داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نحویه زیارت

حضرت آیت اللّه بهجت در ملاقات حضورى جمعى از ارادتمندان در آستان قدس رضوى علیه السّلام با ایشان ، بیاناتى را پیرامون زیارت امام رضاعلیه السّلام و کرامات آن حضرت ایراد فرمودند. این رهنمودها توسّط حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا سید محمد صدرالا دبایى ، نماینده مؤ سسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى در استان قم در اختیار نگارنده قرار گرفت ، و با تصحیح یکى از نزدیکان آیت الله بهجت به خدمت خوانندگان عرضه مى گردد:

((زیارت شما قلبى باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامى که از حضرت رضاعلیه السّلام اذن دخول مى طلبید و مى گویید:((أَأَدْخُلُ یا حُجَّهَ اللّهِ))

– اى حجّت خدا، آیا وارد شوم ؟

به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحوّلى در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه ؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السّلام ه شما اجازه داده است . اذن دخول حضرت سید الشهداءعلیه السّلام رویه است ، اگر اشک آمد امام حسین علیه السّلام اذن دخول داده اند و وارد شوید.

اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییرى در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست ، بهتر است به کار مستحبّى دیگرى بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.

زیارت امام رضاعلیه السّلام از زیارت امام حسین علیه السّلام بالاتر است ، چرا که بسیارى از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السّلام مى روند. ولى فقط شیعیانِ اثنى عشرى به زیارت حضرت رضاعلیه السّلام ى آیند.

برگی از دفتر افتاب//رضا باقی زاده

تذکری که حضرت امام ولی عصر علیه السلام به مرحوم حضرت آیت الله العظمی مرعشی دادند

مرحوم حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی_رضوان الله علیه_ فرمودند:

تاجری مرحوم حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی_رضوان الله تعالی علیه_ را به مهمانی دعوت کرد.ایشان بعد از مهمانی،شب ،در خواب حضرت مهدی علیه السلام را دیدند که فرمودند: دستت را سر هر سفره ای دراز مکن.

وقتی ایشان تحقیق کردند فهمیدند مال صغیر در اموال تاجر بوده است و از آن به بعد بیشتر از قبل،دقت می کردند و به هر مهمانی نمی رفتند...

منبع:آداب الطلاب ص 134
نویسنده:استاد برخوردار فرید

جهان به رنگ بنفش(مکاشفه ای عجیب از آقاجان حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله)

حضرت آقاجان علامه عارف حکیم حضرت استاد حسن زاده آملی_اطال الله عمره الشریف_ می فرمایند:

در صبح روز دوشنبه نهم ذی الحجه 1387 هجری قمری ،روز عرفه به امتثال دستوری که از استادم علامه طباطبایی_رضوان الله علیه_

صاحب تفسیر المیزان روحی فداه اشتغال داشتم و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم،واقعه ای به من روی آورد که صدای شدیدتر از

رعدهای قوی سهمگین به گوشم خورد،فهمیدم که حالتی به من دست داد،بحمدلله هیچ ترس و هراسی به من روی نیاورد ولی همه

بدنم مثل کسی که سرمای سخت بر او مستولی شده می لرزید،جهان را روشن و به رنگ بنفش می دیدم،در این حال سوره مبارکه

انبیاء را به من نمودند و به روی من گشودند و من آن را تلاوت کردم،پس از برهه ای از زمان،از آن حال بازآمدم و از کثرت وجد و سرور و ذوق

بسیار گریستم و تا چندین روز بی تابی شگفتی داشتم...

منبع:جمع های پراکنده ص98

سفارش نماز اول وقت

آیة ا... بهاءالدینی (1287 - 1376 ه .ش) که خود در دریای بیکران کوثر علوم و معارف اهل بیت - علیهم السلام - جان و نفس خویش را به زینت کمالات و اخلاق حسنه آراسته اند، در سفارش سلوکی به سالکان راه خدا همیشه تاکید داشتند که: «بنده خدا باشید، خالص شوید، به خدا تقرّب جویید».
☄به نماز اول وقت اهمیت زیادی می دادند و همواره افراد را به ادای آن تشویق می کردند و می فرمودند:
«اگر می خواهید برکاتی نصیبتان شود نماز اول وقت شما ترک نشود».
** زندگی نامه آیة ا.. بهاءالدینی، ص 61 و 53.***

@};-@};-@};-
@};-@};-
گل
شکل برزخى

حکایت بسیار خواندنی آخوند کاشى

((جناب حاج آقاى ناجى )) در اصفهان فرمودند:
یک روز صبح زود خادم آخوندبه حمام مى رود و مى بیند آخوند در حمام قدیم توى خزینه است ، جلو مى رود و سلام مى کند.
آخوند مى گوید: سلام و زهر مار فلان فلان شده . کى گفته تو اینجا بیایى و شروع به ناسزا گفتن میکند.
خادم تعجب مى کند و مبهوت مى ماند. صبح اول صبحى ما مگر چکار کرده بودیم که باما اوقات تلخى کرد و ناسزا گفت .

خلاصه دل چرکین مى شود ولى چیزى نمى گوید. تا اینکه چند روز از این ماجرا میگذرد و مرحوم آخوند قلیان مى کشید، سر قلیان را براى مرحوم آخوند چاق مى کند و میآید خدمت آخوند و مى گوید: آقا چند روز پیش ‍ صبح آمدم حمام ، آخر چه قصورى از ما سرزده بود که على الطلوع اینهمه چیز به ما بار کردید؟

مرحوم آخوند مى گوید: خوب شد گفتى . من مى خواستم از تو معذرت خواهى کنم .
آقا چه معذرت خواهى اینهه به ما چیز بارکردى ، بعد معذرت خواهى میکنى ؟
آخوند مى گوید: من صبح داشتم مدرسه مى رفتم توى خیابان وکوچه یک سرى حیواناتى رادیدم که درب مغازه هارابازمى کنند و بعضى حیوانات طرف من مى آمدند، از بس ترسیده بودم دویدم توى حمام که تو آمدى ، مى دانستم تو آدم خوبى هستى ،

گفتم بگذار یک مقدار ناسزا بگویم که حجاب شود، من مردم رابه شکل حیوانات گوناگون نبینم . و از حمام مى خواهم به مدرسه بروم دیگر نترسم . چون خیلى ترسیده بودم و خُب حجاب رفع شد، خلاصه ما را ببخش .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

#آخوند_کاشی

گل
@};-@};-
@};-@};-@};-

[h=1]داستان هایی از توسل علما[/h]
آیه الله بروجردی (ره) ایشان فرموده بودند: «دورانی كه در بروجرد بودم، وقتی، چشمانم كم نور شده بود و به شدّت درد می‎كرد، تا اینكه روز عاشورا هنگامی كه دسته‎های عزاداری در شهر به راه افتاده بود مقداری گل از روی سرِ یكی از بچه‎های عزادار دسته ـ كه به علامت عزا بر سر خود مالیده بود ـ برداشتم و به چشمان خود كشیدم و در نتیجه فوراً چشمانم نور خود را باز یافت و دردش تمام شد.»

توسل یک اصل مسلم، انکار ناپذیر و پذیرفته شده قرآنی است که ریشه در سیره انبیاء گذشته و کلام وحی دارد که توسل جوینده در برهه های خاص از زندگی بر اساس تکریم و تعظیم و نه از روی تعبد و پرستش، از اولیای الهی را واسطه ای نزد خداوند قرار می دهد تا گره ها و مشکلات وی توسط خداوند باری تعالی گشوده شود و مشکلات با توکل و توسل بر خداوند مرتفع گردد. علمای شیعه نیز برای رواشدن حاجات نیز از این قاعده استثنا نبوده اند که در زیر به آن پرداخته می شود.

