[="Arial Black"][="Blue"]سلام جناب نقطه
خدا را شکر که یک نحوه تقریبی شکل گرفته...
اما به دلیل زیاد شدن نقل قولها اجازه بدهید یک سری نکات کلی را عرض کنم:
برای شکل گیری یقین قلبی به دین، انسان راههای متفاوتی پیش رو دارد؛ گاهی از راه فطرت که ساده ترین راه است و برای همه کاربرد دارد مگر کسانی که شبهات متعدد مانع از کارایی فطرت آنها شده یا کسانی که علاوه بر فطرت دلیل مضاعف می طلبند و به راحتی قانع نمی شوند. گاهی نیز دلایل عقلی که شامل طیفی از ساده تا پیچیده می شود. علاوه بر اینکه گاهی قرائنی مانند عملکرد رسول و نبی و ... نیز در شکل گیری این یقین موثرند. البته روشن است که اجتماع این شرایط مانعی ندارد ولی حداقل یکی از آنها باید برای تحقق یقین وجود داشته باشد. لذا فطرت در کنار عقل یک راه است برای رسیدن به یقین، نه اینکه خودْ هدف باشد بلکه یقین هدف است و فطرت راه رسیدن به این یقین.
نکته دیگر اینکه وجود شبهات متعدد در مورد دین و یا سبک ها و متدهای مختلف عقلی و فلسفی نباید ما را به این نتیجه برساند که این راه بالکل بی فایده است! این مانند پاک کردن صورت مساله است. بلکه باید انسان تلاش خود را بکند تا بهترین راه را انتخاب کند و خودِ این تلاش باعث پیشرفت و اعتلای معارف حقه است. همین بیان مضمون آیه شریف: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) است که در انتهای این آیه خداوند پیروان بهترین راه را با وصف «صاحبان عقل» مورد ستایش قرار می دهد.
نکته مهم دیگری که لازم است به آن اشاره شود اینست که تمام بحث ما در مورد یقین ابتدائی به اسلام بود. اما همین مومن که ممکن است در بدو ورود با یقین روان شناختی قانع شده است در ادامه و با عمل به دین به مقام علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین برسد، به عبارتی ممکن است یقین ابتدائی او حصولی صرف باشد اما با عبادت به چنان علم حضوری مستحکمی برسد که مانند «حارثة بن نعمان انصاری» در همین دنیا اهل بهشت را در بهشت متنعم و دوزخیان را در جهنم می بیند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز او را تصدیق می کند. و یا بالاتر از آن امیر المومنین(علیه السلام) در مورد یقینش می فرماید: لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر تمام حجابهای عالم به کنار رود، چیزی به یقین من افزوده نخواهد شد.(غرر الحكم و درر الكلم؛ ص566) این مطلب فراتر از علم حصولی و اثبات عقلی است و البته خود این عبادت هم می تواند از راه تعقل و تفکر باشد که در روایات فضیلت زیادی برایش بیان شده است.
اما در مورد معجزه، ما از طریق نقل پیروان شرایع به معجزات پیامبران گذشته و از طریق حضور قرآن به تحقق معجزه یقین داریم و مطمئنیم که این راه نشانه خداوند است و از طرفی این نشانه باید یک نشانه متمایز باشد تا به قول قرآن «بیّنة» باشد؛ به عبارتی آنقدر روشن باشد که کسی در حقانیت آن شک نکند. بنابراین چه در ظاهر و چه در باطن باید امری متمایز باشد تا مردم به راحتی راه حق را تشخیص بدهند. راحتی تشخیص در معجزات فعلی مانند اژدها شدن عصا و زنده کردن مرده و ... روشن است اما در برخی معجزات مانند قرآن که علاوه بر جلوه های ظاهری، ابعاد دقیق دیگری هم وجود دارد، رجوع به متخصصان این فن باعث اطمینان بیشتر انسان به این اعجاز خواهد بود.
به نظر می رسد وجود معجزه برای تشخیص نبوت و الهی بودن شریعت، لازم باشد. چرا که بسیاری از ادیان غیر الهی نیز متضمن اخلاقیات پسندیده هستند و تشخیص حق از ناحق(با توجه به نامعلوم بودن نیت باطنی فرستاده و دیگر مسائل) برای عموم مردم مشکل خواهد بود. بنابراین از باب لطف و هدایت حداکثری انسانها، وجود معجزه برای تشخیص بهتر و راحت تر، لازم است. این مطلب با سابقه تاریخی پیامبران که معجزه داشته اند و درخواست مردم از انها، مورد تایید قرار می گیرد.
در پایان به نظر حقیر این جمله:
نقطه;934782 نوشت:
اول اینکه حضرت حمزهی سید الشهداء علیهالسلام که بعد از ۱۴ معصوم علیهمالسلام بالاترین مقام نزد خداوند را دارند بر اثر تعصبی که بر روی برادر زادهاشان داشتند دشمن کافران گشتند و مسلمان گشتند ولی کسی نگفت که شما برگردید و هر وقت که قانع شدید که خود اسلام است که حق است باید به سمت آن بیایی
به نوعی اجحاف در حق حضرت حمزه سیدالشهداست و از طرفی از عدالت خداوند به دور است که به شخصی چنین مقامی را به دلیل تعصبِ محض عطا کند...
بهتر است این جمله را اصلاح فرمایید.
با این نظر، شما ظاهرا طرفدار ارتفاع نقیضین هستید!!!
معنای این حرف اینست که ممکن است هیچ کس درست نگوید حتی خودم! به عبارتی شما ریشه بحث و گفتگو را با همین دیدگاه خشکانده اید و راه آنرا سد کرده اید...
**گلشن**;934932 نوشت:
اگر انسان به اندازه کافی عقل و هوش داشت دچار جهل مرکب نمی شد
سبب جهل مرکب تنها کمی عقل و هوش نیست بلکه عمده دلیل آن، عدم دقت و درست بکار نبردن عقل است. به همین دلیل کم نیستند انسانهای متوسط و ضعیفی که یقین منطقی دارند و البته برخی انسانهای باهوش ممکن است فاقد اینچنین یقینی باشند.
اما اینکه خداوند به اندازه ای که عطا کرده از انسان می خواهد، به معنای گمراه کردن انسان و یا در گمراهی نگه داشتن او نیست بلکه به تمام انسانها به میزانی که راه خود را تشخیص بدهند، از موهبت عقل عنایت کرده است. اما همین موهبت ممکن است در شرایط نامساعدی قرار گیرد و برخی حجابها مانع از درک درست انسان شود. بنابراین برای برقراری عدالت می فرماید: لا یکلف الله نفسا الا وسعها.
**گلشن**;934932 نوشت:
وقتی اسم یقین به میان اید و مخصوصا یقین از باب اتمام حجت احتمال خلاف ان باید صفر باشد
بعد از این همه بحث در مورد اتمام حجت، انتظار نداشتم در پایان بحث آنرا منحصر در یقین منطقی بفرمایید...
در هر حال با شما موافقم که به اندازه کافی در این مورد بحث صورت گرفت.
ان شا الله موفق باشید...
[/]
دوران اینکه پیغمبری بیاد و بخواد معجزه ( کارهای خارق العاده ) انجام بده گذشته.
معجزه این روزها معجزه قلبهاست نه انجام کارهای خارق العاده.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ ازخود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده ست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
اول اینکه آیا متخصص از تمام قوانین جهان طبیعت مطلع هست تا بتواند با تأکید بگوید که این عمل خارق العاده با قوانین این دنیا ممکن و شدنی نیست؟
دوم اینکه آیا متخصص تمامی استعدادهای بشری را می شناسد؟
بالاخره متخصص کسی است که عمر خود را در یک زمینه خاص صرف کرده و دیدگاه او با توجه به شناختش از قابلیت های انسانی و میزان عملکرد علم مورد نظر، به حق و واقع نزدیکتر از دیگران است. اما اینکه آیا لازم است برای مثلا تشخیص برتری ادبی قرآن، یک ادیب از دیگر علوم و قوانین هم مطلع باشد یا در آنها تخصص داشته باشد، به نظر لازم نیست.
اما اینکه بر چه مبنایی متخصص نظر می دهد؟ مسلما بر اساس داشته های قبلی اوست نه نسبت به یافته های علمی آینده، بر انی اساس از قول او یقین منطقی ممکن است بدست نیاید بلکه یقین به معنای خاص یا عام حاصل شود. به همین دلیل برخی متکلمان عدم معارضه در زمان خود پیامبر را ضروری دانسته اند. البته عموما این معارضه را برای قرون بعد هم حجت و بلا معارض می دانند و شاهد آنرا هم عدم تحقق شبیه معجزات تا کنون و وعده عدم تحقق آن در آینده توسط نبی دانسته اند.
חסר משמעות;935017 نوشت:
اول در مورد تعلیمی نبودن معجزه: آیا مردم از دوران کودکی 24 ساعته با مدعی نبوت بوده اند تا بتوانند مطمئن باشند که این عمل را تعلیم نیافته است؟
حداقل در مورد پیامبران گذشته که در محیطی محدود و ساده زندگی می کردند که همگی یکدیگر را می شناختند، ادعای اطلاع کامل از زندگی گذشته آنها، ادعای ناممکنی نیست.
חסר משמעות;935017 نوشت:
1. مگر ما می توانیم تمامی انسانها را بیازماییم تا ببینیم می توانند با این عمل معارضه کنند؟
2.گیریم که امروز هیچ معارضی نباشد، از کجا می دانیم که در آینده نیز معارضی نخواهد بود؟ به طور مشابه در مورد عمل خارق العاده ای که در گذشته رخ داده است، آیا می توانیم مطمئن باشیم تا به امروز هیچ معارضی نداشته است؟(نیافتن در گذشته، می تواند دلیل بر نبودن باشد؟)
3. به هر حال در امری یک بهترینی وجود دارد. در سحر و جادوگری هم، یک بهترینی پیدا می شود، و بهترین بودن به معنای این است که شخص معارضی ندارد. پس آیا جادوی بهترین جادوگر می تواند به دلیل معارض نداشتن، مصداق معجزه شود؟
در مورد قسمت اول سوال، ادعای تحدی پیامبران در مورد معجزه، بویژه پس از شهرت آنها به منزله یک فراخوان است و از سوی دیگر غالبا در مقابل آنها سلاطین و حکام قرار می گرفتند که دارای قدرت و ثروت بودند و با تمام قدرت در صدد ابقای موقعیت خود و خاموش کردن ادعای پیامبران برمی امدند. بنابراین اگر کسی را می یافتند که کاری شبیه پیامبران کند و باعث تبلیغ حاکم و سلطان باشد، حتما این کار را می کردند. نمونه آنهم فراخوان فرعون در مورد جمع آوری ساحران مصر بود. از سوی دیگر حتی این تحدی و مبارز طلبیدن تا امروز که عصر تکنولوژی است هم ادامه دارد و این خود موید بزرگی بر صدق آن مدعاست.
در مورد قسمت دوم سوال شما هم ابتدای پست مطالبی عرض شد.
اما قسمت اخر سوال، بحث تفاوت معجزه و کار انسانی، بحث بهتر و بهترین نیست بلکه بحث کار انسانی و کار خدایی است. به عبارتی تفاوت فاحش است. بهترین جادو هرچقدر هم که خاص باشد، خصوصیات کار انسانی را دارد، یعنی قابل انتقال است در حالی که پیامبران می توانستند برای ادامه راه خود، این امر را به دیگری منتقل کنند ولی نکردند و اصلا بدون اذن الهی خودشان هم نمی توانستند هر وقت که دلشان خواست از این قابلیت استفاده کنند. و البته دیگر خصوصیات کار انسانی را هم خواهد داشت؛ مانند توقف فعل به اراده ساحر، امکان انجام آن توسط دیگری(حد اقل استاد او و یا در زمانهای بعد) و ...
از سوی دیگر عرض شد که صرف خارق عادت بودن باعث صدق اعجاز نیست بلکه ادعای نبوت هم لازم است که در این مورد لطفا به بحث های گذشته مراجعه فرمایید.
[/]
[=arial black]سلام جناب نقطه
خدا را شکر که یک نحوه تقریبی شکل گرفته...
[=arial black]
سلام جناب عامل،
بله تقریبی شکل گرفت، الآن با خیلی از گزارههای شما که قبلاًمخالفش بودم موافق هستم ولی هنوز اختلاف میانمان بنیادی است ... از آنجا که منتظر نقد شما بر آن مطالب بودم و نقد جدّی بهم وارد نکردید طبیعی است که با این روش ظاهراً من سر حرفهایم خواهم ماند، و از آنجا که شما هم ظاهراً با هیچ کدام از حرفهایم قانع نگشتهاید پس لابد شما هم بر سر حرفهای خودتان باقی خواهید ماند، در چنین شرایطی شاید دیگر ادامهی بحث بینتیجه باشد و من حاضرم اگر شما هم این نتیجه را تأیید بفرمایید که بحث را جمع نماییم، با وجودیکه همچنان در نظراتمان اختلاف داریم و شما حرفهای من را غلط میدانید و من هم بالتبع حرفهای شما را ...
با این وجود سعی میکنم به رسم ادب به طور خلاصه نکاتی که در این پست خود مورد اشاره قرار دادید را پاسخ بدهم:
عامل;935121 نوشت:
برای شکل گیری یقین قلبی به دین، انسان راههای متفاوتی پیش رو دارد؛ گاهی از راه فطرت که ساده ترین راه است و برای همه کاربرد دارد مگر کسانی که شبهات متعدد مانع از کارایی فطرت آنها شده یا کسانی که علاوه بر فطرت دلیل مضاعف می طلبند و به راحتی قانع نمی شوند. گاهی نیز دلایل عقلی که شامل طیفی از ساده تا پیچیده می شود. علاوه بر اینکه گاهی قرائنی مانند عملکرد رسول و نبی و ... نیز در شکل گیری این یقین موثرند. البته روشن است که اجتماع این شرایط مانعی ندارد ولی حداقل یکی از آنها باید برای تحقق یقین وجود داشته باشد. لذا فطرت در کنار عقل یک راه است برای رسیدن به یقین، نه اینکه خودْ هدف باشد بلکه یقین هدف است و فطرت راه رسیدن به این یقین.
یکی از اختلافات ما که البته یک اختلاف لفظی است در تعریف ما از فطرت است ...
احتمالاً به همین خاطر باشد که شما فطرت را یک راه در کنار راههای دیگر میشمرید ...
ولی اگر اینطور نباشد اختلافمان در این است که شما یقین حاصل از فطرت را همطراز از یقین کسب شده از استدلالهای فلسفی و بحثهای کلامی میشمرید حال آنکه من یقین حاصل از این دو را به کل متفاوت میدانم، یقین حاصل از شناخت فطری حقانیت دین را یقین قطعی و یقین حاصل از شناخت فلسفی و تجربی حقانیت دین را از جنس یقین روانشناسی میشمرم که صرفاً نقش قانع کردن را دارد مگرنه مو لای درزش میرود و اگر آن یقین قطعی نباشد نمیتوان فرق آن با یک فریب قانعکننده را تشخیص داد ... اتمام حجت قطعی خداوند که لازمهی عدالت خدا باشد هم با همان فطرت است که برآورده میشود و قانع کردنی اگر رخ میدهد لازمهی رحمانیت خداست و نه عدالتش ...
عامل;935121 نوشت:
نکته دیگر اینکه وجود شبهات متعدد در مورد دین و یا سبک ها و متدهای مختلف عقلی و فلسفی نباید ما را به این نتیجه برساند که این راه بالکل بی فایده است! این مانند پاک کردن صورت مساله است. بلکه باید انسان تلاش خود را بکند تا بهترین راه را انتخاب کند و خودِ این تلاش باعث پیشرفت و اعتلای معارف حقه است. همین بیان مضمون آیه شریف: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) است که در انتهای این آیه خداوند پیروان بهترین راه را با وصف «صاحبان عقل» مورد ستایش قرار می دهد.
بله فلسفه بالکل بیفایده نیست، در ایجاد یقین قطعی و ریاضی بیفایده است که خودتان هم این موضوع را قبول دارید، مگرنه همه موافق هستیم که میتواند مخاطبش را قانع کند ... قبلاً که با شما مخالف بودم میگفتم این قانع شدن کفایت نمیکند و هنوز هم همین را میگویم، ولی از آنجا که نقش معجزه و فلسفه را الآن یکسان میدانم و میگویم هر دو فقط نقش قانع کننده را دارند (چیزی که شما هم از اول همین را میگفتید) بنابراین دیگر نمیگویم چرا بحثهای خود را همطراز معجزهی خداوند معرفی میکنید ... در این میان فقط قرآن را استثناء میکنم به دلایلی که دیگر تا کنون چند بار گفتهام ...
در مورد آیهای که فرمودید هم این آیه را ظاهراً میتوان طور دیگری هم فهمید که خلاف منظور مورد نظر شما را هم بتوان برداشت نمود ... ولی با اجازهی شما بگذریم ...
عامل;935121 نوشت:
نکته مهم دیگری که لازم است به آن اشاره شود اینست که تمام بحث ما در مورد یقین ابتدائی به اسلام بود. اما همین مومن که ممکن است در بدو ورود با یقین روان شناختی قانع شده است در ادامه و با عمل به دین به مقام علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین برسد، به عبارتی ممکن است یقین ابتدائی او حصولی صرف باشد اما با عبادت به چنان علم حضوری مستحکمی برسد که مانند «حارثة بن نعمان انصاری» در همین دنیا اهل بهشت را در بهشت متنعم و دوزخیان را در جهنم می بیند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز او را تصدیق می کند. و یا بالاتر از آن امیر المومنین(علیه السلام) در مورد یقینش می فرماید: لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر تمام حجابهای عالم به کنار رود، چیزی به یقین من افزوده نخواهد شد.(غرر الحكم و درر الكلم؛ ص566) این مطلب فراتر از علم حصولی و اثبات عقلی است و البته خود این عبادت هم می تواند از راه تعقل و تفکر باشد که در روایات فضیلت زیادی برایش بیان شده است.
این همچنان به عنوان اختلاف بزرگی بین ما باقی مانده است که شما یقین لازم برای ورود به دین را یک یقین روانشناسی میدانید و اتمام حجت خدا را بر اساس همین یقین روانشناسی است که لازمهی عدل خداوند میدانید، رویکردی که من هم به کل مخالف آن هستم، اگرچه به قول جناب «بیمعنی» نظر من اهمیت خاصی هم برای غیر خودم ندارد ... اگر در وجوهی با شما موافق شدهام صرفاً بر روی این مسأله است که راههای متعارفی که معمولاً رویشان بحث میشوند همگی همانطور هستند که شما فرمودهاید، فرقمان در این است که من راهی برای رسیدن به یقین قطعی را هم معرفی میکنم و وجود آن را هم لازمهی عدل خدا میدانم و شما روی این بخش کلاً سکوت اختیار میکنید ...
عامل;935121 نوشت:
اما در مورد معجزه، ما از طریق نقل پیروان شرایع به معجزات پیامبران گذشته و از طریق حضور قرآن به تحقق معجزه یقین داریم و مطمئنیم که این راه نشانه خداوند است و از طرفی این نشانه باید یک نشانه متمایز باشد تا به قول قرآن «بیّنة» باشد؛ به عبارتی آنقدر روشن باشد که کسی در حقانیت آن شک نکند.
البته من اگر به قرآن یقین نداشتم، با شنیدن داستان معجزات انبیاء علیهمالسلام، حتی به یقین روانشناسی هم نمیرسیدم ... در مورد روشن و بیّنه بودن معجزات هم از آنجا که شما نهایتاً به دنبال یقین روانشناسی هستید با شما موافقم که این معجزات قابلیت قانع کردن مخاطبان را داشتهاند، در واقع کسی در این تاپیک تا کنون روی این مسأله شک نداشته است و اختلاف اصلی از اینجا نشأت میگرفت که فقط معجزات که قانعکننده نیستند، کارهای دیگری و استدلالهای دیگری هم بر ضد اسلام شاید قانع کننده باشند و اصلاً سؤال اصلی تاپیک این بود که چطور بفهمیم چه قانع شدنی قابل اعتماد است، صرف موضوع قانع شدن طبیعتاً در این تاپیک ارزشی نداشته و هنوز هم ندارد ...
عامل;935121 نوشت:
بنابراین چه در ظاهر و چه در باطن باید امری متمایز باشد تا مردم به راحتی راه حق را تشخیص بدهند. راحتی تشخیص در معجزات فعلی مانند اژدها شدن عصا و زنده کردن مرده و ... روشن است اما در برخی معجزات مانند قرآن که علاوه بر جلوه های ظاهری، ابعاد دقیق دیگری هم وجود دارد، رجوع به متخصصان این فن باعث اطمینان بیشتر انسان به این اعجاز خواهد بود.
اگرچه مطمئنم که با اژدها شدن عصا و زنده کردن مرده هم بدون وجود آن فطرت حتی یک متخصص هم نمیتواند به یقین قطعی در مورد صادق بودن یک نبی در دعوی نبوتش برسد ولی اگر ملاک قانع شدن باشد با سادهتر از آن هم میشود به یقین روانشناسی دست یافت و رجوع به متخصص هم چه در مورد آن کارها و چه در مورد قرآن میتواند در قانع کردن و تقویت یقین روانشناسی مفید باشد ...
عامل;935121 نوشت:
به نظر می رسد وجود معجزه برای تشخیص نبوت و الهی بودن شریعت، لازم باشد. چرا که بسیاری از ادیان غیر الهی نیز متضمن اخلاقیات پسندیده هستند و تشخیص حق از ناحق(با توجه به نامعلوم بودن نیت باطنی فرستاده و دیگر مسائل) برای عموم مردم مشکل خواهد بود. بنابراین از باب لطف و هدایت حداکثری انسانها، وجود معجزه برای تشخیص بهتر و راحت تر، لازم است. این مطلب با سابقه تاریخی پیامبران که معجزه داشته اند و درخواست مردم از انها، مورد تایید قرار می گیرد.
با شما موافق نیستم ... از آنجا که در قانع کردن و رساندن به یقین روانشناسی معجزه بیرقیب نیست نمیتوانم معجزه را حتی با توجه به رحمانیت خدا هم لازم و ضروری بشمرم، اگر بیرقیب بود میشد ولی بیرقیب نیست ... مگر اینکه بفرمایید برای برخی انسانها معجزه بیرقیب است که اگرچه مثالهای خلافی در ذهنم هست ولی با فرض درستی آن حق با شما خواهد بود ...
عامل;935121 نوشت:
در پایان به نظر حقیر این جمله:
...
به نوعی اجحاف در حق حضرت حمزه سیدالشهداست و از طرفی از عدالت خداوند به دور است که به شخصی چنین مقامی را به دلیل تعصبِ محض عطا کند...
بهتر است این جمله را اصلاح فرمایید.
بزرگوار نگفتم که چنان مقامی در نتیجهی آن تعصب به ایشان داده شده باشد، گفتم شروع مسلمانی ایشان از اینجا شروع شد، مشرکین تصمیم گرفتند پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله را به قتل برسانند و ایشان برآشفتند و نسبت به برادرزادهاشان غیرت ورزیدند و مسلمان شدند، شاید هم اشتباه در ذهنم مانده باشد چون دیدم که در روایاتی گفتهاند که ایشان در اثر توهینی که به پیامبر خدا شده بود غیرت ورزیدند و مسلمان شدند و نه بخاطر نقشهی قتل حضرت، برخی هم ظاهراً معتقد هستند که ایشان از ابتدا بر اساس آگاهی و معرفت مسلمان شدند و نمیدانم برای این نظرشان دلیلی دارند یا صرفاً چون آن روایات را در شأن ایشان نمیدانند انکار میکنند، حال آنکه به نظر من هیچ مسألهی خلاف شأنی مطرح نیست، کسی حضرت را بشناسد و نکات مثبت ایشان را از نزدیک دیده باشد و دوستشان هم داشته باشد و نسبت به ایشان غیرت نداشته باشد اشکال دارد ...
عامل;935121 نوشت:
ان شاء الله در پناه حق به حقیقت برسید...
شما هم همینطور، ان شاء الله که در پناه خدا موفق و مؤید باشید، و لطفاً حلال کنید اگر چیزی دیدید که آزردهاتان کرد
سلام ...
در صورت امکان میخواستم به این سوال هم جواب بدید ...
گویند ... دجال هم معجزه میکنه و من قبلا ها در جایی خوندم که ایشون کسی رو میکشه و دوباره زنده میکنه ... اون مطلب رو پیدا نکردم ... فقط چنین مضمونی رو تونستم پیدا کنم ...
در آن روز مردی که بهترین مردم (یا از بهترین مردم) است، به سوی او می رود و به او می گوید: «شهادت می دهم تو همان دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلَّم) درباره او با ما سخن گفته بود». دجال می گوید: «اگر ببینید این شخص را بکشم، سپس زنده اش کنم آیا در این امر شکایتی دارید؟» به او می گویند: «نه». پس او را می کشد، سپس زنده می کند و زمانی که او را زنده می کند می گوید: «قسم به خدا من درباره تو مثل الان آگاهی نداشتم». دجال می خواهد برای دومین بار او را بکشد ولی نمی تواند. ابو اسحاق که ابراهیم ابن سعد است می گوید: «آن مرد همان خضر پیامبر است». (تلخیص و ترجمه منتخب الأثر، صفحه194)
سوال این هستش که اگر معجزه ... یقین آور هست ... پس هیچ ایرادی نمیتونیم به یاران دجال بگیریم ...
من فکر میکنم که نباید اعجاز رو یقین آور بدونیم ...
اون چیزی که یقین آور هست ... خوده مسیر هست ...
با این حال و اگر کارشناس ؛ اعتقادشون این هست که معجزه یقین آور هست ... لطفا به این سوال جواب بدن که اگر دجال کسی رو کشت و دوباره زنده کرد بهش ایمان بیارم یا نه ؟؟؟
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
بعضی از مباحث شما مبنایی بود که بنده ترجیح دادم برای حفظ مسیر اصلی تاپیک به آنها نپردازم اگر مایل بودید بطور خصوصی می توان روی آنها بحث و گفتگو کرد.
نقطه;935167 نوشت:
اختلافمان در این است که شما یقین حاصل از فطرت را همطراز از یقین کسب شده از استدلالهای فلسفی و بحثهای کلامی میشمرید حال آنکه من یقین حاصل از این دو را به کل متفاوت میدانم، یقین حاصل از شناخت فطری حقانیت دین را یقین قطعی و یقین حاصل از شناخت فلسفی و تجربی حقانیت دین را از جنس یقین روانشناسی میشمرم
یقین یک حالت نفسانی است که از هر راه های متفاوتی می توان به ان رسید و منحصر کردن مرتبه اعلای آن یعنی یقین منطقی به فطرت هیچ وجهی ندارد. به همین دلیل اگر کسی مدعی رسیدن به یقین منطقی از طریق دلایل عقلی باشد، هیچ منع و نقدی ندارد همانطور که کسی همین یقین را از راه فطرت ادعا کند.
بر همین اساس ممکن است کسی از راه فطرت تنها به یقین روان شناختی یا پایین تر برسد و بالعکس.
در هر حال بنده وجه این تخصیص و انحصار شما را متوجه نشدم.
