`*ღ*´ کلبه احزان `*ღ*´ اشعار و پیامک ویژه امام زمان علیه السلام

تب‌های اولیه

4029 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دوازدهمين بهار

پنج سال سر بر خاک عبودیت گذاشتی.
پنج سال غرق شدی در آیه آیه کلام وحی.
پنج سال گذشت از اضطراب روح بی قرارت

و تو... دوازدهمین درختی شدی که از کویر زمین روییدی.
دوازدهمین بهاری شدی
که بشر، هیچ وقت نتوانست لطافتت را درک کند.

یازده جاده از جاده های امامت پیموده شده بود
و تو آخرین جاده ای شدی که تا آسمان قد کشید و به افلاک رسید.

و خدا خواست که چشم های زمین در انتظار به سر ببرد.

خدا خواست که حسرت بکشند زمینیان دیدار تو را.

آقا!
زودتر بیا و ما را برسان به آرزوهای دست نیافته یازده مرد آسمانی.:Gol:


سراپا كويريم و چشم‌انتظاري
كه يك روز، يكريز بر ما بباري

:Gol:
بيا جامه‌ات را به جنگل بپوشان
كه قرآن برويد، قناري قناري

:Gol:
و مرداب‌هايي كه در خواب هستند
بياشوب‌شان، آي، همواره جاري!

:Gol:
در اينجا كه تصوير باران مجازي‌ست
چه زيباست در چشمت آيينه‌كاري

:Gol:
تو روشن‌تر از آني، اي نور غيبي،
كه خورشيدها را به ياري بياري

:Gol:
قسم مي‌خورم شب پُر از خستگي شد
به آن كهكشاني كه در چشم داري

:Gol:
خبر از ظهور تو مي‌داد، اي عشق!
نسيمي كه مي‌رفت با بي‌قراري

:Gol:

آغاز امامت نور :Gol:

خداوند، سرنوشت زمین را به تو سپرده است.

در این ثانیه های تازه، در این شکوه دیرین سال رحمت که امروز این گونه سرشار است،
پای هر دریچه ستاره ای می درخشد و هیاهویی است آغاز روزی این چنین را؛ آغاز امامت نور، آغاز امامت آخرین ستاره بیدار.

شایسته ایستاده ای و چراغ های راه، در سرانگشتان اشارتت روشن شده است.
شایسته ایستاده ای و خورشید، بر پلک های آفتابی ات سجده برده است.
شایسته ایستاده ای و این آغاز روزهای انتظار است.:Gol:

این روز فرو خفته را برانگیخته ای در صبحی روشن؛ آخرین وعده الهی محقق شده است.
شایسته ایستاده ای و بر شانه های استوارت، بهار بوسه داده است؛ :Gol:

حضور روشنت امید این روزهاست.
شایسته ایستاده ای و اشتیاق امامتت ، این فرودست را به فرادست پیوند زده است.
زمین در پوست خود نمی گنجد و چراغ های هدایت، در دست های مهربانت روشن است.
تو آن سایه مهربانی که وعده حتمی خداوندی برای این روزهای مکرر و مکدر. وعده نور، جذبه فلق است و کرانه های آسمان، خلاصه شده در چشم هایت.

جذبه فلق است و اولین روزی که ردای امامت به تن کرده ای.
جذبه فلق است و روزی سرشار از آینه.
نجوای گداخته ام را به شور، در جای جای خاک رها کرده ام.

جهانی در مقابل شکوهت خم شده است. نعمت، بر ما تمام و شب چون روحی سرگردان، در بیابان های پیکر خویش فرو ریخته است و روز با برقی از دیدگان سرشارت آغاز شده است. :Gol:

بوی بابونه فضا را آکنده است؛ اولین روز امامت اولین روزی است که جهان، با شوق در جذبه نورت ته نشین شده است.
امروز اولین روزی است که خداوند سرنوشت زمین را به تو سپرده است.:Gol:

تشنه باران

امروز، خورشید مهربان تر از همیشه بیدار می شود. روز از شانه های تو آغاز می شود تا جهان، بزرگی ات را ببیند؛ چون بزرگی ابراهیم خلیل علیه السلام در برابر بتانی که فرو ریختند. :Gol:

ملکوت را در دست هایت به تماشا می گذارند تا رسولان بی رسالت دنیازده، بهشت را پیچیده در قنوتت به تماشا بنشینند.

جهان، خلاصه ای از لبخند توست که امامتت را تمام آبشارها قیام می کنند و جنگل ها قامت می بندند.:Gol:

بزرگی؛ چون پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله . بزرگی؛ چون وحی، چون پدرانت ردای پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوشت آواز عدالت سر می دهد و شمشیر سرْ شکافته پدر بزرگوارت علی علیه السلام ، در دست هایت مشق عشق می کند.

