درد و دل با شهدا !i! توبه کردم ننویسم ، اما دل دوباره تنگه !i!

تب‌های اولیه

165 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

امشب سالروز شهادت دوست داداش شهیدم شهید رضا شاهپری هست هر سال مسجد محلیمان سالگرد تمامی شهدا را در خانه هایشان و یا در مسجد محلمان در مسجد الرسول در اصفهان می گیرد. از 30سال قبل هییتی به نام حضرت علی اصغر (ع) را به این کار نامگذاری کردند...


سلام علیکم

یادم افتاد به یه خاطره ای که برای دوره راهنماییم بود
کلاس دوم راهنمایی بودم ،یک روز معلم کلاسمان از بچه ها پرسیدند ،دوست دارید در آینه چکاره بشوید؟
نفر اول گفت :دکتر
نفر دوم:معلم
نفرسوم:پرستار
....
تا رسیدند به من،معلم ازم پرسید شما دوست داری در آینده چکاره بشی؟

گفتم: اجازه! من دوست دارم در آینده شهید بشم!

کل کلاس زدند زیر خنده ،معلم بامهربانی گفت،عزیزم اما شهادت که شغل نیست!

گفتم:ولی اجازه !من میخوام فقط شهید بشم....

حالا که سالها میگذرد با خودم میگویم آن زمان نمیدانستم شهادت برای خوبان عالم است نه برای ما...
اما امشب میخواهم بگویم درسته شهادت لیاقت میخواهد که ما نداریم ...اما نگفتن که آرزو هم نکنیم!!حالا دلم میخواهد یک بار دیگه مثل همان زمان آرزو کنم و بگم خدایا میشه شهادتت را روزی ماهم بکنی ؟ میدونم بدم اما مگه ما آدم بدا دل نداریم؟ چی میشه اول خوبمان کنی بعد هم در تقدیر ما جلوی نحوه مرگمان با قرمز بنویسی:

شهادت...

شهیدان رفته اند نوبت به نوبت
خدایا نوبتم کی خواهد آمد ،خدایا نوبتم کی خواهد آمد...

یازهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك یا صاحب الزمان علیه السلام
السلام عليكم ورحمه الله وبركاته

سلام بر اولین مردانی که در راه دفاع از حریم فرهنگ ولایت... اولین مبارزان مدافع از فرهنگ عشق...
شهید آوینی اولین کسانی است که در برابر فرهنگ های فاسد قد علم کرد و جزو رهبران جهاد در جبهه نرم است...
بی شک آنان که عاشق حریم پاک و ناب اسلام هستند در مبارزه علیه جهانخواران از این مرد راه حق الگو میگیرند و در راه دفاع از ارزش های انقلاب قدم برمیدارند
شهید آوینی در راه ترویج فرهنگ شهادت و ایثار و آزادگی در روز 20فروردین به دیدار حق شتافت و به آرزوی خود رسید....
یادش گرامی، روحش شاد با صلوات
اللهم صل على محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمن الرحيم
السلام علیک یا صاحب الزمان علیه السلام
السلام عليكم ورحمه الله وبركاته
خداوند گلچین است... به صراحت میگویم خداوند صاحب بهترین سلیقه هاست... چرا که بهترین ها را گلچین کرد... صیاد شیرازی، مردی از مردان خدا که هنرش در وصال به حق را در عملیات مرصاد به نمایش گذاشت.... کمین گاهی الهی که جهنمی شد برای از خدا بی خبران با نقش برجسته شهید راه عشق، صیاد شیرازی.... که در همان عملیات تذکره وصال به حق را گرفت و دشمنان دین، با کینه ای که در مرصاد از او به دل گرفتند، او را به وصل یار نزدیک کردند و در چنین روزی خیانتی بزرگ علیه ملت ایران ایجاد کردند و مردی از جنس مردم را به شهادت رساندند...
سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی، 21 فروردین، گرامی باد....
شادی روح مطهرش صلوات
اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم

[h=1][/h]


[/HR]
یکی دیگر رزمندگانی که سال‌ها سوغات جنگ را با خود پنهانی به همراه داشت دستان هم‌رزمان شهیدش را گرفت و به معبود پیوست. در همین رابطه معصومه نیک‌کار دختر این رزمنده دل نوشته‌ای در وصف جدایی دردناک پدرش نوشت.


