جمع بندی چیستی و شبهات مقام بقاء بعد از فناء در ذات احدیت

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چیستی و شبهات مقام بقاء بعد از فناء در ذات احدیت

سلام علیکم

منظور اولیاء خدا و عرفا از رسیدن به عالی ترین درجه و مرتبه برای انسان یعنی « بقاء بعد از فناء در ذات احدیت » چیه؟ فنا در سفر چندمه بقاء در سفر چندم؟ همچنین رابطه این سیر با تعین اول و نفس رحمانی و مرتبه « دنی فتدلی فکان قوب قوسین او ادنی » چیست؟ رسیدن انسان کامل به این مقام برای نیل دیگر انسان ها به این مقام چه تفاوتی داره؟ اختلاف علامه طباطبایی و علامه طهرانی در مورد بودن یا نبودن عین ثابت بعد از فنا چیه و نظر مشهور عرفا در این مورد چیست؟ و سؤال مهم اینکه نیل به این مقام برای مستعدین و اوحدی و خواص انسانها مقدوره یا متوسطین هم با دعا و درخواست این مرتبه بر این اساس که ذات اقدس اله « ذوالفضل العظیم» هست امکان نیل به این مرتبه رو دارن؟ آیا دعا کافیست یا از لوازم رسیدن به این مرتبه انسان کامل یا اولیاء کمل و سلوک خاص هست؟ و مورد آخر اینکه کمالی بالاتر از این مقام برای انسان قابل رسیدن و تصور هست؟


با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

Seyyed*;919577 نوشت:
منظور اولیاء خدا و عرفا از رسیدن به عالی ترین درجه و مرتبه برای انسان یعنی « بقاء بعد از فناء در ذات احدیت » چیه؟ فنا در سفر چندمه بقاء در سفر چندم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
مقام فنا که از مقام‌های نهایی سیر و سلوک است، مقامی است که در آن عارف با دست‌یابی به «حق الیقین»، در می‌یابد که در سراسر عالم جز حق نیست. او افعال و صفات و ذات خودش را هیچ می‌یابد و همه آنها را در افعال و صفات و ذات حق تعالی فانی می‌یابد. تعبیر دیگری از مقام فنا، مقام ولایت است که همان اتصال به صقع ربوبی است. البته تجربه فنا و بقای بعد از فنا خود مراتبی دارد و هر چه مرتبه فنایی و بقای بعد از فنایی انسان کامل عمیق‌تر باشد، مرتبه ولایت وی بالاتر خواهد بود.. این مقام، یک مقام نهایی کمالی نیست بلکه بالاتر از این مقام، مرحله‌ی بقاء بعد از فنا است. در این مرحله، عارف با جذب شدن در دریان وصال حق و وحدت محض، از کثرت نفس الامری تجلیات به یکباره غافل نمی‌شود. او در این مرحله، هم حق خلق را ادا می‌کند و هم حق حق را. در این مرحله، عارف می‌تواند از دیگران دستگیری کند به میان آنها بیاید تا آنها را حقانی کند. لذا به این شخص گفته می‌شود «کامل مکمل». انبیاء و اولیاء همگی از کاملان مکمل اند.
عارف در مراحل مختلف سیر و سلوک، چهار سفر کلی را می‌پیماید (بر طبق اسفار اربعه). در سفر اول که سفر از خلق به سوی حق است، عارف از کثرات خلقی دل می‌کند و به سوی عالم اله که عالم وحدت است رهسپار می‌شود (در این جمله چگونه رسیدن به مقام فنا و بقاء بعد از آن اشاره شد) .
در سفر دوم، که سفر از حق به سوی حق بالحق است، عارف سفری حقانی را از حق به سوی حق می پیماید به تعبیری، در اسماء و صفات حق غور می‌کند این سفر به نور حق حقانی می‌شود. در سفر سوم که از حق به سوی خلق بالحق است، از سوی وحدت حق به سمت کثرات خلقی می‌آید اما بالحق.
مقام فنا، در انتهای سفر اول و نیز در طی سفر دوم مطرح است.
در فنای ذات عارف در وجود مطلق، به سبب وحدت بی تمایزش با وجود مطلق،‌ عارف عین حقایق موجود در تعین ثانی و تعین اول می شود و در سفر سوم، در تمام گستره تجلیات وجود مطلق سریان می‌یابد و با آنها وحدت می‌پذیرد و آنها را درک می‌کند، چون او، همان آنهاست و واسطه‌ای در میان نیست. در اینجا معرفت شناسی و هستی شناسی به یکدیگر می‌پیوندند و در هم امتزاج می یابند.
بقای بعد از فنا نیز به سفر سوم اختصاص دارد.
عارف در سفر سوم، هر چند به موطن کثرات باز می‌گردد و با آنها تعامل دارد، اما چگونگی حضورش در این موطن، هیچ گاه همانند حضورش در موطن کثرت در سفر نخست نیست. تفاوت سفر اول و سوم در همان حقانی شدن عارف است.
عارف پس از سلوک در مراتب پیچیده طریقت، و با زدودن قیدها و جنبه‌های امکانی جزئی که در قوس نزول بر وجود وی عارض شده است، سرانجام در مرتبه‌ی تعین ثانی، فارغ از قیدهای جزئی بشری، با عین ثابت خویش متحد می‌شود؛ یعنی در واقع،‌ بهره وجودی خویش را از وجود مطلق ادراک می‌کند؛ ادراکی که در آن، خود را همان حصه‌ی وجود می‌یابد و مطلق را به اندازه آن حصه‌ی وجودی ادراک می‌کند، ادراکی وحدانی و فراتر از تمایز عالم و معلوم.
وی به سریان وجود مطلق در تمام تجلیات ساری، و به نفس این سریان از تمام آنها آگاه و بر آنها مسلط است. همه اینها در سفر سوم رخ خواهد داد. در این مرحله، عارف در تک تک مراحل عالم، همچون عالم عقل، مثال و ماده حضور می‌یابد؛ حضوری از نوع حق الیقینی.
در واقع انسان کامل، خود همان مراحل است.
به این ترتیب، گویا تمام عالم چیزی جز کالبد عارف نیست. همان طور که حق تعالی در تمام عوالم سریان دارد،‌عارف حقانی نیز به نور حق تعالی در تمام ساحت‌ها سریان دارد.
به بیان دیگر، وقتی انسان کامل تا تعین اول صعود کرد، با نفس رحمانی متحد می شود و با سریان آن، در تمام مراحل سریان می‌یابد.

ر.ک: قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 118-119؛

حافظ;920281 نوشت:
این مقام، یک مقام نهایی کمالی نیست بلکه بالاتر از این مقام، مرحله‌ی بقاء بعد از فنا است.

سلام علیکم

با تشکر فراوان از توضیحات مثل همیشه خوب شما

اصطلاخات صحو و محو با فنا و بقا بعد از فنا چه ارتباطی دارد؟ آیا انسان کامل مثل حضرت امیر که در نماز تیر از پای ایشان خارج میکنن و متوجه نمیشن یعنی در مقام فنا بوده و در مقام بقا بعد از فنا نبوده تا درد پا را حس کند چون نقل شده صحابه ای در واقعه کربلا بواسطه مقام فنا جراحات و درد شمشیر رو حس نمیکردن ولی سید الشهداء به دلیل جمع بین غیب و شهود که احتمالا مقام بقاء بعد از فنا دردها و زخم ها رو ادراک و حس میکردن در این موارد توضیح میفرمایید و آیا حالت فنا یک ادراک مثل مکاشفات مقطعی است که فقط در حالاتی مثل نماز برای عارف و سالک رخ بده یا دائمی است؟ یعنی با وجود فنا عارف قادر هست به زندگی عادی خودش ادامه بده بدون اینکه مشکلی در مسائل روزمرگی داشته باشه؟

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;919577 نوشت:
سلام علیکم

منظور اولیاء خدا و عرفا از رسیدن به عالی ترین درجه و مرتبه برای انسان یعنی « بقاء بعد از فناء در ذات احدیت » چیه؟ فنا در سفر چندمه بقاء در سفر چندم؟ همچنین رابطه این سیر با تعین اول و نفس رحمانی و مرتبه « دنی فتدلی فکان قوب قوسین او ادنی » چیست؟ رسیدن انسان کامل به این مقام برای نیل دیگر انسان ها به این مقام چه تفاوتی داره؟ اختلاف علامه طباطبایی و علامه طهرانی در مورد بودن یا نبودن عین ثابت بعد از فنا چیه و نظر مشهور عرفا در این مورد چیست؟ و سؤال مهم اینکه نیل به این مقام برای مستعدین و اوحدی و خواص انسانها مقدوره یا متوسطین هم با دعا و درخواست این مرتبه بر این اساس که ذات اقدس اله « ذوالفضل العظیم» هست امکان نیل به این مرتبه رو دارن؟ آیا دعا کافیست یا از لوازم رسیدن به این مرتبه انسان کامل یا اولیاء کمل و سلوک خاص هست؟ و مورد آخر اینکه کمالی بالاتر از این مقام برای انسان قابل رسیدن و تصور هست؟


سلام
حالا شاید در دنیا نه اما در آخرت خودتان به آن خواهید رسید و خواهید دانست و خواهید چشید
یا علیم[/]

Seyyed*;920304 نوشت:
اصطلاخات صحو و محو با فنا و بقا بعد از فنا چه ارتباطی دارد؟

صحو همان بقا و محو همان فنا است.

