جمع بندی آیا ممکن است خدای مجرد، با موجود زمانمند و مکانمند ارتباط مستقیم برقرار کند؟

تب‌های اولیه

37 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا ممکن است خدای مجرد، با موجود زمانمند و مکانمند ارتباط مستقیم برقرار کند؟

با سلام. این بحث که در اینجا طرح می شود، در اصل مربوط به تاپیک «ضرورت بعثت انبیاء از دیدگاه عقلی» است، که بنا به صلاحدید کارشناس بحث، جناب صدیق، در تاپیکی دیگر مطرح می شود. اصل سؤال مربوط به بخشی از حدیثی از امام صادق است: «...آفریدگار، حکیم و برتر از آن است که کار عبث و بیهوده از او صادر شود و منزه از آن است که مردم بتوانند او را مشاهده کنند یا با او تماس جسمانی بگیرند و با او مصاحبه نموده، سخن بگویند و احتجاج کنند و او هم به نحو مباشرت و مشاهده با ایشان سخن گفته و احتجاج نماید...»(اصول کافی، ج1، ص 68)

اینجا چند مرحله پرسش و پاسخ بین بنده و جناب صدیق صورت گرفت:

صدیق;828109 نوشت:
חסר משמעות;827194 نوشت:
اینجا امام صادق بحث تنزیه خدا را مطرح کرده اند. ولی توضیحی داده نشده است که سخن گفتن خدا با مردم(و لو اینکه بدون مشاهده و تماس جسمانی باشد) چرا با منزه بودن خدا ناسازگار است. دلیل چیست؟

توضیح این است که:
خداوند موجودی است مجرد و فرازمانی و مکانی.
ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی که قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده است..
پس ارتباط با خدا، تنها از طریق روحی امکان دارد که ارتقا و کمال یافته و توانایی این ارتباط را در خودش ایجاد کرده است.

از سوی دیگر، مردم عادی با تن دادن به تمایلات مادی و شهوانی و بها دادن بیش از حد به بدن و تمایلات نفسانی، روح خود را ضعیف کرده اند و چنین روحی، توانایی ارتباط با غیب را به دست نیاورده است.
پس مردم عادی چنین توانی را ندارند.

بنابراین، خلاصه بیان حضرت این است که:
مردم عادی تنها قادر به درک امور مادی و جسمانی هستند.
خداوند متعال، منزه از چنین ارتباطی است.
پس نمیتوان به مردم عادی، وحی کرد.

صدیق;829387 نوشت:
חסר משמעות;828211 نوشت:
با سلام دوباره.

اینجا دو مسئله مطرح می شود:

1. اینکه فرمودید: «ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی که قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده است.» حکمی است که هنوز اثباتش را نفرموده اید. اگر در پستهای پیشین برهانی بر آن اقامه فرموده اید، بفرمایید که بازخوانی کنم، در غیر اینصورت خواهش بنده این است که دلیل خود بر این دو گزارۀ کلیدی ذکر شده پست اول را مطرح بفرمایید:

الف)ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی است.


دلیلش سنخیت میان این دو سنخ موجود است.
موجود مادی زمانی-مکانی است و موجود مجرد، فرازمانی-فرامکانی.
خب معلوم است که موجود فرازمانی با موجود زمان مند نمیتواند ارتباط برقرار کند.
همانطور که موجود محصور در مکان، توان ارتباط با موجود مجرد از مکان را ندارد.
البته این ناتوانی از طرف موجود مادی، ناتوانی فاعل است و از طرف موجود مجرد، به خاطر عدم قابلیت قابل.
در نتیجه فقط موجودات هم سنخ میتوانند با هم ارتباط داشته باشند.

חסר משמעות;828211 نوشت:
ب)این موجود مجرد و فرازمانی و مکانی(روح بشر) باید قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده باشد تا چنین ارتباطی شدنی باشد.

در بخش قبل گفتیم که فقط دو موجود هم سنخ(از نظر مادی و تجرد) میتوانند ارتباط داشته باشند.
در جایی که موجود مجرد، در تنگناهای مادیت گرفتار نباشد، این ارتباط وجود دارد و نحوه آن به شدت و ضعف بستگی دارد.
اما وقتی یک طرف این ارتباط، خودش در ارتباط تعلقی با بدن مادی قرار دارد و به همین خاطر، از توان اولیه اش کاسته شده است، برای ارتباط با موجود مجرد دیگر، طرف محصور لازم است خودش را از تنگناهای مادیت بیرون بکشد.
شاید بتوان به این صورت تشبیه کرد.
دیدن یک موجود مادی، نیازمند داشتن چشم سر است که توان دیدن داشته باشد و نور کافی.
تا اینجا اصل ارتباط مشخص شد که نیاز به تناسب دو طرف است.
اما اگر همین چشم، با پرده هایی پوشانده شده باشد، گرچه نور کافی در کار باشد ولی برای مشاهده نیاز به کنار زدن پرده ها هست.


חסר משמעות;828211 نوشت:
2. اگر روحی که قرار است چنین ارتباطی داشته باشد، باید حتماً چنین قابلیتی داشته باشد، چرا خدا چنین قابلیتی را از بدو تولد به همگان نداده است؟ آیا دلیل ما مثل همان بحث پیشین، این است که خدا نداده و انتخابش حکیمانه ترین حالت ممکن بوده، ی دلیل منطقی داریم بر غیرحکیمانه بودن دادن قابلیت دریافت وحی به همگان؟

علتش را ما نمیدانیم و فقط به استناد حکمت خدا، میدانیم که کار لغوی نیست.
اما میدانیم که همه انسانها توان این ارتباط را ندارند.
البته همانطور که در بخشهای قبل نیز عرض شد، میتوان مدعی شد که اگر خداوند این ارتباط را به همگان داده بود، اصل آوردن انسانهایی که بر آنها وحی میشود بر روی زمین، به نظر لغو میرسد.
چرا که:
اگر همگان توان ارتباط را داشته باشد، این ارتباط دو حالت دارد: یا معصومانه است یا نه.(یعنی یا این وحی، بی اشتباه به شخص میرسد یا نه)
اگر معصومانه نباشد که فایده ای ندارد و حکمت خدا در ارسال وحی و در نتیجه افرینش زیر سوال میرود.
اگر معصومانه باشد، آوردن انسانهای معصوم مورد سوال قرار میگیرد. چرا انسانهای معصوم به زمین آورده میشوند؟
خصوصا وقتی عصمت در مقوله وحی، مستلزم عصمت در زندگی روزمره باشد.(که به نظر میرسد در این بحث هست وگرنه حتی اگر خداوند نیز این قابلیت را به شخص بدهد، او با گناه آنرا از دست خواهد داد.
با این پیش فرض،
آوردن انسانهایی که معصوم هستند دو فایده عمده میتواند داشته باشد:
اولا: در زندگی دنیا با انسانها لجوج و کافر و متعصب برخورد داشته باشند و در راه خداوند در مصیبت و سختیها صبر کنند.
ثانیا: الگویی برای انسانهای دیگر باشند.
حال اگر فرض کنیم همه انسانها معصوم هستند، دیگر نه فایده اول وجود دارد و نه فایده دوم و در نتیجه، آوردن معصومان بر روی زمین تقریبا بی معنا میشود.
موفق باشید.

اینجا بنده عرض کردم:

با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد! بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن. جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود. بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.

جناب صدیق در برابر مطلب فوق نوشتند: این بحث ارتباط مستقیمی با مسئله تاپیک ندارد. به همین جهت اگر لازم میدانید به صورت مبسوط به آن پرداخته شود، در تاپیک مستقلی آنرا مطرح کنید.

لذا این تاپیک را با نظر مساعد ایشان ایجاد کردیم تا این مسئله به طور کامل باز شود.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;886021 نوشت:
با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد! بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن. جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود. بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.

باسلام وعرض ادب
سوالی که مطرح کردید، یک نقطه اشتراک دارد و یک سری سوال فرعی که در حقیقت استبعاد است.
نقطه اشتراک سوالهایی که مطرح شد که اتفاقا انگیزه اصلی ایجاد تاپیک بود عبارت است از ارتباط موجودات مجرد با موجودات مادی چگونه است؟
در کنار این سوال، سوالهایی از قبیل اینکه:
ارتباط از جانب موجود مادون(مادی) با مجرد(بدن با نفس) یا مجرد ناقص با مجرد تام(نفس با خداوند) چگونه است؟
ارتباط از جانب موجود عالی با موجود عالی چگونه است؟
نحوه کنش موجود عالی در مواردی که قرار بر کنش و تاثیر است، چگونه است؟

سعی میکنیم در این تاپیک به این مسائل به صورت مستوفی پرداخته شود.

[=microsoft sans serif]مسئله اول: ارتباط بین دو موجود

مقدمه1. ارتباط دو موجود تنها در صورتی ممکن است که نوعی سنخیت بیان انها باشد.
دلیل این مسئله، قاعده سنخیت بین علت و معلول است. توضیح اینکه
م1. هر نوع ارتباط، نوعی کنش در بین دو طرف ارتباط است.
گاهی کنش از سنخ معرفت است و گاهی از سنخ عمل.
مورد اول نیز گاهی بدین صورت است که یک طرف صرفا نسبت به طرف دیگر آگاهی می یابد و گاهی بدین صورت که باعث ایجاد آگاهی در دیگری میشود.
بنابراین در یک تحلیل استقرائی، میتوان سه نوع ارتباط را در نظر گرفت.
1. ارتباط معرفتی کنشی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین باعث ایجاد معرفتی در دیگری بشود مانند اینکه خداوند باعث ایجاد نوعی آگاهی در موجود مادون از طریق وحی یا الهام و .. .بشود.
2. ارتباط معرفتی بدون کنش در دیگری: این صورت بدین معناست که یک طرف نسبت به دیگری آگاهی بیابد نه اینکه از او تاثیر معرفتی بپذیرد.
3. ارتباط کنشی عملی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین ارتباط تاثیر غیر معرفتی و از سنخ عمل در دیگری بگذارد. مانند بدن که در نفس تاثیر میگذارد و بالعکس و ...
صورت دوم محل بحث ما در این تاپیک نیست و مربوط به نحوه آگاهی موجودات از یکدیگر در ساحتهای مختلف میشود.
اما صورت اول و دوم همانطور که گفته شد، مستلزم نوعی کنش از یک طرف در دیگری است: کنش از سنخ تاثیر معرفتی و از سنخ عملی.
م2. هر نوع کنش و تاثیر گذاری مستلزم تصویر نوعی علیت از طرف کنش گر در طرف دیگر است.
م3. یکی از اصول مبنایی در علیت،لزوم سنخیت میان علت و معلول است.

مقدمه 2. بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.
زیرا موجود مادی دارای محدودیتهای زیادی است. محدودیتهایی از قبیل زمان مندی و مکان مندی و دارای جزء بودن درحالیکه موجود مجرد این محدودیتها را ندارد.
این دو دسته از موجودات، دارای دو عالم مجزا هستند. یکی مملو از محدودیتها است و دیگری تنها یک محدودیت دارد و آن محدودیت امکانی بودن است.(ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله12، فصل11)

بنابراین، موجود مجرد در وهله اول نمیتواند در موجود مادی تاثیر بگذارد. مگر اینکه واسطه ای در بین باشد که این اختلاف و عدم سنخیت را کم بکند(مثل عقول و روح بخاری که بیان میشود)

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;886021 نوشت:
بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد!

مسئله دوم: ارتباط نفس با بدن

مسئله ارتباط نفس با بدن، همواره یکی از معضلات تاریخ اندیشه فلسفی بوده است: دلیلش نیز دقیقا نحوه ارتباط نفس مجرد با بدن مادی بوده است.
اما این مسئله با توجه به مبانی فلسفی قابل حل است.
توضیح اینکه:
م1. انسان موجودی دو ساحتی است: نفس و بدن.
م2. نفس، بعد روحانی ومجرد انسان است و بدن، بعد جسمانی و مادی او.
م3. نفس و بدن در یکدیگر تاثیر و تاثر دارند.
م4. تاثیر نفس در بدن که مشخص است. چرا که نفس، جوهری است که ذاتا مجرد است ولی در مقام فعل، نیازمند به ماده است و با تاثیر گذاری در بدن، در سیر کمال حرکت میکند.
م5. تاثیر بدن در نفس نیز به واسطه تاثیراتی است که بدن مادی در ایجاد حالات نفسانی و ادراکی در نفس متعلق به خود میگذارد. مانند اینکه وقتی پای ما به سنگ میخورد، این باعث ایجاد حالتی در نفس میشود که موجب ادراک درد و نیز فهم اینکه سنگ، شی محکم و .. است.
بنابراین تا اینجا به یک معضل دو طرفه رسیدیم.
از طرفی ارتباط کنشی و معرفتی بین یک موجود مادی و مجرد وجود دارد.
از طرف دیگر، ارتباط کنشی مستقیم بین موجود مادی و مجرد، امکان ندارد.
پس باید
یا این ارتباط را منکر شویم.
یا دو ساحتی بودن انسان را.
یا تجرد نفس را. همانطور که طرفداران فیزکالیسم جدید و متکلمان جسم اندیش نفس بدان رأی هستند.
یا اینکه واسطه ای در بین این دو داشته باشیم که نه مجرد باشد و نه مادی محض.

فرض اول و دوم که خلاف یافته های حضوری و وجدان است.
فرض سوم نیز با ادله عقلی دال بر تجرد نفس ناسازگار است.
بنابراین فقط فرض چهارم باقی میماند. این فرض که مورد قبول فلاسفه است تنها فرض مورد قبول است.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]این واسطه در لسان فلاسفه به عنوان روح بخاری معروف است.(1)
این جسم در اثر بخاری است که از اخلاط اربعه(2) بدن ایجاد شده است. از بخار این اخلاط اربعه، روح بخاری ایجاد میشود و از ماده و تفاله آنها، اعضای بدن ایجاد میگردد.(3)
تصرف نفس ناطقه در بدن وابسته به روح بخاری است. هرگاه روح بخاری از بدن جدا شود، نفس ناطقه نیز دیگر نمیتواند در بدن تصرف کند. به همین جهت، نفس از بدن قطع تعلق کرده و بدن فاسد میشود.
این روح که روح حیوانی نیز خوانده میشود در تمام اجزای بدن جریان دارد و حامل نیروی حرکت، اراده و همه قواست. تناسب هایی بین این روح و نفس ناطقه وجود دارد که سبب میشود نفس ناطقه به واسطه آن بتواند در بدن تصر ف کند.
البته تصرف نفس ناطقه مجرد در بدن صرفا وابسته به وجود روح بخاری و حیوانی نیست بلکه واسطه های دیگری نیز نیاز دارد که برخی تجرد مثالی دارند و برخی مادی هستند.
در یک جمله میتوان این سلسله را به صورت زیر نشان داد.
نفس ناطقه_ وجود مثالی نفس- روح بخاری- قلب- دماغ- کبد و در نهایت اعضای دیگر بدن.(4)
خواجه در این مورد میگوید:
تصرف نفس در اجزای بدن مقدم بر تصرفش در تمام بدن است. زیرا نفس، اول به روح بخاری تعلق میگیرد و بعد از آن به اعضایی که به منزله ظروف هستند. سپس به اعضای رئیسه ای که مبدأ افعال نباتی و حیوانی هستند. در مرحله بعدی به اعضای باقی مانده تعلی میگیرد. به این ترتیب در همه بدن تصرف میکند(5)
ملاصدرا نیز بین نفس و روح بخاری، و نیز بین روح بخاری و بدن مادی یک سری واسطه را در نظر گرفته است تا این سنخیت بیشتر بشود.
وی بین روح بخاری و ناطقه، واسطه ای را در نظر میگرد که که مرتبه مثالی در نظر میگیرد و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیف تری واسطه است که خون صاف نامیده میشود.(6)

ــــــــــــ
1. ابن سینا، طبیعیات، کتاب نفس، ص234(تصحیح ابراهیم مدکور، الهیئه ا لمصریه العامه للکتاب، صمر، 1975/1395)
2. اخلاط اربعه عبارتند از سودا، بلغم، صفرا و خون. از ترکیب این چهار، بخار لطیفی ایجاد میشود که آن بخار لطیف را روح بخاری مینامند. همنطور که ازتفاله های این اخلاط، بدن و اعضای آن تشکیل میشود.
3. همان، ص232 و سهروردی، بستان القلوب، ص355 و 356
4. ابن سینا، همان، ص232و 233
5. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص302(شرح خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، قم، نشر بلاغت، 1375)
6. ملاصدرا، اسفار اربعه، ج9، 74و 75(دار احیاء التراث، بیروت، 1990/1410ق)

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;886021 نوشت:
بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن

مسئله سوم: ارتباط کنشی خدا با طبیعت و موجودات آن

در مورد نحوه تاثیر گذاری خداوند در طبیعت و خلق موجودات مادی اشکال به شکلی مضاعف وجود دارد.
توضیح اینکه:
م1. خداوند موجودی است که هیچ نحوه تکثر و تغییری در او راه ندارد. او مجرد تام است.
م2. بر اساس قاعده سنخیت، لازم است که بین علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد.
م3. خداوند بر اساس ادبیات دینی و توحید در خالقیت و ربوبیت، خالق عالم است و رب آن.
م4. موجودات عالم ماده، متکثر، متغیر و مادی هستند. در نتیجه:
م5. هیچ سنخیتی با خداوند متعال ندارند.
م6. بر اساس قاعده الواحد، خداوند متعال که واحد از جمیع جهات است نمیتواند موجودات متکثر را بیافریند. چرا که الواحد لا یصدر عنه الا الواحد.

