:) متن کتاب لبخندها و دلخندها :) دینی و فلسفی

تب‌های اولیه

214 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

قرعه کشی

روزی خر پادشاه از دنیا رفت. ملاخصم الدین به نزد پادشاه رفت و از او خواست که الاغش را به او بفروشد!!!پادشاه تعجب کرد که الاغ مرده به چه کارت آید! ملاخصم الدین همچنان روی خواسته ی خود اصرار داشت و آخرسر، پادشاه هم جنازه ی خر را به او داد و پولی هم از او نگرفت!
ملا گفت: یک خواهش دیگر هم دارم! آن هم اینکه فعلاً چندروز به کسی نگویید که الاغتان مُرده است!...پادشاه هم پذیرفت.
ملاخصم الدین رفت و در شهر فریاد زد که "در این قرعه کشی شرکت کنید! هرکس برنده شود الاغ پادشاه، نصیب او می گردد!"
هزینه ی ثبت نام هرکسی در قرعه کشی، بیست تومان بود (درحالی که قیمت خود الاغ در آن زمان، دویست تومان بود.).
صدها نفر در قرعه کشی ثبت نام نمودند. آخرسر قرعه به نام کسی در آمد و همه رفتند و آن شخص نزد ملا آمد تا الاغ را بگیرد.
و با تعجب دید که الاغ، مُرده است!!! آن شخص به ملا شکایت کرد که "من برای الاغ زنده، ثبت نام کردم!!!"
ملا گفت: راضی نیستی؟! بیا بگیر! اینم بیست تومنی که برای قرعه کشی دادی!
***
مدیونید اگر فکر کنید قرعه کشی های مسابقه هایی که هردقیقه پیامکش میاد هم این طوریه!:>
*تذكر: همان طور كه در مقدمه گفتيم در لطيفه هاي اين كتاب ملاها دو نوع اند: ملاخصم الدين و ملانصرالدين. لطيفه بالا از ملا خصم الدين است.

:>:>:>
:-b:-b

قربون خدا

قربون خدا برم هیچ دقت کردین میوه های بهار و تابستون همه لختن یا لباس نازک تنشونه مثل توت فرنگی، انگور، البالو گیلاس، زرد آلو و...
اما میوه های زمستون کاپشن و اورکت پوشیدن مثل پرتقال و نارنگی، لامصب کیوی لباس پشمی پوشیده انار هم که دیگه پالتو چرم تنشه


* در زمستان گناهان حجاب، گل ها را از خشك و پرپر شدن حفظ مي كند.

امام على عليه السلام فرمود: صِيانَةُ المَرأةِ أنعَمُ لِحالِها وَأدوَمُ لِجَمالها؛ محفوظ (حجاب) داشتن زن، به حال او مفيدتر و زيبايى اش را پايدارتر مى كند.

(غرر الحكم، ح5820؛ ميزان الحكمه: ج10، ص472 ؛ محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي، ج2، ص44.)



@};-@};-@};-

نذریه

نذری داشتیم رفتم به خونه روبه روییمون نذری بدم زنگ زدم همسايه آيفونو برداشت گفت: کیه؟
گفتم: نذریه!
گفت: اشتباه گرفتین و سريع آيفونو گذاشت. اصلا يه وضعي بودهااااا. عصر امروز، دقيقا سه روز تمومه كه دم درشون خشكم زده.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي، ج2، ص77.)

:Graphic (56):

شک گرایی

در «دلنوشته هاي» آقاي لاكردار آمده: یعنی شک ندارم
اسم ما اگه "مراد" هم بود
زندگی الان بر وِفق هوشنگ می‌گذشت.


(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي، ج2، ص85.)


:khaneh::khaneh::khaneh:

نگرانی

دخترک ﯾﮏ ﺷﺐ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺭﺯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺸﮏ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯿ‌ﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻢ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ...!
ﻣﺎﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ساكت شو، بابا من الان تو فكر اينم كه چند روز ديگه عيد فطره و همه ميخوان منو ببينن و من موندم چی بپوشم؟!!


:Graphic (30):

برهان شتر

واقعا شگفتي هاي آفرينش ما دست ما را مي گيرند و از كوچه پس كوچه هاي تاريك تحير مي برند و دست ما را در دست خدا مي گذارند. درس فلسفه بود به نظرم خسته شديد
براي رفع خستگي به اين لطيفه طلبگي دقت كنيد
روي آينه حجره زده بودم أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ؛ آيا به شگفتي هاي خقلت شتر نمي نگريد؟
هم اتاقي ام بي خبر از هم جا رفت جلوي آينه. يك دفعه چشمش به آن جمله افتاد رنگش قرمز شد و داد زد: كي اين را زده اينجا؟

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص76.)


:Graphic (13):

پشت در کیه...؟

تازه ننه حوا و آقا آدم ازدواج كرده بودند
با هم رفتند توي يكي از ويلاهاي شمال بهشت. خب تعطيلات نبود و كسي تو دنيا نبود كه جاده چالوس و هراز براي آنها لوس بازي درآورند و ترافيك بشه.
خلاصه صبح زيباي حضرت آدم زود از خوب بيدار شد و گفت بروم براي ناهار چند ماهي بگيريم.
وقتي حضرت آدم برگشت در را زد
حضرت حوا حجاب گرفت و رفت پشت در به شوخي گفت: كيه؟
حضرت آدم گفت: اذيت نكنه غير از من و تو ادم ديگري كه تو بهشت نيست
*براي شادي روح ننه حوا و بابا آدم صلوات اي كاش اخلاقمون شبيه آنها شود و آدم شويم...


