•¤۩ سراج منیر ۩¤• ویژه نامه رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
•¤۩ سراج منیر ۩¤• ویژه نامه رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله


class: grid width: 500 align: center

اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبَاالقاسِم یا رَسوُلَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحمَةِ
[TD="align: right"] پرسمان و موضوعات :[/TD]
[TD="align: right"] حمایت از عظمت پیامبر صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"] چهل نکته ناب از سیره پیامبر (ص) مهربانی هادائماً متفکر بود اکثر اوقات ساکت بود[/TD]
[TD="align: right"] آیا میدانید شش جمله ی مهم پیامبر اکرم (ص) به حضرت علی (ع) چه بود؟[/TD]
[TD="align: right"] سیره اخلاقی پیامبر رحمت و مهربانی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] ديدگاه دانشمندان جهان درباره شخصيت پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"] پيامبر صلی الله علیه و آله از نگاه انديشمندان غير مسلمان[/TD]
[TD="align: right"]پيامبر اسلام حضرت محمدصلی الله علیه و آله در كلام انديشمندان جهان[/TD]
[TD="align: right"] قصاص پیامبرصلی الله علیه و آله در واپسین لحظات حیات[/TD]
[TD="align: right"] تبرک جستن به پیامبر در روایات اهل سنت[/TD]
[TD="align: right"] حقانیت محمّدصلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"] پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در كلام اهل بيت علیهم السلام [/TD]
[TD="align: right"] اجداد خاتم النبین حضرت محمّد صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] خاتمیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] درسهای زندگی از سيره حضرت محمدصلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] زندگي پيامبر صلی الله علیه و آله در دوران کودکي و نوجواني چگونه بوده است؟[/TD]
[TD="align: right"] اتّفاقات واقع شده در هنگام ولادت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله را توضيح دهيد؟[/TD]
[TD="align: right"] زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه[/TD]
[TD="align: right"] پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مکه[/TD]
[TD="align: right"] ویژگی و برتری های رسول گرامی اسلام (ص) نسبت به سایر انبیاء چیست؟[/TD]
[TD="align: right"] دین پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت[/TD]
[TD="align: right"] منظور از رحمة للعالمين‌ درمورد نبی اکرم صلی الله علیه و آله چیست؟[/TD]
[TD="align: right"] آیا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله امی بود؟[/TD]
[TD="align: right"] اگر گوشه نشینی در اسلام نهی شده چرا...[/TD]
[TD="align: right"] تبرک جستن به پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات اهل سنت[/TD]
[TD="align: right"] به نبوت رسیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم[/TD]
[TD="align: right"] خاتم النبین صلی الله علیه و آله و کتب آسمانی پیشین[/TD]
[TD="align: right"]پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و فرشته عزرائیل[/TD]
[TD="align: right"]پیامبر اسلام یک فمنیست بود؟[/TD]
[TD="align: right"] شهادت رسول الله صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"]دلایل جهانی بودن نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؟؟؟[/TD]
[TD="align: right"]بررسی تاریخی معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"]حضرت محمد صلی الله علیه و آله فقط پیامبر مردان است !!!!![/TD]
[TD="align: right"]پيامبر صلی الله علیه و آله مقام امامت داشت؟[/TD]
[TD="align: right"]قضا شدن نماز صبح رسول الله صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"]آیا پیامبراکرم (ص) ازهمان ابتدای تولدشان از عصمت تکوینی برخوردار بودند؟[/TD]
[TD="align: right"] حدیث دوات و قلم و جسارت به مقام رسالت[/TD]
[TD="align: right"]فرهنگی و رسانه مذهبی :[/TD]
[TD="align: right"] کتابشناسی حضرت محمد صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] دانلود کتاب با موضوع پیامبر صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] پرسمان قرآنی نبوت[/TD]
[TD="align: right"] پرسمان انبیاء و پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] کتاب اخلاق نبوی(آشنائی باسیره ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله) [/TD]
[TD="align: right"] کتاب سيره پيامبر صل الله علیه و آله با نگاهي به قرآن كريم[/TD]
[TD="align: right"]كتاب موبايل چهل حديث نبوي صلي الله عليه وآله[/TD]
[TD="align: right"]دانلود کتاب شریف معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم[/TD]
[TD="align: right"]کتابخانه نبوی و سبط اکبرش امام مجتبی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"]غروب خورشید مکه (رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله )[/TD]
[TD="align: right"]همه جا غم، همه جا ماتم - اشعار و پیامک[/TD]
[TD="align: right"] تصاویر ویژه رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"]احادیث تصویری از نبی اکرم صل الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"]تصاویری زیبا از مکه مکرمه و مدینه منوره[/TD]
[TD="align: right"] تصاویر متحرک از ذکر صلوات[/TD]
[TD="align: right"] آلبوم تصویری صلوات[/TD]
[TD="align: right"]ماجراي پنجره بالاي قبه پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله +عکس[/TD]
[TD="align: right"]دانلود مرثیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم[/TD]
[TD="align: right"] گلچین روضه و سینه زنی از رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع)[/TD]
[TD="align: right"] دانلود صلوات - فایل صوتی صلوات[/TD]
[TD="align: right"]کیفیت معراج پيامبر صلی الله علیه و آله ؟ (صوتی )[/TD]
[TD="align: right"] انیمیشن های کوتاه از داستان های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله [/TD]
[TD="align: right"]روايات تصويري 28 صفر (حتماً ببينيد) - فلش[/TD]
[TD="align: right"] احادیث محمدی (کلیپ فلش)[/TD]
[TD="align: right"] فلش زیارت حضرت رسول الله صل الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] نرم افزار مذهبی :[/TD]
[TD="align: right"] تم هاي مذهبي پيامبر اكرم صل الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] نرم افزار تلفن همراه چهل حدیث از حضرت محمد صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"]نرم افزار غروب ماتم ویژه رایانه و تلفن همراه - تولید اسک دین[/TD]
[TD="align: right"]تولید اسک دين - چهل داستان و چهل حديث پيامبر اکرم صل الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"]پیامبر امی(ص)-نرم افزار جدید اسک دین(برگرفته ازاثر شهید مرتضی مطهری)[/TD]
[TD="align: right"] ارسال کارت پستال صوتی به دوستان ویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] طرح هدیه صلوات به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1389[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1390[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1391[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1392
[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1393
[/TD]

[b]content[/b]

دانلود صوت

:Sham::Sham::Sham:

`*۩๑ داغ بی انتها ๑۩*´ویژه نامه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله....
بر روح رســـــول مهـــــربانی صلوات
(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)

چون گلشن گل به شادمانی صلوات
(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)
او رونق عیش ماســـت اندر دو سرا
بر رونق عیــش جاودانی صلــــــوات
(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)

رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد


[h=1]مشهوری ناشناخته به نام «سنت پیامبر»[/h]
[h=2]بیشتر مسلمانان خود را "اهل سنت" می دانند. اما یکی از تعجب آورترین مسائل آن است که "سنت پیامبر" یکی از ناشناخته ترین امور در میان ما مسلمانان است.[/h]

"سنت پیامبر" یکی از پرتکرارترین عبارات در میان مسلمانان است. بیشتر مسلمانان خود را "اهل سنت" می دانند و شیعیان نیز با استدلال ثابت می کنند که شیعیان اهل سنت واقعی هستند. اما یکی از تعجب آورترین مسائل آن است که "سنت پیامبر" یکی از ناشناخته ترین امور در میان ما مسلمانان است. در اینجا می خواهیم در این باره سخن بگوییم.

[h=2]راهی مطمئن برای شناخت دین[/h] نه تنها اهل بیت پیامبر علیهم السلام، بلکه خود ایشان نیز مردم را به پیروی از سنت خود دعوت کرده اند. امام صادق علیه السلام فرموده اند: هیچ چیزی نیست مگر آنکه درباره اش از کتاب یا سنت مطلبی بیان شده باشد.(1) از امام کاظم علیه السلام پرسیدند: آیا جواب همه سوالها در کتاب خدا و سنت پیامبر موجود است یا آنکه شما هم در آن باره بیاناتی دارید؟ حضرت کاظم علیه السلام فرمودند: همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبرش است.(2) همین سخن نیز ریشه قرآنی دارد، چه آنکه در سوره احزاب می خوانیم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثیراً»(احزاب 21)
[h=2]سنت پیامبر چیست؟[/h] اگر صرفا به دنبال مشابهت های ظاهری باشیم باید بگوییم که مثلا درباره "طریقه استفاده از اینترنت" سنتی وجود ندارد؛ اما اگر سنت را به معنای "روش زندگی" و "طرز فکر پیامبر" بگیریم باید بگوییم که درباره استفاده از اینترنت نیز آموز ه های فراوانی در سنت وجود دارد

دانشمندان دینی می گویند "سنت پیامبر" عبارتست از گفتار یا رفتار یا اعلام رضایت پیامبر؛ به عبارت دیگر هر آنچه در کتابهای حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله یا درباره آن حضرت روایت شده است، سنت نامیده می شود. از این رو اهمیت دارد در کنار قرآن به آموختن احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اهتمام کنیم.
[h=2]تفاوت میان "سنت" و "کهنگی"[/h] وقتی در فرمایشات پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام با توجه بیشتری اندیشه کنیم، به معنای والاتری از سنت پی می بریم. به عنوان مثال پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله فرموده اند: عمل اگر مطابق سنت باشد هرچند کم باشد بهتر است از عمل بدعت گونه ای که پرحجم باشد.(3)
از اینجا متوجه می شویم که سنت حقیقتی است در مقابل بدعت؛ و امری است شایسته تفکر و فقاهت. هر کار جدیدی بدعت نیست؛ بنابراین هر کار قدیمی هم سنت نیست. از طرف دیگر، سنت همیشه درست است اما رفتارهای قدیمی همیشه درست نیست. بنابراین باید بین "سنت" و "کهنگی" تفاوت قائل شویم.
[h=2]اشتباهی که شاید همه دچار آن شویم[/h] بسیار پیش می آید که که "سنت پیامبر" را به معنای عین رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله حساب می کنند. مثلاً روش صحبت کردن، خوردن، خوابیدن، مسافرت کردن و... را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند و آن را به معنای "سنتهای پیامبر" معرفی می کنند. البته شکی نیست که "سنتهای پیامبر" در لابلای رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله خود را نشان می دهد و رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله معصومانه بوده است؛ اما به عنوان یک مسلمان وظیفه داریم بینشی عمیقتر نسبت به سنت داشته باشیم. به عنوان مثال به شخصی نسبت داده اند که در طول عمر خود هرگز خربزه نخورد زیرا می گفت: "نمی دانم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چگونه خربزه را تناول می کرده اند."
پیداست که این طرز تفکر، مربوط به شخصی است که می کوشد همه زندگی خود را بر پایه "سنت پیامبر" تنظیم کند؛ اما دچار چند اشتباه مهم شده است:
می پندارد که پیروی از "سنت پیامبر" یعنی کپی برداری ظاهری از همه رفتارهای پیامبر صلی الله علیه و آله.
می پندارد که برخی از "سنت پیامبر" به دست ما نرسیده است.
می پندارد که در اموری که نمونه آن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است راهی برای یافتن سنت نداریم.
به عبارت دیگر صاحبان این تفکر بجای اینکه به روش زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا کنند به دنبال یافتن مشابهت هایی ظاهری اند. در حالیکه "سنت پیامبر" آنگونه که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و اولیای معصوم از خاندانش برای ما معرفی کرده اند، رسا و کامل است و شامل اتفاقهای نو نیز می شود؛ بنابراین نمی تواند محدود به مشابهت های ظاهری باشد.
اگر صرفا به دنبال مشابهت های ظاهری باشیم باید بگوییم که مثلا درباره "طریقه استفاده از اینترنت" سنتی وجود ندارد؛ اما اگر سنت را به معنای "روش زندگی" و "طرز فکر" پیامبر صلی الله علیه و آله بگیریم باید بگوییم که درباره استفاده از اینترنت نیز آموز ه های فراوانی در سنت وجود دارد. مثلا تلاش برای بهره برداری حلال از اینترنت و ذکاوت به خرج دادن در شناخت نقلهای درست از نادرست و مراقبت از شیوع ندادن دروغها و زشتیها و توجه به هدر نرفتن وقت در دنیای مجازی و نیز وارد نشدن به عرصه هایی که باعث ذلت مومنان یا تسلط کفار بر آنان شود... .
[h=2]کلید قبولی اعمال[/h] زندگی مسلمانانه، به معنای پرکاری و انجام اعمال شدید و سخت نیست بلکه به معنای مطابقت رفتار با "سنت" است. زیرا اگر رفتار ما با "سنت" تطبیق نکند در حقیقت "بدعت" است، هر چند که به شکل عبادتهای طولانی و طاقت فرسا باشد

بنابراین "سنت پیامبر" یک مسأله جدی است که باید همواره مدنظرمان باشد و در زندگی خود همواره جویای آن باشیم که طبق سنت رفتار کنیم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هیچ گفته ای بدون عمل قبول نمی شود و هیچ گفته و عملی هم بدون نیت قبول نمی شود و هیچ گفته و عمل و نیتی هم بدون تطبیق با سنت پذیرفته نمی شود.(4)
و توجهی که ما برای تطبیق با سنت به خرج بدهیم از دید خدا پنهان نمی ماند و هرچه سختتر هم باشد اجر بیشتری دارد. از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل شده است که: هر کس در حال اختلاف امت من به سنتم تمسک کند پاداش صد شهید را دارد. (5)
[h=2]سبک زندگی آسان[/h] زندگی مسلمانانه، به معنای پرکاری و انجام اعمال شدید و سخت نیست بلکه به معنای مطابقت رفتار با "سنت" است. زیرا اگر رفتار ما با "سنت" تطبیق نکند در حقیقت "بدعت" است، هر چند که به شکل عبادتهای طولانی و طاقت فرسا باشد.
از طرف دیگر، دست ما برای یافتن "سنت" خالی نیست. اهل بیت پیامبر علیهم السلام الگوهایی بودند که با زندگی خود به طور عملی "سنت پیامبر" را به ما نشان داده اند. بنابراین پیروی از اهل بیت علیهم السلام در حقیقت همان پیروی از سنت رسول خداست. هر کس می خواهد با مسلمانی زندگی کند باید هر صبح و شام، رفتار و گفتار و اندیشه خود را بر طبق سنت تنظیم کند.
پی نوشت:
1) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ مَا مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا وَ فِیهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ. (کافی، ج1، ص59)
2) عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ كُلُّ شَیْ ءٍ فِی كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ أَوْ تَقُولُونَ فِیهِ قَالَ بَلْ كُلُّ شَیْ ءٍ فِی كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ. (کافی، ج1، ص62)
3) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَمَلٌ قَلِیلٌ فِی سُنَّةٍ خَیْرٌ مِنْ عَمَلٍ كَثِیرٍ فِی بِدْعَةٍ (امالی طوسی، ص285) همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده است که "إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ مَا عُمِلَ بِالسُّنَّةِ وَ إِنْ قَل" . (کافی، ج1، ص70)
4) عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا یُقْبَلُ قَوْلٌ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ لَا یُقْبَلُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ إِلَّا بِنِیَّةٍ وَ لَا یُقْبَلُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ وَ نِیَّةٌ إِلَّا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ.
5) أَبِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ تَمَسَّكَ بِسُنَّتِی فِی اخْتِلَافِ أُمَّتِی كَانَ لَهُ أَجْرُ مِائَةِ شَهِیدٍ.

[h=1]آخرین نگرانی های رسول خدا صلی الله علیه و آله[/h]
[h=2]زندگی مبارک پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا 10 سال پس از هجرت ادامه یافت. در هر یک از این سالها وقایع مهمی اتفاق افتاده است، که هم از نظر تاریخ عمومی، و هم تاریخ اسلام، و هم از نظر دینی و ماهیت خود اسلام، دارای اهمیتهای ویژه است. از جمله، در این مدت، اسلام توسعه یافت و به سراسر جزیرة العرب رخت کشید.[/h]

اندک اندک، سال دهم هجری فراز آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله در این سال به سفر حجة الوداع رفت. در بازگشت از این سفر، واقعه غدیر به وقوع پیوست. پس از واقعه غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله همراه کاروانها، به مدینه آمد. چیزی نگذشت که بیمار شد، و هنگام درگذشت او نزدیک گشت. مولفان و محدثان معتبر و عالمان موثق، وقایع هفته های آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله را چنین نقل کرده اند، که ما خلاصه ای از آن را در اینجا می آوریم.
[h=2]دو امانت گرانبها[/h] هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از حجة الوداع بازگشت، و معلوم شد که رحلت او نزدیک شده است، پیوسته در میان اصحاب خود خطبه می خواند و سخن می گفت، و آنان را از فتنه ها و دگرگونیها بر حذر می داشت، و تاکید می فرمود که از روشها و سنتهای او دست نکشند، و در دین خدا بدعت نگذارند، و از خاندان او (علی بن ابیطالب و امامان بعد از علی علیهم السلام) پیروی کنند، و آنان را تنها نگذارند، اختلاف درست نکنند، از دین بر نگردند. مکرر فرمود:

هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از حجة الوداع بازگشت، و معلوم شد که رحلت او نزدیک شده است، پیوسته در میان اصحاب خود خطبه می خواند و سخن می گفت، و آنان را از فتنه ها و دگرگونیها بر حذر می داشت، و تاکید می فرمود که از روشها و سنتهای او دست نکشند، و در دین خدا بدعت نگذارند، و از خاندان او (علی بن ابیطالب و امامان بعد از علی علیهم السلام) پیروی کنند، و آنان را تنها نگذارند، اختلاف درست نکنند، از دین بر نگردند

«مردم! من از میان شما می روم... در قیامت از شما می پرسم که در حق آن دو چیز گرانقدر بزرگ که در میان شما باقی گذاردم، یعنی کتاب خدا و امامان و عترت، چه کردید؟! توجه کنید که در میان آنان چگونه رفتار خواهید کرد؟ قرآن و خاندان من از من جدا نخواهند شد، تا لب حوض کوثر، که بر من وارد شوند. بدانید که علی بن ابیطالب وصی من است.»
این سخنان را پیامبر صلی الله علیه و آله مکرر می گفت و در مجالس متعدد القا می فرمود.
[h=2]فرمانی که سرپیچی شد[/h] پیامبر صلی الله علیه و آله در ایام نزدیک به رحلت خود، اسامة بن زید را فرا خواند، و او را امیر سپاه قرار داد، و امر کرد که مردم به او بپیوندند و جزء سپاه او شوند. و اسامة فرمود، برای جهاد و غذا به جایی رود که پدرش (زید) آنجا شهید شده بود (بلاد روم).
یکی از حکمتهای تجویز این سپاه ایمن بود که مدینه از برخی کسان خالی شود، و آنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدس می زد با خلافت امام علی علیه السلام مخالفت کنند، به هنگام فوت پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه نباشند. لیکن چنین نشد و نرفتند و به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند، و به سپاه اسامه نپیوستند.
[h=2]مردگان بیدار، بیداران مرده[/h] پیامبر صلی الله علیه و آله بیمار شد. چون حالت بیماری رسید، دست امیرالمومنین علیه السلام را گرفت، و به سوی بقیع (گورستان مدینه) رفت. بیشتر اصحاب نیز در پی پیامبر صلی الله علیه و آله روان گشتند. چون به بقیع رسید فرمود:
«السلام علیکم یا اهل القبور؛ سلام بر شما ای مردگان خفته در گور، خوشا به حال شما، چون شما نجات یافتید از فتنه هایی که در پیش است، زیرا که فتنه هایی از سوی مردم روی کرده است مانند سیاهی های شب تار...»
آنگاه مدتی ایستاد، و برای همه مردگان بقیع، طلب آمرزش کرد .پس به خانه بازگشت.
[h=2]آخرین سخنان بر فراز منبر[/h] بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله شدت یافت. پی از سه روز به مسجد آمد، در حالی که دستاری بر سر بسته بود، و دست راست خود را بر دوش امام علی علیه السلام گذاشته بود، و دست چپ را بر دوش فضل بن عباس. آمد و بر منبر بالا رفت و نشست و فرمود:

یکی از حکمتهای تجویز این سپاه ایمن بود که مدینه از برخی کسان خالی شود، و آنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدس می زد با خلافت امام علی علیه السلام مخالفت کنند، به هنگام فوت پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه نباشند. لیکن چنین نشد و نرفتند و به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند، و به سپاه اسامه نپیوستند

«ای مردمان! من از میان شما می روم. هر که را نزد من وعده ای است بیاید و وعده خویش بطلبد. هر کس از من طلبی دارد بیاید و بگیرد. ای مردم! میان خدا و احدی از مردم، جز عمل و اطاعت خدا، وسیله ای نسبت... ای مردم! کسی ادعا نکند که بدون عمل رستگار می شود. کسی آرزو نکند که بدون اطاعت خدا، به رضا و خشنودی خدا می رسد. سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری فرستاد، جز عمل نیکو و رحمت خدا، مایه نجاتی از عذاب وجود ندارد. خود من اگر معصیت کنم هلاک خواهم شد...».
آنگاه از منبر فرود آمد، نمازی خفیف با مردم خواند، و به خانه بازگشت.
[h=2]سر بر بالین برادر[/h] همینگونه بود، و دو سه روزی بگذشت، اصحاب به دیدارش می آمدند و برای فراق پیامبر صلی الله علیه و آله می گریستند. پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک مرگ خویش، باز امام علی علیه السلام را پیش خود خواست. به او وصیتها و سفارشهایی چند کرد. و چون لحظه مرگش فرا رسید به امام علی علیه السلام فرمود:
«سر مرا در دامن خود گذار، که امر خداوند رسیده است. روی مرا بسوی قبله بگردان. و تو خود مرا غسل ده و کفن کن، و نخست تو خود بر من نماز گزار... در همه این کارها از خدا یاری بخواه....»
[h=2]وداع جانگداز[/h] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیده از جهان فروبست. امام علی علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را بپوشاند، و سپس با همراهی فضل بن عباس، به غسل دادن و کفن کردن بدن پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت و خود به تنهایی پیش ایستاد، و بر بدن پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند. گروهی از صحابه در این لحظات در کنار بدن پیامبر صلی الله علیه و آله نبودند، بلکه بدن او را رها کرده بودند، و وصی او را تنها گذارده بودند، و در پی به دست آورن مقام جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.
سپس امام علی علیه السلام در میان مردم رفت و گفت:
«پیامبر صلی الله علیه و آله در حال حیات و ممات، پیشوای ماست، مردم خود خود دسته دسته بروند و بر بدن او نماز (نماز میت) بخوانند.»
مردم دسته دسته می آمدند، و بر بدن پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواندند. پیامبر صلی الله علیه و آله را در خانه خود، در محلی که جان سپرده بود، به خاک سپردند. به هنگام دفن، امام علی علیه السلام داخل قبر شد، و کفن را باز کرد، و صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را از کفن درآورد، و گونه مبارک آن حضرت را، رو به قبله، بر روی خاک نهاد. آنگاه لحد پیامبر صلی الله علیه و آله را چید و خاک بر روی آن بزرگوار ریخت .

[h=1]شوخ طبعی‌های پیامبرانه

[/h]اسلام ، شوخی را تا زمانی تأیید کرده است که با گناه دیگری مانند تحقیر و تمسخر و افترا و غیبت و مانند آن همراه نباشد. رسول گرامی اسلام با سفارش یاران خود به شوخ طبعی ، به مقدار ضرورت ، خود نیز با آنان شوخی می‌کرد.


