اما در مورد تعقل و اندیشیدن، آن را مربوط به گروهی از مردم میداند: لآيات لقوم يعقلون
برخی از آن نشانهها که در آیه فوق میفرماید، بدیهیات و factها هستند که عقل آنها را درمییابد بدون هیچ استدلالی و آنگاه از آنها به عنوان مقدمات در براهین بهره میبرد.
منظور از عقل کردن، انديشيدن به معناي تفکر فلسفي نيست.
ساده ترين و دم دستي ترين دليل اينست که در هيچ کجاي تعاليم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نيست که برويد فلسفه بخوانيد تا بتوانيد جزء لقوم يعقلون شويد.
در جهنم وقتي از جنميان سوال مي شود که چرا در اينجائيد پاسخ آنها اينست که لو کنا نسمع او نعقل ما کنا في اصحاب السعير؛ ميگويند اگر عقل کرده بوده ايم الان اينجا نبوديم؛ آيا منظورشان اينست که نرفته بودند اصول انديشه منطقي را نزد يک استادي ياد بگيرند؟ اين آدم که مي گويد لو کنا نسمع او نعقل ما کنا في اصحاب السعير، لزوماً باسواد هم نبوده است؛
عقل توانايي انديشيدن و استدلال کردن نيست؛ خود ما چه وقت انسان را عاقل ميدانيم؟ ديوانه چه چيز را ندارد که به او ديوانه مي گوئيم؟
دو نفر را در نظر بگيريد يکي ديوانه و يکي يک فرد بي سوادي که ابداً قدرت استدلال ندارد؛ آن ديوانه و اين فردي که قدرت استدلال ندارد هر دو مالي از شما را برمي دارند و مي روند. از کدام يک به دادگاه شکايت مي کنيد؟ از ديوانه چرا شکايت نمي کنيد؟ دليلش اينست که "عقل" را ندارد؛ آيا پيش خودتان ميگوئيد که آن فرد بيسواد که قدرت استدلال ندارد پس عقل ندارد بنابراين حرجي به او نيست و از او هم نبايد شکايت کرد؟ ميدانيم که قطعاً چنين عمل نميکنيم چون معتقديم که او "عقل" دارد و او را عقاب ميکنيم، چون "عقل" دارد؛ حتي اگر "ذرهاي" قدرت و توانايي استدلال هم نداشته باشد. بنابراين عقل يک چيز است و قدرت استدلال کردن چيز ديگر.
زشتي عمل آن فرد بي سواد را بنده مي فهمم و خودش هم ميفهمد؛ در اين فهميدن هم "هيچ اختياري" نداريم؛ يعني وقتي کسي از من دزدي ميکند من "نميتوانم" با اختيار خودم کاري کنم که عمل او را زيبا ببينم. من نسبت به فهم زشتي عمل او منفعل هستم. اتفاقاً هيچ فکر و انديشيدهاي هم نميکنم و زشتي عمل او بر من عارض ميشود بدون اينکه من در وجود خودم بخواهم استدلالي داشته باشم. اين فهم از طريق ابزاري به نام عقل و به صورت خودکار انجام ميشود؛ تنها کار من در برابر اين فهم اينست که با اختيار خودم نسبت به آن تسليم باشم و به حکم عقل که بدون اختيار مي فهمم، گردن نهم. اگر اين کار را انجام دهم درحال عقل کردن هستم. وقتي قرآن ميفرمايد افلا تعقلون يعني اي کساني که صاحب عقل هستيد، به حکم عقل خود احترام بگذاريد و بپذيريد.
منظور از عقل کردن، انديشيدن به معناي تفکر فلسفي نيست.
سلام بر شما
ببخشید میام تو بحثتون
ولی با این نوع تعقل که شما فرمودین همه به ارامش و یقین نمی رسند
این نوع تعقل شاید افراد کم سواد را قانع کند ولی افراد ژرف اندیش را قانع نمی کند
و اصولا همین افراد هم هستند که خداناور می شوند و یا در وجود معجزه بودن قران و یا پیامبری حضرت محمد
دچار شک و شبهه می شوند
به نظر می رسد قران راهکاری برای این افراد ندارد
و یا اگر دارد حقیر مطلع نیستم
ایا طبیعی نیست که عده ای در صدر اسلام با این دلائل ایمان نیاورند ؟ و به یقین نرسیده باشند ؟
یا به عبارتی حجت بر انها تمام نشده باشد ؟
اگر بنا باشد "من" موضوعی را به "دیگران" بفهمانم ابتدا باید خودم فهمیده باشم؛ این فهم برای خودم چطور حاصل میشود؟ یعنی عرض بنده اینست که در مرحله اول چندان نگران نحوه فهماندن و احتجاج با "دیگران" نباشیم؛ قبل از آن به خودم، که قرار است بعداً با دیگران احتجاج کنم و به آنها فهمی را منتقل کنم، نظر کنم. ببینم خودم چطور یک موضوع را فهمیدهام و چه نسخهای به دیگران بدهم. فهم من اصالت دارد و اصلاً اگر قرار باشد "فهم من" اصالت نداشته باشد، دیگر چه عاملی است که من نسبت به آن مسئول باشم؟
من با موارد بالا موافقم ، اما دقت کنید که عرض شما پاسخ به بحث من نیست .
البته که فهم « شما » اصالت دارد ، اما این فهم فقط برای شخص « شما » اصیل و ثابت ( اثبات شده ) است . و لا احدا من الجماعه أو غیرهم .
پرسش و بحث من از این مرحله ای که شما می فرمائید عبور کرده و می گوید : از کجا بفهمیم که درک عمرو از دین صحیح است یا درک زید ؟ معیار چیست ؟
توجه داشته باشید که پاسخ به پرسش بالا بسیار مهم است ، چرا که به حوزه ارتباط انسان ها با یکدیگر مربوط بوده و امری اجتماعیست .
Naghi;731924 نوشت:
خلاصه فرمایش شما یعنی اگر اینگونه باشد که معیاری خارجی برای فهم نباشد، یعنی هر کی به هر کی؛ این نظر در برابر نظر بنده است که اتفاقاً فهمی که حاصل می شود "دقیق" و "شفاف" است. ما در مقابل عقل خود منفعل هستیم؛ یعنی من با اختیار خودم نیست که میفهمم کار خوب، خوب است و کار بد، بد؛ بعبارت دیگر من "نمیتوانم" کاری کنم که اشتباهاً بفهمم ظلم خوب است؛ این اتفاق هرگز روی نمیدهد.
اتکای شما احتمالا بر فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها است .نظر شما از دو جهت قابل بررسی است :
نخست نظری ، آنکه می گوید قرآن معجزه است یا خودش به این نتیجه رسیده و یا نتیجه دیگران را منتقل می کند ، در حالت نخست نتیجه برای احدی غیر از خودش قابل تعمیم نیست و در حالت دوم وی فاعل بدان چه می گوید و می بافد نیست . پس : چون عقل هرکس برای خودش حجت است ، نتایج عقلی وی نیز تنها برای خودش قابل احتجاج است .
دوم کاربردی ، اختلاف نظرهای فراوان در باب کوچکترین مسائلی که در جهان هست مطلب شما را اثبات نخواهد کرد . از میان این همه نظر به راستی کدام یک شفاف و دقیق است ؟!
Naghi;731924 نوشت:
اگر کسی مخالف یک حرف بدیهی مطلبی بگوید آیا میتوان برای او "اثبات" فلسفی آورد؟ آیا عدم پذیرش او باعث میشود که آن مطلب بدیهی، از بداهت خود خارج شود؟ اصل بحث در اینست که آنچه ما موضوعات بدیهی میدانیم از کجا آمده است و فلسفهای که گمان میکند برای هر چیز باید استدلال منطقی داشته باشد، چرا برخی موضوعات را به صورت بدیهی قبول میکند؟
در این باب بسیار گفته اند ، اما هیچ چیزی جز توافق آنرا توجیه نمی کند . بدیهیات توافقی هستند .
Naghi;731924 نوشت:
فهم ما از طریق عقل، قاطع است و شک و شبههای ندارد و اتفاقاً بر این اساس زندگی میکنیم. فرض کنیم فقط شما و مخالف شما در دنیا وجود دارد. شما به یک درخت نگاه میکنید و میگوئید که درخت است و مخالف شما میگوید که نخیر این ساختمان است؛ آیا چون او میگوید ساختمان است من باید در فهم خودم شک کنم (عرض کردم فقط دو نفر در دنیا باشند تا دلیل برای آن طرف از کثرت طرفداران آورده نشود؛ در واقع در ذات مسئله شما "هیچ" دلیلی برای او ندارید.)
مثال شما را چنین تصحیح می کنم که دو ناظر در مورد حرکت یک متحرک نظر می دهند ، اولی با متحرک همراه است ، دومی خارج از مختصات آنها قرار گرفته . کدام یک درست می گویند ؟
اختلاف نظر بر سر بسیاری از مطالب همچون مثال بالاست ، تا مثال درخت و ساختمانی که شما فرمودید .
نتیجه :
نتایجی که هر انسان از یک موضوع می کند به دیگری قابل تعمیم نیست ، به عبارتی دیگران همین برداشت را ندارند . از سویی دیگر قضاوت در مورد درستی نظرات مختلف بسیار دشوار و نزدیک به محال است . بهترین راه قضاوت نکردن است ، به جز در زمانی که بحث و گفتگوئی با شرایط مساوی در گیرد .
موضوع مورد نظر شما فهماندن به "ديگران" است و عرض بنده در حال حاضر فهميدن "خود":
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
اما این فهم فقط برای شخص « شما » اصیل و ثابت ( اثبات شده ) است . و لا احدا من الجماعه أو غیرهم .
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
از کجا بفهمیم که درک عمرو از دین صحیح است یا درک زید ؟ معیار چیست ؟
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
نخست نظری ، آنکه می گوید قرآن معجزه است یا خودش به این نتیجه رسیده و یا نتیجه دیگران را منتقل می کند ، در حالت نخست نتیجه برای احدی غیر از خودش قابل تعمیم نیست و در حالت دوم وی فاعل بدان چه می گوید و می بافد نیست . پس : چون عقل هرکس برای خودش حجت است ، نتایج عقلی وی نیز تنها برای خودش قابل احتجاج است .
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
نتایجی که هر انسان از یک موضوع می کند به دیگری قابل تعمیم نیست ، به عبارتی دیگران همین برداشت را ندارند . از سویی دیگر قضاوت در مورد درستی نظرات مختلف بسیار دشوار و نزدیک به محال است . بهترین راه قضاوت نکردن است ، به جز در زمانی که بحث و گفتگوئی با شرایط مساوی در گیرد .
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
اختلاف نظر بر سر بسیاری از مطالب همچون مثال بالاست ، تا مثال درخت و ساختمانی که شما فرمودید .
همانطور که شما هم اشاره داشتيد، فرمايش شما براي مرحله بعد از اين شناخت شخصي است. بنده اگر قرار باشد که حرف زيد و عمر را مقايسه کنم و ببينم کدام يک بر حق هستند، ابتدا بايد "خودم" حرف زيد را و "خودم" حرف عمر را بفهمم و بعد "خودم" بفهمم کدام يک بر حق هستند. موضوع اينست که فارغ از اينکه من بخواهم حرفم را به ديگران بفهمانم و قبل از آن، "خودم" چگونه مي فهمم. قبل از اينکه بخواهم حرفي را به ديگران بقبولانم، خودم چطور پذيرفته ام؟
در اين مرحله گفتگو به نظرم فعلاً راجع به مکانيزم رفع اختلاف گفتگو نشود؛ فعلاً فرض کنم قرار نيست اختلافم را با کسي حل کنم؛ فرض کنم هيچ وظيفه اجتماعي و تبليغي و غيره ندارم؛ "من" چطور مي فهمم؟ براي رفع هر اختلافي، بنا بر اينست که حقي را که "من" ابتدائا يافته ام، در مرحله "بعد" به ديگران منتقل کنم. در مرحله اول چه اتفاقي مي افتد؟
انکار واقعيت از سوي ديگران، تاثيري در "شناخت من" از "واقعيت" ندارد.
در حال تحقیق ...;732012 نوشت:
در این باب بسیار گفته اند ، اما هیچ چیزی جز توافق آنرا توجیه نمی کند . بدیهیات توافقی هستند .
تعريف اوليه بديهي اين نيست که بر آن توافق باشد؛ يعني آن چيزي که استدلال پذير نباشد. موضوعي از نظر شما نياز به استدلال ندارد و ديگري نمي پذيرد. در اينجا چه بايد کرد؟ در مثالي که عرض شد، همان بداهت لحاظ است ولي در مثال شما نياز به تعريف حرکت است. عرض بنده در اختلاف بر سر امور روشن است که آيا راهکاري براي آن سراغ داريد؟ در واقع به دنبال اين سوال نيستم که اگر کسي در برابر شما يک امر بديهي را انکار کند، چطور مي توانيد از آن اقرار بگيريد؛ بلکه ايا با فرض نپذيرفتن او، تاثيري بر "شناخت واقعيت" از سوي شما دارد؟ عرضم اينست که نحوه گزارش ديگران از يک موضوع مگر در "فهم من" از "واقعيت" تاثير دارد؟ در مثال ساختمان و درخت، چه طرف مقابل بگويد آن چه که ميبيني درخت است و چه بگويد ساختمان، من "واقعاً" ساختمان را مييابم.
فعلاً "ديگران" و "آنها" را نظر نکنم و به نحوه فهم "خودم" توجه کنم.
**گلشن**;731995 نوشت:
ایا طبیعی نیست که عده ای در صدر اسلام با این دلائل ایمان نیاورند ؟ و به یقین نرسیده باشند ؟
**گلشن**;731995 نوشت:
یا به عبارتی حجت بر انها تمام نشده باشد ؟
به نظرم فصل مشترک سوال دوستان در مورد اينست که ديگران چطور مي فهمند و اولين بار در فرمايش جناب شريعت عقلاني عرايضي مطرح شد. سوال اصلي اين تاپيک اينست که "من" چطور بفهمم قرآن حق است.
نگراني دوستان از اينست که مبادا اين موضوع به پلوراليزم ختم شود و بالاخره همه با هم نتوانيم به يک جمعبندي برسيم و اگر چنين باشد که فهم ما از کجا براي خود ما اصالت داشته باشد؟ يعني گويي اگر ديگران حرف ما را نپذيرند، به اين معني است که "من" هنوز "واقعيت" را نشناختهام؛ مثال درخت و ساختمان از اين جهت عرض شد که اگر "من" حقاينت امري را (به معناي مطابق واقع بودن آن) ميفهمم، نياز نيست "لزوماً" ديگران آن را تأييد کرده باشند تا بفهمم که آنچه مييابم مطابق واقعيت است.
**گلشن**;731995 نوشت:
این نوع تعقل شاید افراد کم سواد را قانع کند ولی افراد ژرف اندیش را قانع نمی کند
در واقع آنچه تاکنون بيان گرديد و در حال گفتگوي آن هستيم اينست که هم آن فرد کمسواد و هم آن فرد ژرف انديش، چطور يک موضوعي را ميفهمند و ابزار فهم چيست.
اين را لطفاً تجربه بفرمائيد (البته لطفا و در صورت امکان): ما (يعني بنده و شما؛ يعني هر کس براي خود و نه جوامع بشريت تاکنون؛ هر کس براي خودش) در حال حاضر علم به امور بسياري داريم؛ اولاً يک توجه بکنيم که چه اموري را ميدانيم و بعد ببينيم چطور شد که آن امر را فهميديم؟ به خودمان نظر کنيم ببينيم همين اموري را که الان بلديم و داريم بر اساس آن زندگي ميکنيم از کجا فهميديم؟ آيا با استدلال؟ چند درصد از علم موجودي که دارم و به کارم ميآيد با استدلال به من رسيده است؟ علومي که دارم چطور براي من حاصل شده است؟ علوم من يعني "فهم من" از "واقعيت" [هر نوع واقعيتي] براي من چطور حاصل شده است؟
منظور از عقل کردن، انديشيدن به معناي تفکر فلسفي نيست.
عبارت فوق نادرست است چون بطور مطلق تفکر فلسفی را خارج از دایره تعقل میداند.
عبارت درست اینست: منظور از تفكر و تعقل صرفاً تفكر منطقی و تعقل فلسفی نيست.
اگر دقت کنید، در مطلبی که در پست قبلی عرض کردم از واژۀ «برخی» استفاده نمودم.
Naghi;731973 نوشت:
در هيچ کجاي تعاليم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نيست که برويد فلسفه بخوانيد تا بتوانيد جزء لقوم يعقلون شويد.
منهم در جائی عرض نکردم که پیامبر(ص) گفته باشند بروید فلسفه بخوانید.
اما در قرآن از براهین عقلی مخصوصا برهان نظم استفاده شده.
مثلا در آیه 22 سوره انبیاء، مقدم عبارت است از «لو کان فیهما آلهة الّا الله» و تالی عبارت است از «لَفَسَدَتا»
و با استدلال از راه قیاس استثنائی، با توجه به بطلان تالی، مقدم نیز باطل میگردد.
Naghi;731973 نوشت:
عقل توانايي انديشيدن و استدلال کردن نيست
Naghi;731973 نوشت:
عقل يک چيز است و قدرت استدلال کردن چيز ديگر
لطفا یک بعدی به عقل نگاه نکنید.
عقل یک بسته(پکیج) است و کارکرد و شئون مختلفی دارد.
کارکرد عقل نظری در دو ناحیه است: مفاهیم و قضایا.
و یکی از این شئون در مورد قضایا، استدلال است.
Naghi;731973 نوشت:
وقتي قرآن ميفرمايد افلا تعقلون يعني اي کساني که صاحب عقل هستيد، به حکم عقل خود احترام بگذاريد و بپذيريد
لطفا با معنائی که در بالا بیان کردید، آیه 80 سوره مومنون را توضیح دهید و بفرمائید در آنجا حکم عقل چیست و چگونه این حکم بدست میآید؟
و هو الذی يحيی و يميت و له اختلاف الليل والنهار افلا تعقلون
مواردی را که شما ذکر نمودید (فصاحت و بلاغت، پیشگوئیها، غنای علمی) در ناحیه اعجاز ظاهری قرآن هستند.
بررسی این وجه از اعجاز لازم است اما کافی نیست.
لب مطلب اعجاز قرآن حول محور «ایمان به غیب» است و این ادعا:
«تعالی و رشد دادن ایمان و یقین به غیب، که بجز خداوند، دیگران از انجام آن عاجز و ناتوانند»
این ادعا از آیات ابتدائی سوره بقره قابل دریافت است.
در آنجا میفرماید که قرآن مایه هدایت متقین است و در ادامه اولین خصوصیت متقین را ایمان به غیب معرفی میکند.
به عبارت دیگر بیان میکند که هدایت شامل حال ایمان آورندگان به غیب است.
و اثرات این هدایت، تعالی و رشد ایمان و یقین ایشان است.
و این مراتب یقین را در جاهای دیگر (آیات 5 و 7 سوره تکاثر و آیه 51 سوره حاقه) ذکر میکند: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.
علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مثل اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد.
عين اليقين، يقينی است كه از روی مشاهده و وجدان پديد میآيد و نسبت آن با علم اليقين مثل ديدن است به شنيدن. در مثال بالا مانند ديدن خود آتش است.
حق اليقين، امری است حقيقی. در مثال مذكور مانند اين است كه انسان در آتش بسوزد و سوزش آن را لمس كند.
این ادعای تعالی و رشد ایمان و یقین را پیامبر(ص) نیز به این صورت بیان میکنند: اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها
«همانا در طول عمر شما نسیمهای الهی وزیدن میگیرد، پس خود را در معرض آنها قرار دهید»
مولوی در دفتر اول مثنوی به این کلام پیامبر(ص) پرداخته: گفت پيغامبر که نفحتهای حق
اندرين ايام میآرد سبق
گوش و هش داريد اين اوقات را
در رباييد اين چنين نفحات را
نفحه آمد مر شما را ديد و رفت
هر که را میخواست جان بخشيد و رفت ........ آن نمک کز وی محمد املحست
زان حديث با نمک او افصحست
اين نمک باقيست از ميراث او
با توند آن وارثان او بجو
[/HR]جناب آرمان،
در تاپیک دیگر مطلب زیر را از شما دیدم:
armandaneshjoo;731823 نوشت:
تا زمانی که در این تاپیک بر سر یک دانش شناسی مرکب از دین و عقل و مشاهده توافق نشود بحث نفس و خدا پیش نمیرود.
بنده در حال ترکیب دانششناسی عقلی-تجربی خود با دین هستم.
من فکر میکنم در ترکیب دین و عقل و مشاهده، کافیست به جای دین، تنها جزئی از دین که همان ایمان به غیب است را جایگزین نمائید.
شما میتوانید با براهین عقلی، واجب الوجود را اثبات کنید و این میشود ایمان به غیب در حد علم الیقین.
[HL]ادعای اعجاز قرآن این است که هیچکس بجز خداوند، قادر نیست این علم الیقین شما را به عین الیقین و حق الیقین تعالی دهد و برساند.[/HL][/HR]پ.ن:
در مکانیک کوانتوم و بعد از اثبات عدم وجود متغیرهای نهان موضعی، ایمان به غیب میشود اعتقاد به وجود متغیرهای نهان غیر موضعی.
اگر فیزیکدانی علیت را قضیه بدیهی بداند، بر اساس همین قضیه علیت و بنا بر یک دلیل عقلی، علم الیقین به وجود آن متغیرهای نهان غیر موضعی پیدا میکند و لذا جهان مادی را یک سیستم فیزیکی ایزوله نمیداند که با محیطش (جهان غیر مادی) تبادل جرم و انرژی و اطلاعات نداشته باشد.
جناب استوار، با سلام و عرض ادب و احترام. از زمانی که برای پاسخگویی به بنده سپری کردید بسیار سپاسگزارم. روح کلی سخنانتان پیرامون نقش مرکزی باور و یقین به غیب در تعریف دین را هم درک کردم و با آن موافقم. لطفا شما نیز روح کلی صحبتهای مرا درک کنید: اگر بخواهیم ادعاهای دین را با علوم تجربی آشتی دهیم به مشاهده نیاز داریم.
قبل از آغاز بنده عرض کنم که ایمان به معنای باور ایمن از شک است. ایمنی از شک در دانش و دانششناسی و حتی دین جایی ندارد. زیرا:
ایمان درخواست نوعی پیروی است. فرد میتواند در دین و عقل و مشاهده پیشرو باشد، میتواند از موضع برابر سخن بگوید و میتواند پیرو باشد. این مربوط به تعامل اجتماعی است، نه دانش شناسی.
ایمان نوعی سپر دفاعی است که باور را از آسیب حفظ میکند تا بتوان با شرایط سخت مبارزه کرد و پیروز شد. لذا ابزاری برای مبارزه و خشونت فرهنگی است، نه همفکری و همکاری و صلح.
حتی اگر بین مومنین همدلی ایجاد شود، اثری فرعی و جانبی است. این اثر با از بین رفتن دشمن مشترک فورا از بین میرود.
البته باور (مثلا باور به محبت) میتواند همدلی ایجاد کند، ولی ایمان باور نیست. ایمان سپر و سلاح دفاعی باور است. محبت اثر خود باور است نه ایمان به آن.
لذا بنده در این پست از نقد ایمان به شدت خودداری میکنم و فرض میکنم منظور شما از ایمان همان باور است.
استوار;732188 نوشت:
مواردی را که شما ذکر نمودید (فصاحت و بلاغت، پیشگوئیها، غنای علمی) در ناحیه اعجاز ظاهری قرآن هستند.
فصاحت و بلاغت اعجاز نیستند. زیرا زیبایی قابل اندازهگیری نیست که بتوان به آن تحدی کرد و گفت مثل یا بهترش را بیاورید. خصوصا این که تحدی به زیبایی بیش از دیگر انواع تحدی پاسخ داده شده.
غنای علمی نیز اعجاز نیست. قرآن نه تنها کتاب علمی نیست و از نظر علمی خیلی کم در آن صحبت شده، بلکه وقتی پای علم وسط میآید مطالبش یا خیلی سادهاند یا خیلی مبهم به طوری که بهتر از آن زیاد هست.
پیشگویی به عنوان اعجاز پذیرفته است.
ارتباط بقیهی فرمایشات شما را با اعجاز نفهمیدم. لطفا توضیح دهید
استوار;732188 نوشت:
این ادعا از آیات ابتدائی سوره بقره قابل دریافت است. در آنجا میفرماید که قرآن مایه هدایت متقین است و
در ادامه اولین خصوصیت متقین را ایمان به غیب معرفی میکند. به عبارت دیگر بیان میکند که هدایت شامل حال ایمان آورندگان به غیب است.و اثرات این هدایت، تعالی و رشد ایمان و یقین ایشان است.
این که باور، یقین را افزایش میدهد اثر هدایت نیست. اثر خود باور است.
حتی از نوع هدایت هم نیست. نوعی گمراهی است که بع دلیل خطای ذهن به وجود میآید.
ذهن تمایل دارد مدارک موافق باورها را شفاف ببیند و به خاطر آورد و مدارک مخالف باورها را از قلم بیندازد و فراموش کند.
استوار;732188 نوشت:
و این مراتب یقین را در جاهای دیگر (آیات 5 و 7 سوره تکاثر و آیه 51 سوره حاقه) ذکر میکند: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مثل اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد.
عين اليقين، يقينی است كه از روی مشاهده و وجدان پديد میآيد و نسبت آن با علم اليقين مثل ديدن است به شنيدن. در مثال بالا مانند ديدن خود آتش است.
حق اليقين، امری است حقيقی. در مثال مذكور مانند اين است كه انسان در آتش بسوزد و سوزش آن را لمس كند.
این ادعای تعالی و رشد ایمان و یقین را پیامبر(ص) نیز به این صورت بیان میکنند: اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها
«همانا در طول عمر شما نسیمهای الهی وزیدن میگیرد، پس خود را در معرض آنها قرار دهید»
نسیمهای الهی و علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین مانند اعجاز وسایل خوبی برای تایید احتمال وجود خدا هستند. اما بنده حتی یکی دو مورد از آنها را هم ندارم. این ادعا که ابتدا باید ایمان بیاوریم تا بعد هدایت شویم اولا به شدت غیر منطقی است (دلیل در بالا و نقل قول زیر)، دوما خلاف تجربه است. من کاملا مومن و مذهبی بودم. با این حال به هیچیک از اینها نرسیدم.
نقل قول:
به هر دینی ایمان بیاورید نه تنها ایمان شما در عمل آزمایش میشود، بلکه صحت حرفهای خدا هم در عکس العمل او به اعمال شما آزمایش میشود. مثلا وقتی دعا کردید و مستحاب نشد نمیتوانید توقع داشته باشید مومن به خاطر برهان صدیقین به خدا اعتماد کند. مثل این است که ایمان بیاورید و بدون عمل از خدا توقع داشته باشید به شما اعتماد کند و گناهان شما را ببخشد و شما را به بهشت بفرستد.
استوار;732188 نوشت:
شما میتوانید با براهین عقلی، واجب الوجود را اثبات کنید و این میشود ایمان به غیب در حد علم الیقین.
خیر. توضیح:
armandaneshjoo;732079 نوشت:
مخالفم. بارها عرض کردم که دلیل، بدون مدرک کافی نیست. نمیدانم چرا درک این موضوع اینقدر برایتان سخت است. لذا سعی میکنم با مثالهایی خیلی ساده مطلب را روشن کنم:
1. حرف شما مثل این است که روی محصول بنویسید «ما در تبلیغاتمان دلایل روشنی بر فواید این محصول ارائه دادیم. اگر خریدید باید بپذیرید که بر پایه اصول این محصول کار میکند. ضرورت ندارد که این محصول در عمل واقعا کار کند». حال اگر محصول کار نکرد و مشتری شکایت کرد، کدام دادگاهی «اخطار» شما در کاتالوگ را برای رفع اتهام علیه شما میپذیرد؟
2. قوانین فیزیک هم عقلی هستند و هم دریایی از مدارک پشت شان هستند. با این حال ولی وقتی به کمک آن چیزی را شبیهسازی میکنید باید نمونه آزمایشگاهی بسازید و تست کنید. نمیتوانید بدون آزمایش به نتیجهی شبیهسازی ایمان بیاورید و قطعه را تولید کنید و از مردم بخواهید با ایمان به شبیهسازی شما آن را مصرف کنند. کوچکترین اشتباهی در شبیه سازی شما باعث حادثه خواهد شد و مصرفکنندگان آسیب خواهند دید.
3. اصلا فرض کنیم شما یک محصول را بعد از شبیه سازی بدون تست تولید کردید و به بازار فرستادید و همه پذیرفتند که بینقص است و خریدند. آنها محصول شما را قاب نمیکنند بزنند به دیوار؛ آن را مصرف میکنند. در مصرف مشخص میشود که محصول مفید است یا بی اثر یا مضر. این خودش میشود تست! پس مصرف بدون تست ممکن نیست. به هر دینی ایمان بیاورید نه تنها ایمان شما در عمل آزمایش میشود، بلکه صحت حرفهای خدا هم در عکس العمل او به اعمال شما آزمایش میشود. مثلا وقتی دعا کردید و مستحاب نشد نمیتوانید توقع داشته باشید مومن به خاطر برهان صدیقین به خدا اعتماد کند. مثل این است که ایمان بیاورید و بدون عمل از خدا توقع داشته باشید به شما اعتماد کند و گناهان شما را ببخشد و شما را به بهشت بفرستد.
4. فرض کنیم شما قرصی ساختهاید و بدون تست اما رایگان در بازار عرضه کردهاید. در عمل هم این قرص به کسی آسیبی نزده. یعنی هیچ اثری نداشته. نه اثر مثبت و نه اثر منفی. پس دیگر حتی اگر رایگان باشد چرا باید آن را تهیه و مصرف کنیم؟ چرا باید آن را معتبر بدانیم، ...
استوار;732188 نوشت:
armandaneshjoo نوشت:
تا زمانی که در این تاپیک بر سر یک دانش شناسی مرکب از دین و عقل و مشاهده توافق نشود بحث نفس و خدا پیش نمیرود. بنده در حال ترکیب دانششناسی عقلی-تجربی خود با دین هستم.
من فکر میکنم در ترکیب دین و عقل و مشاهده، کافیست به جای دین، تنها جزئی از دین که همان ایمان به غیب است را جایگزین نمائید.
بله. البته بنده در این مورد که هسته مرکزی و مشترک تمام ادیان چیست هنوز به نتیجه نرسیدهام.
نگراني دوستان از اينست که مبادا اين موضوع به پلوراليزم ختم شود و بالاخره همه با هم نتوانيم به يک جمعبندي برسيم و اگر چنين باشد که فهم ما از کجا براي خود ما اصالت داشته باشد؟ يعني گويي اگر ديگران حرف ما را نپذيرند، به اين معني است که "من" هنوز "واقعيت" را نشناختهام؛ مثال درخت و ساختمان از اين جهت عرض شد که اگر "من" حقاينت امري را (به معناي مطابق واقع بودن آن) ميفهمم، نياز نيست "لزوماً" ديگران آن را تأييد کرده باشند تا بفهمم که آنچه مييابم مطابق واقعيت است.
درود بر شما
ببینید همه چیز به واضحی مثال ساختمان و درخت شما نیست
مخصوصا وقتی پای بدیهییات در وسط باشد
سوال همین است که من از کجا بفهمم حقیقت امری را به معنای مطابق بودن با واقع فهمیده ام ؟از کجا بفهمم مصون از خطاهای بصری
و شنوایی و سفسطی بوده ام ؟
جناب استوار، با سلام و عرض ادب و احترام. از زمانی که برای پاسخگویی به بنده سپری کردید بسیار سپاسگزارم.
خواهش میکنم دوست عزیز. منهم از شما تشکر میکنم.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
روح کلی سخنانتان پیرامون نقش مرکزی باور و یقین به غیب در تعریف دین را هم درک کردم و با آن موافقم. لطفا شما نیز روح کلی صحبتهای مرا درک کنید
در مورد اول: بسیار خوب و عالی.
در مورد دوم: چشم. تمام تلاشم بر همین است.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
اگر بخواهیم ادعاهای دین را با علوم تجربی آشتی دهیم به مشاهده نیاز داریم
به علت تفاوتهائی که در نگرش شما و من در مورد علوم تجربی و مخصوصا مکانیک کوانتوم وجود دارد، و همچنین تفاوت دیدگاهمان در مقوله دین، بنده با نقل قول فوق مخالفم.
در آن قسمت از گزارههای دینی که در ارتباط با علوم تجربی هستند، بنده اشکالی مشاهده نمیکنم که نیاز به آشتی دادن وجود داشته باشد.
در بقیه گزارههای دینی هم بحث مشاهده به شکلی که شما در مورد علوم تجربی سراغ دارید، اصولا معنائی نخواهد داشت.
معنای عین الیقین در مورد ایمان به غیب، از جنس مشاهدات تجربی نیست.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
قبل از آغاز بنده عرض کنم که ایمان به معنای باور ایمن از شک است. ایمنی از شک در دانش و دانششناسی و حتی دین جایی ندارد.
..........
لذا بنده در این پست از نقد ایمان به شدت خودداری میکنم و فرض میکنم منظور شما از ایمان همان باور است.
ایمان یک پکیج است شامل باور+عمل
معنای مد نظر من از ایمان، علم الیقین+عمل است که نمونهای از این اعمال در همان آیه دوم سوره بقره، در وصف متقین و بعد از ایمان به غیب بیان شده.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
فصاحت و بلاغت اعجاز نیستند. زیرا زیبایی قابل اندازهگیری نیست که بتوان به آن تحدی کرد و گفت مثل یا بهترش را بیاورید. خصوصا این که تحدی به زیبایی بیش از دیگر انواع تحدی پاسخ داده شده.
فصاحت و بلاغت دارای پایهها و منابع مشخصی هستند و بررسی ادبی سخن یا نوشته، با این معیارهای مشخص و مورد توافق صورت میگیرد.
کلمه فصیح با معیارهای سه گانه و کلام فصیح با معیارهای چهارگانه مشخص میشوند.
در بلاغت نیز بجز علم لغت و صرف و نحو از علوم معانی، بیان و بدیع استفاده میشود.
شما در تحدی حداقلی کافیست عبارت یا گزاره قرآنی را نشان دهید که فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت باشد.
حتی در آیهای همانند آیه 44 سوره هود، با بیش از 20 مورد از فنون بلاغی مختلف روبرو میشوید که در این خصوص میتوانید به کتاب «اعراب القرآن الکریم و بیانة» نوشته محیالدین درویش رجوع کنید.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
غنای علمی نیز اعجاز نیست. قرآن نه تنها کتاب علمی نیست و از نظر علمی خیلی کم در آن صحبت شده، بلکه وقتی پای علم وسط میآید مطالبش یا خیلی سادهاند یا خیلی مبهم به طوری که بهتر از آن زیاد هست.
اعجاز آن همینست که در عین اینکه کتاب علمی نیست، غنای علمی دارد.
نه منظور از غنا در اینجا بیان تفصیلی و فنی علوم تجربیست و نه منظور از علم تنها علوم تجربیست.
غنای علمی یعنی سرشار از فایده و ثمر در زمینههای گوناگونِ آگاهیها در دو حوزه ماده و معنا.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
این که باور، یقین را افزایش میدهد اثر هدایت نیست. اثر خود باور است.
حتی از نوع هدایت هم نیست. نوعی گمراهی است که بع دلیل خطای ذهن به وجود میآید.
ذهن تمایل دارد مدارک موافق باورها را شفاف ببیند و به خاطر آورد و مدارک مخالف باورها را از قلم بیندازد و فراموش کند.
خب این نظر شخصی شماست.
و شاید ناشی از این باشد که به تعاریفی که از درجات ایمان بیان شد (علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین) توجه کافی ننمودهاید.
در مثال مذکور، هنگامی که از پشت دیوار، دودی را مشاهده میکنید، علم الیقین پیدا میکنید به وجود آتش در پشت دیوار.
اگر شما را هدایت کنند به پشت دیوار ، و شما آتش را از دور ببینید، به عین الیقین میرسید.
و اگر هدایتتان کنند به نزدیکی آتش و یا درون آن، شما گرمی و یا سوزش آنرا لمس خواهید نمود.
در این مراحل سه گانه، آن گمراهی، خطای ذهن و پذیرفتن دلبخواهی مدارک که فرمودید، اصلا جایگاهی دارد؟!
armandaneshjoo;732196 نوشت:
نسیمهای الهی و علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین مانند اعجاز وسایل خوبی برای تایید احتمال وجود خدا هستند. اما بنده حتی یکی دو مورد از آنها را هم ندارم.
علم الیقین به وجود خداوند تایید احتمال وجود خدا نیست، بلکه اثبات وجود خداست.