:Graphic (15):

نمی خوام

به بهلول گفتند: می خواهی قاضےشوی؟
گفت: نه.
گفتند: چرا؟
گفت: نمی خواهم
نادانےمیان دو دانا باشم، زیرا غالبا شاکے و متهم
اصل ماجرا را می دانند
و من ساده باید حقیقت راحدس بزنم.


*اگر صداقت و انصاف در كار بود مشاوران و قاضيان كارشان طولاني نمي شد.


:kaf:

قحطی تبسم


در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد


چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!


چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد


چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد


و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد


نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟


کـــدام جــمـعـه‌ ی مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟


بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد


چوپان دروغگو
ما با تو که روبه رو شدیم آقا جان!
پیش تو بی آبرو شدیم اقا جان!


خواندیم تو را و خودمان خوابیدیم
چوپان دروغگو شدیم آقا جان!

انتظار داريم
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو


ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو


دو حکایت از کتب کلثوم

اول: اقسام محرم و نامحرم


• کسانی که نامحرمند:
اول عمامه به سر اگر چه کوچک و کمتر از پانزده سال داشته باشد؛ ولی عمامه هر چه بزرگ‌تر باشد صاحب آن بیشتر نامحرم است! و طالبان علم، در هر لباسی باشند.
دیگر، علما و پیش‌نمازان و خدام مساجد و روضه خوان و واعظ و تاجر و کسانی که به حج رفته باشند.
دیگر، موذن؛ و واجب است این چند طایفه اگر محرم نسبی هم هستند مانند شوهر یا پسر خود و عمو یا پسر برادر و پسر خواهر و دایی و حتی شوهر خود!، زن از آن‌ها بگریزد! و اجتناب نماید واِلا گناه کرده.


• اما آنانکه محرمند:
یهودی براق فروش، سبزی فروش، زردک فروش، بزاز، پنبه عوض کن، طبیب، رمال، دعانویس، جادوگر، مطرب، نقاره­ چی، سرناچی، عمله، کلاه به سر! گلوبند فروش،و دده بزم آرا
فرماید: اگر یهودی براق فروش باشد و اتفاقاً او دعانویس هم باشد، به اندازه‌ایی محرم است که تا هم فیها خالدون! و اجتناب از او فعل حرام و جزء گناهان کبیره باشد بلکه این مرد اگر به خانه وارد شود باید احترامات او را به جا و حاجتش را برآورد‍.



دوم: اوقات وجوب ترک نماز
اول در شب‌های عروسی،
دوم در حضور ساززن و نقاره‌چی،
سوم وقتی که زن خویشان خود را در حمام ببیند لازم است که ترک نماز کند و حالات شوهر خویش را به خویشان گوید.
چهارم روزی که به موعظه شنیدن رفته‌باشد.
پنجم روزی که جامه نو پوشیده‌باشد و ترسد که خرد و ضایع شود، در این صورت خاله جان آقا ترددی دارد و گفته که ترک نماز مستحب است نه واجب و این قول خالی از قوه نیست.
ششم روزی که زن، زینت عید کرده‌باشد یا به عروسی رفته یا زنی که شوهرش در سفر مانده‌باشد؛ و این قول اجماعی است و در چند جای دیگر هم وجوب ترک نماز را نوشته‌اند که چون سندش ضعیف بود و اختلاف داشت ایراد نشد.





خرافه­ زداییِ كلثوم ننه

رهبر معظم انقلاب در رابطه با کتاب کلثوم ننه به نوشته آقا جمال خوانساری می‌فرماید:
«مسئله دیگر، مبارزه‌ با خرافات است. در کنار ترویج و تبلیغ معارف اصیل دینى و اسلام ناب، باید با خرافات مبارزه کرد. کسانى دارند روزبه‌روز خرافات جدیدى را وارد جامعه ما مى‌کنند. مبارزه با خرافات را باید جدى بگیرید. این روش علماى ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانسارى، عالم معروف، مُحشىّ شرح لمعه – که حاشیه‌هاى او را در حواشى شرح لمعه‌هاى قدیم دیده‌اید. نمى‌دانم حالا هم چاپ مى‌شود یا نه. پسر مرحوم آقا حسین خوانسارى (که پدر و پسر از علما و برجست‌گان تاریخ روحانیت شیعه‌اند) – سیصد سال پیش براى اینکه خرافات را برملا کند، کتابى به نام« کلثوم ننه » را نوشت، که الان هست.
بنده چاپ‌هاى قدیمش را داشتم و اخیرا هم دیدم مجدداً چاپ شده است، که چاپ جدیدش را هم براى من آوردند. ایشان با زبان طنز، معروف‌ترین خرافات زمان خودش را به زبان فتواى فقهاى زنان درآورده و مى‌گوید زنان پنج فقیه بزرگ دارند!
یکى‌اش، کلثوم ننه است!
یکى، دده بزم‌آراست!
یکى، بى‌بى‌شاه زینب است!
یکى، فلان است.
آن وقت از قول این‌ها مثلا در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چیزها، مطالبى را نقل مى‌کند.
یعنى عالم دینى به این چیزها مى‌پردازد.
ما خیال مى‌کنیم اگر با یک مطلبى که مورد عقیده مردم است و خرافى و خلاف واقع است، مقاومت کردیم، بر خلاف شئون روحانى عمل کرده‌ایم؛ نه، شأن روحانى این است............


محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص 248

عاقلی در زنجیر

گويند ديوانه اي را با زنجير بسته بودند. او گوشه اي نشسته بود عقلا دورش حلقه زده بودند و سر به سرش مي گذاشتند و دور همي مي خنديدند.

