جمع بندی به چه دلیل حافظ شیرازی عارف است؟

تب‌های اولیه

81 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

قدیما;954965 نوشت:
امام چه ربطی به حافظ شیرازی داره من نفهمیدم.هر دو نفر تبعید شدن حافظ به خاطر عیاشی به یزد و امام به خاطر مبارزه با طاغوت به فرانسه.

سلام داداشی جون
آقا من ی سوال دارم
چون در رابطه با حافظ نیست میپوشونمش
[SPOILER]اونطور که متوجه شدم امام رو قبول دارین
ازونجا که به ابن عربی گیر دادین برام سوال شد
محی الدین شخصیت محبوب بزرگان امروزیه خود امام خمینی تو نامه به گورباچوف مستقیما فصوص الحکمشو گفته،ملاصدرا و حسن زاده آملی و طباطبایی هم که پیروانشونن و علامه قاضی از بزرگان عرفان میدونه محی الدینو و آقای خمینی هم قاضی رو کوه ایمان میدونه هر جوری حساب کردم جناب خمینی پیرو ابن عربیه و کتابی داره تحت عنوان تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس[/SPOILER]

نقل قول:
حتی این لقب لسان الغیب که به حافظ داده شده برای عصرهای متأخر نبوده است از همان زمانهای قدیم به او لسان الغیب گفته می‌شده است.

این طور که من میدونم وقتی حافظ هلاک شد مردم به خاطر عیاشی و فساد و کفر از دفن او در قبرستان مسلمان ها جلوگیری کردند ولی طرفدارانش گفتن فالی به حافظ بزنیم که شعری امد که درسته که حافظ گناهکار ولی میره بهشت به همین خاطر به او لسان الغیب می گویند و این داستان به کل رد شده.

داستان دفن حافظ:

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار (اراذل و اوباش) ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد ، تو برو خود را باش هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به زیر می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ. (منبع: تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪ ﺳﻮﻡ)

دلایل رد این داستان توسط محقق حجت الله حاجی کاظم:


  1. ادوارد براون این داستان را به‌عنوان نقلی در مورد فرهنگ شفاهی مردم نسبت به فال حافظ آورده و هیچ منبع تاریخی برای آن نداشته وگرنه به خاطر تقیدش به منابع، ‌ذکر می‌کرده است. (این داستان از فیصل عبدالحسن محقق معاصر نیز نقل شده که منبع وی هم ظاهراً همین ادوارد براون است.) به نظر می‌رسد انسان محققی همچون براون، نمی توانسته داستانی بی منبع نقل کند. تنها توجیه ما برای او این است که وی داستان را صرفاً به جهت نشان دادن رواج فال حافظ در میان ایرانیان چنین داستانی را نقل کرده است.
  2. داستان براون اگر قرار باشد یک گزارش تاریخی تصور شود،‌ با برخی شواهد تاریخی ناسازگار است. برای مثال، خود ادوارد براون در همین کتاب از قول گلندام (که براون وی را تنها معاصر حافظ که درباره او نوشته می داند)، نقل می کند که حافظ در زمان خود اشعارش را جمع آوری نکرد و وی (گلندام) بعد از وی با مشقت و یکی یکی به جمع آوری اشعار وی پرداخت. حال چگونه ممکن است مردم هنگام مرگ او دیوانش را آورده و به او فال بزنند؟! حافظ پژوهان در مقدمه دیوان حافظ موجود در عصر حاضر، گفتار گلندام را به جهت اهمیتش می آورند. (برای مثال، دیوان حافظ نسخه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی) سعید نیاز کرمانی در کتاب «حافظ شناسی» می گوید: «محمد گلندام براى جمع آورى اشعار حافظ وعده میدهد که در ازاى هرغزل یافته شده یک سکه طلا بدهد» (حافظ شناسی، ج۴،صفحه۱۷۴)
  3. تخطئه کننده حافظ چگونه می‌توانسته وی را از دفن شدن در قبرستان منع کند؟ تنها کسی که مسلمان نباشد در قبرستان مسلمانان دفن نمی‌شود در حالی که از نظر عموم حافظ پژوهان (و از جمله خود ادوارد براون) حافظ انسانی متقی، معلم قرآن، مدرس تفسیر (کشاف) و … بوده است و بندگی خدا می کرده. (صفحه ۳۶۲ و ۳۶۳ همان کتاب)
  4. یکی از اشکالات منطقی داستان نیز این است: در داستان آمده که می خواستند از دفن او در قبرستان ممانعت کنند. این تنها در حالتی است که وی را کافر دانسته باشند. چگونه ممکن است مردم مسلمان کسی را کافر بدانند و برای حل اختلاف به بیت شعری استناد کرده و درنهایت به‌جای تکیه بر دین و شواهد عینی، بر آن فال تکیه کنند؟
  5. یکی دیگر از اشکالات منطقی داستان چنین است: چگونه ممکن است فال حافظ به محض وفات بدون هیچ سابقه ای در زمان حیاتش رواج داشته باشد به نحوی که مردم شهر نسبت به ملاک قرار دادن آن به توافق برسند؟ (حتماً می گویند وقتی حافظ زنده بوده برایش فاتحه می‌خواندند و به دیوانی که نداشته فال می‌زدند!!؟)

نقل قول:
ونطور که متوجه شدم امام رو قبول دارین
ازونجا که به ابن عربی گیر دادین برام سوال شد
محی الدین شخصیت محبوب بزرگان امروزیه خود امام خمینی تو نامه به گورباچوف مستقیما فصوص الحکمشو گفته،ملاصدرا و حسن زاده آملی و طباطبایی هم که پیروانشونن و علامه قاضی از بزرگان عرفان میدونه محی الدینو و آقای خمینی هم قاضی رو کوه ایمان میدونه هر جوری حساب کردم جناب خمینی پیرو ابن عربیه و کتابی داره تحت عنوان تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس

سلام علیکم به برادر گرامی:

با قرآن وسنت دینداری کنیم

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الدِّينِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ دَخَلَ فِيهِ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُول‏

امام صادق علیه السلام فرمود:
هرکس بوسیله بزرگان وشخصیت ها(غیر معصوم) داخل در دین شود، همانها او را از دین خارج می کنند و هر کس به وسیله کتاب خدا و سنت داخل دین شود کوه ها قبل از او از بین می روند( او در دینش از کوهها استوار تر است)
الغيبة( للنعماني) ص 22

هر کجا امام خمینی مطابق قران و سنت ائمه(ثقلین) راهی رفته ما هم میرویم.در غیر این صورت ما امام خمینی را معصوم نمی دانیم.ایت الله قاضی هم با تمام احترامی که برایش قائلیم کلاس درس او توسط مرجع عام زمان خودش سید ابوالحسن اصفهانی و اقا ضیاالدین عراقی تعطیل و خریه او قطع شد.

موفق و سلامت باشید

نقل قول:
فقط من یک چی بگم...به نظرم خود قرآن که یک همچین حرفی زده، خودش چیزی از شعر و شاعری کمتر نداره

__________________________________________
دلیل؟؟؟

قدیما;954972 نوشت:
__________________________________________
دلیل؟؟؟

والا یک اینکه ظاهرش خیلی شبیه به شعره و قصه و داستانه..اصلا زبان علمی نداره....علم و منطق و فلسفه زبان مخصوص خودش رو داره ولی قرآن اصلا زبان علمی نداره اگر داشت اصلا در اون اختلاف نظر و اختلاف تفسیری وجود نداشت...یا خیلی اندک می بود...آدم الان باید حضور ذهن داشته باشه بخواد یک مثال خیلی روشن بزنه...ولی اگر شما با قرآن کار کرده باشید می دونید که از خیلی از آیات می شه تفسیر های مختلف ضد و نقیض داشت....از این جهت قرآن نمی تونه یک جهان بینی عمیق و دقیق منطقی و عقلانی به شما بده.....این از ویژگی های بارز شعر و شاعریه...
خوب این از ظاهر قرآن...
در کنار ظاهرش، وقتی یک سری از آیات رو بررسی می کنید می بینید که این آیات بر پایه عقل و منطق استوار نشدن...بلکه از احساسات و عواطف و فطرت و وجدانیات و هوی و هوس انسان سر چشمه گرفتن...لازم نیست که همه ی آیات رو بررسی کنید در این باره..فقط یک چند تا انگشت شمار آیه هم با این ویژگی پیدا کنید...متوجه می شید که گوینده ی قرآن فرد فیلسوفی نبوده...این شاعران هستند که از روی احساسات و عواطف و به قول بعضیا از روی الهاماتی که بهشون می شه حرف می زنن...و اصلا کسی که فیلسوف می شه و عقل گرا می شه به معنای واقعی کم کم قوه خیالش کور می شه و اصلا نمی تونه مثل حافظ و سعدی یک کتاب شعر بنویسه، با زبانی شعر گونه....
با این توضیحات به نظر قرآن چیزی از شعر و شاعری کم نداره...حالا دیگه من مثال بزنم و مصداقی بخوام صحبت کنم و مثلا آیه بیارم و بررسیش کنم...کار یک پست و دو پست نیست، نیاز به بحث های مفصل داره....اما در جای خودش بحث شده

نقل قول:
در کنار ظاهرش، وقتی یک سری از آیات رو بررسی می کنید می بینید که این آیات بر پایه عقل و منطق استوار نشدن...بلکه از احساسات و عواطف و فطرت و وجدانیات انسان سر چشمه گرفتن

من ایرادی در این زمینه نمی بینم که یک سری از ایات هم احساسی باشند هم منطبق با عقل

نقل قول:
ولی قرآن اصلا زبان علمی نداره اگر داشت اصلا در اون اختلاف نظر و اختلاف تفسیری وجود نداشت

من اختلاف تفسیر را به معنی علمی نبودن قران نمی دانم.اختلاف تفسیر به خاطر نگرش متفاوت انسان ها است و ممکنه در هر چیزی رخ بدهد

نقل قول:
حالا دیگه من مثال بزنم و مصداقی بخوام صحبت کنم و مثلا آیه بیارم و بررسیش کنم...کار یک پست و دو پست نیست، نیاز به بحث های مفصل داره....اما در جای خودش بحث شده

باید تک تک ایات مورد نظر شما بررسی شود که همانطور که فرمودید کار یکی دو پست نیست و به موضوع حافظ مربوط نیست.انشاالله در موضوع دیگر بررسی شود

موفق باشید

قدیما;954963 نوشت:
حق با شماست شعر کنیزک و خر خاتون مثبت 18 ساله ولی خدایی یک سری از شعر های مولوی مثبت 95 ساله

هم‌چو آن زن کو جماع خر بدید

گفت آوه چیست این فحل فرید


آقا سلام دوباره!این شعر رو گذاشتین باعث شد من برم از دوستم که مادرش مولانا شناسی در ادبیات تخصص داره بپرسم
جوابی که داد این بود(نظر من نیستا، یعنی من نه میدونم کافر هستن و نه میدونم مسلمان،ندانم گرام در این مورد)
گفتش ادبیات آروتیک نیست که بی پرده مسائل تابو دار رو بگه!
گفت مثلا در فارسی به اونچه که ذکر میگیم (یعنی حرف زشتی نیست) اونا ... میگفتن
بعد گفت این قرآن هم کلمه فروجهم داره! و همه مترجمین ،به عنوان دامانشان را از گناه حفظ میکنن ترجمه کرده! در صورتی که به معنی 0 و شکاف هستش
بنظرتون حرفشون قانع کننده هست یا نه؟؟

herzinand;955349 نوشت:

بعد گفت این قرآن هم کلمه فروجهم داره! و همه مترجمین ،به عنوان دامانشان را از گناه حفظ میکنن ترجمه کرده! در صورتی که به معنی 0 و شکاف هستش
بنظرتون حرفشون قانع کننده هست یا نه؟؟

بد نبود بیت بعدی شعر مولانا رو ایشان میخواندند بعد تطبیق میدادند . همان مولانا شناس یمانند بهتر است ،

فاتح;955365 نوشت:
بد نبود بیت بعدی شعر مولانا رو ایشان میخواندند بعد تطبیق میدادند . همان مولانا شناس یمانند بهتر است ،

