مطالعه ی آزاد برای همه

تب‌های اولیه

168 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مطالعه ی آزاد برای همه

سلام
می خوام توی این تاپیک مطالب آزاد بزارم البته با اجازه مدیران مربوطه
هر کسی هم دوست داشت میتونه پیام بزاره

-----------------------------------------------------
مهمترين خاطره كشتيِ ابراهيم بر مي گردد
به قهرماني باشگاه ها در سال هاي آخر قبل از انقلاب
كه مسابقات انتخابي كشوري نيز به شمار مي آمد.
ابراهيم در آن زمان در اوج آمادگي به سر مي برد
و هركسي يك مسابقه از ابراهيم مي ديد
مي گفت :
"امسال تو 74 كيلو هيچكس حريف ابراهيم نمي شه."
مسابقات شروع شد
و ابراهيم يكي يكي حريف ها رو
از پيش رو برمي داشت
و با چهار كشتي كه برگزار كرد
به نيمه نهائي رسيد
اكثر كشتي ها رو هم يا ضربه مي كرد
يا با امتياز بالا مي برد.
با اون شور و حالي كه داشت گفتم:
"امسال ديگه يه كشتي گير از باشگاه ما
مي ره تيم ملي "
ديدار نيمه نهائي هم با اينكه حريفش خيلي مطرح بود
ولي ابراهيم با اقتدار برنده شد و به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي محمود .ك بود
كه همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
قبل از شروع فينال رفتم رختكن پيش ابراهيم و گفتم:
"من كشتي هاي حريفت رو ديدم.
خيلي ضعيفه،
از اين كشتي قبلي راحت تر مي توني ببري.
فقط ابرام جون ،
تو رو خدا خوب كشتي بگير،
من شك ندارم امسال برا تيم ملي انتخاب مي شي "
ابراهيم هم بندهاي كفشهاش رو بست
و در حالي كه مربي آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد مي كرد،
با هم به سمت تشك رفتند.
وقتي ابراهيم روي تشك رفت،
من در بين تماشاگرها رفته بودم
و داشتم نگاهش مي كردم،
حريف ابراهيم داشت با او حرف مي زد
و او هم سرش رو به علامت تائيد تكون مي داد.
بعد هم حريف ابراهيم
يك جائي رو بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد.
من هم برگشتم و نگاه كردم.
ديدم يه پيرزن،
تسبيح به دست،
اون بالاي سكوها نشسته.
نفهميدم چي گفتن و چي شد
ولي ابراهيم خيلي بد كشتي رو شروع كرد
و همه اش دفاع مي كرد.
بيچاره مربي ابراهيم،
اينقدر داد زد و راهنمائي كرد كه صداش گرفت.
ولي ابراهيم انگار هيچي از حرفاي مربي
و حتي داد زدن هاي من رو نمي شنيد
و فقط داشت وقت رو تلف مي كرد.
حريف ابراهيم با اينكه اولش خيلي ترسيده بود
ولي جرأت پيدا كرد و هي حمله مي كرد.
ابراهيم هم با آرامش خاصي مشغول دفاع بود.
داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار رو به ابراهيم داد
و در پايان هم ابراهيم باخت
و حريف ابراهيم قهرمان 74 كيلو شد.
داور وقتي دست حريف را بالا مي برد
ابراهيم مي خنديد و خوشحال بود
انگار كه خودش قهرمان شده.
بعد هم دو تا كشتي گير يكديگر رو بغل كردند.
حريف ابراهيم در حالي كه از خوشحالي گريه مي كرد
خم شد و دست ابراهيم رو بوسيد.
دو تا كشتي گير در حال خارج شدن از سالن بودن
كه از بالاي سكوها پريدم پائين و آمدم سمت ابراهيم و داد زدم:
"آدم عاقل، اين چه وضع كشتي بود.
بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم " و گفتم:
"آخه اگه نمي خواي كشتي بگيري بگو،
ما رو هم معطل نكن".
ابراهيم خيلي آرام و با يه لبخند هميشگي گفت:
" اينقدر حرص نخور"
بعد هم سريع رفت تو رختكن
و لباس هاش رو پوشيد و سرش رو انداخت پائين و رفت.
از زور عصبانيت كارد مي زدن خونم در نمي اومد،
همينطور به در و ديوار مشت مي زدم.
نيم ساعت نشستم و وقتي كمي آروم شدم.
راه افتادم كه برم بيرون.
جلوي در ورزشگاه همان حريف فينال ابراهيم رو ديدم
كه با مادر و كلي از فاميلهاشان
دور هم ايستاده بودن و خيلي خوشحال بودن.
يكدفعه همان آقا من رو صدا كرد.
برگشتم و با اخم گفتم:" بله ؟"
آمد به سمت من و گفت:
"من متوجه شدم شما رفيق آقا ابرام هستيد،درسته ؟
" با عصبانيت گفتم:" فرمايش؟"
ادامه داد:
"آقا عجب رفيق با مرامي داريد.
من قبل مسابقه به آقا ابراهيم گفتم شك ندارم
كه از شما مي خورم،
اما هواي ما رو داشته باش،
مادرم وبرادرام اون بالاي سالن نشسته اند،
مواظب باش ما خيلي ضايع نشيم ".
بعد ادامه داد:
"رفيقتون سنگ تموم گذاشت
نمي دوني مادرم چقدر خوشحاله "،
بعد هم گريه اش گرفت و گفت:
"من تازه ازدواج كردم
و به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم،
نمي دوني چقدر خوشحالم".
من هم كه مانده بودم چي بگم
كمي سكوت كردم و گفتم:
"رفيق جون ،
اگه من جاي داش ابرام بودم،
با اين همه تمرين و سختي كشيدن
اين كار رو نمي كردم.
اين كارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه".

از آن پسر خداحافظي كردم
و نيم نگاهي به اون پيرزن خوشحال و خندان انداختم
و حركت كردم.
بين راه به كار ابراهيم فكر مي كردم،
اينجور گذشت كردن
اصلاً با عقل جور در نمي ياد.
با خودم فكر مي كردم
كه پوريايِ ولي وقتي فهميد
كه حريفش به قهرماني تو مسابقه احتياج داره
و حاكم شهر،
اونها رو اذيت كرده،
به حريفش باخت اما ابراهيم...
ياد تمرين هاي سختي كه
ابراهيم توي اين مدت كشيده بود افتادم
و به ياد لبخندهاي اون پيرزن و اون جوون،
يكدفعه گريه ام گرفت.
عجب آدميه اين ابراهيم!
سلام بر ابراهیم

-------------------------------------------------------

همیشه آیه وجعلنا را زمزمه میکرد .

گفتم:آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است
اینجا که دشمن نیست !

ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت :

دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟؟

------------------------------------------------------------

«وجَعلنا مِن بین ایدیهِم سَدا و مِن خَلفِهم سَدا، فاغْشَیناهُم فهَم لایبُصِرون»

و پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم، پس هیچ چیز را نمى‏بینند.

-------------------------------------------------------------------------

یا لیتنی کنت معک

“شب تاسوعا بود
و احساس می‌کردم در رکاب امام حسین(ع) می‌جنگم،
یک عمر گفته بودم
«یا لیتنی کنت معک»
و آنجا احساس می‌کردم اینجا کربلا است
و من در رکاب امام حسین(ع) می‌جنگم.
با امام راز و نیاز می‌کردم که در رکاب تو نبودم،
اما به کربلای خوزستان رسیدم
و آرزوی من این است
که خون گرمم بر زمین بریزد
و به شهادت برسم.
در این لحظات هیچ‌چیز را احساس نمی‌کردم
و هرچه به شهادت نزدیک‌تر می‌شدم
برافروخته‌تر و شادمان‌تر می‌شدم”.
کماندوهای عراقی
شهید چمران را در لباس پلنگی دیدند
و گمان کردند که او عراقی است،
با او عراقی صحبت کردند
او هم که به عربی مسلط بود،
وقتی عراقی‌ها گاردشان را شکافتند
و جلو آمدند چمران آنها را به رگبار بست
چنان‌که دشمنان
در حالی که کامیون خود را به جا گذاشته بودند،
فرار کردند
و چمران هم توانست با کامیون آنها به عقب برگردد.

#حکایت
#مردان_بزرگ
#ابراهیم_هادی

حاج حسین الله کرم می گوید: در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان!
با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه!

لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم.

مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم.

پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!!

چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟!

جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه!

با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟!

گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟!

فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟!

این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟!

اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد:

به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد:

برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟!

هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم. فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.

کتاب سلام بر ابراهیم – ص 135
زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی

#حکایت
#مردان_بزرگ
#ابراهیم_هادی
#آموزش

در دوران مجروحیت ابراهیم
به یکی از زورخانه های تهران رفتیم.
ما در گوشه ای نشستیم.
با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد
به صدا در می آمد
و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد.
تازه وارد هم دستی از دور
برای ورزشکاران نشان می داد
و با لبخندی بر لب، در گوشه ای می نشست.
ابراهیم با دقت به حرکات مردم
نگاه می کرد،
بعد هم برگشت و آرام به من گفت:
این ها را ببین که چطور از صدای زنگ
خوشحال می شوند.
بعد ادامه داد:
بعضی از آدم ها عاشق زنگ زور خانه اند!!!
(راستی من چطور!!!)
این ها اگر اینقدر
که عاشق این زنگ بودند
عاشق خدا می شدند،
دیگر روی زمین نبودند.
بلکه در آسمان ها را می رفتند!
بعد گفت:
دنیا همین است،
تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده،
حال و روزش همین است.
اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد
و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد،
مطئن باش زندگیش عوض می شود
و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد.
بعد ادامه داد:
توی زورخانه خیلی ها می خواهند ببینند
چه کسی از بقیه زورش بیشتر است
و چه کسی هم زودتر خسته می شود.
(اونخ ما چطوریاییم ما کجای کاریم چند چندیم!)
اگر روزی میاندار ورزش شدی
تا دیدی کسی خسته شده،
برای رضای خدا سریع ورزش را عوض کن.
من زمانی ....
ابراهیم می گفت:
انسان باید هر کاری
حتی مسائل شخصی خودش را
برای رضای خدا انجام دهد.
(حتی نفس کشیدنت، راه رفتنت)
آگاه باش عالم هستی زبهر توست
غیر از خدا هر آنچه بخواهی شکست توست

#حکایت#ناب
#مردان_بزرگ
#ابراهیم_هادی
#آموزش

همیشه هم قبل از مسابقات کشتی
دو رکعت نماز می خواندم.
پرسیدم چه نمازی؟!
گفت:
دور رکعت نماز مستحبی!
از خدا می خواستم یک وقت تو مسابقه،
حال کسی رو نگیرم!
(تا حالا شده برای اینکه حال کسی رو بگیری برنامه بریزی!!!)
.

سلام روفقا میخوام یکم حرف بزنم بزارین اول یه حکایت بگم

شهید ابراهیم هادی به اذان خیلی بها میداد مخصوصا اذان گفتن
بخاطر یه اذان جلو دشمنا تیر به گردنش خورد
شاید کلیا بگن عقل نداره
ولی با اون کارش خیلی چیزا عوض شد
18 نفر خودشونو تسلیم کردن
یه افسر ارشد که در این 18 نفر بود کلی اطلاعات جنگی داد که باعث پیروز شدن در اون عملیات شده
بعدش شهید شدن در مقابله با صدام
و خیلی چیزا دیگه
بعدش متوجه میشن اون کلیا که خودشون عقل نداشتن

