آنچه در مورد اين دو اصطلاح قابل توجه ميباشد اينست ؛ نفي خواطردرعرفان عملي يا سير وسلوك كاربرد دارد ولي مشارطه ومراقبه ومحاسبه دربين علماي اخلاق درتزكيه نفوس بكار ميرود.
امانفي خواطر از مهمّات وصول به مقصد در سلوک الي الله است، و اكثر افرادى كه از راه بازمانده و نتوانسته اند به مقصد برسند، در اين مرحله توقف كرده اند. خطرات اين منازل عبارت است از عبادت اصنام و اوثان و كواكب و آتش و گاه زندقه و فرعونيت و دعواى حلول و اتّحاد و نفى تكليف و اباحه و امثال آن. حلول و اتّحاد كه از خطرات مهمّ است، از صاف نمودن ذهن به وسيله نفى خواطر براى سالك پيدا ميشود. چون سالك هنوز از وادى اسم و رسم بيرون نرفته است، از اين رو ممكن است در اثر تجلّى صفاتيه يا اسمائيه چنين تخيل كند كه الله با خوديت و شخصيت او متّحد است، و اين همان معناى حلول و اتّحادى است كه كفر و شرك است و حال آنكه معناى وحدت وجود به كلّى معناى تعدّد و تغاير را نفى مىكند و در برابر وجود مقدّس حضرت احديت تمام وجودات را جزء موهومات مىشمرد و همه را سايه مىشمرد. سالك به واسطه ارتقاء به اين مقام تمام هستى خود را از دست مىدهد و فانى مىشود و غير از ذات مقدّس او در عالم وجود ذى وجودى را ادراك و ذوق نمىنمايد.
نفى خواطر عبارت است از تسخير قلب و حكومت بر آن، تا سخنى نگويد و عملى انجام ندهد و تصوّرى بر او وارد نشود، مگر به اذن و اختيار صاحب آن. و تحصيل اين حال بسى دشوار است. چون سالك در مقام نفى خاطر مىافتد ناگهان متوجّه مىشود كه سيل بنيادكن خواطر و اوهام و خيالات او را فرا مىگيرد و حتّى خاطراتى كه باور نمىكرد به خاطرش خطور كند از وقايع كهنه گذشته يا خيالات غير قابل وقوع بر او راه مىيابند و پيوسته او را مشغول به خود مىكنند. سالك بايد در اين مقام ثابت بايستد و هر خاطرى كه پيدا شود و زحمت دهد او را با شمشير ذكر هلاك كند. و مراد از ذكر در اينجا همان اسماء الهيه است كه بايد سالك در وقت خطور خاطره به يكى از آن اسماء توجّه كند و توجّه خود را بر آن مستدام بدارد تا آن خاطر از خانه دل بيرون رود.اين مرحله حتما بايد با ولي يااستاد خاص همراه گردد وگرنه به ظلمات منتهي خواهد شد.
طريقه مرحوم ملاحسينقلي همداني در نفي خواطر مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى و شاگردان وي هرگز نفى خواطر بدون ذكر عملى نداشته اند، بلكه رويه ايشان التزام در امر مراقبه و اهتمام به مراتب آن بوده است.
مراتب مراقبه اوّل درجه مراقبه اين است كه سالك از محرّمات اجتناب كند و تمام واجبات را به جاي آورد، و در اين دو امر به هيچ وجه مسامحه نورزد.
دوّم درجه، آن است كه مراقبه را شديد نمايد و بكوشد هر چه مىكند براى رضاى خدا باشد و از امورى كه لهو و لعب ناميده مىشود، اجتناب نمايد. چون در اين مرتبه اهتمام نمود براى او تمكّن پيدا مىشود كه ديگر خود را نبازد و اين خوددارى در او به سر حدّ ملكه برسد.
سوّم درجه، آن است كه پروردگار جهان را پيوسته ناظر خود ببيند، و كمكم اعتراف مىنمايد كه خداى متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است. و اين مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات بايد رعايت شود.
چهارم درجه، اين است كه خودش خداى را حاضر و ناظر ببيند و به طور اجمال مشاهده جمال الهى نمايد. وصيت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به ابىذرّ غفارى اشاره به اين دو مرتبه اخير از مراقبه است: «خداى را چنان عبادت كن مثل آنكه گوئى تو او را مىبينى و اگر نمىتوانى او را ببينى او را طورى عبادت كن كه بدانى او ترا مىبيند». بنابراين عبادت در مرحلهاى كه خدا او را مىبيند پائينتر است از مرتبهاى كه او خدا را مىبيند. چون سالك بدين مرتبه رسد براى آنكه بتواند به كلّى اغيار را از ذهن خود خارج كند بايد نفى خاطر را در ضمن يكى از اعمال عباديه به جاى آورد.
منبع: سيد محمد حسين حسینی تهرانی رساله لب اللباب.
مراقبه :
سالک بايد از اولين قدم که در راه ميگذارد، تا آخرين قدم، خود را از مراقبت خالي ندارد، و اين از لوازم حتمي سالک است، بايد دانست که مراقبت داراي درجات و مراتبي است: سالک در مراحل اوليه يک نوع مراقبهاي دارد، و در مراحل ديگر انواع دگري، هر چه رو به کمال ميرود و طي منازل و مراحل کند، مراقبت او دقيقتر و عميقتر خواهد شد به طوري که آن درجات از مراقبت را اگر بر سالک مبتدي تحميل کنند، از عهدهي آن برنيامده، يک باره بار سلوک را به زمين ميگذارد، يا سوخته و هلاک ميشود، ولي رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوليه و تقويت در سلوک ميتواند مراتب عاليه از مراقبه را در مراحل بعدي به جاي آورد، و در اين حالات حتي بسياري از مباحات در منازل اوليه بر او حرام و ممنوع ميگردد.
در اثر مراقبت شديد و اهتمام به آن آثار حب و عشق در ضمير سالک هويدا ميشود، زيرا عشق به جمال و کمال علي الاطلاق فطري بشر بوده، و با نهاد او خمير شده، و در ذات او به وديعت گذارده شده است، ليکن علاقه به کثرات و حب به ماديات حجابهاي عشق فطري ميگردند، و نميگذارند که اين پرتو ازلي ظاهر گردد.
بواسطه ي مراقبت کم کم حجابها ضعيف شده، بالاخره از ميان ميرود، و
آن عشق و حب فطري ظهور نموده، ضمير انسان را به آن مبدء جمال و کمال رهبري ميکند، اين مراقبت در اصطلاح عرفاء تعبير به «مي» شده است.
مراقبه _علامه طباطبایی ره
اول: گامِ اولِ مراقبه، ترك گناهان است و اين همان است كه تقوا بر آن بنا نهاده شده و آخرت بر آن استوار است و متقرّبان، به چيزي برتر و با فضيلتتر از آن، به خداوند تقرب نجستهاند. از اینجاست که حضرت موسی عليه السلام از حضرت خضر سؤال میکند که چه کردهای که مأمور شدهام از تو بياموزم؟ به چه چیز به این مرتبه رسیدهای؟ فرمود: با ترک معصيت. پس انسان، بايد قدم اول را بزرگ بداند و نتیجه آن هم بزرگ است. چقدر قبیح است از بنده ذلیل که در هر آن و لحظهاي در نعم الهی مستغرق باشد و در محضر مقدس او باشد، با وجود اين، پرده حیا را از روی خود بردارد و به خود جرئت ارتكاب مناهی حضرت ملک الملوک را بدهد. الحق سزاوار است که چنین شخصی در سیاستخانه جبار السموات و الارضین محبوس بماند أبد الآبدین، مگر اینکه توبه کند و دامن رحمت واسعه او را فرا گیرد.
دوم: گام دوم اين است كه پس از اداي واجبات، به ديگر طاعات الهي مشغول باشد، البته به شرط حضوره قلب؛ چون روح عبادت، حضور قلب است که بی آن، قلب زنده نخواهد بود، بلکه گفته شده: عبادتِ بیحضور، مايه قساوت قلب است. اگر از اهل ذکر باشد، خوب است اوايل امر، ذکرش استغفار باشد و در اواسط، ذکر يونسيه؛ یعنی گفتن: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» و در اواخر، کلمة طیبه «لا اله الا الله» به شرط استمرار و حضور قلب.
سوم: مرحله سوم مراقبه این که غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد و اين، همان است كه انسان را به مقام مقربان ميرساند و هر كس طالب محبت و معرفت است، بايد به آن تمسك جويد و به همين اشاره دارد، كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم: «اُعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک؛ چنان خداوند را بپرست كه گويي او را ميبيني و اگر تو او را نميبيني، او تو را ميبيند». پس همواره باید در باطن حالش چنین باشد که گویا در خدمت مولای خود ایستاده و او ملتفت به این است. در این خبر شریف، اين نکته هست که در مقام عبادت، لازم نیست که انسان تصور خدای خود بکند یا بداند که او چیست تا محتاج به واسطه از مخلوقات شود، چنانکه بعضی از جهال صوفیه میگویند، بلکه همین قدر بداند که او جل شأنه حاضر است و ناظر همیشه، و همين توجه به او بس است؛ اگرچه نداند خداوند كيست و چگونه است. در اين نكته خوب درنگ كن كه، نكتهاي دقيق و سودمند است.
چهارم: گام چهارم، حزن دائم است یا از ترس عذاب، اگر از صالحین است، و یا از کثرت اشتیاق، اگر از محبین است؛ چه اینکه به محض انقطاع رشته حزن از قلب فیوضات معنوی منقطع گردد. از همين جاست كه از لسان اهل تقوا حكايت شده كه خداوند فرموده: من، جز در قلب محزون سكنا ندارم. شاهد بر اين مدعا، قول باري تعالی است: «أنا عند المنکسرة قلوبهم؛ من در نزد دلهاي شكستهام».
وقتی که صبح کنی، چند کار بر تو لازم است:
اول. مشارطه: همچنان که با شریک مالی خود وقتی که میخواهی او را پی تجارت بفرستی، شرطها میکنی، اینجا هم بعینه باید آن شروط ذکر شود، بلكه اکثر؛ چه اینکه خیانت آن شریک مالی هنوز معلوم نشده و خیانت این بدبخت کراراً و مراراً واضح و هویدا گردیده.
دوم. مراقبه یعنی کشیک نفس را کشیدن که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وا دارد و عمر عزیز را که هر آنی از آن بیش از تمام دنیا و ما فیها قیمت دارد، ضایع بگرداند.
سوم. محاسبه: یعنی همین که شب شد، باید پای حساب بنشیند ببیند چه کار کرده، منفعتی آورده یا اینکه ضرری نموده؟
چهارم. معاتبه يعني اگر منفعتی نیاورده باشد، نفس خود را مورد عقاب قرار دهد و اگر ضرری وارد آورده باشد، آن را معاقبه كند و عقاب نفس اين است كه آن را به ریاضات شدید شرعی تنبیه کند؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، یا پیاده سفر حج کردن برای کسی که به هلاکت نمیافتد و امثال اینها که توسن نفس سرکش را به اندک زمانی مطیع و رام گرداند.
حاصل اینکه چنانچه قساوت قلب،مانع تاثیر
مواعظ شفابخش شد و ديدي كه جان تو، هر روز در خسران است، پس در اين صورت، نفس خود را با اين امور ياري كن: دوام تهجّد و شبزندهداري و قيام، كثرت نماز و روزه، خلوت گزینی و سخن اندك، صله ارحام، عطوفت به يتيمان، و بر نوحه و گريه مواظبت كن و به پدرت آدم و مادرت حوّا اقتدا كن، و از ارحم الراحمين ياري بخواه و به اكرم الاكرمين توسل بجو. به راستي كه مصيبت تو بزرگتر و بليهاي كه مبتلايش شدهاي، سترگتر از هر چيزي است!
منبع : از كتاب تذكرة المتقين عارف سالك شيخ محمد بهاري همداني
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانستهاند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .
ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند.
چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مىشود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مىرود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مىگردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مىفرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست...درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابودهاند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
در آن ساعت که تنها نشستی و در بر خود بستی و از اغیار رستی ،نه تصور کنی که از همه رمیدی که بسا غوغای نفس در همان خلوت سرا از غوغای بیرون بیشتر بود؛ لازم است در انجا که نشستی فقط به خود نگری و هیچ خیال نه خوب و نه بد بر اندیسه نگذرانی که خلوت حقیقی وحدت بود و چون با همین علم حضوری به درون نگری ،هر چه از ان سوی رسد جز نور نباشد.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
ساغر سحر ص 181
[h=1]بیست تلنگر سلوکی [/h]بعد الحمد و الصلاة على النبى و آله . اين چند كلمه است كه به درخواست بعضى از برادران دينى مرقوم قلم اقل عباد ، حسين بن ابراهيم الحسينى در خلاصه نصايح و تهذيب اخلاق مىگردد . جناب احديّث همگان را توفيق رفيق سازد .
بدان كه دفع صفات نفاق و تحصيل اخلاق ، بر جميع مكلّفين بالاتفاق ، از جمله فروض عينيّه و تغافل و تهاون ، منشأ تضييع قابليت و باعث خروج از كرامت انسانيت گرديده ، نفس نفيس را به بهايم ملحق خواهد گردانيد كه:«ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ سبيلا»شاهد صدق مدّعا مىباشد .
پس طالب حق را لازم است كه بعد از تحصيل اعتقاد به مبدأ و معاد و تحصيل يقين ، به كتب درسى بر وفق شريعت غرّاى سيد المرسلين و صفوت عالمين ، متابعاً لرؤف رحيم كه درباره ذى شأن آن جناب «انّك لعلى خلق عظيم» ورود يافته ، در ايام مهلت حيات ، متمتّع؛ اقوال و اطوار آن بزرگوار را شعار و به تدريج خود را از خصيص نقصان ، به اوج كمال و حدّ تمكين و وقار به حول و قوّه ملك غفّار ، تعالى شانه ، برساند . پس بر سبيل تنبيه به پارهاى از رؤوس فضايل اشاره مىشود: اول ، تحصيل تقوا و پرهيزكارى در جميع فعل و ترك است كه مدام در مقام مراقبه بوده ،جناب اقدس الهى ، تعالى شأنه ، را در هر حال حاضر و بر خود ناظر دانسته ، در مقام خوف و خشيت به او امر ، مؤتمر و از نواهى منتهى بوده و در آشكار و نهان ، فضيلت تقوا را شعار خود ساخته ، پا از اندازه شريعت غرّا بيرون نگذارد و بر تقدير عروض اثم و گناه با استغفار و توبه و انابه و ندامت ، به زودى تدارك مافات نمايد . دوم ، دوام ذكر حق به قلب و لسان كه لمحهاى به غفلت نگذارند و ساعت را غنيمت شمارد و به غير فايده ، ايّام مهلت را از دست ندهد كه هر ساعت ، گوهر گرانبهايى است كه جميع دنيا و مافيها با آن برابرى نمىنمايد . سوم ، توكل و واگذاشتن امور به ولى حقيقى و پناه بردن به جناب مقدس اوست ، تعالى شانه . كه در هيچ حال به راى و تدبير خود اعتماد ننموده ، اتكال به ذات بى زوال نموده ، آنچه منعم حقيقى درباره او تقدير نمايد ، راضى بوده ، جناب متعال را متهم در قضا نداند و ضيق قلب و سخط اقدار را از صفحه دل بزدايد . چهارم ، تمسّك است به جميع شرايع دين مبين در سنت سنيّه سيد المرسلين و اخذ نمودن آن از علماى دين و ورعين متّقين كه تخلّف از آن منشأ و اخذ به بدع و اهواء و باعث بر هلاكت است ، مانند: مداومت فرايض و واجبات و باز داشتن نفس از منهيّات در تمامی شب وروز . بايد نهايت اهتمام و سعى تمام معمول داشت و به مجرّد وصف طريق بدون اعمال نفس ، به نصيحت شفيق اكتفا ننموده و در خصوص مراقبات نوافل و مندوبات فضايل بعد ذلك به قدر جهد طاقت و فراغ و صحت در ليل و نهار ، سعى بسيار نموده ، از ندامت تضييع عمر گرانبها در روز عرض اكبر با حذر بوده و زيان از سخن لغو و بى فايده خصوصاً فحش و كذب و غيبت و نميمه نگاهداشت و از استماع منهيّات و امورات بى فايده دينيّه و دنيويّه با حذر بوده و جميع اعضا و جوارح را از خلاف رضاى مالك حقيقى مضبوط و محفوظ داشت . پنجم ، ممارست زهد وبى رغبتى در دنياى و مافيها و اقتصاد در معيشت ، ششم ، دوام ياد مرگ و مستعد بودن براى نزول فرض است كه مكرر در نصب عين خود دانسته ، لمحهاى غافل نشود كه غفلت ، باعث و بال دنيا و آخرت است و تهيّه اسباب سفر آخرت از وصيت و آماده كردن كفن و غير آن از ضروريات را لازم داند كه با ترك استعداد هر چند عمر يابد مرگ او فجأة خواهد بود . هفتم ، دوام محاسبه نفس است در هر صبح و شام . پس هر گاه چيزى در اعمال خود ببيند ، حمد و شكر الهى را به جاى آورده و آن نعمت عظما را از جناب مقدس او تعالى دانسته ، توفيق زيادت طلب نمايد و هرگاه شرّ و بدى در اعمال خود ببيند ، در تو به و انابه استعجال نموده ، به آب حسرت و ندامت ، صفحه دل را پاك گرداند و به تدارك اعمال نيك ، نفس نفيس را از آن دنيّه رهاند . هشتم ، مداومت بر استغفار و طلب آموزش است و ساعات روز و شب ، خصوصاً در اعصار و اسحار؛ چه در وصيت حضرت لقمان كه براى پسر خود فرموده : «بسيار بگو: اللهم اغفرلى» پس به تحقيق كه براى جناب احديت ، وقتهايى چند مىباشد كه در آن وقت ردّ سائلى از درگاه عزت و جلالت نمىنمايد . پس دائم الاوقات بايد در دعا بود شايد دعا در ساعتى از ساعات به هدف اجابت رسد . نهم ، امر به معروف و نهى از منكر است به قدر مقدور و با تحقق آداب و شرايط كه مشهور و در كتب اسلاف مسطور است و هر گاه اظهار حق ممكن نشود ، لااقل مجالست اشرار را اختيار ننموده ، از دل بايداطوار و رفتار ايشان را ناخوش شمرده ، مداهنه با ايشان اصلاً به عمل نياورد . دهم ، مساعدت و يارى نمودن برادران دينى است در امور خيريّه و متوجّه شدن بر آوردن حاجتهاى ايشان است ، خصوصاً ذريّه طيبه حضرت با رفعت خير البريّه و سلاله علويه فاطميه . يازدهم ، عظيم شمردن فرمانهاى الهى و تعظيم و تكريم علماى دين و اهل تقوا و اصحاب ورع از مؤمنين است كه منشأ رستگارى دنيا و نجات عقبى است . دوازدهم ،صبر نمودن است در جميع مواطن كه صبر به منزله سرايمان است و راضى بودن به اقدار ، باعث راحت دارين است و بايد هرگز تمنّى و آرزو ننمايد چيزى كه عاقبت آن را نمىداند و دايم ، در هر حال ، شاكر بوده باشد كه منشأ مزيد نعمت است و درتعجيل فرج آل محمد(ص) مكرر داعى بوده باشد . سيزدهم ، اشتغال است به ممارست علوم دينيّه نافعه در سلوك مسلوك آخرت و طلب آن از اهلش و از ملامت احدى بيم ننمايد و در جهالت نماند . چهاردهم ، اخلاص ورزيدن است در جميع اعمال كه غير حقّ ، معيار نظر نبوده؛ چه ريا نعوذ باللّه شرك است و اجتناب از آن واجب است . پانزدهم ، سعى نمودن در صله ارحام و احسان به آنهاست كه منشأ رفع درجات و بركت مال و طول اعماد و رضاى حضرت كردگار است ،
هر چند سلام دادن بوده باشد . هر گاه غير از آن ممكن نشود ، خصوصاً و الدين كه حقوق ايشان بى شمار و عقوق ، موجب خسران و وبال است خواه در حيات و خواه در ممات . شانزدهم ، زيادت برادان دينى و مذاكره ايشان است در امور دين و آخرت كه از مذاكره با ايشان ، استعداد تام و توشه سفر پر خطر عقبى حاصل مىگردد . هفدهم ، عدم توسع است در مباحات و عدم سختگيرى است بر نفس ، بلكه اقتصاد و ميانه روى بايد سلوك داشت . هجدهم ، معاشرت با مردم دنيا ، به عنوان مدارا ، در خور فهم و تاب عقل ايشان معامله نمودن و اعراض نمودن در معارف از آنچه ايشان منكر مىشمارند و به عقل ناقص راست نمىآرند و مزاوله و حسن خلق و كظم غيظ و تواضع و رفع كبر و عجب و خود بينى و خيلاء و نخوت و درخواست اصلاح اعمال خود و ايشان از درگاه احديت است و سر رشته جميع امور در اخذ به تقوا و پرهزكارى و دام مراقبه و نگهبانى ، جناب اقدس الهى ، تعالى شانه ، و توسل به اهل بيت اطهار ، صلوات اللّه عليهم ، فى الليل و النهار مىباشد . نوزدهم ، تحصيل خوفو رجاست كه از سخط جبارى هراسان و از رحمت بى نهايت در مهد امن و امان بوده . در يك مرتبه اين دوحال را نگهدارد كه ياس و امن ، هر دو منشأ مآتم بى شمار مىگردد ، مگر در دم احتضار كه دست از جان شسته ، رجاء رحمت بايد غالب باشد . بيستم ، تحصيل عفت نفس با وجود و سخاوت و ثبات و اطمينان و مواسات اخوان و مسامحه با ايشان است و تامل در دقايق مسطور و رياضت نفس با مداومت ، مثمر سعادت و ارتفاع شقاوت است .
