بزم وصال ، ویژه نامه عیــد سعیــد قـــربان

تب‌های اولیه

33 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بزم وصال ، ویژه نامه عیــد سعیــد قـــربان

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]



class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
از اعمال این روزهای ذی الحجه چه می دانیم [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]


آیا می شود قربانی عید قربان خروس باشد؟


[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]


احادیثی درباره عید قربان
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
چرا نماز عید قربان در عصر غیبت واجب نیست؟[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
یوم النحر در تاریخ اسلام به چه روزی گفته می شود؟ [/TD]
[TD="align: left"][/TD]



class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
اعمال دهه اول ذی الحجة [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ماجرای ابراهیم (ع) و فرزندانش [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

آيا رها كردن هاجر در بيابان و ذبح اسماعيل نوعي ظلم در حق آنها نبوده؟[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ذبح عظیم کیست؟[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
احکام حــج- قربانی [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
قربان و عيد قربان و .....[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
تلاش مسلمانان آمریکا برای رسمیت بخشیدن به عید قربان[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
عید سعید قربان مبارک(خنجر شوق بر حنجر نفس) [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ثبت پیامک های زیبای حج-لبیک اللهم لبیک [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
صوتی وتصویری مکه و مدینه [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
فایل های صوتی ویژه عیــــد قـــربان[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
تصاویر ویژه عید قربان [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
آلبوم تصاویر فلش - ویژه عید قربان
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
دانلود نرم افزار ویژه حج (مخصوص تلفن همراه)[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]ویژه نامه سال 1388[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1389
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1390
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1391
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1392[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1393[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1394
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

[b]content[/b]

جهت بزرگ نمایی بر روی تصویر کلیک نمایید:



#عید قربان
با نماز و عبادتش
با ذکر و دعایش
با قربانى وصدقات واحسانش
بسترى براى جارى ساختن
مفهوم عبودیت وبندگیست

#این_عید_بندگی_بر_شما_مبارڪ

[=Times New Roman]عید عبودیت (عید قربان )

[=Zar]ساقي مي نابم ده ديوانه و مستم كن

[=Zar]ديوانه ديوانه زنجير به دستم كن

[=Zar]

[=Times New Roman] [=Zar]هر دم بده پيمانه با ساغر جانانه

[=Zar]بي خود زخودم بنما بي هيچ زهستم كن

[=Zar][=Zar]

[=Zar]جان را چه كنــم ديگر جانانه به بر دارم[=Zar]

[=Zar]زن شعله به اين جان و بي پاي و بستم كن

[=Zar][=Zar]

[=Zar]انداز تو جانم را اندر خم مي ســاقي[=Zar]

[=Zar]هفت غسل بده آن راپاك ازهمه پستم كن

[=Zar]

[=Zar]دنيا و مافيها ديگر به چه كار آيد[=Zar]

[=Zar]زنجير عبوديت بر گردن و دستم كن

[=Zar][=Zar]

[=Zar]با خنجر پولادين بر گير ز من ديـده[=Zar]

[=Zar]آزاد كن اين دل را دلدار پرستم كن

[=Zar]

[=Zar]بر درگه معشوقم مشتاق وصالم من[=Zar]

[=Zar]انگشتري عقدش جانا تو به دستم كن

[=Zar][=Zar]

[=Zar]آموز به من ساقي تو رسم وفـاداري[=Zar]

[=Zar]يادآوري عهدم از روز الستم كن

[=Zar]

[=Zar]پيمان الست حق يا عقد عبـوديت[=Zar]

[=Zar]فخر است براي من، مانع زشكستم كن

[=Times New Roman]محمد رجب زاده (راجی )

بگو ببخش نفهمیده ام ندید بگیر - سید محمد حسین ابوترابی

دو تكه پارچه ساده و سپید بگیر

بپیچ بر تن خود، بوى صبح عید بگیر

گرفته سینه تو، در تراكم ابرى!

براى باز شدن بارش شدید بگیر

بگیر سر بالا مثل نخل در شجره

كه گفته سر پایین چون درخت بید بگیر

گناه كردى؟ باشد! مگر چه كرده خدا؟

بگو ببخش نفهمیده ام! ندید بگیر

بیا و فكرنكن بسته مى شود این در

چقدر قفل به خود بسته اى، كلید بگیر

نیاز نیست به ذكر و دعا بیا نزدیك

و ذكر ساده یارب و یامجیر بگیر

دلت شكسته اگر، در كنار كعبه گذار!

