درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسمه الحق

حافظ;815805 نوشت:

این تعبیر از کمال، فاقد بار ارزشی است و کمالی که در فاهمه عقلا مورد استفاده قرار می‌گیرد دارای بار ارزشی است؛ مگر آن که این معنای دیگری غیر از کمال دارای بار ارزشی باشد که حرف دیگری است.
موارد ذکر شده در عبارت جنابعالی، همه در قالب صراط مستقیم وجودی مطرح است اما در قالب صراط مستقیم سلوکی، نه تنها کمال یافتگی به حساب نیامده بلکه خسارت و مال‌باختگی شناخته می‌شود.
تعبیر «اولئک کالانعام بل هم أضلّ» در عین اخبار از واقع، در صدد بیان ایراد منقصت به این گروه است.
آیا می‌توان موجودی که نقش اصلی ‌اش انسانیت است ولی در نقش حیوانیت و بهیمیت ایفای نقش می‌کند را با «کمال» هم‌آغوش کنیم!

استاد گرامی طبق نظریه ی ملا صدرا "النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" و همینطور حرکت جوهری و صیرورت

به سوی کمال،انسان چگونه به حقیقت انسانیّت و یا به تعبیری شأن انسانیت می رسد؟

آیا این روایت از امیر المؤمنین علیه السلام:

"الصوره صوره انسان و القلب قلب حيوان, لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لا باب العمى فيصد عنه فذلك ميت الاحيإ"

صورت, صورت انسان و قلب, قلب حيوان است. نه باب هدايت مى شناسد كه پيروى كند و نه باب كورى و ضلالت مى شناسد

كه از آن دورى كند. او مرده زندگان است.

نشان نمی دهد که بعضی و یا شاید کثیری از بشر فقط صورت انسانی دارند در حالیکه حقیقتشان حیوان و یا شیطانی از شیاطین است؟

و آیا همه ی انسانها از مرحله ی نفس حیوانی به نفس انسانی و ناطقه ارتقاء می یابند؟

آیا همه ی آنهایی که در این عالم صورت انسان دارند در عالم قیامت انسان محشور می شوند؟

یا اینکه بر اساس علم و عملی که کسب کرده اند باطنشان ظاهر آنها خواهد شد و محرومین از علم و عمل صالح در قالب حیوانات

و وحوش محشور می گردند؟ آیا اینها در این دنیا انسان نبودند؟

اینها در حال صیرورت و شدن نبودند؟ چه شدند؟!

آیا می شود حرکت جوهری را در مورد اینها منتفی دانست؟

و آیا حرکت جوهری به سوی کمال نیست؟

پس در اینصورت درباره ی این گروه، حرکت جوهری که در عمق ذاتشان جریان داشته،چگونه تفسیر می شود؟

آیا نمی شود آنکه ظاهر انسانی دارد از حدّ نفس گیاهی به نفس حیوانی ارتقاء و کمال یافته و سپس در همان حیوانیّت خویش شدت

قوت و کمال گیرد؟ و همین حدّ از ارتقاء کمالی برای وی باشد؟ البته نه کمال انسانی!

نمی شود از تجرد عقلی به خاطر شدت و قوت قوای حیوانی محروم مانده و تنها تخیل و واهمه ی آنها تقویت شده باشد؟


گر به صورت, آدمى انسان بود
احمد و بوجهل هم يكسان بود
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زين شدن تا آن شدن فرقى است زفت
اين درآيد سر نهند آن را بتان
و آن درآيد سر نهد چون امتان
نقش بر ديوار مثل آدم است
بنگر از صورت چه چيز او را كم است

البته در اصطلاح علم اخلاق ما کمال را همان می دانیم که شما می فرمائید ولی بحث از ابتدا هم بر سر حرکت جوهری بود.

حبیبه;815797 نوشت:
از سوی دیگر کسانی نیز که در باطل خوض می کنند یا در جهت بهیمه شدن سیر می کنند

که در صورت ملکه شدن احوال بهیمگی و استغراق در شهوات و نفسانیات به غایت القصوای

بهیمگی رسیده و در آن صفت به کمال می رسد.

و اگر دارای ملکه ی خشم و غضب باشند و این جهت بر آنها مستولی گردد در سبوعیت به کمال

می رسند:"و اذا الوحوش حشرت".

و اگر قوای واهمه بر آنها مستولی گشته و سیر و سلوک و حرکتشان بر این طریق باشد،در شیطنت

به کمال می رسند:"شیاطین الجن و الانس"و غایت همه ی اینها جهنم و فنای در اسماء جلال است

که دوزخ از مظاهر آن است.بنابراین هر حرکتی به سوی کمال است:

کمال انسانیت و تجرد

کمال حیوانیّت

کمال شیطنت

با سلام خدمت شما خواهر گرامی
فهم و درک حضرتعالی از کمالی که محور اصلی مباحث حرکت جوهری است دقیقا مطابق همان قاعده ای است که در حکمت متعالیه بیان شده است و از بیان شیوایتان برای تبیین این حقیقت بسیار سپاسگزارم.

حافظ;815805 نوشت:
این تعبیر از کمال، فاقد بار ارزشی است و کمالی که در فاهمه عقلا مورد استفاده قرار می‌گیرد دارای بار ارزشی است؛ مگر آن که این معنای دیگری غیر از کمال دارای بار ارزشی باشد که حرف دیگری است.

ضمن تشکر فراوان از برادر ارجمند و دانایم جناب حافظ عزیز باید بگویم در حقیقت اختلاف بین کلام ایشان با سرکار خانم حبیبه و این حقیر منتفی است و همه بیان گر یک حقیقت هستیم منتهی برادر ارجندم از زاویه اخلاقی و خواهر گرانمایه ام از زاویه فلسفی و عرفانی که مورد نظر بنده نیز هست وارد بحث شده اند و هر دو اشاره به زاویه ای خاص از یک حقیقت دارند.

حبیبه;815810 نوشت:
آیا نمی شود آنکه ظاهر انسانی دارد از حدّ نفس گیاهی به نفس حیوانی ارتقاء و کمال یافته و سپس در همان حیوانیّت خویش شدت

قوت و کمال گیرد؟ و همین حدّ از ارتقاء کمالی برای وی باشد؟ البته نه کمال انسانی!

نمی شود از تجرد عقلی به خاطر شدت و قوت قوای حیوانی محروم مانده و تنها تخیل و واهمه ی آنها تقویت شده باشد؟

سزاوار است بار دیگر از حضرتعالی بخاطر دقت و ظرافت و متانت و وزانت کلامتان در تبیین حقایق قرآن و روایات تشکر و قدردانی داشته باشم.
انشالله خداوند شما رو با حقیقت قرآن کریم محشور بفرماید.

حبیبه;815810 نوشت:
طبق نظریه ی ملا صدرا "النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" و همینطور حرکت جوهری و صیرورت

به سوی کمال،انسان چگونه به حقیقت انسانیّت و یا به تعبیری شأن انسانیت می رسد؟

آیا این روایت از امیر المؤمنین علیه السلام:

"الصوره صوره انسان و القلب قلب حيوان, لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لا باب العمى فيصد عنه فذلك ميت الاحيإ"

صورت, صورت انسان و قلب, قلب حيوان است. نه باب هدايت مى شناسد كه پيروى كند و نه باب كورى و ضلالت مى شناسد

كه از آن دورى كند. او مرده زندگان است.

نشان نمی دهد که بعضی و یا شاید کثیری از بشر فقط صورت انسانی دارند در حالیکه حقیقتشان حیوان و یا شیطانی از شیاطین است؟

و آیا همه ی انسانها از مرحله ی نفس حیوانی به نفس انسانی و ناطقه ارتقاء می یابند؟

آیا همه ی آنهایی که در این عالم صورت انسان دارند در عالم قیامت انسان محشور می شوند؟

یا اینکه بر اساس علم و عملی که کسب کرده اند باطنشان ظاهر آنها خواهد شد و محرومین از علم و عمل صالح در قالب حیوانات

و وحوش محشور می گردند؟ آیا اینها در این دنیا انسان نبودند؟

اینها در حال صیرورت و شدن نبودند؟ چه شدند؟!

آیا می شود حرکت جوهری را در مورد اینها منتفی دانست؟

و آیا حرکت جوهری به سوی کمال نیست؟

پس در اینصورت درباره ی این گروه، حرکت جوهری که در عمق ذاتشان جریان داشته،چگونه تفسیر می شود؟

آیا نمی شود آنکه ظاهر انسانی دارد از حدّ نفس گیاهی به نفس حیوانی ارتقاء و کمال یافته و سپس در همان حیوانیّت خویش شدت

قوت و کمال گیرد؟ و همین حدّ از ارتقاء کمالی برای وی باشد؟ البته نه کمال انسانی!

نمی شود از تجرد عقلی به خاطر شدت و قوت قوای حیوانی محروم مانده و تنها تخیل و واهمه ی آنها تقویت شده باشد؟


عرض ادب و سلام مجدد خدمت شما خواهر فاضل و دانشمند؛

بنده و شما در دو اصطلاح، مختلفیم اگرچه که اصطلاحی که مقصود شماست، حق است اما عرض بنده این است که تمام الکلام نیست و نیازمند به یک رویه‌ی دیگر از بحث است.