سلام برادر جان بیا ی چایی بزنیم گرم شیم ببینیم دنیا دس کیه آخه
جدای از شوخی والا اون شعر رو خوندن!حالا من نمیدونم چه افرادی کافرش بخوانند چه نخونند!من که با مولوی حال میکنم! من طربم طرب منم زهره زند نوای من/عشق میان عاشقان شیوه کند برای من!اصن شعراش شوری داره!
اما شما این کلیپ رو ببینید
https://www.aparat.com/v/ctE7V/%D9%85%D8%AB%D9%86%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84_%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA.%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1_%D9%88_%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C
جناب خامنه ای(که گمان کنم شما قبولش داشته باشید)میگه مولوی اصول اصول اصول دین است و بنده(خامنه ای) هم این موضوع رو قبول دارم!
اصن مولانا کافر یا مسلمان فرقی نمیکنه بنظرم، انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال!
برادر من بهتر میدونید در قرآن هم اومده حوری های نارپستان و زلیخا قصد وی کرد و... اینا هم مسائل جنسیه خب
هر چند من مخالفتی ندارم چه کافر بدونید چه مومن نظرتون روی چشم@};-

قدیما;955366 نوشت:
سلام

در چند سایت هم در دفاع از مولانا همین حرف ها را هم زدند


سلام داداش جان،والا من قصد خاصی نداشتم و اصلانظری ندارم راجب اینکه مولانا مسلمان هست یا نه فقط اون ابیات رو که گذاشتین ندیده بودم واسم سوال شد رفتم دنبالش چنین جوابی دادن گفتم اشتراک بذارم شاید بدرد بخوره!
الا کل حاله نظر شما درست و متین@};-

herzinand;955385 نوشت:
سلام برادر جان بیا ی چایی بزنیم گرم شیم ببینیم دنیا دس کیه آخه
جدای از شوخی والا اون شعر رو خوندن!حالا من نمیدونم چه افرادی کافرش بخوانند چه نخونند!من که با مولوی حال میکنم! من طربم طرب منم زهره زند نوای من/عشق میان عاشقان شیوه کند برای من!اصن شعراش شوری داره!
اما شما این کلیپ رو ببینید
https://www.aparat.com/v/ctE7V/%D9%85%D8%AB%D9%86%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84_%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA.%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1_%D9%88_%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C
جناب خامنه ای(که گمان کنم شما قبولش داشته باشید)میگه مولوی اصول اصول اصول دین است و بنده(خامنه ای) هم این موضوع رو قبول دارم!
اصن مولانا کافر یا مسلمان فرقی نمیکنه بنظرم، انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال!
برادر من بهتر میدونید در قرآن هم اومده حوری های نارپستان و زلیخا قصد وی کرد و... اینا هم مسائل جنسیه خب
هر چند من مخالفتی ندارم چه کافر بدونید چه مومن نظرتون روی چشم@};-

مثنوی رو فرمودن نه مولوی .
نه من نمیدانم ناریستان چیست در قرآن چه آمده . شما بفرمائید

نقل قول:
سلام داداش جان،والا من قصد خاصی نداشتم و اصلانظری ندارم راجب اینکه مولانا مسلمان هست یا نه فقط اون ابیات رو که گذاشتین ندیده بودم واسم سوال شد رفتم دنبالش چنین جوابی دادن گفتم اشتراک بذارم شاید بدرد بخوره!
الا کل حاله نظر شما درست و متین@};-

سلام به برادر گرامی.شما روی چشم من جای داری و من قصد توهین نداشتم اگر جسارتی شد عذر خواهی میکنم.منظور من این بود که موضوعی که دوست مولانا شناس شما در دفاع از مولوی فرموده در سایت های مدافع مولانا وجود داره و نظر فقط دوست شما نیست یک نظر فراگیر در بین عارفان است.

دکترنادرنوری;954957 نوشت:
نمی دانم واقعن نمی دانم حافظ به جز این شعر آشکار زیر؛ با چه زبانی باید می گفت من شراب می خورم

که برخی باز با هر دست و پا ز دنی می خواهند بر چسب عرفان به این شعر بزنند

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

خودش داره با زبان بی زبانی می گوید گاه گاهی می می خورم
من نمی دونم واقعن دیگه باید چجور می گفت که نشانگر می خوردن باشه
؟؟؟

اخه چه جور باید بیت بالا را تاویل کرد به عرفان !!؟؟؟؟؟


سلام علیکم ضمن عرض پوزش به دلیل تأخیر
این نوع ادبیات در نزد خود عارفان شاعر متعارف است.
این زبان، زبان استعاره است. چطور می‌توان از کسی که قرآن را با قرائات مختلف می‌خوانده و حافظ قرآن است اینگونه یاد کرد!! آیا این مصداق تهمت به یک مسلمان نیست! لااقل نباید یک وجهی از احتمال را ولو با درصدی پایین،‌ در کار او روا بداریم!
چطور می‌توان شعر زیر را از کسی بدانیم که اهل می‌گساری بوده
می‌ِ صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند / به عذر نیم‌شبی کوش و گریه سحری
در مورد بیت‌ ذکر شده توسط شما حضرت آیت‌الله سعادت‌پرور اینطور می‌فرمایند:
«گویا خواجه ابیات این غزل را در وقتی سروده که از مشاهدات اسمائی و صفاتی در نهایت بهره‌مندی بوده و تقاضای شهود ذاتی را می‌نموده؛ به عبارت دیگر، به مقام فنای فعلی و صفتی و اسمی دست یافته، فنای ذاتی و بقای بالله را تمنا می‌فرموده»
از همین رو، در ابتدا جناب حافظ گفته: «گرچه از آتش دل چون خم می‌ در جوشم / مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم»
و بعد وقتی می‌گوید حاش لله که نیم معتقد جام و سبو / اینقدر هست که گه گه قدحی می‌نوشم:‌ خب طبق همان سیاق، مراد وی اینگونه خواهد شد: من بر آنم تا به کلی از خویش بیرون شوم و از لب جانان آب حیات نوشم، مرا بستگی و توجه داشتن همواره به مشاهدات اسماء و صفاتی چه کار؟ برای آمادگی رسیدن به کمال بالاتر (بقاء) گهگاهی از تجلیات دوست بهره‌مند شدن مرا بس است.

قدیما;955403 نوشت:
اگر جسارتی شد عذر خواهی میکنم

سلام علیکم
قبل از هر چیز از دوستان تمنا دارم حد و حدود کلامی در سایت را رعایت فرمایند.
در مورد الفاظ رکیکی که جناب حافظ به کار برده است مطلبی را جناب بهاء الدین خرمشاهی در کتاب حافظ‌شناسی خود در ذیل مقاله هفتم با عنوان «نظری به طنز حافظ» ذکر کرده است. وی که به قصد نمایاندن یکی از وجوه والای شخصیت و هنر حافظ این مقاله را آورده می‌گوید: مقام طنز، مقام شامخی است و هنرمندان رند و رندان هنرمند به آن دست می‌یابند و اشاراتشان تسلی بخش و اندوه زا می‌شود. طنز حافظ از کمرنگ‌ترین و ظریف‌ترین نمونه‌های طنز در ادب فارسی است. در بسیاری موارد، در بادی نظر، طنزآمیز بودن مضمون و لحن ادای بسیاری از ابیات حافظ احساس نمی‌شود. ... . البته همه طنزهای حافظ به این کمرنگی نیست. گاه هست که قویتر و در عین حال انتقادآ‌میز هم هست. حتی از این نمونه‌ها پررنگ‌تر هم در دیوان حافظ کم نیست و به نمونه‌های فراوانی ازآنها در همین مقاله اشاره شده است. اما در مجموع مناعت طبع و انضباط هنری حافظ به او اجازه نمی‌دهد که از وادی طنز به زمینه هزل و فکاهت، و از آن منفی‌تر به ورطه هجو و بدزبانی کشیده شود. حافظ در جنب بیش از سیصد مورد طنز مفرح و طبیعی، دو یا حداکثر سه مورد اشاره هجوآمیز دارد».

وال ئی;954949 نوشت:
به نظرم شاعران اکثرا یا هزیان گو هستند یا ظاهر حرفشان شبیه هزیان گویان است

دکترنادرنوری;954957 نوشت:
انهایی که امروزه با تمسک به خیالپردازی و ماله کشی می کوشند حافظ را عارف جلوه دهند سخت در اشتباهند

قدیما;954969 نوشت:
دلایل رد این داستان توسط محقق حجت الله حاجی کاظم:

سلام علیکم
بهره گیری شما (جناب قدیما) از استدلال و روی آوردن تان به ادبیاتی منطقی را تحسین نموده، تقاضا دارم از این پس نیز به جای توهین‌ و مراء‌ و مجادله‌هایی که نتیجه‌ای جز دور کردن اذهان ساذج و بی‌غل و غش از آن چیزی که شما در صدد تحمیل و قبولاندن آنید ندارد، از همین منطق ولو مملو از مغالطه (بر فرض محال) استفاده کنید. حداقل اینطوری دلخوشیم که بیشتر بر ریل انسانیت‌ حرکت‌ کرده‌ایم.
اما چون شما استدلال آوردید و به شخصیت گلندام استناد کردید بنده هم یک استدلال برایتان می‌آورم.
قبلا عرض شد که گردآورنده دیوان حافظ یکی از معاصران حافظ بوده که مقدمه‌ی معروفی بر این دیوان نگاشته و اوصافی را به حافظ نسبت داده است:
«مولانا الاعظم السعید المرحوم الشهید مفخر العلماء استاد نحاریر الأدباء معدن اللطائف الروحانیة مخزن المعارف السبوحیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی ...» (غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ص 26).
خب اوصافی که او در مقدمه به حافظ نسبت داده از دو حال خارج نیست: یا مطابق با واقع است و واقعا حافظ دارای این اوصاف بوده است یا مطابق با واقع نیست و این شخص (گلندام) در صدد بوده با پنهان کردن واقعیت‌ها و چسباندن این اوصاف به او، یک شخصیت کاذبی را از دوست دیرین خود نشان دهد و خلاصه آبرویی برای او خریداری کند.

در هر دو صورت وجود ابیاتی که به عقیده‌ی ظاهرگرایان دلالت بر رندی و نظربازی و می‌گساری حافظ می‌کند در دیوان حافظ (دیوانی که خود او آنرا جمع‌آوری‌ کرده) معقول و توجیه پذیر نیست.

بر طبق فرض نخست (که این اوصاف مطابق واقع بوده و گلندام در صدد اغوای دیگران و پوشاندن چهره‌ی گناه‌آلود حافظ نبوده) اگر ابیاتی که می‌خوارگی و ... حافظ را می‌نمایاند، غیر قابل تأویل باشد، تدوین‌گر این ابیات که خود از شاعران و آشنایان به رموز شعری است، باید همین را متوجه می‌شد که الان برخی منورالفکرهای دوران معاصر این را فهمیده‌اند.
خب البته اگر چنین فهمی برای او نیز روشن می‌شد، دیگر آن همه ستایش و تجلیل در آن دیباچه و مقدمه، چیزی جز دروغ و گزافه‌گویی و مهمل‌بافی و قلب واقعیت به حساب نمی‌آمد و این باور با فرض اول ما در تضاد است.
اما اگر فرض دوم را بپذیریم و مقدمه‌ی گلندام را مقدمه‌ای صادق و مطابق با واقع ندانیم؛ در این صورت به طریق اولی وجود اصطلاحاتی در دیوان خواجه که او را خلاف آنچه در مقدمه مذکور آمده است، نشان بدهد، توجیهی نخواهد داشت؛ زیرا فرض دوم آن است که وی (گلندام) در پی اغواگری و فریب افکار عمومی بوده و می‌خواسته از دوست دیرین خود چهره‌ای ممتاز بسازد و او را یک آدم عالی معرفی کند که در این هدف از هر وسیله‌ای استفاده کرده !‌ و از هر مانعی هم عبور می‌کند!‌ حال اگر این مانع، قسمتی از اشعار یا اصطلحات به کار رفته از سوی خود حافظ باشد که بر طبق تفسیر ظاهرگرایان، اشاره مستقیمی به عیاشی و می گساری او داشته، راه حل چیست؟
در چنین فرضی عقل دو راه را پیش روی گلندام قرار می‌دهد: راه نخست این است که در صورت امکان، در این سروده‌‌های مشکل‌دار و مشکل‌ساز، دخل و تصرف کند و به جای این اصطلاحات غلط‌ انداز، از تعابیری عامه پسند که نه سیخ بسوزد نه کباب، استفاده کند (البته به گونه‌ای که به یکنواختی شعر لطمه‌ای وارد نشود و خوانندگان شعرشناس را به شک وا ندارد) .
راه دوم آن است که اگر راه اول امکان نداشته باشد، اساسا این ابیات را حذف کند و خلاصه به قول معروف از خیرش بگذرد.