عصمنا اللّه واخواننا المؤمنين عن هوا جس الشيطان اللعين
وجعلنافى يوم الدين فى مقام الامنين .آمين ربّ العالمين .
بسیاری از ما جرأت مردن بر گذشته را نداریم؛ زیرا احساس ناایمنی میکنیم و میخواهیم در پناه تعلقات ذهنی یا واقعی خود احساس ایمنی کنیم. ما ترجیح میدهیم خود را در حصاری از شناختهها، در لذتها، تجربهها، دانشها، و حتی در اضطرابها، بدبختیها، رنجها و اندوههای گذشته که به آنها عادت کردهایم و برایمان شناخته هستند، فرو برویم، ولی خود را در معرض ناشناختهها قرار ندهیم. (البته از شناختهها نیز میترسیم!)
مراقبه، آهسته گام نهادن به عالم ناشناخته هاست.
و این از شرایط بسیار مهم سلوك است و بزرگان طریق در این شرط اهتمام بسیار نموده و به شاگردان خود سفارشهاى مهم نموده و توصیه را به حد مبالغه رسانیده اند، خواه در عمل و اوراد و اذكار باشد و خواه در واردات و مكاشفات و حالات ، حتى در مواردى كه تقیه غیر ممكن و افشاى سر نزدیك مى گردد، توریه را از لوازم و دستورات شمرده اند و حتى آنكه اگر كتمان سر مستلزم ترك عمل و ورد است ، باید دست از عمل بردارد.
در اثر تقیه و كتمان سر، مصایب و شداید به مقدار معتنابهى پایین مى اید و ترك تقیه موجب كثرت فتن و بلایا و مصایبى است كه بر سالك روى آور مى شود، و علاو هنگام بروز مشكلات با تحملات و صبر باید قدم در راه نها و پیروز شد.
عرفان راهی ویژه است که متاسفانه مانندهای فراوانی دارد که یا بی ارزش اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند . ما همانگونه که عارف نماهای فراوانی دیده ایم , یعنی انسان هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده اند , بی راهه های عرفان نمای فراوانی هم دیده ایم که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند .
گرفتاری در یکی از این بی راهه ها یا افتادن در دام یکی از این اشخاص عارف نما , می تواند انسان را تا پایان عمر , مبتلا ساخته و مانع گام نهادن در سیر الی الله شود .
بدایه السلوک , ص ۴۴
"معرفت نفس "خصیصه اصلی عرفان اسلامی و وجه تمایز آن با عرفان های نوظهور است.
در عرفان های نوظهور و مدتیشن صرفاً به یک «من تجرید شده» می رسند. به عبارت دیگر در نهضت های نوپدید عرفانی مانند اکنکار، یوگا، اشو، سای بابا، پائولوکوئیلو، فالون دافا، مدیتیشن متعالی و عرفان سرخپوستی کارلوس کاستاندا با هم انواع و شکل های گوناگون آن، هدفشان خودشناسی و معرف نفس به انگیزه رسیدن به خدا نیست هدف آنان مدتیشین (تمرکز)، آن هم برای رسیدن به ریلکسیشن relaxation (آرامش) است.
باید توجه داشت که هدف عرفان، شهود خدا در تمام صحنه های زندگی و احوال درون و بیرون است و عرفان؛ یعنی خود را حاضر در محضر خدا دیدن و شناخت حضوری خدا و اسما، صفات و افعال الهی.
شادی، نشاط، آرامش و امثال آن از هدف های نهایی و غایی عرفان نیست و رسیدن به این حضور و شهود الهی، فقط از راه شناخت خدا و یاد وی محقق می شود: «اَلا بِذِکر اللهِ تَطمَئنُّ القُلُوبُ».
شبه عرفان ها نوعی تخدیر پدید می آورد و تخدیر، محصول فلج کردن عقل و ذهن است، ولی آرامش، مبنای عقلانی دارد. براستی، استفاده از ماده های توهم زا در عرفان هایی از نوع غربی و استفاده از افراط در موسیقی و سکس که در نوع شرقی اش رواج دارد، چه آرامشی دارد؟
در عرفان اسلامی برای رسیدن به عرفان ناب و توحید خالص بر «خودشناسی» تأکید می گردد .به عنوان مثال مرحوم علامه قاضی برای نفی خواطر و پیشگیری از اوهام و اندیشه هایی که خاطر سالک را بر می آشفته و فضای قلب او را تیره و تار می سازند، در مرحله نخست، توجه به نفس را دستور می داده اند، بدین گونه که سالک، برای زدودن ظواهر مزاحم و ناباب و شیطانی، باید هر روز به مدت حداقل نیم ساعت در وقت معین، به نفس خود توجه کند تا این توجه و تمرکز، رفته رفته به معرفت نفس بینجامد و به مقصود خود دست یابد.
باید توجه داشت که مرحوم قاضی معتقدند که سلطان معرفت وقتی تجلی و ظهور می کند که آدمی به معرفت نفس پرداخته و این معرفت نفس ملازم و همراه با معرفت ربّ است.
و این برخلاف آن چیزی است که در عرفان های نوظهور و نهضت های نوپدید دینی new religious movment مطرح می شود.
عارفانی چون آیت الله قاضی طباطبایی معتقدند که هدف عرفان رسیدن به لقاء الهی است.
اما در مکاتب عرفانی معاصر هدف رسیدن به آرامش، شادمانگی و شفابخشی است. و حال آنکه این اهداف با برخی داروها نیز قابل وصول است و می توان به دست آورد.
در این مکاتب سالک سعی می کند که به خود برسد نه به خدا و این ویژگی مشترک عرفان های نوپدید و هندی است.
منبع :
راه پیدا کردن حقیقت ، در سکوت نشستن و به درون نگریستن است :
حقيقت چيزي نيست كه بتوان به آن دست يافت. حقيقت از پيش درون ماست. ما خود حقيقت هستيم- جست و جوگر همان جست و جو شونده است. اما ما همچنان در اينجا و آنجا به دنبال حقيقت مي گرديم. هيچگاه حقيقت را در هيچ جايي نخواهيم يافت. يگانه راه يافتن حقيقت دست برداشتن از جست و جوي آن در بيرون است و تنها راه پيدا كردن حقيقت در سكوت نشستن و به درون نگريستن است. مساله انجام دادن كاري مطرح نيست، مساله، انجام ندادن هيچ كاري است. همين كه در حالت سكون قرار گيري و آرامش كامل يابي، حقيقت رخ مي نماياند. حقيقت هميشه در آنجا درون تو بوده است اما تو هيچگاه در آنجا نبوده اي. زماني با حقيقت رو در رو مي شوي كه تو نيز در درونت باشي.
شما اهل سير و سلوك و مراقبه هستيد ، همواره سنجش و ارزيابي را با خود داشته باشيد كه به خانه فلاني رفتن و معاشرت با فلاني چه فايده اي براي من دارد . دائماً سعي كنيد كه اين سنجش و ارزيابي را رها نكنيد و هميشه در اين فكر باشيد كه به مقدار كم و ضروري با مردم معاشرت داشته باشيد . همانطور كه مي گويند اگر انسان مضطر شد كه فعل حرامي را انجام دهد بايد به اندازه اضطرار باشد نه بيش از اضطرار . معاشرت با اهل دنيا را هم مثل اكل ميته و خوردن چيز حرام بدانيد كه به اندازه ضرورت از آن برداشت كنيد . اين تفكر را بايد در فكرتان بخوابانيد كه چيزي براي شما پيش نيايد كه با شريعت ، طريقت يا حقيقت جنگ داشته باشد .
مرحوم سید هاشم حداد
رساله سیر و سلوک
سالك بايد از اينكه تمام اوقات مفيد خود را در جمع و با ديگران بگذراند، به گونهاى كه براى در خلوت به انس با حضرت دوست و تفكّر و ذكر و عبادات و مناجات پرداختن، فرصتى براى او باقى نماند، به شدّت پرهيز كند. گرچه انزواطلبى و قطع روابط خويشاوندى و دوستى و بريدن مراودات اجتماعى خطا و زيانبخش است، امّا محروم ساختن خويش از خلوتهاى معنوى نيز مردود و مضرّ است. بنابراين گرچه سالك بايد در حدّ لازم و معتدل در جمع حاضر شود، امّا مى باید اوقات معيّنى را نيز براى تنهايى و خلوت اختصاص دهد.
بسيارى از عادات و رسوم خلق، از جهل و دنياطلبى آنها برخاسته و با تعاليم و احكام الهى در تعارض آشكار است. سالك بايد از تسليم و تبعيّت محض در برابر عادات و رسوم خلق پرهيز كند و با اراده ى مستقل و استوار، آنچه را با موازين عقل و شرع سازگار نيست ترك نمايد و به اينكه ديگران در مورد او چه خواهند گفت و چه قضاوتى خواهند كرد بهايى ندهد. زيرا عادات و رسوم خلق، خود دين على حدّهاى است كه تبعيّت مطلق از آن با پيروى دين خدا قابل جمع نيست. البتّه سالك پس از اينكه توانست خود را از انقياد آداب و رسوم جاهلانه ى خلق رها كند، براى اينكه زندگى بر بستگان و اطرافيانش تلخ نشود و به قصد مدارا با آنان كه هنوز به چنين معرفت و حرّيّتى نايل نشدهاند، در مواردى كه با اوامر الهى تضاد ندارد، مى تواند بدون رغبت قلبى، تا حدودى در عادات و رسوم رايج، با آنان همراهى كند. اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در نامهاى به فرزند خويش، امام مجتبى (علیه السّلام) مى نويسند: يا بُنَىَّ كُن فِى النّاسِ وَ لا تَكُن مَعَهُم: فرزندم! در جمع مردم باش، امّا همراه آنان نباش. يعنى در اشتباهات و انحرافاتشان با آنها همراه نباش.
منبع :
شراب طهور
استاد مهدی طیب
رهایی از ذهن، بیرون آمدن از ذهن است.
بیرون آمدن از ذهن، مانند بیرون آمدن کرم از پیله یک فرایند زمانبر است.
هیچ جادو و معجزه ای برای یکدفعه از ذهن بیرون آمدن نیست.
تمرین مداوم و پرورش هوشیاری برای دستیابی به مرتبه "شاهد بودن" تنها راه بیرون آمدن از ذهن است.
ذهن شلوغ و پر سر و صداست.
#مراقبه
كسانى كه در سير و سلوك عرفان عملى , قدم نهاده اند شكارهائى دارند , و به خصوص در توجهات شبانه مشاهداتى دارند .
در آخر وافى جناب فيض قدس سره , از كافى ثقة الاسلام كلينى
باسنادش از ثامن الائمة عليهم السلام روايت شده است كه:
رسول الله( ص) كه صبح مى كرد , به اصحاب خود مى فرمود : آيا خبرهاى خوش داريد , يعنى آيا خوابهاى خوش ديده ايد ؟ .
سيره و روش حضرت رسول اكرم اين بود , كه اصحابش را يعنى ياران و شاگردانش را به سير و سلوك وامى داشت , و آنان را براى شكار مبشرات , و صيد معانى ترغيب و تحريص مى كرد , همه انبياء عليهم السلام اين چنين بودند
همه سفراى الهى جز تزكيه , نفوس بشر و تعليم و تأديب آنان , و ايصالشان به قرب الى الله , كه در حقيقت تخلق به اخلاق الهى , و اتصاف به صفات ربوبى و تأدب به آداب الله است , هدفى ديگر نداشته اند .
اين شب مردان خدا كه مبشرات دارند , رؤياى صالح و صادق دارند , آرى، شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست
بارى كأن رسول الله( ص )به اصحابش فرموده است : كه آيا همانطور حيوانات خودتان را در شب علوفه مى دهيد , و آنها را درجائى مى بنديد كه خوردند و خوابيدند , شبى را به روز آورده اند , و شبى حيوانى داشته اند
شما هم آنچنان شب به روز آورده ايد , يا شب انسانى داشته ايد , كه شكارهائى كرده ايد و مبشراتى داريد
خداوند سبحان فرمود :
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا
خوابهاى صادق , جزئى از نبوت است , در همان باب ياد شده , كتاب وافى از كافى روايت كرده است , كه امام صادق عليه السلام فرمود :
كه رأى مؤمن و رؤياى او در آخر زمان , بر هفتاد جزء از أجزاى نبوت است
در روايات ديگر بيش از اين حدو كمتر از آن هم آمده است , و در سيره حلبيه ( ص 269ج 1 باب بدأالوحى ) چند روايت آورده است و گفت : ما جاءنى من الالفاظ بلغت خمسة عشر لفظا ,
و بايد اختلاف مراتب اجزاء به حسب تفاوت درجات ايمان مؤمن بوده باشد .
و بقول حكيم فردوسى :
مگر خواب را بيهده نشمرى
يكى بهره دانش زپيغمبرى
هر چه مراقبت بيشتر و بهتر باشد , و كشيك نفس كشيدن قوى تر باشد , افكار و تعقلات و مكاشفات و تمثلات و رؤياهاى او و بالجمله , مطلق ادراكات او صافى تر و به واقع نزديك تر است , تا به حدى كه نفس از جهت طهارت حقيقى ذاتى كه تحصيل كرده است , متن واقع و عين آن را مى يابد , كه تعبير و تأويل بردار نيست , زيرا كه خود واقع را يافته است
_____________
عرفان راهی ویژه است که متاسفانه مانندهای فراوانی دارد که یا بی ارزش اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند . ما همانگونه که عارف نماهای فراوانی دیده ایم , یعنی انسان هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده اند , بی راهه های عرفان نمای فراوانی هم دیده ایم که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند .
گرفتاری در یکی از این بی راهه ها یا افتادن در دام یکی از این اشخاص عارف نما , می تواند انسان را تا پایان عمر , مبتلا ساخته و مانع گام نهادن در سیر الی الله شود .
بدایه السلوک , ص ۴۴
اول _ الهي . خاطره الهي خاطره اي است كه انسان را از خود منصرف نموده ، به خدا توجه دهد.ثمره چنين توجهي قرب به خداست.
دوم _ شيطاني و آن خاطره اي است كه انسان را از خدا غافل نموده ، غضب و حسد و كينه را بر دل بروياند.
سوم _ ملكوتي و آن خاطره اي ايست كه انسان را به عبادت و تقوا سوق دهد.
چهارم _ نفساني و آن عبارت است از اينكه انسان به سمت زينت هاي دنيوي و شهوات تمايل پيدا كند . در اين ميان انسان داراي توانايي است كه مي تواند تمام اين خاطرات را از صور قبيح خود به " حسن و حسنات " بدل نمايد و تمام آن ها را در راه خدا استخدام نمايد و حتي جمع آوري مال و شهوت و جلب زينت هم براي خدا باشد ، نه براي نفس و غير خدا . باز انسان داراي قوه اي است كه مي تواند ، تمام خاطرات را به خاطرات الهي و ملكوتي تبديل نموده ، همه چيز را از خدا نشان دهد وطوري رنگ قداست گيرد كه غير از خدا چيزي و كسي را ننگرد .
رساله سیر و سلوک
سید هاشم حداد
کشیک نفس را کشیدن است که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر عزیز را که هر آنی از آن بیش از تمام دنیا و مافیها قیمت دارد ضایع بگرداند.مراقبه یعنی غافل از حضور حضرت حق جلَّ شأنه نباشد. ذکر و فکر بدون مراقبه نه تنها نافع نیست که گاه مضر است. مراقبه در حکم پرهیز و ذکر و فکر در حکم دارو است.
انسان مراقب یعنی انسانی که بیدار و متوجه است و به جدّ مشغول کار است، کار برای خود، کار برای خدا و کار برای آخرت.
انسان مراقب، پاسبان و پاسدار است. پاسبان دل خود که صادرات و وارداتش چیست. او همیشه کشیک نفس خویش میکشد که جز خوبی در درون نفسش ننشیند و جز خوبی از او سر نزند.
مراقبه را سنگ زیرین آسیاب سلوک را مراقبه دانستهاند و آن قدر در اهمیتش تأکید کردهاند که گویا سلوک یعنی مراقبه و مراقبه یعنی سلوک
مراقبه درجاتی دارد، ولی روح همۀ درجات این است که سالک همواره توجّه و ارتباط خود با حضرت حق را حفظ کند و دقت كند آنی از آنچه به عنوان یک سالک، در هر درجهای که هست، بدان ملتزم است، غفلت نورزد.
در رسالۀ منسوب به علامه بحرالعلوم آمده است:
«مراقبه عبارت است از متوجّه و ملتفت خود بودن در جمیع احوال تا از آنچه که بدان عازم شده است و عهد کرده، تخلّف نکند.» .
جناب استاد طهرانی در رسالۀ لب اللباب میفرماید :
«ششم مراقبه و آن عبارت است از آنکه سالک در جمیع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفۀ اوست تخطّی ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نکند.
مراقبه معنای عامّی است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالک تفاوت میکند. در ابتدای امر سلوک، مراقبه عبارت است از آنکه از آنچه به درد دین و دنیای او نمیخورد اجتناب کند و از«ما لایعنی» دوری گزیند و سعی کند تا خلاف رضای خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولی کمکم این مراقبه شدت یافته و درجه به درجه بالا میرود. گاهی مراقبه عبارت است از توجّه به سکوت خود و گاهی به نفس خود و گاهی به بالاتر از آن از مراتب حقیقت از اسماء و صفات کلیۀ الهیه و مراتب و درجات آن ان شاء الله بیان خواهد شد ... . تا مراقبه صورت نگیرد ذکر و فکر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حکم پرهیز از غذای نامناسب را برای مریض دارد و ذکر و فکر حکم دارو و تا وقتی که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب نیست، پرهیز نکند دارو بیاثر خواهد بود و چه بسا گاهی اثر معکوس میدهد. لذا بزرگان و اساتید عظام این راه، سالک بدون مراقبه را از ذکر و فکر منع میکنند و ذکر و فکر را بر حسب درجات سالک انتخاب مینمایند»
و دور انداختن امور اعتباري كه سالك را از طىّ طريق منع میكند.
و منظور آنست كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى نمايد.
برخی از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعي بوده و فكر و ذكر آنها دوست يابى بوده و براى حفظ شخصيّت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ يا بی فائده دريغ نمیكنند و صرفا بر اساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به سختی میاندازند و چه بسا به ناراحتیهاى سخت دچار میشوند و تحسين و تقبيح عامّه مردم را كه توده عوام هستند ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار میدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعي شده هر كجا امواج آداب و اخلاقيّات عمومى حركت كند به دنبال آن روان میگردند، اين دسته از مردم در برابر اجتماع اراده اى از خود نداشته تبع محض میباشند.
در مقابل اين دسته گروهی از مردم هستند كه از جماعت كنار میروند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نموده اند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كنج خلوت آرميده اند به طورى كه انگشت نماى مردم شده و به عنوان گوشه نشينى اشتهار يافته اند.
سالك براى آنكه بتواند به مقصد نائل گردد بايد مشى معتدلى بين رويّه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند.
و اين حاصل نمیشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعىاست رعايت كند.
به طور كلّى میتوان گفت كه سالك بايد در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجيده و بی جهت خود را تابع أهواء و آراء توده مردم قرار ندهد.
ادامه دارد...
عارف کامل مرحوم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
کتاب شریف #رساله_لب_اللباب صفحه ۱۰۴
و آن بر دو قسم است : استاد عام و استاد خاص
استاد عام آنست كه بخصوصه (::فقط براى سالك ) مامور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عام فقط در ابتداى سیر و سلوك است ، وقتى كه سالك مشرف به مشاهدات و تجلیات صفاتیه و ذاتیه شد، دیگر همراهى او لازم نیست و اما استاد خاص ، آنست كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصه حقه او هستند.
اي درويش! عقل تا به مرحله عشق نرسيده است عصاي سالك است، امّا عمارت دنياي سالك ميكند و كارهاي دنياي سالك را سامان ميدهد: «قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلٰي غَنَمِي وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْريٰ» ،
از جهت آنكه به آباد سازی دنيا مشغول ميشود كه جان ندارد و جان عقل عشق است، عقل بيعشق، بيجان و مرده است. و آن عزيز فرموده است:
گر دل نبود عشق كجا خانه كند
ور عشق نباشد به چه كار آيد دل
مراحل هفتگانه اي که براي سير و سلوك و طلب حقيقت و رسيدن به درجات عاليه خود سازي تا آگاهي كامل و رسيدن به ديدار روي دوست در نظر گرفته شده به شرح زير:
طلب – عشق – معرفت – استغناء – توحيد- حيرت و فنا يعني بقاء در ذات او يا فناء في الله. اين هفت وادي در منطق الطير بيان شده است:
گفت ما را هفت وادي در ره است چون گذشتي هفت وادي درگه است
از اشعار عطار بر مي آيد كه هفت وادي را خود سير كرده و به منزلگاه حق و حقيقت رسيده است
اول مرحله طلب:
در اين مرحله سالك راه حقيقت بايد مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوي دارد و در همه حال و همه جا يار را بجويد و به دنبال او كه در درون وي است، كند و كاو و جستجو نمايد. اين وادي وادي پر خطري است ولي سالك نبايد وحشتي به دل راه دهد؛ سر تا پا تسليم رضاي او باشد و بكوشد تا بيابد كه عاقبت جوينده يابنده بود
دوم مرحله عشق:
درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد. عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد..درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد..
