جمع بندی ضمیر ناخود آگاه و علم حضوری

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ضمیر ناخود آگاه و علم حضوری

با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
بنده دو سوال در مورد علم حضوری داشتم
اول اینکه روانشناسی از بعدی از انسان سخن میگه به نام ضمیر ناخود آگاه و وجود این ضمیر گویا ثابت شده هست. بنده حقیقتا در این مورد کاملا کوتاهی کردم و اطلاعاتی ندارم ولی گویا وسعت این بعد انسان بسیار بیشتر از بعد خود آگاه هست. در هر صورت سوال اولم این هست که چطور انسان با علم حضوری نمیتوان این بعد خود را به صورت اختیاری درک کند چطور میشود در نفس انسان چیزی باشد که قابل درک با علم حضوری نباشد؟
سوال دوم بنده این هست که در حالت خواب انسان آگاهی خود را از دست میدهد این چطور ممکن هست اگر ما برای نفس حالت غیر مادی قائل باشیم قاعدتا باید نفس با علم حضوری خود را درک کند نه اینکه با تغییر رفتار مغز در حالت خواب این علم قطع شود
سپاس

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

جوجه اردک زشت;975490 نوشت:
بنده دو سوال در مورد علم حضوری داشتم
اول اینکه روانشناسی از بعدی از انسان سخن میگه به نام ضمیر ناخود آگاه و وجود این ضمیر گویا ثابت شده هست. بنده حقیقتا در این مورد کاملا کوتاهی کردم و اطلاعاتی ندارم ولی گویا وسعت این بعد انسان بسیار بیشتر از بعد خود آگاه هست. در هر صورت سوال اولم این هست که چطور انسان با علم حضوری نمیتوان این بعد خود را به صورت اختیاری درک کند چطور میشود در نفس انسان چیزی باشد که قابل درک با علم حضوری نباشد؟
سوال دوم بنده این هست که در حالت خواب انسان آگاهی خود را از دست میدهد این چطور ممکن هست اگر ما برای نفس حالت غیر مادی قائل باشیم قاعدتا باید نفس با علم حضوری خود را درک کند نه اینکه با تغییر رفتار مغز در حالت خواب این علم قطع شود

برای پاسخ به این دو سوال شما باید چند مقدمه عرض کنم:

مقدمه اول:

مباحث روحی و روانی انسان بسیار پیچیده است که واقعا آگاهی بشر در این رابطه محدود است، و ممکن است در آینده باز هم افق های جدیدتری به روی بشر گشوده شود، ضمیر ناخودآگاه هم از همین سنخ مسائل پیچیده روانشناسی است.
فروید در خصوص ضمیر ناخودآگاه می گوید:
«ایده هایی در ذهنمان که نمی دانیم از کجا به ذهنمان رسیده اند، و با نتایج ذهنی ملازمند که نمی دانیم چطور به آنها رسیده ایم(ضمیر ناخودآگاه، زیگموند فروید، ترجمه شهریار وقفی پور، فصلنامه ارغنون، بهار1382، شماره 21، ص134)
و نیز معتقد است:
«هر چیزی که در انسان سرکوب شود در ضمیر ناخودآگاه انسان میماند»(همان، ص133)

بنابراین به نظر میرسد ضمیر ناخودآگاه «منِ» نهان انسان است که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی تشکیل شده است، و البته در دسترس و کنترل غیر مستقیم انسان است، چرا که اگر در دسترس تغییر و کنترل نمی بود این همه راهکارهای عملی روانشناسانه برای کنترل آن مطرح نمیگشت. پس انسان توان کنترل آن را دارد، منتهی دست یابی به آن روند خاص خود را می طلبد.
در هر صورت اینکه ضمیرناخودآگاه از سنخ دانسته هایی است که انسان دیگر به آنها توجه نمی کند و در لایه های زیرین آگاهی او مخفی شده است، یا از لایه های مخفی روان است که هویت او را تشکیل میدهد هر دو پاسخ دارد اما این پاسخ ها متفاوت خواهد بود که در ادامه به تفصیل از آنها بحث میکنیم.

مقدمه دوم:
روح و نفس انسان اگرچه فاعل افعال انسان و ادراک کننده علوم انسان است اما تا زمانی که در پیوند با بدن است از بدن به عنوان ابزار استفاده میکند و محدودیت این ابزار موجب محدودیت در افعال نفس میشود، یعنی اگرچه روح برای دیدن نیاز به چشم ندارد، اما وقتی به بدن پیوند خورده و تبدیل به نفس انسانی شد برای دیدن نیاز به چشم دارد، برای شنیدن نیازمند به گوش است، برای تفکر نیازمند به مغز است، به همین خاطر اگر چشم آسیب ببیند، نفس اگرچه خودش سالم است اما ابزاری برای دیدن نداردو همینطور مغز اگر هر محدودیتی داشته باشد، و یا اگر آسیب ببیند طبیعتا نفس هم تحت تأثیر این محدودیت قرار خواهد گرفت.
در ادامه به نقش این نکته در پاسخ سوال شما بیشتر صحبت خواهم کرد.

مقدمه سوم:
علم امری مجرد از ماده است، و تجرد ملاک حضور است، لذا اگر موجودی مجرد تام باشد جهل و غفلت در او راه ندارد، و این ماده است که موجب خفاء و جهل است.(ر.ک: نهایة الحکمة، مرحله یازدهم)

حال با روشن شدن این مقدمات به پاسخ به دو سوال شما می پردازیم:

پاسخ سوال اول:
بنابر آنچه که من از مطالعه چند مقاله فهمیدم ضمیر ناخودآگاه یکی از این دو چیز است(البته این موضوع بیشتر به کارشناسان مشوره مربوط میشود):

الف) غفلت و بی توجهی نفس

برخی در تبیین ضمیر ناخودآگاه اینطور مثال زده اند که انسان در ابتدا که رانندگی یاد می گیرد تمام حواسش به رانندگی است، یعنی ضمیر خودآگاهش کاملا به رانندگی و حواشی آن توجه دارد؛ اما وقتی چند سال رانندگی می کند دیگر در حین رانندگی به رانندگی توجهی ندارد، یعنی مدیریت رانندگی را به ضمیر ناخودآگاهش میسپارد و در نتیجه ضمیر خودآگاه آزاد میشود و میتواند به امور دیگر بپردازد، مثلا در حین رانندگی تلفن صحبت می کند، یا خوراکی چیزی میخورد، یا...!
خب اگر خود آگاهی یا ناخودآگاهی که به ضمیر انسان نسبت داده میشود این باشد، اینجا بحث علم نیست، بلکه بحث توجه است، به همین خاطر از آنجا که بحث علم با بحث غفلت قابل جمع است، ضمیر ناخودآگاه هم با علم حضوری قابل جمع است.
همانطور که انسان گرسنگی را با علم حضوری درک می کند اما اگر ناگهان گرگی دنبال او بیفتد گرسنگی اش را از یاد می برد.