چشم هایت بوی مهربانی زهرا علیهاالسلام می دهد.
امروز، روز بزرگی توست؛ بزرگی تو بزرگ تر از تمام پیامبران است. بزرگی تو سال ها خواهد بود؛ بزرگی تو از ازل آغاز شده و با ابدیت به پایان می رسد.

خدا از امروز، تو را بزرگ تر از هر کسی می خواهد.
امروز از آن توست؛ مثل تمام فرداهای نیامده، مثل تمام دیروزها، مثل تمام روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها.

تمام فصل های سال، نامت را از بر کرده اند؛ مثل تمام درخت ها و آب ها.
امروز، روز آغاز مهربانی خداوند با دنیاست، روز مهربانی تو با جان های تشنه ما. امروز، روز آشنایی و آشتی لبخند و آینه هاست؛ روز شکوفا شدن گل های محمدی در دامنه نام شکوهمند تو. امروز، عطر گل های محمدی فراگیر می شود و باغ های عصمت، در شکوه امامتت شکوفه خواهند کرد، با نفس های معطرت.

:Gol:

اللهم عجّل لوليك الفرج :Gol:


امروز، فروردین ها از لبخند تو شکوفه خواهند داد و اردیبهشت ها با نفس هایت بهشتی می شوند.
ابدیت در تو خلاصه می شود و شادی، با لبخندت به نهایت کمال می رسد. بعد از امروز، جهان آغاز می شود؛ جهان از امروز، دوباره متولد خواهد شد.
پیش از این، نمرودها، رودهای آتش را گرداگرد زمین شعله کشیده بود؛ اما امروز با تو دنیا سربلند بیرون می آید از این همه آتش طغیان.:Gol:

مانند ابراهیم خلیل، آتش ها را گلستان کرده ای. امروز، نوح، کشتی نجاتش را به دست تو می سپارد تا سینه سخت ترین توفان ها را به سمت ساحل های امن بشکافی.:Gol:

ای منجی، ای یگانه منجی! از امروز، سکان هدایت بشر به دست توست. از امروز، شادی های ما آغاز خواهد شد؛ مثل غم های طولانی تو.
بر ما ببار، ای رحمت بی کران خداوند!:Gol:

بر ما ببار که سال هاست کویر سینه هامان، تشنه باریدن زلال توست. :Gol:




الا ای قـــائــم نـــور خــــدایــی
که هستی منتظر، مولای مایی



تو هستی در کجا از دیده پنهان
نـدانــم مـن، نـهــانـی و کـجایی



شـده عـالـم پر از جور و شقاوت
بـرون آ ای هــمــای آشنــــایی



تویـی چون روی تابان محمد(ص)
جـبـیـن نــورانــی و هم دلنوایی



اگــر تـیــغـی بجنبانی تو از جای
هـمـــه عــالـــم بـگیرد پارسایی



گناه و ظلم و کینه گشته بسیار
تـو با عـدل و عــدالت ره گشایی



همــه ادیـان عالــم دیـده بر راه
نـبــاشد غــیـر راهــت ره بجایی



بیـا تـا نـظـم گیــرد چـرخ گردون
بــه غـیـر از تـو نـباشد رهنمایین



جات هر دو عالم در ید تـوست
نـدانـم کـی تــوانــی رو نــمایی



تو هـم آن وارث پـیـغمــبــرانی
کـه بـر اهـل جـهان میر و ولایی



تو را همه گواهی داده اند



در ادامه خورشید امامت پدر، تابیدن گرفتی.

همه نشانه هایی که پدر داد، با تو بود.

نام گرامی ات را از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله دهان به دهان و سینه به سینه، معطر نقل کرده اند.

همه پدرانت، آرزوی دیدنت را داشتند؛

چنان که ما حسرت بوییدنت را.

از ازل تاکنون، در خواب همه انسان ها قدم زده ای.

تو را به اندازه همه قِدْمت تاریخ، گواهی داده اند؛

که روزی امام خواهد آمد.





عباس محمدی

هرگز فراموشمان نمی کند



ای منتظران!

ای دلبستگان خورشید همیشه فروزان!
سختی های زمان، دیری نمی پاید.

ای عاشقان!
ای خلوت نشینان پریشان!

امیدمان ناگهان با کوله باری از مهربانی می آید.
از «بیهوده گویان» نباشید؛ از «عافیت طلبان» و از «مصلحت جویان»!