[h=2]شفای نور چشم[/h] آیه الله بروجردی (ره) ایشان فرموده بودند: «دورانی كه در بروجرد بودم، وقتی، چشمانم كم نور شده بود و به شدّت درد می‎كرد، تا اینكه روز عاشورا هنگامی كه دسته‎های عزاداری در شهر به راه افتاده بود مقداری گل از روی سرِ یكی از بچه‎های عزادار دسته ـ كه به علامت عزا بر سر خود مالیده بود ـ برداشتم و به چشمان خود كشیدم و در نتیجه فوراً چشمانم نور خود را باز یافت و دردش تمام شد.»(١)

مرحوم محدث قمی(ره) می‎نویسد : « این حقیر نیز، هرگاه به سبب نوشتن زیاد، چشمم ضعف پیدا می‎كند تبركّ می‎جویم به تراب مراقد ائمه (علیهم السلام) و مسّ كتابت احادیث و اخبار و بحمدالله چشمم در نهایت روشنی است.»(٢)

[h=2]تهیه جهیزیه دختر[/h] حضرت آیت الله مرعشی نجفی (ره) ارادت ویژه‎ای به خاندان پیامبر(ص )و همینطور زیارت حضرت معصومه (س) داشتند، برای تهیه جهزیه دخترشان، دست تنگ بوده ‎اند. برای رفع گرفتاری متوسّل به حضرت معصومه(س) می‎شوند و چیزی نمی‎گذرد كه حاجت ایشان بر‎آورده شده و جهزیه دخترشان فراهم می‎گردد.(٣)

آیه الله حاج سید مرتضی كشمیری(ره) نقل می کنند عارف كامل آیه الله قاضی(ره) فرموده‎اند: روزی در محضر آقا حاج سید مرتضی كشمیری برای زیارت مرقد حضرت ابا ‎عبدالله الحسین(علیه السلام) از نجف اشرف به كربلای معلی آمدیم و ابتدا در حجره‎ای كه در مدرسه بازار بین الحرمین بود وارد شدیم. چون به در حجره رسیدیم دیدم قفل است. مرحوم كشمیری نگاهی به من كرد و گفت: آقای قاضی می‎گویند هر كس نام مادر حضرت موسی را به قفل بسته ببرد باز می ‎‎‎‎‎شود. مادر من فاطمه زهرا (س) از مادر حضرت موسی كمتر نیست و دست به قفل برده و گفتند: یا فاطمه و قفل باز شد و ما وارد حجره شدیم.(٤)

آیه الله العظمی بهاءالدینی (ره) عشق و علاقه فراوان به رسول الله(ص) و شور و شوق بسیار به اهل بیت (ع) از اون كودكی در وجود ایشان بود. لذا از بچگی در حرم حضرت معصومه(س) خدمت می‎كردند و برای زوار آب می‎آوردند. ایشان جریان یكی از توسلات خویش به محضر حضرت رضا(علیه السلام) را اینگونه می‎گویند: «در اولین سفری كه به مشهد مشرّف شدم، بیماری سختی داشتم، رو به سوی آن امام رئوف نموده عرض كردم : یابن رسول الله! ما با آنچه تا حال در مورد شما شنیدیم كاری نداریم تا خود مشاهده نكنیم كاری درست نمی‎شود. می‎خواهم مشاهده كنم كه شما مریض را شفا می‎دهید،» كلام ایشان تمام می‎شود. دقایقی بعد نسیم سلامتی از آستان لطف رضوی (ع ) به سوی ایشان می وزد و حال ایشان خوب می‎شود.

آیه الله العظمی گلپایگانی (ره) موقعی به بیماری سختی مبتلا می‎شوند كه تشخیص پزشكان در ایران سرطان اثنی عشر و یا لوزالمعده است و ایشان را برای عمل جراحی به انگلستان می‎برند . در همان شب اوّل كه ایشان در بیمارستان بستری می‎گردند، چنانچه روش ایشان در مشكلات سخت توسّل به معصومین(علیهم السلام) بوده، متوسّل به محضر ولی عصر(عج)‌ می‎شوند صبح وقتی پزشك ایرانی همراه ایشان به سراغ معظم له می‎آید، می فرمایند: به پزشكان بگوئید: فعلا دست نگه دارند و معاینه مجدّد بشود. وقتی علّت را جویا می شوند می فرماید:« آقا امام عصر(عج) فرمودند كه من شفا پیدا كرده ام» و آزمایشات مجدّد نشان می‎دهد اثری از سرطان در وجود ایشان نیست.(٦)

آیه الله میرزا شیخ محمّد جواد انصاری همدانی(ره) توصیه زیاد به توسّل به ساحت مقدّس معصومین(علیهم السلام) در زیر آسمان داشتند و خود از این راه به مقاصد بزرگی رسیده بودند. ایشان در نامه‎ها و دستورالعملهائی كه به دوستان و طالبان معرفت داشتند، توسّل به ساحت مقدّس اباعبدالله الحسین(علیه السلام) را برای رسیدن به مقامات روحانی توصیه می‎نمودند.(٧)

و اولیاء‌خدا اینگونه خاضعانه، به محضر معصومین(علیهم السلام) متوسّل می‎شدند و بركات و توفیقات بسیاری را از این طریق كسب می‎نمودند. عشق وارادت آنها به این انوار پاك موجب عنایت آن بزرگواران به ایشان بوده و آنها را در طی مدارج معنوی و علمی رهمنون شده است.


[/HR] پی نوشت ها:
1. سیمای فرزانگان ص 186.
2. همان/ ص 185.
3. تجلّی عشق و عرفان / ص 78
4. مهر تابان/ ص 221
5. حاج آقای رضا بهاء الدینی، آیت بصیرت ـ ص 86 ـ سید حسن شفیعی ـ چاپ قدس قم/ اول/ 1379
6. تجلی عشق و عرفان/ ص 98
7.در كوی بی نشان‎ها/ ص 30 «زندگینامه‌آیه الله انصاری همدانی»/ مصطفی كرمی‎نژاد/ انتشارات نهاوندی / چاپ چهارم /1379.
منبع:
سیمای فرزانگان
تجلی عشق و عرفان

آقا سید علی قاضی و وادی السلام

محمد تقى آملى (ره ) که یکى از نخستین شاگردان آن آیت الهى بودند، چنین نقل شده است مـن مـدتـهـا مـى دیـدم که مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود مى گـفـتـم : انـسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شـاد کـنـد؛ کـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت کـه بـایـد بـه آنـهـا پـرداخـت .

ایـن اشـکـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نکردم ؛ حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم ؛ ولیکن در مصلحت بودن این سـفـر تـردیـد داشـتـم .

ایـن نـیـت هـم در ذهـن مـن بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خـواستم بخوابم . در آن اتاقى که بودم ، در تاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتابهاى عـلمـى و دیـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى کتابها کشیده مى شد. با خود گفتم بـرخـیـزم و جـاى خـواب را تـغـیـیـر دهـم یـا نـه ؟

لازم نـیـسـت ؛ چـون کـتـابـهـا درسـت مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته و این ، هتک احترام کتاب نیست . در این تردید و گـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم . صبح که به مـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام !

صلاح نیست شـمـا بـه ایـران بـرویـد و پـا دراز کردن به سوى کتابها هم هتک احترام است . بى اخـتـیـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادى السلام فهمیده ام

دریای عرفان//هادی های هاشمیان

#اقا_سید_علی_قاضی

ذوالنون مصري

ذوالنون مصري که از عرفاي بزرگ است گفت: روزي به کنار رودي رسيدم، قصري ديدم در نزديکي آب. از آب طهارتي کردم چون فارغ شدم چشمم بر بام قصر افتاد که دختري بسيار زيبا بر آن ايستاده بود. خواستم او را بشناسم گفتم اي دختر تو که هستي؟

گفت اي ذوالنون چون از دور تو را ديدم فکر کردم ديوانه‌اي، چون طهارت کردي و به نزديک آمدي فکر کردم عالمي، و چون نزديکتر آمدي فکر کردم عارفي. و اکنون به حقيقت نگاه مي‌کنم مي‌بينم نه ديوانه‌اي، نه عالمي و نه عارف.

گفتم چطور؟ گفت اگر ديوانه بودي طهارت نکردي و اگر عالم بودي به زني نگاه نمي‌کردي و اگر عارف بودي دل تو به غير حق به کسي ميل نمي‌کرد و غير از حق را نمي‌ديد.

اين را بگفت و ناپديد شد. فهميدم که او انسان نبود بلکه فرشته‌اي بود براي تنبيه من که آتش در جان من اندازد.

و از سخنان اوست:

"دوستي با کسي کن که به تغيير تو متغير نگردد."
"بنده خدا باش در همه حال، چنان که او خداوند توست در همه حال."

[h=1]خاطره جالب آیت‌الله جوادی‌آملی از علامه حسن‌زاده‌آملی
[/h]ایشان آن قدر کتاب شناس بودند و می فرمودند هنگامی که چشم خود را می بندم هرکتابی را که بیاورید بر روی آن دست می کشم و عنوان آن را می گویم.

