ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم ... (نجواهای شبانه)

تب‌های اولیه

2317 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

‌ خدایا !

عشق مرا بیشتر و بیشتر کن!✨

تا قلبم را استوار نگاه دارم و روحم را خرسند.✨

خدایا !

مرا دراقیانوس عشقت غرق کن تا در هر نفس به تو عشق بورزم،

در هر نفس در تو بمیرم و در تو زنده شوم.

در این دنیای غم زده مرا مَجرای عشق خود بگردان

خدایا !

عشق مرا بیشتر و بیشتر کن!✨

تا قلبم را استوار نگاه دارم و روحم را خرسند.✨

خدایا !

مرا دراقیانوس عشقت غرق کن تا در هر نفس به تو عشق بورزم،

در هر نفس در تو بمیرم و در تو زنده شوم.

در این دنیای غم زده مرا مَجرای عشق خود بگردان

خدای خوب من ...
به کدامین نام بخوانمت که همه نامهایت سراسر نور و رحمت است

یا کریم
ای خدای دوست داشتنی ام...
می خوانمت به رسم بندگي...
بنده ای که عبادتى در شان تو نداشته و ندارد..
بنده ای که دستانش خالی ست...

بنده ای که هیچ چیز جز تو ندارد...
و هیییییچ امیدی جز تو ندارد

تا کی درک وجودت را نداشته باشم
و از عبادتهایم چیزی نفهمم...؟!

تا کی غرق این همه تکثر باشم ...؟!

تا کی ندای عاشقانه ات را پاسخی صادقانه ندهم...؟!

یا ارحم الراحمین

خدای خوب من ...

دارم از پای بساط سفره ات پا می شوم
بعد از این شبها خدایا باز تنها می شوم

دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می شوم

دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود
تا ابد ممنون این الطاف مولا می شوم

میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست
میزبانم که رود من عبد هرجا می شوم

حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است
چاره ای دیگر نمانده رو به صحرا می شوم

امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است
میل گریه دارم و راهیِ دریا می شوم

امشب این العفوها بوی جدایی می دهد
الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می شوم

چهره ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد
با چنین وضعیتی عبد تو آیا می شوم؟
رضا باقریان

و بِحَبل طاعتک مَدَدتُ رَهبَتی

و به رشته ی طاعتت با هراس در آویخته ام.
و به رشته ی طاعتت با هراس در آویخته ام.
و به رشته ی طاعتت با هراس در آویخته ام.

و الخلقُ کلهم عیالکَ و فی قَبضَتک

و خلق،همه عیال و ریزه خواران تو اند و در قبضه ی قدرت تو



تبارکت یا رب العالمین
.....



فیا عظیم رجائی



وارحمنی لضعفی

وارحمنی لضعفی
وارحمنی لضعفی
وارحمنی لضعفی

وارحمنی لضعفی

وارحمنی لضعفی
وارحمنی لضعفی
وارحمنی لضعفی

ای کارنده ی غم پشیمانی

امام صادق عليه السلام ـ در دعايش ـ

❤️سرورم ! من گرسنه دوستى توام و سير نمى شوم . من تشنه دوستى توام و سيراب نمى شوم . آه ، چه اشتياقى دارم به آن كه مرا مى بيند و من او را نمى بينم ! اى محبوبِ آن كه او را دوست بدارد ! اى روشنى چشم آن كه به او پناه ببرد و يكسره به او بپيوندد ! تو تنهايى و بى كسىِ مرا در ميان آدميزادگان مى بينى . پس بر محمد و آل محمد ، درود بفرست و مرا بيامرز و وحشتم را به اُنس بدل كن و به تنهايى و غربتم ، رحم نما .

[="Navy"]

خدایا!

ما اگر بد کنیم، تو را بنده های خوب بسیار است.

تو اگر مدارا نکنی، ما را خدای دیگری کجاست؟

[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

يا سَيدي اِنْ وَكَلْتَني اِلي نَفْسي هَلَكْتُ


اي آقاي من اگر مرا به خودم واگذاري هلاک می شوم.

سَيدي عَبْدُكَ بِبابِكَ اَقامَتْهُ الْخَصاصَه بَينَ يدَيكَ

اي آقاي من بنده ات به درگاهت آمده و تنگدستي او را پيش روي تو واداشته؛

يقْرَعُ بابَ اِحْسانِكَ بِدُعآئِهِ فَلا تُعْرِضْ بِوَجْهِكَ الْكَريمِ عَنّي

به وسيله دعاي خود درِ خانه احسان تو را مي‌كوبد. پس آن روي بزرگوارت را از من بر مگردان.