نقطه;935167 نوشت:
این همچنان به عنوان اختلاف بزرگی بین ما باقی مانده است که شما یقین لازم برای ورود به دین را یک یقین روانشناسی میدانید و اتمام حجت خدا را بر اساس همین یقین روانشناسی است که لازمهی عدل خداوند میدانید، رویکردی که من هم به کل مخالف آن هستم، اگرچه به قول جناب «بیمعنی» نظر من اهمیت خاصی هم برای غیر خودم ندارد ... اگر در وجوهی با شما موافق شدهام صرفاً بر روی این مسأله است که راههای متعارفی که معمولاً رویشان بحث میشوند همگی همانطور هستند که شما فرمودهاید، فرقمان در این است که من راهی برای رسیدن به یقین قطعی را هم معرفی میکنم و وجود آن را هم لازمهی عدل خدا میدانم و شما روی این بخش کلاً سکوت اختیار میکنید ...
اولا کفایت یقین روان شناختی حرف بنده نیست بلکه مضمون بسیاری از روایات و کلام علمای شیعه است مگر عده معدودی از آنها و از طرفی اگر تنها یقین منطقی را راه ورود به دین دانستیم با عده کثیری از مسلمانها که از این دایره خارجند چکار کنیم؟ کسانی که نه از راه عقلی به دلیل عدم اطلاع از دقایق آن و نه از راه فطری به دلایل مختلف به این مرتبه از یقین نمی رسند. شمایی که جذب اسلام را حداکثری می دانید(در این زمینه با هم همسوییم) با این خروج حداکثری مسلمانها چکار می کنید و چه جوابی دارید؟
ضمنا بنده منکر رسیدن به یقین منطقی از راه فطرت نیستم، بلکه یقین را مرتبه ای می دانم که می توان از راههای متعدد به آن رسید والبته سوال بنده در مورد این نگاه انحصاری شما برای رسیدن به یقین منطقی است.
نقطه;935167 نوشت:
از آنجا که در قانع کردن و رساندن به یقین روانشناسی معجزه بیرقیب نیست نمیتوانم معجزه را حتی با توجه به رحمانیت خدا هم لازم و ضروری بشمرم، اگر بیرقیب بود میشد ولی بیرقیب نیست
اگر معجزه را قابل جعل انسان می دانید، باید به چند سوال پاسخ بدهید:
1. اگر قابل جعل است، چرا خداوند آنرا نشانه قرار داد؟
2. و اصلا آیا چنین نشانه ای با توجه به قابلیت جعل، می تواند حتی اطمینان ایجاد کند چه رسد به یقین؟
3. راه جلب اعتماد مردم به ارتباط پیامبر با خداوند چه خواهد بود؟
4. و آخرین مطلب اینکه اگر شما اعجاز را بطور کلی زیر سوال ببرید، اعجاز قرآن هم به نوعی تحت الشعاع قرار می گیرد و دست شما خالی خواهد شد.
نقطه;935167 نوشت:
بزرگوار نگفتم که چنان مقامی در نتیجهی آن تعصب به ایشان داده شده باشد، گفتم شروع مسلمانی ایشان از اینجا شروع شد
این بحث چندان ربطی به تاپیک ندارد اما استظهار مرحوم عاملی از همین روایات است که شما برخی را دیده اید و شاید برخی دیگر را نه. ایشان می فرماید:
و الظاهر، بل الصريح من كلام حمزة «رحمه اللّه» ، و لا سيما قوله الأخير: «و ما يمنعني، و قد استبان لي منه: أنه رسول اللّه، و الذي يقول حق» أنه لم يكن في إسلامه منطلقا من عاطفته التي أثيرت و حسب، و إنما سبقت ذلك قناعة كاملة، كوّنها مما شاهده عن قرب من مواقف و سلوك، و سمعه من أقوال النبي الأعظم «صلى اللّه عليه و آله». و قد يستفاد من قوله: أتشتمه و أنا على دينه؟ ! أن إسلامه كان متقدما على ذلك الوقت، و لكنه كان يتكتم به مراعاة للظروف، و حفاظا على الإسلام و المسلمين، الذين كانوا أضعف من أن يتمكنوا من مواجهة قريش و جبروتها. (عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۳، ص۲۸۰)
عبارات ایشان حاکی از اظهار اسلام در جریان هتاکی ابوجهل است نه مسلمان شدنش در آن زمان.
در هر حال باز این سوال باقی است که به نظر شما ورود حضرت حمزه با غیرت بود نه(نعوذ بالله) فطرت و نه عقل، آیا این غیرت یقین منطقی ایجاد می کند؟!!!
[/]
با این حال و اگر کارشناس ؛ اعتقادشون این هست که معجزه یقین آور هست ... لطفا به این سوال جواب بدن که اگر دجال کسی رو کشت و دوباره زنده کرد بهش ایمان بیارم یا نه ؟؟؟
اگر بحث های سابق را دنبال کرده باشید، عرض شد صرف کار خارق عادت باعث اثبات رسالت نیست، بلکه ادعای نبوت هم لازم است. با این تفاسیر آیا دجال ادعای پیامبری دارد؟
علاوه بر اینکه روایت مذکور در منابع شیعه نبوده و از صحیح مسلم نقل شده است:
حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمًا حَدِيثًا طَوِيلًا عَنْ الدَّجَّالِ فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا قَالَ يَأْتِي وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِينَةِ فَيَنْتَهِي إِلَى بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِي تَلِي الْمَدِينَةَ فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ فَيَقُولُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ الَّذِي حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَدِيثَهُ فَيَقُولُ الدَّجَّالُ أَرَأَيْتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ أَتَشُكُّونَ فِي الْأَمْرِ فَيَقُولُونَ لَا قَالَ فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ وَاللَّهِ مَا كُنْتُ فِيكَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي الْآنَ قَالَ فَيُرِيدُ الدَّجَّالُ أَنْ يَقْتُلَهُ فَلَا يُسَلَّطُ عَلَيْهِ(صحيح مسلم، جزء 14، ص 169)
همانطور که میبینید در انتهای روایت دجال می خواهد دوباره این کار را انجام دهد ولی نمی تواند، خودِ این عجز دال بر عدم ارتباط او با خدا و فقدان شروط معجزه است.
بزرگوار من نمی توانم بپذیرم که کسی هنوز شبهه داشته باشد و جوابی برای شبهات او وجود نداشته باشد
ان وقت بگویید براین شخص اتمام حجت شده است !
بحث بر سر وجود شبهه نبود بلکه احتمالِ ضعیفِ غیر معتنا به بود که گفتیم عقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند.
شاید این مثال راه گشا باشد: شما می خواهید به شمال سفر کنید و یک احتمال بسیار ضعیف می دهید که ممکن است کوه ریزش کرده باشد، در حالی که هیچ خبری در این زمینه به شما نرسیده و شما صرفا یک احتمال می دهید. ایا با این احتمال شما سفر را کنسل می کنید؟ اگر کنسل کنید اطرافیان شما به شما چه می گویند؟ آیا شما را به وسواس فکری یا عملی متهم نمی کنند؟
**گلشن**;935279 نوشت:
نمونه های این مطلب در مسایل علمی زیاد است و حتی فلسفی
ممنون میشم اگر یک آدرس از کتب فلسفی در مورد قبول ارتفاع نقیضین ارائه بفرمایید.
شما می خواهید به شمال سفر کنید و یک احتمال بسیار ضعیف می دهید که ممکن است کوه ریزش کرده باشد، در حالی که هیچ خبری در این زمینه به شما نرسیده و شما صرفا یک احتمال می دهید. ایا با این احتمال شما سفر را کنسل می کنید؟
سلام.در مورد یقین روان شناسی یک چی می خواستم بگم....
استاد در مورد این مثال، کارشناسان مرتبط نیز حتی اگر خبر احتمال ریزش کوه را بهم بدهند و مثلا ده درصد احتمال ریزش کوه را بدهند، باز هم سفر شمال را کنسل نمی کنم....حالا شما می گویید چون بنده به این احتمال توجه ندارم و باز هم به سفر شمال می روم پس باید بگویم که اینجا یک یقین روانشناسی دارم و به قولی یقین دارم که کوه ریزش نخواهد کرد؟؟؟حالا گیرم که ما به این احتمال توجه نداشتیم....رفتیم به شمال، آیا محال است که کوه ریزش کند؟؟خوب وقتی ریزش کرد چه؟؟؟این چه یقینی است که خلافش رو مشاهده می کنیم!!! جلل الخالق!!!شما دارید معنای یقین را به نفع خود جعل می کنید....مثل آن دولتی که معنا و معیار بی کاری را جعل می کند تا بی کاران کشورش به چشم نیایند.مثلا می گوید، کسی که دستش توی جیب پدرش هست که بی کار محسوب نمی شود!!!
از طرفی به فرض حرف های شما درست...من هنوز نفهمیده ام که شما روی چه حساب می گویید که احتمالاتی که ما می دهیم، احتمالاتی بسیار ضعیف هستند که عقل به آن ائتنا نمی کند!!؟؟
مثلا، از کجا معلوم فرضا ما شق القمر رو داریم، و یا مشخص شد که قرآن یک عمل خرق عادت است،....فصاحت و بلاغت بسیار دارد اینها...خوب از کجا معلوم این کارها، کار خدا بوده، از کجا معلوم این کار، کار یک انسان یا موجودی بالاتر از انسان نبوده...این احتمال کجاش احتمال بسیار ضعیف است؟ازکجا می فهمیم الان این احتمالی که دادم، یک احتمال خیلی ضعیف هست؟؟چون ما هیچ موجودی رو ندیدیم بالاتر از انسان که همچین کارایی رو انجام بده، دلیل می شه بگیم این احتمال ضعیفه؟جالبه مثلا خود استاد عاملا یا دیگر کارشناسان سایت وقتی با یک خداناباور مواجه می شن که دلیلی بر وجود خدا نداره و خودش رو خدا ناباور می دونه، می گن، تو چرا خدا ناباوری؟؟درسته که هیچ دلیلی در وجود خدا نداری، ولی احتمال داره که خدا وجود داشته باشه؟؟؟اینجا هم همینطوره...درسته ما دلیلی نداریم که موجودی بالاتر از انسان و بالاتر از جن باشه، ولی نمی شه گفت که وجودشون بعیده و محاله؟؟و عقل به اون توجه نمی کنه، اتفاقا شواهدی هست که وجود اونا رو بسیار محتمل می کنه.مثل شواهدی بر وجود موجوداتی که بین مردم به جن معروفه؟؟
البته تا حدی استاد گرامی این دیدگاه ما رو گویا پذیرفتن و از این جهت پای این این قاعده را وسط می کشن که اگر مدعی دروغ گو باشه و داره از یک عمل خارق عادت سوء استفاده می کنه بر خداست که او را رسوا کنه!!!!ما که نفهمیدیم چرا خدا باید رسوا کنه و مهمتر از اون، از کجا فهمیدید که خدا رسوا می کنه...وقتی معجزه ممکنه جعل بشه، دیگه معجزه به خودی خود بر صدق ادعای مدعی دلالت نداره...وقتی دلالت نداره خدا طبیعتا از این راه استفاده نمی کنه...مگر اینکه به ما مهر و امضا کرده باشه که شما خیالتون تخت، من مدعی دروغین رو رسوا می کنم...ولی کو اون امضا و مهر و نشان خدا؟؟؟دست آیت الله هاست؟؟؟به ما هم نشون بدن خوب;;);;)
خلاصه استاد عامل و دیگر کارشناسان، به نظرم دارند معنای یقین رو به نفع خود جعل می کنند...امیدوارم روزی نرسه که احتمال ما به حقاییت قرآن ده درصد بشه و اونوقت کارشناسان سایت حرف از یقین ده درصدی بزنن و بگن ما یک یقین ده درصدی داریم که همین هم یقین دیگه، شما چقدر توقعتون زیاده به خدا!
بهتره که به جای این که معنای یقین جعل بشه.گفته بشه ما نمی تونیم به دین اسلام یقین پیدا کنیم(البته به صرف معجزه)در عوض مثلا بر مبنای دفع خطر احتمالی به اسلام روی می آوریم...که البته این امر، شبهات جدی ای رو مطرح می کنه که باید در جای خود بررسی بشه.
[=Arial Black]
همانطور که میبینید در انتهای روایت دجال می خواهد دوباره این کار را انجام دهد ولی نمی تواند، خودِ این عجز دال بر عدم ارتباط او با خدا و فقدان شروط معجزه است.
سلام جناب عامل ...
من خدمتتون گفتم که دجال معجزه میکنه و کسی رو میکشه و دوباره اون رو زنده میکنه ... و چون برای بار دوم میخواد این کار رو انجام بده نمیتونه این کار رو انجام بده ...
و شما در جواب فرمودید که : این عمل دجال معجزه نیست چون اگر از سمته خداوند بود ... برای بار دوم هم میتوانست و ... ( نقل به مضمون )
نمیدونم شما انجیل رو خوندین یا نه ... حضرت عیسی مسیح نمیتونه در درون شهره ناصره ( شهری که در درونش به دنیا اومده ) ... معجزه کنه .
یا خیلی وقت پیش ترها که تورات رو میخوندم ( نقل به مضمون ) ...
حضرت موسی ... وقتی داشته بنی اسرائیل رو از جائی به جائی دیگر میبرده ... تا اونها رو به زمین معبودشون برسونه ... بنی اسرائیل تشنشون میشه ... و از حضرت موسی طلب آب میکنند ...
حضرت موسی ... عسائی رو که داشتند به تخته سنگی میزنند که ازش آب بیرون بیاد ( معجزه کنند ) که همون لحظه آب بیرون نمیاد ... و ایشون مجبور میشن که چندین و چند بار به تخته سنگ بزنند و هر بار هم محکم تر ... تا اینکه در نهایت پس از چند بار انجام دادن این عمل ... 12 چشمه از سنگ جاری میشه ....
یا اگر شق القمری اتفاق افتاده ... باید در درون تمامی تاریخهای غیر مذهبی به این مساله اشاره میشده ... آنچنانچه چند هزار سال قبل از ظهور مسیح وعده طلوع ستاره ای داده شد ... و بسیاری از ایرانیان که به آسمان نگاه میکردند این مساله رو کشف میکنند و برای دیدن مسیح به اون کشور سفر میکنند .. ولی در هیچ تاریخ غیر مذهبی ... و غیر اسلامی ... هیچ اشاره ای به شق القمر نشده ... یعنی هیچ تاریخ غیر مذهبی که برای 1400 سال پیش باشه در درونش نگفته که در چنین تاریخی شق القمر میشه ...
اگر شق القمری صورت میگرفت ... آنقدر این مساله مانند بمب در درون تاریخ میترکید ... که آوازه اون به گوش تمام جهانیان میرسید ... در حالیکه وقتی حضرت محمد شق القمر کردند ... ( من جائی میخوندم که برخی از حضار هم این شق القمر رو ندیدن یا درک نکردند یا ... ) یعنی میتونیم با این تفاسیر شق القمر رو قائل به تفسیر بدونیم و اگر یک مسیحی بخواد گیر بده میتونه عنوان کنه که حضرت محمد در ماهیت ماه تغییری ایجاد نکردند بلکه چنان فضائی را ایجاد کردند که بیننده آنچنان پنداشت که ماه به دو نیم شده ... و استدلال کنه که قدرت ایشون اونقدر نبود که بتونه رویه تمامی افراد شبهه جزیره عربستان ... تمامی مردم ایران زمین ... ژاپن ... فرانسه .. ایتالیا ... آنگولا ... فیلیپین ... اندونزی ... که در سراسر جهان هستند اثر بزاره ...
یعنی حتی معجزه این پیامبران هم اون کیفیتی که مد نظره شما هست رو نداشته ...
به هر حال دجال یک بار کسی رو میکشه و دوباره زنده میکنتش ... و من این را معجزه میدونم ...
و اگر برای بار دوم نتونه این کار رو بکنه ... دجال خیلی راحت میگه ...
اگر هم معجزه میکردم باز ایمان نمیآوردید ... و اف بر شما که چقدر بی ایمان هستید .... ( یا یه همچین چیزی )
سلام ...
در صورت امکان میخواستم به این سوال هم جواب بدید ...
گویند ... دجال هم معجزه میکنه و من قبلا ها در جایی خوندم که ایشون کسی رو میکشه و دوباره زنده میکنه ... اون مطلب رو پیدا نکردم ... فقط چنین مضمونی رو تونستم پیدا کنم ...
در آن روز مردی که بهترین مردم (یا از بهترین مردم) است، به سوی او می رود و به او می گوید: «شهادت می دهم تو همان دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلَّم) درباره او با ما سخن گفته بود». دجال می گوید: «اگر ببینید این شخص را بکشم، سپس زنده اش کنم آیا در این امر شکایتی دارید؟» به او می گویند: «نه». پس او را می کشد، سپس زنده می کند و زمانی که او را زنده می کند می گوید: «قسم به خدا من درباره تو مثل الان آگاهی نداشتم». دجال می خواهد برای دومین بار او را بکشد ولی نمی تواند. ابو اسحاق که ابراهیم ابن سعد است می گوید: «آن مرد همان خضر پیامبر است». (تلخیص و ترجمه منتخب الأثر، صفحه194)
سوال این هستش که اگر معجزه ... یقین آور هست ... پس هیچ ایرادی نمیتونیم به یاران دجال بگیریم ...
من فکر میکنم که نباید اعجاز رو یقین آور بدونیم ...
اون چیزی که یقین آور هست ... خوده مسیر هست ...
با این حال و اگر کارشناس ؛ اعتقادشون این هست که معجزه یقین آور هست ... لطفا به این سوال جواب بدن که اگر دجال کسی رو کشت و دوباره زنده کرد بهش ایمان بیارم یا نه ؟؟؟
ممنون .
سلام،
آن حدیث طبق مطالعاتی که یک زمانی داشتم بیشتر در میان روایات اهل سنت به آن صورت آمده است، در روایات ما ندارد که دجال او را دوباره زنده خواهد کرد بلکه اگر چیزی آمده باشد اینطور آمده است که خداوند دوباره او را زنده میکند، گرچه امکانش هست که دجال ادعا کند که من او را زنده کردهام و این زنده شدن را معجزهی خودش جا بزند، اینکه همین امروز هم یک واقعه که اتفاق بیفتد را به هزار طور متفاوت تعریفش میکنند و هر کسی برداشت خودش از آن را به عنوان داستان واقعی تعریف میکند میتواند مؤید این امکان محسوب گردد ...
با این حال در روایات ما آمده که وقتی دجال آمد و ادعای خدایی کرد آگاه باشید که او خدای شما نیست چرا که خداوند در میان بازار راه نمیرود و غذا نمیخورد و امثال آن ... در زمانهای گذشته وقتی پیامبری دعوت خودش را انجام میداد به او میگفتند تو جز اینکه بشری مثل ما باشی نیستی چون مثل ما غذا میخوری و در بازارهای ما راه میروی ... یعنی از نگاه جناب «بیمعنی» باید گفت که محتوای دعوت دجال است که او را رسوا میگرداند، ولی دقت داشته باشید که این امر برای شیعیان به این سادگی قابل تشخیص است مگرنه که در میان ما مسیحیان هستند که همین الآن هم نعوذبالله برای حضرت مسیح علیهالسلام شأن خدایی قائل هستند و در نتیجه این نگاه برای ایشان جواب نمیدهد، در واقع برای کسی که خدا را درست نمیشناسد یک معجزهای شبیه به همان معجزهای که حضرت مسیح علیهالسلام آورد (زنده کردن مردگان) میتواند منجر به شکلگیری این باور برای ایشان شود که دجال به جای ضدمسیح خود مسیح علیهالسلام است که به میان ایشان بازگشته است، یهود هم که منکر بعثت مسیح علیهالسلام در گذشته بوده است امکان دارد که مانند مسیحیان فریب دجال را بخورند (اگرچه یهود در خداشناسی خیلی قویتر از مسیحیان هستند ولی مطابق قران لااقل بخشی از ایشان در گذشته نعوذبالله عزیر علیهالسلام را پسر خدا میخواندهاند) ... پس باید همچنان معیار دیگری هم داشت که خاص مسلمین و آن هم چه بسا خاص شیعیان نباشد ...
اینجاست که این بحث پیش میاید که یقین ناشی از معجزات یقین قطعی نیست و حداکثر از جنس یقین روانشناسی و قانع شدن است و یقین قطعی مورد نیاز را باید در جای دیگری جستجو نمود ...
سلام علیکم
بعضی از مباحث شما مبنایی بود که بنده ترجیح دادم برای حفظ مسیر اصلی تاپیک به آنها نپردازم اگر مایل بودید بطور خصوصی می توان روی آنها بحث و گفتگو کرد.
سلام علیکم
عامل;935282 نوشت:
یقین یک حالت نفسانی است که از هر راه های متفاوتی می توان به ان رسید و منحصر کردن مرتبه اعلای آن یعنی یقین منطقی به فطرت هیچ وجهی ندارد. به همین دلیل اگر کسی مدعی رسیدن به یقین منطقی از طریق دلایل عقلی باشد، هیچ منع و نقدی ندارد همانطور که کسی همین یقین را از راه فطرت ادعا کند.
بر همین اساس ممکن است کسی از راه فطرت تنها به یقین روان شناختی یا پایین تر برسد و بالعکس.
در هر حال بنده وجه این تخصیص و انحصار شما را متوجه نشدم.
این به اختلاف ما در برداشت ما از مفهوم فطرت است، مطلب فطری چیزی نیست که بخواهیم یاد بگیریم بلکه چیزی که از قبل میدانیم و نسبت به حقانیت آن یقین قطعی داریم را به یاد میآوریم، ولی هر علمی که بخواهیم برای اولین بار یاد بگیریم با هزار احتمال عقلانی قابل خدشهدار کردن است ...
عامل;935282 نوشت:
اولا کفایت یقین روان شناختی حرف بنده نیست بلکه مضمون بسیاری از روایات و کلام علمای شیعه است مگر عده معدودی از آنها
در روایات حرفهای دیگری هم آمده است بزرگوار، مثل اینکه خدا اگر خودش را در عالم ذر به بندگانش معرفی نمینمود بندگانش راهی نداشتند که خدا را بشناسند ... و اینکه این نوع شناخت همان شناخت فطری خداست ... اینکه دین خدا فطری است و دین قیم چنین دینی است هم در قرآن است ... اینکه یقین روانشناسی مطابق عدالت خداوند کفایت از اتمام حجت نمیکند هم با توجه به توضیحاتی که داده شد واضح است، شما اگر با هر وسیلهای مخاطبتان را قانع نمایید هر کسی که قصد فریب دادن مردم را داشته باشد هم مطمئن باشید طوری این کار را انجام میدهد که مخاطبانش قانع گردند ... قانع کردن مردم که کاری ندارد ... اگر قانع شدن کفایت بکند شخصی که دو بار در زندگیاش فریب خورده باشد چگونه میتواند به قانع شدن خودش اعتماد کند؟ یک نفر بگوید که شاید اگر در خانوادهای کافر به دنیا میآمدی همینقدر که مطمئن هستی اسلام حق باشد همینقدر مطمئن میبودی که اسلام نعوذبالله باطل است این شخص به کل قضیه شک میکند، کما اینکه این همه آدم در همین سایت هستند که گرفتار این مطلب شدهاند، در جواب به ایشان هم همیشه اینطور گفتهاید که «عزیز دلم بیا با فلسفه قانعت کنم که چرا اسلام بر حق است!» و او هم میگوید که مشکل من قانع شدن نیست چرا که قانع شدن من میتواند بخاطر کمی علم من باشد و شما اگر ادعای علم دارید بروید مخالفان خودتان که از نظر علمی در سطح خودتان هستند را قانع کنید و اینجا بحثی پیش میگیرد که به این زودیها به سرانجامی نمیرسد و هر کسی به اندازهی حوصلهی خودش دنبالش میکند و بعد از مدتی هم بیخیال میشود و یا یک طرف که بیشتر به آن تمایل داشت را برمیگزیند و یا کلاً تردیدگرایی را انتخاب میکند و مثل برتراند راسل میگوید که اصولاً هر کسی که گفت من میدانم حق کدام طرف است این ادعایش ناشی از جهالتش هست ...
عامل;935282 نوشت:
و از طرفی اگر تنها یقین منطقی را راه ورود به دین دانستیم با عده کثیری از مسلمانها که از این دایره خارجند چکار کنیم؟ کسانی که نه از راه عقلی به دلیل عدم اطلاع از دقایق آن و نه از راه فطری به دلایل مختلف به این مرتبه از یقین نمی رسند. شمایی که جذب اسلام را حداکثری می دانید(در این زمینه با هم همسوییم) با این خروج حداکثری مسلمانها چکار می کنید و چه جوابی دارید؟
عدهی کثیری از مسلمین خارج از یقین قطعی هستند؟ با شما موافق نیستم ... وقتی شمر هم یقین قطعی داشته است که حق با کدام طرف است مسلمین یقین قطعی نداشته باشند؟ مسلمانی که شبهات رهایش نمیکنند ولی با چنگ و دندان ایمانش را حفظ میکند و اگر جوابی در مقابل شبهات نیابد میگوید نیافتن جواب به معنای وجود نداشتن جواب نیست را مخالفان میگویند که بخاطر تلقینهایی است که به ایشان شده است و اینکه به این باورها عادت کردهاند ولی من میگویم بخاطر فطرتشان هست، بخاطر تلقین و عادت هم میتواند تا حدودی باشد ولی اصل آن فطرت است، همان چیزی که اگر تلقین در جهت دیگری به آنها میشد و به باورهای دیگری عادت میکرد هم باز ته دلش تمایلی به سمت اسلام پیدا میکرد اگر شرایط لازم برایش پیش بیاید که با فطرتش بیپرده مواجه گردد ...
عامل;935282 نوشت:
ضمنا بنده منکر رسیدن به یقین منطقی از راه فطرت نیستم، بلکه یقین را مرتبه ای می دانم که می توان از راههای متعدد به آن رسید والبته سوال بنده در مورد این نگاه انحصاری شما برای رسیدن به یقین منطقی است.
حداقلش این است که در همان آیهی قرآن که خودتان به آن اشاره فرمودید آمده است که از طریق حکمت و موعظهی حسنه به راه پروردگارت دعوت کن، جدال احسن در این دعوت عنوان نشده بود ... این خودش انحصار را میرساند که اصل دعوت به اسلام از این طریق است که هدف حکمت و موعظهی حسنه هم به نوعی بیدار کردن شخص نسبت به فطرتش هست ... جدال احسن هم کاربرد خود را دارد ولی نه در دعوت ابتدایی به اسلام، شما دعوت به اسلام میکنید و شخص در باطن خودش حقانیت آن را میچشد و حجت بر او تمام میشود ولی از آن حال خود که خارج میشود مواجه میشود با سؤالات زیادی که در این زمینه به ذهنش میرسد و این سؤالات را به صورت شبهات نزد شما میآورد، در این حالت با ایشان جدال احسن بنمایید ...
عامل;935282 نوشت:
اگر معجزه را قابل جعل انسان می دانید، باید به چند سوال پاسخ بدهید:
1. اگر قابل جعل است، چرا خداوند آنرا نشانه قرار داد؟
2. و اصلا آیا چنین نشانه ای با توجه به قابلیت جعل، می تواند حتی اطمینان ایجاد کند چه رسد به یقین؟
3. راه جلب اعتماد مردم به ارتباط پیامبر با خداوند چه خواهد بود؟
4. و آخرین مطلب اینکه اگر شما اعجاز را بطور کلی زیر سوال ببرید، اعجاز قرآن هم به نوعی تحت الشعاع قرار می گیرد و دست شما خالی خواهد شد.
