جمع بندی بررسی شخصیت ابن عربی از نگاه امام صادق (ع)

تب‌های اولیه

54 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=&quot]شاهد سوم:
[=&quot]ابن‌عربی بعد از اثبات مقام «خلت»، برای حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام ، تصریح به أتم و أکمل بودن مقام «خلت علوی» از «خلت ابراهیمی» می‌کند و در مقام تبیین چنین اکملیت و اتمیتی، اینچنین گفته است: «لأن أحكام الصفات الثبوتية الإلهية ظهرت في على، عليه السلام، على سبيل التحقق و في إبراهيم على سبيل التخلق»

همچنین، ابن‌عربی در مورد محبت و مودت اهلبیت علیهم السلام همانند یک شیعه‌ی قرن پانزدهمی معتقد است که از جمله خیانت‌هایی که در حق رسول مکرم صلی الله علیه و آله روا داشته شده، به جهت مودت اهلبیت ایشان است و در نظر وی، نباید بین مودت به شخص پیامبرصلی الله علیه و آله و مودت به اهلبیت ایشان، هیچ گونه تفاوتی اعمال شود؛ زیرا، پیامبر صلی الله علیه و آله جزئی از اهلبیت بوده و نباید بین اهلبیت در مودت، تبعیض قائل شد. «فإن الحب مانافیه تعلق إلا بالأهل لا بواحد بعينهمنظور از واحد، پیامبر ص است. فاجعل بالك و أعرف قدر أهل البيت فمن خان أهل البيت فقد خان رسول اللَّه ص و من خان ما سنه رسول اللَّه ص فقد خانه ص في سنته‏»


[=&quot]حتی شیخ اعظم محی‌الدین‌بن عربی، در این محبت و مودت تا آنجا پیش رفته که دایره مودت اهل‌بیت را تا ذراری رسول اللهصلی الله علیه و آله (سادات) گسترش می‌دهد.

[=&quot]
وی، در شأن اهلبیت عصمت و طهارت و در مقام مقایسه‌ی اهل‌بیت و دیگران (اعم از ابوبکر و عمر)، مقام اهل بیت را بالاتر از دیگران قرار داده است تا آن‌جا که امیر المؤمنین علیه السلام را آدم اولیاء عنوان کرده است. قهرا، با این عنوان، مأخذ علم و باب معرفت و علم نبی بودن حضرت امیرعلیه السلام نیز رمز‌گشایی می‌گردد. در همین راستا، این سروده را در فتوحات نقل می‌کند: «فلا تعدل بأهل البیت خلقاً / فأهل البیت هم أهل السیادة / فبغضهم من الانسان خسر / حقیقی، و حبهم عبادة»


[=&quot]پس به نص «آدم اولیاء»، علی علیه‌السلام رئیس و رأس عترت می‌باشد. همچنان که جناب سید جلال الدین آشتیانی نیز بر این مطلب اذعان دارد: [=&quot]«سعيد الدين فرغانى و استاد فرغانى، صدر الدين رومى قونوى و ابن عربى و تلاميذ قونوى، مثل شمس الدين ايكى و مؤيد الدين جندي و ملّا عبد الرزاق كاشانى و شرف الدين قيصرى و جمع كثيرى از محققان عرفا- شكّر اللّه مساعيهم-، امام و خليفه و جانشين واقعى حضرت ختمى مرتبت را مطابق قواعد مسلمه عرفان و تصوف و بر طبق روايات وارد از طرق محدثان عامه، عترت پيغمبر مى‏دانند» (مشارق الدراری، مقدمه آشتیانی، ص 83).

[=&quot][=&quot]بنابراین، اگر ادعا می‌شود ابن‌عربی بر این باور است، کسی شایسته مقام خلافتِ به حق مقام محمدی است که ویژگیِ « من صحت نسبته الیه صمنظور رسول الله صلی الله علیه و آله ظاهرا و باطنا و قد استفاضت عن النبی فی مأخذهم» را داشته باشد، این به جهت مبانی بنیادینی است که در باب امیر‌المومنین و اولاد معصومینشعلیهم السلام و الصلاة اتخاذ کرده است.