آیت الله جوادی آملی در سومین گردهمایی اساتید علوم عقلی و تجلیل از مقام علمی علامه حسن زاده آملی در مجمع عالی حکمت اسلامی گفت: آیت الله حسن زاده آملی از بزرگان حکمت و معرفت هستند و همه ما از ایشان بهره های فراوانی برده ایم و بیان ایشان و آثارشان برای همه ما نافع است.
وی ابرازداشت: امیدوارم عمر پربرکت حضرت آیت الله حسن زاده آملی طولانی تر باشد و همه علما و طلاب از آثار ایشان استفاده کنند.
استاد برجسته حوزه علمیه قم افزود: شخصیت حضرت آیت الله حسن زاده آملی ستودنی است چرا که کمتر کسی به این گونه توفیقاتی که ایشان به آن ها دسترسی پیدا کرده اند دست می یابد.
وی افزود: وقتی که حضرت آیت الله حسن زاده آملی معالم می خواندند و شرح فصوص الحکم را می نگاشتند در حجره مشترکی زندگی می کردیم ،شرح کتاب فصوص بسیار علمی است و از خصوصیات استاد حسن زاده آملی این است که ایشان کتاب خانه های فراوانی داشتند و گنجینه عظیمی از کتاب را داشتند.
مفسر بزرگ قرآن کریم گفت: داشتن استاد و شاگرد خوب و هم حجره خوب از توفقیات خاصه الهی است که حضرت آیت الله حسن زاده آملی از این برکات فراوان بهره برده اند.
آیت الله جوادی آملی ابرازداشت: کتاب خانه های خوبی نصیب استاد حسن زاده آملی می شد و ایشان آن قدر کتاب شناس بودند و می فرمودند هنگامی که چشم خود را می بندم هرکتابی را که بیاورید بر روی آن دست می کشم و عنوان آن را می گویم.
وی اضافه کرد: حضرت آیت الله حسن زاده آملی انسان خود ساخته ای هستند و امیدواریم که خداوند ایشان را برای همه ما نگاه دارد تا از تعلمیات و آثار قلمی ایشان استفاده کنیم.


مشاهده ملائکه عذاب

حکایت آیت الله سیدجمال الدین گلپایگانی

«مرحوم آیه الله گلپایگانى‏ میفرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بوده ‏ام نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک مى ‏آموختم و آنها مربّى من بودند.

به من دستور داده بودند که شبهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفکّر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم.

عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکى دو ساعت در بین قبرها و در مقبره‏ ها حرکت میکردم و تفکّر مى ‏نمودم، و بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس براى نماز شب و مناجات برمى ‏خاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان مى ‏آمدم.

میفرمود: شبى بود از شبهاى زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم مى ‏آمد. من براى تفکّر در أرواح و ساکنان وادى آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکى از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ‏اى از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات کردم.

در این حال درِ مقبره را زدند تا جنازه ‏اى را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قارى قرآن که متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قارى قرآن مشغول تلاوت شد.

من همین که دستمال را باز کرده و مى ‏خواستم مشغول خوردن غذا شوم دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.

عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشین بر سر او مى ‏زدند که آتش به آسمان زبانه مى کشید، و فریادهائى از این مرده برمى‏ خاست‏ که گوئى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل میکرد. نمیدانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که این‏طور مستحقّ عذاب بود؟

و أبدا قارى قرآن اطّلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.

من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید؛ و اشاره مى ‏کنم به صاحب مقبره که در را باز کن من میخواهم بروم، او نمى ‏فهمید. هر چه مى ‏خواستم بگویم، زبانم قفل شده بود و حرکت نمیکرد. بالأخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم.

گفت: آقا هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد! هر چه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم او إدراک نمى‏ کرد.

بناچار خود را به در اطاق کشاندم. در را باز کرد و من خارج شدم، و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادى نیست بسیار به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان مى ‏آمدند و استمالت میکردند و به من دوا میدادند، و جهانگیرخان براى من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو مى ‏برد تا کم کم قدرى قوّه گرفتم.

علامه سید محمد حسین تهرانى، آیت نور، ۱جلد، ص: ۱۸۸

شما بروید من هم می آیم (امام راحل)

چند تن از دوستان نقل کردند که درباره امام راحل (رض) که خیلی مقید به نماز اول وقت بود خواستیم آقا را امتحان کنیم.
مثلا سفره غذا را درست اول وقت نماز می انداختیم، یا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت نماز قرار می دادیم.
اما حضرت امام (رض) در این گونه موارد می فرمودند: شما غذایتان را بخورید و من هم نمازم را می خوانم هر چه بماند من می خورم یا در موقع مسافرت می فرمودند: شما بروید من هم می آیم و به شما می رسم!
مدت ها از این مسأله گذشت و نه تنها نماز اول وقت حضرت امام ترک نشد بلکه ایشان ما را هم حساس به خواندن نماز اول وقت کردند.
داستان های نماز، ص 106.

درسى براى دزد

روزى علامه محمد تقى جعفرى به منزلش در خیابان خراسان مى رفت که متوجه شد دزدى قالى منزل ایشان را برداشته و مى برد. دزد را تعقیب کرد و در سراى بوعلى بازار تهران دید که آنجا در حال مظنه کردن قالى است .

لحظه اى که در مقابل حجره اى قصد معامله آن را داشت ، استاد پیش رفته و با پیشنهاد منفعت به طرفین صاحب حجره و دزد قالى را مى خرد. ولى شرط مى کند که خود فروشنده ،آن را تا منزل برایش حمل کند وقتى دزد به درب منزل استاد مى رسد پى به اصل قضیه مى برد، دزد از استاد معذرت مى خواهد، استاد بدون آنکه به رویش بیاورد او را از این عمل منع مى کند و مى گوید من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشى …. من فقط قالى را از تو خریده ام و به این صورت او را به راه صواب رهنمون مى سازد.

درس زندگی//سید رضا حسینی
#علامه_جعفری

ماجرای طلسم شیخ بهایی در ساخت حرم امام رضا(ع)
کمی طولانی اما بسیار خواندنی

یکی از مسئولین آستان قدس رضوی تعریف می‌کرد: شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کلیه امور نظارت داشته‌اند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و کنترل ایشان انجام می‌شده است. قبل از آن که ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ سفر مهمی پیش می‌آید.

شیخ سفارش های لازم را به معماران و مسئولان ساخت حرم کرده، بسیار سفارش می ‌کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن) چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار(ع) و حتی امامزادگان مطهر، کتیبه ای نصب می‌شود و درشأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته می‌شود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی کتیبه نوشته می‌شود.

به هر حال، سفر شیخ به درازا می‌کشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر می‌مانند، هنگامی که از سفر باز می گردد و جهت سرکشی کارهای ساخت و ساز به حرم مطهر می‌رسد، با تعجب بسیار می‌بیند که ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند.

شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت می‌شود و به معماران اعتراض می‌کند: «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید؟» مسئول ساخت عرض می‌کند: «ما می‌خواستیم صبر کنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأکید کردند که باید ساخت حرم هرچه سریع تر به پایان برسد.

هرچه به او گفتیم که باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نکردند. وقتی زیاد اصرار کردیم، گفتند: کسی دستور اتمام کار را داده که از شیخ خیلی بالاتر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار کردیم و خواستیم صبر کرده، منتظر شما بمانیم. در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا(ع) دستور اتمام کار را داده‌اند.

شیخ بهایی(قدس سره) همراه مسئول ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم می‌روند و از تولیت در این مورد توضیح می‌خواهند. تولیت حرم نقل می‌کند: چند شب پی در پی آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند: «کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ گاه به روی کسی بسته نمی‌شود و هر کس بخواهد می‌تواند بیاید».

شیخ با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و ذکر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری می‌شود. سپس در کنار ضریح آن قدر گریه می‌کند تا از هوش می رود، پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف می‌کند: من می‌خواستم یکی از طلسم ها را به صورت کتیبه‌ای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که افرادی که آمادگی لازم را ندارند نمی‌توانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.

دلشدگان// محمد لک علی آبادی

حکایت کودکی شیخ ابو سعید ابوالخیر

نقل است که شیخ گفت: «آن وقت که قرآن مى‏آموختم، پدر مرا به نماز آدینه برد.

در راه شیخ ابو القاسم کرکانى که از مشایخ کبار بود پیش آمد، پدرم را گفت که: ما از دنیا نمى‏توانستیم رفت، که ولایت خالى مى‏دیدیم و درویشان ضایع مى‏ ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.

