جمع بندی مفهوم وجود داشتن

تب‌های اولیه

54 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مفهوم وجود داشتن

سلام و عرص خسته نباشید . سوال من ، تعریف وجود از نظر فلاسفه ی مختلف و اسلام است

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

YA HOSEIN;971506 نوشت:
سلام و عرص خسته نباشید . سوال من ، تعریف وجود از نظر فلاسفه ی مختلف و اسلام است

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. اصطلاح وجود دارای کاربست ها و استعمالات مختلف است که مقدمتا آنها را مورد توجه قرار می دهیم:

کاربست اول: وجود به معنای رابط در قضیه مانند: «علی معلم است». در زبان فارسی، کلمه «است» بیانگر وجود رابط است و در زبان انگلیسی، کلمه «is». وجود رابط در قضایا، حقیقتی ربطی داشته و موضوع و محمول را به هم مرتبط می کند و به همین جهت، هیچ استقلالی ندارد و از معانی حرفی است. البته به باور فلاسفه می توان این معنای حرفی را اعتبارا به صورت مستقل در نظر گرفت و کلمه ای برای اشاره به آن وضع کرد اما حقیقتا این معنای ربطی، فقط در ضمن قضیه و نسبت موضوع و محمول درک شدنی است.

کاربست دوم: وجود به معنای مفهومی که حکایت از تحقق داشتن یک شیء در خارج می‌کند. این کاربرد «وجود» معنای مستقل داشته و محمول قضیه قرار می‌گیرد. مانند «علی هست» یا «علی موجود است».

کاربست سوم: وجود همان متن واقعیت خارجی است یعنی آن چیزی که متن خارج را پر کرده است. واقعیت وجود همان چیزی است که مفهوم ذهنی وجود از آن حکایت می کند. وجود به این معنا، در مبحث اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، مورد نظر است.

2. وجود در هیچ یک از این کاربست ها تعریف شدنی نیست چرا که:

در کاربست اول، وجود رابط چیزی جز ربط میان دو تصور نیست؛ اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم، این وجود رابط را باید مستقلا مورد توجه قرار بدهیم که در این صورت، رابط بودنش منتفی می شود. بنابراین، وجود رابط، تعریف شدنی نیست و حضورش میان دو تصور را وجدانا در می یابیم. توضیح بیشتر این که برای هر تعریفی باید مفهومی که قرار است مورد تعریف قرار بگیرد را مستقلا تصور کنیم و سپس با استفاده از مفاهیم دیگر آن را وضوح ببخشیم. اما در وجود رابط، مشکل این است که اساسا از سنخ مفاهیم مستقل نیست تا مستقلا مورد توجه قرار بگیرد. بنابراین، همین که آن را مستقلا مورد توجه قرار بدهیم، از دست رفته است. البته همانطور که قبلا گذشت، می توان آن را اعتبارا مستقل در نظر گرفت و برایش لفظی وضع کرد و یا آن را مورد تعریف قرار داد.

در کاربست دوم، مفهوم وجود عامترین و روشنترین مفهوم است و مفهومی عامتر و روشن تر از او نداریم تا بتواند مفهوم وجود را توضیح بدهد. توضیح بیشتر این که برای تعریف یک مفهوم باید از مفاهیم دیگری استفاده کرد که دست کم برخی از آنها عامتر و روشن تر از مفهوم وجود باشند تا بواسطه آنها به تعریف مفهوم وجود برسیم. مثلا در تعریف «کوموندور» گفته می شود که حیوانی از خانواده سگ ها است که غول پیکر و دارای موهای ضخیم و زیاد است. همانطور که پیداست در این تعریف، از مفاهیمی استفاده کرده ایم که عامتر و روشن تر از مفهوم کوموندور هستند. اما در تعریف مفهوم وجود، مفهومی عامتر و روشن تر وجود ندارد. بنابراین، این مفهوم تعریف شدنی نیست.

اما وجود در کاربست سوم، متن واقعیت خارجی است و اساسا از سنخ مفهوم نیست تا بواسطه مفاهیم دیگر تعریف شود. در واقع، تعریف کردن، روشی فکری برای توضیح مفاهیم است؛ در این صورت، اگر چیزی از سنخ واقعیات باشد، اساسا ذهنی نیست تا توسط مفاهیم ذهنی دیگر روشن شود. در واقع، اگر قرار باشد که واقعیت وجود به ذهن بیاید و مورد تعریف قرار بگیرد، دیگر واقعیت وجود نیست و منشا آثار نمی باشد.

3. بنابراین، وجود در هیچ یک از این استعمالات و کاربست ها، اساسا تعریف شدنی نیست. اما اگر منظور از تعریف وجود، توصیف احکام فلسفی و ویژگی های واقعیت وجود است، در این صورت، در ادامه، به برخی از آنها اشاره می کنیم:
در فلسفه اسلامی خصوصا از زمان صدرالمتالهین، به واقعیت وجود، توجه ویژه ای شده است. صدرالمتالهین با اصیل دانستن وجود، واقعیت خارجی را از سنخ وجود می داند و ماهیات را اعتباری و برگرفته از حدود وجود به حساب می آورد. همچنین به باور صدرالمتالهین، وجود وحدت تشکیکی دارد بدین بیان که وجود ذاتش به گونه ای است که واحد و بسیط است و دوئیت ندارد اما با این حال، به صورت مشکک و دارای مراتب است به گونه ای که برخی از مراتب وجود، شدیدتر از مراتب دیگر وجود است. تفاوت این مراتب در شدت و ضعف وجود است. به باور صدرالمتالهین، وجود به صورت مفهومی درک نمی شود چرا که همین که به صورت مفهوم در آید، از دست رفته است. واقعیت وجود جز از طریق علم حضوری و کشف بی واسطه، معلوم واقع نمی شود.(1)

4. آنچه گذشت، بیان اجمالی از دیدگاه فلاسفه مسلمان بود. اگر دیدگاه فیلسوف دیگری مورد نظر شما است و یا اشکال و ابهامی نسبت به پاسخ حاضر دارید، در مکاتبات بعدی آن را با ما در میان بگذارید تا در اسرع وقت پاسخگوی شما باشیم.

پی نوشت:
(1) برای مطالعه بیشتر، رک:
مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، درس بیست و دوم.
شیروانی، علی، کلیات فلسفه، انتشارات نصایح، صص81-84.
طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، ح1، 52.

قول سدید;971851 نوشت:

1. اصطلاح وجود دارای کاربست ها و استعمالات مختلف است که مقدمتا آنها را مورد توجه قرار می دهیم:

سلام

بحث مرادف بودن خدا و وجود ناظر به کدام سه قسم زیر است و منظور از اینکه میگن خدا عینه وجود هست چیست؟

صمیمی;971886 نوشت:
سلام

بحث مرادف بودن خدا و وجود ناظر به کدام سه قسم زیر است و منظور از اینکه میگن خدا عینه وجود هست چیست؟

سلام و عرض ادب و تشکر از پرسشی که مرقوم فرموید

برای پاسخ به این پرسش، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. برای پاسخ به بخش اول پرسش (مرادف بودن خدا و وجود)، مقدمتا گفتنی است که ترادف خداوند و وجود بدین معنا است که خداوند و وجود دو لفظ متفاوت اما دارای معنای واحد و مشترکی هستند؛ یعنی لفظ خداوند ناظر به مفهومی است که لفظ وجود نیز ناظر به همان مفهوم است. (همانطور وقتی می گوییم انسان و بشر مترادف هستند، منظورمان این است که لفظ انسان مرادف با لفظ بشر است و هر دو بر مفهوم واحدی دلالت دارند). بنابراین، ترادف وصف لفظ است و ناظر به الفاظ دارای معنای واحد است.

2. با این توضیحات روشن می شود که اگر قرار باشد که لفظ خداوند و لفظ وجود دارای مفهوم واحدی باشند، پس منظور از وجود در این عبارت، لفظی است که دلالت دارد بر مفهوم ذهنی وجود مستقل (کاربست دوم).

3. اما آیا واقعا لفظ خداوند و لفظ وجود مترادف هستند؟ به نظر می رسد چنین نیست چرا که وجدانا می توانیم مفهوم وجود را جدا از مفهوم خدا تصور کنیم و حتی این مفهوم را به موجودات پیرامونی خودمان نیز اسناد دهیم و مثلا بگوییم که «انسان موجود است» یا «اسب بالدار موجود نیست».

4. با این حال، با عنایت به این که در بخش دوم پرسشی که مرقوم فرمودید، از چگونگی عینیت وجود و خداوند پرسیدید، شاید منظورتان از ترادف، عینیت وجود و خداوند بود. در این صورت، از منظر فلسفی، به باور برخی از فیلسوفان، پاسخ به این پرسش مثبت است؛ یعنی واقعیت وجود و خداوند عینیت دارند. روشن است که در این صورت، منظور از وجود، واقعیت وجود است (کاربست سوم) نه مفهوم وجود مستقل (کاربست دوم).

5. اما چگونه وجود و خداوند عینیت دارند؟ برای پاسخ به این پرسش، اندکی دقت نظر و صبوری لازم است. توضیح مطلب این که:
5-1 واقعیت وجود (که مفهوم ذهنی وجود به آن اشاره می کند) از آن نظر که وجود است، موجود است و ممکن نیست که عدم بپذیرد (چرا که اگر وجود، عدم را بپذیرد، اجتماع نقیضان صورت می گیرد که عقلا محال است)؛
5-2 و هر چیزی که ممکن نباشد، عدم بپذیرد، واجب الوجود بالذات است (چرا که واجب الوجود یعنی موجودی که محال است عدم بپذیرد؛ یعنی نه فقط موجود است بلکه وجودش برایش ضرورت دارد).
5-3 بنابراین، واقعیت وجود، موجود است و وجود برایش ضرورت دارد؛ یا به دیگر سخن، وجود و واجب الوجود بالذات، عین همدیگرند و اینهمانی دارند.
5-4 و چون خداوند همان واجب الوجود است پس می توان گفت که واقعیت وجود و واقعیت خداوند عینیت دارند.

6. ممکن است این پرسش به ذهن برسد که اگر وجود و خداوند عینیت دارند، در این صورت، ما نیز از آن جهت که وجود هستیم، خدا هستیم؟! اما روشن است که ما خداوند نیستیم در عین آن که وجود داریم. برای فهم این مطلب که چگونه ما وجود داریم بی آنکه واجب الوجود بالذات یا خداوند باشیم، باید به این چند نکته دقت کنیم:

6-1 حقیقت وجود –که همان خداوند و واجب الوجود است- بی‌نهایت و بی کرانه است؛ چرا که اگر حقیقت وجود محدود و دارای کرانه باشد، در این صورت حقیقت وجود، حقیقتی مرکب از وجود و قیدی که او را محدود به حد خاصی کند، خواهد بود. لیکن حقیقت وجود مقید به قیدی نمی‌شود؛ زیرا قیدی که حقیقت وجود را مقید کند یا حقیقت وجود است یا عدم و یا امری مندرج در عدم؛ ولی روشن است که اولا حقیقت وجود –بلکه هیچ چیزی- به خودش مقید نمی‌شود، و ثانیا به نقیضش مقید نمی‌شود چرا که تقیید وجود به عدم، اجتماع نقیضان است. بنابراین حقیقت وجود بدون قید و بی‌کران و بی‌‌نهایت است. بر این اساس روشن می شود که حقیقت وجود –که همان خداوند و واجب الوجود است- واحد شخصی است که هیچ گونه کثرتی را بر نمی‌تابد؛ زیرا در صورتی حقیقت وجود متکثر می‌شود که حقیقت وجود با قیدی، وجود خاصی شود و با قید دیگر وجود خاص دیگری شود و دیدیم که حقیقت وجود اساسا قیدی بر نمی‌دارد تا متکثر شود.

6-2 تاکنون روشن شد که حقیقت وجود، واجب الوجود است و کثرتی ندارد. اما آنچه که ما به عنوان کثرات می بینیم، ناشی از این است که وجودی که واجب الوجود است، وجودهای ممکن و غیرواجب را ایجاد می‌کند که آنها ذاتا وجودشان ربطی و وابسته به غیر است و اساسا استقلالی ندارند. از این رو، موجودات پیرامونی، حقیقتا وجود مستقل نیستند بلکه وجودشان ربطی است؛ شبیه به وجود «است» در قضیه «احمد شاعر است». همانطور که «است» در ذهن وجودی مستقل از مفاهیم مستقل ندارد، در واقعیت خارجی نیز موجوداتی که خداوند ایجاد می کنند، وجودی مستقل از وجود خداوند ندارند. به همین جهت، اصطلاحا گفته می شود که آنها چیزی جز شئون حقیقت وجود نیستند؛ یا به عبارتی، آنها مظاهر حقیقت وجود واجب الوجود هستند و اینطور نیست که موجوداتی مستقل و در عرض خداوند باشند. بنابراین، تنها وجود مستقلی که در واقعیت وجود دارد، خداوند است که وجودش ضروری است و واجب الوجود است؛ اما سایر موجودات، وجودشان مستقل نیست و عین وجود نیستند و واجب الوجود نمی باشند. اگر ما به موجوداتی که خداوند ایجاد کرده، وجود را نسبت می دهیم، به لحاظ اعتباری است؛ یعنی وقتی موجودی را ملاحظه می کنیم، آن را مستقل از خداوند اعتبار می کنیم و در نتیجه، برایش واقعیتی مستقل در نظر می گیریم. چنانچه که مفهوم «است» رابط است اما ما آن را اعتبارا به صورت مستقل در نظر گرفته و برایش لفظ وضع می کنیم و درباره اش سخن می گوییم.

