مکتب اخلاقی عرفانی نجف

تب‌های اولیه

187 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مکتب اخلاقی عرفانی نجف

باسمه تعالی
مکتب اخلاقی عرفانی نجف، یکی از مهم ترین مکاتب عرفانی شیعه در دوران معاصر است که تاثیرات عمیقی را بر حوزه های علمی شیعه نهاده است.
در کتابی با عنوان «مکتب عرفانی ملاحسینقلی همدانی- مکتب اخلاقی عرفانی نجف» تالیف آقای «محمود شیخ دام عزه» درباره این سلسله از علمای شیعه، کسانی چون سید علی شوشتری، آخوند ملاحسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمد بهاری، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، علامه طباطبایی، آیت الله بهجت، آیت الله نجابت و سید هاشم حداد، سخن گفته شده است.
تاریخ این مکتب و زندگی، آثار و احوال رجال آن، ابعاد گوناگون عرفان و معنویت این طریقه، به ویژه روش سلوکی و تربیتی آنان و نسبت آنان با سنت عرفانی اسلام در عرفان عملی و نظری، رویکردهای سیاسی اجتماعی آنان و موضع آنان در قبال تصوف از مباحث اصلی این کتاب است. بزرگان مکتب اخلاقی عرفانی نجف گونه ای از معنویت و عرفان اسلامی را که در خارج از حوزه تصوف و در بستر حوزه های علمیه شیعه شکل یافته، عرضه کرده اند. چنین معنویتی با بهره مندی از میراث معنوی اسلام، می تواند آموزه های فراوانی برای این روزهای ما داشته باشد.

بخش اول:
سلوک عملی و ویژگی های مکتب اخلاقیون

اشاره
در این بخش کوشش شده تا نمایی کلی از آرای معرفتی و سلوکی اخلاقیون و روش و سیره آنان ارائه شود، لذا مکتب اخلاقیون در چند فصل گوناگون و از چند منظر مختلف معرفی شده است: در فصل نخست عرفانی بودن این طریقه، مکتب بودن آن و در نهایت مولفه اساسی آن بررسی می شود.
محقق معتقد است روش تربیتی اخلاقیون، اولا عرفانی است و ثانیا، می توان آن را یک مکتب معنوی دانست. این مدعا در مقابل این فرضیه قرار دارد که روش تربیتی آخوند همدانی و شاگردانش را تنها روش اخلاقی، خالی از وجود معنوی و خالی از ویژگی های مکتب ساز می داند.
در فصل دوم کوشش شده است تا توصیفی دقیق و سامان مند از روش سلوکی اخلاقیون ارائه شود.
در فصل سوم موضع این مکتب در قبال تصوف و حکمت اسلامی بیان شده و در فصل آخر رویکرد آنان نسبت به حضور سالک در اجتماع بررسی شده است.

فصل اول:
مکتب اخلاقیون نجف و عرفان اسلامی

مقدمه:
آقا سید علی شوشتری، آخوند ملا حسینقلی همدانی و شاگردان او، مانند سید احمد کربلایی، شیخ محمد بهاری، میرزا جواد ملکی تبریزی و ............و شاگردان شاگردان او، مانند سید جمال گلپایگانی، میرزا علی آقای قاضی و اقران او و شاگردان میرزا علی آقای قاضی مانند سید هاشم حداد، سید حسن مسقطی، علامه طباطبایی، شیخ عباس قوچانی و......... از مهم ترین شخصیت های معنوی شیعه در دوران معاصر هستند.
انگیزه محقق در این پژوهش نشان دادن گونه ای از معنویت و عرفان اسلامی است که نزد این بزرگان در خارج تصوف و خانقاه جریان دارد و اتفاقا در بستر حوزه های علمیه شیعه رشد کرده و بالیده است.
قاعدتاً چنین معنویتی ضمن بهره مندی از میراث معنوی اسلام، از آنچه در سنت عرفانی اسلام (یعنی تصوف) وجود داشته و دارد متفاوت است.

محقق معتقد است روش تربیتی اخلاقیون اولا عرفانی است و ثانیا می توان آن را یک مکتب معنوی دانست. این مدعا در مقابل این فرضیه قرار دارد که روش تربیتی آخوند همدانی و شاگردانش را تنها روش اخلاقی، خالی از وجود معنوی و خالی از ویژگی های مکتب ساز می داند. در این فصل کوشیده شده است تا این وجه از طریقه اخلاقیون بررسی شود، لذا در آن به این پرسش ها پاسخ داده می شود:
آیا روش تربیتی اخلاقیون را می توان عرفانی دانست؟
آیا اطلاق عنوان مکتب بر این روش تربیتی صحیح است؟
اگر این روش تربیتی را می توان مکتب دانست، مولفه اساسی آن چیست؟

1-1.عرفانی بودن یا نبودن مکتب اخلاقیون
ممکن است این پرسش مطرح شود که نویسنده به چه دلیل طریقه اخلاقیون را مدرسه ای معنوی و تربیتی دانسته است، در حالی که از یک سو معمولاً کسانی به عنوان عارف مشهور می شوند که به تصوب منتسب هستند و روحانیون اهل تقوا و ریاضت شرعی معمولاً با عناوینی چون زاهد و متشرع شناخته می شوند، از سوی دیگر مجالس و دروس این بزرگواران به درس اخلاق شهرت داشته و این بزرگواران را اخلاقی می خوانده اند نه عارف.

برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا تعریفی از عرفان ارائه داد و سپس براساس آن تعریف عارف را معنا کرد و پچس از آن قضاوت نمود که آیا این افراد را می توان عارف دانست یا خیر؟ لذا در ابتدا باید در جست و جوی تعریفی برای عرفان اسلامی بود.
در قسمت های بعد ابتدا با تکیه بر تعریف کلاسیک عرفان، سپس با تکیه بر مفهوم سنت و در نهایت با مراجعه به نگاه عمومی به مقوله عرفان و عارف درباره عرفانی بودن یا نبودن طریقه اخلاقیون قضاوت می کنیم.

1-1-1.قضاوت درباره عرفانی بودن یا نبودن طریقه اخلاقیون با تکیه بر تعریف کلاسیک عرفان
برای اثبات عرفانی بودن طریقه تربیتی این بزرگان ناگزیریم از ارائه تعریفی از عرفان اسلامی. ساده ترین کار برای تعریف عرفان مراجعه به آثار کسانی است که عارف نامیده می شده اند و جست و جوی تعریف عرفان در آثار آنان است.
عرفان را شهود مقید به شریعت تعریف کرده اند.[1]؛ بر اساس این تعریف عارف کسی است که واجد شهود مقید به شریعت باشد.
پی نوشت:
[1].السید الشریفعلی بن محمد الجرجانی، کتاب التعریفات؛ ذیل «عرفان»

تشخیص این مطلب که آیا فردی واجد شهود است یا نه؟ و اگر هست آیا شهودش به شریعت مقید است یا نه؟ از توان پژوهشگری که کارش رجوع به اسناد و مدارک و قضاوت و تحلیل درباره آنهاست خارج است؛ اما با مراجعه به زندگی و اقوال این بزرگان می توان شواهدی یافت که بر آن دلالت دارد که این بزرگواران واجد شهود بوده اند. از طرفی از شدت انقیاد آنان به آداب و احکام شریعت می توان حدس زد که شهود آنان نیز به شرع مقید باشد.
در بخش های مختلف این اثر شواهدی از شهود این بزرگواران را آورده ایم و در همین فصل درباره شدت انقیاد آنان به شریعت سخن می گوییم.
به نظر نگارنده بعید می نماید عارفی که ظاهر خود را به آداب شریعت آراسته و سلوک باطنی اش بر مبنای اذکار و اوراد منصوص نهاده شهود او به شریعت مقید نباشد. ظرف وجودی چنین عارفی بر اساس شریعت شکل گرفته است، لذا اگر تجلی در آن جای گیرد قاعدتا متناسب ظرف مقید به شریعت خواهد بود.

با وجود استدلال فوق برای شریعت مداری شهودبزرگان اخلاقیون، تعریف عرفان به شهود مقید به شریعت یا علم حضوری، در اثبات عرفانی بودن طریقه آخوند همدانی کمکی کند، زیرا تعریف عارف از عرفان تعریفی ناظر به درون است و چنان که روشن است مدعای عرفانی بودن طریقه آخوند همدانی و هیچ مکتب مدعی معنویتی را نمی توان با این تعریف سنجید؛ زیرا تنها فردی که می تواند درباره شهود داشتن یا نداشتن کسی و تقید یا عدم تقید آن شهود به شریعت قضاوت کند خداوند و آن دسته از اولیای الهی هستند که در مقامی برتر از فرد مدعی عرفان قرار دارند،
بنابراین ما برای اطلاق نام عارف به یک فرد یا جریان نیازمند شاخصه هایی عینی تر هستیم. چنین امری در دفتر نمی گنجد و یا وادی پژوهش که ما در آن مقامیم، بیگانه است.ما در مقام یک پژوهشگر ناچاریم به سراغ تعریفی عینی تر از عرفان برویم و بر اساس آن تعریف بگوییم که چرا این بزرگان را عارف قلمداد کرده ایم.

1-1-2.قضاوت درباره عرفانی بودن یا نبودن طریقه اخلاقیون با تکیه بر تعریف عرفان با محوریت مفهوم سنت
ارائه تعریفی از عرفان اسلامی با موانع فراوانی روبه رو است؛ زیرا عرفان اسلامی نه کاملا یک نظام نظری صرف و سامانه ای فکری است و نه کاملا یک جریان اجتماعی دارای حیات تاریخی؛ بلکه سنتی است مشتمل بر برخی کاوش های نظری و برخی از اصول عملی و در عین حال دارای یک حیات تاریخی و اجتماعی. با وجود این موانع تفکیک ساحت فرهنگی و معرفتی عرفان اسلامی از ساحت اجتماعی آن محقق را در ارائه تعریفی دقیق یاری خواهد کرد.

البته در ساحت فرهنگی و معرفتی عرفان اسلامی نیز ارائه تعریف با مشکلات فراوانی مواجه است، زیرا از یک سو در عرفان اسلامی با سنت های تربیتی متفاوت و گونه گونی روبه رو هستیم و از سوی دیگر در عرصه مباحث نظری اختلافاتی اساسی را مشاهده می کنیم.
مشکل سوم آن است که عرفان اسلامی سنتی است دارای سیرورت و تبدلات و تغییرات تاریخی فراگیر و عمیق که امکان رسیدن به تعریفی واحد را که بر تمامی ادوار و تمامی جریان های آن قابل تطبیق باشد مشکل می سازد.
با وجود این با تکیه بر اصول مشترک و فارغ از برخی مباحث نظری ای که ممکن است موجد اشکال در تعریف شوند، می توان گفت که عرفان اسلامی سنتی است معنوی برآمده از تعلیمات اسلامی که مبنای آن سلوک درونی و معنوی آدمی از طریق عمل براساس آموزه های طریقتی است به نحوی که به دریافت و وجدان حقیقت (به شکل حضوری و نه حصولی )منجر بشود.