Seyyed*;920304 نوشت:
آیا انسان کامل مثل حضرت امیر که در نماز تیر از پای ایشان خارج میکنن و متوجه نمیشن یعنی در مقام فنا بوده و در مقام بقا بعد از فنا نبوده تا درد پا را حس کند چون نقل شده صحابه ای در واقعه کربلا بواسطه مقام فنا جراحات و درد شمشیر رو حس نمیکردن ولی سید الشهداء به دلیل جمع بین غیب و شهود که احتمالا مقام بقاء بعد از فنا دردها و زخم ها رو ادراک و حس میکردن در این موارد توضیح میفرمایید و آیا حالت فنا یک ادراک مثل مکاشفات مقطعی است که فقط در حالاتی مثل نماز برای عارف و سالک رخ بده یا دائمی است؟

نکته ای که در مقام بقاء بعد از فنا به عنوان ملاک مورد نظر است آن است که در این مقام, عارف هم حق حق را ادا می کند و هم حق خلق را و ادای هر یک مانع از ادای دیگری نمی شود. بعلاوه, کسی که بقاء بعد از فنا را دارد پشتوانه اش مقام ولایت و فنائی است. پس ضرورتی ندارد بگوییم حضرت در آن لحظه در حال فنا است. چون ممکن است نقص محسوب شود. کسی که فقط در حال فناست دیگر نمی تواند حق خلق را ادا کند اما امیر المومنین علیه السلام کسی نیست که در همان حال نماز فقیر بر او وارد شود و به او بی توجه باشد. امیدوارم متوجه نکته ی عرضم شده باشید.

Seyyed*;920304 نوشت:
آیا حالت فنا یک ادراک مثل مکاشفات مقطعی است که فقط در حالاتی مثل نماز برای عارف و سالک رخ بده یا دائمی است؟

مکاشفات فنائی دائمی نیست و ماندگار نیست. اما انسان کامل قوه و منه ی این حال را دارد و هر زمان بخواهد می تواند متصل گردد.

محی الدین;920307 نوشت:
حالا شاید در دنیا نه اما در آخرت خودتان به آن خواهید رسید و خواهید دانست و خواهید چشید


سلام
البته متوسطین و ضعفا سهمی از این مقام ندارند و فقط اوحدی از انسانها استعداد و سعه وجودی رسیدن به این مرتبه رو دارن البته راه بسته نیست اینها هم که عرض کردم اقتضا است نه جبر ولی خوب بود نظر کارشناس محترم رو هم در این مورد میدانستیم در قسمت اول هم این سوال رو پرسیدم که دعا و خواستن این مقام برای نیل به اون با توجه به ربوبیت و رحمت لایتناهی ذات اقدس اله نسبت به بندگانش ممکنه یا اگر نقص از قابل باشه دیگه بی نهایت بودن قدرت فاعل هم کارساز نیست چون قابل قابلیت نداره نه اینکه فاعل عاجز باشه.

حافظ;920345 نوشت:
نکته ای که در مقام بقاء بعد از فنا به عنوان ملاک مورد نظر است آن است که در این مقام, عارف هم حق حق را ادا می کند و هم حق خلق را و ادای هر یک مانع از ادای دیگری نمی شود.

سلام علیکم
اگر مقام فنا یعنی اتصال یه نفس رحمانی که واحدیت اطلاقی داره چطور ممکنه ادراک این سریان اطلاقی عارف رو از ادای حق خلق باز بداره در واقع منظورم اینه اتصال یا اتحاد با نفس رحمانی علم و ادراک به مخلوقات رو زیاد میکنه نه اینکه موجب غفلت از اونها بشه چون سریان سعه وجودی میاره نه غفلت از ادای حق لذا چطور ممکنه با وجود فنا در تعین اول که از ارکان نفس رحمانی است غفلت از ادای حق خلق ایجاد بشه؟

حافظ;920345 نوشت:
مکاشفات فنائی دائمی نیست و ماندگار نیست. اما انسان کامل قوه و منه ی این حال را دارد و هر زمان بخواهد می تواند متصل گردد.

هر زمان بخواد مگه امور روحی فرازمانی و مجرد نیستن؟ بعد انسان کامل قلبا علاقه داره دائما و پیوسته متصل باشه مگر محذورات در اتصال دائمی انسان کامل وجود داره؟

Seyyed*;920361 نوشت:
سلام علیکم
اگر مقام فنا یعنی اتصال یه نفس رحمانی که واحدیت اطلاقی داره چطور ممکنه ادراک این سریان اطلاقی عارف رو از ادای حق خلق باز بداره در واقع منظورم اینه اتصال یا اتحاد با نفس رحمانی علم و ادراک به مخلوقات رو زیاد میکنه نه اینکه موجب غفلت از اونها بشه چون سریان سعه وجودی میاره نه غفلت از ادای حق لذا چطور ممکنه با وجود فنا در تعین اول که از ارکان نفس رحمانی است غفلت از ادای حق خلق ایجاد بشه؟

سلام علیکم
سوالتون برای کسانیه که به بقاء بعد از فنا نرسیده‌اند و فقط فنا را دارند؟

Seyyed*;920361 نوشت:
هر زمان بخواد مگه امور روحی فرازمانی و مجرد نیستن؟

انسان کامل دارای جنبه مادی و بشری هم هست. جنبه‌ی بشری انسان کامل که از کار نمی افته! پس اقتضائاتی دارد

Seyyed*;920361 نوشت:
بعد انسان کامل قلبا علاقه داره دائما و پیوسته متصل باشه مگر محذورات در اتصال دائمی انسان کامل وجود داره؟

اینکه چرا تجلیات ذاتی و صفاتی حق دائمی نیست علل مختلفی می تونه داشته باشه که خیلی از علل را من نمی دونم اما اونی که متقاعدم میکنه همان جنبه بشریت انسان کامل است. از آن طرف هم تجلیات الهی نامحدود اند.
بعلاوه، شهود تجلیات ذاتی حق تعالی اگر چه بسیط است و متناسب با عوالم بالا، کلی و فردانی است اما به حسب آن که یک جهت مشاهِد، بشر است، به حسب جنبه بشریت، این مشاهدات، برقی خواهد شد. یعنی در یک جرقه‌ی شهودی، مشاهَدات فراوانی به دست می‌آید که پس از آن چنان حال بهجت و سروری به سراغ وی می‌آید که دوست ندارد با هیچ حال دیگری جایگزین شود.
از جهت بشریت هم باید بگم، انسان کامل به خاطر عبودیت تامی که در او محقق شده، دوست ندارد از جنبه حقانی خودش دمادم استفاده کند بلکه همیشه در حالت انتظار از سوی حق‌تعالی به سر می برد هر وقت به او بدهند می گیرد و الا اگر به حال خودش واگذار شود، تحقق در حالت بشری و عبدانی را ترجیح می دهد. شواهدی از تاریخ و شریعت در دست است که برخی اوقات امام یا نبی معصوم، وانمود می کند که به برخی امور علم ندارد و واقف به برخی مسائل نیست. سرش همین مطلبی است که عرض شد. ادب بندگی اقتضا می کند که به دنبال ویژگی‌های حقانی نرود و در حالت بشری خود باشد مثل بقیه انسان‌های دیگر.
البته علل دیگری هم مطرح است که از بحث دور می شویم.

حافظ;920421 نوشت:
سوالتون برای کسانیه که به بقاء بعد از فنا نرسیده‌اند و فقط فنا را دارند؟

سلام علیکم

برای کسانی که فقط فنا رو دارند چرا اتصال به واحدیت سریانی که اطلاق در تمام اشیاء و خلق داره موجب عدم ادای حق مخلوقات میشه؟ آیا این مسئله جنبه تشریعی داره؟ یعنی در جنبه تکوینی در ادای حق مخلوقات فرقی بین فنا با بقا بعد از فنا نیست؟

حافظ;920421 نوشت:
عنی در یک جرقه‌ی شهودی، مشاهَدات فراوانی به دست می‌آید

اینکه عرفا فرمودن قرآن کشف تام محمدی انسان کامل است یعنی انزال دفعی قرآن بسیط و کلی و فردانی بوده؟ و انزال تدریجی با واسطه ملک ؟ در مورد «دنی فتدلی و کان قاب قوسین او ادنی » توضیح ندادین که منظور فنا در احدیت هست؟

حافظ;920421 نوشت:
و الا اگر به حال خودش واگذار شود، تحقق در حالت بشری و عبدانی را ترجیح می دهد.

اگر ترجیح عارف تحقق در حالت بشری و عبدانی باشه پس سوز و گدازهای فراق چیه؟ مگه منظور از فراق قبض در حالت بشری و بعد از تجلیات حق نیست؟

حافظ;920421 نوشت:
ادب بندگی اقتضا می کند که به دنبال ویژگی‌های حقانی نرود و در حالت بشری خود باشد مثل بقیه انسان‌های دیگر.

موقعی که امام رضا سم را مینوشد به اسم شربت گوارا اگر نسبت به سم بودن جهل دارد در نتیجه چطور امام است و ولایت بر کائنات دارد ؟ اگر جنبه بشری جهل دارد به سم ولی جنبه فرا بشری علم دارد چطور با قاعده وحدت تمام مراتب و شؤون نفس سازگاره ؟ خوب به حکم عقل و فطرت دفع ضرر محتمل در اثر آگاهی به ضرر حالا آگاهی در هر سطحی کسب شده باشد بدیهی است لذا مسائل اهم و بالاتر از حکم عقل بر دفع ضرر وجود دارد که امام با علم به سم داشتن باز سم را مینوشد؟ شاید امتحان بشریت آیا امتحان بشر اهم بر حکم عقل مبنی بر ضرورت دفع ضرر است؟ اونوقت اگر ما قائل به تفکیک مرتبه بشری و فرابشری برای علم امام بشویم آیا جا ندارد کسانی این اشکال را در مورد عدم عصمت امام (معاذالله) در مرتبه بشری و عصمت در مرتبه فرابشری وارد کنن؟

حافظ;920421 نوشت:
البته علل دیگری هم مطرح است که از بحث دور می شویم.