بنابراین،
با تحفظ بر پیش فرضهایی که داریم لازم است در اینجا نیز لازم است واسطه ای را در خلقت بین خداوند متعال و موجودات عالم امکان داشته باشیم.
این واسطه در نظام فلسفی اسلامی، به عنوان عقول و مفارقات عقلی مشهورند.
خداوند با ایجاد موجودات این عالم، با واسطه موجودات عالم ماده رانیز خلق میکند.
توضیح اینکه:
خداوندی که هیچ جهت امکانی در او راه ندارد، یک موجود را خلق میکند که در صفات وکمالات، بیشتری شباهت و سنخیت را با خالق خود دارد.
این موجود، دارای وجودی مجرد و کامل است و تنها تفاوت او با خداوند در این است که وجوب وجود ندارد.
به دنبال آفرینش این موجود مجرد، عقول دیگر نیز خلق میشوند(که فعلا کاری به تعداد آنها نداریم)(7)
آخرین موجودی که خلق میشود، تناسب بیشتری با موجودات عالم ماده دارد.
بعد از این مرحله، دو نظر وجود دارد.
برخی معتقدند که توسط عقل آخر(عقل دهم) موجودات عالم مثال خلق میشوند و هر نوع از موجودات عالم ماده نیز توسط رب النوع خودشان که در عالم مثال قرار دارد ایجاد میشود.
برخی نیز معتقدند که توسط همین عقل دهم، موجودات عالم ماده خلق میشوند.(8)
ـــــــــــــ
7. «قواعد کلي فلسفي در فلسفه اسلامي»، دکتر ديناني، ج 2، ص 611،
8. نهایه الحکمه، مرحله13، فصل20

[=microsoft sans serif]اما ارتباط به صورتی که از مقوله خلق کردن و ایجاد نباشد بلکه از قبیل معرفت بخشی باشد، نیز از همین قاعده تبعیت میکند. منتها در اینجا مشکل قبلی وجود ندارد چرا که ارتباط بین دو موجود مجرد است.

توضیح اینکه:
م1. خداوند متعال، مجرد محض است.
م2. بر اساس قاعده علیت، باید بین دو طرف ارتباط کنشی سنخیت در کار باشد.
م3. در وحی، خداوند یک سری مفاهیم و گاه الفاظ را به شخص نبی القاء میکند. بنابراین
م4. در مقوله وحی نیز کنشی از جانب خداوند روی میدهد و سطح معارف شخص نبی افزایش می یابد.
بنابراین در فرایند وحی، آنچه طرف وحی الهی قرار میگیرد، جسم و کالبد جسمانی نبی نیست بلکه نفس اوست که طرف القای وحی قرار میگیرد.
م5. نفس فی نفسه و ذاتا موجودی مجرد است ولی در مقام فعل و در این دنیا، متعلق به ماده شده است و به همین جهت به میزانی که در این تعلق قرار دارد توانش کمتر و بیشتر میشد.
م6. تنها زمانی نفس میتواند مورد خطاب وحیانی قرار بگیرد که به میزان قابل قبولی از تعلق به بدن منخلع شده باشد.
م7. تنها عده کمی از انسانها هستند که توانسته اند به این رتبه از خلوص برسند و بقیه انسانها در درجاتی از تعلق به ماده و مادیات قرار گرفته اند و نفس خود را در تنگناهای مادی نگهداشته اند.
م8. همین نفس مجرد نیز برای اینکه بتواند با مجردی از مرتبه بالاتر که تجرد عقلی دارد ارتباط برقرار کند نیاز به واسطه هایی دارد.
[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]به فرموده ایت الله جوادی آملی:
وحي که خداوند آن را ايجاد و پيامبر اظهارش مي‌كند، مراتب پرشماري را طي مي‌کند تا به عالم طبيعت و ماده نازل شود و به گوش انسان‌ها برسد. در فرايند نزول، مراتب متفاوت وجودي پيامبر واسطه مي‌شود؛ بدين‌گونه که مرتبة عالي پيامبر، واسطۀ تلقي وحي در مرتبة متوسط مي‌شود و همين‌گونه اين وساطت هست تا اينکه در پايين‌ترين مرتبه يعني عالم ماده و انسان محسوس، وحي را بشنود و فرشته را ببيند (9).
م9. این واسطه ها عبارتند از از مراتب وجودی انسان کامل. توضیح اینکه:
انسان کامل، برخوردار از همة مراتب وجودي است؛
الف. مرتبۀ مادي و ناقص ـ که مقهور و محدود قوانين طبيعي است ـ
ب. مرتبۀ تام غير‌محض
ج. مرتبۀ تام محض ـ که مقام صادر اول و انسان کامل و واسطة بين واجب‌تعالي و ممکنات است.

بنابر چينش نظام هستي، بالاترين مرتبۀ وجودي انسان کامل معارف و احکام را به گونة مستقيم از ذات باري‌تعالي مي‌گيرد و آن را تنزل مي‌دهد.
آن‌گاه ملائکي که در مراحل تام غير‌محض قرار دارند و همتاي اين مراحل انسان کامل و بلکه شأني از شئون او هستند، بين مرتبة تام محض و ناقص وي واسطه مي‌شوند و وحي نازل‌شده را گرفته، به مرحلة تام غير‌محض وي مي‌رسانند و آن‌گاه همان فرشتگان يا گروهي ديگر، وحي را از مرحلۀ تام غير محضِ انسان کامل به مرحلة ناقص او مانند زبان وي مي‌رسانند (10).

البته گرچه مرتبة عالي پيامبر واسطة تلقي وحي در مرتبة متوسطه مي‌شود و همين‌طور اين وساطت هست تا اينکه در مرحلة نازله و انسان محسوس وحي را بشنود و فرشته را ببيند، بايد توجه كرد که چون همة شئون پيامبر تحت ولايت خداوند است، بنابراين هيچ مرتبه‌اي از مراتب وجودي پيامبر در ايجاد فقط وحي نقشي ندارد. پيامبر وحي را اظهار مي‌كند و فاعل وحي در حقيقت خداي سبحان است.[=microsoft sans serif]البته تنزل وحي از مقام عقل محض به عالم طبيعت و کثرت بدون ترقي روح پيامبر ممکن نيست؛ يعني در نزول وحي هم تنزل از مقام غيبي مطرح است: «[=microsoft sans serif]نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ[=microsoft sans serif]» (شعرا: 194ـ193) و هم ترقي روح پيامبر به مقام عقل محض و تلقي از نزد خداوند: «[=microsoft sans serif]وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ[=microsoft sans serif]» (نمل: 6).

[=microsoft sans serif]ــــــــــــ
9. جوادي آملي، 1387، ص171-178
10. جوادي آملي، 1389الف، ج1، ص150ـ153

[=&quot]م10. مي‌توان مراتب نزول وحي را اين‌گونه برشمرد:
[=&quot]1. مرتبۀ ذات باري‌تعالي (11) که سرچشمه همۀ حقايق و عالم وجود از جمله وحي است؛
[=&quot]2. مرتبۀ تام محض يا صادر اول: اين مرتبه از وجود انسان کامل، معارف و حکمت‌ها و احکام را از خداي سبحان مي‌گيرد؛ آن را تنزل مي‌دهد و در اختيار ملائکه‌اي که در مراحل پايين‌ترند مي‌گذارند (همان)؛
[=&quot]3. مرتبۀ تام غيرمحض: اين مرتبه وحي را از صادر اول مي‌گيرد و در اختيار مراحل پايين‌تر قرار مي‌دهد (12)؛
[=&quot]4. مرتبۀ مثال که فوق مرتبۀ عالم طبيعت است (13)؛
[=&quot]5. مرتبۀ ماده که مرتبۀ سمع و بصر و بدن مادي انسان کامل است (14)؛
[=&quot]6. مرحلۀ بشر معمولي: واپسين حلقة اين سلسله سمع عموم مردم است و وجود پيامبر همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلم الهي است تا به انسان‌هاي ديگر هم برسد.

بنابراين قرآن كريم، چنان‌که كلام الهي است، تكلم الهي نيز هست و هم‌اكنون خداوند است كه با ما سخن مي‌گويد: «[=&quot]حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ[=&quot]» (توبه: 6)؛ يعني آنچه بر زبان پيامبر اكرم(ص) جاري مي‌شود، تكلم خداوند است و آنچه به سمع و قلب مؤمنين میرسد نيز ادامۀ‌ همان وحي و تكلم خداست (15)؛
ازاين‌رو امام صادق(ع) فرمود که وقتي به آيه «
[=&quot]أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي[=&quot]»(قيامت: 40) رسيدي، بگو «بلي» و اميرالمؤمنين (16) هنگام قرائت سوره اعلا «[=&quot]سبحان ربي الاعلي[=&quot]» میگفت (17).(18)
[=&quot]
بنابراین:
آنچه طرف خطاب وحیانی است، نفس پیامبر است نه بدن او.
نفس برای تعلق گرفتن، نیاز به قطع تعلق به تدبیر بدن دارد.
نفس نبی نیز برای ارتباط در همان موقع ارتباط نیاز به واسطه ها و کارهایی دارد تا بتواند در عین اینکه در دنیای مادی قرار دارد، مفاهیم وحیانی و آموزه هایش را دریافت کند.

[=&quot]ــــــــــ
11. جوادي‌آملي، 1389الف، ج 1، ص 150
12. همان
13.جوادي آملي، 1389ب، ص 47
14. جوادي‌ آملي، 1389الف، ج 1، ص150
15. جوادي آملي، 1389ب، ص61-64
16. مجلسي، 1404ق، ج92، ص217-220
17. جوادي آملي، 1369، ص 39-47
18. نقل از مقاله
چيستي و چگونگي وحي؛ بررسي تطبيقي ديدگاه آيت‌الله جوادي آملي و ابن‌عربي

[="Tahoma"][="Navy"]

חסר משמעות;886021 نوشت:
با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد! بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن. جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود. بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.

جناب صدیق در برابر مطلب فوق نوشتند: این بحث ارتباط مستقیمی با مسئله تاپیک ندارد. به همین جهت اگر لازم میدانید به صورت مبسوط به آن پرداخته شود، در تاپیک مستقلی آنرا مطرح کنید.

لذا این تاپیک را با نظر مساعد ایشان ایجاد کردیم تا این مسئله به طور کامل باز شود.


سلام
ظاهرا خلط بحثی اینجا صورت گرفته و آن این است که امام صادق ع نفرمودند خدای متعال نمی تواند با افراد عادی ارتباط برقرار کند بلکه فرمودند مردم عادی نمی توانند با خداوند سبحان ارتباط برقرار نمایند پس ارتباط از آنسو مشکلی ندارد بلکه مشکل در ارتباط از این سو است و دلیلش هم روشن است . دلیل آن انغمار در مادیات و امور دنیوی و غفلت از عالم حیات و علم بیکران است.
اساسا بین خدا و خلق جدایی نیست لذا اصل ارتباط تکوینی موجود است آنچه که لازم است توجه است و عمده کار انبیاء تذکر و یادآوری برای ایجاد همین توجه است . توجه که حاصل شد برای بنده مومن همان بهره خواهد بود که برای انبیاء حاصل بوده است در مراتب پایینتر و چه بسا نسبت به بعضی انبیاء بالاتر .
یا علیم[/]

صدیق;886409 نوشت:
[=microsoft sans serif]
م3. یکی از اصول مبنایی در علیت،لزوم سنخیت میان علت و معلول است.

مقدمه 2. بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.
زیرا موجود مادی دارای محدودیتهای زیادی است. محدودیتهایی از قبیل زمان مندی و مکان مندی و دارای جزء بودن درحالیکه موجود مجرد این محدودیتها را ندارد.
این دو دسته از موجودات، دارای دو عالم مجزا هستند. یکی مملو از محدودیتها است و دیگری تنها یک محدودیت دارد و آن محدودیت امکانی بودن است.(ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله12، فصل11)

بنابراین، موجود مجرد در وهله اول نمیتواند در موجود مادی تاثیر بگذارد. مگر اینکه واسطه ای در بین باشد که این اختلاف و عدم سنخیت را کم بکند(مثل عقول و روح بخاری که بیان میشود)

با سلام. ابتدا شاید لازم باشد شما بفرمایید کدام علت باید با معلول سنخیت داشته باشد؟ علت فاعلی یا علت تامه؟ اگر منظورتان علت تامه است، که همانطور که مستخضر هستید، ممکن الوجود نمی تواند علت ممکن الوجود باشد، بلکه واجب الوجود است که علت ممکن الوجود است. پس بین واجب الوجود و هر ممکن الوجودی، سنخیت هست.

بعلاوه، ای کاش قدری هم این تعبیر «سنخیت» را توضیح می دادید. اگر منظور شما، از سنخیت، همان مثلیت است که خب حتی انسان کامل هم مثل خدا نیست: لیس کمثله شیء. ولی اگر منظورتان صفات مشترک است، ما موجودات مادی هم یک سری صفات مشترک با خدا داریم، و لو اینکه عرضی باشد، مگر صفات مشترک انسان کامل با خدا، ذاتیِ انسان کامل است؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;886617 نوشت:
با سلام. ابتدا شاید لازم باشد شما بفرمایید کدام علت باید با معلول سنخیت داشته باشد؟ علت فاعلی یا علت تامه؟ اگر منظورتان علت تامه است، که همانطور که مستخضر هستید، ممکن الوجود نمی تواند علت ممکن الوجود باشد، بلکه واجب الوجود است که علت ممکن الوجود است. پس بین واجب الوجود و هر ممکن الوجودی، سنخیت هست.

باسلام
به چند نکته توجه کنید.
اول. علت تامه در مقابل علت ناقصه است.

دوم. علت فاعلی نیز در مقابل علل صوری، غائی و مادی.

سوم. علت فاعلی به دو دسته هستی بخش و غیر هستی بخش تقسیم میشود که نوع هستی بخش آن منحصر در واجب الوجود است و غیر از او حقیقه نمیتواند هستی بخش باشد.

چهارم. ممکن الوجود میتواند علت تامه باشد همانطور که میتواند علت فاعلی باشد.

بنابراین
مراد از سنخیت، سنخیت میان علت فاعلی(هستی بخش و غیر هستی بخش) با معلول خودش است.
ممکن الوجود نیز میتواند علت تامه فاعلی باشد.
اما اینکه هستی بخشی فرایندی است که در نهایت به خداوند و واجب الوجود میرسد.

