:) متن کتاب لبخندها و دلخندها :) دینی و فلسفی

تب‌های اولیه

214 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دعای عید قربان

حاج آقای قرائتی : روز عيد قربان يكى از دوستان زنگ زد كه دعاى عيد قربان چيست؟
گفتم: دعاى عيد قربان اين است كه وقتى گوسفند قربانى مى‏كنى، كبابی ‏هايش را براى خودت كنار نگذارى! گفت: دعاى عيد قربان را مى‏خواستم.
گفتم: همين است.


3:-o3:-o3:-o

حاضرجوابی بهلول
روزی وزیر دربار هارون الرشید به بهلول گفت: خوش به حال تو، زیرا خلیفه، تو را رئیس خوک ها و گرگ ها نموده است!
بهلول بی درنگ گفت: اکنون که تو از این مطلب آگاه شدی، اینک از طاعت و فرمان من خارج مشو.

(جنگ جوان، محمود اکبری)


b-(;)b-(

حاضر جوابی سبط بن جوزی

سبط بن جوزی مدت مدیدی در میان شیعه و سنی زندگی می کرد. هر کدام از طرفداران دو مذهب شیعه و سنی او را به خود نسبت می دادند. روزی برای روشن شدن این که او شیعه است یا سنی؟ در میان جمعی از او سؤال کردند، علی (علیه السلام) افضل است یا ابابکر؟ فورا گفت: «من کانت بنته فی بیته: کسی که دخترش در خانه اوست.»


کسی از پاسخ او نفهمید که او واقعا شیعه است یا سنی. زیرا هم دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه علی (علیه السلام) بوده و هم دختر ابوبکر در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله).

باز در مجلسی دیگر از او سؤ ال کردند که خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چند نفر بودند؟


او با حالت عصبانیت جواب داد: چند بار بگویم؟! چهارتا، چهارتا، چهارتا. باز معلوم نشد او سنی است یا شیعه، چون سه بار تکرار کرده بود شیعیان فکر کردند که او با این تعبیر مقصودش خلفای دوازده گانه است که سه چهار تا می شود دوازده تا. و اهل سنت هم فکر کردند، او سنی است و چند بار تاکید کرده که خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چهارتا هستند.

(مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 438.)


:Graphic (63):

کارمند و مسئول
كارمندي وارد مجلسی شد و نزدیک مسؤولي كه حقوق نامتعارفي مي گرفت نشست.
او که از نشستن كارمند نزدش ناراحت شده بود با ترش رویی خطاب به او گفت: میان تو و خر چقدر فرق است؟

كارمند فورا بين خودش و او را وجب گرفت و گفت: یک وجب!


:Graphic (12):

نماینده امام
تا دیر وقت در جایی مهمان بودم، موقع خوابیدن به صاحبخانه گفتم : موقع نماز صبح مرا بیدار کن.
گفت : عجب ! شما که نماینده امام هستی،
گفتم : آقا! خودم نماینده امام هستم ، خوابم که نماینده امام نیست!

(قرائتي دات نت)

:mah:

حاضر جوابی مؤمن طاق

پس از شهادت امام صادق (علیه السلام)، یکی از مخالفان آن حضرت به مؤمن طاق که از شاگردان آن حضرت بود، به عنوان طعنه گفت: امام تو از دنیا رفت.
مؤمن طاق فورا در پاسخ گفت: اما پیشوای تو (شیطان) تا قیامت زنده است.

(کشکول طبسی، ج 1، ص 147)

:Graphic (13):
:Graphic (12)::Graphic (12):


جایزه ویژه

یک روز در منزل دیدم خانم دستگیره هایی دوخته که با آن ظرف های داغ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد، آنها را برداشته و به جلسه درس بردم.
وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم: یکی از این سه جایزه را انتخاب کن:
یک دوره تفسیر المیزان
سه هزار تومان پول
یا چیزی که به آتش دنیا نسوزی.
گفت: مورد سوّم. من هم دستگیره ها را به او دادم. laughing
همه خندیدند.

(قرائتي دات نت)


خنده پدرم

روزهای اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدیم قم و خانه ای اجاره کردیم. یک اطاق 12 متری داشتیم ، ولی یک فرش 6 متری. پدرم آمد منزل ما احوال پرسی، گفتم : اگر یک فرش 12 متری داشتیم و این اطاق فرش می شد زندگی ما کامل بود.
پدرم خندید!
گفتم: چرا می خندید؟
گفت: من 80 سال است می دوم زندگی ام کامل نشده، خوشا به حال تو که با یک فرش زندگی ات کامل می شود.

