شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

هر صنفی مسایل و لطایف و حتی ادبیات خاص خود را دارد در این جا كتابي درباره لطایف، 
حکایات و شوخ طبعی های طلاب را به تدريج در سايت قرار مي دهم و ان اشاالله بعد هم پي دي اف آن را در اختيارتان قرار مي دهم. 
به تدريج متن كتاب شوخ طبعي ها و حكايات طلبگي در اين تاپيك درج مي شود
از دوستان تمنا دارم از نقل و نبات های طلبگی خود و تجارب تبلیغی هم ما را بی نصیب نکنند
البته تجارب زیاده ولی تجارب بامزه را اینجا بنویسیم دم عیدی نشاطی ایجاد کنید

دانلود 
نرم افزار لبخندها و دلخندها

 

ღ دانلود نرم افزار
«شوخ طبعي‌ها و حكايات طلبگي» ღ⋱ ..

[=B Mitra]تو حوزه بخور بخوره

[=B Mitra]افرادی که نارسایی قلبی دارند متن زير را نخوانند ممکن است سکته کنند البته از خنده.
قبل از این که به حوزه قم بیایم چند ماهی در یکی از مدارس اصفهان بودم .حالا اسم مدرسه را بهتره
[=B Mitra] نگويم[=B Mitra] ولی اشاره ای می کنم، مدرسه خوراسگان زیر نظر آیت الله مقتدایی. مدرسه چندتا مغازه داشت که به چندتا از افراد متدین اجاره داده بودند . وقتی برای دیدن دوستانم از قم به مدرسه رفتم با یکی از مغازه دارها که دوست بودم، قبل از ورود به مدرسه به او سری زدم.
گفت: حیف شد رفتی ! حاج آقای مقتدایی حسابی به طلاب می رسه!
گفتم: چطور مگه؟!
گفت: حسابی به طلاب مرغ میدن ؛ البته نه مرغ منجمد مرغ تازه. دیروز برا نماز به مسجد مدرسه رفتم دیدم پرو پیشای مرغا رو آفتاب کرده بودن.
با تعجب گفتم: من که چشمم آب نمی خوره!!
گفت: حالا برو ببین.
وقتي وارد مدرسه شدم ديدم راست مي گفت، پر مرغ ها روی پارچه هایی کنار حوض مدرسه پهن بود. با تعجب سري تكان دادم و براي روشن شدن موضوع به حجره دوستم رفتم . سخنان مرد مغازه دار را گفتم و از او خواستم كه من را از اين چاه عميق و تاريك «ابهام» بيرون بكشد.
دوستم از خنده به گمانم سه چهار معلق هم زد ،هم می خندید و هم از چشمانش آب سرازیر بود.
گفتم: بابا پس به من بگو داستان چيه و چی شده؟!
گفت: الوار را که می شناسی ؟ گفتم خب !گفت می دونی که لرها بالش های زیادی دارند و به بالش ها لم میدن، این بالش ها اغلب با پر مرغ است .یکی از طلاب بروجنی بالش هایش را شسته ، جا نبوده که پهن کنه اینجا پهن کرده است.
تذكر: دوستان طلبه در مدرسه به مزاح می گفتند: أتراک جمع مُکسَّر تُرک و ألوار جمع مکسر لُر است.[1]

[=B Mitra]
پی نوشت :
1.محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، نشر جمال.

حاج آقا زخم معده داری یا...؟
یکی از دوستانم که در دستگاه قضاوت است و فردی بسیار اخلاقی و خود ساخته است گفت برحسب وظیفه گفتم امسال تبلیغ بروم به امام زمان(عج) مدیون نشوم به سازمان تبلیغات شهر ایکس رفتم مردی با سبیل چنگیزی آمد و از بین مبلغان مرا برانداز کرد و گفت برای تبلیغ آمده ای گفتم خدا قبول کنه. داد زد و به مسئول دفتر گفت اینو به کسی قول نده من اینو میخوام(یاد خرید برده و کاکا سیاه ها افتادم و جلوی خنده ام را گرفتم) من خوش نداشتم به منزل فردی بروم به او گفتم مزاحم نمی شوم اگر مسجدی مدرسه ای کتابخانه ای باشد من آنجا می روم. او گفت مگه من مرده ام باید حتما بریم خونه ما. به رغم باطنی با اصرار او مجبور شدم و قبول کردم این مرد بر خلاف همه افرادی بود که طلاب می گویند میزبان است. نماز را فهمیدم تو منزل ایشان تنها او آن هم پیش من مجبوری می خواند. به او گفتم قبلا هم طلبه منزل شما برای ایام تبلیغ مییامد گفت اولین بار که آخوند جماعت تو خونه ما حاضر میشه بچه های من هم از دو فرسخی آخوند جماعت رد می شوند. گفتم امسال چی شده روحانی می بری.
گفت راستش یک هیات با دوستام زدم گفتند سازمان تبلیغات برای هیات شکر می دهد ولی یک آخوند هم باید روش ببریم.
روز اول: دیس برنجی اندازه خوراک سه نفر جلو من گذاشت با تعجب گفتم این همه را برای من کشیدی گفت کمه گفت نه چه خبر.کمی از آن برادشتم او اصرار کرد باید بخوری نکنه دست پخت ما را دوست نداری گفت نه . دوست دارم گفت فهمیدم باید از رستوران غذا سفارش بدم گفتم من اصلا غذایی رستوران را نمی خورم گفت پس چی چرا نمی خوری فهمیدم آب به آب شده یا دلت برا زن بچه ات تنگ شده گفتم مگه می خوام خودکشی کنم که این همه بخورم دست شما درد نکنه. بعد یک لیوان نوشابه برام ریخت گفتم دست گلت درد نکنه ولی من نوشابه نمی خورم گفت تو هم مثل من زخم معده داری گفتم نه.
گفت همه معادلات ذهنی منو داری به هم می زنی من شنیده بودم آخوندها خوب می خورند.

