چگونه پدر و مادرم را نفرین نکنم؟

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه پدر و مادرم را نفرین نکنم؟

سلام. میرم سر اصل مطلب. من از والدین خودم بسیار شاکی هستم. اول بچگی همش دعوا، بزن بزن، بد دهنی ، بی احترامی و ... و حالا هم که بزرگ شدیم بدتر. هر دو معلم بازنشسته اند. اینها اساسا اشتباه ازدواج کرده اند، پدرم بخاطر پول پدر مادرم با او ازدواج کرد که بهش نرسید. مادرم به خاطر ایمان با پدرم ازدواج کرد که بهش نرسید. این وسط ما بچه ها رو کردند سنگ قلاب بین خودشون. بیش از 20 ساله که با هم حرف نمیزنن و من بیچاره واسطه کردن که حرفهای مهم، سفارش خرید منزل، حرفهای رکیک ، دشمنی هایشان را بهم منتقل کنم .اما الان که سی سالم هست دیگه خسته شدم، واقعا بریده ام. مادر با عصبانیت میگوید برو بهش بگو گوشت بگیره، در حالی که خود پدر تشریف دارن و خودشون رو به نشنیدن میزنن تا من بگم. بعد که میگم سیل فحش ها رو سرازیر می کنه به سمت من که بهش بگو. بعد شروع میکنن به جد و آباد هم حرف رکیک زدن و این وسط از ما بچه ها هم مایه میگذارن و دقیقا وقتی به ما نگاه میکنن و میبینن که چقدر ناراحت شدیم ، لبخند پیروزمندانه ایی میزنن و ادامه میدن.

تمام حقوق انسانی من در این خانه پایمال شده. آزمون آموزش و پرورش با اختلاف نمره بسبار کم نفر دوم شده ام، اما فقط یک نفر می خواستند. سیل تحقیرها را به سویم فرستادند که این فرصتی که داشتی نتونستی قبول بشی. پدر از در آمده و میگه من رفتم بهزیستی امضا دادم که بعد مرگم حقوقم رو بدن به اونها، مادرت که بازنشسته است حقوق خودش رو داره، برادرت هم که سر کار میره، تو برو به حال خودت فکری کن چون نمیذارم حقوقم بهت برسه. برو تو کارخونه ها دنبال کار. برو اینطرف اونطرف میل بقیه دخترا خودتو یه جا جا کن .این در حالیه که من کوچکترین بی احترامی بهشون نکرده بودم. تقصیر منه که موج بیکاری اومده؟ من با چادر چاقچور برم وسط اون همه مرد کار کنم؟ من کاری دارم که ماهی 200 درامد دارم، اینقدر تحقیرم میکنند که نگو. وق لیسانس دارم اما اینقدر تحقیر مشم که انگار همیشه بچه تنبل کلاس بودم.

خواستگار بسیار خوبی با خانواده اش نشسته اند، پدر و مادر شروع میکنند با هم دعوا کردن، اونها هم بلند میشن و میرن. از بین این همه خواستگاری که داشتم تمامشان به خاطر خانواده من گذاشتند و رفتند و خودم را قبول داشتند. حالاوالدین محترم بعد یکسال که دیگه هیچکس نمیاد میگن خودت بی عرضه بودی میخواستی بگی من فلانی رو میخوام و به شما هم مربوط نیست و .... . موقعی که خواستگار میخواست بیاید که من حتی او را ندیده بودم اگر قبلش خوشحال بودم چنان با من بد رفتار میکردند که انگار دختر هرزه ام که دوست دارم ازدواج کنم، تا چند روز با من حرف نمیزدند و طرد میشدم. از ترس اصلا جرئت نمیکردم حرفی بزنم که فلانی هم خوب بود ها. یکبار یک فرد بسیار خوبی از کارمندان دانشگاه آمد. بماند که پدرم حسابی آبرو ریزی کرد اما رفت در کل فامیل پخش کرد که دختره رفته برای خودش شوهر پیدا کرده و اینا یه مدت دوست بودن و .... که من تا چند سال هر فامیلی رو میدیدم سنگینی نگاهش رو رو خودم حس میکردم. در حالی که اصلا ما با هم آشنا نبودیم و اصلا در دانشگاه با هم یک کلمه هم حرف نزده بودیم.

من مراعاتشان را خیلی کردم، با وجود اینکه وضع مالیمان بسیار خوب است حتی به من پول نمیدادند که لباس بخرم، خودم از روی لباسهای قبلی برای خودم میدوختم. نه آرایش میکنم نه اهل رفیق بازی ام . چادری و سر به زیرم. به خدا مردم آرزو دارن بچه ایی مثل من داشته باشن.