۱. به همان دلیلی که شما اگر کارت ملیاتان را در بانک ارائه بدهید چک را برایتان نقد میکنند با آنکه امکان جعل کارت ملی منتفی نیست، یا امکان جعل یک چکپول صفر نیست ...
۲. بله، یقین روانشناسی و قانع شدن را میتواند منجر گردد
۳. اخلاق خوب، اظهار خیرخواهی، روی نیکو، بوی نیکو، روی بشّاش، خانواده و نسب نیکو ... «وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»
۴. اعجاز قرآن فرق دارد همانطور که واضح است به لحاظ شکلی و کارکرد هم قرآن متفاوت است از شتری که از دل کوه بیرون بیاید یا عصایی که تبدیل به مار شود و روی این تفاوت تا کنون چندین بار رویش تأکید کردهام گرچه روی ضرورتی که عنوان کردم بحث دارم ...
عامل;935282 نوشت:
این بحث چندان ربطی به تاپیک ندارد اما استظهار مرحوم عاملی از همین روایات است که شما برخی را دیده اید و شاید برخی دیگر را نه. ایشان می فرماید:
و الظاهر، بل الصريح من كلام حمزة «رحمه اللّه» ، و لا سيما قوله الأخير: «و ما يمنعني، و قد استبان لي منه: أنه رسول اللّه، و الذي يقول حق» أنه لم يكن في إسلامه منطلقا من عاطفته التي أثيرت و حسب، و إنما سبقت ذلك قناعة كاملة، كوّنها مما شاهده عن قرب من مواقف و سلوك، و سمعه من أقوال النبي الأعظم «صلى اللّه عليه و آله». و قد يستفاد من قوله: أتشتمه و أنا على دينه؟ ! أن إسلامه كان متقدما على ذلك الوقت، و لكنه كان يتكتم به مراعاة للظروف، و حفاظا على الإسلام و المسلمين، الذين كانوا أضعف من أن يتمكنوا من مواجهة قريش و جبروتها. (عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۳، ص۲۸۰)
عبارات ایشان حاکی از اظهار اسلام در جریان هتاکی ابوجهل است نه مسلمان شدنش در آن زمان.
به هر حال آیا آن چیزی که گفتم را از خودم گفته بودم؟ حالا شاید شما بفرمایید که ما این نقل و این شرح را بیشتر قبول داریم ... گرچه من هم تا حدودی با حرفی که شما در اینجا آوردید موافق هستم ...
عامل;935282 نوشت:
در هر حال باز این سوال باقی است که به نظر شما ورود حضرت حمزه با غیرت بود نه(نعوذ بالله) فطرت و نه عقل، آیا این غیرت یقین منطقی ایجاد می کند؟!!!
نمیدانم آیا برای شما هم پیش آمده است یا نه ولی برای من زیاد پیش آمده است ... مثلاً من با یک موضوعی مخالفم ولی نسبت به موضوع بیتفاوت یا کمتفاوت هستم و حرکتی نمیکنم، ولی سر یک قضیهای که خیلی عصبانی شوم با آنکه عصبانیت متناظر با جهل است ولی چیزی به دلم میافتد که به نوعی همان حجت را برم تمام میکند ... بخصوص وقتی آدم بخواهد تصمیمی بگیرد که شاید برخی پلهای پشت سر انسان را فرو بریزد ... اینکه فکر کنید منظور من از اسلام آوردن از روی غیرت نسبت به برادر زاده یعنی اسلام آوردنی جاهلانه با توجه به حرفهایی که چند روزه دارم آن را به عنوان نظر خودم بیان میکنم کاملاً اشتباه است، بلکه این میتواند بخاطر متوجه فطرت شدن باشد و بر اساس کنار رفتن لحظهای حجاب از روی فطرت ... یقین ناشی از این فطرت از یقین ناشی از هر استدلال فلسفی که گمانش را بکنید بالاتر است ...
[="Arial Black"][="Blue"]سلام آقا پارسا
خیلی تند نرو صبر کن با هم بریم=;
پارسا مهر;935334 نوشت:
این چه یقینی است که خلافش رو مشاهده می کنیم!!! جلل الخالق!!!شما دارید معنای یقین را به نفع خود جعل می کنید....
مثل اینکه خیلی وقته به این تاپیک سر نزدید! بحث ما با سرکار گلشن روی اطمینان بود که با احتمال خلاف ناچیز، بازهم معتبر است و عقلا به آن تکیه می کنند، نه یقین.
یقین با اقسام خودش و اطمینان تعریف خود را دارند و کسی در صدد تغییر آنها نیست.
پارسا مهر;935334 نوشت:
از طرفی به فرض حرف های شما درست...من هنوز نفهمیده ام که شما روی چه حساب می گویید که احتمالاتی که ما می دهیم، احتمالاتی بسیار ضعیف هستند که عقل به آن ائتنا نمی کند!!؟؟
چه کسی در مورد احتمالات شما بحث کرده؟
اصلا این بحث شخصی نیست که مثلا حسن یقین دارد یا نه؟ و ...
بحث اعتبار یقین روان شناختی و اطمینان در حوزه اصول اعتقادات است. حالا ممکن است شخصی معتقد در این زمینه احتمال خطای صفر بدهد و شخصی مانند شما مثلا احتمال بیشتری بدهد و ...
پارسا مهر;935334 نوشت:
خوب از کجا معلوم این کارها، کار خدا بوده، از کجا معلوم این کار، کار یک انسان یا موجودی بالاتر از انسان نبوده...این احتمال کجاش احتمال بسیار ضعیف است؟
برای این پاسخ به تاپیک: نگاه دقیق تر مدافعان و تکیه کنندگان بر معجزه، پست 19 مراجعه فرمایید.
پارسا مهر;935334 نوشت:
جالبه مثلا خود استاد عاملا یا دیگر کارشناسان سایت وقتی با یک خداناباور مواجه می شن که دلیلی بر وجود خدا نداره و خودش رو خدا ناباور می دونه، می گن، تو چرا خدا ناباوری؟؟درسته که هیچ دلیلی در وجود خدا نداری، ولی احتمال داره که خدا وجود داشته باشه؟؟؟اینجا هم همینطوره...
این توصیه به دلیل دفع ضرر محتمل است که البته با بالا رفتن میزان ضرر، عقل حکم می کند این ضرر دفع شود. در حالی که اگر فرضا خدایی نباشد و شما اعتقاد به وجود او داشته و اعمالی انجام دهید، هیچ ضرری متوجه شما نمی شود. بنابراین قیاس این دو مورد صحیح نیست.
پارسا مهر;935334 نوشت:
ما که نفهمیدیم چرا خدا باید رسوا کنه
حداقل چندین بار به این سوال شما پاسخ داده شد!
اصل وقوع معجزه با نقل های متعدد تاریخی ثابت است؛
بنابراین خدا این نشانه را برای نبی خود قرار داده؛
این نشانه باید خاص باشد بطوری که قابل جعل نباشد و خدا مسلما با قدرت لایتناهی خود قادر بر این امر است که از انحصار نشانه خود حفاظت کند؛
بنابراین بر فرض(نه تحقق) وجود شبیه این نشانه در دست مدعی کاذب، برای حفظ انحصار، عقلا باید مدعی کاذب را رسوا کند.
ضمنا قرار شد اگر نمونه ای در دست دارید، اظهار بفرمایید...
پارسا مهر;935334 نوشت:
خلاصه استاد عامل و دیگر کارشناسان، به نظرم دارند معنای یقین رو به نفع خود جعل می کنند...امیدوارم روزی نرسه که احتمال ما به حقاییت قرآن ده درصد بشه و اونوقت کارشناسان سایت حرف از یقین ده درصدی بزنن و بگن ما یک یقین ده درصدی داریم که همین هم یقین دیگه، شما چقدر توقعتون زیاده به خدا!
کم یا زیاد شدن اعتقاد شما به مساله ای خاص، باعث تغییر معنای یقین نمی شود!
اعتقاد انسان اگر به مرحله یقین منطقی یا روان شناختی رسید که مسلما حجت است. همچنین اگر این اعتقاد به مرحله اطمینان نفس که با احتمال ناچیز و غیر معتنا به سازگار است، رسید، باز هم از نظر روایات و دانشمندان حجت است. اما اگر این اعتقاد رو به کاهش داشت و با شبهات متعددی مواجه شد که انسان جوابی برای آنها نداشت، طبیعتا این آسیب کم کم به هسته اصلی اعتقاد ضربه زده و آنرا متزلزل خواهد کرد. البته تمام این موارد حکمی کلی است و ربطی به تجربه شخصی افراد ندارد. پس ممکن است دو نفر در زمان واحد دو تفکر کاملا نتضاد نسبت به مساله ای داشته باشند، یا یکی با دلیلی قانع شود و دیگری خیر.
به همین دلیل اعتقاد شما مثلا به اسلام و یا قرآن سبب تغییر در معنای یقین یا معتبر دانستن اطمینان در مورد اعتقادات، نخواهد شد.
اگر توجه کرده باشید، سه جواب خدمت شما عرض شد:
1.معجزه باید همراه دعوی رسالت باشد؛
2.این روایت مستند نیست؛
3.عدم قدرت دجال برای بار دوم، نشانه عدم ارتباط او با خالق است.
در مورد قسمت اول باید توجه داشت که مسلما دجال مدعی نبوت و رسالت نیست و از طرفی خودِ ادعا هم باید معقول باشد؛ مثلا اگر کسی ادعای خدایی کرد و کار خارق العاده ای انجام داد، نمی توان به او ایمان آورد. چون این ادعا با دلایل مسلم عقلی در تنافی است.
قسمت دوم هم روشن است.
بنابر این دو مطلب، اصل این روایت ثابت نیست و بر فرض ثبوت کار دجال معجزه نیست.
اما قسم سوم با چشم پوشی از قسمت اول و دوم، به عنوان تتمه ای که از خود روایت عرض شد.
یکی از شروط معجزه مطابقت معجزه با ادعای نبی یا رسول است و باید به صرف اراده او که قبلا اذن الهی به آن کار تعلق گرفته، معجزه تحقق پذیرد. به همین دلیل زمانی که از رسولان الهی درخواست معجزه می شد، آنها بلافاصله این کار را انجام نمی دادند، بلکه ابتدا این خواسته را به ملک وحی یا خود خداوند عرضه می کردند و منتظر پاسخ می ماندند. پس یک نحوه اذن گرفتن در میان است که پس از این اذن، دیگر تخلف در انجام معجزه صورت نخواهد گرفت. لذا اگر هم در صدد نقد این مورد هستید، باید از نقل های معتبر استفاده کرده و آدرس متقنی بدهید تا قابل بحث باشد. [/]
ظاهرا شما فطرت را هم راه می دانید، هم مقصد و هم همه چیز!!!
اما فطرت لطفی است از جانب خداوند که انسان در کنار وجدان یک هادی درونی داشته باشد، در حالی که شما عقل را هم فطرت می دانید...
اینها از نظر مفهومی و مصداقی مسلما متفاوت اند و این نظر شما خلط بین مفاهیم و غیر علمی کردن بحث است.
در هر حال فطرت یک راه در کنار دیگر راهها برای رسیدن به خداست.
نقطه;935379 نوشت:
شما اگر با هر وسیلهای مخاطبتان را قانع نمایید هر کسی که قصد فریب دادن مردم را داشته باشد هم مطمئن باشید طوری این کار را انجام میدهد که مخاطبانش قانع گردند ...
قانع شدن از نظر مفهومی با اطمینان تفاوت دارد؛ اطمینان نفس زمانی شکل می گیرد که فرد یک احتمال بسیار ضعیف و غیر معتنا به را بدهد که هیچ عاقلی به آن توجه نمی کند. اما قانع شدن با اسکات خصم و از طریق جدل هم ممکن است.
کدام عاقلی است که اطمینان نفس به امری پیدا کند و با وجود ضرر محتمل عظیم(خسران ابدی در صورت مخالفت) به آن عمل نکند؟
نقطه;935379 نوشت:
وقتی شمر هم یقین قطعی داشته است که حق با کدام طرف است مسلمین یقین قطعی نداشته باشند؟
بزرگوار چطور با مثال زدن سران عناد با اهل بیت، در صدد اثبات یقین منطقی عموم مردم هستید؟
بر فرض که سران مخالف با اسلام یا اهل بیت به حقانیت اسلام یا اهل بیت یقین منطقی داشته باشند، آیا این دلیل بر یقین منطقی داشتنِ عموم مردم است؟ اگر همه یقین منطقی دارند، پس این همه سوال و شبهات چیست؟ این همه سست شدن در اعتقادات و اعمال برای چیست؟
به نظر شما در مفهوم یقیین منطقی یا حداقل در مصداق و مورد آن، مانند بحث فطرت دچار اشتباه شده باشید.
نقطه;935379 نوشت:
حداقلش این است که در همان آیهی قرآن که خودتان به آن اشاره فرمودید آمده است که از طریق حکمت و موعظهی حسنه به راه پروردگارت دعوت کن، جدال احسن در این دعوت عنوان نشده بود ...
آیه شریفه حکمت و موعظه را راهی برای دعوت به پروردگار می داند نه فطرت!
از نظر مفهومی حکمت و موعظه غیر از فطرت اند، مصداقی هم همینطور.
با این وجود اصرار شما بر خلط این مفاهیم را متوجه نمی شوم:-/
نقطه;935379 نوشت:
به همان دلیلی که شما اگر کارت ملیاتان را در بانک ارائه بدهید چک را برایتان نقد میکنند با آنکه امکان جعل کارت ملی منتفی نیست، یا امکان جعل یک چکپول صفر نیست ...
شناخت نبی و رسول که با ابدیت مردم سروکار دارد را در حد چک نقد کردن دانستن خیلی درست به نظر نمی رسد...
کارت ملی و چک پول نهایت تلاش انسان برای عدم جعل است اما ایا این با کار خدایی یکسان است که ما احتمال خطای هر دو را یکسان بدانیم؟
نقطه;935379 نوشت:
۳. اخلاق خوب، اظهار خیرخواهی، روی نیکو، بوی نیکو، روی بشّاش، خانواده و نسب نیکو ... «وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»
اگر معجزه نباشد، بودا، گاندی و ... هم این اوصاف را داشته اند. در اینصورت شما هیچ راهی برای تشخیص مدعی صادق نخواهید داشت.
نقطه;935379 نوشت:
اعجاز قرآن فرق دارد همانطور که واضح است به لحاظ شکلی و کارکرد هم قرآن متفاوت است از شتری که از دل کوه بیرون بیاید یا عصایی که تبدیل به مار شود و روی این تفاوت تا کنون چندین بار رویش تأکید کردهام گرچه روی ضرورتی که عنوان کردم بحث دارم ...
بالاخره بین عظمت معجزات تفاوت وجود دارد، اما همچنان این سوال باقی است که اگر این کار قابل جعل است، چرا خدا آنرا نشانه قرار داد؟ اگر دیگری هم انرا جعل کند، نشانه قرار دادن آن بیهوده و عبث است. تنها جوابی که می تواند انسان را از یان مخمصه خارج کند، انحصاری و اختصاصی بودن آن است. البته در تمام انواع نه تنها قرآن...
بالاخره متخصص کسی است که عمر خود را در یک زمینه خاص صرف کرده و دیدگاه او با توجه به شناختش از قابلیت های انسانی و میزان عملکرد علم مورد نظر، به حق و واقع نزدیکتر از دیگران است. اما اینکه آیا لازم است برای مثلا تشخیص برتری ادبی قرآن، یک ادیب از دیگر علوم و قوانین هم مطلع باشد یا در آنها تخصص داشته باشد، به نظر لازم نیست.
اما اینکه بر چه مبنایی متخصص نظر می دهد؟ مسلما بر اساس داشته های قبلی اوست نه نسبت به یافته های علمی آینده، بر انی اساس از قول او یقین منطقی ممکن است بدست نیاید بلکه یقین به معنای خاص یا عام حاصل شود. به همین دلیل برخی متکلمان عدم معارضه در زمان خود پیامبر را ضروری دانسته اند. البته عموما این معارضه را برای قرون بعد هم حجت و بلا معارض می دانند و شاهد آنرا هم عدم تحقق شبیه معجزات تا کنون و وعده عدم تحقق آن در آینده توسط نبی دانسته اند.
سلام علیکم. مسئله در مورد متخصص بودن گاهی به نحوۀ بررسی تحدی هم بر میگرده. مثلاً فرض کنید کسی بگه هیچکس نمیتونه با چشم من ببینه، یا هیچکس نمیتونه حرفی که من توی این لحظه میگم رو توی همین لحظه ای که گفتم بگه. خب دیگران واقعاً نمی تونن این کارو انجام بدن! آیا متخصص اینجا میتونه بپذیره که عمل ایشون با توجه تحدی، معجزه است؟
از سوی دیگر، دانش بشر نیز ممکن است نقائصی داشته باشد. شما فرض کنید یک فرد شیاد از درون محیطی شهری به یک قبیلۀ دور افتاده در دل یک جنگل برود که با جهان هیچ ارتباطی ندارد، بعد دوربینش را بردارد و از آنها فیلم بگیرد و بگوید اینکه من از شما فیلم می گیرم به خواست خداست و من از طرف خدا به سمت شما آمده ام. خب این مردم هم این عمل را خرق عادت می بینند زیرا عادتاً چنین چیزی نمی بینند، و هم دانششان نقص دارد که بفهمند فیلم قابل ساخت توسط بشر است، زیرا علمشان بسیار عقب است و با مردم جهان در ارتباط نیستند. قاعدتاً متخصصهایی هم که بین آنها هستند چون از خودشان هستند، قدرت تشخیص عادی بودن فیلمبرداری را ندارند. آیا اینجا این مردم باید این شخص را به پیامبری بپذیرند؟ برای ما مشخص است که این فرد واقعاً پیامبر نیست ولی برای آنها نه، پس ممکن است انسان به دلیل نقص دانش تجربی خود، عملی عادی را خرق عادت بداند. از کجا می دونیم در برخورد با معجزات انبیاء حقیقی چنین اتفاقی نمی افتد؟
ظاهرا شما فطرت را هم راه می دانید، هم مقصد و هم همه چیز!!!
به هر حال چیزی که خداوند فطر الناس علیها متفاوت است با چیزی که چنین امتیازی نداشته باشد ...
عامل;935477 نوشت:
اما فطرت لطفی است از جانب خداوند که انسان در کنار وجدان یک هادی درونی داشته باشد، در حالی که شما عقل را هم فطرت می دانید...
یعنی از نظر شما وجدان یک هادی درونی است؟ یعنی با عقل موازیکاری دارد؟ ظاهراً شما هستید که عقل و فطرت را یکی میدانید بزرگوار ...
فطرت یک علم و آگاهی است که از عالم ذر به انسان داده شده است، یک عهد و بیعت است، یک کپی از بیعتی است که در حجرالأسود به ودیعه نهاده شده است، توجه به آن یعنی توجه به آگاهی یقینی که از قبل داریم، حالا شما میخواهید من را تخطئه بکنید مختار هستید ... اگر لطف میکردید پستهایی که با صرف وقت زیاد مینویسم را کمی با دقت بالاتری مطالعه میفرمودید احتمالاً به این راحتی نمیفرمودید که از نظر من عقل و فطرت یک چیز هستند ... لا اله الا الله
عامل;935477 نوشت:
اینها از نظر مفهومی و مصداقی مسلما متفاوت اند و این نظر شما خلط بین مفاهیم و غیر علمی کردن بحث است.
غیرعلمی کردن بحث؟ شما هم که مثل جناب بیمعنی صحبت میکنید ...
خدا رحمت کند آن بزرگی را که فرمود رایج شدن یک ایده و نظر سبب میشود منطقیتر و علمیتر به چشم بیاید ...
نمیدانم شما چطور این همه مشکل در نظریات رایج را نمیبینید و باورم نمیشود با جوابهایی که به ما میدهید واقعاً خودتان کاملاً قانع شده باشید
عامل;935477 نوشت:
در هر حال فطرت یک راه در کنار دیگر راهها برای رسیدن به خداست.
در هر حال نه، ولی از نظر شما بله ... شما که مدام مرا از تقابل با روایات برحذر میدارید من قبلاً هم دلایلم را ارائه کردم نظر خودتان هم چندان موافق روایات نیست ... در روایت تصریح شده است که خداوند اگر خودش را به انسان نمیشناساند انسان راهی به سوی شناخت او نداشت، ولی عالم بزرگواری که مرجع بسیاری از نقل قولها هستند عالم ذر را نمادین میدانند ... در چنین رویکردی معلوم است که امثال من به زدن حرف غیرعلمی متهم شویم ... هر طور که راحت هستید، من ترجیح میدهم که در ساحت تفکر آزاده باشم و مرعوب نام کسی جز خدا و اهل بیت علیهمالسلام نشوم که بخواهم عمرم را در دفاع از نظریات این و آن صرف کنم ...
عامل;935477 نوشت:
قانع شدن از نظر مفهومی با اطمینان تفاوت دارد؛ اطمینان نفس زمانی شکل می گیرد که فرد یک احتمال بسیار ضعیف و غیر معتنا به را بدهد که هیچ عاقلی به آن توجه نمی کند. اما قانع شدن با اسکات خصم و از طریق جدل هم ممکن است.
شما اگر کاملاً قانع شوید باز هم اطمینان نفس نخواهید داشت؟
این بحث عقلا را یک بار در همین تاپیک توضیح دادم که مشکل مفهومی دارد، بلکه مشکل منطقی دارد ... فرض شما این است که دارید یقین سومشخص را دنبال میکنید و در نتیجه بدون آنکه اصلاً عاقلی را مورد سؤال قرار داده باشید به نمایندگی از تمام عقلا یک نظری را ارائه بدهید در حالیکه بحث شما اصلاً ناظر بر یقین سومشخص نیست بلکه تنها یک شخص سومشخص خودش را میگذارد جای آن شخص اولشخص و از نگاه اولشخص خودش مسأله را برانداز میکند و بعد هم خودش را نمایندهی عقلا جا میزند و چه بسا کمی علم او رشد کند در همین مطالعهی سومشخص به این نتیجه برسد که نظر عقلا هم چیز دیگری است و تا کنون اشتباه فکر میکرده است که نظر عقلا را چیز دیگری میدانسته است ... اینها مغالطه است ...
عامل;935477 نوشت:
کدام عاقلی است که اطمینان نفس به امری پیدا کند و با وجود ضرر محتمل عظیم(خسران ابدی در صورت مخالفت) به آن عمل نکند؟
بحث را به ساحت عمل بردید، ما فعلاً به دنبال این هستیم که شخص فارغ از اینکه چه مسیری را در عمل در زندگیاش در پیش بگیرد حق را بشناسد یا خیر ... بحث اتمام حجت است ... بحث تشخیص معجزه از غیرمعجزه است ... این خلط بحث نیست؟
عامل;935477 نوشت:
بزرگوار چطور با مثال زدن سران عناد با اهل بیت، در صدد اثبات یقین منطقی عموم مردم هستید؟
بر فرض که سران مخالف با اسلام یا اهل بیت به حقانیت اسلام یا اهل بیت یقین منطقی داشته باشند، آیا این دلیل بر یقین منطقی داشتنِ عموم مردم است؟ اگر همه یقین منطقی دارند، پس این همه سوال و شبهات چیست؟ این همه سست شدن در اعتقادات و اعمال برای چیست؟
ممکن است همه یقین قطعی داشته باشند (یا در برهههایی از زندگیاشان به این یقین قطعی برسند، مثل کشتینشستگانی که دچار طوفان شدهاند و امیدشان از همهچیز و همهکس قطع شده است) ولی در زمانهایی که دچار روزمرگیها هستند نیاز به قانع شدن هم داشته باشند، مثال حضرت ابراهیم علیهالسلام و حضرت زکریا علیهالسلام و حواریون علیهمالرحمة را تا کنون چند بار مثال زدهام ... شبهات میتوانند به آن یقین روانشناسی آسیب بزنند مگرنه اگر شخص بخواهد بر مبنای این تردیدها دین حق را ترک کند ته دلش باید بداند که دارد چه میکند، در قیامت هم مطابق قرآن به مردم گفته میشود که انسان به نفس خودش بصیر است اگرچه عذر و بهانه بتراشد ... اگر در نفسش چیزی نباشد و کلاً درگیریاش در همان سطح عذر و بهانه باشد دیگر این بصیر بودن چه معنایی دارد؟
عامل;935477 نوشت:
به نظر شما در مفهوم یقیین منطقی یا حداقل در مصداق و مورد آن، مانند بحث فطرت دچار اشتباه شده باشید.
احتمالش هست و کم هم نیست که من در اشتباه باشم، ولی جسارتاً نقدهای شما بیشتر خبر میدهد که شاید شما بحثهای ما را فرصت نداشتهاید که با تمرکز و دقت کافی دنبال نمایید ...
عامل;935477 نوشت:
آیه شریفه حکمت و موعظه را راهی برای دعوت به پروردگار می داند نه فطرت!
از نظر مفهومی حکمت و موعظه غیر از فطرت اند، مصداقی هم همینطور.
با این وجود اصرار شما بر خلط این مفاهیم را متوجه نمی شوم
بله مسلّم است که حکمت و موعظه غیر از فطرت هستند، فطرت یک چیز است و راههای فطری برای کسب شناخت (متوجه فطرت شدن) چیز دیگری است ... اما حتماً توجه دارید که به طرز مشابه حکمت و موعظهی حسنه با جدال هم متفاوت هستند و جدال جزء راههای دعوت ابتدایی به دین خدا نیست ... ولی آیا شما این را خواهید پذیرفت؟
عامل;935477 نوشت:
شناخت نبی و رسول که با ابدیت مردم سروکار دارد را در حد چک نقد کردن دانستن خیلی درست به نظر نمی رسد...
کارت ملی و چک پول نهایت تلاش انسان برای عدم جعل است اما ایا این با کار خدایی یکسان است که ما احتمال خطای هر دو را یکسان بدانیم؟
اگر اجازه بدهید این بحث را ادامه ندهم، فقط به این فکر میکنم که اگر شما گویندهی آن مطلب بودید و من چنان ایرادی به شما میگرفتم احتمالاً جواب شما این بود که اصولاً مثال از جهتی باعث تقریب مسأله به ذهن میشود و از جهت دیگری سبب دور شدن مطلب از ذهن میشود ... راستش به نظر نمیآید بحث ما خیلی شبیه به جدال احسن باشد ...
عامل;935477 نوشت:
اگر معجزه نباشد، بودا، گاندی و ... هم این اوصاف را داشته اند. در اینصورت شما هیچ راهی برای تشخیص مدعی صادق نخواهید داشت.
اگر علاوه بر فطرت خداشناس و اهلبیتعلیهمالسلامشناس فطرت بوداشناس و گاندیشناس و امثال آن هم داشتید فرقی بین این دعوتها نگذارید ...
عامل;935477 نوشت:
بالاخره بین عظمت معجزات تفاوت وجود دارد، اما همچنان این سوال باقی است که اگر این کار قابل جعل است، چرا خدا آنرا نشانه قرار داد؟ اگر دیگری هم انرا جعل کند، نشانه قرار دادن آن بیهوده و عبث است.
حضرت زکریا علیهالسلام وقتی خداوند به او وعدهی حضرت یحیی علیهالسلام را داد برای چه از خدا نشانه خواست؟ جواب این مطلب که مشخص شود پاسخ به این سؤال که طلب کردن یک نشانه بیهوده خواهد بود یا نخواهد بود مشخص میشود و آن که مشخص شود این هم مشخص میشود که ارائهی چنین نشانهای بیهوده هست یا نیست و اینکه این نشانه آیا کافی است که قانعکننده و اطمینانآور باشد یا لازم است که یقینقطعیآور هم باشد ...