חסר משמעות;886617 نوشت:
بعلاوه، ای کاش قدری هم این تعبیر «سنخیت» را توضیح می دادید. اگر منظور شما، از سنخیت، همان مثلیت است که خب حتی انسان کامل هم مثل خدا نیست: لیس کمثله شیء. ولی اگر منظورتان صفات مشترک است، ما موجودات مادی هم یک سری صفات مشترک با خدا داریم، و لو اینکه عرضی باشد، مگر صفات مشترک انسان کامل با خدا، ذاتیِ انسان کامل است؟

ترديدي نيست كه هر معلولي از هر علتي به‌وجود نمي‌آيد و حتي ميان پديده‌هاي متعاقب يا متقارن هم هميشه رابطهٔ عليت برقرار نيست، بلكه عليت رابطهٔ خاصي ميان موجودات معيني است. به ديگر سخن بايد ميان علت و معلول مناسبت خاصي وجود داشته باشد كه از آن به «سنخيت علت و معلول» تعبير مي‌شود. اين قاعده نيز از قضاياي ارتكازي و قريب به بداهت است كه با ساده‌ترين تجربه‌هاي دروني و بيروني ثابت مي‌گردد.
در مورد بحث ما(یعنی سنخیت بین واجب الوجود و ممکنات مادی)، سنخیت بدین معناست که موجود مادی به جهت تکثر و تغییر پذیری ای که دارد هم سنخ با موجودی که از تمام جهات واحد است و وحدت تامه حقیقی دارد، هیچ تناسبی ندارد. به همین جهت در این مورد، قاعده سنخیت مستلزم قاعده دیگری به نام قاعده الواحد است که بیان میکند از واحد حقیقی از تمام جهات، جز یک معلول نمیتواند خلق شود. آن هم مخلوقی که مانند او واحد است و بیشترین تناسب و نزدیکی با او را دارد.(ر.ک: مصباح یزدی، آموزش فلسفه، درس36)

חסר משמעות;886021 نوشت:
آیا ممکن است خدای مجرد، با موجود زمانمند و مکانمند ارتباط مستقیم برقرار کند؟

سلام و عرض ادب
گذشته از اینکه هر یک از تعاریف و اصطلاحات به کار رفته در کلام ( فلسفه !!) اسلامی باید به صورت روشن علمی و مدون شرح داده شوند و چنانچه امکان داشته باشد اثبات شوند و مصادیق آن مشخص شوند و در معنای آنها تختلاف مظر نباشد.

به فرض قبول کلیات مفاهیم پایه
در پاسخ سؤال تاپیک باید گفت مطلقاً خیر چرا که همانطور که بارها در گفتکوهای طرفین ذکر شده باید بین موضوعات مرتبط حداقل یک وجه اشتراک یا سنخیت وجود داشته باشد
چرا که هر نوع وجه اشتراک بین جهان هستی (جهانی که ما به تجربه در اطرافمان میشناسیم که سرتاسر به زمان و مکان آلوده هست) و عالم، یا وجودی که مبرا از زمان و مکان هست باعث آلوده شدن آن موجود غیر مادی یه زوائد و ضروریات جهان مادی میشود و او را از سنخ خودمان میکند
دیگر به آن وجود نمیتوان لفظ مجرد اطلاق کرد هر چند همه این ارتباطها یا اشتراکها بواسطه القائات در مراتب وجود یاشد ویا بیشمار واسطه و وحی یا الهام بخواهنند این فاصله نامتناهی را پر کنند و یا رخنه ای در حدود جهان ما پیدا کنند.

حتی اگر به روش دیگر بخواهیم آن تأثیر یا تحکیم اراده قهار را بر این جهان بلافصل فرض کنیم
و با رابطه مثل هستی و هستی بخش بخواهیم به توجیه آن بپردازیم
چرا که اگر هستی هست هستی بخش نمیخواهد.! آن هستی هم که محتاح به هستی بخش هست ؛ نیست و عدم هست
اگر این گزاره را قبول نکنید که: «هستی محتاج هستی بخش نیست» حضور هستی بخش برای هستی و همه شئونات آن باید بلافصل باشد این چنین گزاره ای یعنی دیگر احتیاح به این هزارتوهای غریب و این همه واسطه تراشیهای پیچیده از قبیل عقل و نفس و روح و روح بخاری عالم ذر و اینگونه سفسطه های بی پایان نداریم و باز بر میگردد که همه هستی همان هستی بخش هست که باز به همان نتیجه اول میرسیم تفاوتی بین هستی و هستی بخش نیست بلکه یکی هستند و این هستی هر چه که هست و هر چه که از آن در می یابیم یا همه آنچه که هست فعلا از نظر ما به دلیل پنهان هست در گیر زمان ومکان هست .

یا دیگر توضیحات کارشناس محترم در پستهای 3 -4-5 و دیگر پستهای متعاقب

نقل قول:
مسئله اول: ارتباط بین دو موجود

مقدمه1. ارتباط دو موجود تنها در صورتی ممکن است که نوعی سنخیت بیان انها باشد.
دلیل این مسئله، قاعده سنخیت بین علت و معلول است. توضیح اینکه
م1. هر نوع ارتباط، نوعی کنش در بین دو طرف ارتباط است.
گاهی کنش از سنخ معرفت است و گاهی از سنخ عمل.
مورد اول نیز گاهی بدین صورت است که یک طرف صرفا نسبت به طرف دیگر آگاهی می یابد و گاهی بدین صورت که باعث ایجاد آگاهی در دیگری میشود.
بنابراین در یک تحلیل استقرائی، میتوان سه نوع ارتباط را در نظر گرفت.
1. ارتباط معرفتی کنشی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین باعث ایجاد معرفتی در دیگری بشود مانند اینکه خداوند باعث ایجاد نوعی آگاهی در موجود مادون از طریق وحی یا الهام و .. .بشود.
2. ارتباط معرفتی بدون کنش در دیگری: این صورت بدین معناست که یک طرف نسبت به دیگری آگاهی بیابد نه اینکه از او تاثیر معرفتی بپذیرد.
3. ارتباط کنشی عملی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین ارتباط تاثیر غیر معرفتی و از سنخ عمل در دیگری بگذارد. مانند بدن که در نفس تاثیر میگذارد و بالعکس و ...
صورت دوم محل بحث ما در این تاپیک نیست و مربوط به نحوه آگاهی موجودات از یکدیگر در ساحتهای مختلف میشود.
اما صورت اول و دوم همانطور که گفته شد، مستلزم نوعی کنش از یک طرف در دیگری است: کنش از سنخ تاثیر معرفتی و از سنخ عملی.
م2. هر نوع کنش و تاثیر گذاری مستلزم تصویر نوعی علیت از طرف کنش گر در طرف دیگر است.
م3. یکی از اصول مبنایی در علیت،لزوم سنخیت میان علت و معلول است.

مقدمه 2. بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.
زیرا موجود مادی دارای محدودیتهای زیادی است. محدودیتهایی از قبیل زمان مندی و مکان مندی و دارای جزء بودن درحالیکه موجود مجرد این محدودیتها را ندارد.
این دو دسته از موجودات، دارای دو عالم مجزا هستند. یکی مملو از محدودیتها است و دیگری تنها یک محدودیت دارد و آن محدودیت امکانی بودن است.(ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله12، فصل11)

بنابراین، موجود مجرد در وهله اول نمیتواند در موجود مادی تاثیر بگذارد. مگر اینکه واسطه ای در بین باشد که این اختلاف و عدم سنخیت را کم بکند(مثل عقول و روح بخاری که بیان میشود)

مسئله دوم: ارتباط نفس با بدن

مسئله ارتباط نفس با بدن، همواره یکی از معضلات تاریخ اندیشه فلسفی بوده است: دلیلش نیز دقیقا نحوه ارتباط نفس مجرد با بدن مادی بوده است.
اما این مسئله با توجه به مبانی فلسفی قابل حل است.
توضیح اینکه:
م1. انسان موجودی دو ساحتی است: نفس و بدن.
م2. نفس، بعد روحانی ومجرد انسان است و بدن، بعد جسمانی و مادی او.
م3. نفس و بدن در یکدیگر تاثیر و تاثر دارند.
م4. تاثیر نفس در بدن که مشخص است. چرا که نفس، جوهری است که ذاتا مجرد است ولی در مقام فعل، نیازمند به ماده است و با تاثیر گذاری در بدن، در سیر کمال حرکت میکند.
م5. تاثیر بدن در نفس نیز به واسطه تاثیراتی است که بدن مادی در ایجاد حالات نفسانی و ادراکی در نفس متعلق به خود میگذارد. مانند اینکه وقتی پای ما به سنگ میخورد، این باعث ایجاد حالتی در نفس میشود که موجب ادراک درد و نیز فهم اینکه سنگ، شی محکم و .. است.
بنابراین تا اینجا به یک معضل دو طرفه رسیدیم.
از طرفی ارتباط کنشی و معرفتی بین یک موجود مادی و مجرد وجود دارد.
از طرف دیگر، ارتباط کنشی مستقیم بین موجود مادی و مجرد، امکان ندارد.
پس باید
یا این ارتباط را منکر شویم.
یا دو ساحتی بودن انسان را.
یا تجرد نفس را. همانطور که طرفداران فیزکالیسم جدید و متکلمان جسم اندیش نفس بدان رأی هستند.
یا اینکه واسطه ای در بین این دو داشته باشیم که نه مجرد باشد و نه مادی محض.

فرض اول و دوم که خلاف یافته های حضوری و وجدان است.
فرض سوم نیز با ادله عقلی دال بر تجرد نفس ناسازگار است.
بنابراین فقط فرض چهارم باقی میماند. این فرض که مورد قبول فلاسفه است تنها فرض مورد قبول است.

این واسطه در لسان فلاسفه به عنوان روح بخاری معروف است.(1)
این جسم در اثر بخاری است که از اخلاط اربعه(2) بدن ایجاد شده است. از بخار این اخلاط اربعه، روح بخاری ایجاد میشود و از ماده و تفاله آنها، اعضای بدن ایجاد میگردد.(3)
تصرف نفس ناطقه در بدن وابسته به روح بخاری است. هرگاه روح بخاری از بدن جدا شود، نفس ناطقه نیز دیگر نمیتواند در بدن تصرف کند. به همین جهت، نفس از بدن قطع تعلق کرده و بدن فاسد میشود.
این روح که روح حیوانی نیز خوانده میشود در تمام اجزای بدن جریان دارد و حامل نیروی حرکت، اراده و همه قواست. تناسب هایی بین این روح و نفس ناطقه وجود دارد که سبب میشود نفس ناطقه به واسطه آن بتواند در بدن تصر ف کند.
البته تصرف نفس ناطقه مجرد در بدن صرفا وابسته به وجود روح بخاری و حیوانی نیست بلکه واسطه های دیگری نیز نیاز دارد که برخی تجرد مثالی دارند و برخی مادی هستند.
در یک جمله میتوان این سلسله را به صورت زیر نشان داد.
نفس ناطقه_ وجود مثالی نفس- روح بخاری- قلب- دماغ- کبد و در نهایت اعضای دیگر بدن.(4)
خواجه در این مورد میگوید:
تصرف نفس در اجزای بدن مقدم بر تصرفش در تمام بدن است. زیرا نفس، اول به روح بخاری تعلق میگیرد و بعد از آن به اعضایی که به منزله ظروف هستند. سپس به اعضای رئیسه ای که مبدأ افعال نباتی و حیوانی هستند. در مرحله بعدی به اعضای باقی مانده تعلی میگیرد. به این ترتیب در همه بدن تصرف میکند(5)
ملاصدرا نیز بین نفس و روح بخاری، و نیز بین روح بخاری و بدن مادی یک سری واسطه را در نظر گرفته است تا این سنخیت بیشتر بشود.
وی بین روح بخاری و ناطقه، واسطه ای را در نظر میگرد که که مرتبه مثالی در نظر میگیرد و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیف تری واسطه است که خون صاف نامیده میشود.(6)

ــــــــــــ

1. ابن سینا، طبیعیات، کتاب نفس، ص234(تصحیح ابراهیم مدکور، الهیئه ا لمصریه العامه للکتاب، صمر، 1975/1395)
2. اخلاط اربعه عبارتند از سودا، بلغم، صفرا و خون. از ترکیب این چهار، بخار لطیفی ایجاد میشود که آن بخار لطیف را روح بخاری مینامند. همنطور که ازتفاله های این اخلاط، بدن و اعضای آن تشکیل میشود.
3. همان، ص232 و سهروردی، بستان القلوب، ص355 و 356
4. ابن سینا، همان، ص232و 233
5. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص302(شرح خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، قم، نشر بلاغت، 1375)
6. ملاصدرا، اسفار اربعه، ج9، 74و 75(دار احیاء التراث، بیروت، 1990/1410ق)

خلاصه آنکه از کوزه همان ترواد که دراوست
یا این تعارف و ابداعات ناشی از ذهن و تراوشهای فکری ما نوع بشر هستند که خواه ناخواه این ابداعات و فرضیات درگیر زمان و مکان هست به هر حال جایی آن ابداعات و بافته ها خود را نخ نما و رسوا میکنند که مشخص میشود این بافته ها یا ناشدنی وناممکن هستند یا آلوده به زمان و مکان هستند که در این صورت دیگر مطلق و مجرد نیستند

یا اینکه باز اینها را الهاماتی از ماوراء ماده یا سایه روشنهایی از یک نور مطلق بر گستره جهان ماده فرض میگیریم چنین امری ناشدنی است مگر ممکن است دو خط یا صفحه موازی یا دو وجود خالی از اشتراک فصل مشترک بیابند؟ به هر حال آن نور و الهام جایی باید زمان زده و مکان زده شود تا بر این جهان مؤثر شود
و یا حتی اگر فرض بگیریم یکی بر دیگری محاط باشد مگر ممکن است آن جزء ضمیمه آن کل نباشد؟ به هر حال مرتبه ای از آن وجود کوچک و مادون

خواه ناخواه جزئی از آن کل محسوب میشود!
موفق باشید

صدیق;887495 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
به چند نکته توجه کنید.
اول. علت تامه در مقابل علت ناقصه است.

دوم. علت فاعلی نیز در مقابل علل صوری، غائی و مادی.

سوم. علت فاعلی به دو دسته هستی بخش و غیر هستی بخش تقسیم میشود که نوع هستی بخش آن منحصر در واجب الوجود است و غیر از او حقیقه نمیتواند هستی بخش باشد.

چهارم. ممکن الوجود میتواند علت تامه باشد همانطور که میتواند علت فاعلی باشد.

بنابراین
مراد از سنخیت، سنخیت میان علت فاعلی(هستی بخش و غیر هستی بخش) با معلول خودش است.
ممکن الوجود نیز میتواند علت تامه فاعلی باشد.
اما اینکه هستی بخشی فرایندی است که در نهایت به خداوند و واجب الوجود میرسد.

با سلام. در وهلۀ اوّل منظورم از تفکیک بین علت فاعلی و علت تامّه، این بود که علت فاعلی در غیاب سایر علل اربعه، علت ناقصه است و ما باید از علت تامّه صحبت کنیم و نه علت ناقصه، پس به نظر بنده می رسید، که علت تامّۀ هر ممکن الوجود، واجب الوجود است.

فراز چهارم فرمایش شما، یک ناسازگاری ظاهری، با این فرمایش از آیت الله جوادی آملی دارد: "باید توجه داشت، آن «غیر» که ممکن به آن وابسته بوده و احتیاج ممکن را برطرف می سازد، هرگز نمی تواند ممکن باشد."(آیت الله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص150)

صدیق;887495 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ترديدي نيست كه هر معلولي از هر علتي به‌وجود نمي‌آيد و حتي ميان پديده‌هاي متعاقب يا متقارن هم هميشه رابطهٔ عليت برقرار نيست، بلكه عليت رابطهٔ خاصي ميان موجودات معيني است. به ديگر سخن بايد ميان علت و معلول مناسبت خاصي وجود داشته باشد كه از آن به «سنخيت علت و معلول» تعبير مي‌شود. اين قاعده نيز از قضاياي ارتكازي و قريب به بداهت است كه با ساده‌ترين تجربه‌هاي دروني و بيروني ثابت مي‌گردد.
در مورد بحث ما(یعنی سنخیت بین واجب الوجود و ممکنات مادی)، سنخیت بدین معناست که موجود مادی به جهت تکثر و تغییر پذیری ای که دارد هم سنخ با موجودی که از تمام جهات واحد است و وحدت تامه حقیقی دارد، هیچ تناسبی ندارد. به همین جهت در این مورد، قاعده سنخیت مستلزم قاعده دیگری به نام قاعده الواحد است که بیان میکند از واحد حقیقی از تمام جهات، جز یک معلول نمیتواند خلق شود. آن هم مخلوقی که مانند او واحد است و بیشترین تناسب و نزدیکی با او را دارد.(ر.ک: مصباح یزدی، آموزش فلسفه، درس36)

با تشکر از توضیحی در تشریح سنخیت اسال نمودید، منظور سؤال بنده بیشتر این بود که توصیفی از سنخیت ارائه نمایید که مؤید نگرش شما باشد. با این تعریف شما، هر مخلوقی در هر مقامی با خالق سنخیت دارد! دیگر نمی توانیم بگوییم: «بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.» زیرا خدای مجرد علت ماست و لذا با ما سنخیت دارد. اساساً هم فرمایش شما با تعریف فوق از سنخیت ناسازگار است، زیرا به هر حال، صفات کمالی و وجودی موجود مادی، در خالق مجرد نیز حاضر است، پس موجود مادی با خالق مجرد خود، سنخیت دارد.