در مورد تفاوت اتصال و اتحاد و فنای عارف در احدیت و تعین اول با فنا و اتصال و اتحاد در نفس رحمانی فرمودین تفاوتهایی دقیقی هست الان جا دارد این تفاوتها رو بیان بفرمایید؟

Seyyed*;920428 نوشت:
برای کسانی که فقط فنا رو دارند چرا اتصال به واحدیت سریانی که اطلاق در تمام اشیاء و خلق داره موجب عدم ادای حق مخلوقات میشه؟ آیا این مسئله جنبه تشریعی داره؟ یعنی در جنبه تکوینی در ادای حق مخلوقات فرقی بین فنا با بقا بعد از فنا نیست؟

سلام علیکم
فنا دارای یک مصداق نیست بلکه ممکن است صیرورت وجودی ایی که در فنا رخ می دهد تنها در حصه‌ای خاص از نفس رحمانی رخ دهد که عموما هم همینطور است این چنین نیست که با تمام این تجلی وحدانی اتحاد وجود حاصل شود. به تعبیر دیگر فنا انواع و اقسامی دارد مثلا در مصباح الانس یک تقسیم بندی اینطور آمده: فناء نفسی و فناء روحی و فناء فی الفنا را داریم که مباحثش کاملا تخصصی است و کاملا بیگانه از این مجال.
در فنا، نگاه کثرت بین به کنار می رود و نگاه وحدت بین محکَّم خواهد شد. آنوقت چطور می‌توان با چنین نگاهی، حق کثرات را ادا کرد!
در واقع کسی که به فنا رسیده، از یک حالت بالانس و موازنه خارج شده است (تعبیر یک مقدار ناقص است).
شخص با فنا از کثرت در می‌آید و به وحدت وجود می رسد آنوقت این وحدت وجود هم مراتب دارد که باز این بحث هم بحث سنگینی است.
عارفان از فنا به «مشاهده رب» تعبیر کرده‌اند در واقع، در این میان، خلق به کنار رفته و حق در منظر عارف برجسته می‌گردد.
یک دسته بندی دیگری از فنا صورت گرفته که عبارت است از فنای در افعال و فنای در صفات و فنای در ذات. این سه مرتبه، در یک حد و اندازه و قوت نیستند.
مثلا در فنای افعال، همه افعال را در همان موطن وقوع فعل، فعل حق می‌بیند نه به این صورت که خداوند را در طول فاعل مباشر، فاعل بعید آن فعل بداند، بلکه در نفس موطن وقوع فعل، آن فعل را در عین اینکه فعل مخلوق می بیند، فعل الله نیز می‌یابد.
گاهی عارف در تجلی ذاتی به اینجا می‌رسد که اصلا درخت نمی‌بیند هیچ نمی‌بیند جز خدا. اما در بقای بعد از فنا همان یکی می‌بیند و هزارتا (مثلا) اما هزار تا را نمی‌گوید هزار ذات، بلکه همان یک ذات است.
در توحید ذاتی ذوات مندک می‌شوند و فقط ذات حق می ماند و حالات حضرت حق. تعدد ذوات دیده نمی‌شود. یک وجود به هزار رنگ (یک وجود متبدل شده به هزار تا). این همان ادعای اصلی وحدت شخصیه است.

هر موطنی احکام خاص خود را دارد در عالم تعین ثانی، عالم احدی جمعی و عین ثایتی است که بساطت محض است و اصلا این تعددهای اینجایی را بر نمی‌تابد پس طبیعی است که در همان حال فنا نتواند حق خلق را هم ادا کند. نهایت حذف کثرات اینجاست.
کسی که به حال فنا می‌رسد از خود غایب است چه رسد به قوای خود و چه رسد به دیگران.
البته کسی که قوی تر شده هم این سو را دارد و هم آن سو را. هم می‌تواند توجه به قوا داشته باشد و هم حال فنا را داشته باشد. کسی که به این مرحله‌ی می رسد از حال فنا در میآید در عین اینکه حفظ فنا کرده علم به خود هم سرجایش هست.
برخی در حال فنا گاه نمی توانند قوای گویشی خود را مدیریت کنند و بعضا زبان به شطحیاتی باز می کنند.
فنا اصلا هویتش آگاهی است در عین اینکه یک نوع ناآگاهی‌های سطح اول دست می‌دهد.
در خود فنا شعور حاضر است اما شاعر دیده نمی‌شود سراسر شعور است همه‌اش حضور و شعور است اما از یک طرف هیچ «خود» نمی‌بیند.
بعلاوه، فنا یک چیز است و شهود در دل فنا یک چیز دیگر است. گاهی حتی در دل شهود می‌تواند بقاء بعد الفنا صورت بگیرد یعنی هم عقلش سر جایش است و می‌تواند جمع حقایق می کند (مثل حالتی که در عقل سراغ داریم) اما برخی مواقع اینطور نیست آنقدر این شهود غنی است و آنقدر او را دچار تلاطم کرده که عقلش زائل می شود و محو صورت می گیرد و فقط در حال «دیدن» است (مثل حالتی که در ملائکه مهیمه سراغ داریم). در باره بهلولی مشربها و مجانین عقلایی که گفته میشد از این دست بودند.
این توضیحات را دادم به جهت آنکه احساس کردم تصویری که از ٰ«فنا» دارید، تصویری گنگ است.

Seyyed*;920428 نوشت:
اینکه عرفا فرمودن قرآن کشف تام محمدی انسان کامل است یعنی انزال دفعی قرآن بسیط و کلی و فردانی بوده؟ و انزال تدریجی با واسطه ملک ؟ در مورد «دنی فتدلی و کان قاب قوسین او ادنی » توضیح ندادین که منظور فنا در احدیت هست؟

کشف و شهود، همان فنا نیست و با هم فرق دارند.

Seyyed*;920428 نوشت:
اگر ترجیح عارف تحقق در حالت بشری و عبدانی باشه پس سوز و گدازهای فراق چیه؟

اولا بودن در پستی‌های بشریت مقصود نیست بلکه بشریتی که مقصود است، در برابر حقانی بودن است. اگر اینها را به حال خودشان واگذارید، دوست ندارد خدایی کند دوست دارد بشر باشد و به مقتضای بشریتش، بندگی کند. پس ربطی به سوز و گدازهای فراق ندارد. انسان محدود هر قدر هم قدر قدرت شود، باز هم دارای محدودیت است و با نامحدود فاصله‌اش بسیار است. بعلاوه، همین سوز و گدازها، لطف بندگی یک عبد است. می توان گفت یکی از علتهای این که می خواهند در حالت بشری باشند، داشتن همین سوز و گدازهاست!

Seyyed*;920428 نوشت:
موقعی که امام رضا سم را مینوشد به اسم شربت گوارا اگر نسبت به سم بودن جهل دارد در نتیجه چطور امام است و ولایت بر کائنات دارد ؟ اگر جنبه بشری جهل دارد به سم ولی جنبه فرا بشری علم دارد چطور با قاعده وحدت تمام مراتب و شؤون نفس سازگاره ؟

در عین این که خروج از موضوع است؛
انسان کامل خادم اراده‌ی تشریعی پروردگار اند نه خادم اراده تکوینی. علم آنها به قدر و سر القدر، و آگاهی آنها از اعیان ثابته خویش، مانع از اراده‌ی تشریعی پروردگار و سنتهای الهی نیست.
قرار نیست با علم انسان کامل به خفیات، معادلات عالم به هم بخورد. اتفاقا امانت دار ترین افراد همین ها هستند و بدون اذن الهی در مقدرات الهی دست نمی‌برند.
بعلاوه، قرار نیست انسان کامل به همه چیز علم داشته باشد اگر خدا بخواهد علم خواهد داشت و الا خودشان تقاضای این دانستنها را ندارند. پس ممکن است امام رضا علیه السلام از وجود سم بی خبر باشند. شما فرض را بر این نبندید که حضرت عالم بوده اند و ... .

حافظ;920458 نوشت:
فنا دارای یک مصداق نیست بلکه ممکن است صیرورت وجودی ایی که در فنا رخ می دهد تنها در حصه‌ای خاص از نفس رحمانی رخ دهد که عموما هم همینطور است این چنین نیست که با تمام این تجلی وحدانی اتحاد وجود حاصل شود.

سلام علیکم
ممنون به خاطر توضیحات خوب و گره گشا

بالاترین مرتبه تجلی وحدانی و نفس رحمانی، احدیت است خوب اتحاد و فنا در احدیت به جهت اطلاق و واحدیت سریانی نفس حمانی موجب تسری این ادراک به تمام نفس رحمانی میشه در واقع همان مثل چون که صد آمد نود هم پیش ماست فنای در احدیت موجب محروم ماندن از واحدیت نیست چون احدیت مافوق تمام حصه های نفس رحمانی است.

حافظ;920458 نوشت:
عارفان از فنا به «مشاهده رب» تعبیر کرده‌اند در واقع، در این میان، خلق به کنار رفته و حق در منظر عارف برجسته می‌گردد.

یعنی مشاهده اسم رب مساوق با فنای در احدیت است؟ اصلا فنا بدون آگاهی شهودی مگر ممکنه؟ تا عارف علم شهودی به احدیت پیدا نکنه که فنا برایش حاصل نمیشه.

حافظ;920458 نوشت:
بلکه در نفس موطن وقوع فعل، آن فعل را در عین اینکه فعل مخلوق می بیند، فعل الله نیز می‌یابد.