اما ما می‌بینیم این شخص جمع کننده دیوان حافظ (بر فرض گلندام باشد) این کار را انجام نداده و حتی از آوردن می دوساله و محبوب چهارده‌ساله هم امتناع نکرده در نتیجه عقلاً این احتمال نیز باطل است.
فتأملوا

نقل قول:
تقاضا دارم از این پس نیز به جای توهین‌ و مراء‌

ببخشید من کی و کجا و به چه کسی توهین کردم خودم خبر ندارم؟؟؟؟؟؟؟

نقل قول:
ما چون شما استدلال آوردید و به شخصیت گلندام استناد کردید بنده هم یک استدلال برایتان می‌آورم.
قبلا عرض شد که گردآورنده دیوان حافظ یکی از معاصران حافظ بوده که مقدمه‌ی معروفی بر این دیوان نگاشته و اوصافی را به حافظ نسبت داده است:
«مولانا الاعظم السعید المرحوم الشهید مفخر العلماء استاد نحاریر الأدباء معدن اللطائف الروحانیة مخزن المعارف السبوحیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی ...» (غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ص 26).
خب اوصافی که او در مقدمه به حافظ نسبت داده از دو حال خارج نیست: یا مطابق با واقع است و واقعا حافظ دارای این اوصاف بوده است یا مطابق با واقع نیست و این شخص (گلندام) در صدد بوده با پنهان کردن واقعیت‌ها و چسباندن این اوصاف به او، یک شخصیت کاذبی را از دوست دیرین خود نشان دهد و خلاصه آبرویی برای او خریداری کند.

در هر دو صورت وجود ابیاتی که به عقیده‌ی ظاهرگرایان دلالت بر رندی و نظربازی و می‌گساری حافظ می‌کند در دیوان حافظ (دیوانی که خود او آنرا جمع‌آوری‌ کرده) معقول و توجیه پذیر نیست.

بر طبق فرض نخست (که این اوصاف مطابق واقع بوده و گلندام در صدد اغوای دیگران و پوشاندن چهره‌ی گناه‌آلود حافظ نبوده) اگر ابیاتی که می‌خوارگی و ... حافظ را می‌نمایاند، غیر قابل تأویل باشد، تدوین‌گر این ابیات که خود از شاعران و آشنایان به رموز شعری است، باید همین را متوجه می‌شد که الان برخی منورالفکرهای دوران معاصر این را فهمیده‌اند.
خب البته اگر چنین فهمی برای او نیز روشن می‌شد، دیگر آن همه ستایش و تجلیل در آن دیباچه و مقدمه، چیزی جز دروغ و گزافه‌گویی و مهمل‌بافی و قلب واقعیت به حساب نمی‌آمد و این باور با فرض اول ما در تضاد است.
اما اگر فرض دوم را بپذیریم و مقدمه‌ی گلندام را مقدمه‌ای صادق و مطابق با واقع ندانیم؛ در این صورت به طریق اولی وجود اصطلاحاتی در دیوان خواجه که او را خلاف آنچه در مقدمه مذکور آمده است، نشان بدهد، توجیهی نخواهد داشت؛ زیرا فرض دوم آن است که وی (گلندام) در پی اغواگری و فریب افکار عمومی بوده و می‌خواسته از دوست دیرین خود چهره‌ای ممتاز بسازد و او را یک آدم عالی معرفی کند که در این هدف از هر وسیله‌ای استفاده کرده !‌ و از هر مانعی هم عبور می‌کند!‌ حال اگر این مانع، قسمتی از اشعار یا اصطلحات به کار رفته از سوی خود حافظ باشد که بر طبق تفسیر ظاهرگرایان، اشاره مستقیمی به عیاشی و می گساری او داشته، راه حل چیست؟
در چنین فرضی عقل دو راه را پیش روی گلندام قرار می‌دهد: راه نخست این است که در صورت امکان، در این سروده‌‌های مشکل‌دار و مشکل‌ساز، دخل و تصرف کند و به جای این اصطلاحات غلط‌ انداز، از تعابیری عامه پسند که نه سیخ بسوزد نه کباب، استفاده کند (البته به گونه‌ای که به یکنواختی شعر لطمه‌ای وارد نشود و خوانندگان شعرشناس را به شک وا ندارد) .
راه دوم آن است که اگر راه اول امکان نداشته باشد، اساسا این ابیات را حذف کند و خلاصه به قول معروف از خیرش بگذرد.

اما ما می‌بینیم این شخص جمع کننده دیوان حافظ (بر فرض گلندام باشد) این کار را انجام نداده و حتی از آوردن می دوساله و محبوب چهارده‌ساله هم امتناع نکرده در نتیجه عقلاً این احتمال نیز باطل است.
فتأملوا

دو فرض را در نظر نگرفته اید:

فرض اول که شاملو و مرحوم قزوینی مطرح کردند که در قدیمی ترین نسخه نامی از محمد گلندام نبوده و بعدها این نام اضافه شده.

فرض دوم که ایا اصلا حافظ و بعضی از عرفا شراب خوردن خود را ناپسند می دانستند یا نه؟؟؟؟

جناب حافظ:

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم

باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود

ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

شرح جلالی بر این دو بیت:

اگر امثال من و تو چند پیاله بنوشیم چه زیانی دارد؟ باده خون انگور است خون امثال شما که نیست.
اگر هم این، کار ناشایستی است چندان زیانی به کسی نمی رساند و بر فرض آنکه برساند چه مانعی دارد؟ امروزه انسان بی گناهِ معصوم کجا پیدا می شود؟

___________________________________________
جناب انوری:

غذای روح بود بادهٔ رحیق‌الحق

که لون او کند از لون دور گل راوق

به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید

به نزد مبطل باطل به نزد دانا حق

حلال گشته به احکام عقل بر دانا

حرام گشته به فتوی شرع بر احمق

به رنگ زنگ زداید ز جان اندهگین

همای گردد اگر جرعه‌ای بیابد بق
____________________________________

منسوب به جناب ابن سینا:

همانا اگر شراب متعادل نوشیده شود و زیاده روی نشود باعث تولد روحی که در رقت معتدل میشود و ایجاد نورانیت می شود...

الأسفار, الملا صدرا , ج۱ ص۱۶۰.
_________________________________________

فرمودید چرا گلندام اشعار حافظ را تحریف یا حذف نکرد.جدا از اینکه اگر می خواست تحریف و حذف کند چیز زیادی از دیوان او نمی ماند چرا که بیشتر اشعار او درباره باده و می و ساقی و خرابات و مستی.در ضمن افرادی از اهل سنت یا اسماعیلی ها یا اباضی ها و زیدی ها و غیره هستند که ما اعقاید انها در مدح خلفا قبول نداریم ولی وثاقت انها در نقل حدیث و کتب بر ما ثابت است.

قدیما;955696 نوشت:
منسوب به جناب ابن سینا:

همانا اگر شراب متعادل نوشیده شود و زیاده روی نشود باعث تولد روحی که در رقت معتدل میشود و ایجاد نورانیت می شود...

الأسفار, الملا صدرا , ج۱ ص۱۶۰.


سلام علیکم
ای کاش لااقل خودتان به شخصه به این آدرس مراجعه‌ای می‌کردید! لطفا متن دقیق این آدرس را نشان دهید.

قدیما;955696 نوشت:
فرمودید چرا گلندام اشعار حافظ را تحریف یا حذف نکرد.جدا از اینکه اگر می خواست تحریف و حذف کند چیز زیادی از دیوان او نمی ماند چرا که بیشتر اشعار او درباره باده و می و ساقی و خرابات و مستی

چرا فقط ادعایتان را تکرار می‌کنید! چرا یک مستند تاریخی نمی‌آورید!
تاریخ، حافظی را معرفی می‌کند که «به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب ...» (غنی، بحث در آثار و افکار حافظ، ج1، ص 28) حتی فرصت جمع‌آوری و تدوین اشعار پرمضمون خویش را که به درستی «رشک چشمه‌ی حیوان» و اتفاقی شیرین و شگفت و تحولی شگرف در حوزه‌ی غزل‌سرایی پارسی است، ندارد؛ حافظی که دوستدارانش در طول زمان او را با القاب ذیل خوانده و ستوده‌اند:
«بلبل شیراز، لسان الغیب، مجذوب سالک، خواجه عرفان، خواجه شیراز، ترجمان الحقیقة، کاشف الحقایق، ترجمان الاسرار، ترجمان اللسان، شکر لب، شکر زبان، فخر المتکلمین، فخر المتألهین، افصح المتأخرین، قطب العارفین، قدوة السالکین، زبدة الموحدین، عمدة العارفین، و زبدة المتکلمین» (معین، حافظ شیرین سخن، ص 97).

قدیما;955696 نوشت:
فرض اول که شاملو و مرحوم قزوینی مطرح کردند که در قدیمی ترین نسخه نامی از محمد گلندام نبوده و بعدها این نام اضافه شده.

حتی اگر شخص گلندام مورد تردید باشد، در این که دیوان حافظ را اولین بار یکی از معاصران و ظاهرا همشاگردی‌های حافظ بعد از وفات حافظ جمع آوری کرده، تردیدی نیست. بنده استدلالم وابسته به شخص گلندام نیست؛ بلکه آن شخصیت جمع‌آوری کننده مراد و مقصود است. اگر در این هم تردید دارید ادله‌ی خودتان را اقامه کنید. شاملو و ... و یا هر کس دیگری روی شخص گلندام تردید داشته اند.

قدیما;955696 نوشت:
فرض دوم که ایا اصلا حافظ و بعضی از عرفا شراب خوردن خود را ناپسند می دانستند یا نه؟؟؟؟

