درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اویس;734297 نوشت:
آری قطرات اشک، جوانه های بذر محبت است که هم در هجر، سربرآرد و هم در وصال . تو گویی که اشک جمع بین وحدت و کثرت است آنجا که هم در غربت و تنهایی سرازیر می شود و هم در خروش و شیدایی

تشکر از استاد گرامی بابت افکار و سخنان زلالی که از چشمه معرفتتان می جوشد و تشنگانی چون ما را سیراب میکند

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته ما غیر ترا ذاکر نیست

width: 500

اشکم احرام طواف حرمت می بندد گرچه ازخون دل ریش دمی طاهر نیست
[/TD]
[TD]بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
[/TD]
[TD]عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
[TD][/TD]

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

[="Georgia"][="Blue"]با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام

برای سنجش میزان دقت و تامل و تفکر عزیزانی که در این تاپیک همراه ما هستند و ضمن اصرار فراوان برای استمرار نگارش مطالبی از این حقیر، سودای معرفت حق سبحانه و تعالی از کانال معرفت نفس خود دارند، می خواهم سوالی را طرح نمایم و انتظار بنده از همراهانم در این تاپیک آن است که پاسخ این سوال را با توجه به مطالبی که در ضمن دروس معرفت نفس خدمتتان تقدیم داشتم بفرمایید.

در قران کریم همواره می خوانیم که خداوند می فرماید: «کان بکل شی محیطا»(النساء/127)
در حقیقت خداوند در این آیه و آیات دیگر، همواره احاطه را با حرف «باء» آورده است و نفرموده:«کان الله علی کل شی محیطا»
سوال این است که اولا فرق بین احاطه ی با «با»، با احاطه با «علی» چیست؟
و ثانیا با توجه به مطالبی که در این سلسله دروس گفته شده است چه لطافتی در احاطه با «باء» در این آیات وجود دارد که در احاطه با «علی» نیست و کدام بخش از مباحث مربوط به معرفت نفس ما را برای رسیدن به اسرار این مساله هدایت می کند؟
[/]

با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
بکل شیء محیط ،بخاطر این که خداوند درون هر موجودی است و نه اینکه فقط از بیرون ناظر به آن باشد بنا بر این لفظ علی به کار نرفته است. خود واژه ی محیط ،حالت ناظر بودن و مسلط بودن را میرساند.و محاط یعنی چیزی که توسط چیزی در بر گرفته شده است.
ولی با حرف اضافه ی ب به کار رفته است تا برساند که وقتی در هر مخلوق یا شیئ یا مفهومی تامل کنیم ،خداوند در آن شیئ محیط است نه صرفا بر آن شیء.پس با شناخت دقیق و تامل در باره ی آن موجودیت ،میتوانیم به شناخت خداوند برسیم،چه آن موجودیت نفس باشد یا یکی از قوای ظاهری یا باطنی نفس یا ....
این صرفا یک پاسخ عجولانه و بدون تامل بود .
با تقدیم احترام و سپاس

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;737534 نوشت:
ا سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
بکل شیء محیط ،بخاطر این که خداوند درون هر موجودی است و نه اینکه فقط از بیرون ناظر به آن باشد بنا بر این لفظ علی به کار نرفته است. خود واژه ی محیط ،حالت ناظر بودن و مسلط بودن را میرساند.و محاط یعنی چیزی که توسط چیزی در بر گرفته شده است.
ولی با حرف اضافه ی ب به کار رفته است تا برساند که وقتی در هر مخلوق یا شیئ یا مفهومی تامل کنیم ،خداوند در آن شیئ محیط است نه صرفا بر آن شیء.پس با شناخت دقیق و تامل در باره ی آن موجودیت ،میتوانیم به شناخت خداوند برسیم،چه آن موجودیت نفس باشد یا یکی از قوای ظاهری یا باطنی نفس یا ....
این صرفا یک پاسخ عجولانه و بدون تامل بود .
با تقدیم احترام و سپاس

ضمن عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی
و تشکر بخاطر پیش دستی برای مشارکت در این سنجش
حال بدون تعجیل و صرف تامل بیشتر، بفرمایید این حقیقت با کدام یک از مباحثی که در معرفت نفس تقدیمتان نمودیم مطابقت دارد؟
[/]

بسمه المحیط

با سلام و عرض ادب

و ضمن تشکر از حضرتعالی که شاگردانتان را به تفکر در معارف قران و همینطور مرور مباحث معرفت نفس تشویق می فرمائید.

ابتدا عرض کنم از آنجایی که از ابتدای مباحث نبوده ام و بسیاری از مباحث حضرتعالی را هنوز مطالعه نکردم فعلا نمی توانم

بگویم اشاره به کدامیک از مباحث مطروحه در این تاپیک است لذا احتیاج به فرصت و مرور دارم و از این بابت عذرخواهم.

اما به نظر می رسد احاطه ی با حرف با اشاره به احاطه معیه ذات اقدس الهی به اشیاء است.

در واقع بیانگر نوعی از معرفت الله است که اشیاء در پرتو معرفت و رؤیت حق رؤیت شده و شناخته می شوند

چرا که همه چیز به نور او منور و مشهود است لذا آنچه ابتدا رؤیت می شود حق است و به رؤیت او اشیاء شناخته می شوند.

خداوند بر همه چیز احاطه دارد نه تنها احاطه ی علمیه ی حضوریه که در علی مشهود است بلکه با احاطه ی وجودیه و معیه

که با هر ایه و نشانه در آفاق و انفس دارد ابتدا علم به ذات خویش دارد و این علم حضوری به ذات باعث تعین و تشخص صفات و سپس

با تجلی در اشیا ظهور می یابد.امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لایدرک مخلوق شیئاً الا با لله و لاتدرک معرفة ا لله الا با لله؛

هیچ آفریده ای چیزی را درک نمی کند مگر به واسطة خدا و معرفت خدا را [نیز] درک نمی کند،

مگر به واسطة خدا.

و به تعبیر حضرت علی علیه السلام: یا من دل علی ذاته بذاته؛ ای که به وسیلة ذاتش، بر ذاتش دلالت کرده است.

و به تعبیر امام زین العابدین: بک عرفتک، و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادرما انت؛

به واسطه وجودت، تو را شناختم و تو مرا بر خودت دلالت کردی و به سویت فرا خواندی و اگر تو نبودی نمی دانستم، تو چیستی؟

خلاصه اینکه آنچه در همه هستی ظهور دارد خداوند است و اشیاء ظهورات اویند و در واقع تجلیات علم حضوری حضرت حق به خویش

است.

البته معیتی که عرض شد همان معیت قیومیه نیست که در مقام فعل است نه در مقام ذات و حضرت علی علیه السلام به آن اشاره فرموده اند:

"مع کلّ شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة"

فی الجمله معرفت حق از طریق "برهان صدیقین" می تواند شرحی بر "کان بکل شیء محیطا"باشد.

...خداوند در قران مجید احاطه خود را بر موجودات در چند ایه بیان فرموده؛فصلت ایه 54...."الا انه بکل شیء محیط "و نساء ایه 126...."وکان الله بکل شیء محیطا"دو ایه مذکور احاطه خدا را بر تمام اشیاء یاداور شده بدین معنا که هرچه را که شیء بر آن صدق کند چه ذره باشد چه آسمان وزمین چه مادی باشد و چه غیر مادی(تخیلات و مجردات)بر همه محیط است.خدای سبحان مالکی است غیر مملوک و محیطی است که کسی باو احاطه ندارد برخلاف سلاطین دنیوی که اگر بر بعضی استیلا دارند وحکومت میکنند بر عده ای (که با کمک دیگران است) بر همه تسلط ندارند.مراد ایات شریفه اشراف علم و قدرت و سلطنت خدای سبحان بر همه چیز است.به نظر حقیر احاطه کامل الله جل جلاله همان مبحث تجلی وحدت در کثرت معرفت نفس است،که تمثیل آن هم همان نور افتاب است که به شبکه ها میتابد و نورهای رنگی را متصاعد می کند در حالی که هیچکدام از انوار استقلال وجودی ندارند و همه ظهورات نور خورشیدند"هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن"وهر طرف که رو کنیم او هست و هر جا باشیم با ماست"هو معکم اینما کنتم"

مرید;737582 نوشت:
به نظر حقیر احاطه کامل الله جل جلاله همان مبحث تجلی وحدت در کثرت معرفت نفس است،

سلام و ادب
نکته جالبی را اشاره فرمودید اما فکر میکنم این مطلب بیشتر ناظر به محیط بودن خداوند بر همه ی اشیاء باشد و توی علی و ب ،تفاوتش مشهود نباشه. احتمالا منظور استاد مطلب دیگری باشد.