اسمشان برای حج امسال درامده. پدر چند سال پیش اسم هر دو را نوشته بگذریم که آنموقع هم چقدر دعوا کردند. حالا به من میگه برو به مادرت بگو فیشو بده برم هر دو رو ثبت نام کنم. مادرم میگه بهش بگو من با اون نمیام و دعوا شروع میشه و بسیار بسبار بد رفتار میکنند. آخرش هم هر دو فیش حج در دعوا پاره پاره میشه.

خیلی سخت گذشت تو این سالها ولی بهشون بی احترامی نکردم. یکهفته است که با هیچ کدام حرف نمیزنم. اصلا به ایشان نگاه هم نمیکنم. ازشون متنفرم. یکروز که دو نفرشون حاضر بودند، یکی به من گفت برو به اون یکی بگو .... ، من گفتم از این بعد شما دو نفر به من هیچ ربطی ندارید، اگر میخواید اینقدر همو بزنید تا بالاخره یکیتون راحت بشه.
این مثالهایی که از زندگیمون و ناحقی هایی که در حق من شده فقط یک از هزاران بود. واسطه گری فامیل هم فقط کار را بدتر کرده، دعا هم اینقدر کردم که فکر کنم خود خدا هم خسته شده. نمیدونم چکار کنم.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امین

عرض سلام و ادب

فیزیکدان;921821 نوشت:
خیلی سخت گذشت تو این سالها .

واقعا سرگذشت شما غمبار و دردناک بود.امیدوارم به زودی فرجی حاصل بشه و نجات پیدا کنید.

والدین شما سالهاست دچار طلاق عاطفی شده اند واین وسط شما قربانی این رابطه شدید.

ایکاش شماها زودتر به این نتیجه می رسیدید و واسطه در پیام رسانی نمی شدید.آنها با واسطه کردن شما

میخواستند از دعوا جلوگیری کنند چون خودشان مهارت گفتگو زناشویی رو نداشتند که تاکنون بی فایده بوده

است.آنها به اصطلاح با شما مثلث سازی(پدر-مادر-فرزند)کرده اند که شما بایستی خودتان را از این مثلث خارج

می کردید.

فیزیکدان;921821 نوشت:
بهشون بی احترامی نکردم.

احسنت به شما که به درستی وظیفه خودتون رو انجام دادید.البته این نکته رو هم باید در نظر بگیرید که انتقاد کردن و ابراز عدم رضایت ازآنها و حتی قهر کردن (به معنای سر سنگین شدن)بی احترامی نیست.شما آزادید انتقاد کنید ولی بدون فریاد زدن و دعواکردن.حتی قهر کردن با آنها هم چه بسا لازم باشه بلکه با این روش به خودشان بیایند و رفتارشان را اصلاح کنند.

فیزیکدان;921821 نوشت:
ازشون متنفرم.

َ قَالَ الصادق (ع ):مَنْ نَظَرَ إِلَى أَبَوَيْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ وَ هُمَا لَهُ ظَالِمَانِ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ صَلَاة
َ
امام صادق(علیه السلام)فرمود: هر كس از روى خشم شدید به پدر و مادر نگاه كند، در حالیکه پدر و مادر بر او ستم كرده باشند، خداوند هيچ نمازى را از او نمى‏ پذيرد.

در لغتنامه لسان العرب در توضیح "مقت" آمده:المَقْتُ أَشَدُّ الإِبْغاض :مقت یعنی شدیدترین عصبانیت وخشم

معنای این روایت این نیست که شما حق نداری از والدین خود خشمگین شوید.در پس هر رفتاری احساسی است ونمی توان مانع احساس شدوممکن است در پس احساسات ما هم رفتاری بروز کند.کاملا غیر منطقی است اگر خدا از ما بخواهد در اثر ظلم والدین خشمگین نشویم چون غیر اختیاریست.آنچه که خواسته این است که حق ابرازخشم شدید نداریم.خشم شدید کاملا بی احترامی محسوب می شود،البته مفهومش این نیست که ابرازخشم غیر شدید اشکال ندارد.منظور اینکه بین احساس خشم و ابراز خشم تفاوت است.احساس خشم طبیعی است ولی ابراز آن نسبت به پدر و مادر جایز نیست. (به نقل از کارشناسان بخش اخلاق)

نکته دیگر اینکه نمیتوان محبت را با زور وارد قلب کرد.تنفر شما نتیجه رفتار آنهاست.شما فقط وظیفه دارید که احترام آنها را نگه دارید و در حق آنها دعا کنید و حقوق فرزندی را به جا بیاورید.
در پایان باید به این نکته توجه کنید که حواستان باشد نکند بخاطر فرار از شرایطی که دارید از ملاکهای ازدواج موفق بگذرید.چه بسیار افرادی که به خاطر دوری از شرایط سخت خود تن به ازدواج ناموفق داده اند و از چاله به چاه افتاده اند.