ب) لایه های مخفی روان

احتمال دوم این است که خیر بحث غفلت و توجه نیست، بلکه ضمیر ناخودآگاه در لایه های زیرین شخصیت انسان به گونه ای نهفته است که اصلا انسان حتی اگر توجه کند باز هم به آن علم نخواهد داشت؛ به عبارت دیگر ضمیر ناخودآگاه یعنی هویت پنهان انسان که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی شکل گرفته است.
اگر منظور این باشد باز هم با علم حضوری در تعارض نخواهد بود، چرا که:

اولا:
این عدم آگاهی به روان انسان بر میگردد که نشأت گرفته از عوارض ارتباط نفس و بدن است، مانند سایر محدودیت های معرفتی انسان چون فراموشی، غفلت، و مانند آن که در انسان وجود دارد، از جانب گره خوردن نفس به این بدن است، یعنی از جانب بُعد مادی اوست، نه بُعد تجردی او!
مثلا انسان با اصابت ضربه ای به سرش ممکن است بسیاری از خاطراتش و حتی هویتش را هم فراموش کند اما این به خاطر اختلال در ابزار یعنی مغز است، نه روح! به همین خاطر ممکن است پس از مدتی این مشکل مرتفع شده و اطلاعاتش را دوباره بازیابد.
بنابراین با علم حضوری قابل جمع است، چرا که این محدودیت موجب شده است که ما به جزئیات روان خود علم حضوری نداشته باشیم، به خاطر مانعیّت خود بدن و روان که نشأت گرفته از این ارتباط نفس و بدن استو

ثانیا:
ضمیر ناخودآگاه هویت روانی شکل گرفته از علل پیشینی است که انسان آن اثر را در خود دارد، اما علت آن را از یاد برده است، یعنی روان انسان تأثیرات علل پیشینی را در خود نگه می دارد اما علت به مرور زمان فراموش میشود.
مثلا شخصی که از کودکی از چیزی ترسانده شده باشد، اگر در بزرگسالی هم آن را ببیند نسبت به آن ترس خواهد داشت، یا حداقل نسبت به آن حس خوبی نخواهد داشت، اما علت آن را به یاد نمی آورد، لذا ما اینجا یک علم داریم و یک جهل! علم به معلول و جهل نسبت به علت! اینطور نیست که انسان به آنچه که علم حضوری دارد جهل داشته باشد.

پاسخ سوال دوم:

همانطور که گفته شد تا زمانی که نفس به بدن تعلق گرفته، کارآمدی آن در گرو سلامت ابزار است، به همین خاطر اگرچه نفس است که ادراک می کند اما این ادراک وابسته به ابزاری چون مغز است، به همین خاطر می گویند اگر مغز خسته یا خواب آلود باشد سطح یادگیری کاهش پیدا می کند، یا مثلا می گویند اگر کندور مصرف کنید موجب افزایش استعداد و یادگیری میشود، اینها از جهت تقویت ابزاری است که نفس با آنها علم می آموزد.
و این وابستگی هم فقط در علوم حصولی نیست، بلکه اختلالات مغزی حتی در آنچه که انسان حضورا درک می کند هم تأثیرگذار است، مثلا اینکه برخی به خاطر اختلالات عصبی گرسنگی را درک نمی کنند، یا میبینیم بیمارانی را که سالهاست نخوابیده اند! چون بالاخره تا در دنیا هستیم مغز ابزار نفس برای ادراک است.

بنابراین از آن جهت که مغز به عنوان ابزار نفس در حالت خواب، تقریبا در حالت نیمه هوشیاری قرار گرفته نفس ابزار لازم برای ادراک را از دست داده است، لذا نمی تواند خود را درک کند، مگر آنکه در قالب خواب ادراکی تحقق گیرد.
اما به محض اینکه اصل هوشیاری به او برگشت خود را درک خواهد کرد. به عبارتی " اصلِ درک" که آمد "درکِ خود" هم خواهد آمد، و با خواب یا بیهوش "اصلِ درک" که رفت "درکِ خود" هم موقتا خواهد رفت!

جوجه اردک زشت;975490 نوشت:

اگر ما برای نفس حالت غیر مادی قائل باشیم قاعدتا باید نفس با علم حضوری خود را درک کند نه اینکه با تغییر رفتار مغز در حالت خواب این علم قطع شود
سپاس

با سلام

نفس غیر مادی نیست

مجرد بودن به معنای غیر مادی بودن (از نظر فیزیک جدید) نیست

به معنای فرا مادی بودن هست

تجرد بعدی از ماده هست که با حواس دیده نمیشه و ادراکی هست ، که در علم فیزیک جدید بهش می گن ماده تاریک (شبیه انرژی)

برای درک (( بعد )) دو بعدی رو با سه بعدی مقایسه کنید و بعد جای این دو رو با سه بعدی و چهار بعدی عوض کنید
(چون انسان عادی قادر به تصور بیشتر از سه بعد نیست)

مسلم;976342 نوشت:
برای پاسخ به این دو سوال شما باید چند مقدمه عرض کنم:

مقدمه اول:
مباحث روحی و روانی انسان بسیار پیچیده است که واقعا آگاهی بشر در این رابطه محدود است، و ممکن است در آینده باز هم افق های جدیدتری به روی بشر گشوده شود، ضمیر ناخودآگاه هم از همین سنخ مسائل پیچیده روانشناسی است.
فروید در خصوص ضمیر ناخودآگاه می گوید:
«ایده هایی در ذهنمان که نمی دانیم از کجا به ذهنمان رسیده اند، و با نتایج ذهنی ملازمند که نمی دانیم چطور به آنها رسیده ایم(ضمیر ناخودآگاه، زیگموند فروید، ترجمه شهریار وقفی پور، فصلنامه ارغنون، بهار1382، شماره 21، ص134)
و نیز معتقد است:
«هر چیزی که در انسان سرکوب شود در ضمیر ناخودآگاه انسان میماند»(همان، ص133)

بنابراین به نظر میرسد ضمیر ناخودآگاه «منِ» نهان انسان است که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی تشکیل شده است، و البته در دسترس و کنترل غیر مستقیم انسان است، چرا که اگر در دسترس تغییر و کنترل نمی بود این همه راهکارهای عملی روانشناسانه برای کنترل آن مطرح نمیگشت. پس انسان توان کنترل آن را دارد، منتهی دست یابی به آن روند خاص خود را می طلبد.
در هر صورت اینکه ضمیرناخودآگاه از سنخ دانسته هایی است که انسان دیگر به آنها توجه نمی کند و در لایه های زیرین آگاهی او مخفی شده است، یا از لایه های مخفی روان است که هویت او را تشکیل میدهد هر دو پاسخ دارد اما این پاسخ ها متفاوت خواهد بود که در ادامه به تفصیل از آنها بحث میکنیم.