بیا ز دست خدا یك دل جدید بگیر

چقدر بوى رضایت گرفته اى حاجى!

خدا خریده ترا، حالت شهید بگیر

تولد تو مبارك برو! خداحافظ

قبول شد حج ات، از خدا رسید بگیر

اشارتی به زیارت بیت الله الحرام - عبدالرحمان جامی
دینِ ترا تا شود اَركان تمام

روی نِه از

خانه به رُكن و مَقام

گرنه بُوَد راحله باد پای

راحله از

پا كن و اندر رَه آی

سایه بَفَرقَت كه مَغیلان كند

بِه كِه

سرا پرده سلطان كند

بانگِ حَدی بشنو و صوتِ دَرای

شو چو

شُتُر گرم رَود تیزپای

بار به میعادِ تَعَبُّد رسان

رخت به

میقاتِ تَجَرُّد رسان

رشته تدبیر ز سوزن بكش

خلعتِ سوزن

زده از تن بكش

هرچه دران بخیه زدی ماه و سال

آر برون از

همه، سوزن مثال

گر نَه زمرگشت فراموشِیَت

بِه كه بُوَد

كارْ كَفَن پوشِیَت

لب بگشا یافتنِ كام را

نعره لبیك زن

اِحرام را

موی پژولیده و رُخ گردناك

سینه خراشیده و دل

دردناك

رُو به حَرَم كن كه در آن خوش حریم

هست سیه پوش

نگاری مقیم

صحن حَرَم روضه خُلدِ برین

او بچنان صحنی مربّع

نشین

تا شِكَنی شیشه ناموس و ننگ

كرده نهان در ته دامانْت

سنگ

چو تو از آن سنگ شوی بوسه چین

بوسه زنِ دستِ كِه باشی؟

ببین!

سوی قدمگاهِ خلیل الله آی

پا چو نیابی، به رَهَش

دیده سای

از لبِ زمزم شنو این زمزمه

كز نمِ ما زنده دِلَند

این همه

تا نشود در عَرَفاتَت وُقوف

كَی شود از راهِ نجاتت

وقوف

كَبْشِ مَنِی را به مِنا ریز خون

نَفْسِ دَنی را به

فنا كُن زبون

سنگ بدست آر زِ رَمی جمار

دیوِ هَوا را كُن

از آن سنگسار

چون دل از این سنگ بپرداختی

كارِ حج و عُمره

بهم ساختی

شكرِ خدا گوی كه توفیق داد

ره بسوی خانه خویشش

گشاد

ورنه، كِه یارَد كه به آن رَه بَرَد

!

ورچه شود مرغ

بدان ره پَرَد
حاجیان بازآیند - سنایی غزنوی
همرهان حج کرده بازآیند با طبل و علم

ما به

زیر خاک در، با خاک ره یکسان شویم

همرهان با سرخرویی چون به پیش ماه

سیب

ما به زیر خاک چون در پیش مَه کتّان شویم

دوستان گویند حج

کردیم و میآییم باز

ما به هر ساعت همی طعمه دگر کرمان شویم

..