انشالله که ازدواج موفقی داشته باشید و طعم شیرین خوشبختی و خوشوقتی را بچشید.

فیزیکدان;921821 نوشت:
سلام.
خواستگار بسیار خوبی با خانواده اش نشسته اند، پدر و مادر شروع میکنند با هم دعوا کردن، اونها هم بلند میشن و میرن. از بین این همه خواستگاری که داشتم تمامشان به خاطر خانواده من گذاشتند و رفتند و خودم را قبول داشتند. حالاوالدین محترم بعد یکسال که دیگه هیچکس نمیاد میگن خودت بی عرضه بودی میخواستی بگی من فلانی رو میخوام و به شما هم مربوط نیست و .... . موقعی که خواستگار میخواست بیاید که من حتی او را ندیده بودم اگر قبلش خوشحال بودم چنان با من بد رفتار میکردند که انگار دختر هرزه ام که دوست دارم ازدواج کنم، تا چند روز با من حرف نمیزدند و طرد میشدم. از ترس اصلا جرئت نمیکردم حرفی بزنم که فلانی هم خوب بود ها. یکبار یک فرد بسیار خوبی از کارمندان دانشگاه آمد. بماند که پدرم حسابی آبرو ریزی کرد اما رفت در کل فامیل پخش کرد که دختره رفته برای خودش شوهر پیدا کرده و اینا یه مدت دوست بودن و .... که من تا چند سال هر فامیلی رو میدیدم سنگینی نگاهش رو رو خودم حس میکردم. در حالی که اصلا ما با هم آشنا نبودیم و اصلا در دانشگاه با هم یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
.

سلام
شرایط سختی هست ولی ان شاءالله قابل حل
شرایط مشابه شما چند مورد در نزدیکان دیدم یعنی دخترهای خوبی دارند ولی سن ازدواجشون بالا رفته فقط و فقط بخاطر نوع رفتار والدین خواستگار ندارند یا میان و سرانجام نداره
برای این بخش از مشکل کارشناس محترم راهکاری ندادند!
آخرش هم میگن دختره انتظاراتش بالا بوده دغدغه ازدواج نداشته و.... که این حرفها بیشتر از رفتار والدین آزار دهنده هست درحالی که خود دختر شاید انتظارات انچنانی هم نداره ولی شرایط خانواده باعث شده به این سن برسه
هیچ وقت وارد دعوای والدین نشید بچه ها که میان وسط بدتر میشه
وخود بچه هم از چشم پدر مادر میفته
سعی کنید بیشتر با مادرتون صحبت کنید وقتی پدرتون نیستند کتاب بگیرید طوری بخونید که مادرتون رو هم همراه کنید برای مطالعه رفتار و روابط همسران برای خودتونم خوبه که اشتباهاتی که اونا دارند رو بشناسید و در آینده تو زندگی مشترک تکرار نکنید
به نظر بنده خانومها نقش مهمی در آرامش تو خونه دارند روی مادرتون کار کنید Smile
امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه

[="Times New Roman"][="Black"]شرایطتتون واقعا ناراحتم کرد.

پیشنهاد من به شما اینه که یک معامله با خدا بکنید

و به خدا قول بدید که شما به خاطر خدا به وظیفه دینیتون عمل میکنید و خدا هم گره های زندگی شما رو باز کنه ، این بهترین کاریه که می تونید انجام بدید.

ان شاء الله همه ی گره های زندگیتون باز بشه.[/]

[="Navy"]باتمام وجودم براتون دعامیکنم،ان شاءالله مشکلتون حل بشه،ازامام زمانمون کمک بخوایید،آقاپدردلسوز برای همه ماست،متوسل به امام زمان بشید حل میشه ان شاءالله.[/]

با سلام
مثل بقیه منم ناراحت شدم.
راهی که به ذهنم میرسه اینه از بزرگان خانواده و فامیل مثل پدربزرگ و مادربزرگ برای حل مشکل کمک بخواین که در صورتی که مورد خوبی برای خواستگاری اومد با حضور بزرگترها برگزار بشه و از قبل هم بگین که اختیار با اون هاست افرادی باشن که پدر و مادرتون نتونن جلوی اون ها رفتاری داشته باشن. بعد با کمک مشاور و توضیح ازدواج موفقی داشته باشین ان شاء الله.
راه دیگر هم اینکه مستقل زندگی کنین بذارین مدتی پدر و مادرتون تنها باشن.
و راه دیگه اینه که البته ببخشین اگه فضولی میکنم مادرتون رو به مشاور ببرین شاید رابطشون بهبود پیدا کنه یا به خاطر شما پوشش هایی به زندگی بدن. بلاخره بین اون ها یک چیز مشترکی هست که باعث عدم طلاقشون طی این مدت شده: آبرو، بچه، عشق پنهانی و ... سعی کنین پیدا کنین و با توکل جلو برین