مقدمه دوم:
روح و نفس انسان اگرچه فاعل افعال انسان و ادراک کننده علوم انسان است اما تا زمانی که در پیوند با بدن است از بدن به عنوان ابزار استفاده میکند و محدودیت این ابزار موجب محدودیت در افعال نفس میشود، یعنی اگرچه روح برای دیدن نیاز به چشم ندارد، اما وقتی به بدن پیوند خورده و تبدیل به نفس انسانی شد برای دیدن نیاز به چشم دارد، برای شنیدن نیازمند به گوش است، برای تفکر نیازمند به مغز است، به همین خاطر اگر چشم آسیب ببیند، نفس اگرچه خودش سالم است اما ابزاری برای دیدن نداردو همینطور مغز اگر هر محدودیتی داشته باشد، و یا اگر آسیب ببیند طبیعتا نفس هم تحت تأثیر این محدودیت قرار خواهد گرفت.
در ادامه به نقش این نکته در پاسخ سوال شما بیشتر صحبت خواهم کرد.

مقدمه سوم:
علم امری مجرد از ماده است، و تجرد ملاک حضور است، لذا اگر موجودی مجرد تام باشد جهل و غفلت در او راه ندارد، و این ماده است که موجب خفاء و جهل است.(ر.ک: نهایة الحکمة، مرحله یازدهم)

حال با روشن شدن این مقدمات به پاسخ به دو سوال شما می پردازیم:

پاسخ سوال اول:
بنابر آنچه که من از مطالعه چند مقاله فهمیدم ضمیر ناخودآگاه یکی از این دو چیز است(البته این موضوع بیشتر به کارشناسان مشوره مربوط میشود):

الف) غفلت و بی توجهی نفس
برخی در تبیین ضمیر ناخودآگاه اینطور مثال زده اند که انسان در ابتدا که رانندگی یاد می گیرد تمام حواسش به رانندگی است، یعنی ضمیر خودآگاهش کاملا به رانندگی و حواشی آن توجه دارد؛ اما وقتی چند سال رانندگی می کند دیگر در حین رانندگی به رانندگی توجهی ندارد، یعنی مدیریت رانندگی را به ضمیر ناخودآگاهش میسپارد و در نتیجه ضمیر خودآگاه آزاد میشود و میتواند به امور دیگر بپردازد، مثلا در حین رانندگی تلفن صحبت می کند، یا خوراکی چیزی میخورد، یا...!
خب اگر خود آگاهی یا ناخودآگاهی که به ضمیر انسان نسبت داده میشود این باشد، اینجا بحث علم نیست، بلکه بحث توجه است، به همین خاطر از آنجا که بحث علم با بحث غفلت قابل جمع است، ضمیر ناخودآگاه هم با علم حضوری قابل جمع است.
همانطور که انسان گرسنگی را با علم حضوری درک می کند اما اگر ناگهان گرگی دنبال او بیفتد گرسنگی اش را از یاد می برد.

ب) لایه های مخفی روان
احتمال دوم این است که خیر بحث غفلت و توجه نیست، بلکه ضمیر ناخودآگاه در لایه های زیرین شخصیت انسان به گونه ای نهفته است که اصلا انسان حتی اگر توجه کند باز هم به آن علم نخواهد داشت؛ به عبارت دیگر ضمیر ناخودآگاه یعنی هویت پنهان انسان که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی شکل گرفته است.
اگر منظور این باشد باز هم با علم حضوری در تعارض نخواهد بود، چرا که:

اولا: این عدم آگاهی به روان انسان بر میگردد که نشأت گرفته از عوارض ارتباط نفس و بدن است، مانند سایر محدودیت های معرفتی انسان چون فراموشی، غفلت، و مانند آن که در انسان وجود دارد، از جانب گره خوردن نفس به این بدن است، یعنی از جانب بُعد مادی اوست، نه بُعد تجردی او!
مثلا انسان با اصابت ضربه ای به سرش ممکن است بسیاری از خاطراتش و حتی هویتش را هم فراموش کند اما این به خاطر اختلال در ابزار یعنی مغز است، نه روح! به همین خاطر ممکن است پس از مدتی این مشکل مرتفع شده و اطلاعاتش را دوباره بازیابد.
بنابراین با علم حضوری قابل جمع است، چرا که این محدودیت موجب شده است که ما به جزئیات روان خود علم حضوری نداشته باشیم، به خاطر مانعیّت خود بدن و روان که نشأت گرفته از این ارتباط نفس و بدن استو

ثانیا:ضمیر ناخودآگاه هویت روانی شکل گرفته از علل پیشینی است که انسان آن اثر را در خود دارد، اما علت آن را از یاد برده است، یعنی روان انسان تأثیرات علل پیشینی را در خود نگه می دارد اما علت به مرور زمان فراموش میشود.
مثلا شخصی که از کودکی از چیزی ترسانده شده باشد، اگر در بزرگسالی هم آن را ببیند نسبت به آن ترس خواهد داشت، یا حداقل نسبت به آن حس خوبی نخواهد داشت، اما علت آن را به یاد نمی آورد، لذا ما اینجا یک علم داریم و یک جهل! علم به معلول و جهل نسبت به علت! اینطور نیست که انسان به آنچه که علم حضوری دارد جهل داشته باشد.

پاسخ سوال دوم:
همانطور که گفته شد تا زمانی که نفس به بدن تعلق گرفته، کارآمدی آن در گرو سلامت ابزار است، به همین خاطر اگرچه نفس است که ادراک می کند اما این ادراک وابسته به ابزاری چون مغز است، به همین خاطر می گویند اگر مغز خسته یا خواب آلود باشد سطح یادگیری کاهش پیدا می کند، یا مثلا می گویند اگر کندور مصرف کنید موجب افزایش استعداد و یادگیری میشود، اینها از جهت تقویت ابزاری است که نفس با آنها علم می آموزد.
و این وابستگی هم فقط در علوم حصولی نیست، بلکه اختلالات مغزی حتی در آنچه که انسان حضورا درک می کند هم تأثیرگذار است، مثلا اینکه برخی به خاطر اختلالات عصبی گرسنگی را درک نمی کنند، یا میبینیم بیمارانی را که سالهاست نخوابیده اند! چون بالاخره تا در دنیا هستیم مغز ابزار نفس برای ادراک است.