اگر او «شریک قرآن» است، چرا قرآن نمی خوانید؟

اگر او «خورشید شب شکن» است، چرا در تاریکی ها می مانید؟

و اگر او «کشتی نجات» است، چرا به سوی دریا نمی رانید؟

راستی اگر او «باران و رحمت بی کران الهی» است، چرا در زیر باران تشنه نشستن؟

اگر او «سرسبزی روزگاران» است، چرا در فصل برگ ریزان، از پا نشستن؟

و اگر او «سرپرست و دوستدار مؤمنان» است، چرا دل دوستان خدا را شکستن؟

آه... یاران!

او «از بین برنده ستم و تجاوز» است، راه «عدالت» بپویید.

او «دروازه هدایت» است، از «گمراهی»ها، دوری بجویید.

و او هیچ گاه ما را فراموش نمی کند، از «عشق» بگویید.


مهدی خلیلیان




دعــا كـنـیـد رسـد آن زمــان كـه یـار بـیاید
خـزان بـاغ جهــان را ز نـو، بـهار بـیاید

دعــا كـنـیـد، دعـــایی كـه آفتاب درخشان
بـه سرپـرستــی گلـهای روزگار بـیاید

زند به گُرده شب زخم، گام تـوسن عزمش
چو از فراز زمان، مهر شب شكار بیاید

هــزار اخـتـر تـابنـده در سپهـر دو دستش
هــزار مهــر منیرش به كوله‌بار، بیاید

قـیـامـتـی كند از قـامتش، بیا كه تو گویی
مـعـاد رویـِش انـسـان دریـن دیار بیاید

دمـد بـه گلشن گیتی، بلوغ صبح رهایی
بـهار خنـده زنـد، گل به شاخسار بیاید

اگـر زمـوج پـرآشوب عـشـق، نـوح زمانه
به ساحلی كه مرا باشد، انتظار، بیاید

هـزار اختر نور از فلك ز شوق و ز شادی
بـرا دیـــدن آن یــار گـلـــعـــزار بــیــاید

جمــال را بـنـمـایــد اگـر ز پـرده غـیـبـت
قــرار بــــر دل یـــاران بــی‌قـــرار بیاید

كتاب عشق گشایید و «ان یكاد» بخوانید
دعــا كنــیـد كـه آن یـار غمگسار بیاید


از ما فاصله گرفتی تا به تو نزدیک تر شویم



تا جهانی شدن گل های محمدی، پشت پرده غیبت، نفس های غم ناک زمین را می شماری.

از ما فاصله گرفتی تا آسمانی تر شویم. از ما دور شدی تا در غم ندیدنت با باران های بی وقفه، سقف آسمان پایین بیاید؛ شاید به آسمان نزدیک تر شویم.

تنهای مان خواستی، تا تنهایی تو را حس کنیم که تنهاتر از آسمان بودی در بین ما دنیازدگان.

یک روز، آسمان را تا ارتفاع سرانگشتانم پایین می کشم و دردهای تنهایی ام را به خورشید می گویم.

کاش چشمانمان به دیدن خورشید عادت کند، تا تو را که نورانی تر از خورشیدی، تاب بیاوریم!



عباس محمدی


اگر لطفي كني آيي كنارم
به خاك پاي تو سر مي‌گذارم

:Gol:
براي ديدنت جز نيمه جاني
كه بر لب آمده چيزي ندارم

:Gol:
از اين دنيا فراقت كرده سيرم
از آن ترسم به هجرانت بميرم

:Gol:
اگر خواهي نباشي همدم من
به دام خود چرا كردي اسيرم؟

:Gol:
اللهم عجل لوليك الفرج


جــــز وصـــالت زِخــــداونـــد تمــــنّا نكنم

عاشقــــم عاشـــق روي تـو و حاشا نكنم

:Gol:

شمـــع رويــت بفروزد شبي اَر محفل من

همــچو پـــروانه بســوزم پَر و پروا نكنم

:Gol:

بســـته‌ام عهــد نگــارا كــه دم رفتن جان

تــا نيـــائي بــه ‌سـرم ديده‌ی خود وا نكنم

:Gol:

گـــر دَمــي لعـل لبت را بگشايي به سخن

يـــادي از آب حـــيات و دم عـــيسيٰ نكنم

:Gol:

گــر ببينــــم قد رعناي تو اي رشك چمن

يــاد ســرو چمــن و قــامت طــوبيٰ نكـنم

:Gol:

گــر بــدانم به‌ خـــدا منزل و مأواي تو را

به جهــان غيــر ســـر كوي تو مأوا نكنم

:Gol:

ميل دنياش «شكوهي» زِ پي ديدن توست

بي‌ جــهت نيســـت اگر ميل به عقبيٰ نكنم

:Gol:

اللهم عجّل لوليك الفرج


رسيد بر لبم از انتظار جان، بي‌تو
شده است خستة هجران دل جهان، بي‌تو


بيا كه باور سبزم شود خزان، بي‌تو
«دلم قرار نمي‌گيرد از فغان، بي‌تو


سپندوار ز كف داده‌ام عنان بي‌تو»:Gol:


دلي كه نيست دمي از حضور غم فارغ
به دستهاي تو خواهد شد از ستم فارغ


خوش آن زمان كه نشينم ز بيش وكم فارغ
«ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ


زجام عيش لبي تر نكرد، جان بي تو»:Gol:


هميشه منتظرت بوده‌ام ز تنگ دلي
قسم به روي تو فرسوده‌ام ز تنگ دلي


به غير تو گله ننموده‌ام ز تنگ دلي
«چو آسمان مه آلوده‌ام زتنگ دلي


پر است سينه‌ام از اندُهِ گران بي‌تو»:Gol:


در اشتياق تو گشته است سينه خانة ‌شوق
شده است شعر من از مهر تو نشانة شوق


نمي‌خورد به هدف تيري از كمانة شوق
«نسيم صبح نمي‌آورد ترانة شوق


سر بهار ندارند بلبلان بي‌تو»:Gol:


به عزم كوي شما كوله بار مي‌بندم
دلي به آخر اين انتظار مي‌بندم


چو راه گرية بي‌اختيار مي‌بندم
« لب از حكايت شبهاي تار مي‌بندم


اگر امان دهدم چشم خونفشان بي‌تو»:Gol:


رسيد ز آه دلم استعاره‌اي به زبان
ز سوز سينة من شد اشاره‌اي به زبان


نمي‌شود غم ديرينه چاره‌اي به زبان
«چو شمع كشته ندارم شراره‌اي به زبان


نمي‌زند سخنم آتشي به جان بي‌تو»:Gol:


قفس شكسته، ولي پاي بند زنجيرم
بيا كه بي تو در اين آشيانه مي‌ميرم


به قول خواجة شيراز «چيست تدبيرم؟»
«ز بي دليّ و خموشي چو نقش تصويرم


نمي‌گشايدم از بي‌خودي زبان بي‌تو»:Gol:


به يك اشاره به راه تو جان و دل بدهم
ز بند هستي ناچيز خويشتن بِرَهم


چو نقش آب در اين دشتها گسسته ز هم
«عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم


چو يادم آيد از آن شكرّين دهان بي‌تو»:Gol:


تمام حاصلم از روزگار بود همين
كه پاي عشق نهم آنچه دارم از دل و دين


دمي كز«آتش» ما سوزد آسمان و زمين
«گزارش غم دل را مگر كنم چو «امين»


جدا ز خلق به محراب جمكران بي‌تو»:Gol:

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ،
تنها تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

سید حمیدرضا برقعی

اي صدايت خوش‌تر از آواز آب
تشنگان را نيست ديگر صبر و تاب

:Gol:
از حجاب ابر غيبت، ماه من
پاي رجعت نِه، به چشمان ركاب

:Gol:
دست خود از آستين حق برآر
تا كه تيغت را ببوسد آفتاب

:Gol:
اينك اين آغوش باز جاده‌ها
اي سوار عشق! بگذر باشتاب

:Gol:
برتن شب ريز، سيل نور را
آفتابا! بر دلم لَختي بتاب

:Gol:
هجرت ـ اي از ما به ما نزديك‌تر! ـ
مي‌برد از دل قرار، از ديده خواب

:Gol:
بي‌جواب از تو نمانَد پرسشم
پرسشم از تو نماند بي‌جواب

:Gol:

سلام دوستان

یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

این سر شوریده باز اید به سامان غم مخور


دوستان این موضوع را ایجاد کرده ام تا هر وقت حس کردید که غم دوری به شما فشار میاره بیاید این جا شعری دلنوشته ای و... چیزی بنویسید تا کمی راحت بشوید

به امید انکه این کلبه احزان روزی گلستان شود و یوسف ما بیاید

نگذارید کلبه ی ما از بین برود
چشم ها را سفید کنید تا پیراهن یوسف اید
:Gol::Ghamgin:

این دل باشد در گرو ات مهدی جان تا زمانی که تو را بینم و باز ستانم:Gol:

جانم در قفس عشق به تو مولا مانده پس کجایی که چرا من نمی بینم تورا؟:Gol:

سلام
او امده منتظر است تا ما بیاییم
موفق باشیم

سخت است

بر سر چشمه بودن و اب نخوردن

ساقیا

اب بیاور که دلم خشکیده :Gol:


:Gol:تو مرا مهمان کن:Gol:
:Gol:

[=Times New Roman]مرا به روشنی آفتاب؛ مهمان کن


[=Times New Roman]
[=Times New Roman]مرا به جرعه اي از نور ناب؛مهمان کن

[=Times New Roman]:Gol:

[=Times New Roman]
[=Times New Roman]مرابه یاسمن و یاس سنبل و سوسن

[=Times New Roman]به سرو و سبزه و باران و آب؛ مهمان کن
[=Times New Roman]:Gol:

[=Times New Roman]کتاب حسن تو مجموعه ای تماشایی است

[=Times New Roman]مرا به صفحه ای از آن کتاب؛ مهمان کن
[=Times New Roman]:Gol:

[=Times New Roman]
[=Times New Roman]درازدحام خیالات خویش حیرانم

[=Times New Roman]مرا به خلوت بی اضطراب؛ مهمان کن
[=Times New Roman]:Gol:

[=Times New Roman]
[=Times New Roman]چو قطره ای که به دریا رسد؛ مرا دریاب

[=Times New Roman]چو ذره نزد خود ای آفتاب؛ مهمان کن

[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]کنون که فصل گل و وصل گل میسر نیست

[=Times New Roman]بجای گل تو مرا با گلاب؛ مهمان کن

[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]هزار مرتبه خواندم تو را؛ تو هم یک بار

[=Times New Roman]به یک نگاه مرا درجواب؛ مهمان کن

[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]دل مرا که به یک خنده از تو خرسند است

[=Times New Roman]به یک تبسم حتی به خواب؛ مهمان کن

:Gol:

ای خوش آن کس که سحرگاه نجاتش دادند
از در لطف تو ای دوست براتش دادند
آن که پرونده اعمال به دست تو سپرد
سیئه داده و سیل حسناتش دادند
به خدا جای دگر غیر حسینیه نرفت
هرکه در اول عمر آب فراتش دادند
هر که بر غربت جد تو فراوان گرید
وعده ی آمدنت وقت وفاتش دادند
جان به قربان دو چشمی که به عشق عباس
اذن دیدار تو اندر عرفاتش دادند

عاشق سوخته
پرده بردار ز رخ، چهره گشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
دست از دامنت ای دوست نخواهم برداشت
تا من دل شده را یک رمق و یک نفس است
همه خوبان بر زیبایی ات ای مایه ی حسن
فی المثل در برٍ دریای خروشان چو خس است
مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه راز است و نوای مگس است
داد خواهم غم دل را به کجا عرضه کنم
که چو من دادستان است و چو فریاد رس است
این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود
سوی دلدار روان و همه بانگ جرس است
امام خمینی رحمه الله علیه

[=Times New Roman]تا به کي در پرده ماني ماه من! روشنگري کن [=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا کني هر دلبري را عاشقِ خود، دلبري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]جلوه‌اي کن! زهره را چون ذرّه محو خويش گردان [=Times New Roman]
[=Times New Roman]رخ نما و مشتري را بر رخ خود مشتري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا به کي از دوري ماه رخت کوکب شمارم؟
[=Times New Roman]چرخ دين را مهر شو، در آسمان روشنگري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]شاهباز دين زهر سو مي‌خورد تيري، خدا را [=Times New Roman]
[=Times New Roman]طاير بشکسته بال دين حق را شهپري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]قاف تا قاف جهان پر شد زظلم اي حجّت حق! [=Times New Roman]
[=Times New Roman]تکيه زن بر مسند عدل الهي، داوري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]موج بحر کفر، پهلو مي‌زند بر ساحل دين [=Times New Roman]
[=Times New Roman]نوح شو، توفان بپا کن! فُلک دين را لنگري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا نداده حق پرستي جاي خود بر بت‌پرستي [=Times New Roman]
[=Times New Roman]بت شکن شو چون خليل و دفع خوي آزري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا به کي چرخ ستمگر بر مدار ظلم را از بن بر افگن [=Times New Roman]
[=Times New Roman]برق شو! از دشمنان خرمن بسوزان، تندري کند
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا به کي از گوهر دين! از صدف بيرون نيايي؟ [=Times New Roman]
[=Times New Roman]ناخدا شو! کشتي دين خدا را رهبري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]تيغ برکش از نيام و قصد جان دشمنان کن [=Times New Roman]
[=Times New Roman]پاي بر زن بر رکاب و حمله‌هاي حيدري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]اي همه جانها به لب از هجر رويت چهره بگشا!
[=Times New Roman]وي همه آثار هستي از تو مشتق، مصدري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]گر هواي ياري او را به سر پروانه داري [=Times New Roman]
[=Times New Roman]تا تواني خدمت عشّاق پور عسکري کن
[=Times New Roman]:Gol:
[=Times New Roman]

