جمع بندی اثبات كمال مطلق و فقر موجودات

تب‌های اولیه

44 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات كمال مطلق و فقر موجودات

سلام و عرض ادب خدمت كارشناس محترم.

براى پرهيز از پر حرفى، سوالاتم رو از همين اول ميپرسم:

١- قبل از پرداختن به مسئله واجب الوجود، ميخام در مورد موجود ها (ممكن الوجود ها) تحقيق و بررسى كنم. سوال اولم اينه كه:- آيا ممكن الوجودى در خارج وجود دارد؟ اگر بله، پس نمونه اى از ممكن الوجود را نام ببريد.

٢- دلايل اثبات ممكن الوجود بودن موجودات چيست؟ يا به زبان ساده تر، دلايل اثبات امكان ذاتى موجودات رو بيان نماييد؟

فعلاً همين سوالات رو لطف كنيد پاسخ بديد تا برسيم به سوالات بعدى انشاالله.
من اكثر سايت ها و لينك ها رو جستجو كردم ولى به پا سخ نرسيدم. از اينرو، از كارشناس محترم و دوستان تقاضا دارم كه اگر هم خواستيد لينك بديد، لطف كنيد اول ببينيد كه آيا پاسخ سوالات حقير تو اون لينك ها هست يا نه بعد لينك بدين. اينرو به اين خاطر گفتم چون اكثراً وقتى لينك دريافت ميكنم، پاسخ سوالاتم تو اونا نيست.

با سپاس. :Gol:

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صادق

farshadahmadi;792849 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت كارشناس محترم.

براى پرهيز از پر حرفى، سوالاتم رو از همين اول ميپرسم:

١- قبل از پرداختن به مسئله واجب الوجود، ميخام در مورد موجود ها (ممكن الوجود ها) تحقيق و بررسى كنم. سوال اولم اينه كه:- آيا ممكن الوجودى در خارج وجود دارد؟ اگر بله، پس نمونه اى از ممكن الوجود را نام ببريد.

٢- دلايل اثبات ممكن الوجود بودن موجودات چيست؟ يا به زبان ساده تر، دلايل اثبات امكان ذاتى موجودات رو بيان نماييد؟

فعلاً همين سوالات رو لطف كنيد پاسخ بديد تا برسيم به سوالات بعدى انشاالله.
من اكثر سايت ها و لينك ها رو جستجو كردم ولى به پا سخ نرسيدم. از اينرو، از كارشناس محترم و دوستان تقاضا دارم كه اگر هم خواستيد لينك بديد، لطف كنيد اول ببينيد كه آيا پاسخ سوالات حقير تو اون لينك ها هست يا نه بعد لينك بدين. اينرو به اين خاطر گفتم چون اكثراً وقتى لينك دريافت ميكنم، پاسخ سوالاتم تو اونا نيست.

با سپاس. :Gol:

باسلام وتشکر .
1- در باره سوال اول باید گفت موجودی که هستی و وجودش عین نیاز، فقر و حاجتمندی است و نیاز و فقر هویت وجودی او را تشکیل می‌دهد و هویتی جز نیازمند ی و فقر ندارد، ممکن الوجود است، یعنی وجودش طوری است که ممکن است هستی بیابد و هست بشود و به وجود بیاید و تحقق عینی پیدا کند . ممکن است به وجود نیابد و تحقق عینی نباید، و هر دو طرف وجود و عدم برای او مساوی است.
چنین وجودی اصطلاحاً ممکن الوجود نامیده می‌شود .
با توجه به آنچه اشاره شد وجود جناب عالی وهمه عالم را اصطلاحا وجود ممکن الوجود می گویند ، بدیهی است که شما .همه عالم وجود عینی دارید و در خارج وجود دارید و مصداق ممکن الوجود هستید .
2- در باره سوال دوم باید گفت : اولاً: عقل به آسانی عدم و نابودی موجودات ممکن الوجود را تصور می‌کند و می‌فهمد این همه انسان که هر روز از راه‌های گوناگون به کام مرگ و نابودی می‌روند آیا برای عقل قابل تصور نیست بفهمد آنها از هستی دنیایی محو شده و دیگر هرگز قابل برگشت دوباره به زندگی دنیایی نیستند؟!
این همه جنگل‌های تخریب می‌شود و در آتش می‌سوزد و ساختمان‌ها تخریب می‌شود، کوه‌های سر به فلک کشیده بر اثر زلزله و مانند آن فرو می‌ریزد. آیا عقل نابودی‌ها را تصور نمی‌تواند بکند؟
بر اساس تحقیقاتی علمی امروزه ثابت شده که حیواناتی نظیر دایناسورها قبلاً روی زمین زندگی می‌کرده‌اند و اکنون از آنها خبری نیست. آیا این امور برای عقل قابل درک و تصور نیست؟!
بنابر این عقل به آسانی می‌تواند نابودی و عدم هستی موجودات امکانی را درک نماید.
دوم: این گونه تحلیل ‌های فلسفی برخاسته از مشاهدات حسّی آدمی است که در تحلیل عقلی مطرح می‌شود . عقل با تنظیم برهان امکان و وجوب، وجوب ذاتی را برای خدا ثابت می‌کند و مخلوقات را به عنوان ممکن الوجود که وجوب بالغیر دارند و وجودشان از خدا گرفته می‌شود مطرح می‌نماید. بنابر این اگر مسئله امکان و وجوب را به عنوان یکی از دقیق‌ترین براهین عقلی بر وجوب ذاتی خدا و امکان ذاتی مخلوقات درک نموده و آن تحلیل و اثبات می‌کند، می‌تواند عدم پذیری مخلوقات و اینکه وجودشان را از خداوند می‌گیرند، درک و تحلیل کند.
سوم: بر خلاف تصور پرسش‌گر محترم عالم در ازل نبوده و واجب‌الوجود نیست بلکه عالم حادث و مخلوق و ممکن الوجود است.
ساده‌ترین دلیل بر حدوث عالم این که: عالم متغیر است و هر متغیر حادث است، پس عالم حادث است.
عالم ذاتاً و به لحاظ جوهره ذاتی خود متغیر و حادث است و موجود متغیر نمی‌تواند واجب‌الوجود و ازلی باشد. از این رو تصور وجوب و ازلیت درباره عالم عقلاً محال است ممکنات در ذات شان فقر ونیاز حاجت مندی خوابیده است واین روشن ترین دلیل بر امکان ذاتی موجدات امکانی است .

سلام خدمت جناب صادق.
در پست زير سوالاتم رو ازتون پرسيدم.
منتظر پاسختون هستم.

نقل قول:
عرض سلام و احترام خدمت جناب صادق. :Gol:

پاسختون رو خوندم و خوب بود. اما براى اينكه بتونم منظورم رو درست برسونم، سوالم رو متفاوت عرض ميكنم و اونم اينكه: ما دقيقاً به چه چيزى ممكن الوجود ميگوييم؟

مثلاً، يك درخت رو در نظر بگيريد. درخت از مليونها سلول تشكيل شده. پس ما به مجموعه اى از سلول ها درخت ميگوييم. اگر اين سلول ها رو جداى از هم در نظر بگيريم، ديگر چيزى رو بنام درخت نميبينيم بلكه سلول ها رو جدا جدا ميبينيم. در اين حال آيا چيزى بنام درخت وجود دارد كه آنرا ممكن الوجود بناميم؟ خير، بلكه مجموع اين سلول ها رو ممكن الوجود ميناميم. حال، خود اين سلول ها رو در نظر ميگيريم. هر سلول از هزاران ذره اتم تشكيل شده. حالا، آيا ما سلول را ممكن الوجود ميناميم يا مجموعه اى از اتم ها را؟

خلاصه اينكه: شما گفتيد كه ممكن الوجود يعنى موجودى كه عدم و وجود براى آن قابل تصور باشد و ذاتاً ممكن باشد. خب، من هرچى فكر كردم چنين چيزى رو نتونستم در خارج تصور كنم.

مثلاً، يك درخت را شما ممكن الوجود ميناميد. يعنى اين درخت هم ميتواند باشد و هم ميتواند نباشد و وجود و عدم براى آن ضرورتى ندارند ولى الان از حالت تساوى بيرون شده و بوجود آمده است. اين يعنى واجب الوجود بالغير. يعنى علتى آنرا از حالت تساوى خارج ساخته و بوجود آورده. سوال: اين درخت، الان كه از حالت تساوى خارج شده و بوجود آمده، وجودش ((چگونه)) است؟ اگر وجود از آن گرفته شود و معدوم شود ((چگونه)) معدوم ميشود؟

با سپاس

farshadahmadi;793881 نوشت:
سلام خدمت جناب صادق.
در پست زير سوالاتم رو ازتون پرسيدم.
منتظر پاسختون هستم.

باسلام وسپاس .
همه ما سوی الله ممکن الوجود است فرق نمی یک درخت باشد و یا اجزایی ریز وسلول ها و اتم ها و ذره ها ی آن و یا هر موجود ریز و درشت دیگر .
ذره ها واتم ها نیز در خارج وجود دارد وآفریده حق اند وعلت دارند وخود آنها معلول اند .

.

سلام خدمت كارشناس محترم.

فكر كنم نتونستم درست منظورم رو برسونم....

براى روشن شدن منظورم يك مثال رو ذكر ميكنم: آب رو در نظر بگيريد. اين آب يك جا بصورت آبشار است، يك جا بصورت قطره، يكجا بصورت ابر ها و يكجا بصورت يخ ميباشد. حال آيا ميتوان گفت كه قطره، اَبر، يخ و آبشار نيازمند آب هستند؟

farshadahmadi;793893 نوشت:
سلام خدمت كارشناس محترم.

فكر كنم نتونستم درست منظورم رو برسونم....

براى روشن شدن منظورم يك مثال رو ذكر ميكنم: آب رو در نظر بگيريد. اين آب يك جا بصورت آبشار است، يك جا بصورت قطره، يكجا بصورت ابر ها و يكجا بصورت يخ ميباشد. حال آيا ميتوان گفت كه قطره، اَبر، يخ و آبشار نيازمند آب هستند؟

باسلام وتشکر .
بلی ،
چون قطره ، آبشار ، یخ، ابر ، ومانند آن در واقع صورت ها و شکل ها وجلوه های گونا گون از آب است
یعنی آب گاهی به صورت رود خانه ، گاهی به شکل قطره ومانند آن رخ می نماید .
به تعبیر دیگر آب ماده اولیه وعلت مادی آن اشکال مختلف است .

سلام خدمت جناب صادق.

يعنى منظورتون اينه كه اين شكل ها و ماهيت هاى مختلف همه فعل آب هستند، درسته؟

اما آب كه اراده و اختيار نداره تا بخاد اين فعل رو انجام بده!؟
ميتوان گفت كه اين شكل و ماهيت هاى مختلف، تصادفى بوجود ميايند.

ميتوان گفت كه، آب به صورت هاى مختلف ظاهر شده. و اين شكل هاى مختلف از آب، همان آب هستند، نه فعل يا مخلوق آن!

farshadahmadi;793946 نوشت:
سلام خدمت جناب صادق.

يعنى منظورتون اينه كه اين شكل ها و ماهيت هاى مختلف همه فعل آب هستند، درسته؟

اما آب كه اراده و اختيار نداره تا بخاد اين فعل رو انجام بده!؟
ميتوان گفت كه اين شكل و ماهيت هاى مختلف، تصادفى بوجود ميايند.

ميتوان گفت كه، آب به صورت هاى مختلف ظاهر شده. و اين شكل هاى مختلف از آب، همان آب هستند، نه فعل يا مخلوق آن!

باسلام وتشکر .
آن اشکال مختلف همه جلوه های آب اند وآب در هر کدام از آن اشکال به صورت خاص خود ش را نشان داده است .
آن آنها را بوجود نیاود ، آفرید گار آنها مثل آب خداوند است ونه آب ، ولی نقش آب به عنوان علت مادی آن پدیده ها مطرح است .
آن اشکال وخود آب همه مخلوق خداوند اند .

سلام

يك سوال ديگه: يك انسان رو در نظر بگيريد. آيا ميتوان در مورد ممكن الوجود يا واجب الوجود بودن انسان بحث كرد؟ آيا يك انسان، وجودى مستقل از اجزائش دارد؟

نوشته زير، از سخنان يكى از كارشناسان در اين مورد ميباشد:

نقل قول:
[=microsoft sans serif]بنابراین وقتی وجودی مستقل از اجزاء نتوان برای آن قائل شد، نمیتوان از امکان یا وجوب وجود ان بحث کرد.

خب استاد وقتی درخت میسوزه در واقع نابود نمیشه ، اون تغییر شکل میده، پس میتوانیم برای اثبات ممکن الوجود بودن از دلیل متغیر بودن استفاده کنیم ؟ پس چرا عناصر طبیعی که تغییر نمیکنند واجب الوجود نیستند؟

به من بیاموز;794245 نوشت:
خب استاد وقتی درخت میسوزه در واقع نابود نمیشه ، اون تغییر شکل میده، پس میتوانیم برای اثبات ممکن الوجود بودن از دلیل متغیر بودن استفاده کنیم ؟ پس چرا عناصر طبیعی که تغییر نمیکنند واجب الوجود نیستند؟

باسلام وتشکر .
درخت وقتی سوخت دیگر در خت نیست بلکه خاکستر است .
چه کسی به خاکستر درخت گفته است ؟
عناصر طبیعی و هر موجودی وقت وجود یافت معدوم نمی شود و نا بود ومحو نمی شود ولی این دلیل برواجب الوجود بودنش نیست
وجوب آنها بالغیر است یعنی در پرتوی علت ایجاد کننده اش وجود یافته ودوام دارد .
اصطلاح واجب الوجود در مقابل ممکن الوجود بدین بیان :
موجودی که هستی و وجودش عین نیاز، فقر و حاجتمندی است و نیاز و فقر هویت وجودی او را تشکیل می‌دهد و هویتی جز نیازمند و فقر ندارد، ممکن الوجود است، یعنی وجودش طوری است که ممکن است هستی بیابد و هست بشود و به وجود بیاید و تحقق عینی پیدا کند . ممکن است به وجود نیابد و تحقق عینی نباید، و هر دو طرف وجود و عدم برای او مساوی است.
چنین وجودی اصطلاحاً ممکن الوجود نامیده می‌شود . در مقابل واجب‌الوجود که وجودش ضرورت قطعی دارد . اگر نباشد ، هیچ موجود دیگری در نظام هستی به وجود نمی‌آید و او حق تعالى و خالق عالم و آدم است. در مقابل ممتنع الوجود که وجودش منع عقلی دارد و نمی‌تواند تحقق عینی یابد، مثل شریک باری تعالى و یا انسان هزار سر که در تصور ذهنی ممکن است چنین وجود فرض شود ولی تحقیق عینی و خارج آن امتناع عقلی دارد . عقلاً محال است چنین چیزی موجود شود.

farshadahmadi;794244 نوشت:
سلام

يك سوال ديگه: يك انسان رو در نظر بگيريد. آيا ميتوان در مورد ممكن الوجود يا واجب الوجود بودن انسان بحث كرد؟ آيا يك انسان، وجودى مستقل از اجزائش دارد؟

نوشته زير، از سخنان يكى از كارشناسان در اين مورد ميباشد:

باسلام وتشکر .
انسان وهمه ما سوا الله ممکن الوجود اند .
واجب الوجود فقط خدای متعال است وبس.
انسان موجود مرکب از اعضا وجوارح است وجود مستقیل ندارد .

سلام.

در حالى كه هستى (وجود) يكى بيش نيست، آيا تصور موجودات ديگر و مراتب آنها ممكن هست؟

شايد بگوييد: موجودات عالم همه ظهور و تجلى وجود هستند. سوال- همين ظهور و تجلى چيست؟ ماهيت چگونه بوجود مى آيد؟

با سپاس

farshadahmadi;794299 نوشت:
سلام.