[/HR]حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید:
کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لیسر الرجل من اصحابه اذا راءه مغموما بالمداعبه و کان یقول ان الله یبغض المعبس فی وجه اخیه (1).
رسول الله (صلی الله علیه و آله ) هر گاه مردی از اصحابش را غمگین می‌یافت ، او را با شوخی ، خرسند می‌ساخت و می‌فرمود: خداوند دشمن دارد کسی را که به روی برادرش چهره در هم کشد.
نمونه های دیگری از مزاح‌های پیامبر در کتاب‌های احادیث و سیره ذکر شده است . از آن جمله :
1. انجشه ، خادم رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) برای شتر همسر آن حضرت “حدی (2)“ می‌خواند. پیامبر فرمود: “ای انجشه ! با شیشه‌ها مدارا کن (3)“. (کنایه از این که زنان ، لطیف و ضعیفند ممکن است با شتابان رفتن شتر بترسند و بیفتند).
2. زنی خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) آمد و نام شوهرش را برد. حضرت فرمود: شوهرت همان است که در چشمانش سفیدی است ؟ گفت : نه در چشمانش سفیدی نیست . آن زن به خانه آمد و جریان را برای شوهرش تعریف کرد. مرد گفت : آیا نمی‌بینی که سفیدی چشم من از سیاهی آن بیشتر است .(4)
3. پیامبر به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: پیرزنان وارد بهشت نشوند. بلال حبشی که سیاه چهره بود، آن پیرزن را ناراحت دید و جریان را به رسول الله (صلی الله علیه و آله ) باز گفت . پیامبر فرمود: سیاه هم به بهشت نمی‌رود. بلال و پیرزن هر دو ناراحت بودند که ناگهان عباس ، عموی پیامبر که پیرمرد بود، آن دو را دید و حال آن دو را برای پیامبر بازگو کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی‌رود. همه غمگین شده بودند. پیامبر که چنین دید، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم کرد و فرمود: “خداوند، پیرزنان ، پیرمردان و سیاهان را به نیکوترین شکل بر می‌انگیزاند و آنان جوان و نورانی شده به بهشت می‌روند5)“.
سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به گونه‌ای بود که به یارانش اجازه می‌داد تا در حضور مبارکش ، گفته‌های طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) از شوخی‌های ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخی‌های پسندیده دریغ نمی‌کردند. از جمله ، نعیمان ، مرد شوخ طبعی بود. روزی عربی را با یک خیک عسل دید. آن را خرید و به خانه عایشه برد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) پنداشت که به عنوان هدیه آورده است . نعیمان رفت و اعرابی بر در خانه پیامبر ایستاده بود. چون انتظارش طولانی شد، صدا زد: ای صاحب خانه ! اگر پول ندارید، عسل را برگردانید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) جریان را دریافت و قیمت عسل را به آن شخص پرداخت . پیامبر چون زمانی دیگر، نعمیان را دید، فرمود: چرا چنین کردی ؟ گفت : دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) عسل را دوست دارد و اعرابی هم یک خیک عسل داشت . پیامبر خدا از کار نعیمان خندید و به او هیچ گونه درشتی نکرد(6).
تبسم ، بهترین نشانه شادی و نشاط است . چهره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام دیدار یاران بیش از دیگران شاداب و خندان می‌نمود و گاه چنان می‌خندید که دندان‌های مبارکش نمایان می‌شد(20). ابوالدرداء می‌گوید: “رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) هر گاه سخنی می‌فرمود، سخنش با لبخند همراه بود.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) هم کلام خویش را با تبسم می‌آمیخت و هم چهره‌ای خندان داشت و هم به چهره دیگران لبخند می‌زد. در حدیث است :
کان اکثر الناس تبسما و ضحکا فی وجوه اصحابه (7). بیش از همه ، لبخند داشت و بر روی یارانش لبخند می‌زد.

5. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) می‌فرماید: “عربی بدوی نزد پیامبر می‌آمد و هدیه و سوغاتی به پیامبر اهدا می‌کرد. بعد همان ساعت می‌گفت : پول هدیه و سوغات ما را بدهید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) نیز می‌خندید. پس از آن جریان هر وقت غمگین می‌شد، می‌فرمود: آن اعرابی کجاست . کاش پیش ما می‌آمد(8)“.
6. پیامبر از پشت سر کسی آمد و بازوی او را گرفت و فرمود: “چه کسی این (بنده ) را می‌خرد؟” (و منظور حضرت ، بنده خدا بود).
7. شوخی و مزاح ظریف و زیبای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) درباره خوردن خرما نیز معروف است . گفته‌اند روزی آن دو گرامی با هم خرما می‌خوردند که پیامبر، هسته‌ها را جلوی علی (علیه السلام) می‌گذاشت و در پایان فرمود: هر که هسته‌اش بیشتر باشد، پر خور بوده است ! امیر مؤمنان در پاسخ گفت : هر که با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است (9).
8. همچنین از شوخ طبعی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) چنین نقل می‌کنند که حضرت برخی از یاران را از پشت سر بغل می‌گرفت و دو دستش را بر چشمان آنان می‌گذارد تا آنان را بیازماید که آیا می‌توانند با چشم بسته ، طرف مقابل را تشخیص دهند یا نه (10).

9. رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) نه تنها خود، شوخی را آغاز می‌کرد، بلکه زمینه فرح را برای یاران خود فراهم می‌آورد.
روزی مرد عربی بر آن حضرت - که بسیار اندوهگین می‌نمود - وارد شد. وی می‌خواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: نپرس ! چهره پیامبر چنان گرفته است که جرئت پرسیدن نداریم . چهره پیامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آیات موعظه یا آیات قیامت . او گفت : مرا به حال خود واگذارید. سوگند به خدایی که او را به پیامبری برانگیخت ، هرگز رهایش نمی‌کنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آن گاه به پیامبر گفت : ای رسول خدا! شنیده‌ام دجال با نان و غذا نزد مردم گرسنه می‌آید. پدر و مادرم به فدایت . آیا باید غذا نخورم تا از لاغری بمیرم یا بهتر است نزد دجال غذای کافی بخورم و چون سیر شدم ، به خدا ایمان آورم ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) آنقدر خندید که دندان‌های مبارکش نمایان شد. سپس فرمود: خیر! خداوند تو را به وسیله آنچه دیگر مؤمنان را بی نیاز می‌کند، بی نیاز می‌سازد(11).
10. نقل است روزی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) به صهیب بن سنان فرمود: در حالی که از چشم درد رنج می‌بری ، خرما می‌خوری ؟ صهیب گفت : این چشم من درد می‌کند و من خرما را با طرف دیگر می‌خورم (12).
11. روزی ابو هریره کفش حضرت را ربود و آن را نزد خرما فروشی گرو گذاشت و خرما گرفت . مشغول خوردن بود که پیامبر سر رسید و از او پرسید: ای اباهریره ! چه می‌خوری ؟ پاسخ داد: کفش پیامبر را(13).
سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به گونه‌ای بود که به یارانش اجازه می‌داد تا در حضور مبارکش ، گفته‌های طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) از شوخی‌های ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخی‌های پسندیده دریغ نمی‌کردند.

در مکتب رسول الله (صلی الله علیه و آله ) شوخی باید به اندازه‌ای باشد که مایه تخریب شخصیت گوینده آن نشود. قیس بن سعد، یار جوان پیامبر پس از توصیف شوخ طبعی پیامبر می‌گوید: “به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتی و خنده ، هیبتش از همه افزون‌تر بود(14)“.
زیاده روی در شوخی ، ابهت انسان را در هم می‌شکند و اسلام هم برای شخصیت پیروان خود ارزش والایی قائل شده است . بنابرین ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) افراط در شوخی را نکوهش می‌کرد: لا تمزح فیذهب بهاؤ ک ؛ از شوخی [زیاد] بپرهیز؛ زیرا ارزش و قداستت شکسته می‌شود(15)“.
در شوخی نباید از وسایل نامشروعی چون دروغ ، برای خنداندن دیگران بهره گرفت . رسول گرامی اسلام در هشداری می‌فرماید:
ویل للذی یحدث فکذب لیضحک به القوم ویل له ، ویل له (16).
وای بر کسی که کلام دروغی را نقل کند تا دیگران بخندند. وای بر او، وای بر او.
مزاح باید از زشتی گفتار و نادرستی عاری باشد. پیامبر می‌فرمود:
انی لاامزح و لااءقول الا حقا(17). من شوخی نمی‌کنم و سخنی نمی‌گویم ، مگر آنکه در چارچوب حق باشد.
یکی از یاران پیامبر از ایشان پرسید: آیا در اینکه با دوستان خود شوخی می‌کنیم و می‌خندیم ، اشکالی هست ؟ پیامبر در پاسخ فرمود: “اگر سخنی ناشایست در میان نباشد، اشکالی ندارد(18)“.
از سوی دیگر، خنده زیاد و قهقهه نیز عظمت و متانت آدمی را از بین می‌برد. از این رو، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) می‌فرماید:
ایاک و کثره الضحک فانه یمیت القلب (19) ؛ از خنده بسیار بر حذر باش که دل را می می‌راند.
تبسم ، بهترین نشانه شادی و نشاط است . چهره رسول الله (صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام دیدار یاران بیش از دیگران شاداب و خندان می‌نمود و گاه چنان می‌خندید که دندان‌های مبارکش نمایان می‌شد(20). ابوالدرداء می‌گوید: “رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) هر گاه سخنی می‌فرمود، سخنش با لبخند همراه بود(21)“.


[/HR]پی نوشت ها :
1- سنن النبی ، ص 60.
2- نوعی از خواندن که باعث حرکت بیشتر شتر می‌شود.
3- بحار الانوار، ج 16، ص 294.
4- همان .
5- همان ، ص 295.
6- همان ص 296.
7- المحجه البیضاء، ج 4، ص 134.
8- اصول کافی ، ج 2، ص 663.
9- ملا محسن فیض کاشانی ، التحفه السنیه ، ص 323.
10- سید نعمت الله جزایری ، زهر الربیع ، ص 7.
11- محجه البیضاء، ج 4، ص 134.
12- زهر الربیع ، ص 7.
13- بحار الانوار، ج 16، ص 296.
14- منتهی الامال ، ج 1، ص 151.
15- بحار الانوار، ج 74، ص 48.
16- همان ، ص 88.
17- همان ، ج 66، ص 7.
18- کافی ، ج 2، ص 192.
19- بحار الانوار، ج 74، ص 285.
20- محجه البیضاء، ج 4، ص 134.
21- مکارم الاخلاق ، ج 1، ص 58.

[h=1]رفتار شناسی پیامبر اکرم


[/h]حقیقتاً که آشنایی با روش و آداب زندگی و خلق و خوی آن بزرگوار که خود مظهر کامل و آیینه تمام نمای مکارم اخلاقی است گام مؤثر جهت درک هرچه بیشتر مسایل اخلاقی خواهد بود.
سیره رسول خدا(ص) که والاترین الگوی کمالات انسانی و مصداق آیه شریفه« و لکم فی رسول الله اسوه حسنه» عالی ترین نمونه تربیت و اخلاق اسلامی می باشد که با الهام از سیره آن حضرت بتوانیم در رشد و سازندگی شخصیت خود و فراگیران و متربیان قدمی موثر برداریم. در این مجال گوشه ای از سیره رفتاری پیامبر اکرم را برای شما عزیزان نقل خواهیم کرد .
[h=2]
سیره ایشان در سخن گفتن
[/h]امام حسین از پدرش امیرالمومنین علی علیه ‌السلام درباره‌ رفتار پیامبر اکرم صلی‌ الله علیه و آله با دوستان و همنشینان خود سوال کرد و حضرت چنین فرمود:
«پیامبر صلی ‌الله علیه و آله همیشه خوش ‌رو، خوش‌ خو و ملایم بود و خشن، درشت‌ خو، فحّاش و عیب ‌جو نبود. کسی را زیاد مدح نمی‌کرد و از چیزی که به آن میل و رغبت نداشت غفلت می‌ورزید به طوری که مردم از او ناامید نمی‌شدند. همواره خود را از سه چیز دور می‌داشت:
1- جدال،2- پرحرفی،3- گفتن مطالب بی‌فایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز می‌کرد:
1- هرگز کسی را سرزنش نمی‌کرد و عیب نمی‌گرفت،
2- عیب مردم را جست و جو نمی‌کرد،
3- سخن نمی‌گفت، مگر در جایی که امید ثواب در آن داشت.
هنگام تکلم چنان حاضران را تحت تأثیر قرار می‌داد و جذب می‌کرد که از هیچ ‌کس نفس شنیده نمی‌شد و چون سکوت می‌کرد آنان سخن می‌گفتند. دوستان در حضور آن حضرت با یکدیگر پیرامون مطلبی نزاع نمی‌کردند. اگر کسی در محضر پیامبر صلی ‌الله علیه و آله صحبت می‌کرد همه ساکت... .» 1
[h=2]
سکوت آن حضرت
[/h]سكوت رسول خدا(ص)چهار جور بود
1 ـ حلم 2 ـ حذر 3 ـ تقدیر 4 ـ تفكر.
سكوتش از حلم و صبر این بود كه هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمى‏آورد و از جاى نمى‏كند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود:
1 ـ در جائى كه مى‏خواست وجهه نیكو و پسندیده كار را پیدا كند تا مردم نیز در آن كار به وى اقتدا نمایند.
2 ـ در جائى كه حرف زدن قبیح بود و مى‏خواست بطرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى كند .
3 ـ در جائى كه مى‏خواست در باره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.
4 ـ در مواردى كه مى‏خواست دست به كارى زند كه خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سكوتش از تقدیر این بود كه مى‏خواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اینكه چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى.2
آن حضرت با تمامى مردم مهربان بود و در همه شرایط با لشکریان و مردم خود مدارا مى کرد، راستگویى امین، وفادار به عهد و پیمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مى برد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشیده و مى گذشت.

[h=2]ساده زیستی و عطوفت آن حضرت[/h]در كتاب ارشاد دیلمى است كه: رسول خدا(ص)لباس خود را خودش وصله مى‏زد، و كفش خود را خود مى‏دوخت، و گوسفند خود را مى‏دوشید، و با بردگان هم غذا مى‏شد، و بر زمین مى‏نشست و بر دراز گوش سوار مى‏شد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مى‏كرد، و حیا مانعش نمى‏شد از اینكه مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه كرده به سوى اهل خانه‏اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مى‏داد و دست خود را نمى‏كشید تا طرف دست خود را بكشد، بهر كس مى‏رسید چه توانگر و چه درویش و چه كوچك و چه بزرگ سلام میداد، و اگر چیزى تعارفش مى‏كردند آنرا تحقیر نمى‏كرد اگر چه یك خرماى پوسیده بود، رسول خدا(ص)بسیار خفیف المؤنه و كریم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون اینكه، بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت، و بدون اینكه چهره‏اش در هم كشیده باشد همیشه اندوهگین به نظر مى‏رسید، و بدون اینكه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون اینكه اسراف بورزد سخى بود، بسیار دل نازک و مهربان به همه مسلمانان بود، هرگز از روى سیرى آروغ نزد، و هرگز دست طمع به سوى چیزى دراز نكرد.3
[h=2]
مصاحفه و معاشرت آن حضرت

[/h]هیچ دیده نشد كه رسول خدا(ص)با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آنقدر دست خود را در دست او نگه میداشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آنقدر حوصله به خرج مى‏داد تا طرف ساكت شود و هیچ دیده نشد كه در پیش روى كسى كه در خدمتش نشسته پاى خود را دراز كند، و هیچ وقت مخیر بین دو چیز نشد مگر اینكه دشوارتر آن دو را اختیار مى‏فرمود، و هیچ وقت در ظلمى كه به او میشد به مقام انتقام در نیامد، مگر اینكه محارم خدا هتك شود كه در این صورت خشم مى‏كرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هیچ وقت در حال تكیه كردن غذا میل نفرمود تا از دنیا رحلت كرد، و هیچ وقت چیزى از او درخواست نشد كه در جواب بگوید: «نه»، و حاجت هیچ حاجتمندى را رد نكرد بلكه عملا یا به زبان به قدرى كه برایش میسور بود آنرا برآورده میساخت، نمازش در عین تمامیت از همه نمازها سبک ‏تر و خطبه‏اش از همه خطبه‏ها كوتاهتر و از هذیان دور بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى كه از او به مشام مى‏رسید مى‏شناختند، و وقتى با دیگران بر سر یک سفره مى‏نشست اولین كسى بود كه شروع به غذا خوردن مى‏كرد، و آخرین كسى بود كه از غذا دست مى‏كشید، و همیشه از غذاى جلو خود میل مى‏فرمود، تنها در رطب و خرما بود كه آن جناب دست دراز میكرد و بهترش را برمى‏چید، و وقتى چیزى مى‏آشامید آشامیدنش با سه نفس بود، و آنرا مى‏مكید و مثل پاره‏اى از مردم نمى‏بلعید، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشامیدن، و جز با دست راست چیزى نمى‏داد و چیزى نمى‏گرفت، و دست چپش براى كارهاى دیگرش بود، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جمیع كارهاى خود دوست مى‏داشت حتى در لباس پوشیدن و كفش به پا كردن و موى شانه زدنش.4
[h=2]
نظافت و بهداشت پیامبر
[/h]رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به پاکیزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بى نظیر بود.علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها خود را شستشو مى داد و این هر دو را از عبادات مى دانست.
موى سرش را با برگ سدر مى شست و شانه مى کرد و خود را با مشک و عنبر خوشبو می نمود.
روزانه چند بار، مخصوصاً شبها پیش از خواب و پس از بیدارى، دندانهایش را با دقّت مسواک مى کرد.
جامه سفیدش که تا نصف ساقهایش را مى پوشانید همیشه تمیز بود.
هیچ دیده نشد كه رسول خدا(ص)با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آنقدر دست خود را در دست او نگه میداشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آنقدر حوصله به خرج مى‏داد تا طرف ساكت شود .

پیش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهانش را مى شست و از خوردن سبزى هاى بد بو پرهیز مى نمود.شانه عاج و سرمه دان و قیچى و آینه و مسواک، جزء اسباب مسافرتش بود.خانه اش با همه سادگى و بى تجمّلى همیشه پاکیزه بود.تأکید می نمود که زباله ها را به هنگام روز بیرون ببرند و تا شب به جاى خود نماند. نظافت تن و اندامش با قُدسِ طهارتِ روحش هماهنگى داشت و به یاران و پیروان خود تأکید می نمود که سر و صورت و جامه و خانه هایشان را تمیز نگهدارند و وادارشان مى کرد خود را، به ویژه در روزهاى جمعه، شست وشو داده و معطّر سازند که بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور یابند.
[h=2]
اخلاق فرماندهى

[/h]رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اخلاقى آراسته بود که خداوند او را چنین مى ستاید: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم»5 ؛ و تو راست خلقی عظیم .
موصوف بودن به این اخلاق، از او یک فرمانده موفّق ساخته بود که مى توانست او را به مقصود رسانده و در بسیارى از جنگ ها پیروزى را براى او به ارمغان آورد.
آن حضرت با تمامى مردم مهربان بود و در همه شرایط با لشکریان و مردم خود مدارا مى کرد، راستگویى امین، وفادار به عهد و پیمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مى برد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشیده و مى گذشت.
او بین مردم «صلح و دوستى» برقرار مى ساخت و از آنان کینه، دشمنى و فتنه را دور مى کرد و هر کسى را در جایگاه خود قرار مى داد.برجسته ترین صفات عقلى آن حضرت عبارت بود از: تدبیر، تفکّر و دور اندیشى این صفات در عملکردهاى او نمایان است.
[h=2]
احترام به افکار عمومی
[/h]رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در موضوعاتى که به وسیله وحى و نصِّ قرآن، حکم آن معیّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات، چه براى خود و دیگران، حقِّ مداخله قائل نبود و این دسته از احکام را بدون چون و چرا به اجرا در مى آورد زیرا تخلّف از آن احکام، کفر به خداست: «و َمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِکَ هُمُ الْکافِروُنَ»6؛ و کسانى که به آنچه خدا فرو فرستاده داورى نکرده اند ، آنان خود کفر پیشه گانند .»امّا در موضوعات مربوط به کار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عین حال یک امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند.
کسى حقّ مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت، و هر گاه مربوط به جامعه بود حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مى دانست و با این که فکر سیّال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحکّم و استبداد رأى رفتار نمى کرد و به افکار مردم بى اعتنایى نمى نمود.نظر مشورتى دیگران رامورد مطالعه و توجّه قرار مى داد و دستور قرآن مجید را هم تأیید نموده و مى خواست مسلمین این سنّت را نصب العین خود قرار دهند.

محمدی_گروه دین و اندیشه تبیان


[/HR]
1- سیره و سنن پیامبر اکرم (ص)
2- معانی الاخبار انتشارات اسلامی ص 79 ج 1 .
3- ارشاد دیلمی ج1 ص115 .
4- سیره و سنن پیامبر اکرم (ص)
5- سوره قلم آیه 4.
6- سوره مائده آیه 44.

[h=1]راهی طولانی تا ساحل دریای بی پهنای اسوه ای یگانه[/h]
«به درستی که صبر نیکوست مگر بر دوری تو و بی تابی بد است مگر بر مصیبت تو. قطعا که مصیبت تو بسیار بزرگ است و هر مصیبتی قبل و بعد از آن، ناچیز.[1] اگر نبود كه امر فرمودی به شكیبائى و نهى كردی از بی ‌تابی، آنچنان بر تو میآ‌گریستیم که اشکی كه از چشم مى‏آید تمام گردد.... فداى تو باد پدر و مادرم، ما را نزد پروردگار خود یاد كن، ما را از یاد مبر».[2]
مصیبت از دست دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله آنچنان بزرگ است که امیرالمومنین علی علیه السلام در هنگام دفن زهرای اطهر نیز، برای تسلای دل داغ دار خویش چنین می ‌گوید:
« اى پیامبر، از فراق دختر برگزیده و پاكت پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست رفته، اما پس از رو برو شدن با رحلت تو، هر مصیبتى به من برسد قابل تحمل است؛ با دست خود تو را در میان قبر قرار دادم، و هنگام رحلت سرت بر سینه‏ام بود كه قبض روح شدى، فانا للّه و انا الیه راجعون».[3]
خدای متعال به اهل اسلام می گوید: «قطعا رسول خدا برای شما الگویی نیکو است؛ برای آنها که به خدا و قیامت امید داشته و بسیار یاد خدا کنند.»[4]
آنچه مهم است شناختن آن جناب و الگو پذیری از ایشان است. و یکی از بهترین منابع برای شناخت رفتار و اخلاق فرستاده خدا، کتاب خدا است. در قرآن علاوه بر توصیف هایی که برای رسول الله صلی الله علیه و آله آمده است، دستورهای فراوانی نیز به ایشان داده شده است.
از آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله مطیع کامل دستورات الهی بوده، تمام آنها را با میل و رغبت کامل انجام می داد. یکی از راه های شناخت رفتار ایشان همین دستورهای خدای متعال به او است؛ چه اینکه قطعا پیامبر صلی الله علیه و آله این دستورها را اجرا کرده است. پس مفاد تمام این دستورات نیز جزو سیره و رفتار رسول الله صلی الله علیه و آله به حساب می آید.
[h=2]پناهگاه شجاعانِ میدان نبرد[/h] شجاعت، استواری و انعطاف ناپذیری پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر کفار و منافقان بسیار شدید بود. آن حضرت چنان بود که امیر المومنین علی علیه السلام، پهلوان صحنه های سخت نبرد، چنین می گوید: «آنگاه که جنگ بسیار شدید می شد، ما همگی به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می‌بردیم، در این حال هیچ کس از او به دشمن نزدیکتر نبود!»[5]

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پیروان خود را به خوبی ها خوانده، از بدی ‌ها پرهیز می دهد، پاکی ها را برایشان جایز و آنان را از پلیدی ها بر حذر می ‌دارد و زنجیرهایی را که بر خود بسته اند از آنان باز می ‌کند

[h=2]سرسخت با دشمنان خدا، مهربان با دوستان خدا[/h] ایشان همان کسی است که خدای متعال رفتارش با کفار را شدید و سخت می ‌داند.[6] رسول خدا صلی الله علیه و آله با کفار و منافقان جنگیده و بر آنان تنگ گرفته است.[7] او مامور بود در برابر کافران، جهادی بزرگ راه بیاندازد.[8] رسول گرامی صلی الله علیه و آله نه تنها خود با اهل کفر می‌جنگید، بلکه به دستور الهی مومنان را نیز بر این کار ترغیب می کرد.[9]
اما همین مردِ بزرگ میدان جهاد، و انسان سختگیر بر دشمنان خدا، چنان قلب رئوفی دارد که خدا در توصیفش او را رحمتی برای تمام انسانها می داند![10] او کسی است مقصد رسالتش نجات همه انسانها، از تاریکی‌ها به روشنایی بود.[11] فرزند عبدالله آنقدر بر گمراهی و هدایت نشدن کافران غصه خورد که خدای متعال -که خود سرچشمه همه رحمت ها و مهربانی ها است- دو بار با حالتی عتاب گونه به او فرمود: «چه بسا از غصه ی اینکه ایمان نمی‌آوردند] و از ظلمتها به نور کوچ نمی کنند[خودت را دق دهی!»[12] خدای متعال رسولش را به مردم (چه مومن و چه غیر مومن) چنین معرفی می کند: « رسولی نزدتان آمد که از خودتان است. سختی های شما بر او گران بوده، برای نجات و هدایت شما حرص می‌خورد».[13]
[h=2]
باده آب حیات بر لبان تشنگان ایمان[/h] هر چند در قرآن آیات متعددی در موضوع دلسوزی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تمام مردم آمده است، اما رفتار آن جناب با اهل ایمان توصیفی زیباتر دارد.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، مومنان را به آب حیات دعوت کرده است، آبی که هر کس از آن بنوشد زنده خواهد شد.[14] او آنچنان در راه رساندن این آب، خود را به زحمت انداخته است، که خدای مهربان با حالتی تند می فرماید:
«طاها![15] ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا خود را اینقدر در سختی بیاندازی».[16]
خدای متعال در پایان آیه هایی که در آن رسولش را برای عموم مردم معرفی کرده است، وصفی مخصوصِ ارتباط پیامبر صلی الله علیه و آله با مومنان اضافه می کند تا بفهماند او برای اهل ایمان دلسوزی چند برابر دارد:
«رسولی نزدتان آمد که از خودتان است. سختی های شما بر او گران بوده، برای نجات و هدایت شما حرص می خورد و بر مومنانِ شما، رووف و مهربان است».[17]
در همان آیه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و همراهانش مدال شدت و استواری در برابر کفار را از خدا دریافت می‌کنند، بلافاصله به زینت رحمت با یکدیگر نیز آراسته می شوند:
«محمد، رسول خدا و آنان که با اویند، بر کفار شدید، اما با یکدیگر مهربانند».[18]

فرزند عبدالله آنقدر بر گمراهی و هدایت نشدن کافران غصه خورد که خدای متعال -که خود سرچشمه همه رحمت ها و مهربانی ها است- دو بار با حالتی عتاب گونه به او فرمود: «چه بسا از غصه ی اینکه ایمان نمی آوردند ]و از ظلمت ها به نور کوچ نمی کنند[ خودت را دق دهی!»