سوم مرحله معرفت
: كه عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت شناخت خداوند و به قول هجويري كه در كشف المحجوب مي فرمايد: «معرفت حيات دل بود به حق، و اعراض سر جز از حق، و ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بي قيمت بود. نسبت به نفس خود و ذات حقيقت شناخت پيدا مي كند و چشم دل و جان وي، چشم سر و چشم دروني وي باز مي شود و بنا به تعبيري در اينجاست كه عارف پاكدل چشم جانش به حقايق و رموز دستورهاي دين و هدف انبياء باز مي گردد .
چهارم مرحله استغنا
درين مرحله سالك چنان به «او» متكي مي گردد كه از همه چيز و همه كس جز او بي نياز مي گردد: و خود را در كوي امن و رجاء مستغني مي يابد و از همه مال و مقام و جلوه هاي وسوسه انگيز زندگي بيكباره دل مي كند و طمع مي برد . اين مرحله و پشت پا زدن به هوس ها و جلوه هاي دنيايي، پا گذاردن بر سر افلاك و نه گنبد ميناست و اينجاست كه سالك مي تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از حطام دنيا و زخارف خاكي مشاهده كند و صفات خداوندي را در وجودش متجلي ببيند .
پنجم مرحله توحيد:
اكنون عارف به مرحله توحيد مي رسد
«چشم دل باز مي كند كه جان بيند» در اين حال مشاهده مي كند كه در جهان «يكي هست و هيچ نيست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وي مي بيند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:
ما نظرت في شيء الا و ما رأيت الله فيه
در اين حال عارف همه چيز و همه جا را چون به قول زرتشت مظهر و آفريده اويند زيبا مي بيند و مي ستايد و به قول باباطاهر:
به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم
وي حتي جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستي كه جلوه رخ دوست است دوگانگي مي داند.
ششم مرحله حيرت:
در اين مرحله در دل عاشق و اهل الله در وقت تامل و تفكر و حضور، حيرت و سرگرداني وارد مي شود و آنگاه او را متحير مي سازد و در طوفان فكرت و معرفت سرگردان مي شود و هيچ باز نداند.
مرحله آخر ياوادي فنا:
اين مرحله مرحله نيستي و محو شدن سالك است از خود و بقاي اوست در حق. در اين حال منيت و خود خواهي وي به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود مي شود و وجودش زنده مي گردد به صفات پسنديده و محمود الهي.ا بوسعيد ابوالخير مي فرمايد: «زندان مرد، بود مرد است» درين مرحله است كه انسان به آزادگي مطلق مي رسد .
فنا پايان راه سير الي الله است و شروع بقاء بالله و يا شروع سير في الله. در اين حال است كه انسان متخلق به اخلاق الله مي گردد و لياقت جانشيني خدا را و جايگاه خليفة الهي را پيدا مي كند و چنان غرق درياي افعال الهي مي شود كه نه خود را و نه غير را اراده اي نبيند جز فعل و اراده و اختيار مطلقه حق تعالي. در اينجا سالك به ايمان كامل مي رسد و تسليم محض است. يعني مسلمان واقعي كه هدف غائي و نهائي اسلام و هر دين توحيدي ديگر تسليم محض بنده است به اراده و مشيت او.
نفس اماره يعني جهت خاكي جان ما امر كند و شخص انجام دهد.
اين نفس ، چموش است.
رياضت هم يعني اينكه نفس خواهش كند و تو تمرين كني كه عمل نكني.
بعد از اينكه تمرين كرد و رامش كرد، اينجا مي شود نفس مطمئنة
حال، همه ي قوا مي شوند تابع نفس مطمئنة ؛ قوه ي خيال( درجاي ديگر ايشان اينگونه فرمودند : خيال اساسا بد نيست، بلكه بايد آنرا در خدمت سلوك و مكاشفات قرار داد) و سمع و... همه در اختيار نفس مطمئنة قرار مي گيرند.
رياضت نفس يعني با نفس اماره بجنگي تا او مطيع امرِ عقل عملي شود.( مطيع مولايش شود)
عید قربات روزی که انسان در برابر معبود و معشوق حقیقی، به هیچ بودن همه مسائل دنیوی و مادی اعتراف می کند غیر را فدای دوست می کند تا ایمان و عمل به هم گره بخورد و به حقیقت تقوا و تسلیم برسد.
در مسیر بندگی، انسان بارها بر سر دو راهی غریزه و وظیفه قرار می گیرد. در این دو راهی خطرناک، هر وقت وظیفه رو انتخاب کند، در خط فرشتگان و پاکان قرار گرفته و آن روز برایش عید است! غریزه فرزنددوستی به ابراهیم(ع) می گوید: اسماعیل را ذبح نکن و عشق الهی و ایمانش به او می گوید فرزندت را در راه خدا ذبح کن دو راهی، عشق و ایمان بر امیال شخصی و غریزه پیروز می شود و عید قربان، عید پیروزی عقل و وحی بر هوا و هوس می شود.
روزی که نفس را به تیغ اطاعت قربانی می کنند و گناه را بر آستان عصمت سر می برند تا عید بندگی و عبودیت را به یادگار نهند. آری، عید بندگی و عبودیت، عید پاکی و صلابت، عید صداقت و ایمان، عید خواری شیطان و اقتدار انسان؛ روزی که دستان خلوص و طاعت، در اجرای دستورهای پروردگار نمی لرزد و دلبند را به قصد قربانی به پیش می راند و خداوند هیچ گاه ستم نمی کند؛ آنچه هست، نگاه انسان های کوچکی چون ماست که ملاک سنجش و انتخاب چنین بزرگانی را دشوار می بینند.
کسیکه یکبار نور معرفت به دلش تابیده و با دیدهء باطن ولو یکبار هم که شده نگاهی به حریم حقیقت انداخته باشد، دیگر خود داری از پیروی راه معرفت نمیتواند کرد و به شوق کعبه آمال زحمت خار مغیلان را به منت می پذیرد و از پیمودن این راه خسته نمیشود تا به مقصد برسد.
از روی تجربه های زندگی برای هر کسی ثابت و آشکار است که یک مقصد عالی ،بخصوص که آن مقصد ،یک مقصد عالی معنوی باشد ،بدون کوشش و فداکاری و در یک یا چند روز بدست نمی اید ،بلکه بسیار صبر و تحمل و متانت و پایداری لازم دارد .
گاهی خستگی و نومیدی مانند کابوس و تاریکی صفحه دل مرد جویندهءحقیقت را فرا می گیرد و لشکر شبهه و ترس گاهی چنان حمله ور شده که بنیان امید و ایمان او را از پا در اوردن می خواهد ،لیکن در نتیجه استقامت و پافشاری ،شوق از نو در کانون دلش شعله ور میگردد و بالاخره کلید نجات و استقامت را که عبارتست از کوشش خستگی ناپذیر و همت مردانه و عزم متین است، می باید و فرصت را غنیمت می شمارد و گفته خواجه شیرازی را دستور زندگی خود قرار می دهد که :
کاری کنیم ورنه خجالت براورد
روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم
ملاصدراى شيرازى فرمود: از جمله حجابها و پرده ها، هويت سالك و رونده راه است. چنانكه گفته اند: ((وجودت گناهى است كه با هيچ گناهى آن را نتوان سنجيد.)) هم چنين تعين سالك كه به نام جبل موسى (كوه طور) ناميده مى شود. تا هنگامى كه سالك از هويت خود فنا و رها نشده، كوه (انيت) او هم چون برف منجمد شده در موقع تابش خورشيد به حقيقت گداخته و نيست نگردد و ذات حق تعالى را مشاهده نخواهد كرد. اولين قدم آن است كه از سر راه خود آزار و گزند هويت خويش را كه او از موجوداتى است كه زود غروب كند، و ناپديد مى شود، دور نمايد.
گلستان کشمیری
چگونه حق متعال هم اول و هم اخر و هم ظاهر و هم باطن است؟
سالک در حال عبادت (بیشتر در حال عبادت) یک لحظه واقع میشود در حال و مقامی که خود را ناطق به نطق حق ،ذاکر به ذکر حق ،قادر به تکلم و قیام حق می بیند.
در این حال، سلب هستی یکجا از او میشود ،در این هنگام آنکه در باطن او را قوام و قرار بخشیده ،که او بعنوان عابد به عبادت قیام دارد ،خود را ظاهر و عابد را محو می سازد و باطن را برای آن عابد مکشوف می سازد .
عابد به این کیفیت و به این واقعیت راه می یابد ،این برهان نیست ،این شهود و دید است که به عیان حقایق مورد رویت قرار میگیرد.
استاد محسن بینا
سراج الصعود لمعاریج الشهود
پس از طی منازل سلوکی سالک به آخرین منزل از عرفان و بندگی می رسد و شاهد وصل را در آغوش می کشد و فانی در ذات حق می شود .
فنا به معناى نابودى و نیستى است. نقطه مقابل بقا و ماندن است؛ مثلاً خداوند از مقوله بود و بقا است و سایر موجودات از مقوله نبود و فنا هستند.
فنا در اصطلاح؛ به معناى خود را ندیدن و نیافتن است. البته نه به معناى از خود بی گانگى، بلکه آدمى به دلیل حضور در ساحت قدسى پروردگار، خود را هیچ مى بیند و از هر چه غیر خدا است، دل تهى مىکند.
مقام فنا در عرفان:
مقام به منزل و مرتبهاى گویند که عارف پس از سالها رنج و تهذیب و مرارت بدان دست یافته است، بنابراین، زوال و تغییر چیزى که با صعوبت طى شده، عادتاً و غالباً به سهولت انجام نمىگیرد و ثابت و ماندنى است.
در مقام فنا، انسان خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات خود و جهان اطراف را در قبال حضرت حق هیچ مى پندارد و فقط به خدا نظر دارد. اولیاى الهی هر چه مشاهده مىکنند حق است؛ خواه با واسطه یا بى واسطه. این واسطه گاه، همان اسما و صفات الاهی است که براى ارباب سلوک و معرفت، حتى این حجابهاى نورى هم برطرف مىگردد: "الاهی هَب لى کمال الانقطاع إلیک... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...". آرى این نهایت درجه فنا است که بعد از آن، انسان محو کلى مىشود و اضمحلال تام رخ مىدهد. این جا است که با گوش حق مىشنود، با چشم حق مىبیند و به لسان حق نطق مىکند.
در عرفان دو اصطلاح وجود دارد:
1. مقام
2. حال.
"مقام"؛ یعنى به منزل و مرتبهاى گویند که عارف، پس از سالها رنج و تهذیب و مرارت با اختیار خود بدان دست یافته است. بنابراین، زوال یا تغییر آن عادتاً یا غالباً تحقق ناپذیر است. به عبارتى، رنج تدریجى و سلوک همواره عارف، در مسیر زهد و از خودگریزى، او را لایق مقام خاص کرده است و چون این مراحل و منازل با صعوبت طى شده، به سهولت از میان نخواهد رفت.
اما "حال" ، بر عکس مقام است. نوعى کیفیت و دگرگونى است که با طی مقامات بدون اختیار بر قلب عارف، حادث مىشود. همان گونه که ممکن است به صورت دفعى به وجود آید، به صورت دفعى نیز زایل مىشود. پس "حال"، کیفیت ثابتى نیست و دایم در تغییر و تحول است.
در مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هیچ نمىپندارد و فقط به خدا نظر مىاندوزد.
در این صورت، فنا، آن معناى لغوى را که نشانه نوعى نقص است، ندارد. بلکه از مراتب عالى کمال است. همین است که عرفا مىگویند: نتیجه فنا، بقا و پایندگى در محضر حق است. به تعبیر سعدى:
بلندى از آن یافت کو پست شد
در نیستى کوفت تا هست شد
به این فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مىگویند.
نحوه تحصیل مقام فنا
از آن جا که بین انسان و خدا، جز گناه و خودبینى چیزى حایل نیست، تعلق به غیر خدا حجاب محسوب مىشود و این حجابهاى ظلمانى مانع از رسیدن به موطن حق مىشود. حال اگر هیچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممکن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مىشود.
البته در این مسیر، مقامات و منزل گاه هاى فراوانى وجود دارد که از حوصله بحث خارج بوده و به دلیل اختصار از ذکر آنها خوددارى مىشود . اما مقصود از دیدار خدا که با عناوینى از قبیل، شهود، بقا و... از آن یاد مىشود، دیدن با چشم نیست؛ زیرا به تعبیر آیه شریفه: "لا تدرکه الابصار"،مراد راههاى فکرى هم نیست؛ زیرا راه فکرى را شهود و لقا و... نمىگویند؛ بلکه به فرموده قرآن کریم، دست شستن از هر چه غیر خدا است. انجام اعمال صالحه و شرک نورزیدن به حضرت احدیت است که اگر کسى بخواهد خدا را مشاهده کرده و به مقام فنا برسد؛ یعنى حق را بدون واسطه مشاهده
کند ،باید از خود و دیگران چشم بپوشد
با تمام توضیحات و تعبیراتى که در مقام فنا و لقاى خدا گفته شد، باید بدانیم: "اکتناه ذات" براى همیشه محال است؛ یعنى پى بردن به کنه ذات بارى تعالى جز براى حضرت احدیت براى احدى ممکن و میسور نیست و بحث فنا، منافات با این قضیه ندارد.
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشیدی رسیدیم و غبار آخر شد
عبودیت این است که: انسان راه فنای خود را در پیش بگیرد. این راه اگر به آخر برسد، اگر انسان از خود برهد و نجات پیدا بکند و در آخر از او خبرى نماند. آن وقت عبودیت بکمال خود رسیده که انسان از خود بطور کلى خلاص شده و در آنجا به جوار حق با لقاء حق رسیده است.
تکرار می کنم عبودیت، راه فنا را در پیش گرفتن است، خود را فانى کردن، از خود گذشتن، از خودى خلاص شدن، خودى ها را نادیده گرفتن، هرچه دلم می خواهد عکسش را انجام دادن، هرچه «من» می خواهم با «من» به مقابله برخاستن، هرچه نفس می خواهد، نفس را کوبیدن است، غیر از این چیزى نیست.
امام صادق علیه السلام در مصباح الشریعه درباب جهاد و ریاضت ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﺪ;
خوشا بحال آن کسى که براى نیل به حق با نفسش و با هرچه دلش می خواهد مبارزه بکند، مجاهدت بکند، جهاد بکند با نفسش و خواسته های خودش. بعد مى فرماید: عجیب بیانى است! من گاهى فکر می کنم این جمله امام صادق علیهالسلام را بدهند به همه مؤمنین و بگویند با همین عقل و درک فعلى خودتان در این جمله دقت کنید: هر کس شکست بدهد جُند نفسش را، جند خواسته هایش را، این آدم به رضا الله به رضاى خدا نائل شده اﺳﺖ,
ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻣﺤﻤﺪﺷﺠﺎﻋﻲ ﺭﺣﻤﻪ اﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ
اهل عرفان و سير و سلوك (براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس) به جاي پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مي كنند. مي گويند: كاملي را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال، هم بي خطرتر است و هم سريعتر. در مقام مقايسه، اين دو وسيله مانند وسايل دستي قديم و وسايل ماشيني مي باشند، تأثير نيروي محبت و ارادت در زايل كردن رذائل اخلاقي از دل، از قبيل تأثير مواد شيميايي بر روي فلزات است؛ مثلاً: يك كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين مي برد، نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزي از اين قبيل اما تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقى، مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند، چقدر رنج و زحمت دارد اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد، ممكن است با يك گردش همه آنها را جدا كند؛ نيروي ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع مي كند و دور مي ريزد. به عقيده اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كُمّلين همچون دستگاه خودكارى، خود به خود رذائل را جمع مي كند و بيرون مي ريزد. حالت مجذوبيت اگر به جا بيفتد از بهترين احوال است، و اين است كه تصفيه گر و نبوغ بخش است.
1_: گاه منشأ بیهمتی یا کمهمتی آگاهی نداشتن یا غفلت از اهمیت کار است که در این صورت چارهاش مطالعه و تأمّل در مطالبی است که آگاهیبخش و غفلتزداست. مانند مطالعۀ روایات اخلاقی و عرفانی، مطالعۀ کتابهای مؤثّر (همانند کتاب لقاء الله مرحوم ملکی تبریزی كه در مقدمه راجع به این کتاب توضیحاتی دادهام) و خواندن و شنیدن حالات و مقامات اولیای الهی.
2_: گاه منشأ بیهمتی یا کمهمتی خودکمبینی است و راه حلّش تلقین به قوی و مصمم بودن خود به ضمیمۀ قرائت زندگینامۀ مردان بزرگ و عارفان عالیمقام است.
3_: گاه منشأ، تصور سخت بودن مسیر است و راه حلّ، تلاش برای بلند کردن همّت و تلاش برای زیاد شدن عشق است.
4_: گاه منشأ، تنبلی ارثی و ذاتی است که راه حلّ، همۀ امور یاد شده در بالا به ضمیمۀ مداومت بر اذکار مؤثر همچون یا قوی و یا مریدو یا ممد الهمم است. آری، خواستن توانستن است.
رساله سیر و سلوک
آیت الله علی رضایی تهرانی
در مسیر سیر و سلوک سالک باید از عجله کردن دوری کند . سالک در «مقام استقامت» می آموزد که در پیمودن این مسیرعجله کردن، کاری عبث و غیر رحمانی است. عجله سالک نه تنها او را سریع تر به مقصد نمی رساند بلکه ممکن است سبب شود تا نفس به صورت صحیح حظ و بهره خود را در منزلی که در آن قرار دارد ،نبرد و در ادامه مسیر از سیر و سلوک باز ماند. همچنین تزلزل داشتن و نیز این طرف و آن طرف زدن از جمله آفاتی است که سالک باید از آنها اجتناب نماید. قرآن کریم در اهمیت استقامت میفرماید: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» یعنی : در حقیقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند [و مىگویند:] «هان، بیم مدارید و غمگین مباشید، و به بهشتى كه وعده یافته بودید شاد باشید.
سالک باید بداند که ره صد ساله را صد ساله میشود پیمود و نه یک شبه! و استثنائات نباید ملاک توجه او قرار گیرد. استقامت در مسیر از امور بسیار مهمی است که باید نفس را نسبت به آن تمرین داد و روی آن کار کرد. در امالی شیخ طوسی(ره) آمده که امیرالمۆمنین در هنگام شهادت به امام حسن وصیت کردند که: «انهاک عن التسرع بالقول و الفعل.»البته همان گونه که روایات هم اشاره دارد، در کارهای خیر تعجیل خوب است لکن مراد ما در این بحث عجله کردن برای رسیدن به مراحل بعدی بدون انجام صحیح وظایف در مراحل قبل است. همچنین تعجیل برای دیدن آثار و برکات اعمال صالحه سبب میشود که سالک استقامت خود را از دست بدهد و راه را رها کند.
سید مهدی رفیع پور
عرفان اسلامی تبیان
تاکید آیتالله حقشناس بر مراقبه به جای ذکر :
بیانات مهم حضرت ایت الله جاودان شاگرد برجسته ایت الله حق شناس ره
هیچگاه دستور ذکر نمیدادند. بنده در خاطر ندارم که توصیه ذکر کرده باشند. آن چیزی که میفرمودند، و صد بار و هزار بار ما از ایشان شنیده بودیم مراقبه بود.
مراقب چشمت باش.
مراقب گوشت باش.
مراقب زبانت باش که آن را چگونه به کار میبری؛
و البته هیچگاه نشده بود که چیزی را خودشان عمل نکرده به دیگران توصیه کرده باشند. حالا برای بنده که از نظر ایمان و عمل ضعیف و کوچک هستم ممکن است یک وقت چیزی بگویم که خودم آن را انجام نمیدهم؛ اما ایشان رسم نداشت. ما از قدیمیها شنیده بودیم که ایشان فرمودهاند: من اگر بخواهم در یک جلسه برای مردم موعظهای بگویم، قبلاً بیست و چهار ساعت خودم به آن دستور عمل کردهام. حالا بیست و چهار ساعت که چه عرض کنم. شاید آن را به عنوان مثال گفتهاند.
آن اوایل که ما جوانتر بودیم، و کمی پاک بودیم، مثال ما با مواعظ ایشان مانند مثال هوا و انسان بود. نه مثال آب و انسان. چگونه اگر هوا نباشد انسان به خفگی دچار میشود، اینگونه بودیم. با این مواعظ زندگی میکردیم. اما چرا چنین بود؟ ایشان میفرمودند:«من چه بگویم برای شما که وقتی میخواهم برای شما صحبت بکنم تمام شراشر وجودی خودم را بررسی میکنم، مبادا غیر خدا در آن باشد. نبادا غیر خدا در این صحبتها باشد. نبادا اظهار معلومات باشد. نبادا یک الفاظی حساب نشده باشد. با این که تمام قلب از گذشته و آینده در تحت نظر بوده است.این را بدانید آقا!!»
سایت ایت اله حق شناس
-ذکر یعنی یاد کردن، مطلب یا موضوعی را به زبان آوردن، و به معنی: یاد، آوازه، ثناء، دعا، ورد است.