لذا خواهشمند است یا تعریف موشکافانه تری از سنخیت ارائه نمایید، یا توضیح بفرمایید که با این تعریف، چرا مادی و مجرد با هم سنخیت ندارند؟

با سلام مجدد، اینجا لازم است که یک بازگشتی هم به عقب داشته، دو سؤال دیگر از فرمایشات فوق شما بپرسم:

صدیق;886409 نوشت:
[=microsoft sans serif]مقدمه1. ارتباط دو موجود تنها در صورتی ممکن است که نوعی سنخیت بیان انها باشد.
...

مقدمه 2. بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.
...

بنابراین، موجود مجرد در وهله اول نمیتواند در موجود مادی تاثیر بگذارد. مگر اینکه واسطه ای در بین باشد که این اختلاف و عدم سنخیت را کم بکند(مثل عقول و روح بخاری که بیان میشود)

اینجا دو سؤال دیگر مطرح است:

1.با قبول مقدمات فوق، ما دو بُعد داریم: بُعد مادی/جسمانی و بُعد روحانی. انسان کامل نیز این دو بُعد را از دست نمی دهد، جسمانیت خویش را حفظ می کند: گرسنه می شود و می خورد، تشنه می شود و میاشامد، خسته می شود و استراحت می کند، خواب آلود می شود و به خواب می رود و تأثیر و تزاحمات جهان مادی بر وی نیز وجود دارد. این روح اوست بنا به مباحث پیشین به پیشرفت لازم جهت دریافت وحی رسیده است. مشکل اینجاست که بنا به مقدماتی که شما فرمودید، نیازی به پیشرفت نیست! سنخیت بین مادی و مجرد نیست، پس بُعد جسمانی ما قادر به ارتباط با خدای مجرد نیست، تا اینجا درست؛ ولی ما بُعد روحانی هم داریم و ارتباط بُعد روحانی ما با خدا نیز با این مقدمات، میسر است. ما حتی اگر پیشرفت و تعالی نیافته باشیم نیز، روحمان مجرد است و تجردش را از دست نمی دهد، پس بنا به مقدمات فوق، باز هم خدا می تواند با روح ما ارتباط مستقیم برقرار کند، زیرا شما تنها مانع را عدم سنخیت بین مادی و مجرد بر شمرده اید.

2.نکتۀ دیگری که نباید فرمایش شود، این است که ما یک سری مباحث نقلی نیز داریم، که در برداشتهای عقلی خودی از آنها عدول نمی کنیم، و در واقع، نقل نیز یاریگر عقل است، و ما باید مسئله را طوری تبیین تشریح کنیم که با امور نقلی سازگار باشد(بخصوص که متن مورد بحث هم، متن نقلی است و در واقع استدلالی عقلی است که از طریق نقل به ما رسیده است) باری در روایات دو مسئلۀ اساسی مطرح می شوند که ایجاد خلل می کنند، یکی در ظاهر حدیث فوق و یکی در ظاهر استدلال شما:

الف)روایات مؤید واسطگی فرشته در نزول وحی است و قرآن نیز به این امر اشاره دارد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ» پس اینجا، وقتی بار دیگر به حدیث فوق نگاه می کنیم، این سؤال پیش می آید که وقتی پیام خدا را، فرشتگان به همین سفیران مورد نظر می رسانند، چه خللی در تنزیه خدا پیش می آید که این پیام را به همگان برساند؟ خدا که معمولاً خودش به طور مستقیم با کسی سخن نمی گوید(مگر در موارد معدودی چون معراج و کوه طور) از قرار معلوم بحث انسان کامل و فراتر بودن مقام او از فرشته، خللی در این دست روایات ایجاد نمی کنند، فقط نقش انسان کامل اینگونه تبیین می شود که انسان کامل خودش فرشته را بر خود نازل می کند(یا ترفیع می دهد؟!)

ب)البته بنای استدلالی شما، حتی با دخالت فرشته هم برقرار است، فقط فرض استدلال به کنار می رود، و بحث منزه بودن خدا نخواهد بود، بلکه بحث عدم امکان ارتباط فرشتۀ مجرد با انسان مادی است، مسئلۀ دیگری که در روایات بدان اشاره شده است، تفاوت نبی و رسول است. خود شما خبره هستید می دانید که تفاوت نبی و رسول در روایات اینگونه توصیف شده است که «رسول فرشته را می بینید ولی نبی فقط صدای او را می شوند.» از این تفاوت، روشن می شود که رابطۀ وحیانی می تواند در حدّ زمزمۀ در گوش بشر باشد. حال با توجه به اینکه فرشته حتی امکان تمثل مادی دارد، چه برسد به ایجاد صدا که موج صوتی است، آیا برای شنیدن صدای فرشته نیز، بشر باید مراتب و مراحلی را طی کرده باشد؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;887637 نوشت:
با سلام. در وهلۀ اوّل منظورم از تفکیک بین علت فاعلی و علت تامّه، این بود که علت فاعلی در غیاب سایر علل اربعه، علت ناقصه است و ما باید از علت تامّه صحبت کنیم و نه علت ناقصه، پس به نظر بنده می رسید، که علت تامّۀ هر ممکن الوجود، واجب الوجود است.

باسلام
خیر همانطور که عرض کردم علت تامه مجموعه ای از شرایط، مقتضیات و فقدان موانع است که فقط جنبه فاعلی آن میتواند هستی بخش باشد یا نباشد.
اگر هستی بخش باشد که منحصر در واجب الوجود است(مستقیم یا غیر مستقیم)
اگر هم هستی بخش نباشد، که منحصر در او جل و علا نیست.

חסר משמעות;887637 نوشت:
فراز چهارم فرمایش شما، یک ناسازگاری ظاهری، با این فرمایش از آیت الله جوادی آملی دارد: "باید توجه داشت، آن «غیر» که ممکن به آن وابسته بوده و احتیاج ممکن را برطرف می سازد، هرگز نمی تواند ممکن باشد."(آیت الله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص150)

اشتباه شما خلط بین علت تامه ای است که علت فاعلی آن هستی بخش است و علت تامه ای که هستی بخش نیست.
دقت کنید.
برای اینکه کاغذی سوخته شود نیاز به این است که:
یک سری مقتضیات را داشته باشیم: کاغذ، آتش، آتش زنه.
یک سری شرایط نیز داشته باشیم: مانند نزدیکی کاغذ به محل آتش، کاغذ قابلیت اشتعال را داشته باشدو ...
یک سری موانع نیز نباید باشد: مانند خیس بودن کاغذ، باد در بین آنها نباشد،
حال اگر این سه عنصر در کار بود، کاغذ سوخته میشود. در این میان، علل چهارگانه وجود دارند و علیت تامه است و نیازی هم به وجود خاص خداوند در این مورد خاص نیست. بلکه اراده عام الهی کفایت میکند.
اما در علیت هستی بخش، نیاز به واجب الوجود هست.
فرمایش ایت الله نیز ناظر به همین است که هستی بخشی و وجود ممکن الوجود نیازمند به واجب الوجود است(ولو غیر مستقیم) و با ممکن الوجود هستی ایجاد نمیشود.

חסר משמעות;887637 نوشت:
لذا خواهشمند است یا تعریف موشکافانه تری از سنخیت ارائه نمایید، یا توضیح بفرمایید که با این تعریف، چرا مادی و مجرد با هم سنخیت ندارند؟

راستش تعریف دقیقی نمیتوان از سنخیت ارائه کرد به صورتی که مانع وجامع باشد.
اما در مورد مادی و مجرد، بر اساس نگاه مشهور فلسفی، مجرد و مادی دو سنخ و دو جنس متفاوت هستند که با هم قابل جمع نیستند.
مادی نیاز به مکان و زمان دارد و ماده و اجزاء دارد و قابل تقسیم است ولی مجرد هیچ یک از این خصوصیات را ندارد.
بنابراین مشخص است که این دو کاملا از دو مقوله جداگانه هستند.
وقتی یکی در زمان و مکان نمیگنجد چطور میتواند با موجودی ارتباط برقرار کند که محصور در مکان و زمان است.

חסר משמעות;887637 نوشت:
که مؤید نگرش شما باشد. با این تعریف شما، هر مخلوقی در هر مقامی با خالق سنخیت دارد! دیگر نمی توانیم بگوییم: «بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.» زیرا خدای مجرد علت ماست و لذا با ما سنخیت دارد.

اتفاقا در پاسخی که ارائه شد، بیان کاملی آمد که به خوبی نشان میداد چطور سنخیت در کار نیست.
وقتی موجود مجرد بیمکان و بی زمان نتواند با موجود محصور در زمان و مکان ارتباط برقرار کند، چطور خداوندی که هیچ اشتراکی با سایر موجودات ندارد بتواند مستقیما با دیگر موجودات ارتباط برقرار کند، خصوصا با موجوداتی که غیر بسیط هستند و متغیر.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;887639 نوشت:
1.با قبول مقدمات فوق، ما دو بُعد داریم: بُعد مادی/جسمانی و بُعد روحانی. انسان کامل نیز این دو بُعد را از دست نمی دهد، جسمانیت خویش را حفظ می کند: گرسنه می شود و می خورد، تشنه می شود و میاشامد، خسته می شود و استراحت می کند، خواب آلود می شود و به خواب می رود و تأثیر و تزاحمات جهان مادی بر وی نیز وجود دارد. این روح اوست بنا به مباحث پیشین به پیشرفت لازم جهت دریافت وحی رسیده است. مشکل اینجاست که بنا به مقدماتی که شما فرمودید، نیازی به پیشرفت نیست! سنخیت بین مادی و مجرد نیست، پس بُعد جسمانی ما قادر به ارتباط با خدای مجرد نیست، تا اینجا درست؛ ولی ما بُعد روحانی هم داریم و ارتباط بُعد روحانی ما با خدا نیز با این مقدمات، میسر است. ما حتی اگر پیشرفت و تعالی نیافته باشیم نیز، روحمان مجرد است و تجردش را از دست نمی دهد، پس بنا به مقدمات فوق، باز هم خدا می تواند با روح ما ارتباط مستقیم برقرار کند، زیرا شما تنها مانع را عدم سنخیت بین مادی و مجرد بر شمرده اید.

باسلام
دو نکته راتوجه کنید
اول: مجرد و مادی در عین اینکه دو سنخ از وجود موجودات است، اشاره به دو رتبه از وجودات دارد که هر یک از این دو رتبه ها دارای مراتب متعددی است. یعنی اینطور نیست که تمام مادیات از حیث وجودی مانند هم باشند، نشانه اش نیز از سویی در همین بدن مادی و تفاوتهای آنها با یکدیگر از حیث قوای ادراکی و بساطت و ترکیب و حیثهای دیگری دارند. از سوی دیگر در بین مجردات نیز تفاوتی که بین عقول(در کانتکس فلسفی) و بین فرشتگان وجود دارد تا جائی که هر یک رتبه و مقامی معلوم نزد خداوند دارد که با یکدیگر کاملا متفاوت است. خود نفوس نیز تفاوتهای زیادی با هم دارند.
دوم: گرچه میتوان گفت که نفس انسان فی نفسه توان ارتباط با موجود مجرد را دارد اما زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود. شما اگر اهل معنویات باشید(چه دینی و چه غیر دینی) کاملا مشاهده میکنید که گاهی اوقات، پرداختن به معنویات و ارتباط با موجود متعالی قدسی برایتان چقدر آسان و لذت بخش است و گاهی نه. اگر اهل نماز باشید گاهی که خیلی ذهنتان مشغول دنیای مذموم نیست میبیند که چه لذتی از نماز حاصلتان میشود و گاهی نه.
در ادبیات دینی نیز به این مسئله اشاره شده است و بیان شده که خود نفس پیامبران نیز همیشه استعداد پذیرش وحی را نداشتند. پرداختن به همین امور روزمره زندگی گاهی باعث کدورت نفس آنان میشد که با استغفار و ذکر آنرا برطرف میکردند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;887639 نوشت:
الف)روایات مؤید واسطگی فرشته در نزول وحی است و قرآن نیز به این امر اشاره دارد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ» پس اینجا، وقتی بار دیگر به حدیث فوق نگاه می کنیم، این سؤال پیش می آید که وقتی پیام خدا را، فرشتگان به همین سفیران مورد نظر می رسانند، چه خللی در تنزیه خدا پیش می آید که این پیام را به همگان برساند؟ خدا که معمولاً خودش به طور مستقیم با کسی سخن نمی گوید(مگر در موارد معدودی چون معراج و کوه طور) از قرار معلوم بحث انسان کامل و فراتر بودن مقام او از فرشته، خللی در این دست روایات ایجاد نمی کنند، فقط نقش انسان کامل اینگونه تبیین می شود که انسان کامل خودش فرشته را بر خود نازل می کند(یا ترفیع می دهد؟!)

مشکل این ارتباط به خاطر ناتوانی انسان بود نه ناتوانی طرف مقابل.
شما چه وحی را مستقیما از جانب خداوند بدانید و چه توسط فرشته، این طرف باید قابلیت داشته باشد.
دلیل واسطه شدن فرشته وحی به خاطر این است که نفس نبی هنوز توانایی ارتباط مستقیم با خداوند را ندارد.(یعنی هنوز آنقدر متکامل نشده است) هرچند پس از رسیدن به این قابلیت، خداوند مستقیما با خود نبی سخن میگوید چنانکه با حضرت موسی صحبت کرد و یا در معراج با پیامبر اسلام.(علیهما السلام)
اما حتی گر فرشته وحی نیز واسطه شود، هنوز این نفس انسان تا توان ارتباط با فرشته وحی مجرد را نداشته باشد، نمیتوان ارتباط را برقرار کرد.

חסר משמעות;887639 نوشت:
مسئلۀ دیگری که در روایات بدان اشاره شده است، تفاوت نبی و رسول است. خود شما خبره هستید می دانید که تفاوت نبی و رسول در روایات اینگونه توصیف شده است که «رسول فرشته را می بینید ولی نبی فقط صدای او را می شوند.» از این تفاوت، روشن می شود که رابطۀ وحیانی می تواند در حدّ زمزمۀ در گوش بشر باشد. حال با توجه به اینکه فرشته حتی امکان تمثل مادی دارد، چه برسد به ایجاد صدا که موج صوتی است، آیا برای شنیدن صدای فرشته نیز، بشر باید مراتب و مراحلی را طی کرده باشد؟

با فرض قبول این تفاوت بین نبی و رسول، اما باز هم مدعای شما اثبات نمیشود.
چه این ارتباط با شنیدن صدا باشد و چه با دیدن، اینها هیچکدام حسی نیست.
چنانکه در هنگام وحی، رسول الله با فرشته وحی مخاطبه کرده و هم سخن میشوند اما اطرافیان حضرت نه فرشته وحی را میبینند و نه صدای او را میشنوند.
شنیدن و دیدن، متناسب با طرف ادراکی، از سنخ مادی و محسوس نیست بلکه از همان سنخ مجردات است.
چنانکه وقتی امیر المومنین میفرماید من خدایی که نبینم را نمیپرستم، میدانیم که منظور ایشان دیدن حسی و با چشم سر نیست، در اینجا نیز شنیدن و دیدن از سنخ مادی نیست.
پس باز هم نیاز به ابزارهای ادراکی دیگری غیر از قوای ادراکی مادی است تا ارتباط برقرار شود.

صدیق;888208 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
خیر همانطور که عرض کردم علت تامه مجموعه ای از شرایط، مقتضیات و فقدان موانع است که فقط جنبه فاعلی آن میتواند هستی بخش باشد یا نباشد.
اگر هستی بخش باشد که منحصر در واجب الوجود است(مستقیم یا غیر مستقیم)
اگر هم هستی بخش نباشد، که منحصر در او جل و علا نیست.

اشتباه شما خلط بین علت تامه ای است که علت فاعلی آن هستی بخش است و علت تامه ای که هستی بخش نیست.
دقت کنید.
برای اینکه کاغذی سوخته شود نیاز به این است که:
یک سری مقتضیات را داشته باشیم: کاغذ، آتش، آتش زنه.
یک سری شرایط نیز داشته باشیم: مانند نزدیکی کاغذ به محل آتش، کاغذ قابلیت اشتعال را داشته باشدو ...
یک سری موانع نیز نباید باشد: مانند خیس بودن کاغذ، باد در بین آنها نباشد،
حال اگر این سه عنصر در کار بود، کاغذ سوخته میشود. در این میان، علل چهارگانه وجود دارند و علیت تامه است و نیازی هم به وجود خاص خداوند در این مورد خاص نیست. بلکه اراده عام الهی کفایت میکند.
اما در علیت هستی بخش، نیاز به واجب الوجود هست.
فرمایش ایت الله نیز ناظر به همین است که هستی بخشی و وجود ممکن الوجود نیازمند به واجب الوجود است(ولو غیر مستقیم) و با ممکن الوجود هستی ایجاد نمیشود.

