بررسی روایات پرداخت زکات توسط حضرت علی در نماز

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بررسی روایات پرداخت زکات توسط حضرت علی در نماز

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین
والصلاه والسلام علی سیدنا محمد وعلی آله وصحبه اجمعین

سوالی که من دارم، این هست که آیا با وجود این همه تبلیغات گسترده که از کتب اهل سنت فلان و بهمان، آیا یک روایت صحیح از کتب اهل سنت وجود دارد که در آن به صراحت آمده باشد که سیدنا علی رضی الله عنه در حین رکوع زکات داده باشد؟

منتظر جواب دوستان خواهم بود ...

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدرا

Moslem Kurdi;754260 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین
والصلاه والسلام علی سیدنا محمد وعلی آله وصحبه اجمعین

سوالی که من دارم، این هست که آیا با وجود این همه تبلیغات گسترده که از کتب اهل سنت فلان و بهمان، آیا یک روایت صحیح از کتب اهل سنت وجود دارد که در آن به صراحت آمده باشد که سیدنا علی رضی الله عنه در حین رکوع زکات داده باشد؟

منتظر جواب دوستان خواهم بود ...

با سلام و عرض ادب

1) بر اساس آیه ی 55 سوره ی مائده، ولایت بر مؤمنین منحصرا از آن خدا متعال و پیامبر(صلی الله علیه وآله)[1]و مؤمنی قرار داده شده که در حال رکوع صدقه داده است:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».

از آنجا که بیان اعطای زکات در نماز بدون شان نزول نخواهد بود،‌ با رجوع به تفاسیر شان نزولی جز خاتم بخشی امیر المؤمنین(علیه السلام) در نماز مشاهده نمی گردد[2] و چنین امری نیز از مشهورات مناقب آنحضرت است؛ چنانکه«حسان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر(صلی الله علیه وآله)نیز داستان آنرا در اشعار خود آورده است:

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا
زكاتا فدتك النفس يا خير راكع‏

فانزل فيك اللَّه خير ولاية
و بينها فى محكمات الشرائع؛

تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى، جان بفداى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان. و به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را در باره تو نازل كرد و در ضمن قرآن مجيد آن را ثبت نمود؛[3] لذا اجمالا شان نزول این آیه تنها در مورد حضرت امیر(علیه السلام) و نه شخص دیگری ثابت می باشد.

2) بنابر نقل برخی از کتب کلامی اهل سنت شان نزول این آیه به اتفاق در مورد حضرت امیر(علیه السلام) دانسته شده؛ هر چند که آنان در تمسک به این آیه در اثبات ولایت اشکال نموده اند:

الف: سعدالدين تفتازانی در این رابطه می نویسد:
«به اتفاق مفسّران، اين آيه درباره علي بن ابي طالب‏(عليه السلام) نازل شد، هنگامي که انگشترش را در حال رکوع نماز به سائل داد».[4]

ب: شارح کتاب مواقف در این رابطه می نویسد:
«امامان تفسير اجماع کرده‏اند بر اين‏که مراد از«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ» علي است، در حال رکوع نمازش، سائلي از او درخواستي نمود، حضرت انگشترش را به او داد. و در آن هنگام آيه نازل شد».[5]

3)حدیث خاتم بخشی حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) در نماز مستحبی را محدثین اهل سنت از طریق برخی از صحابه و تابعین همچون:«امام علی علیه السلام»؛ «ابن عباس»؛ «عمار یاسر»؛ «ابوذر»؛ «مقداد»؛ «ابورافع»؛ «عبدالله بن سلام»؛ «سلمة بن کهیل»؛ ودیگران نقل نموده ند؛ لذا این روایت حدیثی مشهور و مستفیض بوده که در صورت ضعف برخی اسناد آن به خاطر وجود طرق دیگر، ضعف آن تدارک دیده شده و حدیث، حدیثی مقبول در رتبه ی «حسن»تلقی می گردد. و این صرف نظر از آن خواهد بود که مجموع طرق رسیده از سوی راویان شیعه و سنی در حد تواتر بوده که مفید علم به مساله خواهد بود.

4) ما در اینجا به سه سند اشاره می کنیم:
الف: «ابْن أبي حَاتِم،متوفی:327هـ» در تفسیر(روایی) خود روایت می کند: «حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنِ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَحْوَلُ، ثنا مُوسَى بْنُ قَيْسٍ الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، قَالَ: تَصَدَّقَ عَلِيٌّ بِخَاتَمِهِ وَهُوَ رَاكِعٌ فَنَزَلَتْ: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتَوْنَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛المائدة:55}»؛[6] علی(علیه السلام)انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد و در این هنگام بود که این آیه نازل گردید.

ب: «ابن کثیر، متوفی:774هـ» در تفسیر خود از «ابن مردویه اصفهانی، متوفی:410هـ» روایت می کند:

«روى ابن مردويه من طريق سفيان الثوري، عن أبي سنان، عن الضحاك، عن ابن عباس، قال: كان علي بن أبي طالب قائما يصلي، فمر سائل و هو راكع، فأعطاه خاتمه، فنزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الآية، الضحاك لم يلق ابن عباس».[7] ج: «حاکم نیشابوری، متوفی:405هـ» در کتاب«معرفة علوم الحدیث» روایت می کند:
«حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصَّفَّارُ قَالَ: ثنا أَبُو يَحْيَى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الرَّازِيُّ، بأَصْبَهَانَ قَالَ: ثنا يَحْيَى بْنُ الضُّرَيْسِ قَالَ: ثنا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالَ: ثنا أَبِي , عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِيٍّ قَالَ:«نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ(وآله) وَسَلَّمَ: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ} [المائدة: 55] فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وآله)وَسَلَّمَ، وَدَخَلَ الْمَسْجِدَ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بَيْنَ رَاكِعٍ وَقَائِمٍ، فَصَلَّى، فَإِذَا سَائِلٌ، قَالَ: «يَا سَائِلُ أَعْطَاكَ أَحَدٌ شَيْئًا؟»، فَقَالَ: لَا إِلَّا هَذَا الرَّاكِعَ، لِعَلِيّ، أَعْطَانِي خَاتَمًا. قَالَ الْحَاكِمُ: هَذَا حَدِيثٌ تَفَرَّدَ بِهِ الرَّازِيُّونَ، عَنِ الْكُوفِيِّينَ، فَإِنَّ يَحْيَى بْنَ الضُّرَيْسِ الرَّازِيَّ قَاضِيهِمْ، وَعِيسَى الْعَلَوِيُّ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ».
[8]

حاکم نيشابوري از ابو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه صفّار، از ابو يحيي عبدالرحمن بن محمّد رازي، از محمد بن يحيي بن ضريس، از عيسي بن عبداللَّه بن عبيداللَّه بن عمر بن علي بن ابي طالب‏عليه السلام، از عبداللَّه پدرش، از عمر بن علي بن ابي طالب‏(عليه السلام) از امام علي‏(عليه السلام) نقل کرده که اين آيه (إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ...) بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نازل شد، حضرت از خانه خارج شده و به مسجد آمدند. مردم در حال رکوع و قيام نماز بودند، حضرت نماز به جای آورد. در آن هنگام سائلي پيدا شد، حضرت به او فرمود: اي سائل آيا کسي به تو چيزی داد؟ او گفت: کسی به جز اين راکع - علی‏(عليه السلام) - انگشتر خود را به من عطا نفرمود.

موفق باشید.


[/HR] [1] . ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و ولایت ائمه اهل البیت(علیهم السلام) در طول ولایت الله قرار داد،‌نه آنکه آنان مستقل در امر ولایت باشند.

[2] . در برخی از روایات اهل سنت روایتی بیان شده که این آیه در مورد «عبادة بن صامت»، نازل شده؛ همچنان که «ابن ابی حاتم» در وجه دوم این شان نزول روایت می کند: «عن عطية قال:في عبادة نزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. الآية؛تفسیر القرآن العظیم، ج4،‌ص1163»؛ ولی بدیهی است که دلیل باید مطابق مدعی باشد و در این روایت واحد بیان نشده که «عبادة بن صامت» در حال نماز زکات داده باشد تا این آیه در مدح فعل او نازل شده باشد.

[3] . روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، الآلوسی، ج‏3، ص335؛ التفسير والمفسرون، الدكتور محمد السيد حسين الذهبي (المتوفى: 1398هـ)، ج2، ص80،مكتبة وهبة، القاهرة.

[4] . شرح المقاصد؛ التفتازانی، ج5، ص270:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ،‏ نزلت باتفاق المفسرين في علي بن أبي طالب (رضي اللّه عنه) حين أعطى السائل خاتمه‏ و هو راكع في صلاته».

[5] . شرح مواقف، الایجی-میر سید شریف، ج 8، ص 360:«و قد (أجمع‏ أئمة التفسير) على‏ (ان المراد) بالذين يقيمون الصلاة الى قوله تعالى‏ وَ هُمْ راكِعُونَ‏ (على) فانه كان في الصلاة راكعا فسأله سائل فاعطه خاتمه فنزلت الآية».

[6] . تفسير القرآن العظيم لابن أبي حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)،‌ج4،‌ص1162، مكتبة نزار مصطفى الباز - المملكة العربية السعودية.

[7] . تفسير القرآن العظيم، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774هـ)،‌ج3،‌ص126،دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون – بيروت. الطبعة: الأولى - 1419 هـ.

[8] . معرفة علوم الحديث، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ) ، ج1، ص102،المحقق: السيد معظم حسين، دار الكتب العلمية – بيروت.

وعلیکم السلام ورحمه الله
با تشکر از اینکه پستم را تأیید کردید و خواهشندم موضوع را نبدید تا باب جواب باز باشد و بالاخره به نتیجه ای مسلّم برسیم. :Hedye:
جزاکم الله خیر

در پاسخ به فرمایشات شما ذکر نکاتی را واجب میدانم:

فرموده اید که: از آنجا که بیان اعطای زکات در نماز بدون شان نزول نخواهد بود،‌ با رجوع به تفاسیر شان نزولی جز خاتم بخشی امیر المؤمنین (علیه السلام) در نماز مشاهده نمی گردد.
اتفاقاً روایات دیگری هم وجود دارد: «6552 - حدثنا أبو سعيد الأشج ثنا عبد الله بن إدريس عن أبيه عن عطية قال: في عبادة نزلت إنما وليكم الله ورسوله. الآية» تفسیر ابن ابی حاتم (4/1163)
در اینجا گفته شده که این آیه در مورد عباده بن صامت -رضی الله عنه- نازل شده است.
همچنین از ابی جعفر محمد -رحمه الله- که امام پنجم شیعیان است روایت شده است که: «سألت أبا جعفر محمد بن علي عن قوله عز وجل: (إنما وليكم الله ... ) الآية؛ قلنا: من الذين آمنوا؟ قال: (الذين آمنوا) (ولفظ أبي نعيم: قال: أصحاب محمد - صلى الله عليه وسلم -) . قلنا: بلغنا أنها نزلت في علي بن أبي طالب؟! قال: علي من الذين آمنواتفسیر الطبری (10/426)
شیخ البانی در مورد این حدیث میفرماید: «إسناده صحيح»

فرموده اید که: چنانکه «حسان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر ...
این روایت منکر است، چنانچه شیخ البانی در سلسله الاحادیث الضعیفه (10/580) آن را بررسی کرده و حکم به ضعیف بودن آن داده است.

فرموده اید: بنابر نقل برخی از کتب کلامی اهل سنت شان نزول این آیه به اتفاق در مورد حضرت امیر(علیه السلام) دانسته شده؛ هر چند که آنان در تمسک به این آیه در اثبات ولایت اشکال نموده اند.
بحث من حدیثی است و مقلد هیچ یک از این افراد هم نیستم.

فرموده اید: به خاطر وجود طرق دیگر، ضعف آن تدارک دیده شده و حدیث، حدیثی مقبول در رتبه ی «حسن» تلقی می گردد. و این صرف نظر از آن خواهد بود که مجموع طرق رسیده از سوی راویان شیعه و سنی در حد تواتر بوده که مفید علم به مساله خواهد بود.
تعدد طرق همیشه سبب تقویت حدیث نمیشود و شرایطی دارد. مخصوصاً در این اسناد که از راویان متهم خالی نیست. همچنین تواتری که فرموده اید در این حدیث وجود ندارد و کسی ادعای تواتر برای آن نکرده است. و از همه مهمتر احادیث وارده در کتب اهل سنت را نمیتوان با احادیث کتب اهل تشیع تقویت کرد!!

اما بررسی سه سندی که ارائه کرده اید:
الف) در سند این روایت، موسی بن قیس وجود دارد که خود شیعه است و عقیلی در موردش میگوید: «من الغلاة في الرفض» میزان الاعتدال (4/217)
در علوم الحدیث مشهور است که یکی از اسباب طعن در راوی، بدعت آن راوی میباشد. امام دهلوی در این مورد میفرماید: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمه فی اصول الحدیث (1/67)
ب
نابراین روایت مردود است. اما اگر این ضعف نیز وجود نداشت، باز یک مشکل بسیار بزرگ وجود دارد که روایت را از حجیت ساقط میکند. سلمه بن کهیل از طبقه 4 است، رک: سیر اعلام النبلاء (5/299)
و سخن تابعی که به عنوان نظر شخصی مطرح کند به اتفاق علما هیچگونه حجیتی ندارد.

ب) همانگونه که خود علامه ابن کثیر –رحمه الله- در آنجا که آدرس داده اید گفته است، بین ضحاک و ابن عباس انقطاع وجود دارد. و ابن مردویه هم از طریق محمد بن السائب نقل کرده است که متروک الحدیث و دروغگو میباشد. رک: تفسیر القرآن العظیم (3/126)

ج) میان ابن الضريس و عیسی انقطاع وجود دارد، و در واقع ابن الضریس هیچ روایتی از عیسی نگرفته است. خود عیسی هم متهم به وضع و متروک میباشد. رک: میزان الاعتدال (3/315)
بنابراین، این سند هم باطل میباشد و از دو حیث مشکل دارد.

والحمدلله ربّ العالمین
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

Moslem Kurdi;757008 نوشت:

اما بررسی سه سندی که ارائه کرده اید:
الف) در سند این روایت، موسی بن قیس وجود دارد که خود شیعه است و عقیلی در موردش میگوید:«من الغلاة في الرفض» میزان الاعتدال (4/217)
در علوم الحدیث مشهور است که یکی از اسباب طعن در راوی، بدعت آن راوی میباشد. امام دهلوی در این مورد میفرماید:«والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا»مقدمه فی اصول الحدیث (1/67)
بنابراین روایت مردود است.

با سلام و عرض ادب
1) از آنجا که محور اصلی کلام حضرتعالی در نقد سه روایت ذکر شده بود، بجهت وصول زودتر به نتیجه و تمرکز مصداقی، پاسخ به مطالب دیگر شما را به بعد از نتیجه ی بررسی این روایات موکول می نمائیم، تا متوجه اشکالات مطالب ارسالیتان شوید. در حکم به سند اول فرمودید روایت مردود است؛ امیدوارم متوجه بار معانی الفاظ جرح بوده باشید.

روایت مردود یا موضوع و ساختگی خواهد بود و یا متروک و یا منکر که هر کدام از این اقسام تعاریفی جدا گانه داشته که در کتب علوم حدیث بدان پرداخته شده است. ما بر اساس گفتار شما نتیجه ی بررسی روایت را حکم به مردود بودن آن فرض می کنیم تا ببینیم چنین برداشتی صحیح است یا خیر؟

2) در برسی حدیث اول به ضعف یکی از راویان آن پرداختیددر سند این روایت، موسی بن قیس وجود دارد که خود شیعه است و عقیلی در موردش میگوید:«من الغلاة في الرفض» میزان الاعتدال (4/217)».

در جواب شما عرض می شود:
ای کاش نویسنده ی این مطالب همه ی مطالب ذکر شده در کتب رجالی را بیان می نمود و به گفتار «عقیلی» اکتفاء نمی نمود؛ زیرا امامان جرح و تعدیل که برخی از آنان جزو متشددین در این علم می باشند وی را توثیق(احراز عدالت+ضبط)نموده اند، افرادی همچون:«یحیی بن معین» و «ابن ابی حاتم رازی»؛ «ابن شاهین»؛«ذهبی ».[1]

همچنین «احمد بن حنبل» در مورد وی می گوید:«ما اعلم الاخيرا»،[2]و «ابونعیم» نیز در مورد وی می نویسد:«کان مرضیا».[3] و «ابن حجر» نیز او را«صدوق»،[4] دانسته و در حکم به احادیث او «ابن دقیق العید» و «ابن حجر» و «نووی» احادیث وی را صحیح دانسته اند.[5] و از معاصرین نیز «البانی» شیخ سلفیان در موارد متعددی حکم به تصحیح روایات وی نموده است.[6]

«مزی» در «تهذیب الکمال» در ترجمه ی وی می نویسد:
«قال عَبد اللَّهِ بْن أَحْمَد بْنِ حنبل : سمعت أبي وذكر موسى ابن قيس، فَقَالَ: لا أعلم إِلاَّ خَيْرًا.وَقَال إسحاق بن منصور، عَنْ يحيى بْن مَعِين: ثقة .وَقَال أَبُو حَاتِم: لا بأس بِهِ.وَقَال أَبُو نعيم: حَدَّثَنَا مُوسَى الفراء، وكَانَ مرضيا.وَقَال أَبُو جعفر العقيلي: يلقب عصفور الجنة من الغلاة فِي الرفض. روى له أَبُو داود، والنَّسَائي فِي " الخصائص».[7]

همچنین وی از رجال«ابوداود» و «نسایی» در «خصائص» بوده؛‌ که البته«حاکم نیشابوری» علاوه بر آن وی را از رجال مسلم نیز دانسته است؛[8] بنابراین شکی در توثیق(عدالت+ضبط) وی وجود نخواهد داشت.

3) آیا جرح «عقیلی» پذیرفته است؟
با تصریح بزرگان علم جرح و تعدیل بر وثاقت «موسی بن قیس» جایی برای جرحی که برخواسته از اعتقادات «عقیلی» است باقی نمی ماند.
عقیلی کسی است که در جرح راویان بی پرواست. وی حتی برخی از «ثقات اثبات» را نیز ازدم تیغ جرح خود در امان نگذاشته و آنان را نیز تضعیف نموده، به گونه ای که شخصی همچون ذهبی از این عمل او برآشفته شده است.