ديوانه رو كرد به آسمان به خدا گفت: شاهد باش ببين كي بسته است و چه افرادي باز هستند!!


ديوانه واقعي

روزي از روزها که پيامبر خدا( صلّي الله عليه و آله) از کوچه‌هاي عبور مي‌کرد، عده اي از مردم را ديد که در آنجا جمع شده‌اند.
حضرت از آنها پرسيد: بر گِرد چه جمع شده‌ايد؟
عرض کردند: ديوانه ‏اى است که اعمال جنون‏ آميز و خنده ‏آورش مردم را متوجه خود ساخته.
پيامبر آنها را به سوي خود فراخواند و فرمود:
او مريض است و ديوانه نيست. اما مى ‏خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى کنم؟
همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مي دادند.
عرض کردند: بفرماييد، اى رسول خدا
حضرت فرمود: إنّ المَجنونَ حَقَّ المَجنونِ المُتَبَختِرُ في مِشيَتِهِ، النّاظِرُ في عِطفَيهِ، المُحَرِّكُ جَنبَيهِ بمَنكِبَيهِ، يَتَمَنّى علَى اللّهِ جَنَّتَهُ و هُو يَعصيهِ، الذي لا يُؤمَنُ شَرُّهُ و لا يُرجى خَيرُهُ فذلكَ المَجنونُ و هذا المُبتَلى؛
ديوانه حقيقى کسى است که با تکبر و غرور راه مى‏ رود، متکبّرانه به دو طرف خود نگاه مى‏ کند و پهلوهايش را با شانه هايش حرکت مى دهد. نافرمانى خدا مى کند و با اين حال بهشت او را آرزو مى کند. کسى از شرّ او ايمن نيست و به خيرش اميدى نمى رود. پس ديوانه واقعى او است و اين را که ديديد تنها يک بيمار است(الخصال،ص332.)

زحمت فرشتگان

تو زندگي از سخنان هر كسي ناراحت نشويد بسياري از افراد واقعا چيزي تو دلشون نيست و خرده شيشه ندارند. ظلم زياده ولي ظالم نه.
یارو می‌میره شب اول قبر ۶۲ تا فرشته میان سراغش
دو تاشون سؤال می کردن ۶۰ تاشون حالیش می‌کردن.


:khaneh::khaneh::khaneh:

بلا و گرایش معنوی

با زلزله در هراس و در بیم شدیم
در فکر فرائض و تعالیم شدیم

گفتیم که فکر آخرت باید بود

چون رفت، همان کسی که بودیم شدیم

می گفت دوباره این وری می آیم

با لرزه و پس لرزه، سری می آیم

این بار نشد، به زودی ان شا الله

با ریشتر بیشتری می آيم


:parvane:

آن گاه مسلمان شد

مسلمانی رفت خانه یک مسیحی، برایش انگور آوردند خورد، برایش شراب آوردند گفت حرام است،
مسیحی گفت: عجبا از شما مسلمانان انگور می‌خورید اما می‌گویید شراب حرام است در حالی که این از آن به دست آمده.
مسلمان گفت: تو ببین این زن شماست و این هم دختر شماست درسته؟
گفت بله!!
گفت: ببین خدا این را به شما حلال کرده و آن را حرام در حالی که آن از این به دست آمده است
مسیحی همان‌جا گفت: أشْهَدُ أنّ لا اله الا الله و أشْهَدُ أنّ مُحَمَدٌ رَسولَ الله…


:parvane::parvane::parvane:

ایمان گزینشی

فردی نماز نمی‌خواند، به او گفتند: چرا نماز نمی‌خوانی؟
جواب داد: واي بر تو چه مسلماني هستي كه قرآن نمی‌خوانی؟!! قرآن می‌فرماید: لاتقرَبوا الصَّلاة ؛ نزدیک نماز هم نشوید

تذكر: افرادي زيادي هوس خود را معيار درستي رفتار خود قرار مي‌دهند و هرچه خواستند از دين گزينش مي‌كنند وگرنه در آيه به صورت كامل چنين است است: لاتقرَبوا الصَّلاةَ و اَنتُم سُکری؛ نزدیک نماز نشوید در حالی که مست هستيد. افراد زيادي هم كاري به قرآن و حديث ندارند مي‌گويند قلب بايد صاف باشد.


:eyes:

تحلیل رویدادها

اولي: کسانی که امناره هاي اين مساجد را ساخته اند بسیار قد بلند بودند.
دومي: قد کسی به بلند نيست، این مناره ها را روی زمین ساخته اند و بعد آن را برپا داشته‌اند.
سومي: تخم ان را كاشته اند
چهارمي: چاه بودن وارونونه كرده اند بخشكند.



:Graphic (29):​

*از متخصصان علل وقايع را بپرسيم و ذهن خود را درگير تحليل هاي واهي نكنيم. به عنوان مثال خيلي ها سال ها با بيماري وسواس درگير هستند چون براي درمان سراغ افراد عامي مي روند.

شیخ و شاخ


مريدي از شيخي فلسفه شاخ را بپرسيد. شيخ بر فراز منبر رفت و گفت همان‌گونه كه عطار منطق الطير نوشت بايد من هم منطق الحيوان را بنويسم.