مطالعه این کتاب سلام بر ابراهیم البته کل کتاب نه این پی دی افی که تو اینترنت با یه سرچ ساده پیدا میشه چون این گزیده ای از کتابه
به بعضیا یاد میده که چطور امر به معرف و نهی از منکر کنند
راستی یکی از استراتژی های جامعه شناسی و مملکتی به گفته دکتر شریعتی که مطالعه داشتم همین امر به معرف و نهی از منکره البته دقیق کلامشو یادم نمیاد
ولی همین امر به معرف و نهی از منکر رو یه استراتژی به روز در جامعه میدونند که تو دین اسلام توصیه شده
یعنی یه راه حل
راستی نه این امر ای به معروف و نهیای از منکری که تو جامعه میبینیم و نه مختص به حجاب دخترا و خانماا
نه این امر به معروف و نهی از منکری که الان تو ذهن من و تو که داری اینو میخونی هک شده این نیستا گفته باشم
امر به معروف و نهی از منکر خب روش داره
و مطمئنا این روشی که من و تو، توی خیابون میبینیم نیس
چون جواب نمیده اگه میداد اثرش این نمیشد که میبینیم
مثلا وقتی این کتاب رو میخونی یه سری امر به معروف و نهی از منکرای که ابرام اقا کرده می بینی روش کارشو منظورمه ها
اونوقت نتیجشم می بینی
یا هممون جنگ امام حسین رو شنیدیم با یزید
هممون حتمنی شنیدیم که آقا امام حسین علیه سلام که سلام من و تو بهشون باد سلام خداوند مهربان بهشون و تمام نیکان عالم نیت جنگشو هدف جنگشو امر به معروف و نهی از منکر گذاشته یعنی امر به معروف و نهی از منکر میدونه کشته شدنشو و آواره کردن خود و خانواده و دوستارانشون هم اواره هم اسیر هم شهید
راستی تو همون دینی که ماه رمضون روزه واجبه پیامبر خدا برای جنگ به مومنین و مسلمین رو میکنه و میگه برین جهاد و روزه بر مسافر واجب نیست یعنی نمیگه حالا ماه رمضون بگذره بعدش بریم جنگ
در همین دین امام حسین وقت اذان وامیسته به جماعت تکی تکی نه ها وامیسته به جماعت طوری که یه عده رو میچینه میگه فدایی بشین که یه وقت ما تیر نخوریم هین نماز
همون دینی که تو قرانش میگه اگر در گرفتاری بودی مثل جهاد روی مرکبت به نماز به ایست و همونطوری نمازتو بخون بعدش به جای امن که رسیدی نمازتون دوباره بخون البته الان تا جایی که تو ذهنمه از آیه قران دارم مینویسم دال بر تحریف نباشه
پس بس بدونیم که این نمازه خیلی خیلی واسه ما فایده داره
نه واس کس دیگه ای واسه خود خودمون
راستی اینم الان به ذهنم رسید که بگم
وَأَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ.
خلاصه که بداهه خواستم اینا رو به روفقای جانم بگم
که یه وخ نگن نگفتی به همتونا گفته باشم تازه به دوستای خودتون این حرفای منو بگین

سلام به روفقا کتاب قاسطین و مارقین و ناکثین از دکتر علی شریعتی رو پیشنهاد میکنم مطالعه کنین
من که تا به نیمه این کتاب رسیدم بنظرم جالب اومد قشنگه

کتاب سلام بر ابراهیم رو هم بهتون پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنین
این کتاب رو هم تا به آخرش مطالعه داشتم
با مطالعه این کتاب یکی از بندگان خوب خدا رو میتونین باهاش آشنا بشین
بعدشم من خودم کلی داستان شنیده بودم ولی نمیدونستم که نقش اصلی داستانا آقا ابرامه
دمش گرم خدا عزتش بده
راجع به کتابشم بگم که اگه کتاب پرواز تا بی نهایت رو خونده باشین تقریبا نگارش و تیپ کلی کتابش مشابه این کتابه که پرواز تا بی نهایتم اگه نخوندین حتما بخونین که کتاب خیلی خیلی خوبی هست مثل این کتاب
سلام بر ابراهیم
سلام بر بندگان خوب خدا
سلام بر خوبان
سلام بر شما

#حکایت

روزی یکی صوفی از مریدان ((شیخ ابوسعید ابوالخیر))
در گذر با سگی روبرو شد
و عصایش بر سگ زد و دست سگ را شکست.
سگ که از کار صوفی غمگین و زار شُد،
شکایت نزد ابوسعید بُرد و از آن صوفی گِلِه کرد.
شیخ صوفی را بازخواست و به او گفت: ای مرد بی وفا،
آیا انسان با یک حیوان زبان بسته
این گونه رفتار می کند؟
صوفی پاسخ داد که سگ خود را به جامه من مالید
و جامه ام نجس شد،
از همین رو او را زدم،
وگرنه که زدن من از روی بازی و سرگرمی نبود.
اما سگ آرام نگرفت و پاسخ قانعش نکرد.
پس ابوسعید که نا آرامی سگ را دید به او گفت:
بگو چه مجازاتی برایش می خواهی
تا من هم اینک او را مجازات کنم که تو خشنود گردی،
و خشمت را به روز قیامت مگذاری...
سگ پاسخ داد:
من چون دیدم که او صوفی است
و لباس مردان خدا را بر تن دارد،
نزدش آمدم و به خود ترسی راه ندادم.
مجازات او باید این باشد
که جامه مردان را از تن او به در آوری
تا دیگران نیز مانند من فریب لباسش را نخورند
و از شر او در امان باشند!
و بدان که با این کار
خلقی را تا قیامت از دست او آسوده کرده ای.

یکی صوفی گذر می‌کرد ناگاه
عصا را بر سگی زد در سر راه

چو زخمی سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد در خروش و در تگ افتاد

به پیش بوسعید آمد خروشان
بخاک افتاد دل از کینه جوشان....

الهی نامه عطار نیشابوری

کتاب شیعه مکتب اعتراض دکتر علی شریعتی رو هم خوندم جالب بود بهتون پیشنهاد میکنم مطالعه کنین

سلام روفقا
من کتاب امت و امامت دکتر علی شریعتی رو خوندم
بنظرم کتاب جالبی هست و خوندنشو بهتون پیشنهاد میکنم

سلام روفقا
کتاب امت و امامت شهید دکتر علی شریعتی خوندش خالی از لطف نیست
حداقلش اینه که با بعضی اصلاحات و معنی واژه ها و تاریخ و ریششون آشنا میشین
من که تا الان به نیمه های کتاب رسیدم از خوندنش راضی هستم
برگی از کتاب امت و امامت
برای روشن شدن مساله رهبری در امت باید امام را شناخت.
همانطور که اسلام برای جامعه اصطلاح خاصی دارد،
در برابر اصطلاحات مشابهش یعنی
جامعه، ناسیون، قبیله، ملت، شعب، طایفه و... امثال آن،
برای رهبری این جامعه،
یعنی امت هم اصطلاح خاصی دارد.
در برابر حاکم، زمامدار، پیشوا، سید، زعیم، رئیس، عظیم، پادشاه، قیصر، رئیس جمهور، فرمانده ...
اصطلاح "امام" را دارد.
و این اصطلاح نیز همه ی معانی گوناگون و سرشاری را که در "امت" طرح است
واجد است
و همان امتیازاتی که در اصطلاح امت هست
و بینشی که در آن نهفته است،
اصطلاح امام نیز نسبت به دیگر اصطلاحات مشابه و معادلش
در تلقی های گوناگون و فرهنگها و مکتب های مختلف اجتماعی و سیاسی و علمی داراست.
بنابراین امام شناسی ضروری ترین و فوری ترین مساله ایست
که برای انسان مسلمان در جامعه اسلامی یعنی "امت" مطرح است.
خوشبختانه از نخستین ایام
که تاریخ اسلام تکوین می یابد
متفکرین و رهبران و دانشمندان
و حتی در صدر اسلام
یعنی میان اصحاب کاملا به عظمت و حساسیت نقش امام پی برده اند،
امام صادق در این باب حجت
که دو سوم متن اصول کافی را تشکیل می دهد
و مهمترین و قابل دقت ترین فصل این کتاب بزرگ بشمار می آید،
خطاب به یکی از اصحابش درباره امامت
و اهمیت و ارزش اصل بزرگ رهبری در اسلام مثال می زند:
"انسانی که امام خود را نمی شناسد
بمانند گوسفندی است که شبان خود را گم کرده باشد.
این انسان، اگر خدا پرست هم باشد،
اگر موحد و مسلمان هم باشد،
و اگر به دقت همه اصول اسلامی را بشناسد
و باور داشته باشد
و به همه احکام هم عمل کند
اما در زندگی امامش را نشناسد
مانند گوسفندی است که گله خود را گم کرده باشد،
این گوسفند، آواره است،
مدتها، شب ها و روزها، در صحراها و دشت ها و چراگاه ها و مرزعه های بیگانه
باید سرگردان و آواره بگردد
تا به گله ای برخورد و مدتی خود را در این گله مشغول دارد
و تحت رهبری چوپانی درآید
ببیند این چوپان او را به چراگاهی بیگانه، و دهی بیگانه، کشانده است
و پس از مدتها بیدار شود و ببیند
که این شبان، شبان او نیست
و این گله، گله او نیست
و سپس از آنها جدا شود و در پی گله خود و شبان خود،
سر به صحراها و بیابانها نهد.
سردرگم و راه گم کرده تا باز به چوپانی دیگر و گله ای دیگر برسد
و پس از مدتی که فریب گله تازه و چوپان تازه را می خورد
باز دردناکانه احساس می کند که این گله، گله او نیست
و این چوپان، چوپان او نیست
و او را به سرزمین خود و خانه ی خود هدایت نخواهد کرد.
و باز مایوسانه از این گله و چوپان بر می گردد
و آواره و پریشان در بیابانهای وحشت و صحراهای نومید و بیگانه
به دنبال گله ی خود و شبان خود سرگردان، تا بالاخره، به کام گرگ می افتد...".
این مثال به اندازه ای عمیق و پر معنی و غم انگیز است
که تاریخ و سرنوشت انسانها در طول تاریخ،
از گذشته بسیار دور تا کنون،
شاهد انسانهای است که سرگذشت و سرنوشت این گوسفند تنهای آواره را داشته اند
و از این گله به آن گله
و از فریب این چوپان به فریب آن شبان سردرگم و پریشان شده اند
و سرنوشتشان کام درنده گرگ شده است
و به تعبیر صریح و دقیق ماکیاولی:
کام شیر یا دم یا دام روباه.
در اینجا باید توضیح بدهم
کسی که دارای اعتقاد خداپرستی و اعتقاد مذهبی درست هم هست
و خوب هم عقایدش را می شناسد،
اما اگر امامش را نشناسد
و رهبریش را تعیین نکند سردرگم است،
گمراه است.
یعنی از عقاید و ایمانش بدان عقاید طرفی برای زندگیش، نمی بندد.
چهره "حر"،
در میان همه ی چهره های بزرگ تاریخ اسلام،
چهره است کاملا مشخص و مستقل و مجزا،
و داستانش، داستان بسیار زیبایی است،
و نقشش در کربلا، زشت ترین و جنایتکارانه ترین
و نیز زیباترین و عظیم ترین نقشهاست.
مردی است که فاصله ی جنایت تا خدمت،
فاصله ی آلت فعل یزید بودن تا صحابی حسین شدن
و فاصله ی شرارت تا شهادت
و فاصله ی درنده کثیف و مامور معذور جلادی
تا انسان بزرگ و آزاد و متعالی جانباز را
در یک نیمروز و با یک " انتخاب" تعیین کرده و طی کرده است.
این مرد در صبح عاشورا یکی از افسران ارتش یزید است
و بعد از چند ساعت یکی از قربانیان بزرگ و به نام صف امام حسین است
و یکی از عزیزترین یاران او.
فاصله ای چنین عظیم را در فرصتی یک ساعته یا دو ساعته چگونه طی کرد؟
آیا عقاید فلسفیش در اثر مطالعه یا تلقین تغییر کرد؟
آیا بینش اعتقادی مذهبیش تغییر کرد؟
آیا احکام فقهی یی که بدانها عمل میکرد تغییر کرد؟
هرگز،
در "حر" روز عاشورا،
و "حر" روز تاسوعا هیچ تغییری رخ نداد،
جز تغییر رهبری.
در این دگرگونی عظیم،
تنها و تنها، رهبری است که تغییر کرده است
و این تغییر رهبری است
که فرد جنایتکار را برکشیده
و تا بلندترین و متعالی ترین مقامی که انسان می تواند در زندگیش بدان راه یابد،
بالایش برده است.
تغییر رهبری،
از کسی که باید به لعن ابدی تاریخ گرفتار می شد،
انسانی ساخت که در تاریخ چهره ی الهام بخش انسانیت و فداکاری و شرافت شد.
داستان "حر" بازگوی این حقیقت است
که تغییر رهبری
و دانش یک رهبری درست،
تا چه حد می تواند در انسان تاثیر داشته باشد.
داستان "حر"
داستان همه ی انسان ها
و داستان تمامی اجتماعات بشری
در برابر بحث امام شناسی،
می تواند مثال بسیار خوبی باشد.