6-3 کوتاه سخن این که وجود ذاتا موجود است و وجود برایش ضرورت دارد و محال است که معدوم گردد. از این رو، وجود عین خداوند است. سایر موجودات، حقیقتا وجودشان از سنخ رابط است که به حقیقت وجود واحب الوجود ربط دارند و در برابر وجود واجب الوجود، مستقلا مطرح نمی شوند؛ مگر اعتبارا. از این رو، حقیقتا خداوند همان وجود است ولی سایر موجودات اعتبارا وجود هستند. کثرت نیز ناشی از همین اعتبار ذهنی است. لازم به ذکر است که این اعتبار ذهنی، دلبخواهی نیست بلکه ناشی از ساختار ذهن در ملاحظه استقلالی امور رابط است. بنابراین، واقعیت خارجی اعم از وجود مستقل و وجود رابط است و خداوند عین وجود مستقل است و کثرتی در او راه ندارد. اگر کثرتی پیش می آید، ناشی از اعتبار استقلالی ذهن ما نسبت به وجودات رابط است؛ چنانچه که در قضایای موجود در ذهن (مثلا احمد شاعر است) حقیقتا فقط دو مفهوم موضوع (احمد) و محمول (شاعر) را استقلالا درک می کنیم و وجود رابط «است» را جز به صورت ربطی درک نمی کنیم. آری، اگر بخواهیم آن را مستقلا در ذهن مورد توجه قرار بدهیم، اعتبارا آن را از حالت ربطی منسلخ (جدا) در نظر می گیریم و آن را یکی از اجزای مستقل قضیه به حساب می آوریم.(1)

پیروز و موفق باشید@};-

پی نوشت ها:
(1) برای مطالعه بیشتر رک: طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مرحله اول و دوم و دوازدهم.

قول سدید;971903 نوشت:
با این توضیحات روشن می شود که اگر قرار باشد که لفظ خداوند و لفظ وجود دارای مفهوم واحدی باشند، پس منظور از وجود در این عبارت، لفظی است که دلالت دارد بر مفهوم ذهنی وجود مستقل (کاربست دوم).

اما شنیدم دکارت مفهوم خدا و مفهوم وجود را یکی می داند. طبق نظر شما، فلاسفه ما نباید با این نظر موافق باشند. درسته؟

قول سدید;971851 نوشت:
4. آنچه گذشت، بیان اجمالی از دیدگاه فلاسفه مسلمان بود. اگر دیدگاه فیلسوف دیگری مورد نظر شما است و یا اشکال و ابهامی نسبت به پاسخ حاضر دارید، در مکاتبات بعدی آن را با ما در میان بگذارید تا در اسرع وقت پاسخگوی شما باشیم.

وجود من و شما یکی نیست پس نباید مفهوم وجود من و مفهوم وجود شما یکی باشد. همینطور وجود من و وجود خدا. پس چطور وجود خدا را درک می کنیم؟؟؟ چون تجربه ای از وجود خدا نداریم پس نمی تونیم مفهومی ازش داشته باشیم. پس چندان هم مفهوم وجود بدیهی نیست که شما میگید!!

غیر از تعریف خیالی و انتزاعی که از وجود خدا در اسلام ارئه میشه ... یک سوال خیلی جالب و قابل بحث هست ... اونم اینکه، اگر هیچ چیزی غیر از خدا وجود نداره، پس این مخلوقات خدا چی هستن؟ تصورات خدا هستن؟ یا خدا شب داره مارو خواب میبینه مثلا؟ .... سوال جالبتر اینکه، اگر چیزی غیر خدا وجود نداره و همه چیز از آن خداست، چرا خدا فقط خوبی های عالم رو به نام خودش میزنه و بدی هاشو به موجوداتی که وجود ندارن نسبت میده؟ .... اما آخرین سوال خنده دار(گریه دار) اینکه، چرا خدا مخلوقاتش رو مجازات میکنه وقتی که اونها وجود ندارن؟ یا اگر دارن، این وجود 100% وابسته است و هیچ استقلالی درش نیست! ... مثل اینکه شما با دستتون دزدی میکنید، بعد دستتون رو گاز میگیرید و میگید : ای دست بد .... ای دست دزد ... ای دست خطاکار ... چرا دزدی کردی؟؟؟؟ ... بچش تاوان این دزدی رو ... امروز روز جزاست 8-|

ایرانمهر;971984 نوشت:
اما شنیدم دکارت مفهوم خدا و مفهوم وجود را یکی می داند. طبق نظر شما، فلاسفه ما نباید با این نظر موافق باشند. درسته؟


سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما در بحث

دکارت مفهوم وجود و مفهوم خدا را یکی نمی داند بلکه معتقد است که تصویر درست از خداوند به عنوان کاملترین موجود(a supremely perfect being)، متضمن مفهوم وجود می باشد چرا که کاملترین موجود باید واجد تمامی کمالات باشد که یکی از آنها وجود است. در واقع، وجود یکی از کمالاتی است که اگر خداوند واجد آن نباشد، کاملترین نیست. بدین ترتیب، دکارت از تصور خداوند به این حکم تصدیق می کند که خداوند موجود است. به این استدلال مفهومی، «برهان وجودی» گفته می شود. این برهان دارای تقریرهای مختلفی است که در صورت تمایل به ادامه این بحث، آنها را در تایپیک دیگر توضیح می دهیم.(1)

فعلا همین مقدار کافی است که بدانیم دکارت مفهوم وجود و مفهوم خدا را مترادف نمی دانست بلکه مفهوم خداوند را متضمن مفهوم وجود می دانست. مفهوم خداوند متشکل از چندین کمال است که یکی از آنها کمال وجود است.

با این توضیح، همچنین روشن می شود که فلاسفه مسلمان در این زمینه که «مفهوم خداوند و مفهوم وجود مترادف نیستند» با دکارت مخالفتی ندارند. اختلاف آنها با دکارت در این است که آنها عمدتا این استدلال را قابل قبول نمی دانند و برای اثبات وجود خداوند به استدلالهای دیگری تمسک می جویند. در صورت تمایل، نقد فلاسفه مسلمان به این برهان را در تایپیک دیگر توضیح می دهیم.

پی نوشت:
(1) Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p: 57-58

ایرانمهر;971985 نوشت:
وجود من و شما یکی نیست پس نباید مفهوم وجود من و مفهوم وجود شما یکی باشد. همینطور وجود من و وجود خدا. پس چطور وجود خدا را درک می کنیم؟؟؟ چون تجربه ای از وجود خدا نداریم پس نمی تونیم مفهومی ازش داشته باشیم. پس چندان هم مفهوم وجود بدیهی نیست که شما میگید!!


سلام مجدد خدمت شما پرسشگر محترم

برای پاسخ به این پرسش توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. مفاهیم به دو دسته جزئی و کلی تقسیم می شوند. مفاهیم جزئی ناظر به یک مصداق خاص هستند و قابل صدق بر افراد متعدد نیستند؛ اما مفاهیم کلی مفاهیمی هستند که ناظر به مصداق خاص نیستند و قابل صدق بر افراد متعددند. مفهوم امام علی ع، مفهومی جزئی است و ناظر به یک مورد خاص است و بر مصادیق متعدد تطبیق نمی یابد. اما مفهوم امام، مفهوم کلی است و بر افراد مختلف تطبیق می یابد. لازم به ذکر است که در مفهوم کلی، آنچه لازم است، قابلیت صدق بر افراد متعدد است نه این که حتما بالفعل بر افراد مختلف تطبیق یابد. از این رو، چه بسا مفهومی قابل صدق بر افراد متعدد باشد اما اصلا مصداق خارجی نداشته باشد (همچون مفهوم شریک الباری) و یا فقط یک مصداق داشته باشد و مصداق دیگری نداشته باشد (همچون مفهوم إله ) و یا مصادیقش افراد محدودی باشد (همچون مفهوم امام).

2. با این توضیحات روشن می شود که مفهوم وجود من و یا وجود خداوند (یعنی الله که نام خاص خداوند ادیان ابراهیمی است)، دو مفهوم جزئی هستند چرا که فقط بر یک مصداق تطبیق می یابند و قابل صدق بر مصادیق دیگر نیستند. اما مفهوم وجود، مفهومی کلی است و قابل صدق بر مصادیق دیگر است و به همین جهت، هم بر وجود من تطبیق می یابد و هم بر وجود خاص خداوند.

3. اما چگونه ممکن است که ما از مصادیق متنوع (واقعیات خارجی متفاوت)، یک مفهوم کلی را انتزاع کنیم؟ مثلا چگونه می شود که از واقعیت خارجی وجود محدود من، و از واقعیت خارجی وجود نامحدود خداوند، یک مفهوم را انتزاع کنیم و یا این مفهوم را بر آنها تطبیق دهیم؟ آیا اساسا چنین انتزاعی ممکن است؟ در پاسخ به این پرسش باید نخست به این امر وجدانی توجه کرد که هر یک از ما در ذهن خود، هم واجد مفاهیم جزئی هستیم و هم واجد مفاهیم کلی. از این رو، مسلم است که ذهن ما قادر است که مفاهیم کلی را انتزاع کند. ذهن آدمی بواسطه نظر کردن بر حیثیت خاص و تجرید آن حیثیت خاص از ویژگی های شخصی و منفرد، به مفهومی کلی و عام می رسد. مثلا آدمی با نظر کردن به وجود احمد، حیثیت وجودی او را در نظر می گیرد و سپس این حیثیت را از خصوصیات خاص احمد جدا می کند و بدین ترتیب، می تواند آن را بر مرتضی نیز تطبیق دهد. به همین شکل، وقتی این حیثیت را از خصوصیات انسانی جدا کند، می تواند آن را بر درخت و میز و پنجره نیز تطبیق دهد و نهایتا با انتزاع آن از خصایص محدود، آن را بر وجودی که نامحدود است نیز تطبیق می دهد. بدین ترتیب، آدمی به مفهوم کلی وجود می رسد و می تواند آن را بر مصادیق متنوع و متعددی که واجد حیثیت مشترک وجود هستند، تطبیق دهد.(1)

4. با این توضیحات روشن می شود که چگونه ما به مفهوم وجود می رسیم. از ملاحظه وجود خاص و تجرید آن از ویژگیها و خصوصیات خاص، آن را بر سایر وجودات محدود و نامحدود تطبیق می دهیم. بنابراین، مفهوم وجود، مقید به قید محدود نشده است، تا گفته شود که بر وجود نامحدود خداوند تطبیق نمی یابد. آری، ما تجربه ای از وجود نامحدود خداوند نداریم و نمی توانیم وجود نامحدودش را تماما درک کنیم، اما برای فهم حیثیت وجود نامحدود خداوند، لازم نیست نخست آن را مستقیما و تماما تجربه کنیم و سپس به این مفهوم برسیم؛ بلکه می توانیم مستند به تجارب روزمره خودمان از موجودات محدود و تجرید این مفهوم از ویژگی های موجودات محدود، آن را بر خداوند نیز تطبیق دهیم. بدین ترتیب، تمامی مفاهیم علم و قدرت و اراده و رحمت و کرم و وجود را بر خداوند تطبیق می دهیم بی آن که تجربه ای از این اوصاف مطلق الهی داشته باشیم و آن را مستقیما تجربه کرده باشیم(2).

5. کوتاه سخن این که مفهوم وجود از مفاهیم عام و بدیهی است و بر تمامی موجودات از آن جهت که وجود دارند و منشا آثار هستند، تطبیق می یابد؛ خواه وجودشان از سنخ وجودات مادی باشد؛ خواه مجرد؛ خواه انسانی باشد خواه جمادی؛ خواه محدود باشد خواه نامحدود؛ خواه مستقیما تجربه شده باشند خواه نه و ...

پی نوشت ها:
(1) برای مطالعه بیشتر، رک: قراملکی، منطق، انتشارات پیام نور، ج1.
(2) برای مطالعه بیشتر، رک: جوادی آملی، دین شناسی، انتشارات اسراء، صص113-117.

دوستان واقعا زحمت کشیدن و با حوصله جواب
دادن.اجرتون با امام حسین
دانلود آهنگ

bandekhoda;972021 نوشت:
غیر از تعریف خیالی و انتزاعی که از وجود خدا در اسلام ارئه میشه ...