روزي گوساله اي به مادرش گفت: مامان جونم. چرا گاوها شاخ دارند؟
گاو با مهرباني نگاهي به گوساله دلبندش كرد و گفت: جريانش مفصله عزيزم. ما اول شاخ نداشتيم. ما گاوها زماني شاخ در آورديم كه رفتارهاي غيرانساني آدم ها را ديديم. ما برخلاف آدم ها گوشتمون، پوست مون، جيگرمون، سم مون و روده مون قابل استفاده است. وقتي گاوها ديدند آدم هاي بي هنر آب تو شيرشان مي‌كنند و مي‌فروشند و به جاي گوشت آنها گوشت الاغ و كلاغ و گربه و به خورد همنوع خود مي‌دهند، و از همه بدتر به كسي كه هيچ هنري نداره مي‌گويند گاو....

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص73)


:Graphic (47):

بهشت زوری


مراجع مي گويند امر معروف بايد با ظرافت روان شناختي همراه باشه نه با زور و توهين. بزرگي مي گفت:
و همانا ما شما را با زور، کتک و پس گردني به بهشت مي‌فرستيم...(سوره ناجا، آيه 110)


*مشكل كار اين است كه اغلب توبه فرمايان خود توبه كمتر مي كنند و متأسفانه مردم تصور مي كنند قصابي در لباس امر به معروف دستور دين است.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص62)


:Graphic (53):

سخن رانی در جمع

ملانصرالدین عادت نداشت مقابل جمع صحبت کند. در جایی از او خواستند که برای مردم موعظه کند. او مِن‌مِن‌کنان گفت:
«دوستان وقتی من به این‌جا آمدم، فقط خدا و خودم می‌دانستیم که من درباره‌ی چه چیزی می‌خواهم صحبت کنم، اما الآن فقط خدا می‌داند من چه می‌خواهم بگویم!».

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص62)


:Graphic (25):


قم و قانون جذب و فیلم راز

قانون جذب خيلي تو مسير موفقيت اثر دارد، ولي نمي‌دانم چرا انبيايي مانند حضرت نوح براي جذب افراد به دين از آن استفاده نكرده اند، چون تعداد انگشت شماري به او ايمان آورده اند. طبق نظر و تبيين طرفداران اين قانون، حضرت نوح
يا نخواسته يا اين قانون را باور نداشته،
يا درست اراده و تجسم نكرده
و يا خدا موافق كارش نبوده است
يا اراده اي مساوي يا قوي‌تر از حضرت نوح خواسته او را خنثي مي كرده است
و يا برآورده شدن خواسته حضرت نوح با تأخير انجام خواهد شد؛ سوخت و سوز دارد ولي دير و زود ندارد.
يا در زمان حضرت اين قانون كشف نشده بود. اي كاش قانون جذب زودتر كشف مي شد تا انبيا و مبلغان دين از آن استفاده مي كردند.


سه سال است مرتب دريك سري كلاس‌هاي موفقيت شركت كرده‌ام. استاد از روز اول مي‌گفت بله تو مي‌خواهي و به دست مي‌آوري و كائنات مطيع اوامر تو هستند. تو با شركت در اين كلاس‌ها انسان ديگري شده‌اي. فكر مي‌كنم استاد درست ميگه چون اغلب شركت كنندگان احساس خنگ بودن مي‌كنند چون به هيچي از چيز‌هايي كه استاد مي‌گويد نرسيده اند. خب، استاد كه اشتباه نمي‌كند حتما آنها اشتباه مي‌كنند ديگه. اين قانون براي استاد خيلي مؤثر بوده است چون از زماني كه در ايران آن را مطرح كرده است و سمينارهايي بزرگي داشته، كائنات فقط پول تو جيبش ريخته اند و اين است قانون جذب.

در قم يك سري كلاس هاي قانون جذب رفتم. خيلي مؤثر بود با قانون جذب به كائنات دستور مي دهم من مي خواهم و به دست مي آورم از نظر اين قانون خواستن داشتن است. ولي گاهي من را تا مرز مردن برده. تو زمستان تلقين كردم هوا گرمه و قم هم انگار تو قاره آفريقا است منو رسوندند بيمارستان داشتم از گرمازدگي مي مردم. تابستان هم تلقين كردم كه قم خيلي خنك است و يخ هاي قطب شمال را جذب كردم با تجسم ذهني از سرما منجمد شدم و نزديك بود بميرم. بايد يك سري كلاس بروم كه تلقين پذيري و قانون جذب ذهنم را تنظيم كنم وگرنه اين طوري به جاي ثروت و موفقيت بدبختي و مرگ را جذب مي كنم.

تمرينات من روي پسرم هم مؤثر بوده امروز رفته دانشگاه گفته: من اصلا امتحان نداده ام چه طور دانشگاه قبول شده ام؟!!
رئيس دانشگاه آزاد به او گفته: در عالم هيچ چيز نشد ندارد فقط كافي است بخواهي همه كائنات در راستاي خواسته تو به حركت در مي آيند.



محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج 2، ص88.


:negah:

شیرینی مرگ

گر مرگ نبود، جاده ی عمر به شکل دایره بود

(عمران صلاحی)

:roz:

فلاسفه و ریاضی

از ظريفي پرسيدند: فرق فلاسفه غرب و ریاضیدان‌ها چیه؟
گفت: ریاضیدانها هر مسئله‌ای رو سعی می‌کنن با کمک ریاضی حل کنند، ولی فلاسفه غرب چیزهای حل شده رو هم با کمک فلسفه به مسئله تبدیل می‌کنند!!
* به تاريخ فلسفه غرب بنگريد فراز و نشيب هاي بسيار زيادي داشته است. مثلا زماني سفسطه بر فلسفه حاكم بود و زماني فلسفه براساس خواست كليسا تدريس مي شد نه و منقطق و تحليل عقلي.

