سلام جناب سین ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
مطالبتون رو همشون رو با دقت خوندم و اگر اجازه بدین در ادامه بهتون جوابهاش رو میدم .
تنها خواستم به یک مطلب اشاره کنم ... دیروز یکی از آقایان به نام "وطاها" اومدند و در درون سایت مطلبی رو عنوان کردند ... در مورد اینکه { خدا قبلا جواب شما رو داده ... و شما نمیتونی از خدا تقاضای چنین معجزه ای رو داشته باشی ... و علتش رو هم آیه ای عنوان کردند و در ادامه هم گفتند مگر اینکه صلاحتان چیز دیگری باشد }
این مطلب باعث شد که من بخوام در درون اینترنت و از طریق سایتی کلمه "هدایت" رو در درون قرآن بررسیش کنم و تمامی جاهایی که در درون آن کلمه "هدایت" رفته رو جستجو کردم ... خوب مطالب زیادی در قرآن در مورد هدایت وجود داشت ... ولی ...
چیزی که واقعا برام جالب بود ... این بود که در تمامی سوره ها و در تمامی جاهایی که قرآن در مورده هدایت صحبت کرده { هدایت رو از آن خدا دونسته . همش گفته هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که را نخواهد نمیکند } چیزی که برای من جالب بود ... این بود که فاعل رو همش خدا دونسته بود و ...
خوب این برای من خیلی جالب بود ... اگر من در 100 جا در مورد کامپیوتر حرف زده باشم ... ممکن هست 100 حرف متفاوت زده باشم ... ولی قرآن در مورد "هدایت" همیشه از یک جنبه بهش نگاه کرده و اون هم این هست که فرم هدایت بدین صورت هست که هدایت بر عهده خداست و به هر کسی بخواهد میدهد و ...
اون چیزی هم که کتاب قرآن رو نسبت به کتابهای دیگر برای من متفاوت کرده دقیقا همچین چیزهایی هست ... شاید من اگر بخواهم مطالبی در مورد تغذیه عنوان کنم مطالبی به شدت بهتر از سوره مائده پیدا کنم . ولی میدونم که مانند قرآن نمیتونه چنین ضرافت هایی داشته باشه ...
فقط در مورد این مساله هم اینچنین نیست ... حتی خاطرم هست که زمانی در مورد عدالت خدا داشتم تحقیق میکردم ... واقعا مطالبی که میخوندم جوابگوی من نبودند ... یکی از اساتید سایت به من گفت ... اگر بیشتر میخوای باید از فضل خدا بخواهی ... راستش من اون زمان خندم گرفت ... ولی بعدها که در درون قرآن مطالعه بیشتری کردم دیدم که دقیقا این لفظ دقیقا در همین موقعیت بارها در قرآن تکرار شده ...یعنی چندین بار در درون قرآن بدین مساله اشاره شده که به برخی بیشتر داده شده و به برخی کمتر داده شده ... و در کنارش دقیقا برای بیشتر خواستن یا اینکه برای خواستن خارج از عدالت خداوند از عبارت "فضل خدا" استفاده شده ...
خوب اینها به من نشون میده که این کلام دقیق هست ...
ولی از اون طرف هم مطالبی در معنی وجود داره که دقیقا نقطه مقابل این موضوع هست ... فکر میکنم بارها در موردش صحبت کردم و نیازی به عنوان دوباره اونها نباشه ...
ذ
ببینید ...
1. یه زمانی هست که من باید به معنی توجه کنم ... خوب صد البته میتونم مطالب بهتری نسبت به قرآن مثلا در مورد تغذیه پیدا کنم . حتی اگر بخوام زمانی سوره ای در مورد تغذیه بیان کنم فکر میکنم بتونم جملاتی بهتر نسبت به اون پیدا کنم .
2. ولی قرآن تنها اینجوری نیست . بلکه نظمی در پشتش داره که حداقلش میفهمم که نمیشه راحت در موردش نظر داد . اینی که 100 جا حضرت محمد بخواد در مورد عدالت یا هدایت صحبت کنه و نوع نگاه همیشه یه جور باشه مطلب کمی نیست ...
ولی آیا این مساله باید برای من معجزه باشه !!! یا معنی و مفهوم !!!
ببینید ...
من اکثر ایمانهایی که دارم میبینم همینجوری هست ... ایمان از نوع درک نیست ... بلکه اکثر آدمها مثلا دیدند که { یوم در قرآن 365 بار اومده یا ماه 12 بار اومده یا ... } و بعد ایمان آوردند . واقعا شما نمیتونید یک مطلب جامع تر و قوی تر نسبت به قرآن در مورد تغذیه تا امشب آماده کنین ؟؟؟ ولی آیا اون مطلب دارای چنین ضرافت هایی هست ؟؟؟ اون ضرافت ها بیشتر بدرد میخورند یا خوده اون مفاهیم و ...
اگر هم دقت کرده باشید ایمانها از رویه کشف حقایق جلو نمیره ... بلکه بر اساس اینی جلو میره که مثلا کسی خوابی میبینه ... یا احساسی میکنه و ...
من یک بار این داستان رو تعریف کردم ... بار دیگر هم براتون تعریف میکنم . زمانی من از طرف شرکت مامور شدم که برم و میز برای کامپیوتر سفارش بدم . وقتی رفته بودم حسن آباد و داشتم با فروشنده صحبت میکردم ایشون دو مدل میز به من نشون داد ...
هم شکل . هم قیافه . هم نوع و ... و به من گفت یکیش 100 هزار تومنه و دیگری 170 هزار تومن ( از این میز سفیدهای فایبر گلاس ) وقتی ازش علت تفاوت قیمت رو جویا شدم . دلیل های متفاوت میاورد ... مثلا میگفت این فلان هست و آن فلان ... ولی من هر چقدر که میدیدم این دو تفاوتی برای من نداشتند ... اونقدر هم طرف رو سوال پیچ کردم که در نهایت خودش گفت { شما تفاوت این دو رو نمیتونی درک کنی }
و من هم وقتی دیدم که من نمیتونم تفاوت این دو رو درک کنم ... خوب یعنی این دو برای من فرقی ندارند و همون 100 هزار تومنی رو سفارش دادم .
اگر قرار هست قرآن برای من متنی متفاوت باشه ... واقعا باید با معنی باعث هدایت من بشه ... نه اینکه ....
در نهایت به نظره شما اگر قرآن بخواد برای کسی معجزه باشه ... باید دارای چنین ضرافتهایی باشه یا اینکه باید در معنی انسانها را هدایت کرده باشه ؟
براهین اثبات وجود خدا مخصوصا براهین فلسفی آن یقین آفرینند و آن گونه که برخی دوستان عنوان کرده اند که این براهین ظن آور است و رفع و یا اثبات کننده نیست درست نیست و تقریبریبا فرمایش برخی دوستان شک گرایی معرفتی و نسبیت فهم را موجب می شود.
بنده معتقد هستم که براهین اثبات خدا هر کدام بنا بر نموادی که در آن استفاده شده است سهمی از اثبات را بر عهده دارند و هر کدام مخصوص گروه خاصی از افراد جامعه می باشد گر چه در درجات پایین و سطح عمومی جامعه برخی برهان های ابتدایی وجود خدا کارایی دارد و برای آ«ها یقین آور است گرچه این براهین سطحی می تواند شبهاتی هم داشته باشد اما در سطح بالاتر فلسفی براهینی وجود دارد که صد درصد یقینی و غیر قابل خدشه است. مثل برهان فقری، برهان امکان وجوب، برهان سینوی و برهان صدیقین
اما یک نکته که مورد توجه برخی از دوستان هم بوده قابل پذیرش است که اگر کسی دنبال تشکیک باشد به همه برهان ها تشکیک می کند ولی این به این معنا نیست که آن برهان خدشه پذیر است نه! بلکه چون برهان هر چه که بالاتر می رود دارای مقدمات و پیچیدگی های خاص خود می شود در گیرو دار این مقدمات طویله برخی استقرار یافته و تا آخر بحث نمی روند و تشکیک می کنند
و همیشه اشکال کردن راحت تر و کم هزینه تر از پاسخ و حل بوده است. سنگی می اندازند و دورنمای آن هم اذهان خیلی را به هم میریزد آنگاه به پای جواب آن نمی نشینند و می گویند آری برهان های وجود خدا همه قابل اشکال است!! آری قابل اشکال است اما اشکالی که قابل دفع است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
حقیر متوجه نمیشوم چطور براهین فلسفی میتوانند یقینآور باشند ... ولی قصدم ترویج شکگرایی نیست ... اگر راه فلسفه را در اثبات حقانیت اسلام به چالش میکشم راهی را جایگزین آن مطرح میکنم و کارم سنگاندازی نیست ان شاء الله ... خودم هم ان شاء الله مسلمانم و روی حقانیت اسلام تشیع اصرار دارم و به هیچ سوءاستفادهگری هم اجازه نمیدهم که اختلافات علمی حقیر با بزرگان را به حساب مخالفت با شخصیت ایشان یا جایگاه ایمانی و اعتقادی یا حتی سیاسی ایشان تعبیر نماید ... اگر فلسفه را در ادعای خود ضعیف معرفی میکنم دلایلم را هم بعضاً بیان میکنم، شایستهتر شاید باشد اگر دلایل نقد شوند نه صورت قضیه که یک گزاره است و معلوم است که عدهای ابتدا به ساکن با آن مخالف خواهند بود ...
اگر شما میفرمایید که «قابل اشکال است اما اشکالی که قابل دفع است» خود این که پذیرفتید قابل نقد و اشکال هستند کافی است تا نشان دهیم فلسفه نمیتواند منجر به یقین حقیقی شود و فقط میتواند ظن و گمانهایی را تقویت یا تضعیف نماید ... چرا که از شما میپرسند که اینکه هر اشکالی به براهین شما بگیرند قابل دفع است آیا خودش قابل اثبات است یا خیر؟ اگر بله خود آن اثبات آیا قابل نقد است یا خیر؟ از کجا بدانیم که اگر این نقدها و پاسخ دادن به آنها را ادامه دهیم دست آخر شما برای همهی نقدها پاسخ خواهید داشت یا نه؟ اگر نقّاد شما در مقابل پاسخهای شما متوقف شود از کجا معلوم است که چند هزار سال بعد قضیه نچرخد و شخص دفاع کننده که ادامه دهندهی راه شماست در مقابل یک نقّاد متوقف نشود؟ ... آیا جز این است که شما به درستی راهتان یقین دارید بدون آنکه این اثباتها یقینآور (به معنای قطعیت ۱۰۰٪، مگرنه ظن و گمان با احتمال ۹۹٪ را شاید بشود تأمین نمود) باشند؟ اگر بله که در این صورت با هم توافق داریم و شما هم اصالت را به شناخت قلبی دادهاید ... اما اگر اصالت را حقیقتاً به همین براهین فلسفی روی کاغذ دادهاید در این صورت آیا اگر نقّادی اشکالی بر براهین شما بگیرد که شما قادر به رفع آن نباشید میگویید که «نحن ابناء الدلیل» و خدای ناکرده و دور از جانتان از دین خارج میشوید یا خواهید گفت که پیدا نکردن جواب به معنای نبودن جواب نیست؟ ... اگر مورد اخیر را بگویید به طرز مشابه هم نقّاد شما اگر جوابی برای پاسخ شما نداشت میتواند همین را بگوید، یعنی بگوید اینکه من ایرادی در برهان شما پیدا نکنم اثبات درستی برهان شما نیست ... و این داستان بدون نتیجهی قطعی ادامه خواهد داشت ... به همین دلیل و دلایل دیگری حقیر معتقد هستم که راه رسیدن به دین از براهین فلسفی نمیگذرد، مگر اینکه براهین فلسفی را نه خود راه رسیدن به حقانیت اسلام که ابزار و از معدّات پیمایش مسیر به سوی حقیقت معرفی نماییم، مثل هر چیز دیگری که میتواند ابزار این راه قرار بگیرد ...
اینکه برهانی مثل برهان وجوب و امکان به طور خدشهناپذیری درست باشند را هم حقیر مخالف هستم، اگر شما میفرمایید خدشهناپذیر است لابد دلایلی برای خودتان دارید، ولی حقیر هم برای این گفتهام بدون دلیل نیستم ... با این وجود همانطور که شما هم فرمودید این تاپیک پیرامون این براهین نیست ...
ولی این پست بیارتباط به تاپیک هم نیست، چون پستهای قبلیام در صدد معرفی راهی جایگزین بود برای براهین فلسفی و اینکه چرا براهین فلسفی کارایی آن را ندارد، شما فرمودید ادعایم درست نبوده است و این پست در صدد دفاع از آن پستهای مرتبط به تاپیک بود ... گرچه به هر حال اختلاف نظرمان احتمالاً پابرجا خواهد ماند و شما با این توضیحات قانع نخواهید شد، این هم یک نظر است در کنار نظرهای دیگر، قابل نقد است و شاید هم غلط باشد ولی اینطور هم نیست که به صورت بدیهی غلط باشد ...
با تشکر و عذرخواهی از اظهار نظرم در نزد شما و سایر علمای بزرگ ... این اظهار نظر در راستای فضای باز سایت است که به مخالفان هم اجازهی طرح نظراتشان داده میشود ... و در هر صورت با وجود اختلاف نظرات علمی که با شما دارم هنوز شما و سایر اساتید را از بزرگانمان میدانم و ممنون که امثال حقیر را تحمل میکنید ...
یا علی علیهالسلام
با سلام
بحث سر این است که آنها در مفهوم خدا داری این عالم با هم مشترک بوده اند و بحث سر این بود که فرعون خداست یا نه ؟ اما در مصداق آن متفاوت بودند.
پس نکته این است که آ«ها هم خدا داری این عالم را قبول داشتند ولی در تعیین مصداق آن اشتباه می کردند و می گفتند فرعون مصداق آن می باشد موسی آمد معجزه آورد بر این که من پیامبر از طرف خدا هستم و این فرعون خدا نیست نه این که معجزه بیاورد بر این که ای مردم های خدا ناباور! این معجزه من بر این که خدایی هست و دلیل این که خدا هست این معجزه من! نه او گفت شما معتقدید که خدایی هست و به اشتباه گمان می کنید فرعون آن خداست من می گویم آنکسی که من از طرفش معجزه آوردم همان خداست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و ممنون از همراهیاتان
بله حق با شماست، تقریباً بجز در زمان حاضر در تمام زمانهای گذشته هر چه مثال به یاد دارم خدا یا خدایانی را میپرستیدهاند ... گرچه در همان آیهی مذکور آمده بود که فرعون گفت خدایی جز خودم را برای شما سراغ ندارم و در نتیجه به نظرم میرسد شاید بتوان گفت که خود فرعون دیگر خدایی را به خدایی قبول نداشته است، اشتباه میکنم؟
در هر صورت فرض را میگذارم بر اینکه نظر شما درست باشد ... اما حتی اگر تمام گذشتگان هم مصداقی را به خدایی پذیرفته بودهاند باز سؤال پیش میآید که اگر تعریفشان از خدا چیزی در حدّ فرمانروا یا کلانتر بوده است با صفات انسانی آیا باز میشود گفت که معجزه تنها مصداق خدا بودن را مشخص میکرده است؟ مثلاً آیا کسی که فرعون را خدای خود بگیرد و خدایی جز او برای خودش قائل نباشد آیا واقعاً خدایی به معنای خدا را قبول داشته است؟ در این صورت آیا معجزه اثبات معنای درست خدا را هم در کنار خودش نداشته است که به عبارتی یعنی اثبات وجود خدا به معنای خدا نه مثلاً فرمانروا؟
اما حتی اگر از این سؤال هم بگذریم باز اینها دلیل بر این نمیشود که بگوییم معجزه نمیتواند وجود خدا را هم ثابت کند ... اگر معجزه نشان دهد که این شخص پیامبر است و در وعدهی مبعوث شدنش به رسالت راستگوست خودبخود خدایی که او را به رسالت مبعوث کرده است هم ثابت میشود ... فکر میکنم تنها دلیل شما بر رد کردن این مسأله این باشد که برای اثبات فلسفی معجزه بودن یک معجزه شما متکی هستید بر قاعدهی لطف و برای این منظور ابتدا باید وجود خدا را اثبات کرده باشید و بدون پذیرفتن وجود خدا دلیل بودن معجزه بر صدق دعوت نبی را نمیتوانید بپذیرید ... پس اگر حقیر در مفهوم معجزه با شما اختلاف داشته باشم که دارم دیگر محظوری ندارم که اثبات وجود خدا از طریق معجزه را نیز بپذیرم، اگرچه شما نتوانید بپذیرید ... اشتباه میکنم؟
شعیب;807562 نوشت:
بزرگوار
بحث در این است که کارکرد اصلی و غالبی معجزه چیست ؟ آیا اثبات وجود خداست ؟ یعنی معجزه اقامه می شود که مردم قبول کنند که خدایی هم هست.
یا کارکرد اصلی آن برای این است به مردمی که اصل وجود خدا را قبول دارند بفهماند که این فردی که معجزه از او صادر می شود رسول و پیامبری است که از طرف خدایی است که اصلش را باور دارید حال شک دارید که این فرد راست می گوید یا نه ؟ دلیل آن معجزه ای ست که به دست اوست.
صحبت اینجاست معجزه کارکرد اصلی اش کدام یکی از این هاست ؟
تاریخ نشان می دهد که پیامبران معجزه ای که اقامه کرده اند برای دسته دوم بوده است نه این که برای کسانی باشد که در اصل وجود خدا مشکل داشتند.
البته استفاده غیر غالبی معجزه می تواند برای کسانی هم که خدا را باور ندارند استفاده داشته باشد که البته غیر غالبی است.
اثبات وجود خدا به واسطه ابزاری است که همیشه همراه انسان است که همان عقل و فطرت است . برای همین می بینیم در طول تاریخ بشریت انسان ها نوعا خدا دار هستند البته با مصادیق مختلف.
در اینجا شما پذیرفتید که معجزه اصولاً به دنبال اثبات وجود خدا نیست ولی امکانش هست که برای کسانی که وجود خدا را نپذیرفتهاند این کارکرد را هم داشته باشد، با این حساب حتی در این زمینه هم اختلافی نداریم ...
و بله حقیر هم تنها راه پی بردن وجود خدا را حتی در حضور حجت ظاهری خدا در میان مردم همان عقل و فطرت میدانم، کما اینکه پیامبران هم جز تذکر دهنده و مبشر و نذیر نبودهاند ... اختلافی در معنای عقل و فطرت داریم احتمالاً که در اینجا تأثیری روی بحثمان ندارد و شکر خدا توافق کلی داریم ...
ممنون از لطفی که با پاسخ دادن به حقیر مبذول داشتید
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام جناب سین ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
مطالبتون رو همشون رو با دقت خوندم و اگر اجازه بدین در ادامه بهتون جوابهاش رو میدم .
تنها خواستم به یک مطلب اشاره کنم ... دیروز یکی از آقایان به نام "وطاها" اومدند و در درون سایت مطلبی رو عنوان کردند ... در مورد اینکه { خدا قبلا جواب شما رو داده ... و شما نمیتونی از خدا تقاضای چنین معجزه ای رو داشته باشی ... و علتش رو هم آیه ای عنوان کردند و در ادامه هم گفتند مگر اینکه صلاحتان چیز دیگری باشد }
این مطلب باعث شد که من بخوام در درون اینترنت و از طریق سایتی کلمه "هدایت" رو در درون قرآن بررسیش کنم و تمامی جاهایی که در درون آن کلمه "هدایت" رفته رو جستجو کردم ... خوب مطالب زیادی در قرآن در مورد هدایت وجود داشت ... ولی ...
چیزی که واقعا برام جالب بود ... این بود که در تمامی سوره ها و در تمامی جاهایی که قرآن در مورده هدایت صحبت کرده { هدایت رو از آن خدا دونسته . همش گفته هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که را نخواهد نمیکند } چیزی که برای من جالب بود ... این بود که فاعل رو همش خدا دونسته بود و ...
خوب این برای من خیلی جالب بود ... اگر من در 100 جا در مورد کامپیوتر حرف زده باشم ... ممکن هست 100 حرف متفاوت زده باشم ... ولی قرآن در مورد "هدایت" همیشه از یک جنبه بهش نگاه کرده و اون هم این هست که فرم هدایت بدین صورت هست که هدایت بر عهده خداست و به هر کسی بخواهد میدهد و ...
اون چیزی هم که کتاب قرآن رو نسبت به کتابهای دیگر برای من متفاوت کرده دقیقا همچین چیزهایی هست ... شاید من اگر بخواهم مطالبی در مورد تغذیه عنوان کنم مطالبی به شدت بهتر از سوره مائده پیدا کنم . ولی میدونم که مانند قرآن نمیتونه چنین ضرافت هایی داشته باشه ...
فقط در مورد این مساله هم اینچنین نیست ... حتی خاطرم هست که زمانی در مورد عدالت خدا داشتم تحقیق میکردم ... واقعا مطالبی که میخوندم جوابگوی من نبودند ... یکی از اساتید سایت به من گفت ... اگر بیشتر میخوای باید از فضل خدا بخواهی ... راستش من اون زمان خندم گرفت ... ولی بعدها که در درون قرآن مطالعه بیشتری کردم دیدم که دقیقا این لفظ دقیقا در همین موقعیت بارها در قرآن تکرار شده ...یعنی چندین بار در درون قرآن بدین مساله اشاره شده که به برخی بیشتر داده شده و به برخی کمتر داده شده ... و در کنارش دقیقا برای بیشتر خواستن یا اینکه برای خواستن خارج از عدالت خداوند از عبارت "فضل خدا" استفاده شده ...
خوب اینها به من نشون میده که این کلام دقیق هست ...
ولی از اون طرف هم مطالبی در معنی وجود داره که دقیقا نقطه مقابل این موضوع هست ... فکر میکنم بارها در موردش صحبت کردم و نیازی به عنوان دوباره اونها نباشه ...
ذ
ببینید ...
1. یه زمانی هست که من باید به معنی توجه کنم ... خوب صد البته میتونم مطالب بهتری نسبت به قرآن مثلا در مورد تغذیه پیدا کنم . حتی اگر بخوام زمانی سوره ای در مورد تغذیه بیان کنم فکر میکنم بتونم جملاتی بهتر نسبت به اون پیدا کنم .
2. ولی قرآن تنها اینجوری نیست . بلکه نظمی در پشتش داره که حداقلش میفهمم که نمیشه راحت در موردش نظر داد . اینی که 100 جا حضرت محمد بخواد در مورد عدالت یا هدایت صحبت کنه و نوع نگاه همیشه یه جور باشه مطلب کمی نیست ...
ولی آیا این مساله باید برای من معجزه باشه !!! یا معنی و مفهوم !!!
ببینید ...
من اکثر ایمانهایی که دارم میبینم همینجوری هست ... ایمان از نوع درک نیست ... بلکه اکثر آدمها مثلا دیدند که { یوم در قرآن 365 بار اومده یا ماه 12 بار اومده یا ... } و بعد ایمان آوردند . واقعا شما نمیتونید یک مطلب جامع تر و قوی تر نسبت به قرآن در مورد تغذیه تا امشب آماده کنین ؟؟؟ ولی آیا اون مطلب دارای چنین ضرافت هایی هست ؟؟؟ اون ضرافت ها بیشتر بدرد میخورند یا خوده اون مفاهیم و ...
اگر هم دقت کرده باشید ایمانها از رویه کشف حقایق جلو نمیره ... بلکه بر اساس اینی جلو میره که مثلا کسی خوابی میبینه ... یا احساسی میکنه و ...
من یک بار این داستان رو تعریف کردم ... بار دیگر هم براتون تعریف میکنم . زمانی من از طرف شرکت مامور شدم که برم و میز برای کامپیوتر سفارش بدم . وقتی رفته بودم حسن آباد و داشتم با فروشنده صحبت میکردم ایشون دو مدل میز به من نشون داد ...
هم شکل . هم قیافه . هم نوع و ... و به من گفت یکیش 100 هزار تومنه و دیگری 170 هزار تومن ( از این میز سفیدهای فایبر گلاس ) وقتی ازش علت تفاوت قیمت رو جویا شدم . دلیل های متفاوت میاورد ... مثلا میگفت این فلان هست و آن فلان ... ولی من هر چقدر که میدیدم این دو تفاوتی برای من نداشتند ... اونقدر هم طرف رو سوال پیچ کردم که در نهایت خودش گفت { شما تفاوت این دو رو نمیتونی درک کنی }
و من هم وقتی دیدم که من نمیتونم تفاوت این دو رو درک کنم ... خوب یعنی این دو برای من فرقی ندارند و همون 100 هزار تومنی رو سفارش دادم .
اگر قرار هست قرآن برای من متنی متفاوت باشه ... واقعا باید با معنی باعث هدایت من بشه ... نه اینکه ....
در نهایت به نظره شما اگر قرآن بخواد برای کسی معجزه باشه ... باید دارای چنین ضرافتهایی باشه یا اینکه باید در معنی انسانها را هدایت کرده باشه ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر
ان شاء الله که شما هم خوب و سلامت باشید
جناب «و طاها» ذهنشان باز است و شکر خدا دید خوبی هم به قرآن دارند و در بررسی هر سؤالی قرآن را مدّ نظر قرار میدهند در کنار اینکه از منابع علمی دیگر هم غافل نمیشوند ... نظرشان قابل اعتناست اگرچه حقیر نمیتوانم راحت آن را بپذیرم یا رد کنم ... شاید بالاترین دلیلم برای نپذیرفتن نظر ایشان و رأی دادن به اینکه خداوند آزمایش شما را میپذیرد اگر شما ساز و کار بیان شده را رعایت کنید و با روحیهی حقیقتطلبی وارد گود شوید این است که کل دنیا تشکیل شده است از یک حجاب و یک سری نشانه، حجاب سبب میشود تا بین ظاهر و باطن امکان تضاد پیش بیاید و نشانهها کمک میکند که هدف گم نشود و دست آخر وظیفهی عقل است که باطن را بر ظاهر ترجیح دهد جایی که بین آنها تضادی باشد و نفس چیزی است که دوست دارد انسان ظاهر را برگزیند و باطن را نادیده بگیرد ... با این حساب یکی از ارکان اساسی دنیا بودن دنیا در نشانههایش هست ... همه چیز در دنیا نشانه است ... همه چیز از جهتی که تحقق دارد وجه الله است ... برخی از این آیات بزرگتر و برخی کوچکترند، برخی نیاز به دقت بیشتری دارند تا در آن خدا دیده شود و برخی خودشان طوری هستند که انسان خودبخود در آنها دقت بیشتری میکند، مثل همانها که خرق عادت هستند و توجهها را بخاطر عجیب و غیرعادی بودن به سوی خودشان جمع میکنند ... با این حساب به زعم حقیر معجزه یا در اصل آیاتالبینات چیزی خارج از روال عادی خداوند برای هدایت بندگانش نیست ... فرق میان معجزات انبیاء علیهمالسلام با معجزاتی که هر روز در زندگیمان مشاهده میکنیم و همهامان تا کنون بارها مثالهایی از آن را تجربه کردهایم در این است که وعدهاش داده میشده است و شخص وعده دهنده از این طریق به فعلی که خداوند انجام داده است گره خورده و انتسابش به خداوند از این طریق مشخص میشود ... مثلاً اگر پیامبر خدا بگوید که برایتان ظرف چند سال آینده معجزهای میآورم در زمانی که نمیدانم چه وقت است و به صورتی که نمیدانم چگونه است و خدا عالمتر است، دیگر راحت نمیتوان رخدادی عجیب و آیهای روشن بر قدرت و علم خدا را به صدق نبوت ایشان ارتباط داد ... مشخص شدن آن انتساب برای مفترضالطاعة شدن پیامبر لازم است ... ولی این قضیه نفی رخداد معجزه و آیاتالبینات در طول زندگی روزمرهی ما را نمیکند ... یکی از دوستان در همین تاپیک به شما گفتند که این کار را انجام دهید و ایشان هم انجام دادند و نتیجه گرفتند، حقیر هم مشابه آن را گفتم، یعنی خودم هم چنین چیزهایی را امتحان کردهام و خدا جواب داده است ... با وجودیکه نشانههای آشکار و معجزات خدا را در زندگیام بسیار دیدم دیگر چطور میتوانم بگویم که خداوند یک معجزه فرستاده است و دیگر گفته است من نمیدانم با همین معجزه هدایت شوید مگرنه من مقصر نیستم؟ حقیر دیدهام که خداوند بیخیال بندگانش نشده است و ایشان را اجابت میکند وقتی متوجه او میشوند و به یادش میآورند ... هر وقت متوجه او شدم دیدم او در حال توجه به حقیر است، گویی وقتی از او غافل هستم هم او از حقیر غافل نمانده است ... ألم یعلم بأن الله یری؟ ... بارها دیدهام که تا مطلبی به ذهنم خطور کرده است جوابم را طوری داده است که فهمیدهام او به درونم آگاه بوده و جوابم را مهیا کرده است ... گاهی اوقات چیزهایی که دیگران به عنوان روال معمول زندگی از آنها یاد میکنند برای حقیر ردّ پای مشخص خدا در زندگیام بوده است ... اولین باری را که به خاطر دارم خدا را دیدم زمانی بود که داشتم از خیابانی میگذشتم و ماشینی ایستاد تا رد شوم، از نگاه یک ناظر خارجی چیزی بیش از این نبود، ولی آن زمان در درونم غوغایی بود و پیرامون مطلبی چنان در فشار بودم که مدام به خدا التماس میکردم که کمکم کند ولی مطمئن بودم که خدا هم برایم کاری نخواهد کرد و چه میتواند کرد، در واقع دو رخداد محتمل بیشتر به ذهنم نمیرسید و به قول فلاسفه گمان میکردم که رخداد یکی از این دو رخداد حصر عقلی دارد و راه سومی وجود ندارد که خدا بتواند کمکم کند، اما ایستادن آن ماشین و رد شدنم از خیابان راه سومی بود که باورم نمیشد وجود داشته باشد، با ایستادن این ماشین نگاهی به درونم انداختم و خدا را دیدم که از احوال بندگانش غافل نیست و جهل بندهاش را با چنان حلم و رحمتی پاسخ میدهد ... چنان شرمنده شدم از سوء ظنی که به خدا برده بودم که بعد از سالیان سال هنوز وقتی اثر آن تحت فشار بودن و آن آرامش بعد از دیدن خدا در درون خودم بدنم میلرزد و اشکم میآید ... خدای بزرگی است که بیشک از نشان دادن آیات به بندگانش دریغ نخواهد کرد ... خودش هم در قرآن فرموده است ... حداقل در دو جا ... یکی آنجا که فرمود آیات خود را در درون خودتان و در آفاق نشانتان میدهد و شما آنها را خواهید شناخت، یک بار دیگر هم آنجا که فرمود خداوند آیاتش را نشانتان میدهد و آنها را میشناسید ...
آنها را میشناسید ...
تجربه کنید خواهید دید که این شناختن از جنس شناختن به علوم حصولی نیست که درش شک و اما و اگر باشد ...
خدا را میبینید ... نه ذات خدا ولی وجهالله را میبینید ... یعنی پشت مخلوقات خدا خود خدا را میبینید ... همانطور که صورت شما را ببینند متوجه نفس و روح شما میشوند و شما را جسدی متشکل از سلولها و اعضای یک بدن نمیبینند ... شما را میبینند با هویتی که مخصوص شماست و بعد از ۱۲۰ سال با از دنیا رفتن شما دیگر در آن بدن قابل رصد کردن نیست ...
خداوند آیاتش را نشانتان میدهد .... خداوند بت نیست که او را بخوانید و قادر به جواب دادن نباشد ...
شنیدن صدای تقتق یا یک صدای ترسناک فکر نکنم مشابه تجربهی دیدن خدا باشد ... دیدن خدا همراه است با یک احساس آرامش توأم با درک عظمتی که راه فراری از سنگینی تجربهاش نیست و نمیتوان آن را نادیده گرفت یا در آن شک کرد و به احتمالات دیگر وقعی نهاد ...
هنوز هم به نظرم آنچه خواستهاید در مقابل قدرت خدا چیز بزرگی نیست که خداوند دودل باشد که برایتان چنان قدرتی را خرج نماید یا ننماید ... در عالم اکبری که شما خلیفهی خدا در آن هستید مهمتر از اینکه شما هدایت شوید کار دیگری نیست ... فقط ساز و کاری را بیابید که دیدن آیات خدا را بتوانید بدون احتمال خلافی به پذیرفتن خداوند گره بزنید ... اگر توانستید دیگر ببینید که شما اگر یک قدم بردارید خدا برایتان صد قدم بر میدارد ... خدایی که فرمود ای پیامبر اگر گناهکاران میدانستند که چه مقدار مشتاق بازگشت ایشان هستم هر آینه از شوق جان میدادند ... این شما و این خدایی که شما را خلق نمود و به انواع نعمتها مجهز کرد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب رهگذر آسمان،
[=arial]
سلام
ببینید جناب سین
هرکسی از طریقی به خدا میرسه
و هیچ تجربه ای نمیتونه الگویی برای بقیه باشه
یه روزی منم همین شکیات سرکار مارینر رو داشتم
و با روشی شبیه روش ایشون به یقین در مورد خدا رسیدم
ولی قبول کنید که تجربیات اینچنینی منافات زیادی با عقل و علم نسبی بشری دارن
منم هیچ شاهد و دلیلی برای دیده هام ندارم
کافیه چیزی رو توضیح بدم تا هم به هذیان گویی متهم بشم
هم پستم حذف میشه به دلیل نداشتن مدرک روایی و عقلی
من گنگ خواب دیده و مردم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و مردم شنیدن
من حال سرکار مارینر رو خیلی خوب می فهمم
چون خودم یه روزی نه تنها دچار شک بودم که به راحتی وجود خدارو منکر میشدم
قبول دارم سرکار مارینر یه جاهایی خیلی تند میره
کاری هم به باورهاش ندارم
شایدخیلی جاها هم مخالف صددرصد گفته هاش بودم و هستم
ولی
هیچ کدوم از اینها دلیل نمیشه خدا به اون روشنی که به من جواب داد به ایشون جواب نده
ن یک بار این داستان رو تعریف کردم ... بار دیگر هم براتون تعریف میکنم . زمانی من از طرف شرکت مامور شدم که برم و میز برای کامپیوتر سفارش بدم . وقتی رفته بودم حسن آباد و داشتم با فروشنده صحبت میکردم ایشون دو مدل میز به من نشون داد ...
هم شکل . هم قیافه . هم نوع و ... و به من گفت یکیش 100 هزار تومنه و دیگری 170 هزار تومن ( از این میز سفیدهای فایبر گلاس ) وقتی ازش علت تفاوت قیمت رو جویا شدم . دلیل های متفاوت میاورد ... مثلا میگفت این فلان هست و آن فلان ... ولی من هر چقدر که میدیدم این دو تفاوتی برای من نداشتند ... اونقدر هم طرف رو سوال پیچ کردم که در نهایت خودش گفت { شما تفاوت این دو رو نمیتونی درک کنی }
و من هم وقتی دیدم که من نمیتونم تفاوت این دو رو درک کنم ... خوب یعنی این دو برای من فرقی ندارند و همون 100 هزار تومنی رو سفارش دادم .
اگر قرار هست قرآن برای من متنی متفاوت باشه ... واقعا باید با معنی باعث هدایت من بشه ... نه اینکه ....
[=arial]سلام
ببین اینجا هم تو حق داری هم فروشنده
تو چیزی از نجاری و نوع بافت چوب و ...... نمیدونی
پس تفاوت دو میز رو متوجه نمیشی
از طرفی تو میز رو برای فوقش چند سال استفاده میخوای
قراره یه مانیتور بذاری روش و کاراتو بکنی
قرار که نیست آینده ات و همه زندگیت بهش وابسته باشه
پس
هیچ دلیلی وجود نداره بری نجاری یاد بگیری
یا در مورد جنسش سالها تحقیق کنی
و طبیعتا هیچ دلیلی هم نداره که گرونتره رو انتخاب کنی
ولی در مورد قرآن
کی گفته ترجمه های قرآن دقیقا معنای اصیل کلماتش هستن؟؟؟
خدا معجزه بودن قرآن رو تضمین کرده نه معجزه بودن ترجمه هاش رو
شما یا ترجمه مکارم میخونی یا فولادوند یا قمشه ای و ....
خدا علم و صداقت هیچ کدوم از این افراد رو تضمین نکرده شما با افراد عامی تفاوت داری چون باور و ایمانی از جنس حق الیقین میخوای
پس مجبوری برای دین و ایمانت بیشتر بجنگی
اونی که با دیدن تولد یه نوزاد که چیز کمی هم نیست به خدا میرسه
همین ترجمه معمولی قرآن کفایتش میکنه
ولی وقتی شما برای هر پدیده ای هزاران دلیل داری
نمیتونی از معنی قرآن به حقانیتش برسی
پس باید برای کلمه کلمه قرآن تحقیق و تلاش کنی
نکته اول و مهم و قابل توجه شما و بدون هیچ غرض و جانبداری می گویم:
حوزه دین و مسائل دینی یکی از آزاد ترین حوزه های مطالعاتی و آزادی اندیشه است. این را بدون شک می گویم و نمونه هم بسیار دارم و دلیل هم دارم
اصلا فضای گفتگو های عقیدتی بسته نیست تا به حال شما کجا دیده اید کسی به خاطر بحث های عقیدتی مواخذه شود.
شما در هر زمینه اس از دین می خواهی نظر بده بحث کن مقاله بنویس و ... مناظره کن و ... هیچ کس به شما ایراد نمی گیرد نه تنها اکنون این گونه است از قدیم این گونه بوده است از صدر اسلام همین بوده است. شما کتاب احتجاج طبرسی را ببین(ترجمه هم شده است) افراد با گرایش های مختلف فکری در شهر های اسلامی زندگی می کردند گفتگو می کردند اهلبیت با آنها مناظره می کردند خلیفه برای آنها در دربار جلسه مناظره می گذاشت از همه عجیب تر مناظره ای است که امام صادق افراد بی دین می کرده است یکی از آنها خیلی عجیب است فرد بی دین و به قول اعراب زندیق به نام ابو شاکر دیصانی در مدینه پیامبر که امن ترین مکان مذهبی اسلام است در کنار قبر رسول خدا عقیده خود را می گفت که خدایی نیست و کتابی نیست و .... . امام صادق به او رسیدند و با او مناظره کردند و او ایمان آورد. ببینید فضای بحث های دینی چقدر باز است خیلی عجیب است .
اکنون هم همین طور است توی همین ایران افرادی با عقیده های مختلف مقاله می نویسند سخنرانی می کنند و... و از آنها در حوزه های بحث های دینی استقبال هم می شود ردیه هایی هم بر آنها نوشته می شود.
اما بحث تا جایی که صبغه علمی داشته باشد قابل پذیرش است اما اگر جهت آن عوض شد و به اقدامات تشکیلاتی و مبارزاتی تبدیل شد که خواسته باشد فضای دینی جامعه را بر هم بزند با آن مقابله می شود.
بحث ارتداد هم در همین راستا است شما نظر های علما در این باره را مطالعه کنید آیا کسی به صرف این که شبهه علمی درباره اعتقادات دارد احکام مرتد بر او جاری می شود ؟ هرگز.
واقعا بدون شک میگوئید؟
اینی که کسی سوال داره رو میدونم جای متعصب ترین و تکفیری ترین انسانها هم برید سوال رو در ظرف و قالب سوال محکوم نمیکنن
شاید هم بشه بررسی کرد اگه هر کسی بگه من سوال دارم محدودیت چطور به دست میاد مثلا یه شیعه بخواد بین وهابی ها تبلیغ کنه و همش بگه من سوال دارم یا شبهه دارم و سوال داشتن هم اشکال نداره.
البته این اسک دین هم قدم اول ما نبوده اول در شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک گروه های ضد دین بودند بعد ما در مقابل کنش صورت گرفته این سایتای رو زدیم.
مثلا در تحریرالوسیله امام خمینی اومده هر کس بگوید نمیدانم محمد رسول خدا بوده یا نه مرتد است و بر شنونده واجب است او را به قتل برساند مگر اینکه بر جان خودش بترسد.
خب اینا هم هست.
بازم شما برید ادعاتون رو استفتای مکتوب کنید و بعد به طور عمومی و گسترده منتشرش کنید تا شبهه ارتداد برطرف بشه همین که گفتید مقاله نوشتن و ... هیچ اشکالی نداره. چون متکلمین خیلی وقتا که از چیزی دفاع میکنند صورت مسئله درست یک موضوع در دین رو میذارند کنار یه چیز دیگه میگند از همون هم دفاع میکنند.
[=arial]
سلام
ببینید جناب سین
هرکسی از طریقی به خدا میرسه
و هیچ تجربه ای نمیتونه الگویی برای بقیه باشه
یه روزی منم همین شکیات سرکار مارینر رو داشتم
و با روشی شبیه روش ایشون به یقین در مورد خدا رسیدم
ولی قبول کنید که تجربیات اینچنینی منافات زیادی با عقل و علم نسبی بشری دارن
منم هیچ شاهد و دلیلی برای دیده هام ندارم
کافیه چیزی رو توضیح بدم تا هم به هذیان گویی متهم بشم
هم پستم حذف میشه به دلیل نداشتن مدرک روایی و عقلی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حقیر موافق نیستم که تجربیات شخصی نمیتوانند برای دیگران الگو باشند ... پدری را در نظر بگیرید که به کودکش نصیحتی میکند، کودک آن زمان آن نصیحت را به شوخی میگیرد چون درکی از عمق مسأله ندارد، ولی وقتی در شرایطش قرار گرفت و هیبت مسأله او را گرفت یاد نصیحت پدرش خواهد افتاد، این تجربیات هم به اسم اینکه تجربیات شخصی هستند آنقدر گفته نشدهاند که الآن همه فکر میکنند اگر بگویند چیزی در حدّ لباس نامرئی پادشاه خواهد بود، عملاً هر کسی از همین راه به خدا رسیده است ولی در صحبتها مدام صحبت از براهین فلسفی میشود که حقیر سراغ ندارم کسی را که بر اساس آنها به ایمان به خدا رسیده باشد ...
حال اینکه اگر برایشان بگوییم که چرا این تجربیات برای ما دلیل بر وجود خدا شده است، اگر سعیمان را بکنیم که تا میشود بهتر بیانش کنیم، دیگران هم فکر نمیکنند که یا باید با براهین فلسفی ایمان بیاورند و یا ایمان نیاورند ...
از طرف دیگر هم حقیر موافق نیستم که این تجربیات منافاتی با علم قابل فهم توسط بشر داشته باشد ... اگر کسی بخواهد با کمک علم این تجربیات را به چالش بکشد تمام دنیای علمیاش را به چالش میکشیم ... رمز این کار در شناختشناسی است ... قوام علم بر منطقی بودن استدلالهای آن نیست، یک ساختار منطقی بر پایهی فرضیات اشتباه و جهانبینی اشتباه یک ساختمان زیباست که بر روی ابر یا زمین مردابی ساخته شده است، قابل اعتماد نیست اگرچه زیباست ...
با این وجود به شما حق میدهم اگر نخواهید درگیر این بحثهای طولانی و گاه خستهکننده شوید که همراه با تنشهایی هم خواهد بود بشوید ...
رهگذر آسمان;807818 نوشت:
[=arial]
ولی در مورد قرآن
کی گفته ترجمه های قرآن دقیقا معنای اصیل کلماتش هستن؟؟؟
خدا معجزه بودن قرآن رو تضمین کرده نه معجزه بودن ترجمه هاش رو
شما یا ترجمه مکارم میخونی یا فولادوند یا قمشه ای و ....
خدا علم و صداقت هیچ کدوم از این افراد رو تضمین نکرده
بستگی دارد که اعجاز قرآن در چه باشد که بعد بتوانیم بگوییم این معجزه در ترجمهی آن هم ممکن است باشد یا خیر ... به زعم حقیر امکانش هست ... یعنی حتی ترجمهی قرآن هم امکان دارد آیةالبیّنة باشد، گرچه ترجمه با ترجمه فرق دارد و برخی ترجمهها خیلی بیشتر انسان را متأثر میکند (چنانکه در خود قرآن هم برخی سورهها و برخی از آیات بیشتر از بقیه خواننده را متأثر میکند) ... خود عربی قرآن هم نازل شدهای اصل کتاب است و خود اصل کتاب نیست ... نیت مترجم در اثربخشی ترجمهاش نقش دارد ... اگر نیتش این است که دارد کلام خدا را برای دیگران به زبان خودشان بیان میکند این کلام غیر از کلام خودش خواهد بود، کما اینکه شما یک کلمه از قرآن را با نیت قرآن بودن یا نبودن بنویسید فرق خواهد کرد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله و ان شاء الله که همیشه بر باورتان به خدا استوار بمانید
یا علی علیهالسلام
1. یه زمانی هست که من باید به معنی توجه کنم ... خوب صد البته میتونم مطالب بهتری نسبت به قرآن مثلا در مورد تغذیه پیدا کنم . حتی اگر بخوام زمانی سوره ای در مورد تغذیه بیان کنم فکر میکنم بتونم جملاتی بهتر نسبت به اون پیدا کنم .
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
با اجازه یک سوال
آیا شما می توانید مثل قرآن با صراحت و محکم بگوید همین بهترینه؟
یا نه بازم شک می کنید و دلایل دیگه می آورید که نه می تواند چیز دیگه هم باشد شاید من علمم کم باشد؟
مارینر;807605 نوشت:
هم شکل . هم قیافه . هم نوع و ... و به من گفت یکیش 100 هزار تومنه و دیگری 170 هزار تومن ( از این میز سفیدهای فایبر گلاس ) وقتی ازش علت تفاوت قیمت رو جویا شدم . دلیل های متفاوت میاورد ... مثلا میگفت این فلان هست و آن فلان ... ولی من هر چقدر که میدیدم این دو تفاوتی برای من نداشتند ... اونقدر هم طرف رو سوال پیچ کردم که در نهایت خودش گفت { شما تفاوت این دو رو نمیتونی درک کنی }
یک تفاوتی غیر جنس هم هست مثلا زمان خرید و قیمت خرید
مارینر;807605 نوشت:
در نهایت به نظره شما اگر قرآن بخواد برای کسی معجزه باشه ... باید دارای چنین ضرافتهایی باشه یا اینکه باید در معنی انسانها را هدایت کرده باشه ؟
قران کتاب هدایت هست اما در قران سوره بقره آیه 2 اشاره کرده
آنچه یک معجزه را معجزه میکند در هر معجزه ای وجود دارد.
پس شکافته شدن ماه با قرآن به یک اندازه معجزه هستند.
کسی نمیتواند به پیامبر بگوید مثل موسی معجزه بیاور. چنانچه گفتند.
کسی نمیتواند بگوید این کار را بکن نه آن کار. خیر معجزه من عندالله است.
امکان دارد خداوند به جهت مصلحت نوع خاصی از اعجاز را انتخاب کند اما این از روی فضل خداست نه عدل خدا.
مثل تفاوت معجزه انبیاء
مثلا بنی اسرائیل انتظار داشتند جنس معجزه پیامبر یک طور دیگر باشد اما پذیرفته نشد.
از سوی دیگر
ممکن است شما بگویید عدل خدا ایجاب میکند خداوند معجزات متنوعی بیاورد به فراخور خواست مردم.
مثلا یکی پیش بینی را معجزه میداند
یکی کتاب علمی
یکی شکافته شدن ماه
یکی تغییر فلان قانون فیزیکی
و ...
آیا شما تعدد معجزات را از فضل خدا میدانید یا از عدل خدا ؟
خداوند هدایت گر است اما آیا خداوند ملزم است با تعدد معجزه ( معجزه ای غیر از قرآن) شما را هدایت کند؟
شاید هدایت خداوند به تفکر واداشتن شما باشد و با این کار شما را متوجه حقیقت معجزه کند. و شما قانع شوید آن اعجازی که به دنبالش هستید ماهیتا در همین قرآن هست. یعنی سناریوی حمله به قلب دشمن ( فالمغیرات صبحا سوره عادیات)
بله حق با شماست، تقریباً بجز در زمان حاضر در تمام زمانهای گذشته هر چه مثال به یاد دارم خدا یا خدایانی را میپرستیدهاند ... گرچه در همان آیهی مذکور آمده بود که فرعون گفت خدایی جز خودم را برای شما سراغ ندارم و در نتیجه به نظرم میرسد شاید بتوان گفت که خود فرعون دیگر خدایی را به خدایی قبول نداشته است، اشتباه میکنم؟
سلام بزرگوار
اول این که توی همین زمان هم اکثریت قریب به اتفاق با تفکر خدا داری است
اما در مورد فرعون: بحث ما این است که تفکر خدا داری بین مردم بوده و معجزه می آمد و می گفت این صاحب معجزه از طرف خداست و مردم به او و خدایش ایمان می آوردند حتی فرعون! تفکر خدا داری عالم را داشته است برای همین می گفته که من خدای شما هستم یعنی قبول داشته که این دنیا یله و رها نمی توانسته باشد و با همین تفکر آمده و بر مردم حکم می راند و خود را خدا معرفی می کند. او نمی گفته عالم خدایی ندارد و من حاکم علی الاطلاق شما هستم!! بلکه می گفته عالم خدا دارد و من همان خدایم با تمام کارکرد های خدای عالم. برای همین حضرت با او محاجه می کند که خدای من مرده را زنده می کند و بعد می میراند که فرعون می گوید من هم مرده را زنده می کنم یکی را از زندان آزاد کرد و یکی را گرفت و کشت که موسی می گوید خدای من خورشید را از شرق طلوع می دهد و به غرب می برد «فبهت اللذی کفر»
سین;807778 نوشت:
در هر صورت فرض را میگذارم بر اینکه نظر شما درست باشد ... اما حتی اگر تمام گذشتگان هم مصداقی را به خدایی پذیرفته بودهاند باز سؤال پیش میآید که اگر تعریفشان از خدا چیزی در حدّ فرمانروا یا کلانتر بوده است با صفات انسانی آیا باز میشود گفت که معجزه تنها مصداق خدا بودن را مشخص میکرده است؟
در هر صورت اگر مصداق ها در حد یک بت هم ضعیف بوده باشند ولی آنها همین بت را همه کاره و موثر در عالم می دانستند یک بت را الهه آب دیگری را الهه جنگ و .... . در هر صورت معجزات به صورت غالب متمایل به جمیع برای تعیین مصداق نبی و مصداق خدای عالم می باشد. و آن مورد اندکی هم که در کنار این غالب وجود دارد قاعده ساز نمی باشد.
سین;807778 نوشت:
اما حتی اگر از این سؤال هم بگذریم باز اینها دلیل بر این نمیشود که بگوییم معجزه نمیتواند وجود خدا را هم ثابت کند ... اگر معجزه نشان دهد که این شخص پیامبر است و در وعدهی مبعوث شدنش به رسالت راستگوست خودبخود خدایی که او را به رسالت مبعوث کرده است هم ثابت میشود ... فکر میکنم تنها دلیل شما بر رد کردن این مسأله این باشد که برای اثبات فلسفی معجزه بودن یک معجزه شما متکی هستید بر قاعدهی لطف و برای این منظور ابتدا باید وجود خدا را اثبات کرده باشید و بدون پذیرفتن وجود خدا دلیل بودن معجزه بر صدق دعوت نبی را نمیتوانید بپذیرید ... پس اگر حقیر در مفهوم معجزه با شما اختلاف داشته باشم که دارم دیگر محظوری ندارم که اثبات وجود خدا از طریق معجزه را نیز بپذیرم، اگرچه شما نتوانید بپذیرید ... اشتباه میکنم؟
بحث در منشا و دلیل معجزه نیست که بحث برود روی قاعده لطف یا مورد دیگر بلکه در کارایی اصلی معجزه بحث می کنیم یکی در آنچه که واقع شده و دیگری بر آنچه که می تواند واقع شود
در آنچه که واقع شده که شکی نیست تمامی معجزات انبیا بنا بر گزارشات برای تعیین مصداق نبی و خدا ی او بوده است
اما درباره آنچه که می تواند واقع شود و قابلیت دارد می توان بیشتر بحث کرد که آیا معجزه این قابلیت را هم دارد که خدا را هم برای افراد ثابت کند افرادی که کلا خدا را منکر اند.
البته بنده معتقد هستم ما منکر خدا نداریم چرا که وجود خدا یک امر صد در صد فطری است و امور فطری به کلی هیچ کاه در انسان خاموش نمی شوند بلکه کمرنگ می شوند و غبار می گیرند اما ریشه دارند و با اتفاقات مختلف خود را نشان می دهند که معجزه می تواند یک از آنها باشد و الا معجزه کارکرد اثباتی ندارد بلکه کارکرد تنبهی دارد
بدون شک می گویم چون در معرض آن هستم.
اگر صرف دانایی باشد و بحث های علمی محیط کاملا باز و بدون تعصب است ولی مشکل این جاست که در کنار بحث علمی برخی می خواهند فعالیت های تحریکی و عملی هم بکنند که عقل حکم می کند هر حکومتی برای رهایی از هرج و مرج جلو این تحرکات را بگیرد و همه جای دنیا هم این گونه است. کادر سازی یار گیری اغتشاش یک امری است و تحقیق و بحث های علمی چیز دیگری است.
وجود مراکز مختلف پاسخگویی به شبهات چه حضوری چه تلفنی و چه اینترنتی ، وجود مراکز تحقیقاتی ادیان در شهر های مختلف مخصوصا قم ، باز بودن محیط علمی حوزه ها برای بحث های عقیدتی تا جایی که برخی از افراد غیر مسلمان با بحث های علمی و مناظرات علمی به اسلام مشرف شدند گفتگو های هانری کربن ، پرو فسور لگن هاوزن و ... با علامه طباطبایی و علامه مصباح. از این موارد کم نیستند
شما آیا سراغ دارید موردی را که کسی برود سراغ یک روحانی آگاه به مسائل و بگوید درباره خدا سوال دارم یا درباره نبی سوال دارم و او بگوید تو مرتد شده ای
؟!!
اصلا سوال و تحقیق و تفحص جزء دین ماست و امتیاز دین ماست و مهم تر این که اولین و مهمترین مساله از مسائل رساله های عملیه این است که«اصول دین تحقیقی است» شما از همچنین تفکری جه انتظاری دارید جز باز بودن زمینه های تحقیق ؟ اگر هم موردی کسی در این فضا اشتباه کرد نباید آن را به پای دین گذاشت.
ما در تاریخ تشیع موارد بسیار زیادی از مناظرات آزاد و گفتگو های علمی موفق با حضور فرقه ها و ادیان مختلف داریم(به کتاب الاحتجاج طبرسی مراجعه کنید)
این فضا آنقدر باز است که از شیعیان برخی میایند خدمت امام صادق(ع) می گویند برای ما شبهه درمورد وجود خدا به وجود آمده ! خیلی با ناراحتی و نگرانی این را می گویند امام می فرماید این سوال ها راه رسیدن به حقیقت است نگران نباشید. همین حدیث را امام صادق از پیامبر نقل می کند:
[=Traditional Arabic]حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مردى نزد پيغمبر (ص) آمده و عرضكرد: اى رسول خدا هلاك شدم؟ حضرت رسول (ص) باو فرمود: آن خبيث نزد تو آمد و بتو گفت: كى ترا آفريد؟ تو گفتى خدا پس بتو گفت: خدا را چه كسى آفريده؟ آن مرد عرضكرد: آرى سوگند بآن كه تو را براستى (به نبوت) برانگيخته چنين بوده است؟ پس رسول خدا (ص) بآن مرد فرمود: بخدا سوگند. اين محض ايمان است.
[=Traditional Arabic]ابن أبى عمير گويد: من اين حديث را براى عبد الرحمن بن حجاج گفتم، او گفت: پدرم از امام صادق عليه السّلام برايم حديث كرد كه فرمود: مقصود رسول خدا (ص) از اينكه فرمود: «بخدا اين محض ايمانست» يعنى همين ترس از اينكه هلاك شده باشد هنگامى كه اين خاطره در دلش گذشته است (محض ايمانست، زيرا كافر از اين خاطرهها بلكه از بالاتر از آنها هراسى در دل ندارد).(کافی باب وسوسه صدر)
صـادق خان;807915 نوشت:
مثلا در تحریرالوسیله امام خمینی اومده هر کس بگوید نمیدانم محمد رسول خدا بوده یا نه مرتد است و بر شنونده واجب است او را به قتل برساند مگر اینکه بر جان خودش بترسد.
لطفا فتوا را بیاورید (سند)
صـادق خان;807915 نوشت:
بازم شما برید ادعاتون رو استفتای مکتوب کنید و بعد به طور عمومی و گسترده منتشرش کنید تا شبهه ارتداد برطرف بشه همین که گفتید مقاله نوشتن و ... هیچ اشکالی نداره. چون متکلمین خیلی وقتا که از چیزی دفاع میکنند صورت مسئله درست یک موضوع در دین رو میذارند کنار یه چیز دیگه میگند از همون هم دفاع میکنند.
بحث ارتداددر تاپیک های مختلفی بحث شده می توانید مراجعه کنید.
حقیر متوجه نمیشوم چطور براهین فلسفی میتوانند یقینآور باشند ... ولی قصدم ترویج شکگرایی نیست ... اگر راه فلسفه را در اثبات حقانیت اسلام به چالش میکشم راهی را جایگزین آن مطرح میکنم و کارم سنگاندازی نیست ان شاء الله ... خودم هم ان شاء الله مسلمانم و روی حقانیت اسلام تشیع اصرار دارم و به هیچ سوءاستفادهگری هم اجازه نمیدهم که اختلافات علمی حقیر با بزرگان را به حساب مخالفت با شخصیت ایشان یا جایگاه ایمانی و اعتقادی یا حتی سیاسی ایشان تعبیر نماید ... اگر فلسفه را در ادعای خود ضعیف معرفی میکنم دلایلم را هم بعضاً بیان میکنم، شایستهتر شاید باشد اگر دلایل نقد شوند نه صورت قضیه که یک گزاره است و معلوم است که عدهای ابتدا به ساکن با آن مخالف خواهند بود ...
با سلام
در این گونه مباحث یکی از ضروریات ، مطالعه و تحقیق درباره علوم معرفت شناسی است چه این که معرفت شناسی های بر پایه شک و عدم یقین کار را به تشکیک و سوفیسطی می کشاند فلسفه اسلامی دقیق ترین مباحث را درباره معرفت شناسی دارد و با عمر کمی که این رشته به صورت مستقل در بین مباحث علوم اسلامی دارد ولی بحمد الله با ریشه ایی که معرفت شناسی در فلسفه اسلامی دارد (سابقه هزار ساله دارد) مباحثی در اوج دارد که پیشنهاد می کنم شما که بحمد الله در مباحث دینی قوی هستید و به پاسخ گویی برخی از سوالها می پردازید به صورت تحقیقی و مدرسه ای (نه مطالعه سطحی) به این علم بپردازید.
اگر مباحث ما به یقین ختم نشود بی گمان دچار شک گرایی می شویم و چاره ای نداریم اگر از یقین دست برداشتیم قبول کنیم که وارد شک و ظن شده ایم و در مباحث عقلی و اعتقادی عدم یقین(ظن و شک) مساوی عدم معرفت می باشد و اگر یقین را از این علم گرفتیم مجبور به پذیرش شک گرایی می شویم.
سین;807750 نوشت:
اگر شما میفرمایید که «قابل اشکال است اما اشکالی که قابل دفع است» خود این که پذیرفتید قابل نقد و اشکال هستند کافی است تا نشان دهیم فلسفه نمیتواند منجر به یقین حقیقی شود و فقط میتواند ظن و گمانهایی را تقویت یا تضعیف نماید ... چرا که از شما میپرسند که اینکه هر اشکالی به براهین شما بگیرند قابل دفع است آیا خودش قابل اثبات است یا خیر؟ اگر بله خود آن اثبات آیا قابل نقد است یا خیر؟ از کجا بدانیم که اگر این نقدها و پاسخ دادن به آنها را ادامه دهیم دست آخر شما برای همهی نقدها پاسخ خواهید داشت یا نه؟ اگر نقّاد شما در مقابل پاسخهای شما متوقف شود از کجا معلوم است که چند هزار سال بعد قضیه نچرخد و شخص دفاع کننده که ادامه دهندهی راه شماست در مقابل یک نقّاد متوقف نشود؟ ... آیا جز این است که شما به درستی راهتان یقین دارید بدون آنکه این اثباتها یقینآور (به معنای قطعیت ۱۰۰٪، مگرنه ظن و گمان با احتمال ۹۹٪ را شاید بشود تأمین نمود) باشند؟ اگر بله که در این صورت با هم توافق داریم و شما هم اصالت را به شناخت قلبی دادهاید ... اما اگر اصالت را حقیقتاً به همین براهین فلسفی روی کاغذ دادهاید در این صورت آیا اگر نقّادی اشکالی بر براهین شما بگیرد که شما قادر به رفع آن نباشید میگویید که «نحن ابناء الدلیل» و خدای ناکرده و دور از جانتان از دین خارج میشوید یا خواهید گفت که پیدا نکردن جواب به معنای نبودن جواب نیست؟ ... اگر مورد اخیر را بگویید به طرز مشابه هم نقّاد شما اگر جوابی برای پاسخ شما نداشت میتواند همین را بگوید، یعنی بگوید اینکه من ایرادی در برهان شما پیدا نکنم اثبات درستی برهان شما نیست ... و این داستان بدون نتیجهی قطعی ادامه خواهد داشت ... به همین دلیل و دلایل دیگری حقیر معتقد هستم که راه رسیدن به دین از براهین فلسفی نمیگذرد، مگر اینکه براهین فلسفی را نه خود راه رسیدن به حقانیت اسلام که ابزار و از معدّات پیمایش مسیر به سوی حقیقت معرفی نماییم، مثل هر چیز دیگری که میتواند ابزار این راه قرار بگیرد ...
خب همه این مسائلی که عنوان فرمودید مبتنی بر یک مقدمه است که آن مقدمه هم مورد قبول نیست. شما تصور فرموده اید که قضایای فلسفی همه شان بدیهی اند و نیاز به هیچ استدلالی ندارند در صورتی که این گونه نیست آن قضایایی که هیچ کس در ان اشکال نمی کند قضایای بدیهی اند چرا که صرف تصور مقدمات یقین به نتیجه می آورد مثل این که هر کلی از اجزائش بزرگ تر است یا اجتماع نقیضین محال است (گرچه کار به جایی رسیده که برخی در بدیهیات هم اشکال می کنند تا جایی که در وجود خود انسان که ابده بدیهیات است نیز اشکال کرده اند) مشکل بحث شما این جاست که فکر کرده اید تمام قضایای منطقی بدیهی اند که این گونه نیست بلکه خیلی از آنها نظری اند و در نظر استدلال و واسطه هست هر چقدر این واسطه ها بیشتر شوند نزدیکی نتیجه به مقدمات کمتر می شود و بداهت اخذ نتیجه از این مقدمات کمتر خواهد شد از همین جا اشکال ها شروع می شود چرا که طرف نمی تواند درست مقدمات را تصور کرده و استدلال ها را درک کند برای همین هر چقدر این استدلال ها طولانی تر شود اشکال های غیر مدققانه بیشتر می شود و این که اشکال به وجود می آید دلیل بر مشکل دار بودن آن قضیه نیست بلکه اشکال نشان می دهد که توضیح بیشتری باید در مساله صورت بگیرد .
مثالی خیلی ساده و پیش پا افتاده می زنم:
چند قضیه ساده داریم: هر الفی ب است ب=ج است هر جیمی دال است هیچ الفی ی نیست. میم =خ است. هر "خ" "ج" است. ج=ی است .
آیا از این مقدمات به صورت یقینی می توانیم نتیجه بگیریم هیچ "خ" "ج " نیست؟
خیلی ساده است ولی همین قضایای ساده را به دست دیگران که بسپاری حتما اشکال می کنند.
قضایای منطقی و فلسفی برگشتشان به بدیهیات است و بنا بر معرفت شناسی اسلامی برگشت بدیهیات به علم حضوری است که هیچ شکی در آن نیست . یعنی علم عین معلوم است. هیچ واطه ای در کار نیست که شکی در ان راه بیابد فقط عقل باید این واسطه ها را درست درک کند تا این واسطه ها رهزن فهم نشود نا درست واطه ها و حتی مقدمات اشکال پیش می آورد . مثال دیگری می زنم قضایای ریاضی آیا یقینی هستند یا نه؟ 2*2=4 و 4*4 =16 و... این ها یقینی اند اما هر گاه واسطه این قضایا زیاد می شود اشتباه ها زیاد تر می شود و شک و شبهه ها بیشتر می شود. برای همین در متحان ریاضی به دانش آموزان مساله و معدله ریاضی می دهند درست است که جواب یقینا یکی است اما به خاطر زیاد بودن واسطه ها و معادلات اشکالات و جواب ها متفاوت است.
نتیجه این که: اگر یقینی بودن را از معادلات فکری و عقلی (فلسفی) بگیری هیچ معرفتی قابل اثبات نخواهد بود شما می مانید و یک سری گزاره های از هم گسیخته ظنی که هیچ معرفتی به شما نمی دهد .
راه دل و شهود و باطن هم قابل انتقال نیست و اگر معرفت یقینی عقلی از انسان گرفته شد در حوزه معرفت دست او خالی خواهد بود.
سین;807750 نوشت:
ولی این پست بیارتباط به تاپیک هم نیست، چون پستهای قبلیام در صدد معرفی راهی جایگزین بود برای براهین فلسفی و اینکه چرا براهین فلسفی کارایی آن را ندارد، شما فرمودید ادعایم درست نبوده است و این پست در صدد دفاع از آن پستهای مرتبط به تاپیک بود ... گرچه به هر حال اختلاف نظرمان احتمالاً پابرجا خواهد ماند و شما با این توضیحات قانع نخواهید شد، این هم یک نظر است در کنار نظرهای دیگر، قابل نقد است و شاید هم غلط باشد ولی اینطور هم نیست که به صورت بدیهی غلط باشد ...
برای نظریه تان هیچ دلیلی ذکر نکردید و به نظرمی رسد در مطالعات معرفت شناسی اسلامی به پاسخ های خود دست پیدا کنید.
نظریه شما تعطیلی عقل را باعث می شود عقلی که یکی از دو حجت خدا بر بشر است یک عقل کاملا ظنی که به شک گرایی و تردید منتهی خواهد شد.
راه شناخت قلبی اگر در کنار عقل قطعی باشد اشکالی ندارد اما شناخت عقلی گسیخته از عقل معرفت آفرین نیست و اگر هم باشد شخصی است و قابل انتقال نیست. و اگر هم رساندن نضری ها یه ضروری و ضروری به علم حضوری باشد که بحثی در آن نیست.
یک سوال می پرسم که موضعتان را بهتر بفهمم: آیا استحاله اجتماع نقیضین را یک امر عقلی می دانید یا یک امر قلبی؟
این که هر کلی جزئی کوچک تر از کل است ؟ یا این که هر معلولی علت می خواهد ؟
اصلا آیا این ها را یقینی می دانید یا ظنی؟
سین;807750 نوشت:
با تشکر و عذرخواهی از اظهار نظرم در نزد شما و سایر علمای بزرگ ... این اظهار نظر در راستای فضای باز سایت است که به مخالفان هم اجازهی طرح نظراتشان داده میشود ... و در هر صورت با وجود اختلاف نظرات علمی که با شما دارم هنوز شما و سایر اساتید را از بزرگانمان میدانم و ممنون که امثال حقیر را تحمل میکنید ...
بزرگوار
هیچ مشکلی در بین نیست.
در بحث ها هیچ گاه قرار بر این نیست که کسی مخالف نظر کارشناس و حتی علمای علم را نگوید
بحث در این است که وقتی می خواهیم نظریه ای احداث کنیم شایسته است بستر و علوم پایه آن نظریه و نظر های مخالف و موافق و ادله آنها را کامل ببینیم و بعد نظریه جدید احداث کنیم.
با تشکر از بذل همت شما در بحث
جناب سین اینجور که شما گفتید من میتونم نشانه ای از خدا درخواست کنم و خداوند اون نشونه رو بهم نشون میده و عنوان کردین که نشونه ای که میخواید باید داری شرایطی باشه ... مثلا زنده شدن مرده ای یا ... نباشه ... زیرا ممکن هست مساله هوی و هوس در میون باشه و قصد نشانه نباشه بلکه چیزی دیگر باشه . در ادامه صحبتهاتون هم مسائل دیگری را عنوان کردین و اون هم این بود که نشانه را به گونه ای باید طلب کرد که بتوان اون رو به وجود خدا گره زد ... نه این که بعد از مدتی روز از نو روزی از نو ....
بنابراین ...
فرض میکنیم اینچنین باشه ... یعنی من اگر سعی و تلاش بکنم و قصدم هم واقعا کشق حقیقت باشه ... خداوند اون نشونه رو جلویه من میزاره ...