پس گفت:چون از نماز بیرون آیى این فرزند را پیش من آور. بعد از نماز پدر مرا به نزدیک شیخ برد. بنشستم. طاقى در صومعه او بود نیک بلند، پدرم را گفت: ابو سعید را بر کتف گیر تا قرص را فرودآرد که بر آن طاق است. پدر مرا در گرفت، پس دست بر آن طاق کردم و آن قرص را فرودآوردم. قرص جوین بود گرم، چنان که دست مرا از گرمى آن خبر بود.

شیخ دو نیم کرد. نیمه‏ یى به من داد، گفت: بخور، نیمه ‏یى او بخورد، پدرم را هیچ نداد.

ابو القاسم چون آن قرص بستد چشم پرآب کرد. پدرم گفت: چون است که از آن مرا هیچ نصیب نکردى تا مرا نیز تبرّکى بودى؟ ابو القاسم گفت: سى سال است تا این قرص بر آن طاق است و با ما وعدى کرده بودند که: این قرص در دست هرکس که گرم خواهد شد، این حدیث بر وى ظاهر خواهد بودن. اکنون تو را بشارت باد که این کس پسر تو خواهد بود.

پس گفت: این دو سه کلمه ما یاد دار لئن تردّ همّتک مع الله طرفه عین خیر لک ممّا طلعت علیه الشّمس- یعنى اگر یک طرفه العین همت با حق دارى، تو را بهتر از آن که روى زمین مملکت تو باشد- و یک‏بار دیگر شیخ مرا گفت که: اى پسر! خواهى که سخن خدا گویى؟ گفتم: خواهم. گفت: در خلوت این مى‏ گوى، شعر:

من بى‏ تو دمى قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویى‏
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

همه روز این بیت مى‏گفتم تا به برکت این بیت در کودکى راه حق بر من گشاده شد».

تذکره اولیاء//عطار نیشابوری

عطار نیشابوری: بعد از مرگ رابعه عدویه را به خواب دیدند؛ گفتند: «حال گوی.» گفت: آن جوانمردان (نکیر و منکر) در آمدند، گفتند: «من ربّک؟» گفتم: «باز گردید و خدای را بگویید: با چندین هزار هزار خلق، پیرزنی ضعیفه را فراموش نکردی، من که در همه جهان تنها تو را دارم، هرگزت فراموش کنم تا کسی را فرستی که: خدای تو کیست؟!»

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]جنید بغدادی: [=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از او پرسیدند: بنده کیست؟ گفت: آن کس که از بندگی کسان دیگر آزاد باشد.

پیری از دنیا می رفت؛ او را گفتند چه آرزو داری؟ گفت پیش از آنکه بروم، ذرّه ای معرفت بیابم

ابراهیم عرب کرامتی از آقاسید علی قاضی

یکی از کسانی که خدمت مرحوم اقا رسید واز ایشان دستور می گرفت وجزو تلامذ وی محسوب می شداقا میرزا ابراهیم عرب است که پس از سالین دراز ریاضتهای سخت وبه مطلوب اصلی نرسیده وبرای وصول کمال خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود وشغلش مرده شویی بود گویا خودش این شغل را مخصوصا به این جهت انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس اثری قوی در نفس اوداشته باشد چون خدمت مرحوم اقا رسید گفت من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی اجازه دهید من در میان شاگردان شما نباشم چون انها تنبل هستند مرا هم تنبل می کنند

این تشرف وگفتگوی وی با مرحوم قاضی از کنار شط (شط فرات)از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند وتقریبا تا نزدیک مسجد سهله سخنانشان طول کشید .

مرحوم قاضی از او پرسیدند ؟ ایا زن داری؟

گفت :نه ولیکن خواهری ومادری دارم.

مرحوم قاضی گفتند روزی انها را از کدام سمت بدست می اوری ؟

در اینجا او که نمی توانست این سر را نزد مربی ومعلم و بزرگ مردی که می خواهد از او دستور بگیرد پنهان کند از سر ضرورت وناچاری گفت :من هرچه میل می کنم فورا برایم حاضر می شود .مثلا اگر ازشط ماهی بخواهم فورا ماهی خودش را از شط بیرون می افکند .اینطور وبا دست خود اشاره به شط نموده فورا یک ماهی خودش را از درون آب به بیرون پرتاب کرد .

مرحوم قاضی به او فرمودند اینک یک ماهی دیگر بیرون بینداز دیگر هرچه اراده کرد نتوانست مرحوم قاضی او فرمود :باید دنبال کسب بروی واز طریق کار روزتهیه نمایی او تمام دستورات لازم را گرفت وبه کاظمین مراجعت کرد وبه شغل الکتریکی وسیم کشی پرداخت .واز این راه امرار معاش می کرد حالات توحیدی او بسیار قوی وشایان تمجید شد.

بطوریکه در نزد شاگردان قاضی به قدرت فهم وعظمت فکر وصحت سلوک وواردات عرفانیه ونفحات قدسیه ربانیه معروف ومشهور گردید. تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در اثر اتصال بدنش به تیار کهربائی شهر (جریان الکتریسته وبرق)در یک شب عیدی که در کاظمین در حال چراغانی شهر بود از دنیا رحلت وروحش به سرای باقی پرواز نمود .رحمه الله علیه ورحمه واسعه.

ایت الحق//محمد حسن قاضی

راز خنده یک شهید در داخل قبر

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در بیان خاطره ای از پدر یک شهید، راز خندیدن شهید در داخل قبر را تشریح کرده است.

توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم. شنیدیم که پدر دو شهید، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود. تلفن کردیم و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم. گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب... بعد در جزیره فاو و عملیات والفجر 8 شهید مى ‏شود و این هم عکس شهادتش است.

در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس ‏هایش را نشان داد.) اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.» به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى‏ خندد.

گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» گفت: «همه مردم دیدند.» وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است. اما چرا خندید ما نمى ‏دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده ‏اى داشته، اما داخل قبر مى‏ خندد.

من خیلى فکر کردم و عکس‏ ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم. براستى مى‏ خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس است و فقط لب به سمتى مى ‏رود، ولى یک زمان آثار خنده‏ زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى‏ شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى ‏دهد.

خانه شهید رفتیم و وصیت نامه ‏اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه ‏اى دارد. گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى ‏گفته و مناجات مى‏ کرده است.» دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى ‏گذارم، بخندم.»

اینجا بود که من تمام پیچ و مهره ‏هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.

خنده و گریه// محسن قرائتی

حضرت موسی (ع)در دل سنگ چه دید؟

روزی ملک الموت پیش حضرت موسی (ع) آمد همینکه چشم موسی (ع) به او افتاد پرسید برای چه آمده ای منظورت دیدار است یا قبض روح من. گفت برای قبض روح. موسی (ع) مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببیند
و وداع نماید. ملک الموت گفت این اجازه را ندارم گفت آنقدر مهلت بده تا سجده ای بکنم. او را مهلت داد. به سجده رفته گفت خدایا ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع کنم.
خدایا به عزرائیل امر کرد قبض روح حضرت موسی (ع) را تأخیر اندازد تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسی (ع) پیش مادر آمده گفت مادرجان مرا حلال کن سفری در پیش دارم پرسید چه سفر. جوابداد سفر آخرت مادرش شروع به گریه کرد. با او وداع نمود پیش زن و فرزند خود رفت با همه آنها نیز وداع کرد بچه کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، دامن پیراهن حضرت موسی (ع) را گرفت و زار زار گریه میکرد حضرت موسی نتوانست خودداری کند شروع به گریه کرد خطاب رسید موسی اکنون که پیش ما میآئی چرا اینقدر گریه میکنی عرض کرد پروردگارا بواسطه بچه هایم گریه میکنم چون به آنها بسیار مهربانم. خطاب رسید موسی! با عصای خود به دریا بزن.
حضرت موسی (ع) عصا را به دریا زد شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت. کرم ضعیفی را در دل سنگ
مشاهده کرد که برگ سبزی بر دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد که موسی! در میان این دریا و دل این سنگ، کرمی به این ضعیفی را فراموش نمیکنم آیا اطفال تو را فراموش میکنم. آسوده خاطر باش من آنها را نیکو حافظم. موسی (ع) بملک الموت گفت مأموریت خود را انجام بده. او را قبض روح نمود.