(قرائتي دات نت)


مثال مفید

سال های اوّل طلبگی در قم، خواستم در مدرسه آیت الله گلپایگانی (ره ) حجره بگیرم ودرس بخوانم. گفتند: به کسانی که لباس روحانیت نپوشیده اند حجره نمی دهند. خودم خدمت ایشان رسیدم، فرمود: شما که لباس ندارید معلوم است کم درس خوانده اید. به ایشان عرض کردم به من حجره ندهید، ولی اجازه دهید یک مثال بزنم! گفتم می گویند فردی در کاشان به حمام رفت، وقتی لباس هایش را بیرون آورد همه گفتند: اه ، اه ، چه آدم کثیفی !
لباسهایش را پوشید تا از حمام بیرون برود.
گفتند: کجا می روی ؟
گفت: می روم حمّام تا تمیز شوم بعد بیایم حمّام!
گفتم حال حکایت شماست که می گوئید برو درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان، اول روحانی شو بعد بیا اینجا روحانی شو. وقتی این مثال را زدم ایشان خیلی خندید و فرمود: به شما حجره می دهیم ، شما اینجا بمانید.

(قرائتي دات نت)

:kaf::kaf::kaf:

آزمون

خدا رحمت کند شهید مطهری را. چون مرا می شناخت و برنامه های مرا دیده بود، همان سال 58 مرا به تلویزیون معرفی کرد. به سراغ رئیس وقت صدا و سیما رفتم. ایشان گفت: تلویزیون جای آخوند نیست، جای هنر است.
گفتم : احتمال نمی دهی من معلّم هنرمندی باشم؟ دستور داد مرا به اتاقی بردند که عدّه ای از هنرمندان نشسته بودند. گفتند: حرف حساب تو چیست؟
گفتم: من معلّم هستم و می خواهم درس دین بدهم، از این لحظه تا دو ساعت می توانم با حرف حق شما را چنان بخندانم که نتوانید لب های خود را جمع کنید.
ساعت گذاشتند و من برنامه بسیار شادی را اجرا کردم و بالاخره ورود من به تلویزیون مورد قبول آنان واقع شد.

(قرائتي دات نت)



=d>=d>





کتک مبارک!
مرحوم پدرم اصرار زیادی داشت که من محصل روحانی شوم و من مخالف بودم و به دبیرستان رفتم.
روزی گزارش چند نفر از همکلاسی هایم را به مدیر دادم که اینها در مسیر راه اذیت می کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد. آنها هم در مسیر برگشت کتک مفصّلی به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بی حال روی زمین افتادم و به سختی خود را به منزل رساندم.

پدرم گفت : محسن چی شده ؟
گفتم : هیچی ، می خواهم بروم حوزه علیمه و طلبه شوم.happy

راستی چه خوب شد آن کتک را خوردم.;;)

(قرائتي دات نت)


حسن مُرد
فردي به نام حسن به سفر رفته و از وی خبری نرسیده بود، مادرش نزد دعانويس بي سوادي آمد و گفت: لطفاً جهت رفع نگرانی من تفألی به قرآن مجید بزنید.

آن مرد قرآن را گشود و اتفاقاً این آیه آمد: طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

دعانويس به اشتباه آیه را چنین خواند: «طوبی لهم و حَسَن مَات»، یعنی حسن مرده است.


زن بیچاره با شنیدن این سخن، ماتم زده شد و از هوش برفت.8-|

(شوخ طبعي هاي طلبگي، محمدحسين قديري، ص261)


:Graphic (56):

انجیر مخفی

مربي قرآني نزد مردی که انجیر می‌خورد رفت، آن مرد برای اینکه از انجیرها به او ندهد، فوراً انجیرها را زیر پارچه اي پنهان کرد، مربي آمد و نزد او نشست.
آن مرد گفت: تو کیستی؟
جواب داد: حافظ قرآن هستم.
مرد گفت: پس حافظ قرآنی برایم قرآن بخوان.
او شروع به تلاوت قرآن کرد: وَ الزَّیْتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ.
آن شخص از حافظ پرسید: پس کلمه «وَ التِّینِ » که در ابتدای آیه است و به معنای انجیر است کجا رفت.
او با حاضر جوابي گفت: وَ التِّینِ زیر آن پارچه است!:Nishkhand:

(شوخ طبعي هاي طلبگي، محمدحسين قديري، ص261)


:abroo:

صبر پیامبران

گويند: در زمان هارون الرشید، مردی ادعای پیامبری کرد.

او را پیش هارون الرشید آوردند.

خلیفه دستور داد تا پیامبر دروغین را تازیانه بزنند.

او را بر زمین انداختند و پشت و پهلوی او را با شلاق سیاه کردند، و آن بدبخت، موقع شلاق خوردن، ناله و فریاد می‌کرد و خیلی بی‌صبری می‌نمود.