جدا از این که اینقدر سرسری و سطحی قضاوت می‌کنید برایتان تأسف می‌خورم.
برای پاسخ به این سخن که هیچ جانب تقوا در آن رعایت نشده، ضروری است گزارشی تاریخی از اوضاع و احوال فرهنگی شهر شیراز را به سمع شما برسانم. اینگونه که شما از خواص و علمای آن زمان تصویر می‌سازید گویا محیط فرهنگی شیراز در عصر حافظ، محیطی مسموم از شهوات پست بوده که امور والا و زیبا در آن ارزشی نداشته است!
برای روشن کردن وضعیت فرهنگی آن دوره شیراز، بهترین منابع یکی «نزهة القلوبِ حمد الله مستوفی» و دیگری «سفرنامه ابن‌بطوطه» است.
حمد الله مستوفی در وصف اهالی شیراز (و به طریق اولی، علما و خواصشان) می‌گوید:‌«اهل آنجا درویش نهاد و پاک اعتقاد باشند و به کمتر کسبی قانع ... و اکثر اهل آنجا در خیرات ساعی‌اند و در طاعت و عبادت حق‌تعالی درجه عالی دارند و هرگز آن مقام از اولیا خالی نبوده است و بدین سبب او را برج اولیا گفته‌اند، اما اکنون به سبب ناانصافی و طمع پیشوایان، مَکمَن اشفیاست؛ و در آن شهر جامع عتیق، عمروبن لیث ساخته است و گفته‌اند آن مقام هرگز از ولی خالی نبوده و بین‌المحراب و المنبر دعا را اجابت بود ... دیگر جامعها و خوانق و مدارس و مساجد و ابواب الخیر که ارباب تمول ساخته‌اند، بسیار است همانا از پانصد بقعه درگذرد و بر آن موقوفات بی‌شمار ... (مستوفی، نزهة القلوب، ص 171 - 172).
شخص دوم، ابن‌بطوطه است؛ وی که در جریان سفرهای طولانی و پرآوازه و پرماجرایش مجموعا شش بار به ایران آمده و دو بار از شیراز دیدن کرده است، در سفرنامه‌ی مشهور خود، شیراز و مردمش را این گونه تصویر می‌کشد:
«شیراز شهری است قدیمی و وسیع و مشهور و آباد، دارای باغ‌های عالی و چشمه‌ سارهای پر آب و بازارهای بدیع و خیابان‌های خوب ... مسجد بزرگ شیراز به نام مسجد عتیق یکی از وسیع‌ترین و زیباترین مساجد است ... مردم شیراز و خصوصا زنان آن شهر به زیور صلاح و سداد و دین و عفاف آراسته‌اند. زنان شیرازی موزه به پا می‌کنند و هنگام بیرون رفتن از منزل خود را می‌پوشانند و برقع بر رخ می‌افکنند به طوری که چیزی از تن آنان نمایان نمی‌شود (ابن‌بطوطه، سفرنامه، ج1، ص 251 - 252).
از این دو روایت تاریخی معلوم است که مردم شیراز مردمی آداب دان و متدین و متقی بوده‌اند. و به هیچ روی، از وجود باده‌گساری، بی‌مبالاتی و بی‌توجهی مردم به ویژه زنان به عفاف و حجاب و بی‌قید و بند بودن آنان در ارتباط با نامحرمان و تبرج در کوچه‌ها و خیابان‌ها و وجود میخانه‌ها چه به صورت رسمی و علنی و چه به صورت غیر رسمی و غیر علنی هیچ گزارشی در دست نیست. خصوصا آنکه این گزارش‌ها مربوط به دوران حاکمیت امیرمبارزالدین محمد نیست که در خصوص ظواهر شرعی سخت‌گیری می‌کرده؛ بلکه مربوط به روزگار حاکمان پیش از او همچون شاه شیخ ابواسحاق است که مشهور به تساهل و تسامح بوده و چه بسا از سوی برخی، به عیاشی و لابالی‌گری متهم می‌شده است.
خوب می‌دانید که امیر مبارزالدین مظفر که خواجه حافظ از او با عنوان «محتسب» یاد کرده، در سال 757 ق پس از قتل شاه شیخ ابواسحاق اینجو به فرمانروایی فارس رسید؛ حال آن که تاریخ تألیف نزهة القلوب حمد الله مستوفی هفده سال پیش از این، یعنی سال 740 ق است و تاریخ سیاحت سیاح معروف (ابن‌بطوطه) در شیراز یکی به سال 727 ق و دیگری به سال 748 ق یعنی دوران حاکمیت شاه شیخ ابواسحاق است.
بی شک از عواملی که باعث شد عده‌ای باده‌نوشی حافظ را کاری مسلم بدانند، تصریحاتی است که به زعم آنها در اشعار خواجه وجود دارد که راه را بر هر گونه تأویلی می‌بنددد:
«برخی طبایع نمی‌توانند مستقیم روند و در گره کور زدن اصرار دارند؛ از این رو با کسانی مواجه می‌شویم که باده‌نوشی حافظ را منکرند و در این باره توجیهاتی می‌کنند که احیانا مضحک و در هر صورت مخالف ذوق سلیم و واقع‌بینی است ... حافظ خود اعتراف می‌کند: آن تلخ وش که صوفی أم الخبائثش خواند / أحلی لنا و أشهی من قبلة العذارا» (دشتی، نقشی از حافظ، ص 52).
اما این برداشت واقعا در خور تأمل است؛ زیرا که اولا: نتایج آن تنها به اثبات می‌خواره بودن حافظ ختم نمی‌شود و باید بنابر اعترافات دیگر خواجه، او را غیر مسلمان و دنباله‌رو آیین کیش زردشت و اساسا لامذهب و بی‌دین بدانیم:
«به باغ تازه کن آیین دین زردشتی / چنان که لاله برافروخت آتش نمرود» (دیوان حافظ، ص 219).
بر مبنای نگاه مورد نقد، این بیت صراحت در زردشتی‌گری حافظ دارد؛ سخنی که تا به حال هیچ حافظ‌پژوهی به آن اشاره نکرده است.
اعتراف دیگر حافظ می تواند اعتراف به بی‌دینی و لامذهبی باشد؛ اعترافی که ردِ پای آن را می‌توان در جای‌جای دیوان خواجه یافت:
«کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
دین و دل بردند و قصد جان کنند / الغیاث از جور خوبان الغیاث» (ص 96، 271).
پس واضح است که نسبت الحاد و بی‌دینی به حافظ حاصل نهایت سنگدلی و بی‌تقوایی و کورچشمی‌ست. پس باید به دنبال مقصود واقعی این ابیات بود و در بند معانی تحت‌اللفظی گرفتار نشد.
ضمن آن که در دیوان وی، ابیاتی هست به حسب ظاهر درست نقطه مقابل ابیات ذکر شده است:
نمی‌بینم نشاط عیش در کس/ نه درمانی دلی نه درد دینی /
‌درون‌ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت‌نشینی (ص 483)
ثانیا:‌گاه مدعیان اجتناب از تأویل، خود در دام تأویل گرفتار شده‌اند. مثلا کسی که سودای آن دارد تا حافظ را با شعرش بشناسد و بر اساس همین مبنا باده‌ی حافظ را باده‌ی انگوری می‌داند، در بخشی از نوشتار خود در باب خداشناسی حافظ، با ذکر نمونه‌هایی از اشعار بزرگان ادب پارسی همچون سعدی و نظامی و فردوسی و امیرخسرو دهلوی در حوزه‌ی خداشناسی، خداخوانی و خداشناسی حافظ را از جنس دیگری می‌دانند و می‌نویسند:
«حافظ از این رویه [رویه‌ی سایر شعرا] پیروی نکرده و پا فرا نهاده، ذات آفریدگار را بی‌نیاز از ستودن‌ها دانسته، لاجرم دست زدن به کاری بی‌فرجام را ناروا شمرده:
زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است / به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
خواجه‌ی آگاه‌دل بر این بود که پروردگار را سپاس و نیایش باید نه ثنا و ستایش» (معیری، حافظ را هم از حافظ بشناسیم، ص 68)
بحث بر سر درستی این ادعا نیست؛ بلکه سخن درباره‌ی تأویلی است که نویسنده محترم دست به آن زده و «جمال یار» را در بیت یاد شده، کنایه از جمال حضرت حق گرفته؛ این در حالی است که این بیت قسمتی از غزلی است که به حسب ظاهر، نمی‌تواند پذیرای تأویلایت از این دست باشد و اگر «آن تلخ وش که صوفی أم الخبائثش خواند» به زعم این نویسنده و هم‌فکرانش همان شراب گلفام و انگوری است، جمال یار در این بیت نیز قاعدتا باید همان زیبایی خیره‌کننده‌ی معشوقه ی سیمین‌بر باشد (نه جمال حضرت حق)؛ ابیات قبل از این بیت نیز به حسب ظاهر موید همین معناست:
آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را / بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکناباد و گلتگشت مصلی را / .... .

پس حرف ما با این منتقدان این است که چگونه در جایی که برای تفسیر ابیات حافظ روشی در پیش می‌گیرید که در جای دیگر، از آن پیروی نمی‌کنید و دست به تأویلی می‌زنید که مطابق ادعای خود، نمی‌تواند تأویل معقولی باشد؟!

ثالثا: همه می‌دانیم که حافظ را به سبب قرآنی که در سینه داشت، حافظ نامیده‌اند و او اراتمند بی‌چون و چرای این کتاب آسمانی است:
صبح‌خیزی و سلامت طلبی چون حافظ / هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم/


حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور/
قطعا دل‌بستگی وی به قرآن نه از روی تعارف و تظاهر بلکه امری واقعی است؛ جرا که اساسا حافظ شیراز، با تزویر و ریا میانه‌ی خوبی نداشت، خصوصا آنجا که قرآن، دام تزویر و فریب و سالوس قرار گیرد:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را /
خب کسانی که اندک آشنایی با قرآن کریم دارند می‌دانند که از جمله نواهی مسلم این کتاب آسمانی، نهی از شرب خمر و حکم به نجاست آن است (سوره مائده، آیه 90 - 91).
بنابراین همه مذاهب فقهی اسلامی اعم از جعفری، حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی مایع مست‌کننده را از اعیان نجس به شمار می‌آورند.
حال با چه جرأتی می گویید و چگونه می‌توان پذیرفت که کسی که آن گونه سنگ قرآن را بر سینه می‌زند، نصی به این روشنی را زیر پا بگذارد و نه تنها خود تردامنی می‌کند، دیگران را نیز به می‌گساری و تسلیت‌جویی از شراب انگوری توصیه می‌کند؟! در حالی که تزویری نیست که خواجه شیراز از آن بر حذر می‌دارد؟
گذشته از اینها، آیا نگاه بلند حافظ به انسان به او اجازه‌ی چنین آلودگی‌هایی می‌دهد؟! در منطق وی، انسان موجودی شریف و ارجمند است:
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژده‌ها داده است /
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین / نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است /
تو را ز کنگره ی عرش می‌زنند صفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتاده است /
چطور به خود اجازه می دهید صاحب این نگاه عالی به جایگاه انسانی را به چنین نسبتهای ناروایی متهم کنید؟!

رابعا:‌ (یک بار دیگر هم به عرض رسیده بود) بزرگانی از ادبا و عرفا و متکلمین و فیلسوفان و حتی فقیهان را می‌شناسیم که بی‌شک در طول زندگی خود گرد منهیاتی مانند شراب و قمار نگشته‌اند و همه ما به سلامت نفس آنان گواهی می‌دهیم اما وقتی سروده‌هایی را گفته‌اند، اگر به ظاهر کلامشان استناد کنیم باید آنان را باده‌گسارانی پر کار و حرفه‌ای و قماربازانی چیره‌دست به حساب آوریم.
شخصیت‌هایی چون ابوالمجد بن آدم متخلص به سنایی (صاحب حدیقة الحقیقة که برخی صاحب‌نظران از آن به عنوان شاهکار عظیم عرفان ایران یاد کرده اند) یا حکیم متأله آقا محمد رضا قمشه‌ای که با تخلص صهبا شعر می‌سرود و یا بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی و ده‌ها و بلکه صدها شخصیت علمی، فقهی و عرفانی دیگر.

برای نمونه به اشعار امام رضوان الله تعالی علیه اشاره می‌کنم:
آب کوثر نخورم منت رضوان نبرم / پرتو روی تو ای دوست جهانگیرم کرد /
من نیز با یکی دو گلندام سیم تن/ بیرون روم به جانب صحرا به عیش و نوش /
‌دستی به دامن بت مه طلعتی زنم / اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه‌پوش /
در میخانه گشایید به رویم شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم/
بگذارید که از بتکده یادی بکنم/ من که با دست بت میکده بیدار شدم / (امام خمینی، دیوان امام خمینی، ص 83، 131، 142).

نقل قول:
سلام علیکم
ای کاش لااقل خودتان به شخصه به این آدرس مراجعه‌ای می‌کردید! لطفا متن دقیق این آدرس را نشان دهید.

شما از ته به اول مطالب را بررسی می کنی؟ من اول جمله ای از حافظ و انوری اوردم بعد ابن سینا

عذر خواهی می کنم مطلب ملاصدرا از ابن سینا در جلد 4 صفحه 160 بود نه جلد یک صفحه 160

http://lib.eshia.ir/71465/4/160

نقل قول:
ملازمت بر تقوا و احسان...

برادر من 7 صفحه داریم بحث میکنیم که شما تقوا واحسان ایشان را ثابت کنید.نه اینکه دوباره برای حافظ بدون دلیل ادعا تقوا و احسان کنید

نقل قول:
حتی اگر شخص گلندام مورد تردید باشد، در این که دیوان حافظ را اولین بار یکی از معاصران و ظاهرا همشاگردی‌های حافظ بعد از وفات حافظ جمع آوری کرده، تردیدی نیست. بنده استدلالم وابسته به شخص گلندام نیست؛ بلکه آن شخصیت جمع‌آوری کننده مراد و مقصود است. اگر در این هم تردید دارید ادله‌ی خودتان را اقامه کنید. شاملو و ... و یا هر کس دیگری روی شخص گلندام تردید داشته اند.

برادرم من هر کسی ذره ای علم داشته باشه می داند کتب مشهور سند نمی خواهد دیوان حافظ برای تولستوی که نیست برای حافظ.بحث من سر سند کتاب دیوان حافظ نیست بحث من اینکه که شما ترجمه حافظ را از محمد گلندام اوردی که از 11 نسخه دیوان در 7 نسخه اسم او نبوده بر فرض هم محمد گلندام بوده باز هم خودش مجهول.وثاقت هیچ صوفی مورد تایید ما نیست مراجعه کن به کتاب رساله شیعه الاثنی عشریه فی رد علی الصوفیه در انجا شیخ حر عاملی یک باب درباره بی اعتباری صوفیه مطلب نوشته.حالا ما از کجا بدانیم او صوفیه بوده یا نه.نه دلیلی بر صوفی بودنش داریم نه بر صوفی نبودنش پس خود محمد گلندام مجهول است.