علم الیقین از طریق عقل حاصل میشود اما برای همه یکسان نیست.
برای برخی با براهین عقلی و تعقل فلسقی بدست میآید بر پایه مقدماتی که بر حس و تجربه استوار نشدهاند.
برای برخی با تعقل در کارکرد چرخ ریسندگی و نگرشی ساده از نظم و علیت بوجود میآید.
برای برخی با شنیدن چند آیه و تعقل در آنها حاصل میشود و ....
علم الیقین تا در کنار عمل قرار نگیرد، شما را در کانال هدایت تشریعی الهی قرار نمیدهد.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
این ادعا که ابتدا باید ایمان بیاوریم تا بعد هدایت شویم اولا به شدت غیر منطقی است، دوما خلاف تجربه است.
اولا به شدت غیر منطقی نیست. زیرا میتوان با براهین عقلی به وجود خداوند، علم الیقین حاصل نمود.
این همان الزام پذیرش اصول دین از طریق عقل (نه صرفا تعقل فلسفی) است.
هدایتی که در اینجا مطرح است هدایت تکوینی نیست. لذا اجبار در آن نیست.
موتور محرکه این هدایت تشریعی، علم الیقین+عمل است. و موتور محرکه آن علم الیقین، هدایت تکوینی و قوای درونی شماست.
دوما خلاف تجربه نیست. چون عدهای آنرا تجربه نمودهاند.
اگر شما نتوانید 100 متر را در 15 ثانیه بدوید، آیا میگوئید که خلاف تجربه است؟
armandaneshjoo;732079 نوشت:
استوار;732188 نوشت:
شما میتوانید با براهین عقلی، واجب الوجود را اثبات کنید و این میشود ایمان به غیب در حد علم الیقین.
مخالفم. بارها عرض کردم که دلیل، بدون مدرک کافی نیست. نمیدانم چرا درک این موضوع اینقدر برایتان سخت است.
ما ابتدا از شما خواستیم که «مدرک» را تعریف کنید. آنگاه بر اساس تعریف خودتان، بارها بیان کردیم که وقتی مقدمات یک استدلال بر پایه حس و تجربه نباشد، نیازی به مدرک نخواهد بود.
ما هم نمیدانیم چرا درک این موضوع اینقدر برایتان سخت است.
البته وقتی بدیهیات که خروجی فطرتِ عقل هستند را قبول ندارید و فکر میکنید از تجربه حاصل شدهاند، این درخواست مکرر مدرک، طبیعیست.
جناب آرمان، با این نگرش بحثمان به جائی نمیرسد و شما هیچوقت نخواهید توانست در مورد واجب الوجود به علم الیقین برسید.
armandaneshjoo;732196 نوشت:
بله. البته بنده در این مورد که هسته مرکزی و مشترک تمام ادیان چیست هنوز به نتیجه نرسیدهام.
در اینجا اشخاصی که در مقابل این شخص قرار میگیرند تنها اشخاصی با سلیقهی متفاوت نیستند بلکه اشخاصی هستند که او یقین دارد بر باطلند ... آیا این تفاوت کوچک است که شما نادیدهاش میگیرید؟
سین;731571 نوشت:
اگر یقین دارید که حقیقت الف است پس اگر کسی گفت حقیقت باء میباشد شما به پشتوانهی آن یقینتان میگویید او اشتباه میکند ... حالا در توضیح اینکه او کجای کار را اشتباه رفته است میتوانید به دنبال علل متفاوتی بگردید و مستضعف بودن یک دلیل ممکن است و سیاه بودن قلب برای فهم حقیقت یک دلیل دیگر است و شناختن حقیقت و پشت کردن به آن و به دروغ گفتن اینکه حقیقتی در این مسأله نیافته است هم دلیل محتمل دیگری است ... اگر به معنای یقین توجه داشته باشید کسی که یقین دارد مقصود اعتقادی او قطعاً درست است نمیتواند ولو به اندازهی اپسیلون احتمال بدهد که خودش بر اشتباه باشد و آن شخص دیگر بر حقیقت باشد ... اگر این احتمال را دادید فرض اینکه بر یقین بودهاید را نقض کردهاید ... ایا با وجود تناقض بحث را ادامه دهیم؟
سلام خدمت شما دوست گرامی جناب سین.
اگر اجازه بفرمایید صورت برهان شما را بنویسم.
م 1 : من از راه الف معرفت باطنی به حقیقت پیدا کردم.
م 2 : راه رسیدن به معرفت باطنی فقط یک راه است.
م 3 : شخص x به گفته خودش از راه ب معرفت باطنی به حقیقت پیدا کرده است.
نتیجه : از نظر من شخص x توهم معرفت به حقیقت را دارد. و چون قلبش کدورت دارد معرفت او معرفت حقیقی نیست.
ابراد 1 : مقدمه 2 نه بدیهی است نه فطری و نیاز به اثبات دارد.
ایراد 2 : اگر مقدمه 2 را بدیهی هم فرض کنیم باز نتیجه ای که می توانیم بگیریم مطلق نیست. نهایتا می توانیم بگوییم از نظر من. چرا که معرفت باطنی شما را هیچ کسی نمی تواند ببیند و درک کند. این ایراد در براهین عقلی وارد نیست. چرا که نتیجه آن می شود از نظر عقل و نه از نظر (عقل) من.
سین;731571 نوشت:
آیا خداوند خواسته انسانها گمراه شوند یا خداوند ایشان و ما را هدایت کرده است و برخی راه هدایت را پذیرفته و برخی انکار کردهاند (الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) یا فراموش کردهاند (الضَّالِّينَ)؟ آیا دنیای پر از الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و پر از الضَّالِّينَ دنیای خوبی است؟ خیر! دنیای پس از ظهور دنیای خوبی است که يُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ
شاید دنیا پر از مغضوب علیهم و الظالین نباشد. شاید تعداد بسیاری انسان ها هدایت یافته اند. شاید دنیای امروز ما دنیای خوبی باشد. خداوند اراده کرده که انسان ها را هدایت کند و کرده است. همان طور که در تاپیک دیگری هم از خود قرآن شاهد آوردم که از منظر درون دینی هم برای هر انسانی شریعتی است.
سین;731571 نوشت:
باور ما این است که امام خمینی رحمهالله اقدام به چنین جهادی کردند ... ایشان ایستادند زمانی که همه نشسته بودند ... اگر یقین نداشتند کارشان اشتباه بود ولی اگر یقین داشته بوده باشند کار صحیحی کردهاند ... نتیجهی قیام ایشان هم درست عکس سکولاریزم شد چون نتیجهی چنین یقینی نمیتواند سکولاریزم باشد بلکه میشود تبلور این معنا که سیاست ما عین دیانت ماست ...
بنده نگفتم نتیجه این روش عملا به سکولاریزم ختم می شود. بلکه عرض شد منطقا به سکولاریزم می رسیم. آن هم زمانی است که ابتدا به پلورالیزم برسیم. یعنی معرفت باطنی هر فردی را دارای بهره ای از حقیقت بدانیم. آن وقت دیگر این حق برای ما ایجاد نمی شود که بر اساس معرفت باطنی شخصی ای که پیدا کردیم حکومت تشکیل دهیم. این عین ظلم است. یعنی نادیده گرفتم معرفت باطنی میلیونها انسان. امام خمینی (ره) هم اگر حکومت تشکیل داد علتش این بود که معرفت باطنی شخصی اش را تنها معرفت حقیقی می دانست که می بایست حاکم شود.
سین;731571 نوشت:
فکر کنم اختلاف ما از آنجایی بالا میگیرد که شما فهمیدن و به یقین رسیدن را در مثال تشبیه به خوش آمدن از یک طعم کرده و آن را سلیقهای معرفی مینمایید ... ا
ولی بنده فکر می کنم اختلاف اساسی این اسنت که بنده به این قضایا به عنوان یک ناظر خارج از گود نگاه می کنم و شما از درون و از منظر شخصی به آن نگاه می کنید. شریعت عقلانی اصلا وجود خارجی ندارد. فقط یک شخصیت مجازی است. یک سری داده را دریافت می کند و تحلیل می کند. داده های شما اگر از سوی یک شخصیت خارجی و مجازی تحلیل شوند نتیجه ای جز آنچه که عرض شد به بار نخواهد آمد.
این شخص می نگرد که در جهان خارج هر شخصی از راه معرفت باطنی ای که پیدا کرده ادعا می کند راه خودش صحیح و حق است و بقیه بر باطل. حال می آید تحلل می کند اگر بپذیریم ایمان کار قلب است و انسان ها هم در بیان معرفت قلبی شان صادقند و همه هم خودشان را بر سبیل حقانیت می پندارند تنها نتیجه ای که می توان گرفت این است که همه بر حق هستند. البته تا زمانی که بر اساس این معرفت باطنی شان برای دیگران تعیین و تکلیف نکنند.
و من الله توفیق
تفاوت در اینست که نقطه تمرکز بحث در اینجا روی فهم من است و تکیه شما بر فهماندن به دیگران و احتجاج با آنها
سلام خدمت شما دوست گرامی.
بنده این تفاوت را در پست قبلی ام در خطاب به برادر سین عرض کردم. عرض بنده این نیست که چون این معرفت باطنی را نمی توان انتقال داد پس راه درستی برای شناختن نیست. بلکه بنده ابتدائا این مساله را پذیرفته ام. پس اختلافی در این زمینه با هم نداریم. چون معتقدم وجه مهمی از ایمان و یقین اصلا ارادی نیست. وقتی کلامی قلب شما را تسخیر کرد دیگر شما نمی توانید بگوید بنده اراده کردم و ایمان آوردم. بلکه بصورت غیر ارادی ایمان می آورید. آنوقت اگر به فلسفه معتقد باشید می آیید زمین و آسمان را هم به هم می بافید تا برهان منطقی برای ایمانتان پیدا کنید. لذا اینکه شما کلام شخصی را کلام خدا می دانید و نفسش را حق می پندارید قبل از اینکه بخواهید راجع به آن فکر کنید قلبتان تسخیر شده است.
تفاوت اصلی نگرش بنده با شما این است که شما فهم خود را برای عملکرد خود اصیل می دانید و بنده هم تا اینجا با شما موافقم. ول فهم من برای دیگری حجت نیست. و البته فهم دیگری هم برای من حجت نیست. بنده از نگاه یک ناظر خارجی این مسایل را عنوان کردم. عرض کردم اگر شما به عنوان ناظر خارجی بگویید که مثلا شخص x راه الف را حق دانست و شخص y راه ب را. و هر دو هم معرفت باطنی به یاقته شان دارند. پس اگر معرفت باطنی را حجت بدانیم و هر دو را هم صادق در بیان آن پس هر دو بهره ای از حقیقت دارند.
Naghi;731667 نوشت:
خلاصه فرمایش شما یعنی اگر اینگونه باشد که معیاری خارجی برای فهم نباشد، یعنی هر کی به هر کی؛ این نظر در برابر نظر بنده است که اتفاقاً فهمی که حاصل می شود "دقیق" و "شفاف" است. ما در مقابل عقل خود منفعل هستیم؛ یعنی من با اختیار خودم نیست که میفهمم کار خوب، خوب است و کار بد، بد؛ بعبارت دیگر من "نمیتوانم" کاری کنم که اشتباهاً بفهمم ظلم خوب است؛ این اتفاق هرگز روی نمیدهد.
ابنکه ما همه را بر حق بدانیم و معرفت باطنی هر انسان را به رسمیت بشناسیم کجایش می شود هر کی به هر کی؟؟
هر کی به هر کی زمانی اتفاق می افتد که ما معرفت باطنی خودمان را برای دیگران هم حجت بدانیم.
سوال : اگر ما معرفت باطنی خودمان را برای دیگران حجت ندانیم چه عاملی باعث می شود که این معرفت را معیار بر حق بودن دیگران قلمداد کنیم و یا در مرحله ای بالاتر دیگران را وادار به پذیرش آن نماییم؟ اگر ما نفس معرفت باطنی را به رسمیت بشناسم آن وقت می توانیم بگوییم معرفت باطنی هر شخصی برای خودش حجت است و بس.
با این نتیجه احکام اجتماعی ادیان را نمی توان اجباری کرد. نمی توان آنها را قانونی کرد و دیگران را ملزم به انجام آن.
Naghi;731667 نوشت:
فهم ما از طریق عقل، قاطع است و شک و شبههای ندارد و اتفاقاً بر این اساس زندگی میکنیم. فرض کنیم فقط شما و مخالف شما در دنیا وجود دارد. شما به یک درخت نگاه میکنید و میگوئید که درخت است و مخالف شما میگوید که نخیر این ساختمان است؛ آیا چون او میگوید ساختمان است من باید در فهم خودم شک کنم (عرض کردم فقط دو نفر در دنیا باشند تا دلیل برای آن طرف از کثرت طرفداران آورده نشود؛ در واقع در ذات مسئله شما "هیچ" دلیلی برای او ندارید.)
وقتی بنده بحث از اکثریت کردم منظور این نبود که بگویم حق با اکثریت است. خیر. عرض بنده بیشتر به این خاطر بود که بگویم اگر ما معرفت باطنی ای پیدا کردم و برای خودمان هم حجت شد و خیل عظیمی از انسان ها هم ادعای این را دارند که همین معرفت باطنی را دارند کمی هم برای این معرفت های باطنی که تعدادشان هم بسیار بیشتر از نوع معرفت باطنی ماست قایل باشیم. این اعتبار قایل شدن به معنی این نیست که در معرفت باطنی خودمان شک کنیم. چ.ن که فرض را بر این گرفته ایم که این معرفتی باطنی یقینی است و شکی در آن نیست.
Naghi;731667 نوشت:
اجازه بدهید از عبارت آرامش درونی استفاده نکنیم که بنده نیز استفاده نکردم؛ آرامش اصل نیست گرچه نتیجه چنین فهمی است؛ یعنی اثر آن فهم، آرامش است ولی هر آرامشی اثر آن فهم نیست. استفاده از مواد مخدر هم آرامش میدهد اما تخدیری و غیرواقعی است؛ بنابراین معیار را از آرامش برداریم و به "روشن شدن" و یا "یافتن" تغییر دهیم.
بحث آرامش درونی را بنده از قرآن الهام گرفته ام. الا به ذکر الله تطمئن القلوب.
Naghi;731667 نوشت:
اگر کسی بگوید اینکه شما دزدی را بد میدانید به این دلیل است که در محیطی که تربیت شدهاید بد بودن دزدی را به شما القاء کردهاند، شما چه پاسخی میدهید؟ میدانید بنده چه خواهم کرد؟ بنده ابداً در این رابطه با او بحث نمیکنم؛ بلکه جیب او را میزنم و پول او را برمیدارم. آیا باز هم با همان پرستیژ سابق به شما میگوید که از نظر من دزدی اشکال ندارد و آفرین به شما یا اینکه فطرتاً دست شما را میگیرد و بدون اختیار میفهمد کار شما زشت بوده است؟
فرق است بین مثال شما و عرضی که بنده داشتم. چرا که اینجا جامعه ای را پیدا نمی کنید که چنین دیدگاهی داشته باشد. تمام انسان ها دزد را بد می دانند. ولی تمام انسان ها قرآن را کلام خدا نمی دانند. برای بد بودن دزدی و آثار مخرب آن براحتی می توان برهان اقامه کرد. ولی برای آرامش درونی را نمی توان یک راه مشخص ثابت تعیین کرد. شما وقتی بعد از 30 سال زندگی در ایران وارد منطقه ای با آداب و رسوم متفاوت می شوید تا با آن جامعه انس نگیرید نمی توانید آرامش قبلی را بدست آورید. ولی شما در هیچ جامعه ای نمی توانید بروید که دزدی را خوب قلمداد کنند.
آیا شما با این مساله مخالف هستید که یکی از علل مهم آرامش درونی ای که بواسطه انس با قرآن برای انسان پدید می آید شرایط اجتماعی است؟
و من الله توفیق
فصاحت و بلاغت دارای پایهها و منابع مشخصی هستند و بررسی ادبی سخن یا نوشته، با این معیارهای مشخص و مورد توافق صورت میگیرد. کلمه فصیح با معیارهای سه گانه و کلام فصیح با معیارهای چهارگانه مشخص میشوند. در بلاغت نیز بجز علم لغت و صرف و نحو از علوم معانی، بیان و بدیع استفاده میشود.
هیچیک از علوم فوق حاوی معیارهایی برای اندازهگیری کمیت زیبایی قرآن نیست. این علوم فقط کیفیت ادبی را نشان میدهند. لذا به درد تحدی نمیخورند.
نقل قول:
شما در تحدی حداقلی کافیست عبارت یا گزاره قرآنی را نشان دهید که فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت باشد.
1. خیر. در تحدی باید متنی آورد که مثل یا بهتر از قرآن باشد.
2. هیچ متن عادی فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت نیست.
نقل قول:
حتی در آیهای همانند آیه 44 سوره هود، با بیش از 20 مورد از فنون بلاغی مختلف روبرو میشوید که در این خصوص میتوانید به کتاب «اعراب القرآن الکریم و بیانة» نوشته محیالدین درویش رجوع کنید.
1. اگر معیار شمارش فنون فصاحت و بلاغت باشد پس مخاطب اعجاز قرآن صاحبان این علوم اند، نه عوامی چون من و این معجزه را نیز باید مانند معجزهی موسی کنار کذاشت.
2. به فرض آنکه من این علوم را داشته باشم گلستان سعدی را برای تحدی قرآن کافی میبینم.
3. به فرض آنکه من قرآن را به عنوان زیباترین، خارقالعادهترین و عجزآورترین کلام بشری بشناسم، این فقط نشان میدهد محمد شاعر بزرگی بوده. نشان نمیدهد که قرآن را از جایی دیگر آورده.
هیچیک از علوم فوق حاوی معیارهایی برای اندازهگیری کمیت زیبایی قرآن نیست. این علوم فقط کیفیت ادبی را نشان میدهند. لذا به درد تحدی نمیخورند.
من تاکنون تصور میکردم روحیه حقیقت طلبی دارید و واقعاً برای کشف حقیقت در حال تحقیق هستید.
جالب است که بیش از 50 مورد محسنات کلام در علم بلاغت داریم که معیار زیبائی کلامند.
لطفا در مورد معیارهای فصاحت و بلاغت و نیز فنون آن بیشتر مطالعه کنید.
فکر میکنید کارکرد علم بدیع چیست؟ آیا زیبائی کلام در گرو فنون این علم نیست؟
چطور ممکن است کلامی دارای تعداد زیادی از این فنون باشد اما زیبا نباشد؟ این فنون معیاری برای سنجش زیبائی کلام هستند.
armandaneshjoo;732413 نوشت:
1. خیر. در تحدی باید متنی آورد که مثل یا بهتر از قرآن باشد.
2. هیچ متن عادی فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت نیست.
معیارهای فصاحت کلمه و فصاحت کلام ، و نیز معیارهای بلاغت متعددند.
چه بسیار متونی که برخی کلماتشان فصیح نیست و همین کافیست که بیان شود آن کلام فصاحت ندارد. بقیه معیارها بماند.
برای شرکت در تحدی، حداقل یکبار قرآن را با دیده فصاحت و بلاغت بخوانید.
ابتدا ببینید آیا آیهای[آیات] پیدا میکنید که از تمامی معیارهای فصاحت و بلاغت، یک یا چند مورد را نداشته باشد؟
سپس فنون بلاغی بکار رفته در آیات را بررسی کنید و ببینید هر آیه (و در کل یک سوره) شامل چند مورد از این فنون میشود.
آنگاه آمادگی این را خواهید داشت که سورهای ارائه دهید که بتواند با قرآن برابری کند و و یا از آن بهتر باشد.
armandaneshjoo;732413 نوشت:
اگر معیار شمارش فنون فصاحت و بلاغت باشد پس مخاطب اعجاز قرآن صاحبان این علوم اند، نه عوامی چون من و این معجزه را نیز باید مانند معجزهی موسی کنار کذاشت.
اگر شما از عوامید و شناخت کافی از علوم فصاحت و بلاغت ندارید، پس چگونه در پست اول این تاپیک ادعا میکنید که :
armandaneshjoo;725213 نوشت:
فصاحت و بلاغت. مثلا اگر شیرینی و روانی الفاظ، جایگزین و ترادف ناپذیری در الفاظ قرآن معجزه باشد بنده میتوانم با مثالهایی از الفاظ غیر شیرین و روان یا جایگزینپذیر اعجاز قرآن را رد کنم. اگر ملاک آرایههای ادبی باشد بنده میتوانم متون ادبی زیادی را بیاورم که از آرایههای ادبی بیشتری استفاده کردهاند و بدین ترتیب نشان دهم بلاغت قرآن ضعیفتر از بلاغت بشر است. اگر ملاک، تناسب کلام با اقتضا = موضوع+مقصود باشد، بنده میتوانم بسته به موضوع هر آیه از بین متون حقوقی، تاریخی و داستانی مثالهایی از کلام بلیغتر بیاورم و خاص بودن کلام قرآن را رد کنم.
اگر فصاحت و بلاغت میدانید، بسم الله.
و اگر نمیدانید، از آنهائی که میدانند و قرآن را بررسی کردهاند و کتابها نوشتهاند، جویا شوید.
نمیدانم چرا در مطالب این پستتان، آثاری از دانش شناسی و روش شناسی به چشم نمیخورد؟
armandaneshjoo;732413 نوشت:
به فرض آنکه من این علوم را داشته باشم گلستان سعدی را برای تحدی قرآن کافی میبینم.
اولا : آن کفایت، با فرض کردن حاصل نمیشود.
ثانیا : شما گفتید که این علوم به درد تحدی نمیخورد. پس چگونه گلستان سعدی را برای تحدی کافی میدانید؟
armandaneshjoo;732413 نوشت:
به فرض آنکه من قرآن را به عنوان زیباترین، خارقالعادهترین و عجزآورترین کلام بشری بشناسم، این فقط نشان میدهد محمد شاعر بزرگی بوده. نشان نمیدهد که قرآن را از جایی دیگر آورده.
البته شما تقصیری ندارید.
زیرا مشرکان هم بالاخره نفهمیدند پبامبر(ص) شاعر است یا مجنون یا ساحر، و کلامش شعر است یا سحر یا خطابه؟
و سرانجام از فرط عجز و تحیر به جائی رسیدند که برای رهائی از دعوت وی، آرزوی مرگش را کردند تا مگر با مرگش از دستش خلاص شوند.
اگر در تحدی حداقلی مغلوب قرآن شدید و اعتراف به عجز در برابر فصاحت و بلاغتش نمودید، عقلانی نیست که با قطعیت نتیجه بگیرید ایشان صرفا شاعری بزرگ بوده. بلکه نوبت آنست که وارد مراتب بعدی تحدی شوید.
از کجا بفهمم مصون از خطاهای بصری و شنوایی و سفسطی بوده ام ؟
مثال درخت و ساختمان فقط یک مثال از بی نهایت مثال ممکن است. اینکه شما الان دارید تایپ می کنید و می خوانید و می نویسید آیا "شک" می کنید که دارید چه کاری انجام می دهید؟ وقتی صبح از خواب بلند می شوم شک می کنم که امروز شنبه است؟ وقتی سوار ماشین می شوم و سر کار می روم آیا وسط مسیر شک می کنم که الان مسیر را درست می روم؟ یعنی آیا صبح تا شب که همه امور زندگی ام را انجام می دهم، آیا به صورت پیوسته برای اینکه "بفهمم" در حال انجام چه کاری هستم و چه کاری "درست" است و چه کاری درست نیست، در حال "استدلال کردن" در نفس خودم هستم؟ در واقع، من وقتی همان درخت را می بینم اصلاً نیاز ندارم که یک صورت منطقی را در نفس خودم ترتیب دهم که بفهمم درختی است و من واقعاً دارم درخت را می بینم؛ این دیدن ها و فهمیدن ها بداهت دارد و همین ها است که "اساس" زندگی را تشکیل می دهد و همه ما داریم بر اساس آن از صبح تا شب زندگی می کنیم بدون اینکه خودمان را درگیر استدلالهای ذهنی نمائیم.
عرض بنده اینست که نشستن و استدلال کردن بیشتر شبیه یک کار فانتزی است که نه در زندگی روزمره کاربرد دارد و نه در نتایج دانش بشری؛ اینکه گفته می شود "شبیه" یک کار فانتزی است یعنی نه اینکه هیچ فایده ای نداشته باشد، بلکه کاربرد آن بسیار بسیار محدود و در برخی امور خیلی خاص است که اگر نباشد هم خیلی به جایی بر نمی خورد؛ اصولاً اگر "واقع نگر" باشیم، در امور عملی خیلی کم از استدلال استفاده می کنیم و استدلال یک کار ذهنی است.
مثال درخت و ساختمان فقط یک مثال از بی نهایت مثال ممکن است. اینکه شما الان دارید تایپ می کنید و می خوانید و می نویسید آیا "شک" می کنید که دارید چه کاری انجام می دهید؟ وقتی صبح از خواب بلند می شوم شک می کنم که امروز شنبه است؟ وقتی سوار ماشین می شوم و سر کار می روم آیا وسط مسیر شک می کنم که الان مسیر را درست می روم؟ یعنی آیا صبح تا شب که همه امور زندگی ام را انجام می دهم، آیا به صورت پیوسته برای اینکه "بفهمم" در حال انجام چه کاری هستم و چه کاری "درست" است و چه کاری درست نیست، در حال "استدلال کردن" در نفس خودم هستم؟ در واقع، من وقتی همان درخت را می بینم اصلاً نیاز ندارم که یک صورت منطقی را در نفس خودم ترتیب دهم که بفهمم درختی است و من واقعاً دارم درخت را می بینم؛ این دیدن ها و فهمیدن ها بداهت دارد و همین ها است که "اساس" زندگی را تشکیل می دهد و همه ما داریم بر اساس آن از صبح تا شب زندگی می کنیم بدون اینکه خودمان را درگیر استدلالهای ذهنی نمائیم.
ذهن انسان دو گونه کارکرد کلی دارد: خودآگاه و ناخودآگاه.
مثالهای شما مربوط به دومیست.
در برخی ادراکات مربوط به اولی، انسان ناچار از استدلال است. مخصوصا در مورد حقایق نهان و غیبی.
ببخشید که بعد از توضیحات مفصل شما، یک پاسخ کوتاه از بنده مشاهده می فرمائید. حمل بر بی ادبی نشود لطفا. به نظرم خودم باید روشنتر متوجه جهت گفتگو با شما شوم.
عرض بنده به صورت چکیده اینست که ما برای فهم "خود" در همه امور، از استدلال استفاده نمی کنیم. لطفاً فارغ از اینکه بنده بخواهم فهم خود را به دیگران منتقل کنم یا وظیفه خود را نسبت به احکام اجتماعی بدانم، آیا در این نقطه با هم مشترک هستیم که در فهم خود از همه امور نیازمند استدلال نیستم؟
یعنی اینکه فرموده اید:
شریعت عقلانی;732343 نوشت:
بلکه بنده ابتدائا این مساله را پذیرفته ام
به این معنی است که در این نقطه با هم مشترک هستیم که فهم من نیازمند استدلال نیست؟
بنده از عبارات آرامش درونی، شهود قلبی، شناخت باطنی استفاده نمی کنم؛ چون معانی خاصی به ذهن متبادر می کند؛ منظور من همین فهم هایی است که در زندگی روزمره داریم و با آن امور خود را سامان می دهیم؛ مثل اینکه می فهمم نباید پول دیگری را بدون اجازه او بردارم؛ منظور بنده این نوع فهم است؛ اگر برای این نوع فهم می توان عبارات آرامش درونی، شهود قلبی و شناخت باطنی به کار برد اشکال ندارد ولی آن فهمی که بنده در حال گفتگو از آن هستم به همین سادگی است.
به این معنی است که در این نقطه با هم مشترک هستیم که فهم من نیازمند استدلال نیست؟
سلام خدمت شما دوست عزیز و گرامی
حقیقتش هنوز به یک نتیجه قطعی نرسیدم. منتها عرض شد ابتدائا این را می پذیرم. می خواهم با همین فرض جلو برویم ببینیم به کجا می رسیم. بنده هنوز حجیت استدلال و منطق را قبول دارم. ولی مشاهدات خارجی ام به بنده این را می قبولاند که حدود 90 درصد انسان ها بدون استدلال و منطق دینشان را انتخاب می کند. اصلا شما به بسیاری از مسلمانان اتفاقا خیلی باایمان بروید بگویید تحدی اصلا یعنی چه حتم دارد نمی داند معنی اش چیست چه رسد به این که آن را بررسی کرده باشد. این مساله به انسان های عامی ختم نمی شود. حتی بزرگان فلسفه و عرفان هم همینگونه اند. بمثلا بنده در موارد بسیاری که باعث می شد به تفسیر مراجعه کنم می بینم مثلا شخص علامه که فیلسوف بزرگی است در تفاسیرش بی طرفی را حاظ نمی کند و تفسیراتش مبتنی بر یک حقیقت از پیش تعیین شده است. یا مثلا ابن سینا با این که در برخی موارد گزاره های دینی را نمی تواند اثبات کند آن را تعبدا می پذیرد یا مثلا غزالی با این که ادعا دارد که کاملا بیطرف در تمام ادیان زمان خود تحقیق کرده است و در آخر تصوف و عرفان را بهترین مذهب و فرقه برای خود انتخاب می کند باز هم در عقایدش اشعری مسلک می ماند دقیقا مانند زمان قبل از تحقیقاتش یا شاه ولی الله دهلوی از فقهای بزرگ اهل سنت که انگیزه نوشتن کتاب گرانسنگش به نام حجت بالغه خوابی بود که در آن پیامبر او را تشویق به نوشتن کرده و در این مورد نمونه ها فراوان است. حتی در غرب. در میان فیلسوفان مسیحی یا یهودی یا .... . در کلام ما مبحثی داریم به نام تکافوء ادله که معتقدند براهین تمام ادیان برای اثبات حقانیت دینشان به یک میزان اعتبار دارند. این مساله در واقع همین روش شما و جناب سین را تایید می کند که در واقع پیروان تمام ادیان از قبل یک معرفت باطنی و یا یافته درونی نسبت به خدای بودن دینشان دارند و بر اساس این یافته درونی شان می روند و اگر به فلسفه اعتقادی داشته باشند برهان برای دینشان می سازند و حالا شما بیا هزار ایراد به آن بگیر جوری مفاهیم درونی دینشان را تفسیر یا تاویل می کنند که ایرادات برطرف شود.
همه اینها تقریبا به این منجر می شود که تقیربا بپذیرم ایمان و یقین بصورت غیرارادی و قبل از هر گونه استدلالی شکل می گیرد و تمام وجود شما و حتی استدلالاتتان را به همان سمت می برد.
لذا با همین پیش فرض جلو برویم تا ببینیم به کجا می رسیم.
ممنون
و من الله توفیق
مشاهدات خارجی ام به بنده این را می قبولاند که حدود 90 درصد انسان ها بدون استدلال و منطق دینشان را انتخاب می کند.
عرض بنده در این نقطه دو تفاوت با شما دارد:
یکی اینکه بنده فعلاً فارغ از دینی بودن یا نبودن به موضوع نگاه می کنم؛ یعنی اساساً متدولوژی شناخت واقعیت ها در ما چگونه است؟ چه امور دینی و چه غیره. این را دوست دارم مجدداً تأکید کنم که ما صبح تا شب که امورمان را انجام می دهیم آیا به صورت مداوم در حال استدلال برای خود و دیگران هستیم تا کارهای واقعی خودمان را که به آن مشغولیم و نسبت به آنها شناخت داریم، انجام دهیم؟ عرضم اینست که استدلال در شناخت ما از واقعیت، اگر نگوئیم صفر ولی حدود صفر درصد کارکرد دارد (بر خلاف آنچه تقریباً اکثریت تصور دارند).
و دیگر اینکه شما به صورت انتقادی به این فهم نگاه می کنید؛ یعنی گویا در پس زمینه شما اینست که فهم قابل اعتماد یعنی فهم مبتنی بر استدلال و اگر این نباشد به این معنی است که فهم، هنوز کامل و دقیق نیست. عرض بنده اینست که فهم ما از امورمان در طول روز که کارهایمان را با آن سامان می دهیم (این ما، شامل همه از جمله دکارت، بوعلی سینا، نیوتن، بنده و شما و دیگران)، مبتنی بر استدلال های ذهنی نیست.
و نکته ای دیگر را نیز مستقلاً تاکید کنم که آنچه بنده به آن عنوان "فهم" می دهم در همین حد سادگی است که امورمان را با آن سامان می دهیم. یعنی منظور بنده از فهم، یک اشراق یا شهود خاص یا دریافت درونی نیست. همان چیزی است که از صبح تا شب با آن کارمان را پیش می بریم و اگر به کسی ظلم کنیم می فهمیم باید معذرت خواهی کنیم و اگر کسی به ما محبتی کند می فهمیم باید شکرگزار باشیم و این قبیل امورد ساده در دسترس برای همه.
بنده لفظ fun را با عبارت فانتزی جابجا کردم که خدای ناکرده جسارت به بزرگان نباشد؛ اگر چنان عبارتی جسارت بوده است، عذرخواهی می کنم.
برادر،
واقعا توصیف رویکرد فلاسفه با این واژهها، رواست؟
برهان عقلی مستحکم ارائه کردن برای اثبات خداوند، کاری بی ارزش است؟ و بود و نبودش فرق نمیکند؟
برای اثبات خداوند به دیگری، چه راهی بجز براهین عقلی وجود دارد؟ میخواهید شهودتان را به وی منتقل کنید؟
آیا اگر کسی نفهمد قیاس استثنائی یعنی چه و نفهمد بطلان تالی یعنی چه و نفهمد مقدم یعنی چه، معنای آیه را متوجه نمی شود؟
تعقل فلسفی همینست. به همین راحتی که [خدا را شکر] شما معنای آیه را متوجه میشوید.
منتها برای آن قواعدی بیان میکنند که رعایت آن قوانین باعث میشود برای بیان یا بررسی استدلال، گرفتار خطا و مغلطه نشویم.
Naghi;732528 نوشت:
ان شاء الله بعد از آنکه به زودی موضوع فرگشت را در تاپیکی مستقل بحث کردم، معنای آیه در این ساختار گفتگو می شود.
چرا از بحث فرار میکنید؟
معنائی را برای «افلا تعقلون» در پست 202 بیان کردید:
Naghi;731973 نوشت:
وقتي قرآن ميفرمايد افلا تعقلون يعني اي کساني که صاحب عقل هستيد، به حکم عقل خود احترام بگذاريد و بپذيريد.
و از شما خواسته شد بر اساس همان معنا، آیه 80 سوره مؤمنون را توضیح دهید و بفرمائید آن حکم عقل که باید به آن احترام گذاشت و پذیرفتش، در آن آیه چیست و چگونه حاصل شده؟
خود وجود قران دلالت می کند که از جانب خداست و غیر خدا را توان بر انشای چنین کتابی نیست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست و پیامبر و غیر پیامبر را در ایجاد آن دخالتی نیست. نیز خود را آیت خدایی بودن شمرده و اعلام کرده اگر در خدایی بودن من شک دارید و مرا ساخته بشر از جمله رسول می دانید، و مدعی هستید که بشر را توان انشای چنین کتابی هست، پس یک سوره مثل سوره های من بیاورید و به جامعه عرضه کنید و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهید.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد آن بودند که آسمانی بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پیامبر یا دیگران معرفی کنند ولی نتوانستند به مبارزه طلبی قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهندتوانست. الان سرسخت ترین دشمن اسلام، یهودیان صهیونیست هستند که از تمام امکاناتشان برای نابودی اسلام استفاده می کنند، لیکن تاکنون نتوانستهاند حتی یک سطر مثل قرآن را بنویسند.
قرآن مجید از جهات گوناگون معجزه است و خدایی بودن خود را فریاد می زند. دو نمونه را ذکر میکنیم :
یکی جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن از فصاحت و بلاغتی برخوردار است که از عهده بشر خارج است. از این رو عرب جاهلی که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلکه نبوغ داشت، وقتی در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت کرد، به معجزه بودن آن پی برد و اظهار عجز و ناتوانی نمود. روی اعجاز فصاحتی قرآن، عدهای از آنان وحی بودن قرآن را پذیرفته و نبوت پیامبر اسلام را تصدیق نمودند. بقیه نیز گر چه ایمان نیاوردند ولی هماوردی نکردند و عجز خود را از آوردن حتی سوره ای کوچک فریاد زدند و این خود بزرگ ترین دلیل بر آسمانی بودن قرآن است و ثابت میکند که آوردن کتابی مثل قرآن از دایره قدرت بشر بیرون است. بنا بر این خود قرآن بهترین گواه بر آسمانی بودن خویش است.
