جمع بندی تنافی خاتمیت نبوت و امامت

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تنافی خاتمیت نبوت و امامت

سلام علیکم.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه 40 سوره مبارکه احزاب میفرماید:
"، و گفتيم كه: رسول عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و نبى آن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است"

ع حال سوال من این است: در عقیده ما شیعیان، امامان علیهم السلام خزان غیب و آگاهان به اسرار الهی هستند که در وقت مقتضی بر اساس مصلحت الهی به افشای این اسرار میپرداخته و اکنون هم حضرت حجت چنین میفرمایند. پس طبق تعریف علامه امامان علیهم السلام "نبی" هستند.

اما در ادامه علامه میفرماید:
[=&quot]"و لازمه اين حرف اين است كه وقتى نبوتى بعد از رسول خدا (ص) نباشد، رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت، خود يكى از اخبار و انباى غيب است، وقتى بنا باشد انباى غيب منقطع شود، و ديگر نبوتى و نبيى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود."[/]

زیرا آیه میفرماید پیامبر خاتم الانبیاء است. پس یعنی بعد از ایشان هیچ "نبی" نخواهد آمد. حال عالم الغیب بودن ائمه چطور توجیه میشود که با این تعریف علامه هم منافات نداشته باشد؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

[="Arial Black"][="Blue"]

بسم الله الرحمن الرحيم



با عرض سلام و آرزوي قبولي طاعات شما در ماه مبارك رمضان

مقدمه؛ "غیب" به معنای پوشیده بودن چیزی از حواس و ادراک، و شهادت به معنای آشکار بودن است. بدين ترتيب، یک شیء ممکن است برای کسی غیب و برای کس دیگری مشهود باشد.

براي پاسخ به اين سوال بايد توجه داشت كه گستره مفهومي نبي و خبر داشتن يا خبر دادن از غيب متفاوت است. به عبارتي مي توان گفت هر نبي از غيب خبر دارد ولي اينطور نيست كه هر كس از غيب خبر مي دهد، نبي باشد. بنابراين رابطه اين دو مفهوم، عموم و خصوص مطلق خواهد بود نه تساوي.
به همين دليل است كه علامه طباطبايي، غيبي را كه نبي از آن خبر مي دهد، دين و حقايق آن معرفي مي كند؛ يعني اينطور نيست كه هر كس از غيب خبر داد نبي باشد بلكه بايد مدعي نبوت بوده و خبر او متضمن شريعت يا حقايق آن باشد. به همين دليل است كه در قرآن به برخي كه پيامبر نيز نبودند، علم غيب نسبت داده شده است، مانند آصف بن برخيا در جريان حاضر كردن تخت بلقيس كه خداوند در مورد او مي فرمايد: قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتابِ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک؛ کسی که علمی از کتاب (الهی) نزدش بود، گفت: من پیش از آنکه چشمت را بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد!(1)
از طرفي خبر داشتن از علم غيب را خداوند منحصر در پيامبران نكرده است؛ بلكه هر كس را او اراده كند، از غيب مطلع خواهد شد: وَ لَا يُحِيطُونَ بِشىَ‏ْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاء؛ و آنان به چيزى از دانش او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد.(2)
از سوي ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز بايد پاسخگوي نيازهاي علمي و معرفتي مردم باشند و اين كار از كسي كه آگاه به حقايق اشياء است برمي آيد. به همين دليل امام صادق(عليه السلام) به هشام مي فرمايد: وای بر تو ‌ای هشام! خدای تعالی برای خلقش حجتی قرار نمی‌دهد که همه نیازهای مردم نزد او نباشد.(3) لذا با توجه به عدم تلازم علم غيب و نبوت است كه امام صادق (عليه السلام) می فرماید: هنگامی که امام اراده می کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم می دهد(4) يا امام کاظم(عليه السلام) به نبي نبودن امام تصريح كرده و مي فرمايد:«علم ما بر سه قسم است؛ علم به گذشته، آینده و حال. اما گذشته، از نوع مفسّر است[که توسط پیامبر(صلي الله عليه و آله) برای ما تفسیر و بیان شده است]. اما علم آینده از نوع نگاشته شده است[که در کتاب جامعه، جفر و مصحف فاطمه درج شده است]. و اما علم حاضر از نوع افکندن در قلب[قذف] یا کوبیدن در گوش‌هاست[نقر] و این قسم، برترین نوع علم ماست[که همان الهام و تحدیث است]. البته[ما، پیامبر نیستیم و بر ما وحی نمی‌شود زیرا ] پیامبری بعد از پیامبر ما ظهور نخواهد کرد.(5)