در تعریف فوق از عرفان اسلامی اولاً عرفان اسلامی «سنت» دانسته شده است. سنت به معنای جریان تاریخی و دارای فرهنگ و ادبیات خاص می باشد. ثانیاًاین سنت برآمده از تعلیمات اسلامی دانسته شده و این امر وجه ممیز عرفان اسلامی از دیگر سنت های عرفانی مانند عرفان مسیحی و یهودی است.
ثالثاً مبنای این سنت سلوک درونی و معنوی آدمی از طریق عمل بر اساس آموزه های طریقتی است که وجه ممیز افراد ذیل این سنت از زهاد و متشرعین است. به عبارت دیگر عارف در این تعریف زاهدی است که به حرکت در مراتب درون قائل است و معتقد است انسان با چنین حرکتی می تواند به «وجدان حقیقت» که همان شهود است دست یابد.

بر اساس تعریف فوق می توان مدعی شد که جریان تربیتی آخوند همدانی، یک جریان عرفانی است؛ چرا که اولاً با سنت معنوی عارفان مسلمان همسو است، ثانیاً بر اساس تعالیم اسلامی شکل یافته، ثالثاً مبنای آن سلوک درونی و درک عوالم درون به نحو وجدانی و شهودی است و رابعاً سلوک درونی آن بر مبنای آموزه های طریقتی است. در زیر درباره این چهار محور به تفصیل سخن خواهیم گفت.

در تعریف ارائه شده از عرفان اسلامی بر واژه سنت تاکید شده است. مراد ما از سنت معنای فقهی یا جامعه شناختی آن و حتی آن معنایی که سنت گرایان از ان ارائه می کنند، نیست. سنت در این تعریف به معنای مجموعه ای از رفتارها، بینش ها و نگرش ها و دانشی است که در طول زمان در یک مجموعه پدید و تداوم پیدا کرده و در پیرامون آن ادبیاتی خاص شکل گرفته است. با این تعریف از سنت می توان آن را مشتمل بر دو عنصر اصلی دانست:
نخستین عنصر فرهنگ است که مشتمل است بر دانش ها، نگرش ها و بینش ها و رفتارها یا آداب و عقاید و سنن و رسوم.
دومین عنصر ادبیات است که مجلای ظهور و بروز اندیشه ها و عواطف شکل گرفته در دل فرهنگ می باشد و مشتمل است بر زبان به نحو عام و واژگان و اصلاحات و متون تولید شده در دل یک سنت به نحو خاص؛

بنابراین منظور از ادبیات عرفانی بهره مندی از اصطلاحات و ساختار و نحوه و حال و هوای مکتوبات و بیانات عرفاست و منظور از فرهنگ عرفانی مجموعه عقاید، آداب و سنن اصلی عرفا مانند معتقداتشان در توحید و ولایت و تاکیدشان بر استاد، ذکر و فکر و خلوت و ریاضت که تقریبا در تمامی جریان های عرفانی و معنوی مشترک می باشد.
حال پرسش این است که آیا طریقه و مدرسه آخوند همدانی در ادامه سنت عرفانی اسلام است یا خیر؟
شواهد بسیاری از زندگی و آثار اخلاقیون می توان فراهم آورد که نشان می دهد آنان هم در آداب و سنن و عقاید و هم در ادبیات تابع سنت عرفانی اسلام بوده اند.
شرح این مسئله شاید برای آشنایان با متون و آثار و احوال این افراد ملال آور باشد در این مقام مواردی را به اجمال متذکر می شویم.

1-2-1-1.در عرصه فرهنگ عرفانی
چنان که گفته شد منظور از فرهنگ مجموعه ای از دانش ها، بینش ها، و نگرش ها و رفتارها یا معتقدات و سنن و آداب است که در بستر زمان شکل یافته است. طریقه اخلاقیون هم در تمام عناصر بیان شده تابع آن ر شواهدی برای اثبات این مدعا ارائه می شود:
الف:اعتقاد به وجود بواطنی برای دین الله(یا همان قرآن) که اساس اندیشه عرفانی و معنوی در همه مکاتب عرفانی است.
مرحوم علامه در کتاب ارجمند رسالة الولایة که مشعر به روش طریقتی ایشان و استادانشان است، در این باره سخن گفته اند و در بخش هایی از همین فصل نظر علامه بازگو خواهد شد.

ب: اعتقاد به وحدت وجود در عرصه هستی شناسی و خداشناسی عرفانی که تقزیبا غالب مکاتب
عرفانی بدان قائل هستند. سید احمد کربلایی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که از کبار شاگردان مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی هستند و سید علی آقا قاضی و شاگردانش که شاگردانِ شاگردان آخوند ملا حسینقلی همدانی هستند، بر این اعتقاد تصریح شده است. در فصول آینده گزارشی از اعتقاد این افراد به وحدت وجود ارائه خواهد شد.
ج: اعتقاد به وجود بواطنی برای انسان اولاً و امکان سیر و صیرورت در این بواطن ثانیاً، در عرصه انسان شناسی که غالب طرق عرفانی قائل بدان هستند و در این باره در ضمن فصل آتی سخن گفته خواهد شد.

د: اعتقاد به وجود انسان کامل و ولایت او بر ممکنات در عرصه انسان شناسی که باز هم از اصول اندیشه عرفانی در عالم اسلام است و این بزرگان در آثار خود کراراً درباره آن سخن گفته اند.
ه: اعتقاد به امکان شناخت حضوری حقیقت برای انسان در مقابل شناخت حصولی که مبنای اندیشه عرفانی است و این بزرگان در آثار خود بارها درباره آن سخن گفته اند.
و:قول بر تاثیر ریاضت و مخالفت با نفس در ادراک شهودی و حضوری حقیقت حق در عرصه نظام رفتاری که از مبنای اندیشه عرفانی است و این بزرگان در آثار خود بارها درباره آن سخن گفته اند.

