در حلقه مریدان

تب‌های اولیه

197 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مفتقر;783404 نوشت:
ازین خراب تر حکایت حال مریدی هست که برای خودش استخاره بگیره و برای خودش قرآن باز کنه...
خدایا من رو دوست داری؟ بذار قرآن باز کنم ببینم حتما میگه آره یا نه؟!!!

سلام و عرض ادب

گاهی میشه فرد قرآن یا احادیث قدسی یا حافظ و هر کتاب دیگه رو همین جوری باز میکنه تا ببینه چی میاد و گاهی اگر نکته ی خوبی توش باشه مثلا به عنوان رزق معنوی خودش حسابش میکنه و ازش استفاده میکنه. اگر هم چیزی ازش نفهمه یا چیزی بی ربط باشه رهاش میکنه. این کار هم مصداق همون هست که شما فرمودید و مذمومه؟

بال;783569 نوشت:
سلام و عرض ادب

گاهی میشه فرد قرآن یا احادیث قدسی یا حافظ و هر کتاب دیگه رو همین جوری باز میکنه تا ببینه چی میاد و گاهی اگر نکته ی خوبی توش باشه مثلا به عنوان رزق معنوی خودش حسابش میکنه و ازش استفاده میکنه. اگر هم چیزی ازش نفهمه یا چیزی بی ربط باشه رهاش میکنه. این کار هم مصداق همون هست که شما فرمودید و مذمومه؟

سلام علیکم و رحمه الله

نکته برداشتن از مصحف خدا مذموم نیست بلکه مصحف نازل شده که درمان شما باشه، اینکه شما بخواید بسنجید مقبول یا مردود درگاه هستید و از باز کردن مصحف و باز کردن دیوان حافظ بخواید این رو استخراج کنید این هست که مذموم هست... روز اول گفتیم مرید بنده اسباب و روابط هست یعنی منتظر هست یه نشانه ای بگیره شاد بشه یا یه نشانه ای بگیره غمگین بشه این گونه خامی مربوط هست به مرید های اول راه .... مرید های پخته دیگه جوری غرق دریای محبت میشند که خبر ندارند مقبول درگاه هستند یا مردود درگاه هستن نه اینکه خبر نداشته باشند بلکه چنان از خودشون باز شدن و گرفتار محبوب ازلی شدن که فی نفسه فکرشون دیگه ساکن شده نفس ساکن شده...

بعضی کاتب وحیند و بعضی محل وحیند جهد کن که هر دو باشی، هم محل وحی باشی هم کاتب وحی باشی.


سلام علیکم و رحمه الله
عزیزان حرف ها رو تاکنون جوری انتخاب کردم که پایه ای و مربوط به مقدمات باشه ازین به بعد یکم سطح حرف های انتخاب شده رو میبریم بالاتر به یاری خدا...

سلام وعرض ادب خدمت شما
بابت مطالبتان سپاسگزارم
یه سوالی داشتم:یه جایی فرد نمیخواد بابت نشانه ای وخواب غمگین بشه،حتی متوجه هم نمیشه،تلاش میکنه اما انگار سنگینیش به سمت غمگینی ببره،فرد تلاش میکنه اما بلد نیست چکار کنه،بلد نیستم سوالم درسته یانه،امکانش هست راهنماییم کنید؟
ممنون میشم راهنماییم کنید

مفتقر;783799 نوشت:
که فی نفسه فکرشون دیگه ساکن شده نفس ساکن شده...

سلام و عرض ادب

ببخشید منظورتون از ساکن شدن فکر و نفس این هست که فرد دیگه در مورد خوب یا بد بودن خودش قضاوت نکنه؟

میشه لطفا کمی در مورد ساکن شدن فکر و نفس توضیح بدید؟

خداخیرتون بده

سلام و عرض ادب
بخاطر تایپیک خوب و راهنمایی هاتون ممنونم.
ببخشید اگه کسی ذکری داشته باشه میتونه درطول روز اون ذکر رو با فاصله بگه یا باید پشت سر هم باشه و دیگه اینکه اگر باید عملی رو بعد از اتمام ذکر انجام بده آیا میتونه بین ذکرش و عملش فاصله بندازه؟
ممنونم خداخیرتون بده

گل یخ;783806 نوشت:
سلام وعرض ادب خدمت شما
بابت مطالبتان سپاسگزارم
یه سوالی داشتم:یه جایی فرد نمیخواد بابت نشانه ای وخواب غمگین بشه،حتی متوجه هم نمیشه،تلاش میکنه اما انگار سنگینیش به سمت غمگینی ببره،فرد تلاش میکنه اما بلد نیست چکار کنه،بلد نیستم سوالم درسته یانه،امکانش هست راهنماییم کنید؟
ممنون میشم راهنماییم کنید

سلام و عرض ادب
گفتیم تلاش فرد باید به عدم توجه باشه به غم و شادی در حد توان...

بال;783810 نوشت:
ببخشید منظورتون از ساکن شدن فکر و نفس این هست که فرد دیگه در مورد خوب یا بد بودن خودش قضاوت نکنه؟

فرد تلاشش رو بذاره روی ااون وظیفه ای که میدونه طبق کتاب و سنت بر دوشش هست نه روی اینکه مقبول هست یا مردود هست.

هستی;783986 نوشت:
سلام و عرض ادب
بخاطر تایپیک خوب و راهنمایی هاتون ممنونم.
ببخشید اگه کسی ذکری داشته باشه میتونه درطول روز اون ذکر رو با فاصله بگه یا باید پشت سر هم باشه و دیگه اینکه اگر باید عملی رو بعد از اتمام ذکر انجام بده آیا میتونه بین ذکرش و عملش فاصله بندازه؟
ممنونم خداخیرتون بده

میتونه در حد توان مستحبات رو انجام بده به هر طریقی که راحت بود برای شرایطش

[="Arial"][="Black"][="Arial"][="Black"] سلام و عرض ادب
اگر قلب مرید در جهت کسب رضایت و خشنودی مرادش درگیر باشه جوری که همه فکر و ذکر مرید این باشه که اعمال رو جوری خوب انجام بده که سریعتر بتونه با مرادش ارتباط روحی برقرار کنه. آیا این نوع رفتار درست هست؟ علاقه داشتن از این جنس میتونه به مرید برای گرم شدن و قوت گرفتن قلبش برای محبت ورزیدن به محبوب ازلی کمک کنه؟
با تشکر

[/]

*گوهــر*;784048 نوشت:
[=Microsoft Sans Serif] سلام و عرض ادب
اگر قلب مرید در جهت کسب رضایت و خشنودی مرادش درگیر باشه جوری که همه فکر و ذکر مرید این باشه که اعمال رو جوری خوب انجام بده که سریعتر بتونه با مرادش ارتباط روحی برقرار کنه. آیا این نوع رفتار درست هست؟ علاقه داشتن از این جنس میتونه به مرید برای گرم شدن و قوت گرفتن قلبش برای محبت ورزیدن به محبوب ازلی کمک کنه؟
با تشکر

سلام علیکم و رحمه الله
هیچ ایرادی نداره در هر مرحله ای به فرآخور حال همون مرتبه رفتار بشه...

ورای این مشایخ ظاهر که میان خلق مشهورند و بر منبرها و محفل ها ذکر ایشان میرود بندگانند پنهانی، از مشهوران تمام تر. و مطلوبی هست، بعضی از اینها او را در یابند.

از مشهوران تمام تر یعنی از مشهوران کامل تر ...

تو همه ادوار همیشه یه عده مشهور بودند اما در همان دوران اهل بیت هم، خود شخص اهل بیت مخفی ترین ها بودند در بسیاری از مواقع و تنها اصحاب سر می دونستند که حضرات منبع کمال هستند...

مرید همیشه نباید بچسبه به مشهوران و شناخته شده ها اگر دستش رسید که شکر خدا کنه اگر نه باید بگرده دنبال اون گوهر مخفی در صدف.

میبینی که رنجوری چه میکند؟ صد ریاضت به اختیار آن نکند.

بسیاری از مواقع مرید خودخواسته ریاضتی رو برای خودش در نظر میگیره ... از همون جنس نظر خودم از نظر پیغمبر بهتر هست. روزه بگیرم، شب زنده داری کنم، تشنگی بدم به خودم پول هام رو ببخشم به این و اون... همه ی اینها خوب، همه ی اینها نور و دستور خداوند اما اما ...