بنابراين بين دانستن علم غيب و نبوت رابطه تساوي نيست تا با ختم نبوت، دسترسي به علم غيب هم منتفي باشد، بلكه رابطه آنها عموم و خصوص مطلق است؛ يعني هر نبي و پيامبري از غيب(به اندازه سعه وجودي خود و اراده الهي) آگاه است اما اينطور نيست كه هر كس از علم غيب آگاه شد پيامبر يا نبي باشد.


[/HR]1. سوره نمل، آیه۴۰.
2. سوره بقره، آيه 255.
3. كليني، كافي، ج1، ص262.
4. همان، ج 1، باب، ان الائمه اذا شا ؤوا ان یعلموا، علموا، ح 3.
5. همان، ج۱، ص۲۶۴.

[/]

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
خدا به شما خیر بده.
خیلی ممنون از راهنماییتون.

alirezaa;929670 نوشت:
سلام علیکم.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه 40 سوره مبارکه احزاب میفرماید:
"، و گفتيم كه: رسول عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و نبى آن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است"

ع حال سوال من این است: در عقیده ما شیعیان، امامان علیهم السلام خزان غیب و آگاهان به اسرار الهی هستند که در وقت مقتضی بر اساس مصلحت الهی به افشای این اسرار میپرداخته و اکنون هم حضرت حجت چنین میفرمایند. پس طبق تعریف علامه امامان علیهم السلام "نبی" هستند.

اما در ادامه علامه میفرماید:
"و لازمه اين حرف اين است كه وقتى نبوتى بعد از رسول خدا (ص) نباشد، رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت، خود يكى از اخبار و انباى غيب است، وقتى بنا باشد انباى غيب منقطع شود، و ديگر نبوتى و نبيى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود."

زیرا آیه میفرماید پیامبر خاتم الانبیاء است. پس یعنی بعد از ایشان هیچ "نبی" نخواهد آمد. حال عالم الغیب بودن ائمه چطور توجیه میشود که با این تعریف علامه هم منافات نداشته باشد؟


سلام
یک مفهوم خاتمیت این می تواند باشد که معارف و تعالیم الهی در بالاترین درجه خود عرضه شده است لذا چیز جدیدی برای ارائه نیست مگر شرح و تفصیل همین پیام نهایی پس هر صاحب خبری سخن بگوید و از حقایق خبر دهد در دایره معارف و تعالیم این نسخه نهایی از تشریع الهی است
یا علیم

[=Arial Black]

بسم الله الرحمن الرحیم



سوال:
با توجه به اینکه در تعریف نبی گفته شده: نبی کسی است که حامل خبری از غیب باشد و از طرفی شیعه معتقد به علم غیب امام است، آیا می توان گفت ائمه(علیهم السلام) نیز نبی بودند؟ و این مطلب چطور با خاتمیت سازگار است؟

پاسخ:
[=Arial Black]مقدمه؛ "غیب" به معنای پوشیده بودن چیزی از حواس و ادراک، و شهادت به معنای آشکار بودن است. بدين ترتيب، یک شیء ممکن است برای کسی غیب و برای کس دیگری مشهود باشد.