دیگر این که همه قبول دارند رسول خدا (ص) امی یعنی درس نخوانده بود، ولی با وجود این، کتابی آورد که پر است از معارف عقلی و دقایق علمی و فلسفی، به طوری که این کتاب افکار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب کرده و متفکران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحیر ساخته است.
امی و درس ناخوانده بودن پیامبر و بیگانه بودن ایشان و محیط زندگیشان از دانش روز و ناتوانی او از مراحل ابتدایی خواندن و نوشتن، بهترین دلیل بر این است که قرآن محصول فکر و فهم ایشان یا تعلیم گرفته از دیگران نبوده است. پیامبر پیش هیچ کسی زانوی شاگردی به زمین نزده است و از هیچ کس تعلیم نگرفته و قبل از بعثت هیچ سخن و کلامی شبیه قرآن از او شنیده نشده و این معارف و آیات به ناگاه بر زبان او جاری شد.
قرآن خود بر این موضوع تکیه کرده و آن را یکی از نشانه های آسمانی بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون(1)
تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشتهای را نمیخواندی و با دست راست خود (که وسیله نوشتن است)نمی نوشتی. اگر قبلا می خواندی و مینوشتی، یاوه گویان شک و تهمت به وجود میآوردند.
و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان (2)
ما قرآن را که روح و حیات است، از امر خود بر تو وحی کردیم. تو قبلا نمی دانستی نوشته و ایمان چیست.
این آیات صراحت دارد که پیامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بیگانه بوده و اینها نه تراوش ذهن او بلکه نازل شده از جانب خداوند حکیم است.
دلیل محکم دیگر بر وحی بودن و آسمانی بودن قرآن این است که پیامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود. در این ایمان و خداترسی و راستگویی هیچ شکی نیست. چنین کسی هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد زیرا یقین دارد که نسبت دادن مطلبی به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترین گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هیچ قدرتی نیست تا او را از قهر خدا برهاند. آری اگر افرادی غیر از پیامبر بودند، ممکن بود به خود جرات بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ولی از مومن بی نظیری چون پیامبر با آن مرحله خداترسی چنین کاری محال است.
خود قرآن افترا و نسبت دادن چیزی را به خدا بزرگ ترین گناهان می شمارد :
و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا (3)
و چه کسی ستمکارتر از کسی است که به دروغ چیزی به خدا ببندد؟!
از زبان پیامبر اعلام می کند که از خدا چنان ترسی دارد که هیچ گاه ناحقی بر خدا نمی بندد زیرا می داند کسی نمیتواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتریته فلا تملکون لی من الله شیئا (4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم، نمی توانید در قبال خدا مالک و نگهدار من باشید.
با توجه به دلایلی که گذشت نمی توان گمان کرد قرآن از جانب غیر خدا باشد.
پی نوشت ها:
1. عنکبوت(29)، آیه 48.
2. شوری(42)، آیه 52.
3. انعام(7)، آیه 21 و آیات فراوان دیگر.
4. احقاف(46)، آیه 8.
بنده از منظر "ما قال" به تعقل فلسفی نظر می کنم؛ لطفاً آن را به "من قال" بر نگردانید؛ سپاسگزارم.
استوار;732554 نوشت:
تعقل فلسفی همینست. به همین راحتی که [خدا را شکر] شما معنای آیه را متوجه میشوید.
منتها برای آن قواعدی بیان میکنند که رعایت آن قوانین باعث میشود برای بیان یا بررسی استدلال، گرفتار خطا و مغلطه نشویم.
عرض بنده اینست که یا معنای آیه را متوجه می شوم یا خیر؛ اگر متوجه می شوم دیگر چه نیازی به فلسفه هست؟
استفاده از عبارت فرار از بحث در یک بحث غیرجدالی که طرفین به دنبال همگرا شدن به سمت یک نتیجه هستند، عبارت مناسبی نیست؛ شاید بشود کمی حسن ظن بیشتری داشت. بنده فضای این تاپیک را به عنوان یک تاپیک جدالی ارزیابی نمی کنم.
عرض بنده اینست که نشستن و استدلال کردن بیشتر شبیه یک کار فانتزی است که نه در زندگی روزمره کاربرد دارد و نه در نتایج دانش بشری؛ اینکه گفته می شود "شبیه" یک کار فانتزی است یعنی نه اینکه هیچ فایده ای نداشته باشد، بلکه کاربرد آن بسیار بسیار محدود و در برخی امور خیلی خاص است که اگر نباشد هم خیلی به جایی بر نمی خورد؛ اصولاً اگر "واقع نگر" باشیم، در امور عملی خیلی کم از استدلال استفاده می کنیم و استدلال یک کار ذهنی است.
سلام و عرض ادب
جناب استوار جواب شما را دادن و قسمتی هم من اضافه می کنم که ایا ریاضیات که کارش با استدلال است یک کارفانتزی است ؟!
چطور فانتزی است وقتی زیر بنای بیشتر علوم بشریست ؟ایا اگر ریاضی نبود به جایی برنمی خورد ؟ ایا فیزیک و شیمی بدون ریاضیات
می توانست به پیشرفت کنونی برسد ؟و خیلی از علوم دیگر از جمله علوم فضایی ...
ایا ریاضیات که کارش با استدلال است یک کارفانتزی است؟!
آن عرضی که بنده داشتم و مورد انتقاد شما و جناب استوار است مبتنی بر این سوال بنده بود که لطفاً نظر خود را بفرمائید که شما از صبح تا شب چه مقدار برای فهم امور روزانه خود از استدلال استفاده می فرمائید؟ اساس عرض بنده بر این مبناست که بزرگواران هنوز متعرض آن نشدند. آیا اینکه عرض می کنم زندگی خود را بدون استدلال می گذرانیم اشتباه است؟
جسارتاً می توانم رشته تحصیلی شما را بدانم تا اگر در آن حوزه مثالی برای تببین سوالی که فرمودید داشته باشم عرض کنم؟
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب استوار. از زمانی که برای پاسخگویی به صوالات بنده گذاشتید بسیار سپاسگزارم.
بحث اصلی تاپیک
استوار;732465 نوشت:
اگر در تحدی حداقلی مغلوب قرآن شدید و اعتراف به عجز در برابر فصاحت و بلاغتش نمودید، عقلانی نیست که با قطعیت نتیجه بگیرید ایشان صرفا شاعری بزرگ بوده. بلکه نوبت آنست که وارد مراتب بعدی تحدی شوید.
بابا دمت گرم، منم که از اول تاپیک دارم همینو میگم.
[=arial black]میگم فرض کن من و همه بشر عربی و ادبیات یاد گرفتیم و قرآن و خوندیم و اشک از چشممون سرازیر شد و لرزه به انداممون افتاد و فهمیدیم قرآن خارق العاده است و نتونستیم به تحدی جواب بدیم و در آوردن اثری مثل قرآن به عجز افتادیم و این چیزا به صورت کتبی در تاریخ معاصر و روزنامهها و خبرگزاریها و سایتای نقد و امتیازدهی به آثار هنری همهی دنیا ثبت شد و قرآن شد اثر شماره یک ادبی جهان.
حالا منطقی اثبات کن قرآن کلام محمد نیست و خدای قرآن وجود داره و خودش قرآن رو گفته.
الان بحث بنده در تاپیک اینه که نمیشه پیامبر یا هر مدعی دیگه بگه «هاها! خیتی مالیات داره، نتونستی مثل قرآن بیاری، دماغت سوخت. پس باید هر چی گفتم بگی چشم!».
اگه دقت کنید من بر خلاف تاپیکهای دیگر در این تاپیک موافق روششناسی تحدی هستم و سعی کردهام به کمک عوامل سه گانه خرق عادت + تحدی + اعجاز فرمول بندیش کنم ولی نشد. جناب شریعت عقلانی موفق شدند روش مرا رد کنند. یعنی این سه عنصر کافی نیست و به تنهایی هیچ چیز را اثبات نمیکند. تمام صحبت من در این تاپیک این است که این فرمول چه چیزی کم دارد؟
تاکید بر نیاز به اندازهگیری در تحدی
استوار;732465 نوشت:
نقل قول:
هیچیک از علوم فوق حاوی معیارهایی برای اندازهگیری کمیت زیبایی قرآن نیست. این علوم فقط کیفیت ادبی را نشان میدهند. لذا به درد تحدی نمیخورند.
جالب است که بیش از 50 مورد محسنات کلام در علم بلاغت داریم که معیار زیبائی کلامند. لطفا در مورد معیارهای فصاحت و بلاغت و نیز فنون آن بیشتر مطالعه کنید. فکر میکنید کارکرد علم بدیع چیست؟ آیا زیبائی کلام در گرو فنون این علم نیست؟ چطور ممکن است کلامی دارای تعداد زیادی از این فنون باشد اما زیبا نباشد؟ این فنون معیاری برای سنجش زیبائی کلام هستند.
جمله بنده را نخواندید. عرض کردم «اندازهگیری».
این علوم زیبایی ادبیات را به طور کیفی بررسی میکنند، اما آن را اندازه نمیگیرند.
مثلا علم بدیع، بدایع ادبی را مییابد. اما آنها را اندازه نمیگیرد.
مثل زیست شناس که گونههای موجودات زنده را مییابد و توصیف میکند و دسته بندی میکند. اما آن را اندازه نمیگیرد.
استوار;732465 نوشت:
معیارهای فصاحت کلمه و فصاحت کلام ، و نیز معیارهای بلاغت متعددند.
بنده از معیارهای علوم معانی و بدیع اطلاع دارم. این میعارها به آرایههای ادبی که در ادبیات خواندهایم بسیار نزدیک هستند.
استوار;732465 نوشت:
چه بسیار متونی که برخی کلماتشان فصیح نیست و همین کافیست که بیان شود آن کلام فصاحت ندارد. بقیه معیارها بماند.
تمام متون ادبی بزرگ که در کتاب ادبیات مدرسه و دانشگاه و مقالات ادبیات در فرهنگنامهها و دایرهالمعارف ها به آنها اشاره شده این معیارها را دارند.
استوار;732465 نوشت:
برای شرکت در تحدی، حداقل یکبار قرآن را با دیده فصاحت و بلاغت بخوانید.ابتدا ببینید آیا آیهای[آیات] پیدا میکنید که از تمامی معیارهای فصاحت و بلاغت، یک یا چند مورد را نداشته باشد؟ سپس فنون بلاغی بکار رفته در آیات را بررسی کنید و ببینید هر آیه (و در کل یک سوره) شامل چند مورد از این فنون میشود.
بنده این کار را انجام دادهام. مثلا ما قرآن و گلستان سعدی را بررسی کردیم و آرایههای ادبی آنها را نوشتیم و بنده آنجا متوجه شدم گلستان سعدی و قرآن در یک حد و حدود اند. بنده با موافقت جناب صدیق یک تاپیک در مورد مقایسه قرآن و گلستان هم باز کردم ولی تاپیک تایید نشد.
استوار;732465 نوشت:
آنگاه آمادگی این را خواهید داشت که سورهای ارائه دهید که بتواند با قرآن برابری کند و و یا از آن بهتر باشد.
خیر. پدیدههای کیفی را نمیتوان با هم مقایسه کرد. برای مقایسه «برابری» و «بهتری» به اندازهگیری نیاز است. علوم فصاحت و بلاغت و زیباییشناسی و ادبیات فقط کیفیت را میفهمند و از اندازهگیری عاجزند.
اندازهگیری در زیبایی شناسی غیرممکن است
استوار;732465 نوشت:
نقل قول:
به فرض آنکه من این علوم را داشته باشم گلستان سعدی را برای تحدی قرآن کافی میبینم.
شما گفتید که این علوم به درد تحدی نمیخورد. پس چگونه گلستان سعدی را برای تحدی کافی میدانید؟
جناب استوار، شما صحبتهای مرا طوری قیچی میکنید که معنایش عوض شود.نمیگویم این کار زشت است و از این حرفها. بنده خودم نقل قولها را قیچی میکنم. اما سعی میکنم معنیاش عوض نشود.
میگویم با این روشی که شما پیش گرفته اید اگر من بخواهم نقل قول کامل از خودم بیاورم و نقل قول ناقص و گزینشی شما را مورد انتقاد قرار دهم شما باز آن را هم اشتباه قیچی میکنید و اشتباه میفهمید.
لذا به جای آن که صحبتهای شما را نقد کنم یک بار دیگر منظورم را مختصر و مفید میگویم. لطفا آن را کامل و یکجا درک کنید:1. علوم فصاحت و بلاغت زیبایی شناسی کیفی هستند. بنابرین نمیتوان به کمک آنها دو متن یا دو چیز را از نظر زیبایی شناسی با هم مقایسه کرد.
2. اگر معیاری کمی و غیر کیفی مانند تعداد و تنوع آرایههای ادبی معرفی شود الزاما قرآن برنده نمیشود. بلکه بسته به معیار انتخابی ممکن است قرآن برنده شود و ممکن است گلستان سعدی برنده شود
بنابرین شما نباید این دو صحبت بنده را جدا از هم درک کنید. باید در کنار هم درک کنید. دارم میگویم هیچ معیار کمیای در زیبایی شناسی قابل دفاع نیست. شما هر معیاری انتخاب کنید معیارتان دلخواه و اشتباه و غیر علمی است. این بحث در مورد قرآن نیست. در مورد زیبایی شناسی است. دارم میگویم زیبایی سلیقهای است و نمیتوان عواطف و احساسات را در چهارچوب علمی ریخت و آنها را به طور کلی اندازهگیری کرد. آیا متوجه منظور کلی من میشوید؟ میگویم اندازهگیری درست زیبایی غیرممکن است. یعنی در مورد زیبایی نمیتوان با آدمها به توافق قابل دفاع رسید.
بحث روششناسی تحدی است، نه تحدی. در این قسمت به رفع یک سوء تفاهم خنده دار میپردازم
استوار;732465 نوشت:
اگر شما از عوامید و شناخت کافی از علوم فصاحت و بلاغت ندارید، پس چگونه در پست اول این تاپیک ادعا میکنید که :
استوار;732465 نوشت:
نقل قول:
فصاحت و بلاغت. مثلا اگر شیرینی و روانی الفاظ، جایگزین و ترادف ناپذیری در الفاظ قرآن معجزه باشد بنده میتوانم با مثالهایی از الفاظ غیر شیرین و روان یا جایگزینپذیر اعجاز قرآن را رد کنم. اگر ملاک آرایههای ادبی باشد بنده میتوانم متون ادبی زیادی را بیاورم که از آرایههای ادبی بیشتری استفاده کردهاند و بدین ترتیب نشان دهم بلاغت قرآن ضعیفتر از بلاغت بشر است. اگر ملاک، تناسب کلام با اقتضا = موضوع+مقصود باشد، بنده میتوانم بسته به موضوع هر آیه از بین متون حقوقی، تاریخی و داستانی مثالهایی از کلام بلیغتر بیاورم و خاص بودن کلام قرآن را رد کنم.
اگر فصاحت و بلاغت میدانید، بسم الله.
و اگر نمیدانید، از آنهائی که میدانند و قرآن را بررسی کردهاند و کتابها نوشتهاند، جویا شوید.
نمیدانم چرا در مطالب این پستتان، آثاری از دانش شناسی و روش شناسی به چشم نمیخورد؟
اتفاقا پست بنده کاملا در مورد روششناسی و دانششناسی است. همانطور که قبلا بارها عرض شد در پست بنده «میتوانم» یعنی «مجازم».
مثال سادهای میزنم تا این سوء تفاهم خندهدار برطرف شود. در فوتبال «دروازهبان میتواند توپ را با دست بگیرد». این ادعا نیست. منظور این نیست که دروازبان بسیار تواناست و هیچکس نمیتواند به او گل بزند. این روش شناسی است. منظور این است که دروازبان مجاز است توپ را با دست بگیرد و این کار خطا نیست. در حالی که بقیه بازیکنان مجاز نیستند.
پستهای این تاپیک همه در مورد دانششناسی و روششناسی اعجاز هستند. در پستها هر جا گفتهام «میتوانم» یا «نمیتوانم» منظورم این بوده که این روش مجاز هست یا نیست. من در هیچجای این تاپیک نمیخواستم بگویم که شخصا توانمندی و اقتدار پاسخ به تحدی را دارم یا ندارم. هیچ جا صحبتم این نبوده که تحدی قرآن واقعا در عمل پاسخ داده شده یا نشده. هیچ جا بحث از این نیست که قرآن واقعا زیباست، زشت است، زیباترین است، ... بلکه صحبت از این بوده که اعجاز و خرق عادت و تحدی چگونه قرار است فرمول بندی شود و به فرض آن که اثبات شود چه نتایجی را در بر خواهد داشت. آیا مغالطه است یا خیر، و از این جور بحث ها.
ممکن است به مباحث بالا اشاراتی شده باشد، ولی روی آنها بحث نشده. بلکه بارها تاکید شده مباحث فوق مال دانش شناسی و روششناسی تحدی و این تاپیک نیست خصوصا کارشناس خیلی تذکر دادهاند.
آن عرضی که بنده داشتم و مورد انتقاد شما و جناب استوار است مبتنی بر این سوال بنده بود که لطفاً نظر خود را بفرمائید که شما از صبح تا شب چه مقدار برای فهم امور روزانه خود از استدلال استفاده می فرمائید؟ اساس عرض بنده بر این مبناست که بزرگواران هنوز متعرض آن نشدند. آیا اینکه عرض می کنم زندگی خود را بدون استدلال می گذرانیم اشتباه است؟
سلام
ببینید امور روزانه را می توان به دو دسته تقسیم کرد یکی همان امور ساده ای که شما مثالش را هم زدید
که از استدلال در انها استفاده نمی شود ولی دقت کنید وزنی ندارند یا اهمیتی در سرنوشت مان ندارند
و دیگر اموری که از نظر کمی اندکند ولی باید از استدلال در انها استفاده کرد و وزن این امور در زندگی و یا اهمیت انها بسیار بیشتر
از نوع اول است
نمیشه گفت زندگی خود را کلا بدون استدلال می گذرانیم
البته باز این بستگی به افراد و نوع تفکر انها هم دارد
بنده اشخاصی را می شناسم که طبق انچه شما گفته اید شاید اصلا دنبال امور ی که نیازبه استدلال دارد نیستند
ولی بعضی ها همان امور اندک برایشان بسیار مهم و اساسیست
Naghi;732593 نوشت:
جسارتاً می توانم رشته تحصیلی شما را بدانم تا اگر در آن حوزه مثالی برای تببین سوالی که فرمودید داشته باشم عرض کنم؟
استفاده از عبارت فرار از بحث در یک بحث غیرجدالی که طرفین به دنبال همگرا شدن به سمت یک نتیجه هستند، عبارت مناسبی نیست؛ شاید بشود کمی حسن ظن بیشتری داشت.
برادر گرامی، اگر میخواهید سوءظن بوجود نیاید، ناچار به پاسخگوئی هستید.
بحثمان بر سر «افلا تعقلون» بود. این که نمیشود یک معنائی از «افلا تعقلون» بیان کنید و وقتی از شما درخواست میشود که فلان آیه را با همان معنای مد نظرتان توضیح دهید، ما را به تاپیک فرگشت ارجاع دهید.
بحث آن تاپیک هر چه میخواهد باشد، وقتی در این تاپیک بحثمان را نیمه کاره رها میکنید و پاسخگو نیستید، دیگر چه گزینهای بغیر از فرار از بحث باقی میماند؟
Naghi;732567 نوشت:
عرض بنده اینست که یا معنای آیه را متوجه می شوم یا خیر؛ اگر متوجه می شوم دیگر چه نیازی به فلسفه هست؟
نیاز به فلسفه را با چه معیاری میسنجید؟
خداوند میتوانست بگوید احدیتم نیاز به ارائه برهان ندارد. بپذیرید.
اما برهان ارائه میدهد. و این یعنی روش استدلال عقلی برای اثبات قضایا به دیگران ضروریست.
اگر شما معنای آیه را متوجه میشوید، دلیلش اینست که استدلال عقلیِ آن را، عقلتان میپذیرد.
فلسفه به شما کمک میکند بتوانید استدلال عقلی را بررسی و تحلیل کنید.
کی اینکه بنده فعلاً فارغ از دینی بودن یا نبودن به موضوع نگاه می کنم؛ یعنی اساساً متدولوژی شناخت واقعیت ها در ما چگونه است؟ چه امور دینی و چه غیره. این را دوست دارم مجدداً تأکید کنم که ما صبح تا شب که امورمان را انجام می دهیم آیا به صورت مداوم در حال استدلال برای خود و دیگران هستیم تا کارهای واقعی خودمان را که به آن مشغولیم و نسبت به آنها شناخت داریم، انجام دهیم؟ عرضم اینست که استدلال در شناخت ما از واقعیت، اگر نگوئیم صفر ولی حدود صفر درصد کارکرد دارد (بر خلاف آنچه تقریباً اکثریت تصور دارند).
و دیگر اینکه شما به صورت انتقادی به این فهم نگاه می کنید؛ یعنی گویا در پس زمینه شما اینست که فهم قابل اعتماد یعنی فهم مبتنی بر استدلال و اگر این نباشد به این معنی است که فهم، هنوز کامل و دقیق نیست. عرض بنده اینست که فهم ما از امورمان در طول روز که کارهایمان را با آن سامان می دهیم (این ما، شامل همه از جمله دکارت، بوعلی سینا، نیوتن، بنده و شما و دیگران)، مبتنی بر استدلال های ذهنی نیست.
سلام دوست عزیز.
بحث ما در مورد دین است. در مورد شناخت آن و اثبات خدایی بودن آن برای هر فرد به شخصه. حال نمی دانم اصرار شما بر این که در مورد شماخت های روزمره سخن می گویید چیست؟ وقتی که در مورد هدف اصلی بنده با شما موافقت کردم دیگر دنبال په چیزی هستید؟
بنده در این مورد با یک قدم عقب گرد با شما موافقت کردم تا بحث جلو برود. ولی شما مدام بحث های دیگری را پیش می کشید.
حال که می خواهید پاسخ صادقانه بدهم چشم. اتفاقا در این زمینه ( شناخت های روزمره ) کاملا با شما مخالفم. بستگی به شخصش دارد. خود بنده به شخصه چون عادت دارم به مسایل منطقی نگاه کنم در حد سواد اندک منطقی که دارم سعی می کنم مسایل روزمره خود را تحلیل کنم و عملکرد خود را بر آن مبتنی سازم. در محل کارم. در اختلافاتی که در زندگی برایم بوجود می آید. وقتی با پدرم بخصوص بحثم می شود و قس علی هذا. وقتی که مشکلی با شخصی پیدا می کنم می آیم می نشینم و فکر می کنم و به لحاظ منطقی مسایل را تجزیه و تحلیل می کنم که ببینم در این اختلاف یش آمده بنده مقصر بودم یا طرف مقابل. البته این را قبول دارم که اغلب انسانها اینگونه نیستند. ولی تعداد آنهایی که ذهنی ریاضی دارند کم نیستند. اتفاقا معتقدم اگر اغلب انسانها منطق را سرلوحه امور زندگی شان قرار دهند اختلافات کمتر می شود و مسلما دنیای بهتری خواهیم داشت. فلسفه فقط نشستن و برهان نوشتن نیست. اتفاقا یکی مثل افلاطون اگر اشتباه نکنم نگرش سیاسی اش بیشتر بود و معتقد بود یک جامعه آرامانی جامعه ای ایست که در راس امورش یک فیلسوف قرار دارد. همین الان هم زندگی تمام مردم دنیا تحت تاثیر همین مسایل منطقی است. به عنوان مثال نهادی که قدرت بسیار بالایی در هر کشور دارد مجلس است و خود خوب می دانید که اگر گزاره هاییی که در مجلس تصویب می شود بر اساس منطق آنقدر شفاف و صریح نباشد زندگی بسیاری از مردم را تحت تاثیرات سوء قرار می دهد. یعنی نباید جوری باشد که برداشتهای متفاوت از آن بشود. تمام نمایندگان مجلس باید کمی منطق بدانند. یا همین توافق هسته ای. اگر تک تک جملات آن بر اساس دقت های منطقی دیپلمات ها بررسی نشود آینده ای مملکتی را بر باد می دهد.
باز هم بگویم ....
دوست عزیز. با وجود همه اینها باز هم می گویم در مورد دین معرفت باطنی قبل از هر گونه استدلالی شکل می گیرد. حال اگر صلاح می دانید جلو برویم. اگر هم باز می خواهید تکرار مکررات کنید که بحث بی فایده است.
و من الله توفیق
در یک بحث غیرجدالی، این نقطه تقریباً انتهای بحث است:
استوار;732643 نوشت:
دیگر چه گزینهای بغیر از فرار از بحث باقی میماند؟
شریعت عقلانی;732665 نوشت:
اگر هم باز می خواهید تکرار مکررات کنید که بحث بی فایده است.
البته در مورد نحوه ورود و ادامه بحث خودم و روند پیشبرد چنین بحثی در چنین محیطی قطعاً بررسی خواهم کرد تا در دفعات بعد ان شاء الله چنین مشکلی حادث نشود؛ بدون شک، اگر با بررسی و علم بیشتری در مورد اداره بحث وارد می شدم، چنین حسی در دوستان بزرگوار پیش نمی آمد؛ در واقع اراده ای ندارم که نشان دهم از بحث فرار نکرده ام و یا سعی کردم تکرار مکررات نباشد؛ بلکه تلاش کردم بحث را در جهتی که گمان می کردم درست است نگه دارم و بعد از اشتراک نظر راجع به یک بخش، وارد بخش دیگر شوم.
از دوستانی که بزرگوارانه و با سعه صدر بنده را مخاطب قرار دادند، سپاسگزارم.
لطفاً این پست بنده را به قهر و ناراحتی تعبیر نفرمائید؛ چون قطعاً در پستهای دیگر در خدمت دوستان خواهم بود و این گفتگو بهانه ای بود تا با دوستان این سایت بیشتر آشنا شوم؛ آنچه در ذهن بنده مانده است بزرگواری دوستانی است که گرچه این بحث به نظرشان خیلی سطح پائین بود، اما با این حال بزرگوارانه پاسخ می دادند.
پوزش بنده را به خاطر عدم پاسخگویی بپذیرید؛ متاسفانه به دلیل اشتباه بنده فضای تاپیک به سمت خوبی نرفته است.
درمورد کارکرد ریاضیات و سوال شما می خواستم پاسخی بنویسم؛ ولی نیاز به تامل بیشتری دارد تا ابتدا موضوع برای خودم روشن شود و بعد بیان کنم؛ که ان شاء الله در فرصت ها و تاپیکهای بعد که توفیق داشته باشم در خدمت باشم. در واقع سوال شما در مورد کارکرد ریاضیات، سوالی بود که قبلاً برای خودم هم بود که بدون گرفتن پاسخ از روی آن رد شدم تا اینکه شما مجدداً مرا به آن سوال متذکر فرمودید. در اولین فرصت که پاسخ آن را متوجه شدم، خدمت شما عرض خواهم کرد.
از زمانی که برای پاسخگویی به صوالات بنده گذاشتید بسیار سپاسگزارم.
دوست عزیز، جناب آرمان. نیازی به تشکر نیست زیرا اوقاتی که برای گفتگوی دینی صرف میشود برای بنده سودمند است.
armandaneshjoo;732600 نوشت:
جمله بنده را نخواندید. عرض کردم «اندازهگیری».
این علوم زیبایی ادبیات را به طور کیفی بررسی میکنند، اما آن را اندازه نمیگیرند.
مثلا علم بدیع، بدایع ادبی را مییابد. اما آنها را اندازه نمیگیرد.
..........
پدیدههای کیفی را نمیتوان با هم مقایسه کرد. برای مقایسه «برابری» و «بهتری» به اندازهگیری نیاز است. علوم فصاحت و بلاغت و زیباییشناسی و ادبیات فقط کیفیت را میفهمند و از اندازهگیری عاجزند.
armandaneshjoo;732600 نوشت:
یک بار دیگر منظورم را مختصر و مفید میگویم. لطفا آن را کامل و یکجا درک کنید:1. علوم فصاحت و بلاغت زیبایی شناسی کیفی هستند. بنابرین نمیتوان به کمک آنها دو متن یا دو چیز را از نظر زیبایی شناسی با هم مقایسه کرد.
2. اگر معیاری کمی و غیر کیفی مانند تعداد و تنوع آرایههای ادبی معرفی شود الزاما قرآن برنده نمیشود. بلکه بسته به معیار انتخابی ممکن است قرآن برنده شود و ممکن است گلستان سعدی برنده شود
بنابرین شما نباید این دو صحبت بنده را جدا از هم درک کنید. باید در کنار هم درک کنید. دارم میگویم هیچ معیار کمیای در زیبایی شناسی قابل دفاع نیست. شما هر معیاری انتخاب کنید معیارتان دلخواه و اشتباه و غیر علمی است. این بحث در مورد قرآن نیست. در مورد زیبایی شناسی است. دارم میگویم زیبایی سلیقهای است و نمیتوان عواطف و احساسات را در چهارچوب علمی ریخت و آنها را به طور کلی اندازهگیری کرد. آیا متوجه منظور کلی من میشوید؟ میگویم اندازهگیری درست زیبایی غیرممکن است. یعنی در مورد زیبایی نمیتوان با آدمها به توافق قابل دفاع رسید.
فکر میکنم تفاوت دو واژه «کیفی» و «کمی» را همه بدانند.
اما یک پدیده کیفی یا صفت نسبی را میتوان بین چند چیز، مورد مقایسه قرار داد.
خوب بودن یک دانش آموز قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای این صفت تعریف میشود و مورد توافق قرار میگیرد که ملاک سنجش «خوبی» بین دانشآموزان میشود.
شایستگی کارمندان یک اداره نیز همینگونه است. خود شایستگی قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای آن لیست میشود و مورد توافق قرار میگیرد و تیک میخورد. و این میشود ملاک سنجش شایستگی بین کارمندان.
علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت هم برای همین منظور استفاده میشوند.
این معیارها و فنون، ملاک سنجش دو کلام از نظر فصاحت و بلاغت قرار میگیرند.
آنوقت گفته میشود که کلام a از کلام b فصیحتر و بلیغتر است.
armandaneshjoo;732600 نوشت:
[=arial black].....و قرآن شد اثر شماره یک ادبی جهان. حالا منطقی اثبات کن قرآن کلام محمد نیست و خدای قرآن وجود داره و خودش قرآن رو گفته.
الان
بحث بنده در تاپیک اینه که نمیشه پیامبر یا هر مدعی دیگه بگه «هاها! خیتی مالیات داره، نتونستی مثل قرآن بیاری، دماغت سوخت. پس باید هر چی گفتم بگی چشم!».
اگه دقت کنید من بر خلاف تاپیکهای دیگر در این تاپیک موافق روششناسی تحدی هستم و سعی کردهام به کمک عوامل سه گانه خرق عادت + تحدی + اعجاز فرمول بندیش کنم ولی نشد. جناب شریعت عقلانی موفق شدند روش مرا رد کنند. یعنی این سه عنصر کافی نیست و به تنهایی هیچ چیز را اثبات نمیکند. تمام صحبت من در این تاپیک این است که این فرمول چه چیزی کم دارد؟
اینکه قرآن شاهکار ادبی جهان باشد، یک بُعد قضیه است.
در علم بلاغت یکی از ابعادی که مورد توجه قرار میگیرد، زمینه و شرایط کلام است.
مانند: زمان و مکان و شرایط گوینده و مخاطبان و ...
این شرایط در بلاغت مهم است چون باعث میشود گوینده در کلامش مثلا از ایجاز استفاده کند یا ادات شدت و تاکید مانند ان و لام استفاده کند و یا کلمه را بصورت معرفه یا نکره بکار برد و ...
اما توجه به آن شرایط و زمینهها به جز ابعاد بلاغی، در بحث ما نیز حائز اهمیت است.
یک فرد بیسواد که در جامعه با خصوصیات اخلاقی ممتازی شناخته میشده (مانند راستگوئی و امانت) ، برخلاف جهت آب شنا میکند و علیرغم تطمیعها، تهدیدها و ارعاب از موضع خود دست نمیکشد و بر مدعای نبوتش استوار میماند، از سوئی اعمال خارقالعادهای از وی صادر میشود، و از سوی دیگر مخاطبانش به طرزی عجیب تحت تأثیر کلامش قرار میگیرند که متحیر میمانند آنرا خطابه بخوانند یا شعر و سحر، و نمیدانند او را ساحر بنامند یا شاعری مجنون، و نهایتا از شدت عجز در مقابل کسی که نه پیروان زیاد دارد، نه قدرت سیاسی و نه قدرت نظامی، به این روی میآورند که آرزوی مرگش را بکنند تا شاید تنها با مرگش از دستش خلاص شوند.
جناب آرمان، به نظر بنده در روش شناسی تحدی، لازم است به شرایط و زمینههای صدور کلام پیامبر(ص) نیز توجه خاص داشته باشید.
زیرا:
armandaneshjoo;732600 نوشت:
[=arial black]فرض کن من و همه بشر عربی و ادبیات یاد گرفتیم و قرآن و خوندیم ... و فهمیدیم قرآن [=arial black]خارق العاده[=arial black] است و نتونستیم به [=arial black]تحدی [=arial black]جواب بدیم و در آوردن اثری مثل قرآن به [=arial black]عجز [=arial black]افتادیم
در فرضی که کردید و نتوانستید در تحدی پیروز شوید ، هنگام ارائه متن، چقدر شرایط شماها با شرایط سخن گفتن پیامبر(ص) یکسان بوده؟
armandaneshjoo;732600 نوشت:
بنده این کار را انجام دادهام. مثلا ما قرآن و گلستان سعدی را بررسی کردیم و آرایههای ادبی آنها را نوشتیم و بنده آنجا متوجه شدم گلستان سعدی و قرآن در یک حد و حدود اند. بنده با موافقت جناب صدیق یک تاپیک در مورد مقایسه قرآن و گلستان هم باز کردم ولی تاپیک تایید نشد.
به نوبه خودم، شما را تحسین میکنم چون کار بزرگی انجام دادهاید. درود بر شما.
اما با توجه به مطالبی که خدمتتان عرض شد، فکر میکنید سعدی شیرازی در مقابل سیل عظیم ارعاب و تهدید، اذیت و آزار و توهین و عدم امنیت جانی، باز هم گلستان و بوستان را مینوشت؟
[/HR]
مطالب بالا در مورد روش شناسی تحدی به ذهنم رسید و خدمتتان بیان کردم.
اما خواسته بودید که بصورت منطقی ثابت شود که خدای قرآن وجود دارد و قرآن کلام اوست نه محمد(ص)
در خصوص این خواسته، مشکلمان اینجاست که شما مقدمات براهین وجودی در مورد اثبات واجب الوجود را ناشی از مشاهده و تجربه میدانید و لذا برای آنها طلب مدرک دارید.
سعی میکنم در پست بعدی در این مورد توضیحی ارائه کنم انشاالله.
فقط اکنون در پاسخ به پرسشتان باید بگویم که بر اساس همان براهین، واجب الوجود بر خدای قرآن منطبق است و بنده همین را ملاک برای علم الیقین به غیب میدانم و قبلا هم خدمتتان عرض کردم که اصل ماجرای اعجاز قرآن از همین نقطه شروع میشود.
فکر میکنم تفاوت دو واژه «کیفی» و «کمی» را همه بدانند.
اما یک پدیده کیفی یا صفت نسبی را میتوان بین چند چیز، مورد مقایسه قرار داد.
خوب بودن یک دانش آموز قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای این صفت تعریف میشود و مورد توافق قرار میگیرد که ملاک سنجش «خوبی» بین دانشآموزان میشود.
شایستگی کارمندان یک اداره نیز همینگونه است. خود شایستگی قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای آن لیست میشود و مورد توافق قرار میگیرد و تیک میخورد. و این میشود ملاک سنجش شایستگی بین کارمندان.
علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت هم برای همین منظور استفاده میشوند. این معیارها و فنون، ملاک سنجش دو کلام از نظر فصاحت و بلاغت قرار میگیرند.
آنوقت گفته میشود که کلام a از کلام b فصیحتر و بلیغتر است.
از نظر بنده شما از سنجش کیفی به سنجش کمی پرش کردهاید. حتی برای مقایسهی زیبایی نیز به سنجش نیاز داریم.
اولا بنده توضیح دادم که انتخاب معیار برای زیبایی ظاهرا غیرممکن است و تا کنون هیچ معیاری نتوانسته برای خودش وجهه علمی کسب کند، به جز دو مورد:زیبایی زنان و مردان از نظر یکدیگر در تمام جهان به صافی پوست و سلامت جسمی آنها بستگی دارد و تمام معیارهای دیگر سلیقهای هستند. جالب این که صافی پوست و سلامت هر دو با احتمال زنده ماندن فرزند در شرایط عادی نسبت مستقیم دارند.