سلام و عرض ادب مجدد
استاد گرامی منظورتان ،مسئله اتحاد علم و عالم و معلوم است؟و مفهوم معلوم بالذات؟

بسمه النور

با سلام و عرض ادب

آیات قران هر یک راهی به سوی معبود و مرقاتی جهت وصول به معرفت الله است و هر کس به قدر سعه ی وجودی خویش از آن حظ و بهره ای دارد.

گمان می کنم آیت"کان الله بکل شیئ محیطا"اشاره به طریقه ی "توحید انسان عقلی" باشد.پست:473 شاید.

[=Georgia]با عرض سلام خدمت همه همراهان گرامی ام
از اینکه برای خود احترام قائل بوده و به توصیه حقیر، ساعتی پیرامون سوال مطروح، اندیشیدید از شما سپاسگزارم.
خصوصا از سرکار حبیبه بخاطر پاسخ نسبتا جامعشان تشکر مضاعف دارم اگر چه برخی ایرادات هست که به توفیق الهی رفع خواهد شد.
همان طوری که سرکار یکی دیگه و حبیبه بدان اشاره کردند احاطه علائیه به نوعی مشیر به احاطه یک شئی بزرگتر، بر شی کوچکتر است به طوری که شی کوچک در تحت سیطره ی شی بزرگتر قرار گرفته و البته شی بزرگتر نیز بیرون از دایره وجودی شی کوچکتر قرار گرفته است یعنی شی محیط، وجودی جدای ازشی محاط دارد.
مثال احاطه علائیه، مثال ظرف و مظروف است یعنی هر ظرفی احاطه علائیه نسبت به مظروف خویش دارد همچنان که یک لیوان، محیط بر آب درون خویش است، در عین حال، وجود لیوان غیر از وجود آب است.
احاطه ی خداوند بر موجودات، احاطه علائیه نیست. احاطه علائیه پندار موحدان به توحید عددی است که وجود خدای سبحان را در پشت هفت آسمان و جدای از همه مخلوقات می دانند در حالی که به شهادت تمامی آیات قرآن کریم و احادیث قدسیه پیام آوران وحی، توحید حق سبحانه و تعالی توحید صمدیِ «
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» است لذا باید گفت این احاطه ی حق بر خلق، احاطه بائیه است. احاطه بائیه احاطه ای است که حق سبحانه و تعالی، علی رغم سیطره ای که بر تمامی پیکره ی خلق دارد، وجودی جدای از آنها نداشته و در تار وپود خلق به نحو اطلاقی سریان دارد.
احاطه بائیه در مَثَل، همانند احاطه دریا بر امواج است یعنی ضمن آن که دریا بر تمامی امواج خویش سیطره دارد اما در عین حال در تمامی اجزای امواج نیز موجود است و امواج بیرون از قلمرو وجودی دریا نیستند.
ادامه دارد...

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]به عبارت روشن تر، معیت و همراهی محیط و محاط در احاطه بائیه، معیت دو شی در عرض یکدیگر نیست بلکه معیت دو حقیقت در طول یکدیگر است به گونه ای که تمام هویت و حقیقت یکی از آندو در گرو وجود دیگری بوده و افتقار و نداری، تمامی هویت یکی از آن دو را نسبت به دیگری پر کرده باشد.

[=&quot]آنکه در قرآن کریم فرمود: «هو معکم اينما کنتم» ([=&quot]بقره آيه 109)-[=&quot] [=&quot]هر کجا باشيد او با شما است-، اشاره به همین معیت قیومیه است.

[=&quot]امام علی علیه السلام در شرح این معیت فرموده اند : «مع کل شي لامقارنه و غير کل شي لابمزايله» یعنی خداوند با همه چيز است، نه اين که همنشين آنان باشد، و با همه چيز فرق دارد ،نه اين که از آنان جدا و بيگانه باشد».

[=&quot]و در حديث ديگر فرمود: «لم يحلل في الاشياء فيقال هو کائن و لم ينا عنها فيقال هو منها بائن» یعنی خداوند در چيزي قرار نگرفته تا بتوان گفت در آن جاست و نیز دور از پديده‌ها نيست تا بتوان گفت از آن‌ها جداست».

[=&quot]در حقیقت باید گفت قوام هستي همه خلائق به حق است و همه اشیاء فقير و نيازمند به او بلکه عين فقر و نياز به اویند چنان که ذات واجب، به سبب تشأن، اشراق، اضافه و ارتباط خاصی، خلائق را وجود بخشیده است و خلق، حقیقتی جز ربط و فقر و تعلق محض، نبوده، وجودی غیر از ارتباط و اضافه به حق سبحانه و تعالی ندارد.
ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]با توجه به مطالبی که پیرامون این دو نوع احاطه، یعنی احاطه علائیه و بائیه گفته شد باید اذعان نمود که احاطه نفس بر بدن نیز احاطه بائیه است و این یکی از وجوه معانی من عرف نفسه فقد عرف ربه می باشد.

[=&quot]بدین ترتیب تجلیات نفس، از جمله بدن، هرگز خارج از قلمرو احاطی نفس نبوده و جدای از نفس نیستند و نفس نسبت به تمامی تجلیات ذاتی و صفاتی و افعالی خود از جمله بدن احاطه بائیه دارد.
[=&quot] یعنی نفس بدون آنکه در بدن حلول کرده باشد در تمامی اجزای بدن سریان دارد و این نفس است که در حفره هایی ، چشم و گوش گشته و در حفره های دیگر، بینی و زبان.
[=&quot] این نفس است که در یک جا به صورت دست وپا متجلی شده و در جای دیگر به صورت سر و گردن و سینه و شکم.
[=&quot] از همین حیث گفته اند که بدن، مرتبه نازل نفس است. یعنی بدن مادی، جلوه ای نازل از تجلیات نفس است و نفس به تمامی اجزای تجلیات خود احاطه ی علّی دارد.
[=&quot]و آن که پرسیدیم این آیه شریفه[=&quot] [=&quot]«[=&quot]کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیط» ناظر بر کدامین بحث از مباحث مطرح شده در اینجا است باید می فرمودید: مربوط به مباحثی است که پیرامون بدن و مرتبه نازل نفس بیان نمودید.

[=&quot]و البته این مبحثی بود که سرکار حبیبه نیز در آن حضور داشته و آن را مطالعه نموده بودند و مربوط به گذشته دور نیست!

[/]

اویس;737830 نوشت:
[=Georgia]با توجه به مطالبی که پیرامون این دو نوع احاطه، یعنی احاطه علائیه و بائیه گفته شد باید اذعان نمود که احاطه نفس بر بدن نیز احاطه بائیه است و این یکی از وجوه معانی من عرف نفسه فقد عرف ربه می باشد.

بدین ترتیب تجلیات نفس، از جمله بدن، هرگز خارج از قلمرو احاطی نفس نبوده و جدای از نفس نیستند و نفس نسبت به تمامی تجلیات ذاتی و صفاتی و افعالی خود از جمله بدن احاطه بائیه دارد.
یعنی نفس بدون آنکه در بدن حلول کرده باشد در تمامی اجزای بدن سریان دارد و این نفس است که در حفره هایی ، چشم و گوش گشته و در حفره های دیگر، بینی و زبان.
این نفس است که در یک جا به صورت دست وپا متجلی شده و در جای دیگر به صورت سر و گردن و سینه و شکم.
از همین حیث گفته اند که بدن، مرتبه نازل نفس است. یعنی بدن مادی، جلوه ای نازل از تجلیات نفس است و نفس به تمامی اجزای تجلیات خود احاطه ی علّی دارد.
و آن که پرسیدیم این آیه شریفه«کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیط» ناظر بر کدامین بحث از مباحث مطرح شده در اینجا است باید می فرمودید: مربوط به مباحثی است که پیرامون بدن و مرتبه نازل نفس بیان نمودید.