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

منظورتون چه تصویری از خدا است؟ به چه دلیل این تصویر رو خیالی می دانید؟ این که صرفا به صورت مبهم ادعایی بزرگ درباره حقیقتی داشته باشیم، راه به جایی نمی بریم.

البته مفسران و عالمان و متفکران مسلمان، کوشیده اند متناسب با ساختار فکری خود(کلامی یا فلسفی یا عرفانی)، خداشناسی متناسب با متون دینی ارائه نمایند. اما طبیعتا این بحث تخصصی، همچون هر بحث تخصصی دیگر، محل منازعه و بحث و گفتگو است، به هر حال، این تفاسیر و تقریرات اعتقادی از متون اسلامی، معرفت بشری هستند و امکان خطا در آنها راه دارد؛ مهم این است که به صورت عقلانی و روشمند آنها را مورد بررسی قرار دهیم. از این رو، اگر نسبت به تقسیر و تقریر خاصی اشکال دارید، خوشحال می شویم که به صورت واضح، آن را مشخص نمایید و نقد خودتان را برای ما بیان کنید.


bandekhoda;972021 نوشت:
یک سوال خیلی جالب و قابل بحث هست ... اونم اینکه، اگر هیچ چیزی غیر از خدا وجود نداره، پس این مخلوقات خدا چی هستن؟ تصورات خدا هستن؟ یا خدا شب داره مارو خواب میبینه مثلا؟

همانطور که پیش تر در توضیح این نظریه گفته شد، این دیدگاه از سوی برخی از فیلسوفان مطرح شده است که تعلقات عرفانی دارند و سعی می کنند دعاوی عارفان را به صورت مستدل بیان نمایند. آری، چه بسا نقدی به این دیدگاه یا شیوه استدلالی آنها وارد باشد، اما به نظر می رسد نقدهای شما اساسا به این مدعا و استدلال وارد نیست چرا که ناشی از بدفهمی مدعای این فیلسوفان است. شاید بهتر بود تامل بیشتری در متنی که پیش تر از جانب آنها نوشته شد، انجام می دادید. همانطور که در متن مذکور نوشته شده است، موجودات به دو دسته رابط و مستقل تقسیم می شوند. موجود رابط وجودش عین ربط و وابستگی به غیر است؛ شبیه به حرف رابط «است» در قضایا. همانطور که در قضیه، دو مفهوم موضوع و محمول، وجودشان مستقل است و «است» صرفا نقش رابطی دارد، در عالم خارج نیز وجودات ما وجودات ربطی است و عین وابستگی به وجود مستقل خداوند است. بنابراین، اگر گفته می شود که هیچ موجودی غیر از خداوند نیست، منظور نفی وجودات رابط نیست بلکه نفی وجود مستقل است؛ چرا که همانطور که گفته شد، تنها خداوند است که وجودش مستقل است. پس اینطور نیست که وجودات رابطی ما، تصور خداوند در بیداری و یا رویای خداوند در خواب باشند؛ بلکه این امور شانی از شئون الهی هستند که وجودشان عین ربط و وابستگی به غیر است؛ و اگر آنها را به صورت مستقل از خداوند، تصور می کنیم، ناشی از اعتبار و لحاظ ذهن است که می تواند وجودات رابط را جدای از ربطشان، مستقلا لحاظ کند و برای آنها لفظ وضع کند؛ چنانچه که حقیقتا رابط در قضایا، وجود مستقلی ندارد و اگر ما از آن به «است» تعبیر می کنیم، ناشی از این است که ذهن ما برای لحظه ای وجود رابط را مستقل در نظر گرفته و برایش لفظ وضع کرده است.


bandekhoda;972021 نوشت:
سوال جالبتر اینکه، اگر چیزی غیر خدا وجود نداره و همه چیز از آن خداست، چرا خدا فقط خوبی های عالم رو به نام خودش میزنه و بدی هاشو به موجوداتی که وجود ندارن نسبت میده؟ .... اما آخرین سوال خنده دار(گریه دار) اینکه، چرا خدا مخلوقاتش رو مجازات میکنه وقتی که اونها وجود ندارن؟ یا اگر دارن، این وجود 100% وابسته است و هیچ استقلالی درش نیست! ... مثل اینکه شما با دستتون دزدی میکنید، بعد دستتون رو گاز میگیرید و میگید : ای دست بد .... ای دست دزد ... ای دست خطاکار ... چرا دزدی کردی؟؟؟؟ ... بچش تاوان این دزدی رو ... امروز روز جزاست

مستند به آنچه گذشت، روشن می شود که هیچ یک از این اشکالات وارد نیست چرا که ما انسانها نیز وجود داریم و اینطور نیست که عدمی باشیم. اختیار نیز نحوه وجودی ما است و راه گریزی از آن نداریم. به همین جهت، همواره مسئول کارهای خودمان هستیم و هر کسی متناسب با شرایطی که دارد، در محضر خداوند مسئول است.
لازم به ذکر است که استقلال و عدم استقلال وجودی، یک مبحث مابعدالطبیعی است و ربطی به استقلال و عدم استقلال در فاعلیت ندارد. همانطور که گفته شد وجود ما مستقل از وجود خداوند نیست و عین ربط به او است؛ اما همین وجود رابط، از اختیار برخوردار است؛ یعنی می تواند با استفاده از تفکر و میل و اراده خودش، کارهایی را انجام دهد. به دیگر سخن، هر موجودی که پیرامون خود می بینیم عین ربط به خداوند هستند و استقلالی از خودشان ندارند؛ اما هر یک از آنها آثار و ویژگیهای خاص به خود را دارد؛ یکی قهرا می سوزاند(آتش) و دیگری قهرا مرطوب می کند(آب)؛ یکی هم اختیارا کارهایی را انجام می دهد(انسان).

seyedjamal;972087 نوشت:
دوستان واقعا زحمت کشیدن و با حوصله جواب
دادن.اجرتون با امام حسین

خوشحال میشویم شما هم در بحث مشارکت بفرمایید و بر غنای مطالب بیفزایید@};-

قول سدید;972151 نوشت:

موجودات به دو دسته رابط و مستقل تقسیم می شوند.
موجود رابط وجودش عین ربط و وابستگی به غیر است؛
شبیه به حرف رابط «است» در قضایا.
همانطور که در قضیه،
دو مفهوم موضوع و محمول، وجودشان مستقل است
و «است» صرفا نقش رابطی دارد،
در عالم خارج نیز وجودات ما وجودات ربطی است
و عین وابستگی به وجود مستقل خداوند است.
بنابراین، اگر گفته می شود که هیچ موجودی غیر از خداوند نیست،
منظور نفی وجودات رابط نیست بلکه نفی وجود مستقل است؛
چرا که همانطور که گفته شد،
تنها خداوند است که وجودش مستقل است.

پس اینطور نیست که وجودات رابطی ما، تصور خداوند در بیداری و یا رویای خداوند در خواب باشند؛ بلکه این امور شانی از شئون الهی هستند که وجودشان عین ربط و وابستگی به غیر است؛ و اگر آنها را به صورت مستقل از خداوند، تصور می کنیم، ناشی از اعتبار و لحاظ ذهن است که می تواند وجودات رابط را جدای از ربطشان، مستقلا لحاظ کند و برای آنها لفظ وضع کند؛ چنانچه که حقیقتا رابط در قضایا، وجود مستقلی ندارد و اگر ما از آن به «است» تعبیر می کنیم، ناشی از این است که ذهن ما برای لحظه ای وجود رابط را مستقل در نظر گرفته و برایش لفظ وضع کرده است.

مستند به آنچه گذشت، روشن می شود که هیچ یک از این اشکالات وارد نیست چرا که ما انسانها نیز وجود داریم و اینطور نیست که عدمی باشیم. اختیار نیز نحوه وجودی ما است و راه گریزی از آن نداریم. به همین جهت، همواره مسئول کارهای خودمان هستیم و هر کسی متناسب با شرایطی که دارد، در محضر خداوند مسئول است.

با سلام و عرض ادب و احترام

طبق توضیحات

اگر ما وجود غیر مستقل ( هم ظاهری و هم باطنی) هستیم
پس اختیار معنایی برای ما ندارد.
چرا که اختیار حاصل استقلال است
و اجبار حاصل عدم استقلال ...

اما

تفکرات ما از جنس باطن است و جسم ما از جنس ظاهر

و این دو از یکدیگر جدا نیستند

پس ما(جمع روح و جسم) هم مختار هستیم و هم مجبور چیزی که در زندگی ممکن شده است(فتبارک الله احسن الخالقین....)

و این دلیل شباهت ما انسان ها به خدا و خلیفة الله شدن ماست...

شروحیل;972156 نوشت:
نوشته اصلی توسط قول سدید

موجودات به دو دسته رابط و مستقل تقسیم می شوند.
موجود رابط وجودش عین ربط و وابستگی به غیر است؛
شبیه به حرف رابط «است» در قضایا.
همانطور که در قضیه،
دو مفهوم موضوع و محمول، وجودشان مستقل است
و «است» صرفا نقش رابطی دارد،
در عالم خارج نیز وجودات ما وجودات ربطی است
و عین وابستگی به وجود مستقل خداوند است.
بنابراین، اگر گفته می شود که هیچ موجودی غیر از خداوند نیست،
منظور نفی وجودات رابط نیست بلکه نفی وجود مستقل است؛
چرا که همانطور که گفته شد،
تنها خداوند است که وجودش مستقل است.

پس اینطور نیست که وجودات رابطی ما، تصور خداوند در بیداری و یا رویای خداوند در خواب باشند؛ بلکه این امور شانی از شئون الهی هستند که وجودشان عین ربط و وابستگی به غیر است؛ و اگر آنها را به صورت مستقل از خداوند، تصور می کنیم، ناشی از اعتبار و لحاظ ذهن است که می تواند وجودات رابط را جدای از ربطشان، مستقلا لحاظ کند و برای آنها لفظ وضع کند؛ چنانچه که حقیقتا رابط در قضایا، وجود مستقلی ندارد و اگر ما از آن به «است» تعبیر می کنیم، ناشی از این است که ذهن ما برای لحظه ای وجود رابط را مستقل در نظر گرفته و برایش لفظ وضع کرده است.

مستند به آنچه گذشت، روشن می شود که هیچ یک از این اشکالات وارد نیست چرا که ما انسانها نیز وجود داریم و اینطور نیست که عدمی باشیم. اختیار نیز نحوه وجودی ما است و راه گریزی از آن نداریم. به همین جهت، همواره مسئول کارهای خودمان هستیم و هر کسی متناسب با شرایطی که دارد، در محضر خداوند مسئول است.
با سلام و عرض ادب و احترام

طبق توضیحات

اگر ما وجود غیر مستقل ( هم ظاهری و هم باطنی) هستیم
پس اختیار معنایی برای ما ندارد.
چرا که اختیار حاصل استقلال است
و اجبار حاصل عدم استقلال ...

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

برای پاسخ به اشکالی که مرقوم فرمودید، متنی را نوشته بودم که در نقل قول حاضر، به آن اشاره ای نکردید. اگر به این قسمت توجه بیشتری مبذول می فرمودید، شاید این اشکال شما مرتفع می شد. در ادامه، ابتدا آن قسمتی را که نقل قول نکردید، مجددا نقل می کنم و سپس آن را توضیح می دهم:

لازم به ذکر است که استقلال و عدم استقلال وجودی، یک مبحث مابعدالطبیعی است و ربطی به استقلال و عدم استقلال در فاعلیت ندارد. همانطور که گفته شد وجود ما مستقل از وجود خداوند نیست و عین ربط به او است؛ اما همین وجود رابط، از اختیار برخوردار است؛ یعنی می تواند با استفاده از تفکر و میل و اراده خودش، کارهایی را انجام دهد. به دیگر سخن، هر موجودی که پیرامون خود می بینیم عین ربط به خداوند هستند و استقلالی از خودشان ندارند؛ اما هر یک از آنها آثار و ویژگیهای خاص به خود را دارد؛ یکی قهرا می سوزاند(آتش) و دیگری قهرا مرطوب می کند(آب)؛ یکی هم اختیارا کارهایی را انجام می دهد(انسان).