بماند که معجزات با تعریفی که شما ارائه میدهید نمیتواند هم یقینقطعیآور باشد ... لاجرم دست به دامان جماعت عقلایی میشوید که خودتان نمایندهی ایشان هستید و هر کسی که با شما مخالفت کند خواهید فرمود که اگر عاقل بودی مخالفت نمیکردی ... مگرنه مفهوم احتمال به خودی خود یعنی شاید اصلاً جواب درست همان باشد اگرچه فعلاً در نظر ما این احتمال کوچک باشد، اگر چیزی محال باشد احتمالش صفر است و اگر حتی اپسیلون هم باشد یعنی در شناخت حقیقت قابل صرفنظر نیست ... به قول شما من هم میگویم هر عاقلی این مطلب را تأیید خواهد کرد ...
نهایتش این است که بفرمایید اگر ما نخواهیم این احتمالات را کنار بگذاریم و توجیهی برای این کار نیابیم راه دیگری هم برای شناخت حقانیت دین نخواهیم داشت، که اشتباه است ولی حتی اگر درست بود هم با فرض آنکه ما بخواهیم در ساحت تفکر آزاده باشیم باید این نتیجه را ولو اینکه دلخواهمان نباشد زیر بارش برویم و اگر نمیرویم بخاطر همان فطرتی است که شما آن را در کنار استدلالهای سطحی در فلسفه میشمرید ...
عامل;935477 نوشت:
تنها جوابی که می تواند انسان را از یان مخمصه خارج کند، انحصاری و اختصاصی بودن آن است. البته در تمام انواع نه تنها قرآن...
هر گزارهای مبتنی بر یک سری پیشفرض است و این حکم انحصاری که فرمودهاید «تنها جوابی که میتوان داد کذا و کذا» هم یک گزارهای است که مبتنی بر یک سری پیشفرض است که من با آن پیشفرضها مخالفم ...
صراحت لهجهام را به بزرگی خودتان ببخشید، گاهی فکر میکنم واقعاً وقت ندارید مباحث را با دقت کافی دنبال کنید و این ناراحتم میکند
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
مسئله در مورد متخصص بودن گاهی به نحوۀ بررسی تحدی هم بر میگرده. مثلاً فرض کنید کسی بگه هیچکس نمیتونه با چشم من ببینه، یا هیچکس نمیتونه حرفی که من توی این لحظه میگم رو توی همین لحظه ای که گفتم بگه. خب دیگران واقعاً نمی تونن این کارو انجام بدن! آیا متخصص اینجا میتونه بپذیره که عمل ایشون با توجه تحدی، معجزه است؟
تحدی فرع بر اعجاز است ولی آیا اینگونه کارها که مثلا کسی نمی تواند با چشم من ببیند یا با زبان من حرف بزند هم اعجاز اند؟
بنابراین قدم اول اثبات خارق عادت بودن کار است و قدم دوم اثبات انحصار آن کار که با تحدی صورت می گیرد.
חסר משמעות;935478 نوشت:
پس ممکن است انسان به دلیل نقص دانش تجربی خود، عملی عادی را خرق عادت بداند. از کجا می دونیم در برخورد با معجزات انبیاء حقیقی چنین اتفاقی نمی افتد؟
این فرض در مورد معجزات صادق نیست.
چرا که اولا این معجزات در تمدنهای بزرگی مانند مصر و بین النهرین صورت گرفت که از نظر فکری و فرهنگی در زمان خود از سطح بالایی برخوردار بودند.
ثانیا بعد از گذشت هزاران سال بازهم بشر از انجام آنها عاجز است؛ مانند زنده کردن مرده بدون هیچ دستگاهی و یا شفا دادن کور مادر زاد و یا شکافدن رود نیل با آن عرض عریض آنهم بدون هیچ وسیله ای الا عصا! پس معجزات آن روز از نظر علم امروز هم توجیه علمی و طبیعی ندارند، چه برسد به اینکه در آن زمان چنین اختلافی بین علم پیامبران و مردم وجود داشته باشد.
بنابراین فرض اغوای مردم توسط پیامبران صحیح به نظر نمی رسد.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم و رحمة الله
نقطه ی عزیز
آزاد اندیشی نعمت خوبی است که با آفاتی روبرو است که ان شاء الله از افات آن در امان باشید...
اما نکات مختصری را در این پست خدمت شما عرض میکنم و البته به نظر بحث بطور مسوفی انجام شده اگر چه با هم اختلاف مبنایی داریم!
قرار هم نیست که در یک تاپیک و چند پست تمام این مسائل حل شود... بگذریم
نقطه;935526 نوشت:
یعنی از نظر شما وجدان یک هادی درونی است؟ یعنی با عقل موازیکاری دارد؟ ظاهراً شما هستید که عقل و فطرت را یکی میدانید
وجدان، فطرت، عقل و دیگر قوای انسان تعریف های مختلفی دارند و هر کدام کارایی خود را.
بنده هیچ کدام از آنها را یکی معرفی نکردم و البته تمام اینها راه رسیدن به خدا هستند. به عبارتی هدف ایمان و اعتقاد به خداوند متعال و عمل طبق دستورات اوست و راه رسیدن به این اعتقاد می تواند عقل، فطرت و دیگر راه ها باشد.
و تا زمانی که امر به این روشنی را شما انکار می کنید، راهی برای ادامه بحث نیست.
نقطه;935526 نوشت:
این بحث عقلا را یک بار در همین تاپیک توضیح دادم که مشکل مفهومی دارد، بلکه مشکل منطقی دارد ...
بنده عمدا وارد آن بحث نشدم تا از بحث های جنبی و مبنایی که باعث طولانی شدن و انحراف تاپیک می شود، جلو گیری شود.
اما فقط به یک نکته بسنده می کنم. استناد ما به عملکرد عقلا، یک امر ذهنی نیست که در حیطه متکم باشد و اعتباری غیر از او نداشته باشد. بلکه استناد به عقلا با توجه به سیره آنها و اموری است که ما از آنها مشاهده می کنیم. بنابراین حجیت سیره عقلا یک امر ذهنی نیست بلکه امر عینی خارجی است.
اینکه عقلا به احتمال ضعیفِ غیر معتنا به توجه نمی کنند، از سیره آنها پیداست نه اینکه من خودم را جای او بگذارم و ببینم او در این موقعیت چه می کند؟
کدام عاقلی است که در یک دو راهی قرا گیرد، یکی از راهها را مطمئن باشد درست است و دیگری را احتمالی در حد یک درصد درست بداند و به همان راه یک درصدی برو؟!!!
پس حکم ما به انتخاب راه 99 درصدی از مشاهده سیره آنها شکل گرفته نه از یک امر ذهنیِ غیر معتبر.
نقطه;935526 نوشت:
حضرت زکریا علیهالسلام وقتی خداوند به او وعدهی حضرت یحیی علیهالسلام را داد برای چه از خدا نشانه خواست؟
واقعا دلیل از این شاخه به آن شاخه پریدن و قیاسهای مع الفارق شما را متوجه نمی شوم.
اعتماد مردم به نبی و سپردن ابدیت خود به او کجا و این مثالهای شما کجا؟!!!
آیا نشانه ای که حضرت زکریا طلب کرد، اگر ارائه نمی شد، ابدیتش به خطر می افتاد؟
نقطه;935526 نوشت:
مگرنه مفهوم احتمال به خودی خود یعنی شاید اصلاً جواب درست همان باشد اگرچه فعلاً در نظر ما این احتمال کوچک باشد
بله ممکن است اما شما در دو راهی انتخاب کدام را انتخاب می کنید؟ راهی که یک درصد احتمال درستی آن وجود دارد یا راه نود و نه درصدری را؟
نقطه;935526 نوشت:
صراحت لهجهام را به بزرگی خودتان ببخشید، گاهی فکر میکنم واقعاً وقت ندارید مباحث را با دقت کافی دنبال کنید و این ناراحتم میکند
اختیار دارید ما از شما جز ادب ندیدیم
اما مطمئنا مطالب شما را به دقت مطالعه کرده و پاسخی در حد فهم خو دارائه می کردم که به بزرگورای خود، کمبودها و نقائص را حلال کنید.
ان شاء الله هر کجا که هستید موفق باشید...
بحث بر سر وجود شبهه نبود بلکه احتمالِ ضعیفِ غیر معتنا به بود که گفتیم عقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند.
شاید این مثال راه گشا باشد: شما می خواهید به شمال سفر کنید و یک احتمال بسیار ضعیف می دهید که ممکن است کوه ریزش کرده باشد، در حالی که هیچ خبری در این زمینه به شما نرسیده و شما صرفا یک احتمال می دهید. ایا با این احتمال شما سفر را کنسل می کنید؟ اگر کنسل کنید اطرافیان شما به شما چه می گویند؟ آیا شما را به وسواس فکری یا عملی متهم نمی کنند؟
سلام استاد گرامی
ببینید اگر این احتمال من با هزاران خبری از گذشته همراه باشه که قبلا مسافرین نقل کردن که در حین رفتن به شمال کوه ریزش کرده
طبیعی هست که همون راه و انتخاب نمی کنم برای رفتن شمال و راهی دیگر را انتخاب می کنم
یا بعد از امدن احتمال سعی می کنم تحقیقات کنم بعد تصمیم بگیرم
ولی احتمالی که اینجا علما به ان اعتنا نمی کنند رسیدن به واقعیتش سخت و یا غیر ممکنه
یعنی شبهه ای هست هرچند بسیار با احتمال کم ولی بدون جواب
هرچند استاد گرامی باید اعتراف کنم جوابهای شما هم قابل تامل و منطقی می باشد
که می فرمایید علما به ان اعتنا نمی کنند
ولی اگر خواسته باشیم مثل علما به انها اعتنا نکنیم باید برگردیم به محتوای قران تا از این راه دلمان ارام گیرد
ولی وقتی به ایه هایی مثل کتک زدن زنان و کشتن مرتد فکر می کنم
دلم ارام نمی گیرد
انگار راه برای ما بسته شده و جز مستضعفین فکری هستیم
ببینید اگر این احتمال من با هزاران خبری از گذشته همراه باشه که قبلا مسافرین نقل کردن که در حین رفتن به شمال کوه ریزش کرده
طبیعی هست که همون راه و انتخاب نمی کنم برای رفتن شمال و راهی دیگر را انتخاب می کنم
در این فرضی که شما مطرح می فرمایید دیگر نمی توان گفت احتمال ضعیفِ غیر معتنا به!
چنین احتمالی که به قول شما چندین بار رخ داده و جاده ای که مثلا حد اقل چند بار در ماه ریزش دارد را نمی توان غیر معتنا به دانست.
توجه داشته باشید که بحث ما روی حجیت یقین یا اطمینان است و همین یقین و اطمینان در افراد مختلف با درجات متفاوت وجود دارد. به همین ترتیب ممکن است کسی نسبت به دین شبهات متعدد داشته باشد، چنین کسی را نمی توان گفت یقین دارد، چرا که احتمال خلافی که در ذهن اوست شاید خیلی بیشتر از احتمال غیر معتنا بهی است که در اطمینان مورد بحث بود.
بنابراین بحث ما در مورد کسی است که به یک نحوه اطمینان رسیده و احتمال خلاف بسیار ناچیزی در ذهن اوست که علما می فرمایند چنین اطمینانی حجت است. اما دیگرانی که احتمالات متعدد باعث از بین رفتن یقین یا شکل نگرفتن آن شده از بحث خارج اند و باید به حدی از یقین یا اطمینان برسند که یا احتمال خلاف ندهند و یا این احتمال ناچیز باشد.
**گلشن**;935573 نوشت:
ولی اگر خواسته باشیم مثل علما به انها اعتنا نکنیم باید برگردیم به محتوای قران تا از این راه دلمان ارام گیرد
ولی وقتی به ایه هایی مثل کتک زدن زنان و کشتن مرتد فکر می کنم
دلم ارام نمی گیرد
شاید توصیه ای که یکی از اساتید ما می کرد در این مورد راه گشا باشد:
ایشان می فرمود برای خود کلیات ثابت شده ای را باید داشته باشید که هنگام مواجهه با شبهات جزئی بتوانید به آن کلیات مراجعه کرده و این شبهات را کنار بزنید. مثلا در مورد حکمت خداوند و علم او یا خیر خواهی او نسبت به انسان وقتی یقین حاصل شد و با دلایل به این اوصاف رسید، دیگر شبهات جزئی را می توان با این کلیات پاسخ داد که مثلا اگر خداوند حکیم است و نسبت به تمام بندگان خیر خواه، غیر ممکن است که به بنده خود ظلم کند و حتما این حکم او به صلاح ماست و یا حداقل منافع بیشتری نسبت به ضررهای جزئیِ حکم دارد. چرا که او همه چیز را می داند و ما نسبت به خیلی از مسائل آگاهی نداریم.
ان شاء الله موفق و پایدار باشید...
[/]
توجه داشته باشید که بحث ما روی حجیت یقین یا اطمینان است و همین یقین و اطمینان در افراد مختلف با درجات متفاوت وجود دارد. به همین ترتیب ممکن است کسی نسبت به دین شبهات متعدد داشته باشد، چنین کسی را نمی توان گفت یقین دارد، چرا که احتمال خلافی که در ذهن اوست شاید خیلی بیشتر از احتمال غیر معتنا بهی است که در اطمینان مورد بحث بود.
بنابراین بحث ما در مورد کسی است که به یک نحوه اطمینان رسیده و احتمال خلاف بسیار ناچیزی در ذهن اوست که علما می فرمایند چنین اطمینانی حجت است. اما دیگرانی که احتمالات متعدد باعث از بین رفتن یقین یا شکل نگرفتن آن شده از بحث خارج اند و باید به حدی از یقین یا اطمینان برسند که یا احتمال خلاف ندهند و یا این احتمال ناچیز باشد.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته جناب عامل،
میخواستم به این بحث ادامه ندهم ولی یک بار دیگر هم تلاشم را میکنم که منظورم را برسانم و بعد من شما را به خدا میسپارم و شما هم من را به خدا بسپارید ...@};-
یک نفر بود که در چند سالی که از عمرش گذشته بود مثلاً ده بار مطمئن شده بود که راه درست را پیدا کرده و بعد از مدتی متوجه میشد که نه آن راه چندان هم درست نبوده و بخاطر ذوقزدگی از کشف یک راه جدید و شاید هم کم بودن علمش بوده است که فکر میکرده است آن راه درست بوده است، چنین کسی وقتی بار یازدهم هم راهی که فکر میکرد درست است را پیدا کرد تا خواست ذوق زده شود ناگهان یاد آن تجربیات گذشتهاش افتاد و گفت که نه بهتر است خیلی دلم را به درستی این راه خوش نکنم و دلم را صابون نزنم که بالأخره حقیقت را یافتهام، حالا فعلاً تا راه بهتری نیافتهام به آن پایبند میمانم ولی اگرچه الآن برایم دور از ذهن به نظر میرسد باید وجود این امکان را هم بپذیرم که شاید بعداً راه بهتری بیابم، یا شاید من نیابم ولی دیگران بیابند و شاید اصلاً به عمر من قد ندهد که راههای درستتر و باز هم درستتری را بیابم ولی چنان راههایی وجود داشته باشند ...
برای چنین کسی آن اطمینان مدّ نظر شما چگونه کسب میشود و کدام احتمال از نظر سیرهی عقلا برای او قابل صرفنظر و غیر قابل اعتنا است؟
برای این شخص باورمندی و قانع شدن شاید راحت حاصل گردد ولی این گزاره هم در ذهنش حک شده است که «باورمندی» و «جهل» امکان دارد همزمان هم در یک شخص شکل بگیرد، در نتیجه این شخص هیچ اطمینانی را قابل اعتماد صددرصد نمیشمرد اگرچه در حال حاضر به هر حال نسبت به درستی یک سری باور قانع شده باشد و شبهه و ابهامی در آنها نداشته باشد و روی درستی آنها اطمینان داشته باشد، اطمینان داشته باشد ولی احتیاطاً روی درستی آنها قسم نخورد، قسم نخورد و در نتیجه به خودش اجازه هم ندهد که بگوید حتماً و یقیناً من راهیافتهتر از منکران باور خود هستم، مخالفان خودش را هم مانند خودش بداند که حق دارند بر باورهای خودشان استوار بمانند و قص علی هذا ...
این خودش یک شبهه است ... و متأسفانه جمع زیادی از شیعیان، بلکه مسلمین، بلکه مردم جهان گرفتار این نگاه هستند ... امروزه اگر کسی بر درستی باور خودش اعتماد صددرصدی داشته باشد متهم به جهل مرکب میشود که نمیداند ولی فکر میکند که میداند و بقیه نمیدانند ... حالا چنین کسانی بیایند از شما سؤال کنند که شما چرا به باور خود اینقدر اعتماد دارید که حاضرید مثلاً مرتد را اعدام کنید و شما در جواب بفرمایید که من با استدلالهای فلسفی و سایر راههای شناختی به این معرفت رسیدهام و باد هم در غبغه بیاندازید که به هر حال روشتان عالمانه بوده است، بعد ایشان از شما میپرسند که یعنی یک هزارم درصد هم احتمال نمیدهید که راهتان اشتباه باشد؟ و شما در جواب میفرمایید که من مطابق با سیرهی عقلا به احتمالات کم بها نمیدهم ... از نظر ایشان این سیرهی عقلا و اهمیت ندادن به آن احتمالات ولو جزئي تأییدی است بر همان گمان بالا که «امروزه اگر کسی بر درستی باور خودش اعتماد صددرصدی داشته باشد متهم به جهل مرکب میشود که نمیداند ولی فکر میکند که میداند و بقیه نمیدانند»
همانطور که روشن است من هم با ایشان موافق هستم مادامیکه بحث فطرت مطرح نباشد، ولی جواب شما به ایشان چیست؟ لطفاً در جواب نفرمایید که اطمینان چیست یا عقلا چه کسانی هستند، بلکه بفرمایید که از کجا میدانید که این اطمینان به صورت صددرصدی قابل اعتماد است، اینکه هرگز در آینده مشخص نخواهد شد که عکس آن درست باشد؟
عامل;935729 نوشت:
شاید توصیه ای که یکی از اساتید ما می کرد در این مورد راه گشا باشد:
ایشان می فرمود برای خود کلیات ثابت شده ای را باید داشته باشید که هنگام مواجهه با شبهات جزئی بتوانید به آن کلیات مراجعه کرده و این شبهات را کنار بزنید. مثلا در مورد حکمت خداوند و علم او یا خیر خواهی او نسبت به انسان وقتی یقین حاصل شد و با دلایل به این اوصاف رسید، دیگر شبهات جزئی را می توان با این کلیات پاسخ داد که مثلا اگر خداوند حکیم است و نسبت به تمام بندگان خیر خواه، غیر ممکن است که به بنده خود ظلم کند و حتما این حکم او به صلاح ماست و یا حداقل منافع بیشتری نسبت به ضررهای جزئیِ حکم دارد. چرا که او همه چیز را می داند و ما نسبت به خیلی از مسائل آگاهی نداریم.
احسنت به شما و به استاد بزرگوارتان ...
طبیعی است که وقتی میتوانید بر اساس معلومات کلی به مشکلات جزئي پاسخ بدهید که آن معلومات کلی را بدون شک و شبهه کسب کرده باشید، مگرنه که اگر بدانید که ستونهای بنا استحکام کافی ندارند وقتی ترکی در دیوار ببینید اگرچه مخاطبان شما بگویند که طبیعی است و مثلاً مشکل از سیمان است و این روزها جنس سیمانهاخوب نیست و مهم نیست و به آن توجه نکنید اما شما نزد خودتان میترسید که نکند مشکل از همان ستونها باشد!؟ پس طبیعی است که برای آنکه با مشکلات جزئي به سراغ بحثهای مبناییتر نروید باید قبلاً همان احکام مبناییتر را با استحکام خیلی بالاتری و بدور از هرگونه شک و شبههای بالا برده باشید ... وقتی یک احتمال عقلانی در همان گام اول نادیده انگاشته شود و در آخر کار یک سری مسائل شبههناک وجود داشته باشند که فقط با تکیه بر استحکام صددرصدی پی و ستونها قابل رفع و رجوع باشند، این شکل رسیدن به یک باور قابل اتکاء اشکال منطقی ندارد؟ ... جواب شما این خواهد بود که نه اشکالی ندارد زیرا آن احتمالات عقلانی که مطابق سیرهی عقلا به آنها اعتنا نکردهاید اصولاً قابل اعتنا نبودهاند حال آنکه در آن مثال ترک دیوار و ترس از اینکه شاید ستونها استحکام کافی نداشتهاند برای وقتی است که موقع ساختن بنا آن احتمال عدم استحکام کافی ستونها معتنابه بودهاند، ولی جناب عامل اگر آن روز که بنا را میساختید به نظرتان معتنا به نبودند ولی فردا معتنا به شدند چه؟ چه تضمینی هست که احتمالاتی که با علم امروزتان و علم امروز جامعهی علما و عقلا قابل اعتنا محسوب نمیشوند فردا هم همچنان قابل اعتنا محسوب نگردند؟
عامل;935545 نوشت:
استناد ما به عملکرد عقلا، یک امر ذهنی نیست که در حیطه متکم باشد و اعتباری غیر از او نداشته باشد. بلکه استناد به عقلا با توجه به سیره آنها و اموری است که ما از آنها مشاهده می کنیم. بنابراین حجیت سیره عقلا یک امر ذهنی نیست بلکه امر عینی خارجی است.
اینکه عقلا به احتمال ضعیفِ غیر معتنا به توجه نمی کنند، از سیره آنها پیداست نه اینکه من خودم را جای او بگذارم و ببینم او در این موقعیت چه می کند؟
کدام عاقلی است که در یک دو راهی قرا گیرد، یکی از راهها را مطمئن باشد درست است و دیگری را احتمالی در حد یک درصد درست بداند و به همان راه یک درصدی برو؟!!!
پس حکم ما به انتخاب راه 99 درصدی از مشاهده سیره آنها شکل گرفته نه از یک امر ذهنیِ غیر معتبر.
حجیت سیرهی عقلا خودش زیر سؤال است ... عقلا را چه کسی تشخیص میدهد؟ حجیت عقل اگر ثابت باشد حجیت یک عاقل را شاید بشود ثابت کرد ولی بحث بر روی سیرهی عقلا دیگر چه صیغهای است؟
اولاً حجیت سیرهی عقلا از کجا آمده است؟ و ثانیاً عقلا که میفرمایید مصداق خارجی دارند را چطور تشخیص بدهیم؟ آیا عقلا هر کدام جداگانه در تمام شئون زندگی شخصی و اجتماعیاشان عاقل هستند و عاقلانه تصمیم میگیرند و رفتار میکنند یا همینکه رویهمرفته در نگاه قاطبهی افرادی که از بیرون به زندگی آنها نگاه میکنند عاقل محسب گردند کافی است و چرا؟
شما به عنوان یک شخص عاقل چرا چیزی به اسم سیرهی عقلا را پذیرفتهاید؟ ... جز این نیست که در نزد هر کسی یک عقل است که همان یک عقل قرار است حجیت سیرهی عقلا را تأیید نماید یا مصداق عقلا را از میان خیل عظیم مردمان تشخیص بدهد (از آنجا که عاقل را عاقل میشناسد)، شخص اول باید خودش عاقل باشد تا بعد بتواند عقلا را بشناسد و سیرهی عقلا را حجت بشمرد ... مگراینکه واقعاً کسی از خارج از دایرهی انسانیت و به عنوان شخص سومشخص دارد تأیید میکند که عقلا بر حق هستند، آیا اینطور هست و کسی که انسان نیست ولی عقلا را میشناسد چنین چیزی را گفته است؟ اگر بله بدون توجه به سیرهی عقلا که هنوز اثبات نشده است چگونه حجیت همان شخص فراانسانی را پذیرفتید؟ ... حجیت سیرهی عقلا چیزی بیشتر از حجیت عقل من برای خودم نیست جناب عامل، از نظر شما آیا هست؟ ... در واقع به جای «سیرهی عقلا» باید گفت که «عقل [خودم] حکم میکند کذا و کذا» ... یعنی مسأله دقیقاً یک یقین اولشخص است و نه یک یقین سومشخص ...
اینکه من بگویم احتمال اینکه این راه بهتر باشد ۵۱ درصد است و احتمال درستی آن راه دیگر ۴۹ درصد است و همین اختلاف اندک هم یک وجه مرجح است که من راه اول را انتخاب کنم چه ارتباطی دارد به اینکه بگویم پس مسیری که احتمال درستیاش ۵۱ درصد است حتماً درست است؟ عقلا همه میروند به همین مسیر اول ولی شاید دست آخر آن کسی که علم بیشتری داشت بفهمد که اتفاقاً مسیر دوم است که درست است و به همان برود و عقلا اندر گل همی بمانند و به مقصد مینرسند ...
عاقلی که علمش کم است شاید بگوید که در مسائل معمول زندگی برای آنکه دچار وسواس نشوم و از زندگی کردن نیفتم بر اساس احتمالات عقلایی زندگی میکنم و به احتمالات اندک اعتنایی نمیکنم، ولی قسم نمیخورد که راههای انتخاب شده حتماً منطبق بر واقع هم بودهاند، چه بسا خودش هم وقتی از دریچهی یک بحث علمی و نظری وارد گود شود به تمام آن احتمالات اعتنا نماید و تا حد ممکن سعی در جواب دادن به آنها بکند ... الآن بحث ما بحث تشخیص حق از باطل است، بحث اینکه من الآن نماز بخوانم یا نه و کدام موافق احتیاط است نمیباشد، بحث سر این است که بالأخره خدایی وجود دارد یا نه، اسلام حق است یا نه، قرآن کلام خدا و معجزه هست یا نه، اعجاز قرآن چگونه است و چگونه قابل تشخیص است، این تشخیص ظنی است یا یقینی، اگر منظور از یقین صرفاً قانع شدن و اطمینان پیدا کردن است آیا این اطمینان قابل اعتماد هم هست یا نیست، اگر هست چقدر قابل اعتماد است، آنقدر که نزد خودمان حکم کنیم که باید جانمان را هم برایش بدهیم (صرفنظر از اینکه در عمل قدمهایمان سست بشود یا نشود) و در این حکم دادن نزد باطن خود هم لحظهای شک نکنیم که نکند ما بر باطل باشیم و مخالفان ما بر حق باشند و ما جانمان را در راه باطلی از دست بدهیم، نکند در راه باطل جان دیگران را بگیریم و آیندگان از ما هم مانند کسانی که دختران خود را میکشتند و آن را فخر برای خود میدانستند یاد کنند و مانند آنها که اعراب جاهلی خوانده میشدند ما هم نعوذبالله دین جهالت خوانده شویم ... خلاصه اینکه بحث ما علمی است، سیرهی عقلا اگر هم حکم به صرفنظر کردن از احتمالات اندک باشد آن سیره در مباحث محض نظری کار نمیکند و مناسب برای مباحث شرعی و روزمره و خلاصه کاربردی است، اگر هم مناسب برای بحثهای اعتقادی هم باشد (چون بجز یک استثناء هر اعتقادی هم جنبهی عملی دارد) مناسب برای تشخیص اصل حقانیت یا عدم حقانیت دین نیست (چون این اعتقاد دیگر نقش شابلون را دارد، به همه چیز زندگی انسان فرم و شکل میدهد، رنگ میدهد، همانطور که انتخاب اسلام باعث میشود زندگی انسان رنگ خدایی بگیرید و با صبغة الله رنگ بشود) ... اگر آن عقلا اصرار کردند که حتی برای این کار هم مناسب و بلکه ضروری هست جسارتاً عقل من شخصاً در عاقل بودن ایشان که به قول شما مصداق خارجی هم دارند شک خواهد کرد و میگویم شاید باید عقلا را در مصداقهای دیگری جستجو نمایم ...