- ذکرها یا توسلی اند یا ریاضتی: در همه اربعینات ذکرهای توسلی و تقدیمی را داریم. اگر اعداد تغییر کند یا کم و زیاد شود، ذکر توسلی به هم نمیخورد، ولی توّسل باید دائمی باشد.
- ذکرهای ریاضتی شرایط خاص خودش را دارد که نباید تغییر کند. از شرایط و آداب ذکر:
1) اجازه: در ذکر اجازة ولی خدا و صاحب نفس لازم است.
2) عدد ذکر: چرا عدد ذکر باید معین باشد؟ مثالش این است که می گویند گنجی در 70 متری زمین است. اگر ما فاصله 69 متری و یا 71 متری را حفر کنیم به گنج نمی رسیم.
ذکر باید به اندازه گفته شود. از پیش خود نباید ذکر گفت. چون اگر ظرف و مظروف با هم تطابق نداشته باشد، عوارض دارد.
3) زمان: برای بعضی ذکرها زمان خاص معیّن میشود که رعایت آن ضروری است. مثلاً در 40 ارواح یا ذکر سبّوح قدّوس یا آیه نور و 24 دقیقه صبح و شبها. وقت مناسب 24 دقیقه صبح بعد از نماز صبح و بین الطلوعین است اما 24 دقیقه شب تا اذان صبح میباشد.
4) مکان: در مورد بعضی ذکرها مکان باید ثابت باشد مثل 40 ارواح. اما اتاق ذکر خلوت و بدون نقش و نگار و مجسمه (عکس و عروسک) باشد. که برای تمرکز فکر و حضور قلب و عدم اشتغال مؤثر است.
و اینکه رو به قبله و مربع بنشیند. موقع ذکر گفتن اگر یک جا خود را حبس کنیم، باعث قوی شدن اراده میشود.
5) دائم الوضو بودن: زیرا ذکر گفتن مقاتله است با دشمن و طهارت سلاح مقاتله است. و بدون سلاح، مقاتله مشکل است. وضو اسلحه مؤمن است.
6) بوی خوش: اگر عطر مصرف کند یا عود یا اسفند استعمال کند بهتر است.
7) لباس: لباس باید مطهر و پاک باشد و رنگ لباس مهم نیست مگر برای بعضی ذکرها که از طرف صاحب نفس معیّن میشود. نوع و پوشش هم در حدّ معمول و مناسب باشد. صلوات: ذکر زکات دارد و زکات ذکر 5-4 صلوات قبل و بعد آن است.
9) ذکر با طرب: ذکر را باید با طرب گفت نه با کسالت. اگر در حین گفتن ذکر، وقتی نفس خسته شود، انسان دیگر ذکر را با طرب و شادابی نمیگوید. اگر در حین گفتن ذکر، احساس کسالت کردید باید تجدید وضو کنید.
10) تروک: از استاد ( آیت الله کشمیری) سوال شد: تروک مانند ترک حیوانی یا عزلت از خلق در مجاهدة نفسانی تأثیر دارد؟ جواب: همة اذکار، تروک در اکمال آن دخیل است.
11) حضور در ذکر: تند یا کند گفتن ذکر مهم نیست. باید دید فکر کجاست.
ذکرهایی که بی توجه گفته میشود و لقلقه زبان است به طبع آثارش کم است.
موانع حضور قلب: موانع بیرونی، موانع درونی.
موانع: باید هر چیز که در خاطرش می آید از خوب و بد را دفع کند. ذکر موثر به حال ذاکر است که ذکر بر دوام باشد و بیشتر اوقات با حضور قلب باشد و اگر نه ذکر بی حضور و بی دوام و بی فایده است.
در ذکر گفتن جنسیّت فرقی ندارد که طرف زن باشد یا مرد. چه بسا زنها در بعضی موارد موانعشان از مردها کمتر باشد و پیشرفت بیشتری کنند. در ذکر گفتن زبان تابع قلب است تا قلب اراده نکند زبان نمیتواند ذکر بگوید اصل درون قلب است و اعضاء مجری و واسطه اند.
12) مداومت در ذکر: ذکر خدا بسیار کردن کلید همة کمالات است. زیرا کمالات از سوی خداست و جز با نزدیکی به خدا حاصل نگردد و قرب نیز با محبّت و محبّت با مداومت بر ذکر حاصل آید. پیامبر (ص) فرمود: «هرکس چیزی را دوست بدارد، فراوان یاد آن کند. و ذکر بسیار موجب محبّت خدا گردد.»
13) مراقبه: با مراقبه اثر اذکار زودتر ظاهر میشود. ذکر با مراقبه وسوسه های شیطانی را که از خارج قلب است از بین میبرد. افرادی که بی مراقبه ذکر بودند نوعاً به جایی نرسیدند و ترقیّات معنوی کاملی نداشتند.
دلهای اهل صفا چون آینه تمیز است که چیزی جلوی آن نگذرد جز آنکه در آن منعکس شود. بسا که صفای دلها را چند چیز دگرگون سازد: یک نوشیدن، یک خوردن، یک خوابیدن، یک نظر، یک شنیدن، یک رفتن، گفتن یک کلمه، خواهش عوض پاداش، دیدن منّت، دیدن خود صفا، دیدن ترک دیدن.
اگر سالک مراقبه شکم را رعایت کند حال مناجات و ذکر و عبادت به او دست میدهد.
14) هدف ذکر: ما همیشه از اسم به مسمّی پی میبریم. خود اسم یا خود ذکر هدف نیست؛ هدف مذکور است.
باطن ذکر غیر معنی ذکر است. چه آنکه معنی ذکر مدلول عبارت است. عبارت از حروف ملفوظی (کلام) است باطن ذکر، حقیقت ذکر است. از لفظ به صاحب این صفت که خداوند است میرسیم.
اگر شبی را در جشن و سروری با دوستان و آشنایان تا نیمه بگذرانی و به غفلت سرآری ، نفس از استراحت و خواب با تو دم نزند و حتی وعده دهد که شبی خوش و سروری شادمانه در پیش است ولی اگر اراده کردی که ساعتی از شب را در یاد خدا بنشینی و از بستر به در آیی، نفس زبان بگشاید و از درون وسوسه سرآرد که : بنده خدا تو را استراحت لازم است؛ چون تو روز را در کسب معاش و شب را در طلب آخرت بسر بری پس ای بدبخت کی استراحت کنی؛ فردا مریض می شوی بر خود ستم مکن.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
راه سعادت، راه شادماني همیشگی، هويت نگرفتن از تركيب بدن و ذهن است.
انسان سالک بايد پيوسته به خود يادآوري كند که : « من بدن نيستم »، « من ذهن نيستم »، «من تماشاگرم، من شاهدم »، تا اين حالت آرام آرام چنان طبيعي شود كه ديگر لازم نباشد آنرا به ياد خودآورد. تا همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد
حتي وقتي همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد. حتي وقتي خواب باشد بداند «من بدن نيستم، من ذهن نيستم، من شاهدم. » و وقتي رويا مي بيند بداند «من شاهد رويا هستم. »
آنگاه كه شاهد بودن تا به آن حد ژرف شود، سالک در آستانه يك دگرگوني عظيم قرار مي گيرد. آنگاه لحظه به لحظه تمام محدوديتها و حد و مرزها ناپديد مي شوند و ناگهان بي حد و مرز، نامحدود و بيكران مي شود.
راسخون فی العلم کسانی هستند که به حضورشان توجه میکنند و از مفهوم میگذرند و میتوانند خودشان را تخلیه کنند. حضور، انزوا و نشستن صوفیانه و خانقاهی نیست، بلکه توجه به خود است. به عبارت دیگر، انسان خودش را بیابد که اصل منم.
فیض کاشانی با حدیثی برخورد کرد که میگفت؛ مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحًا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ ، وَأَجْرَى يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ، چهل روز نشست و ریاضت کشید و روز چهلم دید خبری نیست. چهل روز دیگر نشست و دید حکمت جاری نشد. سپس فهمید سند و معنی حدیث درست است. حدیث میگوید؛ من اخلص لله، اما او چهل روز نشست تا حکمت بر زبانش جاری شود. چله نشستن او برای خداوند نبود بلکه برای جریان حکمت بود.
غلامحسین ابراهیمی دینانی
قبل از سن چهل سالگی خودتان را در مسیر انسانی نگه داشته باشید .تا اینکه سن چهل سالگی به لطف خدا فرا برسد .
طبیعت نظام عالم در سن چهل آن است ٬سرنوشت چهل ساله شخص زمینه های جرقه های ملکوتیه را در جان او بوجود می آورد.
آنان که از سن چهل بالا رفتند ٬عصای احتیاط در دست بگیرند با اعصای احتیاط ٬بشوند ٬لب به سخن بگشایند ٬معاشرت کنند...
یکی از بهترین لطایف سن چهل سال به بالا مطرح است؛اهل سکوت بشوند . چهل سال تجربه حرف زدن را دارید چهل سال تجربه زندگی گوناگون در اجتماع برای خودتان بعنوان سرمایه کسب انسانی دارید .مواظب باشید از این سرمایه چهل سال بعد از چهل سال استفاده کنید.
بر گردید زندگی نامه چهل ساله را ورق بزنید .کتاب زندگی چهل ساله عمرتان را مطالعه کنید .سکوت بر لب بزنید. مقداری از شب را به خلوت بنشینید و در هنگام سکوت و تاریکی شب در مقام خلوت و بزم قدس نهانخانه جانتان کتاب خودتان را مطالعه کنید قبل از آنکه این کتاب را در یوم تبلی سرائر به جلو چشمت بگشایند که آنجا با شرمندگی بخوانید . این کتاب چهل سالت را ورق بزن صفحه به صفحه این کتابت را مطالعه کن . خاطرات و نوشته های چهل سال عمرت را بخوان ،تو دیگر کتاب از بیرون مخواه . عاقل باش از یک سوراخ دنیا چندین بار دست را گذاشتی که مار دنیا گزید دوباره دست را به طرف این دنیا دراز نکن . آرزوهای طولانی دنیا را از خودت دور کن .که به تعبیر شریف روایات فرزندان آدم به محض اینکه پیر می شوند دو صفت در آنها جوان می شود ؛یکی حرص و دیگری آرزوهای دراز .چهل سال عالم به تو خدمت کرد بیش از این توقع از عالم نداشته باش .حرص را کنار بگذار .حرص یعنی توقع بی جا از عالم .عالم چهل سال تقدیم کرد بدون منت .نان و آب را بدون هیچ منتی تقدیمت کرد .منتهی روزی در زحمت و گرفتاری اخذ نان و آب افتاده ی خودتان به همدیگر ظلم کردید نه طبیعت و نظام هستی .حرص را از خودت دور کن.
پس اولین کاری که در سن چهل سالگی می فرماید ؛کتاب وجودی چهل سال خاطراتت را مطالعه کن با دقت ببین چه اندوخته ای و چه نگاشته ی برای دفتر حق که دل نازنین توست ببین چه کلماتی را نوشته ای آیا کلماتش درست بود یا نادرست . مرحله دوم حرص را از خودت دور کن . مرحله سوم آرزوهای طولانی را از خود دفع کن و مرحله آخر دل نازنین شکسته را تقویت کن . که پیر دل شکسته دارد .
مكرّرا خدمت حضرت علامه طهرانی عرض مىكردند: گاهى بيدار مىشويم ولى همّت برخاستن نداريم، برايمان دعا كنيد تا توفيق نماز شب پيدا كنيم.
مىفرمودند: توفيق يعنى مهيّاشدن أسباب و مقدّمات امور و براى نماز شب خود سالك بايد همّت كند و أسباب و مقدّمات بيدارى خود را فراهم نمايد. و إلّا اگر به دعا باشد اين توفيق نيز خود دعا مىخواهد و هَلُمَّ جرّا و تسلسل لازم مىآيد.
توضيح اينكه: عمده مقدّماتى كه سالك بايد تحصيل كند از اين قرار است:
أوّل: مراقبه در طول روز و پرهيز از گناه؛ چه اينكه گناه، سالك را از خلوت و بهرهمندشدن از نفحات سحر محروم ميكند. مردى به خدمت أميرالمؤمنين عليهالسّلام رسيد و عرض كرد: از نماز شب محروم شدهام! حضرت فرمودند: «تو مردى هستى كه گناهانت تو را دربند كشيده است!»
و دوّم: رعايت مقدار طعام در شب؛ زيرا پرخورى و غذاى سنگين و چرب مانع از بيدارى سحر مىشود.
و سوّم: سالك طبق سيره رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم أوّل شب بخوابد و نيز با استراحت كافى و خواب قيلوله براى بيدارى در شب مهيّا گردد. روشناست سالكى كه تا نزديكىهاى نيمهشب بيدار است، سحر يا بيدار نمىشود و يا اگر بيدار شود، با بدن خسته و ملالخاطر كارى از پيش نمىبرد.
جناب شیخ الرئیس در اشارات می فرماید : عارف باید چهار مرحله را در ابتدا و شروع به سیر و سلوک عرفانی طی کند:
۱ – ابتدا باید از آنچه او را از خدای سبحان به خود مشغول میکند جدا شده و آنها را قطع کند .
۲ – سپس در برطرف کردن آثار آنها هم- از وجود و جان و دل و فکر و عملش- سعی کرده و بهطور کامل از آنها نیز پاک گردد .
۳ – در مرحله ی سوم از هر چیزی که برای خود زینت به حساب میآید پرهیز کرده و آن را ترک کند، یعنی از زینتهای مجازی دوری کند .
۴ – بالاخره در مرحله چهارم کلیه لذتهای مادی و معنوی را که به خودش برمیگردد رها کرده و فقط لذت ذکر حق را دنبال کرده و با آن مأنوس و به آن باقی ماند.(اشارات ج ۳، ص ۳۸۱
ابعاد سلوک عقلاني و عرفاني:
سلوک و خودسازي به طور کلي در حوزه هاي زير بايد پي گيري شود.
1- توبه و انجام واجبات و ترک محرمات
2- اصلاح اخلاق و صفات و تزکيه نفس از صفات رذيله و عادت هاي بد
3- کسب رزق حلال و تامين معيشت و سامان دادن زندگي خانوادگي و ازدواج.
4- برنامه مطالعاتي جهت تقويت شناخت و آگاهي در تمامي زمينه هاي ديني.
5- انجام مستحبات و ترک مکروهات و برنامه ريزي براي بندگي محض خداوند و فناي اراده در اراده خداوند.
سلوك الي الله دو مرحله دارد. سلوك عقلاني و سلوك عرفاني. وظيفه ابتدايي انسان سلوك عقلاني است و سلوک عرفاني بعد از آن است. براي سلوک عقلي نياز به استاد خاص نيست، پس بايد با مطالعه, تفکر، تحصيل علم و استفاده از علما و اساتيدي که در حوزه علوم ديني نقلي وعقلي تبحر دارند ،انسان به مرحله اي برسد که براي تمام انديشه و باورها و اخلاق و اعمالش حجت داشته باشد.
بعد براي سير و سلوک عرفاني خود خداي متعال وعده داده است که نياز به استاد راهنما را تامين نمايد، ان جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا- بنابراين بايد ابتدا به سلوک عقلي و انجام وظايف واجب و ترک حرام و اصلاح اخلاق و عقايد کوشيد و بعد وارد راه عرفان و عشق شد.
آنچه گفته شد قانون کلي سلوک بود.
کار اساسي که سالک بايد براي انجام آن اهتمام فراوان داشته باشد تقويت عقلانيت و بالا بردن اطلاعات ديني است. او ابتدا در مرحله سلوک عقلاني قرار گرفته و بايد تمام همت خود را مصروف آن نمايد و سعي کند در زمينه هاي عقايد و اخلاق و احکام عملي سطح مطالعات خود را بالا ببريد و تا مي تواند اعمال خود را عالمانه و آگاهانه نمايد.
این برنامه تا چند سال مطالعه و تحقيق و آشنا شدن با دليل و منطق عقايد و اخلاق و احکام اسلامي است و توصيه مي شود تنها در صورتي وارد سلوک عرفاني و انجام مستحبات گردد که سلوک عقلاني وی به کمال خود رسيده باشد.
براي سلوک عقلاني لازم است سري به کتاب خانه يا کتاب فروشي ها بزند و کتاب هايي را در بخش عقايد اسلامي و شيعي و تاريخ اسلام و شيعه و اخلاق اسلامي که با سن و سطح تحصيلي مناسب باشد پيدا و مطالعه نمايد. در اين زمينه مي تواند به روحانيون يا عالماني که مي شناسد مراجعه و مشورت بگيرد. در مورد احکام هم بايد مرجع انتخاب کند و اعمالي که انجام مي دهيد مستند به قول و فتواي مرجع ديني باشد.
دو نکته: سلوک عقلاني هم شامل سلوک نظري مي شود هم سلوک عملي . يعني عمل کردن به حجت شرعي هم جزء سلوک عقلاني است لذا اين مرحله صرفا شامل يادگيري و تفکر و تحقيق نمي شود و شامل عمل هم مي گردد. عقل نظري و عقل عملي هر دو در اين نوع سلوک دخيل هستند.
دوم اينکه اين مرحله از سلوک بسيار مهم است و در حقيقت گردنه راه خدا است و سخت هم هست بنابراين هر چند سال هم طول بکشد مهم نيست مهم اين است که انسان به حد نصابي از عقلانيت برسد و مطمئن شود که تمام انديشه و اخلاق و عمل او مستند به حجت شرعي و عقلاني است.
نتيجه سلوک عقلاني قوت عقلانيت در انسان است که باعث مي شود هواي نفس او کاملا تعديل شده و تحت حکومت عقل قرار گيرد. تسلط عقل بر نفس و قواي نفساني و تعديل آن زمينه و عامل اصلي موفقيت انسان سالک در سلوک عرفاني خواهد بود. گفتني است که در سلوک عرفاني انسان بايد به فناي في الله برسد و از خودش بگذرد, کسي که اسير نفس اماره و هواي نفس است هرگز نمی تواند به توحید و فانی
در خداوند شود.
سلوک عرفاني سن خاصي ندارد. در صورتي که انسان به حد نصابي از عقلانيت که همان قرب فرايض است برسد کم کم وارد سلوک عرفاني که همان قرب نوافل است، مي شود و فرصت خود را بيشتر صرف مستحبات و رياضات و ارتباط عاشقانه با خدا خواهد کرد و فناي عملي در خدا را تمرين خواهد نمود.
اگر به صورت قوي وارد سلوک عقلاني و مطالعه و تحقيق درباره دين و عقايد و آثار ديني شود، فرصت نفوذ شيطان در وی کم مي شود و قادر خواهد بود بر ذهن و فکر خود نيز کنترل داشته باشد و فکر وی متوجه عوالم زيباي عقلاني مي شود و از نفسانيت انصراف خواهد يافت.
علت اصلي اين که توصيه مي کنيم اول سلوک عقلاني خود را کامل کنيد، بعد به وادي عشق و عرفان وارد شويد، اين است که انسان سه بعد دارد. بعد طبيعت، بعد عقل و بعد دل. مشکل اکثر مردم ا ين است که مي خواهند با جهش از عالم طبيعت و نفسانيت ناگهان وارد وادي دل و عشق و عرفان بشوند و لذا موفق نيستند. اين مانند اين است که کسي بخواهد از پله اول ناگهان به پله آخر نردبان صعود کند.
راه صحيح آن است که انسان با تلاش در وادي عقلانيت و استدلالي کردن تمام ابعاد زندگي خود کم کم از وادي نفس و طبيعت فاصله بگيرد و بعد وارد وادي عشق و عرفان شود. کارکرد عقلانيت همين است که انسان را از دنيا خارج مي کند و او را آماده ورود به عالم دل و عرفان مي نمايد.
نفی خواطر و مراقبه :
آنچه در مورد اين دو اصطلاح قابل توجه ميباشد اينست ؛ نفي خواطردرعرفان عملي يا سير وسلوك كاربرد دارد ولي مشارطه ومراقبه ومحاسبه دربين علماي اخلاق درتزكيه نفوس بكار ميرود.
امانفي خواطر از مهمّات وصول به مقصد در سلوک الي الله است، و اكثر افرادى كه از راه بازمانده و نتوانسته اند به مقصد برسند، در اين مرحله توقف كرده اند. خطرات اين منازل عبارت است از عبادت اصنام و اوثان و كواكب و آتش و گاه زندقه و فرعونيت و دعواى حلول و اتّحاد و نفى تكليف و اباحه و امثال آن. حلول و اتّحاد كه از خطرات مهمّ است، از صاف نمودن ذهن به وسيله نفى خواطر براى سالك پيدا ميشود. چون سالك هنوز از وادى اسم و رسم بيرون نرفته است، از اين رو ممكن است در اثر تجلّى صفاتيه يا اسمائيه چنين تخيل كند كه الله با خوديت و شخصيت او متّحد است، و اين همان معناى حلول و اتّحادى است كه كفر و شرك است و حال آنكه معناى وحدت وجود به كلّى معناى تعدّد و تغاير را نفى مىكند و در برابر وجود مقدّس حضرت احديت تمام وجودات را جزء موهومات مىشمرد و همه را سايه مىشمرد. سالك به واسطه ارتقاء به اين مقام تمام هستى خود را از دست مىدهد و فانى مىشود و غير از ذات مقدّس او در عالم وجود ذى وجودى را ادراك و ذوق نمىنمايد.