در حالى كه هستى (وجود) يكى بيش نيست، آيا تصور موجودات ديگر و مراتب آنها ممكن هست؟

شايد بگوييد: موجودات عالم همه ظهور و تجلى وجود هستند. سوال- همين ظهور و تجلى چيست؟ ماهيت چگونه بوجود مى آيد؟

با سپاس

باسلام وتشکر .
در ابتدا باید گفت : مفهوم وجود از روشن‌ترین مفاهیم است و میان مفاهیم تا کنون کسی مفهومی روشن‌تر از مفهوم وجود نیافته است، تا وجود را به وسیله آن مفهوم تعریف کند، از این نظر وجود مثل علم است و مفهومی روشن‌تر از مفهوم علم یافت نمی‌شود.
حقیقت این است که وجود (هم از نظر مفهوم و از نظر تحقق عینی خارجی) مانند علم است. همچنان که مفهوم آن، نیازی به تعریف ندارد، تحقیق آن هم بدیهی و بی نیاز از اثبات است.(1)
مفهوم موجود از بدهی‌ترین مفاهیم است که ذهن از همه موجودات انتزاع می‌کند. نه نیازی به تعریف دارد و نه اساساً چنین کاری ممکن است.(2)
واژه وجود در فارسی همان است که از آن به هستی یاد می‌شود، بنابر این وجود یعنی هستی،‌بودن، هست در مقابل عدم و نیستی ، معنای روشنی دارد.
مفهوم فلسفی وجود مساوی است با مطلق واقعیت و در نقطه مقابل عدم قرار دارد و به اصطلاح، نقیض آن است و از ذات مقدس الهی گرفته تا واقعیت‌های مجرد و مادی. هم چنین از جواهر تا اعراض و از ذوات تا حالات همه را در بر می‌گیرد و دست کم دو مفهوم اسمی از آنها گرفته می‌شود.(3)
بنابر این عالم وجود یعنی عالم هستی، و جهان که پیرامون ما است و ما در آن زندگی می‌کنیم و جزء آن هستیم،‌گرچه عالم وجود مقابل و نقیض ندارد و در مقابل آن چیزی به نام عالم عدم مطرح نیست،‌زیرا عدم چیزی نیست که دارای عالمی به نام عدم باشد، ولی در هر صورت وجود و عالم وجود یعنی عالم عینی خارجی که متن هستی را شکل داده است. با توجه به شناخت وجود حال باید گفت :
وجود گرچه یکی بیش نیست از نظر مفهوم و مصداق عینی ولی مصادق ومراتب آن کثیر است .
چه این که ماهیت در پرتو وجود تحقق عینی وخارجی پیدا می کند .

پی‌نوشت‌ها:
1. محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 261،‌نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1364ش.
2. همان، ص 264.
3 همان، ص 256.

سلام جناب صادق.

ببخشيد، به سوالم پاسخ نداديد!

سوال١- ظهور و تجلى وجود چيست؟ كيفيت تجلى وجود چگونه است؟

سوال٢- مگه وجود، ظاهر نيست كه بخاد ظهور و تجلى كنه؟

سوال٣- ماهيت چگونه و توسط چى بوجود مى آيد؟
آيا ماهيت عين وجود است يا غير آن؟ اگه عين وجود است، پس چرا آن را ممكن الوجود ميناميم؟ اگه غير از وجود است، آيا اين محال نيست؟ چون فرض دو وجود محال است.

با تشكر.

farshadahmadi;794465 نوشت:
سلام جناب صادق.

ببخشيد، به سوالم پاسخ نداديد!

سوال١- ظهور و تجلى وجود چيست؟ كيفيت تجلى وجود چگونه است؟

سوال٢- مگه وجود، ظاهر نيست كه بخاد ظهور و تجلى كنه؟

سوال٣- ماهيت چگونه و توسط چى بوجود مى آيد؟
آيا ماهيت عين وجود است يا غير آن؟ اگه عين وجود است، پس چرا آن را ممكن الوجود ميناميم؟ اگه غير از وجود است، آيا اين محال نيست؟ چون فرض دو وجود محال است.

با تشكر.

با سلام وتشکر .
دقت ننمودی جواب دادم .
1- عالم وآدم همه مظهر وتجلی وجود وجه حق است بدین بیان که مظهر و جلوه وجه حق بدین معناست که عالم و آدم به عنوان آیات الهی محل تجلی نور حق و محل ظهور وجود متعالی خداوند است، یعنی نور وجود حق تعالی در این مجال و مظاهر تجلی کرده، بر این اساس گفته شده: مراد از جلوه، انوار الهی است. عالم و آدم همه جلوه انوار حق تعالی می‌باشد و همه اشعه و پرتوی از نور وجودند که به طور مختلف نمودار گردیده‌اند.(1)
نیز گفته شده: مراد از مظاهر هر جمال، جلوه‌های زیبایی حق است، از این رو موجودات عالم مظهر حق‌اند.(2)
پس عالم با تمام موجودات ریز و درشت آن، مظهر آیت و جلوه‌گاه وجود حق‌اند و خدا در مقام فعل بر آنها تجلی کرده، از راه این تجلی، فیض وجود نصیب آنها شده است.
گاهی نیز منظور تجلّی اسما و صفات خداوند در موجودات است، یعنی هر موجودی مانند آینه‌ای نشانگر صفتی از صفات الهی است. انسان که برترین مخلوق است؛ مظهر بسیاری از صفات الهی است و انسان کامل مانند وجود پیامبر(ص) مظهر جامع صفات الهی است.
2- در مظاهر تجلی می کند تا افاضه رخ دهد .
3- ماهیت همان تجلیات وجود است .

پی‌نوشت‌ها:
1. دکتر سجادی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 288، نشر کتابخانه طهوری تهران، 1370ش.
2. همان، ص 732.

سلام.
ممنون.

سوال- وجود، مگه ظاهر نيست كه بخاد ظهور و تجلى كنه؟ مگه اسما و صفات وجود، پنهان هستند كه بخواهند ظاهر شوند و تجلى كنند؟

سوال- آيا ماهيت عين وجود است، يا غير از وجود است ؟ چون ماهيت از اين دو حال خارج نيست.

شايد بگوييد: ماهيت مخلوق وجود هست و وجودش از وجود است! سوال- در حالى كه وجود، يكى بيش نيست، ماهيت (يا همان آينه، آيت و پرتو نور...) چه ميباشد؟ آيا عين وجود است يا غير از وجود؟

در مثالى كه زديد: موجودات عالم، همه آينه هايى هستند كه خدا به آنها تجلى ميكند! خب، اين آينه ها بايد وجود خدا رو نشان دهند؟ مگه وجود خدا پنهانه؟

من مسئله كثرت در وحدت و وحدت در كثرت رو اصلاً نميتونم تصور كنم!

واقعاً، وقتى وجود، يكى بيشتر نيست، ماهيت و آينه و پرتو نور و اين حرفا چه معنايى خواهند داشت؟؟

لطف كنيد، فقط به تعريف كردن وجود، بسنده نكنيد. و طبق سوال پاسخ ارائه دهيد.

با سپاس.

farshadahmadi;794516 نوشت:
سلام.
ممنون.

سوال- وجود، مگه ظاهر نيست كه بخاد ظهور و تجلى كنه؟ مگه اسما و صفات وجود، پنهان هستند كه بخواهند ظاهر شوند و تجلى كنند؟

سوال- آيا ماهيت عين وجود است، يا غير از وجود است ؟ چون ماهيت از اين دو حال خارج نيست.

شايد بگوييد: ماهيت مخلوق وجود هست و وجودش از وجود است! سوال- در حالى كه وجود، يكى بيش نيست، ماهيت (يا همان آينه، آيت و پرتو نور...) چه ميباشد؟ آيا عين وجود است يا غير از وجود؟

در مثالى كه زديد: موجودات عالم، همه آينه هايى هستند كه خدا به آنها تجلى ميكند! خب، اين آينه ها بايد وجود خدا رو نشان دهند؟ مگه وجود خدا پنهانه؟

من مسئله كثرت در وحدت و وحدت در كثرت رو اصلاً نميتونم تصور كنم!

واقعاً، وقتى وجود، يكى بيشتر نيست، ماهيت و آينه و پرتو نور و اين حرفا چه معنايى خواهند داشت؟؟

لطف كنيد، فقط به تعريف كردن وجود، بسنده نكنيد. و طبق سوال پاسخ ارائه دهيد.

با سپاس.

باسلام وتشکر .
گویا جناب تان فیلسوف هستید به ناچار لازم است کمی فلسفی تر بحث شود :
الف- ظهور وجود به همین مظاهر وتجلیات است واین تجلیت در واقع اسما ومظهر اوست وگرنه حقیقت وجود در نهایت پوشیدگی است .
لذا حکیم سبزواری می گوید :
مفهومه من اعرف الاشیائی
وکنهه فی غایت الخفائی .
ب - ماهیت غیر از وجود است ماهیت که به معنای چیستی است، عبارت از حد وجودی ممکنات و از نظر تحقق عینی و خارجی عین وجود است چون ماهیت خود ذاتاً تحقق ندارد و در پرتوی وجود تحقق می‌یابد . در واقع ماهیت همان حد وجود است. بنابر این ماهیت به لحاظ وجود ذهنی و مفهومی متفاوت از وجود است ولی به لحاظ تحقق عینی عنی وجود است . حکیم سبزواری می‌گوید:
إنَّ الوجودَ عارضُ الماهیة ** تصوّراً واتّحدَ الهویة(1)
یعنی وجود به لحاظ تصور ذهنی عارض ماهیت است و دو چیزی به صورت عارض و معروض محسوب می‌شود، ولی به لحاظ هویت وتحقق عینی متحد با هم و عین هم است، یعنی وجود و ماهیت در خارج دو پدیدة مستقل نیستند بلکه یک هویت و حقیقت را تشکیل می‌دهند. مثلاً انسان یک وجود دارد و یک ماهیت و آن عبارت از حیوان و ناطق است. به لحاظ تصور مفهومی وجود انسان غیر از ماهیت اوست ولی به لحاظ تحقق خارجی و عینی حیوان ناطق همان انسان است و چیزی غیر از او نیست.
ج - مسله وحودت در کثرت وکثرت در وحدت جزء مسایل دقیق فلسفی است برای اطلاع کامل تان باید گفت :
لازم است ببینیم ماهیت عقیده « وحدت در عین کثرت، و کثرت در عین وحدت» یا همان وحدت وجود چیست ؟
محور عرفان نظری که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد, نظریه (وحدت وجود) است. این موضوع در طول تاریخ فرهنگ بشری به گونه های متفاوت و متعددی مطرح گشته. اما در این جا تنها وحدت وجود عرفان اسلامی مورد نظر است. در میان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است:
1- وحدت وجود یعنی وحدت شهود. این گونه تفسیر به تعبیر شهید مطهری از سوی متوسطان عرفا بیان شده و کسی نیز ایرادی بر آن نگرفته است. (2)
در این نظریه هر چند گفته می شود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور این است که ذات حق وجود لا یتناهی می باشد .عارف با روئیت عظمت حق , موجودات متناهی را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا می بیند, این نوع وحدت در حقیقت وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
2- تمام عالم مساوی با خداست. ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و مجالی ، بالفعل متحقق نیست. خداوند مجموع عالم ظاهری باشد.
این نظریه به جاهلان از صوفیه نسبت داده شده و از سوی عرفای بزرگ تکذیب و تکفیر شده است. ملا صدرا این قول را کفر آشکار می داند. (3)
3- وحدت تشکیکی وجود.
این وحدت عبارت است از این که حقیقت وجود واحد ، صاحب مراتب است .
یک مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مرتبه دیگر ممکن. این وحدت وجود در آرای اولیه صدر المتالهین شیرازی وجود دارد که مبتنی بر فهم اصالت وجود است؛ در واقع ما در مواجهه با اشیای خارجی دو مفهوم به دست می آوریم:
یکی وجود و هستی که در میان همه موجودات مشترک است (اشتراک معنوی وجود).
دیگری چیستی و ماهیت که تنها به بخش خاصی از اشیا اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت .
از یک سو همه اشیا موجودند . از طرفی این اشیا اموری گوناگونند؛ یعنی ذهن ما دو حیثیت اشتراک وجود و هستی و تفاوت و اختلاف را تشخیص می دهد. در این جا این مساله مطرح می شود که کدام یک از این دو مفهوم ذهنی اصالت دارد و کدام یک اعتباری است .
چون بر اساس نظر فلسفی اشیای خارجی تنها یک واقعیت دارند. فقط یکی از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازای آن واقعیت خارجی قرار می گیرند. مدعای حکمت متعالیه و صدر المتألهین آن است که وجود اصل است؛ یعنی واقعیت خارجی ما به ازای مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالب های وجود عینی است که در ذهن منعکس می شود.(4)
آیا حقیقت وجود که طارد عدم و تشکیل دهنده خارج است، واحد است یا کثیر؟ اگر واحد است، چگونه امر واحد (که از تمام جهات واحد است) منشا انتزاع ماهیات کثیر و گوناگون شده، یعنی چرا ذهن ما انواع کثیر و افراد مختلف دریافت می کند؟ اگر کثیر است, وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
در پاسخ , سه نظریه مطرح شده است که مجال برای طرح همه آن ها نیست. (5)
یک پاسخ، همین گونه سوم از وحدت وجود، یعنی وحدت تشکیکی وجود است. ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به این بحث می پردازد که آیا وجود خارجی همانند مفهوم وجود امری واحد است یا وجودات متباینی در خارج داریم.
مثلا" نور ضعیف و قوی در اصل حقیقت نوریت ،با هم شریکند. در عین حال نور قوی و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر متمایزند. این تمایز به شدت و ضعف است، ولی شدت و ضعف نور خارج از حقیقت نور نیست؛یعنی نه این است که نور در اثر اختلاط غیر نور به نور دارای شدت یا ضعف شده؛ نور شدید مرکب است از نور و غیر نور؛ نور ضعیف مرکب است از نور و غیر نور. پس اشتراک نور قوی و ضعیف همان خود نوریت است. امتیاز آن ها نیز تراکم و عدم تراکم نور است. تراکم نور امری خارج از نور نیست که با نور مختلط شده باشد. (6)
موجودات نیز چنین هستنند؛ یعنی اشتراک شان همان وجود است و امتیازشان نیز باز وجود است. این موضوع همان وحدت تشکیکی وجود است. (7)
از این رو صدق وجود بر واجب، اولی و اشد است بر صدق وجود بر ممکن. هم واجب و هم ممکن هر دو اشتراک شان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است، ولی صدق وجود بر علت العلل که واجب است، اولی و اقدم است بر صدق وجود بر ممکن که معلول است.
4- تفسیر چهارم از وحدت وجود که صدر المتالهین به تدریج آن را در جلدهای دیگر کتاب گرانسنگ خود اسفار بر می گزیند, (8) تحلیل خاص عرفا است که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است . کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. این حقیقت واحد ،خداست و غیر او وجود نیست، بلکه وجود نما است.
به عبارت دیگر کثرت ها نمود است، نه بود.
وجود خلق و کثرت در نمود است،
نه هر چه آن نماید، عین بود است.
نظریه تجلی که در صدر تبیین کثرت های ظاهری و رابطه آن ها با حق تعالی است, همچنین تحلیل مراحل و مراتب تجلی ذات الهی, بر اساس همین نگرش است.(9)
بر اساس این دیدگاه نسبت کثرات به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا آیینه به صاحب تصویر است. همه عالم هستی سایه آن وجود واحد است و همه موجودات تجلی آن ذات یگانه.
این بدان معنا نیست که وجود کثرات و وجود ممکنات همان وجود خداست و یا خدا در این موجودات حلول کرده است. این ها ادعاهایی بی پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عرفای بزرگ اسلامی و حکیمان متاله نبوده و نیست و نخواهد بود.
بر اساس تحلیلی که ارائه شد باید دانست که اصولا مشکل مقوله تثلیث مسیحی عدم تبیین درست آن از جانب خود مسیحیان یا قرائت های گوناگونی است که از آن اراده می دهند؛ برخی از تفاسیر و تقریرها در مورد تثلیث را مي پذیريم که این تبیین و تقریر ظاهرا مشکل عقلی ندارد و می تواند متصور باشد؛ اما باید دید که منابع عتیق و کهن مسیحیان در زمینه اثبات تثلیث و مصداق روشنی که برای تثلیث ذکر می کنند با تفسیر خاص فلسفی و عرفانی مساله وحدت در عین کثرت منطبق و همخوان است یا خیر.
این مشکلی است که در مقوله تثلیث مسیحیان وجود دارد و الا طرح فرضیه محض و بدون پشتوانه متنی آن هم متون مشخص و مورد تایید درون دینی مسیحیان گرهی از معضل تثلیث باز نمی کند، همان گونه که طرح ماشین زمان این گونه بود.
اما در عین حال به وضوح می توان دریافت که تثلیث مسیحی نمی تواند بر فروض مقبول و معقول وحدت وجود نیز منطبق گردد، زیرا این نظریه یک نظریه قابل تعمیم بر همه مصادیق و مفاهیم دیگر نیست، بلکه نظریه ای است منطبق بر اصل وجود و منطبق بر همه موجودات عالم نه آنکه بتوان این امر را منحصر در سه موجود مشخص دانست و دیگر موجودات را از این دائره مستثنا فرض نمود ؛ به عبارت روشن تر ممکن است نظریه وحدت در عین کثرت توجیهی برای تعدد و وحدت در ادعای تثلیث باشد، اما دیگر یک و سه مطرح نیست بلکه یک و بی نهایت موجود مطرح است .