جریان عجیب از تلقین آیت اللّہ بروجردے

✨آیت اللّہ شیخ مجتبے عراقے مےگويد:

موقع تشییع جنازه آیت اللّہ بروجردی، در همانجائے كه محل دفنشان است، چون چهل، پنجاه نفر بیشتر نبودیم، حاج احمد برگشت به بنده گفت :
آقا میل داشتہ اند شما ایشان را در قبر بگذارید و من هم خدا شاهد و گواه است نہ اینكه به فكر باشم كہ بعدا بگویند فلانے این كار را كرد.

تمام آن چیزهایى كہ بہ نظرم مےآمد براے استحباب دفن میّت انجام دادم حتے جوراب هایم را از پا درآوردم و دستهایم را بالا زدم، دكمہ هایم را باز كردم و... وقتے ایشان را در قبر گذاشتم، یكے قرار شد تلقین را بخواند و حاج میرزا حسن نشستہ بود آنجا گفت:
من مےخوانم، شما هم تكرار كنید، شروع شد:
«اسمع افهم، اسمع افهم یاحسین بن على» من هم مےخواندم
دیدم زمزمۂ آقاے بروجردے مےآید، خودم همان وقت خیال كردم كہ شاید چون صدا مےپیچد مال آن باشد، بلند شدم، صدا نمےآید، نشستم دیدم همان همهمۂ آقاے بروجردے است و من تعجب كردم و هیچ شك و شبهہ اے هم در این قضیہ نیست.

الگوی زعامت، ص ۲۲۲

استاد شالچی تبریزی می فرمود :

« یکی از روزها صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم.
استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله چه می بینی؟!

این صحبت استاد گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد.

دیدم اشخاصی را که در فیضیه هستند و در ظاهر می بینم، اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم به صورت های گوناگون اند!

بار دیگر فرمودند: فلانی چه می بینی؟ و من چون توجه کردم دریافتم ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند!

پس از آن استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.»

طبیب دلها// صادق حسن زاده

برکت قم و قبرستان شیخان

علامه طهرانی می فرماید:

« جناب آقای سید هاشم حداد [ عارف نامی و شاگرد برجسته سید علی آقا قاضی] از قبرستان معروف به « شیخان» بسیار مبتهج بودند و می فرمودند: بسیار پر نور و پر برکت است و خدا می داند چه نفوس زکیه و طیبه ای در اینجا مدفونند.

پس از قبر مطهر بی بی که فضای قم و اطراف قم را باز و گسترده و سبک و نورانی نموده است و به واسطه برکات آن حضرت است که گویا خستگی از زمین قم و از خاک قم برداشته شده است، هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان نورانی و با رحمت نیست! و سزوار است طلاب و سائرین بیشتر از این، به این مکان توجه داشته باشند و از فضایل و فواضل معنوی و ملکوتی آن بهره مند شوند و نگذراند این آثار محو شود و دستخوش نسیان قرار گیرد.

قبر بسیاری از أعلام شیعه مانند زکریا بن ادریس و زکریا بن آدم و محمد بن قولویه در اینجاست؛ و اخیرا" قبر مرحوم هیدجی سالک دل سوخته و وارسته، و قبر مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، و قبر مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی و امثالهم در اینجاست که هر یک استوانه ای از عظمت و جلال می باشند.

طبیب دلها //صادق حسن زاده

بیانات حضرت ایت الله بهجت

حضرت حجّت عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف از ما التماس دعا دارد!

آقایی که زیاد به مسجد جمکران می‌رود، می‌گفت: آقا (امام عصر
عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف) را در مسجد جمکران دیدم، به من فرمود: به دل سوختگان ما بگو برای ما دعا کنند، و یک مرتبه از نظرم غائب شد، نه اینکه راه برود و کم‌کم از نظرم غائب شود! همین آقا هفته قبل از آن هم، حضرت را در خواب دیده بود.

ولی افسوس که همه برای برآورده‌شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می‌روند، و نمی‌دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فرج او دعا کنند! چنان‌که به آن آقا۱ فرموده بود: اینها که به اینجا آمده‌اند، دوستان خوب ما هستند، و هرکدام حاجتی دارند: خانه، زن، فرزند، مال، ادای دین، ولی هیچ‌کس در فکر من نیست!

آری، او هزار سال است که زندانی است؛ لذا هرکس که برای حاجتی به مکان مقدسی مانند مسجد جمکران می‌رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطه فیض، یعنی فرج خود آن حضرت را از خدا بخواهد.

در محضر بهجت، ج۲، ص۱۱۸

با ابلیس‌ سر کوه‌

حاج‌ امام‌ قلی‌ نخجوانی‌ که‌ دراخلاقیات‌ ومعارف‌ الهیه‌، مراتب‌استکمال‌ را طی‌ می‌ کرد، گوید:پس‌ از آنکه‌ به‌ سن‌ّ کهولت‌ وپیری‌رسیدم‌، شیطان‌ را دیدم‌ که‌ هردوی‌ ما، بالای‌ کوهی‌ ایستاده‌ ایم‌!من‌ دست‌خودرا بر مُحاسن‌ خود گذارده‌ وبه‌ او گفتم‌:مرا سن‌ّ پیری‌ وکهولت‌ فرارسیده‌، اگر ممکن‌ است‌ از من‌ درگذر!

شیطان‌ گفت‌:این‌ طرف‌ را نگاه‌کن‌!وقتی‌ نظر کردم‌، دره‌ّ بسیار عمیقی‌ را دیدم‌ که‌ از شدّت‌ خوف‌وهراس‌، عقل‌ انسان‌ مبهوت‌ می‌ ماند!شیطان‌ گفت‌:در دل‌ من‌، رحم‌ومرّوت‌ ومهر قرار نگرفته‌ است‌. اگر چنگال‌ من‌ بر تو بند گردد، جای‌ِ تو درتَه‌ِ این‌ درّه‌ خواهد بود که‌ تماشا می‌ کنی‌!

جنگ ابلیس علیه انسان//محمد تقی صرفی

آغاز تحوّل آیت الله کشمیری عرفاى عظام آغازى از تحول درونى دارند كه يا به جذبه و يا سخنى از پيرى و استادى و... شروع مى‏شود. استاد هم از اين قاعده، مستثنى نبودند. ايشان مى‏فرمودند: »در نجف اشرف نزديك مدرسه جدّ ما آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى، با بچه‏هاى كوچه بازى مى‏كردم، ناگهان شيخى مرا ديد و اشاره كرد نزدم بيا. به نزدش رفتم، فرمود: «در سرت نور است با بچه‏ها بازى نكن، تو به درد بازى نمى‏خورى». او كسى غير از آيت الحق شيخ مرتضى طالقانى‏قدس سره نبود، و اين واقعه در سنين طفوليت، تقريباً حدود هفت، هشت سالگى (1350 يا 1351 ه. ق) آن هم از استادى در سن قريب هفتاد سالگى اتفاق افتاد. بيش از ده سال (تا سن 21 سالگى) حضرت استاد به ايشان متّصل بوده و حتى فرمودند: سال‏ها حجره من كنار حجره ايشان بوده است. قابليت تحوّل و جذبه ذاتى، سبب شد از سنين قبل از بلوغ با ملاقاتى متحوّل شدند، بر خلاف بعضى عرفاء كه ابتداء مخالف عرفان بودند بعد به حادثه‏اى متحوّل شدند، او مجذوب سالك بود، لذا مى‏فرمودند: همه بچه‏ها در سنين نوجوانى و جوانى، با هم سن و سالان خويش معاشرت دارند، ولى من از اول با پيرمردها رفيق بودم و هر كدام از اساتيد اين راه را مى‏ديدم دستورالعملى مى‏گرفتم. روح وریحان//سیدعلی اکبر صداقت

دستور العمل سیر و سلوک از زبان عارف بالله ، حضرت استاد کریم محمود حقیقی:

" آعاز جوانی بود و تمنای معرفت او در سر و از همه جا بیخبر،به توصیه یاری در دیاری بخدمت عارفی راه یافتم (انصاری همدانی ) اشک ریزان بر دستش بوسه زدم و تمنای دل همی گفتم تا از آن شراب که جانان در کامش ریخته قطره ای بر من فشاند.نگاهی بر من انداخت -نگه کردن عاقل اندر سفیه-لبخندی نمکین بر چشم خونبارم زد و سپس گفت بسیار سهل است آنچه می خواهی در این جمله جملگی دریابی :
"هر چه خدا گفته بکن ،بکن و هر چه گفته است نکن ،نکن ."
منبع :کتاب تجلی ص 20

استاد و نیاز

آیة الله حسن زاده آملی فرمودند : من خدمت آیة الله کشمیری که رسیدم ، شکوه کردم که کسی نیست نیاز ما را برطرف کند . کسی نیست ما در محضرش تربیت شویم . دیگر قاضی ها و ملّا حسینقلی ها نیستند . !!