سلام روزگارتون خدایی ☺️رفقا کتاب "فاطمه، فاطمه است" از شهید دکتر علی شریعتی رو بهتون پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنید.
این کتاب ابتدا اومده جامعه و جایگاه زن رو به چالش کشیده،
هم تیپ زن روز اروپایی که در ایران مد شده
و هم تیپ زن سنتی و مذهبی.
و مدعی میشه که جفت این دو تیپ مشکل دارند برای جایگاه زن
و برای این حرفشم دلیل،
مدرک و منطق میاره.
عامل این انحراف رو هم معرفی میکنه
سپس میاد راه حل جلو پای زن امروز میزاره
که جایگاه شما کدومه و راه کدومه
هم باعث میشه اطلاعاتون بیشتر بشه
هم باعث میشه دیدتون به بعضی مسائل گسترده تر بشه
و هم خودتون می تونین تصمیم بگیرین که کدوم جایگاه رو انتخاب کنین
من که مطالعه اش کردم و لذت بردم
به شما هم پیشنهاد میکنم این کتاب رو مطالعه کنین
و اما بعد
برگی از کتاب فاطمه فاطمه است

(دورکیم) اثبات کرده است که در گذشته،
روح اجتماعی نیرومند بوده.
اما به میزانی که تعقل و اقتصاد و فردیت از نظر اقتصادی رشد پیدا کرده است
افراد پیوندهای خویشاوندی و عاطفی و اعتقادی و سنتی و روحی را بریده اند
و مستقل شده اند
و این استقلال امتیازات فراوانی به ایشان بخشیده است.
آن چنان که یک دختر هیجده ساله،
می‌تواند به سادگی اتاقی در آپارتمانی بگیرد.
تنها بی هیچ رهبر و بالا سر داشتنی
زندگی کند
و یک زن می تواند در خانواده،
از آزادی های بسیاری برخوردار باشد؛
چون استقلال اقتصادی دارد.
هر وقت زندگی اش با رنج در آمیخت،
می‌تواند زندگی را رها کند؛
چون حقوق فردی دارد
و چون استقلال اقتصادی دارد
و چون عاقلانه رفتار می کند
و تحمل رنج به خاطر دیگری،
با عقل سالم سازگار نیست.
هر وقت باید فداکاری کند،
ایثار کند،
از آسایش و لذت آزادی برخورداری و سلامت خود را
به خاطر عشق یک مرد،
سپاس یک حرمت،
وفا به یک سوگند،
نگه داری یک پیمان،
یک پیوند،
چشم بپوشد،
چشم نمی پوشد،
چون مسائلی چون
وفا
و فداکاری
و ایثار،
سپاس
و حرمت
و سوگند
و پیمان
و عشق
مسائل روحی و اخلاقی اند
و قابل تحلیل عقلی و منطقی نیستند.
(زندگی خود را فدا کنم تا دیگری زندگی کند)
(رنج را تحمل کنم تا دیگری بیاساید)
معامله ای است که با هیچ حسابی جور در نمی آید.
من به او نیازی ندارم.
پس چه کسی می تواند به این سوال جواب بدهد که:
چرا بخاطر او که به من نیاز دارد خود را قربانی کنم
و به او وفا دار بمانم؟
چرا یک مرد زشت ضعیف را به خاطر پیمانی،
سوگندی،
به خاطر قراری که وقتی زیبا و قوی بود
یا تنها امکان موجود در برابرم بود
با وی گذاشتم تحمل کنم
و از مرد زیبای نیرومندی که در سر راهم هست
و روح و هم غرایزم را اشباع می کند چشم بپوشم؟

آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست
و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود
و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود
چون به بهلول رسید گفت :
بهلول چه می کنی ؟
بهلول جواب داد :
به دیدن اشخاصی آمده ام که
نه غیبت مردم را می نمایند
و نه از من توقعی دارند
و نه من را اذیت و آزار می دهند .
هارون گفت :
آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا
مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد
به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند
و ...
تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود
هارون امر نمود تا آتشی افروختند
و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد .
آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم
و خود را معرفی می نمایم
و آنچه خورده ام
و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم
و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی
و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی .
هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت :
بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد
که ابداً پایش نسوخت
و چون نوبت به هارون رسید
به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید
نتوانست و
پایش بسوخت و به پایین افتاد .
سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند
و از تجملات دنیایی بهره ندارند
آسوده بگذرند
و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند
به مشکلات گرفتار آیند .

سلام چقدر خوب میشه که آدم قناعت پیشه باشه
و زندگی ساده برای خودش رقم بزنه ان شاء الله

[h=1]در مکتب قرآن[/h]


فرازهای منتشر نشده از گفتارهای تفسیری شهید آیت الله دکتر بهشتی (8)
حقیقت دین
قرین عدالت است

هر جا دیدید که می‌گویند: دین و اسلام هست ولی عدالت اجتماعی نیست، بدانید دین و اسلامش قُلابی است. هر جا می‌گویند: عدل هست، عدالت اجتماعی هست، اما خدا نیست، پیوند بشر با بی‌نهایت و ابدیت فراموش شده است، آنجا وضعیت چگونه است؟
رفقای ما عادت دارند آن اولی را زود جواب می‌دهند. هر جا می‌گوییم اسلام، قرآن، دین و خدا هست ولی عدالت نیست، بدانید دین و اسلامش، کتابش و همه چیزش قلابی است، این را زود جواب می‌دهید. اکنون خواهش می‌کنم این یکی را هم جواب بدهید! من سؤال می‌کنم: هر جا می‌گوییم عدالت اجتماعی هست، عدل و قسط هست اما خدا نیست، پیوند بشر با بی‌نهایت نیست، اندیشیدن بشر به زندگی جاودانی نیست، تکامل روحی و معنوی نیست، آیا آنجا عدل هست یا نه؟ پس آنجا هم عدلش ناقص و ناتمام است، یک جایش خلل دارد. اگر بخواهیم واقعاً روی دید قرآن بایستیم، قسط، عدل و عدالت با آن معنای گسترده‌اش با دین چنان نزدیک است که گویی دو نام روی یک معنی هستند.
آنجا که از مأذنه‌ها صدای‌الله اکبر بلند است اما خود آن مأذنه و مناره‌ای که از آن صدای‌الله اکبر بلند است و بر اساس تقوا ساخته نشده است «لَمَسجدٌ اُسسَ علی التقوی مِن اول یوم» نیست. گوینده این‌الله اکبر، ‌الله اکبر را به زبان می‌گوید، در حالی که روحش در برابر غیر خدا به مراتب بیشتر خاضع است. به طوری که برای گفتن همان‌الله اکبر اگر ماهانه قراردادی با او نبندند، ‌الله اکبر را نمی‌گویند. اگر یک طیب‌الله و احسنت به او نگویند، با شور و حرارت‌ الله اکبر نمی‌گوید. اگر برایش دست نزنند، درباره حق و خدا گرم و داغ صحبت نمی‌کند. آنجایی که قرآن را حتی با سوز و گداز تلاوت می‌کنند، اما در کنار همان قرآن خواندن به کسانی که محتوا و روح قرآن را مورد تجاوز قرار داده‌اند، دعا می‌کنند، آنجا معلوم است که قرآن اصالت ندارد.
آنجا که با خدا مناجات و راز و نیاز می‌کنند، اما این راز و نیاز و مناجات با گرایش و حمایت از ستمگر همراه است، معلوم می‌شود این مناجات روح ندارد. این‌ها خیلی روشن است. آنجا که نام قرآن، شعار قرآن، عبارات قرآن و تابلوهای زیبای قرآن هست ولی روح قرآن نیست، پیداست که در آنجا دین و قرآن اصالت خودش را از دست داده است. در روایاتی که درباره آخرالزمان آمده است در این زمینه مطالب زیادی وارد شده است.
انسانی کاخی پر زر و زیور را از مال حرام و پولی که از راه تجاوز به حقوق دیگران به دست آورده است می‌سازد و بعد بالای سرش یا با کاشی یا با چیز دیگر می‌زند: «هذا من فضل ربی»؛ (این از بخشایش خدای من است.) یا می‌نویسد: (ذَلِک فَضْلُ‌الله یؤْتِیهِ مَن یشَآءُ وَ‌الله ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (این بخشایش خداست، به هر که بخواهد می‌دهد. خدا هم که بخشایشش بزرگ است، نهایت ندارد.) خوب معلوم است که این همه، سوء‌استفاده از قرآن، مذهب و سوء‌استفاده از شعارهای پاک الهی است. این‌ها روشن است. هرجا حقایق قرآنی و عدالت نباشد ولی قرآن باشد، خواننده قرآن و مروج قرآن باشد، پیداست که در این خواندن قرآن و ترویج خلل و دغلی وجود دارد.
در جامعه‌ای که انسان ها از نظر خواسته‌ها و نیازهای اولیه در پوشاک، خوراک، مسکن و بهداشت مورد تجاوز قرار می‌گرفتند، انسان گرسنه فراوان بود. فراوانی انسانِ گرسنه و برهنه در یک جامعه نشانه آن است که در این‌ جامعه، به همه انسان ها رسیدگی نمی‌شود. فراوانی انسان‌های بیمار بدون طبیب و دارو نشانه آن است که همه انسان‌ها در این‌ جامعه مورد توجه نیستند. به عبارت دیگر جامعه‌ای که در آن عدل و داد و قسط باشد، نیست. قبول داریم که بودن انسان های بدون مسکن که سرگردان هستند و باید در کنار خیابان ها در سرما و گرما بخوابند و برخیزند، نشانه آن است که در این‌ جامعه به حقوق انسان ها تجاوز می‌شود و رعایت حقوق آنها نمی‌شود، این روشن است ولی آیا نیازهای یک انسان همین است؟
اگر قرار شد انسان درکنار این نیازها، نیازمندی‌های اصیل و پرارج دیگر هم داشته باشد و در یک نظام و یک جامعه، به آن نیازمندی‌های اصیل دیگر اصلاً توجه نشود و نه تنها توجه نشود، بلکه کوبانده شود، آیا نمی‌شود گفت: در آنجا هم به قسمتی از نیازهای انسان تجاوز می‌شود؟

[h=1]گفتاری از شهید بهشتی درباره تاثیر فقر و گرسنگی بر جامعه[/h]

[h=2]مادام که در جامعه‌ای گرسنه و لرزان از سرما وجود دارد، سرتاپای آن جامعه را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است[/h]

تمام چهره‌اش را هم با قرآن بپوشانید،باز لجن است!
• آقا بالا بروی یا پائین بیاِیی، جامعه‌ای را اصلا بالای سرش قرآن پهن كنید، مادامی كه در آن جامعه در یك سو گرسنه بیچاره از سرما بلرزد وجود دارد و در سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است، تمام چهره‌اش را هم با قرآن بپوشانید،باز لجن است .
آیا كسی در دنیا منتظر این می‌نشیند كه ببیند این جامعه، جامعه قرآنی است یا انجیلی است یا توراتی است یا بودائی یا اوستائی یا مائوئیست است؟ نگاه می‌كند می‌بیند اگر در جامعه به همه انسان‌ها به چشم انسان نگاه می‌شود، ضرورت‌های زندگی آنها تامین می‌شود و در جامعه‌ای دیگر انسان‌هایش به آنها به چشم انسان نگاه نمی‌شود، احتیاجات آنها بی‌ارزش است، یك طرف شهرش خیابان‌هایش گلكاری دارد و طرف دیگرش چندین سال است كه چاله چوله‌هایش تبدیل به دره و ماهور شده .
این جامعه هر برچسبی می‌خواهد داشته باشد، آیا مردم سالم دنیا در رده‌بندی این دو نوع جامعه و خوب و بد كردن آن حالت انتظار پیدا می‌كنند تا ببینیم آیا قرآن در این زمینه چه می‌گوید انجیل در این باره چه گفته به خصوص اوستا چه می‌فرماید اوپانیشادهای آئین هندی چه سخن می‌گوید كتاب مائو در این باره چه آورده لنین در این زمینه چه گفته ماركس چه گفته این حرفها نیست، منتظر اینها نیستیم آقا، بلكه این جامعه بد، این جامعه ناقص و این جامعه دارای كمبود است و در این شكی نیست، اینقدر بحث نمی‌خواهد.
بایدها و نبایدها/ دکتر بهشتی/ ص 104




[=mitra] آیت‎الله آیت الله جوادی آملی:
پیش از انقلاب در راهپیمایی‎ها،
روحانیان جلو بودند، مردم سه جا را آتش می‎زدند،
یکی شراب‎فروشی‎ها، یکی بانک‎ها و سینماها را آتش می‎زدند،
بعد از انقلاب شراب‎فروشی‎ها سه قسم شد، یک عده واقعا توبه کردند،
یک عده فرار کردند و یک عده رفتند در زیرزمین، بعد از انقلاب سینماها سه قسم شدند،
یک عده واقعا توبه کردند، یک عده هم فرار کردند و یک عده هم رفتند به دنبال کنسرت‎های زیرزمینی،
بانک‎ها اما همچنان باقی ماندند و رباخواری دارند، ما واقعا حرف خدا را باور نکردیم.
[=mitra]وی بیان کرد:
این آمریکا هیچ غلطی نمی‎تواند بکند، تعارف هم ندارد،
با این‎که فرهنگ ما فرهنگ شهادت است اما تا آمریکا گزینه نظامی را مطرح می‎کند،
برخی از وی حساب می‎برند،
قرآن می‎فرماید گزینه نظامی روی میز قرآن من است،
ما باور نکردیم.
[=mitra]حضرت آیت الله جوادی در ادامه در حالی که بغض گلوی وی را گرفته بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود،
مراتب تاثر و ناراحتی خود را از وجود ربا در سیستم بانکی ابراز کرد.
[=mitra]وی گفت:
ما دلمان می‎خواهیم اقتصاد مقاومتی درست بکنیم،
این فقط با سفارش و توصیه که حل نمی‎شود؛
این(ربا) جنگ با خداوند است،
الان این پولی که شما می‎گذارید می‎گویند چه تحریم باشد،
چه نباشد، چه تورم باشد و چه تورم نباشد،
می‎گویند سود دارد و سود علی‎الحساب دارد.