بنده بر این مطلبِ عارفان که همه مخلوقات در حال رسیدن به کمال اند، واقفم اما چندین سؤال جدی در کنار این بحث مطرح است:
اگر همه سائرین در همه حرکت‌ها مشمول و محکوم به وصف کمال اند، ملزم کردن انسان‌ها به قرار گرفتن در طریق موصل به سعادت چه معنایی خواهد داشت؟ طبق این معنا، با چه تعبیری می‌توان از مزیت انسان‌های صالح نسبت به طالح حکایت کرد؟
مسأله‌ی دیگر، مباحث پیرامون مسافت حرکت است؛ بر اساس این ادبیات، چگونه مسأله دوری و نزدیکی خلائق نسبت به حضرت حق قابل توجیه است؟ آیا باید گفت مسافت و فاصله حضرت حق به هر یک از انسان‌ها، یکسان است؟ یا این که معتقد باشیم اصلا بحث مسافت و فاصله بین سالک و مسلوک‌إلیه بی‌معناست؟
پس اینکه برخی مصداق «قربناه نجیا» و برخی مصداق «ینادون من مکان بعید»‌ اند با چه منطقی قابل توجیه است؟
اگر چه انسانی که در شهوات غوطه ور است دارای ذوق ارضی اسفل سافلینی است و به اقتضای وجودی خویش در حرکت رو به جلو است اما مخالف بودن حرکت چنین شخصی با چهره غالب شریعت و عدم تکامل چنین شخصی از نظرگاه شریعت چگونه با حرکت جوهری عمومی قابل توجیه است؟ آیا نظام مبتنی بر حرکت جوهری با آموزه‌های شریعت تنافر دارد؟
اگر حرکت همه انسان‌ها رو به کمال است پس چرا به کافر گفته می‌شود ای کافر! کفر نورز و از این راه نرو! پس چرا در مقام مذمت، روندگان در بیراهه به «اولئک کالانعام بل هم أضل» موسوم شده‌اند؟
در قدم‌های بعدی با این مسأله نیز روبرو می‌شویم که چگونه با توجه به حقیقتِ «الذی احسن کل شیء خلقه» می‌توان گفت شیطان رجیم نیز زیباست (چون او نیز مخلوق خداست) که البته این خود بحثی مجزا می‌طلبد.
این سخن که همه موجودات به سوی یک غایت خاص واحد – حضرت حق- در حرکت اند، سخنی مقبول و متخذ از آیات و روایات است؛ اما قرار گرفتن صراط مستقیم مطرح شده در سوره فاتحه در مقابل راههای دیگر،‌ چگونه با این سخن قابل جمع است؟
ادامه دارد...

بسمه المنعم

اویس;815938 نوشت:
تشکر و قدردانی داشته باشم.
انشالله خداوند شما رو با حقیقت قرآن کریم محشور بفرماید.

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات

استاد گرامی از حسن ظنّ و بزرگواری حضرتعالی سپاسگزارم

همینطور خداوند را شاکر برای وجود و حضور اساتید عالم و فرزانه ای

چون حضرتعالی،استاد حافظ گرانقدر و سایر اساتید بزرگوار.

دعایی که حضرتعالی در حق بنده فرمودید دنیا و آخرت هر انسانی را

کفایت می کند،امید که خداوند آن را در حق همه ی مؤمنین و مؤمنات

و حقیر اجابت فرماید.

با تشکر

شواهدی از قبیل «... الا الیه المصیر»، «... إلیه یرجع الامر کله ...»، «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»، « إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» و ... فرقی بین مؤمن و کافر و موحد و مشرک و کمل و غیر کمل نگذاشته‌اند. همه در حال رفتن هستند. این‌ها همه تأیید فرمایش شما است که هستی، آهسته آهسته به سمتی واحد در حرکت است؛ این یک حرکت وجودی حقیقی است می‌توان از این مسأله به «مشی وجودی» تعبیر کرد و از مسیر پیمایش چنین حرکتی به «صراط مستقیم وجودی» تعبیر کرد. در این جا مسلک و مسلوک همه حق است. این یک حرکت خطی مستقیم است.

اما بحث دیگری که مطرح است مسأله صزاط مستقیم سلوکی است. در صراط مستقیم وجودی چون همه به خدا ختم می‌شوند، پس مستقیم است در نتیجه همه عبد او خواهند بود (عبد وجودی). در این جا همه بالجبر به سمت او کشیده می‌شوند. این همان استقامتی است که ابن عربی در فتوحات با این جمله از آن یاد کرده: فالاستقامة ساریة فی جمیع الاعیان من جواهر و اعراض و ... فما ثم طریق إلا و هو مستقیم لإنه ما ثم طریق الا إنه موصل إلی الله».
اما در ادامه، سخنش را استدراک کرده متذکر می‌شود که این حرکت جبری وجودی، آخر کلام نیست آن جا که می‌گوید: «لکن قال الله تعالی لنبیه و لنا فاستقم کما أُمرتَ لم یخاطبه بالاستقامة المطلقة فإنه قد تقرر أن إلی الله تصیر الأمور و أنه غایة کل طریق و لکن الشأن إلی أی اسم تصل و تصیر من الأسماء الإلهیة فینفذ فی الواصل إلیه أثر ذلک الاسم من سعادة و نعیم أو شقاوة و عذاب فمعنی الاستقامة الحرکات و السکنات علی الطریقة المشروعة»[1]
همان طور که کلام ایشان نقل شد وی حرکت مطلقه و استقامت مطلقه را در کنار استقامت و حرکت خاصه مطرح کرده‌اند.
اگر فقط استقامت مطلقه و حرکت عمومی جوهری کمالی را بدون حرکت سلوکی و حرکت خاصه مطرح کنیم، به مشکلاتی بر خواهیم خورد.
درست است که همه به سوی حق در حرکت اند اما نباید تفاضل اسماء را که ملاک ارزش‌گذاری است، از نظر دور داشت.
در نتیجه، اگر کمال را به معنایی که در صراط مستقیم سلوکی مطرح است مد نظر قرار دهیم، هر حرکتی، حرکت به سمت کمال نیست.
کمالی که در اذهان دارای معنایی ارزشی است با حرکت جبری وجودی که مشترک بین خلائق است، متفاوت می‌باشد (أنه مسلوك به فهو سالك‏ بحكم‏ الجبر و يرى أن السالك به هو ربه تعالى و ربه‏ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم‏)
حرکتی که اختیارش به دست من نباشد و چه بخواهم و چه نخواهم محقق می‌گردد، معنای ارزشی کمالی نخواهد داشت. البته اگر غیر این معنا اراده شود همان بحث صراط مستقیم وجودی است که دیگر بار ارزشی نخواهد داشت و فرمایش شما و همچنین استاد اویس نیز ناظر به همین است.
همین صراط مستقیم وجودی است که ابن عربی درباره آن در جلد سوم از فتوحات (ص411) می‌گوید: «و هذا الصراط الذی تکلمنا فیه هو الذی یقول فیه أهل الله إن الطرق إلی الله علی عدد أنفاس الخلائق».

در این طرز نگاه، هیچ شرفی برای مظهری نسبت به مظهر دیگر مطرح نیست. همه در داشتن شرف یکسان اند (و کل شرفک شریف).
به تعبیر دیگر، صراط مستقیم وجودی مثمر سعادت سلوکی نیست. اگر بخواهیم سعادت سلوکی را بیافرینیم تنها در سایه شریعت و اتباع کامل از آن میسر است.
کلام زیر از جناب جامی مؤید همین مطلب است:

«فالصراط المستقيم السلوكى غير الصراط المستقيم الوجودي، و لهذا لا يصل إليه كلّ أحد؛ و إن وصل إليه أحد، لا يكون إلّا بعد مجاهدة شاقّة و رياضة صعبة مع وجود شيخ كامل و مرشد واصل».[3]

ادامه دارد


[/HR]



[/HR][1]. الفتوحات المکیة، ج2، ص 218.

[2]. عبدالرحمن جامی، نقدالنصوص فی شرح نقش النصوص، ص 187.

[3]. عبدالرحمن جامی، نقدالنصوص فی شرح نقش النصوص، ص 187.