فیزیکدان;921821 نوشت:
سلام. میرم سر اصل مطلب. من از والدین خودم بسیار شاکی هستم. اول بچگی همش دعوا، بزن بزن، بد دهنی ، بی احترامی و ... و حالا هم که بزرگ شدیم بدتر. هر دو معلم بازنشسته اند. اینها اساسا اشتباه ازدواج کرده اند، پدرم بخاطر پول پدر مادرم با او ازدواج کرد که بهش نرسید. مادرم به خاطر ایمان با پدرم ازدواج کرد که بهش نرسید. این وسط ما بچه ها رو کردند سنگ قلاب بین خودشون. بیش از 20 ساله که با هم حرف نمیزنن و من بیچاره واسطه کردن که حرفهای مهم، سفارش خرید منزل، حرفهای رکیک ، دشمنی هایشان را بهم منتقل کنم .اما الان که سی سالم هست دیگه خسته شدم، واقعا بریده ام. مادر با عصبانیت میگوید برو بهش بگو گوشت بگیره، در حالی که خود پدر تشریف دارن و خودشون رو به نشنیدن میزنن تا من بگم. بعد که میگم سیل فحش ها رو سرازیر می کنه به سمت من که بهش بگو. بعد شروع میکنن به جد و آباد هم حرف رکیک زدن و این وسط از ما بچه ها هم مایه میگذارن و دقیقا وقتی به ما نگاه میکنن و میبینن که چقدر ناراحت شدیم ، لبخند پیروزمندانه ایی میزنن و ادامه میدن.

تمام حقوق انسانی من در این خانه پایمال شده. آزمون آموزش و پرورش با اختلاف نمره بسبار کم نفر دوم شده ام، اما فقط یک نفر می خواستند. سیل تحقیرها را به سویم فرستادند که این فرصتی که داشتی نتونستی قبول بشی. پدر از در آمده و میگه من رفتم بهزیستی امضا دادم که بعد مرگم حقوقم رو بدن به اونها، مادرت که بازنشسته است حقوق خودش رو داره، برادرت هم که سر کار میره، تو برو به حال خودت فکری کن چون نمیذارم حقوقم بهت برسه. برو تو کارخونه ها دنبال کار. برو اینطرف اونطرف میل بقیه دخترا خودتو یه جا جا کن .این در حالیه که من کوچکترین بی احترامی بهشون نکرده بودم. تقصیر منه که موج بیکاری اومده؟ من با چادر چاقچور برم وسط اون همه مرد کار کنم؟ من کاری دارم که ماهی 200 درامد دارم، اینقدر تحقیرم میکنند که نگو. وق لیسانس دارم اما اینقدر تحقیر مشم که انگار همیشه بچه تنبل کلاس بودم.

خواستگار بسیار خوبی با خانواده اش نشسته اند، پدر و مادر شروع میکنند با هم دعوا کردن، اونها هم بلند میشن و میرن. از بین این همه خواستگاری که داشتم تمامشان به خاطر خانواده من گذاشتند و رفتند و خودم را قبول داشتند. حالاوالدین محترم بعد یکسال که دیگه هیچکس نمیاد میگن خودت بی عرضه بودی میخواستی بگی من فلانی رو میخوام و به شما هم مربوط نیست و .... . موقعی که خواستگار میخواست بیاید که من حتی او را ندیده بودم اگر قبلش خوشحال بودم ترجمه متن چنان با من بد رفتار میکردند که انگار دختر هرزه ام که دوست دارم ازدواج کنم، تا چند روز با من حرف نمیزدند و طرد میشدم. از ترس اصلا جرئت نمیکردم حرفی بزنم که فلانی هم خوب بود ها. یکبار یک فرد بسیار خوبی از کارمندان دانشگاه آمد. بماند که پدرم حسابی آبرو ریزی کرد اما رفت در کل فامیل پخش کرد که دختره رفته برای خودش شوهر پیدا کرده و اینا یه مدت دوست بودن و .... که من تا چند سال هر فامیلی رو میدیدم سنگینی نگاهش رو رو خودم حس میکردم. در حالی که اصلا ما با هم آشنا نبودیم و اصلا در دانشگاه با هم یک کلمه هم حرف نزده بودیم.