بسمه الملک الدیّان

الهی

چون تو را خوانم، بدانم که در پس خواندم اجابتی است که از پیش بوده است.

و من چگونه توانم که تو را به دعا خوانم، چون تو اجازتم نداده باشی؟

بار الها

ای که شرف مناجاتت مرا برای دعا به درگاهت کافی است

و ای نهایت و غایت هر دعا،از تو چه خواهم جز تو؟

و کدام شرافت از مناجات تو شریف تر است؟

سیدی

نادان بوده ام که گمان کردم تو را می خوانم و اجابتی نمی بینم

این تویی که تک تک حروف و کلماتم به او قائم است

و این هستی توست که هستیم را فرا گرفته است

و این قوّت توست که بدان قوّت سخن گفتن دارم

و این نعمت توست که در آن مستغرقم

خدایا

نمی دانم در مقام دعا با تو چه گویم و از تو چه خواهم؟

هر گاه زبان می گشایم و چشم می چرخانم و اندیشه می کنم

تا آنچه اولیاء و مقربان درگاهت از تو درخواست کرده اند،طلب کنم

در می یابم که شایسته ی آن نیستم،چگونه چیزی را بخواهم که ظرفیت و قابلیتش را ندارم

اما ای اله و معبود من،چیزی مرا امیدوار می کند:" داد تو را قابلیت من شرط نیست"

که آنچه می بخشی فضل است و آنچه منع می کنی حکمت.

پروردگارا از تو تقاضا می کنم آنچه به اولیائت دادی در این روزها و شبهای مقدس

گرچه استحقاق و صلاحیت آن را ندارم،به لطف عمیم و فضل جسیمت عنایت فرمایی

یا ارحم الراحمین.

❀ تو تنها دل آرامی هستی که
اگر کنج اتاق هم نامت را ببرم
صدایم را می شنوی!
يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ‎

❀ نامت آرام بخش است چون لالایی مادر!
یَا رَبَّ العالَمین‎

: اى خداوند، تويى كه در عفو به روى بندگانت گشوده ‏اى و آن را توبه ناميده ‏اى و براى رسيدن به اين در، آياتى را كه بر پيامبرت وحى كرده ‏اى راهنما ساخته‏ اى، تا كسى آن در گم نكند، كه تو اى خداوندى كه بزرگ و متعالى است نام تو، خود گفته ‏اى: «به درگاه خدا توبه كنيد، توبه‏اى از روى اخلاص باشد كه پرودگارتان، گناهانتان را محو كند و شما را به بهشتها يى داخل كند كه در آن نهرها جارى است. در آن روز، خدا پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده‏اند فرو نگذارد و نورشان پيشاپيش و در سمت راستشان در حركت باشد. مى‏گويند: اى پروردگار ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانايى.» پس كسى كه از دخول به چنين سرايى- سراى توبه- پس از گشودن در و بر گماشتن راهنما غفلت ورزد، چه عذر تواند آورد؟

(صحيفة سجادية، ترجمه آيتى، صفحه 282)

ای غفار
پاک‌کن را بردار

✨خدایا...

به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم
که حاصل دسترنج یک ماه ی خود
در رمضان را،
از این به بعد هم حفظ کنیم.

ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم
ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم
ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم
آرزوی بندگی ات چند سال است که مانده بر دلم.
از آن روزی که بریدم.یادت هست؟مرا یادت هست؟
تاب نیاوردم،بریدم و بر دست و پایم بند بستم.نمی توانم بندهایم را باز کنم.برایم بازشان کن.بازشان کن.میخواهم به پایت بیفتم.بخواه که به پایت بیفتم.کمکم کن....



اویس;815928 نوشت:
... آمدم نبودید...
کوتاه از عالم قدس که این روزها بر آستان تقرب بسیاری از بندگان الهی نوشته میشود اما...