در معاصی خوب بدنه فعل و آنچه از فعل آشکاره با طاعات یکیه مثلا در نکاح با زنا یا جهاد با قتل نفس هر دو یک فعل هستن که در موطن وقوع فعل فعل الله است چطور در عین نقص بودن معاصی موطن فعل استناد به الله داده میشود؟ اگر ملاک تطبیق و عدم تطبیق با شریعت است خوب تکوین ارجح بر تشریع است.

حافظ;920458 نوشت:
گاهی عارف در تجلی ذاتی به اینجا می‌رسد که اصلا درخت نمی‌بیند هیچ نمی‌بیند جز خدا

هستی درخت اولویت بر ماهیت درخت دارد ما از درخت پی به هستی نمیبریم بلکه هستی است که قوام ماهیت و درخت بودن درخت است چون درخت هست پس درخت است با مشخصات خودش نه اینکه چون این مشخصات ماهوی دیده شدن پس هستی دارد. در نتیجه اگر ماهیت حد وجود هست که این حدود موجب پیدایش کثرات گوناگون میشود و ادراک با حواس ظاهره صور اشیاء را نزد نفس حاضر میکند و نه وجود آنها را چون وجود به ذهن نمی آید بسیط است و به فرموده آیت الله جوادی آملی باید در خارج به استقبال وجود رفت به علم شهودی حالا سؤال این است که این شهود وجود در خارج موجب یکی از مراتب فنا میشود یا اصولا فنا ماحصل هر مشاهده قلبی نیست و مشاهدات خاصی را شامل میشود؟ یعنی فنا در غیر از احدیت معنا دارد؟ به استقبال وجود در خارج رفتن یعنی فنا افعال یا فنا صفات یا فنا ذات؟

حافظ;920458 نوشت:
در توحید ذاتی ذوات مندک می‌شوند و فقط ذات حق می ماند و حالات حضرت حق. تعدد ذوات دیده نمی‌شود. یک وجود به هزار رنگ (یک وجود متبدل شده به هزار تا). این همان ادعای اصلی وحدت شخصیه است.

در مباحث سابق فرمودین ذات به اطلاق مقسمی قابل ادراک انسان کامل هم نیست حالا تمام این بحث های فنا از مرتبه بعد از ذات به واحدیت مقسمی مطرحه و در واقع اصطلاح ذات در این مباحث اشتراک لفظی با ذات در اطلاق مقسمی دارد؟ و موضوع دیگر اینکه اگر انسان کامل قادر نیست فنا و اتحاد با کل نفس رحمانی که وحدانیت سریانی دارد برقرار کند پس چطور به وحدت شخصی وجود نایل میشود؟ آیا وحدت شخصی وجود هم از مرتبه بعد از ذات لابشرط مقسمی مطرح هست برای فنا یا ذات به واحدیت اطلاقی هم شامل میشود؟ بعد نفس رحمانی مطلقی است که مقید است به سریان حالا عارف چرا نمیتواند با این اطلاق متحد شود و فقط حصه ای از آن نصیب فنای وی میشود؟

حافظ;920458 نوشت:
کسی که به حال فنا می‌رسد از خود غایب است چه رسد به قوای خود و چه رسد به دیگران.


چرا آیت الله خمینی در اربعین در جمله ای قریب به مضمون برگشت عارف از فنا را ترحم حق تعالی نسبت به بنده میداند؟ آیا قطع کمال رحمت است؟

حافظ;920458 نوشت:
بعلاوه، فنا یک چیز است و شهود در دل فنا یک چیز دیگر است.

یعنی شدت شهود در فنا موجب فناست یا هر شهود شدیدی منجر به فناست؟ مگر ممکنه یه حالت در عین اتحاد با نفس به جای اثر گذاری روی نفس مورد مشاهده قرار بگیرد بدون تاثیر پذیری؟

حافظ;920462 نوشت:
اگر اینها را به حال خودشان واگذارید، دوست ندارد خدایی کند دوست دارد بشر باشد و به مقتضای بشریتش، بندگی کند.


خوب قراره توحید نفی شرک از انسان داشته باشه شهود و فنایی که فقر و ظهور و ربط رو به عیان ادراک کنه دیگه خدایی کردن چیه؟ خدایی کردن نفسانیه از صفات ابلیسه نه انسان کامل وقتی عارف خودی نبیند حالا خدا خدایی میکند و حق همین است چه عارف بنده باشد چه فانی؟ اصلا وقتی عارف خدا را عبادت میکنه در واقع شأنی از ظهور حق داره شأن دیگرش رو عبادت میکنه

Seyyed*;920488 نوشت:
بالاترین مرتبه تجلی وحدانی و نفس رحمانی، احدیت است خوب اتحاد و فنا در احدیت به جهت اطلاق و واحدیت سریانی نفس حمانی موجب تسری این ادراک به تمام نفس رحمانی میشه در واقع همان مثل چون که صد آمد نود هم پیش ماست فنای در احدیت موجب محروم ماندن از واحدیت نیست چون احدیت مافوق تمام حصه های نفس رحمانی است.

ریشه‌ی نفس رحمانی در تعین اول است بله؛ اما قرار نیست کسی که در فلان اسم ذات فانی گشت، با نفس رحمانی هم متحد گردد آنهم در امکانی‌ترین ساحت آن. مگر ساحتهای تعین ثانی و اول، یکی دو تاست!
یک اسم ذاتی، وقتی اسم ذاتی است که فردانیت در او برجسته است ولو این که همین اسم ذاتی است که هزاران عین ثابت از او پدیده می‌آید و سرمنشأ آنها خواهد شد. اسماء ذاتیه در مقام ذات مندمج اند به حسب مصدر، در واقع باید گفت اینها اسماء ذاتیه اند چون هیچ مغایر با ذات نیستند اتحاد با ذات دارند اما به حسب قابل است که کثیر شدند کثرت را به حسب مصدر پیدا نکردند به حسب متعلق پیدا کردند.
مثلا فردانیت حق می‌خواهد نفی غیر کند و اثبات حق کند. اشباع ذاتی در اسماء ذات از این جهت است که ذات را اثبات کند و غیر را نفی کند. حال کسی که فانی در این اسم می شود حالش مشخص است!
مفاد وحدت ذاتی این بود که هیچ گونه اشعار به کثرت ندارد در واقع یکی از اسماء ذاتیه است چون این وحدت با هر کثرتی می سازد در عین حال که هاضم کثرات است. در عین حال مشعر به کثرت نیست. اما وحدت صفاتی، اشعار به کثرت دارد که تعبیر می‌کنند به «یکتای همه». یعنی صد صفت مال یک ذات. در عین اینکه وحدت را نگه داشته می‌شود کثرت را هم در نظر مي‌گیریم این را می‌گویند احدیت الکثرة. چنین چیزی وحدت صفاتی است یا واحدیت. یعنی یک ذات مستجمع همه صفات و غلبه آن وحدت بر این کثرت در عین اینکه آن کثرت ملحوظ است. حتی اگر فنا در چنین وحدت صفاتی هم رخ دهد نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که پس چون که صد آمد نود هم پیش ماست بلکه این فنا در آن ساحت صد صورت گرفته و معلوم نیست بتواند در ساحت نود، حق او را هم ادا کند.
بحث فقط روی ادراک نیست بحث این است که بتواند حق کثرات را هم ادا کند.

Seyyed*;920488 نوشت:
چرا آیت الله خمینی در اربعین در جمله ای قریب به مضمون برگشت عارف از فنا را ترحم حق تعالی نسبت به بنده میداند؟ آیا قطع کمال رحمت است؟

کمال نهایی به فنا خلاصه نمی شود بلکه به بقاء بعد از فناست.

Seyyed*;920488 نوشت:
خوب قراره توحید نفی شرک از انسان داشته باشه شهود و فنایی که فقر و ظهور و ربط رو به عیان ادراک کنه دیگه خدایی کردن چیه؟ خدایی کردن نفسانیه از صفات ابلیسه نه انسان کامل وقتی عارف خودی نبیند حالا خدا خدایی میکند و حق همین است چه عارف بنده باشد چه فانی؟ اصلا وقتی عارف خدا را عبادت میکنه در واقع شأنی از ظهور حق داره شأن دیگرش رو عبادت میکنه

بنده مقصودم این نیست که انسان کامل اتصالش و یا به تعبیری اینکه در قرب فرائض، خداوند چشم و گوش وی می‌گردد و ... زائل شدنی است نه کسی که در سفر سوم است در عین حال، در سفر دوم هم هست و سفر دومش قطع نمی‌شود. سفر دوم، بی‌انتهاست. چون بی نهایت است. مقصودم برخی تجلیات فنایی است که اینها برقی اند. اصلا اگر قرار باشد دائمی باشد، عارف قرار نخواهد داشت و نظامش به هم خواهد خورد. حالا چطور می شود که یک عارف هم سفر دوم را دارد و هم در سفر سوم است این نیاز به پایان‌نامه‌ها و پژوهش‌های جدی دارد.
عبارات در مورد تعیین دقیق فنا و این که آیا به فنای بالقوه هم فنا گفته می‌شود یا خیر، یک مقدار مذبذب است.
بعلاوه، افراد هم متفاوت اند (همانطور که قبلا عرض شد). افرادی که قوی هستند در یک ظرف می‌توانند هم حالات فنائی را داشته باشند و هم حالات بقائی را حفظ کنند. این دیگر بر می گردد به آن شخصش.
آنوقت حالات فنائی با فنا آیا یکی است یا متفاوت است این دیگر بر می گردد به تعریف ما از فنا که تا چه محدوده و حیطه‌ای را فنا بنامیم و به حسب نفس الامر هم همینطور باشد.