پیامبر صلی الله علیه و آله که خدایش او را رحمتی برای همه معرفی کرده است، به مدد رحمت الهی، علاوه بر این مهربانی عمومی، با اهل ایمان نرمی ویژه ای دارد؛ نرمی ای که به دنبال آن، از خطاهاشان چشم پوشیده، برایشان از درگاه الهی استغفار می کند:
«پس با مدد رحمت الهی، با آنان (مومنان) نرم شدی... پس آنان را ببخش و برایشان استغفار کن».[19]
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پیروان خود را به خوبی ها خوانده، از بدی‌ها پرهیز می دهد، پاکی ها را برایشان جایز و آنان را از پلیدی ها بر حذر می دارد و زنجیرهایی را که بر خود بسته‌اند از آنان باز می کند.[20] پیامبر صلی الله علیه و آله، اهل ایمان را از آلودگی ها تطهیر کرده، باعث رشد و آراستگی آنان شده و با صلوات فرستادن بر آنان، به آنان آرامش می بخشد.[21]
تمام این‌ها اوصافی است که خدای متعال در کتاب خود برای آخرین فرستاده خویش بیان فرموده است. اما شاید زیباترین تعبیر در مورد رفتار رسول الله صلی الله علیه و آله با مومنان، زیر پَر گرفتن پیروانش باشد: «به مومنان رسیدگی کن و با لطف و رحمت آنان را در بر گیر و مراقبشان باش».[22]

[h=2]راهی که باید طی کرد[/h] اگر اینها، رفتار و سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله است و ما باید از ایشان الگو بگیریم، اگر ما نیز باید با کافران شدید و با مومنان[23] چنین رفتار مهربانانه ای داشته باشیم، هنوز تا نزدیک شدن به ساحل دریای بی پهنای رفتار آن اسوه‌ی یگانه ، راه طولانی ای را باید طی کنیم.

پی نوشت:
[1] - نهج البلاغه(صبحی صالح)، کلمات قصار 292.
[2] - نهج البلاغه(صبحی صالح)، خطبه 235.
[3] - ترجمه‏ گویا و شرح‏ فشرده‏اى‏ بر نهج‏البلاغه، ج2، صفحه‏ى 358.
[4] - احزاب،21.
[5] - نهج البلاغه صبحی صالح، غریب کلامه، ش 9.
[6] - فتح29.
[7] - توبه73 و تحریم9.
[8] - فرقان 52.
[9] - انفال65.
[10] - انبیاء،107. آنجا که غیر مسلمانان در برابر اسلام علم جنگ برداشته، دست به توطئه و آسیب رسانی میزنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدت بر آنان میخروشد. همچنین اگر مانع ترویج اسلام و رسیدن پیام آن به دیگران شوند، نبی مکرم صلی الله علیه و آله با قدرت در رفع مانع تلاش میکند. اما در غیر این صورت، و حتی در همین حال نیز، برای گمراهان دلسوز بوده، اگر خودشان روزنه امیدی باز گذاشته باشند او در جهت هدایتشان کوشش میکند.
[11] - ابراهیم،1.
[12] - شعرا،3 و نزدیک به همین معنا کهف،6.
[13] - توبه، 128.
[14] - انفال24: هرچند مورد آیه مربوط به جهاد با دشمن است اما همانطور که علامه طباطبایی فرموده است منظور آیه این است که تمام دعوتهای رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده کننده است. ر.ک: تفسیر المیزان،ج9،ص45.
[15] - بنا بر برخی روایات، طاها یکی از نامهای رسول خداست: ر.ک: البرهان، ج3، ص748 و المیزان، ج14، ص127.
[16] - طه،1و2.
[17] - توبه، 128.
[18] - فتح29.
[19] - آل عمران، 159. نکته ی قابل توجه در این آیه این است که خدایی که به رسولش دستور میدهد برای مومنان استغفار کند، در آیه 80 سوره توبه میفرماید: «اگر برای منافقان هفتاد بار هم استغفار کنی، هرگز خدا آنان را نخواهد بخشید!!»
[20] - اعراف،158.
[21] - توبه،103.
[22] - حجر،88 و شعرا،215. برای روشن شدن معنای دقیق آیه ر.ک: المیزان، ج12،ص 192 و193.
[23] - روشن است که منظور از مومنان، اهل اسلام است با تمام مراتب و درجات گوناگونی که دارند نه فقط امثال سلمانها و خمینی ها؛ و حتی نه فقط امثال پارسایان و شهدا که منظور تمام آنانی است که قدم در راه اسلام گذاشته، ابراز علاقه به رسول خدا صلی الله علیه و آله می کنند (و البته نه منافقان و فریب کاران. به عنوان مثال ر.ک: پاورقی19).

[h=1]استراتژى صلح در نظر امام مجتبى(علیه السلام)
[/h]


[/HR]تقدیر آن بود كه امیرمؤمنان به شهادت رسد و صلح به دست فرزند بزرگوارش كه پیامبرصلى الله علیه وآله گفته بود:"خداوند به وسیله او میان دو گروه از امّتش اصلاح بر قرار مى كند"، امضا شود

[/HR]
باید پذیرفت كه امام حسن مجتبى علیه السلام با قبول این صلح نامه كه برخى از دوستانش آن را موجب ذلّت و دشمنانش آن را اقدامى از روى ترس و تسلیم طلبى خوانده اند، فداكارى بزرگى از خود نشان داد.
امضاى این صلح نامه یكى از پرشكوهترین جلوه هاى پیروزى بر خود و مقاومت در برابر طوفانهاى هوا و هوس و احساس مسئولیّت در مقابل ریختن خونهاى مسلمانان است.
اگر بردبارى عظیم او كه بر جوشیده از قوت ایمان وى به خدا و تسلیم در برابر قضاى او نمى بود، هرگز در مقابل معاویه از خود شكیبایى نشان نمى داد.
آرى امام حسن آخرت را بر دنیا ترجیح داد و به خاطر موارد زیر پذیراى صلح گردید:
1- اهل بیت علیهم السلام به حكومت به عنوان وسیله اى براى تحقّق بخشیدن به ارزشهاى مكتب مى نگریستند.
بنابر این هنگامى كه مردم از دین راستین منحرف شوند و طبقات فاسد بر جامعه مسلّط گردند و بخواهند از دین به عنوان ابزارى در خدمت منافع نامشروع خود بهره گیرند، پس حكومت و حكمران به جهنم برود.
تا مشعل مكتب فروزان بماند، و تمامى امكانات براى اصلاح جامعه و با هر وسیله اى بكار گرفته شود.
2- امام حسن در زمانى مى زیست كه روح ایمان در نزد مردم و به ویژه در قبایل عربى كه به خارج از حجاز رفته و در سرزمینهاى پر خیر و بركت پراكنده شده بودند، به غایت تنزّل یافته بود.
این قبایل رسالت خود را یا فراموش كرده و یا هاله اى بى رمق از آن را نگه داشته بودند.
البته در این میان، قبایل دیگرى نیز بودند كه از اسلام و حقّ و خط مشى انقلابى اهل بیت دفاع مى كردند.
امّا بیشتر قبایلى كه در این سرزمین مى زیستند در پى رسیدن به مال و ثروت بودند تا آنجا كه از پیرامون رهبرى شرعى پراكنده گشتند و همین كه دانستند معاویه اموال مسلمانان را بى هیچ حساب و كتابى به این و آن مى بخشد، با گردن كشان شامى بناى نامه نگارى نهادند.
براى همین است كه شما مى بینید حتّى پسر عموى امام حسن علیه السلام كه فرماندهى سپاه آن حضرت را نیز بر عهده داشت، به طمع رسیدن به بیش از یك میلیون درهم، حضرت را وا مى گذارد و به معاویه مى پیوندد.
على علیه السلام اندكى پیش از شهادت، سپاهى براى نبرد با معاویه بسیج كرده بود و این همان سپاهى بود كه پس از وى فرزندش امام حسن فرماندهى آن را عهده دار شد، امّا تضعیف اراده سپاهیان و اختلاف نظر آنان و نیز خیانت فرماندهان سپاه موجب شكست سپاه حضرت شد.
به طورى كه مى توان گفت كه اگر همین عوامل در زمان حیات حضرت على نیز رخ مى داد او را نیز با شكست مواجه مى كرد.
امّا تقدیر آن بود كه امیرمؤمنان به شهادت رسد و صلح به دست فرزند بزرگوارش كه پیامبرصلى الله علیه وآله گفته بود: "خداوند به وسیله او میان دو گروه از امّتش اصلاح بر قرار مى كند"، امضا شود.
در حدیثى از حارث همدانى آمده است كه گفت: چون امیرمؤمنان شهید شد، مردم نزد امام حسن آمدند و گفتند: تو جانشین پدرت و وصىّ اویى و ما گوش به فرمان تو هستیم. پس بر ما حكومت كن.
امام حسن به آنان گفت:"به خداى سوگند كه دروغ مى گویید. شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكردید آنگاه چگونه به من وفادار خواهید ماند؟ و چگونه من به شما اطمینان كنم در حالى كه به شما اعتماد ندارم؟ اگر راست مى گویید قرار من و شما اردوگاه مداین باشد، آنجا وفادارى نشان دهید".(1)
امام حسن علیه السلام در چنین شرایط دشوارى چه مى توانست بكند؟ آیا با سپاهیان خود باید مانند معاویه رفتار مى كرد، اموال مسلمانان را به آنها بذل و بخشش مى كرد و هر كس را كه از خود گریزان دید با عسل زهر آلود از میان مى برد، یا آنكه روش پدرش را پیش مى گرفت هر چند كه این امر حكومت او را با سختیها و دشواریها مواجه سازد؟ آن حضرت از حكومت دست شست، چرا كه پى برد كه حكومت نمى تواند وسیله اى پاك براى تحقّق بخشیدن به اهداف و ارزشهاى رسالت باشد.

او وسیله اى بهتر از حكومت یافت و آن پیوستن به صفوف مخالفان و دمیدن دوباره روح مكتب در امّت از طریق پرورش رهبران و نشر افكار و رهبرى مؤمنان راستین مخالف با حكومت و توسعه مبارزه مخالفان بود.
3-شرطهاى صلح نامه اى كه امام علیه السلام بر معاویه املا كرد و آنها را معیار سلامت حكومت دانست خود گواه آن است كه آن حضرت در اندیشه طرح نقشه اى براى رویایى با اوضاع فاسد بوده است، امّا با به كارگیرى وسایل دیگرى جز ابزار حكومت.
در برخى از موارد این صلح نامه آمده است:
1 - معاویه باید به كتاب خدا و سنّت پیامبرش و روش جانشینان صالح آن حضرت حكومت كند.
2- معاویة بن ابى سفیان نباید كسى را پس از خود به عنوان جانشین معرفى و تعیین كند، بلكه تعیین خلیفه پس از وى بر عهده شوراى مسلمانان است.
3- مردم در هر كجا كه باشند یا در شام و یا در عراق یا در حجاز و یا در یمن باید در امن و امان به سر برند.
4- یاران و پیروان على و اموال و زنان و فرزندانشان باید از هرگونه تعرض مصون باشند.
5- معاویه نباید علیه حسن بن على و برادرش حسین و نیز دیگر افراد خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله در نهان و آشكار دست به توطئه بزند و یا آنها را در هر كجا كه باشند به هراس اندازد.(2)
نگاهى گذرا به این شرطها ما را بدین نكته رهنمون مى كند كه این صلح نامه در برگیرنده مهم ترین قانونهاى حكومتى اسلام اعم از قانونى بودن حكومت بر طبق كتاب و سنّت و شورایى بودن حكومت مى باشد.
بنابر این شرطها، معاویه مسئول برقرارى امنیّت براى مردم و بویژه رهبرى مخالفان یعنى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله است.
معاویه بر سر حقّى با من به منازعه برخاست كه از آنِ من بود، امّا به خاطر صلاح امّت و جلوگیرى از خونریزى آن را بدو واگذاردم و شما با من بیعت كردید كه با كسى كه من آشتى كنم شما نیز آشتى جویید

معاویه نیز این شرطها را به عنوان اساس حكومت در نزد مردم پذیرفت.
امام علیه السلام نیز بدین وسیله مهمترین راه را براى نمایاندن حقیقت معاویه و آگاه كردن اندیشمندان و دیندارانى كه بر برخى از شرط هاى این صلح نامه مخالفت مى كردند، انتخاب كرد.
افزون بر اینكه ساده لوحان خوارج عقیده داشتند كه هر كس حكومت را به معاویه بسپارد به كفر گراییده است و حتّى نسبت به آن حضرت گفتند:"به خدا سوگند این مرد كافر شده است"!(3) امام حسن علیه السلام پس از انعقاد صلح نامه با معاویه براى مردم سخنانى ایراد كرد و گفت: "اى مردم! اگر شما در تمام دنیا در پى مردى بگردید كه جدّش رسول خدا صلى الله علیه و آله باشد، جز من و برادرم كسى را نمى یابید. معاویه بر سر حقّى با من به منازعه برخاست كه از آنِ من بود، امّا به خاطر صلاح امّت و جلوگیرى از خونریزى آن را بدو واگذاردم و شما با من بیعت كردید كه با كسى كه من آشتى كنم شما نیز آشتى جویید و من چنین صلاح دیدم كه با معاویه صلح كنم تا آنچه كردم خود حجّتى باشد بر كسى كه این امر را آرزو مى كرد و من مى دانم، شاید آزمونى باشد و متاعى براى مدتى چند".(4)
با این وجود حتّى برخى از اصحاب بزرگ آن حضرت نیز بر وى اعتراض كردند.
گاهى اوقات حتّى امام حسن علیه السلام، اصحاب خود را به بیعت با معاویه فرمان مى داد.
از جمله روزى قیس بن سعد بن عباده انصارى، رئیس "شرطةالخمیس"، كه به وسیله امام على بنیان نهاده شده بود، بر معاویه داخل شد.
معاویه به او گفت: بیعت كن.
قیس به امام حسن نگریست و پرسید: اى ابو محمّد! آیا بیعت كنم؟ معاویه گفت: آیا دست بردار نیستى؟به خدا سوگند من..(5)
قیس گفت: هیچ كارى نمى توانى بكنى به خدا قسم اگر بخواهم مى توانم نقض بیعت كنم.
آنگاه امام حسن علیه السلام به سوى قیس رفت و به او گفت: قیس بیعت كن.
قیس نیز از گفته امام اطاعت كرد.(6)


[/HR]
سید محمد تقی مدرسیبخش عترت و سیره تبیان
پی نوشت ها:
1 - بحارالانوار، ج 44، ص 43.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 65.
3- بحارالانوار، ج 42، ص 47.
4- شرح ابن ابى الحدید، ج 4، ص 56 به بعد.
5- به نظر مى رسد كه معاویه قصد تهدید قیس را داشته، امّا سكوت كرده است.
6- همان مأخذ، ص 62.
منبع:
هدایتگران نور ،زندگانى كریم اهل بیت حضرت حسن بن على (علیه السلام)

شرح چگونگي شهادت، تشييع و دفن پيكر مطهر امام حسن مجتبي (ع)

بنا به قول‌هاي معتبر، ‌امام حسن(ع) روز بيست و هشتم ماه صفر سال ۴۹ هجري در سن ۴۷ سالگي به خاطر خوردن زهر و مسموميت ناشي از آن به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

«شيخ كليني» از دانشمندان بزرگ شيعي كه كتاب‌هايي در باب معرفي امامان دوازده‎گانه شيعه دارد، از «ابوبكر حضرمي» نقل مي‌كند كه؛ «جعده» دختر «اشعث‎بن قيس كندي»، امام حسن(ع) را با زهر مسموم كرد. و نيز يكي از كنيزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانيد، ولي آن زهر در درون جان امام حسن(ع) جاي گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهيد شد.»

هنگامي كه امام حسن(ع) به شهادت رسيد، امام حسين(ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلي كه رسول خدا(ص) در آنجا بر جنازه‌ها نماز مي‌خواند، حركت داد، و بر جنازه نماز خواند. اما اين اقدام‌ها همراه با فشارهاي افراد منسوب به بني‌اميه بود، به نحوي كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن(ع) در خانه حضرت رسول(ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. اما اين كار نيز بدون حاشيه‌ها نبود و ايادي دنياطلب معاويه، با شقاوت و بي‌رحمي اقدام به تيرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حالي‌كه خود را مسلمانان واقعي مي‌ناميدند.



با اين حال، تاريخ اسلام گواه است كه يكي از جنايات هولناك معاويه در طول حكومت خود، به شهادت رساندن امام حسن مجتبي(ع) بود و ردپاي اين جنايت هولناك در تاريخ، به طور آشكار ديده مي‌شود. جنايت به اين صورت شكل گرفت كه معاويه ضمن توطئه‌اي خائنانه و با بهره‌گيري از دختر «اشعث‎بن قيس» (همسر امام‌حسن) او را مسموم و به شهادت رسانيد. چهره ‌شيطاني و پيمان‌شكن، و دورويي و نفاق معاويه كه در طول حيات سياسي‎اش فراوان خود را نشان مي‌داد در ضمن اين جنايت نيز روشن‌تر از هميشه در معرض ديد همگان قرار گرفت.
تاريخ، اين مطلب را با قوت هرچه بيشتر به اثبات رسانده است. با اين حال افراد متعصبي چون «ابن‎خلدون» كه از آبشخور آلوده بني‌اميه سيراب مي‌شد، جريان را بي‌پايه و ضعيف قلمداد كرده مي‌نويسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسن‎بن علي(ع) به وسيله معاويه نقل شده، روايتي است كه شيعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته اين نظر خاص، ناشي از گرايشات خاص ديني «ابن‎خلدون» است كه او براي دفاع از چهره‌اي مرموز و نامطلوب همچون معاويه مفاد تاريخ اسلام را عوض كرده است.

مظلوميت امام در جريان دفن آن حضرت بيشتر جلب توجه مي‌كند. هنگامي كه اهل بيت(ع) مي‌خواستند طبق وصيت آن حضرت، او را كنار قبر پيامبر(ص) دفن كنند، قداره‌داران بني‌اميه به مخالفت برخاستند. در اين ميان «مروان‎بن حكم» از ميان آشوب‌گران فرياد برآورد: «در حالي كه عثمان در دورترين نقطه بقيع به خاك سپرده شد، گمان مي‌كنيد كه اجازه مي‌دهم حسن‎بن علي(ع) در خانه رسول خدا(ص) دفن شود؟!» پيشتاز آشوب، سوار بر مركبي، ادعاي مالكيت خانه را از طريق ارث كرده و ممانعت خود را تا پاي جان از دفن امام در آرامگاه رسول خدا(ص) اعلان داشت.

حتي كار از اين بالاتر گرفت و در نهايت شقاوت و سبعيت، جنازه امام را تيرباران كردند، تا جايي كه كفن آلوده به خون شد و مشايعت‌كنندگان مجبور به تعويض كفن شدند. سرانجام پس از اين كشمكش‌ها، شهيد مظلوم را در بقيع به خاك سپردند.
در سوگ اين ريحانه رسول خدا(ص) طبق رواياتي كه رسيده، مردم مدينه ـ كه بيشتر آنها از فرزندان انصار بودند ـ به ماتم نشسته و بازارهاي مدينه را بستند. عمربن بشير همداني مي‌گويد: «از اسحاق پرسيدم: متي ذل الناس؟ چه موقع مردم ذليل شدند؟ پاسخ داد: حين مات الحسن و ادّعي زياد و قتل حجربن عدي؛ پس از شهادت امام حسن (ع) و استلحاق زياد و قتل حجربن عدي.»


تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع)


روز هفتم صفر هر سال را به عنوان روز ولادت امام موسی کاظم علیه السلام می شناختم اما گویا بسیاری از همشهریان امسال به نقل قول دیگری روی آوردند؛ نقلی که می گوید هفتم صفر شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است. از این روی به چند کتاب تاریخ مراجع کردم و چنین دیدم که در روز شهادت امام مجتبی علیه السلام اختلاف زیاد است، کما اینکه در عمر شریف حضرتش نیز اختلاف است. برخی چهل و شش سال، برخی چهل و هفت سال و برخی نیز چهل و هشت سال را برای ایشان ذکر نمودند.

اما در روز شهادت حضرتش نیز اختلاف چنین است که برخی از بزرگان شیعه همانند «شیخ مفید» هفتم صفر می دانند، برخی مانند «محمد بن سلحة شافعی» شهادت امام علیه السلام را در پنجم ربیع الاول سال چهل و نه هجری می دانند.
نقل دیگری در کافی نیز بر آنست که شهادت امام مجتبی علیه السلام در آخر صفر سال چهل و نه هجری است.
«علامه مجلسی» در بحار از کتاب مناقب چنین نقل می کند که دو شب از صفر سال پنجاه هجری مانده بود که ایشان شهید شدند.
برخی دیگر بر آنند که شهادت حضرت در بیست و پنجم ربیع الاول اتفاق افتاده است.