با توجه به این سخن مرحوم علامه طهرانی:
«و خداوند انسان را آفريد كه داراى نفس ناطقه است و بدين جهت از سائر موجودات تمايز و برترى دارد. اگر انسان نفس خود را
بواسطه علم و عمل تزكيه نمايد و رشد و نموّ دهد، در اين صورت با اصل جواهر سلسله علل خود در مبدأ تكوين مشابهت پيدا ميكند و با آن موجودات طاهره و منوَّره عالم علوى تسانخ و تشابه به هم ميرساند.
و اگر مزاج انسان معتدل شود و از أضداد و از قواى مختلفه شهويّه و غضبيّه و وهميّه مفارقت كند و استعمال آنها را بر اساس اعتدال و اوامر قوّه عقليّه و ناطقه قدسيّه خود در آورد، در اين صورت با آسمانهاى هفتگانه كه بر فراز او هستند در حيات و در آثار حياتى مشاركت خواهد نمود.»
يعنى انسان مانند «سَبع شداد» آسمانهاى هفتگانه مُتقَن و محكم، ترقّى ميكند و داراى روح كمال ميگردد، و مثل آنان داراى صفات و افعال مجرّده و مطلقه و بسيطه مى‏شود
».[1]

به نظر می‌رسد، اگر کمال را رسیدن قوه به فعلیت معنا کنیم، و از طرفی فعلیت را شامل همه‌ی انواع فعلیت‌های نسبی (چون هر فعلیتی به نوبه خود قوه و استعداد نسبت به مراحل و مراتب بعدی است) بدانیم، بله، انسان بهیمی نیز به کمال رسیده است اما اگر فعلیت را شامل فعلیت‌های نسبی ندانیم، و فقط رسیدن به فعلیت محضه و فعلیت مطلقه را ملاک قرار دهیم، تنها در سایه رسیدن به این فعلیت اخیر، کمال شیء صورت گرفته است.

تخم میوه که در او استعداد درخت و ریشه و ساقه و برگ و میوه‌های فراوان در سالیان متمادی نهفته شده است، اگر تا مرحله جوانه زدن پیش رود ولی به مرحله میوه‌ دادن نرسد، گفته می‌شود هنوز به کمال خود نرسیده است. در این جا کمال اخیر او ملاک و معیار قرار گرفته است. اگر در مرحله جوانه زدن متوقف شود، اگر چه به فعلیتی نسبی دست یافته و از این جهت، به کمال رسیده است؛ اما هیچ تحسین و تمجیدی به دنبال نخواهد داشت. تحسین و تمجید آنجا وارد است که این دانه، به فعلیت محضه و مطلقه خود رسیده باشد.


[/HR][1]. معادشناسی، ج5، ص 189 – 190.


اویس;815938 نوشت:
ضمن تشکر فراوان از برادر ارجمند و دانایم جناب حافظ عزیز باید بگویم در حقیقت اختلاف بین کلام ایشان با سرکار خانم حبیبه و این حقیر منتفی است و همه بیان گر یک حقیقت هستیم منتهی برادر ارجندم از زاویه اخلاقی و خواهر گرانمایه ام از زاویه فلسفی و عرفانی که مورد نظر بنده نیز هست وارد بحث شده اند و هر دو اشاره به زاویه ای خاص از یک حقیقت دارند.

از لطفی که در حق بنده روا داشتید تشکر و قدردانی می‌کنم و امیدوارم ورود حقیر در بحث، جسارت تلقی نگردد.

[="Blue"]

اویس;265222 نوشت:
من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر که خود را شناخت پروردگارش را شناسد.

عرض سلام و ادب و احترام
آرزوی قبولی طاعات و عباداتتان

این حدیث مشهوری است و صحیح هم هست منتها تعجب بنده از این است که چگونه ممکن است موجودی ناقص و محتاج و محدود بتواند بی نهایت را بشناسد؟
منظور از شناخت پروردگار در این حدیث چیست؟ چگونه شناختی است؟
من محدود چطور می توانم خدایی را که نه در چیزی قرار دارد، نه بر چیزی است، نه از چیزی است، خود خالق زمان و مکان است و برایش زمان و مکان معنی ندارد وقبل و بعد برایش بی مفهوم است را بشناسم؟
من جز کلیاتی در مورد او به چیزی می توانم برسم؟ می توان صفاتش را بررسی کرد اما باز هم نمی توان به نهایت مفهوم صفاتش رسید می توان؟

مثلا برای ما زمان قبل معنی دارد در قدیم ماجرای کربلا اتفاق افتاد ، اما برای خدا این مفهوم قابل تصور نیست او خالق زمان است
الان کدام زمان را می بیند؟ من را؟ یا ماجرای کربلا را؟ من نمیتوانم پاسخ این سوالات را پیدا کنم پس منظور دقیقا چه نوع شناختی است؟ آیا شناخت حداقلی منظور است؟[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

زینبیون;816442 نوشت:
عرض سلام و ادب و احترام
آرزوی قبولی طاعات و عباداتتان

این حدیث مشهوری است و صحیح هم هست منتها تعجب بنده از این است که چگونه ممکن است موجودی ناقص و محتاج و محدود بتواند بی نهایت را بشناسد؟
منظور از شناخت پروردگار در این حدیث چیست؟ چگونه شناختی است؟
من محدود چطور می توانم خدایی را که نه در چیزی قرار دارد، نه بر چیزی است، نه از چیزی است، خود خالق زمان و مکان است و برایش زمان و مکان معنی ندارد وقبل و بعد برایش بی مفهوم است را بشناسم؟
من جز کلیاتی در مورد او به چیزی می توانم برسم؟ می توان صفاتش را بررسی کرد اما باز هم نمی توان به نهایت مفهوم صفاتش رسید می توان؟

مثلا برای ما زمان قبل معنی دارد در قدیم ماجرای کربلا اتفاق افتاد ، اما برای خدا این مفهوم قابل تصور نیست او خالق زمان است
الان کدام زمان را می بیند؟ من را؟ یا ماجرای کربلا را؟ من نمیتوانم پاسخ این سوالات را پیدا کنم پس منظور دقیقا چه نوع شناختی است؟ آیا شناخت حداقلی منظور است؟


با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر بزرگوارم

طاعاتتان قبول درگاه الهی

حضور سبز و اندیشمندانه تان را به این تاپیک ارج می نهمیم.

شناختی که مد نظر حدیث نامبرده است نه شناختی حداقلی و اجمالی و حصولی، بلکه شناختی حداکثری و حقیقی و شهودی است.

انسان از حیث بدن و قوای جسمانی شاید در زمره موجودات محدود به زمان و مکان و محکوم به مقولات نه گانه عرضی باشد، اما از حیث روح که حقیقت وجودی وی را تشکیل می دهد هرگز محدود به زمان و مکان نبوده و در عداد اشیای مادی قرار نمی گیرد بلکه به وزان ملائکه الله فراتر از جسم و جسانیات بوده و فوق عالم ملک و ملکوت است. بلکه به جهت دارا بودن مقام فوق تجردی نفسانی خویش که در همین تاپیک به توضیح آن پرداختیم، از مرتبه ملائکه الله نیز فراتر رفته و همه عوالم طولی وجودی عالم را در می نوردد.

در حقیقت انسان به وزان حق سبحانه و تعالی آفریده شده است، و معرفت نفس در حوزه ذات، صفت و افعال، انسان را به شناخت رب خویش به لحاظ ذات، صفت و افعال رهنمون می‌سازد و آنکه در قرآن کریم آمده است: «وَلَهُ الْمَثَلُ الأَعْلَی»(روم: 27) اشاره به همین حقیقت است.
[/]

اویس;816461 نوشت:
در حقیقت انسان به وزان حق سبحانه و تعالی آفریده شده است، و معرفت نفس در حوزه ذات، صفت و افعال، انسان را به شناخت رب خویش به لحاظ ذات، صفت و افعال رهنمون می‌سازد و آنکه در قرآن کریم آمده است: «وَلَهُ الْمَثَلُ الأَعْلَی»(روم: 27) اشاره به همین حقیقت است.

چطور ممکن است آدمی بتواند ذات خدا را بشناسد؟ شناخت وقتی محقق می شود که ما بر آن شخص اشراف داشته باشیم
روح ما در مقابل روح خداوند محدود است و فقط خداوند بی نهایت است غیر از این است؟؟؟
پس چطور میتواند محدودی نامحدودی را به صورت حداکثری بشناسد؟
متوجه منظور آیه ای که قرار دادید نشدم استاد گرامی
انسان به وزان حق افریده شده یعنی چه؟

زینبیون;816489 نوشت:
چطور ممکن است آدمی بتواند ذات خدا را بشناسد؟ شناخت وقتی محقق می شود که ما بر آن شخص اشراف داشته باشیم
روح ما در مقابل روح خداوند محدود است و فقط خداوند بی نهایت است غیر از این است؟؟؟
پس چطور میتواند محدودی نامحدودی را به صورت حداکثری بشناسد؟

سلام و عرض ادب
با کسب اجازه از جناب استاد در محضر ایشان درس پس میدهیم
آنچه ناشناختني است كنه و باطن ذاتخداوند است ولی ذات، صفات و افعال الهي قابل شناخت است .در مورد معرفت ذات عرفا معتقدند كه ذات الهي قابل معرفت شهودي استو تلاش عارف هم براي همين رويت است
اما چگونه:

اساساً كارويژه عقل درك مفاهيم است و از اين رو، ذات خداوند و صفات او براى عقل ناقص انسان قابل درك نمى‌باشد و هرقدر عقل اوج بگيرد و در آسمان تفكر و انديشه به پرواز درآيد، نمى‌تواند به ساحت كبريايى پروردگار راه پيدا كند
پس عقل به تنهایی نمی تواند ما را به درک ملموسی در این باره برساند.هر چند بکار بردن عقل برای فهم براهین فلسفی می تواند ما را به شناخت حصولی برسانند ولی با شناخت حصولی تنها مفهوم ذهنى و صورت ذهنى واقعيت خارجى به ذهن راه مى‌يابد و ما واقعيت عينى و خارجى معلوم را درك نمى‌كنيم و بواقع در علم حصولى، علم ما به واسطه صورت ذهنى به خارج تعلق مى‌گيرد و در آن به شناخت مفهوم و ماهيت بسنده مى‌گردد. از جمله، ما مى‌توانيم از طريق علم حصولى به حقيقت نفس خود پى ببريم و مى‌توانيم از اين طريق و با اقامه برهان، وجود نفس و روح مجرد را كه تدبير كننده بدن است اثبات كنيم.