اما برای توضیح بیشتر، به دو نکته اشاره می کنم:

1. تبیین رابطه علّی میان علت و معلول: در جای خودش ثابت شده است که ما معلول خداوند هستیم، و خداوند علت ایجادی ما است. اما درباره این که این رابطه علّی به چه شکلی است، دست کم می توان به دو نظر اشاره کرد: یکی این که دو موجود علت و معلول وجود استقلالی دارند و میان آنها رابطه علی برقرار است (بری تقریب به ذهن: شبیه به موضوع و محمول در قضایای ذهنی که توسط رابطه «است» به هم متصل می شوند.) اما نظر دوم از این قرار است که معلول وجود استقلالی ندارد بلکه عین ربط به علت است. در واقع، اینطور نیست که علتی معلولی را ایجاد کند که وجودش مستقل از علت است و فقط با رابطه ای به هم متصل شده اند بلکه واقعیت چنین است که معلول عین وابستگی به علت است و اساسا استقلالی ندارد. در واقع، رابطه علّی، برگرفته شده از نحوه وجودی خود معلول است. (برای تقریب به ذهن، شبیه به تصوری که در ذهن خودم می سازم که وجودی مستقل از ذهن من ندارد بلکه عین وابستگی به ذهن من است تا جایی که اگر برای لحظه ای از آن قطع نظر کنم، از بین می رود.) (1)

2. اما آدمی از آن جایی فاعل مختار است که می تواند افعالش را متناسب با اراده اش تنظیم کند؛ اراده ای که معلول تمایلات و تاملات درونی خود فاعل است. در این صورت، فعل اختیاری به معنای فعل ارادی است؛ و فاعل مختار به معنای فاعل صاحب اراده ای است که می تواند بر حسب اراده اش فعلی را انجام دهد؛ اراده ای که معلول تمایلات و تاملات درونی خود فاعل است نه عامل بیرونی قاهر بر فاعل. بر این اساس، فاعل مختار برای این که مختار باشد، باید واجد چند ویژگی باشد: اولا موجود باشد، ثانیا خودآگاهی داشته باشد، یعنی به خودش و فعل و اراده خود آگاهی داشته باشد و بتواند درباره آنها تامل نماید، ثالثا دارای اراده باشد، رابعا فاعلیت داشته باشد یعنی بتواند فعلی را ایجاد کند؛ خامسا میان فعل و اراده و تاملات و تمایلاتش رابطه علّی معلولی برقرار باشد. (2)

3. با این توضیحات روشن می شود که مختار دانستن آدمی، مبتنی بر قبول رابطه علّی میان انسان و افعالش است. در تبیین این رابطه علّی، همان دو نظر در اینجا نیز مطرح می شود. طبق نظر دوم، رابطه علّی خدا و انسان از این قرار است که وجود آدمی عین وابستگی به علت است نه این که وجودی مستقل از علت باشد که با علت رابطه دارد. همین تقریر از رابطه علّی در مورد علیت انسان نسبت به احوال و افعالش نیز صادق است؛ یعنی انسان نسبت به هر چیزی که حقیقتا علیت دارد، علیتش از این قبیل است که آن معلولش عین وابستگی به او است و وجودی مستقل از او ندارد.

4. اما آیا این تقریر دوم از علیت، اختیار آدمی را منتفی می سازد؟ پاسخ منفی است چرا که در این تقریر، وجود آدمی و ویژگی های وجودی او نفی نمی شود بلکه صرفا تقریری از این رابطه علّی بیان می شود که به نوبه خود جدید است. از این منظر، خداوند نسبت به وجود و ویژگیهای وجودی و افعال وجودی انسان، علیت و فاعلیت دارد، اما علیت او به معنای نفی مختار بودن انسان نیست. خداوند نسبت به وجودی علیت دارد، که آن وجود، مختار است و مستند به اراده خودش رفتارهایی را انجام می دهد. خداوند این وجود مختار را ایجاد کرده است؛ و این موجود مختار به لحاظ مابعدالطبیعی و هستی شناسانه، معلول خداوند است که طبق یک نظر، وجودش مستقل از خداوند نیست بلکه عین وابستگی به خداوند است. همانطور که پیش تر گفته شد، استقلال یا عدم استقلال وجودی، ارتباطی به اختیار و استقلال آدمی ندارد.
(یعنی کسی می تواند وجود آدمی را مستقل بداند اما او را مختار نداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل بداند اما او را مختار بداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل نداند اما او را مختار نداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل نداند اما او را مختار بداند).

پی نوشت ها:

(1) برای مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، بخش چهارم (علت و معلول).
(2) برای مطالعه بیشتر، رک: مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، صص611-625؛
Bunnin, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, p:123, 270-271

قول سدید;972151 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

منظورتون چه تصویری از خدا است؟ به چه دلیل این تصویر رو خیالی می دانید؟ این که صرفا به صورت مبهم ادعایی بزرگ درباره حقیقتی داشته باشیم، راه به جایی نمی بریم.

البته مفسران و عالمان و متفکران مسلمان، کوشیده اند متناسب با ساختار فکری خود(کلامی یا فلسفی یا عرفانی)، خداشناسی متناسب با متون دینی ارائه نمایند. اما طبیعتا این بحث تخصصی، همچون هر بحث تخصصی دیگر، محل منازعه و بحث و گفتگو است، به هر حال، این تفاسیر و تقریرات اعتقادی از متون اسلامی، معرفت بشری هستند و امکان خطا در آنها راه دارد؛ مهم این است که به صورت عقلانی و روشمند آنها را مورد بررسی قرار دهیم. از این رو، اگر نسبت به تقسیر و تقریر خاصی اشکال دارید، خوشحال می شویم که به صورت واضح، آن را مشخص نمایید و نقد خودتان را برای ما بیان کنید.

همانطور که پیش تر در توضیح این نظریه گفته شد، این دیدگاه از سوی برخی از فیلسوفان مطرح شده است که تعلقات عرفانی دارند و سعی می کنند دعاوی عارفان را به صورت مستدل بیان نمایند. آری، چه بسا نقدی به این دیدگاه یا شیوه استدلالی آنها وارد باشد، اما به نظر می رسد نقدهای شما اساسا به این مدعا و استدلال وارد نیست چرا که ناشی از بدفهمی مدعای این فیلسوفان است. شاید بهتر بود تامل بیشتری در متنی که پیش تر از جانب آنها نوشته شد، انجام می دادید. همانطور که در متن مذکور نوشته شده است، موجودات به دو دسته رابط و مستقل تقسیم می شوند. موجود رابط وجودش عین ربط و وابستگی به غیر است؛ شبیه به حرف رابط «است» در قضایا. همانطور که در قضیه، دو مفهوم موضوع و محمول، وجودشان مستقل است و «است» صرفا نقش رابطی دارد، در عالم خارج نیز وجودات ما وجودات ربطی است و عین وابستگی به وجود مستقل خداوند است. بنابراین، اگر گفته می شود که هیچ موجودی غیر از خداوند نیست، منظور نفی وجودات رابط نیست بلکه نفی وجود مستقل است؛ چرا که همانطور که گفته شد، تنها خداوند است که وجودش مستقل است. پس اینطور نیست که وجودات رابطی ما، تصور خداوند در بیداری و یا رویای خداوند در خواب باشند؛ بلکه این امور شانی از شئون الهی هستند که وجودشان عین ربط و وابستگی به غیر است؛ و اگر آنها را به صورت مستقل از خداوند، تصور می کنیم، ناشی از اعتبار و لحاظ ذهن است که می تواند وجودات رابط را جدای از ربطشان، مستقلا لحاظ کند و برای آنها لفظ وضع کند؛ چنانچه که حقیقتا رابط در قضایا، وجود مستقلی ندارد و اگر ما از آن به «است» تعبیر می کنیم، ناشی از این است که ذهن ما برای لحظه ای وجود رابط را مستقل در نظر گرفته و برایش لفظ وضع کرده است.

مستند به آنچه گذشت، روشن می شود که هیچ یک از این اشکالات وارد نیست چرا که ما انسانها نیز وجود داریم و اینطور نیست که عدمی باشیم. اختیار نیز نحوه وجودی ما است و راه گریزی از آن نداریم. به همین جهت، همواره مسئول کارهای خودمان هستیم و هر کسی متناسب با شرایطی که دارد، در محضر خداوند مسئول است.
لازم به ذکر است که استقلال و عدم استقلال وجودی، یک مبحث مابعدالطبیعی است و ربطی به استقلال و عدم استقلال در فاعلیت ندارد. همانطور که گفته شد وجود ما مستقل از وجود خداوند نیست و عین ربط به او است؛ اما همین وجود رابط، از اختیار برخوردار است؛ یعنی می تواند با استفاده از تفکر و میل و اراده خودش، کارهایی را انجام دهد. به دیگر سخن، هر موجودی که پیرامون خود می بینیم عین ربط به خداوند هستند و استقلالی از خودشان ندارند؛ اما هر یک از آنها آثار و ویژگیهای خاص به خود را دارد؛ یکی قهرا می سوزاند(آتش) و دیگری قهرا مرطوب می کند(آب)؛ یکی هم اختیارا کارهایی را انجام می دهد(انسان).

تورو به اون خدایی که میپرستی، خودت چند درصد حرفایی که میزنی رو قبول داری؟؟؟
بابا دیگه به خدا اون زمان که با بازی کلمات و پیچیدن جملات توی همدیگه سعی میکردید یه متن به قول خودتون ثقیل درست کنید و بندگان خدارو راضی نگفه دارید گذشته! الان دیگه بچه ها تو مدارس دارن فیزیک کوانتوم میخونن!
شما بازم داری در یک دنیای خیالی همه چیزو فرض میکنی و برای خودت میگی که در این دنیای خیالی من، یک وجود مستقل هست، یک وجود رابط هست و ...
اصلا من کاری به دنیای خیالی شما ندارم . شما اگر میتونی یک مثال واقعی در دنیای واقعی بیار برای من. چون اگر اینکارو نتونی بکنی، منم میتونم هزاران دنیای خیالی ببافم توی ذهن خودم و بعدش بگم چرا این باشه و اون نباشه؟ و هر دلیلی بیاری در رد دنیای من، منم با همون دلیل دنیای خیالی تورو رد میکنم.

شما میگی آتش قهرن میسوزونه و آب قهرن تر میکنه....ولی من آتشو حاصل واکنش سوختن بین چند ماده میدونم و آب رو ترکیب 2 تا اتم. همین ابی که میگی ذاتا تر میکنه، خودش از 2تا اتم هیدروژن تشکیل شده که جزو سوزاننده ترین مواد هست... یا همون اکسیژن اگر نباشه کلا هیچ آتیشی نیست و یک پای ثابت واکنش سوختنه! .... این حرفایی که میزنی برای 1400 سال قبل جواب میداد...الان نگاه ادمها به دنیا از این نگاها خرافاتی فلاسفه که به خاطر سواد اندکشون در قدیم بود عبور کرده.... اگر میتونی مثال علمی بیار واسه من ... ذات آب و اتیش چیه دیگه! اصلا شما بیا آتیشو از نظر علمی برای من تعریف کن ببینم میدونی آتیش چیه که از ذاتش فلسفه میبافی؟

bandekhoda;972256 نوشت:
تورو به اون خدایی که میپرستی، خودت چند درصد حرفایی که میزنی رو قبول داری؟؟؟
بابا دیگه به خدا اون زمان که با بازی کلمات و پیچیدن جملات توی همدیگه سعی میکردید یه متن به قول خودتون ثقیل درست کنید و بندگان خدارو راضی نگفه دارید گذشته! الان دیگه بچه ها تو مدارس دارن فیزیک کوانتوم میخونن!
شما بازم داری در یک دنیای خیالی همه چیزو فرض میکنی و برای خودت میگی که در این دنیای خیالی من، یک وجود مستقل هست، یک وجود رابط هست و ...

آقاجون چرا لجبازی میکنی؟؟؟؟ نگفتش که نظر منه. گفت بعضی از فلاسفه عرفانی اینطوری میگن. استاد قبول کردش که نقدی به این استدلالها وارده. اگر شما هم نقدی داری بگو. اینجوری نمیشه. قبول دارم فهم مطلب سخته. اما خب فلسفه همینه. اصلا فیزیک هم همینطوره. زیست هم همینطوره. نمیشه گفت چون نمیفهمم پس خیالبافیه:moteajeb:

bandekhoda;972256 نوشت:
شما بازم داری در یک دنیای خیالی همه چیزو فرض میکنی و برای خودت میگی که در این دنیای خیالی من، یک وجود مستقل هست، یک وجود رابط هست و ...
اصلا من کاری به دنیای خیالی شما ندارم . شما اگر میتونی یک مثال واقعی در دنیای واقعی بیار برای من. چون اگر اینکارو نتونی بکنی، منم میتونم هزاران دنیای خیالی ببافم توی ذهن خودم و بعدش بگم چرا این باشه و اون نباشه؟ و هر دلیلی بیاری در رد دنیای من، منم با همون دلیل دنیای خیالی تورو رد میکنم.