معیارهای زیبایی سلیقهای در جهان معمولا بر اساس بزرگکردن یا کوچککردن اندازهی اندامهای دارای اهمیت جنسی یا اهمیت در فرهنگ خانواده به وجود میآید. تا جایی که زیباییشناسان گاهی زیبایی را نه فقط بر اساس کشش حسی که بر اساس کشش جنسی تعریف کردهاند.
دوما به فرض آنکه تعریف کمی صحیح یا موجه برای زیبایی ممکن باشد، تا کنون چنین کاری موفق نبوده است:مثلا علم بدیع همه چیز راجع به کیفیت متن میگوید. اما علم معانی هیچ چیز راجع به کمیت متن نمیگوید.
مثلا آیا تا کنون تلاشهای به شدت ناکام زیباییشناسان را برای امتیازدهی به زیبایی دیدهاید؟
مثلا این روزها الگوریتمهای زیبایی سنجی عکس در اینترنت زیاد شدهاند. موفقترین الگوریتمها آنهایی هستند که ابتدا 10 زوج عکس به شما نشان میدهند و میپرسند کدام زیباتر است؟ سپس بر اساس نتایج اینترنت را جستجو میکنند و زیباترین عکسها را برای شما میآورند.
مثلا شبکه های اجتماعی اغلب زیبایی را بر اساس رای میسنجند.
مثلا metacritic هم به جای آن که بر اساس امتیاز منتقدان راجع به زیبایی یک فیلم نظر دهد، ابتدا ارزش عاطفی لغات را میسنجد و سپس از ارزش عاطفی لغات در متن منتقد میانگین میگیرد تا نظر منتقدان راجع به زیبایی یک فیلم را بفهمد.
یعنی دقیقترین روشهای اندازهگیری زیبایی تا به امروز، روشهای سلیقه سنجی بودهاند.
سوما به فرض آنکه همه از قرآن خوششان بیاید، فرمولبندی شما نه تنها به نفع مقصودتان نیست، بلکه برعکس به ضرر آن است. زیرا:
1. پیامبر امّی
مثلا فرمودید حضرت محمد بیسواد بوده. اگر منظور مکتب نرفتن است آیا گمان میکنید درس نخواندن مانع زیبا سخن گفتن است؟
از نظر من کاملا برعکس است. فرد هر چه بیسوادتر باشد و کمتر وقتش را صرف عقلانیت خشک و بیعاطفه و بیطرف و اصولی و علمی و روشمند کرده باشد بیشتر غرق زندگی عملی میشود و تجربهی شادی و غم و رنج و بغض و کین و نفرت و خشم و عشق و امید و بیم و خوف و هیجان کسب میکند و بیشتر مایل به انتقال عواطف و احساساتش میشود.
از نظر روانشناسان هم برعکس است. معمولا افرادی که بر عواطفشان کنترل بیشتری دارند قدرت تحلیل کمتری دارند و افرادی که قدرت تحلیل بالا دارند کنترل کمتری بر عواطف دارند. بنده خودم تا زمانی که وارد وادی تحقیق نشده بودم از نظر عاطفی بسیار قوی بودم و از نظر عقلی بسیار ضعیف. اکنون برعکس شده است و قدرت تحلیل بالا و کنترل هیجان پایینی دارم. حیف.
نظر ادبا و هنرمندان نیز همین است. ادبیات و هنر، عرصهی انتقال احساس است و محتوا در آن یا اصلا مهم نیست و یا از اهمیت خیلی کمی برخوردار است.
نظر ادبا و مورخین نیز همین است. آنها معتقدند درخشانترین دورهی ادبیات هر ملت، دوران ادبیات غنایی (عاشقانه) است که پس از مصیبتهای بزرگ وارد بر ملل، رخ میدهد. مثلا در ادبیات ایران بعد از حملهی مغول بود که حافظ و سعدی و ... ظهور کردند.
از نظر فرهنگشناسان هم برعکس است. زیرا فرهنگ دو قطب دارد: قطب عاطفی و قطب عقلی و خشک و بیعاطفه. از نظر باستانشناسان نیز
فرهنگ از قطب عاطفی که شامل ورزش و هنر است شروع شد
با رشد فرهنگ، مکاتب جادویی و ادیان که نیمهعاطفی و نیمه عقلی هستند شکل گرفت
زمانی که فرهنگ به اوج خود رسید و عاطفه در آن کنار گذاشته شد و بشر به جستجوی واقعیت خشک و بیرحم و زبر و ضمخت تن در داد، فلسفه و علوم تجربی به وجود آمد.
خلاصه این که بیسوادی حضرت محمد احتمال هنرمندیاش را بالا میبرد، نه این که این احتمال را ضعیف کند. البته بیسوادی ایشان در اثبات اعجاز علمی قرآن سودمند است. اما بحث ما فصاحت و بلاغت است.
استوار;732835 نوشت:
فکر میکنید سعدی شیرازی در مقابل سیل عظیم ارعاب و تهدید، اذیت و آزار و توهین و عدم امنیت جانی، باز هم گلستان و بوستان را مینوشت؟
با توجه به مطالب بالا، بله. روحیهی آزادگی سعدی و جرأت بسیارش در صحبت مقابل حاکم زبانزد است. اگر دوران او دوران تاریکتری بود بوستان و گلستان نیز آثار بسیار درخشانتری میشدند.
2. خصوصیات اخلاقی پیامبر
پیامبر مکارم اخلاق داشته نه فلسفهی اخلاق. در اخلاق پیامبر آنچه مورد تاکید است پایبندی سفت و سخت و با استقامت پیامبر به اخلاق است. بنده دقت نظر پیامبر در تاسیس یک نظام اخلاقی کاربردی و پراگماتیک و الگوریتمی با دقت ابررایانهای که در شرایط دشوار اخلاقی نتیجهی هر یک از دو انتخاب موجود را شبیهسازی کند و مثل شطرنج بهترین گزینه را انتخاب کند را قبول ندارم.
لذا خصوصیات اخلاقی پیامبر احتمال دروغگو بودن او را از بین میبرد و اثبات میکند که او واقعا فکر میکرده پیامبر است. اما اثبات نمیکند که او درست فکر میکرده که پیامبر است. اثبات نمیکند که دچار تخیل و توهم نبوده. اثبات نمیکند که فرق تخیل و واقعیت را به دقت میفهمیده. اثبات نمیکند که فرق اسطوره و تاریخ را تشخیص میداده.
شاید پیامبر ما نیز مانند بسیاری از پیامبران و منجیان قرن بیستم با شنیدن اوصاف منجی ادیان قبل، به این نتیجه نرسیده که خودش آن منجی است. شواهدی هست که نشان میدهد هاشم و عبدالمطلب و عبدالله و ابوطالب و خدیجه و راهبی که محمد در سفر به سوریه ملاقات کرد باور داشتهاند که او روزی به پیامبری مبعوث خواهد شد. این شواهد برای کسی که ادیان گذشته را قبول داشته نشانهی صدق دعوت است. اما برای کسی که آن ادیان را قبول ندارد این احتمال را تقویت میکند. برای من که این همه دلیل در رد آن ادیان ارائه کردهام و ریشههای باور به منجی را در آنها توضیح دادهام و امکان ظهور منجی را رد میکنم این احتمال بسیار قوی است.
3. فشارها و تطمیعها و تحدیدها و ارعابها و ...
استوار;732835 نوشت:
کسی که برخلاف جهت آب شنا میکند و علیرغم تطمیعها، تهدیدها و ارعاب از موضع خود دست نمیکشد و بر مدعای نبوتش استوار میماند
عرض شد که اینها اخلاق و صداقت پیامبر را تایید میکند. همچنین عرض شد که
در دراز مدت اینها همه عوامل فشار عاطفی بر فرد و عامل تقویت شرح صدر و کنترل عاطفی او هستند که گفتیم باعث افزایش قریحه ادبی میشود.
در کوتاه مدت هم مطالعهی تاریخ ادبیات نشان میدهد حس سخنوری و شاعری زیر فشار و استرس، در صورت وجود احساس عشق و امید درونی شدیدا تقویت میشود. به طوری که شعرای بزرگ بهترین شعرهایشان را در زیر چنین فشارهایی گفتهاند. مانند 12 تا از دو بیتیهای اصیل خیام، شعر دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند حافظ، پیافکندم از نظم کاخی بلند و ایا شاه محمود کشورگشای از فردوسی، بشنو از نی چون حکایت میکند مولوی و ...
این موضوع حتی توجیه علمی دارد. در حظور عواطف قوی، شاعر هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هم ذهن او به شدت بیدار است و میتواند لغات مورد نیازش را بیابد.
نتیجه
استوار;732835 نوشت:
خواسته بودید که بصورت منطقی ثابت شود که خدای قرآن وجود دارد و قرآن کلام اوست نه محمد(ص)
1. برای بنده تقریبا اطمینان حاصل شده که اعجاز و خرق عادت و تحدی ابزاری بسیار مناسب در مقایسهی حقانیت ادیان هستند. اما اصلا برای درک منطقی و عقلانی دین مناسب نیستند. این همان نتیجهی گمشده ای بود که بنده به دنبالش میگشتم و از رسیدن به آن خوشحالم.
2. بنده نیز مانند فرهنگشناسان گمان میکردم دین چیزی بین هنر و عقل است. اکنون متوجه شدم که حوزهی دین حوزهای جامع است هنر و عقل را همزمان در بر میگیرد. تا کنون میخواستم به هر بهانه که شده دین را دور نیندازم و نگه دارم. اکنون که فهمیدم دین حاصل آشتی عاطفه و دانش است حل مساله تقابل دین و دانش برایم بسیار آسانتر شده.
3. بنده دنبال دانششناسی دین بودم. چنین چیزی اصلا وجود ندارد. اما روش شناسی دین وجود دارد و این روش شناسی میتواند هنر را با عقلانیت آشتی دهد. این نه تنها یک پیشرفت بزرگ در تفکر بنده است بلکه جایگاه دین را دوباره در زندگی بنده تثبیت میکند.
خلاصه این که حقیقت داشتن قرآن اثبات نشد (بلکه رد شد)، ولی حقانیت دین اثبات شد. حال باید حقانیت اسلام را در میان ادیان سنجید و حقانیت ادیان را در مقابل حقانیت هنر و دانش سنجید.
البته در مورد نحوه ورود و ادامه بحث خودم و روند پیشبرد چنین بحثی در چنین محیطی قطعاً بررسی خواهم کرد تا در دفعات بعد ان شاء الله چنین مشکلی حادث نشود؛ بدون شک، اگر با بررسی و علم بیشتری در مورد اداره بحث وارد می شدم، چنین حسی در دوستان بزرگوار پیش نمی آمد؛ در واقع اراده ای ندارم که نشان دهم از بحث فرار نکرده ام و یا سعی کردم تکرار مکررات نباشد؛ بلکه تلاش کردم بحث را در جهتی که گمان می کردم درست است نگه دارم و بعد از اشتراک نظر راجع به یک بخش، وارد بخش دیگر شوم.
از دوستانی که بزرگوارانه و با سعه صدر بنده را مخاطب قرار دادند، سپاسگزارم.
از مدیر تاپیک هم که گرچه تشخیصشان این بود که این بحث خارج از موضوع است ولی باز هم مدارا فرمودند، قلباً سپاسگزارم.
لطفاً این پست بنده را به قهر و ناراحتی تعبیر نفرمائید؛ چون قطعاً در پستهای دیگر در خدمت دوستان خواهم بود و این گفتگو بهانه ای بود تا با دوستان این سایت بیشتر آشنا شوم؛ آنچه در ذهن بنده مانده است بزرگواری دوستانی است که گرچه این بحث به نظرشان خیلی سطح پائین بود، اما با این حال بزرگوارانه پاسخ می دادند.
باسلام
به نظر حقیر که بحث شما بی ارتباط با بحث کلی تاپیک نبود
شما می خواستید با بیان مسائلی و توجیهاتی نظر جناب سین را اثبات کنید
یا درستی نظر ایشون را نشان دهید
که بحث ایشون هم در راستای بحث اصلی تاپیک بود
به هر حال متاسفم که مدیر تاپیک اینگونه تشخیص داد که بحث بی ارتباط است در حالی که نبود
یک فرد بیسواد که در جامعه با خصوصیات اخلاقی ممتازی شناخته میشده (مانند راستگوئی و امانت) ، برخلاف جهت آب شنا میکند و علیرغم تطمیعها، تهدیدها و ارعاب از موضع خود دست نمیکشد و بر مدعای نبوتش استوار میماند، از سوئی اعمال خارقالعادهای از وی صادر میشود، و از سوی دیگر مخاطبانش به طرزی عجیب تحت تأثیر کلامش قرار میگیرند که متحیر میمانند آنرا خطابه بخوانند یا شعر و سحر، و نمیدانند او را ساحر بنامند یا شاعری مجنون، و نهایتا از شدت عجز در مقابل کسی که نه پیروان زیاد دارد، نه قدرت سیاسی و نه قدرت نظامی، به این روی میآورند که آرزوی مرگش را بکنند تا شاید تنها با مرگش از دستش خلاص شوند.
سلام جناب استوار. دوست عزیز و دانشمند
اول اینکه پیامبر ص بی سواد نبود. بلکه سواد تجربی داشت. از ادیان مختلف آگاهی داشت. اگر منظورتان سواد خواندن و نوشتن است خوب بعد از نبوت هم ایشان نتوانست قرآن را بنویسد. بلکه فقط می گفت. برای بیان کردن یک سری مفاهیم نیاز به سواد خواندن و نوشتن نیست. تعداد افراد بی سواد آن روز زیاد نبود. ولی انسان های زیادی بودند که سواد تجربی داشتند. اتفاقا همین الان شنیدم در ژاپن یک نوع سواد را معیار ارزشگذاری قرار میدهند و آن هم سواد غیرمکتوب است.
ثانیا وقتی که این جملات شما را خواندم یاد شخصی دقیقا با همین مشخصات افتادم. تحت فشارهای زیاد و حداقل امکانات و با موفقیت های بسیار زیاد. اتفاقا در این میان هر روز و در کنار همین فشارها یک سری آموزه ها را یادداشت می کرد و تبلیغ می نمود. اتفاقا از متون ادبی هم استفاده می کرد. همین الان هم پیرو هم زیاد دارد. جناب استوار به نظر شما وقتی فشارها بر انسان زیاد می شود معنویتش بیشتر نمی شود؟؟ به اعتقاد بنده انسان تحت فشارهای همه جانبه جوشش درونش بیشتر می شود.
و من الله توفیق
البته در مورد نحوه ورود و ادامه بحث خودم و روند پیشبرد چنین بحثی در چنین محیطی قطعاً بررسی خواهم کرد تا در دفعات بعد ان شاء الله چنین مشکلی حادث نشود؛ بدون شک، اگر با بررسی و علم بیشتری در مورد اداره بحث وارد می شدم، چنین حسی در دوستان بزرگوار پیش نمی آمد؛ در واقع اراده ای ندارم که نشان دهم از بحث فرار نکرده ام و یا سعی کردم تکرار مکررات نباشد؛ بلکه تلاش کردم بحث را در جهتی که گمان می کردم درست است نگه دارم و بعد از اشتراک نظر راجع به یک بخش، وارد بخش دیگر شوم.
از دوستانی که بزرگوارانه و با سعه صدر بنده را مخاطب قرار دادند، سپاسگزارم.
از مدیر تاپیک هم که گرچه تشخیصشان این بود که این بحث خارج از موضوع است ولی باز هم مدارا فرمودند، قلباً سپاسگزارم.
لطفاً این پست بنده را به قهر و ناراحتی تعبیر نفرمائید؛ چون قطعاً در پستهای دیگر در خدمت دوستان خواهم بود و این گفتگو بهانه ای بود تا با دوستان این سایت بیشتر آشنا شوم؛ آنچه در ذهن بنده مانده است بزرگواری دوستانی است که گرچه این بحث به نظرشان خیلی سطح پائین بود، اما با این حال بزرگوارانه پاسخ می دادند.
با سلام.
بنده که اصلا نسبت به مطالب شما این برداشت را نکردم. علت بی صبری ام هم این بود که کنجکاو بودن ببین به کجا می خواهید ما را ببرید. و البته هنوز هم هستم.
و من الله توفیق
فکر میکنید سعدی شیرازی در مقابل سیل عظیم ارعاب و تهدید، اذیت و آزار و توهین و عدم امنیت جانی، باز هم گلستان و بوستان را مینوشت؟
با سلام دوباره.
برخی مرجع ضمیر هـ در من مثله را قرآن دانسته اند و برخی خود پیامبر. ولی چیزی که مسلم است هر دو نیست. یعنی نمی توانی بگویی مثل قرآن را از مثل پیامبر بیاورید. شما در این جا مرجع را هر دو قلمداد کرده اید.
و من اله توفیق
اگر حضور نامناسب بنده در این بحث، باعث زخمی شدن و خراب شدن بحث شما شد، معذرت می خواهم.
تلاش کردم این عذرخواهی در این تاپیک و به صورت عمومی نباشد، اما علی الظاهر امکانش برای بنده میسر نبود.
این پیام فقط جنبه اطلاع رسانی دارد و تا سه چهار روز دیگر اگر زحمتی نباشد، مدیر تاپیک آن را حذف بفرمایند.
اگر حضور نامناسب بنده در این بحث، باعث زخمی شدن و خراب شدن بحث شما شد، معذرت می خواهم.
تلاش کردم این عذرخواهی در این تاپیک و به صورت عمومی نباشد، اما علی الظاهر امکانش برای بنده میسر نبود.
این پیام فقط جنبه اطلاع رسانی دارد و تا سه چهار روز دیگر اگر زحمتی نباشد، مدیر تاپیک آن را حذف بفرمایند.
سلام.
بحثی که شما و جناب سین راه انداختید در نوع خود بحثی جدیدی بود. چون در مورد سایر مسایل اعجاز قرآن بحث زیاد در این انجمن شده ولی در این زمینه کمتر بحث شده. به هرحال اگر شما هم کنار کشیده اید منتظر جناب سین می مانیم تا بحثشان را ادامه دهند.
البته ظاهرا ایشان دوست ندارند کسی پیغام خصوصی برایش بفرستد. بنده هم همین مشکل شما را دارم.
و من الله توفیق
اگر حضور نامناسب بنده در این بحث، باعث زخمی شدن و خراب شدن بحث شما شد، معذرت می خواهم.
تلاش کردم این عذرخواهی در این تاپیک و به صورت عمومی نباشد، اما علی الظاهر امکانش برای بنده میسر نبود.
این پیام فقط جنبه اطلاع رسانی دارد و تا سه چهار روز دیگر اگر زحمتی نباشد، مدیر تاپیک آن را حذف بفرمایند.
من تذکرم مشخص بود که به چیست
بازهم برای رفع سوءتفاهم ها تذکرم رو پاک میکنم تا به کسی برنخوره
به نظر بنده از "خطر احتمالی" دقیقتر و روشنتر، خدایی خداوند متعال است. نمیخواهم صحت توجه به خطر احتمالی را انکار کنم؛ اما رتبه آن را پائینتر از تذکر به معروف فطری خود میدانم؛ خیلی پائینتر. یعنی بندهای که خداوند صاحب نعمت را میشناسد که میشناسد (که در این شناخت نه محتاج عصای حضرت موسی است و نه مرده زنده کردن حضرت عیسی و نه قرآن حکیم و فقط کافی است به خودش اولاً و به اطرافش ثانیاً نظر کند؛ با همین عقلی که دارد با آن زندگی روزانهاش را سپری میکند)، در پی اینست که به نوعی امر او را از باب شکرگزاری (به عنوان وظیفه انسانی هر عاقل) نسبت به این همه نعمتی که به او عنایت فرموده است عمل کند. پس، عقلاً، به دنبال کسی است که از خدای او برای او "خبری" داشته باشد؛ و نبی یعنی خبرآورنده از خداوند متعال برای بندگان.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمت خدا بر شما و برکاتش
بابت تأخیر در پاسخدهی عذرخواهی میکنم
برادر این راه که شما پیش پا میگذارید راه خوبی است برای کسی که قدرشناس است ولی بحث ما سر اتمام حجت است و مخاطب این اتمام حجت همگان هستند حتی آنها که سالهاست که خود را فریب دادهاند و عذاب وجدانها را در خود خفه کردهاند و قبح گناهان برایشان ریخته شده است ... در این حالت انسان از خدایش فاصلهی زیادی دارد تا آنجا که به قول قرآن اگر بگوید ایمان آوردم هم به او میگویند چطور از این فاصلهی دور ایمان آوردی! «وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّىٰ لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ» حالا شخصی بعد از سالها دور بودن از خدا و از معنویت مواجه شده است با یک پیامبر ... شاید هم بخواهد حقیقت را بداند ولی قلبش به پاکی یک شخصی که با قدرشناسی زندگی گذرانده است و یا با سختی زندگی کرده است و نفسانیات در او غالب نبودهاند نیست ... چنین کسی آیا میتواند از جایی که شما میفرمایید شناخت خداوند و حقیقت را شروع کند؟
برخی از ما در دانشگاهها یاد داده شدهایم که به همه چیز و سخن همه کس سوء ظن داشته باشیم یا به هر ترتیب تردید کنیم و چیزی را به اسم درست مطلق قبول نکنیم و همیشه با احتمالات و با احتیاطها تصمیمگیری کنیم و به گزارهها وزن درست و غلط در بازهی باز (۰ و ۱) بدهیم و خود صفر و یک را هم احتمال اینکه رخ بدهد را صفر میدانیم (وقتی تابع احتمال پیوسته باشد احتمال رخداد یک عدد خاص صفر است و باید احتمالهای معنادار را برای بازهها تعریف کنیم)، حالا مواجه شدهایم با شخصی که میگوید از طرف خدایی به رسالت آمده است که ما به استناد برخی نظریات فیزیک و زیستشناسی در اصل وجود داشتن یا نداشتنش هم خدای ناکرده در تردید هستیم ... دیگر این راه که شما میفرمایید نمیتواند نقطهی شروع مناسبی برای او باشد، میتواند؟
... ولی بله ... برای برخی هست و آن برخی البته خیلی هم راحتتر خدایشان را میشناسند و احتمالاً کار به معجزه و تحدی نکشد ... و الله العالم
Naghi;731695 نوشت:
حالا کسی را می بیند که میگوید من همانم که از خدای تو برای تو خبری آورده است. بنده در اینجا میپرسد که نشانه تو از پروردگارم چیست و او نشانه میآورد. ارائه نشانه از سوی خداوند متعال برای بندگان در مورد اموری است که فهم عقلانی روشن نسبت به آن ندارند؛ یعنی اگر کسی بیاید پیش من و بگوید که خدای صاحب نعمتها را شکر کن که من به او نمیگویم برای من نشانهای بیاور؛ نسبت به این امور فهم روشن عقلی دارم؛ اگر به من بگوید دزدی نکن به او نمیگویم نشانه تو چیست؛ دزدی را به عقلم میفهمم که ناپسند است و عقل هم اتفاقاً معصوم است. اگر شخصی با خرق عادت به سمت من بیاید و بگوید من نبی خدا هستم اما به من بگوید که ظلم کردن خوب است، بنده قطعاً و قبل از اینکه اصلاً خودم را در معرض آن خرق عادتش قرار دهم میگویم تو باطل هستی.
اگر این مدعی رسالت به شما گفت چندهمسری مجاز است با آنکه از کودکی به شما گفتهاند که این کار عین ظلم به زنان است و از زنا بدتر است، یا اگر این مدعی نبوت به شما گفت بردهداری با شرایطش مجاز است با آنکه از کودکی شما بردهداری را با مصادیق بردهداری در آمریکا شناختهاید و همیشه آنرا همطراز با بزرگترین ظلمها میدانستید و آنرا کار فرعونیان میدانستید، در این حالت آیا به چنان مدعی رسالتی که معجزه هم برایتان آورده است میگویید که تو باطل هستی و خرق عادتش را حتی نگاه هم نمیکنید؟
Naghi;731695 نوشت:
از این منظر که نگاه کنیم، پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله نیز از تذکر به اموری آغاز فرمودند که همگان فهم روشنی از آنها داشتند؛ عرض شد که در اولین کلام نفرمودند که ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا، بلکه به معروف فطری ما تذکر دادند که قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ اول به صورت مداوم به خداوند متعال و آیات او تذکر دادند تا آن معرفت، زنده و فعال شود (و در یک نگاه کلی اما نه لزوماً دقیق، سور مکی اینگونه اند؛ تذکرات پی در پی با آهنگی متفاوت از سور مدنی). یعنی نگاه کنیم که جایگاه تحدی چه زمانی بوده است. این مطلب از این باب حائز اهمیت است که شناخت مرا تصحیح میکند نسبت به جایگاه تحدی و نحوه مراجعه من به قرآن؛ بنابراین اگر قرآن را بر اساس ترتیب نزول تلاوت کنم با همان نیتی که بدانم خدای من چه گفته است، این را به صورت مشهود، میتوانم بفهمم.
سین;731720 نوشت:
ممنون از توضیحاتتان، فکر کنم این بار بهتر متوجه منظورتان شده باشم، ظاهراً در پاسخ به این سؤال که کدام پیامبر تا کنون مقدمات اثبات عقلی فلسفی را آورده است شما معتقد هستید این مقدمات از طریق براهین فطری فراهم شده بودهاند که اگر منظورتان این باشد نظر جناب صدیق و استوار هم از نظر حقیر قابل قبول میشوند ولو اینکه تنها راه تعریف معجزه نباشند، ان شاء الله باز هم کمی روی مطالبتان فکر کنم و بعد اگر عمری بود همین پست را ویرایش کنم تا اگر سؤالی یا شبههای بود در مورد آن بپرسم و اگر نبود هم تشکر کنم
بله حق با شماست، این تا حدودی پاسخ یکی از سؤالاتی است که حقیر از بزرگواران پرسیدم و ایشان آن را مسکوت میگذاشتند و میفرمودند خارج از موضوع است و حوالهاش میدادند به تاپیکهای دیگر ... ممنون :Gol: اشتباهم اینجا بود که انتظار داشتم همانطور که دوستان در رویهی خود در تعریف معجزه بیان میکنند ابتدا با براهین وجودی وجود خدای حکیم بر همگان حتی افراد عامی اثبات شود، ولی انتظارم نابجا بود چون همانطور که شما هم فرمودید پیامبران این مهم را با براهین فطری انجام میدادند و تمامی پیامبران ابتدا دعوت میکردند و متذکر میشدند و وقتی که مورد انکار قرار میگرفتند میفرمودند که آیا اگر دلایل روشن برایتان بیاوریم ایمان خواهید آورد!؟ یعنی درست همین رویهای که شما میفرمایید طی شده است ...
اما هنوز کمی در این مسأله مردّد هستم که ان شاء الله این مشکلم را هم حل نمایید ... به نظر میرسد که آن دعوتها و تذکرها و براهین فطری اگرچه خداوند حکیم را به ایشان شناسانده باشد ولی هنوز حجت را بر ایشان تمام نکرده باشد، که معنای آن هم این است که امکان دارد ایشان همچنان حقیقت را مبهم دیده و در مورد حقانیت آن شک داشته باشند. در واقع اگر با آن دعوتها حجت بر ایشان تمام میشد دیگر آوردن دلیل روشن و معجزه عبث و خلاف حکمت میبود، پس به ناچار وجود معجزه یعنی اینکه آن دعوتها و براهین فطری برای اتمام حجت بر همگان کفایت نمیکرده است که پیامبران باز هم متوسل به آوردن دلایل روشن میشدهاند ... حالا سؤال اینجاست که آیا میتوان ادعا کرد که با آن براهین فطری و دعوتها و بشارت دادنها و انذار کردنها وجود خدای حکیم برای اشخاص به صورت یقینی اثبات شده است و فقط ادعای نبوت شخص نبی (
نبوت خاصه، مصداق نبوت) است که هنوز اثبات نشده و درش تردید هست یا این امکان هست که مردم به تمام گفتار آن نبی در شک باشند و حتی در توحید و معاد و نبوت عامه هم تردید داشته باشند که معجزه برای برطرف کردن تمامی این شکها آورده شود؟ نظر خودم این است که اتفاقاً احتمال دوم بیشتر است، آیا شما دلیلی دارید که بفرمایید اینطور نیست و معجزه فقط برای اتمام حجت در بارهی نبی بودن شخص مدعی نبوت است؟
اما اضافه بر این مسأله سایر سؤالاتی که از دوستان داشتم همچنان برایم بدون پاسخ است و ایشان آنچنان که باید خود را در حدّ سواد حقیر پایین نیاوردند تا بتوانم پاسخشان را بفهمم ... سؤال اینجاست که حتی اگر خدای حکیم را شناختیم و در واقع هم از باسواد و بیسواد شناختند و احدی از انسانهای بالغ غیرمجنون که مخاطب دعوت پیامبر قرار گرفت باقی نماند مگر آنکه این مسأله برایش حل گردید، آیا باز میتوانیم با استدلال ایشان معجزه را از غیرمعجزه تشخیص دهیم و باز آیا همهی انسانها این توانایی را خواهند داشت اگر تعریف معجزه در همان خرق عادت بودن ظاهریاش باشد؟ فهم حقیر این است که خیر! اگر صد خط هم برایم دلیل بنویسند که نتوانم ردّشان کنم برای ایشان یک مثال از سامریّ میآورم که کارش خرق عادت بود ولی خداوند مانعش نشد و موحدان خداشناس خداپرست هم دور او جمع شدند و باز به پرستش خدای دروغین او مشغول شدند و اتفاقا در دین خدا از ایشان انتظار میرفت که چنین نکنند و در این کارشان مقصر شناخته شدند ...
اگر دوستان خواستند آن صد خط دلیل روی کاغذ را بیاورند که اثبات کنند حقیر ایشان را متهم به گرفتار شدن در مغلطههای بسیار میکنم ... مثل مغلطهی
استفاده از اصطلاحات سنگین برای تحت تأثیر قرار دادن حریف کمسوادی که حقیر باشم[=Franklin Gothic Medium]،
یا مثل مغالطهی اینکه
به متخصصین رجوع کنید ایشان به شما راستش را میگویند[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]،
یا مثل مغالطهی
ما فیلسوفان متوجه شدیم شما هم اگر نمیشوید بخاطر این است که فیلسوف نیستید[=Franklin Gothic Medium] ...
اینجا میدان فلسفه نیست ... مخاطبان ایشان عوام مردم هستند همانطور که مخاطبان معجزات انبیاء علیهمالسلام همهی مردم بودند ... اگر از ایشان در باب وحدت وجود سؤال کردیم هر چه خواستند سنگین صحبت کنند و ایرادی ندارد بگویند که برای درک بیشتر باید خود را تا حدّ ما بالا بکشید، اما اینجا انتظار از ایشان این است که خود را در حدّ ما پایین بیاورند همانطور که در روایت وارد شده است که ما گروه انبیاء بر مردم فرستاده شدیم تا در حده عقول مردم ایشان را دعوت کنیم ...
[SPOILER]امیدوارم اساتید بزرگوار و دوستان مخالف متوجه باشند که حقیر نگران خطری هستم که تعریف معمول از معجزه در کمین حتی مؤمنین به اسلام و قرآن است ... با این تعریف چه بسیار مؤمنینی که آنچه در مورد ظاهر قرآن گفته میشود برایشان قابل قبول نیست و صرفاً تقلیدی پذیرفتهاند و هر لحظه آماده هستند تا با شبهاتی در مورد آن کارشان به انکار بکشد ... و یا چه بسا مؤمنین به قرآن که با دیدن خرق عادتی از دجال آخرالزمان به او هم ایمان بیاورند با آنکه ادعای خدایی میکند، البته در هر دو مورد خدای ناکرده .. خدای ناکرده .. خدای ناکرده ... و ما در دفاع کردنمان از دین خدا هم مسؤولیم که چطور این کار را انجام دهیم ... حالا اگر شما دلیلی دارید که ترس بیموردی دارم بفرمایید تا خیالم راحت شود و از بحث کنار بکشم[/SPOILER]
Naghi;731695 نوشت:
توضیح در مورد عزم فهمیدن معنای مورد نظر صاحب کلام به جای حدس زدن معنای مورد نظر او
موضوع اینست که وقتی به قرآن رجوع میکنم معنای برخی آیات را به صورت روشن میفهمم و معنای برخی دیگر را نمیفهمم. اگر بنای من بر این باشد که بفهمم منظور صاحب کلام چیست، در مواردی که منظور واقعی و روشن او را نمیفهمم، معنایی را از نزد خودم به او نمیبندم. در واقع در مرتبه حداقلی، ظن خودم را به عنوان علم در نظر نمی گیرم؛ بلکه اگر خیلی عزم فهم دارم مبتنی بر متد پیشنهادی قرآن به سراغ آنان میگردم که خداوند فرموده است معنای آیاتی که نمی فهمید از آنان بپرسید.
در مرتبه بعد وقتی قرار است معنای مورد نظر کسی را بفهمم، کاملاً به حرف او گوش میدهم و این همان خواسته قرآن است که فاذا قری القران فاستمعوا له و انصتوا؛ در واقع این فهمی که شما از آن تعبیر به شهود قلبی نمودهاید چیزی نیست جز اینکه من با توجه گوش کنم که خداوند متعال چه فرموده است؛ یعنی ذهن خودم را خالی کنم از داشتهها و بافتههای خودم و فقط ببینم او چه فرموده است. وقتی با این توجه قرآن را بخوانم، همان اتفاق فوق الذکر میافتد؛ برخی آیات را که معنای آن را مییابم و وجدان میکنم و برخی دیگر را هم نمیفهمم اما معنایی را از نزد خود به آن منتسب نمیکنیم و اصولاً چنین کاری را قبیح میدانم.
به زعم حقیر کسی که به دنبال حقیقت باشد حتی اگر با پیشزمینهی منفی هم به سراغ قرآن برود خداوند او را هدایت میکند، به این معنا که او از قرآن اثر میپذیرد و به قول جناب آرماندانشجو وزن آن را متوجه میشود ... حتی آن کافری که گفت قران سحر است هم آن سحر بودن را با صفت «یؤثر» بیان کرده است «فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ» که یعنی از آن متأثر شده است و این تأثر یعنی اینکه جا دارد این قران با تدبر بیشتری مطالعه شود ... معمولاً اشخاص نور قرآن را حتی در ترجمهی آن هم میبینند تا چه برسد به خود آن، دیگر این بستگی به خودشان دارد که به آن درک باطنی وقعی بنهند یا از کنار آن رد شوند ... تمام بحث ما سر اعجاز قران این است که ظاهرش مانند خرقعادتهای پیامبران گذشته و یا حتی سایر معجزات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیست که ظاهرش شخص را میخکوب کند، بلکه از ابتدا با ایجاد درک باطنی شخص را متأثر میکند و انکار این درک باطنی بسیار سادهتر از انکار مثلاً خرق عادت بودن بیرون آمدن شتر حضرت صالح علیهالسلام از کوه است ... ولی شباهتش با آن خرقعادتها و در واقع آن آیاتالبینات دیگر در این است که شخصی که مخاطب آن است در پس آن خدای قران را میبیند ... برخی روشن میبینند و به سجده افتاده و تسلیم میشوند همانطور که ساحران مقابل خدای حضرت موسی علیهالسلام به سجده افتادند، برخی هم روشن نمیبینند و فقط در تاریکی درون خود نوری را میبینند که برایشان مبهم است، میفهمند که اثرگذار است ولی متوجه نیستند که این اثر از کجا آمد ... خطاب قرآن به ایشان این است که در آیات قرآن تدبر نمایید، از هر جهتی که خواستید، اگر افاقه نکرد و خدا بودن خدای قرآن را به چشم دل ندیدید وارد میدان مبارزه شوید و در آنجا خداوند را مقابل خود خواهید دید ... در این میدان است که حق و باطل بر شخص به روشنی مشخص میشود و دیگر با خود اوست که رو به توجیه آورد یا خداوند را به خدایی قبول کرده و بندگی او را بر خود بپسندد ...
Naghi;731695 نوشت:
این نحوه نگرش، نتیجه مستقیم همان عنصر کلیدی است که جناب آرمان فرمودند که همانا خواندن قرآن برای فهمیدن منظور صاحب کلام است؛ بدون اینکه لازم باشد در ذهن خودم کار خاصی انجام دهم. در این نحوه نگرش، وظیفه عاقلانه مسلمان و شیعه و غیرمسلمان همین است که بدون هر گونه پیش فرض فلسفی و غیرفلسفی ببینیم صاحب کلام میخواسته چه پیامی را به من برساند.