:sham:

خواب خوش

در كتاب آداب الطلاب از آيت الله مجتهدي نقل شده: يكي از خطباء تهران مي فرمودند: هميشه شخصي را مي ديدم كه در جلسات متعدد پاي منبر من مي‌آيد، لذا من هم نمي توانستم مطالب تكراري را بگويم،
روزي به او گفتم: اميدوارم صحبت‌هاي من براي شما مفيد باشد، و باعث تضييع وقتتان نباشم زيرا شما را مي بينم كه الحمد لله مقيد به شنيدن صحبت‌ها و احاديث اين حقير هستيد،
او گفت: بله، مدتي است كه دچار بي خوابي شده‌ام و دكتر هم توصيه كرده است كه سعي كن بيشتر استراحت كني و بخوابي، اما با اين وجود خوابم نمي برد ولي در پاي منبر شما نمي دانم چگونه است كه از همه جا بهتر مي خوابم در آن موقع متوجه شدم كه اين شخص براي خوابيدن مي آيد نه براي درك مطلب.

ظاهراً منبريها و وُعّاظ، هم كار پدر را مي‌كنند، چون نصيحت مي نمايند، و هم كار مادر را، چون لالائي مي‌خوانند.

(:|:-o(:|

laughing

تاثیر کلام

وقتی حرف اثر دارد و ما با سخنان مان می توانیم هیجانات شادی و غم افراد را تحریک می کنیم؛ کاری می کنیم گریه کنند یا بخندند، لقمه حلال و حرام به طریق اولی اثرش بیشتر بر ما و فرزندانمان بیشتر است.
مرحوم آشیخ محمدحسن طالقانی که یکی از علمای بزرگ و مورد احترام تهران بود، را به مجلس عقدکنون دعوت کرده بودند. وقتی تشریف آورد همه به احترام ایشان ایستادند، داماد که فردی تحصیل کرده در اروپا بود با غرور نشسته و به شیخ اهمیتی نداد. منتظر نشست تا وقت خوندن عقد بشه. وقتی گفتند می تونید عقد رو بخونید و حاج آقا شروع کرد به خواندن خطبه عقد.

جوان با تکبر در مقابل جمع در حالی که لم داده بود و یک پا بر پای دیگر انداخته بود رو به شیخ کرد و گفت: آشیخ یه جوونی که یه دختری را پسندید بذارید برن باهم زندگیشون را بکنند میگید این دو نفر با محرم نامحرم نامحرم بودند من چندتا لفظ که خوندم اینها با هم محرم محرم شدند، شما ادعایی هایی دارید ها. این بازیها چیه؟ حرف چه اثری داره!؟ تو پوست خودش نمی گنجید که حال آشیخ را گرفته بود.
شیخ حرفی برای گفتن نداشت. شیخ هیچی نگفت با خونسردی از خود پذیرایی کرد و بعد از نیم ساعت رو کرد به جوان و گفت: آهای الاغ، گاو
جوان حسابي آشفته شد و گفت: با من هستیيد؟!
شيخ گفت: اگر مثلا با شما باشم چه مي شود؟
جوان با ناراحتي گفت آن وقت خيلي از شما ناراحت مي شدم و ممكن بود جواب بدي به شما بدهم.
شيخ لبخندي زن و گفت. مگه نگفتی حرف اثر نداره من چهارتا لفظ دارم به کار می برم.
جوان گفت: آقا تمومش کنید من اشتباه کردم. تسليم.
شیخ با لبخند و مهربانی رو کرد به همه گفت. دوستان تأثير سخن را ديديد. خداي ناكرده اگر ما لقمه حرام بخوريم اثرش خيلي زيادتر از اينها خواهد بود؟ لقمه حرام مانع بزرگي براي تربيت فرزند است.


=d>=d>

همه جهنمی هستیم

واعظي بالاي منبر از اوصاف بهشت مي‌گفت و از جهنم حرفي نمي‌زد. يکي از حاضرين به مزاح گفت: اي آقاااا، شما هميشه از بهشت تعريف مي‌کنيد، يک بار هم از جهنم بگوييد.
واعظ حاضرجواب گفت: آنجا را که ان شاالله همگي مي‌رويم و مي‌بينيم؛

در قرآن آيه 71 و 72 سوره مریم مي‌خوانيم همه از جهنم عبور مي‌كنيم، ولي برخي ماندگار مي‌شوند و برخي هوايي عبور مي‌كنند. «وَ اِنْ مِنْکُمْ اِلاّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیّاً؛ همه شما بدون استثنا وارد جهنم مى شوید این امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان؛ سپس آنها که تقواپیشه کردند را از آن نجات مى دهیم، و ظالمان و ستمگران را در حالى که از ضعف و ذلت به زانو در آمده اند در آن رها مى‌کنیم.


لبخند پیامبر


روزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله)، به طرف آسمان نگاه مى‌كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت: يا رسول الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردى و لبخندى بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود: آرى! به آسمان نگاه مى‌كردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش ‍ عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى‌شد، بنويسند، ولى او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيمارى افتاده بود.
فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند: ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم، ولى او را در محل نمازش نيافتيم، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بيمارى است، پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش ‍ اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است، برايش در نظر بگيرم.