عامل;935545 نوشت:
آیا نشانه ای که حضرت زکریا طلب کرد، اگر ارائه نمی شد، ابدیتش به خطر می افتاد؟
حضرت زکریا علیهالسلام اگر یک لحظه در صدق وعدهی خدا شک کنند جرمشان از من و شما که در اصل وجود خدا شک کنیم بیشتر خواهد بود ... حسنات الأبرار سیئات المقربین ... گرچه چه بسا بتوان توجیههای بهتری هم برای این مطلب پیدا کرد ...
عامل;935545 نوشت:
بله ممکن است اما شما در دو راهی انتخاب کدام را انتخاب می کنید؟ راهی که یک درصد احتمال درستی آن وجود دارد یا راه نود و نه درصدری را؟
من اگر ۸۰ درصد اطمینان داشته باشم که اسلام حق است اسلام را انتخاب میکنم، اگر ۵۰ درصد اطمینان داشته باشم (یعنی انگار هیچ چیزی در مورد حقانیت اسلام ندانم) هم لااقل بخاطر احتیاط دفع خطر بینهایت بزرگ احتمالی باز هم دیندار بودن را انتخاب میکنم، ولی تا به حقانیت اسلام شیعه ۱۰۰٪ اطمینان نداشته باشم، ۱۰۰٪ یعنی حتی احتمال عقلانی خلاف آن هم مطرح نباشد، تا اینطور نباشد روی درستی آن قسم نمیخورم و جرأت نخواهم داشت جانم را برایش بدهم یا بالاتر از آن جان کسی را بخاطر مخالفت با آن بگیرم یا دیگران را مجبور کنم که به قوانین آن احترام بگذارند ... شما با اطمینان چقدر قوی میتوانید این کارها را بکنید؟ با اطمینان ۶۰ درصد میتوانید؟ اصلاً اگر به احتمال ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد از نظر شما اسلام حق بود و در عمل مطابق سیرهی عقلا حکم کردید که پس اسلام دین حق است ولی بعد کسی که علم بیشتری نسبت به شما داشت پیدا شد که نزد خود میدانست که همان احتمال جزئي صرفنظر شده ناظر بر حق بوده است و شما به اندازهی ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد در اشتباه بودهاید و خبر نداشتهاید آن وقت چه؟ البته این عبارتم استعاری است ولی در روزی که پردهها کنار رود و بگویند امروز چشمان شما تیزبین است اگر ببینید که کلاً در اشتباه بودید چه؟ احتمال غیر صفر یا غیر ۱۰۰٪ یعنی اینکه به هر حال امکان دارد همان چیزی که محتمل است ولی احتمالش خیلی کم است هم رخ بدهد، با توجه به همان دفع خطر بزرگ احتمالی که عقلا واجب است وقتی چنین احتمالی وجود داشته باشد نمیشود نسبت به ان بیاعتنا بود و با آنکه احتمال کمی میدهیم که آدم بدهی داستان ما باشیم باز هم بگوییم که نه من حساب کردهام احتمال بر حق بودنم ۹۹٪ است و در نتیجه همان کاری را میکنم که اگر صددرصد مطمئن بودم که بر حق هستم انجام میدادم ...
یقین بر حقانیت دین و بلکه یقین برای انتخاب یک جهانبینی دائر بر حقیقت باید بر اساس یقین قطعی باشد مگرنه جهل مرکب است، سیرهی عقلایی که بگویند اشکالی ندارد و همینکه گمان کنید یک مسیر درست است همان مسیر را به عنوان حقیقت دنبال کنید ارزشی ندارد اگر این عقلا بعد بیایند و بگویند که فراموش کنید که اندکی تردید داشتید که حق همین مسیر شما باشد و فرض کنید مسیرتان قطعاً درست است و بر اساس آن با مخالفان خود جهاد ابتدایی نمایید و اشدّاء علی الکفار باشید و کذا و کذا ... اگر نشود به آن یقین قطعی رسید سیرهی عقلا این است (عقل من این اشخاص را عاقلتر مییابد و در نتیجه سیرهی آنها را سیرهی عقلا میشمرد) که این احتمال را بدهید که شاید دیگران بر حق باشند و شما در اشتباه باشید و نتیجهی این توصیه هم میشود نسبیگرایی و تردیدگرایی ... در نتیجه عاقل اگر بخواهد توصیه به مسیر خاصی بکند و بلکه دستور به مسیر خاصی بدهد باید اول راه رسیدن به یقین را نشانمان بدهد و این راه نباید از مسیر جهل (بیاعتنایی به عدم علم کافی نسبت به تمامی جهات و ابعاد مسأله و حواشی آن و مسائل مرتبط با آن و ...) عبور نماید ...
آیا شما معتقد هستید که در اثبات راه حقیقت میتوان از جهالت هم مدد گرفت و مثلاً جهالت خودش بخشی از مسیر حقیقت است و سیرهی عقلا این است که جایی که با احتمالاتی روبرو شدیم که جوابی براش نداشتیم ولی زیاد به نظر مهم نمیرسیدندفرض کنیم که آن احتمالات مطرح نشده بودهاند، شک به دلمان راه ندهیم و همچنان مطمئن باشیم که راهمان درست است؟
عامل;935545 نوشت:
اختیار دارید ما از شما جز ادب ندیدیم
اما مطمئنا مطالب شما را به دقت مطالعه کرده و پاسخی در حد فهم خو دارائه می کردم که به بزرگورای خود، کمبودها و نقائص را حلال کنید.
شما بزرگوار هستید، اگر عجولانه قضاوت کردم عذرخواهی میکنم ...
و ببخشید اگر تکرار مکررات کردم ...
برای چنین کسی آن اطمینان مدّ نظر شما چگونه کسب میشود و کدام احتمال از نظر سیرهی عقلا برای او قابل صرفنظر و غیر قابل اعتنا است؟
عقل و شرع برای حقیقت طلبی انسان ارزش زیادی قائل شده اند تا جایی که اگر کسی با تحقیق به دینی غیر از اسلام برسد، معذور خواهد بود. لذا آخرین یافته انسان برای او حجت است و البته حقیقت طلبی انسان امری است که هدایت حضرت حق بالاخره شامل او می شود، چرا که «من طلب و جد وجد» ... بنابراین مسلما ارزش یک انسان حقیقت طلب از کسی که بدون این صفت به دین خود تعصب می ورزد بسیار بالاتر است.
نقطه;936003 نوشت:
بفرمایید که از کجا میدانید که این اطمینان به صورت صددرصدی قابل اعتماد است، اینکه هرگز در آینده مشخص نخواهد شد که عکس آن درست باشد؟
پاسخ شما به این سوال چیست؟
برای اجرای احکامی مانند اعدام مرتد یا جنگ با کفار اگر شما بگویید فطرتم این را می گوید، آیا بهتر مورد قبول مخالفان شما قرار می گیرد؟ یا اینکه بگویید من علاوه بر فطری بودن دین دلایل عقلی متقن هم دارم؟ کدام امر مشترک بین شما و مخالفان شماست؟ اینکه حقانیت دین را صرفا به یک امر باطنی ارجاع بدهید یا اینکه علاوه بر آن، عقاید خود را با دلایل عقلی هم مستند کنید؟ لطفا به خودتان پاسخ بدهید...
نقطه;936003 نوشت:
حجیت سیرهی عقلا چیزی بیشتر از حجیت عقل من برای خودم نیست جناب عامل، از نظر شما آیا هست؟
گاهی عقل انسان در مورد مساله ای حکمی دارد.
گاهی علاوه بر حکم عقل خود به دور و بر خود هم نگاه می کند و می بیند دیگران(عُقلا) هم در همین مساله همین حکم یا خلاف آنرا معتقدند.
حالا به نظر شما صورت اول و دوم یکی هستند؟ مساله آنقدر سخت است واقعا؟!!!
نقطه;936003 نوشت:
اصلاً اگر به احتمال ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد از نظر شما اسلام حق بود و در عمل مطابق سیرهی عقلا حکم کردید که پس اسلام دین حق است ولی بعد کسی که علم بیشتری نسبت به شما داشت پیدا شد که نزد خود میدانست که همان احتمال جزئي صرفنظر شده ناظر بر حق بوده است و شما به اندازهی ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد در اشتباه بودهاید و خبر نداشتهاید آن وقت چه؟
بحث حجیت علم و قطع برای انسان و تطابق این علم و قطع با واقع، دو بحث متفاوت است. به همان میزان که احتمال عدم مطابقت در علم و قطعِ معتقد به دین فرض می شود، به همان میزان و یا بیشتر نیز در مورد معتقدی که به فطرت خود رجوع کرده می رود! چرا که ممکن است بسیاری از مسائل محیطی و ... روی فطرت را بپوشاند. البته این احتمال از نظر ما که هر دو(عقل و فطرت) را کنار هم حجت می دانیم بسیار کمتر از کسی است که تنها فطرت را حجت می داند...
جناب نقطه با تمام ارزشی که برای تفکر و یافته شما قائلم و با توجه به اینکه حرف ناگفته ای باقی نمانده، استدعا می کنم این بحث را به دلیل فاصله گرفتن از موضوع اصلی، در همین جا خاتمه دهید. ان شاء الله همیشه در پی حق باشید و البته به آن برسید...
[/]
سوال:
با توجه به ناشناخته بودن سحر و امور خارق العاده، چگونه می توان بین ایندو امر عجیب و معجزه تمایز قائل شد؟
پاسخ: مقدمه1؛ تعریف معجزه: امر خارق العادهای که به عنایت و اذن خاص الهی صورت میگیرد و هدف از آن اثبات منصب و مقامی الهی و مقدس است. این پدیده دارای چند نشانه در مقام شناخت و اثبات است که عبارتند از تحدی و عدم معارضه و مغلوب نشدن.(1) مقدمه2؛ راغب اصفهانی، برای سحر دو معنا مطرح می کند که یکی خدعه و تخیلاتی است که حقیقت ندارد؛ مانند کاری که شعبده باز انجام می دهد. و دیگری جلب کمک شیطان با نزدیک شدن به اوست.(2) و ابن فارس نیز سحر را جلوه دادن باطل به صورت حق معرفی می کند و آنرا نوعی خدعه می داند.(3)
با توجه به تعاریف مذکور و دیگر تعریف های سحر، می توان این کار را به دو دسته تقسیم کرد: الف) سحری که در تخیل مخاطب شکل گرفته و اثر خارجی ندارد؛ مانند کاری که ساحران مصری انجام دادند و خداوند در مورد غير واقعي بودن سحر آنها فرمود: قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ؛ [موسى] گفت: شما(سحر و جادوي خود را) بيندازيد. هنگامى كه انداختند، چشمهاى مردم را جادو كردند و آنان را سخت ترساندند، و جادويى بزرگ و شگفتآور به ميان آوردند.(4) ذيل آيه مذكور، علامه طباطبايي مي فرمايد: سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.(5) ب) سحری که اثر خارجی داشته و باعث تغییری در عالم خارج گردد. این قسم از سحر را می توان همسان قدرتهای خارق العاده برخی افراد مانند مرتاض ها دانست.
بنابر مقدمه دوم، تفاوت عمده سحرِ تخیلی یا روانی(قسمت الف) با معجزه، در واقعي و تخيلي بودن است، بطوري كه معجزه امري واقعي بوده و آثار خارجی دارد، در حالی که سحر تنها تخيل مخاطب را هدف قرار مي دهد و سبب مي شود مخاطبان ساحر، امري كه واقعيت ندارد و اتفاق نيافتاده را واقعي بپندارند.
اما در مورد تفاوت امور خارق العاده و معجزه در كتب كلامي راه هایی مانند: تعليمي نبودن معجزه، عدم معارضه، تحدي، تنوع معجزات، انگيزه آورنده و ... بيان شده كه به تشخيص حق از باطل يا واقعي از غير واقعي كمك مي كند.(6) بنابراین با توجه به شناخت مردم از آنها و اینکه تحت تعلیم کسی نبوده و اصلا خودِ معجزه قابل تعلیم نیست و اینکه پیامبران به سبب معجزات تحدی کرده و البته غالب حاکمان ستمگر(مانند فرعون، نمرود و ...) با تمام قدرت در صدد شکست آنها برمی آمدند و با این حال نمی توانستند با معجزات پیامبران معارضه کنند، می توان تمایز روشنی بین کار بشری(سحر و مانند آن) و عمل خارق العاده الهی(معجزه) قائل شد. در این میان از مویداتی مانند انگیزه الهی پیامبران و دعوت آنها که مطابق با عقل و فطرت است و اینکه همه آنها مردم را به سوی خدایی واحد می خواندند نیز نباید غفلت کرد.
با توجه به مطالب گذشته روشن می شود که بین معجزه و دیگر خوارق عادت تفاوت زیادی وجود دارد. بطوری که خداوند متعال معجزه را راهی برای تشخیص پیامبر حقیقی از مدعی کاذب قرار داده و این امر مستلزم غیر قابل جعل بودن آنست. اما اولا؛ صرفِ دارا بودن قدرت خارق العاده و یا کرامتی شبیه معجزه دلیل بر رسالت و پیامبری نیست بلکه معجزه باید همراه ادعا رسالت باشد تا پیامبری کسی ثابت شود. و ثانیا؛ بر فرض کسی که دارای چنین قدرتی(شبیه به معجزه) است، بخواهد با ادعای دروغْ مردم را فریب داده و خود را پیامبر خدا معرفی کند، بر خداوند متعال لازم است از باب لطف، او را رسوا کند.
اما اگر گمراهی مردم با کج فهمی خودشان باشد و نشانه خداوند(معجزه) در این زمینه نقشی نداشته باشد، لزومی برای افشا نیست؛ چرا که در این فرض حجت بر مردم تمام است. اما اگر راه و طریقی که خدا برای شناخت حق از باطل قرار داده است، وسیله ای برای گمراهی مردم قرار گیرد، لازم است که خداوند متعال جلوی این گمراهی را بگیرد که در غیر اینصورت شناخت نبی از راه معجزه غیر ممکن بوده و این راه لغو می شد، در حالی که چنین نیست و در طی قرون متمادی یکی از بهترین راههای شناخت پیامبر حقیقی بوده است.
[/HR]1. کشاف اصطلاحات الفنون، ج۲، ص۱۵۷۵.
2. راغب، مفردات، ص400.
3. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج3، ص138.
4. سوره اعراف، آيه 116.
5. ترجمه الميزان، ج8، ص: 275.
6. جعفر سبحانى، الالهیات فى الكتاب و السنه، ج 2، ص 64؛ محمد تقى مصباح یزدى، راه و راهنماشناسى، ص 58 ـ 60.[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام جناب نقطه
خدا را شکر که یک نحوه تقریبی شکل گرفته...
اما به دلیل زیاد شدن نقل قولها اجازه بدهید یک سری نکات کلی را عرض کنم:
برای شکل گیری یقین قلبی به دین، انسان راههای متفاوتی پیش رو دارد؛ گاهی از راه فطرت که ساده ترین راه است و برای همه کاربرد دارد مگر کسانی که شبهات متعدد مانع از کارایی فطرت آنها شده یا کسانی که علاوه بر فطرت دلیل مضاعف می طلبند و به راحتی قانع نمی شوند. گاهی نیز دلایل عقلی که شامل طیفی از ساده تا پیچیده می شود. علاوه بر اینکه گاهی قرائنی مانند عملکرد رسول و نبی و ... نیز در شکل گیری این یقین موثرند. البته روشن است که اجتماع این شرایط مانعی ندارد ولی حداقل یکی از آنها باید برای تحقق یقین وجود داشته باشد. لذا فطرت در کنار عقل یک راه است برای رسیدن به یقین، نه اینکه خودْ هدف باشد بلکه یقین هدف است و فطرت راه رسیدن به این یقین.
نکته دیگر اینکه وجود شبهات متعدد در مورد دین و یا سبک ها و متدهای مختلف عقلی و فلسفی نباید ما را به این نتیجه برساند که این راه بالکل بی فایده است! این مانند پاک کردن صورت مساله است. بلکه باید انسان تلاش خود را بکند تا بهترین راه را انتخاب کند و خودِ این تلاش باعث پیشرفت و اعتلای معارف حقه است. همین بیان مضمون آیه شریف: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) است که در انتهای این آیه خداوند پیروان بهترین راه را با وصف «صاحبان عقل» مورد ستایش قرار می دهد.
نکته مهم دیگری که لازم است به آن اشاره شود اینست که تمام بحث ما در مورد یقین ابتدائی به اسلام بود. اما همین مومن که ممکن است در بدو ورود با یقین روان شناختی قانع شده است در ادامه و با عمل به دین به مقام علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین برسد، به عبارتی ممکن است یقین ابتدائی او حصولی صرف باشد اما با عبادت به چنان علم حضوری مستحکمی برسد که مانند «حارثة بن نعمان انصاری» در همین دنیا اهل بهشت را در بهشت متنعم و دوزخیان را در جهنم می بیند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز او را تصدیق می کند. و یا بالاتر از آن امیر المومنین(علیه السلام) در مورد یقینش می فرماید: لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر تمام حجابهای عالم به کنار رود، چیزی به یقین من افزوده نخواهد شد.(غرر الحكم و درر الكلم؛ ص566) این مطلب فراتر از علم حصولی و اثبات عقلی است و البته خود این عبادت هم می تواند از راه تعقل و تفکر باشد که در روایات فضیلت زیادی برایش بیان شده است.
اما در مورد معجزه، ما از طریق نقل پیروان شرایع به معجزات پیامبران گذشته و از طریق حضور قرآن به تحقق معجزه یقین داریم و مطمئنیم که این راه نشانه خداوند است و از طرفی این نشانه باید یک نشانه متمایز باشد تا به قول قرآن «بیّنة» باشد؛ به عبارتی آنقدر روشن باشد که کسی در حقانیت آن شک نکند. بنابراین چه در ظاهر و چه در باطن باید امری متمایز باشد تا مردم به راحتی راه حق را تشخیص بدهند. راحتی تشخیص در معجزات فعلی مانند اژدها شدن عصا و زنده کردن مرده و ... روشن است اما در برخی معجزات مانند قرآن که علاوه بر جلوه های ظاهری، ابعاد دقیق دیگری هم وجود دارد، رجوع به متخصصان این فن باعث اطمینان بیشتر انسان به این اعجاز خواهد بود.
به نظر می رسد وجود معجزه برای تشخیص نبوت و الهی بودن شریعت، لازم باشد. چرا که بسیاری از ادیان غیر الهی نیز متضمن اخلاقیات پسندیده هستند و تشخیص حق از ناحق(با توجه به نامعلوم بودن نیت باطنی فرستاده و دیگر مسائل) برای عموم مردم مشکل خواهد بود. بنابراین از باب لطف و هدایت حداکثری انسانها، وجود معجزه برای تشخیص بهتر و راحت تر، لازم است. این مطلب با سابقه تاریخی پیامبران که معجزه داشته اند و درخواست مردم از انها، مورد تایید قرار می گیرد.
در پایان به نظر حقیر این جمله:
به نوعی اجحاف در حق حضرت حمزه سیدالشهداست و از طرفی از عدالت خداوند به دور است که به شخصی چنین مقامی را به دلیل تعصبِ محض عطا کند...
بهتر است این جمله را اصلاح فرمایید.
ان شاء الله در پناه حق به حقیقت برسید...
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
**گلشن**;934932 نوشت:
با این نظر، شما ظاهرا طرفدار ارتفاع نقیضین هستید!!!
معنای این حرف اینست که ممکن است هیچ کس درست نگوید حتی خودم! به عبارتی شما ریشه بحث و گفتگو را با همین دیدگاه خشکانده اید و راه آنرا سد کرده اید...
سبب جهل مرکب تنها کمی عقل و هوش نیست بلکه عمده دلیل آن، عدم دقت و درست بکار نبردن عقل است. به همین دلیل کم نیستند انسانهای متوسط و ضعیفی که یقین منطقی دارند و البته برخی انسانهای باهوش ممکن است فاقد اینچنین یقینی باشند.
اما اینکه خداوند به اندازه ای که عطا کرده از انسان می خواهد، به معنای گمراه کردن انسان و یا در گمراهی نگه داشتن او نیست بلکه به تمام انسانها به میزانی که راه خود را تشخیص بدهند، از موهبت عقل عنایت کرده است. اما همین موهبت ممکن است در شرایط نامساعدی قرار گیرد و برخی حجابها مانع از درک درست انسان شود. بنابراین برای برقراری عدالت می فرماید: لا یکلف الله نفسا الا وسعها.
بعد از این همه بحث در مورد اتمام حجت، انتظار نداشتم در پایان بحث آنرا منحصر در یقین منطقی بفرمایید...
در هر حال با شما موافقم که به اندازه کافی در این مورد بحث صورت گرفت.
ان شا الله موفق باشید...
[/]
دوران اینکه پیغمبری بیاد و بخواد معجزه ( کارهای خارق العاده ) انجام بده گذشته.
معجزه این روزها معجزه قلبهاست نه انجام کارهای خارق العاده.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ ازخود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده ست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
חסר משמעות;935016 نوشت:
بالاخره متخصص کسی است که عمر خود را در یک زمینه خاص صرف کرده و دیدگاه او با توجه به شناختش از قابلیت های انسانی و میزان عملکرد علم مورد نظر، به حق و واقع نزدیکتر از دیگران است. اما اینکه آیا لازم است برای مثلا تشخیص برتری ادبی قرآن، یک ادیب از دیگر علوم و قوانین هم مطلع باشد یا در آنها تخصص داشته باشد، به نظر لازم نیست.
اما اینکه بر چه مبنایی متخصص نظر می دهد؟ مسلما بر اساس داشته های قبلی اوست نه نسبت به یافته های علمی آینده، بر انی اساس از قول او یقین منطقی ممکن است بدست نیاید بلکه یقین به معنای خاص یا عام حاصل شود. به همین دلیل برخی متکلمان عدم معارضه در زمان خود پیامبر را ضروری دانسته اند. البته عموما این معارضه را برای قرون بعد هم حجت و بلا معارض می دانند و شاهد آنرا هم عدم تحقق شبیه معجزات تا کنون و وعده عدم تحقق آن در آینده توسط نبی دانسته اند.
حداقل در مورد پیامبران گذشته که در محیطی محدود و ساده زندگی می کردند که همگی یکدیگر را می شناختند، ادعای اطلاع کامل از زندگی گذشته آنها، ادعای ناممکنی نیست.
در مورد قسمت اول سوال، ادعای تحدی پیامبران در مورد معجزه، بویژه پس از شهرت آنها به منزله یک فراخوان است و از سوی دیگر غالبا در مقابل آنها سلاطین و حکام قرار می گرفتند که دارای قدرت و ثروت بودند و با تمام قدرت در صدد ابقای موقعیت خود و خاموش کردن ادعای پیامبران برمی امدند. بنابراین اگر کسی را می یافتند که کاری شبیه پیامبران کند و باعث تبلیغ حاکم و سلطان باشد، حتما این کار را می کردند. نمونه آنهم فراخوان فرعون در مورد جمع آوری ساحران مصر بود. از سوی دیگر حتی این تحدی و مبارز طلبیدن تا امروز که عصر تکنولوژی است هم ادامه دارد و این خود موید بزرگی بر صدق آن مدعاست.
در مورد قسمت دوم سوال شما هم ابتدای پست مطالبی عرض شد.
اما قسمت اخر سوال، بحث تفاوت معجزه و کار انسانی، بحث بهتر و بهترین نیست بلکه بحث کار انسانی و کار خدایی است. به عبارتی تفاوت فاحش است. بهترین جادو هرچقدر هم که خاص باشد، خصوصیات کار انسانی را دارد، یعنی قابل انتقال است در حالی که پیامبران می توانستند برای ادامه راه خود، این امر را به دیگری منتقل کنند ولی نکردند و اصلا بدون اذن الهی خودشان هم نمی توانستند هر وقت که دلشان خواست از این قابلیت استفاده کنند. و البته دیگر خصوصیات کار انسانی را هم خواهد داشت؛ مانند توقف فعل به اراده ساحر، امکان انجام آن توسط دیگری(حد اقل استاد او و یا در زمانهای بعد) و ...
از سوی دیگر عرض شد که صرف خارق عادت بودن باعث صدق اعجاز نیست بلکه ادعای نبوت هم لازم است که در این مورد لطفا به بحث های گذشته مراجعه فرمایید.
[/]
سلام جناب عامل،
بله تقریبی شکل گرفت، الآن با خیلی از گزارههای شما که قبلاًمخالفش بودم موافق هستم ولی هنوز اختلاف میانمان بنیادی است ... از آنجا که منتظر نقد شما بر آن مطالب بودم و نقد جدّی بهم وارد نکردید طبیعی است که با این روش ظاهراً من سر حرفهایم خواهم ماند، و از آنجا که شما هم ظاهراً با هیچ کدام از حرفهایم قانع نگشتهاید پس لابد شما هم بر سر حرفهای خودتان باقی خواهید ماند، در چنین شرایطی شاید دیگر ادامهی بحث بینتیجه باشد و من حاضرم اگر شما هم این نتیجه را تأیید بفرمایید که بحث را جمع نماییم، با وجودیکه همچنان در نظراتمان اختلاف داریم و شما حرفهای من را غلط میدانید و من هم بالتبع حرفهای شما را ...
با این وجود سعی میکنم به رسم ادب به طور خلاصه نکاتی که در این پست خود مورد اشاره قرار دادید را پاسخ بدهم:
یکی از اختلافات ما که البته یک اختلاف لفظی است در تعریف ما از فطرت است ...
احتمالاً به همین خاطر باشد که شما فطرت را یک راه در کنار راههای دیگر میشمرید ...
ولی اگر اینطور نباشد اختلافمان در این است که شما یقین حاصل از فطرت را همطراز از یقین کسب شده از استدلالهای فلسفی و بحثهای کلامی میشمرید حال آنکه من یقین حاصل از این دو را به کل متفاوت میدانم، یقین حاصل از شناخت فطری حقانیت دین را یقین قطعی و یقین حاصل از شناخت فلسفی و تجربی حقانیت دین را از جنس یقین روانشناسی میشمرم که صرفاً نقش قانع کردن را دارد مگرنه مو لای درزش میرود و اگر آن یقین قطعی نباشد نمیتوان فرق آن با یک فریب قانعکننده را تشخیص داد ... اتمام حجت قطعی خداوند که لازمهی عدالت خدا باشد هم با همان فطرت است که برآورده میشود و قانع کردنی اگر رخ میدهد لازمهی رحمانیت خداست و نه عدالتش ...
بله فلسفه بالکل بیفایده نیست، در ایجاد یقین قطعی و ریاضی بیفایده است که خودتان هم این موضوع را قبول دارید، مگرنه همه موافق هستیم که میتواند مخاطبش را قانع کند ... قبلاً که با شما مخالف بودم میگفتم این قانع شدن کفایت نمیکند و هنوز هم همین را میگویم، ولی از آنجا که نقش معجزه و فلسفه را الآن یکسان میدانم و میگویم هر دو فقط نقش قانع کننده را دارند (چیزی که شما هم از اول همین را میگفتید) بنابراین دیگر نمیگویم چرا بحثهای خود را همطراز معجزهی خداوند معرفی میکنید ... در این میان فقط قرآن را استثناء میکنم به دلایلی که دیگر تا کنون چند بار گفتهام ...