[/HR]
هیس، پدرم تا ابد خوابیده، اما سایه‌اش بر سرم بیدار است.
پدر جان! گرچه خانه ما از آینه نبود، اما خسته‌ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‌ات، کودکی‌هایم را بدرقه کرد تا امروز به معنای تو برسم و بیدارتر از همیشه، آمده‌ام تا به‌جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر سنگ مزارت بنشانم.
آن روزها، سایه‌ات آن‌قدر بزرگ بود که وقتی می‌ایستادی، همه‌چیز را فرامی‌گرفت، اما امروز جسم سردت خالی از نور مهتاب شده و ماه به خانه ابدیت نقل‌مکان کرده است.
بعد از رفتنت چشمان آسمان خیس باران شد. ای‌کاش می‌دانستی چه غم بزرگی بر دلم سنگینی می‌کند. باور نبودنت سخت است، اما تو آرام و بی‌صدا با لبخند رضایت بر گوشه لبانت رفتی...
هرقدر هم که از تو بگویم غزل کم است، اردیبهشت بی تو که اردی‌جهنم است.
روز گذشته، همزمان با طنین ندای الله‌اکبر اذان ظهر بیست‌ویک اردیبهشت‌ماه، پدری مهربان و دلسوز که سال‌های زندگی‌اش را صرف تعلیم و تربیت فرزندان این مرزوبوم کرده بود، پس از تحمل سال‌ها رنج و مشقت بیماری، جسم خسته دنیایی‌اش را برای وصال با سرمنزل معبود رها کرد و نگاه دریایی‌اش را به آسمان سپرد.
حاج رضا نیک‌کار چنیجانی، پدر معصومه نیک‌کار، سرپرست معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی واحد گیلان و مدیرمسئول خبرگزاری‌های ایسنا و ایکنا در گیلان همان دست یتیم‌نواز خدا بر زمین بود که آغوش پرمهر پدرانه‌اش را برای یتیمان دل‌شکسته می‌گشود و چه نیکو پدری بود برای فرزندانش...
حاج رضا نیک‌کار چنیجانی، شاگرداول ایران در سال 64 در رشته جغرافیای طبیعی بود. وی ریاست بسیج اقتصادی استان، جهاد سازندگی رودسر و اداره آموزش‌وپرورش شهرستان‌های آستانه‌اشرفیه و شفت را در کارنامه خود دارد. وی با بیش از 31 سال تدریس و تحقیق به‌عنوان مدرس عالی تربیت‌معلم با بالاترین پست سازمانی وزارت آموزش‌وپرورش انتخاب شد. مدیریت منطقه‌ای آب و فاضلاب شهرستان تالش و عضویت در شورای پژوهشی علوم انسانی جهاددانشگاهی تربیت‌معلم از افتخارات دوران خدمت وی است.
مدال افتخار مجاهدت در عملیات والفجر 8، کربلای 5، عملیات آزادسازی فاو و عملیات آزادسازی خرمشهر نیز بر سینه این بزرگ‌مرد گیلانی می‌درخشد.
شب پس از فوت پدرم پزشکان درخواست کردند وی را برای تعیین درصد جانبازی به سالن کالبدشکافی انتقال دهیم اما ازآنجاکه وی راضی نبود جانبازی‌اش اعلام شود با این کار مخالفت کردیم

بیایید با قرائت یک فاتحه، پدران خفته در خاک را مهمان کنیم.
سخت دل‌تنگم کسی چون من مباد/ «سوگ» حتی قسمت دشمن مباد
معصومه نیک‌کار دختر این رزمنده اظهار کرد: پدرم در عملیات ذکرشده حضورداشته و شیمیایی شده است اما هرگز حاضر به بازگو کردن آن‌ها و پیگیری برای تعیین درجه جانبازی نبوده است چراکه می‌گفت من برای خدا رفته‌ام و لازم نیست که کسی بداند. پزشکان معالج پدرم در آخرین روزهای حیاتش اعلام کردند ریه وی براثر عوارض شیمیایی تخریب‌شده است.
نیک‌کار گفت: شب پس از فوت پدرم پزشکان درخواست کردند وی را برای تعیین درصد جانبازی به سالن کالبدشکافی انتقال دهیم اما ازآنجاکه وی راضی نبود جانبازی‌اش اعلام شود با این کار مخالفت کردیم.
پیکر مرحوم حاج رضا نیک‌کار امروز در زادگاهش رودسر تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.