سلام تو مشهد
حرم آقا امام رضا علیه سلام
بلند گوی عمومی حرم
طرف میگفت که
کربلا ارزشش از مکه بالاتره
مطالعه می کردم کتاب انسان 250 ساله رو به این نکته برخوردم
واسه دوستان با خبر باشن از این نکته بد نیست به این دو صفحه دقت کنن مخصوصا اون بنده خدای پشت تریبون حرم
که مصداق زهری ها نشن


سلام
مدتی بود میخواستم این کتاب رو بخونم
که خوشبختانه کتابش به دستم رسید و خوندمش
خوشم اومد البته میدونستم که بس واسم مفید باشه
خدا رحمتش کنه ان شاء الله
عاقبت همه بخیر باشه ان شاء الله

راجع به دکتر چمران سه چارتا کتاب مطالعه داشتم خوشبختانه
ولی متاسفانه راجع به سید مجتبی هاشمی مطالعه نداشتم
خیلی دوست دارم بتونم راجع به ایشونم مطالعه داشتم
فکر کنم دو تا کتاب راجع به ایشون نوشته شده باشه که ان شاء الله بدستم بیاد و بتونم مطالعه کنم و راه این دوستان رو اگه خدا بخواد و بشه ادامه بدیم


IMAGE(<a href="https://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/01%20esfand/05/0008825%20" rel="nofollow">https://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/01%20esfand/05/0008825%20</a>(4).jpg)

آقا شاهرخ ضرغام هم جز گروه فدائیان اسلام که فرمانده این گروه شهید سید مجتبی هاشمی بودن هستن اول اسم گروهشونو شهید ضرغام گذاشته بود گروه ادمخور ها خخخ خدا رحمتشون کنه همه دار دستشون گنده لاتای زمان خودشون بودن هاشمی هم یکی از تنها گروه های بودن که بدون هیچ چیزی اغوششونو به روی هر جور مرام و مسلک آدمی برای دفاع از مملکت و اسلام باز میکردن و در گروه فدائیان اسلام راهشون میدادن نمونشم شاهرخ خان و دار دستشون و خیلی نمونه های دیگه بس که بنظرم به دل میشستن و باهال بودن مثل چمران خدا بیامرز
البته ناگفته نزارم که آقا شاهرخ بعد اسم گروهشونو به نام پیشرو تغییر دادن
خدا جایگاه تمامیشونو ارتقا بده تا خود خودش
من جمله امثال من و اونایی که خودشونو محتاج رحمت خدا میدونن
خدا از سر تقصیرات و گناهانمون به شیوه دعای حضرت علی که توسط کمیل به ما رسیده بگذره ان شاء الله :)

حکایت حسین منصور حلاج قدس الله روحه العزیز
کسی که انا حق گفت
و اما بعد
موقع حسین بن منصور را محکوم کردند
پس هر کسی سنگی می‌انداختند
شبلی موافقت را گلی انداخت
حسین منصور آهی کرد
گفتند ازین همه سنگ هیچ آه نکردی
از گلی آه کردن چه معنی است
گفت: از آنکه آنها نمی‌دانند
معذوراند
ازو سختم می‌آید
که او می‌داند که نمی‌باید انداخت
پس دستش جدا کردند
خنده بزد
گفتند خنده چیست
گفت: دست از آدمی بسته
باز کردن آسان است
مرد آنست
که دست صفات
که کلاه همت ازتارک عرش در می‌کشد
قطع کند
پس پاهایش ببریدند
تبسمی کرد
گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم
قدمی دیگر دارم
که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند
اگر توانید آن قدم را ببرید
پس دو دست بریده خون آلوده
در روی در مالید تا هر دوساعد
و روی خون آلوده کرد
گفتند این چرا کردی
گفت: خون بسیار از من برفت
ودانم که رویم زرد شده باشد
شما پندارید که زردی من ازترس است
خون در روی مالیدم
تا در چشم شما سرخ روی باشم
که گلگونهٔ مردان خون ایشان است
گفتند اگر روی را بخون سرخ کردی
ساعد باری چرا آلودی
گفت: وضو می‌سازم
گفتند چه وضو گفت:
رکعتان فی العشق لایصح وضوء هما الا بالدم
در عشق دو رکت است
وضوء آن درست نیاید الا به خون
پس چشمهایش برکندند
قیامتی از خلق برآمد
بعضی می‌گریستند
و بعضی سنگ می‌انداختند
پس خواستند که زبانش ببرند
گفت: چندان صبر کنید
که سخنی بگویم
روی سوی آسمان کرد
و گفت: الهی بدین رنج
که برای تو بر من می‌برند
محرومشان مگردان
و از این دولتشان بی‌نصیب مکن
الحمدلله که دست و پای من ببریدند
در راه تو و اگر سر از تن بازکنند
در مشاهدهٔ جلال تو بر سر دار می‌کنند
پس گوش و بینی بریدن
وسنگ روان کردند
عجوزهٔ با کوزهٔ در دست می‌آمد
چون حسین را دید
گفت: زنید ومحکم زنید
تا این حلاجک رعنا را
با سخن خدای چه کار آخر
سخن حسین این بود که
گفت: حب الواحد افراد الواحد
و این آیت برخواند
یستعجل بها الذین لایؤمنون
بها و الذین آمنوا مشفقون منها
و یعلمون انها الحق
(18 سوره شوری)
و این آخر کلام او بود
پس زبانش ببریدند
و نماز شام بود که سرش ببریدند
و در میان سر بریدن
تبسمی کرد و جان بداد
و مردمان خروش کردند
و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا برد
و از یک یک اندام او آواز می‌آمد
که اناالحق
روز دیگر گفتند
این فتنه بیش از آن خواهد بود
که درحالت حیوة بود
پس اعضای او بسوختند
از خاکستر آواز اناالحق می‌آمد
چنانکه در وقت کشتن
هر قطره خون او
که می‌چکید الله پدید می‌آمد
درماندند بدجله انداختند
بر سر آب همان اناالحق می‌گفت.
پس حسین گفته بود
چون خاکستر مادر دجله اندازند
بغداد را از آب بیم بود که غرق شود
خرقهٔ من پیش آب باز برید
و اگر نه دمار از بغداد برآرد
خادم چون چنان دید
خرقهٔ شیخ را بر لب دجله آورد
تا آب برقرار خود رفت
و خاکستر خاموش شد
پس خاکستر او را جمع کردند
و دفن کردند
و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود


بزرگی گفت:
که ای اهل طریق معنی بنگرید
که با حسین منصور چه کردند
تا با مدعیان چه خواهند کردن.


بزرگی گفت:
آن شب تا روز زیر آن دار بودم
و نماز می‌کردم چون روز شد
هاتفی آواز داد
که اطلعناه علی سرمن اسرارنا
فافشی سرنا
فهذا جزاء من یفشی سر الملوک
یعنی او را اطلاع دادیم
برسری از اسرار خود
پس کسی که سرملوک فاش کند
سزای او اینست.


نقلست که شبلی گفت:
آن شب بسر گور او شدم
و تا بامداد ناز کردم
سحرگاه مناجات کردم
و گفتم الهی این بندهٔ تو بود
مؤمن و عارف و موحد
این بلا با او چرا کردی
خواب بر من غلبه کرد
بخواب دیدم که قیامت است
و از حق فرمان آمدی که
این از آن کردم
که سرما با غیر گفت.


نقلست که شبلی گفت:
منصور را بخواب دیدم
گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد
گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد
آنکه بر من شفقت کرد
مرا بدانست
و آنکه عداوت کرد
مرا ندانست
از بهر حق عداوت کرد
بایشان رحمت کرد
که هر دو معذور بودند


و یکی دیگر بخواب دید
که در قیامت ایستاد
جامی در دست
و سر بر تن نه
گفت: این چیست
گفت: این جام بدست
سر بریدگان می‌دهد.


نقلست که چون او بردار کردند
ابلیس بیامد و گفت:
یکی انا تو گفتی
و یکی من
چونست که از آن تو رحمت بار آورد
و از آن من لعنت
حلاج گفت:
تو انا بدر خود بردی
و من از خود دور کردم
مرا رحمت آمد
و ترا نه چنانکه دیدی
و شنیدی
تا بدانی که منی کردن
نه نیکوست
و منی از خود دور کردن
به غایت نیکوست
و الحمدلله رب العالمین
و الصلوة علی محمد واله اجمعین


#حکایت
#حسین_منصور_حلاج
#عطار
#تذکرة_الأولیاء
#برگی_از_کتاب

سلام هنوز انسانیت زنده است

چند روز پیشا
توی اتوبوس بی ار تی نشسته بودم
یه پیرمرد با عصا وارد شد
بنده خدا به سختی راه میرفت
نزدیک به یه صندلی شد که یه پیرمرد دیگه صندلی سر نبشی نشسته بود
ابتدا پیرمردی که روی صندلی نشسته بود دید که بنده خدا به سختی راه میره سریع بلند شد درسته که ایستگاه بعدی پیدا شد ولی سریع بلند شد تا بنده خدا زود بشینه
بعدش که پیرمرد عصا به دست تشکر کرد و نشست روی صندلی خودشو کشوند روی صندلی دیگه و به پیرمردی که بلند شده بود تعارف زد که بیا بشین
این یه زیبایی

دومین زیبایی نهفته که دیدیم این بود که پیرمرد بعد چند ایستگاه خواست پیدا بشه بسختی بلند شد و رفت که پیدا بشه من ثانیه به ثانیه نگاهش میکردم نزدیکم بود دو سه متر باهام بدون مانع فاصله داشتن
تو حین رفتن به سمت در باز اتوبوس که ایستاده بود به شکل خیلی قشنگی دیدم که سطح اتوبوس اومد پایین تا حدی که پیاده شدن پیرمرد خیلی آسون شد مثلا شما فکر کن کف اتوبوس با زمین شد 15 یا 20 سانتی متر اول یکم کنجکاو شدم و تعجب کردم
بعدش سطح اتوبوس اومد بالا به حالت اولیه اش برگشت
متوجه شدم که راننده اتوبوس بدون اینکه چیزی بگه برای راحتی و احترام گذاشتن به پیرمرد عصا به دست سطح اتوبوس رو اورده پایین به عبارتی فکر کنم فنر بالونیای اتوبوس رو خالی کرده تا کف اتوبوس بیاد پایین و وقتی پیرمرد عزیز پیاده شد حالت فنر اتوبوس رو حالت اولیش برگردون

خیلی با این کار راننده اتوبوس حال کردم خیلی
روم نشد با اینکه در این موارد خیلی پرو هستم که ازش بخاطراین کار تشکر کنم
ولی خنده قشنگی بخاطر اینکارش روی لبام زده شد و ته دلم ازشون از راننده عزیز تشکر کردم

هنوز انسانیت زنده است
هنوز انسانیت ادامه دارد
اخرین حلقه زنجیر عشق نباشید
انسانیت بدون منت و بدون آشکار کردن زنده است
و چه زیباست

این متن رو نوشتم که در جریده عالم ثبت بشه
ثبت یک خوبی
ثبت یه خوبی بی نشانی

#انسانیت
#بزرگمردی
#درس_زندگی
#زیبایی
#ثبت
#ثبت_یک_خوبی
#عشق
Smile

۱۳۹۶/۰۴/۰۱
۱۴۳۸/۰۹/۲۷
2017-06-22

#صدای_فاطمی_فدک

سلام این کتاب رو خوندم
در این کتاب کل خطبه خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها اورده شده

خوندش خوبه
ان شاء الله در اولین فرصت یه قسمتی ازش رو میزارم

Smile

یه روز به این پست برخوردم

"
ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ انديشمند بزرگ مسيحي می گوﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻫﻤﺎﯾﺶ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ. (ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼغه)

ﺟﺮﺝ می گوید: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ 1400 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺣﺪﻭﺩﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ.
ﺟﺮﺝ می گوید ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻄﺎﻟﺐ 1400ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮش رﻭﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩﻡ.

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼغه ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮔﺬﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻧﺪﺍختم.
ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺒﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ : ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﯾﻨﺎﺕ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ.

ﺟﺮﺝ می گوید: ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺴﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ، ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻤﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ می کردند.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ دانشمندان ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺁﺏ است!

ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ می گوید ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻥ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﺎﺳﻒ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻏﺎﻓﻞ ﺑﻮﺩﻡ.

ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ می خوﺍﻧﺪﻡ ﻧﮕﺮﺷﻬﺎ ﻭ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﻘﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺷﮑﺎﺭ می شد.
ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ ۲۰۰ ﺑﺎﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ .

ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻬﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟ ﯾﮑﺒﺎﺭ؟ ﯾﮏ ﺧﻄﺒﻪ؟ ﺁﯾﺎ ﻣﻮﻻﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ خوب می شناسیم؟

ﭘﺸﺖ ﺟﻠﺪ کتاب ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ مسیحی ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ :
O'Ali,
If I say you're superior to Jesus Christ, my religion
cannot accept it!
If I say he's superior to you, my conscience won't
accept it!
I don't say you're God!
...So, tell us yourself, o'Ali:
Who are you !?
⚫️ ﺍﻯ ﻋﻠﻰ !
ﺍﮔﺮ بگویم ﺗﻮ ﺍﺯ مسیح ﺑﺎﻻﺗﺮﻯ،
دینم ﻧﻤﻰ پذیرد!
ﺍﮔﺮ بگویم ﺍﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ،
ﻭﺟﺪﺍﻧﻢ ﻧﻤﻰ پذیرد!
ﻧﻤﻰ گویم ﺗﻮ ﺧﺪﺍ هستی!
ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﻯ ﻋﻠﻰ :
ﺗﻮ کیستی!؟؟

✔️جورج جرداق

"

من کتاب ایشون رو راجع به امام علی علیه سلام خوندم خیلی کتاب قشنگی هست

#امام_علی_ع_صدای_عدالت_انسانی
#جرج_جرداق

این کتاب رو در دو جلد مجموع 1518 صفحه ترجمه سید هادی خسروشاهی خوندم
یکی از شاهکارهای هست که تا بحال خوندم

اصل کتاب ها در پنچ جلد هست که مترجم محترم در دو جلد جمع اوریشون کردن
واقعابرام کتاب قشنگ و جالبی بود
یک کتابی هست که دوباره ارزش خوندشو داره بنظرم
حیف که ما مسلمونا اینقدر راجع به بزرگ دینمون نمیدونیم

#گفته_اند:

گذشت و عفو
به تقوا نزدیک‌تر است.

پ.ن.
آره این حرف رو خدا زده
تازه جای دیگه ای بزرگی گفته شده ارحم ترحم: رحم كن تارحمت كنند

تازه خدا یه جا گفته:
وَلْيعْفُوا وَلْيصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
آنها بايد عفو کنند و چشم بپوشند؛ آيا دوست نمي‌داريد خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است!

بخشیدن تا حالا بهش فکر کردین
دنیاتون سراسر مهربانی و بخشش

البته گفته باشم گذشت و عفو کار هر کسی نیست!
این عمل
عمل بزرگان است

گفتن
اگر کسي به شما بدي کرد
شما چشم‌پوشي کنيد و گذشت داشته باشيد
همان‌طور که دوست داريد
ديگران هم نسبت به شما گذشت داشته باشند

یا اینکه
اگر كسي از تو عذر خواهي كرد
تو نيز عذر او را بپذير (كه نشانه شخصيت والاي تو است).

خودت را به گذشت و جوانمردي عادت بده.

هر زمان که بر دشمنت پيروز شدي به شکرانة اين پيروزي او را ببخش.

عفو و گذشت در عين قدرت،
روش پيامبران مرسل عليهم‌السلام و متقيان پرهيزکار است.

حالا که اینا رو دونستیم
باید بهش عمل کنی
مسلمونی مومنی پس
گذشت و عفو داشته باش مهربون
Smile

گفتگوی من و دوستم

دوستم:
آفرین ...

من:
سلام
هنوز کلی چیز دیگه بود که نگفتم زیاد نشه

حالا به همین قدرش ان شاء الله عمل کنیم با تلاش و توانمون به امید و یاری خدا مهربون

دوستم:
بخشش از روی ضعف نباید باشه

من:
خب اسم اون بخشش نمیشه
میشه سازش

دوستم:
اگه می‌بخشی طرف باید متوجه اشتباهش بشه

یا یه جوری ببخشی که به طرف دوباره اجازه ندی اون اشتباه رو تکرار کنه

من:
البته میشه
که بخشید و طرف هم متوجه نشه
بخشید جدا از خوبیش خودش یه نوع ازاد شدن برای شخصه بخشنده هست جدا از مهربونیاش

این بنظرم موضوعش جدا هست

دوستم:
وقتی می‌بخشی و طرف متوجه نیست و کار خودش رو مجدد تکرار می‌کنه و تو اذیت میشی

باید تحمل کنی؟

من:
خخخخخ
بستگی داره

وقتی یکی کار خودشو میکنه و متوجه کارش نیست
زیاد به این نمیشه گفت بخشش و بخشیدن
چون وقتی بخشش میاد وسط که شخص متوجه هست که اشتباه کرده
بیشتر بنظرم این یه نوع حق به جانبی هست و بعد از اینکه فقط خودت به خودت حق به جانب میدی بعدش میایی میگی من بخشیدمش اینو زیاد نمیشه اون بخشش مد نظر دونست اخوی بنظرم

مثلا بخواهیم به این حرف دقت کنیم
هر زمان که بر دشمنت پيروز شدي به شکرانة اين پيروزي او را ببخش.
مثل این میمونه توی جنگ یارو رو زدیم پوکوندیم زندونیش کردیم میتونیم بکشیمش مثلا نه تا این حدا ولی خب تهشو گفتم زن و بچشو به یغما ببریم
بعدش میایم میگیم درسته که قدرت دست منه ولی چون الان قدرت دستمه و تو هم فهمیدی که در برابر من ضعیف و ناتوانی و نمیتونی کاری کنی به شکرانه این قدرت خدایی من تو رو می بخشم برو واسه خودت

یا این حرف

اگر كسي از تو عذر خواهي كرد
تو نيز عذر او را بپذير

خب این جا طرف میدونه اشتباه کرده
این وقت که طرف میدونه اشتباه کرده و میاد طلب عذرخواهی و بخشش میکنه نشانه بزرگی فرد هست که این اشتباه رو نادیده بگیره و طرف رو ببخشه

حتی این حرف

عفو و گذشت در عين قدرت،
روش پيامبران مرسل عليهم‌السلام و متقيان پرهيزکار است.

اینجا حرف از قدرت زده
یعنی اینکه تو میتونی طرف که ضعیفتر رو ببخشی
ولی وقتی که مثلا میگیم طرف متوجه اشتباهش نیست بنظرم از موضع قدرت نیست بلکه از موضع برابری و یا حتی ضعف هست این حرف و یه نوع حق به جانب دادنه

اینجا هم که نوشته شده
خودت را به گذشت و جوانمردي عادت بده.

جوانمردی خودش از نظرم یه قدرته و گذشت کنارشم یه نوع بخشندگی از روی مروت و بزرگی و قدرته

بخشیدنی ارزش داره که طرف طلب بخششو داره و تو در عین حالی که میتونی نبخشی و حتی جبران کنی اون وقت بیایی از موضوع توانایی بخاطر حرف بزرگان و خدای مهربون و منش بزرگ گذشت کنی
این گذشت از نظرم زیباس
تا اونکه خودتو حق به جانب بدونی و طرف اصلا نیاز به طلب بخشش ازت نداشته باشه و تو بخوای ببخشیش
این یه نوع ضعف و حق بجانبیه ازنظرم تا بخشش که مد نظر هست و اورده شده
بعنوان مثال همین قصاص ها وقتی طرف میاد یکی رو میکشه بعدش که در بند و ضعف قرار میگیره او وقتی که تو میتونی قصاص کنی او وقت بیاد در اوج قدرت ببخشی اون بنظرم گذشت درست حسابی هست همونجایی که خدا گفته گذشت بهتر از قصاصشه مثلا

خلاصه گذشت و عفو در عین قدرت بنظرم از منش و مروت افراد قدرتمند با روح و روان قوی هست
که خیلی خوبن و مهربونن
و خدایی هستن

مثلا به این حکایت پایین یه نظر کن

روزی مالک اشتر در حالی‌که لباس‌های فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمی‌شناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بی‌ادب مالک را
شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم به عزایم بنشیند که من مالک را نشناختم.آن‌گاه به دنبال او رفت تا عذرخواهی کند، و وی را در مسجد یافت که نماز می‌گزارد. پس از نماز نزدیک

مالک رفت و از او عذرخواهی نمود.
مالک گفت: واللَّه! من به داخل مسجد نیامدم مگر آن که برایت طلب مغفرت کنم.(۱)
امیرالمؤمنین‌علیه السلام فرمود:
العَفْوُ زَینُ القُدرَةِ:
عفو زینت قدرت است.(۲)

بنظرم اینا اون گذشت و عفو هست که میگم

یا این حکایت

رحم کن که رحم کرده شوی
گویند در بحبوحه گرما، شیری در سایه درختی آرمیده و خوابیده بود؛ جماعتی از موشان در حوالی و اطراف او بازی می کردند و از روی او می جستند و می گذشتند تا شیر را از خواب بیدار و غضبناک ساختند، با کمال خشم یکی از آنها را به چنگ آورده خواست بکشد، موش حقیر ناله ای عاجزانه بلند کرد که: سزاوار شان و شوکت سلطانی نیست که پنجه به خون چنین رعیت ضعیف بیالاید. با وجود غضب و قدرت او را به جوانمردی فطری عفو فرمود و دست به خون او نیالود. چندی نگذشت که آن شیر شکار دام و بند گردید، به خود می پیچید و از هر طرف می غلطید و می کشید و چاره ای برای خود نمی دید، از خوف و دهشت شروع کرد به نالیدن که:

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا

موش مذکور که رهین منت او بود و آماده خدمت، به جهت ادای قرض که بر ذمه او فرض بود، دوید و آن بند محکم را به زودی هر تمام تر به دندان و نیش برید.
نتیجه
باید بزرگان ترحم کنند کوچکان را و کوچکان مدد بدهند بزرگان را.

این حکایتم یه طورای قشنگه

شخصی در برابر امام سجاد(ع) ایستاد و سخنانی درشت و ناشایست به او گفت، حضرت سجاد علیه السلام پاسخی نگفت؛ اما پس از رفتن او به هم نشینانش فرمود: شنیدید این شخص چه گفت،من دوست دارم همراه من باشید تا پاسخ مرا هم بشنوید،گفتند: می آییم؛ ولی دوست داشتیم همین جا شما پاسخ می گفتید و اجازه می دادید تا ما نیز تا جواب او را می دادیم.

آنگاه حضرت کفش هایش را پوشید و به راه افتاد و این آیه را می خواند:«والکاظمین الغیظ....آیه 134 سوره آل عمران»؛یعنی فرو برندگان خشم و گذشت کنندگان از مردم و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.

راوی می گوید:از این رفتار امام دانستیم که سخن تندی نخواهد گفت. امام زین العابدین علیه السلام تا در خانه شخص آمد و او را ندا داد و فرمود:

بگویید علی بن الحسین است. آن شخص در حالی که شک نداشت علی بن الحسین برای تلافی آمده است،شرارت جویانه بیرون پرید. حضرت سجاد علیه السلام تا او را دید فرمود:

برادرم چند لحظه قبل نزد من آمدی و چنان و چنین گفتی، حال اگر آنچه گفتی در من هست،خدا مرا ببخشد و اگر در من نیست،خدا تو را ببخشد.او پیشانی حضرت را بوسید و گفت: آری سخنانی گفتم که خود شایسته ی آن بودم.

یا این که دیگه برای اخرین حکایت میزارم

یکی از کنیزان امام سجاد علیه السلام
هنگامی که آب روی دست امام می ریخت،
ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت.
امام از روی خشم سربلند کرد؛
کنیز بلافاصله گفت:
خداوند می فرماید:
(وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ)
امام فرمود:
خشم خود را فرو بردم.
عرض کرد:
(وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ)
فرمود: تو را بخشیدم خدا تو را ببخشد.
او دوباره گفت:
«وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‌»
امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم»

پ.ن.
حرف اون بنده خدا از این ایات گرفته شده

الَّذِينَ ينْفِقُونَ
فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ
وَالْكَاظِمِينَ الْغَيظَ
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ
وَاللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
(آل عمران/134)

همانها که در توانگري و تنگدستي،
انفاق مي‌کنند؛
و خشم خود را فرو مي‌برند؛
و از خطاي مردم درمي‌گذرند؛
و خدا نيکوکاران را دوست دارد.

