لبخندها و دلخندها $$سیاسی انتظامی$$

تب‌های اولیه

103 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لبخندها و دلخندها $$سیاسی انتظامی$$

به نام خدا

طنز یک هنر است، هنری که در عرصه های مختلف اجتماعی ظاهر می شود و به واقعیاتی در جامعه که باید باشند و نیستند ولی در ظاهر هستند

x_x می پردازد و اشتباهات و جنبه های نامطلوب اجتماعی را بصورت خنده دار مطرح می کند:>





تاپیک حاضر از متن
کتاب لبخندها و دلخندها گرفته شده است،
کل این کتاب به نویسندگی محمدحسین قدیری، در قالب طنز بوده و متناسب با لطیفه ها به توصیه های تربیتی و روان شناختی نیز پرداخته است.


این کتاب خنده حلال و هدفمند را میان بُری برای شاد شدن و شاد ماندن در نظر دارد :-bd

لبخندت صدقه ای است بدون هزینه...

دانلود
نرم افزار لبخندها و دلخندها
happy

مطالعه قسمت های دیگر این کتاب بطور آنلاین

همسرگزینی

ویژه نوجوانان & جوانان

فضای مجازی

فهرست مطالب


1. جوانان و نوجوانان
2. همسرگزيني
3. همسران
4. خانواده
5. آداب و اخلاق
6. سياسي و انتظامي
7. ديني و فلسفي
8. علمي و پژوهشي
9. سلامتي و نشاط
10. فضاي مجازي
11. گوناگون
12. مرزهاي خنده حلال

محمدحسین قدیری
نشر دانا
1395

مقدمه

اسلام ما را تشويق كرده كه براي زندگي خود هدف و برنامه داشته باشيم و از لذت‌هاي حلال و تفريحات سالم از جمله شوخ طبعي و مزاح، براي تقويت اعصاب، آرامش رواني، كسب نشاط براي كار، معاشرت و عبادت استفاده كنيم.[1] از نظر ديني و علمي و تجربه دروني انسان هاي سيلم جاي شك و شبهه نيست كه انسان فطرتا شادي گرا و غم گريز است. اين روزها سايت‌ها، وبلاگ‌ها و كانال‌هاي زيادي هستند كه اختصاص به شوخي و جوك و لطيفه دارند، در بسياري از آنها زهر و عسل مخلوط است، چرا كه دشمنان دانا با ابزار شوخي و لطيفه سياست جنگ نرم خود را دنبال مي‌كنند و دوستان ناآگاه با نشر و ترويج آنها آب به آسياب دشمن مي‌ريزند. بنابراين وقتي با تحليل اسلامي و روان‌شناختي و تربيتي لطايف و جوك‌ها و شوخي و طنزها را غربال كنيم مي‌بينم كه آسيب‌هاي زياد به فرد، خانواده، جامعه و مذهب وارد مي كنند. بنابراين جا دارد كارشناسان اسلامي و تربيتي متدين از اين نگاه شوخ طبعي‌ها و لطيفه‌ها و جوك‌ها را غربال بزنند و سره را از ناسره جدا كنند و ضمن پاسخگويي به شبهه تعارض دين با شادي و شادكامي به مردم آموزش دهند كه خود بدانند كه مرز بين شوخي حلال و حرام كدام است و چگونه مي‌توان يك لطيفه را اصلاح و ويرايش كرد و براي ديگران ارسال يا بيان كرد.

در اثر «لبخندها و دلخندها» مؤلف محترم محمدحسين قديري تلاش كرده تا با غربال گري لطائف مرزهاي شوخي حلال از حرام را مشخص كرده و گاه به تناسب لطائف، به موقع نكته و توصيه تربيتي و روان‌شناختي بيان كرده اند.

اكنون به چند تذكر اخلاقي و شرعي دقت كنيد:
- نبايد براي خنديدن و خنداندن، ديگران و حتي خودمان را تحقير يا مسخره كنيم.
- نبايد از لطائف جنسي نامشروع و مغاير با عفاف و حيا استفاده كنيم.
- نبايد به مشاغل، اصناف، فقرا، متكديان آبرومند، زن و مرد، شهرها، اقوام و مذاهب و اسامي توهين كنيم و لطيفه تفرقه افكن بسازيم يا نشر دهيم.
- نبايد در شوخي‌ها و مزاح‌ها از تعابيري مانند عقب مانده ذهني، منگول، رواني، و.. استفاده كنيم چون اولا وهن به مؤمن و مخلوق خداوند رحمان است و ثانيا سبب آزار والدين و بستگان اين مي شويم.
- بايد «ملانصرالدين» را در لطيفه معادل بهلول عاقل بدانيم و او را يار و بال دين بدانيم. در برابر، او «ملاخصم الدين» است كه لائيك، نامهذب و بار و وبال دين است.
- نبايد از اسامي افراد حتي غضنفر و گل آقا كه متداول است براي شوخي و لطيفه ها با محتواي «
سفاهت و بلاهت» استفاده كنيم. در برابر مي توانيم از اسامي زير استفاده كنيم:
«
حيف نون»، «سيب زميني»،
«
لاكردار»، «خوش خيال»،
«
زرنگ باشي»، «دل مشنگ»،
«
غافله»، «يارو»، «يكي»،
«
زبل خان»، «خنگول»،
«
دلواپس»، «شنگول»،
«
خسيس باشي»، «بلبل خان»،
«
قُنبيت»، «ملاخصم الدين»،

سيب خانواده و كرم هاي سمي و ويران گر
الف) ايران مثل درخت سيب:

در كشور ما خانواده خيلي بزرگ زندگي مي كنند با اعضاي: لر، ترك، لك، شيرازي، آباداني، اصفهاني، مشهدي، تهراني، رشتي و بلوچ، كرد، شيعه و سنّي و... . غول سياه استكبار تلاش كرد و مي‌كند با جنگ تحميلي و جوك هاي مختلف در دنياي واقعي و سايبري اين خانواده سبز را ويران كند و جمع شان را از هم پراكنده كند. اگر اعضاي اين خانواده با هم متحد باشند و با ديو سياه بجنگند و در عالم رسوايش كند. به تعبير امام خميني اين ديو نمي تواند هيچ غلطي بكند.