در مورد آیهای که فرمودید هم این آیه را ظاهراً میتوان طور دیگری هم فهمید که خلاف منظور مورد نظر شما را هم بتوان برداشت نمود ... ولی با اجازهی شما بگذریم ...
این همچنان به عنوان اختلاف بزرگی بین ما باقی مانده است که شما یقین لازم برای ورود به دین را یک یقین روانشناسی میدانید و اتمام حجت خدا را بر اساس همین یقین روانشناسی است که لازمهی عدل خداوند میدانید، رویکردی که من هم به کل مخالف آن هستم، اگرچه به قول جناب «بیمعنی» نظر من اهمیت خاصی هم برای غیر خودم ندارد ... اگر در وجوهی با شما موافق شدهام صرفاً بر روی این مسأله است که راههای متعارفی که معمولاً رویشان بحث میشوند همگی همانطور هستند که شما فرمودهاید، فرقمان در این است که من راهی برای رسیدن به یقین قطعی را هم معرفی میکنم و وجود آن را هم لازمهی عدل خدا میدانم و شما روی این بخش کلاً سکوت اختیار میکنید ...
البته من اگر به قرآن یقین نداشتم، با شنیدن داستان معجزات انبیاء علیهمالسلام، حتی به یقین روانشناسی هم نمیرسیدم ... در مورد روشن و بیّنه بودن معجزات هم از آنجا که شما نهایتاً به دنبال یقین روانشناسی هستید با شما موافقم که این معجزات قابلیت قانع کردن مخاطبان را داشتهاند، در واقع کسی در این تاپیک تا کنون روی این مسأله شک نداشته است و اختلاف اصلی از اینجا نشأت میگرفت که فقط معجزات که قانعکننده نیستند، کارهای دیگری و استدلالهای دیگری هم بر ضد اسلام شاید قانع کننده باشند و اصلاً سؤال اصلی تاپیک این بود که چطور بفهمیم چه قانع شدنی قابل اعتماد است، صرف موضوع قانع شدن طبیعتاً در این تاپیک ارزشی نداشته و هنوز هم ندارد ...
اگرچه مطمئنم که با اژدها شدن عصا و زنده کردن مرده هم بدون وجود آن فطرت حتی یک متخصص هم نمیتواند به یقین قطعی در مورد صادق بودن یک نبی در دعوی نبوتش برسد ولی اگر ملاک قانع شدن باشد با سادهتر از آن هم میشود به یقین روانشناسی دست یافت و رجوع به متخصص هم چه در مورد آن کارها و چه در مورد قرآن میتواند در قانع کردن و تقویت یقین روانشناسی مفید باشد ...
با شما موافق نیستم ... از آنجا که در قانع کردن و رساندن به یقین روانشناسی معجزه بیرقیب نیست نمیتوانم معجزه را حتی با توجه به رحمانیت خدا هم لازم و ضروری بشمرم، اگر بیرقیب بود میشد ولی بیرقیب نیست ... مگر اینکه بفرمایید برای برخی انسانها معجزه بیرقیب است که اگرچه مثالهای خلافی در ذهنم هست ولی با فرض درستی آن حق با شما خواهد بود ...
بزرگوار نگفتم که چنان مقامی در نتیجهی آن تعصب به ایشان داده شده باشد، گفتم شروع مسلمانی ایشان از اینجا شروع شد، مشرکین تصمیم گرفتند پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله را به قتل برسانند و ایشان برآشفتند و نسبت به برادرزادهاشان غیرت ورزیدند و مسلمان شدند، شاید هم اشتباه در ذهنم مانده باشد چون دیدم که در روایاتی گفتهاند که ایشان در اثر توهینی که به پیامبر خدا شده بود غیرت ورزیدند و مسلمان شدند و نه بخاطر نقشهی قتل حضرت، برخی هم ظاهراً معتقد هستند که ایشان از ابتدا بر اساس آگاهی و معرفت مسلمان شدند و نمیدانم برای این نظرشان دلیلی دارند یا صرفاً چون آن روایات را در شأن ایشان نمیدانند انکار میکنند، حال آنکه به نظر من هیچ مسألهی خلاف شأنی مطرح نیست، کسی حضرت را بشناسد و نکات مثبت ایشان را از نزدیک دیده باشد و دوستشان هم داشته باشد و نسبت به ایشان غیرت نداشته باشد اشکال دارد ...
شما هم همینطور، ان شاء الله که در پناه خدا موفق و مؤید باشید، و لطفاً حلال کنید اگر چیزی دیدید که آزردهاتان کرد
سلام ...
در صورت امکان میخواستم به این سوال هم جواب بدید ...
گویند ... دجال هم معجزه میکنه و من قبلا ها در جایی خوندم که ایشون کسی رو میکشه و دوباره زنده میکنه ... اون مطلب رو پیدا نکردم ... فقط چنین مضمونی رو تونستم پیدا کنم ...
در آن روز مردی که بهترین مردم (یا از بهترین مردم) است، به سوی او می رود و به او می گوید: «شهادت می دهم تو همان دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلَّم) درباره او با ما سخن گفته بود». دجال می گوید: «اگر ببینید این شخص را بکشم، سپس زنده اش کنم آیا در این امر شکایتی دارید؟» به او می گویند: «نه». پس او را می کشد، سپس زنده می کند و زمانی که او را زنده می کند می گوید: «قسم به خدا من درباره تو مثل الان آگاهی نداشتم». دجال می خواهد برای دومین بار او را بکشد ولی نمی تواند. ابو اسحاق که ابراهیم ابن سعد است می گوید: «آن مرد همان خضر پیامبر است». (تلخیص و ترجمه منتخب الأثر، صفحه194)
سوال این هستش که اگر معجزه ... یقین آور هست ... پس هیچ ایرادی نمیتونیم به یاران دجال بگیریم ...
من فکر میکنم که نباید اعجاز رو یقین آور بدونیم ...
اون چیزی که یقین آور هست ... خوده مسیر هست ...
با این حال و اگر کارشناس ؛ اعتقادشون این هست که معجزه یقین آور هست ... لطفا به این سوال جواب بدن که اگر دجال کسی رو کشت و دوباره زنده کرد بهش ایمان بیارم یا نه ؟؟؟
ممنون .
سلام استاد گرامی
نمونه های این مطلب در مسایل علمی زیاد است و حتی فلسفی
مثلا ممکن است درباره پیدایش جهان تمام نظریه ها که تاکنون ارایه شده همه اشتباه باشند
به نظر من ریشه بحث نه تنها خشکانده نمی شود و بلکه باعث می شود تعصب در نظرمان مداشته باشیم
بزرگوار من نمی توانم بپذیرم که کسی هنوز شبهه داشته باشد و جوابی برای شبهات او وجود نداشته باشد
ان وقت بگویید براین شخص اتمام حجت شده است !
در سطح پذیرش من نیست
اما ممنون که شما تلاش خود را برای بیان و روشن شدن مطالب کردید
سلام علیکم
احتمال سهو در نوشته شان هست هرچند که این سهو دلمان را سوزاند .
اگر استاد گرامی امکان دارد درباره این موارد که فرمودید در کتب کلامی آمده مختصری توضیح بفرمائید :
با سپاس
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
نقطه;935167 نوشت:
بعضی از مباحث شما مبنایی بود که بنده ترجیح دادم برای حفظ مسیر اصلی تاپیک به آنها نپردازم اگر مایل بودید بطور خصوصی می توان روی آنها بحث و گفتگو کرد.
یقین یک حالت نفسانی است که از هر راه های متفاوتی می توان به ان رسید و منحصر کردن مرتبه اعلای آن یعنی یقین منطقی به فطرت هیچ وجهی ندارد. به همین دلیل اگر کسی مدعی رسیدن به یقین منطقی از طریق دلایل عقلی باشد، هیچ منع و نقدی ندارد همانطور که کسی همین یقین را از راه فطرت ادعا کند.
بر همین اساس ممکن است کسی از راه فطرت تنها به یقین روان شناختی یا پایین تر برسد و بالعکس.
در هر حال بنده وجه این تخصیص و انحصار شما را متوجه نشدم.
اولا کفایت یقین روان شناختی حرف بنده نیست بلکه مضمون بسیاری از روایات و کلام علمای شیعه است مگر عده معدودی از آنها و از طرفی اگر تنها یقین منطقی را راه ورود به دین دانستیم با عده کثیری از مسلمانها که از این دایره خارجند چکار کنیم؟ کسانی که نه از راه عقلی به دلیل عدم اطلاع از دقایق آن و نه از راه فطری به دلایل مختلف به این مرتبه از یقین نمی رسند. شمایی که جذب اسلام را حداکثری می دانید(در این زمینه با هم همسوییم) با این خروج حداکثری مسلمانها چکار می کنید و چه جوابی دارید؟
ضمنا بنده منکر رسیدن به یقین منطقی از راه فطرت نیستم، بلکه یقین را مرتبه ای می دانم که می توان از راههای متعدد به آن رسید والبته سوال بنده در مورد این نگاه انحصاری شما برای رسیدن به یقین منطقی است.
اگر معجزه را قابل جعل انسان می دانید، باید به چند سوال پاسخ بدهید:
1. اگر قابل جعل است، چرا خداوند آنرا نشانه قرار داد؟
2. و اصلا آیا چنین نشانه ای با توجه به قابلیت جعل، می تواند حتی اطمینان ایجاد کند چه رسد به یقین؟
3. راه جلب اعتماد مردم به ارتباط پیامبر با خداوند چه خواهد بود؟
4. و آخرین مطلب اینکه اگر شما اعجاز را بطور کلی زیر سوال ببرید، اعجاز قرآن هم به نوعی تحت الشعاع قرار می گیرد و دست شما خالی خواهد شد.
این بحث چندان ربطی به تاپیک ندارد اما استظهار مرحوم عاملی از همین روایات است که شما برخی را دیده اید و شاید برخی دیگر را نه. ایشان می فرماید:
و الظاهر، بل الصريح من كلام حمزة «رحمه اللّه» ، و لا سيما قوله الأخير: «و ما يمنعني، و قد استبان لي منه: أنه رسول اللّه، و الذي يقول حق» أنه لم يكن في إسلامه منطلقا من عاطفته التي أثيرت و حسب، و إنما سبقت ذلك قناعة كاملة، كوّنها مما شاهده عن قرب من مواقف و سلوك، و سمعه من أقوال النبي الأعظم «صلى اللّه عليه و آله». و قد يستفاد من قوله: أتشتمه و أنا على دينه؟ ! أن إسلامه كان متقدما على ذلك الوقت، و لكنه كان يتكتم به مراعاة للظروف، و حفاظا على الإسلام و المسلمين، الذين كانوا أضعف من أن يتمكنوا من مواجهة قريش و جبروتها. (عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۳، ص۲۸۰)
عبارات ایشان حاکی از اظهار اسلام در جریان هتاکی ابوجهل است نه مسلمان شدنش در آن زمان.
در هر حال باز این سوال باقی است که به نظر شما ورود حضرت حمزه با غیرت بود نه(نعوذ بالله) فطرت و نه عقل، آیا این غیرت یقین منطقی ایجاد می کند؟!!!
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
مینوی خرد;935271 نوشت:
اگر بحث های سابق را دنبال کرده باشید، عرض شد صرف کار خارق عادت باعث اثبات رسالت نیست، بلکه ادعای نبوت هم لازم است. با این تفاسیر آیا دجال ادعای پیامبری دارد؟
علاوه بر اینکه روایت مذکور در منابع شیعه نبوده و از صحیح مسلم نقل شده است:
حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمًا حَدِيثًا طَوِيلًا عَنْ الدَّجَّالِ فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا قَالَ يَأْتِي وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِينَةِ فَيَنْتَهِي إِلَى بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِي تَلِي الْمَدِينَةَ فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ فَيَقُولُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ الَّذِي حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَدِيثَهُ فَيَقُولُ الدَّجَّالُ أَرَأَيْتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ أَتَشُكُّونَ فِي الْأَمْرِ فَيَقُولُونَ لَا قَالَ فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ وَاللَّهِ مَا كُنْتُ فِيكَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي الْآنَ قَالَ فَيُرِيدُ الدَّجَّالُ أَنْ يَقْتُلَهُ فَلَا يُسَلَّطُ عَلَيْهِ(صحيح مسلم، جزء 14، ص 169)
همانطور که میبینید در انتهای روایت دجال می خواهد دوباره این کار را انجام دهد ولی نمی تواند، خودِ این عجز دال بر عدم ارتباط او با خدا و فقدان شروط معجزه است.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام مجدد
**گلشن**;935279 نوشت:
بحث بر سر وجود شبهه نبود بلکه احتمالِ ضعیفِ غیر معتنا به بود که گفتیم عقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند.
شاید این مثال راه گشا باشد: شما می خواهید به شمال سفر کنید و یک احتمال بسیار ضعیف می دهید که ممکن است کوه ریزش کرده باشد، در حالی که هیچ خبری در این زمینه به شما نرسیده و شما صرفا یک احتمال می دهید. ایا با این احتمال شما سفر را کنسل می کنید؟ اگر کنسل کنید اطرافیان شما به شما چه می گویند؟ آیا شما را به وسواس فکری یا عملی متهم نمی کنند؟
ممنون میشم اگر یک آدرس از کتب فلسفی در مورد قبول ارتفاع نقیضین ارائه بفرمایید.
[/]
سلام.در مورد یقین روان شناسی یک چی می خواستم بگم....
استاد در مورد این مثال، کارشناسان مرتبط نیز حتی اگر خبر احتمال ریزش کوه را بهم بدهند و مثلا ده درصد احتمال ریزش کوه را بدهند، باز هم سفر شمال را کنسل نمی کنم....حالا شما می گویید چون بنده به این احتمال توجه ندارم و باز هم به سفر شمال می روم پس باید بگویم که اینجا یک یقین روانشناسی دارم و به قولی یقین دارم که کوه ریزش نخواهد کرد؟؟؟حالا گیرم که ما به این احتمال توجه نداشتیم....رفتیم به شمال، آیا محال است که کوه ریزش کند؟؟خوب وقتی ریزش کرد چه؟؟؟این چه یقینی است که خلافش رو مشاهده می کنیم!!! جلل الخالق!!!شما دارید معنای یقین را به نفع خود جعل می کنید....مثل آن دولتی که معنا و معیار بی کاری را جعل می کند تا بی کاران کشورش به چشم نیایند.مثلا می گوید، کسی که دستش توی جیب پدرش هست که بی کار محسوب نمی شود!!!
از طرفی به فرض حرف های شما درست...من هنوز نفهمیده ام که شما روی چه حساب می گویید که احتمالاتی که ما می دهیم، احتمالاتی بسیار ضعیف هستند که عقل به آن ائتنا نمی کند!!؟؟
مثلا، از کجا معلوم فرضا ما شق القمر رو داریم، و یا مشخص شد که قرآن یک عمل خرق عادت است،....فصاحت و بلاغت بسیار دارد اینها...خوب از کجا معلوم این کارها، کار خدا بوده، از کجا معلوم این کار، کار یک انسان یا موجودی بالاتر از انسان نبوده...این احتمال کجاش احتمال بسیار ضعیف است؟ازکجا می فهمیم الان این احتمالی که دادم، یک احتمال خیلی ضعیف هست؟؟چون ما هیچ موجودی رو ندیدیم بالاتر از انسان که همچین کارایی رو انجام بده، دلیل می شه بگیم این احتمال ضعیفه؟جالبه مثلا خود استاد عاملا یا دیگر کارشناسان سایت وقتی با یک خداناباور مواجه می شن که دلیلی بر وجود خدا نداره و خودش رو خدا ناباور می دونه، می گن، تو چرا خدا ناباوری؟؟درسته که هیچ دلیلی در وجود خدا نداری، ولی احتمال داره که خدا وجود داشته باشه؟؟؟اینجا هم همینطوره...درسته ما دلیلی نداریم که موجودی بالاتر از انسان و بالاتر از جن باشه، ولی نمی شه گفت که وجودشون بعیده و محاله؟؟و عقل به اون توجه نمی کنه، اتفاقا شواهدی هست که وجود اونا رو بسیار محتمل می کنه.مثل شواهدی بر وجود موجوداتی که بین مردم به جن معروفه؟؟
البته تا حدی استاد گرامی این دیدگاه ما رو گویا پذیرفتن و از این جهت پای این این قاعده را وسط می کشن که اگر مدعی دروغ گو باشه و داره از یک عمل خارق عادت سوء استفاده می کنه بر خداست که او را رسوا کنه!!!!ما که نفهمیدیم چرا خدا باید رسوا کنه و مهمتر از اون، از کجا فهمیدید که خدا رسوا می کنه...وقتی معجزه ممکنه جعل بشه، دیگه معجزه به خودی خود بر صدق ادعای مدعی دلالت نداره...وقتی دلالت نداره خدا طبیعتا از این راه استفاده نمی کنه...مگر اینکه به ما مهر و امضا کرده باشه که شما خیالتون تخت، من مدعی دروغین رو رسوا می کنم...ولی کو اون امضا و مهر و نشان خدا؟؟؟دست آیت الله هاست؟؟؟به ما هم نشون بدن خوب;;);;)
خلاصه استاد عامل و دیگر کارشناسان، به نظرم دارند معنای یقین رو به نفع خود جعل می کنند...امیدوارم روزی نرسه که احتمال ما به حقاییت قرآن ده درصد بشه و اونوقت کارشناسان سایت حرف از یقین ده درصدی بزنن و بگن ما یک یقین ده درصدی داریم که همین هم یقین دیگه، شما چقدر توقعتون زیاده به خدا!
بهتره که به جای این که معنای یقین جعل بشه.گفته بشه ما نمی تونیم به دین اسلام یقین پیدا کنیم(البته به صرف معجزه)در عوض مثلا بر مبنای دفع خطر احتمالی به اسلام روی می آوریم...که البته این امر، شبهات جدی ای رو مطرح می کنه که باید در جای خود بررسی بشه.
سلام جناب عامل ...
من خدمتتون گفتم که دجال معجزه میکنه و کسی رو میکشه و دوباره اون رو زنده میکنه ... و چون برای بار دوم میخواد این کار رو انجام بده نمیتونه این کار رو انجام بده ...
و شما در جواب فرمودید که : این عمل دجال معجزه نیست چون اگر از سمته خداوند بود ... برای بار دوم هم میتوانست و ... ( نقل به مضمون )
نمیدونم شما انجیل رو خوندین یا نه ... حضرت عیسی مسیح نمیتونه در درون شهره ناصره ( شهری که در درونش به دنیا اومده ) ... معجزه کنه .
یا خیلی وقت پیش ترها که تورات رو میخوندم ( نقل به مضمون ) ...
حضرت موسی ... وقتی داشته بنی اسرائیل رو از جائی به جائی دیگر میبرده ... تا اونها رو به زمین معبودشون برسونه ... بنی اسرائیل تشنشون میشه ... و از حضرت موسی طلب آب میکنند ...
حضرت موسی ... عسائی رو که داشتند به تخته سنگی میزنند که ازش آب بیرون بیاد ( معجزه کنند ) که همون لحظه آب بیرون نمیاد ... و ایشون مجبور میشن که چندین و چند بار به تخته سنگ بزنند و هر بار هم محکم تر ... تا اینکه در نهایت پس از چند بار انجام دادن این عمل ... 12 چشمه از سنگ جاری میشه ....
یا اگر شق القمری اتفاق افتاده ... باید در درون تمامی تاریخهای غیر مذهبی به این مساله اشاره میشده ... آنچنانچه چند هزار سال قبل از ظهور مسیح وعده طلوع ستاره ای داده شد ... و بسیاری از ایرانیان که به آسمان نگاه میکردند این مساله رو کشف میکنند و برای دیدن مسیح به اون کشور سفر میکنند .. ولی در هیچ تاریخ غیر مذهبی ... و غیر اسلامی ... هیچ اشاره ای به شق القمر نشده ... یعنی هیچ تاریخ غیر مذهبی که برای 1400 سال پیش باشه در درونش نگفته که در چنین تاریخی شق القمر میشه ...
اگر شق القمری صورت میگرفت ... آنقدر این مساله مانند بمب در درون تاریخ میترکید ... که آوازه اون به گوش تمام جهانیان میرسید ... در حالیکه وقتی حضرت محمد شق القمر کردند ... ( من جائی میخوندم که برخی از حضار هم این شق القمر رو ندیدن یا درک نکردند یا ... ) یعنی میتونیم با این تفاسیر شق القمر رو قائل به تفسیر بدونیم و اگر یک مسیحی بخواد گیر بده میتونه عنوان کنه که حضرت محمد در ماهیت ماه تغییری ایجاد نکردند بلکه چنان فضائی را ایجاد کردند که بیننده آنچنان پنداشت که ماه به دو نیم شده ... و استدلال کنه که قدرت ایشون اونقدر نبود که بتونه رویه تمامی افراد شبهه جزیره عربستان ... تمامی مردم ایران زمین ... ژاپن ... فرانسه .. ایتالیا ... آنگولا ... فیلیپین ... اندونزی ... که در سراسر جهان هستند اثر بزاره ...
یعنی حتی معجزه این پیامبران هم اون کیفیتی که مد نظره شما هست رو نداشته ...
به هر حال دجال یک بار کسی رو میکشه و دوباره زنده میکنتش ... و من این را معجزه میدونم ...
و اگر برای بار دوم نتونه این کار رو بکنه ... دجال خیلی راحت میگه ...
اگر هم معجزه میکردم باز ایمان نمیآوردید ... و اف بر شما که چقدر بی ایمان هستید .... ( یا یه همچین چیزی )
سلام،
آن حدیث طبق مطالعاتی که یک زمانی داشتم بیشتر در میان روایات اهل سنت به آن صورت آمده است، در روایات ما ندارد که دجال او را دوباره زنده خواهد کرد بلکه اگر چیزی آمده باشد اینطور آمده است که خداوند دوباره او را زنده میکند، گرچه امکانش هست که دجال ادعا کند که من او را زنده کردهام و این زنده شدن را معجزهی خودش جا بزند، اینکه همین امروز هم یک واقعه که اتفاق بیفتد را به هزار طور متفاوت تعریفش میکنند و هر کسی برداشت خودش از آن را به عنوان داستان واقعی تعریف میکند میتواند مؤید این امکان محسوب گردد ...
با این حال در روایات ما آمده که وقتی دجال آمد و ادعای خدایی کرد آگاه باشید که او خدای شما نیست چرا که خداوند در میان بازار راه نمیرود و غذا نمیخورد و امثال آن ... در زمانهای گذشته وقتی پیامبری دعوت خودش را انجام میداد به او میگفتند تو جز اینکه بشری مثل ما باشی نیستی چون مثل ما غذا میخوری و در بازارهای ما راه میروی ... یعنی از نگاه جناب «بیمعنی» باید گفت که محتوای دعوت دجال است که او را رسوا میگرداند، ولی دقت داشته باشید که این امر برای شیعیان به این سادگی قابل تشخیص است مگرنه که در میان ما مسیحیان هستند که همین الآن هم نعوذبالله برای حضرت مسیح علیهالسلام شأن خدایی قائل هستند و در نتیجه این نگاه برای ایشان جواب نمیدهد، در واقع برای کسی که خدا را درست نمیشناسد یک معجزهای شبیه به همان معجزهای که حضرت مسیح علیهالسلام آورد (زنده کردن مردگان) میتواند منجر به شکلگیری این باور برای ایشان شود که دجال به جای ضدمسیح خود مسیح علیهالسلام است که به میان ایشان بازگشته است، یهود هم که منکر بعثت مسیح علیهالسلام در گذشته بوده است امکان دارد که مانند مسیحیان فریب دجال را بخورند (اگرچه یهود در خداشناسی خیلی قویتر از مسیحیان هستند ولی مطابق قران لااقل بخشی از ایشان در گذشته نعوذبالله عزیر علیهالسلام را پسر خدا میخواندهاند) ... پس باید همچنان معیار دیگری هم داشت که خاص مسلمین و آن هم چه بسا خاص شیعیان نباشد ...
اینجاست که این بحث پیش میاید که یقین ناشی از معجزات یقین قطعی نیست و حداکثر از جنس یقین روانشناسی و قانع شدن است و یقین قطعی مورد نیاز را باید در جای دیگری جستجو نمود ...
سلام علیکم
این به اختلاف ما در برداشت ما از مفهوم فطرت است، مطلب فطری چیزی نیست که بخواهیم یاد بگیریم بلکه چیزی که از قبل میدانیم و نسبت به حقانیت آن یقین قطعی داریم را به یاد میآوریم، ولی هر علمی که بخواهیم برای اولین بار یاد بگیریم با هزار احتمال عقلانی قابل خدشهدار کردن است ...
در روایات حرفهای دیگری هم آمده است بزرگوار، مثل اینکه خدا اگر خودش را در عالم ذر به بندگانش معرفی نمینمود بندگانش راهی نداشتند که خدا را بشناسند ... و اینکه این نوع شناخت همان شناخت فطری خداست ... اینکه دین خدا فطری است و دین قیم چنین دینی است هم در قرآن است ... اینکه یقین روانشناسی مطابق عدالت خداوند کفایت از اتمام حجت نمیکند هم با توجه به توضیحاتی که داده شد واضح است، شما اگر با هر وسیلهای مخاطبتان را قانع نمایید هر کسی که قصد فریب دادن مردم را داشته باشد هم مطمئن باشید طوری این کار را انجام میدهد که مخاطبانش قانع گردند ... قانع کردن مردم که کاری ندارد ... اگر قانع شدن کفایت بکند شخصی که دو بار در زندگیاش فریب خورده باشد چگونه میتواند به قانع شدن خودش اعتماد کند؟ یک نفر بگوید که شاید اگر در خانوادهای کافر به دنیا میآمدی همینقدر که مطمئن هستی اسلام حق باشد همینقدر مطمئن میبودی که اسلام نعوذبالله باطل است این شخص به کل قضیه شک میکند، کما اینکه این همه آدم در همین سایت هستند که گرفتار این مطلب شدهاند، در جواب به ایشان هم همیشه اینطور گفتهاید که «عزیز دلم بیا با فلسفه قانعت کنم که چرا اسلام بر حق است!» و او هم میگوید که مشکل من قانع شدن نیست چرا که قانع شدن من میتواند بخاطر کمی علم من باشد و شما اگر ادعای علم دارید بروید مخالفان خودتان که از نظر علمی در سطح خودتان هستند را قانع کنید و اینجا بحثی پیش میگیرد که به این زودیها به سرانجامی نمیرسد و هر کسی به اندازهی حوصلهی خودش دنبالش میکند و بعد از مدتی هم بیخیال میشود و یا یک طرف که بیشتر به آن تمایل داشت را برمیگزیند و یا کلاً تردیدگرایی را انتخاب میکند و مثل برتراند راسل میگوید که اصولاً هر کسی که گفت من میدانم حق کدام طرف است این ادعایش ناشی از جهالتش هست ...