بنابراین از آن جهت که مغز به عنوان ابزار نفس در حالت خواب، تقریبا در حالت نیمه هوشیاری قرار گرفته نفس ابزار لازم برای ادراک را از دست داده است، لذا نمی تواند خود را درک کند، مگر آنکه در قالب خواب ادراکی تحقق گیرد.
اما به محض اینکه اصل هوشیاری به او برگشت خود را درک خواهد کرد. به عبارتی " اصلِ درک" که آمد "درکِ خود" هم خواهد آمد، و با خواب یا بیهوش "اصلِ درک" که رفت "درکِ خود" هم موقتا خواهد رفت!


سلام خدمت استاد گرامی
چند نکته از فرمایشتون رو متوجه نمیشم
اول اینکه به چه علتی می فرمایید که روح به خاطر اتصالش به بدن محدود میشه و مثلا اگر چشم آسیب ببینه روح نمیتواند ببیند! روح غیر مادی هست یا خیر؟ چطور مانع مادی درش اثر میگذاره؟
دوم در بحث خواب چیزی که به کمک علوم تجربی میدانیم این هست که قطعا فعالیت مغز تغییر میکنه حالا کم میشود بخش هایی یا بخش هایی زیاد میشود.
اما گاهی انسان در خواب هم ادراکاتی دارد ولی بحث این هست اگر من غیر مادی هستم(حقیقتم روح است) من چرا خود آگاهی خود را از دست میدم؟
من نمیگم چرا مثلا با خوابیدن دیگه نمیبینم به عنوان مثال. بنده میگم چرا علم حضوری به خود ندارم؟! من غیر مادی برای داشتن علم حضوری به خودم که به مغز نیاز ندارم
علم حضوری علم بدون واسطه هست(نه مفهومی واسطه هست نه شی مادی) ربطی به بدن نداره ربطی به مغز هم قائدتا نباید داشته باشه
سوم نحوه ارتباط مغز با روح رو بنده متوجه نمیشم. طبق نظر فلاسفه اسلامی این ارتباط به چه شکل هست؟
یعنی یک شی مادی با یک موجود غیر مادی چطور مرتبط هستن؟ آیا روایتی در این زمینه هست که کمک کنه به درک این رابطه
سپاس فراوان@};-@};-@};-

با سلام و عرض ادب و احترام

جوجه اردک زشت;976988 نوشت:
چند نکته از فرمایشتون رو متوجه نمیشم
اول اینکه به چه علتی می فرمایید که روح به خاطر اتصالش به بدن محدود میشه و مثلا اگر چشم آسیب ببینه روح نمیتواند ببیند! روح غیر مادی هست یا خیر؟ چطور مانع مادی درش اثر میگذاره؟
دوم در بحث خواب چیزی که به کمک علوم تجربی میدانیم این هست که قطعا فعالیت مغز تغییر میکنه حالا کم میشود بخش هایی یا بخش هایی زیاد میشود.
اما گاهی انسان در خواب هم ادراکاتی دارد ولی بحث این هست اگر من غیر مادی هستم(حقیقتم روح است) من چرا خود آگاهی خود را از دست میدم؟
من نمیگم چرا مثلا با خوابیدن دیگه نمیبینم به عنوان مثال. بنده میگم چرا علم حضوری به خود ندارم؟! من غیر مادی برای داشتن علم حضوری به خودم که به مغز نیاز ندارم
علم حضوری علم بدون واسطه هست(نه مفهومی واسطه هست نه شی مادی) ربطی به بدن نداره ربطی به مغز هم قائدتا نباید داشته باشه
سوم نحوه ارتباط مغز با روح رو بنده متوجه نمیشم. طبق نظر فلاسفه اسلامی این ارتباط به چه شکل هست؟
یعنی یک شی مادی با یک موجود غیر مادی چطور مرتبط هستن؟ آیا روایتی در این زمینه هست که کمک کنه به درک این رابطه


ببینید روح و نفس با هم تفاوت دارند، نفس روحی است که به بدن تعلق گرفته باشد، و این ترکیب هم ترکیب اتحادی است، یعنی دوگانگی در کار نیست که این دو را به هم جوش داده باشند! مثل ترکیب اجزاء اتومبیل!
این اتحاد نفس و بدن حاصل رشد یک موجود مادی است، جنین در ادامه رشد و حرکتش دارای نفسی مجرد میشود، اینطور نیست که روح از بیرون او به او داده شود، بلکه این ادامه روند رو به رشد اوست که دارای بُعدی مجرد میشود که ما آن را نفس مینامیم، این نفس البته در ادامه حرکتش از این بدن بی نیاز میشود اما تا زمانی که در وسط حرکت است هنوز با این بدن وحدت دارد. اینکه می گویند نفس جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء به همین معناست.

بدن مثل یک مرکب و نفس مثل یک سوار بر این مرکب نیست، این در تشبیه عرفانی است، اما در حقیقت این دو یک حقیقت است، اینطور نیست که ما در خارج یک نفس داشته باشیم و یک بدن، واقعا انسان دست روی خودش که می گذارد می داند او یکی است که هم نفس دارد و هم بدن! منتهی این موجود(انسان) مانند ریشه ای است در عوالم مختلف، مرتبه بالاترش در عوالم بالاست که "نفس" نام دارد و مرتبه پایین ترش در عالم مُلک است که "بدن" نام دارد، اینکه میگویند نفس مرتبه نازله نفس است از همین باب است.
مانند درختی که ریشه اش در خاک و ساق وبرگش در آسمان است، این اتصال او را به دو موجود تبدیل نمی سازد.

نفس در این ترکیب با بدن اتحاد دارد یعنی یک موجودی ساخته شده به نام "انسان"؛ به همین خاطر در حالی که به خودی خود گرسنه نمیشود اما به خاطر اتحاد با این بدن گرسنگی وتشنگی را به علم حضوری درک می کند، و در افعالش نیازمند به ابزار مادی است، ادراک او در گرو این ابزار است، مغز ابزار نفس در این نشئه مُلکی است، اگر مغز از کار بیفتد نفس هرگز حتی علم به خود نیز نخواهد داشت، همانطور که اگر کسی بیهوش شود دیگر علم به خود ندارد، اینطور نیست که علم داشته باشد اما علم به خود نداشته باشد، اصلا علم ندارد که علم به خود داشته باشد.
نفس چه در هنگام آسیب دیدن این بدن، چه در هنگام خواب بودن این بدن نمیتواند افعالش را درست انجام دهد، چون تا نفس است، این محدودیت ها را در عالم مُلک دارد.

مسلم;977344 نوشت:
ببینید روح و نفس با هم تفاوت دارند، نفس روحی است که به بدن تعلق گرفته باشد، و این ترکیب هم ترکیب اتحادی است، یعنی دوگانگی در کار نیست که این دو را به هم جوش داده باشند! مثل ترکیب اجزاء اتومبیل!