من مراعاتشان را خیلی کردم، با وجود اینکه وضع مالیمان بسیار خوب است حتی به من پول نمیدادند که لباس بخرم، خودم از روی لباسهای قبلی برای خودم میدوختم. نه آرایش میکنم نه اهل رفیق بازی ام . چادری و سر به زیرم. به خدا مردم آرزو دارن بچه ایی مثل من داشته باشن.

اسمشان برای حج امسال درامده. پدر چند سال پیش اسم هر دو را نوشته بگذریم که آنموقع هم چقدر دعوا کردند. حالا به من میگه برو به مادرت بگو فیشو بده برم هر دو رو ثبت نام کنم. مادرم میگه بهش بگو من با اون نمیام و دعوا شروع میشه و بسیار بسبار بد رفتار میکنند. آخرش هم هر دو فیش حج در دعوا پاره پاره میشه.

خیلی سخت گذشت تو این سالها ولی بهشون بی احترامی نکردم. یکهفته است که با هیچ کدام حرف نمیزنم. اصلا به ایشان نگاه هم نمیکنم. ازشون متنفرم. یکروز که دو نفرشون حاضر بودند، یکی به من گفت برو به اون یکی بگو .... ، من گفتم از این بعد شما دو نفر به من هیچ ربطی ندارید، اگر میخواید اینقدر همو بزنید تا بالاخره یکیتون راحت بشه.
این مثالهایی که از زندگیمون و ناحقی هایی که در حق من شده فقط یک از هزاران بود. واسطه گری فامیل هم فقط کار را بدتر کرده، دعا هم اینقدر کردم که فکر کنم خود خدا هم خسته شده. نمیدونم چکار کنم.

سلام
اینکه هر دو عزیز معلم بازنشسته هستند کار را عجیب تر می کند. معلم ها قشر فرهنگی اند. اینطور نباید باشد.
واقعا باعث تعجب است. خدا به شما صبر بده. انشالله که این مشکل حل بشود.
من در این حدشو ندیده بودم ولی کمتر از این را دیدم که مشاور حل می کند و یاد میگیرند در کنار هم زندگی کردن و همدیگر را درک کردن.
اگر شرایط به نحوی هست که بتوانید قانعشان کنید که نزد مشاور بروند( اول جداگانه) شاید فرجی بشود.

atex;922684 نوشت:
معلم ها قشر فرهنگی اند. اینطور نباید باشد

سلام
علاوه بر فرهنگی بودن مذهبی هم هستند
خب اشکال از ماست که انسان ها را از روی ظواهرشان قضاوت میکنیم
نه معلم و استاد دانشگاه بودن الزاماً به معنای منطقی بودن است و نه رعایت ظواهر مذهبی الزاماً نشانهء مومن بودن

شخصی خدمت امام صادق(ع) عرض کرد:
آقا فلانی خیلی نماز می خواند و خیلی روزه می گیرد

امام صادق(ع) فرمودند:
نگاه نکنید که رکوع و سجود طولانی دارد چه بسا عادت کرده که رکوع و سجود کند و قرائت قرآنش خوب باشد
لاکن این دو اصل را میزان قرار بدهید:
"اول صداقت در گفتار و دوم امانت داری"

فیزیکدان;921821 نوشت:
اسمشان برای حج امسال درامده

دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم؟!

کعبه درونِ دلِ این دختر است
او که ز گل های جهان برتر است

(پیامبر ص می فرمایند: فرزند نیک گلی است از گل های بهشت)

آنکه کند خلق ، ز پیوست ما

(از آمیزش زن و مرد انسان دیگری را خلق میکند)
داده امانت گُلِ خود دست ما

ای که سوی حج تو سفر کرده ای
صدق امانت تو بگو کرده ای؟!

گر که سوی حجِ خدا رفته ای
قبل تَرَش دور گُلَت گشته ای؟

قبلِ مضارع ، تو بدان ماضی است!
دخترت آیا ز شما راضی است؟

نیست رضایت اگر او در دلش
روزه و تسبیح و دعا را ، وِلَش!