ایشان فرمودند : آقای حسن زاده ، خودتان را گول نزنید . من عرض کردم ، نمی دانم شما به چه جهتی می فرمائید که خودتان را گول نزنید ؟

فرمود : شما وقتی که وارد حوزۀعلمیه شدید ، آغاز نیاز داشتید به استادی که به شما صرف و نحو یاد دهد ، نبود که بود . همان زمان به این نیاز نداشتید که کسی به شما کتاب کفایة الاصول یاد دهد . چون شما در آن حدّ نبودید ، در حدّ مقام علم صرف و نحو بودید و استاد در کنارتان بود .

همین گونه پلّه پلّه که بالا آمدید استاد آن مرحله در کنار شما بود ؛ الآن هم نگویید نیست . شما خودتان را یک مقدار نگاه کنید ، چه مقدار فاصلۀ بین علم و عمل را کم کردید ؛ چه مقدار با این ملکوت روراست هستید . مطمئناً اگر آن چه را که می دانید در مقام عمل پای بند باشید ، این باب واسع الهی و این دار رحمت ربّانی شما را باز نخواهد داشت ؛ و هیچ منع و بخلی نیست .

استاد هست ، اگر برای ما استاد نیست معلوم می شود که ما شرایط مربوطه را فراهم نکرده ایم . باید فاصلۀ بین علم و عمل کم شود و در کنار اینها هم ، واقعاً سر به سجده بگذاریم و در نیمه های شب ، صادقانه از خدای تبارک و تعالی بخواهیم که راه را برایمان باز کند .

درست است که از آن طرف ، ناز است اما نیاز ما باید در کنار آن ناز ، ضمیمه شود تا بالاخره به جایی منتهی شود. اینکه نمی رسیم ، برای این است که مناسب این نظام نیستیم و خودمان را با این نیاز تنظیم نکرده ایم .

#ایت_الله_کشمیری
#علامه_حسن_زاده_املی

از امام باقر(ع ) بشنوید

زراره از عبدالملک نقل کرد که بین حضرت باقر علیه السلام و بعضى از فرزندان امام حسن علیه السلام اختلافى پیدا شد من خدمت حضرت باقر رفتم . خواستم در این میان سخنى بگویم تا شاید اصلاح شود. حضرت فرمود تو چیزى در بین ما مگو زیرا مثل ما با پسر عموهایمان مانند همان مردیست که در بنى اسرائیل زندگى میکرد و او را دو دختر بود یکى از آن دو را بمردى کشاورز و دیگرى را بشخصى کوزه گر شوهر داده بود.

روزى براى دیدن آنها حرکت کرد. اول پیش آن دخترى که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید دختر گفت پدر جان شوهرم کشت و زراعت فراوانى کرده اگر باران بیاید حال ما از تمام بنى اسرائیل بهتر است .

از منزل آن دختر بخانه دیگرى رفت و از او نیز احوال پرسید گفت پدر، شوهرم کوزه زیادى ساخته اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا کوزه هاى او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است . آنمرد از خانه دختر خود خارج شد در حالیکه میگفت خدایا تو خودت هر چه صلاح میدانى بکن در این میان مرا نمیرسد که بنفع یکى درخواستى بکنم ؛ هر چه صلاح آنها است انجام ده .

حضرت باقر علیه السلام فرمود شما نیز نمیتوانید بین ما سخنى بگوئید مبادا در این میان بى احترامى بیکى از ما شود، وظیفه شما احترام نسبت بهمه ماها است بواسطه پیغمبر(ص)

. روضه کافى چاپ آخوندى ، ص ۸۵
داستانها و پندها جلد ۱//مصطفی زمانی وجدانی


لامپ برزخ

آنچه می خوانید حکایتی است شنیدنی درباره عالم برزخ علامه مجلسی که از کتاب گرانسنگ "شذرة المعارف" نوشته آیت الله شاه آبادی، استاد عرفان حضرت امام(ره) نقل می کنیم:

بعضی مرحوم علامه مجلسی طاب ثراه را خواب دیده‏اند و از امور وارده بر ایشان بعد از مرگ، سؤال نموده‏اند و مرحوم علامه مجلسی فرموده‏اند: بعد از ارتقاء روح، من را در معرض الهی آوردند و از من سؤال كردند چه آورده‏ای؟ گفتم: «بحارالأنوار»؛1 پس سؤال شد دیگر چه آورده‏ای؟ ساكت شدم. پس خطاب شد كه نزد ما چیزی داری و آن، سیبی است كه به یك طفل یهودی داده‏ای و این دستگاه برزخی به سبب آن سیب است.

شخص خواب بیننده گمان كرده است چون ترتیب اثری بر بحارالأنوار داده نشده و بر آن سیب ترتیب اثر داده شده، بحارالأنوار مورد قبول واقع نشده است! لكن چنین نیست؛ بلكه محل ظهور اثرش در برزخ نبوده است، چون علم باید در جبروت ظاهر شود.

به عبارت دیگر، چون بحارالانوار، مشتمل بر علوم و حقایق و معارف است و لامپ بزرخ كوچك است نمی‏تواند نور علم را نمایش دهد. بلكه لامپ ملكوت نیز از این اظهار قاصر است و لامپ جبروت می‏تواند نور توحید را نمایش دهد.

لذا در مُطَّلَع2، بحارالانور مسكوتٌ عنه3 شده و نور احسان كه لامپ برزخ می‏تواند آن را نمایش دهد، مورد لطف واقع شده است.4

باید دانست كه ظهور باطن اعمال به حسب عالم «برزخ»، «ملكوت» و «جبروت»، مختلف است. مثلاً «احسان و اسائه»5 به اهل دنیا، در برزخ نمایش داده می‏شود، مثل سُرور و حزن كه فردی در قلب انسان ایجاد نماید؛ ولی ظهور صفات و اخلاق و صفت پرستش كه سرآمد همه‏ی صفات است در ملكوت و جنّت جسمانی ظاهر می‏شود، و معرفت و علم به حقایق، در عالم جبروت و جنت عقلانی كه مافوق عوالم قبلی است ظهور می‏یابد.6

********************************

1) كتابی كه مرحوم علامه محمد باقر مجلسی، در 110 جلد تألیف نموده و مشتمل بر احادیث معصومین ‏علیهم السلام است.

2) عالم مُطَّلَع، محضر حق است كه بنده، مورد یكی از دو تجلی حق واقع می‏شود و لذا مُطَّلِع شود بر سریره مولی؛ زیرا كه یا مورد تجلی به رحمت جمالیه شود، یا ومورد تجلی به نقمت جلالیه گردد... و این حال، اعظم احوال است و لذا در موقعی كه خاتم انبیاءصلی الله علیه وآله وسلم گریه می‏كند برای احوال بعد از موت، و اصحاب عرض می‏كنند كه آیا گریه می‏كنید و حال آن كه خداوند آمرزیده است گناهان قبل و بعد شما را؟ جواب می‏فرماید: فَأیْنَ هَوْلُ الْمُطّلَع؟ پس كجاست هول مطلع؟؛ آیت الله شاه آبادی: شذرات المعارف، شذره پنجم، معرفه 158

3) ساكت باقی مانده.

4) آیت الله شاه آبادی: شذرات المعارف، شذره پنجم، معرفه 165

5) نیكی كردن و بدی كردن.

6) آیت الله شاه آبادی: شذرات المعارف، شذره پنجم، معرفه 164، با تصرف.

حکایت امام سجاد (ع)در عرفات

شخصی می‏گويد : با امام زين‏العابدين ( ع ) در صحرای عرفات بوديم . از آن بالا كه نگاه كردم ، ديدم صحرا از حاجی موج می‏زند .

به امام عرض كردم‏ : ما اكثر الحجيج الحمد لله چقدر امسال حاجی زياد است .

امام فرمود : "
« ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج » " ( 1 ) چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجی كم است . آن شخص می‏گويد من نمی‏دانم امام چه كرد و چه بينشی به من‏ داد و چه چشمی را در من بينا كرد كه وقتی به من گفت حالا نگاه كن ، ديدم‏ صحرايی است پر از حيوان ، يك باغ وحش‏كامل كه فقط يك عده انسان هم در لابلای اين حيوانها دارند حركت می‏كنند . فرمود : حالا می‏بينی ؟ باطن قضيه‏
اين است .