سلام مجدد خدمت شما
استاد این مسئله رو بنده نمیتونم درک کنم. این اتحاد چه نوع اتحادی هست! بله قاعدتا از جنش اتصال دو جسم مادی نیست که جوش بخورند یا پیچ بشن ولی درک این مسئله برای بنده واقعا نا ممکنه
بعد دلیل شما بر این مسئله چیه؟ یعنی با چه دلیلی وجود این اتصال رو اثبات میکنید آن هم به این شکل که نفس تا این حد وابسته به بدن هست

مسلم;977344 نوشت:
این اتحاد نفس و بدن حاصل رشد یک موجود مادی است، جنین در ادامه رشد و حرکتش دارای نفسی مجرد میشود، اینطور نیست که روح از بیرون او به او داده شود، بلکه این ادامه روند رو به رشد اوست که دارای بُعدی مجرد میشود که ما آن را نفس مینامیم، این نفس البته در ادامه حرکتش از این بدن بی نیاز میشود اما تا زمانی که در وسط حرکت است هنوز با این بدن وحدت دارد. اینکه می گویند نفس جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء به همین معناست.

این بحث رو قبلا جایی شنیده بودم گویا نظر فلسهفه صدرایی هست یعنی جسم مادی رشد میکند ولی نفس ایجاد میشه؟ چطور تکامل و رشدی؟ میشه کمی توضیح بدید؟
منظورتون از در ادامه حرکت مرگ هستش؟

مسلم;977344 نوشت:
بدن مثل یک مرکب و نفس مثل یک سوار بر این مرکب نیست، این در تشبیه عرفانی است، اما در حقیقت این دو یک حقیقت است، اینطور نیست که ما در خارج یک نفس داشته باشیم و یک بدن، واقعا انسان دست روی خودش که می گذارد می داند او یکی است که هم نفس دارد و هم بدن! منتهی این موجود(انسان) مانند ریشه ای است در عوالم مختلف، مرتبه بالاترش در عوالم بالاست که "نفس" نام دارد و مرتبه پایین ترش در عالم مُلک است که "بدن" نام دارد، اینکه میگویند نفس مرتبه نازله نفس است از همین باب است.
مانند درختی که ریشه اش در خاک و ساق وبرگش در آسمان است، این اتصال او را به دو موجود تبدیل نمی سازد.

نفس در این ترکیب با بدن اتحاد دارد یعنی یک موجودی ساخته شده به نام "انسان"؛ به همین خاطر در حالی که به خودی خود گرسنه نمیشود اما به خاطر اتحاد با این بدن گرسنگی وتشنگی را به علم حضوری درک می کند، و در افعالش نیازمند به ابزار مادی است، ادراک او در گرو این ابزار است، مغز ابزار نفس در این نشئه مُلکی است، اگر مغز از کار بیفتد نفس هرگز حتی علم به خود نیز نخواهد داشت، همانطور که اگر کسی بیهوش شود دیگر علم به خود ندارد، اینطور نیست که علم داشته باشد اما علم به خود نداشته باشد، اصلا علم ندارد که علم به خود داشته باشد.
نفس چه در هنگام آسیب دیدن این بدن، چه در هنگام خواب بودن این بدن نمیتواند افعالش را درست انجام دهد، چون تا نفس است، این محدودیت ها را در عالم مُلک دارد.


حقیقتش تصور این موضوع برای من ناممکن هست اصلا نمیتونم درک کنم این مسئله رو این اتحاد و وابستگی رو متوجه نمیشم Fool
با تشکر@};-@};-@};-

مسلم;977344 نوشت:
اینطور نیست که ما در خارج یک نفس داشته باشیم و یک بدن، واقعا انسان دست روی خودش که می گذارد می داند او یکی است که هم نفس دارد و هم بدن! منتهی این موجود(انسان) مانند ریشه ای است در عوالم مختلف، مرتبه بالاترش در عوالم بالاست که "نفس" نام دارد و مرتبه پایین ترش در عالم مُلک است که "بدن" نام دارد، اینکه میگویند نفس مرتبه نازله نفس است از همین باب است.
مانند درختی که ریشه اش در خاک و ساق وبرگش در آسمان است، این اتصال او را به دو موجود تبدیل نمی سازد.

سلام
استاد گرامی اگر واقعا نفس و بدن اتحاد دارند دیگر یعنی از هم جدا شدنی نخواهند بود در صورتیکه میدانیم بعد از مرگ نفس از بدن قطع رابطه میکند.و وارد عالم برزخ میشود.مثل این میماند که شما بگید ساقه و ریشه درخت یک چیز واحد بنام درخت رو تشکیل میدهند اما در موقع مرگ ساقه درخت از ریشه اش جدا میشود و وارد زمین دیگر میشود
در هر صورت بنظر میاد نفس و بدن دو چیز مجزا هستند اما در حیات دنیوی نفس با بدن متحد است و بعد مرگ میتواند از این رابطه اتحاد جدا شود

مسلم;977344 نوشت:
این اتحاد نفس و بدن حاصل رشد یک موجود مادی است، جنین در ادامه رشد و حرکتش دارای نفسی مجرد میشود، اینطور نیست که روح از بیرون او به او داده شود، بلکه این ادامه روند رو به رشد اوست که دارای بُعدی مجرد میشود که ما آن را نفس مینامیم
خب اینکه میفرمایید این طور نیست که روح از بیرون به او داده شود پس این روح مجرد از کجا بوجود میاد؟ از بیرون که داده نمیشود خود بدن مادی هم که نمیتونه تبدیل به روح مجرد بشه اخرش من هر چی از کارشناسان سوال کردم متوجه نشدم این نفس مجرد یا روح از کجا میاد؟

جوجه اردک زشت;977495 نوشت:
استاد این مسئله رو بنده نمیتونم درک کنم. این اتحاد چه نوع اتحادی هست! بله قاعدتا از جنش اتصال دو جسم مادی نیست که جوش بخورند یا پیچ بشن ولی درک این مسئله برای بنده واقعا نا ممکنه
بعد دلیل شما بر این مسئله چیه؟ یعنی با چه دلیلی وجود این اتصال رو اثبات میکنید آن هم به این شکل که نفس تا این حد وابسته به بدن هست


سلام و احترام

دلیلی که ملاصدرا بر این مسئله می آورد این است که ما برای «من» بودن خودمان هیچ تفکیکی بین جسم و روح قائل نیستیم، ویژگی های بدنی را به نفس نسبت می دهیم مثلا می گوییم من نشستم، من ایستادم، من غذا خوردم...، هیچ دوگانگی برای خودمان قائل نیستیم؛ در حالی که یک صفت نمیتواند قائم به دو موصوف باشد.