شادی فرزند ز حج افضل است
بهر بهشتت دل او مدخل است

قصد خدات است ، گر ای رادمرد
بــــــاز بیـــا ؛ دورِ دِلِ او بگـــرد

فیزیکدان;921821 نوشت:
خیلی سخت گذشت تو این سالها ولی بهشون بی احترامی نکردم

پیامبر اکرم (ص):
الصّبر من الإیمان بمنزله الرّأس من الجسد
صبر نسبت به ایمان ، مانند سر است نسبت به تن

سلام و عرض ادب
خواهر گرامی ، پدر و مادر من هم سال ها پیش از هم جدا شدند
هنوز تا هنوزه من و سایر خواهر و برادرهایم لای چرخ دنده های کل کل هایشان داریم لِه میشویم
برای گرو کِشی و رو کم کنی از ما استفاده می کنند. حتی این عملشان بر علاقه شان به ما اولویت دارد
مثلاً اگر کاری به ضرر ما فرزندان باشد ولی باعث کم شدن روی آن یکی بشود ، بی درنگ انجامش می دهند!

سال سوم راهنمایی بودم که معلم ما والدینم را خواست و به آنها گفت
این پسر هوش و استعداد عجیبی دارد ، خواستم به اینجا بیائید تا با هم این استعداد را به عمل تبدیل کنیم
دقیقاً پس از برگشت به خانه و در همان شب پدر و مادرم سر اینکه چرا پیاز تمام شده و خریدش وظیفهء چه کسی بود ، خانه را گذاشتند روی سرشان!!

در نهایت هم مثل شیر از هم طلاق گرفتند تا راه را برای هرگونه پیشرفت بر ما ببندند!
مراقبت از دو خواهر (خواهر کوچکم 5 سالش بود) و برادرم به گردن من افتاد ، چون پدرم کاملاً عصبی شده بود

خواهر بزرگم مانند شما بخاطر اشتباهات والدینم و مراقبت از خواهر کوچکم تا 32 سالگی مجرد ماند
برادرم بخاطر اشتباهات والدینمان و کل کل هایشان ازدواجی کاملاً اشتباه داشت و نهایتاً بعد از 3 ماه ، از همسرش جدا شد

نمی خواهم منکر زحماتشان باشم ، همیشه قدردان زحماتشان هستم و خواهم بود
اما خیلی هم در حق ما ظلم کرده اند که به قول شما فقط به گوشه ای از آن اشاره کردم

الان جوری شدم که ساده ترین اطلاعات را هم فراموش میکنم ، حتی اسم همکارانم را!!!

با این وجود به عنوان یک برادر کوچکتر که با شما همدرد هستم ، بهترین راهکار را به شما می دهم

(تجربی)
احترامشان را حفظ کنید ، اما لازم نیست خود را فدای آنها کنید
شما کار خودتان را انجام بدهید و لازم هم نیست بطور کامل آنها را در جریان خواسته ها و اهدافتان بگذارید
البته قطعاً منظورم اهداف صحیح و پسندیده است ، مثلاً درستان را بخوانید ، شغل پیدا کنید
حتی به شکلی که مناسب یک خانم است ، در جستجوی یافتن شوهر باشید

اگر یادتان باشد گفتم که خواهرم تا 32 سالگی مجرد بود
به ایشان هم همین را گفتم. به او گفتم با نگاه مثبت به اطرافت نگاه کن
تلاشت را بکن همراه با امید و نتیجه را واگذار کن به خدای بزرگ
درست چند ماه بعد از اینکه خواهرم این کار را انجام داد ، خواستگاری که 11 سال پیش همدیگر را می خواستند دوباره به خواستگاریش آمد!
الان هم شکر خدا عقد کرده اند و به امید خدا به زودی زندگی مشترک را آغاز خواهند کرد

همانطور که استاد "امین" هم فرمودند ، احترامشان را نگه دارید ، اما قرار نیست خود را فدای اشتباهات آنها کنید
توکل به خدا کنید و فکرتان را مثبت کنید و به علاقه ها و استعدادهایتان بپردازید

از همه برادران و خواهران متشکرم. واقعا شرایط سخت است به دعای خیر شما نیاز مبرم دارم.

مشکل من خیلی به خواستگار و ازدواج مربوط نمیشه.

من 4 سال پیش کنکور ارشد آزمون دادم و رتبه ام خیلی خوب شد تا جایی که راحت شریف را می آوردم. به اصرار فراوان پدر و مادر در شهرستان خودم ماندم و دانشگاه دولتی اینجا را رفتم. بدترین کاری که در زندگی کردم همین بود. الان دو ساله که برای دکتری رتبه خوبی میارم اما دانشگاههای تاپ منو تو مصاحبه رد میکنن به خاطر اینکه ارشد رو جای درپیت بودم. حالا جالبه که الان سرکوفت میزنن میگن به ما چه، خودت میخواستی جلوی ما وایسی بگی اصلا رضایت شما برام مهم نیست میخوام برم شریف! خودت بی عرضه بودی. این در حالیه که موقع انتخاب رشته مادرم مدام می اومد بالای سرم و میگفت نزنی تهران، من راضی نیستم اگه بری دیگه خودت میدونی و .... .

