خورشید بقیع๑۩๑شهادت امام حسن مجتبی (ع)๑۩๑
تبهای اولیه
بقیع، در خلوت غریبانه اش دل به صدای مردی سپرده است؛ مردی که خدا، بسیار دوستش دارد.
ماه، رخسار به خاک مزاری نهاده، که مدت هاست روشنای هیچ شمعی را حس نکرد، سوسوی هیچ فانوسی را نشنید و گرمایِ هیچ اشکی را لمس نکرد.
مزاری که مثل صاحب غریبش، غریب است. تنها حضور اشک های یک مرد را می فهمد.
یک تکّه از آسمان است، که در دل خاک پنهان است. یک سهم از بهشت است، که در بقیع گم شده است
یک سوره از قرآن است، که قرن ها تلاوت نشد، جز با لب و زبان همین مرد؛
همین مرد که چهره بر خاک گذارده و غریبانه ترین عاشقانه ها را در فراق آن غربت بی نهایت، سر داده است!
خدیجه پنجی
هنگامی که پا به عرصه گیتی نهاد، او را به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بردند. ایشان ضمن دعا به درگاه خدا و گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، از علی علیه السلام پرسید: آیا نامی بر او گذارده اید؟ امام فرمودند: من هرگز در نامگذاری بر شما پیشی نمی گیرم. آن گاه پیامبر فرمود: من نیز بر خدا پیشی نخواهم جست.
در این لحظه، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: خدای بزرگ بر تو سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی است. نام این نوزاد را به نام پسر هارون بگذار.
پیامبر پرسید: نام او چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: شُبَّر. حضرت فرمود: زبان من عَربی است. جبرئیل گفت: نامش را حسن بگذار.
«ایشان، گل های خوشبوی من در دنیا هستند».
حضرت علی علیه السلام در همه امور، امام حسن علیه السلام را در کنار خود داشت. وصیّت های آن حضرت به امام حسن علیه السلام معروف و مشهور است و در نهج البلاغه به تفصیل بیان شده است.
در روایتی از سلیم بن قیس آمده است: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرمؤمنان علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام وصیّت نمود و بر این وصیّت تمام فرزندان خویش از جمله امام حسین علیه السلام ، محمد حنفیه و رؤسای شیعه و اهل بیت خویش را گواه گرفت.
سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح را به امام حسن علیه السلام داد و به وی فرمود: «ای فرزندم! پیامبر گرامی به من دستور داد تا به تو وصیّت کنم و سلاح و کتابم را به تو بدهم.
نیز آن حضرت به من دستور داد به تو بگویم که هر گاه مرگت فرا رسید، آن ها را به برادرت حسین علیه السلام تحویل دهی و امامت را به وی بسپاری».
یکی از ویژگی های بخشش امام مجتبی علیه السلام ، این بود که به شکلی هدیه های مالی را تقدیم می کرد که باعث نجات یک زندگی و فرد از فقر گردد.
آورده اند که مردی از آن حضرت تقاضای کمک مالی نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به وی ارزانی داشتند، سپس فرمودند: برو باربری را بیاور که این پول ها را برای تو حمل کند. مرد باربری را آورد.
حضرت ردای سبز خود را به مرد سائل داده و فرمودند: این کرایه باربر است.
هم چنین آورده اند که روزی فردی از بیابان نشینان به خدمت حضرتش شرفیاب شده، پیش از آن که اظهار نیاز کند، حضرت امر فرمودند که هر چه در خزانه هست به او بدهند.
وقتی به سراغ خزانه رفتند، بیست هزار درهم در آن جا یافتند و همه را به سائل دادند. او شگفت زده شد، حضرت فرمودند: ما گروهی هستیم که بخششمان بی درنگ صورت می گیرد.
حضرت دوبار تمام اموال خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم کرد و نصف آن رادر راه خدابخشید.
در روایات آورده اند که امام حسن علیه السلام بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکّه های نانی در پیش روی خود گذاشته بودند و پس از آن می خورند.
چون آن حضرت را دیدند، تعارف کرده، گفتند: ای پسر رسول خدا، بفرما. امام پیاده شد و فرمود: «به راستی که خدا مستکبران را دوست نمی دارد» و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند، آن ها را به مهمانی خود دعوت کرد و پس از پذیرایی و اطعام؛ بر تن آنان لباس پوشانید.
سپس فرمودند: «فضیلت و برتری از آن آن هاست؛
زیرا آن ها به غیر از آن چه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند، چیزی نداشتند، ولی ما بیش از آن چه دادیم، باز هم داریم»!
امام حسن علیه السلام پس از شهادت حضرت علی علیه السلام همواره مورد ظلم و ستم دشمنان به خصوص معاویه قرار داشتند. معاویه برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ عملی دریغ نمی کرد.
حتی در بسیاری از سخنرانی های خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را ناسزا می گفت. از حرکات ظالمانه معاویه درباره امام حسن مجتبی علیه السلام اجرای تصمیم تروریستی بر ضد ایشان بود.
معاویه چهار نفر را جداگانه دید و به آن ها گفت که اگر امام حسن علیه السلام رابه قتل برسانند پاداش بزرگی خواهند داشت. امام از این توطئه آگاه شدند و از آن پس کاملاً مراقب بودند تا از توطئه منافقان کوردل در امان بمانند؛
از این رو زیر لباس خود زره می پوشیدند و با همان زره به کسب و کار مشغول می شدند و حتی با آن زره نماز می خواندند.
اعتراض خاموش
اى کریم اهل بیت! از اعتراض خاموشت مى نویسم که چون نجابت گل هاى محمدى، عطر ایمان را در فضاى تنگ زیستن منتشر کرد؛ آنجا که مظلومیت تو، بى وفایى و سستى یارانت را تنهایى به دوش کشید.
از تو مى نویسم که زهر خیانت، لخته هاى جگرت را از گلوى حق پرستت سرریز کرد و خاک مدینه به خون غربت بخشنده ترین شاخه امامت آشنا شد.
آن که بر زانوان پیامبر مى نشست تا با بوسه اى از نفس هایش جان رسول الله را تازه کند، اینک راه نفس هایش با مکر زنانه اى خاموش شده است.
آن روز که بخشندگى دستانت بر سر زبان ها افتاده بود، تشت ابلیس براى جان عزیزت دهان گشود و تو کریم تر از آن بودى که جعده را از معامله با معاویه مأیوس کنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود که ناخواسته فرو داده بودى و اکنون به سرنوشت دانسته خود تن مى دهى تا بقیع که چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، ناامید باز نگردد.
امشب، زمین بر طبل مصیبت مى زند و این صداى قلب زمین است که در خاموشى تو فرومى ریزد.
دیگر تمام شد طعنه ها و تفسیرهاى ناحق.
اى هم بازى حسین و پیامبر، دیگر تمام شد!
صبرت برتر از زبان شمشیر بود
هواى شایعه، مسموم تر از زهرى است که به کامت چشانده اند. این بار، شمشیرها جنس دیگرى دارند و آن کلمات شیطان زده آل سفیان است که تو را وارونه جلوه مى دهند، اما وارونگى آینه، تأثیرى در تصویر حقیقت نمى گذارد.
اى ترازوى عدالت على علیه السلام ! آن هنگام که دارایى خود را به دو نیم مى کردى، ذوالفقارى را مى دیدم که جهان را با تیغ تقوا و مظلومیت و کرمش به هیچ مى گیرد.
تاریخ مى داند فرو خوردن خشم و طعن و کنایه، چه دردى است!
مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مى دانستى و دم نمى زدى، صبر جمیلى بود برتر از زبان شمشیر.
شکسته باد دست هایى که با تو بیعت کردند و انصاف را شکستند!
گرچه تو بر شکستگى عادت کرده اى؛ همان روزها که پهلوى زهرا علیهاالسلام و فرق على علیه السلام را شکستند، فهمیده بودى که در مسلک على، فریاد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است که عظمت حقیقت را تماشا مى کند، ولى رسالت او سیاستى است که در آن تنها «مصلحت دین» اجرا مى شود. اینک، کارگردان غیب، نقش تو را در پرده آخر، «شهید» مى نویسد؛ یعنى صدور جواز عبور از عرش و پیوستن به محبوب ازلى.
شهادت دومین نور ولایت، صاحب کرامت و شفیع قیامت، امام حسن مجتبى علیه السلام ، را تسلیت مى گوییم.
اى کریم اهل بیت علیهم السلام ، قلب اندوهگینمان در عزاى تو، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.
رزیتا نعمتى
این نوشـتـار كوتـاه اگر چـه بـیان كننده بـخـشـى از مسوولیت ها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، اما باید اعتراف كرد كه بدون شك در این سى و هفت سال خدمات آن حضرت بیش از اینها بوده ولى ما بـرآن ها دسـت نیافتـه ایم. اما مسوولیت هاى ثبت شده در تاریخ به قرار زیر است:
كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حـسـن(ع) تـوانسـت حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان كوفه را جهت پیوستن بـه سپاه على(ع) به سوى بصره گسیل دارد.
اندلسى مى نویسد:
روزى على(ع) در مسجد كوفه بالاى منبـر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع) شد و به او فرمود: برخیز و دربـاره این دو نفر سخن بـگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كردید(و بـه تـوافق رسیدید.) و ما آنها را بـه مجـلس مذاكره فرستادیم. براین اساس كه مطابـق قرآن ، نه مطابـق هوس هاى نفسـانى داورى كنند ولى آنها مطابـق هوس هاى نفسـانى ، و نه مطابـق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره این گونه باشد، حاكم نخواهد بـود. بـلكه محـكوم است. ابـوموسى در آنجـا كه حـكمیت را بـراى عبدالله بن عمر قرار داد، بـه خطا رفت. ابـوموسى از سه جهت خطا كرد:
1ـ عبـدالله بـا پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را بـراى خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2ـ عبدالله رهبرى و حاكمیت را براى خود طلب نكرد.
3ـ مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكیل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكمیت(وكالت دادن به شخصى براى داورى) رسول اكرم(ص) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمود تا دربـاره آنها داورى كند و او نیز حكمى كرد كه خداوند بـه آن راضى شد و شكى در این جهت نیست، زیرا اگر حكم كردن سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر(ص) به آن راضى نمى شد.
یك اعرابى نزد ابوبكر آمد و گفت: من در حال احرام حج بـه تـخم شتـر مرغ دست یافتـم و آن را خوردم. چـه كفاره اى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را بـه نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بـود، اعرابـى را به نزد عبـدالرحمن بـن عوف راهنمایى كرد. عبـدالرحمن نیز كه در مانده شد، به اعرابى گفت كه نزد على(ع) بـرود. مرد اعرابـى نزد على(ع) آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره كرد و فرمود:
مسئله خود را از هركدام از این دو كودك مى خواهى بـپرس. اعرابـى سوال خود را مطرح كرد و امام حـسن(ع) در محـضر امیرمومنان بـدان پاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع) در "رحبه" بـودند كه مردى بـه حضور ایشان آمد و عرضه داشت: من از رعایاى شما هستـم. حـضرت فرمود: خیر. هرگز از رعایاى من نیستى ، بـلكه تـو پـیك پـادشاه روم هستـى ، از معاویه سوالاتـى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بـدین جهت تـو را جهت دریافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یكى از دو فرزندم بـپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پـرسم. امام حـسن(ع) رو بـه او كرد و فرمود: آمده اى كه بـپرسى فاصله بـین حق و بـاطل چه مقدار است؟ همچنین آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله است بـین آسمان و زمین؟ میان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ كدام چشمه و چـاه است كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستـند؟ ارواح مومنان در كجـا جمع مى شوند؟ خـنثـى كیست؟ كدام ده چـیز است كه هریك سخـت تـر از دیگرى است؟
عرض كرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همین است كه بـیان داشتید. سپس امام حسن(ع) به یك یك پرسش هاى او پـاسخ داد. مرد شامى بـه امام حـسن(ع) گفت: گواهى مى دهم كه تـو فرزند رسـول خـدایى و همانا عـلى بـن ابـى طالب(ع) بـراى خـلافت و جانشینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...
هنوز دعا پایان نگرفته بـود كه بـاران تندى شروع بـه بـاریدن كرد.
به سلمان گفتند: اى ابـاعبـدالله! این دعا بـه آن ها یاد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى بـرشما! مگر نشنیده اید حدیث رسول خدا را كه مى فرماید: خداوند مصالح حكمت را بر زبـان اهل بـیت من جارى ساخته است.
امام على(ع) در فرمانى بـه امام حسن(ع) بـه وى چـنین مى فرماید:
" این است آنچـه را كه بـنده خـدا، على بـن ابـى طالب، پـیشواى مومنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى بـه دست آوردن رضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا بـه بـهشت داخل نماید و بـر اثر آن ، آسودگى آخرت را بـه من عطا فرماید... و پـس از من, حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است (تا ) از مال و داراییم به طور شایسته صرف کرده ، بـه مستـحقین و سزاواران ببـخشد و اگر براى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن ، اوست و سـفارشم را مانند او انجـام مى دهد.... و شرط مى كند بـا آن كه تصدى این مال را بـه او داده ، این كه این مال را بـه همان طورى كه هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شـده اسـت ، صرف نماید و شـرط مى كند كه نهالى از زاده هاى درخت خرماى این روستاها را نفروشد..."
در این هنگام امام على(ع) برخاست و بین دو چشم حسن(ع) را بوسید و سپـس فرمود: " ذریه بـعضها من بـعض والله سـمیع علیم" آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.
امام صادق(ع) فرمود: در دوران حـاكمیت امیرالمومنین(ع) مردى را جـهت دادخواهى بـه محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابـه اى یافته بودند در حالى كه چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سر مقتول ـ كه در خون خویش مى غلتید.ـ ایستاده بود. حضرت پرسید: اى مرد! در این مورد چه مى گویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى پذیرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در این هنگام مردى بـا عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را بـاز گردانید، بـه خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتـلم!
امیرمومنان از متهم پـرسید: چه چیز تو را وادار كرد كه اتهام قتل را بپذیرى و حال آن كه او را نكشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه اى بود كه نمى تـوانستـم كمتـرین دفاعى از خود كنم، من در كنار خرابـه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربـریدم نیاز بـه قضاى حاجت پیدا كردم. از این رو، درحالى كه كارد خونین در دست داشتم داخل خـرابـه شدم كه ناگهان دیدم مردى در خـون خود مى غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود در دستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببـرند و داستان را بـراى او بـیان كنند و حـكم الهى را بـپـرسـند. آنان را نزد امام مجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و بـا این كارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: " و من احیاها فكانما احیاالناس جـمیعا" هركس انسانى را از مرگ رهایى بـخـشـد چـنان اسـت كه گویى همه مردم را زنده كرده اسـت. بـنابـراین آن دو را آزاد كنید و دیه مقـتـول را از بـیت المال پرداخت نمایید.
معاویه با آن که مرد سیاستمدار و هوشمندی بود نتوانست به اهداف پلید خوددست یابد؛
از این روتصمیم گرف ت امام را از سر راه خود بردارد او مقدار صد هزار درهم پول به همراه سمّی مهلک برای جُعده دختر اشعث و همسر امام حسن علیه السلام فرستاد و به او پیغام داد با مسموم کردن امام حسن او رابه همسری پسرش یزید درخواهد آورد جعده نیز این پیشنهاد را قبول کرد.
و سم را در ظرف شیر آن حضرت ریخت و امام را در حالی که قصد افطار کردن روزه خود را داشتند مسموم کرد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
حسن از من و من از اویم، هر که او را دوست بدارد
خداوند دوستش بدارد.
حسن بن علی علیه السلام برترین مردم زمان خود و پارساترین
آنان بود.
کسی که می خواهد به بزرگِ جوانان بهشت مسرور گردد
به حسن علیه السلام بنگرد.
گاهی نوشتن سخت است و برای از تو نوشتن سخت تر.
نوشتن با کلمات خیس سخت است؛ کلماتی که تکان گریه، لبریزشان کرده است، کلماتی که تاب زندگی کردن بعد از تو را ندارند.
با این همه کلمه، نمی توان تو را نوشت. نمی توانم از سیره پیامبروار تو بنویسم.
نام تو که می آید، قلم ها بغض می کنند و گلوی کلمات کبود می شود. نام تو را تنها با غربتی سرخ می توان بر این صفحه های سفید نوشت.
مرا به تنهایی تو راه نیست. باید از جنس زخم های تو بود تا به هوای بارانی تو راه یافت. تنهایی ات را در پیراهنت حبس می کنی و لبخندت را همپای امامت، فراگیر.
زخم می خوری و مهربانی تعارف می کنی. کاش همه چشم های جهان یاری ام می کردند تا شاید بتوانم ثانیه ای از تنهایی ات را به صلح نامه ای که امضا کردی، بگریم.
«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران»
عباس محمدی
کریم اهل بیت!
دست سخاوتت، زبانزد است. چه شب ها که انبان به دوش، چراغ خانه یتیمان را روشن می کردی.
آفتاب نیمه شب ها! آنقدر سخاوت داشتی که چنین فرمودی: «آنچه را که از امور دنیا طلب کردی و به دست نیاوردی، چنان انگار که به آن هرگز فکر نکرده ای».
کدام کلمه می تواند این همه دل بریدن از دنیا را وصف کند؟! مگر غیر از تو کسی می تواند چنین از دنیا دل ببرد؟! دل می کنی از دنیا؛ همان گونه که از سربازان بی وفایت...