در مسير رسيدن به شناخت كامل نفس نبايد به مراحل آغازين و متوسط معرفت اكتفا كرد، چون هريك از آن معرفت ها مقدمه‌اى براى رسيدن به معرفت برتر هستند و به جهت سنخيّت داشتن با شناخت نهايى به خويشتن، همه آن‌ها مسير واحدى است براى رسيدن به مطلوب نهايى.
اما مرحله بعد ،شناخت حضوری است.
هيچ موجود مجردى خالى از علم حضورى به خويش نيست، ولو آن علم حضورى مبهم باشد و توجه تفصيلى به آن صورت نپذيرد. اين ابهام به جهت تعلقات غير تجردى و مادى و فرانفسى است كه مانع توجه تفصيلى موجود مجرّدى، چون نفس، به خويش مى‌شود.
توجه به نفس و علم حضورى به آن مورد اتفاق همه فلاسفه الهى است؛ حال میپردازیم به اینکه چگونه توجه تفصیلی به نفس خویش پیدا کنیم.

اين توجه و علم در حالات عادى كه فكر انسان به جاذبه ها و مسائل بيرونى متوجه است، حاصل نمى‌گردد و از اين جهت گاهى براى انسان دشوار است كه حتى ظرف چند دقيقه فارغ از همه دل بستگى ها فقط به خودش توجه يابد. وقتى توجه انسان به نفس خويش جلب مى‌گردد كه با تمرين و رياضت توجه خود را از ادراكات حسى و ظواهر نفسانى منصرف و به طرف ذات خويش منعطف سازد؛ در اين صورت است كه ذات خويش را با علم حضورى مى‌يابد. چنان كه وقتى انسان در خطر قرار مى‌گيرد، توجه او از همه مسائل پيرامون منصرف مى‌گردد و او كاملا متوجه خود مى‌شود و از ساير امور غافل مى‌گردد.

وقتى توجه ما به نفس و روح مان جلب مى‌گردد كه از هرچيز ديگرى، حتى از گوش، چشم و بدن و حتى حالات نفسانى؛ چون غم و غصه و شادى ها و ناگوارى ها غافل گرديم و هيچ دل مشغولى‌اى نداشته باشيم و در وضعيتى قرار گيريم كه چيزى نظر ما را به خود جلب نكند. نظير وضعيتى كه شيخ الرئيس از آن به «هواى طلق» تعبير كرده است و جناب استاد اویس مفصلا بارها به آن اشاره فرمودند.

پس منظور از شناخت حداکثری ،معرفت شهودی و حضوری است در مقایسه با معرفت حصولی.نه شناخت کنه ذات الهی.

زینبیون;816489 نوشت:
انسان به وزان حق افریده شده یعنی چه؟

يعني هر يك از صفات كماليه مانند حيات ، قدرت ، علم ، جود و كرم و غير آن در حقيقت اندكي است كه رفيع ترين درجه و عالي ترين حد آن در خداي سبحان است و اوست كه آن صفت كمالي را به غير خود افاضه مي كند.پس با شناخت نفس انسانی میتوان به شناخت حضرت حق جل و علی رسید.

زینبیون;816489 نوشت:
چطور ممکن است آدمی بتواند ذات خدا را بشناسد؟ شناخت وقتی محقق می شود که ما بر آن شخص اشراف داشته باشیم
روح ما در مقابل روح خداوند محدود است و فقط خداوند بی نهایت است غیر از این است؟؟؟
پس چطور میتواند محدودی نامحدودی را به صورت حداکثری بشناسد؟
متوجه منظور آیه ای که قرار دادید نشدم استاد گرامی
انسان به وزان حق افریده شده یعنی چه؟

با سلام خدمت سرکار خانم زینبیون
نام مبارک شما عجیب مرا یاد شهدای محترم مدافع حرم می اندازد
انشالله خداوند شما را به همراه خانواده محترمتان با امام شهدا محشور فرماید.

و اما پاسخ به سوالتان:
از آنجا که پاسخ به سوال شما در صفحات پیشین نگاشته های این حقیر در این تاپیک موجود بود منتظرم بودم یکی از همراهان این مباحث به ارائه پاسخ به این سوال همت گمارد که الحمدلله نعمت بیداری نصیب سرکار خانم یکی دیگه شده و ایشان زحمت پاسخ به این سوال را فرمودند و از آنجا که پاسخ ایشان پاسخی در خور و شایسته تحسین است ضمن تشکر فراوان از ایشان به نقل گفتارشان در پاسخ به سوال حضرتعالی اکتفا می کنم:

یکی دیگه.;818764 نوشت:
سلام و عرض ادب
با کسب اجازه از جناب استاد در محضر ایشان درس پس میدهیم
آنچه ناشناختني است كنه و باطن ذاتخداوند است ولی ذات، صفات و افعال الهي قابل شناخت است .در مورد معرفت ذات عرفا معتقدند كه ذات الهي قابل معرفت شهودي استو تلاش عارف هم براي همين رويت است
اما چگونه:

اساساً كارويژه عقل درك مفاهيم است و از اين رو، ذات خداوند و صفات او براى عقل ناقص انسان قابل درك نمى‌باشد و هرقدر عقل اوج بگيرد و در آسمان تفكر و انديشه به پرواز درآيد، نمى‌تواند به ساحت كبريايى پروردگار راه پيدا كند

پس عقل به تنهایی نمی تواند ما را به درک ملموسی در این باره برساند.هر چند بکار بردن عقل برای فهم براهین فلسفی می تواند ما را به شناخت حصولی برسانند ولی با شناخت حصولی تنها مفهوم ذهنى و صورت ذهنى واقعيت خارجى به ذهن راه مى‌يابد و ما واقعيت عينى و خارجى معلوم را درك نمى‌كنيم و بواقع در علم حصولى، علم ما به واسطه صورت ذهنى به خارج تعلق مى‌گيرد و در آن به شناخت مفهوم و ماهيت بسنده مى‌گردد. از جمله، ما مى‌توانيم از طريق علم حصولى به حقيقت نفس خود پى ببريم و مى‌توانيم از اين طريق و با اقامه برهان، وجود نفس و روح مجرد را كه تدبير كننده بدن است اثبات كنيم.

در مسير رسيدن به شناخت كامل نفس نبايد به مراحل آغازين و متوسط معرفت اكتفا كرد، چون هريك از آن معرفت ها مقدمه‌اى براى رسيدن به معرفت برتر هستند و به جهت سنخيّت داشتن با شناخت نهايى به خويشتن، همه آن‌ها مسير واحدى را براى رسيدن به مطلوب نهايى.

اما مرحله بعد ،شناخت حضوری است.
هيچ موجود مجردى خالى از علم حضورى به خويش نيست، ولو آن علم حضورى مبهم باشد و توجه تفصيلى به آن صورت نپذيرد. اين ابهام به جهت تعلقات غير تجردى و مادى و فرانفسى است كه مانع توجه تفصيلى موجود مجرّدى، چون نفس، به خويش مى‌شود.
توجه به نفس و علم حضورى به آن مورد اتفاق همه فلاسفه الهى است؛ حال میپردازیم به اینکه چگونه توجه تفصیلی به نفس خویش پیدا کنیم.

اين توجه و علم در حالات عادى كه فكر انسان به جاذبه ها و مسائل بيرونى متوجه است، حاصل نمى‌گردد و از اين جهت گاهى براى انسان دشوار است كه حتى ظرف چند دقيقه فارغ از همه دل بستگى ها فقط به خودش توجه يابد. وقتى توجه انسان به نفس خويش جلب مى‌گردد كه با تمرين و رياضت توجه خود را از ادراكات حسى و ظواهر نفسانى منصرف و به طرف ذات خويش منعطف سازد؛ در اين صورت است كه ذات خويش را با علم حضورى مى‌يابد. چنان كه وقتى انسان در خطر قرار مى‌گيرد، توجه او از همه مسائل پيرامون منصرف مى‌گردد و او كاملا متوجه خود مى‌شود و از ساير امور غافل مى‌گردد.

وقتى توجه ما به نفس و روح مان جلب مى‌گردد كه از هرچيز ديگرى، حتى از گوش، چشم و بدن و حتى حالات نفسانى؛ چون غم و غصه و شادى ها و ناگوارى ها غافل گرديم و هيچ دل مشغولى‌اى نداشته باشيم و در وضعيتى قرار گيريم كه چيزى نظر ما را به خود جلب نكند. نظير وضعيتى كه شيخ الرئيس از آن به «هواى طلق» تعبير كرده است و جناب استاد اویس مفصلا بارها به آن اشاره فرمودند.