همکلاسی من که از من خیلی پایین تر بود الان هیات علمی شده و من باید رنج زخم هایی رو تحمل کنم که والدین زدن.

التماس دعا.

فیزیکدان;922856 نوشت:
مشکل من خیلی به خواستگار و ازدواج مربوط نمیشه.

من 4 سال پیش کنکور ارشد آزمون دادم و رتبه ام خیلی خوب شد تا جایی که راحت شریف را می آوردم. به اصرار فراوان پدر و مادر در شهرستان خودم ماندم و دانشگاه دولتی اینجا را رفتم. بدترین کاری که در زندگی کردم همین بود. الان دو ساله که برای دکتری رتبه خوبی میارم اما دانشگاههای تاپ منو تو مصاحبه رد میکنن به خاطر اینکه ارشد رو جای درپیت بودم. حالا جالبه که الان سرکوفت میزنن میگن به ما چه، خودت میخواستی جلوی ما وایسی بگی اصلا رضایت شما برام مهم نیست میخوام برم شریف! خودت بی عرضه بودی. این در حالیه که موقع انتخاب رشته مادرم مدام می اومد بالای سرم و میگفت نزنی تهران، من راضی نیستم اگه بری دیگه خودت میدونی و .... .

همکلاسی من که از من خیلی پایین تر بود الان هیات علمی شده و من باید رنج زخم هایی رو تحمل کنم که والدین زدن.


Reza-D;922803 نوشت:
شما کار خودتان را انجام بدهید و لازم هم نیست بطور کامل آنها را در جریان خواسته ها و اهدافتان بگذارید
البته قطعاً منظورم اهداف صحیح و پسندیده است ، مثلاً
درستان را بخوانید ، شغل پیدا کنید
حتی به شکلی که مناسب یک خانم است ، در جستجوی یافتن شوهر باشید

سلام
بنده به شخصه تمام موارد را در نظر گرفتمو يكي از آنها هم ازدواج بود
البته خواهر گرامي اگر هم بيشتر دغدغهء شما ازدواج باشد خواستهء بدي نسيت ها happy

درمورد ساير مواردي هم كه فرموديد ، بخصوص اين بخش از صحبت شما:
"همکلاسی من که از من خیلی پایین تر بود الان هیات علمی شده و من باید رنج زخم هایی رو تحمل کنم که والدین زدن"

قطعاً ميل به پيشرفت و رسيدن به مدارج بالا در رشته اي كه دوست داريم ، خواسته اي مشروع و بلكه ارزشمند است
هر انساني دوست دارد در استعدادي كه دارد و در رشته اي كه علاقه دارد پيشرفت كند
باور كنيد من هم با اينها موافقم و نمي خواهم خيلي شعاري حرف بزنم

اما خواهر گرامي ، جايگاه واقعي ما در آخرت مشخص خواهد شد
شايد از نظر من و شما ، عضو هيات علمي بودن معنايش موفقيت باشد و زير دست پدر و مادري بي ندبير بودن معنايش شكست باشد
ولي قطعاً خودتان هم مي دانيد كه تعريف موفقيت و شكست از نظر خداوند با تعريف ما خيلي متفاوت است

قصدم قياس نيست فقط يك مثال است
خيلي ها اعتقاد داشتند كه امام حسين(ع) در مقابل يزيد شكست خورده
خب شما به چنين حرفي اعتقاد داريد؟ يا برعكس ، با تمام وجود باور داريد كه پيروز هميشگي تاريخ ، امام حسين(ع) بود؟

يك روايت از امام صادق(ع) هديه به شما:


كسي به امام صادق(ع) اينطور طعنه زد:
پدران ما تمام پدرا شما را كشتند و خود در مسند حكومت ماندگار شدند

امام خطاب به او فرمود:
نزديك اذان هستيم. اذان كه گفتند معلوم ميشود نام پدر چه كسي ماندگار شده

ببخشید اینو میگم ولی به نظرم شما باید همسرتونو خودتون پیدا کنید Fool

یعنی باید کسی شیفته شما بشه ک بدون توجه به این رفتارا شما رو بیاره بیرون ازین خونه

اما حواستون باشه که درست انتخاب کنید ک سواستفاده نشه خدایی نکرده ازتون :/

اسک دینی ها دعوام نکنید ولی سی سالشون شده تو این اوضاع چکار میشه کرد واقعاx_x

Reza-D;922998 نوشت:
البته خواهر گرامي اگر هم بيشتر دغدغهء شما ازدواج باشد خواستهء بدي نسيت ها