ذهبی در کتاب:«میزان الاعتدال» در ذیل ترجمه ی «علي بن مدینی: أبو الحسن الحافظ أحد الأعلام الأثبات وحافظ العصر »،[9] می نویسد: عقیلی او را کتاب ضعفاء ذکر نموده؟! بعد به وی می تازد و می نویسد:«أفما لك عقل يا عقيلي أتدري فيمن تتكلم»؛آیا نیست برای تو عقلی ای عقیلی!؟ آیا می دانی در مورد چه کسی صحبت می کنی؟

در مورد راوی مذکور:«موسی بن قیس»، ذهبی ترجمه ی وی را در «میزان الاعتدال» آورده است که قبل از ذکر آن نکته ای را متذکر می شوم و آن اینکه: الزاما ذکر نام هر راوی ای در این کتاب به معنای تضعیف وی نخواهد بود؛ بلکه ذهبی ده طائفه را در میزان ذکر نموده که به اخبار شش طائفه از آنان اعتنا نمی گردد؛ اما چهار طائفه اند که اخبارشان مورد اعتنا و یا مورد احتجاج واقع می شود که طائفه ی دهم آن چنین است:

«راویان موثق و ثابت قدمی که در عقیده اشان دارای بدعت اند؛ یا ثقاتی که از سوی کسانی که به جرح آنها توجهی نمی گردد تضعیف شده اند ؛ زیرا ریشه ی تضعیف آنان، سختگیری در امر(تعدیل) راویان بوده است، علاوه بر اینکه این افراد با جرح خود با جمهور نیزمخالفت نموده اند...»[10]

راوی مذکور نیز از همین قبیل می باشد؛زیرا ذهبی در کتاب:«کاشف»[11] وی را توثیق نموده و در «میزان الاعتدال» در ترجمه ی وی می نویسد: «موسى بن قيس ويلقب عصفور الجنة...قال العقيلى: من الغلاة في الرفض. قلت: حكى عن نفسه أن سفيان سأله عن أبى بكر وعلى، فقال: على أحب إلى. وقال أبو نعيم: حدثنا موسى بن قيس الحضرمي، عن سلمة بن كهيل، عن عياض بن عياض، عن مالك بن جعونة، سمعت أم سلمة تقول: «على على الحق، من تبعه فهو على الحق، ومن تركه ترك الحق، عهدا معهودا، قبل يومه هذا».[12] قال العقيلي: قد روى أحاديث ردية بواطيل. وأما ابن معين فوثقه. وقال أبو حاتم: لا بأس به[13]».[14]

در این ترجمه آنچه موجب قدح راوی از سوی«عقیلی» شده، نقل روایت:«علی مع الحق» است؟!! گویا هرکس که راوی این خبر باشد، غالی در تشیع است و احادیث او باطل می شود!چرا؟ چون این احادیث با اعتقادات قلبی«عقیلی» همخوانی ندارد.

4) آیا «موسی بن قیس» از غلات در تشیع بوده است؟
با نگاهی به «میزان الاعتدال» و «الکاشف» ذهبی می یابیم که «موسی بن قیس» در نظر ذهبی ودیگران از «غالیان در تشیع» نبوده است؛ چنانچه «ابن حجر» در مورد وی می نویسد: وی به واسطه ی تشیع(ونه غلو و رفض) رمی شده است: «صدوق رمي بالتشيع».[15]

«ذهبی» در «میزان الاعتدال» بدعت را به دو قسم تقسیم نموده: «بدعت صغری» و «بدعت کبری»، که این شخص در قسم اول آن جای دارد.
وی در این رابطه می نویسد: بدعت صغری غلو در تشیع و یا تشیع بدون غلو است، که چنین امری در تابعین و اتباع آنان زیاد بوده است، با اینکه آنان اهل دین و دیانت و ورع و راستگویی بوده اند که اگر احادیث این افراد رد شود بسیاری از روایات نبوی(صلی الله علیه وآله) به کناری می رود که مفسده ی چنین امری آشکار است. و بدعت کبری که رفض کامل و غلو در آن و تعریض به حال شیخین است، که به روایات این افراد احتجاج نمی گردد.[16]

«البانی» با تعصب فراوانی که در این امور دارد کلام «عقیلی» را نپذیرفته و در توضیح کلام «ذهبی» در مورد این راوی می نویسد:

«قلت: ويفهم من «الميزان» أنه لم يكن من الغلاة؛ فقد عقب على كلمة العقيلي المذكورة بقوله:« قلت: حكى عن نفسه أن سفيان ساله عن أبي بكر وعلي؟ فقال: علي أحب إلي ". قلت: وهذا ليس بجرح كما لا يخفى، ولذلك قال الحافظ في "التقريب ": " صدوق ". وعليه قال في "بلوغ المرام "." رواه أبو داود بإسناد صحيح». [17]

می گویم: از کتاب میزان چنین استفاده می شود که وی از زمره ی غلات نبوده؛‌ لذا وی بدنبال کلام«عقیلی» نوشته: سفیان از وی در مورد ابوبکر و علی(علیه السلام) پرسید که وی در جواب گفت: علی(علیه السلام) در نزد من محبوبتر است. ومن(البانی) می گویم: چنین چیزی همچنان که بر کسی پوشیده نیست؛ جرح بر راوی نخواهد بود و‌ به واسطه ی چنین امری حافظ «ابن حجر» در کتاب:«تقریب التهذیب» حکم به راستگویی وی نموده و در «بلوغ المرام» نیز در حکم به روایت گفته: این روایت به «اِسناد صحیح» نقل شده است.

نتیجه:
الف: «موسی بن قیس» شخصی «ثقه» است.
ب: وی شیعه به معنای غالی آن در نزد عامه نبوده؛ بنابراین روایت او محکوم به صحت است و نتیجه گیری شما از این فقره فاقد ارزش علمی خواهد بود.


[/HR] [1] . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج2، ص307، محمد عوامة أحمد محمد نمر الخطيب،‌ دار القبلة للثقافة الإسلامية - مؤسسة علوم القرآن، جدة:« 5726- موسى بن قيس الحضرمي عصفور الجنة عن سلمة بن كهيل وعطية العوفي وعنه أبو نعيم وخلاد بن يحيى ثقة شيعي د».

[2] . الجرح والتعدیل؛ الرازی، ج8، ص157.

[3] . التَّكْميل في الجَرْح والتَّعْدِيل ومَعْرِفة الثِّقَات والضُّعفاء والمجَاهِيل، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774هـ)،‌ج1، ص267، مركز النعمان للبحوث والدراسات الإسلامية وتحقيق التراث والترجمة، اليمن.

[4] . تقریب التهذیب، ابن حجر، ترجمه ی:7003.

[5] . صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

[6] . همان.

[7] . تهذيب الكمال في أسماء الرجال، يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف، أبو الحجاج، جمال الدين ابن الزكي أبي محمد القضاعي الكلبي المزي (المتوفى: 742هـ)،ج29، ص134، مؤسسة الرسالة – بيروت.

[8] . تسمية من أخرجهم البخاري ومسلم وما انفرد كل واحد منهما، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)، ج1، ص229،مؤسسة الكتب الثقافية , دار الجنان – بيروت.(اگر این سخن حاکم صحیح باشد، چنین امری به تنهایی موجب توثیق چنین راوی ای خواهد بود).

[9] . ترجمه ی شماره ی:5880.

[10].میزان الاعتدال، مقدمه:«ثم على الثقات الاثبات الذين فيهم بدعة ، أو الثقات الذين تكلم فيهم من لا يلتفت إلى كلامه في ذلك الثقة، لكونه تعنت فيه ، وخالف الجمهور من أولى النقد والتحرير ، فإنا لا ندعى العصمة من السهو والخطأ في الاجتهاد في غير الأنبياء».

[11] . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج2، ص307، محمد عوامة أحمد محمد نمر الخطيب،‌ دار القبلة للثقافة الإسلامية - مؤسسة علوم القرآن، جدة:« 5726- موسى بن قيس الحضرمي عصفور الجنة عن سلمة بن كهيل وعطية العوفي وعنه أبو نعيم وخلاد بن يحيى ثقة شيعي د».

[12] . هیثمی در «مجمع الزوائد»، «موسی بن قیس» را توثیق نموده است:« 14768 - وعن أم سلمة أنها كانت تقول : كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق ومن تركه ترك الحق عهد معهود قبل يومه هذا . رواه الطبراني وفيه مالك بن جعوبة ولم أعرفه وبقية أحد الإسنادين ثقات».

[13] . «لاباس به» در اصطلاح متقدمین ائمه جرح و تعدیل، در حکم توثیق شخص است و همچون «ثقة» می باشد. رک: الرفع و التکمیل ،‌لکنوی، پاورقی(ابوغدة) ص222.

[14] . میزان الاعتدال، ترجمه ی:8911، دارالمعرفة-بیروت.

[15] . تقریب التهذیب، ابن حجر، ترجمه ی:7003.

[16] . میزان الاعتدال، ‌ترجمه ی: ابان بن تغلب:« «ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع او كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه والحط على أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما - والدعاء الى ذلك فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة».

[17] . صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

Moslem Kurdi;757008 نوشت:

اما اگر این ضعف نیز وجود نداشت، باز یک مشکل بسیار بزرگ وجود دارد که روایت را از حجیت ساقط میکند. سلمه بن کهیل از طبقه 4 است، رک:سیر اعلام النبلاء (5/299)
و سخن تابعی که به عنوان نظر شخصی مطرح کند به اتفاق علما هیچگونه حجیتی ندارد.

بررسی فقره ی بعدی کلام حضرتعالی:

فرمودید: اما اگر این ضعف نیز وجود نداشت، باز یک مشکل بسیار بزرگ وجود دارد که روایت را از حجیت ساقط میکند. سلمه بن کهیل از طبقه 4 است، رک:سیر اعلام النبلاء (5/299) و سخن تابعی که به عنوان نظر شخصی مطرح کند به اتفاق علما هیچگونه حجیتی ندارد.

قبل از اینکه وارد جواب به این سوال شوم سوالی را مطرح می نمایم:
1) آیا همه ی مراسیل تابعین محکوم به ضعف است و راهی برای تدارک ضعف از جانب ارسال نیست؟
2) آیا مراسیل در نزد همه اهل سنت فاقد حجیت است؟

موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

ممنون از پاسخ گویی شما.

در مورد اینکه فرمودید: ای کاش نویسنده ی این مطالب همه ی مطالب ذکر شده در کتب رجالی را بیان می نمود و به گفتار «عقیلی» اکتفاء نمی نمود؛ زیرا امامان جرح و تعدیل که برخی از آنان جزو متشددین در این علم می باشند وی را توثیق(احراز عدالت+ضبط)نموده اند، افرادی همچون:«یحیی بن معین» و «ابن ابی حاتم رازی»؛ «ابن شاهین»؛«ذهبی »
پاسخ: یکی از اسباب طعن در راوی، بدعت راوی است. به این صورت اگر راوی راستگو و دارای حفظ باشد، روایات او پذیرفته شده است. مگر اینکه روایاتی را در جهت نصرت مذهب خود روایت کند. در این صورت روایاتی که برای دعوت به مذهب خود روایت کرده قابل قبول نیست.
همانگونه که امام دهلوی فرموده بود: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمه فی أصول الحدیث (1/67)

و همچنین بدعت بر دو نوع است و حکم هر دو مشخص میباشد: «فالأول: لا يقبل صاحبها الجمهور .والثاني: يقبل من لم يكن داعية إلى بدعته في الأصح، إلا إن روى ما يقوي بدعته فيرد على المختار، وبه صرح الجوزقاني شيخ النسائي.» نخبه الفکر (4/723)

و در اینجا این شخص یک راوی ثقه و البته یک شیعه بوده است، پس این روایت از این جهت مقبول نیست، اما سایر روایاتش قابل قبول است. (همانگونه که ابن حجر عسقلانی گفته بود)

همچنین این مسئله که: قبل از اینکه وارد جواب به این سوال شوم سوالی را مطرح می نمایم:
1) آیا همه ی مراسیل تابعین محکوم به ضعف است و راهی برای تدارک ضعف از جانب ارسال نیست؟
2) آیا مراسیل در نزد همه اهل سنت فاقد حجیت است؟

پاسخ: تعریف مرسل این است که: «اتفق علماء الطوائف على أن قول التابعي الكبير: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: كذا أو فعله يسمى مرسلاً» التقریب والتیسیر (1/34)
و حکم حدیث مرسل: «المرسل في الأصل ضعيف مردود» تیسیر مصطلح الحدیث (1/88)
همچنین از مشهورین کبار تابعین مانند سعید بن مسیب –رحمه الله- هم نیست، بلکه از طبقه 4 میباشد.

اما با این وجود نمیتوان اصلاً اسم مرسل بر این روایت گذاشت، زیرا سلمه بن کهیل نظر شخصی خود را گفته است، نه اینکه آن را به پیامبر –صلی الله علیه وسلم- نسبت دهد. دقت بفرمایید:
«حدثنا أبو سعيد الأشج ثنا الفضل بن دكين أبو نعيم الأحول، ثنا موسى بن قيس الحضرمي عن سلمة بن كهيل قال: تصدق علي بخاتمه وهو راكع فنزلت إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون» تفسیر ابن ابی حاتم (4/1162)
یعنی موسی بن قیس از سلمه بن کهیل نقل کرده است که گفت: علی -رضی الله عنه- خاتمش را ... الخ

پس این نظر خود سلمه بن کهیل است که به هیچ شخصی نسبت نداده و قائل آن خودش میباشد. یعنی یک روایت مقطوع بوده که تابعی چیزی را از فعل یا قول نشان داده است.

با تشکر از شما :Gol:
والحمدلله ربّ العالمین


سلام

ما 10 سال قبل این شبهه را مفصل وتخصصی جواب دادیم ظاهرا این بنده خدا تازه وارد بحث با شیعه شده و فقط 5 تا حدیث را دیده تفصیل در :

Download

قال الله تعالي :

إِنَّمَا وَليُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ( مائده 55)

در این مقال سه مبحث آورده ميشود:


  1. بررسی تحریف صورت گرفته در تفاسیر بدست نواصب وبکریون و اسقاط احادیث

  1. اثبات تواتروصحت اخبار تصدق امام علی (ع) در حال رکوع نماز ونزول آیه 55 سوره مائده در شان ایشان از طریق اهل سنت..

  1. اثبات صحت حدیث از طریق شیعه .

خيانت آشكار وتحريف روشن وكتمان حقايق همچنان ادامه دارد :

مدتها ذهن من درگير تناقضاتي بود كه جناب ابن كثير در تفسير آيه 55 سوره مائده آورده بود كه سرانجام مشخص شد دستهاي خائن
قصد كتمان وتحريف اين حقيقت را داشتند كه خداي متعال ايشان را رسوا كرد ، وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ:

ابتدا خلاصه مطلب سپس تفصيل كلام :

جناب ابن كثيرشاگرد ابن تیمیه بعد از آوردن حديثي در باره آيه ولايت ميگويد : هذا اسناد لا يقدح به : يعني اين اسناد مشكلي ندارند وصحيحند .

با كمال تعجب در سلسله سند مُحَمَّد بْن السَّائِب الْكَلْبِيّ وجود دارد كه در جلوي اسمش نوشته : وهو متروك : من مدتها فكر ميكردم كه چگونه دانشمندي مانند ابن كثير با وجود اين فرد متروك در سلسله سند حكم بر صحت حديث كرده وگفته : هذا اسناد لا يقدح به ؟؟؟!!!(ازطرف دیگر هنگامیکه خودت میدانی که در سند فردی متروک است پس چه نیازی بود که دوباره بگویی : هذا اسناد لا یفرح به !!! دقت شود)

تا اينكه بفضل خداي سبحان كليد مشكل پيدا شد وآن تحريف كتب بدست خفاشان شب بود . چطور ؟

اگر در تفسير در المنثور امام سيوطي نگاه كنيد از ابن عباس يك حديث نقل كرده درتفسير آيه ولايت اما با كمال تعجب ميبينيد كه اين حديث در تفسير طبري موجود نيست ؟؟!!

واز آنجا كه ابن كثير در تفسيرش عنايت كاملي به تفسير طبري داشته و منبع تفسيرش است شكي نيست كه اين حديث در تفسير ابن كثير و طبری موجود بوده و بعد توسط دستهاي خائن حذف شده وهمين حديث هم بوده كه هيچ مشكلي در سند نداشته وابن كثير بعد از آن گفته : وهذا اسناد لا يقدح به .

البته هنوز خائنين دست بردار نيستند ولا يقدح را به لا يفرح تحريف كرده اند غافل از آنكه اين كلمه در زبان هيچ عالم رجالي استعمال نشده است ورسوایی پشت رسوایی . مثلا با جستجو در 15550 عنوان کتاب مکتب شامله كه حدود 80000 جلد كتاب است تعدا د6171 لفظ لا یقدح میبینید (با مکررات) که در زبان رجالیون و محدثین وعلما رایج وشایع بوده وفقط یک کلمه لا یفرح پیدا می کنید که آن هم تحریف همین سخن ابن کثیر است وجالبتر اینکه در نسخه دیگری از تفسیر ابن کثیر که هم اکنون در سایت وزرات شئون اسلامی و اوقاف عربستان سعودی بصورت آن لاین موجود است و در مکتب شامله هم وجود دارد آمده : هذا اسناد لا یقدح به !!!!!

http://quran.al-islam.com/Page.aspx?pageid=221&BookID=11&Page=117

وشواهدی که اوج تحریف نواصب وبکریون را دراین قبیل مناقب امام علی (ع) اثبات میکند حدیثی است که از عکرمه آورده اند و گفته این آیه در باره ابوبکر است ؟؟؟؟!!!! ( به کدام سند ؟ )

اما خلاصه :

عجیبه بخدا ! بعضیا از امام ابن کثیر شاگرد ابن تیمیه داناتر شدند چرا که ابن کثیر میگه هذا اسناد لا یقدح به ، اما بعضیا فی قلوبهم مرض :

وَرَوَاهُ اِبْن مَرْدُوَيْهِ عَنْ طَرِيق سُفْيَان الثَّوْرِيّ عَنْ أَبِي سِنَان عَنْ الضَّحَّاك عَنْ اِبْن عَبَّاس قَالَ كَانَ عَلِيّ بْن أَبِي طَالِب قَائِمًا يُصَلِّي فَمَرَّ سَائِل وَهُوَ رَاكِع فَأَعْطَاهُ خَاتَمه فَنَزَلَتْ " إِنَّمَا وَلِيّكُمْ اللَّه وَرَسُوله " الْآيَة .
الضَّحَّاك لَمْ يَلْقَ اِبْن عَبَّاس وَرَوَى اِبْن مَرْدُوَيْهِ أَيْضًا عَنْ طَرِيق مُحَمَّد بْن السَّائِب الْكَلْبِيّ وَهُوَ مَتْرُوك عَنْ أَبِي صَالِح عَنْ اِبْن عَبَّاس قَالَ خَرَجَ رَسُول اللَّه - صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - إِلَى الْمَسْجِد وَالنَّاس يُصَلُّونَ بَيْن رَاكِع وَسَاجِد وَقَائِم وَقَاعِد وَإِذَا مِسْكِين يَسْأَل فَدَخَلَ رَسُول اللَّه - صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَقَالَ أَعْطَاك أَحَد شَيْئًا ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ مَنْ ؟ قَالَ ذَلِكَ الرَّجُل الْقَائِم قَالَ " عَلَى " أَيِّ حَالٍ أَعْطَاك ؟ قَالَ وَهُوَ رَاكِعٌ قَالَ وَذَلِكَ عَلِيّ بْن أَبِي طَالِب قَالَ فَكَبَّرَ رَسُول اللَّه عِنْد ذَلِكَ وَهُوَ يَقُول مَنْ " يَتَوَلَّ اللَّه وَرَسُوله وَاَلَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْب اللَّه هُمْ الْغَالِبُونَ " وَهَذَا إِسْنَاد لَا يُقْدَح بِهِ


........