از موارد دیگری که حکایت از هم‌گام بودن ابن‌عربی در عقاید با شیعه دارد، سخن وی پیرامون دوازده امام، خصوصا، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. وی در فتوحات بعد از ذکر نام امام دوازدهم و بیان شرایط ظهور و قیام حضرت و این‌که حتی اگر یک روز از دنیا باقی مانده باشد آنقدر طولانی می‌گردد تا خلیفه دوازدهم ظهور کند، بیان می‌دارد که ایشان، از ولد پیامبر و حضرت زهرا سلام الله علیهما است و بعد یکی پس از دیگری امامان قبل از ایشان را نام می‌برد:
«و اعلموا أنه لا بد من خروج المهدي عليه السلام لكن لا يخرج حتى تمتلى‏ء الأرض جورا و ظلما فيملؤها قسطا و عدلا و لو لم يكن من الدنيا إلا يوم واحد طول اللّه تعالى ذلك اليوم حتى يلي ذلك الخليفة و هو من عترة رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم من ولد فاطمة رضي اللّه عنها جده الحسين بن علي بن أبي طالب و والده حسن العسكري ابن الإمام علي النقي بالنون ابن محمد التقي بالتاء ابن الإمام علي الرضا ابن الإمام‏ موسى‏ الكاظم‏ ابن الإمام جعفر الصادق ابن الإمام محمد الباقر ابن الإمام زين العابدين علي ابن الإمام الحسين ابن الإمام علي بن أبي طالب رضي اللّه‏»
[=&quot]
پس از آن در بحثی مستوفی، ویژگی‌های شخصیتی حضرت را ذکر کرده و در ضمن آن، برخی نشانه‌های ظاهری و صوری امام دوازدهم را نیز ذکر می‌کند. لازم به ذکر است در بیان فوق، هیچ سخنی از ابوبکر و عمر و عثمان نه در ضمن خلفای دوازده گانه و نه در خارج از ائمه دوازده گانه، به میان نیاورده است. بعلاوه، نکته حائز اهمیت، برجسته سازی عنوان «الامام» در مورد خلفای دوازده گانه است که دقیقا بر عقیده شیعه منطبق است.

[=&quot]بنابر سخن فوق، بر کسانی که اندک آشنایی با عقاید اهل سنت دارند جای هیچ گونه شک و تردید باقی نخواهد ماند که جناب شیخ اعظم محیی الدین ابن عربی، در عقاید، دارای مسلک تشیع بوده است.

قابل توجه کسانی که جناب ابن‌عربی را ناصبی می‌پندارند:

ارادت ابن‌عربی به اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها:
شيخ أكبر، ابن عربى صاحب فصوص الحكم در فتوحات مكيه، مفصل در اين مسأله سخن گفته است و تصريح نموده كه اهل عصيان از سادات و شرفاى اولاد زهرا- عليها سلام اللّه تعالى- چون به حسب اصل طينت پاك و طاهرند، به عذاب آخرت مبتلا نمى‏شوند، اگر چه در دنيا به واسطه اظهار معاصى حدود شرعيه بر آنها جارى شود.


[=&quot]ابن‏ عربى‏ عقيده خاصى در اولاد فاطمه‏ عليها سلام اللّه الملك العلام، دارد و آنها را به حسب طينت، به واسطه قرابت رسول اللّه، طيب و طاهر و پاك مى‏داند و عاصيان از اولاد زهرا را گناهكار صورى پنداشته و گويد: «و ان انفردت القرابة الطينية و صحّت النسبة من صورته العنصرية- صلى اللّه عليه و سلم- تخلعت النسبة الروحانية و المعنوية، فسوف يؤول إلى ذلك و لا بدّ، لأنّ الولد على كل حال، سرّ أبيه و إذا صحّت النسبة فلا بدّ أن يكون معها من أخلاقه و علومه و أحواله، سرّ معنوى. فان وقعت منهم مخالفة في الصورة الدينية الشرعية، فلا يجوز لمؤمن ان لا ينظر إليهم بنظر التعظيم و التبجيل و السيادة و ان كانوا على خلاف الشريعة ظاهرا. فقد يكون منهم اهل الابتلاء بحالة المخالفة، ثم الأحوال لا بدّ أن تحول و للحقيقة أن ترجع إلى طهارتها الاصلية و تئول، فافهم و اعلم و اعمل بذلك تعلم اسرارا في هذا المقام مكتمة و تلمح أنوارا على اهل الحجاب محرّمة. و قد استقصينا القول في ذلك في شرح مواقع النجوم و فيما ذكرنا مقنع، و اللّه يقول الحق و يهدي السبيل».