پی‌نوشت‌ها:
1- شرح منظومه، بخش حکمت، ص 9.
2. تماشاگه راز, ص 142 - 145.
3. صدر الدین شیرازی , الاسفار الاربعه , قم , منشورات مصطفوی , ج 2, ص 345.
جوادی آملی , رحیق مختوم , قم , نشر اسرا, چاپ اول , 1375 ش , بخش یکم از جلد اول , ص 472 - 492 ؛ رنجکار، آشنایی با علوم اسلامی ،تهران و قم , سمت و طه , چاپ اول , 1378 ش , ص 153.
4. علامه طباطبایی , بدایه الحکمه , دفتر انتشارات اسلامی , قم , بی تا, ص 12 - 13؛ مصباح یزدی , آموزش فلسفه , تهران , سازمان تبلیغات اسلامی , چاپ اول , 136, ج اول , ص 306 - 308.
5. اصول فلسفه و روش رئالیزم , قم , دفتر انتشارات اسلامی , بی تا, ج 1 - 5, ص 387 - 390.
6. همان , قسمت پاورقی , ص 390 - 394.
7. اسفار, ج 1, ص 36.
8. همان, ج 2, ص 286 - 347.
9. شرح رساله المشاعر به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی , تهران , امیر کبیر, 1376 ش , ص 35 - 41, شرح مقدمه قیصری , سید جلال الدین آشتیانی , قم , مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی , 1365 ش , ص 139 - 141, مهر تابان , سید محمدحسین حسینی طهرانی , تهران , انتشارات باقر العلوم , بی تا, ص 121 - 148.

سلام جناب صادق.

نقل قول:
گویا جناب تان فیلسوف هستید به ناچار لازم است کمی فلسفی تر بحث شود :

من كجا ادعاى فيلسوف بودن رو كردم

برعكس، من ميخام بحث ساده تر و با بيان ساده انجام بشه.

سوال- منظور از تجلى وجود چيست؟ تجلى و ظهور وجود يعنى چى؟ قبل از تجلى وجود چگونه بود؟ چرا خدا تجلى نمود؟ هدف از تجلى چيست؟

شما گفتيد كه:

نقل قول:
موجودات عالم، همه تجلى و ظهور وجود هستند. و اسما و صفات خداوند تجلى نموده اند.

اين يعنى، موجودات عالم همان تجلى صفات خدا هستند.
سوال- آيا خدا صفات خود را آفريده؟ چون گفتيد: موجودات، همه ظهور صفات وجود اند.

سپاس.

farshadahmadi;794798 نوشت:
سلام جناب صادق.

من كجا ادعاى فيلسوف بودن رو كردم

برعكس، من ميخام بحث ساده تر و با بيان ساده انجام بشه.

سوال- منظور از تجلى وجود چيست؟ تجلى و ظهور وجود يعنى چى؟ قبل از تجلى وجود چگونه بود؟ چرا خدا تجلى نمود؟ هدف از تجلى چيست؟

شما گفتيد كه:

اين يعنى، موجودات عالم همان تجلى صفات خدا هستند.
سوال- آيا خدا صفات خود را آفريده؟ چون گفتيد: موجودات، همه ظهور صفات وجود اند.

سپاس.

باسلام وتشکر .
بارک الله پرسش های خوب مطرح می کنید .
منظور از فلیسوف بودن جناب تان سوال های شما است ، و این حرف ستایش است ونه نکوهش .
بر اساس آموزه‌های وحیانی و عرفانی خداوند متعال با اسمای حسنای خود در برخی مخلوقات تجلی می‌کند ،چه این که در قرآن کریم که آخرین وحی نامه آسمانی است، تجلی کرده است. امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه می‌فرماید:
«الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه؛(1) سپاس خدای را که با آفرینش خود بر آفریدگان تجلی کرد».
از این کلام حضرت معلوم می‌شود که خداوند متعال بر مخلوقات خود تجلی می‌کند. اما این که معنای این تجلی چیست و چگونه امکان دارد؟ باید گفت:
معنای تجلی خداوند بر مخلوقات با رویکردهای مختلف قابل تفسیر است . یکی از تفسیرهای آن این است که هر گاه خداوند بر مخلوقی تجلی کرد، متناسب با هدف تجلی و اسمی که با آن اسم تجلی کرده ،آن موجود مظهر آن اسم می‌شود، مثلاً در قرآن کریم آمده:
«فلمّا أتاها نودی من شاطئ الوادی الأیمن فی البقعة المبارکة من الشجرة أنْ یا موسى إنّی أنا الله ربّ العالمین؛(2) چون موسى به آن آتش رسید، از جانب راست وادی، در آن جایگاه مبارک از آن درخت ندا آمد که ای موسى منم، من خداوند، پروردگار جهانیان».
از این آیه معلوم می‌شود که در پی تجلی خداوند بر آن درخت به تناسب آن درخت به عنوان لسان الله و مظهر نطق و کلام الهی به سخن آمد و گفت : خداوند و پروردگار جهانیان هستم.
نشئه انسانی در پی تجلی خدا می تواند مظهر همه اسما و صفات خداوند شود که در قرآن کریم از آن به خلیفه‌الله یاد گردیده است:
«إذ قال ربّک للملائکة إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة؛(3) به یاد آورد که پروردگارت به ملائکه فرمود: روی زمین خلیفه‌ای قرار خواهم داد».
در این آیه بر امکان، بلکه وقوع مظهریت انسان از اسمای حسنای الهی تصریح گردیده است، بدین بیان که آن گونه که از کلمه خلیفه پیداست، خلاقت به معنای جانشینی است و خلیفه در غیاب مستخلف عنه عهده‌دار مسئولیت اوست و کارهایش را به جای او انجام می‌دهد.
بی‌گمان خدایی که «على کلّ شیء شهید»(4) و«بکلّ شیء علیم»(5) و«فی السماء إله وفی الأرض إله» است، نیازی به خلیفه به مفهوم جانشینی ندارد، بنابر این خلافت الهی به معنای مظهریت اسما و صفات او خواهد بود .خلیفه خدا کسی است که مظهر صفات الهی است. از این رو در آموزه‌های عرفانی خلافت انسان کامل به معنای مظهریت او در ظهور و بروز صفات الهی تلقی گردیده و تأکید شده است که خلیفه خداوند کسی است که از هستی مجازی خود کاملاً فانی شده و محو در وجود حقیقی حق تعالى گردیده، بر اساس این رویکرد اسم اعظم (الله) جامع جمیع جهات جلال و جمال و همه اسما و صفات الهی است .
برای ظهور و تجلی او مظهر کامل لازم است تا در آینه وجود او ظهور و جلوه نماید و از رهگذر تجلیات او عالم علمی و عینی ظهور یابد. از آن جا که مظهر و آینه مقامی جز نشان دادن ظاهر ندارد و فلسفه وجودی‌اش مظهریت و آینه بودن است و هر اندازه در نشان دادن ظاهر و صاحب صورت بهتر باشد کامل‌تر است، خلیفه خداوند کسی است که مظهریت و آینه بودنش نسبت به نشان دادن اسما و صفات الهی از همه بیشتر و شأنی جز ارائه صفات حق نداشته باشد.(6)
بدین ترتیب هم نحوة مظهریت اسمای الهی و هم امکان آن به خوبی روشن و معلوم شد . تجلی اسمای حسنای الهی در یک مخلوق بدین معنا است که آن مخلوق صفتی از صفات الهی مثلاً علم،‌حلم رحمت، رأفت را به نحوة مظهریت دارا شود و از او ظاهر شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 108.
2. قصص (28) آیه 30.
3. بقره (2) آیه 30.
4. حج (22) آیه 17.
5. بقره، آیه 231.
6. ر،ک: انسان کامل از نگاه امام خمینی، ص 88، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم 1388ش.

صادق;795104 نوشت:
خلیفه خداوند کسی است که از هستی مجازی خود کاملاً فانی شده و محو در وجود حقیقی حق تعالى گردیده، بر اساس این رویکرد اسم اعظم (الله) جامع جمیع جهات جلال و جمال و همه اسما و صفات الهی است .

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

استاد یک سوالی برای بنده پیش آمده

خداوند پس از خلقت آسمان ها و زمین انسان کامل را خلیفه خود بر آن قرار داد . سوال بنده اینجاست که آیا در این خلقت خداوند جامع جمیع اسماء و صفات خود را بکار برد ؟

فاتح;795176 نوشت:
عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

استاد یک سوالی برای بنده پیش آمده

خداوند پس از خلقت آسمان ها و زمین انسان کامل را خلیفه خود بر آن قرار داد . سوال بنده اینجاست که آیا در این خلقت خداوند جامع جمیع اسماء و صفات خود را بکار برد ؟

باسلام وسپاس .
کاملا درست تصور نموده اید .
انسان کامل مظهر اسم شریف الله در عالم است که اسم الله جامع جمیع اسمای حسنای الهی است .
به عبارت دیگر الله اسم اعظم الهی است وانسان کامل مظهر اسم اعظم در عالم است .

صادق;795179 نوشت:
انسان کامل مظهر اسم شریف الله در عالم است که اسم الله جامع جمیع اسمای حسنای الهی است .
به عبارت دیگر الله اسم اعظم الهی است وانسان کامل مظهر اسم اعظم در عالم است .

عرض سلام و سپاس

استاد بنده اشکالی بر فرض اول دارم لطفا تبئین بفرمائید .

عالم امکان , عالمی محدود است و تجلی جامع جمیع اسماء و صفات جمال و جلال الهی در عالم ممکنات بمعنی محدودیت است بر اسماء و صفات و نتیجتا حد قائل شدن برای خالق .

فاتح;795183 نوشت:
عرض سلام و سپاس

استاد بنده اشکالی بر فرض اول دارم لطفا تبئین بفرمائید .

عالم امکان , عالمی محدود است و تجلی جامع جمیع اسماء و صفات جمال و جلال الهی در عالم ممکنات بمعنی محدودیت است بر اسماء و صفات و نتیجتا حد قائل شدن برای خالق .

باسلام وتقدیر .
بالاخره ترید نیست که عالم وآدم تجلی وجود نا محدود حق تعالی است ، اگر فرماش تان وارد باشد نباید عالم را تجلی حق تلقی نمود .
در حالی چنین نیست . به قول جناب حافظ :
این همه عکس می و رنگ ونگاری که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد .
نکته دیگر این که انسان کامل اگر کامل شناخته شود این پرسش جواب خود را کامل دریافت خواهد نمود .
انسان ممکن الوجود است و هر ممکن الوجود محدود و متناهی است. پس آدمی محدود و متناهی است. بنابراین انسان از هر دو لحاظ جسمانی و روحانی متناهی است، ولی آنچه باعث پرسش شده و گفتگوی مطرح در سؤال را باعث گردیده، این است که اهل حکمت به خصوص حکمت عرفانی درباره سیر تکاملی انسان مسایلی را مطرح کرد‌ه‌اند که به اختصار بدان اشاره می‌شود:
انسان با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود هدایت می یابد. انسان در عین این که با انواع دیگر نباتی و حیوانی در بسیار از ویژگی ها شریک است ،ویژگی اختصاصی دارد که عقل آدمی است.(1)
از سوی دیگر انسان موجودی است که خداوند در آخرین وحی نامه آسمانی از او به عنوان خلیفه خود در زمین یاد کرده و فرمود: «إذ قال ربّک للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه؛(2) زمانی که پروردگارت گفت برای فرشتگان که : در زمین خلیفه قرار می‌دهم».
در جای دیگر از خطاب به خلیفه خود فرمود: «یا أیّها الانسان إنّک کادحٌ إلى ربّک کدحاً فملاقیه؛(3) ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاش هستی و او را ملاقات خواهی کرد».
عرفا با الهام از این گونه آموزه های وحیانی معتقدند که انسان در سیر تکاملی خود ایستا دگی ندارد ؛یعنی طوری نیست که به جایی و مقامی خاص برسد و در همان جا توقف کند و نتواند بیشتر از آن پرواز نماید،‌زیرا انسان زمینه خلیفه الله شدن را دارد . خلافت الهی به معنای مظهریت از اسماء و صفات الهی است و گرنه خدا از داشتن خلیفه به مفهوم جانشین منزّه است.(4)
از آنجا که اسماء و صفات خدا حد و نهایت‌پذیر نیست و انسان در هر اندازه بتواند از طریق عبودیت و بندگی و کسب فضایل علمی و اخلاقی تلاش کند و کامل‌تر شده و مظهریت بیشتری نسبت به اسمای الهی کسب می‌کند راه باز است. از این رو گاه در کلمات عرفانی گفته می‌شود از نظر بُعد معنوی و سیر تکاملی غیر متناهی است و در حد خاص توقف نمی‌کند، چون انسان مسافر سفر وصال حضرت حق است، و این سفر با براق بندگی و رفرف عبودیت پایان ناپذیر است و راه او هر اندازه در توان دارد می‌تواند در این مسیر حرکت کند.
در عین حال باید توجه داشت که اولاً: این سفر تنها از طریق عبودیت و بندگی قابل پیمودن است. امام عسکری(ع) فرمود: «إنّ الوصول إلى الله سفرٌ لا یدرک إلاّ بامتطاء اللیل؛(5)وصال قرب حق راهی است که تنها از طریق سوار شدن بر مرکب شب (و عبادت و نماز شب) قابل پیمودن است».
دوم: گرچه راه تکامل برای همگان باز است ولی هرگز کسی توان رسیدن به مقام انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) را ندارد زیرا در جایی که جبرئیل نتواند با او همسفری کند، کسی دیگر چگونه توان رسیدن به مقام او را خواهد داشت؟
در این باره سخن مولانا بسیار زیبا و شنیدنی است:
احمداگر بگشاید آن پرّ جلیل ** تا ابد مدهوهش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد زسدره و مرصدش ** و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پی‌ام ** گفت رو، رو من حریف تو نی‌ام
باز گفت او را بیا ای پرده سوز ** من به اوج خود نرفتم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من ** گر زنم پرّی بسوزد پرّ من(6)
بنابر این نه تنها آدمیان بلکه فرشتگان مقرّب چون جبرئیل نیز نمی‌تواند به مقام شاه‌سوار قرب «دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى»(7) برسد.
به گفته عطار نکته‌آموز:
جُهد هر کس قدر حال او بود ** سیر هر کس تا کمال او بود
گر مگس پرّان کند چندان که است ** کی کمال سَرسَرش آید بدست

پی‌نوشت‌ها:
1. شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1341ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. انشقاق (84) آیه 6.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی(ره)، ص 173، نشر مؤسسه آثار امام(ره)، 1386ش.
5. بحار الانوار، ج 75، ص 380، نشر دار الاحیاء للتراث العربی، بیروت 1403ق.
6. مثنوی معنوی، دفتر 4، ص 721، بیت 3800.
7. نجم (53) آیه 53.

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

صادق;795188 نوشت:
بالاخره ترید نیست که عالم وآدم تجلی وجود نا محدود حق تعالی است ، اگر فرماش تان وارد باشد نباید عالم را تجلی حق تلقی نمود .
در حالی چنین نیست .

خداوند در مخلوق بمیزان شان وجودی آن مخلوق تجلی صفات و اسماء می نماید و بیشتر از آن در ظرف وجودی مخلوق ممکن نیست یک امر نامحدود تجلی نماید .

صادق;795188 نوشت:
از نظر بُعد معنوی و سیر تکاملی غیر متناهی است و در حد خاص توقف نمی‌کند، چون انسان مسافر سفر وصال حضرت حق است، و این سفر با براق بندگی و رفرف عبودیت پایان ناپذیر است و راه او هر اندازه در توان دارد می‌تواند در این مسیر حرکت کند.

حد قائل نشدن برای تعالی و سیر تکاملی انسان بسوی قربت , بمعنی حد قائل نشدن در حد شان و مرتبت وجودی اوست . به همان اندازه نیز محل تجلی صفات و اسماء الهی است .