و البته این مبحثی بود که سرکار حبیبه نیز در آن حضور داشته و آن را مطالعه نموده بودند و مربوط به گذشته دور نیست!



از علا و باء کمتر گو سحن
ای گل بشکفته ی این انجمن !
ما چه دانیم رمز آن باء و علا ؟
از محاط و از محیط و ابتلا
قدر عقل ما سخن گو ای سترگ
ما نتانیم خورد این لقمه بزرگ
دانه ی هر مرغکی انجیر نیست
صرف این دانه مرا تقدیر نیست

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

بر خود واجب دیدم که با زبان قاصرم هزاران بار از شما استاد ارجمند تشکر کنم بابت فراهم کردن فرصت اندیشه و تفکر عمیق برای شاگردانتان.
استاد گرامی ،حضرتعالی همواره با بیان شیوایتان مطالب را به گونه ای بیان میفرمایید که برای چون منی قابل درک باشد و در عین حال ما را از ظرایف و رموز ناب نهفته شان نیز محروم نمیگذارید.

از اینکه کوتاهی و کم همتی ام باعث شده که از فهم و تطابق دقیق این مفاهیم باز بمانم و خستگی را به جان استاد باقی گذارم،بسیار عذرخواهم و ان شاءالله برای جبران تلاش خواهم کرد.

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

اویس;737830 نوشت:
از همین حیث گفته اند که بدن، مرتبه نازل نفس است. یعنی بدن مادی، جلوه ای نازل از تجلیات نفس است و نفس به تمامی اجزای تجلیات خود احاطه ی علّی دارد.

ممکنه راجع بع احاطه ی علّی توضیح بفرمایید؟آیا احاطه ی علّی،همای احاطه ی بائیه یا احاطه ی قیومیه است؟ یعنی با اینکه علت آن چیز است اما در عین حال همزمان با آن وجود دارد و تقدم و تاخر در آنها نیست؟

اویس;737830 نوشت:
و البته این مبحثی بود که سرکار حبیبه نیز در آن حضور داشته و آن را مطالعه نموده بودند و مربوط به گذشته دور نیست!

بسمه العلیم

دور ای استاد شاید نکته نیست

جان ما را نردبان و پله نیست!

وین عجب آید شما را جهل ما

جهل در جان است و باشد أَهلُنا

من ندانم هیچ نکته یا رموز

بیش از این در جمعِ خاصانم مسوز

چوبِ تَر، استاد را حقی سزاست

حقّ استادی حقی بی منتهاست

خجلتم گر داده ای نیک است نیک

ظاهرٌ وجهُ القَهاریَّةِ فیک

این همه خود معرفت باشد ولی

معرفت نوری است بی شک آن سری

سِرّ ما زین معرفت بویی نبُرد

علمِ ما جز ناکجا سویی نبُرد

در تحیّر گشته ام زین معرفت

هیچ در هیچم چه گویم؟ نقطه خط

پس دوباره زابتدا آغاز کن

روزنی سوی حقیقت باز کن

پ.ن

عرض سلام و ادب

استاد گرامی بابت مقتضیات قافیه

و خطابات مفرد عذرخواهم.

اویس;737830 نوشت:
یعنی نفس بدون آنکه در بدن حلول کرده باشد در تمامی اجزای بدن سریان دارد و این نفس است که در حفره هایی ، چشم و گوش گشته و در حفره های دیگر، بینی و زبان.
این نفس است که در یک جا به صورت دست وپا متجلی شده و در جای دیگر به صورت سر و گردن و سینه و شکم.

با عرض سلام حضور استاد محترم و همراهان گرامی؛

اشکالی برای بنده پیش آمد. تفاوت حلول با تجلی را دقیقا نمیدانم؟ اگر فرض کنیم سر و گردن و چشم و گوش ما ، تجلی نفس هستند پس بدون نفس باید نیست شوند!

دستی که از بدن قطع میشود باید از مرتبه ی وجود ساقط شود....اما دست هنوز وجود دارد اما حیات ندارد. مگر اینها آلاتی برای قوای نفسانی ما نبودند؟
شاید این دست را متصل کنیم به یک ربات که سیستم فیزیولوژیک دارد؛ بتواند حرکت کند.

با سپاس همیشگی از مطالب گرانقدر استاد اویس :Gol:

[=Georgia]

صادق;737838 نوشت:
از علا و باء کمتر گو سحن
ای گل بشکفته ی این انجمن !
ما چه دانیم رمز آن باء و علا ؟
از محاط و از محیط و ابتلا
قدر عقل ما سخن گو ای سترگ
ما نتانیم خورد این لقمه بزرگ
دانه ی هر مرغکی انجیر نیست
صرف این دانه مرا تقدیر نیست

ای که جانم از خضوعت شد شگفت
طبع شعرم از نگاهت جان گرفت
آدمی را قدر عقل فوق سماءست
ظرف او از نور حق بی منتهاست
صد عجب از آنکه خود را کم گرفت
زین سبب در سیر حق ماتم گرفت
هر دم از رب یک ندا آید به گوش
همتت بالا ببر مردانه کوش
بحر قرآنم غذای جان توست
غور در اعماق آن، از آن توست
چینه دانت در طلب بی انتهاست
سرّ عالم در نهادش اقتضاست
دار هستی سربه سر پیمانه است
تک تک اسرار آن چون دانه است
هر که پرَان شد به سوی دانه ها
می دهد ساقی دلش حسن و بها
آنچه کردم در سطور خود ردیف
مشق درسی دان به استاد ظریف
نقل انگور تا به تاکستان خطا است
نذر خرما بهر نخلستان جفا است

با سلام سپاس گزار استاد اویس گرامی می باشم.

اویس;737949 نوشت:
[=Georgia]

ای که جانم از خضوعت شد شگفت
طبع شعرم از نگاهت جان گرفت
آدمی را قدر عقل فوق سماءست
ظرف او از نور حق بی منتهاست
صد عجب از آنکه خود را کم گرفت
زین سبب در سیر حق ماتم گرفت
هر دم از رب یک ندا آید به گوش
همتت بالا ببر مردانه کوش
بحر قرآنم غذای جان توست
غور در اعماق آن، از آن توست
چینه دانت در طلب بی انتهاست
سرّ عالم در نهادش اقتضاست
دار هستی سربه سر پیمانه است
تک تک اسرار آن چون دانه است
هر که پرَان شد به سوی دانه ها
می دهد ساقی دلش حسن و بها
آنچه کردم در سطور خود ردیف
مشق درسی دان به استاد ظریف
نقل انگور تا به تاکستان خطا است
نذر خرما بهر نخلستان جفا است

تبارک الله زین طبایع نیک

اویس و صادقند اباالمعارف لیک

به شعر و ادب شاخصان انجمند

مدیر محترم سایت بارک الله فیک

نموده اید اساتید فن به یکجا جمع

درود خدا بر شما و جمعِ مستوفیک

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی
یک خواهش:
اگر کسی از دوستان ارجمند،از پستهای اخیر فایلی تهیه نموده اند،بسیار ممنون خواهم شد که در اختیار سایر دوستان قرار دهند.
فکر میکنم در اختیار داشتن فایلی از این دروس ارزشمند خیلی لازم باشد و برای مرور و جستجو لزومش کاملا احساس میشه.
آخرین فایل های تهیه شده از این دروس در صفحه ی 138 تاپیک قابل دانلود است.
پیشاپیش از همکاری دوستان عزیز تشکر میکنم.

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;737849 نوشت:
عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی

بر خود واجب دیدم که با زبان قاصرم هزاران بار از شما استاد ارجمند تشکر کنم بابت فراهم کردن فرصت اندیشه و تفکر عمیق برای شاگردانتان.
استاد گرامی ،حضرتعالی همواره با بیان شیوایتان مطالب را به گونه ای بیان میفرمایید که برای چون منی قابل درک باشد و در عین حال ما را از ظرایف و رموز ناب نهفته شان نیز محروم نمیگذارید.