حافظ;920547 نوشت:
آنوقت حالات فنائی با فنا آیا یکی است یا متفاوت است این دیگر بر می گردد به تعریف ما از فنا که تا چه محدوده و حیطه‌ای را فنا بنامیم و به حسب نفس الامر هم همینطور باشد.

سلام علیکم
توضیحات خیلی خوب و عالی باتشکر از استاد و کارشناس عزیز

یعنی فنا هم به حال و ملکه تقسیم میشود و ملکه شدن حالت فنا را بقا میگویند این تعریف درسته؟

حافظ;920547 نوشت:
عبارات در مورد تعیین دقیق فنا و این که آیا به فنای بالقوه هم فنا گفته می‌شود یا خیر، یک مقدار مذبذب است.

فنای بالقوه که میتواند مورد بحث هر انسانی حتی متوسطین باشد آیا مقصود مرتبه ای از سلوک است که سالک با توجه به استعداد خاصی علائم فنای بالقوه را ظهور و بروز میدهد منظور این است؟

حافظ;920547 نوشت:
کسی که در سفر سوم است در عین حال، در سفر دوم هم هست و سفر دومش قطع نمی‌شود. سفر دوم، تمامی ندارد. چون بی نهایت است. مقصودم برخی تجلیات فنایی است که اینها برقی اند. اصلا اگر قرار باشد دائمی باشد، عارف قرار نخواهد داشت و نظامش به هم خواهد خورد.

آیا سیر در اسفار اربعه خصوصا سفرهای اول تا سوم فقط در عالم دنیا رخ میدهد یا تتمه و تکمیل و ادامه سیر در برزخ و قیامت و بهشت خالدین فیها همان فدخلی فی عبادی هم جریان دارد آیا فنا دائم بعد از ترک بدن و موت دائمی باز هم نظام ساختاری روحی و نفسی سالک را به هم میزند؟ و سوال مهم اینکه سیر متوسطین در برزخ و قیامت نهایتا تا سفر چندم است و آیا فنا موقت هم شامل حالشان میشود؟

حافظ;920547 نوشت:
اما قرار نیست کسی که در فلان اسم ذات فانی گشت، با نفس رحمانی هم متحد گردد آنهم در امکانی‌ترین ساحت آن.

فنای عارف در هر اسم ذات با اسم دیگر ذاتی متفاوت است؟ یا در هر فنایی به دلیل غلبه فردانیت اون اسم ذات عارف تفاوتی در نوع فنا در هر اسم ذاتی با اسم دیگر مشاهده نمیکند یعنی منظورم اینه آیا تجربه فنا در هر اسم ذات صرفا چون در فنا بودن مشترکن در نتیجه برای عارف بدون تفاوت است؟

حافظ;920547 نوشت:
مگر ساحتهای تعین ثانی و اول، یکی دو تاست!

منظور از ساحت در تعینات چیست؟ آیا ساحتها به دلیل این قاعده که هیچ تجلی تکراری از ذات ظاهر نمیشود بی نهایتند؟ البته لایتناهی به قید سریان؟

حافظ;920547 نوشت:
یک اسم ذاتی، وقتی اسم ذاتی است که فردانیت در او برجسته است ولو این که همین اسم ذاتی است که هزاران عین ثابت از او پدیده می‌آید و سرمنشأ آنها خواهد شد.

مرتبه اعیان بعد از اسماء ذاتی است اعیان همان صور علمی کثرات عوالمن یا تعریفی گسترده تر دارن؟

حافظ;920547 نوشت:
یعنی یک ذات مستجمع همه صفات و غلبه آن وحدت بر این کثرت در عین اینکه آن کثرت ملحوظ است.

با توجه به احکام ذات لابشرط مقسمی که همه از صقع ذات اسنباط میشود و بدون قید هستند آیا کثرت امر اعتباری نیست؟ و وحدت امر اصیل و واقعی و حق؟

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;920358 نوشت:
سلام
البته متوسطین و ضعفا سهمی از این مقام ندارند و فقط اوحدی از انسانها استعداد و سعه وجودی رسیدن به این مرتبه رو دارن البته راه بسته نیست اینها هم که عرض کردم اقتضا است نه جبر ولی خوب بود نظر کارشناس محترم رو هم در این مورد میدانستیم در قسمت اول هم این سوال رو پرسیدم که دعا و خواستن این مقام برای نیل به اون با توجه به ربوبیت و رحمت لایتناهی ذات اقدس اله نسبت به بندگانش ممکنه یا اگر نقص از قابل باشه دیگه بی نهایت بودن قدرت فاعل هم کارساز نیست چون قابل قابلیت نداره نه اینکه فاعل عاجز باشه.

سلام
هیچیک از مقامات معنوی مقام شخص نیست همه مقام انسان بما هو انسان است حال برخی اینجا می رسند و برخی آنجا برادر
یا علیم[/]

Seyyed*;920553 نوشت:
یعنی فنا هم به حال و ملکه تقسیم میشود و ملکه شدن حالت فنا را بقا میگویند این تعریف درسته؟

فکر نمی کنم کسی اینطور قائل شده باشه. فنا، فنا است و با حالت بقاء این فنا فرق دارد. هر نوع از انواع فنا برای خودش یک بقائی دارد مثل فناء نفسی و بقاء بعد از این فناء نفسی و ... . اینها در مصباح الانس هست و مباحثش کاملا سنگینه. فراموش نکنید که کسی که در حال بقاء بعد از فنا قرار می گیرد، سفر دومش قطع نمی‌شود و کماکان ادامه دارد اما این فنا یک حالاتی دارد که این حالات همیشه رخ نمی‌دهد بارقه‌ای و جرقه‌ای و زودگذر است. دوام ندارد. جرعه نوشی است. خاصیتش این طور است.

Seyyed*;920553 نوشت:
فنای بالقوه که میتواند مورد بحث هر انسانی حتی متوسطین باشد آیا مقصود مرتبه ای از سلوک است که سالک با توجه به استعداد خاصی علائم فنای بالقوه را ظهور و بروز میدهد منظور این است؟

یک وصول داریم یک سلوک داریم. تا قبل از وصول، هنوز فنائی رخ نداده و عارف در حال سلوک است. با وصول است که فنا رخ می دهد. یک سری جرقه‌هایی که قبل از رسیدن به صقع ربوبی و سفر دوم رخ می دهد را نباید به حساب فنا گذاشت.

Seyyed*;920553 نوشت:
آیا سیر در اسفار اربعه خصوصا سفرهای اول تا سوم فقط در عالم دنیا رخ میدهد یا تتمه و تکمیل و ادامه سیر در برزخ و قیامت و بهشت خالدین فیها همان فدخلی فی عبادی هم جریان دارد آیا فنا دائم بعد از ترک بدن و موت دائمی باز هم نظام ساختاری روحی و نفسی سالک را به هم میزند؟ و سوال مهم اینکه سیر متوسطین در برزخ و قیامت نهایتا تا سفر چندم است و آیا فنا موقت هم شامل حالشان میشود؟

بنده متمایل به این باورم که سفر دوم حتی در بعد از مرگ به صورت وسیع ادامه خواهد داشت (برای کسانی که قبل از مرگ در سفر دوم در حال سیر بوده‌اند). شواهدی از قبیل احادیثی که در آن ذکر شده علومی در هر شب جمعه به پیامبر و ائمه‌اطهار افزوده می‌شود و از این قبیل شواهد. اما سفر سوم و چهارم نه. بعد از مرگ، همه به نوعی فنا دست می‌یابند منتهی فناء در کدام اسم مهم است؟! اسماء جلالی یا جمالی؟!
فناء موقت را نمی‌دانم چیست.

Seyyed*;920553 نوشت:
فنای عارف در هر اسم ذات با اسم دیگر ذاتی متفاوت است؟ یا در هر فنایی به دلیل غلبه فردانیت اون اسم ذات عارف تفاوتی در نوع فنا در هر اسم ذاتی با اسم دیگر مشاهده نمیکند یعنی منظورم اینه آیا تجربه فنا در هر اسم ذات صرفا چون در فنا بودن مشترکن در نتیجه برای عارف بدون تفاوت است؟

پاسخ معلوم است. قطعا متفاوت است.

Seyyed*;920553 نوشت:
منظور از ساحت در تعینات چیست؟ آیا ساحتها به دلیل این قاعده که هیچ تجلی تکراری از ذات ظاهر نمیشود بی نهایتند؟ البته لایتناهی به قید سریان؟

لا تکرار فی التجلی نتیجه، بی‌نهایت بودن تجلیات است. می‌تونیم بگیم ساحت یعنی همان تجلیات. یا اسماء و یا اعیان ثابته.

Seyyed*;920553 نوشت:
مرتبه اعیان بعد از اسماء ذاتی است اعیان همان صور علمی کثرات عوالمن یا تعریفی گسترده تر دارن؟

بله همان صور علمی یا مظاهر اسماء.

Seyyed*;920553 نوشت:
با توجه به احکام ذات لابشرط مقسمی که همه از صقع ذات اسنباط میشود و بدون قید هستند آیا کثرت امر اعتباری نیست؟ و وحدت امر اصیل و واقعی و حق؟

اعتباری هست اما نه به معنای هیچ و پوچ. دارای نفس الامر است. این بحث را باید با بحث «حیثیت تقییدیه شأنیه» تبیین کرد. در تاپیک‌هایی که به عهده‌ی بنده بوده این بحث به خوبی بیان شده است با جستجو می توانید آن مطالب را پیدا کنید.