معلوم نیست کدام دست خائن ، سنن نسایی را حذف وبجای آن 4 نقطه گذاشته است ؟؟؟!!!!تا زمان أبي القاسم علي بن موسى ابن طاوس الحلي المتوفى سنة 664 ه‍ که 58 سال تا ابن الأثير (المتوفى : 606هـ) فاصله دارد در کتابش موجود بوده ،

یعنی حدود 800 سال پیش موجود بوده اما الان نیست !!!!!

جواب شبهه عدم ملاقات ضحاک با ابن عباس :

وفي تفسير ابن جرير، عن ذكر قول الله تعالى: { إِنَّمَا وَليُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ } [المائدة:55]. حدثنا محمد بن الحسين، قال: حدثنا أحمد بن المفضل، قال: ثنا أسباط عن السدي، قال: ثم أخبرهم بمن يتولاهم فقال: { إِنَّمَا وَليُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ } [المائدة:55].. هؤلاء جميع المؤمنين، ولكن علي بن أبي طالب مرّ به سائل وهو راكع في المسجد فأعطاه خاتمه.
ثم قال: حدثنا إسماعيل بن إسرائيل الرملي، قال: حدثنا أيوب بن سويد، قال: حدثنا عتبة بن أبي حكيم في هذه الآية { إِنَّمَا وَليُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا } [المائدة:55]. قال علي بن أبي طالب.
حدثني الحارث، قال: ثنا عبد العزيز، قال: ثنا غالب بن عبيد الله، قال: سمعت مجاهدا يقول في قوله تعالى: { إِنَّمَا وَليُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا } [المائدة:55]. الآية نزلت في علي بن أبي طالب، تصدق وهو راكع. انتهى.
قال ابن كثير في تفسيره: الضحاك لم يلق ابن عباس. قلنا: هذا غير مسلّم.
قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: قال أبو جناب الكلبي، عن الضحاك، جاورت ابن عباس سبع سنين. انتهى.

کسيکه گفته ضحاک ملاقاتی با ابن عباس نداشته جناب عبد الرحمن الزراد که عثمانی واز نواصب بوده است .

وأما من قال: لم يلق ابن عباس، فلعلهم اغتروا بقول عبد الملك بن ميسرة الزّرّاد، ذلك وعبد الرحمن الزراد متهم بمذهب العثمانية، وإن كان كوفيا.
وقد أخرج البخاري في صحيحه ( ج 7/ ص 46 ) في باب الحرير للنساء، حدثنا سليمان بن حرب، حدثنا شعبة (ح)، وحدثني محمد بن بشارن حدثنا غندرن حدثنا شعبة، عن عبد الملك بن ميسرةن عن زيد بن وهبن عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه قال: كساني النبي صلى الله عليه وآله وسلم حذلة سِيَرَاء، فخرجت فيها فرأيت الغضب في وجهه، فشققتها بين نسائي. انتهى.

وهذه رواية منكرة، لأن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم لا يغضب إن لم يكن قد بيّن لعلي عليه السلام تحريم الحرير على الرجال، وإذا كان قد بيّن تحريمه لعلي عليه السلام فلا يخالفه علي عليه السلام مخالفة تغضبه، وإن كان عرضت له شبهة لأجل إعطائه الحّلة، فهو لا يخالف الدليل لأجل الشبهة، دون أن يسأل النبي صلى الله عليه وآله وسلم، لأن عليا عليه السلام لم يكن مغفلا، بل كان فطنا ذكيا فهما، وقد أقر بذلك مقبل حيث قال في الطليعة ( ص 152 ): ولسنا نحسد أمير المؤمنين على ما أعطاه الله من النظر الثاقب، والرأي الصائب، والفهم الصحيح، ولا كان علي عليه السلام قليل الورع فيترك الدليل ويعتمد الشبهة إتباعا للهوى. فظهر أنهم رووا هذا الحديث لغرض الحط من جانب علي عليه السلام وتنقيص قدره، وهذا واضح في هذه الرواية، فعبد الملك الراوي له متهم بالميل إلى النواصب، ونصرة مذاهبهم بالكذب.
وأخرج الخطيب في تاريخه في ترجمة القاسم بن سلام أبي عبيد ( ج 12/ ص 409 ) قال: أخبرني أبو القاسم عبيد الله بن أحمد الصيرفي، وأبو الطيب عبد العزيز بن علي بن محمد القرشي، قال عبيد الله: حدثنا، وقال الآخر: أخبرنا محمد بن العباس الخزاز، حدثنا أبو بكر محمد بن هارون بن حميد المجدر إملاء، حدثنا أبو الحسن بن الفافا، قال: حدثني أبو حامد الصاغاني قال: سمعت أبا عبيد القاسم بن سلام يقول: فعلت بالبصرة فعلتين أرجو بهما الجنة. أتيت يحيى القطان وهو يقول: أبو بكر وعمر ( وعلي ) فقلت: معي شاهدان من أهل بدر يشهدان أن عثمان أفضل من علي، قال: بمن؟ قلت: أنت، حدثتنا عن شعبة، عن عبد الملك بن ميسرة، عن النزال بن سبرة، قال: خطبنا عبد الله بن مسعود فقال: أميرنا خير من بقي ولم نأل. انتهى المراد.
فبهذا يقوي التهمة في عبد الملك إن أراد بالأمير عثمان، كما اعتقد أبو عبيد القاسم بن سلام، وإذا كان ذلك معناها فهي باطلة، لأن ابن مسعود لو خطب بها لاشتهرت ونشرتها العثمانية، وصارت تروى من طريق الحاضرين للخطبة أو كثير منهم، ولما تفرد بها راو واحد مع توفر دواعي العثمانية إلى نقلها ومع قوة شوكتهم، فظهر أنها مكذوبة إن كان معناها عثمان.
وقد اتهم عبد الملك شعبة في رواية رواها عبد الملك كما في مسند أحمد ( ج 1/ ص 286 )، حدثنا عبد الله، حدثني أبي، ثنا محمد بن جعفر، ثنا شعبة، عن عبد الملك بن ميسرة، عن طاووس، وعطاء، ومجاهد، عن رافع بن خديج، قال: خرج إلينا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فنهانا عن أمر كان لنا نافعا ... إلى إن قال: قال شعبة: وكان عبد الملك يجمع هؤلاء، طاووسا وعطاء ومجاهدا، وكان الذي يحدث عنه مجاهد، قال شعبة: كأنه صاحب الحديث. انتهى.
قلت: معنى هذا أن شعبة لم يصدقه في رواية هذا الحديث عن عطاء وطاووس، ورأى أن الذي رواه هو مجاهد فقط. وهذا دليل على ضعفه عند شعبة وإن كان يروي عنه، ولو وقع لبعض الشيعة مثل هذه الكلمة من شعبة لجرحه العثمانية بها وشاعت بينهم، وجعلوها في ترجمته واتخذوها دليلا على ضعفه، كما فعلوا في يزيد بن أبي زياد لما قال فيه شعبة: كان رفاعا، فصاروا يوردونها في ترجمته لغرض جرحه أو تضعيفه المطلق، لا لغرض بيان أنه إذا خالفه راو آخر ثقة في حديث وقفه.
أن الراجح الوقف عند شعبة كما مر، وذلك ضعف نسبي لا يدل على الضعف المطلق، ولكن خصوم يزيد استغلوا كلمة شعبة وجعلوها في ترجمته لجرحه، بإيهام أنه يتعمد الكذب، أو تضعيفه عند من يتكل على كلامهم من المقلدين.
أما عبد الملك بن ميسرة، فلم يذكروا كلمة شعبة فيه هذه في ترجمته، بل أعرضوا عنها كأنها لم تكن.
هذا وأما الضحاك ففي ترجمته في التاريخ الكبير للبخاري، أن الضحاك مات سنة اثنتين ومائة في رواية، وسنة خمس ومائة في رواية، وأنه قال: كنت ابن ثمانين جلدا غرّا، فتحصل من ذلك أنه ولد قريبا من وفاة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، وفي تاريخ وفاة ابن عباس في القول المرجح أنه توفي سنة ثمان وستين، فلو لم يكن الضحاك ولد إلا بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بخمس عشرة سنة، أي: سنة خمس وعشرين، لكان قد أدرك من زمان ابن عباس ثلاثا وأربعين سنة، وابن عباس يكون بالحرمين مظنة أن يلقاه لو لم يكن إلا في الحج، مع أنه قد قال في تهذيب التهذيب في ترجمة الضحاك: جاورت ابن عباس سبع سنين، وفيه عن ابن حبان أنه قال: ورواية أبي إسحاق عن الضحاك قلت لابن عباس: وهَم من شريك. انتهى.
ودعوى أنه وهَم، ومدافعتهم لما يدل على سماعه من ابن عباس، لا يظهر له وجه إلا رواية عبد الملك بن ميسرة، وهي مردودة، ومما يدل على أنه متهم في الضحاك اختلاف كلامه فيه، فقد روى عنه في تهذيب التهذيب عن شعبة حدثني عبد الملك بن ميسرة قال: الضحاك لم يلق ابن عباس، إنما لقي سعيد بن جبير فأخذ عنه التفسير. فها يدل على تعيين ابن جبير، ثم روى عن شعبة، عن عبد الملك قال: قلت للضحاك: سمعت من ابن عباس قال: لا. قلت: فهذا الذي تحدثه عمن أخذته؟ قال: عن ذا وعن ذا. انتهى.
ورواه في كتاب الجرح والتعديل، بلفظ: قال: عنك وعن ذا وعن ذا. انتهى.
فهذا يدل على التحامل، ومحاولة إسقاط رواية الضحاك عن ابن عباس، بجعل وسائط مجهولين لم يكفه نفي السماع، مع إثبات واسطة ثقة حتى نفى السماع، وجعل وسائط مجهولين.

قبلا گفتیم که این حدیث متواتر است وطرق بسیاری دارد هرچند که جناب عثمان الخمیس بعضی طرق را بررسی کردند و در مورد بسیاری از رجال بصرف مجهول بودن نمیتوان اصل حدیث را منکر شد چون شواهد وقرائن بسیار است.

از مجموع طرقی که بررسی شد هنوز طرق امام علی (ع) و عمربن الخطاب وعثمان و زبیر و عبد الرحمن عوف و سعد بن ابی وقاص وطلحه و خلیل بن مرة و محمدبن سری بررسی نشده و همه طرق ابن عباس نیز مورد بحث قرار نگرفته که یکی از همین طرق ابن عباس همانیست که جناب ابن کثیر با وجود تعصب آنرا صحیح دانسته وگفته : هذا اسناد لا یقدح به

اما اعتضاد طريق :

دوست ما طریق ابی رافع از معجم کبیر طبرانی را بعلت وجود محمد بن عبيد الله بن أبى رافع الكوفى ضعیف دانسته بود در حاليکه در سایر اسناد بغیر از ایشان نیز آمده :

حدثنا محمد بن محمد، قال حدثني أبو الحسن علي بن محمد الكاتب، قال حدثني الحسن بن علي الزعفراني، قال حدثنا أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الثقفي، قال حدثنا محمد بن علي، قال حدثنا العباس بن عبد الله العنبري، عن عبد الرحمن بن الأسود اليشكري، عن عون بن عبيد الله، عن أبيه، عن جده أبي رافع، قال دخلت على رسول الله )صلى الله عليه و آله( يوما و هو نائم، و حية في جانب البيت، فكرهت أن أقتلها فأوقظ النبي )صلى الله عليه و آله( و ظننت أنه يوحى إليه، فاضطجعت بينه ...

أخبرنا محمد بن جعفر ، قال : حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد ، قال : حدثنا
أبوالحسين أحمد بن يوسف الجعفي ، قال : حدثنا علي بن الحسين ( الحسن ) بن
الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام ، قال : حدثنا
إسماعيل بن محمد بن عبدالله بن علي بن الحسين ، قال : حدثنا إسماعيل بن
الحكم الرافعي ، عن عبدالله بن عبيدالله بن أبي رافع ، عن أبيه عن أبي رافع ،
قال : دخلت على رسول الله صلى الله عليه وآله وهو نائم أو يوحى اليه ، وإذا
حية في جانب البيت ....

الاسم : عبد الله بن عبيد الله بن أبى رافع المدنى ، لقبه عباد ، مولى بنى هاشم ( أخو محمد بن عبيد الله و الفضل بن عبيد الله )
الطبقة : 6 : من الذين عاصروا صغارالتابعين
روى له : م س ( مسلم - النسائي )
رتبته عند ابن حجر : مقبول
رتبته عند الذهبي : وثق

فمن ذلك ما رواه عن إسماعيل بن إسحاق الراشدي، عن يحيى بن
هاشم، عن محمد ابن عبيدالله بن علي بن أبي رافع، عن عون بن عبيدالله، عن أبيه،
عن جده أبي رافع قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه واله وهو نائم - أو يوحى
إليه - فإذا حية في جانب البيت.....

وعلت تضعيفش هم مثل هميشه شيعه بودنش است :

محمد بن عبيد الله بن أبى رافع الكوفى
و قال أبو أحمد بن عدى : و هو فى عداد شيعة الكوفة ، و يروى من الفضائل أشياء لا يتابع عليها .
و ذكره ابن حبان فى كتاب " الثقات " .
روى له ابن ماجة . اهـ .
ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ ْ
قال الحافظ فى "تقريب التهذيب" 9 / 321 :
و قال البرقانى ، عن الدارقطنى : متروك و له معضلات !!! . اهـ . احتمالا معضلاتش هم مناقب امام علی (ع) است !!!!

اما طریق صحیح حدیث نزد شیعه :

1-شيخ كلينى با سند صحيح، روايت مى كند:
«على بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمر، عن عمر بن أُذينة، عن زرارة والفضيل بن يسار و بكير بن أعين و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و أبي الجارود، جميعاً، عن أبي جعفر(ع) قال: أمر اللّهُ، عزّ وجلّ، رسولَه بولايةِ علي و أنزل عليه «إنما وليكم اللّه و رسوله والذين أمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة.»
و فرض ولاية أُولى الأمر، فلم يدروا ما هي، فأمر اللّه محمّداً(ص) أنْ يُفَسّرَ لهم الولاية كما فَسَّرَ لهم الصلاة و الزكاة و الصوم والحج.
فلمّا أتاه ذالك من اللّه، ضاق بذالك صدر رسول اللّه(ص) و تخوّف أنْ يرتدّوا عن دينهم و أنْ يكذّبوه، فضاقَ صدره و راجع ربّه، عزّ وجلّ، فأوحى اللّه عزّ وجلّ إليه: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أُنزل إليك من ربّك و إنْ لم تفعلْ فما بلّغتَ رسالته واللّه يَعْصمُكَ من الناس.» فصدع بأمر الله تعالى ذكره فقام بولاية علي(ع) يومَ غدير خمّ فنادى الصلاة جامعة و أمر الناس أنْ يبلّغَ الشاهد الغائب». قال عمر بن أُذينة: «قالوا جميعاً - غير أبى الجارود - » و قال أبو جعفر(ع): «و كانت الفريضة تنزل بعدَ الفريضة الأُخرى و كانت الولاية آخر الفرائض، فأنزل اللهُ، عزّ وجلّ: اليوم أكملتُ لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى.
قال أبو جعفر(ع): «يقول الله، عزّ وجلّ: لا أنزّل عليكم بعد هذه فريضةً، قد أكملتُ لكم الفرائض».
امام باقر(ع) فرمود: خداوند متعال، رسول خود را مأمور به ولايت على(ع) نمود و آيه ولايت را بر وى نازل نمود. و ولايت واليان امر را به عنوان يكى از فرايض الهى قرار داد. امّا مردم نمى دانستند؛ ولايت چيست؟ پس خداوند پيامبرش را فرمان داد؛ ولايت را براى مردم تفسير نمايد، آنچنانكه براى آنان، نماز و زكات و روزه و حج را تفسير نموده بود. سينه رسول خدا(ص) از اين فرمان در فشار قرار گرفت و از اين هراسناك بود كه مردم مرتّد شوند و او را تكذيب نمايند. حضرت حقّ براى تسكين فشار سينه پيامبر، آيه تبليغ را بدو وحى نمود: «اى رسول ما، آنچه را بر تو نازل شده از سوى پروردگارت به مردم برسان و اگر انجام ندهى، رسالت الهى را تبليغ ننموده اى و خداوند تو را از مردم حفظ خواهد نمود.» پس فرمان الهى را آشكار نمود و در روز غدير خم، ولايت على(ع) را به مردم اعلام نمود، در حالى كه آنها را براى نماز به اجتماع فرا خوانده بود و به مردم دستور داد تا حاضران به غايبان اطلاع دهند.
عمر بن اذينه به نقل از راويان اين حديث به خبر ابى جارود، گويد؛ امام باقر(ع) فرمود: فرايض يكى پس از ديگرى نازل مى شد، و ولايت، آخرين فريضه اى بود كه نازل شد. پس از آن آيه اكمال دين و اتمام نعمت را خداوند نازل نمود. امام باقر(ع) فرمود: خداوند در اين آيه مى فرمايد: بعد از فريضه ولايت، فريضه اى ديگر را نازل نمى كنم، همانا براى شما فرايض كامل شده است.