میدانستی می آیم که پیغام گذاشتی.
میدانستی هر جایی که بروم شب که میشود یواشکی برمیگردم خانه مثل کودکی هایم در آغوشت میخوابم.
میدانستم به من اجازه خواهی داد که همچنان دوستت داشته باشم.
اما چرا پیغام گذاشتی؟
من که مطمئن بودم می آیی؛پس چرا پیغام گذاشتی؟
نکند داری از دستم خسته میشوی؟نکند چوب خطم دارد پر میشود و خواستی حجت تمام شده ام را نشانم دهی؟
اول از اینکه پیغام گذاشته بودی خوشحال شدم،خوشحال شدم که مرا از یاد نبرده ای.
بعد حسرت را گریبانم را گرفت که چرا در دسترس نبودم.چرا حس ات نکردم؟کجا رفته بودم؟
بعد ترسیدم که نکند دیگر نیایی.نکند دورم کنی؟
بعد احساس کردم که چقدر خوشبخت ام که میتوانم تا آخر هستی،پیغامی که برایم گذاشتی را بر چشم هایم بگذارم،مرور کنم ،هزار بار بخوانم و هزار بار دوستت داشته باشم.
بعد دوباره ترسیدم
دوباره حسرت دامانم را گرفت
....
آه... زیبای من. مهربان من.همه ی این حس ها برای توست.همه ی آنها از توست.میبینی !!!نمی توانی خودت را از من پنهان کنی.
هیچ وقت نمی توانی خدایم نباشی.
همیشه هستی .همیشه خواهی بود.هر چقدر بد باشم.اگر میان جهنمی که اینجا برای خودم ساخته ام رهایم کنی،اگر سال تا سال اجازه ندهی نامت را صدا کنم،اگر مرا نخواهی ،من باز هم یواشکی و دزدانه به تو دلخوشم.باز هم به تو افتخار میکنم.تو نمی توانی خدایم نباشی.باز هم چیزی خواهم داشت که به آن دلخوش باشم.باز هم در این جمله چیزی هست که به آن بیاویزم:خدای من مرا راه نمی دهد.
اگر به داخل آتش اعمالم در دوزخت پرتابم کنی،نمی دانم آتش قهرت چه بلایی سرم خواهد آورد،اما در پایان تمام ضجه هایم،دلم را خوش میکنم که تو مرا به داخل آتش پرت کردی.نه نه!نگو که اعمال خودم بود.نگو که تو پرتم نکرده ای.ناراحت ام نکن؛
اعمال خودم بود. ولی من بنده ی تو بودم.پس اعمال بنده ی تو بود. من به تو منسوب ام. نمی توانی مرا از سر باز کنی.
می دانم چرا هر چه در دوزخ به آتش میسوزانی ام نمی میرم.چون آنجا هم به تو دلخوشم.

[="Tahoma"][="Blue"]

یکی دیگه.;817324 نوشت:
میدانستی می آیم که پیغام گذاشتی.
میدانستی هر جایی که بروم شب که میشود یواشکی برمیگردم خانه مثل کودکی هایم در آغوشت میخوابم.
میدانستم به من اجازه خواهی داد که همچنان دوستت داشته باشم.
اما چرا پیغام گذاشتی؟
من که مطمئن بودم می آیی؛پس چرا پیغام گذاشتی؟
نکند داری از دستم خسته میشوی؟نکند چوب خطم دارد پر میشود و خواستی حجت تمام شده ام را نشانم دهی؟
اول از اینکه پیغام گذاشته بودی خوشحال شدم،خوشحال شدم که مرا از یاد نبرده ای.
بعد حسرت را گریبانم را گرفت که چرا در دسترس نبودم.چرا حس ات نکردم؟کجا رفته بودم؟
بعد ترسیدم که نکند دیگر نیایی.نکند دورم کنی؟
بعد احساس کردم که چقدر خوشبخت ام که میتوانم تا آخر هستی،پیغامی که برایم گذاشتی را بر چشم هایم بگذارم،مرور کنم ،هزار بار بخوانم و هزار بار دوستت داشته باشم.
بعد دوباره ترسیدم
دوباره حسرت دامانم را گرفت
....
آه... زیبای من. مهربان من.همه ی این حس ها برای توست.همه ی آنها از توست.میبینی !!!نمی توانی خودت را از من پنهان کنی.
هیچ وقت نمی توانی خدایم نباشی.
همیشه هستی .همیشه خواهی بود.هر چقدر بد باشم.اگر میان جهنمی که اینجا برای خودم ساخته ام رهایم کنی،اگر سال تا سال اجازه ندهی نامت را صدا کنم،اگر مرا نخواهی ،من باز هم یواشکی و دزدانه به تو دلخوشم.باز هم به تو افتخار میکنم.تو نمی توانی خدایم نباشی.باز هم چیزی خواهم داشت که به آن دلخوش باشم.باز هم در این جمله چیزی هست که به آن بیاویزم:خدای من مرا راه نمی دهد.
اگر به داخل آتش اعمالم در دوزخت پرتابم کنی،نمی دانم آتش قهرت چه بلایی سرم خواهد آورد،اما در پایان تمام ضجه هایم،دلم را خوش میکنم که تو مرا به داخل آتش پرت کردی.نه نه!نگو که اعمال خودم بود.نگو که تو پرتم نکرده ای.ناراحت ام نکن؛
اعمال خودم بود. ولی من بنده ی تو بودم.پس اعمال بنده ی تو بود. من به تو منسوب ام. نمی توانی مرا از سر باز کنی.
می دانم چرا هر چه در آتش میسوزانی ام نمی میرم.چون آنجا هم به تو دلخوشم.