محی الدین;920568 نوشت:
سلام
هیچیک از مقامات معنوی مقام شخص نیست همه مقام انسان بما هو انسان است حال برخی اینجا می رسند و برخی آنجا برادر
یا علیم

سلام
اخوی نمیشه سهم نطفه و لقمه و مسائل عالم ذر رو در استعدادها نادیده گرفت که نظام احسن اینطور ایجاب میکنه که سطوح استعدادها مختلف باشه حتی در سلوک نمیشه اولیاء محبوبی رو با سالکین محبی و سالکین محبی رو با توده مردم قیاس کرد گرچه هر کدام به مرتبه بالاتر راه دارن ولی استعدادها یکی نیست البته این موضوع به حکمت و عدل الهی هم برمیگرده. یه واقعه از این موضوع عرض کنم البته قریب به مضمون: سبزی فروشی شنیده بود سید علی قاضی استاد سالکین هست رفت خدمت ایشان گفت ذکری بفرمایید آ سید علی قاضی فرمود ذکری برای شما ندارم اصرار کرد گفت بگو یا سیب زمینی و یا پیاز!!!!!!!!!!!! ولی خب عرفا از کاسبین و اهل بازار کم شاگرد نداشتن منظورم اینه استادی مثل سید علی قاضی طبق باطن شاگرد سلوکی انتخاب میکرد باطن هم حکایت از استعداد شخص داره گاهی سلوک شخصی فقط منحصر در انجام احکام ظاهری و امور روزمره و اعتقادات اجمالی خلاصه میشه.

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;920611 نوشت:
سلام
اخوی نمیشه سهم نطفه و لقمه و مسائل عالم ذر رو در استعدادها نادیده گرفت که نظام احسن اینطور ایجاب میکنه که سطوح استعدادها مختلف باشه حتی در سلوک نمیشه اولیاء محبوبی رو با سالکین محبی و سالکین محبی رو با توده مردم قیاس کرد گرچه هر کدام به مرتبه بالاتر راه دارن ولی استعدادها یکی نیست البته این موضوع به حکمت و عدل الهی هم برمیگرده. یه واقعه از این موضوع عرض کنم البته قریب به مضمون: سبزی فروشی شنیده بود سید علی قاضی استاد سالکین هست رفت خدمت ایشان گفت ذکری بفرمایید آ سید علی قاضی فرمود ذکری برای شما ندارم اصرار کرد گفت بگو یا سیب زمینی و یا پیاز!!!!!!!!!!!! ولی خب عرفا از کاسبین و اهل بازار کم شاگرد نداشتن منظورم اینه استادی مثل سید علی قاضی طبق باطن شاگرد سلوکی انتخاب میکرد باطن هم حکایت از استعداد شخص داره گاهی سلوک شخصی فقط منحصر در انجام احکام ظاهری و امور روزمره و اعتقادات اجمالی خلاصه میشه.

سلام
این حرفها درست است اما مال اینسو است
آنسو خبر دیگری است
انا کلنا لله و انا کلنا الیه راجعون
دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
یا علیم[/]

محی الدین;920614 نوشت:
سلام
این حرفها درست است اما مال اینسو است
آنسو خبر دیگری است
انا کلنا لله و انا کلنا الیه راجعون
دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
یا علیم


آن سو هم قرآن پرده از اسرار برداشت هم از جنات التجری و بهشت جسمانی فرمود هم از فدخلی فی عبادی و ودخلی جنتی و بهشت ذات و دلیلی نداره هر کسی در جنات التجری بود بالضروره در بهشت ذات هم حضور داشته باشه.

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;920616 نوشت:
آن سو هم قرآن پرده از اسرار برداشت هم از جنات التجری و بهشت جسمانی فرمود هم از فدخلی فی عبادی و ودخلی جنتی و بهشت ذات و دلیلی نداره هر کسی در جنات التجری بود بالضروره در بهشت ذات هم حضور داشته باشه.

سلام
وقتی میشه از جهنم به بهشت رفت از بهشت هم میشه به خدا رفت
یا علیم[/]

حافظ;920588 نوشت:
بعد از مرگ، همه به نوعی فنا دست می‌یابند منتهی فناء در کدام اسم مهم است؟! اسماء جلالی یا جمالی؟!


سلام علیکم

یعنی معذب شدن جهنمیان هم به اسماء جلالی مثل اشد المعاقبین و ... نوعی فنا و قرب محسوب میشه؟ فنای جهنمیان در اسماء جلالی همان ادراک فردانیت یک اسم واحد و ماحصلش توحید فعلی یا صفاتی یا ذاتی است؟ اگر اینطور باشه که این امور فطری هستن و نعمت چرا جهنم میشه نقمت و عذاب برای جهنمی؟

حافظ;920458 نوشت:
اما برخی مواقع اینطور نیست آنقدر این شهود غنی است و آنقدر او را دچار تلاطم کرده که عقلش زائل می شود و محو صورت می گیرد و فقط در حال «دیدن» است

در حالت فنا تکلیف شرعی از عارف و سالک برداشته میشه یا اگر عمدا خودش شرایط فنا را فراهم کند و این حالت موجب ترک واجبی بشود معصیت کرده؟ اصلا مگه انجام واجبات قرار نیست انسان رو به فنا و توحید برسونه؟ چون شنیدم عرفای شیعه قائلن حتی بعد از وصول هم ترک ظاهر روا نیست.

محی الدین;920620 نوشت:
سلام
وقتی میشه از جهنم به بهشت رفت از بهشت هم میشه به خدا رفت
یا علیم

شخصی خبر نداشته باشه از بالاتر اصلا نمیخواد که برسه بهش خواستن هم اونجا مبادی اختیاری نداره بلکه تابع ملکات علمی و عملی دنیایی است که استعدا هم در اون نقش داره. اون انسان بهترین جا رو بهشت خودش میدونه مثل طفل که از لذات بزرگسالان درکی نداره که دنبالش باشه چه برسه به رسیدنش.

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;920626 نوشت:
شخصی خبر نداشته باشه از بالاتر اصلا نمیخواد که برسه بهش خواستن هم اونجا مبادی اختیاری نداره بلکه تابع ملکات علمی و عملی دنیایی است که استعدا هم در اون نقش داره. اون انسان بهترین جا رو بهشت خودش میدونه مثل طفل که از لذات بزرگسالان درکی نداره که دنبالش باشه چه برسه به رسیدنش.

سلام
خیر طور که عوض شد خیلی چیزها عوض میشه. جهل علم میشه و علم انگیزه وووو
یا علیم[/]

محی الدین;920628 نوشت:
سلام
خیر طور که عوض شد خیلی چیزها عوض میشه. جهل علم میشه و علم انگیزه وووو
یا علیم

بحث فعلیته نه تبدیل جهل به علم صرفا همون مسائل 70 سال زندگی برای تعیین مقام ابدی. باید زمینه ها در دنیا تهیه شده باشه.

[="Tahoma"][="Navy"]

Seyyed*;920631 نوشت:
حث فعلیته نه تبدیل جهل به علم صرفا همون مسائل 70 سال زندگی برای تعیین مقام ابدی. باید زمینه ها در دنیا تهیه شده باشه.

سلام
حالا بذار همینطور فک کنیم
بیشتر تلاش خواهیم کرد همین
یا علیم[/]

محی الدین;920633 نوشت:
سلام
حالا بذار همینطور فک کنیم
بیشتر تلاش خواهیم کرد همین
یا علیم

البته ذات اقدس اله «ذو الفضل العظیم » هست هیچی از لطف و کرم اش بعید نیست. @};-

Seyyed*;920622 نوشت:
یعنی معذب شدن جهنمیان هم به اسماء جلالی مثل اشد المعاقبین و ... نوعی فنا و قرب محسوب میشه؟

بله ولی این وصول آنان را به سختی می‌اندازد و مشکلاتی برایشان خواهد داشت.

Seyyed*;920622 نوشت:
در حالت فنا تکلیف شرعی از عارف و سالک برداشته میشه یا اگر عمدا خودش شرایط فنا را فراهم کند و این حالت موجب ترک واجبی بشود معصیت کرده؟ اصلا مگه انجام واجبات قرار نیست انسان رو به فنا و توحید برسونه؟ چون شنیدم عرفای شیعه قائلن حتی بعد از وصول هم ترک ظاهر روا نیست.

برای کسانی که قدرت روحی بالایی دارند اینچنین نیست که فنا آنان را از اینسو بیندازد و نتوانند خود را جمع و جور کنند. نمونه‌ی عینی‌اش، پیامبر صلی الله علیه و آله است. بله کسانی که قدَر نشده‌اند ممکن است در لحظه‌ی فنا، ادراک اینسویی را از دست بدهند و دست به حرکات و یا اقوالی خارج از اختیار خود بزنند.
قبلا در این موضوع
راجع به عقلاء مجانین و بهلولی مشربها به قدر کافی سخن رانده شده است.
ر.ک: ‌http://www.askdin.com/showthread.php?t=58577&page=2

حافظ;921038 نوشت:
بله ولی این وصول آنان را به سختی می‌اندازد و مشکلاتی برایشان خواهد داشت.