با سلام. چنانکه تأیید فرمودید، در علیت هستی بخش، نیاز به واجب الوجود است. خب ما چگونه هستی یافتیم؟ آیا به جز از طریق علیت هستی بخش است؟ پس هستی بخشی و وجود ما ممکن الوجودها بنا به توضیح خود شما، نیازمند واجب الوجود هستیم. حال اگر تعبیر «و لو غیرمستقیم» را از سوی شما در نظر نگیریم، آیا نباید بین ما و خدا سنخیتی باشد؟ البته من گمان نمی کنم که در فلسفۀ اسلامی و حکمت متعالیه، منکر این سنخیت باشند. به هر حال، هر کمالی که در سافلترین ممکن الوجودها هست، باید در خدا نیز حاضر باشد، وگرنه این کمال چگونه ایجاد شده است؟ و این دقیقاً یعنی سنخیت، و لذا سنخیت بین خدا و سافلترین مخلوقات خدا نیز وجود دارد.

صدیق;888208 نوشت:
[=microsoft sans serif]
راستش تعریف دقیقی نمیتوان از سنخیت ارائه کرد به صورتی که مانع وجامع باشد.
اما در مورد مادی و مجرد، بر اساس نگاه مشهور فلسفی، مجرد و مادی دو سنخ و دو جنس متفاوت هستند که با هم قابل جمع نیستند.
مادی نیاز به مکان و زمان دارد و ماده و اجزاء دارد و قابل تقسیم است ولی مجرد هیچ یک از این خصوصیات را ندارد.
بنابراین مشخص است که این دو کاملا از دو مقوله جداگانه هستند.
وقتی یکی در زمان و مکان نمیگنجد چطور میتواند با موجودی ارتباط برقرار کند که محصور در مکان و زمان است.

اتفاقا در پاسخی که ارائه شد، بیان کاملی آمد که به خوبی نشان میداد چطور سنخیت در کار نیست.
وقتی موجود مجرد بیمکان و بی زمان نتواند با موجود محصور در زمان و مکان ارتباط برقرار کند، چطور خداوندی که هیچ اشتراکی با سایر موجودات ندارد بتواند مستقیما با دیگر موجودات ارتباط برقرار کند، خصوصا با موجوداتی که غیر بسیط هستند و متغیر.

گرامی، آیا مطمئنید که سنخیت را با مثلیت یکی نگرفته اید؟ قبول که تجرد در خدا هست و در مخلوق مادی نیست، ولی تا جایی که من می دانم، «سنخیت بین علت هستیبخش و معلول آن، به این معنی است که کمال معلول را به صورت کاملتری دارد و اگر علتی در ذات خودش واجد نوعی از کمال وجودی نباشد هرگز نمیتواند آن را به معلولش اعطاء کند و به دیگر سخن هر معلولی از علتی صادر میشود که کمال آن را بصورت کاملتری داشته باشد.»(مصباح یزدی، آموزش فلسفه، جلد 2، ص91) خب این سنخیت را که خدا با ما دارد. هر کمالی که در ما هست، به صورت کاملتری در خدا نیز هست. پس ما بنا به تعریف فلاسفه از سنخیت، با خدا سنخیت داریم، و این از بدیهیات است. پس شما بنا به تعریف شناخته شدۀ فلسفی، نمی توانید بفرمایید که ما با خدا سنخیت نداریم، پس ارتباط ما با خدا نیز محال است.

لذا خواهشمند است که یا به جای سنخیت از تعبیر دیگری استفاده کنید، یا دقیقتر مشخص کنید که سنخیت مورد نظر شما، دقیقاً چیست. این که بفرمایید ما و مجردها از دو سنخ و دو نوع متفاوت هستیم که با هم قابل جمع نیستیم، بیانی بسیار مبهم است.

صدیق;888210 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
دو نکته راتوجه کنید
اول: مجرد و مادی در عین اینکه دو سنخ از وجود موجودات است، اشاره به دو رتبه از وجودات دارد که هر یک از این دو رتبه ها دارای مراتب متعددی است. یعنی اینطور نیست که تمام مادیات از حیث وجودی مانند هم باشند، نشانه اش نیز از سویی در همین بدن مادی و تفاوتهای آنها با یکدیگر از حیث قوای ادراکی و بساطت و ترکیب و حیثهای دیگری دارند. از سوی دیگر در بین مجردات نیز تفاوتی که بین عقول(در کانتکس فلسفی) و بین فرشتگان وجود دارد تا جائی که هر یک رتبه و مقامی معلوم نزد خداوند دارد که با یکدیگر کاملا متفاوت است. خود نفوس نیز تفاوتهای زیادی با هم دارند.
دوم: گرچه میتوان گفت که نفس انسان فی نفسه توان ارتباط با موجود مجرد را دارد اما زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود. شما اگر اهل معنویات باشید(چه دینی و چه غیر دینی) کاملا مشاهده میکنید که گاهی اوقات، پرداختن به معنویات و ارتباط با موجود متعالی قدسی برایتان چقدر آسان و لذت بخش است و گاهی نه. اگر اهل نماز باشید گاهی که خیلی ذهنتان مشغول دنیای مذموم نیست میبیند که چه لذتی از نماز حاصلتان میشود و گاهی نه.
در ادبیات دینی نیز به این مسئله اشاره شده است و بیان شده که خود نفس پیامبران نیز همیشه استعداد پذیرش وحی را نداشتند. پرداختن به همین امور روزمره زندگی گاهی باعث کدورت نفس آنان میشد که با استغفار و ذکر آنرا برطرف میکردند.

با سلام مجدد. بند اول شما، که بله برقراری آن که جای بحث ندارد، ولی شما بحث از عدم سنخیت مراتب نکردید، شما بحث عدم سنخیت مجرد و مادی را مطرح نمودید، و لذا از این حیث باید برهان دیگری را اقامه نمایید، و نشان بدهید که مراتب نزدیک به یکدیگر می توانند با هم ارتباط برقرار کنند و لاغیر.

در مورد بند دوم، بیان شما جالب و تمثیلتان هم نیکو است، ولی من در توضیحی که دادید، برهانی عقلی نمی بینم که ثابت کند «زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود» و بعلاوه برهانی نمی بینم که نشان بدهد که این توان کم نفس مجرد، امکان ارتباط مستقیم خدا با او را، از بین خواهد برد. لطفاً در این زمینه نیز، دلیلتان را بیان فرمایید.

با سلام دوباره.

صدیق;888215 نوشت:
[=microsoft sans serif]
مشکل این ارتباط به خاطر ناتوانی انسان بود نه ناتوانی طرف مقابل.
شما چه وحی را مستقیما از جانب خداوند بدانید و چه توسط فرشته، این طرف باید قابلیت داشته باشد.
دلیل واسطه شدن فرشته وحی به خاطر این است که نفس نبی هنوز توانایی ارتباط مستقیم با خداوند را ندارد.(یعنی هنوز آنقدر متکامل نشده است) هرچند پس از رسیدن به این قابلیت، خداوند مستقیما با خود نبی سخن میگوید چنانکه با حضرت موسی صحبت کرد و یا در معراج با پیامبر اسلام.(علیهما السلام)
اما حتی گر فرشته وحی نیز واسطه شود، هنوز این نفس انسان تا توان ارتباط با فرشته وحی مجرد را نداشته باشد، نمیتوان ارتباط را برقرار کرد.

در وهلۀ اول، شما مجدداً دارید بحث را به سمت قابل می برید. اگر یادتان باشد، در بحث ضرورت بعثت انبیاء، بعد از بحث طولانی که در این مورد داشتیم، در نهایت فرمایش شما این شد که این که خدا پیامش را به همه نفرستاده است، بر ما روشن نیست، ولی همینکه خدا روش جاری در اسال برنامه از طریق نبی را برگزیده است، نشانگر حکیمانه تر بودن آن است.

در وهلۀ ثانی، بحث این تاپیک، و چیزی که به امر شما باعث شد که بحث را از آنجا به اینجا منتقل کنیم، این فرمایش از امام صادق است که از آن برداشت به این می شود که خدا منزه از آن است که با تمام مردم ارتباطی مستقیم برقرار کند. اینجا و با این نگاه است که سؤال پیش می آید: که آیا اگر خدا فرشته را واسطۀ خودش با انسانی معمولی قرار بدهد، ارتباطی مستقیم است و با منزه بودن خدا ناسازگار است؟

صدیق;888215 نوشت:
[=microsoft sans serif]
با فرض قبول این تفاوت بین نبی و رسول، اما باز هم مدعای شما اثبات نمیشود.
چه این ارتباط با شنیدن صدا باشد و چه با دیدن، اینها هیچکدام حسی نیست.
چنانکه در هنگام وحی، رسول الله با فرشته وحی مخاطبه کرده و هم سخن میشوند اما اطرافیان حضرت نه فرشته وحی را میبینند و نه صدای او را میشنوند.
شنیدن و دیدن، متناسب با طرف ادراکی، از سنخ مادی و محسوس نیست بلکه از همان سنخ مجردات است.
چنانکه وقتی امیر المومنین میفرماید من خدایی که نبینم را نمیپرستم، میدانیم که منظور ایشان دیدن حسی و با چشم سر نیست، در اینجا نیز شنیدن و دیدن از سنخ مادی نیست.
پس باز هم نیاز به ابزارهای ادراکی دیگری غیر از قوای ادراکی مادی است تا ارتباط برقرار شود.

گرامی، اینی که می فرمایید یک احتمال قوی(به دلیل تأیید روایات) است یا یک امری قطعی که دلیلی قطعی عقلی یا نقلی برایش دارید؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;888313 نوشت:
با سلام. چنانکه تأیید فرمودید، در علیت هستی بخش، نیاز به واجب الوجود است. خب ما چگونه هستی یافتیم؟ آیا به جز از طریق علیت هستی بخش است؟ پس هستی بخشی و وجود ما ممکن الوجودها بنا به توضیح خود شما، نیازمند واجب الوجود هستیم. حال اگر تعبیر «و لو غیرمستقیم» را از سوی شما در نظر نگیریم، آیا نباید بین ما و خدا سنخیتی باشد؟ البته من گمان نمی کنم که در فلسفۀ اسلامی و حکمت متعالیه، منکر این سنخیت باشند. به هر حال، هر کمالی که در سافلترین ممکن الوجودها هست، باید در خدا نیز حاضر باشد، وگرنه این کمال چگونه ایجاد شده است؟ و این دقیقاً یعنی سنخیت، و لذا سنخیت بین خدا و سافلترین مخلوقات خدا نیز وجود دارد.

سلام
سنخیتی که در بین ممکن الوجودهای مادی و واجب الوجود هست، سنخیتی نیست که در علیت مورد نیاز است.
سنخیتی در اصل وجود داشتن، در اصل علم داشتن، در اصل قدرت داشتن، در اصل اراده داشتن و سایر صفات کمالی.
اینها که سنخیت حساب نمیشود وگرنه هر چیزی میتواند علت هر چیزی باشد. چون بالاخره هر دو موجود در این عالم، حداقل در اصل وجود داشتن که اشتراک دارند.
برای علیت نیاز به سنخیتی فراتر و واضح تری است.

חסר משמעות;888313 نوشت:
گرامی، آیا مطمئنید که سنخیت را با مثلیت یکی نگرفته اید؟

وقتی گفته میشود دو چیز هم سنخ هستند مورد به مورد فرق میکند.
مثلا گاهی بین دو نوع از یک جنس، سنخیت به معنای هم جنس بودن است.
بین دو صنف از یک نوع، سنخیت به معنای هم نوع بودن است.
و ...

חסר משמעות;888313 نوشت:
بول که تجرد در خدا هست و در مخلوق مادی نیست، ولی تا جایی که من می دانم، «سنخیت بین علت هستیبخش و معلول آن، به این معنی است که کمال معلول را به صورت کاملتری دارد و اگر علتی در ذات خودش واجد نوعی از کمال وجودی نباشد هرگز نمیتواند آن را به معلولش اعطاء کند و به دیگر سخن هر معلولی از علتی صادر میشود که کمال آن را بصورت کاملتری داشته باشد.»(مصباح یزدی، آموزش فلسفه، جلد 2، ص91) خب این سنخیت را که خدا با ما دارد. هر کمالی که در ما هست، به صورت کاملتری در خدا نیز هست. پس ما بنا به تعریف فلاسفه از سنخیت، با خدا سنخیت داریم، و این از بدیهیات است. پس شما بنا به تعریف شناخته شدۀ فلسفی، نمی توانید بفرمایید که ما با خدا سنخیت نداریم، پس ارتباط ما با خدا نیز محال است.

همانطور که عرض کردم، سنخیت بین واجب و ممکنات مادی، برای علیت بی واسطه بین آنها کفایت نمیکند وگرنه اگر این سنخیت(در اصل وجود داشتن و کمالات وجودی) کفایت میکرد، عدم سنخیت فقط بین موجودات ومعدومات فرض داشت که فرضی صرفا ذهنی است نه خارجی و بر این اساس، قاعده سنخیت قاعده ای لغو میشد.

חסר משמעות;888313 نوشت:
لذا خواهشمند است که یا به جای سنخیت از تعبیر دیگری استفاده کنید، یا دقیقتر مشخص کنید که سنخیت مورد نظر شما، دقیقاً چیست. این که بفرمایید ما و مجردها از دو سنخ و دو نوع متفاوت هستیم که با هم قابل جمع نیستیم، بیانی بسیار مبهم است.

به گفته استاد مصباح در آموزش فلسفه:
باتوجه به اینکه هر چیزی موجب هر گونه تغییری نمیشود، (در علل غیر هستی بخش)، اجمالا به دست می آید که نوعی مناسبت و سنخیت بین علت و معلول لازم است ولی نمیتوان ویژگی این سنخیت را با برهان عقل یاثبات کرد بلکه تها به وسیله تجربی باید تشخیص داد که چه چیزهایی میتوانند منشأ چه تغییراتی د راشیاء بشوند و این دگرگونی ها در چه شرایطی و به کمک چه چیزهایی انجام میشود.(ج2، ص69)
با وجود این نکات، به خاطر اینکه معنای سنخیت با هیچ دلیل و تحلیل عقلی به دست نمی آید از توضیح بیشتر معذورم.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;888323 نوشت:
بند اول شما، که بله برقراری آن که جای بحث ندارد، ولی شما بحث از عدم سنخیت مراتب نکردید، شما بحث عدم سنخیت مجرد و مادی را مطرح نمودید، و لذا از این حیث باید برهان دیگری را اقامه نمایید، و نشان بدهید که مراتب نزدیک به یکدیگر می توانند با هم ارتباط برقرار کنند و لاغیر.

این مراتب طولی برای آن مطرح شد که متوجه باشیم فقط دو نوع موجود نداریم بلکه مراتب طولی متعددی در عالم هست.
اثبات این مراتب باشد برای جای خودش و مسئله تشکیک.
اما اینکه کدام مراتب با یکدیگر میتوانند ارتباط برقرار کنند به اصل مسئله سنخیت مربوط است که عرض شد تشخیص سنخیت میان دو موجود در یک مرتبه یا در دو مرتبه با تحلیل عقلی و به صورت پیشینی ممکن نیست و با بررسی تجربی امکان دارد.

חסר משמעות;888323 نوشت:
در مورد بند دوم، بیان شما جالب و تمثیلتان هم نیکو است، ولی من در توضیحی که دادید، برهانی عقلی نمی بینم که ثابت کند «زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود» و بعلاوه برهانی نمی بینم که نشان بدهد که این توان کم نفس مجرد، امکان ارتباط مستقیم خدا با او را، از بین خواهد برد. لطفاً در این زمینه نیز، دلیلتان را بیان فرمایید.

این مسائل جزئی برهان بردار به معنای سینوی آن نیست.
این مسائل شهودی است نه عقلی.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;888324 نوشت:
در وهلۀ اول، شما مجدداً دارید بحث را به سمت قابل می برید. اگر یادتان باشد، در بحث ضرورت بعثت انبیاء، بعد از بحث طولانی که در این مورد داشتیم، در نهایت فرمایش شما این شد که این که خدا پیامش را به همه نفرستاده است، بر ما روشن نیست، ولی همینکه خدا روش جاری در اسال برنامه از طریق نبی را برگزیده است، نشانگر حکیمانه تر بودن آن است.