صدای بال ملائک ز دور می آید



مسافری مگر از شهر نور می آید؟
:Gol:



دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت



مگر که موسی عمران زطور می آید؟
:Gol:



ستاره ای شبی از آسمان فرود آمد



و مژده داد که صبح ظهور می آید
:Gol:



چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد



به شوق آن که پگاه سرور می آید
:Gol:



به زخم های شقایق قسم هنوز از باغ



شمیم سبز بهارحضور می آید
:Gol:



مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟



صدای پای سواری زدور می آید



:Gol:اللهم عجل لولیک الفرج :Gol:


مولاي من وقت آمدنت دير شد بـيــا
اين دل در انتظار تـو پيـر شد بـيـــــا

ديدم به خواب امدي از جاده هاي دور
گفتم دلم ؛ خواب تو تعبير شد بـيـــــــا

اين جمعه هم گذشت ، وليكن نيامدي
آيات غربتم همه تفسير شد بـيـــــــــا

گفتي كه پاك كن دلت ازهرچه غير ماست
قلبم به احترام تو تطهير شد بـيــــــــا

هر شب به ياد خال لبت گريه مي كنم
عكست ميان آينه تصوير شد بـيــــــــا

در دفترم به ياد تو نرگس كشيده ام
نرگس هم از فراق تو دلگير شد بـيــا

اگر روزي ببينم؛ روي ماهش
دمي افتد به روي من؛ نگاهش

بيفتم به روي پايش؛ همچو سُرمه
كشم بر ديدگانم؛ خاك راهش

اگر بينم جمال دلربايش
كنم جان را نثار خاك پايش

نگردد نااميد از درگه او
گداي دردمند بي نوايش

:Gol:اللهم عجل لولیک الفرج :Gol:

تو طلوع آفتابی...

به غمی نشسته بودم
ز گنه شکسته بودم
به هوای نان گندم
زتو من گسسته بودم

به سیاهی و شب و غم
به سکوت و مر گ ماتم
به همین دو روز دنیا
زتو دور مانده بودم

تو مرا زمن ستاندی
به سپیده ام رساندی
زصفا و مهر وجودت
به من سیه چشاندی

تو طلوع آفتابی
به شب ظلمت جانم
نبود که بی هوایت
لحظه ی دگر بمانم

من کجا و سایه ساری که
ز دستان تو ریزد
من کجا و آتشی که
ز محبت تو خیزد

من زمین تو آسمانی
من غمگین تو شادمانی
من همین که می نمایم
تو همان که می کشانی

من آن روز را انتظار می کشم

روزی ما دوباره کبوترهايمان را پيدا خواهيم کرد
و مهربانی دست زيبايی را خواهد گرفت.
روزی که کمترين سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری ست.
روزی که ديگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ايست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف ؛ زندگيست
تا من بخاطر آخرين شعر رنج جستجوی قافيه نبرم...
روزی که تو بيايی ؛ برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوتر هايمان دانه بريزيم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که ديگر نباشم

پس تو کی می آیی؟!


ورق های روزگار کهنه شد

صداقت ها نم کشید

قرص ماه گم شد در حوضچه شب

گل قالی پوسید

زیر پای علفهای هرز

خورشيد

نگران در تب بالای خود

گل آفتابگردان

افسرده در سکنج سایه ای

پس تو کی می آیی

که فضا را متحول

رنگ را جان

وعشق را

رمق بی افزایی ...

چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید


تمام سوز دلم را ز دوردست نگاهت

:Gol:


به کوچه های عبورت چقدر اب بپاشیم

یواشکی من و این چشم های مانده به راهت


:Gol:


هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم

صدای ندبه و زاری ز جمعه های پگاهت

:Gol:


چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت

نیامدی و شدم خود چه قصه گوی پر اهت

:Gol:


چقدر هلهله دارد طنین سبز طلوعت

چقدر همهمه دارد گدای این همه جاهت

:Gol:


چگونه جان بسپارم به پای سرخ ظهورت

به وقت گفتن این شعر و یا رکاب سپاهت

:Gol:


شکسته بال عروجم ز تیرهای معاصی

خدا کند که نیفتم ز دیدگان سیاهت

:Gol:


تمام شهر و محل را سپرده ام که بگویند

به هر کجا که تو هستی خدا به پشت و پناهت

:Gol:


دعاترین دعاها همین دعای نگار است

امان بده که بمیرم به پای بقیت الاهت

:Gol:

:Gol:اللهم عجل لولیک الفرج :Gol:

[=Microsoft Sans Serif]بشکفت به شوق و شعف و زمزمه امشب
گل از گل لبخـند بنی فاطمه امشب

مرغان بهشتـی شده آواره مهدی
گـردند به دور و بــرِ گهـواره مهدی


[=Times New Roman]

شعـبــان شـد و پـیـک عشــق از راه آمــد


[=Times New Roman]

عــطــر نفـــس بقــیــــــــــــــة الـلــه آمــد

[=Times New Roman]


بـا جلــوه سجـاد و ابـوالفـضـل و حسـیـن


یک مـاه و سـه خورشیــد در ایـن مـاه آمـد


[=Times New Roman]

[=Times New Roman]

[=#ff00ff]

[=115][=+0]مبارک باد[/] [/][=+0]میلاد تو،[/]

[/]

[=Times New Roman]


[=Times New Roman]

[=Times New Roman]

ای معراج خاکیان و ای سراج افلاکیان؛

[=Times New Roman]

[=Times New Roman]


[=Times New Roman]

ای آینه ایمان،

[=Times New Roman]


[=Times New Roman]

[=Times New Roman]

یا صاحب الزمان

!

[=Times New Roman]


مژده اى دل كه مسیحا نفسى مى‏آید كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى‏آید
ز غم هجر مكن ناله و فریاد كه من زده‏ام فالى و فریاد رسى مى‏آید
از آتش وادى ایمن نه من خرم و بس موسى آنجا بامید قبسى مى‏آید
هیچكس نیست كه در كوى تواش كارى نیست هر كسى آنجا بطریق هوسى مى‏آید
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست اینقدر هست كه بانگ جرسى مى‏آید
جرعه‏اى ده كه به میخانه ارباب كرم هر حریفى ز پى ملتمسى مى‏آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غمست گو بران خوش كه هنوزش نفسى مى‏آید
خبر بلبل این باغ بپرسید كه من ناله‏اى مى‏شنوم كز قفسى مى‏آید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاهبازى به شكار مگسى مى‏آید

بیا كه رایت منصور پادشاه رسید


نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت

كمال عدل به فریاد داد خواه رسید

سپهر دور خوش اكنون زند كه ماه آمد

جهان به كام اكنون رسد كه شاه رسید

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن

قوافل دل و دانش كه مرد راه رسید

عزیز مصر بر غم برادران غیور

ز قعر چاه بر آمد باوج ماه رسید

كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل

بگو بسوز كه مهدى دین پناه رسید

صبا بگو كه چها بر سرم در این غم عشق

ز آتش دل سوزان و برق آه رسید

ز شوق روى تو جانا بر این اسیر فراق

همان رسید كز آتش به برگ كاه رسید

مرو بخواب كه حافظ ببارگاه قبول

ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید



گل همیشه بهارم خداکند که بیایی

زدل برفته قرارم خدا کند که بیایی

:Gol:

دوای درد دل من نوید صبح امیدم

سپیده سحر من خداکند که بیایی


:Gol:

به خشکی دل سردم چو باد سبز بهاری

ز راه رافت و رحمت خدا کند که بیایی

:Gol:

به این کویر دل من چو آب سرد گوارا

ز آسمان الهی خدا کند که بیایی

:Gol:

کنار بوته خاری نشسته غنچه زخمی

برای نازش این گل خدا کند که بیایی

:Gol:

صفای صعی دل من به پای مروه رویت

چو آب زمزم کعبه خدا کتد که بیایی

:Gol:

غریبیم شده افزون در این دیار تباهی

غریب خسته دوران خدا کند که بیایی

:Gol:

ذخیره من خاکی محبت پدر توست

صدای غربت حیدر خداکند که بیایی

:Gol:

به کوچه های ستمگر کنار چادر خاکی

به انتقام نگارم خدا کند که بیایی

:Gol:

تمام شهر و دیارم شده فساد و تباهی

ز پشت قله دوران خدا کند که بیایی

:Gol:

فدای خال سیاهت گل شقایق نرگس

شکسته شیشه اشکم خدا کند که بیایی

:Gol:

به انتها برسیدم رخ مه تو ندیدم

تو ای هلال شب من خدا کند که بیایی


:Gol:


برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است

دل ِ گرفته ی این روزگار ، غمگین است
:Gol:


گذشت فصل زمستان ولی ببین بی تو

چقدر چهره ی فصل بهار غمگین است

:Gol:

اگرچه زاهد ک روزه دار ، خوابیده

ولیکن عاشق شب زنده دار ، غمگین است

:Gol:

هنوز مثل گذشته ، ندای حق یا حق

شبیه قصه ی حلاج و دار ، غمگین است

:Gol:

حریم خانه ی مادر بزرگ غرق دعاست

نگاه ساعت شماطه دار ، غمگین است

:Gol:

کویر قلب مرا آتش تو سوزانده

بر او به رسم تسلی ببار ، غمگین ست . . .