در آن اوضاع و احوالی که خیلی ها رنگ آب را نمی دیدند لباسش همیشه سفید و تمیز بود. ساده بود، حتی انگار چند جایش را هم وصله زده بود. ولی...
همه می دانستند پیامبر از هر چه بگذرد از عطر نمی گذرد. حتی برخی می گفتند رسول خدا بیش از آنچه خرج نان خانه اش می کند عطر می خرد. دوستان و نزدیکانش وقتی از سفر برمی گشتند برایش عطر می آوردند. آخر از پیامبر شنیده بودند که می گفت: من از عطر و نماز لذت می برم.
از هر کوچه ای رد می شد انگار بهار از آن عبور کرده بود. در و دیوار بوی گل می داد؛ عطر پیامبر.
شمیم عطرش زودتر از خودش همه را از آمدنش با خبر می کرد. البته نه زودتر از سلامش. از دور به همه سلام می کرد.
پیامبر چه عطر خوبی دارد. عطر گل محمدی.
مرتب موهایش را شانه می کرد. کنار حوض آب ایستاده بود و گل روی خودش را مرتب می کرد. دست مبارکش را نم دار می کرد و به موهای نرمش می کشید و با انگشتانش شانه می کرد موهایش را.
یکی از اصحاب که انگار حوصله اش سر رفته بود گفت: یا رسول الله چه قدر به ظاهر خودتان عنایت دارید؟ و او که مثل بهار لطیف و مهربان بود گفت: این حق برادران دینی توست که تو را آراسته ببینند.
می خواست بگوید تو حق نداری برادر دینی ات را آزرده کنی. چه با حرف چه با رفتار و چه با ظاهر ژولیده ات.
به همه می گفت حتماً هفته ای یکبار خود را شستشو دهید و اگر با نیت غسل شستشو دهید، برایتان عبادت هم حساب می شود. می گفت مؤمن نباید ژولیده و پریشان باشد. خودش هم هیچ گاه غسل جمعه را فراموش نمی کرد.
ناخن هایش همیشه کوتاه و سفید بود.*
کسی به حضرت عطر تعارف کرد. حضرت قبول کرد و خود را معطر ساخت و می فرمود: بویش خوش و حملش آسان است.
رسول خدا گاهی به موهایش روغن هم می زد. اول سر مبارکش و بعد محاسنش را با روغن تزئین می فرمود.
پیامبری که از همه شیک پوش های امروزی شیک پوش تر بود، حتی در جنگ لباس سفید و سبزی می پوشید که سبزی لباس بر سفیدی چهره رسول الله غلبه می کرد. البته خیلی در قید قیمت لباسش نبود و گاهی عبا، گاهی جبه و گاهی پیراهن سفید می پوشید.
اصلاً بیشتر لباس هایش سفید بود.
وقتی حرف می زند مبهوت می شوی به زیبایی کلمات و مهربانی صدایش دل بسپاری یا چهره نورانیش یا آن دندان های مرواریدی سفید و مرتبی که چهره او را زیباتر کرده. شنیده ام هر روز و موقع نماز دندان هایش را مسواک می زند. می فرمود با دهان خوش بو با خدا صحبت کنید. تا دستش را نمی شست، دست به غذا نمی زد. شب قبل از خواب چشمان زیبایش را سرمه می کشید. می فرمود سرمه نور دیده را افزون می کند.
وقتی می خواستند به مسافرت بروند همه وسائل شان را کنترل می کردند. غذا، ظرف، آب کافی... زین اسب هم سالم باشد.
راستی، راه طولانی است نعل اسب هم باید عوض شود تا زبان بسته در بیابان اذیت نشود.
همه سر قرار آمدند و پیامبر هم اسباب سفر را آماده کرده بود. با یک بسته اضافه:
آینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.
امام صادق(ع) فرمودند، پیامبر پس از نماز عشا، ظرف آب و مسواکش را طلب می کرد تا روی آن را بپوشانند و کنار بسترش بگذارند. مسواکش از چوب اراک بود.
حضرت نیمه شب که برای نماز شب برمی خواست اول مسواک می زد و بعد وضو می گرفت.
فقط اینها نبود، با آن همه مقام، با بردگان و غلامان هم سفره می شد. حسرت پیش سلام شدن به دل دوستانش مانده بود.
اگر یکی از مسلمانان بیمار می شد به عیادتش می رفت.
ناراحت هم که می شد، اخم نمی کرد بچه ها را دوست داشت. و دل نازک بود مثل...، مثل... مثل هیچ کس. او فقط مثل خودش بود. او پیامبر همه خوب ها و خوبی ها و شیک پوش ها بود.

[h=1]نخى از پیراهن، براى شِفای بیمار[/h]
شخصى به نام بحر سقّا حكایت كند: خدمت امام صادق(علیه‌السلام) بودم، آن حضرت فرمود:
اى بحر! اخلاق خوب موجب شادى و سرور است؛ و سپس افزود: آیا مى‌خواهى به داستانى از زندگى پیامبر خدا كه اهالى مدینه آن را نمى‌دانند برایت بیان كنم؟
عرض كردم: بلى .حضرت فرمود: روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، با جمعى از اصحاب خود در مسجد نشسته بود، ناگهان كنیزى از انصار وارد مسجد شد و كنار پیغمبر خدا(صلوات الله علیه) ایستاد و گوشه‌اى از پیراهن حضرت را گرفت .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) برخاست و كنیز بدون آن كه سخنى گوید، پیراهن حضرت را رها كرد و چون آن حضرت نشست، دو مرتبه كنیز پیراهن ایشان را گرفت و این كار را تا سه مرتبه انجام داد تا آن كه مرتبه چهارم پیامبر ایستاد و كنیز پشت سر حضرت قرار گرفت و یك نخ از پیراهن حضرت را آهسته كشید و برداشت و رفت .
پس از آن مردم به كنیز گفتند: این چه جریانى بود كه سه مرتبه گوشه پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را گرفتى و زمانى كه حضرت از جاى خود بلند مى‌شد، تو سخنى نمى‌گفتى و حضرت هم سخنى نمى‌فرمود؟!
كنیز گفت: در خانواده ما مریضى بود، مرا فرستادند تا نخى به عنوان تبرُّك از پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى شفاى مریض برگیرم و چون خواستم نخى از پیراهنش در آورم، متوجه من گردید و من شرم كردم تا مرتبه چهارم كه من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و چون توجه‌شان به من نبود نخى از پیراهنش گرفتم و براى شفاى مریض بردم.


[/HR]برگرفته از بحارالانوار، ج 16، ص 264، ح 61 به نقل از اصول كافى، ج 2، ص 102.

[h=1]بعثت نبوی از نگاه علوی
[/h]
"بعثت، در لغت به معنی برانگیختن، برانگیزاندن، فرستادن، بیدار كردن وزنده كردن است و در اصطلاح فرستادن خدای متعال است، انسانی را به سوی بشریت تا آنان را به راه حق وحقیقت دعوت كند.1
به طوری كه در آیات قرآن و احادیث اهل بیت (ع) بیان گردیده است، خداوند متعال در زمان‌های مناسب پیامبرانی را برای هدایت مردم برانگیخته وهیچ قومی را بدون راهنمای الهی وانگذاشته است.

[h=2]نوید بعثت پیامبر (ص)
[/h]
برخی از خصوصیات و نشانه‌های ظهور آن حضرت در كتب واخبار ادیان پیشین مطرح بوده وبسیاری از اهل كتاب واعراب مشرك نیز با آن آشنائی قبلی داشتند.قرآن كریم در این زمینه می‌فرماید:
« الَّذِینَ ءَاتَیْنَهُمُ الْكِتَابَ یَعْرِفُونَهُ‏ و كَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقًا مِّنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یعلمون» (بقره/146)
«كسانی كه به ایشان كتاب (آسمانی) داده‌ایم، همان گونه كه پسران خود را می‌شناسند، او (محمد) را می‌شناسند و مسلماً گروهی از ایشان حقیقت را نهفته می‌دارند، و خودشان هم می‌دانند.»
بعثت،انقلابی بزرگ بر ضد جهل، گمراهی، فساد وتباهی است و سزاوار منت گذاری خداوند ودر بردارنده حكمت وتربیت است:

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْ ءَایَتِهِ‏ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ » (آل‌عمران/164)
«به یقین،خدا بر مؤمنان منّت نهاد (كه) پیامبری از خودشان در میان آنان برانگیخت،تا آیات خود را بر ایشان تلاوت كند و پاكشان گرداند وكتاب وحكمت به آنان بیاموزد، و قطعاً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند.»
حضرت علی (ع) درباره فلسفه بعثت پیامبر خاتم (ص) می‌فرمایند:
«....خداوند سبحان، برای وفای به وعده خود و كامل گردانیدن دوران نبوّت، حضرت محمّد (ص) را مبعوث كرد؛ و از همه پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود، نشانه‌های او شهرت داشت؛ و تولدش بر همه مبارك بود. در روزگاری كه مردم روی زمین دارای مذاهب پراكنده، خواسته‌های گوناگون و روش‌های متفاوت بودند؛ عده‌ای خدا را به پدیده‌ها تشبیه كرده وگروهی نام‌های ارزشمند خدا را انكار وبه بت‌ها نسبت می‌دادند وبرخی به غیر خدا اشاره می‌كردند. پس خدای سبحان، مردم را به وسیله پیامبر (ص) از گمراهی نجات داد وهدایت كرد واز جهالت رهایی بخشید. سپس دیدار خود را برای پیامبر (ص) برگزید وآنچه نزد خود داشت برای او پسندید واو را با كوچ دادن از دنیا گرامی داشت...»2
همراه اولین نزول وحی ودر لحظه بعثت،حوادثی بزرگ اتفاق افتاد كه از آن جمله می‌توان به شنیده شدن صدای ناله‌ای اشاره كرد كه حضرت علی (ع) در باره آن می‌فرمایند: «صدای ناله شیطان را در هنگام نزول اولین وحی به آن حضرت شنیدم، عرض كردم یا رسول الله این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است كه چون از اطاعت شدن ناامید شده چنین به ناله درآمده است.»

آغاز بعثت در غار حرا با نزول آیاتی از سوره مباركه علق همراه بوده است، اما در این كه بعثت در چه زمانی رخ داده است، اختلاف‌نظر وجود دارد و همین باعث اختلاف در زمان نزول قرآن نیز شده است. عده‌ای بعثت را در 27 رجب می‌دانند، برخی دیگر آنرا در 17، 18 و یا 24 ماه رمضان می پندارند و عده‌ای ربیع‌الاول را ماه مبعث برمی‌شمارند.

دانشمندان اهل سنّت برای اثبات بعثت در ماه مبارک رمضان به آیات سوره بقره، دخان و قدر استناد نموده‌اند، آنان می‌گویند در قرآن، نامی از رجب و بعثت در آن وجود ندارد. آن‌چه قرآن بر آن دلالت دارد نزول آن در ماه رمضان و شب قدر می باشد و چون بعثت پیامبر (ص)‌با نزول قرآن همراه بوده، بنابر این بعثت نیز در ماه رمضان به وقوع پیوسته است.
صاحب كتاب التمهید چنین می‌گوید:
براساس روایات اهل بیت (علیهم السلام) بعثت در ماه رجب واقع شده است، اما قرآن به عنوان كتاب آسمانی، سه سال بعد از آن بر پیامبر نازل شده است و در این سه سال پیامبر (ص)‌دعوت مخفیانه داشتند. پس از آن دعوت علنی حضرت آغاز شد. که مقارن با آن نزول پیوسته قرآن هم آغاز گردید.3

شیعه بر این باور است بعثت پیامبر (ص) طبق برخی روایات روز 27 رجب4 پنج سال پس از تجدید بنای كعبه، در سن چهل سالگی آن حضرت اتفاق افتاد. مستند این سخن روایات فراوانی است كه از اهل بیت (ع) به ما رسیده است.
زمانی كه حضرت مانند همیشه در غار حرا واقع در كوه نور مشغول راز ونیاز با معبود خویش بود فرشته وحی از جانب پروردگار نازل می‌شود وآن حضرت را به خواندن فرا می‌خواند: ای محمد بخوان، پیامبر فرمود: چه بخوانم؟ پس جبرئیل آیاتی از قرآن را عرضه كرد:

« اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ،خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ،اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِى عَلَّمَ بالقلم، عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ » (آیات 1- 5)
«بخوان به نام پروردگارت كه آفرید. انسان را از ع‍َلَق آفرید. بخوان، وپروردگار تو كریمترین است. همان كس كه به وسیله قلم آموخت، آنچه را كه انسان نمی‌دانست آموخت.»5
همراه اولین نزول وحی ودر لحظه بعثت،حوادثی بزرگ اتفاق افتاد كه از آن جمله می‌توان به شنیده شدن صدای ناله‌ای اشاره كرد كه حضرت علی (ع) در باره آن می‌فرمایند:
«صدای ناله شیطان را در هنگام نزول اولین وحی به آن حضرت شنیدم، عرض كردم یا رسول الله این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است كه چون از اطاعت شدن ناامید شده چنین به ناله درآمده است.»


[/HR][1] - لغت‌نامه دهخدا، واژه بعثت.
[2] - نهج‌البلاغه؛ ترجمه محمد دشتی، ص 39، خطبه اول
[3] - معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج1، ص 81 و 82
[4] - سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1373، ج 1،ص 233
[5] - ابن هشام، سیره ابن هشام، ج 1، ص 236.

[h=1]نام‌های پیامبر در قرآن
[/h]
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد:
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد .
1 - محمد(صلى الله علیه و آله) و ما محمد الا رسول. (1)
2 و 3 - احمد و رسول؛ و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد. (2)
4 - عبدالله و انه لما قام عبدالله. (3)
5 – طه، ما انزلنا علیك القرآن لتشقى. (4)
6 – یس، والقرآن الحكیم. (5)
7 - ن والقلم و ما یسطرون. (6)
8 - مزمل یا ایهاامزمل. (7)
9 - مدثر یا ایها المدثر. (8)
10- ذكر قد انزلنا الله الیكم ذكرا رسولا. (9)
سپس امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: ذكر از نام‌هاى آن حضرت است و ماییم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن ذكر كرده است كه هر چه ندانید از اهل ذكر سئوال كنید.
بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج كرده‌اند.(10)


[/HR]پی‌نوشت‌ها:
1- سوره آل عمران، 144.
2- سوره صف، 6.
3- سوره جن، 19.
4- طه، آیه 1 و 2.
5- یس، آیه 1 و 2.
6- قلم، آیه 1.
7- مزمل، آیه 1.
8- آیه 1.
9- سوره طلاق، آیه 10.
10- بصائر الدرجات، ص 512/ جلاء العیون، ص 35.

[h=1]کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
[/h]
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اولین كسى است كه به حق، معرفت كامل پیدا كرده و در درگاه الهى، پیشانى فروتنى بر خاك بندگى ساییده است . ایشان فرموده است:
كنت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب 1؛ من اولین كسى بودم كه مبداء را شناختم و به توحید اقرار كردم و اولین كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم.
نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است. ایشان مى‌فرماید: قُرة عینى فى الصلوة؛ نماز نور چشم من است.2
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زنده‌دارى مشغول بود و چنین نبود كه تمام شب را استراحت كند. امام صادق(علیه‌السلام) درباره این سیره نبوى مى‌فرماید:
هنگامى كه پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نماز عشا را مى‌خواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مى‌نهاد و روى آن را مى‌پوشاند. قدرى مى‌خوابید، سپس بیدار مى‌شد و مسواك مى‌زد و وضو مى‌گرفت . چهار ركعت نماز مى‌خواند و آنگاه مى‌خوابید. دوباره بر مى‌خاست و مسواك مى‌زد و وضو مى‌گرفت. چهار ركعت دیگر نماز مى‌خواند. باز مى‌خوابید و آنگاه نماز "وتر" را مى‌خواند.3
آن وجود نازنین چه نیكو به این كریمه قرآنى عمل مى‌كرد: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا. (انسان: 26)
خداوند از بندگان خاص مى‌خواهد كه بخشى از شب را به تسبیح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نیایش كنند.
حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلق‌ها مى‌برید و تنها توجهش به سوى خداوند بود:
كان اذا حضر الصلوه فكانه لم یعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمة الله4؛
هنگامى كه وقتى نماز مى رسید، آنقدر متوجه خدا بود، مثل این كه او ما را نمى‌شناخت و ما او را نمى‌شناسیم .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمى‌داشت و چون وقت نماز مى‌شد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمى‌شناخت.

دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نیاز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ایشان در برابر پروردگار بود:
اذا قام الى الصلوه تربد وجهه خوفا من الله5؛ هنگامى كه به نماز مى‌ایستاد، صورت حضرت از بیم خدا دگرگون مى‌شد.
ایشان از نظر ادب نیز آنقدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مى‌گرفت كه گویى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد: اذا قام الى الصلوه كانه ثوب ملقى 6؛ پیامبر گرامى، لذت بخش‌ترین كارها را ارتباط با معبود و راز و نیاز با خدا مى‌دانست. بى شك، اظهار بندگى و راز و نیاز با خداوند، چنان شوقى در دلها پدید مى‌آورد كه محبت غیر خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مى‌كند. حضرت على(علیه‌السلام) مى‌فرماید:
كان رسول الله(صلى الله علیه و آله) لا یؤثر على الصلوة عشاء و لا غیره و كان اذا دخل وقتها كانه لا یعرف اهلا و لا حمیما7؛
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمى‌داشت و چون وقت نماز مى‌شد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمى‌شناخت .
همچنین روایت شده است كه شبى پیامبر در خانه یكى از همسرانش(ام سلمه) بود. اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه دید رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در بستر نیست . برخاست و دنبال او گشت. ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ایستاده، دست‌ها را بلند كرده و اشك از دیدگانش جارى است و چنین با خدا راز و نیاز مى‌كند:
خدایا! نیكى‌هایى كه به من عطا فرموده‌اى از من مگیر. خدایا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان . خدایا! مرا به بدى‌هایى كه از آنها نجاتم دادى، باز مگردان . خدایا! یك لحظه مرا به خودم وا مگذار.
در این هنگام، ام سلمه گریست . پیامبر فرمود: ام سلمه! چرا مى‌گریى؟ گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریه نكنم؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى، چنین با خدا راز و نیاز مى‌كنى (حال آن که ما به ترس از خدا و گریه سزاوارتریم). پیامبر فرمود: چگونه در امان باشم، حال آن كه خداوند یك لحظه، یونس پیامبر را به خودش ‍ واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد.8
در حدیثى از پیامبر اعظم(صلى الله علیه و آله) آمده است:
افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا یبالى على ما اصبح من الدنیا: على عسر ام على یسر.9؛ برترین مردم كسى است كه عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آویزد و از صمیم دل دوستش بدارد و با پیكر خود با آن درآمیزد و خویشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنیایش به سختى بگذرد یا به آسانى .


[/HR]1- بحارالانوار، ج 16، ص 12.
2- محجة البیضاء، ج 3، ص 68.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 196.
4- محجة البیضاء، ج 1، ص 351.
5- میرزا حسین نورى، مستدرك المسائل، مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 93.
6- همان .
7- مجموعه ورام، ج 2، ص 78.
8- بحارالانوار، ج 6، ص 218.
9- ابن شعب حرانى، تحف العقول، ص 35.

[h=1]او محمود و من محمد هستم
[/h]
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:
من شبیه‌ترین مردم به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هستم و حضرت ابراهیم شبیه‌ترین افراد به آدم (علیه‌السلام) در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان كرده و به زبان هر پیامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد كرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.
نام او "محمود" است و نام مرا "محمد" نام نهاد و مرا در بهترین قرنها و در میان نیكوترین امت‌ها ظاهر گردانید.
- در تورات مرا «احید» نامید زیرا كه به توحید و یگانه پرستى خدا مبعوث شده‌ام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گردیده است .
- در انجیل مرا «احمد» نامید زیرا كه من محمودم در آسمان، و امت من حمد كنندگانند.
- در زبور مرا «ماحى» نامید، زیرا كه به سبب من از زمین عبادت بت‌ها را محو مى‌نماید.
- در قرآن مرا «محمد» نامید، زیرا كه در قیامت همه امت‌ها مرا ستایش خواهند كرد و كسى در قیامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من .
- در قیامت مرا «حاشر» خواهند نامید زیرا زمان امت من به حشر متصل است .
- و مرا «موقف» نامید، زیرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مى‌دارم .
- و نیز مرا «عاقب» نامید زیرا كه من بعد از پیامبران آمده‌ام و بعد از من پیامبرى نیست .
- و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم یعنى جنگ‌ها» و منم «مقفى» كه از قفاى انبیاء مبعوث شده‌ام و منم «قسم» یعنى جامع كمالات .
پروردگارم بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پیامبرى را به زبان امتش فرستادم و بر اهل یك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سیاهى مبعوث كردم .
تو را به ترسى كه بر دل دشمنان تو افكندم یارى دادم و هیچ پیامبر دیگرى را چنین نكردم .
و غنیمت كافران را بر تو حلال گردانیدم و براى احدى قبل از تو حلال نكرده بودم بلكه مى‌بایست غنیمت‌هایى را كه مى‌گفتند بسوزانند.
و به تو و امت تو گنجى از گنج‌هاى عرش خود كه آن سوره فاتحة الكتاب و آیات سوره بقره است عطا كردم.
و من همه زمین را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانیدم بر خلاف امت‌هاى گذشته كه مى‌بایست نماز را در معبدهاى خود سجده كنند، و خاك زمین را بر تو پاك كننده گردانیدیم و «الله اكبر» را به امت تو دادم و یاد تو را با یاد خدا مقرون كردم كه هرگاه امت تو مرا به وحدانیت یاد كنند تو را هم به پیامبرى یاد كنند.(1)
«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»


[/HR]1- جلاء العیون، ص 31/ علل الشرایع، ص 127/ معانى الاخبار، ص 50 .
قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده

[h=1]دست به دامن چه کسی شویم؟
[/h]
[h=2]دوست پیامبر کیست؟[/h]امّ سلمه همسر رسول خدا(صلوات الله علیه) حكایت می‌كند:
در آن روزهایى كه پیامبر، در بستر بیماری و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرت شد، بود؛ به بعضى از اطرافیان خود فرمود:
دوست مرا بگویید بیاید. عایشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول اکرم صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت: دوست مرا بگویید بیاید.
پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون وی وارد شد، نیز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود: دوست مرا بگویید بیاید.
در این هنگام حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، شوهرش على بن ابى طالب(علیه‌السلام) را به حضور پدرش فرستاد؛ چون حضرت على(علیه‌السلام) وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود حضرت على (علیه‌السلام) تجلیل نمود و او را در بغل گرفته و به سینه خود چسبانید.
پس از آن، حضرت على(علیه‌السلام) اظهار داشت: پیامبر خدا(صلّى الله علیه و آله) هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آنها هزار رشته دیگر باز مى‌شود تا جایى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.1

[h=2]دست به دامن چه کسی شویم؟[/h]همچنین شاذان قمّى در كتاب خود آورده است:
روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، در جمع اصحاب خود نشسته بود كه ناگهان شخصى از طایفه بنى تمیم به نام مالك بن نویره به حضور ایشان وارد شد و به آن حضرت خطاب كرد و اظهار داشت: ایمان و مبانى اسلام را به من تعلیم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم .
حضرت على (علیه‌السلام) اظهار داشت: پیامبر خدا (صلّى الله علیه و آله) هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آنها هزار رشته دیگر باز مى‌شود تا جایى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.

حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: باید شهادت دهى بر این كه خدایى جز خداى یكتا نیست و او شریكى ندارد، همچنین گواهى دهى كه من محمد رسول خدا هستم، دیگر آن كه روزى پنج مرتبه نماز بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى و زكات و خمس اموالت را بپردازى و حجّ خانه خدا انجام دهى، ضمناً در مجموع ولایت و امامت جانشین مرا كه على بن ابیطالب و یازده فرزندش مى‌باشند بپذیرى .
و احكام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهى و موارد حلال و حرام را رعایت نمایى و حق كسى را ضایع و پایمال نكنى .
حضرت پس از آن كه بسیارى از دیگر احكام و حقوق فردى و اجتماعى را برشمرد و تذكراتى را بیان نمود، مالك بن نویره عرضه داشت: یا رسول الله! من خیلى فراموشكار هستم، تقاضامندم یك مرتبه دیگر آنها را تكرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود.
و چون مالك بن نُوَیره خواست از محضر مبارك رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر كس بخواهد یكى از مردان بهشتى را ببیند، به این شخص نگاه كند.
خلیفه اول و دوم كه در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالك حركت كردند؛ وقتى به او رسیدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستى، اینك از تو تقاضامندیم از درگاه خداوند براى ما استغفار و طلب آمرزش نما.
مالك گفت: رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را كه صاحب شفاعت و مقرّب الهى است رها كرده‌اید و به من پناه آورده‌اید.
لذا این دو خلیفه با ناراحتى برگشتند و پیش از آن كه حرفى بزنند، حضرت تبسّمى نمود و فرمود: به راستى سخن حق تلخ است. 2


[/HR]1- بحارالانوار، ج 22، ص 461 به نقل از خصال صدوق .
2- فضائل شاذان بن جبرئیل قمّى، ص 75/ بحارالانوار، ج 30، ص 343، ح 163.