آیا ناصبیون چنین عقایدی دارند؟!!

نتیجه گیری:
این‌که برخی تعریف‌ها و تمجید‌ها در مورد ابوبکر و عمر در آثار ابن‌عربی مشاهده می‌شود، یا به جهت تقیه است (که در فصول بعد بدان پرداخته خواهد شد)، و یا به جهت تعبدی که نسبت به کلام رسول‌الله مبذول می‌داشته(که در فصل گذشته ذکر آن شد)، بوده است؛ زیرا تخطی از مبنای «إني‏ مؤمن‏ بكل‏ ما جاء به صلى اللَّه عليه و سلم مما علمت و ما لم أعلم‏» برای وی کاری صعب و مستصعب بوده است. اما با این حال، در بسیاری از جاها دیده می‌شود که وی از بسترهای اهل سنت فاصله گرفته و به سمت بسترهای شیعه نزدیک شده است. البته این مواردی که به بسترهای شیعه نزدیک شده است رندی و زیرکی وی اقتضا کرده طوری قدم بردارد که اهل سنت را نیز راضی کرده باشد؛ مثلا در یک بستری که به ظاهر نزاع و ناسازگاریِ با شیعه را وانمود کرده، بحث «أسنی القربات» در باب حب اهل‌بیتعلیهم السلام را به خوبی تثبیت کرده است: «أن ذلك من أسنى القربات‏ إلى اللَّه. و كذلك هو»

[=&quot]ابن‌عربی، در شب 17 رمضان‌المعظم 560ه.ق در شهر مرسیه (از شهرهای اَندَلُس) به دنیا آمد. پس از آن در سال 568 ه.ق به اشبلیة (از دیگر شهرهای اندلس) انتقال یافت و تا سال 598 ه.ق در همان‌جا اقامت گزید. بعد از سال 598، به بلاد مشرق مهاجرت کرده و چند سال در شهر مکه مقیم شد و در آنجا مصنفاتی از قبیل فتوحات را نگاشت. بعد از آن به بلاد روم مهاجرت کرد و بعد از ازدواج و سفرهای متعدد به حجاز و بغداد و حلب، در شهر دمشق ساکن شد و تا هنگام وفات در همان‌ جا اقامت کرده به تصانیف خود مشغول گشت. گفته شده، هنگامی که وی در سال 638، در شب جمعه‌ای وفات یافت، والی دمشق به همراه امراء و وزراء و علماء و فقرا با پای پیاده در تشییع جنازه‌اش حضور یافتند و مردم بازار به جهت اعلام تعزیت، به مدت سه روز مغازه‌های خویش را تعطیل کردند. وی در صالحیة دمشق به خاک سپرده شد.

به لحاظ مشی مذهبی، جناب ابن‌عربی، دارای سیاستی مثال زدنی بوده است به طوری که قاضی القضاة مالکیة، نه تنها خود را مفتخر به خدمتگزاری شیخ اکبر محیی‌الدین ابن عربی می‌دانسته، بلکه دختر خویش را نیز به عقد وی در آورده بود. این در حالی است که قاضی القضاة شافعیة، شمس الدین الخوبی (قاضی القضاة دمشق)، خود را ملزم به خدمتگزاری و اطاعت از وی می‌دانسته است و همچنین، روزانه 30 درهم به نیابت از ابن‌عربی صدقه می‌داده و سپس بر مجلس او حاضر و بر صورت او نظاره می‌کرده است.

[=&quot]همه این شواهد، حکایت از سه مطلب دارد: اولا، خاطر خواهی اجله‌ی مذاهب گوناگون نسبت به ابن‌عربی، نه به خاطر چشم و ابروی وی، بلکه به خاطر تعبد وی نسبت به شریعت هر یک از ائمه اهل سنت بوده است؛ ثانیا، روشن است، سرمایه‌های حدیثی که در مرأی و منظر ابن‌عربی قرار داشته، احادیث منقول از غیر شیعه بوده است و به ندرت احادیثی در مدح امیرالمؤمنین و ائمه اطهار در دست‌رس وی قرار داشته، که آن‌هم در کتب خود اهل سنت بوده است.
[=&quot]در همین راستا سخن مرحوم آشتیانی مفید خواهد بود: «... او گويا مطلقاً آثار أئمه شيعه را نديده است. البته در موارد معدود كه حديثى از أئمه شيعه، عليهم السلام، آن هم از طريق عامّه نقل مى‏كند، آن چنان تجليل و تكريم مى‏كند كه آدمى گمان مى‏برد أو شيعه‏اى عالى مقام بلكه متوغل در تشيع است كه به لسان مولى الموالى سخن مى‏گويد. ناگفته نماند كه ابن عربى و اتباع او در اصول علوىّ المشرب‏اند كه «الولاية» محمدى المشرب و علوىّ المشهد است