نفى خواطر عبارت است از تسخير قلب و حكومت بر آن، تا سخنى نگويد و عملى انجام ندهد و تصوّرى بر او وارد نشود، مگر به اذن و اختيار صاحب آن. و تحصيل اين حال بسى دشوار است. چون سالك در مقام نفى خاطر مىافتد ناگهان متوجّه مىشود كه سيل بنيادكن خواطر و اوهام و خيالات او را فرا مىگيرد و حتّى خاطراتى كه باور نمىكرد به خاطرش خطور كند از وقايع كهنه گذشته يا خيالات غير قابل وقوع بر او راه مىيابند و پيوسته او را مشغول به خود مىكنند. سالك بايد در اين مقام ثابت بايستد و هر خاطرى كه پيدا شود و زحمت دهد او را با شمشير ذكر هلاك كند. و مراد از ذكر در اينجا همان اسماء الهيه است كه بايد سالك در وقت خطور خاطره به يكى از آن اسماء توجّه كند و توجّه خود را بر آن مستدام بدارد تا آن خاطر از خانه دل بيرون رود.اين مرحله حتما بايد با ولي يااستاد خاص همراه گردد وگرنه به ظلمات منتهي خواهد شد.
طريقه مرحوم ملاحسينقلي همداني در نفي خواطر مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى و شاگردان وي هرگز نفى خواطر بدون ذكر عملى نداشته اند، بلكه رويه ايشان التزام در امر مراقبه و اهتمام به مراتب آن بوده است.
مراتب مراقبه اوّل درجه مراقبه اين است كه سالك از محرّمات اجتناب كند و تمام واجبات را به جاي آورد، و در اين دو امر به هيچ وجه مسامحه نورزد.
دوّم درجه، آن است كه مراقبه را شديد نمايد و بكوشد هر چه مىكند براى رضاى خدا باشد و از امورى كه لهو و لعب ناميده مىشود، اجتناب نمايد. چون در اين مرتبه اهتمام نمود براى او تمكّن پيدا مىشود كه ديگر خود را نبازد و اين خوددارى در او به سر حدّ ملكه برسد.
سوّم درجه، آن است كه پروردگار جهان را پيوسته ناظر خود ببيند، و كمكم اعتراف مىنمايد كه خداى متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است. و اين مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات بايد رعايت شود.
چهارم درجه، اين است كه خودش خداى را حاضر و ناظر ببيند و به طور اجمال مشاهده جمال الهى نمايد. وصيت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به ابىذرّ غفارى اشاره به اين دو مرتبه اخير از مراقبه است: «خداى را چنان عبادت كن مثل آنكه گوئى تو او را مىبينى و اگر نمىتوانى او را ببينى او را طورى عبادت كن كه بدانى او ترا مىبيند». بنابراين عبادت در مرحلهاى كه خدا او را مىبيند پائينتر است از مرتبهاى كه او خدا را مىبيند. چون سالك بدين مرتبه رسد براى آنكه بتواند به كلّى اغيار را از ذهن خود خارج كند بايد نفى خاطر را در ضمن يكى از اعمال عباديه به جاى آورد.
منبع: سيد محمد حسين حسینی تهرانی رساله لب اللباب.
مراقبه :
سالک بايد از اولين قدم که در راه ميگذارد، تا آخرين قدم، خود را از مراقبت خالي ندارد، و اين از لوازم حتمي سالک است، بايد دانست که مراقبت داراي درجات و مراتبي است: سالک در مراحل اوليه يک نوع مراقبهاي دارد، و در مراحل ديگر انواع دگري، هر چه رو به کمال ميرود و طي منازل و مراحل کند، مراقبت او دقيقتر و عميقتر خواهد شد به طوري که آن درجات از مراقبت را اگر بر سالک مبتدي تحميل کنند، از عهدهي آن برنيامده، يک باره بار سلوک را به زمين ميگذارد، يا سوخته و هلاک ميشود، ولي رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوليه و تقويت در سلوک ميتواند مراتب عاليه از مراقبه را در مراحل بعدي به جاي آورد، و در اين حالات حتي بسياري از مباحات در منازل اوليه بر او حرام و ممنوع ميگردد.
در اثر مراقبت شديد و اهتمام به آن آثار حب و عشق در ضمير سالک هويدا ميشود، زيرا عشق به جمال و کمال علي الاطلاق فطري بشر بوده، و با نهاد او خمير شده، و در ذات او به وديعت گذارده شده است، ليکن علاقه به کثرات و حب به ماديات حجابهاي عشق فطري ميگردند، و نميگذارند که اين پرتو ازلي ظاهر گردد.
بواسطه ي مراقبت کم کم حجابها ضعيف شده، بالاخره از ميان ميرود، و
آن عشق و حب فطري ظهور نموده، ضمير انسان را به آن مبدء جمال و کمال رهبري ميکند، اين مراقبت در اصطلاح عرفاء تعبير به «مي» شده است.
مراقبه _علامه طباطبایی ره
مراقبه و مراتب آن :
اول: گامِ اولِ مراقبه، ترك گناهان است و اين همان است كه تقوا بر آن بنا نهاده شده و آخرت بر آن استوار است و متقرّبان، به چيزي برتر و با فضيلتتر از آن، به خداوند تقرب نجستهاند. از اینجاست که حضرت موسی عليه السلام از حضرت خضر سؤال میکند که چه کردهای که مأمور شدهام از تو بياموزم؟ به چه چیز به این مرتبه رسیدهای؟ فرمود: با ترک معصيت. پس انسان، بايد قدم اول را بزرگ بداند و نتیجه آن هم بزرگ است. چقدر قبیح است از بنده ذلیل که در هر آن و لحظهاي در نعم الهی مستغرق باشد و در محضر مقدس او باشد، با وجود اين، پرده حیا را از روی خود بردارد و به خود جرئت ارتكاب مناهی حضرت ملک الملوک را بدهد. الحق سزاوار است که چنین شخصی در سیاستخانه جبار السموات و الارضین محبوس بماند أبد الآبدین، مگر اینکه توبه کند و دامن رحمت واسعه او را فرا گیرد.
دوم: گام دوم اين است كه پس از اداي واجبات، به ديگر طاعات الهي مشغول باشد، البته به شرط حضوره قلب؛ چون روح عبادت، حضور قلب است که بی آن، قلب زنده نخواهد بود، بلکه گفته شده: عبادتِ بیحضور، مايه قساوت قلب است. اگر از اهل ذکر باشد، خوب است اوايل امر، ذکرش استغفار باشد و در اواسط، ذکر يونسيه؛ یعنی گفتن: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» و در اواخر، کلمة طیبه «لا اله الا الله» به شرط استمرار و حضور قلب.
سوم: مرحله سوم مراقبه این که غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد و اين، همان است كه انسان را به مقام مقربان ميرساند و هر كس طالب محبت و معرفت است، بايد به آن تمسك جويد و به همين اشاره دارد، كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم: «اُعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک؛ چنان خداوند را بپرست كه گويي او را ميبيني و اگر تو او را نميبيني، او تو را ميبيند». پس همواره باید در باطن حالش چنین باشد که گویا در خدمت مولای خود ایستاده و او ملتفت به این است. در این خبر شریف، اين نکته هست که در مقام عبادت، لازم نیست که انسان تصور خدای خود بکند یا بداند که او چیست تا محتاج به واسطه از مخلوقات شود، چنانکه بعضی از جهال صوفیه میگویند، بلکه همین قدر بداند که او جل شأنه حاضر است و ناظر همیشه، و همين توجه به او بس است؛ اگرچه نداند خداوند كيست و چگونه است. در اين نكته خوب درنگ كن كه، نكتهاي دقيق و سودمند است.
چهارم: گام چهارم، حزن دائم است یا از ترس عذاب، اگر از صالحین است، و یا از کثرت اشتیاق، اگر از محبین است؛ چه اینکه به محض انقطاع رشته حزن از قلب فیوضات معنوی منقطع گردد. از همين جاست كه از لسان اهل تقوا حكايت شده كه خداوند فرموده: من، جز در قلب محزون سكنا ندارم. شاهد بر اين مدعا، قول باري تعالی است: «أنا عند المنکسرة قلوبهم؛ من در نزد دلهاي شكستهام».
وقتی که صبح کنی، چند کار بر تو لازم است:
اول. مشارطه: همچنان که با شریک مالی خود وقتی که میخواهی او را پی تجارت بفرستی، شرطها میکنی، اینجا هم بعینه باید آن شروط ذکر شود، بلكه اکثر؛ چه اینکه خیانت آن شریک مالی هنوز معلوم نشده و خیانت این بدبخت کراراً و مراراً واضح و هویدا گردیده.
دوم. مراقبه یعنی کشیک نفس را کشیدن که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وا دارد و عمر عزیز را که هر آنی از آن بیش از تمام دنیا و ما فیها قیمت دارد، ضایع بگرداند.
سوم. محاسبه: یعنی همین که شب شد، باید پای حساب بنشیند ببیند چه کار کرده، منفعتی آورده یا اینکه ضرری نموده؟
چهارم. معاتبه يعني اگر منفعتی نیاورده باشد، نفس خود را مورد عقاب قرار دهد و اگر ضرری وارد آورده باشد، آن را معاقبه كند و عقاب نفس اين است كه آن را به ریاضات شدید شرعی تنبیه کند؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، یا پیاده سفر حج کردن برای کسی که به هلاکت نمیافتد و امثال اینها که توسن نفس سرکش را به اندک زمانی مطیع و رام گرداند.
حاصل اینکه چنانچه قساوت قلب،مانع تاثیر
مواعظ شفابخش شد و ديدي كه جان تو، هر روز در خسران است، پس در اين صورت، نفس خود را با اين امور ياري كن: دوام تهجّد و شبزندهداري و قيام، كثرت نماز و روزه، خلوت گزینی و سخن اندك، صله ارحام، عطوفت به يتيمان، و بر نوحه و گريه مواظبت كن و به پدرت آدم و مادرت حوّا اقتدا كن، و از ارحم الراحمين ياري بخواه و به اكرم الاكرمين توسل بجو. به راستي كه مصيبت تو بزرگتر و بليهاي كه مبتلايش شدهاي، سترگتر از هر چيزي است!
منبع : از كتاب تذكرة المتقين عارف سالك شيخ محمد بهاري همداني
مشارطه
مراقبه
محاسبه
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانستهاند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .
ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند.
چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مىشود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مىرود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مىگردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مىفرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست...درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابودهاند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
در آن ساعت که تنها نشستی و در بر خود بستی و از اغیار رستی ،نه تصور کنی که از همه رمیدی که بسا غوغای نفس در همان خلوت سرا از غوغای بیرون بیشتر بود؛ لازم است در انجا که نشستی فقط به خود نگری و هیچ خیال نه خوب و نه بد بر اندیسه نگذرانی که خلوت حقیقی وحدت بود و چون با همین علم حضوری به درون نگری ،هر چه از ان سوی رسد جز نور نباشد.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
ساغر سحر ص 181
[h=1]بیست تلنگر سلوکی
[/h]بعد الحمد و الصلاة على النبى و آله . اين چند كلمه است كه به درخواست بعضى از برادران دينى مرقوم قلم اقل عباد ، حسين بن ابراهيم الحسينى در خلاصه نصايح و تهذيب اخلاق مىگردد . جناب احديّث همگان را توفيق رفيق سازد .
بدان كه دفع صفات نفاق و تحصيل اخلاق ، بر جميع مكلّفين بالاتفاق ، از جمله فروض عينيّه و تغافل و تهاون ، منشأ تضييع قابليت و باعث خروج از كرامت انسانيت گرديده ، نفس نفيس را به بهايم ملحق خواهد گردانيد كه:«ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ سبيلا»شاهد صدق مدّعا مىباشد .
پس طالب حق را لازم است كه بعد از تحصيل اعتقاد به مبدأ و معاد و تحصيل يقين ، به كتب درسى بر وفق شريعت غرّاى سيد المرسلين و صفوت عالمين ، متابعاً لرؤف رحيم كه درباره ذى شأن آن جناب «انّك لعلى خلق عظيم» ورود يافته ، در ايام مهلت حيات ، متمتّع؛ اقوال و اطوار آن بزرگوار را شعار و به تدريج خود را از خصيص نقصان ، به اوج كمال و حدّ تمكين و وقار به حول و قوّه ملك غفّار ، تعالى شانه ، برساند . پس بر سبيل تنبيه به پارهاى از رؤوس فضايل اشاره مىشود:
اول ، تحصيل تقوا و پرهيزكارى در جميع فعل و ترك است كه مدام در مقام مراقبه بوده ،جناب اقدس الهى ، تعالى شأنه ، را در هر حال حاضر و بر خود ناظر دانسته ، در مقام خوف و خشيت به او امر ، مؤتمر و از نواهى منتهى بوده و در آشكار و نهان ، فضيلت تقوا را شعار خود ساخته ، پا از اندازه شريعت غرّا بيرون نگذارد و بر تقدير عروض اثم و گناه با استغفار و توبه و انابه و ندامت ، به زودى تدارك مافات نمايد .
دوم ، دوام ذكر حق به قلب و لسان كه لمحهاى به غفلت نگذارند و ساعت را غنيمت شمارد و به غير فايده ، ايّام مهلت را از دست ندهد كه هر ساعت ، گوهر گرانبهايى است كه جميع دنيا و مافيها با آن برابرى نمىنمايد .
سوم ، توكل و واگذاشتن امور به ولى حقيقى و پناه بردن به جناب مقدس اوست ، تعالى شانه . كه در هيچ حال به راى و تدبير خود اعتماد ننموده ، اتكال به ذات بى زوال نموده ، آنچه منعم حقيقى درباره او تقدير نمايد ، راضى بوده ، جناب متعال را متهم در قضا نداند و ضيق قلب و سخط اقدار را از صفحه دل بزدايد .
چهارم ، تمسّك است به جميع شرايع دين مبين در سنت سنيّه سيد المرسلين و اخذ نمودن آن از علماى دين و ورعين متّقين كه تخلّف از آن منشأ و اخذ به بدع و اهواء و باعث بر هلاكت است ، مانند: مداومت فرايض و واجبات و باز داشتن نفس از منهيّات در تمامی شب وروز . بايد نهايت اهتمام و سعى تمام معمول داشت و به مجرّد وصف طريق بدون اعمال نفس ، به نصيحت شفيق اكتفا ننموده و در خصوص مراقبات نوافل و مندوبات فضايل بعد ذلك به قدر جهد طاقت و فراغ و صحت در ليل و نهار ، سعى بسيار نموده ، از ندامت تضييع عمر گرانبها در روز عرض اكبر با حذر بوده و زيان از سخن لغو و بى فايده خصوصاً فحش و كذب و غيبت و نميمه نگاهداشت و از استماع منهيّات و امورات بى فايده دينيّه و دنيويّه با حذر بوده و جميع اعضا و جوارح را از خلاف رضاى مالك حقيقى مضبوط و محفوظ داشت .
پنجم ، ممارست زهد وبى رغبتى در دنياى و مافيها و اقتصاد در معيشت ،
ششم ، دوام ياد مرگ و مستعد بودن براى نزول فرض است كه مكرر در نصب عين خود دانسته ، لمحهاى غافل نشود كه غفلت ، باعث و بال دنيا و آخرت است و تهيّه اسباب سفر آخرت از وصيت و آماده كردن كفن و غير آن از ضروريات را لازم داند كه با ترك استعداد هر چند عمر يابد مرگ او فجأة خواهد بود .
هفتم ، دوام محاسبه نفس است در هر صبح و شام . پس هر گاه چيزى در اعمال خود ببيند ، حمد و شكر الهى را به جاى آورده و آن نعمت عظما را از جناب مقدس او تعالى دانسته ، توفيق زيادت طلب نمايد و هرگاه شرّ و بدى در اعمال خود ببيند ، در تو به و انابه استعجال نموده ، به آب حسرت و ندامت ، صفحه دل را پاك گرداند و به تدارك اعمال نيك ، نفس نفيس را از آن دنيّه رهاند .
هشتم ، مداومت بر استغفار و طلب آموزش است و ساعات روز و شب ، خصوصاً در اعصار و اسحار؛ چه در وصيت حضرت لقمان كه براى پسر خود فرموده : «بسيار بگو: اللهم اغفرلى» پس به تحقيق كه براى جناب احديت ، وقتهايى چند مىباشد كه در آن وقت ردّ سائلى از درگاه عزت و جلالت نمىنمايد . پس دائم الاوقات بايد در دعا بود شايد دعا در ساعتى از ساعات به هدف اجابت رسد .
نهم ، امر به معروف و نهى از منكر است به قدر مقدور و با تحقق آداب و شرايط كه مشهور و در كتب اسلاف مسطور است و هر گاه اظهار حق ممكن نشود ، لااقل مجالست اشرار را اختيار ننموده ، از دل بايداطوار و رفتار ايشان را ناخوش شمرده ، مداهنه با ايشان اصلاً به عمل نياورد .
دهم ، مساعدت و يارى نمودن برادران دينى است در امور خيريّه و متوجّه شدن بر آوردن حاجتهاى ايشان است ، خصوصاً ذريّه طيبه حضرت با رفعت خير البريّه و سلاله علويه فاطميه .
يازدهم ، عظيم شمردن فرمانهاى الهى و تعظيم و تكريم علماى دين و اهل تقوا و اصحاب ورع از مؤمنين است كه منشأ رستگارى دنيا و نجات عقبى است .
دوازدهم ،صبر نمودن است در جميع مواطن كه صبر به منزله سرايمان است و راضى بودن به اقدار ، باعث راحت دارين است و بايد هرگز تمنّى و آرزو ننمايد چيزى كه عاقبت آن را نمىداند و دايم ، در هر حال ، شاكر بوده باشد كه منشأ مزيد نعمت است و درتعجيل فرج آل محمد(ص) مكرر داعى بوده باشد .
سيزدهم ، اشتغال است به ممارست علوم دينيّه نافعه در سلوك مسلوك آخرت و طلب آن از اهلش و از ملامت احدى بيم ننمايد و در جهالت نماند .
چهاردهم ، اخلاص ورزيدن است در جميع اعمال كه غير حقّ ، معيار نظر نبوده؛ چه ريا نعوذ باللّه شرك است و اجتناب از آن واجب است .
پانزدهم ، سعى نمودن در صله ارحام و احسان به آنهاست كه منشأ رفع درجات و بركت مال و طول اعماد و رضاى حضرت كردگار است ،
هر چند سلام دادن بوده باشد . هر گاه غير از آن ممكن نشود ، خصوصاً و الدين كه حقوق ايشان بى شمار و عقوق ، موجب خسران و وبال است خواه در حيات و خواه در ممات .
شانزدهم ، زيادت برادان دينى و مذاكره ايشان است در امور دين و آخرت كه از مذاكره با ايشان ، استعداد تام و توشه سفر پر خطر عقبى حاصل مىگردد .
هفدهم ، عدم توسع است در مباحات و عدم سختگيرى است بر نفس ، بلكه اقتصاد و ميانه روى بايد سلوك داشت .
هجدهم ، معاشرت با مردم دنيا ، به عنوان مدارا ، در خور فهم و تاب عقل ايشان معامله نمودن و اعراض نمودن در معارف از آنچه ايشان منكر مىشمارند و به عقل ناقص راست نمىآرند و مزاوله و حسن خلق و كظم غيظ و تواضع و رفع كبر و عجب و خود بينى و خيلاء و نخوت و درخواست اصلاح اعمال خود و ايشان از درگاه احديت است و سر رشته جميع امور در اخذ به تقوا و پرهزكارى و دام مراقبه و نگهبانى ، جناب اقدس الهى ، تعالى شانه ، و توسل به اهل بيت اطهار ، صلوات اللّه عليهم ، فى الليل و النهار مىباشد .
نوزدهم ، تحصيل خوفو رجاست كه از سخط جبارى هراسان و از رحمت بى نهايت در مهد امن و امان بوده . در يك مرتبه اين دوحال را نگهدارد كه ياس و امن ، هر دو منشأ مآتم بى شمار مىگردد ، مگر در دم احتضار كه دست از جان شسته ، رجاء رحمت بايد غالب باشد .
بيستم ، تحصيل عفت نفس با وجود و سخاوت و ثبات و اطمينان و مواسات اخوان و مسامحه با ايشان است و تامل در دقايق مسطور و رياضت نفس با مداومت ، مثمر سعادت و ارتفاع شقاوت است .
عصمنا اللّه واخواننا المؤمنين عن هوا جس الشيطان اللعين
وجعلنافى يوم الدين فى مقام الامنين .آمين ربّ العالمين .
مراقبه گامی به عالم ناشناخته:
بسیاری از ما جرأت مردن بر گذشته را نداریم؛ زیرا احساس ناایمنی میکنیم و میخواهیم در پناه تعلقات ذهنی یا واقعی خود احساس ایمنی کنیم. ما ترجیح میدهیم خود را در حصاری از شناختهها، در لذتها، تجربهها، دانشها، و حتی در اضطرابها، بدبختیها، رنجها و اندوههای گذشته که به آنها عادت کردهایم و برایمان شناخته هستند، فرو برویم، ولی خود را در معرض ناشناختهها قرار ندهیم. (البته از شناختهها نیز میترسیم!)
مراقبه، آهسته گام نهادن به عالم ناشناخته هاست.