بحار ، ج 24 ، ص . 124

انسان کامل//استاد شهید آیت الله مطهری

پیشگوی آقا سید علی قاضی

کمی طولانی اما بسیار خواندنی

این خاطـره نیز پیشگویی دیگری از آن مرحوم است . آقای سید محمد حسن قاضی ، فرزند مرحوم آیت الله قاضی می فرمایند:

من خیلی جوان بودم . در نجف برق به تازگی در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، رادیو هم آمد، ولی چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو استفاده بکند. از زمانی که اسم برق و روشنایی را شنیدم ، برای من بسیار جالب و دیدنی بـود؛ همچنین رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمی شد که چنین چیزی ممکن است .

یکی از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان ، به ما هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن را برای ما کشف نماید. ما هم شاید مخفیانـه رفتیم منزل آن فامیل و دیدیم آنچه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنی رادیو را هم دیدیم و برخی آهنگهایی را که پخش می کرد شنیدیم .

در این میان ، نمی دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شخص صاحبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است ، حتی حقانیت خدا و معاد را. خیلی شگفت زده شدم و قدری بحث و مناقشه کردم ؛ ولی فایده ای نداشت . قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .

روز بـعد، در صحن مطهر حضرت علی علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه ای نشسته بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان . در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسی هستی ؟ من که می دانستم پدرم از این فرد فامیل و پدرش خوشش نمی آید، نخواستم بگویم که منتظر چه کسی هستم . و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من ! و من همراه ایشان به راه افتادم .

در صحن مطهر دری هست به سوی بـازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکی از دوستان قدیمی ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم .

من گاهی دلم شور می زد که نکند فلانی سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم باشم . ایشان در فرصتی که صاحب مغازه مـشغول صحبت با مشتری بود، به من رو کرد و گفت : او را فراموش ‍ کن ، او نخواهد آمد و حـتـی اگـر بـیـایـد، بحثهای شما نتیجه ای ندارد جز ضیاع وقت .

او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت کـه عبای زیبا و مد آن روز را برای من بدوزد و من هـم خـیـلی خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آری گفت : به اندازه خوشحالی ای که از غلبه بر فلان حـاصـل مـی شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـرای مـا نـقـل مـی کـنـد، بدون کم و کاست ! پرسیدم : چه کسی اینمطلب را برای شما بازگو کرده است ؟ سکوت حاکم شد و چیزی نگفت

دریای عرفان//هادی هاشمیان

صبرو استقامت در سیر و سلوک

ﯾکی از ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﺴﯿﺎر ﻣﻬﻢ در ﺳﯿﺮ وﺳﻠﻮك، اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ و ﭘﺎﯾﺪاری در اﯾﻦ راه اﺳﺖ.

ایت ﷲ ﻧﺠﺎﺑﺖ از ﻗﻮل اﯾﺸﺎن ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﭼﻬﻞ ﺳﺎل اﺳﺖ دم از ﭘﺮوردﮔﺎر ﻋﺎﻟﻢ زدم. ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ
ﻣﺮا ﺑﮑﺸﻨﺪ، آﯾﺖ اﷲ ﺳﯿﺪ اﺑﻮاﻟﺤﺴﻦ اﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﻧﮕﺬاﺷﺖ و ﺧﺪا ﻫﻢ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﺮد! در اﯾﻦ ﻣﺪت ﻧﻪ ﺧﻮاﺑﯽدﯾﺪم، ﻧﻪ ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ای، ﻧﻪ رﻓﯿﻘﯽ، ﻧﻪ ﻫﻤﺪردی، ﭼﻬﻞ ﺳﺎل اﺳﺖ ﮐﻪ در را ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻢ و ﺧﺒﺮی ﻧﯿﺴﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ
اﻓﺮادی ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ اﯾﻦ وادی وارد ﺷﺪه اﻧﺪ وﻟﯽ از آن دﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪه و ﻧﺘﯿﺠﻪ ای ﻫﻢ ﻋﺎﯾﺪﺷﺎن ﻧﺸﺪه اﺳﺖ ﭼﺮا
ﮐﻪ ره ﺻﺪ ﺳﺎﻟﻪ را ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﺑﭙﯿﻤﺎﯾﻨﺪ.

آﯾﺖ ﷲ ﻣﺮﻧﺪی ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺑﻌﻀﯽ اﻓﺮاد ﺑﻌﺪ از ﻫﻔﺖ و ﻫﺸﺖ ﺳﺎل ﮐﻪ در ﺧﺪﻣﺖ ﻋﻠﯽ آﻗﺎ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻮدﻧﺪ
اﯾﺸﺎن را ول ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ و ﻣﯽ رﻓﺘﻨﺪ. زﯾﺮا ﮐﻪ اﯾﻦ راه ﺷﺮح ﺻﺪر و ﺻﺒﺮ و اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ.

آﯾﺖ اﷲ ﺷﯿﺦ ﻋﺒﺎس ﻗﻮﭼﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: دو ﺳﺎل زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺻﻮرت ﮐﻪ ﻓﻘﻂ روزی ﺳﻪ ﻧﺎن
داﺷﺘﯿﻢ، ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﻧﺎن را ﺑﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺧﻮردﯾﻢ و ﻋﺼﺮ و ﺷﺐ ﺑﺎ ﺷﺮﺑﺖ ﺳﮑﻨﺠﺒﯿﻦ، اﻣﺎ در اﯾﻦ دو ﺳﺎل ﯾﮏ ﺑﺎر
در ذﻫﻦ ﻣﺎ ﺧﻄﻮر ﻧﮑﺮد ﮐﻪ اﯾﻦ ﭼﻪ زﻧﺪﮔﯿﻪ؟! و ﺑﻌﺪﻫﺎ آﯾﺖ ﷲ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻪ ﺧﻮد ﭼﻬﻞ ﺳﺎل ﭘﺸﺖ در ﻣﺎﻧﺪه، و
ﺻﺎدق ﺑﻮدن ﺧﻮد را در آن ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﻮب و ﻣﻌﺒﻮد ازل ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮده، درس اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ و ﺻﺒﻮری را ﺑﻪ
ﺷﺎﮔﺮداﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽ آﻣﻮزد و ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾد

اگر به ﺟﺴﺘﺠﻮی آب زﻣﯿﻦ را ﮐﻨﺪی، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ و ﻧﺎاﻣﯿﺪﺷﻮی، اﮔﺮ وﻗﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ آب ﻣﯽ رﺳﯽ، وﮔﺮﻧﻪ ﻧﺎاﻣﯿﺪ ﻣﺸﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮه ﺑﻪ آب ﻣﯽ رﺳﯽ و ﺣﺘﯽ آب ﺑﺮاﯾﺖ،ﻓﻮران ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

و ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺗﺎزه وﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ آب رﺳﯿﺪی و ﺑﺮاﯾﺖ در ﺑﺎز ﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﮐﻢ ﺑﺴﻨﺪه ﻧﮑﻦﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻦ و ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﻮاه.

ﻣﺮﺣﻮم ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮداﻧﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺑﺮ وﺣﺪاﻧﯿﺖ ﺧﺪا، اﺳﻢ اﻋﻈﻢ ﭘﺮوردﮔﺎر اﺳﺖ. آدﻣﯽ در
... اﯾﻦ اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮری ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ اﮔﺮ دﯾﮕﺮان ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ دﻧﯿﺎﯾﺶ را از او ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ، ﺧﺎﻧﻪ اش را، ﭘﻮﻟﺶ را وﺣﺘﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ او را ﺑﮑﺸﻨﺪ. ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺧﺪاﯾﻢ را ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ.آری و ﺑﺎﻻﺧﺮه درﻫﺎی آﺳﻤﺎن ﺑﺮاﯾﺶ ﮔﺸﻮده و ﻓﺘﺢ ﺑﺎب ﻣﯽ ﺷﻮد.

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: آن ﭼﻪ را ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻣﺎً ﺑﺪﺳﺖ آوردم و اﻣﺎم ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم در را ﺑﻪ روﯾﻢ ﮔﺸﻮد

او در اﺛﺮ ﻃﻠﺐ ﺣﻘﯿﻘﯽ و ﺻﺒﺮ و اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﺑﻪ ﺧﻮد ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ رﺳﯿﺪه اﺳﺖ و ﯾﺎر او را ﺑﻪ
درون ﺧﺎﻧﻪ راه داده؛ او از ﺣﺼﺎر ﺗﻨﮓ دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺧﯿﺎل و ﺳﺮاﺑﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮده و ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻧﺪارد، ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
روح و ﻣﺠﺮدات ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ اﺳﺖ.