اما برمیگردیم سره صحبتهای پیشین ...
چه نشونه ای میشه درخواست کرد که اون رو دقیقا بشه به خدا نسبت داد و نه به موجود و ماهیتی دیگر .
تمامی چیزهایی که ما درک میکنیم توسط حواسمون صورت میگره .... و حواس ما همشون دارای اشتباه و خطا هستند ... بنابراین اگر بخوایم چیزی رو درخواست کنیم که با حواسمون اونها رو درک کنیم مطمئنا با اما و اگر هایی رو برو میشه .
حتی پروسسوری هم که داریم خیلی وقت ها اشتباه میکنه ... مثالش هم حقیقت پنداشتن چیزهایی هست که در عالم رویا اتفاق میوفته ...
بنابراین نه به حواس میشه اعتماد کرد و نه به پروسسوری که ما داریم ...
بنابراین تنها راهی که باقی میمونه این هست که از حسی استفاده کنیم که اولا مطلق باشه ... ثانیا از پروسسوری استفاده کنیم که مطمئن باشیم اشتباه نمیکنه ... که انسان به خاطر انسان بودنش این چیزها رو نداره ...
یا نشانه ها رو باید با همین حواسی که داریم درک کنیم ... یا با ابزاری دیگر ...
که شما در درون صحبتهاتون دارین از چیزی با عنوان قلب و درک قلبی و ... مدام صحبت میکنین ...
اگر امکانش هست چند تا مساله رو روشن کنین ....
1. درک قلبی ... حس هست ( سنسور برای درک حقیقت هست ) یا اینکه حقیقت پردازش شده است ؟؟؟ چون اگر ادعای شما این باشه که درک قلبی تنها سنسوری هست که تمام انسانها اون رو دارند ... باز مشگل سره جاش باقی هست ... داده هایی که توسط این سنسور به انسان وارد میشه نیاز به یک پروسسور مطلق و بدون خطا داره ... و گرنه اگر حتی فرض کنیم سنسور داده هایی درست بهمون میده ... بدون پردازشگری مطلق ( و نه نسبی ) مشگل سره جاش باقی میمونه .
2. شما چجوری به این نتیجه رسیدین که درک هایی که شما از دنیا داشتید حاصل خطای مغزتون نبوده ؟؟؟
البته بنده معتقد هستم ما منکر خدا نداریم چرا که وجود خدا یک امر صد در صد فطری است و امور فطری به کلی هیچ کاه در انسان خاموش نمی شوند بلکه کمرنگ می شوند و غبار می گیرند اما ریشه دارند و با اتفاقات مختلف خود را نشان می دهند که معجزه می تواند یک از آنها باشد و الا معجزه کارکرد اثباتی ندارد بلکه کارکرد تنبهی دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
خدا خیر کثیرتان دهد ... حق را بیان فرمودید :Gol::Gol::Gol:
در پناه خدا و عاقبت بخیر باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
تمام سعی خودم رو بکنم که جزو بهترین بنده های ایشان باشم ... مسیری که دین اسلام ترسیم کرده رو طی کنم ... و بهترین کارها رو انجام بدم ...
از لحاظ اعتقادی بر رویه خودم کار کنم .
سعی کنم هر روز روزه باشم .
سعی کنم هر شب نماز شب بخوانم .
سعی کنم هر روز صدقه بدهم .
سعی کنم هر روز کارهای خوب انجام بدم .
و ... یه جور خودکشی عقیدتی و عملی ...
و بعد از 1.5 سال دیگه انتظاری که داشته باشم این باشه که من برم وسط میدون آزادی ... و از خدا بخوام که من رو به مشهد ( مرقد امام رضا ) ببره ...
تا مطمئن بشم که واقعا مسیرم درست هست ...
به نام خدا
1- موضوع جالبی است و پاسخهای جالب
2- قسمت کوچکی از دین نماز و روزه است دین ابعاد بسیار دیگری مثل ترک محرمات (غیبت حجاب نگاه و ... ) مسائل مالی ( خمس زکات ربا و .... ) دارد تازه تمام اینها یک شرط اصلی هم دارد
شرط اصلی تمام اینها برای خدا بودن است ( یعنی انجام واجبات ترک محرمات برای خدا
. الان که از خستگی کار داشتم ذهنم رو باد میدادم و مطالب این تاپیک را میخواندم ( تا صفحه 3 رسیدم ) فکر کردم کسی که یک سال و نیم تمام چهار چوب دین را عمل کند چه عارفی میشود عشق به خدا در وجودش نهادینه میشود . در احادیث آمده کسیکه 40 روز اینگونه باشد فلان میشود
به این حال غبطه خوردم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
قبل از شروع کردن به پاسخ دادن به فرمایشات شما از شما خیلی تشکر میکنم ... چه برای پست قبلتان که معجزه را تنبّه دانستید برای بیدار کردن فطرتی که غبار غفلت آن را پوشانده است، و چه برای این پستتان ... از آنجا که برداشتهای شما از موضع حقیر گاهی موافق مواضع واقعیام نیست در ارتباطی خصوصی سعی میکنم کمی واضحتر موضع و دلایلم برای نقد فلسفه و چرایی غیرقابل اتکا بودن آن در یافتن جهانبینی را شرح دهم ... ان شاء الله حقیر را همچنان از نقدهای خود محروم نفرمایید
و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
بازم شما برید ادعاتون رو استفتای مکتوب کنید و بعد به طور عمومی و گسترده منتشرش کنید تا شبهه ارتداد برطرف بشه همین که گفتید مقاله نوشتن و ... هیچ اشکالی نداره. چون متکلمین خیلی وقتا که از چیزی دفاع میکنند صورت مسئله درست یک موضوع در دین رو میذارند کنار یه چیز دیگه میگند از همون هم دفاع میکنند.
حالا شما هم سند اینو بیارید. شما همش از استدلال پذیری اسلام حرف میزنید بحث من از نقد پذیری است. این که در فلان جا گفتگو شده به جای حکم ارتداد. به معنی این نیست که ارتداد وجود نداشته فقط آنجا گفتگو صورت گرفته. همچنان که ما معتقدیم اگه کسی به ائمه فحش بده واجب القتله و در مورد شاهین نجفی اینکار را کردند ولی شنیدم روایات بدترین فحشها رو به امام میدادن امام با رأفت برخورد میکردن مثلا کسی فحش مادر به امام داده، امام فرموده اگر حرف تو دروغ است خدا تو را بیامرزد اگر حرف تو صحیح است خدا مادر من را بیامرزد. یا کسی اومد به امام فحش داد امام گفتند خانه نداری خانه بهش دادند. لباس نداری لباس بهش دادند و داستانهای اینطوری رو خود من هم شنیدم ولی وجود اینها به این معنی نیست که اگه در شرع اسلام کسی فحش داد واجب القتل نیست. در واقع تناقض میشه با روایاتی که به خاطر توهین به پیامبر فرد کشته شده. میتونیم هم بگیم امام انگیزه هایی داشته که ما خبر نداریم ولی ما موظف به قتلیم.
این داستانهای شما در مورد ارتداد هم پاسخش همینه پس لطفا منطقی بحث کنید یا نظر نذارید که مجبور نشم در پاسخ بدیهیات و داستان بنویسم
شاید هم حق با شماست و ترس از ارتداد یک توهمه- و آزادی وجود داره و هر کتابی در این مملکت منتشر میشه
با سلام بنده این قول را در تحریر نیافتم
بلکه بر عکس آن را در تحریر دیدم (امام خمینى، تحریر الوسیله، ج۲، ص ۳۶۶)
صـادق خان;808611 نوشت:
حالا شما هم سند اینو بیارید. شما همش از استدلال پذیری اسلام حرف میزنید بحث من از نقد پذیری است. این که در فلان جا گفتگو شده به جای حکم ارتداد. به معنی این نیست که ارتداد وجود نداشته فقط آنجا گفتگو صورت گرفته. همچنان که ما معتقدیم اگه کسی به ائمه فحش بده واجب القتله و در مورد شاهین نجفی اینکار را کردند ولی شنیدم روایات بدترین فحشها رو به امام میدادن امام با رأفت برخورد میکردن مثلا کسی فحش مادر به امام داده، امام فرموده اگر حرف تو دروغ است خدا تو را بیامرزد اگر حرف تو صحیح است خدا مادر من را بیامرزد. یا کسی اومد به امام فحش داد امام گفتند خانه نداری خانه بهش دادند. لباس نداری لباس بهش دادند و داستانهای اینطوری رو خود من هم شنیدم ولی وجود اینها به این معنی نیست که اگه در شرع اسلام کسی فحش داد واجب القتل نیست. در واقع تناقض میشه با روایاتی که به خاطر توهین به پیامبر فرد کشته شده. میتونیم هم بگیم امام انگیزه هایی داشته که ما خبر نداریم ولی ما موظف به قتلیم.
این داستانهای شما در مورد ارتداد هم پاسخش همینه پس لطفا منطقی بحث کنید یا نظر نذارید که مجبور نشم در پاسخ بدیهیات و داستان بنویسم
بزرگوار بحث این تاپیک ارتداد و زوایای آن نیست(می توانید در تاپیک های مرتبت پی گیری کنید) ولی آن مقدار که به بحث ما مرتبط است این که دین ما داعیه دار و پرچم دار تحقیق و تفحص و دین داری تحقیقی است و این از مطالب بسیار روشن و مشهور است که بزرگترین دلیل آن اولین مساله هر رساله عملیه ای است که شما به آن دستیابی داشته باشید. روایات متعدد و حتی آیات قرآن موید این معنا هستند.
هیچ تحقیقی هم نمی تواند بدون شک انجام بگیرد اقدام علمی در حوزه دین نه تنها مردود نیست بلکه محمود و پسندیده هم هست و آنچه که موجبات ارتداد را فراهم می آورد اقدام عملی بر ابراز عقیده خلاف اجتماع می باشد.
صـادق خان;808611 نوشت:
شاید هم حق با شماست و ترس از ارتداد یک توهمه- و آزادی وجود داره و هر کتابی در این مملکت منتشر میشه
باز هم دقت بفرمایید اقدام عملی از سوی هر اجتماعی پی گیری می شود با عوامل برخورد می شود اما اقدام علمی را اسلام ارج می نهد ارتداد که ابراز خروج از دین اسلام است انحصار در دین اسلام ندارد بلکه این اموزه در کتب مقدس هم آمده است و حکم ارتداد از یهودیت قتل و یا سنگسار است.
آزادی بی قید و بند آزادی برای به هم ریختن جامعه آزادی نیست بلکه در حیطه علم و عقیده هر گونه تحقیق و تفحصی آزاد می باشد.
با سلام بنده این قول را در تحریر نیافتم
بلکه بر عکس آن را در تحریر دیدم (امام خمینى، تحریر الوسیله، ج۲، ص ۳۶۶)
تعریف:
ج2 ص 366:
مسأله 10- مرتد- و او كسى است كه از اسلام خارج شده و كفر اختيار نموده است- بر دو قسم است: فطرى و ملى؛ مرتد فطرى كسى است كه يكى از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او، مسلمان باشند، سپس بعد از بلوغش اظهار اسلام نمايد و پس از آن از اسلام خارج شود. و مرتد ملى كسى است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او كافر باشند سپس بعد از بلوغ اظهار كفر نمايد، پس كافر اصلى شود و پس از آن اسلام بياورد سپس به كفر برگردد، مانند نصرانى اصلى كه اسلام بياورد سپس مثلًا به نصرانيتش برگردد.
رساله
دهم: كافر
و آن كسى است كه به غير اسلام گرويده است يا به اسلام گرويده و ليكن چيزى را كه معلوم است از ضروريات مىباشد به طورى انكار نمايد كه به انكار رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ناقص دانستن شريعت مطهره برگردد، يا گفتار و يا كارى از او سرزند كه موجب كفر او شود. و فرقى بين مرتد و كافر اصلى چه حربى و چه ذمّى نيست.
مسأله 2447- مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد مرتد است.
حکم:
تحریرالوسیله ج2 ص 494
مسأله 1- مرتد فطرى اسلامش ظاهراً قبول نمىشود، و اگر مرد باشد به قتل مىرسد. و زن مرتد و لو اينكه فطرى باشد به قتل نمىرسد، بلكه به زندان ابد مىافتد و در اوقات نمازها زده مىشود و در معيشت بر او تنگ گرفته مىشود و توبهاش قبول مىشود، پس اگر توبه نمايد از زندان بيرون آورده مىشود. و مرد مرتد ملّى توبه داده مىشود، پس اگر خوددارى كرد به قتل مىرسد؛ و احوط (وجوبى) آن است كه سه روز از او بخواهند كه توبه نمايد و در روز چهارم كشته شود.
قید به هم ریختن جامعه یا اقدامات عملی نبود در تعریف نبود.(شاید حکم مرتد را با محارب که حکم دیگه ای است اشتباه میگیرید)
شعیب;808818 نوشت:
این که دین ما داعیه دار و پرچم دار تحقیق و تفحص و دین داری تحقیقی است و این از مطالب بسیار روشن و مشهور است که بزرگترین دلیل آن اولین مساله هر رساله عملیه ای است که شما به آن دستیابی داشته باشید. روایات متعدد و حتی آیات قرآن موید این معنا هستند.
کاش به لوازم آن هم پایبند بود. تحقیق اصولی لوازمی دارد.
شعیب;808818 نوشت:
هیچ تحقیقی هم نمی تواند بدون شک انجام بگیرد اقدام علمی در حوزه دین نه تنها مردود نیست بلکه محمود و پسندیده هم هست
فرض کنید یک مسیحی یا وهابی یا هر چی هستید به شما گفته میشود میتوانید در دین تحقیق کنید و تحقیق بدون شک هم امکان ندارد. ولی باید بگوئید سوال دارید تا یه جایی میتونید بگید من اینجا حکمت این تثلیث را نفهمیدم و قطعا حکمتی داره که من عقل ناقصم نمیرسه و باید پرس و جو کرد و از علمای بیشتری پرسید ممکن هم هست در آینده کشف بشه و خودم هم این احتمالات رو برای رفع شبهه ام میدم. ولی به هر حال شما نمیتوانید دائما در فضای تقیه آمیز فکر کنید باید اجازه داشته باشید که درست و فکر شده مطالبتون رو دسته بندی کنید مقاله کنید کتاب کنید بدید بیرون و مخالفت فکری کنید. و انتظار داشته باشید جوابتان هم از همان سنخ فکری باشد نه قتل. این میشه گردش اطلاعات. نه این که به دلیل رعب این حکم باعث بشیم افراد کمی نقدشان را پخته کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
با تشکر از نقدهای ارزشمندتان با اجازهی شما پاسخ به پست شما را اینجا به صورت خصوصی میدهم ... در واقع از آنجا که برداشتهای شما از موضع حقیر گاهی موافق مواضع واقعیام نبود در اینجا سعی میکنم تا کمی واضحتر موضع و دلایلم برای نقد فلسفه و در نتیجه تلاش برای یافتن راه جایگزین آن را بیان کنم ... ان شاء الله
شعیب;808160 نوشت:
در این گونه مباحث یکی از ضروریات ، مطالعه و تحقیق درباره علوم معرفت شناسی است چه این که معرفت شناسی های بر پایه شک و عدم یقین کار را به تشکیک و سوفیسطی می کشاند فلسفه اسلامی دقیق ترین مباحث را درباره معرفت شناسی دارد و با عمر کمی که این رشته به صورت مستقل در بین مباحث علوم اسلامی دارد ولی بحمد الله با ریشه ایی که معرفت شناسی در فلسفه اسلامی دارد (سابقه هزار ساله دارد) مباحثی در اوج دارد که پیشنهاد می کنم شما که بحمد الله در مباحث دینی قوی هستید و به پاسخ گویی برخی از سوالها می پردازید به صورت تحقیقی و مدرسه ای (نه مطالعه سطحی) به این علم بپردازید.
الآن مدتی است که حقیر کار زیادی به اصل براهین فلسفی ندارم و دقیقاً به دنبال مطالب شناختشناسی در فلسفه هستم ... با استاد فلسفهای گفتگو میکردم که مدعی بودند فلسفه کلا در حیطهی علوم حصولی است، هر چه گفتم بدون علم حضوری این کلاف سردرگم را نمیشود بر حقیقت خارجی منطبق کرد نپذیرفتند و فرمودند فلسفه هیچ ربطی به علوم حضوری ندارد، اما در ادامه حقیر را به نظر علامه طباطبایی توجه دادند و گفتند که خودم بروم و نظر ایشان را بخوانم، نظرشان را خواندم و دیدم همان حرفی که حقیر میزدم و ایشان نمیپذیرفتند را زدهاند و ظاهراً تا قبل از ایشان هم چنین باوری رواج نداشته است ... نظر مرحوم علامه این بود که بدون دخالت دادن هرگونه علم حضوری علوم حصولی معلوم نیست که منطبق بر واقع باشند یا سراب باشند، مثل جسمی که از دور مانند شبح دیده میشود، هر کسی حدسی در مورد چیستی آن میزند ولی تا به نزدیکی آن نرسیم هیچ کدام از آن حدسها ارزش حقیقی نداشتهاند، اگرچه برخی هم با تصویرسازیهای ذهنی دیگر تقریباً به حدس خودشان مطمئن هم شده باشند و حتی دیگران را هم به باور خود رسانده باشند، مثلاً با تلقین کردن و تصویر سازی در ذهن دیگران ... بعد از آن با اساتید دیگری هم بحث کردم و اگرچه قبول دارند که اولیالأولیات ریشه در علم حضوری دارد ولی این علم حضوری را یک علم حضوری خاصی میدانند مانند اینکه مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین را به علم حضوری میدانیم ... حال آنکه حقیر به دنبال مثلاً اثبات خدا و نشانهی خدا بودن قرآن و در نتیجه نبوت رسول خدا از این طریق بودم ... یعنی مثلاً دلیل بر نبوت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله بودن قرآن را در ذکر بودن آن و در مذکر بودن خود پیامبر صلیاللهعلیهواله میدانستم به جای آنکه بحث را بر روی علوم حصولی از جنس ادبیات عرب و فصاحت و بلاغت و علوم زیستی و فیزیکی و نجوم و غیره ببرم که هر کدام هزار جای اما و اگر دارند ... مطلبی که به حقیر جواب میدادند غالباً همین بود که شما فرمودید که این کار تعطیل کردن عقل است یا اینکه این تجربهها قابل اعتماد نیستند مگر برای اولیاء الهی چرا که خطورات رحمانی و شیطانی هر دو مخلوط هم هستند برای عوام و ما راه تمایزی بین آنها نداریم مگر از طریق براهین عقلی و منظورشان هم براهین فلسفی بود ...
اگر میبینید الآن با این رویکرد فلاسفه موافق نیستم به چند دلیل توأمان است:
الف) مثلاً اگر بگوییم چرا راه اسلام را آوردن براهین فلسفی میدانید با اینکه هیچ پیامبری از طریق بحثهای فلسفی به تبلیغ دعوتش نپرداخت و این هم خلاف انصاف و حتی عقل است که مؤمنین بزرگی که یاوران انبیاء علیهمالسلام بودند و خداوند ایشان را ربّانیون معرفی کرده است را مستضعف فکری بشمریم و ایمان بر اساس براهین فلسفی را ایمان قویتر معرفی کنیم ... همچنانکه شایسته نمیدانم که براهین فلسفی خود را بالاتر از براهین آمده در خود قرآن بدانیم، بخصوص که قرآن که کتاب هدایت بندگان خدا تا قیامت است و توسط حکیم نازل گشته است کتاب آخرین پیامبر بوده و در واقع ۱۲۴۰۰۰ پیامبر اینگونه رفتار نکردهاند و از چند قرن بعد از آخرین پیامبر به ناگاه ما به ذهنمان رسیده است که این راه بهتر و کاملتر و مطمئنتر است ...
ب) اگر ولو در یک نقطه علم حضوری را مبنای کارمان بگیریم و آن را قابل اعتماد بدانیم حقیر هیچ دلیلی سراغ ندارم که در جای دیگری هم نتوان به آن استناد کرد، اگر هم نمیتوان به آن استناد کرد که در نتیجه دیگر در همان اولیالأولیات هم نمیتوان به آن استناد کرد ... از کجا معلوم، شاید همان هم توهم است و باید سوفسطایی شد ... فلاسفه چه راهی دارند که حجیت عقل را بپذیرند و یا همان درک حضوری خود از همان مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین را صحیح و بلکه همان حقیقت متحقق بپندارند؟ اینکه خلاف نظری را نتوانیم تصور کنیم دلیل بر حق بودن آن نظر نیست، شاید تصور ما محدودیتهایی دارد یا محدودیتهایی را باید داشته باشد که ندارد؟ و هزار اما و شاید دیگر ... اتفاقاً حقیر ندانمگرا نیستم ... بلکه میگویم فلاسفه نباید خود را متکی صرف بر منطق معرفی نمایند، چنانکه در شناختشناسی خود ایشان هم بر یک سری داده از علوم حضوری به عنوان امور منطبق بر حقایق خارجی تکیه شده است ... البته قبول دارم که تعداد خیلی زیادتری انسان هستند که اصل عدم اجماع نقیضین را بپذیرند به نسبت کسانی که با علم حضوری اعتراف به الهی بودن قرآن نمایند، اما این مسأله لزوماً حاکی از اختلاف ذاتی بین دو تجربه نیست، شاید هر دو در اصل به یک مقدار یقینآور هستند (با تکیه بر علم حضوری بودنشان) ولی در برخورد با آنها از استانداردی دوگانه استفاده میشود، مثلاً آن را که نفس نسبت به آن موضعی ندارد را همه مگر عدهای معدود میپذیرند ولی آن را که نفس دوست ندارد بپذیرد تا مبادا محدود شود و در سختی بیفتد را با هزار توجیه و اما و اگر مخدوش میکند تا به نظر قابل اعتماد نرسد ... در این حالت فلاسفه به کل راه علم حضوری برای شناخت خدا و دین حق را کنار میگذارند و به سراغ براهین دیگری بر اساس همان علم حضوری محال بودن اجتماع نقیضین میروند، حال آنکه ظاهراً دین از ما کار دیگری را خواسته است، اینکه با عقل حقیقی به نزاع با نفس عافیتطلب و شهوتران رفته و حقیقت را از میان توجیهات نفس متمایز کرده و با روحیهای عدالتمحور و حقطلب حرف حق را بپذیریم اگرچه به کام نفسمان تلخ بیاید ...
راه جایگزین حقیر این راه است ... ممکن است بفرمایید که هر دوی این راهها قابل استفاده هستند (البته اگر تا اینجای کار را موافق باشید) و راه اول مناسبتر است چون افراد بیشتری با آن همراه خواهند شد (به علت نقطهی شروعی که عدهی بیشتری روی ان توافق دارند)، اما حقیر مخالفم که اصلاً راه اول راه درستی باشد ... برای این مخالفتم دلایلی دارم ولی شاید همین مقدار کفایت کند که هر برهان فلسفی که از آن نقطهی آغازین شروع شود میتواند جایی به چالش کشیده شود توسط متفکرین دیگری که قبول ندارند در تفکر کمتر از فلاسفهی بیان کنندهی آن برهان باشند ... از پاسخ شما اینطور بر میاید که این مخالفتها را شما به عدم توانایی ایشان در درک براهین فلاسفهی اسلامی میدانید و اینکه ایشان به جوابهایی غیر از جوابهای فلاسفهی ما رسیدهاند را ضعف ایشان در دنبال کردن براهین دانستهاید ... اینکه وقتی قضیه پیچیده شد دیگر ایشان توان دنبال کردنش را نداشتند ... اما حقیر باز هم موافق نیستم ... مثال شما برای ریاضی درست است ولی برای فلسفه نه ... ریاضی یک مدل است ... قوانین و صورت مسأله به صورت کامل در ابتدای بحث تعریف میشوند، خارج از این صورت مسأله دیگر هیچ چیزی وجود ندارد ... اصلاً جایی برای حرکت کردن و مانور دادن و اضافه و کم کردن فرضیات و قوانین نداریم ... ولی هر علمی بجز ریاضی دیگر با مسائل واقعی و کاربردی سر و کار دارد و اولین مرحله از حل مسأله مدلسازی آن است ... مدلی که بتوان با آن کار کرد ... این مدلسازی اگر دقیق نباشد که معمولاً هم نیست جای اعتراض همیشه باز است ... علاوه بر آن همیشه این احتمال وجود دارد که از خارج از مسأله مشاهدات یا فرضیاتی در میانهی حل به آن اضافه شوند که همانها هم لزوماً توافقی بر رویشان نیست ... اگر مسائل فلسفی از ابتدا مسائلی روی کاغذ بودند رویکرد آنها صرفاً منطقی میشد، ولی حقیقت تلخ این است که این مسائل دیگر مسائلی مدل شده و شسته و رفته و تعریف شده نیستند که ما فقط بر روی فرضیات قطعاً پذیرفته شدهی آنها فکر کنیم و به جلو برویم ...
برای مثال میگویند وجود بر دو نوع است، یا واجب است و یا ممکن ... حقیر میگویم همینجا صبر کنید ... چرا فکر میکنید اینطور باشد؟ ... میفرمایند که بدیهی است و حصر عقلی دارد ... حال آنکه اینطور نیست ... ایشان تصوری در ذهنشان دارند که حالا سعی دارند همان را توصیف نمایند ... حقیر میتوانم همان تصور ابتدایی را کمی پیچیدهتر کنم، سپس بر اساس آن تصور ابتدایی فرضیات مسأله را تغییر دهم و مثلاً بگویم که وجود به معنای کلی آن یا واجب است و یا غیرواجب، اما غیرواجب در تحت شرایطی «ممکن» است و تحت شرایطی «ممتنع» ... برای تصور کردن این جهان ذهنی کافی است جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند ... با این حساب اگر از ممکنالوجودهای جهان خودمان که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت میکنند شروع کردیم و دانستیم که زنجیرهی علّی و معلولی در آن بسته نیست (چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است) و به ناچار حداقل یک سر این زنجیره(ها) باید از این جهان بیرون بزند اینطور نیست که آن وجودی که بیرون از دایرهی ممکنات مدّ نظر ماست حتماً واجبالوجود باشد که حالا ما برویم به سراغ اثبات اوصاف و یکتایی او با آنکه این وجود دیگر اصلاً لزومی هم ندارد که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت نماید و در نتیجه فکر کردن منطقی ما در او به جایی نخواهد رسید و اصولاً اعتباری ندارد ... یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
شما ممکن است تلاش کنید تا با یا تقسیمبندی حقیر را نفی نمایید و بگویید چرا چنین چیزی ممکن نیست (مثلاً با قاعدهی الواحد که البته سر همان هم حرف است) و حقیر هم نظرات شما را نقد کنم ... چه کسی میتواند اثباتی بدون خدشه بیاورد که کدام مدل است که دیگر هرگز نتوان توسعهاش داد یا فرضی به آن اضافه کرد که پاسخ را تغییر ندهد ...
اینجا حقیر با وجود برهان و استدلال در فلسفه مخالفت نکردهام ... فرضم را هم بر این گذاشتهام که لااقل بزرگان فلاسفه در براهین خود دچار اشتباهات منطقی نشده باشند و اثباتها همگی منطقی و دقیق باشند ... اما همچنان احتمال خطایی در فلسفه هست (در مسائلی که فلسفه اصولاً قادر به حل آنها نیست ولی نه در هر بحث فلسفی) که مانع از رسیدن به یقین توسط آن میشود ...
در نتیجه: دو راه نداریم و فقط یک راه داریم ... برای رسیدن به حقانیت یک جهانبینی فلسفه مسیر درستی نیست ... اما از بعد از انتخاب جهانبینی دیگر فلسفه میتواند ابزاری قوی محسوب شود ...
شعیب;808160 نوشت:
اگر مباحث ما به یقین ختم نشود بی گمان دچار شک گرایی می شویم و چاره ای نداریم اگر از یقین دست برداشتیم قبول کنیم که وارد شک و ظن شده ایم و در مباحث عقلی و اعتقادی عدم یقین(ظن و شک) مساوی عدم معرفت می باشد و اگر یقین را از این علم گرفتیم مجبور به پذیرش شک گرایی می شویم.
بحث که باید به یقین ختم شود ... منظورم بحث در مورد حقانیت یک دین است ... مگرنه در مباحث کاربردی همینکه دقت حل به اندازهی نیازمان باشد کفایت میکند ... اگرچه مسأله از جنس فلسفی باشد و مثلاً حول این مسأله که الآن سیب روی میز قرار دارد یا ندارد ... اگر هر استفادهای که از سیب داشتیم را توانستیم ببریم از نظر ما آن یک سیب حقیقی بوده است ... دیگر مهم نیست که دنیا و سیبی که جزئی از آن است همه یک خواب باشد که مثلاً با مرگ پردهها کنار رفته و از خواب بیدار شویم و حقیقت را بیپرده ببینیم یا اینکه نه! همه منطبق بر حقیقت محض باشند، در هر صورتی که باشد این سیب در این دنیا به اندازهی کافی واقعی است و کارکرد سیب بودن خودش را داشته است ... اگرچه برای کسی که آن را به عنوان مال غصبشدهی یتیم میخورد در حقیقت آتش جهنم باشد در شکل یک سیب ساده ...
با این حساب حقیر هم به دنبال یقین هستم و همه چیز را به شک و تردید و ظن برنمیگردانم و اتفاقاً یقین را کسبشدنی هم میدانم، فقط روی راه تحصیل این یقین است که بحث دارم و فلسفه را برای این مسألهی خاص که انتخاب اصل جهانبینی است کافی نمیدانم ... به علت اما و اگرهایی که در این مرحله درش هست و اگر سراغ نداشته باشیم هم احتمال وجودشان را باید بدهیم ...
شعیب;808160 نوشت:
خب همه این مسائلی که عنوان فرمودید مبتنی بر یک مقدمه است که آن مقدمه هم مورد قبول نیست. شما تصور فرموده اید که قضایای فلسفی همه شان بدیهی اند و نیاز به هیچ استدلالی ندارند در صورتی که این گونه نیست آن قضایایی که هیچ کس در ان اشکال نمی کند قضایای بدیهی اند چرا که صرف تصور مقدمات یقین به نتیجه می آورد مثل این که هر کلی از اجزائش بزرگ تر است یا اجتماع نقیضین محال است (گرچه کار به جایی رسیده که برخی در بدیهیات هم اشکال می کنند تا جایی که در وجود خود انسان که ابده بدیهیات است نیز اشکال کرده اند) مشکل بحث شما این جاست که فکر کرده اید تمام قضایای منطقی بدیهی اند که این گونه نیست بلکه خیلی از آنها نظری اند و در نظر استدلال و واسطه هست هر چقدر این واسطه ها بیشتر شوند نزدیکی نتیجه به مقدمات کمتر می شود و بداهت اخذ نتیجه از این مقدمات کمتر خواهد شد از همین جا اشکال ها شروع می شود چرا که طرف نمی تواند درست مقدمات را تصور کرده و استدلال ها را درک کند برای همین هر چقدر این استدلال ها طولانی تر شود اشکال های غیر مدققانه بیشتر می شود و این که اشکال به وجود می آید دلیل بر مشکل دار بودن آن قضیه نیست بلکه اشکال نشان می دهد که توضیح بیشتری باید در مساله صورت بگیرد .
مثالی خیلی ساده و پیش پا افتاده می زنم:
چند قضیه ساده داریم: هر الفی ب است ب=ج است هر جیمی دال است هیچ الفی ی نیست. میم =خ است. هر "خ" "ج" است. ج=ی است .
آیا از این مقدمات به صورت یقینی می توانیم نتیجه بگیریم هیچ "خ" "ج " نیست؟
خیلی ساده است ولی همین قضایای ساده را به دست دیگران که بسپاری حتما اشکال می کنند.
در مسائل مدل شده معمولاً اختلافی نیست و به قول شما اختلافاتی هم اگر باشد به ضعف یک یا هر دو طرف در استفادهی صحیح از ابزار تفکر منطقی است ... اما در اصل مدلسازی یک پدیدهی خارجی به زبان فلسفه و حتی ریاضی (کاری که در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی میشود) همیشه احتمال خطا هست و اما و اگر به وفور راه مییابد ...
راستی خود منطق هم که ابزار تفکر منطقی است مدلسازی میشود، مدل منطق ارسطویی که اساس بیشتر تفکرات ما بخصوص در فلسفهامان هست تنها یک مدل از منطق است، منطق فازی مدل دیگری از منطق است، و ما مدلهایی از منطق را داریم که منطقهای چند ارزشی باشند، به این معنا که یک گزاره بتواند به طور همزمان هم درست محسوب شود و هم غلط، انتقاد حقیر به برهان وجوب و امکان در بالا شاید به نوعی از همین طریق بوده است، اگرچه مطمئن نیستم ...
شعیب;808160 نوشت:
قضایای منطقی و فلسفی برگشتشان به بدیهیات است و بنا بر معرفت شناسی اسلامی برگشت بدیهیات به علم حضوری است که هیچ شکی در آن نیست . یعنی علم عین معلوم است. هیچ واطه ای در کار نیست که شکی در ان راه بیابد فقط عقل باید این واسطه ها را درست درک کند تا این واسطه ها رهزن فهم نشود نا درست واطه ها و حتی مقدمات اشکال پیش می آورد .
به همین طریق عقل حقیقی (جدای از تفکر منطقی، عقل سلیم، همان عقلی که بر اساس آن انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، همان عقلی که انسان با آن عبرت میگیرد، همان عقلی که بعد از تجربهی ضربه خوردن از نفسپرستی دیگر فریب توجیهات زیبا ولی دروغین نفس را نمیخورد و سعی در مراقبت از نفس میکند) میتواند فطرت خداشناس خودش را هم بشناسد و دیگر بدون نیاز به براهین فلسفی مبتنی بر مدلهای ذهنی از تصورات حصولی خود از ابتدا مستقیماً به خود حقیقت بپردازد و سعی کند همان تجربه را از خطورات نفسانی تمیز دهد و به عقلش در مقابل نفسش اعتماد نماید ...
شعیب;808160 نوشت:
مثال دیگری می زنم قضایای ریاضی آیا یقینی هستند یا نه؟ 2*2=4 و 4*4 =16 و... این ها یقینی اند اما هر گاه واسطه این قضایا زیاد می شود اشتباه ها زیاد تر می شود و شک و شبهه ها بیشتر می شود. برای همین در متحان ریاضی به دانش آموزان مساله و معدله ریاضی می دهند درست است که جواب یقینا یکی است اما به خاطر زیاد بودن واسطه ها و معادلات اشکالات و جواب ها متفاوت است.
نتیجه این که: اگر یقینی بودن را از معادلات فکری و عقلی (فلسفی) بگیری هیچ معرفتی قابل اثبات نخواهد بود شما می مانید و یک سری گزاره های از هم گسیخته ظنی که هیچ معرفتی به شما نمی دهد .
حقیر هم نسبت به ریاضی شبههای ندارم ...
شعیب;808160 نوشت:
راه دل و شهود و باطن هم قابل انتقال نیست و اگر معرفت یقینی عقلی از انسان گرفته شد در حوزه معرفت دست او خالی خواهد بود.
چرا قابل انتقال نیست استاد بزرگوار؟
شما اگر بخواهید تصور خود از یک مسأله را به حقیر منتقل کنید دستاویز خود را استدلال و مثالهایی قرار میدهید که آن مطلب مدّ نظر شما را به ذهن حقیر نزدیک کند تا بتوانم آن را بیابم و آن را بفهمم ... در علم حضوری هم راه رسیدن به آن تجربیات باطنی به خاطب منتقل میشود ... خود این هم یک دلالت است ... خود این هم به نوعی استدلال است ... ظاهراً راه انبیاء علیهمالسلام هم همین بوده است ... ایشان مبشّر و نذیر بودهاند ... ایشان مبلغ رسالات ربهم بودهاند ... ایشان تذکر دهنده بودهاند ... ایشان هم توجه بندگان خدا را به آیات در آفاق و انفس ایشان جلب میکردهاند تا ایشان خودشان حقیقت را دریابند ... این هم برهان است دیگر ... چرا دستمان خالی باشد؟ مگر در فلسفه خود علم و آگاهی و تصورات ذهنی منتقل میشوند؟ اگر فلسفه خود علم را منتقل میکرد دیگر فلاسفه نیازی به نقطهی شروع یکسان با مخاطبشان نداشتند و نیازی به همان اولیالأولیات وجدانی هم نمیبود ... اشتباه میکنم؟
شعیب;808160 نوشت:
برای نظریه تان هیچ دلیلی ذکر نکردید و به نظرمی رسد در مطالعات معرفت شناسی اسلامی به پاسخ های خود دست پیدا کنید.
همچنان منتظر نقدهای سخاوتمندانهی شما هستم
شعیب;808160 نوشت:
نظریه شما تعطیلی عقل را باعث می شود عقلی که یکی از دو حجت خدا بر بشر است یک عقل کاملا ظنی که به شک گرایی و تردید منتهی خواهد شد. راه شناخت قلبی اگر در کنار عقل قطعی باشد اشکالی ندارد اما شناخت عقلی گسیخته از عقل معرفت آفرین نیست و اگر هم باشد شخصی است و قابل انتقال نیست. و اگر هم رساندن نضری ها یه ضروری و ضروری به علم حضوری باشد که بحثی در آن نیست.
عقلی که حجت خدا بر بشر باشد باید معصوم از اشتباه باشد چنانکه حجتهای ظاهری خدا بر بشر هم معصوم هستند، مگرنه این امکان همیشه وجود دارد که یکی به چیزی حکم دهد که دیگری به خلاف آن حکم داده باشد ... آیا تفکر منطقی چنین معصومیتی از اشتباه را دارد؟ (این مطلب یکی از استدلالهای شیعه در معصوم بودن اهل بیت علیهمالسلام است مطابق با حدیث ثقلین که قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمیشوند و اگر قرآن اشتباهی نداشته باشد معصوم هم لاجرم باید بدون اشتباه باشد تا حرف آنها دو تا نشود و سبب گمراهی نگردند)
عقلی که انسان را از شرّ وسواس الخناس و توجیهاتحقنما رهایی بخشد ان شاء الله امید است که انسان را در اصلیترین مسألهی حیات که ایمان آوردن به خداست به یقین برساند، در سایر مسائل ظن و گمان هم کفایت میکند اگر به اندازهی کافی قریب به یقین باشند ... با عقلی که حقیر معرفی میکنم فقط مسائلی به صورت یقینی بالأطلاق قابل پذیرش هستند که در درون خود به صورت فطری دانسته باشیم ... گرچه سپس از همین طریق در هر مسألهی دیگری هم میتوان به دنبال علوم حقیقی و یقین به آنها نیز بود
شعیب;808160 نوشت:
یک سوال می پرسم که موضعتان را بهتر بفهمم: آیا استحاله اجتماع نقیضین را یک امر عقلی می دانید یا یک امر قلبی؟
این که هر کلی جزئی کوچک تر از کل است ؟ یا این که هر معلولی علت می خواهد ؟
اصلا آیا این ها را یقینی می دانید یا ظنی؟
بله آن مسأله را امری عقلی میدانم ولی مصادیق کاربردی آن همه جای تردید دارند ... (اگرچه حقیر میان عقل و قلب تفکیک موضوعی نمیکنم) ...
برای مثال حقیر قبول ندارم که به صورت مطلق همیشه جزء کوچکتر از کل باشد ... در مورد اینکه هر معلولی علت میخواهد هم تبصرهای لازم است، اگر آن معلول از منطقی تبعیت نماید که حقیر میفهمم بله مگرنه که طبیعی است نمیدانم آیا قاعدهی علّی و معلولی بر آن جاری گردد یا نه ...
شعیب;808160 نوشت:
بزرگوار
هیچ مشکلی در بین نیست.
در بحث ها هیچ گاه قرار بر این نیست که کسی مخالف نظر کارشناس و حتی علمای علم را نگوید
بحث در این است که وقتی می خواهیم نظریه ای احداث کنیم شایسته است بستر و علوم پایه آن نظریه و نظر های مخالف و موافق و ادله آنها را کامل ببینیم و بعد نظریه جدید احداث کنیم.
با تشکر از بذل همت شما در بحث
و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
پسنامه: البته استاد بزرگوار دیگری هم این نظرات حقیر را نقد فرمودند که ان شاء الله اگر به این نتیجه رسیدم که با توجه به نقد ایشان نظراتم اشتباه هستند آنها را پس میگیرم، متأسفانه وقت نکردم با دقت نقد ایشان را بررسی نمایم
جناب سین اینجور که شما گفتید من میتونم نشانه ای از خدا درخواست کنم و خداوند اون نشونه رو بهم نشون میده و عنوان کردین که نشونه ای که میخواید باید داری شرایطی باشه ... مثلا زنده شدن مرده ای یا ... نباشه ... زیرا ممکن هست مساله هوی و هوس در میون باشه و قصد نشانه نباشه بلکه چیزی دیگر باشه . در ادامه صحبتهاتون هم مسائل دیگری را عنوان کردین و اون هم این بود که نشانه را به گونه ای باید طلب کرد که بتوان اون رو به وجود خدا گره زد ... نه این که بعد از مدتی روز از نو روزی از نو ....
بنابراین ...
فرض میکنیم اینچنین باشه ... یعنی من اگر سعی و تلاش بکنم و قصدم هم واقعا کشق حقیقت باشه ... خداوند اون نشونه رو جلویه من میزاره ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ان شاء الله که خوب و سلامت باشید و ببخشید بابت تأخیر در دادن جواب
بله، همینطوره ...
مارینر;808165 نوشت:
اما برمیگردیم سره صحبتهای پیشین ...
چه نشونه ای میشه درخواست کرد که اون رو دقیقا بشه به خدا نسبت داد و نه به موجود و ماهیتی دیگر .
تمامی چیزهایی که ما درک میکنیم توسط حواسمون صورت میگره .... و حواس ما همشون دارای اشتباه و خطا هستند ... بنابراین اگر بخوایم چیزی رو درخواست کنیم که با حواسمون اونها رو درک کنیم مطمئنا با اما و اگر هایی رو برو میشه .
حتی پروسسوری هم که داریم خیلی وقت ها اشتباه میکنه ... مثالش هم حقیقت پنداشتن چیزهایی هست که در عالم رویا اتفاق میوفته ...
بنابراین نه به حواس میشه اعتماد کرد و نه به پروسسوری که ما داریم ...
بنابراین تنها راهی که باقی میمونه این هست که از حسی استفاده کنیم که اولا مطلق باشه ... ثانیا از پروسسوری استفاده کنیم که مطمئن باشیم اشتباه نمیکنه ... که انسان به خاطر انسان بودنش این چیزها رو نداره ...
یا نشانه ها رو باید با همین حواسی که داریم درک کنیم ... یا با ابزاری دیگر ...
که شما در درون صحبتهاتون دارین از چیزی با عنوان قلب و درک قلبی و ... مدام صحبت میکنین ...
اگر امکانش هست چند تا مساله رو روشن کنین ....
1. درک قلبی ... حس هست ( سنسور برای درک حقیقت هست ) یا اینکه حقیقت پردازش شده است ؟؟؟ چون اگر ادعای شما این باشه که درک قلبی تنها سنسوری هست که تمام انسانها اون رو دارند ... باز مشگل سره جاش باقی هست ... داده هایی که توسط این سنسور به انسان وارد میشه نیاز به یک پروسسور مطلق و بدون خطا داره ... و گرنه اگر حتی فرض کنیم سنسور داده هایی درست بهمون میده ... بدون پردازشگری مطلق ( و نه نسبی ) مشگل سره جاش باقی میمونه .
2. شما چجوری به این نتیجه رسیدین که درک هایی که شما از دنیا داشتید حاصل خطای مغزتون نبوده ؟؟؟
ممنون .
مطابق قرآن لازم نیست شما آزمایش خاصی را طرح بفرمایید، خود خداوند آیاتش را در درون خودتان یا در آفاق و یا در کتابش نشانتان میدهد و شما هم آنها را خواهید شناخت که یعنی متوجه خواهید شد که از طرف خداست:
... سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ... [النمل، ۹۳] -- زودا كه شما را نشانههاى خويش بنمايد پس آنها را خواهيد شناخت ...
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ... [فصلّت، ۵۳] -- زودا كه آنان را نشانههاى خويش در كنارههاى جهان و در جانهاى خودشان بنماييم تا آنكه برايشان روشن و آشكار شود كه همانا او حق است ...
فقط بحثی که میماند سر این است که چطور به این شناسایی خودتان اعتماد نمایید:
اگر این تجربه را کردید قاعدتاً آن را در حین تجربه کاملاً قابل اعتماد خواهید یافت، فقط میماند بعد از اتمام تجربه که زندگیاتان به حالت عادی بازگشت چطور بدانید که آن تجربه صادق بوده است.
اولش این است که بیایید یک آزمایش کنید. یکی از دو دست خود را در مقابلتان بگیرید. نگاهش کنید. در درون خودتان به آن دستور بدهید که مثلاً بالا برود و با این دستور واقعاً نیت کنید که بلندش کنید. بلند نخواهد شد. حالا سعی کنید که کاملاً دستتان را حس کنید. حالا اراده کنید که بالا برود، میبینید که بالا میرود. حالا همینطوری بدون اینکه بخواهید روی دستتان فکری کنید یا حسّش نمایید دستتان را خیلی عادی بلند کنید، میبینید که به صورت آنی بلند میشود ... بین دو تجربهی اول و دوم و یا اول و سوم آیا فرقی میبینید؟
بعد از آن ... برای کسی که شک آنقدر گریبانگیرش شده است که هیچ نقطهی ثبوتی را نمییابد مگر باز به آن شک میکند تنها راهی که به ذهن حقیر میرسد این است که نفسش را زیر نظر بگیرد ... من عرف نفسه فقد عرف ربّه ... اگر دو تجربهی بالا را متفاوت دیده باشید میتوانید تصوری داشته باشید از اینکه چطور میتوان بین تجربیات باطنی را تمایز قائل شد ... کمکم متوجه میشوید که چه وقت با حقیقتی متوجه شدهاید که چون نفس دوست ندارد آن را بپذیرد سعی در توجیه خودش بر خلاف آن حقیقت را دارد ... بعد از آن دیگر حقیقتی که قابل اعتماد باشد را میتوانید بشناسید ...
مشکلی اگر هست این است که همیشه نمیتوان نفس را مراقبت کرد و خیلی وقتها در شرایط متفاوت انسان در وضعیتهایی قرار میگیرد که همچنان مدام شک میآید دنبالش و باورش سخت است که زمانی بوده است که تجربیات دیگری داشته بودهایم که در درون خودمان حق بودنش را متوجه شده بودیم ... اینجا راهکار حقیر این است که مسأله را مانند هر مسألهی علمی دیگری بررسی کرده و در زمانهایی که مشاهدات از نظرمان محو میشوند اعتماد به علمی کنیم که زمانی به آن اعتماد کردهایم ... اگر این نباشد دیگر وسواس است ... در این مسیر عقل اصلیترین یاور است ... عقل است که نفس وسواسی را مهار میکند ...
شاید بزرگواران بتوانند الگوریتمهای بهتری را معرفی نمایند.
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
تعریف:
ج2 ص 366:
مسأله 10- مرتد- و او كسى است كه از اسلام خارج شده و كفر اختيار نموده است- بر دو قسم است: فطرى و ملى؛ مرتد فطرى كسى است كه يكى از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او، مسلمان باشند، سپس بعد از بلوغش اظهار اسلام نمايد و پس از آن از اسلام خارج شود. و مرتد ملى كسى است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او كافر باشند سپس بعد از بلوغ اظهار كفر نمايد، پس كافر اصلى شود و پس از آن اسلام بياورد سپس به كفر برگردد، مانند نصرانى اصلى كه اسلام بياورد سپس مثلًا به نصرانيتش برگردد.
رساله
دهم: كافر
و آن كسى است كه به غير اسلام گرويده است يا به اسلام گرويده و ليكن چيزى را كه معلوم است از ضروريات مىباشد به طورى انكار نمايد كه به انكار رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ناقص دانستن شريعت مطهره برگردد، يا گفتار و يا كارى از او سرزند كه موجب كفر او شود. و فرقى بين مرتد و كافر اصلى چه حربى و چه ذمّى نيست.
مسأله 2447- مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد مرتد است.
حکم:
تحریرالوسیله ج2 ص 494
مسأله 1- مرتد فطرى اسلامش ظاهراً قبول نمىشود، و اگر مرد باشد به قتل مىرسد. و زن مرتد و لو اينكه فطرى باشد به قتل نمىرسد، بلكه به زندان ابد مىافتد و در اوقات نمازها زده مىشود و در معيشت بر او تنگ گرفته مىشود و توبهاش قبول مىشود، پس اگر توبه نمايد از زندان بيرون آورده مىشود. و مرد مرتد ملّى توبه داده مىشود، پس اگر خوددارى كرد به قتل مىرسد؛ و احوط (وجوبى) آن است كه سه روز از او بخواهند كه توبه نمايد و در روز چهارم كشته شود.
با سلام در هیچ کدام از این فتاوی نگفته اگر در شک کردید مرتد می شوید
صـادق خان;807915 نوشت:
مثلا در تحریرالوسیله امام خمینی اومده هر کس بگوید نمیدانم محمد رسول خدا بوده یا نه مرتد است و بر شنونده واجب است او را به قتل برساند مگر اینکه بر جان خودش بترسد.
بنده این مسائل را دربرابر این فرمایش شما عنوان کردم
اما درمورد فتاوی امام خمینی در مورد مرتد باید توجه داشته باشید که هیچ گاه از کسی عقایدش تفتیش نمی شود و قاعده تفتیش در اسلام وجود ندارد پس اگر کسی عقیده کفر آمیزی داشت و ابراز نکرد قواعد مرتد بر او جاری نمی شود اما اگر کسی عقیده کفر آمیزی داشت و به ابراز و ترویج آن پرداخت دیگر از حد یک عقیده خارج شده است و تاثیر بر جامعه اطراف خود خواهد داشت از این رو حکم مرتد بر او جاری می گردد و هر جامعه ای حق دارد از نظم اجتماعی خود دفاع کند اضافه بر این که برخی تعمدا در پی این هستند که بعد از اسلام آوردن از اسلام خارج شوند تا باعث تزلزل اعتقاد جامعه خود شوند و مخصوصا امروزه که دیگر یک نفر اگر در گوشه ای اقدامی انجام دهد همه جامعه می فهمند .
پس فتوای امام در این مورد ساکت است که آیا شرط تجاهر به کفر در ارتداد هست یا نه که اکثر مراجع معتقد اند که هست و اصلا بدون آن معنایی نخواهد داشت.
برای این بحث می توانید به تاپیک های مرتبط با ارتداد که زیاد هم هستند مراجعه فرمایید.
فرض کنید یک مسیحی یا وهابی یا هر چی هستید به شما گفته میشود میتوانید در دین تحقیق کنید و تحقیق بدون شک هم امکان ندارد. ولی باید بگوئید سوال دارید تا یه جایی میتونید بگید من اینجا حکمت این تثلیث را نفهمیدم و قطعا حکمتی داره که من عقل ناقصم نمیرسه و باید پرس و جو کرد و از علمای بیشتری پرسید ممکن هم هست در آینده کشف بشه و خودم هم این احتمالات رو برای رفع شبهه ام میدم. ولی به هر حال شما نمیتوانید دائما در فضای تقیه آمیز فکر کنید باید اجازه داشته باشید که درست و فکر شده مطالبتون رو دسته بندی کنید مقاله کنید کتاب کنید بدید بیرون و مخالفت فکری کنید. و انتظار داشته باشید جوابتان هم از همان سنخ فکری باشد نه قتل. این میشه گردش اطلاعات. نه این که به دلیل رعب این حکم باعث بشیم افراد کمی نقدشان را پخته کنند.
باز هم می گویم که در بحث های علمی و مدرسه ای هیچ محذوری در جامعه اسلامی وجود ندارد شما مقاله علمی بدهید نه تنها نقد می شود بلکه چاپ هم می شود مگر نه این که آقای سروش عمری در نقد آموزه های دینی قلم زد کتاب نوشت کتابش با بودجه بیت المال چاپ شد مجله داشت حلقه تشکیل داد کانون راه انداخت و هیچ کس او را به قتل نرساند امروزه هم مقالاتش منتشر می شود جواب داده می شود و ... چرا کسی او را به قتل نمی رساند چون جواب شبهه علمی پاسخ علمی است و لا غیر . مگر نه این است که برقعی ها و طباطبایی ها یک عمر بر خلاف عقاید اصلی جامعه نوشتند و نه تنها در یک روستای دور افتاده کز نکردند بلکه در قلب پایتخت به زندگی مشغول بوده و هستند آزادی علمی اسلام نظیر ندارد شما اگر می خواهی آزادی علمی اسلام و ایران را دریابی یک سری به غرب مدعی آزادی آزاد اندیشی بزن ببین یک تحقیقات ساده درباره یک امر بسیار پیش پا افتاده ناه چندان دور تاریخی به نام هلوکاست چه عوقب خطرناکی را به دنبال دارد یا ببینید صد سال در غرب سرنوشت کسانی که در دانشگاه بر خلاف نظریه داروین نظریه پردازی می کردندو او را نقد می کردند چه بوده است. باید مقایسه کرد غربی که مدعی آزادی است با آزادی فکر و اندیشه چه می کند آقای پائلو کئلیو در مقدمه یکی از کتاب هایش می گوید در ایران بیشترین استقبال از من و کتاب هایم شد تا جایی که کتاب هایم که در برخی از کشور های اروپایی اجازه نشر نیافت در ایران اکثرش ترجمه شد.
الآن مدتی است که حقیر کار زیادی به اصل براهین فلسفی ندارم و دقیقاً به دنبال مطالب شناختشناسی در فلسفه هستم ... با استاد فلسفهای گفتگو میکردم که مدعی بودند فلسفه کلا در حیطهی علوم حصولی است، هر چه گفتم بدون علم حضوری این کلاف سردرگم را نمیشود بر حقیقت خارجی منطبق کرد نپذیرفتند و فرمودند فلسفه هیچ ربطی به علوم حضوری ندارد، اما در ادامه حقیر را به نظر علامه طباطبایی توجه دادند و گفتند که خودم بروم و نظر ایشان را بخوانم، نظرشان را خواندم و دیدم همان حرفی که حقیر میزدم و ایشان نمیپذیرفتند را زدهاند و ظاهراً تا قبل از ایشان هم چنین باوری رواج نداشته است ...
با سلام خدمت شما بزرگوار
معرفت شناسی دائره اش از یک سوال و دو سوال از یک استاد فلسفه و دو تا استاد وسیع تر است معرفت شناسی را باید به صورت مجزا آموخت یک علم پایه است برای همه معارف دیگر که اگر این حل بشود مبانی اصلاح می شود پس نباید انتظار داشته باشید با یک سوال کارتان حل شود و فکرتان اصلاح شود باید در این زمینه استاد ببینید کتاب ها مطالعه کنید تا مبانی فکری تان صحیح شکل بگیرد
ضمنا در باره برگشت علوم حصولی به حضوری علامه اولین نفر نبوده است قبل از او ملا صدرا و حتی شیخ اشراق و در بیاناتی از ابو علی هم رد پایی از این نظر هست برخی پا را فراتر گذاشته اند و روایاتی بر این عقیده اقامه کرده اند.
سین;808828 نوشت:
مثلاً اگر بگوییم چرا راه اسلام را آوردن براهین فلسفی میدانید با اینکه هیچ پیامبری از طریق بحثهای فلسفی به تبلیغ دعوتش نپرداخت و این هم خلاف انصاف و حتی عقل است که مؤمنین بزرگی که یاوران انبیاء علیهمالسلام بودند و خداوند ایشان را ربّانیون معرفی کرده است را مستضعف فکری بشمریم و ایمان بر اساس براهین فلسفی را ایمان قویتر معرفی کنیم ... همچنانکه شایسته نمیدانم که براهین فلسفی خود را بالاتر از براهین آمده در خود قرآن بدانیم، بخصوص که قرآن که کتاب هدایت بندگان خدا تا قیامت است و توسط حکیم نازل گشته است کتاب آخرین پیامبر بوده و در واقع ۱۲۴۰۰۰ پیامبر اینگونه رفتار نکردهاند و از چند قرن بعد از آخرین پیامبر به ناگاه ما به ذهنمان رسیده است که این راه بهتر و کاملتر و مطمئنتر است ...
چند نکته : اول این که بنده عرض کردم که جوامع نزول ادیان مختلف با پیش فرض هایی از خدا باوری بوده اند و انبیاء برای اثبات خدا برای انها نیاز به اقامه دلیل نبوده اند بلکه با نشان دادن معجزه مصداق خدا را به آنها معرفی می کردند و کار را به نهایت می رساندند
ثانیا: قوی ترین برهان های عقلی در قرا« بر وجود خدا اقامه شده است: برهان نظم، برهان اتقان صنع، برهان تمانع در توحید، برهان صدیقین: افی الله شک فاطر السماوات و الارض، برهان فطرت و....
ثالثا : قرآن در ده ها مورد مردم را به فکر و تعقل دعوت کرده است افلا تتعقلون افلا تتدبرون افلا تتفکرون آیا فکر و تعقل و تدبر جز با عقل صورت می پذیرد.
رابعا: پیامبر و ائمه اطهار در مواجهه با سوالات اعتقادی مردم آنها را به استدلال های فکری مطابق با استعدادشان دعوت می کردند: به اختصار اشاره می کنم حتما شنیده اید پیامبر در مسجد نشسته بودند برخی از اصحاب از پیامبر درباره وجود خدا سوال کردند پیرزنی وارد شد سوال را شنید عرض کرد من جواب بدهم پیامبر لبخندی زد و فرمودند بگو پیرزن به چرخ نخ ریسی خودش استدلال کرد که تا وقتی من دستم روی دسته آن است و می چرخانم می چرخد وقتی دست بر می دارم می ایستد این عالم با این عظمت چگونه بدون دست توانایی که آن را بچرخاند برچخد ؟!! پیامبر تحسین کردند و فرمودند علیکم بدین العجائز.
در مورد دیگر کسی به اثر پای شتر خود روی خاک استدلال کرد و پیامبر تحسین فرمود.
خامسا: در مناظرات ائمه زنادقه به صورت خیلی شفاف با آنها از راه براهین عقلی و حسی مناظره می کردند به مناظره امام صادق با ابو شاکر دیصانی مراجعه بفرمایید.
امام با براهین مختلف حسی و عقلی خدا را برای او ثابت فرمود.
پس هم در قرآن هم درمورد پیامبر و هم در مورد ائمه برای اثبات خدا دلیل داریم که به دلایل عقلی استدلال کردند.
سین;808828 نوشت:
اگر ولو در یک نقطه علم حضوری را مبنای کارمان بگیریم و آن را قابل اعتماد بدانیم حقیر هیچ دلیلی سراغ ندارم که در جای دیگری هم نتوان به آن استناد کرد، اگر هم نمیتوان به آن استناد کرد که در نتیجه دیگر در همان اولیالأولیات هم نمیتوان به آن استناد کرد ... از کجا معلوم، شاید همان هم توهم است و باید سوفسطایی شد ... فلاسفه چه راهی دارند که حجیت عقل را بپذیرند
همین استدلالی که الآن اقامه کردید استدلال عقلی بود دقیقا یک قیاس استثائی مولف چیدید
بزرگوار کسی منکر برگشت علوم حصولی به حضوری نیست و اگر کسی منکر شود در حقیقت در معرفت شناسی اش مشکل دارد بحث سر این است حالا که عول و برگشت علوم حصولی به حضوری است آیا همین علوم حصولی خودشان در شکل و قالب قیاسات عقلی که اقامه می شوند برهان ساز و یقین آور هستند یا نه؟
باز توضیح می دهم : در این که حجیت علوم حصولی به علوم حضوری است شک نداریم اما همین علوم حصولی در جایگاهی که دارند (کاری به عقبه آن نداریم) دلیل های عقلی حجیت دارند یا نه یا به عبارتی دیگر برای عقل حجیتی قائل هستیم یا نه؟
سین;808828 نوشت:
فلاسفه چه راهی دارند که حجیت عقل را بپذیرند و یا همان درک حضوری خود از همان مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین را صحیح و بلکه همان حقیقت متحقق بپندارند؟
فرا تر از فلسفه ، دین به عقل و گزاره های عقلی حجیت داده است : لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه الرسل و العقل
دیگر دنبال چه می گردید ؟
سین;808828 نوشت:
... اتفاقاً حقیر ندانمگرا نیستم ... بلکه میگویم فلاسفه نباید خود را متکی صرف بر منطق معرفی نمایند، چنانکه در شناختشناسی خود ایشان هم بر یک سری داده از علوم حضوری به عنوان امور منطبق بر حقایق خارجی تکیه شده است ...
بلاخره چه کار می کنید می پذیرید که گذاره های عقلی یقین آور هستند یا نه؟ کاری به منشا آن نداشته باشید در ظاهر می پذیرید که این استدلال درست است یا نه:
هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است.
آیا این را یقینا می پذیرید یا نه؟
با عرض پوزش از این جا به بعد به جای نقل قول گفتار شما را با رنگ آبی به نمایش در می آورم:
*با علم حضوری اعتراف به الهی بودن قرآن نمایند این یعنی چه ؟ یعنی مدرک الهی بودن قرآن علم حضوری بدون واسطه علم حضوری است؟
می دانید این سخن یعنی چه؟
علم حضوری یعنی حضور المعلوم لدی العالم . یعنی الهی بودن قرآن نزد همه انسان ها بالسویه موجود است؟ به چه علت ؟
*ممکن است بفرمایید که هر دوی این راهها قابل استفاده هستند اصلا بدیهی بودن انتساب قرآن به خدا را بنده قبول ندارم چه برسد به حضوری بودن آن را . که به عنوان یک راه قبول کنم چه دلیل بر حضوری بودن نسبت قران به خدا دارید؟
*برهان فلسفی که از آن نقطهی آغازین شروع شود میتواند جایی به چالش کشیده شود توسط متفکرین دیگری که قبول ندارند در تفکر کمتر از فلاسفهی بیان کنندهی آن برهان باشند برهان فلسفی که چالش پذیر نیست
*مثال شما برای ریاضی درست است ولی برای فلسفه نه ... سنخ قضایای فلسفی و قضایای ریاضی یکی است
اصلا شما قضایای ریاضی را حصولی می دانید یا حضوری؟
خوب دقت کنید!!
آخر استدلال های ریاضی کار عقل است و هیچ بداهتی در ان نیست چه برسد به حضوری بودن .
پس اگر قضایای ریاضی را قبول کردید که عقلی است دیگر جایی برای کنار گذاشتن قضایای منطقی و فلسفی نیست.
*ریاضی یک مدل است ... قوانین و صورت مسأله به صورت کامل در ابتدای بحث تعریف میشوند، خارج از این صورت مسأله دیگر هیچ چیزی وجود ندارد ... اصلاً جایی برای حرکت کردن و مانور دادن و اضافه و کم کردن فرضیات و قوانین نداریم ... ولی هر علمی بجز ریاضی دیگر با مسائل واقعی و کاربردی سر و کار دارد و اولین مرحله از حل مسأله مدلسازی آن است ... مدلی که بتوان با آن کار کرد ... این مدلسازی اگر دقیق نباشد که معمولاً هم نیست جای اعتراض همیشه باز است ... علاوه بر آن همیشه این احتمال وجود دارد که از خارج از مسأله مشاهدات یا فرضیاتی در میانهی حل به آن اضافه شوند که همانها هم لزوماً توافقی بر رویشان نیست ... اگر مسائل فلسفی از ابتدا مسائلی روی کاغذ بودند رویکرد آنها صرفاً منطقی میشد، ولی حقیقت تلخ این است که این مسائل دیگر مسائلی مدل شده و شسته و رفته و تعریف شده نیستند که ما فقط بر روی فرضیات قطعاً پذیرفته شدهی آنها فکر کنیم و به جلو برویم ...
همان معامله ای که با قضایای ریاضی می کنید با قضایای منطقی هم باید داشته باشید (که هر دوی این ها عقلی و حصولی اند) و هر معمله ای که با قضایای منطقی داشتید لاجرم باید با قضایای فلسفی هم داشته باشید چرا که فلسفه هم چیزی جز صغرا و کبراهای منطقی نیست البته کمی طولانی تر و پیچیده تر . این که تعداد مساله های یقین آور زیاد شود و کمی سخت شود دلیل بر عدم یقینی بودن آنها نیست اگر یک مساله منطقی یقین آور بود تالیف 10 مساله یقین آور منطقی هم یقین آور خواهد بود البته با کمی فکر و تدبر.
این که می گویم اگر اشکالی هم در مسائل فلسفی پیش می آید در عدم تدبر کافی در آن است به همین معناست.
وقتی که ریاضی یک مدل یقین آور برای شماست نشان از این دارد آیا آن را حصولی می دانید یا حضوری؟
اگر یک معادله پیچیده ریاضی که دو صفحه ونیم حل آن طول می کشد را هم جلوی شما بگذارند باز هم همین را می گویید؟
مقدمات یک علمی یا یقینی است یا غیر یقینی . اگر مقدمات یقینی بود و شکل تالیف هم یقینی بود دیگر نمی توانید بگویید نتیجه ظنی است.
*رای مثال میگویند وجود بر دو نوع است، یا واجب است و یا ممکن ... حقیر میگویم همینجا صبر کنید ... چرا فکر میکنید اینطور باشد؟ ... میفرمایند که بدیهی است و حصر عقلی دارد ... حال آنکه اینطور نیست ... ایشان تصوری در ذهنشان دارند که حالا سعی دارند همان را توصیف نمایند ... حقیر میتوانم همان تصور ابتدایی را کمی پیچیدهتر کنم، سپس بر اساس آن تصور ابتدایی فرضیات مسأله را تغییر دهم و مثلاً بگویم که وجود به معنای کلی آن یا واجب است و یا غیرواجب، اما غیرواجب در تحت شرایطی «ممکن» است و تحت شرایطی «ممتنع» ... برای تصور کردن این جهان ذهنی کافی است جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند ... با این حساب اگر از ممکنالوجودهای جهان خودمان که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت میکنند شروع کردیم و دانستیم که زنجیرهی علّی و معلولی در آن بسته نیست (چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است) و به ناچار حداقل یک سر این زنجیره(ها) باید از این جهان بیرون بزند اینطور نیست که آن وجودی که بیرون از دایرهی ممکنات مدّ نظر ماست حتماً واجبالوجود باشد که حالا ما برویم به سراغ اثبات اوصاف و یکتایی او با آنکه این وجود دیگر اصلاً لزومی هم ندارد که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت نماید و در نتیجه فکر کردن منطقی ما در او به جایی نخواهد رسید و اصولاً اعتباری ندارد ... یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ... اگر همه نقد ها به برهان امکان وجوب این قدر واضح البطلان باشد که خیلی عالی است
این قدر بگویم برای اهل دقت؛ کلام شما مانند کلام کسی است که در ریاضی قائل است که قضیه « در مثلث مجموع زوایای داخلی مثلث برابر 180 درجه است" قابل خدشه است
شما اصلا معنای ممکن و واجب و ممتنع را نفهمیده اید . واقعا از شما انتظار بیشتر از این می رفت که بگویید: «جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند» این واقعا خیلی عجیب بود از شما.
*چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است این یعنی این که شما استحاله دور را با تغییر فرهنگ ها محیط ها متغیر می دانید؟
این یعنی نسبیت و شکاکیت معرفتی در نوع شدید آن
مگر تبعیت علت از معلول محیط بردار است که یک جا تبعیت بکند و یک جا نکند این را نفرمایید
*یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ... چه کنم که این مطالب شما واضح الفساد است من دیگر چه بگویم (می گذرم)
*شما ممکن است تلاش کنید تا با یا تقسیمبندی حقیر را نفی نمایید و بگویید چرا چنین چیزی ممکن نیست (مثلاً با قاعدهی الواحد که البته سر همان هم حرف است) و حقیر هم نظرات شما را نقد کنم ... چه کسی میتواند اثباتی بدون خدشه بیاورد که کدام مدل است که دیگر هرگز نتوان توسعهاش داد یا فرضی به آن اضافه کرد که پاسخ را تغییر ندهد ... قضایای ریاضی هم همین گونه است اگر در رادیگال با فرجه کسری اشکالاتی داشته باشد باید برای او توضیح داد چه این که ممکن است کس دیگری به گونه دیگری اشکال کند و همه این ها نشان می دهد که فرد اشکال کننده معنای رادیکال یا فرجه رادیکال و یا رادیکال با فرجه کسری را نفهمیده است که باید برای او توضیح داد نه این که وقتی تعداد سوالات و اشکالات بالا رفت بگوییم رادیکال کسری قاعده ریاضی نیست و جوابش یقین آور نیست(خوب دقت کنید)
*اینجا حقیر با وجود برهان و استدلال در فلسفه مخالفت نکردهام ... فرضم را هم بر این گذاشتهام که لااقل بزرگان فلاسفه در براهین خود دچار اشتباهات منطقی نشده باشند و اثباتها همگی منطقی و دقیق باشند ... اما همچنان احتمال خطایی در فلسفه هست چگونه این کلمات شما در کنار هم می تواند درست باشد شاید به حکم عدم یقین آوری استدلال های عقلی متناقض می گویید!!