رساله_لباب_الباب_طهرانی_بیستم
بیستم : كتمان سر
و این از شرایط بسیار مهم سلوك است و بزرگان طریق در این شرط اهتمام بسیار نموده و به شاگردان خود سفارشهاى مهم نموده و توصیه را به حد مبالغه رسانیده اند، خواه در عمل و اوراد و اذكار باشد و خواه در واردات و مكاشفات و حالات ، حتى در مواردى كه تقیه غیر ممكن و افشاى سر نزدیك مى گردد، توریه را از لوازم و دستورات شمرده اند و حتى آنكه اگر كتمان سر مستلزم ترك عمل و ورد است ، باید دست از عمل بردارد.
در اثر تقیه و كتمان سر، مصایب و شداید به مقدار معتنابهى پایین مى اید و ترك تقیه موجب كثرت فتن و بلایا و مصایبى است كه بر سالك روى آور مى شود، و علاو هنگام بروز مشكلات با تحملات و صبر باید قدم در راه نها و پیروز شد.
گرفتار شدن در بی راهه ها :
عرفان راهی ویژه است که متاسفانه مانندهای فراوانی دارد که یا بی ارزش اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند . ما همانگونه که عارف نماهای فراوانی دیده ایم , یعنی انسان هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده اند , بی راهه های عرفان نمای فراوانی هم دیده ایم که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند .
گرفتاری در یکی از این بی راهه ها یا افتادن در دام یکی از این اشخاص عارف نما , می تواند انسان را تا پایان عمر , مبتلا ساخته و مانع گام نهادن در سیر الی الله شود .
بدایه السلوک , ص ۴۴
تفاوت اساسی عرفان اسلامی با عرفان های نوظهور:
"معرفت نفس "خصیصه اصلی عرفان اسلامی و وجه تمایز آن با عرفان های نوظهور است.
در عرفان های نوظهور و مدتیشن صرفاً به یک «من تجرید شده» می رسند. به عبارت دیگر در نهضت های نوپدید عرفانی مانند اکنکار، یوگا، اشو، سای بابا، پائولوکوئیلو، فالون دافا، مدیتیشن متعالی و عرفان سرخپوستی کارلوس کاستاندا با هم انواع و شکل های گوناگون آن، هدفشان خودشناسی و معرف نفس به انگیزه رسیدن به خدا نیست هدف آنان مدتیشین (تمرکز)، آن هم برای رسیدن به ریلکسیشن relaxation (آرامش) است.
باید توجه داشت که هدف عرفان، شهود خدا در تمام صحنه های زندگی و احوال درون و بیرون است و عرفان؛ یعنی خود را حاضر در محضر خدا دیدن و شناخت حضوری خدا و اسما، صفات و افعال الهی.
شادی، نشاط، آرامش و امثال آن از هدف های نهایی و غایی عرفان نیست و رسیدن به این حضور و شهود الهی، فقط از راه شناخت خدا و یاد وی محقق می شود: «اَلا بِذِکر اللهِ تَطمَئنُّ القُلُوبُ».
شبه عرفان ها نوعی تخدیر پدید می آورد و تخدیر، محصول فلج کردن عقل و ذهن است، ولی آرامش، مبنای عقلانی دارد. براستی، استفاده از ماده های توهم زا در عرفان هایی از نوع غربی و استفاده از افراط در موسیقی و سکس که در نوع شرقی اش رواج دارد، چه آرامشی دارد؟
در عرفان اسلامی برای رسیدن به عرفان ناب و توحید خالص بر «خودشناسی» تأکید می گردد .به عنوان مثال مرحوم علامه قاضی برای نفی خواطر و پیشگیری از اوهام و اندیشه هایی که خاطر سالک را بر می آشفته و فضای قلب او را تیره و تار می سازند، در مرحله نخست، توجه به نفس را دستور می داده اند، بدین گونه که سالک، برای زدودن ظواهر مزاحم و ناباب و شیطانی، باید هر روز به مدت حداقل نیم ساعت در وقت معین، به نفس خود توجه کند تا این توجه و تمرکز، رفته رفته به معرفت نفس بینجامد و به مقصود خود دست یابد.
باید توجه داشت که مرحوم قاضی معتقدند که سلطان معرفت وقتی تجلی و ظهور می کند که آدمی به معرفت نفس پرداخته و این معرفت نفس ملازم و همراه با معرفت ربّ است.
و این برخلاف آن چیزی است که در عرفان های نوظهور و نهضت های نوپدید دینی new religious movment مطرح می شود.
عارفانی چون آیت الله قاضی طباطبایی معتقدند که هدف عرفان رسیدن به لقاء الهی است.
اما در مکاتب عرفانی معاصر هدف رسیدن به آرامش، شادمانگی و شفابخشی است. و حال آنکه این اهداف با برخی داروها نیز قابل وصول است و می توان به دست آورد.
در این مکاتب سالک سعی می کند که به خود برسد نه به خدا و این ویژگی مشترک عرفان های نوپدید و هندی است.
منبع :
راه پیدا کردن حقیقت ، در سکوت نشستن و به درون نگریستن است :
حقيقت چيزي نيست كه بتوان به آن دست يافت. حقيقت از پيش درون ماست. ما خود حقيقت هستيم- جست و جوگر همان جست و جو شونده است. اما ما همچنان در اينجا و آنجا به دنبال حقيقت مي گرديم. هيچگاه حقيقت را در هيچ جايي نخواهيم يافت. يگانه راه يافتن حقيقت دست برداشتن از جست و جوي آن در بيرون است و تنها راه پيدا كردن حقيقت در سكوت نشستن و به درون نگريستن است. مساله انجام دادن كاري مطرح نيست، مساله، انجام ندادن هيچ كاري است. همين كه در حالت سكون قرار گيري و آرامش كامل يابي، حقيقت رخ مي نماياند. حقيقت هميشه در آنجا درون تو بوده است اما تو هيچگاه در آنجا نبوده اي. زماني با حقيقت رو در رو مي شوي كه تو نيز در درونت باشي.
معاشرت اهل سلوک :
شما اهل سير و سلوك و مراقبه هستيد ، همواره سنجش و ارزيابي را با خود داشته باشيد كه به خانه فلاني رفتن و معاشرت با فلاني چه فايده اي براي من دارد . دائماً سعي كنيد كه اين سنجش و ارزيابي را رها نكنيد و هميشه در اين فكر باشيد كه به مقدار كم و ضروري با مردم معاشرت داشته باشيد . همانطور كه مي گويند اگر انسان مضطر شد كه فعل حرامي را انجام دهد بايد به اندازه اضطرار باشد نه بيش از اضطرار . معاشرت با اهل دنيا را هم مثل اكل ميته و خوردن چيز حرام بدانيد كه به اندازه ضرورت از آن برداشت كنيد . اين تفكر را بايد در فكرتان بخوابانيد كه چيزي براي شما پيش نيايد كه با شريعت ، طريقت يا حقيقت جنگ داشته باشد .
مرحوم سید هاشم حداد
رساله سیر و سلوک
معاشرت و ارتباط سالک با دیگران :
سالك بايد از اينكه تمام اوقات مفيد خود را در جمع و با ديگران بگذراند، به گونهاى كه براى در خلوت به انس با حضرت دوست و تفكّر و ذكر و عبادات و مناجات پرداختن، فرصتى براى او باقى نماند، به شدّت پرهيز كند. گرچه انزواطلبى و قطع روابط خويشاوندى و دوستى و بريدن مراودات اجتماعى خطا و زيانبخش است، امّا محروم ساختن خويش از خلوتهاى معنوى نيز مردود و مضرّ است. بنابراين گرچه سالك بايد در حدّ لازم و معتدل در جمع حاضر شود، امّا مى باید اوقات معيّنى را نيز براى تنهايى و خلوت اختصاص دهد.
بسيارى از عادات و رسوم خلق، از جهل و دنياطلبى آنها برخاسته و با تعاليم و احكام الهى در تعارض آشكار است. سالك بايد از تسليم و تبعيّت محض در برابر عادات و رسوم خلق پرهيز كند و با اراده ى مستقل و استوار، آنچه را با موازين عقل و شرع سازگار نيست ترك نمايد و به اينكه ديگران در مورد او چه خواهند گفت و چه قضاوتى خواهند كرد بهايى ندهد. زيرا عادات و رسوم خلق، خود دين على حدّهاى است كه تبعيّت مطلق از آن با پيروى دين خدا قابل جمع نيست. البتّه سالك پس از اينكه توانست خود را از انقياد آداب و رسوم جاهلانه ى خلق رها كند، براى اينكه زندگى بر بستگان و اطرافيانش تلخ نشود و به قصد مدارا با آنان كه هنوز به چنين معرفت و حرّيّتى نايل نشدهاند، در مواردى كه با اوامر الهى تضاد ندارد، مى تواند بدون رغبت قلبى، تا حدودى در عادات و رسوم رايج، با آنان همراهى كند. اميرالمؤمنين(علیه السّلام) در نامهاى به فرزند خويش، امام مجتبى (علیه السّلام) مى نويسند: يا بُنَىَّ كُن فِى النّاسِ وَ لا تَكُن مَعَهُم: فرزندم! در جمع مردم باش، امّا همراه آنان نباش. يعنى در اشتباهات و انحرافاتشان با آنها همراه نباش.
منبع :
شراب طهور
استاد مهدی طیب
علت رنج و محدودیت ، ذهن است :
راه رهایی از رنج، رهایی از ذهن است.
رهایی از ذهن، بیرون آمدن از ذهن است.
بیرون آمدن از ذهن، مانند بیرون آمدن کرم از پیله یک فرایند زمانبر است.
هیچ جادو و معجزه ای برای یکدفعه از ذهن بیرون آمدن نیست.
تمرین مداوم و پرورش هوشیاری برای دستیابی به مرتبه "شاهد بودن" تنها راه بیرون آمدن از ذهن است.
ذهن شلوغ و پر سر و صداست.
#مراقبه
كسانى كه در سير و سلوك عرفان عملى , قدم نهاده اند شكارهائى دارند , و به خصوص در توجهات شبانه مشاهداتى دارند .
در آخر وافى جناب فيض قدس سره , از كافى ثقة الاسلام كلينى
باسنادش از ثامن الائمة عليهم السلام روايت شده است كه:
رسول الله( ص) كه صبح مى كرد , به اصحاب خود مى فرمود : آيا خبرهاى خوش داريد , يعنى آيا خوابهاى خوش ديده ايد ؟ .
سيره و روش حضرت رسول اكرم اين بود , كه اصحابش را يعنى ياران و شاگردانش را به سير و سلوك وامى داشت , و آنان را براى شكار مبشرات , و صيد معانى ترغيب و تحريص مى كرد , همه انبياء عليهم السلام اين چنين بودند
همه سفراى الهى جز تزكيه , نفوس بشر و تعليم و تأديب آنان , و ايصالشان به قرب الى الله , كه در حقيقت تخلق به اخلاق الهى , و اتصاف به صفات ربوبى و تأدب به آداب الله است , هدفى ديگر نداشته اند .
اين شب مردان خدا كه مبشرات دارند , رؤياى صالح و صادق دارند , آرى، شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست
بارى كأن رسول الله( ص )به اصحابش فرموده است : كه آيا همانطور حيوانات خودتان را در شب علوفه مى دهيد , و آنها را درجائى مى بنديد كه خوردند و خوابيدند , شبى را به روز آورده اند , و شبى حيوانى داشته اند
شما هم آنچنان شب به روز آورده ايد , يا شب انسانى داشته ايد , كه شكارهائى كرده ايد و مبشراتى داريد
خداوند سبحان فرمود :
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا
خوابهاى صادق , جزئى از نبوت است , در همان باب ياد شده , كتاب وافى از كافى روايت كرده است , كه امام صادق عليه السلام فرمود :
كه رأى مؤمن و رؤياى او در آخر زمان , بر هفتاد جزء از أجزاى نبوت است
در روايات ديگر بيش از اين حدو كمتر از آن هم آمده است , و در سيره حلبيه ( ص 269ج 1 باب بدأالوحى ) چند روايت آورده است و گفت : ما جاءنى من الالفاظ بلغت خمسة عشر لفظا ,
و بايد اختلاف مراتب اجزاء به حسب تفاوت درجات ايمان مؤمن بوده باشد .
و بقول حكيم فردوسى :
مگر خواب را بيهده نشمرى
يكى بهره دانش زپيغمبرى
هر چه مراقبت بيشتر و بهتر باشد , و كشيك نفس كشيدن قوى تر باشد , افكار و تعقلات و مكاشفات و تمثلات و رؤياهاى او و بالجمله , مطلق ادراكات او صافى تر و به واقع نزديك تر است , تا به حدى كه نفس از جهت طهارت حقيقى ذاتى كه تحصيل كرده است , متن واقع و عين آن را مى يابد , كه تعبير و تأويل بردار نيست , زيرا كه خود واقع را يافته است
_____________
گرفتار شدن در بی راهه ها :
عرفان راهی ویژه است که متاسفانه مانندهای فراوانی دارد که یا بی ارزش اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند . ما همانگونه که عارف نماهای فراوانی دیده ایم , یعنی انسان هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده اند , بی راهه های عرفان نمای فراوانی هم دیده ایم که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند .
گرفتاری در یکی از این بی راهه ها یا افتادن در دام یکی از این اشخاص عارف نما , می تواند انسان را تا پایان عمر , مبتلا ساخته و مانع گام نهادن در سیر الی الله شود .
بدایه السلوک , ص ۴۴
سلام
لطفا کلیپهای این سایت را ببینید
www.zekra1.ir
تجربه مشاهده جهنم
لطفا نشر دهید
یا علیم
اقسام خطورات ذهني
" خاطرات بر چهار قسم است :
اول _ الهي . خاطره الهي خاطره اي است كه انسان را از خود منصرف نموده ، به خدا توجه دهد.ثمره چنين توجهي قرب به خداست.
دوم _ شيطاني و آن خاطره اي است كه انسان را از خدا غافل نموده ، غضب و حسد و كينه را بر دل بروياند.
سوم _ ملكوتي و آن خاطره اي ايست كه انسان را به عبادت و تقوا سوق دهد.
چهارم _ نفساني و آن عبارت است از اينكه انسان به سمت زينت هاي دنيوي و شهوات تمايل پيدا كند . در اين ميان انسان داراي توانايي است كه مي تواند تمام اين خاطرات را از صور قبيح خود به " حسن و حسنات " بدل نمايد و تمام آن ها را در راه خدا استخدام نمايد و حتي جمع آوري مال و شهوت و جلب زينت هم براي خدا باشد ، نه براي نفس و غير خدا . باز انسان داراي قوه اي است كه مي تواند ، تمام خاطرات را به خاطرات الهي و ملكوتي تبديل نموده ، همه چيز را از خدا نشان دهد وطوري رنگ قداست گيرد كه غير از خدا چيزي و كسي را ننگرد .
رساله سیر و سلوک
سید هاشم حداد
مراقبه چیست ؟
کشیک نفس را کشیدن است که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر عزیز را که هر آنی از آن بیش از تمام دنیا و مافیها قیمت دارد ضایع بگرداند.مراقبه یعنی غافل از حضور حضرت حق جلَّ شأنه نباشد. ذکر و فکر بدون مراقبه نه تنها نافع نیست که گاه مضر است. مراقبه در حکم پرهیز و ذکر و فکر در حکم دارو است.
انسان مراقب یعنی انسانی که بیدار و متوجه است و به جدّ مشغول کار است، کار برای خود، کار برای خدا و کار برای آخرت.
انسان مراقب، پاسبان و پاسدار است. پاسبان دل خود که صادرات و وارداتش چیست. او همیشه کشیک نفس خویش میکشد که جز خوبی در درون نفسش ننشیند و جز خوبی از او سر نزند.
مراقبه را سنگ زیرین آسیاب سلوک را مراقبه دانستهاند و آن قدر در اهمیتش تأکید کردهاند که گویا سلوک یعنی مراقبه و مراقبه یعنی سلوک
مراقبه درجاتی دارد، ولی روح همۀ درجات این است که سالک همواره توجّه و ارتباط خود با حضرت حق را حفظ کند و دقت كند آنی از آنچه به عنوان یک سالک، در هر درجهای که هست، بدان ملتزم است، غفلت نورزد.
در رسالۀ منسوب به علامه بحرالعلوم آمده است:
«مراقبه عبارت است از متوجّه و ملتفت خود بودن در جمیع احوال تا از آنچه که بدان عازم شده است و عهد کرده، تخلّف نکند.» .
جناب استاد طهرانی در رسالۀ لب اللباب میفرماید :
«ششم مراقبه و آن عبارت است از آنکه سالک در جمیع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفۀ اوست تخطّی ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نکند.
مراقبه معنای عامّی است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالک تفاوت میکند. در ابتدای امر سلوک، مراقبه عبارت است از آنکه از آنچه به درد دین و دنیای او نمیخورد اجتناب کند و از«ما لایعنی» دوری گزیند و سعی کند تا خلاف رضای خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولی کمکم این مراقبه شدت یافته و درجه به درجه بالا میرود. گاهی مراقبه عبارت است از توجّه به سکوت خود و گاهی به نفس خود و گاهی به بالاتر از آن از مراتب حقیقت از اسماء و صفات کلیۀ الهیه و مراتب و درجات آن ان شاء الله بیان خواهد شد ... . تا مراقبه صورت نگیرد ذکر و فکر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حکم پرهیز از غذای نامناسب را برای مریض دارد و ذکر و فکر حکم دارو و تا وقتی که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب نیست، پرهیز نکند دارو بیاثر خواهد بود و چه بسا گاهی اثر معکوس میدهد. لذا بزرگان و اساتید عظام این راه، سالک بدون مراقبه را از ذکر و فکر منع میکنند و ذکر و فکر را بر حسب درجات سالک انتخاب مینمایند»
منبع :رساله سیر و سلوک ص 354
شیخ علی رضایی تهرانی
شرايط لازم سلوك
✅اول ترك عادات ورسوم و تعارفات
و دور انداختن امور اعتباري كه سالك را از طىّ طريق منع میكند.
و منظور آنست كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى نمايد.
برخی از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعي بوده و فكر و ذكر آنها دوست يابى بوده و براى حفظ شخصيّت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ يا بی فائده دريغ نمیكنند و صرفا بر اساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به سختی میاندازند و چه بسا به ناراحتیهاى سخت دچار میشوند و تحسين و تقبيح عامّه مردم را كه توده عوام هستند ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار میدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعي شده هر كجا امواج آداب و اخلاقيّات عمومى حركت كند به دنبال آن روان میگردند، اين دسته از مردم در برابر اجتماع اراده اى از خود نداشته تبع محض میباشند.
در مقابل اين دسته گروهی از مردم هستند كه از جماعت كنار میروند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نموده اند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كنج خلوت آرميده اند به طورى كه انگشت نماى مردم شده و به عنوان گوشه نشينى اشتهار يافته اند.
سالك براى آنكه بتواند به مقصد نائل گردد بايد مشى معتدلى بين رويّه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند.
و اين حاصل نمیشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعىاست رعايت كند.
به طور كلّى میتوان گفت كه سالك بايد در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجيده و بی جهت خود را تابع أهواء و آراء توده مردم قرار ندهد.
ادامه دارد...
عارف کامل مرحوم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
کتاب شریف #رساله_لب_اللباب صفحه ۱۰۴
#رساله_لباب_الباب_طهرانی_بیست_یکم
بیست و یكم : شیخ و استاد
و آن بر دو قسم است : استاد عام و استاد خاص
استاد عام آنست كه بخصوصه (::فقط براى سالك ) مامور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عام فقط در ابتداى سیر و سلوك است ، وقتى كه سالك مشرف به مشاهدات و تجلیات صفاتیه و ذاتیه شد، دیگر همراهى او لازم نیست و اما استاد خاص ، آنست كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصه حقه او هستند.
از عقل تا عشق :
اي درويش! عقل تا به مرحله عشق نرسيده است عصاي سالك است، امّا عمارت دنياي سالك ميكند و كارهاي دنياي سالك را سامان ميدهد: «قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلٰي غَنَمِي وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْريٰ» ،
از جهت آنكه به آباد سازی دنيا مشغول ميشود كه جان ندارد و جان عقل عشق است، عقل بيعشق، بيجان و مرده است. و آن عزيز فرموده است:
گر دل نبود عشق كجا خانه كند
ور عشق نباشد به چه كار آيد دل
عزیز الدین نسفی
هفت شهر عشق در یک نگاه:
مراحل هفتگانه اي که براي سير و سلوك و طلب حقيقت و رسيدن به درجات عاليه خود سازي تا آگاهي كامل و رسيدن به ديدار روي دوست در نظر گرفته شده به شرح زير:
طلب – عشق – معرفت – استغناء – توحيد- حيرت و فنا يعني بقاء در ذات او يا فناء في الله. اين هفت وادي در منطق الطير بيان شده است:
گفت ما را هفت وادي در ره است چون گذشتي هفت وادي درگه است
از اشعار عطار بر مي آيد كه هفت وادي را خود سير كرده و به منزلگاه حق و حقيقت رسيده است
اول مرحله طلب:
در اين مرحله سالك راه حقيقت بايد مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوي دارد و در همه حال و همه جا يار را بجويد و به دنبال او كه در درون وي است، كند و كاو و جستجو نمايد. اين وادي وادي پر خطري است ولي سالك نبايد وحشتي به دل راه دهد؛ سر تا پا تسليم رضاي او باشد و بكوشد تا بيابد كه عاقبت جوينده يابنده بود
دوم مرحله عشق:
درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد. عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد..درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد..