جناب آشتیانی در جای دیگر می‌گوید: [=&quot]«شيخ اعظم با شيعه رابطه نداشته است، از اين باب كه شيعه بيش از دو قرن به نقل حديث مشغول بود و به محتواى أحاديث مربوط به اصول عقايد اهميتى نمى‏داد. تا قبل از صدر المتألهين حتى يكى از آثار ارباب عصمت در اصول عقايد مورد تحقيق دقيق قرار نگرفته بود. اگر رابطه‏‌اى نيز بين شيعه و عامه بود، منحصر به فقه و علوم نقلى بود، چه آن كه بين بسيارى از علماى دو فرقه رابطه تعليم و تعلم فقه بر قرار بود. ناقلان و مؤلفان أحاديث شيعه، از قبيل مشايخنا العظام كلينى و صدوق و شيخنا الأقدم فقيه دانا مفيد و سيد مرتضى علم الهدى و شيخ الطائفة معروف به شيخ طوسى، در صدد تفسير روايات مربوط به عقايد بر نمى‏آمدند، و بيشتر براى فقه و اصول فقه اهميت قايل بودند، و به مباحث عقايد چنانكه بايد توجه نداشتند. فقه و اصول بر ساير علوم، از جمله اصول عقايد و تفسير، رجحان داشت. از اين رو، عرفان و حكمت الهى و تفسير و علم الحديث و غور در معانى رواياتِ محكم و متقن، كه پايه و اساس معرفت است، مهجور ماند»

در پایان، آیا وقت آن نشده، آقایانی که دم از تشیع می زنند، به رسم مذهب تشیع، بر طبل دشنام و توهین نکوبند و از در احتیاط وارد شوند!

سؤال:
آيا می‌توان بر مبنای حدیث زیر،
«إنَّ آيَةَ الْكَذَّابِ‏ بِأَنْ يُخْبِرَكَ خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَإِذَا سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللَّهِ وَ حَلَالِهِ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ شَيْ‏ءٌ»
محی‌الدین‌ابن عربی را که مدعی کرامات و شهود برخی مقامات و تجلیات حق و همچنین شهود انبیاء علیهم السلام است، فردی کذّاب بدانیم؟