:sun:

دعا نقدی


آيت‌الله مجتهدي(ره) مي‌فرمود زرنگ باشيد به خدا بگيد فلان دعا و خواسته‌ام را مستجاب كند تا فلان نذر را بكنم. اول نذر نكن چون ممكن است مستجاب نشود. نقدي كار كنيد: مردی نذر می‌کند که خدایا اگر گوسفندهای من سالم بمانند سه روز، روزه بگیرم. مدتی گذشت و چنین شد. او به محض اینکه روزه گرفت از قضا گوسفندهایش هم تلف شد! نگاهی طلبکارانه به آسمان کرد و گفت: کریم! حالا دیگه با من در می‌افتی!؟ هم باید نذر انجام بدم هم گوسفندها رو ازم می‌گیری!؟ باشه! ماه رمضانت نزدیکه. بذار ماه رمضان بشه سه روز از گل روزهاي ماه رمضان يعني 19 و 21 و 23 رو روزه می‌خورم تا حالت جا بیاد!


:eyes:

من دیوانه شده ام

مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم و فيلسوف و عارف كم نظير و استاد علماى بزرگ مانند آخوند ملامحمد كاظم خراسانى (صاحب كفايه) تا آخر عمر زن اختيار نكرد، در تهران ساكن مدرسه بود و در يك حجره زندگى مى كرد.
روزى ديدند گريه مى كند علت گريه را پرسيدند فرمود: من ديوانه شده ام.
سؤال كردند: چگونه ديوانه شده ايد؟
فرمود: غير از خداوند متعال همه چيز فانى است، باقى فقط خداوند است كسى كه به غيرخدا كه فانى مى باشد دل ببندد ديوانه است. من هم فكر كردم ديدم به اين چند جلد كتابى كه در اطراف من است دل بسته ام و علاقه دارم و همين دلبستگى به اين كتابها مرا از خداوند غافل كرده است.

(مرگى در نور زندگى آخوندخراسانى ص 41.)



:parandeh:
:parandeh::parandeh:

دزد باورها

شخصی نزد آیت الله بروجردی رفت و گفت: طلبه‌ای جنسی را از من دزدیده است.
ایشان در پاسخ فرمود: آن دزد عبا و عمامه‌ای را هم از ما برده است.


نسبتی با خدا

مرد عروسکی به دختر یتیم هدیه داد و دست نوازشی بر سر دخترک کشید.
دختر در چشمان مهربان او نگاهی کرد و بعد پرسید تو خدایی؟
مرد با لبخند گفت: نه من بنده ی خدایم
دخترک گفت: فهمیدم که باید نسبتی با خدا داشته باشی.


:sun:

رهیافت درونی و اشراقی

روزی درحیاط ساختمانی دو کودک یک بازی دوست‌داشتنی می‌کردند آن ها از خودشان زبانی کاملا مخصوص به خود ساخته بودند که به وسیله آن می توانستند با هم صحبت کنند بدون این که افراد دیگر حتی یک کلمه از آن را بفهمند. اولی گفت: بریف براف
دومی جواب داد: براف بروف
در طبقه بالا پیرمردی در بالکن نشسته بود و روزنامه می‌خواند. در خانه‌ای که در مقابل او بود پیرزنی به پنجره تکيه داده بود او نه خوب بود و نه بد بود. پیرزن گفت: آن دو بچه احمقی که پایین هستند چه می گویند؟
اما پیرمرد با نظر او موافق نبود و گفت: من این طور فکر نمی‌کنم.
پیرزن گفت: آیا نمی‌خواهید آن چه راکه از سخنان این دو کودک فهمیده‌اید به من بگویید؟ مرد گفت: البته من تمام آن چیزهایی که گفته‌اند فهمیده‌ام؛
اولی گفت: امروز چه روز زیبایی است.
دومی پاسخ داد: تازه فردا از این بهتر خواهد شد.
پیرزن به تندی به آن دو نگاه کرد، اما به آرامی سکوت کرد؛ چون دو کودک دوباره شروع کردند به این به زبان رمزی خودشان سخن بگویند.
اولی گفت: ماراشی، باراشی، پافی، موشی؟
دومی پاسخ داد: بروف،
و بار دیگر شلیک خنده را سر دادند.


پیرزن با ناراحتی از همسایه اش پرسید: آیا شما باز هم فهمیدید که آن دو چه می گویند؟
پیر مرد با لبخند پاسخ داد: البته، اولی گفت ما خوشحالیم که در این جهان زندگی می‌کنیم و دومی به او پاسخ داد: جهان خیلی شگفت‌انگیز و زیباست!
پیرزن دوباره پرسید اما آیا جهان واقعا زیباست؟
پیرمرد پاسخ داد: بریف، بروف، براف!
تذكر: اين رهيافت دروني و اشراق دروني در پرتو قلب سليم ظاهر مي‌شود.

(تربيت تربناك، عبدالعظيم كريمي، ص122)


;;)

چشمه لذت ها

راه لذت از درون دان نز برون
احمقی دان جستن از قصر و حصون


آن یكی در كنج زندان مست و شاد
وان یكی در باغ ترش و بی مراد

مولوی


:roz:

لفتش نده!

در یکی از انجمن های ادبی، از شاعری دعوت کردند که شعری بخواند. شاعر، پشت تریبون قرار گرفت و شروع کرد به ورق زدن دفتر شعرش. این کار چند دقیقه به طول انجامید. دبیر انجمن که حوصله اش سر رفته بود ، گفت:« آقا لفتش ندهید، زودتر شعرتان را بخوانید»
شاعر، بادی به غبغب انداخت و گفت:«می خواهم چیزی بخوانم که تا حالا نخوانده ام.»
استاد فرات بلافاصله گفت:« نماز بخوان!»