ب) خانواده مثل سيب:
امروز دشمن با همان هدف لقمه اي بسيار كوچك تر برداشته و به جاي هجوم به كشور، به خانواده ها هجوم آورده مي خواهد تفرقه بيندازد و حكومت كند. اعضاي اين خانواده عبارتند از: بابا، مامان، فرزندان، مادر زن، مادر شوهر، پدر زن، پدر شوهر، خواهر شوهر و خواهر زن، عمو و عمه و خاله و دايي و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها. فرهنگ آسايش بخش و آرامش نابخش غرب با زرق و برق فضاي مجازي، هرزه گردي و هرزه نگاري و جوك هاي جنسيتي و فاميلي و... متلاشي كند و ويران. با تقويت روحيه قناعت، پركاري، حمايت و احسان از بزرگان فاميل، صميمت با هم، هم نشيني، شب‌نشيني خانواده‌ها، اهتمام به امور همديگر به خصوص رفع نياز محتاجان، اشتغال زايي، وام و قرض دادن، كمك در ازدواج جوانان، دوري از سودانديشي و فردگرايي، پرهيز از تجملات و چشم و هم چشمي، اجتناب از شوخي غيرحلال، استفاده از شوخي حلال، استفاده درست از اينترنت، و ارتباط با اقوام و دوستان اجازه ندهيم كه كرم سيب خوش رنگ و خوش بوي خانواده را از داخل خراب كند.

يه روز يه...
دشمن از ابزار شوخي و لطيفه به عنوان عامل بسيار قوي براي جدايي بين مردم، اقوام و شيعه و سني استفاده كرده و مي‌كند. متن زير براي مقابله با مكر دشمن و ترغيب به انسجام ملي ـ مذهبي تنظيم شده است.
یه روز یه ترکه میره جبهه....
وقتی که فرمانده میشه داداشش هم معاونش بود....
داداشش رفت جلو و شهید شد...
بهش گفتن بذار بریم جنازه داداشتو حداقل بیاریم...
گفت: "همه اونایی که اونجا اند داداش های من هستن...اگه میتونید همه شونو بیارید اونم بیارید...وگرنه بذارید پیش اونا بمونه"
***
یه روز یه شیرازیه
هنگام جنگ تحميلي با هواپیما میره پالایشگاه بغدادو بمبارون می کنه
دیوار صوتی بغداد و می‌شکنه
وقتی داشت برمی‌گشت هواپیماشو زدن..
به جای اینکه با چتر بپرونه بیرون و اسیر بشه
با هواپیما رفت توی هتل و منفجر شد
عراق و ناامن می‌کنه به طوری که برگزاری اجلاس غیرمتعهدها که قرار بود در عراق برگزار بشه لغو میشه
***
یه روز یه یزدیه
میره لبنان و فرمانده میشه
صهیونیست‌ها کلی از مرز لبنان، جلوتر اومده بودن
یه روز سربازهای صهیونیستی، صبح از خواب بیدار میشن می بینن توی قرارگاهشون روی در و دیوار عکس امام خمینی نصب شده!!!!
چند هزار کیلومتر، عقب نشینی می‌کنن.....بدون اینکه یک گلوله به سمتشون شلیک بشه
***
یه روز یه لره
رفت و کردستانو از ضد انقلاب ها خالی کرد...
به طوری که بهش گفتن "مسیح کردستان!"
یه روز یه قزوینیه
که توی آمریکا هم درس خونده بود و خلبان شده بود...میشه فرمانده پایگاه...
اما همیشه لباس معمولی بسیجی به تن می کرد به طوری که وقتی کسی می دیدش ابداً فکر نمی‌کرد که فرمانده باشه...
حتی خودش می‌رفت برای سربازها چای می آورد...
یه روز یه فارسه میره سوریه
اونچا آموزش ساخت موشک می‌بینه
بعد از دوماه تلاش شبانه روزی به طوری که از اذان صبح تا ساعت یازده شب، مشغول بودن، برمی‌گرده ایران
با اولین موشکی که میسازه در جنگ تحميلي عليه كشورمان پالایشگاه نفت بغدادو میزنن..
با دومین موشکش هم بانک رافدین بغدادو زدن
به طوری که صدام از ترس موشک خوردن، دیگه نه تنها حمله موشکی نکرد بلکه اعلام کرد که حاضر به برقراری صلحه!!!

ترکه "مهدی باکری" بود
شیرازیه "عباس دوران" بود
یزدیه "احمد متوسلیان" بود
لره "محمد بروجردی" بود
قزوینیه "عباس بابایی" بود
فارسه هم "حسن طهرانی مقدم" بود...
یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد...
شادی روحشان صلوات!

فهرست مطالب نرم افزار
نرم افزار لبخندها و دلخندها شامل بخش هاي زير است

1. جوانان و نوجوانان
2. همسرگزيني
3. همسران
4. خانواده
5. آداب و اخلاق
6. سياسي و انتظامي
7. ديني و فلسفي
8. علمي و پژوهشي
9. سلامتي و نشاط
10. فضاي مجازي
11. گوناگون
12. مرزهاي خنده حلال
قدرداني و تشكر

بر خود لازم مي دانم از نويسنده محترم كه قبل از چاپ كتابش( لبخندها و دلخندها)، آن را در قالب نرم افزار به مردم هديه كرده و جناب مهدي( مدير اجرايي انجمن نرم افزار ) با ذوق و زحمت فراوان رايگان اين اثر را در قالب نرم افزار اندرويد آماده كرده قدرداني و تشكر مي‌كنم.

انتقادات و پيشنهادات
از آنجا كه اين اثر جز نخستين آثار تحليلي و انتقادي در اين حوزه است، از نقص خالي نيست. لطف كنيد انتقادات و پيشنهادات خود را به كانال رسمي نويسنده zendegiearam110@ يا آي دي ايشان zendegiearam5@ ارسال فرماييد.

علی اميرخاني
مدير انجمن گفتگوي ديني و قرآني
اول ذي الحجه، سالروز ازدواج آسماني حضرت زهرا و علي (عليهماالسلام)
13 شهريور 1395



[/HR][1] . امام کاظم (عليه السلام ) مي فرمايند: «إِجْتَهِدُوا فى أَنْ یَکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَیُخَلِّصُونَ لَکُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فى غَیْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بکوشید که اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهیّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما می فهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت می کنید براى درک لذّت هاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا می شوید.( تحف العقول، ص 409)


پیامبر صلی الله و علیه و آله:

مؤمن
شوخ و شنگ است
happy
و
منافق اخمو و عصبانی
x-(

فواید جهل و نادانی

کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

بیدارش نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند


خدا کند درکشورما وضع این چنین نباشد:
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آن کس که نداند و بداند که نداند

با پارتی و پول خر خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند

برپست ریاست ابدالدهر بماند


b-(




اگر بتواني بخندی و بخندانی ،
آموخته اي که چگونه نيايش کني ...
هنگامي که هر سلول بدن تو بخندد ،
هر بافت وجودت از شادي بلرزد ،
به آرامشي عظيم دست مي يابی
کسي مي تواند بخندد ،
که طنز آميزي و بازي های روزگار را می شناسد .
کوتاه ترين راه
برای گفتن دوستت دارم ، لبخند است!!
يادتون باشه آدم هاي خندان و شاد به خداوند شبيه ترند ...