ضمن اینکه باید توجه کنید این دوگانگی برای دو عالم است، یعنی همانطور که این عالم ماده ملکوتی دارد که در باطن آن است، انسان هم در ورای این بدن ملکوتی دارد که نفس اوست


قبول دارم تصور مسئله مشکل است، اما خب چیزی که مدلول ادله است ولو آنکه قابل تصور نباشد باید پذیرفت.

جوجه اردک زشت;977495 نوشت:
این بحث رو قبلا جایی شنیده بودم گویا نظر فلسهفه صدرایی هست یعنی جسم مادی رشد میکند ولی نفس ایجاد میشه؟ چطور تکامل و رشدی؟ میشه کمی توضیح بدید؟
منظورتون از در ادامه حرکت مرگ هستش؟

بله همان حرکت جوهری ملاصدرا است، همه چیز در حال تکامل است، و متناسب با استعداد و قوه ای که دارند به فعلیت میرسند؛ مثلا برخی نهایت حرکتشان یک حیات نباتی است، برخی یک حیات حیوانی، و برخی یک حیات انسانی، یعنی جنین انسان این استعداد را دارد که با تکامل دارای نفس مجرد شود.
بله منظور از ادامه حرکت هم همان مرگ هست

صمیمی;977557 نوشت:
استاد گرامی اگر واقعا نفس و بدن اتحاد دارند دیگر یعنی از هم جدا شدنی نخواهند بود در صورتیکه میدانیم بعد از مرگ نفس از بدن قطع رابطه میکند.و وارد عالم برزخ میشود.مثل این میماند که شما بگید ساقه و ریشه درخت یک چیز واحد بنام درخت رو تشکیل میدهند اما در موقع مرگ ساقه درخت از ریشه اش جدا میشود و وارد زمین دیگر میشود
در هر صورت بنظر میاد نفس و بدن دو چیز مجزا هستند اما در حیات دنیوی نفس با بدن متحد است و بعد مرگ میتواند از این رابطه اتحاد جدا شود

سلام جناب صمیمی عزیز
همانطور که این ترکیب حاصل یک سیر و حرکت جوهری است، یعنی سیر یک موجود مادی به نام جنین موجب تحقق یک موجود مرکب از نفس و بدن شده است ادامه این حرکت هم می تواند به موجودی منجر شود که بی نیاز از ماده است. اینطور نیست که این دو از هم تجزیه شوند.
مثال درخت و ریشه و ساقه را هم برای مثال عرض کردم، منظورم همان لایه های عالم از ماده و مثال و عقل بود، یک موجود می تواند در عالم مثال باشداما تجلی مادی نداشته باشد، و میتواند تجلی مادی هم داشته باشد.

صمیمی;977557 نوشت:
خب اینکه میفرمایید این طور نیست که روح از بیرون به او داده شود پس این روح مجرد از کجا بوجود میاد؟ از بیرون که داده نمیشود خود بدن مادی هم که نمیتونه تبدیل به روح مجرد بشه اخرش من هر چی از کارشناسان سوال کردم متوجه نشدم این نفس مجرد یا روح از کجا میاد؟

تصور این حقائق دشوار است، اما منظور این نیست که ماده به او نفس میدهد یا از بیرون به او نفسی داده میشود؛ ادامه سیر و تکامل است، مثلا یک شکوفه سیب در ادامه رشد و تکامل جوهری دارای هسته و پوست و بافت سیب میشود، خب اینها را در ادامه رشدش دارا شد نه از بیرون به او داده شد، و نه دفعتا خودش به خودش داد! ادامه یک حرکت است! منتهی کشش حرکت تا هر کجا که باشد موجود با حرکت در آن، به آن اهداف و مقصد خواهد رسید، کشش و مقصد حرکت نطفه انسانی بیش از سایر حرکت ها بوده و به نفس انسانی می انجامد و سرانجام آن تحقق یک نفس انسانی است.

[="Tahoma"][="Navy"]

جوجه اردک زشت;975490 نوشت:
با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
بنده دو سوال در مورد علم حضوری داشتم
اول اینکه روانشناسی از بعدی از انسان سخن میگه به نام ضمیر ناخود آگاه و وجود این ضمیر گویا ثابت شده هست. بنده حقیقتا در این مورد کاملا کوتاهی کردم و اطلاعاتی ندارم ولی گویا وسعت این بعد انسان بسیار بیشتر از بعد خود آگاه هست. در هر صورت سوال اولم این هست که چطور انسان با علم حضوری نمیتوان این بعد خود را به صورت اختیاری درک کند چطور میشود در نفس انسان چیزی باشد که قابل درک با علم حضوری نباشد؟
سوال دوم بنده این هست که در حالت خواب انسان آگاهی خود را از دست میدهد این چطور ممکن هست اگر ما برای نفس حالت غیر مادی قائل باشیم قاعدتا باید نفس با علم حضوری خود را درک کند نه اینکه با تغییر رفتار مغز در حالت خواب این علم قطع شود
سپاس

سلام
همه اینها زیر سر توجه نفس است. اگر انسان بتواند با عمل به آموزه های دین توجه خود را به حقیقت خود منصرف سازد در آن بعد معنوی باعظمت همه حقایق را مشاهده می کند.
مغز و سایر حواس همه ابزار نفس در توجه او به امور مادی اند و تا نفس متوجه بدن است همه ادراکاتش بواسطه ابزار ادراکی جسمانی اش امکان پذیر می شود.
یا علیم[/]

مسلم;977989 نوشت:
سلام و احترام

دلیلی که ملاصدرا بر این مسئله می آورد این است که ما برای «من» بودن خودمان هیچ تفکیکی بین جسم و روح قائل نیستیم، ویژگی های بدنی را به نفس نسبت می دهیم مثلا می گوییم من نشستم، من ایستادم، من غذا خوردم...، هیچ دوگانگی برای خودمان قائل نیستیم؛ در حالی که یک صفت نمیتواند قائم به دو موصوف باشد.

ضمن اینکه باید توجه کنید این دوگانگی برای دو عالم است، یعنی همانطور که این عالم ماده ملکوتی دارد که در باطن آن است، انسان هم در ورای این بدن ملکوتی دارد که نفس اوست
قبول دارم تصور مسئله مشکل است، اما خب چیزی که مدلول ادله است ولو آنکه قابل تصور نباشد باید پذیرفت.