حالا فکر کنیم ما کجای کاریم
ما چقدر مصداق این ایه قرار میگیریم
یا اینکه چه وقت در توانگری دادیم حالا بماند که در تنگ دستی هم بدیم
خشم مونو وقتی حق بجانبیم بخوریم و فروکشش کنیم
از خطای مردم که بماند از خطای نزدیکامون فامیلامون و دوستانمون میگذریم تا از خطای مردم
ان شاء الله که بتونیم عمل کنیم با تلاش و اصلاح در خودمون
Smile

Smile

دوستم:

دمت گرم ...، توضیحات عالی بود

سلام
از شروع کننده ی موضوع این تایپک سپاسگزارم که کتابای خوب رو معرفی میکنین
لذت بردم از خوندن مطالب
مرسی
یاعلی

سلام
از شروع کننده ی موضوع این تایپک سپاسگزارم که کتابای خوب رو معرفی میکنین
لذت بردم از خوندن مطالب
مرسی
یاعلی

سلام
این چن روز توی بنرای شهر عکس شهید چمران خدا بیامرز رو میبینم

چمران رو خیلی دوست دارم
خیلی

واسه این که دیدم وظیفه می بینم راجع بهشون مطلب بزارم روفقا

یکی کتاب خدا بود و دیگر هیچ

یه کتاب دیگه نیمه پنهان ماه

یه کتاب دیگه که راجع به چمران عزیز خوندم پاوه سرخ بود

مهربان باشید
مسئول باشین
شاد باشین

سلام

درد دل از مردم این زمانه

ما توی محلمون از نظرم یه خوش قلب مهربون داریم
اسمش عمو حسین هست

هر روزی که ظهرا با دوچرخه از خدمت میرم به سمت خونه تو مسیر نزدیک خونه عمو حسین رو کنار خیابون می بینم
بعضی وقتا باهاش صحبت می کنم
یه روز بهشون گفتم اسمت چیه
گفت عمو حسین
قربون امام حسین برم
اسمم حسینه عمو حسین

یه روز بهش گفتم عمو حسین خونه داری؟
گفت خونه!
نه ندارم.
روزا همین جام
شبا هم میرم حرم

بعدش چشاش برق زد
یعنی من برق چشاشو دیدم گفت:
دو پسر دارم!

یه شاسی بلند از کنارمون رد شد
رو کرد به ماشینه گفت
پسرم از این ماشینا داره
وضعش خوبه

اما
با یه حالت خاصی گفت
منو ول کردن
خونشون راه نمیدن

گفت اون پسرش که شاسی بلند داره
خونه راهش نمیده
خانمش بهش گفته باباتو خونه راه نمیدی
اونم منو خونش راه نمیده

و ....

======================
پ.ن.
ای امان
ای امان
داریم به کجا میرسیم
بعضی وقتا فکر میکنی این داستانا فقط واسه فیلماس
یا مخصوص فیلم هندیاس
ای امان که بغل گوشمون این اتفاقا هست و حتا بدتر از این حرفا که بماند

ولی واقعا فکر کنیم داریم به کجا میریم
داریم به کجا میرسیم

یعنی پدری که پسری رو با هزار خون جیگر بزرگ میکنه
پدر و والدینی که اینقدر در دینمون به رسیدگی و احترام گذاشتن بهشون سفارش شده
احترام به بزرگترا سفارش شده
باید کارش به اینجا برسه

یعنی باید یه خانم و همسر از شوهرش چنین درخواستی داشته باشه!

ای امان
ای امان

از ماست که بر ماست
مسئول باشیم
...

بی تردید
هر که
علی وار
زندگی کند و
علی وار
کار کند، و
علی وار
سخن بگوید و
علی وار
بیندیشد،

نمی تواند
از سرنوشت محتوم
علی وار
بگریزد.
#دکتر_علی_شریعتی

پ.ن.
با این سخن ببینیم کجای کاریم!

سلام فقطخدا
کلیپ پیوست متن رو نگاه کنید لطفا
احتمالشم باشه تا حالا دیده باشینش

خب با فرض دیدن کلیب بریم جلو




بسم الله الرحمن الرحیم
الَّذِينَ ينْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ
وَالْكَاظِمِينَ الْغَيظَ
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ
وَاللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(آل عمران/134)

همانها که در توانگري و تنگدستي، انفاق مي‌کنند؛
و خشم خود را فرو مي‌برند؛
و از خطاي مردم درمي‌گذرند؛
و خدا نيکوکاران را دوست دارد.

و

لِينْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ
وَمَنْ قُدِرَ عَلَيهِ رِزْقُهُ
فَلْينْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ
لَا يكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا
سَيجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يسْرًا(الطلاق/7)
آنان که امکانات وسيعي دارند،
بايد از امکانات وسيع خود انفاق کنند
و آنها که تنگدستند،
از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمايند؛
خداوند هيچ کس را جز به مقدار توانايي که به او داده تکليف نمي‌کند؛
خداوند بزودي بعد از سختيها آساني قرار مي‌دهد!

خب سوالی که مطرح میشه
با خوندن و دونستن این آیات
کجای دایره این دنیا قرار میگیریم
تا حالا چکار کردیم؟

مطمئنا مشابه این کلیپ در اطرافتون مشاهد کردین و لمس کردین خب وقتی از نزدیک لمس کردیم چکار کردیم؟

یا مشابه به این موارد مطمئنا در اطرافمون مشاهد کردیم!
درسته!
چه عکس العملی نشون دادیم؟

بعنوان مثال یه پل عابر پیاده کنار فلکه آب مشهد روبروی حرم هست که زمستون یا پاییز پاسال بود یه دختربچه با بساط واکس کز کرده بود
منم بیکار رفتم کنارش نشستم دفترمو باز کردم و بقول خودم خیر سرم تحقیق راجع به خوشبختی میکردم از مردم اطرافم و اونایی که بنظرم سوژه اجتماعی تر هستن
رو کردم بهش سلام دادم گفتم یه جمله راجع به خوشبختی بگو
نفهمید
یه دوبار صحبت کردم تازه از کزش در اومد متوجه شد کنارشم گفت چیه
گفتم یه جمله راجع به خوشبختی برام مینویسی
گفت سواد ندارم فکر کنم شش یا هفت سالش بود شایدم کمتر
گفتم ایراد نداره بگو تا من بنویسم
گفت خوشبختی یعنی چه؟

احتمالا براتون تعریف کرده بودم
خواستم بگم که من خیلی پرتم از ماجرا بیچارم ....
ارحم عبدک ضعیف ذلیل خفیف مسکین مستکین ....

حالا اگه برسه یه روز ما بی تفاوت به این موارد نگاه کنیم و از کنارش بگذریم چه میشه

خب حالا برسیم به این جا که برای من این خطبه
حضرت علی علیه سلام فرموندن تداعی میشه

شما هم تفکر کنین

من شنیده‌ام که سربازان معاویه می‌آیند روستاهای شما را غارت می‌کنند و شنیده‌ام که خلخال از پای دختر یهودی کشیده‌اند و جنایت‌هایی انجام داده‌اند و بدون اینکه شما با آن دشمنان بجنگید، به راحتی غارت کردند و برگشتند و رفتند. در این صورت اگر یک مرد مسلمان از تأسف بمیرد، حقّ دارد. و بعد می‌فرماید: شما نه‌تنها با این دشمن نمی‌جنگید و مقاومت نمی‌کنید، بلکه می‌خواهید با این ظالم‌ها کنار بیاید! (وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَهِ الْمُسْلِمَهِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَهِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تُمْنَعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ عِنْدِی بِهِ جَدِیراً…فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ؛ کافی/۵/۵- نهج البلاغه/خطبه ۲۷)

بقیش با شما

#گفته_اند
#درس_زندگی
#برگی_از_کتاب
#سخن_بزرگان
#نهج_البلاغه
#مولا_علی_علیه_سلام


احترام متقابل اجتماعی


باید خردسالان شما
از بزرگان شما پیروی کنند،
و بزرگسالان شما
نسبت به خردسالان مهربان باشند،


و چونان ستم پیشگان جاهلیت نباشید
که نه از دین آگاهی داشتند
و نه در خدا اندیشه می کردند،
همانند تخم افعی در لانه پرندگان نباشید
که شکستن آن گناه
و نگهداشتن آن شر و زیانبار است.
(به جای جوجه، ماری از آن بیرون می آید)

#شناخت_انسان
#برگی_از_کتاب
#شهید_چمران
#انسان_و_خدا




در شناخت انسان
سه قسمت مهم و متمايز تشخيص مي دهيم:
اول جسم،
دوم نفس،
و سوم روح.


در این تجزیه و تحلیل انسان به سه جزء تقسيم مي شود
و نفس و روح با هم اختلاف کلي دارند،
يک حقيقت نيستند،
دو حقيقت هستند
که سعي مي کنم در اين بحث اين موضوع را براي شما روشن کنم،
حتي در لغت فرانسه و انگليسي هم
بين نفس و روح اختلافي وجود دارد،
روح را به انگليسي «اسپريت» Spirit و نفس را «سٌل» Soul مي گوئيم.






نفس و روح


در قرآن هم اگر دقتي کنيم
اختلاف فاحشي بين نفس و روح وجود دارد.
مي بينيم که نفس يک واقعيتي است
که مفرد و جمع آن بکار رفته است،
نفس، نفوس، انفس ،
در حاليکه روح در قرآن هميشه بطور مفرد ذکر مي شود.
ارواح ديده نمي شود،
درست است که در لغت ما ارواح را بکار مي‌بريم
ولي در لغت قرآن «روح» فقط مفرد بکار برده شده است.


«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»
و از تو درباره «روح» سؤال مى‏كنند،
بگو: «روح از فرمان پروردگار من است و جز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!»
اسراء، 85


يکي از بحثهاي مفصل و مفيدي که شايد امشب بتوانم تمام کنم
درباره نفس خواهد بود
که نشان مي‌دهد اين نفس در تغيير و تحول است
و تکامل پيدا مي کند.


إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
(امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد
مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!
الرعد، 11


و يا «كلُ نَفْسٍ ذائِقَةٌ الْموت».
هر نَفْسى چشنده مرگ است
عنکبوت 57


اين نفس است
كه تمام اين تكامل و تغيير و تحولات در آن بوجود مي‌آيد.
اما روح هر كجا كه مي‌آيد
مفرد است
و امر خداست
«وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُّوحي» همين،
(روح خود را در او دميدم).


حدود بيست مورد روح در قرآن آمده
و همه به اين صورت
كه امريست از خدا،
تجلي است از خدا و بس.
يعني روح اشتباه نمي‌كند،
بيراهه نمي‌رود.
روح،
پيغمبر درون آدمي است
و آن تجلي خدا كه در هر انساني وجود دارد
در اين روح گذاشته شده است.
در حالتي كه نفس ما
از مراحل بسيار پائين شروع مي‌شود
تا مراحل بالا بسوي تكامل مي‌رود.


آن آدم لجني كه عموماً ذكر مي‌كند
در همين نفس گذاشته شده نه در روح،
اين نفس است
كه از مراحل ابتدايي و پائين شورع مي‌كند
و تا درجات خدايي بالا مي‌رود،
تا بجايي مي‌رسد
كه جز خدا نمي‌بيند. (پ.ن. یاد منصور حلاج افتادم )
بنابراين،
اين نقسيم‌بندي را كه براي شما بيان كردم
مي‌بينيد يك نقسيم‌بندي جديدي است
كه كمي با تفسير و تعبيري كه اکثر گويندگان و نويسندگان مي‌كنند
تفاوت دارد و علت آن را بعداً شرح مي‌دهم.


جسم براي ما واضح است،
جسمي است كه اين بدن ما،
اين فيزيولوژي و بيولوژي ما
از اين جسم تشكيل مي‌شود.
يعني جسم از بيولوژي و فيزيولوژي تركيب مي‌شود و
آن چيزيست
كه علم ما و تجربه ما و فيزيك و شيمي و غيره
درباره اين جسم گفتگو مي‌كند،
آنچه سخن مي‌گويد علم است،
تجزيه‌ها و تحليل‌ها و شناختي كه از اين انسان بوجود مي‌آيد
همه شناخت و تجربه علمي است.


اما قسمت دوم،
نفس كه به لغت انگليسي آن را سل Soul اسم‌گذاري مي‌كنند
از مجموعه احساسات،
اكتسابات،
تمايلات
و آن چيزي را كه با احساس آدمي،
با شخصيت آدمي
سروكار دارد تشكيل يافته است،
و بطوركلي از اين قسمت دوم
شخصيت آدمي نتيجه مي‌شود،


يعني انسان‌ها در روح باهم مشترك‌اند.
اگر روح تجلي خداست
امر من الله
و در انسان‌ها يكسان است
آنچه انسان‌ها را از هم متمايز مي‌كند
قضيه نفس است،
كه تمام اكتسابات و تمايلات و اراده و خواسته‌ها و غيره
در قسمت نفس مجتمع مي‌شود
و شخصيت انسان را مي‌سازد،
كه گذشته آدمي
و تجارب آدمي
و خوبي‌ها و بدي‌ها
و همه‌چيز در داخل اين نفس ذخيره مي‌شود،
و آن چيزي كه در روز قيامت انسان را با آن مي‌سنجند
نفس است نه روح.


يعني خوبي‌ها و بدي‌ها
و گناهان و غيره
در اين نفس ذخيره مي‌شود
و بنابراين با شناخت اين نفس است
كه آدمي را در محكمه عدل الهي حاضر مي‌كنند
و او را می سنجند.


روح،
پيغمبر درون است
و پاك و مجرد،
بنابراين روح پاك و مجرد
و خلاصه تجلي خداست،
خليفه خداست،
نماينده خداست در انسان.
...