سند صحیح بصورتهای :

[4/1]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن زرارة عن أبي جعفر ع قال
[4/2]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن الفضيل بن يسار عن أبي جعفر ع قال
[4/3]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن بكير بن أعين عن أبي جعفر ع قال
[4/4]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال
[4/5]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال
[4/6]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبي الجارود عن أبي جعفر ع قال
[4/7]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير[تعليق‏] قال عمر بن أذينة قال زرارة[ضمير] قال أبو جعفر ع
[4/8]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير[تعليق‏] قال عمر بن أذينة قال الفضيل بن يسار[ضمير] قال أبو جعفر ع
[4/9]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير[تعليق‏] قال عمر بن أذينة قال بكير بن أعين‏[ضمير] قال أبو جعفر ع
[4/10]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير[تعليق‏] قال عمر بن أذينة قال محمد بن مسلم‏[ضمير] قال أبو جعفر ع
[4/11]()
علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير[تعليق‏] قال عمر بن أذينة قال بريد بن معاوية[ضمير] قال أبو جعفر ع

2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ إِنَّا نُكَلِّمُ النَّاسَ فَنَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (النساء -: 59 -) فَيَقُولُونَ نَزَلَتْ فِي أُمَرَاءِ السَّرَايَا فَنَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ (المائدة -: 55 -) إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَيَقُولُونَ نَزَلَتْ فِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ (الشورى -: 23 -) فَيَقُولُونَ نَزَلَتْ فِي قُرْبَى الْمُسْلِمِينَ قَالَ
فَلَمْ أَدَعْ شَيْئاً مِمَّا حَضَرَنِي ذِكْرُهُ مِنْ هَذِهِ وَ شِبْهِهِ إِلَّا ذَكَرْتُهُ فَقَالَ لِي إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَادْعُهُمْ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ قُلْتُ وَ كَيْفَ أَصْنَعُ قَالَ أَصْلِحْ نَفْسَكَ ثَلَاثاً وَ أَظُنُّهُ قَالَ وَ صُمْ وَ اغْتَسِلْ وَ ابْرُزْ أَنْتَ وَ هُوَ إِلَى الْجَبَّانِ فَشَبِّكْ أَصَابِعَكَ مِنْ يَدِكَ الْيُمْنَى فِي أَصَابِعِهِ ثُمَّ أَنْصِفْهُ وَ ابْدَأْ بِنَفْسِكَ وَ قُلِ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ إِنْ كَانَ أَبُو مَسْرُوقٍ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً ثُمَّ رُدَّ الدَّعْوَةَ عَلَيْهِ فَقُلْ وَ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً ثُمَّ قَالَ لِي فَإِنَّكَ لَا تَلْبَثُ أَنْ تَرَى ذَلِكَ فِيهِ فَوَ اللَّهِ مَا وَجَدْتُ خَلْقاً يُجِيبُنِي إِلَيْهِ . صحيح . اصول الكافي ج : 2 ص : 514

3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ قَوْمٌ مِنَ الْيَهُودِ فِيهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ إِذْ نَزَلَتْ عَلَيْهِ هَذِهِ الْآيَةُ إِنَّما وَليُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ (المائدة -: 55 -) إِلَى قَوْلِهِ وَ هُمْ راكِعُونَ (المائدة -: 55 -) فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الْمَسْجِدِ فَاسْتَقْبَلَهُ سَائِلٌ فَقَالَ هَلْ أَعْطَاكَ أَحَدٌ شَيْئاً فَقَالَ نَعَمْ ذَاكَ الْمُصَلِّي فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِذَا هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
وَ رَوَاهُ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ نَحْوَهُ .صحيح وسايل الشيعه . ج : 9 ص : 479

شواهدش:

[12537] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْأَمَالِي بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ فِي حَدِيثٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما وَليُّکُمُ اللَّهُ (المائدة -: 55 -) الْآيَةَ أَنَّ رَهْطاً مِنَ الْيَهُودِ أَسْلَمُوا فَقَالُوا مَنْ
وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ وَلِيُّنَا مِنْ بَعْدِكَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا فَقَامُوا فَأَتَوُا الْمَسْجِدَ فَإِذَا سَائِلٌ خَارِجٌ فَقَالَ يَا سَائِلُ أَ مَا أَعْطَاكَ أَحَدٌ شَيْئاً قَالَ بَلَى هَذَا الْخَاتَمَ فَقَالَ مَنْ أَعْطَاكَ فَقَالَ أَعْطَانِيهِ ذَلِكَ الرَّجُلُ الَّذِي يُصَلِّي قَالَ عَلَى أَيِّ حَالٍ أَعْطَاكَ قَالَ كَانَ رَاكِعاً فَكَبَّرَ النَّبِيُّ ص وَ كَبَّرَ أَهْلُ الْمَسْجِدِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَليُّکُمْ بَعْدِي الْحَدِيثَ

أَقُولُ لَا يَبْعُدُ أَنْ يَكُونَ أَعْطَى الْحُلَّةَ وَ الْخَاتَمَ مَعاً سَائِلًا وَاحِداً أَوْ سَائِلَيْنِ فِي صَلَاةٍ وَاحِدَةٍ أَوْ صَلَاتَيْنِ

[12538] الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مَعْمَرٍ الْمَكِّيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِيهِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ سَمِعْتُ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ يَقُولُ وَقَفَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع سَائِلٌ وَ هُوَ رَاكِعٌ فِي صَلَاةٍ تَطَوُّعٍ فَنَزَعَ خَاتَمَهُ فَأَعْطَاهُ السَّائِلَ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَعْلَمَهُ بِذَلِكَ فَنَزَلَتْ عَلَى النَّبِيِّ ص هَذِهِ الْآيَةُ إِنَّما وَليُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ (المائدة -: 55 -) إِلَى قَوْلِهِ وَ هُمْ راكِعُونَ (المائدة -: 55 -) فَقَرَأَهَا عَلَيْنَا ثُمَّ قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ
أَقُولُ وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ عُمُوماً

واحادیث بیشتر :

تعدادی از احادیث در مورد آیه ولایت که از شواهد التنزیل حاکم حسکانی حنفی آورده میشود ، لازم بذکر است که امام ذهبی در تذکرة الحفاظ در باره وی میگوید :

حاكم حسكاني: «شيخ متقن ذوعناية تامة بعلم الحديث.»
الحسكانى القاضى المحدث أبو القاسم عبيد الله بن عبد الله بن أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن حسكان القرشي العامري النيسابوري الحنفي الحاكم ويعرف بابن الحذاء الحافظ شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث .... ووجدت له مجلسا يدل على تشيعه وخبرته بالحديث وهو تصحيح خبر رد الشمس لعلي رضى الله تعالى عنه وترغيم النواصب الشمس ....

216- أخبرنا أبو بكر الحارثي قال: أخبرنا أبو الشيخ، قال: حدثنا أحمد بن يحيى بن زهير التستري، وعبد الرحمان بن أحمد الزهري قالا: حدثنا أحمد بن منصور قال: حدثنا عبد الرزاق، عن عبد الوهاب بن مجاهد، عن أبيه: عن ابن عباس [ في قوله تعالى ]: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا) قال: نزلت في علي بن أبي طالب (عليه السلام) (2).


[/HR]


(2) وراه أيضا الحافظ أبو نعيم الاصبهاني في كتابه: " ما نزل من القرآن في علي " أو " المنتزع من القرآن في علي " - كما رواه عنه يحيى بن الحسن في كتابه خصائص الوحي المبين ص 21 - قال: حدثنا عبد الله بن محمد بن جعفر، قال: حدثنا أحمد بن يحيى بن زهير، وعبد الرحمان بن أحمد الزهري.. وأيضا رواه ابن البطريق في الفصل: (1) من كتابه: خصائص الوحي المبين ص 24 ط 1، عن مناقب ابن المغازلي بأسانيد كثيرة. (*)

217 - أخبرنا السيد عقيل بن الحسين العلوي قال: أخبرنا أبو محمد عبد الرحمان بن إبراهيم بن أحمد بن الفضل الطبري من لفظه بسجستان قال: أخبرنا أبو الحسين محمد بن عبد الله المزني قال: أخبرنا أبو بكر أحمد بن محمد بن عبد الله قال: حدثنا الفهم بن سعيد بن الفهم بن سعيد بن (1) سليك بن عبد الله الغطفاني صاحب رسول الله (صلى الله عليه وسلم) قال: حدثنا عبد الرزاق بن همام عن / 39 ب / معمر: عن ابن طاووس (2) عن أبيه قال: كنت جالسا مع ابن عباس إذ دخل رجل فقال: أخبرني عن هذه الاية: (إنما وليكم الله ورسوله) فقال: ابن عباس: أنزلت في علي بن أبي طالب.
218 - أخبرنا الحسين بن محمد الثقفي قال: حدثنا عبد الله بن محمد بن شيبة قال: حدثنا عبيد الله بن أحمد بن منصور الكسائي قال: حدثنا أبو عقيل محمد بن حاتم بن (3) قال: حدثنا عبد الرزاق قال: حدثنا ابن مجاهد، عن أبيه: عن ابن عباس في قوله: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا) قال: علي (عليه السلام).


[/HR]

(1) كذا في النسخة الكرمانية، وفي النسخة اليمنية: " حدثنا الفهم بن سعيد بن سليك بن طاووس ". (*)

219 - وأخبرنا الحسين [ بن محمد الثقفي ] قال: حدثنا أبو الفتح محمد بن الحسين الازدي الموصلي قال: حدثنا عصام بن غياث السمان البغدادي [ قال: ] حدثنا أحمد بن سيار المزوزي قال: حدثنا عبد الرزاق به، [ و ] قال: نزلت في علي بن أبي طالب.

220 - أخبرنا عقيل بن الحسين قال: أخبرنا علي بن الحسين قال: حدثنا محمد بن عبيد الله قال: حدثنا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن عبد الله الدقاق ببغداد ابن السماك قال: حدثنا عبد الله بن ثابت المقري قال: حدثني أبي عن الهذيل (2)، عن مقاتل، عن الضحاك [ عن ] ابن عباس [ به ]. وحدثني الحسن بن محمد بن عثمان الفسوي عن ابن عباس (1). (*)

تفصیل در :

Download

Moslem Kurdi;758725 نوشت:

در مورد اینکه فرمودید: ای کاش نویسنده ی این مطالب همه ی مطالب ذکر شده در کتب رجالی را بیان می نمود و به گفتار «عقیلی» اکتفاء نمی نمود؛ زیرا امامان جرح و تعدیل که برخی از آنان جزو متشددین در این علم می باشند وی را توثیق(احراز عدالت+ضبط)نموده اند، افرادی همچون:«یحیی بن معین» و «ابن ابی حاتم رازی»؛ «ابن شاهین»؛«ذهبی »
پاسخ: یکی از اسباب طعن در راوی، بدعت راوی است. به این صورت اگر راوی راستگو و دارای حفظ باشد، روایات او پذیرفته شده است. مگر اینکه روایاتی را در جهت نصرت مذهب خود روایت کند. در این صورت روایاتی که برای دعوت به مذهب خود روایت کرده قابل قبول نیست.
همانگونه که امام دهلوی فرموده بود: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمه فی أصول الحدیث (1/67)

و همچنین بدعت بر دو نوع است و حکم هر دو مشخص میباشد: «فالأول: لا يقبل صاحبها الجمهور .والثاني: يقبل من لم يكن داعية إلى بدعته في الأصح، إلا إن روى ما يقوي بدعته فيرد على المختار، وبه صرح الجوزقاني شيخ النسائي.» نخبه الفکر (4/723)

و در اینجا این شخص یک راوی ثقه و البته یک شیعه بوده است، پس این روایت از این جهت مقبول نیست، اما سایر روایاتش قابل قبول است. (همانگونه که ابن حجر عسقلانی گفته بود)

با سلام وعرض ادب

1) ای کاش مطالب را با دقت بیشتری مطالعه می فرمودید و تنها به این آموخته که حدیث «مبتدع ثقه» در صورت تائید مذهب خویش پذیرفته نمی گردد اکتفاء نمی فرمودید.

همچنان که گفته شد «ابن حجر» علت قدح وی را تنها تشیع بیان نمود و «البانی» بر اساس گفتار «ذهبی» وی را شیعه ای بدون غلو معرفی نموده است؛ تشیعی که افراد زیادی ازتابعین و اتباع آنان وجود داشته که اگر روایات این افراد طرد شود، لازمه اش حذف بسیاری از روایات رسیده از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خواهد بود؛ همچنان که جناب ذهبی آنرا بیان داشتند.[1]

تشیعی که تنها به معنای برتری فضیلت امیرالمومنین(علیه السلام) نسبت به خلفا است؛ بدون آنکه تعریضی نسبت به خلفا روا داشته شود؛ لذا جرم این راوی در نزد عقیلی(یا عقیلی اما لک عقل) تنها این بوده که علی(علیه السلام) در نزد او محبوبتر از شیخین می باشد؛ یعنی ابوبکر و عمر نیز در نزد او محبوبند؛ اما علی (علیه السلام) محبوبتر. ...قال العقيلى: من الغلاة في الرفض. قلت: حكى عن نفسه أن سفيان سأله عن أبى بكر وعلى، فقال: على أحب إلى.

حال با این اوصاف می توان این راوی را بر اساس معیار آنان در پذیرش حدیث اهل بدعت نامید؟ لذا البانی بعد از ذکر کلام ذهبی می نویسد: چنین نسبتی همچنان که مخفی نیست موجب جرح بر راوی نمی باشد.
«قلت: ويفهم من «الميزان» أنه لم يكن من الغلاة؛ فقد عقب على كلمة العقيلي المذكورة بقوله:« قلت: حكى عن نفسه أن سفيان ساله عن أبي بكر وعلي؟ فقال: علي أحب إلي ". قلت: وهذا ليس بجرح كما لا يخفى، ولذلك قال الحافظ في "التقريب ": " صدوق ". وعليه قال في "بلوغ المرام "." رواه أبو داود بإسناد صحيح». [2]

2) بنابر پذیرش این سخن که چنین شخصی در هر حال معتقد به محبوبیت علی(علیه السلام) بر شیخین است؛ وچنین امری خود بدعت است؟!؛ لذا این شخص هر چند که فردی موثق است اما میان اخبار او آنجا که مفاد خبرش نصرت مذهب اوست و آنجا که مفاد روایتش نصرت مذهبش نمی باشد تفاوت است، می گوئیم: شما که بحمدالله اهل تقلید نبوده؛ بلکه اهل تعقل می باشید چگونه چنین تهافت و تعارضی را می پذیرید که از یک سو با فرض ثبوت عدالت و ضبط راوی، او را به واسطه ی نقل روایتی که آنرا موجب تائید نصرت نامیدید، متهم به دروغگویی و خیانت نمائید و احادیث ذکر شده از سوی وی، در مناقب عترت(علیهم السلام) را فاقد اعتبار بدانید. اگر چنین چیزی در راوی شیعه است آیا این امر تنها در این راویان منحصر گشته ودر راویان اهل سنت(موثق) موجود نبوده که آنان نیز بر اساس تائید مذهب خویش روایت نقل نمایند؟

حافظ معاصر اهل سنت«احمد الصدیق الغماری» در رد چنین معیاری برای سنجش روایات راویان ثقه ی شیعی می نویسد: جرح به واسطه ی تشیع عقلا و نقلا باطل است؛ زیرا مدار صحت حدیث بر دو امر است و شق ثالثی در کار نیست. و این دو عدالت و ضبط راوی است؛ زیرا به واسطه ی ضبط ایمن از خطا و خلل در روایت می شویم و به واسطه ی عدالت ایمن از کذب و اختلاق می شویم...و مراد از عدالت در حقیقت صدق و راستگویی راوی و دوری گزیدن وی از دروغ گفتن در حدیث رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می باشد.[3]

بنابراین نتیجه ی چنین تفکیک غیر عاقلانه ای آن خواهد بود که چنین راوی ای هر چند ثقه است ولی روایت او در این موضوع خاص به علت نصرت مذهبش پذیرفته نگردد؛ یعنی با اینکه او ثقه است؛ ‌امادر این موارد وی ثقه نبوده؛ بلکه متهم به دروغگویی است، یعنی او متهم است که به دروغ در این موضوع چیزی را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت داده؟!در حالی که فرض ما چنین بود که وی هم راستگو است و هم دارای قوه ی ضبط! به راستی اگر او در این مورد دروغی را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت می دهد چه اطمینانی وجود خواهد داشت که در روایات دیگرش نیز اهل دروغ بستن به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نبوده باشد.

3)تمام این مطالب مبتنی بر این خواهد بود که چنین نقلی منحصر در این راوی باشد؛ در حالی که روایات با طرق مختلف نقل گردیده و این نسبت در اینجا معنایی ندارد؛ علاوه بر آنکه آیه ی شریفه با چنین قیدی«و هم راکعون» بدون شان نزول در مورد شخص خاصی نخواهد بود.


[/HR] [1] . میزان الاعتدال، ‌ترجمه ی: ابان بن تغلب:« «ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع او كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه والحط على أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما - والدعاء الى ذلك فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة».

[2] . صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

[3] . فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی،‌الامام المجتهد الحافظ احمد بن محمد بن الصدیق الغماری، ص188.

Moslem Kurdi;758725 نوشت:

پاسخ: تعریف مرسل این است که: «اتفق علماء الطوائف على أن قول التابعي الكبير: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: كذا أو فعله يسمى مرسلاً» التقریب والتیسیر (1/34)
و حکم حدیث مرسل: «المرسل في الأصل ضعيف مردود» تیسیر مصطلح الحدیث (1/88)
همچنین از مشهورین کبار تابعین مانند سعید بن مسیب –رحمه الله- هم نیست، بلکه از طبقه 4 میباشد.

اما با این وجود نمیتوان اصلاً اسم مرسل بر این روایت گذاشت، زیرا سلمه بن کهیل نظر شخصی خود را گفته است، نه اینکه آن را به پیامبر –صلی الله علیه وسلم- نسبت دهد. دقت بفرمایید:
«حدثنا أبو سعيد الأشج ثنا الفضل بن دكين أبو نعيم الأحول، ثنا موسى بن قيس الحضرمي عن سلمة بن كهيل قال: تصدق علي بخاتمه وهو راكع فنزلت إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون» تفسیر ابن ابی حاتم (4/1162)
یعنی موسی بن قیس از سلمه بن کهیل نقل کرده است که گفت: علی -رضی الله عنه- خاتمش را ... الخ

پس این نظر خود سلمه بن کهیل است که به هیچ شخصی نسبت نداده و قائل آن خودش میباشد. یعنی یک روایت مقطوع بوده که تابعی چیزی را از فعل یا قول نشان داده است.