مأمون که کودکی بیش نبود و در آن جلسه حضور داشت، نزدیک آمد و خطاب به آن مرد گفت: فَاصْبِر كَما صَبَرَ أُوْلُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛ صبر کن همان‌گونه که پیامبران الوالعزم صبر کردند.


:Nishkhand::khandeh!::Nishkhand:

کجا می روید :-/

امام جماعتی در نماز، سوره «تکویر» را قرائت می‌کرد. هنگامی که به آیه فأَینَ تَذهَبُون؛ [پس كجا مي‌رويد؟] رسید، زلزله‌ شد مردم فرار كردند.

فردي به امام جماعت گفت: انتظار داريد اينجا زير آوار بمانيم و بميريم؟!

:Graphic (7):

اسم زن شیطان

واعظي بالاي منبر موعظه مي كرد شخصي برای این که سؤالی کند و او را گیر بیندازد، از وي پرسيد: اسم زن شيطان چيست؟
واعظ گفت: اسم زن و ناموس مرد را بلند نمي شود گفت برخيز نزد من بيا تاآهسته به تو بگويم. آن شخص برخاست و نزد واعظ آمد. واعظ سر در گوش او گذاشت و هرچه مي توانست به او ناسزا گفت و گفت تا چشم فضول معرکه کور شود.
آن شخص برگشت و نشست. کنار دستی او پرسيد: چه گفت؟ نام زن شیطان چه بود؟
جواب داد: هر كه مي خواهد بفهمد خودش برود در گوش او خواهد گفت همان طور كه در گوش من گفت.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص 191)


پشیمانی از شوخی

روزى مرحوم حاج آقا رحيم ارباب مشغول تدريس بودند كه در هنگام درس و بحث ايشان، زنى كه تكدى مى‏ كرد وارد محيط درسى گرديد و درخواست چيزى مى‏ نمود و در اين مورد نيز سماجت مى‏ كرد، ايشان فرمودند، حال مشغول درس هستم برويد بعداً بياييد. زن دست ‏بردار نبود و اين باعث گرديد آيت ‏اللّه ارباب تغير نمايند كه خروس بى‏ محل شنيده بوديم ولى مرغ بى ‏محل نشنيده بوديم. ايشان پس از لحظاتى به خاطر اين كه اين مطلب را گفته بودند بسيار متأثر و ناراحت شدند و استغفار کردند و برخاسته رفتند تجديد وضو کردند.

برادر اهل کتاب

شب عروسی یکی از طلاب بود. دو برادر داماد هم طلبه بود. یکی از آن‌ها که طلبة قم بود آن شب هم دو کتاب در دست داشت. من که با برادر دیگر داماد که خود روحانی بود مشغول صحبت کردن بودم به ایشان گفتم داداشتان برای مباحثه آمده است یا آمده عروسی برادرتان؟
با لبخند گفت: اوه! ایشان از برادران اهل کتاب هستند.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص 103)


:Black (8):


چشم زخم تکوینی

زنی نوازدش را که در زشتی تا نداشت، نزد برادر عالمش آورد. بچه را به او داد و گفت: از بهر خدای در گوش فرزندم وَانْ یَکادْ یا دعایی بخوان تا چشم بد در او اثر نتواند گذاشت.
عالم مکثی کرد و کمی به قیافه زشت خواهرزاده اش نگریست بعد گفت: فرزندتان را بگیرید. خداوند ایشان را تکویناً بیمه کرده است و دعای چشم زخم به او داده است.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص 68)


:Black (3):

اوصاف بهشت

واعظي بالاي منبر از اوصاف بهشت مي گفت و از جهنم حرفي نمي زد. يکي از حاضرين پاي منبر خواست مزه اي بيندازد گفت: اي آقا، شما هميشه از بهشت تعريف مي کنيد، يک بار هم از جهنم بگوييد.
واعظ با حاضر جوابي گفت: آنجا را که خودمان مي رويم و مي بينيم. بهشت است که چون نمي رويم لااقل بايد وصفش را بشنويم!