گر

نباشد حجّ و عمره، رمی و قربان گو مباش

این شرف مارنه بس کز تیغ او قربان

شویم

این سفر بستان عیّاران راه ایزد است

ما ز روی استقامت سرو

آن بستان شویم

حاجیان خاص مستان شراب دولتند

ما به بوی جرعه ای

مولای این مستان شویم

نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقی

کنیم

تا سزاوار قبول حضرت قرآن شویم

بادیه بوته است ما چون زرّ

مغشوشیم راست

چون بپالودیم از او خالص چو زرّ کان شویم

بادیه

میدان مردان است و ما نیز از نیاز

خوی این مردان گِریم و گوی این میدان

شویم

گرچه در ریگ روان عاجز شویم از بیدلی

چون پدید آید جمال

کعبه جانافشان شویم

یا به دست آریم سرّی یا برافشانیم سر

یا به

کام حاسدان گردیم یا سلطان شویم

یا پدید آییم در میدان مردان همچو

کوه

یا به زیر پشته ریگ اجل پنهان شویم


ل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین
گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر
پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین
سفره ی مهمانی خاص خدا گردیده باز
لاله ی لبخند و اشک شوق مهمان را ببین
دیو نفس از پا درافکن، سنگ بر شیطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شیطان را ببین
تیغ در دست خلیل و بند در دست ذبیح
حنجر تسلیم بنگر، تیغ بران را ببین
کارد تیز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل
پای تا سر چشم شو، اخلاص و ایمان را ببین
خاک گل انداخته از اشک چشم حاجیان
در دل تفتیده ی صحرا، گلستان را ببین
گریه و اشک و دعا و توبه و تهلیل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببین
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خلیل
در دل صحرا صفای باغ رضوان را ببین
روی حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشم دل بگشا جمال حی سبحان را ببین
خیمه ی حجاج را با پای جان یک یک بگرد
آتش دل، سوز سینه، چشم گریان را ببین
دل تهی از غیر کن تا بنگری دلدار را
سر بزن در خیمه‌ها شاید ببینی یار را

سینه مشعر، دل حرم، میدان دید ما مناست
گر ببندی لب ز حرف غیر، هر حرفت دعاست
غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کرده‌ای
سیر کن تا بنگری گم‌گشته ی زهرا کجاست
لحظه‌ای آرام منشین هر که را دیدی بپرس
یار سوی مکه رفته، یا به صحرای مناست؟
حیف یاران در منی رفتم ندیدم روی او
عیب از آن رخسار زیبا نیست، عیب از چشم ماست
حاجیان جمعند دور هم به صحرای منا
حاجی ما در بیابان در مسیر کربلاست
حاجیان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجی ما ذبح طفلش پیش پیکان بلاست
حاجیان سر می‌تراشند از پی تقصیرشان
حاجی ما هم چهل منزل سرش برنیزه‌هاست
حاجیان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجی ما از بدن دست علمدارش جداست
حاجیان را هست یک قربانی آن هم گوسفند
حاجی ما هم ذبیحش جمله تقدیم خداست
حاجیان را از هجوم زائرین بر تن فشار
حاجی ما سینه‌اش از سم اسبان توتیاست
خوش بود «میثم» همیشه سوگواری بر حسین
حاجی آن باشد که اشکش هست جاری برحسین
***استاد حاج غلامرضا سازگار***

ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
عید فرخنده ی نورانی قربان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد

عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد

جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد

امر شد تا که به قربانی اسماعیلش
آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد

امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد

آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا
به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد
***سید محمدرضا هاشمی زاده***

براي دانلود پوستر، روي تصوير کليک کنيد

بندگی کن تا که سلطانت کنند … تن رها کن تا همه جانت کنند
خوی حیوانی سزاوار تو نیست … ترک این خو کن که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه … درد پیدا کن که درمانت کنند
بنده ی شیطانی و داری امید … که ستایش همچو یزدانت کنند؟!
سوی حق نارفته چون داری طمع؟ … همسر موسی بن عمرانت کنن
شکر و تسلیم سليمانیت کو؟ … ای که می خواهی سلیمانت کنند
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار … تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش … تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف برو در کوی دوست … تا چو اسماعیل قربانت کنند
در ضلالت مانده ای چون سامری … آرزو داری که لقمانت کنند
چشم لاهوتی اگر داری بیا … تا به بزم قرب مهمانت کنند
چون علی در عالم مردانگی … فرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش … ای مسلمان تا که سلمانت کنند
تا توانی در گلستان جهان … خار شو تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن پیش از آن … که به زیر خاک پنهانت کنند
خوانده ای گر تو یحب الصابرین … صبر کن تا از محبانت کنند
با یتیمان مهربانی پیشه کن … تا پس از تو با یتیمانت کنند
همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب … تا مگر از اهل ایمانت کنند
کلیات خزائن الاشعار، ص28

۱. بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد
۲. ای عزیزان به شما هدیه ز یـزدان آمد / عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول / رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد . . .
۳. بارالها؛
مقدر فرما آنچه ذبح می شود نفسانیت من باشد
به پای ربانیت تو…
* عید بر شما و خانواده محترمتان مبارک
۴. خوشا «ذی‌الحجه» روز عید قربان / شروع داستان عشق و ایمان
خواهی که تو را کعبه کند استقبال / مایی و منی را به منا قربان کن . . .
۵. خلیلا! عید قربانت مبارک
قبول امر و فرمانت مبارک
پذیرفتیم این قربانی ات را
پسندیدیم سرگردانی ات را
بر این ذبح عظیمت آفرین باد
شکوه عشق و تسلیمت چنین باد
خلیل الله … ای معنای توحید
کنون تیغت، گلوی نفس بُبرید
// عید اثبات بندگی در امتحانات زندگی مبارک
۶. عید قربان ، مجراى فیض الهى و بهانه عنایت رحمانى به بندگان مومن و مسلم و مطیع است … عیدتون مبارک