[h=1]دلم تنگِ پیامبر است
[/h]
فکر کن یک صبحی لیوان چایی به دست بنشینی روی صندلی همیشگیت، پایت را گیر بدهی به لبه‌ی جلو، دکمه‌ی کامپیوتر را بزنی و مثل همیشه منتظر موجی از رنگ و تصویر و خبر بمانی. منتظر قتل‌ها، دروغ‌ها، رسوایی‌ها، کلیک، یک هورت چای، اینترت و ناگهان روی صفحه‌ات، فقط نوشته شود: «ای فرزند آدم»
فکر کن ایمیلت را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشد:«پس به کجا می روید؟» 1
می چسبد؟ نه؟
کی گفته آدم وسط عصر «دگمه‌ها و صفحه‌ها» دلش تنگ پیامبری نمی‌شود؟ دلتنگ یکی که ماموریت داشته باشد دل بسوزاند. یکی که رسالتش این باشد که زنجیر و قلاده‌های مرا باز کند.2
این درست که من الآن سراپا لای بندها هستم سراپا غل و قلاده. آن‌قدر به بندها عادت دارم که نمی‌دانم قبل از تنیدن آنها چه بوده‌ام. و اصولا یک فرضی هست که اگر این‌ها را بردارند، من آن زیر مجسمه‌ای شکسته و خرد باشم و در جا فرو بریزم. همه‌ی این‌ها درست، ولی هوسش که هست.
چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش می‌خواهد. فکر کن بایستد آن‌جا تنها با شانه‌هایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب می‌دهم» 7. معلوم است بی‌هوش می‌شود. اما ما از رنج این واسطه‌ی نجوا چه می‌فهمیم؟

هوس پیامبری مبعوث بر من که به او گفته باشند: «پیدایش کن، خیلی تنهاست.» هوس این که یکی با چشم‌های دلسوز و هراسان، مهربان نگاهم کند. به جا نیاورد. ناباورانه چشم بمالد و بعد گریه‌اش بگیرد: «پسر آدم چه بلایی سرت آمده؟»هوس یکی که با دهان باز از بهت، خیره بماند به تن بنفش و روح آماس کرده‌ی من، به زخم‌های چرک ریز و تاول‌هایم زیر بندها و حلقه‌ها. یکی که بیاید جلو، تک تک حلقه‌ها را بر دارد، تیغ‌ها را جدا کند، زخم‌ها را بشوید و لای هقهقی غمگین بپرسد: «کی تو را از پروردگارت جدا کرد؟»3
این روزها به آمدنش نیاز ندارم؟
حتی توی خواب خیلی سنگین هم آدم هوس یکی را می‌کند که مامور باشد با ظرافت، حتماً با ظرافت، او را بیدار کند. گیرم کلی ناز کنم و خودم را بزنم به خواب، از سر لج تا لنگ قیامت بخوابم، حتی توی همین وضع هم خیلی حال می‌دهد یکی آمده باشد که با لطف مرا بیدار کند.
گیرم از ترس روشنایی تندی که از پنجره‌ی گشوده می‌ریزد، چشم باز نکنم، حتی توی همین حال هم صدای ماموری مهربان لذت دارد. صدای یکی که دست می‌کشد بر سر روح و به نجوا می‌گوید: «پاشو برویم» من غلت می‌زنم، خمیازه می‌کشم و پشت می‌کنم به او و او باز زمزمه می‌کند:« به زمین چسبیدی؟»4 هراسان می‌پرسد:« به همین جا راضی شدی؟»5

باید برگردد، نه؟ خیلی لازمش داریم. باید دوباره مبعوثش کنند. دور شده. کلمه شده. تاریخ شده. رفته لای کتابها. می‌روم پی او، در کوه‌ها، سنگ‌ها، غارها. به هر غاری می‌رسم تار عنکبوت بسته، آشیانه‌ی یک جفت پرنده‌ی بیابانی هست و چوپان یتیمی که ناگهان به نام او خوانده باشد نیست.
نیست چون من هنوز غریبه‌ام. چون او از شهر نادان‌ها شبانه گریخته. چون من خود را به خواب زده‌ام و نوازش کاری برایم نمی‌کند. چون انسان حوصله‌ی فراخ پیامبران بزرگ را سرریز کرده است.
می‌نشینی روی صندلی، لیوان چایی به دست. با حس تنهایی و هوس داشتن «برادری بزرگ». اسمش را می‌دهی به نرم افزار جستجوگر :« محمد(ص)». خیلی محمد هست. کدامشان را می‌خواهی؟ محمدی که زیر سنگینی بار کلمات فرود آمده، مدهوش روی سنگ‌ها افتاده. (این در توضیحات یافته‌های نرم افزار نیست.) چون ما از این زاویه به رنجی که کشیده، فکر نکرده‌ایم. آدم اگر بخواهد از وزن چیزی مظنه داشته باشد، باید یک بار مشابهش را یا حالا تکه‌ای از آن را بلند کرده باشد.
من و تو مدتهاست وزن سبک الهامی را هم حس نکرده‌ایم چه رسد به این که... چند وقت است به دلمان چیزی برات نشده؟ چطور قرار است بفهمیم او زیر بارش کلمات بزرگ چه حالی داشته؟
گفته‌اند وقتی وحی فرود می‌آمد، شانه‌هایش خم می‌شد، جوری که انگار شیء سنگینی روی آن نهاده‌اند. سر پائین می‌انداخت و چون سر بلند می‌کرد؛ تمام پیشانی خیس عرق بود. این تازه مال وقتی بود که وحی با واسطه‌ی جبرئیل می‌آمد. گفته‌اند هر بار کلمه‌ها بی‌واسطه می‌آمدند، از حال می‌رفت.
گفته‌اند از حرا فرود آمد. چون بیدی باد دیده می‌لرزید. رسید خانه. خدیجه(سلام‌الله علیها) هرچه عبا و پتو در خانه بود انداخت روی دوش‌های او. هنوز از پس لرزه‌های بی‌سواد خواندن رها نشده، دوباره کلمه فرود آمد: «ای که در پارچه‌ها خود را پیچیده‌ای برخیز و هشیارشان کن» 6
چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش می‌خواهد. فکر کن بایستد آن‌جا تنها با شانه‌هایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب می‌دهم» 7. معلوم است بی‌هوش می‌شود. اما ما از رنج این واسطه‌ی نجوا چه می‌فهمیم؟


[/HR]1. فاین تذهبون. سوره تکویر
2. یضع عنهم اصرهم... سوره مائده
3. ما غرک بربک الکریم. سوره انفطار
4. اثاقلتم الی الارض. سوره توبه
5. ارضیتم بالحیوة الدنیا. سوره توبه
6. یا ایها المدثر قم فانذر. سوره مدثر
7. و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب. سوره بقره

[h=1]پیامبر ما چه شکلی بود؟
[/h]
اشاره:
تاریخ بلعمی مشهوربه ترجمـﮥ تاریخ طبری تألیف ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی وزیر منصور بن نوح بن نصر است. این كتاب ترجمه ای است از ‹‹ تاریخ الرسل و الملوك›› محمدجریر طبری (- 310 ق) كه به سال 352 ق انجام گرفته است. تاریخ بلعمی از نمونه های بسیار قدیم فارسی و شیوﮤ انشای آن ساده و دور از صنایع لفظی است. شاید از معدود کتاب های کهن تاریخی است که در آن به تصویر جزییات سیمای حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله وسلم از زبان گویای امام علی علیه السلام پرداخته است.
[h=2]صفت پیغمبر علیه السّلام و هیئت او
[/h]
علیّّ بن ابی طالب را رَضِیَ الله عَنهٌ پرسیدند كه ما را از صفتِ پیغمبر ‌آگاه كن. علی گفتا: پیغمبر علیه السّلام مردی بود بالا میانه نه سخت دراز و نه سخت كوتاه. و رویش سپید بود سپیدی كه با سرخی زدی، و چشم هایش سیاه بود مویش جعد و روشن و نیكو بود و گِرد ریش و كشن موی. و مویِ سرش دراز بود تا كتف و سیاه. و گردن سپید. و زبِر او تا ناف خطی بود سیاه از موی باریك تر چنانكه به قلم بكشند، و به زیِر شكمش هیچ جای جز آن موی نبود. و سرش گرد بود نه كوچك و نه بزرگ. و كفِ دست و كفِ پایش معتدل بود نه پهن و نه تنگ. و پشتش پهن بود و بزرگ، و به میانِ دو كتف، چندانكه درمی بزرگ بر تهی، موی بر رُسته بود گرد و كشن نه پراكنده، و روشنایی از آنجا بتافتی، چون برفتی چنان به نیرو رفتی كه گفتی پای از سنگ همی برگیرد، و چنان برفتی كه گفتی از فرازی همی به نشیب آید. و چنان گرازان برفتی به كش و گندآوری و ررویش به شیرینی چنان بودی كه هر كه پیش او بنشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی سیر شدی و از خوردن یادش نیامدی. و هر كه غمناك بودی چون پیِش او اندر نشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی آن غم از دل او بشدی از شیرینی رویِ او و از خوشیِ سخن گفتن. هر كه او را دیدی هرگز از پیش او و از پس او از او شیرین زبان تر ندیده بودی. و بینی راست كشیده و دندان ها گشاده، و به میان هر دندانی گشادگی بود. و موی سر گاهی فرو هشته داشتی و گاهی نداشتی، و گاهی باز كردی و گاهی بافتی چون جعدِ كشن. و به شصت و سه سال اندر موی بر تن او سپید نشد مگر بر پس سرش تایی چند سپید بود قدِر ده تاره موی. و پیش ریشش به جای زنخ، مایه ده تار یا بیست تار موی سپید بود و كس از او خوشخوی تر كس ندیده بود و دست فراختر و دلیرتر از او كس ندید، چنانكه یك روز به مدینه اندر بانگ خاست. مردمان بدویدند و نداستند كه چیست. و تا مردمان بیرون شدند او بر اسبِ بوطلحه نشسته بود، كه اسبِ خویش نیافته بود، و از شتاب بر اسبِ برهنه نشسته بود و شمشیر به گردن اندر افگنده، و پیش از مردمان بدانجا كه بانگ خاسته بود رسیده؛ و چنان بود كه مردمان بیرون آمدند، او همی باز آمد و مردمان را همی گفت: مترسید.و روزِ حُنین و اُحُد كه سپاه مسلمانان به هزیمت بشدند و مردمان از او بازگشتند، او تنها بماند و از آنجا كه ایستاده بود یك گام پس نیامد و هم آنجا بیستاده بود و مردمان را به حرب همی خواند.

تاریخ بلعمی، ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی

[h=1]بر وصیت پیامبر خدا (ص) چه گذشت؟[/h]


[/HR]رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و امتش را به دو گنجینه گرانبها سفارش کرد: کتاب خدا و خاندان مطهرش؛ « انّى تاركٌ فیكُمُ الثّقلَیْنِ كتابَ اللَّهِ و عترتى اهلَ بیتى»
سپس فرمود تا با این دو هستید گمراه نیستید و نیز بدانید که این دو از هم جدا شدنی نیستند تا اینکه در حوض بر من وارد شوند.

[/HR][h=2]اما امت او با این دو یادگارش چه کردند؟![/h]از سخن آن حضرت فهمیده می شود که این دو در حقیقت دو بال یک پروازند. از کار افتادن هر بالی مساویست با سقوطی دردناک تا قعر جهنم.
اما افسوس و صد افسوس که این پیام به خوبی دریافت نشد و یا اگر شد به آن اعتنایی نشد و آمد بر سر جامعه اسلامی آنچه نباید می آمد.
عده ای بال عترت بریدند تا خود بریده نشوند و عده ای دیگر به قرآن بی محلی کردند تا عترت را از غربت خارج کنند.
تعجب است از این وارثانی که وصیت، پاره پاره می کنند و سنگ ارادت به سینه می زنند.
اینجاست که صدای عالمان حقیقی و وارثان بر حق حضرتش به آسمان بلند می شود که ای قوم نابکار این چه ظلمی ست که بر وصیت پیامبرتان روا می دارید قربةً الی الله؟!
این بزرگان در شرح حدیث ثقلین گفتند و نوشتند که خیال نکنید رها کردن یک ثقل و چسبیدن به ثقلی دیگر یعنی عمل به وصیت آن حضرت. به تصریح خود روایت دور افتادن از یکی مساوی است با دور ماندن از هر دو؛ چرا که فرمود «لن یفترقا» این دو از هم جدا شدنی نیستند. پس هم قرآن بدون عترت ضلالت است و هم عترت بدون قرآن.
تعجب است از این وارثانی که وصیت، پاره پاره می کنند و سنگ ارادت به سینه می زنند. اینجاست که صدای عالمان حقیقی و وارثان بر حق حضرتش به آسمان بلند می شود که ای قوم نابکار این چه ظلمی ست که بر وصیت پیامبرتان روا می دارید قربةً الی الله؟!

[h=2]فریاد امام خمینی(ره) بر ضد اندیشه «قرآن بی عترت»[/h]امام خمینی رحمة الله علیه در ابتدای وصیت نامه الهی- سیاسی خود، خطر اسلام بی عترت را گوشزد می کند و با اشاره ای گذرا بر تاریخچه این اندیشه باطل نشان می دهد که اسلام بی عترت سرانجام به اسلامی ختم می شود که از قرآن هم بی بهره است و کاملا تهی از معارف الهیه است. ایشان می نویسند:
«مناسب دیدم اشاره‏اى گذرا و بسیار كوتاه از آنچه بر این دو ثقل گذشته است بنمایم. شاید جمله‏ لَنْ یَفْتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوض‏ اشاره باشد بر اینكه بعد از وجود مقدس رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- هرچه بر یكى از این دو گذشته است بر دیگرى [نیز] گذشته است و مهجوریت هر یك مهجوریت دیگرى است، تا آنگاه كه این دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند...
خودخواهان و طاغوتیان، قرآن كریم را وسیله‏اى كردند براى حكومتهاى ضد قرآنى؛ و مفسران حقیقى قرآن و آشنایان به حقایق را كه سراسر قرآن را از پیامبر اكرم(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) دریافت كرده بودند و نداى‏ انّى تاركٌ فیكُمُ الثقلین‏ در گوششان بود با بهانه‏هاى مختلف و توطئه‏هاى از پیش تهیه شده، آنان را عقب زده و ... در حقیقت [با این کار] قرآن را ... از صحنه خارج كردند ... و انحراف از دین خدا و كتاب و سنت الهى را پایه گذارى كردند، تا كار به جایى رسید كه قلم از شرح آن شرمسار است.»

[h=2]اعتراض آیت الله جوادی آملی بر ضد اندیشه «عترت بی قرآن»[/h]آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته) در خطبه دوم اولین نماز جمعه قم در سال پیامبر اعظم (4 /1/85) به خطر اسلام دور از قرآن هشدار دادند و به افرادی که فقط دم از اهل بیت علیهم السلام می زنند توصیه کرد که وظیفه هر مسلمان پیروی از ثقلین است. اگر در جامعه ای قرآن مهجور ماند به طور حتم عترت هم مهجور مانده است.
ایشان فرمودند:
«خیلی‌ها‌ متأسفانه گفتند: حَسبُنا کِتابُ الله، عترت را گذاشتند کنار! ما تقریباً گفتیم: حَسبُنَا العِترَ?ُ، قرآن را گذاشتیم کنار! چون تفسیر در بین ما (شیعه) رواج نداشت!
این بزرگان در شرح حدیث ثقلین گفتند و نوشتند که خیال نکنید رها کردن یک ثقل و چسبیدن به ثقلی دیگر یعنی عمل به وصیت آن حضرت. به تصریح خود روایت دور افتادن از یکی مساوی است با دور ماندن از هر دو؛ چرا که فرمود «لن یفترقا» این دو از هم جدا شدنی نیستند. پس هم قرآن بدون عترت ضلالت است و هم عترت بدون قرآن.

شما ببینید دهها و صدها تفسیر در بین دیگران (غیر شیعه) است. ما تفسیرمان بعد از شیخ طوسی چند قرن می‏گذرد، مرحوم امین الإسلام طبرسی است. بعد از امین الإسلام چند قرن می‏گذرد تا مرحوم فیض می‏رسد. بعد از مرحوم فیض در صافی چند قرن می‏گذرد تا علامه طباطبایی. حالا یک کسی چهار تا سوره را معنا کرده، چهار تا آیه را معنا کرده، آن که تفسیر نیست! ما هر دویست سال، سیصد سال یک تفسیر نوشتیم؛ آنها (غیر شیعه) هر سال یک تفسیر نوشتند. آنها گفتند: حَسبُنا کِتابُ الله ولی تا حدودی [هم] گرفتند.»
آنگاه به خطری مضاعف اشاره می کنند که جا دارد مسئولین دینی و متولیان فرهنگی کشور به آن توجه ویژه کنند. هر چند این سخنان به تیغ سانسور سیما گرفتار آمد اما قصد ما از نقل این گفتار توجه دادن ذهن مردم و دست اندرکاران مربوطه به این سمت و سو است تا چاره ای بیندیشند و کاری کنند.
ایشان افزودند:
«ما مشکل مان این است که گفتیم: حَسبُنَا العِترَةُ، و این عترت را هم سیزده نفر می‏دانیم، نه چهارده نفر!! ما اصلاً کاری درباره پیغمبر نکرده ایم! ما عترت مان از حضرت امیر شروع می‌شود تا حضرت أباصالح (علیهم آلاف التحیّه والثناء) سالی هم که یک روز به نام مبارک پیامبر است با مصیبت امام حسن مخلوط است! پیغمبر در بین ما شناخته شده نیست! در حالی که شما اگر خطبه‌های حضرت، نامه‌ها‌ی حضرت، کلمات حضرت را بررسی کنید، می‏بینید یک حلقه مفقوده ای است بین روایات ما و قرآن، ... وجود مبارک حضرت خیلی غریب است؛ هم قرآن غریب است، هم پیامبر.

[h=2]نتیجه بحث:[/h]1. اسلام واقعی تشکیل شده از قرآن و عترت.
2. رها کردن هر یک به منزله از دست دادن هر دوی آنهاست.
3. عترت تشکیل شده از چهارده معصوم پاک که برای ما نباید فرقی بین آنها باشد؛ همانگونه که نباید بین عترت و قرآن فرقی گذاشت
4. وظیفه هر مسلمانی چنگ زدن و تمسک به این دو یادگار رسول صلی الله و علیه و آله است تا از سقوط در جهنم برهد و به مقامات عالیه بهشتی نائل شود . ان شاء الله

[h=1]وصایای پیامبرانه

[/h]“ابوذر به رسول خدا “صلی الله علیه و آله “ عرض کرد: مرا توصیه‌ای کن . پیامبر: تو را به “تقوا” سفارش می‌کنم ، چرا که تقوا در رأس همه کارهای توست .
ابوذر : باز هم بفرمایید، بیشتر.
پیامبر: بر تو باد قرآن خواندن و یاد خدای متعال ، چرا که تلاوت قرآن برای تو در آسمان‌ها “یاد” است و در زمین ، “نور” .(1)
تقوا عنوان کلی است ، پروای از خدا در همه کارها. قرآن خواندن هم ، انس مستمر با آفریدگار و کلام اوست ، که تلاوت هر روزه ، “برنامه گرفتن “ از این منشور بی نظیر و جاویدان است . ابوذر قانع نیست ، بیشتر می‌خواهد و بیشتر، از این رو، از حضرت مطالب بیشتر و مواعظ بلیغ‌تر می‌طلبد. این گفتگو ادامه می‌یابد:
“ابوذر: باز هم بیفزای ، ای رسول خدا “ص “!
پیامبر :بر تو باد “جهاد” . چرا که رهبانیت آیین من ، جهاد است .
ابوذر :با زهم بیشتر، یا رسول اللّه “ص “!
پیامبر: بر تو باد “سکوت “ ، مگر آنجا که حرف نیک بگویی ، چرا که سکوت و خموشی شیطان را از تو طرد می‌کند و در امور دینی هم یاور توست .” (2)
این هم جهاد است ، لیکن در جبهه درونی و در جهاد با نفس . گاهی کنترل زبان و مهار کردن سخنان ، از یک جنگ بیرونی دشوارتر است و قوّتی بیشتر می‌طلبد. چه بسیار حرف‌ها که بی پایه و بی مایه است و خاستگاه نفسانی دارد و وسوسه‌های ابلیسی انگیزه آن گفتار است ، پس خموشی گزیدن و رعایت سکوت و کم حرفی ، بستن راه شیطان است .
“ابوذر: ای پیامبر، باز هم موعظه‌ام کن ، و بیشتر! پیامبر از خنده زیاد بپرهیز، چرا که دل را می می‌راند و نور چهره را از بین می‌برد.
ابوذر باز هم ، یا رسول اللّه “ص “!...
پیامبر به پایین‌تر از خودت نگاه کن ، نه به بالاتر از خویش ، چرا که این سبب می‌شود نعمت‌های خدا را درباره خودت ، کم مشماری .” (3)
در احادیث دیگر، این نکته با تفصیل بیشتری آمده است . در امور دنیایی و برخورداری‌ها و مال و معیشت و زندگی ، باید به پایین‌تر از خود نگریست نه بالاتر. چون نظر به پایین‌تر، سبب می‌شود انسان آنچه را هم که دارد قدر بشناسد و شکرگزار باشد. اما اگر به بالاتر از خود بنگرد و تمتعات و امکانات و رفاه و خانه و حقوق و... دیگران را ببیند، همیشه احساس کمبود می‌کند و به دنیاطلبی و “تکاثر” می‌گراید.
بر تو باد “سکوت “ ، مگر آنجا که حرف نیک بگویی ، چرا که سکوت و خموشی شیطان را از تو طرد می‌کند و در امور دینی هم یاور توست.

اما در امور اخروی و معنوی ، انسان باید به بالاتر از خود بنگرد (این در احادیث آمده است ). به آنکه علم بیشتر، تقوای افزونتر، خلوص و صداقت برتر دارد، و معرفتش بیشتر، اخلاقش نیکوتر و روحیاتش والاتر است . این‌ها قله‌های کمالند. توجه به این گونه افراد بالاتر از خود، سبب می‌شود که انسان به ضعف‌های اخلاقی و معنوی خود واقف گردد و تلاش بیشتر کند تا به آن قله برسد و به آنچه دارد، قانع نگردد. چرا که مراتب کمال و معنویت انسان ، تا بی نهایت قابل رشد و فزایندگی است . برگردیم به کلمات نورانی حضرت رسالت :
“ابوذری رسول خدا “ص “ باز هم بر موعظه‌های خود بیفزای .