چگونه ممکن است استدلال های منطقی و فلسفی درست باشد و مقدمات آن یقینی ولی باز در نتیجه آن شکی وارد باشد.و احتمال خطا برود.
*دو راه نداریم و فقط یک راه داریم ... برای رسیدن به حقانیت یک جهانبینی فلسفه مسیر درستی نیست ... اما از بعد از انتخاب جهانبینی دیگر فلسفه میتواند ابزاری قوی محسوب شود ... اولا راه دوم را هیچ تبیینی از آن نفرمودید و نه اثباتی فرمودید و نه دلیلی آوردید و فقط صرف ادعا گذشتید
راه اول هم که را ه استدلال است که خدشه ای بر آن وارد نشده و مویدات قرآنی و روایی و تاریخ حدیثی دارد
*گرنه در مباحث کاربردی همینکه دقت حل به اندازهی نیازمان باشد کفایت میکند نه این گونه نیست پایه های محکم یک دین و اعتقاد بر آن را نمی توان بر شک و ظن پایه ریزی کرد باید یقین آور باشد .
اندازه نیاز مان یعنی شک؟ یا یقین؟
*ه علت اما و اگرهایی که در این مرحله درش هست و اگر سراغ نداشته باشیم هم احتمال وجودشان را باید بدهیم اما و اگر ها گاهی بر اثر عدم درک مقدمات است که باید آنها را تبیین کرد و اگر بر اثر عدم درک ملازمه است باز هم باید تبیین شود که در این صورت اما و اگر ها ضربه ای به آن نمی زند
از طرفی مگر در راه های پیشنهادی شما اما و اگر نیست ؟ اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
*در مسائل مدل شده معمولاً اختلافی نیست و به قول شما اختلافاتی هم اگر باشد به ضعف یک یا هر دو طرف در استفادهی صحیح از ابزار تفکر منطقی است ... اما در اصل مدلسازی یک پدیدهی خارجی به زبان فلسفه و حتی ریاضی (کاری که در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی میشود) همیشه احتمال خطا هست و اما و اگر به وفور راه مییابد ...
راستی خود منطق هم که ابزار تفکر منطقی است مدلسازی میشود، مدل منطق ارسطویی که اساس بیشتر تفکرات ما بخصوص در فلسفهامان هست تنها یک مدل از منطق است، منطق فازی مدل دیگری از منطق است، و ما مدلهایی از منطق را داریم که منطقهای چند ارزشی باشند، به این معنا که یک گزاره بتواند به طور همزمان هم درست محسوب شود و هم غلط، انتقاد حقیر به برهان وجوب و امکان در بالا شاید به نوعی از همین طریق بوده است، اگرچه مطمئن نیستم ... این یعنی تشکیک معرفتی در نظام فکری بشر که باید در معرفت شناسی آن را حل کنید چه این که با این حساب بنیان های معرفتی بشر را تشکیکی معرفی می کنید در صورتی که این گونه نیست این که اجتماع نقیضین ممتنع است را هیچ منطقی نمی تواند منکر شود و اگر منکر شود نشانه نقص خودش است نه نقص این معرفت. فلسفه مدعی است که تمام گذاره هایش یا بی واسطه یا با واسطه به این معرفت بدیهی که منشا علم حضوری دارد بر می گردد و اگر نتوانست بر گرداند در حقیقت آن معرفتش یقینی نیست بلکه ظنی است.
*به همین طریق عقل حقیقی (جدای از تفکر منطقی، عقل سلیم، همان عقلی که بر اساس آن انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، همان عقلی که انسان با آن عبرت میگیرد، همان عقلی که بعد از تجربهی ضربه خوردن از نفسپرستی دیگر فریب توجیهات زیبا ولی دروغین نفس را نمیخورد و سعی در مراقبت از نفس میکند) میتواند فطرت خداشناس خودش را هم بشناسد و دیگر بدون نیاز به براهین فلسفی مبتنی بر مدلهای ذهنی از تصورات حصولی خود از ابتدا مستقیماً به خود حقیقت بپردازد و سعی کند همان تجربه را از خطورات نفسانی تمیز دهد و به عقلش در مقابل نفسش اعتماد نماید ... خب بکند کسی نمی گوید این کار را نکند ولی یکی مثل شما از دور می گویید این کار بشود یکی هم مثل فلاسفه وارد گود می شوند و این معرفت را تولید می کنند
*حقیر هم نسبت به ریاضی شبههای ندارم ... معیار و ملاک یکی است اگر معیار شناخت یقینی بودن این گزاره ها عقل است که بحث ما به ثمر نشسته است و اگر هم ملا یقینی بودن این گزاره ها بدون واسطه علم حضوری است که این گونه نیست نیاز به اثبات دارد(که با علم حضوری می یابیم که این گونه نیست)
*شما اگر بخواهید تصور خود از یک مسأله را به حقیر منتقل کنید دستاویز خود را استدلال و مثالهایی قرار میدهید که آن مطلب مدّ نظر شما را به ذهن حقیر نزدیک کند تا بتوانم آن را بیابم و آن را بفهمم ... در علم حضوری هم راه رسیدن به آن تجربیات باطنی به خاطب منتقل میشود ... خود این هم یک دلالت است ... خود این هم به نوعی استدلال است ... خب همین جا توقف کنید این شهود داخلی که می خواهید منتقل کنید با استدلال است یا بی استدلال . خب اگر با استدلال عقلی است که بحث ما ثابت است و اگر بی استدلال عقلی است پس با چیست؟ لزمه الدور او التسلسل.
*ظاهراً راه انبیاء علیهمالسلام هم همین بوده است ... ایشان مبشّر و نذیر بودهاند ... ایشان مبلغ رسالات ربهم بودهاند عرض شد که انبیاء و ائمه دربرابر زنادقه در ابتدا دلیل عقلی می آوردند و آنها قبول می کردند.
*این هم برهان است دیگر برهان عقلی یا غیر عقلی ؛ حصولی یا حضوری؟ به نظرم اگر خودتان در کلام خودتان بیشتر دقت کنید می یابید که چاره ای جز پذیرش یقین آوری برهان های عقلی ندارید.
*مگر در فلسفه خود علم و آگاهی و تصورات ذهنی منتقل میشوند؟ اگر فلسفه خود علم را منتقل میکرد دیگر فلاسفه نیازی به نقطهی شروع یکسان با مخاطبشان نداشتند و نیازی به همان اولیالأولیات وجدانی هم نمیبود ... اشتباه میکنم؟ هیچ کس مدعی این امر نشد که در فلسفه خود معانی بی واسطه منتقل می شوند این ادعای شما در علم حضوری بود که باید آن را توضیح دهید و اگر هم بگویید که با علم حصولی توضیح می دهند که باز در حجیت آن باید شک داشته باشید مگر این که حجیت علوم حصولی را به یقین بپذیرید که در این صورت ثبت المطلوب
*عقلی که حجت خدا بر بشر باشد باید معصوم از اشتباه باشد چنانکه حجتهای ظاهری خدا بر بشر هم معصوم هستند، مگرنه این امکان همیشه وجود دارد که یکی به چیزی حکم دهد که دیگری به خلاف آن حکم داده باشد ... آیا تفکر منطقی چنین معصومیتی از اشتباه را دارد؟ اتفاقا شما دارید استدلال را بر عکس می روید باید بگویید حال که خدا عقل را حجت بر بندگان قرار داده است پس عقل معصوم است همچنان که ائمه و پیامبران معصوم اند
این حدیث حجیت عقل را کاملا بیان می فرماید و هیچ شکی نمی توانید در آن روا بدارید البته خب در این که این عقل چه خصوصیاتی دارد می توانیم گفتگو کنیم که اتفاقا این عقل همان عقل استدلالی است که خدا در همه برای اثبات خودش قرار داده است و الا حجت بودن آن بر بندگان لغو می شد.
*عقلی که انسان را از شرّ وسواس الخناس و توجیهاتحقنما رهایی بخشد ان شاء الله امید است که انسان را در اصلیترین مسألهی حیات که ایمان آوردن به خداست به یقین برساند، در سایر مسائل ظن و گمان هم کفایت میکند اگر به اندازهی کافی قریب به یقین باشند ... با عقلی که حقیر معرفی میکنم فقط مسائلی به صورت یقینی بالأطلاق قابل پذیرش هستند که در درون خود به صورت فطری دانسته باشیم ... گرچه سپس از همین طریق در هر مسألهی دیگری هم میتوان به دنبال علوم حقیقی و یقین به آنها نیز بود بلاخره چی شد؟ عقل را به یقین آفرینی معتقد هستید یا نه؟
*بله آن مسأله را امری عقلی میدانم ولی مصادیق کاربردی آن همه جای تردید دارند ... یعنی چی؟ یعنی این که این قضیه را نمی توانید تشخیص دهید که مصداق احتماع نقیضین است: « زید در عین حالی که وجود دارد در همان عین حال وجود ندارد» واقعا این مصداق را نمی توانید بفهمید که مصداق استحاله نقیضین است؟؟!!!
*برای مثال حقیر قبول ندارم که به صورت مطلق همیشه جزء کوچکتر از کل باشد ... جدی می فرمایید ؟!! به نظرم اگر کل و جزء را دقیق تصور کنید نمی توانید کوچکتر بودن جزء از کل را منکر شوید
پس مشکل در تصور است نه تصدیق.
در مورد اینکه هر معلولی علت میخواهد هم تبصرهای لازم است، اگر آن معلول از منطقی تبعیت نماید که حقیر میفهمم بله مگرنه که طبیعی است نمیدانم آیا قاعدهی علّی و معلولی بر آن جاری گردد یا نه ...
این دیگر اوج تشکیک معرفتی است !!!!!
اصلا این قضایا این گونه قضایا بسیط هستند که تصور آنها تصدیقشان را لازم می آورد به این صورت که همین که معلول را درست تصور کنید علت داری آن را می فهمید چرا که در مفهوم معلول علت داری خوابیده است مثل این که می گویید آب آب است یا بشر انسان است یا می گویید بایین زیر بالا است یا می گویید مادر فرزند را می زاید این ها به صرف تصور صحیح جزء اول جمله جزء دم متصور می شود معلول علت دارد را درست تصور کنید معلول ( یعنی چیزی که علت دارد) علت دارد. به همین راحتی.
*و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله خواهش می کنم
یا حق
یعنی من اگر سعی و تلاش بکنم و قصدم هم واقعا کشق حقیقت باشه ... خداوند اون نشونه رو جلویه من میزاره ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
اگر کسی دنبال حقیقت باشه و به راستی حقیقت برایش مهم باشد آن را خواهد یافت ان شاء الله و می ماند مسئله باور ان یا رد آن و عمل به آن یا عمل نکردن به آن .
مارینر;808165 نوشت:
2. شما چجوری به این نتیجه رسیدین که درک هایی که شما از دنیا داشتید حاصل خطای مغزتون نبوده ؟؟؟
البته جناب سین خودشان مطالبی را عرض کردند اما بگذارید با دو مثال به شما فکرم را بگویم ببینم نظر شما چیست؟
اگر دو لیوان به شما بدهند که در آن مایعی بی رنگ و بو است؟
شما چگونه از محتویات آآن اگاه می شوید و به حقیقت و ماهیت ان پی می برید؟
اگر دولیوان به شما بدهند که یکی از ان دو سمی محلک در آن باشد(با فرض سوا قبل) شما چگونه به ماهیت آن پی می برید؟(اگر تجهیزات علمی در اختیار نداشته باشید یا داشته باشید؟)
و مثال دوم
فرق بین سراب و واقعیت در چیست؟ و سراب چگونه تشحیص داده می شود؟
اگر دو لیوان به شما بدهند که در آن مایعی بی رنگ و بو است؟
شما چگونه از محتویات آآن اگاه می شوید و به حقیقت و ماهیت ان پی می برید؟
اگر دولیوان به شما بدهند که یکی از ان دو سمی محلک در آن باشد(با فرض سوا قبل) شما چگونه به ماهیت آن پی می برید؟(اگر تجهیزات علمی در اختیار نداشته باشید یا داشته باشید؟)
و مثال دوم
فرق بین سراب و واقعیت در چیست؟ و سراب چگونه تشحیص داده می شود؟
1. در درون مثال اولتون ... خوب من در این آزمایش شرکت نمیکنم . یعنی لب به مایعی که در درون لیوان اول یا دوم هست نمیزنم و میرم دنبال کارم با خودم میگم من علم به این مساله ندارم که کدامشون آب هست و کدامشون سم هست و از نوشیدن آب طب این آزمایش صرفنظر میکنم .
2. حالا بزارین صورت سوال رو یکم سخت تر کنیمش : اگر مجبور باشم در این آزمایش شرکت کنم ... یعنی مجبور باشم یکی از این دو لیوان آب رو بنوشم کار منطقی چی هست که بکنم ...اجازه میدم هزاران نفر بیان و از این دو لیوان آب بنوشند ( در طولانی مدت ) ... بعدش اونها رو بررسی میکنم که کدومشون هلاک میشن و کدومشون هلاک نمیشند ... بعد اون مایعی رو مینوشم که باعث هلاک شدن من نمیشه .
3. حالا بزارین صورت سوال رو بازم سخت ترش کنیم : اگر مجبور باشم در درون این آزمایش شرکت کنم ولی یه چیزی در درونم میگه مایع "شماره 1 زلال و گواراست " و " مایع شماره 2" سم هست . ولی در طبیعت میبینم که هر کی مایع شماره 2 رو خورده سرحال هست و هر کی مایع شماره 1 رو خورده مرده ... خوب با اینکه درونم میگه مایع شماره 1 زلال و گواراست ولی میرم مایع شماره 2 رو میخورم .
و ...
در مورد سراب و واقعیت ... طی کردن و نزدیک شدن بهش مشخص میشه کدوم حقیقت و کدوم سراب هست ... مثلا حاضر باشی 1.5 سال اون مسیر رو طی کنی ... دیدی چیزی نیست ... غصه بخوری که وقتت رو از دست دادی ... 1.5 سال در بیابون برگردی ولی دیگه به اون مسیر اطمینان نکنی .
بابته راهنمائی که کردین تشکر میکنم ... ولی واقعا این چیزی که عنوان کردین جواب من نیست ... من میدونم این راه و مسیری که شما دارین عنوان میکنین با خطاهای خیلی خیلی زیادی روبرو میشه ... و حداقلش این هست که چوب این مسیر رو بارها و بارها خوردم .
اصولا انسانها دقیقا زمانی تونستند متمدن بشن ... رشد کنند .... که چنین مفاهیمی رو کنار گذاشتند ... زمانیکه دقیقا عقل اومد و به تجزیه و تحلیل مسائل پرداخت ... دقیقا همون زمانی بود که علم بوجود اومد و همون زمان شد که یافته ها ارزش پیدا کردند و ...
شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اگر خدا بخواد خودش رو بهتون نشون میده و تنها میمونه بعد از آن ... مساله همین هست ... شاید باورتون نشه یکی از فلش کارتها و دستوراتی که من برای زندگی خودم درست کردم این هست که وقتی میخوام لباسی رو بخرم یا کفشی رو بخرم ... وقتی از جلویه ویترینی رد میشم و دوست دارم که بخرمش ... بعد از اینکه تصمیمم رو به خرد اون چیز گرفتم ... اون رو میرم 3 روز بعد میخرم ... بارها و بارها شده که در این 3 روز به این نتیجه رسیدم که ... اصلا نیازی به اون جنس ندارم ... یا اینکه جنس بهتری پیدا کردم ... یا اینکه ...
به هر حال با اینکه شاید این مسیر برای شما جوابگو باشه ... یکی از چیزهایی که من دقیقا بهش رسیدم فاصله گرفتن از اینگونه تجزیه و تحلیل ها هست ...
شاید این مسیری رو که شما مشخص کردین رو به عنوان یک مسیر بهش نگاه کنم ... ولی حرکت کردن در درون اون مسیر نیازمند یک تجزیه و تحلیل عقلی هست نه اینکه بگم بهترین مسیر همون مسیری هست که فکر میکنم و احساس میکنم و ... که درست و واقعی هست .
راه حل ها دقیقا اونجایی نیستند که ما تصورش رو میکنیم . اگر اینجوری بود که دنیا گل و بلبل بود . یادم هست یک بار در مورد اویلر داشتم تحقیق میکردم . زمانه ایشون یک مطلب ریاضی فیزیک باب شده بود . که تمام ریاضی دانها رو مات و مبهوت کرده بود . اون مساله این بود که طنابی داریم که در درون آن حلقه ای وجود داره و میخواهیم آن طناب را از سقفی آویزان کنیم و صورت سوال این بود که وضعیت طناب ( معادله آویزان شدن طناب از سقف ) چگونه باشد که هنگامیکه حلقه را رها میکنیم و حلقه در درون طناب حرکت میکنه و طناب رو ترک میکنه ... حلقه دارای بالاترین سرعت در جهت افقی باشه ) مساله ای که هیچ راه حل کلاسیکی براش وجود نداشت ... و اویلر این مساله رو توسط فرمول های ضریب شکست نور حل کرد ... و معادله ای ارائه کرد ... در حالیکه تصور تمام ریاضی دانهای اون زمان چیز دیگری بود ...
یا همین فرمول های نسبیت انیشتن ... کی تصور میکرد که گذشت زمان برای یک جسم ثابت و یک جسم متحرک متفاوت باشه ...
ما داریم در درون دنیایی زندگی میکنیم که درونش پر از برگه های تقلبی برای شناخت حقیقت هست و فکر نمیکنم احساس درست بودن چیزی باعث درست بودن اون بشه ...
1. در درون مثال اولتون ... خوب من در این آزمایش شرکت نمیکنم . یعنی لب به مایعی که در درون لیوان اول یا دوم هست نمیزنم و میرم دنبال کارم با خودم میگم من علم به این مساله ندارم که کدامشون آب هست و کدامشون سم هست و از نوشیدن آب طب این آزمایش صرفنظر میکنم .
این مساله در صورتی است که بنا باشد انتخاب نکنید اما ما در دنیا مامور به انتخابیم ما مجبوریم انتخاب کنیم که کدام مسیر را در زندگی برویم ساکن باشیم راست برویم چپ برویم چکار کنیم؟
پس این هم که بخواهیم بی تفاوت باشیم هم پسندیده نیست
مارینر;809248 نوشت:
2. حالا بزارین صورت سوال رو یکم سخت تر کنیمش : اگر مجبور باشم در این آزمایش شرکت کنم ... یعنی مجبور باشم یکی از این دو لیوان آب رو بنوشم کار منطقی چی هست که بکنم ...اجازه میدم هزاران نفر بیان و از این دو لیوان آب بنوشند ( در طولانی مدت ) ... بعدش اونها رو بررسی میکنم که کدومشون هلاک میشن و کدومشون هلاک نمیشند ... بعد اون مایعی رو مینوشم که باعث هلاک شدن من نمیشه .
بله در ایم مثال ما باید به افرادی انتخاب کنیم حال این افراد می توانند معلم باشد می تواند یک دیوانه باشد و یا یک پیامبر
مارینر;809248 نوشت:
3. حالا بزارین صورت سوال رو بازم سخت ترش کنیم : اگر مجبور باشم در درون این آزمایش شرکت کنم ولی یه چیزی در درونم میگه مایع "شماره 1 زلال و گواراست " و " مایع شماره 2" سم هست . ولی در طبیعت میبینم که هر کی مایع شماره 2 رو خورده سرحال هست و هر کی مایع شماره 1 رو خورده مرده ... خوب با اینکه درونم میگه مایع شماره 1 زلال و گواراست ولی میرم مایع شماره 2 رو میخورم .
غیر این حالت درونی 2 حالت دارد یکی خیر یکی شر که با آثارش پی به خوب یا شربودن میشه برد(با بررسی با معیاراتی)
همان طور که حسی درونی ممکنه بگوید اون مایع سم است حسی هم می تواند همان را بگوید آب است پس اینجا نیز به یک راهنما نیاز هست چون تجربه نشان داده الزاما شادابی لحظه ایی نشان از خوب بودن هم نمی تواند باشد آیا اینگونه نیست؟:-/
مارینر;809248 نوشت:
در مورد سراب و واقعیت ... طی کردن و نزدیک شدن بهش مشخص میشه کدوم حقیقت و کدوم سراب هست ... مثلا حاضر باشی 1.5 سال اون مسیر رو طی کنی ... دیدی چیزی نیست ... غصه بخوری که وقتت رو از دست دادی ... 1.5 سال در بیابون برگردی ولی دیگه به اون مسیر اطمینان نکنی .
طی کردن مسیر پیشنهاد خوبی هست اما راه های دیگری هم هست مثلا آگاه باشی یا کسانی آشنا به مسیر آگاهت کنند که سراب است و کمک کنند تا عوامل دیدن سراب را از خود دور کنید.
با سلام خدمت شما بزرگوار
معرفت شناسی دائره اش از یک سوال و دو سوال از یک استاد فلسفه و دو تا استاد وسیع تر است معرفت شناسی را باید به صورت مجزا آموخت یک علم پایه است برای همه معارف دیگر که اگر این حل بشود مبانی اصلاح می شود پس نباید انتظار داشته باشید با یک سوال کارتان حل شود و فکرتان اصلاح شود باید در این زمینه استاد ببینید کتاب ها مطالعه کنید تا مبانی فکری تان صحیح شکل بگیرد
ضمنا در باره برگشت علوم حصولی به حضوری علامه اولین نفر نبوده است قبل از او ملا صدرا و حتی شیخ اشراق و در بیاناتی از ابو علی هم رد پایی از این نظر هست برخی پا را فراتر گذاشته اند و روایاتی بر این عقیده اقامه کرده اند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
از آن مقالهای که خواندم اینطور برداشت کردم، با تشکر از تذکرتان
شعیب;809139 نوشت:
چند نکته : اول این که بنده عرض کردم که جوامع نزول ادیان مختلف با پیش فرض هایی از خدا باوری بوده اند و انبیاء برای اثبات خدا برای انها نیاز به اقامه دلیل نبوده اند بلکه با نشان دادن معجزه مصداق خدا را به آنها معرفی می کردند و کار را به نهایت می رساندند
آیا اجازه میدهید که اینطور نتیجه بگیرم که براهینی مانند برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان در صدد معرفی مصداق خداست و نه اثبات وجود خدا؟ یعنی مثلاً بگوییم برهانی صدیقین خدایی که همه میدانند وجود دارد را به عنوان حقیقت و اصل وجود معرفی میکند و برهان وجوب و امکان هم خدایی که همه قبول دارند وجود دارد را به عنوان واجبالوجود معرفی میکند و اصل وجود خدا به عنوان پیشفرض در آنها در نظر گرفته میشوند؟
شعیب;809139 نوشت:
ثانیا: قوی ترین برهان های عقلی در قرا« بر وجود خدا اقامه شده است: برهان نظم، برهان اتقان صنع، برهان تمانع در توحید، برهان صدیقین: افی الله شک فاطر السماوات و الارض، برهان فطرت و....
مثلاً در مورد «افی الله شک فاطر السماوات و الارض» آیا این آیه واقعاً اشاره به برهان صدیقین دارد؟ آیا اگر اشارهی آیه به برهان صدیقین بود نباید میفرمود که آیا در خدایی شک است که حقیقت وجود است؟ چرا اشاره به مسألهای شده است که اتفاقاً از نظر علوم حصولی قابل شک و تردید است؟ فاطر آسمانها و زمین بودن خداوند قابل تردید نیست برای کسانی که خلقت آسمانها و زمین را ندیدهاند و مدام در صدد حدس زدن و کشف منشأ آن هستند؟
شعیب;809139 نوشت:
ثالثا : قرآن در ده ها مورد مردم را به فکر و تعقل دعوت کرده است افلا تتعقلون افلا تتدبرون افلا تتفکرون آیا فکر و تعقل و تدبر جز با عقل صورت می پذیرد.
قرآن دعوت به عقلانیت کرده است ولی آیا هر چیزی را که اسمش را عقل بگذاریم همان است که قرآن به آن اشاره کرده است؟ جایی که قرآن به عقل اشاره کرده است معنایش آیا آوردن براهین فلسفی و صغرا و کبراهایش بوده است یا دعوت به گرفتن عبرت بوده است؟
شعیب;809139 نوشت:
رابعا: پیامبر و ائمه اطهار در مواجهه با سوالات اعتقادی مردم آنها را به استدلال های فکری مطابق با استعدادشان دعوت می کردند: به اختصار اشاره می کنم حتما شنیده اید پیامبر در مسجد نشسته بودند برخی از اصحاب از پیامبر درباره وجود خدا سوال کردند پیرزنی وارد شد سوال را شنید عرض کرد من جواب بدهم پیامبر لبخندی زد و فرمودند بگو پیرزن به چرخ نخ ریسی خودش استدلال کرد که تا وقتی من دستم روی دسته آن است و می چرخانم می چرخد وقتی دست بر می دارم می ایستد این عالم با این عظمت چگونه بدون دست توانایی که آن را بچرخاند برچخد ؟!! پیامبر تحسین کردند و فرمودند علیکم بدین العجائز.
در مورد دیگر کسی به اثر پای شتر خود روی خاک استدلال کرد و پیامبر تحسین فرمود.
استدلال فکری مطابق با استعداد چه معنایی دارد استاد بزرگوار؟ آیا اگر راه درست نباشد و اتقان یک راه منقی که مو لای درزش نرود را نداشته باشد و فقط جواب درست بدهد ارزشی دارد؟ هر کدام از آن راهها که از آنها یاد کردید را به یک تردیدگرا بدهید تا هزار و یک توضیح و توجیه برایش بیاورد، آیا آنها که با این راهها به خدا رسیدهاند با تفکر منطقی به خدا رسیدهاند یا با عبرت گرفتن و معبر باز کردن از ظاهر به باطن و دیدن خداوند با قلبشان؟
شعیب;809139 نوشت:
خامسا: در مناظرات ائمه زنادقه به صورت خیلی شفاف با آنها از راه براهین عقلی و حسی مناظره می کردند به مناظره امام صادق با ابو شاکر دیصانی مراجعه بفرمایید.
امام با براهین مختلف حسی و عقلی خدا را برای او ثابت فرمود.
پس هم در قرآن هم درمورد پیامبر و هم در مورد ائمه برای اثبات خدا دلیل داریم که به دلایل عقلی استدلال کردند.
آیا معصوم علیهالسلام چنان بحثهایی را با آن زنادقه شروع میکردهاند و از این راه دین خدا را تبلیغ میکردهاند یا صرفاً وقتی که با سؤالات آنها مواجه میشدهاند مطابق سؤالشان پاسخشان را میدادند؟ شما اگر از معصوم علیهالسلام در مورد شیمی هم سؤال کنید جوابتان را ممکن است بدهند، این دلیل بر این نیست که راه تبلیغ حقیقت از راه شیمی باشد ....
شعیب;809139 نوشت:
همین استدلالی که الآن اقامه کردید استدلال عقلی بود دقیقا یک قیاس استثائی مولف چیدید
حقیر با اصل استدلال که مخالف نیستم استاد بزرگوار ... بحثم صرفاً سر اثبات حقانیت دین اسلام و جهانبینی است ... هر جای دیگری ممکن است از استدلال استفاده نمایم و ان شاء الله همین کار را هم میکنم ...
شعیب;809139 نوشت:
بزرگوار کسی منکر برگشت علوم حصولی به حضوری نیست و اگر کسی منکر شود در حقیقت در معرفت شناسی اش مشکل دارد بحث سر این است حالا که عول و برگشت علوم حصولی به حضوری است آیا همین علوم حصولی خودشان در شکل و قالب قیاسات عقلی که اقامه می شوند برهان ساز و یقین آور هستند یا نه؟
باز توضیح می دهم : در این که حجیت علوم حصولی به علوم حضوری است شک نداریم اما همین علوم حصولی در جایگاهی که دارند (کاری به عقبه آن نداریم) دلیل های عقلی حجیت دارند یا نه یا به عبارتی دیگر برای عقل حجیتی قائل هستیم یا نه؟
براهین علوم حصولی یقینآور هستند اگر مسأله همانی باشد که ایشان تصور و مدل کردهاند، ولی این امر قابل تردید است و در نتیجه هر پاسخی که علوم حصولی بدهند هم قابل تردید است ... مثالش همان ایرادی است که برهان وجوب و امکان گرفتم که شما آن را به صورت بدیهی نادرست دانستید ... اکثر اشکالات در مدلسازی و تعریف مسأله است و اقل آن در ساختار منطقی برهان است ... با این وجود چطور علوم حصولی را یقینآور بدانم؟
شعیب;809139 نوشت:
فرا تر از فلسفه ، دین به عقل و گزاره های عقلی حجیت داده است : لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه الرسل و العقل
دیگر دنبال چه می گردید ؟
همین مسأله یکی از دلایلم هست بر اینکه عقلانیتی که دین از آن یاد کرده است سوای عقلانیتی است که فلاسفه ادعایش را دارند، یا در ریاضیات یا در هر علم دیگری حتی اگر خد علم منطق باشد ...
مطابق روایات عقل چیز شریفی است که انسان را جز به خدا نمیرساند ... وجود یک فیلسوف که با برهان به غیر خدا رسیده باشد برایتان کفایت نمیکند که نتیجه بگیرید این عقل آن عقل نیست؟ ... حجت باطنی خدا یک حجت باطنی است نه حجتی که بر سر زبانها باشد ... حجت باطنی خدا بر قلب باید تمام شود نه بر مغز ... ایمان به قلب عرضه میشود نه به مغز ... ایمان آوردن قلب سالم میخواهد نه هوش بالا و شناخت مغالطات و فوت و فن تفلسف و نه حتی معرفتشناسی که چه چیزی چه ارتباطی با حقیقت خارجی دارد و چه چیزی ندارد ... از این نظر راه سرکار مارینر به زعم حقیر تنها راه است، گرچه ایشان گمان کردهاند که باید خواهش یک تجربهی در نگاه اول عجیب و غریب نمایند که نشانهی خدا را در آن بیابند و حقیر گفتم که همه چیز آیه و نشانهی خداست و اگر کسی راهش را بیابد که آیات کبری خدا چگونه خدا را (شما بخوانید مصداق خدا را) اثبات میکنند خواهد دید که نشانههای کوچک هم این قابلیت را دارند ... به قول آن دوست بزرگوار دیگر چه بسا یک نفر با دیدن تولد یک نوزاد مسلمان شود و شهادتین بگوید ... اگر پست ایشان را خوانده باشید میبینید که ایشان با چه ترسی صحبت از تجربهی خودشان میکنند، ایشان میفرمایند که اگر تجربهاشان را بگویند شاید همه بخندند و تمسخرشان کنند، حال آنکه به زعم حقیر فقط ایشان و امثال ایشان راه درست ایمان آوردن را بیان کردهاند، همهی ما از همین راهها ایمان آوردهایم، همهامان خدا را دیدهایم، چرا راهی را به دیگران نشان دهیم که خودمان تجربهاشان نکردهایم؟ کدام ما با براهین فلسفی ایمان آوردهایم که آن را برای ایمان آوردن به دیگران پیشنهاد میدهیم؟ ... و نهایتاً باز کدام پیامبر یا وصی پیامبر ابتدا به ساکن با صغری و کبری چیدن فلسفی مردم را دعوت به اسلام کرده است که ما این کار را میکنیم؟
شعیب;809139 نوشت:
بلاخره چه کار می کنید می پذیرید که گذاره های عقلی یقین آور هستند یا نه؟ کاری به منشا آن نداشته باشید در ظاهر می پذیرید که این استدلال درست است یا نه:
هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است.
آیا این را یقینا می پذیرید یا نه؟
این استدلال که «هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است» یقینآور است را میپذیرم ولی گزارههای هیچ علمی به جز ریاضی و منطق را یقینآور نمیدانم، دلیلش هم این است که ریاضی و منطق ادعایی ندارند که دلالت به حقیقتی خارجی نمایند ... ریاضی و منطق به خودی خود قضاوتی در مورد عالم خارج ندارند، بلکه این علوم دیگر هستند که در راستای مدلسازی خود از مسائل عالم خارج از این علوم استفاده میکنند و طبیعی است که مدلسازی آنها میتواند همراه باشد با نقایص بسیار ... چطور شما مخالف این مسأله هستید و فیزیک را همسان ریاضی و فلسفه را همسان منطق در یقینآوری میدانید؟
شعیب;809139 نوشت:
*با علم حضوری اعتراف به الهی بودن قرآن نمایند این یعنی چه ؟ یعنی مدرک الهی بودن قرآن علم حضوری بدون واسطه علم حضوری است؟
می دانید این سخن یعنی چه؟
علم حضوری یعنی حضور المعلوم لدی العالم . یعنی الهی بودن قرآن نزد همه انسان ها بالسویه موجود است؟ به چه علت ؟
بله حق با شماست ... حقیر به علت ناآشنایی با فلسفه گاهی اصطلاحات را نابجا استفاده میکنم، در واقع از آنجا که در فلسفه تا جایی که حقیر دیدهام علم حضوری را همان شهود باطنی میدانند در اینجا فراموش کردم که این دو در اصل یکسان نیستند اگر به معنای شهود باطنی و علم حضوری دقیقتر نگاه شود ... منظورم این بود که هر کسی حقانیت قرآن را میتواند باطناً شهود کند، این به معنای احاطه پیدا کردن به حقیقت قران نیست، لازمهی این شهود و یقین پیدا کردن به الهی بودن قرآن این نیست که شخص به مرتبهی یقین (علمالیقین یا عینالیقین یا حقالیقین) رسیده باشد، بلکه این حقیقت را نشانش میدهند تا حجت به صورت یقینی بر او تمام شود، مثل هر معجزهی دیگری که هر انسان خوب یا بدی در هر مرتبهای که باشد باید با دیدن معجزه به یقین برسد که این معجزه از طرف خداست که اگر نرسد در این صورت پشت کردن به آن معجزه هم کفر محسوب نخواهد شد ... از این نظر دیدن حقانیت قرآن مثل این است که ما اگرچه مانند یک ظرف از جنس توری قابلیت نگهداری آب را نداشته باشیم ولی در دریای آب غوطهور شویم تا طعم پر شدن از آب را بچشیم، بعد که از این تجربه به زندگی روزمرهامان بازگشتیم همچنان همان توری هستیم که بودیم و آبهایی که درونمان جمع شده بودند هم آرامآرام محو میشوند و آثارشان هم کمکم محو میشوند و فقط خاطرهاش باقی میماند و اینکه زمانی برایمان این فهم ایجاد شده است که مملو از آب شدن چیست ...
الهی بودن قرآن نزد همهی انسانها بالسویه موجود نیست ولی به همهی انسانهایی که مخاطب قرآن باشند (با شرایطی که قبلاً عنوان شده است) عرضه میشود تا ایشان متوجه شوند که قرآن از طرف خداست ... نشانهی خدا بودن قران معنایی جز این ندارد ... قرار نیست امثال حقیر به مجموعهی n نفر کارشناس رجوع نمایم که اگر اکثر ایشان به الهی بودن قرآن رأی دادند حقیر ناگهان جهاد و گذشتن از جان و مال خود در حفظ دین را بر خود واجب نمایم و اگر آن n نفر چند دههی بعد عوض شدند و نظرشان چیز دیگری شد بنده ناگهان کافر شوم و در صدد جبران جانها و مالهایی برآیم که بر اساس اعتقاد قبلیام متعرض آنها شده بودهام ... آن هم کارشناسهایی که ایشان هم انسان هستند و نفس اماره دارند و امکان دارد که دروغ بگویند یا در پی منفعتطلبانهای یا از روی هر ملاحظهی دیگری نظر اصلیاشان را مخفی نمایند، حداقلش برای اینکه خودشان دوست ندارند به چیزی که دوست ندارند باور داشته باشند اعتراف نمایند ...
شعیب;809139 نوشت:
*ممکن است بفرمایید که هر دوی این راهها قابل استفاده هستند
شعیب;809139 نوشت:
اصلا بدیهی بودن انتساب قرآن به خدا را بنده قبول ندارم چه برسد به حضوری بودن آن را . که به عنوان یک راه قبول کنم چه دلیل بر حضوری بودن نسبت قران به خدا دارید؟
بدیهی بودن آن در گروی توجه کردن به آن است ... معجزات انبیاء گذشته ظاهراشان خرقعادتگونه بوده است و هر بینندهای مبهوت آن شده و تدبر کافی انجام میشد تا خداوند حقیقت باطنی را در آن حیرت به ایشان نشان دهد ... در تعریف معمول از معجزه متأسفانه صحبت فقط از ظاهر خرقعادت میشود، خرقعادتی که ایجاد حیرت نماید چطور در دل این حیرت و نفهمیدن و گیج شدن سبب پیدا شدن علم و آگاهی به خدا میشود؟ ... بلکه تنها ظاهر آنها عجیب و غریب است و باطن آنها باید کاملاً آشنا باشد ... آشنایی که فراموشش کردهاند و با این تذکر به یادش آوردهاند ... قرآن هم همینطور است با این تفاوت که ابتدا به ساکن چنان جلب توجهی نمیکند و باید در آن تدبر آن هم به میزان کافی کرد تا نشانهی خدا بودنش معلوم گردد ... تا بداهت الهی بودن آن مشخص گردد ... برای کسی که تدبر جواب ندهد یا ادعا داشته باشد که کردم ولی جواب نگرفتم هم آنگاه دعوت خداوند به تحدی پیشنهاد آخر است که بر همگان آیهی خدا بودن قرآن را به صورت بدیهی مشخص خواهد کرد ... مگرنه بله حقیر هم موافق هستم که الهی بودن قرآن در یک نگاه به هیچ وجه بدیهی نیست ...
شعیب;809139 نوشت:
*برهان فلسفی که از آن نقطهی آغازین شروع شود میتواند جایی به چالش کشیده شود توسط متفکرین دیگری که قبول ندارند در تفکر کمتر از فلاسفهی بیان کنندهی آن برهان باشند برهان فلسفی که چالش پذیر نیست
استاد بزرگوار! برهان فلسفی چالشپذیر نیست یعنی چه؟ چطور چنین فرمایشی از نظر شما موجه است؟
شعیب;809139 نوشت:
*مثال شما برای ریاضی درست است ولی برای فلسفه نه ... سنخ قضایای فلسفی و قضایای ریاضی یکی است
اصلا شما قضایای ریاضی را حصولی می دانید یا حضوری؟
خوب دقت کنید!!
آخر استدلال های ریاضی کار عقل است و هیچ بداهتی در ان نیست چه برسد به حضوری بودن .
پس اگر قضایای ریاضی را قبول کردید که عقلی است دیگر جایی برای کنار گذاشتن قضایای منطقی و فلسفی نیست.
قضایای فلسفی و ریاضی خیلی متفاوت هستند ...
قضایای ریاضی را حصولی میدانم و همانها هم قابل تردید هستند، ولی احتمال خطا در آنها خیلی کم است اگر دقت کافی در محاسباتش بشود، ولی ریاضی کاری به عالم خارج ندارد، وقتی یک مسأله را میخواهد حل کند دیگر بحثی روی درستی یا موجه بودن فرضیات و حدود مسأله نیست، تمام همّ و غمّ ریاضیدان حل مسأله است و نه تعریف مسأله ... فلسفه کجا اینطور است؟ اگر فلسفه از نظر شما یقینآور است پس باید بپذیرید که فیزیک نظری هم به همان مقدار یقینآور است، چیزی که هیچ کس از جمله خود شما هم قبولش ندارید، دارید؟ ...
شعیب;809139 نوشت:
*ریاضی یک مدل است ... قوانین و صورت مسأله به صورت کامل در ابتدای بحث تعریف میشوند، خارج از این صورت مسأله دیگر هیچ چیزی وجود ندارد ... اصلاً جایی برای حرکت کردن و مانور دادن و اضافه و کم کردن فرضیات و قوانین نداریم ... ولی هر علمی بجز ریاضی دیگر با مسائل واقعی و کاربردی سر و کار دارد و اولین مرحله از حل مسأله مدلسازی آن است ... مدلی که بتوان با آن کار کرد ... این مدلسازی اگر دقیق نباشد که معمولاً هم نیست جای اعتراض همیشه باز است ... علاوه بر آن همیشه این احتمال وجود دارد که از خارج از مسأله مشاهدات یا فرضیاتی در میانهی حل به آن اضافه شوند که همانها هم لزوماً توافقی بر رویشان نیست ... اگر مسائل فلسفی از ابتدا مسائلی روی کاغذ بودند رویکرد آنها صرفاً منطقی میشد، ولی حقیقت تلخ این است که این مسائل دیگر مسائلی مدل شده و شسته و رفته و تعریف شده نیستند که ما فقط بر روی فرضیات قطعاً پذیرفته شدهی آنها فکر کنیم و به جلو برویم ...
شعیب;809139 نوشت:
همان معامله ای که با قضایای ریاضی می کنید با قضایای منطقی هم باید داشته باشید (که هر دوی این ها عقلی و حصولی اند) و هر معمله ای که با قضایای منطقی داشتید لاجرم باید با قضایای فلسفی هم داشته باشید چرا که فلسفه هم چیزی جز صغرا و کبراهای منطقی نیست البته کمی طولانی تر و پیچیده تر . این که تعداد مساله های یقین آور زیاد شود و کمی سخت شود دلیل بر عدم یقینی بودن آنها نیست اگر یک مساله منطقی یقین آور بود تالیف 10 مساله یقین آور منطقی هم یقین آور خواهد بود البته با کمی فکر و تدبر.
این که می گویم اگر اشکالی هم در مسائل فلسفی پیش می آید در عدم تدبر کافی در آن است به همین معناست.
وقتی که ریاضی یک مدل یقین آور برای شماست نشان از این دارد آیا آن را حصولی می دانید یا حضوری؟
اگر یک معادله پیچیده ریاضی که دو صفحه ونیم حل آن طول می کشد را هم جلوی شما بگذارند باز هم همین را می گویید؟
مقدمات یک علمی یا یقینی است یا غیر یقینی . اگر مقدمات یقینی بود و شکل تالیف هم یقینی بود دیگر نمی توانید بگویید نتیجه ظنی است.
فلسفه و فیزیک نظری مانند هم هستند، ریاضی و منطق هم مانند هم هستند، اما نه فیزیک نظری اتقان ریاضیات را دارد و نه فلسفه اتقان منطق را دارد، در عین حالی که اتقان ریاضیات و منطق هم غیرقابل خدشه نیست، برای مثال در اوائل قرن ۲۰ نهضتی در ریاضیات به پا شد که بیایند و ریاضیات را یک نظریهی اصولموضوعهای بکنند، چرا که به این نتیجه رسیدند که ریاضیات تا آن زمان یک ریاضیات شهودگرایانه بوده است، به طور خاص گفته شد که تمام اثباتهای اوقلیدوس نادقیق و چه بسا استنتاجهایش نادرست بوده است اگرچه نتایجی که به دست آورده بوده است همگی درست بودهاند ... حقیر علم زیادی نسبت به علم منطق ندارم ولی فلسفهی امروز ما بسیار شهودگرایانه است ... یک تصوری از ماده داشتهاند همان را اصل گرفته و این همه پیش رفتهاند و بعد هم یک جاهایی به مشکل خوردهاند به جای آنکه از آیات و روایات استفاده کنند و تصورات خودشان از مفاهیم پایه را اصلاح نمایند رو به این آوردهاند که آیات و روایات را تأویل به رأی نمایند ... البته از این نظر اشتباه بودن فلسفه مثل این است که بگوییم فیزیک کلاسیک به علت نقص آن در فهم مفاهیم پایه مشکلات اساسی در بررسی برخی مسائل خاص دارد اگرچه در توضیح بسیاری از پدیدهها توانا باشد ...
*رای مثال میگویند وجود بر دو نوع است، یا واجب است و یا ممکن ... حقیر میگویم همینجا صبر کنید ... چرا فکر میکنید اینطور باشد؟ ... میفرمایند که بدیهی است و حصر عقلی دارد ... حال آنکه اینطور نیست ... ایشان تصوری در ذهنشان دارند که حالا سعی دارند همان را توصیف نمایند ... حقیر میتوانم همان تصور ابتدایی را کمی پیچیدهتر کنم، سپس بر اساس آن تصور ابتدایی فرضیات مسأله را تغییر دهم و مثلاً بگویم که وجود به معنای کلی آن یا واجب است و یا غیرواجب، اما غیرواجب در تحت شرایطی «ممکن» است و تحت شرایطی «ممتنع» ... برای تصور کردن این جهان ذهنی کافی است جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند ... با این حساب اگر از ممکنالوجودهای جهان خودمان که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت میکنند شروع کردیم و دانستیم که زنجیرهی علّی و معلولی در آن بسته نیست (چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است) و به ناچار حداقل یک سر این زنجیره(ها) باید از این جهان بیرون بزند اینطور نیست که آن وجودی که بیرون از دایرهی ممکنات مدّ نظر ماست حتماً واجبالوجود باشد که حالا ما برویم به سراغ اثبات اوصاف و یکتایی او با آنکه این وجود دیگر اصلاً لزومی هم ندارد که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت نماید و در نتیجه فکر کردن منطقی ما در او به جایی نخواهد رسید و اصولاً اعتباری ندارد ... یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
شعیب;809139 نوشت:
اگر همه نقد ها به برهان امکان وجوب این قدر واضح البطلان باشد که خیلی عالی است
این قدر بگویم برای اهل دقت؛ کلام شما مانند کلام کسی است که در ریاضی قائل است که قضیه « در مثلث مجموع زوایای داخلی مثلث برابر 180 درجه است" قابل خدشه است
شما اصلا معنای ممکن و واجب و ممتنع را نفهمیده اید . واقعا از شما انتظار بیشتر از این می رفت که بگویید: «جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند» این واقعا خیلی عجیب بود از شما.
اینکه از حقیر انتظار بیشتری داشتید مایهی مباهات است، ولی حقیقت امر این است که حقیر بسیار مستعدّ اشتباه کردن هستم ... با این وجود در این مثال خاص به زعم خودم اگر در اشتباه باشم هم اشتباهم به این واضحی که میفرمایید نیست ...
اتفاقاً در مثالی که از ریاضیات زدید که چنین کلامی مانند این است که کسی در ریاضیات دو قائمه بودن جمع زوایای داخلی مثلث را قابل خدشه بداند مثال خیلی خوبی است ... چنین خدشهای وارد است ... اگر کسی بگوید که جمع زوایای داخلی هر مثلثی حتماً دو قائمه است بدون شک در این بیان کلی خود در اشتباه است و این موضوع بسته بودن نگاهش و محدود بودن تجربیاتش در کار با ریاضیات را نشان میدهد ... زمانی که لوباچوفسکی خبر از اندازهگیری مجموع زوایاتی داخلی مثلث سماوی خودش را داد که یک درجه با ۱۸۰ درجه اختلاف دارد همه به سادگی از کنارش گذشتند و گفتند واضح است که این درجه مربوط به خطای او در اندازهگیری است، ولی همین کشف بعداً یکی از دو رکن تأسیس هندسهی نااوقلیدوسی گشت، هندسههایی که در آنها ممکن است جمع زوایای داخلی یک مثلث برابر با ۰ و یا برابر با ۲۷۰ درجه هم بشود ... بنابراین امروز هر کسی میخواهد بگوید که جمع زوایای داخلی مثلث حتماً ۱۸۰ درجه است حتماً باید گوشزد کند که در محدودهی درست بودن اصول موضوعهی اوقلیدوس این چنین است، اگر نمیگویند برای این است که چنین فرضی به ضورت ضمنی توسط نویسنده و مخاطبانش پذیرفته شده است ... شما هم اگر بفرمایید که ما داریم در محدودهی معقولات صحبت میکنیم ایرادی که حقیر گفتم به برهانتان وارد نمیشود، ولی اگر پا را فراتر از ممکنات عقلی خود گذاشتید چنین نقصی گریبان برهان وجوب و امکان را میگیرد، در خارج از محدودهی معقولات لزوماً فقط واجبالوجود بالذات نیست، چه بسا موجودات بیشمار دیگری هم باشند که از نظر شما نامعقول و ناممکن هستند، یعنی در جهان معقولات شما ناممکن هستند، ولی هر کدامشان در جای خودشان همچنان ممکن هستند، یعنی مطابق اصول موضوعهی جهان خودشان ممکن هستند ... چنین چیزی البته قابل بحث است که چه مقدار صورت برهان وجوب و امکان را تغییر خواهد داد و آیا همچنان میتوان از این طریق به وجود واجبالوجود رسید یا خیر، ولی صحبت حقیر سر این مطلب نیست، بلکه سر این مطلب است که هر برهانی که فلاسفه بدهند در اصل توصیفی است منطقی از تصوراتی که در ذهنشان دارند، با تمام نواقص و محدودیتهای آن تصورات ذهنی ... و اینها همه نقص است و محل وارد شدن اما و اگر به براهین فلسفی ... و الله العالم ... آیا این مطالب همچنان به نظرتان واضح است که غلط هستند و فلسفه یقینآور است تا آنجا که بر اساس براهین آن کسی جهاد در راه حفظ یک دین را بر خود واجب کند و جانش را بدهد و جان دشمنان آن را بگیرد؟
شعیب;809139 نوشت:
*چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است
شعیب;809139 نوشت:
این یعنی این که شما استحاله دور را با تغییر فرهنگ ها محیط ها متغیر می دانید؟
این یعنی نسبیت و شکاکیت معرفتی در نوع شدید آن
مگر تبعیت علت از معلول محیط بردار است که یک جا تبعیت بکند و یک جا نکند این را نفرمایید
بله اگر تمام هستی از یک منطق تبعیت کند حق با شماست، اما شما چه دلیلی دارید که اینطور باشد؟ اولین خلقت خدا مشیت اوست و عقل، این میشود شروع جهان ما، در ورای آن چیست؟ فقط ذات خدا؟ از کجا میدانید مگر عقل به ورای خودش هم راه دارد؟ در ادعیه و روایات ما زیاد صحبت از الثری شده است و اینکه در ورای آن را جز خود خدا نمیداند که چیست ... آیا این یعنی در ورای آن حتماً فقط ذات خداست و معنای دیگری نمیتواند بدهد؟ در زیارت خاصهی امام رضا علیهالسلام آمده است که شما حجت خدایید علی من فوق الأرض و من تحت الثری ... ثری را زمین ترجمه کردهاند ولی از روایات دیگری میتوان دید که ظاهراً اینطور نباشد ... اینها جای تحقیق و بررسی دارد ولی نظریات رایج در فلسفه مانع از هر تفکری در هر زمینهای میشوند که با نظریات رایج سازگار نباشد ... چنین کاری ترویج تفکر نیست بلکه سدّ راه فکر کردن شدن است ...
شعیب;809139 نوشت:
*یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
شعیب;809139 نوشت:
چه کنم که این مطالب شما واضح الفساد است من دیگر چه بگویم (می گذرم)
آیا هنوز به نظرتان واضحالفساد است؟
شعیب;809139 نوشت:
*شما ممکن است تلاش کنید تا با یا تقسیمبندی حقیر را نفی نمایید و بگویید چرا چنین چیزی ممکن نیست (مثلاً با قاعدهی الواحد که البته سر همان هم حرف است) و حقیر هم نظرات شما را نقد کنم ... چه کسی میتواند اثباتی بدون خدشه بیاورد که کدام مدل است که دیگر هرگز نتوان توسعهاش داد یا فرضی به آن اضافه کرد که پاسخ را تغییر ندهد ...
شعیب;809139 نوشت:
قضایای ریاضی هم همین گونه است اگر در رادیگال با فرجه کسری اشکالاتی داشته باشد باید برای او توضیح داد چه این که ممکن است کس دیگری به گونه دیگری اشکال کند و همه این ها نشان می دهد که فرد اشکال کننده معنای رادیکال یا فرجه رادیکال و یا رادیکال با فرجه کسری را نفهمیده است که باید برای او توضیح داد نه این که وقتی تعداد سوالات و اشکالات بالا رفت بگوییم رادیکال کسری قاعده ریاضی نیست و جوابش یقین آور نیست(خوب دقت کنید)
ولی قبول دارید که هر اشکال کردنی ناشی از نفهمیدن نیست؟ همین بس است که باز نقد حقیر بر یقینآور بودن فلسفه سرپا باقی بماند ... مگر اینکه به صورت بدیهی پذیرفته باشید که فلسفه یقینآور است بحثی هم نداریم نقطه سر خط ... این خودش از نظر منطقی اشکال دارد، ندارد؟
شعیب;809139 نوشت:
*اینجا حقیر با وجود برهان و استدلال در فلسفه مخالفت نکردهام ... فرضم را هم بر این گذاشتهام که لااقل بزرگان فلاسفه در براهین خود دچار اشتباهات منطقی نشده باشند و اثباتها همگی منطقی و دقیق باشند ... اما همچنان احتمال خطایی در فلسفه هست
شعیب;809139 نوشت:
چگونه این کلمات شما در کنار هم می تواند درست باشد شاید به حکم عدم یقین آوری استدلال های عقلی متناقض می گویید!!
چگونه ممکن است استدلال های منطقی و فلسفی درست باشد و مقدمات آن یقینی ولی باز در نتیجه آن شکی وارد باشد.و احتمال خطا برود.
اشکال به مدلسازی مسائل عالم خارج در قالب یک ذهن متفکر است ... مشکل ساخته و پرداخته کردن مسأله است ... مشکل داشتن یک تصور ذهنی پیش از شروع به مدلسازی مسأله است ... مشکل در بهره بردن از شهود متأثر از تجربیات گذشتهی خود است برای تشخیص اینکه چه مسائلی در مدلسازیهایمان مهم هستند که باید به آنها توجه کرد و چه مسائلی مهم نیستند که لازم نیست به آنها توجه کرد، بلکه چه بسا مسائلی که اصلاً بررسی نمیشوند که بگوییم مهم هستند که در مدلسازی لحاظ شوند یا نشوند ... مثالش از همان نقدی که به برهان وجوب و امکان آوردم باید واضح باشد ...
علاوه بر اینها به قسمتهای دیگر هم میتوان انتقاد وارد کرد، حتی به قوانین منطقی که خودشان علوم بشری هستند و اگر خالی از غلط هم باشند لزوماً خالی از نقص نیستند ... با این وجود از آنجا که بخش بحرانی در چنان براهینی خود بخش مدلسازی است بیشترین تأکید حقیر بر آن بخش است، نه به این معنی که تنها محلی که احتمال بروز خطا در آن میرود همان بخشی مدلسازی باشد ...
شعیب;809139 نوشت:
*دو راه نداریم و فقط یک راه داریم ... برای رسیدن به حقانیت یک جهانبینی فلسفه مسیر درستی نیست ... اما از بعد از انتخاب جهانبینی دیگر فلسفه میتواند ابزاری قوی محسوب شود ...
شعیب;809139 نوشت:
اولا راه دوم را هیچ تبیینی از آن نفرمودید و نه اثباتی فرمودید و نه دلیلی آوردید و فقط صرف ادعا گذشتید
راه اول هم که را ه استدلال است که خدشه ای بر آن وارد نشده و مویدات قرآنی و روایی و تاریخ حدیثی دارد
راه دوم را به اندازهای که به نظر خودم لازم باشد تبیین کردهام، اگر جایی از آن ابهام دارد یا به بخشی از آن نقد وارد میدانید بفرمایید تا اگر به نظرم قابل دفاع میرسید در مقام دفاع بربیایم ... ولی اینکه میفرمایید تا اینجا کار صرفا ادعا بوده است و دلیلی برایش نیاوردهام شاید مناسب باشد که اشاره کنم که کل صحبت ما سر حجت بودن یا نبودن دلایلی از جنس دلایلی است که در فلسفه ارائه میشود، اگر همانطور که حقیر مدعی هستم آن دلایل به خودی خود حجت نباشند تکیه نکردن حقیر به چنان ادلهای دیگر نقص به حساب نخواهد آمد ... از این نظر همینکه این راه دوم وجداناً قابل دفاع باشد کافی است ... و البته برای بحث بین ما که هر دو مسلمان هستیم چه بسا آیات و روایات هم برای اثبات موجه بودنش کافی باشند ...
اما راه اول که استدلال باشد را سعی کردم نشان دهم که چرا موجه نیست ... یعنی چرا یقینآور نیست ... همچنان که سعی کردم بگویم که چرا مؤیدات قرآنی و روایی هم در حقیقت مؤید آن نیستند اگرچه در نگاه اول به نظر برسند که از مؤیدات آن هستند
شعیب;809139 نوشت:
*گرنه در مباحث کاربردی همینکه دقت حل به اندازهی نیازمان باشد کفایت میکند
شعیب;809139 نوشت:
نه این گونه نیست، پایه های محکم یک دین و اعتقاد بر آن را نمی توان بر شک و ظن پایه ریزی کرد باید یقین آور باشد .
اندازه نیاز مان یعنی شک؟ یا یقین؟
منظور از نیازمان در همان مباحث کاربردی بعد از انتخاب جهانبینی بود ... مگرنه برای جهانبینی بله حقیر هم موافقم که نیاز به یقین قاطع و کامل است ... یعنی حد کقایت و حدّ نیاز همان یقین کامل است ... در مسائل بعد از آن اینگونه نیست ... چه آنکه در بعد عمل به تکلیف حتی ظن و گمانهای موجهی که ناشی از اجتهاد علما باشد هم کفایت میکند ... مطابق این قول شریف که لا یکلف الله نفساً الّا وسعها ...
ممنون که شما هم همین را بیان فرمودید که اعتقاد به یک دین را نمیتوان بر پایهی شک و ظن بنا نهاد، حقیر دیدهام مؤمنی را که حتی در اصل اعتقاد به دین هم خلاف این مطلب را بگویند و مثلاً بگویند که ما ابتدائا با ظن و گمان ایمان میآوریم و مسلمان میشویم و بعد کمکم که پیش میرویم چیزهایی مییابیم که ظن و گمانمان تبدیل به یقین شود ... شکر خدا الآن میدانم که نظر شما چنین نیست ... @};-
شعیب;809139 نوشت:
*ه علت اما و اگرهایی که در این مرحله درش هست و اگر سراغ نداشته باشیم هم احتمال وجودشان را باید بدهیم
شعیب;809139 نوشت:
اما و اگر ها گاهی بر اثر عدم درک مقدمات است که باید آنها را تبیین کرد و اگر بر اثر عدم درک ملازمه است باز هم باید تبیین شود که در این صورت اما و اگر ها ضربه ای به آن نمی زند
از طرفی مگر در راه های پیشنهادی شما اما و اگر نیست ؟ اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
پس قبول دارید که اما و اگرهای وارده به براهین فلاسفه گاهی بر اثر عدم درک مقدمات و امثال آن است، یعنی این امکان که خود براهین مشکل داشته باشند منتفی نیست ... همین براهین فلسفی را از حجیت میاندازد، نمیاندازد آیا؟
اما در مورد اینکه راه حقیر را که کسب تجربههای باطنی است را هم دارای «اما و اگر» میدانید که اگر «اما و اگر»های آن بیشتر نباشد کمتر هم نیست لطفاً بفرمایید چنین چیزی چگونه خواهد بود؟ مثلاً لطفاً به عنوان یک عالم مسلمان بفرمایید که وقتی خداوند در قرآنش فرموده است که به زودی آیات و نشانههای خود را مثلاً در آفاق و انفس خودتان نشانتان میدهد و آنها را خواهید شناخت، این شناخت یک شناخت قطعی است یا شناختی همراه با اما و اگر؟
شعیب;809139 نوشت:
*در مسائل مدل شده معمولاً اختلافی نیست و به قول شما اختلافاتی هم اگر باشد به ضعف یک یا هر دو طرف در استفادهی صحیح از ابزار تفکر منطقی است ... اما در اصل مدلسازی یک پدیدهی خارجی به زبان فلسفه و حتی ریاضی (کاری که در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی میشود) همیشه احتمال خطا هست و اما و اگر به وفور راه مییابد ...
راستی خود منطق هم که ابزار تفکر منطقی است مدلسازی میشود، مدل منطق ارسطویی که اساس بیشتر تفکرات ما بخصوص در فلسفهامان هست تنها یک مدل از منطق است، منطق فازی مدل دیگری از منطق است، و ما مدلهایی از منطق را داریم که منطقهای چند ارزشی باشند، به این معنا که یک گزاره بتواند به طور همزمان هم درست محسوب شود و هم غلط، انتقاد حقیر به برهان وجوب و امکان در بالا شاید به نوعی از همین طریق بوده است، اگرچه مطمئن نیستم ...
شعیب;809139 نوشت:
این یعنی تشکیک معرفتی در نظام فکری بشر که باید در معرفت شناسی آن را حل کنید چه این که با این حساب بنیان های معرفتی بشر را تشکیکی معرفی می کنید در صورتی که این گونه نیست این که اجتماع نقیضین ممتنع است را هیچ منطقی نمی تواند منکر شود و اگر منکر شود نشانه نقص خودش است نه نقص این معرفت. فلسفه مدعی است که تمام گذاره هایش یا بی واسطه یا با واسطه به این معرفت بدیهی که منشا علم حضوری دارد بر می گردد و اگر نتوانست بر گرداند در حقیقت آن معرفتش یقینی نیست بلکه ظنی است.
حقیر معتقدم که اگر فطرت از انسان گرفته شود انسان راهی جز ندانمگرایی ندارد (این مطلب را از حدیث معصوم علیهالسلام هم یافتهام، آنجا که فطرت را توضیح میدهند، و در خطبهی غدیر) ... همچنانکه اگر قلب انسان تیره شود و خداوند بر آن مهر بنهد دیگر او راه را نخواهد یافت به این معنا که نور هدایت را نبیند نه اینکه هنوز ببیند (مثلاً در مواجهه با یک برهان فلسفی که یک فیلسوف بزرگ مانند ملاصدرا نزد او میگذارد) ولی دوست داشته باشد که انکارش نماید ... آیا شما معتقد هستید که کسی را که خداوند در مستی خود سرگردان رها کرده باشد و بر گوش او مهر زده و بر چشم او حجاب انداخته است را میتوانید حق را نشانش دهید و او هم خواهد دید ولی فقط باز انکار خواهد کرد؟
شعیب;809139 نوشت:
*به همین طریق عقل حقیقی (جدای از تفکر منطقی، عقل سلیم، همان عقلی که بر اساس آن انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، همان عقلی که انسان با آن عبرت میگیرد، همان عقلی که بعد از تجربهی ضربه خوردن از نفسپرستی دیگر فریب توجیهات زیبا ولی دروغین نفس را نمیخورد و سعی در مراقبت از نفس میکند) میتواند فطرت خداشناس خودش را هم بشناسد و دیگر بدون نیاز به براهین فلسفی مبتنی بر مدلهای ذهنی از تصورات حصولی خود از ابتدا مستقیماً به خود حقیقت بپردازد و سعی کند همان تجربه را از خطورات نفسانی تمیز دهد و به عقلش در مقابل نفسش اعتماد نماید ...
شعیب;809139 نوشت:
خب بکند کسی نمی گوید این کار را نکند ولی یکی مثل شما از دور می گویید این کار بشود یکی هم مثل فلاسفه وارد گود می شوند و این معرفت را تولید می کنند
فلاسفه تا کنون چگونه چنان معرفتی را تولید کردهاند؟ فلسفه چه وقت افراد را به تمیز دادن حقیقت از خطورات نفسانی سوق دادهاند؟ ... اینکه بزرگان فلسفهی معاصر همه از علمای دین بودهاند و گاهی نه در کسوت فلسفه که در کسوت عالم دین و استاد اخلاق چنان مطالبی را گوشزد کرده باشند دخلی به هویت فلسفی ایشان داشته است؟ اگر بله لطفاً بفرمایید چگونه؟
شعیب;809139 نوشت:
*شما اگر بخواهید تصور خود از یک مسأله را به حقیر منتقل کنید دستاویز خود را استدلال و مثالهایی قرار میدهید که آن مطلب مدّ نظر شما را به ذهن حقیر نزدیک کند تا بتوانم آن را بیابم و آن را بفهمم ... در علم حضوری هم راه رسیدن به آن تجربیات باطنی به خاطب منتقل میشود ... خود این هم یک دلالت است ... خود این هم به نوعی استدلال است ...
شعیب;809139 نوشت:
خب همین جا توقف کنید این شهود داخلی که می خواهید منتقل کنید با استدلال است یا بی استدلال . خب اگر با استدلال عقلی است که بحث ما ثابت است و اگر بی استدلال عقلی است پس با چیست؟ لزمه الدور او التسلسل.
شعیب;809139 نوشت:
*مگر در فلسفه خود علم و آگاهی و تصورات ذهنی منتقل میشوند؟ اگر فلسفه خود علم را منتقل میکرد دیگر فلاسفه نیازی به نقطهی شروع یکسان با مخاطبشان نداشتند و نیازی به همان اولیالأولیات وجدانی هم نمیبود ... اشتباه میکنم؟
شعیب;809139 نوشت:
هیچ کس مدعی این امر نشد که در فلسفه خود معانی بی واسطه منتقل می شوند این ادعای شما در علم حضوری بود که باید آن را توضیح دهید و اگر هم بگویید که با علم حصولی توضیح می دهند که باز در حجیت آن باید شک داشته باشید مگر این که حجیت علوم حصولی را به یقین بپذیرید که در این صورت ثبت المطلوب
استدلال در معنای اصیلش یعنی طلب دلالت کردن، یعنی پابهپا بردن ... راه حقیر در انتقال تجربهی باطنی مثل راهی است که یک آشپز در یاد دادن دستور آشپزیاش به آشپز دیگری در پیش میگیرد، نه طعم عذا را توصیف میکند و نه بوی و نه شکل آن را، بلکه قدمبهقدم میگوید که چنین کن تا خودت دست آخر ببینی و تجربه کنی که چه غذایی شده است ... به وضوح شکل چنین انتقال علمی متفاوت است از انتقال علم در فلسفه و فیزیک نظری ... ولی در نهایت هم هر دو یک کار میکنند، در استدلال فلسفی هم غیر این کار انجام نمیشود، از فرضیات استفاده میشود، میگوییم اول بهاین مطلب توجه کن، حالا به این مطلب توجه کن، حالا به این مطلب سوم توجه کن، حالا چه فهمیدی؟ بله همان حکم قضیه است که برایت روشن شده است ... حکم قضیه را قبلاً هم خوانده بودی ولی تا کنون برایت تاریک بود الآن که با دستور آشپزی من جلو آمدی دیدی که برایت روشن شد ... واقعاً هر دو کار یکسان است ... دعوت به فطرت خداشناس، دعوت به پرستش خداوند فرقی ندارد با اینکه کسی دو ساعت صغری و کبری فلسفی بچیند، اینکه اسم این را گذاشتند تجربیات شخصی که غیر قابل انتقال به غیر است و اسم دیگری را گذاشتند برهان و استدلال عقلی این به زعم حقیر خودش یک پشت کردن به راه انبیاء علیهمالسلام است، یک تضعیف دین و حقیقتطلبی است ... یک مصادرهی به مطلوب است ...
اگر همچنان به نظر شما آنچه حقیر گفتم منجر به دور و تسلسل میشود لطفاً بیشتر توضیح دهید @};-
شعیب;809139 نوشت:
*ظاهراً راه انبیاء علیهمالسلام هم همین بوده است ... ایشان مبشّر و نذیر بودهاند ... ایشان مبلغ رسالات ربهم بودهاند
شعیب;809139 نوشت:
عرض شد که انبیاء و ائمه دربرابر زنادقه در ابتدا دلیل عقلی می آوردند و آنها قبول می کردند.
آیا به راستی ابتدا به ساکن دلیل عقلی میآوردند بدون آنکه زنادقه شبههای را طرح کرده باشند یا معصوم از سرّ درون آنها خبر داده باشند که آنها چه شبههای در سر دارند؟ گرچه اگر بفرمایید بله هم باز چیزی ثابت نمیشود، چه آنکه همه چیز و از جمله دلایل فلسفی را میتوان از معدّات دعوت به یاد آوردن فطرت الهی دانست، گرچه گاهی برخی از براهین در صدد اثبات حقیقت نیستند و تنها دعوت به احتیاط عقلایی هستند، مثل آنجا که فرمودند اگر مسلمین بر حق باشند و خدایی باشد در قیامت مسلمین دست خالی نیستند و دهریوّن ضرر خواهند کرد، حال آنکه اگر دهریّون بر حق باشند که قیامتی در کار نباشد مسلمان و دهریّ یکسان خواهند بود ... واضح است که این مطلب اثبات خدا یا قیامت نیست بلکه در مقام عمل و برای تشخیص وظیفه بر اساس احتیاط عقلایی است ...