لحظاتتون پر از خنده


:sun:

خرید شاهانه

گويند ناصرالدین شاه در سفرش به فرنگ از یک کارخانه‌ی اتومبیل سازی دیدن کرد.

مدیر کارخانه گفت: ‌ما قصد داریم به اعلی حضرت پادشاه ایران اتومبیلی هدیه کنیم، امیدواریم مورد رضایت افتد.

ناصرالدین شاه سبیلش را تابی داد و گفت: در شأن ما نیست از کسی هدیه‌ای قبول کنیم،‌ بفرمایند قیمتش چقدر است؟ خواهیم پرداخت.
مدیر کارخانه گفت: پس در این صورت برای آنکه هم ما به مقصد خود رسیده باشیم و هم رضای خاطر ملوکانه‌ شاه آسوده گردد،‌ پنج قِران بدهید که به هر تقدیر پولش را داده‌ باشید.
ناصرالدین شاه دست به جیب برد و یک تومان بیرون آورد و گفت: چون پول خُرد نداریم دو عدد بدهید.


*اين كه اين واقعيت دارد يا نه را تحقيق و بررسي نكردم بنابراين قبل از بيان اين مطلب نوشتم «گويند».


​:Graphic (10):

امیر مهربان :d
روزي حكيمي بر سر سفره امير حاضر بود پس از صرف غذا امير از او پرسيد: چگونه غذايي بود؟
او گفت: بسيار بد.
امير فرمان داد تا او را بزنند. او به فرياد زد: براي يك بار بد بود. ولي اگر بار ديگر بخورم بسيارغذاي لذيذي است.
امير او را بخشيد و مقرر كرد تا شام هم به او بدهند.

قبر دراز:d
حكيمي از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد: این قبر علمدار امیر لشکر است!
حكيم با تعجب گفت: مگر او را با عَلَمش دفن کرده اند؟!

قیمت قاضی

روزی ملانصرالدين به استخر رفته بود اتفاقا قاضي ظالم شهر را در جكوزي ديد.

قاضي برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت: ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت: بیست هزار تومان.
قاضي ناراحت شد و گفت: این که تنها قیمت مايوي من است.
ملا گفت: منظور من هم همین بود و الا خودت ارزش نداری!:_loool:

تذكر: در اين كتاب ملاهاي باسواد و وارسته ملانصرالدين هستند و ملاهاي بي سواد غيرمهذب و سكولار ملاخصم الدين.


:lol:
:ghash::ghash:

نوکر بادمجون
روزی حاكمي با نوكرش خورش بادمجان می خورد حاكم از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟
نوكر گفت: غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع آن سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد.
حاكم شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از نوكرتش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟

نوكر گفت: من نوكر توام نه نوكر بادمجان؛ هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!:-@


:Black (12):

سنگ قبر
سلطان محمود غزنوی گوری را برای خود ساخت و به یکی از چاکران گفت: آیه مناسبی از قرآن پیدا کن که بر روی سنگ گور حک کنیم.
چاکر گفت: بنویسید: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ» یعنی این جهنمی است که وعده داده شده اید!( يس، 63.)
happy


:goleroz:

زهد هارون

روزى هارون زاهدى را دید، گفت: فلان زاهد مشهور توئى؟
گفت: فلانى من هستم، ولى زاهد نیستم بلکه تو زاهدى!
هارون گفت: چگونه؟
زاهد گفت: زهد من از جیفة گندیده دنیا است، در حالى که به نعمات فراوان آخرت دل بسته‌ام؛ ولى تو به این دنیاى بى‌مقدار قناعت نموده‌اى و بهشت و آن همه نعمات و لذات آخرت را ترک کرده‌اى.


:parvaneh:

اعداد قرآنی

گویند در مجلس یکى از سلاطین طبقى خرما نهاده بودند.
فردي شیرین کلام وارد شد و گفت: اى امیر این چیست؟
امیر دانه‌اى به سویش افکند، گوارا بود.

گفت: اِذا اَرسَلنا اِلَیهِم اِثنَینِ. امیر دانه دیگر به او داد.
گفت: فَعَززنا بِثالِثٍ. امیر دانه سومى را به او داد.
گفت: فَخُذ اَربَعَةً مِنَ الطَّیرِامیر چهارمى را هم به او داد.
گفت: وَ یَقُولُونَ خَمسَةٌ وَ سادِسُهُم کَلبُهُم. امیر پنجمى را به او عطا نمود.
گفت: خَلَقنا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ مابَینَهُما فى سِتَّةِ اَیامٍ. امیر ششمین دانه خرما را به وى مرحمت کرد.
گفت: الَّذى خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقًا و دانه هفتم را گرفت.
گفت: وَ اَنزَلَ لَکُم مِنَ الاَنعامِ ثَمانِیَةَ اَزواجٍ و دانه هشتمى را اخذ نمود.
گفت: وَ کانَ فى المَدینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ و دانه نهمى را دریافت کرد.
گفت: تِلکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و دهمین دانه را از آن خود ساخت.
گفت: اِنى رَاَیتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً و یازدهمین دانه را تصاحب کرد.
گفت: اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللهِ اِثنى عَشَرَ شَهرا و دوازدهمین را هم گرفت.
گفت: اِن یَکُن مِنکُم عِشرُونَ صابِرُونَ سلطان عدد را به بیست رساند.
گفت: یَغلِبُوا مِاءَتَینِ امیر فرمان داد، همه طبق را در اختیار او بگذارند.
گفت: اگر چنین نمى‌کردى، برایت مى‌خواندم: فَاَرسَلنا اِلى مِاءَةِ اَلفٍ اَو یَزیدُون.
امیر گفت: مرحبا به هوش و ذکاوت تو، چه بسیار خوشدل شدم از کلمات تو که از قرآن کریم بیان داشتید.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص 106.)


البته اميرهاي قبلي اين طوري بوده اند نه روساي جمهور در ايران اسلامي كه براي جامعه القرآن و امثاله بودجه ندارند و جامعه القرآن بايد با هزينه خود والدين اداره شود و اغلب مكانشان را اجاره مي كنند.َ

:parvane:

رزق خدایی

روزى بهلول، هارون را موعظه کرد. هارون ابتداء گریست. سپس او را تحسین کرد و دستور داد به او جایزه بدهند.
بهلول گفت: مرا احتیاجى نیست. آن را برگردان به کسانى که این اموال را از آنان گرفته‌اى.

هارون گفت: پس براى تو مستمرى قرار مى‌دهم که زندگى تو تأمین شود.
بهلول سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: من و تو هر دو روزى‌خواران سفره گسترده خدا هستیم. محال است خداوند به یاد تو باشد و مرا فراموش نماید.