پیامبر با خویشاوندانت رفت و آمد داشته باش ، هرچند آن‌ها از تو قطع رابطه کنند. بینوایان محروم را دوست داشته باش و با آنان مجالست و همنشینی کن . (قبلاً هم گذشت که این کار، سبب زدودن “تکبر” می‌شود و گُل تواضع را بر شاخه زندگیمان می شکوفاند.)ابوذر یا رسول الله ، باز هم !پیامبر حق را بگو، هر چند تلخ باشد! ابوذر باز هم ، ای پیامبر!
پیامبر در راه خدا، از ملامت و نکوهش ملامتگران نترس .” (4)
(راستی ، در تعارض راه خدا و پسند مردم ، کدام یک را باید برگزید؟ کسانی از سرزنش و حرف‌های مردم می‌هراسند و به همین خاطر، حرف حق را نمی‌گویند، به وظیفه عمل نمی‌کنند و از گرفتن یک “موضع مکتبی “ می‌هراسند. اما مرد حق ، در راه خدا از هیچ ملامتی نمی‌ترسد. دیگران هرچه می‌خواهند بگویند، اگر کارشان طبق رضای خدا باشد، دیگران و حرف‌هایشان مهم نیست ...)
“ابوذر: (آخرین سؤ ال ) یا رسول الله ، بیشتر موعظه‌ام کن !
ای ابوذر!...آنچه از عیب و مسائل خویش می‌دانی ، باید تو را از پرداختن به دیگران باز دارد و آنچه خود انجام می‌دهی ، بر دیگران ستم مکن . در عیب انسان ، همین بس که از عیوب دیگران آن را بشناسد که از خودش نمی‌شناسد...” (5)
در امثال فارسی ما نیز این گونه سخن زیاد است . سیر، یک روز به پیاز طعنه می‌زند که چه قدر بدبویی !... پیاز می‌گوید: تو از عیب خود بی خبری ، از این رو به عیبجویی دیگران پرداخته‌ای . و به تعبیر دیگر: یک سوزن به خودت بزن ، یک جوالدوز به دیگری . سبب پرداختن به ضعف‌ها و عیوب دیگران ، آن است که از عیوب خود بی خبریم و یا فراموش می‌کنیم و چیزی را بر دیگران ناروا و زشت می شماریم که در خودمان نیز، همان‌ها یافت می‌شود. این خود، عیبی است بزرگ .
ابوذر می‌گوید: پیامبر آنگاه دست بر سینه‌ام نهاد و فرمود:
ای ابوذر!...آنچه از عیب و مسائل خویش می‌دانی ، باید تو را از پرداختن به دیگران باز دارد و آنچه خود انجام می‌دهی ، بر دیگران ستم مکن . در عیب انسان ، همین بس که از عیوب دیگران آن را بشناسد که از خودش نمی‌شناسد

“ای ابوذر!...هیچ عقلی ، همچون تدبیر و آینده نگری نیست ،هیچ تقوا و وَرَعی ، همچون پرهیز از حرام‌های خدا نیست .
و... هیچ افتخار و شرافتی ، همچون “حسن خلق “ و خوش اخلاقی نیست !” (6)
در اینجا، این سلسله نور و این آبشار حکمت ، پایان می‌پذیرد. اساسی‌ترین حکمت‌ها و اندرزهایی که برای دین و دنیایمان سودبخش است ، توجه به آن‌ها، ما را به فلسفه بلند و ناب هستی و حیات ، نزدیکتر می‌سازد.
در این نوشتار، در آستان روایت شریفی بودیم که نصایح حضرت رسالت را صحابی گرانقدر، “ابوذر غفاری “ به رایمان نقل می‌کرد.
امید است روشنی بخش دل و جانمان بوده باشد و چراغ راه و راهگشای زندگی‌مان ،
که ما “حیات طیبه “ خویش را، مدیون ارشادهای اولیاء خداییم .

1-قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ اءوْصِنِی . قالَ: اءُوصِیكَ بِتَقوَى اللّه ، فإ نّهُ رَاءسُ اءمْرِكَ كُلِّهِ.
فقلتُ: یا رسولَ اللّه زِدْنی . قال صل الله علیه و آله و سلم : عَلیك بِتِلاوَةِ الْقُرْاَّنِ وَذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَإ نَّهُ ذِكْرٌ لَكَ فِی السَّماءِ وَنُورٌ فِی الاْ رْضِ.
2-قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : عَلَیْكَ بِالْجِهادِ، فَإ نَّهُ رُهْبانِیَّةُ اءُمَّتِی . قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : عَلَیْكَ بِالصَّمْتِ إ لاّ مِنْ خَیْرٍ، فَإ نَّهُ مَطْرَدَةٌ لِلشَّیْطانِ عَنْكَ وَعَوْنٌ لَكَ عَلى اءُمُورِ دِینِكَ.
3-قُلْتُ: یا رَسُولِ اللّهِ زِدْنِی . قالَ صل الله علیه و آله و سلم : إ یّاكَ وَكَثْرَةَ الضِّحْكِ، فَإ نَّهُ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَیَذْهَبُ بِنُورِ الْوَجْهِ. قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : اُنْظُرْ إ لى مَنْ هُوَ تَحْتَكَ وَلا تَنْظُرْ إ لى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ، فإ نَّهُ اءجْدَرُ اءنْ لا تَزْدَرِی نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكَ.
4-قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : صِلْ قَرابَتَكَ وَإ نْ قَطَعُوك وَاءحِبَّ الْمَساكِینَ وَاءكثِرْ مُجالَسَتَهُم . قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : قُلِ الْحَقَّ وَإ نْ كانَ مُرّا. قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : لا تَخَفْ فِی اللّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
5-قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ زِدْنِی . قال صل الله علیه و آله و سلم : یا اءباذر: لِیَرُدَّكَ عَنِ النّاسِ ما تَعْرِفُ مِنْ نَفْسِكَ وَلا تَجُرْ عَلَیْهِمْ فِیما تَاءْتِی ، فَكَفى بالرَّجُلِ عَیْبا اءنْ یَعْرِفَ مِنَ النّاسِ ما یَجْهَلُ مِنْ نَفْسِهِ.
6-یا اءباذر! لا عَقْلَ كَالتَّدْبِیرِ، وَلا وَرَعَ كالْكَفِّ عَنِ الَْمحارِمِ، وَلا حَسَبَ كَحُسْنِ الْخُلْقِ.

[h=1]پای درس رسول خداصلی الله علیه و آله[/h] [h=2]
بر خورد با مردم[/h] در حالى كه پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود عربى به محضر او رسید و ركاب شترش را گرفت و گفت : یا رسول اللّه : علمى را به من بیاموز كه سبب رفتم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند. و از رفتار با آنها كه خویشاوند تو نیست بپرهیز.(1)
[h=2]پرهیز از امتیاز طلبى[/h] پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله با عده اى از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندى را ذبح كنند و غذایى تهیه نمایند. مردى گفت : كشتن گوسفند با من باشد، دیگرى گفت : پوست كندن آن با من باشد سو مى گفت : پختن آن را من به عهده مى گیرم .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: من هم هیزم آن را آماده مى كنم .
اصحاب گفتند: با رسول اللّه ! پدران و مادران ما فداى شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آورى خواهیم كرد.
حضرت فرمود: مى دانم كه شما این كار را براى من انجام مى دهید اما خداى عز و جل نمى پسندد كه بنده اش خود را از اصحابش ممتاز كند آنگاه برخاست و براى آنها هیزم جمع آورى كرد.(2)
[h=2]اندازه معیشت[/h] روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شیر بخواهد.

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زیادى است كه دل را مشغول دارد. خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما.

شتربان گفت : آنچه در سینه شترهاست صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست . رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا مال و فرزندانش را زیاد گردان .
آنگاه به راه افتادند تا به چوپانى رسیدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شیر بگیرد. چوپان گوسفند را دوشید و هرچه در ظرف داشت در ظرف پیامبر صلى اللّه علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و عرض كرد: همین اندازه نزد ما بود اگر بیشتر هم بخواهید به شما مى دهیم .
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا او را به اندازه كفاف روزى ده .
یكى از اصحاب عرض كرد: یا رسول اللّه ! براى كسى كه به شما چیزى نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داریم و براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داریم .
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زیادى است كه دل را مشغول دارد. خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداى عز وجل مى فرماید: اگر بر بنده مومنم تنگ گیرم غمگین مى شود در صورتى كه این تنگى او را به من نزدیكتر مى سازد و اگر بر بنده مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتى كه آن وسعت او را از من دورتر مى كند.(3)
[h=2]عزت كار و ذلت صدقه[/h] مردى از انصار نیازمند گردید و از بر آوردن نیاز خود درمانده شد. نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله رفت و حاجت خود را بیان كرد.
حضرت فرمود: آنچه را در منزل دارى بیاور و چیزى را در این باره كوچك نشمار.
مرد انصارى به منزل رفت و یك قدح و یك قطعه پوست یا پارچه كه زیر زین اسب یا شتر مى گذارند را با خود آورد.
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: چه كسى این دو را مى خرد؟
مردى گفت : من آنها را به یك درهم خریدارم .
حضرت فرمود: چه كسى بیشتر مى خرد؟
مرد دیگرى عرض كرد: من به دو درهم مى خرم .

پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: براى تو باشد و خریدار، دور دهم به مرد انصارى داد. آنگاه حضرت فرمود: با یك در هم آن خوراكى براى خانواده خود تهیه كن و با درهم دیگر تیشه اى خریدارى كن .
مرد انصارى تیشه اى خریدارى كرد و پیامبر صلى اللّه علیه و آله دسته اى دیگران براى آن گرفت و تیشه اى را به دسته اى مجهز كرد و فرمود: برو با این تیشه هیزم بیابان را بكن و چیزى را از چوب و خار بیابان ،تر یا خشك بى ارزش ندان .
مرد انصارى بدنبال كار رفت و پس از پانزده شب به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مشرف گردید و وضع اقتصادى او خوب شد.
حضرت صلى اللّه علیه و آله فرمود: این كار بهتر از این بود كه در روز قیامت بیائى در حالى كه در چهره تو ذلت صدقه باشد.(4)
انسان محترم را گرامى بدارید
پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله به یكى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.
جریربن عبداللّه در این هنگام وارد شد اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیكى در نشست 0.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: این عبا را زیر انداز خود قرار دهد. جریر عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مى بوسید و گریه مى كرد، آنگاه آن را جمع كرد و به پیامبر صلى اللّه علیه و آله رو كرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم . خداوند تو را گرامى بدارد همان گونه كه مرا گرامى داشتى .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى بدارید و همچنین هر كسى كه از گذشته بر شما حقى دارد او را نیز گرامى بدارید.(5)
[h=2]وفاى به پیمان[/h] پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله قبل از آنكه به مقام پیامبرى برسد، مدتى چوپانى مى كرد، یكى از چوپانان در آن زمان عمار یاسر بود. روزى پیامبر صلى اللّه علیه و آله با عمار، با هم قرار گذاشتند، تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بیابان فخ كه علفزار بود ببرند.

پیامبر صلى اللّه علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى بدارید و همچنین هر كسى كه از گذشته بر شما حقى دارد او را نیز گرامى بدارید.

پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرداى آن روز گوسفندان خود را بسوى بیابان فخ روانه كرد ولى عمار دیرتر آمد. عمار مى گوید: وقتى گوسفندانم را به بیابان فخ رساندم ، دیدم پیامبر جلوى گوسفندان خود ایستاده و آن ها را از چریدن در آن علفزار باز مى دارد.
گفتم : چرا آنها را باز مى دارى ؟
فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندان را به این علفزار بیاوریم ، از این رو، روا ندانستم كه قبل از تو، گوسفندانم در این علفزار بچرند. (6)
[h=2]میهمان سرزده[/h] از اهل مدینه ، پیامبر صلى اللّه علیه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائى كه آماده كرده بودند دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذیرفت اما وقتى به منزل میزبان مى رفتند در بین راه یك نفر دیگر كه دعوت نشده بود به آنها گروید. وقتى به منزل نزدیك شدند پیامبر صلى اللّه علیه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نكرده اند همین جا بنشین تا من با آنها صحبت كنم و همراهى تو را، با آنها در میان گذارم و اجازه ورودت را بگیرم.(7)
[h=2]اهمیت طلب مردم[/h] جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر آن نماز گذارد.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: رسول اللّه ! چرا بر او نماز نمى گذارى ؟
حضرت فرمود: زیرا بدهكار مردم است .
ابوقتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: بطور كامل ادا خواهى كرد؟
ابوقتاده : بله ، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پیامبر صلى اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد.
ابوقتاده گوید: بدهكارى آن مرد هفده یا هجده درهم بود.(8)

پی نوشت:
1) اصول كافى ، باب الانصاف و العدل ، ح 10.
2) محجة البیضاء، ج 4، ص 61.
3) اصول كافى ، باب الكفاف ، ح 5.
4) بحارالانوار، ج 103، ص 10.
5) همان، ج 1، ص 182.
6) كحل البصر، ص 103
7) بحارالانوار، ج 16، ص 236.
Dirol مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 404.

[h=1]ناله های حکیمانه علوی در سوگ رسول خدا[/h]


[/HR] هنگامی که امیرالمومنین علیه السلام بدن مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را غسل داد و در کفن پیچید چند جمله ای را خطاب به حضرتش عرضه داشت که آن عبارات هم بیانگر سوز و گداز درونی امیرمومنان است و هم رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیش از پیش معرفی می کند و هم تشریح ابعاد گوناگون این مصیبت عالمگیر است.
[/HR]
متن سخنان حضرت را می توان در دو منبع کهن یعنی کتاب شریف نهج البلاغة و امالی شیخ مفید(ره) با اندک تفاوتی ملاحظه کرد. ظرایفی در نقل شیخ مفید(ره) وجود دارد که در نهج البلاغه نیامده است از این رو ما در این نوشته متن امالی را محور بحث قرارداده؛ به ترجمه و شرح فرازهایی از آن می پردازیم.
شیخ مفید(ره) با واسطه از عبدالله بن عباس نقل می کند: (1)
«لَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ تَوَلَّى غُسْلَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ الْعَبَّاسُ مَعَهُ وَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ»
زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت؛ امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام عهده دار غسل دادن آن حضرت شد؛ که در این کار عباس و فضل بن عباس هم به ایشان کمک کردند.
«فَلَمَّا فَرَغَ عَلِیٌّ مِنْ غُسْلِهِ كَشَفَ الْإِزَارَ عَنْ وَجْهِهِ ثُمَّ قَال‏:»
وقتی علی علیه السلام کار غسل [و کفن] را به پایان رساند، کفن روی صورت آن حضرت را کنار زد و خطاب به ایشان عرضه داشت:
«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی طِبْتَ حَیّاً وَ طِبْتَ مَیِّتاً»
پدر و مادرم به فدایت! پاک زیستی و پاک از دنیا رفتی
«انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ أَحَدٍ مِمَّنْ سِوَاكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاء»
با رفتن شما نبوت و خبررسانی از عالم بالا به گونه ای قطع شد که با مرگ هیچ کس چنین نشد.
وقتی که آن حضرت از این دنیا رحلت می کند نبوت و خبرهای که مخصوص شان رسالت است مانند نزول و تشریع احکام به کلی قطع می شود و این همان فیض خاص و ارزشمندی است که امیرالمومنین علیه السلام از قطع شدن آن افسوس می خورد

[h=2]شرح سخن[/h] رسول خدا صلی الله علیه و آله خاتم پیامبران و دینی که او عرضه کرد کامل ترین دین آسمانی است؛ دینی که تا قیامت تمام افراد بشر در هر مکان و زمانی که باشند را پوشش می دهد و راهنمای دنیا و آخرت آنها خواهد بود.
بنابراین وقتی که آن حضرت از این دنیا رحلت می کند نبوت و خبرهای که مخصوص شان رسالت است مانند نزول و تشریع احکام به کلی قطع می شود و این همان فیض خاص و ارزشمندی است که امیرالمومنین علیه السلام از قطع شدن آن افسوس می خورد.
«خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاكَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیكَ سَوَاءً»
مرحوم مجلسی در توضیح این فراز می نویسد: مصیبت تو آنقدر بزرگ است که یادآوری آن به سایر مصیبت دیدگان، باعث تسلی آنان می شود. (زیرا مصیبت خود را در مقابل مصیبت شما ناچیز می بیند) و این داغ و اندوه همه را در بر گرفته و اینگونه نیست که تنها عده ای را داغدار کرده باشد.(2)
«وَ لَوْ لَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْكَ مَاءَ الشُّئُون‏»
اگر نبود دستور شما بر صبر و شکیبایی و نهی شما از فریاد و فغان و بی قراری؛ بی تردید تا خشك شدن چشمه های اشکمان در غم فراغت مى‏گریستیم
«وَ لَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لَا یُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُه‏» (3)
و این درد براى ما بى‏درمان مى‏ماند و حزن و اندوهمان پایان نمی یافت؛ باز هم این همه در مصیبتت کم بود ، اما چاره چیست که بر گرداندن مرگ و دفع آن، مقدور کسی نیست.
«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنَا مِن‏ هَمِّكَ (بالِکَ)‏»
پدر و مادرم به فدایت باد ما را نزد پروردگارت یاد کن و ما را در خاطر خویش نگه دار.
علامه مجلسی در بیان این فراز می نویسد: «البال القلب أی اجعلنا ممن حضر بالك و تهتم بشأنه و تدعو و تشفع له»؛ البال یعنی قلب (روح، نفس)؛ بنابراین معنای عبارت این می شود: ما را از کسانی قرار بده که همیشه در خاطر شریفت حاضرند و شما به آنها توجه داری و برای آنها دعا کرده و در پیشگاه الهی آنها را شفاعت می کنی.(4)
بعد از آنکه امیرالمومنین علیه السلام این مطالب را به پیشگاه مقدس رسول خدا صلی الله علیه وآله عرضه داشت طاقت از کف بداد و خود را بر روی بدن شریف حضرتش انداخت،
ثُمَّ أَكَبَّ عَلَیْهِ فَقَبَّلَ وَجْهَهُ، برای آخرین بار روی ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله را بوسید،
وَ مَدَّ الْإِزَارَ عَلَیْه‏. و کفن را روی صورت حضرت کشید.

پی نوشت:
1. امالی شیخ مفید(ره) مجلس 12 حدیث 4
2. بحار الأنوار ج‏22، ص 542
3. با مراجعه به متن نهج البلاغه خطبه 235 روشن می شود در این فراز؛ متن امالی موجود دچار تصحیف (تغییر و اشتباه) شده است و آنچه صحیح است همان است که در نهج البلاغه موجود است. (بیان علامه مجلسی بحار ج22 ص527) از این رو ما در اینجا همان متن نهج البلاغه را می آوریم.
4. بحارالانوار، همان

[h=1]پیامبر ، از ارتداد امّت نگران بود[/h]
آیات قرآنی حاکی از آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران حیات خود از آینده جامعه اسلامی سخت نگران بود و بامشاهده یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوّت می گرفت که ممکن است گروه یا گروههایی پس از درگذشت او به دوران جاهلی بازگردند و سنن الهی را به دست فراموشی بسپارند.
این احتمال هنگامی در ذهن او قوّت گرفت که در جنگ اُحُد، وقتی شایعه کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده کرد که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته ، به کوهها و نقاط دور دست پناه بردند و برخی تصمیم گرفتند که از طریق تماس با سرکرده منافقان (عبدالله بن ابی) از ابوسفیان امان بگیرند. و عقاید مذهبی آنان چنان سست و بی پایه شد که درباره خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر می دارد:
«و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شی (آل عمران/153)؛ گروهی از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که درباره خدا گمانهای باطل ، بسان گمانهای دوران جاهلیت ،می بردند و می گفتند: آیا چاره ای برای ما هست؟»
قرآن کریم در آیه ای دیگر تلویحاً از اختلاف و دو دستگی یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از رحلت او خبر داده ،می فرماید:
«و ما محمد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین (آل عمران/144)؛ محمد فقط پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران آمده اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقاید جاهلیت باز می گردید؟ هر کس عقبگر کند ضرری به خدا نمی رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش نیک می دهد.»

در آن اوضاع که عقیده اسلامی در قلوب رسوخ نکرده ، عادات و تقالید جاهلی هنوز از دِماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلی و دسته بندی گروهی مایه انحلال جامعه و موجب بازگشت بسیاری از مردم به بت پرستی و شرک می شد

این آیه از طریق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلی» و «ثابت قدم و سپاسگزار»، تلویحاً می رساند که پی از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ممکن است مسلمانان دچار اختلاف و دو دستگی شوند.
بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند به خوبی نشان می دهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد و تعصبهای قومی و عشیره ای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت و گوهای یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده، اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهره جاهلیت ایشان نبوده است.
بررسی این واقعه تاریخی به خوبی می رساند که هدف از آن اجتماع و آن سخنرانیها و پَرخاشها، جز منفعت طلبی نبوده است و هرکس می کوشید که لباس خلافت را، که باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود، بر اندام خودبپوشد. آنچه که در آن انجمن مطرح نبود مصالح اسلام و مسلمانان بود و تفویض امر به شایسته ترین فرد امت که با تدبیر خردمندانه و دانش وسیع و روح بزرگ و اخلاق پسندیده خود بتواند کشتی شکسته اسلام را به ساحل نجات رهبری کند.
[h=2]
آگاهی از موج های فتنه[/h] در آن اوضاع که عقیده اسلامی در قلوب رسوخ نکرده ، عادات و تقالید جاهلی هنوز از دِماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلی و دسته بندی گروهی مایه انحلال جامعه و موجب بازگشت بسیاری از مردم به بت پرستی و شرک می شد.
از همه روشنتر سخنان حضرت علی علیه السلام در آغاز حوادث سقیفه است. امام در سخنان خود به اهمیت اتحاد اسلامی و سرانجام شوم اختلاف و تفرقه اشاره کرده است. از باب نمونه هنگامی که ابوسفیان می‏خواست دست حضرت علی علیه السلام را به عنوان بیعت بفشارد و از این راه به مقاصد پلید خود برسد، امام رو به جمعیت کرد و چنین فرمود:
«موج های فتنه را با کشتیهای نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگی دوری گزینید و نشانه های فخر فروشی را از سر بردارید... اگر سخن بگویم می گویند بر فرمانروایی حریص است و اگر خاموش بنشینم می گویند از مرگ می ترسد. به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است. اگر سکوت می کنم به سبب علم و آگاهی خاصی است که در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب و لرزان می شدید»
(1)
علمی که امام علیه السلام از آن سخن می گوید همان آگاهی از نتایج وحشت آور اختلاف و دودستگی است. او می دانست که قیام و جنگ داخلی به قیمت محو اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلی تمام می شود.
در آن اوضاع و احوال که مهاجرین و انصار وحدت کلمه را از دست داده ، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته ،مدعیان دروغگو در استانهای نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام علیه السلام پرچم دیگری برافرازد و برای احقاق حق خود قیام کند

[h=2]ظهور اندیشه ارتداد[/h] هنگامی که خبر درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهی از آنها پرچم ارتداد وبازگشت به آیین نیاکان را بر افراشتند و عملاً با حکومت مرکزی به مخالفت برخاستند و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند. نخستین کاری که حکومت مرکزی انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان راسخ و علاقه مند را برای نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزی و پیروی از قوانین اسلام گردن نهند و در نتیجه اندیشه ارتداد که کم و بیش از دِماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود.
علاوه بر ارتداد بعضی قبایل ، فتنه دیگری نیز در یمامه بر پا شد و آن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه و سجاح و طلیحه بود.
در آن اوضاع و احوال که مهاجرین و انصار وحدت کلمه را از دست داده ، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته ،مدعیان دروغگو در استانهای نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام علیه السلام پرچم دیگری برافرازد و برای احقاق حق خود قیام کند. امام علیه السلام در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره می کند و می فرماید:
«به خدا سوگند، من هرگز فکر نمی کردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبر بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگری که دست او را به عنوان بیعت می فشردند از این رو، من دست نگاه داشتم. دیدم که گروهی از مردم از اسلام بازگشته اند و می خواهند آیین محمد را محو کنند. ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیی در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حکومت چند روزه ای است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می رود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یاری کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.(2)
ابن ابی الحدید می گوید: «در یکی از روزهایی که علی عزلت گزیده ، دست روی دست گذاشته بود، بانوی گرامی وی فاطمه زهرا، او را به قیام و نهضت و بازستانی حق خویش تحریک کرد. در همان هنگام صدای مؤذن به ندای اشهد ان محمداً رسول الله بلند شد. امام رو به همسر گرامی خویش کرد و گفت: آیا دوست داری که این صدا در روی زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفته ام.(3)

پی‌نوشت
1) نهج البلاغه ، خطبهء 5.
2) نهج البلاغهء عبده ، نامهء 62.
3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 113.