:Gol:

تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم
شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم

تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري
به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم

تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است
تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم

ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است
كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم

بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را
نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم





گلایه‎ای از دل

گلایه‎ام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست

گلایه‎ام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوش‎ها كه برای گناه‎ها كَر نیست

گلایه‎ام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!

هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست

همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانی‎مان به اكبر نیست

عجیب نیست چرا پشت پرده‎ای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست

اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایه‎ام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست



دل تنگ تو گشتم ای دوست

کنج دل که خانه اوست

یوسف زهرا کجا است ای یار

فرج اش رسان چه زود



کی ببینم چهره زیبای دوست؟
کی ببویم لعل شکر خای دوست؟


کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟

کی برافشانم به روی دوست جان ؟
کی بگیرم زلف مشک آسای دوست؟

این چنین پیدا زما پنهان چراست؟
طلعت خوب جهان آرای دوست؟

همچو چشم دوست بیمارم ، کجاست؟
شکرزان لعل جان افزای دوست؟

در دل تنگم نمی گنجد جهان
خود نگنجد دشمن اندرجای دوست؟

دشمنم گوید که ترک دوست گیر
من به رغم دشمنان جویای دوست ؟

چون "عراقی" واله و شیدا شدی
دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست


من آه میکشم...

همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی، به خدا بیستون کم است

تنها دلیل کثرت شاعر تویی، ولی
هر قدر شعر گفته شده تا کنون کم است

من آمدم که یک شبه شاعر شوم تو را
اما برای وصف تو، عمر قرون کم است

من آه میکشم که چه میخواهی از دلم
باور مکن؛کشیدن آه از درون کم است

کاری کن ای عزیز، زلیخا شوم تو را
یوسف اگر تویی، جگر غرق خون کم است

اول دلم را صفا داد...


دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد
رفتی، چو تیر وکمان شد، از بار غم پیکر من

میسوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه من، سودای من، ساغر من

من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی
فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من
.
.
.
دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من

اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

بار غم عشق او را، گردون نشاید تحمل
کی میتواند کشیدن، این پیکر لاغر من؟


یا صاحب الزمان عج

هزار مرتبه شویم دهان به مشک و گلاب

هنوز نام تو بردن کمال بی ادبیست

عمرم گذشت در غم هجران روی دوست


مرغم درون آتش و ماهی برون آب

به نام خدا

وقتی دلم برای تو تنگ می شود
حتی نسیم همنفس سنگ می شود

انگار مُشت شیشه شبرنگ انتظار

دستم به دامن غزلت چنگ می شود

ای روح پاک پنجره های پرنده دوست

قلبم میان سینه ام آونگ می شود

باور کن این طنین تپش های بی قرار

بی تو صدای زشت ترین زنگ می شود

روشن، قشنگ ، خوب معطر ، ترانه ساز!

بی تو دلم برای خودم تنگ می شود

باید غزل نوشت...

باید غزل نوشت ز غوغای سرگذشت
از عمر عاشقی که همه بی خبر گذشت

این حرفای من که به دردی نمیخورد
باید برای دیدنت از جان و سر گذشت

روی تو را ندیدم و یک روز میرسد
که با خبر شوی سگ کوی تو درگذشت

این هفته هم گذشت به سویت نیامدم
این هفته هم نیامدی و سخت تر گذشت

باید برای دیدنت آتش گرفت وسوخت
در آتش فراق تو از بال وپر گذشت

مجنون کجا شبی سر راحت زمین گذاشت
باید برای تو ز رهی پر خطر گذشت

گفتم میان خلوت تنهایی خودم
باید غزل نوشت ز غوغای سر گذشت

شاعر:امیر حسین حیدری

اول دلم را صفا داد

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد
رفتی، چو تیر وکمان شد، از بار غم پیکر من

میسوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه من، سودای من، ساغر من

من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی
فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من
.
.
.
دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من

اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

بار غم عشق او را، گردون نشاید تحمل
کی میتواند کشیدن، این پیکر لاغر من؟