سلام

شما هم اگر خوب دقت بفرمایید در یک دنیای خیالی حتی ساده ترین قوانین فیزیکی رو وضع نموده اید. ادراک حسی (تجربی یا ساینتیفیک) انسان از دنیای خارج از ذهن، چیزی جز دریافت پالس های عصبی از سنسورهای مختلف که هر کدام به شیوه ای به نرون های مغز انسان ارسال می شوند نیستند.
این قسمت تمرکز می خواهد دقت بفرمایید:
مغز انسان چیزی به جز مشتی پالس در اختیار ندارد. قبول دارید که واقعیت خارج از ذهن یک چیزی است و پالس هایی که در اختیار مغز قرار دارند چیزی دیگر؟ مغز انسان در دنیای این پالس ها از ابتدای زندگی، روزگار می گذراند و هیچگاه دسترسی مستقیمی به دنیای خارج از ذهن نداشته است.
ملاکی هم برای تطبیق یا عدم تطبیق ندارد.
ملاکی هم برای اطمینان از این که این پالس ها در مسیر دریافت تا مغز فیلتر یا دستکاری نشده باشند ندارد.

برای انسان مغروق در این پالس ها تنها دسترسی مستقیم و اطمینان از وجود یک موجود برایش ممکن است. و آن خود انسان است. یعنی هر کس مستقیماً و بی واسطه می داند که خودش هست. این بدیهی ترین اصل است و از آنجا شروع به ادراک سایر حقایق ( در ظرف ذهن و خیال) می کند.

پس این کوانتوم هم چیزی جز برداشت ذهنی از مشتی پالس ذهنی نیست.

مهمتر از همه از کجا معلوم خود مغز وجود دارد؟؟ از کجا معلوم فقط ذهن وجود ندارد و سایر دریافت ها همه تصاویر غیر واقعی نباشند؟!!

​با تشکر

قول سدید;972219 نوشت:

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

برای پاسخ به اشکالی که مرقوم فرمودید، متنی را نوشته بودم که در نقل قول حاضر، به آن اشاره ای نکردید. اگر به این قسمت توجه بیشتری مبذول می فرمودید، شاید این اشکال شما مرتفع می شد. در ادامه، ابتدا آن قسمتی را که نقل قول نکردید، مجددا نقل می کنم و سپس آن را توضیح می دهم:

لازم به ذکر است که استقلال و عدم استقلال وجودی، یک مبحث مابعدالطبیعی است و ربطی به استقلال و عدم استقلال در فاعلیت ندارد. همانطور که گفته شد وجود ما مستقل از وجود خداوند نیست و عین ربط به او است؛ اما همین وجود رابط، از اختیار برخوردار است؛ یعنی می تواند با استفاده از تفکر و میل و اراده خودش، کارهایی را انجام دهد. به دیگر سخن، هر موجودی که پیرامون خود می بینیم عین ربط به خداوند هستند و استقلالی از خودشان ندارند؛ اما هر یک از آنها آثار و ویژگیهای خاص به خود را دارد؛ یکی قهرا می سوزاند(آتش) و دیگری قهرا مرطوب می کند(آب)؛ یکی هم اختیارا کارهایی را انجام می دهد(انسان).

اما برای توضیح بیشتر، به دو نکته اشاره می کنم:

1. تبیین رابطه علّی میان علت و معلول: در جای خودش ثابت شده است که ما معلول خداوند هستیم، و خداوند علت ایجادی ما است. اما درباره این که این رابطه علّی به چه شکلی است، دست کم می توان به دو نظر اشاره کرد: یکی این که دو موجود علت و معلول وجود استقلالی دارند و میان آنها رابطه علی برقرار است (بری تقریب به ذهن: شبیه به موضوع و محمول در قضایای ذهنی که توسط رابطه «است» به هم متصل می شوند.) اما نظر دوم از این قرار است که معلول وجود استقلالی ندارد بلکه عین ربط به علت است. در واقع، اینطور نیست که علتی معلولی را ایجاد کند که وجودش مستقل از علت است و فقط با رابطه ای به هم متصل شده اند بلکه واقعیت چنین است که معلول عین وابستگی به علت است و اساسا استقلالی ندارد. در واقع، رابطه علّی، برگرفته شده از نحوه وجودی خود معلول است. (برای تقریب به ذهن، شبیه به تصوری که در ذهن خودم می سازم که وجودی مستقل از ذهن من ندارد بلکه عین وابستگی به ذهن من است تا جایی که اگر برای لحظه ای از آن قطع نظر کنم، از بین می رود.) (1)

2. اما آدمی از آن جایی فاعل مختار است که می تواند افعالش را متناسب با اراده اش تنظیم کند؛ اراده ای که معلول تمایلات و تاملات درونی خود فاعل است. در این صورت، فعل اختیاری به معنای فعل ارادی است؛ و فاعل مختار به معنای فاعل صاحب اراده ای است که می تواند بر حسب اراده اش فعلی را انجام دهد؛ اراده ای که معلول تمایلات و تاملات درونی خود فاعل است نه عامل بیرونی قاهر بر فاعل. بر این اساس، فاعل مختار برای این که مختار باشد، باید واجد چند ویژگی باشد: اولا موجود باشد، ثانیا خودآگاهی داشته باشد، یعنی به خودش و فعل و اراده خود آگاهی داشته باشد و بتواند درباره آنها تامل نماید، ثالثا دارای اراده باشد، رابعا فاعلیت داشته باشد یعنی بتواند فعلی را ایجاد کند؛ خامسا میان فعل و اراده و تاملات و تمایلاتش رابطه علّی معلولی برقرار باشد. (2)

3. با این توضیحات روشن می شود که مختار دانستن آدمی، مبتنی بر قبول رابطه علّی میان انسان و افعالش است. در تبیین این رابطه علّی، همان دو نظر در اینجا نیز مطرح می شود. طبق نظر دوم، رابطه علّی خدا و انسان از این قرار است که وجود آدمی عین وابستگی به علت است نه این که وجودی مستقل از علت باشد که با علت رابطه دارد. همین تقریر از رابطه علّی در مورد علیت انسان نسبت به احوال و افعالش نیز صادق است؛ یعنی انسان نسبت به هر چیزی که حقیقتا علیت دارد، علیتش از این قبیل است که آن معلولش عین وابستگی به او است و وجودی مستقل از او ندارد.

4. اما آیا این تقریر دوم از علیت، اختیار آدمی را منتفی می سازد؟ پاسخ منفی است چرا که در این تقریر، وجود آدمی و ویژگی های وجودی او نفی نمی شود بلکه صرفا تقریری از این رابطه علّی بیان می شود که به نوبه خود جدید است. از این منظر، خداوند نسبت به وجود و ویژگیهای وجودی و افعال وجودی انسان، علیت و فاعلیت دارد، اما علیت او به معنای نفی مختار بودن انسان نیست. خداوند نسبت به وجودی علیت دارد، که آن وجود، مختار است و مستند به اراده خودش رفتارهایی را انجام می دهد. خداوند این وجود مختار را ایجاد کرده است؛ و این موجود مختار به لحاظ مابعدالطبیعی و هستی شناسانه، معلول خداوند است که طبق یک نظر، وجودش مستقل از خداوند نیست بلکه عین وابستگی به خداوند است. همانطور که پیش تر گفته شد، استقلال یا عدم استقلال وجودی، ارتباطی به اختیار و استقلال آدمی ندارد.
(یعنی کسی می تواند وجود آدمی را مستقل بداند اما او را مختار نداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل بداند اما او را مختار بداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل نداند اما او را مختار نداند؛ یا کسی می تواند وجود آدمی را مستقل نداند اما او را مختار بداند).

پی نوشت ها:

(1) برای مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، بخش چهارم (علت و معلول).
(2) برای مطالعه بیشتر، رک: مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، صص611-625؛
Bunnin, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, p:123, 270-271

با سلام

دوست گرامی

نمی شه که خدا به من اختیار بده بعد من بگم

من اختیار دارم ... اما اختیار ندارم ... ولی اختیار دارم ....

منطق بی منطقی رو چند دقیقه ای بزارید کنار و واقعیت رو مد نظر قرار بدید

ما از خدا هستیم و خداوند وجود داره پس ما هم وجود داریم ، پس مختار هستیم در جایی که خداوند جبار ، قدرت انتخاب رو به ما داده ، انتخاب کنیم ...

با آسمون ریسمون بافتن حقیقت رو نمی شه انکار کرد...

در پناه حق

شروحیل;972320 نوشت:
من اختیار دارم ... اما اختیار ندارم ... ولی اختیار دارم ....

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

بنده هیچ گاه چنین ادعایی نداشتم. حتی فیلسوفانی که رویکرد عرفانی دارند نیز چنین مدعایی ندارند. روشن است که چنین مطلبی تناقض گویی است و کسی به آن قائل نیست. لطفا کمی بیشتر درباره متنی که نقل قول نمودید، تامل نمایید و به طور خاص، مشخص کنید که از کدام قسمت، به چنین برداشتی رسیدید.

متشکرم

قول سدید;972333 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

بنده هیچ گاه چنین ادعایی نداشتم. حتی فیلسوفانی که رویکرد عرفانی دارند نیز چنین مدعایی ندارند. روشن است که چنین مطلبی تناقض گویی است و کسی به آن قائل نیست. لطفا کمی بیشتر درباره متنی که نقل قول نمودید، تامل نمایید و به طور خاص، مشخص کنید که از کدام قسمت، به چنین برداشتی رسیدید.

متشکرم


با سلام

دوست گرامی

این تناقضات ظاهری حاصل نگرش مادی ماست

وجود هستی از لحاظ ظاهربینی انسانی بدون تناقضات غیر ممکن است

چرا که لازمه تجلی ظاهری هر چیز درک متضاد ظاهری آن است

زمانی که هستی نبود و همه چیز عدم بود خداوند بود اما متجلی نبود(از منظر ظاهربینی انسانی)

لازمه تجلی ظاهری وجود تناقضات است

اگر تاریکی ظاهری نباشد درک معنای نور برای آدمی غیر ممکن است

اگر جبر ظاهری نباشد درک معنای اختیار برای آدمی غیر ممکن است

اگر ظلم ظاهری نباشد درک معنای عدل برای آدمی غیر ممکن است

و....

فرض را بر عالمی بگذارید که مخلوقات آن عدل محض را می بینند و قبل از آن ظلم را ندیده اند
آیا می توانید برای آن ها نبود عدل را معنا کنید ، تا به آن ها بفهمانید عدل چه نعمت بزرگی است؟؟؟؟

در واقع برای رسیدن به حقیقت ، درک وجود تناقضات ظاهری ، توسط ما ، ضروری است ...

شروحیل;972335 نوشت:
با سلام

دوست گرامی

این تناقضات ظاهری حاصل نگرش مادی ماست

وجود هستی از لحاظ ظاهربینی انسانی بدون تناقضات غیر ممکن است

چرا که لازمه تجلی ظاهری هر چیز درک متضاد ظاهری آن است

زمانی که هستی نبود و همه چیز عدم بود خداوند بود اما متجلی نبود(از منظر ظاهربینی انسانی)

لازمه تجلی ظاهری وجود تناقضات است

اگر تاریکی ظاهری نباشد درک معنای نور برای آدمی غیر ممکن است

اگر جبر ظاهری نباشد درک معنای اختیار برای آدمی غیر ممکن است

اگر ظلم ظاهری نباشد درک معنای عدل برای آدمی غیر ممکن است

و....

فرض را بر عالمی بگذارید که مخلوقات آن عدل محض را می بینند و قبل از آن ظلم را ندیده اند
آیا می توانید برای آن ها نبود عدل را معنا کنید ، تا به آن ها بفهمانید عدل چه نعمت بزرگی است؟؟؟؟

در واقع برای رسیدن به حقیقت ، درک وجود تناقضات ظاهری ، توسط ما ، ضروری است ...

خودتون میگید تناقض ظاهری. یعنی واقعا تناقض نیست.

ایرانمهر;972558 نوشت:
خودتون میگید تناقض ظاهری. یعنی واقعا تناقض نیست.

با سلام

بله

تناقضاتت ظاهری است

در واقع هستی که مخلوق اوست در باطن عدل محض است اما در ظاهر عدل و ظلم...

ایرانمهر;972558 نوشت:
خودتون میگید تناقض ظاهری. یعنی واقعا تناقض نیست.

با سلام

بله

تناقضات ظاهری است

در واقع هستی که مخلوق اوست در باطن عدل محض است اما در ظاهر عدل و ظلم...

aminjet;972312 نوشت:
سلام

شما هم اگر خوب دقت بفرمایید در یک دنیای خیالی حتی ساده ترین قوانین فیزیکی رو وضع نموده اید. ادراک حسی (تجربی یا ساینتیفیک) انسان از دنیای خارج از ذهن، چیزی جز دریافت پالس های عصبی از سنسورهای مختلف که هر کدام به شیوه ای به نرون های مغز انسان ارسال می شوند نیستند.
این قسمت تمرکز می خواهد دقت بفرمایید:
مغز انسان چیزی به جز مشتی پالس در اختیار ندارد. قبول دارید که واقعیت خارج از ذهن یک چیزی است و پالس هایی که در اختیار مغز قرار دارند چیزی دیگر؟ مغز انسان در دنیای این پالس ها از ابتدای زندگی، روزگار می گذراند و هیچگاه دسترسی مستقیمی به دنیای خارج از ذهن نداشته است.
ملاکی هم برای تطبیق یا عدم تطبیق ندارد.
ملاکی هم برای اطمینان از این که این پالس ها در مسیر دریافت تا مغز فیلتر یا دستکاری نشده باشند ندارد.