شعیب;809139 نوشت:
*این هم برهان است دیگر
شعیب;809139 نوشت:
برهان عقلی یا غیر عقلی ؛ حصولی یا حضوری؟ به نظرم اگر خودتان در کلام خودتان بیشتر دقت کنید می یابید که چاره ای جز پذیرش یقین آوری برهان های عقلی ندارید.
عقلی بله ولی کدام عقل؟ براهین فلسفی براهینی منطقی هستند و نه لزوماً عقلایی، عقل انسان را جز به خدا نمیرساند ولی فلاسفهی زیادی با تفلسف خودشان از راه خدا دور شدهاند ... تازه آنها فیلسوف بودهاند، با این حساب حجت بر مردم عادی هیچ وقت تمام نخواهد شد مگر آنکه مستضعف فکری باشند که آن شبهاتی که ذهن فیلسوفها را اشغال کرده است را ایشان درک نمیکنند یا به ذهنشان نمیرسد مگرنه چه بسا ایشان هم به این سادگی با بیان یک عالم که نفسش حق است قانع نمیشدند و مثلاً مثل سرکار مارینر یا جناب مسعود هزار توجیه میآوردند که شاید اینکه فکر میکنیم دانستهایم یک توهم دانستن است و این یک جهل مرکب است که ندانیم و ندانیم که ندانیم ... پس برای اینکه در جهل مرکب نمانیم هر دانستنی را به چالش میکشیم تا راهی را بیابیم که وقتی گمان میکنیم که میدانیم بتوانیم به آن دانستهی خود اعتمادی یقینی هم داشته باشیم ... پیشنهاد شما به ایشان این است که فلسفه بخوانند تا به یقین برسند؟ آیا در فلسفه انسان ممکن نیست به توهم دانستن برسد و فکر کند به حقیقت رسیده است و بعدها بفهمد که فلان جا را اشتباه میکرده است و حقیقت طوری دیگری است؟ اگر احتمال چنان اشتباهی ولو ۱٪ وجود داشته باشد پس هر یقینی که در فلسفه کسب شود هم امکان دارد توهم دانستن و یقین باشد و قابل اعتماد نیست، چه بسا جهل مرکب باشد ... چگونه باید بپذیرم که برهانهای عقلی یقینآور هستند و چارهای جز پذیرش این مطلب نیست؟
شعیب;809139 نوشت:
*عقلی که حجت خدا بر بشر باشد باید معصوم از اشتباه باشد چنانکه حجتهای ظاهری خدا بر بشر هم معصوم هستند، مگرنه این امکان همیشه وجود دارد که یکی به چیزی حکم دهد که دیگری به خلاف آن حکم داده باشد ... آیا تفکر منطقی چنین معصومیتی از اشتباه را دارد؟
شعیب;809139 نوشت:
اتفاقا شما دارید استدلال را بر عکس می روید باید بگویید حال که خدا عقل را حجت بر بندگان قرار داده است پس عقل معصوم است همچنان که ائمه و پیامبران معصوم اند
این حدیث حجیت عقل را کاملا بیان می فرماید و هیچ شکی نمی توانید در آن روا بدارید البته خب در این که این عقل چه خصوصیاتی دارد می توانیم گفتگو کنیم که اتفاقا این عقل همان عقل استدلالی است که خدا در همه برای اثبات خودش قرار داده است و الا حجت بودن آن بر بندگان لغو می شد.
بله قبول دارم که حال که خداوند عقل را حجت بر بندگانش قرار داده است پس عقل معصوم است، ولی میبینم که عقلی که فلاسفه مدعی آن هستند معصوم نیست، در نتیجه عقل مدّ نظر خداوند و خلفای او این عقلی که در فلسفه و حتی ریاضی مدعی آن هستند نیست ... حقیر به این نتیجه رسیدهام که عقلانیت مدّ نظر فلاسفه و ریاضیدانها و منطقیون چیزی نیست مگر همان تفکر منطقی ... حال آنکه عقل ساحتی مقدس دارد ... عقل انسان را جز به خدا دلالت نمیکند چنانکه هیچ پیامبری هم انسان را جز به خدا دلالت نمیکرده است ... فلاسفه همه مدعی عقلانیت هستند ولی مکاتب متفاوت فلسفی همه به خدا نرسیدهاند، نه اینکه به زندگی شخصی فلاسفه کار داشته باشم بلکه روی خود مکاتب ایشان کار دارم ...
با اینکه عقل مدّ نظر دین همان عقل استدلالی باشد مشکلی ندارم اگر منظور از عقل استدلالی اشاره به معنای لغوی آن باشد، ولی اگر منظور از آن همان عقل فلسفی باشد در این صورت موافق نیستم، استدلال میتواند اشاره به دلالت هر آیه از آیات الهی به سوی خدا هم باشد، مثل همان برگ درختان سبز که در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
شعیب;809139 نوشت:
*عقلی که انسان را از شرّ وسواس الخناس و توجیهاتحقنما رهایی بخشد ان شاء الله امید است که انسان را در اصلیترین مسألهی حیات که ایمان آوردن به خداست به یقین برساند، در سایر مسائل ظن و گمان هم کفایت میکند اگر به اندازهی کافی قریب به یقین باشند ... با عقلی که حقیر معرفی میکنم فقط مسائلی به صورت یقینی بالأطلاق قابل پذیرش هستند که در درون خود به صورت فطری دانسته باشیم ... گرچه سپس از همین طریق در هر مسألهی دیگری هم میتوان به دنبال علوم حقیقی و یقین به آنها نیز بود
شعیب;809139 نوشت:
بلاخره چی شد؟ عقل را به یقین آفرینی معتقد هستید یا نه؟
بله ولی عقلی را که خود دین معرفی میکند، مگرنه که هر کسی ممکن است بگوید عقل این است که من میگویم و چون میدانیم که عقل حجت است پس همگان باید از عقل من و به نمایندگی آن از خود من تبعیت نمایند ...
شعیب;809139 نوشت:
*بله آن مسأله را امری عقلی میدانم ولی مصادیق کاربردی آن همه جای تردید دارند ...
شعیب;809139 نوشت:
یعنی چی؟ یعنی این که این قضیه را نمی توانید تشخیص دهید که مصداق احتماع نقیضین است: « زید در عین حالی که وجود دارد در همان عین حال وجود ندارد» واقعا این مصداق را نمی توانید بفهمید که مصداق استحاله نقیضین است؟؟!!!
آیا اینکه زد وجود دارد و ندارد یک مسألهی در خلأ است؟ اگر نه جملهی فوق میتواند هم درست باشد و هم غلط، بستگی به محذوفات زیادی دارد که پشت این جمله در زهن شما جریان دارد و حقیر اطلاع کاملی از آنها ندارم ... ممکن است شما توریه کرده باشید
شعیب;809139 نوشت:
*برای مثال حقیر قبول ندارم که به صورت مطلق همیشه جزء کوچکتر از کل باشد ...
شعیب;809139 نوشت:
جدی می فرمایید ؟!! به نظرم اگر کل و جزء را دقیق تصور کنید نمی توانید کوچکتر بودن جزء از کل را منکر شوید
پس مشکل در تصور است نه تصدیق.
در مورد اینکه هر معلولی علت میخواهد هم تبصرهای لازم است، اگر آن معلول از منطقی تبعیت نماید که حقیر میفهمم بله مگرنه که طبیعی است نمیدانم آیا قاعدهی علّی و معلولی بر آن جاری گردد یا نه ...
این دیگر اوج تشکیک معرفتی است !!!!!
اصلا این قضایا این گونه قضایا بسیط هستند که تصور آنها تصدیقشان را لازم می آورد به این صورت که همین که معلول را درست تصور کنید علت داری آن را می فهمید چرا که در مفهوم معلول علت داری خوابیده است مثل این که می گویید آب آب است یا بشر انسان است یا می گویید بایین زیر بالا است یا می گویید مادر فرزند را می زاید این ها به صرف تصور صحیح جزء اول جمله جزء دم متصور می شود معلول علت دارد را درست تصور کنید معلول ( یعنی چیزی که علت دارد) علت دارد. به همین راحتی.
تعداد اعداد زوج با تعداد کل اعداد طبیعی برابر است، تعداد اعداد طبیعی و اعداد گویا با هم برابرند، تعداد اعداد حقیقی یک بعدی با تعداد اعداد حقیقی سه بعدی برابر است، تعداد اعداد حقیقی بین ۱- و ۱+ برابر است با تعداد کل اعداد حقیقی از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت ... ممکن است اعتراض بفرمایید که اینها همه ناشی از عدم درک صحیح ما از بینهایت است، در این صورت حقیر هم میگویم که عجیب بودن این نتایج از آنجا ناشی شده است که بینهایت هرگز تجربه نشده است و به همین دلیل شهود ما از آن ناقص است ... چه بسا چیزهایی که ناممکن شمرده شدهاند ولی بعدها درستی آنها نشان داده شده است ...
قضیهی باناخ-تارسکی هم با فرض پذیرش اصل انتخاب نتیجهای میدهد که هر انسان سالمی در نگاه اول رلی به بداهت اشتباه بودن آن میدهد، اینکه یک توپ به شعاع r را خرد کنیم و دوباره به هم بچسبانیم و بشود توپی به شعاع ۲r یا بشود دو توپ به شعاع r ...
از کجا میدانید که این مسائلی که به نظر شما کاملاً بدیهی هستند ناشی از تجربیات گذشتهی شما نبوده باشند؟ زمانی میدیدند که خورشید از جایی بلند میشود و به وسط آسمان میرود و بعد در جای دیگری پشت کوهها ناپدید میشوند، با چشم خودشان میدیدند همانطور که وقتی از فضا به زمین نگاه کردند با چشم خودشان دیدند که زمین کرویشکل است، امروز به تصورات ذهنی دستهی اول میخندند ولی روی درستی تصورات دستهی دوم در مورد کروی بودن زمین قسم میخورند ... میدانید تا کنون چند نفر به حقیر خندیدهاند از اینکه در قرن ۲۰ و ۲۱ بگویم شاید زمین کرویشکل نباشد؟ و البته حقیر دستم از دلیل خالی نیست ولی عدهای تأکید بسیار بر مسائلی دارند که آنها را بدیهی میشمرند، مثل کروی بودن زمین که از فضا با چشم خودشان دیدهاند ...
علوم حصولی فرضهایشان هم حصولی است ... مطابق نظر ملاصدرا هم نفس جسمانیةالحدوث است، بر اساس محسوسات رشد کرده و توسعه مییابد، واضح است که احتمال چیزی که تا کنون ندیده و نشنیده و در موردش فکر نکرده است را ابتدا به ساکن ندهد، حتی تعجب میکند و خندهاش میگیرد، حتی شاید الناس اعداء ما جهلوا هم بشود، ولی اینها هیچ کدام به معنای اینکه حتماً آن مسائل غلط هستند و امکان ندارند درست باشند را نمیدهند ... برای شناخت حقیقت نیاز به راهی در ورای علوم حصولی داریم ... حتی در ورای منطق ... گرچه جز در مورد اصل جهانبینی که صبغهی کلی زندگی انسان را مشخص میکند در سایر موارد کاربرد مدّ نظر است که حدود دقت مورد نیاز را مشخص مینماید ...
شعیب;809139 نوشت:
*و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
شعیب;809139 نوشت:
خواهش می کنم
یا حق
باز همتشکر میکنم، ان شاء الله از نقد حقیر خسته نشوید ... و البته این بحثها به زعم حقیر خارج از موضوع تاپیک نیست ... اگر براهین فلسفی حجت را بر سرکار مارینر و امثال ایشان تمام نکنند معجزه و در اصل توجه به هر نشانهای از نشانههای خدا بهترین راه با کارکرد عام برای رسیدن به خدا و مصداق درست از خدا و دین درست است ... با این وجود که حقیر مشتاقم که این بحث یک بار برای همیشه به جوابی درخور برسد اما باز اگر بفرمایید که این بحث را ادامه ندهیم یا در خصوصی ادامه بدهیم حقیر اطاعت خواهم کرد ان شاء الله.
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بابته راهنمائی که کردین تشکر میکنم ... ولی واقعا این چیزی که عنوان کردین جواب من نیست ... من میدونم این راه و مسیری که شما دارین عنوان میکنین با خطاهای خیلی خیلی زیادی روبرو میشه ... و حداقلش این هست که چوب این مسیر رو بارها و بارها خوردم .
اصولا انسانها دقیقا زمانی تونستند متمدن بشن ... رشد کنند .... که چنین مفاهیمی رو کنار گذاشتند ... زمانیکه دقیقا عقل اومد و به تجزیه و تحلیل مسائل پرداخت ... دقیقا همون زمانی بود که علم بوجود اومد و همون زمان شد که یافته ها ارزش پیدا کردند و ...
شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اگر خدا بخواد خودش رو بهتون نشون میده و تنها میمونه بعد از آن ... مساله همین هست ... شاید باورتون نشه یکی از فلش کارتها و دستوراتی که من برای زندگی خودم درست کردم این هست که وقتی میخوام لباسی رو بخرم یا کفشی رو بخرم ... وقتی از جلویه ویترینی رد میشم و دوست دارم که بخرمش ... بعد از اینکه تصمیمم رو به خرد اون چیز گرفتم ... اون رو میرم 3 روز بعد میخرم ... بارها و بارها شده که در این 3 روز به این نتیجه رسیدم که ... اصلا نیازی به اون جنس ندارم ... یا اینکه جنس بهتری پیدا کردم ... یا اینکه ...
به هر حال با اینکه شاید این مسیر برای شما جوابگو باشه ... یکی از چیزهایی که من دقیقا بهش رسیدم فاصله گرفتن از اینگونه تجزیه و تحلیل ها هست ...
شاید این مسیری رو که شما مشخص کردین رو به عنوان یک مسیر بهش نگاه کنم ... ولی حرکت کردن در درون اون مسیر نیازمند یک تجزیه و تحلیل عقلی هست نه اینکه بگم بهترین مسیر همون مسیری هست که فکر میکنم و احساس میکنم و ... که درست و واقعی هست .
راه حل ها دقیقا اونجایی نیستند که ما تصورش رو میکنیم . اگر اینجوری بود که دنیا گل و بلبل بود . یادم هست یک بار در مورد اویلر داشتم تحقیق میکردم . زمانه ایشون یک مطلب ریاضی فیزیک باب شده بود . که تمام ریاضی دانها رو مات و مبهوت کرده بود . اون مساله این بود که طنابی داریم که در درون آن حلقه ای وجود داره و میخواهیم آن طناب را از سقفی آویزان کنیم و صورت سوال این بود که وضعیت طناب ( معادله آویزان شدن طناب از سقف ) چگونه باشد که هنگامیکه حلقه را رها میکنیم و حلقه در درون طناب حرکت میکنه و طناب رو ترک میکنه ... حلقه دارای بالاترین سرعت در جهت افقی باشه ) مساله ای که هیچ راه حل کلاسیکی براش وجود نداشت ... و اویلر این مساله رو توسط فرمول های ضریب شکست نور حل کرد ... و معادله ای ارائه کرد ... در حالیکه تصور تمام ریاضی دانهای اون زمان چیز دیگری بود ...
یا همین فرمول های نسبیت انیشتن ... کی تصور میکرد که گذشت زمان برای یک جسم ثابت و یک جسم متحرک متفاوت باشه ...
ما داریم در درون دنیایی زندگی میکنیم که درونش پر از برگه های تقلبی برای شناخت حقیقت هست و فکر نمیکنم احساس درست بودن چیزی باعث درست بودن اون بشه ...
بسماللهالرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر،
اگر دقت کنید حقیر کسی را به احساس ارجاع ندادهام ... احساس دانستن با اشراف داشتن به ابعاد مسأله دو چیز است ... اما از این موضوع که بگذریم حقیر به عنوان آخرین راه نکتهای در مورد متهم کردن نفس و زیر نظر گرفتن آن و سعی در شناخت توجیهات آن و شناسایی مواقعی که در پی منفعتی میخواهد زیر بار حقیقت نرود را نیز مطرح کردم ... شما برای چه خرید خودتان را سه روز به تعویق میاندازید؟ که احساسی برخورد نکنید ... این یعنی شما احساسی برخورد کردن خودتان در گذشتهاتان را مایهی عبرت خود قرار دادهاید و نفس خود را به تصمیم عجولانه و احساسیگیرانه متهم کردهاید و میخواهید با آزمایشی محک بزنید که واقعاً به آنچه که قصد خریدش را دارید نیاز دارید یا فقط چون صورتی است یا ۵ نفر همزمان گفتهاند که قشنگ است یا دلایل دیگر دوست دارید بخرید و نفستان هم خریدش را برایتان با معیارهایی که میداند برایتان مهم است توجیهش نموده است ... کاری که حقیر گفتم پس مخالفتی ندارد با راهی که خودتان هم در مسیر زندگیاتان در پیش گرفتهاید و آن را یک تصمیم عقلانی میدانید ...
با این وجود الأمر إلیکم ... از هر راهی که فکر میکنید شما را به حقیقت میرساند به حل مسأله اقدام کنید، فقط حکم عقل است که اگر گفتید از فلان راه میخواهم حقیقت را بررسی کنم اول ببینید که این راه اصلاً چطور میتواند چنان شناختی مبنی بر وجود یا عدم وجود خدا و حقانیت یا عدم حقانیت اسلام تشیع را برایتان اثباتی کند که دیگر در آن شک نکنید و هر وقت که شک کردید با به یاد آوردن این آزمایش دوباره آرام بگیرید و یقینتان تازه شود، چه به حق بودن اسلام و چه به باطل بودنش ... اگر چنان راهی را سراغ دارید لطفاً برای ما هم بیانش نمایید ... بسم الله
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
پسنامه: راه که وجود دارد، ولی اگر هیچ راهی را پیدا نکردید فکر کنم دیگر لااقل احتیاط عقلایی با فرض بر صحت دین را دیگر نباید کنار بگذارید، یعنی لااقل در زندگی خودتان فرض را بگذارید بر وجود خدا و حقانیت اسلام تشیع (توضیح چرایی آن مفصل است که حتمالاً در مباحث تاپیکهای دیگر علتش را خواندهاید، گرچه در همان هم عدهای شبهاتی دارند) تا اگر نبود که هیچ، با مرگ یا همه چیز تمام میشود و یا تناسخ است، نعوذبالله، اما اگر بود لااقل دست خالی نباشید ... کاری ندارد چند نماز یومیه و کمی گرسنگی و تشنگی و یک رعایت حجاب و برخی حرمتهای معمول دیگر که باید رعایت شوند ... زندگی را جهنم نمیکند و فقط یک کمی سخت است، در مقابل برخی سختیهای زندگی آدم با خودش میگوید تا باشد از این سختیها ... ولی برای کسی که معجزهی ادعایی یک دین را در دست دارد چنین چیزی به زعم حقیر بیمعناست که کسی بگوید من هنوز شک دارم که این دین حق باشد یا نباشد ... چک کردن آن معجزه بهترین راه برای اثبات یا رد کردن حقانیت این دین است ... ولی باز خودتان میدانید ...
آیا اجازه میدهید که اینطور نتیجه بگیرم که براهینی مانند برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان در صدد معرفی مصداق خداست و نه اثبات وجود خدا؟ یعنی مثلاً بگوییم برهانی صدیقین خدایی که همه میدانند وجود دارد را به عنوان حقیقت و اصل وجود معرفی میکند و برهان وجوب و امکان هم خدایی که همه قبول دارند وجود دارد را به عنوان واجبالوجود معرفی میکند و اصل وجود خدا به عنوان پیشفرض در آنها در نظر گرفته میشوند؟
سلام علیکم
نه این گونه نیست.
این براهین اصل وجود خدا و صفات آن را ثابت می کنند.
سین;809334 نوشت:
مثلاً در مورد «افی الله شک فاطر السماوات و الارض» آیا این آیه واقعاً اشاره به برهان صدیقین دارد؟ آیا اگر اشارهی آیه به برهان صدیقین بود نباید میفرمود که آیا در خدایی شک است که حقیقت وجود است؟ چرا اشاره به مسألهای شده است که اتفاقاً از نظر علوم حصولی قابل شک و تردید است؟ فاطر آسمانها و زمین بودن خداوند قابل تردید نیست برای کسانی که خلقت آسمانها و زمین را ندیدهاند و مدام در صدد حدس زدن و کشف منشأ آن هستند؟
قرآن دعوت به عقلانیت کرده است ولی آیا هر چیزی را که اسمش را عقل بگذاریم همان است که قرآن به آن اشاره کرده است؟ جایی که قرآن به عقل اشاره کرده است معنایش آیا آوردن براهین فلسفی و صغرا و کبراهایش بوده است یا دعوت به گرفتن عبرت بوده است؟
همان عبرتی هم که شما اشاره کردید بر موازین منطقی و فلسفی استوار است شما گمان می کنید که منطق و فلسفه چیزی زائد بر تعقل انسان است ؟ تفکر فلسفی و منطقی شیوه درست تر تعقل کردن و ضابطه مند تر حرکت کردن در دائره تعقل است . اگر قرآن تنها به عبرت بی سامان سفارش می کرد این قدر نیاز به تاکید نداشت. هر کس وقایع را در طول تاریخ ببیند سری تکان می دهد آیا این کافی است؟
نکته دیگر این که صغری و کبرای منطقی و فلسفی تنها سفارش قرآن نیست اما به فراخور درجه افراد هر چقدر بیشتر در این مسیر رشد کنند ذهن آنها منظم تر و کم خطا تر خواهد شدمگر منطق چیست؟ آلتی است برای درست فکر کردن و سخن گفتن و دوری از خطا و اشتباه.
نکته دیگر این که قرآن به زبان عرف سخن گفته است اما این گفتار آن چنان است که مانند دریایی ژرف با گهر هایی فراوان است که برخی از آبهای آن لذت می برند برخی بر کناره ساحل آن به استراحت می پردازند برخی بر سطح ان به سیاحت و تجارت می پردازند و برخی به ماهی گیری از آن مشغول اند برخی به اعماق آن رفته و از گوهر های آن استخراج می کنند و برخی به استخراج نفت و منابع آن اشتغال دارند دریا همان است با سطوح منفعتی متفاوت. به تفاوت افراد. قرآن مانند دریاست برخی بر کرانه الفاظ آن متنعم اند برخی به اشارات مشغول اند و برخی به دقائق متنعم اند وبرخی به بواطن مستوهب.
نباید به صرف این کا ظاهر قرآن با کسی به زبان عرف سخن گفت از سخن گفتن قرآن با عارف و فیلسوف و حکیم و مدقق و ... امتناع ورزد و متاسفانه جنبه انکار ما از اثبات ما قوی تر است.
امام خمینی که روح و رضوان خدا بر او باد و امروز سالگرد آن عروج ملکوتی است در وصیتش به فرزندش فرمود«مبادا مقامات عارفان بالله را به صرف دوری از ذهنت انکار کنی...»
به قول مولانا:
بی نهایت درگه است این بارگاه صدر را بگذار صدر توست راه
سین;809334 نوشت:
استدلال فکری مطابق با استعداد چه معنایی دارد استاد بزرگوار؟ آیا اگر راه درست نباشد و اتقان یک راه منقی که مو لای درزش نرود را نداشته باشد و فقط جواب درست بدهد ارزشی دارد؟ هر کدام از آن راهها که از آنها یاد کردید را به یک تردیدگرا بدهید تا هزار و یک توضیح و توجیه برایش بیاورد، آیا آنها که با این راهها به خدا رسیدهاند با تفکر منطقی به خدا رسیدهاند یا با عبرت گرفتن و معبر باز کردن از ظاهر به باطن و دیدن خداوند با قلبشان؟
اول این که شما جواب نمونه هایی که از ائمه و پیامبر بر استدلال عقلی برای شما آوردم را ندادید
ثانیا: استدلال عقلی مطابق استعداد کاملا مشخص است کودکی می آید به شما می گوید خدا را چه کسی آفرید چه می گویید ؟ یک دانشجوی دکترای پزشکی این سوال را از شما پرسید چه می گویید ؟ آیا جواب یکی است؟
نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم
سین;809334 نوشت:
آیا معصوم علیهالسلام چنان بحثهایی را با آن زنادقه شروع میکردهاند و از این راه دین خدا را تبلیغ میکردهاند یا صرفاً وقتی که با سؤالات آنها مواجه میشدهاند مطابق سؤالشان پاسخشان را میدادند؟ شما اگر از معصوم علیهالسلام در مورد شیمی هم سؤال کنید جوابتان را ممکن است بدهند، این دلیل بر این نیست که راه تبلیغ حقیقت از راه شیمی باشد ....
خب جواب همین است بزرگوار
چرا جای دور می روید
مگر کسی گفته برای مردم جامعه که آمده اند پای روضه امام حسین استدلال بر وجود خدا بیاورید یا برای آنها صغری و کبرای امکان و وجوب بیافرینید؟
به نظرم اصلا شما موضوع بحث را گم کردید
ما گفتیم که مردم فطرتا خداپرست اند و در همه وقت پیامبران بر این مردم ارسال شده اند و با معجزه خود را مصداق خدای واقعی معرفی کردند شما گفتید معجزه علاوه بر مصداق خدا وجود او را هم ثابت کند
بنده گفتم کارایی اصلی معجزه این نیست ولی همچین توانی را به عنوان مقصود ثانویه دارد
بحث آمد روی آن عده اندکی که خدا را قبول ندارند اصل وجود خدا را منکر اند که در عرب به آنها می گویند زندیق خب برای این ها خدا را چگونه ثابت کنیم
بنده گفتم خدا عقل را داده با براهین ثابت کنیم
شما گفتید شهود و علم حضوری و ...
و اکنون باز خودتان به همان نتیجه رسیده اید:
سین;809334 نوشت:
صرفاً وقتی که با سؤالات آنها مواجه میشدهاند مطابق سؤالشان پاسخشان را میدادند
کسانی که خدا را منکر اند با شما به این راحتی ها کنار نمی آیند از زمین آسمان برای شما دلیل جور می کنند که بگویند خدا نیست بگویی بهشان که فطرت می گوید این حس از کودکی در ما مانده که در گرفتاری ها برای مامان گریه کنیم !! و ...شما ناچارید که با آنها به زبان مشترک یعنی عقل سخن بگویید
آن هم نه عقل بی در و پیکر کوچه بازاری ! عقل منطقی اتو کشیده منطقی با صغری و کبری که اگر اشکال کرد بگوببم صغری را قبول نداری یا کبری را یا ملازمه را ؟ آنگاه دست بگذاریم روی درد و آن را درمان کنیم .
امام صادق با زندیق همین کار را کرد زندیق گفت خدای ما همین طبیعت است امام صغری و کبری چیدند و تبیین کردند
امروزه مخالفین خدا چه می گویند ؟
آیا می گویند ما در درونمان حس می کنیم خدا نداریم ؟!! که شما با شهود درونی با آنها سخن بگویید؟
نه بزرگوار!
نظریه داروین را مطرح می کند! بیگ بنگ را نمونه می آورد! کوانتوم را مثال می زند! نظریه تناوبی وجود را شاهد می آورد!
جبر تاریخ و کمون ثانویه و ... را عنوان می کند! مادی گرایی را ترویج می کند ! تناسخ را دلیل می آورد! و....هزاران مساله ای که اگر شما نتوانید با زبان علم و عقل با او سخن بگویید درخواهید ماند. و باید در شهود های عارفانه ی خود بمانید و دیگران را به کشف و شهود دعوت کنید.
علامه طباطبایی یک زمانی در قم فلسفه می گفتند برخی از بزرگان او را تحریم کردند شهریه اش را قطع کردند تهدید کردند اهانت کردند و.. آیه الله بروجردی برای ایشان نامه نوشت که دست از فلسفه گفتن بردار ! ایشان در جواب نوشت شما به مارکسیست ها بگویید دست از تبلیغات بردارند تا دیگر من فلسفه نگویم .
مارکسیستی که ذهن جوان های ما را تسخیر کرده بود
مارکسیستی که در مذهبی ترین خانواده های ایرانی یار جمع می کرد و حزب توده تشکیل می داد.
به گفته خود تئوریسین های آنها عامل بزرگ شکست تفکر مارکسیست در ایران و اکثر مراکز توطئه مارکسیستی وجود متفکر بزرگ آیه الله علامه طباطبایی و کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ایشان و زبان گویای بزرگ متفکر تاریخ معاصر شاگرد ایشان آیه الله علامه مطهری بود . خود آنها گفتند که اگر مطهری و طباطبایی نبودند ما ایران را فتح می کردیم
آیا شهود های عارفانه شما جوان ها را نجات می داد اگر این ها نبودند.
آری سخن این است که خدا در نهاد همه هست اما برخی نمی خواهند با زبان فطرت خدا را بپذیرند باید با زبان عقل با آنها سخن گفت.
در کتاب یادها و یادگارها، آیة الله جوادی آملی ، ص 58 و 59 می خوانیم یکی از کمونیست ها که به مناظره با ایشان نشسته بود با منطق ایشان آرام شد و مسلمان شد او می گوید: «یکی از شخصیتهای مارکسیست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان گردید هنگامی که یکی از دوستان او پیرامون مناظره و گفتگوی دوست خود با علامه پرسش کرد، وی شخصیت علامه را اینگونه بازگو می کند:
آقای طباطبایی مرا موحد کرد. هشت ساعت ما با هم بحث کردیم . یک کمونیست را الهی و یک مارکسیست را موحد کرد او حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد.»
اگر منطق و فلسفه نباشد چه کسی می خواهد جلو این هجمه های سنگین برای جوانان را بگیرد که اگر نبودند امروز چه وضعیتی داشتیم.
سین;809334 نوشت:
حقیر با اصل استدلال که مخالف نیستم استاد بزرگوار ... بحثم صرفاً سر اثبات حقانیت دین اسلام و جهانبینی است ... هر جای دیگری ممکن است از استدلال استفاده نمایم و ان شاء الله همین کار را هم میکنم ...
متاسفانه رفت و برگشت های زیادی در کلامتان مشهود است
یک جا به کلی استدلال را زیر سوال می برید و در یک جا استدلال می کنید
اگر استدلال کارایی دارد چه مشکلی دارد که در دین هم کارایی داشته باشد و اگر کارایی ندارد چرا از آن استفاده می کنید به قول یکی از اساتید چه بیلی به کمر دین خورده که استدلال ناپذیر است.
مواظب دو گانگی ها باشیم منطق به ما کمک می کند ذهنمان را هم جمع و جور کنیم
سین;809334 نوشت:
براهین علوم حصولی یقینآور هستند اگر مسأله همانی باشد که ایشان تصور و مدل کردهاند، ولی این امر قابل تردید است و در نتیجه هر پاسخی که علوم حصولی بدهند هم قابل تردید است ... مثالش همان ایرادی است که برهان وجوب و امکان گرفتم که شما آن را به صورت بدیهی نادرست دانستید ... اکثر اشکالات در مدلسازی و تعریف مسأله است و اقل آن در ساختار منطقی برهان است ... با این وجود چطور علوم حصولی را یقینآور بدانم؟
یکی از کارهایی که استدلال های فلسفه اسلامی می کندهمین است که گزاره های غیر بدیهی را به بدیهی بر می گرداند نظری را به ضروری بر می گرداند و معیار صدق گزاره های بدیهی را هم که گفتیم علم حضوری است .
پس در گزاره ها معیار صدق می خواهیم معیار صدق گزاره های نظری گزاره هیا بدیهی اند و معیار گزاره های بدیهی علم حضوری است پس برگشت علوم حصولی به علوم حضوری است و هنر فلسفه اسلامی این است که این مسیر را در گزاره ها و استدلال های خود طی می کند.
سین;809334 نوشت:
همین مسأله یکی از دلایلم هست بر اینکه عقلانیتی که دین از آن یاد کرده است سوای عقلانیتی است که فلاسفه ادعایش را دارند، یا در ریاضیات یا در هر علم دیگری حتی اگر خد علم منطق باشد ...
مطابق روایات عقل چیز شریفی است که انسان را جز به خدا نمیرساند ... وجود یک فیلسوف که با برهان به غیر خدا رسیده باشد برایتان کفایت نمیکند که نتیجه بگیرید این عقل آن عقل نیست؟ ... حجت باطنی خدا یک حجت باطنی است نه حجتی که بر سر زبانها باشد ... حجت باطنی خدا بر قلب باید تمام شود نه بر مغز ... ایمان به قلب عرضه میشود نه به مغز ... ایمان آوردن قلب سالم میخواهد نه هوش بالا و شناخت مغالطات و فوت و فن تفلسف و نه حتی معرفتشناسی که چه چیزی چه ارتباطی با حقیقت خارجی دارد و چه چیزی ندارد ... از این نظر راه سرکار مارینر به زعم حقیر تنها راه است، گرچه ایشان گمان کردهاند که باید خواهش یک تجربهی در نگاه اول عجیب و غریب نمایند که نشانهی خدا را در آن بیابند و حقیر گفتم که همه چیز آیه و نشانهی خداست و اگر کسی راهش را بیابد که آیات کبری خدا چگونه خدا را (شما بخوانید مصداق خدا را) اثبات میکنند خواهد دید که نشانههای کوچک هم این قابلیت را دارند ... به قول آن دوست بزرگوار دیگر چه بسا یک نفر با دیدن تولد یک نوزاد مسلمان شود و شهادتین بگوید ... اگر پست ایشان را خوانده باشید میبینید که ایشان با چه ترسی صحبت از تجربهی خودشان میکنند، ایشان میفرمایند که اگر تجربهاشان را بگویند شاید همه بخندند و تمسخرشان کنند، حال آنکه به زعم حقیر فقط ایشان و امثال ایشان راه درست ایمان آوردن را بیان کردهاند، همهی ما از همین راهها ایمان آوردهایم، همهامان خدا را دیدهایم، چرا راهی را به دیگران نشان دهیم که خودمان تجربهاشان نکردهایم؟ کدام ما با براهین فلسفی ایمان آوردهایم که آن را برای ایمان آوردن به دیگران پیشنهاد میدهیم؟ ... و نهایتاً باز کدام پیامبر یا وصی پیامبر ابتدا به ساکن با صغری و کبری چیدن فلسفی مردم را دعوت به اسلام کرده است که ما این کار را میکنیم؟
باز هم اشتباه در موضوع بحث
شما گمان می کنید که ما می گوییم تنها راه این راه است ؟ اشتباه می کنید راه کشف و شهود فطرت و .. همه درست و همان طور که گفتم اکثر انسان ها از دلیل بر وجود خدا بی نیازند
اما سخن در این است که اگر کسی آمد گفت نه به فطرت نه به شهود و نه به هیچ چیز دیگر خدا را قبول ندارم من معجزه می خواهم باید به او بگویید تو عقل داری برو از راه عقلت به خدا برس.
راه عقل راه قبول وجود خداست برای کسی که خدا را قبول ندارد و خدا این عقل را محترم شمرده است و اگر می خواست در حدیث می فرمود قلب .
باز هم اشتباه در موضوع بحث شما گمان می کنید که ما می گوییم تنها راه این راه است ؟ اشتباه می کنید راه کشف و شهود فطرت و .. همه درست و همان طور که گفتم اکثر انسان ها از دلیل بر وجود خدا بی نیازند اما سخن در این است که اگر کسی آمد گفت نه به فطرت نه به شهود و نه به هیچ چیز دیگر خدا را قبول ندارم من معجزه می خواهم باید به او بگویید تو عقل داری برو از راه عقلت به خدا برس. راه عقل راه قبول وجود خداست برای کسی که خدا را قبول ندارد و خدا این عقل را محترم شمرده است و اگر می خواست در حدیث می فرمود قلب .
سلام جناب شعیب امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
پستهای شما و آقای سین را دنبال میکنم بابته راهنمائی تان واقعا تشکر میکنم .
اینکه من راه عقل رو از نظر خودم بسته میدونم خوب دلایل زیادی براش دارم خاطرم هست آخرین بار که در مورد برهان نظم با آقای سین در موردش صحبت میکردم نزدیک به 10 تا 15 تا دلیل آوردم که این برهان از نظرم مشگلات اساسی داره ... و هر بار هم ایشان با جوابی قصد قانع کردن من رو داشتند .
شما در درون صحبتهاتون خیلی به اصالت عقل تکیه میکنین و اون رو درست و بدیهی میدونین ... میخواستم یک سوال ازتون بپرسم و در صورت امکان میخواستم که بهم جواب بدین ..
به عنوان مثال شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اجتماع نقیضین محال هست و این گویا جزو اولین قاعده عقلانیت و تفلسف و ... هست ... که در همین جاش هم من مشگل دارم ... مثلا عنوان کردین یک چیز یا میتواند باشد یا میتواند نباشد و یک چیز نمیتواند هم باشد و هم نباشد !!!!
خوب ببینید ...
همه ما دارای مغزی هستیم که این مغز ما در درون چهارچوبی داره کار میکنه ... از نظره ما یک چیز یا هست یا نیست و امکان ندارد که یک چیز هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد ... ولی چرا این چیزی که عقل ما اون رو اصل میدونه باید مبنایی حقیقی داشته باشه ...
مگه ادراکات ما و حواس ما حقیقی هستند که ما بتونیم اصلی حقیقی استخراج کنیم . بزرگ شدن و تعقل ما مبنایی مادی داشته و نمیتونه در ابعادی فرامادی و فرا از هزاران بعد استدلالی حقیقت گونه رو استخراج کنه ...
موجود a ممکن هست از مریخ به زمین نگاه کنه و بگه بر رویه زمین انسانها زندگی میکنند .
موجود b ممکن هست از سیاره ای در 200 میلیون سال نوری به زمین نگاه کنه و بگه انسانی بر رویه زمین زندگی نمیکنه و تنها دایناسورها دارن روش زندگی میکنند .
و بعد شما عنوان میکنین یک چیز یا هست یا نیست ... و نمیتواند یک چیز هم باشد و هم نباشد .
یعنی تا این اندازه محیط و حواس ما و شیوه های اندازه گیری ما در تعقل ما اثر گذار هستند ... همانطور که قبلا هم گفتم بغیر از اینکه محیطمان محیطی حقیقی نیست . بغیر از اینکه حواسمان حواسی حقیقی نیستند ... پردازشی که مغز ما هم میکند پردازشی حقیقی نیست .
شما میگید یک چیز یا هست یا نیست ... با چه حواسی بودن یا نبودن را تعریف میکنید ... با حواس 5 گانه ؟؟؟ در چه محیطی میخواهید بودن یا نبودن را تعریف کنین ....در محیطی که نمیدونیم خوابیم یا بیداریم ... در محیطی که نمیدونیم قوانین حاکم بر رویه اون حقیقی هستند یا مجازی ... و با چه پروسسوری میخواهید اون رو تجزیه و تحلیل کنید ... پروسسوری که بار ها و بارها به غلط کار کردن اون هممون پی بردیم ...
اصولا چه چیزی رو میخواین اصل بگیرین ...
فرض کنیند که موجودی در درون فضای بولین ( فضای دیجیتال ) داره زندگی میکنه ( فضای کامپیوتر که فقط 0 و 1 رو میشناسه ) بعدش این موجود استدلال میکنه که ...
اگر داده ای وجود داشته باشد آنگاه آن داده صفر است یا یک ...
بعدش این گزاره را عکس نقیض میکنه و نتیجه گیری میکنه ...
(داده ای که صفر نباشد و یک نباشد ) آنگاه در دنیا وجود ندارد !!!
آیا این موجودی که داره در فضای بولین زندگی میکنه حرف درستی زده ؟؟؟
جناب شعیب شاید واقعا دارین فکر میکنین که من دنبال بهانه یا تشکیک هستم ولی واقعا اینجوری نییست ... یه زمانی اومدند و در ریاضی گفتند که رادیکال منفی یک نداریم ... یعنی امکان نداره دو عدد را در هم ضرب کنیم و حاصل بشه -1 ...
ولی یه سری ریاضی دان اومدند و در مورد این مساله تشکیک کردند و فرض کردند که ما چنین چیزی رو داریم ... به مرور زمان خیلی چیزها مشخص شد .... الان سیل عضیمی از معادلالت حرکت و معادلات دیفرانسلی که به توصیف پدیده های دنیامون میپردازه از قوانین و معادلات دیفرانسل اعداد مختلط تبعیت میکنه ...
با اینکه هیچ ماهیتی قابل درک از اعداد موهومی وجود نداره .
[=Franklin Gothic Medium] پسنامه: راه که وجود دارد، ولی اگر هیچ راهی را پیدا نکردید فکر کنم دیگر لااقل احتیاط عقلایی با فرض بر صحت دین را دیگر نباید کنار بگذارید، یعنی لااقل در زندگی خودتان فرض را بگذارید بر وجود خدا و حقانیت اسلام تشیع (توضیح چرایی آن مفصل است که حتمالاً در مباحث تاپیکهای دیگر علتش را خواندهاید، گرچه در همان هم عدهای شبهاتی دارند) تا اگر نبود که هیچ، با مرگ یا همه چیز تمام میشود و یا تناسخ است، نعوذبالله، اما اگر بود لااقل دست خالی نباشید ... کاری ندارد چند نماز یومیه و کمی گرسنگی و تشنگی و یک رعایت حجاب و برخی حرمتهای معمول دیگر که باید رعایت شوند ... زندگی را جهنم نمیکند و فقط یک کمی سخت است، در مقابل برخی سختیهای زندگی آدم با خودش میگوید تا باشد از این سختیها ... ولی برای کسی که معجزهی ادعایی یک دین را در دست دارد چنین چیزی به زعم حقیر بیمعناست که کسی بگوید من هنوز شک دارم که این دین حق باشد یا نباشد ... چک کردن آن معجزه بهترین راه برای اثبات یا رد کردن حقانیت این دین است ... ولی باز خودتان میدانید ...
سلام
ابتدائا خودم هم چنین فکری رو میکردم ... یعنی با خودم میگفتم که نمازهای یومیه فوقض بخواد 1 ساعت از وقتم رو بگیره ... حالا روزه رو هم میتونم اول وقت سواره مترو تهران کرج بشم اول وقت برم و برگردم . نهایتش روزی 1 ساعت وقتم رو میگیره ...
ولی ... به مرور زمان دیدم اینجوری این قضایا نمیمونه ... یعنی اینجوری نیست که این دستورها رو انجام بدی ... بعدش بتونی جلوی بیشتر انجام دادنش رو بگیری ... به مرور زمان عوضت میکنه ... چجوری براتون توضیح بدم ... مثله یه قورباقه که داره در درون یک دیگ آب قرار گرفته و هر ساعت نیم درجه درجه حرارتش بالا میره و زمانی به خودش میاد که میبینه آب داره به جوش میاد ...
ثانیا برای من الان دیگه همچین چیزی امکان نداره ... برخی چیزها یا همه چیز هستند یا هیچ چیز ... جناب سین برای اینکه یه مثال بزنم که شما درک کنین بزارین اینجوری مثال بزنم ... فرض کنین قبلا دختری رو شما دوست داشتین و خیلی هم مشتاقش بودین ... و به هم نرسیدین ...
الان بیاد و بهتون بگه بیاین با هم دوست باشیم ... خوب فارق از مساله مذهبیش شما نمیتونین چنین کاری رو بکنین ... خدمتتون گفتم بعضی چیزها یا همه چیز هست یا هیچ چیز ...
[=Franklin Gothic Medium]
با این وجود الأمر إلیکم ... از هر راهی که فکر میکنید شما را به حقیقت میرساند به حل مسأله اقدام کنید، فقط حکم عقل است که اگر گفتید از فلان راه میخواهم حقیقت را بررسی کنم اول ببینید که این راه اصلاً چطور میتواند چنان شناختی مبنی بر وجود یا عدم وجود خدا و حقانیت یا عدم حقانیت اسلام تشیع را برایتان اثباتی کند که دیگر در آن شک نکنید و هر وقت که شک کردید با به یاد آوردن این آزمایش دوباره آرام بگیرید و یقینتان تازه شود، چه به حق بودن اسلام و چه به باطل بودنش ... اگر چنان راهی را سراغ دارید لطفاً برای ما هم بیانش نمایید ... بسم الله
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام .
امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
این چند روز خوب خیلی فکر مشغول این بود که چه آزمایشی رو تعیین کنم . بعدش با توجه به صحبتهایی که با شما کردم خودم به این درک رسیدم که اصلا من نمیتونم آزمایشی تعریف کنم . علت و چرائیش رو هم فکر میکنم با توجه به حرفهایی که زدیم مشخص باشه ...
بنابراین ... من این مساله و طریقه اش رو به خود خدا میسپارم . اینکه بهم ثابت کنه که وجود داره ... این مشگله من نیست ... مشگله خودش هست که من در درون دنیایی خلق شدم که به هیچ چیزش نمیشه اطمینان کرد ...
ولی فکر نمیکنم با توجه به صحبتهایی که کردیم با طی طریق کردن و با تبدیل عدس به لوبیا و .... دیگه بتونم اطمینان پیدا کنم .
باید خودش کاری کنه که 3 روز یا 30 روز یا 300 روز هم از قضیه گذشت نتونم هیچ دلیلی غیر از الهی بودن اون مساله پیدا کنم ؟؟؟
ببینید ...
اینکه من مثلا بیام و 1.5 سال این کار رو انجام بدم ... بعدش ببینم آرامشم بیشتر شده ... یا اینکه همه دوسم دارن ... یا اینکه مثلا یکی دو بار طی طریق بکنم ... یا عدس های خونمون تبدیل به لوبیا بشن ... یا خوابهای رنگارنگ ببینم ... یا روزیم بیشتر بشه ...یا شق القمر بشه یا اینکه .... همونطور که صحبت کردیم جواب مساله نیستند .
جواب مساله چیزه دیگری هست ... باید من نتونم هیچ دلیلی بر غیر الهی بودن اون چیز پیدا کنم ....
این استدلال که «هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است» یقینآور است را میپذیرم ولی گزارههای هیچ علمی به جز ریاضی و منطق را یقینآور نمیدانم، دلیلش هم این است که ریاضی و منطق ادعایی ندارند که دلالت به حقیقتی خارجی نمایند ... ریاضی و منطق به خودی خود قضاوتی در مورد عالم خارج ندارند، بلکه این علوم دیگر هستند که در راستای مدلسازی خود از مسائل عالم خارج از این علوم استفاده میکنند و طبیعی است که مدلسازی آنها میتواند همراه باشد با نقایص بسیار ... چطور شما مخالف این مسأله هستید و فیزیک را همسان ریاضی و فلسفه را همسان منطق در یقینآوری میدانید؟
یعنی شما صورت استدلال ها را می پذیرید ولی همین که درون آن مواد مربوط به خارج گذاشته شد نمی پذیرید؟!!!!
خیلی عجیب و ناصحیح است
پس شما می پذیرید که «هر الفی ب است» « و هر ب ج است » پس الفی ج است
اما اگر گفتیم « عالم متغیر است» «هر متغیری حادث است» پس عالم حادث است . این را نمی توانید بپذیرید . آری؟؟
چه فرقی کرد این ها ؟ معیار پذیرشتان و ردتان چیست؟
سین;809334 نوشت:
بله حق با شماست ... حقیر به علت ناآشنایی با فلسفه گاهی اصطلاحات را نابجا استفاده میکنم، در واقع از آنجا که در فلسفه تا جایی که حقیر دیدهام علم حضوری را همان شهود باطنی میدانند در اینجا فراموش کردم که این دو در اصل یکسان نیستند اگر به معنای شهود باطنی و علم حضوری دقیقتر نگاه شود ... منظورم این بود که هر کسی حقانیت قرآن را میتواند باطناً شهود کند، این به معنای احاطه پیدا کردن به حقیقت قران نیست، لازمهی این شهود و یقین پیدا کردن به الهی بودن قرآن این نیست که شخص به مرتبهی یقین (علمالیقین یا عینالیقین یا حقالیقین) رسیده باشد، بلکه این حقیقت را نشانش میدهند تا حجت به صورت یقینی بر او تمام شود، مثل هر معجزهی دیگری که هر انسان خوب یا بدی در هر مرتبهای که باشد باید با دیدن معجزه به یقین برسد که این معجزه از طرف خداست که اگر نرسد در این صورت پشت کردن به آن معجزه هم کفر محسوب نخواهد شد ... از این نظر دیدن حقانیت قرآن مثل این است که ما اگرچه مانند یک ظرف از جنس توری قابلیت نگهداری آب را نداشته باشیم ولی در دریای آب غوطهور شویم تا طعم پر شدن از آب را بچشیم، بعد که از این تجربه به زندگی روزمرهامان بازگشتیم همچنان همان توری هستیم که بودیم و آبهایی که درونمان جمع شده بودند هم آرامآرام محو میشوند و آثارشان هم کمکم محو میشوند و فقط خاطرهاش باقی میماند و اینکه زمانی برایمان این فهم ایجاد شده است که مملو از آب شدن چیست ...
الهی بودن قرآن نزد همهی انسانها بالسویه موجود نیست ولی به همهی انسانهایی که مخاطب قرآن باشند (با شرایطی که قبلاً عنوان شده است) عرضه میشود تا ایشان متوجه شوند که قرآن از طرف خداست ... نشانهی خدا بودن قران معنایی جز این ندارد ... قرار نیست امثال حقیر به مجموعهی n نفر کارشناس رجوع نمایم که اگر اکثر ایشان به الهی بودن قرآن رأی دادند حقیر ناگهان جهاد و گذشتن از جان و مال خود در حفظ دین را بر خود واجب نمایم و اگر آن n نفر چند دههی بعد عوض شدند و نظرشان چیز دیگری شد بنده ناگهان کافر شوم و در صدد جبران جانها و مالهایی برآیم که بر اساس اعتقاد قبلیام متعرض آنها شده بودهام ... آن هم کارشناسهایی که ایشان هم انسان هستند و نفس اماره دارند و امکان دارد که دروغ بگویند یا در پی منفعتطلبانهای یا از روی هر ملاحظهی دیگری نظر اصلیاشان را مخفی نمایند، حداقلش برای اینکه خودشان دوست ندارند به چیزی که دوست ندارند باور داشته باشند اعتراف نمایند ...
خب این حرف دیگری است و با تمام سخن های شما درباره یقینی بودن استدلال ها و ... حضوری بودن اعتقاد به خدا و ....متفاوت است
این بحث درباره چگونگی واقعیت نمایی معجزه است که آیا همه مردم آن را درک می کنند یا باید به متخصصان امر رجوع کنند ؟
یک بحث مفصلی است که تمایز ریشه ای با بحث های دیگر ما دارد.
برخی معتقدند که معجزه ها نیاز به متخصص آن دارد مانند این که مردم زمان موسی بین سحر و معجزه فرقی نمی گذاشتند برای همین سحره موسی که آمدند و سحر های خود را ریختند مورد تشویق قرار گرفتند و موسی هم که انداخت قرآن می گوید به موسی گفتیم لا تخف یعنی از این که مردم بین این دو فرق نگذارند نترس . موسی که انداخت و مار شد سحره زودتر از مردم ایمان آوردند چون فرق کار را فهمیدند و مردم به واسطه فهم سحره آن را فهمیدند .
با این نگاه قرآن هم باید توسط کارشناس ها فهمیده شود که معجزه است و الا این کتاب را همراه یک کتاب نهج البلاغه بدون جلد بده به یک فرد عامی در یک گوشه جهان که نه بلاغت می فهمد نه فصاحت و نه ادبیات عرب و نه... . حتی برای او ترجمه هم بکن او نمی تواند بفهمد که این یکی معجزه است و دیگری کتاب بشری.
سین;809334 نوشت:
قضایای فلسفی و ریاضی خیلی متفاوت هستند ...
قضایای ریاضی را حصولی میدانم و همانها هم قابل تردید هستند، ولی احتمال خطا در آنها خیلی کم است اگر دقت کافی در محاسباتش بشود، ولی ریاضی کاری به عالم خارج ندارد، وقتی یک مسأله را میخواهد حل کند دیگر بحثی روی درستی یا موجه بودن فرضیات و حدود مسأله نیست، تمام همّ و غمّ ریاضیدان حل مسأله است و نه تعریف مسأله ... فلسفه کجا اینطور است؟ اگر فلسفه از نظر شما یقینآور است پس باید بپذیرید که فیزیک نظری هم به همان مقدار یقینآور است، چیزی که هیچ کس از جمله خود شما هم قبولش ندارید، دارید؟ ...
لطفا یک تعریف از قضایای فلسفی که آنها را یقین آور نمی دانید بکنید ببینیم سر چه کسی را داریم می تراشیم!
سین;809334 نوشت:
فلسفه و فیزیک نظری مانند هم هستند، ریاضی و منطق هم مانند هم هستند، اما نه فیزیک نظری اتقان ریاضیات را دارد و نه فلسفه اتقان منطق را دارد، در عین حالی که اتقان ریاضیات و منطق هم غیرقابل خدشه نیست، برای مثال در اوائل قرن ۲۰ نهضتی در ریاضیات به پا شد که بیایند و ریاضیات را یک نظریهی اصولموضوعهای بکنند، چرا که به این نتیجه رسیدند که ریاضیات تا آن زمان یک ریاضیات شهودگرایانه بوده است، به طور خاص گفته شد که تمام اثباتهای اوقلیدوس نادقیق و چه بسا استنتاجهایش نادرست بوده است اگرچه نتایجی که به دست آورده بوده است همگی درست بودهاند ... حقیر علم زیادی نسبت به علم منطق ندارم ولی فلسفهی امروز ما بسیار شهودگرایانه است ... یک تصوری از ماده داشتهاند همان را اصل گرفته و این همه پیش رفتهاند و بعد هم یک جاهایی به مشکل خوردهاند به جای آنکه از آیات و روایات استفاده کنند و تصورات خودشان از مفاهیم پایه را اصلاح نمایند رو به این آوردهاند که آیات و روایات را تأویل به رأی نمایند ... البته از این نظر اشتباه بودن فلسفه مثل این است که بگوییم فیزیک کلاسیک به علت نقص آن در فهم مفاهیم پایه مشکلات اساسی در بررسی برخی مسائل خاص دارد اگرچه در توضیح بسیاری از پدیدهها توانا باشد ...
لطفا شهوت تشکیک در مبانی را شهود نام نگذارید.
شما گمان می کنید که هر آنچه که نام فلسفه بر آن بگذارند ما به دنبال آن می دویم اصلا اگر گمان کنید که ما طرفدار واژه فلسفه هستیم و این که بر هر کسی نام فلسفه نهادند ما آن را یقینی می دانیم بحث ما از ریشه دچار اشکال خواهد بود
صحبت ما خیلی واضح است صغری و کبرا های فلسفی اگر صورتشان صحیح باشد و ماده شان هم درست انتخاب شده باشد و ملازمه دقیق تبیین شود یقینی خواهد بود دقیقا مثل قواعد ریاضی و منطقی . شما فلسفه را چه انگاشته اید ؟ منظورما از فلسفه (فعلا در این بحث) همین قواعد واضح برای عالم وجود است که بدیهیات هم ختم می شود که لاجرم باید آن را بپذیرید. این که در عالم وجود هست این که این وجود خواصی دارد این ها که نزدیک تر از 2*2=4 است . و پذیرشش هم آسان .
ما این که می گوییم در عالم وجودی هست به بداهت می گوییم و مشا آن هم علم حضوری است : چگونه؟ آیا شما وجد خودتان را می یابید این که هستید را می یابید یا نه؟ خیلی ساده . اگر هستید که گزاره اول ما هم ثابت شد به همین راحتی. و این که وجود و عدم نقیض هم هستند این را می پذیرید یا نه و الی آخر
سین;809335 نوشت:
اتفاقاً در مثالی که از ریاضیات زدید که چنین کلامی مانند این است که کسی در ریاضیات دو قائمه بودن جمع زوایای داخلی مثلث را قابل خدشه بداند مثال خیلی خوبی است ... چنین خدشهای وارد است ... اگر کسی بگوید که جمع زوایای داخلی هر مثلثی حتماً دو قائمه است بدون شک در این بیان کلی خود در اشتباه است و این موضوع بسته بودن نگاهش و محدود بودن تجربیاتش در کار با ریاضیات را نشان میدهد ... زمانی که لوباچوفسکی خبر از اندازهگیری مجموع زوایاتی داخلی مثلث سماوی خودش را داد که یک درجه با ۱۸۰ درجه اختلاف دارد همه به سادگی از کنارش گذشتند و گفتند واضح است که این درجه مربوط به خطای او در اندازهگیری است، ولی همین کشف بعداً یکی از دو رکن تأسیس هندسهی نااوقلیدوسی گشت، هندسههایی که در آنها ممکن است جمع زوایای داخلی یک مثلث برابر با ۰ و یا برابر با ۲۷۰ درجه هم بشود ... بنابراین امروز هر کسی میخواهد بگوید که جمع زوایای داخلی مثلث حتماً ۱۸۰ درجه است حتماً باید گوشزد کند که در محدودهی درست بودن اصول موضوعهی اوقلیدوس این چنین است، اگر نمیگویند برای این است که چنین فرضی به ضورت ضمنی توسط نویسنده و مخاطبانش پذیرفته شده است ...
این مثال را تعمدا زدم که شما اشکال تصور خودتان از قضایای ریاضی را بفهمید چرا؟ چون که با اطمینان می گفتید قضایای ریاضی درست است. این یک نمونه .
ما معتقدیم حتی قضایای ریاضی و قضایای فیزیکی تا وقتی به قضایای فلسفی ختم نشود قابل تردید هستند . این را غنیمت بشمرید .
سین;809335 نوشت:
شما هم اگر بفرمایید که ما داریم در محدودهی معقولات صحبت میکنیم ایرادی که حقیر گفتم به برهانتان وارد نمیشود، ولی اگر پا را فراتر از ممکنات عقلی خود گذاشتید چنین نقصی گریبان برهان وجوب و امکان را میگیرد، در خارج از محدودهی معقولات لزوماً فقط واجبالوجود بالذات نیست، چه بسا موجودات بیشمار دیگری هم باشند که از نظر شما نامعقول و ناممکن هستند، یعنی در جهان معقولات شما ناممکن هستند، ولی هر کدامشان در جای خودشان همچنان ممکن هستند، یعنی مطابق اصول موضوعهی جهان خودشان ممکن هستند ... چنین چیزی البته قابل بحث است که چه مقدار صورت برهان وجوب و امکان را تغییر خواهد داد و آیا همچنان میتوان از این طریق به وجود واجبالوجود رسید یا خیر، ولی صحبت حقیر سر این مطلب نیست، بلکه سر این مطلب است که هر برهانی که فلاسفه بدهند در اصل توصیفی است منطقی از تصوراتی که در ذهنشان دارند، با تمام نواقص و محدودیتهای آن تصورات ذهنی ... و اینها همه نقص است و محل وارد شدن اما و اگر به براهین فلسفی ... و الله العالم ... آیا این مطالب همچنان به نظرتان واضح است که غلط هستند و فلسفه یقینآور است تا آنجا که بر اساس براهین آن کسی جهاد در راه حفظ یک دین را بر خود واجب کند و جانش را بدهد و جان دشمنان آن را بگیرد؟
اتفاقا ما داریم درباره عالم واقعیت سخن می گوییم و علت این که به بن بست معرفتی نمی خوریم این است که گزاره های نظری را به بدیهی و بدیهیات را به علم حضوری بر می گردانیم . الموجود اما واجب فثبت و اما الممکن واستلزمه
موجود در خارج را بحث می کنیم : این که در خارج موجودی هست را که به علم حضوری می یابیم (شکی در آن نیست) حال این موجود خارجی عینی که من آن را به علم حضوری می یابم دو حالت دارد به تقسیم ثنایی عقلی(تقسیم ثنایی عقلی یعنی دو طرف نقیضین که با هم عقلا به علم جضوری قابل جمع نیست) یا واجب است (یعنی وجود را از خودش دارد ) یا واجب نیست(یعنی وجود را از خودش ندارد) (این دو طرف دارد و ندارد نقیضین هستند و نه اجتماع آنها و نه ارتفاع آن ها ممکن نیست به علم حضوری) خب دو طرف دارد اگر واجب است که مطلوب ما یعنی واجب دار بودن عالم ثابت شده و اگر ممکن است که وجودش را از خودش ندارد یعنی حال که وجود یافته وجودش را باز دیگری گرفته است از چه کسی از یک ممکن یا از واجب که دوباره همین بحث پیش می آید که آخر آن باید بخورد به واجب و الا دور و یا تسلسل پیش می آید.
سین;809335 نوشت:
بله اگر تمام هستی از یک منطق تبعیت کند حق با شماست، اما شما چه دلیلی دارید که اینطور باشد؟ اولین خلقت خدا مشیت اوست و عقل، این میشود شروع جهان ما، در ورای آن چیست؟ فقط ذات خدا؟ از کجا میدانید مگر عقل به ورای خودش هم راه دارد؟ در ادعیه و روایات ما زیاد صحبت از الثری شده است و اینکه در ورای آن را جز خود خدا نمیداند که چیست ... آیا این یعنی در ورای آن حتماً فقط ذات خداست و معنای دیگری نمیتواند بدهد؟ در زیارت خاصهی امام رضا علیهالسلام آمده است که شما حجت خدایید علی من فوق الأرض و من تحت الثری ... ثری را زمین ترجمه کردهاند ولی از روایات دیگری میتوان دید که ظاهراً اینطور نباشد ... اینها جای تحقیق و بررسی دارد ولی نظریات رایج در فلسفه مانع از هر تفکری در هر زمینهای میشوند که با نظریات رایج سازگار نباشد ... چنین کاری ترویج تفکر نیست بلکه سدّ راه فکر کردن شدن است ...
این یعنی این که شما قوانین عالم را وضعی می دانید نه تکوینی همان حرفی که اشاعره می زدند می گفتند قوانین خدا با ما متفاوت است پس اگر خدا عابد زاهد و حتی یک معصوم را به جهنم ببرد امکان دارد و هیچ محذوری ندارد و حتی خدا می تواند معجزه را به دست یک دروغگو بسپارد و حتی مردم را اغوا کند
این مزلب می دانید سر از کجا در می آورد
یعنی این که شما اصلا همان معجزه را هم نمی توانید ثابت کنید که به دست پیامبر سپرده شده است.
خدا قوانینش با ما متفاوت است سازو کارش متفاوت است پس می تواند نعوذ بالله ظلم کند معجزه را به دست کاذب بسپارد و..
شما دیگر هیچ طریقی برای اثبات خدا ، صادق بودن معجزه و هیچ چیز دیگری که به خدا مربوط باشد را نخواهید داشت یک تعطیلی مطلق از شناخت خدا و رسول و معجزه و ... .
لازمه سخن شما این است.
چه بخواهید چه نخواهید.
سین;809335 نوشت:
آیا هنوز به نظرتان واضحالفساد است؟
حتی بیشتر
سین;809335 نوشت:
منظور از نیازمان در همان مباحث کاربردی بعد از انتخاب جهانبینی بود ... مگرنه برای جهانبینی بله حقیر هم موافقم که نیاز به یقین قاطع و کامل است ... یعنی حد کقایت و حدّ نیاز همان یقین کامل است ...
این یقین چگونه به وجود می آید با استدلال یا با شهود صرف؟
سین;809335 نوشت:
پس قبول دارید که اما و اگرهای وارده به براهین فلاسفه گاهی بر اثر عدم درک مقدمات و امثال آن است، یعنی این امکان که خود براهین مشکل داشته باشند منتفی نیست
شما چگونه این نتیجه گیری را می فرمایید این«یعنی »ی که فرمودید درست نیست و از مقدمه ای که گفتم این بر نمی آید عدم درک مقدمات یعنی این که فرد مقدمات را نمی فهمد باید برای او توضیح داد همین.
سین;809335 نوشت:
حقیر معتقدم که اگر فطرت از انسان گرفته شود انسان راهی جز ندانمگرایی ندارد (این مطلب را از حدیث معصوم علیهالسلام هم یافتهام، آنجا که فطرت را توضیح میدهند، و در خطبهی غدیر) ... همچنانکه اگر قلب انسان تیره شود و خداوند بر آن مهر بنهد دیگر او راه را نخواهد یافت به این معنا که نور هدایت را نبیند نه اینکه هنوز ببیند (مثلاً در مواجهه با یک برهان فلسفی که یک فیلسوف بزرگ مانند ملاصدرا نزد او میگذارد) ولی دوست داشته باشد که انکارش نماید ... آیا شما معتقد هستید که کسی را که خداوند در مستی خود سرگردان رها کرده باشد و بر گوش او مهر زده و بر چشم او حجاب انداخته است را میتوانید حق را نشانش دهید و او هم خواهد دید ولی فقط باز انکار خواهد کرد؟
این ها دو بحث است و خلط آنها در یک بحث شایسته نیست.
یک بحث یقین آفرینی استدلال است
یک بحث دیگر پذیرش یا عدم پذیرش است
درباره معجزه هم همین را می توانید بگویید مگر کم بودن افرادی که معجزه را می دیدند و ایمان نمی آوردند.
سین;809335 نوشت:
استدلال در معنای اصیلش یعنی طلب دلالت کردن، یعنی پابهپا بردن ... راه حقیر در انتقال تجربهی باطنی مثل راهی است که یک آشپز در یاد دادن دستور آشپزیاش به آشپز دیگری در پیش میگیرد، نه طعم عذا را توصیف میکند و نه بوی و نه شکل آن را، بلکه قدمبهقدم میگوید که چنین کن تا خودت دست آخر ببینی و تجربه کنی که چه غذایی شده است ... به وضوح شکل چنین انتقال علمی متفاوت است از انتقال علم در فلسفه و فیزیک نظری ... ولی در نهایت هم هر دو یک کار میکنند، در استدلال فلسفی هم غیر این کار انجام نمیشود، از فرضیات استفاده میشود، میگوییم اول بهاین مطلب توجه کن، حالا به این مطلب توجه کن، حالا به این مطلب سوم توجه کن، حالا چه فهمیدی؟ بله همان حکم قضیه است که برایت روشن شده است ... حکم قضیه را قبلاً هم خوانده بودی ولی تا کنون برایت تاریک بود الآن که با دستور آشپزی من جلو آمدی دیدی که برایت روشن شد ... واقعاً هر دو کار یکسان است ... دعوت به فطرت خداشناس، دعوت به پرستش خداوند فرقی ندارد با اینکه کسی دو ساعت صغری و کبری فلسفی بچیند، اینکه اسم این را گذاشتند تجربیات شخصی که غیر قابل انتقال به غیر است و اسم دیگری را گذاشتند برهان و استدلال عقلی این به زعم حقیر خودش یک پشت کردن به راه انبیاء علیهمالسلام است، یک تضعیف دین و حقیقتطلبی است ... یک مصادرهی به مطلوب است ...
اگر همچنان به نظر شما آنچه حقیر گفتم منجر به دور و تسلسل میشود لطفاً بیشتر توضیح دهید
جایگاه بحث را فراموش نکنید بحث ما در آنجاست که طرف مقابل شما منکر خداست شما می خواهید او را در یک کلاس سیر و سلوک شرکت دهید !! او که نمی داند به کجا می خواهد برود با شما همراهی نخواهد کرد.
بحث کشف و شهود با آشپزی و دستورات ان دو با هم خیلی متفاوت است دقت کنید.
سین;809335 نوشت:
آیا به راستی ابتدا به ساکن دلیل عقلی میآوردند بدون آنکه زنادقه شبههای را طرح کرده باشند یا معصوم از سرّ درون آنها خبر داده باشند که آنها چه شبههای در سر دارند؟ گرچه اگر بفرمایید بله هم باز چیزی ثابت نمیشود، چه آنکه همه چیز و از جمله دلایل فلسفی را میتوان از معدّات دعوت به یاد آوردن فطرت الهی دانست، گرچه گاهی برخی از براهین در صدد اثبات حقیقت نیستند و تنها دعوت به احتیاط عقلایی هستند، مثل آنجا که فرمودند اگر مسلمین بر حق باشند و خدایی باشد در قیامت مسلمین دست خالی نیستند و دهریوّن ضرر خواهند کرد، حال آنکه اگر دهریّون بر حق باشند که قیامتی در کار نباشد مسلمان و دهریّ یکسان خواهند بود ... واضح است که این مطلب اثبات خدا یا قیامت نیست بلکه در مقام عمل و برای تشخیص وظیفه بر اساس احتیاط عقلایی است ...
باز شما را به موضوع بحث ارجاع می دهم.