از اینکه کوتاهی و کم همتی ام باعث شده که از فهم و تطابق دقیق این مفاهیم باز بمانم و خستگی را به جان استاد باقی گذارم،بسیار عذرخواهم و ان شاءالله برای جبران تلاش خواهم کرد.


سلام خواهر گرامی
آنچه به قلم آمده است حاصل خوشه چینی از خرمن بزرگان و ولی نعمتانمان است. لذا نقل تراوشات فکری دیگران برای بنده حقیر کمال نیست.
من نیز خاضعانه از عنایتی که به مطالب این تاپیک دارید سپاسگزارم و از خداوند برای شما و همه کاربران عزیزی که وقت خود را صرف مطالعه مطالب سنگین این تاپیک می نمایند و برای دریافت آنها وقت می گذارند بهترینها را مسالت دارم.
انشالله خداوند به حق مقام شامخ ولایت ائمه اطهار علیهم السلام همه شما را مشول عطایای خاص رحیمیه خویش نماید. انشالله
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;737851 نوشت:
ممکنه راجع بع احاطه ی علّی توضیح بفرمایید؟آیا احاطه ی علّی،همای احاطه ی بائیه یا احاطه ی قیومیه است؟ یعنی با اینکه علت آن چیز است اما در عین حال همزمان با آن وجود دارد و تقدم و تاخر در آنها نیست؟

قبل از پاسخ به سوالتان لازم است ابتدا نکته ای را متذکر شوم.

اصطلاح «احاطه بائیه» و «احاطه علائیه» را در جایی ندیده ام و این اصطلاح ابتکار این بنده حقیر برای اشاره اجمالی به فرقی است که میان احاطه با حرف «باء» و احاطه با حرف «علی» است. البته لازم به ذکر است در هیچ کجای قرآن کلمه «احاط» با «علی» متعدی نشده است و همشه این کلمه با «باء» آمده است منتهی بخاطر تفاوتی که میان دو مفهوم از احاطه در اذهان عموم مردم است لازم شد که اصطلاح احاطه بائیه و احاطه علائیه را جعل نماییم تا به بیان فرق میان این دو احاطه اشاره کنیم.
اما توضیحی پیرامون احاطه علت بر معلول:
احاطه علت بر معلول بر دو قسم است یا علتِ معلول، علتی ناقصه است مانند علیت انسان برای دوختن یک لباس.
و یا علتی تامه است مانند علیت خداوند برای وجود انسان.
ما از این علیت ناقصه تعبیر به احاطه علائیه نمودیم یعنی علیتِ علت ناقصه بر معلوم خود، به مثابه ی احاطه لیوان است بر آبی که درون آن می باشد.
اما علیت تامه که ما از آن تعبیر به احاطه بائیه نمودیم ، محیط موجودی جدای از محاط نیست یعنی حق سبحانه و تعالی وجودی جدای از خلق ندارد بلکه در تمامی سرائر وجودی خلق موجود بوده و تمامی هویت او و همه مخلوقات دیگر را پر کرده است و به ایشان قوام بخشیده است.
اما در خصوص تقدم و تاخیر باید توجه نمود که همیشه رتبه وجودی علت خواه ناقصه باشد خواه تامه، مقدم بر وجود معلول است منتهی در علیت تامه علاوه بر تقدم وجودی، احاطه تام و تمام نیز وجود دارد.
[/]

[=Georgia]
ای که جانم از خضوعت شد شگفت
طبع شعرم از نگاهت جان گرفت
آدمی را قدر عقل فوق سماءست
ظرف او از نور حق بی منتهاست
صد عجب از آنکه خود را کم گرفت
زین سبب در سیر حق ماتم گرفت
هر دم از رب یک ندا آید به گوش
همتت بالا ببر مردانه کوش
بحر قرآنم غذای جان توست
غور در اعماق آن، از آن توست
چینه دانت در طلب بی انتهاست
سرّ عالم در نهادش اقتضاست
دار هستی سربه سر پیمانه است
تک تک اسرار آن چون دانه است
هر که پرَان شد به سوی دانه ها
می دهد ساقی دلش حسن و بها
آنچه کردم در سطور خود ردیف
مشق درسی دان به استاد ظریف
نقل انگور تا به تاکستان خطا است
نذر خرما بهر نخلستان جفا است
تبارک الله زین طبایع نیک

اویس و صادقند اباالمعارف لیک

به شعر و ادب شاخصان انجمند

مدیر محترم سایت بارک الله فیک

نموده اید اساتید فن به یکجا جمع

درود خدا بر شما و جمعِ مستوفیک

شعر ما لبخند ویس عارف است
نثر او از راز شعرم کاشف است
چون که ویس ناز مند این چمن
مثل گل باشد میان انجمن
شعر من چون شعر ابن فارض است
در زبان فارسی چون حافظ است
چون فتوحات است نثر ویس ناز
می کند از شعر من او کشف راز

گفته اند :
صاحب فتوحات مکیه روزی ابن فارض پیشنهاد کرد که شرحی بر اشعار خود بنوسد .
او گفت : کتاب فتوحات مکیه شما در واقع شرح اشعار من است .

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;737859 نوشت:
با عرض سلام حضور استاد محترم و همراهان گرامی؛

اشکالی برای بنده پیش آمد. تفاوت حلول با تجلی را دقیقا نمیدانم؟ اگر فرض کنیم سر و گردن و چشم و گوش ما ، تجلی نفس هستند پس بدون نفس باید نیست شوند!

دستی که از بدن قطع میشود باید از مرتبه ی وجود ساقط شود....اما دست هنوز وجود دارد اما حیات ندارد. مگر اینها آلاتی برای قوای نفسانی ما نبودند؟
شاید این دست را متصل کنیم به یک ربات که سیستم فیزیولوژیک دارد؛ بتواند حرکت کند.

با سپاس همیشگی از مطالب گرانقدر استاد اویس

[=&quot]با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
[=&quot]سوال خوبی مطرح نمودید زیرا دریافت صحیح مطالبی که در پستهای قبلی به عرض محضر رساندم در گرو فهم تفاوت بین حلول و تجلی است.
[=&quot]«حلول» عبارت از وارد شدن چيزى در چيزى ديگری است یعنی در حلول، دو شی داریم؛ یکی شئی که حال یا وارد شونده است و دیگری محل.

[=&quot]در مباحثی که مربوط به توحید یا حکومت نفس در بدن است، ما چیزی به نام حلول نداریم زیرا حلول، متفرع بر دوگانگی است یعنی حتما باید دو شی موجود باشند و یکی از آن دو در دیگری وارد شود تا مفهوم حلول تحقق یابد.
[=&quot] ما در بحث توحید قائل نیستیم خلقی جدای از حق به نحو مستقل داریم که حق، در آن حلول کرده است بلکه می گوییم خلق، موجودی مستقل و جدای از حق نیست بلکه تمام هویت خلق را حق پر کرده است و خلق، همان حقی است که محدود گشته، همچنان که موج، همان دریایی است که شکن و گره یافته است، یعنی موج، وجودی جدای از دریا ندارد که دریا در آن حلول کرده باشد بلکه موج همان دریایی است که دارای حد و اندازه خاصی گشته است.
[=&quot]بدن نیز با حفظ عنوان بدنیت، حقیقتی جدای از نفس نیست، یعنی ما دو شی نداریم که یکی نفس و دیگری بدن باشد. بلکه بدن مرتبه ی نازل نفس است. به طوری که می توان بدن را تجلی نفس دانست نه اینکه نفس در بدن حلول کرده باشد.

[=&quot]باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمان بدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد. بر این اساس وقتی روح از بدن مفارقت نماید و شخص بمیرد، ما به بدنی که فاقد روح است «بدن» نمی گوییم و اگر در میان عرف عام، چنین اطلاقی صورت می گیرد و می گویند: این بدن میت فلانی است، این به اعتبار علاقه گذشته نفس فلانی نسبت به بدنش می باشد.