نقل قول:
گزارشی تاریخی از اوضاع و احوال فرهنگی شهر شیراز را به سمع شما برسانم

برادر من مردم شیراز به این موضوع من چه ربطی داره.مردم شیراز در ان زمان هم مومن داشته هم مشروب خوار.

نقل قول:
برای نمونه به اشعار امام رضوان الله تعالی علیه اشاره می‌کنم:
آب کوثر نخورم منت رضوان نبرم / پرتو روی تو ای دوست جهانگیرم کرد /
من نیز با یکی دو گلندام سیم تن/ بیرون روم به جانب صحرا به عیش و نوش /
‌دستی به دامن بت مه طلعتی زنم / اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه‌پوش /
در میخانه گشایید به رویم شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم/
بگذارید که از بتکده یادی بکنم/ من که با دست بت میکده بیدار شدم / (امام خمینی، دیوان امام خمینی، ص 83، 131، 142).

قیاس شما قیاس مع الفارق ما امام را می شناسیم می دانیم شیعه دوازده امامی بوده اهل نماز و روزه بوده ده ها کتاب تالیف کرده چند کتاب در زمینه عرفان نظری داره و با طاقوت مبارزه کرد نه مثل حافظ که پاچه خوار طاغوت بود.ولی حافظ چی؟ یک کتاب از او به ما رسیده ان هم کثیری از مطالبش زندگی نامه خودش و تعریف و تمجد از شاهان.خود امام خمینی هم قابل نقد است.جایش اینجا نیست وگرنه بررسی می کردیم چرا علما قم و مشهد کلاس تفسیر سوره حمد امام را تعطیل کردند.

دوستان برای اینکه از مبحث دور نشویم >>> خواست ما از دوستان طرفدار حافظ این است که ایمان(چه اعتقاداتی داشته) و عمل صالح و کشف و شهود و خداشناس بودن(عارف عملی یا نظری) بودن حافظ را برای ما ثابت کنند.

لطفا با دلیل محکم باشد نه فقط اوردن جملات نویسندگان متاخری مثلی مطهری و قزوینی و دکتر معین و دشتی یا صوفیان گمراه یا مجهول الحال ها.

جناب قدیما گرامی

شما آن صفحه رفرنسی که از ملاصدرا اصلاح شد رو خودتان مطالعه کردید موضوع بحث چیست و این استناد در اثبات جواز شرب خمر چقدر معتبر بود ؟
این روش استناد مفسر محور است یا مخاطب محور ؟ چون من مخاطب میخواهم میزان اعتبار گفتار شما را بدانم باید به گفتار شما رجوع کنم و ببینم تا چه اندازه بلحاظ علمی قابل اعتناست .

اما بعد اینکه
آیا شما هیچ دلیل و سند معتبری مثلا در رابطه با شارب خمر بودن حافظ تا به الان ، بجز استناد به ظاهر گفتار ارائه کرده اید ؟

نقل قول:
آیا شما هیچ دلیل و سند معتبری مثلا در رابطه با شارب خمر بودن حافظ تا به الان ، بجز استناد به ظاهر گفتار ارائه کرده اید ؟

برادر گرامی

در نظر این بنده کوچک خدا هیچ دلیلی محکمی بر شراب خوار بودن حافظ وجود ندارد همانطور که هیچ دلیل محکمی بر عارف و صالح بودن او وجود ندارد او در نظر من مجهول الحال است.
او یک ادیب و شاعر برجسته بود که شعرهای خوب زیادی دارد همانطور که شعر های بد هم در اثر او یافت میشود.من اشعار خوب او را می خوانم و لذت میبرم ولی به خرافاتی مثل فال گرفتن یا دادن القابی مثل لسان الغیب اعتقادی ندارم

نقل قول:
شما آن صفحه رفرنسی که از ملاصدرا اصلاح شد رو خودتان مطالعه کردید موضوع بحث چیست و این استناد در اثبات جواز شرب خمر چقدر معتبر بود ؟

انطور که اخبار به من رسیده ابوعبید جوزجانی(شاگرد ابن سینا) میگه ابو علی سینا وقتی در بین کلاس خسته می شد مشروب می خورد.الله اعلم. و در مرگ ابن سینا هم امده دچار قلنج شد و در اثر پر خوری و معاشرت با زنان بیماریش تشدید شد و در همدان مرد.باز هم الله اعلم.
یک لینک می گذارم اگر نظری داشتید در همان جا بیان کنید
http://www.borhannews.com/news/?p=2735

قدیما;955870 نوشت:
وثاقت هیچ صوفی مورد تایید ما نیست مراجعه کن به کتاب رساله شیعه الاثنی عشریه فی رد علی الصوفیه در انجا شیخ حر عاملی یک باب درباره بی اعتباری صوفیه مطلب نوشته.حالا ما از کجا بدانیم او صوفیه بوده یا نه.نه دلیلی بر صوفی بودنش داریم نه بر صوفی نبودنش پس خود محمد گلندام مجهول است.

آیا منظورتان این است که وثاقت هر صوفی در هر حرفی مردود است؟‌ طبق چه مبنایی؟

از کجا معلوم کسی که اشعار حافظ را گردآوری کرده صوفی بوده؟ به چه علت شما صوفی بودنش را پیش فرض گرفته‌اید؟!
عرض کردم بر سر شخصی که اسمش گلندام است نزاعی ندارم بلکه بنده دلیلم را روی شخصی گردآورنده‌ی اشعار حافظ استوار کردم.

قدیما;955871 نوشت:
خواست ما از دوستان طرفدار حافظ این است که ایمان(چه اعتقاداتی داشته) و عمل صالح و کشف و شهود و خداشناس بودن(عارف عملی یا نظری) بودن حافظ را برای ما ثابت کنند.

عارف بودن حافظ به استناد قضاوت معاصرین خواجه و تاریخ‌نویسان و دیگر ارباب فضل و علم را که نپذیرفتید.
تنها راه باقی‌مانده، ارائه شواهد درون‌متنی در این حوزه است.
‌مهمترین عاملی که عارف بودن حافظ را در اعتقاد ما تأیید می‌کند، وجود مضامین و مصطلحات عرفانی در بسیاری از ابیات و غزلیات اوست. خب البته باز در این حوزه هم هر کسی نمی‌تواند این را تشخیص دهد. باید خود، آشنا به این فضا و آشنا به این مصطلاحات باشد. اما در عین حال، کسی را نمی‌شناسیم حتی از آن کسانی که با تلقی عرفانی از شخصیت حافظ موافق نیستند، اصل وجود این مصطلاحات و مضامین را انکار کنند. برای مثال می‌توان از غزلیاتی که با مطلع‌های زیر آغاز می شود نام برد:
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها؛ عکس روی تو چه در آینه جام افتاد؛ هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد؛ سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد؛ به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد؛ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند؛ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؛ دلابسوز که سوز تو کارها بکند؛ آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؛ یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور؛ فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم؛ مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم؛ من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؛ حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم؛ در خرابات مغان نور خدا می‌بینم؛ ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم؛ سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی؛ طفیل هستی عشق اند آدمی و پری؛ ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی؛ ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی.

نقطه‌ی استشهاد، مصطلحات و مضامین عرفانی است که در این غزلها آمده است.
نکته‌ی دیگری که فکر می‌کنم برای این بحث مفید است آن که مقصود از ادبیات عرفانی چیست؟
بر اساس برخی ادب‌پژوهان معاصر مقصود ادبیات عرفانی، وجهی از ادبیات (اعم از نظم و نثر) است که با زبانی رمزی، نمادین یا سمبلیک، به بیان حقایق کشفی و شهودی و تعالیم عالی اخلاقی و عرفانی همت می‌گمارد.
همانطور که در این تعریف می‌بینید آنچه که در ساخت ادبیات عرفانی دخیل است، رمزی بودن و سمبلیسم بودن است. مراد از سمبل، هر نشانه‌ی محسوسی است که با رابطه ای طبیعی چیزی غایب یا غیر قابل مشاهده را متذکر می شود.
سمبل یا رمز و مظهر و نماد، با استعاره متفاوت است.
تفاوت اول این است که مشبه به در سمبل صریحا به یک مشبه خاص مشخص دلالت ندارد، بلکه دلالت آن بر چند مشبه نزدیک به هم و به اصطلاح هاله‌ای از معانی و مفاهیم مربوط و نزدیک به هم است. مثلا زندان در شعر عرفانی سمبل تن و دنیا و تعلقات دنیوی و امیال نفسانی است
دومین تفاوت سمبل با استعاره، قرینه در سمبل بر خلاف استعاره، معنوی و مبهم است و درک آن مستلزم آشنایی با زمینه‌های فرهنگی بحث است (شمیسا، بیان و معانی، ص 75).
نکته دیگر، چرایی و چگونگی شکل‌گیری ادبیات عرفانی است.
چرایی شکل‌گیری ادبیات عرفانی ریشه در نوع آموزه‌های عرفان و تصوف دارد. یعنی ذات آموزه‌های عرفانی و دریافت های کشفی به گونه‌ای است که پای بسیاری از امور ذوقی و از جمله ادبیات و شعر را به این حوزه باز می‌کند.
برتلس در کتاب تصوف و ادبیات تصوف می‌گوید شکل‌گیری ادبیات عرفانی ریشه در اهمیت «حال» نزد صوفیه دارد و معتقد است هر چند اصل «حال» پدیده‌ای غیر مکتسب و بسان برقی جهنده در دل عارف است و و به گفته حافظ: برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر / وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد؛
اما زمینه‌های بروز و ظهور آن را می‌توان فراهم نمود (تصوف و ادبیات تصوف، ص 52).
می‌خواهم از این مطلب نتیجه بگیرم این که چرا این شکل خاص از ادب با عنوان ادبیات تصوف پدید آمد این بستگی تام و تمام به آموزه‌ها و باورهای موجود در سنت عرفانی ایرانی اسلامی دارد سنتی که در آن انفعالات عالی نفسانی (حال) قدر و قیمت بالایی دارد و هر عاملی که بتواند باعث برانگیخته شدن و جوش و خروش آن شود را به استخدام در می‌آورند از جمله شعر.
همچنین زبان شعر تنها نقش زمینه‌ساز برای به وجود آمدن حال عرفانی ندارد بلکه در اکثر اوقات، زبان شعر زبان واگویه تجاربی است که عارف از سر گذرانده است.
در میان شاعران عارف بیشتر از همه نام خواجه شمس الدین حافظ شیرازی بیش از همه می‌درخشد و به تعبیر شبلی: «در میان شعرای متصوفه خواجه حافظ زیاد از همه معروف می باشد (شبلی، نعمانی، شعر العجم، ج5، ص ص 120).

اما دلیل رمز‌گویی در ادبیات عرفانی:
ادبیات عرفانی ادبیاتی رمز‌ی و سمبلیک است که در آن واژه‌هایی مثل می و میخانه و بت و بتکده و شاهد و ساقی و ساغر و صراحی و دُرد و دردی کش ... به استخدام در می‌آید. اما غالبا معانی ظاهری مد مراد شاعر نیست و این واژه‌ها به مثابه سمبلی برای بیان معانی عالی است. دلیل این رمز گویی سه چیز است:
1- قلب عارف محمل اسراری است که به اقتضای مصلحت، مجاز به افشای آن برای توده مردم نیست به خاطر همین برای بیان حقایق، به زبان رمزی و کنایی پناه می‌برند که برای طبقه خاصی قابل فهم باشد
2- علت دیگر، استفاده از ظرافت‌های ادبی برای تأثیرگذاری بر مخاطب است
3- تهی‌دستی عارف. عارف دستش از واژه‌هایی که بتواند حقایق عالی و فراچنگ را آنگونه که هست نشان دهد، خالی است. به خاطر همین شیخ محمد شبستری در پاسخ به این سوال :
چه خواهد مرد معنی زان عبارت / که سوی چشم و لب دارد اشارت؟ / چه جوید از رخ و زلف و خط و خال/ کسی کاندر مقامات است و احوال؟ /
می‌گوید:
هر آن چیزی که در عالم عیان است/ چو عکسی ز آفتاب آن جهان است/ جهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جای خویش نیکوست/ تجلی گه جمال و گه جلال است/ رخ و زلف آن معانی را مثال است/ صفا تحق تعالی لطف و قهر است / رخ و زلف و بتان را زان دو بهر است / ... چون محسوس آمد این الفاظ مسموع / نخست از بهر محسوس‌اند موضوع/ ندارد عالم معنی نهایت / کجا بیند مر او را چشم غایت/ هر آن معنی که شد از ذوق پیدا/ کجا تعبیر لفظی یابد او را / که محسوسات از آن عالم چو سایه است / که این چون طفل و آن مانند دایه است /

شمس مغربی از شعرای معروف در حوزه تصوف نیز بعد از اشاره به حدود شصت اصطلاح رمزی عرفانی همچون خرابات، خراباتی، خمار، مغ، ترسا، خط، خال، قد، لب، دندان، چشم شوخ، عذار، عارض، رخسار، ... نهایتا به مخاطبان خود توصیه می‌کند:
چون هر یک را از این الفاظ جانی است / به زیر هر یکی پنهان جهانی است/ تو جانش راطلب از جسم بگذر / مسما جوی باش از اسم بگذر/ فرو مگذار چیزی از دقایق / ککه تا باشی ز اصحاب حقایق/

برخی مثل یحیی باخرزی از عارفان قرن 8 در کتابش حدود 30 اصطلاح سمبلیک عرفانی را توضیح و شرح داده است. مثلا مقصود از شراب را شراب محبت که همان شراب طهور است معرفی می‌کند که خود کنایه از امتزاج اوصاف به اوصاف، و اخلاق به اخلاق، و انوار به انوار، و اسماء به اسماء، و نعوت به نعوت، و افعال به افعال است.