اگرچه با نظرتان موافقم ولی همچنان ابا دارم که بحث را بر مفاهیم و پیام و در واقع ظاهر پیام قران بگذارم ... ظاهر پیام قران چه بسا برای شخصی که در فرهنگی غیر از فرهنگ اسلامی بزرگ شده است در برخی موارد دافعه ایجاد نماید ولی با این وجود طالب حقیقت جذبهای را از سمت قرآن احساس میکند که گویی با آن آشنایی دیرین دارد و همینطوری نمیتواند از کنارش بگذرد ... این جاذبه را اگر دنبال کند عاقبت حقیقت برایش مسلم میشود ... حقیر به کل مخالفم که کسی بخواهد با ظاهر قران مسلمان شود ... چه از حیث ادبی (فصاحت و بلاغت و استحکام سخن و زیبایی کلام و ...) و چه از حیث علمی و چه از حیث خبر از آینده ... ایمانی که بر اساس معیارهای ظاهری کسب شود با ظاهر زیبندهی دیگری هم متزلزل میشود ...
Naghi;733133 نوشت:
سلام بر جناب سین و عرض ادب
اگر حضور نامناسب بنده در این بحث، باعث زخمی شدن و خراب شدن بحث شما شد، معذرت می خواهم.
و باز هم سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته که سلام خداست و پیامبر خدا رحمت خداست و اهل بیت او برکاتش هستند، علیهمالسلام
ببخشید برادر دیشب آخر شب فقط متوجه شدم که بحث خیلی جلو رفته ولی هنوز نمیدانم چه سمت و سویی به خودش گرفته است و چه بحثهایی ردّ و بدل شده است ... اما هر چه که بوده است مطمئن هستم شما به بحث آسیبی نزدهاید و نیاز به عذرخواهی حتماً نیست، حقیر آنقدر از ورود شما به بحث خوشحال شدم که دیدم میتوانم خودم از بحث کنار بکشم، شما هم نظراتی که در نظر دارم را خلاصهتر و شیواتر بیان میکنید و هم در ادب پیشرو هستید و ان شاء الله دوستان از دست شما نمیرنجند :Gol: (بحث با حقیر تلفات دارد و دوستان هم حتماً ترجیح میدهند با شما بحث کنند تا با حقیر)
شریعت عقلانی;733144 نوشت:
سلام.
بحثی که شما و جناب سین راه انداختید در نوع خود بحثی جدیدی بود. چون در مورد سایر مسایل اعجاز قرآن بحث زیاد در این انجمن شده ولی در این زمینه کمتر بحث شده. به هرحال اگر شما هم کنار کشیده اید منتظر جناب سین می مانیم تا بحثشان را ادامه دهند.
البته ظاهرا ایشان دوست ندارند کسی پیغام خصوصی برایش بفرستد. بنده هم همین مشکل شما را دارم.
و من الله توفیق
و سلام علی برادر عزیزم جناب شریعت عقلانی و رحمت خدا بر شما و برکاتش
اجازه بدهید کمی عقبماندگیهایم را جبران کنم و مطالب دوستان را بخوانم اگر چیزی به ذهنم رسید بیان میکنم ..
[SPOILER]اما در مورد پیغام خصوصی برادر شما که دیگر میدانید اینطور نیست که دوست نداشته باشم پیغام خصوصی دریافت کنم، قبلاً بخشی از دلایلم را برایتان گفتهام و بخش دیگری از دلایلم هم جنبهی شخصی دارند، ولی هر چه که هست موضوع دوست داشتن و نداشتن نیست ... :Gol::Gol::Gol:
[SPOILER]حقیقتش بعید میدانم کسی از اینکه نتواند با بندهی حقیر بیش از این در ارتباط باشد به مشکلی بربخورد، همینقدر ارتباط هم زیاد است و دوستانی ترجیح میدهند همان هم نباشد، و بالاتر از آن حتی به اندازهی اپسیلون وقتی که به صورت نمایی به سمت صفر میل میکند هم احتمال نمیدهم کس از این بابت ناراحت شود، اصلاً مگه داریم مگه میشه همچینچیری :Gig: ... به همین خاطر آن دلایل خصوصیام بدون رقیب هستند، ولی اگر به اندازهی دلتا کوچکنر یا مساوی همان اپسیلون کذایی احتمال میدادم که غیر این باشد پیغامهایم را باز میکردم ... به اندازهی کافی در میدان بحث همه را اذیت کردهام و ان شاء الله باز هم اذیت کنم :khandeh!: دیگر در خصوصی هم میخواهید اذیتتان کنم؟ :Gig:[/SPOILER][/SPOILER]
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
از نظر بنده شما از سنجش کیفی به سنجش کمی پرش کردهاید. حتی برای مقایسهی زیبایی نیز به سنجش نیاز داریم.
اولا بنده توضیح دادم که انتخاب معیار برای زیبایی ظاهرا غیرممکن است و تا کنون هیچ معیاری نتوانسته برای خودش وجهه علمی کسب کند...
...
دوما به فرض آنکه تعریف کمی صحیح یا موجه برای زیبایی ممکن باشد، تا کنون چنین کاری موفق نبوده است:
مثلا علم بدیع همه چیز راجع به کیفیت متن میگوید. اما علم معانی هیچ چیز راجع به کمیت متن نمیگوید.
...
یعنی دقیقترین روشهای اندازهگیری زیبایی تا به امروز، روشهای سلیقه سنجی بودهاند.
پرشی در کار نبود دوست عزیز.
موضوعِ مورد مقایسه در تحدیِ حداقلی عبارتست از فصاحت و بلاغت.
علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت، معیارها و نیز فنونی دارند که میتوان با ملاک قراردادن آنها، مشخص کرد که a از b فصیحتر و بلیغتر است.
اما شما مکرر در مورد زیبائی صحبت میکنید.
در مورد صفتهای نسبی هم قبلا برایتان مثال زدم که معیارهای مورد توافقی را لیست میکنند و آن صفت را بین دو یا چند چیز با ملاک قرار دادن آن معیارها میسنجند. مثلا خوب بودن دانش آموزان و یا شایستگی کارمندان.
آنوقت میتوان گفت که a از b خوبتر و c از d شایستهتر است.
علوم مورد بحث ما هم همین کار را میکنند و معیارها و فنونشان مورد توافق متخصصان مربوطه است.
لذا میتوان بوسیله آنها دو متن را از نظر فصیح بودن و بلیغ بودن سنجید و مورد برتر را مشخص کرد.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
سوما به فرض آنکه همه از قرآن خوششان بیاید، فرمولبندی شما نه تنها به نفع مقصودتان نیست، بلکه برعکس به ضرر آن است.
اولا بحث خوش آمدن همه نیست، بلکه بررسی فصاحت و بلاغت قرآن است.
ثانیا موضوع توجه به شرایط و زمینه ارائه سخن، مربوط به بررسی جنبه بلاغی قرآن است که قبلا توضیحش را عرض کردم و شخص بررسی کننده ناگزیر از پرداختن به آنست.
فرمول بندی خاصی انجام نشد بلکه به نظر من تحلیل آن زمینهها و شرایط در ابعادی دیگر و موازی با بلاغت، اجتناب ناپذیر است.
و اینکه به نفع مقصودمان هست یا نه را در ادامه پاسخ خواهم داد.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
زیرا:
1. پیامبر امّی
مثلا فرمودید حضرت محمد بیسواد بوده. [1]اگر منظور مکتب نرفتن است آیا گمان میکنید درس نخواندن مانع زیبا سخن گفتن است؟[1]
از نظر من کاملا برعکس است. [2]فرد هر چه بیسوادتر باشد و کمتر وقتش را صرف عقلانیت خشک و بیعاطفه و بیطرف و اصولی و علمی و روشمند کرده باشد بیشتر غرق زندگی عملی میشود و تجربهی شادی و غم و رنج و بغض و کین و نفرت و خشم و عشق و امید و بیم و خوف و هیجان کسب میکند و بیشتر مایل به انتقال عواطف و احساساتش میشود.[2]
از نظر روانشناسان هم برعکس است. [3]معمولا افرادی که بر عواطفشان کنترل بیشتری دارند قدرت تحلیل کمتری دارند و افرادی که قدرت تحلیل بالا دارند کنترل کمتری بر عواطف دارند.[3] بنده خودم تا زمانی که وارد وادی تحقیق نشده بودم از نظر عاطفی بسیار قوی بودم و از نظر عقلی بسیار ضعیف. اکنون برعکس شده است و قدرت تحلیل بالا و کنترل هیجان پایینی دارم. حیف.
نظر ادبا و هنرمندان نیز همین است. [4]ادبیات و هنر، عرصهی انتقال احساس است و محتوا در آن یا اصلا مهم نیست و یا از اهمیت خیلی کمی برخوردار است.[4]
نظر ادبا و مورخین نیز همین است. آنها معتقدند درخشانترین دورهی ادبیات هر ملت، دوران ادبیات غنایی (عاشقانه) است که پس از مصیبتهای بزرگ وارد بر ملل، رخ میدهد. مثلا در ادبیات ایران بعد از حملهی مغول بود که حافظ و سعدی و ... ظهور کردند.
از نظر فرهنگشناسان هم برعکس است. زیرا فرهنگ دو قطب دارد: قطب عاطفی و قطب عقلی و خشک و بیعاطفه. از نظر باستانشناسان نیز
فرهنگ از قطب عاطفی که شامل ورزش و هنر است شروع شد
با رشد فرهنگ، مکاتب جادویی و ادیان که نیمهعاطفی و نیمه عقلی هستند شکل گرفت
زمانی که فرهنگ به اوج خود رسید و عاطفه در آن کنار گذاشته شد و بشر به جستجوی واقعیت خشک و بیرحم و زبر و ضمخت تن در داد، فلسفه و علوم تجربی به وجود آمد.
خلاصه این که بیسوادی حضرت محمد احتمال هنرمندیاش را بالا میبرد، نه این که این احتمال را ضعیف کند. البته بیسوادی ایشان در اثبات اعجاز علمی قرآن سودمند است. اما بحث ما فصاحت و بلاغت است.
با توجه به مطالب بالا، بله. روحیهی آزادگی سعدی و جرأت بسیارش در صحبت مقابل حاکم زبانزد است. اگر دوران او دوران تاریکتری بود بوستان و گلستان نیز آثار بسیار درخشانتری میشدند.
دوست عزیز، از دیدگاه بنده در نقل قول فوق اشکالاتی وجود دارد که خدمتتان عرض میکنم (نقل قولتان را شماره گذاری کردم برای پاسخگوئی بهتر): [1] : نداشتن سواد خواندن و نوشتن مانعی برای زیبا سخن گفتن نیست. اما لطفا به یاد آورید که بحثمان از کجا به اینجا رسید. شما فرضی را ارائه دادید:
armandaneshjoo;732600 نوشت:
میگم فرض کن من و همه بشر عربی و ادبیات یاد گرفتیم و قرآن و خوندیم و اشک از چشممون سرازیر شد و لرزه به انداممون افتاد و فهمیدیم قرآن خارق العاده است و نتونستیم به تحدی جواب بدیم و در آوردن اثری مثل قرآن به عجز افتادیم و این چیزا به صورت کتبی در تاریخ معاصر و روزنامهها و خبرگزاریها و سایتای نقد و امتیازدهی به آثار هنری همهی دنیا ثبت شد و قرآن شد اثر شماره یک ادبی جهان.
حالا منطقی اثبات کن قرآن کلام محمد نیست و خدای قرآن وجود داره و خودش قرآن رو گفته.
و در ادامه بنده در پاسخ به این مطلبتان، آنگونه نوشتم و شرایط و زمینه سخنان پیامبر را به صورتی کلی بیان کردم.
به عبارتی مطابق فرضتان، در مورد شخصی صحبت میکنیم که فصیحترین و بلیغترین سخنان را بیان نموده و این فقط یک زیبا سخن گفتنِ ساده نیست که هر بیسوادی (سوادِ خواندن و نوشتن) بتواند از پسش بر بیاید.
انسان موجودی نیست که به تنهائی بتواند آگاهیها و معارف گوناگون را کسب کند. نیاز دارد با دیگران در تعامل باشد و از اندیشهها، آراء، تحلیلها و تجارب دیگران استفاده کند.
شخصی که سواد خواندن و نوشتن ندارد از این قافله آگاهی عقب میماند. حتی شنیدن صرف هم کافی نیست. چه بسا انسان مجبور است از سخنان، یادداشت تهیه کند و در فرصتی مناسب آنها را مرور کرده و زمان کافی برای تعمق و فهم آن سخنان و معارف داشته باشد.
شخص بیسواد واقعا از این قافله چندین قدم عقب است.
فصاحت و بلاغت در آن سطح و اوجش که همه را به عجز آورده، علم، دانش و آگاهی است که همینطوری، یههوئی، ژنتیکی، ذوقی، احساسی و ... نصیب یک شخص امی بشود؟
حال این قدرت را از کجا آورده انشاالله بعدا به آن پرداخته خواهد شد.
[2] و [3] : به چه علت سواد خواندن و نوشتن را معادل عقلانیت خشک و بیعاطفه میدانید؟ چرا عقلانیت و عاطفه مانند 0 و 1 هستند؟ یا این یا آن؟ وسط ندارد؟
عاطفه یک رفتار و واکنش احساسیست. ناشی از حس و ادراک مرتبط با آن حس است. همانطور که احساسات، خوشایند و نا خوشایند دارند، عواطف هم به تبع آنها خوشایند و نا خوشایند دارند. چگونه کنترل عواطفِ نا خوشایند را میتوان در دست گرفت؟ بغیر از اینست که عقلانیت باعث این کنترل عواطف میشود؟ بغیر از اینست که باید توازن بین عقل و عواطف برقرار شود؟ تحلیل عقلانیست که کنترل و زمام عواطف (واکنشهای احساسی) را بدست میگیرد.
عقل برای رشد و تعالیش باید کارکرد و فعالیت داشته باشد. شخص بیسواد از قافله تعامل با دیگر اندیشهها و تفکرات عقب است چون این تعاملات فقط شنیداری و گفتنی نیستند.
عقلی که بقدر کفایت پرورش نیافته، نمیتواند به خوبی کنترل عواطف و هیجانات را در اختیار بگیرد.
خیل عظیم انسانهای باسوادی که قدرت تحلیل عقلی دارند و نیز زمام کنترل عواطفشان را دارا هستند، بطلان نظریه شما را نشان میدهد که میفرمائید بیسوادی باعث کنترل عواطف است!!
[4] : خب این مورد چه ارتباطی با قرآن دارد؟ اتفاقا محتوای غنی قرآن، نشان میدهد که پیامبر(ص) یک شاعر نبوده که بصورت احساسی شعر بگوید و محتوای آن برایش مهم نباشد یا در درجه اهمیت کمی قرار داشته باشد.
انشاالله بقیه موارد را در پست بعدی پاسخ خواهم داد. لطفا و حتیالمقدور تا ارسال بقیه مطالب، از پاسخ به این پست خودداری کنید.
سلام.بزرگواران.بنده حقیر هم یک عرضی داشتم.امیدوارم بی راه نباشد.دوستانی من جمله، اشتباه نکنم، جناب سین، اعتقاد دارند که باید به دیده دل به قرآن نگاه کرد و دیده دلی را به رسمیت می شناسند.من تعجب می کنم، دیده دل کجا و به چه شکل حقیقتی را برای ما فاش کرده؟؟حالا اینکه مثلا دوستان، می گویند همه از امی و با سواد از هر ایل و قبیله ای اعتراف دارند که مثلا دزدی بد است، را می چسبانند به دیده دل و بعد هم ادعا می کنند که بفرما این هم از قدرت تشخصی دیده دل!!من فکر نمی کنم معقول باشد.اولا چه کسی گفته دزدی بد است.؟؟اینکه دزدی بد است و دروغ گفتن بد است و امثال اینها، به نظر من که مواردی نسبی هستند، گویا بشر در طول تکاملش و همچنین در حین رشد،به اینگونه باور رسیده است که به دیگران، بدی نکند که خود بدی نبیند.یا بدی کردن به دیگران، او را آزرده خاطر می کند، این می تواند امری باشد که در طول تکامل به انسان تلقین شده باشد و در انسان نهادینه شده.مثل اینکه فرو کردن یک سوزن به پا، باعث درد می شود.و الا، چه کسی گفته دزدی مطلقا بد است؟؟یک شخصی که عمر جاوید دارد، برای بقایش، نیاز به اموال دیگران دارد و از طرفی قدرتی مافوق دارد که مثلا دستگیر نشود توسط پلیس و یا خدایان، می رود از همه ی بشر دزدی می کند و همه را به خاک و حون می کشاند، یک لیوان آب هم رویش می خورد،کیفش را هم می کند، حالا شما بفرما به این آقا بگو دزدی بد است؟بسم الله، می توانید؟؟خیر!!این دزدی بد است، دروغ بد است و امثال اینها، اموری نسبی هستند.حالا ما اینها را مثال و مصداقی از قدرت تشخیص قلب و دیده قلب و قطرت معرفی کنیم و بعد بخواهیم از این رهگذر، یک دیده قلبی را به رسمیت بشناسیم که می تواند،کلام الله بودن قرآن و یا بالاتر از آن، وجود یک موجودی چون خدا را ثابت کند، به نظر من معقول نیست.و این دیده قلب چه بسا به خطا بیافتد، و مطلق خدای نسبی و ساختگی خودش را به دنیای خارج و مطلق بکشاند.در حالی که در عالم واقع موجودی به نام خدا نباشد.امیدورام منظورم را درست رسانده باشم.
تبیین قرآن قبل از هر چیز وظیفهی زبان عربی و خود قرآن است. بقیهی مبینها را نیز قبل از هر چیز خود قرآن باید تعیین کند.
بسم الله ... الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم
در مقام هدایت به حقانیت قرآن بله وظیفهی تبیین قران تنها بر عهدهی خود قران است (چرا که قران در مقام آیه بودنش از آیاتالبینات است که یعنی خودش بیّن و آشکار است و نیازی به آشکارساز دیگری ندارد) و نه حتی زبان عربی ... در این مقام به زعم حقیر حتی عربی بودن قران جایگاهی ندارد و ترجمهی قران هم همین کارایی را دارد چرا که مخاطب قران تنها عربزبانها نیستند و دیدهام کسانی را که با ترجمهی قرآن به زبان انگلیسی مسلمان شده باشند
جایگاه عربی بودن قران و نیاز قران به داشتن مفسّر و مبیّن وقتی است که: الف) بحث تحدّی مطرح است، در این حالت جز وقتی که بخواهید از راه ادبیات با قرآن تحدی کنید همینکه بحث معنای ایات مطرح شود نیاز به مفسّر معلوم میشود چرا که در خود قرآن هم گفته شده است که برخی از آیات آن متشابه است و به قرآن دست نمییابد مگر مطهرین و اینکه کسانی که در نهایت طهارت باشند اهل بیت علیهمالسلام هستند که در همین قرآن گفته شده است که یطهرهم تطهیراً. ب) شخصی ایمان آورده و میخواهد از علوم مکنون در قران استفاده کند، چرا که فقط کلیت قرآن برای شناساندن حق به انسانهای جویای حق است و بعد از آن تمام قران برای رشد دادن مؤمنین است و شفاء آنچه در قلب ایشان است، «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» و «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ» و همین قرآن برای کسانی که کافرند مایهی ضلالت و گمراهی بیشتر است
یا علی علیهالسلام
نگرشی افراطی که سابقه ای طولانی در اسلام دارد ( تفکر خوارج ) دقیقا بر همین قسمتی که مشخص کردم استوار است . گرچه خود شما مخالف این دیدگاه هستید اما نقل آن فرصت خوبی است تا ارتباط آنرا با موضوع مشخص کنم .
اگرچه دوستان به ندای قلب توصیه می کنند ، اما آیا به پذیرش هر ندائی هم معتقد هستند یا ... ، یا آنکه قلب هر انسانی باید همانی را فریاد بزند که ایشان دریافته اند ؟
به باور من دوستان داعی ، امید دارند که بقیه به کلیت برداشت آنها برسند ، در غیر اینصورت احتمالا قلوب دیگر مومنان و غیر مومنان را سیاه ، بیمار و مختوم بدانند ...
واقعیت اجتماعی نیز تاکنون ثابت بوده و مورد خلافی وجود ندارد ( اقلا من ندیده ام ) . قشر سنتی معتقد به دین ( همراه با عموم مراجع تقلید ) هیچ گاه تفاسیر و برداشت های تازه ی به اصطلاح روشنفکران دینی را بر نمی تابند، از این نیز فراتر رفته آنان را به بازگشت به آغوش اسلام دعوت می کنند . گو اینکه مرتد شده اند !!
با این حساب سخن همان است که نخست اشاره کردم ، فهمی از دین را به عنوان اصل دین جا زده و ترویج می کنند . و سوال اصلی هم همین جاست که چرا ندای قلب دوستان صحیح است ، اما ندای قلب کسی چون من که قرآن را جوشش درونی پیامبر می داند و نه وحی منزل ، غلط و باطل ؟!
همین را تعمیم بدهید به شروع کننده گرامی موضوع ، به چه دلیل ندای قلب مخالفان ایشان حق است ، اما ندای قلب شخص ایشان ناحق؟!
با تشکر .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از خوارجخواندهشدهای به در حال تحقیق ...
چیزی که ظاهراً بعد از این یکی دو ماه بحث متوجه نشدهاید این است که آن کسی که نظرش مخالف نظر معمول علمای اسلام است نظر ما خوارجخواندهشدهگان است و آنچه مخالفان ما در صدد اثباتش هستند و این کار را هم به زبان فلسفه و نه زبان قلب انجام میدهند چیزی است که علما و شاید مراجع تقلید پذیرفتهاند ... شما اصلاً در باغ بحثهای ما بودهاید یا صرفاً وسط تحقیقتان کمی هم از نوشتههای امثال حقیر حرص خوردهاید و بد و بیراه به زمین و زمان گفتهاید؟
خدا خوارج را لعنت کند و دنبالهروی آنها را نیز هم ... آنها که با کجفهمی خود دین خدا را به مخاطره انداخته و در جهل خود مقصرند و خدا میداند که هدایت نمیشوند ...
یا علی علیهالسلام، کسی که در یک روز ۴۰۰۰ تن از خوارج را به درک واصل کردند و لحظهای تردید نکردند که شاید هم حق با خوارج باشد ... این موضع را تنها کسی میتواند بگیرد که خدایی را میپرستد که او را دیده است ... باقی مردم از ظن و گمان تبعیت میکنند حتی اگر روی کاغذ خدا را با هزار و یک صفت شناخته شده و نشده اثبات کردهاند ولی آنچه اثبات کردهاند را در درون خود ندیدهاند ... بیشتر کسانی که در این تاپیک مقابل حقیر هستند هم ایمان آوردند قبل از آنکه چیزی را با تعقل فلسفی خود اثبات کنند ... اینکه چرا آنچه خود کردهاند را در صندوق گذاشتهاند و با ان مخالفت میکنم برای حقیر معمایی است که تا کنون جوابی برای آن نیافتهام
ولی با این نوع تعقل که شما فرمودین همه به ارامش و یقین نمی رسند
این نوع تعقل شاید افراد کم سواد را قانع کند ولی افراد ژرف اندیش را قانع نمی کند
و اصولا همین افراد هم هستند که خداناور می شوند و یا در وجود معجزه بودن قران و یا پیامبری حضرت محمد
دچار شک و شبهه می شوند
به نظر می رسد قران راهکاری برای این افراد ندارد
و یا اگر دارد حقیر مطلع نیستم
بسم الله ... الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
لطفاً بفرمایید آیا نهایت این ژرفاندیشی جز این است که با دلایل ما قانع نشده و در شک باقی بمانید؟ آیا با این ژرفاندیشی برایتان غلط بودن اسلام اثبات میشود یا با علم و تعقل و ژرفاندیشی خود نهایتاً به شک میرسید و نمیتوانید به صورت قطعی یکی از دو طرف را انتخاب کنید؟
اگر نهایت این ژرفاندیشی در شک و تردید ماندن و حیرانی است بفرمایید چطور قرآن راهکاری برای این افراد ندارد وقتی فرموده است:
وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّـهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ [البقرة، ۲۳ و ۲۴] و اگر در شکّی هستید بدانچه فرو فرستادیم بر بندهامان پس بیاورید سورهای از همانند آن و بخوانید گواهانتان را از غیر خدا اگر هستید راستگویان * پس اگر نکردید و هرگز نمیکنید پس بپرهیزید آتشی را که سوختش مردم است و سنگ، آماده شده است برای کافران
بله وقتی بحث تردید مطرح باشد آنچه که تردیدها را برطرف میکند معجزه است که کارش همین اتمام حجت است، مثل آنجا که به حضرت صالح علیهالسلام گفتند ما نسبت به دعوت تو در شک هستیم و حضرت فرمودند نظرتان چیست اگر برای صدق نبوتم دلیلی آشکار داشته باشم؟
و بوده است زمانهایی که بیان تردید ناظر بر وجود تردیدی حقیقی نبوده است و در این صورت با وجود آنکه تقاضای معجزه میشده پیامبران میگفتند که ما جز بشری مانند شما نیستیم که کارمان ابلاغ پیام است و در عهدهی ما نیست که برای شما از خودمان سلطانی بیاوریم (مثل سورهی ابراهیم علیهالسلام در آیات ۹ تا ۱۱ که در آیهی ۹ از آن آمده است «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ ۛ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ ۛ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّـهُ ۚ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» و اینجا اشاره شده است که این رسولان هم با بینات آمده بودند و کافران باز میگفتند ما در شک هستیم و دست در دهان گذاشتن و بعد کفر گفتن اگر اشتباه نکنم معنای خاصی دارد که نشان میدهد ایشان حق را شناختند و باز منکر شدند)
**گلشن**;731995 نوشت:
ایا طبیعی نیست که عده ای در صدر اسلام با این دلائل ایمان نیاورند ؟ و به یقین نرسیده باشند ؟
یا به عبارتی حجت بر انها تمام نشده باشد ؟
خیر ... ارسال رسول و نبی برای اتمام حجت است و هیچ مسلمانی نمیپذیرد که خداوند حجت را بر مخاطبان مستقیم نبوت تمام نکرده باشد، در قیامت هم به ایشان گفته میشود که آیا رسولان خدا با دلایل روشن به سوی شما نیامدند و ایشان میگویند ای کاش با رسول راه زندگیام را انتخاب کرده بودم ... اما با تعریف معمول از معجزه حقیر هم نمیدانم این حجت چطور بر هر باسواد و بیسوادی و بر هر متفکر و شخص عامّی ممکن است تمام شود ...
سلام و عرض ادب.
...
منهم در جائی عرض نکردم که پیامبر(ص) گفته باشند بروید فلسفه بخوانید.
اما در قرآن از براهین عقلی مخصوصا برهان نظم استفاده شده.
مثلا در آیه 22 سوره انبیاء، مقدم عبارت است از «لو کان فیهما آلهة الّا الله» و تالی عبارت است از «لَفَسَدَتا»
و با استدلال از راه قیاس استثنائی، با توجه به بطلان تالی، مقدم نیز باطل میگردد.
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
برهان نظم را وقتی برهان عقلی میگیرید به همان مشکلی میخورید که بعد باید بگویید این برهان ضعیف است و برهانهای ما قویتر از برهانهای آمده در قرآن است! ای کاش اینقدر نسبت به فلسفه تعصب نداشتید و ای کاش میان عقل و منطق در عمل هم تفاوت قائل بودید ...
برهان نظم یک برهان عقلی است ولی نه از سنخ آن عقلی که مدّ نظر شماست، این برهان را بهتر است برهان فطری بگیرید که با عقل به معنای عامّ و اصلی آن انسان را به سوی شناخت خدا دلالت میکند ... اتفاقا در همین برهان است که انسان در پس استدلال آن خدا را میبیند و میشناسد و این خدا برایش ملموس است چون آثار او را در خودش و در تمام آفاق مشاهده میکند، با وجود آنکه شاید اگر مشاهداتش را منطقی بررسی کند نتواند ارتباط منطقی یقینی بین این مشاهدات و آن معرفت کسب شده برقرار کند و به ناچار اعتراف کند که نقصی در این وسط وجود دارد ... اما تا کنون این انسان منطقی این نقص را به برهان نظم نسبت داده است و نه نسبت به شناختشناسی خودش که نتوانسته ارتباط بین ان مشاهدات و آن معرفت باطنی را درست درک نماید ... اینکه کسی آنچه را که روشن و بدون ابهام میبیند معطل گرداند تا اول ساختار چشم و اعصاب و مغز و فرایندهای ترموشیمیایی در آنها را شناسایی کند و ببیند که چطور چنین برهانی میتواند منجر به چنان درکی شود همان کاری است که حقیر آن را غیرضروری و حتی خلاف عقل اصلی میدانم چون تنها کارکرد آن فاصله انداختن بین ما و حقیقت است و البته حیرانی و سرگردانی ژرفاندیشانی که باید در اصل کسب معرفت از دیگران سبقت میجستند و الأن سرگرم مسائل دم دستیتر شدهاند ... بله نتیجهی این ژرفاندیشیها در غالب مسائل گیج شدن و احساس عجز است و چه بسیار کسانی که گفتند فهمیدیم و در این ادعایشان خود را فریب دادهاند ... مثل آنکه گفت با عقل سه مرتبهی وجود را اثبات کردم و راه را به خطا رفته است و اندکی احتمال نداد که شاید اصلاً تعاریفش از ماده و تجرد از ماده اشتباه باشد، و مانند دیگری که گفت با عقل معاد جسمانی را ثابت کردم و باز بر خلاف راهی رفته است که معصومین علیهمالسلام فرمودهاند و شما میدانید که معصوم علیهالسلام در مورد چنین تعقلی چه فرمود، اینکه وای بر اهل کلام ... فتنهای که خود را متکی بر ژرفاندیشی معرفی کند سنگینتر از فتنهای است که خود را بدون عقبهی علمی و عقلی معرفی کرده باشد، اگر میدانستیم ...
استوار;732136 نوشت:
لطفا یک بعدی به عقل نگاه نکنید.
عقل یک بسته(پکیج) است و کارکرد و شئون مختلفی دارد.
کارکرد عقل نظری در دو ناحیه است: مفاهیم و قضایا.
و یکی از این شئون در مورد قضایا، استدلال است.
عقل معنای خودش را دارد و نور قلب است برای بصیرت و دیدن باطنی و ابزار تعقل متعدد است و منطق و استدلال منطقی یکی از این ابزار است و مشاهدهی تجربی از طریق حواس پنجگانه هم یکی دیگر از این ابزار است و در نتیجه فلسفه در کلیت آن تفاوت چندانی با علوم تجربی ندارد،عقل تجربی و عقل منطقی خیلی زیاد متمایز از هم نیستند ... انسان برای تعقل کردن حتی محدود به استفاده از یک منطق خاص مثل منطق ارسطویی هم نیست و اتفاقاً تفکر در انسان بیشتر مبتنی است بر منطق فازی و با منطق فازی هم شما لابد بهتر میدانید که مسائلی را میتوان حل کرد که با منطق ارسطویی به این سادگیها حل کردنی نیستند ...
اینکه تعقل را معادل منطق معرفی کرده و به جای گفتن استدلالهای منطقی بگوییم استدلالهای عقلی و بعد یک نوع خاص از استدلالها را بدون دلیل دیگری قویترین نوع استدلال و بالاتر از آن قویترین راه کسب معرفت بدانیم و معرفی کنیم خودش محل اشکال است ...
استوار;732136 نوشت:
لطفا با معنائی که در بالا بیان کردید، آیه 80 سوره مومنون را توضیح دهید و بفرمائید در آنجا حکم عقل چیست و چگونه این حکم بدست میآید؟
و هو الذی يحيی و يميت و له اختلاف الليل والنهار افلا تعقلون
در اینجا اشاره به تعقل بر اساس مشاهدات حسی شده است که این مشاهدات حسی با عقل عبرتبین میتواند از امور دنیوی گزارههای اخروی را استخراج نماید ... این لزوماً به معنای شناخت کل از مطالعهی جزء نیست بلکه میتواند شناخت حقیقت باطنی باشد از روی معاینهی ظاهری ... مثل بررسی بیماریهای درونی از معاینهی علائم ظاهری آنها بدون آنکه نیاز به کالبدشکافی و اشعهی ایکس و آندوسکوپی باشد ... خداست که باطن را به ظاهری پوشاند و در ظاهر علائمی قرار داد برای فهم آن باطن و آن باطن پوشیده به ظاهر غیب است که هر کسی به فهم آن راه ندارد مگر اهل تعقل که مؤمنین هستند و انبیاء علیهمالسلام و حجتهای خدا علیهمالسلام پیشگامان مؤمنین هستند ...
... إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَىٰ [الأعلی، ۷] ... همانا او میداند ظاهر را و آنچه را که مخفی کرده است [یعنی باطن را که به ظاهر مخفی شده است]
... یک نمونهی از این عبرتها همان عبرتی است که در آیهی ۴۵ سورهی فرقان پیشتر در تاپیکهای قبلی در موردش صحبت کردیم ... اینکه کل قوس نزول و قوس صعود در هر شبانهروز در نظر انسان آورده میشود وقتی خورشید تاریکی را برطرف میکند و بعد دوباره تاریکی همه جا را میگیرد ... و بسیاری مسائل دیگر ... اینها جدای از استدلالی منطقی است ... استدلال منطقی هم ایرادی ندارد ولی نه حصری برای استفاده از استدلالهای منطقی وجود ندارد و نه ضرورتی بر استفادهی از آن وجود دارد و این استدلالها خطرات خودشان را هم دارند که گاهی از همین طریق از راه حقیقت منحرف میشوند وقتی گمان میکنند که با استدلال خود به غیر خدا رسیدهاند یا در قرآن و معصومین علیهمالسلام نقطهی ضعف پیدا کردهاند و ...
خدای خالق انسان و علم و عقل سکوت میکند وقتی انسانی ضعیف در مقابلش قیام کرده و با ظن خود بر اینکه عالم است و متفکر استدلال به نبود خدا میکند ... خدای خالق قادر و علیم تنها به پیامبرش فرمود به او بگو که برای ما مثال نیاورد که تمام مثالها نزد ما حاضرند «فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّـهِ الْأَمْثَالَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ... یکی از این مثالها بحث خاک شدن استخوانهای پوسیده بود و اینکه در معاد جسمانی دوباره قرار است ساخته و زنده شوند و این مثال را هنوز فلاسفهی حتی مسلمان نتوانستهاند بفهمند و تلاش کردهاند دورش بزنند ... این فلسفهی امروزی ما همه جایش افتخار کردن ندارد و دفاع کردن هم ندارد تا چه برسد که نسبت به آن تعصب داشته باشیم ...
برهان نظم را وقتی برهان عقلی میگیرید به همان مشکلی میخورید که بعد باید بگویید این برهان ضعیف است و برهانهای ما قویتر از برهانهای آمده در قرآن است! ای کاش اینقدر نسبت به فلسفه تعصب نداشتید و ای کاش میان عقل و منطق در عمل هم تفاوت قائل بودید ...
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر جناب استوار؛
منظور از عقل کردن، انديشيدن به معناي تفکر فلسفي نيست.
سلام بر شما
ببخشید میام تو بحثتون
ولی با این نوع تعقل که شما فرمودین همه به ارامش و یقین نمی رسند
این نوع تعقل شاید افراد کم سواد را قانع کند ولی افراد ژرف اندیش را قانع نمی کند
و اصولا همین افراد هم هستند که خداناور می شوند و یا در وجود معجزه بودن قران و یا پیامبری حضرت محمد
دچار شک و شبهه می شوند
به نظر می رسد قران راهکاری برای این افراد ندارد
و یا اگر دارد حقیر مطلع نیستم
ایا طبیعی نیست که عده ای در صدر اسلام با این دلائل ایمان نیاورند ؟ و به یقین نرسیده باشند ؟
یا به عبارتی حجت بر انها تمام نشده باشد ؟
سلام علیکم ورحمه الله
من با موارد بالا موافقم ، اما دقت کنید که عرض شما پاسخ به بحث من نیست .
البته که فهم « شما » اصالت دارد ، اما این فهم فقط برای شخص « شما » اصیل و ثابت ( اثبات شده ) است . و لا احدا من الجماعه أو غیرهم .
پرسش و بحث من از این مرحله ای که شما می فرمائید عبور کرده و می گوید : از کجا بفهمیم که درک عمرو از دین صحیح است یا درک زید ؟ معیار چیست ؟
توجه داشته باشید که پاسخ به پرسش بالا بسیار مهم است ، چرا که به حوزه ارتباط انسان ها با یکدیگر مربوط بوده و امری اجتماعیست .
اتکای شما احتمالا بر فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها است .نظر شما از دو جهت قابل بررسی است :
نخست نظری ، آنکه می گوید قرآن معجزه است یا خودش به این نتیجه رسیده و یا نتیجه دیگران را منتقل می کند ، در حالت نخست نتیجه برای احدی غیر از خودش قابل تعمیم نیست و در حالت دوم وی فاعل بدان چه می گوید و می بافد نیست . پس : چون عقل هرکس برای خودش حجت است ، نتایج عقلی وی نیز تنها برای خودش قابل احتجاج است .