استمرار این موهبت عشق الهی را در قلبتان مسالت دارم.
بسیار زیبا و پر احساس بود...[/]

خواهم به چشمه ساردوچشمم وضوكنم
دل را به ياد تو ، زگنه شستشو كنم
بار دگر به درگه لطف تو آمدم
تا با سرشك و ماتم ديرينه خوكنم
من كيستم كه باتو كنم گفتگو ، مگر
رخصت دهي كه با تو دمي گفتگوكنم
من لايق محبّت تو نيستـم ، ولي
بگذار رو به آية «لاتقنطو» كنم

نرسد گرکه نویدی زبشیرم چه کنم
بارش رحمت خود را به سرم نازل کن
گرکه آلوده وبی توبه بمیرم چه کنم

خـــ❤ــدای مهربونم در مقابل این همه کــرامت و سـتـاریتت هیچی نــدارم که بگم، جــز اینکـه تا همیــشه مدیـونتم به ما بیــزاری از گنــاه عنایـت کـن ای بخشنده تـریـن

بــــــه خــــــــــــــدا اعــتقـــــــــــاد داشــــتـن کـــــــــــــافـی نـیـســــــــــت... بــــــه خــــــــــــــدا بـــایـــد اعـــتمــاد داشــــــــــت....

الهي شكرت ، راضيم به رضاي تو ، وقتي تورو دارم منت دنيارو نميكشم ، نگران نميشم ، دلم نميلرزه چون من ميدونم و توام ميدوني دوستت دارم اي خالق مهربونيها....❤

مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت.

از چوپانی در آن حوالی پرسید چه کسی بر مرده های شمانماز می خواند؟
گفت شخص خاصی را برای اینکار نداریم، من خودم می خوانم.

مرد گفت خوب لطف کن و نماز پدر من را هم بخوان.
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت نماز تمام شد.

مرد که تعجب کرده بود گفت این چه نمازی بود؟!
گفت من بهتر از این بلد نبودم.

مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.

شب در عالم رویا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.

پرسید چه شد که اینگونه راحت و آسوده ای؟
پدرش گفت هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم.

مرد فردا سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازه پدرش چه کرده و چه دعائی خوانده.

چوپان گفت وقتی کنار جنازه آمدم، ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد؛ با خدا گفتم "خدایا اگر این مرد امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی!

اَلکَریمُ اِذا قَدَرَ عَفا...

❀ کوله بارم بر دوش...
سفری باید رفت...

سفری بی همراه...
گم شدن تا ته تنهایی محض...

یارتنهایی من با من گفت...
هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی...

تو بگو از ته دل
من خدا را دارم‎
ا________________________

❀ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا ...
سبکبار شوید تا برسید...
نهج البلاغه /خطبه 21

دارند می روند !
آن هایی که فقط ...
در کوله بارهایشان ...
عشق بر خدا ...
لبریز است ...
حیفِ این...
کوله های دنیاییمان که ...
با چه عاشقانه هایی
پُر می شوند و با
چه لذت های ناچیزی ...
سوراخ !

آت و آشغال ها رو بریزیم دور ...
خودمانی...