عدهی کثیری از مسلمین خارج از یقین قطعی هستند؟ با شما موافق نیستم ... وقتی شمر هم یقین قطعی داشته است که حق با کدام طرف است مسلمین یقین قطعی نداشته باشند؟ مسلمانی که شبهات رهایش نمیکنند ولی با چنگ و دندان ایمانش را حفظ میکند و اگر جوابی در مقابل شبهات نیابد میگوید نیافتن جواب به معنای وجود نداشتن جواب نیست را مخالفان میگویند که بخاطر تلقینهایی است که به ایشان شده است و اینکه به این باورها عادت کردهاند ولی من میگویم بخاطر فطرتشان هست، بخاطر تلقین و عادت هم میتواند تا حدودی باشد ولی اصل آن فطرت است، همان چیزی که اگر تلقین در جهت دیگری به آنها میشد و به باورهای دیگری عادت میکرد هم باز ته دلش تمایلی به سمت اسلام پیدا میکرد اگر شرایط لازم برایش پیش بیاید که با فطرتش بیپرده مواجه گردد ...
حداقلش این است که در همان آیهی قرآن که خودتان به آن اشاره فرمودید آمده است که از طریق حکمت و موعظهی حسنه به راه پروردگارت دعوت کن، جدال احسن در این دعوت عنوان نشده بود ... این خودش انحصار را میرساند که اصل دعوت به اسلام از این طریق است که هدف حکمت و موعظهی حسنه هم به نوعی بیدار کردن شخص نسبت به فطرتش هست ... جدال احسن هم کاربرد خود را دارد ولی نه در دعوت ابتدایی به اسلام، شما دعوت به اسلام میکنید و شخص در باطن خودش حقانیت آن را میچشد و حجت بر او تمام میشود ولی از آن حال خود که خارج میشود مواجه میشود با سؤالات زیادی که در این زمینه به ذهنش میرسد و این سؤالات را به صورت شبهات نزد شما میآورد، در این حالت با ایشان جدال احسن بنمایید ...
۱. به همان دلیلی که شما اگر کارت ملیاتان را در بانک ارائه بدهید چک را برایتان نقد میکنند با آنکه امکان جعل کارت ملی منتفی نیست، یا امکان جعل یک چکپول صفر نیست ...
۲. بله، یقین روانشناسی و قانع شدن را میتواند منجر گردد
۳. اخلاق خوب، اظهار خیرخواهی، روی نیکو، بوی نیکو، روی بشّاش، خانواده و نسب نیکو ... «وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»
۴. اعجاز قرآن فرق دارد همانطور که واضح است به لحاظ شکلی و کارکرد هم قرآن متفاوت است از شتری که از دل کوه بیرون بیاید یا عصایی که تبدیل به مار شود و روی این تفاوت تا کنون چندین بار رویش تأکید کردهام گرچه روی ضرورتی که عنوان کردم بحث دارم ...
به هر حال آیا آن چیزی که گفتم را از خودم گفته بودم؟ حالا شاید شما بفرمایید که ما این نقل و این شرح را بیشتر قبول داریم ... گرچه من هم تا حدودی با حرفی که شما در اینجا آوردید موافق هستم ...
نمیدانم آیا برای شما هم پیش آمده است یا نه ولی برای من زیاد پیش آمده است ... مثلاً من با یک موضوعی مخالفم ولی نسبت به موضوع بیتفاوت یا کمتفاوت هستم و حرکتی نمیکنم، ولی سر یک قضیهای که خیلی عصبانی شوم با آنکه عصبانیت متناظر با جهل است ولی چیزی به دلم میافتد که به نوعی همان حجت را برم تمام میکند ... بخصوص وقتی آدم بخواهد تصمیمی بگیرد که شاید برخی پلهای پشت سر انسان را فرو بریزد ... اینکه فکر کنید منظور من از اسلام آوردن از روی غیرت نسبت به برادر زاده یعنی اسلام آوردنی جاهلانه با توجه به حرفهایی که چند روزه دارم آن را به عنوان نظر خودم بیان میکنم کاملاً اشتباه است، بلکه این میتواند بخاطر متوجه فطرت شدن باشد و بر اساس کنار رفتن لحظهای حجاب از روی فطرت ... یقین ناشی از این فطرت از یقین ناشی از هر استدلال فلسفی که گمانش را بکنید بالاتر است ...
[="Arial Black"][="Blue"]سلام آقا پارسا
پارسا مهر;935334 نوشت:
خیلی تند نرو صبر کن با هم بریم=;
مثل اینکه خیلی وقته به این تاپیک سر نزدید! بحث ما با سرکار گلشن روی اطمینان بود که با احتمال خلاف ناچیز، بازهم معتبر است و عقلا به آن تکیه می کنند، نه یقین.
یقین با اقسام خودش و اطمینان تعریف خود را دارند و کسی در صدد تغییر آنها نیست.
چه کسی در مورد احتمالات شما بحث کرده؟
اصلا این بحث شخصی نیست که مثلا حسن یقین دارد یا نه؟ و ...
بحث اعتبار یقین روان شناختی و اطمینان در حوزه اصول اعتقادات است. حالا ممکن است شخصی معتقد در این زمینه احتمال خطای صفر بدهد و شخصی مانند شما مثلا احتمال بیشتری بدهد و ...
برای این پاسخ به تاپیک: نگاه دقیق تر مدافعان و تکیه کنندگان بر معجزه، پست 19 مراجعه فرمایید.
این توصیه به دلیل دفع ضرر محتمل است که البته با بالا رفتن میزان ضرر، عقل حکم می کند این ضرر دفع شود. در حالی که اگر فرضا خدایی نباشد و شما اعتقاد به وجود او داشته و اعمالی انجام دهید، هیچ ضرری متوجه شما نمی شود. بنابراین قیاس این دو مورد صحیح نیست.
حداقل چندین بار به این سوال شما پاسخ داده شد!
اصل وقوع معجزه با نقل های متعدد تاریخی ثابت است؛
بنابراین خدا این نشانه را برای نبی خود قرار داده؛
این نشانه باید خاص باشد بطوری که قابل جعل نباشد و خدا مسلما با قدرت لایتناهی خود قادر بر این امر است که از انحصار نشانه خود حفاظت کند؛
بنابراین بر فرض(نه تحقق) وجود شبیه این نشانه در دست مدعی کاذب، برای حفظ انحصار، عقلا باید مدعی کاذب را رسوا کند.
ضمنا قرار شد اگر نمونه ای در دست دارید، اظهار بفرمایید...
کم یا زیاد شدن اعتقاد شما به مساله ای خاص، باعث تغییر معنای یقین نمی شود!
اعتقاد انسان اگر به مرحله یقین منطقی یا روان شناختی رسید که مسلما حجت است. همچنین اگر این اعتقاد به مرحله اطمینان نفس که با احتمال ناچیز و غیر معتنا به سازگار است، رسید، باز هم از نظر روایات و دانشمندان حجت است. اما اگر این اعتقاد رو به کاهش داشت و با شبهات متعددی مواجه شد که انسان جوابی برای آنها نداشت، طبیعتا این آسیب کم کم به هسته اصلی اعتقاد ضربه زده و آنرا متزلزل خواهد کرد. البته تمام این موارد حکمی کلی است و ربطی به تجربه شخصی افراد ندارد. پس ممکن است دو نفر در زمان واحد دو تفکر کاملا نتضاد نسبت به مساله ای داشته باشند، یا یکی با دلیلی قانع شود و دیگری خیر.
به همین دلیل اعتقاد شما مثلا به اسلام و یا قرآن سبب تغییر در معنای یقین یا معتبر دانستن اطمینان در مورد اعتقادات، نخواهد شد.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
مینوی خرد;935345 نوشت:
اگر توجه کرده باشید، سه جواب خدمت شما عرض شد:
1.معجزه باید همراه دعوی رسالت باشد؛
2.این روایت مستند نیست؛
3.عدم قدرت دجال برای بار دوم، نشانه عدم ارتباط او با خالق است.
در مورد قسمت اول باید توجه داشت که مسلما دجال مدعی نبوت و رسالت نیست و از طرفی خودِ ادعا هم باید معقول باشد؛ مثلا اگر کسی ادعای خدایی کرد و کار خارق العاده ای انجام داد، نمی توان به او ایمان آورد. چون این ادعا با دلایل مسلم عقلی در تنافی است.
قسمت دوم هم روشن است.
بنابر این دو مطلب، اصل این روایت ثابت نیست و بر فرض ثبوت کار دجال معجزه نیست.
اما قسم سوم با چشم پوشی از قسمت اول و دوم، به عنوان تتمه ای که از خود روایت عرض شد.
یکی از شروط معجزه مطابقت معجزه با ادعای نبی یا رسول است و باید به صرف اراده او که قبلا اذن الهی به آن کار تعلق گرفته، معجزه تحقق پذیرد. به همین دلیل زمانی که از رسولان الهی درخواست معجزه می شد، آنها بلافاصله این کار را انجام نمی دادند، بلکه ابتدا این خواسته را به ملک وحی یا خود خداوند عرضه می کردند و منتظر پاسخ می ماندند. پس یک نحوه اذن گرفتن در میان است که پس از این اذن، دیگر تخلف در انجام معجزه صورت نخواهد گرفت. لذا اگر هم در صدد نقد این مورد هستید، باید از نقل های معتبر استفاده کرده و آدرس متقنی بدهید تا قابل بحث باشد.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
نقطه;935379 نوشت:
ظاهرا شما فطرت را هم راه می دانید، هم مقصد و هم همه چیز!!!
اما فطرت لطفی است از جانب خداوند که انسان در کنار وجدان یک هادی درونی داشته باشد، در حالی که شما عقل را هم فطرت می دانید...
اینها از نظر مفهومی و مصداقی مسلما متفاوت اند و این نظر شما خلط بین مفاهیم و غیر علمی کردن بحث است.
در هر حال فطرت یک راه در کنار دیگر راهها برای رسیدن به خداست.
قانع شدن از نظر مفهومی با اطمینان تفاوت دارد؛ اطمینان نفس زمانی شکل می گیرد که فرد یک احتمال بسیار ضعیف و غیر معتنا به را بدهد که هیچ عاقلی به آن توجه نمی کند. اما قانع شدن با اسکات خصم و از طریق جدل هم ممکن است.
کدام عاقلی است که اطمینان نفس به امری پیدا کند و با وجود ضرر محتمل عظیم(خسران ابدی در صورت مخالفت) به آن عمل نکند؟
بزرگوار چطور با مثال زدن سران عناد با اهل بیت، در صدد اثبات یقین منطقی عموم مردم هستید؟
بر فرض که سران مخالف با اسلام یا اهل بیت به حقانیت اسلام یا اهل بیت یقین منطقی داشته باشند، آیا این دلیل بر یقین منطقی داشتنِ عموم مردم است؟ اگر همه یقین منطقی دارند، پس این همه سوال و شبهات چیست؟ این همه سست شدن در اعتقادات و اعمال برای چیست؟
به نظر شما در مفهوم یقیین منطقی یا حداقل در مصداق و مورد آن، مانند بحث فطرت دچار اشتباه شده باشید.
آیه شریفه حکمت و موعظه را راهی برای دعوت به پروردگار می داند نه فطرت!
از نظر مفهومی حکمت و موعظه غیر از فطرت اند، مصداقی هم همینطور.
با این وجود اصرار شما بر خلط این مفاهیم را متوجه نمی شوم:-/
شناخت نبی و رسول که با ابدیت مردم سروکار دارد را در حد چک نقد کردن دانستن خیلی درست به نظر نمی رسد...
کارت ملی و چک پول نهایت تلاش انسان برای عدم جعل است اما ایا این با کار خدایی یکسان است که ما احتمال خطای هر دو را یکسان بدانیم؟
اگر معجزه نباشد، بودا، گاندی و ... هم این اوصاف را داشته اند. در اینصورت شما هیچ راهی برای تشخیص مدعی صادق نخواهید داشت.
بالاخره بین عظمت معجزات تفاوت وجود دارد، اما همچنان این سوال باقی است که اگر این کار قابل جعل است، چرا خدا آنرا نشانه قرار داد؟ اگر دیگری هم انرا جعل کند، نشانه قرار دادن آن بیهوده و عبث است. تنها جوابی که می تواند انسان را از یان مخمصه خارج کند، انحصاری و اختصاصی بودن آن است. البته در تمام انواع نه تنها قرآن...
[/]
سلام علیکم. مسئله در مورد متخصص بودن گاهی به نحوۀ بررسی تحدی هم بر میگرده. مثلاً فرض کنید کسی بگه هیچکس نمیتونه با چشم من ببینه، یا هیچکس نمیتونه حرفی که من توی این لحظه میگم رو توی همین لحظه ای که گفتم بگه. خب دیگران واقعاً نمی تونن این کارو انجام بدن! آیا متخصص اینجا میتونه بپذیره که عمل ایشون با توجه تحدی، معجزه است؟
از سوی دیگر، دانش بشر نیز ممکن است نقائصی داشته باشد. شما فرض کنید یک فرد شیاد از درون محیطی شهری به یک قبیلۀ دور افتاده در دل یک جنگل برود که با جهان هیچ ارتباطی ندارد، بعد دوربینش را بردارد و از آنها فیلم بگیرد و بگوید اینکه من از شما فیلم می گیرم به خواست خداست و من از طرف خدا به سمت شما آمده ام. خب این مردم هم این عمل را خرق عادت می بینند زیرا عادتاً چنین چیزی نمی بینند، و هم دانششان نقص دارد که بفهمند فیلم قابل ساخت توسط بشر است، زیرا علمشان بسیار عقب است و با مردم جهان در ارتباط نیستند. قاعدتاً متخصصهایی هم که بین آنها هستند چون از خودشان هستند، قدرت تشخیص عادی بودن فیلمبرداری را ندارند. آیا اینجا این مردم باید این شخص را به پیامبری بپذیرند؟ برای ما مشخص است که این فرد واقعاً پیامبر نیست ولی برای آنها نه، پس ممکن است انسان به دلیل نقص دانش تجربی خود، عملی عادی را خرق عادت بداند. از کجا می دونیم در برخورد با معجزات انبیاء حقیقی چنین اتفاقی نمی افتد؟
سلام علیکم
به هر حال چیزی که خداوند فطر الناس علیها متفاوت است با چیزی که چنین امتیازی نداشته باشد ...
یعنی از نظر شما وجدان یک هادی درونی است؟ یعنی با عقل موازیکاری دارد؟ ظاهراً شما هستید که عقل و فطرت را یکی میدانید بزرگوار ...
فطرت یک علم و آگاهی است که از عالم ذر به انسان داده شده است، یک عهد و بیعت است، یک کپی از بیعتی است که در حجرالأسود به ودیعه نهاده شده است، توجه به آن یعنی توجه به آگاهی یقینی که از قبل داریم، حالا شما میخواهید من را تخطئه بکنید مختار هستید ... اگر لطف میکردید پستهایی که با صرف وقت زیاد مینویسم را کمی با دقت بالاتری مطالعه میفرمودید احتمالاً به این راحتی نمیفرمودید که از نظر من عقل و فطرت یک چیز هستند ... لا اله الا الله
غیرعلمی کردن بحث؟ شما هم که مثل جناب بیمعنی صحبت میکنید ...
خدا رحمت کند آن بزرگی را که فرمود رایج شدن یک ایده و نظر سبب میشود منطقیتر و علمیتر به چشم بیاید ...
نمیدانم شما چطور این همه مشکل در نظریات رایج را نمیبینید و باورم نمیشود با جوابهایی که به ما میدهید واقعاً خودتان کاملاً قانع شده باشید
در هر حال نه، ولی از نظر شما بله ... شما که مدام مرا از تقابل با روایات برحذر میدارید من قبلاً هم دلایلم را ارائه کردم نظر خودتان هم چندان موافق روایات نیست ... در روایت تصریح شده است که خداوند اگر خودش را به انسان نمیشناساند انسان راهی به سوی شناخت او نداشت، ولی عالم بزرگواری که مرجع بسیاری از نقل قولها هستند عالم ذر را نمادین میدانند ... در چنین رویکردی معلوم است که امثال من به زدن حرف غیرعلمی متهم شویم ... هر طور که راحت هستید، من ترجیح میدهم که در ساحت تفکر آزاده باشم و مرعوب نام کسی جز خدا و اهل بیت علیهمالسلام نشوم که بخواهم عمرم را در دفاع از نظریات این و آن صرف کنم ...
شما اگر کاملاً قانع شوید باز هم اطمینان نفس نخواهید داشت؟
این بحث عقلا را یک بار در همین تاپیک توضیح دادم که مشکل مفهومی دارد، بلکه مشکل منطقی دارد ... فرض شما این است که دارید یقین سومشخص را دنبال میکنید و در نتیجه بدون آنکه اصلاً عاقلی را مورد سؤال قرار داده باشید به نمایندگی از تمام عقلا یک نظری را ارائه بدهید در حالیکه بحث شما اصلاً ناظر بر یقین سومشخص نیست بلکه تنها یک شخص سومشخص خودش را میگذارد جای آن شخص اولشخص و از نگاه اولشخص خودش مسأله را برانداز میکند و بعد هم خودش را نمایندهی عقلا جا میزند و چه بسا کمی علم او رشد کند در همین مطالعهی سومشخص به این نتیجه برسد که نظر عقلا هم چیز دیگری است و تا کنون اشتباه فکر میکرده است که نظر عقلا را چیز دیگری میدانسته است ... اینها مغالطه است ...
بحث را به ساحت عمل بردید، ما فعلاً به دنبال این هستیم که شخص فارغ از اینکه چه مسیری را در عمل در زندگیاش در پیش بگیرد حق را بشناسد یا خیر ... بحث اتمام حجت است ... بحث تشخیص معجزه از غیرمعجزه است ... این خلط بحث نیست؟
ممکن است همه یقین قطعی داشته باشند (یا در برهههایی از زندگیاشان به این یقین قطعی برسند، مثل کشتینشستگانی که دچار طوفان شدهاند و امیدشان از همهچیز و همهکس قطع شده است) ولی در زمانهایی که دچار روزمرگیها هستند نیاز به قانع شدن هم داشته باشند، مثال حضرت ابراهیم علیهالسلام و حضرت زکریا علیهالسلام و حواریون علیهمالرحمة را تا کنون چند بار مثال زدهام ... شبهات میتوانند به آن یقین روانشناسی آسیب بزنند مگرنه اگر شخص بخواهد بر مبنای این تردیدها دین حق را ترک کند ته دلش باید بداند که دارد چه میکند، در قیامت هم مطابق قرآن به مردم گفته میشود که انسان به نفس خودش بصیر است اگرچه عذر و بهانه بتراشد ... اگر در نفسش چیزی نباشد و کلاً درگیریاش در همان سطح عذر و بهانه باشد دیگر این بصیر بودن چه معنایی دارد؟
احتمالش هست و کم هم نیست که من در اشتباه باشم، ولی جسارتاً نقدهای شما بیشتر خبر میدهد که شاید شما بحثهای ما را فرصت نداشتهاید که با تمرکز و دقت کافی دنبال نمایید ...
بله مسلّم است که حکمت و موعظه غیر از فطرت هستند، فطرت یک چیز است و راههای فطری برای کسب شناخت (متوجه فطرت شدن) چیز دیگری است ... اما حتماً توجه دارید که به طرز مشابه حکمت و موعظهی حسنه با جدال هم متفاوت هستند و جدال جزء راههای دعوت ابتدایی به دین خدا نیست ... ولی آیا شما این را خواهید پذیرفت؟
اگر اجازه بدهید این بحث را ادامه ندهم، فقط به این فکر میکنم که اگر شما گویندهی آن مطلب بودید و من چنان ایرادی به شما میگرفتم احتمالاً جواب شما این بود که اصولاً مثال از جهتی باعث تقریب مسأله به ذهن میشود و از جهت دیگری سبب دور شدن مطلب از ذهن میشود ... راستش به نظر نمیآید بحث ما خیلی شبیه به جدال احسن باشد ...
اگر علاوه بر فطرت خداشناس و اهلبیتعلیهمالسلامشناس فطرت بوداشناس و گاندیشناس و امثال آن هم داشتید فرقی بین این دعوتها نگذارید ...
حضرت زکریا علیهالسلام وقتی خداوند به او وعدهی حضرت یحیی علیهالسلام را داد برای چه از خدا نشانه خواست؟ جواب این مطلب که مشخص شود پاسخ به این سؤال که طلب کردن یک نشانه بیهوده خواهد بود یا نخواهد بود مشخص میشود و آن که مشخص شود این هم مشخص میشود که ارائهی چنین نشانهای بیهوده هست یا نیست و اینکه این نشانه آیا کافی است که قانعکننده و اطمینانآور باشد یا لازم است که یقینقطعیآور هم باشد ...
بماند که معجزات با تعریفی که شما ارائه میدهید نمیتواند هم یقینقطعیآور باشد ... لاجرم دست به دامان جماعت عقلایی میشوید که خودتان نمایندهی ایشان هستید و هر کسی که با شما مخالفت کند خواهید فرمود که اگر عاقل بودی مخالفت نمیکردی ... مگرنه مفهوم احتمال به خودی خود یعنی شاید اصلاً جواب درست همان باشد اگرچه فعلاً در نظر ما این احتمال کوچک باشد، اگر چیزی محال باشد احتمالش صفر است و اگر حتی اپسیلون هم باشد یعنی در شناخت حقیقت قابل صرفنظر نیست ... به قول شما من هم میگویم هر عاقلی این مطلب را تأیید خواهد کرد ...
نهایتش این است که بفرمایید اگر ما نخواهیم این احتمالات را کنار بگذاریم و توجیهی برای این کار نیابیم راه دیگری هم برای شناخت حقانیت دین نخواهیم داشت، که اشتباه است ولی حتی اگر درست بود هم با فرض آنکه ما بخواهیم در ساحت تفکر آزاده باشیم باید این نتیجه را ولو اینکه دلخواهمان نباشد زیر بارش برویم و اگر نمیرویم بخاطر همان فطرتی است که شما آن را در کنار استدلالهای سطحی در فلسفه میشمرید ...
هر گزارهای مبتنی بر یک سری پیشفرض است و این حکم انحصاری که فرمودهاید «تنها جوابی که میتوان داد کذا و کذا» هم یک گزارهای است که مبتنی بر یک سری پیشفرض است که من با آن پیشفرضها مخالفم ...
صراحت لهجهام را به بزرگی خودتان ببخشید، گاهی فکر میکنم واقعاً وقت ندارید مباحث را با دقت کافی دنبال کنید و این ناراحتم میکند
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
חסר משמעות;935478 نوشت:
تحدی فرع بر اعجاز است ولی آیا اینگونه کارها که مثلا کسی نمی تواند با چشم من ببیند یا با زبان من حرف بزند هم اعجاز اند؟
بنابراین قدم اول اثبات خارق عادت بودن کار است و قدم دوم اثبات انحصار آن کار که با تحدی صورت می گیرد.
این فرض در مورد معجزات صادق نیست.
چرا که اولا این معجزات در تمدنهای بزرگی مانند مصر و بین النهرین صورت گرفت که از نظر فکری و فرهنگی در زمان خود از سطح بالایی برخوردار بودند.
ثانیا بعد از گذشت هزاران سال بازهم بشر از انجام آنها عاجز است؛ مانند زنده کردن مرده بدون هیچ دستگاهی و یا شفا دادن کور مادر زاد و یا شکافدن رود نیل با آن عرض عریض آنهم بدون هیچ وسیله ای الا عصا! پس معجزات آن روز از نظر علم امروز هم توجیه علمی و طبیعی ندارند، چه برسد به اینکه در آن زمان چنین اختلافی بین علم پیامبران و مردم وجود داشته باشد.
بنابراین فرض اغوای مردم توسط پیامبران صحیح به نظر نمی رسد.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم و رحمة الله
نقطه ی عزیز
آزاد اندیشی نعمت خوبی است که با آفاتی روبرو است که ان شاء الله از افات آن در امان باشید...
اما نکات مختصری را در این پست خدمت شما عرض میکنم و البته به نظر بحث بطور مسوفی انجام شده اگر چه با هم اختلاف مبنایی داریم!
قرار هم نیست که در یک تاپیک و چند پست تمام این مسائل حل شود... بگذریم
وجدان، فطرت، عقل و دیگر قوای انسان تعریف های مختلفی دارند و هر کدام کارایی خود را.
بنده هیچ کدام از آنها را یکی معرفی نکردم و البته تمام اینها راه رسیدن به خدا هستند. به عبارتی هدف ایمان و اعتقاد به خداوند متعال و عمل طبق دستورات اوست و راه رسیدن به این اعتقاد می تواند عقل، فطرت و دیگر راه ها باشد.
و تا زمانی که امر به این روشنی را شما انکار می کنید، راهی برای ادامه بحث نیست.
بنده عمدا وارد آن بحث نشدم تا از بحث های جنبی و مبنایی که باعث طولانی شدن و انحراف تاپیک می شود، جلو گیری شود.
اما فقط به یک نکته بسنده می کنم. استناد ما به عملکرد عقلا، یک امر ذهنی نیست که در حیطه متکم باشد و اعتباری غیر از او نداشته باشد. بلکه استناد به عقلا با توجه به سیره آنها و اموری است که ما از آنها مشاهده می کنیم. بنابراین حجیت سیره عقلا یک امر ذهنی نیست بلکه امر عینی خارجی است.
اینکه عقلا به احتمال ضعیفِ غیر معتنا به توجه نمی کنند، از سیره آنها پیداست نه اینکه من خودم را جای او بگذارم و ببینم او در این موقعیت چه می کند؟
کدام عاقلی است که در یک دو راهی قرا گیرد، یکی از راهها را مطمئن باشد درست است و دیگری را احتمالی در حد یک درصد درست بداند و به همان راه یک درصدی برو؟!!!
پس حکم ما به انتخاب راه 99 درصدی از مشاهده سیره آنها شکل گرفته نه از یک امر ذهنیِ غیر معتبر.
واقعا دلیل از این شاخه به آن شاخه پریدن و قیاسهای مع الفارق شما را متوجه نمی شوم.
اعتماد مردم به نبی و سپردن ابدیت خود به او کجا و این مثالهای شما کجا؟!!!
آیا نشانه ای که حضرت زکریا طلب کرد، اگر ارائه نمی شد، ابدیتش به خطر می افتاد؟
بله ممکن است اما شما در دو راهی انتخاب کدام را انتخاب می کنید؟ راهی که یک درصد احتمال درستی آن وجود دارد یا راه نود و نه درصدری را؟
اختیار دارید ما از شما جز ادب ندیدیم
اما مطمئنا مطالب شما را به دقت مطالعه کرده و پاسخی در حد فهم خو دارائه می کردم که به بزرگورای خود، کمبودها و نقائص را حلال کنید.
ان شاء الله هر کجا که هستید موفق باشید...
[/]
سلام استاد گرامی
ببینید اگر این احتمال من با هزاران خبری از گذشته همراه باشه که قبلا مسافرین نقل کردن که در حین رفتن به شمال کوه ریزش کرده
طبیعی هست که همون راه و انتخاب نمی کنم برای رفتن شمال و راهی دیگر را انتخاب می کنم
یا بعد از امدن احتمال سعی می کنم تحقیقات کنم بعد تصمیم بگیرم
ولی احتمالی که اینجا علما به ان اعتنا نمی کنند رسیدن به واقعیتش سخت و یا غیر ممکنه
یعنی شبهه ای هست هرچند بسیار با احتمال کم ولی بدون جواب
هرچند استاد گرامی باید اعتراف کنم جوابهای شما هم قابل تامل و منطقی می باشد
که می فرمایید علما به ان اعتنا نمی کنند
ولی اگر خواسته باشیم مثل علما به انها اعتنا نکنیم باید برگردیم به محتوای قران تا از این راه دلمان ارام گیرد
ولی وقتی به ایه هایی مثل کتک زدن زنان و کشتن مرتد فکر می کنم
دلم ارام نمی گیرد
انگار راه برای ما بسته شده و جز مستضعفین فکری هستیم
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
**گلشن**;935573 نوشت:
در این فرضی که شما مطرح می فرمایید دیگر نمی توان گفت احتمال ضعیفِ غیر معتنا به!