برای انسان مغروق در این پالس ها تنها دسترسی مستقیم و اطمینان از وجود یک موجود برایش ممکن است. و آن خود انسان است. یعنی هر کس مستقیماً و بی واسطه می داند که خودش هست. این بدیهی ترین اصل است و از آنجا شروع به ادراک سایر حقایق ( در ظرف ذهن و خیال) می کند.

پس این کوانتوم هم چیزی جز برداشت ذهنی از مشتی پالس ذهنی نیست.

مهمتر از همه از کجا معلوم خود مغز وجود دارد؟؟ از کجا معلوم فقط ذهن وجود ندارد و سایر دریافت ها همه تصاویر غیر واقعی نباشند؟!!

​با تشکر


سلام
aminjet گرامی ضمن تشکر از شما بابت یادآوری بحثهای طولانی و نوستالژیک
نتیجه منطقی از مطلب شما چنین هست که تنها چیزی که از این شک گرایی بنیادین حاصل میشود
یک اندیشه و ذهن معلق هست که تعلق حتی به خود اندیشه هم ندارد
یک اندیشه و ذهنیت رها و بی بستر
البته در این یکتا بودن آن اندیشه معلق هم نمیتوان به اطمینان خاطری دست پیدا کرد
اینکه میفرمایید همواره دست ما از مشاهده و اثبات واقعیت و حقیقت خالی هست حرفی نیست و با کنار گذاشتن رودربایستی و پذیرفتن محدودیت ذاتی خود در چنان چاه ویل اندیشه ای فرو می افتیم که جز با دست آویز کردن قراردادهای بدیهی بی پایه راه فراری از این بیغوله پیدا نمیکنیم
این استیصال از درک واقع خارج از ذهن نه تنها برای ما بلکه برای هر موجود و ذی وجود متعلقی ابدی هست.
شناخت و درک واقعیت و حقیقت نه تنها برای ما به عنوان انسان بلکه هر چیز، با هر کیفیتی از وجود که بتوان از آن یاد کرد و هر هستی چه به اصطلاح شما واجب الوجود باشد یا ممکن الوجود و هر چه که تعلق به شخصیتی داشته باشد استیصال و استضعاف ذاتی دارد
با این شک گرایی بنیانی، شناخت خود و بیرون از ذهن خود برای هر ذی وجودی اصالت ندارد!!
پس بهتر هست وارد این معرکه نشویم که هیچ اندیشه متعلقی جان سالم ازاین معرکه به در نمیبرد.!
بر فرض که تنها آن اندیشه معلق باشد
راه حلی که به نظر من میرسد
تنها راه رهایی از کمند چنین بحثی این است که بپذیرم حیطه بحث ما همین ذهنیت ماست چه اصالت وجود داشته باشد چه از اساس بی اساس باشد
ما در این اندیشه گرفتار شده ایم که متحیری هست و aminjet عزیز با دنیاهای پیرامون خودشان و ذهنیت های خودمان این امور تنها دست آویز و ملعبه های ذهنی ای هست که در دست داریم
در این مقوله و وادی بی بنیان باید اندیشه کنیم
این ویرانه در دسترس، تنها مأوا و پناه ذهن ماست؛ نهایت تلاش و همت ما به این میرسد که در این وادی سره و ناسره را با مشاهده و روش علمی بتوان تشخیص داد که چه چیز ذهنی و متعلق به بافته های ذهنی متحیر هست و چه چیزهایی یافته مشترک و مورد تایید با دیگر اذهان و ابزار و تجربه های دیگر اذهان گرفتار در آن اندیشه معلق هست.
امیدوارم با این مطلب کلمات و عبارات مناسبی برای بیان رهایی از این بیغوله یافته باشم تا شما را به تنهایی و ناتوانایی های بی پایان مان واقف کنم که جز قراردادهای بدیهی بی پایه هیچ خلاصی از کمند این اندیشه شک گرا نداریم
موفق باشید.

شروحیل;972335 نوشت:
با سلام

دوست گرامی

این تناقضات ظاهری حاصل نگرش مادی ماست

وجود هستی از لحاظ ظاهربینی انسانی بدون تناقضات غیر ممکن است

چرا که لازمه تجلی ظاهری هر چیز درک متضاد ظاهری آن است

زمانی که هستی نبود و همه چیز عدم بود خداوند بود اما متجلی نبود(از منظر ظاهربینی انسانی)

لازمه تجلی ظاهری وجود تناقضات است

اگر تاریکی ظاهری نباشد درک معنای نور برای آدمی غیر ممکن است

اگر جبر ظاهری نباشد درک معنای اختیار برای آدمی غیر ممکن است

اگر ظلم ظاهری نباشد درک معنای عدل برای آدمی غیر ممکن است

و....

فرض را بر عالمی بگذارید که مخلوقات آن عدل محض را می بینند و قبل از آن ظلم را ندیده اند
آیا می توانید برای آن ها نبود عدل را معنا کنید ، تا به آن ها بفهمانید عدل چه نعمت بزرگی است؟؟؟؟

در واقع برای رسیدن به حقیقت ، درک وجود تناقضات ظاهری ، توسط ما ، ضروری است ...

ارتباط این مباحث با بحث استاد در چی هست؟

ایرانمهر;972912 نوشت:
ارتباط این مباحث با بحث استاد در چی هست؟

با سلام و عرض ادب و احترام

بحث در مورد مبحث وجود است

عرض بنده این بود که به طور مثال وجود عدل وجود محض است ،
اما ظلم فقط ظاهری است برای درک عدل توسط انسان ظاهر بین ...
در واقع ظلم در ذات وجود باطنی ندارد و حاصل نگرش ماست ...

شروحیل;972917 نوشت:
عرض بنده این بود که به طور مثال وجود عدل وجود محض است ،
اما ظلم فقط ظاهری است برای درک عدل توسط انسان ظاهر بین ...
در واقع ظلم در ذات وجود باطنی ندارد و حاصل نگرش ماست ...

سلام، اثبات این ادعا چیه ؟

به من بیاموز;972962 نوشت:
سلام، اثبات این ادعا چیه ؟

سلام

در بین اسماء الله به دنبال ظلم و یا ظالم بگردید تا برایتان اثبات شود...

قول سدید;972025 نوشت:
دکارت مفهوم وجود و مفهوم خدا را یکی نمی داند بلکه معتقد است که تصویر درست از خداوند به عنوان کاملترین موجود(a supremely perfect being)، متضمن مفهوم وجود می باشد چرا که کاملترین موجود باید واجد تمامی کمالات باشد که یکی از آنها وجود است. در واقع، وجود یکی از کمالاتی است که اگر خداوند واجد آن نباشد، کاملترین نیست. بدین ترتیب، دکارت از تصور خداوند به این حکم تصدیق می کند که خداوند موجود است. به این استدلال مفهومی، «برهان وجودی» گفته می شود. این برهان دارای تقریرهای مختلفی است که در صورت تمایل به ادامه این بحث، آنها را در تایپیک دیگر توضیح می دهیم.

به نظرم مطلب جالبی هستش، اگر امکانش هست، اجمالا دربارش توضیح بدید. شاید در تایپیک مستقل مطرح کنم.
جالب هستش که برخی از فلاسفه از مفهوم خداوند، وجود خداوند را اثبات می کنند. البته به نظرم صرفا بازی ذهنی میشه تا یک بحث درباره واقعیت. مثل این که بگیم پری دریایی در دریا هستش. حالا واقعا در دریا هستش؟!!/:)

قول سدید;972025 نوشت:
اختلاف آنها با دکارت در این است که آنها عمدتا این استدلال را قابل قبول نمی دانند

جالب شدش. لطفا کمی توضیح بدید.

شروحیل;972976 نوشت:
در بین اسماء الله به دنبال ظلم و یا ظالم بگردید تا برایتان اثبات شود...

ببخشید. ولی باز هم مبهم گویی کردید. من زیاد حرفهای شما رو متوجه نمیشم. شاید مشکل از منه.:-/

ایرانمهر;972996 نوشت:
نوشته اصلی توسط قول سدید
دکارت مفهوم وجود و مفهوم خدا را یکی نمی داند بلکه معتقد است که تصویر درست از خداوند به عنوان کاملترین موجود(a supremely perfect being)، متضمن مفهوم وجود می باشد چرا که کاملترین موجود باید واجد تمامی کمالات باشد که یکی از آنها وجود است. در واقع، وجود یکی از کمالاتی است که اگر خداوند واجد آن نباشد، کاملترین نیست. بدین ترتیب، دکارت از تصور خداوند به این حکم تصدیق می کند که خداوند موجود است. به این استدلال مفهومی، «برهان وجودی» گفته می شود. این برهان دارای تقریرهای مختلفی است که در صورت تمایل به ادامه این بحث، آنها را در تایپیک دیگر توضیح می دهیم.
به نظرم مطلب جالبی هستش، اگر امکانش هست، اجمالا دربارش توضیح بدید. شاید در تایپیک مستقل مطرح کنم.
جالب هستش که برخی از فلاسفه از مفهوم خداوند، وجود خداوند را اثبات می کنند. البته به نظرم صرفا بازی ذهنی میشه تا یک بحث درباره واقعیت. مثل این که بگیم پری دریایی در دریا هستش. حالا واقعا در دریا هستش؟!!
نوشته اصلی توسط قول سدید
اختلاف آنها با دکارت در این است که آنها عمدتا این استدلال را قابل قبول نمی دانند
جالب شدش. لطفا کمی توضیح بدید.

سلام و عرض ادب و تشکر ازمشارکت شما

در میان فیلسوفان غربی، کسانی که مدافع برهان وجودی بوده‏اند، تقریرهای مختلفی از آن ارائه کرده‏اند: تقریر آنسلم، تقریر دکارت، تقریر مالکوم، تقریر پلنتینگا.[1] همگی این تقریرها در این امر مشترکند که برهان وجودی از مفهوم خدا آغاز می‏کند، برخلاف براهین دیگر که استدلال خود را از یک واقعیت عینی شروع می‏کنند.[2] در ادامه، تقریرهای مختلف را بیان کرده و سپس، نقد علامه جوادی آملی به این برهان بیان می‏شود:


[/HR][1] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p:55-60.

Thiselton, Anthony, A concise encyclopedia of the phlosophy of religion, one world oxford, 2002, p: 214. [2]

تقریر آنسلم: ما مومنان معتقدیم که خداوند عظیم‏ترین(greatest) امری است که می‏توان تصور کرد؛ حتی کسی که منکر وجود خداست نیز همین تصور را از خداوند دارد اگرچه به اشتباه وجودش را انکار می‏کند. بنابراین، همگی در ذهن خود، تصوری از خداوند به عنوان عظیم‏ترین موجود داریم. اما اگر چنین است، خداوند باید در واقعیت نیز موجود باشد چرا که اگر در واقعیت موجود نباشد، پس عظیم‏ترین موجود متصور نیست؛ و این خلاف فرض است.[1]


[/HR][1] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p:55-56.

تقریر دکارت: کلمه خدا به معنای کاملترین موجود(a supremely perfect being) است. این تعریف از خدا، نتیجه می‏دهد که خداوند موجود است چرا که خداوند کاملترین موجود است، و وجود یکی از کمالات است؛ پس خداوند واجد وجود است و موجود می‏باشد.[1]


[/HR][1] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p:57-58.

تقریر مالکوم: مالکوم به تبع کانت در نقد برهان وجودی دکارت، معتقد شد که وجود یک کمال نیست که شئ واجد یا فاقد آن باشد تا سپس نتیجه گرفته شود که خداوند به عنوان کاملترین موجود باید واجد آن باشد. اما با این حال، مالکوم گوشزد می‏کند که آنسلم از برهان وجودی تقریر دیگری دارد که خالی از این اشکال است: مفهوم خدا، مفهومی است که وجودش ضروری است(واجب ‏الوجود). در این صورت، موجودی که وجودش ضروری است نمی‏تواند موجود نباشد. پس خداوند موجود است.[1]


[/HR][1] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p:58.

تقریر پلنتینگا: پلنتینگا معتقد است که هیچ یک از این براهین نمی‏توانند نهایتا به اثبات خداوند بینجامند چرا که خدای ادیان، صرفا عظیم‏ترین و کاملترین و واجب‏ الوجود نیست بلکه خدایی عالم و قادر و کامل مطلق است. در این صورت، برای اصلاح برهان وجودی باید از مفهوم متعالی ‏ترین آغاز کرد.[1]


[/HR][1] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p:58-60.