قضا و قدر خدا خیلی وقت ها خودش ما رو به رنج میرسونه ... اون رنج کاری با ماها میکنه که صد هزار ریاضت به اختیار اون گشایش رو ایجاد نمیکنه.

بهلول قارئی را سنگ زد، گفتند چرا میزنی؟ گفت زیرا قاری دروغ می گوید.؟!! فتنه ای در شهر افتاد. خلیفه بهلول را حاضر کرد گفت: من صورت او را میگویم قول او را نمیگویم.
گفت این چگونه سخن باشد؟ قول او از صوت او چون جدا باشد؟ گفت اگر تو که خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان بشنوند باید که حاضر آیند هر چه زودتر، بی هیچ توقف قاصد این فرمان را آنجا برد خواندند و هر روز میخوانند و البته نمی آیند در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که سمعا و طاعتا؟؟؟

حکایت حال قرآن خواندن ماها هست این روزها...

شک نیست که چرک اندرون می باید که پاک شود که ذره ای از چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک برون نکند. آن چرک اندرون را کدام آب پاک کند؟ سه چهار مشک از آب دیده، نه هر آب دیده ای... الا آب دیده ای که از آن صدق خیزد. بعد از آن بوی امن و نجات بدو رسد گو فارغ بخسب.

از اولیا نقل شده که اشک میتونه رذیله های اخلاقی رو هم بر طرف کنه اما در عجایب کار آدمی همین بس که در حین گریه هم خیلی وقتا هدفش و منظورش نمایش داد پاک بودن خودش هست جلوی مردم و رفقا
می فرماید اشک بریزه صادقانه چه بهتر که در تنهایی و تاریکی دل شب باشه و بعدش که بوی امن و نجات بهش رسید با خیال راحت بخوابه...

این راه را بحث نیست. ای راه شکستگی است و خاک باشی و بیچارگی و ترک حسد و عداوت و چون سرِّی بر تو کشف شد باید که شکر گذار باشی به نفاق گویم معنی شکر را یا به راستی؟

در این سایت و در خیلی از محافل خیلی بحث میشه راجع به راه و خدا و پیامبر و غیره ذالک... بنده مخالف صد در صد بحث کردن و قیل و قال نیستم به هر حال زحمتی کشیده شده و متونی هم فراهم شده و بسیاری هم حاصل کشف و شهود اهل ذوق هست. هرچند خودم هم مطالعاتی داشتم و هم برهه ای اهل بحث بودم اما ...

بنده نظرم با این نظر موافق هست و تجربه هم به حقیر ثابت کرده که این راه شکستگی است و ترک صفات رذیله اگر قادر به ترک نیستید در بالا فنش بیان شد اشک ....

اگر اشک نیست گریه کنید بر اینکه اشکی ندارید اگر این کار رو هم نمیتونید انجام بدید سر بذارید روی زانو آه بکشید دوبار سر بلند کنید آه بکشید.

صاحب دلی برای مشکلی در چله نشسته بود. چند بار واقعه دید که این مشکل تو هیچ حل نشود الا از فلان شیخ. گفت بروم به زیارت او. عجب کجاش ببینم؟ بانگ برآمد که تو او را نبینی. گفت پس چون کنم؟ گفت از چله برون آ و در جامع درآ، و صف به صف به نیاز و حضور میگرد باشد که او ترا ببیند. در نظر او در آئی. اکنون حال او چنین بود.

حکایت حال یکی از اولیا هست که برای رفع مشکلش در چله نشست، صدا شنید که بلند شو برو به خدمت فلان بزرگ این مشکل تو با چله نشستن برای خدا حل نمیشه... باز رو کرد به خداوند که من دنبال چه کسی برم من رو تو باید درمان کنی نشست در چله دوم... باز با عتاب بیشتر ندا اومد مگر به شما نمیگیم که مشکل تو به دست فلانی حل میشه؟؟ باز گوش نکرد نشست به چله سوم ندا اومد اگر هزار چله بشینی وضع به همین منوال هست. پرسید خب من ایشون رو کجا پیدا کنم ؟ علامتی نشانه ای؟

در شب های بعد دید که ندا اومد شما ایشون رو نخواهی دید اما تو موضعی حاضر باش که ایشون شما رو ببینه ، پرسید کجا؟ جواب اومد در مسجد جامع. سقایی کن اب بده به مردم. به حالت نیاز و تضرع بگرد ... باز پرسید از کجا بفهمم که نظر ایشون به من افتاده جواب اومد وقتی که ظرف سقایی آب از دستت افتاد.

القصه در اخر حاضر شد در مسجد جامع شهر شروع کرد به گشتن به حالت نیاز و تضرع توجه کنید حالت نیاز یه زمان ناگهان ظرف آب از دستش افتاد نگای نفس خودش کرد دید مشکل بر طرف شد. به رو افتاد...

یک جمله ای در اخر این حکایت توسط پیر بیان شده و اون هم این هست اکنون حال او چنین بود. این داستان راجع به یکی از مشایخ بزرگ هست، میخواد بگه حال شیخی به اون عظمت این بود که مشکلش به دست کس دیگه حل بشه وای به حال ما ...

اما یه نکته ای حل شدن مشکلات معنوی و جلورفتن حتی فتح باب باید براشون تلاش کرد اما تلاش به تنهایی تضمین کننده نیست. همون فرمایش حافظ هست که گرچه وصالش نه به کوشش دهند. یعنی اینجور نیست که کوشش شما به معنایی این باشه که دیگه تمام... اما در بیت بعدی می فرماید هر قدر ای دل که توانیی بکوش

بعضی وقت ها مرید هیچ کوششی نداره توقع گشایش داره، خب این شایسته نیست.
بعضی وقت ها مرید کوشش میکنه و جوابی نمیگیره چون فکر میکنه فقط قوانین کوشش هستن که حکم تعیین میکنند خداوند میخواد ثابت کنه که این قوانیین نیستن که حکم کننده هستن این خدای احد و واحد و مختار هست که میتونه بالای همه قوانین حکم کنه اصلا وضع کننده قوانین خدا بوده راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش؟!!
بعضی وقت ها مرید توقع داره خود شخص خدا یا صاحب الزمان بلند شه بیاد برای حل مشکل. هر مشکلی حل شه حل کننده اون مشکل خداوند هست
چه به دست مستقیم خودش چه به دست واسطه ی خداوند اما بعضی مرید ها از سر منم منم کردن برای بزرگ تر جلوه دادن من خودشون میخواند بدون واسطه مشکل حل بشه که بت غرور درونشون بزرگتر بشه که بله من از خود خدا بی واسطه گرفتم... عزیز جان اگر بحث حل مشکل هست خب با واسطه یا بی واسطه چه فرقی میکنه؟
اگر دنبال امتیازخاصی هستی برای خودت قایل بشی که خدا با تو معامله خاص کرد اعلام میکنم که تو مردود درگاه هستی چون درونت سر سوزن خواست مقام کبریایی جلوه کرده و جلوی خداوند کی میتونه شریک کبریایی بشه ازین بزرگتر گناه و شرک داریم؟
تکبر رو کنار بذاریم و از خداوند حل مشکلات معنوی خودمون رو بخوایم به هر دستی و هر نظری و هر گفت و گویی...

به چشم حقارت نگای بندگان نکنیم... بعضی وقتا اولیا در لباس هایی حضور دارند که هیچ فکرش رو نمیکنیم

مومن سرگردان نیست مومن انست که حضرت حق نقاب بر انداخته است پرده گرفته است مقصود خود بدید بندگی میکند عیان در عیان لذتی از عین او در می یابد از مشرق تا بمغرب ملحد لا گیرد و میگوید در من هیچ ظنی در نه آید زیرا معین می بینم و میخورم و می چشم چه ظنم باشد؟

چقدر قشنگ گفت و چقدر قشنگ توضیح داد که اگر سرگردان هستی بدون تو مسیر اشتباه هستی و اگر میدونی و فهمیدی بندگی کردن چه مزه ای داره و اصلا هدف بندگی کردن هست نه هیچ بازیه دیگه ای نه کشف نه کرامت نه بهشت و دوزخ هر چند که از پس بندگی باید همه اش بیفته جلوی پای آدم ولی شرط بندگی هست.