ببینید اینقدر پدر و مادر من درباره ازدواج بد گفته اند که حد نداره. هر کس که می آمد پدرم با تحقیر فراوان به من میگفت تو که کار نداری برای چی میخوای شوهر کنی؟ زن باید دستش تو جیب خودش باشه. خودت پول دربیاری و برای خودت خرج کنی و .... . بگذریم از این که در بیشتر مدت زندگی مادرم حقوقش را تمام و کمال به پدرم می داد و ایشان حتی یک صد تومنی هم برای خرج به مادرم نمیداد و حتی می گفت اگر میخواهی با ماشین تورا تا جایی ببرم باید کرایه اش را به من بدهی!!!! این شد که مادرم از 15 سال پیش حقوقش را به شوهر نداد و پدرم که دستش از مال کوتاه شده بود اخلاقش بسیار بدتر شد. مادر هم به من میگوید تا زمانی که دستت در جیب خودت نرفته حق نداری شوهر کنی ، من اگر این حقوق را نداشتم بدبخت و خوار و ... بودم.

باور کنید تا مدتها در ایام جوانی فکر میکردم تمام زنهایی که از خودشان حقوق ندارند بدبخت هستند و مردانشان مثل شمر با انها رفتار می کنند.

حتی پدرم برای یک خواستگار که یک مقدار راضی شده بود و میگفت همین خوبه چون داره سنت بالا میره و دیگه کسی نمیاد!، گفت میگیم تمام وسایل برقی رو پسر بخره!!وسایل چوبی رو هم اون بخره ! مهریه هم 500 سکه حداقل و شرط حق طلاق و شریک در نصف اموال هم باید در عقد نامه بیاد!

فیزیکدان;923112 نوشت:
ببینید اینقدر پدر و مادر من درباره ازدواج بد گفته اند که حد نداره. هر کس که می آمد پدرم با تحقیر فراوان به من میگفت تو که کار نداری برای چی میخوای شوهر کنی؟ زن باید دستش تو جیب خودش باشه. خودت پول دربیاری و برای خودت خرج کنی و .... . بگذریم از این که در بیشتر مدت زندگی مادرم حقوقش را تمام و کمال به پدرم می داد و ایشان حتی یک صد تومنی هم برای خرج به مادرم نمیداد و حتی می گفت اگر میخواهی با ماشین تورا تا جایی ببرم باید کرایه اش را به من بدهی!!!! این شد که مادرم از 15 سال پیش حقوقش را به شوهر نداد و پدرم که دستش از مال کوتاه شده بود اخلاقش بسیار بدتر شد. مادر هم به من میگوید تا زمانی که دستت در جیب خودت نرفته حق نداری شوهر کنی ، من اگر این حقوق را نداشتم بدبخت و خوار و ... بودم.

باور کنید تا مدتها در ایام جوانی فکر میکردم تمام زنهایی که از خودشان حقوق ندارند بدبخت هستند و مردانشان مثل شمر با انها رفتار می کنند.

حتی پدرم برای یک خواستگار که یک مقدار راضی شده بود و میگفت همین خوبه چون داره سنت بالا میره و دیگه کسی نمیاد!، گفت میگیم تمام وسایل برقی رو پسر بخره!!وسایل چوبی رو هم اون بخره ! مهریه هم 500 سکه حداقل و شرط حق طلاق و شریک در نصف اموال هم باید در عقد نامه بیاد!


خب اينجا بحث شما صورت سوال پيدا كرده و اگر بنده خيلي وارد فاز پاسخگويي بشوم جناب "امين" بنده را مورد عنايت قرار خواهند داد :Nishkhand:

اين حرف والدين شما مانند آن است كه كسي به پسرش بگويد:
"اگر ميخواهي در آينده زير بار منت همسرت نباشي ، تا زماني كه خودت توانايي باردار شدن پيدا نكرده اي زن نگير!!!!

اما جداي از اينكه سخت گيري والدين شما بيشتر به وسواس فكري خودشان برميگردد ، در اين زمانه قطعاً بايد با احتياط درمورد ازدواج رفتار كرد
بخصوص اينكه مردم از اخلاق دور شده اند. گروهي بيشتر مشغول ظواهر هستند و گروهي هم كه گرفتار زيبايي دنياشده اند
امروز ديگر ازدواج هنر مي خواهد. شناختن افراد هنر مي خواهد. حتي چگونه زندگي كردن هنر مي خواهد

نميگويم ايده آليست بشويد ، اما بايد نگاهتان دقيق و ريزبينانه باشد (بدون وسواس)
و نكتهء مهم اينكه اگر مردِ قيمتي مي خواهيد ، اول بايد مطمئن بشويد خودتان هم قيمتي هستيد
موضوع قفل شده است