۱. خوشا آنان که با حق آشنایند
مطیع محض فرمان خدایند
چو ابراهیم اسماعیل خود را
فدای امر الله می نمایند

عید سعید «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک
۲. عید ایمان و امتحان، عید ایثار و احسان، عید قربت و قربان،
عید خلیل رحمان، عید شکست شیطان بر جنابعالی و خانواده محترمتان مبارک.
شعر ، دوبيتي :
۳. نشانم ده صراط روشنم را
خودم را، باورم را، بودنم را
خداوندا من از نسل خلیلم
به قربانگاه می آرم «منم» را
/ قربان، عید سر سپردگی و بندگی مبارک /.
۴. خدایا قسمت می دهم هر لحظه کمکم کنی تا نفسم را
به قربانگاه درگاهت عرضه کنم و تو قربانی شدن و نلرزیدن و نلغزیدن را عنایت فرما.
*عید سعید قربان مبارک*
۵. بندگی کن تاکه سلطانت کنند
تن رها کن تا همه جانت کنند
سر بنه در کف ، برو در کوى دوست
تا چو اسماعیل ، قربانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش
تا خلیل الله دورانت کنند
/ عیدتون مبارک /.
۶. ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب
آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!
* مبارک باد عید قربان، نماد بزرگترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس*
۷. عید اضحی، رسم و آئین خلیل آزرست
بعد آن ،عید غدیر، روز ولای حیدر است

عید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک
۸. عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان “عزیزترین”،
و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق “مهربان ترین”.
.:: عید شما مبارک ::.

[h=1]اسماعيل تو کيست؟
[/h]
عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مى كند تا سبكبال شود.
اکنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي اسماعيل تو کيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاكت؟ ... ؟
اين را تو خود مي داني، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کني، من فقط مي توانم نشانيهايش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف مي کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" مي خواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد مي افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا " پيام" را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به "فرار" مي خواند. آنچه ترا به توجيه و تاويل هاي مصلحت جويانه مي کشاند، و عشق به او، کور و کرت مي کند؛ ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس مي سازد.
در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگي ات تنها يک چيز هست که براي بدست آوردنش، از بلندي فرود مي آيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست مي دهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک " نقطه ضعف"!

در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتن اسماعيل" مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!

اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!
سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگي و جنگ و جهاد و تلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بت پرستي و خرافه هاي ستاره پرستي و شکنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا.
و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه "مسئوليت روشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک " بشر" مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايي اش، يک " بنده خدا" ، دوست دارد پسري داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را مي خورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امين و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و از کنيز سارا – زني سياه پوست – به او يک فرزند مي بخشد، آن هم يک پسر! اسماعيل، اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يک پسر، براي پدر، نبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پرماجرا.
و اکنون، در برابر چشمان پدر چشماني که در زير ابروان سپيدي که بر آن افتاده، از شادي، برق مي زند مي رود و در زير باران نوازش و آفتاب عشق پدري که جانش به تن او بسته است، مي بالد و پدر، چون باغباني که در کوير پهناور و سوخته ي حياتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، مي بيند و نوازش عشق را و گرماي اميد را در عمق جانش حس مي کند.

در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتن اسماعيل" مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعيل اكنون نهالي برومند شده است، در اين ايام ، ناگهان صدايي مي شنود :
"ابراهيم! به دو دست خويش، کارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بکُش"!
مگر مي توان با کلمات، وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف کرد؟
ابراهيم، بنده ي خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزد، قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود، و بت شکن عظيم تاريخ، درهم مي شکند، از تصور پيام، وحشت مي کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اکبر! فاتح عظيم ترين نبرد تاريخ، اکنون آشفته و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.
دشواري "انتخاب"!
کدامين را انتخاب مي کني ابراهيم؟! خدا را يا خود را ؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را؟ لذت را يا مسئوليت را؟ پدري را يا پيامبري را؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا " خدايت" را؟
انتخاب کن! ابراهيم.
در پايان يک قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يک عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرک و بناي توحيد و شکستن بت و نابودي جهل و کوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروز برآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن ...
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشکوه ترين نبرد تاريخ! اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پايان يک قرن رسالت خدايي، به پايان رسيده اي! ميان انسان و خدا فاصله اي نيست، "خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشته اي؟

" اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا بجاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي"!