اگر کسی فهمید که هست که بندگی کنه پس بداند که مومن هست . سلام خدا بر او... حرف قرآن، عین کلمات مصحف ... چقدر خوبه خطبه آدم وعظ آدم همون حرف مصحف باشه... عزیز جان بندگی

مرید: آی من خواب خوب نمی بینم جواب: عزیز جان بندگی
مرید: آی من حال خوش ندارم: جواب: عزیز جان بندگی
مرید: آی من احساساتم رو از دست دادم، سرد شدم، جواب: عزیز جان بندگی
مرید: آی من مکاشفه داشتم و روی هوا راه رفتم جواب جواب: عزیز جان بندگی
مرید: من دستم به کرامت رسیده میتونم مرده زنده کنم جواب: عزیز جان بندگی

مرید: انگیزه ام رو برای سیر و سلوک از دست دادم قبلنا خیلی گرم بودم جواب: عزیز جان بندگی
مرید: دعاهام مستجاب نمیشه جواب: عزیز جان بندگی
مرید: برم حوزه یا دانشگاه جواب: عزیز جان بندگی
مرید: فلسفه بخونم یا کلام جواب: عزیز جان بندگی
مرید: دنبال این شیخ برم یا اون شیخ جواب: عزیز جان بندگی
مرید: عرفان نظری بخونم یا عملی جواب: عزیز جان بندگی

مرید: عکس فقها رو بچسبونم تو اتاقم یا عکس عرفا رو جواب: عزیز جان بندگی
مرید: ...... جواب: عزیز جان بندگی

هر کس هم تو خودش می تونه اندازه فهمش بفهمه بندگی یعنی چی
اما از مشرق به مغرب ملحد لا گیرد یعنی دست میکنه تیغ لا رو بر میداره همون تیغی که در کلمه طیبه لا اله الا الله هست میگه هیچ وجودی نیست هیچ خدایی نیست
لا اله ...

اصلا انگار هیچ موجودی نیست همه ادم ها رو مرده میگره نه از تکبر بلکه از اینکه انقدر ادم ها براش بزرگ نشده باشند که بندگی کردنش بشه نمایش دادن جلوی خلق الله

مرید ها اغلب بعد از یه مدت کار کردن دیگه مزه و ذوق گرفتنشون از عالم معنویت میشه وقتی که دور و برشون طرفدار زیاد شده باشه ... التماس دعا گفتن ها زیاد شده باشه...

این شخص چون گفت که ایمان آوردم، یعنی هوا مرد و نفس مرد. مردن آن باشد باز تاریکی پیش ناید، آن ذوق پیوسته باشد. چون پیوسته نیست؟ با این همه گفتیم: هله مرده گرفتیم نفس را تا خود به آهستگی بمیرد.

همون صحبت قدیمی هست باز برای تکرار و مرور یادآور میشیم که یه شبه کار درست نمیشه و سرد و گرم شدن بالا پایین رفتن جزو مسیر هست سالک و مرید باید بپذیرتش و البته و صد البته نفس به آهستگی میمیره ... نه یه شبه؟!

ما کس را از چیزی نگوئیم دور شو تا او را به آن تعلقی نبینیم.

امر خداوند هم همین هست اگر نهی کردن بندگان رو از خیلی از مسائل به علم خودش میدونست که آخرش نفس مستعد این هست که بیفته دنبال این بازی... اگر از دنیا منع کرد اگر از رویگردانی از خدا منع کرد اگر از نامید شدن منع شدید کرد میدونست که نفس میره که نامید بشه

پناه می بریم بر خدا که قوت بده...

کار خدا خود این است ممتنعات و محالات را ممکن گرداند. کور مادر زاد را بینا کند. چون سپیدی تمام در دیده درآید عقل حکما البته منکر شود که ممکن نیست بیناییی.

در عقل انبیا می گنجد.

خداوند توانا هست که حال همه ماها رو خوش کنه انشالله هرچند که محال به نظر برسه...

من خود از شهر تا بیرون آمده ام شیخی ندیده ام.

اینکه بیایند به زور که به ما خرقه بده به الزام او بدهد این دگرست و آنکه گوید بیا مرید من شو دگر.

از بسیاری از رفقا و عزیزان نقل میشه که ما مرید فلانی هستیم ما شاگرد این بودیم ما شاگرد اون بودیم.

فرمایش اول این هست که استاد این راه خیلی کم هست در زمان قدیم کم بوده الان که دیگه هیچی... اما فرمایش دوم این هست یه زمان مرید خودش رو به زور وصل میکنه به استاد که من شاگرد فلانی شدم مرید شدم اما یه زمان این استاد هست که شاگرد رو میخوواد که بیاد شاگردی کنه... خیلی فرق هست .

سالک باید جوری عمل کنه که بیاند دنبالش خداوند کسی رو بالای سرش قرار بده هرچند که گشتن و دنبال استاد بودن هم خوب هست بد نیست.

اگر واقع شما با من نتوانید همراهی کردن، من لاابالیم. نه از فراق شما مرا رنج نه از وصال شما مرا خوشی، خوشی من از نهاد من رنج من هم از نهاد من. اکنون با من مشکل باشد زیستن.

با کسی خوش باشم که سخن من فهم کند و دریابد. سخن من فهم نکنند چه خوش باشد؟ اکنون چنین باید طلب و جستن گرم که از گرمی هیچ حجاب نیاید.

در نهاد اولیا این حالت به وفور یافت میشه و در دل مرید هم باید همین باشه نسبت به رفقای خودش محبت داشته باشه اما نچسبه به این و اون. نه از اومدن کسی خوشحال بشه نه از رفتن کسی ناراحت سرش تو کار خودش باشه اگر کسی بود که در تنهایی این مسیر رفیقش شد خدا رو شکر کنه و محبت داشته باشه بهش اگر نبود هم با خود خدا رفاقت کنه و حرکت کنه.

زاهدی بود در کوه او کوهی بود آدمی نبود. آدمی بودی میان آدمیان بودی که فهم دارند و وهم دارند و قابل معرفت خدایند. در کوه چه میکرد؟ گل بود جهت آن سوی سنگ میل میکرد. آدمی را با سنگ چه کار؟ میان ناس و تنها در خلوت مباش و فرد باش. چنان که مصطفی (ع) می فرماید. لا رهبانیه فی الاسلام. به یک تاویل نهی است از انکه منقطع شوند و از میان مردم بیرون آیند و خود را در معرفت انگشت نمای خلق کنند. و منع دیگر نهی است از ترک زن خواستن. زن بخواه و مجرد باشد یه به دل از همه جدا و مبرا از همه هر سالی جمله مردم شهر و پادشاه به زیارت آن کوهی رفتند. او را حلاوت این قبول خلق چنان کرده بود که اشتها ازو برده از طعام بکلی منقطع شده بود.

در این حکایت یکی دیگه از آسیب های این مسیر ارائه میشه اینکه خیلی ها به کلی از اجتماع منقطع شدند، خب سنت نبوده و دستور حضرت هم به انقطاع کامل نبود اما خیلی ها هم چنان غرق اجتماعیات شدند که دیگه فکر میکنند هدف از زندگی اجتماعیات و شور شعف اجتمایی برای مراسمات مربوط به کره خاکی هست. پیر در این داستان میگه که اگر ادمی سنگ باشه باید میل کنه به سنگ و سر از کوه و بیابان در بیاره... اگر انسان باشه باید بین انسان ها زندگی کنه.
باز پیر گوش زد میکنه که هدف خیلی از عزلت هم باز انگشت نما شدن در میان خلق هست. باز گوش زد میکنه حلاوت قبول خلق با آدمی چه میکنه که بعضی وقتا ادم هدف از ریاضتش و علمش و کلامش میشه حلاوت قبول خلق...
بله مفتقر یه دکه ای زد و صلوات صلوات نثار شد به پای هر نوشته ی نورانیش از گرمی اون حلاوت فرد گرم میشه از کار برای خدا انجام دادن گرم نمیشه؟!!!! اینم از عجایب کار آدمی هست.