پس منظور از شناخت حداکثری ،معرفت شهودی و حضوری است در مقایسه با معرفت حصولی.نه شناخت کنه ذات الهی.

نقل قول نوشته اصلی توسط زینبیون نمایش پست ها
انسان به وزان حق افریده شده یعنی چه؟

يعني هر يك از صفات كماليه مانند حيات ، قدرت ، علم ، جود و كرم و غير آن در حقيقت اندكي است كه رفيع ترين درجه و عالي ترين حد آن در خداي سبحان است و اوست كه آن صفت كمالي را به غير خود افاضه مي كند.پس با شناخت نفس انسانی میتوان به شناخت حضرت حق جل و علی رسید.


سلام علیکم

ابن شعیب رح می فرماید : بذریعه کدام علمی که تکبر (بزرگی) پیدا شود آن علم از جهل بدتر هست.

یزید بن ابی حبیب رح از رسول الله ص پرسیدند: هوس مخفی چیست ؟ حضرت فرمودند : آدم علم حاصل کند لیکن در قلب او خواهش باشد مردم او را درباری خود بسازند.


از جمله نکات بسیار مهمی که در فهم حقیقت انسان ضروری است این است که بدانیم هر كلمه وجودی دارای وجهی خلقی و وجهی حقی است یعنی هر موجودی از جمله انسان گر چه از اين سوى خلق است ولى از آن سوی دیگر حق است و این همان معنای معیت حق با خلق است که در قرآن کریم آمده است:
هو معکم اینما کنتم

به تعبیر شریف علامه حسن زاده آملی:
هر چيز در مرتبه وحد خود كامل و تمام است و به قياس بالاتر و برتر از خود مى نمايد و آن را ناقص مى گويند... ولى كتاب هر موجودى را كه مى خوانيد تنها با همان موجود سرگرم باشيد و در پيرامون او دقت كنيد ببينيد جز كمال و حقيقت و واقعيت و زيبايى و خوبى در عالم خودش چيز ديگرى دارد؟ از مور گرفته تا كرگدن . از پشه گرفته تا پيل ، از ذره گرفته تا خورشيد، از قطره گرفته تا دريا، از جوانه گياه گرفته تا چنار كهنسال ، از هر چه تا هر چه ، از كران تا كران ، به هر سوى و به هر چيز بنگريم جز اين است كه در حد خود وجودى است و وى را كمالاتى است و به بهترين نقشه و الگو و زيبايى است ؟ پس از سير فكرى و تاءمل و انديشه به سزاى خودتان تصديق خواهيد فرمود كه هر موجودى در حد خود كامل است ، آن دانه گندم در گندم بودن هيچ نقص و عيبى در او نيست ، دانه گندم يعنى اين ، هسته هلو يعنى اين ، آيا نه چنين است ؟ ما تاك را با چنار مى سنجيم و مى گوييم چوب چنار چنين و چنان است ، ولى تاك آنچنان نيست ، مثلا از چوب چنار مى توان تير و ستون خانه و در و پنجره ساخت ؛ اما رز را نتوان . ولى انديشه بفرماييد ببينيد كه مى شود درخت رز جز اين باشد؟ درخت رز يعنى اين كه هست و مسلما در عالم خود و حد خود كامل است و هيچ گونه عيبى و نقصى در او متصور نيست .

[="Tahoma"][="Blue"]

وقتی در اجزاى پيكر انسان انديشه بنماييد مى بينيد كه اجزاى پيكر انسان هر يك به بهترين و زيباترين صورت وضع شده است كه بهتر از آن و قشنگ تر از آن امكان ندارد؛ و اگر در فوائد و مصالح و محاسن هر يك از آنها تاءمل شود مى بينيم كه با يك طرز مهندسى و اندازه و حدود ترتيب و نظم و تشكيل و تركيب حيرت آور است كه در همه دست قدرت و علم و تدبير حكومت مى كند و هر خردمند از هر ملت و مذهب باشد در برابر آن تسليم است به همین ترتیب وقتی در پيكره هستى يك جاندار كوچك مثلا عنكبوت، در تدبير زندگى و نقشه تحصيل روزى و تور بافتن و دام ساختن و در كمين نشستن و ديگر حالات او دقت فرماييد، مى بينيد هر يك در حد خود كمال است . یعنی وقتی تار عنكبوت با ريسمانها و طنابهاى ضخيم سنجيده شود، دانسته می شود كه آن تارهاى تننده در عالم وى كامل است و هکذا...
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
به طور کلی هر چه كه در خلقت دل رباى نظام احسن عالم به وقوع پيوسته به اندازه بسیار دقیقی حساب شده است به عبارت دیگر هر نقشی در این نگارستان جهان در حد خود چنان شايسته و بايسته و بسنده و مهندسى شده آفريده شده است كه زيباتر از آن تصور شدنى نيست ،
احسن كل شى خلقه و اتقن كل شى ء خلقه . و هر كلمه وجودى را به وفق عين ثابتش در هر عالم از اوج عرش تا حضيض فرش ، صورتى خاص و حكمى خاص است و هر يك بر اساس ادب و حد خاص آفريده شده است.
پس در این معنا نیز خوب بیندیش تا با نگاهی آسمانی نسبت به خود و جهان پیرامونت شرح صدر یابی و از مشقات بسیار و کثرات متراکم روزگار حق را دمادم در تار و پود خلائق عیان و آن را مایه آرامش بینی...
[/]


از جمله نکات بسیار مهمی که در باب معرفت نفس باید مورد توجه قرار گیرد این است که تمامی اعمال و اورادی که در ایام الله از جمله
روز دحو الارض وارد شده اند صرفا برای ارتقای علمی و عملی شخص ذاکر است و حتی صلوت بر محمد و آل محمد اگر چه در ظاهر ارسال درود به آن حضرات است اما در واقع جهت شکوفایی بیشتر استعدادهای نهفته در فرستنده صلوات است.
به عبارت دیگر صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله فعلى از افعال ما است و علم و عمل هر دو جوهرند كه گوهر هر انسان را مى سازند و عين حقيقت و ذات انسان مى شوند. و انسان كامل مبراى از امكان استعدادى است زیرا وی در كمال به فعليت کامل رسيده است هر چند عبد شكور است پس بدانكه حتی خود صلوات نیز عائد ما مى شود و ما را از نقص به سوی كمال و از قوه به جانب فعليت مى رسانند نه عائد آنكه خود عارى از قوه و استعداد است .
در دعاى مروى از جناب امام على ابن موسى الرضا عليه السلام است : (
يا بدى يا بديع يا قوى يا منيع يا على يا رفيع صل على من شرفت الصلواة عليه ) كه شرافت نماز به صلوات بر حضرت بیان شده است
بر همین اساس سعيد بن معلى گويد: من در مسجد مشغول نماز بودم و حضرت مرا صدا زد و من اجابت نكردم چون سعيد عذر آورد كه در نماز بودم حضرت فرمود: نماز تو را ندا كرد يعنى نماز منم كه تو را ندا كردم . فتدبر!

[="Tahoma"][="Blue"]در حقیقت صلوات خداوند بر حضرتش به معناى «رحمت» است و رحمت خداوند به هر شئی به مقدار استعداد آن شى و طلب کردن رحمت توسط آن شى از حضرت الله تعالى است .
رحمت حق تعالى بر گناهکاران و مذنبين غفران و عفو از آن ها است و بر عارفين و موحدين علاوه بر غفران و عفو، افاضه علوم يقينى و معارف حقيقى است و بر انبياء و اولياء عليهم السلام، تجليات ذاتيه و اسمائيه و صفاتيه و اعلى مرتبه جنت از جنت اعمال و صفات و جنت ذات است و مراد از جنت ذات و صفات، ابتهاج و عشق و لذت ذاتى حق تعالى از ذات و كمالات ذاتيه او می باشد همچنان که شارح قيصرى می فرمايد: (
فالرحمه المتعلقه بقلب النبى صلى اللّه عليه و آله و روحه هى اعلى مراتب التجليات الذاتيه و الاسمائيه لكمال استعداد و قوه طلبه اياها و فيضها من الاسم الجامع الالهى الذى هو منبع الانوار كلها لانه ربه لذلك قال تعالى : ان الله و ملائكته يصلون على النبى صلى الله عليه و آله و لم يقل ان الرحمن و الرحيم او غير هما)
و صلوات ملائكه بر حضرت بدان جهت است كه حضرت واسطه براى وجود آنها در علم و اعيان ثابته و عين و اعيان خارجى است ، چه اينكه واسطه براى كمالات ملائكه نيز مى باشد كه حق تعالى فرمود: (
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين).
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

در تکمیل نکته ای که در پست قبل به عرض محضرتان رساندم باید توجه داشت که حظ و بهره مندی هر کسی از صلواتهایی که می فرستد به مقدار خود اوست به عبارت دیگر قدر برخورداری قوا و شؤ ون هر كسى برای در دریافت مدرکات بمقدار سعه نفس ‍ ناطقه اوست . مثلا هب لى كمال الانقطاع در همه زبانها به يك مرتبه نيست بلكه مطابق با دهن و نفس و سعه وجودى هر فردى اين جمله معنى پيدا مى كند كه ان الهدايا على قدر مهديها، قهرا اين جمله وقتى از دهان مبارك و عرشى حضرت سر الانبياء و المرسلين امير المؤ منين عليه السلام صادر شود باندازه سعه وجودى آن در يتيم نظام هستى معنى پيدا مى كند؛ كه از دهن يك اعرابى باديه نشين بمقدار جان وى ظهور مى يابد.
[/]

[="Blue"]

اویس;828310 نوشت:
يتيم نظام هستى

سلام و عرض ادب
ببخشید یتیم نظام هستی چیه استاد؟[/]

زینبیون;828315 نوشت:
سلام و عرض ادب
ببخشید یتیم نظام هستی چیه استاد؟

سلام علیکم
این عبارت مربوط به پست شماره چند است؟!