سلام کل علی
(آدم کَنف بشود ولی کِنف نشود)
این جریان برای طلاب زیادی پیش آمده است. بسیاری از مردم گمان می‌کنند چون رهبر انقلاب و برخی مسؤلان روحانی اند روحانیون در سازمان ها و ادارات نفوذ دارند غافل از این که افراد ریاکار و منافق زیادی در اداره ها هستند که منتطر گذر پوست به دباغ خونه برسه( جریمه ماشین، کاغذ بازی اداری و...از جمله مشکلاتی است که افراد منافق برای روحانیون ایجاد می کنند.
طلبه ای می‌گفت چند روزی بود همسایه ما توجه عجیبی به من داشت حاج آقا اردت ، چاکریم، در خدمت هستیم روزی به اصرار من را به منزل خود دعوت کرد و به از یکی دو ساعت که با هم نشستیم گفتم حاج آقا به خدا جوانم و کار خوبی دارم مشکل مالی دارم می خوام یه خونه بخرم در خواست وام کرده ام. خدا پدر ومادرت را اگر زنده اند حفظ و اگر مرده اند رحمت کنه. گفتم من کاری از دستم بر آید می کنم گفت زنده باشی حاج آقا از آنجا که درس می خونی حوزه یه نامه برام بگیر . گفتم نامه برای تو گفت آره گفتم نامه برای چی گفت وام می خوام بگیرم سودش زیاده و شرایط ضمانتش سنگینه. نامه ای بگیر که سود کمتری از من بگیرند و با سفته بدون ضامن به من وام بدهند من که با کاغذ بازهای برداران بانکی و.. نتوانسته بودم حتی وام ازدواج خودم را بگیرم نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. فاصله او تا واقعیت آن قدر زیاد بود که می دانستم توضیحات من اثری ندارد فقط گفتم ببین حوزه علمیه یک مرکز آموزشی و پرورشی است مانند آموزش و پرورش. ربطی به بانک و...ندارد آن جا مربوط به امور تحصیلی امتحانات و پذیرش حوزه و.. است او با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت متوجه ام . بعد گفت حاج آقا 12 تومان به من دستی قرض می دی گفتم چرا ندم دست کردم تو جیبم گفت خدا پدرت را بیامرزد من هم دوازده هزار تومان شمردم و گفتم بفرمایید گفت دوازده میلیون تومان فکر کردم چک می خوای بدی گفتم اولا دسته چک مال آدم مایه داره دوما اگه من دوازدهم میلیون داشتم یک ماشین خوب برا خودم می خریدم و هر روز دست و اسم را با این پیکان قراضه سیاه نمی کردم
بعد به او گفتم به نظرت در آمد من چقدره گفت نمی دانم
گفتم حدس؟
گفت دو سه میلیون
گفتم مرد حسای دوسه میلیون کجا بوده
من با بیست سال سابقه تو حوزه در آمدم سیصد هزار تومان نمی رسه. دوستان دوره دبیرستان من برخی باز نشسته شده اند و خونه و ماشینی من ناسپاس نیستم ولی من سه سال بیمه دارم. ولی به خدا اگر مجبور نبودم و نمی خواستم رفع شبهه کنم همین را به شما نمی گفتم
سری تکان داد با خنده بلندگفت از قدیم گفتند مردها درآمدشونو به کسی نمی گن
من گفتم داستان من تو همان داستان با مزه
سلام کل علی است و بس.

کتاب آشپزی طلاب در مدارس
- کوکو سیب زمینی
- کوکو سبزی
- تخم مرغ نیم رو و تمام رو و...
- املت
- خوراک لوبیا و تخم مرغ
- تخم مرغ آب پز و سیب زمینی
منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر تخم مرغی که فرو می رود ممد حیات است و چون ارزان شود مفرح ذات ....

دعای طلاب مجرد بعد خوردن غذا
اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا و زوجنّا من حور عین سریعا عاجلا بدون هیچ تاخیرا
برحمتک الواسع ای حکیم لانک همه جفتاً و ما تکیم

گویند عالمي می گفت اگر خواستید بعد از مرگم قبر من را در تخت فولاد اصفهان پیدا کنید بیاید ببینید از کدام قبر شوره بیرون زده چون تو دوره طلبگی ام به اندازه موهای سرم نون پنیر خوردم

کلفتی نون و نازکی کار
یکی از طلاب نویسنده که کتاب های زیادی هم از او منتشر شده است
می گوید من محل کارم اتاق مطالعه ام است و خیلی وقت ها به خاطر نوع کارم منزل هستم. تا حالا با خانمم مشکل و اختلاف جدی ای نداشته ایم مگر مواردی که او به من گیر داده که بیش از اندازه کار می کنی. همسرم همیشه میگه جریان این که میگند توش خودمونو کشته بیرونش مردم کار شما است به دلیل کار زیادت نه تفریح داریم و تفرجی زن همسایه، دوستانم و حتی فامیل ها می گویند خوب خدایی شوهرت کلفتی نون را گرفته و نازکی کار را همیشه تو خونه است.

با سلام

جناب حامي بزرگوار

همان طور كه به نيكي مي دانيد اين گونه شوخي هاي زيبا در محافلي و جمع هاي مجرد به وجود مي ايد جنابعالي تايپك خوبي را كليد زديد

پيشنهادي داشتم :

غير از جمع هاي مجرد طلبگي جمع هاي مجرد دانشجويي در خوابگاهها دانشجويي بوده و هست و از طرفي خيل عظيمي از كاربران بزرگوار اين جمع هاي دانشجويي را تجربه كرده اند

شنيدن لطايف و شوخي هاي جمع هاي دانشجويي هم خالي از لطف نخواهد بود.

يه ندايي هم به رفقاي دانشجو بديم براي كفتن شوخي هاي زيباي جمع هاي دانشجويي

طاها;13165 نوشت:
با سلام

جناب حامي بزرگوار

همان طور كه به نيكي مي دانيد اين گونه شوخي هاي زيبا در محافلي و جمع هاي مجرد به وجود مي ايد جنابعالي تايپك خوبي را كليد زديد

پيشنهادي داشتم :

غير از جمع هاي مجرد طلبگي جمع هاي مجرد دانشجويي در خوابگاهها دانشجويي بوده و هست و از طرفي خيل عظيمي از كاربران بزرگوار اين جمع هاي دانشجويي را تجربه كرده اند

شنيدن لطايف و شوخي هاي جمع هاي دانشجويي هم خالي از لطف نخواهد بود.

يه ندايي هم به رفقاي دانشجو بديم براي كفتن شوخي هاي زيباي جمع هاي دانشجويي



طاها جون سلام
ممنونم به من سرزدید
طاها این لطایف مربوط به مجردها نیست همان گونه که اول گفتم مربوط به طلاب و زندگی پر رمز و راز آنها است که برای بسیار ی از مردم شنیدنش جذابیت دارد و کمتر مردم شنیده اند از سویی دیگر همان گونه که گفتم هر صنفی ادبیات و حال هوای خودش را دارد بنابراین اگر اجازه بدهید این بحث را به خود طلاب اختصاص بدهیم همان گونه که ما کتابی درایم به نام فرهنگ جبهه و شوخ طبعی های جبهه که مختص به رزمندگان است.