اکنون ابراهيم است که در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يک "دو راهي" رسيده است: سراپاي وجودش فرياد مي کشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب کند!
اکنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل برکنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت" داشتن اسماعيل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب کرد، پيداست که "انتخابِ" ابراهيم، کدام است؟ "آزادي مطلقِ بندگي خداوند"!
ذبح اسماعيل! آخرين بندي که او را به بندگي خود مي خواند!
زنده اي که تنها به خدا نفس مي کشد!
آنگاه، به نيروي خدا برخاست، قرباني جوان خويش را – که آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد... و پيامي که:
" اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا بجاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي"!
برگرفته از: مناسک حج، دکتر علي شريعتي

ایـن عیــــد خـــدا کند خــــدایـی باشیم

دور از شب و شیطان و سیاهی باشیم

باشـــــد که در این هـــــــزاره ی تاریکی

نـــورانـی انــوار الـهــــــــی باشــــیــــم

خدا را چونکه مهمانی کنم من

تقاضــاهای پنهــــانی کنم مـن

که شاید با مدد هـــــای الهی

تمــــام نفـس قربانی کنـم من

در مکـه بـرای خویش حـاجی نشوی

جـز زائـر دکـــــان و حــراجـی نشوی

بر روی خـــداوند بزن بوســــــه که تو

با بوسه به روی کعبه حاجی نشوی

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد
عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت
نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد
امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد
امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد
آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد

بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد

عید قربان به حقیقـت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویـر دل ما ، نعمت باران آمد

ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را

در وصف عید قربان و مدح شاه مردان علی
بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو
در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو
گر اویس اندر قرن بشسکت دندان را ز سنگ
دیده بود از دیده دل گوهر دندان تو
عید قربانست و هرکس بره یی قربان کند
من بر آنم تا نمایم جان خود قربان تو
حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقام
ناجیان در کعبه دل واله و حیران تو
حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرم
ناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو
حاجیان در کعبه گل پای کوبان در طواف
ناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو
حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبان
ناجیان را هست بر سر سایه احسان تو
حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حق
ناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو
حاجیان جویند نام از حرمت بیت الحرام
ناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو
حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حق
ناجیان در طوف خرگاه ملک دربان تو
در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیم
تا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو
در کتاب آفرینش آیت عزوعلاء
هرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو
روز و شب در ملک سرمد از طریق اقتدار
چون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو
تیر بهران فلک در کیش ماند جاودان
گر به میدان صلابت بنگرد جولان تو
گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیر
خوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو
هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبری
شرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو
گر حکیمی همچو لقمان در جهان پیدا شود
از قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو
چشمه فیض تو را خوانند گر عمان به نام
ماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو
چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخا
هرکسی دارد نظر بر لطف بی پایان تو
سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدام
هرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو
یاعلی روح الامین از شوق گوید آفرین
هر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو
بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در عرب
در عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو

گه احرام، روز عيد قربان
سخن ميگفت با خود کعبه، زينسان
که من، مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم
مرا دست خليل الله برافراشت
خداوندم عزيز و نامور داشت
نباشد هيچ اندر خطه خاک
مکاني همچو من، فرخنده و پاک
چو بزم من، بساط روشني نيست
چو ملک من، سراي ايمني نيست
بسي سرگشته اخلاص داريم
بسي قربانيان خاص داريم
اساس کشور ارشاد، از ماست
بناي شوق را، بنياد از ماست
چراغ اين همه پروانه، مائيم
خداوند جهان را خانه، مائيم
پرستشگاه ماه و اختر، اينجاست
حقيقت را کتاب و دفتر، اينجاست
در اينجا، بس شهان افسر نهادند
بسي گردن فرازان، سر نهادند
بسي گوهر، ز بام آويختندم
بسي گنجينه، در پا ريختندم
بصورت، قبله آزادگانيم
بمعني، حامي افتادگانيم
کتاب عشق را، جز يک ورق نيست
در آن هم، نکته اي جز نام حق نيست
مقدس همتي، کاين بارگه ساخت
مبارک نيتي، کاين کار پرداخت
درين درگاه، هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بيگاه
«انا الحق » ميزنند اينجا، در و بام
ستايش مي کنند، اجسام و اجرام
در اينجا، عرشيان تسبيح خوانند
سخن گويان معني، بي زبانند
بلندي را، کمال از درگه ماست
پر روح الامين، فرش ره ماست
در اينجا، رخصت تيغ آختن نيست
کسي را دست بر کس تاختن نيست
نه دام است اندرين جانب، نه صياد
شکار آسوده است و طائر آزاد
خوش آن استاد، کاين آب و گل آميخت
خوش آن معمار، کاين طرح نکو ريخت
خوش آن درزي، که زرين جامه ام دوخت
خوش آن بازارگان، کاين حله بفروخت
مرا، زين حال، بس نام آوريهاست
بگردون بلندم، برتريهاست
بدوخنديد دل آهسته، کاي دوست
ز نيکان، خود پسنديدن نه نيکوست
چنان راني سخن، زين توده گل
که گوئي فارغي از کعبه دل
ترا چيزي برون از آب و گل نيست
مبارک کعبه اي مانند دل نيست
ترا گر ساخت ابراهيم آذر
مرا بفراشت دست حي داور
ترا گر آب و رنگ از خال و سنگ است
مرا از پرتو جان، آب و رنگ است
ترا گر گوهر و گنجينه دادند
مرا آرامگاه از سينه دادند
ترا در عيدها بوسند درگاه
مرا بازست در، هرگاه و بيگاه
ترا گر بنده اي بنهاد بنياد
مرا معمار هستي، کرد آباد
ترا تاج ار ز چين و کشمر آرند
مرا تفسيري از هر دفتر آرند
ز ديبا، گر ترا نقش و نگاريست
مرا در هر رگ، از خون جويباريست
تو جسم تيره اي، ما تابناکيم
تو از خاکي و ما از جان پاکيم
ترا گر مروه اي هست و صفائي
مرا هم هست تدبيري و رائي
درينجا نيست شمعي جز رخ دوست
وگر هست، انعکاس چهره اوست
ترا گر دوستدارند اختر و ماه
مرا يارند عشق و حسرت و آه
ترا گر غرق در پيرايه کردند
مرا با عقل و جان، همسايه کردند
درين عزلتگه شوق، آشناهاست
درين گمگشته کشتي، ناخداهاست
بظاهر، ملک تن را پادشائيم
بمعني، خانه خاص خدائيم
درينجا رمز، رمز عشق بازي است
جز اين نقشي، هر نقشي مجازي است
درين گرداب، قربانهاست ما را
بخون آلوده، پيکانهاست ما را
تو، خون کشتگان دل نديدي
ازين دريا، بجز ساحل نديدي
کسي کاو کعبه دل پاک دارد
کجا ز آلودگيها باک دارد
چه محرابي است از دل با صفاتر
چه قنديلي است از جان روشناتر
خوش آن کو جامه از ديباي جان کرد
خوش آن مرغي، کازين شاخ آشيان کرد
خوش آنکس، کز سر صدق و نيازي
کند در سجدگاه دل، نمازي
کسي بر مهتران، پروين، مهي داشت
که دل چون کعبه، زالايش تهي داشت
پروین اعتصامی

پروردگارا

رحمتی فرما که آنچه ذبح می شود

منیت های ما باشد

به پای ربوبیت تو

عید قربان مبارک

ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد
عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد
امر شد تا که به قربانی اسماعیلش
آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد
امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد
آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا
به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی
با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم
ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب
آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!
آمدی چون سیلْ جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان
تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
خانه‌ی عقل زبون را، عقل سرد تیره‌گون را
کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه
از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو
در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو
گر اویس اندر قرن بشسکت دندان را ز سنگ
دیده بود از دیده دل گوهر دندان تو
عید قربانست و هرکس بره یی قربان کند
من بر آنم تا نمایم جان خود قربان تو
حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقام
ناجیان در کعبه دل واله و حیران تو
حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرم
ناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو
حاجیان در کعبه گل پای کوبان در طواف
ناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو
حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبان
ناجیان را هست بر سر سایه احسان تو
حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حق
ناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو
حاجیان جویند نام از حرمت بیت الحرام
ناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو
حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حق
ناجیان در طوف خرگاه ملک دربان تو
در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیم
تا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو
در کتاب آفرینش آیت عزوعلاء
هرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو
روز و شب در ملک سرمد از طریق اقتدار
چون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو
تیر بهران فلک در کیش ماند جاودان
گر به میدان صلابت بنگرد جولان تو
گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیر
خوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو
هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبری
شرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو
گر حکیمی همچو لقمان در جهان پیدا شود
از قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو
چشمه فیض تو را خوانند گر عمان به نام
ماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو
چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخا
هرکسی دارد نظر بر لطف بی پایان تو
سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدام
هرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو
یاعلی روح الامین از شوق گوید آفرین
هر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو
بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در عرب
در عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو

ندا آمد که، ابراهیم، بشتاب
رسیده فرصت تعبیر آن خواب

به شوق جذبه عشق خداوند
برآ، از آب و رنگ مهر فرزند

اگر این شعله در پا تا سرت هست
کنون، یک امتحان دیگرت هست

مهیا شو طناب و تیغ بردار
رسالت را به دست عشق بسپار

صدا کن حلق اسماعیل خود را
به قربانگه ببر هابیل خود را

منای دوست قربانی پسندد
تو را آن سان که می دانی، پسندد

خلیل ما! رضای ما در این است
عبودیت به تسلیم و یقین است

ببین بر قد و بالای جوانت
مگر، نیکو برآید امتحانت

نفس در سینه افتاد از شماره
ملائک اشک ریزان در نظاره

پدر می بُرد فرزندش به مقتل
که امر دوست را سازد مسجّل

پدر آمیزه ای از اشک و لبخند
پسر تسلیم فرمان خداوند

منا بود و ذبیح و شوق تسلیم
ندا پیچید در جانِ براهیم

خلیلا عید قربانت مبارک
قبول امر و فرمانت مبارک

پذیرفتیم این قربانی ات را
پسندیدیم سرگردانی ات را

بر این ذبح عظیمت آفرین باد
شکوه عشق و تسلیمت چنین باد

خلیل الله ای معنای توحید
کنون تیغت گلوی نفس بُبرید

کنار خیمه هاجر در تب و تاب
که یا رب این دل شوریده دریاب

گلم اینک به دست باغبان است
مرا این فصل سبز امتحان است

اگرچه مادری درد آشنایم
خداوندا به تقدیرت رضایم

اگرچه می تپد در سینه ام دل
اگرچه امتحانم هست مشکل

خداوندا دلم آرام گردان
مده صبر مرا در دست شیطان

خدای عشق مزد عاشقی داد
برای دوست قربانی فرستاد

موحّد جز خدا در جان نبیند
در این آیینه جز جانان نبیند

سفره ی مهمانی خاص خدا
گردیده باز
لاله ی لبخند و اشک شوق
مهمان را ببین
دیو نفس از پا در افکن
سنگ بر شیطان بزن
هم شکست نفس را
هم مرگ شیطان را ببین

✨ عید قربان، سرآغاز حکومت توحید است و تولد ایمان و مرگ تردید.

عید سعید قربان مبارک باد

✨عیدقربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد.

امام محمد باقر علیه السّلام فرمودند:

خداوند قربانى كردن و اطعام كردن را دوست دارد .

المحاسن ، ج 2 ، ص 143

عید سعید قربان مبارک

امام محمد باقر علیه السّلام فرمودند:

خداوند قربانى كردن و اطعام كردن را دوست دارد .

[="Navy"]

چه میعادگاه خلوت و زیبایی!
اسماعیل، در دست های اراده ابراهیم.

سر اسماعیل، در آغوش پدر و نگاه اسماعیل
نه به چشم های پدر، که به آن سوی ابرها و آسمان ها و
خدایی که چند لحظه بعدتر را بهتر از همه می دانست.

آن روز، نه گلوی اسماعیل بریده شد و نه ابراهیم
پدری را بر بندگی ترجیح داد.

تنها رضایت و سرسپردگی به «او» بود که بیداد می کرد
پس به رسم نمایش سرفرازی و قبولی، گوسفندی ذبح شد.

از آن روز بزرگ و باشکوه تاکنون، جشن میعاد اسماعیل
و ابراهیم با فرمان پروردگار، هر سال و هر قربان، تکرار می شود

که جشن دلدادگی و شیدایی است و در دل ایمان مومنان دوست
آذین پرنشاط قرب و دیدار، بسته می شود.

مبارک باد!

[/]