[=&quot]پس اگر شخصی بمیرد، در اصطلاح حکمت و فلسفه ، به بدنی که از آن مفارقت کرده «بدن» نمی گویند بلکه به آن، اطلاق جسم می شود مانند همه اجسامی که فاقد روح و حیاتند.
[=&quot]پس مراد از بدن، جسمی است که نفس بدان تعلق داشته و آن را تدبیر می نماید. لذا عنوان بدن، با این مشخصه ای که عرض نمودم، شامل حال دستی که از فرد جدا شده و احیانا به یک ربات متصل می شود نخواهد بود یعنی به ان دستی که به ربات پیوند خورده اطلاق بدن نمی شود.[=&quot]

[/]

سلام
این قسمت رو متوجه نشدم میشه بیشتر توضیح بدین

{باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمانبدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد}

[=Georgia]

Work124578;742026 نوشت:
سلام
این قسمت رو متوجه نشدم میشه بیشتر توضیح بدین

{باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمانبدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد}


سلام علیکم
از یکی از کاربرانی که ما را در این تاپیک همراهی می کنند می خواهم که پاسخ این سوال را بدهند.

سلام
این قسمت رو متوجه نشدم می شه بیشتر توضیح بفرمایید
{باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمان بدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد}

یک سوال دیگه هم داشتم البته اگه به موضوع مرتبط باشه
اینکه بین عوام مرسومه که یک نفر در مجالس مذهبی دلش شکست و بعد یه ارتباطی برقرار میشه چه حالتی است
متشکرم

ایام سوگواری سالار شهیدان را خدمت صاحب الزمان (عج)وهمه دوستان تسلیت عرض می نمایم

Niyaz;737859 نوشت:
دستی که از بدن قطع میشود باید از مرتبه ی وجود ساقط شود....اما دست هنوز وجود دارد اما حیات ندارد. مگر اینها آلاتی برای قوای نفسانی ما نبودند؟
شاید این دست را متصل کنیم به یک ربات که سیستم فیزیولوژیک دارد؛ بتواند حرکت کند.

Work124578;742026 نوشت:

اویس;740822 نوشت:
اید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمان بدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد. بر این اساس وقتی روح از بدن مفارقت نماید و شخص بمیرد، ما به بدنی که فاقد روح است «بدن» نمی گوییم

سلام
این قسمت رو متوجه نشدم میشه بیشتر توضیح بدین

{باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمانبدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد}

اویس;742031 نوشت:
سلام علیکم
از یکی از کاربرانی که ما را در این تاپیک همراهی می کنند می خواهم که پاسخ این سوال را بدهند.

با سلام خدمت استاد محترم و دوستان همراه

من دیدگاه خودم را درباره موضوع مطرح شده عرض می کنم که هم تمرینی برای خودم باشد و هم تصورم نسبت به موضوع توسط استاد و دوستان تصحیح گردد:

از نظر من نوع این سوال که مربوط به بدن سایر نفوس انسانی است از نوع سیر انفسی نیست بلکه از نوع سیر آفاقی است. در دروس معرفت نفس ما بیشتر به خود می پردازیم و وقتی به جهان خارج از خود نظر می کنیم می خواهیم از کانال ادراک حسی خود جهان را بشناسیم به همین دلیل به جای نفوس انسان ها به ناچار تجلی نفوس یعنی بدن آن ها را می بینیم چرا که برای ادراک حسی بیش از این مقدور نیست.

آنچه ما با سیر حسی خود در هستی میبینیم شامل جمادات، نباتات، حیوانات و انسان ها می شود. در سیر این دروس معتقد شدیم که هرچه در جهان مادی می بینیم تجلی صورت مثالی آن در ورای این ادراکات مادی هستند. از این رو گفته شد:

بدن انسان
تجلی نفس انسانی است که جامع سایر نفوس نیز هست.
بدن حیوان تجلی نفس حیوانی است که جامع نفوس پایینتر از خود نیز هست.
جسم نباتات تجلی نفس نباتی است که جامع صورت مثالی جمادات نیز هست.
و جمادات هم تجلی نفس جمادی هستند که نفس جمادی کاربرد ندارد و از آن به صورت مثالی جمادات تعبیر می شود.

حال هرگاه از بدنی عضوی جدا می شود، نفس انسانی دیگر فاقد تجلی مادی آن قوه ای از قوای نفس می شود که آن عضو تجلی همان بود. به تعبیری نفس انسانی که جامع نفس نباتی نیز هست، تجلی نباتی خود را در عالم ماده از دست می دهد و به تعبیری از آن عضو قطع شده مفارقت می کند.
از طرفی اگر آن عضو به زندگی نباتی خود توسط دستگاه ادامه دهد تجلی نفس نباتی خودش است و دیگر ربطی به نفس انسانی قبلی ندارد هرچند نفس هنوز تا مدتی به آن عضو تعلق خاطر دارد.
اگر عضو کامل بمیرد هم که تجلی صورت مجرد مثالی خود به عنوان یک جماد می شود. و دیگر تجلی نفس نباتی هم نیست.

با تشکر

اویس;740822 نوشت:
بلکه می گوییم خلق، موجودی مستقل و جدای از حق نیست بلکه تمام هویت خلق را حق پر کرده است و خلق، همان حقی است که محدود گشته، همچنان که موج، همان دریایی است که شکن و گره یافته است، یعنی موج، وجودی جدای از دریا ندارد که دریا در آن حلول کرده باشد بلکه موج همان دریایی است که دارای حد و اندازه خاصی گشته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عرض ادب

عذر میخوام از محضر شریفتون. همه جا یکی هست که ساز مخالف بزنه ، اینجا هم ما ساز مخالفتونیم. امیدوارم باز هم جسارت ما رو به بزرگی خودتان ببخشید.

استاد خیلی ساده و سلیس حرفم رو میزنم؛ اول اینکه مگر خدا هم محدود میشود؟

اگر این عقیده صحیح باشد که انسانها چه برحق و چه برباطل ، همه با خداوند یکی هستند و چیزی جدای از او نیستند چرا باید خدا آنها را وارد دنیا کرده و به اینهمه ابتلائات گرفتار کند؟

مگر نه اینکه ما از خدا هستیم ؟ خوب همانجا هم میماندیم .

مگر نعوذبالله خدا قصد تفریح داشته که اجازه داده اینهمه بلا سر مخلوقش بیاد بعدش همه برگردند و با او یکی شوند؟

و یا اینکه در همین دنیا همه چیز، او باشد؟ (که یکی هست و هیچ نیست جز او )

پس چرا در مورد باطل ،کف را مثال میزند و میفرماید باطل مثل کف است که بیرون میفتد و از بین میرود؟

پس وحدت کافر که باطل است با خدا چه میشود؟

اصلا این اعتقاد که خلق مثل موج دریا جدای از خدا نیستند؛ نشاءت گرفته از کدام آیه است؟

خلق، هستی مستقلی ندارند به این معناست که هستیشان را از خدا گرفته اند و مستقلا بوجود نیامده اند و برای ادامه حیات نیاز به خدا دارند و کافیست تا اراده خداوند بر نبودنشان تعلق گیرد و نیست شوند؟

اما اگر بگوییم خلق مثل موج که جزئی از دریاست، چیزی از خود خداست یعنی با نابود شدن خلق ، خدا هم نعوذبالله باید نابود شود.

اینجا ما با تعارضی روبرو میشویم .

1-خداوند در قرآن میفرماید که باطل نابود شدنی است و هلاک میشوند و از بین میروند

2- اما فلاسفه و عرفا اصرار دارند که همه حتی کفار برای ابد جاودانه هستند؟

آیا جز اینست که عقیده وحدت خالق و مخلوق سرانجام به نابود شدن خدا میانجامد و برای اینکه با این اشکال مواجه نشوند، مجبورند بگویند کفار هم برای ابد جاودانه اند؟؟

اگر اشتباه میکنم لطفا مطلب را روشن بفرمایید متوجه شویم

باتشکر

[SPOILER]لطفا ما رو ارجاع ندید به درسهای قبلی، ما از اون بچه تنبلاییم که نیاز به کلاس خصوصی دارند[/SPOILER]

هو البارئ المصور

با سلام و عرض ادب

و با اجازه از محضر استاد گرامی و همراهان محترم

نفس به دلیل قوت و جامعیت دارای مراتبی است که بدن نازل ترین مرتبه آن است.