بنابر آنچه که گذشت، برهان وجودی از مفهوم خداوند آغاز می‏کند و می‏کوشد به اثبات وجود خارجی خداوند بینجامد. اختلاف میان این تقریرها نیز در تبیین مفهوم خدا بود: عظیم‏ترین، کاملترین، واجب‏الوجود، متعالی‏ترین. اما با این حال، برخی از فیلسوفان منتقد این برهان هستند. مثلا گانیلو به آنسلم اشکال می‏گیرد که در صورت صحت برهان وجودی، نه فقط خدا بلکه هر امر دیگری که کاملترین آن را در ذهن تصور کرده‏ایم باید موجود باشند! یا کانت به برهان وجودی دکارت اشکال می‏گیرد که این برهان مستلزم قبول این مقدمه است که وجود یک کمال محمولی است در حالی که چنین مقدمه‏ای قابل قبول نیست.[1]
البته هر یک از این انتقادات قابل نقد و بررسی است.
به همین جهت، ترجیحا در ادامه به نقد علامه جوادی آملی به برهان وجودی می‏پردازم که از اتقان بیشتری برخوردار است: اشکال اساسی برهان وجودی، خلط مفهوم و مصداق و یا به دیگر سخن، خلط حمل اولی و حمل شایع است. توضیح مطلب این که مفهوم کمال و مفهوم وجود و مفهوم خدا اعم از این که دارای مصداق باشند یا نباشند، مفهوم خود را دارا هستند و حمل اولی ذاتی این مفاهیم بر خودشان صادق است، اما آنچه که محل بحث است مصداق مفهوم وجود و مفهوم خدا است که این برهان از اثبات آن عاجز است. بنابراین، این برهان ناتمام است.[2]

در پایان، لازم به ذکر است که ردّ و نقد برهان وجودی بدین بدین معنا نیست که اعتقاد به وجود خدا، اعتقادی نادرست و غیرمستدلّ است چرا که فیلسوفان الهی افزون بر این برهان، به براهین دیگر -برهان نظم و برهان صدیقین و برهان تجربه دینی و غیره - تمسک می‏جویند و صدق اعتقاد به وجود خدا را به صورت مستدلّ اثبات می کنند.


[/HR][1] Bunnin, Nicholas and Yu, Jiyuan, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, Blackwell Publishing 2004, p:489-490.

[2] جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388، صص202-204.

ایرانمهر;972997 نوشت:
ببخشید. ولی باز هم مبهم گویی کردید. من زیاد حرفهای شما رو متوجه نمیشم. شاید مشکل از منه.:-/

با سلام

توصیه می کنم بیش از قدرت تصورتون وارد این مباحث نشید

در حد وسع خودتون به شناخت حق تعالی و ترک محرمات و انجام واجبات بپردازید ، باقی راه رو خودش نشونتون می ده ...

در پناه حق تعالی

با سلام

به نظرم رسیدن به خدا از طریق اثبات نبودن موجودی غیر از او هم ممکن باشه...

لا اله الا الله

شما هیچ رو فرض کنید(هیچ یا عدم مطلق نه منطقی و فلسفی)

نمی شه هیچ رو فرض کرد چون هیچ وجود نداره

ما هر چی رو که فرض بگیریم ، وجود براش قائل شدیم ، پس هیچ وجود نداره ...

همه چیز برای ما وجود داره ... حتی تفکرات ما ... حتی صدای بال پرنده ... حتی بوی خوش گل ...

هر چیزی که وجود داره خداست ... و چون هیچ وجود نداره پس هیچ چیز غیر خدا نیست ...

شروحیل;973016 نوشت:
نوشته اصلی توسط ایرانمهر
ببخشید. ولی باز هم مبهم گویی کردید. من زیاد حرفهای شما رو متوجه نمیشم. شاید مشکل از منه.
با سلام

توصیه می کنم بیش از قدرت تصورتون وارد این مباحث نشید

در حد وسع خودتون به شناخت حق تعالی و ترک محرمات و انجام واجبات بپردازید ، باقی راه رو خودش نشونتون می ده ...

در پناه حق تعالی

سلام
من تازه وارد تایپیک شدم و اهل فلسفه هستم. مباحث مربوط به این بخش رو دنبال می کردم و با نظرات شما آشنا شدم. تصمیم گرفتم عضو بشم تا این رو خدمت شما بگم که خیلی مبهم گویی می کنید و با واژه ها بازی می کنید.

اما خطاب به جناب ایرانهمر عزیز می گویم: مبهم گویی جناب شروحیل رو دلیل بر کم سوادی خودتون نگیرید. فلسفه جای شفافیت و واضح سخن گفتن است. هر سخن مبهمی اگر نتواند از سوی صاحبش توضیح فهم پذیری پیدا کند، همان بهتر که مورد اعتقاد قرار نگیرد و منزوی گردد.

مثلا به این استدلال جناب شروحیل نگاه کنید:


با سلام

به نظرم رسیدن به خدا از طریق اثبات نبودن موجودی غیر از او هم ممکن باشه...

لا اله الا الله

شما هیچ رو فرض کنید(هیچ یا عدم مطلق نه منطقی و فلسفی)

نمی شه هیچ رو فرض کرد چون هیچ وجود نداره

ما هر چی رو که فرض بگیریم ، وجود براش قائل شدیم ، پس هیچ وجود نداره ...

همه چیز برای ما وجود داره ... حتی تفکرات ما ... حتی صدای بال پرنده ... حتی بوی خوش گل ...

هر چیزی که وجود داره خداست ... و چون هیچ وجود نداره پس هیچ چیز غیر خدا نیست ...



احمدصابری;973019 نوشت:
سلام
من تازه وارد تایپیک شدم و اهل فلسفه هستم. مباحث مربوط به این بخش رو دنبال می کردم و با نظرات شما آشنا شدم. تصمیم گرفتم عضو بشم تا این رو خدمت شما بگم که خیلی مبهم گویی می کنید و با واژه ها بازی می کنید.

اما خطاب به جناب ایرانهمر عزیز می گویم: مبهم گویی جناب شروحیل رو دلیل بر کم سوادی خودتون نگیرید. فلسفه جای شفافیت و واضح سخن گفتن است. هر سخن مبهمی اگر نتواند از سوی صاحبش توضیح فهم پذیری پیدا کند، همان بهتر که مورد اعتقاد قرار نگیرد و منزوی گردد.

مثلا به این استدلال جناب شروحیل نگاه کنید:


با سلام

به نظرم رسیدن به خدا از طریق اثبات نبودن موجودی غیر از او هم ممکن باشه...

لا اله الا الله

شما هیچ رو فرض کنید(هیچ یا عدم مطلق نه منطقی و فلسفی)

نمی شه هیچ رو فرض کرد چون هیچ وجود نداره

ما هر چی رو که فرض بگیریم ، وجود براش قائل شدیم ، پس هیچ وجود نداره ...

همه چیز برای ما وجود داره ... حتی تفکرات ما ... حتی صدای بال پرنده ... حتی بوی خوش گل ...

هر چیزی که وجود داره خداست ... و چون هیچ وجود نداره پس هیچ چیز غیر خدا نیست ...





با سلام و عرض ادب و احترام

وقتی گالیله گفت زمین کروی است مردم او را به تمسخر گرفتند چون در فهم ان ها زمین صاف بود...
و قدرت فهم کلام او را نداشتند و حتی گالیله مجبور شد به ظاهر حرف خود را انکار کند...

شاید من مجبور به انکار کلام خود شوم چون معصوم نیستم ، اما حقیقت با تمسخر دیگران تغییر نخواهد کرد...

متحیر;972696 نوشت:
امیدوارم با این مطلب کلمات و عبارات مناسبی برای بیان رهایی از این بیغوله یافته باشم تا شما را به تنهایی و ناتوانایی های بی پایان مان واقف کنم که جز قراردادهای بدیهی بی پایه هیچ خلاصی از کمند این اندیشه شک گرا نداریم

با سلام و تشکر

صحبت شما کمابیش متین است. من با عنوان این مطلب در این تاپیک قصد آن داشتم که این همه اعتماد به نفس دوستانی که با خواندن چند پاراگراف از فیزیک فکر میکنند وسیله ای برای شناخت حقیقت هستی و رد فلسفه یافته اند را زیر سوال ببرم. نه بیشتر.
موضوع این است که یافتهه ای علوم تجربی حوزه کاربرد دارند و حق ورود به برخی قلمروها را ندارند. وقتی یافته های فیلسوفان را خیالبافی می خوانند من در همان لحظه وارد می شوم و اعلام می کنم در این حوزه یافته های خودت خیالبافی عظیم تری است که بهتر است به فکر چاره ای برای خودت باشی.
فرض علوم تجربی در خصوص وجود یک شیء برقراری دو شرط است:
- تناقض منطقی نداشته باشد
- قابل تجربه و آزمایش باشد

این دو فرض باعث میشود با پیشرفت علوم هرچند معادلات پیچیده تر شوند اما انتهایش از ابتدایش پیداست. موضوع اصل وجود و خدا اصلا موضوع بحت علوم تجربی نیست. چون از اسمش پیداشت. علوم تجربی
این یعنی قرار هم نیست در این مسیر وجود خدا ثابت شود. برای آن ها همین که به اینجا رسیده اند که ناظر هوشیار بر پدیده ها (یا بهتر بگویم برداشت ذهن از پدیده ها) تأثیرگذار است کافیست.

​با تشکر

با سلام و عرض ادب احترام

در نظر برخی دوستان خدا فقط در اوهام و خیال قابل درک است

آن هم در اوهام و خیال اساتید زبر دست کلام و منطق نه دیگر علوم...

در نظر آنها فقط اساتید کلام و منطق اجازه شناخت خدا و ورود به بهشت را دارند و دیگران برای جهنم خلق شده اند...

و خداوندی که به ظاهری و باطنی بودن خود در قرآن اشاره کرده
خدای یکتا نیست چون از اجزای ظاهری تشکیل شده و جزء جزء است...
و ظاهری بودن او با باطنی بون او قابل جمع نیست.... چون در فلسفه منطق گرا و علم ستیز این مورد در تناقض است....

الله اعلم

در پناه حق تعالی...

شروحیل;973021 نوشت:
با سلام و عرض ادب و احترام

وقتی گالیله گفت زمین کروی است مردم او را به تمسخر گرفتند چون در فهم ان ها زمین صاف بود...
و قدرت فهم کلام او را نداشتند و حتی گالیله مجبور شد به ظاهر حرف خود را انکار کند...

شاید من مجبور به انکار کلام خود شوم چون معصوم نیستم ، اما حقیقت با تمسخر دیگران تغییر نخواهد کرد...

اصلا شما رو مسخره نکردم. هر نقدی تمسخر نیست. نقد من به شما این است که بسیار مبهم گویی می کنید. همین.

شروحیل;973129 نوشت:
و ظاهری بودن او با باطنی بون او قابل جمع نیست.... چون در فلسفه منطق گرا و علم ستیز این مورد در تناقض است....

اگر قرار باشد ظاهر و باطن نقیض هم باشند، عقل آدمی ناچار است که یکی را بر دیگری ترجیح دهد. این مطلب، ربطی به منطق و فلسفه ندارد.

احمدصابری;973967 نوشت:
اصلا شما رو مسخره نکردم. هر نقدی تمسخر نیست. نقد من به شما این است که بسیار مبهم گویی می کنید. همین.

با سلام

شما فقط یک جمله از تمام گفته های من را خواندید و شخصیت من را مبهم پنداشتید

اگر زیر نام کاربری بنده را ببینید 707 پست از این حقیر منتشر شده(به جز انچه کارشناسان گرامی زحمت پاک کردن آن را کشیده اند!!)

مطالعه بفرمایید اگر باز هم مبهم بود به مباحثه خواهیم پرداخت...

در پناه حق تعالی

احمدصابری;973968 نوشت:
اگر قرار باشد ظاهر و باطن نقیض هم باشند، عقل آدمی ناچار است که یکی را بر دیگری ترجیح دهد. این مطلب، ربطی به منطق و فلسفه ندارد.

با سلام

تمام پست ها را مطالعه بفرمایید و از تقطیع بپرهیزید تا به ابهام نرسید

در پناه حق تعالی

قول سدید;972058 نوشت:
با این توضیحات روشن می شود که مفهوم وجود من و یا وجود خداوند (یعنی الله که نام خاص خداوند ادیان ابراهیمی است)، دو مفهوم جزئی هستند چرا که فقط بر یک مصداق تطبیق می یابند و قابل صدق بر مصادیق دیگر نیستند. اما مفهوم وجود، مفهومی کلی است و قابل صدق بر مصادیق دیگر است و به همین جهت، هم بر وجود من تطبیق می یابد و هم بر وجود خاص خداوند.

در واقع، مفهوم وجود کلی مشکک است؛ یعنی در صدق این مفهوم بر خداوند و سایر موجودات، تقدم و تاخر و شدت و ضعف وجود دارد. پس تطبیق این مفهوم برآنها یکی نیست. از این رو، هم مستلزم تشبیه نیست و هم مستلزم تعطیل نیست.