سلام مجدد خدمت استاد عزیز
یعنی استدلال ملاصدرا اینه چون برای من بودن تفکیکی بین روح و جسم قائل نیستیم پس اینا با هم متحد هستن ان هم به شکلی که با علم حضوری نمیتواند نفس خود را درک کند:|

مسلم;977989 نوشت:
بله همان حرکت جوهری ملاصدرا است، همه چیز در حال تکامل است، و متناسب با استعداد و قوه ای که دارند به فعلیت میرسند؛ مثلا برخی نهایت حرکتشان یک حیات نباتی است، برخی یک حیات حیوانی، و برخی یک حیات انسانی، یعنی جنین انسان این استعداد را دارد که با تکامل دارای نفس مجرد شود.
بله منظور از ادامه حرکت هم همان مرگ هست

ممنون متوجه شدم این بخش رو

ممنونم از شما استاد گرامی
من احساس میکنم به تفکر بیشتری در مورد این موضوع نیاز دارم
یک مقدارم اطلاعتم در مورد نفس از منظر اسلامی کم هست
باز هم سپاس از شما بنده دیگه عرضی ندارم@};-@};-@};-@};-

جوجه اردک زشت;978316 نوشت:
سلام مجدد خدمت استاد عزیز
یعنی استدلال ملاصدرا اینه چون برای من بودن تفکیکی بین روح و جسم قائل نیستیم پس اینا با هم متحد هستن ان هم به شکلی که با علم حضوری نمیتواند نفس خود را درک کند

با سلام و احترام
ببینید این مسئله از چند مقدمه به دست می آید:
الف) نفس انسان مجرد است
ب) نفس انسان با بدن ترکیب اتحادی دارد
ج) نفس موجودی است که ذاتا مجرد است اما برای فعل نیازمند به ماده است
د) ملاک علم و آگاهی تجرد است

اینها هر کدام بحث مفصلی در فلسفه دارند، ولی از مجموع اینها آنچه گفتیم اثبات میشود.

بدن ما واقعا به عنوان بخشی از ما درک میشود، کسی بدنش را جدای از خود نمیداند، این درک وجدانی نشان از حقیقت واحده انسان دارد، اینقدر این نفس و بدن در هم تنیده است که با قطع یک عصب یا نخاع مدیریت نفس نسبت به بدن از دست میرود، نفس دیگر هیچ درکی از پاهای خود نخواهد داشت، و این نشان میدهد که تا چه حد زیادی بدن در فعلیت نفس نقش دارد؛ طبیعتا این اختلال اگر در اصل مغز اتفاق بیفتد تأثیر از دست رفتن افعال نفسانی شدت بیشتری پیدا خواهد کرد.

این ارتباط و به طور کلی ساختار مادی و معنوی انسان بسیار پیچیده است، به همین خاطر در درمان بیماری های جسمی و روانی گاهی از طریق روانپزشکی و دارو بر روی نفس تأثیر می گذارند، و گاهی از طریق مشاوره و تأثیرات نفسانی و روانی به اصلاح تأثیرات منفی جسمی اقدام میشود؛ یعنی درمان گاهی از بالا به پایین است و گاهی از بالا به پایین.

علم حضوری به خود اولین علمی است که پیش از هر علمی برای انسان حاصل میشود، اما وقتی علمی در کار نیست طبیعتا علم به خود هم نخواهد بود؛ یعنی جایی که علم به خود نیست اصلا هیچ علمی در کار نیست، نه اینکه علم باشد اما علم به خود نباشد. این هم به خاطر تاثیرپذیری نفس از بدن است، در زمانی که انسان به خواب عمیق فرو رفته، یا بیهوش است، یا مانند آن اصلا قوه ادراکی از فعالیت افتاده و علمی وجود ندارد، اما به محض برگشت به هوشیاری اولین علمی که انسان دارا خواهد بود علم به خود است.

پرسش
اگر نفس انسان مجرد بوده و به خود علم حضوری دارد پس چرا آن بُعدی که در روانشناسی از آن به «ضمیر ناخود آگاه» تعبیر میشود را به علم حضوری درک نمی کند؟ چطور میشود در نفس انسان چیزی باشد که قابل درک با علم حضوری نباشد؟
همچنین در حالت خواب انسان آگاهی خود را از دست میدهد در حالی که اگر ما برای نفس حالت غیر مادی قائل باشیم قاعدتا باید نفس با علم حضوری، خود را درک کند نه اینکه با تغییر رفتار مغز در حالت خواب این علم قطع شود.


پاسخ

برای پاسخ به این دو سوال شما باید چند مقدمه عرض کنم:

مقدمه اول:
ابتدا باید درک شود که ضمیر ناخودآگاه چیست؛ فروید در خصوص ضمیر ناخودآگاه می گوید:
«ایده هایی در ذهنمان که نمی دانیم از کجا به ذهنمان رسیده اند، و با نتایج ذهنی ملازمند که نمی دانیم چطور به آنها رسیده ایم(1)
و نیز معتقد است:
«هر چیزی که در انسان سرکوب شود در ضمیر ناخودآگاه انسان میماند»(2)

بنابراین به نظر میرسد ضمیر ناخودآگاه «منِ» نهان انسان است که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی تشکیل شده است، و البته در دسترس و کنترل غیر مستقیم انسان است، چرا که اگر در دسترس تغییر و کنترل نمی بود این همه راهکارهای عملی روانشناسانه برای کنترل آن مطرح نمیگشت. پس انسان توان کنترل آن را دارد، منتهی دست یابی به آن روند خاص خود را می طلبد.
در هر صورت اینکه ضمیرناخودآگاه از سنخ دانسته هایی است که انسان دیگر به آنها توجه نمی کند و در لایه های زیرین آگاهی او مخفی شده است، یا از لایه های مخفی روان است که هویت او را تشکیل میدهد هر دو پاسخ دارد اما این پاسخ ها متفاوت خواهد بود که در ادامه به تفصیل از آنها بحث میکنیم.

مقدمه دوم:
نفس و بدن ترکیب اتحادی دارند(3) در ترکیب اتحادی اجزاء بعد از ترکیب تبدیل به یک موجودی واحد میشوند، بر خلاف ترکیب انضمامی مثل ترکیب اجزاء اتومبیل که هویت خودشان را حفظ کرده و فقط کنار هم قرار میگیرند. ترکیب نفس و بدن موجب تحقق موجودی به نام انسان میشود که یک حقیقت بیشتر ندارد.
نفس انسان اگرچه فاعل افعال انسان و ادراک کننده علوم انسان است اما تا زمانی که در پیوند با بدن است از بدن به عنوان ابزار استفاده میکند و محدودیت این ابزار موجب محدودیت در افعال نفس میشود، یعنی اگرچه روح برای دیدن نیاز به چشم ندارد، اما وقتی به بدن پیوند خورده و تبدیل به نفس انسانی شد برای دیدن نیاز به چشم دارد، برای شنیدن نیازمند به گوش است، برای تفکر نیازمند به مغز است، به همین خاطر اگر چشم آسیب ببیند، نفس اگرچه خودش سالم است اما ابزاری برای دیدن نداردو همینطور مغز اگر هر محدودیتی داشته باشد، و یا اگر آسیب ببیند طبیعتا نفس هم تحت تأثیر این محدودیت قرار خواهد گرفت.

مقدمه سوم:
علم امری مجرد از ماده است، و تجرد ملاک حضور است، لذا اگر موجودی مجرد تام باشد جهل و غفلت در او راه ندارد، و در مقابل این ماده است که موجب خفاء و جهل است.(4)

حال با روشن شدن این مقدمات به پاسخ به دو سوال شما می پردازیم:

پاسخ سوال اول:
بنابر دو تبیینی که میتوان از ضمیر ناخودآگاه داشت پاسخ اینچنین خواهد بود:

الف) غفلت و بی توجهی نفس

برخی در تبیین ضمیر ناخودآگاه اینطور مثال زده اند که انسان در ابتدا که رانندگی یاد می گیرد تمام حواسش به رانندگی است، یعنی ضمیر خودآگاهش کاملا به رانندگی و حواشی آن توجه دارد؛ اما وقتی چند سال رانندگی می کند دیگر در حین رانندگی به رانندگی توجهی ندارد، یعنی مدیریت رانندگی را به ضمیر ناخودآگاهش میسپارد و در نتیجه ضمیر خودآگاه آزاد میشود و میتواند به امور دیگر بپردازد، مثلا در حین رانندگی تلفن صحبت می کند، یا خوراکی چیزی میخورد، یا...!
خب اگر خود آگاهی یا ناخودآگاهی که به ضمیر انسان نسبت داده میشود این باشد، اینجا بحث علم نیست، بلکه بحث توجه است، به همین خاطر از آنجا که بحث علم با بحث غفلت قابل جمع است، ضمیر ناخودآگاه هم با علم حضوری قابل جمع است.
همانطور که انسان گرسنگی را با علم حضوری درک می کند اما اگر ناگهان گرگی دنبال او بیفتد گرسنگی اش را از یاد می برد.

ب) لایه های مخفی روان
احتمال دوم این است که بحث غفلت و توجه نیست، بلکه ضمیر ناخودآگاه در لایه های زیرین شخصیت انسان به گونه ای نهفته است که اصلا انسان حتی اگر توجه کند باز هم به آن علم نخواهد داشت؛ به عبارت دیگر ضمیر ناخودآگاه یعنی هویت پنهان انسان که از عوامل مختلف اکتسابی یا غیر اکتسابی شکل گرفته است.
اگر منظور این باشد باز هم با علم حضوری در تعارض نخواهد بود، چرا که:

اولا: این عدم آگاهی به روان انسان بر میگردد که نشأت گرفته از عوارض ارتباط نفس و بدن است، مانند سایر محدودیت های معرفتی انسان چون فراموشی، غفلت، و مانند آن که در انسان وجود دارد، از جانب گره خوردن نفس به این بدن است، یعنی از جانب بُعد مادی اوست، نه بُعد تجردی او!
مثلا انسان با اصابت ضربه ای به سرش ممکن است بسیاری از خاطراتش و حتی هویتش را هم فراموش کند اما این به خاطر اختلال در ابزار یعنی مغز است، نه روح! به همین خاطر ممکن است پس از مدتی این مشکل مرتفع شده و اطلاعاتش را دوباره بازیابد.
بنابراین با علم حضوری قابل جمع است، چرا که این محدودیت موجب شده است که ما به جزئیات روان خود علم حضوری نداشته باشیم، به خاطر مانعیّت خود بدن و روان که نشأت گرفته از این ارتباط نفس و بدن استو

ثانیا: ضمیر ناخودآگاه هویت روانی شکل گرفته از علل پیشینی است که انسان آن اثر را در خود دارد، اما علت آن را از یاد برده است، یعنی روان انسان تأثیرات علل پیشینی را در خود نگه می دارد اما خودِ آن علت به مرور زمان فراموش میشود.
مثلا شخصی که از کودکی از چیزی ترسانده شده باشد، اگر در بزرگسالی هم آن را ببیند نسبت به آن ترس خواهد داشت، یا حداقل نسبت به آن حس خوبی نخواهد داشت، اما علت آن را به یاد نمی آورد، لذا ما اینجا یک علم داریم و یک جهل! علم به معلول و جهل نسبت به علت! اینطور نیست که انسان به آنچه که علم حضوری دارد جهل داشته باشد.

پاسخ سوال دوم:
همانطور که گفته شد تا زمانی که نفس به بدن تعلق گرفته، کارآمدی آن در گرو سلامت ابزار است، به همین خاطر اگرچه نفس است که ادراک می کند اما این ادراک وابسته به ابزاری چون مغز است، به همین خاطر می گویند اگر مغز خسته یا خواب آلود باشد سطح یادگیری کاهش پیدا می کند، یا مثلا می گویند اگر کندور مصرف کنید موجب افزایش استعداد و یادگیری میشود، اینها از جهت تقویت ابزاری است که نفس با آنها علم می آموزد.
و این وابستگی هم فقط در علوم حصولی نیست، بلکه اختلالات مغزی حتی در آنچه که انسان حضورا درک می کند هم تأثیرگذار است، مثلا اینکه برخی به خاطر اختلالات عصبی گرسنگی را درک نمی کنند، یا میبینیم بیمارانی را که سالهاست نخوابیده اند! چون بالاخره تا در دنیا هستیم مغز ابزار نفس برای ادراک است.

بنابراین از آن جهت که مغز به عنوان ابزار نفس در حالت خواب، تقریبا در حالت نیمه هوشیاری قرار گرفته نفس ابزار لازم برای ادراک را از دست داده است، لذا نمی تواند خود را درک کند، مگر آنکه در قالب خواب ادراکی تحقق گیرد.
اما به محض اینکه اصل هوشیاری به او برگشت خود را درک خواهد کرد، چرا که علم حضوری به خود اولین علمی است که پیش از هر علمی برای انسان حاصل میشود؛ اینطور نیست که علم داشته باشد اما علم به خود نداشته باشد، اصلا علم ندارد که علم به خود داشته باشد، وقتی علمی در کار نیست طبیعتا علم به خود هم نخواهد بود؛ اما " اصلِ درک" که آمد "درکِ خود" هم خواهد آمد، و با خواب یا بیهوشی "اصلِ درک" که رفت "درکِ خود" هم موقتا خواهد رفت!

پی نوشت ها:
1. ضمیر ناخودآگاه، زیگموند فروید، ترجمه شهریار وقفی پور، فصلنامه ارغنون، بهار1382، شماره 21، ص134.
2. همان، ص133.
3. سبحانی جعفر، الالهیات، المركز العالمي للدراسات الإسلامية، قم، چاپ سوم، 1412ق، ج4، ص347.
4. ر.ک: طباطبایی، محمدحسین، نهایة الحکمة، موسسه امام خمینی(ره)، مرحله یازدهم.

موضوع قفل شده است