حاج آقا خودتو برا ما نگیر
یکی از دوستان طلبه می گفت وضع کاری و تبلیغی من با برخی از طلاب مبلغ فرق دارد. من بیشتر به تدریس و پژوهش مشغولم و نوع تبلیغم این گونه است ولی برخی از طلاب، مبلغانی هستند که به دلیل نوع تبلیغ شان بیشتر با مردم اند با آنها می جوشد و حتی تبلیغی سیّار(کوچه، مغازه و...) دارند گاهی مردم برای رفع مشکل به منزل آنها هم می آیند و یا آنها را برای رفع نزاع به منزل خود می برند آنها وقتی مثلا از نماز برمیگردند تا به منزل می رسند زمان زیادی طول می کشد چون با مردم همراه اند و با فراغ بال به سخنان آنها گوش می دهد و به سئوال های پیر و جوان و نوجوان و زن ومرد پاسخ می دهند. یکی از روحانیون که دوستم است به من گفت مردم این محل به من می‌گویند تو حاج آقای باحال و خوبی
و خیلی مردمی و خاکی هستی. ولی آن دوست تان خودش را می‌گیرد زیاد با مردم نمی جوشد.

نقد و قند
من به مردم حق می دهم مرتکب مشکل بالا بشوند چون واقعا برای مردم به طور شفاف و جدی توضیحی داده نشده که رسالت روحانیون چیست و چه کارهایی می کنند و شیوه های تبلیغی آنها چند نوع است

منو نماز صبح بیدار کنید
آقای قرائتی می گفتند جایی بودیم تا دیر وقت بیدار. به آنها گفتم برای نماز صبح منو بیدار کنید خسته ام ممکن است خواب بمانند گفتند اِ تو حاج آقایی. گفتم من حاج آقا هستم خوابم که حاج آقا نیست.

مگه حاج آقا دست شویی هم میره؟
با یکی از طلاب عراقی هم اتاق بودم و از او زبان عربی می آموختم او ایام تبلیغی به مناطق عرب نشین ایران می رفت. روزی می گفت طلبگی عالم پر رمز و رازی. برخی مردم حسابی به روحانیون به دلیل شبهات و شایعات بد بینند و برخی حتی آنها را مانند فرشتگان می دانند. گفتم کیف؟ هل لک دلیل علی هذا الکلام العجیب قال نعم.
برای تبلیغ در سال 1377به روستایی در اهواز رفتم به روستایی گفتم ببخشید. این مستراح هذا البیت ؟ دست شویی شما کجاست با تعجب نگاهی کرد و گفت برای چی می خواهی گفتم برای چه شما دست شویی می روید با تعجب گفت ولی مگه شما هم دسشویی می روید

خب دوستان حتما ظاهر سازي هايي كردن كه ملت فك مي كنن كه با جماعت ملائك سر و كار دارن!!!!

آراس خان اردتمندیم
------------
شخصی به روحانی ای گفت بابا بیست سال تو حوزه هستی هنوز عمامه سیاه را نگرفتی (همانندسازی با کمر بند در کاراته می کنند)


یاد تو در دل من غوغا به پا می کنه
سال اول حوزه بودم
عصر جمعه بود
خیابون ها حسابی شلوغ بود و من با خانواده خداحافظی کرده بودم تا به مدرسه بیایم. اغلب ماشین ها خانواده خود را سوار کرده بودند حتی تاکسی ها و ماکسی ها.
کم کم صدای اذان مغرب در آسمان خیابون طنین انداز شود و من منتظر بودم.
سیاهی شب از سیاهی قلبم پررنگ تر شد و من هنوز کنار خیابون بودم یک جوجه طلبه با هزار امید کسی که در آیینه آینده خود عروس زیبای معنویت را می دید.
حرف های پسر عمه ام در گوشم می پیچید :پسر نری آخوندی بشی ها من دم این گلزار شهدا مغازه دارم می بینم که گاهی یه روحانی با زن وبچه اش ساعت ها می ایستند اما صدای ترمزی هیچ ماشینی را نمی شنود. البته بماند یک معادله چند مجهولی از همون هایی که استادان می دادندتا حال مان را بگیرند در ذهنم بی قراری می کرد و آن این که آن ماشین‌هایی که همین پسر عمه ما می گویند که مفتی مفتی به حاج آقا ها میدن کجاست پس چر ا آنها از این ماشین ها استفاده نمی کنند. البته جوابش را خودم به خودم دادم نمی دانم درسته یانه گفتم نمی دونم شاید توی جیب شان باشه آخه میگن جیب حاج آقا مث یک گاراژ.
تو حال و هوای خودم بودم
که دزد گیر مغازه ای به صدا در آمد برگشتم.
نمی دانستم مغازه دار است یا دزد.
درب مغازه را بست آمد برود گفتم آقا ببخشید حالا میاند به من گیر میدن مغاز ه از شماست گفت بله.
گفتم ممکن کمی صبر کنید دزد گیر صداش خفه خون بگیره.
گفت نترس بابا کی به کیه گفتم احتیاط بد نیست.
کمی ایستاد گفت بچه کجایی گفتم مرد حسابی من بچه ام
گفت منظورم گفتم نه من زورم. زد زیر خند و گفت ببخشید تو عرف این طوری میگند گفتم شوخی کردم اهل خاکم خدا گفته منها خلقناکم .گفت کجا می ری گفتم مستقیم.
سه تا بچه قد ونیم قدش را روی هم سوار کرد و گفت بیابالا ماشین او نیسان بود گفتم آخه اینها اذیت می شند گفت بیا بالا گفتم نه شما بفرمایید من با یه وسیله دیگر میام. گفت نمیشه گفتم پس من عقب سوار میشم. و ای کی ثانیه خودم را رسوندم پشت ماشین زدم به شیشه که برو که بریم.
نزدیک مدرسه امام صادق(ع) که رسیدم زدم به شیشه (همین الان که این داستان را می نویسم به خدا اشک از چشمانم سرازیر است از مردانگی این مرد از درسی که تا عمر دارم فراموش نمی کنم.
با عجله از ماشین بیرون آمد با تعجب به من نگاه کرد تصور کردم آمده کرایه بگیرد و ترسیده من جیم فنگ شوم
گفت ببینم نکنه طلبه ای؟
گفتم ای بگی نگی.
اشک تو چشماش حلقه زد.
گفت این حق من نبود؟
گفتم کدوم؟
گفت چرا به من نگفتی؟
با همن لهجه خوش لحن اصفهانیش گفت اگه امام زمون به من بگه چرا سرباز منو پشت ماشینت سوار کردی من چه خاکی برسرم کنم؟
من که از زمانی که طلبه شدم بودم اولین بار بود که از کسی می شنیدم که حوزه خوبه نمی دونستم خوابم یا بیدار.
از ماشین پریدم پایین گفتم گرفتی منو.
گفت ای بابا تو حال منو گرفتی بعد دستش را پشت سرم گذاشت و من را به آغوش خود کشید و پیشانی ام را بوسید و گفت تو را به امام زمان من را ببخش. و به در حالی که سرش را با تاسف تکان می داد خدا حافظی کرد و رفت او رفت و من با یک دنیا حیرت کنار جاده ایستاده بودم و به داستان و ماجرای امشب مان فکر می کردم.
به حجره آمدم برای دوستان خودم که در حجره های کوچک یا بهتر بگم خونه های باصفای بهشتی زندگی می کردند، جریان را گفتم آن هم در تعجب فرو رفتند.
چند روز گذشت تو حیاط مدرسه داشتم وضو می گرفتم که یه دفعه دیدم همون آقا وارد مدرسه شد با عجله به دوستم که آن طرف حوض خوشگل و کوچک مدرسه بود اشاره کردم و گفتم رحمانی ببین این همونه گفت کی کدومه گفتم این همون مردیه که داستانش رو گفتم. زد زیر خنده وگفت بابا از این که بعید نیست. فکر کردی ناهار مدرسه از کجا میاد گفتم نه گفت. او و خانمش افتخاری برای این مدرسه ناهار را می پزند.
------------------------
اگر بسیاری از مردم نا دانسته بد می گویند امثال این مرد ما را برای شارژ بس است .
خداوند شما و ما را از یاران امام زمان قرار دهد.