سین;809335 نوشت:
باز همتشکر میکنم، ان شاء الله از نقد حقیر خسته نشوید ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
[SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER]متأسفم از اینکه خستهاتان کردم، ولی همچنین متأسفم که اینطور به نظرم میرسد که بخش بزرگی از خستگی شما ناشی از بد متوجه شدن نقدهای حقیر به فلسفه بوده باشد، چنانکه از برخی پاسخهای شما اینطور برداشت نمودم که کلام حقیر را یا با دقت کافی نخواندهاید و یا با یک سری پیشفرض مطالعهاشان نمودهاید ... شاید هم خستگی ناشی از صحبت با یک ناشناس که متوجه شدهاید رشتهی اصلیاش فلسفه نیست و در نتیجه حدس اول در برخورد با هر نظری از او این است که اوست که فلسفه را درست نشناخته باشد مانع شما شده باشد از اینکه انگیزهی کافی برای مطالعهی دقیقتر مطالبش را داشته باشید ... برخی از جاهایی که فرمودهاید مطلب پاسخ داده شده ربطی به مطالبی که شما فرستاده بودید ندارد، همچنین برخی جاها که بحث را خارج از موضوع تاپیک تشخیص دادهاید، جسارتاً شاید و تنها شاید اگر به جای اینگونه قضاوت کردن میپرسیدید که این مطالب حقیر چه ارتباطی به مطلبی دارد که شما فرستاده بودید یا این مطالب چه ارتباطی به موضوع بحث دارند خودتان هم کمتر احساس خستگی روحی از بحث با یک ناشناس کمسواد ولی پرادعا میکردید ...
آیا تا کنون هیچ برای شما پیش نیامده که مثلاً سر مباحث عالمی که قبولشان دارید بنشینید و ایشان ناگهان چیزی بگویند که اگر آن را از زبان هر کس دیگری میشنیدید بدون فکر کردن میگفتید که غلط است، ولی الآن میدانید که اگرچه در نگاه اول کلام آن عالم بزرگ به نظرتان غلط برسد ولی از آنجا که از زبان آن عالم بیان شده است باید به خودتان نهیب بزنید که دقت بیشتری نمایید چون حتماً نکتهای در آن کلام بوده است که شما متوجه نشدهاید و با دقت بیشتر و تفکر بیشتر امید هست که درک بهتری از آن داشته باشید؟ ... برای حقیر بسیار پیش آمده است، گفتم شاید جسارتاً برای شما هم پیش آمده باشد ... به همین دلیل عقل حقیر حکم میکند که نظرات مخالف در حیطهی علوم حصولی را ولو با درصد احتمال خیلی کمی قابل اعتنا بدانم اگرچه در نگاه اول قضاوتم این باشد که اشتباه بودنش بداهت داشته است ... ولو اینکه آن را از زبان یک مستضعف فکری یا از زبان دشمنی بشنوم ... به هر حال حکمت گمشدهی مؤمن است و آن را هر جا که بیابد خواهد گرفت ... با گفتن این مطلب برای جلوگیری از سوءبرداشتهای احتمالی بعدی تأکید میکنم که منظورم این نیست که حقیر یک عالم بزرگی باشم که بخواهم به شما چیزی یاد داده باشم، ولی منظورم این است که در حیطهی علوم حصولی حتی نظری که در نگاه اول کاملاً هم غلط باشد هم این امکان را دارد که دست آخر همان حرف درست باشد، کافی است سعی کنیم آن تجربهی مقابل استاد را مایهی عبرت قرار دهیم و سعی کنیم چنان تجربهای را خاص کسی که میدانیم استاد بزرگی است نشمریم ... حرفهای حقیر ممکن است همه غلط باشند ولی به نظرم رسید دقت شما هم برای دنبال کردن آنها کافی نبود، اگرچه حتماً بیان حقیر هم از بیان نظراتی که در ذهن دارم الکن و پر از نقص و ایراد بوده است ... جایی به نظرتان میرسد که بین حرفهایم تناقض است و یک بار چیزی را قبول میکنم و بار دیگر در جای دیگر آن را رد میکنم، قضاوت میکنید که «متاسفانه رفت و برگشت های زیادی در کلامتان مشهود است»، ولی با اینکه چند بار رویکرد خودم را توضیح دادم باز شما مطمئن هستید که حقیر دچار استانداردی دوگانه هستم و امکان ندارد صورت دیگری داشته باشد ...
در هر صورت خیلی از مسائلی که از نظر شما بداهت دارند را حقیر به راحتی با آن مخالفت میکنم ... با یک نگاشت سادهی y=1/x نشان میدهم که بازهی باز بین ۰ و ۱ را میتوان به بازهی باز بین ۱ تا بینهایت نگاشت کرد، یک نگاشت یکبهیک که هر نقطه را به یک و تنها یک نقطه نگاشت نماید، به این صورت نشان میدهم که تعداد نقاط عضو مجموعهی تمام اعداد حقیقی در فاصلهای به طول «یک» برابر است با تعداد تمام نقاط باز هم عضو مجموعهی اعداد حقیقی ولی این بار در فاصلهای به طول بینهایت، یک برابری نه از حیث طول بلکه از حیث تعداد نقاط (اگر میل داشتید آن بازهی بین ۰ و ۱ را به هر بازهی دیگری به طول ۱ بین یک و بینهایت انتقال صلب دهید تا دقیقاً تساوی بین جزء و کل را تشکیل داده باشید)، مسألهای که به نظر شما غیرممکن است و هر کسی مخالف آن باشد با خودش دشمن گشته است ولی به زعم حقیر واضح است و یقینآور است، به همان اندازه که هم شما و هم حقیر ریاضی را یقینآور میدانیم ... علوم حصولی همینطور هستند، یقینی به راحتی با یک مثال نقض ترک برمیدارد و یقین دیگری جایگزین آن میشود، چه شما قبول کنید و چه نکنید ... ریاضی دقیق است چون اصراری ندارد که مابهآزای خارجی داشته باشد، اما به جز ریاضی و منطق تمامی علوم حصولی مدعی این هستند که توصیفکنندهی حقیقتی در عالم خارج باشند و این قابل به چالش کشیده شدن است، چرا که این ادعا بر یک مدلسازی و یک تصویرسازی ذهنی استوار است که اگرچه برخی از پیشفرضهای آنها به نظر خیلی دقیق و مستحکم باشند ولی هیچ قطعیتی در کلیت آن نیست، چه بسا با اضافه کردن شاخ و برگی به آن تصویر ذهنی بشود کل قطعیت آن را خدشهدار نمود، کما اینکه حقیر در مورد برهان وجوب و امکان چنین کردم و شما باز به بحث حقیر دقت نفرمودید و یکی بودن غیرواجب و ممکنالوجود را بدیهی دانستید ... شما با چشمان خودتان هم که کرهی زمین را کروی شکل ببینید هنوز این احتمال هست که نور به خط مستقیم حرکت نکند و یا اینکه کروی بودن زمین تنها سایهای سه بعدی از یک شکل پیچیده یا حتی سادهی دیگر مثلاً ۶ بعدی باشد، به خط مستقیم حرکت کردن نور و سه بعدی بودن عالم پیشفرضهایی است که در این نتیجهگیری ناخودآگاه بدیهی فرض شده بودند ولی شاید واقعاً بدیهی نباشند، خیلی از این بدیهیات محصول محدودیت تجربیات ما و در واقع محدودیت حواس پنجگانهی ماست ... اینکه جزء کوچکتر از کل باشد بر اساس مشاهدات محدودی است که در گذشته کسب شده است ولی امروز به عنوان یک مطلب قطعی بیان میشود و با این جزمگرایی راه را به اسم عقلانیت و منطقگرایی بر هر تفکر منطقی بیشتری بسته و آن را تخطئه مینمایند ... اینکه فلسفه یقینآور نباشد همانقدر که برای شما بدیهی است که غلط باشد برای حقیر بدیهی است (بدیهی از جنس علوم حصولی که قابل نقد است، ولی نقدی که نقد باشد نه اینکه در جواب نقدهایم در تاپیک دیگری صرفاً شعری سروده شد که اگرچه کنجکاو هستی ولی برای فهم این مطالب کودک هستی) که درست باشد ... شما مدعی هستید که هر کسی که با فلسفه مخالفتی دارد حتماً آن را نفهمیده است، حقیر میگویم هر ادعایی در فلسفه ولو اینکه به نظر بدیهی برسد قابل نقد است و هیچ اثباتی نداریم که این نقدها همه باطل باشند مگر آنکه به همان اثبات هم باز نقدی وارد خواهد بود ... حقیر معتقدم که هر اثباتی بر اساس علوم حصولی به ناچار درصد ولو خیلی جزئی اما و اگر درش هست و هیچ جهانبینی مبتنی بر فلسفهی محض را نمیتوان مگر ندانمگرایی توجیه نمود ... شما برای رد کردن حقیر آیه و حدیث هم سراغ دارید و حقیر هم برای تصدیق آن آیه و حدیث دارم ... اینکه قرآن گفته باشد که اگر کسی را خدا در گمراهی رها کند و بر چشمش حجاب بیاندازد دیگر نمیتواند نور حقیقت را ببیند و این خلاف این ادعای فلاسفه است که ما از بدیهیاتی شروع میکنیم که همه (صرفنظر از مؤمن و کافر بودنشان، صرفنظر از قلب سالم یا مریضداشتنشان) درست بودن آن را وجداناً درک میکنند و در نتیجه حقانیت براهین ما را مییابند و نور حقیقت را میبینند ولی نفسشان نمیگذارد که ایمان بیاورند، این مطلب حقیر را خارج از موضوع بحث میشمرید و از بحث با کسی که مدام از شاخهای به شاخهی دیگری میپرد خسته و باز هم خستهتر میشوید ...
در هر صورت حقیر هم علاقهای به تحمیل کردن خودم به شما و یا سایر اساتید ندارم ... علاوه بر اینکه حقیر هم از این همه پیشقضاوت خسته شدهام و فکر میکنم جامعهی فلسفی امروز ظرفیت نقد از خارج از دایرهی خودش را ندارد و چگونه گروهی که خود را در رأس عقلانیت میدانند نقد دیگران را قابل اعتنا بدانند؟ کسانی که بزرگان دین صدر اسلام را هم کودک میشمرند که به زبان کودکان با ایشان سخن رفته است و امروز ایشان هستند که باید رمز سخنان را با تأویلبهرأیهای خودشان دریابند ... شاید هم مثل خیلی وقتهای دیگر در اشتباه باشم و بعدها متوجه اشتباهم شوم ...[/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER]
در نهایت بر خودم واجب میدانم که تأکید دوباره و چندبارهای کنم که این مخالفتهای علمی از طرف حقیر و عکسالعملهایی که به آن نشان داده میشود ان شاء الله هیچ اثری روی تبعیت حقیر از شما و سایر عالمان دین در امور غیرفلسفی نمیگذارد و حقیر همچنان برای امور دینی و اخلاقی تابع شما هستم و مخلص هر کسی هستم که دین خدا و سنت پیامبرش را زنده نماید و برای خدا و اهل بیت علیهمالسلام تواضع نماید ... امثال مرحوم امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه خیلی فراتر از یک فیلسوف بوده و هستند، ایشان را به عنوان کوه ایمان و تقوا و استاد بزرگ اخلاق و جوانمردی واقعی میدانم که شحّ نفس را در خود مغلوب کرده و ولایت خدا را بر هر چیز دیگری ترجیح دادهاند، مرجعی که باید در همه حال به ایشان رجوع نمود و نمایندهی امام زمان علیهالسلام در امر دین هستند ... به همین دلیل اجازهی هیچ سوء استفادهای از این مباحث علمی را به دشمنان انسان و انسانیت نمیدهم ... نه [=Franklin Gothic Medium]سوء استفادهی دینی و نه [=Franklin Gothic Medium]سوء استفادهی سیاسی ... اگر مخالفتم به اینجا رسیده است به این دلیل است که بحثهای با اساتید نه از راه خصوصی به جایی رسید و نه از راه عمومی، حداقلش جواب ندادن ایشان به نامهها و انصراف از بحث بدون هیچگونه اطلاعرسانی بوده است و حداکثرش هم مانند بحث با شما و برخی از اساتید دیگر که به نتیجهی خیلی بهتری نرسید ...
باز هم حقیر را ببخشید که خستهاتان کردم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
به عنوان مثال شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اجتماع نقیضین محال هست و این گویا جزو اولین قاعده عقلانیت و تفلسف و ... هست ... که در همین جاش هم من مشگل دارم ... مثلا عنوان کردین یک چیز یا میتواند باشد یا میتواند نباشد و یک چیز نمیتواند هم باشد و هم نباشد !!!!
خوب ببینید ...
همه ما دارای مغزی هستیم که این مغز ما در درون چهارچوبی داره کار میکنه ... از نظره ما یک چیز یا هست یا نیست و امکان ندارد که یک چیز هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد ... ولی چرا این چیزی که عقل ما اون رو اصل میدونه باید مبنایی حقیقی داشته باشه ...
مگه ادراکات ما و حواس ما حقیقی هستند که ما بتونیم اصلی حقیقی استخراج کنیم . بزرگ شدن و تعقل ما مبنایی مادی داشته و نمیتونه در ابعادی فرامادی و فرا از هزاران بعد استدلالی حقیقت گونه رو استخراج کنه ...
موجود a ممکن هست از مریخ به زمین نگاه کنه و بگه بر رویه زمین انسانها زندگی میکنند .
موجود b ممکن هست از سیاره ای در 200 میلیون سال نوری به زمین نگاه کنه و بگه انسانی بر رویه زمین زندگی نمیکنه و تنها دایناسورها دارن روش زندگی میکنند .
و بعد شما عنوان میکنین یک چیز یا هست یا نیست ... و نمیتواند یک چیز هم باشد و هم نباشد .
یعنی تا این اندازه محیط و حواس ما و شیوه های اندازه گیری ما در تعقل ما اثر گذار هستند ... همانطور که قبلا هم گفتم بغیر از اینکه محیطمان محیطی حقیقی نیست . بغیر از اینکه حواسمان حواسی حقیقی نیستند ... پردازشی که مغز ما هم میکند پردازشی حقیقی نیست .
شما میگید یک چیز یا هست یا نیست ... با چه حواسی بودن یا نبودن را تعریف میکنید ... با حواس 5 گانه ؟؟؟ در چه محیطی میخواهید بودن یا نبودن را تعریف کنین ....در محیطی که نمیدونیم خوابیم یا بیداریم ... در محیطی که نمیدونیم قوانین حاکم بر رویه اون حقیقی هستند یا مجازی ... و با چه پروسسوری میخواهید اون رو تجزیه و تحلیل کنید ... پروسسوری که بار ها و بارها به غلط کار کردن اون هممون پی بردیم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر،
این مثال شما هم خبر از این میدهد که فارغ از یقینی بودن اصول ریاضی و منطق هر اظهار نظری در مورد حقیقت در عالم خارج متوقف است بر یک سری مدلسازی و تصویرسازی ذهنی که میتوانند نتیجه را مخدوش نمایند، اگرچه به نظر برسد این نتیجه تنها بر یک سری اصول منطقی استوار است ... این یک نقص در علوم حصولی است ... مدلسازیها هیچ وقت کامل نیستند و اگر باشند هم کسی نمیتواند قسم بخورد که کامل است و احتمال نقدپذیری آن در آینده نباشد ...
مارینر;809429 نوشت:
ابتدائا خودم هم چنین فکری رو میکردم ... یعنی با خودم میگفتم که نمازهای یومیه فوقض بخواد 1 ساعت از وقتم رو بگیره ... حالا روزه رو هم میتونم اول وقت سواره مترو تهران کرج بشم اول وقت برم و برگردم . نهایتش روزی 1 ساعت وقتم رو میگیره ...
ولی ... به مرور زمان دیدم اینجوری این قضایا نمیمونه ... یعنی اینجوری نیست که این دستورها رو انجام بدی ... بعدش بتونی جلوی بیشتر انجام دادنش رو بگیری ... به مرور زمان عوضت میکنه ... چجوری براتون توضیح بدم ... مثله یه قورباقه که داره در درون یک دیگ آب قرار گرفته و هر ساعت نیم درجه درجه حرارتش بالا میره و زمانی به خودش میاد که میبینه آب داره به جوش میاد ...
ثانیا برای من الان دیگه همچین چیزی امکان نداره ... برخی چیزها یا همه چیز هستند یا هیچ چیز ... جناب سین برای اینکه یه مثال بزنم که شما درک کنین بزارین اینجوری مثال بزنم ... فرض کنین قبلا دختری رو شما دوست داشتین و خیلی هم مشتاقش بودین ... و به هم نرسیدین ...
الان بیاد و بهتون بگه بیاین با هم دوست باشیم ... خوب فارق از مساله مذهبیش شما نمیتونین چنین کاری رو بکنین ... خدمتتون گفتم بعضی چیزها یا همه چیز هست یا هیچ چیز ...
فرض میکنیم که این مطالب که میفرمایید مهم باشد، خیلی هم مهم باشد کما اینکه برای شما هست، اما آیا این مطلب «آنقدر» مهم هست که احتیاط عقلایی را غیرعقلایی نمایند و احتیاط نکردن را عقلایی گرداند؟ یعنی با تمام این فرضیات و ملاحظات مدّ نظر شما باز در هنگام مرگ یکی از دو حالت پیش روی شماست، حالا چه؟
مارینر;809436 نوشت:
سلام .
امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
این چند روز خوب خیلی فکر مشغول این بود که چه آزمایشی رو تعیین کنم . بعدش با توجه به صحبتهایی که با شما کردم خودم به این درک رسیدم که اصلا من نمیتونم آزمایشی تعریف کنم . علت و چرائیش رو هم فکر میکنم با توجه به حرفهایی که زدیم مشخص باشه ...
بنابراین ... من این مساله و طریقه اش رو به خود خدا میسپارم . اینکه بهم ثابت کنه که وجود داره ... این مشگله من نیست ... مشگله خودش هست که من در درون دنیایی خلق شدم که به هیچ چیزش نمیشه اطمینان کرد ...
ولی فکر نمیکنم با توجه به صحبتهایی که کردیم با طی طریق کردن و با تبدیل عدس به لوبیا و .... دیگه بتونم اطمینان پیدا کنم .
باید خودش کاری کنه که 3 روز یا 30 روز یا 300 روز هم از قضیه گذشت نتونم هیچ دلیلی غیر از الهی بودن اون مساله پیدا کنم ؟؟؟
ببینید ...
اینکه من مثلا بیام و 1.5 سال این کار رو انجام بدم ... بعدش ببینم آرامشم بیشتر شده ... یا اینکه همه دوسم دارن ... یا اینکه مثلا یکی دو بار طی طریق بکنم ... یا عدس های خونمون تبدیل به لوبیا بشن ... یا خوابهای رنگارنگ ببینم ... یا روزیم بیشتر بشه ...یا شق القمر بشه یا اینکه .... همونطور که صحبت کردیم جواب مساله نیستند .
جواب مساله چیزه دیگری هست ... باید من نتونم هیچ دلیلی بر غیر الهی بودن اون چیز پیدا کنم ....
و باز هم سلام
دقیقاً با شما موافق هستم ... این مشکل شما نیست ... خداوند اگر انتظاری از ما و شما و کلاً از نوع بشر دارد توقع به جا این است که خودش هم راه ثواب و عقاب را به بندگانش نشان دهد ... مطابق آیات و روایات این کار را در عالم ذر کرده است و در طول زندگی هم ان را به یاد شخص خواهد آورد آنچنان که آن را بشناسد، این شناخت باید شناختی باشد که قابل اعتماد باشد و احتمال خطا در آن نرود که اگر برود خداوند در انجام آنچه بر عهده گرفته است شکست خورده است،َ و خداوند شکستناپذیر عزیز است و خداوند بر انجام هر کاری تواناست ... ان شاء الله به زودی خدایتان را ببینید، وقتی که دیدید خواهید دانست که هرگز از او جدا نبودهاید و اینکه او به این واضحی باشد و شما در وجود او شک داشته بودهاید برایتان باورپذیر نخواهد بود ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممنون بابت معرفی این مقالات :Gol::Gol::Gol:
در پناه خدا باشید و عاثبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
این تقریبا اولین بار هستش که در درون این سایت و پس از بحث کردن های بسیار به یک نتیجه قابل قبول رسیدم . از طرفی هم آخرین خواسته من هم دقیقا مطابق دهها آیه مختلف در درون قرآن هستش که بارها و بارها در درونش اشاره کرده که هدایت بر عهده خداست ...
فکر نکنم دیگه بتونم در درون این سایت پست بنویسم ... چون بخوام پست بنویسم یهو اونطرفی میشه و آزمایشم رو زیر سوال میبره ... از طرفی واقعا هم مغز من شبهه ساز هست ... و همش میخواد به مسائل مختلفی گیر بده ...
بنابراین فکر میکنم که اگر نیام بهتر باشه ... و باید تنها اطمینان بکنم و جلو برم ...
بابته همکاری و هم نظری تمامی کسایی که در این موضوع هم بهم مشاوره دادند تشکر میکنم ...
سوال:
مدت زیادی است که با مطالعه و تحقیق نتوانستم خدا را برای خود ثابت کنم با خود گفتم برای این که به من ثابت شود که خدایی هست یک آزمایش انجام دهم:
از همین امروز به مدت 1 سال و نیم تمام سعی خودم رو بکنم که جزو بهترین بنده های خدا باشم ... مسیری که دین اسلام ترسیم کرده رو طی کنم ... و بهترین کارها رو انجام بدم ...
از لحاظ اعتقادی بر رویه خودم کار کنم . سعی کنم هر روز روزه باشم . سعی کنم هر شب نماز شب بخوانم . سعی کنم هر روز صدقه بدهم . سعی کنم هر روز کارهای خوب انجام بدم .
و بعد از 1.5 سال دیگه انتظاری که داشته باشم این باشه که من برم وسط میدون آزادی ... و از خدا بخوام که من رو به مشهد ( مرقد امام رضا ) ببره ... تا مطمئن بشم که واقعا مسیرم درست هست ...
من الان واقعا هیچ راهی برای اینکه بدونم خدا وجود داره یا نداره ندارم ... از طرفی هم واقعا برام مهم هست که بدونم .... وقتی کفار میرفتند پیش حضرت محمد و از ایشان تقاضای معجزه میکردند ایشان خیلی وقتها انجام نمیداند و علتش رو این عنوان میکردند که اگر معجزه هم براشون بکنم ... ایشان ایمان نمیآوردند ...
اگر من 1 سال نیم این همه کارها را انجام دهم و فقط بخوام بدونم که خدا هست یا نه چرا خدا نباید شرط مرا انجام بدهد؟؟؟
جواب: اول این که معجزه راه اثبات خدا نیست بلکه راه اثبات پیامبر و یا ولی الهی و رابطه آن با خداست اگر هم مشرکین می آمدند و از پیامبر معجزه می خواستند برای وجود خدا معجزه نمی خواستند بلکه می گفتند اگر تو پیامبر هستی و از طرف خدا ماموری بر این ادعای خود یک دلیل بیاور. همان گونه که ادعای او یک امر خارق العاده یعنی ارتباط با غیب است باید دلیل او هم یک کار خارق العاده غیبی باشد تا اطمینان حاصل شود که او با غیب مرتبط است.
اکثر مشرکین مکه و مدینه و اطراف آن حتی ایران و روم و شام و ... خدا را قبول داشتند اما قبول نداشتند که این شخص پیامبر اوست.
در طول تاریخ بشریت خدا باوری یک اعتقاد عمومی بوده است گر چه در نحوه باور با یکدیگر متفاوت بوده اند و بی خدایی و لائیک و زندیق و دهری بودن در حاشیه ای بسیار کم رنگ و حتی در زمان هایی اصلا نبوده اند. مشکل اصلی بشر باور خدا نبوده بلکه شناخت این خدا به صورت صحیح بوده است و این که رابط او با بشر چه شخصی است.
از طرفی خدا معجزه هایش را برای بشر برای این که او را بشناسد آن به آن ارائه می کند و لحظه ای از زندگی بشر بدون معجزه وجود خدا نیست اما این ها آنقدر زیاد هستند که ما از آنها غافل هستیم. خدا در قرآن از این ها به آیات یاد کرده است:
« سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ».(فصلت 53)
خداوند متعال می فرماید: « نشانههای خود را در آفاق و در انفس به آنها خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او، خود حقّ است. آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است؟ ».
خدا دو نمایشگاه از آثار و آیات وجود خود لحظه به لحظه برای ایمان آوردن به خودش برای ما باز کرده (نمایشگاه های دائمی) که نیازی هم نیست که از خدا درخواست کنیم که معجزه نشان دهد آنگاه منتظر معجزه باشیم او آن به آن دارد این معجزه ها را نشان می دهد فقط ما باید به آنها بنگریم تا خدا را از این نشانه ها دریابیم
عالم سراسر و لحظه به لحظه آیینه تمام نمای آیات حق تعالی است.
هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی / ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی
شانههای درونی، آیات انفسی است، نشانههایی است از جسم آدمی که ما آن را کوچک و بی ارزش شمردهایم در حالی که دنیایی بزرگ، درون آن گنجاندهشدهاست.
نشانههای بیرونی، آیات آفاقی است، تمام نشانههایی که در طبیعت وجود دارد از اوج کهکشانها تا اعماق دریاها، از موجودات عظیم الجثه تا جانداران ذرهبینی، از بزرگترین درختان کهنسال خلقت تا کم جلوهترین گونهی گیاهی؛ همه و همه نشانههایی است برای خردورزان که دست صانعی حکیم را در ورای آن بیابند.
شما هر روز صبح معجزه خدا را ببینید «خورشید از مشرق طلوع می کند» این نظم نظام کیهانی که بدون یک لحظه تعلل در گردش است این خورشیدی که صبح به آرامی بر شما می تابد و نه آنقدر گرم است که شما را بیازارد و نه آن قدر سرد که ... «و الصبح اذا تنفس» این زمینی که مانند گهواره ملیار ها انسان را درون خود در این کهکشان به آرامی حمل می کند با این که با سرعت 5 کیلو متر بر ثانیه به دور خودش می چرخد و با سرعت [=B Zar]30 كيلو متر بر ثانيه به دور خورشید می چرخد و و این منظومه شمسی با سرعت [=B Zar]250 كيلو متر بر ثانيه درون کهکشان راه شیری در حرکت است و کهکشان راه شیری با سرعت [=B Zar]300 كيلو متر بر ثانيه در حال حرکت است.
هر روز صبح خدا این معجزه را برای ما یاد آوری می کند مگر نه این است که معجزه آن است که مانندش را غیر نتوانند انجام دهند.
و هر شب خدا در خواب آیات خود را بر ما می نمایاند راستی خواب چیست و چرا هست و چگونه می شود که ما به خواب می رویم.
و هر لحظه که به عالم می نگری خدا در چشمان تو خودش را می نمایاند به راستی چگونه می شود که 7 ملیون سلول مخروطی شکل با ترتیب خاصی قرار می گیرند تا تصویر اشیاء را بر صحنه ذهن انسان بنگارند آیا ندیده ایم افرادی که با یک تغییر در چینش این سلول ها قادر به دیدن نیستند؟
و خدا به هر تولد نوزادی خود را به ما می نمایاند چه کسی غذای و اکسیژن این کودک را 9 ماه در رحم مادر فراهم کرده است. و آیا در سابقه این نوزاد نمی اندیشیم که خدا آن را از آب گندیده ای خلق کرد. فلینظر الانسان مم خلق* خلق من ماء دافق
دواءک فیک و ما تشعر *** و داءک منک و ما تبصر
أتزعم انک جرم صغیر *** و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی *** باحرفه یظهر المضمر
ترجمه: داروی دردت در نهان تو است ولی نمی فهمی و دردت از خودت برخاسته ولی درک نمی کنی. آیا می پنداری جرم کوچکی هستی در حالی که جهان بزرگ تر در تو نهفته است، تو آن کتاب آشکار هستی که با حروف آن، معانی پنهان آشکار می شود.(شعر منسوب به امام علی(ع))
«و فی خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون؛ در خلقت شما انسانها و در آنچه که خدا می پراکند یعنی متفرق و پخش می کند و به حرکت وامی دارد از جنبنده ها (آیه هایی برای اهل یقین است)» (جاثیه/ 4).
آیا نمی اندیشیم که مرگ برای ما از چه روست؟
آیا خیلی بی معنا نیست که ما بیاییم و برویم و هیچ مبدا و معادی نداشته باشیم
آیا فطرت ما می پذیرد که خدایی نباشد؟ و معادی نباشد؟
به واقع می پذیرد
گاهی باید به دور از هیاهو های شبهات و قال و قیل های روزمره به خودمان رجوع کنیم و آرام با درونمان به گفتگو بنشینیم که آیا تو می پذیری که خدایی نباشد؟
از طرفی درخواست معجزه و این آزمایش ها مشکلاتی به همراه دارد که اشاره به آن خالی از لطف نیست:
1- موجب بی اعتباری عقل و فطرت الهی می شود خدا خواسته است که ما به واسطه عقل و فطرتی که خدا در درون ما قرار داده است او را دریابیم نه از راه معجزه آن به آن.
2- به نظر می رسد که دلیل فطرت و عقل بر خدا از معجزه هموار تر و یقینی تر باشد چه این که معجزه اگر زیاد شد خاصیت خود را از دست خواهد داد و با این ساز و کاری که شما طراحی کرده اید هر کس که بخواهد بفهمد خدا هست یا نه یک درخواست عجیب از خدا می خواهد اگر انجام شد پس او می فهمد که خدا هست و الانه. با این تعبیر ملیون ها انسان دارند این آزمایش را انجام می دهند و دنیا پر می شود از کار های خارق العاده با این ترتیب بعد از مدتی که کار خارق العاده زیاد شد برای افراد عادی شده و کارایی یقین آفرینی خود را از دست خواهد داد فرد می بیند کاری که او از خدا خواسته ده برابر بزرگترش را فلانی دارد انجام می دهد و دنیا پر می شود از کارهای خارق العاده ای که حالا شده عادی و دیگر یقین آفرین نخواهد بود. مضاف بر این که هر شخص حق دارد در زندگی خود ده ها بار در یافته های خود شک می کند که دوباره آش همان و کاسه همان.
3- با این ترتیب نظام آفرینش به هم می خورد و همه چیز می شود کار خارق العاده دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.
4- مهم تر از همه این که خدا می خواهد با معرفت عقلی فطری به او برسند و از ابزار درونی خدا را بیابند نه این که با یک اجبار بیرونی مثل معجزه های متعدد به توانایی خدا و وجود او یقین پیدا کنند این دیگر ارزشی ندارد مثال می زنم یک وقتی هست کسی شما را دوست دارد و به شما احترام می گذارد چون فضایل و کمالات درونی شما را درک کرده است و عاشق فضایل انسانی شما شده است یک وقت به شما احترام می گذارد چون پول دارید و به او روزانه 100 هزار تومان پول می دهید . احترام دوم پسندیده نیست.(مثال زدم)
5- رشد و تعالی انسان از راه معرفت درونی و عقلی به دست می آید نه اکراه بیرونی.
در مقابل راهی که روایات ما رابه آن رهنمون می کند راه بهره گیری از عقل است در برخی از نقل ها هست که افراد مختلفی نزد اهلبیت می آمدند و برای وجود خدا دلیل می خواستند که ائمه با ابتدایی ترین چیز ها دلیل می آوردند و افراد نیز قبول می کردند اینک روایاتی چند در این زمینه را با هم مرور میکنیم:
1- قَالَ: دَخَلَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّیَصَانِیُّ وَ هُوَ زِنْدِیقٌ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ قَالَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِی عَلَى مَعْبُودِی!
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اجْلِسْ فَإِذَا غُلَامٌ صَغِیرٌ فِی كَفِّهِ بَیْضَةٌ یَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهُ نَاوِلْنِی یَا غُلَامُ الْبَیْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِیَّاهَا
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ یَا دَیَصَانِیُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِیظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِیظِ جِلْدٌ رَقِیقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِیقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ فَهِیَ عَلَى حَالِهَا لَا یَخْرُجُ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَیُخْبِرَ عَنْ إِصْلَاحِهَا وَ لَا یَدْخُلُ إِلَیْهَا دَاخِلٌ مُفْسِدٌ فَیُخْبِرَ عَنْ إِفْسَادِهَا لَا یُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِیسِ أَ تَرَى لَهُ مُدَبِّراً ؟
قَالَ: فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِیه
( الإحتجاج على أهل اللجاج/ ج2 / 333 )
ترجمه : روزى فردى زندیق بنام أبو شاكر دیصانىّ بر امام صادق علیه السّلام وارد شده و گفت: اى جعفر بن محمّد مرا به معبود و خدایم راهنمایى و دلالت كن!.
امام صادق علیه السّلام فرمود: بنشین، در این وقت پسر بچّهاى وارد شد كه با تخم- مرغى بازى مىكرد، امام فرمود: اى پسر این تخم مرغ را به من بده. آن را گرفت و فرمود: اى دیصانىّ، این سنگرى است پوشیده، كه پوستى ضخیم دارد و زیر آن پوستهاى نازك است، و زیر آن طلایى است روان و نقرهاى آب شده، و هیچ كدام با هم مخلوط نشده و بهمان حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح كردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد كردم، و معلوم نیست براى تولید نر آفریده شده یا ماده، ناگاه میشكافد و طاوسى رنگارنگ بیرون میدهد، آیا تو براى این مدبّرى در مىیابى؟! راوى گوید: دیصانىّ مدّتى سر بزیر افكند و سپس گفت: گواهى دهم كه معبودى جز خداى یگانه بىشریك نیست، و اینكه محمّد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجّت خدایى بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم
(منبع: عیون اخبار الرضا (ع) /ج 1 - الاحتجاج /ج 3)
2- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُرَاسَانِیِّ خَادِمِ الرِّضَا ع قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلَى الرِّضَا وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ ...قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیْهِ
- قال: ... مَعَ مَا أَرَى مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ بِقُدْرَتِهِ وَ إِنْشَاءِ السَّحَابِ وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَ مَجْرَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ غَیْرِ ذَلِكَ مِنَ الْآیَاتِ الْعَجِیبَاتِ الْمُتْقَنَاتِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا مُقَدِّراً وَ مُنْشِئاً ...
( الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص: 397 )
ترجمه : زندیقی همراه با چماعتی بر امام رضا (ع) وارد گردید ...(زندیق ) پرسید: چه دلیلى بر وجود خدا هست؟
حضرت بعد از مطالبی فرمودند: ... افزون بر اینكه چرخش فلك به امر و قدرتش و ایجاد شدن ابرها و گردش بادها و حركت ماه و خورشید و ستارگان و سایر آیات عجیب و متقن الهى را مىبینیم، و لذا مىفهمم كه اینها همه تقدیركننده و ایجادكنندهاى دارد....
( عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص: 138 )
ترجمه : جناب على بن موسى الرضا از پدرش موسى بن جعفر (ع) از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسین روایت كردهاست در قول خداى تعالى "الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً" كه آن جناب فرمود:
حق تعالى آسمان و زمین را ملایم با طبیعت هاى شما خلق فرمود و موافق با بدن هاى شما آفرید
و آنها را زیاد گرم قرار نداد تا اینكه شما را بسوزانند
و زیاد سرد قرار نداد تا اینكه شما مثل یخ، بسته شوید
و زیاد بوى خوش قرار نداد تا اینكه سرهاى شما درد بیاید
و زیاد بوى بد قرار نداد تا اینكه شما را هلاك كند
و زیاد نرم قرار نداد مثل آب تا اینكه شما را غرق كند
و زیاد سخت قرار نداد تا اینكه نتوانید خانه و بناهاى غیر از آن بسازید و قبور اموات خود را درست كنید
و لكن خداى عز و جل قرار دادهاست در زمین آن مقدار از استحكام و سختى را كه شما منتفع و بهرهمند شوید و یك دیگر را نگاهدارى كنید و بدنها و بناهاى خود را در روى زمین نگاه دارید و حفظ كنید و زمین را در اطاعت شما قرار داده كه می توانید خانه و قبر در آن بنا كنید و بیشتر از منافع خود را از آن بردارید پس از این جهت زمین را فراش از براى شما قرار داده
پس از آن فرمود وَ السَّماءَ بِناءً
یعنى آسمان را سقف قرار داد كه محفوظ است از شیاطین و استماع آنها اذكار ملائكه را كه در آن آسمان گردش میكند آفتاب و ماه و ستارگان بجهت منافع شما
پس از آن فرمود"وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً"
یعنى فرو فرستاد از طرف بالا باران را متفرق فرموده در اطراف عالم به سه نوع:
یك قسم باران ریزه و ضعیف
و یك قسم باران شدید و درشت قطره و لیكن اتصال ندارد
و یك قسم باران شدید كه پیوسته مىآید
پس این اقسام باران را به این قسم آفرید تا اینكه بیاشامد زمینهاى شما را از این باران
و قرار نداد این باران را یك قطعه بلكه جزء جزء قرار داد تا آنكه زمینهاى شما و درختهاى شما و زراعتهاى شما فاسد نشود
پس از آن فرمود فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ
یعنى از آن میوههائى را كه از زمین بیرون مىآورد رزق و روزى از براى شما قرار داد
فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً پس شما هم از براى خداوند شبیه و مانند قرار ندهید بتانى را كه نه عقل دارند و نه مى شنوند و نه مىبینند و نه قدرت بر چیزى دارند و حال این كه شما مىدانید كه قدرت ندارند بر آفریدن چیزى از این نعمتهاى جلیله كه پروردگار شما بر شما انعام فرموده
4- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُرَاسَانِیِّ خَادِمِ الرِّضَا ع قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلَى الرِّضَا وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ ...قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیْهِ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ:
إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِی فَلَمْ یُمْكِنِّی فِیهِ زِیَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِی الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَیْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیَانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِهِ...
( الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص: 397 )
ترچمه : زندیقی همراه با بر امام رضا (ع) وارد گردید. در آن لحظه امام تنها نبود بلکه چماعتی از مردم نزد ایشان بودند... زندیق پرسید: چه دلیلى بر وجود خدا هست؟ آن حضرت فرمودند:
وقتى به جسدم مىنگرم و مىبینم نمىتوانم در طول و عرض چیزى از آن كم كنم یا بر آن بیفزایم و سختىها را از آن دفع كنم و چیزى به سود آن انجام دهم، مىفهمم كه این ساختمان بناكنندهاى دارد و به او معتقد مىشوم...
5- وَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع:
یَا ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَنْتَ مَصْنُوعٌ أَمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ؟
قَالَ: لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ.
فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ: فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَیْفَ كُنْتَ؟
فَلَمْ یُحِرِ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ جَوَاباً وَ قَامَ وَ خَرَج.
( الإحتجاج على أهل اللجاج / ج2 / 333 )
ترجمه : از هشام بن حكم گزارش شده كه گفت: روزى ابن أبى العوجاء بر امام صادق علیهالسّلام وارد شد؛ امام از او پرسید: اى ابن ابى العوجاء، آیا تو مخلوقى یا غیر مخلوق؟
گفت: مخلوق نیستم.
فرمود: اگر قرار بود مخلوق و مصنوع می بودى چگونه بودى؟
با شنیدن این سخن هر کاری کرد نتوانست جوابی بدهد بنابر این برخاست و رفت.
6 - عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص: مَا الدَّلِیلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ؟
فَقَالَ: أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُك
(عیون أخبار الرضا علیهالسلام / ج1 /ص 114 )
ترجمه : حسین بن خالد از حضرت على بن موسى الرضا (ع) روایت كردهاست كه مردى به آن حضرت وارد شد و عرض كرد:
یا ابن رسول اللَّه دلیل بر حدوث عالم چیست؟
فرمود: دلیل حدوث عالم ایناست كه تو نبودى و وجود پیدا كردى و حال اینكه می دانى كه نه خود خودت را موجود ساختهای و نه كسی مثل خودت تو را تكوین نموده.
همان گونه که ملاحظه کردید در تمام پاسخ های دستهی دوم روایات، به آفرینش بدن انسان و وجود خودش تذکار دادهشده لذا از آن تعبیر به آیات انفسی شد تا از این طریق فرد عاقل مکلف متفطن متفکر پی به وجود خالق بی همتا برده و زبان به اقرار وجود بی مثال او باز کند؛ همانگونه که دستهی اول روایات فقط در مورد عالم بیرونی نظر داشتند و دیدهی دل را به آفاق جهت میدادند. از این رو به آن ها آیات آفاقی گفتهشدهاست.
امید است که تدبر در این نوشتهی مختصر، ما را از هرگونه استدلال های خشک منطقی در مورد خالق هستی بی نیاز کند.
سوال: فرض کنید فردی تصمیم میگیرد در دین تحقیق کند:
1- به دلیل روحیات خودش- به دلیلی که به طور سنتی خودمان را حق میدانیم و انتظار داریم مثلا یک وهابی در کشور عربستان سعودی که هیچ آشنایی با شیعه ندارد درمورد ما تحقیق کند و پس از فهمیدن این که ما حق هستیم نه آنچه علمای آنها میگویند، شیعه بشود- به دلیل اینکه خود دین ما در مسئله یک توضیح المسائلها عقاید تقلیدی را باطل میداند. و به تحقیق تشویق میکند.
2- مشاهده میکند عده ای تا آخر عمر به این مباحث سرگرمند. مثلا رشته فرد و اشتغال او چیز دیگری غیر از الهیات است و نمیخواهد مثل فلاسفه موافق یا مخالف وجود خدا تا آخر عمر مشغول این مباحث باشد. پس ضرب الاجل تعیین میکند که مثلا من برای این سعادت اخروی و حقانیت دین که میگویند شش ماه وقت میگذارم نه بیشتر. و اگر در این مدت حقانیت دین بر من معلوم نشد من معذورم و مسئولیتی ندارم.
3- انصاف و دقت سختگیرانه ای را در حد مقدور در نظر بگیرد و در حد توان فکری خودش که در انسانهای مختلف متفاوت است در این راه بکوشد. اما حقانیت دین در آن مدت بر او معلوم نشود.
4- پس بگوید مثلا اگر اسلام شیعه دوازده امامی حق است به من یک نشانه بدهد با تضرع از او بخواهد که کار کوچکی انجام بدهد تا به او ایمان بیاورد. کاری که یک بار لازم است را چند بار انجام بدهد اما نتیجه ای نبیند.
این کار نه منافع دارد مثل مثال پولی که زدید نه کار بزرگی باشد مثل طی الارض از تهران به مشهد و کارهایی که عارفان میکردند که دوستمان خواسته، هیچ مثلا عدس روبه روی اوست چیز دیگری بشود مثلا لوبیا بشود. همین
فرد پس از آن کافر شود و کارهایی انجام بدهد که دین ما به هیچ وجه نمیپسندند. آیا در فرضی که خدا وجود داشت و همان فرد به تحقیقاتش با زمان نامعلوم بیشتری چه بسا ده سال بعد و چه بسا بدون اینکه اشتغال یا رشته دیگری غیر مرتبط با الهیات بپردازد، ادامه میداد به حقانیت اسلام شیعه دوازده امامی میرسید. آنگاه آیا خدا در کفر این فرد نقشی نداشته و بر خدا برای هدایت او لازم نبود که معجزه کوچک مورد درخواستش را انجام میداد؟
جواب: تمام این فرض هایی که فرمودید در حد فرض امکان دارد اما وقوع آن در عالم واقع امتناع دارد و یا نادر است.
اصول آموزه های دینی اموری از آنجا که مطابق فطرت هستند اگر انسان با ذهنی بدون شبهه سراغ آنها برود با چند استدلال ساده می تواند به حقانیت آنها پی ببرد و بیشتر نقش آنها تذکر به داشته های فطری است .
اما مشکل از آنجا شروع می شود که افراد با شبهات مختلف و اذهان مغشوش و مشغول به سراغ آموزه های دینی می آیند آ«گاه انتظار دارند با چند استدلال ساده و وقت کمی که برای آن می گذارند به حقیقت مطلب پی ببرند و تمام گره های ذهنی شان و شبهه هایشان حل شود اصلا برخی از ذهن ها آنقدر با شبهات سر و کار دارند که دیگر تشکیکی شده اند آنگاه می خواهد به راحتی همه را به یک باره با یک استدلال حل کند و آرام شود.
به نظر می رسد مشکل اصلی اینجاست که افراد آنقدر که وقت برای دریافت شبهات صرف می کنند وقت برای رفع آنها نمی گذارند.
و الا اصول عقاید دینی هم مستدل است به استدلال های محکم، و هم جواب شبهات وارده را دارد ولی همان مقدار که برای دریافت شبهه وقت صرف شده باید انصاف داد که چند برابرش را باید برای جواب گرفتن وقت صرف کرد.
نکته دیگر این که این زیاد شنیدهمی شود که برای تحقیق در اصول دین وقت گذاشته ام ولی مشکلاتم حل نشده است.
شما بینی و بین الله چند نفر را دیده اید که واقعا برای عقاید خودشان (حتی در همان وقت محدودی که قرار داد کرده است) وقت بگذارد و مرد و مردانه به دریافت استدلال ها و رفع شبهاتش بپردازد یا چند نفر رادیده اید که همان گونه که برای درمان درد های بدنشان از این شهر به آن شهر مسافرت می کنند برای درد های روحشان بار سفر ببندند و به متخصص امرش مراجعه کنند چند ساعت وقت بگذارند و مشکلاتشان را بیان کنند و راحت شوند .
شاید بگویید تمام حرف ها و کتاب ها که در اینترنت هست یا چت ها و گفتگو های آنلاین که هست !
خب بنده هم می گویم مگر تمام کتاب های پزشکی در اینترنت نیست و مگر این همه مراکز پاسخ به سوالات پزشکی در اینترنت نیست؟ چرا طرف برای درمان مریضی داخلی خود از شهرشان به مراکز تخصصی در شهرهای بزرگ و یا پایتخت و یا حتی خارجی سفر می کند خب با اینترنت مشکلش را حل کند!
آری متاسفانه درد اینجاست که ما خوب حرف می زنیم ولی خیلی کم عمل می کنیم
درد های دینی مان راو اعتقادیمان را می شناسیم و بر می شمریم
اما پای درمان که می رسد به یک گپ و گفت مختصر آن هم با هزاران شبهه پراکنی جدید اکتفا می کنیم و نه تنها درد دینمان دوا نشده بلکه متوقع هم می شویم که ما تلاش کردیم جوابی نیافتیم ! ما چقدر آدم هایی را می شناسیم که دین و بی دینی شان را پای شبکه های اجتماعی به حراج می گذارند مطلبی می خوانند در دینشان شک می کنند و اگر در ادامه پستی در جواب آن شبهه نگذاشته باشند او دیگر شبهه را اخذ می کند و می شود جزء اعتقاداتش و با اعتقادی متزلزل تا پایان عمر سر می کند.
آری خدا ابزاری برای انسان به نام عقل در انسان قرار داده است که عقاید دینی را می تواند درک کند و بالاتر از هر معجزه ای جواب می دهد به شرط این که تناسب بین زمان شبهه گیری و جواب گیری را رعایت کند.
به عبارت دیگر: خدا با عقل و فطرتی که به انسان ها داده است غالبا به خدا و دین خدا بار می یابند
اما درباره فرض شما(بنا بر قبول این فرض) چون فرض غیر غالبی است خدا آن قاعده کلی را به هم نمی زند تا از طریق های غیر معمول معرفت آفرینی کند چرا که اگر این راه غیر معمول یعنی ایجاد معجزه برای اشخاص برای تحصیل یقین آنها در امر دین، باز شود شما در طولانی مدت و کلی نگاه کنید می شود یک امر معمولی و طبیعی . و دیگر آن جذابیت یقین آفرینی خود را از دست می دهد از طرفی با نظام علی و معلولی عالم در تضاد است .
پس اگر بنا بر فرض کسی تمام تلاش خود را برای دست یابی به حقیقت کرد و واقعا سنگ تمام گذاشت و در حد وسع خود تلاش کرد و به حقیقت دست نیافت معذور است و بر راهی که با یقین به آن رفته با او احتجاج و قضاوت خواهد شد مثلا کسی به حق و انصاف تلاش کرد و رسید به این جا که مثلا بودائی دین حق است و در آن مسلک در آمد هرجی بر او نیست و خدا با آموزه های همان دین با او رفتار خواهد کرد و در قیامت با همان آموزه ها از او عمل می خواهند.
و اگر بعد از مدتی فهمید که دین حق اسلام است به خاطر این مدتی که به حق با تحقیق بودائی بوده مواخذه نخواهد شد.
اما این به این معنا نیست که آن فرد وقتی که دین حق را نیافت رها است که هر کاری که می خواهد بکند اگر هیچ دینی را قبول نکرد آموزه های وجدانی و او که هنوز هستند باید طبق آن عمل کند و طبق آن بازخواست می شود.
با این فرض هایی که گفتیم برای ارتداد این فرد هیچ اشکالی به خدا وارد نیست که چرا معجزه نفرستاده است چه این که خدا معجزه جاری خویش را فرستاده اگر کسی می تواند مثل آن را بیاورد ثانیا غالب قریب به همه افراد از طریق عقل و فطرت امکان هدایت را به اصول دارند که برای آن درصد کم قاعده ها را نباید بر هم زد.
سلام جناب سین ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
مطالبتون رو همشون رو با دقت خوندم و اگر اجازه بدین در ادامه بهتون جوابهاش رو میدم .
تنها خواستم به یک مطلب اشاره کنم ... دیروز یکی از آقایان به نام "وطاها" اومدند و در درون سایت مطلبی رو عنوان کردند ... در مورد اینکه { خدا قبلا جواب شما رو داده ... و شما نمیتونی از خدا تقاضای چنین معجزه ای رو داشته باشی ... و علتش رو هم آیه ای عنوان کردند و در ادامه هم گفتند مگر اینکه صلاحتان چیز دیگری باشد }
این مطلب باعث شد که من بخوام در درون اینترنت و از طریق سایتی کلمه "هدایت" رو در درون قرآن بررسیش کنم و تمامی جاهایی که در درون آن کلمه "هدایت" رفته رو جستجو کردم ... خوب مطالب زیادی در قرآن در مورد هدایت وجود داشت ... ولی ...
چیزی که واقعا برام جالب بود ... این بود که در تمامی سوره ها و در تمامی جاهایی که قرآن در مورده هدایت صحبت کرده { هدایت رو از آن خدا دونسته . همش گفته هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که را نخواهد نمیکند } چیزی که برای من جالب بود ... این بود که فاعل رو همش خدا دونسته بود و ...
خوب این برای من خیلی جالب بود ... اگر من در 100 جا در مورد کامپیوتر حرف زده باشم ... ممکن هست 100 حرف متفاوت زده باشم ... ولی قرآن در مورد "هدایت" همیشه از یک جنبه بهش نگاه کرده و اون هم این هست که فرم هدایت بدین صورت هست که هدایت بر عهده خداست و به هر کسی بخواهد میدهد و ...
اون چیزی هم که کتاب قرآن رو نسبت به کتابهای دیگر برای من متفاوت کرده دقیقا همچین چیزهایی هست ... شاید من اگر بخواهم مطالبی در مورد تغذیه عنوان کنم مطالبی به شدت بهتر از سوره مائده پیدا کنم . ولی میدونم که مانند قرآن نمیتونه چنین ضرافت هایی داشته باشه ...
فقط در مورد این مساله هم اینچنین نیست ... حتی خاطرم هست که زمانی در مورد عدالت خدا داشتم تحقیق میکردم ... واقعا مطالبی که میخوندم جوابگوی من نبودند ... یکی از اساتید سایت به من گفت ... اگر بیشتر میخوای باید از فضل خدا بخواهی ... راستش من اون زمان خندم گرفت ... ولی بعدها که در درون قرآن مطالعه بیشتری کردم دیدم که دقیقا این لفظ دقیقا در همین موقعیت بارها در قرآن تکرار شده ...یعنی چندین بار در درون قرآن بدین مساله اشاره شده که به برخی بیشتر داده شده و به برخی کمتر داده شده ... و در کنارش دقیقا برای بیشتر خواستن یا اینکه برای خواستن خارج از عدالت خداوند از عبارت "فضل خدا" استفاده شده ...
خوب اینها به من نشون میده که این کلام دقیق هست ...
ولی از اون طرف هم مطالبی در معنی وجود داره که دقیقا نقطه مقابل این موضوع هست ... فکر میکنم بارها در موردش صحبت کردم و نیازی به عنوان دوباره اونها نباشه ...
ذ
ببینید ...
1. یه زمانی هست که من باید به معنی توجه کنم ... خوب صد البته میتونم مطالب بهتری نسبت به قرآن مثلا در مورد تغذیه پیدا کنم . حتی اگر بخوام زمانی سوره ای در مورد تغذیه بیان کنم فکر میکنم بتونم جملاتی بهتر نسبت به اون پیدا کنم .
2. ولی قرآن تنها اینجوری نیست . بلکه نظمی در پشتش داره که حداقلش میفهمم که نمیشه راحت در موردش نظر داد . اینی که 100 جا حضرت محمد بخواد در مورد عدالت یا هدایت صحبت کنه و نوع نگاه همیشه یه جور باشه مطلب کمی نیست ...
ولی آیا این مساله باید برای من معجزه باشه !!! یا معنی و مفهوم !!!
ببینید ...
من اکثر ایمانهایی که دارم میبینم همینجوری هست ... ایمان از نوع درک نیست ... بلکه اکثر آدمها مثلا دیدند که { یوم در قرآن 365 بار اومده یا ماه 12 بار اومده یا ... } و بعد ایمان آوردند . واقعا شما نمیتونید یک مطلب جامع تر و قوی تر نسبت به قرآن در مورد تغذیه تا امشب آماده کنین ؟؟؟ ولی آیا اون مطلب دارای چنین ضرافت هایی هست ؟؟؟ اون ضرافت ها بیشتر بدرد میخورند یا خوده اون مفاهیم و ...
اگر هم دقت کرده باشید ایمانها از رویه کشف حقایق جلو نمیره ... بلکه بر اساس اینی جلو میره که مثلا کسی خوابی میبینه ... یا احساسی میکنه و ...
من یک بار این داستان رو تعریف کردم ... بار دیگر هم براتون تعریف میکنم . زمانی من از طرف شرکت مامور شدم که برم و میز برای کامپیوتر سفارش بدم . وقتی رفته بودم حسن آباد و داشتم با فروشنده صحبت میکردم ایشون دو مدل میز به من نشون داد ...
هم شکل . هم قیافه . هم نوع و ... و به من گفت یکیش 100 هزار تومنه و دیگری 170 هزار تومن ( از این میز سفیدهای فایبر گلاس ) وقتی ازش علت تفاوت قیمت رو جویا شدم . دلیل های متفاوت میاورد ... مثلا میگفت این فلان هست و آن فلان ... ولی من هر چقدر که میدیدم این دو تفاوتی برای من نداشتند ... اونقدر هم طرف رو سوال پیچ کردم که در نهایت خودش گفت { شما تفاوت این دو رو نمیتونی درک کنی }
و من هم وقتی دیدم که من نمیتونم تفاوت این دو رو درک کنم ... خوب یعنی این دو برای من فرقی ندارند و همون 100 هزار تومنی رو سفارش دادم .
اگر قرار هست قرآن برای من متنی متفاوت باشه ... واقعا باید با معنی باعث هدایت من بشه ... نه اینکه ....
در نهایت به نظره شما اگر قرآن بخواد برای کسی معجزه باشه ... باید دارای چنین ضرافتهایی باشه یا اینکه باید در معنی انسانها را هدایت کرده باشه ؟
بخونیم از اول ببینیم چیه
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;807330 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
حقیر متوجه نمیشوم چطور براهین فلسفی میتوانند یقینآور باشند ... ولی قصدم ترویج شکگرایی نیست ... اگر راه فلسفه را در اثبات حقانیت اسلام به چالش میکشم راهی را جایگزین آن مطرح میکنم و کارم سنگاندازی نیست ان شاء الله ... خودم هم ان شاء الله مسلمانم و روی حقانیت اسلام تشیع اصرار دارم و به هیچ سوءاستفادهگری هم اجازه نمیدهم که اختلافات علمی حقیر با بزرگان را به حساب مخالفت با شخصیت ایشان یا جایگاه ایمانی و اعتقادی یا حتی سیاسی ایشان تعبیر نماید ... اگر فلسفه را در ادعای خود ضعیف معرفی میکنم دلایلم را هم بعضاً بیان میکنم، شایستهتر شاید باشد اگر دلایل نقد شوند نه صورت قضیه که یک گزاره است و معلوم است که عدهای ابتدا به ساکن با آن مخالف خواهند بود ...
اگر شما میفرمایید که «قابل اشکال است اما اشکالی که قابل دفع است» خود این که پذیرفتید قابل نقد و اشکال هستند کافی است تا نشان دهیم فلسفه نمیتواند منجر به یقین حقیقی شود و فقط میتواند ظن و گمانهایی را تقویت یا تضعیف نماید ... چرا که از شما میپرسند که اینکه هر اشکالی به براهین شما بگیرند قابل دفع است آیا خودش قابل اثبات است یا خیر؟ اگر بله خود آن اثبات آیا قابل نقد است یا خیر؟ از کجا بدانیم که اگر این نقدها و پاسخ دادن به آنها را ادامه دهیم دست آخر شما برای همهی نقدها پاسخ خواهید داشت یا نه؟ اگر نقّاد شما در مقابل پاسخهای شما متوقف شود از کجا معلوم است که چند هزار سال بعد قضیه نچرخد و شخص دفاع کننده که ادامه دهندهی راه شماست در مقابل یک نقّاد متوقف نشود؟ ... آیا جز این است که شما به درستی راهتان یقین دارید بدون آنکه این اثباتها یقینآور (به معنای قطعیت ۱۰۰٪، مگرنه ظن و گمان با احتمال ۹۹٪ را شاید بشود تأمین نمود) باشند؟ اگر بله که در این صورت با هم توافق داریم و شما هم اصالت را به شناخت قلبی دادهاید ... اما اگر اصالت را حقیقتاً به همین براهین فلسفی روی کاغذ دادهاید در این صورت آیا اگر نقّادی اشکالی بر براهین شما بگیرد که شما قادر به رفع آن نباشید میگویید که «نحن ابناء الدلیل» و خدای ناکرده و دور از جانتان از دین خارج میشوید یا خواهید گفت که پیدا نکردن جواب به معنای نبودن جواب نیست؟ ... اگر مورد اخیر را بگویید به طرز مشابه هم نقّاد شما اگر جوابی برای پاسخ شما نداشت میتواند همین را بگوید، یعنی بگوید اینکه من ایرادی در برهان شما پیدا نکنم اثبات درستی برهان شما نیست ... و این داستان بدون نتیجهی قطعی ادامه خواهد داشت ... به همین دلیل و دلایل دیگری حقیر معتقد هستم که راه رسیدن به دین از براهین فلسفی نمیگذرد، مگر اینکه براهین فلسفی را نه خود راه رسیدن به حقانیت اسلام که ابزار و از معدّات پیمایش مسیر به سوی حقیقت معرفی نماییم، مثل هر چیز دیگری که میتواند ابزار این راه قرار بگیرد ...
اینکه برهانی مثل برهان وجوب و امکان به طور خدشهناپذیری درست باشند را هم حقیر مخالف هستم، اگر شما میفرمایید خدشهناپذیر است لابد دلایلی برای خودتان دارید، ولی حقیر هم برای این گفتهام بدون دلیل نیستم ... با این وجود همانطور که شما هم فرمودید این تاپیک پیرامون این براهین نیست ...
ولی این پست بیارتباط به تاپیک هم نیست، چون پستهای قبلیام در صدد معرفی راهی جایگزین بود برای براهین فلسفی و اینکه چرا براهین فلسفی کارایی آن را ندارد، شما فرمودید ادعایم درست نبوده است و این پست در صدد دفاع از آن پستهای مرتبط به تاپیک بود ... گرچه به هر حال اختلاف نظرمان احتمالاً پابرجا خواهد ماند و شما با این توضیحات قانع نخواهید شد، این هم یک نظر است در کنار نظرهای دیگر، قابل نقد است و شاید هم غلط باشد ولی اینطور هم نیست که به صورت بدیهی غلط باشد ...
با تشکر و عذرخواهی از اظهار نظرم در نزد شما و سایر علمای بزرگ ... این اظهار نظر در راستای فضای باز سایت است که به مخالفان هم اجازهی طرح نظراتشان داده میشود ... و در هر صورت با وجود اختلاف نظرات علمی که با شما دارم هنوز شما و سایر اساتید را از بزرگانمان میدانم و ممنون که امثال حقیر را تحمل میکنید ...
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;807562 نوشت:
شعیب;807562 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و ممنون از همراهیاتان
بله حق با شماست، تقریباً بجز در زمان حاضر در تمام زمانهای گذشته هر چه مثال به یاد دارم خدا یا خدایانی را میپرستیدهاند ... گرچه در همان آیهی مذکور آمده بود که فرعون گفت خدایی جز خودم را برای شما سراغ ندارم و در نتیجه به نظرم میرسد شاید بتوان گفت که خود فرعون دیگر خدایی را به خدایی قبول نداشته است، اشتباه میکنم؟
در هر صورت فرض را میگذارم بر اینکه نظر شما درست باشد ... اما حتی اگر تمام گذشتگان هم مصداقی را به خدایی پذیرفته بودهاند باز سؤال پیش میآید که اگر تعریفشان از خدا چیزی در حدّ فرمانروا یا کلانتر بوده است با صفات انسانی آیا باز میشود گفت که معجزه تنها مصداق خدا بودن را مشخص میکرده است؟ مثلاً آیا کسی که فرعون را خدای خود بگیرد و خدایی جز او برای خودش قائل نباشد آیا واقعاً خدایی به معنای خدا را قبول داشته است؟ در این صورت آیا معجزه اثبات معنای درست خدا را هم در کنار خودش نداشته است که به عبارتی یعنی اثبات وجود خدا به معنای خدا نه مثلاً فرمانروا؟
اما حتی اگر از این سؤال هم بگذریم باز اینها دلیل بر این نمیشود که بگوییم معجزه نمیتواند وجود خدا را هم ثابت کند ... اگر معجزه نشان دهد که این شخص پیامبر است و در وعدهی مبعوث شدنش به رسالت راستگوست خودبخود خدایی که او را به رسالت مبعوث کرده است هم ثابت میشود ... فکر میکنم تنها دلیل شما بر رد کردن این مسأله این باشد که برای اثبات فلسفی معجزه بودن یک معجزه شما متکی هستید بر قاعدهی لطف و برای این منظور ابتدا باید وجود خدا را اثبات کرده باشید و بدون پذیرفتن وجود خدا دلیل بودن معجزه بر صدق دعوت نبی را نمیتوانید بپذیرید ... پس اگر حقیر در مفهوم معجزه با شما اختلاف داشته باشم که دارم دیگر محظوری ندارم که اثبات وجود خدا از طریق معجزه را نیز بپذیرم، اگرچه شما نتوانید بپذیرید ... اشتباه میکنم؟
در اینجا شما پذیرفتید که معجزه اصولاً به دنبال اثبات وجود خدا نیست ولی امکانش هست که برای کسانی که وجود خدا را نپذیرفتهاند این کارکرد را هم داشته باشد، با این حساب حتی در این زمینه هم اختلافی نداریم ...
و بله حقیر هم تنها راه پی بردن وجود خدا را حتی در حضور حجت ظاهری خدا در میان مردم همان عقل و فطرت میدانم، کما اینکه پیامبران هم جز تذکر دهنده و مبشر و نذیر نبودهاند ... اختلافی در معنای عقل و فطرت داریم احتمالاً که در اینجا تأثیری روی بحثمان ندارد و شکر خدا توافق کلی داریم ...
ممنون از لطفی که با پاسخ دادن به حقیر مبذول داشتید
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] مارینر;807605 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر
ان شاء الله که شما هم خوب و سلامت باشید
جناب «و طاها» ذهنشان باز است و شکر خدا دید خوبی هم به قرآن دارند و در بررسی هر سؤالی قرآن را مدّ نظر قرار میدهند در کنار اینکه از منابع علمی دیگر هم غافل نمیشوند ... نظرشان قابل اعتناست اگرچه حقیر نمیتوانم راحت آن را بپذیرم یا رد کنم ... شاید بالاترین دلیلم برای نپذیرفتن نظر ایشان و رأی دادن به اینکه خداوند آزمایش شما را میپذیرد اگر شما ساز و کار بیان شده را رعایت کنید و با روحیهی حقیقتطلبی وارد گود شوید این است که کل دنیا تشکیل شده است از یک حجاب و یک سری نشانه، حجاب سبب میشود تا بین ظاهر و باطن امکان تضاد پیش بیاید و نشانهها کمک میکند که هدف گم نشود و دست آخر وظیفهی عقل است که باطن را بر ظاهر ترجیح دهد جایی که بین آنها تضادی باشد و نفس چیزی است که دوست دارد انسان ظاهر را برگزیند و باطن را نادیده بگیرد ... با این حساب یکی از ارکان اساسی دنیا بودن دنیا در نشانههایش هست ... همه چیز در دنیا نشانه است ... همه چیز از جهتی که تحقق دارد وجه الله است ... برخی از این آیات بزرگتر و برخی کوچکترند، برخی نیاز به دقت بیشتری دارند تا در آن خدا دیده شود و برخی خودشان طوری هستند که انسان خودبخود در آنها دقت بیشتری میکند، مثل همانها که خرق عادت هستند و توجهها را بخاطر عجیب و غیرعادی بودن به سوی خودشان جمع میکنند ... با این حساب به زعم حقیر معجزه یا در اصل آیاتالبینات چیزی خارج از روال عادی خداوند برای هدایت بندگانش نیست ... فرق میان معجزات انبیاء علیهمالسلام با معجزاتی که هر روز در زندگیمان مشاهده میکنیم و همهامان تا کنون بارها مثالهایی از آن را تجربه کردهایم در این است که وعدهاش داده میشده است و شخص وعده دهنده از این طریق به فعلی که خداوند انجام داده است گره خورده و انتسابش به خداوند از این طریق مشخص میشود ... مثلاً اگر پیامبر خدا بگوید که برایتان ظرف چند سال آینده معجزهای میآورم در زمانی که نمیدانم چه وقت است و به صورتی که نمیدانم چگونه است و خدا عالمتر است، دیگر راحت نمیتوان رخدادی عجیب و آیهای روشن بر قدرت و علم خدا را به صدق نبوت ایشان ارتباط داد ... مشخص شدن آن انتساب برای مفترضالطاعة شدن پیامبر لازم است ... ولی این قضیه نفی رخداد معجزه و آیاتالبینات در طول زندگی روزمرهی ما را نمیکند ... یکی از دوستان در همین تاپیک به شما گفتند که این کار را انجام دهید و ایشان هم انجام دادند و نتیجه گرفتند، حقیر هم مشابه آن را گفتم، یعنی خودم هم چنین چیزهایی را امتحان کردهام و خدا جواب داده است ... با وجودیکه نشانههای آشکار و معجزات خدا را در زندگیام بسیار دیدم دیگر چطور میتوانم بگویم که خداوند یک معجزه فرستاده است و دیگر گفته است من نمیدانم با همین معجزه هدایت شوید مگرنه من مقصر نیستم؟ حقیر دیدهام که خداوند بیخیال بندگانش نشده است و ایشان را اجابت میکند وقتی متوجه او میشوند و به یادش میآورند ... هر وقت متوجه او شدم دیدم او در حال توجه به حقیر است، گویی وقتی از او غافل هستم هم او از حقیر غافل نمانده است ... ألم یعلم بأن الله یری؟ ... بارها دیدهام که تا مطلبی به ذهنم خطور کرده است جوابم را طوری داده است که فهمیدهام او به درونم آگاه بوده و جوابم را مهیا کرده است ... گاهی اوقات چیزهایی که دیگران به عنوان روال معمول زندگی از آنها یاد میکنند برای حقیر ردّ پای مشخص خدا در زندگیام بوده است ... اولین باری را که به خاطر دارم خدا را دیدم زمانی بود که داشتم از خیابانی میگذشتم و ماشینی ایستاد تا رد شوم، از نگاه یک ناظر خارجی چیزی بیش از این نبود، ولی آن زمان در درونم غوغایی بود و پیرامون مطلبی چنان در فشار بودم که مدام به خدا التماس میکردم که کمکم کند ولی مطمئن بودم که خدا هم برایم کاری نخواهد کرد و چه میتواند کرد، در واقع دو رخداد محتمل بیشتر به ذهنم نمیرسید و به قول فلاسفه گمان میکردم که رخداد یکی از این دو رخداد حصر عقلی دارد و راه سومی وجود ندارد که خدا بتواند کمکم کند، اما ایستادن آن ماشین و رد شدنم از خیابان راه سومی بود که باورم نمیشد وجود داشته باشد، با ایستادن این ماشین نگاهی به درونم انداختم و خدا را دیدم که از احوال بندگانش غافل نیست و جهل بندهاش را با چنان حلم و رحمتی پاسخ میدهد ... چنان شرمنده شدم از سوء ظنی که به خدا برده بودم که بعد از سالیان سال هنوز وقتی اثر آن تحت فشار بودن و آن آرامش بعد از دیدن خدا در درون خودم بدنم میلرزد و اشکم میآید ... خدای بزرگی است که بیشک از نشان دادن آیات به بندگانش دریغ نخواهد کرد ... خودش هم در قرآن فرموده است ... حداقل در دو جا ... یکی آنجا که فرمود آیات خود را در درون خودتان و در آفاق نشانتان میدهد و شما آنها را خواهید شناخت، یک بار دیگر هم آنجا که فرمود خداوند آیاتش را نشانتان میدهد و آنها را میشناسید ...
آنها را میشناسید ...
تجربه کنید خواهید دید که این شناختن از جنس شناختن به علوم حصولی نیست که درش شک و اما و اگر باشد ...
خدا را میبینید ... نه ذات خدا ولی وجهالله را میبینید ... یعنی پشت مخلوقات خدا خود خدا را میبینید ... همانطور که صورت شما را ببینند متوجه نفس و روح شما میشوند و شما را جسدی متشکل از سلولها و اعضای یک بدن نمیبینند ... شما را میبینند با هویتی که مخصوص شماست و بعد از ۱۲۰ سال با از دنیا رفتن شما دیگر در آن بدن قابل رصد کردن نیست ...
خداوند آیاتش را نشانتان میدهد .... خداوند بت نیست که او را بخوانید و قادر به جواب دادن نباشد ...
شنیدن صدای تقتق یا یک صدای ترسناک فکر نکنم مشابه تجربهی دیدن خدا باشد ... دیدن خدا همراه است با یک احساس آرامش توأم با درک عظمتی که راه فراری از سنگینی تجربهاش نیست و نمیتوان آن را نادیده گرفت یا در آن شک کرد و به احتمالات دیگر وقعی نهاد ...
هنوز هم به نظرم آنچه خواستهاید در مقابل قدرت خدا چیز بزرگی نیست که خداوند دودل باشد که برایتان چنان قدرتی را خرج نماید یا ننماید ... در عالم اکبری که شما خلیفهی خدا در آن هستید مهمتر از اینکه شما هدایت شوید کار دیگری نیست ... فقط ساز و کاری را بیابید که دیدن آیات خدا را بتوانید بدون احتمال خلافی به پذیرفتن خداوند گره بزنید ... اگر توانستید دیگر ببینید که شما اگر یک قدم بردارید خدا برایتان صد قدم بر میدارد ... خدایی که فرمود ای پیامبر اگر گناهکاران میدانستند که چه مقدار مشتاق بازگشت ایشان هستم هر آینه از شوق جان میدادند ... این شما و این خدایی که شما را خلق نمود و به انواع نعمتها مجهز کرد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[=arial]
سلام
ببینید جناب سین
هرکسی از طریقی به خدا میرسه
و هیچ تجربه ای نمیتونه الگویی برای بقیه باشه
یه روزی منم همین شکیات سرکار مارینر رو داشتم
و با روشی شبیه روش ایشون به یقین در مورد خدا رسیدم
ولی قبول کنید که تجربیات اینچنینی منافات زیادی با عقل و علم نسبی بشری دارن
منم هیچ شاهد و دلیلی برای دیده هام ندارم
کافیه چیزی رو توضیح بدم تا هم به هذیان گویی متهم بشم
هم پستم حذف میشه به دلیل نداشتن مدرک روایی و عقلی
من گنگ خواب دیده و مردم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و مردم شنیدن
من حال سرکار مارینر رو خیلی خوب می فهمم
چون خودم یه روزی نه تنها دچار شک بودم که به راحتی وجود خدارو منکر میشدم
قبول دارم سرکار مارینر یه جاهایی خیلی تند میره
کاری هم به باورهاش ندارم
شایدخیلی جاها هم مخالف صددرصد گفته هاش بودم و هستم
ولی
هیچ کدوم از اینها دلیل نمیشه خدا به اون روشنی که به من جواب داد به ایشون جواب نده
[=arial]سلام
ببین اینجا هم تو حق داری هم فروشنده
تو چیزی از نجاری و نوع بافت چوب و ...... نمیدونی
پس تفاوت دو میز رو متوجه نمیشی
از طرفی تو میز رو برای فوقش چند سال استفاده میخوای
قراره یه مانیتور بذاری روش و کاراتو بکنی
قرار که نیست آینده ات و همه زندگیت بهش وابسته باشه
پس
هیچ دلیلی وجود نداره بری نجاری یاد بگیری
یا در مورد جنسش سالها تحقیق کنی
و طبیعتا هیچ دلیلی هم نداره که گرونتره رو انتخاب کنی
ولی در مورد قرآن
کی گفته ترجمه های قرآن دقیقا معنای اصیل کلماتش هستن؟؟؟
خدا معجزه بودن قرآن رو تضمین کرده نه معجزه بودن ترجمه هاش رو
شما یا ترجمه مکارم میخونی یا فولادوند یا قمشه ای و ....
خدا علم و صداقت هیچ کدوم از این افراد رو تضمین نکرده
شما با افراد عامی تفاوت داری چون باور و ایمانی از جنس حق الیقین میخوای
پس مجبوری برای دین و ایمانت بیشتر بجنگی
اونی که با دیدن تولد یه نوزاد که چیز کمی هم نیست به خدا میرسه
همین ترجمه معمولی قرآن کفایتش میکنه
ولی وقتی شما برای هر پدیده ای هزاران دلیل داری
نمیتونی از معنی قرآن به حقانیتش برسی
پس باید برای کلمه کلمه قرآن تحقیق و تلاش کنی
واقعا بدون شک میگوئید؟
اینی که کسی سوال داره رو میدونم جای متعصب ترین و تکفیری ترین انسانها هم برید سوال رو در ظرف و قالب سوال محکوم نمیکنن
شاید هم بشه بررسی کرد اگه هر کسی بگه من سوال دارم محدودیت چطور به دست میاد مثلا یه شیعه بخواد بین وهابی ها تبلیغ کنه و همش بگه من سوال دارم یا شبهه دارم و سوال داشتن هم اشکال نداره.
البته این اسک دین هم قدم اول ما نبوده اول در شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک گروه های ضد دین بودند بعد ما در مقابل کنش صورت گرفته این سایتای رو زدیم.
مثلا در تحریرالوسیله امام خمینی اومده هر کس بگوید نمیدانم محمد رسول خدا بوده یا نه مرتد است و بر شنونده واجب است او را به قتل برساند مگر اینکه بر جان خودش بترسد.
خب اینا هم هست.
بازم شما برید ادعاتون رو استفتای مکتوب کنید و بعد به طور عمومی و گسترده منتشرش کنید تا شبهه ارتداد برطرف بشه همین که گفتید مقاله نوشتن و ... هیچ اشکالی نداره. چون متکلمین خیلی وقتا که از چیزی دفاع میکنند صورت مسئله درست یک موضوع در دین رو میذارند کنار یه چیز دیگه میگند از همون هم دفاع میکنند.
[=Franklin Gothic Medium] رهگذر آسمان;807816 نوشت:
رهگذر آسمان;807818 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حقیر موافق نیستم که تجربیات شخصی نمیتوانند برای دیگران الگو باشند ... پدری را در نظر بگیرید که به کودکش نصیحتی میکند، کودک آن زمان آن نصیحت را به شوخی میگیرد چون درکی از عمق مسأله ندارد، ولی وقتی در شرایطش قرار گرفت و هیبت مسأله او را گرفت یاد نصیحت پدرش خواهد افتاد، این تجربیات هم به اسم اینکه تجربیات شخصی هستند آنقدر گفته نشدهاند که الآن همه فکر میکنند اگر بگویند چیزی در حدّ لباس نامرئی پادشاه خواهد بود، عملاً هر کسی از همین راه به خدا رسیده است ولی در صحبتها مدام صحبت از براهین فلسفی میشود که حقیر سراغ ندارم کسی را که بر اساس آنها به ایمان به خدا رسیده باشد ...
حال اینکه اگر برایشان بگوییم که چرا این تجربیات برای ما دلیل بر وجود خدا شده است، اگر سعیمان را بکنیم که تا میشود بهتر بیانش کنیم، دیگران هم فکر نمیکنند که یا باید با براهین فلسفی ایمان بیاورند و یا ایمان نیاورند ...
از طرف دیگر هم حقیر موافق نیستم که این تجربیات منافاتی با علم قابل فهم توسط بشر داشته باشد ... اگر کسی بخواهد با کمک علم این تجربیات را به چالش بکشد تمام دنیای علمیاش را به چالش میکشیم ... رمز این کار در شناختشناسی است ... قوام علم بر منطقی بودن استدلالهای آن نیست، یک ساختار منطقی بر پایهی فرضیات اشتباه و جهانبینی اشتباه یک ساختمان زیباست که بر روی ابر یا زمین مردابی ساخته شده است، قابل اعتماد نیست اگرچه زیباست ...
با این وجود به شما حق میدهم اگر نخواهید درگیر این بحثهای طولانی و گاه خستهکننده شوید که همراه با تنشهایی هم خواهد بود بشوید ...
بستگی دارد که اعجاز قرآن در چه باشد که بعد بتوانیم بگوییم این معجزه در ترجمهی آن هم ممکن است باشد یا خیر ... به زعم حقیر امکانش هست ... یعنی حتی ترجمهی قرآن هم امکان دارد آیةالبیّنة باشد، گرچه ترجمه با ترجمه فرق دارد و برخی ترجمهها خیلی بیشتر انسان را متأثر میکند (چنانکه در خود قرآن هم برخی سورهها و برخی از آیات بیشتر از بقیه خواننده را متأثر میکند) ... خود عربی قرآن هم نازل شدهای اصل کتاب است و خود اصل کتاب نیست ... نیت مترجم در اثربخشی ترجمهاش نقش دارد ... اگر نیتش این است که دارد کلام خدا را برای دیگران به زبان خودشان بیان میکند این کلام غیر از کلام خودش خواهد بود، کما اینکه شما یک کلمه از قرآن را با نیت قرآن بودن یا نبودن بنویسید فرق خواهد کرد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله و ان شاء الله که همیشه بر باورتان به خدا استوار بمانید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"][="DarkGreen"] مارینر;807605 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
با اجازه یک سوال
آیا شما می توانید مثل قرآن با صراحت و محکم بگوید همین بهترینه؟
یا نه بازم شک می کنید و دلایل دیگه می آورید که نه می تواند چیز دیگه هم باشد شاید من علمم کم باشد؟
یک تفاوتی غیر جنس هم هست مثلا زمان خرید و قیمت خرید
قران کتاب هدایت هست اما در قران سوره بقره آیه 2 اشاره کرده
ذَٰلِكَ ٱلْكِتَـٰبُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًۭى لِّلْمُتَّقِينَ [٢:٢]
آن کتاب (بلند مرتبه) هیچ تردیدی در آن نیست،راهنمای پرهیزگاران است. (ترجمه ابولفضل بهرام پور)
@};-[/]
آنچه یک معجزه را معجزه میکند در هر معجزه ای وجود دارد.
پس شکافته شدن ماه با قرآن به یک اندازه معجزه هستند.
کسی نمیتواند به پیامبر بگوید مثل موسی معجزه بیاور. چنانچه گفتند.
کسی نمیتواند بگوید این کار را بکن نه آن کار. خیر معجزه من عندالله است.
امکان دارد خداوند به جهت مصلحت نوع خاصی از اعجاز را انتخاب کند اما این از روی فضل خداست نه عدل خدا.
مثل تفاوت معجزه انبیاء
مثلا بنی اسرائیل انتظار داشتند جنس معجزه پیامبر یک طور دیگر باشد اما پذیرفته نشد.
از سوی دیگر
ممکن است شما بگویید عدل خدا ایجاب میکند خداوند معجزات متنوعی بیاورد به فراخور خواست مردم.
مثلا یکی پیش بینی را معجزه میداند
یکی کتاب علمی
یکی شکافته شدن ماه
یکی تغییر فلان قانون فیزیکی
و ...
آیا شما تعدد معجزات را از فضل خدا میدانید یا از عدل خدا ؟
خداوند هدایت گر است اما آیا خداوند ملزم است با تعدد معجزه ( معجزه ای غیر از قرآن) شما را هدایت کند؟
شاید هدایت خداوند به تفکر واداشتن شما باشد و با این کار شما را متوجه حقیقت معجزه کند. و شما قانع شوید آن اعجازی که به دنبالش هستید ماهیتا در همین قرآن هست. یعنی سناریوی حمله به قلب دشمن ( فالمغیرات صبحا سوره عادیات)
سلام بزرگوار
اول این که توی همین زمان هم اکثریت قریب به اتفاق با تفکر خدا داری است
اما در مورد فرعون: بحث ما این است که تفکر خدا داری بین مردم بوده و معجزه می آمد و می گفت این صاحب معجزه از طرف خداست و مردم به او و خدایش ایمان می آوردند حتی فرعون! تفکر خدا داری عالم را داشته است برای همین می گفته که من خدای شما هستم یعنی قبول داشته که این دنیا یله و رها نمی توانسته باشد و با همین تفکر آمده و بر مردم حکم می راند و خود را خدا معرفی می کند. او نمی گفته عالم خدایی ندارد و من حاکم علی الاطلاق شما هستم!! بلکه می گفته عالم خدا دارد و من همان خدایم با تمام کارکرد های خدای عالم. برای همین حضرت با او محاجه می کند که خدای من مرده را زنده می کند و بعد می میراند که فرعون می گوید من هم مرده را زنده می کنم یکی را از زندان آزاد کرد و یکی را گرفت و کشت که موسی می گوید خدای من خورشید را از شرق طلوع می دهد و به غرب می برد «فبهت اللذی کفر»
در هر صورت اگر مصداق ها در حد یک بت هم ضعیف بوده باشند ولی آنها همین بت را همه کاره و موثر در عالم می دانستند یک بت را الهه آب دیگری را الهه جنگ و .... . در هر صورت معجزات به صورت غالب متمایل به جمیع برای تعیین مصداق نبی و مصداق خدای عالم می باشد. و آن مورد اندکی هم که در کنار این غالب وجود دارد قاعده ساز نمی باشد.
بحث در منشا و دلیل معجزه نیست که بحث برود روی قاعده لطف یا مورد دیگر بلکه در کارایی اصلی معجزه بحث می کنیم یکی در آنچه که واقع شده و دیگری بر آنچه که می تواند واقع شود
در آنچه که واقع شده که شکی نیست تمامی معجزات انبیا بنا بر گزارشات برای تعیین مصداق نبی و خدا ی او بوده است
اما درباره آنچه که می تواند واقع شود و قابلیت دارد می توان بیشتر بحث کرد که آیا معجزه این قابلیت را هم دارد که خدا را هم برای افراد ثابت کند افرادی که کلا خدا را منکر اند.
البته بنده معتقد هستم ما منکر خدا نداریم چرا که وجود خدا یک امر صد در صد فطری است و امور فطری به کلی هیچ کاه در انسان خاموش نمی شوند بلکه کمرنگ می شوند و غبار می گیرند اما ریشه دارند و با اتفاقات مختلف خود را نشان می دهند که معجزه می تواند یک از آنها باشد و الا معجزه کارکرد اثباتی ندارد بلکه کارکرد تنبهی دارد
بدون شک می گویم چون در معرض آن هستم.
اگر صرف دانایی باشد و بحث های علمی محیط کاملا باز و بدون تعصب است ولی مشکل این جاست که در کنار بحث علمی برخی می خواهند فعالیت های تحریکی و عملی هم بکنند که عقل حکم می کند هر حکومتی برای رهایی از هرج و مرج جلو این تحرکات را بگیرد و همه جای دنیا هم این گونه است. کادر سازی یار گیری اغتشاش یک امری است و تحقیق و بحث های علمی چیز دیگری است.
وجود مراکز مختلف پاسخگویی به شبهات چه حضوری چه تلفنی و چه اینترنتی ، وجود مراکز تحقیقاتی ادیان در شهر های مختلف مخصوصا قم ، باز بودن محیط علمی حوزه ها برای بحث های عقیدتی تا جایی که برخی از افراد غیر مسلمان با بحث های علمی و مناظرات علمی به اسلام مشرف شدند گفتگو های هانری کربن ، پرو فسور لگن هاوزن و ... با علامه طباطبایی و علامه مصباح. از این موارد کم نیستند
شما آیا سراغ دارید موردی را که کسی برود سراغ یک روحانی آگاه به مسائل و بگوید درباره خدا سوال دارم یا درباره نبی سوال دارم و او بگوید تو مرتد شده ای
؟!!
اصلا سوال و تحقیق و تفحص جزء دین ماست و امتیاز دین ماست و مهم تر این که اولین و مهمترین مساله از مسائل رساله های عملیه این است که«اصول دین تحقیقی است» شما از همچنین تفکری جه انتظاری دارید جز باز بودن زمینه های تحقیق ؟ اگر هم موردی کسی در این فضا اشتباه کرد نباید آن را به پای دین گذاشت.
ما در تاریخ تشیع موارد بسیار زیادی از مناظرات آزاد و گفتگو های علمی موفق با حضور فرقه ها و ادیان مختلف داریم(به کتاب الاحتجاج طبرسی مراجعه کنید)
این فضا آنقدر باز است که از شیعیان برخی میایند خدمت امام صادق(ع) می گویند برای ما شبهه درمورد وجود خدا به وجود آمده ! خیلی با ناراحتی و نگرانی این را می گویند امام می فرماید این سوال ها راه رسیدن به حقیقت است نگران نباشید. همین حدیث را امام صادق از پیامبر نقل می کند:
[=Traditional Arabic]حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مردى نزد پيغمبر (ص) آمده و عرضكرد: اى رسول خدا هلاك شدم؟ حضرت رسول (ص) باو فرمود: آن خبيث نزد تو آمد و بتو گفت: كى ترا آفريد؟ تو گفتى خدا پس بتو گفت: خدا را چه كسى آفريده؟ آن مرد عرضكرد: آرى سوگند بآن كه تو را براستى (به نبوت) برانگيخته چنين بوده است؟ پس رسول خدا (ص) بآن مرد فرمود: بخدا سوگند. اين محض ايمان است.
[=Traditional Arabic]ابن أبى عمير گويد: من اين حديث را براى عبد الرحمن بن حجاج گفتم، او گفت: پدرم از امام صادق عليه السّلام برايم حديث كرد كه فرمود: مقصود رسول خدا (ص) از اينكه فرمود: «بخدا اين محض ايمانست» يعنى همين ترس از اينكه هلاك شده باشد هنگامى كه اين خاطره در دلش گذشته است (محض ايمانست، زيرا كافر از اين خاطرهها بلكه از بالاتر از آنها هراسى در دل ندارد).(کافی باب وسوسه صدر)
لطفا فتوا را بیاورید (سند)
بحث ارتداددر تاپیک های مختلفی بحث شده می توانید مراجعه کنید.
با سلام
در این گونه مباحث یکی از ضروریات ، مطالعه و تحقیق درباره علوم معرفت شناسی است چه این که معرفت شناسی های بر پایه شک و عدم یقین کار را به تشکیک و سوفیسطی می کشاند فلسفه اسلامی دقیق ترین مباحث را درباره معرفت شناسی دارد و با عمر کمی که این رشته به صورت مستقل در بین مباحث علوم اسلامی دارد ولی بحمد الله با ریشه ایی که معرفت شناسی در فلسفه اسلامی دارد (سابقه هزار ساله دارد) مباحثی در اوج دارد که پیشنهاد می کنم شما که بحمد الله در مباحث دینی قوی هستید و به پاسخ گویی برخی از سوالها می پردازید به صورت تحقیقی و مدرسه ای (نه مطالعه سطحی) به این علم بپردازید.
اگر مباحث ما به یقین ختم نشود بی گمان دچار شک گرایی می شویم و چاره ای نداریم اگر از یقین دست برداشتیم قبول کنیم که وارد شک و ظن شده ایم و در مباحث عقلی و اعتقادی عدم یقین(ظن و شک) مساوی عدم معرفت می باشد و اگر یقین را از این علم گرفتیم مجبور به پذیرش شک گرایی می شویم.
خب همه این مسائلی که عنوان فرمودید مبتنی بر یک مقدمه است که آن مقدمه هم مورد قبول نیست. شما تصور فرموده اید که قضایای فلسفی همه شان بدیهی اند و نیاز به هیچ استدلالی ندارند در صورتی که این گونه نیست آن قضایایی که هیچ کس در ان اشکال نمی کند قضایای بدیهی اند چرا که صرف تصور مقدمات یقین به نتیجه می آورد مثل این که هر کلی از اجزائش بزرگ تر است یا اجتماع نقیضین محال است (گرچه کار به جایی رسیده که برخی در بدیهیات هم اشکال می کنند تا جایی که در وجود خود انسان که ابده بدیهیات است نیز اشکال کرده اند) مشکل بحث شما این جاست که فکر کرده اید تمام قضایای منطقی بدیهی اند که این گونه نیست بلکه خیلی از آنها نظری اند و در نظر استدلال و واسطه هست هر چقدر این واسطه ها بیشتر شوند نزدیکی نتیجه به مقدمات کمتر می شود و بداهت اخذ نتیجه از این مقدمات کمتر خواهد شد از همین جا اشکال ها شروع می شود چرا که طرف نمی تواند درست مقدمات را تصور کرده و استدلال ها را درک کند برای همین هر چقدر این استدلال ها طولانی تر شود اشکال های غیر مدققانه بیشتر می شود و این که اشکال به وجود می آید دلیل بر مشکل دار بودن آن قضیه نیست بلکه اشکال نشان می دهد که توضیح بیشتری باید در مساله صورت بگیرد .
مثالی خیلی ساده و پیش پا افتاده می زنم:
چند قضیه ساده داریم: هر الفی ب است ب=ج است هر جیمی دال است هیچ الفی ی نیست. میم =خ است. هر "خ" "ج" است. ج=ی است .
آیا از این مقدمات به صورت یقینی می توانیم نتیجه بگیریم هیچ "خ" "ج " نیست؟
خیلی ساده است ولی همین قضایای ساده را به دست دیگران که بسپاری حتما اشکال می کنند.
قضایای منطقی و فلسفی برگشتشان به بدیهیات است و بنا بر معرفت شناسی اسلامی برگشت بدیهیات به علم حضوری است که هیچ شکی در آن نیست . یعنی علم عین معلوم است. هیچ واطه ای در کار نیست که شکی در ان راه بیابد فقط عقل باید این واسطه ها را درست درک کند تا این واسطه ها رهزن فهم نشود نا درست واطه ها و حتی مقدمات اشکال پیش می آورد . مثال دیگری می زنم قضایای ریاضی آیا یقینی هستند یا نه؟ 2*2=4 و 4*4 =16 و... این ها یقینی اند اما هر گاه واسطه این قضایا زیاد می شود اشتباه ها زیاد تر می شود و شک و شبهه ها بیشتر می شود. برای همین در متحان ریاضی به دانش آموزان مساله و معدله ریاضی می دهند درست است که جواب یقینا یکی است اما به خاطر زیاد بودن واسطه ها و معادلات اشکالات و جواب ها متفاوت است.
نتیجه این که: اگر یقینی بودن را از معادلات فکری و عقلی (فلسفی) بگیری هیچ معرفتی قابل اثبات نخواهد بود شما می مانید و یک سری گزاره های از هم گسیخته ظنی که هیچ معرفتی به شما نمی دهد .
راه دل و شهود و باطن هم قابل انتقال نیست و اگر معرفت یقینی عقلی از انسان گرفته شد در حوزه معرفت دست او خالی خواهد بود.
برای نظریه تان هیچ دلیلی ذکر نکردید و به نظرمی رسد در مطالعات معرفت شناسی اسلامی به پاسخ های خود دست پیدا کنید.
نظریه شما تعطیلی عقل را باعث می شود عقلی که یکی از دو حجت خدا بر بشر است یک عقل کاملا ظنی که به شک گرایی و تردید منتهی خواهد شد.
راه شناخت قلبی اگر در کنار عقل قطعی باشد اشکالی ندارد اما شناخت عقلی گسیخته از عقل معرفت آفرین نیست و اگر هم باشد شخصی است و قابل انتقال نیست. و اگر هم رساندن نضری ها یه ضروری و ضروری به علم حضوری باشد که بحثی در آن نیست.
یک سوال می پرسم که موضعتان را بهتر بفهمم: آیا استحاله اجتماع نقیضین را یک امر عقلی می دانید یا یک امر قلبی؟
این که هر کلی جزئی کوچک تر از کل است ؟ یا این که هر معلولی علت می خواهد ؟
اصلا آیا این ها را یقینی می دانید یا ظنی؟
بزرگوار
هیچ مشکلی در بین نیست.
در بحث ها هیچ گاه قرار بر این نیست که کسی مخالف نظر کارشناس و حتی علمای علم را نگوید
بحث در این است که وقتی می خواهیم نظریه ای احداث کنیم شایسته است بستر و علوم پایه آن نظریه و نظر های مخالف و موافق و ادله آنها را کامل ببینیم و بعد نظریه جدید احداث کنیم.
با تشکر از بذل همت شما در بحث
سلام .
امیدوارم خوب و سلامت باشین .
جناب سین اینجور که شما گفتید من میتونم نشانه ای از خدا درخواست کنم و خداوند اون نشونه رو بهم نشون میده و عنوان کردین که نشونه ای که میخواید باید داری شرایطی باشه ... مثلا زنده شدن مرده ای یا ... نباشه ... زیرا ممکن هست مساله هوی و هوس در میون باشه و قصد نشانه نباشه بلکه چیزی دیگر باشه . در ادامه صحبتهاتون هم مسائل دیگری را عنوان کردین و اون هم این بود که نشانه را به گونه ای باید طلب کرد که بتوان اون رو به وجود خدا گره زد ... نه این که بعد از مدتی روز از نو روزی از نو ....
بنابراین ...
فرض میکنیم اینچنین باشه ... یعنی من اگر سعی و تلاش بکنم و قصدم هم واقعا کشق حقیقت باشه ... خداوند اون نشونه رو جلویه من میزاره ...
اما برمیگردیم سره صحبتهای پیشین ...
چه نشونه ای میشه درخواست کرد که اون رو دقیقا بشه به خدا نسبت داد و نه به موجود و ماهیتی دیگر .
تمامی چیزهایی که ما درک میکنیم توسط حواسمون صورت میگره .... و حواس ما همشون دارای اشتباه و خطا هستند ... بنابراین اگر بخوایم چیزی رو درخواست کنیم که با حواسمون اونها رو درک کنیم مطمئنا با اما و اگر هایی رو برو میشه .
حتی پروسسوری هم که داریم خیلی وقت ها اشتباه میکنه ... مثالش هم حقیقت پنداشتن چیزهایی هست که در عالم رویا اتفاق میوفته ...
بنابراین نه به حواس میشه اعتماد کرد و نه به پروسسوری که ما داریم ...
بنابراین تنها راهی که باقی میمونه این هست که از حسی استفاده کنیم که اولا مطلق باشه ... ثانیا از پروسسوری استفاده کنیم که مطمئن باشیم اشتباه نمیکنه ... که انسان به خاطر انسان بودنش این چیزها رو نداره ...
یا نشانه ها رو باید با همین حواسی که داریم درک کنیم ... یا با ابزاری دیگر ...
که شما در درون صحبتهاتون دارین از چیزی با عنوان قلب و درک قلبی و ... مدام صحبت میکنین ...
اگر امکانش هست چند تا مساله رو روشن کنین ....
1. درک قلبی ... حس هست ( سنسور برای درک حقیقت هست ) یا اینکه حقیقت پردازش شده است ؟؟؟ چون اگر ادعای شما این باشه که درک قلبی تنها سنسوری هست که تمام انسانها اون رو دارند ... باز مشگل سره جاش باقی هست ... داده هایی که توسط این سنسور به انسان وارد میشه نیاز به یک پروسسور مطلق و بدون خطا داره ... و گرنه اگر حتی فرض کنیم سنسور داده هایی درست بهمون میده ... بدون پردازشگری مطلق ( و نه نسبی ) مشگل سره جاش باقی میمونه .
2. شما چجوری به این نتیجه رسیدین که درک هایی که شما از دنیا داشتید حاصل خطای مغزتون نبوده ؟؟؟
ممنون .
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;808142 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
خدا خیر کثیرتان دهد ... حق را بیان فرمودید :Gol::Gol::Gol:
در پناه خدا و عاقبت بخیر باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
به نام خدا
1- موضوع جالبی است و پاسخهای جالب
2- قسمت کوچکی از دین نماز و روزه است دین ابعاد بسیار دیگری مثل ترک محرمات (غیبت حجاب نگاه و ... ) مسائل مالی ( خمس زکات ربا و .... ) دارد تازه تمام اینها یک شرط اصلی هم دارد
شرط اصلی تمام اینها برای خدا بودن است ( یعنی انجام واجبات ترک محرمات برای خدا
. الان که از خستگی کار داشتم ذهنم رو باد میدادم و مطالب این تاپیک را میخواندم ( تا صفحه 3 رسیدم ) فکر کردم کسی که یک سال و نیم تمام چهار چوب دین را عمل کند چه عارفی میشود عشق به خدا در وجودش نهادینه میشود . در احادیث آمده کسیکه 40 روز اینگونه باشد فلان میشود
به این حال غبطه خوردم
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;808160 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
قبل از شروع کردن به پاسخ دادن به فرمایشات شما از شما خیلی تشکر میکنم ... چه برای پست قبلتان که معجزه را تنبّه دانستید برای بیدار کردن فطرتی که غبار غفلت آن را پوشانده است، و چه برای این پستتان ... از آنجا که برداشتهای شما از موضع حقیر گاهی موافق مواضع واقعیام نیست در ارتباطی خصوصی سعی میکنم کمی واضحتر موضع و دلایلم برای نقد فلسفه و چرایی غیرقابل اتکا بودن آن در یافتن جهانبینی را شرح دهم ... ان شاء الله حقیر را همچنان از نقدهای خود محروم نفرمایید
و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[="Navy"] مارینر;805420 نوشت:
هيچ راهي وجود نداره؟!
پس هنوز به حدّ کافي تحقيق نکردهايد،
موضوع امضاي بنده رو تحقيق کردهايد؟![/]
این کتاب چاپیشو دیده بودم: این صفحه
http://lib.eshia.ir/26395/1/142
به نقل از تحریرالوسیله
حالا شما هم سند اینو بیارید. شما همش از استدلال پذیری اسلام حرف میزنید بحث من از نقد پذیری است. این که در فلان جا گفتگو شده به جای حکم ارتداد. به معنی این نیست که ارتداد وجود نداشته فقط آنجا گفتگو صورت گرفته. همچنان که ما معتقدیم اگه کسی به ائمه فحش بده واجب القتله و در مورد شاهین نجفی اینکار را کردند ولی شنیدم روایات بدترین فحشها رو به امام میدادن امام با رأفت برخورد میکردن مثلا کسی فحش مادر به امام داده، امام فرموده اگر حرف تو دروغ است خدا تو را بیامرزد اگر حرف تو صحیح است خدا مادر من را بیامرزد. یا کسی اومد به امام فحش داد امام گفتند خانه نداری خانه بهش دادند. لباس نداری لباس بهش دادند و داستانهای اینطوری رو خود من هم شنیدم ولی وجود اینها به این معنی نیست که اگه در شرع اسلام کسی فحش داد واجب القتل نیست. در واقع تناقض میشه با روایاتی که به خاطر توهین به پیامبر فرد کشته شده. میتونیم هم بگیم امام انگیزه هایی داشته که ما خبر نداریم ولی ما موظف به قتلیم.
این داستانهای شما در مورد ارتداد هم پاسخش همینه پس لطفا منطقی بحث کنید یا نظر نذارید که مجبور نشم در پاسخ بدیهیات و داستان بنویسم
شاید هم حق با شماست و ترس از ارتداد یک توهمه- و آزادی وجود داره و هر کتابی در این مملکت منتشر میشه
با سلام بنده این قول را در تحریر نیافتم
بلکه بر عکس آن را در تحریر دیدم (امام خمینى، تحریر الوسیله، ج۲، ص ۳۶۶)
بزرگوار بحث این تاپیک ارتداد و زوایای آن نیست(می توانید در تاپیک های مرتبت پی گیری کنید) ولی آن مقدار که به بحث ما مرتبط است این که دین ما داعیه دار و پرچم دار تحقیق و تفحص و دین داری تحقیقی است و این از مطالب بسیار روشن و مشهور است که بزرگترین دلیل آن اولین مساله هر رساله عملیه ای است که شما به آن دستیابی داشته باشید. روایات متعدد و حتی آیات قرآن موید این معنا هستند.
هیچ تحقیقی هم نمی تواند بدون شک انجام بگیرد اقدام علمی در حوزه دین نه تنها مردود نیست بلکه محمود و پسندیده هم هست و آنچه که موجبات ارتداد را فراهم می آورد اقدام عملی بر ابراز عقیده خلاف اجتماع می باشد.
باز هم دقت بفرمایید اقدام عملی از سوی هر اجتماعی پی گیری می شود با عوامل برخورد می شود اما اقدام علمی را اسلام ارج می نهد ارتداد که ابراز خروج از دین اسلام است انحصار در دین اسلام ندارد بلکه این اموزه در کتب مقدس هم آمده است و حکم ارتداد از یهودیت قتل و یا سنگسار است.
آزادی بی قید و بند آزادی برای به هم ریختن جامعه آزادی نیست بلکه در حیطه علم و عقیده هر گونه تحقیق و تفحصی آزاد می باشد.
تعریف:
ج2 ص 366:
مسأله 10- مرتد- و او كسى است كه از اسلام خارج شده و كفر اختيار نموده است- بر دو قسم است: فطرى و ملى؛ مرتد فطرى كسى است كه يكى از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او، مسلمان باشند، سپس بعد از بلوغش اظهار اسلام نمايد و پس از آن از اسلام خارج شود. و مرتد ملى كسى است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او كافر باشند سپس بعد از بلوغ اظهار كفر نمايد، پس كافر اصلى شود و پس از آن اسلام بياورد سپس به كفر برگردد، مانند نصرانى اصلى كه اسلام بياورد سپس مثلًا به نصرانيتش برگردد.
رساله
دهم: كافر
و آن كسى است كه به غير اسلام گرويده است يا به اسلام گرويده و ليكن چيزى را كه معلوم است از ضروريات مىباشد به طورى انكار نمايد كه به انكار رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ناقص دانستن شريعت مطهره برگردد، يا گفتار و يا كارى از او سرزند كه موجب كفر او شود. و فرقى بين مرتد و كافر اصلى چه حربى و چه ذمّى نيست.
مسأله 2447- مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد مرتد است.
حکم:
تحریرالوسیله ج2 ص 494
مسأله 1- مرتد فطرى اسلامش ظاهراً قبول نمىشود، و اگر مرد باشد به قتل مىرسد. و زن مرتد و لو اينكه فطرى باشد به قتل نمىرسد، بلكه به زندان ابد مىافتد و در اوقات نمازها زده مىشود و در معيشت بر او تنگ گرفته مىشود و توبهاش قبول مىشود، پس اگر توبه نمايد از زندان بيرون آورده مىشود. و مرد مرتد ملّى توبه داده مىشود، پس اگر خوددارى كرد به قتل مىرسد؛ و احوط (وجوبى) آن است كه سه روز از او بخواهند كه توبه نمايد و در روز چهارم كشته شود.
قید به هم ریختن جامعه یا اقدامات عملی نبود در تعریف نبود.(شاید حکم مرتد را با محارب که حکم دیگه ای است اشتباه میگیرید)
کاش به لوازم آن هم پایبند بود. تحقیق اصولی لوازمی دارد.
فرض کنید یک مسیحی یا وهابی یا هر چی هستید به شما گفته میشود میتوانید در دین تحقیق کنید و تحقیق بدون شک هم امکان ندارد. ولی باید بگوئید سوال دارید تا یه جایی میتونید بگید من اینجا حکمت این تثلیث را نفهمیدم و قطعا حکمتی داره که من عقل ناقصم نمیرسه و باید پرس و جو کرد و از علمای بیشتری پرسید ممکن هم هست در آینده کشف بشه و خودم هم این احتمالات رو برای رفع شبهه ام میدم. ولی به هر حال شما نمیتوانید دائما در فضای تقیه آمیز فکر کنید باید اجازه داشته باشید که درست و فکر شده مطالبتون رو دسته بندی کنید مقاله کنید کتاب کنید بدید بیرون و مخالفت فکری کنید. و انتظار داشته باشید جوابتان هم از همان سنخ فکری باشد نه قتل. این میشه گردش اطلاعات. نه این که به دلیل رعب این حکم باعث بشیم افراد کمی نقدشان را پخته کنند.
[="Franklin Gothic Medium"][=Franklin Gothic Medium] شعیب;808160 نوشت:
شعیب;808160 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
با تشکر از نقدهای ارزشمندتان با اجازهی شما پاسخ به پست شما را اینجا به صورت خصوصی میدهم ... در واقع از آنجا که برداشتهای شما از موضع حقیر گاهی موافق مواضع واقعیام نبود در اینجا سعی میکنم تا کمی واضحتر موضع و دلایلم برای نقد فلسفه و در نتیجه تلاش برای یافتن راه جایگزین آن را بیان کنم ... ان شاء الله
الآن مدتی است که حقیر کار زیادی به اصل براهین فلسفی ندارم و دقیقاً به دنبال مطالب شناختشناسی در فلسفه هستم ... با استاد فلسفهای گفتگو میکردم که مدعی بودند فلسفه کلا در حیطهی علوم حصولی است، هر چه گفتم بدون علم حضوری این کلاف سردرگم را نمیشود بر حقیقت خارجی منطبق کرد نپذیرفتند و فرمودند فلسفه هیچ ربطی به علوم حضوری ندارد، اما در ادامه حقیر را به نظر علامه طباطبایی توجه دادند و گفتند که خودم بروم و نظر ایشان را بخوانم، نظرشان را خواندم و دیدم همان حرفی که حقیر میزدم و ایشان نمیپذیرفتند را زدهاند و ظاهراً تا قبل از ایشان هم چنین باوری رواج نداشته است ... نظر مرحوم علامه این بود که بدون دخالت دادن هرگونه علم حضوری علوم حصولی معلوم نیست که منطبق بر واقع باشند یا سراب باشند، مثل جسمی که از دور مانند شبح دیده میشود، هر کسی حدسی در مورد چیستی آن میزند ولی تا به نزدیکی آن نرسیم هیچ کدام از آن حدسها ارزش حقیقی نداشتهاند، اگرچه برخی هم با تصویرسازیهای ذهنی دیگر تقریباً به حدس خودشان مطمئن هم شده باشند و حتی دیگران را هم به باور خود رسانده باشند، مثلاً با تلقین کردن و تصویر سازی در ذهن دیگران ... بعد از آن با اساتید دیگری هم بحث کردم و اگرچه قبول دارند که اولیالأولیات ریشه در علم حضوری دارد ولی این علم حضوری را یک علم حضوری خاصی میدانند مانند اینکه مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین را به علم حضوری میدانیم ... حال آنکه حقیر به دنبال مثلاً اثبات خدا و نشانهی خدا بودن قرآن و در نتیجه نبوت رسول خدا از این طریق بودم ... یعنی مثلاً دلیل بر نبوت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله بودن قرآن را در ذکر بودن آن و در مذکر بودن خود پیامبر صلیاللهعلیهواله میدانستم به جای آنکه بحث را بر روی علوم حصولی از جنس ادبیات عرب و فصاحت و بلاغت و علوم زیستی و فیزیکی و نجوم و غیره ببرم که هر کدام هزار جای اما و اگر دارند ... مطلبی که به حقیر جواب میدادند غالباً همین بود که شما فرمودید که این کار تعطیل کردن عقل است یا اینکه این تجربهها قابل اعتماد نیستند مگر برای اولیاء الهی چرا که خطورات رحمانی و شیطانی هر دو مخلوط هم هستند برای عوام و ما راه تمایزی بین آنها نداریم مگر از طریق براهین عقلی و منظورشان هم براهین فلسفی بود ...
اگر میبینید الآن با این رویکرد فلاسفه موافق نیستم به چند دلیل توأمان است:
الف) مثلاً اگر بگوییم چرا راه اسلام را آوردن براهین فلسفی میدانید با اینکه هیچ پیامبری از طریق بحثهای فلسفی به تبلیغ دعوتش نپرداخت و این هم خلاف انصاف و حتی عقل است که مؤمنین بزرگی که یاوران انبیاء علیهمالسلام بودند و خداوند ایشان را ربّانیون معرفی کرده است را مستضعف فکری بشمریم و ایمان بر اساس براهین فلسفی را ایمان قویتر معرفی کنیم ... همچنانکه شایسته نمیدانم که براهین فلسفی خود را بالاتر از براهین آمده در خود قرآن بدانیم، بخصوص که قرآن که کتاب هدایت بندگان خدا تا قیامت است و توسط حکیم نازل گشته است کتاب آخرین پیامبر بوده و در واقع ۱۲۴۰۰۰ پیامبر اینگونه رفتار نکردهاند و از چند قرن بعد از آخرین پیامبر به ناگاه ما به ذهنمان رسیده است که این راه بهتر و کاملتر و مطمئنتر است ...
ب) اگر ولو در یک نقطه علم حضوری را مبنای کارمان بگیریم و آن را قابل اعتماد بدانیم حقیر هیچ دلیلی سراغ ندارم که در جای دیگری هم نتوان به آن استناد کرد، اگر هم نمیتوان به آن استناد کرد که در نتیجه دیگر در همان اولیالأولیات هم نمیتوان به آن استناد کرد ... از کجا معلوم، شاید همان هم توهم است و باید سوفسطایی شد ... فلاسفه چه راهی دارند که حجیت عقل را بپذیرند و یا همان درک حضوری خود از همان مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین را صحیح و بلکه همان حقیقت متحقق بپندارند؟ اینکه خلاف نظری را نتوانیم تصور کنیم دلیل بر حق بودن آن نظر نیست، شاید تصور ما محدودیتهایی دارد یا محدودیتهایی را باید داشته باشد که ندارد؟ و هزار اما و شاید دیگر ... اتفاقاً حقیر ندانمگرا نیستم ... بلکه میگویم فلاسفه نباید خود را متکی صرف بر منطق معرفی نمایند، چنانکه در شناختشناسی خود ایشان هم بر یک سری داده از علوم حضوری به عنوان امور منطبق بر حقایق خارجی تکیه شده است ... البته قبول دارم که تعداد خیلی زیادتری انسان هستند که اصل عدم اجماع نقیضین را بپذیرند به نسبت کسانی که با علم حضوری اعتراف به الهی بودن قرآن نمایند، اما این مسأله لزوماً حاکی از اختلاف ذاتی بین دو تجربه نیست، شاید هر دو در اصل به یک مقدار یقینآور هستند (با تکیه بر علم حضوری بودنشان) ولی در برخورد با آنها از استانداردی دوگانه استفاده میشود، مثلاً آن را که نفس نسبت به آن موضعی ندارد را همه مگر عدهای معدود میپذیرند ولی آن را که نفس دوست ندارد بپذیرد تا مبادا محدود شود و در سختی بیفتد را با هزار توجیه و اما و اگر مخدوش میکند تا به نظر قابل اعتماد نرسد ... در این حالت فلاسفه به کل راه علم حضوری برای شناخت خدا و دین حق را کنار میگذارند و به سراغ براهین دیگری بر اساس همان علم حضوری محال بودن اجتماع نقیضین میروند، حال آنکه ظاهراً دین از ما کار دیگری را خواسته است، اینکه با عقل حقیقی به نزاع با نفس عافیتطلب و شهوتران رفته و حقیقت را از میان توجیهات نفس متمایز کرده و با روحیهای عدالتمحور و حقطلب حرف حق را بپذیریم اگرچه به کام نفسمان تلخ بیاید ...
راه جایگزین حقیر این راه است ...
ممکن است بفرمایید که هر دوی این راهها قابل استفاده هستند (البته اگر تا اینجای کار را موافق باشید) و راه اول مناسبتر است چون افراد بیشتری با آن همراه خواهند شد (به علت نقطهی شروعی که عدهی بیشتری روی ان توافق دارند)، اما حقیر مخالفم که اصلاً راه اول راه درستی باشد ... برای این مخالفتم دلایلی دارم ولی شاید همین مقدار کفایت کند که هر برهان فلسفی که از آن نقطهی آغازین شروع شود میتواند جایی به چالش کشیده شود توسط متفکرین دیگری که قبول ندارند در تفکر کمتر از فلاسفهی بیان کنندهی آن برهان باشند ... از پاسخ شما اینطور بر میاید که این مخالفتها را شما به عدم توانایی ایشان در درک براهین فلاسفهی اسلامی میدانید و اینکه ایشان به جوابهایی غیر از جوابهای فلاسفهی ما رسیدهاند را ضعف ایشان در دنبال کردن براهین دانستهاید ... اینکه وقتی قضیه پیچیده شد دیگر ایشان توان دنبال کردنش را نداشتند ... اما حقیر باز هم موافق نیستم ... مثال شما برای ریاضی درست است ولی برای فلسفه نه ...
ریاضی یک مدل است ... قوانین و صورت مسأله به صورت کامل در ابتدای بحث تعریف میشوند، خارج از این صورت مسأله دیگر هیچ چیزی وجود ندارد ... اصلاً جایی برای حرکت کردن و مانور دادن و اضافه و کم کردن فرضیات و قوانین نداریم ... ولی هر علمی بجز ریاضی دیگر با مسائل واقعی و کاربردی سر و کار دارد و اولین مرحله از حل مسأله مدلسازی آن است ... مدلی که بتوان با آن کار کرد ... این مدلسازی اگر دقیق نباشد که معمولاً هم نیست جای اعتراض همیشه باز است ... علاوه بر آن همیشه این احتمال وجود دارد که از خارج از مسأله مشاهدات یا فرضیاتی در میانهی حل به آن اضافه شوند که همانها هم لزوماً توافقی بر رویشان نیست ... اگر مسائل فلسفی از ابتدا مسائلی روی کاغذ بودند رویکرد آنها صرفاً منطقی میشد، ولی حقیقت تلخ این است که این مسائل دیگر مسائلی مدل شده و شسته و رفته و تعریف شده نیستند که ما فقط بر روی فرضیات قطعاً پذیرفته شدهی آنها فکر کنیم و به جلو برویم ...
برای مثال میگویند وجود بر دو نوع است، یا واجب است و یا ممکن ... حقیر میگویم همینجا صبر کنید ... چرا فکر میکنید اینطور باشد؟ ... میفرمایند که بدیهی است و حصر عقلی دارد ... حال آنکه اینطور نیست ... ایشان تصوری در ذهنشان دارند که حالا سعی دارند همان را توصیف نمایند ... حقیر میتوانم همان تصور ابتدایی را کمی پیچیدهتر کنم، سپس بر اساس آن تصور ابتدایی فرضیات مسأله را تغییر دهم و مثلاً بگویم که وجود به معنای کلی آن یا واجب است و یا غیرواجب، اما غیرواجب در تحت شرایطی «ممکن» است و تحت شرایطی «ممتنع» ... برای تصور کردن این جهان ذهنی کافی است جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند ... با این حساب اگر از ممکنالوجودهای جهان خودمان که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت میکنند شروع کردیم و دانستیم که زنجیرهی علّی و معلولی در آن بسته نیست (چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است) و به ناچار حداقل یک سر این زنجیره(ها) باید از این جهان بیرون بزند اینطور نیست که آن وجودی که بیرون از دایرهی ممکنات مدّ نظر ماست حتماً واجبالوجود باشد که حالا ما برویم به سراغ اثبات اوصاف و یکتایی او با آنکه این وجود دیگر اصلاً لزومی هم ندارد که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت نماید و در نتیجه فکر کردن منطقی ما در او به جایی نخواهد رسید و اصولاً اعتباری ندارد ... یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
شما ممکن است تلاش کنید تا با یا تقسیمبندی حقیر را نفی نمایید و بگویید چرا چنین چیزی ممکن نیست (مثلاً با قاعدهی الواحد که البته سر همان هم حرف است) و حقیر هم نظرات شما را نقد کنم ... چه کسی میتواند اثباتی بدون خدشه بیاورد که کدام مدل است که دیگر هرگز نتوان توسعهاش داد یا فرضی به آن اضافه کرد که پاسخ را تغییر ندهد ...
اینجا حقیر با وجود برهان و استدلال در فلسفه مخالفت نکردهام ... فرضم را هم بر این گذاشتهام که لااقل بزرگان فلاسفه در براهین خود دچار اشتباهات منطقی نشده باشند و اثباتها همگی منطقی و دقیق باشند ... اما همچنان احتمال خطایی در فلسفه هست (در مسائلی که فلسفه اصولاً قادر به حل آنها نیست ولی نه در هر بحث فلسفی) که مانع از رسیدن به یقین توسط آن میشود ...
در نتیجه: دو راه نداریم و فقط یک راه داریم ... برای رسیدن به حقانیت یک جهانبینی فلسفه مسیر درستی نیست ... اما از بعد از انتخاب جهانبینی دیگر فلسفه میتواند ابزاری قوی محسوب شود ...
بحث که باید به یقین ختم شود ... منظورم بحث در مورد حقانیت یک دین است ... مگرنه در مباحث کاربردی همینکه دقت حل به اندازهی نیازمان باشد کفایت میکند ... اگرچه مسأله از جنس فلسفی باشد و مثلاً حول این مسأله که الآن سیب روی میز قرار دارد یا ندارد ... اگر هر استفادهای که از سیب داشتیم را توانستیم ببریم از نظر ما آن یک سیب حقیقی بوده است ... دیگر مهم نیست که دنیا و سیبی که جزئی از آن است همه یک خواب باشد که مثلاً با مرگ پردهها کنار رفته و از خواب بیدار شویم و حقیقت را بیپرده ببینیم یا اینکه نه! همه منطبق بر حقیقت محض باشند، در هر صورتی که باشد این سیب در این دنیا به اندازهی کافی واقعی است و کارکرد سیب بودن خودش را داشته است ... اگرچه برای کسی که آن را به عنوان مال غصبشدهی یتیم میخورد در حقیقت آتش جهنم باشد در شکل یک سیب ساده ...
با این حساب حقیر هم به دنبال یقین هستم و همه چیز را به شک و تردید و ظن برنمیگردانم و اتفاقاً یقین را کسبشدنی هم میدانم، فقط روی راه تحصیل این یقین است که بحث دارم و فلسفه را برای این مسألهی خاص که انتخاب اصل جهانبینی است کافی نمیدانم ... به علت اما و اگرهایی که در این مرحله درش هست و اگر سراغ نداشته باشیم هم احتمال وجودشان را باید بدهیم ...
در مسائل مدل شده معمولاً اختلافی نیست و به قول شما اختلافاتی هم اگر باشد به ضعف یک یا هر دو طرف در استفادهی صحیح از ابزار تفکر منطقی است ... اما در اصل مدلسازی یک پدیدهی خارجی به زبان فلسفه و حتی ریاضی (کاری که در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی میشود) همیشه احتمال خطا هست و اما و اگر به وفور راه مییابد ...
راستی خود منطق هم که ابزار تفکر منطقی است مدلسازی میشود، مدل منطق ارسطویی که اساس بیشتر تفکرات ما بخصوص در فلسفهامان هست تنها یک مدل از منطق است، منطق فازی مدل دیگری از منطق است، و ما مدلهایی از منطق را داریم که منطقهای چند ارزشی باشند، به این معنا که یک گزاره بتواند به طور همزمان هم درست محسوب شود و هم غلط، انتقاد حقیر به برهان وجوب و امکان در بالا شاید به نوعی از همین طریق بوده است، اگرچه مطمئن نیستم ...
به همین طریق عقل حقیقی (جدای از تفکر منطقی، عقل سلیم، همان عقلی که بر اساس آن انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، همان عقلی که انسان با آن عبرت میگیرد، همان عقلی که بعد از تجربهی ضربه خوردن از نفسپرستی دیگر فریب توجیهات زیبا ولی دروغین نفس را نمیخورد و سعی در مراقبت از نفس میکند) میتواند فطرت خداشناس خودش را هم بشناسد و دیگر بدون نیاز به براهین فلسفی مبتنی بر مدلهای ذهنی از تصورات حصولی خود از ابتدا مستقیماً به خود حقیقت بپردازد و سعی کند همان تجربه را از خطورات نفسانی تمیز دهد و به عقلش در مقابل نفسش اعتماد نماید ...
حقیر هم نسبت به ریاضی شبههای ندارم ...
چرا قابل انتقال نیست استاد بزرگوار؟
شما اگر بخواهید تصور خود از یک مسأله را به حقیر منتقل کنید دستاویز خود را استدلال و مثالهایی قرار میدهید که آن مطلب مدّ نظر شما را به ذهن حقیر نزدیک کند تا بتوانم آن را بیابم و آن را بفهمم ... در علم حضوری هم راه رسیدن به آن تجربیات باطنی به خاطب منتقل میشود ... خود این هم یک دلالت است ... خود این هم به نوعی استدلال است ... ظاهراً راه انبیاء علیهمالسلام هم همین بوده است ... ایشان مبشّر و نذیر بودهاند ... ایشان مبلغ رسالات ربهم بودهاند ... ایشان تذکر دهنده بودهاند ... ایشان هم توجه بندگان خدا را به آیات در آفاق و انفس ایشان جلب میکردهاند تا ایشان خودشان حقیقت را دریابند ... این هم برهان است دیگر ... چرا دستمان خالی باشد؟ مگر در فلسفه خود علم و آگاهی و تصورات ذهنی منتقل میشوند؟ اگر فلسفه خود علم را منتقل میکرد دیگر فلاسفه نیازی به نقطهی شروع یکسان با مخاطبشان نداشتند و نیازی به همان اولیالأولیات وجدانی هم نمیبود ... اشتباه میکنم؟
همچنان منتظر نقدهای سخاوتمندانهی شما هستم
عقلی که حجت خدا بر بشر باشد باید معصوم از اشتباه باشد چنانکه حجتهای ظاهری خدا بر بشر هم معصوم هستند، مگرنه این امکان همیشه وجود دارد که یکی به چیزی حکم دهد که دیگری به خلاف آن حکم داده باشد ... آیا تفکر منطقی چنین معصومیتی از اشتباه را دارد؟ (این مطلب یکی از استدلالهای شیعه در معصوم بودن اهل بیت علیهمالسلام است مطابق با حدیث ثقلین که قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمیشوند و اگر قرآن اشتباهی نداشته باشد معصوم هم لاجرم باید بدون اشتباه باشد تا حرف آنها دو تا نشود و سبب گمراهی نگردند)
عقلی که انسان را از شرّ وسواس الخناس و توجیهاتحقنما رهایی بخشد ان شاء الله امید است که انسان را در اصلیترین مسألهی حیات که ایمان آوردن به خداست به یقین برساند، در سایر مسائل ظن و گمان هم کفایت میکند اگر به اندازهی کافی قریب به یقین باشند ... با عقلی که حقیر معرفی میکنم فقط مسائلی به صورت یقینی بالأطلاق قابل پذیرش هستند که در درون خود به صورت فطری دانسته باشیم ... گرچه سپس از همین طریق در هر مسألهی دیگری هم میتوان به دنبال علوم حقیقی و یقین به آنها نیز بود
بله آن مسأله را امری عقلی میدانم ولی مصادیق کاربردی آن همه جای تردید دارند ... (اگرچه حقیر میان عقل و قلب تفکیک موضوعی نمیکنم) ...
برای مثال حقیر قبول ندارم که به صورت مطلق همیشه جزء کوچکتر از کل باشد ... در مورد اینکه هر معلولی علت میخواهد هم تبصرهای لازم است، اگر آن معلول از منطقی تبعیت نماید که حقیر میفهمم بله مگرنه که طبیعی است نمیدانم آیا قاعدهی علّی و معلولی بر آن جاری گردد یا نه ...
و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
پسنامه: البته استاد بزرگوار دیگری هم این نظرات حقیر را نقد فرمودند که ان شاء الله اگر به این نتیجه رسیدم که با توجه به نقد ایشان نظراتم اشتباه هستند آنها را پس میگیرم، متأسفانه وقت نکردم با دقت نقد ایشان را بررسی نمایم
[="Franklin Gothic Medium"] مارینر;808165 نوشت:
مارینر;808165 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ان شاء الله که خوب و سلامت باشید و ببخشید بابت تأخیر در دادن جواب
بله، همینطوره ...
مطابق قرآن لازم نیست شما آزمایش خاصی را طرح بفرمایید، خود خداوند آیاتش را در درون خودتان یا در آفاق و یا در کتابش نشانتان میدهد و شما هم آنها را خواهید شناخت که یعنی متوجه خواهید شد که از طرف خداست:
... سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ... [النمل، ۹۳] -- زودا كه شما را نشانههاى خويش بنمايد پس آنها را خواهيد شناخت ...
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ... [فصلّت، ۵۳] -- زودا كه آنان را نشانههاى خويش در كنارههاى جهان و در جانهاى خودشان بنماييم تا آنكه برايشان روشن و آشكار شود كه همانا او حق است ...
فقط بحثی که میماند سر این است که چطور به این شناسایی خودتان اعتماد نمایید:
اگر این تجربه را کردید قاعدتاً آن را در حین تجربه کاملاً قابل اعتماد خواهید یافت، فقط میماند بعد از اتمام تجربه که زندگیاتان به حالت عادی بازگشت چطور بدانید که آن تجربه صادق بوده است.
اولش این است که بیایید یک آزمایش کنید. یکی از دو دست خود را در مقابلتان بگیرید. نگاهش کنید. در درون خودتان به آن دستور بدهید که مثلاً بالا برود و با این دستور واقعاً نیت کنید که بلندش کنید. بلند نخواهد شد. حالا سعی کنید که کاملاً دستتان را حس کنید. حالا اراده کنید که بالا برود، میبینید که بالا میرود. حالا همینطوری بدون اینکه بخواهید روی دستتان فکری کنید یا حسّش نمایید دستتان را خیلی عادی بلند کنید، میبینید که به صورت آنی بلند میشود ... بین دو تجربهی اول و دوم و یا اول و سوم آیا فرقی میبینید؟
بعد از آن ... برای کسی که شک آنقدر گریبانگیرش شده است که هیچ نقطهی ثبوتی را نمییابد مگر باز به آن شک میکند تنها راهی که به ذهن حقیر میرسد این است که نفسش را زیر نظر بگیرد ... من عرف نفسه فقد عرف ربّه ... اگر دو تجربهی بالا را متفاوت دیده باشید میتوانید تصوری داشته باشید از اینکه چطور میتوان بین تجربیات باطنی را تمایز قائل شد ... کمکم متوجه میشوید که چه وقت با حقیقتی متوجه شدهاید که چون نفس دوست ندارد آن را بپذیرد سعی در توجیه خودش بر خلاف آن حقیقت را دارد ... بعد از آن دیگر حقیقتی که قابل اعتماد باشد را میتوانید بشناسید ...
مشکلی اگر هست این است که همیشه نمیتوان نفس را مراقبت کرد و خیلی وقتها در شرایط متفاوت انسان در وضعیتهایی قرار میگیرد که همچنان مدام شک میآید دنبالش و باورش سخت است که زمانی بوده است که تجربیات دیگری داشته بودهایم که در درون خودمان حق بودنش را متوجه شده بودیم ... اینجا راهکار حقیر این است که مسأله را مانند هر مسألهی علمی دیگری بررسی کرده و در زمانهایی که مشاهدات از نظرمان محو میشوند اعتماد به علمی کنیم که زمانی به آن اعتماد کردهایم ... اگر این نباشد دیگر وسواس است ... در این مسیر عقل اصلیترین یاور است ... عقل است که نفس وسواسی را مهار میکند ...
شاید بزرگواران بتوانند الگوریتمهای بهتری را معرفی نمایند.
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
با سلام در هیچ کدام از این فتاوی نگفته اگر در شک کردید مرتد می شوید
بنده این مسائل را دربرابر این فرمایش شما عنوان کردم
اما درمورد فتاوی امام خمینی در مورد مرتد باید توجه داشته باشید که هیچ گاه از کسی عقایدش تفتیش نمی شود و قاعده تفتیش در اسلام وجود ندارد پس اگر کسی عقیده کفر آمیزی داشت و ابراز نکرد قواعد مرتد بر او جاری نمی شود اما اگر کسی عقیده کفر آمیزی داشت و به ابراز و ترویج آن پرداخت دیگر از حد یک عقیده خارج شده است و تاثیر بر جامعه اطراف خود خواهد داشت از این رو حکم مرتد بر او جاری می گردد و هر جامعه ای حق دارد از نظم اجتماعی خود دفاع کند اضافه بر این که برخی تعمدا در پی این هستند که بعد از اسلام آوردن از اسلام خارج شوند تا باعث تزلزل اعتقاد جامعه خود شوند و مخصوصا امروزه که دیگر یک نفر اگر در گوشه ای اقدامی انجام دهد همه جامعه می فهمند .
پس فتوای امام در این مورد ساکت است که آیا شرط تجاهر به کفر در ارتداد هست یا نه که اکثر مراجع معتقد اند که هست و اصلا بدون آن معنایی نخواهد داشت.
برای این بحث می توانید به تاپیک های مرتبط با ارتداد که زیاد هم هستند مراجعه فرمایید.
باز هم می گویم که در بحث های علمی و مدرسه ای هیچ محذوری در جامعه اسلامی وجود ندارد شما مقاله علمی بدهید نه تنها نقد می شود بلکه چاپ هم می شود مگر نه این که آقای سروش عمری در نقد آموزه های دینی قلم زد کتاب نوشت کتابش با بودجه بیت المال چاپ شد مجله داشت حلقه تشکیل داد کانون راه انداخت و هیچ کس او را به قتل نرساند امروزه هم مقالاتش منتشر می شود جواب داده می شود و ... چرا کسی او را به قتل نمی رساند چون جواب شبهه علمی پاسخ علمی است و لا غیر . مگر نه این است که برقعی ها و طباطبایی ها یک عمر بر خلاف عقاید اصلی جامعه نوشتند و نه تنها در یک روستای دور افتاده کز نکردند بلکه در قلب پایتخت به زندگی مشغول بوده و هستند آزادی علمی اسلام نظیر ندارد شما اگر می خواهی آزادی علمی اسلام و ایران را دریابی یک سری به غرب مدعی آزادی آزاد اندیشی بزن ببین یک تحقیقات ساده درباره یک امر بسیار پیش پا افتاده ناه چندان دور تاریخی به نام هلوکاست چه عوقب خطرناکی را به دنبال دارد یا ببینید صد سال در غرب سرنوشت کسانی که در دانشگاه بر خلاف نظریه داروین نظریه پردازی می کردندو او را نقد می کردند چه بوده است. باید مقایسه کرد غربی که مدعی آزادی است با آزادی فکر و اندیشه چه می کند آقای پائلو کئلیو در مقدمه یکی از کتاب هایش می گوید در ایران بیشترین استقبال از من و کتاب هایم شد تا جایی که کتاب هایم که در برخی از کشور های اروپایی اجازه نشر نیافت در ایران اکثرش ترجمه شد.
با سلام خدمت شما بزرگوار
معرفت شناسی دائره اش از یک سوال و دو سوال از یک استاد فلسفه و دو تا استاد وسیع تر است معرفت شناسی را باید به صورت مجزا آموخت یک علم پایه است برای همه معارف دیگر که اگر این حل بشود مبانی اصلاح می شود پس نباید انتظار داشته باشید با یک سوال کارتان حل شود و فکرتان اصلاح شود باید در این زمینه استاد ببینید کتاب ها مطالعه کنید تا مبانی فکری تان صحیح شکل بگیرد
ضمنا در باره برگشت علوم حصولی به حضوری علامه اولین نفر نبوده است قبل از او ملا صدرا و حتی شیخ اشراق و در بیاناتی از ابو علی هم رد پایی از این نظر هست برخی پا را فراتر گذاشته اند و روایاتی بر این عقیده اقامه کرده اند.
چند نکته : اول این که بنده عرض کردم که جوامع نزول ادیان مختلف با پیش فرض هایی از خدا باوری بوده اند و انبیاء برای اثبات خدا برای انها نیاز به اقامه دلیل نبوده اند بلکه با نشان دادن معجزه مصداق خدا را به آنها معرفی می کردند و کار را به نهایت می رساندند
ثانیا: قوی ترین برهان های عقلی در قرا« بر وجود خدا اقامه شده است: برهان نظم، برهان اتقان صنع، برهان تمانع در توحید، برهان صدیقین: افی الله شک فاطر السماوات و الارض، برهان فطرت و....
ثالثا : قرآن در ده ها مورد مردم را به فکر و تعقل دعوت کرده است افلا تتعقلون افلا تتدبرون افلا تتفکرون آیا فکر و تعقل و تدبر جز با عقل صورت می پذیرد.
رابعا: پیامبر و ائمه اطهار در مواجهه با سوالات اعتقادی مردم آنها را به استدلال های فکری مطابق با استعدادشان دعوت می کردند: به اختصار اشاره می کنم حتما شنیده اید پیامبر در مسجد نشسته بودند برخی از اصحاب از پیامبر درباره وجود خدا سوال کردند پیرزنی وارد شد سوال را شنید عرض کرد من جواب بدهم پیامبر لبخندی زد و فرمودند بگو پیرزن به چرخ نخ ریسی خودش استدلال کرد که تا وقتی من دستم روی دسته آن است و می چرخانم می چرخد وقتی دست بر می دارم می ایستد این عالم با این عظمت چگونه بدون دست توانایی که آن را بچرخاند برچخد ؟!! پیامبر تحسین کردند و فرمودند علیکم بدین العجائز.
در مورد دیگر کسی به اثر پای شتر خود روی خاک استدلال کرد و پیامبر تحسین فرمود.
خامسا: در مناظرات ائمه زنادقه به صورت خیلی شفاف با آنها از راه براهین عقلی و حسی مناظره می کردند به مناظره امام صادق با ابو شاکر دیصانی مراجعه بفرمایید.
امام با براهین مختلف حسی و عقلی خدا را برای او ثابت فرمود.
پس هم در قرآن هم درمورد پیامبر و هم در مورد ائمه برای اثبات خدا دلیل داریم که به دلایل عقلی استدلال کردند.
همین استدلالی که الآن اقامه کردید استدلال عقلی بود دقیقا یک قیاس استثائی مولف چیدید
بزرگوار کسی منکر برگشت علوم حصولی به حضوری نیست و اگر کسی منکر شود در حقیقت در معرفت شناسی اش مشکل دارد بحث سر این است حالا که عول و برگشت علوم حصولی به حضوری است آیا همین علوم حصولی خودشان در شکل و قالب قیاسات عقلی که اقامه می شوند برهان ساز و یقین آور هستند یا نه؟
باز توضیح می دهم : در این که حجیت علوم حصولی به علوم حضوری است شک نداریم اما همین علوم حصولی در جایگاهی که دارند (کاری به عقبه آن نداریم) دلیل های عقلی حجیت دارند یا نه یا به عبارتی دیگر برای عقل حجیتی قائل هستیم یا نه؟
فرا تر از فلسفه ، دین به عقل و گزاره های عقلی حجیت داده است : لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه الرسل و العقل
دیگر دنبال چه می گردید ؟
بلاخره چه کار می کنید می پذیرید که گذاره های عقلی یقین آور هستند یا نه؟ کاری به منشا آن نداشته باشید در ظاهر می پذیرید که این استدلال درست است یا نه:
هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است.
آیا این را یقینا می پذیرید یا نه؟
با عرض پوزش از این جا به بعد به جای نقل قول گفتار شما را با رنگ آبی به نمایش در می آورم:
*با علم حضوری اعتراف به الهی بودن قرآن نمایند
این یعنی چه ؟ یعنی مدرک الهی بودن قرآن علم حضوری بدون واسطه علم حضوری است؟
می دانید این سخن یعنی چه؟
علم حضوری یعنی حضور المعلوم لدی العالم . یعنی الهی بودن قرآن نزد همه انسان ها بالسویه موجود است؟ به چه علت ؟
*ممکن است بفرمایید که هر دوی این راهها قابل استفاده هستند
اصلا بدیهی بودن انتساب قرآن به خدا را بنده قبول ندارم چه برسد به حضوری بودن آن را . که به عنوان یک راه قبول کنم
چه دلیل بر حضوری بودن نسبت قران به خدا دارید؟
*برهان فلسفی که از آن نقطهی آغازین شروع شود میتواند جایی به چالش کشیده شود توسط متفکرین دیگری که قبول ندارند در تفکر کمتر از فلاسفهی بیان کنندهی آن برهان باشند
برهان فلسفی که چالش پذیر نیست
*مثال شما برای ریاضی درست است ولی برای فلسفه نه ...
سنخ قضایای فلسفی و قضایای ریاضی یکی است
اصلا شما قضایای ریاضی را حصولی می دانید یا حضوری؟
خوب دقت کنید!!
آخر استدلال های ریاضی کار عقل است و هیچ بداهتی در ان نیست چه برسد به حضوری بودن .
پس اگر قضایای ریاضی را قبول کردید که عقلی است دیگر جایی برای کنار گذاشتن قضایای منطقی و فلسفی نیست.
*ریاضی یک مدل است ... قوانین و صورت مسأله به صورت کامل در ابتدای بحث تعریف میشوند، خارج از این صورت مسأله دیگر هیچ چیزی وجود ندارد ... اصلاً جایی برای حرکت کردن و مانور دادن و اضافه و کم کردن فرضیات و قوانین نداریم ... ولی هر علمی بجز ریاضی دیگر با مسائل واقعی و کاربردی سر و کار دارد و اولین مرحله از حل مسأله مدلسازی آن است ... مدلی که بتوان با آن کار کرد ... این مدلسازی اگر دقیق نباشد که معمولاً هم نیست جای اعتراض همیشه باز است ... علاوه بر آن همیشه این احتمال وجود دارد که از خارج از مسأله مشاهدات یا فرضیاتی در میانهی حل به آن اضافه شوند که همانها هم لزوماً توافقی بر رویشان نیست ... اگر مسائل فلسفی از ابتدا مسائلی روی کاغذ بودند رویکرد آنها صرفاً منطقی میشد، ولی حقیقت تلخ این است که این مسائل دیگر مسائلی مدل شده و شسته و رفته و تعریف شده نیستند که ما فقط بر روی فرضیات قطعاً پذیرفته شدهی آنها فکر کنیم و به جلو برویم ...
همان معامله ای که با قضایای ریاضی می کنید با قضایای منطقی هم باید داشته باشید (که هر دوی این ها عقلی و حصولی اند) و هر معمله ای که با قضایای منطقی داشتید لاجرم باید با قضایای فلسفی هم داشته باشید چرا که فلسفه هم چیزی جز صغرا و کبراهای منطقی نیست البته کمی طولانی تر و پیچیده تر . این که تعداد مساله های یقین آور زیاد شود و کمی سخت شود دلیل بر عدم یقینی بودن آنها نیست اگر یک مساله منطقی یقین آور بود تالیف 10 مساله یقین آور منطقی هم یقین آور خواهد بود البته با کمی فکر و تدبر.
این که می گویم اگر اشکالی هم در مسائل فلسفی پیش می آید در عدم تدبر کافی در آن است به همین معناست.
وقتی که ریاضی یک مدل یقین آور برای شماست نشان از این دارد آیا آن را حصولی می دانید یا حضوری؟
اگر یک معادله پیچیده ریاضی که دو صفحه ونیم حل آن طول می کشد را هم جلوی شما بگذارند باز هم همین را می گویید؟
مقدمات یک علمی یا یقینی است یا غیر یقینی . اگر مقدمات یقینی بود و شکل تالیف هم یقینی بود دیگر نمی توانید بگویید نتیجه ظنی است.
*رای مثال میگویند وجود بر دو نوع است، یا واجب است و یا ممکن ... حقیر میگویم همینجا صبر کنید ... چرا فکر میکنید اینطور باشد؟ ... میفرمایند که بدیهی است و حصر عقلی دارد ... حال آنکه اینطور نیست ... ایشان تصوری در ذهنشان دارند که حالا سعی دارند همان را توصیف نمایند ... حقیر میتوانم همان تصور ابتدایی را کمی پیچیدهتر کنم، سپس بر اساس آن تصور ابتدایی فرضیات مسأله را تغییر دهم و مثلاً بگویم که وجود به معنای کلی آن یا واجب است و یا غیرواجب، اما غیرواجب در تحت شرایطی «ممکن» است و تحت شرایطی «ممتنع» ... برای تصور کردن این جهان ذهنی کافی است جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند ... با این حساب اگر از ممکنالوجودهای جهان خودمان که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت میکنند شروع کردیم و دانستیم که زنجیرهی علّی و معلولی در آن بسته نیست (چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است) و به ناچار حداقل یک سر این زنجیره(ها) باید از این جهان بیرون بزند اینطور نیست که آن وجودی که بیرون از دایرهی ممکنات مدّ نظر ماست حتماً واجبالوجود باشد که حالا ما برویم به سراغ اثبات اوصاف و یکتایی او با آنکه این وجود دیگر اصلاً لزومی هم ندارد که از منطق قابل فهم توسط ما تبعیت نماید و در نتیجه فکر کردن منطقی ما در او به جایی نخواهد رسید و اصولاً اعتباری ندارد ... یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
اگر همه نقد ها به برهان امکان وجوب این قدر واضح البطلان باشد که خیلی عالی است
این قدر بگویم برای اهل دقت؛ کلام شما مانند کلام کسی است که در ریاضی قائل است که قضیه « در مثلث مجموع زوایای داخلی مثلث برابر 180 درجه است" قابل خدشه است
شما اصلا معنای ممکن و واجب و ممتنع را نفهمیده اید . واقعا از شما انتظار بیشتر از این می رفت که بگویید: «جهانی را در نظر بگیرید که دو منطق متفاوت بر ایشان حاکم باشند به طوریکه موجودات ممکنالوجود در یک جهان در جهان با منطق دیگر ممتنعالوجود باشند و به طرز مشابه ممکنالوجودهای جهان دیگر هم ممتنعالوجودهای آن جهان اول باشند» این واقعا خیلی عجیب بود از شما.
*چون مطابق با منطق قابل فهم توسط ما «دور» محال است
این یعنی این که شما استحاله دور را با تغییر فرهنگ ها محیط ها متغیر می دانید؟
این یعنی نسبیت و شکاکیت معرفتی در نوع شدید آن
مگر تبعیت علت از معلول محیط بردار است که یک جا تبعیت بکند و یک جا نکند این را نفرمایید
*یعنی برهان وجوب و امکان به جای اثبات خدا رسید به وجود داشتن موجودی که با منطق ما قابل درک نباشد، چه این موجود همان وجود واجب و خدا باشد و چه موجودات دیگری که مخلوقات دیگری از خدا هستند ولی نه خود خدا ...
چه کنم که این مطالب شما واضح الفساد است من دیگر چه بگویم (می گذرم)
*شما ممکن است تلاش کنید تا با یا تقسیمبندی حقیر را نفی نمایید و بگویید چرا چنین چیزی ممکن نیست (مثلاً با قاعدهی الواحد که البته سر همان هم حرف است) و حقیر هم نظرات شما را نقد کنم ... چه کسی میتواند اثباتی بدون خدشه بیاورد که کدام مدل است که دیگر هرگز نتوان توسعهاش داد یا فرضی به آن اضافه کرد که پاسخ را تغییر ندهد ...
قضایای ریاضی هم همین گونه است اگر در رادیگال با فرجه کسری اشکالاتی داشته باشد باید برای او توضیح داد چه این که ممکن است کس دیگری به گونه دیگری اشکال کند و همه این ها نشان می دهد که فرد اشکال کننده معنای رادیکال یا فرجه رادیکال و یا رادیکال با فرجه کسری را نفهمیده است که باید برای او توضیح داد نه این که وقتی تعداد سوالات و اشکالات بالا رفت بگوییم رادیکال کسری قاعده ریاضی نیست و جوابش یقین آور نیست(خوب دقت کنید)
*اینجا حقیر با وجود برهان و استدلال در فلسفه مخالفت نکردهام ... فرضم را هم بر این گذاشتهام که لااقل بزرگان فلاسفه در براهین خود دچار اشتباهات منطقی نشده باشند و اثباتها همگی منطقی و دقیق باشند ... اما همچنان احتمال خطایی در فلسفه هست
چگونه این کلمات شما در کنار هم می تواند درست باشد شاید به حکم عدم یقین آوری استدلال های عقلی متناقض می گویید!!
چگونه ممکن است استدلال های منطقی و فلسفی درست باشد و مقدمات آن یقینی ولی باز در نتیجه آن شکی وارد باشد.و احتمال خطا برود.
*دو راه نداریم و فقط یک راه داریم ... برای رسیدن به حقانیت یک جهانبینی فلسفه مسیر درستی نیست ... اما از بعد از انتخاب جهانبینی دیگر فلسفه میتواند ابزاری قوی محسوب شود ...
اولا راه دوم را هیچ تبیینی از آن نفرمودید و نه اثباتی فرمودید و نه دلیلی آوردید و فقط صرف ادعا گذشتید
راه اول هم که را ه استدلال است که خدشه ای بر آن وارد نشده و مویدات قرآنی و روایی و تاریخ حدیثی دارد
*گرنه در مباحث کاربردی همینکه دقت حل به اندازهی نیازمان باشد کفایت میکند
نه این گونه نیست پایه های محکم یک دین و اعتقاد بر آن را نمی توان بر شک و ظن پایه ریزی کرد باید یقین آور باشد .
اندازه نیاز مان یعنی شک؟ یا یقین؟
*ه علت اما و اگرهایی که در این مرحله درش هست و اگر سراغ نداشته باشیم هم احتمال وجودشان را باید بدهیم
اما و اگر ها گاهی بر اثر عدم درک مقدمات است که باید آنها را تبیین کرد و اگر بر اثر عدم درک ملازمه است باز هم باید تبیین شود که در این صورت اما و اگر ها ضربه ای به آن نمی زند
از طرفی مگر در راه های پیشنهادی شما اما و اگر نیست ؟ اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
*در مسائل مدل شده معمولاً اختلافی نیست و به قول شما اختلافاتی هم اگر باشد به ضعف یک یا هر دو طرف در استفادهی صحیح از ابزار تفکر منطقی است ... اما در اصل مدلسازی یک پدیدهی خارجی به زبان فلسفه و حتی ریاضی (کاری که در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی میشود) همیشه احتمال خطا هست و اما و اگر به وفور راه مییابد ...
راستی خود منطق هم که ابزار تفکر منطقی است مدلسازی میشود، مدل منطق ارسطویی که اساس بیشتر تفکرات ما بخصوص در فلسفهامان هست تنها یک مدل از منطق است، منطق فازی مدل دیگری از منطق است، و ما مدلهایی از منطق را داریم که منطقهای چند ارزشی باشند، به این معنا که یک گزاره بتواند به طور همزمان هم درست محسوب شود و هم غلط، انتقاد حقیر به برهان وجوب و امکان در بالا شاید به نوعی از همین طریق بوده است، اگرچه مطمئن نیستم ...
این یعنی تشکیک معرفتی در نظام فکری بشر که باید در معرفت شناسی آن را حل کنید چه این که با این حساب بنیان های معرفتی بشر را تشکیکی معرفی می کنید در صورتی که این گونه نیست این که اجتماع نقیضین ممتنع است را هیچ منطقی نمی تواند منکر شود و اگر منکر شود نشانه نقص خودش است نه نقص این معرفت. فلسفه مدعی است که تمام گذاره هایش یا بی واسطه یا با واسطه به این معرفت بدیهی که منشا علم حضوری دارد بر می گردد و اگر نتوانست بر گرداند در حقیقت آن معرفتش یقینی نیست بلکه ظنی است.
*به همین طریق عقل حقیقی (جدای از تفکر منطقی، عقل سلیم، همان عقلی که بر اساس آن انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، همان عقلی که انسان با آن عبرت میگیرد، همان عقلی که بعد از تجربهی ضربه خوردن از نفسپرستی دیگر فریب توجیهات زیبا ولی دروغین نفس را نمیخورد و سعی در مراقبت از نفس میکند) میتواند فطرت خداشناس خودش را هم بشناسد و دیگر بدون نیاز به براهین فلسفی مبتنی بر مدلهای ذهنی از تصورات حصولی خود از ابتدا مستقیماً به خود حقیقت بپردازد و سعی کند همان تجربه را از خطورات نفسانی تمیز دهد و به عقلش در مقابل نفسش اعتماد نماید ...
خب بکند کسی نمی گوید این کار را نکند ولی یکی مثل شما از دور می گویید این کار بشود یکی هم مثل فلاسفه وارد گود می شوند و این معرفت را تولید می کنند
*حقیر هم نسبت به ریاضی شبههای ندارم ...
معیار و ملاک یکی است اگر معیار شناخت یقینی بودن این گزاره ها عقل است که بحث ما به ثمر نشسته است و اگر هم ملا یقینی بودن این گزاره ها بدون واسطه علم حضوری است که این گونه نیست نیاز به اثبات دارد(که با علم حضوری می یابیم که این گونه نیست)
*شما اگر بخواهید تصور خود از یک مسأله را به حقیر منتقل کنید دستاویز خود را استدلال و مثالهایی قرار میدهید که آن مطلب مدّ نظر شما را به ذهن حقیر نزدیک کند تا بتوانم آن را بیابم و آن را بفهمم ... در علم حضوری هم راه رسیدن به آن تجربیات باطنی به خاطب منتقل میشود ... خود این هم یک دلالت است ... خود این هم به نوعی استدلال است ...
خب همین جا توقف کنید این شهود داخلی که می خواهید منتقل کنید با استدلال است یا بی استدلال . خب اگر با استدلال عقلی است که بحث ما ثابت است و اگر بی استدلال عقلی است پس با چیست؟ لزمه الدور او التسلسل.
*ظاهراً راه انبیاء علیهمالسلام هم همین بوده است ... ایشان مبشّر و نذیر بودهاند ... ایشان مبلغ رسالات ربهم بودهاند
عرض شد که انبیاء و ائمه دربرابر زنادقه در ابتدا دلیل عقلی می آوردند و آنها قبول می کردند.
*این هم برهان است دیگر
برهان عقلی یا غیر عقلی ؛ حصولی یا حضوری؟ به نظرم اگر خودتان در کلام خودتان بیشتر دقت کنید می یابید که چاره ای جز پذیرش یقین آوری برهان های عقلی ندارید.
*مگر در فلسفه خود علم و آگاهی و تصورات ذهنی منتقل میشوند؟ اگر فلسفه خود علم را منتقل میکرد دیگر فلاسفه نیازی به نقطهی شروع یکسان با مخاطبشان نداشتند و نیازی به همان اولیالأولیات وجدانی هم نمیبود ... اشتباه میکنم؟
هیچ کس مدعی این امر نشد که در فلسفه خود معانی بی واسطه منتقل می شوند این ادعای شما در علم حضوری بود که باید آن را توضیح دهید و اگر هم بگویید که با علم حصولی توضیح می دهند که باز در حجیت آن باید شک داشته باشید مگر این که حجیت علوم حصولی را به یقین بپذیرید که در این صورت ثبت المطلوب
*عقلی که حجت خدا بر بشر باشد باید معصوم از اشتباه باشد چنانکه حجتهای ظاهری خدا بر بشر هم معصوم هستند، مگرنه این امکان همیشه وجود دارد که یکی به چیزی حکم دهد که دیگری به خلاف آن حکم داده باشد ... آیا تفکر منطقی چنین معصومیتی از اشتباه را دارد؟
اتفاقا شما دارید استدلال را بر عکس می روید باید بگویید حال که خدا عقل را حجت بر بندگان قرار داده است پس عقل معصوم است همچنان که ائمه و پیامبران معصوم اند
این حدیث حجیت عقل را کاملا بیان می فرماید و هیچ شکی نمی توانید در آن روا بدارید البته خب در این که این عقل چه خصوصیاتی دارد می توانیم گفتگو کنیم که اتفاقا این عقل همان عقل استدلالی است که خدا در همه برای اثبات خودش قرار داده است و الا حجت بودن آن بر بندگان لغو می شد.
*عقلی که انسان را از شرّ وسواس الخناس و توجیهاتحقنما رهایی بخشد ان شاء الله امید است که انسان را در اصلیترین مسألهی حیات که ایمان آوردن به خداست به یقین برساند، در سایر مسائل ظن و گمان هم کفایت میکند اگر به اندازهی کافی قریب به یقین باشند ... با عقلی که حقیر معرفی میکنم فقط مسائلی به صورت یقینی بالأطلاق قابل پذیرش هستند که در درون خود به صورت فطری دانسته باشیم ... گرچه سپس از همین طریق در هر مسألهی دیگری هم میتوان به دنبال علوم حقیقی و یقین به آنها نیز بود
بلاخره چی شد؟ عقل را به یقین آفرینی معتقد هستید یا نه؟
*بله آن مسأله را امری عقلی میدانم ولی مصادیق کاربردی آن همه جای تردید دارند ...
یعنی چی؟ یعنی این که این قضیه را نمی توانید تشخیص دهید که مصداق احتماع نقیضین است: « زید در عین حالی که وجود دارد در همان عین حال وجود ندارد» واقعا این مصداق را نمی توانید بفهمید که مصداق استحاله نقیضین است؟؟!!!
*برای مثال حقیر قبول ندارم که به صورت مطلق همیشه جزء کوچکتر از کل باشد ...
جدی می فرمایید ؟!! به نظرم اگر کل و جزء را دقیق تصور کنید نمی توانید کوچکتر بودن جزء از کل را منکر شوید
پس مشکل در تصور است نه تصدیق.
در مورد اینکه هر معلولی علت میخواهد هم تبصرهای لازم است، اگر آن معلول از منطقی تبعیت نماید که حقیر میفهمم بله مگرنه که طبیعی است نمیدانم آیا قاعدهی علّی و معلولی بر آن جاری گردد یا نه ...
این دیگر اوج تشکیک معرفتی است !!!!!
اصلا این قضایا این گونه قضایا بسیط هستند که تصور آنها تصدیقشان را لازم می آورد به این صورت که همین که معلول را درست تصور کنید علت داری آن را می فهمید چرا که در مفهوم معلول علت داری خوابیده است مثل این که می گویید آب آب است یا بشر انسان است یا می گویید بایین زیر بالا است یا می گویید مادر فرزند را می زاید این ها به صرف تصور صحیح جزء اول جمله جزء دم متصور می شود معلول علت دارد را درست تصور کنید معلول ( یعنی چیزی که علت دارد) علت دارد. به همین راحتی.
*و با تشکر از حوصله و بذل توجه شما
در پناه خدا باشید ان شاء الله
خواهش می کنم
یا حق
[="Tahoma"][="DarkGreen"] مارینر;808165 نوشت:
مارینر;808165 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
اگر کسی دنبال حقیقت باشه و به راستی حقیقت برایش مهم باشد آن را خواهد یافت ان شاء الله و می ماند مسئله باور ان یا رد آن و عمل به آن یا عمل نکردن به آن .
البته جناب سین خودشان مطالبی را عرض کردند اما بگذارید با دو مثال به شما فکرم را بگویم ببینم نظر شما چیست؟
اگر دو لیوان به شما بدهند که در آن مایعی بی رنگ و بو است؟
شما چگونه از محتویات آآن اگاه می شوید و به حقیقت و ماهیت ان پی می برید؟
اگر دولیوان به شما بدهند که یکی از ان دو سمی محلک در آن باشد(با فرض سوا قبل) شما چگونه به ماهیت آن پی می برید؟(اگر تجهیزات علمی در اختیار نداشته باشید یا داشته باشید؟)
و مثال دوم
فرق بین سراب و واقعیت در چیست؟ و سراب چگونه تشحیص داده می شود؟
با تشکر از شما و دوستان .[/]
1. در درون مثال اولتون ... خوب من در این آزمایش شرکت نمیکنم . یعنی لب به مایعی که در درون لیوان اول یا دوم هست نمیزنم و میرم دنبال کارم با خودم میگم من علم به این مساله ندارم که کدامشون آب هست و کدامشون سم هست و از نوشیدن آب طب این آزمایش صرفنظر میکنم .
2. حالا بزارین صورت سوال رو یکم سخت تر کنیمش : اگر مجبور باشم در این آزمایش شرکت کنم ... یعنی مجبور باشم یکی از این دو لیوان آب رو بنوشم کار منطقی چی هست که بکنم ...اجازه میدم هزاران نفر بیان و از این دو لیوان آب بنوشند ( در طولانی مدت ) ... بعدش اونها رو بررسی میکنم که کدومشون هلاک میشن و کدومشون هلاک نمیشند ... بعد اون مایعی رو مینوشم که باعث هلاک شدن من نمیشه .
3. حالا بزارین صورت سوال رو بازم سخت ترش کنیم : اگر مجبور باشم در درون این آزمایش شرکت کنم ولی یه چیزی در درونم میگه مایع "شماره 1 زلال و گواراست " و " مایع شماره 2" سم هست . ولی در طبیعت میبینم که هر کی مایع شماره 2 رو خورده سرحال هست و هر کی مایع شماره 1 رو خورده مرده ... خوب با اینکه درونم میگه مایع شماره 1 زلال و گواراست ولی میرم مایع شماره 2 رو میخورم .
و ...
در مورد سراب و واقعیت ... طی کردن و نزدیک شدن بهش مشخص میشه کدوم حقیقت و کدوم سراب هست ... مثلا حاضر باشی 1.5 سال اون مسیر رو طی کنی ... دیدی چیزی نیست ... غصه بخوری که وقتت رو از دست دادی ... 1.5 سال در بیابون برگردی ولی دیگه به اون مسیر اطمینان نکنی .
سلام جناب سین ...
بابته راهنمائی که کردین تشکر میکنم ... ولی واقعا این چیزی که عنوان کردین جواب من نیست ... من میدونم این راه و مسیری که شما دارین عنوان میکنین با خطاهای خیلی خیلی زیادی روبرو میشه ... و حداقلش این هست که چوب این مسیر رو بارها و بارها خوردم .
اصولا انسانها دقیقا زمانی تونستند متمدن بشن ... رشد کنند .... که چنین مفاهیمی رو کنار گذاشتند ... زمانیکه دقیقا عقل اومد و به تجزیه و تحلیل مسائل پرداخت ... دقیقا همون زمانی بود که علم بوجود اومد و همون زمان شد که یافته ها ارزش پیدا کردند و ...
شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اگر خدا بخواد خودش رو بهتون نشون میده و تنها میمونه بعد از آن ... مساله همین هست ... شاید باورتون نشه یکی از فلش کارتها و دستوراتی که من برای زندگی خودم درست کردم این هست که وقتی میخوام لباسی رو بخرم یا کفشی رو بخرم ... وقتی از جلویه ویترینی رد میشم و دوست دارم که بخرمش ... بعد از اینکه تصمیمم رو به خرد اون چیز گرفتم ... اون رو میرم 3 روز بعد میخرم ... بارها و بارها شده که در این 3 روز به این نتیجه رسیدم که ... اصلا نیازی به اون جنس ندارم ... یا اینکه جنس بهتری پیدا کردم ... یا اینکه ...
به هر حال با اینکه شاید این مسیر برای شما جوابگو باشه ... یکی از چیزهایی که من دقیقا بهش رسیدم فاصله گرفتن از اینگونه تجزیه و تحلیل ها هست ...
شاید این مسیری رو که شما مشخص کردین رو به عنوان یک مسیر بهش نگاه کنم ... ولی حرکت کردن در درون اون مسیر نیازمند یک تجزیه و تحلیل عقلی هست نه اینکه بگم بهترین مسیر همون مسیری هست که فکر میکنم و احساس میکنم و ... که درست و واقعی هست .
راه حل ها دقیقا اونجایی نیستند که ما تصورش رو میکنیم . اگر اینجوری بود که دنیا گل و بلبل بود . یادم هست یک بار در مورد اویلر داشتم تحقیق میکردم . زمانه ایشون یک مطلب ریاضی فیزیک باب شده بود . که تمام ریاضی دانها رو مات و مبهوت کرده بود . اون مساله این بود که طنابی داریم که در درون آن حلقه ای وجود داره و میخواهیم آن طناب را از سقفی آویزان کنیم و صورت سوال این بود که وضعیت طناب ( معادله آویزان شدن طناب از سقف ) چگونه باشد که هنگامیکه حلقه را رها میکنیم و حلقه در درون طناب حرکت میکنه و طناب رو ترک میکنه ... حلقه دارای بالاترین سرعت در جهت افقی باشه ) مساله ای که هیچ راه حل کلاسیکی براش وجود نداشت ... و اویلر این مساله رو توسط فرمول های ضریب شکست نور حل کرد ... و معادله ای ارائه کرد ... در حالیکه تصور تمام ریاضی دانهای اون زمان چیز دیگری بود ...
یا همین فرمول های نسبیت انیشتن ... کی تصور میکرد که گذشت زمان برای یک جسم ثابت و یک جسم متحرک متفاوت باشه ...
ما داریم در درون دنیایی زندگی میکنیم که درونش پر از برگه های تقلبی برای شناخت حقیقت هست و فکر نمیکنم احساس درست بودن چیزی باعث درست بودن اون بشه ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
این مساله در صورتی است که بنا باشد انتخاب نکنید اما ما در دنیا مامور به انتخابیم ما مجبوریم انتخاب کنیم که کدام مسیر را در زندگی برویم ساکن باشیم راست برویم چپ برویم چکار کنیم؟
پس این هم که بخواهیم بی تفاوت باشیم هم پسندیده نیست
بله در ایم مثال ما باید به افرادی انتخاب کنیم حال این افراد می توانند معلم باشد می تواند یک دیوانه باشد و یا یک پیامبر
غیر این حالت درونی 2 حالت دارد یکی خیر یکی شر که با آثارش پی به خوب یا شربودن میشه برد(با بررسی با معیاراتی)
همان طور که حسی درونی ممکنه بگوید اون مایع سم است حسی هم می تواند همان را بگوید آب است پس اینجا نیز به یک راهنما نیاز هست چون تجربه نشان داده الزاما شادابی لحظه ایی نشان از خوب بودن هم نمی تواند باشد آیا اینگونه نیست؟:-/
طی کردن مسیر پیشنهاد خوبی هست اما راه های دیگری هم هست مثلا آگاه باشی یا کسانی آشنا به مسیر آگاهت کنند که سراب است و کمک کنند تا عوامل دیدن سراب را از خود دور کنید.
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
از آن مقالهای که خواندم اینطور برداشت کردم، با تشکر از تذکرتان
آیا اجازه میدهید که اینطور نتیجه بگیرم که براهینی مانند برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان در صدد معرفی مصداق خداست و نه اثبات وجود خدا؟ یعنی مثلاً بگوییم برهانی صدیقین خدایی که همه میدانند وجود دارد را به عنوان حقیقت و اصل وجود معرفی میکند و برهان وجوب و امکان هم خدایی که همه قبول دارند وجود دارد را به عنوان واجبالوجود معرفی میکند و اصل وجود خدا به عنوان پیشفرض در آنها در نظر گرفته میشوند؟
مثلاً در مورد «افی الله شک فاطر السماوات و الارض» آیا این آیه واقعاً اشاره به برهان صدیقین دارد؟ آیا اگر اشارهی آیه به برهان صدیقین بود نباید میفرمود که آیا در خدایی شک است که حقیقت وجود است؟ چرا اشاره به مسألهای شده است که اتفاقاً از نظر علوم حصولی قابل شک و تردید است؟ فاطر آسمانها و زمین بودن خداوند قابل تردید نیست برای کسانی که خلقت آسمانها و زمین را ندیدهاند و مدام در صدد حدس زدن و کشف منشأ آن هستند؟
قرآن دعوت به عقلانیت کرده است ولی آیا هر چیزی را که اسمش را عقل بگذاریم همان است که قرآن به آن اشاره کرده است؟ جایی که قرآن به عقل اشاره کرده است معنایش آیا آوردن براهین فلسفی و صغرا و کبراهایش بوده است یا دعوت به گرفتن عبرت بوده است؟
استدلال فکری مطابق با استعداد چه معنایی دارد استاد بزرگوار؟ آیا اگر راه درست نباشد و اتقان یک راه منقی که مو لای درزش نرود را نداشته باشد و فقط جواب درست بدهد ارزشی دارد؟ هر کدام از آن راهها که از آنها یاد کردید را به یک تردیدگرا بدهید تا هزار و یک توضیح و توجیه برایش بیاورد، آیا آنها که با این راهها به خدا رسیدهاند با تفکر منطقی به خدا رسیدهاند یا با عبرت گرفتن و معبر باز کردن از ظاهر به باطن و دیدن خداوند با قلبشان؟
آیا معصوم علیهالسلام چنان بحثهایی را با آن زنادقه شروع میکردهاند و از این راه دین خدا را تبلیغ میکردهاند یا صرفاً وقتی که با سؤالات آنها مواجه میشدهاند مطابق سؤالشان پاسخشان را میدادند؟ شما اگر از معصوم علیهالسلام در مورد شیمی هم سؤال کنید جوابتان را ممکن است بدهند، این دلیل بر این نیست که راه تبلیغ حقیقت از راه شیمی باشد ....
حقیر با اصل استدلال که مخالف نیستم استاد بزرگوار ... بحثم صرفاً سر اثبات حقانیت دین اسلام و جهانبینی است ... هر جای دیگری ممکن است از استدلال استفاده نمایم و ان شاء الله همین کار را هم میکنم ...
براهین علوم حصولی یقینآور هستند اگر مسأله همانی باشد که ایشان تصور و مدل کردهاند، ولی این امر قابل تردید است و در نتیجه هر پاسخی که علوم حصولی بدهند هم قابل تردید است ... مثالش همان ایرادی است که برهان وجوب و امکان گرفتم که شما آن را به صورت بدیهی نادرست دانستید ... اکثر اشکالات در مدلسازی و تعریف مسأله است و اقل آن در ساختار منطقی برهان است ... با این وجود چطور علوم حصولی را یقینآور بدانم؟
همین مسأله یکی از دلایلم هست بر اینکه عقلانیتی که دین از آن یاد کرده است سوای عقلانیتی است که فلاسفه ادعایش را دارند، یا در ریاضیات یا در هر علم دیگری حتی اگر خد علم منطق باشد ...
مطابق روایات عقل چیز شریفی است که انسان را جز به خدا نمیرساند ... وجود یک فیلسوف که با برهان به غیر خدا رسیده باشد برایتان کفایت نمیکند که نتیجه بگیرید این عقل آن عقل نیست؟ ... حجت باطنی خدا یک حجت باطنی است نه حجتی که بر سر زبانها باشد ... حجت باطنی خدا بر قلب باید تمام شود نه بر مغز ... ایمان به قلب عرضه میشود نه به مغز ... ایمان آوردن قلب سالم میخواهد نه هوش بالا و شناخت مغالطات و فوت و فن تفلسف و نه حتی معرفتشناسی که چه چیزی چه ارتباطی با حقیقت خارجی دارد و چه چیزی ندارد ... از این نظر راه سرکار مارینر به زعم حقیر تنها راه است، گرچه ایشان گمان کردهاند که باید خواهش یک تجربهی در نگاه اول عجیب و غریب نمایند که نشانهی خدا را در آن بیابند و حقیر گفتم که همه چیز آیه و نشانهی خداست و اگر کسی راهش را بیابد که آیات کبری خدا چگونه خدا را (شما بخوانید مصداق خدا را) اثبات میکنند خواهد دید که نشانههای کوچک هم این قابلیت را دارند ... به قول آن دوست بزرگوار دیگر چه بسا یک نفر با دیدن تولد یک نوزاد مسلمان شود و شهادتین بگوید ... اگر پست ایشان را خوانده باشید میبینید که ایشان با چه ترسی صحبت از تجربهی خودشان میکنند، ایشان میفرمایند که اگر تجربهاشان را بگویند شاید همه بخندند و تمسخرشان کنند، حال آنکه به زعم حقیر فقط ایشان و امثال ایشان راه درست ایمان آوردن را بیان کردهاند، همهی ما از همین راهها ایمان آوردهایم، همهامان خدا را دیدهایم، چرا راهی را به دیگران نشان دهیم که خودمان تجربهاشان نکردهایم؟ کدام ما با براهین فلسفی ایمان آوردهایم که آن را برای ایمان آوردن به دیگران پیشنهاد میدهیم؟ ... و نهایتاً باز کدام پیامبر یا وصی پیامبر ابتدا به ساکن با صغری و کبری چیدن فلسفی مردم را دعوت به اسلام کرده است که ما این کار را میکنیم؟
این استدلال که «هر الفی ب است هر ب هم ج است پس هر الف ج است» یقینآور است را میپذیرم ولی گزارههای هیچ علمی به جز ریاضی و منطق را یقینآور نمیدانم، دلیلش هم این است که ریاضی و منطق ادعایی ندارند که دلالت به حقیقتی خارجی نمایند ... ریاضی و منطق به خودی خود قضاوتی در مورد عالم خارج ندارند، بلکه این علوم دیگر هستند که در راستای مدلسازی خود از مسائل عالم خارج از این علوم استفاده میکنند و طبیعی است که مدلسازی آنها میتواند همراه باشد با نقایص بسیار ... چطور شما مخالف این مسأله هستید و فیزیک را همسان ریاضی و فلسفه را همسان منطق در یقینآوری میدانید؟
بله حق با شماست ... حقیر به علت ناآشنایی با فلسفه گاهی اصطلاحات را نابجا استفاده میکنم، در واقع از آنجا که در فلسفه تا جایی که حقیر دیدهام علم حضوری را همان شهود باطنی میدانند در اینجا فراموش کردم که این دو در اصل یکسان نیستند اگر به معنای شهود باطنی و علم حضوری دقیقتر نگاه شود ... منظورم این بود که هر کسی حقانیت قرآن را میتواند باطناً شهود کند، این به معنای احاطه پیدا کردن به حقیقت قران نیست، لازمهی این شهود و یقین پیدا کردن به الهی بودن قرآن این نیست که شخص به مرتبهی یقین (علمالیقین یا عینالیقین یا حقالیقین) رسیده باشد، بلکه این حقیقت را نشانش میدهند تا حجت به صورت یقینی بر او تمام شود، مثل هر معجزهی دیگری که هر انسان خوب یا بدی در هر مرتبهای که باشد باید با دیدن معجزه به یقین برسد که این معجزه از طرف خداست که اگر نرسد در این صورت پشت کردن به آن معجزه هم کفر محسوب نخواهد شد ... از این نظر دیدن حقانیت قرآن مثل این است که ما اگرچه مانند یک ظرف از جنس توری قابلیت نگهداری آب را نداشته باشیم ولی در دریای آب غوطهور شویم تا طعم پر شدن از آب را بچشیم، بعد که از این تجربه به زندگی روزمرهامان بازگشتیم همچنان همان توری هستیم که بودیم و آبهایی که درونمان جمع شده بودند هم آرامآرام محو میشوند و آثارشان هم کمکم محو میشوند و فقط خاطرهاش باقی میماند و اینکه زمانی برایمان این فهم ایجاد شده است که مملو از آب شدن چیست ...
الهی بودن قرآن نزد همهی انسانها بالسویه موجود نیست ولی به همهی انسانهایی که مخاطب قرآن باشند (با شرایطی که قبلاً عنوان شده است) عرضه میشود تا ایشان متوجه شوند که قرآن از طرف خداست ... نشانهی خدا بودن قران معنایی جز این ندارد ... قرار نیست امثال حقیر به مجموعهی n نفر کارشناس رجوع نمایم که اگر اکثر ایشان به الهی بودن قرآن رأی دادند حقیر ناگهان جهاد و گذشتن از جان و مال خود در حفظ دین را بر خود واجب نمایم و اگر آن n نفر چند دههی بعد عوض شدند و نظرشان چیز دیگری شد بنده ناگهان کافر شوم و در صدد جبران جانها و مالهایی برآیم که بر اساس اعتقاد قبلیام متعرض آنها شده بودهام ... آن هم کارشناسهایی که ایشان هم انسان هستند و نفس اماره دارند و امکان دارد که دروغ بگویند یا در پی منفعتطلبانهای یا از روی هر ملاحظهی دیگری نظر اصلیاشان را مخفی نمایند، حداقلش برای اینکه خودشان دوست ندارند به چیزی که دوست ندارند باور داشته باشند اعتراف نمایند ...
بدیهی بودن آن در گروی توجه کردن به آن است ... معجزات انبیاء گذشته ظاهراشان خرقعادتگونه بوده است و هر بینندهای مبهوت آن شده و تدبر کافی انجام میشد تا خداوند حقیقت باطنی را در آن حیرت به ایشان نشان دهد ... در تعریف معمول از معجزه متأسفانه صحبت فقط از ظاهر خرقعادت میشود، خرقعادتی که ایجاد حیرت نماید چطور در دل این حیرت و نفهمیدن و گیج شدن سبب پیدا شدن علم و آگاهی به خدا میشود؟ ... بلکه تنها ظاهر آنها عجیب و غریب است و باطن آنها باید کاملاً آشنا باشد ... آشنایی که فراموشش کردهاند و با این تذکر به یادش آوردهاند ... قرآن هم همینطور است با این تفاوت که ابتدا به ساکن چنان جلب توجهی نمیکند و باید در آن تدبر آن هم به میزان کافی کرد تا نشانهی خدا بودنش معلوم گردد ... تا بداهت الهی بودن آن مشخص گردد ... برای کسی که تدبر جواب ندهد یا ادعا داشته باشد که کردم ولی جواب نگرفتم هم آنگاه دعوت خداوند به تحدی پیشنهاد آخر است که بر همگان آیهی خدا بودن قرآن را به صورت بدیهی مشخص خواهد کرد ... مگرنه بله حقیر هم موافق هستم که الهی بودن قرآن در یک نگاه به هیچ وجه بدیهی نیست ...
استاد بزرگوار! برهان فلسفی چالشپذیر نیست یعنی چه؟ چطور چنین فرمایشی از نظر شما موجه است؟
قضایای فلسفی و ریاضی خیلی متفاوت هستند ...
قضایای ریاضی را حصولی میدانم و همانها هم قابل تردید هستند، ولی احتمال خطا در آنها خیلی کم است اگر دقت کافی در محاسباتش بشود، ولی ریاضی کاری به عالم خارج ندارد، وقتی یک مسأله را میخواهد حل کند دیگر بحثی روی درستی یا موجه بودن فرضیات و حدود مسأله نیست، تمام همّ و غمّ ریاضیدان حل مسأله است و نه تعریف مسأله ... فلسفه کجا اینطور است؟ اگر فلسفه از نظر شما یقینآور است پس باید بپذیرید که فیزیک نظری هم به همان مقدار یقینآور است، چیزی که هیچ کس از جمله خود شما هم قبولش ندارید، دارید؟ ...
فلسفه و فیزیک نظری مانند هم هستند، ریاضی و منطق هم مانند هم هستند، اما نه فیزیک نظری اتقان ریاضیات را دارد و نه فلسفه اتقان منطق را دارد، در عین حالی که اتقان ریاضیات و منطق هم غیرقابل خدشه نیست، برای مثال در اوائل قرن ۲۰ نهضتی در ریاضیات به پا شد که بیایند و ریاضیات را یک نظریهی اصولموضوعهای بکنند، چرا که به این نتیجه رسیدند که ریاضیات تا آن زمان یک ریاضیات شهودگرایانه بوده است، به طور خاص گفته شد که تمام اثباتهای اوقلیدوس نادقیق و چه بسا استنتاجهایش نادرست بوده است اگرچه نتایجی که به دست آورده بوده است همگی درست بودهاند ... حقیر علم زیادی نسبت به علم منطق ندارم ولی فلسفهی امروز ما بسیار شهودگرایانه است ... یک تصوری از ماده داشتهاند همان را اصل گرفته و این همه پیش رفتهاند و بعد هم یک جاهایی به مشکل خوردهاند به جای آنکه از آیات و روایات استفاده کنند و تصورات خودشان از مفاهیم پایه را اصلاح نمایند رو به این آوردهاند که آیات و روایات را تأویل به رأی نمایند ... البته از این نظر اشتباه بودن فلسفه مثل این است که بگوییم فیزیک کلاسیک به علت نقص آن در فهم مفاهیم پایه مشکلات اساسی در بررسی برخی مسائل خاص دارد اگرچه در توضیح بسیاری از پدیدهها توانا باشد ...
(ادامه دارد ان شاء الله)
[="Franklin Gothic Medium"](ادامه)
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
شعیب;809139 نوشت: شعیب;809139 نوشت:
اینکه از حقیر انتظار بیشتری داشتید مایهی مباهات است، ولی حقیقت امر این است که حقیر بسیار مستعدّ اشتباه کردن هستم ... با این وجود در این مثال خاص به زعم خودم اگر در اشتباه باشم هم اشتباهم به این واضحی که میفرمایید نیست ...
اتفاقاً در مثالی که از ریاضیات زدید که چنین کلامی مانند این است که کسی در ریاضیات دو قائمه بودن جمع زوایای داخلی مثلث را قابل خدشه بداند مثال خیلی خوبی است ... چنین خدشهای وارد است ... اگر کسی بگوید که جمع زوایای داخلی هر مثلثی حتماً دو قائمه است بدون شک در این بیان کلی خود در اشتباه است و این موضوع بسته بودن نگاهش و محدود بودن تجربیاتش در کار با ریاضیات را نشان میدهد ... زمانی که لوباچوفسکی خبر از اندازهگیری مجموع زوایاتی داخلی مثلث سماوی خودش را داد که یک درجه با ۱۸۰ درجه اختلاف دارد همه به سادگی از کنارش گذشتند و گفتند واضح است که این درجه مربوط به خطای او در اندازهگیری است، ولی همین کشف بعداً یکی از دو رکن تأسیس هندسهی نااوقلیدوسی گشت، هندسههایی که در آنها ممکن است جمع زوایای داخلی یک مثلث برابر با ۰ و یا برابر با ۲۷۰ درجه هم بشود ... بنابراین امروز هر کسی میخواهد بگوید که جمع زوایای داخلی مثلث حتماً ۱۸۰ درجه است حتماً باید گوشزد کند که در محدودهی درست بودن اصول موضوعهی اوقلیدوس این چنین است، اگر نمیگویند برای این است که چنین فرضی به ضورت ضمنی توسط نویسنده و مخاطبانش پذیرفته شده است ... شما هم اگر بفرمایید که ما داریم در محدودهی معقولات صحبت میکنیم ایرادی که حقیر گفتم به برهانتان وارد نمیشود، ولی اگر پا را فراتر از ممکنات عقلی خود گذاشتید چنین نقصی گریبان برهان وجوب و امکان را میگیرد، در خارج از محدودهی معقولات لزوماً فقط واجبالوجود بالذات نیست، چه بسا موجودات بیشمار دیگری هم باشند که از نظر شما نامعقول و ناممکن هستند، یعنی در جهان معقولات شما ناممکن هستند، ولی هر کدامشان در جای خودشان همچنان ممکن هستند، یعنی مطابق اصول موضوعهی جهان خودشان ممکن هستند ... چنین چیزی البته قابل بحث است که چه مقدار صورت برهان وجوب و امکان را تغییر خواهد داد و آیا همچنان میتوان از این طریق به وجود واجبالوجود رسید یا خیر، ولی صحبت حقیر سر این مطلب نیست، بلکه سر این مطلب است که هر برهانی که فلاسفه بدهند در اصل توصیفی است منطقی از تصوراتی که در ذهنشان دارند، با تمام نواقص و محدودیتهای آن تصورات ذهنی ... و اینها همه نقص است و محل وارد شدن اما و اگر به براهین فلسفی ... و الله العالم ... آیا این مطالب همچنان به نظرتان واضح است که غلط هستند و فلسفه یقینآور است تا آنجا که بر اساس براهین آن کسی جهاد در راه حفظ یک دین را بر خود واجب کند و جانش را بدهد و جان دشمنان آن را بگیرد؟
بله اگر تمام هستی از یک منطق تبعیت کند حق با شماست، اما شما چه دلیلی دارید که اینطور باشد؟ اولین خلقت خدا مشیت اوست و عقل، این میشود شروع جهان ما، در ورای آن چیست؟ فقط ذات خدا؟ از کجا میدانید مگر عقل به ورای خودش هم راه دارد؟ در ادعیه و روایات ما زیاد صحبت از الثری شده است و اینکه در ورای آن را جز خود خدا نمیداند که چیست ... آیا این یعنی در ورای آن حتماً فقط ذات خداست و معنای دیگری نمیتواند بدهد؟ در زیارت خاصهی امام رضا علیهالسلام آمده است که شما حجت خدایید علی من فوق الأرض و من تحت الثری ... ثری را زمین ترجمه کردهاند ولی از روایات دیگری میتوان دید که ظاهراً اینطور نباشد ... اینها جای تحقیق و بررسی دارد ولی نظریات رایج در فلسفه مانع از هر تفکری در هر زمینهای میشوند که با نظریات رایج سازگار نباشد ... چنین کاری ترویج تفکر نیست بلکه سدّ راه فکر کردن شدن است ...
آیا هنوز به نظرتان واضحالفساد است؟
ولی قبول دارید که هر اشکال کردنی ناشی از نفهمیدن نیست؟ همین بس است که باز نقد حقیر بر یقینآور بودن فلسفه سرپا باقی بماند ... مگر اینکه به صورت بدیهی پذیرفته باشید که فلسفه یقینآور است بحثی هم نداریم نقطه سر خط ... این خودش از نظر منطقی اشکال دارد، ندارد؟
اشکال به مدلسازی مسائل عالم خارج در قالب یک ذهن متفکر است ... مشکل ساخته و پرداخته کردن مسأله است ... مشکل داشتن یک تصور ذهنی پیش از شروع به مدلسازی مسأله است ... مشکل در بهره بردن از شهود متأثر از تجربیات گذشتهی خود است برای تشخیص اینکه چه مسائلی در مدلسازیهایمان مهم هستند که باید به آنها توجه کرد و چه مسائلی مهم نیستند که لازم نیست به آنها توجه کرد، بلکه چه بسا مسائلی که اصلاً بررسی نمیشوند که بگوییم مهم هستند که در مدلسازی لحاظ شوند یا نشوند ... مثالش از همان نقدی که به برهان وجوب و امکان آوردم باید واضح باشد ...
علاوه بر اینها به قسمتهای دیگر هم میتوان انتقاد وارد کرد، حتی به قوانین منطقی که خودشان علوم بشری هستند و اگر خالی از غلط هم باشند لزوماً خالی از نقص نیستند ... با این وجود از آنجا که بخش بحرانی در چنان براهینی خود بخش مدلسازی است بیشترین تأکید حقیر بر آن بخش است، نه به این معنی که تنها محلی که احتمال بروز خطا در آن میرود همان بخشی مدلسازی باشد ...
راه دوم را به اندازهای که به نظر خودم لازم باشد تبیین کردهام، اگر جایی از آن ابهام دارد یا به بخشی از آن نقد وارد میدانید بفرمایید تا اگر به نظرم قابل دفاع میرسید در مقام دفاع بربیایم ... ولی اینکه میفرمایید تا اینجا کار صرفا ادعا بوده است و دلیلی برایش نیاوردهام شاید مناسب باشد که اشاره کنم که کل صحبت ما سر حجت بودن یا نبودن دلایلی از جنس دلایلی است که در فلسفه ارائه میشود، اگر همانطور که حقیر مدعی هستم آن دلایل به خودی خود حجت نباشند تکیه نکردن حقیر به چنان ادلهای دیگر نقص به حساب نخواهد آمد ... از این نظر همینکه این راه دوم وجداناً قابل دفاع باشد کافی است ... و البته برای بحث بین ما که هر دو مسلمان هستیم چه بسا آیات و روایات هم برای اثبات موجه بودنش کافی باشند ...
اما راه اول که استدلال باشد را سعی کردم نشان دهم که چرا موجه نیست ... یعنی چرا یقینآور نیست ... همچنان که سعی کردم بگویم که چرا مؤیدات قرآنی و روایی هم در حقیقت مؤید آن نیستند اگرچه در نگاه اول به نظر برسند که از مؤیدات آن هستند
منظور از نیازمان در همان مباحث کاربردی بعد از انتخاب جهانبینی بود ... مگرنه برای جهانبینی بله حقیر هم موافقم که نیاز به یقین قاطع و کامل است ... یعنی حد کقایت و حدّ نیاز همان یقین کامل است ... در مسائل بعد از آن اینگونه نیست ... چه آنکه در بعد عمل به تکلیف حتی ظن و گمانهای موجهی که ناشی از اجتهاد علما باشد هم کفایت میکند ... مطابق این قول شریف که لا یکلف الله نفساً الّا وسعها ...
ممنون که شما هم همین را بیان فرمودید که اعتقاد به یک دین را نمیتوان بر پایهی شک و ظن بنا نهاد، حقیر دیدهام مؤمنی را که حتی در اصل اعتقاد به دین هم خلاف این مطلب را بگویند و مثلاً بگویند که ما ابتدائا با ظن و گمان ایمان میآوریم و مسلمان میشویم و بعد کمکم که پیش میرویم چیزهایی مییابیم که ظن و گمانمان تبدیل به یقین شود ... شکر خدا الآن میدانم که نظر شما چنین نیست ... @};-
پس قبول دارید که اما و اگرهای وارده به براهین فلاسفه گاهی بر اثر عدم درک مقدمات و امثال آن است، یعنی این امکان که خود براهین مشکل داشته باشند منتفی نیست ... همین براهین فلسفی را از حجیت میاندازد، نمیاندازد آیا؟
اما در مورد اینکه راه حقیر را که کسب تجربههای باطنی است را هم دارای «اما و اگر» میدانید که اگر «اما و اگر»های آن بیشتر نباشد کمتر هم نیست لطفاً بفرمایید چنین چیزی چگونه خواهد بود؟ مثلاً لطفاً به عنوان یک عالم مسلمان بفرمایید که وقتی خداوند در قرآنش فرموده است که به زودی آیات و نشانههای خود را مثلاً در آفاق و انفس خودتان نشانتان میدهد و آنها را خواهید شناخت، این شناخت یک شناخت قطعی است یا شناختی همراه با اما و اگر؟
حقیر معتقدم که اگر فطرت از انسان گرفته شود انسان راهی جز ندانمگرایی ندارد (این مطلب را از حدیث معصوم علیهالسلام هم یافتهام، آنجا که فطرت را توضیح میدهند، و در خطبهی غدیر) ... همچنانکه اگر قلب انسان تیره شود و خداوند بر آن مهر بنهد دیگر او راه را نخواهد یافت به این معنا که نور هدایت را نبیند نه اینکه هنوز ببیند (مثلاً در مواجهه با یک برهان فلسفی که یک فیلسوف بزرگ مانند ملاصدرا نزد او میگذارد) ولی دوست داشته باشد که انکارش نماید ... آیا شما معتقد هستید که کسی را که خداوند در مستی خود سرگردان رها کرده باشد و بر گوش او مهر زده و بر چشم او حجاب انداخته است را میتوانید حق را نشانش دهید و او هم خواهد دید ولی فقط باز انکار خواهد کرد؟
فلاسفه تا کنون چگونه چنان معرفتی را تولید کردهاند؟ فلسفه چه وقت افراد را به تمیز دادن حقیقت از خطورات نفسانی سوق دادهاند؟ ... اینکه بزرگان فلسفهی معاصر همه از علمای دین بودهاند و گاهی نه در کسوت فلسفه که در کسوت عالم دین و استاد اخلاق چنان مطالبی را گوشزد کرده باشند دخلی به هویت فلسفی ایشان داشته است؟ اگر بله لطفاً بفرمایید چگونه؟
استدلال در معنای اصیلش یعنی طلب دلالت کردن، یعنی پابهپا بردن ... راه حقیر در انتقال تجربهی باطنی مثل راهی است که یک آشپز در یاد دادن دستور آشپزیاش به آشپز دیگری در پیش میگیرد، نه طعم عذا را توصیف میکند و نه بوی و نه شکل آن را، بلکه قدمبهقدم میگوید که چنین کن تا خودت دست آخر ببینی و تجربه کنی که چه غذایی شده است ... به وضوح شکل چنین انتقال علمی متفاوت است از انتقال علم در فلسفه و فیزیک نظری ... ولی در نهایت هم هر دو یک کار میکنند، در استدلال فلسفی هم غیر این کار انجام نمیشود، از فرضیات استفاده میشود، میگوییم اول بهاین مطلب توجه کن، حالا به این مطلب توجه کن، حالا به این مطلب سوم توجه کن، حالا چه فهمیدی؟ بله همان حکم قضیه است که برایت روشن شده است ... حکم قضیه را قبلاً هم خوانده بودی ولی تا کنون برایت تاریک بود الآن که با دستور آشپزی من جلو آمدی دیدی که برایت روشن شد ... واقعاً هر دو کار یکسان است ... دعوت به فطرت خداشناس، دعوت به پرستش خداوند فرقی ندارد با اینکه کسی دو ساعت صغری و کبری فلسفی بچیند، اینکه اسم این را گذاشتند تجربیات شخصی که غیر قابل انتقال به غیر است و اسم دیگری را گذاشتند برهان و استدلال عقلی این به زعم حقیر خودش یک پشت کردن به راه انبیاء علیهمالسلام است، یک تضعیف دین و حقیقتطلبی است ... یک مصادرهی به مطلوب است ...
اگر همچنان به نظر شما آنچه حقیر گفتم منجر به دور و تسلسل میشود لطفاً بیشتر توضیح دهید @};-
آیا به راستی ابتدا به ساکن دلیل عقلی میآوردند بدون آنکه زنادقه شبههای را طرح کرده باشند یا معصوم از سرّ درون آنها خبر داده باشند که آنها چه شبههای در سر دارند؟ گرچه اگر بفرمایید بله هم باز چیزی ثابت نمیشود، چه آنکه همه چیز و از جمله دلایل فلسفی را میتوان از معدّات دعوت به یاد آوردن فطرت الهی دانست، گرچه گاهی برخی از براهین در صدد اثبات حقیقت نیستند و تنها دعوت به احتیاط عقلایی هستند، مثل آنجا که فرمودند اگر مسلمین بر حق باشند و خدایی باشد در قیامت مسلمین دست خالی نیستند و دهریوّن ضرر خواهند کرد، حال آنکه اگر دهریّون بر حق باشند که قیامتی در کار نباشد مسلمان و دهریّ یکسان خواهند بود ... واضح است که این مطلب اثبات خدا یا قیامت نیست بلکه در مقام عمل و برای تشخیص وظیفه بر اساس احتیاط عقلایی است ...
عقلی بله ولی کدام عقل؟ براهین فلسفی براهینی منطقی هستند و نه لزوماً عقلایی، عقل انسان را جز به خدا نمیرساند ولی فلاسفهی زیادی با تفلسف خودشان از راه خدا دور شدهاند ... تازه آنها فیلسوف بودهاند، با این حساب حجت بر مردم عادی هیچ وقت تمام نخواهد شد مگر آنکه مستضعف فکری باشند که آن شبهاتی که ذهن فیلسوفها را اشغال کرده است را ایشان درک نمیکنند یا به ذهنشان نمیرسد مگرنه چه بسا ایشان هم به این سادگی با بیان یک عالم که نفسش حق است قانع نمیشدند و مثلاً مثل سرکار مارینر یا جناب مسعود هزار توجیه میآوردند که شاید اینکه فکر میکنیم دانستهایم یک توهم دانستن است و این یک جهل مرکب است که ندانیم و ندانیم که ندانیم ... پس برای اینکه در جهل مرکب نمانیم هر دانستنی را به چالش میکشیم تا راهی را بیابیم که وقتی گمان میکنیم که میدانیم بتوانیم به آن دانستهی خود اعتمادی یقینی هم داشته باشیم ... پیشنهاد شما به ایشان این است که فلسفه بخوانند تا به یقین برسند؟ آیا در فلسفه انسان ممکن نیست به توهم دانستن برسد و فکر کند به حقیقت رسیده است و بعدها بفهمد که فلان جا را اشتباه میکرده است و حقیقت طوری دیگری است؟ اگر احتمال چنان اشتباهی ولو ۱٪ وجود داشته باشد پس هر یقینی که در فلسفه کسب شود هم امکان دارد توهم دانستن و یقین باشد و قابل اعتماد نیست، چه بسا جهل مرکب باشد ... چگونه باید بپذیرم که برهانهای عقلی یقینآور هستند و چارهای جز پذیرش این مطلب نیست؟
بله قبول دارم که حال که خداوند عقل را حجت بر بندگانش قرار داده است پس عقل معصوم است، ولی میبینم که عقلی که فلاسفه مدعی آن هستند معصوم نیست، در نتیجه عقل مدّ نظر خداوند و خلفای او این عقلی که در فلسفه و حتی ریاضی مدعی آن هستند نیست ... حقیر به این نتیجه رسیدهام که عقلانیت مدّ نظر فلاسفه و ریاضیدانها و منطقیون چیزی نیست مگر همان تفکر منطقی ... حال آنکه عقل ساحتی مقدس دارد ... عقل انسان را جز به خدا دلالت نمیکند چنانکه هیچ پیامبری هم انسان را جز به خدا دلالت نمیکرده است ... فلاسفه همه مدعی عقلانیت هستند ولی مکاتب متفاوت فلسفی همه به خدا نرسیدهاند، نه اینکه به زندگی شخصی فلاسفه کار داشته باشم بلکه روی خود مکاتب ایشان کار دارم ...
با اینکه عقل مدّ نظر دین همان عقل استدلالی باشد مشکلی ندارم اگر منظور از عقل استدلالی اشاره به معنای لغوی آن باشد، ولی اگر منظور از آن همان عقل فلسفی باشد در این صورت موافق نیستم، استدلال میتواند اشاره به دلالت هر آیه از آیات الهی به سوی خدا هم باشد، مثل همان برگ درختان سبز که در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
بله ولی عقلی را که خود دین معرفی میکند، مگرنه که هر کسی ممکن است بگوید عقل این است که من میگویم و چون میدانیم که عقل حجت است پس همگان باید از عقل من و به نمایندگی آن از خود من تبعیت نمایند ...
آیا اینکه زد وجود دارد و ندارد یک مسألهی در خلأ است؟ اگر نه جملهی فوق میتواند هم درست باشد و هم غلط، بستگی به محذوفات زیادی دارد که پشت این جمله در زهن شما جریان دارد و حقیر اطلاع کاملی از آنها ندارم ... ممکن است شما توریه کرده باشید
تعداد اعداد زوج با تعداد کل اعداد طبیعی برابر است، تعداد اعداد طبیعی و اعداد گویا با هم برابرند، تعداد اعداد حقیقی یک بعدی با تعداد اعداد حقیقی سه بعدی برابر است، تعداد اعداد حقیقی بین ۱- و ۱+ برابر است با تعداد کل اعداد حقیقی از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت ... ممکن است اعتراض بفرمایید که اینها همه ناشی از عدم درک صحیح ما از بینهایت است، در این صورت حقیر هم میگویم که عجیب بودن این نتایج از آنجا ناشی شده است که بینهایت هرگز تجربه نشده است و به همین دلیل شهود ما از آن ناقص است ... چه بسا چیزهایی که ناممکن شمرده شدهاند ولی بعدها درستی آنها نشان داده شده است ...
قضیهی باناخ-تارسکی هم با فرض پذیرش اصل انتخاب نتیجهای میدهد که هر انسان سالمی در نگاه اول رلی به بداهت اشتباه بودن آن میدهد، اینکه یک توپ به شعاع r را خرد کنیم و دوباره به هم بچسبانیم و بشود توپی به شعاع ۲r یا بشود دو توپ به شعاع r ...
از کجا میدانید که این مسائلی که به نظر شما کاملاً بدیهی هستند ناشی از تجربیات گذشتهی شما نبوده باشند؟ زمانی میدیدند که خورشید از جایی بلند میشود و به وسط آسمان میرود و بعد در جای دیگری پشت کوهها ناپدید میشوند، با چشم خودشان میدیدند همانطور که وقتی از فضا به زمین نگاه کردند با چشم خودشان دیدند که زمین کرویشکل است، امروز به تصورات ذهنی دستهی اول میخندند ولی روی درستی تصورات دستهی دوم در مورد کروی بودن زمین قسم میخورند ... میدانید تا کنون چند نفر به حقیر خندیدهاند از اینکه در قرن ۲۰ و ۲۱ بگویم شاید زمین کرویشکل نباشد؟ و البته حقیر دستم از دلیل خالی نیست ولی عدهای تأکید بسیار بر مسائلی دارند که آنها را بدیهی میشمرند، مثل کروی بودن زمین که از فضا با چشم خودشان دیدهاند ...
علوم حصولی فرضهایشان هم حصولی است ... مطابق نظر ملاصدرا هم نفس جسمانیةالحدوث است، بر اساس محسوسات رشد کرده و توسعه مییابد، واضح است که احتمال چیزی که تا کنون ندیده و نشنیده و در موردش فکر نکرده است را ابتدا به ساکن ندهد، حتی تعجب میکند و خندهاش میگیرد، حتی شاید الناس اعداء ما جهلوا هم بشود، ولی اینها هیچ کدام به معنای اینکه حتماً آن مسائل غلط هستند و امکان ندارند درست باشند را نمیدهند ... برای شناخت حقیقت نیاز به راهی در ورای علوم حصولی داریم ... حتی در ورای منطق ... گرچه جز در مورد اصل جهانبینی که صبغهی کلی زندگی انسان را مشخص میکند در سایر موارد کاربرد مدّ نظر است که حدود دقت مورد نیاز را مشخص مینماید ...
باز همتشکر میکنم، ان شاء الله از نقد حقیر خسته نشوید ... و البته این بحثها به زعم حقیر خارج از موضوع تاپیک نیست ... اگر براهین فلسفی حجت را بر سرکار مارینر و امثال ایشان تمام نکنند معجزه و در اصل توجه به هر نشانهای از نشانههای خدا بهترین راه با کارکرد عام برای رسیدن به خدا و مصداق درست از خدا و دین درست است ... با این وجود که حقیر مشتاقم که این بحث یک بار برای همیشه به جوابی درخور برسد اما باز اگر بفرمایید که این بحث را ادامه ندهیم یا در خصوصی ادامه بدهیم حقیر اطاعت خواهم کرد ان شاء الله.
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] مارینر;809254 نوشت:
بسماللهالرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر،
اگر دقت کنید حقیر کسی را به احساس ارجاع ندادهام ... احساس دانستن با اشراف داشتن به ابعاد مسأله دو چیز است ... اما از این موضوع که بگذریم حقیر به عنوان آخرین راه نکتهای در مورد متهم کردن نفس و زیر نظر گرفتن آن و سعی در شناخت توجیهات آن و شناسایی مواقعی که در پی منفعتی میخواهد زیر بار حقیقت نرود را نیز مطرح کردم ... شما برای چه خرید خودتان را سه روز به تعویق میاندازید؟ که احساسی برخورد نکنید ... این یعنی شما احساسی برخورد کردن خودتان در گذشتهاتان را مایهی عبرت خود قرار دادهاید و نفس خود را به تصمیم عجولانه و احساسیگیرانه متهم کردهاید و میخواهید با آزمایشی محک بزنید که واقعاً به آنچه که قصد خریدش را دارید نیاز دارید یا فقط چون صورتی است یا ۵ نفر همزمان گفتهاند که قشنگ است یا دلایل دیگر دوست دارید بخرید و نفستان هم خریدش را برایتان با معیارهایی که میداند برایتان مهم است توجیهش نموده است ... کاری که حقیر گفتم پس مخالفتی ندارد با راهی که خودتان هم در مسیر زندگیاتان در پیش گرفتهاید و آن را یک تصمیم عقلانی میدانید ...
با این وجود الأمر إلیکم ... از هر راهی که فکر میکنید شما را به حقیقت میرساند به حل مسأله اقدام کنید، فقط حکم عقل است که اگر گفتید از فلان راه میخواهم حقیقت را بررسی کنم اول ببینید که این راه اصلاً چطور میتواند چنان شناختی مبنی بر وجود یا عدم وجود خدا و حقانیت یا عدم حقانیت اسلام تشیع را برایتان اثباتی کند که دیگر در آن شک نکنید و هر وقت که شک کردید با به یاد آوردن این آزمایش دوباره آرام بگیرید و یقینتان تازه شود، چه به حق بودن اسلام و چه به باطل بودنش ... اگر چنان راهی را سراغ دارید لطفاً برای ما هم بیانش نمایید ... بسم الله
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
پسنامه: راه که وجود دارد، ولی اگر هیچ راهی را پیدا نکردید فکر کنم دیگر لااقل احتیاط عقلایی با فرض بر صحت دین را دیگر نباید کنار بگذارید، یعنی لااقل در زندگی خودتان فرض را بگذارید بر وجود خدا و حقانیت اسلام تشیع (توضیح چرایی آن مفصل است که حتمالاً در مباحث تاپیکهای دیگر علتش را خواندهاید، گرچه در همان هم عدهای شبهاتی دارند) تا اگر نبود که هیچ، با مرگ یا همه چیز تمام میشود و یا تناسخ است، نعوذبالله، اما اگر بود لااقل دست خالی نباشید ... کاری ندارد چند نماز یومیه و کمی گرسنگی و تشنگی و یک رعایت حجاب و برخی حرمتهای معمول دیگر که باید رعایت شوند ... زندگی را جهنم نمیکند و فقط یک کمی سخت است، در مقابل برخی سختیهای زندگی آدم با خودش میگوید تا باشد از این سختیها ... ولی برای کسی که معجزهی ادعایی یک دین را در دست دارد چنین چیزی به زعم حقیر بیمعناست که کسی بگوید من هنوز شک دارم که این دین حق باشد یا نباشد ... چک کردن آن معجزه بهترین راه برای اثبات یا رد کردن حقانیت این دین است ... ولی باز خودتان میدانید ...
سلام علیکم
نه این گونه نیست.
این براهین اصل وجود خدا و صفات آن را ثابت می کنند.
در این که آیا خدا در قرآن به استدلال بر وجود خود پرداخته است یا فقط به توحید و تنبه بر آن پرداخته نظرات متفاوتی وجود دارد که در بین مفسرین مشهود است اما همه این ها در کنار هم باید دیده شود و هیچ کدام از آنها دلیل بر تعطیلی عقل نیست
به این دو مقاله مراجعه بفرمایید:
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13930110000582
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/55331
همان عبرتی هم که شما اشاره کردید بر موازین منطقی و فلسفی استوار است شما گمان می کنید که منطق و فلسفه چیزی زائد بر تعقل انسان است ؟ تفکر فلسفی و منطقی شیوه درست تر تعقل کردن و ضابطه مند تر حرکت کردن در دائره تعقل است . اگر قرآن تنها به عبرت بی سامان سفارش می کرد این قدر نیاز به تاکید نداشت. هر کس وقایع را در طول تاریخ ببیند سری تکان می دهد آیا این کافی است؟
نکته دیگر این که صغری و کبرای منطقی و فلسفی تنها سفارش قرآن نیست اما به فراخور درجه افراد هر چقدر بیشتر در این مسیر رشد کنند ذهن آنها منظم تر و کم خطا تر خواهد شدمگر منطق چیست؟ آلتی است برای درست فکر کردن و سخن گفتن و دوری از خطا و اشتباه.
نکته دیگر این که قرآن به زبان عرف سخن گفته است اما این گفتار آن چنان است که مانند دریایی ژرف با گهر هایی فراوان است که برخی از آبهای آن لذت می برند برخی بر کناره ساحل آن به استراحت می پردازند برخی بر سطح ان به سیاحت و تجارت می پردازند و برخی به ماهی گیری از آن مشغول اند برخی به اعماق آن رفته و از گوهر های آن استخراج می کنند و برخی به استخراج نفت و منابع آن اشتغال دارند دریا همان است با سطوح منفعتی متفاوت. به تفاوت افراد. قرآن مانند دریاست برخی بر کرانه الفاظ آن متنعم اند برخی به اشارات مشغول اند و برخی به دقائق متنعم اند وبرخی به بواطن مستوهب.
نباید به صرف این کا ظاهر قرآن با کسی به زبان عرف سخن گفت از سخن گفتن قرآن با عارف و فیلسوف و حکیم و مدقق و ... امتناع ورزد و متاسفانه جنبه انکار ما از اثبات ما قوی تر است.
امام خمینی که روح و رضوان خدا بر او باد و امروز سالگرد آن عروج ملکوتی است در وصیتش به فرزندش فرمود«مبادا مقامات عارفان بالله را به صرف دوری از ذهنت انکار کنی...»
به قول مولانا:
بی نهایت درگه است این بارگاه صدر را بگذار صدر توست راه
اول این که شما جواب نمونه هایی که از ائمه و پیامبر بر استدلال عقلی برای شما آوردم را ندادید
ثانیا: استدلال عقلی مطابق استعداد کاملا مشخص است کودکی می آید به شما می گوید خدا را چه کسی آفرید چه می گویید ؟ یک دانشجوی دکترای پزشکی این سوال را از شما پرسید چه می گویید ؟ آیا جواب یکی است؟
نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم
خب جواب همین است بزرگوار
چرا جای دور می روید
مگر کسی گفته برای مردم جامعه که آمده اند پای روضه امام حسین استدلال بر وجود خدا بیاورید یا برای آنها صغری و کبرای امکان و وجوب بیافرینید؟
به نظرم اصلا شما موضوع بحث را گم کردید
ما گفتیم که مردم فطرتا خداپرست اند و در همه وقت پیامبران بر این مردم ارسال شده اند و با معجزه خود را مصداق خدای واقعی معرفی کردند شما گفتید معجزه علاوه بر مصداق خدا وجود او را هم ثابت کند
بنده گفتم کارایی اصلی معجزه این نیست ولی همچین توانی را به عنوان مقصود ثانویه دارد
بحث آمد روی آن عده اندکی که خدا را قبول ندارند اصل وجود خدا را منکر اند که در عرب به آنها می گویند زندیق خب برای این ها خدا را چگونه ثابت کنیم
بنده گفتم خدا عقل را داده با براهین ثابت کنیم
شما گفتید شهود و علم حضوری و ...