:Graphic (63):

نماز صبح

کار روحانیون مبلغ هم خدایش کار سختیه. یه معلم با قشر خاصی سرو کله می زنه ولی یه روحانی باید با پیر و جوان، دختر و پسر، روستایی و شهری، تحصیل کرده و عامی و....ارتباط داشته باشه. روزی یه روحانی برا تبلیغ به روستای بوق رفته بود. مردم آنجا اغلب سواد نداشتن ولی دل ساده ای داشتن. بالاخره مدتی روحانی به ارشاد و راهنمایی مردم پرداخت تا این که مأموریتش تمام شد. وقتی میخواست برگرده آدرس او را گرفتن تا در فرصتی به او سری بزنن.
تا این که روزی دو روستایی پرسان پرسان آمدند تا به منزل او رسید.
شام که خوردن. مش برات به مش حسن گفت: مشتی!
گفت: ها بنال.
گفت: ببین صبح من رو برا نماز بیدار کن خیلی بد نماز خواب بمونیم. مسجد جای بدی ادبی نیست. خواب بمونیم سه میشه ها. مش حسن گفت: همراهت همراهته. مش برات با تعجب گفت: هان. گفت: گوشیت رو میگم. بعد گوشی را گرفت و تنظیم کرد. صبح زود مش برات را بیدار کرد گفت یالا یالا پاشو.
راستش من خوابم نبرد. حاج آقا نیمه شبی پا شده بود بالای سر ما سجاده پهن کرده بود و نماز میت می خوند و گریه می کرد فک کنم خیال کرده ما مردیم داشته برامون نماز می خونده. راستش الانم نمی دونم ما زنده ایم یا... مش برات گفت چی میگی؟!: بابا او نماز شب خونده و نماز صبحش خونده و خوابه. بعد خواب آلود با عجله اشتباهی عمامه حاج آقا رو به جای کلاه خودش سرش گذاشت و رفت:رفت وضو بگیره. وقتی اومد مس سر را بکشه چشمش به عمامه افتاد. گفت خدا ذلیلت نکنه مشتی این هم اصرار کردم من را بیدار کن نادون حاج آقا رو به جای من بیدار کرده.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص223)



:-":-":-":-"

پوست زیبا
شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا گفت: بخور واسه پوستت خوبه!


:abroo:

لامصب
آقاي لامصب میره خونه بخره می پرسه ببخشید قبله هم داره؟


:tarsnak:

بریم دَدَر

یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میاد طرفش.
از ترس جونش فرارمی‌کنه میره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می‌شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.

عزرائیل میاد پیشش و میگه: داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم بوف می خورم.
عزرئیل میگه: پس بوفتو بخور میخوام ببرمت ددر.


:ghaiem:

غلبه بر خنده
امام جماعت بودم و رکعت آخر نماز. در جايي متوجه نبودم به جای تشهد و سلام بدهم خواستم بلند شوم یه نفر از پشت سر گفت حاج آقا بسه دیگه همین جا تمومش کن خیلی تعجب کردم که چرا او بین نماز فارسی صحبت کرد که کنار دستی او به او گفت اشتباه کردی نمازت باطل شد. خنده به من فشار می آورد اما با هر سختی ای بود توانستم سلام بدهم و خنده ام را کنترل کنم. فردای آن روز مشغول نماز شدم از سجده که سر برداشتم ناخودآگاه جریان روز قبل در ذهنم شکفته شد یک کلمه می خواندم و بعد زبانم را زیر دندانم می گذاشتم که خنده ام نگیرد تا یکی دو روز این اتفاق مانع حضور قلبم می شدو خدا کمک می کرد که من بر خنده ام غلبه کنم.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي،ج2، ص87.)

​:roz:

جلوه و درویش شوخ

درویش هزال و شوخ طبعى به نام «سبحانى» معدودى كلمات حكمت و عرفان را به مسخره و بدون هیچ ربط و تلفیقى پشت سر هم مى‌گفت و شنونده تا مدتى طولانى گمان مى‌كرد كه سبحانى این مطلب را به جد و یا قصد انشاء مى‌گوید ولى درك و فهم آن براى شنونده دشوار است.
روزى سبحانى به طور ناشناس در حلقه درس میرزا ابوالحسن جلوه حاضر شد ولى چون از افاضات میرزا چیزى دستگیرش نشد در میان مباحثه همان الفاظ و كلماتى را كه محفوظ و مضبوط داشت مسلسل وار تكرار كرد به قسمتى كه طلاب حلقه درس را حالت اعجاب و شگفتى دست داد.
جلوه چند لحظه به سبحانى نگریست و دریافت كه هزالى بیش نیست آنگاه تبسمى بر لب آورده و گفت: مفرداتش خوب‌است ولى مرده شوى تركیبش را ببرد!.


:Graphic (7):

دلقک
مردی رفت نزد متخصص اعصاب و روان و از افسردگی شکایت کرد او گفت در شهر جدیداً سیرکی آمده است برو ببین روحیه‌ات عوض به شه. مرد گفت: بدبختی ما این است که من همانی هستم که همه را می خندانم.