بیا حال حاج آقا رو بگیریم
سال 1376 با هیات سایلین الزهرا (دو قطار زائر) به مشهد رفتیم خیلی با حال بود و رویایی. فقط هنگام رفتن 40 ختم قرآن در قطار قم -مشهد صورت گرفت و....
القصه یه روز برای وضو گرفتن به قسمت وضو خونه رفتم حاج آقایی رفت دستشویی دو جوان با هم صحبت می کردند. یکی به دیگری گفت بیا دهنشو آسفالت کنیم و حالشو تو قوطی کبریت.
بعد بلافاصله یکی به در wc کوبید حاج آقا که پیر مرد بود با سرفه فهماند که بابا من تاز آمده ام. همین طور که وضو می گرفتم بهش گفتم تازه رفت تو گفتند میدونیم گفتم پس چرا..هنوز حرف من تموم نشده بود که گفت. نمی دونیم اما دلمون می خواد حال حاج آقا ها رو بگیریم. گفتم نه جدی چرا گفتند سرگرمی خوبی باید حال هرچی طلبه است را بگیریم گفتند خوب یا علی. گفتند یعنی چه ؟ گفتم خوب بگیرید؟
گفتند چی رو؟
گفتم حال منو.
هردو زدند زیر خنده
گفتند برا چی حال تو رو بگیرم ما حال روحانی جماعت را میگیریم چون ازشون بدمون میاد.
گفتم خوب من هم روحانی ام.
گفتند نه بابا تو کجات روحانیه البته اشتب نشه برخی مثل شما ریش میذارن و ادعای مذهبی بودن دارن. روحانی کسی است که میره تو حوزه و درس آخوندی میخونه.
لبخندی زدم وگفتم جدی به کسی که بره درس آخوندی بخونه میگن روحانی؟
گفتند آره عزیز.
گفتم خوب حالا فکر کنید من رفته ام حوزه و درس حوزه خوانده ام.
گفتند نه بهت نمیاد گفتم نه فکر کنید همه این حرف ها که به شما دارم می زنم جدی است و من واقعا 7-8 سال است حوزه قم درس می خوانم.
گفتند با تصور چی عوض میشه
گفتم بابا چرا نمی گیرید
من واقعا 7-8 ساله قم درس طلبگی می خونم.
درحالی که قرمز شده بودند به من نگاه کردند بعد یکی از آنها گفت خوب شما فرق دارید شما از اون خوب خوب ها هستی بی اختیار یاد داستان سخنرانی افتادم که نزد آیت الله صدوقی سخنرانی می کرده می گویند او گفته بود همه انسان ها حیوان ناطق اند بعد نگاهی به آیت الله صدوقی کرده بود و گفت بود البته به غیر از این بزرگوار.
گفتم خوب نگفتید چرا دوست دارید اذیت کنید گفتند واقعا خودمون هم نمی دانیم دلیل خاصی هم نداریم .
گفتم قهر و مهر تون هردوش دوست داریم
عاشقم برقهر برلطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هردو ضد
بعد گفتم
جریان شما حکایت از این بیت دارد
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
البته اون ایام که مشهد بودیم بارها وبارها حرم همدیگر را می دیدیم و کلی باهم صمیمی شده بودیم

از من جلو زد
دوست طلبه ای داشتم یادش به خیر از اهالی خمینی شهر اصفهان(کوشک). ایشان شاعر بود و طبع ظریف و لطیفی داشتند سه حکایت از ایشان بگویم جالب است.

1- دسته گل در جواب فحش:
می گفت از امامان انسان درس میگره تو خیابون با دوستانم می رفتم مردم یک نفر را شیر کردند تو جمع به من بد و بیراه گفت خیلی تلاش کردم تا توانستم خودم را کنترل کنم. به هر زحمتی بود از کنار او بی پاسخ و بدون مقابله به مثل گذشتم شب با دسته گلی به سراغش رفتم و گفتم من دوست شما هستم چرا به من بد می گویی این دسته گل تقدیم شما او گل را گرفت و ما رابطه خوب را از آن روز با هم شروع کردیم.

  • از ما جلو زد

  • یه روز تو حجره نشسته بودیم یه سرباز در زد وقتی آمد تو هم اتاقی من(همین دوست شاعرم) گفت به به باد آمد و بوی عنبر آمد...بعد جریان دوستی خود با او را گفت این سرباز گفت مسیر من را این دوست تان عوض کرد. از اصفهان در اتوبوس کنار هم نشستیم او با من گرم گرفت در طول مسیر از دین و قرآن شنیدم که تا حالا نشنیده بودم صحبتهای زیبا و جذاب داشت. آن سرباز از قم به سنندج منتقل شد بعد از یک ماه نامه ای فرستاد و گفته بود یک بار قرآن را دراین مدت با ترجمه و با دقت خواندم دعا کنید خدا شهادت را نصیب من کند.

تقدیم به شما دوستان گلم

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol:
:Gol:

عشق درمانگر:Kaf:

حکایت سوم از دوست شاعرم:Sham:
در کلاس کنکور با فردی آشنا شده بود البته دورا دور می گفت نمی دانم چرا جذب او شده بودم. دوستم که طبع شاعرانه خوبی داشت اسم او را در حضور غیاب شنیده بود و به عشق او تخلصش را رسول گذاشته بود دفتر شعری داشت پر بود از اشعار دوره دبیرستانش همان هایی که به قول ایشان دبیران ادبیات شان هم برای گفتن یک بیتش زور بی حد می زند ولی دریغ از یک کلمه.
شب چهار شنبه ای دعای توسل رفتیم مداح مصیبتی خواند سنگین یکی از طلاب که همکلاسی ما بود و سال اولی. با آن مصیبت گریه می کرد و از خود بی خودشد. او را از مجلس بیرون بردند
دعا تمام شده بود.
به حجره باز گشتیم
دوست شاعرم در خود فرو رفته بود برای من عادت شده بود گفتم شاید در خلسه شاعرانه اش است که دیدم زد زیر گریه. گفت وای بر من وای بر من من باید از سن و هیکلم خجالت بکشم کم ی خودش را زد با عجله به سمت او رفتم او بلند شد چشمان اشکبارش دقیق نمی دید او دنبال چیزی بین کتاب ها و دفترهایش می گشت تا این که دفترش را پیدا کرد و شروع کرد به پاره پاره کردن دفترش.و زیر لب می گفت اون بچه عاشق امام زمان به عشق ائمه گریه می کند و من در عشق رسول شعر می گویم .البته با سختی دفتر را از او گرفتم اما چه فایده که معجونی از قافیه ها و ردیف های نامرتب در تکه تکه های کاغذ بودند.
او در ابتدا نمی توانست از حال و هوای عشقی خودش بیرون بیاید ولی با رفتن به جمکران و حرم معصومه و راه رفتن صحنه و تامل به تدریج موفق شد تا این که چاه شعرش با آب مدح و مرثیه امامان جوشش گرفت.
یاد این دوستم -عبدالمجید فاضل- به خیر امیدوارم مرا ببخشند که بدون جلب رضایت از او نوشتم:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:.
از من ایشان را هزاران یاد باد.

[=&quot] با امام زمان (عج) درد و دل کردم[/]



[=&quot]گاهی باخود فکر می کنم که در صدر اسلام مردم چه ایمانی داشته اند که خانه وکاشانه خود را در مکه رها کردند و به مدینه رفتند و انصار چه ایمانی داشتند که آنها را پذیرفتند چه اعتقادی داشتند افرادی که در کنار پیامبر(ص) بودند و ملاک برتری را طبق معیار پیامبر خویشتنداری در طاعت و از معصیت (تقوا)می دانستند و سیاه و سفید برابر بودند. کسی خوشه بندی نمی شد و مردم به شکل مساوی دریافت می کردند.[/]



[=&quot]اما داستان[/]



[=&quot]چند ماه قبل طلبه ای سیاه پوست مورد بی احترامی چند جوان با پول ولی بی ادب قم قرار گرفتند آنها با ماشین های به ظاهر خوشکل خود دور او که پیاده بود می گشتند و مزاحم او شده بودند فرد متدینی که از آن جا عبور می کرده به کمک او می رود بعد آن فرد این مشکل را به مسئولان امور طلاب خارجی مطرح کرد و خواست بیشتر از انها حمایت کنند از این طلبه پرسیدند خوب چرا نیامدی به ما بگویی گفت من این مسئله را همانجا دفن کردم و گذشتم به هیچ کسی نگفتم فقط با امام زمان درد دل کردم نخواستم کسی نسبت به شیعیان در ایران نگاه بدی داشته باشد به همسرم هم چیزی نگفتم ترسیدم این مسئله را ناخودآگاه به کشورمان ببرد و به اقوام وآشنایان بگویند ونگاه عالی شان به مردم ایران عوض شود.[/]



[=&quot]خوشه بندی [/]



[=&quot] الان خوشه بندی اقتصادی شاید با کار رسول خدا فاصله داشته باشد. البته من منکر تلاش های زیاد و اخلاص ریس جمهور نیستم. کدام عدالت گفته مثلا اگر فردی دارا بود باید از بیت المال کمتر دریافت کند حق هر فرد مخصوص به خود اوست. پیامبر چه می کردند پیامبر حق هر فدر را می دانند خوشه موشه در کار نبود و در مقابل تعاون, انفاق, ساده زیستی, گذشت, یتیم نوازی, و رفع حاجت از مومنان را تبلیغ می کردند ایشان فهم عاطفی و رشد شناختی مردم را افزایش می دادند تا مردم خود مشکلات اقتصادی بینوایان را اداره کنند. پیامبر و ائمه(ع) به دلیل اجرای عدالت با مخالفت مرفهان روبرو شتند چون مرفهان بیشتر از حق خود می خواستند امروز به نظر می رسد ما با خوشه بندی توانسته ایم از ائمه نیز جلوتر حرکت کنیم این پیروزی را به همه دوستان در سال جدید تبریک عرض می کنم(نمی دانم سیاست به این مهمی چگونه و با نظر چند کارشناس و اسلام شناس واقعی تصویب شد اعاذنالله من شرور انفسنا).
[/]
[=&quot]مشکل دیگری که خوشه بندی ایجاد می کند و آسیب های جامعه شناختی و روان شناختی بزرگ شمرده می شود انگشت نما کردن قشر محروم است قربان امام حسین شوم همو که از پشت در به محروم کمک کرد به گونه ای که حتی فقیر او را مشاهده نکرد .[/]



[=&quot]سهمیه بندی بنزین یک گام دیگر تا عدالت فاصله دارد. [/][=&quot]کدام عدالت اجتماعی گفته که اگر در خانواده ای همگی ماشین داشتند همه سهمیه بنزین دریافت کنند. و در خانواده ای که هیچ یک ماشین ندارند سهمیه بنزین دریافت نکنند( عدالت برم قربانت برم علی (ع) الذی قتل فی محراب عبادته لشدت عدله.[/]



[=&quot]نکته[/][=&quot]: خوشه بندی کار مشاوران را در مشاوره ازدواج راحت کرده تناسب در خوشه ها از مسایلی است که به تفاهم زوج کمک می کند سپاس از دولت.[/]



[=&quot] قرار نبود نکانت بالا را بنویسم اما چه کنم که فشار روانی ام را با نوشتن می بایست می خواباندم. البته من به سایت ریس جمهور هم نوشتم بگذاریم وبگذریم[/]


خطبه عقد را که خواند .گفت حاج آقا ببینم همه زن و شوهرها باید این را برایشان بخوانند
حاج آقا گفت بله گفت ما که نخوانده ایم یکی هم برای بابا و مامان داماد بخوان.

پیر زن به حاج آقا گفت حاج آقا دستت درد نکنه یک استخاره می خواستم
حاج آقا: استخاره کرد و گفت بد ه .
تا سه بار او استخاره گرفت و هر سه بار بد آمد پیرزن گفت ننه بعد از این همه که درس آخوندی خوانده ای نمیوانی یک استخاره بگیری خوب بیاد؟!!!!!!!!!!!!!!!!