قول بدهیم در کوله بارهایمان فقط ...
عشق به خدا باشد ...
عشق به حسین باشد ...
عشق به امام زمان باشد ...
عشق باشد و عشق ...
حواسمان به کوله ی آخرتمان باشد
آی مسافر ها بار سفر بسته اید؟
قرار نیست بمانیم ... ‎
ا_________________________

خدایا تو که باشی
تو که در حوالی من باشی
حال دلم خوب خوب می شود
ته دلم قرص قرص می شود
به تو توکل می کنم و آرامش را می پاشم به زندگیم
و بعد خودم را به او می سپارم و پشتم گرم گرم می شود

نه نیاز به وقت قبلی دارد،
نه امروز و فردایت می کند،
صبح باشد یا شب،
حالت خوش باشد یا ناخوش،
لبخند بزنی یا گریه کنی،
با لبخند همیشگی اش
شنوده ی حرف هایت هست
ممنونم خدا

بیخیال همه ی مردم شهر...
مهر تایید تو دنیا دنیا برایم می ارزد! .

الاْمُورُ، اَنْزَلْتُهُ بِكَ، وَ شَكَوْتُهُ اِلَيْكَ، راغِباً فيهِ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ
كارها و من آن را به درگاه تو آوردم و شكوه اش به تو كردم و به جز تو از ديگران روگرداندم و تو بگشودى

خدا تورو دوس داره

توسرت روانداختی پایین دنبال دلت رفتی..
اون همیشه منتظرته..

بی ظرفیت نباش و تو امتحانای خدا آرزوی مرگ نکن. بعد می فهمی همون باعث روشنی چشمته.
...یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا...وَقَرِّي عَيْنًا...
(23 تا 26 سوره مریم)

الهي!...

کجا اين دل شکسته را جز نگاه تو درماني است!؟
و کجا اين دل تشنه را جز ابر احسان تو باراني!؟
اي زيباي زيبا دوست!
اي دلرباي دلکش آفرين!
اي معبودم!...
چه لذت بخش است گذر نسيم ياد تو بر دل ها،
چه زيباست پرواز خاطر تو بر قلب ها،
وچه شيرين است پيمودن انديشه در جاده ي غيب ها بسوي تو،

سبحانا!...
"اي يگانه محبوب بي ريا"

در کنارمان گير و دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛
بار الها!...
تو را سوگند به رحمت بي منتهايت،
اجابت کن دعاهاي بندگانت را...

✨خداوندا

◆ در خود نگاه مےڪنیمـ ڪھ ببینیم خطا ڪجاستـــ ... بعد از ڪمی تأمل و قدرے سڪوت پے مےبریم:

【آنجـــــا ڪھ خالے از خداستـــــ】

ته ،ته،ته همه ی ناامیدی ها...
نداشتن ها،
نخواستن ها،
نبودن ها،
وبن بست ها،رسیدنها،
خـدارا داری
که آغوشش را برایت بازکرده است...
ناامیدی چرا؟

در گوشم زمزمه کردی،
روزی هزاران مرتبه
بگویم:
"تو را دوست دارم"
نه برای خودت،
بلکه به کسی،
که نشانی از عشق تو را دارد،
این سرآغاز عشقی است،
که پایان دوستت دارم
هر دویمان،
تویی...

مهربانا،
شب مان رابشایستگی
به بامداد برسان
تا در بندگی تو بکوشیم،
و سحرگاه به امید
مناجات و نیایش
به درگاه تو برخیزیم

بیایید با خدا زندگی کنیم نه اینکه گاهی به او سر بزنیم؛

تا با کسی زندگی نکنی نمی‌توانی او را بشناسی و با او انس بگیری!

اگر مدتی شب و روز با کسی زندگی کنی به او انس خواهی گرفت، اگر با خدا انس پیدا کنی شدیدا به او علاقمند می‌شوی،

خدا تنها انیسی است که مانوس خود را هرگز تنها نمی‌ گذارد.

معبودم
در این تاریکی شب دوست دارم دست به قلم شوم و بنویسم
بنویسم از خودم،از خطاهایم...
از تو...
از رحمتت،از بخشش هایت
از نادیده گرفتن هایت
اما...
از تو نوشتن سخت دشوار است
قلمم دشوار میچرخد
اما دفتر من پر ز این دشوار چرخش هاست
و رد پایت در رقص قلمم پیداست
اما امشب تو قلم بزن...
پاک کن گناهایم را
خط بزن غمهایم را
تایید کن آرزوهایم را
دلی رسم کن
دلی به وسعت دریا
زلال و پاک
قلبم تند تند میزند
انگار روی قالی دلم قدم گذاشته ای و دفترم را اینبار تو قلم میزنی.
ممنونم مهمان قلبم..