نكته: هر شادی، شادکام نیست. و هر محزونی هم ناشادکام نیست. شادی های لحظه ای مانند استفاده از اکس و حشیش و عیاشی و شوخی زیاد، فرار از واقعیت است ولی فرد شادکامی با واقعیات روبرو می شود.


فرد شادکام، امکاناتش را با انتظاراتش دائماً تنظیم می کنند. عقل و شرع برای این تنظیم خلق شده‌اند.


باشگاه خنده درمانی برای نشاط و غم زدایی، اگر من‌های جهان بینی توحیدی باشد، مانند سیگار برای آرامش است هرچه بیشتر بروی دردی بر دردت اضافه می‌شود و می شود قوز بالاقوز. شادکامی و رضایت از زندگی، ریشه در جهان بینی توحیدي، هدف متعالی برای زندگی و معنا زندگی دارد.


«أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»

آگاه باشيد که بر دوستان خدا بيمی نسبت به آينده ندارند و از گذشته غمگين نمی شوند.



Now surely the friends of Allah- they shall have no fear nor shall they grieve


الاغی

خواست حاج آقا را مسخره کنه گفت: حاجی شما شعر هم حفظ هستیدحاج آقا با حاضر جوابی گفت: بله مثلا
سلیما منذ حلت بالعراقی
الاقی من نواها ما الاقی
نکته: البته اگر الاغی را به لهجه فارسی تلفظ کنیم نه با لهجه عربی

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص96)


ننگ و پلنگ

قرآن می فرماید: «زنان پاک برای مردان پاک و زنان ناپاک برای مردان ناپاک هستند.» گوش به حرف قرآن داده نشود مشکل پیش می آید:
بازرگاني زني خوش صورت، ولی بد سیرتی داشت به نام دمبه. عزم سفر براي تجارت كرد. برای همسرش لباسی سفيد خرید و کاسه‌ رنگ نیلی به خدمتكارش داد و گفت هرگاه از زنم حركتي ناشايست سر زد و با بیگانه ای جمع شدند، يك نقطه بر لباس او بگذار، تا وقتی برگشتم من از وضع او آگاه شوم.

پس از مدتي خواجه به خدمتكار نامه نوشت كه:
چيزي نكند دمبه كه ننگي باشد
بر جامه او ز نيل رنگي باشد؟

خدمتكار پاسخ داد:

گر آمدن خواجه درنگي باشد
چون بازآيد، دمبه، پلنگي باشد


(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي، ص311)


:Graphic (49):

ممنوع الخروج

روز 23 ماه مبارك بود كه از دفتر مراجع بهم پیغام دادن. تا اطلاع ثانوی از منزل ممنوع الخروج هستم.
با تعجب گفتم: چرا؟ آخه به چه جرمی؟!
گفتند: میای بیرون ملت روزه دار فکر می‌کنن هلال ماه شؤال اومده. افطار مي‌كنن فكر مي‌كنن عید فطر شده


(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي،ج2، ص80.)


:loool::khoshgel::loool:

دو خبر بد

دکتر به یارو میگه: دوتا خبر بد دارم.
اولیش اینه که تو فقط بیست و چهار ساعت زنده می مونی.
یارو میگه: دومیش چیه؟
دومیش اینه که دیروز یادم رفت اینو بهت بگم!!!
....
*پيامبر هر روز مي فرمودند خدايا يك چشم به هم زدن مرا به حال خودم وامگذار.
*ما غالبا فكر مي كنيم مرگ مخصوص افراد كهن سال است، ولي در قرارداد عزرائيل سلام الله عليه ديدم ايشان در هم كار مي كنند.
*حضرت آيت الله بهجت فرمودند: « وداع از اين دنيا براي ما بسيار نزديك است، ولي ما آن را بسيار دور مي‌بينيم وگرنه اين قدر با هم نزاع نداشتيم»



آخر خط

تو شركت، دستم در دست خانم منشي بود. داشتيم مي‌گفتيم. مي‌خنديديم و عكس سلفي مي‌گرفتيم كه سكته كردم. تو ماشين اورژانس بودم، عزرائيل محكم با دست سنگين و آتشينش به شانه‌ام زد و بهم گفت: «هي داداش تو به مقصد رسيدي اينجا برات آخر خطه. يالا بايس پياده بشي. كار و زندگي داريم.»
طوري جدي بهم گفت كه نتونستم ديگه نه و نو كنم. گُر گرفته بودم. باناميدي از شيشه بيرونو نگاه كردم و بهش گفتم: كرايه ما چقد میشه؟
پرسید: کجا سوارشدی؟
گفتم: تو دفترم، موقع خلوت و خوش و بش با نامحرم!
سري تكان داد و گفت: اي بيچاره، برو داداش. برو یه صلوات بفرس. تو براي خودت تو اون دنيا حسابي گرفتاري و رنج داري، منم از بدبختا پول نمی‌گیریم.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي،ج2، ص85.)