تو عرفات شلوغ بازاره ,زن و شوهر جوانی آمدند به حاج آقا گفتند.
حاج آقا اگر زن و شوهری رابطه زناشویی(مجردها چشم ها بسته) داشته باشند اشکالی به اعمال حج وارد می شود.
حاج آقا چشم ها را درشت کرد گفت این فقط یک سئواله یا در عمل هم رابطه ای بوده گفتند رابطه بوده حاج آقا حکم را به شما می گم اما شما تو این معرکه کجا تونستید خلوت پیدا کنید. مرد به آرامی گفت زیر اتوبوس ها.
-----------
برای این که برای شما هم بعداً مشکلی پیش نیاید حکم شرعی را از اسراء در همین سایت بپرسید:Nishkhand:

گفت حاج آقا دستم سیاه شده می تونم باهاش نماز بخونم
حاج آقا گفت به اندازه سیاهی قلب من است.
مرد سوتی کشید و گفت سیاه شده اما نه به این سیاهی

روحانی ای وارسته می گفت استخاره کردم آدم بشم بد آمد
(البته این فرد بسیار خودساخته است و منظورش این بود که خودسازی به حرف نیست باید خون دل خورد)

یکی از عالمان با شاه قاجار در خزینه حمام (چیزی شبیه استخر یا جکوزکی فعلی) بودند حاج آقا گفت ببینم الان تو سرمایه دارتری یا من شاه گفت من.
عالم گفت همه زر و لباس هایت را تو رختکن در آوردی ولی من همه علمم را با خود آورده ام


شما به گردن من حق دارید
روحانی ای می گفت برای ماموریت تبلیغی با چندتا از روحانیون رفتیم قشم مامور گمرک که برای همه راحت می گرفت به ما که رسید شروع کرد به جستجو ی ساک های مان به یکی از روحانیون که رسید گفت کبفت را باز کن حاج آقا کیفش را باز کرد کتابی درباره ازدواج موقت روی همه کتاب هایش بود گمرگی گفت خدا تو را از آسمون برای من رسونده این کتاب را به من می دهی. من ماهاست از همسر دورم و اینجا کف کرده ام بعد کتاب را برداشت و گفت حاج آقا شما بفرمایید بیش از این چیزها به گردن من حق دارید.

خودت غلط کردی نه شاه
یکی از روحانیون می گفت کسی تا به حال به من توهین نکرده که ادبش نکره باشم
زمان شاه رفتم روستایی تبلیغ جوان بودم و پر انرژی از پاسگاه محل منو خواستند مسئول آنجا گفت این جا چه کار داری گفتم قرآن درس می دهم گفت غلط کردی.
برایم سنگین بود نگاهم به آرام شاه روی کتابی که تدریس می کردم افتاد. کتاب را برداشتم و بلند داد زدم خفه شو احمق خودت غلط کردی چرا به اعلی حضرت توهین می کنی تو غلط کردی نه او بی شعور. او بلند شد و امد دهن مرا گرفت برخی از کادری ها و سربازان به اتاق ریختند گفتند چی شده گفتم به اعلی حضرت ....هنوز حرفم تمام نشده بود که او آنها را از اتاق بیرون کرد گفت تا روزی کع این جا هستی مشکل درست نکن برو قرآن را تدریس کن برو.

زحمتم اینجا هدر نمی ره
حاج آقایی را در قطار دیدم خیلی خوش مشرب و شیرین سخن چند لحظه ای که با هم بودیم در مدح من و دوستانم اشعاری سرود به گفتم حاج آقا شما تیرونی هستی بندر عباس چه می کردی گفت عشق می کردم و صفا گفتم جدی گفت به این مسیر عادت کرده ام دبیرستان دانشگاه و ...فعالیت داشته ام ولی سال هاست که می روم بشاگرد جایی که مردم ساده دل و یک رنگ زندگی می کنند آنها حتب برق هم ندارند . گفتم حاج آقا شما فرد با سوادی هستی چرا در شهرهای بزرگ فعالیت نمی کنی گفت می کردم ولی اینجا که هستم مرد معنی دو رویی را نمی دانند کسی از روی ترس یا ربا با من گرم نمی گیرد و من اینجا می بینم هر حرفی می زنم هدر نمی رود. مرد تشنه معارف رسول خدا هستند و تلاشم هدر نمی رود. گاهی برای رفتن به محل تبلیغ 7 ساعت شتر سواری کرده ام اما با همه سختی هایش ارزشش را دارد.

بسم الله
سلام علیکم و رحمه الله
از تاپیکی که برادر عزیزمان جناب حامی ایجاد کرده اند تشکر می کنم
حقیقا اکثر پست ها خنده را بر لب خوانندگان می نشاند.
حقیر هم یاد داستانی از دوران کودکی افتادم.راستش نمی دانم بیان این داستان اینجا درست است یا خیر
ولی حال که در مورد حکایات طلبه ها هست می گویم.
ما یک فامیلی داستیم ایشون بسیار انسان درس خوانده و ملایی بود ،خدایش رحمت کند. یکروز صبح با ایشان قصد رفتن به مکانی را داشتیم و در ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم خلاصه بعد مدت زمانی اتوبوس مکان مورد نظر ما آمد و راننده با دیدن فامیل ما که اخوند بود جلو تر از ایستگاه توقف کرد و ما دویدیم تا به نزدیک اتوبوس رسیدیم راننده عمدا حرکت کرد و ما را جا گذاشت.این فامیل ما که همانند اکثر آخوند ها جواب آماده در آستین داشت به دنبال اتوبوس دوید و به راننده گفت واستا واستا کارت دارم. راننده هم زد روی ترمز و ایستاد حاج آقا رفت جلوی درب راننده و بهش گفت آقای راننده
می خوای ما رو سوار کن یا نکن، اما ما که پانزده ساله سوار شما هستیم!!!
(کنایه از اینکه از انقلاب 15 سال می گذشت).خلاصه راننده با شنیدین این حرف حسابی زد زیر خنده و دنده عقب گرفت و خواهش کرد که سوار شویم و با ما حسابی رفیق شد.

آخوندها برخی تبحر در آداب عرف متدینان دارند و مردم آمیز ند و برخی به دلیل کار و رسالت تبلیغی شان که به شکل دیگری مانند تدریس و...است کمتر با اداب تبلیغ با عوام آگاهی دارند.
روحانی ای می گفت من رشته اصلی ام علوم سیاسی است رفتم تبلیغ فردی روز عاشورا هیات را دعوت کرد به ناهار به خانه اش برویم رفتم همه ناهار را که خوردند یک نفر از آن طرف سفره گفت حاج آقا دعای بعد از غذا نمی خوانید من که گرم صحبت با فرد کنار دستی ام بودم گفتم بله اتفاقا خوب شد یادم انداختی فیلم های خارجی را دیده اید آنها پس از غذا گروهی دعا می کنند. بعد بحثم را با آن فرد ادامه دادم وقتی از منزل خارج شدیم آن مرد آمد به سوی من و گفت حاج آقا حال منو گرفتی.
گفتم چرا ؟
گفت خیط شدم دعا نکردی/
گفتم مگه قرار بود دعا کنم
گفت بله دعای زیبا و موزونی که روحانیون بعد از سفره می خوانند را خواستم بخوانید.
من تازه متوجه شده بودم که او چه می گوید.
به او گفتم ببخشید من منظور شما را متوجه نشدم. البته ان دعا را هم من حفظ نیستم برخی حاج آقا ها هستند رشته آنها و هنرشان تبلیغ است ولی من رشته تخصصی ام تبلیغ با مردم نیست.