بسمه المجیب

اویس;828384 نوشت:

سلام علیکم
این عبارت مربوط به پست شماره چند است؟!

سلام علیکم و رحمة الله

پست 1770

اویس;828310 نوشت:
قهرا اين جمله وقتى از دهان مبارك و عرشى حضرت سر الانبياء و المرسلين امير المؤ منين عليه السلام صادر شود باندازه سعه وجودى آن در يتيم نظام هستى معنى پيدا مى كند

سلام خواهر زینبیون گرامی "دُرّ یتیم"است.

[="Blue"]

حبیبه;829562 نوشت:
بسمه المجیب

سلام علیکم و رحمة الله

پست 1770

سلام خواهر زینبیون گرامی "دُرّ یتیم"است.

سلام
ممنون خواهر خوبم لطف کردید پیداش کردید

اویس;828384 نوشت:
سلام علیکم
این عبارت مربوط به پست شماره چند است؟!

سلام استاد گرامی
اگر ممکنه توضیح کوچکی در موردش بفرمایید
یتیم در اینجا چیه؟[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

زینبیون;831634 نوشت:
سلام استاد گرامی
اگر ممکنه توضیح کوچکی در موردش بفرمایید
یتیم در اینجا چیه؟

درّ يتيم مرواريد درشت و يكدانه را گویند و بى پدر را از این جهت یتیم گويند که چون براى او مانند نمى آيد و لذا درّى را كه در درشتى و بزرگى مانند نداشته باشد را درّ يتيم نامند.
درّ یتیم كنايه از حضرت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد كه او را در نظام هستى مثل و مانند نيست .

عالم به مزله دريا يا صدفى است كه نفس ناطفه انسانى درّ يكدانه و درشت آن است كه او را درنظام كيانى و موجودات آن ، مانندى نباشد. و اين درّ يتيم از نطفه انسانى كه در قوس نزول ، عصاره عالم و لوح محفوظ حق است ، به اشتداد جوهرى و حركت وجودى در قوس صعود با بسم الله الرحمن الرحيم به بي نهايت مى رود كه : يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
[/]

باسمه الرافع

اویس;831659 نوشت:
به اشتداد جوهرى و حركت وجودى در قوس صعود با بسم الله الرحمن الرحيم به بي نهايت مى رود

عرض سلام و ادب و تبریک عید مبارک قربان

حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در شرح بسم الله الرحمن الرحیم می فرمایند:"ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم"

و این کلام را به بعض از عرفاء نسبت می دهند.با مطالعۀ مطلب حضرتعالی این سؤال برایم پیش آمد: طبق این تفسیر ظهور هستی

و حرکت نزولی آن تا طبیعت و ناسوت با بسم الله الرحمن الرحیم تحقق یافته است، رجعت هستی به سوی حق متعال و حرکت در قوس صعود

را نیز جنابعالی به بسم الله الرحمن الرحیم متحقق دانستید،توضیح این مطلب چگونه است؟

با تشکر

حبیبه;831856 نوشت:
توضیح این مطلب چگونه است؟

سلام
پوزش می خواهم که سوال از استاد عزیز پرسیده شد و بنده چیزی نوشتم .
استاد عزیز@};- : چونکه موجودات نظام عالم بی نهایت هستند و از بسم الله ظاهر می شوند همانطور که حضرت امام رحمة الله علیه تفسیر فرمودند آیا می توان گفت نفس انسانی هم که مقام لایقفی دارد و در مقام عروجش نهایت ندارد از بسم الله الرحمن الرحیم است ؟؟؟؟

حبیبه;831856 نوشت:
عرض سلام و ادب و تبریک عید مبارک قربان

حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در شرح بسم الله الرحمن الرحیم می فرمایند:"ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم"

و این کلام را به بعض از عرفاء نسبت می دهند.با مطالعۀ مطلب حضرتعالی این سؤال برایم پیش آمد: طبق این تفسیر ظهور هستی

و حرکت نزولی آن تا طبیعت و ناسوت با بسم الله الرحمن الرحیم تحقق یافته است، رجعت هستی به سوی حق متعال و حرکت در قوس صعود

را نیز جنابعالی به بسم الله الرحمن الرحیم متحقق دانستید،توضیح این مطلب چگونه است؟

با تشکر



با عرض سلام و ادب و تبریک پیشاپیش عید سیعد غدیرو با سپاس از دقت حضرتعالی

در روايتى كه جناب ملا عبد الصمد همدانى در صفحه 374 بحر المعارف روایتی از امام علی علیه السلام نقل كرده است که فرمود:
ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم
همچنان که در روايت ديگری از ایشان آمده است: «ظهرت الموجودات عن باء بسم الله و انا نقطه تحت الباء» (دو چوب و يك سنگ اشكورى ، ص 18)

الموجودات ، جمع محلى به الف و لام است كه مفادش بر اساس روايت اين است که هيچ موجودى در جميع عوالم از ذره تا بيضاء از قطره تا دريا، از كران تا كران دار هستى، نيست مگر اين كه همه و همه از بسم الله الرحمن الرحيم ظاهر شده اند و همه مظاهر اين كلمه مباركند بدون اينكه يك نقطه تكوينى يا تدوينى از آن خارج باشد.
صاحب فتوحات گفته است : (بالباء ظهر الوجود و بالنقطه تميز العابد عن المعبود) مراد از نقطه ، تیرگی وجه امكانی است كه بدان عابد از معبود تميز می یابد.
در اسرار حروف گفته اند که «الف» صورت وجود باطن عام مطلق و «باء» صورت وجود ظاهر متعين است.

و اول موجودى كه وجود مطلق به او اضافه شد، آن «روح اعظم» یا «عقل اول» است كه هم در سیر نزولی و هم در سیر صعودی واسطه تكوين و رابطه وجود از واجب و ممكن و موجب الصاق حادث به قديم است. یعنی همانطوری که بسم الله الرحمن الرحیم در قوس نزول بواسطه تجلی وجود انسان کامل موجب حدوث و بقای عوالم امکانی است در قوس صعود نیز از همین زاویه موجب اتصال خلائق به حق سبحانه و تعالی است. فافهم!

باسمه المنّان

اویس;833412 نوشت:
و اول موجودى كه وجود مطلق به او اضافه شد، آن «روح اعظم» یا «عقل اول» است كه هم در سیر نزولی و هم در سیر صعودی واسطه تكوين و رابطه وجود از واجب و ممكن و موجب الصاق حادث به قديم است. یعنی همانطوری که بسم الله الرحمن الرحیم در قوس نزول بواسطه تجلی وجود انسان کامل موجب حدوث و بقای عوالم امکانی است در قوس صعود نیز از همین زاویه موجب اتصال خلائق به حق سبحانه و تعالی است. فافهم!

عرض سلام و ادب و تشکر از بیانات حکیمانه حضرتعالی

با این وصف قوس نزول و صعود همان سلسله مراتب ولایت است؟

اگر اینگونه باشد همه هستی دائر مدار ولایت ولی الله اعظمند و نیز اگر این درک صحیح باشد سؤالات دیگری

در ذهن حقیر نقش بست که در صورت وجود مجال و اجازۀ حضرتعالی خواهم پرسید.

با تشکر

باسمه تعالی

بهترین درس اخلاق:

حدیث (1) امام علی علیه السلام:

[=IRMitra]إیّاکَ وَ ما یَستَهجَنُ مِنَ الکَلامِ فَإنَّهُ یَحبِسُ عَلَیکَ اللِّئامَ وَ یُنَفِّرُ عَنک الکِرامَ
از به زبان آوردن سخنان زشت بر حذر باش. زیرا فرومایگان را گرد تو جمع می کند و گرانمایگان را از تو فراری می دهد.تصنیف غررالحکم و دررالکلم ح4174 ص214

[="Tahoma"][="Blue"]

حبیبه;833416 نوشت:
عرض سلام و ادب و تشکر از بیانات حکیمانه حضرتعالی

با این وصف قوس نزول و صعود همان سلسله مراتب ولایت است؟


با سلام و عرض احترام خدمت شما سرکار ارجمند
برداشت و انتقالتان کاملا درست و مطابق واقع است.