سلام علیکم
خیلی ممنون و سپاسگزار

آیت الله جوادی آملی فرمود ما جهنم عقلی نداریم یعنی برد جهنم تا عالم عقل نیست از این طرف اسماء جلالیه جهنمیان به نظر میرسه مافوق عالم عقل و در عالم اسماء باشه این مطلب رو چطور تببین میکنید؟

فرمودین فنا در یکی یا تعدادی از ساحتهای نفس رحمانی واقع میشه نه همه آن آیا این موضوع در مورد انسان کامل و صادر اول هم صدق میکنه؟

باتشکر از شما

Seyyed*;921092 نوشت:
آیت الله جوادی آملی فرمود ما جهنم عقلی نداریم یعنی برد جهنم تا عالم عقل نیست از این طرف اسماء جلالیه جهنمیان به نظر میرسه مافوق عالم عقل و در عالم اسماء باشه این مطلب رو چطور تببین میکنید؟

اگر بر این باور باشیم که عذاب جهنمیان فقط عذاب صوری است بله باید در یک عالمی مثل عالم مثال باشد حتی اگر همین مبنا را بپذیریم، در پاسخ به سوال شما باید گفت، هر یک از اسماء در هر عالمی یک جلواتی دارند مگر خود شما از عوالم بالا به اینجا که عالم ماده است نیامده‌اید؟! آنوقت جلوه‌های اسماء در هر عالمی متناسب با آن عالم خواهد بود.
در ثانی بحث ما راجع به فنا بود نه عذاب جهنمیان. این نشان می‌دهد که شما فنا را مساوی با حالات و وقایع در قیامت گرفته اید در حالیکه اینچنین نیست.

Seyyed*;921092 نوشت:
فرمودین فنا در یکی یا تعدادی از ساحتهای نفس رحمانی واقع میشه نه همه آن آیا این موضوع در مورد انسان کامل و صادر اول هم صدق میکنه؟

من متوجه هستم که شما نظرتان به چه نقطه‌ای است (شما می‌خواهید بگوییم فنا، بقاء بعد از فنا را هم شامل می‌شود یعنی لازمه‌ی منطقی آن است نمی‌توان بینشان مرزی کشید) و این دقت نظر شما را هم می رساند اما باید این دقت را داشته باشید که اگر چه انسان کامل در اسماء ذاتی کلی که ریشه نفس رحمانی اند فانی می‌گردند اما اصلا ماهیت فنا این است که یک جور از کثرات بریده می‌شود و تنها در فردانیت خداوند فانی می‌شود.
در درجه بعد، از دل خود همین فنا، بقاء بعد از فنا بیرون می آید چون کیفیت این دو از باب لُبس بعد از لُبس است. هر فنایی برای خود بقائی دارد.

حافظ;921340 نوشت:
این نشان می‌دهد که شما فنا را مساوی با حالات و وقایع در قیامت گرفته اید در حالیکه اینچنین نیست.


سلام علیکم

یعنی شما قائل به فنا مثلا کفار و ابلیس در یک اسم جلالی خداوند در جهنم هستین که این مسئله مافوق حالات و وقایع قیامت است؟ منظورم اینه یک کافر جهنمی که سیر قهقرایی داشته و فطرت رو خاک کرده چطور فنا داره حتی در اسم جلالی خداوند؟ چون موضوع سیر قهقرایی و بعد با سیر صعودی و قرب تقابل داره. قرب و بعد نسبت به اسماء جمالی مدنظره یا قربی داریم که مافوق قرب و بعد اسم جمالی هست؟ قبول فنا در اسم جلالی برای کافر مشکله چون فنا کماله و موجب فردانیت یک اسم میشه. بیشتر توضیح میدید.


حافظ;921340 نوشت:
در درجه بعد، از دل خود همین فنا، بقاء بعد از فنا بیرون می آید چون کیفیت این دو از باب لُبس بعد از لُبس است. هر فنایی برای خود بقائی دارد.

هر فنایی برای خود بقایی دارد پس در تفاوت اصطلاحی فنا و بقا بعد از فنا باید اولی رو زودگذر و دومی را ابدی فرض کرد؟

Seyyed*;921434 نوشت:
یعنی شما قائل به فنا مثلا کفار و ابلیس در یک اسم جلالی خداوند در جهنم هستین که این مسئله مافوق حالات و وقایع قیامت است؟ منظورم اینه یک کافر جهنمی که سیر قهقرایی داشته و فطرت رو خاک کرده چطور فنا داره حتی در اسم جلالی خداوند؟ چون موضوع سیر قهقرایی و بعد با سیر صعودی و قرب تقابل داره. قرب و بعد نسبت به اسماء جمالی مدنظره یا قربی داریم که مافوق قرب و بعد اسم جمالی هست؟ قبول فنا در اسم جلالی برای کافر مشکله چون فنا کماله و موجب فردانیت یک اسم میشه. بیشتر توضیح میدید.

فنای در دنیا و قبل از مرگ کمالی است که قسمتی از کمالات انسان کامل است و الا بعد از مرگ همه به این فنا دست می‌یابند.
نکته دیگر این است که ما یک حرکت وجود به سمت پروردگار داریم که در صراط مستقیم وجودی رخ می‌دهد که کافر و مومن در آن مشترک اند. این کریمه شریفه حاکی از همین صراط مستقیم وجودی است: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم» و همچنین «إنا لله و إنا إلیه راجعون» حکایت از همین قسم دارد.
اما یک صراط مستقیم سلوکی هم داریم که بحث قرب در این بستر مطرح است. در فضای صراط مستقیم سلوکی، سخن از مؤمن و کافر به میان می‌آید، سخن از اقرب طرق به میان می‌آید. سخن از کمالی بودن صراط مومنین به میان می‌آید. پس این دو، دو فضای از بحث دارند و نباید با هم خلط شوند. اون کسی که سیر قهقرائی داشته، به حسب صراط مستقیم سلوکی به قهقرا رفته است اما به حسب صراط مستقیم وجودی، نه.
در «ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها» شخص چه بخواهد و چه نخواهد سیر «إلیه راجعون»‌ را طی خواهد کرد.


Seyyed*;921434 نوشت:
هر فنایی برای خود بقایی دارد پس در تفاوت اصطلاحی فنا و بقا بعد از فنا باید اولی رو زودگذر و دومی را ابدی فرض کرد؟

بله در واقع‌ فناء آخرین ایستگاه کمال انسان نیست بلکه با بقاء بعد از فنا است که پازل کمالات در انسان تکمیل می‌شود.

حافظ;920547 نوشت:
بحث فقط روی ادراک نیست بحث این است که بتواند حق کثرات را هم ادا کند.

سلام علیکم

ادای حق کثرات یعنی هدایت و دستگیری تشریعی یا واسطه رساندن فیض تکوینی منظوره؟

و سؤال بعدی اینکه چرا صادر اول و انسان کامل مساوق نفس رحمانی نیست؟

با تشکر فراوان

Seyyed*;922064 نوشت:
ادای حق کثرات یعنی هدایت و دستگیری تشریعی یا واسطه رساندن فیض تکوینی منظوره؟

سلام علیکم
یعنی بتواند با دیگران ارتباط برقرار کند و با آنها زندگی کند مثل یک آدم معمولی.

Seyyed*;922064 نوشت:
اینکه چرا صادر اول و انسان کامل مساوق نفس رحمانی نیست؟

انسان کامل با صادر نخستین هم فرق دارد.
چون این سؤال با موضوع تاپیک فاصله دارد، آنرا در قالب یک تاپیک دیگری مطرح کنید. با تشکر

حافظ;922065 نوشت:
یعنی بتواند با دیگران ارتباط برقرار کند و با آنها زندگی کند مثل یک آدم معمولی.


سلام علیکم

درحال حاضر حضرت مهدی با کسی ارتباط برقرار نمیکنه حداقل با اکثر انسانها و غیبت هم نمیشه یک زندگی معمولی محسوب کرد آیا معاذالله این موجب عدم ادای حق خلق شده؟

حافظ;922065 نوشت:
انسان کامل با صادر نخستین هم فرق دارد.
چون این سؤال با موضوع تاپیک فاصله دارد، آنرا در قالب یک تاپیک دیگری مطرح کنید. با تشکر

حتما

Seyyed*;922070 نوشت:
درحال حاضر حضرت مهدی با کسی ارتباط برقرار نمیکنه حداقل با اکثر انسانها و غیبت هم نمیشه یک زندگی معمولی محسوب کرد آیا معاذالله این موجب عدم ادای حق خلق شده؟

سلام علیکم
شما از کجا متوجه شدید که حضرت نمی‌تواند با کسی ارتباط برقرار کند؟!! مگر ظهور مساوی حضور است! با آشنایی که از شما دارم این اشکال از شما بعید بود.

حافظ;922268 نوشت:
سلام علیکم
شما از کجا متوجه شدید که حضرت نمی‌تواند با کسی ارتباط برقرار کند؟!! مگر ظهور مساوی حضور است! با آشنایی که از شما دارم این اشکال از شما بعید بود.

حافظ;922065 نوشت:
و با آنها زندگی کند مثل یک آدم معمولی.


سلام علیکم

شما فرمودین مثل یک آدم معمولی زندگی کنه خب غیبت به نظر شما زندگی معمولیه؟

بعد در ارتباطها خود حضرت حق انتخاب فرد خاص و تصرف در نفس اشخاص داره که موقع ملاقات تصرف ماننع میشه پی ببرن امام علیه السلام بوده و باز هم موقع ارتباط به دلیل تصرف امام هر حرفی و کاری نمیتوانند انجام بدن و بگن گاهی ارتباط مکاشفه است گاهی معاینه است اما مطلبی که قابل تأمله قابلیت قابل و نفس زکیه داشتن برای ارتباطه که تمام اینها ارتباط رو مشروط کرده و مسئله عادی بودن زندگ حضرت رو به زعم حقیر نقض کرده؟!!!!