[h=1]گزارشى دقیق از حوادث عالم[/h]
مرحوم شیخ طوسى رحمة اللّه علیه به نقل از امام موسى كاظم صلوات اللّه علیه ، حكایت می نماید:
در اواخر عمر پر بركت یامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، خداوند متعال بر آن حضرت وحى فرستاد: مدّت عمر و حیات تو در حال سپرى شدن است ، پس براى ملاقات با پروردگارت آماده باش .
پیامبر خدا دست هاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا! وعده اى را كه داده بودى انجام نگرفته ، با این كه هیچ گاه در وعده هاى تو خلافى نبوده است .
خداوند وحى فرستاد: یا محمّد! به همراه كسى كه مورد اعتماد و اطمینان خودت باشد، به سمت كوه اُحد بیا.
حضرت دو مرتبه دست هاى خود را به سمت آسمان بلند نمود و همان سخنان را تكرار كرد.
در این هنگام وحى آمد: به همراه پسر عمویت علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه علیه به سمت كوه اُحد بیائید و از آن بالا بروید و پشت به قبله كنید و خودت حیوانات وحشى را صدا كن تا پاسخ گویند؛ سپس یكى از آن ها را بگیر و آن را تحویل پسر عمویت ده تا سر آن را بریده و از گردن ، پوست آن را كنده و وارونه نمائید؛ كه دباغى شده خواهد بود.
بعد از آن مَلَك روح و جبرئیل به همراه قلم و دوات وارد مى گردند و تمامى حوادث گذشته و آینده را برایت گزارش مى دهند و آنها را براى پسر عمویت بازگو نما تا بنویسد و هرگز این پوست و مركّب و نوشته هایش فاسد و نابود نخواهد شد؛ بلكه همیشه تازه و قابل استفاده مى باشد.

تمامى اوصیاء و اولیاء و شیعیان و دوستانشان توصیه به صبر واستقامت شدند تا آن هنگامى كه فرج اهل بیت یعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه فرجه الشّریف فرا رسد و ظهور نماید. و در پایان پیرامون علائم ظهور حضرت مهدى علیه السلام و چگونگى حكومت بنى هاشم به طور كامل مطالبى بیان گردید.

پس از آن ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله طبق آنچه مأمور شده بود، به همراه امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام حركت كرد تا به بالاى كوه اُحد رسید و مأموریّت خود را انجام داده و هنگامى كه خواستند پوست حیوان را بِكَنند، جبرئیل به همراه مَلك روح و تعداد بسیارى از ملائكه وارد شدند. همین كه پوست حیوان سلاّخى شد، علىّ علیه السلام آن را جلوى خود نهاد، در همین لحظه قلم و دواتى كه درون آن مركّب سبز رنگ و منوّر بود كنار آن حضرت حاضر شد و گزارشاتى به عنوان وحى نازل گردید و پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله آن ها را به عنوان إملا براى پسر عمویش بازگو مى نمود و ایشان مى نوشت .
امام كاظم علیه السلام افزود: بیان اوصاف و حالات تمامى زمان ها و لحظات گوناگون جهان ، همچنین كلیّه حوادث و جریاناتى كه تا برپائى قیامت رخ مى دهد، و تفسیر و تشریح جمیع موجودات عالم هستى از جهت منافع و مضرّات ، در آن گزارشات وجود داشت و هیچكس غیر از مقرّبین و اولیاء خداوند از آن ها آگاهى ندارند.
و در ضمن آن گزارشات ، چگونگى حالات بندگان صالح و ذرارى رسول اللّه و نیز دشمنان و مخالفان به طور مشروح نسبت به هر زمان ومكان وارد شده است. پس از آن نسبت به مصائب و فتنه هاى بعد از رسول خدا سخنانى به میان آمد و چون حضرت، در مورد وظایف خود كسب تكلیف نمود؛ در جواب گفته شد: باید صبر و بردبارى پیشه كنید.
همچنین تمامى اوصیاء و اولیاء و شیعیان و دوستانشان توصیه به صبر واستقامت شدند تا آن هنگامى كه فرج اهل بیت یعنى؛ امام زمان عجّل اللّه فرجه الشّریف فرا رسد و ظهور نماید.
و در پایان پیرامون علائم ظهور حضرت مهدى علیه السلام و چگونگى حكومت بنى هاشم به طور كامل مطالبى بیان گردید.

[h=1]در کلبه احزان فاطمه علیهاالسلام[/h]
«عربى هستم و مى خواهم با رسول خدا صلى الله علیه و آله ملاقات کنم...» و این سومین بار بود که همین جواب از پس در، در پاسخ پرسش فاطمه علیهاالسلام که با حزن مى پرسید «کیست در را مى کوبد؟» به گوش مى رسید. زهرا علیهاالسلام مى خواست این بار نیز بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله و حال ناگوارش را یادآور شود و از باز کردن در، امتناع کند؛ صداى رسول خدا صلى الله علیه و آله ، لرزه بر اندامش افکند: «زهرا جان! این کوبنده در، برادرم عزرائیل است که براى قبض روح من آمده و او جز این خانه، بر در هیچ خانه اى اذن ورود نمى گیرد...» اشک هاى زهرا علیهاالسلام بى اختیار جارى مى شود؛ در گوشه اى مى نشیند... .
لرزش شانه هاى او کافى است تا حسن و حسین علیهماالسلام ، اندوه مادر را دریابند. خود را روى سینه پیامبر مى اندازند و سخت مى گریند.
ـ نه على جان! ایشان را از روى سینه ام برندار که با بودنشان، راحت تر کوچ خواهم کرد.
و چیزى نگذشت که دیگر کلامى از آن دردانه هستى به گوش نرسید.

از خانه ها، صداى اندوه مى آید و مردى که مست نیست، راه را بر گریه و شیون مى بندد و دیوانه وار شمشیر مى چرخاند که پیامبر چون موسى علیه السلام نزد پروردگارش رفته و باز نخواهد گشت. کلمات، بند آمده اند و مرد مى خروشد و شمشیر مى چرخاند، تا اینکه کسى بر سرش فریاد مى زند: آرام باش. محمد صلى الله علیه و آله پیامبرى است که پیش از او، پیامبرانى آمده اند و رفته اند؛ آیا هرگاه بمیرد یا کشته شود، عقب گرد مى کنید؟

على مرتضى علیه السلام با چشمانى پر اشک، سر رسول خدا صلى الله علیه و آله را به دامن گرفته، زیر لب مى گوید: «اِنّا للّه ِ وَ اِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ اى حبیب قلب هاى ما! با رفتنت مصیبتى بر ما وارد شده و چه عظیم است مصیبت تو...! آن سوتر، حسن و حسین علیهماالسلام ، صورت بر سینه رسول خدا صلى الله علیه و آله گذارده، بى اختیار اشک مى ریزند.
ملائک، بر سر و سینه زنان، در اطراف حجره محقر رسول خدا صلى الله علیه و آله طواف مى کنند و به فاطمه که غریبانه در گوشه اى اشک مى ریزد، تسلیت مى گویند.

[h=2]على، چشم به راه مانده[/h] از خانه ها، صداى اندوه مى آید و مردى که مست نیست، راه را بر گریه و شیون مى بندد و دیوانه وار شمشیر مى چرخاند که پیامبر چون موسى علیه السلام نزد پروردگارش رفته و باز نخواهد گشت. کلمات، بند آمده اند و مرد مى خروشد و شمشیر مى چرخاند، تا اینکه کسى بر سرش فریاد مى زند: آرام باش. «محمد صلى الله علیه و آله پیامبرى است که پیش از او، پیامبرانى آمده اند و رفته اند؛ آیا هرگاه بمیرد یا کشته شود، عقب گرد مى کنید؟»
دیگر تردیدى باقى نمانده است و دلى نیست که نسوخته باشد.
على علیه السلام همچنان چشم به راه مانده است تا کسى فارغ از دنیا، بیاید و او را در امر پیامبر مشایعت کند.

[h=2]تنها تو مى دانى[/h] زهرا جان! در فراق پدر مى گریى و هنگامه ابرى چشمانت، شهر را بر هم زده است؛ بگذار این به خواب رفتگان بخوابند!
زهرا جان! تمام سوره ها نازل شدند و اینان از خواب سنگین جهالت برنخاستند و اگر نبود این چنین، تشت خاکستر بر فرق علت آفرینش نمى ریختند. تنها تو مى دانى که محمد که بود؛ امتزاج بصیرت و شمشیر، بى تکلّف و لطیف مثل نسیم؛ لبریز از تحمل کوچه هاى سنگ باران و شکنجه یاران، لبریز از غمى همیشگى و پنهان و روحى بى کران، پر از عطر اذان و ضربه هاى خزان، سوره سرخ ایثار و آیه سبز بهار.

[h=1]دوست مرا بگوئید بیاید[/h]
امّ سلمه همسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حكایت می كند:
در آن روزهائى كه حضرت ، در بستر مرض و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضى از اطرافیان خود فرمود:
دوست مرا بگوئید بیاید، عایشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت :
دوست مرا بگوئید بیاید، پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نیز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود:
دوست مرا بگوئید بیاید، در این هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه علیها، شوهرش علىّ بن ابى طالب علیه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علىّ علیه السّلام وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود علىّ علیه السلام تجلیل نمود و او را در بغل گرفته و به سینه خود چسبانید.
پس از آن علىّ علیه السلام اظهار داشت: پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آن ها هزار رشته دیگر باز مى شود تا جائى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.(1)
همچنین در این زمینه حضرت باقر العلوم علیه السلام حكایت می فرماید:
در آخرین روزهاى عمر پر بركت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در همان بیمارى و ناراحتى كه در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ علیه السلام كنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارك آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود.
و مهاجرین و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ایشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند كه ناگهان چشم هاى نازنین خویش را گشود و خطاب به جانشین خود امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام كرد و فرمود: برادرم ! آیا وصیّت مرا مى پذیرى؟

علىّ علیه السلام اظهار داشت : پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آن ها هزار رشته دیگر باز مى شود تا جائى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت

و وعده ها و توصیه هاى مرا انجام مى دهى؟ امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى، یا رسول اللّه! و شروع به گریستن كرد به طورى كه از شدّت گریه و غم و اندوه نزدیك بود بیهوش گردد.
پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: اى بلال! شمشیر و كلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى كه در هنگام عبادت بر شكم خود مى بستم بیاور.
پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت كرد و آن وسایل را به حضور ایشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا علىّ! این وسایل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، كه پس از من بر تو مضایقه نكنند.
لذا امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن وسایل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود مالید و سپس آن ها را به خانه خود برد. (2)

پی نوشت:
1) بحارالانوار، ج 22، ص 461 به نقل از خصال مرحوم صدوق.
2) احقاق الحقّ، ج 4، ص 90.

[h=1]درس تو این بود[/h]
سکوت مدینه، بوی رفتن می‏دهد. انگار همه دارند می‏روند! پیش از تو انگار در این شهر زندگی نبود، انگار محبت و مهربانی و همدلی نبود! تو آمدی و نزدیک خانه مستمندی خانه گزیدی؛ مسجدی ساختی برای پرستش و برای همدلی مسلمین. تو وقت رفتن هم دست از رسالت برنمی‏داری. دست به درگاه کبریا گشاده‏ای و با اشکی که پهنای صورتت را پوشانده، شفاعت روسیاهی ما را می‏کنی ...

چشم مبند! بگذار چشمت نگران امت بماند!
تا همیشه نوای توحید تو بلند است.
در انتظار رهایی، دل به موج‏های زمان سپرده‏ای و جان به دست‏های خدا.
چشم‏هایت در ساحل ملکوت، فرود آمده‏اند و دریای خروشان دنیای ما، همچنان در تکاپو است.
یوسف گمگشته قرن‏های تاریکی! جهانی گرداگرد نفس‏های تو حلقه زده‏اند؛ تو هیچ‏گاه از ابلاغ نامه‏های رسالت خویش، زبان نبسته‏ای. چشم‏های تب‏دارت، هنوز نگران آینده امت‏اند و نگران حق‏الناس.
چه بسیارند نام‏های بزرگ که به بدنامی رفته‏اند! درس تو این بود که زندگی زیبا داشته باشید تا مرگ زیبا داشته باشید. گردونه‏های تمدن را که در دست‏های جهالت بود، به دست‏های اخلاق سپرده‏ای، و ما اگر هدایت یافته‏ایم، به مدد انفاس قدسی توست.
سر بر بالین نهادن‏ات، خاموشی نیست، فراموشی نیست، تازه دارد ندای «لا اله الا اللّه‏» شنیده می‏شود و فردا پشت بام‏های زمین را روشن خواهد ساخت.

یوسف گمگشته قرن‏های تاریکی! جهانی گرداگرد نفس‏های تو حلقه زده‏اند؛ تو هیچ‏گاه از ابلاغ نامه‏های رسالت خویش، زبان نبسته‏ای. چشم‏های تب‏دارت، هنوز نگران آینده امت‏اند و نگران حق‏الناس

خداحافظ دردهای ناگفتنی خداحافظ ای شهر، ای دیوارهای تا همیشه پیوسته، ای درهای به روی آسمان بسته، ای کبود سیلی خورده!
تمام زوایای پیچیده در آهنگ مرموز چشم‏های گستاخ شهر خداحاف1 ای سکوتِ شب‏های سجاده و نماز!
خداحاف1 ای خاک، ای صدای منتشر در هوای مه‏آلود شهر!
خداحاف1 هوای نا اهلِ این حوالی!
خداحافظ مکّه، مدینه، شعب!
خداحاف1 خنجرهای کشیده دشمنی، دست‏های مشت شده چشم‏های نا مهربان!
خداحافظ ... !
سلام أسمان پیوسته، جبروتِ گسترده!
سلام ای ترانه گمشده در خاک آسمان!
سلام پنجره‏های تا همیشه روبروی نور دهان گشوده!
سلام، جریان جاری لطف،
سلام جبرائیل
سلام ای تمام فرشتگانِ نزدیک، ای ملایک!
سلام، هفت آسمان! بوی بهار می‏آید.
خداحافظ ای مکعب نور، ای طلایه چشم‏های مشتاق، خداحافظ!
صدای بال‏های جبرائیل را می‏شنوم.
خداحافظ اُحد، خندق، احزاب!
خداحافظ روزهای طعنه و تبعید، روزهای نخلستان، روزهای روزه و شب‏های بی‏افطار!
تمام پنجره‏های باز به سوی آسمان صدایم می‏زنند، خورشید در منافذ خاک فرو می‏چکد.
سلام، سپیده تا ابد مستدام صبح! سلام ترنم تا همیشه جاری دعا!
سلام درهای گشوده آسمان! بوی بال‏های ملایک می‏آید،
سلام عرش! سلام نور محض!
سلام روزهای نیامده جدا از خاک!
سلام پهنه یکدست آسمان!
سلام خدیجه، بانوی شب‏های بی قراری! سلام تکیه‏گاه تنهایی، سلام!
خداحاف1 ستاره بی‏مادرِ پدر!
خداحاف1 چهره کبود و پهلوی شکسته!
خداحافظ ای دست هایت مرهم دردهایم!
خداحافظ ای صدایت منتشر در چاه‏های در حال طغیان، خداحافظ!
خداحافظ دردهای ناگفتنی، زخم‏های ناسرودنی، خداحافظ ای شهر، ای تمام نامردمی.

[h=1]ثانیه‏ های سوگوار[/h]
ثانیه‏ های سوگوار، ثانیه‏های تا همیشه اندوهگین، ثانیه‏های اضطراب؛ حادثه نزدیک است.

دست‏هایش را به سفر، به سوی بارگاه خداوندی فرستاده است.
خداحاف1 گلوی سوخته تاریخ!
بغض، در حنجره خاک می‏پیچد. خداحافظ!
تمام سرهای دنیا بر گریبان اندوه فرو رفته‏اند.
باران، شدیدتر می‏کوبد از چشم‏ها بر گونه‏ها؛ فراق نزدیک است.
خداحافظ!
صدایش هفت آسمان را می‏لرزاند از اندوه. ملایک بر سر می‏کوبند. از پشت تمام پنجره‏های جهان، یادش چون خورشید می‏تابد. تنفس زیر سقف‏های این جهان، جانش را در هم ریخته است؛ باید بگذرد.
خداحافظ!
صدای هق‏هق، شدیدتر می‏شود، خاطرات می‏گذرند و چون نسیمی وزان و او نشسته بر توسن دقایق، تندتر می‏تازد گردنه‏های عبور را.
صدایش، طنین سال‏ها تلاش است و صبر جبرئیل، سینه به سینه‏اش ایستاده است و می‏بارد چون تکه ابری فشرده.
ظهر، غلیظ ‏تر شده است و صدای پیامبر رقیق‏ تر.
خداحافظ!
از جهان بریده و دل بسته به آنچه دل‏بستگی‏اش بود. چشم‏هایش در خور دیدار دوست. دستی در بهار و دستی در خزان؛ آسمان خلاصه شده در چشم‏هایش.

صدا آرام آرام خاموش می‏شود. های ‏های اشک، امان خاک را بریده است. هوای معطر ملکوت در مشام سفر پیچیده است. ثانیه‏های سوگوار... ثانیه‏های تا همیشه اندوهگین...

خداحافظ! گردنه‏های حجاز، سر برمی‏گردانند و بر سینه می‏کوبند، حادثه نزدیک است. از هر طرف، ملایک، بال گسترده‏اند پرنیان بسترش را و او سخت به عبور می‏اندیشد. خداحاف1 چشم‏های بارانی و بی‏قرار فاطمه!
خداحافظ بازوهای وفادار و دست‏های مهربان علی!
خداحافظ مکه، شهر خاطرات کودکی!
خداحافظ مدینه، شهر مهربانی‏های تا همیشه!
خداحافظ!
صدا آرام آرام خاموش می‏شود. های ‏های اشک، امان خاک را بریده است. هوای معطر ملکوت در مشام سفر پیچیده است. ثانیه‏های سوگوار... ثانیه‏های تا همیشه اندوهگین...

[h=2]
تاریخ می‏بیند که...[/h] خاطرات مسجد، سیاه پوشیده است.
غزل، بی‏کسی خویش را فریاد می‏زند.
«تنهایی»، در گوشه دل، زانوی غم بغل کرده است.
از متن دقایق، ضجه فواره می‏زند.
بر آینه فضیلت‏ها، گردی از اندوه نشسته است.
ماتمی درون نی‏های دشت، رخنه کرده است. خانه متصل به وحی، بی‏تابانه می‏گرید.
مدینه در دو بیتی‏ترین ناله‏ها می‏سوزد.
گویا مدینه در می‏زند و می‏آید به بالین پیامبر، تا بار دیگر با بوی عشق گره بخورد!
می‏آید تا از زبان صبح امید، بگوید: حکایات خزان طولانی است؛ اما دستان سبز قرآنت، درخت جاوید زندگی را در دل‏های مدینه‏ای، خواهد کاشت.
مدینه اکنون می‏بیند کنار قامت مهربان پیامبر عطوفت، عطر پرواز پیچیده است. برای مدینه، همه چیز، بر مدار دریغ و افسوس می‏چرخد.
گویا مدینه می‏رود و لحظاتی بعد، کاینات را با خود می‏آورد تا به گریه‏های «حسنین» اقتدا کنند.
ضایعه‏ای است که همه باید سیر بگریند.
رفتن رسول صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ، پاییزی تلخ را در دفتر دنیا رقم زد.
همه در خویش می‏سوزند.

دیوارهاى حرا، هنوز طنین نیایش هایت را جار مى زند. خشت خشت کعبه از تو مى گوید؛ از تو که دسیسه هاى کفار را به هیچ گرفتى و مصمم و پرشور، ایمانت را فریاد کردى. آفتاب تا ابد چشمان پیامبرى ات را وام دار است

از لابه‏لای گریه‏ها و تصاویر داغ که قطره قطره می‏چکد، «ملک الموت» نیز دیده می‏شود که با احترام، نزد ابهت و جلال پیامبر زانو می‏زند. صدای حزن، در و دیوار را آکنده است.
با شیون‏های فاطمه علیهاالسلام ، روح بلند آبشارها، تاب و توان خویش را از دست داده است. با ناله‏های او، دل‏ها افتاده‏اند به خاک مرثیه.
تاریخ می‏بیند که داغ‏های زهرا ادامه دارد.
می‏بیند که مدتی از گرمی این بستر نمی‏گذرد که آتش‏های بی‏اجازه، درب خانه این بانو و دل‏های ما را به خاکستر می‏نشانند.

[h=2]خاتم مهربانى[/h] دست هایم فصل کوچت را چگونه تحریر کند، اى پیام آور زیباترین روزهاى جهان!
دیوارهاى حرا، هنوز طنین نیایش هایت را جار مى زند. خشت خشت کعبه از تو مى گوید؛ از تو که دسیسه هاى کفار را به هیچ گرفتى و مصمم و پرشور، ایمانت را فریاد کردى. آفتاب تا ابد چشمان پیامبرى ات را وام دار است.
یا محمد! پنجره در پنجره، باران سوگوارى توست که هواى این حوالى را مى آشوبد.
اى خاتم مهربانى و عشق!
اعجاز نگاهت را بر افق هاى پرستاره بسیار دیده ایم و ستاره به دامن، بازگشته ایم.
نامت، بت هاى زمین را به خاک مى افکند. از تو که مى گویم، بادهاى کافر، کلمات روشنت را مسلمان مى شوند.
سلام بر تو که گام هاى مهتابى ات شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
رفته اى و کوچه هاى مدینه، سر بر شانه هاى هم مویه مى کنند.
تویى که چشمه هاى بى شمار، از ردّ قدم هایت سر برآورده اند.
تویى که آیه هاى پیغمبرى ات را هیچ کلامى تشبیه نمى تواند.
بزرگوارى ات، زبانزد عابران تاریخ است.
اى امین دل هاى دردمند!
حالا که رفته اى، تاروپودمان را طوفان اندوه در هم مى پیچد.

[h=1]از جایی شروع شد که...[/h]
ماجرای بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که پلک‏های تو بر هم آمد. تو، رها و سبکبال از ادای رسالت، آرام، سر بر دامان مهربانی خداوند گذاشتی؛ در ازدحام سلام و تحیت فرشتگان، در هوای معطر جبرئیل، در ترنم صلوات فرشتگان، در احاطه غم و اندوه توامان، در جاودانگی اشک و ماتم من.
مرا به دست قومی می‏سپاری که بزرگی تو را پاس نداشتند.
به کوچه‏هایی که روزی عبورت را سنگ می‏زدند.
به خانه‏هایی که دهان به ریشخند و زخم زبان گشودند؛ آنها که روزی رسالت آسمانی‏ات را به سخره گرفتند. جهل مردمان این شهر، قداست خانه‏ام را نشانه گرفته است؛ همان خانه که تو بارها کلون درگاهش را نواختی.
داستان بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که تو پلک بر هم نهادی، هنوز کوچه‏های مدینه، از عطر نفس‏هایت معطر بود که... آه، بگذار چیزی نگویم!
داستان بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که تو پلک بر هم نهادی تا شاهد روزگار سخت بعد از خود نباشی. از همان لحظه که شهر، صدایت را نشنید.
از همان لحظه که روزگار، نگاه مهربانت را ندید، روزگار رنج و ملال اهل بیت علیهم السلام آغاز شد.
کجاست آن روزگاران خوش با تو بودن؟ برخیز و دوباره قرآن بخوان!