#ان_شاء_الله_اگر_خدا_خواست_و_فرصت_بود_توضیحات_کتاب_را_ادامه_می_دهم

سلام
جناب 501
وقتی میگید روح پاک و منزه هستش منظورتون اینه که روح همون نفس لوامه است؟

یا علے;937346 نوشت:
سلام
جناب 501
وقتی میگید روح پاک و منزه هستش منظورتون اینه که روح همون نفس لوامه است؟

سلام برادرم
ان شاء‌الله که خوب باشین
اخوی جان
اول اینکه من این متن رو از کتاب انسان و خدای برادر شهیدمان دکتر چمران برداشتم

برداشتی که من دارم تا اینجا که خوندم و فکر کنم واضح نوشته شده است و کتابی که تو این مورد خوندم خیر همونطور که نوشته شده نفس با روح متفاوته
وقتی میگیم نفس لوامه بازم داریم میگیم نفس
جوابتون از نظرم خیر هست
روح با نفس لوامه متفاوته اخوی با این تعریف
ان شاء الله در فرصت های اینده این کتاب رو خلاصه وار ادامه میدم

عافیت و عاقبت دو دنیا نسیب شما و دوستاتون
یاعلی

501;937357 نوشت:
سلام برادرم
ان شاء‌الله که خوب باشین
اخوی جان
اول اینکه من این متن رو از کتاب انسان و خدای برادر شهیدمان دکتر چمران برداشتم

برداشتی که من دارم تا اینجا که خوندم و فکر کنم واضح نوشته شده است و کتابی که تو این مورد خوندم خیر همونطور که نوشته شده نفس با روح متفاوته
وقتی میگیم نفس لوامه بازم داریم میگیم نفس
جوابتون از نظرم خیر هست
روح با نفس لوامه متفاوته اخوی با این تعریف
ان شاء الله در فرصت های اینده این کتاب رو خلاصه وار ادامه میدم

عافیت و عاقبت دو دنیا نسیب شما و دوستاتون
یاعلی

سلام جنابِ 501
من خواهرم نه برادر
بله خوبم
ایشالا که شمام خوب باشید
ولی من هنوز برام یه چیزی جا نیفتاده
الان شما گفتید انسان 3 بخشه جسم و نفس و روح
که روح مواخذه نمیشه چون همواره پاکه
تا اینجاشو درست گفتم؟
خب الان بحثم اینه که شما میگید نفس مواخذه میشه
اما شما حرفی از نفس لوامه نزدید
نفس لوامه مگر پاک نیست؟خب پس نفس لوامه هم مواخذه نمیشه
درسته؟
من الان سوالم اینجاست که نفس لوامه جزیی ازروح هست چون مواخذه نمیشه وگرنه اگه نفس لوامه زیرمجموعه نفس باشه مواخذه میشه
اگه نفس لوامه مواخذه بشه پس یعنی نفس لوامه پاک نیست؟

یا علے;937403 نوشت:
سلام جنابِ 501
من خواهرم نه برادر
بله خوبم
ایشالا که شمام خوب باشید
ولی من هنوز برام یه چیزی جا نیفتاده
الان شما گفتید انسان 3 بخشه جسم و نفس و روح
که روح مواخذه نمیشه چون همواره پاکه
تا اینجاشو درست گفتم؟
خب الان بحثم اینه که شما میگید نفس مواخذه میشه
اما شما حرفی از نفس لوامه نزدید
نفس لوامه مگر پاک نیست؟خب پس نفس لوامه هم مواخذه نمیشه
درسته؟
من الان سوالم اینجاست که نفس لوامه جزیی ازروح هست چون مواخذه نمیشه وگرنه اگه نفس لوامه زیرمجموعه نفس باشه مواخذه میشه
اگه نفس لوامه مواخذه بشه پس یعنی نفس لوامه پاک نیست؟

سلام علیکم
عذرخواهم بزرگوار
الحمدلله
شکر سپاسگزارم
اول اینکه بگم هنوز یه کوچولو من توضیح دادم کامل ننوشتم که بشه برداشت کرد از حرفام که
و اما بعد گفتیم نفس مواخد میشه دلیل بر برداشت چیز دیگه ای نیست یعنی شرط لازم و واجب نیست واسه برداشت های دیگه
این باشه تا اینجاش که گفتین
نفس رو کلی گفتم ان شاء الله اگه وقت شد نفس احسرو باز میکنم از توضیح کتاب و می بنید که حتی از نفس لوامه نفس بالاتر و پاکتری هم مثل نفس مطمئنه که در قران ازش یاد شده هست
پس ان شاء الله یکی از مطالب بعدی من باز کردن این نفس که آدمی از لج تا خدا بیند توش هست باز میشه ان شاء الله
خب خیلی ممنون که تفسیر و توضیح فلسفی کردین از نوشته هایی که گفتم
ولی یادمون باشه مواخذه و جزا همیشه بد نیست
جزا یا همون پاداش دادن به اعمال هم میتونه خوب باشه بزرگوار
بعنوان مثال اگه کار خوبی کردم جزاش (پاداشش) احساس خوبی هست که بعد از اون کار خوب کردم مثلا هست
یادمون باشه کلمات عربی که داخل زبان پارسی شده دقیقا همون معنی نمیده که ما ازش برداشت میکنیم مثل و مانند کلمه مکر در قران و برداشتی که ما از ان در عرفمون داریم خیلی متفاوته
من در بازه های زمانی معمولا یه هفته ای شاید فعالیت داشته باشم ان شاء الله قسمت بعدی متن کتاب رو خدا بخواد که تا حدی باز کردن انواع نفس هست رو میزارم تا اینکه بیشتر اشنا بشیم
خدا خیرتان دهاد
عافیت و عاقبت دو دنیا نسیب شما و دوستانتان باد
یاعلی

501;937445 نوشت:
سلام علیکم
عذرخواهم بزرگوار
الحمدلله
شکر سپاسگزارم
اول اینکه بگم هنوز یه کوچولو من توضیح دادم کامل ننوشتم که بشه برداشت کرد از حرفام که
و اما بعد گفتیم نفس مواخد میشه دلیل بر برداشت چیز دیگه ای نیست یعنی شرط لازم و واجب نیست واسه برداشت های دیگه
این باشه تا اینجاش که گفتین
نفس رو کلی گفتم ان شاء الله اگه وقت شد نفس احسرو باز میکنم از توضیح کتاب و می بنید که حتی از نفس لوامه نفس بالاتر و پاکتری هم مثل نفس مطمئنه که در قران ازش یاد شده هست
پس ان شاء الله یکی از مطالب بعدی من باز کردن این نفس که آدمی از لج تا خدا بیند توش هست باز میشه ان شاء الله
خب خیلی ممنون که تفسیر و توضیح فلسفی کردین از نوشته هایی که گفتم
ولی یادمون باشه مواخذه و جزا همیشه بد نیست
جزا یا همون پاداش دادن به اعمال هم میتونه خوب باشه بزرگوار
بعنوان مثال اگه کار خوبی کردم جزاش (پاداشش) احساس خوبی هست که بعد از اون کار خوب کردم مثلا هست
یادمون باشه کلمات عربی که داخل زبان پارسی شده دقیقا همون معنی نمیده که ما ازش برداشت میکنیم مثل و مانند کلمه مکر در قران و برداشتی که ما از ان در عرفمون داریم خیلی متفاوته
من در بازه های زمانی معمولا یه هفته ای شاید فعالیت داشته باشم ان شاء الله قسمت بعدی متن کتاب رو خدا بخواد که تا حدی باز کردن انواع نفس هست رو میزارم تا اینکه بیشتر اشنا بشیم
خدا خیرتان دهاد
عافیت و عاقبت دو دنیا نسیب شما و دوستانتان باد
یاعلی

مرسی از توضیحات خوبتون
من نمیدونم فلسفه و این چیزا چیه چون نه رشتم این بوده و نه هست ولی خب چیزی که برام سوال بشه میپرسم سرِ شما رو هم درد میارم پوزش میطلبم
حتما قرار بدید قسمت بعدی کتاب رو منتظرم
شما هم اجرتون با آقا امام زمان (عج)
موفق باشید
یاعلی مدد

#شناخت_انسان
#برگی_از_کتاب
#شهید_چمران
#انسان_و_خدا

آن چیزی که آدمی را متحول و متغیر میکند
و بین انسان ها تمایز بوجود می اورد قضیه نفس است
نفس در فلسفه ما در هفت طبقه مختلف قسمت بندی می شود
و من این تقسیم بندی ها را برای شما می نویسم
که بسیار آموزنده است
بنابراین نفس دارای مراتب زیر است
مرحله اول نفس اماره
البته اینها را در ادبیات شنیده اید
ولی تحلیل و ترکیب این لغات در ادب ما آنچنان که باید و شاید شناخته نیست
نفس اماره همچنان که می دانید
یعنی نفس سرکش
نفس گناهکار
که در پست ترین مرحله نفس قرار دارد
یعنی اکثریت انسان هایی که مثل حیوان زندگی می کنند
در این مرحله نفس اماره هستند
از هیچ گناهی و از هیچ جرمی
روی گردان نیستند
اینها تسلیم هوی و هوس هستند
این را می گوئیم نفس اماره.

دوم نفس لوامه
لوامه از لوم
لوم یعنی سرزنش کردن
یعنی نفس ادمی کمی بیدار می شود
کمی زنده می شود
و هنگامی که عملی خطا انجام می دهد
این نفس که کمی بیدار شده انسان را سرزنش میکند
بنابراین این مرتبه نفسانی را نفس لوامه
یعنی سرزنش کننده می گویند.
سوم نفس عاقله
که در این مرحله عقل در نفس دمیده شده و تعقل در اعمال انسانی اثر می گذارد
البته عقل در فلسفه ما مفهوم خیلی بالاتری دارد
هنگامی که عقل اول و عقل دوم و عقل سوم را مطرح می کنند
از نظر فلسفی دارای مراحل بسیار بالایی است
ولی بهرحال در این بحثی که می کنم
نفس عاقله انجایی است که علاوه بر لو که نتیجه بیداری وجدان است عقل هم به ان اضافه می شود
چهارم نفس ملهمه
ملهمه یعنی نفسی که انقدر پاک شده که به او الهام می شود
مورد نزول الهام خدایی قرار می گیرد
و از عالم غیب که از آن سخن بسیار می گوئیم حقایقی بر این نفس وارد می گردد.
البته تمام این لغات
را که در اینجا می نویسم
لغات قرانی است و با اثباتات دقیق
اینها را می شود از قران پیدا کرد و اثبات کرد
اینها ساخته و پرداخته انسان ها نیست
پنچم بعد از نفس ملهمه
نفس مطمئنه
يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ(الفجر/27)
تو اي روح آرام‌يافته!
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيةً مَرْضِيةً(الفجر/28)
به سوي پروردگارت بازگرد در حالي که هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است،
بهرحال بعد از ملهمه
یک درجه بالاتر نفس مطمئنه هست
یعنی نفس به ان درجه ای از اطمینان رسیده است
که دیگر بازگشت نمی کند.
مطمئن است که دیگر بسوی کمال
و بسوی خدا رهسپار شده است
ششم نفس راضیه
نفس به درجه ای از کمال رسیده است
که خود از این سیر تکاملی که پیموده است
راضی است
از رابطه ای که با خدای خود
برقرار کرده است رضایت دارد
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيةً مَرْضِيةً(الفجر/28)
به سوي پروردگارت بازگرد در حالي که هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است،
هفتم نفس مرضیه
آنجایی است که محبوب از او راضی است
خدای بزرگ از او راضی است نه آنکه فقط انسان
از خود راضی شده است
نفس راضیه آنجایی است که خود ادمی
وجدان آدمی از درجه تکامل خود راضی و خشنود است
اما مرضیه که اخرین درجات است
آنجاست که خدا از او راضی است
محبوب از او راضی است
البته عرفای ما در هفت مرحله عشق ممکن است این لغات را یا لغات دیگری را بکار ببرند
اینها مراحلی است که سیر تکاملی نفس ادمی بوجود می اید
که قسمت اول نفس حیوانی و درجات پست
تا بجایی می رسد که انسان به درجه ای خداگونه می شود
به درجه رضای الهی می رسد
و شعر معروف
رسد ادمی به جایی که بجز خدا نبیند
درباره اش صدق می کند
یعنی حضرت علی علیه سلام
را بخواهیم بشناسیم کسی است
که در این مرحله از نفس قرار گرفته است
هنگامی که درباره امام حسین علیه سلام بحث میکنیم
می بینیم در اخرین کلماتی که در روز عاشورا یعنی پیش از شهادت بر لبان مبارکش جاری می شود
می فرماید:
الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامر مولاه
لامعبود سواک
یا غیاث المستغیثین
این مرحله ای است که انسان به این درجه اطمنیان و رضایت
مطمئنه و راضیه و مرضیه رسیده است که هر چه را که خدا برای او
معین کرده است می پذیرد و با خشنودی کامل بسوی او می رود و جز خدا
جز محبوب هیچ چیز دیگری را مد نظر ندارد
بهرحال می بینیم که این انسان از ادم لجنی از بشر لجنی شروع کرده و به سمت اعلی صعود می کند
این مراحل مختلفه را نفس طی میکند.