حال یک درس هم پس بدهم خدمت استاد و آن اینکه شعر حافظ هم موید عرض بنده است :

صادق;795188 نوشت:
این همه عکس می و رنگ ونگاری که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد .

فاتح;795210 نوشت:
عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

باسلام وسپاس مضاعف . .

خداوند در مخلوق بمیزان شان وجودی آن مخلوق تجلی صفات و اسماء می نماید و بیشتر از آن در ظرف وجودی مخلوق ممکن نیست یک امر نامحدود تجلی نماید .

بی تردید چنین است ، ولی اصل تجلی ( به تعبیر فلسفی علیت به تعبیر کلامی خلقت ) قطعی است .

حد قائل نشدن برای تعالی و سیر تکاملی انسان بسوی قربت , بمعنی حد قائل نشدن در حد شان و مرتبت وجودی اوست . به همان اندازه نیز محل تجلی صفات و اسماء الهی است .

حال یک درس هم پس بدهم خدمت استاد و آن اینکه شعر حافظ هم موید عرض بنده است :

بلی چنین است .
ولی دقت فرماید :
خاستگاه این گونه امور قبل از عرفا آموزه های دینی است.در دعای نورانی رجبیّه که از ناحیه مقدسه حضرت مهدی(ع) نقل شده آمده:
«اللهمّ إنّی أسئلک بمعانی جمیع یدعوک به ولاة أمرک... لا فرق بینک و بینها إلاّ أنّهم عبادک و خلقک؛(1)
خداوندا !تو را می‌خوانم به همه معانی که با آنان تو را صاحبان امر تو می‌خوانند، آنان که فرقی بین تو و آن ها نیست. مگر در این که بندگان و مخلوق تو هستند». از این گونه مسایل تصور مثلیت در خداوند نشود .کسی گمان ننماید که انسان کامل مثل خدا است .
بر اساس نص صریح قرآن کریم هیچ موجودی مثل خداوند نیست، از این رو به طور مطلق فرمود: «لیسَ کمثلهِ شیءٌ».(2)
بنابر این هرگز نباید حضرات معصومین(ع) را مثل خدا تصور کرد، چون خداوند از مثل و مانند منزه است. ولی فراز یاد شده، در جای خود درست است و نباید آن گونه حقایق حمل بر نادرستی شود ، زیرا بر اساس این نصیحت حافظ که می گوید :
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست ** سخن شناس نیی جان من خطا این جاست
پيش از تردید در مفهوم آن گونه آموزه های متعالی باید در باره معنای آن ها دقت و پرس و جو نمود .
در دعای یاد شده که در واقع خاستگاه سخن عافان است ،گرچه در ابتدا تعبیر «لا فرق» آمده، ولی در ادامه تصریح شده که حضرات معصومین(ع) که صاحبان امر خداوند و معدن کلمات الهی‌اند، بنده و مخلوق خدا هستند. همین که بنده و مخلوق است، پس فرق و تفاوت نامحدود و نامتناهی بین آن ها و خدا وجود دارد، چون بنده و مخلوق هر اندازه مقرب درگاه خداوند باشد، باز تفاوت او با خداوند در حد و حساب نمی‌گنجد، چون بنده و آفریده هرگز قابل قیاس با خالق نیست‌، به دلیل این که هستی خالق نامحدود و واجب الوجود است. هستی مخلوق و بنده ممکن الوجود و محدود است . وجود محدود و ممکن الوجود هرگز طرف مقایسه با ذات نامتناهی قرار نمی‌گیرد.
نباید از این سخن دچار آن تصور شد که در پرسش آمده و حضرات معصوم(ع) را مثل و مانند خدا تصور کرد، چون این سخن در صدد بیان حقیقتی عرفانی است، زیرا بر اساس مبانی عرفان اسلامی، انسان کامل به عنوان گل سرسبد آفرینش و خلیفه خدا روی زمین ، مظهر و آیينه و آیت اسما و صفات خداوند است، مثلاً مظهر علم خداوند، مظهر حکمت الهی، مظهر رأفت الهی، مظهر حلم الهی است، بنابر این اگر در دعای یاد شده فرق بین خدا و معصوم (انسان کامل) نفی شده و تنها در مخلوقیت و بندگی فرق بیان گردیده، ناظر به مقام خلافت الهی آنان است، چون مراد از خلافت الهی که در قرآن آمده(3) جانشینی نیست، زیرا خداوند منزه از جانشین داشتن است، بلکه مراد مظهریت اسما و صفات است ،یعنی خداوند در روی زمین انسان کامل را به عنوان مظهر و محل ظهور و تجلی اسما و صفات خود قرار داده است.
مراد دعا این است که ائمه(ع) به عنوان مخلوق و بندگان صالح خداوند، مظهر اسما و صفات خداوند اند، یعنی صفات و جمالی که در خداوند بالذات و بالاصاله وجود دارد، در آن ها به نحو مظهریت وجود دارد . آن ها آینه‌ای هستند که صفات خدا را نشان می‌دهند. برخی از عارفان در باره پیامبر می گوید :
ز احمد تا احد یک میم فرق است ** جهانی اندر آن یک میم غرق است
منظور از آن میم ، ممکن الوجود بودن است . فرق خالق با پیامبر ، جنبه امکانی پیامبر اکرم است که البته در همین فرق عالمی از اسرار و حقایق وجود دارد.
بنابر این به دلیل آن که انسان کامل مظهر اسمای خداوند است ، همه صفات حق را را به نحو مظهریت داراست . آن سخن محمل و توجیه درست دارد . در واقع مفهوم همان کلام نورانی است که در دعای رجبیه از ناحیه مقدسه حضرت بقیة‌الله آمده است.
در آن بیان نورانی حقایق بسیاری درباره صفات انسان کامل اشاره گردیده است . تمام آنچه عارفان بزرگ در باره انسان کامل گفته‌اند بازتاب عرفانی این گونه حقایق است که در آموزه‌های اهل بیت(ع) اشاره گردیده ، ولی تمام مقاماتی که در عرفان برای انسان کامل مطرح شده و در پرسش بدان اشاره گردیده ، نظیر علم به طور مطلق به آن معنا که در خداوند وجود دارد، برای انسان کامل مطرح نیست ،چون انسان کامل ممکن الوجود است .هر ممکن الوجود متناهی و محدود است، ولی علم و سایر صفات الهی را به نحو مظهریت دارد ،چون او خلیفه خداوند است . این گونه مطالب درباره انسان کامل (انبیا و اولیا) از باب مظهریت گفته می‌شود؛ یعنی در نگاه عرفانی انسان کامل مظهر همه اسما و صفات خداوند است. صفات خداوند در وجود او تجلی کرده ، انسان کامل در واقع آیینه حق نما است؛از این رو در آموزه‌های دینی از عالم به آیت خدا یاد شده است، عالم همه آیات خداوندند، ولی انسان کامل آیت الله العظمى است؛ یعنی بزرگ‌ترین آیت خدا در عالم،

پی‌نوشت‌ها:
1. شيخ عباس قمي مفاتیح الجنان، ص 245. نشر بلاغت، قم 1373.
2. شورا (42) آیه 11.
3. بقره (2) آیه 30.

سلام جناب صادق.

نقل قول:
بارک الله پرسش های خوب مطرح می کنید .

ممنون، اين از حسن نظرتونه.

نقل قول:
منظور از فلیسوف بودن جناب تان سوال های شما است ، و این حرف ستایش است ونه نکوهش .

ببخشيد، من اشتباه برداشت كردم. با عرض معذرت.

سوال١- آيا ماهيت، تحقق عينى خارجى دارد؟ اگر بله، پس منظور از اعتبارى بودن ماهيت چيست؟

سوال٢- آيا منظور از مراتب وجود، تعدد و كثرت در وجود است؟ چرا عرفا با نظريه مراتب وجود مخالف اند؟

سوال٣- فلاسفه ميگويند: مراتب وجود، از شدت و ضعف آن (وجود) انتزاع ميشود. منظور از شدت و ضعف در وجود چيست؟ آيا ضعف در وجود راه دارد؟ چون غير از وجود خدا، چيزى وجود نداره.

سوال٤- ما دقيقاً، به چه چيزى مخلوق ميگوييم؟ به وجود ممكن الوجود يا به ماهيت؟ [[[{{{ آيا منظور از ( ممكن الوجود ) يا (واجب الوجود بالغير)، همان ماهيت است؟؟؟}}}]]]

سوال٥- وجود، يكى بيش نيست. اما، آيا اين وجود، حيات دارد؟ اراده و اختيار دارد؟ اگر بله، دليل آن چيست؟

سوال٦- دلايل اثبات كمال مطلق بودن وجود چيست؟

ببخشيد كه پراكنده سوال ميپرسم.

لطفاً، هر يك از سوالها را با براهين منطقى و بيان ساده، پاسخ دهيد.

با سپاس.:Gol:

farshadahmadi;796452 نوشت:
سلام جناب صادق.

ممنون، اين از حسن نظرتونه.

ببخشيد، من اشتباه برداشت كردم. با عرض معذرت.

سوال١- آيا ماهيت، تحقق عينى خارجى دارد؟ اگر بله، پس منظور از اعتبارى بودن ماهيت چيست؟

سوال٢- آيا منظور از مراتب وجود، تعدد و كثرت در وجود است؟ چرا عرفا با نظريه مراتب وجود مخالف اند؟

سوال٣- فلاسفه ميگويند: مراتب وجود، از شدت و ضعف آن (وجود) انتزاع ميشود. منظور از شدت و ضعف در وجود چيست؟ آيا ضعف در وجود راه دارد؟ چون غير از وجود خدا، چيزى وجود نداره.

سوال٤- ما دقيقاً، به چه چيزى مخلوق ميگوييم؟ به وجود ممكن الوجود يا به ماهيت؟ [[[{{{ آيا منظور از ( ممكن الوجود ) يا (واجب الوجود بالغير)، همان ماهيت است؟؟؟}}}]]]

سوال٥- وجود، يكى بيش نيست. اما، آيا اين وجود، حيات دارد؟ اراده و اختيار دارد؟ اگر بله، دليل آن چيست؟

سوال٦- دلايل اثبات كمال مطلق بودن وجود چيست؟

ببخشيد كه پراكنده سوال ميپرسم.

لطفاً، هر يك از سوالها را با براهين منطقى و بيان ساده، پاسخ دهيد.

با سپاس.:Gol:



باسلام و تشکر .
1- ماهیت در پرتوی وجود تحقق پیدا می کند وگرنه خودش به تنهای هیچ گونه عینیتی ندارد واعتباری محض است .
2- تعدد به مفهوم مراتب یعنی تعدد در رتبه مراد است ونه هر تعدد . عرفا قایل به وحدت وجود اند لذا تعدد را از وجود نفی می کنند .
3- این که گفته غیر از وجود خدا چیزی وجود ندارد بر اساس مبنای عرفا است . در نگاه فلسفه صدرای وجود ذو المراتب است ومراد این است که جهان علت ومعلول است مثلا مرتبه ماده به لحاظ وجودی ضعیف تر از مرتبه مثال منفصیل است واین دو از مرتبه عقل وعالم فرشته گان ضعیف تر است وووو
4- ماهیت در سایه وجود موجود است وممکن الوجود مرکب از وجود وماهیت است .( کل ممکن زوج ترکبی له ماهیه و وجود )
5- بر مبنای اهل عرفان وجود یکی است ولی بر مبنای فلاسفه وجود متعدد است . در هر صورت بر هر دو مبنا هر جا وجود باشد صفات یاد شده ودر پرسش ومانند آن همراه آن است .
6- این وصف از آن وجود حق تعالی است ونه هر وجودی . کمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.
خداوند باید کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنایش این است که نسبت به کمال یا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد یک صفت کمالى است. آن گاه باید گفت که ذات واجب الوجود، واجد یک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات دیگر است. مفهوم چنین مطلبى این است که واجب الوجود - به حسب تحلیل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; یعنى، مرکب از داشتن یک سلسله کمالات و نداشتن یک سلسله کمالات دیگر، و چیزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحلیل عقلى مرکب از اجزایى باشد) نیازمند به اجزایش خواهد بود و لازمه احتیاج، امکان است; یعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آن که چنین مطلبى، در ذاتى که ما فرض کردیم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما این که واجب الوجود حتى از ترکیب اجزاى تحلیلى عقلى نیز مبرّاست; به این دلیل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حیث ماهیت و وجود - که بیان دیگرى از ممکن الوجود است تحلیل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هیچ ماهیتى را به آن نسبت دهد و تحلیلى را از آن ارائه نماید. بر این اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکیب، حتى ترکیب از اجزاى تحلیلى عقل نیز مبرّا است.
بنابراین، با دقت در مفهوم واجب الوجود باید اذعان کنیم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.

سلام جناب استاد عزيز.

ممنون.

نقل قول:
5- بر مبنای اهل عرفان وجود یکی است ولی بر مبنای فلاسفه وجود متعدد است . در هر صورت بر هر دو مبنا هر جا وجود باشد صفات یاد شده ودر پرسش ومانند آن همراه آن است .
6- این وصف از آن وجود حق تعالی است ونه هر وجودی . کمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.

سوال١- بالاخره مبناى عرفا درست است يا مبناى فلاسفه؟ وجود يكيست يا متعدد؟

سوال٢- فرق بين وجود، كمال و صفت در چيست؟ آيا وجود، همان كمال است و كمال، عين وجود است؟ كمال، چيست؟

سوال٣- آيا علم، صفت است يا كمال؟

سوال٤- منظور از عوالم ماده، مثال، عقل، ارواح و فرشتگان ووووو.... چيست؟

ببخشيد كه پراكنده سوال ميپرسم. ميخام با خودم در مورد اينها، يك تحليل و بررسى انجام دهم.

اينجور سوال پرسيدن ها خنده داره، چون براى اكثر مردم پاسخشون روشنه. اما من ذهنم كُند هست و بى سواد هستم. از اينرو، ميخام بفهمم.
با سپاس.

سلام.

صادق;796693 نوشت:

5- بر مبنای اهل عرفان وجود یکی است ولی بر مبنای فلاسفه وجود متعدد است . در هر صورت بر هر دو مبنا هر جا وجود باشد صفات یاد شده ودر پرسش ومانند آن همراه آن است .
6- این وصف از آن وجود حق تعالی است ونه هر وجودی . کمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.

سوال١- بالاخره مبناى عرفا درست است يا مبناى فلاسفه؟ وجود يكيست يا متعدد؟

سوال٢- فرق بين وجود، كمال و صفت در چيست؟ آيا وجود، همان كمال است و كمال، عين وجود است؟ كمال، چيست؟

سوال٣- آيا علم، صفت است يا كمال؟

سوال٤- منظور از عوالم ماده، مثال، عقل، ارواح و فرشتگان ووووو.... چيست؟

ببخشيد كه پراكنده سوال ميپرسم. ميخام با خودم در مورد اينها، يك تحليل و بررسى انجام دهم.

اينجور سوال پرسيدن ها خنده داره، چون براى اكثر مردم پاسخشون روشنه. اما من ذهنم كُند هست و بى سواد هستم. از اينرو، ميخام بفهمم.

با سپاس.

farshadahmadi;805065 نوشت:
سلام.

سوال١- بالاخره مبناى عرفا درست است يا مبناى فلاسفه؟ وجود يكيست يا متعدد؟

سوال٢- فرق بين وجود، كمال و صفت در چيست؟ آيا وجود، همان كمال است و كمال، عين وجود است؟ كمال، چيست؟

سوال٣- آيا علم، صفت است يا كمال؟

سوال٤- منظور از عوالم ماده، مثال، عقل، ارواح و فرشتگان ووووو.... چيست؟

ببخشيد كه پراكنده سوال ميپرسم. ميخام با خودم در مورد اينها، يك تحليل و بررسى انجام دهم.

اينجور سوال پرسيدن ها خنده داره، چون براى اكثر مردم پاسخشون روشنه. اما من ذهنم كُند هست و بى سواد هستم. از اينرو، ميخام بفهمم.

با سپاس.