پاسخ:
سند و متن حدیث:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ آيَةَ الْكَذَّابِ‏ بِأَنْ يُخْبِرَكَ خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَإِذَا سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللَّهِ وَ حَلَالِهِ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ شَيْ‏ءٌ[1].
ضمن آن که حدیث از روایات صحیحه و مسند می‌باشد در مورد معنا و مفهوم این حدیث، هم جناب ملاصالح مازندرانی در کتاب شرح اصول کافی و هم جناب مرحوم محمد باقر مجلسی در کتاب مرآة العقول، به اختصار، به شرح و توضیح آن پرداخته‌اند:
جناب ملاصالح مازندرانی می‌گوید: «أى آية الكذاب فى دعوى الدين و الايمان أن يخبرك خبر السماء و الارض و المشرق و المغرب فاذا سألته عن حلال اللّه و حرامه لم يكن عنده شي‏ء، و فيه ذم لمن يصرف عمره فى القصص و الحكايات و التواريخ و طلب علم النجوم و الرياضى و الهندسة و نحوها و تركه طلب المعارف الشرعية و العلوم الدينية النافعة فى الآخرة مثل علم الاحكام و الاخلاق و مراقبة النفس‏».[2]
بر اساس سخن فوق، نشانه‌ی دروغ‌گو در این ادعا که من دارای دین و ایمان می‌باشم آن است که از آسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر می‌دهد اما چیزی از حلال و حرام خدا (احکام شرعی) نمی‌داند؛ بر اساس این حدیث، کسی که عمر خود را در اخذ قصه‌ها و حکایات و تاریخ و طلب علم نجوم و ریاضی و هندسه و ... گذرانده اما از معارف شرعیه و علوم دینی (که مفید به حال آخرتش می‌باشد) غافل گشته، مورد مذمت قرار گرفته است.
از کلام ملاصالح اینگونه به دست می‌آید که گویا کسانی بوده‌اند که مدعی دین‌داری و ایمان به خدا و پیامبر خاتم‌ صلی‌الله علیه و آله بوده‌اند اما در عمل، چیزی از معارف دین خویش و همچنین، از احکام مناسک شرعی نمی‌دانسته‌اند این در حالی است که به علوم مختلف اعم از تاریخ و حکایات و ریاضی و هندسه و نجوم مسلط بوده‌اند.
عقل انسان در انتخاب گزینه‌های متعدد، گزینه‌هایی را که دارای منفعت بیشترند را برمی‌گزیند و گزینه‌هایی که از درجه اهمیت کمتری برخوردارند را در رده‌های بعدی قرار می‌دهد؛ در حقیقت اینان اینگونه‌اند که این قاعده‌ی «اولویت‌» را پشت گوش انداخته به جای پرداختن به اموری که فایده‌ی بیشتری دارند به اموری که از فایده‌ی کمتری برخوردارند، پرداخته‌اند.
نکته‌ی قابل استفاده از این بیان این که لازم نیست وقوف بر علم نجوم و ریاضی و تاریخ و ... از طُرُق غیر معهود و غیبی باشد بلکه می‌توان به گونه‌ای این حدیث را معنا و تفسیر کرد که به هیچ روی نیازی به دخالت دادن علوم غیبی نباشد. این گمان آنجا تقویت می‌شود که اکثری مردم از علوم غیبی بی‌بهره‌اند و در صورتی که مدِّ نظر حدیث تنها شامل خبر از آسمان و زمین و مشرق و مغرب تنها از طریق اطلاع از علوم غیبی باشد، اکثریِ مردم تخصصا از موضوعِ حدیث (کذاب) خارج خواهند شد و تنها عده‌ی معدودی – کسانی که اخباری از آسمان و زمین و شرق و غرب را به تکیه بر علوم غیبی می‌آورند- را در بر می‌گیرد.
اما آن چه باعث این گمان شده که اطلاع از شرق و غرب و آسمان و زمین تنها از طرق غیبی و غیر متعارف قابل تصویر باشد، تعبیر «خبر السماء» (آسمان) است یعنی خبرهای آسمان؛ ولی کاملا روشن است که علم به خبرهای آسمان تنها در دست کسانی که با علوم غیبی مرتبط‌اند نمی‌باشد؛ بلکه منجمین و طالع‌بین‌ها نیز بدون تمسک به علوم غیبی و غیرمتعارف، از چنین علومی باخبرند.
این گمانه‌ آنجا تقویت می‌شود که این حدیث از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است و در زمان حیات ایشان، بازار منجمین و طالع‌بینان داغ بوده است و رد پای آنان نه تنها در دربار خلفاء بلکه در میان بدنه‌ی اجتماع مشهود بود.
پس لازم نیست «خبر السماء» و «خبر المشرق و المغرب» را تنها به صاحبان علوم غیبی و غیرمتعارف و غیربشری محدود کنیم تا گفته شود این اِخبار از آسمان به معنای اخباری است که از علوم ظاهری و معمولی به دست نیامده و فقط و فقط از طریق کشف و شهود و علم غیب محقق شده است. در حقیقت هیچ ضرورتی نیست که کلام امام علیه السلام را اینچنین مقید کنیم؛ همانطور که جناب ملاصالح مازندرانی به درستی اینچنین برداشت کرده‌ است.
همانطور که در ابتدای این نوشتار ذکر شد، از دیگر کسانی که به تبیین معنای این حدیث پرداخته، جناب علامه محمد باقر مجلسی است. ایشان می‌گوید: «إنما كان هذا آية الكذاب‏ لأنه لو كان علمه بالوحي و الإلهام لكان أحرى بأن يعلم الحلال و الحرام، لأن الحكيم العلام من يفيض على الأنام ما هم أحوج إليه من الحقائق و الأحكام، و كذا لو كان بالوراثة عن الأنبياء و الأوصياء عليهم السلام، و لو كان بالكشف فعلى تقدير إمكان حصوله لغير الحجج عليهم السلام فالعلم بحقائق الأشياء على ما هي عليه لا يحصل لأحد إلا بالتقوى و تهذيب السر عن رذائل الأخلاق، قال الله تعالى:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ‏" و لا يحصل التقوى إلا بالاقتصار على الحلال و الاجتناب عن الحرام، و لا يتيسر ذلك إلا بالعلم بالحلال و الحرام، فمن أخبر عن شي‏ء من حقائق الأشياء و لم يكن عنده معرفة بالحلال و الحرام فهو لا محالة كذاب يدعي ما ليس له».[3]
بر اساس سخن جناب مجلسی، وجه آن که استناد صفت «کذاب» به مدعی این علوم کذایی رواست این است که اگر این علوم از طریق وحی و الهام به دست وی رسیده باشد، شایسته‌تر آن است که وی از حلال و حرام دین خود آگاه‌تر باشد. جناب مجلسی می‌گوید: زیرا خداوند کسی است که آنچه را که خلائق بدان نیازمند بودند را بر آنان افاضه خواهد کرد که عبارت است از حقایق و احکام؛ همچنین، ممکن است این علوم [خبر دادن اخبار آسمان‌ها و زمین و مشرق و مغرب] از طریق وراثت از انبیاء و اوصیاء، ولو با کشف و شهود (بر فرض که تحقق کشف برای غیر اهلبیت علیهم السلام امکان داشته باشد) محقق شده باشد؛ در این جا هم باید گفت کسی می‌تواند بر حقائق اشیاء اطلاع یابد که جانب تقوا و تهذیب نفس از رذایل اخلاقی را نگاه بدارد همچنان‌ که خداوند می‌فرماید: "تقوا داشته باشید تا خداوند شما را عالم کند" و از طرفی، تقوا جز با رعایت حلال الهی و دوری کردن از حرام الهی به دست نمی‌آید؛ و این مهم نیز در گرو علم و اطلاع از حلال و حرام الهی است؛ پس اگر کسی مدعی اطلاع از حقایق اشیاء بود اما شناختی از حلال و حرام الهی نداشت، قطعا در ادعایش دروغ‌گو خواهد بود.
تفاوت بیان مرحوم مجلسی با مرحوم مازندرانی آن است که مرحوم مجلسی کلام امام صادق علیه السلام را به کسانی که از طرق غیر عادی و متعارف این علوم را به دست آورده‌اند، مقید ساخته است و حال آن که هیچ ضرورتی به این تقیید نیست.
اما حتی اگر کلام مرحوم مجلسی را صحیح بدانیم؛ اولاً ایشان وجود کشف و شهود و اطلاع از زمین و آسمان و مشرق و مغرب از طریق علوم غیبیه را رد نمی‌کنند؛ ثانیاً این کلام ناظر به شخص خاصی نیست و توضیح ایشان به تبع خودِ حدیث، کلی است (فرد خاصی را مشخص نکرده‌اند)؛ ثالثاً، این کلیت مورد قبول همه عقلای عالم و از جمله خود عارفان است؛ یعنی عارفان نیز چنین باور و عقیده‌ای نسبت به حلال و حرام الهی و علم به حلال و حرام الهی داشته‌ و دارند (این مطلب در آثار آنان فراوان قابل مشاهده است).
در اثبات این مطلب که عارفان مسلمان، علم به حلال و حرام الهی را بر خود فرض و واجب می‌دانسته‌اند همین بس که آنان در میان آموزه‌های خود از آموزه‌ا‌ی تحت عنوان «شریعت، طریقت و حقیقت» سخن گفته‌اند که بر اساس آن، راه رسیدن به حقیقت (کشف و شهود و رسیدن به مقام فنا)، گذر از شریعت است؛ و خلاصه، بدون نصب‌العین قرار دادن‌ِ احکام دینی، نمی‌توان به حقیقت باریافت.
بعلاوه، عارفان مسلمان، یکی از معیارهای صحت و سقم مشاهدات را کشف اتم محمدی صلی الله علیه و‌ آله - که در شریعت و احادیث آن حضرت متجلی گشته- می‌دانند؛ بدین معنا، هرگاه عارفی به مشاهداتی نائل شد؛ اگر چه در این علم حضوری هیچ خطایی رخ نمی‌دهد اما در مقام تفسیر، ممکن است عارف دچار لغزش گردد؛ و به گونه‌ی خطا آن را تفسیر کند؛ از این رو، شریعت که نتیجه‌ی کشف آن حضرت است به مثابه سنگ محک و خط‌کشی برای مشاهدات صاحبان کشف و شهود به کار رفته است. در این خصوص ابن‌عربی می‌گوید:
«إذا خالف الکشف الذی لنا کشفَ الانبیاء کان الرجوع إلی کشف الانبیاء و علِمنا أن صاحب ذلک الکشف قد طرأ علیه خلل بکونه زاد علی کشفه نوعا من التأویل بفکره، فلم یقف مع کشفه، کصاحب الرؤیا. فإن کشفه صحیح و أخبر عما رأی و یقع الخطأ فی التعبیر، لا فی نفس ما رأی. فالکشف لا یخطی أبدا، و المتکلم فی مدلوله یخطی و یصیب، إلا أن یخبر عن الله فی ذلک».[4]
ترجمه: «هرگاه مکاشفات ما با مکاشفات انبیا در تضاد باشد [طریق اطلاع از کشف انبیاء همان مراجعه به بیانات و شریعت آنان است] مرجَع، کشف انبیاست ... .
این سخن نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است که ابن‌عربی و امثال ایشان، به شریعت و سخنان صاحب کشف اتم (نبی خاتم صلی الله علیه وآله) به عنوان فصل الخطاب و معیاری فراگیر می‌نگریسته‌اند و لازمه‌ی این باور، لزوم اطلاع و رصد اقوال و بیانات ایشان است.