مکاتب فلسفی

شنيده بودم مكاتب فلسفي غرب با فراز و نشيب هاي زيادي روبه رو بوده ولي نه تا اين حد. كنار دو فيلسوف غربي نشسته بودم داشتند با هم گفتگو مي‌كردن.
اولي: اگر گفتي فرق كلاغ چيه؟
دومي: خوب معلومه!
اين بالش از اون بالش مساوي‌تره!
دو روزه نمي تونم بخوابم كابوس مي بينم.


:eyes:

وسواس

مبتلا به وسواس شدم وقتي از مغزم نوار ‌گرفتند از سه ساعت اولش صداي ريزش آب از دوش و «جملات نشد نه نشد...اَه بازم نشد» مي اومد.


*****
پيامبر (صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله):
اِنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ؛
خداوند دوست دارد از امور مجاز نيز استفاده شود چنانكه دوست دارد به تكاليف عمل شود.


(شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص64)


جنگ و جیگر

آقاي لاكردار ميره جنگ با داعش چند روز بعد بر مي‌گرده!

ميگن: چرا برگشتي؟
ميگه: به ما گفتن اسلام در خطره اونجا كه رفتم ديدم تنها چيزي كه در خطره جوونمه!!

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص70)

:Black (1):
:Black (2):

به "سلامتیه" خدا

سلامتیه «خدا» که هر موقع دلم واسش تنگ شه خودشو نمی‌گیره؛
قهر نمی کنه.

به حرفام گوش می ده.
اذیتم نمی کنه.
بهونه نمی گیره
و از همه مهم تر...


هميشه در دسترسه و آنلاينه و

اینه که ترس از دست دادنش رو ندارم.


قرص نشُسته

بيمار: دكتر قرص‌ها را سر وقت مي‌خورم ولي اثري نمي‌كند
پزشك وسواسي: حتما قرص‌ها را نشُسته مي‌خوري!!

( محمدحسين قديري، بي خيال درماني، ج2، ص210) 


:Graphic (40):

دفتر تلفن

كتابدار: از كتاب رمان راضي بودي؟ جذاب بود؟
سبك كتاب جديد بود فقط شخصيت ها را نام برده بود.
كتابدار: اي داد بي داد شما دفتر تلفن را اشتباهي برديد.


برخي بدون توجه به دستورات جامع دين با اعتماد به نفس اشكالات متعددي به دين وارد مي كنند و فكر مي كنند درست است ولي وقتي با كارشناس دين مشورت مي كنند متوجه مي شوند كه نظر خود را به دين تحميل كرده اند و يا به شنيده ها و شايعات اعتماد كرده اند. يا كسي كه با دستورات وسواس زداي دين آشنا نيست و طبق خرافات يا هوس خود نه نظر متخصصان عمل مي كند ممكن است اسلام را محكوم كند كه دستورات دين سبب وسواس مي شود. در حالي كه ائمه يا بزرگان دين و عرفان كه الگوهاي ديني هستند خودشان وسواسي نبوده اند.

(محمدحسين قديري، بي خيال درماني، ج2، ص210)

زندگی آبگوشتی

برخي هم و غمشون شكمشونه. به آقاي لاكردار میگن صبحونه چی می‌خوری؟
میگه: آبگوشت.
میگن: ظهر ناهار چی میخوری؟
میگه: آبگوشت.
میگن: شام چی می‌خوری؟
میگه: آبگوشت.
میگن: اصلا ولش کن اوقات فراغتت رو چیکار می‌کنی؟
میگه: میشینم نون خورد می‌کنم واسه آبگوشت.



* سوره محمد آيه 12 مي خوانيم: إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ ؛
خداوند کساني را که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغ‌هايي از بهشت مي‌کند که نهرها از زير (درختانش) جاري است، در حالي که کافران از متاع زودگذر دنيا بهره مي‌گيرند و هم‌چون چهارپايان مي‌خورند، و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست!


(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي،ج2، ص168.)


:parvane:
:parvane::parvane:

دعای نامعقول

پروین دستش را بلند کرده بود و می‌گفت خدایا کاری کن کراچی پایتخت روسیه شود
مادرش که حرف های او را می شنید گفت: این چه دعایی است که تو می‌کنی؟!

پروین گفت: مي خوام امتحان جغرافی رو 20 بگیرم.