لطفا بین مسائل تفکیک کنید.
یک موقع بحث از این است که چرا خداوند به همگان وحی نکرده است، پاسخ این است که طرف وحی قرار گرفتن، نیاز به قابلیتهایی دارد که همگان ندارند.
اما
یک موقع هم بحث این بود که گرچه همگان این قابلیت را ندارند، چرا خداوند این قابلیت و قدرت را به نحو غیر اکتسابی به آنها نداده است، در این فرض، پاسخ این میشود که دلیلش را ما نمیدانیم. یعنی حتی اگر این کار امکان نیز داشته باشد، باز هم اشکالی بر او وارد نیست چرا که در این فرض حتما حکمتی داشته است.

חסר משמעות;888324 نوشت:
در وهلۀ ثانی، بحث این تاپیک، و چیزی که به امر شما باعث شد که بحث را از آنجا به اینجا منتقل کنیم، این فرمایش از امام صادق است که از آن برداشت به این می شود که خدا منزه از آن است که با تمام مردم ارتباطی مستقیم برقرار کند. اینجا و با این نگاه است که سؤال پیش می آید: که آیا اگر خدا فرشته را واسطۀ خودش با انسانی معمولی قرار بدهد، ارتباطی مستقیم است و با منزه بودن خدا ناسازگار است؟

بله و این هم دقیقا موید همین سیر بحث است.
این حدیث ناظر به اصل عدم وحی بر همگان بر اساس روال و سیر طبیعی است که وحی به کسی میشود که خود شخص نیز قابلیتهایی را کسب کند.
نه اینکه خداوند بخواهد به آنها بدهد.

חסר משמעות;888324 نوشت:
گرامی، اینی که می فرمایید یک احتمال قوی(به دلیل تأیید روایات) است یا یک امری قطعی که دلیلی قطعی عقلی یا نقلی برایش دارید؟

اگر وجدانیات را قضیه عقلی میدانید بله عقلی است و اگر تواتر معنوی را نیز موجب یقینی بودن میدانید بله عقلی است وگرنه نه عقلی نیست.

صدیق;888409 نوشت:
[=microsoft sans serif]
سلام
سنخیتی که در بین ممکن الوجودهای مادی و واجب الوجود هست، سنخیتی نیست که در علیت مورد نیاز است.
سنخیتی در اصل وجود داشتن، در اصل علم داشتن، در اصل قدرت داشتن، در اصل اراده داشتن و سایر صفات کمالی.
اینها که سنخیت حساب نمیشود وگرنه هر چیزی میتواند علت هر چیزی باشد. چون بالاخره هر دو موجود در این عالم، حداقل در اصل وجود داشتن که اشتراک دارند.
برای علیت نیاز به سنخیتی فراتر و واضح تری است.

با سلام و احترام. جناب صدیق، صدر و ذیل فرمایش فوق بنده را سردرگم کرد. ولی به هر حال تعریف سنخیت همانطور که آیت الله مصباح یزدی گفته اند وجود هر کمالی که در معلول هست، به شکلی والاتر در علت است، و بنده گمان نمی کنم با این تعریف از سنخیت، به تعبیر شما، «هر چیزی بتواند علت هر چیزی باشد.» بحث سنخیت، خارج از بحث ارتباط علت و معلول است، حداقل با تعریف آیت الله مصباح یزدی، زیرا رابطۀ علت و معلول، رابطۀ وابستگی همه جانبه است، به شکلی که تا علت نباشد، معلول تحقق نخواهد یافت، و مشخص است که این با بحث سنخیت تفاوت زیادی دارد. بعلاوه بنده گمان می کنم که سنخیت، نتیجۀ علیت است و نه اینکه برای علیت، به سنخیت نیاز باشد.

صدیق;888409 نوشت:
[=microsoft sans serif]
وقتی گفته میشود دو چیز هم سنخ هستند مورد به مورد فرق میکند.
مثلا گاهی بین دو نوع از یک جنس، سنخیت به معنای هم جنس بودن است.
بین دو صنف از یک نوع، سنخیت به معنای هم نوع بودن است.
و ...

بله توضیحات شما صحیح، ولی بخش اثباتی مسئله اینجاست که شما چه نوع سنخیتی برای ارتباط خدا یا فرشته با مخلوق لازم است. ببینید شما می فرمایید که عدم سنخیت ما با خدا در محدودیت در زمان و مکان است، بسیار خب. دلیلتان را برای اینکه این عدم سنخیت باعث می شود که ارتباط خدا با ما غیرممکن شود، بفرمایید تا بر روی آن صحبت بشود.

صدیق;888409 نوشت:
[=microsoft sans serif]

همانطور که عرض کردم، سنخیت بین واجب و ممکنات مادی، برای علیت بی واسطه بین آنها کفایت نمیکند وگرنه اگر این سنخیت(در اصل وجود داشتن و کمالات وجودی) کفایت میکرد، عدم سنخیت فقط بین موجودات ومعدومات فرض داشت که فرضی صرفا ذهنی است نه خارجی و بر این اساس، قاعده سنخیت قاعده ای لغو میشد.

به گفته استاد مصباح در آموزش فلسفه:
باتوجه به اینکه هر چیزی موجب هر گونه تغییری نمیشود، (در علل غیر هستی بخش)، اجمالا به دست می آید که نوعی مناسبت و سنخیت بین علت و معلول لازم است ولی نمیتوان ویژگی این سنخیت را با برهان عقل یاثبات کرد بلکه تها به وسیله تجربی باید تشخیص داد که چه چیزهایی میتوانند منشأ چه تغییراتی د راشیاء بشوند و این دگرگونی ها در چه شرایطی و به کمک چه چیزهایی انجام میشود.(ج2، ص69)
با وجود این نکات، به خاطر اینکه معنای سنخیت با هیچ دلیل و تحلیل عقلی به دست نمی آید از توضیح بیشتر معذورم.

بله، عرض من این است که آن سنخیتی که آیت الله مصباح در آموزش فلسفه تعریف کرده اند، بین خدا و تمامی مخلوقات هست، یعنی هر کمالی که در هر مخلوقی هست، به شکل بالاتر در خدا هست. ولی آن سنخیت مورد نظر شما را، که البته به صورت موردی به مصادیقش اشاره می کنید و توصیفش نمی کنید، قبول دارم که در حوزۀ همان مصادیق مدّ نظرتان، بین کمتر مخلوقی با خدا وجود دارد.

با سلام دوباره.

صدیق;888412 نوشت:
[=microsoft sans serif]
این مراتب طولی برای آن مطرح شد که متوجه باشیم فقط دو نوع موجود نداریم بلکه مراتب طولی متعددی در عالم هست.
اثبات این مراتب باشد برای جای خودش و مسئله تشکیک.
اما اینکه کدام مراتب با یکدیگر میتوانند ارتباط برقرار کنند به اصل مسئله سنخیت مربوط است که عرض شد تشخیص سنخیت میان دو موجود در یک مرتبه یا در دو مرتبه با تحلیل عقلی و به صورت پیشینی ممکن نیست و با بررسی تجربی امکان دارد.

در مورد مراتب وجودی و بحث تشکیک، در حدّ بضاعت ناچیز خود، چیزهای مختصری می دانم، و ان شاء الله لازم نباشد که بحث اثباتی آنرا فعلاً داشته باشیم(هر چند بنده گمان می کنم بیشتر برپایۀ کشف و شهود باشد تا براهین عقلی، البته این گمان است و نه حاصل مطالعه)

امّا اینکه می فرمایید «تشخیص سنخیت میان دو موجود در یک مرتبه یا در دو مرتبه با تحلیل عقلی و به صورت پیشینی ممکن نیست و با بررسی تجربی امکان دارد» قاعدتاً منظورتان از بررسی تجربی، تجربه با کمک حواس پنجگانه نیست، اما راه کشف و شهود هم قابل انتقال به غیر نیست، یعنی ما نمی توانیم در یک بحث منطقی استدلال به کشف و شهود کنیم که بر اساس مکاشفه، بین فلان مرتبه با بهمان مرتبه ارتباط ممکن است، یا بر اساس مکاشفه، مراتب وجودی نزدیک به هم می توانند با هم رابطه برقرار کنند.

صدیق;888412 نوشت:
[=microsoft sans serif]
این مسائل جزئی برهان بردار به معنای سینوی آن نیست.
این مسائل شهودی است نه عقلی.

بزرگوار، وقتی نمی توانیم به صورت عقلی ثابت کنیم «زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود» مقدمات اوّلیه استدلال بدون اثبات باقی می مانند و ما نمی توانیم استدلال را به سرمنزل مقصود برسانیم. پس با این بیان شما باید نتیجه بگیریم که از این جملات امام صادق(ع) فقط یک "توصیف" از نبوت به دست می آید، نه چیزی بیشتر. ما تا ثابت کنیم که این روح مجردمان با این سطحی که الان دارد، نمی تواند با خدا یا فرشته رابطه برقرار کند، که نمی توانیم بگوییم خدا منزه است ارتباط رابطه با ما.

صدیق;888417 نوشت:
[=microsoft sans serif]
لطفا بین مسائل تفکیک کنید.
یک موقع بحث از این است که چرا خداوند به همگان وحی نکرده است، پاسخ این است که طرف وحی قرار گرفتن، نیاز به قابلیتهایی دارد که همگان ندارند.
اما
یک موقع هم بحث این بود که گرچه همگان این قابلیت را ندارند، چرا خداوند این قابلیت و قدرت را به نحو غیر اکتسابی به آنها نداده است، در این فرض، پاسخ این میشود که دلیلش را ما نمیدانیم. یعنی حتی اگر این کار امکان نیز داشته باشد، باز هم اشکالی بر او وارد نیست چرا که در این فرض حتما حکمتی داشته است.

با سلام مجدد، بله تفکیک بین این دو لازم هست، ولی شما در مورد اولی هم در بحث ضرورت همین را فرمودید، یعنی در انتهای مباحث قبول کردید که چون خدا به همگان وحی نکرده است، پس این راه حکیمانه تر است. الان هم می بینید که در استدلال عقلی برای اثبات عدم قابلیت اولیۀ خودمان، از طریق عقل، راه به جایی نمی بریم، زیرا ما بُعدی مجرد داریم، دلیل عقلی نداریم که این بُعد مجرد در وضعیت فعلی، قادر به برقراری تماس با خدا نیست. آنچه عقل می فهمد این است که تمامی مصادیق قابل اعتماد دریافت برنامۀ وحی، از طریق افراد خاصی است که خود را پیامبر می دانستند.

صدیق;888417 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله و این هم دقیقا موید همین سیر بحث است.
این حدیث ناظر به اصل عدم وحی بر همگان بر اساس روال و سیر طبیعی است که وحی به کسی میشود که خود شخص نیز قابلیتهایی را کسب کند.
نه اینکه خداوند بخواهد به آنها بدهد.

بله، گویا حدیث در حال بیان یک روال است، ولی برخی از آن برداشت به یک استدلال منطقی برای اثبات نبوت کرده اند.(البته می دانم که استدلال شما هم شبیه به متن این روایت بود، ولی استدلال شما از بُعد دیگری که قابل اثبات عقلی بود، به متن این روایت نزدیک است و نه از این حیث که بگوییم خدا منزه است از اینکه با همه سخن بگوید و لذا باید برای ما سفیر بفرستد.)

صدیق;888417 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اگر وجدانیات را قضیه عقلی میدانید بله عقلی است و اگر تواتر معنوی را نیز موجب یقینی بودن میدانید بله عقلی است وگرنه نه عقلی نیست.

البته این مسئله زیاد جای مناقشه ندارد، ولی بنده آن را وجدان نمی کنم و البته تواتر معنوی هم که خودتان استاد هستید، حداکثر یقین عقلایی بیاورد که خیلی وقتها هم نمی آورد، مثلاً احادیث تحریف قرآن هم یقین معنوی دارند که در برابر تواتر حقیقی خود قرآن، عُقلا به تواتر معنوی آنها اعتنا نمی کنند.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;889250 نوشت:
با سلام و احترام. جناب صدیق، صدر و ذیل فرمایش فوق بنده را سردرگم کرد.

باسلام
صدر بیان بنده گویای این نکته است که هم سنخ بودن در اصل وجود و کمالات وجودی(البته تعبیر سنخیت در اینجا عرفی است نه به دقت فلسفی)، نمیتواند مجوزی برای برقراری ارتباط مستقیم علیت بشود. دلیلش نیز واضح است چرا که در این صورت، این اصل از بین میرود(چون هر چیزی با هر چیز دیگری حداقل در وجود داشتن سنخیت دارد). وقتی هم اصل سنخیت را کنار بگذاریم، هر چیزی میتواند علت هر چیزی بشود و این هدم اصل علیت است.
ذیلش هم نتیجه همین صدر است.

חסר משמעות;889250 نوشت:
بعلاوه بنده گمان می کنم که سنخیت، نتیجۀ علیت است و نه اینکه برای علیت، به سنخیت نیاز باشد.

اینجا خلطی که صورت گرفته خلط بین مقام ثبوت و اثبات است.
آنچه در مورد اصل سنخیت گفته میشود و گفته میشود لازمه علیت است، مربوط به مقام ثبوت است.
اما اینکه سنخیت بین دو چیز به صورت قطعی وجود دارد یا نه، وقتی مشخص میشود که بین آنها رابطه علیت برقرار میشود. چون همانطور که عرض شد، وجود سنخیت در بین موجودات عالم مادی از پیش قابل تشخیص نیست.

חסר משמעות;889250 نوشت:
بله توضیحات شما صحیح، ولی بخش اثباتی مسئله اینجاست که شما چه نوع سنخیتی برای ارتباط خدا یا فرشته با مخلوق لازم است. ببینید شما می فرمایید که عدم سنخیت ما با خدا در محدودیت در زمان و مکان است، بسیار خب. دلیلتان را برای اینکه این عدم سنخیت باعث می شود که ارتباط خدا با ما غیرممکن شود، بفرمایید تا بر روی آن صحبت بشود.

دلیلش همین است که گفتم.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;889254 نوشت:
«تشخیص سنخیت میان دو موجود در یک مرتبه یا در دو مرتبه با تحلیل عقلی و به صورت پیشینی ممکن نیست و با بررسی تجربی امکان دارد» قاعدتاً منظورتان از بررسی تجربی، تجربه با کمک حواس پنجگانه

سلام
در مورد سنخیت میان موجودات هم عرض در عالم مادی، بله اتفاقا همین منظور است.

חסר משמעות;889254 نوشت:
بزرگوار، وقتی نمی توانیم به صورت عقلی ثابت کنیم «زمانی که این نفس مجرد در کالبد بدن مادی است و به تدبیر آن اشتغال دارد توان او کم میشود» مقدمات اوّلیه استدلال بدون اثبات باقی می مانند و ما نمی توانیم استدلال را به سرمنزل مقصود برسانیم. پس با این بیان شما باید نتیجه بگیریم که از این جملات امام صادق(ع) فقط یک "توصیف" از نبوت به دست می آید، نه چیزی بیشتر. ما تا ثابت کنیم که این روح مجردمان با این سطحی که الان دارد، نمی تواند با خدا یا فرشته رابطه برقرار کند، که نمی توانیم بگوییم خدا منزه است ارتباط رابطه با ما.

دوست عزیز
اثبات نبوت عامه یک مسئله است و اثبات اینکه چه کسی مصداق نبی است، بحث دیگر.
در نبوت عامه کاری به این نداریم که چه کسی مصداق نبی است، بلکه به صورت قضیه تحلیلی ضرورت نبوت را مورد بررسی قرار میدهیم.
اما در اثبات نبوت یک نبی و مصداقیت وی برای نبوت، نیاز به راه هایی برای اثبات نبوت هستیم.

اما در مورد اینکه همگان چنین توانایی ای دارند یا نه، این بحث:
اولا: این مسئله یک مسئله وجدانی و شهودی است که بیشتر انسانها در می یابند که چنین توانایی ای ندارند.
ثانیا: اگر هم کسی ادعا کند که چنین توانایی ای دارد باید برای ادعایش دلیل بیاورد.

صدیق;889622 نوشت:
[=microsoft sans serif]
سلام
در مورد سنخیت میان موجودات هم عرض در عالم مادی، بله اتفاقا همین منظور است.