دوم کاربردی ، اختلاف نظرهای فراوان در باب کوچکترین مسائلی که در جهان هست مطلب شما را اثبات نخواهد کرد . از میان این همه نظر به راستی کدام یک شفاف و دقیق است ؟!
در این باب بسیار گفته اند ، اما هیچ چیزی جز توافق آنرا توجیه نمی کند . بدیهیات توافقی هستند .
مثال شما را چنین تصحیح می کنم که دو ناظر در مورد حرکت یک متحرک نظر می دهند ، اولی با متحرک همراه است ، دومی خارج از مختصات آنها قرار گرفته . کدام یک درست می گویند ؟
اختلاف نظر بر سر بسیاری از مطالب همچون مثال بالاست ، تا مثال درخت و ساختمانی که شما فرمودید .
نتیجه :
نتایجی که هر انسان از یک موضوع می کند به دیگری قابل تعمیم نیست ، به عبارتی دیگران همین برداشت را ندارند . از سویی دیگر قضاوت در مورد درستی نظرات مختلف بسیار دشوار و نزدیک به محال است . بهترین راه قضاوت نکردن است ، به جز در زمانی که بحث و گفتگوئی با شرایط مساوی در گیرد .
با تشکر.
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم؛
موضوع مورد نظر شما فهماندن به "ديگران" است و عرض بنده در حال حاضر فهميدن "خود":
انکار واقعيت از سوي ديگران، تاثيري در "شناخت من" از "واقعيت" ندارد.
تعريف اوليه بديهي اين نيست که بر آن توافق باشد؛ يعني آن چيزي که استدلال پذير نباشد. موضوعي از نظر شما نياز به استدلال ندارد و ديگري نمي پذيرد. در اينجا چه بايد کرد؟ در مثالي که عرض شد، همان بداهت لحاظ است ولي در مثال شما نياز به تعريف حرکت است. عرض بنده در اختلاف بر سر امور روشن است که آيا راهکاري براي آن سراغ داريد؟ در واقع به دنبال اين سوال نيستم که اگر کسي در برابر شما يک امر بديهي را انکار کند، چطور مي توانيد از آن اقرار بگيريد؛ بلکه ايا با فرض نپذيرفتن او، تاثيري بر "شناخت واقعيت" از سوي شما دارد؟ عرضم اينست که نحوه گزارش ديگران از يک موضوع مگر در "فهم من" از "واقعيت" تاثير دارد؟ در مثال ساختمان و درخت، چه طرف مقابل بگويد آن چه که ميبيني درخت است و چه بگويد ساختمان، من "واقعاً" ساختمان را مييابم.
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم؛
فعلاً "ديگران" و "آنها" را نظر نکنم و به نحوه فهم "خودم" توجه کنم.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
عبارت فوق نادرست است چون بطور مطلق تفکر فلسفی را خارج از دایره تعقل میداند.
عبارت درست اینست: منظور از تفكر و تعقل صرفاً تفكر منطقی و تعقل فلسفی نيست.
اگر دقت کنید، در مطلبی که در پست قبلی عرض کردم از واژۀ «برخی» استفاده نمودم.
منهم در جائی عرض نکردم که پیامبر(ص) گفته باشند بروید فلسفه بخوانید.
اما در قرآن از براهین عقلی مخصوصا برهان نظم استفاده شده.
مثلا در آیه 22 سوره انبیاء، مقدم عبارت است از «لو کان فیهما آلهة الّا الله» و تالی عبارت است از «لَفَسَدَتا»
و با استدلال از راه قیاس استثنائی، با توجه به بطلان تالی، مقدم نیز باطل میگردد.
لطفا یک بعدی به عقل نگاه نکنید.
عقل یک بسته(پکیج) است و کارکرد و شئون مختلفی دارد.
کارکرد عقل نظری در دو ناحیه است: مفاهیم و قضایا.
و یکی از این شئون در مورد قضایا، استدلال است.
لطفا با معنائی که در بالا بیان کردید، آیه 80 سوره مومنون را توضیح دهید و بفرمائید در آنجا حکم عقل چیست و چگونه این حکم بدست میآید؟
و هو الذی يحيی و يميت و له اختلاف الليل والنهار افلا تعقلون
سلام و عرض ادب.
مواردی را که شما ذکر نمودید (فصاحت و بلاغت، پیشگوئیها، غنای علمی) در ناحیه اعجاز ظاهری قرآن هستند.
بررسی این وجه از اعجاز لازم است اما کافی نیست.
لب مطلب اعجاز قرآن حول محور «ایمان به غیب» است و این ادعا:
«تعالی و رشد دادن ایمان و یقین به غیب، که بجز خداوند، دیگران از انجام آن عاجز و ناتوانند»
این ادعا از آیات ابتدائی سوره بقره قابل دریافت است.
در آنجا میفرماید که قرآن مایه هدایت متقین است و در ادامه اولین خصوصیت متقین را ایمان به غیب معرفی میکند.
به عبارت دیگر بیان میکند که هدایت شامل حال ایمان آورندگان به غیب است.
و اثرات این هدایت، تعالی و رشد ایمان و یقین ایشان است.
و این مراتب یقین را در جاهای دیگر (آیات 5 و 7 سوره تکاثر و آیه 51 سوره حاقه) ذکر میکند: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.
علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مثل اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد.
عين اليقين، يقينی است كه از روی مشاهده و وجدان پديد میآيد و نسبت آن با علم اليقين مثل ديدن است به شنيدن. در مثال بالا مانند ديدن خود آتش است.
حق اليقين، امری است حقيقی. در مثال مذكور مانند اين است كه انسان در آتش بسوزد و سوزش آن را لمس كند.
این ادعای تعالی و رشد ایمان و یقین را پیامبر(ص) نیز به این صورت بیان میکنند: اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها
«همانا در طول عمر شما نسیمهای الهی وزیدن میگیرد، پس خود را در معرض آنها قرار دهید»
مولوی در دفتر اول مثنوی به این کلام پیامبر(ص) پرداخته:
گفت پيغامبر که نفحتهای حق
اندرين ايام میآرد سبق
گوش و هش داريد اين اوقات را
در رباييد اين چنين نفحات را
نفحه آمد مر شما را ديد و رفت
هر که را میخواست جان بخشيد و رفت
........
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حديث با نمک او افصحست
اين نمک باقيست از ميراث او
با توند آن وارثان او بجو
[/HR]جناب آرمان،
در تاپیک دیگر مطلب زیر را از شما دیدم:
من فکر میکنم در ترکیب دین و عقل و مشاهده، کافیست به جای دین، تنها جزئی از دین که همان ایمان به غیب است را جایگزین نمائید.
شما میتوانید با براهین عقلی، واجب الوجود را اثبات کنید و این میشود ایمان به غیب در حد علم الیقین.
[HL]ادعای اعجاز قرآن این است که هیچکس بجز خداوند، قادر نیست این علم الیقین شما را به عین الیقین و حق الیقین تعالی دهد و برساند.[/HL]
[/HR]پ.ن:
در مکانیک کوانتوم و بعد از اثبات عدم وجود متغیرهای نهان موضعی، ایمان به غیب میشود اعتقاد به وجود متغیرهای نهان غیر موضعی.
اگر فیزیکدانی علیت را قضیه بدیهی بداند، بر اساس همین قضیه علیت و بنا بر یک دلیل عقلی، علم الیقین به وجود آن متغیرهای نهان غیر موضعی پیدا میکند و لذا جهان مادی را یک سیستم فیزیکی ایزوله نمیداند که با محیطش (جهان غیر مادی) تبادل جرم و انرژی و اطلاعات نداشته باشد.
جناب استوار، با سلام و عرض ادب و احترام. از زمانی که برای پاسخگویی به بنده سپری کردید بسیار سپاسگزارم. روح کلی سخنانتان پیرامون نقش مرکزی باور و یقین به غیب در تعریف دین را هم درک کردم و با آن موافقم. لطفا شما نیز روح کلی صحبتهای مرا درک کنید: اگر بخواهیم ادعاهای دین را با علوم تجربی آشتی دهیم به مشاهده نیاز داریم.
قبل از آغاز بنده عرض کنم که ایمان به معنای باور ایمن از شک است. ایمنی از شک در دانش و دانششناسی و حتی دین جایی ندارد. زیرا:
فصاحت و بلاغت اعجاز نیستند. زیرا زیبایی قابل اندازهگیری نیست که بتوان به آن تحدی کرد و گفت مثل یا بهترش را بیاورید. خصوصا این که تحدی به زیبایی بیش از دیگر انواع تحدی پاسخ داده شده.
غنای علمی نیز اعجاز نیست. قرآن نه تنها کتاب علمی نیست و از نظر علمی خیلی کم در آن صحبت شده، بلکه وقتی پای علم وسط میآید مطالبش یا خیلی سادهاند یا خیلی مبهم به طوری که بهتر از آن زیاد هست.
پیشگویی به عنوان اعجاز پذیرفته است.
ارتباط بقیهی فرمایشات شما را با اعجاز نفهمیدم. لطفا توضیح دهید
این که باور، یقین را افزایش میدهد اثر هدایت نیست. اثر خود باور است.
حتی از نوع هدایت هم نیست. نوعی گمراهی است که بع دلیل خطای ذهن به وجود میآید.
ذهن تمایل دارد مدارک موافق باورها را شفاف ببیند و به خاطر آورد و مدارک مخالف باورها را از قلم بیندازد و فراموش کند.
نسیمهای الهی و علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین مانند اعجاز وسایل خوبی برای تایید احتمال وجود خدا هستند. اما بنده حتی یکی دو مورد از آنها را هم ندارم. این ادعا که ابتدا باید ایمان بیاوریم تا بعد هدایت شویم اولا به شدت غیر منطقی است (دلیل در بالا و نقل قول زیر)، دوما خلاف تجربه است. من کاملا مومن و مذهبی بودم. با این حال به هیچیک از اینها نرسیدم.
خیر. توضیح:
بله. البته بنده در این مورد که هسته مرکزی و مشترک تمام ادیان چیست هنوز به نتیجه نرسیدهام.
درود بر شما
ببینید همه چیز به واضحی مثال ساختمان و درخت شما نیست
مخصوصا وقتی پای بدیهییات در وسط باشد
سوال همین است که من از کجا بفهمم حقیقت امری را به معنای مطابق بودن با واقع فهمیده ام ؟از کجا بفهمم مصون از خطاهای بصری
و شنوایی و سفسطی بوده ام ؟
سلام و عرض ادب.
خواهش میکنم دوست عزیز. منهم از شما تشکر میکنم.
در مورد اول: بسیار خوب و عالی.
در مورد دوم: چشم. تمام تلاشم بر همین است.
به علت تفاوتهائی که در نگرش شما و من در مورد علوم تجربی و مخصوصا مکانیک کوانتوم وجود دارد، و همچنین تفاوت دیدگاهمان در مقوله دین، بنده با نقل قول فوق مخالفم.
در آن قسمت از گزارههای دینی که در ارتباط با علوم تجربی هستند، بنده اشکالی مشاهده نمیکنم که نیاز به آشتی دادن وجود داشته باشد.
در بقیه گزارههای دینی هم بحث مشاهده به شکلی که شما در مورد علوم تجربی سراغ دارید، اصولا معنائی نخواهد داشت.
معنای عین الیقین در مورد ایمان به غیب، از جنس مشاهدات تجربی نیست.
ایمان یک پکیج است شامل باور+عمل
معنای مد نظر من از ایمان، علم الیقین+عمل است که نمونهای از این اعمال در همان آیه دوم سوره بقره، در وصف متقین و بعد از ایمان به غیب بیان شده.
فصاحت و بلاغت دارای پایهها و منابع مشخصی هستند و بررسی ادبی سخن یا نوشته، با این معیارهای مشخص و مورد توافق صورت میگیرد.
کلمه فصیح با معیارهای سه گانه و کلام فصیح با معیارهای چهارگانه مشخص میشوند.
در بلاغت نیز بجز علم لغت و صرف و نحو از علوم معانی، بیان و بدیع استفاده میشود.
شما در تحدی حداقلی کافیست عبارت یا گزاره قرآنی را نشان دهید که فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت باشد.
حتی در آیهای همانند آیه 44 سوره هود، با بیش از 20 مورد از فنون بلاغی مختلف روبرو میشوید که در این خصوص میتوانید به کتاب «اعراب القرآن الکریم و بیانة» نوشته محیالدین درویش رجوع کنید.
اعجاز آن همینست که در عین اینکه کتاب علمی نیست، غنای علمی دارد.
نه منظور از غنا در اینجا بیان تفصیلی و فنی علوم تجربیست و نه منظور از علم تنها علوم تجربیست.
غنای علمی یعنی سرشار از فایده و ثمر در زمینههای گوناگونِ آگاهیها در دو حوزه ماده و معنا.
خب این نظر شخصی شماست.
و شاید ناشی از این باشد که به تعاریفی که از درجات ایمان بیان شد (علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین) توجه کافی ننمودهاید.
در مثال مذکور، هنگامی که از پشت دیوار، دودی را مشاهده میکنید، علم الیقین پیدا میکنید به وجود آتش در پشت دیوار.
اگر شما را هدایت کنند به پشت دیوار ، و شما آتش را از دور ببینید، به عین الیقین میرسید.
و اگر هدایتتان کنند به نزدیکی آتش و یا درون آن، شما گرمی و یا سوزش آنرا لمس خواهید نمود.
در این مراحل سه گانه، آن گمراهی، خطای ذهن و پذیرفتن دلبخواهی مدارک که فرمودید، اصلا جایگاهی دارد؟!
علم الیقین به وجود خداوند تایید احتمال وجود خدا نیست، بلکه اثبات وجود خداست.
علم الیقین از طریق عقل حاصل میشود اما برای همه یکسان نیست.
برای برخی با براهین عقلی و تعقل فلسقی بدست میآید بر پایه مقدماتی که بر حس و تجربه استوار نشدهاند.
برای برخی با تعقل در کارکرد چرخ ریسندگی و نگرشی ساده از نظم و علیت بوجود میآید.
برای برخی با شنیدن چند آیه و تعقل در آنها حاصل میشود و ....
علم الیقین تا در کنار عمل قرار نگیرد، شما را در کانال هدایت تشریعی الهی قرار نمیدهد.
اولا به شدت غیر منطقی نیست. زیرا میتوان با براهین عقلی به وجود خداوند، علم الیقین حاصل نمود.
این همان الزام پذیرش اصول دین از طریق عقل (نه صرفا تعقل فلسفی) است.
هدایتی که در اینجا مطرح است هدایت تکوینی نیست. لذا اجبار در آن نیست.
موتور محرکه این هدایت تشریعی، علم الیقین+عمل است. و موتور محرکه آن علم الیقین، هدایت تکوینی و قوای درونی شماست.
دوما خلاف تجربه نیست. چون عدهای آنرا تجربه نمودهاند.
اگر شما نتوانید 100 متر را در 15 ثانیه بدوید، آیا میگوئید که خلاف تجربه است؟
ما ابتدا از شما خواستیم که «مدرک» را تعریف کنید. آنگاه بر اساس تعریف خودتان، بارها بیان کردیم که وقتی مقدمات یک استدلال بر پایه حس و تجربه نباشد، نیازی به مدرک نخواهد بود.
ما هم نمیدانیم چرا درک این موضوع اینقدر برایتان سخت است.
البته وقتی بدیهیات که خروجی فطرتِ عقل هستند را قبول ندارید و فکر میکنید از تجربه حاصل شدهاند، این درخواست مکرر مدرک، طبیعیست.
جناب آرمان، با این نگرش بحثمان به جائی نمیرسد و شما هیچوقت نخواهید توانست در مورد واجب الوجود به علم الیقین برسید.
اصول سه گانه دین، هسته مشترک ادیان الهیست.
سلام خدمت شما دوست گرامی جناب سین.
اگر اجازه بفرمایید صورت برهان شما را بنویسم.
م 1 : من از راه الف معرفت باطنی به حقیقت پیدا کردم.
م 2 : راه رسیدن به معرفت باطنی فقط یک راه است.
م 3 : شخص x به گفته خودش از راه ب معرفت باطنی به حقیقت پیدا کرده است.
نتیجه : از نظر من شخص x توهم معرفت به حقیقت را دارد. و چون قلبش کدورت دارد معرفت او معرفت حقیقی نیست.
ابراد 1 : مقدمه 2 نه بدیهی است نه فطری و نیاز به اثبات دارد.
ایراد 2 : اگر مقدمه 2 را بدیهی هم فرض کنیم باز نتیجه ای که می توانیم بگیریم مطلق نیست. نهایتا می توانیم بگوییم از نظر من. چرا که معرفت باطنی شما را هیچ کسی نمی تواند ببیند و درک کند. این ایراد در براهین عقلی وارد نیست. چرا که نتیجه آن می شود از نظر عقل و نه از نظر (عقل) من.
شاید دنیا پر از مغضوب علیهم و الظالین نباشد. شاید تعداد بسیاری انسان ها هدایت یافته اند. شاید دنیای امروز ما دنیای خوبی باشد. خداوند اراده کرده که انسان ها را هدایت کند و کرده است. همان طور که در تاپیک دیگری هم از خود قرآن شاهد آوردم که از منظر درون دینی هم برای هر انسانی شریعتی است.
بنده نگفتم نتیجه این روش عملا به سکولاریزم ختم می شود. بلکه عرض شد منطقا به سکولاریزم می رسیم. آن هم زمانی است که ابتدا به پلورالیزم برسیم. یعنی معرفت باطنی هر فردی را دارای بهره ای از حقیقت بدانیم. آن وقت دیگر این حق برای ما ایجاد نمی شود که بر اساس معرفت باطنی شخصی ای که پیدا کردیم حکومت تشکیل دهیم. این عین ظلم است. یعنی نادیده گرفتم معرفت باطنی میلیونها انسان. امام خمینی (ره) هم اگر حکومت تشکیل داد علتش این بود که معرفت باطنی شخصی اش را تنها معرفت حقیقی می دانست که می بایست حاکم شود.
ولی بنده فکر می کنم اختلاف اساسی این اسنت که بنده به این قضایا به عنوان یک ناظر خارج از گود نگاه می کنم و شما از درون و از منظر شخصی به آن نگاه می کنید. شریعت عقلانی اصلا وجود خارجی ندارد. فقط یک شخصیت مجازی است. یک سری داده را دریافت می کند و تحلیل می کند. داده های شما اگر از سوی یک شخصیت خارجی و مجازی تحلیل شوند نتیجه ای جز آنچه که عرض شد به بار نخواهد آمد.
این شخص می نگرد که در جهان خارج هر شخصی از راه معرفت باطنی ای که پیدا کرده ادعا می کند راه خودش صحیح و حق است و بقیه بر باطل. حال می آید تحلل می کند اگر بپذیریم ایمان کار قلب است و انسان ها هم در بیان معرفت قلبی شان صادقند و همه هم خودشان را بر سبیل حقانیت می پندارند تنها نتیجه ای که می توان گرفت این است که همه بر حق هستند. البته تا زمانی که بر اساس این معرفت باطنی شان برای دیگران تعیین و تکلیف نکنند.
و من الله توفیق
سلام خدمت شما دوست گرامی.
بنده این تفاوت را در پست قبلی ام در خطاب به برادر سین عرض کردم. عرض بنده این نیست که چون این معرفت باطنی را نمی توان انتقال داد پس راه درستی برای شناختن نیست. بلکه بنده ابتدائا این مساله را پذیرفته ام. پس اختلافی در این زمینه با هم نداریم. چون معتقدم وجه مهمی از ایمان و یقین اصلا ارادی نیست. وقتی کلامی قلب شما را تسخیر کرد دیگر شما نمی توانید بگوید بنده اراده کردم و ایمان آوردم. بلکه بصورت غیر ارادی ایمان می آورید. آنوقت اگر به فلسفه معتقد باشید می آیید زمین و آسمان را هم به هم می بافید تا برهان منطقی برای ایمانتان پیدا کنید. لذا اینکه شما کلام شخصی را کلام خدا می دانید و نفسش را حق می پندارید قبل از اینکه بخواهید راجع به آن فکر کنید قلبتان تسخیر شده است.
تفاوت اصلی نگرش بنده با شما این است که شما فهم خود را برای عملکرد خود اصیل می دانید و بنده هم تا اینجا با شما موافقم. ول فهم من برای دیگری حجت نیست. و البته فهم دیگری هم برای من حجت نیست. بنده از نگاه یک ناظر خارجی این مسایل را عنوان کردم. عرض کردم اگر شما به عنوان ناظر خارجی بگویید که مثلا شخص x راه الف را حق دانست و شخص y راه ب را. و هر دو هم معرفت باطنی به یاقته شان دارند. پس اگر معرفت باطنی را حجت بدانیم و هر دو را هم صادق در بیان آن پس هر دو بهره ای از حقیقت دارند.
ابنکه ما همه را بر حق بدانیم و معرفت باطنی هر انسان را به رسمیت بشناسیم کجایش می شود هر کی به هر کی؟؟
هر کی به هر کی زمانی اتفاق می افتد که ما معرفت باطنی خودمان را برای دیگران هم حجت بدانیم.
سوال : اگر ما معرفت باطنی خودمان را برای دیگران حجت ندانیم چه عاملی باعث می شود که این معرفت را معیار بر حق بودن دیگران قلمداد کنیم و یا در مرحله ای بالاتر دیگران را وادار به پذیرش آن نماییم؟ اگر ما نفس معرفت باطنی را به رسمیت بشناسم آن وقت می توانیم بگوییم معرفت باطنی هر شخصی برای خودش حجت است و بس.
با این نتیجه احکام اجتماعی ادیان را نمی توان اجباری کرد. نمی توان آنها را قانونی کرد و دیگران را ملزم به انجام آن.
وقتی بنده بحث از اکثریت کردم منظور این نبود که بگویم حق با اکثریت است. خیر. عرض بنده بیشتر به این خاطر بود که بگویم اگر ما معرفت باطنی ای پیدا کردم و برای خودمان هم حجت شد و خیل عظیمی از انسان ها هم ادعای این را دارند که همین معرفت باطنی را دارند کمی هم برای این معرفت های باطنی که تعدادشان هم بسیار بیشتر از نوع معرفت باطنی ماست قایل باشیم. این اعتبار قایل شدن به معنی این نیست که در معرفت باطنی خودمان شک کنیم. چ.ن که فرض را بر این گرفته ایم که این معرفتی باطنی یقینی است و شکی در آن نیست.
بحث آرامش درونی را بنده از قرآن الهام گرفته ام. الا به ذکر الله تطمئن القلوب.
فرق است بین مثال شما و عرضی که بنده داشتم. چرا که اینجا جامعه ای را پیدا نمی کنید که چنین دیدگاهی داشته باشد. تمام انسان ها دزد را بد می دانند. ولی تمام انسان ها قرآن را کلام خدا نمی دانند. برای بد بودن دزدی و آثار مخرب آن براحتی می توان برهان اقامه کرد. ولی برای آرامش درونی را نمی توان یک راه مشخص ثابت تعیین کرد. شما وقتی بعد از 30 سال زندگی در ایران وارد منطقه ای با آداب و رسوم متفاوت می شوید تا با آن جامعه انس نگیرید نمی توانید آرامش قبلی را بدست آورید. ولی شما در هیچ جامعه ای نمی توانید بروید که دزدی را خوب قلمداد کنند.
آیا شما با این مساله مخالف هستید که یکی از علل مهم آرامش درونی ای که بواسطه انس با قرآن برای انسان پدید می آید شرایط اجتماعی است؟
و من الله توفیق
هیچیک از علوم فوق حاوی معیارهایی برای اندازهگیری کمیت زیبایی قرآن نیست. این علوم فقط کیفیت ادبی را نشان میدهند. لذا به درد تحدی نمیخورند.
1. خیر. در تحدی باید متنی آورد که مثل یا بهتر از قرآن باشد.
2. هیچ متن عادی فاقد معیارهای فصاحت و بلاغت نیست.
1. اگر معیار شمارش فنون فصاحت و بلاغت باشد پس مخاطب اعجاز قرآن صاحبان این علوم اند، نه عوامی چون من و این معجزه را نیز باید مانند معجزهی موسی کنار کذاشت.
2. به فرض آنکه من این علوم را داشته باشم گلستان سعدی را برای تحدی قرآن کافی میبینم.
3. به فرض آنکه من قرآن را به عنوان زیباترین، خارقالعادهترین و عجزآورترین کلام بشری بشناسم، این فقط نشان میدهد محمد شاعر بزرگی بوده. نشان نمیدهد که قرآن را از جایی دیگر آورده.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
من تاکنون تصور میکردم روحیه حقیقت طلبی دارید و واقعاً برای کشف حقیقت در حال تحقیق هستید.
جالب است که بیش از 50 مورد محسنات کلام در علم بلاغت داریم که معیار زیبائی کلامند.
لطفا در مورد معیارهای فصاحت و بلاغت و نیز فنون آن بیشتر مطالعه کنید.
فکر میکنید کارکرد علم بدیع چیست؟ آیا زیبائی کلام در گرو فنون این علم نیست؟
چطور ممکن است کلامی دارای تعداد زیادی از این فنون باشد اما زیبا نباشد؟ این فنون معیاری برای سنجش زیبائی کلام هستند.
معیارهای فصاحت کلمه و فصاحت کلام ، و نیز معیارهای بلاغت متعددند.
چه بسیار متونی که برخی کلماتشان فصیح نیست و همین کافیست که بیان شود آن کلام فصاحت ندارد. بقیه معیارها بماند.
برای شرکت در تحدی، حداقل یکبار قرآن را با دیده فصاحت و بلاغت بخوانید.
ابتدا ببینید آیا آیهای[آیات] پیدا میکنید که از تمامی معیارهای فصاحت و بلاغت، یک یا چند مورد را نداشته باشد؟
سپس فنون بلاغی بکار رفته در آیات را بررسی کنید و ببینید هر آیه (و در کل یک سوره) شامل چند مورد از این فنون میشود.
آنگاه آمادگی این را خواهید داشت که سورهای ارائه دهید که بتواند با قرآن برابری کند و و یا از آن بهتر باشد.
اگر شما از عوامید و شناخت کافی از علوم فصاحت و بلاغت ندارید، پس چگونه در پست اول این تاپیک ادعا میکنید که :
اگر فصاحت و بلاغت میدانید، بسم الله.
و اگر نمیدانید، از آنهائی که میدانند و قرآن را بررسی کردهاند و کتابها نوشتهاند، جویا شوید.
نمیدانم چرا در مطالب این پستتان، آثاری از دانش شناسی و روش شناسی به چشم نمیخورد؟
اولا : آن کفایت، با فرض کردن حاصل نمیشود.
ثانیا : شما گفتید که این علوم به درد تحدی نمیخورد. پس چگونه گلستان سعدی را برای تحدی کافی میدانید؟
البته شما تقصیری ندارید.
زیرا مشرکان هم بالاخره نفهمیدند پبامبر(ص) شاعر است یا مجنون یا ساحر، و کلامش شعر است یا سحر یا خطابه؟
و سرانجام از فرط عجز و تحیر به جائی رسیدند که برای رهائی از دعوت وی، آرزوی مرگش را کردند تا مگر با مرگش از دستش خلاص شوند.
اگر در تحدی حداقلی مغلوب قرآن شدید و اعتراف به عجز در برابر فصاحت و بلاغتش نمودید، عقلانی نیست که با قطعیت نتیجه بگیرید ایشان صرفا شاعری بزرگ بوده. بلکه نوبت آنست که وارد مراتب بعدی تحدی شوید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب؛
مثال درخت و ساختمان فقط یک مثال از بی نهایت مثال ممکن است. اینکه شما الان دارید تایپ می کنید و می خوانید و می نویسید آیا "شک" می کنید که دارید چه کاری انجام می دهید؟ وقتی صبح از خواب بلند می شوم شک می کنم که امروز شنبه است؟ وقتی سوار ماشین می شوم و سر کار می روم آیا وسط مسیر شک می کنم که الان مسیر را درست می روم؟ یعنی آیا صبح تا شب که همه امور زندگی ام را انجام می دهم، آیا به صورت پیوسته برای اینکه "بفهمم" در حال انجام چه کاری هستم و چه کاری "درست" است و چه کاری درست نیست، در حال "استدلال کردن" در نفس خودم هستم؟ در واقع، من وقتی همان درخت را می بینم اصلاً نیاز ندارم که یک صورت منطقی را در نفس خودم ترتیب دهم که بفهمم درختی است و من واقعاً دارم درخت را می بینم؛ این دیدن ها و فهمیدن ها بداهت دارد و همین ها است که "اساس" زندگی را تشکیل می دهد و همه ما داریم بر اساس آن از صبح تا شب زندگی می کنیم بدون اینکه خودمان را درگیر استدلالهای ذهنی نمائیم.
عرض بنده اینست که نشستن و استدلال کردن بیشتر شبیه یک کار فانتزی است که نه در زندگی روزمره کاربرد دارد و نه در نتایج دانش بشری؛ اینکه گفته می شود "شبیه" یک کار فانتزی است یعنی نه اینکه هیچ فایده ای نداشته باشد، بلکه کاربرد آن بسیار بسیار محدود و در برخی امور خیلی خاص است که اگر نباشد هم خیلی به جایی بر نمی خورد؛ اصولاً اگر "واقع نگر" باشیم، در امور عملی خیلی کم از استدلال استفاده می کنیم و استدلال یک کار ذهنی است.
سلام و عرض ادب.
ذهن انسان دو گونه کارکرد کلی دارد: خودآگاه و ناخودآگاه.
مثالهای شما مربوط به دومیست.
در برخی ادراکات مربوط به اولی، انسان ناچار از استدلال است. مخصوصا در مورد حقایق نهان و غیبی.
...
بسم الله الرحمن الرحیم
ببخشید که بعد از توضیحات مفصل شما، یک پاسخ کوتاه از بنده مشاهده می فرمائید. حمل بر بی ادبی نشود لطفا. به نظرم خودم باید روشنتر متوجه جهت گفتگو با شما شوم.
عرض بنده به صورت چکیده اینست که ما برای فهم "خود" در همه امور، از استدلال استفاده نمی کنیم. لطفاً فارغ از اینکه بنده بخواهم فهم خود را به دیگران منتقل کنم یا وظیفه خود را نسبت به احکام اجتماعی بدانم، آیا در این نقطه با هم مشترک هستیم که در فهم خود از همه امور نیازمند استدلال نیستم؟
یعنی اینکه فرموده اید:
به این معنی است که در این نقطه با هم مشترک هستیم که فهم من نیازمند استدلال نیست؟
بنده از عبارات آرامش درونی، شهود قلبی، شناخت باطنی استفاده نمی کنم؛ چون معانی خاصی به ذهن متبادر می کند؛ منظور من همین فهم هایی است که در زندگی روزمره داریم و با آن امور خود را سامان می دهیم؛ مثل اینکه می فهمم نباید پول دیگری را بدون اجازه او بردارم؛ منظور بنده این نوع فهم است؛ اگر برای این نوع فهم می توان عبارات آرامش درونی، شهود قلبی و شناخت باطنی به کار برد اشکال ندارد ولی آن فهمی که بنده در حال گفتگو از آن هستم به همین سادگی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا اگر کسی نفهمد قیاس استثنائی یعنی چه و نفهمد بطلان تالی یعنی چه و نفهمد مقدم یعنی چه، معنای آیه را متوجه نمی شود؟
ان شاء الله بعد از آنکه به زودی موضوع فرگشت را در تاپیکی مستقل بحث کردم، معنای آیه در این ساختار گفتگو می شود.
سلام خدمت شما دوست عزیز و گرامی
حقیقتش هنوز به یک نتیجه قطعی نرسیدم. منتها عرض شد ابتدائا این را می پذیرم. می خواهم با همین فرض جلو برویم ببینیم به کجا می رسیم. بنده هنوز حجیت استدلال و منطق را قبول دارم. ولی مشاهدات خارجی ام به بنده این را می قبولاند که حدود 90 درصد انسان ها بدون استدلال و منطق دینشان را انتخاب می کند. اصلا شما به بسیاری از مسلمانان اتفاقا خیلی باایمان بروید بگویید تحدی اصلا یعنی چه حتم دارد نمی داند معنی اش چیست چه رسد به این که آن را بررسی کرده باشد. این مساله به انسان های عامی ختم نمی شود. حتی بزرگان فلسفه و عرفان هم همینگونه اند. بمثلا بنده در موارد بسیاری که باعث می شد به تفسیر مراجعه کنم می بینم مثلا شخص علامه که فیلسوف بزرگی است در تفاسیرش بی طرفی را حاظ نمی کند و تفسیراتش مبتنی بر یک حقیقت از پیش تعیین شده است. یا مثلا ابن سینا با این که در برخی موارد گزاره های دینی را نمی تواند اثبات کند آن را تعبدا می پذیرد یا مثلا غزالی با این که ادعا دارد که کاملا بیطرف در تمام ادیان زمان خود تحقیق کرده است و در آخر تصوف و عرفان را بهترین مذهب و فرقه برای خود انتخاب می کند باز هم در عقایدش اشعری مسلک می ماند دقیقا مانند زمان قبل از تحقیقاتش یا شاه ولی الله دهلوی از فقهای بزرگ اهل سنت که انگیزه نوشتن کتاب گرانسنگش به نام حجت بالغه خوابی بود که در آن پیامبر او را تشویق به نوشتن کرده و در این مورد نمونه ها فراوان است. حتی در غرب. در میان فیلسوفان مسیحی یا یهودی یا .... . در کلام ما مبحثی داریم به نام تکافوء ادله که معتقدند براهین تمام ادیان برای اثبات حقانیت دینشان به یک میزان اعتبار دارند. این مساله در واقع همین روش شما و جناب سین را تایید می کند که در واقع پیروان تمام ادیان از قبل یک معرفت باطنی و یا یافته درونی نسبت به خدای بودن دینشان دارند و بر اساس این یافته درونی شان می روند و اگر به فلسفه اعتقادی داشته باشند برهان برای دینشان می سازند و حالا شما بیا هزار ایراد به آن بگیر جوری مفاهیم درونی دینشان را تفسیر یا تاویل می کنند که ایرادات برطرف شود.
همه اینها تقریبا به این منجر می شود که تقیربا بپذیرم ایمان و یقین بصورت غیرارادی و قبل از هر گونه استدلالی شکل می گیرد و تمام وجود شما و حتی استدلالاتتان را به همان سمت می برد.
لذا با همین پیش فرض جلو برویم تا ببینیم به کجا می رسیم.
ممنون
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خیلی بزرگوارید و ممنون از توضیحات شما؛
عرض بنده در این نقطه دو تفاوت با شما دارد:
و نکته ای دیگر را نیز مستقلاً تاکید کنم که آنچه بنده به آن عنوان "فهم" می دهم در همین حد سادگی است که امورمان را با آن سامان می دهیم. یعنی منظور بنده از فهم، یک اشراق یا شهود خاص یا دریافت درونی نیست. همان چیزی است که از صبح تا شب با آن کارمان را پیش می بریم و اگر به کسی ظلم کنیم می فهمیم باید معذرت خواهی کنیم و اگر کسی به ما محبتی کند می فهمیم باید شکرگزار باشیم و این قبیل امورد ساده در دسترس برای همه.
تفاوت نظر خودم را با شما درست حدس زدم؟
سلام و عرض ادب.
برادر،
واقعا توصیف رویکرد فلاسفه با این واژهها، رواست؟
برهان عقلی مستحکم ارائه کردن برای اثبات خداوند، کاری بی ارزش است؟ و بود و نبودش فرق نمیکند؟
برای اثبات خداوند به دیگری، چه راهی بجز براهین عقلی وجود دارد؟ میخواهید شهودتان را به وی منتقل کنید؟
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
تعقل فلسفی همینست. به همین راحتی که [خدا را شکر] شما معنای آیه را متوجه میشوید.
منتها برای آن قواعدی بیان میکنند که رعایت آن قوانین باعث میشود برای بیان یا بررسی استدلال، گرفتار خطا و مغلطه نشویم.