همچنین تاکید بر لزوم داشتن استاد در سیر الی الله، تاکید بر فروع ریاضت مانند چله نشینی و صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر و فکر و خلوت و................
داشتن سلوک جمعی و گروهی حول محور استاد که آن را اخوت عرفانی نیز می توان نامید از اساسی ترین عناصر فرهنگ عرفانی اسلام است؛
البته باید متذکرشد که نمی توان پاره ای از آداب خانقاهی را که در میان همه مکاتب عرفانی اسلام مشترک نیست، از عناصر فرهنگ عرفانی اسلام دانست. در ذیل دو عنصر اساسی از فروع سیر و سلوک عارفانه، یعنی تاکید بر داشتن استاد و اخوت معنوی و رفاقت سلوکی را برای نمونه بر موارد فوق می افزاییم

استاد و شیخ
اهمیت استاد کامل و شیخ در عرفان اسلامی انکارناپذیر است و غالب مدارس و مکاتب و سلسه های معنوی و عرفانی اسلام بر آن تاکید داشته اند.
عرفا این مسئله را با رجوع به زندگی موسی علیه السلام و بهره مندی او از جناب خضر و شعیب مورد تاکید قرآن کریم نیز می دانسته اند و بر این مبنا شیخ و استاد را راه وصول به حق و خدمت او را خدمت به حق تصور می کرده اندو خدمت به شیخ را بر مرید فرض می دانسته اند.[1]
از دید آنان برای رسیدن به آب حیات معنویت باید به رهبری و ارشاد خضر، راهی وادی ظلمات شد و رسیدن به مراد برای حتی شبان وادی ایمن ممکن است اگر چند سال به جان خدمت شعیب کند؛ البته فردی که می خواهد راهبر سالک در سیر الی الله باشد، خود باید کامل و به دور از شائبه نقص باشد. چنین فردی به مَثَل مانند کیمیاست که می تواند خاک را زر کند.
پی نوشت:
[1].عزالدین محمود کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص218-226

در نگاهی اجمالی به روش تربیتی اخلاقیون می توان به جایگاه و نقش ویژه استاد در تربیت شاگردان پی برد. شواهد مورد نظر را می توان در دو دسته طبقه بندی نمود، نخست در حوزه نظر و در آثار آنان و دیگری در حوزه سوانح زندگی آنان.
در عرصه نظر و در آثار این بزرگان تاکید بر ضرورت وجود استاد در طی طریق الی الله بسیار پررنگ است. به اعتقاد مرحوم بحرالعلوم که رساله منسوب به او در سیر و سلوک جزء اصلی ترین منابع این بزرگان است، سالکی که طالب ایمان اکبر است پس از ادای نصیب تمامی اعضای ظاهری و باطنی خود از ایمان به عالم مجاهده راه می یابد که در آن از مقتضیات وهم و شهوت و غضب و............هجرت می کند.

او در این مرحله باید به احکام طب روحانی و فقه نفس (در مقابل فقه جوارح ) عالم شود و بداند که مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و مکاید نفس کدام است. به عقیده ایشان چنان که معلم فقه جوارح فقیه است معلم فقه نفس عقل است، اما چون اکثر عقول به واسطه وابستگی به عالم طبیعت و اسارت در دستان وهم و غضب و شهوت تیره شده و از درک حیله های شیطان و طریق غلبه او بر خود قاصر گشته اند، در این مرحله نیز سالک چاره ای ندارد جز رجوع به شرع و قواعد آن و چون استخراج دقائق این مرحله و شناختن امراض نفسانیه و معالجات آن و مصالح و مفاسد و مقدار دارو و ترتیب معالجه هر فرد به خصوص امری خفی و دقیق است سالک ناچار باید به راهنما (یا خلیفه یا نائب او) مراجعه کند.

این راهنما باید «عقلی تام و نظری ثاقب و قوه ای قویه و ملکه ای قدسیه و علمی غزیر و سعی کثیر» داشته باشد و همچنان که استاد فقه و جوارح باید واجد شرایطی باشد که رجوع به او قبل از شناخت آن شرایط در او جایز نیست، استاد فقه نفس نیز باید حائز شرایط فوق باشد؛ البته شناخت استاد طب روحانی و فقه نفس بسیار دشوار است و نیازمند دقت فراوان و مراقبت شدید از استاد می باشد.
چون به عکس فقه جوارح که راه آن ظاهر و آشکار و واحد است و قاطعان طریق آن اندک هستند در فقه نفس و طب روحانی راه هر کس متفاوت و مرض هر شخص و علاج او متفاوت است، عرض حال بر استاد در هر مرحله ای از سلوک ضروری است و به همین دلیل سالکان باید مدت های متمادی در خدمت استاد به سر برند.[1]
پی نوشت:
[1].سید مهدی بحرالعلوم، رساله سیر و سلوک، ص122-130

البته در رساله بحرالعلوم با عنایت به اندیشه های شیعی استاد بر دو گونه خاص و عام تقسیم شده است. استاد خاص و خلفای او (ائمه اثنا عشریه) هستند که مخصوص هدایت هستند و استاد عام کسانی هستند که خصوصا مأمور به هدایت نیستند، اما به حکم آیه « فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون»[1]؛ می توانند راهنمای سالک باشند.