همو (ابن عربی) در کتاب فصوص الحکم می‌گوید: «فالدين الانقياد. و «الناموس»[5] هو الشرع الذي شرَعه الله»[6] (دین یعنی انقیاد و سرسپردگی و ناموس همان شریعتی است که خداوند آن را تشریع کرده است).
همانطور که مشاهده می‌کنید این همان قاعده و قانون کلی عارفان و به خصوص ابن عربی است که خودشان بدان تصریح کرده‌اند؛ اما اگر کسی بگوید عارفان یا حتی خود ابن عربی در فلان مورد یا موارد از حلال و حرام خدا تخطی کرده‌اند؛ باید گفت وجود چند مورد خطا و اشتباه، هیچ ضرری به تدین و ایمانِ شخص معتقد به شریعت نخواهد زد؛ زیرا، چنین پدیده‌ای برای همه متخصصان در علوم و فنانان در رشته‌های مختلف محتمل و ممکن است؛ مثلا آیا می‌توان ادعا کرد کسی که استاد علم منطق است به هیچ روی بر خلاف قواعد منطقی رفتار نکرده است! و یا کسی که در علم فقه متخصص است آیا محال است در موردی برخلاف احکام دین عمل کرده باشد یا حتی آیا محال است احاطه‌ی علمی‌اش به احکام حلال و حرام ناقص باشد؟! به همین وزان، عارفان نیز اگر چه متابعت از شریعت را اولین رکن سیر و سلوک خویش می‌دانند ولی ممکن است در مواردی، دچار لغزش شده باشند در عین حال که نسبت به متابعت بی‌چون و چرا از شریعت تأکید دارند.