Seyyed*;922297 نوشت:
مثل یک آدم معمولی زندگی کنه خب غیبت به نظر شما زندگی معمولیه؟

بعد در ارتباطها خود حضرت حق انتخاب فرد خاص و تصرف در نفس اشخاص داره که موقع ملاقات تصرف ماننع میشه پی ببرن امام علیه السلام بوده و باز هم موقع ارتباط به دلیل تصرف امام هر حرفی و کاری نمیتوانند انجام بدن و بگن گاهی ارتباط مکاشفه است گاهی معاینه است اما مطلبی که قابل تأمله قابلیت قابل و نفس زکیه داشتن برای ارتباطه که تمام اینها ارتباط رو مشروط کرده و مسئله عادی بودن زندگ حضرت رو به زعم حقیر نقض کرده؟!!!!


سلام علیکم
انسان کامل دارای دو جنبه‌ است یکی جنبه بشری و دیگری جنبه حقانی. در بیشتر امور مربوط به هدایت و دستگیری جامعه و نفوس، از ویژگی حقانی استفاده می گردد البته این سخن به این معنا نیست که جنبه بشری انسان کامل به کار هدایت مردم نیاید بلکه با جنبه بشری شان هم هدایت صورت خواهد گرفت اما در برخی امور نیاز به دخالت ویژگی حقانی آنان است. مهم جمع این دو ویژگی در انسان کامل است. پس ایصال فیض همیشه از مجرای ویژگی بشری نیست همانطور که همیشه از مجرای ویژگی حقانی نیست.
نکته دیگر آن که ادای حق خلق منحصر به ارتباط فیزیکی محسوس هم نیست.
این که در زیارت جامعه کبیره این مضمون را داریم که به واسطه حضرات است که باران می بارد و خلق روزی می خورند و ... فوائدی است که لازم نیست خود افراد به آن التفات تفصیلی داشته باشند.

سوال
ضمن توضیح مقام «فنا» و «بقای بعد از فنا» بیان کنید کدام یک برتر اند و بر کدام یک از اسفار اربعه منطبق می شوند؟

پاسخ
مقام فنا که از مقام‌های نهایی سیر و سلوک است، مقامی است که در آن عارف با دست‌یابی به «عین الیقین» و «حق الیقین»، در می‌یابد که در سراسر عالم موجود مستقلی جز حق نیست. او افعال و صفات و ذات خودش را هیچ می‌یابد و همه آنها را در افعال و صفات و ذات حق تعالی فانی می‌یابد. تعبیر دیگر از مقام فنا، مقام ولایت است که همان اتصال به صقع ربوبی[1] است. این مقام، یک مقام نهایی کمالی نیست بلکه بالاتر از این مقام، مرحله‌ی بقای بعد از فنا است.[2] در این مرحله، عارف با جذب شدن در دریای وصال حق و وحدت محض، از مخلوقات به یکباره غافل نمی‌شود. او در این مرحله، هم حق خلق را ادا می‌کند و هم حق حق را. در این مرحله، عارف می‌تواند از دیگران دستگیری کند به میان آنها بیاید تا آنها را حقانی کند. لذا به این شخص گفته می‌شود «کامل مکمل». انبیاء و اولیاء همگی از کاملان مکمل اند. [3] البته تجربه فنا و بقای بعد از فنا خود مراتبی دارد و هر چه مرتبه فنایی و بقای بعد از فنای انسان کامل عمیق‌تر باشد، مرتبه ولایت وی بالاتر خواهد بود.[4] سالکی که در مقام بقای بعد از فنا با وجودی سریانی که در موجودات دارد، تنها شاهد جهت حقی و خلقی اشیا باشد و حق و خلق را بی احتجاب از هم مشاهده کند, سالک کامل است؛ اما اگر زائد بر این کمال، در مراتب موجودات نیز سریان وجودی داشته باشد و از همه مراتب و اسرار آن آگاه شود او خلیفه و قطب خواهد بود.
خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین, منزل بقاء را جزء مراحل نهایی سیر و سلوک می داند.[5]
عارف در مراحل مختلف سیر و سلوک، چهار سفر کلی را می‌پیماید (بر طبق اسفار اربعه). در سفر اول که سفر از خلق به سوی حق است، عارف از کثرات خلقی (مخلوقات) دل می‌کند و به سوی عالم اله که عالم وحدت است رهسپار می‌شود.
در سفر دوم، که سفر از حق به سوی حق بالحق است، عارف سفری حقانی را از حق به سوی حق می پیماید به تعبیری، در اسماء و صفات حق غور می‌کند این سفر به نور حق حقانی می‌شود. سفر سوم که از حق به سوی خلق بالحق است، از سوی وحدت حق به سمت کثرات خلقی (مخلوقات) می‌آید اما بالحق.[6]
سفر چهارم نیز سفر بوسیله حق در خلق است. سالک در سفر چهارم همه مخلوقات و آثار و لوازم آنها را مشاهده می کند و به مضار و منافع آنها در دنیا و آخرت، آگاه می شود، و به رجوع الی الله و کیفیت آن و ... علم پیدا می کند. بنابراین صاحب نبوت تشریعی شده نبی نامیده می شود؛ زیرا از آنچه مایه بقای مخلوقات و مضار و منافع آنهاست و از آنچه سعادت و شقاوتشان بدان وابسته است، خبر می دهد و در همه این امور با وجودی حقانی است و التفات به مخلوقات او را از توجه به حق مشغول نمی سازد.[7]
مقام فنا، در انتهای سفر اول و نیز در طی سفر دوم مطرح است.[8] در فنای ذات عارف در وجود مطلق، به سبب وحدت بی تمایزش با وجود مطلق،‌ عارف عین حقایق موجود در تعین ثانی و تعین اول می شود و در سفر سوم، در تمام گستره تجلیات (مخلوقات) وجودِ مطلق سریان می‌یابد و با آنها وحدت می‌پذیرد و آنها را درک می‌کند، چون او، همان آنهاست و واسطه‌ای در میان نیست. در اینجا معرفت شناسی و هستی شناسی به یکدیگر می‌پیوندند و در هم امتزاج می یابند.[9]
بقای بعد از فنا نیز به سفر سوم اختصاص دارد. عارف در سفر سوم، هر چند به موطن کثرات باز می‌گردد و با آنها تعامل دارد، اما چگونگی حضورش در این موطن، هیچ گاه همانند حضورش در موطن کثرت در سفر نخست نیست. تفاوت سفر اول و سوم در همان حقانی شدن عارف است.
عارف پس از سلوک در مراتب پیچیده طریقت، و با زدودن قیدها و جنبه‌های امکانی جزئی که در قوس نزول بر وجود وی عارض شده است، سرانجام در مرتبه‌ی تعین ثانی، فارغ از قیدهای جزئی بشری، با عین ثابت خویش متحد می‌شود؛ یعنی در واقع،‌ بهره وجودی خویش را از وجود مطلق ادراک می‌کند؛ ادراکی که در آن، خود را همان حصه‌ی وجود می‌یابد و مطلق را به اندازه آن حصه‌ی وجودی ادراک می‌کند، ادراکی وُحدانی و فراتر از تمایز عالِم و معلوم. وی به سریان وجود مطلق در تمام تجلیات ساری، و به نفس این سریان از تمام آنها آگاه و بر آنها مسلط است. همه اینها در سفر سوم رخ خواهد داد. در این مرحله، عارف در تک تک مراحل عالم، همچون عالم عقل، مثال و ماده حضور می‌یابد؛ حضوری از نوع حق الیقینی.[10]
در واقع وجود انسان کامل، متحد با همان مراحل می گردد. به این ترتیب، گویا تمام عالم چیزی جز کالبد عارف نیست. همان طور که حق تعالی در تمام عوالم سریان دارد، ‌عارف حقانی نیز به نور حق تعالی در تمام ساحت‌ها سریان دارد.
به بیان دیگر، وقتی انسان کامل تا تعین اول (اولین تعین بعد از مقام ذات) صعود کرد، با نفس رحمانی متحد می شود و با سریان آن، در تمام مراحل سریان می‌یابد.

نتیجه
فنا به معناي صيرورت و ارتقاي وجودي عبد است و اين، به معناي از ميان برداشته شدن عينِ شخصِ فاني نيست. وی, قائم به خدا بودنِ مخلوقات را به صورت عین الیقینی یا حق الیقینی می یابد. کسی که به این مقام می رسد بر اقتضائات عین ثابت خویش و احکام سر القدر خویش آگاه می شود. همچنین, بالاتر از مقام فنا, مقام بقای بعد از فنا است. از مهم‌ترين ويژگي‌هاي مقام بقای بعد از فنا، «حقانی و بالحق بودن وجود سالک» و «سريان در مراتب موجودات» است. در اين حالت، بنده، بواسطه خلق از حق تعالی محجوب نمی گردد و همینطور بواسطه توجه به حق تعالی از خلق محجوب نمی ماند. متحقق به اين مقام، شئ واحد را به اعتبار حقيقتش، حق و به اعتبار تعيّنی که دارد، خلق مي‌نگرد. همه صفات سالک در مقام بقای بعد از فنا, صفات حق خواهد بود. در این هنگام سیر او در میان مخلوقات در حقیقت سیر الله است.

منابع
[1]. عالم علم الهی.

[2]. ابن عربی, مجموعه رسائل ابن عربی، رساله الانوار، ج1، ص 284.

[3]. سید یدالله یزدانپناه, مبانی و اصول عرفان نظری, ص 70.

[4]. همان, ص 644.

[5]. ر.ک: ملاعبدالرزاق کاشانی, شرح منازل السائرین, ص 608.

[6]. سید یدالله یزدانپناه, همان, ص 70.

[7]. آقا محمد رضا قمشه ای, مجموعه آثار, ص 52.

[8]. سید یدالله یزدانپناه, همان, ص 288.

[9]. همان, ص 628.

[10]. همان.

موضوع قفل شده است