به عقیده صاحب رساله سالک همیشه و در همه حال حتی اگر به مراتب نهایی رسیده باشد نیازمند استاد خاص است، زیرا استاد خاص است که می تواند آداب حضور در آن مراتب را به او بیاموزد و در واقع والی آن مراتب خود اوست. ایشان همجنین متذکر می شوند که مراد ارباب سلوک از ارادت و خدمت شیخ، ارادت و خدمت در پیشگاه استاد خاص است،
اگر چه ارادت و خدمت به استاد عام نیز با توجه به تفاوت مراتب ضروری است . با این تقسیم استاد و شیخ به خاص و عام و اینکه ارادت و خدمت اصالتا مخصوص استاد خاص است و استاد عام به دلیل انتساب به استاد خاص از آن بهره مند می شود.
جایگاه بحث شیخ و مراد و رابطه او با امام در اندیشه عرفانی شیعه طرح و روشن می شود. ایشان در ادامه سخن از مرافقت استاد خاص و به تبع او استاد عام در همه احوال را به میان می آورند و راه شناخت استاد عام را منحصر در مصاحبت او در پنهان و آشکار و معاشرت باطنیه و ملاحظه تمامیت ایمان جوارح و نفس او می کنند و هشدار می دهند ظهور خوارق عادات و بیان دقائق نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه ملاک نیست، زیرا این گونه امور در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می شود و از این مرتبه تا سر منزل مقصود راهی بی نهایت است و رهروان بسیاری پس از طی این مراحل گمراه شده اند.
ایشان حتی تجلیات صفاتیه را نیز ملاک وصول صاحبش به منزل نمی دانند و تنها تجلیات ذاتیه ربانیه (در مقابل تجلیات ذاتیه روحانیه) را ویژه واصلان تلقی می کنند.[1]
پی نوشت:
[1].سید مهدی بحرالعلوم، رساله سیر و سلوک، ص169-171

مرحوم علامه طهرانی در ذیل رساله بحرالعلوم در چند جا به بیان اشاراتی در مبحث استاد و لزوم تبعیت از او و ارتباط او با امام می پردازند و گوشه هایی از جایگاه استاد در اندیشه عرفانی اخلاقیون را بیان می کنند.
به عقیده ایشان استادان فنون الهیه و معارف حقه ربانیه و طرق سلوک و منجیات و مهلکالت نفس غیر از علمای ظاهریه شرعیه هستند و در سلوک باید به استاد متخصص این فن که «عالم بالله» است مراجعه شود.[1]
پی نوشت:
[1].همان، ص166-167

مرحوم طهرانی در بیان مستندات روایی غیر از آیات «فاسئلوا اهل الذکر»و آیه خطاب ابراهیم با پدر مبنی بر داشتن علمی خاص و لزوم تبعیت پدر از او به این دلیل به وصیت علی علیه السلام به کمیل اشاره می کند که حضرت در آن از چنین استادی با نام «عالم ربانی» تعبیر می کند و تعلم «علی سبیل نجات»را در تبعیت از او منحصر می داند و درباره آنها تعبیر حجج الهیه را به کار می برد.[1]
مراد از حجت مشهور یا خائف مغمور در این روایت مطلق اولیای خدا هستند که زمام تعلیم و تربیت امت را عهدار می باشند. ایشان سپس با استناد به دلایلی برآمده از متن روایت اضافه می کنند که مراد از این افراد ائمه معصومین علیهم السلام نیستند.
ایشان همچنین سخن امام سجاد علیه السلام را که
«هَلَکَ مَن لَیسَ له حَکیم یُرشِدُه» و سخن امام حسین علیه السلام در منی را که «َ وَأَنْتُمْ‏أَعْظَمُ‏ النَّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ لَوْ كُنْتُمْ تَشْعُرُونَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ »
و نیز روایت: «[=Traditional Arabic]َأَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ نَحْنُ»[2]
و نیز خطبه 220 نهج البلاغه را که آثار و صفات این ربانی است، از شواهد روایی ضرورت مراجعه به استاد در سلوک می دانند.[3]
پی نوشت:
[1].نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص171-174
[2].بحارالانوار، ج1، ص93
[3].سید مهدی بحرالعلوم، رساله سیر و سلوک ، ص166-167

مرحوم علامه طهرانی، همچنین نکاتی ارزنده درباره لزوم مرافقت سالک با استاد خاص و عام بیان می کند.به عقیده ایشان چون ممکن است در یک زمان چندین نفر از اولیای کامل وجود داشته باشند که شایسته دستگیری از سالک هستند
اما استاد خاص (امام و خلیفه رسول خدا) در هر زمان بیش از یکی نیست و تمام اولیا تحت لوای او و شریعت و طریقت او هستند، برای سالک ضروری است که پیوسته متوجه او باشد، پس همان طور که روح ولی بر سالک سیطره دارد، سالک نیز باید همواره متوجه او باشد تا مرافقت صادق شود، در این صورت عمده سیر و حرکت سالک به واسطه این مرافقت با امام صورت می گیرد.
به عقیده مرحوم طهرانی سایر اولیا به تبعیت از استاد خاص دستگیری می کنند و دستگیری آنان در هنگام ممکن نبودن بهره مندی از استاد خاص ضروری است.[1]
پی نوشت:
[1].همان

ایشان در ادامه ،مرافقت با استاد عام را نیز لازم می دانند؛ زیرا معتقدند نفحات رحمانیه با وساطت حجاب اقرب که همان استاد خاص است توسط قلب استاد عام به سالک می رسدو بنابراین سالک نباید از افاضات قلبیه استاد عام نیز غافل بماند. ایشان معتقدند اولیایی که بدون استاد خاص به مقامی رسیده اند در صورت قصور و عدم انکار از مستضعفین هستند.
در این حال اگر عنایت الهیه از آنان دستگیری کند و ولایت حقه از باطن آنها طلوع کند مستبصر می شوند و اگر از باطن بر ولایت امام واقف نگردند در همان جا متوقف راه بر آنان مسدود می شود، زیرا راه براساس خلوص طی می شود و طی طریق با جحود و انکار منافی است.[1]
پی نوشت:
[1].همان