نتیجه:
این تفکر که جناب ابن‌عربی شخصی بی‌دین و ... است؛ سخنی بی‌اساس بوده، و بی‌اساس‌تر از آن این است که بخواهیم به زور و تجشم، ایشان را صغرای بیانات و احادیث معصومین علیهم‌السلام کنیم و عنوانِ «کذاب»‌ی که به صورت کلی در حدیث بیان شده را بر وی منطبق کنیم.

منابع:[1]. کلینی، کافی، طبع اسلامیة، ج2، ص 340.

[2]. مازندرانی، ملاصالح، شرح اصول کافی، تصحیح ابوالحسن شعرانی، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1382 ق، ص 379.

[3]. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، تصحیح رسولی محلاتی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1404ق، ج10، ص 332.

[4]. محی‌الدین‌ ابن عربی، فتوحات المکیة، دارالصادر، بیروت، چاپ اول، ج3، ص 7.

[5]. ناموس امر مستوری است که از طرف خدا آمده و باید سر به مهر به آن عمل نمود. در اینجا شریعت، همان ناموس خداوند است که نباید به آن تخطی و خیانت کرد.

[6]. محی‌الدین ابن عربی، فصوص الحکم، تصحیح عفیفی، انتشارات الزهراء، تهران، 1370، ص 94.


موضوع قفل شده است