4) این روایت هر چند که موقوف به «سلمة بن کهیل» است؛ اما با این حال حکم رفع را خواهد داشت؛ ‌زیرا همچنان که در موقوفات صحابی«مرفوع حکمی» داریم؛[1] در موقوفات تابعی نیز «مقطوع له حکم الرفع» داریم؛ همچنان که «نور الدین عتر» در این رابطه می نویسد: «الحديث المقطوع لا يحتج به في إثبات شيء من الأحكام الشرعية، وإذا احتف بقرائن تفيد رفعه، فإنه عندئذ يكون حكمه حكم المرفوع المرسل، لسقوط الصحابي منه».[2] واز آنجا که مفاد این خبر در مورد شان نزول می باشد که راهی برای اجتهاد در آن نیست؛‌ این روایت هر چند که مقطوع و موقوف به تابعی است؛ اما حکما مرسل خواهد بود.

در بحث مرسلات ثقات نیز هرچند که جمهور قائل به توقف می باشند؛ اما مرسلات ثقات در نزد «کوفیون» و«ابوحنیفه»(احناف) و «مالک بن انس»؛ «سفیان ثوری»؛ «اوزاعی» به شکل مطلق حجت بوده است و «ابن جریر» نقل می کند که تابعین اجماع نموده اند بر عمل به مراسیل و انکاری از سوی آنان نرسیده است؛[3] و «ابوداود» نیز نقل می کند:«وَقَالَ أَبُو دَاوُد فِي رسَالَته إِلَى أهل مَكَّة وَأما الْمَرَاسِيل فقد كَانَ يحْتَج بهَا الْعلمَاء فِيمَا مضى مثل سُفْيَان الثَّوْريّ وَمَالك وَالْأَوْزَاعِيّ حَتَّى جَاءَ الشَّافِعِي فتکلم فِيهَا وَتَابعه على ذَلِك أَحْمد بن حَنْبَل وَغَيره».[4] همچنین حدیث مرسل در نزد«شافعی» در صورتی که آن حدیث از طریقی دیگر مرسلا یا مسندا نقل شده باشد حجت می باشد.[5]

و این در حالی است که جریان خاتم بخشی در روایات متعددی از طرق مختلف مرسلا و مسندا نقل شده است وچنین امری موجب برطرف شدن ضعف اسانیدخواهد بود؛ لذا با توجه به همین سه سند، ضعف سند اول بواسطه ی دو سند دیگر جبران می گردد؛ علاوه بر اینکه در دو سند اول اشکالی از جهت راویان در عدالت و ضبط دیده نمی شود و در مورد سند دوم[6] نیز گفته شده که هر چند «ضحاک»، «ابن عباس» را ملاقات ننموده است؛ اما وی احادیث تفسیری را در «ری» از «سعید بن جبیر» که واسطه ی وی با «ابن عباس» است، اخذ نموده.[7] و ضعف در سند حاکم نیز که از جانب«عیسی بن عبدالله» می باشد از جانب عدالت وی نبوده؛ چنانچه «ابن حبان» وی را در ثقات خویش ذکر نموده و «بخاری» نیز از او حدیث اخذ نموده و اشکالی بر وی وارد نساخته؛[8] بنابراین حدیث با توجه به همین سه طریق در رتبه حسن قرار دارد.

موفق باشید.



[/HR] [1] . نزهة النظر،‌ابن حجر، ص93:«مثال المرفوع مِن القول، حكماً لا تصريحاً: أَن يقولَ الصَّحابيُّ الَّذي لم يأْخُذْ عَنِ الإِسرائيليَّاتِ- ما لا مجالَ للاجْتِهادِ فيهِ، ولا لهُ تعلُّقٌ ببيانِ لغةٍ أَو شرحِ غريبٍ، كالإِخبار عن الأمور الماضية: مِن بَدْءِ الخلق، وأَخبارِ الأنبياء، أَو الآتية: كالملاحمِ، والفِتَنِ، وأَحوالِ يومِ القيامةِ، وكذا الإخبارِ عمَّا يَحْصل بفِعْلِهِ ثوابٌ مخصوصٌ، أو عقابٌ مخصوص. وإِنَّما كانَ لهُ حُكْمُ المَرفوعِ؛ لأنَّ إِخْبَارَهُ بذلك يقتضي مُخْبِراً له، وما لا مَجالَ للاجتِهادِ فيهِ يَقتَضي موقِّفاً للقائلِ بهِ، ولا مُوَقِّفَ للصَّحابَةِ إِلاَّ النبيُّ صلَّى الله عليه وسلَّمَ، أَو بعضُ مَنْ يُخْبِرُ عَن الكُتبِ القديمةِ؛ فلهذا وَقَعَ الاحْتِرازُ عنِ القسمِ الثَّاني».

[2] . منهج النقد في علوم الحديث، نور الدين محمد عتر الحلبي،ج1، ص328، دار الفكر دمشق-سورية.

[3] . تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.

[4] . توجيه النظر إلى أصول الأثر، طاهر بن صالح (أو محمد صالح) ابن أحمد بن موهب، السمعوني الجزائري، ثم الدمشقيّ (المتوفى: 1338هـ)، ج2، ص559، مكتبة المطبوعات الإسلامية – حلب.

[5] . نزهة النظر، ابن حجر، ص64؛ تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.

[6] . «روى ابن مردويه من طريق سفيان الثوري، عن أبي سنان، عن الضحاك، عن ابن عباس، قال: كان علي بن أبي طالب قائما يصلي، فمر سائل و هو راكع، فأعطاه خاتمه، فنزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الآية، الضحاك لم يلق ابن عباس».

[7] . جامع البيان في تأويل القرآن، محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)، ج1، ص91.المحقق: أحمد محمد شاكر:« وحدثنا محمد بن المثنى، قال: حدثنا سليمان أبو داود، عن شعبة، عن عبد الملك بن مَيْسَرة، قال: لم يلق الضحّاكُ ابنَ عباس، وإنما لقي سعيدَ ابن جبير بالرّيّ، وأخذ عنه التفسير».

[8] . الثقات، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التميمي، أبو حاتم، الدارمي، البُستي (المتوفى: 354هـ)، ج8، ص492، ترجمه ی:14614،وزارة المعارف للحكومة العالية الهندية:«عِيسَى بْن عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عمر بن عَليّ بن أبي طَالب الْهَاشِمِي كنيته أَبُو بكر يروي عَن أَبِيه عَن جده روى عَنهُ يُوسُف بن رَاشد فِي حَدِيثه بعض الْمَنَاكِير»؛ التاريخ الكبير، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري، أبو عبد الله (المتوفى: 256هـ)، ج6، ص390، دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد – الدكن:« «عِيسَى بْن عَبْد اللَّه الْهَاشِمِيّ، يُوسُف بْن راشد حَدَّثَنَا عِيسَى بْن عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عُمَر بْن عَلِيّ بْن أَبِي طَالِبٍ أَبُو بكر رَضِيَ الله عنهم: لقيته بالرى قال: أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جده عَنْ على رضى الله عَنْهُ: كَانَ أحب الشاة إلى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الذراع».

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین، الصلاه والسلام علی سیدنا محمد، وعلی آله واصحابه اجمعین
اما بعد: والسلام علیکم ورحمه الله خدمت شما آقای صدرا و بازدید کنندگان وبسایت AskDin

فرمودید که: ای کاش مطالب را با دقت بیشتری مطالعه می فرمودید و تنها به این آموخته که حدیث «مبتدع ثقه» در صورت تائید مذهب خویش پذیرفته نمی گردد اکتفاء نمی فرمودید. همچنان که گفته شد «ابن حجر» علت قدح وی را تنها تشیع بیان نمود و «البانی» بر اساس گفتار «ذهبی» وی را شیعه ای بدون غلو معرفی نموده است؛ تشیعی که افراد زیادی ازتابعین و اتباع آنان وجود داشته که اگر روایات این افراد طرد شود، لازمه اش حذف بسیاری از روایات رسیده از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خواهد بود؛ همچنان که جناب ذهبی آنرا بیان داشتند.
پاسخ: شما ظاهراً سعی کرده اید که مسئله بدعت و آثار آن را در علوم رجال ودرایه انکار کنید! توضیحاتی را میدهم تا ان شاء الله موضوع برای شما و همچنین برای سایر دوستان آشکار شود:

اول اینکه در اینکه بدعت از اسباب طعن در راوی است هیچگونه شک و شبهه ای وجود ندارد: «وهي السبب التاسع من أسباب الطعن في الراوي» نزهة النظر (1/126)

و باید دانست که بدعت بر دو نوع است:
1- بدعتی که کفر آور است.
2- بدعتی که کفر آور نیست.

حکم روایت نوع اول، این است که روایتش به هیچ عنوان پذیرفته نخواهد شد. اما در نوع دوم، حکم این است که: «فالصحيح الذي عليه الجمهور أن روايته تقبل بشرطين: 1-ألا يكون داعية إلى بدعته. 2-وألا يروي ما يروج بدعته.» تیسیر مصطلح الحدیث (1/154)
یعنی: پس رأی صحیح که جمهور علما بر آن هستند این است که روایت اهل بدعت با دو شرط پذیرفته میشود: 1-اینکه دعوتگر به سوی بدعتش نباشد. 2-وچیزی را روایت نکند که بدعتش با آن ترویج شود.

و اینکه: «والثالث يحتج به إن لم يكن داعية إلى بدعته ولا يحتج به إن كان داعية و هذا مذهب الكثير أو الأكثر من العلماء المقنع في علوم الحديث (1/267)

و باز از امام ابن حبان که میفرماید: «وليس بين أهل الحديث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا كان فيه بدعة ولم يكن يدعو إليها أن الاحتجاج بأخباره جائز فإذا دعا إلى بدعته سقط الاحتجاج بأخباره» الثقات (6/140)

و همچنین امام دهلوی که فرموده اند: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمة في أصول الحديث (1/67)
پس در نزد اهل سنت و در قواعد حدیثی اهل سنت، این مسئله کاملاً ثابت است و شما نمیتوانید برای تصحیح یک روایت، قاعده را تغییر داده یا زیر سؤال ببرید!!
و در روایت هم میبینیم که «موسی بن قیس» شیعه است، و همچنین «سلمه بن کهیل» هم شیعه بوده است و این روایت هم در جهت عقیده اوست. بنابراین با وجود اینکه در اصل ثقه است، اما این روایت مورد استناد شما دو شرط را ندارد و روایت مردود است.

سپس فرموده اید: شما که بحمدالله اهل تقلید نبوده؛ بلکه اهل تعقل می باشید چگونه چنین تهافت و تعارضی را می پذیرید که از یک سو با فرض ثبوت عدالت و ضبط راوی، او را به واسطه ی نقل روایتی که آنرا موجب تائید نصرت نامیدید، متهم به دروغگویی و خیانت نمائید و احادیث ذکر شده از سوی وی، در مناقب عترت(علیهم السلام) را فاقد اعتبار بدانید. اگر چنین چیزی در راوی شیعه است آیا این امر تنها در این راویان منحصر گشته ودر راویان اهل سنت(موثق) موجود نبوده که آنان نیز بر اساس تائید مذهب خویش روایت نقل نمایند؟
پاسخ:
اولاً. مسئله فضیلت های عترت نیست!! بلکه این روایت وارد حوزۀ امامت و ولایت است میشود که ویژگی های آن مشخص است. همچنین راویان اهل سنت، بله! طبق عقیده و در تأیید مذهب خویش باشد، کاملاً درست است! زیرا بدعت و سنت در نزد ما مشخص و واضح است.
و زمانی که یک راوی به بدعت و عقیده اشتباهی مبتلا باشد، انگیزه برای آوردن چنین روایاتی دارد! اما در غیر از این دیگر انگیزه ای برای چنین کاری نیست. همچنین آقای احمد الصدیق الغماری سخنشان بر خلاف قول برگزیده است و در نتیجه در اینجا ارزشی ندارد.

ثانیاً. این مسئله بدعت و این حکم برای روایتش، در نزد خود شما نیز وجود دارد!!
پس چگونه وجود آن را در نزد ما غیر عاقــلانه (که البته هم عاقلانه و هم پذیرفته شده است) میدانید اما این مسئله را در بین خود بررسی نمیکنید؟!

در کتاب تهذیب الاحکام روایتی در مورد الاغ اهلی و همچنین حــرام شدن متـعۀ نسـاء آمده است، اما شیخ طوسی برای اینکه در سندش راوی زیدی و اهل سنت (به قول خودش عامی) وجود دارد، روایت را رد میکند!!
دقت کنید: «فما تضمن هذا الحديث من تحريم لحم الحمار الاهلي موافق للعامة، والرجال الذين رووا هذا الخبر اكثرهم عامة وما يختصون بنقله لا يلتفت إليه!!» تهذیب الاحکام (9/40)
یعنی: این حدیث تحریم گوشت الاغ اهلی را به علت موافقت با عامه (اهل سنت) تضمین نمی کند و رجال و رواتی که این خبر را روایت کردند اکثرشان عامه هستند و آنچه مختص به منقولشان باشد به آن توجهی نمی شود.

یا در الاستبصار آمده است که: «یجوز ان يكون الخبر ورد موافقا لهم والذي يبين ذلك ان الحسن بن صالح راوي هذا الحديث زيدي بتري متروك الحديث فيما يختص به» الاستبصار (1/33)

پس در نزد خود شما هم این قاعده مسلّم و معقول (که در نزد ما جمهور علما بر این قول هستند) وجود دارد و در نتیجه روایت مورد استناد شما از حجیت ساقط میشود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اما در مورد مرسل!
با اینکه مشخص است در اینجا سلمه بن کهیل نظر خودش را گفته است، اما باز هم خوب است بدانیم حدیث مرسل، در نزد جمهور علما مردود است!

امام مسلم فرموده اند: «والمرسل من الروايات في أصل قولنا، وقول أهل العلم بالأخبار ليس بحجة» صحیح مسلم (1/29)
یعنی: روایات مرسل در اصل قول ما و قول اهل علم و عالم به اخبار حجیتی ندارد!

و امام نووی فرموده اند: «المرسل حديث ضعيف عند جماهير المحدثين والشافعي وكثير من الفقهاء وأصحاب الأصول» التقریب والتیسیر (1/35)
یعنی: حدیث مرسل در نزد جمهور محدثین و شافعی و بسیاری از فقها و اصحاب اصول ضعیف است.

بنابراین حدیث مرسل، از اقسام حدیث ضعیف و مردود است، حکم جمهور به ضعف آن است و این قول راجح بوده و شما هم نباید قول قلیل (مرجوح) را بر ما حجت قرار دهید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در آخر سخن از تقویت آوردید
با وجود اینکه پاسخ های متفاوتی میتوان به این ادعا داد، اما من به یک پاسخ اکتفا میکنم:

اگر قرار باشد احادیث تصدق خاتم که تا این حد اضطراب دارند را تقویت کرده و در نهایت با زور و اجبار بخواهیم آن را «حسن» بدانیم، روایاتی که در مورد نزول این آیه در مورد عباده بن صامت –رضی الله عنه- آمده اند را چرا تقویت نکنیم؟!
حال آنکه از نظر سندی وضعیت بهتری دارند!

و همچنین با سند صحیح آمده است که حضرت ابوجعفر –رحمه الله- که امام پنجم فرمود ...
«عن أبي جعفر قال: سألته عن هذه الآية:"إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون"، قلت: من الذين آمنوا؟ قال: الذين آمنوا! قلنا: بلغنا أنها نزلت في علي بن أبي طالب! قال: عليٌّ من الذين آمنوا.» تفسیر الطبری (10/426)
یعنی: از ایشان در مورد آیه 55 مائده پرسیده شد، و راوی میگوید که پرسیدم منظور از «الذین آمنوا» چه کسانی است؟
فرمود: کسانی که ایمان آوردند!!
گفتیم: به ما رسیده است که در مورد علی بن ابی طالب –رضی الله عنه- نازل شده است!
فرمود: علی –رضی الله عنه- نیز از کسانی است که ایمان آوردند!!

بنابراین امام پنجم شما نیز مفهوم آیه را عام میداند و نظرش بر خلاف نظر شماست.
سند هم که صحیح است! (این را در پاسخ شما گفتم که خواستید بجای سند صحیح، به سوی تقویت روایت به وسیلۀ سند بروید)

پس ما این روایت و روایات مشابه آن را میپذیریم، حال آنکه سندش هم صحیح است و شیخ البانی هم در سلسله الأحادیث الضعیفه (10/583) آن را تصحیح میکند.

الحمدلله ربّ العالمین
والسلام علیکم وعلی من اتبع الهدی

Moslem Kurdi;766010 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین، الصلاه والسلام علی سیدنا محمد، وعلی آله واصحابه اجمعین
اما بعد: والسلام علیکم ورحمه الله خدمت شما آقای صدرا و بازدید کنندگان وبسایت AskDin
اول اینکه در اینکه بدعت از اسباب طعن در راوی است هیچگونه شک و شبهه ای وجود ندارد: «وهي السبب التاسع من أسباب الطعن في الراوي» نزهة النظر (1/126)
و همچنین امام دهلوی که فرموده اند: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمة في أصول الحديث (1/67)
پس در نزد اهل سنت و در قواعد حدیثی اهل سنت، این مسئله کاملاً ثابت است و شما نمیتوانید برای تصحیح یک روایت، قاعده را تغییر داده یا زیر سؤال ببرید!!
و در روایت هم میبینیم که «موسی بن قیس» شیعه است، و همچنین «سلمه بن کهیل» هم شیعه بوده است و این روایت هم در جهت عقیده اوست. بنابراین با وجود اینکه در اصل ثقه است، اما این روایت مورد استناد شما دو شرط را ندارد و روایت مردود است.

اولاً. مسئله فضیلت های عترت نیست!! بلکه این روایت وارد حوزۀ امامت و ولایت است میشود که ویژگی های آن مشخص است. همچنین راویان اهل سنت، بله! طبق عقیده و در تأیید مذهب خویش باشد، کاملاً درست است! زیرا بدعت و سنت در نزد ما مشخص و واضح است.
و زمانی که یک راوی به بدعت و عقیده اشتباهی مبتلا باشد، انگیزه برای آوردن چنین روایاتی دارد! اما در غیر از این دیگر انگیزه ای برای چنین کاری نیست. همچنین آقای احمد الصدیق الغماری سخنشان بر خلاف قول برگزیده است و در نتیجه در اینجا ارزشی ندارد.