اي كريمي كه از خزانه غيب**خويش گبر و ترسا وظيفه خور داري

دوستان را كجا كني محروم **تو كه با دشمنان نظري داري.

کم ظرفیت

یک روز ملانصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از پشت الاغ برداشت و سپس الاغ را به طرف پایین هدایت کرد. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد.
ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد !!!
وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. به خاطر بالا و پایین پریدن الاغ، سقف اتاق خراب شد و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده و پس از چند لحظه بالاخره آلاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.
در این هنگام ملانصر الدین گفت: لعنت بر من که نمی دانستم که اگر الاغ به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد، هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد.
(يادمان باشد ملانصرالدين ياور دين است و ملاخصم الدين وبال دين)


:!::!!!::!:

نعوذ بالله

یکی از خلفای عباسی که بسیار ظالم و ستمگر بود به یکی از ندیمان خویش گفت: ‌برای من لقبی پیدا کن که پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه،
آن ندیم پس از لحظه‌ای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسب‌تر از «نعوذُ باللّه» نیست!


:khandeh:


پ ن پ

دیشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی می کردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟
پ ن پ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!!
میگه پ ن پ و زهرمار سوار شو بریم...
میگم کلانتری؟ میگه پ ن پ میبرمت لندن


:khandeh:
برجام


بعد از مذاكرات ايران و آمريكا از عاقلي میپرسن: میدونی usa مخفف چیه؟
میگه: یوم‌الله سیزده آبان!


:khandeh:

قوم نادان

روزی معاویه به یکی از اهالی قوم سبا گفت: خویشان تو چقدر نادان بودند که یک زن (بلقیس) برآنها حکومت می‌کرد.


آن مرد گفت: نادان‌تر از خویشان من، اقوام تو بودند که وقتی پیامبرشان آنها را به حق فرا خواند،گفتند: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ؛ بارخدایا اگر این از جانب تو و حق است، بر ما از آسمان بارانی از سنگ ببار یا ندایی دردناک بر ما بفرست( انفال؛ 32)

و نگفتند، بار خدایا، اگر او به حقیقت از جانب توست، پس ما را هدایت کن. معاویه با شنیدن این سخن ساکت شد.


* داستان ملكه سبا و حضرت سليمان را در قرآن، سوره نمل، بخوانيد.


:roz::goleroz::roz:

حاضر جوابی

شهید مدرس در حاضر جوابی بی نظیر بود. در یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، به مدرس پیغام داد. خواهش می کنم که حضرت آیت الله این قدر پا روی دم من نگذارند.


مدرس جواب می دهد: به فرمانفرما بگویید، حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا می گذارم دم حضرت والاست.
(گلشن لطایف، ص311.)


:parvane:

حاضر جوابی

در مجلس یکی از خلفا جمعی از دانشمندان حضور داشتند، که حسن بن فضل وارد شد؛ همین که خواست شروع به سخن گفتن نماید، خلیفه وی را مورد عتاب قرار داد و گفت:
ای بچه! تا بزرگ تر از تو در مجلس می باشد تو حرف مزن.

فورا حسن بن فضل در جواب گفت: ای خلیفه، نه من از هدهد کوچک ترم و نه شما از حضرت سلیمان بزرگ ترید. مگر هدهد نبود که به سلیمان گفت: « أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ: پی برده ام به چیزی که تو به آن پی نبرده ای!»
( مستطرف، ج1، ص 45)

:parvaneh:

حاضر جوابی

مظفر الدین شاه قاجار از شاهزاده داراب میرزا، که ریش بلندی داشت، پرسید: آیا در زمان فتحعلی شاه به تو بیشتر خوش می گذشت یا در عهد سلطنت من؟

داراب میرزا گفت: قربان هیچکدام! برای این که در زمان فتحعلی شاه ریش دار می پسندیدند و من آن وقت بی ریش بودم و در زمان شما بی ریش می پسندند و من ریش به این بلندی دارم.

(کشکول طبسی، ج 1، ص 131)


;;);;)

حاضر جوابی

روزی فتحعلی شاه به توسن خان ترکمن گفت: روزی که ریش تقسیم می کردند، تو کجا بودی که سهمت را بگیری؟
فورا توسن خان در جواب گفت: قربان در آن وقت به طلب عقل رفته بودم.

(کشکول طبسی ، ج 1، ص 138.)


happyhappy

حاضر جوابی

نقل است که بین صلاح الدین ایوبی و برادرش مسعود، اختلاف و مبارزه بود و چون مسعود درگذشت، ملک و مال بسیاری برای فرزند خویش(شیر کوه) باقی گذاشت. صلاح الدین معترض میراث او شد و بیشتر آن را مصادره کرد و فقط چیزهایی را که به کار نمی‌آمد، نگرفت. یک سال بعد، وقتی که صلاح الدین برادرزاده؛ خود (شیرکوه) را دید، به قصد دلجویی از او پرسید: تا کجای قرآن پیش رفته‌ای؟


گفت: تا این آیه: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا؛ آنان که اموال يتيمان را به ستم می‌خورند شکم خويش پر از آتش می‌کنند و به آتشی فروزان خواهند افتاد.»


حاضران و صلاح الدین از هوش و حاضر جوابی شیرکوه شگفت زده شدند.


:)>-:)>-

حاضر جوابی

روزی عقیل بن ابی طالب، در دمشق پیش معاویه نشسته بود. وقتی که معاویه حاکم شام بود و همه اعیان و بزرگان شام و حجاز و عراق حاضر بودند. معاویه خواست زرنگی کند، پرسید: ای اهل شام و حجاز و عراق! آیا این آیه به شما رسیده است: « تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ»؟
گفتند: آری.
گفت: این ابی لهب، عموی عقیل است.
عقیل که از نزدیک این صحنه را دید، بی‌درنگ گفت: ای اهل مجلس، آیا این آیه به شما رسیده است: « وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ؛ همسر او هیزم حمل می کرد و در گردنش ریسمانی از لیف خرما آویزان بود»؟
گفتند: آری.
گفت: این حمالة الحطب، ام جمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان و عمه معاویه است. معاویه از ظرافت خود پشیمان گشت و از آن جواب خجل شد.




;);)

ماه یا ...
بچه داعشيه از پدرش مي‌پرسه: بابا، ماه نزديك‌تره يا اصفهان؟
داعشيه ميزنه پس گردنش و ميگه: معلومه ديگه، مگه تو از اينجا ميتوني اصفهان رو ببيني؟!

:|

بمب خنده
دو تا داعشي داشتن تو يه ماشين بمب كار ميذاشتن يكيشون به اون يكي ميگه: اگه اين بمب الان منفجر شه چي كار كنيم؟
اون يكي ميگه: نگران نباش من يكي ديگه دارم.