حبیبه;833416 نوشت:
اگر اینگونه باشد همه هستی دائر مدار ولایت ولی الله اعظمند و نیز اگر این درک صحیح باشد سؤالات دیگری

در ذهن حقیر نقش بست که در صورت وجود مجال و اجازۀ حضرتعالی خواهم پرسید.

با تشکر


بنده به بضاعت قلیل دانش اندک خود در خدمتتان هستم.[/]

باسمه الحیّ القیوم

عرض سلام و ادب و تشکر از حضرتعالی

در عرفان مراتبی که در قوس صعود طی می گردد مطابق مراتبی است که در قوس نزول وجودی طی گشته است

حال سؤال اینجاست که آیا سیر در منازل و مراتب قوس صعود وجودی برای همۀ انسانهاست و یا اهل دوزخ در اسفل

السافلین سلسلۀ وجود باقی می مانند؟

با تشکر

[="Tahoma"][="Blue"]

حبیبه;878007 نوشت:
باسمه الحیّ القیوم

عرض سلام و ادب و تشکر از حضرتعالی

در عرفان مراتبی که در قوس صعود طی می گردد مطابق مراتبی است که در قوس نزول وجودی طی گشته است

حال سؤال اینجاست که آیا سیر در منازل و مراتب قوس صعود وجودی برای همۀ انسانهاست و یا اهل دوزخ در اسفل

السافلین سلسلۀ وجود باقی می مانند؟

با تشکر


با سلام خدمت شما خواهر گرامی
غیر از همان چند نفری که طبق صریح برخی روایات در جهنم مخلد هستند و تا ابد در اسفل السافلین باقی خواهند ماند جهنم برای احدی ابدی و بی پایان نیست بلکه به منزله زدودن زنگارها و حجابهای روحانی است که به حسب شدت و ضعف حجب به مرور کاسته خواهد شد.
منتهی این بدان معنا نیست که همه یا اکثر جهنمیان به مراتب رفیع قوس صعودی نائل خواهند شد بلکه ارتقا و ترقی ایشان نیز به حسب همان مقدار قابلیتی است که بعد از طهارت از ذنوب برایشان حاصل بوده است و نه بیشتر.
و اینجاست که منزلت علم و دانش خود را نشان می دهد زیرا آنچه باعث می شود که جهنمی پس از تطهیر از گناهان در مراتب نازل وجودی وقوف ننموده و گام در مراتب عالی تکامل برزخی نهد همین علم و دانشی است که در دنیا در جهت خودشناسی کسب نموده است.
[/]

باسمه التوّاب

اویس;878465 نوشت:
غیر از همان چند نفری که طبق صریح برخی روایات در جهنم مخلد هستند و تا ابد در اسفل السافلین باقی خواهند ماند جهنم برای احدی ابدی و بی پایان نیست بلکه به منزله زدودن زنگارها و حجابهای روحانی است که به حسب شدت و ضعف حجب به مرور کاسته خواهد شد.

عرض سلام و ادب

پس کفار و مشرکین و معاندین چه می شوند استاد بزرگوار؟

آیاتی که مبنی بر خلود این گروهها در دوزخ است چه؟

اینها چه سهمی از ولایت داشته اند تا مورد رحمت و غفران الهی قرار گیرند؟

پ.ن

استاد گرامی اگر صلاح دانسته و همراهان این مباحث شریف را قابل بدانید

دروس معرفت نفس مانند سابق استمرار داشته باشد.

با تشکر

حبیبه;878766 نوشت:
عرض سلام و ادب

پس کفار و مشرکین و معاندین چه می شوند استاد بزرگوار؟

آیاتی که مبنی بر خلود این گروهها در دوزخ است چه؟

اینها چه سهمی از ولایت داشته اند تا مورد رحمت و غفران الهی قرار گیرند؟


با سلام و احترام
همچنان که عرض کردم همه کسانی که به تصریح آیات و روایات مخلد در نار هستند به طور ابدی در عذاب الیم الهی خواهند ماند منتهی این شامل همه مشرکان و ملحدان و کافرین نمی شود بلکه کسانی که در کفر و الحاد و شرک خود برخی از قابلیتهای انسانی همچون رعایت حق مردم در برخی از امور را پاس داشته اند به وفق همان مقدار از انسانیت خویش شامل الطاف مقام رفیع ولایت قرار گرفته و پس از مواجهه با قهر و غضب الهی و تلقی عذابهای دردناک الهی بواسطه نار تطهیر گشته و از نازلترین مراتب بهشت الهی برخوردار خواهند شد.

حبیبه;878766 نوشت:
استاد گرامی اگر صلاح دانسته و همراهان این مباحث شریف را قابل بدانید

دروس معرفت نفس مانند سابق استمرار داشته باشد.


همراهان گرامی این مبحث شریف همواره قابل بوده و هستند بی لیاقتی و کم سعادتی از این حقیر سراپاتقصیر است.
انشالله اگر توفیقی باشد در خدمتتان خواهم بود.

[="Tahoma"][="Blue"]بديهى است كه ما تدريجا از نطفگى تا كنون با جهان طبيعت هم آغوش بوديم و كم كم با آنها انس گرفتيم و دريا و صحرا و زمين و آسمان و گردش ستارگان و آمد و شد شب و روز و تغيير و تبديل فصول سال و وزيدن بادها و آمدن برف و بارانها و چهره هاى گوناگون حيوانات و نباتات و ديگر چيزها را بسيار ديده ايم و بدين جهت از ديدن آنها چندان تعجب نمى كنيم و يا اينكه از خودمان كه از هر موجودى عجيب‌ تريم غافليم و هيچ گاه كتاب وجود خودمان را نخوانده ايم كه كيستيم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]اكنون مى پرسيم كه اگر به فرض با همین اندام و اعضا و جوارح و سلامت حواس و مشاعر ظاهریمان به طور دفعی و ناگهانی بوجود مى‌آمديم نه تدريجا و در آن حال چشم به سوى جهان هستى مى گشوديم و حركت و هيات و نظم و ترتيب و آمد و شد اين پيكر زيباى هستى را مى ديديم در آن حال چگونه بوديم و چه حالى براى ما بود و درباره اين همه و نيز درباره خود چه فكر مى كرديم و چه بهت و حيرت و وحشت و دهشتى داشتيم؟ در آن حال چه مى خواستيم و چه مى نموديم و چه كسى را ندا مى كرديم چه مى انديشيديم و چه مى گفتيم؟
البته در پاسخ اين پرسش بايد نيك تدبر كرد و با عنايت و توجه تام سخن گفت و از سرفكرت و تامل جواب داد. تفکراتی از این سنخ موجب رهایی انسان از عادات می شود و در این حالت عجایبی شگفت عائد انسان خواهد شد.
[/]

به طور کلی عادات ارزش‏ها را غيرقابل درك مى ‏نمايد؛ بدين معنا كه در نتيجه حصول انس و الفت با اشیا و موجودات گوناگون، غالبا ارزش آنها و توجه به حقایق شگرفی که بر آنها حاکم است بر انسان مجهول مى‏ماند راه رهایی از عادات تفکر است و تفکر که عبارت از جست‏جو و کسب بصیرت برای دست یابی به حقیقت اشیاء است بهترین شیوه برای مشاهده عجائب موجودات است و آن بدین صورت است که با نگاهی دفعی و بدون سابقه علوم و اندوخته های ذهنی خود بدانها بنگریم به طوری که هیچ شناختی از آنها نداشته و گویا می خواهیم برای اولین بار بدانها نظر افکنیم.

با این روش بسیاری از اسراری که اشیاء را دربرگرفته است ناگهان برای شخص متفکر آشکار می‌شوند و ابوابی از مجهولات و مکشوفات جدید برای شخص گشوده می شود. اگر انسان در نوع نظم و چينش خاص کلمات وجودي عالم و روابط تکويني حاکم بر آنها به تفکر بنشيند ملکوت براي او متجلي مي‌شود به خصوص اگر در وادي من کيستم قدم نهد.
یعنی اگر این حالت در مورد شئون ظاهری و باطنی انسان پدیدار شود و شخص در اعضا و جوارح ظاهری و باطنی خود به تفکر بنشیند ناگهان تمامی حشر و الفتی که با اندام خود داشته رخت بربسته و حالاتی عجیب بر وی حاکم خواهد شد به شرط آنکه تمامی شناخت و آگاهی های قبلی خود را نسبت به اعضا و جوارح خویش نادیده انگاشته و با نگرشی دفعی و ابتدایی به خویشتن نظر اندازد.

خاصیت اصلی تفکر آن است که انسان از کثرات و تعیناتی که در طول زندگی خود بدانها مانوس است به در آمده و از موهومات به حقیقت وجود حاکم در موجودات رهنمون شود یعنی از کثرات به آستان وحدت وجود که حق مطلق است بار یابد.