مرحوم علامه طهرانی همچنین در کتاب الله شناسی [1]، ابیاتی از مولانا را مبنی بر ضرورت داشتن شیخ و استاد بدین شرح ذکر می کند:

هر هوا و ذره ای خود منظری است / ناگشاده کی گود آن جا دری است

تا بنگشاید دری را دیده بان / در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود/ مرغ امید و طمع پران شود
غافلی ناگه به ویران گنج یافت / سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت
تا ز درویشی نیابی تو گهر/ کی گهر جویی ز درویشی دگر
سالها گر ظن دود با پای خویش / نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
تا ببینی نایدت از غیب بوی / غیر بینی هیچ می‌بینی بگو

پی نوشت:
[1].سید محمد حسین حسینی طهرانی، الله شناسی، ج2، ص139-141

[=IRANSans]


سپس در شرح این ابیات دیده بان را شیخ و ولی خدا می داند که دروازه غیب را بر روی قلب سالک می گشاید و امید طیران در عوالم قدس در او زنده می کند. ایشان سپس در بیان اینکه ممکن است برخی بدون استاد بتواند بدرجاتی از سلوک برسند، به بیت «غافلی ناگه به ویران گنج یافت»اشاره و تاکید می کند باید سوی استاد رفت تا او دریچه ای را از عالم غیب بر روی دل باز کند تا طی طریق ممکن شود.

ایشان تاکید می کند سالک اگر سالیان سال با اندیشه خود در مسیر گام بردارد به سوی مطلوب، با پای خود دویده است نه با پای استادی که از نفس بیرون آمده است. چنین شخصی چون از نفس نرهیده است نمی تواند از شکاف خودبینی های خویش و از خواسته های نفس فراتر رود و بویی از غیب را به شامه خود دریابد.

ایشان همچنین در جایی دیگر از کتاب الله شناسی یکی از دلایل انحراف شیخ احمد احسابی را آن می داند که او بدون تربیت و تعلیم استاد برای رسیدن به مکاشفه عرفانی به ریاضت های شاق مشغول شده، لذا در مکاشفه های خود از دستبرد شیطان مصون نمانده است. ایشان سپس شرط اول و نخستین گام را اتخاذ استاد کامل و مربی علی الاطلاق می دانند و به فرمایش امام سجاد علیه السلام اشاره می کنند که: «هلک من لیس له حکیم یرشده» و سپس ابیاتی از حافظ را به عنوان شاهد سخن خود ذکر می کند.[1]
پی نوشت:
[1].همان، ج3، ص363-365

همچنین از مرحوم قاضی نقل شده است که می فرمودند: اگر طالب راه خدا برای پیدا کردن استاد این راه نصف عمر خود را در جست و جو و تفحص صرف کند، ارزش دارد و می فرموده اند: کسی که به استاد رسید نصف راه را طی کرده است.[1]
به عقیده ایشان:
اهم از آنچه در این ر
اه لازم است استاد خبیر و بصیر و از هوی بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان کامل است، که علاوه بر سیر الی الله سه سفر دیگر را طی نموده و گردش و تماشای او در عالم خلق بالحق بوده باشد.[2]
پی نوشت:
[1].سید مهدی بحرالعلوم، رساله سیر و سلوک، ص196
[2].همان، ص186

مرحوم طهرانی در روح مجرد می گوید که استاد باید دارای مقام توحید باشد و سالک در یک زمان نباید بیش از یک استاد داشته باشد. به عقیده ایشان عاقبت انتخاب دو استاد در زمان واحد هلاکت است؛ البته ایشان تاکید می کنند که بعضی از استادان شاگردان خاص خود را برای مدتی به سوی دیگر استادان می فرستند تا با شیوه خاص آن استاد در تربیت آشنا شوند یا کمالاتی را که آن استاد واجد آن است اخذ کنند یا حتی از آن شیوه آگاهی یابند تا استاد اول را آن مطلع کنند.[1]
پی نوشت:
[1].سید محمدحسین حسینی طهرانی، روح مجرد، ص 487

البته در مسئله معنعن بودن سلسله استادان اخلاقیون با متصوفه اختلاف دارند. متصوفه غالبا تاکید دارند که نخستین لازمه سلوک طلب راهنمایی از کسی است که خود به ارشاد فردی کامل سلوک نموده باشد و به کمالات معنویه نایل شده باشد و از آن فرد کامل بنا بر اشاره الهی اجازه یافته باشد که طالبان حق را ارشاد کند و آن کامل نیز از کاملی اجازه یافته باشد و این اجازات معنعن باشد تا آنکه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسد.