:p


منطق سیاسیون

شاگردی از استاد پرسید: منطق سياسيون چیست؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم ، براي من دو مهمان می‌آید. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آن ها پیشنهاد می‌کنم حمام کنند. شما فکر می‌کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
شاگردان یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می‌کند؟
شاگردان: تمیزه!
استاد جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. باز پرسید: خب، پس کدام یک از مهمانان من حمام می‌کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد: نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی مغالطه و منطق سياسيون بي تقوا! خاصیت اين منطق بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!!







تذكر مؤلف:
در اين كتاب تلاش شده مسائل غير شرعي و غيراخلاقي و حتي غيرعلمي را با ويرايش لطايف غربال بزنم و سالم شود
مثلا در همين لطيفه بالا در سايت هاي مختلف آمده منطق چيست
و استاد مغالطه را به عنوان منطق توضيح مي دهد
با ويرايش لطيفه قبلي اصلاحات علمي و اخلاقي بيان شده است

تعریف منطق

فکر انسان پیوسته در معرض خطا و لغزش است و ممکن است در مسیر تفکر و استدلال و استنتاج که پایه فلسفه و همه علوم بر این اعمال ذهنی آدمی است، به اشتباه بیفتد. پس انسان، برای کشف حقیقت و مصون ماندن از خطای درتفکر، نیازمند و محتاج به یک سلسله اصول و قواعد عام و فراگیر است که او را در همه جا راهنمایی کند و مانع از گمراهی وی در تفکر گردد. مجموع این اصول و قواعد، منطق (logic) نام دارد.


:iran:

قانون خریت


قابل توجه مديراني كه حقوق هاي آن چناني از بيت المال مي گيرند و اهل تقلب و رشوه و پارتي و اختلاس اند
خر نزد اين مديران شرف دارد
x_x مي گوييد نه بخوانيم:

روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود


از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود


گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی


گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن


گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن


خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد


نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم


راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم


دیدی تو خری کُشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟


دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟


دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟


دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟


دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دیگر پیش روانه


یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟


هرگز تو شنیده ای که یک خر؟
با زور و فریب گشته سرور


خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد


خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است


تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله


دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است


گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو


بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم


ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به هر ولایت


:kaf::kaf:
:kaf:


* البته طنز بود ولي مسلما بايد قانون خداوند حاكم شود تا مشكلات رفع شود

• جالب بدانيد از همين بانك رفاه دو ميليون وام مي خواستم بگيرم قبل از عيد. ضامن همه كارها را برده بودم گفتند بعد از عيد واريز مي شود. بعد از عيد هم گفتند اعتبارمان مشخص نشده و...بعد هم گفتند آن وام مربوط به سال قبل بود و ملغي شد. :-/

• فاجعه حقوق نابرابر در همه سطوح كشور بايد اصلاح شود اين مصيبت است كه مديران و نمايندگان و وزراي بي لياقت (چپ يا راست) نمي فهمند يا نمي خواهند بفهمدند وهمكاري نمي كنند تا اصلاح شود (كوخي خراب نشود كاخي ساخته نمي شود).



الاغ و مسئولیت

روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت. علت را پرسیدند:-ss
گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!$-)
گفتند: تو که فیل هستی، پس چرا نگرانی؟:-??
گفت: بله من می دانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده !!!
وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بی‌سواد می گذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود!
:-ss


*شايسته سالاري و حق سالاري نباشد حاصلش اين مي شود. در انتخابات و گزينش نمايندگان و مسؤولان دقت كنيم.


:iran::iran:

خلاف ادبی
افسر جلومو گرفت گفت: چرا خیابون یه طرفه اومدی؟
گفتم: ماهی ها وقتی بالغ می‌شوند که بر خلاف مسیر آب شنا کنند.
گفت: زیبا بود ولی الان تو دهن کوسه ای

رفع تردید
افسر داشته امتحان رانندگي مي گرفته. از یارو مي پرسه: اگه يه نفر وسط خيابون بود، بوق مي زني يا چراغ؟
یارو ميگه: برف پاك كن، جناب سروان!
افسر تعجب می کنه، مي پرسه: يعني چي؟
یارو ميگه: جناب سروان، يعني يا برو اين طرف يا برو اون طرف.

جمله سازی
پلیس جلوي آقاي دلمشنگ می‌گیره سريع و رگباري بهش میگه:
کارت ماشین
کارت بیمه
و گواهینامه راننده
دلمشنگ مات و مبهوت نگاه ميكنه و میگه: چکار کنم باهشون جمله جمله بسازم؟!


:khandeh:

تاریخ معاصر

من واقعا دلم به حال نسل آینده و کتاب تاریخی که باس حفظ کنن می سوزهsad
توافق ژنو
توافق وین
توافق لوزان
تفاوت تعلیق و توافق و توقف
تفاوت فرجام و برجام و قطعنامه
تفاوت عراقچی و تخت روان چی
والا ما یه کاپیتولاسیون داشتیم هنوزم دقیق یادم نیس چی بود، هنوز با اپیلاسیون قاطی می کنمlaughing
به نوه های آیندتون بگین زیر تخت روانچی خط بکشن ازش حتما سوال میاد :d


:iran::iran::iran:

صندلی
آقاهه تو موزه لوور فرانسه خسته می شه یه صندلی خالی می بینه میره می شینه.
مامور موزه با سرعت به طرفش میاد و بهش می‌گه: آقا پاشو این صندلی ناپلئونه!!!
میگه: خُب بابا! هر وقت اومد بلند می شم ديگه !!


:Graphic (40):
هوشیاری خروس
سگى با خروسى به صحرا رفتند. شب فرا رسيد. به ناچار خروس بر شاخه هاى بلنددرختى رفت و خوابيد، و سگ زير درخت در ميان علف‌ها آرميد.
هنگام سحر خروس طبق عادت هميشگى خود شروع به خواندن كرد.
روباهى آواز خروس را شنيد، به طرف صدا آمد، ديد خروس بالاى درخت است. روباه حيله گر به خروس گفت: اى مؤذن، خدا تو را رحمت كند، از بالاى مناره پائين بيا، تا نماز رابه جماعت بخوانيم.
خروس كه متوجه مكر روباه شده بود، گفت: بسيار خوب، ولى تا من پائين مى آيم، تو هم رفيقم را كه زير درخت خوابيده، بيدار كن. مبادا نمازش قضا شود.
روباه خيال كرد مرغى در پاى درخت خوابيده، به طرف درخت رفت.
سگ بوى روباه مكار را حس كرد، بيدار شد و او را كشت.


*دشمن معمولا از در دوستي و خيرخواهي وارد مي‌شود.