سلام
هم در قرآن
هم در سیره اهل بیت و ائمه
و هم در سنت
احترام به پدر و مادر خیلی مورد توجه قرار گرفته
و همیشه گفته میشه
…وَ بِالوالِدَینِ إِحسانًا…
با پدر و مادر به نیکی رفتار کنین

حتی می فرمایند که در پیری بهشون اف نگویید

و حتی میگن اگه کافر بودن و به کفر شما رو دعوت کردن استجابتشون نکنین ولی بهشون احترام بگذارید

با این همه توجه و اهمیت
حواستون خیلی به پدر و مادراتون باشه روفقا
خیلی

آقا من پدرم بهم گفت برو شونه بیار
دبه در اوردم
به هر دلیلی چه اینکه حق داشتم چه اینکه حق نداشتم
این کار رو نکردم
پدرم به شوخی گله کرد
و منم یه حاضر بجوابی کردم متاسفانه
اینم بگم بعدش کمی بعد عذاب وجدان و ناراحتی درم پیدا شد
تو سالش شاید نمازم قضا نشده بود امسال
ولی همین هفته که پیش رو داشتم
یعنی فردا شبش نماز مغرب و عشام با هم قضا شد که بگم ساعت دوازده و نیم که از خواب پا شدم همونجا خوندم
و نماز صبح چند روز بعدش لب مرز شایدم از لب مرز رد شده نماز صبحمو با عجله خوندم

برداشتم از قضا شدن نمازم همین بود که بحرف پدرم نکردم
و اینکه جلو دوستم که این کار رو کرده بودم بهش گفتم ماجرا رو
و همچنین این هفته که پدرم رو دیدم اول همین قضیه رو گفتم
که خدا رو شکر پدرم گفت نه پسرم من ازت راضی هستم خدا رو شکر از تمام فرزندانم راضی هستم
و ان شاء الله قضیه اینطوری که میگی نیست
من ازت راضی هستم ان شاء الله خدا ازت راضی باشه
که یکم راحت تر شدم
ولی لطفا به توصیه قران و بزرگانمان گوش کنیم
و به پدر و مادر و بزرگترامون احترام فروان بگذاریم لطفا
خدا از سر تقصیرات و گناهانمون بگذره ان شاء الله
عافیت و عاقبت بخیر بشیم جمیعا

نوشتم که ثبتش کرده باشم
تاریخ 96/5/20

سلام
شنبه هفته پیش
داشتم میرفتم دیدم یه کلاغ افتاده روی زمین
مثل اینکه یکی رو میزنی ولو میشه رو زمین اون شکلی
رفتم برش دارم به نیت اینکه ببرمش بهداری که در فاصله کمتر از یک کیلومتریم بود
اول که نزدیکش شدم یکم نازش کردم دیدم حال نداره
فکر کردم اول همون کلاغ بال شکسته خودمونه که همیشه جلومون رژه میرفت
دیدم نه یکی دیگه هست
برش داشتم سرشم گرفتم که نیفته
یه ور سرش خاکی شده بود
یه کلاغ دیگه شروع به غار غار کردن کرد
از محل به سمت بهداری دور شدم
دیدم هی این کلاغه این ور اون ور میکنه یه طوری نگاهم میکنه
سرشو به یه ور بالا میکرد بهم نگاه میکرد تو چشاش یه چیز عجیب بود
گفتم برم بهش اب بدم
نظرم عوض شد گفتم ببرمش بهداری بهتره
تو راه هی سرش میفتاد نگهش میداشتم
هی سرشو می اورد بالا نگام میکرد
اصلا یه طوری نگام میکرد
یجوری میترسیدم که نوکم بزنه خخخخخ
یانه میخواستم یه بوسش بکنم
همونطوری نازشم میکردم
و نسبتا صفتم گرفته بودمش
تو این حین یکی از دوستا دیدمی گفت
این کلاغ رو چیکارش میخوای بکنی فکر کرد همون کلاغ پر شکسته معروف خودمونه
گفتم این اون نیست بنده خدا افتاده بود گفتم ببرمش بهداری
گفت خدا خیرت بده
اصلا تو این وادیا نبودم
به نگاهاش اونطوری دقت نمیکردم
اقا سرشو یه طوری بالا گرفت که دوتا چشش خیره شد تو چشمام
قبلش یه دوتا تکون محکم به بالاش داد
خوشحال شدم تا حدی فکر کردم جون گرفته
داره جون میگیره
اره یهویی یه دو بار سرش طوری بالا گرفت جفت چشاش با همون حالت خاصی که گفتم یکم ترس ورم داشت نگاه میکرد
ناگفته نماند وقتی که ورش داشتم براش داشتم ایت الکرسی هم میخوندم
ولی گفتم تو این وادیا نبودم
که با دوست صحبت میکردم که میخوام ببرمش بهداری خوبش کنن
گفتم که سرشو قشنگ بالا گرفت با چشاش یه طوری نگام می کرد که یطوری میشدم ولی به روی خودم نیوردم
بعدش یهویی دیدم سرش افتاد
مثل قبل که هی سرشو یه وری میکرد نگام میکرد و باز سرش سنگین میشد و با دست میگرفتم تا اویزون نشه سرش بنده خدا
وقتی دستم بود قلبش میزدا
ولی این بار اخر که با جفت چشاش دوباره اونطوری نگام کرد
و یطوری شدم
ولی حواسم بهش نبود و گفتم توی این وادی نبود و با دوست راجع به بهداری بردن داشتم صحبت میکردم
که یهویی دیدم سرش افتاد
قلبش نمی زد
....
فهمیدم
اومدم تو همون وادی
به یکم قبلتر برگشتم
همونجا که میخواست به خودش تکون بده
فهمیدم که دست و پای اخرشو داشت میزد
میخواست جون بده
یعنی داشت جون میداد
نگاه های اخرشو به من داشت میکرد
و بهم زل زده بود به جفت چشام
سرش که افتاد به دوستم گفتم که فکر کنم مرد
و خداحافظی کردم و بسمت بهداری تندتر رفتم
تو همون حین بادستم که گرفته بودمش سمت قلبشو با ریتم خاصی فشار می دادم تا برگرده
بردمش بهداری
گفتم اینطوری گفت بزارش روی میز ولی من سرشته ندارم از حیوانات و پرندگان فقط میدونم بس از کجا بدنش بهش تزریق کرد
بهش گفتم چیزی نداری که بزنی زنده بشه فکر کنم مرده همین الان مرد
گفت نه
دل داری داد و گفت نوکش فلانه عمر زیادی داشته
و ازم تشکر کرد بابت این عملم
ولی توی یه وادی دیگه بودم
از مرگش متاسف شدم
از اینکه چرا بهش اب ندادم شاید قبل مرگش یه اب میخورد بهتر بود
ولی باز خودمو توجیح کردم که بهداری براش بهتر بود
خلاصه که به جفتش نرسید نه اب و نه بهداری
برشداشتم و همونطوری که بغلش کرده بودم و اوردم از بهداری بردمش بیرون
یاد یه بزرگ مرد افتادم که وقتی یه پرنده مرد نگه داشت و خاکش کرد
چیزی واسه کندن نداشتم
ولی به فکر این افتادم که خاکش کنم
گشتم یه کیسه پر از خاک و اشغال ساختمانی پیدا کردم کیسه رو بلند کردم و کلاغ رو زیر کیسه خاک کردم
اونجام محل تجمع مورچه ها بود
با خودم گفتم حتما خوراک و قضای مورچه ها هم میشه

خلاصه که تا مدتی تو فکرش بودم
به نگاهاش فکر میکردم
با اولی بود که یه جانداری اینطوری تو دستم جون داد
خیلی صحنه غم انگیزی بود
مخصوصا از وقتی که متوجه شدم و اومدم تو وادیش

خدا همه ما را به راه راست هدایت کنه
و عافیت و عاقبت بخیر کنه

نوشتم که ثبتش کرده باشم
تاریخ 96/5/20

سلام
کتاب فروغ ابدیت رو خوندم
بهتون حتما پیشنهاد میکنم اگه میخواین راجع به زندگی پیامبر مطلع بشین بخونین
کتاب محمد پیغمبری که باید از نو شناخت رو هم بخونین
این کتاب فروغ ابدیت
خیلی خوب بود برام
#کتاب

سلام
کتاب تاوان محبت رو خوندم
کتاب جالبی بود برام
خلاصه وار زندگی ده تا از یاران مخلص امام علی علیه رو نوشته

مطالعه شو بهتون پیشنهاد میکنم
#کتاب
#تاوان_محبت

سلام فقط خدا

یکی از دوستام گفت
مادربزرگم یه کتاب داره فارسی هست
و سخته خوندنش
خودش برامون میخونه
خدا خیرش بده که عکسشو برام فرستاد
راجع به معراج پیامبر و مشخص کردنه نمازه

سندی از کیفیت نماز در معراج

#برگی_از_کتاب
#معراج
#کیفیت_نماز




[=&quot]سلام فقطخدا
سلام بر روفقای جان


[=&quot]

[=&quot]کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی
[=&quot]این کتاب رو خوندم
[=&quot]خیلی واسم قشنگ بود
[=&quot]حتما بهتون پیشنهاد میکنم
[=&quot]مطالعه اش کنین
[=&quot]
[=&quot]واقعا برام قشنگ بود
[=&quot]

[=&quot]یه خلاصه کلی از تشیع علوی و تشیع صفوی
[=&quot]کتاب قشنگی بود
[=&quot]حتما مطالعه اش کنید لطفا
[=&quot]:)
[=&quot]



http://www.askdin.com/gallery/images/52022/1_CAM01336.jpg
http://www.askdin.com/gallery/images/52022/1_CAM01337.jpg
http://www.askdin.com/gallery/images/52022/1_CAM01342.jpg
http://www.askdin.com/gallery/images/52022/1_CAM01341.jpg
http://www.askdin.com/gallery/images/52022/1_CAM01340.jpg




سلام فقط خدا:)

سلام :)
از پیامبرم بگم
از مهربونیاش
از خوبیاش
از دینم بگم
از معرفتش بگم
از خوبیاش بگم
مردی به عمله
مومن بودن به حرف نیس
به عمله
خیانت نکردن در اموال مردم
امین بودن
یکی از پایه های دینمه امین بودن
بخون



در راستای انتشار و شناسوندن دینم به روفقای عزیزم
پیامبرم
پیامبر مهربونم
که دین اسلام رو برامون به ارمغان اورد
کسی که رحمتی واسه تمام عالمیان هست و بوده
کسی که خدا توسطش دین رو برامون تکمیل کرده
با رفتار و اعمالش اینجا بهمون درس میده
که امین باشیم
برای همه
توی دینم اینطوری پیامبرم بهم یاد میده که چطور با مردم رفتار کنم
چطور با دشمن مقابلم رفتار کنم
ان شاء الله




سلام.
کتاب زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام
ترجمه سیرة النبویه
توسط هاشم رسولی

نویسنده: عبد الملک بن هشام ابن هشام

این کتاب از سال های قبل از ولادت پیامبر شروع به توضیح داده تا به وفات پیامبر رسیده هست. کتابی کامل برای شرح زندپی پیامبر.

پیشنهاد میکنم حتما بخونید

سلام فقط خدا


افتخار به نسب
واسه یه مسلمون معنی نمیده
بابام فلانه
آقازادم
من از فلان نسلم
وقتی که مسلمون میشی همه اینا کنار میره
پیش خدا با تقوا و بی تقوا داره
همین
#برگی_از_کتاب
#فروغ_ابدیت
یه جا خوندم

اره یه جا یادمه مطالعه میکردم
که پیامبر به دختر عزیزش پاره تنش خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
گفتم من برای تو به نسبت پدر بودم کاری نمی تونم در پیشگاه خدا بکنم
و خانم فاطمه با نهایت خوشحالی این حرف رو تایید کردن و گفتن بله خیلی هم خوب
فکر کنم در کتاب فاطمه فاطمه است این مطلب رو خونده بودم
درس بگیریم ان شاء الله
که فقط اعمال خودمون در پیشگاه خدا کارسازه
ان شاء الله در پیشگاه خداوند عالی قدر
رو سفید باشیم
یا ستار العیوب
یا غفار الذنوب
نوکرتم
:)


[=bookman old style]


سلام فقطخدا
اگه خدا خواست و ان شاء الله میخوام یه داستان شروع کنم

#داستان

قسمت اول

#برگی_از_کتاب
#تاریخ_انبیا_(_عبرتهای_تاریخ_از_آدم_تا_خاتم_)
مولف موسی شیخ جعفر السودانی
مترجم علی نقی ایزدی (ابوزوده)

[=bookman old style, new york, times, serif]

سلام فقط خدا
کتاب قضاوت های حضرت علی علیه سلام رو خوندم
متنش حدود 440 صفحه در قطعه جیبی هست

خوندشو پیشنهاد میکنم

#قضاوتهای_حضرت_علی_علیه_سلام
Smile