شرمندگى حسن بصرى

حسن بصرى – که یکى از دراویش صوفى مسلک مى باشد – در کنگره عظیم حجّ در محلّ مِنى براى جمعى از حاجیان ،مشغول موعظه ونصیحت بود.

امام علىّ بن الحسین علیهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمود، چشمش به حسن بصرى افتاد که براى مردم سخنرانى وموعظه مى کرد.

حضرت ایستاد و به او خطاب کرد و فرمود: اى حسن بصرى ! لحظه اى آرام باش ، از تو سؤ الى دارم ، چنانچه در این حالت وبا این وضعیتى که مابین خود و خدا دارى ، مرگ به سراغ تو آید آیا از آن راضى هستى ؟ و آیا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى ؟

حسن بصرى گفت : خیر، آماده نیستم .

حضرت فرمود: آیا نمى خواهى در افکار و روش خود تجدید نظر کنى و تحوّلى در خود ایجاد نمائى ؟

حسن بصرى لحظه اى سر به زیر انداخت و سپس گفت : آنچه در این مقوله بگویم ، خالى از حقیقت است .

امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آیا فکر مى کنى که پیغمبر دیگرى مبعوث خواهد شد؟ و تو از نزدیکان او قرار خواهى گرفت ؟

پاسخ داد: خیر، چنین فکرى ندارم .

حضرت فرمود: آیا در انتظار جهانى دیگر غیر از این دنیا هستى ، که در آن کارهاى شایسته انجام دهى و نجات یابى ؟

اظهار داشت : خیر، آرزوى آن را ندارم .

امام علیه السّلام فرمود: آیا تاکنون عاقلى را دیده اى که از خود راضى باشد و به راه کمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فکر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ولى دیگران را پند و اندرز نماید؟!

و بعد از این سخنان ، امام سجّاد علیه السّلام به راه خود ادامه داد و رفت .

حسن بصرى پرسید: این چه کسى بود، که در این جمع با سخنان حکمت آمیز خود با من چنین صحبت کرد؟

در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسین علیهماالسّلام بود.

پس از آن دیگر کسى ندید که حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه کند

جسد سالم و تازه آقا جمال خوانساری

لا حول و لا قوة الا بالله هو العلی العظیم و صلی علی محمد و اله الطاهرین

حاج آقای طاووسی یکی از مداحان مخلص اهل بیت (ع) بود که برای من تعریف کرد :
من خاله ای داشتم که توی تکیه « آقا حسین خوانساری » رضوان الله تعالی علیه خدمت می کرد . من هم گاهی اوقات به خاله ام سر می زدم .
شب جمعه ها « حاج شیخ اسد الله گیوه ای » منبر می رفت و احیا می گرفت .
یک روز حاج شیخ فرموده بودند که : اگر من مردم مرا پهلوی « آقا حسین خوانساری » رضوان الله تعالی علیه دفن نمایید .
بعد از رحلت این بزرگوار خواستند قبری بکنند ٬ یک وقت دیدند یک قبری توی قبر درآمد ٬ وقتی که بیشتر کندند ٬ دیدند فرزند « آقا حسین » ٬ « آقا جمال خوانساری » است که بدنش هنوز صحیح و سالم است و حتی کفنش هم تازه است . کفن را پاره کردند دیدند این مرد خدا محاسنش قرمز و پاکیزه است و از آن نور ساطع است . مثل اینکه تازه همین الآن خوابیده ٬ قبر را دوباره بستند.۱

۱) داستان هایی از مردان خدا ٬ ص۳۸.

✅حضرت حجت الاسلام والمسلمین ( آقای صابری همدانی فرمودند : موقعی که من برای اولین بار به ترکیه رفتم و در استانبول امامت جمعه وجماعت ومسئولیت مسجد ایرانیان و امور دینی آنها را داشتم پس از دو ماه متوجه مشکلات ماندن شدم ،
با مراقبتهای شدید ماءموران رژیم طاغوتی در ارتباط با تبعید امام رحمه الله علیه و سختیهای دیگر که دامنگیر ما بود تصمیم گرفتیم پس از دو ماه برگردم و این سنگر را رها کنم ، نامه ای از استانبول به محضر استاد بزرگوارم آیت الله العظمی گلپایگانی نوشتم که ماندن مشکل است و تا دو ماه دیگر برمی گردم .

پس از ارسال نامه کم کم آماده برگشتن شدم ناگهان نامه رسان نامه ای از طرف استاد بزرگوارم رحمه الله علیه به دستم داد ، نامه را باز کردم و خواندم دیدم در سطر سوم این جمله قدری درشت تر نوشته شده است : صابری_جای_خدمت_به_اسلام_است_استقامت_کن

نامه را تا به آخر خواندم و بر روی میز کتابخانه نهادم ، بار دوم نامه را خواندم همان جمله را در همان سطر دیدم ، ظهر شد به مسجد رفتم پس از نماز ظهر به کتابخانه برگشتم نامه را برداشتم به خانه برگردم باز نامه را خواندم ولی آن جمله در آن سطر نبود

دقت بیشتری کردم دیگر آن پیام نور را ندیدم چنان در مغز و جانم این موضوع تحولی ایجاد کرد که تصمیم گرفتم تا آنجائی که در توان دارم بمانم و ماندم .

وچون ( آیت_الله_العظمی_گلپایگانی _) اجازه نمی داد در حال حیات ایشان این قضیه ذکر شود تا امروز از ذکر این داستان خودداری شد .
پیام_نور
آیت_الله_گلپایگانی
فقرایی_که_عالم_شدند (منبع)

✅حضرت حجت الاسلام والمسلمین ( آقای صابری همدانی فرمودند : موقعی که من برای اولین بار به ترکیه رفتم و در استانبول امامت جمعه وجماعت ومسئولیت مسجد ایرانیان و امور دینی آنها را داشتم پس از دو ماه متوجه مشکلات ماندن شدم ،

نحویه آشنایی امام خمينى با آیت الله کشمیری

استاد با آيت اللّه سيد مصطفى خمينى در نجف دوست و رفيق بودند و ايشان را شخصى فاضل و دور از تعينات ظاهرى مى‏دانست. استاد فرمودند: يك وقت آقا مصطفى به ابوى‏ شان آيت اللّه خمينى‏قدس سره عرض كرد: آقا سيد عبدالكريم كشميرى از چيزهايى پنهانى خبر مى‏دهد. ايشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئيد من در ايران خوابى ديده‏ام و به كسى هم نگفتم، بگويد آن خواب چه بود؟

آقا مصطفى مطلب را به من رسانيد من با اورادى چند، آن خواب برايم واضح شد و گفتم: به والد بگوئيد در ايران خواب ديده، در نجف از دنيا رفته و دفنش كردند. لكن سنگى، پهلوى او را آزار مى‏دهد.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ايشان عرض كردند: حالم خوب است، لكن اين سنگ مرا اذيت مى‏كند. و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آن سنگ را از كنارش دور كردند.

چون جواب را رساندند، تصديق كردند. آقا مصطفى از من پرسيد: آيا پدرم در نجف وفات مى‏كند؟ گفتم: نه، در ايران از دنيا مى‏رود.

آفتاب خوبان //سید علی اکبر صداقت

بانگ سحرى

بیانات آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی

حاج میرزا جواد آقا تبریزى ، اعلى الله تعالى مقامه (۱۳۴۳ ه‍ .ق ) در دو کتاب خود که بنام (اسرار الصلوه ) و (اعمال السنه ) یا (المراقبات ) است مى فرماید:

شب که انسان مى خوابد ملائکه موکّل بر انسان ، انسان را بیدار مى کنند براى نماز شب و بعد چون انسان اعتنا نمى کند و دوباره مى خوابد باز او را بیدار مى کنند، دوباره مى خوابد، باز او را بیدار مى کنند، این بیدارى ها از روى مصادفه و اتفّاق نیست ، بلکه بیدارى هاى ملکوتى است که به وسیله فرشتگان انجام مى گیرد. اگر انسان استفاده کرد و برخاست ، آنها تقویت و تاءیید مى کنند، و روحانیت مى دهند، و اگر نه متاءثر مى شوند و کسل برمى گردند.

(اگر از خواب برخواستید آن ملائکه را که نمى بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و دعا کنید و تحیّت و تکریم بگوئید و تشکّر نمائید!)

معاد شناسى ، ج ۷، ص ۱۶۷

موضوع قفل شده است