:Graphic (31):

تقسیم عادلانه

شير و گرگ و روباهى با هم بشكار رفتند، و گاو و آهو و خرگوشى شكار كردند.
شير به گرگ گفت : اينها را بين ما تقسيم كن.
گرگ گفت : گاو براى شما جناب شير، آهو براى خودم ، و خرگوش هم براى روباه.
شير به خشم آمد. گلوى گرگ را گرفت و سرش را از بدن جدا كرد.
سپس شير به روباه گفت : تو آنها را تقسيم كن.
روباه زيرك گفت : گاو براى صبحانه ، آهو براى ناهار، خرگوش هم براى شام شماباشد
شير خوشحال شد و پرسيد: چه كسى اين قسمت عادلانه را به تو آموخت؟
روباه پاسخ داد: سر گرگ، عالى‌جناب:d

:Graphic (57):

استبداد کبیر
معلم: استبداد كبير چيست؟
شاگرد: وقتي تو پشت فرمون باشي، بابات کنار دستت امکان داره يه سري قوانين جديد هم به قوانين راهنمايي اضافه بشه. …~x(
وقتي بابات نشست پشت فرمون، همون یا حتی همه قوانين راهنمايي هم مي تونه کنسل بشه!
:|


آزادی بیان

تنها جايي كه آزادي بيان و انديشه به‌طور كامل رعايت مي‌شود، دستشويي است. در و ديوار پر است از شعارهاي سياسي و تصاوير خارج از محدوده.
پيشنهاد مي‌شود شهرداري خودش در دستشويي‌ها وايت‌برد و یا تخته‌سياه و ماژيك بگذارد، تا نويسندگان به جان در و ديوار نيفتند.
:d


ترازوی عدالت

رفتم دادگستری یارو میپرسه: شکایت داشتید؟:-/
گفتم: پـَـَـ نَ پـَـَــــ داشتم رد مي شدم خواستم عرض اردات كنم و یه خورده برنج هم آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم!/:)laughing

:solh::Black (8)::solh:

راننده نمونه
روزي افسر پليس راهنمايي، ديد كه يك خودرو چراغ قرمزها رو رد مي كنه و اصلاً عين خيالش هم نيست كه خلاف مي كنه. خودرو رو متوقف كرد و از راننده پرسيد: «چرا پشت چراغ قرمز توقف نمي‌كني؟!»
راننده در حالي كه كاغذي رو كه در دست داشت نشون مي داد گفت: «جناب سروان تقصير من نيست. روي اين آدرس نوشته شده: چراغ اول را رد مي‌كني، چراغ دوم را هم رد مي‌كني و بعداز چراغ سوم مي‌پيچي دست راست....!»


:Graphic (1):

سیاست مدار

اولی: آرقاي لاكردار، چرا رفته‌ای وسط رودخانه نشسته ای؟
لاكردار: چون می خواهم در جریان باشم!


:Graphic (1):

مخ تاب دار

يك داعشي به دوستش گفت: چند وقته دلم هوس تاب بازي‌ كرده. مي‌تونم بيام توي ذهنت تاب بخورم؟ آخه شنيدم كه مخ ما تاب داره.

:Graphic (1):

کار خودشونه
راننده تاكسي گفت: گرمته؟
‏فكر كردم ميخواد كولر روشن كنه، گفتم: خــيـــــــلي
‏گفت: اين گرما هم كار خودشونه كه ذهن مردمو منحرف كنن
‏هيچي ديگه، ديروز تا حالا موندم چرا با اين استعداد مغزش به خارج فرار نكرده تا حالا.../:)

:Graphic (7):


آینده تحصیلی

ديروز كنكور داشتم. بابا گفت چه طور بود؟
گفت: همه آروزهام نقش برآب شد.
با تعجب پرسيد: چرا؟
گفتم: داشتند كيك مي دادند به من كه رسيد كيك هاش تمام شد. رفت يك كارتن ديگه باز كرد و اومد از نفر بعدي من شروع كرد كيك داد و رفت.
يعني بد جوري گند زد به آينده تحصيلي من و همه ي اميدهايم را نااميد كرد.
گفتم اعتراض كنيم به كنكور؟
بابام فكري كرد و گفت: نه بذار نتايج را بدن اگر قبول نشدي. اعتراض مي كنيم. اصلا بد دوره اي شده اگه كسي حقشو بخواد بهش برچسب فتنه گري مي زنند مثل سال 88. :-"

:Graphic (23):

برجام و شادی نافرجام

در مجلسي با چندتا از طلاب يك گوشه اي نشسته بودم. افرادي كه دور ما بودند به ظاهر ادعاي دوستي با طلاب مي كردند يكي از دوستان روحاني خواست مچ آنها را باز كند ضمن گفتگو اشاره كرد به چندتا از روحانيون كه آن طرف مجلس نشسته بودند و گفت: ظاهرشان را اين طور در آورده اند به خدا قسم اينها و امثال اينها خون مردم را در شيشه مي كنند.
با گفتن اين جمله آن ها بشكن بشكني زدند و گفتند اخيش بالاخره خودشون هم ديگر را خراب كنند بهتر است تا ما حرفي بزنيم. بعد از اين كه آنها هم كمي بد و بيراه گفتند. دوستم خنديد و گفت: البته منظورم اين نبود اين دوستان ما طب سنتي كار مي كنند و براي حجامت خون مردم را تو شيشه مي كنند.
هر چه ناسزا داريد بر سر مديران با حقوق نجومي و ناظران بي عرضه اش خالي كنيد

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص76.)


:eyes:

سیاست مدار لائیک

یک کشیش مسیحی، پسر نوجوانی داشت و از بهر آینده ی فرزندش بسی نگران همی بود.
روزی تصمیم می گیرد پسرش را امتحان کند تا از طریق آن دریابد که پسرش در آینده به چه طریقی خواهد رفت.
می رود و روی میز اتاق پسرش، تعدادی سکه به همراه کتاب انجیل و جامی پر از شراب، قرار می دهد.
با خود می گوید:
اگر پسرم بیاید و انجیل را بردارد در آینده یک کشیش و عالِم دینی خواهد بود و موجب افتخار من.
اگر بیاید و سکه ها را بردارد یعنی در آینده تاجر خواهد شد و از طریق کسب و کار، امرار معاش خواهد کرد.
اما اگر شراب را بردارد یعنی یک انسان علاف و عیاش و خوشگذران خواهد شد و مایه ی سرافکندگی من!
کشیش درگوشه ای از خانه پنهان می گردد تا ببیند پسرش به خانه آید چه می کند.
پسر نوجوان به اتاقاش آمد.
به سمت میز رفت.
سکه ها را برداشت و در جیبش گذاشت.
انجیل را برداشت و در زیربغلش گرفت.
شراب را برداشت و نوشید!
کشیش پدر بر سر خویش کوبید و گفت: "پسرم سیاستمدار خواهد شد!" >Smile

:Graphic (45)::abroo:
:negah:

زمینی که آلوده شد

تروريستي تو فرودگاه عربستان یک ایرانی رو دید که بسیار خوش تیپ و با کلاس بود. خواست مسخرش کنه که دوستاش بهش بخندن. با صدای بلند گفت: آهاي ایرانی! موقعی که خدا شما ایرانی ها رو آفرید پاپتی بودید. بدون کفش ودمپایی رو زمین راه می‌رفتید. چی شد که الان کفش شیک و دمپایی گرون قیمت پاتون می‌کنید؟
ایرانی بهش نگاه کرد و جلوی حاضرین گفت: آن موقع زمین خدا پاک بود. وقتي امثال شماها اومدید و نجسش کردید دیگه مجبور شدیم این چیزها رو پامون کنیم.