سوم مرحله معرفت
: كه عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت شناخت خداوند و به قول هجويري كه در كشف المحجوب مي فرمايد: «معرفت حيات دل بود به حق، و اعراض سر جز از حق، و ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بي قيمت بود. نسبت به نفس خود و ذات حقيقت شناخت پيدا مي كند و چشم دل و جان وي، چشم سر و چشم دروني وي باز مي شود و بنا به تعبيري در اينجاست كه عارف پاكدل چشم جانش به حقايق و رموز دستورهاي دين و هدف انبياء باز مي گردد .
چهارم مرحله استغنا
درين مرحله سالك چنان به «او» متكي مي گردد كه از همه چيز و همه كس جز او بي نياز مي گردد: و خود را در كوي امن و رجاء مستغني مي يابد و از همه مال و مقام و جلوه هاي وسوسه انگيز زندگي بيكباره دل مي كند و طمع مي برد . اين مرحله و پشت پا زدن به هوس ها و جلوه هاي دنيايي، پا گذاردن بر سر افلاك و نه گنبد ميناست و اينجاست كه سالك مي تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از حطام دنيا و زخارف خاكي مشاهده كند و صفات خداوندي را در وجودش متجلي ببيند .
پنجم مرحله توحيد:
اكنون عارف به مرحله توحيد مي رسد
«چشم دل باز مي كند كه جان بيند» در اين حال مشاهده مي كند كه در جهان «يكي هست و هيچ نيست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وي مي بيند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:
ما نظرت في شيء الا و ما رأيت الله فيه
در اين حال عارف همه چيز و همه جا را چون به قول زرتشت مظهر و آفريده اويند زيبا مي بيند و مي ستايد و به قول باباطاهر:
به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم
وي حتي جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستي كه جلوه رخ دوست است دوگانگي مي داند.
ششم مرحله حيرت:
در اين مرحله در دل عاشق و اهل الله در وقت تامل و تفكر و حضور، حيرت و سرگرداني وارد مي شود و آنگاه او را متحير مي سازد و در طوفان فكرت و معرفت سرگردان مي شود و هيچ باز نداند.
مرحله آخر ياوادي فنا:
اين مرحله مرحله نيستي و محو شدن سالك است از خود و بقاي اوست در حق. در اين حال منيت و خود خواهي وي به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود مي شود و وجودش زنده مي گردد به صفات پسنديده و محمود الهي.ا بوسعيد ابوالخير مي فرمايد: «زندان مرد، بود مرد است» درين مرحله است كه انسان به آزادگي مطلق مي رسد .
فنا پايان راه سير الي الله است و شروع بقاء بالله و يا شروع سير في الله. در اين حال است كه انسان متخلق به اخلاق الله مي گردد و لياقت جانشيني خدا را و جايگاه خليفة الهي را پيدا مي كند و چنان غرق درياي افعال الهي مي شود كه نه خود را و نه غير را اراده اي نبيند جز فعل و اراده و اختيار مطلقه حق تعالي. در اينجا سالك به ايمان كامل مي رسد و تسليم محض است. يعني مسلمان واقعي كه هدف غائي و نهائي اسلام و هر دين توحيدي ديگر تسليم محض بنده است به اراده و مشيت او.
رياضت نفس يك نوع تمرين است :
نفس اماره يعني جهت خاكي جان ما امر كند و شخص انجام دهد.
اين نفس ، چموش است.
رياضت هم يعني اينكه نفس خواهش كند و تو تمرين كني كه عمل نكني.
بعد از اينكه تمرين كرد و رامش كرد، اينجا مي شود نفس مطمئنة
حال، همه ي قوا مي شوند تابع نفس مطمئنة ؛ قوه ي خيال( درجاي ديگر ايشان اينگونه فرمودند : خيال اساسا بد نيست، بلكه بايد آنرا در خدمت سلوك و مكاشفات قرار داد) و سمع و... همه در اختيار نفس مطمئنة قرار مي گيرند.
رياضت نفس يعني با نفس اماره بجنگي تا او مطيع امرِ عقل عملي شود.( مطيع مولايش شود)
شرح نمط نهم اشارات بوعلي
استاد يزدان پناه
عید قربان، روز اثبات تسلیم و بندگی :
عید قربات روزی که انسان در برابر معبود و معشوق حقیقی، به هیچ بودن همه مسائل دنیوی و مادی اعتراف می کند غیر را فدای دوست می کند تا ایمان و عمل به هم گره بخورد و به حقیقت تقوا و تسلیم برسد.
در مسیر بندگی، انسان بارها بر سر دو راهی غریزه و وظیفه قرار می گیرد. در این دو راهی خطرناک، هر وقت وظیفه رو انتخاب کند، در خط فرشتگان و پاکان قرار گرفته و آن روز برایش عید است! غریزه فرزنددوستی به ابراهیم(ع) می گوید: اسماعیل را ذبح نکن و عشق الهی و ایمانش به او می گوید فرزندت را در راه خدا ذبح کن دو راهی، عشق و ایمان بر امیال شخصی و غریزه پیروز می شود و عید قربان، عید پیروزی عقل و وحی بر هوا و هوس می شود.
روزی که نفس را به تیغ اطاعت قربانی می کنند و گناه را بر آستان عصمت سر می برند تا عید بندگی و عبودیت را به یادگار نهند. آری، عید بندگی و عبودیت، عید پاکی و صلابت، عید صداقت و ایمان، عید خواری شیطان و اقتدار انسان؛ روزی که دستان خلوص و طاعت، در اجرای دستورهای پروردگار نمی لرزد و دلبند را به قصد قربانی به پیش می راند و خداوند هیچ گاه ستم نمی کند؛ آنچه هست، نگاه انسان های کوچکی چون ماست که ملاک سنجش و انتخاب چنین بزرگانی را دشوار می بینند.
استقامت در سلوک :
کسیکه یکبار نور معرفت به دلش تابیده و با دیدهء باطن ولو یکبار هم که شده نگاهی به حریم حقیقت انداخته باشد، دیگر خود داری از پیروی راه معرفت نمیتواند کرد و به شوق کعبه آمال زحمت خار مغیلان را به منت می پذیرد و از پیمودن این راه خسته نمیشود تا به مقصد برسد.
از روی تجربه های زندگی برای هر کسی ثابت و آشکار است که یک مقصد عالی ،بخصوص که آن مقصد ،یک مقصد عالی معنوی باشد ،بدون کوشش و فداکاری و در یک یا چند روز بدست نمی اید ،بلکه بسیار صبر و تحمل و متانت و پایداری لازم دارد .
گاهی خستگی و نومیدی مانند کابوس و تاریکی صفحه دل مرد جویندهءحقیقت را فرا می گیرد و لشکر شبهه و ترس گاهی چنان حمله ور شده که بنیان امید و ایمان او را از پا در اوردن می خواهد ،لیکن در نتیجه استقامت و پافشاری ،شوق از نو در کانون دلش شعله ور میگردد و بالاخره کلید نجات و استقامت را که عبارتست از کوشش خستگی ناپذیر و همت مردانه و عزم متین است، می باید و فرصت را غنیمت می شمارد و گفته خواجه شیرازی را دستور زندگی خود قرار می دهد که :
کاری کنیم ورنه خجالت براورد
روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم
منبع :استاد کاظم زاده
اصول اساسی روانشناسی
تعين سالك
ملاصدراى شيرازى فرمود: از جمله حجابها و پرده ها، هويت سالك و رونده راه است. چنانكه گفته اند: ((وجودت گناهى است كه با هيچ گناهى آن را نتوان سنجيد.)) هم چنين تعين سالك كه به نام جبل موسى (كوه طور) ناميده مى شود. تا هنگامى كه سالك از هويت خود فنا و رها نشده، كوه (انيت) او هم چون برف منجمد شده در موقع تابش خورشيد به حقيقت گداخته و نيست نگردد و ذات حق تعالى را مشاهده نخواهد كرد. اولين قدم آن است كه از سر راه خود آزار و گزند هويت خويش را كه او از موجوداتى است كه زود غروب كند، و ناپديد مى شود، دور نمايد.
گلستان کشمیری
فنای عرفانی در حال عبادت
چگونه حق متعال هم اول و هم اخر و هم ظاهر و هم باطن است؟
سالک در حال عبادت (بیشتر در حال عبادت) یک لحظه واقع میشود در حال و مقامی که خود را ناطق به نطق حق ،ذاکر به ذکر حق ،قادر به تکلم و قیام حق می بیند.
در این حال، سلب هستی یکجا از او میشود ،در این هنگام آنکه در باطن او را قوام و قرار بخشیده ،که او بعنوان عابد به عبادت قیام دارد ،خود را ظاهر و عابد را محو می سازد و باطن را برای آن عابد مکشوف می سازد .
عابد به این کیفیت و به این واقعیت راه می یابد ،این برهان نیست ،این شهود و دید است که به عیان حقایق مورد رویت قرار میگیرد.
استاد محسن بینا
سراج الصعود لمعاریج الشهود
ورود به آخرین منزل از عرفان "فنا"
پس از طی منازل سلوکی سالک به آخرین منزل از عرفان و بندگی می رسد و شاهد وصل را در آغوش می کشد و فانی در ذات حق می شود .
فنا به معناى نابودى و نیستى است. نقطه مقابل بقا و ماندن است؛ مثلاً خداوند از مقوله بود و بقا است و سایر موجودات از مقوله نبود و فنا هستند.
فنا در اصطلاح؛ به معناى خود را ندیدن و نیافتن است. البته نه به معناى از خود بی گانگى، بلکه آدمى به دلیل حضور در ساحت قدسى پروردگار، خود را هیچ مى بیند و از هر چه غیر خدا است، دل تهى مىکند.
مقام فنا در عرفان:
مقام به منزل و مرتبهاى گویند که عارف پس از سالها رنج و تهذیب و مرارت بدان دست یافته است، بنابراین، زوال و تغییر چیزى که با صعوبت طى شده، عادتاً و غالباً به سهولت انجام نمىگیرد و ثابت و ماندنى است.
در مقام فنا، انسان خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات خود و جهان اطراف را در قبال حضرت حق هیچ مى پندارد و فقط به خدا نظر دارد. اولیاى الهی هر چه مشاهده مىکنند حق است؛ خواه با واسطه یا بى واسطه. این واسطه گاه، همان اسما و صفات الاهی است که براى ارباب سلوک و معرفت، حتى این حجابهاى نورى هم برطرف مىگردد: "الاهی هَب لى کمال الانقطاع إلیک... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...". آرى این نهایت درجه فنا است که بعد از آن، انسان محو کلى مىشود و اضمحلال تام رخ مىدهد. این جا است که با گوش حق مىشنود، با چشم حق مىبیند و به لسان حق نطق مىکند.
در عرفان دو اصطلاح وجود دارد:
1. مقام
2. حال.
"مقام"؛ یعنى به منزل و مرتبهاى گویند که عارف، پس از سالها رنج و تهذیب و مرارت با اختیار خود بدان دست یافته است. بنابراین، زوال یا تغییر آن عادتاً یا غالباً تحقق ناپذیر است. به عبارتى، رنج تدریجى و سلوک همواره عارف، در مسیر زهد و از خودگریزى، او را لایق مقام خاص کرده است و چون این مراحل و منازل با صعوبت طى شده، به سهولت از میان نخواهد رفت.
اما "حال" ، بر عکس مقام است. نوعى کیفیت و دگرگونى است که با طی مقامات بدون اختیار بر قلب عارف، حادث مىشود. همان گونه که ممکن است به صورت دفعى به وجود آید، به صورت دفعى نیز زایل مىشود. پس "حال"، کیفیت ثابتى نیست و دایم در تغییر و تحول است.
در مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هیچ نمىپندارد و فقط به خدا نظر مىاندوزد.
در این صورت، فنا، آن معناى لغوى را که نشانه نوعى نقص است، ندارد. بلکه از مراتب عالى کمال است. همین است که عرفا مىگویند: نتیجه فنا، بقا و پایندگى در محضر حق است. به تعبیر سعدى:
بلندى از آن یافت کو پست شد
در نیستى کوفت تا هست شد
به این فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مىگویند.
نحوه تحصیل مقام فنا
از آن جا که بین انسان و خدا، جز گناه و خودبینى چیزى حایل نیست، تعلق به غیر خدا حجاب محسوب مىشود و این حجابهاى ظلمانى مانع از رسیدن به موطن حق مىشود. حال اگر هیچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممکن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مىشود.
البته در این مسیر، مقامات و منزل گاه هاى فراوانى وجود دارد که از حوصله بحث خارج بوده و به دلیل اختصار از ذکر آنها خوددارى مىشود . اما مقصود از دیدار خدا که با عناوینى از قبیل، شهود، بقا و... از آن یاد مىشود، دیدن با چشم نیست؛ زیرا به تعبیر آیه شریفه: "لا تدرکه الابصار"،مراد راههاى فکرى هم نیست؛ زیرا راه فکرى را شهود و لقا و... نمىگویند؛ بلکه به فرموده قرآن کریم، دست شستن از هر چه غیر خدا است. انجام اعمال صالحه و شرک نورزیدن به حضرت احدیت است که اگر کسى بخواهد خدا را مشاهده کرده و به مقام فنا برسد؛ یعنى حق را بدون واسطه مشاهده
کند ،باید از خود و دیگران چشم بپوشد
با تمام توضیحات و تعبیراتى که در مقام فنا و لقاى خدا گفته شد، باید بدانیم: "اکتناه ذات" براى همیشه محال است؛ یعنى پى بردن به کنه ذات بارى تعالى جز براى حضرت احدیت براى احدى ممکن و میسور نیست و بحث فنا، منافات با این قضیه ندارد.
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشیدی رسیدیم و غبار آخر شد
عبودیت یعنی راه فنا در پیش گرفتن :
عبودیت این است که: انسان راه فنای خود را در پیش بگیرد. این راه اگر به آخر برسد، اگر انسان از خود برهد و نجات پیدا بکند و در آخر از او خبرى نماند. آن وقت عبودیت بکمال خود رسیده که انسان از خود بطور کلى خلاص شده و در آنجا به جوار حق با لقاء حق رسیده است.
تکرار می کنم عبودیت، راه فنا را در پیش گرفتن است، خود را فانى کردن، از خود گذشتن، از خودى خلاص شدن، خودى ها را نادیده گرفتن، هرچه دلم می خواهد عکسش را انجام دادن، هرچه «من» می خواهم با «من» به مقابله برخاستن، هرچه نفس می خواهد، نفس را کوبیدن است، غیر از این چیزى نیست.
امام صادق علیه السلام در مصباح الشریعه درباب جهاد و ریاضت ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﺪ;
خوشا بحال آن کسى که براى نیل به حق با نفسش و با هرچه دلش می خواهد مبارزه بکند، مجاهدت بکند، جهاد بکند با نفسش و خواسته های خودش. بعد مى فرماید: عجیب بیانى است! من گاهى فکر می کنم این جمله امام صادق علیهالسلام را بدهند به همه مؤمنین و بگویند با همین عقل و درک فعلى خودتان در این جمله دقت کنید: هر کس شکست بدهد جُند نفسش را، جند خواسته هایش را، این آدم به رضا الله به رضاى خدا نائل شده اﺳﺖ,
ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻣﺤﻤﺪﺷﺠﺎﻋﻲ ﺭﺣﻤﻪ اﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ
تهذيب نفس از دو راه عقل ومحبت :
اهل عرفان و سير و سلوك (براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس) به جاي پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مي كنند. مي گويند: كاملي را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال، هم بي خطرتر است و هم سريعتر. در مقام مقايسه، اين دو وسيله مانند وسايل دستي قديم و وسايل ماشيني مي باشند، تأثير نيروي محبت و ارادت در زايل كردن رذائل اخلاقي از دل، از قبيل تأثير مواد شيميايي بر روي فلزات است؛ مثلاً: يك كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين مي برد، نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزي از اين قبيل اما تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقى، مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند، چقدر رنج و زحمت دارد اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد، ممكن است با يك گردش همه آنها را جدا كند؛ نيروي ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع مي كند و دور مي ريزد. به عقيده اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كُمّلين همچون دستگاه خودكارى، خود به خود رذائل را جمع مي كند و بيرون مي ريزد. حالت مجذوبيت اگر به جا بيفتد از بهترين احوال است، و اين است كه تصفيه گر و نبوغ بخش است.
ﻛﺘﺎﺏ ﺗﻤﺜﻴﻼﺕ,اﺳﺘﺎﺩﻣﻂﻬﺮﻱ,ﺭﺣﻤﻪ اﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ
منشاء کم همتی در امر سلوک و راه حل آن :
1_: گاه منشأ بیهمتی یا کمهمتی آگاهی نداشتن یا غفلت از اهمیت کار است که در این صورت چارهاش مطالعه و تأمّل در مطالبی است که آگاهیبخش و غفلتزداست. مانند مطالعۀ روایات اخلاقی و عرفانی، مطالعۀ کتابهای مؤثّر (همانند کتاب لقاء الله مرحوم ملکی تبریزی كه در مقدمه راجع به این کتاب توضیحاتی دادهام) و خواندن و شنیدن حالات و مقامات اولیای الهی.
2_: گاه منشأ بیهمتی یا کمهمتی خودکمبینی است و راه حلّش تلقین به قوی و مصمم بودن خود به ضمیمۀ قرائت زندگینامۀ مردان بزرگ و عارفان عالیمقام است.
3_: گاه منشأ، تصور سخت بودن مسیر است و راه حلّ، تلاش برای بلند کردن همّت و تلاش برای زیاد شدن عشق است.
4_: گاه منشأ، تنبلی ارثی و ذاتی است که راه حلّ، همۀ امور یاد شده در بالا به ضمیمۀ مداومت بر اذکار مؤثر همچون یا قوی و یا مریدو یا ممد الهمم است. آری، خواستن توانستن است.
رساله سیر و سلوک
آیت الله علی رضایی تهرانی
عجله نکردن در سلوک :
در مسیر سیر و سلوک سالک باید از عجله کردن دوری کند . سالک در «مقام استقامت» می آموزد که در پیمودن این مسیرعجله کردن، کاری عبث و غیر رحمانی است. عجله سالک نه تنها او را سریع تر به مقصد نمی رساند بلکه ممکن است سبب شود تا نفس به صورت صحیح حظ و بهره خود را در منزلی که در آن قرار دارد ،نبرد و در ادامه مسیر از سیر و سلوک باز ماند. همچنین تزلزل داشتن و نیز این طرف و آن طرف زدن از جمله آفاتی است که سالک باید از آنها اجتناب نماید. قرآن کریم در اهمیت استقامت میفرماید: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» یعنی : در حقیقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند [و مىگویند:] «هان، بیم مدارید و غمگین مباشید، و به بهشتى كه وعده یافته بودید شاد باشید.
سالک باید بداند که ره صد ساله را صد ساله میشود پیمود و نه یک شبه! و استثنائات نباید ملاک توجه او قرار گیرد. استقامت در مسیر از امور بسیار مهمی است که باید نفس را نسبت به آن تمرین داد و روی آن کار کرد. در امالی شیخ طوسی(ره) آمده که امیرالمۆمنین در هنگام شهادت به امام حسن وصیت کردند که: «انهاک عن التسرع بالقول و الفعل.»البته همان گونه که روایات هم اشاره دارد، در کارهای خیر تعجیل خوب است لکن مراد ما در این بحث عجله کردن برای رسیدن به مراحل بعدی بدون انجام صحیح وظایف در مراحل قبل است. همچنین تعجیل برای دیدن آثار و برکات اعمال صالحه سبب میشود که سالک استقامت خود را از دست بدهد و راه را رها کند.
سید مهدی رفیع پور
عرفان اسلامی تبیان
تاکید آیتالله حقشناس بر مراقبه به جای ذکر :
بیانات مهم حضرت ایت الله جاودان شاگرد برجسته ایت الله حق شناس ره
هیچگاه دستور ذکر نمیدادند. بنده در خاطر ندارم که توصیه ذکر کرده باشند. آن چیزی که میفرمودند، و صد بار و هزار بار ما از ایشان شنیده بودیم مراقبه بود.
مراقب چشمت باش.
مراقب گوشت باش.
مراقب زبانت باش که آن را چگونه به کار میبری؛
و البته هیچگاه نشده بود که چیزی را خودشان عمل نکرده به دیگران توصیه کرده باشند. حالا برای بنده که از نظر ایمان و عمل ضعیف و کوچک هستم ممکن است یک وقت چیزی بگویم که خودم آن را انجام نمیدهم؛ اما ایشان رسم نداشت. ما از قدیمیها شنیده بودیم که ایشان فرمودهاند: من اگر بخواهم در یک جلسه برای مردم موعظهای بگویم، قبلاً بیست و چهار ساعت خودم به آن دستور عمل کردهام. حالا بیست و چهار ساعت که چه عرض کنم. شاید آن را به عنوان مثال گفتهاند.
آن اوایل که ما جوانتر بودیم، و کمی پاک بودیم، مثال ما با مواعظ ایشان مانند مثال هوا و انسان بود. نه مثال آب و انسان. چگونه اگر هوا نباشد انسان به خفگی دچار میشود، اینگونه بودیم. با این مواعظ زندگی میکردیم. اما چرا چنین بود؟ ایشان میفرمودند:«من چه بگویم برای شما که وقتی میخواهم برای شما صحبت بکنم تمام شراشر وجودی خودم را بررسی میکنم، مبادا غیر خدا در آن باشد. نبادا غیر خدا در این صحبتها باشد. نبادا اظهار معلومات باشد. نبادا یک الفاظی حساب نشده باشد. با این که تمام قلب از گذشته و آینده در تحت نظر بوده است.این را بدانید آقا!!»