باسلام وتقدیر از پرسش های خوب تان .
قبل از همه باید به فراز آخر کلام شما جواب داد : علاقه تان به درک عمیق تر معارف الهی دلیل حدت ذهن و طرح پرسش های فوق نشانه سواد
وخود را کم دیدن شاهد بر اخلاص تان اخلاص تان است .بارک الله > خوش وقتم که با جوان دین مدار مثل شما در یک گفتمان علمی فلسفی حضور دارم .
پس سوال های شما نه تنها خنده دار نیست بلکه بسیار هم عمیق است وهمه کس از درک وفهم آن عاجز اند .
گرچه هر کدام از پرسش های شما نیازمند بحث مبسوط است ولی به اختصار باید گفت :
1- برای درک صحت رویکرد عرفانی وفلسفی ( فلسفه صدرایی ) اجمالا باید اشاره شود :
وجود یکی است ولی تفاوت ها در مظاهر است بدین بیان تفاوت مظاهر وجود و مراتب وجود از دقت در واژه‌گان مظاهر و مراتب به آسانی به دست می‌آید، چون در مظهریت و مظاهر وجود یک حقیقت است ، ولی همین یک حقیقت در مظهرهای فراوان تجلی می‌کند و ظهور و بروز دارد.
وقتی تصویری در آینه‌های متعدد منعکس گردد ، در واقع همان تعدد مظاهر است.
فردی در گوشه‌ای از جهان در استودیو خبر سخن می گوید و تصویر او در سراسر جهان با هزار گیرنده نمایش داده می‌شود، در حالی که یک فرد خبر می گوید، ولی تصویر او هزاران جا نشان داده می‌شود، این از باب نزدیک شدن مطلب به ذهن است وگرنه حق آن است که مولوی می‌گوید:
ای بلند از وهم و قال و قیل ما ** خاک بر فرق من و تمثیل ما
مثال‌های یاد شده تا حدود سخن عرفان را در باب بحث مظاهر محسوس و قابل فهم می‌کند. عرفا معتقدند که وجود یک حقیقت متعالی است، ولی در مظاهر، آینه‌های فراوان تجلی کرده و نمایان گردیده است. مراد عرفا از وحدت حقه حقیقیه وجود و تعدد مظاهر وجود حق در مقام فعل است که از آن به فیض منبسط، وجه الله و صادر اول و مانند آن یاد می‌شود . سخن حافظ نیز اشاره به همین معناست :
این همه عکس می رنگ و نگاری که نمود ** یک فروغی رخ ساقیست که در جام افتاد
بنابراین عارفان وجود حق تعالی را در مقام فعل متجلی در مظاهر عالم می‌دانند ، چه این که در کلام امیر مومنان آمده: «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه؛ (1) سپاس خدای را که با آفرینش خود بر آفریدگان تجلی کرد». بنابراین مراد از تعدد مظاهر کثرت ظهور‌ها، آینه‌ها، آیت‌ها، نشانه‌ها، جلوه‌ها و مانند آن است.
اما مراد از آنچه از حکمت متعالیه نقل شده ، تعدد مراتب است ، یعنی همه مراتب هستی به لحاظ وجود یک سنخ و یک حقیقت اند، ولی هر مرتبه از وجود در واقع یک مرتبه خاص از وجود است، بدین بیان که حقایق عینی وجود هم وحدت و اشتراکی با یکدیگر دارند و هم اختلاف و تمایزی، ولی ما به الاشتراک و ما به الامتیاز آن ها به گونه‌ای نیست که موجب ترکیب در ذات وجود عینی شود و یا آن را قابل تحلیل به معنای جنسی و فصلی نماید، بلکه بازگشت مابه الامتیاز آن ها به ضعف و شدت است، چنان که اختلاف نور شدید با نور ضعیف، به ضعف و شدت آن هاست، ولی نه بدین معنی که شدت در نور شدید، چیزی غیر از نور نیست . نور ضعیف هم چیزی غیر از نور نیست . در عین حال، از نظر مرتبه شدت و ضعف با یکدیگر اختلاف دارند، اما اختلافی که به بساطت حقیقت نور که مشترک بین آن هاست، آسیبی نمی‌رساند. (2)
بنابراین از دید حکمت صدرایی وجود یک حقیقت است ، ولی مرتبه‌های بسیار دارد، مثل نور که همه آن نور است، ولی نور درجه یک با نور درجه دو به لحاظ شدت و درجه متفاوت است.
گر چه صدر المتالهین در آغاز قایل به مراتب تشکیکی وجود است ، ولی بالاخره به همان حقیقتی که عرفا در باب وجود باور دارند ،اذعان نموده ، وجود را حقیقت واحد دارای مظاهر متفاوت دانسته است. (3)
2- در باره فراز دوم باید اشاره شود : وجود ذات است وصفت وکمال جزء صفات که عارض بر وجود می شود مثلا وجود شما ذات وعلم وکمالات دیگر تان صفات شما است .
3- صفت وکمال دو واژه مترادف است که یک معنا را می رساند . علم صفت وکمال انسان است .
4- عالم ماده همین عالم محسوس نظیر زمین ،درخت ، وهوا ، وووو است .عالم مثال بعد از عالم ماده است مسئله عالم خیال (مثال منفصل) از مباحث پیچیده است و میان حکمای اسلامی در اصل آن و در چگونگی آن اختلاف نظر وجود دارد و بیشترین مطالب در این باره از سوی عرفا و حکمای عرفان مشرب بیان شده است.
مرحوم سید جلال‌الدین آشتیانی در شرح کتاب «زاد المسافر» صدرالمتألهین در این ارتباط به تفصیل سخن گفته است ،به گونه‌ای که شاید از معاصرین کسی دیگر در این باره بدین پایه بحث نکرده باشد. ایشان در بخشی از تحلیل خود به عنوان سرآغاز طرح مباحث صاحب‌ نظران دیدگاهش را در این باره چنین طرح کرده است:
باید توجه داشت که عالم مثال عبارت است از عالمی روحانی و مجرد و موجود از جوهری نوری یا نورانی که از لحاظ جسمیت و تجسم یعنی جسم بودن و محسوس و متقدر بودن شبیه جواهر جسمانی موجود در عالم ماده و از حیث تجرد و برائت از قبول حرکت و یا ابای از تغییر و کون و فساد به عوالم عقلانی از جواهر مجرده و عقول مطهره و ارواح عالیه و حروف عالیات شبیه است،
به عبارت واضح‌تر، حقایق برزخی نه جسم مرکب مادی می‌باشند و نه جواهر مجرد عقلانی به همین مناسبت برزخ و حد فاصل بین این دو عالمند، بنابر این برزخ نزولی غیر از برزخ صعودی است، برزخ نزولی از تجلی عقول به صورت عالمی مستقل الوجود و منفصل از غیر به ذاته موجود است، و وجود بعد از طی مدارج عوالم برزخی که از آن در لسان شرع به سموات تعبیر شده است، به عالم ماده و هیولا می‌رسد و چون ماده قوه وجود و قابل کمالات غیر متناهی است، به استمداد از فیض حق، به طرف کمال سیر می‌نماید و بعد از آن به صورت انسان یا حیوان کامل الوجود درآمد ،دارای قوه خیال مجرد از ماده می‌شود و در قوس صعود به خدای عالم مثال منفصل و برزخ کلی و مطلق و مثال معلق به وجود خیالی و برزخی و مثال متصل و جزئی مقید، موجود می‌شود، چون صعود طبق نزول است و آنچه در قوس صعود متحقق می‌شود، از عالم عقل و مثال و ماده و اجسام در قوس صعود بر طبق قوس نزول تحقق می‌یابد ،با این فرق که فیض در قوس نزول از عقل شروع نموده و به ماده ختم می‌شود .
به عبارت دیگر فیض، در قوس نزولی بعد از طی مدارج اشرف به اخس می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد. قاعده امکان اشرف در قوس نزول و قاعده امکان اخس در قوس صعود جاری است. بعد از تحقق قوس صعودی، دایره وجود تمام می‌شود و نهایات به بدایات رجوع می‌نماید.(4)
عقل وروح وفرشتگان هر سه ناظر به یک عالم اند : در تعبیر فلسفی عقل ودر تعبیر عرفانی روح ودر تعبیر کلامی ووحیانی فرشته گفته می شود .
اگر مانع ندارید بفرماید شما دانشجو هستید یا طلبه ؟

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 108.
2. آموزش فلسفه، ج 1، ص 340، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1366 ش .
3. صادقی ارزگانی ، آموزه های عرفانی از منظر امام علی (ع)، ص 102، نشر بوستان کتاب، قم، 1384 ش .
4. شرح بر زاد المسافر، سید جلال‌الدین آشتیانی، ص 360 ـ 362، نشر بوستان کتاب، قم 1381ش.

نقل قول:
باسلام وتقدیر از پرسش های خوب تان .

سلام استاد عزيز. ممنون از تشويقتون.:Gol:

نقل قول:
قبل از همه باید به فراز آخر کلام شما جواب داد : علاقه تان به درک عمیق تر معارف الهی دلیل حدت ذهن و طرح پرسش های فوق نشانه سواد
وخود را کم دیدن شاهد بر اخلاص تان اخلاص تان است .بارک الله > خوش وقتم که با جوان دین مدار مثل شما در یک گفتمان علمی فلسفی حضور دارم .

ممنون، اين از حُسن نظرتونه.:Gol:

من هم خيلى خوشحالم كه اين نعمت نصيبم شده كه از علم استاد مهربان و بردبار و حكيمى چون شما بهره ميبرم.

نقل قول:
گر چه صدر المتالهین در آغاز قایل به مراتب تشکیکی وجود است ، ولی بالاخره به همان حقیقتی که عرفا در باب وجود باور دارند ،اذعان نموده ، وجود را حقیقت واحد دارای مظاهر متفاوت دانسته است. (3)

سوال١- آيا عرفا، بعلاوه تعدد مظاهر، تعدد مراتب وجود را نيز پذيرفته اند؟ آيا منظور عرفا، از مظاهر، همان مراتب وجود است؟ اگر خير، پس كدام يك درست است؟ مراتب وجود يا آينه هاى وجود؟

نقل قول:
2- در باره فراز دوم باید اشاره شود : وجود ذات است وصفت وکمال جزء صفات که عارض بر وجود می شود مثلا وجود شما ذات وعلم وکمالات دیگر تان صفات شما است

سوال٢- ذات چيست؟ يعنى حقيقت؟

سوال٣- آيا كمال، جدا و غير از ذات است؟

سوال٤- شما گفتيد كه: كمال، جزء صفات و عارض بر وجود است. پس منظور از (كمال وجودى)، كه علما ميگويند، چيست؟

نقل قول:

3- صفت وکمال دو واژه مترادف است که یک معنا را می رساند .

سوال٥- شما گفتيد كه: صفت = كمال. مثلاً، علم = كمال. آيا صفات بَد هم مساوى با كمال هستند؟ مثلاً، انحراف = كمال؟

از ديد من، و تا جايى كه عقل من كار ميكنه، خداوند، يك حقيقت كامل و بدون نقص است. و بنظر من، اين از دريچه محدود ديدگاه ما است كه خدا را با صفات متعدد ميشناسيم. به عقيده من، وجود (ذات) خداوند متعال، چيزى جدا از كمال نيست و معتقدم كه وجود خدا، عين كمال مطلق و بى نقص ميباشد. من فكر ميكنم، اگر بگوييم كه ذات خدا (وجود)، جداى از كمال ميباشد، در واقع، قائل به وجود دو حقيقت مجزا شده ايم. مثلاً، اگر بگيم: ذات خداوند، همان وجود است، و كمالات، صفاتى هستند كه ذات خداوند آنها را داراست. در اينجا، ما ذات خدا را از كمالات، جدا دانسته ايم و در واقع، دو حقيقت مجزا را تصور كرده ايم كه يكى بر ديگرى عارض است. نظر شما چيه استاد؟

در مورد پاسخ ٤ شما كمى نياز به وقت دارم، و بعداً اگه سوالى در اين مورد داشتم، ميپرسم.

بنده، نه طلبه هستم و نه دانشجو. قرار بود دانشجو بشم، اما، توفيقش نصيبم نشد. الان هم، ميخام كم كم خودم رو آماده كسب و كار كنم.
من خودم، فردى مطالعه ميكنم. يعنى خودم كتاب ميخرم و مطالعه ميكنم. اكثراً قرآن مطالعه ميكنم و مباحث فلسفى و اعتقادى و علمى رو بررسى ميكنم.

ببخشيد، پر حرفى كردم.

با سپاس.

farshadahmadi;805458 نوشت:
سلام استاد عزيز. ممنون از تشويقتون.:Gol:


با سلام وتقدیر .
از این که با جوان پاک طینت ومتعهد مثل جناب عالی طرف گفتگو هستم مایه افتخار است
وچقدر ارزش مند است که از آن سر زمین که روزی مهد تمدن ، فلسفه ، عرفان ، ومانند آن بود جوانی با استعداد مثل شما با این سایت در ازتباط است
وپرسش های عمیق فلسفی مطرح می نماید ودغدغه های علمی شان را مطرح می کند تا پاسخ لازم دریافت نماید ..

ممنون، اين از حُسن نظرتونه.:Gol:

من هم خيلى خوشحالم كه اين نعمت نصيبم شده كه از علم استاد مهربان و بردبار و حكيمى چون شما بهره ميبرم.

از لطف وبزرگواری آن عزیز گرامی بسیار سپاس گزارم .

سوال١- آيا عرفا، بعلاوه تعدد مظاهر، تعدد مراتب وجود را نيز پذيرفته اند؟ آيا منظور عرفا، از مظاهر، همان مراتب وجود است؟ اگر خير، پس كدام يك درست است؟ مراتب وجود يا آينه هاى وجود؟

از این پرسش های عمیق تان پیدا است که جناب تان نه تنها فیلسوف بلکه عارف نیز هستید .
در هر صورت در باره سوال تان باید گفت : تعبیر مراتب اصطلاح فلسفی است مه در حکمت متعالیه بشتر مطرح شده چون حکیم صدرالمتالهین
قایل به مراتب تشکیکی وجود بوده است .
ولی تعبیر مظاهر اصطلاح عرفانی است . عرفا قایل به وحدت وجود اند وماسوا الله مظاهر وتجلیات وجود او می دانند چنان که حافظ می گوید :
این همه عکس می ورنگ ونگاری که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد .
هر کدام از دو اصطلاح در جای خود وبر مبنای خاص خود درست است . بستگی دارد که شما کدام مبنا را بپسندید .

سوال٢- ذات چيست؟ يعنى حقيقت؟
بستگی دارد که مراد تان از تعبیر ذات چه باشد چون گاهی مراد از ذات مقابل صفات وافعال است . گاهی مراد از ذات ماهیت وحقیقت شی است ومانند >
سوال٣- آيا كمال، جدا و غير از ذات است؟
کمال جز صفات است مثا علم ، قدرت ، ومانند آن
سوال٤- شما گفتيد كه: كمال، جزء صفات و عارض بر وجود است. پس منظور از (كمال وجودى)، كه علما ميگويند، چيست؟

سوال٥- شما گفتيد كه: صفت = كمال. مثلاً، علم = كمال. آيا صفات بَد هم مساوى با كمال هستند؟ مثلاً، انحراف = كمال؟

از ديد من، و تا جايى كه عقل من كار ميكنه، خداوند، يك حقيقت كامل و بدون نقص است. و بنظر من، اين از دريچه محدود ديدگاه ما است كه خدا را با صفات متعدد ميشناسيم. به عقيده من، وجود (ذات) خداوند متعال، چيزى جدا از كمال نيست و معتقدم كه وجود خدا، عين كمال مطلق و بى نقص ميباشد. من فكر ميكنم، اگر بگوييم كه ذات خدا (وجود)، جداى از كمال ميباشد، در واقع، قائل به وجود دو حقيقت مجزا شده ايم. مثلاً، اگر بگيم: ذات خداوند، همان وجود است، و كمالات، صفاتى هستند كه ذات خداوند آنها را داراست. در اينجا، ما ذات خدا را از كمالات، جدا دانسته ايم و در واقع، دو حقيقت مجزا را تصور كرده ايم كه يكى بر ديگرى عارض است. نظر شما چيه استاد؟
نکته های خوبی اشاره نموده اید
ولی در تبیین مسله باید گفت : خداوند دارای هر آنچه کمال و نیکی محسوب می شود می باشد و صفت ذاتی او اعم از صفات ذات یا صفات فعل عناوینی هستند که با توجه به کمال بودن منشاشان بر خداوند اطلاق می شوند ، به عبارت دیگر با لحاظ یکی از کمالات خداوند، این عناوین از ذات الهی انتزاع می‌گردد و بر آن حمل می‌شود، مثلا یکی از کمالات الهی آن است که بر انجام هر کار ممکن تواناست، ذهن با توجه به این کمال وجودی، مفهوم قدرت را انتزاع می‌کند، و آن را به ذات واجب تعالی نسبت می‌دهد.
از سوی دیگر صفت فعل هم مفهومی است که از وجود رابطه خاصی بین ذات الهی و موجودی دیگر گرفته می‌شود، برای مثال خداوند رابطه ایجادی خاصی با موجودات دیگر دارد، آن ها را از حالت معدومیت خارج ساخته، به آنان وجود می‌بخشد ، با توجه به این رابطه خاص، ما مفهوم خلق آفریدن را به خدا نسبت می‌دهیم و او را خالق و آفریدگار می خوانیم .
برای توصیف خدا به صفات ذاتی، در نظر گرفتن ذات الهی کفایت می‌کند و نیاز به تصور امری خارج از ذات نیست، اما برای استعمال صفات فعلی علاوه بر ذات باید شی دیگری را نیز لحاظ کرد. برای مثال اگر بخواهیم خدا را به خالق بودن توصیف کنیم، باید ابتدا موجود دیگری را در نظر بگیریم که خدا آن را ایجاد کرده است، سپس با در نظر گرفتن رابطه خدا با آن موجود صفت خلق را به خدا نسبت دهیم.
با توجه به مطلب بالا صفاتی همچون علم، قدرت، حیات، از صفات ذاتی است . اوصافی مانند خلق، رزق، رحمت، هدایت از صفات فعلی خدا به شمار می‌آید، (1) .