چنین احتمالی که به قول شما چندین بار رخ داده و جاده ای که مثلا حد اقل چند بار در ماه ریزش دارد را نمی توان غیر معتنا به دانست.
توجه داشته باشید که بحث ما روی حجیت یقین یا اطمینان است و همین یقین و اطمینان در افراد مختلف با درجات متفاوت وجود دارد. به همین ترتیب ممکن است کسی نسبت به دین شبهات متعدد داشته باشد، چنین کسی را نمی توان گفت یقین دارد، چرا که احتمال خلافی که در ذهن اوست شاید خیلی بیشتر از احتمال غیر معتنا بهی است که در اطمینان مورد بحث بود.
بنابراین بحث ما در مورد کسی است که به یک نحوه اطمینان رسیده و احتمال خلاف بسیار ناچیزی در ذهن اوست که علما می فرمایند چنین اطمینانی حجت است. اما دیگرانی که احتمالات متعدد باعث از بین رفتن یقین یا شکل نگرفتن آن شده از بحث خارج اند و باید به حدی از یقین یا اطمینان برسند که یا احتمال خلاف ندهند و یا این احتمال ناچیز باشد.
شاید توصیه ای که یکی از اساتید ما می کرد در این مورد راه گشا باشد:
ایشان می فرمود برای خود کلیات ثابت شده ای را باید داشته باشید که هنگام مواجهه با شبهات جزئی بتوانید به آن کلیات مراجعه کرده و این شبهات را کنار بزنید. مثلا در مورد حکمت خداوند و علم او یا خیر خواهی او نسبت به انسان وقتی یقین حاصل شد و با دلایل به این اوصاف رسید، دیگر شبهات جزئی را می توان با این کلیات پاسخ داد که مثلا اگر خداوند حکیم است و نسبت به تمام بندگان خیر خواه، غیر ممکن است که به بنده خود ظلم کند و حتما این حکم او به صلاح ماست و یا حداقل منافع بیشتری نسبت به ضررهای جزئیِ حکم دارد. چرا که او همه چیز را می داند و ما نسبت به خیلی از مسائل آگاهی نداریم.
ان شاء الله موفق و پایدار باشید...
[/]
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته جناب عامل،
میخواستم به این بحث ادامه ندهم ولی یک بار دیگر هم تلاشم را میکنم که منظورم را برسانم و بعد من شما را به خدا میسپارم و شما هم من را به خدا بسپارید ...@};-
یک نفر بود که در چند سالی که از عمرش گذشته بود مثلاً ده بار مطمئن شده بود که راه درست را پیدا کرده و بعد از مدتی متوجه میشد که نه آن راه چندان هم درست نبوده و بخاطر ذوقزدگی از کشف یک راه جدید و شاید هم کم بودن علمش بوده است که فکر میکرده است آن راه درست بوده است، چنین کسی وقتی بار یازدهم هم راهی که فکر میکرد درست است را پیدا کرد تا خواست ذوق زده شود ناگهان یاد آن تجربیات گذشتهاش افتاد و گفت که نه بهتر است خیلی دلم را به درستی این راه خوش نکنم و دلم را صابون نزنم که بالأخره حقیقت را یافتهام، حالا فعلاً تا راه بهتری نیافتهام به آن پایبند میمانم ولی اگرچه الآن برایم دور از ذهن به نظر میرسد باید وجود این امکان را هم بپذیرم که شاید بعداً راه بهتری بیابم، یا شاید من نیابم ولی دیگران بیابند و شاید اصلاً به عمر من قد ندهد که راههای درستتر و باز هم درستتری را بیابم ولی چنان راههایی وجود داشته باشند ...
برای چنین کسی آن اطمینان مدّ نظر شما چگونه کسب میشود و کدام احتمال از نظر سیرهی عقلا برای او قابل صرفنظر و غیر قابل اعتنا است؟
برای این شخص باورمندی و قانع شدن شاید راحت حاصل گردد ولی این گزاره هم در ذهنش حک شده است که «باورمندی» و «جهل» امکان دارد همزمان هم در یک شخص شکل بگیرد، در نتیجه این شخص هیچ اطمینانی را قابل اعتماد صددرصد نمیشمرد اگرچه در حال حاضر به هر حال نسبت به درستی یک سری باور قانع شده باشد و شبهه و ابهامی در آنها نداشته باشد و روی درستی آنها اطمینان داشته باشد، اطمینان داشته باشد ولی احتیاطاً روی درستی آنها قسم نخورد، قسم نخورد و در نتیجه به خودش اجازه هم ندهد که بگوید حتماً و یقیناً من راهیافتهتر از منکران باور خود هستم، مخالفان خودش را هم مانند خودش بداند که حق دارند بر باورهای خودشان استوار بمانند و قص علی هذا ...
این خودش یک شبهه است ... و متأسفانه جمع زیادی از شیعیان، بلکه مسلمین، بلکه مردم جهان گرفتار این نگاه هستند ... امروزه اگر کسی بر درستی باور خودش اعتماد صددرصدی داشته باشد متهم به جهل مرکب میشود که نمیداند ولی فکر میکند که میداند و بقیه نمیدانند ... حالا چنین کسانی بیایند از شما سؤال کنند که شما چرا به باور خود اینقدر اعتماد دارید که حاضرید مثلاً مرتد را اعدام کنید و شما در جواب بفرمایید که من با استدلالهای فلسفی و سایر راههای شناختی به این معرفت رسیدهام و باد هم در غبغه بیاندازید که به هر حال روشتان عالمانه بوده است، بعد ایشان از شما میپرسند که یعنی یک هزارم درصد هم احتمال نمیدهید که راهتان اشتباه باشد؟ و شما در جواب میفرمایید که من مطابق با سیرهی عقلا به احتمالات کم بها نمیدهم ... از نظر ایشان این سیرهی عقلا و اهمیت ندادن به آن احتمالات ولو جزئي تأییدی است بر همان گمان بالا که «امروزه اگر کسی بر درستی باور خودش اعتماد صددرصدی داشته باشد متهم به جهل مرکب میشود که نمیداند ولی فکر میکند که میداند و بقیه نمیدانند»
همانطور که روشن است من هم با ایشان موافق هستم مادامیکه بحث فطرت مطرح نباشد، ولی جواب شما به ایشان چیست؟ لطفاً در جواب نفرمایید که اطمینان چیست یا عقلا چه کسانی هستند، بلکه بفرمایید که از کجا میدانید که این اطمینان به صورت صددرصدی قابل اعتماد است، اینکه هرگز در آینده مشخص نخواهد شد که عکس آن درست باشد؟
احسنت به شما و به استاد بزرگوارتان ...
طبیعی است که وقتی میتوانید بر اساس معلومات کلی به مشکلات جزئي پاسخ بدهید که آن معلومات کلی را بدون شک و شبهه کسب کرده باشید، مگرنه که اگر بدانید که ستونهای بنا استحکام کافی ندارند وقتی ترکی در دیوار ببینید اگرچه مخاطبان شما بگویند که طبیعی است و مثلاً مشکل از سیمان است و این روزها جنس سیمانهاخوب نیست و مهم نیست و به آن توجه نکنید اما شما نزد خودتان میترسید که نکند مشکل از همان ستونها باشد!؟ پس طبیعی است که برای آنکه با مشکلات جزئي به سراغ بحثهای مبناییتر نروید باید قبلاً همان احکام مبناییتر را با استحکام خیلی بالاتری و بدور از هرگونه شک و شبههای بالا برده باشید ... وقتی یک احتمال عقلانی در همان گام اول نادیده انگاشته شود و در آخر کار یک سری مسائل شبههناک وجود داشته باشند که فقط با تکیه بر استحکام صددرصدی پی و ستونها قابل رفع و رجوع باشند، این شکل رسیدن به یک باور قابل اتکاء اشکال منطقی ندارد؟ ... جواب شما این خواهد بود که نه اشکالی ندارد زیرا آن احتمالات عقلانی که مطابق سیرهی عقلا به آنها اعتنا نکردهاید اصولاً قابل اعتنا نبودهاند حال آنکه در آن مثال ترک دیوار و ترس از اینکه شاید ستونها استحکام کافی نداشتهاند برای وقتی است که موقع ساختن بنا آن احتمال عدم استحکام کافی ستونها معتنابه بودهاند، ولی جناب عامل اگر آن روز که بنا را میساختید به نظرتان معتنا به نبودند ولی فردا معتنا به شدند چه؟ چه تضمینی هست که احتمالاتی که با علم امروزتان و علم امروز جامعهی علما و عقلا قابل اعتنا محسوب نمیشوند فردا هم همچنان قابل اعتنا محسوب نگردند؟
حجیت سیرهی عقلا خودش زیر سؤال است ... عقلا را چه کسی تشخیص میدهد؟ حجیت عقل اگر ثابت باشد حجیت یک عاقل را شاید بشود ثابت کرد ولی بحث بر روی سیرهی عقلا دیگر چه صیغهای است؟
اولاً حجیت سیرهی عقلا از کجا آمده است؟ و ثانیاً عقلا که میفرمایید مصداق خارجی دارند را چطور تشخیص بدهیم؟ آیا عقلا هر کدام جداگانه در تمام شئون زندگی شخصی و اجتماعیاشان عاقل هستند و عاقلانه تصمیم میگیرند و رفتار میکنند یا همینکه رویهمرفته در نگاه قاطبهی افرادی که از بیرون به زندگی آنها نگاه میکنند عاقل محسب گردند کافی است و چرا؟
شما به عنوان یک شخص عاقل چرا چیزی به اسم سیرهی عقلا را پذیرفتهاید؟ ... جز این نیست که در نزد هر کسی یک عقل است که همان یک عقل قرار است حجیت سیرهی عقلا را تأیید نماید یا مصداق عقلا را از میان خیل عظیم مردمان تشخیص بدهد (از آنجا که عاقل را عاقل میشناسد)، شخص اول باید خودش عاقل باشد تا بعد بتواند عقلا را بشناسد و سیرهی عقلا را حجت بشمرد ... مگراینکه واقعاً کسی از خارج از دایرهی انسانیت و به عنوان شخص سومشخص دارد تأیید میکند که عقلا بر حق هستند، آیا اینطور هست و کسی که انسان نیست ولی عقلا را میشناسد چنین چیزی را گفته است؟ اگر بله بدون توجه به سیرهی عقلا که هنوز اثبات نشده است چگونه حجیت همان شخص فراانسانی را پذیرفتید؟ ... حجیت سیرهی عقلا چیزی بیشتر از حجیت عقل من برای خودم نیست جناب عامل، از نظر شما آیا هست؟ ... در واقع به جای «سیرهی عقلا» باید گفت که «عقل [خودم] حکم میکند کذا و کذا» ... یعنی مسأله دقیقاً یک یقین اولشخص است و نه یک یقین سومشخص ...
اینکه من بگویم احتمال اینکه این راه بهتر باشد ۵۱ درصد است و احتمال درستی آن راه دیگر ۴۹ درصد است و همین اختلاف اندک هم یک وجه مرجح است که من راه اول را انتخاب کنم چه ارتباطی دارد به اینکه بگویم پس مسیری که احتمال درستیاش ۵۱ درصد است حتماً درست است؟ عقلا همه میروند به همین مسیر اول ولی شاید دست آخر آن کسی که علم بیشتری داشت بفهمد که اتفاقاً مسیر دوم است که درست است و به همان برود و عقلا اندر گل همی بمانند و به مقصد مینرسند ...
عاقلی که علمش کم است شاید بگوید که در مسائل معمول زندگی برای آنکه دچار وسواس نشوم و از زندگی کردن نیفتم بر اساس احتمالات عقلایی زندگی میکنم و به احتمالات اندک اعتنایی نمیکنم، ولی قسم نمیخورد که راههای انتخاب شده حتماً منطبق بر واقع هم بودهاند، چه بسا خودش هم وقتی از دریچهی یک بحث علمی و نظری وارد گود شود به تمام آن احتمالات اعتنا نماید و تا حد ممکن سعی در جواب دادن به آنها بکند ... الآن بحث ما بحث تشخیص حق از باطل است، بحث اینکه من الآن نماز بخوانم یا نه و کدام موافق احتیاط است نمیباشد، بحث سر این است که بالأخره خدایی وجود دارد یا نه، اسلام حق است یا نه، قرآن کلام خدا و معجزه هست یا نه، اعجاز قرآن چگونه است و چگونه قابل تشخیص است، این تشخیص ظنی است یا یقینی، اگر منظور از یقین صرفاً قانع شدن و اطمینان پیدا کردن است آیا این اطمینان قابل اعتماد هم هست یا نیست، اگر هست چقدر قابل اعتماد است، آنقدر که نزد خودمان حکم کنیم که باید جانمان را هم برایش بدهیم (صرفنظر از اینکه در عمل قدمهایمان سست بشود یا نشود) و در این حکم دادن نزد باطن خود هم لحظهای شک نکنیم که نکند ما بر باطل باشیم و مخالفان ما بر حق باشند و ما جانمان را در راه باطلی از دست بدهیم، نکند در راه باطل جان دیگران را بگیریم و آیندگان از ما هم مانند کسانی که دختران خود را میکشتند و آن را فخر برای خود میدانستند یاد کنند و مانند آنها که اعراب جاهلی خوانده میشدند ما هم نعوذبالله دین جهالت خوانده شویم ... خلاصه اینکه بحث ما علمی است، سیرهی عقلا اگر هم حکم به صرفنظر کردن از احتمالات اندک باشد آن سیره در مباحث محض نظری کار نمیکند و مناسب برای مباحث شرعی و روزمره و خلاصه کاربردی است، اگر هم مناسب برای بحثهای اعتقادی هم باشد (چون بجز یک استثناء هر اعتقادی هم جنبهی عملی دارد) مناسب برای تشخیص اصل حقانیت یا عدم حقانیت دین نیست (چون این اعتقاد دیگر نقش شابلون را دارد، به همه چیز زندگی انسان فرم و شکل میدهد، رنگ میدهد، همانطور که انتخاب اسلام باعث میشود زندگی انسان رنگ خدایی بگیرید و با صبغة الله رنگ بشود) ... اگر آن عقلا اصرار کردند که حتی برای این کار هم مناسب و بلکه ضروری هست جسارتاً عقل من شخصاً در عاقل بودن ایشان که به قول شما مصداق خارجی هم دارند شک خواهد کرد و میگویم شاید باید عقلا را در مصداقهای دیگری جستجو نمایم ...
حضرت زکریا علیهالسلام اگر یک لحظه در صدق وعدهی خدا شک کنند جرمشان از من و شما که در اصل وجود خدا شک کنیم بیشتر خواهد بود ... حسنات الأبرار سیئات المقربین ... گرچه چه بسا بتوان توجیههای بهتری هم برای این مطلب پیدا کرد ...
من اگر ۸۰ درصد اطمینان داشته باشم که اسلام حق است اسلام را انتخاب میکنم، اگر ۵۰ درصد اطمینان داشته باشم (یعنی انگار هیچ چیزی در مورد حقانیت اسلام ندانم) هم لااقل بخاطر احتیاط دفع خطر بینهایت بزرگ احتمالی باز هم دیندار بودن را انتخاب میکنم، ولی تا به حقانیت اسلام شیعه ۱۰۰٪ اطمینان نداشته باشم، ۱۰۰٪ یعنی حتی احتمال عقلانی خلاف آن هم مطرح نباشد، تا اینطور نباشد روی درستی آن قسم نمیخورم و جرأت نخواهم داشت جانم را برایش بدهم یا بالاتر از آن جان کسی را بخاطر مخالفت با آن بگیرم یا دیگران را مجبور کنم که به قوانین آن احترام بگذارند ... شما با اطمینان چقدر قوی میتوانید این کارها را بکنید؟ با اطمینان ۶۰ درصد میتوانید؟ اصلاً اگر به احتمال ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد از نظر شما اسلام حق بود و در عمل مطابق سیرهی عقلا حکم کردید که پس اسلام دین حق است ولی بعد کسی که علم بیشتری نسبت به شما داشت پیدا شد که نزد خود میدانست که همان احتمال جزئي صرفنظر شده ناظر بر حق بوده است و شما به اندازهی ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد در اشتباه بودهاید و خبر نداشتهاید آن وقت چه؟ البته این عبارتم استعاری است ولی در روزی که پردهها کنار رود و بگویند امروز چشمان شما تیزبین است اگر ببینید که کلاً در اشتباه بودید چه؟ احتمال غیر صفر یا غیر ۱۰۰٪ یعنی اینکه به هر حال امکان دارد همان چیزی که محتمل است ولی احتمالش خیلی کم است هم رخ بدهد، با توجه به همان دفع خطر بزرگ احتمالی که عقلا واجب است وقتی چنین احتمالی وجود داشته باشد نمیشود نسبت به ان بیاعتنا بود و با آنکه احتمال کمی میدهیم که آدم بدهی داستان ما باشیم باز هم بگوییم که نه من حساب کردهام احتمال بر حق بودنم ۹۹٪ است و در نتیجه همان کاری را میکنم که اگر صددرصد مطمئن بودم که بر حق هستم انجام میدادم ...
یقین بر حقانیت دین و بلکه یقین برای انتخاب یک جهانبینی دائر بر حقیقت باید بر اساس یقین قطعی باشد مگرنه جهل مرکب است، سیرهی عقلایی که بگویند اشکالی ندارد و همینکه گمان کنید یک مسیر درست است همان مسیر را به عنوان حقیقت دنبال کنید ارزشی ندارد اگر این عقلا بعد بیایند و بگویند که فراموش کنید که اندکی تردید داشتید که حق همین مسیر شما باشد و فرض کنید مسیرتان قطعاً درست است و بر اساس آن با مخالفان خود جهاد ابتدایی نمایید و اشدّاء علی الکفار باشید و کذا و کذا ... اگر نشود به آن یقین قطعی رسید سیرهی عقلا این است (عقل من این اشخاص را عاقلتر مییابد و در نتیجه سیرهی آنها را سیرهی عقلا میشمرد) که این احتمال را بدهید که شاید دیگران بر حق باشند و شما در اشتباه باشید و نتیجهی این توصیه هم میشود نسبیگرایی و تردیدگرایی ... در نتیجه عاقل اگر بخواهد توصیه به مسیر خاصی بکند و بلکه دستور به مسیر خاصی بدهد باید اول راه رسیدن به یقین را نشانمان بدهد و این راه نباید از مسیر جهل (بیاعتنایی به عدم علم کافی نسبت به تمامی جهات و ابعاد مسأله و حواشی آن و مسائل مرتبط با آن و ...) عبور نماید ...
آیا شما معتقد هستید که در اثبات راه حقیقت میتوان از جهالت هم مدد گرفت و مثلاً جهالت خودش بخشی از مسیر حقیقت است و سیرهی عقلا این است که جایی که با احتمالاتی روبرو شدیم که جوابی براش نداشتیم ولی زیاد به نظر مهم نمیرسیدند فرض کنیم که آن احتمالات مطرح نشده بودهاند، شک به دلمان راه ندهیم و همچنان مطمئن باشیم که راهمان درست است؟
شما بزرگوار هستید، اگر عجولانه قضاوت کردم عذرخواهی میکنم ...
و ببخشید اگر تکرار مکررات کردم ...
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
نقطه;936003 نوشت:
عقل و شرع برای حقیقت طلبی انسان ارزش زیادی قائل شده اند تا جایی که اگر کسی با تحقیق به دینی غیر از اسلام برسد، معذور خواهد بود. لذا آخرین یافته انسان برای او حجت است و البته حقیقت طلبی انسان امری است که هدایت حضرت حق بالاخره شامل او می شود، چرا که «من طلب و جد وجد» ... بنابراین مسلما ارزش یک انسان حقیقت طلب از کسی که بدون این صفت به دین خود تعصب می ورزد بسیار بالاتر است.
پاسخ شما به این سوال چیست؟
برای اجرای احکامی مانند اعدام مرتد یا جنگ با کفار اگر شما بگویید فطرتم این را می گوید، آیا بهتر مورد قبول مخالفان شما قرار می گیرد؟ یا اینکه بگویید من علاوه بر فطری بودن دین دلایل عقلی متقن هم دارم؟ کدام امر مشترک بین شما و مخالفان شماست؟ اینکه حقانیت دین را صرفا به یک امر باطنی ارجاع بدهید یا اینکه علاوه بر آن، عقاید خود را با دلایل عقلی هم مستند کنید؟ لطفا به خودتان پاسخ بدهید...
گاهی عقل انسان در مورد مساله ای حکمی دارد.
گاهی علاوه بر حکم عقل خود به دور و بر خود هم نگاه می کند و می بیند دیگران(عُقلا) هم در همین مساله همین حکم یا خلاف آنرا معتقدند.
حالا به نظر شما صورت اول و دوم یکی هستند؟ مساله آنقدر سخت است واقعا؟!!!
بحث حجیت علم و قطع برای انسان و تطابق این علم و قطع با واقع، دو بحث متفاوت است. به همان میزان که احتمال عدم مطابقت در علم و قطعِ معتقد به دین فرض می شود، به همان میزان و یا بیشتر نیز در مورد معتقدی که به فطرت خود رجوع کرده می رود! چرا که ممکن است بسیاری از مسائل محیطی و ... روی فطرت را بپوشاند. البته این احتمال از نظر ما که هر دو(عقل و فطرت) را کنار هم حجت می دانیم بسیار کمتر از کسی است که تنها فطرت را حجت می داند...
جناب نقطه با تمام ارزشی که برای تفکر و یافته شما قائلم و با توجه به اینکه حرف ناگفته ای باقی نمانده، استدعا می کنم این بحث را به دلیل فاصله گرفتن از موضوع اصلی، در همین جا خاتمه دهید.
ان شاء الله همیشه در پی حق باشید و البته به آن برسید...
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]بسم الله الرحمن الرحیم
سوال:
با توجه به ناشناخته بودن سحر و امور خارق العاده، چگونه می توان بین ایندو امر عجیب و معجزه تمایز قائل شد؟
پاسخ:
مقدمه1؛ تعریف معجزه: امر خارق العادهای که به عنایت و اذن خاص الهی صورت میگیرد و هدف از آن اثبات منصب و مقامی الهی و مقدس است. این پدیده دارای چند نشانه در مقام شناخت و اثبات است که عبارتند از تحدی و عدم معارضه و مغلوب نشدن.(1)
مقدمه2؛ راغب اصفهانی، برای سحر دو معنا مطرح می کند که یکی خدعه و تخیلاتی است که حقیقت ندارد؛ مانند کاری که شعبده باز انجام می دهد. و دیگری جلب کمک شیطان با نزدیک شدن به اوست.(2) و ابن فارس نیز سحر را جلوه دادن باطل به صورت حق معرفی می کند و آنرا نوعی خدعه می داند.(3)
با توجه به تعاریف مذکور و دیگر تعریف های سحر، می توان این کار را به دو دسته تقسیم کرد:
الف) سحری که در تخیل مخاطب شکل گرفته و اثر خارجی ندارد؛ مانند کاری که ساحران مصری انجام دادند و خداوند در مورد غير واقعي بودن سحر آنها فرمود: قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ؛ [موسى] گفت: شما(سحر و جادوي خود را) بيندازيد. هنگامى كه انداختند، چشمهاى مردم را جادو كردند و آنان را سخت ترساندند، و جادويى بزرگ و شگفتآور به ميان آوردند.(4) ذيل آيه مذكور، علامه طباطبايي مي فرمايد: سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.(5)
ب) سحری که اثر خارجی داشته و باعث تغییری در عالم خارج گردد. این قسم از سحر را می توان همسان قدرتهای خارق العاده برخی افراد مانند مرتاض ها دانست.
بنابر مقدمه دوم، تفاوت عمده سحرِ تخیلی یا روانی(قسمت الف) با معجزه، در واقعي و تخيلي بودن است، بطوري كه معجزه امري واقعي بوده و آثار خارجی دارد، در حالی که سحر تنها تخيل مخاطب را هدف قرار مي دهد و سبب مي شود مخاطبان ساحر، امري كه واقعيت ندارد و اتفاق نيافتاده را واقعي بپندارند.
اما در مورد تفاوت امور خارق العاده و معجزه در كتب كلامي راه هایی مانند: تعليمي نبودن معجزه، عدم معارضه، تحدي، تنوع معجزات، انگيزه آورنده و ... بيان شده كه به تشخيص حق از باطل يا واقعي از غير واقعي كمك مي كند.(6) بنابراین با توجه به شناخت مردم از آنها و اینکه تحت تعلیم کسی نبوده و اصلا خودِ معجزه قابل تعلیم نیست و اینکه پیامبران به سبب معجزات تحدی کرده و البته غالب حاکمان ستمگر(مانند فرعون، نمرود و ...) با تمام قدرت در صدد شکست آنها برمی آمدند و با این حال نمی توانستند با معجزات پیامبران معارضه کنند، می توان تمایز روشنی بین کار بشری(سحر و مانند آن) و عمل خارق العاده الهی(معجزه) قائل شد. در این میان از مویداتی مانند انگیزه الهی پیامبران و دعوت آنها که مطابق با عقل و فطرت است و اینکه همه آنها مردم را به سوی خدایی واحد می خواندند نیز نباید غفلت کرد.
با توجه به مطالب گذشته روشن می شود که بین معجزه و دیگر خوارق عادت تفاوت زیادی وجود دارد. بطوری که خداوند متعال معجزه را راهی برای تشخیص پیامبر حقیقی از مدعی کاذب قرار داده و این امر مستلزم غیر قابل جعل بودن آنست. اما اولا؛ صرفِ دارا بودن قدرت خارق العاده و یا کرامتی شبیه معجزه دلیل بر رسالت و پیامبری نیست بلکه معجزه باید همراه ادعا رسالت باشد تا پیامبری کسی ثابت شود. و ثانیا؛ بر فرض کسی که دارای چنین قدرتی(شبیه به معجزه) است، بخواهد با ادعای دروغْ مردم را فریب داده و خود را پیامبر خدا معرفی کند، بر خداوند متعال لازم است از باب لطف، او را رسوا کند.
اما اگر گمراهی مردم با کج فهمی خودشان باشد و نشانه خداوند(معجزه) در این زمینه نقشی نداشته باشد، لزومی برای افشا نیست؛ چرا که در این فرض حجت بر مردم تمام است. اما اگر راه و طریقی که خدا برای شناخت حق از باطل قرار داده است، وسیله ای برای گمراهی مردم قرار گیرد، لازم است که خداوند متعال جلوی این گمراهی را بگیرد که در غیر اینصورت شناخت نبی از راه معجزه غیر ممکن بوده و این راه لغو می شد، در حالی که چنین نیست و در طی قرون متمادی یکی از بهترین راههای شناخت پیامبر حقیقی بوده است.
[/HR]1. کشاف اصطلاحات الفنون، ج۲، ص۱۵۷۵.
2. راغب، مفردات، ص400.
3. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج3، ص138.
4. سوره اعراف، آيه 116.
5. ترجمه الميزان، ج8، ص: 275.
6. جعفر سبحانى، الالهیات فى الكتاب و السنه، ج 2، ص 64؛ محمد تقى مصباح یزدى، راه و راهنماشناسى، ص 58 ـ 60. [/]