حاج آقا بلد نیست
جریان کدام درست است کلمه مار یا شکل ما را شنیده اید؟
می گویند یک عالم با شیادی بین مردم بحثش شد شیاد گفت او سواد ندارد بعد به مردم گفت به او بگویید بنویسد مار . او هم به درخواست مردم نوشت مار بعد شیاد شکل ماری کشید و گفت مردم شما قضاوت کنید این چه ماری است که این نوشته مردم بی سواد هم سخن شیاد را پذیرفتند.
یکی از روحانیون می گفت از قم به شهر خودم رفتم یکی از اقوام ما آن جا از دنیا رفت فرزندان او به دلیل ارادتی که به من داشتند گفتند شما باید نماز میت را بخوانید او می گوید من جایی برنامه داشتم رفتم برای ولی نماز کوتاه را خواندم( مردم عادتا نماز بلند تر را شنیده اند) دعا نویسی که فکر می کرد من آمده ام دکانش را تخته کنم گفت مرد یک لحظه صبر کنید او نماز ش کامل نبود و برخی از جاها را نخواند به همین دلیل زود تمام شد من به او گفتم ولی من نماز کوتاه تر را خواندم و آن هم صحیح است او گفت مردم شما تا حالا دیده اید نماز میت این قدر زود تمام شود مردم به شک افتادند من وقت نداشتم مردم را آگاه کنم به همان توضیح اکتفا کردم و رفتم و او دوباره مردم را صف کرد تا نمازش را بخواند.

حاج آقا کفر نگو

حاج آقا آمد داخل مسجد مردم گرد او را گرفتند حاج آقا با تبسم با آنها روبرو شد و درباره برنامه اش در ماه محرم با آنها سخن گفت. پیرمرد ریش سفیدی که رئیس ریش سفیدها بود گفت حاج آقا شب ها نماز قضا بخوانید. تا مردم هم نماز های قضایشان را به شما اقتدا کنند.
حاج آقا گفت ولی من نمی توانم نماز قضا بخوانم چون نماز قضای یقینی به گردنم نیست و وظیفه ای ندارم. پیرمرد گفت ولی روحانیون قبلی روی مرا زمین نگذاشتند شما هم قبول کنید ثواب داره مردم دعاتون میکنند . حاج آقا گفت شاید او نماز قضا داشته یا نماز استیجاری می خوانده است. پیرمرد گفت بابا می خواهی نخوانی آن را بگو. حاج آقا هرچی مثال تو آستین داشت رو کرد تا با آن برای مردم که سواد کافی نداشتند دلیل بیاورد ولی قانع نشدند حاج آقا گفت رساله دارید بعد یک نفر رفت رساله ای آورد. حاج آقا مسأله را از روی رسال خواند ولی انها قانع نشدند. پیر مرد با لحنی معترضانه به حاج آقا گفت از شما بعید است.
مگر خدا مثل من است که بخیل باشه شما نماز بخوانی و او قبول نکنه ؟استغفار کن. لا اله الاالله
دلم به حال حاج آقا حسابی سوخت یادم به پیامبر افتاد او که در جایی مبعوث شد که مردم سواد کافی نداشتند که هیچ جاهل بودند ( چون برخی سواد ندارند ولی عاقل و بالغ اند)

نماز استیجاری کاسبی راحت
یکی از همسایه های ما که فردی متدین است می گفت
خوب خدایی برخی حاج آقا ها نماز استیجاری می خونند و پول می گیرند.
گفتم راحت؟
گفت آب خوردنه؟
گفتم اتفاقا یکی از آشنایان دنبال فردی امین و با خداست اگر نماز می خوانی تا از او پول بگیرم گفت من که آخوند نیستم گفتم متدین که هستی . اشکالی نداره اگر می خوانی بگیرم.
یک بار قرائتش را اصلاح کردم و پول را به او دادم گفتم فقط فامیل میت گفته مادرم نمازش را با توجه می خواند شما هم یک اذان برای هر نماز بگو ولی اقامه اختیاری ولی سعی کن حضور قلب داشته باشی.
او پول را گرفت .
8 ماه بعد او آمد گفت پدرم را در آوردی بیا این پول 20 هزار تومان هم من خودم به خاطر تاخیر گذاشتم روش. بدهید به فرد دیگری بخواند من نماز خودم را با کیفیت بی کیفیت می خوندم بعدش دیگه به اون فکر نمی کردم ولی نماز این خانم را که می خونم بعد از نماز فکرهای وسواس گونه به سراقم می آید درست خواند بد خواندم خوب خواندم قیامت به من گیر ندهد. گاهی یک نماز دو رکعتی را 4بار می خواندم ولی دلم راضی نمی شد دارم وسواسی میشم همه تو خونه به من گیر میدند و تذکر.
به او گفتم پس کسی که نماز استیجاری می خونه کار راحتی نداره به همین دلیل است که بسیاری از روحانیون هم زیر بار این مسئولیت نمی روند(آواز دهل از دور شنیدن خوش است)

ما کردیم شد
روحانی ای مشغول سخن گفتن و موعظه بود بحث به این جا رسید که نمی شود با عمه ازدواج کرد.
مردی از بین جمع بلند شد و گفت نمی شود ما که کردیم و شد.
-------------------------
البته یکی از روحانیون سال گذشته هم جایی رفته بود که مردی با خواهر همسرش( هم زمان) ازدواج کرده بود.

ازنوک بیل تا ته بیل قربه الی الله
گویند معلمی برای تدریس به روستایی دور افتاد که حمام نداشتند رفت او که پرسیده بود می توان چند غسل که به گردن است را با یک غسل به جا آورد. هر موقع غسلی به گردن داشت روی دسته بیلی (مثل چوب خط قدیم) علامت می زد وقتی به شهر می رفت می گفت غسل می کنم از نوک بیل تا ته بیل قربتا الی الله

معاينه فني ماشين با يك تماس
حسابي خسته بودم و كلافه .چهار ساعت از صبح زود تو صف معاينه فني بودم. وقتي به خانه رسيدم جنازه بودم چون گفتند اگزوز ماشين سوراخه برويد بيرون جوش بدهيد و بياييد (بعد از چهار ساعت صف)
هنوز چند لحظه نگذشته بود كه زنگ خونه به صدا در آمد رفتم دم درب
يكي از همسايگان بود. حاج آقا سلام.
سلام
حاج آقا كار خير انجام مي دهي به خدا ثواب داره؟
ببينم چه كار مي تونم برات انجام دهم
حاج آقا من ماشيتم مشكل داره بروم معاينه فني گير ميدن با همين ماشين هم خرج زندگي رو در ميارم
خب
يه زحمت برام بكشيد ممنون ميشم
يه تماس بگيريد مشخصاتم را بدهيد كه من رفتم به من سخت نگيرند.
حالم گرفته شد گفتم عزيز من صبح زود رفتم چهار ساعت تو صف بوم كشكي كشكي از جلوي من ماشين كه شيشه وسطش ترك برداشته رفت ماشيني كه تايراش مثل قلب شما صاف بود تاييد گرفت ولي ماشين من را گفتند برو اگزوز جوش بده و بيا دوباره معاينه فني؟
نه بابا اون خبرا كه فكر مي كني نيست.برخي از افراد در سازمان ها ما را كه مي بينند مي خواهند انتقام حمله هاي چنگيز خان را هم از ما بگيرند.