:Graphic (7)::Graphic (25)::Graphic (7):

خواص مادی روزه

یکی از خواص مادي روزه بالا بردن میزان دقت افراد است
در روز معمولی:
اولی :به اذان چه قدر مونده؟
دومی :من چه میدونم!
در ماه رمضان:
اولی :به اذان چقدر مونده؟
دومی :۳ ساعت و ۱۶ دقیقه و ۱۹ ثانیه و ۳۵ صدم ثانیه!

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص44)


:Graphic (30):

شهر رمضان

از لاكردار پرسیدن چرا روزه نیستی؟
گفت: من روستایی ام!
گفتن: خب چه ربطی داره؟
گفت: خدا خودش تو قرآن فرموده: شهرُ رمضان!!!

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص40)


laughinglaughinglaughing
=))=))=))

پاکت

روضه خواني در مجلس ختم گفت: امان از دل مادر، مادر این مرحوم الان چه حالی داره؟
یواشکی بهش گفتند: این مرحوم مادر نداشته‌!
گفت: امان از دل پدر...
گفتند: پدر هم نداشته!
گفت: بله، امان از دل برادر و خواهر.
در گوشش گفتند: این مرحوم خواهر و برادر هم نداشته،
با عصبانیت داد زد و گفت: خب، اینکه هیچ‌کس و کاری نداشته چرا مرا دعوت کردید. حالا چه کسی می خواد پاکت منو بده؟!@-):-"



اين مزاح بود ولي در شأن يك خطيب يا مداح اهل بيت نيست كه نرخ تعيين كنند، ولي دأب اهل بيت اين بوده كه به مداحان، شعرا و خطيبان كه رونق بخش محافل ديني بودند و در مصايب اهل بيت (عليهم السلام) شعر مي گفتند، مدح يا مرثيه مي خواند و با سخنراني و شبهه زدايي بينش افزايي مي كردند هبه و صله مي دادند. براي اطلاع بيشتر به نرم افزار اندرويدي «بال باشيم نه وبال» سايت انجمن گفتگوي ديني رجوع فرماييد.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص55)


:Hedye::Hedye:

:hadyeh:


[=arial narrow]نرم افزار اندرویدی بال باشیم نه وبال

دور و نزدیک

از سخنان قصار آقاي لاكردار: هرچه به اواخر ماه رمضان نزدیک می شویم از اوایلش دور می شویم؟
( برگرفته از كتاب كشمكش هاي يك فيلسوف اسكولاستيكي)


(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص55)


:Graphic (36):

سخنان گهربار

جلّ الخالق دعانويسي مشغول صحبت بود و مرد و زن تحصيل كرده ياد داشت برداري مي كردند. قسمتي از سخنان گهربار ايشان را بخوانيم: هر کس 15 روز اول ماه رمضان و 15 روز آخر ماه رمضان را روزه دار باشد مثل کسی است که تمام ماه مبارک را روزه دار بوده است!!!!!

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص71)

:Graphic (63):

فرار نکنن!!

طرف ميره دكتر ميگه: آقاي دكتر! هرشب خواب مي بينم وارد بهشت مي شم چند تا حوري رو مي بينم نشستند همين كه نزديكشون مي‌رسم مي ترسند و فرار مي كنن!
دكتر ميگه: بسيار خوب! چند تا قرص مي نويسم شبي يه دونه بخور و بخواب ديگه از اين خوابا نمي بيني!
ميگه: آقاي دكتر نمي شه يه قرصي بنويسي كه من بخورم و حوريا فرار نكنن؟!!

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص79)


:Graphic (16):

سلطات محمود خر کیه؟!

دو گدا بودند یکی بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرانش رو می‌دید بسیار چاپلوسی می‌کرد و از سلطان محمود تعریف می‌کرد و صله می‌گرفت ولی اون یکی ساکت بود. اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت: چرا تو هم وقتی شاه رو می‌بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه؟
گدای ساکت گفت: کار رو باید خدا درست کنه. سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود هم این سؤال پیش اومد که چرا اون گدا ساکته و هیچی نمیگه. وقتی از اطرافیان خود پرسید، به او گفتند که این گدا گفته کار رو باید خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که این طوری فکر می‌کنه، فردا مرغی بریان شده که در شکمش‌ الماسی باشه رو به گدایی که چاپلوسی می‌کنه بدین تا بفهمه سلطان محمود خر کیه؟
صبح روز بعد همین کار رو انجام دادن غافل از اینکه وزیر، بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق، سیره. پس وقتی که مرغ بریان شده رو به او دادند، او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتی؟
او گفت سه سکه.
گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو می‌فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه‌زنی، مرغ بریان رو بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد.
لقمه‌ اول رو که خورد، چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر می‌کنم از فردا دیگه همدیگر رو نبینیم.
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می‌کنه، از او پرسید چرا هنوز گدایی می‌کنی؟
گفت: خوب باید خرج زن و بچه‌ام را درآورم.
سلطان محمود با تعجب پرسید: مگر ما دیروز برای شما تحفه‌ای نفرستادیم؟
گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه. وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ رو بفرستید، بوقلمونی آوردند و من خوردم. چون من سیر بودم، مرغ رو به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم.
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش. در قصر به گدا گفت: بگو کار رو باید خدا درست کنه. سلطان محمود خر کیه؟
گدا این را نمی‌گفت و سلطان محمود می‌گفت بزنیدش. من می‌گم تو هم بگو: کار رو باید خدا درستش کنه. سلطان محمود خر کیه؟