سایت ایت اله حق شناس
ذکر و آداب آن :
-ذکر یعنی یاد کردن، مطلب یا موضوعی را به زبان آوردن، و به معنی: یاد، آوازه، ثناء، دعا، ورد است.
صلوات: ذکر زکات دارد و زکات ذکر 5-4 صلوات قبل و بعد آن است.
- ذکرها یا توسلی اند یا ریاضتی: در همه اربعینات ذکرهای توسلی و تقدیمی را داریم. اگر اعداد تغییر کند یا کم و زیاد شود، ذکر توسلی به هم نمیخورد، ولی توّسل باید دائمی باشد.
- ذکرهای ریاضتی شرایط خاص خودش را دارد که نباید تغییر کند. از شرایط و آداب ذکر:
1) اجازه: در ذکر اجازة ولی خدا و صاحب نفس لازم است.
2) عدد ذکر: چرا عدد ذکر باید معین باشد؟ مثالش این است که می گویند گنجی در 70 متری زمین است. اگر ما فاصله 69 متری و یا 71 متری را حفر کنیم به گنج نمی رسیم.
ذکر باید به اندازه گفته شود. از پیش خود نباید ذکر گفت. چون اگر ظرف و مظروف با هم تطابق نداشته باشد، عوارض دارد.
3) زمان: برای بعضی ذکرها زمان خاص معیّن میشود که رعایت آن ضروری است. مثلاً در 40 ارواح یا ذکر سبّوح قدّوس یا آیه نور و 24 دقیقه صبح و شبها. وقت مناسب 24 دقیقه صبح بعد از نماز صبح و بین الطلوعین است اما 24 دقیقه شب تا اذان صبح میباشد.
4) مکان: در مورد بعضی ذکرها مکان باید ثابت باشد مثل 40 ارواح. اما اتاق ذکر خلوت و بدون نقش و نگار و مجسمه (عکس و عروسک) باشد. که برای تمرکز فکر و حضور قلب و عدم اشتغال مؤثر است.
و اینکه رو به قبله و مربع بنشیند. موقع ذکر گفتن اگر یک جا خود را حبس کنیم، باعث قوی شدن اراده میشود.
5) دائم الوضو بودن: زیرا ذکر گفتن مقاتله است با دشمن و طهارت سلاح مقاتله است. و بدون سلاح، مقاتله مشکل است. وضو اسلحه مؤمن است.
6) بوی خوش: اگر عطر مصرف کند یا عود یا اسفند استعمال کند بهتر است.
7) لباس: لباس باید مطهر و پاک باشد و رنگ لباس مهم نیست مگر برای بعضی ذکرها که از طرف صاحب نفس معیّن میشود. نوع و پوشش هم در حدّ معمول و مناسب باشد.
9) ذکر با طرب: ذکر را باید با طرب گفت نه با کسالت. اگر در حین گفتن ذکر، وقتی نفس خسته شود، انسان دیگر ذکر را با طرب و شادابی نمیگوید. اگر در حین گفتن ذکر، احساس کسالت کردید باید تجدید وضو کنید.
10) تروک: از استاد ( آیت الله کشمیری) سوال شد: تروک مانند ترک حیوانی یا عزلت از خلق در مجاهدة نفسانی تأثیر دارد؟ جواب: همة اذکار، تروک در اکمال آن دخیل است.
11) حضور در ذکر: تند یا کند گفتن ذکر مهم نیست. باید دید فکر کجاست.
ذکرهایی که بی توجه گفته میشود و لقلقه زبان است به طبع آثارش کم است.
موانع حضور قلب: موانع بیرونی، موانع درونی.
موانع: باید هر چیز که در خاطرش می آید از خوب و بد را دفع کند. ذکر موثر به حال ذاکر است که ذکر بر دوام باشد و بیشتر اوقات با حضور قلب باشد و اگر نه ذکر بی حضور و بی دوام و بی فایده است.
در ذکر گفتن جنسیّت فرقی ندارد که طرف زن باشد یا مرد. چه بسا زنها در بعضی موارد موانعشان از مردها کمتر باشد و پیشرفت بیشتری کنند. در ذکر گفتن زبان تابع قلب است تا قلب اراده نکند زبان نمیتواند ذکر بگوید اصل درون قلب است و اعضاء مجری و واسطه اند.
12) مداومت در ذکر: ذکر خدا بسیار کردن کلید همة کمالات است. زیرا کمالات از سوی خداست و جز با نزدیکی به خدا حاصل نگردد و قرب نیز با محبّت و محبّت با مداومت بر ذکر حاصل آید. پیامبر (ص) فرمود: «هرکس چیزی را دوست بدارد، فراوان یاد آن کند. و ذکر بسیار موجب محبّت خدا گردد.»
13) مراقبه: با مراقبه اثر اذکار زودتر ظاهر میشود. ذکر با مراقبه وسوسه های شیطانی را که از خارج قلب است از بین میبرد. افرادی که بی مراقبه ذکر بودند نوعاً به جایی نرسیدند و ترقیّات معنوی کاملی نداشتند.
دلهای اهل صفا چون آینه تمیز است که چیزی جلوی آن نگذرد جز آنکه در آن منعکس شود. بسا که صفای دلها را چند چیز دگرگون سازد: یک نوشیدن، یک خوردن، یک خوابیدن، یک نظر، یک شنیدن، یک رفتن، گفتن یک کلمه، خواهش عوض پاداش، دیدن منّت، دیدن خود صفا، دیدن ترک دیدن.
اگر سالک مراقبه شکم را رعایت کند حال مناجات و ذکر و عبادت به او دست میدهد.
14) هدف ذکر: ما همیشه از اسم به مسمّی پی میبریم. خود اسم یا خود ذکر هدف نیست؛ هدف مذکور است.
باطن ذکر غیر معنی ذکر است. چه آنکه معنی ذکر مدلول عبارت است. عبارت از حروف ملفوظی (کلام) است باطن ذکر، حقیقت ذکر است. از لفظ به صاحب این صفت که خداوند است میرسیم.
مجموعه الفبای سلوک
استاد سید علی اکبر صداقت
اگر شبی را در جشن و سروری با دوستان و آشنایان تا نیمه بگذرانی و به غفلت سرآری ، نفس از استراحت و خواب با تو دم نزند و حتی وعده دهد که شبی خوش و سروری شادمانه در پیش است ولی اگر اراده کردی که ساعتی از شب را در یاد خدا بنشینی و از بستر به در آیی، نفس زبان بگشاید و از درون وسوسه سرآرد که : بنده خدا تو را استراحت لازم است؛ چون تو روز را در کسب معاش و شب را در طلب آخرت بسر بری پس ای بدبخت کی استراحت کنی؛ فردا مریض می شوی بر خود ستم مکن.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
سلوک ،فرا رفتن از ذهن و بدن :
راه سعادت، راه شادماني همیشگی، هويت نگرفتن از تركيب بدن و ذهن است.
انسان سالک بايد پيوسته به خود يادآوري كند که : « من بدن نيستم »، « من ذهن نيستم »، «من تماشاگرم، من شاهدم »، تا اين حالت آرام آرام چنان طبيعي شود كه ديگر لازم نباشد آنرا به ياد خودآورد. تا همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد
حتي وقتي همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد. حتي وقتي خواب باشد بداند «من بدن نيستم، من ذهن نيستم، من شاهدم. » و وقتي رويا مي بيند بداند «من شاهد رويا هستم. »
آنگاه كه شاهد بودن تا به آن حد ژرف شود، سالک در آستانه يك دگرگوني عظيم قرار مي گيرد. آنگاه لحظه به لحظه تمام محدوديتها و حد و مرزها ناپديد مي شوند و ناگهان بي حد و مرز، نامحدود و بيكران مي شود.
اخلاص شرط رسیدن به حضور :
راسخون فی العلم کسانی هستند که به حضورشان توجه میکنند و از مفهوم میگذرند و میتوانند خودشان را تخلیه کنند. حضور، انزوا و نشستن صوفیانه و خانقاهی نیست، بلکه توجه به خود است. به عبارت دیگر، انسان خودش را بیابد که اصل منم.
فیض کاشانی با حدیثی برخورد کرد که میگفت؛ مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحًا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ ، وَأَجْرَى يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ، چهل روز نشست و ریاضت کشید و روز چهلم دید خبری نیست. چهل روز دیگر نشست و دید حکمت جاری نشد. سپس فهمید سند و معنی حدیث درست است. حدیث میگوید؛ من اخلص لله، اما او چهل روز نشست تا حکمت بر زبانش جاری شود. چله نشستن او برای خداوند نبود بلکه برای جریان حکمت بود.
غلامحسین ابراهیمی دینانی
فکر حصولی و معرفت شهودی :
فکر و علم حصولی نمی توانند «وجود» را معرفی نمایند،
زیرا فکر ترتیب اموری است برای رسیدن به امر دیگر.
پس فکر مربوط به عالم کثرت و غیریت است، و راهی در باب توحید و نفی کثرت ندارد.
اما « علم شهودی» و « معرفت حضوری» است که وحدت آفرین بوده به خلاف علم حصولی که کثرت آفرین است و ملاکش غیریت می باشد.
در علم حضوری ملاک "هو "هویت و نفی غیریت است و همه تعینات را از بین میبرد.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم إنا إلیه راجعون.
منبع :
امام خمینی (ره) تعلیقات بر فصوص الحکم
فکر حصولی و معرفت شهودی :
فکر و علم حصولی نمی توانند «وجود» را معرفی نمایند،
زیرا فکر ترتیب اموری است برای رسیدن به امر دیگر.
محاسبه:
کتاب وجودی چهل سالت را مطالعه کن .
قبل از سن چهل سالگی خودتان را در مسیر انسانی نگه داشته باشید .تا اینکه سن چهل سالگی به لطف خدا فرا برسد .
طبیعت نظام عالم در سن چهل آن است ٬سرنوشت چهل ساله شخص زمینه های جرقه های ملکوتیه را در جان او بوجود می آورد.
آنان که از سن چهل بالا رفتند ٬عصای احتیاط در دست بگیرند با اعصای احتیاط ٬بشوند ٬لب به سخن بگشایند ٬معاشرت کنند...
یکی از بهترین لطایف سن چهل سال به بالا مطرح است؛اهل سکوت بشوند . چهل سال تجربه حرف زدن را دارید چهل سال تجربه زندگی گوناگون در اجتماع برای خودتان بعنوان سرمایه کسب انسانی دارید .مواظب باشید از این سرمایه چهل سال بعد از چهل سال استفاده کنید.
بر گردید زندگی نامه چهل ساله را ورق بزنید .کتاب زندگی چهل ساله عمرتان را مطالعه کنید .سکوت بر لب بزنید. مقداری از شب را به خلوت بنشینید و در هنگام سکوت و تاریکی شب در مقام خلوت و بزم قدس نهانخانه جانتان کتاب خودتان را مطالعه کنید قبل از آنکه این کتاب را در یوم تبلی سرائر به جلو چشمت بگشایند که آنجا با شرمندگی بخوانید . این کتاب چهل سالت را ورق بزن صفحه به صفحه این کتابت را مطالعه کن . خاطرات و نوشته های چهل سال عمرت را بخوان ،تو دیگر کتاب از بیرون مخواه . عاقل باش از یک سوراخ دنیا چندین بار دست را گذاشتی که مار دنیا گزید دوباره دست را به طرف این دنیا دراز نکن . آرزوهای طولانی دنیا را از خودت دور کن .که به تعبیر شریف روایات فرزندان آدم به محض اینکه پیر می شوند دو صفت در آنها جوان می شود ؛یکی حرص و دیگری آرزوهای دراز .چهل سال عالم به تو خدمت کرد بیش از این توقع از عالم نداشته باش .حرص را کنار بگذار .حرص یعنی توقع بی جا از عالم .عالم چهل سال تقدیم کرد بدون منت .نان و آب را بدون هیچ منتی تقدیمت کرد .منتهی روزی در زحمت و گرفتاری اخذ نان و آب افتاده ی خودتان به همدیگر ظلم کردید نه طبیعت و نظام هستی .حرص را از خودت دور کن.
پس اولین کاری که در سن چهل سالگی می فرماید ؛کتاب وجودی چهل سال خاطراتت را مطالعه کن با دقت ببین چه اندوخته ای و چه نگاشته ی برای دفتر حق که دل نازنین توست ببین چه کلماتی را نوشته ای آیا کلماتش درست بود یا نادرست . مرحله دوم حرص را از خودت دور کن . مرحله سوم آرزوهای طولانی را از خود دفع کن و مرحله آخر دل نازنین شکسته را تقویت کن . که پیر دل شکسته دارد .
انسان و قرآن
استاد صمدی آملی حفظه الله تعالی
برای بیداری شب چه کنیم؟
مقدّمات لازم براى بيدارى شب :
مكرّرا خدمت حضرت علامه طهرانی عرض مىكردند: گاهى بيدار مىشويم ولى همّت برخاستن نداريم، برايمان دعا كنيد تا توفيق نماز شب پيدا كنيم.
مىفرمودند: توفيق يعنى مهيّاشدن أسباب و مقدّمات امور و براى نماز شب خود سالك بايد همّت كند و أسباب و مقدّمات بيدارى خود را فراهم نمايد. و إلّا اگر به دعا باشد اين توفيق نيز خود دعا مىخواهد و هَلُمَّ جرّا و تسلسل لازم مىآيد.
توضيح اينكه: عمده مقدّماتى كه سالك بايد تحصيل كند از اين قرار است:
أوّل: مراقبه در طول روز و پرهيز از گناه؛ چه اينكه گناه، سالك را از خلوت و بهرهمندشدن از نفحات سحر محروم ميكند. مردى به خدمت أميرالمؤمنين عليهالسّلام رسيد و عرض كرد: از نماز شب محروم شدهام! حضرت فرمودند: «تو مردى هستى كه گناهانت تو را دربند كشيده است!»
و دوّم: رعايت مقدار طعام در شب؛ زيرا پرخورى و غذاى سنگين و چرب مانع از بيدارى سحر مىشود.
و سوّم: سالك طبق سيره رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم أوّل شب بخوابد و نيز با استراحت كافى و خواب قيلوله براى بيدارى در شب مهيّا گردد. روشناست سالكى كه تا نزديكىهاى نيمهشب بيدار است، سحر يا بيدار نمىشود و يا اگر بيدار شود، با بدن خسته و ملالخاطر كارى از پيش نمىبرد.
نورمجرد جلد اول
مراحل ابتدایی سیر و سلوک از نظر بوعلی :
جناب شیخ الرئیس در اشارات می فرماید : عارف باید چهار مرحله را در ابتدا و شروع به سیر و سلوک عرفانی طی کند:
۱ – ابتدا باید از آنچه او را از خدای سبحان به خود مشغول میکند جدا شده و آنها را قطع کند .
۲ – سپس در برطرف کردن آثار آنها هم- از وجود و جان و دل و فکر و عملش- سعی کرده و بهطور کامل از آنها نیز پاک گردد .
۳ – در مرحله ی سوم از هر چیزی که برای خود زینت به حساب میآید پرهیز کرده و آن را ترک کند، یعنی از زینتهای مجازی دوری کند .
۴ – بالاخره در مرحله چهارم کلیه لذتهای مادی و معنوی را که به خودش برمیگردد رها کرده و فقط لذت ذکر حق را دنبال کرده و با آن مأنوس و به آن باقی ماند.(اشارات ج ۳، ص ۳۸۱
ابعاد سلوک عقلاني و عرفاني:
سلوک و خودسازي به طور کلي در حوزه هاي زير بايد پي گيري شود.
1- توبه و انجام واجبات و ترک محرمات
2- اصلاح اخلاق و صفات و تزکيه نفس از صفات رذيله و عادت هاي بد
3- کسب رزق حلال و تامين معيشت و سامان دادن زندگي خانوادگي و ازدواج.
4- برنامه مطالعاتي جهت تقويت شناخت و آگاهي در تمامي زمينه هاي ديني.
5- انجام مستحبات و ترک مکروهات و برنامه ريزي براي بندگي محض خداوند و فناي اراده در اراده خداوند.
خودسازي و سلوک عقلاني و عرفاني:
سلوك الي الله دو مرحله دارد. سلوك عقلاني و سلوك عرفاني. وظيفه ابتدايي انسان سلوك عقلاني است و سلوک عرفاني بعد از آن است. براي سلوک عقلي نياز به استاد خاص نيست، پس بايد با مطالعه, تفکر، تحصيل علم و استفاده از علما و اساتيدي که در حوزه علوم ديني نقلي وعقلي تبحر دارند ،انسان به مرحله اي برسد که براي تمام انديشه و باورها و اخلاق و اعمالش حجت داشته باشد.
بعد براي سير و سلوک عرفاني خود خداي متعال وعده داده است که نياز به استاد راهنما را تامين نمايد، ان جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا- بنابراين بايد ابتدا به سلوک عقلي و انجام وظايف واجب و ترک حرام و اصلاح اخلاق و عقايد کوشيد و بعد وارد راه عرفان و عشق شد.
آنچه گفته شد قانون کلي سلوک بود.
کار اساسي که سالک بايد براي انجام آن اهتمام فراوان داشته باشد تقويت عقلانيت و بالا بردن اطلاعات ديني است. او ابتدا در مرحله سلوک عقلاني قرار گرفته و بايد تمام همت خود را مصروف آن نمايد و سعي کند در زمينه هاي عقايد و اخلاق و احکام عملي سطح مطالعات خود را بالا ببريد و تا مي تواند اعمال خود را عالمانه و آگاهانه نمايد.
این برنامه تا چند سال مطالعه و تحقيق و آشنا شدن با دليل و منطق عقايد و اخلاق و احکام اسلامي است و توصيه مي شود تنها در صورتي وارد سلوک عرفاني و انجام مستحبات گردد که سلوک عقلاني وی به کمال خود رسيده باشد.
براي سلوک عقلاني لازم است سري به کتاب خانه يا کتاب فروشي ها بزند و کتاب هايي را در بخش عقايد اسلامي و شيعي و تاريخ اسلام و شيعه و اخلاق اسلامي که با سن و سطح تحصيلي مناسب باشد پيدا و مطالعه نمايد. در اين زمينه مي تواند به روحانيون يا عالماني که مي شناسد مراجعه و مشورت بگيرد. در مورد احکام هم بايد مرجع انتخاب کند و اعمالي که انجام مي دهيد مستند به قول و فتواي مرجع ديني باشد.
دو نکته: سلوک عقلاني هم شامل سلوک نظري مي شود هم سلوک عملي . يعني عمل کردن به حجت شرعي هم جزء سلوک عقلاني است لذا اين مرحله صرفا شامل يادگيري و تفکر و تحقيق نمي شود و شامل عمل هم مي گردد. عقل نظري و عقل عملي هر دو در اين نوع سلوک دخيل هستند.
دوم اينکه اين مرحله از سلوک بسيار مهم است و در حقيقت گردنه راه خدا است و سخت هم هست بنابراين هر چند سال هم طول بکشد مهم نيست مهم اين است که انسان به حد نصابي از عقلانيت برسد و مطمئن شود که تمام انديشه و اخلاق و عمل او مستند به حجت شرعي و عقلاني است.
نتيجه سلوک عقلاني قوت عقلانيت در انسان است که باعث مي شود هواي نفس او کاملا تعديل شده و تحت حکومت عقل قرار گيرد. تسلط عقل بر نفس و قواي نفساني و تعديل آن زمينه و عامل اصلي موفقيت انسان سالک در سلوک عرفاني خواهد بود. گفتني است که در سلوک عرفاني انسان بايد به فناي في الله برسد و از خودش بگذرد, کسي که اسير نفس اماره و هواي نفس است هرگز نمی تواند به توحید و فانی
در خداوند شود.
سلوک عرفاني سن خاصي ندارد. در صورتي که انسان به حد نصابي از عقلانيت که همان قرب فرايض است برسد کم کم وارد سلوک عرفاني که همان قرب نوافل است، مي شود و فرصت خود را بيشتر صرف مستحبات و رياضات و ارتباط عاشقانه با خدا خواهد کرد و فناي عملي در خدا را تمرين خواهد نمود.
اگر به صورت قوي وارد سلوک عقلاني و مطالعه و تحقيق درباره دين و عقايد و آثار ديني شود، فرصت نفوذ شيطان در وی کم مي شود و قادر خواهد بود بر ذهن و فکر خود نيز کنترل داشته باشد و فکر وی متوجه عوالم زيباي عقلاني مي شود و از نفسانيت انصراف خواهد يافت.
علت اصلي اين که توصيه مي کنيم اول سلوک عقلاني خود را کامل کنيد، بعد به وادي عشق و عرفان وارد شويد، اين است که انسان سه بعد دارد. بعد طبيعت، بعد عقل و بعد دل. مشکل اکثر مردم ا ين است که مي خواهند با جهش از عالم طبيعت و نفسانيت ناگهان وارد وادي دل و عشق و عرفان بشوند و لذا موفق نيستند. اين مانند اين است که کسي بخواهد از پله اول ناگهان به پله آخر نردبان صعود کند.
راه صحيح آن است که انسان با تلاش در وادي عقلانيت و استدلالي کردن تمام ابعاد زندگي خود کم کم از وادي نفس و طبيعت فاصله بگيرد و بعد وارد وادي عشق و عرفان شود. کارکرد عقلانيت همين است که انسان را از دنيا خارج مي کند و او را آماده ورود به عالم دل و عرفان مي نمايد.