فیض کاشانی هم در فصل سوم از رساله مشواق به بیان معانی رخ، زلف، خال، لب، شراب، ساقی، خرابات، خراباتی، پیر خرابات و بت و زنار و کفر و ترسایی می‌پردازد.

در نتیجه در تفسیر آثار ادبیات عرفانی شرط اول آن است که از هر گونه ظاهرگرایی پرهیز شود. زیرا روح این ادبیات، در بستر رمزها، سمبل‌ها و نمادها است تغذیه می‌شود.
در تحلیل شعر حافظ هم نباید بی‌گدار به آب زد و این اصل اصیل را در تحلیل سروده‌های او نادیده گرفت.

نقل قول:
آیا منظورتان این است که وثاقت هر صوفی در هر حرفی مردود است؟‌ طبق چه مبنایی؟

بنده ادرس دادم مراجعه بفرمایید.شیخ حر عاملی عالم رجالی هستند.محمد گلندام مجهول الحال است شما اگر توانستید وثاقت ایشان را ثابت کنید برای من مهم نیست گلندام صوفی باشد یا نه،حرفش را قبول می کنم.

شیخ حر عاملی خدا نبود می توانید حرفش را نپذیرید.

نقل قول:
از کجا معلوم کسی که اشعار حافظ را گردآوری کرده صوفی بوده؟ به چه علت شما صوفی بودنش را پیش فرض گرفته‌اید؟!

صوفی بودن او را پیش فرض نگرفتم بلکه این توضیحی بود برای اینکه روایت یک فرد مجهول الحال به چه دلایلی می تواند پذیرفته نشود.مثلا چون ممکن است فرد مجهول الحال ناصبی یا کذاب،باشد

نقل قول:
عارف بودن حافظ به استناد قضاوت معاصرین خواجه و تاریخ‌نویسان و دیگر ارباب فضل و علم را که نپذیرفتید.

شما از اربابان فضل و علم معاصر ایشان کشف و شهود و عرفان حافظ را بیار من قبول می کنم.

نقل قول:
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها؛ عکس روی تو چه در آینه جام افتاد؛ هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد؛ سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد؛ به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد؛ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند؛ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؛ دلابسوز که سوز تو کارها بکند؛ آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؛ یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور؛ فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم؛ مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم؛ من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؛ حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم؛ در خرابات مغان نور خدا می‌بینم؛ ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم؛ سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی؛ طفیل هستی عشق اند آدمی و پری؛ ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی؛ ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی.

دلیل عارف بودن حافظ اینکه گفته:
در خرابات مغان نور خدا می‌بینم

:-o:-o:-o
________________________________________

اگر به شعر گفتن باشه ایرج میرزا هم عارف است

حمد بر کردگار یکتا باد

که مرا شوق درس خواندن داد

آشنا کرد چشم من به کتاب

داد توفیق خیرم از هر باب

در سر من هوای درس نهاد

در دل من محبت استاد

کتاب که در این شعر قران است/داد توفیق خیرم از هر باب، همان کشف و شهود الهی و انوار ملکوتی/درس همان درس وحدت وجود است/استاد هم همان شیخ و قطب صوفیان که بدون ان استاد و شیخ انسان به فنا در ذات نمی رسد.

دوستان عزیز،عارف جدید را معرفی می کنم "ایرج میرزا" لقبش هم باشه "لسان القران"

____________________________________________

اگر کسی فکر میکنه در خرابات نور میبینه باید به روانشناس مراجعه کنه احتمالا دچار اسکیزوفرنی شده.

کتاب "نقش اختلالات روانی در تاریخ تصوف" نوشته دکتر علی اکبر ضیائی
http://www.takbook.com/184179-success-ebook/naghshe-ekhtelalate-rawani-dar-tarikhe-tasavof-ebook/

این شعر را وقتی که دارن تبعیدش می کنند به یزد در التماس به تبعید نشدن برای شاه جهان می گوید.

به تیتری بستر تاریخی که خود سایت زده توجه کنید:از گروه غزلیاتی است که پس از اخراج خفت بار حافظ از شیراز و انتقالش به یزد سروده شده است.

class: Poem

[TD="class: Number"]1[/TD]
[TD="class: Part1"]مَنَمْ کِهْ گُوشِهْ مِيْخْانِهْ خْانْقاهِ مَنْ اَسْتْ[/TD]
[TD="class: Part2"]دُعْايِ پْيْرِ مُغْانْ وِرْدِ صُبْحْگْاهِ مَنْ اَسْت[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]2[/TD]
[TD="class: Part1"]گرم ترانه چنگ و صبوح نيست چه باک[/TD]
[TD="class: Part2"]نواي من به سحرآه عذر خواه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]3[/TD]
[TD="class: Part1"]ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله[/TD]
[TD="class: Part2"]گداي خاک در دوست پادشاه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]4[/TD]
[TD="class: Part1"]غرض ز مسجد و ميخانه ام وصال [شماست][/TD]
[TD="class: Part2"]جز اين خيال ندارم خدا گواه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]5[/TD]
[TD="class: Part1"]مرا گداي تو بودن زسلطنت بهتر[/TD]
[TD="class: Part2"]که ذِلِ جور و جفاي تو عز و جاه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]6[/TD]
[TD="class: Part1"]از آن زمان که بر اين آستان نهادم روي[/TD]
[TD="class: Part2"]فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]7[/TD]
[TD="class: Part1"]مگربه تيغ اجل خيمه بر کنم ور ني[/TD]
[TD="class: Part2"]رميدن از در دولت نه رسم و راه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]
[TD="class: Number"]8[/TD]
[TD="class: Part1"]گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ[/TD]
[TD="class: Part2"]تو درطريق ادب باش و گو گناه من است[/TD]
[TD="class: Last"][/TD]

http://www.darhozoorekhajehafez.com/fa/Poems/Detail/%D8%BA%D8%B2%D9%84-58-%D8%B3%D9%88%D8%AF%DB%8C

شرح جلالی بر بیت اخر:

حافظ! ما هرچند در ارتكاب گناه از خود اختياري نداشتيم با اين همه شرط ادب اقتضاي آن دارد كه به گناه خود اقرار كرده و پوزش بطلبي.

در اين بيت دو مطلب نهفته است يكي اينكه حافظ همانطور كه از اشعار او برمي‌آيد طرفدار جبر بوده و سرشت و سرنوشت ازلي را كه در يد قدرت خالق يكتاست فعال مايشاء خير وشر مي‌داند. ديگر اينكه مي‌خواهد به نحوي با شاه از در آشتي و صلح درآيد به نحوي كه به روح آزاده‌اش لطمه وارد نيايد و طوري مطلب را مي‌آفريند كه از آن تاريخ تا به امروز اشخاص با هوش و عارفان سخت‌كوش را هم دچار ترديد ساخته است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

شرح جلالی بر بیت 4

در بيت چهارم كه دنباله مطلب بيت سوم و مكمل آن است نكته و دليلي نهفته است و آنها كه اين بيت را صرفاً بيتي عارفانه و توحيدي مي‌دانند از آوردن كلمه (شما) به جاي (تو) غافل مانده‌اند. حافظ هيچ وقت خداي يكتا را با عنوان شما خطاب نمي‌كند و او تعهدي داشته كه در اين بيت كلمه (تو) را بكار نبرد تا ايهام شعر بر شاهي كه خود دست درشعر دارد روشنتر جلوه كند و براي او جاي ابهامي باقي نماند كه حافظ وصال (شما) يعني شاه را مسئلت دارد و جز اين خيالي در سر ندارد و در ضمن صحبت مسجد و ميخانه و ترادف اين دو را پيش كشيده و مي‌گويد كه باده‌نوشي من به منظور تخطئه و دشمن‌تراشي و كارشكني براي شما نيست.

البته سایت دکتر جلالیان به من ایمیل زدند که دلیل تبعید حافظ به یزد مسائل سیاسی بوده و کلمه عیاشی به شاه شجاع بر میگرده نه حافظ.من فکر کردم کلمه عیاشی به حافظ بر میگرده،به خاطر این اشتباهم از روح حافظ شیرازی و دوستان عذر خواهی می کنم.خداوند مرا ببخشد.

متن دکتر جلالیان:

عاقبت زمانی رسید که در اثر افراط در عیاشی و عدم رعایت شئونات و دستورات شرعی، علماء و برگزیدگان شهر نسبت به شاه شجاع از در مخالفت درآمده نوای اعتراض ساز کردند و نزدیک بود که در اثر این مخالفتها زمام امور از دست شاه به در رود که در اثر اندرز اطرافیان، شاه شجاع متوجه خبط و خطای خود شده و مدتی دست از فسق و فجور برداشته سیاست پدر خود را در پیش می گیرد و مانند پدر خویش ظواهر شرع را رعایت و نسبت به علماء دینی رأفت آورده در اجرای احکام دینی کوشا می شود.

در خلال این تغییر سیاست مقرری اطرافیان سابق از قبیل شعرا و موسیقی دانان کسر و به حکم سیاست، روابط فیمابین شاه با حافظ نیز به سردی می گراید. در همین ایام شبی شاه شجاع رو به حافظ نموده می گوید غزلهای شما هر بیت آن دارای معنا و مفاد مستقل بوده و بین معانی ابیات یک غزل ارتباطی مشاهده نمی شود. حافظ در پاسخ می گوید: معذالک این غزلها پس از سرودن تا سر حدّ چین نفوذ می کند و غزلهای دیگر گویندگان از در خانه گوینده بیرون نمی رود. شاه شجاع از این پاسخ ناراحت و آن را خطاب به خود تلقّی کرده و از آنجا که منتظر فرصت مناسبی می گشته تا حافظ را متنبّه و مدتی به منظور دلجویی از علماء متظاهر دینی از خود دور سازد رأساً یا با مشورت وزیران بیتی از غزلی از حافظ را دستاویز قرار داده در دهان مخالفین می اندازد:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پس امروز بود فردایی
شیخ زین الدین علی کلاه و دار و دسته او که در اثر کنایه های حافظ در غزلی مترصّد فرصت بودند حکم تکفیر حافظ را صادر می کنند تا جایی که حافظ مضطرب شده و به خدمت مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی که در راه سفر حج به شیراز آمده بود می رسد و شرح حال باز می گوید. مولانا توصیه می کند که از آنجایی که نقل کلمه کفر، کفر نیست بهتر است خواجه بیتی را در ماقبل بیت مورد نظر بگنجاند به نحوی که مفاد بیت مورد نظر به صورت نقل قول ادا شده باشد.