با سلام. به فرض اینکه تجربه ای به این صورت نشان بدهد که در عالم ماده ها دو موجود به شرط سنخیت می توانند با هم ارتباط برقرار کنند، این مسئله را چگونه می خواهیم به عالم غیرماده تعمیم بدهیم؟

صدیق;889622 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دوست عزیز
اثبات نبوت عامه یک مسئله است و اثبات اینکه چه کسی مصداق نبی است، بحث دیگر.
در نبوت عامه کاری به این نداریم که چه کسی مصداق نبی است، بلکه به صورت قضیه تحلیلی ضرورت نبوت را مورد بررسی قرار میدهیم.
اما در اثبات نبوت یک نبی و مصداقیت وی برای نبوت، نیاز به راه هایی برای اثبات نبوت هستیم.

اما در مورد اینکه همگان چنین توانایی ای دارند یا نه، این بحث:
اولا: این مسئله یک مسئله وجدانی و شهودی است که بیشتر انسانها در می یابند که چنین توانایی ای ندارند.
ثانیا: اگر هم کسی ادعا کند که چنین توانایی ای دارد باید برای ادعایش دلیل بیاورد.

البته اصل بحث ما هم بر سر دلالت حدیث مورد نظر بر نبوت عامه بود. اما چنانکه شما خود در تبیین خودتان می بینید، اصلاً نمی توانیم با یک صغرا و کبرای منطقی به این برسیم که خدا منزه است از برقراری ارتباط مستقیم با ما(به عنوان موجودات دوبعدی که روحی مجرد نیز داریم) اینجا نیز از عدم تجربۀ شخصی، نتیجه می گیرید که این پیام باید به افراد خاصی رسیده باشد و نه همگان.

بنده هم عرضم این نیست که اصل نبوت ثابت نشده، یا انبیاء نباید افراد خاصی باشند، عرضم این است که بحث تنزیه که در حدیث آمده است را، نمی توانیم با بحث عقلانی ثابت کنیم(چنانکه در مباحث پیشین مشاهده کردید)، و لذا به نظر می رسد که امام صادق در این بخش از روایت در حال توضیح مسئله در مقام حجت الهی هستند، و منزه بودن خدا از وحی به همگان، به معنای انتقال پیام بر روح همگان، یک بحث نقلی است، و نه یک بحث عقلی، که با عقل ثابت بشود.

متشکرم

[="Tahoma"][="Navy"]سلام
در ارتباط خدا و خلق و بالعکس سنخیت موضوعیت ندارد چون خدا و خلق دو چیز جدا از هم نیستند لذا ارتباط به نحو نکوینی موجود است اما آنچه که از سوی خلق مانع است عدم توجه است مثال ساده اش پاک کردن ساعت بدون توجه به زمان نشان داده شده توسط آن است. ممکن است شما چند دقیقه ساعت را پاک کنید اما توجهی به زمانی که ساعت نشان می دهد نکنید. لذا با وجود نوعی از توجه به آن برای اطلاع از زمان به یک نوع توجه دیگر نیاز دارید. در خصوص رابطه خلق با خالق متعال هم نوعی از توجه دائما وجود دارد اما برای ادراک ابعاد دیگر نیاز به نوعی دیگر از توجه است که کار دین ایجاد این نوع از توجه می باشد.
یا علیم
[/]

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;889258 نوشت:
با سلام مجدد، بله تفکیک بین این دو لازم هست، ولی شما در مورد اولی هم در بحث ضرورت همین را فرمودید، یعنی در انتهای مباحث قبول کردید که چون خدا به همگان وحی نکرده است، پس این راه حکیمانه تر است.

باسلام و عرض ادب
اینکه بنده در طول مباحث این تاپیک چه گفته ام و کدام بخش را در جواب چه سوالی داده ام مسئله ای است که نیاز به بررسی دارد و فعلا جای و وقت این بررسی نیست. اما پاسخی به صورت جامع و در مورد هر دو بخش این سوال میتوان داد و از آن دفاع کرد این است که:
وقتی بحث از این میشود که چرا خداوند به همگان وحی نکرده است.
پاسخ این است که چون همگان چنین قابلیتی را ندارند. البته این را هم باید توجه کرد که این پاسخ مبتنی بر این پیش فرض است که ما برخی از ویژگی های نبی را اکتسابی بدانیم و ویژگی های خدادادی را نیز مواهبی بدانیم که خداوند به خاطر دارا بودن برخی از خصوصیات به نبی داده است. این رویکرد نگاهی فلسفی تری است نسبت به رویکردی که قابلیت نبوت را تماما خدادادی میداند و قابل دفاع تر است از رویکردی که این قابلیت را تماما اکتسابی میداند.
به هر حال بر اساس این رویکرد که برخی از ویژگی ها و حداقل ایجاد برخی زمینه ها برای قابلیت ارسال وحی، اکتسابی و ناشی از اعمال اختیاری خود نبی است. وقتی این قابلیت تماما خدادادی نباشد، پس مشخص است که کسی قابلیت آنرا می یابد که خداوند به او نظر کند و به اصطلاح ظرف وجودی او او را پر کند، باید یک سری قابلیتها را داشته باشد تا خدا هم به او نظر کند.

اما وقتی رویکرد ما در مسئله نبوت این باشد که قابلیت نبوت تماما و یکسره خدادادی است و قابلیتهایی که نبی خودش ایجاد کرده است ربطی به مسئله قابلیت دریافت وحی ندارد، سوال از این پیش می آید که چرا خداوند این قابلیت را به صورت خدادادی به همه نداده است. چه بر اساس این رویکرد و چه بر اساس این نگاه که به صورت پیشینی و فارغ از نگاه خود به نوع به دست آوردن قابلیت توسط شخص نبی، سوال داشته باشیم که چرا خداوند به همگان به صورت خدادادی و وهبی این ویژگی را نداده است، پاسخهای متعددی میتوان داد.
اولین پاسخ و قابل دفاع ترین و بی چون و چرا ترین پاسخ این است که چون خودش اینطور خواسته است. البته قاعدتا بر اساس صفت حکمت، این خواست الهی بی جهت و گتره ای نیست بلکه حکمتی پشت این مسئله نفهته است. شاید یکی از حکمتهایش این باشد که به این وسیله میخواسته تمام بندگانش را با مسئله نبوت برخی از آنها امتحان و ابتلا کند. چرا که نبوت یکی از انسانها هم برای سایر انسانها مستلزم کم کردن از غرور و تکبر و گوش دادن به فرامین و سخنان شخص دیگری است(خصوصا اگر از نظر موقعیت اجتماعی یا ثروتی یا ... از او برتر باشند) و هم مستلزم سختی کشیدن خود شخص نبی در ابلاغ پیام وحی به سایرین است و ....
یکی دیگر از پاسخها این است که چنین امری فایده ندارد چرا که قابلیت دریافت وحی به تنهایی برای رسیدن به سعادت کفایت نمیکند بلکه باید عصمتی در کار باشد تا شخص بر اساس برنامه دریافت شده عمل کند و نیز درست برنامه را دریافت کند(عصمت در مقوله وحی و عملکرد متناسب با وحی). اما همه انسانها چنین ویژگی ای را ندارند.
خب شاید بگویید خداوند عصمت را نیز به همگان میداد و همه را در این دو مورد معصوم خلق میکرد. در این صورت، به نظر شما خلقت انسان معنایی پیدا میکرد. به قول ملائکه وقتی آنها برای عبادت بی خستگی و مستمر بودند دیگر چه نیازی به خلق موجودی دیگر بود. بنابراین باید اختیار در کار باشد در حالیکه همه انسانها در یک حد و اندازه نیستند و وحی خود را مطابق با پیش زمینه های فکری، سلیقه ای و ملی و منطقه ای عوض میکردند و چون فکر میکند که بر اساس وحی عمل میکند در آن صورت کل دنیا درگیر نزاعهای بی پایان میشد.

موفق باشید.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;889258 نوشت:
بله، گویا حدیث در حال بیان یک روال است، ولی برخی از آن برداشت به یک استدلال منطقی برای اثبات نبوت کرده اند.(البته می دانم که استدلال شما هم شبیه به متن این روایت بود، ولی استدلال شما از بُعد دیگری که قابل اثبات عقلی بود، به متن این روایت نزدیک است و نه از این حیث که بگوییم خدا منزه است از اینکه با همه سخن بگوید و لذا باید برای ما سفیر بفرستد.)

خداوند منزه است به این دلیل که ارتباط برقرار کردن خداوند مجرد تام با انسانهایی که نفسشان قابلیت ارتباط را نیافته است، مستلزم این است که:
یا این انسانها خود را بالا بکشند، که خب چنین نکرده اند.
یا خداوند اینها را بالا بیاورد که گفتیم این کار را نکرده بگذریم از اینکه به نظر میرسد خلاف حکمت نیز باشد.
یا اینکه خداوند از مقام تجرد خودش پائین بیاید و تنزل رتبه بیابد و مشوب به مادیات بشود که حدیث احتمالا ناظر به همین احتمال است که میفرماید خدا منزه تر از آن است که...

חסר משמעות;889258 نوشت:
البته این مسئله زیاد جای مناقشه ندارد، ولی بنده آن را وجدان نمی کنم

از محل نزاع خارج میشوید.

חסר משמעות;889258 نوشت:
و البته تواتر معنوی هم که خودتان استاد هستید، حداکثر یقین عقلایی بیاورد که خیلی وقتها هم نمی آورد،

تواتر معنوی که هیچ ،تواتر لفظی هم یقین منطقی ایجاد نمیکند.
اما باید دقت کرد که یقینی بودن یا نبودن این قضایا که در منطق از آنها بحث میکند، مربوط به نوع این قضایاست نه ناظر به اشخاص و حالات اشخاص.
اگر کسی از این قضایا، یقین برایش ایجاد شد، همان برایش حجت میشود و نمیتوان گفت که این یقین حجت نیست. چرا که حجیت یقین، ذاتی است و قابل جعل و نفی نیست.

חסר משמעות;889258 نوشت:
مثلاً احادیث تحریف قرآن هم یقین معنوی دارند

تواتری در مورد احادیث تحریف نداریم.
نه لفظی و نه معنوی.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;889778 نوشت:
با سلام. به فرض اینکه تجربه ای به این صورت نشان بدهد که در عالم ماده ها دو موجود به شرط سنخیت می توانند با هم ارتباط برقرار کنند، این مسئله را چگونه می خواهیم به عالم غیرماده تعمیم بدهیم؟

باسلام
اصل لزوم سنخیت مسئله ای تجربی نیست که بگوییم از طریق تجربه اثبات شده است. بلکه مسئله ای عقلی است و از فروعات اصل علیت.
بنابراین ما سنخیت را از عالم طبیعت به ماوراء طبیعت سرایت نمیدهیم بلکه به صورت عقلی اثبات میکنیم و بعد نتیجه میگیریم که در هر دو عالم وجود دارد.

חסר משמעות;889778 نوشت:
بنده هم عرضم این نیست که اصل نبوت ثابت نشده، یا انبیاء نباید افراد خاصی باشند، عرضم این است که بحث تنزیه که در حدیث آمده است را، نمی توانیم با بحث عقلانی ثابت کنیم(چنانکه در مباحث پیشین مشاهده کردید)، و لذا به نظر می رسد که امام صادق در این بخش از روایت در حال توضیح مسئله در مقام حجت الهی هستند، و منزه بودن خدا از وحی به همگان، به معنای انتقال پیام بر روح همگان، یک بحث نقلی است، و نه یک بحث عقلی، که با عقل ثابت بشود.

بله احتمالا تنها راهی که میتوان نتیجه گرفت که سایر انسانها این قابلیت را ندارند، این است که به آنها وحی نشده است.
البته شاید هر غیر نبی ای با مراجعه به درون خودش بتواند چنین نتیجه ای را بگیرد که توانایی چنین کاری را ندارد و چنین قابلیتی را به دست نیاورده است.
ولی با دلیل عقلی، نه.

سلام
بحث دریافت وحی ترتیبا متاخر از وحی شناسی است یعنی اول باید ببینیم وحی چیست بعد بگوییم به چه کسی وحی شده است.
وحی پیام الهی و از عطایای او به خلق است فلذا عام است او تعالی پیامش را برای همگان در همه قرون و اعصار فرستاده و همه نیز دریافت کرده اند اما همه توجه به آن پیدا نکرده و تفصیلا نمی یابند
البته منظور از پیام نه یک صوت و صدای کذایی است که در ارتباط انسانها وجود دارد بلکه ساختار تکوین و راه و مقصد او خود پیامی است که قابل تنزل به مقام معنا و لفظ است
آنچه که ما بعنوان وحی آسمانی از انبیاء الهی می شنویم در حقیقت تنزل پیامهای الهی از مقام فطرت و جان به مقام لفظ است.
قرآن کریم با این بیان: فالهمها فجورها و تقواها . عمومیت الهام و وحی را طرح نموده است. اهل معرفت نیز به این موضوع اشاره کرده اند
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد[=IRANSans]
آری جام جم دل را همه دارند اما نیاز به نظر و توجه دارد تا بتوان همه چیز را در آن دید و همه چیز را از آن شنید
یا علیم

[=microsoft sans serif]پرسش: [=microsoft sans serif]اگر خداوند مستقیما با جهان طبیعت و موجودات زمان مند و مکان مند ارتباط ندارد، پس نباید هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد! بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن. جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود. بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.

پرسش:
[=microsoft sans serif]باسلام وعرض ادب
سوالی که مطرح کردید، یک نقطه اشتراک دارد و یک سری سوال فرعی که در حقیقت استبعاد است.
نقطه اشتراک سوالهایی که مطرح شد که اتفاقا انگیزه اصلی ایجاد تاپیک بود عبارت است از ارتباط موجودات مجرد با موجودات مادی چگونه است؟
در کنار این سوال، سوالهایی از قبیل اینکه:
ارتباط از جانب موجود مادون(مادی) با مجرد(بدن با نفس) یا مجرد ناقص با مجرد تام(نفس با خداوند) چگونه است؟
ارتباط از جانب موجود عالی با موجود عالی چگونه است؟
نحوه کنش موجود عالی در مواردی که قرار بر کنش و تاثیر است، چگونه است؟

سعی میکنیم در این تاپیک به این مسائل به صورت مستوفی پرداخته شود.

[=microsoft sans serif]مسئله اول: ارتباط بین دو موجود

مقدمه1. ارتباط دو موجود تنها در صورتی ممکن است که نوعی سنخیت بیان انها باشد.
دلیل این مسئله، قاعده سنخیت بین علت و معلول است. توضیح اینکه
م1. هر نوع ارتباط، نوعی کنش در بین دو طرف ارتباط است.
گاهی کنش از سنخ معرفت است و گاهی از سنخ عمل.
مورد اول نیز گاهی بدین صورت است که یک طرف صرفا نسبت به طرف دیگر آگاهی می یابد و گاهی بدین صورت که باعث ایجاد آگاهی در دیگری میشود.
بنابراین در یک تحلیل استقرائی، میتوان سه نوع ارتباط را در نظر گرفت.
1. ارتباط معرفتی کنشی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین باعث ایجاد معرفتی در دیگری بشود مانند اینکه خداوند باعث ایجاد نوعی آگاهی در موجود مادون از طریق وحی یا الهام و .. .بشود.
2. ارتباط معرفتی بدون کنش در دیگری: این صورت بدین معناست که یک طرف نسبت به دیگری آگاهی بیابد نه اینکه از او تاثیر معرفتی بپذیرد.
3. ارتباط کنشی عملی: این صورت بدین معناست که یکی از طرفین ارتباط تاثیر غیر معرفتی و از سنخ عمل در دیگری بگذارد. مانند بدن که در نفس تاثیر میگذارد و بالعکس و ...
صورت دوم محل بحث ما در این تاپیک نیست و مربوط به نحوه آگاهی موجودات از یکدیگر در ساحتهای مختلف میشود.
اما صورت اول و دوم همانطور که گفته شد، مستلزم نوعی کنش از یک طرف در دیگری است: کنش از سنخ تاثیر معرفتی و از سنخ عملی.
م2. هر نوع کنش و تاثیر گذاری مستلزم تصویر نوعی علیت از طرف کنش گر در طرف دیگر است.
م3. یکی از اصول مبنایی در علیت،لزوم سنخیت میان علت و معلول است.