:Graphic (63):

تک خندهای یک خطیb-)


انرژی هسته ای

جاهله با عصبانيت به سياسيون گفت: جواب آژانس 1+ 5 را سريع بدهيد 6 شما كه آبروي ما را بردي.

پلسی مخفی
حيف نون پليس مخفي مي شه الان 4 ساله کسي نديدش


گزینه روی میز

سرورم! اون گزینه نظامی رو از رو میز بردار چایی روش نریزه................................................................آبدارچی اوباما

دارچین
يه چيني را دار زدن دارچين شد (اي كاش ما هم مفسدان اقتصادي را دارچين مي كرديم)

غرق کردن

داعشيه ميخواسته زيردريايي ايراي رو تو خليج فارس غرق کنه، زير آبي ميره و در ميزنه فرار ميکنه.
قربانی داعشی
داعشيه ميره مکه مي‌خواست گوسفند قرباني کنه، چاقو پيدا نمي کنه گوسفند رو خفه ميکنه

دشمن بشریت

زن به شوهر: بزرگترين دشمن بشر پوله پوله پوله...........هرچي دشمن داري بده بياد خودت رو راحت کن



​:khandeh!::Graphic (12)::khandeh!:

کریم شیره ای

كریم شیره‌ای قبل از اینکه به تهران بیاید و شاه شناس شود و به شیره‌ای یا شیرین‌کار معروف گردد. در اصفهان، شهر خودش، به سبب متلک‌های نیشدار و گزنده‌اش به کریم پشه معروف شده بود و همه مردم او را به نام کریم پشه می‌شناختند و با شیرین‌کاری‌ها و متلک‌هایش آشنا بودند.
کریم پشه به روحانیون ارادت می‌ورزید و با آنها رفت و آمد می‌کرد ولی از حاکم اصفهان و سربازانش دل خوشی نداشت. از قضای روزگار، حاکم وقت اصفهان، دارای قد و قواره‌ای بسیار کوچک و به اصطلاح ريزنقش بود و به سبب انتقادی که تصادفاً کریم پشه از قد و قواره کوچک وی کرده بود، به دستور حاکم به شهر مجاور تبعید شد و تا مدتی از او خبری نبود. یک روز سربازان جکومتی، سراسیمه پیش حاکم رفته و به او خبر دادند که: قربان چه نشسته‌اید که کریم پشه با الاغش آمده و در شهر می‌گردد و همه جا مردم را به دور خود جمع کرده و به مسخرگی می‌پردازد.
حاکم فریادکنان گفت: چه کسی به این پدرسوخته اجازه داده است وارد اصفهان شود؟!
و بعد بلافاصله از جای بلند شد و همراه سربازان حکومتی و قراولان مخصوص خود، پیش کریم آمد و به محض دیدن کریم، خطاب به او گفت: مگر نگفتم که دیگر توی شهر نیایی؟!
کریم پشه با خونسردی در پاسخ حاکم گفت: بله گفتید!
حاکم به تندی پرسید: خب پس چرا آمدی؟
کریم پشه نگاهی به جمعیت اطراف خود انداخت و گفت: قربون هیکل رشید شما بروم، شما خودم را تبعید کرده بودی، خرم را که تبعید نکرده بودی، اومدم به خرم آب و جو بدهم و حمامش کنم. نمی‌خواهی من مي‌روم، شما این کار را به عهده بگیر!


آزمون
پادشاهی به شکار می رفت در بیرون شهر دیوانه ای را دید که سگی در پهلو بسته و خوش و خرم نشسته.
وزیر را گفت: بیا تا قدری دل به دیوانه خوش کنیم.
وزیر گفت که مبادا بی ادبی کند؟گفت: باکی نیست.
شاه پیش رفت و گفت: ای مرد سگت بهتر است یا خودت؟
دیوانه گفت: قربانت روم سگ. هرگز از فرمان این گدا سر نتابد.
ولی شاه و گدا اگر خدا را فرمان برند از سگ بهترند ورنه او از هر دو بهتر.





ماست چکیده
در زمان شاه سرهنگ بی سوادی معلمی را مکلف کرد به او خواندن و نوشتن یاد دهد. روزی معلم برای او املا گفت: سرهنگ ماست را با صاد نوشته بود. معلم نگون بخت زیر آن کلمه خط کشید و نوشت ماست با سین است.
سرهنگ قلدر گفت: چرا نمره کم کرده ای؟
گفت: برای این که ماست با صاد نیست.
سرهنگ بادی به غبغب انداخت و گفت: پدر سوخته این ماستی که با سین است مال شما گدا گشنه هاست. ماستی که ما می خوریم ماصت چکیده است و با صاد است. :khaneh:

:||-):|

جناب مستطاب آقای گربه:d
در خانه شخصی گربه ای بود بسیار دزد، هر چند او را به راه دوری می برد، هنوز صاحبخانه به خانه نرسیده بود که آن گربه آمده بود. ناچار دست و پای او را بست و او را در شط انداخت، از قضا آب او را به در خانه خلیفه رسانید، گفت او را گرفتند و دانست که این گربه خانگی است و صاحب خانه چنین کرده است. پس خلیفه به خط خود نوشت: وای بر حال صاحب خانه ای که این گربه را آزار کند و این را برگردن گربه بستند و رهایش نمودند.
صاحب خانه نشسته بود که دید گربه می آید با نوشته ای بر گردن، از جای برخاست و به زن خود گفت: قباله خانه و کلید آن را به آقای گربه بده و ما خود از اینجا می رویم.
اول که فرمانی نداشت حریفش نبودیم. حال که دست خط خلیفه دارد این خانه یا جای ماست یا جای او.


خود خودشه:yes:
آقای زرنگ باشی وقت سربازیش شده بود میخواست یه جوری معاف شود. تصمیم گرفت با تدبيري خود را معاف كند بنابراين هر کی حرفی می زد می گفت خودش، کسی سؤالی می پرسید می گفت نه این نیست.