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت بر در میکده یی با دف و نی ترسایی
را در ماقبل بیت در غزل می گنجاند. معذالک از آنجا که برای دستگیری او اقداماتی از طرف علماء دینی بعمل می آید شاه شجاع با صلاحدید تورانشاه وزیر خود امر تبعید حافظ به یزد را به اجرا می گذارد تا هم دوست دیرین را از دست معاندین برهاند و هم با دور شدن او از شیراز سر و صدای مخالفین خاموش گردد و این سفر تبعید گونه در خلال سالهای ۷۷۰-۷۷۲ صورت عمل به خود می گیرد.
______________________________________________________________________________

غزل دفاع جانانه در عین حال ملتمسانه خواجه حافظ در برابر یکی از اتهامات وارده مبنی بر شراب خواری:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

ور نه اندیشه این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه می از دست تواند دادن

دست با شاهد مقصود در آغوشش باد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود

شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد

گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت

جان فدای شکرین پسته خاموشش باد

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت

لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد

نرگس مست نوازش کن مردم دارش

خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ

حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
http://www.darhozoorekhajehafez.com/fa/Poems/Detail/%D8%BA%D8%B2%D9%84120%D8%B3%D9%88%D8%AF%DB%8C

شرح جلالی بر بیت اول:

اگر صوفي در خوردن باده زياده‌ روي نكند گواراي وجودش، وگرنه فكر شرابخواري از سر او دور باد.

می گویم:موضوع حلال بودن شراب خوردن به میزان اعتدال در مکتب بعضی از صوفیه در پست های قبل بررسی شد و دکتر جلالیان هم در ادامه متن به ان اشاره می کند.

ادامه شرح جلالی:


غزل در زمان شاه شجاع و به هنگامي سروده شده است كه جنگ لفظي و كشمكش فيمابين حافظ و شيخ‌زين‌الدين كلاه و عبدالله بنجيري به دربار شاه كشيده شده و شاه شجاع با استماع نظريات مدعيان حافظ، هرچند از شماتت حافظ خودداري نموده ليكن به منظور احتياط از جانبداري صريح او نيز سرباز زده است. غزل از سه موضوع تشكيل شده است: موضوع اول: در بيت مطلع و بيت دوم كه شروع غزل است بحثي دربارة نحوه شرب شراب و رعايت اندازه و احتياط دارد. اين نه به آن معناست كه حافظ مي‌خواهد صوفي يا صوفياني را نصيحت يا تخطئه كند بلكه از آنجا كه اصل موضوع بر سر باده‌نوشي و تعريف صريح و فاحش از شراب‌خواري او است،موضوعي كه مدعيان حافظ دستاويز شكايت و مخالفت خود قرار داده‌اند،(کاربر قدیما،می گویم: در ادامه همین کشمکش حافظ به یزد تبعید شد) حافظ مي‌خواهد بگويد كه من از عقيده خود برنمي‌گردم و شرب باده را در حد اعتدال مجاز مي‌دانم. همانطور كه ابوعلي‌سينا هم بر اين عقيده بوده است و در اين باره چنين مي‌سرايد:

به طعم تلخ چو پند پدر وليك مفيد
به نزد جاهل باطل، به نزد دانا حق
حلال گشته به تجويز عقل بر دانا
حرام گشته به فتواي شرع بر احمق
حلال بر عقلا و حرام برجهال
كه مي‌ محك بود و خير و شر از و مشتق

موضوع دوم: در بيت سوم غزل و با يك دنيا معني خلاصه مي‌شود. توضيح اينكه حافظ به سرنوشت محتوم معتقد و كراراً اين موضوع را با الفاظ و عبارات مختلف بازگو كرده بطوري كه ديگر جاي اگر و مگر و توجيه باقي نگذاشته است. در اين بيت حافظ به زبان پير، اين موضوع را به ميان كشيده و از شرابخواري خود دفاع مي‌كند و سخن سربسته او به اين معناست كه قلم صنع كه من را رندي شرابخوار رقم زده است خطا نكرده است و اي آفرين بر اين نظريه پاك پير ما كه در توجيه خطاي من به كار رفته و خطاي مرا سبك جلوه داده و من خطا كار را متجاهر به فسق و مخالف شريعت نمي‌داند. بنابراين به هيچوجه منظور شاعر بيان مستقل يك نظريه كه از قلم صنع درمبداء آفرينش سرزده كه نمي‌توان آنها را بالصراحه بيان كرد نيست بدليل اينكه در ميان غزلي كه بازگويي از شرح حال خود و مدعيان خود و نظريه شاه‌شجاع مطرح است يك مطلب معترضه هرگز نمي‌تواند مورد قبول باشد و از سليقه حافظ نيز به دور است.
موضوع سوم شرح قضاياست. شاعردر بيت چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم به توضيح ماجرا پرداخته و مي‌گويد شاه‌شجاع (شاه تركان، شاهي كه از طرف مادري نسبش به تركان قراختايي مي‌رسد) حرفهاي بي‌پايه و اساس مدعيان من را مي‌شنود و تلويحاً به گوش دل مي‌گيرد و اين به مانند همان رويداد سعايت سخن‌چينان دروغگويي مانند گرسيوز برادر افراسباب است كه نظر افراسياب را نسبت به سياووش، داماد افراسياب به خطا گرايش داده و سبب قتل سياووش مي‌شوند و دردنبال آن اضافه مي‌كند هرچند شاه با شنيدن اين تهمتها علناً به من اعتراضي نكرد من از اين خاموشي او بي‌نهايت سپاسگزارم و با تعريفي چند خود را غلام و چاكر شاه قلمداد مي‌كند.

لازم به ذکر است صلوات کاربر حسام 1999 قبل از ویرایش و اضافات متن از "غزل دفاع جانانه..." گذاشته شده بود.

[="Arial"]

قدیما;955871 نوشت:
خواست ما از دوستان طرفدار حافظ این است که ایمان(چه اعتقاداتی داشته) و عمل صالح و کشف و شهود و خداشناس بودن(عارف عملی یا نظری) بودن حافظ را برای ما ثابت کنند.

[=arial]سلام
یه جوری نوشتین طرفدار یاد تیمای هواداری فوتبال افتادم
گذشته از شوخی

چه گیری دادین به این بدبخت فسیل شده؟
انگار تا حکم ارتدادشو نگیرین ول کن نیستین
والا من خودم اشعار حافظ رو دوس دارم و میخونم
ولی بجای نماز صبحم شراب دو ساله نمیزنم
چون اصلا موضوعیت نداره برام
من نوعی حافظ رو دوس دارم یعنی یه وقتایی که بیکارم یه چند بیتی ازش میخونم
یعنی فال شب یلدا ؛ یعنی حافظ خونی چند دقیقه ای تو مهمونی آخر هفته ...
همین
اینکه شما قدح و شراب و میخونه اش رو میبینی یعنی مختاری
منم که قرآن ز بر خواندن و چهارده روایت و آخرالزمانشو میبینم مختارم

اصلا گیریم حافظ لامذهب عیاش عرق خور فاسق مفسد فی الارض
خب بعدش؟؟؟
آوازه عرفان حافظ کی رو برده تو معراج که حور و شرابش کسی رو مست بی دین کنه؟؟؟

تفسیر و نهج البلاغه و صحیفه و ... خاک گرفته تو کتابخونه های خونمون رو چند بار خوندیم و درک کردیم که
الان از سر بیکاری گیر شراب حافظیم؟

مشخصه حافظ خون هستین پس اشعارش رو میشناسین
به نظرم اگه حافظ بدترین انسان که نه حتی اگه بدترین مخلوق این عالم هم باشه
یه بیتش تکلیفمون رو برای قضاوتش روشن میکنه

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ...

نقل قول:
[=arial]والا من خودم اشعار حافظ رو دوس دارم و میخونم
ولی بجای نماز صبحم شراب دو ساله نمیزنم
چون اصلا موضوعیت نداره برام
من نوعی حافظ رو دوس دارم یعنی یه وقتایی که بیکارم یه چند بیتی ازش میخونم

علیک سلام

کاربر گرامی من هم عرض کردم خودم اشعار حافظ و مولوی و سعدی را می خوانم و لذت میبرم.ولی اینجا یک بحث تخصصی درباره عرفان است و ثابت می شود حافظ عارف بود یا نه؟مثلا ساعت ها بحث می شود غزلیات حافظ با غزلیات امثال سعدی چه فرقی دارد. این بنده کوچک خدا نمیگویم چرا بحث تخصصی ادبیات می کنید حالا غزلیات سعدی و حافظ هر فرقی داره مهم نیست.