زمان بر اهل خانه می‏گذرد؛ اما چونان خنجری که بر سینه پر دردشان می‏نشیند. آه، یا رسول اللّه‏! حتی دیوارهای کاهگلی من، هیچ‏گاه بانویشان فاطمه علیهاالسلام را این گونه مضطرب و پریشان ندیده بودند و هرگز علی علیه‏السلام خیبرشکن را پناه برده به کنج دیوار نیافته بودند. شولای مصیبت بر سر روی مدینه سایه انداخته است

[h=2]چگونه وداع می‏کنی با علی[/h] تو را هرگاه می‏نگریستم، چهره‏ای شاد و زیبا می‏دیدم که دخترش را با مهربانی پدرانه، در آغوش می‏کشید. تو را هر بار که در آستانه ورود یافتم، بانگ «السلام علیکم یا اهل النبوه» سر داده بودی و اهل مدینه را به ارزش اهل خانه متذکر می‏شدی.
زمان بر اهل خانه می‏گذرد؛ اما چونان خنجری که بر سینه پر دردشان می‏نشیند. آه، یا رسول اللّه‏! حتی دیوارهای کاهگلی من، هیچ‏گاه بانویشان فاطمه علیهاالسلام را این گونه مضطرب و پریشان ندیده بودند و هرگز علی علیه‏السلام خیبرشکن را پناه برده به کنج دیوار نیافته بودند. شولای مصیبت بر سر روی مدینه سایه انداخته است.
نگاه‏ها، نگاه دلواپسی و ناامیدی است و از لب‏ها با لرزشی ممتد و بی‏وقفه، ناله می‏تراود و آه می‏جوشد.
حسنین علیهماالسلام ، دار و ندار خویش را در بستر وداع می‏بینند. این سرو در بستر آرمیده، تمام دار و ندار علی علیه‏السلام است؛ چگونه با او وداع کند؟
یا رسول اللّه‏! برخیز؛ مدینه تو را می‏خواهد. برخیز که بعد از تو، مرا حرمتی نخواهد بود؛ که تنها تو می‏دانستی حرمت خانه علی و فاطمه را.
برخیز! که تمام کوچه‏ها سوگند خورده‏اند که دیگر دندان تو را نشکنند.
ای بهانه خلقت کاینات! چگونه وداع می‏کنی با دخترت؛ تو بهتر می‏دانی که روزهای بعد از تو چقدر سیاه بر روزگار او خواهد گذشت؟ چگونه وداع می‏کنی با علی علیه‏السلام ؛ تو می‏دانی که بعد از تو حتی سلامش را پاسخ نخواهند داد.
یا رسول اللّه‏! بگذار از دنیای بعد تو، چیزی نگویم! وصیت شما «ثقلین» بود.
آه...! بگذار چیزی نگویم!

[h=1]ناشر آخرین دفتر خدا[/h]
بى تو پژمردم، شکستم، سوختم، اى شیواترین مقدمه نوبهار، اى امین ترین مرد قبیله عشق! پس از تو، بوى بیگانه کوچ، قلب فاطمه علیهاالسلام را در سرایى آغشته به عطر خاطراتت، چنان فراگرفت که همسایگان، در هاى هاى روز و شب زهرا علیهاالسلام ، طاقت از کف دادند.
«حرا» خاموش و کوچه هاى بنى هاشم، سیه پوش شدند و کائنات، کلبه احزان و آسمان، اشک ریزان شد. خبر در شهر پیچید: مصطفى، همسایه دیوار به دیوار خدا، فخر خلقت، حرمت عالم و نگین خاتم، تا فراسو پر کشید.
بدرود اى چکیده قرآن!
وقتى تو را مرور مى کنم و به واقعه رفتنت مى رسم، چراغ هاى واژه خاموش مى شوند؛ آن گاه تو را که بر لب مى آورم، هزار خورشید قیام مى کنند و در تلاطم عشقت، دلم را روشن مى کنند.
طبیب دل هاى خسته!
اینک لب فرو بسته و زمین را مبتلا به عطشى همیشگى کرده اى.
چه تلخ است ماجراى مبهم انسان که به سرگردانى دنیاى پس از تو مى گرید!
یا رسول اللّه!
آخرین خطبه عشق، غزل رفتن تو بود. اهل زمین تا آمدند به خود برسند، پر کشیدى و نور جمالت را به آسمان ها بخشیدى.
یا رسول الله! روزى که براى عشق، درهاى خلقت را گشودند، تنها به تو اذن دخول دادند و خداوند، 63 جرعه از تو بیشتر بر اهل زمین نچشانده بود که مستى حضورت را بازپس گرفت.
تو خیال بلند یک پرواز بودى که از ابتدا، پاى بر زمین ننهادى؛ گرچه خورشید را در دستى و ماه را در دست دیگرت گذاشتند.

آری! پیامبر یک حقیقت جارى است در جریان زمان؛ یک حقیقت جارى که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد: در مأذنه هاى معنویت، در معابد شرق، در غارهاى تفکر. حتى در خانه هاى طاغوت و در بتکده هاى درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد

اى ساقى! ناز چشمت جبرئیل را نامه رسان عشق تو با دوست کرده بود. مى روى و از تنفس تو، دوازده شاخه گُل مى رویند تا به تفسیر تو برخیزند.
اى ناشر آخرین دفتر خدا!
اى کاش کتاب عمر تو سر نیامده بود. مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.
با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.
بدرود که دستان قلم در فراق تو آتش گرفته اند!

پیامبر مى رود؛ ولى...
نفس هاى آتشین تو، در کلمه کلمه معجزه جاویدانت تا همیشه زنده است و «کلام» ـ که اعجاز توست ـ هر بار با زبانى دیگر و بیانى دیگر، خوانده مى شود و اوج مى گیرد.
کلام تو که همان کلام الهى است، همچون چشمه اى لایتناهى است و هنوز بر دشت هاى دور و کویر خشک جان هاى مرده نازل مى شود.
هنوز صداى «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذىِ خَلَقَ» است که مى آید و در غارهاى تفکر مشتاقان، نداى عرش را برمى انگیزد.
هنوز صداى «اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاْءَکْرَم»، دیدگان حقیقت طلب را به خوانش صحیفه هاى رحمت فرامى خواند و دست هاى شکرگزار را به نوشتن کتیبه هاى تفسیر.

اى کاش کتاب عمر تو سر نیامده بود. مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم. با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد. بدرود که دستان قلم در فراق تو آتش گرفته اند!

پیامبر خواهد رفت، ولى هر باره هزاران جان تحول یافته مثل پیامبر خواهند آمد و هزاران بار دیگر نغمه هاى الهام، دهان به دهان تکثیر خواهد شد. آری! پیامبر یک حقیقت جارى است در جریان زمان؛ یک حقیقت جارى که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد: در مأذنه هاى معنویت، در معابد شرق، در غارهاى تفکر.
حتى در خانه هاى طاغوت و در بتکده هاى درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.
پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.
تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگى خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.
پیامبر، یک صداى نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسى ها، از حقیقت و راستى آن نخواهد کاست.
پیامبر، یک قرآن به تمام معنى است که در جاهلیت جدید، منادى دعوت به آیه هاى تفکر و اندیشیدن است.

[h=1]یک نامه و چند پرسش مهم[/h]


[/HR] بُخاری که معتبرترین کتاب اهل سنت به نام اوست در کتاب حدیثی خود، احادیثی را از ابن عباس نقل می کند که در آنها یکی از غم انگیزترین صحنه های تاریخ اسلام بازگو شده است؛ ماجرایی که متاسفانه برخی از صحابه آن را به وجود آوردند و با خلق آن، قلب رسول خدا صلی الله علیه وآله را در آخرین روزها و یا ساعات عمر شریفش به درد آوردند.

[/HR] ماجرا از این قرار است:
«لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ قَالَ ائْتُونِی بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ»؛ زمانی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله شدت گرفت؛ فرمود: برگه ای برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.
«قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا»؛ بلا فاصله عُمَر گفت: بی تردید درد و بیماری بر پیامبر چیره شده و کتاب خدا نزد ما هست و همان ما را کفایت می کند.
با توجه به قبل و متن این سخن؛ منظور عُمَر این می شود: با وجود کتاب خدا در دست ما دیگر نیازی نیست رسول خدا چیزی بنویسد و ما را از گمراهی حفظ کند، خصوصا که او الآن در فشار درد و مریضی است و (معاذالله) اعتباری به سخنان او نیست.
پس از این سخنی که عُمَر در کنار رسول خدا صلی الله علیه وآله و با اشاره به ایشان بر زبان راند، بین حاضران اختلاف افتاد؛ برخی با او همنوا شدند و با آوردن برگ نوشته و قلم مخالفت کردند و برخی هم برای اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با نظر عُمَر مخالفت کردند و خلاصه در بین جمع حاضر اختلاف بالا گرفت و سر و صدا زیاد شد.
«فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ»
چون وضعیت بدین شکل اسفناک تبدیل شد، رسول خدا [با ناراحتی] فرمود: «قُومُوا عَنِّی وَ لَا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ»؛ بلند شوید و بروید و پیش من بگو مگو نکنید.(1)
کسانی که معتقدند محتوای آن نامه هیچگاه به مردم ابلاغ نشد؛ بدانند که نقص بزرگی را خواسته یا ناخواسته متوجه رسول خدا صلی الله علیه وآله می کنند؛ زیرا معنای چنین اعتقاد باطلی این است که مردم، نیازمند برنامه مهمی برای هدایت بودند ولی پیامبر صلی الله علیه وآله هیچگاه به آنها ابلاغ نکرد. پر واضح است که چنین سخنی از ساحت رسالت به دور است

ابن سعد (متوفی 230) بدون اشاره به نام کسی که در برابر امر رسول خدا صلی الله علیه وآله مخالفت کرد؛ جریان را اینگونه از ابن عباس نقل می کند:
پیامبر روز پنجشنبه سخت دردمند شد. سعید که راوی این روایت از ابن عباس است می گوید: [بعد از این جمله] ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه‏ یى! درد پیامبر و بیماریش سخت شد و فرمود: دوات و قلم و ورقى بیاورید تا از براى شما نامه ‏یى نوشته شود كه پس از آن هرگز گمراه نشوید. سخن رسول خدا که تمام شد؛
«فقال بعض من كان عنده إن نبی الله لیهجر!»
یكى از كسانى كه آن جا بود گفت: پیامبر هذیان مى‏گوید.
«فقیل له: أ لانأتیك بما طلبت؟ قال: أ و بعد ما ذا؟ »
سپس كسى به حضرت عرض کرد: آنچه مى‏خواستید بیاوریم؟ فرمود: حالا و پس از این حرف؟
ابن عباس سخن خود را اینگونه به پایان می برد: «فلم یدع به» و دیگر ورق و قلم نخواست.(2)
طبری (متوفی 310) نیز همین احادیث را با تفاوت های جزئی به نقل از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل كرده است.(3)
همین حدیث را شیخ مفید در ارشاد(4) ، طبرسی در اعلام الوری(5) و بسیاری دیگر از بزرگان و علما در كتاب های خویش با اختلافات جزئی در مطالب ذكر كرده اند.
اما چند نکته درباره این ماجرای تأسف برانگیز:
[h=2]
نکته اول[/h] پیامبر خدا صلی الله علیه وآله قصد نوشتن چه مطلب مهمی را داشت؟
پاسخ این سوال مهم را می توان با دقت در سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله و قرار دادن آن در کنار دیگر سخنان آن حضرت به خوبی به دست آورد.
در کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله این عبارت به چشم می خورد « لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ » یعنی بعد از آن گمراه نشوید. معلوم می شود که اگر حضرت این توصیه را نکند و آن نامه را ننویسد بعد از او مردم، دچار گمراهی خواهند شد. با قرار دادن این عبارت در کنار عبارت « لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً » در حدیث ثقلین که با عبارتهای نزدیک به هم بارها از رسول خدا شنیده شد(6) به خوبی این نتیجه به دست می آید که حضرت برای تاکید بیشتر به خصوص در مقابل آن عده که دور بسترش جمع شده بودند قصد مکتوب کردن آن حدیث را داشت.
و اما کسانی که معتقدند محتوای آن نامه هیچگاه به مردم ابلاغ نشد؛ بدانند که نقص بزرگی را خواسته یا ناخواسته متوجه رسول خدا صلی الله علیه وآله می کنند؛ زیرا معنای چنین اعتقاد باطلی این است که مردم، نیازمند برنامه مهمی برای هدایت بودند ولی پیامبر صلی الله علیه وآله هیچگاه به آنها ابلاغ نکرد. پر واضح است که چنین سخنی از ساحت رسالت به دور است.

جمله ای که عُمَر در جلسه بر زبان راند و بر ذهن حاضرین القاء کرد؛ فضا را برای پذیرش آن نامه خراب کرد؛ این را می توان از سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله فهمید، زمانی که به آن شخصی که قصد آوردن برگه و قلم را داشت فرمود: حالا؟! بعد از این حرف؟!

[h=2]نکته دوم[/h] چرا حضرت آن نامه را در فرصت دیگر ننوشتند؟
سوال این است که چرا رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از بیرون کردن آن عده دوباره برگه و قلم طلب نکردند و آنچه را می خواستند بنویسند؛ ننوشتند؟
پاسخ به این سوال را در چند بند بیان می کنیم:
1. طبق آنچه گذشت، رسول خدا صلی الله علیه وآله قصد بیان مطلب جدیدی را نداشتند و فقط می خواستند در آخرین ساعات عمر شریفشان مفاد حدیث ثقلین را تاکید بیشتری کنند.
2. با حوادثی که بعد از رحلت آن حضرت رخ داد به نظر می رسد مخاطب ویژه حضرت همان افراد و کسانی بودند که در آن مجلس حضور داشتند بنابراین بعد از امتناع آنها از پذیرش و نیز پراکنده شدن آنها دیگر دلیلی برای نوشتن وجود نداشت.
3. جمله ای که عُمَر در جلسه بر زبان راند و بر ذهن حاضرین القاء کرد؛ فضا را برای پذیرش آن نامه خراب کرد؛ این را می توان از سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله فهمید، زمانی که به آن شخصی که قصد آوردن برگه و قلم را داشت فرمود: حالا؟! بعد از این حرف؟!
[h=2]نکته سوم[/h] مگر می شود کسی که فرستاده خداست – معاذالله- هذیان بگوید؟
به راستی مگر می شود پیامبری که در مقام هدایت؛ جز به تعلیم وحی سخن نمی گوید «مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى» (نجم/3 و 4)؛ در مقام هدایت و نوشتن نامه ای برای جلوگیری از انحراف امت؛ - معاذالله- هذیان بگوید؟! این نمی شود جز آنکه گوینده آن سخن، «وحی» را هذیان بداند!!

پی نوشت ها:
1. بخاری ج1 ص194 . حدیث دیگر: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ - رضى الله عنهما - قَالَ لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه و سلم – و َفِى الْبَیْتِ رِجَالٌ فیهم عمر بن الخطاب، قَالَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه و سلم - « هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ » . فَقَالَ عمر إِنَّ النبی - صلى الله علیه و سلم - قَدْ غَلَبَ علیهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ . فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ فَاخْتَصَمُوا ، مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَكْتُبُ لَكُمْ النبی صلی الله علیه و سلم كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ . وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ما قال عمر، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الاِخْتِلاَفَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم- «قُومُوا». قال عبید الله فكان ابن عباس یقول إن الرزیة كل الرزیة ما حال بین رسول الله صلى الله علیه و سلم و بین أن یكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم بخاری (مصحح: البغا) ج5 ص2146 (نرم افزار الشاملة)
2. الطبقات‏الكبرى، ج‏2، ص187
3. تاریخ الطبری، بیروت، موسسه الاعلمی، ج2، ص437
4. الارشاد، ج1، ص184
5. اعلام الوری، ص136
6. حضرت رسول در آن اجتماع بزرگ غدیر به مسلمانان فرمود: إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏ الارشاد، شیخ مفید(ره)، ج‏1، ص

شکست ارکان هستی درعزایت یارسول الله
دعاکردی اجابت شد دعایت یارسول الله
مدینه شهر غمها بعد تو خاموش می گرید
دریغا نشنود دیگر صدایت یا رسول الله
سیه پوشیده کعبه درعزای داغ جانسوزت
بگرید دخترت زهرا(س) برایت یا رسول الله
نشسته منتظربهرت حرا هم باسکوت خود
دلش در حسرت یک ربنایت یا رسول الله
الا پیغمبر رحمت که خاتم بر رسولانی
سر وجان محبانت فدایت یا رسول الله
جفا دیدی وفا کردی برای ما دعا کردی
فدای آن همه مهر ووفایت یا رسول الله
ندای ارجعی آمد که نفس مطمئن بازآ
ببینم آن دیار آشنایت یا رسول الله
بود خاک مدینه توتیای چشم اهل دل
که دارد بوی عطر خاک پایت یا رسول الله

[=Georgia]بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

[=Georgia]سلام . ابتدا تسلیت عرض می کنم شهادت امام حسن مجتبی و رحلت شهادت گونه پیامبر گرامی اسلام(ص) رو خدمت امام عصر و همه محبان این بزرگواران ...

[=Georgia]اما در جملاتی کوتاه میخوایم امشب یک درس کوتاه اما بزرگ رو از این بزرگواران یاد بگیریم . از هر کدام یک درس

[=Georgia]درس اول پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله : پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به دو ویژگی بسیار ویژه معروف بودند : 1- حسن خُلق, 2- امانت داری که این دو ویژگی رو قبل از بعثت هم به همراه داشتند . یعنی به قدری امانت دار بودند که به محمَّد امین(ص) معروف بودند. همچنین که ما داریم که امانت رو ولو از کافر گرفتی, بهش خیانت نکن و بهش برگردون .

[=Georgia]حُسن خُلق پیامبر گرامی اسلام نیز معروف است آنچنانکه از کسی که بر سرش خاکستر ریخت عیادت کرد . «انّی بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمُ الأَخلاق»
این دو ویژگی پیامبر گرامی اسلام نشان می دهد که تساهل و مُدارای ایشان و منش امانت داری ایشان چقدر بالا بوده خصوصا که این ویژگی ها حتی قبل از بعثت ایشان نمایان بوده است و همه ایشان را تأیید می کردند که انسانی درست کار و مهربان و امانت بوده اند.

[=Georgia]2- درس دیگر از امام حسن مجتبی : امام حسن مجتبی به کریم بودن معروف بودند به طوریکه حداقل سه بار تمام مال و اموالشان را بین مستحقان تقسیم کردند . در کریم بودن و اخلاق زیبا و پسندیده آن حضرت همین مقدار بس که هیچ کس از درِ خانه آن حضرت دست خالی برنمی گشت حتی آن مرد شامی که اهانت ها در حق ایشان روا داشت و بعد امام او را مرحمت کرد .

[=Georgia]به امید اینکه ما هم به مانند پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و امام حسن مجتبی این اخلاق حسنه را کسب کنیم.

[=Georgia]اللهم عجل ولیک الفرج

rea1362;761090 نوشت:
رحلت آن حضرت

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام علیکم
ایام را خدمت شما و سایر خوانندگان تسلیت عرض میکنم

کاربر گرامی! متاسفانه یکی از مطالب رایج در میان عموم و عوام مسلمین این است که پیامبر به مرگ طبیعی از دنیا رفتند اما روایات و نظر علما و صحابه شیعه و سنی چیز دیگری است اما برای اثبات این مطلب مطالبی را از سایت سنت .نت عرض میکنم دوستان میتوانند مراجعه کنند


- فَحَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَرْوَزِيُّ غَيْرَ مَرَّةٍ، ثنا عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ الْفَضْلِ الْبَلْخِيُّ، ثنا مَكِّيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، ثنا دَاوُدُ بْنُ يَزِيدَ الْأَوْدِيُّ، قَالَ: سَمِعْتُ الشَّعْبِيَّ يَقُولُ: «وَاللَّهِ لَقَدْ سُمَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَسُمَّ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ، وَقُتِلَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ صَبْرًا، وَقُتِلَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ صَبْرًا، وَقُتِلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ صَبْرًا، وَسُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَقُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَبْرًا، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ فَمَا نَرْجُو بَعْدَهُمْ»

داود بن يزيد گويد كه از شعبى شنيدم كه مى‌گفت: به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و على بن ابيطالب با شمشير کشته شدند و حسن بن على با سم و حسين بن على با شمشير کشته شد.

المستدرك على الصحيحين ج3 ص61 المؤلف: أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ) ، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1990، عدد الأجزاء: 4

4394 - حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِي الْأَحْوَصِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «لِأَنْ أَحْلِفُ تِسْعًا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُتِلَ قَتْلًا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً إِنَّهُ لَمْ يُقْتَلْ، وَذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اتَّخَذَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيدًا» هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ "

[التعليق - من تلخيص الذهبي] 4394 - على شرط البخاري ومسلم

از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مى‌‌گفت: اگر نه بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوب‌تر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است.

المستدرك على الصحيحين ج3 ص60 المؤلف: أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ) ، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1990، عدد الأجزاء:

ادامه...

rea1362;761090 نوشت:
رحلت آن حضرت

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم (ادامه پست قبل)

4412 - فَحَدَّثَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيُّ، بِمَرْوَ، ثنا عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ الْفَضْلِ، ثنا مَكِّيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، ثنا السَّرِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ قَالَ: «مَاذَا يُتَوَقَّعُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ، وَقَدْ سُمَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَسُمَّ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ، وَقُتِلَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ حَتْفَ أَنْفِهِ، وَكَذَلِكَ قُتِلَ عُثْمَانُ وَعَلِيٌّ، وَسُمَّ الْحَسَنُ، وَقُتِلَ الْحُسَيْنُ حَتْفَ أَنْفِهِ»

سرى بن اسماعيل از شعبى نقل كرده است كه او گفت: از اين دنياى پست چه توقعى داريد؛ در حالى كه رسول خدا و ابوبكر مسموم شدند، عمر بن الخطاب، عثمان، و على كشته شدند، حسن مسموم شد و حسين ناگهانى كشته شد.

المستدرك على الصحيحين ج3 ص67 المؤلف: أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ) ، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1990، عدد الأجزاء:

3873 - حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا سُفْيَانُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِي الْأَحْوَصِ، عَنْ عَبدِ اللهِ، قَالَ: " لَأَنْ أَحْلِفَ تِسْعًا أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُتِلَ قَتْلًا، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً أَنَّهُ لَمْ يُقْتَلْ، وَذَلِكَ بِأَنَّ اللهَ جَعَلَهُ نَبِيًّا، وَاتَّخَذَهُ شَهِيدًا " قَالَ الْأَعْمَشُ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِإِبْرَاهِيمَ، فَقَالَ: " كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الْيَهُودَ سَمُّوهُ وَأَبَا بَكْرٍ "

از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مى‌‌گفت: اگر نه بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوب‌تر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است.

مسند الإمام أحمد بن حنبل ج6 ص418 و ج7 ص205 المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ)، المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ - 2001 م

14258 - وَعَنْ عَبْدِ اللَّهِ - يَعْنِي ابْنَ مَسْعُودٍ - قَالَ: «لَأَنْ أَحْلِفَ تِسْعًا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - قُتِلَ قَتْلًا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً أَنَّهُ لَمْ يُقْتَلْ ; وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَجَلَّ - جَعَلَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيدًا.؟ قَالَ الْأَعْمَشُ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِإِبْرَاهِيمَ فَقَالَ: كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الْيَهُودَ سَمُّوهُ» وَأَبَا بَكْرٍ.

رَوَاهُ أَحْمَدُ، وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيحِ.

از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مى‌‌گفت: اگر نه بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوب‌تر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج9 ص34 المؤلف: أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان الهيثمي (المتوفى: 807هـ)، المحقق: حسام الدين القدسي، الناشر: مكتبة القدسي، القاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994 م ، عدد الأجزاء: 10

ادامه...

rea1362;761090 نوشت:
رحلت آن حضرت

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم (ادامه پست قبل)

اما از دیدگاه علمای شیعه:

شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه مى‌نويسد:

رسول الله صلى الله عليه وآله محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر....

رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز دوشنه 28 صفر در مدينه در حالى كه مسموم شده بود، از دنيا رفت.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، المقنعة، ص456، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، الطبعة: الثانية، 1410 ه‍

مرحوم شيخ طوسى در كتاب تهذيب الأحكام مى‌نويسد:

محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة عشرة من الهجرة.

محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم )... در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجرى در حالى از دنيا رفت كه مسموم شده بود.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تهذيب‏الأحكام، ج6 ص2، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌1365 ش.

و نيز مرحوم علامه حلى در تحرير الأحكام مى‌گويد:

محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقينا من صفر سنة عشرين من الهجرة.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي 726هـ)، تحرير الأحكام، ج2 ص118، تحقيق: الشيخ إبراهيم البهادري، ناشر: مؤسسة الإمام الصادق ( عليه السلام ) ـ قم، الطبعة: الأولى، 1420 ه‍

منبع:http://sonnat.net/article.asp?id=4264&cat=109