تو خونه می گفتن: نان بخر می گفت نه این نیست.

مجبور شد برود دفترچه اعزام به خدمت بگیره.

بهش گفتن: شناسنامه گفت: نه این نیست. گفتن کارت ملی گفت: نه این نیست هی گفت: نه این نیست نه این نیست تا مأموره کلافه شد.


او را پیش روان پزشک بردن. خود روان پزشکی داشت به هم مي ريخت چون هر چی می پرسید او یه دم می گفت: نه این نیست. تا این که گواهی معافیت او را نوشت و به دست او داد. وقتی نامه را خواند. برق در چشمانش درخشید و داد زد آهان خود خودشه.


:solh::yes:
:khoshali:

طرف شدن با خر جماعت

در چمن زاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمن زار می آید و مشغول خوردن می شود.

از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گل های کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندان های خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان... و عربده کشان زنبور را دنبال می کند.زنبور به کندویشان پناه می برد.به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

خر می گوید :« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند.

سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندان های خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید:« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:« می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است. (شايد به همين دليل حكم فلسطيني ها كشتار است و سازمان ملل حامي آنها ست)

:ghati:

دعوا کردن
مسعود: دعوا کردن واسه من دعواکردن با یه نفر و هزار نفر فرقی نداره
حسام: چطور ممکنه؟
مسعود: چون در دو صورت فرار می‌کنم يا كتك مي خورم!

وجدان خفته

سلامي به مديران با حقوق نجومي:
سلام منو به وجدانتون، برسونين، البته اگه بيدار بود.
گفته اند: گاهي خدا برا خندودن يه گل، آسمــــــوني رو به گريه درمياره. شايد براي همينه كه اين مديران مي خندند و ملت گريه مي كنن.

تیمور لنگ

معلم: بگو ببینم، تیمور لنگ چه طور به حکومت رسید؟ و چگونه بر تخت شاهي نشست؟
دانش آموز: آقا اجازه، لنگ لنگان!! و چهار زانو نشست.

سرزدن

قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
جناب قاضی آخه خودش هر موقع من را مي‌ديد، التماس مي كرد كه يه سری بهش بزنم.

بازگشت سریع
آقاي لاكردار رفته بود جبهه سريع برگشت گفتند پس چرا زود برگشتي!؟
گفت شنيدم اسلام در خطر است وقتي رفتم ديدم چيزي كه در خطر است سر بنده است.


:pesar::khandeh:


جیب چون تانک
می‌دونستید چینی ها چطوری اسم بچشونو انتخاب میکنن؟
یه قابلمه پرت می‌کنن هوا وقتی خورد زمین هر صدایی داد میذارن رو بچشون. به عنوان مثال: دنگ دونگ دینگ.

البته يك چيني نام يكي از مديران ما را كه حقوق نجومي دريافت كرده است بدون پرتاب قابلمه چنين گذاشته: جيب چون تانك كيف چون بانك.laughing

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌هاي طلبگي، بخش سياسي، ج2، ص89.)


:Graphic (18):

خفه شو:-$
بچه این قدر مکن چرب زبانی، خفه شو
این همه حرف مزن ،لال بمانی، خفه شو


حرف هایی که کند فتنه مکش پیش و مکوش
که مرا هم به سر حرف کشانی، خفه شو


گر که یک دزد اسیر است و دو صد دزد آزاد
علتی دارد و آن را تو ندانی، خفه شو


هیچ شک نیست که رازی ست به هر کار نهان
چون نداری خبر از راز نهانی، خفه شو


حرف های تو نسازد به مزاج حضرات
این قدر قصه ی بو دار چه خوانی؟ خفه شو


گر که صد گرگ در این گله بیافتد به تو چه؟
چون که بی بهره از کار شبانی خفه شو


ترسم آخر به تو صد وصله و بهتان بندند
تا نگفتند چنینی و چنانی خفه شو


تو چه داری خبر از آن که چرا روز به روز
بیش تر می شود این فقر و گرانی، خفه شو


این قبیح است که چون گرسنه ماندی دوسه روز
بکنی شکوه ز آغاز جوانی، خفه شو


گیرم افتادی و مُردی،همه کس خواهد مُرد
چون چنین است،چه جای نگرانی، خفه شو


گفت مردی که در این دوره من آخر چه کنم؟
گفتم از من بشنو،گر بتوانی خفه شو


ابوالقاسم حالت


:-$

بزرگ زادگان
زن طلحك فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید كه چه زاده است؟
گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری.
گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟
گفت: از بزرگان بي تقوا، چیزی زاید ناهنجارگوی و خانه برانداز.
همه دارایی
سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با این جامه یك لا در این سرما چه می‌كنی كه من با این همه جامه می‌لرزم. گفت: ای پادشاه، تو نیز مانند من كن تا نلرزی.
گفت: مگر تو چه كرده‌ای؟
گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده‌ام.

حافظه قوی

سياست مداري به مريدانش می‌گفت: تحصیل در كودكی می‌باید كرد. هرچه در كودكی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود.
من این زمان‌، پنجاه سال باشد كه سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینكه هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.


:parvaneh:​



شعار نویسی

بهلول: بر دیوار کاخ هارون این عبارات را نوشت:
اى هارون، گل و گچ را بر افراشتى و مرتبه رفیع دادى،
ولى دین و قرآن را فرو گذاشتى و اعتنا نکردى.
اگر این کاخ را از مال خود ساخته اى اسراف کرده اى، و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد.
و اگر از مال مردم ساخته اى، ظلم کرده اى، و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.

:roz::goleroz::roz:

بیا پایین
مرد حكيمي نزد خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیر ایستاده،
گفت: السلام‌علیك یا الله.
گفت: من الله نیستم.
گفت‌: یا جبرئیل.
گفت: من جبرئیل نیستم.
گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟
تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.

*برخي در نظام اسلامي طوري بر مسند قدرت و مديريت تكيه مي‌زنند كه گويي ارث اجدادشان است نه مال بيت المال.


:mal:

صبر پیامبران
گويند در زمان هارون الرشید، مردی ادعای پیامبری کرد. او را پیش هارون الرشید آوردند. خلیفه دستور داد تا پیامبر دروغین را تازیانه بزنند. او را بر زمین انداختند و پشت و پهلوی او را با شلاق سیاه کردند، و آن بدبخت، موقع شلاق خوردن، ناله و فریاد می‌کرد و خیلی بی‌صبری می‌نمود.

مأمون که کودکی بیش نبود و در آن جلسه حضور داشت، نزدیک آمد و خطاب به آن مرد گفت: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل صبر کن همان‌گونه که پیامبران الوالعزم صبر کردند. (احقاف،34)

:parvane:
موضوع قفل شده است