[="Tahoma"][="Blue"]اصول دریافتی از این چند پست

اصل اول: حشر با حقیقت و وجود اشیا موجب خروج از عادت است.
اصل دوم: تفکر بهترین روش برای خروج از عادات است.
اصل سوم: بهترین شیوه برای تفکر، نادیده انگاشتن دانش و اطلاعات قبلی و مشاهده دفعی و اولی موجودات است.
اصل چهارم: تفکر در موجودات ابواب بسیاری از اسرار و شگفتیهای وجود آنها را بر انسان می گشاید.
اصل پنجم: در میان تفکر در موجودات، تفکر در انسان بیشترین شگفتیها را به دنبال دارد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

در پستهای پیشین پیرامون خیرات و برکات تفکر مطالبی به عرض محضر رساندیم. اکنون گوییم که یکی از بهترین راه های تسریع برای خروج از عادات در حالت تفکر «طرح سوالات» است. سوالاتی که پیش از این به راحتی از آنها گذشته و یا ضرورتی برای پاسخ بدانها نمی دیدیم. اگر شخص بتواند در حالت تفکر تمامی احکام اولی و یقینی پیرامون خود را از جمله خبری به جمله استفهامی تغییر داده و به جای نقطه در انتهای تمامی آگاهی های قبلی خود علامت سوال بگذارد زودتر و عمیق تر می تواند به خروج از عادات و مشاهده عظموت و جبروت حقیقت نظام هستی دست یابد. در این درس به بیان برخی از این سوالات که رهگشای تفکر است می پردازیم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]من كيستم؟ من كجا بودم؟ من كجا هستم؟ من به كجا مى روم؟ آيا كسى هست بگويد من كيستم؟! آيا هميشه در اينجا بودم، كه نبودم؟! آيا هميشه در اينجا هستم، كه نيستم؟! آيا به اختيار خودم آمدم، كه نيامدم؟! آيا به اختيار خودم هستم، كه نيستم؟! آيا به اختيار خودم مى روم، كه نمى روم؟! از كجا آمدم و به كجا مى روم؟ كيست اين گره را بگشايد؟!
چرا گاهى شاد و گاهى ناشادم؟ از امرى خندان و از ديگرى گريانم؟ شادى چيست؟ اندوه چيست؟ خنده چيست؟ گريه چيست؟!
مى‌بينم، مى شنوم، حرف مى زنم، حفظ مى‌كنم، ياد مى گيرم، فراموش مى شود، به ياد مى آورم، ضبط مى‌شود، احساسات گوناگون دارم ادراكات جور و اجور دارم، مى بويم، مى جويم، مى پويم، رد مى كنم، طلب مى كنم، اينها چيست؟
چرا اين حالات به من دست مى دهد؟ از كجا مى آيد؟ و چرا مى آيد؟ كيست اين معما را حل كند؟!
چرا خوابم مى آيد؟ خواب چيست؟ بيدار مى شوم، بيدارى چيست؟ چرا بيدار مى شوم؟ چرا خوابم مى‌آيد؟ نه آن از دست من است و نه اين، خواب مى بينم، خواب ديدن چيست؟
تشنه مى شوم، آب مى‌خواهم، تشنگى چيست؟ آب چيست؟!
اين كيست كه اينجا نشسته و مى نويسد؟ نطفه بود و رشد كرد و بدين صورت در آمد، آن نطفه از كجا بود؟ چرا به اين صورت در آمد؟ صورتى حيرت آور در آن نطفه چه بود تا بدينجا رسيد؟ در چه كارخانه‌اى صورتگرى شد و صورتگر چه كسى بود؟
آيا موزونتر از اين اندام و صورت مى شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمى شد؟ اين نقشه از كيست؟ و خود آن نقاش چيره دست كيست؟ و چگونه بر آبى به نام نطفه اينچنين صورتگرى كرد؟! آنهم صورت و نقشه‌اى كه اگر بنا و ساختمان آن، و غرفه ها و طبقات اتاقهاى آن، و قوا و عمال وى، و ساكنان در اتاقها و غرفه هايش، و دستگاه گوارش و بينش، و طرح نقشه و پياده شدن آن، و عروض احوال و اطوار و شؤون گوناگون آن شرح داده شود قصه هزاران هزار و يكشب مى شود ولى آن افسانه است و اين حقيقت؟!
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]اصول دریافتی از این چند پست

اصل اول: از بهترین راه های تسریع خروج از عادت در حالت تفکر، تبدیل کردن تمامی آگاهی های قبلی به حالت سوالی است.
اصل دوم: طرح سوال در حالت تفکر محرک انسان برای کشف حقایق است.
اصل سوم: برخلاف پنداری که عموم مردم در قبل از حالت تفکر پیرامون بداهت وجود و هویت خویشتن دارند در حالت تفکر و خروج از عادت تمامی اولیات و بدیهیات از اندیشه انسان رخت بر بسته و هستی یک پارچه شگفت آور می شود.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سلوک عملی

سحر وقت مسافرت رهروان است و نسیم آن چون دم عیسوی علاج بیماران.
اگر می خواهی با مصباح تفکر خویش زودتر از زنگار عادات برهی سحر را دریاب که تاریکی و خلوت سحرگاه انسان را از اشتغالات و تعلقات رهایی داده و او را به جانب حقیقت واحد وجود رهنمون می سازد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
در صفحات پیشین به ضرورت طرح سوالات پیرامون
من کیستم اشاره نموده و به عنوان نمونه برخی از پرسشهایی که لازم است شخص در حالت تفکر با خود مرور کرده تا از این مجرا از عادات متعارف خود به در آید را بیان نمودیم.
ممکن است این سوال در ذهن خواننده گرامی ایجاد شود که وقتی پاسخ این سوالات را نمی دانیم طرح آنها چه فایده‌ای دارد؟
به عبارت دیگر انباشتن سوالاتی بدون پاسخ چگونه می تواند اسراری از حقایق را به روی آدمی بگشاید؟!
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
در پاسخ بدین پرسش باید بگوییم همچنان که پیش از این اشاره نمودیم مهمترین خصوصیت سوال کردن در مورد آنچه تا کنون بدیهی و آشکار می پنداشتیم، زدودن خویها و عاداتی است که شخص در طول حیات خود بواسطه حشر با اعضا و جوارح ظاهری و باطنی و اشیای پیرامون خود یافته است.
یعنی غرض این نیست که لزوما برای این سوالات پاسخ کلامی داشته باشیم بلکه هدف این است که از ناحیه این سوالات از ظواهر امور سفری به باطن نموده و با رهایی از مفاهیم ذهنی و الفاظ و اسامی و اصطلاحات به حقیقت وجودی آنها باریابیم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

برای این منظور لازم است شخص تمامی آنچه را که پیش از این دیده و شنیده و آموخته و تمامی الفاظ و اسامی و اصطلاحات و مفاهیمی را که پیرامون کارکرد و خصوصیات اشیاء در ذهن خود اندوخته، به فراموشی سپرده و به هریک از موجودات به دیده‌ی دفعی و اولی بنگرد یعنی گویا تا کنون هرگز آنها را ندیده و هیچ چیزی در موردشان نمی داند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
انجام مستمر و بدون انقطاع این دستور العمل، خصوصا در دل تاریکی شب، موجب می شود که به تدریج انس و الفتی که شخص از ظواهر اشیاء داشته از بین رفته و جلوه ای دیگر از موجودات برای انسان نمایان شود.
در ابتدا ممکن است که شخص حتی در حالت خواب و یا حتی بیداری، تصاویر مدهشی را ببیند و یا مثلا حیوانات درنده ای را مشاهده کند که در صدد حمله و آسیب رساندن به وی هستند. حیواناتی که دهها برابر از حیوانات متعارف در دنیا وحشتناک‌تر و درنده‌تر بوده و شخص راه گریزی از آنها نیابد. حالاتی از این دست در ابتدای شروع برنامه تفکر طبیعی بوده و نشان از عزم و جزم آدمی برای سفر از ظاهر به جانب باطن عالم دارد
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
وقتی شخص کمی قویتر شود خواهد دید که تمامی آن حیوانات درنده ای که در ابتدای راه در صدد حمله به او بودند از بیرون نبوده و از خود برخواسته اند یعنی همه آنها تمثل ملکات و خلق و خوهای ناپسندی است که شخص در طول عمر خود آنها را داشته و از آنها بی خبر بوده است و اکنون که شخص تصمیم بر مشاهده حقایق و حشر با باطن عالم نموده است این ملکات به صورت حیوانات ترکیب یافته‌ی وحشتناکی برایش متجلی شده اند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

وقتی چنین حالتی عارض شد شخص نباید شانه خالی کرده و از تصمیمی که برای خودشناسی و خودسازی گرفته است منصرف شود. زیرا گریزی از مشاهده این ملکات نفسانی نیست اگر شخص در دنیا به اختیار خود تمثل ملکات و خلقیاتش را مشاهده نکند در حالت احتضار که قهرا خروج از عادت برایش حاصل می شود به صورت غیرارادی به مشاهده صورت باطنی ملکات و خلقیات خویش نائل خواهد شد و آنگاه دیگر زمانی برای تصحیح و اصلاح خلقیات نخواهد بود.
[/]