پی‌نوشت:
1. آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 193، نشر طه، قم 1383 ش .

در مورد پاسخ ٤ شما كمى نياز به وقت دارم، و بعداً اگه سوالى در اين مورد داشتم، ميپرسم.

بنده، نه طلبه هستم و نه دانشجو. قرار بود دانشجو بشم، اما، توفيقش نصيبم نشد. الان هم، ميخام كم كم خودم رو آماده كسب و كار كنم.
من خودم، فردى مطالعه ميكنم. يعنى خودم كتاب ميخرم و مطالعه ميكنم. اكثراً قرآن مطالعه ميكنم و مباحث فلسفى و اعتقادى و علمى رو بررسى ميكنم.
حیف است که شما با این ذوق وعلاقه به علم ودانش در این فصل جوان که فصل تحصیل است مشغول کار شوید .
البته کار هم خوب است منتهی بهتر است اگر ممکن است در پی تحصیل باشید .
درخت تو گر بار انش بگیرد
بزیر آورد چرخ نیلو وفری را

ببخشيد، پر حرفى كردم.
از پرسش های ارزشمند تان شاد مان شدم .

با سپاس.

در استانه ماه ضیافت ودعا قرار داریم .
امید است بنده را از دعای خیر تان فراموش ننمایید .

سلام جناب استاد.

[ با سلام وتقدیر .
از این که با جوان پاک طینت ومتعهد مثل جناب عالی طرف گفتگو هستم مایه افتخار است
وچقدر ارزش مند است که از آن سر زمین که روزی مهد تمدن ، فلسفه ، عرفان ، ومانند آن بود جوانی با استعداد مثل شما با این سایت در ازتباط است
وپرسش های عمیق فلسفی مطرح می نماید ودغدغه های علمی شان را مطرح می کند تا پاسخ لازم دریافت نماید .. ]

سپاس از لطفتون.

بنده از خود چيزى ندارم، هرچه هست از الهامات و هدايت هاى الهي است و يكى از اين هدايت ها اين است كه: زمانى كه من ١٤ يا ١٥ ساله بودم، تا اون زمان از عمرم توجه خاصى به تفكر و تدبر در قرآن و مسائل معرفتى نداشتم، گرچه اعتقاداتم ثابت بود ولى به گونه اى غافل بودم. روزى از روز هاى ماه محرم، تصميم قطعى گرفتم كه تكليف خودم رو با اعتقاداتم روشن كنم. پس، همه آنچه را كه باعث اغفال من ميشد رو تلاش كردم كه از خودم دور كنم تا در مسير راه دوباره دچار غفلت نشم. شروع كردم به مطالعه شبى ١٠ آيه از قرآن رو و بررسى و تدبر در اعتقادات مذاهب ابراهيمى و غير ابراهيمى. تقريباً تمام اديان و مذاهب رو بررسى كردم. اما آنچيزى كه بيشترين تأثير را در من گذاشت و باعث شد كه من اين تحقيق و بررسى رو با تدبر زيادى و تشنه وار ادامه بدم، دو چيز بود: ١- قرآن ٢- مكتب آتئيسم (الحاد). يكى از روش هاى هدايتى و اعجازى قرآن، كه خودم هم تجربه كرده ام، اينه كه با سوالات و معارف فلسفى خودش انسان رو وادار به تحقيق و تفكر ميكنه و بعد از آنكه عقل انسان به كار افتاد، جواب سوالات و شبهات او را ميدهد. البته مكتب الحادى هم كمك زيادى به من كرد تا خدا را بهتر بشناسم. پس، آنچه را من ميپرسم، همه از بركات قران است.

شما گفتيد كه: كمال عين وجود نيست، بلكه عين صفت است. همچنين فرموديد كه: اگر واجب الوجود، فاقد يكى از كمالات باشد، در اين حال ديگر واجب نخواهد بود بلكه ممكن خواهد بود. چون در اين حال، ذات واجب، تركيبى از وجود و عدم خواهد بود ( يعنى واجد بعضى از كمالات و فاقد بعضى ديگر). سوال- چرا، اگر واجب الوجود فاقد برخى از كمالات باشد، مركب از وجود و عدم خواهد بود؟ مگه كمال، عين وجود است؟

اميدوارم منظور سوالم قابل فهم بوده باشد.

صادق;809806 نوشت:
در استانه ماه ضیافت ودعا قرار داریم .
امید است بنده را از دعای خیر تان فراموش ننمایید .

حتماً....

بنده هم التماس داعا دارم...

با سپاس.

farshadahmadi;809841 نوشت:
سلام جناب استاد.

[ با سلام وتقدیر .
از این که با جوان پاک طینت ومتعهد مثل جناب عالی طرف گفتگو هستم مایه افتخار است
وچقدر ارزش مند است که از آن سر زمین که روزی مهد تمدن ، فلسفه ، عرفان ، ومانند آن بود جوانی با استعداد مثل شما با این سایت در ازتباط است
وپرسش های عمیق فلسفی مطرح می نماید ودغدغه های علمی شان را مطرح می کند تا پاسخ لازم دریافت نماید .. ]

سپاس از لطفتون.

بنده از خود چيزى ندارم، هرچه هست از الهامات و هدايت هاى الهي است و يكى از اين هدايت ها اين است كه: زمانى كه من ١٤ يا ١٥ ساله بودم، تا اون زمان از عمرم توجه خاصى به تفكر و تدبر در قرآن و مسائل معرفتى نداشتم، گرچه اعتقاداتم ثابت بود ولى به گونه اى غافل بودم. روزى از روز هاى ماه محرم، تصميم قطعى گرفتم كه تكليف خودم رو با اعتقاداتم روشن كنم. پس، همه آنچه را كه باعث اغفال من ميشد رو تلاش كردم كه از خودم دور كنم تا در مسير راه دوباره دچار غفلت نشم. شروع كردم به مطالعه شبى ١٠ آيه از قرآن رو و بررسى و تدبر در اعتقادات مذاهب ابراهيمى و غير ابراهيمى. تقريباً تمام اديان و مذاهب رو بررسى كردم. اما آنچيزى كه بيشترين تأثير را در من گذاشت و باعث شد كه من اين تحقيق و بررسى رو با تدبر زيادى و تشنه وار ادامه بدم، دو چيز بود: ١- قرآن ٢- مكتب آتئيسم (الحاد). يكى از روش هاى هدايتى و اعجازى قرآن، كه خودم هم تجربه كرده ام، اينه كه با سوالات و معارف فلسفى خودش انسان رو وادار به تحقيق و تفكر ميكنه و بعد از آنكه عقل انسان به كار افتاد، جواب سوالات و شبهات او را ميدهد. البته مكتب الحادى هم كمك زيادى به من كرد تا خدا را بهتر بشناسم. پس، آنچه را من ميپرسم، همه از بركات قران است.

باسلام وتشکر .
به پاس تقدیر از انس مداوم تان با قران کریم اجازه دهید در ابتدا عرض نمایم :
شاعر توانمند حافظ شیرازی که حافظ و عامل به قرآن کریم بود، با کمک و تکیه بر قرآن و عمل به دستورها و آیات الهی توانست سعادتمند شود و مراحل معنوی تهذیب و عرفان را یکی پس از دیگری طی کند. تمام توفیق و سعادتمندی خود را در سایة آموزه‌ها و معارف بلند قرآن می‌داند :
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه ** قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
صبح‌خیزی و سلامت‌طلبی چون حافظ ** هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
حضرت امام صادق(ع) دربارة تأثیر آشنایی با قرآن و عمل به دستورها و آموزه‌های این کتاب عزیز می‌فرماید: «هر کس در جوانی قرآن بخواند و مؤمن باشد، قرآن با گوشت و خون او آمیخته می‌شود .خداوند او را با سفیران خود که بزرگوار و نیکوکارند ،قرار خواهد داد و روز قیامت قرآن مانع او از آتش جهنم خواهد بود.»

( الکافی، شیخ محمد بن یعقوب کلینی، ج 2، ص 603، دار الکتب الاسلامیه، تهران)

شما گفتيد كه: كمال عين وجود نيست، بلكه عين صفت است. همچنين فرموديد كه: اگر واجب الوجود، فاقد يكى از كمالات باشد، در اين حال ديگر واجب نخواهد بود بلكه ممكن خواهد بود. چون در اين حال، ذات واجب، تركيبى از وجود و عدم خواهد بود ( يعنى واجد بعضى از كمالات و فاقد بعضى ديگر). سوال- چرا، اگر واجب الوجود فاقد برخى از كمالات باشد، مركب از وجود و عدم خواهد بود؟ مگه كمال، عين وجود است؟

اميدوارم منظور سوالم قابل فهم بوده باشد.
عنایت داشته باشد گرچه کمال عین وجود مطلق ( = ذات حق ) نیست ولی با لاخره از دایره وجود که خارج نیست چون صفت جلوه وظهور ونماد ونمود ذات است ونه چیزی بیرون از آن .
کمال (= صفت ) در دایره وجود قرار دارد وصفت وجود است وظهور ذات متعالی است .
در این صورت مشکل پیش گفته رخ خواهد داد .

حتماً....

بنده هم التماس داعا دارم...

با سپاس.

موفق باشید .

صادق;809853 نوشت:
موفق باشید .

سلام

سوال- عالم مثال چيست؟ منظور عالم برزخ و خواب است؟ آيا وجود و تحقق عينى خارجى دارد؟

با سپاس

farshadahmadi;811321 نوشت:
سلام

سوال- عالم مثال چيست؟ منظور عالم برزخ و خواب است؟ آيا وجود و تحقق عينى خارجى دارد؟

با سپاس

با سلام وتشکر .
خوش به سعادت تان که در این ایام پر برکت ماه مهمانی خداوند با تلاوت قران و روزه داری و طرح پرسش های علمی خوش می درخشید .
مسئله عالم خیال (مثال منفصل) از مباحث پیچیده است و میان حکمای اسلامی در اصل آن و در چگونگی آن اختلاف نظر وجود دارد و بیشترین مطالب در این باره از سوی عرفا و حکمای عرفان مشرب بیان شده است.
مرحوم سید جلال‌الدین آشتیانی در شرح کتاب «زاد المسافر» صدرالمتألهین در این ارتباط به تفصیل سخن گفته است ،به گونه‌ای که شاید از معاصرین کسی دیگر در این باره بدین پایه بحث نکرده باشد. ایشان در بخشی از تحلیل خود به عنوان سرآغاز طرح مباحث صاحب‌ نظران دیدگاهش را در این باره چنین طرح کرده است:
باید توجه داشت که عالم مثال عبارت است از عالمی روحانی و مجرد و موجود از جوهری نوری یا نورانی که از لحاظ جسمیت و تجسم یعنی جسم بودن و محسوس و متقدر بودن شبیه جواهر جسمانی موجود در عالم ماده و از حیث تجرد و برائت از قبول حرکت و یا ابای از تغییر و کون و فساد به عوالم عقلانی از جواهر مجرده و عقول مطهره و ارواح عالیه و حروف عالیات شبیه است،
به عبارت واضح‌تر، حقایق برزخی نه جسم مرکب مادی می‌باشند و نه جواهر مجرد عقلانی به همین مناسبت برزخ و حد فاصل بین این دو عالمند، بنابر این برزخ نزولی غیر از برزخ صعودی است، برزخ نزولی از تجلی عقول به صورت عالمی مستقل الوجود و منفصل از غیر به ذاته موجود است، و وجود بعد از طی مدارج عوالم برزخی که از آن در لسان شرع به سموات تعبیر شده است، به عالم ماده و هیولا می‌رسد و چون ماده قوه وجود و قابل کمالات غیر متناهی است، به استمداد از فیض حق، به طرف کمال سیر می‌نماید و بعد از آن به صورت انسان یا حیوان کامل الوجود درآمد ،دارای قوه خیال مجرد از ماده می‌شود و در قوس صعود به خدای عالم مثال منفصل و برزخ کلی و مطلق و مثال معلق به وجود خیالی و برزخی و مثال متصل و جزئی مقید، موجود می‌شود، چون صعود طبق نزول است و آنچه در قوس صعود متحقق می‌شود، از عالم عقل و مثال و ماده و اجسام در قوس صعود بر طبق قوس نزول تحقق می‌یابد ،با این فرق که فیض در قوس نزول از عقل شروع نموده و به ماده ختم می‌شود .
به عبارت دیگر فیض، در قوس نزولی بعد از طی مدارج اشرف به اخس می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد. قاعده امکان اشرف در قوس نزول و قاعده امکان اخس در قوس صعود جاری است. بعد از تحقق قوس صعودی، دایره وجود تمام می‌شود و نهایات به بدایات رجوع می‌نماید.(1)
مرحوم آشتیانی در کتاب شرح بر «زاد المسافر» در این ارتباط بسیار مفصل بحث کرده و همه دیدگاه‌ها را مطرح کرده است، بدان مراجعه شود.

پی‌نوشت‌:
1. شرح بر زاد المسافر، سید جلال‌الدین آشتیانی، ص 360 ـ 362، نشر بوستان کتاب، قم 1381ش.

صادق;811560 نوشت:
با سلام وتشکر .
خوش به سعادت تان که در این ایام پر برکت ماه مهمانی خداوند با تلاوت قران و روزه داری و طرح پرسش های علمی خوش می درخشید .
مسئله عالم خیال (مثال منفصل) از مباحث پیچیده است و میان حکمای اسلامی در اصل آن و در چگونگی آن اختلاف نظر وجود دارد و بیشترین مطالب در این باره از سوی عرفا و حکمای عرفان مشرب بیان شده است.
مرحوم سید جلال‌الدین آشتیانی در شرح کتاب «زاد المسافر» صدرالمتألهین در این ارتباط به تفصیل سخن گفته است ،به گونه‌ای که شاید از معاصرین کسی دیگر در این باره بدین پایه بحث نکرده باشد. ایشان در بخشی از تحلیل خود به عنوان سرآغاز طرح مباحث صاحب‌ نظران دیدگاهش را در این باره چنین طرح کرده است:
باید توجه داشت که عالم مثال عبارت است از عالمی روحانی و مجرد و موجود از جوهری نوری یا نورانی که از لحاظ جسمیت و تجسم یعنی جسم بودن و محسوس و متقدر بودن شبیه جواهر جسمانی موجود در عالم ماده و از حیث تجرد و برائت از قبول حرکت و یا ابای از تغییر و کون و فساد به عوالم عقلانی از جواهر مجرده و عقول مطهره و ارواح عالیه و حروف عالیات شبیه است،
به عبارت واضح‌تر، حقایق برزخی نه جسم مرکب مادی می‌باشند و نه جواهر مجرد عقلانی به همین مناسبت برزخ و حد فاصل بین این دو عالمند، بنابر این برزخ نزولی غیر از برزخ صعودی است، برزخ نزولی از تجلی عقول به صورت عالمی مستقل الوجود و منفصل از غیر به ذاته موجود است، و وجود بعد از طی مدارج عوالم برزخی که از آن در لسان شرع به سموات تعبیر شده است، به عالم ماده و هیولا می‌رسد و چون ماده قوه وجود و قابل کمالات غیر متناهی است، به استمداد از فیض حق، به طرف کمال سیر می‌نماید و بعد از آن به صورت انسان یا حیوان کامل الوجود درآمد ،دارای قوه خیال مجرد از ماده می‌شود و در قوس صعود به خدای عالم مثال منفصل و برزخ کلی و مطلق و مثال معلق به وجود خیالی و برزخی و مثال متصل و جزئی مقید، موجود می‌شود، چون صعود طبق نزول است و آنچه در قوس صعود متحقق می‌شود، از عالم عقل و مثال و ماده و اجسام در قوس صعود بر طبق قوس نزول تحقق می‌یابد ،با این فرق که فیض در قوس نزول از عقل شروع نموده و به ماده ختم می‌شود .
به عبارت دیگر فیض، در قوس نزولی بعد از طی مدارج اشرف به اخس می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد. قاعده امکان اشرف در قوس نزول و قاعده امکان اخس در قوس صعود جاری است. بعد از تحقق قوس صعودی، دایره وجود تمام می‌شود و نهایات به بدایات رجوع می‌نماید.(1)
مرحوم آشتیانی در کتاب شرح بر «زاد المسافر» در این ارتباط بسیار مفصل بحث کرده و همه دیدگاه‌ها را مطرح کرده است، بدان مراجعه شود.

پی‌نوشت‌:
1. شرح بر زاد المسافر، سید جلال‌الدین آشتیانی، ص 360 ـ 362، نشر بوستان کتاب، قم 1381ش.

سلام

ممنون از لطفتون.

البته، بعضى از اصطلاحات كلامى و فلسفى، فهم اين مسائل رو برام دشوار ميكنه. اگه ممكنه، به سطح فهم ناقص من پاسختون رو بيان كنيد ممنون ميشم.

سوال- هنگامى كه ميخوابيم، گاهى اوقات خواب ميبينيم. آيا اين عالمى كه در خواب ميبينيم، وجود خارجى دارند؟ يا اينكه فقط تصورات ذهنى هستند و حقيقت خراجى ندارند؟ اگر بله، دليل اثبات آن چيست؟

سوال- يك وقتى ما با خود و هنگام بيدارى، عالمى و اشخاصى رو در ذهنمون تصور ميكنيم. يك وقتى هم، در خواب عالمى رو با افراد گوناگون ميبينيم. فرق بين اين عالم (عالم تصورات ذهنى) و عالم ديگر (عالم خواب) در چيست؟ آيا هردو حقيقت دارند؟ دلايل پاسختون رو هم بيان فرماييد.
با سپاس

farshadahmadi;812233 نوشت:
سلام

ممنون از لطفتون.

البته، بعضى از اصطلاحات كلامى و فلسفى، فهم اين مسائل رو برام دشوار ميكنه. اگه ممكنه، به سطح فهم ناقص من پاسختون رو بيان كنيد ممنون ميشم.

سوال- هنگامى كه ميخوابيم، گاهى اوقات خواب ميبينيم. آيا اين عالمى كه در خواب ميبينيم، وجود خارجى دارند؟ يا اينكه فقط تصورات ذهنى هستند و حقيقت خراجى ندارند؟ اگر بله، دليل اثبات آن چيست؟

سوال- يك وقتى ما با خود و هنگام بيدارى، عالمى و اشخاصى رو در ذهنمون تصور ميكنيم. يك وقتى هم، در خواب عالمى رو با افراد گوناگون ميبينيم. فرق بين اين عالم (عالم تصورات ذهنى) و عالم ديگر (عالم خواب) در چيست؟ آيا هردو حقيقت دارند؟ دلايل پاسختون رو هم بيان فرماييد.
با سپاس

باسلام وتشکر .
در ابتدا باید گفت :
خواب به طور کلی یک حقیقت انکار ناپذیر است ؛ ولی خواب صحیح که از آن اصطلاحاً به «رؤیای صادقه» تعبیر می‌شود ، شرایط بسیاری دارد و عوامل متعددی در اصل خواب دیدن و یا در تغییر آن از حالت اصلی و شاخ و برگ دادن آن مؤثر است.
یکی از بزرگان در این باره گفته است: البته نمی‌توان انکار کرد که بعضی از عوامل درونی از قبیل امراض و انحرافات مزاجی و خستگی و پری شکم و همچنین پاره‌ای از عوامل بیرونی از قبیل: گرما و سرما و دیگر چیزها در قوة خیال تأثیر دارد. کسی که در حرارت یا برودت شدید واقع شده ،در خواب آتش‌های شعله‌ور یا برف و یخ می‌بیند . کسی که پری معده و انحراف مزاج دارد ،خواب‌های مشوش و بی‌سر و ته می‌بیند.
همچنین اخلاقیات و صفات نفسانی نیز در رؤیا بی‌تأثیر نیست . به همین جهت اکثر خواب‌ها در اثر تخیلاتی است که اسباب داخل و خارجی موجب آن ها شده و در واقع نشان دهنده کیفیت تأثیر آن اسباب می‌باشد، همان طور که تأثیر این اسباب را نمی‌توان انکار کرد، حقیقت داشتن پاره‌ای از رؤیاها و ارتباط آن ها را با امور خارجی نیز نمی‌توان انکار نمود.
از يك نظر خواب بر دو قسم است:
- خواب صریح که خواب بیننده تصرفی در مشاهدات خود نکرده و احتیاج به تعبیر ندارد.
- خواب غیر صریح که نفس در آن چه دیده ، تصرفاتی کرده و از این جهت احتیاج به تعبیر و بازگرداندن صورت ذهنی او به صورت حقیقی و اول دارد.
خواب‌های غیر صریح نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند:
یکی خواب‌هایی که انتقال و حکایت در آن ها روشن است و به آسانی می‌توان آن ها را به اصل برگرداند، مثلا شیر در خواب به علم تعبیر می شود و مار به دشمن و مانند آن.
خواب‌هایی که تصرفات نفس در آن ها پیچیده و مبهم است و یافتن مشهودات اصلی برای شخص معبر سخت و یا غیر ممکن است. این دسته از خواب‌ها همان خواب‌هایی است که آن ها را «اضغاث احلام» می‌نامند و پوچ و بی‌تعبیر می‌دانند. (1)
اگر خوابی با شرایط یاد شده باشد و دخل و تصرفی از سوی قوه خیال در آن صورت نگرفته باشد، می‌تواند رؤیای صادقه و خواب راست تلقی گردد، و چون خواب نوعی ارتباط روح با عالم مثال است و نه در همین عالم ماده و طبیعت، لذا در این رویت ممکن است قوه خیال دخل و تصرفی نماید و آن را تغییر دهد؛ لذا رویا ها رمز گونه می شود و نیاز به تعبیر دارد .

پی‌نوشت‌ها:
1. معنویت تشیع، علامه طباطبایی، نشر تشیع، قم 1386ش.

سلام علیکم و رحمة الله. به نظر من با توجه به اینکه مخلوق از خودش هستی نداره، هر کمالی که در ذاتش پیدا بشه، باید در خالقش بوده باشه که بهش داده، پس «هر کمالی که هست» در خالق نیز هست. البته براهین قدرتمندتری مثل صدیقین بهتر مسئله رو توضیح می دهند.

http://www.askdin.com/thread54559.html
سوال :
اثبات كمال مطلق و فقر موجودات ؟

براى پرهيز از پر حرفى، سوالاتم رو از همين اول ميپرسم:

١- قبل از پرداختن به مسئله واجب الوجود، ميخام در مورد موجود ها (ممكن الوجود ها) تحقيق و بررسى كنم. سوال اولم اينه كه:- آيا ممكن الوجودى در خارج وجود دارد؟ اگر بله، پس نمونه اى از ممكن الوجود را نام ببريد.

٢- دلايل اثبات ممكن الوجود بودن موجودات چيست؟ يا به زبان ساده تر، دلايل اثبات امكان ذاتى موجودات رو بيان نماييد؟

فعلاً همين سوالات رو لطف كنيد پاسخ بديد تا برسيم به سوالات بعدى انشاالله.
من اكثر سايت ها و لينك ها رو جستجو كردم ولى به پا سخ نرسيدم. از اينرو، از كارشناس محترم و دوستان تقاضا دارم كه اگر هم خواستيد لينك بديد، لطف كنيد اول ببينيد كه آيا پاسخ سوالات حقير تو اون لينك ها هست يا نه بعد لينك بدين. اينرو به اين خاطر گفتم چون اكثراً وقتى لينك دريافت ميكنم، پاسخ سوالاتم تو اونا نيست.

با سپاس. :Gol:

پاسخ :
باسلام وتشکر .
1- در باره سوال اول باید گفت موجودی که هستی و وجودش عین نیاز، فقر و حاجتمندی است و نیاز و فقر هویت وجودی او را تشکیل می‌دهد و هویتی جز نیازمند ی و فقر ندارد، ممکن الوجود است، یعنی وجودش طوری است که ممکن است هستی بیابد و هست بشود و به وجود بیاید و تحقق عینی پیدا کند . ممکن است به وجود نیابد و تحقق عینی نباید، و هر دو طرف وجود و عدم برای او مساوی است.
چنین وجودی اصطلاحاً ممکن الوجود نامیده می‌شود .
با توجه به آنچه اشاره شد وجود جناب عالی وهمه عالم را اصطلاحا وجود ممکن الوجود می گویند ، بدیهی است که شما .همه عالم وجود عینی دارید و در خارج وجود دارید و مصداق ممکن الوجود هستید .
2- در باره سوال دوم باید گفت : اولاً: عقل به آسانی عدم و نابودی موجودات ممکن الوجود را تصور می‌کند و می‌فهمد این همه انسان که هر روز از راه‌های گوناگون به کام مرگ و نابودی می‌روند آیا برای عقل قابل تصور نیست بفهمد آنها از هستی دنیایی محو شده و دیگر هرگز قابل برگشت دوباره به زندگی دنیایی نیستند؟!
این همه جنگل‌های تخریب می‌شود و در آتش می‌سوزد و ساختمان‌ها تخریب می‌شود، کوه‌های سر به فلک کشیده بر اثر زلزله و مانند آن فرو می‌ریزد. آیا عقل نابودی‌ها را تصور نمی‌تواند بکند؟
بر اساس تحقیقاتی علمی امروزه ثابت شده که حیواناتی نظیر دایناسورها قبلاً روی زمین زندگی می‌کرده‌اند و اکنون از آنها خبری نیست. آیا این امور برای عقل قابل درک و تصور نیست؟!
بنابر این عقل به آسانی می‌تواند نابودی و عدم هستی موجودات امکانی را درک نماید.
دوم: این گونه تحلیل ‌های فلسفی برخاسته از مشاهدات حسّی آدمی است که در تحلیل عقلی مطرح می‌شود . عقل با تنظیم برهان امکان و وجوب، وجوب ذاتی را برای خدا ثابت می‌کند و مخلوقات را به عنوان ممکن الوجود که وجوب بالغیر دارند و وجودشان از خدا گرفته می‌شود مطرح می‌نماید. بنابر این اگر مسئله امکان و وجوب را به عنوان یکی از دقیق‌ترین براهین عقلی بر وجوب ذاتی خدا و امکان ذاتی مخلوقات درک نموده و آن تحلیل و اثبات می‌کند، می‌تواند عدم پذیری مخلوقات و اینکه وجودشان را از خداوند می‌گیرند، درک و تحلیل کند.
سوم: بر خلاف تصور پرسش‌گر محترم عالم در ازل نبوده و واجب‌الوجود نیست بلکه عالم حادث و مخلوق و ممکن الوجود است.
ساده‌ترین دلیل بر حدوث عالم این که: عالم متغیر است و هر متغیر حادث است، پس عالم حادث است.
عالم ذاتاً و به لحاظ جوهره ذاتی خود متغیر و حادث است و موجود متغیر نمی‌تواند واجب‌الوجود و ازلی باشد. از این رو تصور وجوب و ازلیت درباره عالم عقلاً محال است ممکنات در ذات شان فقر ونیاز حاجت مندی خوابیده است واین روشن ترین دلیل بر امکان ذاتی موجدات امکانی است .

http://www.askdin.com/showthread.php?t=54559&page=2

سوال- وجود، مگه ظاهر نيست كه بخاد ظهور و تجلى كنه؟ مگه اسما و صفات وجود، پنهان هستند كه بخواهند ظاهر شوند و تجلى كنند؟

سوال- آيا ماهيت عين وجود است، يا غير از وجود است ؟ چون ماهيت از اين دو حال خارج نيست.

شايد بگوييد: ماهيت مخلوق وجود هست و وجودش از وجود است! سوال- در حالى كه وجود، يكى بيش نيست، ماهيت (يا همان آينه، آيت و پرتو نور...) چه ميباشد؟ آيا عين وجود است يا غير از وجود؟

در مثالى كه زديد: موجودات عالم، همه آينه هايى هستند كه خدا به آنها تجلى ميكند! خب، اين آينه ها بايد وجود خدا رو نشان دهند؟ مگه وجود خدا پنهانه؟

من مسئله كثرت در وحدت و وحدت در كثرت رو اصلاً نميتونم تصور كنم!

واقعاً، وقتى وجود، يكى بيشتر نيست، ماهيت و آينه و پرتو نور و اين حرفا چه معنايى خواهند داشت؟؟

لطف كنيد، فقط به تعريف كردن وجود، بسنده نكنيد. و طبق سوال پاسخ ارائه دهيد.

با سپاس. باسلام وتشکر .
گویا جناب تان فیلسوف هستید به ناچار لازم است کمی فلسفی تر بحث شود :
الف- ظهور وجود به همین مظاهر وتجلیات است واین تجلیت در واقع اسما ومظهر اوست وگرنه حقیقت وجود در نهایت پوشیدگی است .
لذا حکیم سبزواری می گوید :
مفهومه من اعرف الاشیائی
وکنهه فی غایت الخفائی .
ب - ماهیت غیر از وجود است ماهیت که به معنای چیستی است، عبارت از حد وجودی ممکنات و از نظر تحقق عینی و خارجی عین وجود است چون ماهیت خود ذاتاً تحقق ندارد و در پرتوی وجود تحقق می‌یابد . در واقع ماهیت همان حد وجود است. بنابر این ماهیت به لحاظ وجود ذهنی و مفهومی متفاوت از وجود است ولی به لحاظ تحقق عینی عنی وجود است . حکیم سبزواری می‌گوید:
إنَّ الوجودَ عارضُ الماهیة ** تصوّراً واتّحدَ الهویة(1)
یعنی وجود به لحاظ تصور ذهنی عارض ماهیت است و دو چیزی به صورت عارض و معروض محسوب می‌شود، ولی به لحاظ هویت وتحقق عینی متحد با هم و عین هم است، یعنی وجود و ماهیت در خارج دو پدیدة مستقل نیستند بلکه یک هویت و حقیقت را تشکیل می‌دهند. مثلاً انسان یک وجود دارد و یک ماهیت و آن عبارت از حیوان و ناطق است. به لحاظ تصور مفهومی وجود انسان غیر از ماهیت اوست ولی به لحاظ تحقق خارجی و عینی حیوان ناطق همان انسان است و چیزی غیر از او نیست.
ج - مسله وحودت در کثرت وکثرت در وحدت جزء مسایل دقیق فلسفی است برای اطلاع کامل تان باید گفت :
لازم است ببینیم ماهیت عقیده « وحدت در عین کثرت، و کثرت در عین وحدت» یا همان وحدت وجود چیست ؟
محور عرفان نظری که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد, نظریه (وحدت وجود) است. این موضوع در طول تاریخ فرهنگ بشری به گونه های متفاوت و متعددی مطرح گشته. اما در این جا تنها وحدت وجود عرفان اسلامی مورد نظر است. در میان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است:
1- وحدت وجود یعنی وحدت شهود. این گونه تفسیر به تعبیر شهید مطهری از سوی متوسطان عرفا بیان شده و کسی نیز ایرادی بر آن نگرفته است. (2)
در این نظریه هر چند گفته می شود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور این است که ذات حق وجود لا یتناهی می باشد .عارف با روئیت عظمت حق , موجودات متناهی را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا می بیند, این نوع وحدت در حقیقت وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
2- تمام عالم مساوی با خداست. ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و مجالی ، بالفعل متحقق نیست. خداوند مجموع عالم ظاهری باشد.
این نظریه به جاهلان از صوفیه نسبت داده شده و از سوی عرفای بزرگ تکذیب و تکفیر شده است. ملا صدرا این قول را کفر آشکار می داند. (3)
3- وحدت تشکیکی وجود.
این وحدت عبارت است از این که حقیقت وجود واحد ، صاحب مراتب است .
یک مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مرتبه دیگر ممکن. این وحدت وجود در آرای اولیه صدر المتالهین شیرازی وجود دارد که مبتنی بر فهم اصالت وجود است؛ در واقع ما در مواجهه با اشیای خارجی دو مفهوم به دست می آوریم:
یکی وجود و هستی که در میان همه موجودات مشترک است (اشتراک معنوی وجود).
دیگری چیستی و ماهیت که تنها به بخش خاصی از اشیا اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت .
از یک سو همه اشیا موجودند . از طرفی این اشیا اموری گوناگونند؛ یعنی ذهن ما دو حیثیت اشتراک وجود و هستی و تفاوت و اختلاف را تشخیص می دهد. در این جا این مساله مطرح می شود که کدام یک از این دو مفهوم ذهنی اصالت دارد و کدام یک اعتباری است .
چون بر اساس نظر فلسفی اشیای خارجی تنها یک واقعیت دارند. فقط یکی از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازای آن واقعیت خارجی قرار می گیرند. مدعای حکمت متعالیه و صدر المتألهین آن است که وجود اصل است؛ یعنی واقعیت خارجی ما به ازای مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالب های وجود عینی است که در ذهن منعکس می شود.(4)
آیا حقیقت وجود که طارد عدم و تشکیل دهنده خارج است، واحد است یا کثیر؟ اگر واحد است، چگونه امر واحد (که از تمام جهات واحد است) منشا انتزاع ماهیات کثیر و گوناگون شده، یعنی چرا ذهن ما انواع کثیر و افراد مختلف دریافت می کند؟ اگر کثیر است, وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
در پاسخ , سه نظریه مطرح شده است که مجال برای طرح همه آن ها نیست. (5)
یک پاسخ، همین گونه سوم از وحدت وجود، یعنی وحدت تشکیکی وجود است. ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به این بحث می پردازد که آیا وجود خارجی همانند مفهوم وجود امری واحد است یا وجودات متباینی در خارج داریم.
مثلا" نور ضعیف و قوی در اصل حقیقت نوریت ،با هم شریکند. در عین حال نور قوی و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر متمایزند. این تمایز به شدت و ضعف است، ولی شدت و ضعف نور خارج از حقیقت نور نیست؛یعنی نه این است که نور در اثر اختلاط غیر نور به نور دارای شدت یا ضعف شده؛ نور شدید مرکب است از نور و غیر نور؛ نور ضعیف مرکب است از نور و غیر نور. پس اشتراک نور قوی و ضعیف همان خود نوریت است. امتیاز آن ها نیز تراکم و عدم تراکم نور است. تراکم نور امری خارج از نور نیست که با نور مختلط شده باشد. (6)
موجودات نیز چنین هستنند؛ یعنی اشتراک شان همان وجود است و امتیازشان نیز باز وجود است. این موضوع همان وحدت تشکیکی وجود است. (7)
از این رو صدق وجود بر واجب، اولی و اشد است بر صدق وجود بر ممکن. هم واجب و هم ممکن هر دو اشتراک شان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است، ولی صدق وجود بر علت العلل که واجب است، اولی و اقدم است بر صدق وجود بر ممکن که معلول است.
4- تفسیر چهارم از وحدت وجود که صدر المتالهین به تدریج آن را در جلدهای دیگر کتاب گرانسنگ خود اسفار بر می گزیند, (8) تحلیل خاص عرفا است که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است . کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. این حقیقت واحد ،خداست و غیر او وجود نیست، بلکه وجود نما است.
به عبارت دیگر کثرت ها نمود است، نه بود.
وجود خلق و کثرت در نمود است،
نه هر چه آن نماید، عین بود است.
نظریه تجلی که در صدر تبیین کثرت های ظاهری و رابطه آن ها با حق تعالی است, همچنین تحلیل مراحل و مراتب تجلی ذات الهی, بر اساس همین نگرش است.(9)
بر اساس این دیدگاه نسبت کثرات به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا آیینه به صاحب تصویر است. همه عالم هستی سایه آن وجود واحد است و همه موجودات تجلی آن ذات یگانه.
این بدان معنا نیست که وجود کثرات و وجود ممکنات همان وجود خداست و یا خدا در این موجودات حلول کرده است. این ها ادعاهایی بی پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عرفای بزرگ اسلامی و حکیمان متاله نبوده و نیست و نخواهد بود.
بر اساس تحلیلی که ارائه شد باید دانست که اصولا مشکل مقوله تثلیث مسیحی عدم تبیین درست آن از جانب خود مسیحیان یا قرائت های گوناگونی است که از آن اراده می دهند؛ برخی از تفاسیر و تقریرها در مورد تثلیث را مي پذیريم که این تبیین و تقریر ظاهرا مشکل عقلی ندارد و می تواند متصور باشد؛ اما باید دید که منابع عتیق و کهن مسیحیان در زمینه اثبات تثلیث و مصداق روشنی که برای تثلیث ذکر می کنند با تفسیر خاص فلسفی و عرفانی مساله وحدت در عین کثرت منطبق و همخوان است یا خیر.
این مشکلی است که در مقوله تثلیث مسیحیان وجود دارد و الا طرح فرضیه محض و بدون پشتوانه متنی آن هم متون مشخص و مورد تایید درون دینی مسیحیان گرهی از معضل تثلیث باز نمی کند، همان گونه که طرح ماشین زمان این گونه بود.
اما در عین حال به وضوح می توان دریافت که تثلیث مسیحی نمی تواند بر فروض مقبول و معقول وحدت وجود نیز منطبق گردد، زیرا این نظریه یک نظریه قابل تعمیم بر همه مصادیق و مفاهیم دیگر نیست، بلکه نظریه ای است منطبق بر اصل وجود و منطبق بر همه موجودات عالم نه آنکه بتوان این امر را منحصر در سه موجود مشخص دانست و دیگر موجودات را از این دائره مستثنا فرض نمود ؛ به عبارت روشن تر ممکن است نظریه وحدت در عین کثرت توجیهی برای تعدد و وحدت در ادعای تثلیث باشد، اما دیگر یک و سه مطرح نیست بلکه یک و بی نهایت موجود مطرح است .

پی‌نوشت‌ها:
1- شرح منظومه، بخش حکمت، ص 9.
2. تماشاگه راز, ص 142 - 145.
3. صدر الدین شیرازی , الاسفار الاربعه , قم , منشورات مصطفوی , ج 2, ص 345.
جوادی آملی , رحیق مختوم , قم , نشر اسرا, چاپ اول , 1375 ش , بخش یکم از جلد اول , ص 472 - 492 ؛ رنجکار، آشنایی با علوم اسلامی ،تهران و قم , سمت و طه , چاپ اول , 1378 ش , ص 153.
4. علامه طباطبایی , بدایه الحکمه , دفتر انتشارات اسلامی , قم , بی تا, ص 12 - 13؛ مصباح یزدی , آموزش فلسفه , تهران , سازمان تبلیغات اسلامی , چاپ اول , 136, ج اول , ص 306 - 308.
5. اصول فلسفه و روش رئالیزم , قم , دفتر انتشارات اسلامی , بی تا, ج 1 - 5, ص 387 - 390.
6. همان , قسمت پاورقی , ص 390 - 394.
7. اسفار, ج 1, ص 36.
8. همان, ج 2, ص 286 - 347.
9. شرح رساله المشاعر به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی , تهران , امیر کبیر, 1376 ش , ص 35 - 41, شرح مقدمه قیصری , سید جلال الدین آشتیانی , قم , مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی , 1365 ش , ص 139 - 141, مهر تابان , سید محمدحسین حسینی طهرانی , تهران , انتشارات باقر العلوم , بی تا, ص 121 - 148.

پاسخ :
قبل از همه باید به فراز آخر کلام شما جواب داد : علاقه تان به درک عمیق تر معارف الهی دلیل حدت ذهن و طرح پرسش های فوق نشانه سواد
وخود را کم دیدن شاهد بر اخلاص تان اخلاص تان است .بارک الله > خوش وقتم که با جوان دین مدار مثل شما در یک گفتمان علمی فلسفی حضور دارم .
پس سوال های شما نه تنها خنده دار نیست بلکه بسیار هم عمیق است وهمه کس از درک وفهم آن عاجز اند .
گرچه هر کدام از پرسش های شما نیازمند بحث مبسوط است ولی به اختصار باید گفت :
1- برای درک صحت رویکرد عرفانی وفلسفی ( فلسفه صدرایی ) اجمالا باید اشاره شود :
وجود یکی است ولی تفاوت ها در مظاهر است بدین بیان تفاوت مظاهر وجود و مراتب وجود از دقت در واژه‌گان مظاهر و مراتب به آسانی به دست می‌آید، چون در مظهریت و مظاهر وجود یک حقیقت است ، ولی همین یک حقیقت در مظهرهای فراوان تجلی می‌کند و ظهور و بروز دارد.
وقتی تصویری در آینه‌های متعدد منعکس گردد ، در واقع همان تعدد مظاهر است.
فردی در گوشه‌ای از جهان در استودیو خبر سخن می گوید و تصویر او در سراسر جهان با هزار گیرنده نمایش داده می‌شود، در حالی که یک فرد خبر می گوید، ولی تصویر او هزاران جا نشان داده می‌شود، این از باب نزدیک شدن مطلب به ذهن است وگرنه حق آن است که مولوی می‌گوید:
ای بلند از وهم و قال و قیل ما ** خاک بر فرق من و تمثیل ما
مثال‌های یاد شده تا حدود سخن عرفان را در باب بحث مظاهر محسوس و قابل فهم می‌کند. عرفا معتقدند که وجود یک حقیقت متعالی است، ولی در مظاهر، آینه‌های فراوان تجلی کرده و نمایان گردیده است. مراد عرفا از وحدت حقه حقیقیه وجود و تعدد مظاهر وجود حق در مقام فعل است که از آن به فیض منبسط، وجه الله و صادر اول و مانند آن یاد می‌شود . سخن حافظ نیز اشاره به همین معناست :
این همه عکس می رنگ و نگاری که نمود ** یک فروغی رخ ساقیست که در جام افتاد
بنابراین عارفان وجود حق تعالی را در مقام فعل متجلی در مظاهر عالم می‌دانند ، چه این که در کلام امیر مومنان آمده: «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه؛ (1) سپاس خدای را که با آفرینش خود بر آفریدگان تجلی کرد». بنابراین مراد از تعدد مظاهر کثرت ظهور‌ها، آینه‌ها، آیت‌ها، نشانه‌ها، جلوه‌ها و مانند آن است.
اما مراد از آنچه از حکمت متعالیه نقل شده ، تعدد مراتب است ، یعنی همه مراتب هستی به لحاظ وجود یک سنخ و یک حقیقت اند، ولی هر مرتبه از وجود در واقع یک مرتبه خاص از وجود است، بدین بیان که حقایق عینی وجود هم وحدت و اشتراکی با یکدیگر دارند و هم اختلاف و تمایزی، ولی ما به الاشتراک و ما به الامتیاز آن ها به گونه‌ای نیست که موجب ترکیب در ذات وجود عینی شود و یا آن را قابل تحلیل به معنای جنسی و فصلی نماید، بلکه بازگشت مابه الامتیاز آن ها به ضعف و شدت است، چنان که اختلاف نور شدید با نور ضعیف، به ضعف و شدت آن هاست، ولی نه بدین معنی که شدت در نور شدید، چیزی غیر از نور نیست . نور ضعیف هم چیزی غیر از نور نیست . در عین حال، از نظر مرتبه شدت و ضعف با یکدیگر اختلاف دارند، اما اختلافی که به بساطت حقیقت نور که مشترک بین آن هاست، آسیبی نمی‌رساند. (2)
بنابراین از دید حکمت صدرایی وجود یک حقیقت است ، ولی مرتبه‌های بسیار دارد، مثل نور که همه آن نور است، ولی نور درجه یک با نور درجه دو به لحاظ شدت و درجه متفاوت است.
گر چه صدر المتالهین در آغاز قایل به مراتب تشکیکی وجود است ، ولی بالاخره به همان حقیقتی که عرفا در باب وجود باور دارند ،اذعان نموده ، وجود را حقیقت واحد دارای مظاهر متفاوت دانسته است. (3)
2- در باره فراز دوم باید اشاره شود : وجود ذات است وصفت وکمال جزء صفات که عارض بر وجود می شود مثلا وجود شما ذات وعلم وکمالات دیگر تان صفات شما است .
3- صفت وکمال دو واژه مترادف است که یک معنا را می رساند . علم صفت وکمال انسان است .
4- عالم ماده همین عالم محسوس نظیر زمین ،درخت ، وهوا ، وووو است .عالم مثال بعد از عالم ماده است مسئله عالم خیال (مثال منفصل) از مباحث پیچیده است و میان حکمای اسلامی در اصل آن و در چگونگی آن اختلاف نظر وجود دارد و بیشترین مطالب در این باره از سوی عرفا و حکمای عرفان مشرب بیان شده است.
مرحوم سید جلال‌الدین آشتیانی در شرح کتاب «زاد المسافر» صدرالمتألهین در این ارتباط به تفصیل سخن گفته است ،به گونه‌ای که شاید از معاصرین کسی دیگر در این باره بدین پایه بحث نکرده باشد. ایشان در بخشی از تحلیل خود به عنوان سرآغاز طرح مباحث صاحب‌ نظران دیدگاهش را در این باره چنین طرح کرده است:
باید توجه داشت که عالم مثال عبارت است از عالمی روحانی و مجرد و موجود از جوهری نوری یا نورانی که از لحاظ جسمیت و تجسم یعنی جسم بودن و محسوس و متقدر بودن شبیه جواهر جسمانی موجود در عالم ماده و از حیث تجرد و برائت از قبول حرکت و یا ابای از تغییر و کون و فساد به عوالم عقلانی از جواهر مجرده و عقول مطهره و ارواح عالیه و حروف عالیات شبیه است،
به عبارت واضح‌تر، حقایق برزخی نه جسم مرکب مادی می‌باشند و نه جواهر مجرد عقلانی به همین مناسبت برزخ و حد فاصل بین این دو عالمند، بنابر این برزخ نزولی غیر از برزخ صعودی است، برزخ نزولی از تجلی عقول به صورت عالمی مستقل الوجود و منفصل از غیر به ذاته موجود است، و وجود بعد از طی مدارج عوالم برزخی که از آن در لسان شرع به سموات تعبیر شده است، به عالم ماده و هیولا می‌رسد و چون ماده قوه وجود و قابل کمالات غیر متناهی است، به استمداد از فیض حق، به طرف کمال سیر می‌نماید و بعد از آن به صورت انسان یا حیوان کامل الوجود درآمد ،دارای قوه خیال مجرد از ماده می‌شود و در قوس صعود به خدای عالم مثال منفصل و برزخ کلی و مطلق و مثال معلق به وجود خیالی و برزخی و مثال متصل و جزئی مقید، موجود می‌شود، چون صعود طبق نزول است و آنچه در قوس صعود متحقق می‌شود، از عالم عقل و مثال و ماده و اجسام در قوس صعود بر طبق قوس نزول تحقق می‌یابد ،با این فرق که فیض در قوس نزول از عقل شروع نموده و به ماده ختم می‌شود .
به عبارت دیگر فیض، در قوس نزولی بعد از طی مدارج اشرف به اخس می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد، ولی در قوس صعود از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس به اشرف می‌رسد. قاعده امکان اشرف در قوس نزول و قاعده امکان اخس در قوس صعود جاری است. بعد از تحقق قوس صعودی، دایره وجود تمام می‌شود و نهایات به بدایات رجوع می‌نماید.(4)
عقل وروح وفرشتگان هر سه ناظر به یک عالم اند : در تعبیر فلسفی عقل ودر تعبیر عرفانی روح ودر تعبیر کلامی ووحیانی فرشته گفته می شود .
اگر مانع ندارید بفرماید شما دانشجو هستید یا طلبه ؟

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 108.
2. آموزش فلسفه، ج 1، ص 340، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1366 ش .
3. صادقی ارزگانی ، آموزه های عرفانی از منظر امام علی (ع)، ص 102، نشر بوستان کتاب، قم، 1384 ش .
4. شرح بر زاد المسافر، سید جلال‌الدین آشتیانی، ص 360 ـ 362، نشر بوستان کتاب، قم 1381ش.

موضوع قفل شده است