مقدمه 2. بین موجود مادی و مجرد سنخیتی وجود ندارد.
زیرا موجود مادی دارای محدودیتهای زیادی است. محدودیتهایی از قبیل زمان مندی و مکان مندی و دارای جزء بودن درحالیکه موجود مجرد این محدودیتها را ندارد.
این دو دسته از موجودات، دارای دو عالم مجزا هستند. یکی مملو از محدودیتها است و دیگری تنها یک محدودیت دارد و آن محدودیت امکانی بودن است.(ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله12، فصل11)

بنابراین، موجود مجرد در وهله اول نمیتواند در موجود مادی تاثیر بگذارد. مگر اینکه واسطه ای در بین باشد که این اختلاف و عدم سنخیت را کم بکند(مثل عقول و روح بخاری که بیان میشود)

[=microsoft sans serif]مسئله دوم: ارتباط نفس با بدن

مسئله ارتباط نفس با بدن، همواره یکی از معضلات تاریخ اندیشه فلسفی بوده است: دلیلش نیز دقیقا نحوه ارتباط نفس مجرد با بدن مادی بوده است.
اما این مسئله با توجه به مبانی فلسفی قابل حل است.
توضیح اینکه:
م1. انسان موجودی دو ساحتی است: نفس و بدن.
م2. نفس، بعد روحانی ومجرد انسان است و بدن، بعد جسمانی و مادی او.
م3. نفس و بدن در یکدیگر تاثیر و تاثر دارند.
م4. تاثیر نفس در بدن که مشخص است. چرا که نفس، جوهری است که ذاتا مجرد است ولی در مقام فعل، نیازمند به ماده است و با تاثیر گذاری در بدن، در سیر کمال حرکت میکند.
م5. تاثیر بدن در نفس نیز به واسطه تاثیراتی است که بدن مادی در ایجاد حالات نفسانی و ادراکی در نفس متعلق به خود میگذارد. مانند اینکه وقتی پای ما به سنگ میخورد، این باعث ایجاد حالتی در نفس میشود که موجب ادراک درد و نیز فهم اینکه سنگ، شی محکم و .. است.
بنابراین تا اینجا به یک معضل دو طرفه رسیدیم.
از طرفی ارتباط کنشی و معرفتی بین یک موجود مادی و مجرد وجود دارد.
از طرف دیگر، ارتباط کنشی مستقیم بین موجود مادی و مجرد، امکان ندارد.
پس باید
یا این ارتباط را منکر شویم.
یا دو ساحتی بودن انسان را.
یا تجرد نفس را. همانطور که طرفداران فیزکالیسم جدید و متکلمان جسم اندیش نفس بدان رأی هستند.
یا اینکه واسطه ای در بین این دو داشته باشیم که نه مجرد باشد و نه مادی محض.

فرض اول و دوم که خلاف یافته های حضوری و وجدان است.
فرض سوم نیز با ادله عقلی دال بر تجرد نفس ناسازگار است.
بنابراین فقط فرض چهارم باقی میماند. این فرض که مورد قبول فلاسفه است تنها فرض مورد قبول است.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]این واسطه در لسان فلاسفه به عنوان روح بخاری معروف است.(1)
این جسم در اثر بخاری است که از اخلاط اربعه(2) بدن ایجاد شده است. از بخار این اخلاط اربعه، روح بخاری ایجاد میشود و از ماده و تفاله آنها، اعضای بدن ایجاد میگردد.(3)
تصرف نفس ناطقه در بدن وابسته به روح بخاری است. هرگاه روح بخاری از بدن جدا شود، نفس ناطقه نیز دیگر نمیتواند در بدن تصرف کند. به همین جهت، نفس از بدن قطع تعلق کرده و بدن فاسد میشود.
این روح که روح حیوانی نیز خوانده میشود در تمام اجزای بدن جریان دارد و حامل نیروی حرکت، اراده و همه قواست. تناسب هایی بین این روح و نفس ناطقه وجود دارد که سبب میشود نفس ناطقه به واسطه آن بتواند در بدن تصر ف کند.
البته تصرف نفس ناطقه مجرد در بدن صرفا وابسته به وجود روح بخاری و حیوانی نیست بلکه واسطه های دیگری نیز نیاز دارد که برخی تجرد مثالی دارند و برخی مادی هستند.
در یک جمله میتوان این سلسله را به صورت زیر نشان داد.
نفس ناطقه_ وجود مثالی نفس- روح بخاری- قلب- دماغ- کبد و در نهایت اعضای دیگر بدن.(4)
خواجه در این مورد میگوید:
تصرف نفس در اجزای بدن مقدم بر تصرفش در تمام بدن است. زیرا نفس، اول به روح بخاری تعلق میگیرد و بعد از آن به اعضایی که به منزله ظروف هستند. سپس به اعضای رئیسه ای که مبدأ افعال نباتی و حیوانی هستند. در مرحله بعدی به اعضای باقی مانده تعلی میگیرد. به این ترتیب در همه بدن تصرف میکند(5)
ملاصدرا نیز بین نفس و روح بخاری، و نیز بین روح بخاری و بدن مادی یک سری واسطه را در نظر گرفته است تا این سنخیت بیشتر بشود.
وی بین روح بخاری و ناطقه، واسطه ای را در نظر میگرد که که مرتبه مثالی در نظر میگیرد و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیف تری واسطه است که خون صاف نامیده میشود.(6)

[=microsoft sans serif]مسئله سوم: ارتباط کنشی خدا با طبیعت و موجودات آن

در مورد نحوه تاثیر گذاری خداوند در طبیعت و خلق موجودات مادی اشکال به شکلی مضاعف وجود دارد.
توضیح اینکه:
م1. خداوند موجودی است که هیچ نحوه تکثر و تغییری در او راه ندارد. او مجرد تام است.
م2. بر اساس قاعده سنخیت، لازم است که بین علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد.
م3. خداوند بر اساس ادبیات دینی و توحید در خالقیت و ربوبیت، خالق عالم است و رب آن.
م4. موجودات عالم ماده، متکثر، متغیر و مادی هستند. در نتیجه:
م5. هیچ سنخیتی با خداوند متعال ندارند.
م6. بر اساس قاعده الواحد، خداوند متعال که واحد از جمیع جهات است نمیتواند موجودات متکثر را بیافریند. چرا که الواحد لا یصدر عنه الا الواحد.

بنابراین،
با تحفظ بر پیش فرضهایی که داریم لازم است در اینجا نیز لازم است واسطه ای را در خلقت بین خداوند متعال و موجودات عالم امکان داشته باشیم.
این واسطه در نظام فلسفی اسلامی، به عنوان عقول و مفارقات عقلی مشهورند.
خداوند با ایجاد موجودات این عالم، با واسطه موجودات عالم ماده رانیز خلق میکند.
توضیح اینکه:
خداوندی که هیچ جهت امکانی در او راه ندارد، یک موجود را خلق میکند که در صفات وکمالات، بیشتری شباهت و سنخیت را با خالق خود دارد.
این موجود، دارای وجودی مجرد و کامل است و تنها تفاوت او با خداوند در این است که وجوب وجود ندارد.
به دنبال آفرینش این موجود مجرد، عقول دیگر نیز خلق میشوند(که فعلا کاری به تعداد آنها نداریم)(7)
آخرین موجودی که خلق میشود، تناسب بیشتری با موجودات عالم ماده دارد.
بعد از این مرحله، دو نظر وجود دارد.
برخی معتقدند که توسط عقل آخر(عقل دهم) موجودات عالم مثال خلق میشوند و هر نوع از موجودات عالم ماده نیز توسط رب النوع خودشان که در عالم مثال قرار دارد ایجاد میشود.
برخی نیز معتقدند که توسط همین عقل دهم، موجودات عالم ماده خلق میشوند.(8)

[=microsoft sans serif]اما ارتباط به صورتی که از مقوله خلق کردن و ایجاد نباشد بلکه از قبیل معرفت بخشی باشد، نیز از همین قاعده تبعیت میکند. منتها در اینجا مشکل قبلی وجود ندارد چرا که ارتباط بین دو موجود مجرد است.

توضیح اینکه:
م1. خداوند متعال، مجرد محض است.
م2. بر اساس قاعده علیت، باید بین دو طرف ارتباط کنشی سنخیت در کار باشد.
م3. در وحی، خداوند یک سری مفاهیم و گاه الفاظ را به شخص نبی القاء میکند. بنابراین
م4. در مقوله وحی نیز کنشی از جانب خداوند روی میدهد و سطح معارف شخص نبی افزایش می یابد.
بنابراین در فرایند وحی، آنچه طرف وحی الهی قرار میگیرد، جسم و کالبد جسمانی نبی نیست بلکه نفس اوست که طرف القای وحی قرار میگیرد.
م5. نفس فی نفسه و ذاتا موجودی مجرد است ولی در مقام فعل و در این دنیا، متعلق به ماده شده است و به همین جهت به میزانی که در این تعلق قرار دارد توانش کمتر و بیشتر میشد.
م6. تنها زمانی نفس میتواند مورد خطاب وحیانی قرار بگیرد که به میزان قابل قبولی از تعلق به بدن منخلع شده باشد.
م7. تنها عده کمی از انسانها هستند که توانسته اند به این رتبه از خلوص برسند و بقیه انسانها در درجاتی از تعلق به ماده و مادیات قرار گرفته اند و نفس خود را در تنگناهای مادی نگهداشته اند.
م8. همین نفس مجرد نیز برای اینکه بتواند با مجردی از مرتبه بالاتر که تجرد عقلی دارد ارتباط برقرار کند نیاز به واسطه هایی دارد. [=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]برخی از بزرگان در این مورد چنین میفرماید:
وحي که خداوند آن را ايجاد و پيامبر اظهارش مي‌كند، مراتب پرشماري را طي مي‌کند تا به عالم طبيعت و ماده نازل شود و به گوش انسان‌ها برسد. در فرايند نزول، مراتب متفاوت وجودي پيامبر واسطه مي‌شود؛ بدين‌گونه که مرتبة عالي پيامبر، واسطۀ تلقي وحي در مرتبة متوسط مي‌شود و همين‌گونه اين وساطت هست تا اينکه در پايين‌ترين مرتبه يعني عالم ماده و انسان محسوس، وحي را بشنود و فرشته را ببيند (9).
م9. این واسطه ها عبارتند از از مراتب وجودی انسان کامل. توضیح اینکه:
انسان کامل، برخوردار از همة مراتب وجودي است؛
الف. مرتبۀ مادي و ناقص ـ که مقهور و محدود قوانين طبيعي است ـ
ب. مرتبۀ تام غير‌محض
ج. مرتبۀ تام محض ـ که مقام صادر اول و انسان کامل و واسطة بين واجب‌تعالي و ممکنات است.

بنابر چينش نظام هستي، بالاترين مرتبۀ وجودي انسان کامل معارف و احکام را به گونة مستقيم از ذات باري‌تعالي مي‌گيرد و آن را تنزل مي‌دهد.
آن‌گاه ملائکي که در مراحل تام غير‌محض قرار دارند و همتاي اين مراحل انسان کامل و بلکه شأني از شئون او هستند، بين مرتبة تام محض و ناقص وي واسطه مي‌شوند و وحي نازل‌شده را گرفته، به مرحلة تام غير‌محض وي مي‌رسانند و آن‌گاه همان فرشتگان يا گروهي ديگر، وحي را از مرحلۀ تام غير محضِ انسان کامل به مرحلة ناقص او مانند زبان وي مي‌رسانند (10).

البته گرچه مرتبة عالي پيامبر واسطة تلقي وحي در مرتبة متوسطه مي‌شود و همين‌طور اين وساطت هست تا اينکه در مرحلة نازله و انسان محسوس وحي را بشنود و فرشته را ببيند، بايد توجه كرد که چون همة شئون پيامبر تحت ولايت خداوند است، بنابراين هيچ مرتبه‌اي از مراتب وجودي پيامبر در ايجاد فقط وحي نقشي ندارد. پيامبر وحي را اظهار مي‌كند و فاعل وحي در حقيقت خداي سبحان است.[=microsoft sans serif]البته تنزل وحي از مقام عقل محض به عالم طبيعت و کثرت بدون ترقي روح پيامبر ممکن نيست؛ يعني در نزول وحي هم تنزل از مقام غيبي مطرح است: «[=microsoft sans serif]نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ[=microsoft sans serif]» (شعرا: 194ـ193) و هم ترقي روح پيامبر به مقام عقل محض و تلقي از نزد خداوند: «[=microsoft sans serif]وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ[=microsoft sans serif]» (نمل: 6).

م10. مي‌توان مراتب نزول وحي را اين‌گونه برشمرد:
1. مرتبۀ ذات باري‌تعالي (11) که سرچشمه همۀ حقايق و عالم وجود از جمله وحي است؛
2. مرتبۀ تام محض يا صادر اول: اين مرتبه از وجود انسان کامل، معارف و حکمت‌ها و احکام را از خداي سبحان مي‌گيرد؛ آن را تنزل مي‌دهد و در اختيار ملائکه‌اي که در مراحل پايين‌ترند مي‌گذارند (همان)؛
3. مرتبۀ تام غيرمحض: اين مرتبه وحي را از صادر اول مي‌گيرد و در اختيار مراحل پايين‌تر قرار مي‌دهد (12)؛
4. مرتبۀ مثال که فوق مرتبۀ عالم طبيعت است (13)؛
5. مرتبۀ ماده که مرتبۀ سمع و بصر و بدن مادي انسان کامل است (14)؛
6. مرحلۀ بشر معمولي: واپسين حلقة اين سلسله سمع عموم مردم است و وجود پيامبر همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلم الهي است تا به انسان‌هاي ديگر هم برسد.

بنابراين قرآن كريم، چنان‌که كلام الهي است، تكلم الهي نيز هست و هم‌اكنون خداوند است كه با ما سخن مي‌گويد: «حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ» (توبه: 6)؛ يعني آنچه بر زبان پيامبر اكرم(ص) جاري مي‌شود، تكلم خداوند است و آنچه به سمع و قلب مؤمنين میرسد نيز ادامۀ‌ همان وحي و تكلم خداست (15)؛
ازاين‌رو امام صادق(ع) فرمود که وقتي به آيه «
أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي»(قيامت: 40) رسيدي، بگو «بلي» و اميرالمؤمنين (16) هنگام قرائت سوره اعلا «سبحان ربي الاعلي» میگفت (17).(18)

بنابراین:
آنچه طرف خطاب وحیانی است، نفس پیامبر است نه بدن او.
نفس برای تعلق گرفتن، نیاز به قطع تعلق به تدبیر بدن دارد.
نفس نبی نیز برای ارتباط در همان موقع ارتباط نیاز به واسطه ها و کارهایی دارد تا بتواند در عین اینکه در دنیای مادی قرار دارد، مفاهیم وحیانی و آموزه هایش را دریافت کند.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]
ــــــــــــ
1. ابن سینا، طبیعیات، کتاب نفس، [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]تصحیح ابراهیم مدکور، الهیئه المصریه العامه للکتاب، مصر، 1975/1395، ص234
2. اخلاط اربعه عبارتند از سودا، بلغم، صفرا و خون. از ترکیب این چهار، بخار لطیفی ایجاد میشود که آن بخار لطیف را روح بخاری مینامند. همنطور که ازتفاله های این اخلاط، بدن و اعضای آن تشکیل میشود.
3. همان، ص232.
4. ابن سینا، همان، ص232و 233
5. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]شرح خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، قم، نشر بلاغت، 1375، ج3، ص302.
6. ملاصدرا، اسفار اربعه،[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]دار احیاء التراث، بیروت، 1990/1410، ج9، 74و 75
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]7. «قواعد کلي فلسفي در فلسفه اسلامي»، دکتر ديناني، ج 2، ص 611،
8. علاوه طباطبایی، نهایه الحکمه، قم، نشر اسلامی، 1422، مرحله13، فصل20

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]9. عبدالله جوادي آملي، الوحي و النبوۀ، قم، اسراء، 1387، ص171-178
10. جوادي آملي،ادب فناي مقربان، قم، اسراء، 1389الف، ج1، ص150ـ153

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]11. جوادي‌آملي، [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]ادب فناي مقربان، ج 1، ص 150
12. همان
13.جوادي آملي،قرآن در قرآن، قم، اسراء. 1389ب، ص 47
14. جوادي‌ آملي، 1389الف، ج 1، ص150
15. جوادي آملي، 1389ب، ص61-64
16. مجلسي، بحار الأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء. 1404ق، ج92، ص217-220
17. جوادي آملي، وحي و رهبري، چ سوم، تهران، الزهراء، 1369، ص 39-47
18. نقل از مقاله
چيستي و چگونگي وحي؛ بررسي تطبيقي ديدگاه آيت‌الله جوادي آملي و ابن‌عربي

[=microsoft sans serif]

موضوع قفل شده است