براي پاسخ به اين سوال بايد توجه داشت كه گستره مفهومي نبي و خبر داشتن يا خبر دادن از غيب متفاوت است. به عبارتي مي توان گفت هر نبي از غيب خبر دارد ولي اينطور نيست كه هر كس از غيب خبر مي دهد، نبي باشد. بنابراين رابطه اين دو مفهوم، عموم و خصوص مطلق خواهد بود نه تساوي.
به همين دليل است كه [=Arial Black]علامه طباطبايي، غيبي را كه نبي از آن خبر مي دهد،[=Arial Black] دين و حقايق آن معرفي مي كند[=Arial Black](1)[=Arial Black]؛ يعني اينطور نيست كه هر كس از غيب خبر داد نبي باشد بلكه بايد مدعي نبوت بوده و خبر او متضمن شريعت يا حقايق آن باشد. به همين دليل است كه در قرآن به برخي انسانها كه پيامبر نيز نبودند، [=Arial Black]علم غيب نسبت داده شده است، مانند آصف بن برخيا[=Arial Black] در جريان حاضر كردن تخت بلقيس كه خداوند در مورد او مي فرمايد: قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتابِ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک؛ کسی که علمی از کتاب (الهی) نزدش بود، گفت: من پیش از آنکه چشمت را بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد!(2)
[=Arial Black]از طرفي خبر داشتن از غيب را خداوند منحصر در پيامبران نكرده است[=Arial Black]؛ بلكه هر كس را او اراده كند، از غيب مطلع خواهد شد: وَ لَا يُحِيطُونَ بِشىَ‏ْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاء؛ و آنان به چيزى از دانش او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد.(3)
[=Arial Black]از سوي ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز بايد پاسخگوي نيازهاي علمي و معرفتي مردم باشند[=Arial Black] و اين كار از كسي كه آگاه به حقايق اشياء است برمي آيد. به همين دليل امام صادق(عليه السلام) به هشام مي فرمايد: وای بر تو ‌ای هشام! خدای تعالی برای خلقش حجتی قرار نمی‌دهد که همه نیازهای مردم نزد او نباشد.(4)

لذا با توجه به عدم تلازم علم غيب و نبوت است كه امام صادق (عليه السلام) می فرماید: هنگامی که امام اراده می کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم می دهد(5) يا امام کاظم(عليه السلام) به نبي نبودن امام تصريح كرده و مي فرمايد:«علم ما بر سه قسم است؛ علم به گذشته، آینده و حال. اما گذشته، از نوع مفسّر است[که توسط پیامبر(صلي الله عليه و آله) برای ما تفسیر و بیان شده است]. اما علم آینده از نوع نگاشته شده است[که در کتاب جامعه، جفر و مصحف فاطمه درج شده است]. و اما علم حاضر از نوع افکندن در قلب[قذف] یا کوبیدن در گوش‌هاست[نقر] و این قسم، برترین نوع علم ماست[که همان الهام و تحدیث است]. البته[ما، پیامبر نیستیم و بر ما وحی نمی‌شود زیرا ] پیامبری بعد از پیامبر ما ظهور نخواهد کرد.(6)

[=Arial Black]بنابراين بين علم غيب داشتن و نبوت رابطه تساوي نيست تا با ختم نبوت، دسترسي به علم غيب هم منتفي باشد، بلكه رابطه آنها عموم و خصوص مطلق است؛ يعني هر نبي و پيامبري از غيب(به اندازه سعه وجودي خود و اراده الهي) آگاه است اما اينطور نيست كه هر كس از علم غيب آگاه شد پيامبر يا نبي باشد.[=Arial Black]

[=Arial Black]


[/HR][=Arial Black]1. طباطبایی، المیزان، ج16، ص325.
2. سوره نمل، آیه۴۰.
3. سوره بقره، آيه 255.
4. كليني، كافي، ج1، ص262.
5. همان، ج 1، باب، ان الائمه اذا شا ؤوا ان یعلموا، علموا، ح 3.
6. همان، ج۱، ص۲۶۴.

موضوع قفل شده است