به این معنا که انسان وجودی واحد و دارای مراتب مختلف است و بدن یا جسم او پائین ترین مرتبه ی حقیقت اوست

و مرکبی برای نفس و ابزاری برای إعمال تدبیر نفس.و البته با آن متحد است و دوگانگی به معنای افتراق بین نفس

و بدن وجود ندارد بلکه این دو گانگی به معنای وحدت در کثرت است،انسان با دو بعد وجودی مادی و غیر مادی

یک واحد محسوب می گردد نه دو چیز.

حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی در این باره می فرمایند:

"بدن مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن تجسد و تجسم روح،صورت و آشکار کننده کمالات

و قوای آن در این عالم است."

پ.ن

مطلب فوق در پاسخ به سؤال جناب Work124578 بیان گردید.

Work124578;742026 نوشت:
{باید توجه داشت که مراد ما از بدن، صرف جسمانیتِ بدن نیست بلکه وقتی می گوییم بدن، مرتبه نازل نفس است مرادمانبدنی است که در تحت تدبیر و اشراق نفس باشد}

اویس;742031 نوشت:
از یکی از کاربرانی که ما را در این تاپیک همراهی می کنند می خواهم که پاسخ این سوال را بدهند.

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و همه ی همراهان
ضمن تشکر از پاسخ های خوب دوستان ،با اجازه ی استاد یک جواب بسیار ساده هم بنده عرض میکنم
سوال سرکار نیاز این بود که اگر میگوییم بدن ،تجلی نفس است ،چرا وقتی عضوی از بدن جدا میشود وبه یک دستگاه فیزیولوژیک متصل میشود،هنوز وجود دارد و از بین نمیرود.که در پاسخ استاد فرمودند این دیگر بدن نیست که تجلی نفس باشد،بلکه یک جسم است درست مثل یک دست مکانیکی.
منظور استاد از عبارتی که نقل فرمودید این بود که وقتی شخصی میمیرد و در واقع نفس او دیگر تدبیری برای اداره ی امور بدن ندارد،به جسم مادی این شخص ،دیگر بدن نمیگویند . بلکه این ،جسم یا جسد نام دارد.اطلاق عنوان بدن تا زمانی است که بدن تحت تدبیر نفس باشد.

اویس;740822 نوشت:
و خلق، همان حقی است که محدود گشته،

علاقمندان این تاپیک اگر پاسخ این سوال را میدانند لطفا" ما رو هم آگاه کنند. اگر اینجا نمیخواهند پاسخ دهند زحمت بکشند پیغام خصوصی جواب این سوال را به ما بدهند. مگر خداوند هم محدود میشود؟

اگر بله چگونه و چه چیزی شاهد بر این مدعاست؟

Serat;742241 نوشت:

علاقمندان این تاپیک اگر پاسخ این سوال را میدانند لطفا" ما رو هم آگاه کنند. اگر اینجا نمیخواهند پاسخ دهند زحمت بکشند پیغام خصوصی جواب این سوال را به ما بدهند. مگر خداوند هم محدود میشود؟

اگر بله چگونه و چه چیزی شاهد بر این مدعاست؟

با سلام

حضرتعالی از جناب استاد اویس این سؤال را پرسیدید گمان می کنم باید کمی صبور باشید.

Serat;742241 نوشت:
علاقمندان این تاپیک اگر پاسخ این سوال را میدانند لطفا" ما رو هم آگاه کنند. اگر اینجا نمیخواهند پاسخ دهند زحمت بکشند پیغام خصوصی جواب این سوال را به ما بدهند. مگر خداوند هم محدود میشود؟

اگر بله چگونه و چه چیزی شاهد بر این مدعاست؟

با عرض سلام
تجربه من در این سایت نشان می دهد که هرگاه چنین سوالی پرسیده شود بحث بسیار طولانی و ادامه دار خواهد شد. نمونه اش تاپیک های بسیار زیادی که در همین سایت هست. اینجا بیشتر به دروس معرفت نفس می پردازیم و سوال و جواب ها در حوزه دروس معرفی شده است. سوالات اینچنینی که خودش نیازمند یک تاپیک هست مربوط به بخش کلام و عقاید می شود و کارشناسان آن بخش باید جوابگو باشند. اینجا بیش از یک پاسخ اجمالی به دست نخواهید آورد. چون سایر کاربران بیشتر مشتاق به ادامه بحث هستند تا حل یک مسئله که تقریباً یک سال و نیم پیش در همین تاپیک معرفت نفس از آن عبور کرده ایم.
شرط مشارکت در این تاپیک مطالعه پست ها از آغاز تا کنون است که البته در دو فایل تهیه شده و به صورت PDF قابل استفاده هستند. برای پاسخ به این سوالتان در تاپیک زیر صرفاً پست های جناب سمیع را دنبال کنید و سایر پست ها ر عبور کنید:

http://www.askdin.com/thread29046.html

موفق باشید.

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]با عرض سلام خدمت همه همراهان ارجمندم

[=&quot]از دوست گرامی ام جناب aminjet[=&quot][=&quot] و از سرکار خانم [=&quot]حبیبه[=&quot] و سرکار خانم [=&quot]یکی دیگه[=&quot] بخاطر زحماتی که برای پاسخ به سوال جناب Work124578[=&quot][=&quot] متحمل شده اند بسیار سپاسگزارم. پاسخ هر سه ی شما بزرگواران خوب بود و به جهت توضیحاتی واضحی که شما بزرگواران بیان فرمودید نیازی به ارائه شرح بیشتر نمی بینم.

[=&quot]اما در خصوص سوال جناب Serat[=&quot][=&quot] که در دو پست پی در پی مطرح نمودند باید بگویم پاسخم به سوال ایشان همان پاسخی است که جناب aminjet[=&quot] بیان فرمودند.

[=&quot]سوالاتی که شما مطرح نمودید اولا برخواسته از عدم مطالعه پستهای پیشین و عدم دقت کافی در آنها است.

[=&quot]ثانیا مباحث مربوط به توحید و خداشناسی را باید با کارشناسان بخش اعتقادات مطرح نمایید.


[/]

Serat;742138 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عرض ادب

عذر میخوام از محضر شریفتون. همه جا یکی هست که ساز مخالف بزنه ، اینجا هم ما ساز مخالفتونیم. امیدوارم باز هم جسارت ما رو به بزرگی خودتان ببخشید.

استاد خیلی ساده و سلیس حرفم رو میزنم؛ اول اینکه مگر خدا هم محدود میشود؟

اگر این عقیده صحیح باشد که انسانها چه برحق و چه برباطل ، همه با خداوند یکی هستند و چیزی جدای از او نیستند چرا باید خدا آنها را وارد دنیا کرده و به اینهمه ابتلائات گرفتار کند؟

مگر نه اینکه ما از خدا هستیم ؟ خوب همانجا هم میماندیم .

مگر نعوذبالله خدا قصد تفریح داشته که اجازه داده اینهمه بلا سر مخلوقش بیاد بعدش همه برگردند و با او یکی شوند؟

و یا اینکه در همین دنیا همه چیز، او باشد؟ (که یکی هست و هیچ نیست جز او )

پس چرا در مورد باطل ،کف را مثال میزند و میفرماید باطل مثل کف است که بیرون میفتد و از بین میرود؟

پس وحدت کافر که باطل است با خدا چه میشود؟

اصلا این اعتقاد که خلق مثل موج دریا جدای از خدا نیستند؛ نشاءت گرفته از کدام آیه است؟

خلق، هستی مستقلی ندارند به این معناست که هستیشان را از خدا گرفته اند و مستقلا بوجود نیامده اند و برای ادامه حیات نیاز به خدا دارند و کافیست تا اراده خداوند بر نبودنشان تعلق گیرد و نیست شوند؟

اما اگر بگوییم خلق مثل موج که جزئی از دریاست، چیزی از خود خداست یعنی با نابود شدن خلق ، خدا هم نعوذبالله باید نابود شود.

اینجا ما با تعارضی روبرو میشویم .