[/HR] منبع: خبرگزاری ایسنا

و عشق قیمتش چه گران هست . . .

دلم گرفته . . .

ای که یک روز میزدی پشت دشمن به خاک ،
.
ای که از نامت ، دشمن میگریخت . .

ای مرد خدا ، ای شهید کجایی ؟

دست ما هم بگیر . . .
.
.

[=times new roman,times,serif]خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت[=times new roman,times,serif]...

[=times new roman,times,serif]خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]و بال وبال جانشان نشد

[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]خوشا به حال آنان که...

[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]خوشا به حال ما، اگر شهید شویم

[="Purple"]

[=times new roman,times,serif]شهید منتظر مرگ نمی‌ ماند، يلكه اوست که مرگ را برمی‌ گزیند.
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید،
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]به اختیار خویش می‌ میرد و لذت زیستن را نیز می یابد
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]نه همانند کسي که دغدغه مرگ حتی آنی او را به خود وا نمی‌ گذاردش

و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آویزد

[/]

[="Purple"][=times new roman,times,serif]دلم گرفت، روحم پژمرد،

صبر و طاقتم به سرآمد.

از گذشته ها شرمنده ام

و از آینده ها بیمناک.

تنها تسلی من آب دیده است...

اشکی که تقدیم تو می کنم، ای شهید!

آبی که با آن دل خود را شستشو می دهم

و با این وسیله غمهای درونی خود را تسکین می بخشم.

از آتش درونی خود می کاهم

و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابم.

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]برایمان دعا کنید ...

[="Purple"]

[=times new roman,times,serif]ساده نگذر از کنار پوتین های بی پا
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]که پاهایشان بدن ها را بردند
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]تا تو آسوده قدم برداری
[/]

[="Purple"]

[=times new roman,times,serif]همه دوست دارند که به بهشت بروند

[=times new roman,times,serif]امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــــــــــــــــرد
[=times new roman,times,serif]بهشت[=times new roman,times,serif] رفتن جرأت مردن می خواهد...
[=times new roman,times,serif]
[=times new roman,times,serif]و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...

[/]

[="Purple"][=times new roman,times,serif]با شمايم شهدا، گوش كنيد

هرچه ديديد ز كردار بدم

همه ناديده بگيريد، فراموش كنيد

شعر دلتنگي من را به يقين ميشنويد

حال افسرده ي من را به يقين ميدانيد

آرزويم اين است:[=times new roman,times,serif] [=times new roman,times,serif][=times new roman,times,serif]

كاش ميشد كه شهادت نصيبم بشود [=times new roman,times,serif][/]

از شهدا می خوام برامون دعا کنند.
ای شهیدان..
:geryeh:

♥♥♥ تــــــــرگل ♥♥♥;762600 نوشت:
كاش ميشد كه شهادت نصيبم بشود

:geryeh:

[="Purple"]مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید:«توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم؟».
مادر می‌گوید:«چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.».
پسر می‌گوید:«نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!».

بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. خبر می‌پیچد. پسر دیگرش این‌را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌الله نزد مادر شهید می‌روند. قرآنی را به او می‌دهند که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه.
میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!».
مادر شهید شروع می‌کند به خواندن؛ بدون غلط. آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:«جاهایی که نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.».

فیلم روایتگری این کرامت توسط برادر شهید
aparat.com/v/bLf
[/]

[="Purple"][/]

[="Purple"][/]

[="Purple"][/]

[="Purple"]می گفت:همه از او شفاعتـــــ می خواهند
ومن فقط شهادتـــــ

[/]

[="Purple"]شهادت
هنـوز از سرم زیـاد اسـت
ایـن قـدر کـه تـا شهیـدان کَـم دارم مـن...... .

[/]

[="DarkRed"][=13]

[="DarkRed"]تقدیم به او.....

و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را

به دنبال دفترچه خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را

و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه دفترت را

همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را

همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را

همان دست هایی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را

سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را

وبا غربتی کهنه تنها نهادی
مرا آخرین پاره پیکرت را

و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را

کجا می روی ای مسافر؟ درنگی!
ببر با خودت پاره دیگرت را

#محمد_کاظم _کاظمی
#شعر_ناب
#دلتنگی
#اخت_الشهید
#بنت_الشهید[/]

هو الرحمن الرحیم

مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت:
«بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت
و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهار کنند
حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره»
هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود
از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت،
اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد:
«خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه،
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا
دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این
سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت

اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند
انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود،
همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد.
آتش که به سرش رسید، گفت:
«خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم.
لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم
»
به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی
سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد
و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا
؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره، بگه جواب اینا رو چی می دی؟»
حالش خیلی خراب بود. آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال می رفت
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من
و آن قدر گریه کرد که پیراهن کره ای و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد
دو ساعت بعد، از همان مسیر برمی گشتیم، که دیدیم سه – چهر نفر دور چیزی حلقه زده و نشسته
اند. حسین گفت:
« وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن. یه چیزی بیاد وسطشون، همه با هم تلف می شن
همون یکی بس نبود؟»
نزدیکشان ترمز زدم. یکی شان باند شد و گفت:«حسین آقا! جمعش کردیما»
حسین گفت:«چی چی رو جمع کردین؟» طرف گفت: «همه ی هیکلش شد همین یه گونی»
فهمیدیم، جنازه ی همان شهید را می گوید که دوساعت قبل داخل نفربر سوخت
دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا می خواندند. حسین آقا، از موتور پیاده شده و گفت:
«جا بدید ما هم بشینیم، با هم بخونیم. ایشالا مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم»

روایت «علی مسجدیان» از رزمنده گان پرسابقه ی لشکر14 امام حسین(صلوات الله علیه)

+ من چطوری جواب بدم حاج حسین ؟! منی که اصلا نمیدونم چیکار میکنم ....
یاد گرفتم با یه جمله خودم رو خلاص کنم بگم "شهدا شرمنده ام "
حاج حسین من که بلد نیستم شب های قدر چی بخوام !
منی که یه خورده تو سختی می افتم شروع میکنم به داد و بیداد که خدا چه وضعشه
منی که شهادت بی درد میخوام
حاج حسین میبینی اوضاع من خراب !
قسمت میدم به حضرت زهرا دستم رو بگیر


منبع : وبلاگ رفاقت به سبک شهید




با نام خدا

[=book antiqua]چنان دلبسته ام کردی که
با چشم خودم دیدم

خودم میرفتم اما سایه ام با من نمی آمد

اره شهید

دلبسته ام کردی
هوامو داشته باش

[SPOILER][/SPOILER]

مرسی................


هنوز هم #شهادت مےدهند

اما به "اهل درد"

نه به بے خیال ها...

فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست...

باید

زندگےمان
حرف مان
نگاهمان
لقمه هایمان
رفاقتمان
و...
هم بوی شهدا را بدهد...

منبع: https://telegram.me/khademinekoolebar/1481

بسم رب الحسین
سلام بر شهید آن راه خدا و اهل آلبیت ع
‍ ������ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش!
دعوت هستید . ب ممحفل نورانی و بهشتی شهیدان راه خدا
خوش آمدید !

یکبار در همایشی که با حضور مهمانان خارجی از اقصی نقاط دنیا در تهران دنیا ترتیب داده شده بود بعد از اینکه انواع و اقسام سخنرانی برای مهمانان برگزار شده بود یک پزشک فلسطینی آمد پیشم و به تعبیر فارسی بنده گفت این حرفها در کتم نمی رود.

به او گفتم بیا بریم یک جای خوب نشانتان بدهم، بعد هم خارج از برنامه چند تا از بچه های بوسنی و فلسطین را بردیم بهشت زهرا. اینها رفتند آنجا چرخیدند و شب با حال خراب، از همان حال خراب های حافظ، برگشتند. گفتند ((ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش، ما اصل مطلب را فهمیدیم.))

ما تازه آنجا فهمیدم که دارالشفای آزادگان جهان یعنی چه. بهشت زهرا حال آن عده ای که از چنان مراسم هایی تاثیری نپذیرفته بودند خراب کرد؛ و اتفاقا حالشان را خوش کرد.

خاطره از: دکتر محمد صادق کوشکی (تهران - استان تهران)

#گلزار_شهدای_تهران

پ.ن
تا زنده آبم و نفس می کشیم
مشکلات و گرفتاریها و شیرینهای دنیوی نخواهد توانست
که ایثار و جانفشانی و خونهای پاک و مطهر شما را از یاد ببریم
خداوندا
مارا با شهدا و امام شهدا محشور بفرما

[="Black"]



عکس نوشت

شهیدان دست هایم را بگیرید

که من پرواز را از دست دادم ...

***


پی نوشت:

شهید

قربانی: شهادت خوب است، اما تقوا بهتر. تقوایی که در قلب باشد و در رفتار بروز کند.


دلـــــــم را حوالی #خان_طومان جاگذاشته ام ...
در یک سحرگاه ِ سردِ زمستانی !
همانجا که ، تسبیحات ِ نماز صبحِ مان ، ذکر ِ #یا_زینب شد ..
همانجا که ستون به سمت ِ خط ، پیش رفت و
از نقطه ی رهایی گـــذشتیم تا #باغ_زیتون ...
دلــــــــم را حوالی ِ #خان_طومان جاگذاشته ام !
همانجا که محمد آژند بر زمین افتاد ... نه ، نه ... بر #آسمان افتاد !
دلم را حوالی ِ #خان_طومان ، در کنار پیکر ِ مرتضی جاگــذاشته ام ...
کنار خنده های محمد ...
کنار پیکر مجید ... میثم ...
کنار ِ اخلاص ِ امیرعلی ...ساده گی ِ مصطفی ...
شجاعت ِ عباس و رضا .. مظلومی ِ مهدی ...
نگـــاهِ حسین ... آسمیه ... علیرضــا ...
چه غریبانه رفتند و من ، دلم را حوالی #خان_طومان جـــــاگذاشتم ،
همانجایی که قفس ِ نـَفس را شکستند و همه #جان شدند
و خدا برای من ، اینگونه رقم زد
بمانم و حسرت ِ #پرواز را به نظاره بنشینم ...
کـــــــآش و ای کاش که فرصتی هم ، برای #پریدن ِ من بود ...
.
.
#آه_شهدا

[="Purple"]خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت...

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند

و بال وبال جانشان نشد

خوشا به حال آنان که...

خوشا به حال ما، اگر شهید شویم[/]

ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست

ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست

شهید منتظر مرگ نمی‌ ماند، يلكه اوست که مرگ را برمی‌ گزیند. 

شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، 

به اختیار خویش می‌ میرد و لذت زیستن را نیز می یابد 

نه همانند  کسي که دغدغه مرگ حتی آنی او را به خود  وا نمی‌ گذاردش

 و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آویزد

دلم گرفت، روحم پژمرد،

صبر و طاقتم به سرآمد.

از گذشته ها شرمنده ام 

و از آینده ها بیمناک. 

تنها تسلی من آب دیده است...

اشکی که تقدیم تو می کنم، ای شهید!

آبی که با آن دل خود را شستشو می دهم

و با این وسیله غمهای درونی خود را تسکین می بخشم. 

از آتش درونی خود می کاهم 

و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابم.

همه دوست دارند که به بهشت بروند

امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــــــــــــــــرد

بهشت رفتن جرأت مردن می خواهد...

و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...

 به قول شهيد شوشتري:

الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم،

بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم .

آزادمان كن تا اسير نگرديم.

ديروز جنگ سخت بود

تير و ترکشا مستقيم به هرکي ميخورد و شهید ميشد خانوادش سرش رو بالا ميگرفت چون خانواده

 شهيد بودن. امروز جنگ نرمه تير و ترکشا غير مستقيم اصابت ميکنن

به هر کي بخوره، فساد مياره، بي حجابي، اعتياد و...

و هر کي تو اين راه بميره خانوادش سرش رو پایین ميندازه

چون فرزندشون در اثر اعتياد، زياده روي تو مصرف مشروب، بي عفتي و... مرده!!

حالا خداوكيلي ديروزيا خوب بودن يا امروزيا...؟؟؟

سراسر رازی نامکشوف بیند و دریابد که حقیقت مقصود وصول است نه حصول. بال های اشتیاق وصل را باید گشود که با پای حصول نمی توان بر آسمان بر شد. شهید آوینی بعد از مرگ نیز انسان در عالم اعمال خویش زندگی می کند.شهید آوینی هنرمند از آسمانیان می گیرد و بر زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه ای را داشته باشد که واسطۀ الهام هستند.سینه تنگ کور دلان کجا و آسمان بی کران کجا...
                                 

⭕️فقط خدا قیمت جان انسان را می داند.

شهدا به ما می گویند اگر با خدا و قیامت معامله کردی بُرده ای، والا امکان دارد زن و بچه ات تو را از خدا جدا کنند. مگر خداوند در قرآن نفرمود بعضی اوقات اولاد شما دشمنانتان می شود.

 امیرالمومنین علیه السلام فرمود: فاطمه جان آنها آمده اند پشت در، هر کس به پشت درب می رود یا باید بیعت کند و یا شهید شود و من امروز نه مامور به بیعت و نه مامور به شهادت هستم، فاطمه جان تو برو چون تو بیعت نمی کنی پس در مقابل چشمان علی شهید شو؛ تکلیف یعنی این؛ به خدا نشان دهی اگر فاطمه سلام الله علیها را دوست داری خدای فاطمه فاطمه سلام الله علیها را بیشتر دوست داری. اگر می خواهید خدا چشم بصیرت به شما بدهد، اگر می خواهید خدا به همه وعده هایش وفا کند باید به تکلیف عمل کنید! 

نغمه ملکوتی عشاق را جز عاشق نمی تواند بفهمد اگر عاشق باشی خواهی دید که نغمه های پرندگان وادی عشق چیزی جز شهادت نیست

عاشق ره درفنا دارد ومعشوق طالب فناعاشق وشهید است که این طلب معشوق خویش را برگرده خویش حمل می کند تا وصال دوست را باز خرد که وصال جز باترک سر میسر نیست

ای سفیران عالم ملکوت دستی برارید واین مرغان عاشق گرفتار را از این تعلقات وارهید

پای دل درره عاشقان گامی استوار دارد که فقط دل بادلداران است وشرارت پیشگان محروم از دل . که دل دریچه وصول به عالم غیب است ونامحرمان از این دریچه غافل اند وشهید است که از شاهراه دل به آسمان شهادت می رسد

مشرب خانه عشق میدان نبرد است وشهدا مستان این میکده عشق

از ملکوت وملکوتیان است که دل اوسنخیتی با خاکیان ندارد گرچه  شهدا همچون شهاب شب ظلمانی این دوران هستند که پرده سیاهی ظلمت جهل  را می درندوبانور خود امید را به ما القاء می کنند که در این ظلمت ها نوری هم پیدا می شود

شهدا مسافران جنت رضوان هستنند که بال ملائک فرش قدوم آن هاست که ملائک عالم قدس بدان تبرک می جویند ولی زمینیان از مقام آنان بی خبر اند

شهدا همچون شهاب شب ظلمانی این دوران هستند که پرده سیاهی ظلمت جهل  را می درندوبانور خود امید را به ما القاء می کنند که در این ظلمت ها نوری هم پیدا می شود

ای مرغان تسبیح گوی عالم وجود نظری براین دل بی آب وعلف کنید که شاید به باران چشمان شما این دل ها بهاری دراو بدمد وکویر دل ما به باغستان لاله زار تبدیل شود

 الاای شقایق های دشت عاشقان وصال عنایتی براین محجوب کنید که شاید برق چشمان شما دل های مارا به نور ذوالجلال روشن کند ودل های ما را مجذوب جلوات الهی شود الا ای اسماء الحسنی الهی جلوه ای کنید که ما مجذوب جلوات شمائیم 

 ای شهاب های شب شکن بر آسمان دل ما هم گذری کنید وشیاطین آسمان دل مارا برانید