سؤال:
آیا حافظ شیرازی در زمره‌ی عارفان به حساب می‌آید؟

پاسخ:
از موضوعات مطرح در قلمرو حافظ‌شناسی، مسئله‌ی عرفان حافظ است. عده‌ای با استناد به بعضی واژه‌های مورد استفاده‌ی وی از قبیل «مِی، شاهد، ساقی، صراحی» وی را نه تنها در زمره‌ی عارفان به حساب نمی‌آورند بلکه وی را فردی لذت‌ران و عیاش و دین‌گریز می‌دانند. در مقابل، دیگران، وی را شاعری عارف و معتقد به شریعت معرفی می‌کنند.
می‌توان با استناد به شواهد تاریخی (برون‌متنی) و شواهد درون‌متنی، تکلیف این مسأله را روشن کرد.
با بررسی اشعار حافظ، به دست می‌آید حداقل سه دسته مضمون در اشعار وی قابل مشاهده است:
دسته اول، دارای مضامینی معنوی و قدسی و عرفانی از قبیل «فیض روح‌القدس، دم مسیحا، سدرة المنتهی، گنج و گنجینه‌ی حکمت، آب حیات، تجلی پرتو حسن حضرت حق و استمداد از طایر قدس و پرواز تا خلوتگه‌ خورشید حقیقت» است؛
دسته دوم، حاوی کلماتی مبتذل و ادبیاتی دنیا‌محور مانند «مطرب، شاهد، ساقی،‌ ساغر، صراحی، شراب دو ساله، محبوب چهارده ساله و لذت‌رانی و کام‌جویی» است.
دسته سوم، مفاهیمی که به هدف تنبّه بخشی و التفات دادن افراد نسبت به حیله‌های متنوع دنیای هزار چهره و دوری از لذائذ و کام‌جویی‌ها است.
اولین سؤالی که در ذهن ادیبان تداعی می‌شود این است که شخصیت ثابت حافظ در پس‌زمینه‌ی این نوسانات چیست؟ آیا اساساً می‌توان وی را شاعری عارف معرفی کرد؟
این سؤال از آنجا ضروری و مهم به نظر می‌رسد که شخصیت حافظ از گذشته‌ای طولانی تا به امروز تأثیر انکارناپذیری در فرهنگ و زبان و خلق‌ و خوی ایرانیان و فارسی‌زبان داشته است.
پیرامون شخصیت حافظ و این که چه نسبتی با عرفان و تصوف داشته است دیدگاه‌های مختلفی شکل گرفته است که عبارت‌اند از:
1) برخی بر آنند عرفان را نمی‌تواند به عنوان مسلک حافظ معرفی کرد و وی تنها یک شاعر است زیرا، وی زبان گویای طبقات اجتماعی بوده و چون یکی از طبقات اجتماعی، متصوفه و عارفان بوده‌اند، بازتابی از اشعار شاعران عارف مانند سنایی و عطار و مولوی در اشعار وی بازتاب یافته است.[1]
در مقام نقد این نظر، باید گفت خود حافظ تصریح می‌کند که «لسان‌الغیب» به هیچ وجه زبان همه طبقات جامعه‌ی خویش نبوده است؛ زیرا وی با برخی طبقات از جمله مدعیان تصوف و خرقه‌پوشان دروغین سرسازگاری نداشته است. پس نمی‌توان او را زبان گویای همه طبقات برشمرد. بر این اساس، وی با شدید‌ترین الحان، تصوف خرقه‌ای و خانقاهی و ریاکاری‌های صوفیانه را منکوب کرده است.[2]
بعلاوه، گاهی اوقات طبقات مختلف اجتماعی از هم بیگانه‌ بوده، در مواردی با یکدیگر متناقض می‌باشند و صاحب قلب سلیم نمی‌تواند خود را نماینده‌ی همه این افکار متناقض و از هم بیگانه قرار دهد؛ خصوصاً آن که آن شخص، قرآن از بر داشته باشد و با این آیه‌ کریمه در ارتباط بوده باشد که می‌فرماید: « ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ» (احزاب: 4)؛ ترجمه: خدا در درون هیچ مردی دو قلب ننهاده است. بعلاوه، چنین رویه‌ای از انسان، یک شخصیت ریاکار و متظاهر به نمایش می‌گذارد و حداقل حافظ در اشعار خود تنفر خود را نسبت به این مرام اعلام کرده است.
دلیل دیگری که نمی‌توان گفت حافظ تنها زبان گویای فرهنگها و طبقات مختلف بوده ولی خود از آنان نبوده این است که چنین رویکردی باعث آن می‌گردد تا استعمالات تنها لقلقه‌ی زبان گوینده باشند و شخصیت حافظ چنین امری را نفی می‌کند؛ زیرا قرائن فراوان دلالت بر پیوستگی روح و جان وی با زبان وی دارد؛ زیرا در برخی مضامین، وی تجارب شخصی خود را به میان می‌کشد و خود را مخاطب اصلی ابیات خویش معرفی می‌کند؛ مانند:‌
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه / قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم/
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من/ پیاده می‌روم و همرهان سواران‌اند/
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود/ از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت/
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت/
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم/ یک ساعتم بگنجان در گوشه‌ی عنایت/
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم/ که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد/
در مجموعه‌ی ابیات فوق، تجربه‌ی شخصی و باور درونی وی پیرامون یکی از آموزه‌های کلیدی عارفان مبنی بر پیروی از پیر و راهنما برای پیمودن طریقت، بیان شده است.
2) دیدگاه دیگر در مورد شخصیت حافظ، اساساً وی را بیگانه با عرفان می‌انگارد. توجیه مدافعان این نظر بر پایه‌ی برخی تعابیر ساختارشکنانه‌ی حافظ است؛ مثلا، خود را دوستدار مستِ مِی انگوری معرفی کرده، به باده‌نوشیِ‌ خود مباهات می‌کند.[3] این دیدگاه، فسق‌گرایی وی را منحصر در می‌گساری ندیده، لوازم می‌گساری مانند معشوقه و ... را از مِی، منفک ندانسته‌اند.[4]
در نقد این نظر باید گفت؛
اولاً، تاریخ، خود گواه بر عدم صحت چنین نظری است زیرا، گرد‌آورنده‌ی دیوان حافظ که یکی از معاشران و دوستان وی بوده است در مقدمه‌ی خود بر این دیوان، حافظ را اینچنین توصیف کرده است: «مولانا الأعظم السعید المرحوم الشهید مفخر العلماء استاد نحاریر الأدباء معدن اللطائف الروحانیة مخزن المعارف السبّوحیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی ...».[5]
این اوصاف نشان‌دهنده آن است که تدوینگر این دیوان، از الفاظ دال بر فسق‌وارگی حافظ، آنطور که منتقدین فهمیده‌اند را برداشت نکرده است و در حقیقت، شخصیت حقیقی حافظ که از نزدیک با او محشور بوده، مانع از الصاق چنین برچسبی بر او بوده است و فرض آن است که این نویسنده و جمع‌آورنده‌ی آثار حافظ، در صدد اغواگری و فریفتن افکار عمومی نبوده است و الا (در صورتی که در صدد اغواگری بوده باشد) این گونه اشعارِ موهم را حذف می‌نمود.
بعلاوه، با بررسی آثار نویسندگان قرن هشتم و نهم، مشخص خواهد شد که القاب «شمس‌الملة» و «شمس‌الملة و الدین» از القاب رایج حافظ، هم در زمان حیات وی و هم بعد از حیات وی بوده است.[6] این باور آنجا تقویت می‌گردد که عالمان و اندیشمندان و دین‌مداران اینچنین وی را توصیف می‌کرده‌اند.
همچنین، در کتاب جامع التواریخ حسنی، نوشته حسن‌بن شهاب‌بن حسین بن تاج‌الدین یزدی (ق نهم ه.ق) از حافظ با عنوان شیخ العارفین یاد شده است.[7]
و نیز، جناب عبدالرحمن جامی (817 – 897 ق) در نفحات الانس، وی را در جزء حضرات القدس و اهالی معنا و عرفان قلمداد کرده است و وصف «لسان الغیب» و «ترجمان الاسرار» را برای او برشمرده است.[8]
ثانیاً، فضای فرهنگی عصر در زمان و مکان حافظ به گونه‌ای نبوده که پذیرای شعرای فاسق‌پیشه باشند. به عبارت دیگر، اگر حافظ آنگونه که منتقدین می‌گویند انسانی دین‌گریز و شهوت‌ران می‌بود محیط فرهنگی زندگی وی به او اجازه‌ی عرض اندام و درخشش نمی‌داد.[9]
اما آنچه که باعث شد عده‌ای باده‌نوشی حافظ را مسلم بدانند، تصریحاتی است که در اشعار او مشاهده می‌شود؛ اما چنین برداشتی به دلائل زیر خطاست؛ زیرا،
اول این که اگر بنا باشد بر اساس ظاهر تصریحات وی مکتب و مرام و آیین وی را مشخص نمود، این تصریحات تنها در باده‌نوشی خلاصه نمی‌شود بلکه، باید وی را غیر مسلمان و زرتشتی و بی‌دین نیز بدانیم[10] و حال آن که به خود کسانی که عرفان حافظ را انکار می‌کنند چنین تصوری از وی ندارند؛
دوم آن که این گونه منتقدین، نسبت به تأویل نبردن این گونه عبارات حافظ، بر نسق واحد رفتار نکرده، برخی اشعار وی را که ناظر به خداشناسی حافظ است را به صورت تأویل‌گرایانه معنا می‌کنند؛ برای نمونه، تعبیر «جمال یار» را کنایه از جمال حضرت حق گرفته است.[11]پس جای این انتقاد به منتقدین باقی است که چرا در مواردی دست به تأویل برده و در مواردی دیگر هیچ گونه‌ تأویلی را نمی‌پذیرید!
سوم آن که، لقب «حافظ» به جهت ارادتی است که خواجه‌ی شیراز نسبت به قرآن کریم روا می‌داشته، و علاوه بر حفظ آیات قرآن، در عمل نیز بر اساس آن رفتار می‌کرده است و اگر جز این بود، چنین لقبی برای وی به صورت غلبه استعمال در عصر و زمان وی شکل نمی‌گرفت. به عبارت دیگر، نمی‌توان باور کرد کسی که خود را مرید قرآن می‌نامد، بر خلاف قرآن رفتار کرده، به می‌گساری و شراب انگوری دلبسته باشد.
چهارم آن که، سخن از باده‌گساری و شراب و مِی و قمار، نه تنها در اشعار حافظ، بلکه در اشعار فیلسوفان و فقیهانی که به هیچ عنوان نمی‌توان حتی احتمال ارتکاب مکروهی را از آنان داد، نیز مشاهده می‌شود و هیچ کس چنین اتهامی به آنان وارد نکرده است.
3) دیدگاه دیگر، از آن کسانی است که حافظ را عارفی وارسته یافته‌اند. این دسته در اثبات این ادعا، هم به دلائل تاریخی که عمده‌ی آن در مباحث فوق بیان شد و هم به دلائل درون‌متنی استناد جسته‌اند. از جهت درون‌متنی، وجود اصطلاحات عرفانی یکی از مهمترین دلائل این دیدگاه است.[12]
در پایان لازم است به این بحث بپردازیم، از آن جا که ادبیات عرفانی ماهیتی رمزی و سمبلیک دارد؛ چرا شاعران عارف مسلک، از زبان سمبلیک و کنایه برای بیان مقاصد خویش استفاده می‌کرده‌اند. به عبارتی، در عین به کار بردن الفاظی مانند، «مِی، میخانه، بت، بتکده، شاهد، ساقی، ساغر، صراحی، دُرد، دردی کش و ...» غالبا معانی ظاهری آنها مقصود آنان نبوده است و از آنها به عنوان سمبلی برای معانی عالی استفاده می‌کرده‌اند. دلیل این رمز گویی سه چیز است:
اول، آن که قلب عارف محمل اسراری است که به اقتضای مصلحت، مجاز به افشای آن برای توده‌های مردم نیست؛ از این رو، برای بیان حقایق، به زبان رمزی و کنایی پناه می‌برده‌اند که برای طبقه‌ی خاصی قابل فهم است؛
دوم، استفاده‌ از ظرافت‌های ادبی برای تأثیرگذاری بر مخاطبان است؛
سوم، تهی دستی عارف از واژه‌ها و مصطلحاتی که بتواند حال خوش خود را در قالب بیانی شاعرانه به تصویر کشد و حقایق عالی فراچنگ آمده را آن گونه که هست در دسترس قرار دهد.[13]از این رو، جناب فیض کاشانی در رساله‌ی مشواق به بیان معانی الفاظی مانند «رخ، زلف، خال، لب، شراب، ساقی، خرابات، پیر خرابات، بت، زنار، کفر و ترسایی» پرداخته است.[14]
از این رو، لازم است در تحلیل و تفسیر ادبیات عرفانی از هر گونه ظاهرگرایی حذر کرد چرا که روح این ادبیات، در بستر رموز و سمبل‌ها و نمادها شکل گرفته است و اصل محوری در این اشعار، بیان سخنان رمز‌آلود و اراده‌ی معانی غیر محسوس است. در تحلیل سروده‌های حافظ نیز نمی‌توان طریقی غیر از این طریقه را پیمود؛ در غیر این صورت، راهی جز ایراد اتهام و الصاقِ برچسب فسق‌پیشگی و لابالی‌گری به وی نخواهیم داشت.

نتیجه:
از میان دیدگاه‌های سه گانه در مورد شخصیت حافظ، می‌توان به دیدگاه سوم یعنی وجهه عرفانی حافظ اذعان داشت؛ دلائل این ادعا به اختصار عبارت‌اند از:

  1. گواهی دیوان وی و معاصران او بر شخصیت اخلاقی و عرفانی حافظ؛
  2. گواهی تاریخ‌نویسان و مردم‌شناسان عهد حافظ بر تعبدپیشه بودن مردم در عصر و مصر حافظ؛
  3. وجود مضامین عالی اخلاقی عرفانی در میان اشعار حافظ؛
  4. استفاده از ادبیات رمزی و سمبلیک برای بیان حقایق عرفانی در اشعار حافظ؛ که البته این روش، روشی غریب و تازه نبوده، در شعر شاعرانی چون سنایی و عطار و مولوی دارای سابقه است.

منابع:


[1]. ریاحی، محمدامین، گلگشت در شعر و اندیشه حافظ، تهران: علمی، 1374، ص 92، و ص 23 – 28.

[2]. خرمشاهی، بهاء الدین، ذهن و زبان حافظ، تهران: ناهید، 1390، ص 278.

[3]. معیری، محمدعلی، حافظ را هم از حافظ بشناسیم، تهران، 1352، ص 14.

[4]. همان، ص 15.

[5]. غنی، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تهران: زوار، 1389، ص 26.

[6]. ر.ک: حافظ ابرو در زبدة التواریخ، ج2، ص 615؛ احمدبن محمد خوافی در مجمل فصیحی، ج3، ص 994؛ مجموعه‌ی جُنگ‌وار تاج‌الدین احمد وزیر به نقل از تاریخ عصر حافظ، ج1، ص 31؛ کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی در مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج1، ص 189.

[7]. غنی، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تهران: زوار، 1389، ج1، ص 42.

[8]. جامی، نورالدین عبدالرحمان، نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح محمود عابدی، تهران: اطلاعات، 1382، ص 611 – 612.

[9]. ر.ک: مستوفی، حمدالله بن ابی‌بکر، نزهة القلوب، تحقیق محمد دبیر سیاقی، قزوین: حدیث امروز، 1381، ص 171 -172؛ ابن‌بطوطه، شمس‌الدین ابی‌عبدالله، سفرنامه ابن‌بطوطة، ترجمه محمد علی موحد، تهران: آگه، 1376، ص 251 – 252.

[10]. ر.ک: حافظ، دیوان حافظ، اهتمام قزوینی و غنی، قم: آل طه، 1388، ص 219 و 96 و 271.

[11]. معیری، محمدعلی، حافظ را هم از حافظ بشناسیم، تهران، 1352، ص 68.

[12]. ریاحی، محمدامین، گلگشت در شعر و اندیشه‌ی حافظ، تهران: علمی، 1374، ص 25. همچنین ر.ک: حافظ، دیوان حافظ، ص 2 و 142 و 143 و 152 و 183 و 184 و 187 و 196 و 255 و 317 و 327 و 328 و 342 و 357 و 366 و 440 و 452 و 487 و 493.

[13] اسماعیلی، مسعود، احمدی، حسن، حکمت عرفانی: مسئله‌ی عرفان حافظ، شماره‌ی 7،‌ ص 76.

[14]. فیض‌کاشانی، محسن، ده رساله،‌ تحقیق رسول جعفریان، اصفهان: کتابخانه امیرالمؤمنین علیه‌السلام، 1371، ص 244.



موضوع قفل شده است