1-خداوند در قرآن میفرماید که باطل نابود شدنی است و هلاک میشوند و از بین میروند

2- اما فلاسفه و عرفا اصرار دارند که همه حتی کفار برای ابد جاودانه هستند؟

آیا جز اینست که عقیده وحدت خالق و مخلوق سرانجام به نابود شدن خدا میانجامد و برای اینکه با این اشکال مواجه نشوند، مجبورند بگویند کفار هم برای ابد جاودانه اند؟؟

اگر اشتباه میکنم لطفا مطلب را روشن بفرمایید متوجه شویم

باتشکر

[SPOILER]لطفا ما رو ارجاع ندید به درسهای قبلی، ما از اون بچه تنبلاییم که نیاز به کلاس خصوصی دارند[/SPOILER]

با سلام

به نکته ی خوبی اشاره کردید و اتفاقا بنده بارها با این تناقضات برخورد کردم .. اما چیزی که دستگیرم شده اینه که ، ممکن هست انسان به نقطه و جایگاهی از حس و ادراک عارفانه برسه که واقعا همه چیز رو غرق در نور خدا ببینه و صد البته هیچ چیز خارج از اراده و احاطه خدا نیست .

حدس میزنم که جناب اویس گرامی ، شور و شعف و حالت روحی خاصی دارن و خوشا به حالشون ..

و فکر میکنم که جای این بحث در هر محفلی نیست و اینجا ، جای غرق شدن در لبخند خداست.

:Gol:

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]برهان بر اینکه بدن مرتبه نازله نفس است
در پست 1486 این تاپیک مطلبی را در خصوص رابطه روح و بدن آغاز نمودیم و در ضمن آن به برخی از مباحث توحیدی اشاره کردیم از جمله گفتیم که بدن مرتبه نازله نفس است ، یعنی بدن با حفظ عنوان بدنیت همان نفسی است که ترقیق یافته و جسمانی گشته است. از این روی می توانیم بگویم نفس و بدن با یکدیگر اتحاد دارند و اطلاق هر یک از این دو به لحاظ نشئات ظهور و بروز مختلف است یعنی نفس را به لحاظ تجلی در عالم ماده، «بدن» می گویند

[=&quot]برای اثبات این که بدن مرتبه نازله نفس است دلائل مختلفی ارائه شده است از جمله آنها یک دلیل وجدانی است:

[=&quot]یعنی با در نظر گرفتن چند مطلب بدیهی و آشکار می توان نتیجه گرفت بدن از مراتب نفس است:
[=&quot]علامه حسن زاده آملی در این خصوص می فرمایند:
[=&quot]الف. هر فردی به علم بدیهی و وجدانی می داند که در وجودش دو نوع ویژگی متفاوت وجود دارد؛ یک نوع ویژگی های نفسانی؛ نوع دیگر ویژگی های جسمانی است.
[=&quot]ب. هر فردی به وضوح می داند که او یک هویت و شخصیت است و تمام افعال و آثار وجودی را به همان یک هویت نسبت می دهد کاری که سالیان قبل انجام داده است الان می گوید من انجام داده ام با این که می داند کالبد بدن در طی این مدت طولانی چندین بار عوض شده است از طفولیت به نوجوانی، میان سالّی، کهن سالی و پیری رسیده است. بنابراین ترکیب نفس و بدن ترکیب اتحادی است (نه انضمامی) و انسان موجود ممتدی است که از مرتبه اعلا[تعقل] تا مرتبه پایین [جسم] همه یک شخصیت است.
[=&quot]ج. تنها تبیین خرد پسند در بیان نوع رابطه دو چیزی که وحدت و اتحاد دارند، بیان تجلی و ظاهر و مظهر است؛ بنابراین رابطه نفس و بدن نیز باید از نوع رابطه تجلی و ظاهر و مظهر باشد، که به دلیل اصالت و قدرت نفس و روح، بدن مرتبه نازله نفس است.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]برهانی دیگر
دلیل دیگری که برای اتحاد نفس و بدن ارائه شده است دلیلی تجربی از طریق تأثیر متقابل نفس و بدن است
این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است؛
مقدمه اول: نفس و بدن دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند.
مقدمه دوم: اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند.
به نظر می رسد مقدمه اول برای کسانی که آشنای به مسائل روان شناسی هستند، مطلب بدیهی و روشنی باشد حتی کسانی که به وجود نفس معتقد نیستند، تأثیر متقابل حالت های نفسانی و جسمانی را بر یکدیگر انکار نمی کنند.
اما در بیان مقدمه دوم باید بگوییم: بر اساس حکمت متعالیه اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. و گرنه اشیایی که تباین وجودی دارند نمی توانند رابطه تأثیر و تأثرّ متقابل داشته باشند.
به عبارت دیگر بر اساس حکمت متعالیه علیت به تجلی و تشأن بر گشت می کند؛ در نتیجه رابطه علی و معلولی به رابطه اتحادی تبیین می شود
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]برای توضیح بیشتر در مورد این که چگونه تأثیر نفس بر بدن می تواند دلیل بر این باشد که بدن مرتبه نازله نفس است؟ از این مثال علامه حسن زاده آملی در کتاب سرح العیون کمک می گیریم:
[=&quot] اگر انسانی را در سن معینی وزن کنیم می توانیم بگوییم وی در این سن و با این وزن می تواند فلان مقدار بار را بلند کند و یا فلان مقدار مسافت را بپیماید؛ اما همین انسان در حال خشم یا عشق چند برابر آن وزن را بلند می کند و یا چقدر بیشتر از فاصله را می تواند پرش کند.
[=&quot]حال می گوییم وزن بدن او به همان اندازه است و تغییری نکرده است این چَستی و چابکی و یا آن کاهلی و گرانی از کجا آمده است؟ از بدن نیست چون در هر دو حال پیکر او یکسان است و اگر نفس چیزی از جنس بدن باشد دو جسم مقرون به هم در هر حال باید دارای یک وزن باشند.
[=&quot] قهرا این اختلاف تغییر از نفس ناطقه است و بدن مرحله نازله نفس ناطقه است. پس آن سبکی، سنگینی، فرمان جستن و پریدن، تازگی، زیبائی، پیوستگی و کارهای گوناگون بدن از کارخانه مغز، دستگاه گوارش، ضربان قلب، جذب دفع، قبض و بسط و همه ادراکات باید از نفس باشد که در ظاهر و باطن بدن ظهور و تجلی می کند و مطابق هر موطنی و موضعی اسم خاص پیدا می کند.
[/]

سلام خدمت استاد اویس وسایر همراهان
ضمن تشکر از زحمات تمامی عزیزان مدت سه هفته است که از گل نوشته های استاد وسایر دوستان بی نصیب شده ایم علت چیست نمی دانم منتظر ادامه موضوع می باشم

سیدمنصور;752463 نوشت:
ضمن تشکر از زحمات تمامی عزیزان مدت سه هفته است که از گل نوشته های استاد وسایر دوستان بی نصیب شده ایم علت چیست نمی دانم منتظر ادامه موضوع می باشم

سلام و عرض ادب
خداوند خیر کثیر به شما عنایت فرماید که سخن از پرده ی جانم به در کشیدید.
چندی است در اندیشه ام که چگونه آه انتظار به گوش استاد برسانم که نه پیشی گرفتن بر خواست و اراده ی ایشان باشد و نه سکوتم نشان از بی رغبتی و سندی بر عدم اشتیاق.
دعا بفرمایید که این دوری ،حجابی برخاسته از آلودگی ها نباشد.:Sham:

هو الحکیم

با سلام و عرض ادب

باید دید چه مانعی بر سر ادامه ی دروس وجود دارد؟

شاید جناب اویس معتقد باشند این جمع کوچک از شاگردانشان

هنوز استعداد فراگیری چنین معارفی را ندارند،خداوندا قابلیتمان

را افزون کن.

شاید ایشان مانعی برای حضور دارند! الهی اگر روزی ما را از معرفت

نفس،به دست و قلم مبارک ایشان قرار داده ای پس موانع موجود را

به فضل و کرمت بر طرف بفرما.

وصلی الله علی محمد و اله الأطیبین الأطهار

[=Century Gothic]سلام خدمت استاد اویس عزیز و دوستان هم راه ...

تن زده اندر زمین چنگال ها (ولی هنوز امیدواریم که) جان گشاید سوی بالا بال ها

امام علی علیه السلام می فرمایند: «محبت خدا آتشی است که هر آنچه در معرض آن قرار بگیرد می سوزد»

... .. . مقام «اشدُّ حُبَاً لِلّه»

امیدوارم خدا دل ما رو عاشق خودش فرماید (محبت شدیدی که ما رو به آسمان بلند کنه!)