چرا از بحث فرار میکنید؟
معنائی را برای «افلا تعقلون» در پست 202 بیان کردید:
و از شما خواسته شد بر اساس همان معنا، آیه 80 سوره مؤمنون را توضیح دهید و بفرمائید آن حکم عقل که باید به آن احترام گذاشت و پذیرفتش، در آن آیه چیست و چگونه حاصل شده؟
خود وجود قران دلالت می کند که از جانب خداست و غیر خدا را توان بر انشای چنین کتابی نیست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست و پیامبر و غیر پیامبر را در ایجاد آن دخالتی نیست. نیز خود را آیت خدایی بودن شمرده و اعلام کرده اگر در خدایی بودن من شک دارید و مرا ساخته بشر از جمله رسول می دانید، و مدعی هستید که بشر را توان انشای چنین کتابی هست، پس یک سوره مثل سوره های من بیاورید و به جامعه عرضه کنید و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهید.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد آن بودند که آسمانی بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پیامبر یا دیگران معرفی کنند ولی نتوانستند به مبارزه طلبی قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهندتوانست. الان سرسخت ترین دشمن اسلام، یهودیان صهیونیست هستند که از تمام امکاناتشان برای نابودی اسلام استفاده می کنند، لیکن تاکنون نتوانستهاند حتی یک سطر مثل قرآن را بنویسند.
قرآن مجید از جهات گوناگون معجزه است و خدایی بودن خود را فریاد می زند. دو نمونه را ذکر میکنیم :
یکی جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن از فصاحت و بلاغتی برخوردار است که از عهده بشر خارج است. از این رو عرب جاهلی که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلکه نبوغ داشت، وقتی در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت کرد، به معجزه بودن آن پی برد و اظهار عجز و ناتوانی نمود. روی اعجاز فصاحتی قرآن، عدهای از آنان وحی بودن قرآن را پذیرفته و نبوت پیامبر اسلام را تصدیق نمودند. بقیه نیز گر چه ایمان نیاوردند ولی هماوردی نکردند و عجز خود را از آوردن حتی سوره ای کوچک فریاد زدند و این خود بزرگ ترین دلیل بر آسمانی بودن قرآن است و ثابت میکند که آوردن کتابی مثل قرآن از دایره قدرت بشر بیرون است. بنا بر این خود قرآن بهترین گواه بر آسمانی بودن خویش است.
دیگر این که همه قبول دارند رسول خدا (ص) امی یعنی درس نخوانده بود، ولی با وجود این، کتابی آورد که پر است از معارف عقلی و دقایق علمی و فلسفی، به طوری که این کتاب افکار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب کرده و متفکران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحیر ساخته است.
امی و درس ناخوانده بودن پیامبر و بیگانه بودن ایشان و محیط زندگیشان از دانش روز و ناتوانی او از مراحل ابتدایی خواندن و نوشتن، بهترین دلیل بر این است که قرآن محصول فکر و فهم ایشان یا تعلیم گرفته از دیگران نبوده است. پیامبر پیش هیچ کسی زانوی شاگردی به زمین نزده است و از هیچ کس تعلیم نگرفته و قبل از بعثت هیچ سخن و کلامی شبیه قرآن از او شنیده نشده و این معارف و آیات به ناگاه بر زبان او جاری شد.
قرآن خود بر این موضوع تکیه کرده و آن را یکی از نشانه های آسمانی بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون(1)
تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشتهای را نمیخواندی و با دست راست خود (که وسیله نوشتن است)نمی نوشتی. اگر قبلا می خواندی و مینوشتی، یاوه گویان شک و تهمت به وجود میآوردند.
و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان (2)
ما قرآن را که روح و حیات است، از امر خود بر تو وحی کردیم. تو قبلا نمی دانستی نوشته و ایمان چیست.
این آیات صراحت دارد که پیامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بیگانه بوده و اینها نه تراوش ذهن او بلکه نازل شده از جانب خداوند حکیم است.
دلیل محکم دیگر بر وحی بودن و آسمانی بودن قرآن این است که پیامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود. در این ایمان و خداترسی و راستگویی هیچ شکی نیست. چنین کسی هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد زیرا یقین دارد که نسبت دادن مطلبی به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترین گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هیچ قدرتی نیست تا او را از قهر خدا برهاند. آری اگر افرادی غیر از پیامبر بودند، ممکن بود به خود جرات بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ولی از مومن بی نظیری چون پیامبر با آن مرحله خداترسی چنین کاری محال است.
خود قرآن افترا و نسبت دادن چیزی را به خدا بزرگ ترین گناهان می شمارد :
و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا (3)
و چه کسی ستمکارتر از کسی است که به دروغ چیزی به خدا ببندد؟!
از زبان پیامبر اعلام می کند که از خدا چنان ترسی دارد که هیچ گاه ناحقی بر خدا نمی بندد زیرا می داند کسی نمیتواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتریته فلا تملکون لی من الله شیئا (4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم، نمی توانید در قبال خدا مالک و نگهدار من باشید.
با توجه به دلایلی که گذشت نمی توان گمان کرد قرآن از جانب غیر خدا باشد.
پی نوشت ها:
1. عنکبوت(29)، آیه 48.
2. شوری(42)، آیه 52.
3. انعام(7)، آیه 21 و آیات فراوان دیگر.
4. احقاف(46)، آیه 8.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام؛
عرض بنده اینست که یا معنای آیه را متوجه می شوم یا خیر؛ اگر متوجه می شوم دیگر چه نیازی به فلسفه هست؟
استفاده از عبارت فرار از بحث در یک بحث غیرجدالی که طرفین به دنبال همگرا شدن به سمت یک نتیجه هستند، عبارت مناسبی نیست؛ شاید بشود کمی حسن ظن بیشتری داشت. بنده فضای این تاپیک را به عنوان یک تاپیک جدالی ارزیابی نمی کنم.
سلام و عرض ادب
جناب استوار جواب شما را دادن و قسمتی هم من اضافه می کنم که ایا ریاضیات که کارش با استدلال است یک کارفانتزی است ؟!
چطور فانتزی است وقتی زیر بنای بیشتر علوم بشریست ؟ایا اگر ریاضی نبود به جایی برنمی خورد ؟ ایا فیزیک و شیمی بدون ریاضیات
می توانست به پیشرفت کنونی برسد ؟و خیلی از علوم دیگر از جمله علوم فضایی ...
سلام بر شما؛
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب استوار. از زمانی که برای پاسخگویی به صوالات بنده گذاشتید بسیار سپاسگزارم.
بحث اصلی تاپیک
بابا دمت گرم، منم که از اول تاپیک دارم همینو میگم.
[=arial black]میگم فرض کن من و همه بشر عربی و ادبیات یاد گرفتیم و قرآن و خوندیم و اشک از چشممون سرازیر شد و لرزه به انداممون افتاد و فهمیدیم قرآن خارق العاده است و نتونستیم به تحدی جواب بدیم و در آوردن اثری مثل قرآن به عجز افتادیم و این چیزا به صورت کتبی در تاریخ معاصر و روزنامهها و خبرگزاریها و سایتای نقد و امتیازدهی به آثار هنری همهی دنیا ثبت شد و قرآن شد اثر شماره یک ادبی جهان.
حالا منطقی اثبات کن قرآن کلام محمد نیست و خدای قرآن وجود داره و خودش قرآن رو گفته.
الان بحث بنده در تاپیک اینه که نمیشه پیامبر یا هر مدعی دیگه بگه «هاها! خیتی مالیات داره، نتونستی مثل قرآن بیاری، دماغت سوخت. پس باید هر چی گفتم بگی چشم!».
اگه دقت کنید من بر خلاف تاپیکهای دیگر در این تاپیک موافق روششناسی تحدی هستم و سعی کردهام به کمک عوامل سه گانه خرق عادت + تحدی + اعجاز فرمول بندیش کنم ولی نشد. جناب شریعت عقلانی موفق شدند روش مرا رد کنند. یعنی این سه عنصر کافی نیست و به تنهایی هیچ چیز را اثبات نمیکند. تمام صحبت من در این تاپیک این است که این فرمول چه چیزی کم دارد؟
تاکید بر نیاز به اندازهگیری در تحدی
جمله بنده را نخواندید. عرض کردم «اندازهگیری».
این علوم زیبایی ادبیات را به طور کیفی بررسی میکنند، اما آن را اندازه نمیگیرند.
مثلا علم بدیع، بدایع ادبی را مییابد. اما آنها را اندازه نمیگیرد.
مثل زیست شناس که گونههای موجودات زنده را مییابد و توصیف میکند و دسته بندی میکند. اما آن را اندازه نمیگیرد.
بنده از معیارهای علوم معانی و بدیع اطلاع دارم. این میعارها به آرایههای ادبی که در ادبیات خواندهایم بسیار نزدیک هستند.
تمام متون ادبی بزرگ که در کتاب ادبیات مدرسه و دانشگاه و مقالات ادبیات در فرهنگنامهها و دایرهالمعارف ها به آنها اشاره شده این معیارها را دارند.
بنده این کار را انجام دادهام. مثلا ما قرآن و گلستان سعدی را بررسی کردیم و آرایههای ادبی آنها را نوشتیم و بنده آنجا متوجه شدم گلستان سعدی و قرآن در یک حد و حدود اند. بنده با موافقت جناب صدیق یک تاپیک در مورد مقایسه قرآن و گلستان هم باز کردم ولی تاپیک تایید نشد.
خیر. پدیدههای کیفی را نمیتوان با هم مقایسه کرد. برای مقایسه «برابری» و «بهتری» به اندازهگیری نیاز است. علوم فصاحت و بلاغت و زیباییشناسی و ادبیات فقط کیفیت را میفهمند و از اندازهگیری عاجزند.
اندازهگیری در زیبایی شناسی غیرممکن است
جناب استوار، شما صحبتهای مرا طوری قیچی میکنید که معنایش عوض شود.نمیگویم این کار زشت است و از این حرفها. بنده خودم نقل قولها را قیچی میکنم. اما سعی میکنم معنیاش عوض نشود.
میگویم با این روشی که شما پیش گرفته اید اگر من بخواهم نقل قول کامل از خودم بیاورم و نقل قول ناقص و گزینشی شما را مورد انتقاد قرار دهم شما باز آن را هم اشتباه قیچی میکنید و اشتباه میفهمید.
لذا به جای آن که صحبتهای شما را نقد کنم یک بار دیگر منظورم را مختصر و مفید میگویم. لطفا آن را کامل و یکجا درک کنید:1. علوم فصاحت و بلاغت زیبایی شناسی کیفی هستند. بنابرین نمیتوان به کمک آنها دو متن یا دو چیز را از نظر زیبایی شناسی با هم مقایسه کرد.
2. اگر معیاری کمی و غیر کیفی مانند تعداد و تنوع آرایههای ادبی معرفی شود الزاما قرآن برنده نمیشود. بلکه بسته به معیار انتخابی ممکن است قرآن برنده شود و ممکن است گلستان سعدی برنده شود
بنابرین شما نباید این دو صحبت بنده را جدا از هم درک کنید. باید در کنار هم درک کنید. دارم میگویم هیچ معیار کمیای در زیبایی شناسی قابل دفاع نیست. شما هر معیاری انتخاب کنید معیارتان دلخواه و اشتباه و غیر علمی است. این بحث در مورد قرآن نیست. در مورد زیبایی شناسی است. دارم میگویم زیبایی سلیقهای است و نمیتوان عواطف و احساسات را در چهارچوب علمی ریخت و آنها را به طور کلی اندازهگیری کرد. آیا متوجه منظور کلی من میشوید؟ میگویم اندازهگیری درست زیبایی غیرممکن است. یعنی در مورد زیبایی نمیتوان با آدمها به توافق قابل دفاع رسید.
بحث روششناسی تحدی است، نه تحدی.
در این قسمت به رفع یک سوء تفاهم خنده دار میپردازم
اتفاقا پست بنده کاملا در مورد روششناسی و دانششناسی است. همانطور که قبلا بارها عرض شد در پست بنده «میتوانم» یعنی «مجازم».
مثال سادهای میزنم تا این سوء تفاهم خندهدار برطرف شود. در فوتبال «دروازهبان میتواند توپ را با دست بگیرد». این ادعا نیست. منظور این نیست که دروازبان بسیار تواناست و هیچکس نمیتواند به او گل بزند. این روش شناسی است. منظور این است که دروازبان مجاز است توپ را با دست بگیرد و این کار خطا نیست. در حالی که بقیه بازیکنان مجاز نیستند.
پستهای این تاپیک همه در مورد دانششناسی و روششناسی اعجاز هستند. در پستها هر جا گفتهام «میتوانم» یا «نمیتوانم» منظورم این بوده که این روش مجاز هست یا نیست. من در هیچجای این تاپیک نمیخواستم بگویم که شخصا توانمندی و اقتدار پاسخ به تحدی را دارم یا ندارم. هیچ جا صحبتم این نبوده که تحدی قرآن واقعا در عمل پاسخ داده شده یا نشده. هیچ جا بحث از این نیست که قرآن واقعا زیباست، زشت است، زیباترین است، ... بلکه صحبت از این بوده که اعجاز و خرق عادت و تحدی چگونه قرار است فرمول بندی شود و به فرض آن که اثبات شود چه نتایجی را در بر خواهد داشت. آیا مغالطه است یا خیر، و از این جور بحث ها.
ممکن است به مباحث بالا اشاراتی شده باشد، ولی روی آنها بحث نشده. بلکه بارها تاکید شده مباحث فوق مال دانش شناسی و روششناسی تحدی و این تاپیک نیست خصوصا کارشناس خیلی تذکر دادهاند.
سلام
ببینید امور روزانه را می توان به دو دسته تقسیم کرد یکی همان امور ساده ای که شما مثالش را هم زدید
که از استدلال در انها استفاده نمی شود ولی دقت کنید وزنی ندارند یا اهمیتی در سرنوشت مان ندارند
و دیگر اموری که از نظر کمی اندکند ولی باید از استدلال در انها استفاده کرد و وزن این امور در زندگی و یا اهمیت انها بسیار بیشتر
از نوع اول است
نمیشه گفت زندگی خود را کلا بدون استدلال می گذرانیم
البته باز این بستگی به افراد و نوع تفکر انها هم دارد
بنده اشخاصی را می شناسم که طبق انچه شما گفته اید شاید اصلا دنبال امور ی که نیازبه استدلال دارد نیستند
ولی بعضی ها همان امور اندک برایشان بسیار مهم و اساسیست
در پیام خصوصی خدمتتان عرض می کنم
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، اگر میخواهید سوءظن بوجود نیاید، ناچار به پاسخگوئی هستید.
بحثمان بر سر «افلا تعقلون» بود. این که نمیشود یک معنائی از «افلا تعقلون» بیان کنید و وقتی از شما درخواست میشود که فلان آیه را با همان معنای مد نظرتان توضیح دهید، ما را به تاپیک فرگشت ارجاع دهید.
بحث آن تاپیک هر چه میخواهد باشد، وقتی در این تاپیک بحثمان را نیمه کاره رها میکنید و پاسخگو نیستید، دیگر چه گزینهای بغیر از فرار از بحث باقی میماند؟
نیاز به فلسفه را با چه معیاری میسنجید؟
خداوند میتوانست بگوید احدیتم نیاز به ارائه برهان ندارد. بپذیرید.
اما برهان ارائه میدهد. و این یعنی روش استدلال عقلی برای اثبات قضایا به دیگران ضروریست.
اگر شما معنای آیه را متوجه میشوید، دلیلش اینست که استدلال عقلیِ آن را، عقلتان میپذیرد.
فلسفه به شما کمک میکند بتوانید استدلال عقلی را بررسی و تحلیل کنید.
سلام دوست عزیز.
بحث ما در مورد دین است. در مورد شناخت آن و اثبات خدایی بودن آن برای هر فرد به شخصه. حال نمی دانم اصرار شما بر این که در مورد شماخت های روزمره سخن می گویید چیست؟ وقتی که در مورد هدف اصلی بنده با شما موافقت کردم دیگر دنبال په چیزی هستید؟
بنده در این مورد با یک قدم عقب گرد با شما موافقت کردم تا بحث جلو برود. ولی شما مدام بحث های دیگری را پیش می کشید.
حال که می خواهید پاسخ صادقانه بدهم چشم. اتفاقا در این زمینه ( شناخت های روزمره ) کاملا با شما مخالفم. بستگی به شخصش دارد. خود بنده به شخصه چون عادت دارم به مسایل منطقی نگاه کنم در حد سواد اندک منطقی که دارم سعی می کنم مسایل روزمره خود را تحلیل کنم و عملکرد خود را بر آن مبتنی سازم. در محل کارم. در اختلافاتی که در زندگی برایم بوجود می آید. وقتی با پدرم بخصوص بحثم می شود و قس علی هذا. وقتی که مشکلی با شخصی پیدا می کنم می آیم می نشینم و فکر می کنم و به لحاظ منطقی مسایل را تجزیه و تحلیل می کنم که ببینم در این اختلاف یش آمده بنده مقصر بودم یا طرف مقابل. البته این را قبول دارم که اغلب انسانها اینگونه نیستند. ولی تعداد آنهایی که ذهنی ریاضی دارند کم نیستند. اتفاقا معتقدم اگر اغلب انسانها منطق را سرلوحه امور زندگی شان قرار دهند اختلافات کمتر می شود و مسلما دنیای بهتری خواهیم داشت. فلسفه فقط نشستن و برهان نوشتن نیست. اتفاقا یکی مثل افلاطون اگر اشتباه نکنم نگرش سیاسی اش بیشتر بود و معتقد بود یک جامعه آرامانی جامعه ای ایست که در راس امورش یک فیلسوف قرار دارد. همین الان هم زندگی تمام مردم دنیا تحت تاثیر همین مسایل منطقی است. به عنوان مثال نهادی که قدرت بسیار بالایی در هر کشور دارد مجلس است و خود خوب می دانید که اگر گزاره هاییی که در مجلس تصویب می شود بر اساس منطق آنقدر شفاف و صریح نباشد زندگی بسیاری از مردم را تحت تاثیرات سوء قرار می دهد. یعنی نباید جوری باشد که برداشتهای متفاوت از آن بشود. تمام نمایندگان مجلس باید کمی منطق بدانند. یا همین توافق هسته ای. اگر تک تک جملات آن بر اساس دقت های منطقی دیپلمات ها بررسی نشود آینده ای مملکتی را بر باد می دهد.
باز هم بگویم ....
دوست عزیز. با وجود همه اینها باز هم می گویم در مورد دین معرفت باطنی قبل از هر گونه استدلالی شکل می گیرد. حال اگر صلاح می دانید جلو برویم. اگر هم باز می خواهید تکرار مکررات کنید که بحث بی فایده است.
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و عرض ادب.
در یک بحث غیرجدالی، این نقطه تقریباً انتهای بحث است:
البته در مورد نحوه ورود و ادامه بحث خودم و روند پیشبرد چنین بحثی در چنین محیطی قطعاً بررسی خواهم کرد تا در دفعات بعد ان شاء الله چنین مشکلی حادث نشود؛ بدون شک، اگر با بررسی و علم بیشتری در مورد اداره بحث وارد می شدم، چنین حسی در دوستان بزرگوار پیش نمی آمد؛ در واقع اراده ای ندارم که نشان دهم از بحث فرار نکرده ام و یا سعی کردم تکرار مکررات نباشد؛ بلکه تلاش کردم بحث را در جهتی که گمان می کردم درست است نگه دارم و بعد از اشتراک نظر راجع به یک بخش، وارد بخش دیگر شوم.
از دوستانی که بزرگوارانه و با سعه صدر بنده را مخاطب قرار دادند، سپاسگزارم.
لطفاً این پست بنده را به قهر و ناراحتی تعبیر نفرمائید؛ چون قطعاً در پستهای دیگر در خدمت دوستان خواهم بود و این گفتگو بهانه ای بود تا با دوستان این سایت بیشتر آشنا شوم؛ آنچه در ذهن بنده مانده است بزرگواری دوستانی است که گرچه این بحث به نظرشان خیلی سطح پائین بود، اما با این حال بزرگوارانه پاسخ می دادند.
یا علی.
سلام علیکم
و از شما هم بسیار سپاسگزارم.
پوزش بنده را به خاطر عدم پاسخگویی بپذیرید؛ متاسفانه به دلیل اشتباه بنده فضای تاپیک به سمت خوبی نرفته است.
درمورد کارکرد ریاضیات و سوال شما می خواستم پاسخی بنویسم؛ ولی نیاز به تامل بیشتری دارد تا ابتدا موضوع برای خودم روشن شود و بعد بیان کنم؛ که ان شاء الله در فرصت ها و تاپیکهای بعد که توفیق داشته باشم در خدمت باشم. در واقع سوال شما در مورد کارکرد ریاضیات، سوالی بود که قبلاً برای خودم هم بود که بدون گرفتن پاسخ از روی آن رد شدم تا اینکه شما مجدداً مرا به آن سوال متذکر فرمودید. در اولین فرصت که پاسخ آن را متوجه شدم، خدمت شما عرض خواهم کرد.
سلام و عرض ادب.
دوست عزیز، جناب آرمان. نیازی به تشکر نیست زیرا اوقاتی که برای گفتگوی دینی صرف میشود برای بنده سودمند است.
فکر میکنم تفاوت دو واژه «کیفی» و «کمی» را همه بدانند.
اما یک پدیده کیفی یا صفت نسبی را میتوان بین چند چیز، مورد مقایسه قرار داد.
خوب بودن یک دانش آموز قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای این صفت تعریف میشود و مورد توافق قرار میگیرد که ملاک سنجش «خوبی» بین دانشآموزان میشود.
شایستگی کارمندان یک اداره نیز همینگونه است. خود شایستگی قابل اندازهگیری نیست. اما معیارهائی برای آن لیست میشود و مورد توافق قرار میگیرد و تیک میخورد. و این میشود ملاک سنجش شایستگی بین کارمندان.
علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت هم برای همین منظور استفاده میشوند.
این معیارها و فنون، ملاک سنجش دو کلام از نظر فصاحت و بلاغت قرار میگیرند.
آنوقت گفته میشود که کلام a از کلام b فصیحتر و بلیغتر است.
اینکه قرآن شاهکار ادبی جهان باشد، یک بُعد قضیه است.
در علم بلاغت یکی از ابعادی که مورد توجه قرار میگیرد، زمینه و شرایط کلام است.
مانند: زمان و مکان و شرایط گوینده و مخاطبان و ...
این شرایط در بلاغت مهم است چون باعث میشود گوینده در کلامش مثلا از ایجاز استفاده کند یا ادات شدت و تاکید مانند ان و لام استفاده کند و یا کلمه را بصورت معرفه یا نکره بکار برد و ...
اما توجه به آن شرایط و زمینهها به جز ابعاد بلاغی، در بحث ما نیز حائز اهمیت است.
یک فرد بیسواد که در جامعه با خصوصیات اخلاقی ممتازی شناخته میشده (مانند راستگوئی و امانت) ، برخلاف جهت آب شنا میکند و علیرغم تطمیعها، تهدیدها و ارعاب از موضع خود دست نمیکشد و بر مدعای نبوتش استوار میماند، از سوئی اعمال خارقالعادهای از وی صادر میشود، و از سوی دیگر مخاطبانش به طرزی عجیب تحت تأثیر کلامش قرار میگیرند که متحیر میمانند آنرا خطابه بخوانند یا شعر و سحر، و نمیدانند او را ساحر بنامند یا شاعری مجنون، و نهایتا از شدت عجز در مقابل کسی که نه پیروان زیاد دارد، نه قدرت سیاسی و نه قدرت نظامی، به این روی میآورند که آرزوی مرگش را بکنند تا شاید تنها با مرگش از دستش خلاص شوند.
جناب آرمان، به نظر بنده در روش شناسی تحدی، لازم است به شرایط و زمینههای صدور کلام پیامبر(ص) نیز توجه خاص داشته باشید.
زیرا:
در فرضی که کردید و نتوانستید در تحدی پیروز شوید ، هنگام ارائه متن، چقدر شرایط شماها با شرایط سخن گفتن پیامبر(ص) یکسان بوده؟
به نوبه خودم، شما را تحسین میکنم چون کار بزرگی انجام دادهاید. درود بر شما.
اما با توجه به مطالبی که خدمتتان عرض شد، فکر میکنید سعدی شیرازی در مقابل سیل عظیم ارعاب و تهدید، اذیت و آزار و توهین و عدم امنیت جانی، باز هم گلستان و بوستان را مینوشت؟
[/HR]
مطالب بالا در مورد روش شناسی تحدی به ذهنم رسید و خدمتتان بیان کردم.
اما خواسته بودید که بصورت منطقی ثابت شود که خدای قرآن وجود دارد و قرآن کلام اوست نه محمد(ص)
در خصوص این خواسته، مشکلمان اینجاست که شما مقدمات براهین وجودی در مورد اثبات واجب الوجود را ناشی از مشاهده و تجربه میدانید و لذا برای آنها طلب مدرک دارید.
سعی میکنم در پست بعدی در این مورد توضیحی ارائه کنم انشاالله.
فقط اکنون در پاسخ به پرسشتان باید بگویم که بر اساس همان براهین، واجب الوجود بر خدای قرآن منطبق است و بنده همین را ملاک برای علم الیقین به غیب میدانم و قبلا هم خدمتتان عرض کردم که اصل ماجرای اعجاز قرآن از همین نقطه شروع میشود.
سلام و عرض ادب و احترام
برادر بزرگوار، اینطور نیست و هیچکدام از مخاطبانتان نظرشان در مورد گفتگو با شما، آنگونه نبوده. :Gol::Gol::Gol:
پیامبر(ص) فرمودند: من تواضع لله رفعه الله
زیباییشناسی
از نظر بنده شما از سنجش کیفی به سنجش کمی پرش کردهاید. حتی برای مقایسهی زیبایی نیز به سنجش نیاز داریم.
اولا بنده توضیح دادم که انتخاب معیار برای زیبایی ظاهرا غیرممکن است و تا کنون هیچ معیاری نتوانسته برای خودش وجهه علمی کسب کند، به جز دو مورد:زیبایی زنان و مردان از نظر یکدیگر در تمام جهان به صافی پوست و سلامت جسمی آنها بستگی دارد و تمام معیارهای دیگر سلیقهای هستند. جالب این که صافی پوست و سلامت هر دو با احتمال زنده ماندن فرزند در شرایط عادی نسبت مستقیم دارند.
معیارهای زیبایی سلیقهای در جهان معمولا بر اساس بزرگکردن یا کوچککردن اندازهی اندامهای دارای اهمیت جنسی یا اهمیت در فرهنگ خانواده به وجود میآید. تا جایی که زیباییشناسان گاهی زیبایی را نه فقط بر اساس کشش حسی که بر اساس کشش جنسی تعریف کردهاند.
دوما به فرض آنکه تعریف کمی صحیح یا موجه برای زیبایی ممکن باشد، تا کنون چنین کاری موفق نبوده است:مثلا علم بدیع همه چیز راجع به کیفیت متن میگوید. اما علم معانی هیچ چیز راجع به کمیت متن نمیگوید.
مثلا آیا تا کنون تلاشهای به شدت ناکام زیباییشناسان را برای امتیازدهی به زیبایی دیدهاید؟
مثلا این روزها الگوریتمهای زیبایی سنجی عکس در اینترنت زیاد شدهاند. موفقترین الگوریتمها آنهایی هستند که ابتدا 10 زوج عکس به شما نشان میدهند و میپرسند کدام زیباتر است؟ سپس بر اساس نتایج اینترنت را جستجو میکنند و زیباترین عکسها را برای شما میآورند.
مثلا شبکه های اجتماعی اغلب زیبایی را بر اساس رای میسنجند.
مثلا metacritic هم به جای آن که بر اساس امتیاز منتقدان راجع به زیبایی یک فیلم نظر دهد، ابتدا ارزش عاطفی لغات را میسنجد و سپس از ارزش عاطفی لغات در متن منتقد میانگین میگیرد تا نظر منتقدان راجع به زیبایی یک فیلم را بفهمد.
یعنی دقیقترین روشهای اندازهگیری زیبایی تا به امروز، روشهای سلیقه سنجی بودهاند.
سوما به فرض آنکه همه از قرآن خوششان بیاید، فرمولبندی شما نه تنها به نفع مقصودتان نیست، بلکه برعکس به ضرر آن است. زیرا:
1. پیامبر امّی
مثلا فرمودید حضرت محمد بیسواد بوده. اگر منظور مکتب نرفتن است آیا گمان میکنید درس نخواندن مانع زیبا سخن گفتن است؟
با توجه به مطالب بالا، بله. روحیهی آزادگی سعدی و جرأت بسیارش در صحبت مقابل حاکم زبانزد است. اگر دوران او دوران تاریکتری بود بوستان و گلستان نیز آثار بسیار درخشانتری میشدند.
2. خصوصیات اخلاقی پیامبر
پیامبر مکارم اخلاق داشته نه فلسفهی اخلاق. در اخلاق پیامبر آنچه مورد تاکید است پایبندی سفت و سخت و با استقامت پیامبر به اخلاق است. بنده دقت نظر پیامبر در تاسیس یک نظام اخلاقی کاربردی و پراگماتیک و الگوریتمی با دقت ابررایانهای که در شرایط دشوار اخلاقی نتیجهی هر یک از دو انتخاب موجود را شبیهسازی کند و مثل شطرنج بهترین گزینه را انتخاب کند را قبول ندارم.
لذا خصوصیات اخلاقی پیامبر احتمال دروغگو بودن او را از بین میبرد و اثبات میکند که او واقعا فکر میکرده پیامبر است. اما اثبات نمیکند که او درست فکر میکرده که پیامبر است. اثبات نمیکند که دچار تخیل و توهم نبوده. اثبات نمیکند که فرق تخیل و واقعیت را به دقت میفهمیده. اثبات نمیکند که فرق اسطوره و تاریخ را تشخیص میداده.
شاید پیامبر ما نیز مانند بسیاری از پیامبران و منجیان قرن بیستم با شنیدن اوصاف منجی ادیان قبل، به این نتیجه نرسیده که خودش آن منجی است. شواهدی هست که نشان میدهد هاشم و عبدالمطلب و عبدالله و ابوطالب و خدیجه و راهبی که محمد در سفر به سوریه ملاقات کرد باور داشتهاند که او روزی به پیامبری مبعوث خواهد شد. این شواهد برای کسی که ادیان گذشته را قبول داشته نشانهی صدق دعوت است. اما برای کسی که آن ادیان را قبول ندارد این احتمال را تقویت میکند. برای من که این همه دلیل در رد آن ادیان ارائه کردهام و ریشههای باور به منجی را در آنها توضیح دادهام و امکان ظهور منجی را رد میکنم این احتمال بسیار قوی است.
3. فشارها و تطمیعها و تحدیدها و ارعابها و ...
عرض شد که اینها اخلاق و صداقت پیامبر را تایید میکند. همچنین عرض شد که
در دراز مدت اینها همه عوامل فشار عاطفی بر فرد و عامل تقویت شرح صدر و کنترل عاطفی او هستند که گفتیم باعث افزایش قریحه ادبی میشود.
در کوتاه مدت هم مطالعهی تاریخ ادبیات نشان میدهد حس سخنوری و شاعری زیر فشار و استرس، در صورت وجود احساس عشق و امید درونی شدیدا تقویت میشود. به طوری که شعرای بزرگ بهترین شعرهایشان را در زیر چنین فشارهایی گفتهاند. مانند 12 تا از دو بیتیهای اصیل خیام، شعر دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند حافظ، پیافکندم از نظم کاخی بلند و ایا شاه محمود کشورگشای از فردوسی، بشنو از نی چون حکایت میکند مولوی و ...
این موضوع حتی توجیه علمی دارد. در حظور عواطف قوی، شاعر هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هم ذهن او به شدت بیدار است و میتواند لغات مورد نیازش را بیابد.
1. برای بنده تقریبا اطمینان حاصل شده که اعجاز و خرق عادت و تحدی ابزاری بسیار مناسب در مقایسهی حقانیت ادیان هستند. اما اصلا برای درک منطقی و عقلانی دین مناسب نیستند. این همان نتیجهی گمشده ای بود که بنده به دنبالش میگشتم و از رسیدن به آن خوشحالم.
2. بنده نیز مانند فرهنگشناسان گمان میکردم دین چیزی بین هنر و عقل است. اکنون متوجه شدم که حوزهی دین حوزهای جامع است هنر و عقل را همزمان در بر میگیرد. تا کنون میخواستم به هر بهانه که شده دین را دور نیندازم و نگه دارم. اکنون که فهمیدم دین حاصل آشتی عاطفه و دانش است حل مساله تقابل دین و دانش برایم بسیار آسانتر شده.
3. بنده دنبال دانششناسی دین بودم. چنین چیزی اصلا وجود ندارد. اما روش شناسی دین وجود دارد و این روش شناسی میتواند هنر را با عقلانیت آشتی دهد. این نه تنها یک پیشرفت بزرگ در تفکر بنده است بلکه جایگاه دین را دوباره در زندگی بنده تثبیت میکند.
خلاصه این که حقیقت داشتن قرآن اثبات نشد (بلکه رد شد)، ولی حقانیت دین اثبات شد. حال باید حقانیت اسلام را در میان ادیان سنجید و حقانیت ادیان را در مقابل حقانیت هنر و دانش سنجید.
باسلام
به نظر حقیر که بحث شما بی ارتباط با بحث کلی تاپیک نبود
شما می خواستید با بیان مسائلی و توجیهاتی نظر جناب سین را اثبات کنید
یا درستی نظر ایشون را نشان دهید
که بحث ایشون هم در راستای بحث اصلی تاپیک بود
به هر حال متاسفم که مدیر تاپیک اینگونه تشخیص داد که بحث بی ارتباط است در حالی که نبود
سلام جناب استوار. دوست عزیز و دانشمند
اول اینکه پیامبر ص بی سواد نبود. بلکه سواد تجربی داشت. از ادیان مختلف آگاهی داشت. اگر منظورتان سواد خواندن و نوشتن است خوب بعد از نبوت هم ایشان نتوانست قرآن را بنویسد. بلکه فقط می گفت. برای بیان کردن یک سری مفاهیم نیاز به سواد خواندن و نوشتن نیست. تعداد افراد بی سواد آن روز زیاد نبود. ولی انسان های زیادی بودند که سواد تجربی داشتند. اتفاقا همین الان شنیدم در ژاپن یک نوع سواد را معیار ارزشگذاری قرار میدهند و آن هم سواد غیرمکتوب است.
ثانیا وقتی که این جملات شما را خواندم یاد شخصی دقیقا با همین مشخصات افتادم. تحت فشارهای زیاد و حداقل امکانات و با موفقیت های بسیار زیاد. اتفاقا در این میان هر روز و در کنار همین فشارها یک سری آموزه ها را یادداشت می کرد و تبلیغ می نمود. اتفاقا از متون ادبی هم استفاده می کرد. همین الان هم پیرو هم زیاد دارد. جناب استوار به نظر شما وقتی فشارها بر انسان زیاد می شود معنویتش بیشتر نمی شود؟؟ به اعتقاد بنده انسان تحت فشارهای همه جانبه جوشش درونش بیشتر می شود.
و من الله توفیق
با سلام.
بنده که اصلا نسبت به مطالب شما این برداشت را نکردم. علت بی صبری ام هم این بود که کنجکاو بودن ببین به کجا می خواهید ما را ببرید. و البته هنوز هم هستم.
و من الله توفیق
با سلام دوباره.
برخی مرجع ضمیر هـ در من مثله را قرآن دانسته اند و برخی خود پیامبر. ولی چیزی که مسلم است هر دو نیست. یعنی نمی توانی بگویی مثل قرآن را از مثل پیامبر بیاورید. شما در این جا مرجع را هر دو قلمداد کرده اید.
و من اله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر جناب سین و عرض ادب
اگر حضور نامناسب بنده در این بحث، باعث زخمی شدن و خراب شدن بحث شما شد، معذرت می خواهم.
تلاش کردم این عذرخواهی در این تاپیک و به صورت عمومی نباشد، اما علی الظاهر امکانش برای بنده میسر نبود.
این پیام فقط جنبه اطلاع رسانی دارد و تا سه چهار روز دیگر اگر زحمتی نباشد، مدیر تاپیک آن را حذف بفرمایند.
سلام.
بحثی که شما و جناب سین راه انداختید در نوع خود بحثی جدیدی بود. چون در مورد سایر مسایل اعجاز قرآن بحث زیاد در این انجمن شده ولی در این زمینه کمتر بحث شده. به هرحال اگر شما هم کنار کشیده اید منتظر جناب سین می مانیم تا بحثشان را ادامه دهند.
البته ظاهرا ایشان دوست ندارند کسی پیغام خصوصی برایش بفرستد. بنده هم همین مشکل شما را دارم.