مرحوم طهرانی با استناد به مشخص نبودن هویت استاد سید علی شوشتری، ملاقلی جولا، اضافه می کند که نه ثبوتا و نه اثباتا دلیلی برای معنعن بودن استاد وجود ندارد، گر چه سلاسل تصوف برای این مسئله اهمیت فراوانی قائل هستند و آن را از لوازم لاینفک سلوک می شمرند. ایشان سپس ابیاتی از مولانا در این باره شاهد می آورند که در آن بر لزوم داشتن راهبر و ضرورت جست و جوی پیر واصل تاکید شده است.[1]
پی نوشت:
[1].همو، الله شناسی، ج1، ص191-192

در عرصه عمل نیز این بزرگواران خود در محضر استاد و در خدمت او به سیر و سلوک می پرداخته اند و ارادت و شوقی که از ایشان نسبت به استادانشان مشاهده می شده دلیلی روشن بر ارادت و سیر و سلوک معنوی با استفاده از روحانیت استاد است. مرحوم سید علی شوشتری که سرسلسله این مسیر و طریق است،از ملاقلی جولا و به روایتی از محضر آقا محمد رضا دزفولی شاگرد صدرالدین کاشف دزفولی بهره مند بوده است. شاگرد سید علی مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی با آنکه از افراد مطرح برای تصدی ریاست شیعه و ادامه دادن درس مرحوم شیخ انصاری پس از اوست، به توصیه استادش مرحوم سید علی شوشتری از این کار سرباز می زند و پس از رحلت استاد خود سید علی راه او را در تربیت نفوس ادامه می دهد.

گرداگرد او تعداد فابل ملاحظه ای از نخبگان علم و عمل گرد می آیند و تحت و اشراف او به سلوک می پردازند که مرحوم سید احمد کربلایی و مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی و مرحوم شیخ محمد بهاری در ان زمره اند. کلماتی که از شاگردان مرحوم آخوند درباره او آمده نشان از ارادت ویژه آنان به اوست. در احوالات مرحوم قاضی آمده است وقتی نام استادشان سید احمد می آمده دگرگون می شده اند[1]
و آمده است مرحوم علامه طباطبایی تا پس از رحلت استادشان مرحوم قاضی تا پیایان عمر از عطر استفاده نمی کرده است.[2]و مرحوم الهی در دوران اقامتش در تبریز به شکل روحانی و معنوی از ارشادات مرحوم قاضی بهره مند می شده است.[3]
پی نوشت:
[1].سید محمد حسن قاضی، آیت الحق، ص218
[2].سید محمدحسین حسینی طهرانی، مهرتابان، ص24
[3].همان، ص370

اخوت و رفاقت معنوی
اخوت و رفاقت معنوی یا سلوک گروهی نیز در بین بزرگان این طریق رواج داشته است. مرحوم شیخ محمد بهاری در یکی از نوشته های خود بر این نکته تاکید می کند:
باید انسان اسباب برانگیزاندن اخوان خود را فراهم بیاورد تا در اخوت ثبات پیدا کنند و بهره او را دریابد و ثمره و اخوت دینی گویا این باشد که «یعان علی الخلاص مما وقع فیه من الابتلائات الاخرویة» زیرا که حوادث اخروی کمتر از حوادث دنیویه نخواهد بود ببین خلاصی آنها بلا معین می توانی، آن وقت زین برادر آن برادر هم بدان.[1]
پی نوشت:
[1].اسماعیل بن حسین تائب تبریزی، تذکرة المتقین، ص 135

البته در آثار این بزرگواران تصریح بر سلوک گروهی و رفاقت معنوی مانند عبارت فوق از شیخ بهاری بسیار اندک یاب است و این امر بیشتر از مشاهده نوع تعاملات و کلمات مورد استفاده آنان در توصیف مجالس و روابط دوستان قابل دریافت است.
فرزند مرحوم قاضی مجلس درس ایشان را «شامل گروهی از اهل صفا و دوستی»توصیف می کند.[1]؛ همچنین از قول شیخ علی قسام نقل می کند مرحوم قاضی دوستی با سید حسن مسقطی و سپس علامه طباطبایی را به ایشان توصیه کرده است.[2]همین گونه رفاقت میان مرحوم شیخ علی محمد بروجردی و سید حسن مسقطی وجود داشته است، به حدی که اخراج سید حسن نجف مایه حزن و اندوه فراوان برای جناب شیخ می شود.[3]
پی نوشت:
[1].سید محمد حسن قاضی، آیت الحق، ص298
[2].همان، ص337
[3].همان، ص383

همچنین مرحوم طهرانی وقتی درباره تنگی معیشت مرحوم حداد به واسطه استغراق در عوالم ربوبی سخن می گوید، از اصطلاح رفقای طریق استفاده می کند و وظیفه این رفقا را در حمایت از سالک در آن احوال متذکر می شود:
در اینجا خوب خداوند وظیفه رفقای سلوکی را روشن می کند که باید با تمام مراقبت و دقت مواظب حالات یکدیگر باشند. در صورتی که برای یک نفر از آنها جاذبه روحی از آن طرف بالا شدید شد به طوری که که از تدبیر امور افتاد و عائله اش نیازمند شدند وی را به وادی فقر و هلاکت نیستی نسپارند............[1]
پی نوشت:
[1].سید محمد حسین حسینی طهرانی، روح مجرد، ص37

در جمع یاران مرحوم قاضی نوعی اخوت و دوستی معنوی وجود داشته است و علاوه بر پیوند اعضای گروه با یکدیگر مودت ویژه ای داشته اند؛ مانند دوستی شیخ علی محمد بروجردی و سید حسن مسقطی[1]یا دوستی شیخ موسی دبستانی و شیخ محمد لاری[2]
پی نوشت:
[1].همان، ص382
[2].همان، ص403

مرحوم طهرانی در جای دیگری در احوال سید هاشم حداد از واژه رفقا استفاده می کند می نویسد:
ایشان در خدمت رفقا از هر گونه خدمت متصور دریغ نداشت بلکه خود اقدام بر این امر می نمود؛ از جارو کردن اتاق و شستن ظرف و تهیه مایحتاج از خارج و امثال ذلک.[1]
مرحوم طهرانی سپس داستان خطاب عیسی با حواریون که پای حواریون را شسته بود و دعای حضرت امام سجاد علیه السلام که «و لا ترفعنی فی الناس درجة الا حططتنی عند نفسی مثلها»را حجت می آورند.[2]
پی نوشت:
[1].همو، روح مجرد، ص 642
[2].همان، ص642