ثانیاً. این مسئله بدعت و این حکم برای روایتش، در نزد خود شما نیز وجود دارد!!
پس چگونه وجود آن را در نزد ما غیر عاقــلانه (که البته هم عاقلانه و هم پذیرفته شده است) میدانید اما این مسئله را در بین خود بررسی نمیکنید؟!

در کتاب تهذیب الاحکام روایتی در مورد الاغ اهلی و همچنین حــرام شدن متـعۀ نسـاء آمده است، اما شیخ طوسی برای اینکه در سندش راوی زیدی و اهل سنت (به قول خودش عامی) وجود دارد، روایت را رد میکند!!
دقت کنید: «فما تضمن هذا الحديث من تحريم لحم الحمار الاهلي موافق للعامة، والرجال الذين رووا هذا الخبر اكثرهم عامة وما يختصون بنقله لا يلتفت إليه!!» تهذیب الاحکام (9/40)
یعنی: این حدیث تحریم گوشت الاغ اهلی را به علت موافقت با عامه (اهل سنت) تضمین نمی کند و رجال و رواتی که این خبر را روایت کردند اکثرشان عامه هستند و آنچه مختص به منقولشان باشد به آن توجهی نمی شود.

یا در الاستبصار آمده است که: «یجوز ان يكون الخبر ورد موافقا لهم والذي يبين ذلك ان الحسن بن صالح راوي هذا الحديث زيدي بتري متروك الحديث فيما يختص به» الاستبصار (1/33)

پس در نزد خود شما هم این قاعده مسلّم و معقول (که در نزد ما جمهور علما بر این قول هستند) وجود دارد و در نتیجه روایت مورد استناد شما از حجیت ساقط میشود.

با سلام و عرض ادب

1) در بحث روایت مبتدع ثقه؛ باید توجه داشته باشید که این امر زمانی است که راوی عادلی روایتی را متفردا نقل نماید، که در اینجا از جهتی وی عادل و تمامیت ضبط داشته که نتیجه ی آن باید پذیرش خبر وی باشد و از سویی وی از دیدگاه مخالفین خود مبتدع بوده و روایت نقل شده از سوی وی، مؤید مذهبش بوده؛ لذا وی از این جهت متهم به جعل خبر می باشد.

که گفته شدجمهور اهل سنت در اینجا جهت دوم را مقدم داشته و روایت راوی مذکور را در این مورد که موجب تائید مذهبش می باشد نمی پذیرند که در اینجا به عرض رسید: چنین امری تناقض آشکار است؛ زیرا اگر مفروض بقای عدالت راوی است؛‌ چگونه با بقای عدالت، راوی بر خلاف آن عمل می نماید که در اینجا سخن حافظ معاصر اهل سنت احمد بن محمد بن الصدیق الغماری بیان شد که در پذیرش روایت تنها دو شرط معتبر است،‌ اول عدالت راوی و دوم تمامیت ضبط راوی؛ که با عدالت از دروغگویی او در امان هستیم و با تمامیت حفظ، از اشتباه راوی ایمن می باشیم.

اما اینکه فرمودید قول ایشان مخالف مشهور می باشد؛‌اشکالی به مطلب وارد نمی کند؛ زیرا سخن ایشان به عنوان حافظ معاصر اهل سنت در خلاف ضابطه بودن قول مشهور است و سخن ایشان برای کسانی که اهل تقلید نیستند همچون جنابعالی قابل تامل جدی است.

2)اینکه روایت مبتدع ثقه و برخورد علمای عامه با آنرا، با بحث تقیه در روایات شیعی مقایسه نمودید ناشی از عدم توجه به بحث تقیه است؛ زیرا در تقیه ما شکی در صدور روایت از امام معصوم نداریم؛‌بلکه جهت صدور آن با مشکل مواجه شده؛ یعنی امام اراده ی استعمالی داشته اند اما اراده ی جدیه نداشته اند و روایتی را بر مسلک عامه بیان فرمودند که اهل فقه متوجه آن هستند؛ علاوه بر اینکه چنین روایتی خود با معارض قوی تر از آن مواجه است؛ اما در بحث مبتدع ثقه سعی علمای عامه در تشکیک در اصل صدور روایت می باشد. همچنین بحث در روایتی که جهت صدور آن تقیه ای است مربوط به زمانی است که راوی ثقه(چه امامی و چه غیر امامی) روایتی را نقل می کند ولی محتوای آن از روی تقیه صادر شده که در اینجا با اینکه علم به صدور روایت داریم؛‌اما جهت صدور آن تقیه ای است؛ لذا از متن ان اعراض می شود.

اما در مواردی که روای ضعیف بوده باشد؛ علاوه بر ضعف سند، ضعف متن نیز ضمیمه آن می گردد؛‌لذا نوبت به مرحله بعد نخواهد رسید.

بنابراین تفاوتی که در مقایسه مبتدع ثقه با روایت تقیه ای وجود دارد آن است که در روایت مبتدع ثقه اهل سنت اصل صدور چنین روایتی را زیر سوال برده؛ لذا راوی از این جهت (تائید مذهب خویش) متهم به دروغگویی است؛ اما در روایت تقیه ای علاوه بر اینکه در عدالت راوی تشکیک نمی شود، در صدور روایت از معصوم نیز تشکیک نمی شود؛ اما به واسطه ی روایات معارض جهت صدور روایت به علت تقیه ای بودن مورد عمل نخواهد بود. همچنین در مثالهایی که مرقوم داشتید از شیخ طوسی(ره) ایشان در اصل عدالت راویان خبر تشکیک نموده اند که در اینجا جایی برای حمل روایت بر تقیه نمی باشد؛ زیرا در این موارد در اصل صدور روایت تشکیک وجود دارد.

3) همچنین موضوع محل بحث اساسا از بحث روایت مبتدع ثقه خارج است؛ زیرا این روایت با کثرت طرق ذکر شده از طریق عامه روایتی مستفیض بوده، به گونه ای که حاکم حسکانی به تنهایی این روایت را خود با 24سند ذکر نموده که اگر چنین امری در مورد فضایل یکی از شیخین می بود به عنوان ارسال مسلمات تلقی می گردید؛ اما از آنجا که روایت مربوط به امیر المؤمنین(علیه السلام)‌ و حقانیت آنحضرت است؛ روایت مورد بی مهری واقع شده است.

4) در سه روایتی نیز به اطلاع شما رسید دو طریق آن عامی می باشد، یعنی طریق حاکم نیشابوری و طریق ضحاک و اشکالی که شما بیان نمودید در روایت «سلمة بن کهیل» بود که در اینجا گفته شد روایت وی که مقطوع می باشد در حکم مرسل صحیح است؛ و دیگر اینکه با نقل روایت عامی در معرض اتهام بودن وی حتی با مبنای عدم پذیرش روایت مبتدع بی وجه خواهد بود.

Moslem Kurdi;766010 نوشت:

اما در مورد مرسل!
با اینکه مشخص است در اینجا سلمه بن کهیل نظر خودش را گفته است، اما باز هم خوب است بدانیم حدیث مرسل، در نزد جمهور علما مردود است!

امام مسلم فرموده اند: «والمرسل من الروايات في أصل قولنا، وقول أهل العلم بالأخبار ليس بحجة» صحیح مسلم (1/29)
یعنی: روایات مرسل در اصل قول ما و قول اهل علم و عالم به اخبار حجیتی ندارد!

و امام نووی فرموده اند: «المرسل حديث ضعيف عند جماهير المحدثين والشافعي وكثير من الفقهاء وأصحاب الأصول» التقریب والتیسیر (1/35)
یعنی: حدیث مرسل در نزد جمهور محدثین و شافعی و بسیاری از فقها و اصحاب اصول ضعیف است.

بنابراین حدیث مرسل، از اقسام حدیث ضعیف و مردود است، حکم جمهور به ضعف آن است و این قول راجح بوده و شما هم نباید قول قلیل (مرجوح) را بر ما حجت قرار دهید.

5) در بحث حدیث مرسل گفته شد: مرسلات ثقات در نزد «کوفیون» و«ابوحنیفه»(احناف) و «مالک بن انس»؛ «سفیان ثوری»؛ «اوزاعی» به شکل مطلق حجت بوده است و «ابن جریر» نقل می کند که تابعین اجماع نموده اند بر عمل به مراسیل و انکاری از سوی آنان نرسیده است؛[1] و «ابوداود» نیز نقل می کند: «وَقَالَ أَبُو دَاوُد فِي رسَالَته إِلَى أهل مَكَّة وَأما الْمَرَاسِيل فقد كَانَ يحْتَج بهَا الْعلمَاء فِيمَا مضى مثل سُفْيَان الثَّوْريّ وَمَالك وَالْأَوْزَاعِيّ حَتَّى جَاءَ الشَّافِعِي فتکلم فِيهَا وَتَابعه على ذَلِك أَحْمد بن حَنْبَل وَغَيره».[2]

همچنین حدیث مرسل در نزد «شافعی» در صورتی که آن حدیث از طریقی دیگر مرسلا یا مسندا نقل شده باشد حجت می باشد.[3] حال با این اوصاف چگونه می توان ادعا نمود که چنین قولی قول قلیل بوده یا اینکه سلف بر چنین رویه ای عمل ننموده اند؟!

6) اینکه فرمودید مساله فضیلت های عترت نیست؛ بلکه این روایت وارد حوزه ی امامت و ولایت است؛ چنین سخنی خود به منزله ی آن است که آیه ی ولابت در موضوع ولایت و امامت نازل شده و بنا بر رویه ی کسانی که شأن نزول آیه را در مورد امیر المؤمنین(علیه السلام) نپذیرفته اند، سوال است که در این صورت مصداق این آیه در زمان نزول چه کسی بوده است؟
اینکه بیان شود روایت در مورد «عبادة بن صامت» است امری سست و بی پایه است؛ زیرا: روایت خاتم بخشی حضرت امیر(علیه السلام) با بیش از ده طریق روایت شده است؛ اما آیا روایتی که در مورد «عبادة بن صامت» ذکر شده، با این کثرت طرق نقل شده است؟! یا تنها از طریق (عطیه) نقل شده که او هم در کتب رجالی تضعیف شده است.

علاوه بر اینکه «ابن ابی حاتم رازی» چنین امری را در وجه دوم آن بیان داشته که این امر خود بیانگر آن است که این نقل نمی تواند معارض نقل اول واقع گردد؛ اما در صورت پذیرش چنین شأن نزولی باز سؤال آن است که «عبادة بن صامت» چه عملی را انجام داده بود که این آیه در مورد فعل او نازل شده؟ زیرا آیه بیان می فرماید شخص سومی که ولایت بر مومنین دارد در حال نماز صدقه داده است، حال در کجا چنین چیزی نقل شده به گونه ای که بر سر زبانها در قرون مختلف جاری شده باشد؟ ودیگر اینکه اگر شما آیه ی شریفه را در مورد امامت می دانید؛‌ وروایت را در مورد «عباده بن صامت) آیا او در نزد اهل سنت امام و خلیفه می باشد؟

بنابراین این آیه شان نزولی جز عمل حضرت امیر (علیه السلام) نخواهد داشت و ما در ابتدای کلام اشاره به کلام برخی متکلمین نمودیم که تصریح نموده بودند که امامان تفسیر اجماع بر این نموده اند که شأن نزول این آیه در مورد حضرت امیر(علیه السلام) است؛ بدیهی است که این افراد که خود از یزرگان کلامی اشاعره بوده اند مطلبی را به اجتهاد صرف خویش بیان نکرده اند که شما بفرمائید من مقلد آنان نمی باشم؛ بلکه مستند گفتار آن نقل می باشد؛ نقلی که خالی از معارض می باشد.

موفق باشید.



[/HR] [1] . تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.
[2] . توجيه النظر إلى أصول الأثر، طاهر بن صالح (أو محمد صالح) ابن أحمد بن موهب، السمعوني الجزائري، ثم الدمشقيّ (المتوفى: 1338هـ)، ج2، ص559، مكتبة المطبوعات الإسلامية – حلب.
[3] . نزهة النظر، ابن حجر، ص64؛ تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.

جمع بندی

پرسش:
دیدگاه علمای اهل سنت در رابطه با شأن نزول آیه ی ولایت چیست؟

پاسخ:

بر اساس آیه ی 55 سوره ی مائده، ولایت بر مؤمنین منحصرا از آن خداوند متعال و پیامبر(صلی الله علیه وآله) (1) و مؤمنی قرار داده شده که در حال رکوع صدقه داده است:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».

از آنجا که بیان اعطای زکات در نماز بدون شأن نزول نخواهد بود،‌ با رجوع به تفاسیر شأن نزولی جز خاتم بخشی امیر المؤمنین(علیه السلام) در نماز مشاهده نمی گردد (2) و چنین امری نیز از مشهورات مناقب آن حضرت است؛ چنانکه «حسان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر(صلی الله علیه وآله) نیز داستان آنرا در اشعار خود آورده است: «فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا؛ زكاتا فدتك النفس يا خير راكع‏. فانزل فيك اللَّه خير ولاية؛ و بينها فى محكمات الشرائع»؛ تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى، جان بفداى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان. و به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را در باره تو نازل كرد و در ضمن قرآن مجيد آن را ثبت نمود. (3)

همچنین بنابر نقل برخی از کتب کلامی اهل سنت شأن نزول این آیه به اتفاق در مورد حضرت امیر(علیه السلام) دانسته شده؛ هر چند که آنان در تمسک به این آیه در اثبات ولایت اشکال نموده اند که به دو مورد اشاره می گردد.

الف: سعدالدين تفتازانی در این رابطه می نویسد: «به اتفاق مفسّران، اين آيه درباره علی بن ابي طالب‏(عليه السلام) نازل شد، هنگامی که انگشترش را در حال رکوع نماز به سائل داد».(4)

 ب: شارح کتاب مواقف در این رابطه می نویسد: «امامان تفسير اجماع کرده‏اند بر اين‏که مراد از«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ» علي است، در حال رکوع نمازش، سائلي از او درخواستي نمود، حضرت انگشترش را به او داد. و در آن هنگام آيه نازل شد».(5)
 

حدیث خاتم بخشی حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) در نماز مستحبی را محدثین اهل سنت از طریق برخی از صحابه و تابعین همچون: «امام علی علیه السلام»؛ «ابن عباس»؛ «عمار یاسر»؛ «ابوذر»؛ «مقداد»؛ «ابورافع»؛ «عبدالله بن سلام»؛ «سلمة بن کهیل»؛ ودیگران نقل نموده اند؛ لذا این روایت حدیثی مشهور و مستفیض بوده که در صورت ضعف برخی اسناد آن به خاطر وجود طرق دیگر، ضعف آن تدارک دیده شده و حدیث، حدیثی مقبول در رتبه ی «حسن»تلقی می گردد. و این صرف نظر از آن خواهد بود که مجموع طرق رسیده از سوی راویان شیعه و سنی در حد تواتر بوده که مفید علم به مسأله خواهد بود که ما در میان اسناد اهل سنت، به سه سند آن اشاره می نمائیم:
الف: «ابْن أبي حَاتِم، متوفی:327هـ» در تفسیر(روایی) خود روایت می کند: «حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنِ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَحْوَلُ، ثنا مُوسَى بْنُ قَيْسٍ الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، قَالَ: تَصَدَّقَ عَلِيٌّ بِخَاتَمِهِ وَهُوَ رَاكِعٌ فَنَزَلَتْ: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتَوْنَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛المائدة:55} (6) علی(علیه السلام)انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد و در این هنگام بود که این آیه نازل گردید.

ب: «ابن کثیر، متوفی:774هـ» در تفسیر خود از «ابن مردویه اصفهانی، متوفی:410هـ» روایت می کند:
«روى ابن مردويه من طريق سفيان الثوري، عن أبي سنان، عن الضحاك، عن ابن عباس، قال: كان علي بن أبي طالب قائما يصلي، فمر سائل و هو راكع، فأعطاه خاتمه، فنزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الآية، الضحاك لم يلق ابن عباس».(7)

ج: «حاکم نیشابوری، متوفی:405هـ» در کتاب: «معرفة علوم الحدیث» روایت می کند:
«حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصَّفَّارُ قَالَ: ثنا أَبُو يَحْيَى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الرَّازِيُّ، بأَصْبَهَانَ قَالَ: ثنا يَحْيَى بْنُ الضُّرَيْسِ قَالَ: ثنا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالَ: ثنا أَبِي , عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِيٍّ قَالَ:«نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ(وآله) وَسَلَّمَ: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ} [المائدة: 55] فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وآله)وَسَلَّمَ، وَدَخَلَ الْمَسْجِدَ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بَيْنَ رَاكِعٍ وَقَائِمٍ، فَصَلَّى، فَإِذَا سَائِلٌ، قَالَ: «يَا سَائِلُ أَعْطَاكَ أَحَدٌ شَيْئًا؟»، فَقَالَ: لَا إِلَّا هَذَا الرَّاكِعَ، لِعَلِيّ، أَعْطَانِي خَاتَمًا. قَالَ الْحَاكِمُ: هَذَا حَدِيثٌ تَفَرَّدَ بِهِ الرَّازِيُّونَ، عَنِ الْكُوفِيِّينَ، فَإِنَّ يَحْيَى بْنَ الضُّرَيْسِ الرَّازِيَّ قَاضِيهِمْ، وَعِيسَى الْعَلَوِيُّ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ». (8)

حاکم نيشابوری از ابو عبداللَّه محمّد بن عبداللَّه صفّار، از ابو يحيی عبدالرحمن بن محمّد رازی، از محمد بن يحيی بن ضريس، از عيسی بن عبداللَّه بن عبيداللَّه بن عمر بن علی بن ابی طالب‏ عليه السلام، از عبداللَّه پدرش، از عمر بن علی بن ابی طالب‏(عليه السلام) از امام علی(عليه السلام) نقل کرده که اين آيه (إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ...) بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نازل شد، حضرت از خانه خارج شده و به مسجد آمدند. مردم در حال رکوع و قيام نماز بودند، حضرت نماز به جای آورد. در آن هنگام سائلی پيدا شد، حضرت به او فرمود: ای سائل آيا کسی به تو چيزی داد؟ او گفت: کسی به جز اين راکع - علی‏(عليه السلام) - انگشتر خود را به من عطا نفرمود.

پی نوشت:

1 . ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و ولایت ائمه اهل البیت(علیهم السلام) در طول ولایت الله قرار داد،‌نه آنکه آنان مستقل در امر ولایت باشند.