معاينه فني ماشين با يك تماس
حسابي خسته بودم و كلافه .چهار ساعت از صبح زود تو صف معاينه فني بودم. وقتي به خانه رسيدم جنازه بودم چون گفتند اگزوز ماشين سوراخه برويد بيرون جوش بدهيد و بياييد (بعد از چهار ساعت صف)
هنوز چند لحظه نگذشته بود كه زنگ خونه به صدا در آمد رفتم دم درب
يكي از همسايگان بود. حاج آقا سلام.
سلام
حاج آقا كار خير انجام مي دهي به خدا ثواب داره؟
ببينم چه كار مي تونم برات انجام دهم
حاج آقا من ماشيتم مشكل داره بروم معاينه فني گير ميدن با همين ماشين هم خرج زندگي رو در ميارم
خب
يه زحمت برام بكشيد ممنون ميشم
يه تماس بگيريد مشخصاتم را بدهيد كه من رفتم به من سخت نگيرند.
حالم گرفته شد گفتم عزيز من صبح زود رفتم چهار ساعت تو صف بوم كشكي كشكي از جلوي من ماشين كه شيشه وسطش ترك برداشته رفت ماشيني كه تايراش مثل قلب شما صاف بود تاييد گرفت ولي ماشين من( سوء تفاهم نشه آري مدل 84 قسطي با سود ببخشيد كار مزد، قربونشون برم حسابي) را گفتند برو اگزوز جوش بده و بيا دوباره معاينه فني؟نه بابا اون خبرا كه فكر مي كني نيست.برخي از افراد در سازمان ها روحانيون را كه مي بينند مي خواهند انتقام حمله هاي چنگيز خان را هم از ما بگيرند.(انتقام خاموش)


سفرنامه طولاني
يه روز يه حاج آقا مي رود مشهد بقيه اش بماند براي فردا شب...


اسم ننه فلان پيغمبر چيه؟
روحاني مي گفت فردي از من پرسيد اسم ننه فلان پيغمبر چيه؟
گفتم حضور ذهن ندارم بيا با هم به كتابخانه من برويم به تو بگم. نصف ساعت كتب تاريخي را گشتم و به او گفتم اين هم پاسخ شما .
بعد گفتم به قول طلبه ها ثم ماذا (پس از اين چي؟) گفت يعني چه گفتم چه مشكلي از تو گشود به چه درد خورد دانستن و ندانستن اگر طبقه بندي كنيم از بين ندانسته ها اين در رده چندم است كه بايد برايش دنبال جواب باشيم.
نكته: اغلب سازمانها و نهاد ها و رسانه ها كه مسابقه بر گزار مي كنند دچار اين آفت هستند. سوال هايي كه نه به درد آخرت مي خورد نه دنيا.
جايي حال نگويم كجا ممكن است به سازمان حج بر بخورد دز آزموني پرسيده بوند طول و عرض و ارتفا خانه خدا چند متر است.
اولا اگر روحاني اي توفيق داشته باشد از 8 خان گزينش سازمان حج و فيلترهاي پيچ در پيچ و مصاحبه هاي علمي عبور كند آن جا از نزديك مي بيند ثانيا او بايد مناسك حج را مثل آب خوردن بداند

جناب حامی لا اقل یه خط از این سفر نامه را می نوشتید؛ اینکه خیلی ضد حال بود!!!!

حامی;13724 نوشت:

سفرنامه طولاني
يه روز يه حاج آقا مي رود مشهد بقيه اش بماند براي فردا شب...


جناب حامی لا اقل یه خط از این سفر نامه را می نوشتید؛ اینکه خیلی ضد حال بود!!!!


مردكي كه در وسط سخنراني منبري اي قصد اخلال داشت گفت مساله،
حاج آقا كه رشته كلام از دستش رفته بود گفت بفرماييد:
حاج آقا اسم زن شيطان چيه و چندتا زن داشت
تو جمع نمي شود بگوي نامحرم ه زن مردم
تشريف بياوريد
به شما بگويم
او رفت حاج آقا گفت چشم فضول معركه كور و دندش نرم .
بعد بلند گفت سوال خوبي بود بفرمايد
مردم از او يواشي پرسيدند چي بود گفت ندونيد بهتر اسمش بسيار زشته

حامی;13730 نوشت:


او رفت حاج آقا گفت چشم فضول معركه كور و دندش نرم .

عجب اسم بلندی داشتههههه :Khandidan!:

حامی;13724 نوشت:

سفرنامه طولاني
يه روز يه حاج آقا مي رود مشهد بقيه اش بماند براي فردا شب...

[="blue"]ممنون از استاد حامی بزرگوار
بابت خلق تاپیک
خب اما رفت مشهد....
[/]

حامی;13724 نوشت:
سفرنامه طولاني يه روز يه حاج آقا مي رود مشهد بقيه اش بماند براي فردا شب...

فكر كنم استاد حامي قصد سفر دارد و مي خواهد از خاطراتش در سال بعد بگويند

اين هم تبليغ اش بود

به هر حال خوب ...ادامه بدين

خطبه عقد در جهنم
صدام تو جهنم شاه ایران را دید که پکر است گفت خدا بد نده ؟
شاه گفت اتفاقا خوبش را هم داده خانم ها هند جگر خوار، رایس و کلینتون تشریف دارند از پا افتادم از بس پی یه آخوند گشتم این جا کف کردم می خوام یکی از اینها رو برام عقد کنند ولی هرچی حاج آقاست انگاری آب شدند رفتند تو زمین. شما آخوندی ندیدی گفت نه معلوم نی کجا هستند فقط شیخ علی تهرانی رو دیدم داشتند کلاغ پر می بردندش که اون هم حالا حالا گیره.

پله آخر
مردی از روحانی ای سئوال پرسید حاج آقا گفت نمی دانم
او گفت شما که نمی دانید چرا پله آخر منبر رفته ای؟ پله اول بنشین.
حاج آقا گفت: من به اندازه جهلم بالا نرفتم وگرنه از ماه می گذشتم به انداز ه علمم بالارفتم

موضوع قفل شده است