موتورهام که هنوز نتونست من رو از جو زمین خارج کنه! انگار انرژی حاصل از سوخت موتور در برابر جاذبه زمین کم میاره! خدا میشه از جو خارج ام کنی ...

[=Georgia]با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
خداوند متعال را از رحمت رحیمیه ی همراهی شما عزیزان بسیار شاکرم.
عذر این حقیر را در فاصله ای که پیش آمد ببخشید. اگر چه بنده فاصله ای نمی بینم زیرا سخت معتقدم مطالبی که به مناسبت، در تاپیکهایی چون
http://www.askdin.com/thread52122.html
و
http://www.askdin.com/thread51950.html
مطرح می شود تکمیل کننده مطالب دروس معرفت نفس بوده و امتدادی بر آن است.
خصوصا که به حسب رسالتی که این حقیر، بواسطه آموخته های اساتیدم، بر ذمه خویش احساس میکنم در جای جای موضوعات مختلف این انجمن، اهتمام به بیان مطالبی در پیرامون شناخت گوهر انسانی دارم و برای گوناگونی موضوعات، مزاحمتی در بیان حقایق معرفت نفس قائل نیستم بلکه بسیاری از آنها را شاخه هایی از این یک اصل و ریشه می دانم.

عباراتنا شتی و حسنک واحد
و کل الی ذاک الجمال یشیر


به تازگی سرکار خانم حبیبه در یکی از تاپیکها و به تبع آن در خصوصی، سوالی مطرح نموده اند که از ایشان خواسته ام سوالشان را در این تاپیک قرار دهند.
اگر ایشان قبول زحمت نمایند انشالله به زودی بواسطه سوال ایشان رونقی در مباحث معرفت نفس ایجاد خواهد شد.

بسمه البصیر

با سلام و ادب

استاد گرامی،سؤالی را که قبلا هم در بخش عرفان مطرح کرده ام خدمتتان معروض می دارم.

البته نظر اساتید گرامی جناب صدیق و جناب سمیع را هم گرفته ام و اگر حضرتعالی هم پاسخ بفرمائید

میتوان به جمع بندی خوبی رسید،ان شاالله.

و اما سؤال:

خلیفه کسی است که در جمیع صفات و اسماء مستخلف عنه باشد.

حال سؤال بنده این است که خلیفة الله که صاحب مقام جمع الجمعی و مظهر

اسم الله است،اسمی که مستجمع جمیع صفات خداوند از جمله اسم مضل اوست

مظهریت این اسم برای انسان کامل چگونه است؟ در حالیکه رسالت انسان کامل

در کسوت پیامبری و امامت هدایت خلق است.

و سؤالاتی که در حین توضیحات اساتید بزرگوار پیش آمد:

و آیا اسماء الله حقایق وجودیند؟ اگر اضلال همان سلب هدایت باشد پس جنبه ی وجودی نخواهد داشت

و ظهوری در عالم نخواهد یافت.و دقیق تر از آن باید گفت ذات خداوند ترکیب می شود از وجود و عدم!

در پایان از حضرتعالی و اساتید بزرگوار جناب صدیق و جناب سمیع متشکرم.

[=Georgia]

حبیبه;752557 نوشت:
بسمه البصیر

با سلام و ادب

استاد گرامی،سؤالی را که قبلا هم در بخش عرفان مطرح کرده ام خدمتتان معروض می دارم.

البته نظر اساتید گرامی جناب صدیق و جناب سمیع را هم گرفته ام و اگر حضرتعالی هم پاسخ بفرمائید

میتوان به جمع بندی خوبی رسید،ان شاالله.

و اما سؤال:

خلیفه کسی است که در جمیع صفات و اسماء مستخلف عنه باشد.

حال سؤال بنده این است که خلیفة الله که صاحب مقام جمع الجمعی و مظهر

اسم الله است،اسمی که مستجمع جمیع صفات خداوند از جمله اسم مضل اوست

مظهریت این اسم برای انسان کامل چگونه است؟ در حالیکه رسالت انسان کامل

در کسوت پیامبری و امامت هدایت خلق است.

و سؤالاتی که در حین توضیحات اساتید بزرگوار پیش آمد:

و آیا اسماء الله حقایق وجودیند؟ اگر اضلال همان سلب هدایت باشد پس جنبه ی وجودی نخواهد داشت

و ظهوری در عالم نخواهد یافت.و دقیق تر از آن باید گفت ذات خداوند ترکیب می شود از وجود و عدم!

در پایان از حضرتعالی و اساتید بزرگوار جناب صدیق و جناب سمیع متشکرم.

با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی ام
از سرکار خانم حبیبه به خاطر سوال دقیقی که مطرح نمودند بسیار سپاسگزارم.

پاسخ به این سوال دقیق در ادراک عمیق لب الباب توحید صمدی قرآنی نهفته شده است. یعنی اگر می خواهیم بدانیم که خلیفه الله، به عنوان مظهر اتم اسم شریف جامع الهی، چگونه می تواند مظهر اسم شریف «مضل» باشد، باید در مساله ی توحید صمدی قرآنی و رابطه ی شگفتی که حق سبحانه و تعالی با خلق دارد لطافت اندیشه به کار بریم. همچنان که برادر فرهیخته و ارجمندم جناب سمیع بدان اشارت نموده و فرمودند:
«
اول باید معنای «المضل» بودن خدا مشخص گردد، تا طبق آن معنا، انسان کامل را مظهر اسم « المضل» دانست.... به عبارتی هر معنایی که برای «المضل» بودن خدا بیان می‌شود، انسان کامل هم مظهر همان معنای «المضل»خواهد بود»
(
http://www.askdin.com/thread52123.html#post743496)

سوال این است اگر حق سبحانه و تعالی وجود محض است و به حکمت کریمه‌ی «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» دارای وجودی صمدی و بدون جوف و تجافی است، چگونه برای ممکنات و خلائق، حظّی از ظهور و بروز خواهد بود؟ به عبارت دیگر اگر وجود و هستی از آنِ حق سبحانه و تعالی است، برای خلقی که عیان است، چه جایگاهی متصور است؟ مگر نه آن است که می گوییم هر چه وجود است از آن حق است؟! مگر در این عالم چیزی غیر از وجود، هست که مجالی برای ظهور ممکنات فراهم سازد؟ مگر نه آن است که بیرون از دایره ی سلطان وجود، عدم است و عدم، شانیتی برای ظهور ندارد. اگر چنین است ظهور ممکنات به چه ترتیب است؟

اگر به کنه این حقیقت راه یابیم خواهیم دید نسبتی که حق سبحانه و تعالی با حد و نقص ممکنات دارد سرّ مستترّ اسم شریف « مضلَ» را مکشوف می سازد.

کمی اندیشه نمایید و از سفره ی اندیشه خود برایمان بنگارید انشالله حقایق بیشماری برای ما و شما متجلی خواهد شد...

بسمه الظاهر و الباطن

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی می دانم که نباید عجله کنم ولی مطلبی که به ذهنم رسیده است را نمی توانم بی پاسخ نگه دارم

در واقع ذوق درک این معنا ولو ناقص باعث می شود تحمل صبر برای دریافت پاسخ نداشته باشم،فلذا پیشاپیش

از تعجیل عذرخواهم.

منظورتان این است که ظهور حق تعالی در ظروف محدود مادیات که برای بسیاری باعث می گردد

از توجه به ظهور اتم و مطلق غفلت کرده و به جای وجود نظر به ماهیت کنند این همان ظهور اسم مضل است؟

مظهر اسم مضل ماهیاتند؟

و اینکه چگونه خلیفة الله مظهریت این اسم را دارد بر می گردد به ماهیت حقیقت محمدیه و حدود وجودی

خلفاء و انسان کامل؟

حجاب اقرب،با عظمت وجودی که دارد به هر حال حدّی دارد تا او را از صفت اطلاق خارج کند شاید این اولین

و تمام ترین مظهر صفت مضل باشد.

نمی دانم چیزهایی که به ذهنم رسیده درست است یا خیر؟