احمدصابری;973971 نوشت:
نوشته اصلی توسط قول سدید
با این توضیحات روشن می شود که مفهوم وجود من و یا وجود خداوند (یعنی الله که نام خاص خداوند ادیان ابراهیمی است)، دو مفهوم جزئی هستند چرا که فقط بر یک مصداق تطبیق می یابند و قابل صدق بر مصادیق دیگر نیستند. اما مفهوم وجود، مفهومی کلی است و قابل صدق بر مصادیق دیگر است و به همین جهت، هم بر وجود من تطبیق می یابد و هم بر وجود خاص خداوند.
در واقع، مفهوم وجود کلی مشکک است؛ یعنی در صدق این مفهوم بر خداوند و سایر موجودات، تقدم و تاخر و شدت و ضعف وجود دارد. پس تطبیق این مفهوم برآنها یکی نیست. از این رو، هم مستلزم تشبیه نیست و هم مستلزم تعطیل نیست.

سلام و عرض ادب و تبریک ایام

در این نکته با شما موافقم اما با این حال، برای روشن شدن بحث، ناگزیرم به چند نکته اشاره کنم:

1. مفاهیم به دو دسته جزئی و کلی تقسیم می شوند. مفاهیم جزئی ناظر به یک مصداق خاص هستند و قابل صدق بر افراد متعدد نیستند؛ اما مفاهیم کلی مفاهیمی هستند که ناظر به مصداق خاص نیستند و قابل صدق بر افراد متعددند. مفهوم امام علی ع، مفهومی جزئی است و ناظر به یک مورد خاص است و بر مصادیق متعدد تطبیق نمی یابد. اما مفهوم امام، مفهوم کلی است و بر افراد مختلف تطبیق می یابد. لازم به ذکر است که در مفهوم کلی، آنچه لازم است، قابلیت صدق بر افراد متعدد است نه این که حتما بالفعل بر افراد مختلف تطبیق یابد. از این رو، چه بسا مفهومی قابل صدق بر افراد متعدد باشد اما اصلا مصداق خارجی نداشته باشد (همچون مفهوم شریک الباری) و یا فقط یک مصداق داشته باشد و مصداق دیگری نداشته باشد (همچون مفهوم إله ) و یا مصادیقش افراد محدودی باشد (همچون مفهوم امام).

2. مفاهیم کلی به دو قسم متواطی و مشکک تقسیم می شوند. کلی متواطی و مشکک در این امر مشترکند که کلی هستند و قابل صدق بر مصادیق مختلف هستند و در تطبیق بر مصادیق مختلف، از وحدت لفظ و معنایی برخوردارند. تنها اختلاف آنها در این است که در کلی مشکک، مفهوم کلی، به شکل همسان بر مصادیق مختلف تطبیق نمی یابد. در واقع، تطبیق مفهوم کلی مشکک، تفاوت هایی دارد. این تفاوت ها در چند چیز است: تفاوت مصادیق در اولویت، تفاوت مصادیق در تقدم و تاخر، تفاوت مصادیق در شدت و ضعف و غیره. البته باید به این نکته ظریف دقت کرد که در واقع، اختلاف مفهوم کلی در تطبیق بر مصادیق، تسامحی است چرا که این مفهوم به صورت یکسانی بر همه مصادیق تطبیق می یابد. این اختلاف حقیقتا مربوط به مصادیق است اما تسامحا به خود مفاهیم و یا تطبیق مفاهیم بر مصادیق نیز سرایت داده می شود و به آنها نیز مشکک گفته می شود.

3. یکی از مفاهیم کلی مشکک، مفهوم وجود است. این مفهوم بر مصادیق متعددی تطبیق می یابد اما چون برخی از مصادیق، اولویت دارند، پس اصطلاحا گفته می شود که این مفهوم کلی مشکک است. مثلا وجود پدر بر وجود فرزند مقدم است اما با این حال، مفهوم وجود بر هر دو تطبیق می یابد. همچنین وجود خداوند قویتر از وجود انسان است اما مفهوم بر هر دو تطبیق می یابد. به همین جهت، به این مفاهیم، مفاهیم کلی مشکک گفته می شوند که بر مصادیق متنوعی تطبیق می یابند که در یک واقعیت مشترکند و دقیقا در همان وجه اشتراک اختلاف دارند؛ مثلا در برخورداری از واقعیت وجود مشترکند اما در اولویت و شدت و ضعف در واقعیت وجود، اختلاف دارند.

4. با عنایت به این نکته مشخص می شود که تطبیق مفهوم وجود بر مصادیق مختلف به معنای همسانی آنها در واقعیت وجود نیست؛ یعنی اگرچه مفهوم و لفظ واحدی، هم بر انسان و هم بر خداوند تطبیق می یابد، اما این بدین معنا نیست که مصداق وجود انسان و مصداق وجود خداوند نیز یکسان است و هیچ فرقی با هم ندارند. واقعیت وجودی انسان ممکن و فقیر و محدود و معلول است ولی واقعیت وجودی خداوند واجب و غنی و نامحدود و علت العلل است. با این توضیحات، هم از تعطیل مصون می مانیم و هم از تشبیه؛ یعنی هم می توانیم درباره خداوند سخن بگوییم و هم در دام تشبیه گرفتار نمی شویم و خداوند را به مخلوقاتش تشبیه نمی کنیم و برایش مثل و مانند در نظر نمی گیریم.[1]


[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک:
ابن‏ سینا، منطق شفاء، بوستان کتاب قم، صص9-12.
جیلانی، عبدالله، الرسالة المحيطة بتشكيكات فى القواعد المنطقية مع تحقيقاتها، منطق و مباحث الفاظ(مجموعه متون و مقالات تحقیقی)، انتشارات دانشگاه تهران، ترجمه فریدون بدره ‏ای، صص365-366.

قول سدید;973977 نوشت:
این اختلاف حقیقتا مربوط به مصادیق است اما تسامحا به خود مفاهیم و یا تطبیق مفاهیم بر مصادیق نیز سرایت داده می شود و به آنها نیز مشکک گفته می شود.

میشود قبول کرد که ملاصدرا چنین نظری دارد. اما ظاهرا سایر فلاسفه چنین نظری ندارند ولی شما به کتب سایر فلاسفه ارجاع داده اید! سایر فلاسفه، خود مفهوم وجود را کلی مشکک می دانند نه واقعیت وجود را.

احمدصابری;974187 نوشت:
میشود قبول کرد که ملاصدرا چنین نظری دارد. اما ظاهرا سایر فلاسفه چنین نظری ندارند ولی شما به کتب سایر فلاسفه ارجاع داده اید! سایر فلاسفه، خود مفهوم وجود را کلی مشکک می دانند نه واقعیت وجود را.

ابن‏ سینا در منطق «شفاء» تصریح می‏کند که کلی متواطئ و مشکک در این امر مشترکند که در تطبیق بر اشیای مختلف، از وحدت معنایی و لفظی برخوردارند اما در استحقاق و تقدم و تاخر و ... اختلاف دارند. «[الکلیّ المتواطئ] أن يكون الاسم لها واحدا ... واحدا بالمعنى، و واحدا بالاستحقاق، لا يختلف فيها بالأولى و الأخرى، و التقدم و التأخر، و الشدة و الضعف»؛ یعنی: «کلی متواطئ، در تطبیق بر اشیای مختلف، اسم و معنا و استحقاق واحدی دارد و اختلافی در اولویت و آخریت و تقدم و تاخر و شدت و ضعف ندارد». اما «[الکلیّ المشکّک] أن يكون المعنى فيها واحدا فى نفسه، و إن اختلف بعد ذلک من جهة أخرى[= بالاستحقاق= بالأولى و الأخرى، و التقدم و التأخر، و الشدة و الضعف]، ... فما كان المفهوم من اللفظ فيه واحدا إذا جرد و لم يكن من كل جهة واحدا متشابها فى الأشياء المتحدة فى ذلك اللفظ»؛ یعنی: اما کلی مشکک نیز در تطبیق بر اشیای مختلف، اسم و معنای واحدی دارد اما از جهت دیگر دارای اختلاف است [یعنی در تطبیق بر مصادیق، دارای اختلاف در اولیت و آخریت و ... است] ... وقتی لفظ آن به صورت مجرد و قطع نظر از مصادیق مختلفش در نظر گرفته می شود آنچه از لفظ فهمیده می شود معنای واحدی است اما وقتی که لفظ را در نسبت با مصادیقش در نظر می گیریم، این معنا از همه جهت واحد نیست (یعنی دارای اختلاف در شدت و ضعف و ... است). از این منظر، انسان برای افرادش کلی متواطی است اما وجود برای مقولات، کلی مشکک است[1].

اینک سئوال اینجاست که آیا تشکیک در کلی مشکک، در خود مفهوم رخ می‏دهد یا در تطبیق مفهوم بر مصادیق و یا در خود مصادیق. اگرچه ممکن است در وهله نخست، از آثار ابن‏ سینا چنین استظهاری شود که تشکیک در خود معنا است و حقیقتا به معنا و لفظ اسناد می‏یابد، اما روشن است که همگی این فیلسوفان بر این امر متفق‏ند که تفاوت متواطئ و مشکک، در خود لفظ یا مفهوم کلی نیست: مفهوم به خودی خود، چیزی جز خودش نیست؛ نه مشکک است و نه متواطئ. آری، اگر هم گاهی این تشکیک را به مفهوم -و حتی گاهی به لفظ- نسبت می‏دهیم، تسامحی بیش نیست.

برخی عبارات همچون عبارت منقول از ابن ‏سینا نمایانگر آن است که تشکیک مشکک، در تطبیق و صدق مفهوم بر مصادیق است نه در خود مفهوم. اما اینک سئوال اینجا است که آیا این عبارات نیز تسامحی نیستند؟ آیا عباراتی حاکی از این امر نداریم که تشکیک حقیقتا در خود مصادیق است و اگر آن را به لفظ یا مفهوم کلی و یا صدق کلی بر مصداق اسناد می‏دهیم، تسامحی بیش نیست؟ دقت در عبارات ابن‏ سینا نشان می‏دهد که تشکیک در خود مصادیق است و تسامحا به لفظ و مفهوم و صدق مفهوم بر مصداق، اسناد می‏ یابد. ابن‏ سینا بعد از توضیح اصطلاح مشکک، به بیان مثالی می‏پ ردازد که راهگشا است. ابن‏ سینا می‏گوید: «فمثل معنى الوجود: فإنه واحد فى أشياء كثيرة، لكنه يختلف فيها؛ فإنه(=الوجود) ليس موجودا فيها على صورة واحدة من كل وجه؛ فإنه موجود لبعضها قبل و لبعضها بعد؛ فإن الوجود للجوهر قبل الوجود لسائر ما يتبعه»؛ یعنی: «مثال کلی مشکک، معنای وجود است: معنای وجود در اشیای متعدد واحد است اما با این حال، در آنها اختلاف نیز دارد یعنی در آنها تحقق کاملا همسان ندارد؛ در برخی از اشیاء قبلا تحقق می یابد و در برخی بعدا؛ مثلا تحقق وجود در جوهر قبل از تحقق وجود در اعراض است»[2]. در این عبارت مشخص است که اساسا مساله ابن ‏سینا تشکیک در تحقق وجود است: تحقق وجود خاص نسبت به سایر وجودهای متحقق، از یک جهت مشابه است و از یک جهت متفاوت.

بنابراین، لازم نیست که خود مفهوم یا صدق مفهوم که اموری ذهنی هستند از ویژگی خاص تشکیکی برخوردار باشند تا از کلی متواطئ متمایز گردند. تمایز کلی متواطئ و مشکک نه در حیث ذهنی آنها(مفهوم ذهنی آنها یا صدق ذهنی آنها بر افراد) بلکه در حیث خارجی آنها(تحقق معنا در ضمن افراد) است اما تسامحا به مفهوم یا صدق مفهوم نیز اسناد می ‏یابد. اما آیا لازم است که مفهوم یا صدق آن نیز حقیقتا از ویژگی خاصی برخوردار باشند تا از این تشکیک مصداقی حکایت کنند و بر آن تطبیق یابند؟ به نظر می‏رسد چنین چیزی لازم نیست: اگر صرفا مفهوم و یا حتی صدق آن بر مصداق(نه خود مصداق) را در نظر بگیریم هیچ تشکیکی در آن نیست و هیچ تفاوتی با سایر مفاهیم ندارد.



[/HR][1] ابن‏ سینا، شفاء(منطق)، ج1، چاپ چهارم، بوستان کتاب، قم، 1404، صص9-12

[2] ابن‏ سینا، شفاء(منطق)، ج1، چاپ چهارم، بوستان کتاب، قم، 1404، ص10
موضوع قفل شده است