1-1-2-2-در عرصه ادبیات عرفانی
عنصر دومی که در تحلیل معنای سنت در تعریف عرفان اسلامی ارائه شد، ادبیات(زبان، واژگان، و ادبیات) بود. نگاهی به مکاتب مرحوم آخوند همدانی و شاگردان او مانند سید احمد کربلایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، و شیخ محمد بهاری و آثار برجای مانده از مکاتبات مرحوم قاضی و شاگردان او اثبات کننده این امر است. در اینجا به موارد و نمونه هایی اشاره می شود:
سبک نوشتاری مرحوم آخوند همدانی در نامه های باقی مانده به سبک مکاتیب عرفانی بسیار نزدیک است. لحن خطابی و همراه با شور عارفانه در این چند نامه به وضوح مشاهده می شود.

یا سلمان، ای از آشنایان دور و ای با بیگانگان محشور، ای انس گرفته به آواز غرور و ای مستوحش از دارالسرور، گوشت را باز کن تا در جوش و خروشت آورم و این ادویه الهی را نوش کن تا عقل و هوشت بخشنده، این قدر بدان که سلیمان نبی صل الله جل جلاله، علی نبینا و علیه السلام تا عسکر می شوم نفس و ابلیس را در وجود شریف خودش تار و مار ننمود، در حکمرانی بر انس و جن متمکن و برقرار نشد و تا چند عقل و ملک را به حصن حصین دل مسلط نکرد، دستش به خاتم الهی مزین نگردید.............[1]
پی نوشت:
[1].اسماعیل بن تائب تبریزی، تذکرة المتقین، ص 206

آثار مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی به ویژه رساله لقاء الله و تا حدودی اسرار الصلوة نیز آمیخته با مصطلحات عرفانی و اشعار عرفاست. ایشان در این رساله از تجلی انوار جمال و جلال الهی بر قلب و عقل و سرّ خواص اولیاء و فنای و بقای سالک بر اثر این تجلیات سخن می گویند.[1]
پی نوشت:
[1].میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رساله لقاء الله، ص4

در این رساله از دو مذاق عمده در میان علما در موجهه با آیات لقاء الله سخن می‌گوید و یکی را مبتنی بر جمع تنزیه و تشبیه می‌داند و سپس در شرح رویکرد دوم چنین می‌نویسد:
«تجلی می‌کند به درجه‌ای که او را از خود فانی می‌نماید و به حق متعال باقی می‌دارد. آن وقت حق تعالی او را محو جمال خود نموده، عقل او را مشتغرق در معرفت خود کرده و به جای عقل او خود حق تعالی تدبیر امور را می‌نماید. اگر چه بعد از این همه مراتب کشف سبحات جلال و تجلی انوار جمال، باز حاصل این معرفت آن خواهد شد که عجز خود را از وصول به کنه معرفت ذات از روی حقیقت خواهد دید. [1].
..................................
پی‌نوشت:
[1]. همان.

علاوه بر سبک، از نظر محتوا نیز این رساله با اثبات لقاء الله در بخش‌های نخست در مسیری که عرفا در آن پیشتاز بوده‌اند گام برداشته است. ایشان پس از بیان ادله نقلی و عقلی در اثبات امکان لقاء الله چنین می‌نویسد:
«انسان با فهمی که ذهنش از شبهه‌هایی که از خارج بر دل او وارد می‌شود خالی و صاف باشد، پس از ملاحظه این تعبیرهای گوناگون یقین خواهد کرد بر این‌که مقصود از لقای خداوند، لقای ثواب او که مثلا بهشت رفتن و سیب خوردن و حورالعین دیدن باشد، نیست؛ چه مناسبت دارد این معنی با این گونه تعبیرات.
مثلا اگر کلمه لقای مطلق را کسی می تواند به یک معنایی که از معانی دور لقاء است حمل نماید، الفاظ دیگر را چه می‌کند؟ مثلا نظر بر وجه را چه باید کرد؟
«الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا» را چه بکنیم؟
«انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک» را هم می شود که بگوید گلابی خوردن است؟

غرض از آوردن این عبارت‌ ها و تطویل کلام، نشان دادن میزان اختلاف این بزرگان با آن چیزی است که بسیاری از متکلمین بر آن معتقدند. مرحوم میرزا جواد آقا چنان تآویلات منکران لقاء الله را سست می پندارد که به مزاح، تأویل آن ها از آیات لقاء را مانند تأویل «انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک» به گلابی خوردن می پندارد.
بحث بیشتر درباره محتوای این رساله را در جایی دیگر پی می گیریم و همین اشاره برای نشان دادن نزدیکی و شباهت ادبیات مرحوم میرزا جواد آقا با ادبیات عرفا را کافی می دانیم.

نامه های مرحوم شیخ محمد بهاری نیز که متضمن نقدهایی تند بر متصوفه است در سبک نوشتاری با آنچه در ادبیات عرفانی اسلام سراغ داریم بسیار نزدیک است.
نامه های شیخ محمد که یکی از مهم ترین منابع و مراجع این پژوهش است در کتابی به نام تذکرة المتقین گردآوری شده است. این کتاب حاوی نامه هایی از بزرگان مکتب اخلاقی عرفانی نجف است و به دست مرحوم اسماعیل تائب تبریزی منتشر شده است.