:Graphic (1)::Graphic (1):

نذر رندانه

رندي صد هزار صلوات نذر میکنه...
وقتی نذرش برآورده میشه میره ورزشگاه آزادی داد میزنه
محمدیااااااااااااااااش صلوااااااااااااااات


:Graphic (51):

شوخی در زندگی

برخي تو زندگیم هر 2 سال یکبار جدى میشن. اونم برا عکس پرسنلي 4×3 گرفتن. بقیش در حال مسخره بازین.
دلقكي از دنيا رفت. به خواب زنش آمد. زن از شوهرش پرسيد: چه خبر؟
گفت: فقط همين را بدون كه هرچه من شوخي گرفته بودم اينجا دارن جدي مي‌گيرن.
*در آيه ۳۶ سوره قيامت مي خوانيم: أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى؛ آيا انسان گمان مي‏ كند بيهوده و بي هدف رها مي ‏شود؟

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي،ج2، ص76.)

:parvaneh:

جیگر طلا

مردي به همسرش گفت:
«حتی پسته هم وقتی تو روم می‌خنده، می‌خورمش دیگه توکه جای خودتو داري.»


اين سخن يعني عمل به اين كلام پیامبر‌اکرم‌ (ص) كه فرمودند:
«قَولُ الرَجُلِ لِلْمَرأَةِ اِنّى اُحِبُّک لایَذهَب مِنْ قَلْبِها اَبَداً؛
اگر مرد به زنش بگويد «واقعا من دوست دارم»، هرگز از قلب همسرش بيرون نمي رود.


بزرگان دين مي گويند حتما والدين به فرزندان خود بگويند «جيگر طلا» و مردان به زنان خود بگويند «جيگرتو بخورم»، تا جيگري نماند براي اين كه نامحرم بخورد. بسياري از خيانت ها وقتي به بار مي آيد كه رابطه عاطفي همسران سرد و زمستاني است. داستان كوتاه «يك فنجان محبت» را از وبلاگ زندگي آرام بخوانيد.1


*تجربه مشاوره اي: نامحرم نبايد به روي نامحرم خنديد كه دردسر و سردرد ناخوش به بار مي‌آيد و نارضايتي خدا. در يكي از كيس هاي مشاوره اي داشتيم كه مردي در غياب دوستش با يك دسته گل و جعبه شيريني دم منزل او رفته بود و براي همسر او دردسر درست كرده بود وقتي همسر دوستش به او گفته بود كه من تعجب مي كنم از اين كار نامربوط شما؟
گفته بود: لبخندهاي شما در مهماني كار دست من داده است.
وقتي او اصرار بر ارتباط داشته بود زن مجبور شده بود داد و فرياد كند و فرار كرده بود....

(وسائل الشیعه، ص23، ح9 ؛محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي،ج2، ص76.)


نه عجل نه اجل



دوست عربي داشتيم بصره اي بود.
مي گفت تقصير عجم هاست كه امام زمان ظهور نمي كنند هميشه اشتباه دعا مي كنند به جاي


اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ


مي گويند


اللَّهُمَّ أجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ
تذكر:
عجّل يعني سرعت ببخش
اجّل يعني تأخير بينداز

محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص76.


:sun:

روحانی شترسوار

طلاب تجربه هايی تبليغي در شهر، روستا، كوير، جنگل، كوهستان، دشت و كپرها، خشكي و دريايي دارند. يكي از دوستان كه دكتراي روان شناسي دارد براي تبليغ بندر جاسك رفته بود. مي گفت از آنجا تا محل تبليغم كه كپرنشين ها زندگي مي كردند هفت ساعت با شتر ( نه با موتور) حركت كرديم. مدتي هم كه آنجا بودم شب و روز در خواب و بيداري بي اختياري نيم تنه بالاي بدنم عقب جلو مي شد هنوز ذهنم فكر مي كرد روي شتر هستم.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي،ج2، ص95.)

:mah:

موضوع قفل شده است