:khaneh::khaneh::khaneh:

وصیت


أينَ الفرارُ مِن حكومتك
وصیت آقاي لاكردار: من از شب اول قبر میترسم منو شب دوم خاک کنید!:d


أينَ الفرارُ مِن حكومتك

آدم احمق

مردي خودنما و متكبر كه خود را فيلسوف دهر مي پنداشت به بهلول گفت: آدم احمق كسي است كه به چيزي اطمينان كامل داشته باشد.
بهلول پرسيد: تو مطمئني؟
گفت: كـامـلا!
:>

:Graphic (12):

تنبیه مست

ملانصرالدين در راه بازگشت به منزل با آقاي لاكردار كه مست شده بود برخورد کرد. آقاي لاكردار جلوی ملا را گرفت و گفت: تو نبودی دیشب یک سیلی به گوش من زدی؟
ملا گفت: نه،
مست پرسید: پس کی بود؟
ملا گفت: من نمی‌دانم.
مرد مست پرسید: پس تو کی هستی؟
ملا گفت: من آنم که امشب باید یک سیلی محكم به گوشت بزنم!

تذكر: يادتان باشد ملانصرالدين در لطائف مانند بهلول عاقل كارهاي حيكمانه مي كند اون كه كارهاي ابلهانه مي كند آقاي لاكردار و ملاخصم الدين لائيك است.

:Graphic (32):

معناي بلا


دیروز کمی دیرتر از تنگ غروب
با خویش بگفتم چه بُوَد راز صُعوب؟

این محنت و زاری که رسد بر آدم

گر ظرف کمال است چرا ناشادم؟

گر غم بکند کار تلاش و کوشش

یا هجر دهد معرفتت آموزش

یا فقر بر آرد زتو فریاد و فغان

تا جسم شود بهر روانت قربان

یا تن چو شود لقمه ی امراض و مِحَن

تا روح شود مایلِ هجرت به وطن

یا قبض شود چونکه زتو مال و منال

خود بسط شود فیضِ وجودت در حال

پس نیست هراسی چه ز افزون و چه کم

أَر بود شکورم و گرم نیست چه غم؟

سيده نسيم طباطبايي



:sun:

غم زدایی با قرآن
امام رضا (علیه السلام): هرگاه از چیزی هراسناک و بیمناک شدی،
صد آیه از هرکجای قرآن خواستی، بخوان و سه بار بگو:
اللهمّ إِدفَع البلاءَ؛ خدایا این بلا را از من دور کن.

(عده الداعی به نقل از سید عباس کاشانی، مصابیح الجنان، ص 278.)

حاج آقا گوجه می خوای!؟


سخنراني بحثش داغ شده بود كه يك دفعه ديد ديوانه اي از ميان مردم بلند شد ايستاد و داد زد حاج آقا گوجه مي خواهي؟

نيازشناسي، مخاطب شناسي، زبان و زمان و مكان شناسي، واژه شناسي، جنسيت شناسي، پيامدشناسي و مديريت هيجاني از مؤلفه هاي سخنراني موفق است.

وقتي به مسجد رسيدم مردي دم در منتظرم ايستاده بود. با اصرار فراوان از من خواست كه درباره غيبت و ضررهاي ديني و دنيايي آن از منظر قرآن و روايات سخن بگويم. بنده هم قبول كردم. بعد از نماز مشغول سخنراني شدم گاهي هم به آن مرد نگاهي مي كردم ولي گويي اصلا به سخنان من توجه نمي كرد و خيره شده بود به مردي آن سوي مسجد. وقتي به آثار مخرب غيبت را بيان مي كرديم كه يك دفعه ديدم آن مرد بلند شد و داد زن به آن آقايي كه آن طرف نشسته بود و گفت اي فلان فلان شده بدبخت گوش مي دهي؟ به تو دارد مي‌گويد اينها را؟:-"

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص129.)


:eyes:

مرده شور

بیماری نزد طبیبی آمد و گفت: مرا درمان کن؛ ولی پولی ندارم.
طبیب گفت: اشکال ندارد؛ ما کسانی را که پول ندارند، از شغلشان استفاده می کنیم. مثلاً اگر آهنگر باشد، می آید و برایمان مجّانی آهنگری می کند. شما شغل تان چیست تا از شما هم استفاده کنم؟
آن مرد گفت: من مرده شوی هستم!8-}

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص129.)


laughinglaughinglaughing

زنان سرپرست مردان

ظریفی این آیه از قرآن حکیم که فرموده: «الرجال قوّامون علی النساء» (مردان عهده دار امور زندگی زنان هستند) را چنین می خواند: النساء قوّامون علی الرجال!
گفتند: آیه قرآن حکیم را به عکس می خوانی و تحریف می نمایی؟! گفت: این آیه در زمان پیامبر كه زنان مطيع سخنانشان بودند، چنان صدق می کرد و اکنون این گونه!


:-??@-):-??

آدرس خدای مهربان من

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها


مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا


پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور


ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او


اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان


رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش


دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او ماهتاب


هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست


پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود


آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین


بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود


در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت


هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها


زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست


هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است


تا ببندی چشم، کورت می‌کند
تا شدی نزدیک، دورت می‌کند


کج گشودی دست، سنگت می‌کند
کج نهادی پای، لنگت می‌کند


با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود


خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم


در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین


محو می‌شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...


نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا


هر چه می‌کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود


مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه


تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله


مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود


تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر


در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا


زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!


گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند


با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد


گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟


گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست


مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است


عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی


خشم، نامی ‌از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است


دوستی را دوست، معنی می‌دهد
قهر هم با دوست معنی می‌دهد


هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...


تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست


دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر


آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد


آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود


می‌توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا


می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد


می‌توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت


می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد
مثل یاران قدیمی‌ حرف زد


می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند


می‌توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد


می‌توان درباره ی هر چیز گفت
می‌توان شعری خیال انگیز گفت


مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

قيصر امين پور


بالاخره متوجه نشدیم

گفت ما بالاخره متوجه نشديم كه
- جنگ جهاني دوم اول بود يا جنگ جهاني اول دوم؟
- ربيع الثاني اول است يا ربيع الاول دوم؟
- چهار باغ بالاي اصفهان پايين است يا چهار باغ پايين اصفهان بالا؟
همين سؤال را اصفهان از چند نفر پرسيدم برخي متناسب به منزل خود مي گفتند. مثلا مي گفتند خب معلومس ديگه، چارباغ پايين بالاس...

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص99.)


:khaneh::khaneh::khaneh:

دِپرسیم

دپرسم همچون مدیر کاروانی که شنید
حج ابراهیمی ایرانیان تعطیل شد!
(اشاره به حادثه كشته شدند هزاران حاجي به خـاطر ازدحـام مني در سال 1394 دارد)

طنز رضا الهامی


:Graphic (59):

آقای ماندنی

روزهای اولی بود که برای نماز ظهر و عصر سازماني رفته بودم. بچه‌های خیلی باحال و با معرفتی داشت. نام یکی از اون عزيزان آقای ماندنی بود که هميشه مسؤولیت اذان هم با ایشون بود. یه روز بین دو نماز صحبت از مرگ و قبر و قیامت رو پیش کشیدم و این که این دنیا فانیه و همه رفتنی هستیم. بعد رو کردم به آقای ماندنی و گفتم: «شما آقای ماندنی بودید؟»
ایشون با شوق و ذوق خاصی گفت: «بله چاکر شما ماندنی هستم.» بنده با جدّیت کامل گفتم: «شما هم رفتنی هستید در واقع همۀ ما رفتنی هستیم.» با این حرف من جمعیت از خنده ترکید در حدی که نماز عصر رو به سختی تونستیم بخونیم.


(ماهنامه خانه خوبان، ابوالقاسم شهباز، آذر 1394، شماره 82.)


:ghash: :shad::ghash:

غصه آدم خور

يكي از كلمات قصار دوست نويسنده ام جناب ابو القاسم شهبار اين است: «مَن اَکَلَ الغُصّةَ اَکَلَتهُ الغُصّةُ»؛ «کسی که غصه بخوره غصه اونو می‌خوره.»


(ماهنامه خانه خوبان، ابوالقاسم شهباز، آذر 1394، شماره 82.)



استاد و مریدان


آورده اند روزی يكي از رهبران عرفان هاي نوپديد و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. آن رهبر فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده ام.
و مریدان و استاد در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت: اي استاد! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟
استاد گفت: نه! حیف نان! آن یک ‏داستان دیگر است.
راننده قطار از دور گروهی را لخت دید که مشعل به دست دارند و فریاد می زنند. فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه سرنشینان جان به جان آفرین كردند.
استاد رو به مریدان كرد و گفت: قاعدتا نباید این طور می‌شد! سپس رو به پخمه کردی و گفت: تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟
پخمه گفت: آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد.


:aatash:

میل به جاودانگی

عارفي خواست بادام بشكند همين كه با چكش بر بادام زد بادام، از زير آن پريد.
خنديد و گفت: جل الخالق، حتي جمادات هم از مرگ گريزان هستند و ميل به بقا دارند!


:birthday:

لودگی و رفتار زشت

شخصي با پيامبر خدا (صلى اللَّه عليه و آله) نشسته بوديم كه مردى [از جمع ما] برخاست و رفت و كفش‏هايش را فراموش كرد. يك نفر، آنها را برداشت و زير خود گذاشت. آن مرد برگشت و گفت: كفش‏هايم كجايند؟
افرادى كه آن جا نشسته بودند، گفتند: ما آنها را نديده‏ايم. مردى كه كفش‏ها را زير خود پنهان كرده بود، گفت: اين جاست.
پيامبر خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود : «ترساندن مؤمن، چه معنا دارد؟!»
مرد گفت: اى پيامبر خدا! به شوخى اين كار را كردم. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دو يا سه بار فرمود : «ترساندن مؤمن، چه معنا دارد؟!»
(المعجم الكبير، ج۲۲، ص۳۹۵ ، ح۹۸۰ )

:gholdor:

تذكر: در شوخي بايد كسي را مسخره و اذيت نكرد، ظرفيت او را در نظر گرفتن، او را مضحكه ديگران قرار ندهيم.



(المعجم الكبير، ج۲۲، ص۳۹۵ ، ح۹۸۰ )

آدرس مستقیم

يارو از شخصي مي پرسه آقا قبله كودوم طرفه؟
ميگه: مستقيم
يارو مي پرسه: خيلي ديگه بايد برم؟!
ميگه: نه، به چهار راه «اهدناالصراط المستقيم» كه رسيدي راه رو بگيرو برو نه به سمت چپ بپيچ نه به سمت راست.


:welcome:

شخصي دوست مرحومش را در خواب ديد. پرسيد: چه خبر؟ يادمه مي‌گفتي سال‌هاي سال زنده خواهي بود؟
آن مرحوم گفت: آره، ولي وقتي حضرت عزرائيل با اون جذبه اومد و به من گفت: نوبت تو رسيده كه بميري فهميدم اين تو بميري از اون تو بميري ها نيست!


:kharej::farar:
موضوع قفل شده است