خیلی وقت ها ادم باید خودش رو کنترل کنه ببینه داره برای کی کار میکنه؟ برای کف و هورای مردم؟ برای مشهور شدن در مسجد محل؟ برای التماس دعاهای هیئت عزاداری؟ برای اینکه چهرش نوارنی بشه؟ حالش خوش بشه؟ مردم بگند چقدر فلانی ارامش بخش هست؟

این را یاد دارید که ورق خود را میخوانید از ورق یار هم چیزی فروخوانید شما را این سود دارد. این همه رنج ها ازین شد که ورق خود میخوانید ورق یار هیچ نمیخوانید. آن خیال از علم و معرفت می خیزد و بعد از آن خیال علمی و معرفتی دیگرست و آن علم و معرفت را خیال دیگر دراز میشود.
راه دیگر هست نزدیک تر که ازین ها هیچ نبود. و آن راه را نیز بدنام کرده اند. نامی دیگر می باید.

مصحف شریف کنار گذاشته شده کتاب های دیگر درس داده میشه و بحث میشه. نظر خود شخص شده بت خود تراش هست جلوش سجده میکنه نظر خداوند در قرآن کنار گذاشته شده... میگه اگر نظر خودت، کشف و الهام خودت، استنباط خودت رای خودت قانون خود تراش خودت رو بررسی میکنی هر روز یه نگاهی هم بنداز ببین نظر خداوند چی هست.
حالا بهانه خیلی ها برای ترک قرآن این هست که ما وقت میذاریم که بعدا بتونیم بفهمیم قرآن چی گفته باشه اشکال نداره
اما یه وقت این وقت گذاشتن جوری نشه که هیچ وقت نوبت به بررسی قرآن نرسه.

آدم علیه السلام را این بود ربنا ظلمنا انفسنا هیچ دیگر نگفت و به سخن دیگر مشغول نشد ابلیس آغاز کرد انا خیر منه؟!!

مربوط هست به داستان حضرت آدم و ابلیس و چقدر این بخش داستان آموزنده هست اما پوشیده مانده و همیشه بحث سر سجده هست و ...

می فرماید که آدم و ابلیس هر دو در یک موضع آزمایش قرار گرفتند و عملکرد هر دو هم در زمان عمل خیلی با هم متفاوت نبود اما تو برخوردشون بعد از عمل انجام شده روش های مختلف رو اتخاذ کردند، آدم جملات خودش رو به زیبایی جلوی مقام ربوبی ادا کرد:

پروردگار ما مربی ما رب ما چی کار کردیم؟ به خودمون ظلم کردیم. تو بگذر! چقدر مودبانه همین برخورد باعث شد خداوند یه جور دیگه باهاش معامله کنه.

طرف دیگه شیطان زمانی که مواخذه شد چرا اطاعت امر نکردی شروع کرد انا (من) این من رو میشه جلوی کسی گفت که همه من ها من بودن و هستیشون رو از او قرض گرفتن؟ میشه جلوی خداوند که من رو به شما قرض داده عاریه داده هستی داده بگی منم هستم ؟ از کجا هستی اوردی که اومدی با استناد به من خودت جمله رو ادا میکنی؟

ازین بد تر نه فقط این رو گفت حتی فبما اغویتنی هم گفت یعنی ابلیس رو کرد به خدا که تو من رو دچار این امتحان کردی، تو باعث شدی من بیراه برم ، تو گمراهم کردی.

درگاه ربوبی خداوند هم با شخص اول به واسطه اون طرز برخورد به طریق خاصی عمل کرد با شخص دوم هم به طریقی.

خیلی وقت ها در رفقا میبینم همه چیز رو از خداوند گرفته متهم میکنند تا استاد خودشون
اگر خدا ما رو میخواست فلان میکرد اگر فلان نمیکرد من فلان نمیشدم، اگر خداوند بهم فلان چیز رو میداد بنده بهتری می بودم چون خدا فلان کرد منم افتادم زمین. اگه استادم من رو تحویل میگرفت حالم بهتر بود، اگر رفقا التماس دعا میگفتن بهتر کار میکردم.

عزیز جان عیب رو روی خودت بذار تو در طریق ادب باش گو گناه من است یه نفر خداوند رو متهم کرد سرگذشتش شد رانده ابدی شما خداوند رو متهم نکن؟! پناه می بریم به حضرتش که همه ما ها رو مودب بار بیاره. ادب لایق درگاه ربوبیش.


پُر سَری آمد که به ما سِری بگو گفتم من با تو سِر نتوانم گفتن من سِر با آن کس توانم گفتن که او را درو نبینم خود را درو بینم. سر خود را با خود گویم. من در تو خود را نمی بینم در تو دیگری را می بینم.
کسی که بَرِ کسی آید از سه قسم بیرون نباشد: یا مریدی، یا به وجه یاری یا به وجه بزرگی
تو از این هر سه قسم کدامی؟

بسیاری از دوستان و تشنگان عالم محبت و معرفت متاسفانه همیشه دستشون خالی موند در کنار همه نشست و برخاست ها در کنار بزرگتر از خودشون فقط به همین دلیل که سر پر از حرف ها و ایده های شخصی ( من فکر میکنم خدا اینجور میکنه به نظرم خدا اونجور هست) بود .
بسیاری از صحابه رسول الله ص و حضرت امیر ع اگر به درجات بزرگ رسیدن به همین دلیل بود که حتی در مرتبه ظاهر به چشم اهل ظاهر اینها مثلا دربان یا خدمتکار حضرات بودند. انقدر خودشون رو خالی میکردن از هر جنبه ای و از هر حرف اضافه ی از هر ایده ی شخصی که حضرات اون ها رو بدون سَر میدیدن یعنی کله ای نداشتن که توش حرف این باشه که یا امیر المومنین من یاد شما بدم یا منم نظر بدم نعوذ بالله . پس حضرات سِر
رو در اختیارشون میذاشتن .

البته بعضی مرید ها این حالت رو گذاشتن برای حضرت صاحب الزمان ع که انشالله ظهور کردند هرچی حضرت گفت همون هست. ولی تا قبل حضرت نه احترام سن و سال کسی رو نگه داریم نه احترام معرفت نه احترام تجربه و خون دل خوردن رفیقمون نه احترام هیچی.

عزیز جان هر جا نشستی کنار هرکس نشستی از سمت بزرگی وارد نشو از سمت اینکه تو بگو من ببینم کلام تو چی هست وارد شو، کلام خودت رو نگه دار گُم نمیشه، اما اگر مال خودت رو گذاشتی وسط کلام طرف مقابلت گم میشه....

اما آب دیده بی آن نیاز، و نماز بی نیاز تا لب گور پیش نرود. از لب گور بازگردد با بازگردندگان. آنچه با نیاز بود در اندرون گور در آید و در قیامت با او برخریزد و همچنان تا بهشت، و تا به حضرت حق، پیش پیش او میرود.

اگر چنین بیداری دل دارد تا (پس) بخسبد. و اگر نیست زنهار خوابست بر ره گذر سیل. هم اگر خفته باشد سهل باشد، یکی در پهلوش زنند بیدار شود و اگر نشود دیگرش بر سر زنند ... همچنین چشم باز کند. چون بیدار شود از دور سیلش بنماید، از بیم سیل درد پهلو و سر ازو برود در پای او افتد.

اما آنکه خواب گران دارد، نیم گلوش بریده باشد دشمن هنوز چشم باز نکرده چون چشم باز کند باقی بریده باشد....

فرمایش بزرگوار تو این قسمت این هست که هر عملی انجام میدی چه اشک چه نماز چه روزه اگر با نیاز بود جلوی شخص حرکت میکنه تا اون عمل به قیامت و حضرت حق برسه اما اگر بی نیاز بود باز میگرده همراه بازماندگان نه اینکه اثر نداشته باشه اما اثر عمل با نیاز بسیار شدید هست...

در قسمت دوم میگه اگر دل آدم بیدار شده و فهم این حالت در آدم به وجود آمده پس راحت باشه و استراحت کنه اما اگر دل به این مرحله نرسیده انگار بر گذر سیل خوابیده باشه و هر آن بیم خطر هست اما باز آدم های خوابیده رو دو دسته میکنه میگه باز بعضی ها خواب هستن با یه فشاری که بهشون وارد کنی بیدار میشن حتی اگر اون فشار بهشون درد شدید بیاره، وقتی بیدار شدن تشکر میکنن از آدم در پای آدم میفتن. خیلی وقتا عزیز جان دوست شما استاد شما حتی خود حضرت حق اگر به شما فشاری وارد کرد ازین جنس میتونه باشه برای بیدار کردن شماست از روی اذیت کردن شما نیست.

اما یه زمانی هست یه سری آدم ها چنان در خواب گران هستن و بی خبر از این مسائل که حتی دشمن گلوشون رو هم در خواب ببره خبر از حال خودشون ندارن. خواب بودن بد هست خواب گران بودن از همش بدتر ....

انشالله خداوند یاری کنه انسان یاد بگیره هر عملی رو به صرف انجام عمل پیاده نکنه به نیاز عمل رو انجام بده...

اگر از جسم بگذری و به جان رسی به حادثی رسیده باشی...

اگر در تفکر خودت نسبت به نفست ، در مراقبه اندر احوال وجودت تلاش کنی خون جگر بخوری ، عبادت داشته باشی ذکر داشته باشی فکر داشته باشی بعد از کلی مراقبه محاسبه و مجاهده تازه به این میرسی که یه جانی هم اون وسط داری یعنی از جسم که یه ابزار هست به درک عمیق تری میرسی که یه ابزار دیگه هم اون وسط وجودت داری که اسمش هست نفس روح و یا جان اما تازه رسیدی به یه موجود حادث یعنی موجودی که ایجاد شد (کلمه حادث اصطلاح کلامی هست ) حدوث پیدا کردن ...

حق قدیمست از کجا یابد حادث قدیم را؟
حضرت حق یه موجود قدیم هست یعنی ایجاد نشده همواره بوده ( قدیم باز اصطلاح اهل کلام هست) حالا تو چگونه میخوای با اون جانت اگر پیدا کردی که یه موجود حادث هست یه موجود قدیم رو درک کنی؟؟؟ حادث چگونه می تونه قدیم رو بفهمه؟ بچشه؟ ببینه؟


ما للتراب و رب الارباب؟؟!!!

مشتی خاک کجا (تراب) رب الارباب کجا؟ یعنی فاصله تو که خاکی با اون که رب الرباب هست در تصور نمیگنجه؟ یعنی تو را چه به اینکه دنبال این موضوع هستی؟

ادامه دارد

ادامه بیانات قبل ...

نزد تو بدانچه بدان بجهی و برهی جانست و آنکه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟

عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند

پیش تو اونچه که بتونی باهاش پرواز کنی به عالم قدس جانت هست، چه اینکه این دست و پا رو که هر مخلوق غیر انسانی دیگری هم در اختیار داره....
برهی یعنی آزاد بشی ازین خاک غم آلود، بجهی یعنی بپری پرواز کنی...

زیره به کرمان بری چه قیمت و چه آبرو آرد؟؟؟
میگه حالا گیرم جان رو پیدا کردی و گذاشتی کف دست بردی اونجا تو درگاه خدا چی کار کردی با این کار؟ هیچی زیره به کرمان بردی، اونجا معدن جان هست بهتر از جان شما عبادت ببری معدنش هست بهتر از مال شما ، تسبیح و تقدیس ببری معدنش اونجا هست بهتر از تسبیح شما ... ذکر شما

چون چنین بارگاهیست اکنون
او بی نیاز است بی نیاز نیاز دوست دارد
تو نیاز ببر
در این فراز می فرماید تو چیزی ببر که اونجا نیست هرچی اونجا نباشه خریدار شدید داره، جان نبر عبادت نبر تسبیح نبر (البته منظور این نیست که عبادت نداشته باش) میگه تمام اعمالت وجودت بشه نیاز ، تو درگاه خدا نیاز وجود نداره چون بی نیازی مطلق اونجا نشسته ، پس نیاز که اونجا نیست خریدار پیدا میکنه...

به واسطه ای آن نیاز از میان این حوادث بجهی از قدیم چیزی در تو پیوندد و آن عشق است دام عشق آمد و در پای پیچید ...
اگر نیاز رو فهمیدی چجور پیدا کنی به خاطر این نیازی که پیدا میکنی از تمام حوادث سیر و سلوک از تمام چاها و دره ها و عقرب و گرگهای مسیر نجات پیدا میکنی نیاز یعنی بچه ای که گشنه هست و مثل بارون اشک میریزه برای ارائه نیازش به مادرش ... خدا از مادر کم نیست نشون بده که دردش به جانت زده و مثل بارون اشک بریز برای این نیازت... اگر این حالت در سالک پیدا شد خدا هم ازون طرف از سمت خودش به سالک چیزی هدیه میکنه که بهش میگند عشق وجود رو احاطه میکنه...
ادامه دارد

ادامه بیانات قبل...

یحبونه
تاثیر یحبهم است...
این ولی خدا در این قسمت بیاناتش از آیه ای عجیب در قرآن استفاده میکنه برای اثبات حرفش ...اون آیه این هست:

يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يِاْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّوْنَهُ (سوره مائده آیه 54 )

ای کسانی که ایمان آورده اید اگر از دین خودتون بر گردید خدا قومی رو میاره که دوستشون داره و اون ها هم خدا رو دوست دارند...
در این آیه نمیگه اون قوم خدا رو دوست دارند پس خدا هم دوستشون داره اول میگه خدا اون ها رو دوست داره اون ها هم خدا رو دوست دارند...
اون ولی خدا این آیه رو میگیره به این معنی که اول باید خدا خاطر خواه شما بشه اول باید خدا عاشق شما بشه بعدا شما عاشق خدا خواهی شد.. اونجور که شایسته عشق بین خالق و مخلوق هست از جانب مخلوق ... پس اول باید ادمی محبوب خدا باشه بعدا محب خدا بشه...
اما می بینیم این روزا برعکس شده همه عاشق خدا شدند به ظن خودشون اما خدا عاشق کسی نیست؟! پس ایراد کار در همون هست که اون نیاز گم شده در همه...
توهم کردن که دوستدار خدا هستند اما ماجرا اصلا اینجور نیست باید برعکس باشه...

از آن قدیم قدیم را ببینی و هو یدرک الابصار ...
خب حالا اون عشق باعث یه اتفاق عجیب میشه موجود حادث ما که آدمی هست حتی جانش، به واسطه خودش نیست که الله رو می بینه بلکه از خود الله به کمک خود الله ، الله رو می بینه و اون هست که درک کننده هست نه شما ... یعنی وقتی اون رو درک کردی درک هم مال او هست این هممون فراز ابوحمزه هست که بک عرفتک
به خود تو تو را شناختم نه اینکه من تو را شناختم

این است تمامی این سخن که هیچ تمامش نیست الی یوم القیامة...

واقعا این هست تمامی سخنی که میشه راجع به عشق و محبت گفت و هیچ انتهایی براش تصور نمیشه از بس که مطلب قشنگ عمیق و نورانی هست...الی یوم القیامه یعنی تا اخر همین هست و جز این نیست...

[=&quot]مقصود از وجود عالم ملاقات دو دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا دور از هوا، مقصود نان نی، نانبا نی، قصابی و قصاب نی. چنانکه این ساعت به خدمت .... آسوده ام....
[=&quot]
[=&quot]یکی از کامل ترین جملاتی هست که میشه خوندش و شنیدنش و یادش گرفت... هم از توحید میگه هم از ولایت میگه هم از رفاقت در این راه میگه جهت خدا و دور از هوا.
[=&quot]متاسفانه خیلی وقتها بین دو نفر از سایرها( سیر کننده ها) بین دو نفر از سالک ها (راه رونده ها)به جهت خدا شروع شد اما بدور از هوا باقی نموند. پناه می بریم بر خدا .... خیلی از عزیزان رفاقت رو گذاشتن کنار و روی در روی رفیقشون بذارن رو گذاشتن کنار چون از هوا ترسیدن... باید در نظر گرفت مقصود روی در روی هم نهادن هست هم به شرط جهت خدا و هم به شرط دور از هوا...
[=&quot]از خداوند میخوایم دلمون رو انقدر رقیق و نرم کنه که پذیرای دیگران باشیم و به سمت دیگران حرکت کنیم و البته از خودش هم میخوایم که به محبت خودش بیدار کنه و به محبت خودش ما رو از هوا باز کنه، لغزش هامون رو ببخشه و فهممون رو نسبت به عالم معنا زیاد کنه....

هوالعالم
با سلام و ارزوی قبولی طاعات و عبادات
(بنده قبلا بدون اینکه این تاپیک رو ببینم دنبال معانی نوشته های اون کتاب بودم که شکر خدا این تاپیک به چشمم خورد)
خوشحال میشم اگه تاپیک رو ادامه بدهید@};-

طارق اللیل;931643 نوشت:
هوالعالم
با سلام و ارزوی قبولی طاعات و عبادات
(بنده قبلا بدون اینکه این تاپیک رو ببینم دنبال معانی نوشته های اون کتاب بودم که شکر خدا این تاپیک به چشمم خورد)
خوشحال میشم اگه تاپیک رو ادامه بدهید@};-

با سلام و عرض ادب

آرزوی قبولی طاعات و عبادات همچنین برای شما. تشکر میکنم از پیگیری شما نسبت به توجه به این متن...

انشالله اگر عمری باقی باشه و حال مناسبی این تاپیک رو ادامه میدیم تا کل این گفته ها شرحی داشته باشه به زبان خودمانی. یکی از دغدغه های حقیر این بود که خیلی از متون تخصصی توسط اساتید رده بالا تو حوزه های مختلف علوم اسلامی شرح دار شده اما این متن مثل خود صاحب متن همیشه مهجور و غریب مونده... کسی بهش توجهه ای نداشته و هیچ وقت هیچ اقبالی بهش نبوده...

حالتی که در این متن هست بسیار خاص هست، نه فلسفه و کلام هست نه عرفان نظری نه تفسیر قرآن. اما از دید حقیر و از دید بسیاری از اساتید به جنبش در آوردن مرید راه عشق با متنی این چنینی و با مفاهیمی این چنینی صورت میگیره اینکه مرید تحریک بشه به حرکت و راه رفتن. راه رفته شدن. این صحبت ها آتشی در جان بسیاری زد. بسیار مقید هست به اسلوب خاصی در سلوک. یک سلیقه ی خاصی هست.

جسارت به دیگر شاخه های علوم اسلامی نمیکنیم همگی تیکه های یک پازل بزرگ رو کامل میکنند اما خیلی وقت ها خیلی جنس حرف ها باعث حرکت شما نمیشه برعکس شما رو زمین گیر میکنه. یعنی شما یه مطالبی یاد میگیرید و این مطالب حرکت برنده شما نمیشه بلای جان شما میشه.

بنده نظرم این هست باید مدلی صحبت کنیم. و حرفی رو اشاعه بدیم که باعث حرکت میشه نه باعث زمین گیر شدن. قرآن پاک خدا همین شکل هست. شما رو حرکت میده اگر عتاب داخلش هست اگر عذاب و تشر داخلش هست هزار هزار امید هم داخلش هست. در توان حقیر این نیست که از قرآن بگم اما میتونم از این متن به اندازه فهم خودم توضیح ارائه بدم.

مفتقر;931775 نوشت:
همگی تیکه های یک پازل بزرگ رو کامل میکنند

دقیقا این حرفیه که من همیشه میگم کتابها خیلی خوب راهنمایی میکنن(فقط مطالب بعضی قسمتها سنگینه)
به نظرم این توفیق بزرگیه که نصیب این گروه شده ان شا الله که خداوند هممون رو هدایت کنه و به مقصد برسونه

هر کس را معصیتی است لایق او، یکی را معصیت آن باشد که رندی کند و فسق کند و یکی را معصیت آن باشد که از حضور حضرت غایب باشد.
پناه می بریم بر خدا از خطاها و معصیت ها، اگر خطایی هست ما رو ببخشه و بیامرزه و در جرگه خواص خودش وارد کنه...

خنک آنکه چشمش بخسبد و دلش نخسبد. وای بر آنکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد.
اگر دل بیدار هست هیچ ایرادی نیست ازین که چشم به خواب رفته باشه. و اگر چشم بیدار هست و دل فروخته باید فکر چاره کرد...

هر بار مصطفی را پرسیدندی که ایمان چیست؟ موافق حال پرسنده چیزی گفتی، تا پرسنده را چه در خور بودی. باری گفت : المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه، باری گفت: من اقام الصلوه و آتی الزکوه...
متون مقدس مثل داروخانه ای هستن و فردی که قرار هست ازشون استفاده کنه حتما نباید همه داروخانه رو استفاده کنه. چه بهتر که آدمی حرفی رو مطابق و موافق حالت و مشکل خودش پیدا کنه...

حروف منظورم را پلهوی همدگر می نویسی چگونه خوش میآید تا بدانی که خوشی در جمعیت یارانست پهلوی هم دگر می نازند و جمال می نمایند. انکه جداجدا می افتند هوا در میان ایشان در میآید آن نور ایشان می رود.

متاسفانه این روزها سیر و سلوک انفرادی مد شده و به همین دلیل هم هست که هیچ کس نمیتونه به موفقیت برسه یکی از علت هاش سیر کردن انفرادی هست. البته گروهی سیر کردن هم آفت هایی داره ولی آفت تنهایی رفتن خیلی سهمگین تر هست. تو تنهایی سیر کردن همیشه خراب کاری پیش میاد الا اینکه فرد خیلی قوی شده باشه و بتونه از تنهای خودش استفاده کنه...
امیدواریم این نصحیت باعث بشه دوستان برای خودشون تو این مسیر دنبال دوست و رفیق باشند...بسیار حرکت سریع تر و نور وجودشون بیشتر خواهد شد...
الرفیق ثم الطریق...

آینه میل نکند. اگر صد سجودش کنی که این یک عیب در روی وی هست ازو پنهان دار که او دوست من است او به زبان حال می گویدکه البته ممکن نباشد.
گفت: اکنون ای دوست درخواست میکنی که آینه را به دست من ده تا ببینم بهانه نمیتوانم کردن سخن ترا نمیتوانم شکستن و در دل می گوید که البته بهانه کنم و آینه رو بدو ندهم . زیرا اگر بگویم بر روی تو عیب است احتمال نکند، اگر بگویم بر روی آینه عیب است بتر.
باز محبت نمی هلد که بهانه کند. می گوید اکنون آینه به دست تو بدهم الا اگر بر روی آینه عیبی ببینی آن را از آینه مدان در آینه عارضی دان آن را و عکس خود دان عیب بر خود نه بر روی آینه عیب منه و اگر عیب بر خود نمینهی باری بر من نه که صاحب آینه ام و بر آینه منه.

و اما بعد...
از عجیب ترین مطالب هست این مطلب... و چقدر میشه وجه های مختلفی رو ازش فهمید. اما شروع کنیم بند به بند در کنار عزیزان بخونیم و جلو بریم...
آینه میل نکند یعنی آینه حقیقت رو نشون میده و از حق بودن میل به سمتی غیر مستقیم پیدا نخواهد کرد. اگر هزار سال سجده کنی جلوش که یه نفر یه عیبی تو چهره اش هست خواهشا این رو نشونش نده دوست و رفیق من هست دلم نمیخواد ناراحت بشه آینه به زبان حال گوید که البته ممکن نباشد!!!

گفت به دوست خودش که رفیق الان تو از من آینه خواستی که آینه بهت بدم و ببینی درونش چی هست...بسیار خب نمیتونم بهانه ای بیارم که آینه رو بهت ندم نمیتونم سخنت رو بشکنم یعنی روی حرفت حرف بزنم یا حرفت رو احترام نگذارم به حرفت عمل نکنم. اما در دل بهانه کنم و آینه به دوستم ندم. اگر بگم بر چهره ی دوستم عیب هست احتمال نمیده که این حرف رو دارم از روی صدق و صفا و حق بینی میزنم احتمال میده شاید از روی بغض شخصی مرض خود برتربینی یا غیره دارم میگم. اگر بگم بر روی آینه این لکه هست که دیگه بدتر یه حقی رو مخفی کردم یه ناحقی رو هم اضافه کردم به ماجرا.....
باز محبت نمی هلد که بهانه کند؟!!!!!!
کاش رفقا دوستان عزیزان میفهمیدن که این محبت بود که باعث شد آینه رو بهش بدیم.... از سر مرض و غرض و غیره ذالک نبود. متاسفانه این روزها انقدر محبت ها بوی مکر و خدعه و فساد و فریب گرفته که به هر کس محبت کنی حتما متهمت میکنه به اینکه یکی از همین غرض ها درونت هست...
از سر محبت اینه رو داد به دوستش فقط اگر عیبی دیدی آن را از آینه مدان و ندان بگو یه چیزی باعث شده این عیبه ایجاد بشه عارضی هست، عیب رو بذار روی خودت بگو عیب مال من هست این آینه داره اینجور نشون میده اما اگر حتی برات ثقیل بود که عیب رو بذاری روی خودت هیچ اشکالی نداره عیب رو بذار روی من که صاحب آینه هستم. بگو تقصیر دوستم بود که اینجور نشون داد آینه و عیب رو بر اینه نذار بذار روی همون صاحب آینه باز این خیلی بهتر هست ....

به دلیل اینکه این حکایت طولانی بود و ترسیدم خسته کننده باشه تقسیمش کردم به قسمت های کوچکتر پس ادامه دارد...

گفت قبول کردم و سوگند خوردم آینه را بیاور که مرا صبر نیست. باز دلش نمیدهد. گفت ای خواجه باز بهانه ای بکنم باشد اکه ازین شرط باز آید و کار آینه نازکی دارد. باز محبت دستوری نداد. گفت اکنون بار دیگر شرط تازه کنم گفت شرط و عهد آن باشد که هر عیبی که بینی آینه را بر زمین نزنی، و گوهر او را نشکنی اگر چه گوهر او قابل شکستن نیست گفت حاشا و کلا هرگز این قصد نکنم و نیندییشم در حق آینه هیچ عیبی نیندیشم اکنون آینه به من ده تا ادب من بینی و وفای من بینی. گفت اگر بشکنی قیمت گوهر او چندین است و دیت او چندین است و بر این گواهان گرفت با این همه چون آینه به دست او داد بگریخت او می گوید با خود که اگر آینه نیکوست چرا گریخت؟ اینک شکستن گرفت. فی الجمله چون برابر روی خود بداشت درو نقشی دید سخت زشت.

گفت قبول میکنم و سوگند میخورم که شرطهایی که گذاشتی رو مراعات کنم آینه رو بیار که من دیگه صبری برام نمونده. باز دوستش میگه که دلم نمیاد این آینه رو بهش بدم کاش یه بهانه ای جور کنم که از خواستن آینه باز بشه و آینه رو نخواد. خیلی وقتها این که آدمی یه دوستی داره و طلب یه سری حرفها میکنه عین همین هست که میگه اگر میشه این اینه رو بهم بده. یعنی طلب معرفت طلب بعضی از جواب سوالهای شخصی خیلی وقتها مقارن با همین آینه خواستن هست...
اما عزیزان کار آینه نازکی دارد.... یعنی خیلی ظریف هست خیلی حساس هست و خیلی میتونه مایه کدورت بشه بین رفقا بین مرید و مراد بین دوستان سلوکی بین آدمی و خدا....

باز محبت دستوری نداد. یعنی محبت نذاشت که آینه رو به دوستش نده... جلوی ارائه آینه رو نگرفت و برعکس محبت حکم میکنه که آینه رو به دوستت بدی حتی اگر بدونی چه اتفاقی خواهد افتادددد....

اما بذار شرط جدید بذارم و باز بگم که اگر عیبی دیدی در آینه یه وقت آینه رو زمین نزنی. هرچند که گوهرش قابل شکستن نیست یعنی اینکه عیب بخوای بچسبونی به آینه شدنی نیست از بابت حقیقت ولی خب میشه انداخت گردن آینه عیب رو.....

پس دوست دیگه گفت آینه رو بده که ادب من وفای من رو ببینی . باز این دوست گفت اگر بشکنی دیه اش انقدر هست و قیمتش انقدر هست و گواه هم بگیریم که اینها هم شاهد باشن که تو قول دادی.... با این حال وقتی آینه رو داد به دست دوستش یهو دوستش فرار کرد. اگر آینه نیک و خوب هست ابزار مفیدی هست چرا گریخت؟ پس آینه رو شکست و فرار کرد. چرا؟

زمانی که آینه رو جلوی خودش گرفت نقشی دید که از دیدن اون سخت دچار وحشت شد سخت زشت....

خواست که بر زمین زند که او جگر من خون کرد از برای این؟ از دیت و تاوان و سیم و گواهان گرفتن یادش آمد. میگفت که آن شرط گواهان و سیم نبودی تا من دل خود خنک کردمی و بنمودمی چه باید کرد. او این می گفت و آینه با زبان حال با آن کس عتاب می کرد که دیدی که من با تو چه کردم و تو با من چه کردی؟
اکنون آن خود را دوست میدارد بهانه بر آینه نهاده است زیرا که اگر خود را دوست دارد از خود برآید و اگر آینه را دوست دارد از هر دو بر نیاید...

اما قبل زمین زدن به این فکر میکرد که این دوستم جگر من خون کرد برای این تصویر؟ این نقش زشت؟ یعنی حتما باید اون نقشه زیبا باشه که من آینه رو بخوام من آینه رو اونجور که خودم دلم میخواد باید باشه یعنی باید حقیقت به میل من کج بشه نه اینکه من کج بشم به سمت حقیقت، حرف باید اون باشه که باب دل من باشه من خودم رو کج نکنم که باب دل حرف باشم... حس و حال باید اون باشه که من دوست دارم من خودم رو کج نکنم به سمت اون حس و حالی که الان درگیرش هستم.

کاش این همه شرط رو نمی پذیرفتم که یه بلایی بیشتر از شکستن سر آینه میاوردم که دلم خنک بشه...

اما حالا آینه رو شکوندی آینه میگه که من با تو چی کار کردم؟ یه حقی رو گذاشتم جلوت بدون تعارف، یه حقیقتی رو ارائه دادم اما تو با من چی کار کردی؟ باید بزنی من رو بشکونی؟

آن خود را دوست دارد یعنی انقدر عیب های آدم با نفس خودش عجین شده انقدر با عیب های خودش خو کرده طی 20 سال طی 30 سال طی 50 سال زندگی کردی که عیب خودت رو دوست داری بهانه بر آینه گذاشتی که این چیزی که زشت هست مال من نیست مال آینه هست....

اگر خودت رو اینجور دوست داشته باشی از خود برآید یعنی خودت رو می پذیری و هیچ چیز غیر خودت رو نمی پذیری عیب خودت رو هم چون باهاش عمری مانوس شدی نخواهی دید ....

اما اگر به حقیقت آینه رو دوست داشته باشه حق رو دوست داشته باشه باید عیب خودش رو ببیننه از هردو برنیاید پس نه خودش رو میتونه تحمل کنه نه آینه رو....

این آینه عین حق است می پندارد که آینه غیر اوست با این همه چنانکه او را با آینه میل است آینه را با او میل است. از میل آینه است که او را با آینه میل است. او علی العکس.... اگر آینه را بشکنی مرا شکسته باشی....
حاصل محال است که آینه میل کند و احتیاط کند و همچنین محک و ترازو که میل او به حق است. اگر هزار بار بگویی که ای ترازو این کم را راست نمای میل نکند الا به حق اگر دویست سال تیمار کنی و سجودش کنی....

آینه عین حق و حقیقت هست تا کی بتونه حق رو تحمل کنه اما خیلی وقتا آدم حق رو پذیرا نیست می پندارد غیر حق هست چرا؟ چون که عشق به خود از عشق به حقیقت بیشتر شده آدمی باید خودش رو رها کنه تا راه به جایی ببره... اما مطلب عاشقانه این هست اگر او را به آینه میل است آینه هم دلش برای آدم می جوشه، اگر عشق به حق و حقیقت زیاد بشه ، حقیقت هم دنبال آدم میفته اگر عشق به آب زیاد باشه از سر تشنگی، آب هم عاشق رسیدن به تشنه میشه... اصلا ازین بالاتر از عشق او به ما هست که ما را به او عشق است... همان فرمایش یحبهم و یحبونه...

اما اگر آینه رو بشکنی جسارت به صاحب آینه کردی... و گویی او را شکستی...

نتیجه محال است که آینه به سمت دروغ و غیر حق میل پیدا کنه مثل ترازو و محک... اگر دویست سال هم مراقبت کنی پرستاری کنی و سجده کنی ترازو یک کیلو رو صد کیلو نمایش نمیده میلش به حق هست...

خیلی وقتا بین دو تا دوست سلوکی، اونکه پخته تر هست و با تجربه تر هست صاحب آینه هست، نفس اش آینه هست اونکه ناراحت میشه هم نفسی هست که کم تجربه تر هست و چیزایی که تو نفس دوست خودش میبینه غیر قابل تحمل هست و عکس رفتار خودش بوده که غیر قابل تحمل شده....

اما این داستان تحمل معانی دیگه ای هم داره از بابت اینکه صاحب آینه و آینه و شخص سوم میتونن یه ماجرای دیگه رو شرح بدن....

روزی شیخ ابایزید تقوی بر سر منبر حدیث قیامت میگفت: زنی در حال بر خاست و روی باز کرد پیش او. گفت بنشین ای زن و روی بپوشان. گفت ای شیخ، ای مدعی ! دیدی که این حال تو باری نبود؟ اگر چه سخن حق است اما تو کیستی این سخن را؟ چون از آن تو نیست و معامله تو نیست. قیامت را صفت آن باشد که از هیبت و سیاست از مرد تا زن را فرق نتوان کردن... همه برا آمیخته باشند!
ابایزید خاموش کرد و از منبر پائین آمد...


آیات و روایات تاکید میکنه که چنان آدمی گرفتار کار خودش خواهد شد در قیامت که از حال هیچ کس خبر نخواهد داشت و از حال نزدیک ترین های خودش هم خبر نخواهد داشت و همچنین چنان گرفتار خودش خواهد شد که عریان بودن خودش یا دیگران دیگه در چشم نخواهد اومد...

اما مطلب این حکایت این هست که قال آدم اندازه حالش باشه و قالش جلوتر از حالش نباشه خیلی وقتا خیلی از بحث های عالم معرفت نیاز داره به اینکه آدم حال اون بحث در وجودش باشه که راجع بهش صحبت کنه به اصطاح معامله ی آدم باشه یعنی اندازه عملش کسی تا اونجا رفته باشه بعد از اون بیاد تعریف کنه برای دیگران...
کسی که گلستان ندیده و یا آتش ندیده چگونه از آتش برای دیگران یا از گلستان برای دیگران تعریف میکنه؟؟؟!!!!

وصف حال بسیاری از منبر های این روزها هست...

هر که را خلق و خوی فراخ دیدی و سخن گشاده و فراخ حوصله که دعای خیر همه عالم کند، که از سخن او ترا گشاد دل حاصل می شود. این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود نه چنان طبع گشاده که کفر گوید که تو بخندی بلکه چنان محض توحید گوید که تو همچون فلانی از برون می آید آب چشمت و از درون صد هزار خنده باشدت آن (شخص) فرشته است و بهشتی و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی می بینی و تنگی و سردی که از سخن او چنان سرد میشوی که از سخن آن کس که گرم شده بودی اکنون به سبب سردی او آن گرمی نمی یابی آن شیطان است و دوزخی اکنون هر که بر این سِر واقف شود و آن معامله او شود به صد هزار شیخی التفات نکند. از مرگ کی غم خورد؟ به سَر کجا التفات کند؟ حیوان به سَر زنده است آدمی به سِر زنده هست هر که به سَر زنده است بل هم اضل. هر که به سِر زنده است لقد کرمنا اخر سِر در این سَر و کله کی گنجد؟

می فرماید در صحبت هر کس آمدی و در صحبتش احساس فراخی و بسط و گشادگی کردی البته نه منظور حالتی که فرد گوینده شروع به گفتن سخن ناروا خارج از حقیقت کنه که تو بخندی بلکه حتی شاید این شکل باشه که صحبتش باعث اشک چشم تو بشه ولی از درون احساس بسط و شادی داشته باشی جوری که تنگی و غم این دنیا رو فراموش کنی و از این دنیا جدا بشی پس این گوینده فرشته هست و بهشتی....
اما اگر جایی نشستی در فامیل، دوست آشنا، حتی منبر ، حرفهایی شنیدی و حالت قبض و سردی بهت دست داد حتی اون گرمی که نفر اول به شما انتقال داد رو با شنیدن حرف های این نفر دوم از دست دادی و دچار سردی شدی دچار خستگی شدی چه درون سخنش سردی احساس کردی چه در کنارش بودن سردی احساس کردی او شیطان هست و اهل دوزخ.
اگر کسی سِر این مطلب رو درک کنه و طبق همین دستور العمل عمل کنه و معامله او شود به صد هزار شیخ التفات نکند. یعنی قید خیلی از مدعیان دستگیری و مدعیان ارشاد و راهنمایی رو خواهد زد چون میبینه چیزی برای ارائه ندارند ... نه قال محکم و درستی و نه حال محکم و درستی...
تنها ذکر این نکته خالی از لطف نیست که این داستان در خلاف داستان آینه نیست، بعضی وقتا درک گرمی یه سخن درک گرمی یه نوشته درک گرمی یه نفس نیاز به کمی صبوری داره.... یکم آدم اون صورت در آینه رو حتی اگر ترسناک بود تحمل کنه زیبا شدن و گرم شدن هم پیدا خواهد شد همون که خیلی از حرفا شاید از بیرون اشک شما رو دربیاره ولی از درون احساس بسط رو داشته باشه...

تاویل احادیث،،،،، بزرگ کاری است، درجه ای بزرگ است، که از سخن مقصود گوینده را بداند.... یوسف الصدیق پیغامبر بزرگ بوده است. فخر می کرد، و شکر میکرد به علم تاویل احادیث.

بدون شرح...

و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. این مقلوب است از جهت نظم.
یعنی اگر مقدم و موخر خوانی چگونه خوانی ؟ والذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا. اینست مراد. اگر نه اینها که مجاهده کردند درین راه بی هدایت ما جهاد کردند انگاه ماشان راه نمودیم تا با هدایت ما جهاد کردند پس تکرار لنهدینم چون باشد؟ یا اگر نه از زبان رسول باشد که والذین جاهدوا فینا، ای خدمه ظاهر جسمنا، لنهدینهم سبلنا ای سبل ارواحنا و حقیقتنا....

از یکی از آیاتی که اهل سلوک بسیار استفاده میکنند و بسیار هم تاکید و پافشاری میکنند روی مفهومش یه برداشت لطیف متفاوتی استخراج کرده...

میگه اول خدا هدایت میکنه که به چه روشی باید عمل کنی بعدش شما در همون روش جهاد و تلاش میکنی تا برسی به مقصود....

البته اون معنی که همه بزرگان همیشه تکرارش میکردن که هرکس که تلاش کنه خدا راه رو بهش نشون میده معنی درستی هست اما اینم در نظر بگیرید که بعضی وقت ها خیلی از تلاش ها بدون هدایت او در راه دلبخواهی سالک هست ...
سالک میاد میگه من میلم میکشه فقط صدقه بدم فقط پول بدم شاید مشکل شما با این صدقه دادن حل نشه با روزه گرفتن حل بشه، یه سالک دیگه میگه من میلم زیارت رفتن هست فقط دوست دارم برم زیارت... شاید مشکل شما با صدقه دادن حل بشه و الا ماشالله تمایلات مذهبی گوناگون در این مسیر....

یه معنی دیگه رو هم استخراج میکنه میگه این آیه از زبان حضرت رسول ص هست که هر کس به جسمش خدمت کنه مثل من، متابعت من رو کنه من راه رو به سمت حقیقت خودم بهش نشون خواهم داد.. اینم معنی عجیبی هست؟!

[="Arial"][="Black"]عرض سلام و ادب خدمت دوستان گرامی و جناب مفتقر
خیلی ممنون میشم اگر مطالب این تاپیک ادامه پیدا کنه. اجرکم عندالله

من هم سلام و درودی دارم خدمت رفقا، و مهندس مفتقر عزیزمون،
ترجمه به زبان حالِ آن متن های ارزنده،با رقص قلمی زیبا،کار ارزنده ای هس مثل
خورشید راه میمونه
خصوصا وقتی بدور از عصا قورت دادن های فلسفی و اصطلاح بازی باشه

کار قشنگیه،خسته نباشید ،طبع لطیفی برای همگان آرزومندم

[="Arial"][="Black"]عرض سلام و ادب و تبریک اعیاد خجسته. از جناب مفتقر خواهشمندیم که تاپیک رو ادامه بدهند. مشتاقانه منتظر ادامه مباحث هستیم