و اکنون باز خودتان به همان نتیجه رسیده اید:
کسانی که خدا را منکر اند با شما به این راحتی ها کنار نمی آیند از زمین آسمان برای شما دلیل جور می کنند که بگویند خدا نیست بگویی بهشان که فطرت می گوید این حس از کودکی در ما مانده که در گرفتاری ها برای مامان گریه کنیم !! و ...شما ناچارید که با آنها به زبان مشترک یعنی عقل سخن بگویید
آن هم نه عقل بی در و پیکر کوچه بازاری ! عقل منطقی اتو کشیده منطقی با صغری و کبری که اگر اشکال کرد بگوببم صغری را قبول نداری یا کبری را یا ملازمه را ؟ آنگاه دست بگذاریم روی درد و آن را درمان کنیم .
امام صادق با زندیق همین کار را کرد زندیق گفت خدای ما همین طبیعت است امام صغری و کبری چیدند و تبیین کردند
امروزه مخالفین خدا چه می گویند ؟
آیا می گویند ما در درونمان حس می کنیم خدا نداریم ؟!! که شما با شهود درونی با آنها سخن بگویید؟
نه بزرگوار!
نظریه داروین را مطرح می کند! بیگ بنگ را نمونه می آورد! کوانتوم را مثال می زند! نظریه تناوبی وجود را شاهد می آورد!
جبر تاریخ و کمون ثانویه و ... را عنوان می کند! مادی گرایی را ترویج می کند ! تناسخ را دلیل می آورد! و....هزاران مساله ای که اگر شما نتوانید با زبان علم و عقل با او سخن بگویید درخواهید ماند. و باید در شهود های عارفانه ی خود بمانید و دیگران را به کشف و شهود دعوت کنید.
علامه طباطبایی یک زمانی در قم فلسفه می گفتند برخی از بزرگان او را تحریم کردند شهریه اش را قطع کردند تهدید کردند اهانت کردند و.. آیه الله بروجردی برای ایشان نامه نوشت که دست از فلسفه گفتن بردار ! ایشان در جواب نوشت شما به مارکسیست ها بگویید دست از تبلیغات بردارند تا دیگر من فلسفه نگویم .
مارکسیستی که ذهن جوان های ما را تسخیر کرده بود
مارکسیستی که در مذهبی ترین خانواده های ایرانی یار جمع می کرد و حزب توده تشکیل می داد.
به گفته خود تئوریسین های آنها عامل بزرگ شکست تفکر مارکسیست در ایران و اکثر مراکز توطئه مارکسیستی وجود متفکر بزرگ آیه الله علامه طباطبایی و کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ایشان و زبان گویای بزرگ متفکر تاریخ معاصر شاگرد ایشان آیه الله علامه مطهری بود . خود آنها گفتند که اگر مطهری و طباطبایی نبودند ما ایران را فتح می کردیم
آیا شهود های عارفانه شما جوان ها را نجات می داد اگر این ها نبودند.
آری سخن این است که خدا در نهاد همه هست اما برخی نمی خواهند با زبان فطرت خدا را بپذیرند باید با زبان عقل با آنها سخن گفت.
در کتاب یادها و یادگارها، آیة الله جوادی آملی ، ص 58 و 59 می خوانیم یکی از کمونیست ها که به مناظره با ایشان نشسته بود با منطق ایشان آرام شد و مسلمان شد او می گوید: «یکی از شخصیتهای مارکسیست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان گردید هنگامی که یکی از دوستان او پیرامون مناظره و گفتگوی دوست خود با علامه پرسش کرد، وی شخصیت علامه را اینگونه بازگو می کند:
آقای طباطبایی مرا موحد کرد. هشت ساعت ما با هم بحث کردیم . یک کمونیست را الهی و یک مارکسیست را موحد کرد او حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد.»
اگر منطق و فلسفه نباشد چه کسی می خواهد جلو این هجمه های سنگین برای جوانان را بگیرد که اگر نبودند امروز چه وضعیتی داشتیم.
متاسفانه رفت و برگشت های زیادی در کلامتان مشهود است
یک جا به کلی استدلال را زیر سوال می برید و در یک جا استدلال می کنید
اگر استدلال کارایی دارد چه مشکلی دارد که در دین هم کارایی داشته باشد و اگر کارایی ندارد چرا از آن استفاده می کنید به قول یکی از اساتید چه بیلی به کمر دین خورده که استدلال ناپذیر است.
مواظب دو گانگی ها باشیم منطق به ما کمک می کند ذهنمان را هم جمع و جور کنیم
یکی از کارهایی که استدلال های فلسفه اسلامی می کندهمین است که گزاره های غیر بدیهی را به بدیهی بر می گرداند نظری را به ضروری بر می گرداند و معیار صدق گزاره های بدیهی را هم که گفتیم علم حضوری است .
پس در گزاره ها معیار صدق می خواهیم معیار صدق گزاره های نظری گزاره هیا بدیهی اند و معیار گزاره های بدیهی علم حضوری است پس برگشت علوم حصولی به علوم حضوری است و هنر فلسفه اسلامی این است که این مسیر را در گزاره ها و استدلال های خود طی می کند.
باز هم اشتباه در موضوع بحث
شما گمان می کنید که ما می گوییم تنها راه این راه است ؟ اشتباه می کنید راه کشف و شهود فطرت و .. همه درست و همان طور که گفتم اکثر انسان ها از دلیل بر وجود خدا بی نیازند
اما سخن در این است که اگر کسی آمد گفت نه به فطرت نه به شهود و نه به هیچ چیز دیگر خدا را قبول ندارم من معجزه می خواهم باید به او بگویید تو عقل داری برو از راه عقلت به خدا برس.
راه عقل راه قبول وجود خداست برای کسی که خدا را قبول ندارد و خدا این عقل را محترم شمرده است و اگر می خواست در حدیث می فرمود قلب .
سلام جناب شعیب امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
پستهای شما و آقای سین را دنبال میکنم بابته راهنمائی تان واقعا تشکر میکنم .
اینکه من راه عقل رو از نظر خودم بسته میدونم خوب دلایل زیادی براش دارم خاطرم هست آخرین بار که در مورد برهان نظم با آقای سین در موردش صحبت میکردم نزدیک به 10 تا 15 تا دلیل آوردم که این برهان از نظرم مشگلات اساسی داره ... و هر بار هم ایشان با جوابی قصد قانع کردن من رو داشتند .
شما در درون صحبتهاتون خیلی به اصالت عقل تکیه میکنین و اون رو درست و بدیهی میدونین ... میخواستم یک سوال ازتون بپرسم و در صورت امکان میخواستم که بهم جواب بدین ..
به عنوان مثال شما در درون صحبتهاتون عنوان کردین که اجتماع نقیضین محال هست و این گویا جزو اولین قاعده عقلانیت و تفلسف و ... هست ... که در همین جاش هم من مشگل دارم ... مثلا عنوان کردین یک چیز یا میتواند باشد یا میتواند نباشد و یک چیز نمیتواند هم باشد و هم نباشد !!!!
خوب ببینید ...
همه ما دارای مغزی هستیم که این مغز ما در درون چهارچوبی داره کار میکنه ... از نظره ما یک چیز یا هست یا نیست و امکان ندارد که یک چیز هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد ... ولی چرا این چیزی که عقل ما اون رو اصل میدونه باید مبنایی حقیقی داشته باشه ...
مگه ادراکات ما و حواس ما حقیقی هستند که ما بتونیم اصلی حقیقی استخراج کنیم . بزرگ شدن و تعقل ما مبنایی مادی داشته و نمیتونه در ابعادی فرامادی و فرا از هزاران بعد استدلالی حقیقت گونه رو استخراج کنه ...
موجود a ممکن هست از مریخ به زمین نگاه کنه و بگه بر رویه زمین انسانها زندگی میکنند .
موجود b ممکن هست از سیاره ای در 200 میلیون سال نوری به زمین نگاه کنه و بگه انسانی بر رویه زمین زندگی نمیکنه و تنها دایناسورها دارن روش زندگی میکنند .
و بعد شما عنوان میکنین یک چیز یا هست یا نیست ... و نمیتواند یک چیز هم باشد و هم نباشد .
یعنی تا این اندازه محیط و حواس ما و شیوه های اندازه گیری ما در تعقل ما اثر گذار هستند ... همانطور که قبلا هم گفتم بغیر از اینکه محیطمان محیطی حقیقی نیست . بغیر از اینکه حواسمان حواسی حقیقی نیستند ... پردازشی که مغز ما هم میکند پردازشی حقیقی نیست .
شما میگید یک چیز یا هست یا نیست ... با چه حواسی بودن یا نبودن را تعریف میکنید ... با حواس 5 گانه ؟؟؟ در چه محیطی میخواهید بودن یا نبودن را تعریف کنین ....در محیطی که نمیدونیم خوابیم یا بیداریم ... در محیطی که نمیدونیم قوانین حاکم بر رویه اون حقیقی هستند یا مجازی ... و با چه پروسسوری میخواهید اون رو تجزیه و تحلیل کنید ... پروسسوری که بار ها و بارها به غلط کار کردن اون هممون پی بردیم ...
اصولا چه چیزی رو میخواین اصل بگیرین ...
فرض کنیند که موجودی در درون فضای بولین ( فضای دیجیتال ) داره زندگی میکنه ( فضای کامپیوتر که فقط 0 و 1 رو میشناسه ) بعدش این موجود استدلال میکنه که ...
اگر داده ای وجود داشته باشد آنگاه آن داده صفر است یا یک ...
بعدش این گزاره را عکس نقیض میکنه و نتیجه گیری میکنه ...
(داده ای که صفر نباشد و یک نباشد ) آنگاه در دنیا وجود ندارد !!!
آیا این موجودی که داره در فضای بولین زندگی میکنه حرف درستی زده ؟؟؟
جناب شعیب شاید واقعا دارین فکر میکنین که من دنبال بهانه یا تشکیک هستم ولی واقعا اینجوری نییست ... یه زمانی اومدند و در ریاضی گفتند که رادیکال منفی یک نداریم ... یعنی امکان نداره دو عدد را در هم ضرب کنیم و حاصل بشه -1 ...
ولی یه سری ریاضی دان اومدند و در مورد این مساله تشکیک کردند و فرض کردند که ما چنین چیزی رو داریم ... به مرور زمان خیلی چیزها مشخص شد .... الان سیل عضیمی از معادلالت حرکت و معادلات دیفرانسلی که به توصیف پدیده های دنیامون میپردازه از قوانین و معادلات دیفرانسل اعداد مختلط تبعیت میکنه ...
با اینکه هیچ ماهیتی قابل درک از اعداد موهومی وجود نداره .
سلام
ابتدائا خودم هم چنین فکری رو میکردم ... یعنی با خودم میگفتم که نمازهای یومیه فوقض بخواد 1 ساعت از وقتم رو بگیره ... حالا روزه رو هم میتونم اول وقت سواره مترو تهران کرج بشم اول وقت برم و برگردم . نهایتش روزی 1 ساعت وقتم رو میگیره ...
ولی ... به مرور زمان دیدم اینجوری این قضایا نمیمونه ... یعنی اینجوری نیست که این دستورها رو انجام بدی ... بعدش بتونی جلوی بیشتر انجام دادنش رو بگیری ... به مرور زمان عوضت میکنه ... چجوری براتون توضیح بدم ... مثله یه قورباقه که داره در درون یک دیگ آب قرار گرفته و هر ساعت نیم درجه درجه حرارتش بالا میره و زمانی به خودش میاد که میبینه آب داره به جوش میاد ...
ثانیا برای من الان دیگه همچین چیزی امکان نداره ... برخی چیزها یا همه چیز هستند یا هیچ چیز ... جناب سین برای اینکه یه مثال بزنم که شما درک کنین بزارین اینجوری مثال بزنم ... فرض کنین قبلا دختری رو شما دوست داشتین و خیلی هم مشتاقش بودین ... و به هم نرسیدین ...
الان بیاد و بهتون بگه بیاین با هم دوست باشیم ... خوب فارق از مساله مذهبیش شما نمیتونین چنین کاری رو بکنین ... خدمتتون گفتم بعضی چیزها یا همه چیز هست یا هیچ چیز ...
سلام .
امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
این چند روز خوب خیلی فکر مشغول این بود که چه آزمایشی رو تعیین کنم . بعدش با توجه به صحبتهایی که با شما کردم خودم به این درک رسیدم که اصلا من نمیتونم آزمایشی تعریف کنم . علت و چرائیش رو هم فکر میکنم با توجه به حرفهایی که زدیم مشخص باشه ...
بنابراین ... من این مساله و طریقه اش رو به خود خدا میسپارم . اینکه بهم ثابت کنه که وجود داره ... این مشگله من نیست ... مشگله خودش هست که من در درون دنیایی خلق شدم که به هیچ چیزش نمیشه اطمینان کرد ...
ولی فکر نمیکنم با توجه به صحبتهایی که کردیم با طی طریق کردن و با تبدیل عدس به لوبیا و .... دیگه بتونم اطمینان پیدا کنم .
باید خودش کاری کنه که 3 روز یا 30 روز یا 300 روز هم از قضیه گذشت نتونم هیچ دلیلی غیر از الهی بودن اون مساله پیدا کنم ؟؟؟
ببینید ...
اینکه من مثلا بیام و 1.5 سال این کار رو انجام بدم ... بعدش ببینم آرامشم بیشتر شده ... یا اینکه همه دوسم دارن ... یا اینکه مثلا یکی دو بار طی طریق بکنم ... یا عدس های خونمون تبدیل به لوبیا بشن ... یا خوابهای رنگارنگ ببینم ... یا روزیم بیشتر بشه ...یا شق القمر بشه یا اینکه .... همونطور که صحبت کردیم جواب مساله نیستند .
جواب مساله چیزه دیگری هست ... باید من نتونم هیچ دلیلی بر غیر الهی بودن اون چیز پیدا کنم ....
یعنی شما صورت استدلال ها را می پذیرید ولی همین که درون آن مواد مربوط به خارج گذاشته شد نمی پذیرید؟!!!!
خیلی عجیب و ناصحیح است
پس شما می پذیرید که «هر الفی ب است» « و هر ب ج است » پس الفی ج است
اما اگر گفتیم « عالم متغیر است» «هر متغیری حادث است» پس عالم حادث است . این را نمی توانید بپذیرید . آری؟؟
چه فرقی کرد این ها ؟ معیار پذیرشتان و ردتان چیست؟
خب این حرف دیگری است و با تمام سخن های شما درباره یقینی بودن استدلال ها و ... حضوری بودن اعتقاد به خدا و ....متفاوت است
این بحث درباره چگونگی واقعیت نمایی معجزه است که آیا همه مردم آن را درک می کنند یا باید به متخصصان امر رجوع کنند ؟
یک بحث مفصلی است که تمایز ریشه ای با بحث های دیگر ما دارد.
برخی معتقدند که معجزه ها نیاز به متخصص آن دارد مانند این که مردم زمان موسی بین سحر و معجزه فرقی نمی گذاشتند برای همین سحره موسی که آمدند و سحر های خود را ریختند مورد تشویق قرار گرفتند و موسی هم که انداخت قرآن می گوید به موسی گفتیم لا تخف یعنی از این که مردم بین این دو فرق نگذارند نترس . موسی که انداخت و مار شد سحره زودتر از مردم ایمان آوردند چون فرق کار را فهمیدند و مردم به واسطه فهم سحره آن را فهمیدند .
با این نگاه قرآن هم باید توسط کارشناس ها فهمیده شود که معجزه است و الا این کتاب را همراه یک کتاب نهج البلاغه بدون جلد بده به یک فرد عامی در یک گوشه جهان که نه بلاغت می فهمد نه فصاحت و نه ادبیات عرب و نه... . حتی برای او ترجمه هم بکن او نمی تواند بفهمد که این یکی معجزه است و دیگری کتاب بشری.
لطفا یک تعریف از قضایای فلسفی که آنها را یقین آور نمی دانید بکنید ببینیم سر چه کسی را داریم می تراشیم!
لطفا شهوت تشکیک در مبانی را شهود نام نگذارید.
شما گمان می کنید که هر آنچه که نام فلسفه بر آن بگذارند ما به دنبال آن می دویم اصلا اگر گمان کنید که ما طرفدار واژه فلسفه هستیم و این که بر هر کسی نام فلسفه نهادند ما آن را یقینی می دانیم بحث ما از ریشه دچار اشکال خواهد بود
صحبت ما خیلی واضح است صغری و کبرا های فلسفی اگر صورتشان صحیح باشد و ماده شان هم درست انتخاب شده باشد و ملازمه دقیق تبیین شود یقینی خواهد بود دقیقا مثل قواعد ریاضی و منطقی . شما فلسفه را چه انگاشته اید ؟ منظورما از فلسفه (فعلا در این بحث) همین قواعد واضح برای عالم وجود است که بدیهیات هم ختم می شود که لاجرم باید آن را بپذیرید. این که در عالم وجود هست این که این وجود خواصی دارد این ها که نزدیک تر از 2*2=4 است . و پذیرشش هم آسان .
ما این که می گوییم در عالم وجودی هست به بداهت می گوییم و مشا آن هم علم حضوری است : چگونه؟ آیا شما وجد خودتان را می یابید این که هستید را می یابید یا نه؟ خیلی ساده . اگر هستید که گزاره اول ما هم ثابت شد به همین راحتی. و این که وجود و عدم نقیض هم هستند این را می پذیرید یا نه و الی آخر
این مثال را تعمدا زدم که شما اشکال تصور خودتان از قضایای ریاضی را بفهمید چرا؟ چون که با اطمینان می گفتید قضایای ریاضی درست است. این یک نمونه .
ما معتقدیم حتی قضایای ریاضی و قضایای فیزیکی تا وقتی به قضایای فلسفی ختم نشود قابل تردید هستند . این را غنیمت بشمرید .
اتفاقا ما داریم درباره عالم واقعیت سخن می گوییم و علت این که به بن بست معرفتی نمی خوریم این است که گزاره های نظری را به بدیهی و بدیهیات را به علم حضوری بر می گردانیم . الموجود اما واجب فثبت و اما الممکن واستلزمه
موجود در خارج را بحث می کنیم : این که در خارج موجودی هست را که به علم حضوری می یابیم (شکی در آن نیست) حال این موجود خارجی عینی که من آن را به علم حضوری می یابم دو حالت دارد به تقسیم ثنایی عقلی(تقسیم ثنایی عقلی یعنی دو طرف نقیضین که با هم عقلا به علم جضوری قابل جمع نیست) یا واجب است (یعنی وجود را از خودش دارد ) یا واجب نیست(یعنی وجود را از خودش ندارد) (این دو طرف دارد و ندارد نقیضین هستند و نه اجتماع آنها و نه ارتفاع آن ها ممکن نیست به علم حضوری) خب دو طرف دارد اگر واجب است که مطلوب ما یعنی واجب دار بودن عالم ثابت شده و اگر ممکن است که وجودش را از خودش ندارد یعنی حال که وجود یافته وجودش را باز دیگری گرفته است از چه کسی از یک ممکن یا از واجب که دوباره همین بحث پیش می آید که آخر آن باید بخورد به واجب و الا دور و یا تسلسل پیش می آید.
این یعنی این که شما قوانین عالم را وضعی می دانید نه تکوینی همان حرفی که اشاعره می زدند می گفتند قوانین خدا با ما متفاوت است پس اگر خدا عابد زاهد و حتی یک معصوم را به جهنم ببرد امکان دارد و هیچ محذوری ندارد و حتی خدا می تواند معجزه را به دست یک دروغگو بسپارد و حتی مردم را اغوا کند
این مزلب می دانید سر از کجا در می آورد
یعنی این که شما اصلا همان معجزه را هم نمی توانید ثابت کنید که به دست پیامبر سپرده شده است.
خدا قوانینش با ما متفاوت است سازو کارش متفاوت است پس می تواند نعوذ بالله ظلم کند معجزه را به دست کاذب بسپارد و..
شما دیگر هیچ طریقی برای اثبات خدا ، صادق بودن معجزه و هیچ چیز دیگری که به خدا مربوط باشد را نخواهید داشت یک تعطیلی مطلق از شناخت خدا و رسول و معجزه و ... .
لازمه سخن شما این است.
چه بخواهید چه نخواهید.
حتی بیشتر
این یقین چگونه به وجود می آید با استدلال یا با شهود صرف؟
شما چگونه این نتیجه گیری را می فرمایید این«یعنی »ی که فرمودید درست نیست و از مقدمه ای که گفتم این بر نمی آید عدم درک مقدمات یعنی این که فرد مقدمات را نمی فهمد باید برای او توضیح داد همین.
این ها دو بحث است و خلط آنها در یک بحث شایسته نیست.
یک بحث یقین آفرینی استدلال است
یک بحث دیگر پذیرش یا عدم پذیرش است
درباره معجزه هم همین را می توانید بگویید مگر کم بودن افرادی که معجزه را می دیدند و ایمان نمی آوردند.
جایگاه بحث را فراموش نکنید بحث ما در آنجاست که طرف مقابل شما منکر خداست شما می خواهید او را در یک کلاس سیر و سلوک شرکت دهید !! او که نمی داند به کجا می خواهد برود با شما همراهی نخواهد کرد.
بحث کشف و شهود با آشپزی و دستورات ان دو با هم خیلی متفاوت است دقت کنید.
باز شما را به موضوع بحث ارجاع می دهم.
چرا متاسفانه باید اقرار کنم کمی خسته شدم
یاعلی
[=Franklin Gothic Medium] شعیب;809438 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
[SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER]متأسفم از اینکه خستهاتان کردم، ولی همچنین متأسفم که اینطور به نظرم میرسد که بخش بزرگی از خستگی شما ناشی از بد متوجه شدن نقدهای حقیر به فلسفه بوده باشد، چنانکه از برخی پاسخهای شما اینطور برداشت نمودم که کلام حقیر را یا با دقت کافی نخواندهاید و یا با یک سری پیشفرض مطالعهاشان نمودهاید ... شاید هم خستگی ناشی از صحبت با یک ناشناس که متوجه شدهاید رشتهی اصلیاش فلسفه نیست و در نتیجه حدس اول در برخورد با هر نظری از او این است که اوست که فلسفه را درست نشناخته باشد مانع شما شده باشد از اینکه انگیزهی کافی برای مطالعهی دقیقتر مطالبش را داشته باشید ... برخی از جاهایی که فرمودهاید مطلب پاسخ داده شده ربطی به مطالبی که شما فرستاده بودید ندارد، همچنین برخی جاها که بحث را خارج از موضوع تاپیک تشخیص دادهاید، جسارتاً شاید و تنها شاید اگر به جای اینگونه قضاوت کردن میپرسیدید که این مطالب حقیر چه ارتباطی به مطلبی دارد که شما فرستاده بودید یا این مطالب چه ارتباطی به موضوع بحث دارند خودتان هم کمتر احساس خستگی روحی از بحث با یک ناشناس کمسواد ولی پرادعا میکردید ...
آیا تا کنون هیچ برای شما پیش نیامده که مثلاً سر مباحث عالمی که قبولشان دارید بنشینید و ایشان ناگهان چیزی بگویند که اگر آن را از زبان هر کس دیگری میشنیدید بدون فکر کردن میگفتید که غلط است، ولی الآن میدانید که اگرچه در نگاه اول کلام آن عالم بزرگ به نظرتان غلط برسد ولی از آنجا که از زبان آن عالم بیان شده است باید به خودتان نهیب بزنید که دقت بیشتری نمایید چون حتماً نکتهای در آن کلام بوده است که شما متوجه نشدهاید و با دقت بیشتر و تفکر بیشتر امید هست که درک بهتری از آن داشته باشید؟ ... برای حقیر بسیار پیش آمده است، گفتم شاید جسارتاً برای شما هم پیش آمده باشد ... به همین دلیل عقل حقیر حکم میکند که نظرات مخالف در حیطهی علوم حصولی را ولو با درصد احتمال خیلی کمی قابل اعتنا بدانم اگرچه در نگاه اول قضاوتم این باشد که اشتباه بودنش بداهت داشته است ... ولو اینکه آن را از زبان یک مستضعف فکری یا از زبان دشمنی بشنوم ... به هر حال حکمت گمشدهی مؤمن است و آن را هر جا که بیابد خواهد گرفت ... با گفتن این مطلب برای جلوگیری از سوءبرداشتهای احتمالی بعدی تأکید میکنم که منظورم این نیست که حقیر یک عالم بزرگی باشم که بخواهم به شما چیزی یاد داده باشم، ولی منظورم این است که در حیطهی علوم حصولی حتی نظری که در نگاه اول کاملاً هم غلط باشد هم این امکان را دارد که دست آخر همان حرف درست باشد، کافی است سعی کنیم آن تجربهی مقابل استاد را مایهی عبرت قرار دهیم و سعی کنیم چنان تجربهای را خاص کسی که میدانیم استاد بزرگی است نشمریم ... حرفهای حقیر ممکن است همه غلط باشند ولی به نظرم رسید دقت شما هم برای دنبال کردن آنها کافی نبود، اگرچه حتماً بیان حقیر هم از بیان نظراتی که در ذهن دارم الکن و پر از نقص و ایراد بوده است ... جایی به نظرتان میرسد که بین حرفهایم تناقض است و یک بار چیزی را قبول میکنم و بار دیگر در جای دیگر آن را رد میکنم، قضاوت میکنید که «متاسفانه رفت و برگشت های زیادی در کلامتان مشهود است»، ولی با اینکه چند بار رویکرد خودم را توضیح دادم باز شما مطمئن هستید که حقیر دچار استانداردی دوگانه هستم و امکان ندارد صورت دیگری داشته باشد ...
در هر صورت خیلی از مسائلی که از نظر شما بداهت دارند را حقیر به راحتی با آن مخالفت میکنم ... با یک نگاشت سادهی y=1/x نشان میدهم که بازهی باز بین ۰ و ۱ را میتوان به بازهی باز بین ۱ تا بینهایت نگاشت کرد، یک نگاشت یکبهیک که هر نقطه را به یک و تنها یک نقطه نگاشت نماید، به این صورت نشان میدهم که تعداد نقاط عضو مجموعهی تمام اعداد حقیقی در فاصلهای به طول «یک» برابر است با تعداد تمام نقاط باز هم عضو مجموعهی اعداد حقیقی ولی این بار در فاصلهای به طول بینهایت، یک برابری نه از حیث طول بلکه از حیث تعداد نقاط (اگر میل داشتید آن بازهی بین ۰ و ۱ را به هر بازهی دیگری به طول ۱ بین یک و بینهایت انتقال صلب دهید تا دقیقاً تساوی بین جزء و کل را تشکیل داده باشید)، مسألهای که به نظر شما غیرممکن است و هر کسی مخالف آن باشد با خودش دشمن گشته است ولی به زعم حقیر واضح است و یقینآور است، به همان اندازه که هم شما و هم حقیر ریاضی را یقینآور میدانیم ... علوم حصولی همینطور هستند، یقینی به راحتی با یک مثال نقض ترک برمیدارد و یقین دیگری جایگزین آن میشود، چه شما قبول کنید و چه نکنید ... ریاضی دقیق است چون اصراری ندارد که مابهآزای خارجی داشته باشد، اما به جز ریاضی و منطق تمامی علوم حصولی مدعی این هستند که توصیفکنندهی حقیقتی در عالم خارج باشند و این قابل به چالش کشیده شدن است، چرا که این ادعا بر یک مدلسازی و یک تصویرسازی ذهنی استوار است که اگرچه برخی از پیشفرضهای آنها به نظر خیلی دقیق و مستحکم باشند ولی هیچ قطعیتی در کلیت آن نیست، چه بسا با اضافه کردن شاخ و برگی به آن تصویر ذهنی بشود کل قطعیت آن را خدشهدار نمود، کما اینکه حقیر در مورد برهان وجوب و امکان چنین کردم و شما باز به بحث حقیر دقت نفرمودید و یکی بودن غیرواجب و ممکنالوجود را بدیهی دانستید ... شما با چشمان خودتان هم که کرهی زمین را کروی شکل ببینید هنوز این احتمال هست که نور به خط مستقیم حرکت نکند و یا اینکه کروی بودن زمین تنها سایهای سه بعدی از یک شکل پیچیده یا حتی سادهی دیگر مثلاً ۶ بعدی باشد، به خط مستقیم حرکت کردن نور و سه بعدی بودن عالم پیشفرضهایی است که در این نتیجهگیری ناخودآگاه بدیهی فرض شده بودند ولی شاید واقعاً بدیهی نباشند، خیلی از این بدیهیات محصول محدودیت تجربیات ما و در واقع محدودیت حواس پنجگانهی ماست ... اینکه جزء کوچکتر از کل باشد بر اساس مشاهدات محدودی است که در گذشته کسب شده است ولی امروز به عنوان یک مطلب قطعی بیان میشود و با این جزمگرایی راه را به اسم عقلانیت و منطقگرایی بر هر تفکر منطقی بیشتری بسته و آن را تخطئه مینمایند ... اینکه فلسفه یقینآور نباشد همانقدر که برای شما بدیهی است که غلط باشد برای حقیر بدیهی است (بدیهی از جنس علوم حصولی که قابل نقد است، ولی نقدی که نقد باشد نه اینکه در جواب نقدهایم در تاپیک دیگری صرفاً شعری سروده شد که اگرچه کنجکاو هستی ولی برای فهم این مطالب کودک هستی) که درست باشد ... شما مدعی هستید که هر کسی که با فلسفه مخالفتی دارد حتماً آن را نفهمیده است، حقیر میگویم هر ادعایی در فلسفه ولو اینکه به نظر بدیهی برسد قابل نقد است و هیچ اثباتی نداریم که این نقدها همه باطل باشند مگر آنکه به همان اثبات هم باز نقدی وارد خواهد بود ... حقیر معتقدم که هر اثباتی بر اساس علوم حصولی به ناچار درصد ولو خیلی جزئی اما و اگر درش هست و هیچ جهانبینی مبتنی بر فلسفهی محض را نمیتوان مگر ندانمگرایی توجیه نمود ... شما برای رد کردن حقیر آیه و حدیث هم سراغ دارید و حقیر هم برای تصدیق آن آیه و حدیث دارم ... اینکه قرآن گفته باشد که اگر کسی را خدا در گمراهی رها کند و بر چشمش حجاب بیاندازد دیگر نمیتواند نور حقیقت را ببیند و این خلاف این ادعای فلاسفه است که ما از بدیهیاتی شروع میکنیم که همه (صرفنظر از مؤمن و کافر بودنشان، صرفنظر از قلب سالم یا مریضداشتنشان) درست بودن آن را وجداناً درک میکنند و در نتیجه حقانیت براهین ما را مییابند و نور حقیقت را میبینند ولی نفسشان نمیگذارد که ایمان بیاورند، این مطلب حقیر را خارج از موضوع بحث میشمرید و از بحث با کسی که مدام از شاخهای به شاخهی دیگری میپرد خسته و باز هم خستهتر میشوید ...
در هر صورت حقیر هم علاقهای به تحمیل کردن خودم به شما و یا سایر اساتید ندارم ... علاوه بر اینکه حقیر هم از این همه پیشقضاوت خسته شدهام و فکر میکنم جامعهی فلسفی امروز ظرفیت نقد از خارج از دایرهی خودش را ندارد و چگونه گروهی که خود را در رأس عقلانیت میدانند نقد دیگران را قابل اعتنا بدانند؟ کسانی که بزرگان دین صدر اسلام را هم کودک میشمرند که به زبان کودکان با ایشان سخن رفته است و امروز ایشان هستند که باید رمز سخنان را با تأویلبهرأیهای خودشان دریابند ... شاید هم مثل خیلی وقتهای دیگر در اشتباه باشم و بعدها متوجه اشتباهم شوم ...[/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER]
در نهایت بر خودم واجب میدانم که تأکید دوباره و چندبارهای کنم که این مخالفتهای علمی از طرف حقیر و عکسالعملهایی که به آن نشان داده میشود ان شاء الله هیچ اثری روی تبعیت حقیر از شما و سایر عالمان دین در امور غیرفلسفی نمیگذارد و حقیر همچنان برای امور دینی و اخلاقی تابع شما هستم و مخلص هر کسی هستم که دین خدا و سنت پیامبرش را زنده نماید و برای خدا و اهل بیت علیهمالسلام تواضع نماید ... امثال مرحوم امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه خیلی فراتر از یک فیلسوف بوده و هستند، ایشان را به عنوان کوه ایمان و تقوا و استاد بزرگ اخلاق و جوانمردی واقعی میدانم که شحّ نفس را در خود مغلوب کرده و ولایت خدا را بر هر چیز دیگری ترجیح دادهاند، مرجعی که باید در همه حال به ایشان رجوع نمود و نمایندهی امام زمان علیهالسلام در امر دین هستند ... به همین دلیل اجازهی هیچ سوء استفادهای از این مباحث علمی را به دشمنان انسان و انسانیت نمیدهم ... نه [=Franklin Gothic Medium]سوء استفادهی دینی و نه [=Franklin Gothic Medium]سوء استفادهی سیاسی ... اگر مخالفتم به اینجا رسیده است به این دلیل است که بحثهای با اساتید نه از راه خصوصی به جایی رسید و نه از راه عمومی، حداقلش جواب ندادن ایشان به نامهها و انصراف از بحث بدون هیچگونه اطلاعرسانی بوده است و حداکثرش هم مانند بحث با شما و برخی از اساتید دیگر که به نتیجهی خیلی بهتری نرسید ...
باز هم حقیر را ببخشید که خستهاتان کردم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] مارینر;809410 نوشت:
مارینر;809429 نوشت:
مارینر;809436 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر،
این مثال شما هم خبر از این میدهد که فارغ از یقینی بودن اصول ریاضی و منطق هر اظهار نظری در مورد حقیقت در عالم خارج متوقف است بر یک سری مدلسازی و تصویرسازی ذهنی که میتوانند نتیجه را مخدوش نمایند، اگرچه به نظر برسد این نتیجه تنها بر یک سری اصول منطقی استوار است ... این یک نقص در علوم حصولی است ... مدلسازیها هیچ وقت کامل نیستند و اگر باشند هم کسی نمیتواند قسم بخورد که کامل است و احتمال نقدپذیری آن در آینده نباشد ...
فرض میکنیم که این مطالب که میفرمایید مهم باشد، خیلی هم مهم باشد کما اینکه برای شما هست، اما آیا این مطلب «آنقدر» مهم هست که احتیاط عقلایی را غیرعقلایی نمایند و احتیاط نکردن را عقلایی گرداند؟ یعنی با تمام این فرضیات و ملاحظات مدّ نظر شما باز در هنگام مرگ یکی از دو حالت پیش روی شماست، حالا چه؟
و باز هم سلام
دقیقاً با شما موافق هستم ... این مشکل شما نیست ... خداوند اگر انتظاری از ما و شما و کلاً از نوع بشر دارد توقع به جا این است که خودش هم راه ثواب و عقاب را به بندگانش نشان دهد ... مطابق آیات و روایات این کار را در عالم ذر کرده است و در طول زندگی هم ان را به یاد شخص خواهد آورد آنچنان که آن را بشناسد، این شناخت باید شناختی باشد که قابل اعتماد باشد و احتمال خطا در آن نرود که اگر برود خداوند در انجام آنچه بر عهده گرفته است شکست خورده است،َ و خداوند شکستناپذیر عزیز است و خداوند بر انجام هر کاری تواناست ... ان شاء الله به زودی خدایتان را ببینید، وقتی که دیدید خواهید دانست که هرگز از او جدا نبودهاید و اینکه او به این واضحی باشد و شما در وجود او شک داشته بودهاید برایتان باورپذیر نخواهد بود ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] شعیب;809395 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممنون بابت معرفی این مقالات :Gol::Gol::Gol:
در پناه خدا باشید و عاثبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
جناب مارینر
پاسخ مطلبم را ندادید؟
جناب سین بابته راهنمائیتون ممنونم .
این تقریبا اولین بار هستش که در درون این سایت و پس از بحث کردن های بسیار به یک نتیجه قابل قبول رسیدم . از طرفی هم آخرین خواسته من هم دقیقا مطابق دهها آیه مختلف در درون قرآن هستش که بارها و بارها در درونش اشاره کرده که هدایت بر عهده خداست ...
فکر نکنم دیگه بتونم در درون این سایت پست بنویسم ... چون بخوام پست بنویسم یهو اونطرفی میشه و آزمایشم رو زیر سوال میبره ... از طرفی واقعا هم مغز من شبهه ساز هست ... و همش میخواد به مسائل مختلفی گیر بده ...
بنابراین فکر میکنم که اگر نیام بهتر باشه ... و باید تنها اطمینان بکنم و جلو برم ...
بابته همکاری و هم نظری تمامی کسایی که در این موضوع هم بهم مشاوره دادند تشکر میکنم ...
امیدوارم موفق باشین ...
سوال:
مدت زیادی است که با مطالعه و تحقیق نتوانستم خدا را برای خود ثابت کنم با خود گفتم برای این که به من ثابت شود که خدایی هست یک آزمایش انجام دهم:
از همین امروز به مدت 1 سال و نیم تمام سعی خودم رو بکنم که جزو بهترین بنده های خدا باشم ... مسیری که دین اسلام ترسیم کرده رو طی کنم ... و بهترین کارها رو انجام بدم ...
از لحاظ اعتقادی بر رویه خودم کار کنم . سعی کنم هر روز روزه باشم . سعی کنم هر شب نماز شب بخوانم . سعی کنم هر روز صدقه بدهم . سعی کنم هر روز کارهای خوب انجام بدم .
و بعد از 1.5 سال دیگه انتظاری که داشته باشم این باشه که من برم وسط میدون آزادی ... و از خدا بخوام که من رو به مشهد ( مرقد امام رضا ) ببره ... تا مطمئن بشم که واقعا مسیرم درست هست ...
من الان واقعا هیچ راهی برای اینکه بدونم خدا وجود داره یا نداره ندارم ... از طرفی هم واقعا برام مهم هست که بدونم .... وقتی کفار میرفتند پیش حضرت محمد و از ایشان تقاضای معجزه میکردند ایشان خیلی وقتها انجام نمیداند و علتش رو این عنوان میکردند که اگر معجزه هم براشون بکنم ... ایشان ایمان نمیآوردند ...
اگر من 1 سال نیم این همه کارها را انجام دهم و فقط بخوام بدونم که خدا هست یا نه چرا خدا نباید شرط مرا انجام بدهد؟؟؟
جواب:
اول این که معجزه راه اثبات خدا نیست بلکه راه اثبات پیامبر و یا ولی الهی و رابطه آن با خداست اگر هم مشرکین می آمدند و از پیامبر معجزه می خواستند برای وجود خدا معجزه نمی خواستند بلکه می گفتند اگر تو پیامبر هستی و از طرف خدا ماموری بر این ادعای خود یک دلیل بیاور. همان گونه که ادعای او یک امر خارق العاده یعنی ارتباط با غیب است باید دلیل او هم یک کار خارق العاده غیبی باشد تا اطمینان حاصل شود که او با غیب مرتبط است.
اکثر مشرکین مکه و مدینه و اطراف آن حتی ایران و روم و شام و ... خدا را قبول داشتند اما قبول نداشتند که این شخص پیامبر اوست.
در طول تاریخ بشریت خدا باوری یک اعتقاد عمومی بوده است گر چه در نحوه باور با یکدیگر متفاوت بوده اند و بی خدایی و لائیک و زندیق و دهری بودن در حاشیه ای بسیار کم رنگ و حتی در زمان هایی اصلا نبوده اند. مشکل اصلی بشر باور خدا نبوده بلکه شناخت این خدا به صورت صحیح بوده است و این که رابط او با بشر چه شخصی است.
از طرفی خدا معجزه هایش را برای بشر برای این که او را بشناسد آن به آن ارائه می کند و لحظه ای از زندگی بشر بدون معجزه وجود خدا نیست اما این ها آنقدر زیاد هستند که ما از آنها غافل هستیم.
خدا در قرآن از این ها به آیات یاد کرده است:
« سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ».(فصلت 53)
خداوند متعال می فرماید: « نشانههای خود را در آفاق و در انفس به آنها خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او، خود حقّ است. آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است؟ ».
خدا دو نمایشگاه از آثار و آیات وجود خود لحظه به لحظه برای ایمان آوردن به خودش برای ما باز کرده (نمایشگاه های دائمی) که نیازی هم نیست که از خدا درخواست کنیم که معجزه نشان دهد آنگاه منتظر معجزه باشیم او آن به آن دارد این معجزه ها را نشان می دهد فقط ما باید به آنها بنگریم تا خدا را از این نشانه ها دریابیم
عالم سراسر و لحظه به لحظه آیینه تمام نمای آیات حق تعالی است.
هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی / ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی
شانههای درونی، آیات انفسی است، نشانههایی است از جسم آدمی که ما آن را کوچک و بی ارزش شمردهایم در حالی که دنیایی بزرگ، درون آن گنجاندهشدهاست.
نشانههای بیرونی، آیات آفاقی است، تمام نشانههایی که در طبیعت وجود دارد از اوج کهکشانها تا اعماق دریاها، از موجودات عظیم الجثه تا جانداران ذرهبینی، از بزرگترین درختان کهنسال خلقت تا کم جلوهترین گونهی گیاهی؛ همه و همه نشانههایی است برای خردورزان که دست صانعی حکیم را در ورای آن بیابند.
شما هر روز صبح معجزه خدا را ببینید «خورشید از مشرق طلوع می کند» این نظم نظام کیهانی که بدون یک لحظه تعلل در گردش است این خورشیدی که صبح به آرامی بر شما می تابد و نه آنقدر گرم است که شما را بیازارد و نه آن قدر سرد که ... «و الصبح اذا تنفس» این زمینی که مانند گهواره ملیار ها انسان را درون خود در این کهکشان به آرامی حمل می کند با این که با سرعت 5 کیلو متر بر ثانیه به دور خودش می چرخد و با سرعت [=B Zar]30 كيلو متر بر ثانيه به دور خورشید می چرخد و و این منظومه شمسی با سرعت [=B Zar]250 كيلو متر بر ثانيه درون کهکشان راه شیری در حرکت است و کهکشان راه شیری با سرعت [=B Zar]300 كيلو متر بر ثانيه در حال حرکت است.
هر روز صبح خدا این معجزه را برای ما یاد آوری می کند مگر نه این است که معجزه آن است که مانندش را غیر نتوانند انجام دهند.
و هر شب خدا در خواب آیات خود را بر ما می نمایاند راستی خواب چیست و چرا هست و چگونه می شود که ما به خواب می رویم.
و هر لحظه که به عالم می نگری خدا در چشمان تو خودش را می نمایاند به راستی چگونه می شود که 7 ملیون سلول مخروطی شکل با ترتیب خاصی قرار می گیرند تا تصویر اشیاء را بر صحنه ذهن انسان بنگارند آیا ندیده ایم افرادی که با یک تغییر در چینش این سلول ها قادر به دیدن نیستند؟
و خدا به هر تولد نوزادی خود را به ما می نمایاند چه کسی غذای و اکسیژن این کودک را 9 ماه در رحم مادر فراهم کرده است. و آیا در سابقه این نوزاد نمی اندیشیم که خدا آن را از آب گندیده ای خلق کرد. فلینظر الانسان مم خلق* خلق من ماء دافق
دواءک فیک و ما تشعر *** و داءک منک و ما تبصر
أتزعم انک جرم صغیر *** و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی *** باحرفه یظهر المضمر
ترجمه: داروی دردت در نهان تو است ولی نمی فهمی و دردت از خودت برخاسته ولی درک نمی کنی. آیا می پنداری جرم کوچکی هستی در حالی که جهان بزرگ تر در تو نهفته است، تو آن کتاب آشکار هستی که با حروف آن، معانی پنهان آشکار می شود.(شعر منسوب به امام علی(ع))
«و فی خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون؛ در خلقت شما انسانها و در آنچه که خدا می پراکند یعنی متفرق و پخش می کند و به حرکت وامی دارد از جنبنده ها (آیه هایی برای اهل یقین است)» (جاثیه/ 4).
آیا نمی اندیشیم که مرگ برای ما از چه روست؟
آیا خیلی بی معنا نیست که ما بیاییم و برویم و هیچ مبدا و معادی نداشته باشیم
آیا فطرت ما می پذیرد که خدایی نباشد؟ و معادی نباشد؟
به واقع می پذیرد
گاهی باید به دور از هیاهو های شبهات و قال و قیل های روزمره به خودمان رجوع کنیم و آرام با درونمان به گفتگو بنشینیم که آیا تو می پذیری که خدایی نباشد؟
از طرفی درخواست معجزه و این آزمایش ها مشکلاتی به همراه دارد که اشاره به آن خالی از لطف نیست:
1- موجب بی اعتباری عقل و فطرت الهی می شود خدا خواسته است که ما به واسطه عقل و فطرتی که خدا در درون ما قرار داده است او را دریابیم نه از راه معجزه آن به آن.
2- به نظر می رسد که دلیل فطرت و عقل بر خدا از معجزه هموار تر و یقینی تر باشد چه این که معجزه اگر زیاد شد خاصیت خود را از دست خواهد داد و با این ساز و کاری که شما طراحی کرده اید هر کس که بخواهد بفهمد خدا هست یا نه یک درخواست عجیب از خدا می خواهد اگر انجام شد پس او می فهمد که خدا هست و الانه. با این تعبیر ملیون ها انسان دارند این آزمایش را انجام می دهند و دنیا پر می شود از کار های خارق العاده با این ترتیب بعد از مدتی که کار خارق العاده زیاد شد برای افراد عادی شده و کارایی یقین آفرینی خود را از دست خواهد داد فرد می بیند کاری که او از خدا خواسته ده برابر بزرگترش را فلانی دارد انجام می دهد و دنیا پر می شود از کارهای خارق العاده ای که حالا شده عادی و دیگر یقین آفرین نخواهد بود. مضاف بر این که هر شخص حق دارد در زندگی خود ده ها بار در یافته های خود شک می کند که دوباره آش همان و کاسه همان.
3- با این ترتیب نظام آفرینش به هم می خورد و همه چیز می شود کار خارق العاده دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.
4- مهم تر از همه این که خدا می خواهد با معرفت عقلی فطری به او برسند و از ابزار درونی خدا را بیابند نه این که با یک اجبار بیرونی مثل معجزه های متعدد به توانایی خدا و وجود او یقین پیدا کنند این دیگر ارزشی ندارد مثال می زنم یک وقتی هست کسی شما را دوست دارد و به شما احترام می گذارد چون فضایل و کمالات درونی شما را درک کرده است و عاشق فضایل انسانی شما شده است یک وقت به شما احترام می گذارد چون پول دارید و به او روزانه 100 هزار تومان پول می دهید . احترام دوم پسندیده نیست.(مثال زدم)
5- رشد و تعالی انسان از راه معرفت درونی و عقلی به دست می آید نه اکراه بیرونی.
در مقابل راهی که روایات ما رابه آن رهنمون می کند راه بهره گیری از عقل است در برخی از نقل ها هست که افراد مختلفی نزد اهلبیت می آمدند و برای وجود خدا دلیل می خواستند که ائمه با ابتدایی ترین چیز ها دلیل می آوردند و افراد نیز قبول می کردند
اینک روایاتی چند در این زمینه را با هم مرور میکنیم:
1- قَالَ: دَخَلَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّیَصَانِیُّ وَ هُوَ زِنْدِیقٌ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ قَالَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِی عَلَى مَعْبُودِی!
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اجْلِسْ فَإِذَا غُلَامٌ صَغِیرٌ فِی كَفِّهِ بَیْضَةٌ یَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهُ نَاوِلْنِی یَا غُلَامُ الْبَیْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِیَّاهَا
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ یَا دَیَصَانِیُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِیظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِیظِ جِلْدٌ رَقِیقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِیقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ فَهِیَ عَلَى حَالِهَا لَا یَخْرُجُ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَیُخْبِرَ عَنْ إِصْلَاحِهَا وَ لَا یَدْخُلُ إِلَیْهَا دَاخِلٌ مُفْسِدٌ فَیُخْبِرَ عَنْ إِفْسَادِهَا لَا یُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِیسِ أَ تَرَى لَهُ مُدَبِّراً ؟
قَالَ: فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِیه
( الإحتجاج على أهل اللجاج/ ج2 / 333 )
ترجمه : روزى فردى زندیق بنام أبو شاكر دیصانىّ بر امام صادق علیه السّلام وارد شده و گفت: اى جعفر بن محمّد مرا به معبود و خدایم راهنمایى و دلالت كن!.
امام صادق علیه السّلام فرمود: بنشین، در این وقت پسر بچّهاى وارد شد كه با تخم- مرغى بازى مىكرد، امام فرمود: اى پسر این تخم مرغ را به من بده. آن را گرفت و فرمود: اى دیصانىّ، این سنگرى است پوشیده، كه پوستى ضخیم دارد و زیر آن پوستهاى نازك است، و زیر آن طلایى است روان و نقرهاى آب شده، و هیچ كدام با هم مخلوط نشده و بهمان حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح كردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد كردم، و معلوم نیست براى تولید نر آفریده شده یا ماده، ناگاه میشكافد و طاوسى رنگارنگ بیرون میدهد، آیا تو براى این مدبّرى در مىیابى؟! راوى گوید: دیصانىّ مدّتى سر بزیر افكند و سپس گفت: گواهى دهم كه معبودى جز خداى یگانه بىشریك نیست، و اینكه محمّد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجّت خدایى بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم
(منبع: عیون اخبار الرضا (ع) /ج 1 - الاحتجاج /ج 3)
2- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُرَاسَانِیِّ خَادِمِ الرِّضَا ع قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلَى الرِّضَا وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ ...قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیْهِ
- قال: ... مَعَ مَا أَرَى مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ بِقُدْرَتِهِ وَ إِنْشَاءِ السَّحَابِ وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَ مَجْرَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ غَیْرِ ذَلِكَ مِنَ الْآیَاتِ الْعَجِیبَاتِ الْمُتْقَنَاتِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا مُقَدِّراً وَ مُنْشِئاً ...
( الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص: 397 )
ترجمه : زندیقی همراه با چماعتی بر امام رضا (ع) وارد گردید ...(زندیق ) پرسید: چه دلیلى بر وجود خدا هست؟
حضرت بعد از مطالبی فرمودند: ... افزون بر اینكه چرخش فلك به امر و قدرتش و ایجاد شدن ابرها و گردش بادها و حركت ماه و خورشید و ستارگان و سایر آیات عجیب و متقن الهى را مىبینیم، و لذا مىفهمم كه اینها همه تقدیركننده و ایجادكنندهاى دارد....
3- عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً قَالَ جَعَلَهَا مُلَائِمَةً لِطَبَائِعِكُمْ مُوَافِقَةً لِأَجْسَادِكُمْ وَ لَمْ یَجْعَلْهَا شَدِیدَةَ الْحُمَّى وَ الْحَرَارَةِ فَتُحْرِقَكُمْ وَ لَا شَدِیدَةَ الْبُرُودَةِ فَتُجْمِدَكُمْ وَ لَا شَدِیدَةَ طِیبِ الرِّیحِ فَتُصَدَّعَ هَامَاتُكُمْ وَ لَا شَدِیدَةَ النَّتْنِ فَتُعْطِبَكُمْ وَ لَا شَدِیدَةَ اللِّینِ كَالْمَاءِ فَتُغْرِقَكُمْ وَ لَا شَدِیدَةَ الصَّلَابَةِ فَتَمْتَنِعَ عَلَیْكُمْ فِی دُورِكُمْ وَ أَبْنِیَتِكُمْ وَ قُبُورِ مَوْتَاكُمْ وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ فِیهَا مِنَ الْمَتَانَةِ مَا تَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ تَتَمَاسَكُونَ وَ تَتَمَاسَكُ عَلَیْهَا أَبْدَانُكُمْ وَ بُنْیَانُكُمْ وَ جَعَلَ فِیهَا مَا تَنْقَادُ بِهِ لِدُورِكُمْ وَ قُبُورِكُمْ وَ كَثِیرٍ مِنْ مَنَافِعِكُمْ فَلِذَلِكَ جَعَلَ الْأَرْضَ فِرَاشاً لَكُمْ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ السَّماءَ بِناءً سَقْفاً مِنْ فَوْقِكُمْ مَحْفُوظاً یُدِیرُ فِیهَا شَمْسَهَا وَ قَمَرَهَا وَ نُجُومَهَا لِمَنَافِعِكُمْ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً یَعْنِی الْمَطَرَ یُنْزِلُهُ مِنْ عَلًا لِیَبْلُغَ قُلَلَ جِبَالِكُمْ وَ تِلَالِكُمْ وَ هِضَابِكُمْ وَ أَوْهَادِكُمْ ثُمَّ فَرَّقَهُ رَذَاذاً وَ وَابِلًا وَ هَطْلًا لِتَنْشَفَهُ أَرَضُوكُمْ وَ لَمْ یَجْعَلْ ذَلِكَ الْمَطَرَ نَازِلًا عَلَیْكُمْ قِطْعَةً وَاحِدَةً فَیُفْسِدَ أَرَضِیكُمْ وَ أَشْجَارَكُمْ وَ زُرُوعَكُمْ وَ ثِمَارَكُمْ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ یَعْنِی مِمَّا یُخْرِجُهُ مِنَ الْأَرْضِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً أَیْ أَشْبَاهاً وَ أَمْثَالًا مِنَ الْأَصْنَامِ الَّتِی لَا تَعْقِلُ وَ لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهَا لَا تَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ مِنْ هَذِهِ النِّعَمِ الْجَلِیلَةِ الَّتِی أَنْعَمَهَا عَلَیْكُمْ رَبُّكُمْ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
( عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص: 138 )
ترجمه : جناب على بن موسى الرضا از پدرش موسى بن جعفر (ع) از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسین روایت كردهاست در قول خداى تعالى "الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً" كه آن جناب فرمود:
حق تعالى آسمان و زمین را ملایم با طبیعت هاى شما خلق فرمود و موافق با بدن هاى شما آفرید
و آنها را زیاد گرم قرار نداد تا اینكه شما را بسوزانند
و زیاد سرد قرار نداد تا اینكه شما مثل یخ، بسته شوید
و زیاد بوى خوش قرار نداد تا اینكه سرهاى شما درد بیاید
و زیاد بوى بد قرار نداد تا اینكه شما را هلاك كند
و زیاد نرم قرار نداد مثل آب تا اینكه شما را غرق كند
و زیاد سخت قرار نداد تا اینكه نتوانید خانه و بناهاى غیر از آن بسازید و قبور اموات خود را درست كنید
و لكن خداى عز و جل قرار دادهاست در زمین آن مقدار از استحكام و سختى را كه شما منتفع و بهرهمند شوید و یك دیگر را نگاهدارى كنید و بدنها و بناهاى خود را در روى زمین نگاه دارید و حفظ كنید و زمین را در اطاعت شما قرار داده كه می توانید خانه و قبر در آن بنا كنید و بیشتر از منافع خود را از آن بردارید پس از این جهت زمین را فراش از براى شما قرار داده
پس از آن فرمود وَ السَّماءَ بِناءً
یعنى آسمان را سقف قرار داد كه محفوظ است از شیاطین و استماع آنها اذكار ملائكه را كه در آن آسمان گردش میكند آفتاب و ماه و ستارگان بجهت منافع شما
پس از آن فرمود"وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً"
یعنى فرو فرستاد از طرف بالا باران را متفرق فرموده در اطراف عالم به سه نوع:
یك قسم باران ریزه و ضعیف
و یك قسم باران شدید و درشت قطره و لیكن اتصال ندارد
و یك قسم باران شدید كه پیوسته مىآید
پس این اقسام باران را به این قسم آفرید تا اینكه بیاشامد زمینهاى شما را از این باران
و قرار نداد این باران را یك قطعه بلكه جزء جزء قرار داد تا آنكه زمینهاى شما و درختهاى شما و زراعتهاى شما فاسد نشود
پس از آن فرمود فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ
یعنى از آن میوههائى را كه از زمین بیرون مىآورد رزق و روزى از براى شما قرار داد
فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً پس شما هم از براى خداوند شبیه و مانند قرار ندهید بتانى را كه نه عقل دارند و نه مى شنوند و نه مىبینند و نه قدرت بر چیزى دارند و حال این كه شما مىدانید كه قدرت ندارند بر آفریدن چیزى از این نعمتهاى جلیله كه پروردگار شما بر شما انعام فرموده
4- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُرَاسَانِیِّ خَادِمِ الرِّضَا ع قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلَى الرِّضَا وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ ...قَالَ الرَّجُلُ فَمَا الدَّلِیلُ عَلَیْهِ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ:
إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِی فَلَمْ یُمْكِنِّی فِیهِ زِیَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِی الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَیْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیَانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِهِ...
( الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص: 397 )
ترچمه : زندیقی همراه با بر امام رضا (ع) وارد گردید. در آن لحظه امام تنها نبود بلکه چماعتی از مردم نزد ایشان بودند... زندیق پرسید: چه دلیلى بر وجود خدا هست؟ آن حضرت فرمودند:
وقتى به جسدم مىنگرم و مىبینم نمىتوانم در طول و عرض چیزى از آن كم كنم یا بر آن بیفزایم و سختىها را از آن دفع كنم و چیزى به سود آن انجام دهم، مىفهمم كه این ساختمان بناكنندهاى دارد و به او معتقد مىشوم...
5- وَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع:
یَا ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَنْتَ مَصْنُوعٌ أَمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ؟
قَالَ: لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ.
فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ: فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَیْفَ كُنْتَ؟
فَلَمْ یُحِرِ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ جَوَاباً وَ قَامَ وَ خَرَج.
( الإحتجاج على أهل اللجاج / ج2 / 333 )
ترجمه : از هشام بن حكم گزارش شده كه گفت: روزى ابن أبى العوجاء بر امام صادق علیهالسّلام وارد شد؛ امام از او پرسید: اى ابن ابى العوجاء، آیا تو مخلوقى یا غیر مخلوق؟
گفت: مخلوق نیستم.
فرمود: اگر قرار بود مخلوق و مصنوع می بودى چگونه بودى؟
با شنیدن این سخن هر کاری کرد نتوانست جوابی بدهد بنابر این برخاست و رفت.
6 - عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص: مَا الدَّلِیلُ عَلَى حُدُوثِ الْعَالَمِ؟
فَقَالَ: أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُك
(عیون أخبار الرضا علیهالسلام / ج1 /ص 114 )
ترجمه : حسین بن خالد از حضرت على بن موسى الرضا (ع) روایت كردهاست كه مردى به آن حضرت وارد شد و عرض كرد:
یا ابن رسول اللَّه دلیل بر حدوث عالم چیست؟
فرمود: دلیل حدوث عالم ایناست كه تو نبودى و وجود پیدا كردى و حال اینكه می دانى كه نه خود خودت را موجود ساختهای و نه كسی مثل خودت تو را تكوین نموده.
همان گونه که ملاحظه کردید در تمام پاسخ های دستهی دوم روایات، به آفرینش بدن انسان و وجود خودش تذکار دادهشده لذا از آن تعبیر به آیات انفسی شد تا از این طریق فرد عاقل مکلف متفطن متفکر پی به وجود خالق بی همتا برده و زبان به اقرار وجود بی مثال او باز کند؛ همانگونه که دستهی اول روایات فقط در مورد عالم بیرونی نظر داشتند و دیدهی دل را به آفاق جهت میدادند. از این رو به آن ها آیات آفاقی گفتهشدهاست.
امید است که تدبر در این نوشتهی مختصر، ما را از هرگونه استدلال های خشک منطقی در مورد خالق هستی بی نیاز کند.
سوال:
فرض کنید فردی تصمیم میگیرد در دین تحقیق کند:
1- به دلیل روحیات خودش- به دلیلی که به طور سنتی خودمان را حق میدانیم و انتظار داریم مثلا یک وهابی در کشور عربستان سعودی که هیچ آشنایی با شیعه ندارد درمورد ما تحقیق کند و پس از فهمیدن این که ما حق هستیم نه آنچه علمای آنها میگویند، شیعه بشود- به دلیل اینکه خود دین ما در مسئله یک توضیح المسائلها عقاید تقلیدی را باطل میداند. و به تحقیق تشویق میکند.
2- مشاهده میکند عده ای تا آخر عمر به این مباحث سرگرمند. مثلا رشته فرد و اشتغال او چیز دیگری غیر از الهیات است و نمیخواهد مثل فلاسفه موافق یا مخالف وجود خدا تا آخر عمر مشغول این مباحث باشد. پس ضرب الاجل تعیین میکند که مثلا من برای این سعادت اخروی و حقانیت دین که میگویند شش ماه وقت میگذارم نه بیشتر. و اگر در این مدت حقانیت دین بر من معلوم نشد من معذورم و مسئولیتی ندارم.
3- انصاف و دقت سختگیرانه ای را در حد مقدور در نظر بگیرد و در حد توان فکری خودش که در انسانهای مختلف متفاوت است در این راه بکوشد. اما حقانیت دین در آن مدت بر او معلوم نشود.
4- پس بگوید مثلا اگر اسلام شیعه دوازده امامی حق است به من یک نشانه بدهد با تضرع از او بخواهد که کار کوچکی انجام بدهد تا به او ایمان بیاورد. کاری که یک بار لازم است را چند بار انجام بدهد اما نتیجه ای نبیند.
این کار نه منافع دارد مثل مثال پولی که زدید نه کار بزرگی باشد مثل طی الارض از تهران به مشهد و کارهایی که عارفان میکردند که دوستمان خواسته، هیچ مثلا عدس روبه روی اوست چیز دیگری بشود مثلا لوبیا بشود. همین
فرد پس از آن کافر شود و کارهایی انجام بدهد که دین ما به هیچ وجه نمیپسندند. آیا در فرضی که خدا وجود داشت و همان فرد به تحقیقاتش با زمان نامعلوم بیشتری چه بسا ده سال بعد و چه بسا بدون اینکه اشتغال یا رشته دیگری غیر مرتبط با الهیات بپردازد، ادامه میداد به حقانیت اسلام شیعه دوازده امامی میرسید. آنگاه آیا خدا در کفر این فرد نقشی نداشته و بر خدا برای هدایت او لازم نبود که معجزه کوچک مورد درخواستش را انجام میداد؟
جواب:
تمام این فرض هایی که فرمودید در حد فرض امکان دارد اما وقوع آن در عالم واقع امتناع دارد و یا نادر است.
اصول آموزه های دینی اموری از آنجا که مطابق فطرت هستند اگر انسان با ذهنی بدون شبهه سراغ آنها برود با چند استدلال ساده می تواند به حقانیت آنها پی ببرد و بیشتر نقش آنها تذکر به داشته های فطری است .
اما مشکل از آنجا شروع می شود که افراد با شبهات مختلف و اذهان مغشوش و مشغول به سراغ آموزه های دینی می آیند آ«گاه انتظار دارند با چند استدلال ساده و وقت کمی که برای آن می گذارند به حقیقت مطلب پی ببرند و تمام گره های ذهنی شان و شبهه هایشان حل شود اصلا برخی از ذهن ها آنقدر با شبهات سر و کار دارند که دیگر تشکیکی شده اند آنگاه می خواهد به راحتی همه را به یک باره با یک استدلال حل کند و آرام شود.
به نظر می رسد مشکل اصلی اینجاست که افراد آنقدر که وقت برای دریافت شبهات صرف می کنند وقت برای رفع آنها نمی گذارند.
و الا اصول عقاید دینی هم مستدل است به استدلال های محکم، و هم جواب شبهات وارده را دارد ولی همان مقدار که برای دریافت شبهه وقت صرف شده باید انصاف داد که چند برابرش را باید برای جواب گرفتن وقت صرف کرد.
نکته دیگر این که این زیاد شنیدهمی شود که برای تحقیق در اصول دین وقت گذاشته ام ولی مشکلاتم حل نشده است.
شما بینی و بین الله چند نفر را دیده اید که واقعا برای عقاید خودشان (حتی در همان وقت محدودی که قرار داد کرده است) وقت بگذارد و مرد و مردانه به دریافت استدلال ها و رفع شبهاتش بپردازد یا چند نفر رادیده اید که همان گونه که برای درمان درد های بدنشان از این شهر به آن شهر مسافرت می کنند برای درد های روحشان بار سفر ببندند و به متخصص امرش مراجعه کنند چند ساعت وقت بگذارند و مشکلاتشان را بیان کنند و راحت شوند .
شاید بگویید تمام حرف ها و کتاب ها که در اینترنت هست یا چت ها و گفتگو های آنلاین که هست !
خب بنده هم می گویم مگر تمام کتاب های پزشکی در اینترنت نیست و مگر این همه مراکز پاسخ به سوالات پزشکی در اینترنت نیست؟ چرا طرف برای درمان مریضی داخلی خود از شهرشان به مراکز تخصصی در شهرهای بزرگ و یا پایتخت و یا حتی خارجی سفر می کند خب با اینترنت مشکلش را حل کند!
آری متاسفانه درد اینجاست که ما خوب حرف می زنیم ولی خیلی کم عمل می کنیم
درد های دینی مان راو اعتقادیمان را می شناسیم و بر می شمریم
اما پای درمان که می رسد به یک گپ و گفت مختصر آن هم با هزاران شبهه پراکنی جدید اکتفا می کنیم و نه تنها درد دینمان دوا نشده بلکه متوقع هم می شویم که ما تلاش کردیم جوابی نیافتیم ! ما چقدر آدم هایی را می شناسیم که دین و بی دینی شان را پای شبکه های اجتماعی به حراج می گذارند مطلبی می خوانند در دینشان شک می کنند و اگر در ادامه پستی در جواب آن شبهه نگذاشته باشند او دیگر شبهه را اخذ می کند و می شود جزء اعتقاداتش و با اعتقادی متزلزل تا پایان عمر سر می کند.
آری خدا ابزاری برای انسان به نام عقل در انسان قرار داده است که عقاید دینی را می تواند درک کند و بالاتر از هر معجزه ای جواب می دهد به شرط این که تناسب بین زمان شبهه گیری و جواب گیری را رعایت کند.
به عبارت دیگر:
خدا با عقل و فطرتی که به انسان ها داده است غالبا به خدا و دین خدا بار می یابند
اما درباره فرض شما(بنا بر قبول این فرض) چون فرض غیر غالبی است خدا آن قاعده کلی را به هم نمی زند تا از طریق های غیر معمول معرفت آفرینی کند چرا که اگر این راه غیر معمول یعنی ایجاد معجزه برای اشخاص برای تحصیل یقین آنها در امر دین، باز شود شما در طولانی مدت و کلی نگاه کنید می شود یک امر معمولی و طبیعی . و دیگر آن جذابیت یقین آفرینی خود را از دست می دهد از طرفی با نظام علی و معلولی عالم در تضاد است .
پس اگر بنا بر فرض کسی تمام تلاش خود را برای دست یابی به حقیقت کرد و واقعا سنگ تمام گذاشت و در حد وسع خود تلاش کرد و به حقیقت دست نیافت معذور است و بر راهی که با یقین به آن رفته با او احتجاج و قضاوت خواهد شد مثلا کسی به حق و انصاف تلاش کرد و رسید به این جا که مثلا بودائی دین حق است و در آن مسلک در آمد هرجی بر او نیست و خدا با آموزه های همان دین با او رفتار خواهد کرد و در قیامت با همان آموزه ها از او عمل می خواهند.
و اگر بعد از مدتی فهمید که دین حق اسلام است به خاطر این مدتی که به حق با تحقیق بودائی بوده مواخذه نخواهد شد.
اما این به این معنا نیست که آن فرد وقتی که دین حق را نیافت رها است که هر کاری که می خواهد بکند اگر هیچ دینی را قبول نکرد آموزه های وجدانی و او که هنوز هستند باید طبق آن عمل کند و طبق آن بازخواست می شود.
با این فرض هایی که گفتیم برای ارتداد این فرد هیچ اشکالی به خدا وارد نیست که چرا معجزه نفرستاده است چه این که خدا معجزه جاری خویش را فرستاده اگر کسی می تواند مثل آن را بیاورد ثانیا غالب قریب به همه افراد از طریق عقل و فطرت امکان هدایت را به اصول دارند که برای آن درصد کم قاعده ها را نباید بر هم زد.