2. در برخی از روایات اهل سنت روایتی بیان شده که این آیه در مورد «عبادة بن صامت»، نازل شده؛ همچنان که «ابن ابی حاتم» در وجه دوم این شان نزول روایت می کند: «عن عطية قال:في عبادة نزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. الآية؛تفسیر القرآن العظیم، ج4،‌ص1163»؛ ولی بدیهی است که دلیل باید مطابق مدعی باشد و در این روایت واحد بیان نشده که «عبادة بن صامت» در حال نماز زکات داده باشد تا این آیه در مدح فعل او نازل شده باشد.

3. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، الآلوسی، ج‏3، ص335؛ التفسير والمفسرون، الدكتور محمد السيد حسين الذهبي (المتوفى: 1398هـ)، ج2، ص80،مكتبة وهبة، القاهرة.

4 . شرح المقاصد؛ التفتازانی، ج5، ص270:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ،‏ نزلت باتفاق المفسرين في علي بن أبي طالب (رضي اللّه عنه) حين أعطى السائل خاتمه‏ و هو راكع في صلاته».

5 . شرح مواقف، الایجی-میر سید شریف، ج 8، ص 360:«و قد (أجمع‏ أئمة التفسير) على‏ (ان المراد) بالذين يقيمون الصلاة الى قوله تعالى‏ وَ هُمْ راكِعُونَ‏ (على) فانه كان في الصلاة راكعا فسأله سائل فاعطه خاتمه فنزلت الآية».

6 . تفسير القرآن العظيم لابن أبي حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (المتوفى: 327هـ)،‌ج4،‌ص1162، مكتبة نزار مصطفى الباز - المملكة العربية السعودية.

7 . تفسير القرآن العظيم، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (المتوفى: 774هـ)،‌ج3،‌ص126،دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون – بيروت. الطبعة: الأولى - 1419 هـ.

8 . معرفة علوم الحديث، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ) ، ج1، ص102،المحقق: السيد معظم حسين، دار الكتب العلمية – بيروت.

سؤال سوم:
در سند روایت ابن ابی حاتم
«حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنِ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَحْوَلُ، ثنا مُوسَى بْنُ قَيْسٍ الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ» مُوسَى بْنُ قَيْس قرار دارد که عقیلی در موردش می گوید: وی از غلاة روافض می باشد: «من الغلاة في الرفض» میزان الاعتدال (4/217)؛ لذا این روایت که به عنوان یکی از اسناد معتبر بیان شده، فاقد اعتبار خواهد بود.

جواب:
الف)
ای کاش نویسنده ی این مطالب همه ی سخنان ذکر شده در کتب رجالی را بیان می نمود و به گفتار «عقیلی» اکتفاء نمی نمود؛ زیرا امامان جرح و تعدیل که برخی از آنان جزو متشددین در این علم می باشند وی را توثیق(احراز عدالت+ضبط) نموده اند، افرادی همچون: «یحیی بن معین» و «ابن ابی حاتم رازی»؛ «ابن شاهین»؛ «ذهبی ». (1)

همچنین «احمد بن حنبل» در مورد وی می گوید:«ما اعلم الاخيرا»، (2) و «ابونعیم» نیز در مورد وی می نویسد:«کان مرضیا».(3). و «ابن حجر» نیز او را «صدوق»،(4) دانسته و «ابن دقیق العید» و «ابن حجر» و «نووی» احادیث وی را صحیح دانسته اند.(5). و از معاصرین نیز «البانی» شیخ سلفیان در موارد متعددی حکم به تصحیح روایات وی نموده است.(6)

«مزی» در «تهذیب الکمال» در ترجمه ی وی می نویسد:
«قال عَبد اللَّهِ بْن أَحْمَد بْنِ حنبل : سمعت أبي وذكر موسى ابن قيس، فَقَالَ: لا أعلم إِلاَّ خَيْرًا.وَقَال إسحاق بن منصور، عَنْ يحيى بْن مَعِين: ثقة .وَقَال أَبُو حَاتِم: لا بأس بِهِ.وَقَال أَبُو نعيم: حَدَّثَنَا مُوسَى الفراء، وكَانَ مرضيا.وَقَال أَبُو جعفر العقيلي: يلقب عصفور الجنة من الغلاة فِي الرفض. روى له أَبُو داود، والنَّسَائي فِي " الخصائص».(7)

همچنین وی از رجال «ابوداود» و «نسایی» در «خصائص» بوده؛‌ که البته «حاکم نیشابوری» علاوه بر آن وی را از رجال مسلم نیز دانسته است،(8) بنابراین شکی در توثیق(عدالت+ضبط) وی وجود نخواهد داشت.

ب) با تصریح بزرگان علم جرح و تعدیل بر وثاقت «موسی بن قیس» جایی برای جرحی که برخواسته از اعتقادات «عقیلی» است باقی نمی ماند. عقیلی کسی است که در جرح راویان بی پرواست. وی حتی برخی از «ثقات اثبات» را نیز ازدم تیغ جرح خود در امان نگذاشته و آنان را نیز تضعیف نموده، به گونه ای که شخصی همچون ذهبی از این عمل او برآشفته شده است.

ذهبی در کتاب:«میزان الاعتدال» در ذیل ترجمه ی «علي بن مدینی: أبو الحسن الحافظ أحد الأعلام الأثبات وحافظ العصر»،(9) می نویسد: عقیلی او را کتاب ضعفاء ذکر نموده؟! بعد به وی می تازد و می نویسد: «أفما لك عقل يا عقيلي أتدري فيمن تتكلم»؛ آیا نیست برای تو عقلی ای عقیلی!؟ آیا می دانی در مورد چه کسی صحبت می کنی؟

در مورد راوی مذکور:«موسی بن قیس»، ذهبی ترجمه ی وی را در «میزان الاعتدال» آورده است که قبل از ذکر آن نکته ای را متذکر می شویم و آن اینکه: الزاما ذکر نام هر راوی ای در این کتاب به معنای تضعیف وی نخواهد بود؛ بلکه ذهبی در این کتاب قریب به ده طائفه را ذکر نموده که به اخبار شش طائفه از آنان اعتنا نمی گردد؛ اما چهار طائفه اند که اخبارشان مورد اعتنا و یا مورد احتجاج واقع می شود که طائفه ی دهم آن چنین است: «راویان موثق و ثابت قدمی که در عقیده اشان دارای بدعت اند؛ یا ثقاتی که از سوی کسانی که به جرح آنها توجهی نمی گردد تضعیف شده اند ؛ زیرا ریشه ی تضعیف آنان، سختگیری در امر(تعدیل) راویان بوده است، علاوه بر اینکه این افراد با جرح خود با جمهور نیزمخالفت نموده اند...».(10)

راوی مذکور نیز از همین قبیل می باشد؛زیرا ذهبی در کتاب:«کاشف» (11) وی را توثیق نموده و در «میزان الاعتدال» در ترجمه ی وی می نویسد: «موسى بن قيس ويلقب عصفور الجنة...قال العقيلى: من الغلاة في الرفض. قلت: حكى عن نفسه أن سفيان سأله عن أبى بكر وعلى، فقال: على أحب إلى. وقال أبو نعيم: حدثنا موسى بن قيس الحضرمي، عن سلمة بن كهيل، عن عياض بن عياض، عن مالك بن جعونة، سمعت أم سلمة تقول: «على على الحق، من تبعه فهو على الحق، ومن تركه ترك الحق، عهدا معهودا، قبل يومه هذا». (12) قال العقيلي: قد روى أحاديث ردية بواطيل. وأما ابن معين فوثقه. وقال أبو حاتم: لا بأس به. (13) و(14)

در این ترجمه آنچه موجب قدح راوی از سوی«عقیلی» شده، نقل روایت:«علی مع الحق» است؟!! گویا هرکس که راوی این خبر باشد، غالی در تشیع است و احادیث او باطل می شود!چرا؟ چون این احادیث با اعتقادات قلبی«عقیلی» همخوانی ندارد.

ج) اما آیا «موسی بن قیس» از غلات در تشیع بوده آنچنان که «عقیلی» پنداشته؟
با نگاهی به «میزان الاعتدال» و «الکاشف» ذهبی می یابیم که «موسی بن قیس» در نظر ذهبی ودیگران از «غالیان در تشیع» نبوده است؛ چنانچه «ابن حجر» در مورد وی می نویسد: «وی به واسطه ی تشیع(ونه غلو و رفض) رمی شده است: «صدوق رمي بالتشيع». (15)

«ذهبی» در «میزان الاعتدال» بدعت را به دو قسم تقسیم نموده: «بدعت صغری» و «بدعت کبری»، که این شخص در قسم اول آن جای دارد.
وی در این رابطه می نویسد: «بدعت صغری غلو در تشیع و یا تشیع بدون غلو است، که چنین امری در تابعین و اتباع آنان زیاد بوده است، با اینکه آنان اهل دین و دیانت و ورع و راستگویی بوده اند که اگر احادیث این افراد رد شود بسیاری از روایات نبوی(صلی الله علیه وآله) به کناری می رود که مفسده ی چنین امری آشکار است. و بدعت کبری که رفض کامل و غلو در آن و تعریض به حال شیخین است، که به روایات این افراد احتجاج نمی گردد».(16)

همچنین «البانی» با تعصب فراوانی که در این امور دارد کلام «عقیلی» را نپذیرفته و در توضیح کلام «ذهبی» در مورد این راوی می نویسد:

«قلت: ويفهم من «الميزان» أنه لم يكن من الغلاة؛ فقد عقب على كلمة العقيلي المذكورة بقوله:« قلت: حكى عن نفسه أن سفيان ساله عن أبي بكر وعلي؟ فقال: علي أحب إلي ". قلت: وهذا ليس بجرح كما لا يخفى، ولذلك قال الحافظ في "التقريب ": " صدوق ". وعليه قال في "بلوغ المرام "." رواه أبو داود بإسناد صحيح». (17) می گویم: از کتاب میزان چنین استفاده می شود که وی از زمره ی غلات نبوده؛‌ لذا وی بدنبال کلام«عقیلی» نوشته: سفیان از وی در مورد ابوبکر و علی(علیه السلام) پرسید که وی در جواب گفت: علی(علیه السلام) در نزد من محبوبتر است. ومن(البانی) می گویم: چنین چیزی همچنان که بر کسی پوشیده نیست؛ جرح بر راوی نخواهد بود و‌ به واسطه ی چنین امری حافظ «ابن حجر» در کتاب:«تقریب التهذیب» حکم به راستگویی وی نموده و در «بلوغ المرام» نیز در حکم به روایت گفته: این روایت به «اِسناد صحیح» نقل شده است.

نتیجه ی بررسی حال« موسی بن قیس»:

الف: «موسی بن قیس» شخصی «ثقه» است.
ب: وی شیعه به معنای غالی آن در نزد عامه نبوده؛ بنابراین روایت او محکوم به صحت است و نتیجه گیری شما از این فقره فاقد ارزش علمی خواهد بود.

پی نوشت:
1 . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج2، ص307، دار القبلة للثقافة الإسلامية - مؤسسة علوم القرآن، جدة: « 5726- موسى بن قيس الحضرمي عصفور الجنة عن سلمة بن كهيل وعطية العوفي وعنه أبو نعيم وخلاد بن يحيى ثقة شيعي د».

2 . الجرح والتعدیل، الرازی، ج8، ص157.

3 . التَّكْميل في الجَرْح والتَّعْدِيل ومَعْرِفة الثِّقَات والضُّعفاء والمجَاهِيل، ابن کثیر الدمشقي (المتوفى: 774هـ)،‌ج1، ص267، مركز النعمان للبحوث والدراسات الإسلامية وتحقيق التراث والترجمة، اليمن.

4. تقریب التهذیب، ابن حجر العسقلانی، ترجمه ی:7003.

5. صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

6 . همان.

7 . تهذيب الكمال في أسماء الرجال، المزي (المتوفى: 742هـ)،ج29، ص134، مؤسسة الرسالة – بيروت.

8 . تسمية من أخرجهم البخاري ومسلم وما انفرد كل واحد منهما، أبو عبد الله الحاكم النیسابوری (المتوفى: 405هـ)، ج1، ص229، مؤسسة الكتب الثقافية، دار الجنان – بيروت. (اگر این سخن حاکم صحیح باشد، چنین امری به تنهایی موجب توثیق چنین راوی ای خواهد بود).

9 . ترجمه ی شماره ی:5880.

10.میزان الاعتدال، الذهبی، مقدمه: «ثم على الثقات الاثبات الذين فيهم بدعة ، أو الثقات الذين تكلم فيهم من لا يلتفت إلى كلامه في ذلك الثقة، لكونه تعنت فيه ، وخالف الجمهور من أولى النقد والتحرير ، فإنا لا ندعى العصمة من السهو والخطأ في الاجتهاد في غير الأنبياء».

11 . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، شمس الدين الذهبي (المتوفى: 748هـ)،ج2، ص307، محمد عوامة أحمد محمد نمر الخطيب،‌ دار القبلة للثقافة الإسلامية - مؤسسة علوم القرآن، جدة:« 5726- موسى بن قيس الحضرمي عصفور الجنة عن سلمة بن كهيل وعطية العوفي وعنه أبو نعيم وخلاد بن يحيى ثقة شيعي د».

12. هیثمی در «مجمع الزوائد»، «موسی بن قیس» را توثیق نموده است: « 14768 - وعن أم سلمة أنها كانت تقول : كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق ومن تركه ترك الحق عهد معهود قبل يومه هذا . رواه الطبراني وفيه مالك بن جعوبة ولم أعرفه وبقية أحد الإسنادين ثقات».

13 . «لاباس به» در اصطلاح متقدمین ائمه جرح و تعدیل، در حکم توثیق شخص است و همچون «ثقة» می باشد. رک: الرفع و التکمیل ،‌لکنوی، پاورقی(ابوغدة) ص222.

14. میزان الاعتدال، الذهبی، ترجمه ی:8911، دارالمعرفة-بیروت.

15. تقریب التهذیب، ابن حجر العسقلانی، ترجمه ی:7003.

16 . میزان الاعتدال، الذهبی، ‌ترجمه ی: ابان بن تغلب: «ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع او كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه والحط على أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما - والدعاء الى ذلك فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة».

17. صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

سؤال چهارم:
یکی از اسباب طعن در راوی، بدعت راوی است. به این صورت اگر راوی راستگو و دارای حفظ باشد، روایات او پذیرفته شده است. مگر اینکه روایاتی را در جهت نصرت مذهب خود روایت کند. در این صورت روایاتی که برای دعوت به مذهب خود روایت کرده قابل قبول نیست؛ همانگونه که امام دهلوی فرموده است: «والمختار إنه إن كان داعيا إلى بدعته مروجا له رد وإن لم يكن كذلك قبل إلا أن يروي شيئا يقوي به بدعته فهو مردود قطعا» مقدمه فی أصول الحدیث (1/67)»؛ بنابراین «موسی بن قیس» هر چند فردی راستگو است؛ اما حدیث وی در این موضوع به دلیل نصرت مذهبش پذیرفته نخواهد بود.

جواب:
الف: «ابن حجر عسقلانی» علت قدح وی را تنها تشیّع دانسته است[1] و «البانی» نیز بر اساس گفتار «ذهبی»[2]وی را شیعه ای بدون غلو معرفی نموده است؛ تشیعی که در افراد زیادی ازتابعین و اتباع آنان وجود داشته که اگر روایات این افراد طرد شود، لازمه اش حذف بسیاری از روایات رسیده از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خواهد بود.[3] تشیعی که تنها به معنای برتری فضیلت امیرالمومنین(علیه السلام) نسبت به خلفا است؛ بدون آنکه تعریضی نسبت به خلفا روا داشته شود؛ لذا جرم «موسی بن قیس» در نزد «عُقِیلی»، تنها آن بوده که علی(علیه السلام) در نزد او محبوبتر از شیخین می باشد؛ یعنی ابوبکر و عمر نیز در نزد او محبوبند؛ اما علی (علیه السلام) محبوبتر: « [B]..[/B].قال العقيلى: من الغلاة في الرفض. قلت: حكى عن نفسه أن سفيان سأله عن أبى بكر وعلى، فقال: على أحب إلى».

حال با این اوصاف چگونه می توان
«موسی بن قیس» را بر اساس معیار آنان در پذیرش حدیث، اهل بدعت نامید؟ لذا «البانی» بعد از ذکر کلام ذهبی می نویسد: «قلت: ويفهم من «الميزان» أنه لم يكن من الغلاة؛ فقد عقب على كلمة العقيلي المذكورة بقوله: « قلت: حكى عن نفسه أن سفيان ساله عن أبي بكر وعلي؟ فقال: علي أحب إلي ». قلت: وهذا ليس بجرح كما لا يخفى، ولذلك قال الحافظ في «التقريب»: «صدوق». وعليه قال في «بلوغ المرام »: «رواه أبو داود بإسناد صحيح». [4] «چنین نسبتی همچنان که مخفی نیست موجب جرح بر راوی نمی باشد».

ب: تفکیک میان روایات شخص موثقی که اعتقادی خاص داشته، همچون گرایش به تشیع، به اینکه روایات وی در مواردی که موجب تائید مذهبش نبوده مورد پذیرش واقع شده و روایاتی که موجب تائید مذهبش بوده، مورد پذیرش واقع نشده، تهافت و تعارضی آشکار است؛ زیرا از سویی وثاقت راوی محرز بوده که نتیجه ی چنین امری ایمنی از دروغگویی وی بوده و از سویی دیگر چنین راوی ای به واسطه ی نقل روایتی که همسوی با مذهبش بوده، متهم به دروغگویی شده است.

حافظ معاصر اهل سنت «احمد بن محمد بن الصدیق الغماری» در رد چنین معیاری برای سنجش روایات راویان ثقه ی شیعی می نویسد: « جرح به واسطه ی تشیّع عقلا و نقلا باطل است؛ زیرا مدار صحت حدیث بر دو امر است و شق ثالثی در کار نیست. و این دو عدالت و ضبط راوی است؛ زیرا به واسطه ی ضبط ایمن از خطا و خلل در روایت می شویم و به واسطه ی عدالت ایمن از کذب و اختلاق می شویم...و مراد از عدالت در حقیقت صدق و راستگویی راوی و دوری گزیدن وی از دروغ گفتن در حدیث رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می باشد».[5]

بنابراین نتیجه ی چنین تفکیک غیر عاقلانه ای آن خواهد بود که چنین راوی ای هر چند ثقه است ولی روایت او در این موضوع خاص به علت نصرت مذهبش پذیرفته نگردد؛ یعنی با اینکه او ثقه است؛ ‌امادر این موارد وی ثقه نبوده؛ بلکه متهم به دروغگویی است، یعنی او متهم است که به دروغ در این موضوع چیزی را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت داده؟!در حالی که فرض ما چنین بود که وی هم راستگو است و هم دارای قوه ی ضبط! به راستی اگر او در این مورد دروغی را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت می دهد چه اطمینانی وجود خواهد داشت که در روایات دیگرش نیز اهل دروغ بستن به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نبوده باشد.

ج: تمام این مطالب مبتنی بر این خواهد بود که چنین نقلی منحصر در این راوی باشد؛ در حالی که روایات با طرق مختلف نقل گردیده و این نسبت در اینجا معنایی ندارد؛ علاوه بر آنکه آیه ی شریفه با چنین قیدی: «و هم راکعون» بدون شأن نزول در مورد شخص خاصی نخواهد بود.

پی نوشت:

[1] .تقریب التهذیب، ابن حجر العسقلانی، ترجمه ی:7003.

[2] . میزان الاعتدال، ‌الذهبی، ترجمه ی: ابان بن تغلب: «ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع او كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه والحط على أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما - والدعاء الى ذلك فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة».

[3] . صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

[4] . صحيح أبي داود، محمد ناصر الدين الألباني (المتوفى : 1420هـ)، ج4،‌ص154، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع ، الكويت.

[5] . فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی،‌الامام المجتهد الحافظ احمد بن محمد بن الصدیق الغماری، ص188.

سؤال پنجم:
چگونه شما به قاعده ی عدم قبول روایت مبتدع ثقه در صورت تائید مذهبش اشکال می کنید در حالی که چنین امری در شیعه نیز در عدم پذیرش روایات تقیه ای جاری است؟

جواب:

1) اینکه روایت مبتدع ثقه و برخورد علمای عامه با آنرا، با بحث تقیه در روایات شیعی مقایسه نمود، ناشی از عدم توجه به بحث تقیه است؛ زیرا در روایتی که از روی تقیه صادر شده، ما شکی در صدور آن از امام معصوم نداریم؛‌ بلکه جهت صدور چنین روایتی با مشکل مواجه شده؛ یعنی امام اراده ی استعمالی داشته اند اما اراده ی جدیّه نداشته اند؛ لذا روایتی را بر مسلک عامه بیان فرموده که اهل فقه متوجه آن می باشند؛ علاوه بر آنکه چنین روایاتی خود با معارضی قوی تر مواجه بوده؛ در حالی که موضوع روایت مبتدع ثقه سعی علمای عامه در تشکیک در اصل صدور چنین روایتی می باشد.

بنابراین تفاوتی که در مقایسه ی روایت مبتدع ثقه با روایت تقیه ای وجود دارد آن است که در روایت مبتدع ثقه اهل سنت اصل صدور چنین روایتی را زیر سوال برده؛ لذا راوی از این جهت (تائید مذهب خویش) متهم به دروغگویی بوده؛ در حالی که در روایت تقیه ای علاوه بر اینکه در عدالت راوی تشکیک نمی شود، در صدور روایت از معصوم نیز تشکیک نمی شود؛ اما به واسطه ی روایات معارض جهت صدور روایت به علت تقیه ای بودن مورد عمل نخواهد بود.

2) همچنین موضوع محل بحث(حدیث خاتم بخشی) اساسا از مبحث روایت مبتدع ثقه خارج است؛ زیرا این روایت با کثرت طرق ذکر شده از طریق عامه روایتی مستفیض بوده، به گونه ای که حاکم حسکانی به تنهایی این روایت را با 24سند ذکر نموده که اگر چنین امری در مورد فضایل یکی از شیخین می بود به عنوان ارسال مسلمات تلقی می گردید؛ اما از آنجا که روایت مربوط به امیر المؤمنین(علیه السلام)‌ و حقانیّت آنحضرت بوده؛ اینچنین با بی مهری مواجه شده است.

پرسش ششم:
حدیث خاتم بخشی به روایت: «سلمة بن کهیل» که به عنوان یکی از اسناد معتبر ذکر شده، علاوه بر مرسل بودن، اساسا بیانگر اجتهاد و نظر شخصی او در مورد شأن نزول آیه ی ولایت است؛ لذا این خبر قابل احتجاج نخواهد بود.

پاسخ:
روایت خاتم بخشی به نقل «سلمة بن کهیل» (1) هر چند که موقوف به اوست (2) اما با این حال این روایت حکم حدیث مرفوع را خواهد داشت؛(3) زیرا همچنان که در موقوفات صحابی «مرفوع حکمی» داریم؛(4) در موقوفات تابعین نیز حدیث مقطوع در حکم حدیث مرفوع: «مقطوع له حکم الرفع» داریم؛ همچنان که «نور الدین عتر» در این رابطه می نویسد: «الحديث المقطوع لا يحتج به في إثبات شيء من الأحكام الشرعية، وإذا احتف بقرائن تفيد رفعه، فإنه عندئذ يكون حكمه حكم المرفوع المرسل، لسقوط الصحابي منه».(4) در اثبات احکام شرعیه به احادیث مقطوع احتجاج نمی شود؛ اما اگر قرائنی بود که بیانگر مرفوع بودن روایت بود، در این هنگام حکم چنین روایتی حکم حدیث مرفوع مرسل خواهد بود. ( از آن جهت که محتوای آن قابل اجتهاد نبوده، حدیث مرفوع و از آن جهت که صحابی در آن ذکر نشده، چنین خبر مرسل است).
و از آنجا که مفاد این خبر در مورد شأن نزول آیات بوده که راهی برای اجتهاد تابعی در آن نیست؛‌(6) این روایت هر چند که مقطوع و موقوف به تابعی است؛ اما در حکم خبر مرسل خواهد بود.

در بحث مرسلات ثقات نیز هر چند جمهور اهل سنت قائل به توقف بوده؛ اما مرسلات ثقات در نزد «کوفیون» و «ابوحنیفه»(و تابعین او از احناف) و «مالک بن انس»؛ «سفیان ثوری»؛ «اوزاعی» به شکل مطلق حجت بوده است و «ابن جریر» نقل می کند که تابعین اجماع نموده اند بر عمل به مراسیل و انکاری از سوی آنان نرسیده است؛(7) و «ابوداود» نیز نقل می کند: «وَأما الْمَرَاسِيل فقد كَانَ يحْتَج بهَا الْعلمَاء فِيمَا مضى مثل سُفْيَان الثَّوْريّ وَمَالك بن أنس وَالْأَوْزَاعِيّ».(8) همچنین حدیث مرسل در نزد «شافعی» در صورتی که آن حدیث از طریقی دیگر به شکل مرسل و یا مسند نقل شده باشد حجت می باشد.(8)

و این در حالی است که جریان خاتم بخشی در روایات متعددی از طرق مختلف به شکل مرسل و مسند نقل شده است وچنین امری موجب برطرف شدن ضعف اسانید آن خواهد بود؛ لذا با توجه به سه سندی که ذکر شد، (10) ضعف سند اول که از ناحیه ی ارسال سند بود، بواسطه ی دو سند دیگر جبران می گردد؛ علاوه بر اینکه در دو سند اول اشکالی از جهت راویان در عدالت و ضبط دیده نمی شود و در مورد سند دوم (11) نیز گفته شده که هر چند «ضحاک»، «ابن عباس» را ملاقات ننموده است؛ اما وی احادیث تفسیری را در «ری» از «سعید بن جبیر» که واسطه ی وی با «ابن عباس» است، اخذ نموده.(12) و ضعف در سند حاکم نیز که از جانب«عیسی بن عبدالله» می باشد از جانب عدالت وی نبوده؛ چنانچه «ابن حبان» وی را در ثقات خویش ذکر نموده و «بخاری» نیز از او حدیث اخذ نموده و اشکالی بر وی وارد نساخته؛ (13) بنابراین حدیث با توجه به همین سه طریق در رتبه حسن قرار دارد.

پی نوشت:
1.تفسير القرآن العظيم، ابن أبي حاتم،‌ ج4،‌ ص1162: «حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنِ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَحْوَلُ، ثنا مُوسَى بْنُ قَيْسٍ الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، قَالَ: تَصَدَّقَ عَلِيٌّ بِخَاتَمِهِ وَهُوَ رَاكِعٌ فَنَزَلَتْ: {إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتَوْنَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛المائدة:55}».
2. حدیث موقوف حدیثی است که به صحابی ختم می گردد. همچنین به حدیثی که به تابعی ختم می گردد مقطوع گفته می شود. در برخی موارد به برخی از روایات رسیده از تابعین موقوف نیز اطلاق می گردد که این موارد موقوف مقید به تابعی ذکر می شود که روایت فوق اینچنین است.
3 . به روایتی که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ختم می گردد، حدیث مرفوع گفته می شود چه حدیث صحیح باشد و چه ضعیف: «هو ما أضيف إلى النبي صلى الله عليه (وآله) وسلّم خاصة من قول أو فعل أو تقرير أو وصف. هذا هو المشهور في تعريف المرفوع. ويدخل فيه المتصل والمنقطع، ومنه الصحيح والحسن، والضعيف، والموضوع، بحسب استيفائه شروط القبول أو اختلالها فيه». (منهج النقد في علوم الحديث، نور الدين محمد عتر الحلبي،ص325، دار الفكر دمشق-سورية).

4. نزهة النظر،‌ابن حجر،ج1، ص132، مطبعة سفير بالرياض: «مثال المرفوع مِن القول، حكماً لا تصريحاً: أَن يقولَ الصَّحابيُّ الَّذي لم يأْخُذْ عَنِ الإِسرائيليَّاتِ- ما لا مجالَ للاجْتِهادِ فيهِ، ولا لهُ تعلُّقٌ ببيانِ لغةٍ أَو شرحِ غريبٍ، كالإِخبار عن الأمور الماضية: مِن بَدْءِ الخلق، وأَخبارِ الأنبياء، أَو الآتية: كالملاحمِ، والفِتَنِ، وأَحوالِ يومِ القيامةِ، وكذا الإخبارِ عمَّا يَحْصل بفِعْلِهِ ثوابٌ مخصوصٌ، أو عقابٌ مخصوص. وإِنَّما كانَ لهُ حُكْمُ المَرفوعِ؛ لأنَّ إِخْبَارَهُ بذلك يقتضي مُخْبِراً له، وما لا مَجالَ للاجتِهادِ فيهِ يَقتَضي موقِّفاً للقائلِ بهِ، ولا مُوَقِّفَ للصَّحابَةِ إِلاَّ النبيُّ صلَّى الله عليه وسلَّمَ، أَو بعضُ مَنْ يُخْبِرُ عَن الكُتبِ القديمةِ؛ فلهذا وَقَعَ الاحْتِرازُ عنِ القسمِ الثَّاني».

5. منهج النقد في علوم الحديث، نور الدين محمد عتر الحلبي، ص328، دار الفكر دمشق-سورية.

6. همان، ص328: «إذا احتف الحديث الموقوف بقرائن معنوية أو لفظية تدل على رفعه فإنه يكون له حكم المرفوع ويحتج به وذلك في عدة صور بينها العلماء وهي: ...التفسير الذي يتعلق بسبب نزول آية، فإنه من الصحابي الذي عاين التنزيل وعاصره في حكم المرفوع».

7. تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.

8. رسالة أبي داود إلى أهل مكة وغيرهم في وصف سننه، ابو داود السجستانی، ص24، دار العربية - بيروت.

9. نزهة النظر، ابن حجر، ص64؛ تدریب الراوی، السیوطی، ص127، دارالفکر.

10. سند روایت اول(روایت ابن ابی حاتم):«حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ، ثنا الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنِ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَحْوَلُ، ثنا مُوسَى بْنُ قَيْسٍ الْحَضْرَمِيُّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ»؛
     سند روایت دوم(روایت ابن کثیر): «روى ابن مردويه من طريق سفيان الثوري، عن أبي سنان، عن الضحاك، عن ابن عباس»؛
     سند روایت سوم(سند حاکم نیشابوری): «حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصَّفَّارُ قَالَ: ثنا أَبُو يَحْيَى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الرَّازِيُّ، بأَصْبَهَانَ قَالَ: ثنا يَحْيَى بْنُ الضُّرَيْسِ قَالَ: ثنا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».

11 . «روى ابن مردويه من طريق سفيان الثوري، عن أبي سنان، عن الضحاك، عن ابن عباس، قال: كان علي بن أبي طالب قائما يصلي، فمر سائل و هو راكع، فأعطاه خاتمه، فنزلت إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الآية، الضحاك لم يلق ابن عباس».

12. جامع البيان في تأويل القرآن،الطبري، ج1، ص91: « وحدثنا محمد بن المثنى، قال: حدثنا سليمان أبو داود، عن شعبة، عن عبد الملك بن مَيْسَرة، قال: لم يلق الضحّاكُ ابنَ عباس، وإنما لقي سعيدَ ابن جبير بالرّيّ، وأخذ عنه التفسير».

13 . الثقات، ابن حبان، ج8، ص492، ترجمه ی:14614، وزارة المعارف للحكومة العالية الهندية: «عِيسَى بْن عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عمر بن عَليّ بن أبي طَالب الْهَاشِمِي كنيته أَبُو بكر يروي عَن أَبِيه عَن جده روى عَنهُ يُوسُف بن رَاشد فِي حَدِيثه بعض الْمَنَاكِير»؛ التاريخ الكبير، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري، أبو عبد الله (المتوفى: 256هـ)، ج6، ص390، دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد – الدكن:« «عِيسَى بْن عَبْد اللَّه الْهَاشِمِيّ، يُوسُف بْن راشد حَدَّثَنَا عِيسَى بْن عَبْد اللَّه بْن مُحَمَّد بْن عُمَر بْن عَلِيّ بْن أَبِي طَالِبٍ أَبُو بكر رَضِيَ الله عنهم: لقيته بالرى قال: أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جده عَنْ على رضى الله عَنْهُ: كَانَ أحب الشاة إلى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الذراع».

سؤال هفتم:
در روایات شان نزول آیه ولایت آمده است که این آیه در مورد «عبادة بن صامت» نازل شده است که چنین امری مغایر نزول آیه در شأن امام علی(علیه السلام) می باشد.

جواب: همه ی مفسرین اهل سنت در اینکه شأن نزول این آیه در مورد امام علی (علیه السلام) بوده اتفاق نظر داشته اند؛ همچنان که «سعد الدین تفتازانی» می نویسد: «به اتفاق مفسّران، اين آيه درباره ی علي بن ابي طالب‏(عليه السلام) نازل شد، هنگامي که انگشترش را در حال رکوع نماز به سائل داد».[1]

همچنین شارح کتاب مواقف می نویسد: «امامان تفسير اجماع کرده‏اند بر اين‏که مراد از: «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ» علی(علیه السلام) است که در حال رکوع نمازش، سائلی از او درخواستی نمود، حضرت انگشترش را به او داد. و در آن هنگام آيه نازل شد».[2]

در این میان در برخی تفاسیر به قول شاذی اشاره شده که شأن نزول آیه ی شریفه در مورد عبادة بن صامت بوده است. صرف نظر از عدم توجه مفسرین به این سخن در پاسخ به چنین ادعایی می گوئیم:

1. چنین احتمالی با سندی مرسل و بدون تائید خبری مسند نقل شده است؛ در حالی که در مقابل چنین نقل ضعیفی، نقل مشهور و مستفیض با بیش از نقل ده نفر از صحابه وجود داشته که شأن نزول آیه را در مورد تصدق امام علی(علیه السلام) در نماز دانسته؛ لذا چنین قول شاذی قدرت معارضه ی با نقل مشهور و مستفیض را نخواهد داشت.

2. علاوه بر اینکه به نقل طبری شان نزول آیه ی 51 سوره مائده و نه 55 سوره ی مائده در مورد «عبادة بن صامت» بوده است. توضیح: ماجرای عباده بن صامت که ابن کثیر و دیگران نقل کرده اند به این شرح است: «چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) با یهودیان بنی قنیقاع جنگیدند . . . عباده بن صامت که یکی از بنی عوف بن خزرج و هم پیمان آنان بود . . . به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شتافت و گفت: ای رسول خدا! به خدا و رسولش [پناه برده] از پیمان با آنان بیزاری می جویم و ولایت خدا و رسول و مؤمنان را می پذیرم و از هم پیمانی با کفار و ولایت آنان بیزارم در این هنگام آیات: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ). نازل شد».[3]

بنابر این، اگر چنین داستانی درباره ی «عباده بن صامت» باشد، بین نزول آیاتی که پیش از آیه مورد بحث (آیه ۵۵ سوره مائده) است و گفته شده درباره ی وی نازل شده است، با جریان تصدق انگشتر به وسیله امام علی (علیه السلام) هیچ منافاتی نخواهد بود.


[/HR] [1] . شرح المقاصد؛ التفتازانی، ج5، ص270: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ،‏ نزلت باتفاق المفسرين في علي بن أبي طالب (رضي اللّه عنه) حين أعطى السائل خاتمه‏ و هو راكع في صلاته».

[2] . شرح مواقف، الایجی-میر سید شریف، ج 8، ص 360: «و قد (أجمع‏ أئمة التفسير) على‏ (ان المراد) بالذين يقيمون الصلاة الى قوله تعالى‏ وَ هُمْ راكِعُونَ‏ (على) فانه كان في الصلاة راكعا فسأله سائل فاعطه خاتمه فنزلت الآية».

[3] . جامع البیان، الطبری، ج6، ص178: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن إدريس، قال: سمعت أبي إدريس، عن عطية بن سعد، قال: جاء عبادة بن الصامت من بني الحرث بن الخزرج إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال: يا رسول الله، إن لي موالي من يهود كثير عددهم، و إني أبرأ إلى الله و رسوله من ولاية يهود و أتولى الله و رسوله فقال عبد الله بن أبي: إني رجل أخاف الدوائر، لا أبرأ من ولاية موالي. فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعبد الله ابن أبي:" يا أبا الحباب ما بخلت به من ولاية يهود على عبادة بن الصامت فهو إليك دونه". قال: قد قبلت. فأنزل الله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض»؛ «عن عبادة بن الوليد بن عبادة بن الصامت، قال: لما حاربت بنو قينقاع رسول الله صلى الله عليه و سلم، تشبث بأمرهم عبد الله بن أبي، و قام دونهم. و مشى عبادة بن الصامت إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم، و كان أحد بني عوف بن الخزرج من له حلفهم مثل الذي لهم من عبد الله بن أبي، فخلعهم إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم، و تبرأ إلى الله و إلى رسوله من حلفهم، و قال: يا رسول الله أتبرأ إلى الله و إلى رسوله من حلفهم و أتولى الله و رسوله و المؤمنين، و أبرأ من حلف الكفار و ولايتهم ففيه و في عبد الله بن أبي نزلت الآيات في المائدة: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ الآية...».