و من الله توفیق
[="Tahoma"][="Purple"] Naghi;733133 نوشت:
من تذکرم مشخص بود که به چیست
بازهم برای رفع سوءتفاهم ها تذکرم رو پاک میکنم تا به کسی برنخوره
چون همه بزرگواران متوجه عرض بنده شدند[/]
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;731695 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمت خدا بر شما و برکاتش
بابت تأخیر در پاسخدهی عذرخواهی میکنم
برادر این راه که شما پیش پا میگذارید راه خوبی است برای کسی که قدرشناس است ولی بحث ما سر اتمام حجت است و مخاطب این اتمام حجت همگان هستند حتی آنها که سالهاست که خود را فریب دادهاند و عذاب وجدانها را در خود خفه کردهاند و قبح گناهان برایشان ریخته شده است ... در این حالت انسان از خدایش فاصلهی زیادی دارد تا آنجا که به قول قرآن اگر بگوید ایمان آوردم هم به او میگویند چطور از این فاصلهی دور ایمان آوردی! «وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّىٰ لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ»
حالا شخصی بعد از سالها دور بودن از خدا و از معنویت مواجه شده است با یک پیامبر ... شاید هم بخواهد حقیقت را بداند ولی قلبش به پاکی یک شخصی که با قدرشناسی زندگی گذرانده است و یا با سختی زندگی کرده است و نفسانیات در او غالب نبودهاند نیست ... چنین کسی آیا میتواند از جایی که شما میفرمایید شناخت خداوند و حقیقت را شروع کند؟
برخی از ما در دانشگاهها یاد داده شدهایم که به همه چیز و سخن همه کس سوء ظن داشته باشیم یا به هر ترتیب تردید کنیم و چیزی را به اسم درست مطلق قبول نکنیم و همیشه با احتمالات و با احتیاطها تصمیمگیری کنیم و به گزارهها وزن درست و غلط در بازهی باز (۰ و ۱) بدهیم و خود صفر و یک را هم احتمال اینکه رخ بدهد را صفر میدانیم (وقتی تابع احتمال پیوسته باشد احتمال رخداد یک عدد خاص صفر است و باید احتمالهای معنادار را برای بازهها تعریف کنیم)، حالا مواجه شدهایم با شخصی که میگوید از طرف خدایی به رسالت آمده است که ما به استناد برخی نظریات فیزیک و زیستشناسی در اصل وجود داشتن یا نداشتنش هم خدای ناکرده در تردید هستیم ... دیگر این راه که شما میفرمایید نمیتواند نقطهی شروع مناسبی برای او باشد، میتواند؟
... ولی بله ... برای برخی هست و آن برخی البته خیلی هم راحتتر خدایشان را میشناسند و احتمالاً کار به معجزه و تحدی نکشد ... و الله العالم
اگر این مدعی رسالت به شما گفت چندهمسری مجاز است با آنکه از کودکی به شما گفتهاند که این کار عین ظلم به زنان است و از زنا بدتر است، یا اگر این مدعی نبوت به شما گفت بردهداری با شرایطش مجاز است با آنکه از کودکی شما بردهداری را با مصادیق بردهداری در آمریکا شناختهاید و همیشه آنرا همطراز با بزرگترین ظلمها میدانستید و آنرا کار فرعونیان میدانستید، در این حالت آیا به چنان مدعی رسالتی که معجزه هم برایتان آورده است میگویید که تو باطل هستی و خرق عادتش را حتی نگاه هم نمیکنید؟
بله حق با شماست، این تا حدودی پاسخ یکی از سؤالاتی است که حقیر از بزرگواران پرسیدم و ایشان آن را مسکوت میگذاشتند و میفرمودند خارج از موضوع است و حوالهاش میدادند به تاپیکهای دیگر ... ممنون :Gol:
اشتباهم اینجا بود که انتظار داشتم همانطور که دوستان در رویهی خود در تعریف معجزه بیان میکنند ابتدا با براهین وجودی وجود خدای حکیم بر همگان حتی افراد عامی اثبات شود، ولی انتظارم نابجا بود چون همانطور که شما هم فرمودید پیامبران این مهم را با براهین فطری انجام میدادند و تمامی پیامبران ابتدا دعوت میکردند و متذکر میشدند و وقتی که مورد انکار قرار میگرفتند میفرمودند که آیا اگر دلایل روشن برایتان بیاوریم ایمان خواهید آورد!؟ یعنی درست همین رویهای که شما میفرمایید طی شده است ...
اما هنوز کمی در این مسأله مردّد هستم که ان شاء الله این مشکلم را هم حل نمایید ... به نظر میرسد که آن دعوتها و تذکرها و براهین فطری اگرچه خداوند حکیم را به ایشان شناسانده باشد ولی هنوز حجت را بر ایشان تمام نکرده باشد، که معنای آن هم این است که امکان دارد ایشان همچنان حقیقت را مبهم دیده و در مورد حقانیت آن شک داشته باشند. در واقع اگر با آن دعوتها حجت بر ایشان تمام میشد دیگر آوردن دلیل روشن و معجزه عبث و خلاف حکمت میبود، پس به ناچار وجود معجزه یعنی اینکه آن دعوتها و براهین فطری برای اتمام حجت بر همگان کفایت نمیکرده است که پیامبران باز هم متوسل به آوردن دلایل روشن میشدهاند ... حالا سؤال اینجاست که آیا میتوان ادعا کرد که با آن براهین فطری و دعوتها و بشارت دادنها و انذار کردنها وجود خدای حکیم برای اشخاص به صورت یقینی اثبات شده است و فقط ادعای نبوت شخص نبی (
نبوت خاصه، مصداق نبوت) است که هنوز اثبات نشده و درش تردید هست یا این امکان هست که مردم به تمام گفتار آن نبی در شک باشند و حتی در توحید و معاد و نبوت عامه هم تردید داشته باشند که معجزه برای برطرف کردن تمامی این شکها آورده شود؟ نظر خودم این است که اتفاقاً احتمال دوم بیشتر است، آیا شما دلیلی دارید که بفرمایید اینطور نیست و معجزه فقط برای اتمام حجت در بارهی نبی بودن شخص مدعی نبوت است؟اما اضافه بر این مسأله سایر سؤالاتی که از دوستان داشتم همچنان برایم بدون پاسخ است و ایشان آنچنان که باید خود را در حدّ سواد حقیر پایین نیاوردند تا بتوانم پاسخشان را بفهمم ... سؤال اینجاست که حتی اگر خدای حکیم را شناختیم و در واقع هم از باسواد و بیسواد شناختند و احدی از انسانهای بالغ غیرمجنون که مخاطب دعوت پیامبر قرار گرفت باقی نماند مگر آنکه این مسأله برایش حل گردید، آیا باز میتوانیم با استدلال ایشان معجزه را از غیرمعجزه تشخیص دهیم و باز آیا همهی انسانها این توانایی را خواهند داشت اگر تعریف معجزه در همان خرق عادت بودن ظاهریاش باشد؟ فهم حقیر این است که خیر! اگر صد خط هم برایم دلیل بنویسند که نتوانم ردّشان کنم برای ایشان یک مثال از سامریّ میآورم که کارش خرق عادت بود ولی خداوند مانعش نشد و موحدان خداشناس خداپرست هم دور او جمع شدند و باز به پرستش خدای دروغین او مشغول شدند و اتفاقا در دین خدا از ایشان انتظار میرفت که چنین نکنند و در این کارشان مقصر شناخته شدند ...
اگر دوستان خواستند آن صد خط دلیل روی کاغذ را بیاورند که اثبات کنند حقیر ایشان را متهم به گرفتار شدن در مغلطههای بسیار میکنم ... مثل مغلطهی
یا مثل مغالطهی اینکه
یا مثل مغالطهی
اینجا میدان فلسفه نیست ... مخاطبان ایشان عوام مردم هستند همانطور که مخاطبان معجزات انبیاء علیهمالسلام همهی مردم بودند ... اگر از ایشان در باب وحدت وجود سؤال کردیم هر چه خواستند سنگین صحبت کنند و ایرادی ندارد بگویند که برای درک بیشتر باید خود را تا حدّ ما بالا بکشید، اما اینجا انتظار از ایشان این است که خود را در حدّ ما پایین بیاورند همانطور که در روایت وارد شده است که ما گروه انبیاء بر مردم فرستاده شدیم تا در حده عقول مردم ایشان را دعوت کنیم ...
[SPOILER]امیدوارم اساتید بزرگوار و دوستان مخالف متوجه باشند که حقیر نگران خطری هستم که تعریف معمول از معجزه در کمین حتی مؤمنین به اسلام و قرآن است ... با این تعریف چه بسیار مؤمنینی که آنچه در مورد ظاهر قرآن گفته میشود برایشان قابل قبول نیست و صرفاً تقلیدی پذیرفتهاند و هر لحظه آماده هستند تا با شبهاتی در مورد آن کارشان به انکار بکشد ... و یا چه بسا مؤمنین به قرآن که با دیدن خرق عادتی از دجال آخرالزمان به او هم ایمان بیاورند با آنکه ادعای خدایی میکند، البته در هر دو مورد خدای ناکرده .. خدای ناکرده .. خدای ناکرده ... و ما در دفاع کردنمان از دین خدا هم مسؤولیم که چطور این کار را انجام دهیم ... حالا اگر شما دلیلی دارید که ترس بیموردی دارم بفرمایید تا خیالم راحت شود و از بحث کنار بکشم[/SPOILER]
به زعم حقیر کسی که به دنبال حقیقت باشد حتی اگر با پیشزمینهی منفی هم به سراغ قرآن برود خداوند او را هدایت میکند، به این معنا که او از قرآن اثر میپذیرد و به قول جناب آرماندانشجو وزن آن را متوجه میشود ... حتی آن کافری که گفت قران سحر است هم آن سحر بودن را با صفت «یؤثر» بیان کرده است «فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ» که یعنی از آن متأثر شده است و این تأثر یعنی اینکه جا دارد این قران با تدبر بیشتری مطالعه شود ... معمولاً اشخاص نور قرآن را حتی در ترجمهی آن هم میبینند تا چه برسد به خود آن، دیگر این بستگی به خودشان دارد که به آن درک باطنی وقعی بنهند یا از کنار آن رد شوند ... تمام بحث ما سر اعجاز قران این است که ظاهرش مانند خرقعادتهای پیامبران گذشته و یا حتی سایر معجزات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیست که ظاهرش شخص را میخکوب کند، بلکه از ابتدا با ایجاد درک باطنی شخص را متأثر میکند و انکار این درک باطنی بسیار سادهتر از انکار مثلاً خرق عادت بودن بیرون آمدن شتر حضرت صالح علیهالسلام از کوه است ... ولی شباهتش با آن خرقعادتها و در واقع آن آیاتالبینات دیگر در این است که شخصی که مخاطب آن است در پس آن خدای قران را میبیند ... برخی روشن میبینند و به سجده افتاده و تسلیم میشوند همانطور که ساحران مقابل خدای حضرت موسی علیهالسلام به سجده افتادند، برخی هم روشن نمیبینند و فقط در تاریکی درون خود نوری را میبینند که برایشان مبهم است، میفهمند که اثرگذار است ولی متوجه نیستند که این اثر از کجا آمد ... خطاب قرآن به ایشان این است که در آیات قرآن تدبر نمایید، از هر جهتی که خواستید، اگر افاقه نکرد و خدا بودن خدای قرآن را به چشم دل ندیدید وارد میدان مبارزه شوید و در آنجا خداوند را مقابل خود خواهید دید ... در این میدان است که حق و باطل بر شخص به روشنی مشخص میشود و دیگر با خود اوست که رو به توجیه آورد یا خداوند را به خدایی قبول کرده و بندگی او را بر خود بپسندد ...
اگرچه با نظرتان موافقم ولی همچنان ابا دارم که بحث را بر مفاهیم و پیام و در واقع ظاهر پیام قران بگذارم ... ظاهر پیام قران چه بسا برای شخصی که در فرهنگی غیر از فرهنگ اسلامی بزرگ شده است در برخی موارد دافعه ایجاد نماید ولی با این وجود طالب حقیقت جذبهای را از سمت قرآن احساس میکند که گویی با آن آشنایی دیرین دارد و همینطوری نمیتواند از کنارش بگذرد ... این جاذبه را اگر دنبال کند عاقبت حقیقت برایش مسلم میشود ... حقیر به کل مخالفم که کسی بخواهد با ظاهر قران مسلمان شود ... چه از حیث ادبی (فصاحت و بلاغت و استحکام سخن و زیبایی کلام و ...) و چه از حیث علمی و چه از حیث خبر از آینده ... ایمانی که بر اساس معیارهای ظاهری کسب شود با ظاهر زیبندهی دیگری هم متزلزل میشود ...
و باز هم سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته که سلام خداست و پیامبر خدا رحمت خداست و اهل بیت او برکاتش هستند، علیهمالسلام
ببخشید برادر دیشب آخر شب فقط متوجه شدم که بحث خیلی جلو رفته ولی هنوز نمیدانم چه سمت و سویی به خودش گرفته است و چه بحثهایی ردّ و بدل شده است ... اما هر چه که بوده است مطمئن هستم شما به بحث آسیبی نزدهاید و نیاز به عذرخواهی حتماً نیست، حقیر آنقدر از ورود شما به بحث خوشحال شدم که دیدم میتوانم خودم از بحث کنار بکشم، شما هم نظراتی که در نظر دارم را خلاصهتر و شیواتر بیان میکنید و هم در ادب پیشرو هستید و ان شاء الله دوستان از دست شما نمیرنجند :Gol: (بحث با حقیر تلفات دارد و دوستان هم حتماً ترجیح میدهند با شما بحث کنند تا با حقیر)
و سلام علی برادر عزیزم جناب شریعت عقلانی و رحمت خدا بر شما و برکاتش
اجازه بدهید کمی عقبماندگیهایم را جبران کنم و مطالب دوستان را بخوانم اگر چیزی به ذهنم رسید بیان میکنم ..
[SPOILER]اما در مورد پیغام خصوصی برادر شما که دیگر میدانید اینطور نیست که دوست نداشته باشم پیغام خصوصی دریافت کنم، قبلاً بخشی از دلایلم را برایتان گفتهام و بخش دیگری از دلایلم هم جنبهی شخصی دارند، ولی هر چه که هست موضوع دوست داشتن و نداشتن نیست ... :Gol::Gol::Gol:
[SPOILER]حقیقتش بعید میدانم کسی از اینکه نتواند با بندهی حقیر بیش از این در ارتباط باشد به مشکلی بربخورد، همینقدر ارتباط هم زیاد است و دوستانی ترجیح میدهند همان هم نباشد، و بالاتر از آن حتی به اندازهی اپسیلون وقتی که به صورت نمایی به سمت صفر میل میکند هم احتمال نمیدهم کس از این بابت ناراحت شود، اصلاً مگه داریم مگه میشه همچینچیری :Gig: ... به همین خاطر آن دلایل خصوصیام بدون رقیب هستند، ولی اگر به اندازهی دلتا کوچکنر یا مساوی همان اپسیلون کذایی احتمال میدادم که غیر این باشد پیغامهایم را باز میکردم ... به اندازهی کافی در میدان بحث همه را اذیت کردهام و ان شاء الله باز هم اذیت کنم :khandeh!: دیگر در خصوصی هم میخواهید اذیتتان کنم؟ :Gig:[/SPOILER][/SPOILER]
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
پرشی در کار نبود دوست عزیز.
موضوعِ مورد مقایسه در تحدیِ حداقلی عبارتست از فصاحت و بلاغت.
علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت، معیارها و نیز فنونی دارند که میتوان با ملاک قراردادن آنها، مشخص کرد که a از b فصیحتر و بلیغتر است.
اما شما مکرر در مورد زیبائی صحبت میکنید.
در مورد صفتهای نسبی هم قبلا برایتان مثال زدم که معیارهای مورد توافقی را لیست میکنند و آن صفت را بین دو یا چند چیز با ملاک قرار دادن آن معیارها میسنجند. مثلا خوب بودن دانش آموزان و یا شایستگی کارمندان.
آنوقت میتوان گفت که a از b خوبتر و c از d شایستهتر است.
علوم مورد بحث ما هم همین کار را میکنند و معیارها و فنونشان مورد توافق متخصصان مربوطه است.
لذا میتوان بوسیله آنها دو متن را از نظر فصیح بودن و بلیغ بودن سنجید و مورد برتر را مشخص کرد.
اولا بحث خوش آمدن همه نیست، بلکه بررسی فصاحت و بلاغت قرآن است.
ثانیا موضوع توجه به شرایط و زمینه ارائه سخن، مربوط به بررسی جنبه بلاغی قرآن است که قبلا توضیحش را عرض کردم و شخص بررسی کننده ناگزیر از پرداختن به آنست.
فرمول بندی خاصی انجام نشد بلکه به نظر من تحلیل آن زمینهها و شرایط در ابعادی دیگر و موازی با بلاغت، اجتناب ناپذیر است.
و اینکه به نفع مقصودمان هست یا نه را در ادامه پاسخ خواهم داد.
دوست عزیز، از دیدگاه بنده در نقل قول فوق اشکالاتی وجود دارد که خدمتتان عرض میکنم (نقل قولتان را شماره گذاری کردم برای پاسخگوئی بهتر):
[1] : نداشتن سواد خواندن و نوشتن مانعی برای زیبا سخن گفتن نیست. اما لطفا به یاد آورید که بحثمان از کجا به اینجا رسید. شما فرضی را ارائه دادید:
و در ادامه بنده در پاسخ به این مطلبتان، آنگونه نوشتم و شرایط و زمینه سخنان پیامبر را به صورتی کلی بیان کردم.
به عبارتی مطابق فرضتان، در مورد شخصی صحبت میکنیم که فصیحترین و بلیغترین سخنان را بیان نموده و این فقط یک زیبا سخن گفتنِ ساده نیست که هر بیسوادی (سوادِ خواندن و نوشتن) بتواند از پسش بر بیاید.
انسان موجودی نیست که به تنهائی بتواند آگاهیها و معارف گوناگون را کسب کند. نیاز دارد با دیگران در تعامل باشد و از اندیشهها، آراء، تحلیلها و تجارب دیگران استفاده کند.
شخصی که سواد خواندن و نوشتن ندارد از این قافله آگاهی عقب میماند. حتی شنیدن صرف هم کافی نیست. چه بسا انسان مجبور است از سخنان، یادداشت تهیه کند و در فرصتی مناسب آنها را مرور کرده و زمان کافی برای تعمق و فهم آن سخنان و معارف داشته باشد.
شخص بیسواد واقعا از این قافله چندین قدم عقب است.
فصاحت و بلاغت در آن سطح و اوجش که همه را به عجز آورده، علم، دانش و آگاهی است که همینطوری، یههوئی، ژنتیکی، ذوقی، احساسی و ... نصیب یک شخص امی بشود؟
حال این قدرت را از کجا آورده انشاالله بعدا به آن پرداخته خواهد شد.
[2] و [3] : به چه علت سواد خواندن و نوشتن را معادل عقلانیت خشک و بیعاطفه میدانید؟ چرا عقلانیت و عاطفه مانند 0 و 1 هستند؟ یا این یا آن؟ وسط ندارد؟
عاطفه یک رفتار و واکنش احساسیست. ناشی از حس و ادراک مرتبط با آن حس است. همانطور که احساسات، خوشایند و نا خوشایند دارند، عواطف هم به تبع آنها خوشایند و نا خوشایند دارند. چگونه کنترل عواطفِ نا خوشایند را میتوان در دست گرفت؟ بغیر از اینست که عقلانیت باعث این کنترل عواطف میشود؟ بغیر از اینست که باید توازن بین عقل و عواطف برقرار شود؟ تحلیل عقلانیست که کنترل و زمام عواطف (واکنشهای احساسی) را بدست میگیرد.
عقل برای رشد و تعالیش باید کارکرد و فعالیت داشته باشد. شخص بیسواد از قافله تعامل با دیگر اندیشهها و تفکرات عقب است چون این تعاملات فقط شنیداری و گفتنی نیستند.
عقلی که بقدر کفایت پرورش نیافته، نمیتواند به خوبی کنترل عواطف و هیجانات را در اختیار بگیرد.
خیل عظیم انسانهای باسوادی که قدرت تحلیل عقلی دارند و نیز زمام کنترل عواطفشان را دارا هستند، بطلان نظریه شما را نشان میدهد که میفرمائید بیسوادی باعث کنترل عواطف است!!
[4] : خب این مورد چه ارتباطی با قرآن دارد؟ اتفاقا محتوای غنی قرآن، نشان میدهد که پیامبر(ص) یک شاعر نبوده که بصورت احساسی شعر بگوید و محتوای آن برایش مهم نباشد یا در درجه اهمیت کمی قرار داشته باشد.
انشاالله بقیه موارد را در پست بعدی پاسخ خواهم داد. لطفا و حتیالمقدور تا ارسال بقیه مطالب، از پاسخ به این پست خودداری کنید.
سلام.بزرگواران.بنده حقیر هم یک عرضی داشتم.امیدوارم بی راه نباشد.دوستانی من جمله، اشتباه نکنم، جناب سین، اعتقاد دارند که باید به دیده دل به قرآن نگاه کرد و دیده دلی را به رسمیت می شناسند.من تعجب می کنم، دیده دل کجا و به چه شکل حقیقتی را برای ما فاش کرده؟؟حالا اینکه مثلا دوستان، می گویند همه از امی و با سواد از هر ایل و قبیله ای اعتراف دارند که مثلا دزدی بد است، را می چسبانند به دیده دل و بعد هم ادعا می کنند که بفرما این هم از قدرت تشخصی دیده دل!!من فکر نمی کنم معقول باشد.اولا چه کسی گفته دزدی بد است.؟؟اینکه دزدی بد است و دروغ گفتن بد است و امثال اینها، به نظر من که مواردی نسبی هستند، گویا بشر در طول تکاملش و همچنین در حین رشد،به اینگونه باور رسیده است که به دیگران، بدی نکند که خود بدی نبیند.یا بدی کردن به دیگران، او را آزرده خاطر می کند، این می تواند امری باشد که در طول تکامل به انسان تلقین شده باشد و در انسان نهادینه شده.مثل اینکه فرو کردن یک سوزن به پا، باعث درد می شود.و الا، چه کسی گفته دزدی مطلقا بد است؟؟یک شخصی که عمر جاوید دارد، برای بقایش، نیاز به اموال دیگران دارد و از طرفی قدرتی مافوق دارد که مثلا دستگیر نشود توسط پلیس و یا خدایان، می رود از همه ی بشر دزدی می کند و همه را به خاک و حون می کشاند، یک لیوان آب هم رویش می خورد،کیفش را هم می کند، حالا شما بفرما به این آقا بگو دزدی بد است؟بسم الله، می توانید؟؟خیر!!این دزدی بد است، دروغ بد است و امثال اینها، اموری نسبی هستند.حالا ما اینها را مثال و مصداقی از قدرت تشخیص قلب و دیده قلب و قطرت معرفی کنیم و بعد بخواهیم از این رهگذر، یک دیده قلبی را به رسمیت بشناسیم که می تواند،کلام الله بودن قرآن و یا بالاتر از آن، وجود یک موجودی چون خدا را ثابت کند، به نظر من معقول نیست.و این دیده قلب چه بسا به خطا بیافتد، و مطلق خدای نسبی و ساختگی خودش را به دنیای خارج و مطلق بکشاند.در حالی که در عالم واقع موجودی به نام خدا نباشد.امیدورام منظورم را درست رسانده باشم.
[="Franklin Gothic Medium"] armandaneshjoo;731745 نوشت:
بسم الله ... الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم
در مقام هدایت به حقانیت قرآن بله وظیفهی تبیین قران تنها بر عهدهی خود قران است (چرا که قران در مقام آیه بودنش از آیاتالبینات است که یعنی خودش بیّن و آشکار است و نیازی به آشکارساز دیگری ندارد) و نه حتی زبان عربی ... در این مقام به زعم حقیر حتی عربی بودن قران جایگاهی ندارد و ترجمهی قران هم همین کارایی را دارد چرا که مخاطب قران تنها عربزبانها نیستند و دیدهام کسانی را که با ترجمهی قرآن به زبان انگلیسی مسلمان شده باشند
جایگاه عربی بودن قران و نیاز قران به داشتن مفسّر و مبیّن وقتی است که:
الف) بحث تحدّی مطرح است، در این حالت جز وقتی که بخواهید از راه ادبیات با قرآن تحدی کنید همینکه بحث معنای ایات مطرح شود نیاز به مفسّر معلوم میشود چرا که در خود قرآن هم گفته شده است که برخی از آیات آن متشابه است و به قرآن دست نمییابد مگر مطهرین و اینکه کسانی که در نهایت طهارت باشند اهل بیت علیهمالسلام هستند که در همین قرآن گفته شده است که یطهرهم تطهیراً.
ب) شخصی ایمان آورده و میخواهد از علوم مکنون در قران استفاده کند، چرا که فقط کلیت قرآن برای شناساندن حق به انسانهای جویای حق است و بعد از آن تمام قران برای رشد دادن مؤمنین است و شفاء آنچه در قلب ایشان است، «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» و «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ» و همین قرآن برای کسانی که کافرند مایهی ضلالت و گمراهی بیشتر است
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] در حال تحقیق ...;731790 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از خوارجخواندهشدهای به در حال تحقیق ...
چیزی که ظاهراً بعد از این یکی دو ماه بحث متوجه نشدهاید این است که آن کسی که نظرش مخالف نظر معمول علمای اسلام است نظر ما خوارجخواندهشدهگان است و آنچه مخالفان ما در صدد اثباتش هستند و این کار را هم به زبان فلسفه و نه زبان قلب انجام میدهند چیزی است که علما و شاید مراجع تقلید پذیرفتهاند ... شما اصلاً در باغ بحثهای ما بودهاید یا صرفاً وسط تحقیقتان کمی هم از نوشتههای امثال حقیر حرص خوردهاید و بد و بیراه به زمین و زمان گفتهاید؟
خدا خوارج را لعنت کند و دنبالهروی آنها را نیز هم ... آنها که با کجفهمی خود دین خدا را به مخاطره انداخته و در جهل خود مقصرند و خدا میداند که هدایت نمیشوند ...
یا علی علیهالسلام، کسی که در یک روز ۴۰۰۰ تن از خوارج را به درک واصل کردند و لحظهای تردید نکردند که شاید هم حق با خوارج باشد ... این موضع را تنها کسی میتواند بگیرد که خدایی را میپرستد که او را دیده است ... باقی مردم از ظن و گمان تبعیت میکنند حتی اگر روی کاغذ خدا را با هزار و یک صفت شناخته شده و نشده اثبات کردهاند ولی آنچه اثبات کردهاند را در درون خود ندیدهاند ... بیشتر کسانی که در این تاپیک مقابل حقیر هستند هم ایمان آوردند قبل از آنکه چیزی را با تعقل فلسفی خود اثبات کنند ... اینکه چرا آنچه خود کردهاند را در صندوق گذاشتهاند و با ان مخالفت میکنم برای حقیر معمایی است که تا کنون جوابی برای آن نیافتهام
[="Franklin Gothic Medium"] **گلشن**;731995 نوشت:
بسم الله ... الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
لطفاً بفرمایید آیا نهایت این ژرفاندیشی جز این است که با دلایل ما قانع نشده و در شک باقی بمانید؟ آیا با این ژرفاندیشی برایتان غلط بودن اسلام اثبات میشود یا با علم و تعقل و ژرفاندیشی خود نهایتاً به شک میرسید و نمیتوانید به صورت قطعی یکی از دو طرف را انتخاب کنید؟
اگر نهایت این ژرفاندیشی در شک و تردید ماندن و حیرانی است بفرمایید چطور قرآن راهکاری برای این افراد ندارد وقتی فرموده است:
وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّـهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ [البقرة، ۲۳ و ۲۴]
و اگر در شکّی هستید بدانچه فرو فرستادیم بر بندهامان پس بیاورید سورهای از همانند آن و بخوانید گواهانتان را از غیر خدا اگر هستید راستگویان * پس اگر نکردید و هرگز نمیکنید پس بپرهیزید آتشی را که سوختش مردم است و سنگ، آماده شده است برای کافران
بله وقتی بحث تردید مطرح باشد آنچه که تردیدها را برطرف میکند معجزه است که کارش همین اتمام حجت است، مثل آنجا که به حضرت صالح علیهالسلام گفتند ما نسبت به دعوت تو در شک هستیم و حضرت فرمودند نظرتان چیست اگر برای صدق نبوتم دلیلی آشکار داشته باشم؟
قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَـٰذَا ۖ أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّـهِ إِنْ عَصَيْتُهُ ۖ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ * وَيَا قَوْمِ هَـٰذِهِ نَاقَةُ اللَّـهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّـهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ [هود، ۶۲-۶۴]
و بوده است زمانهایی که بیان تردید ناظر بر وجود تردیدی حقیقی نبوده است و در این صورت با وجود آنکه تقاضای معجزه میشده پیامبران میگفتند که ما جز بشری مانند شما نیستیم که کارمان ابلاغ پیام است و در عهدهی ما نیست که برای شما از خودمان سلطانی بیاوریم (مثل سورهی ابراهیم علیهالسلام در آیات ۹ تا ۱۱ که در آیهی ۹ از آن آمده است «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ ۛ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ ۛ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّـهُ ۚ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» و اینجا اشاره شده است که این رسولان هم با بینات آمده بودند و کافران باز میگفتند ما در شک هستیم و دست در دهان گذاشتن و بعد کفر گفتن اگر اشتباه نکنم معنای خاصی دارد که نشان میدهد ایشان حق را شناختند و باز منکر شدند)
خیر ... ارسال رسول و نبی برای اتمام حجت است و هیچ مسلمانی نمیپذیرد که خداوند حجت را بر مخاطبان مستقیم نبوت تمام نکرده باشد، در قیامت هم به ایشان گفته میشود که آیا رسولان خدا با دلایل روشن به سوی شما نیامدند و ایشان میگویند ای کاش با رسول راه زندگیام را انتخاب کرده بودم ... اما با تعریف معمول از معجزه حقیر هم نمیدانم این حجت چطور بر هر باسواد و بیسوادی و بر هر متفکر و شخص عامّی ممکن است تمام شود ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;732136 نوشت:
استوار;732136 نوشت:
استوار;732136 نوشت:
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
برهان نظم را وقتی برهان عقلی میگیرید به همان مشکلی میخورید که بعد باید بگویید این برهان ضعیف است و برهانهای ما قویتر از برهانهای آمده در قرآن است! ای کاش اینقدر نسبت به فلسفه تعصب نداشتید و ای کاش میان عقل و منطق در عمل هم تفاوت قائل بودید ...
برهان نظم یک برهان عقلی است ولی نه از سنخ آن عقلی که مدّ نظر شماست، این برهان را بهتر است برهان فطری بگیرید که با عقل به معنای عامّ و اصلی آن انسان را به سوی شناخت خدا دلالت میکند ... اتفاقا در همین برهان است که انسان در پس استدلال آن خدا را میبیند و میشناسد و این خدا برایش ملموس است چون آثار او را در خودش و در تمام آفاق مشاهده میکند، با وجود آنکه شاید اگر مشاهداتش را منطقی بررسی کند نتواند ارتباط منطقی یقینی بین این مشاهدات و آن معرفت کسب شده برقرار کند و به ناچار اعتراف کند که نقصی در این وسط وجود دارد ... اما تا کنون این انسان منطقی این نقص را به برهان نظم نسبت داده است و نه نسبت به شناختشناسی خودش که نتوانسته ارتباط بین ان مشاهدات و آن معرفت باطنی را درست درک نماید ... اینکه کسی آنچه را که روشن و بدون ابهام میبیند معطل گرداند تا اول ساختار چشم و اعصاب و مغز و فرایندهای ترموشیمیایی در آنها را شناسایی کند و ببیند که چطور چنین برهانی میتواند منجر به چنان درکی شود همان کاری است که حقیر آن را غیرضروری و حتی خلاف عقل اصلی میدانم چون تنها کارکرد آن فاصله انداختن بین ما و حقیقت است و البته حیرانی و سرگردانی ژرفاندیشانی که باید در اصل کسب معرفت از دیگران سبقت میجستند و الأن سرگرم مسائل دم دستیتر شدهاند ... بله نتیجهی این ژرفاندیشیها در غالب مسائل گیج شدن و احساس عجز است و چه بسیار کسانی که گفتند فهمیدیم و در این ادعایشان خود را فریب دادهاند ... مثل آنکه گفت با عقل سه مرتبهی وجود را اثبات کردم و راه را به خطا رفته است و اندکی احتمال نداد که شاید اصلاً تعاریفش از ماده و تجرد از ماده اشتباه باشد، و مانند دیگری که گفت با عقل معاد جسمانی را ثابت کردم و باز بر خلاف راهی رفته است که معصومین علیهمالسلام فرمودهاند و شما میدانید که معصوم علیهالسلام در مورد چنین تعقلی چه فرمود، اینکه وای بر اهل کلام ... فتنهای که خود را متکی بر ژرفاندیشی معرفی کند سنگینتر از فتنهای است که خود را بدون عقبهی علمی و عقلی معرفی کرده باشد، اگر میدانستیم ...
عقل معنای خودش را دارد و نور قلب است برای بصیرت و دیدن باطنی و ابزار تعقل متعدد است و منطق و استدلال منطقی یکی از این ابزار است و مشاهدهی تجربی از طریق حواس پنجگانه هم یکی دیگر از این ابزار است و در نتیجه فلسفه در کلیت آن تفاوت چندانی با علوم تجربی ندارد،عقل تجربی و عقل منطقی خیلی زیاد متمایز از هم نیستند ... انسان برای تعقل کردن حتی محدود به استفاده از یک منطق خاص مثل منطق ارسطویی هم نیست و اتفاقاً تفکر در انسان بیشتر مبتنی است بر منطق فازی و با منطق فازی هم شما لابد بهتر میدانید که مسائلی را میتوان حل کرد که با منطق ارسطویی به این سادگیها حل کردنی نیستند ...
اینکه تعقل را معادل منطق معرفی کرده و به جای گفتن استدلالهای منطقی بگوییم استدلالهای عقلی و بعد یک نوع خاص از استدلالها را بدون دلیل دیگری قویترین نوع استدلال و بالاتر از آن قویترین راه کسب معرفت بدانیم و معرفی کنیم خودش محل اشکال است ...
در اینجا اشاره به تعقل بر اساس مشاهدات حسی شده است که این مشاهدات حسی با عقل عبرتبین میتواند از امور دنیوی گزارههای اخروی را استخراج نماید ... این لزوماً به معنای شناخت کل از مطالعهی جزء نیست بلکه میتواند شناخت حقیقت باطنی باشد از روی معاینهی ظاهری ... مثل بررسی بیماریهای درونی از معاینهی علائم ظاهری آنها بدون آنکه نیاز به کالبدشکافی و اشعهی ایکس و آندوسکوپی باشد ... خداست که باطن را به ظاهری پوشاند و در ظاهر علائمی قرار داد برای فهم آن باطن و آن باطن پوشیده به ظاهر غیب است که هر کسی به فهم آن راه ندارد مگر اهل تعقل که مؤمنین هستند و انبیاء علیهمالسلام و حجتهای خدا علیهمالسلام پیشگامان مؤمنین هستند ...
... إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَىٰ [الأعلی، ۷]
... همانا او میداند ظاهر را و آنچه را که مخفی کرده است [یعنی باطن را که به ظاهر مخفی شده است]
... یک نمونهی از این عبرتها همان عبرتی است که در آیهی ۴۵ سورهی فرقان پیشتر در تاپیکهای قبلی در موردش صحبت کردیم ... اینکه کل قوس نزول و قوس صعود در هر شبانهروز در نظر انسان آورده میشود وقتی خورشید تاریکی را برطرف میکند و بعد دوباره تاریکی همه جا را میگیرد ... و بسیاری مسائل دیگر ... اینها جدای از استدلالی منطقی است ... استدلال منطقی هم ایرادی ندارد ولی نه حصری برای استفاده از استدلالهای منطقی وجود ندارد و نه ضرورتی بر استفادهی از آن وجود دارد و این استدلالها خطرات خودشان را هم دارند که گاهی از همین طریق از راه حقیقت منحرف میشوند وقتی گمان میکنند که با استدلال خود به غیر خدا رسیدهاند یا در قرآن و معصومین علیهمالسلام نقطهی ضعف پیدا کردهاند و ...
خدای خالق انسان و علم و عقل سکوت میکند وقتی انسانی ضعیف در مقابلش قیام کرده و با ظن خود بر اینکه عالم است و متفکر استدلال به نبود خدا میکند ... خدای خالق قادر و علیم تنها به پیامبرش فرمود به او بگو که برای ما مثال نیاورد که تمام مثالها نزد ما حاضرند «فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّـهِ الْأَمْثَالَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ... یکی از این مثالها بحث خاک شدن استخوانهای پوسیده بود و اینکه در معاد جسمانی دوباره قرار است ساخته و زنده شوند و این مثال را هنوز فلاسفهی حتی مسلمان نتوانستهاند بفهمند و تلاش کردهاند دورش بزنند ... این فلسفهی امروزی ما همه جایش افتخار کردن ندارد و دفاع کردن هم ندارد تا چه برسد که نسبت به آن تعصب داشته باشیم ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
:vamonde: