بنده در این حد توانستم انجام دهم. نزدیک شدم ولی به جواب نرسیدم. فعلا مباحث دنباله و سری را آماده نیستم. لازم است چهار معادله و چهار مجهول دارای پنج درایه را فرمول بندی و حل کنم تا جواب بدست آید. لذا اگر ممکن است خودتان جواب را پست کنید. با تشکر.
01-005-006-000
09-004-000-013
011-015-000-026
19-016-035-000
21-025-046-000
29-024-000-053
31-036-000-067
39-035-074-000
41-045-000-086
49-044-093-000
جمع
250-249-254-245
سلام. اولا منظور جناب پژوهشگر این نیست. دوما فرمایش شما را بنده این را در همان پست بالا توضیح دادم:
armandaneshjoo;728780 نوشت:
کوروش جم نشان ، از ونکور کانادا، با توجه به آيه سوم سوره والفجر که خداوند متعال به زوج و فرد سوگند ياد کرده است، به فکر افتاده است که شايد يک نظام عددى بر مبناى زوج و فرد در قرآن باشد و بعد از تحقيقات به اين نتيجه رسيده است کهجمع شماره سوره ها و تعداد آيات سوره ها برای اعداد زوج دقيقا مساوى با جمع تعداد آيات قرآن يعنى 6236 است. البته بر 19 بخشپذیر نیست.
جمع شماره سورهها برای اعداد فرد مساوى با 6555 است که مضرب 19 است و برابر جمع تعداد سورههاست
اشکالات: بر اساس همین تحقیق ایشان:میان سورههاى فرد و زوج يا آيه هاى داراى فرد و زوج رابطهای نیست.
میان جمع آیات فرد و جمع آیات زوج و جمع کل هم رابطهای نیست.
اگر شماره سوره را به تعداد آیاتش بیفزاییم هم رابطهای نمییابیم.
اگر اعداد زوج فرد را جداگانه با هم جمع کنیم به دو عدد میرسیم که خاصیت یکسانی ندارند!
یک نفر به نام ج رحمانی علاوه بر توضیح آسان کار کورش جم این کار را به روشهایی عجیب و غریب بسط داده [منبع]
------
از هر کس به نظرش مورد بالا معجزه است سوالی دارم: که این چه چیزی را اثبات میکند؟که خدا در جمعآوری قرآن توسط عثمان دخالت کرده و سورهها را اینطوری مرتب کرده که ما بتوانیم ستون اول را تکمیل کنیم؟
بعد آمده به خوارزمی الهام کرده اعداد عربی و جبر را ابداع کند تا ما بتوانیم ستونها را جمع بزنیم؟
بعد آمده در شماره گذاری آیات در رسمالخط عثمانطه دخالت کرده تا ستون دوم بتواند معما را حل کند؟
خدا که این قدر در طول تاریخ دخالتهای الکی میکند یا برنامههای درازمدت برای اعجاز دارد چرا این قدر خود را پنهان میکند که من در به در بیفتم دنبالش ببینم کجاست؟ چرا نمیشود من با یکی از این فرشتگانش دوست شوم و خیالم راحت باشد که مدرک وجودش همراهم است؟ منظور این که بعید میدانم فرمول چهار معادله و چهار مجهول شما در یک فرمولبندی کلی از اعجاز قرآن بگنجد.
همچنین سوال کردم که این چه چیزی را اثبات میکند؟ که خدا در جمعآوری قرآن توسط عثمان دخالت داشته؟
خیر. همان طور که قبلا هم عرض کردم اعجاز خدایی بودن را اثبات نمی کند.
ولی می توان گفت یک خرق عادت است.
به هر حال این مساله نمی تواند اتفاقی باشد.
خدا می تواند یک عمل خارق العاده را به دست یک انسان بسیار منحرف هم انجام دهد. دخالت خدا می تواند در چهارچوب علل و اسباب کاملا طبیعی باشد. طوری که خود عثمان هم متوجه نشود. به هر حال قادر مطلق است دیگر.
و من الله توفیق
از هر کس به نظرش مورد بالا معجزه است سوالی دارم: که این چه چیزی را اثبات میکند؟
که خدا در جمعآوری قرآن توسط عثمان دخالت کرده و سورهها را اینطوری مرتب کرده که ما بتوانیم ستون اول را تکمیل کنیم؟
بعد آمده به خوارزمی الهام کرده اعداد عربی و جبر را ابداع کند تا ما بتوانیم ستونها را جمع بزنیم؟
بعد آمده در شماره گذاری آیات در رسمالخط عثمانطه دخالت کرده تا ستون دوم بتواند معما را حل کند؟
خدا که این قدر در طول تاریخ دخالتهای الکی میکند یا برنامههای درازمدت برای اعجاز دارد چرا این قدر خود را پنهان میکند که من در به در بیفتم دنبالش ببینم کجاست؟ چرا نمیشود من با یکی از این فرشتگانش دوست شوم و خیالم راحت باشد که مدرک وجودش همراهم است؟ منظور این که بعید میدانم فرمول چهار معادله و چهار مجهول شما در یک فرمولبندی کلی از اعجاز قرآن بگنجد.
دوست عزیز. اگر اینقدر اعجاز عددی برایتان بی اهمیت بود و چیزی را ثابت نمی کرد چرا در صفحه قبل اینقدر آمدید وقت گذاشتید تا اعجاز عددی را رد کنید؟ لابد برایتان مهم بوده دیگه.
و من الله توفیق
که خدا در جمعآوری قرآن توسط عثمان دخالت کرده و سورهها را اینطوری مرتب کرده که ما بتوانیم ستون اول را تکمیل کنیم؟
بعد آمده به خوارزمی الهام کرده اعداد عربی و جبر را ابداع کند تا ما بتوانیم ستونها را جمع بزنیم؟
بعد آمده در شماره گذاری آیات در رسمالخط عثمانطه دخالت کرده تا ستون دوم بتواند معما را حل کند؟
هر چه آیتم ها بیشتر شود سختی کار هم بیشتر می شود و احتمال وقوع تصادفی هم کمتر می شود.
باسلام وخسته نباشید .
بی تردید پرس و جو در باره معارف قرانی بسیار مطلوب بلکه توصیه اکید خود قران است ( افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفال ها )
ولی همه باید به این نکته وگفته ی زیبای حکیم بزرگ غزنین سنایی عزیز دقت نماید :
عروس حضرت قران نقاب آن گاه بر اندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
با توجه به این که کاربران عزیزی که در این بحث حضور فعال ومستمر دارند از جمله جناب آرمان دانشجو
قران باور اند نباید فراموش نمود که با غوغا سالاری این مسله قدسی به آسانی قابل درک ایمانی ومعرفت عقلانی نخواهد بود
چه اینکه توجه دارید که هر معرفتی مبانی وقواعد خاص خود را دارند مگر جناب تان در فهم علوم دانشگاهی اصول ومبانی آنها را نمی پذیرید ؟
در این مسله وحیانی هم باید به همان اصل کلی ملتزم باشید بحث را با مبانی خود پی گرفته ودر درک بهتر مسله از مبانی وکار شناسان واساتید قران شناس کمی حرف شنوی داشته باشید .
ودر عین حال ذهن تان را از برخی توهمان و و سوسه های وهمی ازدرون و شبههات اهل غرض وقران گریز از بیرون استبرا نماید .
دیو چو بیرون رود فرشته دراید .
ویا به گفته شبستری :
درون خانه دل را فرو روب
مهیا کن مقام وجای محبوب
چو تو بیرون روی اواندر آید
به توبی تو جمال خود نماید .
همه این ها الهام گرفته از آموزه متعالی وحی است که فرمود :
لا یمسه الا الامطهرون = جز پاکان آنرا درک نمی تواند .
[=arial]سلام و عرض ادب
خدمت دوستان گرامی
به علت مشغله های مختلف مطالب چند تاپیک دامنه دار اخیر را صرفا دنبال میکردم اکنون فرصت کوتاهی برایم پیش آمد تا با آوردن جند مطلب بنده هم در مباحث مشارکت داشته باشم. احتمالا در مهر ماه فرصتهای بیشتری برای ادامه گفتگو دارم
برای رد اعجاز فرآن
به مطلب پست 74 خودم در تاپیک دلایل عقلی نبوت مبنی بر ناممکن بودن عقلی معجزه و اعجاز اشاره میکنم چون با تعارف موجود از اساس معجزه ناممکن هست پس اعجاز قرآن هم دلیل عقلی ندارد
در مورد تحدی هم بارها پاسخ داده شده که اساسا طرح تحدی اشکال عقلی دارد و شرطی ناشدنی هست پس نباید به آن وقعی گداشت
ولی متاسفانه هر بار کارشناسان یا کاربران محترم بنابر ایمان قلبی خود و مسحور شدن در عقاید و سرور از بافته و یافته های خویش ناممکن بودن تحدی و اعجاز را متوجه نمیشوند.
ولی اگر همچنان بر شدنی بودن تحدی اصرار دارید
بنده فارغ از متن پیام اسلوب ، شیوه و روش بیان در کاتالوگ دستگاه ها و ابزارهای مختلف را به عنوان رقیبی برای تحدی قرآن عنوان میکنم زیرا با خواندن کاتالوگ ها شما دچار سردرگمی و تفسیر به رای نمیشوید جتی اگر آن را به زبانهای مختلف ترجمه کنید شما با رعایت مفاد آن از .وسایل خود بهترین استفاده را میبرید و بیشترین طول عمر دستگاه شما خواهد داشت چنانچه دچار مشکلی بشوید شما را با آدرس دقیق به کارشناسان و مراکز تعمیر معرفی میکند
مطلب فوق را با اشاره به وجود مکاتب و مذاهب و فرقه های مختلف در ادیان آوردم که هر کدام تنها خود را محق میداند اگر قرآن یا کتابهای آسمانی از طرف خدا برای هدایت و آرامش انسانها میبود؛ حداقل شیوه بیان پیام ها یمی بایست به گونه ای باشد که موجب اختلاف و فتنه انگیز در بین مردم نمیشد
[=arial]بنده سعی میکنم با کمک مقاله نقد نبوت آقای جحت اله نکویی مطالبی را عنوان کنم 1 زبان قرآن
چرا قرآن تنها به زبان عربی نازل شده؟
آیا چینی زبانان که بیشترین مردم هستند نباید متوقع قرآن به زبان چینی باشند!
ایا برای خدا محدودیتی وجود داشت که نتواند در یک زمان پیامبران مختلف به زبانهای گوناگون با یک متن واحد و در یک راستا نازل کند نا هم بینه یکدیگر باشند و هم اختلاف در فهم قرآن ار بین یرود
آیا دلیل علمی دارید که عربی برترین زبان دنیاست آیا دلیلی دارید که زبانهای دیگر مانع تامل و تفکر در متن آیات قرآن میشوند 2 محکم و متشابه
وجود آیات متشابه در تضاد با ادعای فصاحت و بلاغت و شیوایی آسان بودن و فراگیر بودن قرآن نیست؟
فهرست جامع و کاملی از آیات محکم و یا متشابه وحود دارد؟ که در آن اختلاف نباشد!
مصادیق متشابه بودن آیات قران به شیوایی بیان شده؟ 3 وجود استدلال های ضعیف در قرآن
آیه 103 سوره نحل میکوید چون زبان کسانی که با پیامبر مراوده دارند (برای مثال سلمان فارسی) عربی نیست پس پیامبر کلام قرآن را از کسی نیاموخته آیا این استدلال قوی است؟
آیه 22 سوره انبیا( اگر این جهان چند خدا داشت از هم میپاشید)
چه دلیل محکمی دارید که حتما خدایان مختلف در تضاد یکدیگر باید عمل کنند آیا دلیلی دارید که نمیتوان بر طبق یک قول و قرار چند انسان یا خدا با هم نتوانند کار کنند؟
این همه کارخانه و شرکتهای معظم با تعامل و اندیشه های مختلف کار میکنند و موفق هستند چرا خدایان که از انسانها برترند نتوانند
شاید جهان های مختلف و موازی خدایان متفاوت و مخصوص خود را داشته باشند که هرگز از همدیگر اطلاع نیابند
هر چند که متدینین معتقد هستند این جهان را یک خداست ولی این جهان به سوی بینظمی پیش میرود چگونه این جهان با وچود همین یک خدا باز هم رو به بینظمی میرود؟
اگر این آیه عنوان میکرد که اگر چند خدا میبود هرگز جهانی شکل نمیگرفت بهتر بود تا اینکه بگوید کار جهان رو به فساد میگذاشت
آیات 37 تا 40 سوره انسان و 5 سوره حج
بیان مراحل مختلف خلقت انسان چه ربطی به زنده شدن مردگان دارد خدا بر هر امری قادر است
اشکال بیان ضعف استدلال آیه هست مراحل خلقت انسان چه ربطی یه زنده شدن مردگان از ذرات متلاشی شده اجساد وپراکنده شدن ذرات در پیکر دیگر جانداران یا انسانها دارد که آنها هم میبایست در روز حشر زنده شوند
و یا بیان زنده کردن خاک مرده توسط باران اگر در خاک بذر تباشد زمین مرده با باران زنده نمیشود اینها استدلالهابی ضعیف هست اگر قرآن از جانب خدا بود استدلال های محکم باید می آورد
آیه 11 سوره حجرات آیا دلیل محکمی برای مسخره نکردن دیگران هست یا بهتر از این هم میتوان دلیل آورد
آبه 108 سوره انعام دلیل محکمی برای دشنام ندادن ارائه میکند
میتوانست بگوید هر چه برای خود نمیپسندی برای دیگری نپسند
حفظ کرامت انسانی مانعی برای تنسخر دیگران هست
آیه 37 سوره اسرا دلیل محکمی برای کبر نورزیدن هست یعنی انسانی که بتواند بر طبیعت چیره شود اجازه تفرعن و کبر و غرور دارد
آیه 258 سوره بقره آیا بهتر نبود ابراهیم بگوید که ای پادشاه تو فلان مرده را زنده کن آیا پادشاه نمیتوانست به ابراهیم بگوید اگر خدای تو تواناست فردا خورشید از مغرب طلوع کند هر دو طرف مناظره ضعف بیان و بینه دارند
آیه 43 سوره اسری چه معنا مفهوم یا بینه ای دارد 4 مطالب خلاف واقع در قرآن
آیه 79 سوره نسا و آیه 30 سوره شوری
هر بدی و یا مصیبت که به ما میرسد به واسطه افعال خود ماست
زلزله و معلولیت های ذهنی و حرکتی مادرزادی سرطان ها آیا واقعا خود مصدومین و معلولین مقصر هستند
آیه 49 سوره عنکبوت
آایا تمامی منکران خدا و ادیان ستمکار هستند؟ یعنی تابحال کسی به واسطه نرسیدن به دلایل عقلی منکر دین نشده همه از سر لجاجت و ستم و تکبرمنکر شدند
ایات 1 تا 3 سوره ماعون
آیا همه افراد منکر روز جزا یتیم آزار هستند
از این قبیل آیات باز هم هست
آیه 8 سوره زمر
ایه 35 سوره سبا
آیه 134 سوره طه
مسئله بعضی از انسانها نیست مسئله عمومیت دادن تمامی انسانهاست که امری خلاف واقع هست
ادامه مطالب در فرصتهای بیشتر
[=arial]سلام و عرض ادب
خدمت دوستان گرامی
...
برای رد اعجاز فرآن
به مطلب پست 74 خودم در تاپیک دلایل عقلی نبوت مبنی بر ناممکن بودن عقلی معجزه و اعجاز اشاره میکنم چون با تعارف موجود از اساس معجزه ناممکن هست پس اعجاز قرآن هم دلیل عقلی ندارد
در مورد تحدی هم بارها پاسخ داده شده که اساسا طرح تحدی اشکال عقلی دارد و شرطی ناشدنی هست پس نباید به آن وقعی گداشت
ولی متاسفانه هر بار کارشناسان یا کاربران محترم بنابر ایمان قلبی خود و مسحور شدن در عقاید و سرور از بافته و یافته های خویش ناممکن بودن تحدی و اعجاز را متوجه نمیشوند.
[=arial] بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
به آن پست شما پاسخ دادم و اینکه شما نقد ارائه شده را ناشی از ایمان قلبی و مسحور شدن در عقاید و سرور از بافته و یافتههایمان میدانید دیگر برداشتهای شماست ... آن نقدهای شما قطعیت نداشته و در نتیجه قطعیتتان باطل است چون تا کنون هیچ کسی اثبات نکرده است که تعریف موجود از اعجاز و تعبیر معمول از تحدی تنها تعریف و تعبیر ممکن از آنها باشد ... خود بنده هم مخالف تعریف و تعبیر موجود هستم و ظاهراً خود قرآن و روایات ما هم موافق آنها نیستند (مگر آنکه بزرگواران اثبات کنند که هستند که ظاهر عکس آن درست میباشد) ...
نقد باقی سخنانتان شاید به کل ما را از موضوع تاپیک دور گرداند ولی با آن تعریف و تعبیری که حقیر بیان کردم این انتقادها تمام و کمال موضوعیت خود را از دست داده و بررسی آنها برای کسب ایمان به الهی بودن قرآن و اعجاز بودن آن نالازم بلکه بیهوده میگردد ... در عوض بعد از ایمان آوردن به قرآن میتوان روی تکتک آنها فکر کرد تا دین خدا را بهتر بشناسیم و البته تمامی آنچه شما را به تعجب وا داشته و به انکار کشانده است میشود منابع علمی دقیق برای شخصی که به الهی بودن قرآن ایمان یافته است.
تا کنون هیچ کسی اثبات نکرده است که تعریف موجود از اعجاز و تعبیر معمول از تحدی تنها تعریف و تعبیر ممکن از آنها باشد ... خود بنده هم مخالف تعریف و تعبیر موجود هستم و ظاهراً خود قرآن و روایات ما هم موافق آنها نیستند (مگر آنکه بزرگواران اثبات کنند که هستند که ظاهر عکس آن درست میباشد) ...
بر اساس تاپیک «بررسی تحلیلی اعجاز در قرآن و عقل» قرآن و روایات کاملا موافق تعریف متداول از تحدی هستند. ضمنا بنده پستهای شما را خواندم ولی دلیلی برای مخالفت با تعبیر متداول یا دفاع از تعبیر جدید نیافتم. آیا میتوانید خودتان فهرستوار دلایلتان را مرتب کنید و قرآنی بودن آنها را نشان دهید؟
سین;730046 نوشت:
با آن تعریف و تعبیری که حقیر بیان کردم این انتقادها تمام و کمال موضوعیت خود را از دست داده و بررسی آنها برای کسب ایمان به الهی بودن قرآن و اعجاز بودن آن نالازم بلکه بیهوده میگردد
تعریف شما از تحدی اصلا موضوعیت انتقادهای فوق را از بین نمیبرد. تعریف شما کلی است و انتقادها جزئی. حقانیت کلی قرآن حقانیت جزئی آیاتش را اثبات نمیکند. زیرا در منطق فازی و علوم انسانی قضایای حاکم بر کلیات الزاما و کاملا بر جزئیاتشان حاکم نیستند. صدها مثال میتوان از خود قرآن و حدیث زد. مثلا «ان الانسان ... لحب غیر لَشَدید» و «انه کان ظلوما جهولا» در مورد پیامبران و خیلی از انسانها صادق نیست. لذا بررسی موارد فوق حتی زمانی که ایمان به کلیات حاصل شده باشد نیز میتواند ایمان به جزئیات را باطل کند.
بر اساس تاپیک «بررسی تحلیلی اعجاز در قرآن و عقل» قرآن و روایات کاملا موافق تعریف متداول از تحدی هستند. ضمنا بنده پستهای شما را خواندم ولی دلیلی برای مخالفت با تعبیر متداول یا دفاع از تعبیر جدید نیافتم. آیا میتوانید خودتان فهرستوار دلایلتان را مرتب کنید و قرآنی بودن آنها را نشان دهید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان،
متأسفانه حقیر از نظر وقتی در مضیقه هستم و حضور ذهن درستی ندارم، سعیم را میکنم ولی احتمالش هست که بیانم خیلی ناقص باشد:
۱. در قرآن هیچ جا نیامده که پیامبری را با معجزه فرستاده باشیم، همه جا صحبت از نشانه و نشانهی آشکار است ... در روایت این نشانهها با عنوان معجزه و اعجاز هم به کار برده شدهاند ولی طبیعی است که این به معنای دقیقاً معادل بودن آنها نباشد، چه بسا یکی تعریف و دیگری توصیف و توضیح آن باشد ... در قران هم اجزاء گسستهی سورهها را آیه مینامند همانطور که نشانههای هر نبی دیگری را آیه میگویند ... اگر قرار باشد قرآن معجزه باشد احتمالاً ربطی میان این معجزه بودن و آن آیات باشد و اگر کسی بگوید نیست از او بخواهید تا به شما بگوید پس چرا به آیه گفته میشود آیه و اصلاً چه معنا دارد که جملاتی کوتاه که گاه ناقص هم هستند و به تنهایی مفهومی کاملی را نمیرسانند آیه باشند با آنکه در مقام ظاهر ناقصند؟
۲. تحدی به سوره شده است و نه به هر آیه ... این مطلب در نظر حقیر به مشکلی برنمیخورد که توضیحش را چندین بار دادهام ولی چون در نظریهی معمول هم به مشکلی بر نمیخورد دیگر بسطش نمیدهم ... اینکه چرا تقسیمبندی قرآن اینگونه است که گاهی ۳ آیه میشود یک سوره و گاهی ۲۵۵ آیه هم یک سوره نمیشود در نظر حقیر پاسخ دارد و یک نتیجهی آن پاسخ هم این است که اگر سورهای کوتاهتر باشد آن آیات عمیقتر و تأثیرگذارتر هستند ولی تا کنون ندیدهام در نظریهی معمول توضیحی برای این مطلب بدهند ... مطابق روایات ما هم سورهی توحید که آنقدر کوتاه است ثلث قرآن است و گفته شده است که آنقدر عمیق است که در آخرالزمان افرادی هستند که مطالبی را از درون آن استخراج میکنند که امروز برای مخاطبان عام قران قابل فهم نیست ... امروز مثلاً از صمدیت خداوند واجبالوجود بودن او و از لمیلد سورهی توحید مفهوم وجود و چگونگی خلقت را نتیجه میگیرند که خداوند چگونه خلق کرده است که تولید نکرده باشد و وجودی در کنار وجود خودش اضافه نشده باشد و هر چه هست تجلی خدا باشد و غیر خدا نباشد ... در سورهی کوثر هم پای صحبت عالم بزرگواری بودم که از ظاهر آیات به ظاهر سادهاش مفاهیمی را بیرون کشیدند که در اینجا مجال گفتنشان نیست ... سورهی کوتاه کافرون هم ربع قرآن است ... سورهی حمد هم معادل تمام قرآن است ... فهم این مطالب سادهتر میشود اگر به مفهوم لفّ و نشر توجه ویژه شود که لفّ هر آنچه در نشر هست را دارد ولی مجمل و سر بسته و نشر آن را میگسترد و در این صورت این امکان هست که در باء بسملهی سورهی حمد نیز تمام قرآن جمع باشد و لااقل در زمان ما بسملهی سورهی حمد تنها آیهی بسمله است که به خودی خود آیه و نشانه است و بسملهی سور دیگر هم اگرچه نازل شده باشند ولی به تنهایی آیه نیستند، لااقل در زمان ما که دسترسی به قران حضرت علی علیهالسلام نداریم اینطور به نظر میرسد ...
۳. این تعبیر معمول از معجزه که قرآن را بخاطر شاهکار ادبی و علمی بودنش اثر خدا میدانند قابل توجیه نیست ... حتی اگر وجه اعجاز قران همانطور که در روایات اشاره شده است این باشد که مردی درسنخوانده آن را آورده است باز به محض آنکه در ظاهر قرآن نقصی پیدا شود یا شاهکار خاصی پیدا نشود گفته میشود که چون آن مرد درسنخوانده بود کتابی که آورده است اینقدر اشکال دارد و در هر صورت این کتاب ظاهرش چیز خاصی نیست و پر از اشکال هم هست ... این اشکالات تنها وقتی برطرف میشوند که شخص به قرآن ایمان آورد و بعد در اولین اقدام بگوید که «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» که یعنی دانستم تمام قرآن از طرف خداست اگرچه بسیاری از آن را متشابهات تشکیل دهند که تأویل آیات آن و منظور واقعی خداوند از آنها را ندانم و حتی در ظاهر آیات به نظرم غلط برسند ... همین وجود متشابهات در قرآن و اینکه در میان ما جز کسی که خداوند از هر آلودگی تطهیرش داده باشد (اهل بیت علیهمالسلام که یطهرهم تطهیراً) به تمام متشابهات قران آگاه نیست خودش به تنهایی اثباتی است بر اینکه ظاهر قرآن نمیتواند به تنهایی الهی بودن قران را نشان دهد ... وقتی ما میگوییم که حسبنا کتاب الله شعاری شیطانی است و بدون ثقل دیگر از ثقلین که شریک قرآن است نمیتوان قرآن را دانست چطور انتظار داریم که از روی ظاهر خود قرآن به تنهایی و یا حتی با بررسی محتوای قران از نگاه خودمان بتوانیم به الهی بودن آن پی ببریم؟ آیا این متناقضگویی نیست؟
۴. ما برای آنکه در ظاهر بتوانیم کاری یا اثری را به خدا منتسب نماییم باید نمونهی کاری از او داشته باشیم همانطور که برای احراز هویت یک شخص از او امضایی میگیریم که قبلاً نمونهی امضایش را به ما داده باشد، یا اثر انگشتی از انگشتانش را چک میکنیم که قبلاً آن اثر انگشت را در آرشیو ما قرار داده باشد ... چطور و با چه الگویی باید قرآن مقایسه شود که بگوییم اثر خداست؟ ... آیا ما معیاری برای الهی بودن یا نبودن یک اثر داریم؟ ... وقتی یک متن به زبان انسانها را در اختیار داشته باشیم این اثر به طور پیشفرض یک اثر انسانی است مگر آنکه عکس ان ثابت شود ... عکس آن چطور ثابت میشود؟ با شاهکار ادبی بودن؟ اگر شاهکار ادبی بود میگوییم آورندهی آن خیلی ادیب بوده است ... اگر تا آخر دنیا کسی نتوانست مانند آن را بیاورد میگوییم آورندهی آن بزرگترین ادیب کل تاریخ بشریت بوده است ... ولی دلیلی نداریم بگوییم که پس آن شخص باید خدا یا فرستادهی خدا باشد ... بماند که در شاهکار ادبی بودن قران هم وقتی هنوز به قرآن ایمان نداشته باشیم حرف و حدیث زیاد است و در یک سورهی کوتاه چند خطی مگر چقدر میتوان نکته پیدا کرد که بعد با معیاری وزن ادبی بودن آن چند خط را بینهایت بدهیم که یعنی فرابشری بودن و تازه بعد معلوم نیست که فرابشری که بود باز الهی است یا کار موجودی فراانسانی که توان بالاتری نسبت به بشر دارد!؟ ... یا میگویند شاهکار علمی است ... دیگر روی این مسأله بحث نمیکنم .. تا ایمان به خدا نداشته باشیم همینکه علممان خیلی کمتر از علم قرآن باشد دلیل میشود تا بسیاری از جاهای قرآن را نفهمیم و بگوییم غلط است چون با علم امروز ما مطابقت ندارد ... اگر به طور موضعی یک متخصص با یک گزارهی علمی در قرآن ایمان آورد کافی نیست تا بگوییم پس یک وجه اعجاز قران علمی است چه آنکه برخی دیگر هم بخاطر برخی گزارههای دیگر همین قرآن ممکن است از دین خارج شوند که نمونههایش در همین سایت هست، برخی از دین خارج شدهاند و برخی گرفتار تردید هستند و دلشان با قرآن صاف نمیشود و صاف هم باشد باز بر ظاهر آن راضی نمیشوند و در دل خود میگویند ای کاش خداوند این را نمیگفت تا ما سر این مسأله به این وضعیت استیصال نیفتیم ... سبحان الله عما یتفکرون
۴. در تحدی خداوند در یکجا کسانی را مخاطب قرار داده است که در الهی بودن قرآن در شک هستند ... نه اینکه کافر باشند بلکه در شک هستند ... خداوند به ایشان فرموده که بیایید مبارزه کنیم و البته هرگز نخواهید توانست که با کتاب من برابری کنید ... آیا خداوند بندگانی از بندگانش را که در شک باشند دشمن گرفته و ایشان را به مبارزه دعوت کرده است گویی دشمنش را به مبارزه دعوت کرده باشد؟ حاشا و کلّا ... خداوند همان کسی است که به پیامبرش در قرآن گفته است که اگر در وسط جنگ کسی از دشمن امان خواست تا کلام خدا را بشنود به او امان بده تا کلام خدا را بشنود و بعد او را به مأمنش برسان ...
۵. تحدی چگونه مبارزهای است؟ مثلیت چیست؟ اصلاً تعریف سوره چیست که سعی شود در آوردن مثل آن شرایط سوره بودن سوره را رعایت کرد؟ اگر جنگ در ظاهر است قاضی که باید میان آنها قضاوت کند کیست؟ چرا تعریف مبارزه در قرآن مبهم است اگر این جنگ یک جنگ در ظاهر و عالم بیرون است؟
۶. آیا مثالی از مبارزه بر سر اثبات حقانیت در خود قرآن آمده است که همان را الگوی بحث تحدی قرار دهیم؟ بله! مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران فرعون ملعون و بحث مباهله ... هیچ کدام آنها با تعریف معمول از تحدی و معجزه سازگار نیستند ...
۷. در بحث اتمام حجت اگر اعجاز یک عمل خارقعادت در ظاهر باشد این خرق عادت چطور بر مردمی که فرق میان آیهی خدا و سحر ساحر و شعبدهی شعبدهباز و عجایب علمی یک عالم یا موجود هوشمندی ورای انسان را متوجه نمیشوند اثبات میشود؟ میگویند همینکه خدا آن شخص مدعی را رسوا نکند یعنی او را تأیید کرده است ... خود این یعنی اول باید وجود خدای یگانه و حکیم و قادر و علیم اثبات شده باشد و همین ادعا کافی است تا تمام پیامبران گذشته که خبرشان در اسلام یا از طریق غیراسلام به ما رسیده است نفی شوند چون هیچ کدامشان مردمشان چنین دانشی نداشتهاند و یا خود ایشان هم هیچ کدامشان چنین مسائلی را روی کاغذ برای مردمشان اثبات نکردند و برخی از اثباتهای مورد نظر چند قرن بعد از ظهور اسلام انجام گرفت و امروز این ادعا توسط مسلمینی میشود که همگی معتقدند دیگر پیامبری نخواهد آمد و این یعنی برای اتمام حجت اعجاز پیامبران به نوشدارویی نیاز بوده که تنها پس از مرگ سهراب و اتمام پیامبری ۱۲۴۰۰۰ پیامبر فراهم شده است ... سبحان الله و باز سبحان الله ... گویا خداوند در این اتمام حجت رعایت پیشنیاز و همنیاز را نکرده است ... ... ... با این وجود تازه حتی اگر ادعای ایشان پذیرفته شود که خدا اگر پیامبری را نفرستاده باشد او را رسول میکند باز این گزاره مبهم است ... خداوند چطور او را رسوا میکند؟ گوسالهی سامری که صدا داشت آیا خرق عادت نبود؟ سامریّ چطور رسوا شد؟ بعد از آنکه همه کافر شدند و بخاطر این کفرشان عقاب گشتند و به ایشان گفته شد که یکدیگر را بکشید چون حکم ارتداد اعدام است؟ کسی که با ظاهر خرق عادت ایمان آورد با ظاهر خرق عادت دیگری از ایمان خارج میشود ... همچنانکه کسی که با استدلالی ایمان آورد با استدلال دیگری از ایمان خارج میشود و همگان قادر به تشخیص مغالطات و سفسطهها و غیره نیستند و همواره هستند کسانی که بتوانند یک چیز غلط را به زبان استدلال برای مردم درست جلوه دهند و بالعکس ... ولو به زبان علم (مثل برخی نظریههای کفرآمیز امروزی)، ولو به زبان منطق، ولو به زبان اخلاقیات ... در روایت امام صادق علیهالسلام که برای جناب استوار آوردم همین مسأله مطرح شده بود و امام علیهالسلام فرمودند که ایمان اگر جز با بصیرت باشد و سطحی باشد به همان صورت که کسب میشود به همان صورت هم از دست داده میشود ... ... ... به فرض که خداوند مستقیم شخص را رسوا نکرد چون اینطور نبود که همگان فریب او را بخورند و بودهاند کسانی که فریب او را نخورند ... در این صورت انتظار این است که این شخص بتواند باقی مردم را از هلاکت و جهالت و انحراف نجات دهد و اگر نتواند باز بر خداوند حکیم است که مستقیماً آن مدعی دروغین را رسوا کند ... اما آن شخصی که فریب آن مدعی دروغین را نخورده است چطور باید دروغ بودن آن را اثبات کند؟ اگر معجزه را میشد روی کاغذ ثابت کرد که معجزه هست یا نیست آیا نباید از خداوند هم مانند همان اثبات را میخواستیم و نه معجزهای که نیاز به مبینی غیر از خودش داشته باشد؟ جالب است که در قران معجزات را آیاتالبینات گفتهاند که یعنی خودش دلیل خودش است، آشکار است ... مثل همان آفتاب آمد دلیل آفتاب که جناب استوار در پاسخهایشان به شما میگفتند و وقتی حقیر همان مطلب را در مورد معجزه میگفتم پاسخ میدادند که اینجا مغلطهی روباه و دمش رخ داده است یا دور شکل گرفته است و باطل است ... حالا این از نگاه آن شخصی بود که فریب نخورده است که البته معلوم هم نیست تشخیصش درست باشد و به هر حال تمام مخاطبین او هم لزومی ندارد که دلایلی که او ارائه میدهد را کامل بفهمند و او هم وظیفه ندارد به همه بفهماند و کمی که سعی کند قاعدتاً خسته میشود و دست میکشد و دیگر خودش که پیامبر نیست که بگوییم مسؤول است، تازه اگر بود هم بر او جز بلاغ نبود و دیگر اگر کسی خودش نفهمد ربطی به ایشان نخواهد داشت اگر تمام مطالب در ظاهر باشد و هدایت باطنی نباشد ... .... اما بحث دیگر این است که افراد جامعه چرا باید به آن شخصی که فریب نخورده است اعتماد کنند؟ او هم نفسانیات دارد و شاید میخواهد با این مخالفت کردن مهم جلوه کند یا بعداً سوء استفادهای کند ... با این حساب فرقی ندارد که شخصی اعتراض کننده متخصص است یا بیسواد ... اگر او اعتراضی کرد امر بر برخی از مردم مشتبه میشود و دیگر نمیتوانند با یقین بگویند آری یا خیر البته باز وقتی بحث اتمام حجت تنها در ظاهر باشد ... خلاصه اینکه اگر خدا بخواهد پیامبری بفرستد علاوه بر رسوا نکردنش باید جلوی تکتک اعتراضهای امت او را هم بگیرد چون ولو اینکه یک نفر هم اعتراض کند امر بر سایرین مشتبه میشود که شاید او راست بگوید و حق داشته باشد ... بنابراین خدای حکمیم و قادر اگر پیامبری بفرستد که معجزهاش یک خرقعادت ظاهری باشد چارهای ندارد که همه با آن پیامبر موافقت کنند و هیچ کسی نگوید که او دروغگو یا ساحر یا مجنون است ... این یعنی همه باید به آن پیامبر ایمان بیاورند ... به شهادت قرآن اما هیچ پیامبری نیامد مگر آنکه به او گفتند ساحر است یا مجنون ... پس به شهادت قرآن هیچ پیامبری نیامده است پس دیگر خود قرآن هم کتاب الهی نیست چون مدعی رسالت اسلام هم نباید پیامبر باشد ... اما اینها با فرض آن است که اعجاز بودن یک معجزه در ظاهرش باشد و اتمام حجت از طریق ظاهر باشد ...
۸. دلیل بعدی این است که علمای اسلام همگی قبول دارند که خداوند در انسان فطرتی قرار داده است که با آن خدایش را میشناسد ... در روایات جزئیات این تعبیهی فطرت در انسان هم آمده است و وقت نشد در آن تاپیک دیگر به مطلبی که جناب استوار در باب فطرت بیان کردند پاسخ دهم و تاپیک بسته شد ... بله معنای فطرت هم در زبان روایات با آن فطرت اصطلاحی متفاوت است تا جایی که حقیر متوجه شدم ... با این تفاوت که تعریف فطرت در روایات مطلب را روشن میکند و اصطلاحات ابتکاری گاهی مسأله را به جای روشن کردن مبهم میکنند ... لااقل برای افرادی مانند حقیر که از عوامالناس هستم و سواد درست و حسابی ندارم ... حالا آیا خدای حکیم این فطرت را بیخود و بیجهت به انسانها داده است یا قرار است بر مبنای آن کاری انجام شود؟ جناب استوار اصرار داشتند که بحث باید عقلی باشد (اینجا منظور از عقل بیشتر همان منطق ارسطویی است) و احتمالاً به این دلیل معتقدند که بحث باید عقلی باشد که هر صاحب عقلی با آن قانع میشود و بحث را میتوان بروندینی جلو برد که متناسب است با بحث معجزه که برای اثبات الهی بودن یک دین است و بحث بر روی پذیرش آن باید بروندینی باشد، ولی شما از ایشان و از علمای بزرگوار بپرسید که آیا همگان عقل دارند ولی فطرت ندارند که اگر بحث فطری باشد میشود یک بحث دروندینی؟ ... به شما خواهند گفت که فطرت همگان که بیدار نیست! به ایشان بگویید که پس برهان فطری برای بیدار کردن فطرت ایشان بیاورید ... و این کاری است که انبیاء کردند و این کار کجا و کاری که بزرگواران انجام میدهند کجا ... اثبات قلبی و باطنی کجا و اثبات روی کاغذ کجا ... آن هم وقتی اثبات روی کاغذ به نتایجی میرسد که از جملهی آن این باشد که تا کنون هیچ پیامبری نیامده است چون هیچ اتمام حجت ثبتشدهای تا کنون در ظاهر بر بشریت نیامده است (تنها استثنائش کوه را بر بالای سر خواص بنیاسرائیل نگاه داشتن است موقع گرفتن عهد از ایشان ولی این داستان توسط قرآنی نقل شده است که خودش اتمام حجتی بر مردم زمانش نداشته است مطابق ادعای ظاهری بودن خرق عادت و معجزه)، چنانکه در بالا بیان شد ... عجیب است که بزرگواران اینقدر نگران تعطیل شدن بحث عقلی که مقدماتش در زمان هیچ پیامبری تمام نبوده است باشند و نگران تعطیل شدن فطرت در انسانها نباشند و ادعا کنند ما بر روی کاغذ اثباتی مستحکم عقلی داریم که حتی کسی را که خداوند فرمود من او را در گمراهی رها کردم و کسی نمیتواند هدایتش کند را نیز میتواند هدایت کند و چنین اثباتی را اکراه و اجبار نمیدانند ... بزرگواران میخواهند مستقل از فطرت انسانها خدا و فرستادهی خدا را به ایشان بشناسانند، پس از ایشان بپرسید دیگر فطرت به چه درد انسان متفکر امروزی میخورد وقتی عقلش کار فطرت را هم میکند؟ بعد از ایشان میپرسیم پس تمام مؤمنین و اصحاب و یاوران انبیاء گذشته چطور ایمان آوردند؟ میگویند ما کاری با آنها نداریم و به ما ربطی ندارد شاید ایشان مستضعف فکری بودهاند ... خیر ما مستضعف فکری هستیم که فضیلت را در تعقل به معنا منطق میبینیم و نه در تقوا و راه خود را از راه پیامبران بالاتر دانسته و خود را ژرفنگر و آنهایی که با نور خدا میدیدند را مستضعف فکری معرفی میکنیم ... بماند که تمام ژرفنگران فیلسوف شیعه هم همگی ابتدا با قلبشان ایمان آوردند و بعد در اسلام تفکر و تعمق و تعقل کردند و هیچ کدام با معجزه بودن قرآن ایمان نیاوردند ... همچنانکه تمامی مخالفین حقیر در این سایت هم با قلبشان ایمان آوردند و نه با خرق عادت بودن ظاهر قرآن و یا با اثبات وجوب و امکان و برهان صدیقین ...
بیش از این فعلاًبه ذهنم نمیرسد ولی آیا بیش از این لازم است بگویم؟
جناب آرمان شما چطور میفرمایید که مطالب حقیر را خواندهاید ولی دلیلی بر مخالفت با تعبیر معمول نیافتید؟ یا چطور میفرمایید که آنها را خواندید و آیات قران را مغایر با تعبیر معمول از معجزه ندیدید؟ آیا اگر معجزه بخاطر ظاهر خرقعادتداشتن آن باشد فرعون و تمام کسانی که در مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران ایمان نیاوردند از کفر مبری نمیشوند؟ اما کدام مسلمان این را قبول دارد که فرعون در ایمان نیاوردنش معذور باشد؟ کدام مسلمان ضعیف بودن خداوند در اتمام حجت کردنش بر بندگانش را میپذیرد؟ یا آیا روایت حضرت علیه علیهالسلام را ندیدید که ایشان فرمودند که خدایی که نبینم را نمیپرستم؟ آیا آیات و روایات ما در تأیید تعریف معمول از معجزه و تحدی هستند؟
armandaneshjoo;730197 نوشت:
تعریف شما از تحدی اصلا موضوعیت انتقادهای فوق را از بین نمیبرد. تعریف شما کلی است و انتقادها جزئی. حقانیت کلی قرآن حقانیت جزئی آیاتش را اثبات نمیکند. زیرا در منطق فازی و علوم انسانی قضایای حاکم بر کلیات الزاما و کاملا بر جزئیاتشان حاکم نیستند. صدها مثال میتوان از خود قرآن و حدیث زد. مثلا «ان الانسان ... لحب غیر لَشَدید» و «انه کان ظلوما جهولا» در مورد پیامبران و خیلی از انسانها صادق نیست. لذا بررسی موارد فوق حتی زمانی که ایمان به کلیات حاصل شده باشد نیز میتواند ایمان به جزئیات را باطل کند.
چرا برادر این انتقادها در پذیرش الهی بودن قرآن موضوعیت ندارند چون تمام آنهایی که مرتبط با قرآن هست را به راحتی حمل بر متشابهات میکنیم، یعنی میگوییم تمام قرآن از طرف خداست و ما به آن ایمان داریم و سپس بر روی معنای آنها فکر میکنیم و از روایات معصومین علیهمالسلام در این کار بهره میبریم ... بماند که پاسخ بسیاری از انتقادهای ایشان هم واقعاً روشن است و معضلی نیست که در آن بمانیم ...
بحثی هم که در مورد منطق فازی کردید اینجا وارد نیست ... اگر ایمان به کل قران پیدا شود دیگر چیزی نیست که به این ایمان تخصیص بزند ولی به هر آیه قرآن همواره امکان دارد که آیهای دیگر از همان قران تخصیص بزند و مفهومی کلی در موردی استثناء پیدا کند که از این دست مسائل در قرآن بسیار است و در روایات هم بسیار توضیح داده شدهاند.
خلاصه: از نظر بنده پست بالا برجستهترین پست در این تاپیک است. زیرا ادعایی بسیار دقیق با مدارکی کاملا کافی را مختصر و مفید، چنان ارائه میکند که به اغلب نظرات دیگر تاپیک پاسخ محکم میدهد. تا اطلاع ثانوی بنده پست بالا را جمعبندی تاپیک تلقی میکنم.
توضیح
سین;730446 نوشت:
1. در قرآن هیچ جا نیامده که پیامبری را با معجزه فرستاده باشیم، همه جا صحبت از نشانه و نشانهی آشکار است
2. تحدی به سوره شده است و نه به هر آیه... مطابق روایات ما هم سورهی توحید که آنقدر کوتاه است ثلث قرآن است... سورهی کوثر... سورهی کوتاه کافرون هم ربع قرآن است ... سورهی حمد هم معادل تمام قرآن است ... فهم این مطالب سادهتر میشود اگر به مفهوم لفّ و نشر توجه ویژه شود
3. اشکالات تنها وقتی برطرف میشوند که شخص به قرآن ایمان آورد و بعد در اولین اقدام بگوید که «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» که یعنی دانستم تمام قرآن از طرف خداست اگرچه بسیاری از آن را متشابهات تشکیل دهند که تأویل آیات آن و منظور واقعی خداوند از آنها را ندانم و حتی در ظاهر آیات به نظرم غلط برسند... وقتی ما میگوییم که حسبنا کتاب الله شعاری شیطانی است و بدون ثقل دیگر از ثقلین که شریک قرآن است نمیتوان قرآن را دانست.
4. آیا ما معیاری برای الهی بودن یا نبودن یک اثر داریم؟ ... وقتی یک متن به زبان انسانها را در اختیار داشته باشیم این اثر به طور پیشفرض یک اثر انسانی است مگر آنکه عکس ان ثابت شود ... عکس آن چطور ثابت میشود؟ با شاهکار ادبی بودن؟ اگر شاهکار ادبی بود میگوییم آورندهی آن خیلی ادیب بوده است ... اگر تا آخر دنیا کسی نتوانست مانند آن را بیاورد میگوییم آورندهی آن بزرگترین ادیب کل تاریخ بشریت بوده است ... ولی دلیلی نداریم بگوییم که پس آن شخص باید خدا یا فرستادهی خدا باشد.
6. آیا مثالی از مبارزه بر سر اثبات حقانیت در خود قرآن آمده است که همان را الگوی بحث تحدی قرار دهیم؟ بله! مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران فرعون ملعون و بحث مباهله ... هیچ کدام آنها با تعریف معمول از تحدی و معجزه سازگار نیستند ...
در بحث اتمام حجت اگر اعجاز یک عمل خارقعادت در ظاهر باشد این خرق عادت چطور بر مردمی که فرق میان آیهی خدا و سحر ساحر و شعبدهی شعبدهباز و عجایب علمی یک عالم یا موجود هوشمندی ورای انسان را متوجه نمیشوند اثبات میشود؟ میگویند همینکه خدا آن شخص مدعی را رسوا نکند یعنی او را تأیید کرده است ... خود این یعنی اول باید وجود خدای یگانه و حکیم و قادر و علیم اثبات شده باشد و همین ادعا کافی است تا تمام پیامبران گذشته که خبرشان در اسلام یا از طریق غیراسلام به ما رسیده است نفی شوند چون هیچ کدامشان مردمشان چنین دانشی نداشتهاند و یا خود ایشان هم هیچ کدامشان چنین مسائلی را روی کاغذ برای مردمشان اثبات نکردند و برخی از اثباتهای مورد نظر چند قرن بعد از ظهور اسلام انجام گرفت و امروز این ادعا توسط مسلمینی میشود که همگی معتقدند دیگر پیامبری نخواهد آمد و این یعنی برای اتمام حجت اعجاز پیامبران به نوشدارویی نیاز بوده که تنها پس از مرگ سهراب و اتمام پیامبری ۱۲۴۰۰۰ پیامبر فراهم شده است ...
7. معنای فطرت هم در زبان روایات با آن فطرت اصطلاحی متفاوت است تا جایی که حقیر متوجه شدم ... با این تفاوت که تعریف فطرت در روایات مطلب را روشن میکند و اصطلاحات ابتکاری گاهی مسأله را به جای روشن کردن مبهم میکنند ... بحث باید عقلی باشد که هر صاحب عقلی با آن قانع میشود و بحث را میتوان بروندینی جلو برد...ولی شما از ایشان و از علمای بزرگوار بپرسید که آیا همگان عقل دارند ولی فطرت ندارند که اگر بحث فطری باشد میشود یک بحث دروندینی؟ ... به شما خواهند گفت که فطرت همگان که بیدار نیست! به ایشان بگویید که پس برهان فطری برای بیدار کردن فطرت ایشان بیاورید ... و این کاری است که انبیاء کردند و این کار کجا و کاری که بزرگواران انجام میدهند کجا ... اثبات قلبی و باطنی کجا و اثبات روی کاغذ کجا ...
چهار سال پیش زمانی که اولین بار به من گفتند «وجود خدا مدرک ندارد» فکر میکردم اشتباه میکنند. اما وزن کلامشان را حس کردم. همان لحظه میدانستم مسیر زندگیام عوض شده است. اکنون که این پست را خواندم تا دلتان بخواهد دلیل علیه استدلالتان دارم. اما وزن کلامتان را حس میکنم. همان حس چهار سال قبل را دارم. این پست قرار است مسیر زندگیام را عوض کند.
سین;730446 نوشت:
متأسفانه حقیر از نظر وقتی در مضیقه هستم و حضور ذهن درستی ندارم، سعیم را میکنم ولی احتمالش هست که بیانم خیلی ناقص باشد:
...
بیش از این فعلاًبه ذهنم نمیرسد ولی آیا بیش از این لازم است بگویم؟
بله. لطفا کارهای مهم خود را مقداری به تعویق اندازید و این پست خود را کامل کنید. زیرا
1. شخصا به نظر کامل و دقیق شما نیاز دارم. هر چند اگر کمک نکنید هم همین پست افقی جدید روی بنده گشود.
2. این پست به تنهایی از مجموع تمام پستهایی که از شما خواندهام ارزشمندتر است. نه به خاطر دلایل شخصی. بلکه به لحاظ کیفیت و بار علمی. بنده دستی در نوشتن دارم و اگر یک متن خوب را ببینم میشناسم. نوشتههای دیگر شما در حد درد دل است. اما این نوشته در حد یک مقالهی علمی لایق چاپ در مجلات معتبر است.
سین;730446 نوشت:
جناب آرمان شما چطور میفرمایید که مطالب حقیر را خواندهاید ولی دلیلی بر مخالفت با تعبیر معمول نیافتید؟
اصلا عجیب نیست
1. قطعاتی از این مطالب را در پستهای قبلیتان دیده بودم. اما فکرش را هم نمیکردم این پازل این طوری کنار هم چیده شود. شما مطالب زیادی را ناگفته گذاشته بودید.
2. این مطلب شما هیچ شباهتی به دیگر مطالبتان ندارد. اگر نمیدانستم نویسندهی این متن کیست و قرار بود حدس بزنم شما آخرین کسی بودید که احتمال میدادم این متن را نوشته باشید.
3. در واقع همین الان هم شک دارم که نویسنده خودتان باشید بیایید خواص متن را مرور کنیم:[=Franklin Gothic Medium]فونت متفاوت،
شماره گذاری در ابتدای سطرها،
نام کاربری، امضای پایین پست،
غیاب لحن مهربان معمول،
عجله و مشغلهی غیر معمول،
پرهیز از حاشیهها،
وضوح ادعاها،
دو بار مطرح کردن ادعاها و آوردن یک تا سه مثال برای هر یک بین دو تکرار.
هیچ میدانستید اینها خصوصیات یک سبک ترکیبی نگارش به نام Logical positivism است که از ترکیب سبک نگارش ارسطویی و سبک تدریس اسکولاستیک (مدرسی) در حدود 70 سال پیش به وجود آمد؟ با شناختی که از شما دارم اگر معلم شما بودم از شما به خاطر کپی کردن تکالیف از جای دیگر نمره کسر میکردم.
جناب سین، در پست قبلیتان در چهار موضع به نام خودم برخوردم.
و لازم دانستم چند نکته را خدمتتان عرض کنم. باشد که دیگر شاهد نقض اخلاقیات در مباحثه نشویم.
سین;730446 نوشت:
در روایت امام صادق علیهالسلام که برای جناب استوار آوردم
من پاسخ شما را دادم. در این موارد که بحثمان را برای کسی نقل میکنید، بهتر نیست فقط به نقل نظر خودتان اکتفا نکنید؟
سین;730446 نوشت:
مثل همان آفتاب آمد دلیل آفتاب که جناب استوار در پاسخهایشان به شما میگفتند و وقتی حقیر همان مطلب را در مورد معجزه میگفتم پاسخ میدادند که اینجا مغلطهی روباه و دمش رخ داده است یا دور شکل گرفته است و باطل است ...
نام این رفتار شما را میتوان «مظلوم نمائی» گذاشت.
اگر تناقضی در گفتار بنده مشاهده نمودید، بهتر نبود با خودم مطرح کنید تا با شخص ثالث؟
اتفاقاً مرتبط با تاپیک هم بود. حتی میتوانستید پیام خصوصی ارسال کنید.
آنوقت برایتان توضیح میدادم که آن دو موضوع با هم چه تفاوتی دارند و تناقضی در کار نیست.
سین;730446 نوشت:
وقت نشد در آن تاپیک دیگر به مطلبی که جناب استوار در باب فطرت بیان کردند پاسخ دهم و تاپیک بسته شد ...
این عبارت بصورت تلویحی نادرست بودن مطالب بنده را در مورد فطرت به مخاطب القاء میکند.
سین;730446 نوشت:
جناب استوار اصرار داشتند که بحث باید عقلی باشد (اینجا منظور از عقل بیشتر همان منطق ارسطویی است) و احتمالاً به این دلیل معتقدند که بحث باید عقلی باشد که هر صاحب عقلی با آن قانع میشود و بحث را میتوان بروندینی جلو برد که متناسب است با بحث معجزه که برای اثبات الهی بودن یک دین است و بحث بر روی پذیرش آن باید بروندینی باشد، ولی شما از ایشان و از علمای بزرگوار بپرسید که آیا همگان عقل دارند ولی فطرت ندارند که اگر بحث فطری باشد میشود یک بحث دروندینی؟
اینهم «تخطئه دیگران» .
شما پرسیدید و ما پاسخ دادیم.
حال در تاپیکی دیگر از شخص ثالث میخواهید پرسشهایتان از زبان ایشان بیان شود، گوئی که این پرسشها پاسخی ندارد یا پاسخ داده نشده.
وجود قران خودش دلالت مي کند که از جانب خداست . غير خدا حتي پيامبر را توان بر انشاي چنين کتابي نيست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست . پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست . خود را آيت خدايي شمرده و اعلام کرده اگر در خدايي بودن قرآن شک داريد و قرآن را ساخته بشر از جمله پيامبر مي دانيد و معتقديد و مدعي هستيد که بشر را توان انشاي چنين کتابي هست ، پس يک سوره مثل سوره هاي قرآن بياوريد و به جامعه عرضه کنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد بودند که آسماني بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي کنند، ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست . الان سرسخت ترين دشمن اسلام ، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكانات شان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانستهاند حتي يك سوره مثل قرآن را بنويسند.
قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. چند نمونه را ذكر ميكنيم :
از جنبه هاي اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص، بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن ، عدهاي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند . بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نکردند . عجز خود را از آوردن حتي سوره اي کوچک فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است . ثابت ميكند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است . بنا بر اين قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.
همه قبول دارند که رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود ، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي ، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.
امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن که معلوم همگان بود ، بهترين دليل بر اين است که قرآن محصول فکر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است . پيامبر پيش هيچ کسي زانوي شاگردي به زمين نزده است . از هيچ کس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و کلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد .
قرآن بر اين موضوع تکيه کرده و آن را يکي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون؛(1)
تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست خود (که وسيله نوشتن است)نمي نوشتي . اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي ، ياوه گويان شک و تهمت به وجود مي آوردند.
و کذلک اوحينا اليک روحا من امرنا ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان؛ (2)
ما قرآن را که روح و حيات است ، از امر خود بر تو وحي کرديم .تو قبلا نمي دانستي نوشته و ايمان چيست.
اين آيات صراحت دارد که پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده ، اين ها نه تراوش ذهن او ،بلکه نازل شده از جانب خداوند حکيم است.
دليل محکم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن و اين که حتي آيه اي از آن از جانب شخص پيامبر نمي باشد ، اين است که پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در اين ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شکي نيست. چنين کسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد، زيرا يقين دارد که نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند.
اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممکن بود به خود اين جرات را بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ، ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين کاري محال است .
قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد :
و من اظلم ممن افتري علي الله کذبا؛ (3)
چه کي ستمکارتر از کسي است که به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!
از زبان پيامبر اعلام مي کند که از خدا چنان ترسي دارد که هيچ گاه چيزي بر خدا نمي بندد ، زيرا مي داند کسي نمي تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتريته فلا تملکون لي من الله شيئا؛ (4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمي توانيد در قبال خدا مالک و نگهدار من باشيد.
اگر قرآن تراوش ذهن و روح پيامبر بود، براي نزول آيات انتظار نمي کشيد .
بارها بود که مساله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حکم آن را نمي دانست و منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حکم آن را بگيرد. در مکه که پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح کردند . پيامبر به پشتگرمي وحي وعده جواب در فردا را به آنان داد و خدا براي مصلحت هايي چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت ،به نحوي که مشرکان شايعه کردند که خداي محمد با او قهر کرده و او را واگذارده است(5). طبيعي است که اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادکام گردند و دوستان اندوهگين شوند و...
با توجه به دلايلي که گذشت نمي توان گمان کرد قرآن جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده ؛ قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته و ايشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است.
پي نوشت ها:
1. عنکبوت(29)آيه 48.
2.شوري(42)آيه 52.
3. انعام(7)آيه 21 و آيات فراوان ديگر.
4.احقاف(46)آيه 8.
5.مکارم شیرازی ، تفسير نمونه ، اول ، تهران ،چ دار الکتب الاسلامیه ، 1374 ش ، ج12،ص385.
عقل حجت باطنیست.
حال چگونه شما براهین عقلی را اثبات روی کاغذ مینامید؟
چرا با بکار بردن مکرر واژۀ «اثبات روی کاغذ» ، قصد دارید اعتبار براهین صدیقین و وجوب و امکان را مخدوش کرده و آنها را فاقد هر گونه اثر بخشی نشان دهید به گونهای که صرفاً نوشتههائی بر روی کاغذند و لا غیر؟!
سین;730446 نوشت:
آن هم وقتی اثبات روی کاغذ به نتایجی میرسد که از جملهی آن این باشد که تا کنون هیچ پیامبری نیامده است
چگونه از برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان که واجب الوجود بالذات را اثبات میکنند، نتیجه میگیرید تا کنون هیچ پیامبری نیامده؟
مقدمه شما برای این استنتاج اینست که تا کنون هیچ پیامبری با این براهین وجود خداوند را اثبات نکرده؟
سین;730446 نوشت:
عجیب است که بزرگواران اینقدر نگران تعطیل شدن بحث عقلی که مقدماتش در زمان هیچ پیامبری تمام نبوده است باشند و نگران تعطیل شدن فطرت در انسانها نباشند و ادعا کنند ما بر روی کاغذ اثباتی مستحکم عقلی داریم که حتی کسی را که خداوند فرمود من او را در گمراهی رها کردم و کسی نمیتواند هدایتش کند را نیز میتواند هدایت کند و چنین اثباتی را اکراه و اجبار نمیدانند ... بزرگواران میخواهند مستقل از فطرت انسانها خدا و فرستادهی خدا را به ایشان بشناسانند، پس از ایشان بپرسید دیگر فطرت به چه درد انسان متفکر امروزی میخورد وقتی عقلش کار فطرت را هم میکند؟ بعد از ایشان میپرسیم پس تمام مؤمنین و اصحاب و یاوران انبیاء گذشته چطور ایمان آوردند؟ میگویند ما کاری با آنها نداریم و به ما ربطی ندارد شاید ایشان مستضعف فکری بودهاند ... خیر ما مستضعف فکری هستیم که فضیلت را در تعقل به معنا منطق میبینیم و نه در تقوا و راه خود را از راه پیامبران بالاتر دانسته و خود را ژرفنگر و آنهایی که با نور خدا میدیدند را مستضعف فکری معرفی میکنیم ...
متأسفم.
مظلوم نمائیها و تخطئهها همچنان ادامه دارد.
پاسخ قسمت طلائی:
شما مصادیقی مانند بیابانگرد بیسواد 70 ساله را عنوان کردید و ما اینگونه افراد را مستضعف فکری نامیدیم.
پاسخ قسمت قرمز:
وقتی گفتیم به نحوه ایمان آوردن دیگران کاری نداریم، بدلیل آن بود که اسلام آوردن افراد علتهای متعدد و متفاوتی دارد (که چند نمونه بیان شد) و اینها نمیتواند قابل اثبات برای غیر باشد. و بیان شد براهین عقلی تنها اثباتیست که میتواند منتقل شود.
پاسخ قسمت سبز:
وقتی گفته شد «ژرف اندیشی» ، بنا بر همان توصیه قرآن در تعقل و تدبر در آیات بود. کسی ادعا نکرد راهش از راه پیامبر(ص) بالاتر است.
پاسخ قسمت آبی:
در مورد فطرت توضیح داده شد. ما نه منکر فطریات شدیم و نه نقش آنها را کمرنگ دانستیم.
بیان شد فطریات در دو ناحیه تمایلات و ادراکات هستند. میل به خداجوئی و میل به کمال گرائی موتور محرکهاند.
فطریات در ناحیه ادراکات و یا همان فطریات عقلی، مفاهیمی هستند که عقل آنها را به عنوان قضایای بدیهی میپذیرد و سپس از همان بدیهیات در براهین بهره میبرد و استنتاج میکند.
این کجایش تعطیل کردن و یا نادیده گرفتن فطرت است؟
اشکال دیدگاه شما آنست که فکر میکنید عقل از کانال فطرت میگذرد. در صورتیکه عکس این قضیه جاریست.
فطرت و بقیه قوای انسان از جمله تصورات و احساسات و ... همه در طول عقلند و از کانال عقل عبور میکنند. همگی ابزار عقلند. یا بهتر بگویم: دادههای(Data) عقلند.
سلام و عرض ادب.
... جناب سین، در پست قبلیتان در چهار موضع به نام خودم برخوردم.
و لازم دانستم چند نکته را خدمتتان عرض کنم. باشد که دیگر شاهد نقض اخلاقیات در مباحثه نشویم.
...
من پاسخ شما را دادم. در این موارد که بحثمان را برای کسی نقل میکنید، بهتر نیست فقط به نقل نظر خودتان اکتفا نکنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر گرامی جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
ما شاء الله شما مدام حقیر را به نقض اخلاق متهم میفرمایید و بعد با حقیر قهر میکنید و هر چه هم که توضیح دهم باز میگویید این کار خلاف اخلاق بوده است ... بار گذشته هم فرمودید که بر علیه شما تفتیش عقاید کردهام با آنکه یک سؤال ساده از شما پرسیدم که کاملاً در راستای سؤال تاپیک بود و آن اینکه برای فهمیدن الهی بودن دین خدا خودتان به عنوان یک مؤمن از چه راهی به نتیجه رسیدهاید؟ همان را به عنوان پاسخ به آغازگر تاپیک بگویید او جوابش را گرفته است ... این تفتیش عقاید هم بار معنایی تاریخی خودش را دارد و مفهومی که القاء میکند سنگین است ولی شما در نسبت دادن آن به حقیر هیچ بداخلاقی مشاهده نکردید ... این بار هم میفرمایید وقتی برای شخص ثالث بحثمان را نقل میکنم خلاف اخلاق است که نظر شخص مخالفی که با نظرات حقیر قانع نشدهاند را هم بیان نکنم ... ولی آیا توجه دارید که آن بحث ما خصوصی نبوده است و تمام حاضرین در این تاپیک در ان تاپیک هم حضور داشته و پستها را خواندهاند و میدانند که در این سایت همهی شما بزرگواران و از جمله کارشناسان محترم سایت با نظرات حقیر مخالفید و مخالفند و نظرات بنده را غیرعلمی میدانید و میدانند ... دیگر انتظار دارید تمام نظرات خودم و نظرات شما و جناب صدیق را با هم در ده پست بنویسم؟ آیا این نقل مطلبی که از شما کردم پشت سر شما بیان شده است و تنها خبرش به شما رسیده است یا خود شما هم در وسط بحث هستید و میتوانید از نظرات خودتان دفاع کنید و مانند دفعات قبل با گفتن جملات کلی «اینها تعطیل کردن عقل است» یا «قبلاً در پست شمارهی ۱۳۴۵ و ۱۴۶۷ پاسخ داده شده است» یا «این همان مغالطهی شمارهی ۳۵ است» یا «اینها دیگر خارج از موضوع تاپیک است و باید در تاپیک دیگری جداگانه به ان پرداخت» یا «تا کنون هیچ اثباتی از شما ندیدهام» یا «اگر منظورتان این است دیگر حرفی ندارم» یا «تا کنون نمیدانم چند بار این جملات را تکرار کرده باشم» انحرافات حقیر را به کل مردود کنید و خود را موافق عقلانیت و حقیر را در مقابل آن معرفی نمایید ... مگرنه چند بار از شما و جناب صدیق خواستم که اگر میبینید در سطح علمی شما نیستم شما خودتان را در سطح علمی بندهی حقیر پایین بیاورید تا بحث به نتیجه برسد و به گفتن جملات سربسته و از نظر بنده مبهم بسنده نکنید ولی ظاهراً شما روش ایمان آوردن به خدا را منحصر به خودتان و کسانی میدانید که علمشان بیشتر یا مساوی شما باشد ... آیا اینکه حقیر علم زیادی ندارم کشف بزرگی است با این همه اعترافی که خودم دارم میکنم؟ ... آیا شما بنا دارید تنها فیلسوفها را به سمت دین خدا جذب کنید؟ ... به خدا سوگند میخورم که از روش فلسفه حتی همین کار را هم نمیتوانید بکنید مگر به صورت خیلی محدود ... اینها عامل ناراحتی و دلسردی حقیر است ... اگر رفتاری از حقیر میبینید که انتظارش را ندارید آن را به حساب ناراحتیام بگذارید که اینطور به نظرم رسیده است که در اینجا با بدهیات نیز مخالفت میشود و وقتی اثباتی کامل گردد تازه میگویند ما با این مسائل کاری نداریم و با آن مسائل دیگر کار داریم ... اگرچه نمیدانم چقدر بتوانم دوری از مباحثه با شما را تحمل کنم ولی ان شاء الله بنا ندارم دیگر زیاد در سایت فعالیت کنم و یا با شما بزرگواران به شدت عقلگرا (یا به زعم بنده منطقگرا و گاهی مخالف عقل) وارد بحث شوم مگر آنکه حرفم را بزنم و رد بشوم ... دلایل حرفم را هم ان شاء الله از ثقلین بیاورم و عقلی که هر شخص بالغی که مجنون نیست هم از آن درک داشته باشد و ثقلین و عقل عبرتبین ان شاء الله حجت است برای آن کسی که آنها را به عنوان حجت پذیرفته است ...
جناب استوار این بحثها علمی است و شما هم شیعهی امیرالمؤمنین علیهالسلام هستید و حقیر حق ندارم کمترین کینهای از شما در قلبم داشته باشم ... امید دارم که توضیحاتم در باب اینکه گفتن نظرات شما و سایر بزرگواران نیازمند نقل کردنم نبوده است به علت حضور خودتان کافی بوده باشد ...
استوار;730485 نوشت:
نام این رفتار شما را میتوان «مظلوم نمائی» گذاشت.
اگر تناقضی در گفتار بنده مشاهده نمودید، بهتر نبود با خودم مطرح کنید تا با شخص ثالث؟
اتفاقاً مرتبط با تاپیک هم بود. حتی میتوانستید پیام خصوصی ارسال کنید.
آنوقت برایتان توضیح میدادم که آن دو موضوع با هم چه تفاوتی دارند و تناقضی در کار نیست.
هر چه بگویید شاید باشم و شاید هم نباشم ...
آن پست مورد اشارهی شما هم خالی از اشکال نیست و خودم هم به برخی از آنها واقف شدم ولی دیگر نه وقت زیادی دارم و نه امیدی دارم که این بحثها اثری داشته باشد تا بخواهم آن مطالب را تدقیق کنم یا به آنها اضافه و یا از آنها کم کنم ... وقتی جناب ملاصدرا برای دین اثبات عقلی فراهم کردهاند که دیگر نیازی به فطرت هم نیست و فطرت را هم با عقل میتوان سنجید دیگر نه نیاز به امثال حقیر است و نه به قرآن و پیامبری که حقیر بخواهم سنگ ایشان را به سینه بزنم ... شما حقیر را در اشتباه میبینید و حقیر هم شما را ... اول به تمام ۷ میلیارد نفر بجز بندهی حقیر فلسفه آموزش بدهید و بعد ایشان را به دین مبین اسلام دعوت کنید و به ایشان توضیح دهید که قرآن در ظاهر خود خرق عادت است و واضح است که از هر نظر یک شاهکار میباشد ... هر کسی هم که پرسید چرا من شاهکار بودنش را نمیبینم بگویید که شما باید از من بپرسید و من به شما میگویم که هست و همین برای شما کافی است چون هر شخصی باید به متخصص رجوع کند
استوار;730485 نوشت:
این عبارت بصورت تلویحی نادرست بودن مطالب بنده را در مورد فطرت به مخاطب القاء میکند.
مطلب شما به زعم حقیر درست نبود ولی به هر حال نظر شما امروز حتماً مقبولیت عام دارد و باید آن را پذیرفت ... دیگر نمیدانم چرا خدای قرآن فرموده است که از اکثریت تبعیت نکن که ایشان از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان انسان را از حقیقت بینیاز نمیکند ... حقیر حقیقت را در قران و اهل بیت علیهمالسلام یافتهام و اگر از تفسیر بزرگان هم استفاده کنم برای فهم بهتر همانهاست و معیارم هم همان است که مرحوم آیتاللهبهجت رحمهالله فرمودند، اینکه ملاک بزرگی هر کسی به میزان رابطهای است که با اهل بیت علیهمالسلام دارد ... این را وقتی فرمودند که از ایشان در مورد ابنعربی سؤال شد ... پس اگر مرحوم ملاصدرا با آن عظمت علمی و منطقی و فهم دینی بالا هم جایی خلاف قران و اهل بیت علیهمالسلام مطلبی را گفت که لازم شد تمام قرآن و روایات را طوری بچرخانیم که به فلسفهی ایشان سازگاری پیدا کند در این صورت حقیر بعد از آنکه مطمئن شدم فهمیدهام که نظر ایشان چیست میتوانم نسبت به ایشان در میدان علمی موضعگیری نمایم ... در مورد شما هم همینطور ... این موضعگیری هم علمی است و نه شخصی ... حقیر اگر شما را جایی ببینم احتمالاً پشت سرتان نماز هم میخوانم کما اینکه در مصلای نماز ملاصدرا در کهک قم نماز خواندم که سجدهگاه او بوده است
استوار;730485 نوشت:
اینهم «تخطئه دیگران» .
شما پرسیدید و ما پاسخ دادیم.
حال در تاپیکی دیگر از شخص ثالث میخواهید پرسشهایتان از زبان ایشان بیان شود، گوئی که این پرسشها پاسخی ندارد یا پاسخ داده نشده.
پاسخهایتان را شنیدم و قانع نشدم ... اگر بخواهم به سبک خودتان جواب بدهم کافی است بگویم واضح است که غلط است و دیگر توضیحی هم در موردشان ندهم ... اما شکر خدا شما حضور دارید و خودتان از فرمایشات خودتان دفاع میکنید ... حقیر هم این امید را دارم که اگر در اشتباه باشم خداوند هدایتم کند گرچه اگر شما خود را بر حق میدانید به زعم حقیر در بیان شفاف مواضع خودتان کوتاهی کردهاید و حقیر بعد از این همه بحث کردن با شما وقتی قانع نشدم نمیدانم باقی افراد چطور باید قانع شوند ... شاید با اعتماد به علم شما ... این هم نظری است که جای تأمل دارد ... شاید حقیر اگر اینقدر جاهطلب و متکبر یا تردیدگرا و یا چیزهای دیگر نبودم همین کار را میکردم :Gol:
استوار;730485 نوشت:
:offlow: :Narahat az:
دعا کنید خدا هدایتم کند ... اگر این آخرین بحثمان بود از تمام بدیهایی که از حقیر دیدید چشم بپوشید و ببخشید تا خدا هم بر شما ببخشد ... این یک گزاره را لااقل از حقیر بپذیرید که با شما خصومت شخصی ندارم و اگر بد صحبت کردهام بدون غرض بوده است :Gol:
خلاصه: از نظر بنده پست بالا برجستهترین پست در این تاپیک است. زیرا ادعایی بسیار دقیق با مدارکی کاملا کافی را مختصر و مفید، چنان ارائه میکند که به اغلب نظرات دیگر تاپیک پاسخ محکم میدهد. تا اطلاع ثانوی بنده پست بالا را جمعبندی تاپیک تلقی میکنم.
توضیح
چهار سال پیش زمانی که اولین بار به من گفتند «وجود خدا مدرک ندارد» فکر میکردم اشتباه میکنند. اما وزن کلامشان را حس کردم. همان لحظه میدانستم مسیر زندگیام عوض شده است. اکنون که این پست را خواندم تا دلتان بخواهد دلیل علیه استدلالتان دارم. اما وزن کلامتان را حس میکنم. همان حس چهار سال قبل را دارم. این پست قرار است مسیر زندگیام را عوض کند.
بله. لطفا کارهای مهم خود را مقداری به تعویق اندازید و این پست خود را کامل کنید. زیرا
1. شخصا به نظر کامل و دقیق شما نیاز دارم. هر چند اگر کمک نکنید هم همین پست افقی جدید روی بنده گشود.
2. این پست به تنهایی از مجموع تمام پستهایی که از شما خواندهام ارزشمندتر است. نه به خاطر دلایل شخصی. بلکه به لحاظ کیفیت و بار علمی. بنده دستی در نوشتن دارم و اگر یک متن خوب را ببینم میشناسم. نوشتههای دیگر شما در حد درد دل است. اما این نوشته در حد یک مقالهی علمی لایق چاپ در مجلات معتبر است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان،
شما دلتان پاک است و اگرچه در بسیاری از مسائل تا کنون با هم مخالف بودهایم و احتمالاً هنوز هم باشیم و گاهی کلاهمان داخل هم نیز رفته است ولی در هر صورت اگر مجموعهی نوشتههایتان تا کنون را با هم نگاه کنیم حقیقتطلبی در آنها موج میزند ... و ان شاء الله اگر همین مسیر که در پیش گرفتهاید را ادامه دهید حقیقت را طوری مییابید که به اقناع باطنی برسید ... یعنی به آرامش برسید ... آرامش انتهای هر حرکت است ... حتی بالاترین مرتبهی بهشت هم بهشت رضاست ... اگر یک احساس نیاز اولیه با ایجاد هیجانی برای برطرف کردن آن نیاز از معدّات حرکت است برطرف شدن آن نیاز هم نتیجهاش آرامش و ارضا و اقناع شدن است ...
تعاریفی که از آن پست کردید نظر لطف شماست ولی این طبیعی هم است که هر کسی که یک مطلبی را مطالعه میکند مدتی از آن متأثر شود ولی مهم بعد از طی کردن زمان گذار است که فارغ از هیجانات میتوان مستندات یک بیان و قوت خود آن بیان را بررسی کرد ... شما هم حتماً متوجه شدهاید که در اینجا همه با حقیر مخالفند و در واقع از نظر ایشان حقیر با همه مخالفم و در آن سمت بزرگراه رانندگی میکنم ... پس نقد ایشان را هم بخوانید چون ان شاء الله غیرت دینی و عقلی ایشان مانع از سستی کردن ایشان در دفاع از دین خدا و عقلانیت شده و حقیر را به نقد خواهند کشید ان شاء الله ... حقیر هم به اندازهی وسعم پاسخگوی نقد ایشان خواهم بود اگر خدا عمری بدهد و توفیقی حاصل شود و پاسخی هم برای گفتن داشته باشم ... اینکه آیا بنده یا بازنده شدن در یک مناظره حجت عقلی برای پذیرفتن یک منتیجه هست را هم هر کسی خودش تشخیص میدهد، به زعم حقیر نیست ولی فکر کنم به زعم بزرگواران دیگر باشد
سلام و عرض ادب.
...
عقل حجت باطنیست.
حال چگونه شما براهین عقلی را اثبات روی کاغذ مینامید؟
چرا با بکار بردن مکرر واژۀ «اثبات روی کاغذ» ، قصد دارید اعتبار براهین صدیقین و وجوب و امکان را مخدوش کرده و آنها را فاقد هر گونه اثر بخشی نشان دهید به گونهای که صرفاً نوشتههائی بر روی کاغذند و لا غیر؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
ظاهراً یک ربع هم نتوانستم از بحث کناره بکشم ... :Ghamgin:
سر کلاس فلسفه به ما گفتند فلسفه تحلیل عقلی ادراکات عرفی است ... یعنی بر خلاف ریاضیات محض فلسفه یک علم مجرد محض نیست ... اما برای اینکه فلسفه علم مجرد محض نباشد یک سری شرایط باید رعایت شود و انتخاب مناسب تعاریف از جملهی شرایطی است که باید رعایت شود و در واقع تعاریف و بدیهیات اولیه و اصول موضوعه چیزهایی هستند که یک مسألهی ذهنی را به یک مسألهی خارجی و عینی ارتباط داده و متصل میکنند ... اگر بنده نتوانم به راههای عقلی خدشهای وارد کنم به بسیاری ز فرضیات فلسفهی امروز ایراد وارد میدانم که یک دلیلش تغییر همان ادراکات عرفی است و البته اگر ادراکات مورد استفاده در فلسفه به جای ادراکات عرفی تبدیل به ادراکات گرفته شده از ثقلین باشد در آن صورت بسیاری از تعاریف ابتدایی فلسفه که فلسفهی اسلامی امروز هم بر پایهی آن استوار شده است تغییر میکند ... مفهوم ماده و مجرد و زمان و مکان و بسیاری از مفاهیم دیگر دستخوش تغییر میشوند که نتیجهاش تغییر در صورت تمام قضایای اثبات شده در فلسفهی اسلامی خواهد بود ... اگر نه تمام ولی لااقل بسیاری یا لااقل برخی از آن قضایا ... فلسفه یک جور مدلسازی ذهنی است که دقت آن مانند هر علم تجربی به دو عامل بستگی دارد، یکی به دقت فرضها و پیشفرضهای آن در تطابق با حقیقت خارجی (که ما مستقیماً به آن دسترسی نداریم) و دیگری به استحکام خود اثباتها و استدلالها که مورد اخیر در مورد ریاضیات تنها شرط درستی اثبات است ...
با این حساب حقیر کل بحث فلسفه را یک مدلسازی ذهنی بر اساس پیشفرضهای عرفی میدانم که مدلی است که بر روی کاغذ نوشته میشود و لزومی ندارد صحبت از حقیقت بکند ... بلکه بیشتر یک معرفت epistemic است تا ontic. حالا اگر در یک صورت قضیه از بدیهیاتی استفاده شد که میشد اثبات کرد که هیچ خللی در آنها نیست و استدلالهایش هم محکم بود تازه میشود ادعا کرد که این اثبات دیگر یک بحث صرف بر روی کاغذ نیست و داریم راجع به حقیقت صحبت میکنیم ... شما مدعی هستید که آن براهین بر اساس پیشفرضهای بدیهی است و نظر حقیر را خواستید و حقیر به پیشفرضهایی در پشت آنها اشاره کردم که چندان هم بدیهی نبودند ...
با این وجود حقیر اصلاً موضوع صحبتم این براهینی که شما به آنها اشاره میکنید نبوده است و اگر گفتم اثباتهایتان روی کاغذ است و بدون پشتوانهی درک باطنی ارزشی ندارد این مطلب را در ارتباط با تعریفتان از معجزه بیان کردم ... شما تعریفی از معجزه دارید که برای اینکه این معجزهی تعریف شده بتواند حجت را بر مخاطبان خود تمام کند (و این اتمام حجت پیشنیاز واجب شدن اطاعت از آن پیامبر است) باید ابتدا مقدمات آن برای همهی آن مخاطبان جا افتاده باشد ولو اینکه برخی از آن مخاطبان هم مستعضف فکری باشند (در هر صورت از آن مستضعف فکری هم فقط وقتی میتوان انتظار اطاعت در حدّ دادن جان و مال در راه خدا را داشت که حجت برش تمام شده باشد و شما راه دیگری برای اتمام حجت معرفی نمیکنید). سپس این مقدمات را همان براهین فلسفی معرفی میکنید که حقیر هم فرض کردم ناظر بر حقیقت باشند (یعنی معرفت ناشی از آنها ontic باشند) ولی دیگر قبول نمیکنم که:
اولاً در آن زمان این براهین به این صورت قوی اصلاً مطرح بودهاند و پیامبری آنها را به عنوان مقدمات دعوتش بیان کرده باشد
دوماً مستضعفین فکری که در آن زمانهای دور طیف زیادی از مردم کشاورز و دامپرور و بیابانگرد و تاجر مدام در مسافرت و مدام در فکر امواج و راهزنان و غیره را هم شامل میشده است هم میتوانستهاند چند سال را معطل بمانند که مقدمات فلسفی را بیاموزند و اصلاًاگر به ایشان آموزش هم میدادند چه بسا متوجه نمیشدند و آمادگی ذهنی نداشتند، بخصوص که بسیاری از ایشان حتی در حدّ خواندن و نوشتن هم سواد نداشتهاند
با این حساب پذیرفتن تعریف شما از معجزه با روش بحث فلسفیاتان ما را میرساند به این نتجیه که تا کنون هیچ پیامبری نیامده است و اگر آمده است مفترضالطاعة نبوده است و بهشت و جهنمی هم در مقابل ایمان آوردن یا نیاوردن به او نباید در کار باشد با توجه به اینکه احتمالاً قبلاً عدالت خداوند را هم اثبات کردهاید و اینکه او علیم به بندگان است و لطیف است و خبیر است ...
استوار;730493 نوشت:
چگونه از برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان که واجب الوجود بالذات را اثبات میکنند، نتیجه میگیرید تا کنون هیچ پیامبری نیامده؟
مقدمه شما برای این استنتاج اینست که تا کنون هیچ پیامبری با این براهین وجود خداوند را اثبات نکرده؟
در بالا بیان کردم ... مقدماتم را هم همانجا بیان کردم ... گرچه در پست قبلی با استناد شما به اینکه خدا باید شخص مدعی دروغین را رسوا گرداند هم بحثی را ترتیب دادم که جداگانه یک بار دیگر نشان میدهد که تعریف شما از معجزه نتیجهاش میشود انکار تمام انبیاء گذشته و شاید خدای ناکرده ایمان آوردن به خرقعادت دجال در آخرالزمان را هم توجیه کند ... و این علاوه بر این مطلب است که آن تعریف صراحتاً با قرآن و روایات ما در تضاد است اگر نخواهیم به زور آنها را به هم بخورانیم که نمیخورند ... مثل بحث خرق عادتی که سامری کرد و گوسالهای را مقابل چشم همگان از طلا و جواهر ساخت که صدایی داشت ... اگر تعریف معجزه آن بود که شما مدعی آن هستید حق با آنهایی بود که گمراه شدند، چون آنها با عصایی که مار شود ایمان آوردند و با مجسمهای که صدا دارد از ایمان خارج شدند و این خداوند بوده است که نعوذبالله در هدایت بندگانش فرو گذاشته است بعد از آنکه فرمود هدایت بر عهدهی من است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ»
استوار;730493 نوشت:
متأسفم.
مظلوم نمائیها و تخطئهها همچنان ادامه دارد.
شما اسمش را بگذارید مظلومنمایی ... به زعم خودم مقابل انکار بدیهیات ایستادهام
استوار;730493 نوشت:
پاسخ قسمت طلائی:
شما مصادیقی مانند بیابانگرد بیسواد 70 ساله را عنوان کردید و ما اینگونه افراد را مستضعف فکری نامیدیم.
از شما پرسیدم اگر خودتان بودید چه میکردید فرمودید که تمام مقدمات عقلی پذیرفتن آن معجزه را هم از شخص مدعی نبوت میخواستم که برایم اثبات کند ... حال که هیچ کسی این کار را نکرده است پس یعنی حجت بر هیچ کدامشان تمام نشده بوده است گویی ایشان مستضعف فکری بودهاند ... شما حتی پا را فراتر گذاشتید و فرمودید که استدلالهای قرآن ضعیف و سطحی هستند و برای اشخاص ژرفنگر کفایت نمیکنند ... سبحان الله که به اسم اسلام و عقلانیت تیشه به ریشهی خود اسلام و تاریخ اسلام میزنیم ... خداوند بعد از بیان مواضع خود که آنها را آشکار معرفی میکند میفرماید بعد از این سخن با چه سخنی ایمان میآورند؟ شما هم لابد جواب میدهید که با سخن ما چون استدلالهای ما قویتر از استدلالهای قرآن توست ... شما میتوانید خود را مدعی پاسخ دادن به تحدی خدا بدانید چون مدعی هستید استدلالهایتان بهتر و کارامدتر از استدلالهای قرآن است ... و بعد حقیر متهم میشود که بیاخلاقی و عقلستیزی ...
استوار;730493 نوشت:
پاسخ قسمت قرمز:
وقتی گفتیم به نحوه ایمان آوردن دیگران کاری نداریم، بدلیل آن بود که اسلام آوردن افراد علتهای متعدد و متفاوتی دارد (که چند نمونه بیان شد) و اینها نمیتواند قابل اثبات برای غیر باشد. و بیان شد براهین عقلی تنها اثباتیست که میتواند منتقل شود.
چرا نمیتواند؟ ... وقتی افراد زیادی را سرغ نداریم که با این براهین عقلی مؤمن شده باشند اصلاً از کجا میدانیم که این براهین چنان پتانسیل بالایی را داشته باشند؟ ... آیا برای این ادعای خود دلیلی هم دارید؟ ... یا فقط میگویید همین است که هست؟
اشتباه است که میگویید براهین عقلی تنها اثبات همگانی است ... پس قران که این استدلالها را صراحتاً بیان نکرده است باید به تعداد انسانها دلیل و مدرک در قرآن قرار دهد ... چطور مدعی هستید براهین فطری برای همگان کفایت نمیکند؟ ... چطور مدعی هستید که براهین فطری حتی اندکی کماثرتر از براهین عقلی باشند؟
استوار;730493 نوشت:
پاسخ قسمت سبز:
وقتی گفته شد «ژرف اندیشی» ، بنا بر همان توصیه قرآن در تعقل و تدبر در آیات بود. کسی ادعا نکرد راهش از راه پیامبر(ص) بالاتر است.
برای حقیر آیهای آوردید که بگویید در اسلام به ژرفاندیشی توصیه شده است با همان آیه به شما جواب دادم که منظور از ژرفاندیشی در آنجا لزوماً آن ژرفاندیشی مدّ نظر شما نیست ... وقتی راهی که پیامبر خدا و بلکه ۱۲۴۰۰ پیامبر از آدم تا خانم رفتهاند را کنار گذاشتهاید و آنها را نه چندان کارامد معرفی کرده و به سراغ ابتکارات خود میروید آن ادعا را به صورت ضمنی انجام دادهاید اگرچه صریحاً اعتراف نکنید ...
استوار;730493 نوشت:
پاسخ قسمت آبی:
در مورد فطرت توضیح داده شد. ما نه منکر فطریات شدیم و نه نقش آنها را کمرنگ دانستیم.
بیان شد فطریات در دو ناحیه تمایلات و ادراکات هستند. میل به خداجوئی و میل به کمال گرائی موتور محرکهاند.
فطریات در ناحیه ادراکات و یا همان فطریات عقلی، مفاهیمی هستند که عقل آنها را به عنوان قضایای بدیهی میپذیرد و سپس از همان بدیهیات در براهین بهره میبرد و استنتاج میکند.
این کجایش تعطیل کردن و یا نادیده گرفتن فطرت است؟
اشکال دیدگاه شما آنست که فکر میکنید عقل از کانال فطرت میگذرد. در صورتیکه عکس این قضیه جاریست.
فطرت و بقیه قوای انسان از جمله تصورات و احساسات و ... همه در طول عقلند و از کانال عقل عبور میکنند. همگی ابزار عقلند. یا بهتر بگویم: دادههای(Data) عقلند.
پس فطرت را داده و مواد خام مورد استفادهی عقل میدانید و نه اینکه خود فطرت از کانال عقل صحتسنجی شوند ... این یعنی فطرت فرض میشود که درست است و در موردش هیچ شکی نیست و بعد عقل آن را استفاده میکند تا قضایای دیگر را توضیح دهد ... اگر اینطور است که پس حرف حقیر هم همین است و اختلافی نداریم ... بر همین اساس هم حقیر به شما میگویم که اگر یک برهان فطری آورده شود که عقل بفهمد این همان فطرت است که مورد اعتمادش میباشد کار تمام است و اثبات به صورت قطعی انجام شده است و شخص در شناخت حقیقت کمترین شکی به دلش راه نمییابد (اثبات یک تساوی بدیهی یک اثبات بدیهی و قطعی است که اگرچه در ریاضیات آن را trivial و بیفایده میدانند ولی در اینجا فایدهاش همان اثبات معجزه بودن اعجاز انبیاء راستین است) ولی شما میفرمایید این شهود باطنی قابل انتقال به غیر نیست و کذا و کذا ... یعنی برهان فطری اصلاً نداریم؟ یعنی چیزی به اسم ذکر اصلاً نداریم؟ پس چرا خود قرآن هم خودش را ذکر معرفی کرده است و رسول خدا را هم ذکر معرفی کرده است؟ این ذکرها کارشان چیست؟ فراهم کردن اثبات منطقی و برهان وجوب و امکان؟ مگر این براهین بعد از کلی استدلال دوباره توسط همان عقل با فطرت و بدیهیات روبرو نمیشوند؟ پس چرا کار خود را عقلانیت و منطقگرایی مینامید که قابل انتقال به غیر است و کار حقیر را شهود قلبی غیرقابل انتقال به غیر معرفی میکنید؟ مگر توصیه کردن دیگران به اینکه اگر این کار را کنید متوجه میشوید اصولاً متفاوت است از اینکه بگویید اگر این مطالب را بخوانید و دنبال کنید خواهید فهمید که درست هستند چون این یک اثبات منطقی است؟مگر درک شدن و فهمیدن به هر حال در قلب و توسط عقلی که مسائل را فرومیکاهد تا به بدیهیات مورد قبول برساند نیست؟ پس شما چطور با یک استدلال منطقی آن درک کردن را به دیگری میچشانید و اگر میتوانید بچشانید چطور نمیشود همین کار را با براهین فطری انجام داد؟ آیا جز این است که از ابتدا حرف حقیر این بوده است که فهم و درک در باطن انسان انجام میگیرد و معجزه هم باید به صورت باطنی شناخته شود که کار خداست یا نیست تا حجت بر همگان تمام شود؟ دیگر پس چرا اینقدر اصرار دارید که معجزه باید خرقعادت ظاهری باشد که همه میدانیم قابل جعل است و افراد عامی مانند ما فرق میان آن و سجر و شعبده و غیره را متوجه نمیشوند و در مورد قرآن بخصوص در ظاهرش در یک نگاه بروندینی اصلاً خرقعادتی هم نیست (اگر قرآن انسان را متأثر میکند این تأثر باطنی است و نه اینکه بر اساس معیارهای ظاهری اندازهگیری شده باشد)؟
به خدا سوگند میخورم که از روش فلسفه حتی همین کار را هم نمیتوانید بکنید مگر به صورت خیلی محدود ... اینها عامل ناراحتی و دلسردی حقیر است ...
سین;730521 نوشت:
شما حتی پا را فراتر گذاشتید و فرمودید که استدلالهای قرآن ضعیف و سطحی هستند و برای اشخاص ژرفنگر کفایت نمیکنند ... سبحان الله که به اسم اسلام و عقلانیت تیشه به ریشهی خود اسلام و تاریخ اسلام میزنیم ... خداوند بعد از بیان مواضع خود که آنها را آشکار معرفی میکند میفرماید بعد از این سخن با چه سخنی ایمان میآورند؟ شما هم لابد جواب میدهید که با سخن ما چون استدلالهای ما قویتر از استدلالهای قرآن توست ...
آن سوگندتان بیانگر اینست که آشنائی کافی با فلسفه دارید و حتی به زعم حقیر، تسلط وافی دارید.
لذا علیرغم اتهام تیشه زدن به ریشه اسلام که متوجه بنده نمودهاید، باز هم لازم نمیبینم اشکالات برهان نظم و علیت را خدمتتان عرض کنم.
قرآن این براهین را در سطحیترین لایهشان بیان نموده.
و اگر امروز به ایراداتی که به این براهین گرفته میشود، پاسخ کافی و وافی وجود دارد، مرهون فیلسوفان ژرف اندیش است.
سین;730521 نوشت:
حقیر کل بحث فلسفه را یک مدلسازی ذهنی بر اساس پیشفرضهای عرفی میدانم که مدلی است که بر روی کاغذ نوشته میشود و لزومی ندارد صحبت از حقیقت بکند ...
سین;730497 نوشت:
ولی دیگر نه وقت زیادی دارم و نه امیدی دارم که این بحثها اثری داشته باشد
سین;730497 نوشت:
شما حقیر را در اشتباه میبینید و حقیر هم شما را
نقل قولهای گزینشی مطالبتان، به معنی این نیست که پستهای 168 و 170 را کامل مطالعه نکردهام.
بلکه همانطور که هر دو متوجه شدهایم، بحثمان بی سرانجام است.
لذا نه تنها پاسخ تکراری به مطالبتان فایدهای ندارد، بلکه این آخرین پست بنده خطاب به حضرتعالی در سایت گفتگوی دینی خواهد بود.
و این فقط بخاطر اینست که بحث با استوار، برای شما خسته کننده بوده و فایدهای در بر نخواهد داشت.
از اینکه دیگر در هیچ تاپیکی وارد مباحثه با شما نخواهم شد، پیشاپیش عذرخواهی نموده و تقاضامندم آنرا نه به حساب بیادبی و گستاخیم، بلکه به حساب نقصان معرفت و دانشم بگذارید.
اگر خداوند توفیق دهد در پشت زمینه، کما فی السابق خواننده مطالبتان خواهم بود.
تعاریفی که از آن پست کردید نظر لطف شماست ولی این طبیعی هم است که هر کسی که یک مطلبی را مطالعه میکند مدتی از آن متأثر شود ولی مهم بعد از طی کردن زمان گذار است که فارغ از هیجانات میتوان مستندات یک بیان و قوت خود آن بیان را بررسی کرد
خیر.
وقتی به من گفتند وجود خدا مدرک ندارد، دست روی پهنهی وسیعی از موضوعات گذاشته بودند که من کاملا در مورد آنها ناآگاه بودم.
شما با پست خود دست روی موضوعی گذاشتید که بنده در موردش تحقیق نکردهام و آن مطالعهی بیطرف قرآن است.
نیز وقتی گفتید اعجاز و آیه و ... در قرآن نیامده دست، تعداد زیادی از برداشتهای غیر قرآنی مسلمانان فرق مختلف از قرآن و مسیحیان از انجیل و یهودیان از تورات و ... جلوی چشمم فهرست شدند.
به همین دلیل است که مطمئنم به زودی با آغاز مطالعهی آزاد و بدون پیشداوری قرآن بسیاری از نظراتم در مورد اسلام تغییر خواهد کرد.
سلام و عرض ادب.
...
آن سوگندتان بیانگر اینست که آشنائی کافی با فلسفه دارید و حتی به زعم حقیر، تسلط وافی دارید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
شاید علت اختلافهایمان همین است که شما صحبتهای حقیر را با قیاس نفسی که با خودتان میکنید برداشت میکنید مگرنه حقیر اصلاً نمیدانم آن سوگند چطور ممکن است به فلسفه مرتبط شود :Gig: منکر این نیست که در بسیاری از زمینههای متفاوت ریاضیات و فیزیک و شیمی و زیستشناسی و علوم مهندسی متفاوت و فلسفه و علوم دینی مطالعات گاهی هم زیادی داشتهام ولی آن مطالعات عمدتاً جنبهی آماتور دارند و باعث میشود تا هر حرفی را راحت نپذیرم و برای خودم تحلیلهایی داشته باشم، ولی اینکه بگویید به فلسفه تسلط وافی دارم دیگر در حدّ دادن مدال شجاعت است به یک سرباز پشت جبهه که کارش پوست کندن سیبزمینی است ...
استوار;730590 نوشت:
لذا علیرغم اتهام تیشه زدن به ریشه اسلام که متوجه بنده نمودهاید، باز هم لازم نمیبینم اشکالات برهان نظم و علیت را خدمتتان عرض کنم.
قرآن این براهین را در سطحیترین لایهشان بیان نموده.
و اگر امروز به ایراداتی که به این براهین گرفته میشود، پاسخ کافی و وافی وجود دارد، مرهون فیلسوفان ژرف اندیش است.
عجیب است که شما باز مطالب خود را تکرار کنید و باز بگویید متهم شدهاید گویا آن اتهامها بیاساس هستند؟ اشکالاتی که به برهان نظم میگیرند را میدانم، لااقل برخی از آنها را میدانم، ولی پاسخ سادهاش این است که آن ایرادها وارد نیستند و برهان نظم به همان صورتی که هست کامل است ... کافی است به این برهان با عینک دیگری نگاه شود که نگاه فطرت است ...کتاب توحید مفضل امام صادق علیهالسلام شرحی مبسوط بر این برهان است که اثر مطالعهاش برای حقیر این بود که تا قبل از آن خدایی را میپرستیدم که میگفتند خداست و ما هم بندهی او ولی با مطالعهی آن فهمیدم و با تمام وجود فهمیدم که این خدا حقیقتی ملموس است که به بندگانش نزدیک است و از حال ایشان با خبر است ... اینجا احیاناً فرقی میان دو نگاه که یکی بحث روی کاغذ است و دیگری بحثی ملموس است که انسان با تمام وجودش درک میکند نمیبینید؟ ...
و البته حقیر خود را مقابل این فیلسوفان قرار نمیدهم و با استدلالهایشان مبارزه نمیکنم بلکه صرفاً با این موضعگیری مخالفم که این راه را ضروری ایمان آوردن و یا تشخیص معجزه بودن یک اعجاز معرفی نماییم و بحثی را ترتیب دهیم که مطابق این بحث تا کنون یا پیامبری نیامده است و یا حجت را بر کسی تمام نکرده است و در نتیجه اگر خدا عادل باشد باید بهشت و جهنم را انکار کرد که باز هم نتیجهاش میشود انکار عدالت خدا ...
استوار;730590 نوشت:
نقل قولهای گزینشی مطالبتان، به معنی این نیست که پستهای 168 و 170 را کامل مطالعه نکردهام.
بلکه همانطور که هر دو متوجه شدهایم، بحثمان بی سرانجام است.
لذا نه تنها پاسخ تکراری به مطالبتان فایدهای ندارد، بلکه این آخرین پست بنده خطاب به حضرتعالی در سایت گفتگوی دینی خواهد بود.
و این فقط بخاطر اینست که بحث با استوار، برای شما خسته کننده بوده و فایدهای در بر نخواهد داشت.
باز هم اشتباه میکنید ... بحث با شما قبل از غیبت کبرایتان جزء بهترین تجربههای بحث کردنم با دیگران بوده است ولی در این بحث اخیر با وجود تمام تلاشی که برای متخلق بودن به اخلاق اسلامی میکنید و سعی دارید منصف باشید روال بحثتان برایم غیرمنصفانه بود ... و گاه نه چندان اخلاقمدارانه ...
استوار;730590 نوشت:
از اینکه دیگر در هیچ تاپیکی وارد مباحثه با شما نخواهم شد، پیشاپیش عذرخواهی نموده و تقاضامندم آنرا نه به حساب بیادبی و گستاخیم، بلکه به حساب نقصان معرفت و دانشم بگذارید.
اگر خداوند توفیق دهد در پشت زمینه، کما فی السابق خواننده مطالبتان خواهم بود.
در پناه حق موفق باشید برادر گرامی. :Gol:
عذرخواهی نمیخواهد ... مختارید که در هر بحثی که دوست داشتید شرکت کنید و یا نکنید، حقیر هم هر وقت خواستم شما را مجبور کنم جواب بدهید تا صدایتان را بشنوم و دلم تنگ نشود بهتان سلام میکنم که جوابش بر شما واجب باشد! شکر خدا از این نظر دستتان بسته است و نمیتوانید سکوت ابدی کنید ... اگر هم باز جواب ندادید از خدا میخواهم که اگر در بهشت راهم داد هر از گاهی آنجا مزاحمتان شوم و بهتان گیر بدهم و بگویم اینها را اشتباه میکنید ... تا آن موقع شما هم دایرهی مغالطاتی که میشناسید حتماً بسیار گستردهتر شده است و با هر کلمه که میایم بگویم میگویید اینجا مغلطهی فلان بود، بعد سرفه میکنم و میگویید این هم مغاطهی تظاهر به سرماخوردگی در بهشت است و از این دست مسائل ... خلاصه حلقهای بر گردنم انداخته دوست که به این راحتی رهایتان نمیکنم، اگرچه باز هم میگویم اشتباه میکنید!
برای اینکه این پست اسپم تشخیص داده نشده و پاک نشود یک بحث مرتبط با موضوع تاپیک هم بکنم ...
اگرچه بحث قرار است برون دینی باشد ولی آیا بحثهای ما بر روی تعریف معجزه خودش موضوعیتی دارد؟ بله معجزه را مدعی دین خودش تعریف میکند و بعد مخاطب آن بررسی میکند که این کار معجزه بود یا نبود ... این خودش اشکال مبنایی دارد ... بنابراین بحث از تمام بحثهایی که تا کنون داشتهایم هم باید مبناییتر باشد ... معجزه اصلاً نباید تعریف شود تا بتواند برای هر مخاطبی حجیت داشته باشد ... مخاطب باید نشانهی صدق مدعی نبوت را بشناسد و تأیید کند که از طرف خداست ... دیگر اینکه خارق عادت باشد یا نباشد و اگر بود ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد اهمیتی ندارد ... اینجاست که باز به این تعریف اصلی معجزه برمیگردیم که معجزه نشانه است بدون آنکه بدانیم چطور کار میکند یا لازم باشد که بدانیم چطور کار میکند ... اینکه بعد بگوییم آیه و نشانه معجزه هم هست دیگر صرفاً یک توصیف است ... این را قبلاً هم گفته بودم ولی این بار فرقش در اینجاست که آنجا گفته بودم که تعریفش این است و آن نیست و الآن میگویم تعریفش نمیتواند آن چیزی باشد که معمولاً ادعا میشود ... تعریف معجزه وقتی کاربرد اتمامحجت دارد نباید از صورت یک تعریف کلی خارج شود ... کلیت مفهوم نشانه را مقایسه کنید با کلیت مفهوم خرقعادت بودن که ادعا میکند نشانهی مورد نظر از این یک نظر خاص نشانه است ... در واقع الصاق این یک نظر خاص به مفهوم نشانه یک الصاق غیرضروری و اضافه است که هر کسی مدعی است لازم است باشد باید برای ادعایش دلیل هم ارائه دهد ... آن هم دلیلی که حصر را بیاورد که برای نشانه بودن یک نشانه حتماً باید خرق عادتی در کار باشد و لا غیر ... حالا هر کسی چنین دلیلی دارد بسم الله ... میشنویم :Gol:
خیر.
وقتی به من گفتند وجود خدا مدرک ندارد، دست روی پهنهی وسیعی از موضوعات گذاشته بودند که من کاملا در مورد آنها ناآگاه بودم.
شما با پست خود دست روی موضوعی گذاشتید که بنده در موردش تحقیق نکردهام و آن مطالعهی بیطرف قرآن است.
نیز وقتی گفتید اعجاز و آیه و ... در قرآن نیامده دست، تعداد زیادی از برداشتهای غیر قرآنی مسلمانان فرق مختلف از قرآن و مسیحیان از انجیل و یهودیان از تورات و ... جلوی چشمم فهرست شدند.
به همین دلیل است که مطمئنم به زودی با آغاز مطالعهی آزاد و بدون پیشداوری قرآن بسیاری از نظراتم در مورد اسلام تغییر خواهد کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان
چطور میخواهید قران را بیطرفانه مطالعه کنید؟ ایا مطالعهی بیطرفانهی یک اثر ممکن است؟ هر قضاوتی که بکنید ممکن است متأثر از اعتقادات و تفکرات و دانستههای امروز شما و سابقهی تجارب شخصی و اجتماعی شما باشد، چطور تشخیص میدهید که قضاوتتان بیطرفانه بوده است یا خیر؟ معیارتان چیست؟ در این مطالعهی بیطرفانه قران اگر چطور باشد شما متوجه الهی بودنش میشوید و آنرا خواهید پذیرفت؟
ظاهراً باید کاری فراتر از مطالعهی بیطرفانهی قران انجام داد با معنایی که معمولاً از قضاوت بیطرفانه فهمیده میشود ...
موضوع اینجاست که یک کتاب به ما رسیده است که گفته شده است نشانهی خدایی خدای قران و نبوت آورندهی آن است ... این نشانه را چطور بیازماییم که درست است یا خیر؟ معیارمان چه باشد؟ نظر شما چیست؟
با تشکر
خیر.
وقتی به من گفتند وجود خدا مدرک ندارد، دست روی پهنهی وسیعی از موضوعات گذاشته بودند که من کاملا در مورد آنها ناآگاه بودم.
شما با پست خود دست روی موضوعی گذاشتید که بنده در موردش تحقیق نکردهام و آن مطالعهی بیطرف قرآن است.
نیز وقتی گفتید اعجاز و آیه و ... در قرآن نیامده دست، تعداد زیادی از برداشتهای غیر قرآنی مسلمانان فرق مختلف از قرآن و مسیحیان از انجیل و یهودیان از تورات و ... جلوی چشمم فهرست شدند.
به همین دلیل است که مطمئنم به زودی با آغاز مطالعهی آزاد و بدون پیشداوری قرآن بسیاری از نظراتم در مورد اسلام تغییر خواهد کرد.
سلام
البته فرمایشات جناب سین هم باید توسط مراجع بزرگ تایید بشه!! وگرنه هر چیزی که عقل گفتو مراجع تایید نمیکنن!!:Nishkhand:
عقل میگه درسته، ولی چه بسا 99% مراجع بگن نه، اشتباهه!!
سلام
البته فرمایشات جناب سین هم باید توسط مراجع بزرگ تایید بشه!! وگرنه هر چیزی که عقل گفتو مراجع تایید نمیکنن!!:Nishkhand:
عقل میگه درسته، ولی چه بسا 99% مراجع بگن نه، اشتباهه!!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب مسعود
ماهیگیری در آب گلآلود میکنید؟ حقیر تا کنون کسی را عاقلتر از آن کسی که راه خدا را در پیش گرفته است نیافتهام ... پس باید بدانیم منظور شما از عقل چیست که علما آن را تأیید نمیکنند :Gig: و البته باید دید که مصادیق آنکه مدّ نظرتان هست با آن تعریفی که از عقل ارائه میدهید سازگاری دارند یا ندارند :ok::Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب مسعود
ماهیگیری در آب گلآلود میکنید؟ حقیر تا کنون کسی را عاقلتر از آن کسی که راه خدا را در پیش گرفته است نیافتهام ... پس باید بدانیم منظور شما از عقل چیست که علما آن را تأیید نمیکنند :Gig: و البته باید دید که مصادیق آنکه مدّ نظرتان هست با آن تعریفی که از عقل ارائه میدهید سازگاری دارند یا ندارند :ok::Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
آب شفاف شفافه! خیالتون راحت!!:ok:
مواردش زیاده! چه علمی، چه درون دینی و...! از درون دینیش مثال بزنم، مثلا عقل بعضی میگه دعا نویسا توانان!!(نگفتم عقل منا!!) در حالی که مراجع کلی شروط میزارن و تاحدودی هم رد میکنن! یا مثلا یه زمانی بوده که ضبط صوت حرام بوده!!(اینو شنیدم و از جزئیات بی خبرم!) در حالی که عقل اصلا چنین چیزی رو نمیگه!
بعضی اوقاتم هست که حرفی صحیحه ولی به عنوان برداشتی از دین محسوب نمیشه! و...!
سلام
آب شفاف شفافه! خیالتون راحت!!:ok:
مواردش زیاده! چه علمی، چه درون دینی و...! از درون دینیش مثال بزنم، مثلا عقل بعضی میگه دعا نویسا توانان!!(نگفتم عقل منا!!) در حالی که مراجع کلی شروط میزارن و تاحدودی هم رد میکنن! یا مثلا یه زمانی بوده که ضبط صوت حرام بوده!!(اینو شنیدم و از جزئیات بی خبرم!) در حالی که عقل اصلا چنین چیزی رو نمیگه!
بعضی اوقاتم هست که حرفی صحیحه ولی به عنوان برداشتی از دین محسوب نمیشه! و...!
بسم الله
سلام جناب مسعود!
۱. دین خدا بر اساس فطرت است ... این آیهی قرآن است ... ولی همین دین خدا که همیشه اسلام بوده و هست و خواهد بود و اسم دیگری نداشته است گاهی شریعتش تغییر کرده است و شریعت امروز مای شیعه هم دقیقاً و عیناً سازگار با حقیقت قرآن نیست و ما در زمان قبل از ظهور تنها مطابق ظاهر قرآن عمل میکنی و وظیفهامان هم همین بیشتر نیست و اجازهی بیش از آن را هم نداریم ... شریعت خدا اگر مطابق با فطرت است پس آیا یعنی فطرت انسان مدام تغییر میکند یا آن گزارهی قرآن غلط است؟ ... برای کسی که به الهی بودن قرآن ایمان ندارد این خودش یک مشکل است ولی کسی که قرآن را از طرف خدا میداند در درستی آن شک ندارد و نفهمیدن قضیه را به کم بودن علم خودش مربوط میداند و امیدوار است که روزی این مطلب را بفهمد ... بعد ناگهان در میان روایات بسیار میبیند که تا کنون برداشتش از فطرت اشتباه بوده است و فطرتی که منظور خداوند بوده است با فطرت اصطلاحی امروز فرقهایی دارد ... مطابق روایت تنها چیزی که فطری است شناخت خدا و خلفای خدا است که خداوند ابتدا علمش را به همه بخشید و بعد در مورد این علم از ایشان عهد گرفت و اسمش را گذاشتند عهد الست در عالم ذر ... بنابراین اصل دین میشود معرفت خدا و خلفایش و رجوع کردن به آن خلفا برای هدایت شدن به سوی خدا ... حالا اگر زمانی خلیفهی خدا گفت اینطور نماز بخوان اینطور نماز خواندن میشود مطابق با فطرت و اگر بنا به شرایط طور دیگری گفت نماز بخوان آنطور نماز خواندن میشود فطری ... با این مقدمه دیگر اگر یکی از واسطههای خلیفهی خدا گفت که ضبطصوت حرام است آن کار میشود حرام و دو روز بعد همان کار میشود حلال ... شما ضبط صورت را مثال زدید ولی مثالش در تاریخچهی دین الهی هم بسیار است ... مثل ازدواج همزمان با دو خواهر که حلال بود و حرام شد و برخی چیزها که بر بنیاسرائيل حرام بود و حضرت عیسی علیهالسلام بر ایشان حلال کردند و از این دست مسائل ... با این حساب فطرت انسان حکم به نماز خواندن نمیکند بلکه حکم به تبعیت از خلفای خدا میکند و اگر نماز را دوست داشت هم بخاطر آنها و بخاطر خدا دوستش دارد ... خیلی کارها ظاهرشان لذتبخش است ولی تنها لذتی حلال است که در راستای هدایت خدا باشد ... به همین دلیل اینکه فطرت را مطابق با تمایلات انسان بدانیم راه به جایی نخواهد برد ... بگویند انسان ذاتاً زیباییشناس و زیباییپسند است پس دیدن زنان زیبا هم فطری است این یک انحراف است که باید مقابلش ایستاد ... این مطلب پاسخ جناب استوار را هم میدهد (جناب استوار این بار عامدانه چون دوست دارم قهر را بشکنید اسمتان را بردم :ok: اگر ناراحت شدید ناراحت میشمها :Gol:) که چه لزومی برای نبوت عامه هست وقتی عقل و فطرت در یک انسان باشد ... فطرت همینطوری به چگونه وضو گرفتن حکم نمیکند ... گرچه اگر کسی عقلش کامل باشد همان را هم میتواند خودش بیابد و بفهمد ... باقی انسانها نیازمند متصل شدن به عقل کامل را دارند، برخی شرایطش را دارند و بیشتر متصل میشوند و برخی هم ندارند و کمتر میشوند ... ولی اگر متصل نباشند بهرهای از تعقل ندارند ... چون ساختار هستی یک ساختار درختی است که برگی که از ریشه قطع است دیگر قطع است ... تنها رگ حیاتش وصل است و آن هم یک قلمهی نامیمون است که انگار درخت جدیدی باشد به اسم شجرهی خبیثة
۲. شما فرمودید بعضی چیزها درست است ولی به عنوان برداشتی از دین تلقی نمیشود ... صحیح را چطور از غیرصحیح تشخیص میدهید؟ آیا مطمئن هستید که صحیح است یا اندکی هم تردید میکنید؟ اگر ولو به اندازهی یک اپسیلون وقتی که اپسیلون به سمت صفر میل میکند تردید داشتید پس نمیتوانید با قاطعیت بر روی ایرادی که به علما گرفتید پافشاری کنید و اگر کردید یعنی صرفاً امیدوار هستید که آن احتمال کم رخ ندهد، یعنی شما از امید ریاضی (expectation) استفاده بردهاید برای قضاوت کردنتان ... در آن صورت باید بدانید که امید ریاضی به عنوان یک دانستهی آماری است که در رخ دادنش قطعیتی نیست (در برخی مسائل ثابت میشود که هرگز نمیتواند رخ بدهد) و چه بسا گاهی اوقات نامحتملترین رخداد همان رخدادی باشد که در عمل رخ میدهد ... شخصی یک مسیر را در ساعت ۵ بعد از ظهر معمولاً نیمساعت در راه هست که با ماشین طی کند ولی هیچ ناممکن نیست که به علت تصادفی که در مسیر شده همان تکه مسیر را با ماشین ۲ ساعت در راه بمانید و گاهی هم که خدای ناکرده بعضی مسیرها تا ابد ناتمام میمانند ...
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله
سلام جناب مسعود!
۱. دین خدا بر اساس فطرت است ... این آیهی قرآن است ... ولی همین دین خدا که همیشه اسلام بوده و هست و خواهد بود و اسم دیگری نداشته است گاهی شریعتش تغییر کرده است و شریعت امروز مای شیعه هم دقیقاً و عیناً سازگار با حقیقت قرآن نیست و ما در زمان قبل از ظهور تنها مطابق ظاهر قرآن عمل میکنی و وظیفهامان هم همین بیشتر نیست و اجازهی بیش از آن را هم نداریم ... شریعت خدا اگر مطابق با فطرت است پس آیا یعنی فطرت انسان مدام تغییر میکند یا آن گزارهی قرآن غلط است؟ ... برای کسی که به الهی بودن قرآن ایمان ندارد این خودش یک مشکل است ولی کسی که قرآن را از طرف خدا میداند در درستی آن شک ندارد و نفهمیدن قضیه را به کم بودن علم خودش مربوط میداند و امیدوار است که روزی این مطلب را بفهمد ... بعد ناگهان در میان روایات بسیار میبیند که تا کنون برداشتش از فطرت اشتباه بوده است و فطرتی که منظور خداوند بوده است با فطرت اصطلاحی امروز فرقهایی دارد ... مطابق روایت تنها چیزی که فطری است شناخت خدا و خلفای خدا است که خداوند ابتدا علمش را به همه بخشید و بعد در مورد این علم از ایشان عهد گرفت و اسمش را گذاشتند عهد الست در عالم ذر ... بنابراین اصل دین میشود معرفت خدا و خلفایش و رجوع کردن به آن خلفا برای هدایت شدن به سوی خدا ... حالا اگر زمانی خلیفهی خدا گفت اینطور نماز بخوان اینطور نماز خواندن میشود مطابق با فطرت و اگر بنا به شرایط طور دیگری گفت نماز بخوان آنطور نماز خواندن میشود فطری ... با این مقدمه دیگر اگر یکی از واسطههای خلیفهی خدا گفت که ضبطصوت حرام است آن کار میشود حرام و دو روز بعد همان کار میشود حلال ... شما ضبط صورت را مثال زدید ولی مثالش در تاریخچهی دین الهی هم بسیار است ... مثل ازدواج همزمان با دو خواهر که حلال بود و حرام شد و برخی چیزها که بر بنیاسرائيل حرام بود و حضرت عیسی علیهالسلام بر ایشان حلال کردند و از این دست مسائل ... با این حساب فطرت انسان حکم به نماز خواندن نمیکند بلکه حکم به تبعیت از خلفای خدا میکند و اگر نماز را دوست داشت هم بخاطر آنها و بخاطر خدا دوستش دارد ... خیلی کارها ظاهرشان لذتبخش است ولی تنها لذتی حلال است که در راستای هدایت خدا باشد ... به همین دلیل اینکه فطرت را مطابق با تمایلات انسان بدانیم راه به جایی نخواهد برد ... بگویند انسان ذاتاً زیباییشناس و زیباییپسند است پس دیدن زنان زیبا هم فطری است این یک انحراف است که باید مقابلش ایستاد ... این مطلب پاسخ جناب استوار را هم میدهد (جناب استوار این بار عامدانه چون دوست دارم قهر را بشکنید اسمتان را بردم :ok: اگر ناراحت شدید ناراحت میشمها :Gol:) که چه لزومی برای نبوت عامه هست وقتی عقل و فطرت در یک انسان باشد ... فطرت همینطوری به چگونه وضو گرفتن حکم نمیکند ... گرچه اگر کسی عقلش کامل باشد همان را هم میتواند خودش بیابد و بفهمد ... باقی انسانها نیازمند متصل شدن به عقل کامل را دارند، برخی شرایطش را دارند و بیشتر متصل میشوند و برخی هم ندارند و کمتر میشوند ... ولی اگر متصل نباشند بهرهای از تعقل ندارند ... چون ساختار هستی یک ساختار درختی است که برگی که از ریشه قطع است دیگر قطع است ... تنها رگ حیاتش وصل است و آن هم یک قلمهی نامیمون است که انگار درخت جدیدی باشد به اسم شجرهی خبیثة
۲. شما فرمودید بعضی چیزها درست است ولی به عنوان برداشتی از دین تلقی نمیشود ... صحیح را چطور از غیرصحیح تشخیص میدهید؟ آیا مطمئن هستید که صحیح است یا اندکی هم تردید میکنید؟ اگر ولو به اندازهی یک اپسیلون وقتی که اپسیلون به سمت صفر میل میکند تردید داشتید پس نمیتوانید با قاطعیت بر روی ایرادی که به علما گرفتید پافشاری کنید و اگر کردید یعنی صرفاً امیدوار هستید که آن احتمال کم رخ ندهد، یعنی شما از امید ریاضی (expectation) استفاده بردهاید برای قضاوت کردنتان ... در آن صورت باید بدانید که امید ریاضی به عنوان یک دانستهی آماری است که در رخ دادنش قطعیتی نیست (در برخی مسائل ثابت میشود که هرگز نمیتواند رخ بدهد) و چه بسا گاهی اوقات نامحتملترین رخداد همان رخدادی باشد که در عمل رخ میدهد ... شخصی یک مسیر را در ساعت ۵ بعد از ظهر معمولاً نیمساعت در راه هست که با ماشین طی کند ولی هیچ ناممکن نیست که به علت تصادفی که در مسیر شده همان تکه مسیر را با ماشین ۲ ساعت در راه بمانید و گاهی هم که خدای ناکرده بعضی مسیرها تا ابد ناتمام میمانند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
اشتباه برداشت نشه! بر مراجع ایراد نگرفتم! عقلی که گفتم منظورم مطالعه ی شبانه روزی دربارش نیست!(جای دیگه ممکنه باشه ولی اینجا منظورم نیست!) چون اگه دقت کنید بین مطلب نقل شده و پستم زمان زیادی نگذشته! منظورم بررسی ظاهریه و اینکه به نظر درست میاد!
بله. ابتدا با مطالعهی کتب «روش تحقیق»، «خطاهای ادراک»، «تفکر شکگرا» و «تفکر انتقادی» روششناسیام را تکمیل میکنم.
سین;731076 نوشت:
هر قضاوتی که بکنید ممکن است متأثر از اعتقادات و تفکرات و دانستههای امروز شما و سابقهی تجارب شخصی و اجتماعی شما باشد، چطور تشخیص میدهید که قضاوتتان بیطرفانه بوده است یا خیر؟ معیارتان چیست؟
1. بنده در دوران تحقیقم. اعتقادات ندارم.
2. تفکر یک فرایند است و بنده تفکر منطقی را خیلی بیش از روشهای دیگر مانند جدل و خطابه تمرین کردهام. در پرهیز از مغالطه نیز تمرین دارم.
3. قضاوت اولیه همیشه متاثر از دانستهها .و تجارب پیشین است. در مطالعهی بیطرف ابتدا قضاوت کاملم را راجع به کتاب مینویسم. این میشود معیار پیشداوری.
سپس بدون قضاوت کتاب را کامل میخوانم و قضاوت جدیدم را کامل مینویسم.
سپس قضاوت جدید را از قضاوت اولیه تفریق میکنم تا پیشداوریها از آن جدا شود.
سین;731076 نوشت:
در این مطالعهی بیطرفانه قران اگر چطور باشد شما متوجه الهی بودنش میشوید و آنرا خواهید پذیرفت؟
در مطالعهی بیطرفانه مهم نیست گویندهی کلام کیست. مهم این است که چه میگوید.
هدفم پذیرش الهی بودن قرآن هم نیست. هدفم درک محتوای قرآن است. هدف این است که بفهمم کدام یک از اعتقادات ریشهی قرآنی دارد و کدام ندارد.
پذیرش معانی زیادی دارد. نمیدانم منظورتان کدام است.
سین;731076 نوشت:
موضوع اینجاست که یک کتاب به ما رسیده است که گفته شده است نشانهی خدایی خدای قران و نبوت آورندهی آن است ... این نشانه را چطور بیازماییم که درست است یا خیر؟ معیارمان چه باشد؟ نظر شما چیست؟
در مطالعهی بیطرف بنده به عنوان خواننده نظر نمیدهم. بلکه سعی میکنم نظر خود قرآن را بفهمم.
بله. ابتدا با مطالعهی کتب «روش تحقیق»، «خطاهای ادراک»، «تفکر شکگرا» و «تفکر انتقادی» روششناسیام را تکمیل میکنم.
1. بنده در دوران تحقیقم. اعتقادات ندارم.
2. تفکر یک فرایند است و بنده تفکر منطقی را خیلی بیش از روشهای دیگر مانند جدل و خطابه تمرین کردهام. در پرهیز از مغالطه نیز تمرین دارم.
3. قضاوت اولیه همیشه متاثر از دانستهها .و تجارب پیشین است. در مطالعهی بیطرف ابتدا قضاوت کاملم را راجع به کتاب مینویسم. این میشود معیار پیشداوری. سپس بدون قضاوت کتاب را کامل میخوانم و قضاوت جدیدم را کامل مینویسم.
سپس قضاوت جدید را از قضاوت اولیه تفریق میکنم تا پیشداوریها از آن جدا شود.
در مطالعهی بیطرفانه مهم نیست گویندهی کلام کیست. مهم این است که چه میگوید.
هدفم پذیرش الهی بودن قرآن هم نیست. هدفم درک محتوای قرآن است. هدف این است که بفهمم کدام یک از اعتقادات ریشهی قرآنی دارد و کدام ندارد.
پذیرش معانی زیادی دارد. نمیدانم منظورتان کدام است.
در مطالعهی بیطرف بنده به عنوان خواننده نظر نمیدهم. بلکه سعی میکنم نظر خود قرآن را بفهمم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان و عرض ادب و احترام،
در مورد بخشهای رنگی از متن بالا پس لطفاً قرآن را با تفاسیر روایی آن بخوانید چون ادعای اسلام بر این است که قرآن نیاز به مبیّن دارد اگر بحث روی محتوای آن باشد و مبیّن قران را با خود قرآن هم میتوان فهمید که اهل بیت علیهمالسلام هستند گرچه در حدیث ثقلین که از شیعه و سنی نقل شده است هم به همین مطلب اشاره شده است ...
در مورد بخش قرمز رنگ فکر کنم باید چندین و چند بار این عمل را انجام دهید تا آنجا که قضاوت دو بار پشت سر هم خواندن متن قرآن برایتان یکسان باشد، مگرنه این بار یک قضاوتی میکنید و بار دیگر که قران را بخوانید شاید قضاوتتان تغییرات بزرگی داشته باشد ... البته این را از نظر روششناسی گفتم (همگرایی دنبالهی پاسخها به یک پاسخ) مگرنه تا کنون روی چنین روشی برای فهمیدن الهی بودن یا نبودن قرآن فکر نکرده بودم و نمیدانم بتواند الهی بودن آن را اثبات کند یا نتواند (در واقع نمیدانم دنبالهی مذکور آیا حتماً همگرا میشود یا ممکن است اصلاً نشود و اگر شد آیا لزومی دارد که به پاسخ صحیح همگرا شده باشد یا خیر). حدس شخصیام این است که به خودی خود نتواند مگر آنکه باز آن بحث همیشگی مطرح شود و بر روی شما تأثیری باطنی بگذارد و البته از ظاهر الگوریتمی که شما تهیه کردهاید به نظر میرسد که در روش شما آن اثر باطنی هم لحاظ شود، چرا که گفتهاید وقتی تا آخر کتاب را خواندید قضاوت جدیدتان را مینویسید و این قضاوت جدید طبیعی است که آن اثر باطنی را هم با خود خواهد داشت، بخصوص بخاطر آن مطلبی که در مورد «وزن» یک کلام در پست ۱۶۴ فرمودید:[INDENT=2]
armandaneshjoo;730475 نوشت:
چهار سال پیش زمانی که اولین بار به من گفتند «وجود خدا مدرک ندارد» فکر میکردم اشتباه میکنند. اما وزن کلامشان را حس کردم. همان لحظه میدانستم مسیر زندگیام عوض شده است. اکنون که این پست را خواندم تا دلتان بخواهد دلیل علیه استدلالتان دارم. اما وزن کلامتان را حس میکنم. همان حس چهار سال قبل را دارم.
[/INDENT]
در این صورت به زعم حقیر این کار شما را به نتیجهی قطعی برساند ول شاید همین کار برای شخص دیگری که رویکرد شما در حقیقتطلبی را دنبال نمیکند به جوابی نرساند ...
در پناه خدا موفق و مؤید باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
قرائت سنتی از دین و رواج فهمی از دین به جای اصل دین باعث پیدایش چنین بحث هائی می شود که در اکثر آنها پاسخ های قانع کننده و منطقی داده نمی شود و در نهایت همه جواب ها در « خواست خداوند چنین بوده » خلاصه می گردد . از این رو عده ای دین را عوض می کنند و عده ای دیگر به برداشتی جدید اما در چارچوب اصل دین متمایل می شوند .
armandaneshjoo;725213 نوشت:
سوال 1) منظور از اعجاز قرآن چیست؟
عملا هیچ ، گرچه ادعاهای پیرامون آن فراوان هستند ، اما قرآن را باید به عنوان کتابی دانست که مفاهیمی ثابت دارد و بقیه آن صرفا عکس العمل به تغییر زمان و شرایط محیط هستند . توحید و معاد به عنوان دو عامل کنترل کننده زندگی که از سوی اسلام مطرح می شوند پیام های اصلی دین اسلام اند ، هرچه خارج از این دو باشد صرفا پاسخ به محیط و زمانه 1400 سال پیش است . کما اینکه اگر عمر پیامبر بیشتر می بود ، حجم قرآن نیز افزایش می یافت . از این رو قرآن ذاتی دارد که هر چه قدر از عمر پیامبر هم بگذرد تغییر نمی کند و در عوض مطالبی در آن وجود دارد که بر حسب تغییر زمان تغییر کرده و از آنها با عنوان ناسخ و منسوخ یاد می کنیم . اگر هم اعجازی وجود داشته باشد ، عملکرد یاران و اصحاب پیامبر به عنوان معجزه پیامبر شناخته خواهد شد .
armandaneshjoo;725213 نوشت:
یعنی اگر بنده بخواهم حقانیت اسلام را با قرآن بسنجم کدام کار را باید انجام دهم؟
الف) علم صرف و نحو بخوانم و بلاغت قرآن را بررسی کنم
ب) علم تاریخ بخوانم و ببینم قرآن بهتر پیشگویی میکند یا دیگران.
ج) علوم عقلی و تجربی را بخوانم و ببینم غنای علمی قرآن چگونه بشر را در رقابت با آن عاجز ساخته است.
هیچ کدام ، پیام های اصلی قرآن را بخوانید و زندگی خود را به گونه ای رقم بزنید تا در نهایت مستحق پاداش و تبریک باشید ، تا عقاب و عذاب ( همان مفهوم معاد ، حتی اگر مطابق عقیده مسلمانان به آن معتقد نباشید )
مواردی که ذکر کردید به هیچ وجه لازم نیستند ، برای تخصص در هر کدام باید سال ها وقت بگذارید و در نهایت هم احتمالا به نتیجه ای نخواهید رسید . چون هدف قرآن مطلب دیگریست . اگر غیر از عمل به پیام های اصلی قرآن بخواهیم در دین دقیق شویم ، خیلی از امکانات دنیای روز بر ما حرام خواهند شد .
armandaneshjoo;725213 نوشت:
سوال 2) آیا تحدی صرفا یک روش اثبات اقتدار و اعجاز است (بنده قبول دارم) یا خودش هم معجزهای تاریخی است؟
بازهم هیچ کدام ، تحدی اصلا دعوت به قرآن آوری و قرآن طلبی نیست ، تحدی درخواستی برای ارائه ی استدلالی در مقابل استدلال پیامبر مبنی بر نفی یکتاپرستی است . استدلال در برابر استدلال .
وگرنه آن زمان اصلا سوره ای مانند امروزه مرتب و مدون نشده بود که بخواهند همانندش را بیاورند . پس تحدی روشی برای اثبات صحت استدلال پیامبر است ، نه اثبات اعجاز و اقتدار .
هیچ کدام ، پیام های اصلی قرآن را بخوانید و زندگی خود را به گونه ای رقم بزنید تا در نهایت مستحق پاداش و تبریک باشید ، تا عقاب و عذاب ( همان مفهوم معاد ، حتی اگر مطابق عقیده مسلمانان به آن معتقد نباشید )
مواردی که ذکر کردید به هیچ وجه لازم نیستند ، برای تخصص در هر کدام باید سال ها وقت بگذارید و در نهایت هم احتمالا به نتیجه ای نخواهید رسید . چون هدف قرآن مطلب دیگریست . اگر غیر از عمل به پیام های اصلی قرآن بخواهیم در دین دقیق شویم ، خیلی از امکانات دنیای روز بر ما حرام خواهند شد
دوست عزیز این مطلب که شما میفرمایید با ذات دین که ایمان به غیب است در تضاد هست
دین یک بسته هست که اگر به تمامی بدان ایمان نیاورد و یا اینکه از بعضی مفاد آن پیروی کنید و بعضی را بنابر تفسیر یا عقل خود معطل بگذارید خود را زیادتر از این نپیچانید از نظر فقها شما عملا مسلمان نیستید
این هم خوب است و هم بد:
خوب به خاطر اینکه سطح مدارایتان با دیگر عقاید بالا میرود زمینه تحقیق برای شما فراهم میشود
بد هست چون همیشه این تعابیر از دین رو به تفریط نمیگذارد بلکه خطر افراطی شدن هم برای شما در پی دارد.
از نظر من این چه رویه ایست که شما دارید که نه شما را دیندار محسوب میکنند و نه عاقل! اگر عقل، و عقل زمانه را اولا به احکام دین میدانید همان بهتر که این امیر را در امارت خود نگه دارید و به بندگی و اسارت دین نیاورید
دوست عزیز این مطلب که شما میفرمایید با ذات دین که ایمان به غیب است در تضاد هست
دین یک بسته هست که اگر به تمامی بدان ایمان نیاورد و یا اینکه از بعضی مفاد آن پیروی کنید و بعضی را بنابر تفسیر یا عقل خود معطل بگذارید
بستگی به تعریف ما از ذات دین دارد . مطابق دیدگاه من ذات و هسته اصلی دین آن چیزیست که گذر زمان تغییرش نمی دهد : یکتاپرستی و اعتقاد به آخرت . این بر خلاف احکام و قوانین فقهی است . یعنی این قوانین وابستگی شدید به زمان و محیط دارند .
در عین حال محتوای بسته ای که شما می فرمائید هنوز دقیقا مشخص نشده است ، گروه های متعدد اسلامی هریک حسب فهم خود از دین ، مضامین را به نحوی تفسیر می کنند که دیگران آنرا قبول ندارند . اینجا هم مطابق دیدگاه من بسته ی دین صرفا محتوای پیام های اصلی دین است ، هرچه اضافه بر این باشد نه برای همه زمان ها کاربرد دارد ، و نه همه ی مکان ها ...
متحیر;731220 نوشت:
از نظر فقها شما عملا مسلمان نیستید
گروه هایی که خود را به اسلام نسبت می دهند از صدر اسلام تاکنون تنها بر مسلمان بودن پیامبر و شهدای بدر و احد اتفاق نظر دارند و بس!! احدی را از بعد از وفات پیامبر تا کنون پیدا نمی کنید مگر آنکه تکفیر شده باشد . بزرگان اسلام به این قاعده تن داده اند ، من که دیگر ...
می خواهم این را بگویم که تفاوت برداشت ها همواره وجود داشته و البته گاهی به افراط و تکفیر دیگران منجر شده است . در این مسیر تنها راه ، شنیدن اقوال متعدد و برگزیدن مجموعه ای از آنهاست ، بی هیچ جنجال و حاشیه ای .
متحیر;731220 نوشت:
از نظر من این چه رویه ایست که شما دارید که نه شما را دیندار محسوب میکنند و نه عاقل! اگر عقل، و عقل زمانه را اولا به احکام دین میدانید همان بهتر که این امیر را در امارت خود نگه دارید و به بندگی و اسارت دین نیاورید
نخستین بار قرآن ، زمانه را بر احکام و فقه دین ترجیح داد و از این رو مسئله نسخ در قرآن پدیدار شد . این را در نظر بگیرید که تنها احکام و قوانین فقهی محدودی در قرآن آمده است و عمده این احکام از احادیث استخراج می شوند ، منبعی که به هیچ روی مطمئن نیست . پس عصبیت نسبت به عمده احکام دین تنها پافشاری بر صحت احادیث است که همانطور عرض کردم اصلا مطمئن نیست . دیگر احکام و قوانینی که در قرآن آمده ابدی نیستند و قبلا گفتم اگر عمر پیامبر بیشتر می بود آیات منسوخ بیشتری داشتیم .
از همین جا ضرورت دقت به مفاهیمی که از ابتدا تا انتهای دعوت پیامبر ثابت مانده اند ، دریافت می شود .
سلام خدمت دوستان گرامی و عرض ادب؛ (دوست داشتم اسامی دوستانی که ارتباط بیشتری با فرمایشات ایشان برقرار کردم بیاورم ولی ممکن است عدم ذکر برخی بزرگواران صحیح نباشد)
امیدوارم کلامم از تعارف به دور باشد؛ ولی به خصوص در این تاپیکهای مرتبط با این بحث (شبهه بشری بودن، بحثی در اعجاز)، فرهیختگانی را دیدم که امید استفاده بیشتر از مباحث آنها را دارم. گرچه خودم در دایره اسمی مومنان قرار می گیرم اما دقت نظرهای دوستانی که در دسته مومنان نیستند و یا مومن هستند اما سوالات اساسی مطرح می فرمایند، حداقل برای بنده کاملاً قابل استفاده بوده است. امیدوارم بنده را هم در جمع خود بپذیرید.
خواهشی که از مدیریت این انجمن/تاپیک دارم اینست که لطفاً به این زودی ها اقدام به بستن موضوع نفرمائید تا اگر دوستان، در برهه ای از زمان هم به صورت اتفاقی نکته ای در مورد مباحث این تاپیک به ذهنشان رسید بیان بفرمایند تا تکمیل کننده بحث باشد؛ به خصوص از منظر اینکه جنبه های جدیدی از موضوع اعجاز/بینه بودن قرآن مطرح شده است که شاید نیازمند تامل و بررسی بیشتری باشد.
و اما در مورد موضوع تاپیک؛
نظر بنده هم راستا با نظر جناب باء/سین است و البته ممکن است ویرایشها و یا ضمائم جزئی دیگری هم نسبت به آن داشته باشم که عرض خواهم کرد.
این معنای مورد نظر جناب سین شامل دو بخش است:
1. نقطه شروع
2. فرآیند
در مورد بخش فرآیند، تقریبا و با ویرایشهای بسیار جزئی از نظر نحوه بیان، نظر بنده هم منطبق با فرمایش جناب سین به خصوص در پست جمع بندی ایشان است.
1.نقطه شروع
اما مهمترین ضمیمه ای که نسبت به فرمایشات جناب سین دارم، در نقطه شروع و مواجهه با مدعی نبوت است (البته فرمایش جناب سین را در تاپیک بررسی تحلیلی اعجاز قرآن را نیز نظری ولو کم دقت داشته ام) که تاثیر عملیاتی مستقیم در نحوه عملکرد من در آن فرآیند دارد که عرض خواهد شد.
در عالم واقع من با یک مدعی نبوت مواجه شده ام و یا خبر آن به من رسیده است؛ وظیفه من چیست؟ این سوال از آن جهت حائز اهمیت است که جایگاه طلب بینه از مدعی نبوت را روشن می کند. یعنی چه امری مرا به آنجا می رساند که به مدعی نبوت بگویم که برای من نشانه ای بیاور؟
او به من میگوید من "نبی" از جانب "خدا" هستم.
سوال روشن و شفاف من از او چیست؟ آیا به او می گویم که نشان بده که از جانب خدای من هستی یا به او می گویم ببخشید اصلاً خدا کیست که تو بخواهی نبی او باشی. اگر من خدا را بشناسم و به دنبال/ منتظر فرستاده او باشم، سوال اول را می پرسم و اگر خدا را نشناسم سوال دوم را می پرسم. در وجود خودم هم کاملاً می دانم که با چه انگیزه ای از مدعی نبوت طلب بینه می کنم. یعنی خودم به نیت خودم علم دارم که چرا می پرسم بینه شما چیست.
[البته این بخش داخل کروشه درون دینی و کاملاً خطاب به جناب سین است که: قرآن هر دو شان بینه بودن و آیة الله بودن را دارد؛ اما شان بینه بودن آنست که نشان می دهد این کلام همان خدایی است که می شناسم و شناخت خداوند متعال مقدم بر شناخت نبوت پیامبر اوست و این هم کاملاً عقلی است؛ وقتی کسی پیش شما بیاید و بگوید از جانب Naghi برای شما پیغامی آورده است، شما اگر Naghi را بشناسید به او می گوئید چه نشانه ای از او داری که تو فرستاده او هستی و اگر نشناسید می فرمائید که اصلاً Naghi که باشد که شما بخواهی رسول او باشی و نشانه نقلی بر این مبنا اینکه اللهم ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک]
اصلاً مدعی نبوت در اولین بیانش به مخاطبان خود چه فرموده است؟ آیا پذیرش آن بیان نیازمند اینست که از مدعی نبوت بپرسم که بینه تو چیست؟ آیا آن کلام را خودم نمی فهمم؟ دقیقاً در چه نقطه ای است که من باید طلب بینه کنم؟
کارکرد این موضوع در نحوه رجوع به قرآن کریم است که با توجه به دانش جناب آرمان در کلیت نحوه نزول و نیز جمع آوری قرآن (که توضیحات ایشان تقریباً بدون اشکال است)، کارایی آن افزایش نیز پیدا می کند. یعنی حداقل آنست که قرآن را بر اساس ترتیب نزول شروع به خواندن می کنم که پس از آن، رسیدن به اتفاقی که جناب سین می فرمایند بسیار بسیار نزدیکتر می شود.
این را باید عمیقاً توجه نمود که در نقطه صفر، خداوند نفرموده است که بسم الله الرحمن الرحیم قل ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا . . . ؛ بلکه اگر بر اساس ترتیب نزول به قرآن نظر کنیم، قرآن با تذکراتی آغاز می شود که فهم آن روشن است. قرآن را بر اساس همان ترتیب نزول بخوانیم، ببینیم چه اتفاقی در درون ما میافتد؛ آیا بالاخره یک بار از عمق قلب خودمان میگوئیم صدق الله یا نه.
نکته کلیدی که جناب آرمان به آن نظر داشتند و در نهایت دقت است اینست که رجوع به قرآن باید برای فهم معنای مورد نظر صاحب کلام باشد نه آنچه ما گمان میکنیم؛ اینکه من با چه "نیتی" به قرآن نظر می کنم، فقط و فقط خودم می دانم و لازم نیست به دیگران بگویم یا برای آنها استدلال کنم که نیت من چنین بوده است یا چنان نبوده است.
2. فرآیند
به نظرم می رسد شاید عصاره کلام جناب سین در این باشد که به جای تصور یک سیب، آن را لطفاً میل بفرمائید؛ "خودتان" لطفاً "میل بفرمائید". به شما گفته شده است اگر می توانید سیبی بیاورید مثل این سیب؛ جناب سین به گمانم می فرمایند به جای اینکه "بنشینید با هم بحث کنید" که وزن مخصوص این سیب چقدر است، تعداد مولکولهای آن و ساختار آن و رنگ آن و ترکیب رنگ آن و ... چقدر است، لطفاً با خیال راحت آن را اول میل بفرمائید؛ مزه آن را بچشید و اجازه ندهید "دیگران" از مزه سیب برای شما بگویند؛ شاید آنها هنوز از مزه آن نچشیده اند و فقط تعداد مولکولهای آن را می دانند. "هیچ" دانشمند و متفکری (ارسطو، افلاطون، نیوتن، انیشتین، ابن سینا، جناب آرمان، جناب سین و دیگران) نمی توانند "مزه" سیب را برای شخص دیگری "بیان" کنند؛ "مزه" سیب را هر کس "خودش" فقط و تنها فقط باید "بچشد".
این "چشیدن" همان است که از آن تعبیر به "یافتن" می شود که این یافتن و درک کردن، همان "معرفت" است؛ پس تا چنین یافتنی که اجازه دهید که آن را به اختصار یافتن یا وجدان کردن بنامیم، نباشد هنوز شناخت حاصل نشده است. وقتی چنین شناختی، با همین وضوح و آشکاری برای من رخ داد، تازه من در معرض "ایمان" و "کفر" قرار می گیرم. تا قبل از آن، اصلاً موضوع برایم روشن نشده است که بخواهم مومن یا کافر باشم.
وقتی از منظر درون دینی به چنین بحثی نظر می شود، آشکارتر از آن است که بشود آن را انکار نمود:
قرآن با تأکید تمام می فرماید و لاتقف ما لیس لک به علم؛ یعنی از آنچه علم آن را نداری پیروی نکن؛
همه آنچه قرآن می فرماید مبتنی است بر تعابیری نظیر"من بعد ما جاءهم العلم" یا "جاءهم البینات"؛ یعنی همه چیز ابتدا باید روشن شود و بعد پذیرفته شود؛ اما از نظر قرآن آیا هر ظن و گمانی علم است؟
قرآن می فرماید که ان الظن لایغنی من الحق شیئا که یعنی گمان ذره ای از حقیقت، بی نیاز نمی کند. پس آنچه قرآن علم می نامد و اتفاقا به ما دستور می دهد که تا علم برایتان حاصل نشده است عملی انجام ندهید، گمان نیست؛ بلکه یعنی روشن شدن موضوع به نحوی که ابهامی در آن نباشد.
اتفاقاً انتقاد قرآن از کسانی است که بدون علم موضوعی را تکذیب می کنند (بل کذبوا "بما لم یحیطوا بعلمه") ؛ یعنی ممکن است نسبت به یک موضوع گمان و ظنی داشته باشیم؛ اگر بر اساس آن دست به تکذیب بزنیم ناپسند است چون هنوز به واقع مطلب پی نبرده ایم و "علم" همین پی بردن به واقع مطلب است.
و یکی از ویرایشهای حقیر به فرمایشهای جناب سین در این رابطه است که:
اگر کسی 7000 نفر را به عنوان نبی محتمل بداند و هیچ ترجیحی هم نداشته باشد که از کدام یک شروع به تحقیق کند تا حجت خدا را بشناسد و بعد از 95 سال مورد صحیح را بشناسد، بر "حق" است و بالاتر از این، حتی اگر در این مدت و قبل از شناخت نبی خدا از دنیا برود، بر مرگ جاهلیت از دنیا نرفته است.
بنابراین، هر کس در هر کجای عالم، نسبت به هر حقیقتی در هر سطحی که "می فهمد" مسئولیت دارد؛ اگر آنچه حقانیت آن را می فهمد را پذیرفت به حقایق دیگر هم هدایت می شود و این درهر موضوع مادی و معنوی صادق است.
رجوع به قرآن با این نظر، نه فقط برای آنان که در ظاهر مومن نیستند یا فی ریب مما نزلنا علی عبدنا هستند، بلکه برای همه ما روشن کننده است؛ "می یابیم" و "می چشیم" که این قرآن بینه صدق نبوت صاحب این کتاب است؛
بنده نیز با صدای رسا "شهادت" می دهم که قرآن حق است که البته این شهادت فقط برای خودم است؛ اما از این منظر بود که عرض کنم جناب سین در این رابطه حداقل فقط یک نفر نیستند.
می دانم ممکن است در برخی نکات نیاز به توضیح تفصیلی بیشتری باشد، اما این را (به دلیل ضعف خودم در ساختاربندی موضوع) گذاشتم تا اگر سوال خاصی بود شاید در پاسخ به سوالات، جهت گیری بحث دقیق تر باشد.
سلام خدمت دوست عزیز و تشکر بابت تحلیلی که ارایه دادید.
Naghi;731437 نوشت:
او به من میگوید من "نبی" از جانب "خدا" هستم.
سوال روشن و شفاف من از او چیست؟ آیا به او می گویم که نشان بده که از جانب خدای من هستی یا به او می گویم ببخشید اصلاً خدا کیست که تو بخواهی نبی او باشی. اگر من خدا را بشناسم و به دنبال/ منتظر فرستاده او باشم، سوال اول را می پرسم و اگر خدا را نشناسم سوال دوم را می پرسم. در وجود خودم هم کاملاً می دانم که با چه انگیزه ای از مدعی نبوت طلب بینه می کنم. یعنی خودم به نیت خودم علم دارم که چرا می پرسم بینه شما چیست.
اگر بخواهیم کمی کاربردی به دو حالت بالا نگاه کنیم در اینجا مسلما حالت اول باید رخ دهد. چرا که سوال در مورد اینکه خدا کیست را باید در تاپیک های برهان اثبات خدا بدنبالش بگردید.
Naghi;731437 نوشت:
به نظرم می رسد شاید عصاره کلام جناب سین در این باشد که به جای تصور یک سیب، آن را لطفاً میل بفرمائید؛ "خودتان" لطفاً "میل بفرمائید". به شما گفته شده است اگر می توانید سیبی بیاورید مثل این سیب؛ جناب سین به گمانم می فرمایند به جای اینکه "بنشینید با هم بحث کنید" که وزن مخصوص این سیب چقدر است، تعداد مولکولهای آن و ساختار آن و رنگ آن و ترکیب رنگ آن و ... چقدر است، لطفاً با خیال راحت آن را اول میل بفرمائید؛ مزه آن را بچشید و اجازه ندهید "دیگران" از مزه سیب برای شما بگویند؛ شاید آنها هنوز از مزه آن نچشیده اند و فقط تعداد مولکولهای آن را می دانند. "هیچ" دانشمند و متفکری (ارسطو، افلاطون، نیوتن، انیشتین، ابن سینا، جناب آرمان، جناب سین و دیگران) نمی توانند "مزه" سیب را برای شخص دیگری "بیان" کنند؛ "مزه" سیب را هر کس "خودش" فقط و تنها فقط باید "بچشد".
خوب فکر میکنم منظور جناب سین همین باشد که شما گفتید. در واقع همانطور که قبلا هم بحثی با ایشان داشتیم اینطور برداشت کردم که ما کلام قرآن را بخوانیم و ببینیم به دلمان می نشیند یا خیر. قلب ما با آیات آن به آرامش می رسد یا نه؟ اگر بخواهیم سراغ عقل برویم و تک تک آیات آن را با عقل بسنجیم و نقادانه به آن بنگریم خوب این مساله می تواند قابل انتقال باشد. لذا وقتی شما می گویید خودتان باید بچشید یعنی اینکه عقل نقادانه را کنار بگذاریم و با قلبمان به سراغ قرآن برویم.
منتها این مساله ایرادی که دارد و بنده دو بار در مباحثه با جناب سین به آن اشاره کردم این است که اگر قرار باشد در مقابل تمام ادیان همین گونه برخورد بکنیم و همین گونه برویم و مزه تمام این سیب ها را بچشیم خوب بسیار محتمل است که عده ای هم از مزه آن سیب ها خوششان بیاید. و این خود به خود ما را به پلورالیزم می کشاند. در واقع اگر ملاکمان قلب و آرامش قلبی باشد بی انصافی است که به این قایل باشیم مثلا امروز اگر یک بودایی با قرآن مسلمین به آرامش نرسد در نتیجه قلبش سیاه است و او را گمراه بدانیم. این مساله را در دیدگاه جناب سین می توان یافت.
سین;727182 نوشت:
حق با شماست برادر اگر شخص حتی یک هزارم درصد در اصل راه خودش شک داشته باشد ... یعنی اگر شک داشته باشد که از کجا معلوم من بر حق باشم و دیگران بر حق نباشند ... ولی اگر بر اصل راه خود یقین داشت در این صورت تمام کسانی که بر این اصل نیستند را میتواند گمراه بداند
این یعنی اینکه اگر من این سیب را چشیدم و خیلی خوشمزه آمد حال اگر شما هم همین سیب را بچشید و از نظر شما خوشمزه نیامد مشکل از حس چشایی شماست نه از سیب. چون که من از مزه این سیب خوشم آمد.
این خود به خود ما را یه این سمت می کشاند که آنها مجازند بر اساس یقین قلبی شان ما را گمراه بدانند و ما هم می توانیم آنها را گمراه بدانیم و کلا در تمام دنیا همه همه را گمراه بدانند.
آیا به اعتقاد شما دنیایی که همه انسان ها یکدیگر را گمراه بدانند دنیای خوبی است؟ آیا خداوند چنین چیزی را خواسته است؟
ایشان در ادامه در پاسخ به نتیجه ای که من از این روش ایشان گرفتم ( پلورالیزم ) پاسخ دادند :
سین;727182 نوشت:
اینکه میفرمایید ممکن است خداوند عدهای را از طریق همان دین خودشان هدایت کند محتمل هست ولی به شرطی که ستون اصلی دینشان لااقل درست باشد، یعنی حداقل توحیدشان باید درست باشد
خوب پاسخ این مساله هم روشن است. چرا که باید ابتدا ثابت شود که راه هدایت در خداپرستی و همان توحیدی است که در قرآن امده است؟ باید گفت مگر ما جای خدا نشسته ایم که برای خدا تعیین تکلیف می کنیم که حتما باید خدا انسان ها را از راه همان توحیدی که من می شناسم هدایت کند!! مگر خدا ناتوان است از اینکه عده ای را از راه بی خدایی هدایت کند؟ اصلا مگر هدف نهایی و غایی انسان خداپرستی است؟ مگر خداوند به پرستش ما نیاز دارد؟ مسلما ندارد. پس اگر انسان را در اسلام دعوت به خداپرستی کرده برای رساندن ایشان به یک هدفی والاتر و بالاتر از خداپرستی است. خداپرستی در اینجا یک هدف نیست. بلکه یک ابزار و نردبان است برای رسیدن به هدف.
نتیجه ی دومی که بنده از این روش گرفتم سکولاریزم بود. یعنی وقتی شما این سیب را چشیدید و به نظرتان خوشمزه آمد اصلا حق ندارید که دیگران را هم مجبور کنید آن را بچشند. یا اگر چشیدند و در نظر آنها خوشمزه نیامد حق ندارید به زور آن سیب را به آنها بخورانید. این یعنی تعطیل شدن احکام اجتماعی اسلام و در نتیجه شخصی شدن دین و در نتیجه جدایی دین از سیاست. یعنی سیاست و حکومت را باید بر پایه ای استوار کنید که بتوان آن را براحتی در بین مردم منتقل کرد. ولی ایمان قلبی و یا به قول شما مزه سیب را به هیچ عنوان نمی توان انتقال داد. این مساله چندین بار از سوی بنده و کارشناس محترم و جناب استوار به جناب سین گفته شد. ولی بنده به شخصه پاسخ مناسبی دریافت نکردم. شاید به دلیل حاشیه های زیادی بود که در مباحثات به آن پرداخته شد. به نظر من اگر روی این مساله تمرکز کنیم بعنی انتقال باور و ایمان قلبی به دیگران شاید بتوانیم به نتیجه برسیم.
البته تا حدودی بنده پاسخ این مساله را در مطالب شما یافتم آن جا که فرمودید :
Naghi;731437 نوشت:
اگر کسی 7000 نفر را به عنوان نبی محتمل بداند و هیچ ترجیحی هم نداشته باشد که از کدام یک شروع به تحقیق کند تا حجت خدا را بشناسد و بعد از 95 سال مورد صحیح را بشناسد، بر "حق" است و بالاتر از این، حتی اگر در این مدت و قبل از شناخت نبی خدا از دنیا برود، بر مرگ جاهلیت از دنیا نرفته است.
و یا :
Naghi;731437 نوشت:
هر کس در هر کجای عالم، نسبت به هر حقیقتی در هر سطحی که "می فهمد" مسئولیت دارد؛ اگر آنچه حقانیت آن را می فهمد را پذیرفت به حقایق دیگر هم هدایت می شود و این درهر موضوع مادی و معنوی صادق است.
و یا :
Naghi;731437 نوشت:
بنده نیز با صدای رسا "شهادت" می دهم که قرآن حق است که البته این شهادت فقط برای خودم است؛ اما از این منظر بود که عرض کنم جناب سین در این رابطه حداقل فقط یک نفر نیستند.
البته درست است که ایشان یک نفر نیستند. ولی اگر تمام مسلمین جهان هم به ایشان بپیوندند باز در حداقل هستند. یعنی از نظر تعداد اندکی از مردم جهان این سیب خوشمزه است.
شاید بگویید که آنها سیب مورد نظر ما را نچشیده اند. خوب آنها هم می توانند بگویند آیا شما سیب ما را چشیده اید؟ همان جوابی که شما می دهید آنها می توانند به شما بدهند.
و نکته آخر اینکه علت اینکه اگر قرآن برای عده ای از ما آرامش بخش است این آرامش درونی بازخورد نوع تربیت ما از بدو تولد است. شما به هیچ عنوان نمی تواند این اثر را نادیده بگیرید. جوی که در آن بزرگ شده اید علت اصلی آرامش درونی ماست. مثلا جناب آرمان در جایی گفته اند نتیجه ای که قرار است در آخر به آن برسم در زندگی من بسیار تاثیر گذار است. چون خانواده من خانواده مذهبی هستند. لذا شاید یه جورایی خوشحال شود اگر حقانیت اسلام برایش اثبات گردد. چون زندگی آرامی را پس از آن خواهد داشت. ولی اگر نتواند به حقانیت اسلام برسد شاید زندگی پراسترسی را باید انتظار بکشد و فکر می کنم آن آرامش را نخواهد داشت. لذا به اعتقاد بنده یکی از ایرادهای اصلی که این روش دارد این است که شما نمی توانید این آرامش قلبی را که اصلا اختیاری و ارادی نیست کنترل کنید. چون نتیجه بیش از 20 سال تلقین است.
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
...
در عالم واقع من با یک مدعی نبوت مواجه شده ام و یا خبر آن به من رسیده است؛ وظیفه من چیست؟ این سوال از آن جهت حائز اهمیت است که جایگاه طلب بینه از مدعی نبوت را روشن می کند. یعنی چه امری مرا به آنجا می رساند که به مدعی نبوت بگویم که برای من نشانه ای بیاور؟
او به من میگوید من "نبی" از جانب "خدا" هستم.
سوال روشن و شفاف من از او چیست؟ آیا به او می گویم که نشان بده که از جانب خدای من هستی یا به او می گویم ببخشید اصلاً خدا کیست که تو بخواهی نبی او باشی. اگر من خدا را بشناسم و به دنبال/ منتظر فرستاده او باشم، سوال اول را می پرسم و اگر خدا را نشناسم سوال دوم را می پرسم. در وجود خودم هم کاملاً می دانم که با چه انگیزه ای از مدعی نبوت طلب بینه می کنم. یعنی خودم به نیت خودم علم دارم که چرا می پرسم بینه شما چیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
اول اینکه به بحث خوش آمدید :Gol:
دوم هم اینکه ممنون از نقدتان و از توضیحاتتان ... به قول یکی از آشنایان ان شاء الله خدا زیادتان کند :ok::Gol:
در مورد اینکه فرمودید نقطهی آغاز بستگی دارد به اینکه فرستندهی رسول برای ما شناس باشد یا نباشد در مورد قران شناس بوده است چون مخاطبان لااقل ابتدایی قران مشرکانی بودند که خداوند را به اسم الله میشناختند و در برخی آیات آمده که مثلاً از ایشان بپرس چه کسی آسمانها را خلق کرده است و به تو خواهند گفت الله! ... اما اگر بحث به طور کلی در مورد اعجاز باشد دیگر این قید مطرح نیست و حتی در مورد قرآن هم این قید لزومی ندارد چون مخاطب قران به عنوان اعجاز پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا قیام قیامت نیز دیگر فقط مشرکینی که خدا را با نام الله بشناسند نیستند ... بلکه کسانی که اصولاً به وجود خدا معتقد نباشند و بگویند جهان قدیم است و جهان امروزی نتیجهی مهبانگ بزرگ است را هم شامل میشود همانطور که دعوت حضرت موسی علیهالسلام به مصریانی بود که فرعون ایشان میگفت که انا ربکم الأعلی و جای دیگر میگفت من خدایی جز خودم بر شما نمیشناسم ...
بنابراین حق با شماست ... اول باید دید مخاطب آن مدعی نبوت شخصی را که مدعی نبوت ادعا میکند از طرف او آمده باشد را میشناسد یا نمیشناسد ... به خدایی قبولش دارد یا ندارد ... به عبارت دیگر او را به عنوان خدا میشناسد یا خیر ...
اما آیا برای کسانی که آن خدا را نشناسند نیازی به بینه هست یا نیست؟ و اگر هست آیا آن بینه از نوع عقلی (با معنای منطقی که کاربرد اصلیاش در فلسفه است) میباشد یا خیر؟
شما میفرمایید در قران بینه برای اثبات خدا بودن خدای قران داریم که بگوید این خدا وجود دارد تا بعد برویم سراغ اثبات صدق مدعی نبوت از جانب این خدا ... اما اول بگذارید مطمئن شویم که نیازی به بینه هست یا خیر ...
۱. به زعم حقیر نیازی نیست ... مطابق همان بحث که دفع خطر احتمالی با احتمال قابل اعتنا عقلاً قابل اعتنا است ... این اثبات را قبلاً سربسته برای جناب استوار آوردم و پاسخشان این بود که اثباتی در آن مشاهده نمیکنند ... این بار بیشتر توضیح میدهم شاید آن بار خوب توضیح نداده بودم ... به عبارت سادهتر اگر احتمال یک خطر برود دو عامل در میزان قابل اعتنا بودن این خطر مطرح است، یکی بزرگ بودن خود آن خطر و دیگری زیاد بودن احتمال رخداد آن ... مثلاً ممکن است گفته شود به احتمال ۱۰ درصد فلان خطر در کمین ماست ... هر چه آن خطر بزرگتر باشد با وجودیکه احتمال رخدادش همان ۱۰٪ است ولی تدابیر بیشتری را برای مقابلهی با آن میطلبد ... در مقابل آن اگر بگویند یک خطر در کمین ماست که با احتمال ۱۰٪ رخ میدهد اگر این احتمال بالاتر باشد اگرچه خطر همان خطر است ولی چون احتمال رخدادش بیشتر است پس باز باید برای رویارویی با آن آمادهتر باشیم ... با این حساب قابل اعتنا بودن یک خطر احتمالی تابعی از دو متغیر است، یکی بزرگی خطر و دیگر قابل اعتنا بودن رخداد آن ... مطابق مثال بیان شده بستگی این تابع به متغیرهایش هم اکیداً صعودی است ... البته ما ضابطهی دقیق این بستگی را نمیدانیم ولی در این جور مسائل یک روش خوب برای بحث کردن روش مجانبی (Asymptotic Solution) است که احتمالاً اکثر دوستان با آن آشنا هستند، بخصوص جناب آرمان که لابد با توجه به رشتهاشان در مباحث مرتبط با کنترلاتوماتیک با آن زیاد برخورد داشتهاند ... در این روش ما کاری به جزئيات تغییرات تابع با تغییرات در متغیرهای مستقل آن (آرگمانهایش) نداریم و در عوض رفتار تابع را در شرایط حدّی مورد نظرمان بررسی میکنیم ... مثل اینکه خطر مورد نظر ناچیز باشد (حدّ صفر) یا بینهایت باشد و مثل اینکه احتمال رخداد آن نزدیک به صفر یا نزدیک به یک (۱۰۰٪) باشد ... اگر در کلام مدعی نبوت صحبت از خدایی شد که ما او را نمیشناسیم ولی وجودش برایمان محتمل است و این احتمال ناچیز نیست و با توصیفاتی که میکند اگرچه ما را به شناخت نرساند ولی احتمال وجودش را در نظرمان قابل اعتنا نشان میدهد (احتمال محدود، احتمالی بین ۰ و ۱) در این صورت به بررسی حدّی بزرگی خود خطر میپردازیم که در ادیان الهی صحبت از جهنمی با عذاب ابدی برای مخالفان شده است که یعنی خطر بینهایت بزرگ، خصوصاً که قابل جبران هم نباشد ... حالا خدایی مطرح است که وجودش محتمل است و در نتیجه وجود آن خطر محتمل است و از طرف دیگر بزرگی این خطر به سمت بینهایت میل میکند ... در مجموع آیا وقتی خطر به سمت بینهایت میل کند قبول دارید که هر احتمال محدود (نه ناچیز) که رخداد آن خطر داشته باشد آماده شدن برای رویارویی آن خطر واجب عقلی است؟ ... اگر بله پس حتی بدون آنکه خدای مورد اشارهی مدعی نبوت را بشناسیم هم عقلاً واجب است که در مقابلش تدابیری سنجیده شود که اگر وجود داشت دچار خشم او نشویم ... در این بیان نیازی به اثبات خداوند آنطور که جناب استوار مطرح میفرمودند وجود ندارد و لازم نیست شرایط تحقق جهنم حتماً به صورت قطعی تحقیق شده و پاسخ قطعی به دست بیاید ... کافی است وجود خدای مدعی نبوت با توصیفاتی که از او میکند قابل اعتنا و محتمل (با احتمال محدود در مقابل احتمال ناچیز) تشخیص داده شود ... آیا اشتباه یا سفسطه یا مغلطهای در این اثبات ریاضی میبینید؟
۲. فرض کنیم که نیازی به دلیل باشد ... آیا نیازی هست که این دلیل عقلی به سبک فلاسفه باشد؟ باز هم به زعم حقیر خیر! تعقل به سبک فلسفی وسیلهای است که گزارههای ابتدائاً غیربدیهی را فرو میکاهد تا آنها را به فرضیاتی برساند که برای حل این مسأله صحیح فرض شدهاند و باز قرار است که همان فرضها هم پیشتر توسط تعقل از فرضیات دیگری نتیجه گیری شده باشند و دست آخر انتظار این است که تمامی فرضها و پیشفرضها نهایتاً به بدیهیات اولیه و وجدانیات برسند ... یعنی تعقل منطقی کاری ندارد مگر برقرار کردن یک تساوی منطقی بین وجدانیات و بدیهیات با هر گزارهای که با اصول منطقی از آن بدیهیات در یک یا چند مرحله (ولو اینکه چند مرحله به معنای هزاران مرحله یا بیشتر باشد) به دست میآید ... عقل منطقی هرگز تولید ارزش نمیکند بلکه صرفاً ارزش را منتقل میکند ... به زبان ریاضی میتوان آن را نگاشتی حافظ ارزش منطقی گزارهها در نظر گرفت ... یعنی اگر یک اثبات منطقی بر اساس فرضیاتی انجام شود حکم اثبات شده همانقدر درست است که فرضهای آن اثبات درست هستند و اگر آن فرضیات غلط باشند استحکام منطقی آن اثبات به معنای غلط بودن حکم آن اثبات منطقی خواهد بود و در واقع اثباتی است بر اینکه آن حکمهای اثبات شده نیز غلط هستند (برهان خلف شاید به نوعی مبتنی بر همین مسأله باشد که اگر با نقیض حکم به نقیض فرض رسیدیم که غلط فرض میشود پس نقیض حکم نیز غلط است و خود حکم درست است) ... بنابراین درستی یک ساختار منطقی از نظر ارزش صحیح و غلط کاملاً مبتنی است بر دو مطلب ... اول درستی فرضهای ابتدایی آن ساختار منطقی که سنگبنای آن ساختار هستند و دوم استحکام منطقی استدلالیهایی که ستونها و دیوارها و سقفهای بنا را بالا بردهاند ... با فرض آنکه استدلالها همگی از نظر منطقی درست باشند آنچه که سبب درست یا غلط بودن یک ساختار کاملاً منطقی میشود صرفاً درستی فرضهای ان ساختار خواهد بود ... اگر فرض غلط باشد تا ثریا هم دیوار کج بالا میرود اگرچه خود دیوار به خوبی ساخته شود و نقصی درش نباشد ... پس عقل منطقی تولید ارزش صحیح و غلط نمیکند و این وجدانیات هستند که معیار درستی و غلط بودن یک تفکر منطقی میشوند ... پس اینکه در بحثها عموماً همه فقط به دنبال استدلال منطقی هستند نقص در دانششناسی ایشان است ... استدلال منطقی به خودی خود تنها یک بخش از درست بودن حکم اثبات شده توسط آن استدلال است ... بار دیگر درستی این حکم بر دوش درستی فرضیاتی است که این استدلال یک آجر از بنایی است که بر روی آن فرضیات ابتدایی بالا رفته است ... اشتباه است اگر بحث تنها بر روی استدلالها باشد ... از طرف دیگر ممکن است یک مطلبی در پایینترین سطوح از یک بنای منطقی بیان گردد که مثلاً با تنها یک استدلال بشود آن را به وجدانیات و بدیهیات اولیه رساند و متوجه شد که آن مطلب درست است ... در مرتبهی بعد شاید یک مطلب بیان گردد که حتی همان یک مرحله استدلال را هم لازم نداشته باشد چون آنچه بیان شده است خود آن وجدانیات ابتدایی است ... در اینجا کاری که بر عهدهی عقل منطقی است «هیچکار» است، در واقع تعقلمنطقی در اینجا مانند یک نگاشت همانی است که وجدانیات را گرفته و وجدانیات از آن بیرون میایند ... نگاشت همانی هم معنایش این است که از خود نگاشت تأثیری نپذیرد و معنایش این است که اینجا تعقل منطقی هیچ کارکردی در فهم ندارد ... در اینجا این گزاره خودبخود پذیرفته میشود اگر مطابق با آن وجدانیات اولیه باشد که سنگ بنای ساختمان منطقی ماست ... این میشود درک شهودی ... میبینید که درک شهودی از نظر اطمینان به مراتب بالاتر از درک بر مبنای استدلالهای منطقی است ... چرا که در یک نگاشت همانی امکان رخداد خطای در استدلال و نتیجهگیری منطقی وجود ندارد ... یعنی تمام وزن درستی یک گزارهی فطری تنها بر وجدانیات پذیرفته شده توسط شخص استوار است و نیازی به هیچ گونه تفکر منطقی اضافهای ندارد ... پس نیازی به سواد هم ندارد ... پس محدودیت سنی هم ندارد ... با این حساب اگر مدعی نبوت از این سنخ گزارهها را به مخاطبانش بگوید بدون آنکه کمترین دلیلی بیاورد انتظار از تمام کسانی که آن وجدانیات مورد نظر او را قبول دارند این است که تسلیم شوند، یعنی دعوتش را بفهمند و بپذیرند ... این یک فرق اساسی بین برهان فطری است با برهان عقلی که حقیر برهان عقلی با معنای فلسفی آن ... جالب است که انبیاء علیهمالسلام بخصوص زمانی که مخاطب ایشان خدای ایشان را قبول نداشته است (نه اینکه مشرک بوده باشد) هم از این برهان استفاده کردهاند و صرفاً مطالبی را گفتهاند و بعد گفتهاند که بر ما جز بلاغ مبین نیست، بدون آنکه دلیلی منطقی برای ادعاهای خود بیاورند ...
۳. در مرحلهی آخر میرسیم به فرمایش شما که در قرآن بحثهای مبتنی بر تعقل منطقی هم وارد شده است ... بله هست ... همانطور که جناب استوار و جناب صدیق هم فرمودند لااقل مقدماتی از براهین عقلی فلسفی در قرآن هست که شاید چند قرن بعد از نزول قرآن (یعنی سالها بعد از نبوت آخرین پیامبر، آخرین پیامبر از میان ۱۲۴۰۰۰ پیامبر یا ۸۰۰۰ پیامبر) شرح و بسط داده شده و به نوعی انگار از معدن استخراج شده و پالایش شدهاند (زمینههایی از اشاره به این پالایش و بالا رفتن عیار خلوص را میتوانید در اشارات جناب استوار بیابید وقتی براهین فلسفی را براهین آمده در قرآن مقایسه میکنند)، لیکن قاعدتاً هیچ مسلمانی نباید ادعا کند که این براهین لازمهی پذیرش دعوت مدعی نبوت بوده است که اگر چنین ادعایی بکند ایمان تمامی مسلمین و مؤمنین صدر اسلام و سپس اعتبار قرآن و روایات که از ایمان آن متقدمین سخنها راندهاند را انکار کرده است و این یعنی ایمان امروز خودش را هم انکار کرده است اگرچه خود را باز مسلمان بشمرد ... و این درست نیست ...
امیدوارم با این توضیحات زیاد و اضافه که هر خوانندهای را خسته میکند برخی از سوء تفاهمها در تاپیکهای گذشته و در همین تاپیک برطرف شوند و البته باز امیدوارم که منشأ ایجاد سوء تفاهمهای بیشتر نشوند ...
[="Franklin Gothic Medium"](ادامه) -- و البته باز هم بسماللهالرحمن الرحیم
Naghi;731437 نوشت:
[البته این بخش داخل کروشه درون دینی و کاملاً خطاب به جناب سین است که: قرآن هر دو شان بینه بودن و آیة الله بودن را دارد؛ اما شان بینه بودن آنست که نشان می دهد این کلام همان خدایی است که می شناسم و شناخت خداوند متعال مقدم بر شناخت نبوت پیامبر اوست و این هم کاملاً عقلی است؛ وقتی کسی پیش شما بیاید و بگوید از جانب Naghi برای شما پیغامی آورده است، شما اگر Naghi را بشناسید به او می گوئید چه نشانه ای از او داری که تو فرستاده او هستی و اگر نشناسید می فرمائید که اصلاً Naghi که باشد که شما بخواهی رسول او باشی و نشانه نقلی بر این مبنا اینکه اللهم ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک]
جناب نقی مطلب قابل توجهی را عنوان فرمودید ... اینکه باید خدا را شناخت تا نبوت از جانب او معنا پیدا کند و باز داریم که باید نبی را شناخت تا وصی ایشان شناخته شود و کس که حجت زمانش را نشناسد و از دنیا برود بر مرگ جاهلیت از دنیا رفته است ...
اما ما مسلمین معتقد هستیم که خداوند و خلفای او در روز الست به ما معرفی شدهاند و از ما در این شناخت رسید دریافت شده است (عهد الست) ... با این حساب مطابق اعتقادات دروندینی ما همه خدا را میشناسیم و میشناسند اگرچه او را فراموش کرده باشیم و کرده باشند ... در روایتی که معنای فطرت توسط معصوم علیهالسلام توضیح داده شده است تتمهای است که خیلی جالب است ... اینکه اگر خداوند خود را به انسان معرفی نمیکرد انسان چه راهی برای شناخت او میداشت و چگونه میتوانست خدایش را بشناسد!؟ ... سبحان الله از عمق این سخن! و این مطلب چیزی نیست که معمولاً در مورد فطرت به ما یاد داده میشود ... معمولاً به ما اینطور آموزش داده میشود که شناخت خداوند یک امر ذاتی است در مخلوقات خدا حال آنکه اینطور نیست ... این شناخت به انسانی اضافه شده است که ظلوماً جهولاً بوده است ... این شناخت در کنار غرایز به انسان داده شده است ... اما در او تثبیت شده است ... بلاتشبیه مانند ROM در رایانه که مخفف Read Only Memory است، یعنی این فطرت علمی است که در انسان قرار داده شده و تثبیت شده است و نمیتوان تغییرش داد ... انسان با آن منفطر شده است ... این شناخت با گوشت و خونش و با تمام وجودش حفظ میشود ... با این شناخت به دنیا میآید و با حفظ آن هم از دنیا میرود ... تنها ممکن است این شناخت کمکم از میدان دیدش خارج شود وقتی مسائل دیگری در میدان دیدش قرار میگیرد ... انسان همینطور که زاویهی دید محدودی با چشمان سرش دارد یک حافظهی موقت هم دارد که آنجاست که کانون توجه اوست ... اگر اطلاعات از آن خارج شوند و به این زودیها هم به روی این میز کار عودت داده نشوند کمکم بایگانی میشوند در اعماق حافظه و گرد و خاک روش مینشیند و دیگر باید چه شود تا شخص به دنبال راه حلی به آن مواضع سوت و کور حافظهاش هم سر بزند تا گوهر فطرتش را آنجا بیابد ... مثال برای این شرایط سخت همان مسألهی کشتی گرفتار شده در طوفان است که انسان وقتی امیدش از همه چیز و همه کس قطع شد تازه در درون خود نوری را مییابد که آن را میشناسد ... در آن شرایط شک ندارد که این نور از طرف خدای اوست ... پس خدا را مخلصاً میخواند ... ولی بعد دوباره فراموش میکند ... جالب است که دیدن آن نور در عمق وجود خود در روایات کیفیت دیدن خداوند هم معرفی شده است ... مثلاً روایتی به این مضمون داریم که مردی آمد خدمت امام صادق علیهالسلام که خدا را نشانم بده! امام علیهالسلام فرمودند که آیا نشنیدی که خداوند به موسی علیهالسلام فرمود «لن ترانی»؟ پاسخ داد که چرا شنیدهام ولی این امت هم امت محمد است که گروهی از ایشان دور هم مینشینند و بعد ناگهان یکی از میان جمع فریاد میزند که خدایم را دیدم! امام علیهالسلام دستور میدهند که دست و پای مرد را ببندند و او را به لب رودخانه بیاورند ... سپس دستور میدهند که او را در آب بیاندازند ... آن مرد متعجب و حیران میگوید من خواستم خدایم را نشانم دهی چرا قصد جانم را کردهای؟ امام علیهالسلام اعتنا نمیکنند و آن مرد را به رودخانه میاندازند ... هر بار که مرد به زیر آب میرفت و مقداری آب در دهانش میرفت وقتی بالا میآمد فریاد کمک میزد و از امام و اطرافیانشان خواهس میکرد به او رحم کنند ولی به او اعتنایی نمیشد و تنها نگاهش میکردند ... تا اینکه یک بار مرد بالا آمد و دیگر فریادی نزد ... آنجا امام علیهالسلام دستور دادند که او را از آب بگیرید ... بعد که مرد کمی حالش بهتر شد از او پرسیدند که خدایت را چگونه دیدی؟ جواب داد که وقتی از کمک کردن شما ناامید شدم و دیگر به هیچ جا و هیچ کس امیدی نداشتم که نجاتم دهد نوری را درون خود مشاهده کردم که تنها به او امیدوار بودم ... امام علیهالسلام هم فرمودند که آن نور را در درون خودت حفظ کن ... شک بعد از یقین به هر کسی که تازه چنین تجربهای را داشته باشد پیش میاید ولی باید این شک را برطرف کرد و برای این کار نیازمند تعقل به عقل عبرتبین هستیم ... در روایتی به این مضمون وارد شده است که مردی خدمت امام عسکری علیهالسلام وارد شد و کودک یا نوزادی را نزد ایشان یافت، در مکالمهای برایش معلوم شد که آن کودک همان امامی است که از نظرها پنهان خواهد شد، امام علیهالسلام با او صحبت کردند و در نهایت به او گفتند بعد از این در این امر شک نکن ... شاید یعنی شک به سراغت خواهد آمد ولی شک بعد از یقین جایز نیست ... با این حساب در یک نگاه دروندینی همگان خدا را میشناسند اگرچه او را به یاد نیاورند ... برهانی که خدا را به ایشان بشناساند پس برهانی خواهد بود که آن فطرت تثبیت شده را از بایگانیاش خارج نماید و به ایشان بشناساند ... کافی است آن وجدانیات فراموش شده برای شخص تکرار شود، این یک یادآوری است و شخص در درون خود میفهمد که این کلام برایش آشناست اگرچه نداند این آشنایی از کجاست و چطور این تحولات و انقلابات درونی در او رخ میدهد ... در مورد مؤمنین مانند این مطلب در شناخت اهل بیت علیهمالسلام هم وارد شده است ... مثلاً در مورد روایت شناخت امیرمؤمنان علیهالسلام بالنورانیة آمده است که هر مؤمنی که این حدیث را بشنود اگرچه آن را درک نکند ولی در قلبش آن را میپذیرد! (یا چیزی به این مضمون) ...
این فطرت یا همان ROM در انسانها برگ برندهای است که انبیاء راستین نسبت به انبیاء دروغین دارند ... ایشان و دعوت ایشان به یاد آورده میشود و دلیلی نیاز ندارد ... بلکه صرفاً یادآوری کننده (مذکِّر) لازم دارد ... حال آنکه باقی مدعیان باید ادعای خود را اثبات کنند و کسی همینطوری مطلب ایشان را نمیپذیرد مگر آنکه در قلبش مرضی باشد ... به عبارت دیگر مطلبی را که انسان نداند میتواند یاد بگیرد یا بپذیرد ولی دعوت انبیاء را باید به یاد آورد ... نشانههایی هم که انبیاء علیهمالسلام میآوردند همگی در همین راستا بوده است ... خرقعادت بودن ظاهر آنها بهانه بوده است و البته برخی از آنها چندان هم خرقعادت نبودهاند ... مثل حملهی ملخها به کشتزارهای فرعونیان در مصر ... یا مثل خبر دادن از آنچه بنیاسرائیل در خانههایشان مخفی کردهاند که جنیان هم میتوانند به کمک ساحران آمده تا چنین اقداماتی را بکنند ... و الله العالم ... آنچه که سبب عجز دیگران در آوردن نشانهای مانند نشانهی انبیاء علیهمالسلام میشده است آن بحث باطنی مبتنی بر فطرت و وجدانیات بوده است ...
جا دارد که ملتزمین به فلسفه هم روی آن سخن امام معصوم علیهالسلام بیشتر فکر کنند که اگر خداوند به انسان فطرت را نمیبخشید و خودش را به ایشان نمیشناساند انسان چگونه میتوانست خدایش را بشناسد؟ آیا برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان این توانایی را باز هم دارا بودند؟ آیا حکمت خدا را میشد با صرف استدلال و در یک بحث بروندینی و بدون تکیه بر فطرت الهی اثبات کرد؟
در حدیث غدیر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کلام بزرگی دارند ... اینکه خداوند اگر خودش به سوی خودش دلالت نکند شناخته نمیشود ... اسماء حسنای خدا که صفات اویند در مقام تجلیاش به عالم خلقت همگی توقیفی هستند و ما حق نداریم از خودمان صفتی را برای خداوند بشمریم ... مگر شاید صفات تنزیهی که نقصی را از او بزداید ... شاید هم اشتباه از برداشت حقیر باشد ...
[=Franklin Gothic Medium](ادامه در پست بعد ان شاء الله)
[=Franklin Gothic Medium](ادامه) -- و البته باز هم بسماللهالرحمن الرحیم
Naghi;731437 نوشت:
اصلاً مدعی نبوت در اولین بیانش به مخاطبان خود چه فرموده است؟ آیا پذیرش آن بیان نیازمند اینست که از مدعی نبوت بپرسم که بینه تو چیست؟ آیا آن کلام را خودم نمی فهمم؟ دقیقاً در چه نقطه ای است که من باید طلب بینه کنم؟
ظاهراً بستگی به مخاطب دارد که چقدر وجدانیاتش گرد و غبار گرفته و مورد غفلت واقع شده باشند ... اگر زیاد دنیازده نشده باشد ظاهراً آن کلام نبی را اگر نبی در ادعایش صادق باشد خودش میفهمد ... ولی اگر اینگونه نباشد صرف یادآوری شاید کمکش نکند و درست و شفاف بخاطرش نیاید ... در این صورت به سبک کسانی که حافظهاشان را در تصادفی از دست میدهند و گاهی باید شوکّی به ایشان وارد شود تا حافظهاشان برگردد خداوند ایشان را مواجه میکند با یک خرق عادت که ایشان را به وادی حیرت بکشاند و سپس در این حیرت ایشان به دنبال پاسخی برای آن خرق عادت بگردند که برایشان توضیح پذیر شود و توضیح ان را همانا وجدان خود بیابند که از آن در غفلت بودهاند ... در این صورت ایشان پی به الهی بودن دعوت پیامبر میبرند و در سر دو راهی ایمان و کفر قرار میگیرند که باید دست به انتخاب بزنند ...
اما جالب است که حقیر بخاطر ندارم جایی خوانده باشم که پیامبری در مورد اعجازی که آورده است تحدی هم کرده باشد و گفته باشد اگر تردید دارید که این خرق عادت از طرف خداست مانند آن را بیاورید ...! تنها جایی که اثری از تحدی دیدهام در قرآن است و جالب است که قرآن تنها معجزهای هم هست که در ظاهرش اختلاف است و اگرچه برخی از بزرگواران همان ظاهر را به سبک معجزات دیگر خرقعادت میدانند ولی بسیاری از دوستان و حقجویان چنان خرقعادتی را در ظاهر قران نمییابند که بعد بخواهند برای یافتن توضیح برای علت حیرانی خود در مورد آن در درون خود غور کرده و واکاوی کنند تا در این واکاوی گمشدهی خود را که فطرت الهیاشان هست را بیابند ... به همین دلیل حقیر تحدی را عامل وادار کردن انسان به تدبر در قرآن میدانم که این فرصت را به طالبان حقیقت میدهد که در مورد اعجاز بودن یا نبودن قرآن به یقین برسند ... یقینی که گذشتگان از صرف دیدن خرق عادت به دست پیامبرشان کسب میکردند ... تازه بعد از آن است که مخاطب قرآن بر سر دوراهی ایمان و کفر قرار میگیرد ...
پس آیا اگر کسی به تحدی نپردازد و مخالف قرآن از دنیا برود معذور است؟ ... خیر! ... او اگرچه در کشف حقیقت قاصر بوده است ولی در فراموش کردن گوهر فطرت در درون خودش چه بسا مقصر باشد ... این مسأله البته برای همگان یکسان نیست و بحث مستضعف هم میتواند در این بین مطرح شود لیکن حقیر بعد از بحثی که اخیراً با جناب divoone1985 داشتم الآن نظرم با نظر چند هفتهی پیشم در این زمینه متفاوت است ... الآن به زعم حقیر أحدی از انسانها نیست که به طور کامل قاصر و معذور باشد اگر مجنون نبوده و طفل صغیر نیز نباشد ... چرا که اگرچه بسیاری از افراد مستقیماً دعوت انبیاء علیهمالسلام را نشنیده باشند ولی زمین هرگز از حجت خدا خالی نبوده و حجت خدا در هر عصری همگان در آن عصر را مدام دعوت باطنی به دین خدا میکند (تا در گمراهی رها شدن بر شخص مقرر نشده باشد که در این صورت خداوند شاید به حجتش میفرماید «ذرنی و من خلقته وحیداً» و یا «ما انت علیه بوکیل») ولو اینکه دعوت ظاهریاش به بسیاری از افراد نرسد ... این دعوت باطنی هم از طریق الهام است که به قلبش میافتد و در هر تصمیمگیری او را به درست و غلط متذکر میشود و سپس او را در انتخاب درست مختار رها میکند:[INDENT=2]
سین;727118 نوشت:
در قرآن آمده است:
وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيرًا [الفرقان، ۵۱] و اگر میخواستیم در هر قریهای نذیری مبعوث مینمودیم
در قریب به اتفاق تفاسیری که حقیر دیدم این آیه را در مورد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تفسیر کردهاند که خدا اگر میخواست با مبعوث گرداندن نذیران متفاوت برای هر قریهای بار رسالت رسولالله صلیاللهعلیهوآله را سبک میکرد لیکن ایشان را رسول خاتم قرار داد و کسی را همراه ایشان در این امر نگرداند تا کار بزرگ بر عهدهاشان باشد و این مطابق شأن ایشان است. سپس در ذیل آیهای دیگر از قران روایتی تفسیری وارد شده است که مستقیماً پاسخ سؤال شما را میدهد، گرچه فهم خود این آیه نیاز به توضیح داشته باشد و بسیاری از آن سر باز بزنند و آن را نپذیرند، لیکن برای مؤمنین پاسخ سؤال شما را در خود دارد، ان شاء الله:
[=Franklin Gothic Medium]
ایشان در ظاهر و باطن مأمور به ابلاغ دعوت بودهاند و هدایت باطنی هم کار حجت خدا هست و امام زمان علیهالسلام هم در زمان غیبت این نوع دعوت و هدایت را دارند ... در قرآن هم خداوند فرموده است که:
شما بفرمایید چه استبعادی هست که این «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» به همان صورت دعوت باطنی باشد که کار حجت خدا و بقیة الله فی ارضه است؟ مگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مبعوث نشدند که مکارم اخلاق به نهایتش برسد؟ ایا این الهام باطنی در همان راستای بعثت ایشان نیست؟ آیا رستگاری در مقابل پاکیزه کردن نفس مطابق آن هدایت باطنی نتیجهی تسلیم حق بودن یک بنده نیست و آیا این تسلیم شدن و هدایت شدن ولو محدود را نمیتوان مسلمانی و بر دین رسول خدا بودن برشمرد؟
بله البته در مقام ظاهری هدایت همهجانبه در زمان ظهور انجام میگیرد که دین خدا بر تمام ادیان غالب میشود ... رسول خدا صلیاللهعلیهواله هم مأمور به هدایت ظاهری و باطنی بودهاند ولی در مأموریت هدایت ظاهری موانعی هست که میتواند در کیفیت ابلاغ اثر بگذارد و البته خداوند مطابق حکمتی کل این قضیه را با تمام جزئیاتش نظام داده است ... حالا اگر برای چند شخص خاص بشود در مقام ظاهری با نامه تبلیغ هم کرد دیگر توجیه منطقی دارد ... اگر گروهی از مؤمنین هم بتوانند این کار را بکنند باید بکنند ... اگر هم توانستند که اصلاًمقدمات ظهور را فراهم کنند که آن قدم آخر در ظاهر نیز برداشته شود تا دین خدا در ظاهر و باطن و به صورت کامل عرضه شود ...
[/INDENT]
حالا آیا هرگز فرا میرسد زمانی که شخص لازم باشد طلب بینهی عقلی به سبک فلسفی بنماید؟ قاعدتاً از نظر هدایت شدن خیر! چون اعجاز ادعا شده است که حجت بالغه باشد و اگر کسی با بررسی اعجاز ادعا شده حق را نیابد معذور است و حق دارد که ایمان نیاورد ... با این حساب در روایات بحثهایی میان اهل بیت علیهمالسلام و علمای متکلمین داشتهایم و ایشان پاسخگوی بحثهای عقلی ایشان بودهاند و برخی از ایشان هم در اثر همان پاسخهای عقلی ایمان آوردهاند که نمونهاش عمرانصائبی است که بعد از بحث عقلی با امام رضا علیهالسلام ایمان آورد ... این نشان میدهد که راه ایمان آوردن منحصر در بررسی اعجاز قرآن نیست لیکن آنچه حجت را بر همگان از کسی که قلبش پاک است تا هر کسی که هر جنایتی را تا کنون مرتکب شده است و از با سواد گرفته تا بیسواد تمام میکند اعجاز است و لا غیر ... در این میان اعجاز است که حجت بالغه است و سایر دلایل هر کدام از جهاتی یا ضعیفند و یا مخاطبات خاص دارند که این هم در نوع خودش نقصی است ...
در این میان خود اهل بیت علیهمالسلام آیاتاللهالکبری هستند و نشانهای بر وجود و صفات خدا بالاتر از خود ایشان نیست ... و البته رسول خدا صلیاللهعلیهواله هم در قرآن مانند خود قرآن «ذکر» نامیده شدهاند و اهل بیت ایشان هم اهلالذکری هستند که خداوند در قرآن دستور داده است از ایشان بپرسید اگر نمیدانید ... همینطور در سورهی بینّه منظور از صحفاًمطهّره باز اهل بیت علیهمالسلام هستند که به عنوان بینه بر مشرکان و اهل کتاب علیهمالسلام بیان شدهاند ... این بینّات از جنس بینّات فطری هستند که عقل منطقی راه به درک آنها ندارد و صرفاً در موردشان سکوت میکند و اگر فطرت نادیده گرفته شود چه بسا جا دارد که انسان تعجب کند که چطور این گزاره را بپذیریم و گزارهای دیگر را نپذیریم وقتی هیچ دلیل محکمهپسند و بروندینی برایش ارائه نشده است!؟!
Naghi;731437 نوشت:
این را باید عمیقاً توجه نمود که در نقطه صفر، خداوند نفرموده است که بسم الله الرحمن الرحیم قل ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا . . . ؛ بلکه اگر بر اساس ترتیب نزول به قرآن نظر کنیم، قرآن با تذکراتی آغاز می شود که فهم آن روشن است. قرآن را بر اساس همان ترتیب نزول بخوانیم، ببینیم چه اتفاقی در درون ما میافتد؛ آیا بالاخره یک بار از عمق قلب خودمان میگوئیم صدق الله یا نه.
آیهآیهی قران نشانه است برای الهی بودن قرآن و میتواند در افراد ایجاد انقلاب باطنی نماید ... اما برخی آیات در برخی شرایط بر برخی افراد اثر بیشتری دارند و به همین دلیل وقتی بحث تحدی مطرح است که قرار است اعجاز قرآن بر همگان اثبات شود به جای تحدی به آیه تحدی به سوره میشود! ... هر سوره متشکل از آیاتی است و در میان آیات آن یافت میشوند ایاتی که بر هر کسی اثر مناسب حال او را بگذارد ... اینجاست که معلوم میشود سورههای کوتاه باید آیاتی اثرگذارتر داشته باشند تا سورهای مانند سورهی بقره که دویست و اندی آیه دارد ... اینکه سورههای مکی عموماً کوتاهتر ولی عموماً هم تأثیرگذارتر هستند میتواند از این جهت نیز بررسی گردد ... بخصوص که اصل دعوت به اسلام در همان زمان بوده است و بعد از هجرت دیگر اسلام پایگاهی داشته است و قدرتی داشته است و اسم و رسمی داشته است و مردم به همان دلیل هم بیشتر به آن توجه نشان میدادند ... و الله العالم
Naghi;731437 نوشت:
نکته کلیدی که جناب آرمان به آن نظر داشتند و در نهایت دقت است اینست که رجوع به قرآن باید برای فهم معنای مورد نظر صاحب کلام باشد نه آنچه ما گمان میکنیم؛ اینکه من با چه "نیتی" به قرآن نظر می کنم، فقط و فقط خودم می دانم و لازم نیست به دیگران بگویم یا برای آنها استدلال کنم که نیت من چنین بوده است یا چنان نبوده است.
متوجه این فرمایش شما نشدم برادر ... لطفاً بیشتر توضیح دهید :Gol:
Naghi;731437 نوشت:
به نظرم می رسد شاید عصاره کلام جناب سین در این باشد که به جای تصور یک سیب، آن را لطفاً میل بفرمائید؛ "خودتان" لطفاً "میل بفرمائید". به شما گفته شده است اگر می توانید سیبی بیاورید مثل این سیب؛ جناب سین به گمانم می فرمایند به جای اینکه "بنشینید با هم بحث کنید" که وزن مخصوص این سیب چقدر است، تعداد مولکولهای آن و ساختار آن و رنگ آن و ترکیب رنگ آن و ... چقدر است، لطفاً با خیال راحت آن را اول میل بفرمائید؛ مزه آن را بچشید و اجازه ندهید "دیگران" از مزه سیب برای شما بگویند؛ شاید آنها هنوز از مزه آن نچشیده اند و فقط تعداد مولکولهای آن را می دانند. "هیچ" دانشمند و متفکری (ارسطو، افلاطون، نیوتن، انیشتین، ابن سینا، جناب آرمان، جناب سین و دیگران) نمی توانند "مزه" سیب را برای شخص دیگری "بیان" کنند؛ "مزه" سیب را هر کس "خودش" فقط و تنها فقط باید "بچشد".
بله ... اگر اصل هدایت مبتنی بر براهین فطری باشد طعم این هدایت و کشف حقیقت تنها چیشدنی است و وصفکردنی نیست ... گرچه درست مانند براهین عقلی به سبک فلسفی میتوان فهم انها را نیز به دیگران انتقال داد ... نه با براهین منطقی و انکار باور به خدا تحت عنوان یک بحث بروندینی که بلکه از طریق یادآوری آنچه که همگان دارند و کمابیش فراموش کردهاند ... جالب است که این فراموشی آنقدر در انسان اصالت دارد که مطابق روایات انسان را انسان گفتند چون عهدش را فراموش کرده است (نسی عهده) و این در مورد حضرت آدم علیهالسلام در قران تصریح شده است ... (ظاهراً نساء به معنای زنان است که از ریشهی ا.ن.س به معنای انس گرفتن میآید و نه انسان، گرچه برای انسان هم ا.ن.س را به عنوان یک ریشهی احتمالی بیان کرده باشند، آنچه گفته شد برداشت حقیر از روایات بوده است) ... این فراموشی هم در انسان اصالت دارد چون بر مبنای این فراموشی است که شخص میتواند اختیارش در دنیا را به طور کامل احراز کرده و استفاده نماید ... با همین مکانیزم است که حتی بعد از مدتی عذاب وجدانش در انجام کار قبیح را نیز فراموش کرده و میتواند تا بدانجا پیش رود که از حدود انسانیت خارج شود و حتی درندهای شود در حدّ درندگان صحرای کربلا ...
Naghi;731437 نوشت:
این "چشیدن" همان است که از آن تعبیر به "یافتن" می شود که این یافتن و درک کردن، همان "معرفت" است؛ پس تا چنین یافتنی که اجازه دهید که آن را به اختصار یافتن یا وجدان کردن بنامیم، نباشد هنوز شناخت حاصل نشده است. وقتی چنین شناختی، با همین وضوح و آشکاری برای من رخ داد، تازه من در معرض "ایمان" و "کفر" قرار می گیرم. تا قبل از آن، اصلاً موضوع برایم روشن نشده است که بخواهم مومن یا کافر باشم.
وقتی از منظر درون دینی به چنین بحثی نظر می شود، آشکارتر از آن است که بشود آن را انکار نمود:
قرآن با تأکید تمام می فرماید و لاتقف ما لیس لک به علم؛ یعنی از آنچه علم آن را نداری پیروی نکن؛
همه آنچه قرآن می فرماید مبتنی است بر تعابیری نظیر"من بعد ما جاءهم العلم" یا "جاءهم البینات"؛ یعنی همه چیز ابتدا باید روشن شود و بعد پذیرفته شود؛ اما از نظر قرآن آیا هر ظن و گمانی علم است؟
قرآن می فرماید که ان الظن لایغنی من الحق شیئا که یعنی گمان ذره ای از حقیقت، بی نیاز نمی کند. پس آنچه قرآن علم می نامد و اتفاقا به ما دستور می دهد که تا علم برایتان حاصل نشده است عملی انجام ندهید، گمان نیست؛ بلکه یعنی روشن شدن موضوع به نحوی که ابهامی در آن نباشد.
اتفاقاً انتقاد قرآن از کسانی است که بدون علم موضوعی را تکذیب می کنند (بل کذبوا "بما لم یحیطوا بعلمه") ؛ یعنی ممکن است نسبت به یک موضوع گمان و ظنی داشته باشیم؛ اگر بر اساس آن دست به تکذیب بزنیم ناپسند است چون هنوز به واقع مطلب پی نبرده ایم و "علم" همین پی بردن به واقع مطلب است.
جالب است که اول حدیث عقل و جهل را داریم و جهل در مقابل عقل معرفی میشود و نه علم، بعد روایتی داریم که در آن امام صادق علیهالسلام میفرمایند اصل خیر ما هستیم و هر خیری از فروع ماست و اصل شر دشمن ماست و هر قبیحی از فروع ایشان است و بعد امام علی علیهالسلام در کلمات قصار خود اصل هر شرّ را باز جهل معرفی میکنند ...
جهل به خودی خود مذموم است و هر جهلی میزانی از تقصیر را متوجه انسان میکند (یومالحسرة فقط حسرت برای غیرمؤمنان نیست و مؤمنان هم گرفتار حسرت خواهند شد) ولی اگر تقصیر بیواسطه و مستقیم شد آنجا جهالت معنای دشمنی با حقیقت را میدهد که شخص جاهل را از حد انسانیت خارج میکند ...
Naghi;731437 نوشت:
اگر کسی 7000 نفر را به عنوان نبی محتمل بداند و هیچ ترجیحی هم نداشته باشد که از کدام یک شروع به تحقیق کند تا حجت خدا را بشناسد و بعد از 95 سال مورد صحیح را بشناسد، بر "حق" است و بالاتر از این، حتی اگر در این مدت و قبل از شناخت نبی خدا از دنیا برود، بر مرگ جاهلیت از دنیا نرفته است.
بله ولی اگر هیچ ترجیحی نداشته باشد که از کجا شروع کند ولی آیا به راستی هیچ ترجیحی هم در اینجا وجود ندارد؟ انتخاب طبیعی خودش یک ترجیح است ...
Naghi;731437 نوشت:
بنده نیز با صدای رسا "شهادت" می دهم که قرآن حق است که البته این شهادت فقط برای خودم است؛ اما از این منظر بود که عرض کنم جناب سین در این رابطه حداقل فقط یک نفر نیستند.
خدا خیرتان دهد داشتم از تنهایی دغ میکردم! :Gol::Gol::Gol:[=Franklin Gothic Medium]
با تشکر مجدد از حضورتان در بحث و شرمنده از زیادهنویسیهایم که البته تازگی هم ندارند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
منتها این مساله ایرادی که دارد و بنده دو بار در مباحثه با جناب سین به آن اشاره کردم این است که اگر قرار باشد در مقابل تمام ادیان همین گونه برخورد بکنیم و همین گونه برویم و مزه تمام این سیب ها را بچشیم خوب بسیار محتمل است که عده ای هم از مزه آن سیب ها خوششان بیاید. و این خود به خود ما را به پلورالیزم می کشاند. در واقع اگر ملاکمان قلب و آرامش قلبی باشد بی انصافی است که به این قایل باشیم مثلا امروز اگر یک بودایی با قرآن مسلمین به آرامش نرسد در نتیجه قلبش سیاه است و او را گمراه بدانیم. این مساله را در دیدگاه جناب سین می توان یافت.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعتعقلانی
فکر کنم اختلاف ما از آنجایی بالا میگیرد که شما فهمیدن و به یقین رسیدن را در مثال تشبیه به خوش آمدن از یک طعم کرده و آن را سلیقهای معرفی مینمایید ... این بحث اما به پلورالیزم نمیرسد زیرا به هر حال معیار برای هر شخصی یقین اوست ... اگر بحث سلیقه بود حق با شما بود ... ما همه میدانیم که برخی مسائل سلیقهای است و نباید سلیقهی شخصی خود را به دیگران تحمیل کنیم و بیانصافی است که کسی را که همسلیقهی ما نیست را بدسلیقه بدانیم، لیکن اینجا صحبت از یقین و شناخت حقیقت و در نتیجه در مقابل آن شناخت باطل و یقین داشتن به باطل بودن آن است بخاطر انحرافی که از حق شناسایی شده دارد ... در اینجا اشخاصی که در مقابل این شخص قرار میگیرند تنها اشخاصی با سلیقهی متفاوت نیستند بلکه اشخاصی هستند که او یقین دارد بر باطلند ... آیا این تفاوت کوچک است که شما نادیدهاش میگیرید؟
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
این یعنی اینکه اگر من این سیب را چشیدم و خیلی خوشمزه آمد حال اگر شما هم همین سیب را بچشید و از نظر شما خوشمزه نیامد مشکل از حس چشایی شماست نه از سیب. چون که من از مزه این سیب خوشم آمد.
اگر یقین دارید که حقیقت الف است پس اگر کسی گفت حقیقت باء میباشد شما به پشتوانهی آن یقینتان میگویید او اشتباه میکند ... حالا در توضیح اینکه او کجای کار را اشتباه رفته است میتوانید به دنبال علل متفاوتی بگردید و مستضعف بودن یک دلیل ممکن است و سیاه بودن قلب برای فهم حقیقت یک دلیل دیگر است و شناختن حقیقت و پشت کردن به آن و به دروغ گفتن اینکه حقیقتی در این مسأله نیافته است هم دلیل محتمل دیگری است ... اگر به معنای یقین توجه داشته باشید کسی که یقین دارد مقصود اعتقادی او قطعاً درست است نمیتواند ولو به اندازهی اپسیلون احتمال بدهد که خودش بر اشتباه باشد و آن شخص دیگر بر حقیقت باشد ... اگر این احتمال را دادید فرض اینکه بر یقین بودهاید را نقض کردهاید ... ایا با وجود تناقض بحث را ادامه دهیم؟
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
این خود به خود ما را یه این سمت می کشاند که آنها مجازند بر اساس یقین قلبی شان ما را گمراه بدانند و ما هم می توانیم آنها را گمراه بدانیم و کلا در تمام دنیا همه همه را گمراه بدانند.
آیا به اعتقاد شما دنیایی که همه انسان ها یکدیگر را گمراه بدانند دنیای خوبی است؟ آیا خداوند چنین چیزی را خواسته است؟
آنها مجاز هستند اگر واقعاً بر یقین باشند ولی اگر ما بر یقین باشیم که حق الف است و اصرار آنها بر باء باشد در این صورت میگوییم آنها بر یقین نیستند و ظن و گمانشان چنین است و بر حق بودن باطل نمیتوان به یقین حقیقی دست یافت ... با این حساب اگر ما بر یقین باشیم (و عقل عبرتبین تأیید کند که این یقین حقیقی است و ناشی از درک نادرست و متأثر از نفسانیاتمان نیست) آنها بر یقین نیستند و در نتیجه مجاز نیستند ما را گمراه بدانند ولی واقعیت این است که خواهند دانست کما اینکه همین الآن هم هر قومی خودش را بر حقیقت میداند:
آیا خداوند خواسته انسانها گمراه شوند یا خداوند ایشان و ما را هدایت کرده است و برخی راه هدایت را پذیرفته و برخی انکار کردهاند (الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) یا فراموش کردهاند (الضَّالِّينَ)؟ آیا دنیای پر از الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و پر از الضَّالِّينَ دنیای خوبی است؟ خیر! دنیای پس از ظهور دنیای خوبی است که يُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
نتیجه ی دومی که بنده از این روش گرفتم سکولاریزم بود. یعنی وقتی شما این سیب را چشیدید و به نظرتان خوشمزه آمد اصلا حق ندارید که دیگران را هم مجبور کنید آن را بچشند. یا اگر چشیدند و در نظر آنها خوشمزه نیامد حق ندارید به زور آن سیب را به آنها بخورانید. این یعنی تعطیل شدن احکام اجتماعی اسلام و در نتیجه شخصی شدن دین و در نتیجه جدایی دین از سیاست. یعنی سیاست و حکومت را باید بر پایه ای استوار کنید که بتوان آن را براحتی در بین مردم منتقل کرد. ولی ایمان قلبی و یا به قول شما مزه سیب را به هیچ عنوان نمی توان انتقال داد. این مساله چندین بار از سوی بنده و کارشناس محترم و جناب استوار به جناب سین گفته شد. ولی بنده به شخصه پاسخ مناسبی دریافت نکردم. شاید به دلیل حاشیه های زیادی بود که در مباحثات به آن پرداخته شد. به نظر من اگر روی این مساله تمرکز کنیم بعنی انتقال باور و ایمان قلبی به دیگران شاید بتوانیم به نتیجه برسیم.
اگر یقین داشته باشید که راهتان درست است و حق است این حق برایتان ایجاد میشود که برای برپا کردن حق تلاش کرده و با ظلمی که شناسایی کردهاید مبارزه نمایید ... این کاری است که همه میکنند اگر یقین و ارادهی کافی را توأمان داشته باشند، در قرآن آمده که مسلمین هم بکنند ولو اینکه یک نفر باشند:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ ۖ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ... [سبأ، ۴۶]
باور ما این است که امام خمینی رحمهالله اقدام به چنین جهادی کردند ... ایشان ایستادند زمانی که همه نشسته بودند ... اگر یقین نداشتند کارشان اشتباه بود ولی اگر یقین داشته بوده باشند کار صحیحی کردهاند ... نتیجهی قیام ایشان هم درست عکس سکولاریزم شد چون نتیجهی چنین یقینی نمیتواند سکولاریزم باشد بلکه میشود تبلور این معنا که سیاست ما عین دیانت ماست ...
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
البته درست است که ایشان یک نفر نیستند. ولی اگر تمام مسلمین جهان هم به ایشان بپیوندند باز در حداقل هستند. یعنی از نظر تعداد اندکی از مردم جهان این سیب خوشمزه است.
شاید بگویید که آنها سیب مورد نظر ما را نچشیده اند. خوب آنها هم می توانند بگویند آیا شما سیب ما را چشیده اید؟ همان جوابی که شما می دهید آنها می توانند به شما بدهند.
حداقل بودن اهمیتی ندارد ... اگر به قرآن یقین داشته باشیم میگوییم «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» ...
بله و البته آن اشخاص مقابل ما هم این مطلب را خواهند گفت و بسیاری از ایشان هم چه بسا از موضع دشمنی و دروغی که خود متوجه گفتنش باشند چنین موضعی نسبت به ما نمیگیرند ... برخورد با ایشان در این صورت تا علم دشمنی بر علیه ما بلند نکرده باشند بر سبیل مداراست ... اگر اشتباه نکنم :Gig:
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
و نکته آخر اینکه علت اینکه اگر قرآن برای عده ای از ما آرامش بخش است این آرامش درونی بازخورد نوع تربیت ما از بدو تولد است. شما به هیچ عنوان نمی تواند این اثر را نادیده بگیرید. جوی که در آن بزرگ شده اید علت اصلی آرامش درونی ماست. مثلا جناب آرمان در جایی گفته اند نتیجه ای که قرار است در آخر به آن برسم در زندگی من بسیار تاثیر گذار است. چون خانواده من خانواده مذهبی هستند. لذا شاید یه جورایی خوشحال شود اگر حقانیت اسلام برایش اثبات گردد. چون زندگی آرامی را پس از آن خواهد داشت. ولی اگر نتواند به حقانیت اسلام برسد شاید زندگی پراسترسی را باید انتظار بکشد و فکر می کنم آن آرامش را نخواهد داشت. لذا به اعتقاد بنده یکی از ایرادهای اصلی که این روش دارد این است که شما نمی توانید این آرامش قلبی را که اصلا اختیاری و ارادی نیست کنترل کنید. چون نتیجه بیش از 20 سال تلقین است.
و من الله توفیق
برخی روانشناسان معتقدند که اینکه انسان تمایل به پرستش خدا دارد این تمایل یک واکنش طبیعی است برای اینکه انسان همواره میخواهد امیدوار باشد و اینکه در سختیها به یاد خدا میافتد برای همین است که نمیخواهد تا آخرین لحظات هم امیدش را از دست بدهد ... به عبارت دیگر آنچه را که ما اثبات فطری خدا مینامیم ایشان یک عکسالعمل دفاعی روانی در انسان میدانند و آن را زائیدهی ذهن پیچیده و ناشناختهی انسان معرفی میکنند ... و البته خدا میداند که ایشان چیزی را ادعا میکنند که به آن علم ندارند آنچنان که آنرا به ذهنی نسبت میدهند که میگویند برای ما ناشناخته است ...
عجیب است ولی در واقع ما هم با ایشان از جهاتی موافق هستیم ... در تفکر اسلامی انسان در طول خداست و در واقع هر وجودی در طول خداست و تجلی خداست و جز خدا نیست ... با این حساب انسان اگر در درون خودش به بالا نگاهی بیاندازد تا جایی از ان را که میبیند خودش هست و بالاتر از ان دیگر خودش نیست ... اینکه هیچ تعریفی را نمیتوان گفت که به طور کاملاً جامع و مانع باشد از همین جهت است که وجودها در عالم وجود متباین و جدای از هم نیستند ... انسان محبتش به خداست ولی اگر حجاب ظلمانی بر قلبش افتاد و نگاهش از جایی به بالاتر نرفت این محبت را به خودش مییابد و شخص به جای خدا در دوست داشتن خودش تلاش میکند ... این میشود خودپسندی و این خودپسندی میشود منشأ تمام رذائل اخلاقی ... این انسان دیگر به جای آنکه همه کارش در محبت خدا و برای خدا باشد همه کارش برای خودش و در راستای کسب رضایت خودش منهای خدا میشود ... وقتی کسی محبوبش خودش باشد دوست دارد محبوبش محبوب همه باشد و این میشود منشأ حسادت (اینکه دیگری محبوب مردم باشد به جای او) و به همین ترتیب میتوان تمام صفات رذیله را از همین یک معنا استخراج کرد ... یک حجاب ظلمانی و یک اشتباه در تشخیص محبوب و دیگر تمام رذائل اخلاقی یکی پشت دیگری ردیف میشوند ... در این حالت در سختیها هم که شخص گیر میکند و امیدش از همه جا قطع شود دست آخر نوری از بالا میبیند ولی این نور را چه کسی تشخیص میدهد؟ به جای خداوند خودش! البته این نور شناسنامهدار است و انسان میفهمد که از طرف خداست ولی بعد توجیه میکند که چیست؟ که محصول ذهن پیچیدهی انسان است و ناشی از تلقینهای بیستساله است و واکنش طبیعی روانی انسان برای مقاومت در سختیهاست ... بعد هم این واکنشطبیعی که در جهت حفظ بقاء و سلامت روانی است را یک عامل کمکی برای انتخاب طبیعی در نظریهی فرگشت میشمرد ...!
برادر عزیزم البته منظورم نیست که شما چنین اعتقادهایی داشته باشید ... به قول خودتان در آن بحثها شما اگرچه مخالف بندهی حقیر هستید ولی در امضای خودتان مطالب عاشقانهای را قرار دادهاید که در آن درست بر معرفت قلبی انگشت گذاشتهاید (درست مانند جناب استوار که اگرچه مخالف شدید حقیر هستند ولی در فریادشان نوشتهاند عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!) ... حالا آیا انتظار دارید چیزی را برای شما اثبات کنم که خودتان بیشتر و پیشتر از حقیر قبول دارید؟ ... چیزی که نمیفهمم این است که در یک بحث علمی دانستههای خود را کنار گذاشته و با شرایط غیرواقعی بحث کنیم ... که چه شود؟ که دیگرانی که آن فرضها را ندارند هم بتوانند از بحث ما استفاده کنند؟ خوب آیا نمیشود از فرضیات خود ایشان در بحث با ایشان استفاده نمود؟ ... شما چرا نمایندهی ایشان میشوید و گزارههایی را به چالش میکشید که خودتان قبولشان دارید؟ ... بگذارید هر وقت ایشان طرف بحث ما بودند با ایشان مطابق حال خودشان بحث کنیم :Gol:
بله آنها که میگویند شاید اینها اثرات تلقینهای ۲۰ ساله باشد و ان دیدن نور خدا و آن امید نهایی شاید یک واکنش روانی مقام ذهن انسان در مقابل سختیهای کمرشکن باشد ایشان دارند همان بحث روی کاغذی را میکنند که بدون درک باطنی از آن ارزشی ندارد ... کسی که آن یقین را چشیده باشد در زمانی که در حال چشیدن آن است نمیتواند حرف ایشان را بپذیرد ... حالا ایشان از آن حالت خارج شوند و شروع کنند به توجیه کردن آن و انکار خدا این چیز عجیبی نیست و دلیلش هم برای ما مشخص است ...
ان شاء الله که آن دانشمندانی که چنان احتمالاتی را مطرح میکنند لااقل جزء گروه الضَّالِّينَ باشند و نه جزء گروه الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و خدایشان به حال ایشان آگاهتر است ... شاید ایشان این موضوع را درک نمیکنند چون گمانشان این است که خداوند جدای از انسان است و چون این اثر یک اثر باطنی در درون انسان است پس کار مغز انسان و قوای روانی اوست نه کار خدا ... اما در تفکر انسانی این نگاه غلط است و انسان در طول خداست ... در روایتی از امام صادق علیهالسلام وقتی میخواستند آثار وجود خدا را در درون مخاطبشان بیان کنند فرمودند که مثلاً تو به چیزی میل داری و خدا آن را مبدل به کراهت میکند، از چیز کراهت داری و خداوند آن را بدل به تمایل میکند و الی ما شاء الله تأثیر دیگر که آنجا امام علیهالسلام چندین اثر آن را برمیشمرند ... اگر هیچ اتفاقی رخ ندهد و شرایط ثابت باشد و باز نظر انسان عوض شود این تغییر باید یک تغییر خارجی باشد (حرکت با عامل خارجی انجام میشود) و این اثر خارجی که از مسیر باطنی به انسان میرسد دیگر اثر خود انسان و پیچیدگی ذهن انسان و قوای روانی خود انسان نیست ...
[INDENT=2] توحيد مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: ۱۶-۱۸
پس ابن ابى العوجاء به طرف آن حضرت [امام صادق علیهالسلام] روان شد.
راوى مىگويد: من و ابن مقفّع مانديم تا برگردد، طولى نكشيد كه برگشت و به ابن مقفّع گفت: «اين شخص از جنس بشر نيست و اگر در دنيا يك روحانى مجرّد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتى.» ... به او گفتم ... اين صانع چرا خودش را براى خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از بين برداشته شود؟ چرا خود را از خلق پنهان كرد و رسول فرستاد؟ اگر خود را پنهان نكرده بود مردم بهتر به او ايمان مىآوردند.
يك مرتبه به من توپيد و گفت: چگونه خدا خود را پنهان كرده؟ ... چگونه پنهان است از تو كسى كه پيوسته هر طور بخواهد در وجود تو تصرفات مىنمايد؟
[/INDENT]
[INDENT=2]از چيزى غضبناكى تو را از آن خوشنود مىكند، از چيزى خوشنودى تو را از آن غضبناك مىكند
و گاهى كه شاد هستى تو را محزون مىكند و گاهى كه محزونى تو را شاد مىكند،
كسى را مبغوض داشته تو را به او محبت مىدهد و كسى را كه محبت داشته مبدل به بغض مىنمايد،
و گاهى از كارى اباء و امتناع داشته تصميم به جا آوردن آن به تو مىدهد و به چيزى تصميم داشته به تو اباء و امتناع از آن مىدهد،
گاهى از چيزى ترسيده تو را به آن رغبت مىدهد، گاهى به چيزى رغبت داشته به تو ترس از آن مىدهد،
گاهى به چيزى اميدوار بوده به تو يأس مىدهد، گاهى از چيزى يأس داشته به تو اميدوارى مىدهد،
گاهى چيزى كه هيچ وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور مىدهد و بر عكس چيزى كه كاملا آن را دانسته از خاطر تو محو مىنمايد كه هر چه خواسته باشى آن را به خاطر خود بياورى به خاطرت نمىآيد.
[/INDENT]
[INDENT=2]ابن ابى العوجاء گفت: اين شخص (يعنى جعفر بن محمّد عليه السّلام) آن قدر از آثار قدرت خداى خود كه در نفس خودم هست برايم شمرد و ديدم نمىتوانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم: الآن است كه خداى خود را ما بين خود و من مجسم مىكند به ناچار از نزدش جستم.
[/INDENT]
[=Franklin Gothic Medium]در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام بر جناب شریعت عقلانی و سایر بزرگواران؛ [پاسخ جناب سین در فرصت بعدی ان شاء الله عرض می شود.]
بنده معمولاً پاسخی که خطابش بنده است را چند مرتبه میخوانم و سعی میکنم هسته اصلی کلام را از منظر نویسنده محترم پیدا کنم و پاسخ خودم را حول همان هسته اصلی عرض کنم تا محوریت بحث حفظ شود. این را از این جهت عرض کردم که عدم استفاده از نقلقولهای مکرر توسط بنده (بخصوص در بحثهای "غیرجدالی" نظیر این تاپیک) اسائه ادب و بیتوجهی به اصل متن بزرگواران تلقی نشود (گرچه استفاده از نقلقولهای مکرر در بحثهای جدالی جزء لاینفک کار است) یکسان سازی واژه ها: اجازه بدهید این رویکرد جناب سین را از این به بعد با عنوان "معرفت فطری" نامگذاری کنیم و با این نام یکسان به آن اشاره نمائیم.
مرور اهم مطلب:
از نظر قرآن، فهم و کشف واقع قبل از ایمان است.
این فهم و کشف واقع، با ظن و گمان تفاوت دارد؛ یعنی هر ظنی لزوماً مطابق واقع نیست.
کار نور علم، کشف واقعیت است. من زمانی یک موضوع را "میدانم" که آن را مطابق واقع بیابم. این علم است؛ در هر موضوعی.
ضرورت بحث در مورد موضوع تاپیک: این بحث کاملاً مرتبط با تاپیک است؛ چرا که برای فهم هر موضوعی (از جمله اینکه آیا قرآن نشانه پیامبری پیامبر خاتم است یا خیر) باید بالاخره بفهمم که فهم من اصالت دارد یا نه.
- تفاوت بنده و شما در نحوه نگاه به بحث:
تفاوت در اینست که نقطه تمرکز بحث در اینجا روی فهم من است و تکیه شما بر فهماندن به دیگران و احتجاج با آنها. و البته احیاناً یا به خاطر بداعت بحث و یا کاستی بیان بنده معنای آن خوب منتقل نشده است. اینکه در مرحله صفر بحث و برای شناخت حدود این موضوع عرض شده است که فهم من برای خودم حجت است، از جهت اینکه فعلاً سوال در اینست که "من" چطور باید حجت خداوند متعال را بشناسم؟ اگر بنا باشد "من" موضوعی را به "دیگران" بفهمانم ابتدا باید خودم فهمیده باشم؛ این فهم برای خودم چطور حاصل میشود؟ یعنی عرض بنده اینست که در مرحله اول چندان نگران نحوه فهماندن و احتجاج با "دیگران" نباشیم؛ قبل از آن به خودم، که قرار است بعداً با دیگران احتجاج کنم و به آنها فهمی را منتقل کنم، نظر کنم. ببینم خودم چطور یک موضوع را فهمیدهام و چه نسخهای به دیگران بدهم. فهم من اصالت دارد و اصلاً اگر قرار باشد "فهم من" اصالت نداشته باشد، دیگر چه عاملی است که من نسبت به آن مسئول باشم؟ پس از به ثمر نشستن این بحث، در مورد نحوه مواجهه با دیگران هم میتوانیم گفتگویی با هم داشته باشیم. در واقع این شناخت فطری، "بالاترین" حد ممکن برای شناخت است. مگر کار استدلال چیست؟ بن مایه استدلال و factهای حل مسئله از کجا آمده است؟ فلسفه قطعاً قادر به ایجاد "fact" نیست و پاسخ فلسفه نسبت به حقایق به کار رفته در آن در صورتیکه آن مواد به صورت درست کنار هم چیده شده باشد، وابسته است و fact مستقل نیست. بنابراین برای یافتن factها، ابداً نیازی به فلسفه نیست. نباید گمان کنم حذف عنصر استدلال، باعث ضربه خوردن به فهم factها می شود؛ فلسفه اصولاً توانایی زایایی factها را ندارد.
- آیا چنین مطلبی یعنی پذیرش اینکه همه بر حق هستند؟
خلاصه فرمایش شما یعنی اگر اینگونه باشد که معیاری خارجی برای فهم نباشد، یعنی هر کی به هر کی؛ این نظر در برابر نظر بنده است که اتفاقاً فهمی که حاصل می شود "دقیق" و "شفاف" است. ما در مقابل عقل خود منفعل هستیم؛ یعنی من با اختیار خودم نیست که میفهمم کار خوب، خوب است و کار بد، بد؛ بعبارت دیگر من "نمیتوانم" کاری کنم که اشتباهاً بفهمم ظلم خوب است؛ این اتفاق هرگز روی نمیدهد.
اگر کسی مخالف یک حرف بدیهی مطلبی بگوید آیا میتوان برای او "اثبات" فلسفی آورد؟ آیا عدم پذیرش او باعث میشود که آن مطلب بدیهی، از بداهت خود خارج شود؟ اصل بحث در اینست که آنچه ما موضوعات بدیهی میدانیم از کجا آمده است و فلسفهای که گمان میکند برای هر چیز باید استدلال منطقی داشته باشد، چرا برخی موضوعات را به صورت بدیهی قبول میکند؟
فهم ما از طریق عقل، قاطع است و شک و شبههای ندارد و اتفاقاً بر این اساس زندگی میکنیم. فرض کنیم فقط شما و مخالف شما در دنیا وجود دارد. شما به یک درخت نگاه میکنید و میگوئید که درخت است و مخالف شما میگوید که نخیر این ساختمان است؛ آیا چون او میگوید ساختمان است من باید در فهم خودم شک کنم (عرض کردم فقط دو نفر در دنیا باشند تا دلیل برای آن طرف از کثرت طرفداران آورده نشود؛ در واقع در ذات مسئله شما "هیچ" دلیلی برای او ندارید.)
آیا آرامش درونی بازخورد نوع تربیت است؟
اجازه بدهید از عبارت آرامش درونی استفاده نکنیم که بنده نیز استفاده نکردم؛ آرامش اصل نیست گرچه نتیجه چنین فهمی است؛ یعنی اثر آن فهم، آرامش است ولی هر آرامشی اثر آن فهم نیست. استفاده از مواد مخدر هم آرامش میدهد اما تخدیری و غیرواقعی است؛ بنابراین معیار را از آرامش برداریم و به "روشن شدن" و یا "یافتن" تغییر دهیم. مثال روشن از یافتن هم همان مثال مزه؛ به خاطر اینکه جهت مثال سیب به سمت دیگری رفت اجازه بدهید یافتن مزه شیرینی را مثال بزنم؛ شما یک شیرینی را میل میفرمائید و مزه آن را شیرین مییابید. اگر کس دیگری بگوید مزه آن شیرین نیست، برای او چه استدلال فلسفی و منطقی خواهید داشت؟ اینکه استدلالی ندارید آیا به این معنی است که دارید سطحی با قضیه طرف میشوید؟ در واقع شما با همه وجود مزه شیرینی را بدون اینکه "هیچگونه" توضیحی برای آن داشته باشید، یافتهاید. اگر به شما بگویند مزه شیرینی را تعریف کنید چه خواهید گفت؟ "تنها" راه اینست که به طرف مقابل یک شیرینی تعارف بفرمائید تا او هم میل بفرماید. مثال جناب آرمان در اینکه بیان اگر کسی به خانوادهام حمله کند از آنها دفاع میکنم بدون اینکه توضیح منطقی داشته باشم، کاملاً گویای بحث است. در واقع ایشان، به فهم خالص عقلی خود، عمل میکنند؛ بدون اینکه بتوان توضیحی راجع به آن داد.
اگر کسی بگوید اینکه شما دزدی را بد میدانید به این دلیل است که در محیطی که تربیت شدهاید بد بودن دزدی را به شما القاء کردهاند، شما چه پاسخی میدهید؟ میدانید بنده چه خواهم کرد؟ بنده ابداً در این رابطه با او بحث نمیکنم؛ بلکه جیب او را میزنم و پول او را برمیدارم. آیا باز هم با همان پرستیژ سابق به شما میگوید که از نظر من دزدی اشکال ندارد و آفرین به شما یا اینکه فطرتاً دست شما را میگیرد و بدون اختیار میفهمد کار شما زشت بوده است؟
سلام بر جناب سین بزرگوار؛ خداوند گوهر تواضع را به بنده نیز عنایت بفرماید.:Gol:
برداشت اشتباه شما از نوشته بنده
البته سعی کردم در پست اول خودم هم نشان داده باشم که بنده نیز معتقد به اثبات فلسفی و به قول شما منطقی نیستم؛ دقیقاً بر خلاف آنچه شما از عرایض بنده برداشت نمودید؛ که شما فرمودید: "در مرحلهی آخر میرسیم به فرمایش شما که در قرآن بحثهای مبتنی بر تعقل منطقی هم وارد شده است"؛ درواقع چون ابداً به چنین موضوعی که فرمودید معتقد نیستم بعید است حتی اشارهای هم به این موضوع کرده باشم و اتفاقاً سعی کردم مبتنی بر ترمینولوژی شما، الفاظ آیه و بینه را در معنای دقیق خود به کار ببرم. بنابراین بخش بزرگی از توضیحات شما در رابطه به نقص استدلال فلسفی و ذهنی، در واقع همان نگاهی است که بنده هم دارم و خوشبختانه نیاز به پاسخ دادن نیست:Gol: و البته گویا جناب شریعت عقلانی به درستی همان منظور بنده را برداشت کرده بودند که در پاسخ بنده چنان فرموده بودند.
روشنتر از موضوع خطر احتمالی به عنوان نقطه شروع؟
به نظر بنده از "خطر احتمالی" دقیقتر و روشنتر، خدایی خداوند متعال است. نمیخواهم صحت توجه به خطر احتمالی را انکار کنم؛ اما رتبه آن را پائینتر از تذکر به معروف فطری خود میدانم؛ خیلی پائینتر. یعنی بندهای که خداوند صاحب نعمت را میشناسد که میشناسد (که در این شناخت نه محتاج عصای حضرت موسی است و نه مرده زنده کردن حضرت عیسی و نه قرآن حکیم و فقط کافی است به خودش اولاً و به اطرافش ثانیاً نظر کند؛ با همین عقلی که دارد با آن زندگی روزانهاش را سپری میکند)، در پی اینست که به نوعی امر او را از باب شکرگزاری (به عنوان وظیفه انسانی هر عاقل) نسبت به این همه نعمتی که به او عنایت فرموده است عمل کند. پس، عقلاً، به دنبال کسی است که از خدای او برای او "خبری" داشته باشد؛ و نبی یعنی خبرآورنده از خداوند متعال برای بندگان. حالا کسی را می بیند که میگوید من همانم که از خدای تو برای تو خبری آورده است. بنده در اینجا میپرسد که نشانه تو از پروردگارم چیست و او نشانه میآورد. ارائه نشانه از سوی خداوند متعال برای بندگان در مورد اموری است که فهم عقلانی روشن نسبت به آن ندارند؛ یعنی اگر کسی بیاید پیش من و بگوید که خدای صاحب نعمتها را شکر کن که من به او نمیگویم برای من نشانهای بیاور؛ نسبت به این امور فهم روشن عقلی دارم؛ اگر به من بگوید دزدی نکن به او نمیگویم نشانه تو چیست؛ دزدی را به عقلم میفهمم که ناپسند است و عقل هم اتفاقاً معصوم است. اگر شخصی با خرق عادت به سمت من بیاید و بگوید من نبی خدا هستم اما به من بگوید که ظلم کردن خوب است، بنده قطعاً و قبل از اینکه اصلاً خودم را در معرض آن خرق عادتش قرار دهم میگویم تو باطل هستی.
از این منظر که نگاه کنیم، پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله نیز از تذکر به اموری آغاز فرمودند که همگان فهم روشنی از آنها داشتند؛ عرض شد که در اولین کلام نفرمودند که ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا، بلکه به معروف فطری ما تذکر دادند که قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ اول به صورت مداوم به خداوند متعال و آیات او تذکر دادند تا آن معرفت، زنده و فعال شود (و در یک نگاه کلی اما نه لزوماً دقیق، سور مکی اینگونه اند؛ تذکرات پی در پی با آهنگی متفاوت از سور مدنی). یعنی نگاه کنیم که جایگاه تحدی چه زمانی بوده است. این مطلب از این باب حائز اهمیت است که شناخت مرا تصحیح میکند نسبت به جایگاه تحدی و نحوه مراجعه من به قرآن؛ بنابراین اگر قرآن را بر اساس ترتیب نزول تلاوت کنم با همان نیتی که بدانم خدای من چه گفته است، این را به صورت مشهود، میتوانم بفهمم.
توضیح در مورد عزم فهمیدن معنای مورد نظر صاحب کلام به جای حدس زدن معنای مورد نظر او
نقل قول:
نکته کلیدی که جناب آرمان به آن نظر داشتند و در نهایت دقت است اینست که رجوع به قرآن باید برای فهم معنای مورد نظر صاحب کلام باشد نه آنچه ما گمان میکنیم؛ اینکه من با چه "نیتی" به قرآن نظر می کنم، فقط و فقط خودم می دانم و لازم نیست به دیگران بگویم یا برای آنها استدلال کنم که نیت من چنین بوده است یا چنان نبوده است
موضوع اینست که وقتی به قرآن رجوع میکنم معنای برخی آیات را به صورت روشن میفهمم و معنای برخی دیگر را نمیفهمم. اگر بنای من بر این باشد که بفهمم منظور صاحب کلام چیست، در مواردی که منظور واقعی و روشن او را نمیفهمم، معنایی را از نزد خودم به او نمیبندم. در واقع در مرتبه حداقلی، ظن خودم را به عنوان علم در نظر نمی گیرم؛ بلکه اگر خیلی عزم فهم دارم مبتنی بر متد پیشنهادی قرآن به سراغ آنان میگردم که خداوند فرموده است معنای آیاتی که نمی فهمید از آنان بپرسید.
در مرتبه بعد وقتی قرار است معنای مورد نظر کسی را بفهمم، کاملاً به حرف او گوش میدهم و این همان خواسته قرآن است که فاذا قری القران فاستمعوا له و انصتوا؛ در واقع این فهمی که شما از آن تعبیر به شهود قلبی نمودهاید چیزی نیست جز اینکه من با توجه گوش کنم که خداوند متعال چه فرموده است؛ یعنی ذهن خودم را خالی کنم از داشتهها و بافتههای خودم و فقط ببینم او چه فرموده است. وقتی با این توجه قرآن را بخوانم، همان اتفاق فوق الذکر میافتد؛ برخی آیات را که معنای آن را مییابم و وجدان میکنم و برخی دیگر را هم نمیفهمم اما معنایی را از نزد خود به آن منتسب نمیکنیم و اصولاً چنین کاری را قبیح میدانم.
این نحوه نگرش، نتیجه مستقیم همان عنصر کلیدی است که جناب آرمان فرمودند که همانا خواندن قرآن برای فهمیدن منظور صاحب کلام است؛ بدون اینکه لازم باشد در ذهن خودم کار خاصی انجام دهم. در این نحوه نگرش، وظیفه عاقلانه مسلمان و شیعه و غیرمسلمان همین است که بدون هر گونه پیش فرض فلسفی و غیرفلسفی ببینیم صاحب کلام میخواسته چه پیامی را به من برساند.
درک حقیقت زندگی عالم آخرت اعم از برزخ و قیامت برای ما انسان ها که در عالمي مادي زندگي كرده و هنوز آن عالم را تجربه نكرده ايم ، امري بسیار دشوار بلکه غیر ممکن است. در نتیجه برای شناخت و اطلاع یافتن از ویژگی های عالم بعد از مرگ جز از طریق وحی و اخبار اهل البیت (ع) راهی نداريم . در قرآن و اخبار نیز در این خصوص به تفصیل سخن به میان نیامده، بلکه به صورت اجمالی، موضوعاتی مطرح شده است، چون آگاهی از خصوصیات و جزئیات آن، تأثیر زیادی بر مسایل اعتقادی و عملکرد انسان نمی گذارد.
اصولا به دلیل تفاوت ماهیت این دو عالم تبیین حقایق و امور عینی در عالم آخرت برای اهل دنیا بسیار دشوار و تا حدودی بی نتیجه است و در نتیجه رقیق کردن آن حقایق و توصیف آن ها درقالب امور محسوس و مادی دنیایی تنها چاره کار است و چه بسا توصیفات قرآن و روایات نیز بهره مند از همین اصل باشد .
به عنوان مثال وقتی قرآن کریم از میوه های گوناگون بهشتی سخن می گوید، حسب ظاهر مرادش این است که به آدمیان می فهماند همین مواهب و نعمت هایی که در دنیا از آن ها استفاده می کنید ،به صورت کامل تر و لذیذتر و مطبوعتر در بهشت وجود دارد، از این رو به همین مساله تصریح فرمود که :
«و بشر الذین امنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجری من تحتها الانهار کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به متشابها؛ (1) ای پیامبر! کسانی را که ایمان آوردند و نیکوکاری پیشه کردند ،مژده ده، که جایگاه آن ها باغهایی است که از زیر درختان آن نهرهایی جاری است، چون از میوه های گوناگون آن بهرهمند شوند، گویند: این همان میوههایی است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و مانند آن به آنان داده شود».
اگر مراد شما از تمثیلی بودن بیان آیات و روایات چنین حقیقتی است، باید گفت که بله توصیف نعمت های بهشتی یا عذاب های جهنم نوعی تشابه و تنظیر است یا به تعبیر شما تمثیلی است یعنی حقیقت نعمت های بهشتی و عذابهای جهنمی فراتر از این توصیفات مادی است.
اما اگر مرادتان ،تمثیلی در مقابل عینی و واقعی است، یعنی منظور از تمثیلی بودن، واقعی نبودن باشد، باید گفت: در قرآن کریم، نزدیک به 300 آیه به توصیف بهشت اختصاص یافته، قرآن کریم به گونه ای درباره بهشت سخن گفته که هرگز شائبه تمثیلی بودن بهشت مطرح نخواهد بود، زیرا قرآن کریم نعمتهای بهشتی را به طور کلی به دو نوع جسمانی و روحانی تقسیم کرده که هر کدام ناظر به عینی بودن آن نعمتهاست و نه تمثیلی بودنش. از توصیف نعمتهای بهشتی به روشنی معلوم می شود که قرآن کریم بهشت و نعمتهای آن را حقیقت عینی میداند که دو نوع نعمت مادی و معنوی در آن وجود دارد . بهشتیان از لذت های مادی و معنوی آن برخوردارند .
به همین نسبت حجم بالایی از آیات قرآن نیز به کم و کیف عذاب اهل جهنم اشاره دارد و هرچند می توان درک کرد که حقیقت خارجی این نعمت ها و عذاب ها با آنچه به طور اجمالی در قرآن بیان می شود فاصله دارد و حقیقت عینی به مراتب عظیم تر از آنچه در قالب الفاظ بیان شده است می باشد، اما واقعیت امر چیزی نیست که بتوان آن را مغایر با این توصیفات مشخص دانست.
آدمی در آخرت با وجود ،جسمانی و روحانی حضور مییابد . حیات اخروی او حیاتی دو بعدی است. مبنای انسان شناختی این سخن آن است که انسان موجود دو ساحتی است که از دو بعد جسمانی و روحانی فراهم آمده ،به گونهای که هر دو در حقیقت او دخیلاند. چنین نیست که یکی عارضی و دیگری اصیل باشد، بلکه دو ساحت وجود انسان در ذات او دخیل است. حضور حقیقت هر فرد در سرای آخرت ضروری است، چرا که در غیر این صورت حیات ابدی و پاداش و کیفر عملکرد آدمی تامین نخواهد شد. (2)
از این بیان نیز به دست میآید که هرگز با تمثیلی بودن مواهب بهشتی یا عذاب های جهنم ، حیات ابدی انسان که یک واقعیت عینی و خارجی است تامین نمیگردد، زیرا حیات عینی و واقعی نیازمند محل زندگی عینی و واقعی است .نمیتوان حیات اخروی را عینی و واقعی دانست، ولی مثلا مواهب بهشتی تمثیلی تلقی کرد.
پینوشتها:
1. بقره (2) آیه 25.
2. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید شرکت چاپ و نشر بین الملل ، ج 2، ص 256.
تفاوت در اینست که نقطه تمرکز بحث در اینجا روی فهم من است و تکیه شما بر فهماندن به دیگران و احتجاج با آنها. و البته احیاناً یا به خاطر بداعت بحث و یا کاستی بیان بنده معنای آن خوب منتقل نشده است. اینکه در مرحله صفر بحث و برای شناخت حدود این موضوع عرض شده است که فهم من برای خودم حجت است، از جهت اینکه فعلاً سوال در اینست که "من" چطور باید حجت خداوند متعال را بشناسم؟ اگر بنا باشد "من" موضوعی را به "دیگران" بفهمانم ابتدا باید خودم فهمیده باشم؛ این فهم برای خودم چطور حاصل میشود؟ یعنی عرض بنده اینست که در مرحله اول چندان نگران نحوه فهماندن و احتجاج با "دیگران" نباشیم؛ قبل از آن به خودم، که قرار است بعداً با دیگران احتجاج کنم و به آنها فهمی را منتقل کنم، نظر کنم. ببینم خودم چطور یک موضوع را فهمیدهام و چه نسخهای به دیگران بدهم. فهم من اصالت دارد و اصلاً اگر قرار باشد "فهم من" اصالت نداشته باشد، دیگر چه عاملی است که من نسبت به آن مسئول باشم؟ پس از به ثمر نشستن این بحث، در مورد نحوه مواجهه با دیگران هم میتوانیم گفتگویی با هم داشته باشیم. در واقع این شناخت فطری، "بالاترین" حد ممکن برای شناخت است. مگر کار استدلال چیست؟ بن مایه استدلال و factهای حل مسئله از کجا آمده است؟ فلسفه قطعاً قادر به ایجاد "fact" نیست و پاسخ فلسفه نسبت به حقایق به کار رفته در آن در صورتیکه آن مواد به صورت درست کنار هم چیده شده باشد، وابسته است و fact مستقل نیست. بنابراین برای یافتن factها، ابداً نیازی به فلسفه نیست. نباید گمان کنم حذف عنصر استدلال، باعث ضربه خوردن به فهم factها می شود؛ فلسفه اصولاً توانایی زایایی factها را ندارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته
خدا خیرتان بدهد ... شاید تا صد سال دیگر هم نمیتوانستم منظورم را به این خوبی بیان کنم :Gol:
Naghi;731667 نوشت:
... ما در مقابل عقل خود منفعل هستیم؛ یعنی من با اختیار خودم نیست که میفهمم کار خوب، خوب است و کار بد، بد؛ بعبارت دیگر من "نمیتوانم" کاری کنم که اشتباهاً بفهمم ظلم خوب است؛ این اتفاق هرگز روی نمیدهد.
تعیبر جالبی بود ... در باطن ما نسبت به فهمیدن منفعل هستیم گرچه در ظاهر خلاف عقل عمل کرده و در واقع تظاهر به نفهمیدن کنیم ... گویا اختیار محدود به مرتبهای به پایین است و در عمق وجود انسان این خطاب است که لمن الملک؟ لله الواحد القهار ... این بیان شما در تطابق کامل با آیات و روایاتی است که اشاره دارند به اینکه در اعماق وجود انسان قیامت و بهشت و جهنم اخروی هماکنون نیز جریان دارند ... :Gol:
Naghi;731667 نوشت:
اگر کسی مخالف یک حرف بدیهی مطلبی بگوید آیا میتوان برای او "اثبات" فلسفی آورد؟ آیا عدم پذیرش او باعث میشود که آن مطلب بدیهی، از بداهت خود خارج شود؟ اصل بحث در اینست که آنچه ما موضوعات بدیهی میدانیم از کجا آمده است و فلسفهای که گمان میکند برای هر چیز باید استدلال منطقی داشته باشد، چرا برخی موضوعات را به صورت بدیهی قبول میکند؟
...
... شما یک شیرینی را میل میفرمائید و مزه آن را شیرین مییابید. اگر کس دیگری بگوید مزه آن شیرین نیست، برای او چه استدلال فلسفی و منطقی خواهید داشت؟ اینکه استدلالی ندارید آیا به این معنی است که دارید سطحی با قضیه طرف میشوید؟ در واقع شما با همه وجود مزه شیرینی را بدون اینکه "هیچگونه" توضیحی برای آن داشته باشید، یافتهاید. اگر به شما بگویند مزه شیرینی را تعریف کنید چه خواهید گفت؟ "تنها" راه اینست که به طرف مقابل یک شیرینی تعارف بفرمائید تا او هم میل بفرماید. مثال جناب آرمان در اینکه بیان اگر کسی به خانوادهام حمله کند از آنها دفاع میکنم بدون اینکه توضیح منطقی داشته باشم، کاملاً گویای بحث است. در واقع ایشان، به فهم خالص عقلی خود، عمل میکنند؛ بدون اینکه بتوان توضیحی راجع به آن داد.
اگر کسی بگوید اینکه شما دزدی را بد میدانید به این دلیل است که در محیطی که تربیت شدهاید بد بودن دزدی را به شما القاء کردهاند، شما چه پاسخی میدهید؟ میدانید بنده چه خواهم کرد؟ بنده ابداً در این رابطه با او بحث نمیکنم؛ بلکه جیب او را میزنم و پول او را برمیدارم. آیا باز هم با همان پرستیژ سابق به شما میگوید که از نظر من دزدی اشکال ندارد و آفرین به شما یا اینکه فطرتاً دست شما را میگیرد و بدون اختیار میفهمد کار شما زشت بوده است؟
ممنون از مثالهای خوبتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
از این بیان نیز به دست میآید که هرگز با تمثیلی بودن مواهب بهشتی یا عذاب های جهنم ، حیات ابدی انسان که یک واقعیت عینی و خارجی است تامین نمیگردد، زیرا حیات عینی و واقعی نیازمند محل زندگی عینی و واقعی است .نمیتوان حیات اخروی را عینی و واقعی دانست، ولی مثلا مواهب بهشتی تمثیلی تلقی کرد.
کارشناس گرامی، جناب صادق.
احتمالا پست شماره 196 حضرتعالی، مربوط به تاپیک «آیا لذات بهشت فقط روحانی است؟» میباشد که اشتباها در این تاپیک درج شده.
سلام بر جناب سین بزرگوار؛ خداوند گوهر تواضع را به بنده نیز عنایت بفرماید.:Gol:
برداشت اشتباه شما از نوشته بنده
البته سعی کردم در پست اول خودم هم نشان داده باشم که بنده نیز معتقد به اثبات فلسفی و به قول شما منطقی نیستم؛ دقیقاً بر خلاف آنچه شما از عرایض بنده برداشت نمودید؛ که شما فرمودید: "در مرحلهی آخر میرسیم به فرمایش شما که در قرآن بحثهای مبتنی بر تعقل منطقی هم وارد شده است"؛ درواقع چون ابداً به چنین موضوعی که فرمودید معتقد نیستم بعید است حتی اشارهای هم به این موضوع کرده باشم و اتفاقاً سعی کردم مبتنی بر ترمینولوژی شما، الفاظ آیه و بینه را در معنای دقیق خود به کار ببرم. بنابراین بخش بزرگی از توضیحات شما در رابطه به نقص استدلال فلسفی و ذهنی، در واقع همان نگاهی است که بنده هم دارم و خوشبختانه نیاز به پاسخ دادن نیست:Gol: و البته گویا جناب شریعت عقلانی به درستی همان منظور بنده را برداشت کرده بودند که در پاسخ بنده چنان فرموده بودند.
روشنتر از موضوع خطر احتمالی به عنوان نقطه شروع؟
به نظر بنده از "خطر احتمالی" دقیقتر و روشنتر، خدایی خداوند متعال است. نمیخواهم صحت توجه به خطر احتمالی را انکار کنم؛ اما رتبه آن را پائینتر از تذکر به معروف فطری خود میدانم؛ خیلی پائینتر. یعنی بندهای که خداوند صاحب نعمت را میشناسد که میشناسد (که در این شناخت نه محتاج عصای حضرت موسی است و نه مرده زنده کردن حضرت عیسی و نه قرآن حکیم و فقط کافی است به خودش اولاً و به اطرافش ثانیاً نظر کند؛ با همین عقلی که دارد با آن زندگی روزانهاش را سپری میکند)، در پی اینست که به نوعی امر او را از باب شکرگزاری (به عنوان وظیفه انسانی هر عاقل) نسبت به این همه نعمتی که به او عنایت فرموده است عمل کند. پس، عقلاً، به دنبال کسی است که از خدای او برای او "خبری" داشته باشد؛ و نبی یعنی خبرآورنده از خداوند متعال برای بندگان. حالا کسی را می بیند که میگوید من همانم که از خدای تو برای تو خبری آورده است. بنده در اینجا میپرسد که نشانه تو از پروردگارم چیست و او نشانه میآورد. ارائه نشانه از سوی خداوند متعال برای بندگان در مورد اموری است که فهم عقلانی روشن نسبت به آن ندارند؛ یعنی اگر کسی بیاید پیش من و بگوید که خدای صاحب نعمتها را شکر کن که من به او نمیگویم برای من نشانهای بیاور؛ نسبت به این امور فهم روشن عقلی دارم؛ اگر به من بگوید دزدی نکن به او نمیگویم نشانه تو چیست؛ دزدی را به عقلم میفهمم که ناپسند است و عقل هم اتفاقاً معصوم است. اگر شخصی با خرق عادت به سمت من بیاید و بگوید من نبی خدا هستم اما به من بگوید که ظلم کردن خوب است، بنده قطعاً و قبل از اینکه اصلاً خودم را در معرض آن خرق عادتش قرار دهم میگویم تو باطل هستی.
از این منظر که نگاه کنیم، پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله نیز از تذکر به اموری آغاز فرمودند که همگان فهم روشنی از آنها داشتند؛ عرض شد که در اولین کلام نفرمودند که ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا، بلکه به معروف فطری ما تذکر دادند که قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ اول به صورت مداوم به خداوند متعال و آیات او تذکر دادند تا آن معرفت، زنده و فعال شود (و در یک نگاه کلی اما نه لزوماً دقیق، سور مکی اینگونه اند؛ تذکرات پی در پی با آهنگی متفاوت از سور مدنی). یعنی نگاه کنیم که جایگاه تحدی چه زمانی بوده است. این مطلب از این باب حائز اهمیت است که شناخت مرا تصحیح میکند نسبت به جایگاه تحدی و نحوه مراجعه من به قرآن؛ بنابراین اگر قرآن را بر اساس ترتیب نزول تلاوت کنم با همان نیتی که بدانم خدای من چه گفته است، این را به صورت مشهود، میتوانم بفهمم.
توضیح در مورد عزم فهمیدن معنای مورد نظر صاحب کلام به جای حدس زدن معنای مورد نظر او
موضوع اینست که وقتی به قرآن رجوع میکنم معنای برخی آیات را به صورت روشن میفهمم و معنای برخی دیگر را نمیفهمم. اگر بنای من بر این باشد که بفهمم منظور صاحب کلام چیست، در مواردی که منظور واقعی و روشن او را نمیفهمم، معنایی را از نزد خودم به او نمیبندم. در واقع در مرتبه حداقلی، ظن خودم را به عنوان علم در نظر نمی گیرم؛ بلکه اگر خیلی عزم فهم دارم مبتنی بر متد پیشنهادی قرآن به سراغ آنان میگردم که خداوند فرموده است معنای آیاتی که نمی فهمید از آنان بپرسید.
در مرتبه بعد وقتی قرار است معنای مورد نظر کسی را بفهمم، کاملاً به حرف او گوش میدهم و این همان خواسته قرآن است که فاذا قری القران فاستمعوا له و انصتوا؛ در واقع این فهمی که شما از آن تعبیر به شهود قلبی نمودهاید چیزی نیست جز اینکه من با توجه گوش کنم که خداوند متعال چه فرموده است؛ یعنی ذهن خودم را خالی کنم از داشتهها و بافتههای خودم و فقط ببینم او چه فرموده است. وقتی با این توجه قرآن را بخوانم، همان اتفاق فوق الذکر میافتد؛ برخی آیات را که معنای آن را مییابم و وجدان میکنم و برخی دیگر را هم نمیفهمم اما معنایی را از نزد خود به آن منتسب نمیکنیم و اصولاً چنین کاری را قبیح میدانم.
این نحوه نگرش، نتیجه مستقیم همان عنصر کلیدی است که جناب آرمان فرمودند که همانا خواندن قرآن برای فهمیدن منظور صاحب کلام است؛ بدون اینکه لازم باشد در ذهن خودم کار خاصی انجام دهم. در این نحوه نگرش، وظیفه عاقلانه مسلمان و شیعه و غیرمسلمان همین است که بدون هر گونه پیش فرض فلسفی و غیرفلسفی ببینیم صاحب کلام میخواسته چه پیامی را به من برساند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نفی، و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از توضیحاتتان، فکر کنم این بار بهتر متوجه منظورتان شده باشم، ظاهراً در پاسخ به این سؤال که کدام پیامبر تا کنون مقدمات اثبات عقلی فلسفی را آورده است شما معتقد هستید این مقدمات از طریق براهین فطری فراهم شده بودهاند که اگر منظورتان این باشد نظر جناب صدیق و استوار هم از نظر حقیر قابل قبول میشوند ولو اینکه تنها راه تعریف معجزه نباشند، ان شاء الله باز هم کمی روی مطالبتان فکر کنم و بعد اگر عمری بود همین پست را ویرایش کنم تا اگر سؤالی یا شبههای بود در مورد آن بپرسم و اگر نبود هم تشکر کنم :Gol:
در پناه خدا باشید
این یعنی اینکه اگر من این سیب را چشیدم و خیلی خوشمزه آمد حال اگر شما هم همین سیب را بچشید و از نظر شما خوشمزه نیامد مشکل از حس چشایی شماست نه از سیب. چون که من از مزه این سیب خوشم آمد.
این خود به خود ما را یه این سمت می کشاند که آنها مجازند بر اساس یقین قلبی شان ما را گمراه بدانند و ما هم می توانیم آنها را گمراه بدانیم و کلا در تمام دنیا همه همه را گمراه بدانند.
آیا به اعتقاد شما دنیایی که همه انسان ها یکدیگر را گمراه بدانند دنیای خوبی است؟ آیا خداوند چنین چیزی را خواسته است؟
نگرشی افراطی که سابقه ای طولانی در اسلام دارد ( تفکر خوارج ) دقیقا بر همین قسمتی که مشخص کردم استوار است . گرچه خود شما مخالف این دیدگاه هستید اما نقل آن فرصت خوبی است تا ارتباط آنرا با موضوع مشخص کنم .
اگرچه دوستان به ندای قلب توصیه می کنند ، اما آیا به پذیرش هر ندائی هم معتقد هستند یا ... ، یا آنکه قلب هر انسانی باید همانی را فریاد بزند که ایشان دریافته اند ؟
به باور من دوستان داعی ، امید دارند که بقیه به کلیت برداشت آنها برسند ، در غیر اینصورت احتمالا قلوب دیگر مومنان و غیر مومنان را سیاه ، بیمار و مختوم بدانند ...
واقعیت اجتماعی نیز تاکنون ثابت بوده و مورد خلافی وجود ندارد ( اقلا من ندیده ام ) . قشر سنتی معتقد به دین ( همراه با عموم مراجع تقلید ) هیچ گاه تفاسیر و برداشت های تازه ی به اصطلاح روشنفکران دینی را بر نمی تابند، از این نیز فراتر رفته آنان را به بازگشت به آغوش اسلام دعوت می کنند . گو اینکه مرتد شده اند !!
با این حساب سخن همان است که نخست اشاره کردم ، فهمی از دین را به عنوان اصل دین جا زده و ترویج می کنند . و سوال اصلی هم همین جاست که چرا ندای قلب دوستان صحیح است ، اما ندای قلب کسی چون من که قرآن را جوشش درونی پیامبر می داند و نه وحی منزل ، غلط و باطل ؟!
همین را تعمیم بدهید به شروع کننده گرامی موضوع ، به چه دلیل ندای قلب مخالفان ایشان حق است ، اما ندای قلب شخص ایشان ناحق؟!
شناخت فطری، "بالاترین" حد ممکن برای شناخت است. مگر کار استدلال چیست؟ بن مایه استدلال و factهای حل مسئله از کجا آمده است؟ فلسفه قطعاً قادر به ایجاد "fact" نیست و پاسخ فلسفه نسبت به حقایق به کار رفته در آن در صورتیکه آن مواد به صورت درست کنار هم چیده شده باشد، وابسته است و fact مستقل نیست. بنابراین برای یافتن factها، ابداً نیازی به فلسفه نیست. نباید گمان کنم حذف عنصر استدلال، باعث ضربه خوردن به فهم factها می شود؛ فلسفه اصولاً توانایی زایایی factها را ندارد.
Naghi;731695 نوشت:
... بنده نیز معتقد به اثبات فلسفی و به قول شما منطقی نیستم؛ ...
... بنابراین بخش بزرگی از توضیحات شما در رابطه به نقص استدلال فلسفی و ذهنی، در واقع همان نگاهی است که بنده هم دارم
فطرت در دو ناحیه متبلور است: تمایلات و ادرکات.
ناحیه اول منجر به حقیقت گرائی انسان میشود
ناحیه دوم منجر به پذیرش factها یا همان بدیهیات توسط عقل میشود. امور و قضایائی که عقل بدون نیاز به هرگونه استدلال، به عنوان بدیهیات میپذیرد.
در قرآن، فطرت امری عمومی معرفی شده و مربوط به همه مردم است: فطرة اللَّه الّتي فطر النّاس عليها
اما در مورد تعقل و اندیشیدن، آن را مربوط به گروهی از مردم میداند: لآيات لقوم يعقلون
برخی از آن نشانهها که در آیه فوق میفرماید، بدیهیات و factها هستند که عقل آنها را درمییابد بدون هیچ استدلالی و آنگاه از آنها به عنوان مقدمات در براهین بهره میبرد.
به عبارت دیگر، فطرت در ناحیه ادراکات (یا همان فطرتِ عقل) ، شناخت بدیهیات است نه شناخت همه حقایق.
زیرا هر حقیقتی، بدیهی نیست.
اینجاست که براهین عقلی برای اثبات حقیقت نمود پیدا میکنند.
تبیین قرآن قبل از هر چیز وظیفهی زبان عربی و خود قرآن است. بقیهی مبینها را نیز قبل از هر چیز خود قرآن باید تعیین کند.
با اين بيان شما موافقم و کاملاً هم منطقي است.
به نظر بنده، جناب سين در بيان نکته اي که شما با اين عبارت به آن پاسخ فرموده ايد کمي تعجيل داشتند؛ در پاسخ به اين فرمايش شما اين امکان وجود دارد که جناب سين يا کساني که در اين موضوع چون ايشان مي انديشند دلائل خود را از قرآن ارائه نمايند؛ اما شايد راه منطقي تر و مبتني بر اسلوب پاسخگويي به سوال اصلي تاپيک اين باشد که هر کس با همان نگاهي که فرموديد (فهم معناي مورد نظر صاحب کلام)قرآن را بخواند و ببيند که آيا چنان بياني که جناب سين داشته اند، اشاره روشن و بسيار واضحي دارد يا خير. با اين وجود همانطور هم که عرض شد، اصل فرمايش شما مبني بر اينکه آنچه جناب سين بيان داشته اند حتماً بايد در خود قرآن نيز به من گفته شده باشد، صحيح است.
اگرچه دوستان به ندای قلب توصیه می کنند ، اما آیا به پذیرش هر ندائی هم معتقد هستند یا ... ، یا آنکه قلب هر انسانی باید همانی را فریاد بزند که ایشان دریافته اند
.
.
.
همین را تعمیم بدهید به شروع کننده گرامی موضوع ، به چه دلیل ندای قلب مخالفان ایشان حق است ، اما ندای قلب شخص ایشان ناحق؟!
؟
به نظرم اصل سوال و فرمايش شما همان سوال جناب شريعت عقلاني است که اينگونه در پاسخ اشاره شده است:
نقل قول:
- تفاوت بنده و شما در نحوه نگاه به بحث:
تفاوت در اینست که نقطه تمرکز بحث در اینجا روی فهم من است و تکیه شما بر فهماندن به دیگران و احتجاج با آنها. و البته احیاناً یا به خاطر بداعت بحث و یا کاستی بیان بنده معنای آن خوب منتقل نشده است. اینکه در مرحله صفر بحث و برای شناخت حدود این موضوع عرض شده است که فهم من برای خودم حجت است، از جهت اینکه فعلاً سوال در اینست که "من" چطور باید حجت خداوند متعال را بشناسم؟ اگر بنا باشد "من" موضوعی را به "دیگران" بفهمانم ابتدا باید خودم فهمیده باشم؛ این فهم برای خودم چطور حاصل میشود؟ یعنی عرض بنده اینست که در مرحله اول چندان نگران نحوه فهماندن و احتجاج با "دیگران" نباشیم؛ قبل از آن به خودم، که قرار است بعداً با دیگران احتجاج کنم و به آنها فهمی را منتقل کنم، نظر کنم. ببینم خودم چطور یک موضوع را فهمیدهام و چه نسخهای به دیگران بدهم. فهم من اصالت دارد و اصلاً اگر قرار باشد "فهم من" اصالت نداشته باشد، دیگر چه عاملی است که من نسبت به آن مسئول باشم؟ پس از به ثمر نشستن این بحث، در مورد نحوه مواجهه با دیگران هم میتوانیم گفتگویی با هم داشته باشیم. در واقع این شناخت فطری، "بالاترین" حد ممکن برای شناخت است. مگر کار استدلال چیست؟ بن مایه استدلال و factهای حل مسئله از کجا آمده است؟ فلسفه قطعاً قادر به ایجاد "fact" نیست و پاسخ فلسفه نسبت به حقایق به کار رفته در آن در صورتیکه آن مواد به صورت درست کنار هم چیده شده باشد، وابسته است و fact مستقل نیست. بنابراین برای یافتن factها، ابداً نیازی به فلسفه نیست. نباید گمان کنم حذف عنصر استدلال، باعث ضربه خوردن به فهم factها می شود؛ فلسفه اصولاً توانایی زایایی factها را ندارد.
- آیا چنین مطلبی یعنی پذیرش اینکه همه بر حق هستند؟
خلاصه فرمایش شما یعنی اگر اینگونه باشد که معیاری خارجی برای فهم نباشد، یعنی هر کی به هر کی؛ این نظر در برابر نظر بنده است که اتفاقاً فهمی که حاصل می شود "دقیق" و "شفاف" است. ما در مقابل عقل خود منفعل هستیم؛ یعنی من با اختیار خودم نیست که میفهمم کار خوب، خوب است و کار بد، بد؛ بعبارت دیگر من "نمیتوانم" کاری کنم که اشتباهاً بفهمم ظلم خوب است؛ این اتفاق هرگز روی نمیدهد.
اگر کسی مخالف یک حرف بدیهی مطلبی بگوید آیا میتوان برای او "اثبات" فلسفی آورد؟ آیا عدم پذیرش او باعث میشود که آن مطلب بدیهی، از بداهت خود خارج شود؟ اصل بحث در اینست که آنچه ما موضوعات بدیهی میدانیم از کجا آمده است و فلسفهای که گمان میکند برای هر چیز باید استدلال منطقی داشته باشد، چرا برخی موضوعات را به صورت بدیهی قبول میکند؟
فهم ما از طریق عقل، قاطع است و شک و شبههای ندارد و اتفاقاً بر این اساس زندگی میکنیم. فرض کنیم فقط شما و مخالف شما در دنیا وجود دارد. شما به یک درخت نگاه میکنید و میگوئید که درخت است و مخالف شما میگوید که نخیر این ساختمان است؛ آیا چون او میگوید ساختمان است من باید در فهم خودم شک کنم (عرض کردم فقط دو نفر در دنیا باشند تا دلیل برای آن طرف از کثرت طرفداران آورده نشود؛ در واقع در ذات مسئله شما "هیچ" دلیلی برای او ندارید.)
سلام.
منظور کل سوره های قرآن بود. نه ده تا.
http://mojezateghoran.blogfa.com/post-8.aspx
و من الله توفیق
سلام. اولا منظور جناب پژوهشگر این نیست. دوما فرمایش شما را بنده این را در همان پست بالا توضیح دادم:
------
از هر کس به نظرش مورد بالا معجزه است سوالی دارم: که این چه چیزی را اثبات میکند؟که خدا در جمعآوری قرآن توسط عثمان دخالت کرده و سورهها را اینطوری مرتب کرده که ما بتوانیم ستون اول را تکمیل کنیم؟
بعد آمده به خوارزمی الهام کرده اعداد عربی و جبر را ابداع کند تا ما بتوانیم ستونها را جمع بزنیم؟
بعد آمده در شماره گذاری آیات در رسمالخط عثمانطه دخالت کرده تا ستون دوم بتواند معما را حل کند؟
خدا که این قدر در طول تاریخ دخالتهای الکی میکند یا برنامههای درازمدت برای اعجاز دارد چرا این قدر خود را پنهان میکند که من در به در بیفتم دنبالش ببینم کجاست؟ چرا نمیشود من با یکی از این فرشتگانش دوست شوم و خیالم راحت باشد که مدرک وجودش همراهم است؟ منظور این که بعید میدانم فرمول چهار معادله و چهار مجهول شما در یک فرمولبندی کلی از اعجاز قرآن بگنجد.
سلام.
فایل اکسل را اینجا دانلود کنید.
خیر. همان طور که قبلا هم عرض کردم اعجاز خدایی بودن را اثبات نمی کند.
ولی می توان گفت یک خرق عادت است.
به هر حال این مساله نمی تواند اتفاقی باشد.
خدا می تواند یک عمل خارق العاده را به دست یک انسان بسیار منحرف هم انجام دهد. دخالت خدا می تواند در چهارچوب علل و اسباب کاملا طبیعی باشد. طوری که خود عثمان هم متوجه نشود. به هر حال قادر مطلق است دیگر.
و من الله توفیق
دوست عزیز. اگر اینقدر اعجاز عددی برایتان بی اهمیت بود و چیزی را ثابت نمی کرد چرا در صفحه قبل اینقدر آمدید وقت گذاشتید تا اعجاز عددی را رد کنید؟ لابد برایتان مهم بوده دیگه.
و من الله توفیق
این مساله میتواند کاملا تصادفی باشد. در واقع با توجه به آنچه عرض کردم به احتمال 99% تصادفی است.
http://www.youtube.com/watch?v=WH-VGQueGl8
هر چه آیتم ها بیشتر شود سختی کار هم بیشتر می شود و احتمال وقوع تصادفی هم کمتر می شود.
شخصا هیچ وقت ایمانم را بر این بازی ریاضی ها استوار نمی کنم.
باسلام وخسته نباشید .
بی تردید پرس و جو در باره معارف قرانی بسیار مطلوب بلکه توصیه اکید خود قران است ( افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفال ها )
ولی همه باید به این نکته وگفته ی زیبای حکیم بزرگ غزنین سنایی عزیز دقت نماید :
عروس حضرت قران نقاب آن گاه بر اندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
با توجه به این که کاربران عزیزی که در این بحث حضور فعال ومستمر دارند از جمله جناب آرمان دانشجو
قران باور اند نباید فراموش نمود که با غوغا سالاری این مسله قدسی به آسانی قابل درک ایمانی ومعرفت عقلانی نخواهد بود
چه اینکه توجه دارید که هر معرفتی مبانی وقواعد خاص خود را دارند مگر جناب تان در فهم علوم دانشگاهی اصول ومبانی آنها را نمی پذیرید ؟
در این مسله وحیانی هم باید به همان اصل کلی ملتزم باشید بحث را با مبانی خود پی گرفته ودر درک بهتر مسله از مبانی وکار شناسان واساتید قران شناس کمی حرف شنوی داشته باشید .
ودر عین حال ذهن تان را از برخی توهمان و و سوسه های وهمی ازدرون و شبههات اهل غرض وقران گریز از بیرون استبرا نماید .
دیو چو بیرون رود فرشته دراید .
ویا به گفته شبستری :
درون خانه دل را فرو روب
مهیا کن مقام وجای محبوب
چو تو بیرون روی اواندر آید
به توبی تو جمال خود نماید .
همه این ها الهام گرفته از آموزه متعالی وحی است که فرمود :
لا یمسه الا الامطهرون = جز پاکان آنرا درک نمی تواند .
[=arial]سلام و عرض ادب
خدمت دوستان گرامی
به علت مشغله های مختلف مطالب چند تاپیک دامنه دار اخیر را صرفا دنبال میکردم اکنون فرصت کوتاهی برایم پیش آمد تا با آوردن جند مطلب بنده هم در مباحث مشارکت داشته باشم. احتمالا در مهر ماه فرصتهای بیشتری برای ادامه گفتگو دارم
برای رد اعجاز فرآن
به مطلب پست 74 خودم در تاپیک دلایل عقلی نبوت مبنی بر ناممکن بودن عقلی معجزه و اعجاز اشاره میکنم چون با تعارف موجود از اساس معجزه ناممکن هست پس اعجاز قرآن هم دلیل عقلی ندارد
در مورد تحدی هم بارها پاسخ داده شده که اساسا طرح تحدی اشکال عقلی دارد و شرطی ناشدنی هست پس نباید به آن وقعی گداشت
ولی متاسفانه هر بار کارشناسان یا کاربران محترم بنابر ایمان قلبی خود و مسحور شدن در عقاید و سرور از بافته و یافته های خویش ناممکن بودن تحدی و اعجاز را متوجه نمیشوند.
ولی اگر همچنان بر شدنی بودن تحدی اصرار دارید
بنده فارغ از متن پیام اسلوب ، شیوه و روش بیان در کاتالوگ دستگاه ها و ابزارهای مختلف را به عنوان رقیبی برای تحدی قرآن عنوان میکنم زیرا با خواندن کاتالوگ ها شما دچار سردرگمی و تفسیر به رای نمیشوید جتی اگر آن را به زبانهای مختلف ترجمه کنید شما با رعایت مفاد آن از .وسایل خود بهترین استفاده را میبرید و بیشترین طول عمر دستگاه شما خواهد داشت چنانچه دچار مشکلی بشوید شما را با آدرس دقیق به کارشناسان و مراکز تعمیر معرفی میکند
مطلب فوق را با اشاره به وجود مکاتب و مذاهب و فرقه های مختلف در ادیان آوردم که هر کدام تنها خود را محق میداند اگر قرآن یا کتابهای آسمانی از طرف خدا برای هدایت و آرامش انسانها میبود؛ حداقل شیوه بیان پیام ها یمی بایست به گونه ای باشد که موجب اختلاف و فتنه انگیز در بین مردم نمیشد
[=arial]بنده سعی میکنم با کمک مقاله نقد نبوت آقای جحت اله نکویی مطالبی را عنوان کنم
1 زبان قرآن
چرا قرآن تنها به زبان عربی نازل شده؟
آیا چینی زبانان که بیشترین مردم هستند نباید متوقع قرآن به زبان چینی باشند!
ایا برای خدا محدودیتی وجود داشت که نتواند در یک زمان پیامبران مختلف به زبانهای گوناگون با یک متن واحد و در یک راستا نازل کند نا هم بینه یکدیگر باشند و هم اختلاف در فهم قرآن ار بین یرود
آیا دلیل علمی دارید که عربی برترین زبان دنیاست آیا دلیلی دارید که زبانهای دیگر مانع تامل و تفکر در متن آیات قرآن میشوند
2 محکم و متشابه
وجود آیات متشابه در تضاد با ادعای فصاحت و بلاغت و شیوایی آسان بودن و فراگیر بودن قرآن نیست؟
فهرست جامع و کاملی از آیات محکم و یا متشابه وحود دارد؟ که در آن اختلاف نباشد!
مصادیق متشابه بودن آیات قران به شیوایی بیان شده؟
3 وجود استدلال های ضعیف در قرآن
آیه 103 سوره نحل میکوید چون زبان کسانی که با پیامبر مراوده دارند (برای مثال سلمان فارسی) عربی نیست پس پیامبر کلام قرآن را از کسی نیاموخته آیا این استدلال قوی است؟
آیه 22 سوره انبیا( اگر این جهان چند خدا داشت از هم میپاشید)
چه دلیل محکمی دارید که حتما خدایان مختلف در تضاد یکدیگر باید عمل کنند آیا دلیلی دارید که نمیتوان بر طبق یک قول و قرار چند انسان یا خدا با هم نتوانند کار کنند؟
این همه کارخانه و شرکتهای معظم با تعامل و اندیشه های مختلف کار میکنند و موفق هستند چرا خدایان که از انسانها برترند نتوانند
شاید جهان های مختلف و موازی خدایان متفاوت و مخصوص خود را داشته باشند که هرگز از همدیگر اطلاع نیابند
هر چند که متدینین معتقد هستند این جهان را یک خداست ولی این جهان به سوی بینظمی پیش میرود چگونه این جهان با وچود همین یک خدا باز هم رو به بینظمی میرود؟
اگر این آیه عنوان میکرد که اگر چند خدا میبود هرگز جهانی شکل نمیگرفت بهتر بود تا اینکه بگوید کار جهان رو به فساد میگذاشت
آیات 37 تا 40 سوره انسان و 5 سوره حج
بیان مراحل مختلف خلقت انسان چه ربطی به زنده شدن مردگان دارد خدا بر هر امری قادر است
اشکال بیان ضعف استدلال آیه هست مراحل خلقت انسان چه ربطی یه زنده شدن مردگان از ذرات متلاشی شده اجساد وپراکنده شدن ذرات در پیکر دیگر جانداران یا انسانها دارد که آنها هم میبایست در روز حشر زنده شوند
و یا بیان زنده کردن خاک مرده توسط باران اگر در خاک بذر تباشد زمین مرده با باران زنده نمیشود اینها استدلالهابی ضعیف هست اگر قرآن از جانب خدا بود استدلال های محکم باید می آورد
آیه 11 سوره حجرات آیا دلیل محکمی برای مسخره نکردن دیگران هست یا بهتر از این هم میتوان دلیل آورد
آبه 108 سوره انعام دلیل محکمی برای دشنام ندادن ارائه میکند
میتوانست بگوید هر چه برای خود نمیپسندی برای دیگری نپسند
حفظ کرامت انسانی مانعی برای تنسخر دیگران هست
آیه 37 سوره اسرا دلیل محکمی برای کبر نورزیدن هست یعنی انسانی که بتواند بر طبیعت چیره شود اجازه تفرعن و کبر و غرور دارد
آیه 258 سوره بقره آیا بهتر نبود ابراهیم بگوید که ای پادشاه تو فلان مرده را زنده کن آیا پادشاه نمیتوانست به ابراهیم بگوید اگر خدای تو تواناست فردا خورشید از مغرب طلوع کند هر دو طرف مناظره ضعف بیان و بینه دارند
آیه 43 سوره اسری چه معنا مفهوم یا بینه ای دارد
4 مطالب خلاف واقع در قرآن
آیه 79 سوره نسا و آیه 30 سوره شوری
هر بدی و یا مصیبت که به ما میرسد به واسطه افعال خود ماست
زلزله و معلولیت های ذهنی و حرکتی مادرزادی سرطان ها آیا واقعا خود مصدومین و معلولین مقصر هستند
آیه 49 سوره عنکبوت
آایا تمامی منکران خدا و ادیان ستمکار هستند؟ یعنی تابحال کسی به واسطه نرسیدن به دلایل عقلی منکر دین نشده همه از سر لجاجت و ستم و تکبرمنکر شدند
ایات 1 تا 3 سوره ماعون
آیا همه افراد منکر روز جزا یتیم آزار هستند
از این قبیل آیات باز هم هست
آیه 8 سوره زمر
ایه 35 سوره سبا
آیه 134 سوره طه
مسئله بعضی از انسانها نیست مسئله عمومیت دادن تمامی انسانهاست که امری خلاف واقع هست
ادامه مطالب در فرصتهای بیشتر
پیروز و موفق باشید
[=arial] بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
به آن پست شما پاسخ دادم و اینکه شما نقد ارائه شده را ناشی از ایمان قلبی و مسحور شدن در عقاید و سرور از بافته و یافتههایمان میدانید دیگر برداشتهای شماست ... آن نقدهای شما قطعیت نداشته و در نتیجه قطعیتتان باطل است چون تا کنون هیچ کسی اثبات نکرده است که تعریف موجود از اعجاز و تعبیر معمول از تحدی تنها تعریف و تعبیر ممکن از آنها باشد ... خود بنده هم مخالف تعریف و تعبیر موجود هستم و ظاهراً خود قرآن و روایات ما هم موافق آنها نیستند (مگر آنکه بزرگواران اثبات کنند که هستند که ظاهر عکس آن درست میباشد) ...
نقد باقی سخنانتان شاید به کل ما را از موضوع تاپیک دور گرداند ولی با آن تعریف و تعبیری که حقیر بیان کردم این انتقادها تمام و کمال موضوعیت خود را از دست داده و بررسی آنها برای کسب ایمان به الهی بودن قرآن و اعجاز بودن آن نالازم بلکه بیهوده میگردد ... در عوض بعد از ایمان آوردن به قرآن میتوان روی تکتک آنها فکر کرد تا دین خدا را بهتر بشناسیم و البته تمامی آنچه شما را به تعجب وا داشته و به انکار کشانده است میشود منابع علمی دقیق برای شخصی که به الهی بودن قرآن ایمان یافته است.
:Gol:
بر اساس تاپیک «بررسی تحلیلی اعجاز در قرآن و عقل» قرآن و روایات کاملا موافق تعریف متداول از تحدی هستند. ضمنا بنده پستهای شما را خواندم ولی دلیلی برای مخالفت با تعبیر متداول یا دفاع از تعبیر جدید نیافتم. آیا میتوانید خودتان فهرستوار دلایلتان را مرتب کنید و قرآنی بودن آنها را نشان دهید؟
تعریف شما از تحدی اصلا موضوعیت انتقادهای فوق را از بین نمیبرد. تعریف شما کلی است و انتقادها جزئی. حقانیت کلی قرآن حقانیت جزئی آیاتش را اثبات نمیکند. زیرا در منطق فازی و علوم انسانی قضایای حاکم بر کلیات الزاما و کاملا بر جزئیاتشان حاکم نیستند. صدها مثال میتوان از خود قرآن و حدیث زد. مثلا «ان الانسان ... لحب غیر لَشَدید» و «انه کان ظلوما جهولا» در مورد پیامبران و خیلی از انسانها صادق نیست. لذا بررسی موارد فوق حتی زمانی که ایمان به کلیات حاصل شده باشد نیز میتواند ایمان به جزئیات را باطل کند.
[="Franklin Gothic Medium"] armandaneshjoo;730197 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان،
متأسفانه حقیر از نظر وقتی در مضیقه هستم و حضور ذهن درستی ندارم، سعیم را میکنم ولی احتمالش هست که بیانم خیلی ناقص باشد:
۱. در قرآن هیچ جا نیامده که پیامبری را با معجزه فرستاده باشیم، همه جا صحبت از نشانه و نشانهی آشکار است ... در روایت این نشانهها با عنوان معجزه و اعجاز هم به کار برده شدهاند ولی طبیعی است که این به معنای دقیقاً معادل بودن آنها نباشد، چه بسا یکی تعریف و دیگری توصیف و توضیح آن باشد ... در قران هم اجزاء گسستهی سورهها را آیه مینامند همانطور که نشانههای هر نبی دیگری را آیه میگویند ... اگر قرار باشد قرآن معجزه باشد احتمالاً ربطی میان این معجزه بودن و آن آیات باشد و اگر کسی بگوید نیست از او بخواهید تا به شما بگوید پس چرا به آیه گفته میشود آیه و اصلاً چه معنا دارد که جملاتی کوتاه که گاه ناقص هم هستند و به تنهایی مفهومی کاملی را نمیرسانند آیه باشند با آنکه در مقام ظاهر ناقصند؟
۲. تحدی به سوره شده است و نه به هر آیه ... این مطلب در نظر حقیر به مشکلی برنمیخورد که توضیحش را چندین بار دادهام ولی چون در نظریهی معمول هم به مشکلی بر نمیخورد دیگر بسطش نمیدهم ... اینکه چرا تقسیمبندی قرآن اینگونه است که گاهی ۳ آیه میشود یک سوره و گاهی ۲۵۵ آیه هم یک سوره نمیشود در نظر حقیر پاسخ دارد و یک نتیجهی آن پاسخ هم این است که اگر سورهای کوتاهتر باشد آن آیات عمیقتر و تأثیرگذارتر هستند ولی تا کنون ندیدهام در نظریهی معمول توضیحی برای این مطلب بدهند ... مطابق روایات ما هم سورهی توحید که آنقدر کوتاه است ثلث قرآن است و گفته شده است که آنقدر عمیق است که در آخرالزمان افرادی هستند که مطالبی را از درون آن استخراج میکنند که امروز برای مخاطبان عام قران قابل فهم نیست ... امروز مثلاً از صمدیت خداوند واجبالوجود بودن او و از لمیلد سورهی توحید مفهوم وجود و چگونگی خلقت را نتیجه میگیرند که خداوند چگونه خلق کرده است که تولید نکرده باشد و وجودی در کنار وجود خودش اضافه نشده باشد و هر چه هست تجلی خدا باشد و غیر خدا نباشد ... در سورهی کوثر هم پای صحبت عالم بزرگواری بودم که از ظاهر آیات به ظاهر سادهاش مفاهیمی را بیرون کشیدند که در اینجا مجال گفتنشان نیست ... سورهی کوتاه کافرون هم ربع قرآن است ... سورهی حمد هم معادل تمام قرآن است ... فهم این مطالب سادهتر میشود اگر به مفهوم لفّ و نشر توجه ویژه شود که لفّ هر آنچه در نشر هست را دارد ولی مجمل و سر بسته و نشر آن را میگسترد و در این صورت این امکان هست که در باء بسملهی سورهی حمد نیز تمام قرآن جمع باشد و لااقل در زمان ما بسملهی سورهی حمد تنها آیهی بسمله است که به خودی خود آیه و نشانه است و بسملهی سور دیگر هم اگرچه نازل شده باشند ولی به تنهایی آیه نیستند، لااقل در زمان ما که دسترسی به قران حضرت علی علیهالسلام نداریم اینطور به نظر میرسد ...
۳. این تعبیر معمول از معجزه که قرآن را بخاطر شاهکار ادبی و علمی بودنش اثر خدا میدانند قابل توجیه نیست ... حتی اگر وجه اعجاز قران همانطور که در روایات اشاره شده است این باشد که مردی درسنخوانده آن را آورده است باز به محض آنکه در ظاهر قرآن نقصی پیدا شود یا شاهکار خاصی پیدا نشود گفته میشود که چون آن مرد درسنخوانده بود کتابی که آورده است اینقدر اشکال دارد و در هر صورت این کتاب ظاهرش چیز خاصی نیست و پر از اشکال هم هست ... این اشکالات تنها وقتی برطرف میشوند که شخص به قرآن ایمان آورد و بعد در اولین اقدام بگوید که «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» که یعنی دانستم تمام قرآن از طرف خداست اگرچه بسیاری از آن را متشابهات تشکیل دهند که تأویل آیات آن و منظور واقعی خداوند از آنها را ندانم و حتی در ظاهر آیات به نظرم غلط برسند ... همین وجود متشابهات در قرآن و اینکه در میان ما جز کسی که خداوند از هر آلودگی تطهیرش داده باشد (اهل بیت علیهمالسلام که یطهرهم تطهیراً) به تمام متشابهات قران آگاه نیست خودش به تنهایی اثباتی است بر اینکه ظاهر قرآن نمیتواند به تنهایی الهی بودن قران را نشان دهد ... وقتی ما میگوییم که حسبنا کتاب الله شعاری شیطانی است و بدون ثقل دیگر از ثقلین که شریک قرآن است نمیتوان قرآن را دانست چطور انتظار داریم که از روی ظاهر خود قرآن به تنهایی و یا حتی با بررسی محتوای قران از نگاه خودمان بتوانیم به الهی بودن آن پی ببریم؟ آیا این متناقضگویی نیست؟
۴. ما برای آنکه در ظاهر بتوانیم کاری یا اثری را به خدا منتسب نماییم باید نمونهی کاری از او داشته باشیم همانطور که برای احراز هویت یک شخص از او امضایی میگیریم که قبلاً نمونهی امضایش را به ما داده باشد، یا اثر انگشتی از انگشتانش را چک میکنیم که قبلاً آن اثر انگشت را در آرشیو ما قرار داده باشد ... چطور و با چه الگویی باید قرآن مقایسه شود که بگوییم اثر خداست؟ ... آیا ما معیاری برای الهی بودن یا نبودن یک اثر داریم؟ ... وقتی یک متن به زبان انسانها را در اختیار داشته باشیم این اثر به طور پیشفرض یک اثر انسانی است مگر آنکه عکس ان ثابت شود ... عکس آن چطور ثابت میشود؟ با شاهکار ادبی بودن؟ اگر شاهکار ادبی بود میگوییم آورندهی آن خیلی ادیب بوده است ... اگر تا آخر دنیا کسی نتوانست مانند آن را بیاورد میگوییم آورندهی آن بزرگترین ادیب کل تاریخ بشریت بوده است ... ولی دلیلی نداریم بگوییم که پس آن شخص باید خدا یا فرستادهی خدا باشد ... بماند که در شاهکار ادبی بودن قران هم وقتی هنوز به قرآن ایمان نداشته باشیم حرف و حدیث زیاد است و در یک سورهی کوتاه چند خطی مگر چقدر میتوان نکته پیدا کرد که بعد با معیاری وزن ادبی بودن آن چند خط را بینهایت بدهیم که یعنی فرابشری بودن و تازه بعد معلوم نیست که فرابشری که بود باز الهی است یا کار موجودی فراانسانی که توان بالاتری نسبت به بشر دارد!؟ ... یا میگویند شاهکار علمی است ... دیگر روی این مسأله بحث نمیکنم .. تا ایمان به خدا نداشته باشیم همینکه علممان خیلی کمتر از علم قرآن باشد دلیل میشود تا بسیاری از جاهای قرآن را نفهمیم و بگوییم غلط است چون با علم امروز ما مطابقت ندارد ... اگر به طور موضعی یک متخصص با یک گزارهی علمی در قرآن ایمان آورد کافی نیست تا بگوییم پس یک وجه اعجاز قران علمی است چه آنکه برخی دیگر هم بخاطر برخی گزارههای دیگر همین قرآن ممکن است از دین خارج شوند که نمونههایش در همین سایت هست، برخی از دین خارج شدهاند و برخی گرفتار تردید هستند و دلشان با قرآن صاف نمیشود و صاف هم باشد باز بر ظاهر آن راضی نمیشوند و در دل خود میگویند ای کاش خداوند این را نمیگفت تا ما سر این مسأله به این وضعیت استیصال نیفتیم ... سبحان الله عما یتفکرون
۴. در تحدی خداوند در یکجا کسانی را مخاطب قرار داده است که در الهی بودن قرآن در شک هستند ... نه اینکه کافر باشند بلکه در شک هستند ... خداوند به ایشان فرموده که بیایید مبارزه کنیم و البته هرگز نخواهید توانست که با کتاب من برابری کنید ... آیا خداوند بندگانی از بندگانش را که در شک باشند دشمن گرفته و ایشان را به مبارزه دعوت کرده است گویی دشمنش را به مبارزه دعوت کرده باشد؟ حاشا و کلّا ... خداوند همان کسی است که به پیامبرش در قرآن گفته است که اگر در وسط جنگ کسی از دشمن امان خواست تا کلام خدا را بشنود به او امان بده تا کلام خدا را بشنود و بعد او را به مأمنش برسان ...
۵. تحدی چگونه مبارزهای است؟ مثلیت چیست؟ اصلاً تعریف سوره چیست که سعی شود در آوردن مثل آن شرایط سوره بودن سوره را رعایت کرد؟ اگر جنگ در ظاهر است قاضی که باید میان آنها قضاوت کند کیست؟ چرا تعریف مبارزه در قرآن مبهم است اگر این جنگ یک جنگ در ظاهر و عالم بیرون است؟
۶. آیا مثالی از مبارزه بر سر اثبات حقانیت در خود قرآن آمده است که همان را الگوی بحث تحدی قرار دهیم؟ بله! مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران فرعون ملعون و بحث مباهله ... هیچ کدام آنها با تعریف معمول از تحدی و معجزه سازگار نیستند ...
۷. در بحث اتمام حجت اگر اعجاز یک عمل خارقعادت در ظاهر باشد این خرق عادت چطور بر مردمی که فرق میان آیهی خدا و سحر ساحر و شعبدهی شعبدهباز و عجایب علمی یک عالم یا موجود هوشمندی ورای انسان را متوجه نمیشوند اثبات میشود؟ میگویند همینکه خدا آن شخص مدعی را رسوا نکند یعنی او را تأیید کرده است ... خود این یعنی اول باید وجود خدای یگانه و حکیم و قادر و علیم اثبات شده باشد و همین ادعا کافی است تا تمام پیامبران گذشته که خبرشان در اسلام یا از طریق غیراسلام به ما رسیده است نفی شوند چون هیچ کدامشان مردمشان چنین دانشی نداشتهاند و یا خود ایشان هم هیچ کدامشان چنین مسائلی را روی کاغذ برای مردمشان اثبات نکردند و برخی از اثباتهای مورد نظر چند قرن بعد از ظهور اسلام انجام گرفت و امروز این ادعا توسط مسلمینی میشود که همگی معتقدند دیگر پیامبری نخواهد آمد و این یعنی برای اتمام حجت اعجاز پیامبران به نوشدارویی نیاز بوده که تنها پس از مرگ سهراب و اتمام پیامبری ۱۲۴۰۰۰ پیامبر فراهم شده است ... سبحان الله و باز سبحان الله ... گویا خداوند در این اتمام حجت رعایت پیشنیاز و همنیاز را نکرده است ... ... ... با این وجود تازه حتی اگر ادعای ایشان پذیرفته شود که خدا اگر پیامبری را نفرستاده باشد او را رسول میکند باز این گزاره مبهم است ... خداوند چطور او را رسوا میکند؟ گوسالهی سامری که صدا داشت آیا خرق عادت نبود؟ سامریّ چطور رسوا شد؟ بعد از آنکه همه کافر شدند و بخاطر این کفرشان عقاب گشتند و به ایشان گفته شد که یکدیگر را بکشید چون حکم ارتداد اعدام است؟ کسی که با ظاهر خرق عادت ایمان آورد با ظاهر خرق عادت دیگری از ایمان خارج میشود ... همچنانکه کسی که با استدلالی ایمان آورد با استدلال دیگری از ایمان خارج میشود و همگان قادر به تشخیص مغالطات و سفسطهها و غیره نیستند و همواره هستند کسانی که بتوانند یک چیز غلط را به زبان استدلال برای مردم درست جلوه دهند و بالعکس ... ولو به زبان علم (مثل برخی نظریههای کفرآمیز امروزی)، ولو به زبان منطق، ولو به زبان اخلاقیات ... در روایت امام صادق علیهالسلام که برای جناب استوار آوردم همین مسأله مطرح شده بود و امام علیهالسلام فرمودند که ایمان اگر جز با بصیرت باشد و سطحی باشد به همان صورت که کسب میشود به همان صورت هم از دست داده میشود ... ... ... به فرض که خداوند مستقیم شخص را رسوا نکرد چون اینطور نبود که همگان فریب او را بخورند و بودهاند کسانی که فریب او را نخورند ... در این صورت انتظار این است که این شخص بتواند باقی مردم را از هلاکت و جهالت و انحراف نجات دهد و اگر نتواند باز بر خداوند حکیم است که مستقیماً آن مدعی دروغین را رسوا کند ... اما آن شخصی که فریب آن مدعی دروغین را نخورده است چطور باید دروغ بودن آن را اثبات کند؟ اگر معجزه را میشد روی کاغذ ثابت کرد که معجزه هست یا نیست آیا نباید از خداوند هم مانند همان اثبات را میخواستیم و نه معجزهای که نیاز به مبینی غیر از خودش داشته باشد؟ جالب است که در قران معجزات را آیاتالبینات گفتهاند که یعنی خودش دلیل خودش است، آشکار است ... مثل همان آفتاب آمد دلیل آفتاب که جناب استوار در پاسخهایشان به شما میگفتند و وقتی حقیر همان مطلب را در مورد معجزه میگفتم پاسخ میدادند که اینجا مغلطهی روباه و دمش رخ داده است یا دور شکل گرفته است و باطل است ... حالا این از نگاه آن شخصی بود که فریب نخورده است که البته معلوم هم نیست تشخیصش درست باشد و به هر حال تمام مخاطبین او هم لزومی ندارد که دلایلی که او ارائه میدهد را کامل بفهمند و او هم وظیفه ندارد به همه بفهماند و کمی که سعی کند قاعدتاً خسته میشود و دست میکشد و دیگر خودش که پیامبر نیست که بگوییم مسؤول است، تازه اگر بود هم بر او جز بلاغ نبود و دیگر اگر کسی خودش نفهمد ربطی به ایشان نخواهد داشت اگر تمام مطالب در ظاهر باشد و هدایت باطنی نباشد ... .... اما بحث دیگر این است که افراد جامعه چرا باید به آن شخصی که فریب نخورده است اعتماد کنند؟ او هم نفسانیات دارد و شاید میخواهد با این مخالفت کردن مهم جلوه کند یا بعداً سوء استفادهای کند ... با این حساب فرقی ندارد که شخصی اعتراض کننده متخصص است یا بیسواد ... اگر او اعتراضی کرد امر بر برخی از مردم مشتبه میشود و دیگر نمیتوانند با یقین بگویند آری یا خیر البته باز وقتی بحث اتمام حجت تنها در ظاهر باشد ... خلاصه اینکه اگر خدا بخواهد پیامبری بفرستد علاوه بر رسوا نکردنش باید جلوی تکتک اعتراضهای امت او را هم بگیرد چون ولو اینکه یک نفر هم اعتراض کند امر بر سایرین مشتبه میشود که شاید او راست بگوید و حق داشته باشد ... بنابراین خدای حکمیم و قادر اگر پیامبری بفرستد که معجزهاش یک خرقعادت ظاهری باشد چارهای ندارد که همه با آن پیامبر موافقت کنند و هیچ کسی نگوید که او دروغگو یا ساحر یا مجنون است ... این یعنی همه باید به آن پیامبر ایمان بیاورند ... به شهادت قرآن اما هیچ پیامبری نیامد مگر آنکه به او گفتند ساحر است یا مجنون ... پس به شهادت قرآن هیچ پیامبری نیامده است پس دیگر خود قرآن هم کتاب الهی نیست چون مدعی رسالت اسلام هم نباید پیامبر باشد ... اما اینها با فرض آن است که اعجاز بودن یک معجزه در ظاهرش باشد و اتمام حجت از طریق ظاهر باشد ...
۸. دلیل بعدی این است که علمای اسلام همگی قبول دارند که خداوند در انسان فطرتی قرار داده است که با آن خدایش را میشناسد ... در روایات جزئیات این تعبیهی فطرت در انسان هم آمده است و وقت نشد در آن تاپیک دیگر به مطلبی که جناب استوار در باب فطرت بیان کردند پاسخ دهم و تاپیک بسته شد ... بله معنای فطرت هم در زبان روایات با آن فطرت اصطلاحی متفاوت است تا جایی که حقیر متوجه شدم ... با این تفاوت که تعریف فطرت در روایات مطلب را روشن میکند و اصطلاحات ابتکاری گاهی مسأله را به جای روشن کردن مبهم میکنند ... لااقل برای افرادی مانند حقیر که از عوامالناس هستم و سواد درست و حسابی ندارم ... حالا آیا خدای حکیم این فطرت را بیخود و بیجهت به انسانها داده است یا قرار است بر مبنای آن کاری انجام شود؟ جناب استوار اصرار داشتند که بحث باید عقلی باشد (اینجا منظور از عقل بیشتر همان منطق ارسطویی است) و احتمالاً به این دلیل معتقدند که بحث باید عقلی باشد که هر صاحب عقلی با آن قانع میشود و بحث را میتوان بروندینی جلو برد که متناسب است با بحث معجزه که برای اثبات الهی بودن یک دین است و بحث بر روی پذیرش آن باید بروندینی باشد، ولی شما از ایشان و از علمای بزرگوار بپرسید که آیا همگان عقل دارند ولی فطرت ندارند که اگر بحث فطری باشد میشود یک بحث دروندینی؟ ... به شما خواهند گفت که فطرت همگان که بیدار نیست! به ایشان بگویید که پس برهان فطری برای بیدار کردن فطرت ایشان بیاورید ... و این کاری است که انبیاء کردند و این کار کجا و کاری که بزرگواران انجام میدهند کجا ... اثبات قلبی و باطنی کجا و اثبات روی کاغذ کجا ... آن هم وقتی اثبات روی کاغذ به نتایجی میرسد که از جملهی آن این باشد که تا کنون هیچ پیامبری نیامده است چون هیچ اتمام حجت ثبتشدهای تا کنون در ظاهر بر بشریت نیامده است (تنها استثنائش کوه را بر بالای سر خواص بنیاسرائیل نگاه داشتن است موقع گرفتن عهد از ایشان ولی این داستان توسط قرآنی نقل شده است که خودش اتمام حجتی بر مردم زمانش نداشته است مطابق ادعای ظاهری بودن خرق عادت و معجزه)، چنانکه در بالا بیان شد ... عجیب است که بزرگواران اینقدر نگران تعطیل شدن بحث عقلی که مقدماتش در زمان هیچ پیامبری تمام نبوده است باشند و نگران تعطیل شدن فطرت در انسانها نباشند و ادعا کنند ما بر روی کاغذ اثباتی مستحکم عقلی داریم که حتی کسی را که خداوند فرمود من او را در گمراهی رها کردم و کسی نمیتواند هدایتش کند را نیز میتواند هدایت کند و چنین اثباتی را اکراه و اجبار نمیدانند ... بزرگواران میخواهند مستقل از فطرت انسانها خدا و فرستادهی خدا را به ایشان بشناسانند، پس از ایشان بپرسید دیگر فطرت به چه درد انسان متفکر امروزی میخورد وقتی عقلش کار فطرت را هم میکند؟ بعد از ایشان میپرسیم پس تمام مؤمنین و اصحاب و یاوران انبیاء گذشته چطور ایمان آوردند؟ میگویند ما کاری با آنها نداریم و به ما ربطی ندارد شاید ایشان مستضعف فکری بودهاند ... خیر ما مستضعف فکری هستیم که فضیلت را در تعقل به معنا منطق میبینیم و نه در تقوا و راه خود را از راه پیامبران بالاتر دانسته و خود را ژرفنگر و آنهایی که با نور خدا میدیدند را مستضعف فکری معرفی میکنیم ... بماند که تمام ژرفنگران فیلسوف شیعه هم همگی ابتدا با قلبشان ایمان آوردند و بعد در اسلام تفکر و تعمق و تعقل کردند و هیچ کدام با معجزه بودن قرآن ایمان نیاوردند ... همچنانکه تمامی مخالفین حقیر در این سایت هم با قلبشان ایمان آوردند و نه با خرق عادت بودن ظاهر قرآن و یا با اثبات وجوب و امکان و برهان صدیقین ...
بیش از این فعلاًبه ذهنم نمیرسد ولی آیا بیش از این لازم است بگویم؟
جناب آرمان شما چطور میفرمایید که مطالب حقیر را خواندهاید ولی دلیلی بر مخالفت با تعبیر معمول نیافتید؟ یا چطور میفرمایید که آنها را خواندید و آیات قران را مغایر با تعبیر معمول از معجزه ندیدید؟ آیا اگر معجزه بخاطر ظاهر خرقعادتداشتن آن باشد فرعون و تمام کسانی که در مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران ایمان نیاوردند از کفر مبری نمیشوند؟ اما کدام مسلمان این را قبول دارد که فرعون در ایمان نیاوردنش معذور باشد؟ کدام مسلمان ضعیف بودن خداوند در اتمام حجت کردنش بر بندگانش را میپذیرد؟ یا آیا روایت حضرت علیه علیهالسلام را ندیدید که ایشان فرمودند که خدایی که نبینم را نمیپرستم؟ آیا آیات و روایات ما در تأیید تعریف معمول از معجزه و تحدی هستند؟
چرا برادر این انتقادها در پذیرش الهی بودن قرآن موضوعیت ندارند چون تمام آنهایی که مرتبط با قرآن هست را به راحتی حمل بر متشابهات میکنیم، یعنی میگوییم تمام قرآن از طرف خداست و ما به آن ایمان داریم و سپس بر روی معنای آنها فکر میکنیم و از روایات معصومین علیهمالسلام در این کار بهره میبریم ... بماند که پاسخ بسیاری از انتقادهای ایشان هم واقعاً روشن است و معضلی نیست که در آن بمانیم ...
بحثی هم که در مورد منطق فازی کردید اینجا وارد نیست ... اگر ایمان به کل قران پیدا شود دیگر چیزی نیست که به این ایمان تخصیص بزند ولی به هر آیه قرآن همواره امکان دارد که آیهای دیگر از همان قران تخصیص بزند و مفهومی کلی در موردی استثناء پیدا کند که از این دست مسائل در قرآن بسیار است و در روایات هم بسیار توضیح داده شدهاند.
یا علی علیهالسلام
خلاصه: از نظر بنده پست بالا برجستهترین پست در این تاپیک است. زیرا ادعایی بسیار دقیق با مدارکی کاملا کافی را مختصر و مفید، چنان ارائه میکند که به اغلب نظرات دیگر تاپیک پاسخ محکم میدهد. تا اطلاع ثانوی بنده پست بالا را جمعبندی تاپیک تلقی میکنم.
توضیح
چهار سال پیش زمانی که اولین بار به من گفتند «وجود خدا مدرک ندارد» فکر میکردم اشتباه میکنند. اما وزن کلامشان را حس کردم. همان لحظه میدانستم مسیر زندگیام عوض شده است. اکنون که این پست را خواندم تا دلتان بخواهد دلیل علیه استدلالتان دارم. اما وزن کلامتان را حس میکنم. همان حس چهار سال قبل را دارم. این پست قرار است مسیر زندگیام را عوض کند.
بله. لطفا کارهای مهم خود را مقداری به تعویق اندازید و این پست خود را کامل کنید. زیرا
1. شخصا به نظر کامل و دقیق شما نیاز دارم. هر چند اگر کمک نکنید هم همین پست افقی جدید روی بنده گشود.
2. این پست به تنهایی از مجموع تمام پستهایی که از شما خواندهام ارزشمندتر است. نه به خاطر دلایل شخصی. بلکه به لحاظ کیفیت و بار علمی. بنده دستی در نوشتن دارم و اگر یک متن خوب را ببینم میشناسم. نوشتههای دیگر شما در حد درد دل است. اما این نوشته در حد یک مقالهی علمی لایق چاپ در مجلات معتبر است.
اصلا عجیب نیست
1. قطعاتی از این مطالب را در پستهای قبلیتان دیده بودم. اما فکرش را هم نمیکردم این پازل این طوری کنار هم چیده شود. شما مطالب زیادی را ناگفته گذاشته بودید.
2. این مطلب شما هیچ شباهتی به دیگر مطالبتان ندارد. اگر نمیدانستم نویسندهی این متن کیست و قرار بود حدس بزنم شما آخرین کسی بودید که احتمال میدادم این متن را نوشته باشید.
3. در واقع همین الان هم شک دارم که نویسنده خودتان باشید بیایید خواص متن را مرور کنیم:[=Franklin Gothic Medium]فونت متفاوت،
شماره گذاری در ابتدای سطرها،
نام کاربری، امضای پایین پست،
غیاب لحن مهربان معمول،
عجله و مشغلهی غیر معمول،
پرهیز از حاشیهها،
وضوح ادعاها،
دو بار مطرح کردن ادعاها و آوردن یک تا سه مثال برای هر یک بین دو تکرار.
هیچ میدانستید اینها خصوصیات یک سبک ترکیبی نگارش به نام Logical positivism است که از ترکیب سبک نگارش ارسطویی و سبک تدریس اسکولاستیک (مدرسی) در حدود 70 سال پیش به وجود آمد؟ با شناختی که از شما دارم اگر معلم شما بودم از شما به خاطر کپی کردن تکالیف از جای دیگر نمره کسر میکردم.
سلام و عرض ادب.
جناب سین، در پست قبلیتان در چهار موضع به نام خودم برخوردم.
و لازم دانستم چند نکته را خدمتتان عرض کنم. باشد که دیگر شاهد نقض اخلاقیات در مباحثه نشویم.
من پاسخ شما را دادم. در این موارد که بحثمان را برای کسی نقل میکنید، بهتر نیست فقط به نقل نظر خودتان اکتفا نکنید؟
نام این رفتار شما را میتوان «مظلوم نمائی» گذاشت.
اگر تناقضی در گفتار بنده مشاهده نمودید، بهتر نبود با خودم مطرح کنید تا با شخص ثالث؟
اتفاقاً مرتبط با تاپیک هم بود. حتی میتوانستید پیام خصوصی ارسال کنید.
آنوقت برایتان توضیح میدادم که آن دو موضوع با هم چه تفاوتی دارند و تناقضی در کار نیست.
این عبارت بصورت تلویحی نادرست بودن مطالب بنده را در مورد فطرت به مخاطب القاء میکند.
اینهم «تخطئه دیگران» .
شما پرسیدید و ما پاسخ دادیم.
حال در تاپیکی دیگر از شخص ثالث میخواهید پرسشهایتان از زبان ایشان بیان شود، گوئی که این پرسشها پاسخی ندارد یا پاسخ داده نشده.
:offlow: :Narahat az:
وجود قران خودش دلالت مي کند که از جانب خداست . غير خدا حتي پيامبر را توان بر انشاي چنين کتابي نيست. با صراحت تمام هم اعلام کرده که از جانب خداست . پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست . خود را آيت خدايي شمرده و اعلام کرده اگر در خدايي بودن قرآن شک داريد و قرآن را ساخته بشر از جمله پيامبر مي دانيد و معتقديد و مدعي هستيد که بشر را توان انشاي چنين کتابي هست ، پس يک سوره مثل سوره هاي قرآن بياوريد و به جامعه عرضه کنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.
با وجود آن که دشمنان از صدر اسلام در صدد بودند که آسماني بودن قرآن را انکار کنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي کنند، ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست . الان سرسخت ترين دشمن اسلام ، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكانات شان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانستهاند حتي يك سوره مثل قرآن را بنويسند.
قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. چند نمونه را ذكر ميكنيم :
از جنبه هاي اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي که در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص، بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن ، عدهاي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند . بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نکردند . عجز خود را از آوردن حتي سوره اي کوچک فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است . ثابت ميكند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است . بنا بر اين قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.
همه قبول دارند که رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود ، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي ، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.
امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن که معلوم همگان بود ، بهترين دليل بر اين است که قرآن محصول فکر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است . پيامبر پيش هيچ کسي زانوي شاگردي به زمين نزده است . از هيچ کس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و کلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد .
قرآن بر اين موضوع تکيه کرده و آن را يکي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون؛(1)
تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست خود (که وسيله نوشتن است)نمي نوشتي . اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي ، ياوه گويان شک و تهمت به وجود مي آوردند.
و کذلک اوحينا اليک روحا من امرنا ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان؛ (2)
ما قرآن را که روح و حيات است ، از امر خود بر تو وحي کرديم .تو قبلا نمي دانستي نوشته و ايمان چيست.
اين آيات صراحت دارد که پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده ، اين ها نه تراوش ذهن او ،بلکه نازل شده از جانب خداوند حکيم است.
دليل محکم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن و اين که حتي آيه اي از آن از جانب شخص پيامبر نمي باشد ، اين است که پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در اين ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شکي نيست. چنين کسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فکر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد، زيرا يقين دارد که نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند.
اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممکن بود به خود اين جرات را بدهند که مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ، ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين کاري محال است .
قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد :
و من اظلم ممن افتري علي الله کذبا؛ (3)
چه کي ستمکارتر از کسي است که به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!
از زبان پيامبر اعلام مي کند که از خدا چنان ترسي دارد که هيچ گاه چيزي بر خدا نمي بندد ، زيرا مي داند کسي نمي تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:
قل ان افتريته فلا تملکون لي من الله شيئا؛ (4)
بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمي توانيد در قبال خدا مالک و نگهدار من باشيد.
اگر قرآن تراوش ذهن و روح پيامبر بود، براي نزول آيات انتظار نمي کشيد .
بارها بود که مساله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حکم آن را نمي دانست و منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حکم آن را بگيرد. در مکه که پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح کردند . پيامبر به پشتگرمي وحي وعده جواب در فردا را به آنان داد و خدا براي مصلحت هايي چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت ،به نحوي که مشرکان شايعه کردند که خداي محمد با او قهر کرده و او را واگذارده است(5). طبيعي است که اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادکام گردند و دوستان اندوهگين شوند و...
با توجه به دلايلي که گذشت نمي توان گمان کرد قرآن جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده ؛ قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته و ايشان مامور به ابلاغ آن ها بوده است.
پي نوشت ها:
1. عنکبوت(29)آيه 48.
2.شوري(42)آيه 52.
3. انعام(7)آيه 21 و آيات فراوان ديگر.
4.احقاف(46)آيه 8.
5.مکارم شیرازی ، تفسير نمونه ، اول ، تهران ،چ دار الکتب الاسلامیه ، 1374 ش ، ج12،ص385.
سلام و عرض ادب.
عقل حجت باطنیست.
حال چگونه شما براهین عقلی را اثبات روی کاغذ مینامید؟
چرا با بکار بردن مکرر واژۀ «اثبات روی کاغذ» ، قصد دارید اعتبار براهین صدیقین و وجوب و امکان را مخدوش کرده و آنها را فاقد هر گونه اثر بخشی نشان دهید به گونهای که صرفاً نوشتههائی بر روی کاغذند و لا غیر؟!
چگونه از برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان که واجب الوجود بالذات را اثبات میکنند، نتیجه میگیرید تا کنون هیچ پیامبری نیامده؟
مقدمه شما برای این استنتاج اینست که تا کنون هیچ پیامبری با این براهین وجود خداوند را اثبات نکرده؟
متأسفم.
مظلوم نمائیها و تخطئهها همچنان ادامه دارد.
پاسخ قسمت طلائی:
شما مصادیقی مانند بیابانگرد بیسواد 70 ساله را عنوان کردید و ما اینگونه افراد را مستضعف فکری نامیدیم.
پاسخ قسمت قرمز:
وقتی گفتیم به نحوه ایمان آوردن دیگران کاری نداریم، بدلیل آن بود که اسلام آوردن افراد علتهای متعدد و متفاوتی دارد (که چند نمونه بیان شد) و اینها نمیتواند قابل اثبات برای غیر باشد. و بیان شد براهین عقلی تنها اثباتیست که میتواند منتقل شود.
پاسخ قسمت سبز:
وقتی گفته شد «ژرف اندیشی» ، بنا بر همان توصیه قرآن در تعقل و تدبر در آیات بود. کسی ادعا نکرد راهش از راه پیامبر(ص) بالاتر است.
پاسخ قسمت آبی:
در مورد فطرت توضیح داده شد. ما نه منکر فطریات شدیم و نه نقش آنها را کمرنگ دانستیم.
بیان شد فطریات در دو ناحیه تمایلات و ادراکات هستند. میل به خداجوئی و میل به کمال گرائی موتور محرکهاند.
فطریات در ناحیه ادراکات و یا همان فطریات عقلی، مفاهیمی هستند که عقل آنها را به عنوان قضایای بدیهی میپذیرد و سپس از همان بدیهیات در براهین بهره میبرد و استنتاج میکند.
این کجایش تعطیل کردن و یا نادیده گرفتن فطرت است؟
اشکال دیدگاه شما آنست که فکر میکنید عقل از کانال فطرت میگذرد. در صورتیکه عکس این قضیه جاریست.
فطرت و بقیه قوای انسان از جمله تصورات و احساسات و ... همه در طول عقلند و از کانال عقل عبور میکنند. همگی ابزار عقلند. یا بهتر بگویم: دادههای(Data) عقلند.
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;730485 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر گرامی جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
ما شاء الله شما مدام حقیر را به نقض اخلاق متهم میفرمایید و بعد با حقیر قهر میکنید و هر چه هم که توضیح دهم باز میگویید این کار خلاف اخلاق بوده است ... بار گذشته هم فرمودید که بر علیه شما تفتیش عقاید کردهام با آنکه یک سؤال ساده از شما پرسیدم که کاملاً در راستای سؤال تاپیک بود و آن اینکه برای فهمیدن الهی بودن دین خدا خودتان به عنوان یک مؤمن از چه راهی به نتیجه رسیدهاید؟ همان را به عنوان پاسخ به آغازگر تاپیک بگویید او جوابش را گرفته است ... این تفتیش عقاید هم بار معنایی تاریخی خودش را دارد و مفهومی که القاء میکند سنگین است ولی شما در نسبت دادن آن به حقیر هیچ بداخلاقی مشاهده نکردید ... این بار هم میفرمایید وقتی برای شخص ثالث بحثمان را نقل میکنم خلاف اخلاق است که نظر شخص مخالفی که با نظرات حقیر قانع نشدهاند را هم بیان نکنم ... ولی آیا توجه دارید که آن بحث ما خصوصی نبوده است و تمام حاضرین در این تاپیک در ان تاپیک هم حضور داشته و پستها را خواندهاند و میدانند که در این سایت همهی شما بزرگواران و از جمله کارشناسان محترم سایت با نظرات حقیر مخالفید و مخالفند و نظرات بنده را غیرعلمی میدانید و میدانند ... دیگر انتظار دارید تمام نظرات خودم و نظرات شما و جناب صدیق را با هم در ده پست بنویسم؟ آیا این نقل مطلبی که از شما کردم پشت سر شما بیان شده است و تنها خبرش به شما رسیده است یا خود شما هم در وسط بحث هستید و میتوانید از نظرات خودتان دفاع کنید و مانند دفعات قبل با گفتن جملات کلی «اینها تعطیل کردن عقل است» یا «قبلاً در پست شمارهی ۱۳۴۵ و ۱۴۶۷ پاسخ داده شده است» یا «این همان مغالطهی شمارهی ۳۵ است» یا «اینها دیگر خارج از موضوع تاپیک است و باید در تاپیک دیگری جداگانه به ان پرداخت» یا «تا کنون هیچ اثباتی از شما ندیدهام» یا «اگر منظورتان این است دیگر حرفی ندارم» یا «تا کنون نمیدانم چند بار این جملات را تکرار کرده باشم» انحرافات حقیر را به کل مردود کنید و خود را موافق عقلانیت و حقیر را در مقابل آن معرفی نمایید ... مگرنه چند بار از شما و جناب صدیق خواستم که اگر میبینید در سطح علمی شما نیستم شما خودتان را در سطح علمی بندهی حقیر پایین بیاورید تا بحث به نتیجه برسد و به گفتن جملات سربسته و از نظر بنده مبهم بسنده نکنید ولی ظاهراً شما روش ایمان آوردن به خدا را منحصر به خودتان و کسانی میدانید که علمشان بیشتر یا مساوی شما باشد ... آیا اینکه حقیر علم زیادی ندارم کشف بزرگی است با این همه اعترافی که خودم دارم میکنم؟ ... آیا شما بنا دارید تنها فیلسوفها را به سمت دین خدا جذب کنید؟ ... به خدا سوگند میخورم که از روش فلسفه حتی همین کار را هم نمیتوانید بکنید مگر به صورت خیلی محدود ... اینها عامل ناراحتی و دلسردی حقیر است ... اگر رفتاری از حقیر میبینید که انتظارش را ندارید آن را به حساب ناراحتیام بگذارید که اینطور به نظرم رسیده است که در اینجا با بدهیات نیز مخالفت میشود و وقتی اثباتی کامل گردد تازه میگویند ما با این مسائل کاری نداریم و با آن مسائل دیگر کار داریم ... اگرچه نمیدانم چقدر بتوانم دوری از مباحثه با شما را تحمل کنم ولی ان شاء الله بنا ندارم دیگر زیاد در سایت فعالیت کنم و یا با شما بزرگواران به شدت عقلگرا (یا به زعم بنده منطقگرا و گاهی مخالف عقل) وارد بحث شوم مگر آنکه حرفم را بزنم و رد بشوم ... دلایل حرفم را هم ان شاء الله از ثقلین بیاورم و عقلی که هر شخص بالغی که مجنون نیست هم از آن درک داشته باشد و ثقلین و عقل عبرتبین ان شاء الله حجت است برای آن کسی که آنها را به عنوان حجت پذیرفته است ...
جناب استوار این بحثها علمی است و شما هم شیعهی امیرالمؤمنین علیهالسلام هستید و حقیر حق ندارم کمترین کینهای از شما در قلبم داشته باشم ... امید دارم که توضیحاتم در باب اینکه گفتن نظرات شما و سایر بزرگواران نیازمند نقل کردنم نبوده است به علت حضور خودتان کافی بوده باشد ...
هر چه بگویید شاید باشم و شاید هم نباشم ...
آن پست مورد اشارهی شما هم خالی از اشکال نیست و خودم هم به برخی از آنها واقف شدم ولی دیگر نه وقت زیادی دارم و نه امیدی دارم که این بحثها اثری داشته باشد تا بخواهم آن مطالب را تدقیق کنم یا به آنها اضافه و یا از آنها کم کنم ... وقتی جناب ملاصدرا برای دین اثبات عقلی فراهم کردهاند که دیگر نیازی به فطرت هم نیست و فطرت را هم با عقل میتوان سنجید دیگر نه نیاز به امثال حقیر است و نه به قرآن و پیامبری که حقیر بخواهم سنگ ایشان را به سینه بزنم ... شما حقیر را در اشتباه میبینید و حقیر هم شما را ... اول به تمام ۷ میلیارد نفر بجز بندهی حقیر فلسفه آموزش بدهید و بعد ایشان را به دین مبین اسلام دعوت کنید و به ایشان توضیح دهید که قرآن در ظاهر خود خرق عادت است و واضح است که از هر نظر یک شاهکار میباشد ... هر کسی هم که پرسید چرا من شاهکار بودنش را نمیبینم بگویید که شما باید از من بپرسید و من به شما میگویم که هست و همین برای شما کافی است چون هر شخصی باید به متخصص رجوع کند
مطلب شما به زعم حقیر درست نبود ولی به هر حال نظر شما امروز حتماً مقبولیت عام دارد و باید آن را پذیرفت ... دیگر نمیدانم چرا خدای قرآن فرموده است که از اکثریت تبعیت نکن که ایشان از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان انسان را از حقیقت بینیاز نمیکند ... حقیر حقیقت را در قران و اهل بیت علیهمالسلام یافتهام و اگر از تفسیر بزرگان هم استفاده کنم برای فهم بهتر همانهاست و معیارم هم همان است که مرحوم آیتاللهبهجت رحمهالله فرمودند، اینکه ملاک بزرگی هر کسی به میزان رابطهای است که با اهل بیت علیهمالسلام دارد ... این را وقتی فرمودند که از ایشان در مورد ابنعربی سؤال شد ... پس اگر مرحوم ملاصدرا با آن عظمت علمی و منطقی و فهم دینی بالا هم جایی خلاف قران و اهل بیت علیهمالسلام مطلبی را گفت که لازم شد تمام قرآن و روایات را طوری بچرخانیم که به فلسفهی ایشان سازگاری پیدا کند در این صورت حقیر بعد از آنکه مطمئن شدم فهمیدهام که نظر ایشان چیست میتوانم نسبت به ایشان در میدان علمی موضعگیری نمایم ... در مورد شما هم همینطور ... این موضعگیری هم علمی است و نه شخصی ... حقیر اگر شما را جایی ببینم احتمالاً پشت سرتان نماز هم میخوانم کما اینکه در مصلای نماز ملاصدرا در کهک قم نماز خواندم که سجدهگاه او بوده است
پاسخهایتان را شنیدم و قانع نشدم ... اگر بخواهم به سبک خودتان جواب بدهم کافی است بگویم واضح است که غلط است و دیگر توضیحی هم در موردشان ندهم ... اما شکر خدا شما حضور دارید و خودتان از فرمایشات خودتان دفاع میکنید ... حقیر هم این امید را دارم که اگر در اشتباه باشم خداوند هدایتم کند گرچه اگر شما خود را بر حق میدانید به زعم حقیر در بیان شفاف مواضع خودتان کوتاهی کردهاید و حقیر بعد از این همه بحث کردن با شما وقتی قانع نشدم نمیدانم باقی افراد چطور باید قانع شوند ... شاید با اعتماد به علم شما ... این هم نظری است که جای تأمل دارد ... شاید حقیر اگر اینقدر جاهطلب و متکبر یا تردیدگرا و یا چیزهای دیگر نبودم همین کار را میکردم :Gol:
دعا کنید خدا هدایتم کند ... اگر این آخرین بحثمان بود از تمام بدیهایی که از حقیر دیدید چشم بپوشید و ببخشید تا خدا هم بر شما ببخشد ... این یک گزاره را لااقل از حقیر بپذیرید که با شما خصومت شخصی ندارم و اگر بد صحبت کردهام بدون غرض بوده است :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] armandaneshjoo;730475 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان،
شما دلتان پاک است و اگرچه در بسیاری از مسائل تا کنون با هم مخالف بودهایم و احتمالاً هنوز هم باشیم و گاهی کلاهمان داخل هم نیز رفته است ولی در هر صورت اگر مجموعهی نوشتههایتان تا کنون را با هم نگاه کنیم حقیقتطلبی در آنها موج میزند ... و ان شاء الله اگر همین مسیر که در پیش گرفتهاید را ادامه دهید حقیقت را طوری مییابید که به اقناع باطنی برسید ... یعنی به آرامش برسید ... آرامش انتهای هر حرکت است ... حتی بالاترین مرتبهی بهشت هم بهشت رضاست ... اگر یک احساس نیاز اولیه با ایجاد هیجانی برای برطرف کردن آن نیاز از معدّات حرکت است برطرف شدن آن نیاز هم نتیجهاش آرامش و ارضا و اقناع شدن است ...
تعاریفی که از آن پست کردید نظر لطف شماست ولی این طبیعی هم است که هر کسی که یک مطلبی را مطالعه میکند مدتی از آن متأثر شود ولی مهم بعد از طی کردن زمان گذار است که فارغ از هیجانات میتوان مستندات یک بیان و قوت خود آن بیان را بررسی کرد ... شما هم حتماً متوجه شدهاید که در اینجا همه با حقیر مخالفند و در واقع از نظر ایشان حقیر با همه مخالفم و در آن سمت بزرگراه رانندگی میکنم ... پس نقد ایشان را هم بخوانید چون ان شاء الله غیرت دینی و عقلی ایشان مانع از سستی کردن ایشان در دفاع از دین خدا و عقلانیت شده و حقیر را به نقد خواهند کشید ان شاء الله ... حقیر هم به اندازهی وسعم پاسخگوی نقد ایشان خواهم بود اگر خدا عمری بدهد و توفیقی حاصل شود و پاسخی هم برای گفتن داشته باشم ... اینکه آیا بنده یا بازنده شدن در یک مناظره حجت عقلی برای پذیرفتن یک منتیجه هست را هم هر کسی خودش تشخیص میدهد، به زعم حقیر نیست ولی فکر کنم به زعم بزرگواران دیگر باشد
در پناه خدا باشید
[=Franklin Gothic Medium] استوار;730493 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
ظاهراً یک ربع هم نتوانستم از بحث کناره بکشم ... :Ghamgin:
سر کلاس فلسفه به ما گفتند فلسفه تحلیل عقلی ادراکات عرفی است ... یعنی بر خلاف ریاضیات محض فلسفه یک علم مجرد محض نیست ... اما برای اینکه فلسفه علم مجرد محض نباشد یک سری شرایط باید رعایت شود و انتخاب مناسب تعاریف از جملهی شرایطی است که باید رعایت شود و در واقع تعاریف و بدیهیات اولیه و اصول موضوعه چیزهایی هستند که یک مسألهی ذهنی را به یک مسألهی خارجی و عینی ارتباط داده و متصل میکنند ... اگر بنده نتوانم به راههای عقلی خدشهای وارد کنم به بسیاری ز فرضیات فلسفهی امروز ایراد وارد میدانم که یک دلیلش تغییر همان ادراکات عرفی است و البته اگر ادراکات مورد استفاده در فلسفه به جای ادراکات عرفی تبدیل به ادراکات گرفته شده از ثقلین باشد در آن صورت بسیاری از تعاریف ابتدایی فلسفه که فلسفهی اسلامی امروز هم بر پایهی آن استوار شده است تغییر میکند ... مفهوم ماده و مجرد و زمان و مکان و بسیاری از مفاهیم دیگر دستخوش تغییر میشوند که نتیجهاش تغییر در صورت تمام قضایای اثبات شده در فلسفهی اسلامی خواهد بود ... اگر نه تمام ولی لااقل بسیاری یا لااقل برخی از آن قضایا ... فلسفه یک جور مدلسازی ذهنی است که دقت آن مانند هر علم تجربی به دو عامل بستگی دارد، یکی به دقت فرضها و پیشفرضهای آن در تطابق با حقیقت خارجی (که ما مستقیماً به آن دسترسی نداریم) و دیگری به استحکام خود اثباتها و استدلالها که مورد اخیر در مورد ریاضیات تنها شرط درستی اثبات است ...
با این حساب حقیر کل بحث فلسفه را یک مدلسازی ذهنی بر اساس پیشفرضهای عرفی میدانم که مدلی است که بر روی کاغذ نوشته میشود و لزومی ندارد صحبت از حقیقت بکند ... بلکه بیشتر یک معرفت epistemic است تا ontic. حالا اگر در یک صورت قضیه از بدیهیاتی استفاده شد که میشد اثبات کرد که هیچ خللی در آنها نیست و استدلالهایش هم محکم بود تازه میشود ادعا کرد که این اثبات دیگر یک بحث صرف بر روی کاغذ نیست و داریم راجع به حقیقت صحبت میکنیم ... شما مدعی هستید که آن براهین بر اساس پیشفرضهای بدیهی است و نظر حقیر را خواستید و حقیر به پیشفرضهایی در پشت آنها اشاره کردم که چندان هم بدیهی نبودند ...
با این وجود حقیر اصلاً موضوع صحبتم این براهینی که شما به آنها اشاره میکنید نبوده است و اگر گفتم اثباتهایتان روی کاغذ است و بدون پشتوانهی درک باطنی ارزشی ندارد این مطلب را در ارتباط با تعریفتان از معجزه بیان کردم ... شما تعریفی از معجزه دارید که برای اینکه این معجزهی تعریف شده بتواند حجت را بر مخاطبان خود تمام کند (و این اتمام حجت پیشنیاز واجب شدن اطاعت از آن پیامبر است) باید ابتدا مقدمات آن برای همهی آن مخاطبان جا افتاده باشد ولو اینکه برخی از آن مخاطبان هم مستعضف فکری باشند (در هر صورت از آن مستضعف فکری هم فقط وقتی میتوان انتظار اطاعت در حدّ دادن جان و مال در راه خدا را داشت که حجت برش تمام شده باشد و شما راه دیگری برای اتمام حجت معرفی نمیکنید). سپس این مقدمات را همان براهین فلسفی معرفی میکنید که حقیر هم فرض کردم ناظر بر حقیقت باشند (یعنی معرفت ناشی از آنها ontic باشند) ولی دیگر قبول نمیکنم که:
اولاً در آن زمان این براهین به این صورت قوی اصلاً مطرح بودهاند و پیامبری آنها را به عنوان مقدمات دعوتش بیان کرده باشد
دوماً مستضعفین فکری که در آن زمانهای دور طیف زیادی از مردم کشاورز و دامپرور و بیابانگرد و تاجر مدام در مسافرت و مدام در فکر امواج و راهزنان و غیره را هم شامل میشده است هم میتوانستهاند چند سال را معطل بمانند که مقدمات فلسفی را بیاموزند و اصلاًاگر به ایشان آموزش هم میدادند چه بسا متوجه نمیشدند و آمادگی ذهنی نداشتند، بخصوص که بسیاری از ایشان حتی در حدّ خواندن و نوشتن هم سواد نداشتهاند
با این حساب پذیرفتن تعریف شما از معجزه با روش بحث فلسفیاتان ما را میرساند به این نتجیه که تا کنون هیچ پیامبری نیامده است و اگر آمده است مفترضالطاعة نبوده است و بهشت و جهنمی هم در مقابل ایمان آوردن یا نیاوردن به او نباید در کار باشد با توجه به اینکه احتمالاً قبلاً عدالت خداوند را هم اثبات کردهاید و اینکه او علیم به بندگان است و لطیف است و خبیر است ...
در بالا بیان کردم ... مقدماتم را هم همانجا بیان کردم ... گرچه در پست قبلی با استناد شما به اینکه خدا باید شخص مدعی دروغین را رسوا گرداند هم بحثی را ترتیب دادم که جداگانه یک بار دیگر نشان میدهد که تعریف شما از معجزه نتیجهاش میشود انکار تمام انبیاء گذشته و شاید خدای ناکرده ایمان آوردن به خرقعادت دجال در آخرالزمان را هم توجیه کند ... و این علاوه بر این مطلب است که آن تعریف صراحتاً با قرآن و روایات ما در تضاد است اگر نخواهیم به زور آنها را به هم بخورانیم که نمیخورند ... مثل بحث خرق عادتی که سامری کرد و گوسالهای را مقابل چشم همگان از طلا و جواهر ساخت که صدایی داشت ... اگر تعریف معجزه آن بود که شما مدعی آن هستید حق با آنهایی بود که گمراه شدند، چون آنها با عصایی که مار شود ایمان آوردند و با مجسمهای که صدا دارد از ایمان خارج شدند و این خداوند بوده است که نعوذبالله در هدایت بندگانش فرو گذاشته است بعد از آنکه فرمود هدایت بر عهدهی من است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ»
شما اسمش را بگذارید مظلومنمایی ... به زعم خودم مقابل انکار بدیهیات ایستادهام
از شما پرسیدم اگر خودتان بودید چه میکردید فرمودید که تمام مقدمات عقلی پذیرفتن آن معجزه را هم از شخص مدعی نبوت میخواستم که برایم اثبات کند ... حال که هیچ کسی این کار را نکرده است پس یعنی حجت بر هیچ کدامشان تمام نشده بوده است گویی ایشان مستضعف فکری بودهاند ... شما حتی پا را فراتر گذاشتید و فرمودید که استدلالهای قرآن ضعیف و سطحی هستند و برای اشخاص ژرفنگر کفایت نمیکنند ... سبحان الله که به اسم اسلام و عقلانیت تیشه به ریشهی خود اسلام و تاریخ اسلام میزنیم ... خداوند بعد از بیان مواضع خود که آنها را آشکار معرفی میکند میفرماید بعد از این سخن با چه سخنی ایمان میآورند؟ شما هم لابد جواب میدهید که با سخن ما چون استدلالهای ما قویتر از استدلالهای قرآن توست ... شما میتوانید خود را مدعی پاسخ دادن به تحدی خدا بدانید چون مدعی هستید استدلالهایتان بهتر و کارامدتر از استدلالهای قرآن است ... و بعد حقیر متهم میشود که بیاخلاقی و عقلستیزی ...
چرا نمیتواند؟ ... وقتی افراد زیادی را سرغ نداریم که با این براهین عقلی مؤمن شده باشند اصلاً از کجا میدانیم که این براهین چنان پتانسیل بالایی را داشته باشند؟ ... آیا برای این ادعای خود دلیلی هم دارید؟ ... یا فقط میگویید همین است که هست؟
اشتباه است که میگویید براهین عقلی تنها اثبات همگانی است ... پس قران که این استدلالها را صراحتاً بیان نکرده است باید به تعداد انسانها دلیل و مدرک در قرآن قرار دهد ... چطور مدعی هستید براهین فطری برای همگان کفایت نمیکند؟ ... چطور مدعی هستید که براهین فطری حتی اندکی کماثرتر از براهین عقلی باشند؟
برای حقیر آیهای آوردید که بگویید در اسلام به ژرفاندیشی توصیه شده است با همان آیه به شما جواب دادم که منظور از ژرفاندیشی در آنجا لزوماً آن ژرفاندیشی مدّ نظر شما نیست ... وقتی راهی که پیامبر خدا و بلکه ۱۲۴۰۰ پیامبر از آدم تا خانم رفتهاند را کنار گذاشتهاید و آنها را نه چندان کارامد معرفی کرده و به سراغ ابتکارات خود میروید آن ادعا را به صورت ضمنی انجام دادهاید اگرچه صریحاً اعتراف نکنید ...
پس فطرت را داده و مواد خام مورد استفادهی عقل میدانید و نه اینکه خود فطرت از کانال عقل صحتسنجی شوند ... این یعنی فطرت فرض میشود که درست است و در موردش هیچ شکی نیست و بعد عقل آن را استفاده میکند تا قضایای دیگر را توضیح دهد ... اگر اینطور است که پس حرف حقیر هم همین است و اختلافی نداریم ... بر همین اساس هم حقیر به شما میگویم که اگر یک برهان فطری آورده شود که عقل بفهمد این همان فطرت است که مورد اعتمادش میباشد کار تمام است و اثبات به صورت قطعی انجام شده است و شخص در شناخت حقیقت کمترین شکی به دلش راه نمییابد (اثبات یک تساوی بدیهی یک اثبات بدیهی و قطعی است که اگرچه در ریاضیات آن را trivial و بیفایده میدانند ولی در اینجا فایدهاش همان اثبات معجزه بودن اعجاز انبیاء راستین است) ولی شما میفرمایید این شهود باطنی قابل انتقال به غیر نیست و کذا و کذا ... یعنی برهان فطری اصلاً نداریم؟ یعنی چیزی به اسم ذکر اصلاً نداریم؟ پس چرا خود قرآن هم خودش را ذکر معرفی کرده است و رسول خدا را هم ذکر معرفی کرده است؟ این ذکرها کارشان چیست؟ فراهم کردن اثبات منطقی و برهان وجوب و امکان؟ مگر این براهین بعد از کلی استدلال دوباره توسط همان عقل با فطرت و بدیهیات روبرو نمیشوند؟ پس چرا کار خود را عقلانیت و منطقگرایی مینامید که قابل انتقال به غیر است و کار حقیر را شهود قلبی غیرقابل انتقال به غیر معرفی میکنید؟ مگر توصیه کردن دیگران به اینکه اگر این کار را کنید متوجه میشوید اصولاً متفاوت است از اینکه بگویید اگر این مطالب را بخوانید و دنبال کنید خواهید فهمید که درست هستند چون این یک اثبات منطقی است؟مگر درک شدن و فهمیدن به هر حال در قلب و توسط عقلی که مسائل را فرومیکاهد تا به بدیهیات مورد قبول برساند نیست؟ پس شما چطور با یک استدلال منطقی آن درک کردن را به دیگری میچشانید و اگر میتوانید بچشانید چطور نمیشود همین کار را با براهین فطری انجام داد؟ آیا جز این است که از ابتدا حرف حقیر این بوده است که فهم و درک در باطن انسان انجام میگیرد و معجزه هم باید به صورت باطنی شناخته شود که کار خداست یا نیست تا حجت بر همگان تمام شود؟ دیگر پس چرا اینقدر اصرار دارید که معجزه باید خرقعادت ظاهری باشد که همه میدانیم قابل جعل است و افراد عامی مانند ما فرق میان آن و سجر و شعبده و غیره را متوجه نمیشوند و در مورد قرآن بخصوص در ظاهرش در یک نگاه بروندینی اصلاً خرقعادتی هم نیست (اگر قرآن انسان را متأثر میکند این تأثر باطنی است و نه اینکه بر اساس معیارهای ظاهری اندازهگیری شده باشد)؟
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
آن سوگندتان بیانگر اینست که آشنائی کافی با فلسفه دارید و حتی به زعم حقیر، تسلط وافی دارید.
لذا علیرغم اتهام تیشه زدن به ریشه اسلام که متوجه بنده نمودهاید، باز هم لازم نمیبینم اشکالات برهان نظم و علیت را خدمتتان عرض کنم.
قرآن این براهین را در سطحیترین لایهشان بیان نموده.
و اگر امروز به ایراداتی که به این براهین گرفته میشود، پاسخ کافی و وافی وجود دارد، مرهون فیلسوفان ژرف اندیش است.
نقل قولهای گزینشی مطالبتان، به معنی این نیست که پستهای 168 و 170 را کامل مطالعه نکردهام.
بلکه همانطور که هر دو متوجه شدهایم، بحثمان بی سرانجام است.
لذا نه تنها پاسخ تکراری به مطالبتان فایدهای ندارد، بلکه این آخرین پست بنده خطاب به حضرتعالی در سایت گفتگوی دینی خواهد بود.
و این فقط بخاطر اینست که بحث با استوار، برای شما خسته کننده بوده و فایدهای در بر نخواهد داشت.
از اینکه دیگر در هیچ تاپیکی وارد مباحثه با شما نخواهم شد، پیشاپیش عذرخواهی نموده و تقاضامندم آنرا نه به حساب بیادبی و گستاخیم، بلکه به حساب نقصان معرفت و دانشم بگذارید.
اگر خداوند توفیق دهد در پشت زمینه، کما فی السابق خواننده مطالبتان خواهم بود.
در پناه حق موفق باشید برادر گرامی. :Gol:
روش مطالعهی قرآن
خیر.
وقتی به من گفتند وجود خدا مدرک ندارد، دست روی پهنهی وسیعی از موضوعات گذاشته بودند که من کاملا در مورد آنها ناآگاه بودم.
شما با پست خود دست روی موضوعی گذاشتید که بنده در موردش تحقیق نکردهام و آن مطالعهی بیطرف قرآن است.
نیز وقتی گفتید اعجاز و آیه و ... در قرآن نیامده دست، تعداد زیادی از برداشتهای غیر قرآنی مسلمانان فرق مختلف از قرآن و مسیحیان از انجیل و یهودیان از تورات و ... جلوی چشمم فهرست شدند.
به همین دلیل است که مطمئنم به زودی با آغاز مطالعهی آزاد و بدون پیشداوری قرآن بسیاری از نظراتم در مورد اسلام تغییر خواهد کرد.
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;730590 نوشت:
استوار;730590 نوشت:
استوار;730590 نوشت:
استوار;730590 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
شاید علت اختلافهایمان همین است که شما صحبتهای حقیر را با قیاس نفسی که با خودتان میکنید برداشت میکنید مگرنه حقیر اصلاً نمیدانم آن سوگند چطور ممکن است به فلسفه مرتبط شود :Gig: منکر این نیست که در بسیاری از زمینههای متفاوت ریاضیات و فیزیک و شیمی و زیستشناسی و علوم مهندسی متفاوت و فلسفه و علوم دینی مطالعات گاهی هم زیادی داشتهام ولی آن مطالعات عمدتاً جنبهی آماتور دارند و باعث میشود تا هر حرفی را راحت نپذیرم و برای خودم تحلیلهایی داشته باشم، ولی اینکه بگویید به فلسفه تسلط وافی دارم دیگر در حدّ دادن مدال شجاعت است به یک سرباز پشت جبهه که کارش پوست کندن سیبزمینی است ...
عجیب است که شما باز مطالب خود را تکرار کنید و باز بگویید متهم شدهاید گویا آن اتهامها بیاساس هستند؟ اشکالاتی که به برهان نظم میگیرند را میدانم، لااقل برخی از آنها را میدانم، ولی پاسخ سادهاش این است که آن ایرادها وارد نیستند و برهان نظم به همان صورتی که هست کامل است ... کافی است به این برهان با عینک دیگری نگاه شود که نگاه فطرت است ...کتاب توحید مفضل امام صادق علیهالسلام شرحی مبسوط بر این برهان است که اثر مطالعهاش برای حقیر این بود که تا قبل از آن خدایی را میپرستیدم که میگفتند خداست و ما هم بندهی او ولی با مطالعهی آن فهمیدم و با تمام وجود فهمیدم که این خدا حقیقتی ملموس است که به بندگانش نزدیک است و از حال ایشان با خبر است ... اینجا احیاناً فرقی میان دو نگاه که یکی بحث روی کاغذ است و دیگری بحثی ملموس است که انسان با تمام وجودش درک میکند نمیبینید؟ ...
و البته حقیر خود را مقابل این فیلسوفان قرار نمیدهم و با استدلالهایشان مبارزه نمیکنم بلکه صرفاً با این موضعگیری مخالفم که این راه را ضروری ایمان آوردن و یا تشخیص معجزه بودن یک اعجاز معرفی نماییم و بحثی را ترتیب دهیم که مطابق این بحث تا کنون یا پیامبری نیامده است و یا حجت را بر کسی تمام نکرده است و در نتیجه اگر خدا عادل باشد باید بهشت و جهنم را انکار کرد که باز هم نتیجهاش میشود انکار عدالت خدا ...
باز هم اشتباه میکنید ... بحث با شما قبل از غیبت کبرایتان جزء بهترین تجربههای بحث کردنم با دیگران بوده است ولی در این بحث اخیر با وجود تمام تلاشی که برای متخلق بودن به اخلاق اسلامی میکنید و سعی دارید منصف باشید روال بحثتان برایم غیرمنصفانه بود ... و گاه نه چندان اخلاقمدارانه ...
عذرخواهی نمیخواهد ... مختارید که در هر بحثی که دوست داشتید شرکت کنید و یا نکنید، حقیر هم هر وقت خواستم شما را مجبور کنم جواب بدهید تا صدایتان را بشنوم و دلم تنگ نشود بهتان سلام میکنم که جوابش بر شما واجب باشد! شکر خدا از این نظر دستتان بسته است و نمیتوانید سکوت ابدی کنید ... اگر هم باز جواب ندادید از خدا میخواهم که اگر در بهشت راهم داد هر از گاهی آنجا مزاحمتان شوم و بهتان گیر بدهم و بگویم اینها را اشتباه میکنید ... تا آن موقع شما هم دایرهی مغالطاتی که میشناسید حتماً بسیار گستردهتر شده است و با هر کلمه که میایم بگویم میگویید اینجا مغلطهی فلان بود، بعد سرفه میکنم و میگویید این هم مغاطهی تظاهر به سرماخوردگی در بهشت است و از این دست مسائل ... خلاصه حلقهای بر گردنم انداخته دوست که به این راحتی رهایتان نمیکنم، اگرچه باز هم میگویم اشتباه میکنید!
برای اینکه این پست اسپم تشخیص داده نشده و پاک نشود یک بحث مرتبط با موضوع تاپیک هم بکنم ...
اگرچه بحث قرار است برون دینی باشد ولی آیا بحثهای ما بر روی تعریف معجزه خودش موضوعیتی دارد؟ بله معجزه را مدعی دین خودش تعریف میکند و بعد مخاطب آن بررسی میکند که این کار معجزه بود یا نبود ... این خودش اشکال مبنایی دارد ... بنابراین بحث از تمام بحثهایی که تا کنون داشتهایم هم باید مبناییتر باشد ... معجزه اصلاً نباید تعریف شود تا بتواند برای هر مخاطبی حجیت داشته باشد ... مخاطب باید نشانهی صدق مدعی نبوت را بشناسد و تأیید کند که از طرف خداست ... دیگر اینکه خارق عادت باشد یا نباشد و اگر بود ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد اهمیتی ندارد ... اینجاست که باز به این تعریف اصلی معجزه برمیگردیم که معجزه نشانه است بدون آنکه بدانیم چطور کار میکند یا لازم باشد که بدانیم چطور کار میکند ... اینکه بعد بگوییم آیه و نشانه معجزه هم هست دیگر صرفاً یک توصیف است ... این را قبلاً هم گفته بودم ولی این بار فرقش در اینجاست که آنجا گفته بودم که تعریفش این است و آن نیست و الآن میگویم تعریفش نمیتواند آن چیزی باشد که معمولاً ادعا میشود ... تعریف معجزه وقتی کاربرد اتمامحجت دارد نباید از صورت یک تعریف کلی خارج شود ... کلیت مفهوم نشانه را مقایسه کنید با کلیت مفهوم خرقعادت بودن که ادعا میکند نشانهی مورد نظر از این یک نظر خاص نشانه است ... در واقع الصاق این یک نظر خاص به مفهوم نشانه یک الصاق غیرضروری و اضافه است که هر کسی مدعی است لازم است باشد باید برای ادعایش دلیل هم ارائه دهد ... آن هم دلیلی که حصر را بیاورد که برای نشانه بودن یک نشانه حتماً باید خرق عادتی در کار باشد و لا غیر ... حالا هر کسی چنین دلیلی دارد بسم الله ... میشنویم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] armandaneshjoo;730812 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان
چطور میخواهید قران را بیطرفانه مطالعه کنید؟ ایا مطالعهی بیطرفانهی یک اثر ممکن است؟ هر قضاوتی که بکنید ممکن است متأثر از اعتقادات و تفکرات و دانستههای امروز شما و سابقهی تجارب شخصی و اجتماعی شما باشد، چطور تشخیص میدهید که قضاوتتان بیطرفانه بوده است یا خیر؟ معیارتان چیست؟ در این مطالعهی بیطرفانه قران اگر چطور باشد شما متوجه الهی بودنش میشوید و آنرا خواهید پذیرفت؟
ظاهراً باید کاری فراتر از مطالعهی بیطرفانهی قران انجام داد با معنایی که معمولاً از قضاوت بیطرفانه فهمیده میشود ...
موضوع اینجاست که یک کتاب به ما رسیده است که گفته شده است نشانهی خدایی خدای قران و نبوت آورندهی آن است ... این نشانه را چطور بیازماییم که درست است یا خیر؟ معیارمان چه باشد؟ نظر شما چیست؟
با تشکر
سلام
البته فرمایشات جناب سین هم باید توسط مراجع بزرگ تایید بشه!! وگرنه هر چیزی که عقل گفتو مراجع تایید نمیکنن!!:Nishkhand:
عقل میگه درسته، ولی چه بسا 99% مراجع بگن نه، اشتباهه!!
[="Franklin Gothic Medium"] Masood11;731113 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب مسعود
ماهیگیری در آب گلآلود میکنید؟ حقیر تا کنون کسی را عاقلتر از آن کسی که راه خدا را در پیش گرفته است نیافتهام ... پس باید بدانیم منظور شما از عقل چیست که علما آن را تأیید نمیکنند :Gig: و البته باید دید که مصادیق آنکه مدّ نظرتان هست با آن تعریفی که از عقل ارائه میدهید سازگاری دارند یا ندارند :ok::Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
آب شفاف شفافه! خیالتون راحت!!:ok:
مواردش زیاده! چه علمی، چه درون دینی و...! از درون دینیش مثال بزنم، مثلا عقل بعضی میگه دعا نویسا توانان!!(نگفتم عقل منا!!) در حالی که مراجع کلی شروط میزارن و تاحدودی هم رد میکنن! یا مثلا یه زمانی بوده که ضبط صوت حرام بوده!!(اینو شنیدم و از جزئیات بی خبرم!) در حالی که عقل اصلا چنین چیزی رو نمیگه!
بعضی اوقاتم هست که حرفی صحیحه ولی به عنوان برداشتی از دین محسوب نمیشه! و...!
[="Franklin Gothic Medium"] Masood11;731118 نوشت:
بسم الله
سلام جناب مسعود!
۱. دین خدا بر اساس فطرت است ... این آیهی قرآن است ... ولی همین دین خدا که همیشه اسلام بوده و هست و خواهد بود و اسم دیگری نداشته است گاهی شریعتش تغییر کرده است و شریعت امروز مای شیعه هم دقیقاً و عیناً سازگار با حقیقت قرآن نیست و ما در زمان قبل از ظهور تنها مطابق ظاهر قرآن عمل میکنی و وظیفهامان هم همین بیشتر نیست و اجازهی بیش از آن را هم نداریم ... شریعت خدا اگر مطابق با فطرت است پس آیا یعنی فطرت انسان مدام تغییر میکند یا آن گزارهی قرآن غلط است؟ ... برای کسی که به الهی بودن قرآن ایمان ندارد این خودش یک مشکل است ولی کسی که قرآن را از طرف خدا میداند در درستی آن شک ندارد و نفهمیدن قضیه را به کم بودن علم خودش مربوط میداند و امیدوار است که روزی این مطلب را بفهمد ... بعد ناگهان در میان روایات بسیار میبیند که تا کنون برداشتش از فطرت اشتباه بوده است و فطرتی که منظور خداوند بوده است با فطرت اصطلاحی امروز فرقهایی دارد ... مطابق روایت تنها چیزی که فطری است شناخت خدا و خلفای خدا است که خداوند ابتدا علمش را به همه بخشید و بعد در مورد این علم از ایشان عهد گرفت و اسمش را گذاشتند عهد الست در عالم ذر ... بنابراین اصل دین میشود معرفت خدا و خلفایش و رجوع کردن به آن خلفا برای هدایت شدن به سوی خدا ... حالا اگر زمانی خلیفهی خدا گفت اینطور نماز بخوان اینطور نماز خواندن میشود مطابق با فطرت و اگر بنا به شرایط طور دیگری گفت نماز بخوان آنطور نماز خواندن میشود فطری ... با این مقدمه دیگر اگر یکی از واسطههای خلیفهی خدا گفت که ضبطصوت حرام است آن کار میشود حرام و دو روز بعد همان کار میشود حلال ... شما ضبط صورت را مثال زدید ولی مثالش در تاریخچهی دین الهی هم بسیار است ... مثل ازدواج همزمان با دو خواهر که حلال بود و حرام شد و برخی چیزها که بر بنیاسرائيل حرام بود و حضرت عیسی علیهالسلام بر ایشان حلال کردند و از این دست مسائل ... با این حساب فطرت انسان حکم به نماز خواندن نمیکند بلکه حکم به تبعیت از خلفای خدا میکند و اگر نماز را دوست داشت هم بخاطر آنها و بخاطر خدا دوستش دارد ... خیلی کارها ظاهرشان لذتبخش است ولی تنها لذتی حلال است که در راستای هدایت خدا باشد ... به همین دلیل اینکه فطرت را مطابق با تمایلات انسان بدانیم راه به جایی نخواهد برد ... بگویند انسان ذاتاً زیباییشناس و زیباییپسند است پس دیدن زنان زیبا هم فطری است این یک انحراف است که باید مقابلش ایستاد ... این مطلب پاسخ جناب استوار را هم میدهد (جناب استوار این بار عامدانه چون دوست دارم قهر را بشکنید اسمتان را بردم :ok: اگر ناراحت شدید ناراحت میشمها :Gol:) که چه لزومی برای نبوت عامه هست وقتی عقل و فطرت در یک انسان باشد ... فطرت همینطوری به چگونه وضو گرفتن حکم نمیکند ... گرچه اگر کسی عقلش کامل باشد همان را هم میتواند خودش بیابد و بفهمد ... باقی انسانها نیازمند متصل شدن به عقل کامل را دارند، برخی شرایطش را دارند و بیشتر متصل میشوند و برخی هم ندارند و کمتر میشوند ... ولی اگر متصل نباشند بهرهای از تعقل ندارند ... چون ساختار هستی یک ساختار درختی است که برگی که از ریشه قطع است دیگر قطع است ... تنها رگ حیاتش وصل است و آن هم یک قلمهی نامیمون است که انگار درخت جدیدی باشد به اسم شجرهی خبیثة
۲. شما فرمودید بعضی چیزها درست است ولی به عنوان برداشتی از دین تلقی نمیشود ... صحیح را چطور از غیرصحیح تشخیص میدهید؟ آیا مطمئن هستید که صحیح است یا اندکی هم تردید میکنید؟ اگر ولو به اندازهی یک اپسیلون وقتی که اپسیلون به سمت صفر میل میکند تردید داشتید پس نمیتوانید با قاطعیت بر روی ایرادی که به علما گرفتید پافشاری کنید و اگر کردید یعنی صرفاً امیدوار هستید که آن احتمال کم رخ ندهد، یعنی شما از امید ریاضی (expectation) استفاده بردهاید برای قضاوت کردنتان ... در آن صورت باید بدانید که امید ریاضی به عنوان یک دانستهی آماری است که در رخ دادنش قطعیتی نیست (در برخی مسائل ثابت میشود که هرگز نمیتواند رخ بدهد) و چه بسا گاهی اوقات نامحتملترین رخداد همان رخدادی باشد که در عمل رخ میدهد ... شخصی یک مسیر را در ساعت ۵ بعد از ظهر معمولاً نیمساعت در راه هست که با ماشین طی کند ولی هیچ ناممکن نیست که به علت تصادفی که در مسیر شده همان تکه مسیر را با ماشین ۲ ساعت در راه بمانید و گاهی هم که خدای ناکرده بعضی مسیرها تا ابد ناتمام میمانند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
اشتباه برداشت نشه! بر مراجع ایراد نگرفتم! عقلی که گفتم منظورم مطالعه ی شبانه روزی دربارش نیست!(جای دیگه ممکنه باشه ولی اینجا منظورم نیست!) چون اگه دقت کنید بین مطلب نقل شده و پستم زمان زیادی نگذشته! منظورم بررسی ظاهریه و اینکه به نظر درست میاد!
با سلام و تقدیم احترام خدمت جناب سین.
این کار سالهاست که حرفهی بنده است.
بله. ابتدا با مطالعهی کتب «روش تحقیق»، «خطاهای ادراک»، «تفکر شکگرا» و «تفکر انتقادی» روششناسیام را تکمیل میکنم.
1. بنده در دوران تحقیقم. اعتقادات ندارم.
2. تفکر یک فرایند است و بنده تفکر منطقی را خیلی بیش از روشهای دیگر مانند جدل و خطابه تمرین کردهام. در پرهیز از مغالطه نیز تمرین دارم.
3. قضاوت اولیه همیشه متاثر از دانستهها .و تجارب پیشین است. در مطالعهی بیطرف ابتدا قضاوت کاملم را راجع به کتاب مینویسم. این میشود معیار پیشداوری.
سپس بدون قضاوت کتاب را کامل میخوانم و قضاوت جدیدم را کامل مینویسم.
سپس قضاوت جدید را از قضاوت اولیه تفریق میکنم تا پیشداوریها از آن جدا شود.
در مطالعهی بیطرفانه مهم نیست گویندهی کلام کیست. مهم این است که چه میگوید.
هدفم پذیرش الهی بودن قرآن هم نیست. هدفم درک محتوای قرآن است. هدف این است که بفهمم کدام یک از اعتقادات ریشهی قرآنی دارد و کدام ندارد.
پذیرش معانی زیادی دارد. نمیدانم منظورتان کدام است.
در مطالعهی بیطرف بنده به عنوان خواننده نظر نمیدهم. بلکه سعی میکنم نظر خود قرآن را بفهمم.
[="Franklin Gothic Medium"] armandaneshjoo;731159 نوشت: armandaneshjoo;730475 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آرمان و عرض ادب و احترام،
در مورد بخشهای رنگی از متن بالا پس لطفاً قرآن را با تفاسیر روایی آن بخوانید چون ادعای اسلام بر این است که قرآن نیاز به مبیّن دارد اگر بحث روی محتوای آن باشد و مبیّن قران را با خود قرآن هم میتوان فهمید که اهل بیت علیهمالسلام هستند گرچه در حدیث ثقلین که از شیعه و سنی نقل شده است هم به همین مطلب اشاره شده است ...
در مورد بخش قرمز رنگ فکر کنم باید چندین و چند بار این عمل را انجام دهید تا آنجا که قضاوت دو بار پشت سر هم خواندن متن قرآن برایتان یکسان باشد، مگرنه این بار یک قضاوتی میکنید و بار دیگر که قران را بخوانید شاید قضاوتتان تغییرات بزرگی داشته باشد ... البته این را از نظر روششناسی گفتم (همگرایی دنبالهی پاسخها به یک پاسخ) مگرنه تا کنون روی چنین روشی برای فهمیدن الهی بودن یا نبودن قرآن فکر نکرده بودم و نمیدانم بتواند الهی بودن آن را اثبات کند یا نتواند (در واقع نمیدانم دنبالهی مذکور آیا حتماً همگرا میشود یا ممکن است اصلاً نشود و اگر شد آیا لزومی دارد که به پاسخ صحیح همگرا شده باشد یا خیر). حدس شخصیام این است که به خودی خود نتواند مگر آنکه باز آن بحث همیشگی مطرح شود و بر روی شما تأثیری باطنی بگذارد و البته از ظاهر الگوریتمی که شما تهیه کردهاید به نظر میرسد که در روش شما آن اثر باطنی هم لحاظ شود، چرا که گفتهاید وقتی تا آخر کتاب را خواندید قضاوت جدیدتان را مینویسید و این قضاوت جدید طبیعی است که آن اثر باطنی را هم با خود خواهد داشت، بخصوص بخاطر آن مطلبی که در مورد «وزن» یک کلام در پست ۱۶۴ فرمودید:[INDENT=2]
[/INDENT]
در این صورت به زعم حقیر این کار شما را به نتیجهی قطعی برساند ول شاید همین کار برای شخص دیگری که رویکرد شما در حقیقتطلبی را دنبال نمیکند به جوابی نرساند ...
در پناه خدا موفق و مؤید باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم و رحمه الله
قرائت سنتی از دین و رواج فهمی از دین به جای اصل دین باعث پیدایش چنین بحث هائی می شود که در اکثر آنها پاسخ های قانع کننده و منطقی داده نمی شود و در نهایت همه جواب ها در « خواست خداوند چنین بوده » خلاصه می گردد . از این رو عده ای دین را عوض می کنند و عده ای دیگر به برداشتی جدید اما در چارچوب اصل دین متمایل می شوند .
عملا هیچ ، گرچه ادعاهای پیرامون آن فراوان هستند ، اما قرآن را باید به عنوان کتابی دانست که مفاهیمی ثابت دارد و بقیه آن صرفا عکس العمل به تغییر زمان و شرایط محیط هستند . توحید و معاد به عنوان دو عامل کنترل کننده زندگی که از سوی اسلام مطرح می شوند پیام های اصلی دین اسلام اند ، هرچه خارج از این دو باشد صرفا پاسخ به محیط و زمانه 1400 سال پیش است . کما اینکه اگر عمر پیامبر بیشتر می بود ، حجم قرآن نیز افزایش می یافت . از این رو قرآن ذاتی دارد که هر چه قدر از عمر پیامبر هم بگذرد تغییر نمی کند و در عوض مطالبی در آن وجود دارد که بر حسب تغییر زمان تغییر کرده و از آنها با عنوان ناسخ و منسوخ یاد می کنیم . اگر هم اعجازی وجود داشته باشد ، عملکرد یاران و اصحاب پیامبر به عنوان معجزه پیامبر شناخته خواهد شد .
هیچ کدام ، پیام های اصلی قرآن را بخوانید و زندگی خود را به گونه ای رقم بزنید تا در نهایت مستحق پاداش و تبریک باشید ، تا عقاب و عذاب ( همان مفهوم معاد ، حتی اگر مطابق عقیده مسلمانان به آن معتقد نباشید )
مواردی که ذکر کردید به هیچ وجه لازم نیستند ، برای تخصص در هر کدام باید سال ها وقت بگذارید و در نهایت هم احتمالا به نتیجه ای نخواهید رسید . چون هدف قرآن مطلب دیگریست . اگر غیر از عمل به پیام های اصلی قرآن بخواهیم در دین دقیق شویم ، خیلی از امکانات دنیای روز بر ما حرام خواهند شد .
بازهم هیچ کدام ، تحدی اصلا دعوت به قرآن آوری و قرآن طلبی نیست ، تحدی درخواستی برای ارائه ی استدلالی در مقابل استدلال پیامبر مبنی بر نفی یکتاپرستی است . استدلال در برابر استدلال .
وگرنه آن زمان اصلا سوره ای مانند امروزه مرتب و مدون نشده بود که بخواهند همانندش را بیاورند . پس تحدی روشی برای اثبات صحت استدلال پیامبر است ، نه اثبات اعجاز و اقتدار .
سلام و عرض ادب
دوست عزیز این مطلب که شما میفرمایید با ذات دین که ایمان به غیب است در تضاد هست
دین یک بسته هست که اگر به تمامی بدان ایمان نیاورد و یا اینکه از بعضی مفاد آن پیروی کنید و بعضی را بنابر تفسیر یا عقل خود معطل بگذارید خود را زیادتر از این نپیچانید از نظر فقها شما عملا مسلمان نیستید
این هم خوب است و هم بد:
خوب به خاطر اینکه سطح مدارایتان با دیگر عقاید بالا میرود زمینه تحقیق برای شما فراهم میشود
بد هست چون همیشه این تعابیر از دین رو به تفریط نمیگذارد بلکه خطر افراطی شدن هم برای شما در پی دارد.
از نظر من این چه رویه ایست که شما دارید که نه شما را دیندار محسوب میکنند و نه عاقل! اگر عقل، و عقل زمانه را اولا به احکام دین میدانید همان بهتر که این امیر را در امارت خود نگه دارید و به بندگی و اسارت دین نیاورید
پیروز و موفق باشید
سلام علیکم و رحمه الله
بستگی به تعریف ما از ذات دین دارد . مطابق دیدگاه من ذات و هسته اصلی دین آن چیزیست که گذر زمان تغییرش نمی دهد : یکتاپرستی و اعتقاد به آخرت . این بر خلاف احکام و قوانین فقهی است . یعنی این قوانین وابستگی شدید به زمان و محیط دارند .
در عین حال محتوای بسته ای که شما می فرمائید هنوز دقیقا مشخص نشده است ، گروه های متعدد اسلامی هریک حسب فهم خود از دین ، مضامین را به نحوی تفسیر می کنند که دیگران آنرا قبول ندارند . اینجا هم مطابق دیدگاه من بسته ی دین صرفا محتوای پیام های اصلی دین است ، هرچه اضافه بر این باشد نه برای همه زمان ها کاربرد دارد ، و نه همه ی مکان ها ...
گروه هایی که خود را به اسلام نسبت می دهند از صدر اسلام تاکنون تنها بر مسلمان بودن پیامبر و شهدای بدر و احد اتفاق نظر دارند و بس!! احدی را از بعد از وفات پیامبر تا کنون پیدا نمی کنید مگر آنکه تکفیر شده باشد . بزرگان اسلام به این قاعده تن داده اند ، من که دیگر ...
می خواهم این را بگویم که تفاوت برداشت ها همواره وجود داشته و البته گاهی به افراط و تکفیر دیگران منجر شده است . در این مسیر تنها راه ، شنیدن اقوال متعدد و برگزیدن مجموعه ای از آنهاست ، بی هیچ جنجال و حاشیه ای .
نخستین بار قرآن ، زمانه را بر احکام و فقه دین ترجیح داد و از این رو مسئله نسخ در قرآن پدیدار شد . این را در نظر بگیرید که تنها احکام و قوانین فقهی محدودی در قرآن آمده است و عمده این احکام از احادیث استخراج می شوند ، منبعی که به هیچ روی مطمئن نیست . پس عصبیت نسبت به عمده احکام دین تنها پافشاری بر صحت احادیث است که همانطور عرض کردم اصلا مطمئن نیست . دیگر احکام و قوانینی که در قرآن آمده ابدی نیستند و قبلا گفتم اگر عمر پیامبر بیشتر می بود آیات منسوخ بیشتری داشتیم .
از همین جا ضرورت دقت به مفاهیمی که از ابتدا تا انتهای دعوت پیامبر ثابت مانده اند ، دریافت می شود .
با تشکر .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان گرامی و عرض ادب؛ (دوست داشتم اسامی دوستانی که ارتباط بیشتری با فرمایشات ایشان برقرار کردم بیاورم ولی ممکن است عدم ذکر برخی بزرگواران صحیح نباشد)
امیدوارم کلامم از تعارف به دور باشد؛ ولی به خصوص در این تاپیکهای مرتبط با این بحث (شبهه بشری بودن، بحثی در اعجاز)، فرهیختگانی را دیدم که امید استفاده بیشتر از مباحث آنها را دارم. گرچه خودم در دایره اسمی مومنان قرار می گیرم اما دقت نظرهای دوستانی که در دسته مومنان نیستند و یا مومن هستند اما سوالات اساسی مطرح می فرمایند، حداقل برای بنده کاملاً قابل استفاده بوده است. امیدوارم بنده را هم در جمع خود بپذیرید.
خواهشی که از مدیریت این انجمن/تاپیک دارم اینست که لطفاً به این زودی ها اقدام به بستن موضوع نفرمائید تا اگر دوستان، در برهه ای از زمان هم به صورت اتفاقی نکته ای در مورد مباحث این تاپیک به ذهنشان رسید بیان بفرمایند تا تکمیل کننده بحث باشد؛ به خصوص از منظر اینکه جنبه های جدیدی از موضوع اعجاز/بینه بودن قرآن مطرح شده است که شاید نیازمند تامل و بررسی بیشتری باشد.
و اما در مورد موضوع تاپیک؛
نظر بنده هم راستا با نظر جناب باء/سین است و البته ممکن است ویرایشها و یا ضمائم جزئی دیگری هم نسبت به آن داشته باشم که عرض خواهم کرد.
این معنای مورد نظر جناب سین شامل دو بخش است:
1. نقطه شروع
2. فرآیند
در مورد بخش فرآیند، تقریبا و با ویرایشهای بسیار جزئی از نظر نحوه بیان، نظر بنده هم منطبق با فرمایش جناب سین به خصوص در پست جمع بندی ایشان است.
1.نقطه شروع
اما مهمترین ضمیمه ای که نسبت به فرمایشات جناب سین دارم، در نقطه شروع و مواجهه با مدعی نبوت است (البته فرمایش جناب سین را در تاپیک بررسی تحلیلی اعجاز قرآن را نیز نظری ولو کم دقت داشته ام) که تاثیر عملیاتی مستقیم در نحوه عملکرد من در آن فرآیند دارد که عرض خواهد شد.
در عالم واقع من با یک مدعی نبوت مواجه شده ام و یا خبر آن به من رسیده است؛ وظیفه من چیست؟ این سوال از آن جهت حائز اهمیت است که جایگاه طلب بینه از مدعی نبوت را روشن می کند. یعنی چه امری مرا به آنجا می رساند که به مدعی نبوت بگویم که برای من نشانه ای بیاور؟
او به من میگوید من "نبی" از جانب "خدا" هستم.
سوال روشن و شفاف من از او چیست؟ آیا به او می گویم که نشان بده که از جانب خدای من هستی یا به او می گویم ببخشید اصلاً خدا کیست که تو بخواهی نبی او باشی. اگر من خدا را بشناسم و به دنبال/ منتظر فرستاده او باشم، سوال اول را می پرسم و اگر خدا را نشناسم سوال دوم را می پرسم. در وجود خودم هم کاملاً می دانم که با چه انگیزه ای از مدعی نبوت طلب بینه می کنم. یعنی خودم به نیت خودم علم دارم که چرا می پرسم بینه شما چیست.
[البته این بخش داخل کروشه درون دینی و کاملاً خطاب به جناب سین است که: قرآن هر دو شان بینه بودن و آیة الله بودن را دارد؛ اما شان بینه بودن آنست که نشان می دهد این کلام همان خدایی است که می شناسم و شناخت خداوند متعال مقدم بر شناخت نبوت پیامبر اوست و این هم کاملاً عقلی است؛ وقتی کسی پیش شما بیاید و بگوید از جانب Naghi برای شما پیغامی آورده است، شما اگر Naghi را بشناسید به او می گوئید چه نشانه ای از او داری که تو فرستاده او هستی و اگر نشناسید می فرمائید که اصلاً Naghi که باشد که شما بخواهی رسول او باشی و نشانه نقلی بر این مبنا اینکه اللهم ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک]
اصلاً مدعی نبوت در اولین بیانش به مخاطبان خود چه فرموده است؟ آیا پذیرش آن بیان نیازمند اینست که از مدعی نبوت بپرسم که بینه تو چیست؟ آیا آن کلام را خودم نمی فهمم؟ دقیقاً در چه نقطه ای است که من باید طلب بینه کنم؟
کارکرد این موضوع در نحوه رجوع به قرآن کریم است که با توجه به دانش جناب آرمان در کلیت نحوه نزول و نیز جمع آوری قرآن (که توضیحات ایشان تقریباً بدون اشکال است)، کارایی آن افزایش نیز پیدا می کند. یعنی حداقل آنست که قرآن را بر اساس ترتیب نزول شروع به خواندن می کنم که پس از آن، رسیدن به اتفاقی که جناب سین می فرمایند بسیار بسیار نزدیکتر می شود.
2. فرآیند
به نظرم می رسد شاید عصاره کلام جناب سین در این باشد که به جای تصور یک سیب، آن را لطفاً میل بفرمائید؛ "خودتان" لطفاً "میل بفرمائید". به شما گفته شده است اگر می توانید سیبی بیاورید مثل این سیب؛ جناب سین به گمانم می فرمایند به جای اینکه "بنشینید با هم بحث کنید" که وزن مخصوص این سیب چقدر است، تعداد مولکولهای آن و ساختار آن و رنگ آن و ترکیب رنگ آن و ... چقدر است، لطفاً با خیال راحت آن را اول میل بفرمائید؛ مزه آن را بچشید و اجازه ندهید "دیگران" از مزه سیب برای شما بگویند؛ شاید آنها هنوز از مزه آن نچشیده اند و فقط تعداد مولکولهای آن را می دانند. "هیچ" دانشمند و متفکری (ارسطو، افلاطون، نیوتن، انیشتین، ابن سینا، جناب آرمان، جناب سین و دیگران) نمی توانند "مزه" سیب را برای شخص دیگری "بیان" کنند؛ "مزه" سیب را هر کس "خودش" فقط و تنها فقط باید "بچشد".
این "چشیدن" همان است که از آن تعبیر به "یافتن" می شود که این یافتن و درک کردن، همان "معرفت" است؛ پس تا چنین یافتنی که اجازه دهید که آن را به اختصار یافتن یا وجدان کردن بنامیم، نباشد هنوز شناخت حاصل نشده است. وقتی چنین شناختی، با همین وضوح و آشکاری برای من رخ داد، تازه من در معرض "ایمان" و "کفر" قرار می گیرم. تا قبل از آن، اصلاً موضوع برایم روشن نشده است که بخواهم مومن یا کافر باشم.
وقتی از منظر درون دینی به چنین بحثی نظر می شود، آشکارتر از آن است که بشود آن را انکار نمود:
و یکی از ویرایشهای حقیر به فرمایشهای جناب سین در این رابطه است که:
اگر کسی 7000 نفر را به عنوان نبی محتمل بداند و هیچ ترجیحی هم نداشته باشد که از کدام یک شروع به تحقیق کند تا حجت خدا را بشناسد و بعد از 95 سال مورد صحیح را بشناسد، بر "حق" است و بالاتر از این، حتی اگر در این مدت و قبل از شناخت نبی خدا از دنیا برود، بر مرگ جاهلیت از دنیا نرفته است.
بنابراین، هر کس در هر کجای عالم، نسبت به هر حقیقتی در هر سطحی که "می فهمد" مسئولیت دارد؛ اگر آنچه حقانیت آن را می فهمد را پذیرفت به حقایق دیگر هم هدایت می شود و این درهر موضوع مادی و معنوی صادق است.
رجوع به قرآن با این نظر، نه فقط برای آنان که در ظاهر مومن نیستند یا فی ریب مما نزلنا علی عبدنا هستند، بلکه برای همه ما روشن کننده است؛ "می یابیم" و "می چشیم" که این قرآن بینه صدق نبوت صاحب این کتاب است؛
بنده نیز با صدای رسا "شهادت" می دهم که قرآن حق است که البته این شهادت فقط برای خودم است؛ اما از این منظر بود که عرض کنم جناب سین در این رابطه حداقل فقط یک نفر نیستند.
می دانم ممکن است در برخی نکات نیاز به توضیح تفصیلی بیشتری باشد، اما این را (به دلیل ضعف خودم در ساختاربندی موضوع) گذاشتم تا اگر سوال خاصی بود شاید در پاسخ به سوالات، جهت گیری بحث دقیق تر باشد.
با احترام
سلام خدمت دوست عزیز و تشکر بابت تحلیلی که ارایه دادید.
Naghi;731437 نوشت:
Naghi;731437 نوشت:
سین;727182 نوشت:
سین;727182 نوشت:
Naghi;731437 نوشت:
Naghi;731437 نوشت:
Naghi;731437 نوشت:
اگر بخواهیم کمی کاربردی به دو حالت بالا نگاه کنیم در اینجا مسلما حالت اول باید رخ دهد. چرا که سوال در مورد اینکه خدا کیست را باید در تاپیک های برهان اثبات خدا بدنبالش بگردید.
خوب فکر میکنم منظور جناب سین همین باشد که شما گفتید. در واقع همانطور که قبلا هم بحثی با ایشان داشتیم اینطور برداشت کردم که ما کلام قرآن را بخوانیم و ببینیم به دلمان می نشیند یا خیر. قلب ما با آیات آن به آرامش می رسد یا نه؟ اگر بخواهیم سراغ عقل برویم و تک تک آیات آن را با عقل بسنجیم و نقادانه به آن بنگریم خوب این مساله می تواند قابل انتقال باشد. لذا وقتی شما می گویید خودتان باید بچشید یعنی اینکه عقل نقادانه را کنار بگذاریم و با قلبمان به سراغ قرآن برویم.
منتها این مساله ایرادی که دارد و بنده دو بار در مباحثه با جناب سین به آن اشاره کردم این است که اگر قرار باشد در مقابل تمام ادیان همین گونه برخورد بکنیم و همین گونه برویم و مزه تمام این سیب ها را بچشیم خوب بسیار محتمل است که عده ای هم از مزه آن سیب ها خوششان بیاید. و این خود به خود ما را به پلورالیزم می کشاند. در واقع اگر ملاکمان قلب و آرامش قلبی باشد بی انصافی است که به این قایل باشیم مثلا امروز اگر یک بودایی با قرآن مسلمین به آرامش نرسد در نتیجه قلبش سیاه است و او را گمراه بدانیم. این مساله را در دیدگاه جناب سین می توان یافت.
این یعنی اینکه اگر من این سیب را چشیدم و خیلی خوشمزه آمد حال اگر شما هم همین سیب را بچشید و از نظر شما خوشمزه نیامد مشکل از حس چشایی شماست نه از سیب. چون که من از مزه این سیب خوشم آمد.
این خود به خود ما را یه این سمت می کشاند که آنها مجازند بر اساس یقین قلبی شان ما را گمراه بدانند و ما هم می توانیم آنها را گمراه بدانیم و کلا در تمام دنیا همه همه را گمراه بدانند.
آیا به اعتقاد شما دنیایی که همه انسان ها یکدیگر را گمراه بدانند دنیای خوبی است؟ آیا خداوند چنین چیزی را خواسته است؟
ایشان در ادامه در پاسخ به نتیجه ای که من از این روش ایشان گرفتم ( پلورالیزم ) پاسخ دادند :
خوب پاسخ این مساله هم روشن است. چرا که باید ابتدا ثابت شود که راه هدایت در خداپرستی و همان توحیدی است که در قرآن امده است؟ باید گفت مگر ما جای خدا نشسته ایم که برای خدا تعیین تکلیف می کنیم که حتما باید خدا انسان ها را از راه همان توحیدی که من می شناسم هدایت کند!! مگر خدا ناتوان است از اینکه عده ای را از راه بی خدایی هدایت کند؟ اصلا مگر هدف نهایی و غایی انسان خداپرستی است؟ مگر خداوند به پرستش ما نیاز دارد؟ مسلما ندارد. پس اگر انسان را در اسلام دعوت به خداپرستی کرده برای رساندن ایشان به یک هدفی والاتر و بالاتر از خداپرستی است. خداپرستی در اینجا یک هدف نیست. بلکه یک ابزار و نردبان است برای رسیدن به هدف.
نتیجه ی دومی که بنده از این روش گرفتم سکولاریزم بود. یعنی وقتی شما این سیب را چشیدید و به نظرتان خوشمزه آمد اصلا حق ندارید که دیگران را هم مجبور کنید آن را بچشند. یا اگر چشیدند و در نظر آنها خوشمزه نیامد حق ندارید به زور آن سیب را به آنها بخورانید. این یعنی تعطیل شدن احکام اجتماعی اسلام و در نتیجه شخصی شدن دین و در نتیجه جدایی دین از سیاست. یعنی سیاست و حکومت را باید بر پایه ای استوار کنید که بتوان آن را براحتی در بین مردم منتقل کرد. ولی ایمان قلبی و یا به قول شما مزه سیب را به هیچ عنوان نمی توان انتقال داد. این مساله چندین بار از سوی بنده و کارشناس محترم و جناب استوار به جناب سین گفته شد. ولی بنده به شخصه پاسخ مناسبی دریافت نکردم. شاید به دلیل حاشیه های زیادی بود که در مباحثات به آن پرداخته شد. به نظر من اگر روی این مساله تمرکز کنیم بعنی انتقال باور و ایمان قلبی به دیگران شاید بتوانیم به نتیجه برسیم.
البته تا حدودی بنده پاسخ این مساله را در مطالب شما یافتم آن جا که فرمودید :
و یا :
و یا :
البته درست است که ایشان یک نفر نیستند. ولی اگر تمام مسلمین جهان هم به ایشان بپیوندند باز در حداقل هستند. یعنی از نظر تعداد اندکی از مردم جهان این سیب خوشمزه است.
شاید بگویید که آنها سیب مورد نظر ما را نچشیده اند. خوب آنها هم می توانند بگویند آیا شما سیب ما را چشیده اید؟ همان جوابی که شما می دهید آنها می توانند به شما بدهند.
و نکته آخر اینکه علت اینکه اگر قرآن برای عده ای از ما آرامش بخش است این آرامش درونی بازخورد نوع تربیت ما از بدو تولد است. شما به هیچ عنوان نمی تواند این اثر را نادیده بگیرید. جوی که در آن بزرگ شده اید علت اصلی آرامش درونی ماست. مثلا جناب آرمان در جایی گفته اند نتیجه ای که قرار است در آخر به آن برسم در زندگی من بسیار تاثیر گذار است. چون خانواده من خانواده مذهبی هستند. لذا شاید یه جورایی خوشحال شود اگر حقانیت اسلام برایش اثبات گردد. چون زندگی آرامی را پس از آن خواهد داشت. ولی اگر نتواند به حقانیت اسلام برسد شاید زندگی پراسترسی را باید انتظار بکشد و فکر می کنم آن آرامش را نخواهد داشت. لذا به اعتقاد بنده یکی از ایرادهای اصلی که این روش دارد این است که شما نمی توانید این آرامش قلبی را که اصلا اختیاری و ارادی نیست کنترل کنید. چون نتیجه بیش از 20 سال تلقین است.
و من الله توفیق
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;731437 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
اول اینکه به بحث خوش آمدید :Gol:
دوم هم اینکه ممنون از نقدتان و از توضیحاتتان ... به قول یکی از آشنایان ان شاء الله خدا زیادتان کند :ok::Gol:
در مورد اینکه فرمودید نقطهی آغاز بستگی دارد به اینکه فرستندهی رسول برای ما شناس باشد یا نباشد در مورد قران شناس بوده است چون مخاطبان لااقل ابتدایی قران مشرکانی بودند که خداوند را به اسم الله میشناختند و در برخی آیات آمده که مثلاً از ایشان بپرس چه کسی آسمانها را خلق کرده است و به تو خواهند گفت الله! ... اما اگر بحث به طور کلی در مورد اعجاز باشد دیگر این قید مطرح نیست و حتی در مورد قرآن هم این قید لزومی ندارد چون مخاطب قران به عنوان اعجاز پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا قیام قیامت نیز دیگر فقط مشرکینی که خدا را با نام الله بشناسند نیستند ... بلکه کسانی که اصولاً به وجود خدا معتقد نباشند و بگویند جهان قدیم است و جهان امروزی نتیجهی مهبانگ بزرگ است را هم شامل میشود همانطور که دعوت حضرت موسی علیهالسلام به مصریانی بود که فرعون ایشان میگفت که انا ربکم الأعلی و جای دیگر میگفت من خدایی جز خودم بر شما نمیشناسم ...
بنابراین حق با شماست ... اول باید دید مخاطب آن مدعی نبوت شخصی را که مدعی نبوت ادعا میکند از طرف او آمده باشد را میشناسد یا نمیشناسد ... به خدایی قبولش دارد یا ندارد ... به عبارت دیگر او را به عنوان خدا میشناسد یا خیر ...
اما آیا برای کسانی که آن خدا را نشناسند نیازی به بینه هست یا نیست؟ و اگر هست آیا آن بینه از نوع عقلی (با معنای منطقی که کاربرد اصلیاش در فلسفه است) میباشد یا خیر؟
شما میفرمایید در قران بینه برای اثبات خدا بودن خدای قران داریم که بگوید این خدا وجود دارد تا بعد برویم سراغ اثبات صدق مدعی نبوت از جانب این خدا ... اما اول بگذارید مطمئن شویم که نیازی به بینه هست یا خیر ...
۱. به زعم حقیر نیازی نیست ... مطابق همان بحث که دفع خطر احتمالی با احتمال قابل اعتنا عقلاً قابل اعتنا است ... این اثبات را قبلاً سربسته برای جناب استوار آوردم و پاسخشان این بود که اثباتی در آن مشاهده نمیکنند ... این بار بیشتر توضیح میدهم شاید آن بار خوب توضیح نداده بودم ... به عبارت سادهتر اگر احتمال یک خطر برود دو عامل در میزان قابل اعتنا بودن این خطر مطرح است، یکی بزرگ بودن خود آن خطر و دیگری زیاد بودن احتمال رخداد آن ... مثلاً ممکن است گفته شود به احتمال ۱۰ درصد فلان خطر در کمین ماست ... هر چه آن خطر بزرگتر باشد با وجودیکه احتمال رخدادش همان ۱۰٪ است ولی تدابیر بیشتری را برای مقابلهی با آن میطلبد ... در مقابل آن اگر بگویند یک خطر در کمین ماست که با احتمال ۱۰٪ رخ میدهد اگر این احتمال بالاتر باشد اگرچه خطر همان خطر است ولی چون احتمال رخدادش بیشتر است پس باز باید برای رویارویی با آن آمادهتر باشیم ... با این حساب قابل اعتنا بودن یک خطر احتمالی تابعی از دو متغیر است، یکی بزرگی خطر و دیگر قابل اعتنا بودن رخداد آن ... مطابق مثال بیان شده بستگی این تابع به متغیرهایش هم اکیداً صعودی است ... البته ما ضابطهی دقیق این بستگی را نمیدانیم ولی در این جور مسائل یک روش خوب برای بحث کردن روش مجانبی (Asymptotic Solution) است که احتمالاً اکثر دوستان با آن آشنا هستند، بخصوص جناب آرمان که لابد با توجه به رشتهاشان در مباحث مرتبط با کنترلاتوماتیک با آن زیاد برخورد داشتهاند ... در این روش ما کاری به جزئيات تغییرات تابع با تغییرات در متغیرهای مستقل آن (آرگمانهایش) نداریم و در عوض رفتار تابع را در شرایط حدّی مورد نظرمان بررسی میکنیم ... مثل اینکه خطر مورد نظر ناچیز باشد (حدّ صفر) یا بینهایت باشد و مثل اینکه احتمال رخداد آن نزدیک به صفر یا نزدیک به یک (۱۰۰٪) باشد ... اگر در کلام مدعی نبوت صحبت از خدایی شد که ما او را نمیشناسیم ولی وجودش برایمان محتمل است و این احتمال ناچیز نیست و با توصیفاتی که میکند اگرچه ما را به شناخت نرساند ولی احتمال وجودش را در نظرمان قابل اعتنا نشان میدهد (احتمال محدود، احتمالی بین ۰ و ۱) در این صورت به بررسی حدّی بزرگی خود خطر میپردازیم که در ادیان الهی صحبت از جهنمی با عذاب ابدی برای مخالفان شده است که یعنی خطر بینهایت بزرگ، خصوصاً که قابل جبران هم نباشد ... حالا خدایی مطرح است که وجودش محتمل است و در نتیجه وجود آن خطر محتمل است و از طرف دیگر بزرگی این خطر به سمت بینهایت میل میکند ... در مجموع آیا وقتی خطر به سمت بینهایت میل کند قبول دارید که هر احتمال محدود (نه ناچیز) که رخداد آن خطر داشته باشد آماده شدن برای رویارویی آن خطر واجب عقلی است؟ ... اگر بله پس حتی بدون آنکه خدای مورد اشارهی مدعی نبوت را بشناسیم هم عقلاً واجب است که در مقابلش تدابیری سنجیده شود که اگر وجود داشت دچار خشم او نشویم ... در این بیان نیازی به اثبات خداوند آنطور که جناب استوار مطرح میفرمودند وجود ندارد و لازم نیست شرایط تحقق جهنم حتماً به صورت قطعی تحقیق شده و پاسخ قطعی به دست بیاید ... کافی است وجود خدای مدعی نبوت با توصیفاتی که از او میکند قابل اعتنا و محتمل (با احتمال محدود در مقابل احتمال ناچیز) تشخیص داده شود ... آیا اشتباه یا سفسطه یا مغلطهای در این اثبات ریاضی میبینید؟
۲. فرض کنیم که نیازی به دلیل باشد ... آیا نیازی هست که این دلیل عقلی به سبک فلاسفه باشد؟ باز هم به زعم حقیر خیر! تعقل به سبک فلسفی وسیلهای است که گزارههای ابتدائاً غیربدیهی را فرو میکاهد تا آنها را به فرضیاتی برساند که برای حل این مسأله صحیح فرض شدهاند و باز قرار است که همان فرضها هم پیشتر توسط تعقل از فرضیات دیگری نتیجه گیری شده باشند و دست آخر انتظار این است که تمامی فرضها و پیشفرضها نهایتاً به بدیهیات اولیه و وجدانیات برسند ... یعنی تعقل منطقی کاری ندارد مگر برقرار کردن یک تساوی منطقی بین وجدانیات و بدیهیات با هر گزارهای که با اصول منطقی از آن بدیهیات در یک یا چند مرحله (ولو اینکه چند مرحله به معنای هزاران مرحله یا بیشتر باشد) به دست میآید ... عقل منطقی هرگز تولید ارزش نمیکند بلکه صرفاً ارزش را منتقل میکند ... به زبان ریاضی میتوان آن را نگاشتی حافظ ارزش منطقی گزارهها در نظر گرفت ... یعنی اگر یک اثبات منطقی بر اساس فرضیاتی انجام شود حکم اثبات شده همانقدر درست است که فرضهای آن اثبات درست هستند و اگر آن فرضیات غلط باشند استحکام منطقی آن اثبات به معنای غلط بودن حکم آن اثبات منطقی خواهد بود و در واقع اثباتی است بر اینکه آن حکمهای اثبات شده نیز غلط هستند (برهان خلف شاید به نوعی مبتنی بر همین مسأله باشد که اگر با نقیض حکم به نقیض فرض رسیدیم که غلط فرض میشود پس نقیض حکم نیز غلط است و خود حکم درست است) ... بنابراین درستی یک ساختار منطقی از نظر ارزش صحیح و غلط کاملاً مبتنی است بر دو مطلب ... اول درستی فرضهای ابتدایی آن ساختار منطقی که سنگبنای آن ساختار هستند و دوم استحکام منطقی استدلالیهایی که ستونها و دیوارها و سقفهای بنا را بالا بردهاند ... با فرض آنکه استدلالها همگی از نظر منطقی درست باشند آنچه که سبب درست یا غلط بودن یک ساختار کاملاً منطقی میشود صرفاً درستی فرضهای ان ساختار خواهد بود ... اگر فرض غلط باشد تا ثریا هم دیوار کج بالا میرود اگرچه خود دیوار به خوبی ساخته شود و نقصی درش نباشد ... پس عقل منطقی تولید ارزش صحیح و غلط نمیکند و این وجدانیات هستند که معیار درستی و غلط بودن یک تفکر منطقی میشوند ... پس اینکه در بحثها عموماً همه فقط به دنبال استدلال منطقی هستند نقص در دانششناسی ایشان است ... استدلال منطقی به خودی خود تنها یک بخش از درست بودن حکم اثبات شده توسط آن استدلال است ... بار دیگر درستی این حکم بر دوش درستی فرضیاتی است که این استدلال یک آجر از بنایی است که بر روی آن فرضیات ابتدایی بالا رفته است ... اشتباه است اگر بحث تنها بر روی استدلالها باشد ... از طرف دیگر ممکن است یک مطلبی در پایینترین سطوح از یک بنای منطقی بیان گردد که مثلاً با تنها یک استدلال بشود آن را به وجدانیات و بدیهیات اولیه رساند و متوجه شد که آن مطلب درست است ... در مرتبهی بعد شاید یک مطلب بیان گردد که حتی همان یک مرحله استدلال را هم لازم نداشته باشد چون آنچه بیان شده است خود آن وجدانیات ابتدایی است ... در اینجا کاری که بر عهدهی عقل منطقی است «هیچکار» است، در واقع تعقلمنطقی در اینجا مانند یک نگاشت همانی است که وجدانیات را گرفته و وجدانیات از آن بیرون میایند ... نگاشت همانی هم معنایش این است که از خود نگاشت تأثیری نپذیرد و معنایش این است که اینجا تعقل منطقی هیچ کارکردی در فهم ندارد ... در اینجا این گزاره خودبخود پذیرفته میشود اگر مطابق با آن وجدانیات اولیه باشد که سنگ بنای ساختمان منطقی ماست ... این میشود درک شهودی ... میبینید که درک شهودی از نظر اطمینان به مراتب بالاتر از درک بر مبنای استدلالهای منطقی است ... چرا که در یک نگاشت همانی امکان رخداد خطای در استدلال و نتیجهگیری منطقی وجود ندارد ... یعنی تمام وزن درستی یک گزارهی فطری تنها بر وجدانیات پذیرفته شده توسط شخص استوار است و نیازی به هیچ گونه تفکر منطقی اضافهای ندارد ... پس نیازی به سواد هم ندارد ... پس محدودیت سنی هم ندارد ... با این حساب اگر مدعی نبوت از این سنخ گزارهها را به مخاطبانش بگوید بدون آنکه کمترین دلیلی بیاورد انتظار از تمام کسانی که آن وجدانیات مورد نظر او را قبول دارند این است که تسلیم شوند، یعنی دعوتش را بفهمند و بپذیرند ... این یک فرق اساسی بین برهان فطری است با برهان عقلی که حقیر برهان عقلی با معنای فلسفی آن ... جالب است که انبیاء علیهمالسلام بخصوص زمانی که مخاطب ایشان خدای ایشان را قبول نداشته است (نه اینکه مشرک بوده باشد) هم از این برهان استفاده کردهاند و صرفاً مطالبی را گفتهاند و بعد گفتهاند که بر ما جز بلاغ مبین نیست، بدون آنکه دلیلی منطقی برای ادعاهای خود بیاورند ...
۳. در مرحلهی آخر میرسیم به فرمایش شما که در قرآن بحثهای مبتنی بر تعقل منطقی هم وارد شده است ... بله هست ... همانطور که جناب استوار و جناب صدیق هم فرمودند لااقل مقدماتی از براهین عقلی فلسفی در قرآن هست که شاید چند قرن بعد از نزول قرآن (یعنی سالها بعد از نبوت آخرین پیامبر، آخرین پیامبر از میان ۱۲۴۰۰۰ پیامبر یا ۸۰۰۰ پیامبر) شرح و بسط داده شده و به نوعی انگار از معدن استخراج شده و پالایش شدهاند (زمینههایی از اشاره به این پالایش و بالا رفتن عیار خلوص را میتوانید در اشارات جناب استوار بیابید وقتی براهین فلسفی را براهین آمده در قرآن مقایسه میکنند)، لیکن قاعدتاً هیچ مسلمانی نباید ادعا کند که این براهین لازمهی پذیرش دعوت مدعی نبوت بوده است که اگر چنین ادعایی بکند ایمان تمامی مسلمین و مؤمنین صدر اسلام و سپس اعتبار قرآن و روایات که از ایمان آن متقدمین سخنها راندهاند را انکار کرده است و این یعنی ایمان امروز خودش را هم انکار کرده است اگرچه خود را باز مسلمان بشمرد ... و این درست نیست ...
امیدوارم با این توضیحات زیاد و اضافه که هر خوانندهای را خسته میکند برخی از سوء تفاهمها در تاپیکهای گذشته و در همین تاپیک برطرف شوند و البته باز امیدوارم که منشأ ایجاد سوء تفاهمهای بیشتر نشوند ...
(ادامه در پست بعد ان شاء الله)
[="Franklin Gothic Medium"](ادامه) -- و البته باز هم بسماللهالرحمن الرحیم
Naghi;731437 نوشت:
جناب نقی مطلب قابل توجهی را عنوان فرمودید ... اینکه باید خدا را شناخت تا نبوت از جانب او معنا پیدا کند و باز داریم که باید نبی را شناخت تا وصی ایشان شناخته شود و کس که حجت زمانش را نشناسد و از دنیا برود بر مرگ جاهلیت از دنیا رفته است ...
اما ما مسلمین معتقد هستیم که خداوند و خلفای او در روز الست به ما معرفی شدهاند و از ما در این شناخت رسید دریافت شده است (عهد الست) ... با این حساب مطابق اعتقادات دروندینی ما همه خدا را میشناسیم و میشناسند اگرچه او را فراموش کرده باشیم و کرده باشند ... در روایتی که معنای فطرت توسط معصوم علیهالسلام توضیح داده شده است تتمهای است که خیلی جالب است ... اینکه اگر خداوند خود را به انسان معرفی نمیکرد انسان چه راهی برای شناخت او میداشت و چگونه میتوانست خدایش را بشناسد!؟ ... سبحان الله از عمق این سخن! و این مطلب چیزی نیست که معمولاً در مورد فطرت به ما یاد داده میشود ... معمولاً به ما اینطور آموزش داده میشود که شناخت خداوند یک امر ذاتی است در مخلوقات خدا حال آنکه اینطور نیست ... این شناخت به انسانی اضافه شده است که ظلوماً جهولاً بوده است ... این شناخت در کنار غرایز به انسان داده شده است ... اما در او تثبیت شده است ... بلاتشبیه مانند ROM در رایانه که مخفف Read Only Memory است، یعنی این فطرت علمی است که در انسان قرار داده شده و تثبیت شده است و نمیتوان تغییرش داد ... انسان با آن منفطر شده است ... این شناخت با گوشت و خونش و با تمام وجودش حفظ میشود ... با این شناخت به دنیا میآید و با حفظ آن هم از دنیا میرود ... تنها ممکن است این شناخت کمکم از میدان دیدش خارج شود وقتی مسائل دیگری در میدان دیدش قرار میگیرد ... انسان همینطور که زاویهی دید محدودی با چشمان سرش دارد یک حافظهی موقت هم دارد که آنجاست که کانون توجه اوست ... اگر اطلاعات از آن خارج شوند و به این زودیها هم به روی این میز کار عودت داده نشوند کمکم بایگانی میشوند در اعماق حافظه و گرد و خاک روش مینشیند و دیگر باید چه شود تا شخص به دنبال راه حلی به آن مواضع سوت و کور حافظهاش هم سر بزند تا گوهر فطرتش را آنجا بیابد ... مثال برای این شرایط سخت همان مسألهی کشتی گرفتار شده در طوفان است که انسان وقتی امیدش از همه چیز و همه کس قطع شد تازه در درون خود نوری را مییابد که آن را میشناسد ... در آن شرایط شک ندارد که این نور از طرف خدای اوست ... پس خدا را مخلصاً میخواند ... ولی بعد دوباره فراموش میکند ... جالب است که دیدن آن نور در عمق وجود خود در روایات کیفیت دیدن خداوند هم معرفی شده است ... مثلاً روایتی به این مضمون داریم که مردی آمد خدمت امام صادق علیهالسلام که خدا را نشانم بده! امام علیهالسلام فرمودند که آیا نشنیدی که خداوند به موسی علیهالسلام فرمود «لن ترانی»؟ پاسخ داد که چرا شنیدهام ولی این امت هم امت محمد است که گروهی از ایشان دور هم مینشینند و بعد ناگهان یکی از میان جمع فریاد میزند که خدایم را دیدم! امام علیهالسلام دستور میدهند که دست و پای مرد را ببندند و او را به لب رودخانه بیاورند ... سپس دستور میدهند که او را در آب بیاندازند ... آن مرد متعجب و حیران میگوید من خواستم خدایم را نشانم دهی چرا قصد جانم را کردهای؟ امام علیهالسلام اعتنا نمیکنند و آن مرد را به رودخانه میاندازند ... هر بار که مرد به زیر آب میرفت و مقداری آب در دهانش میرفت وقتی بالا میآمد فریاد کمک میزد و از امام و اطرافیانشان خواهس میکرد به او رحم کنند ولی به او اعتنایی نمیشد و تنها نگاهش میکردند ... تا اینکه یک بار مرد بالا آمد و دیگر فریادی نزد ... آنجا امام علیهالسلام دستور دادند که او را از آب بگیرید ... بعد که مرد کمی حالش بهتر شد از او پرسیدند که خدایت را چگونه دیدی؟ جواب داد که وقتی از کمک کردن شما ناامید شدم و دیگر به هیچ جا و هیچ کس امیدی نداشتم که نجاتم دهد نوری را درون خود مشاهده کردم که تنها به او امیدوار بودم ... امام علیهالسلام هم فرمودند که آن نور را در درون خودت حفظ کن ... شک بعد از یقین به هر کسی که تازه چنین تجربهای را داشته باشد پیش میاید ولی باید این شک را برطرف کرد و برای این کار نیازمند تعقل به عقل عبرتبین هستیم ... در روایتی به این مضمون وارد شده است که مردی خدمت امام عسکری علیهالسلام وارد شد و کودک یا نوزادی را نزد ایشان یافت، در مکالمهای برایش معلوم شد که آن کودک همان امامی است که از نظرها پنهان خواهد شد، امام علیهالسلام با او صحبت کردند و در نهایت به او گفتند بعد از این در این امر شک نکن ... شاید یعنی شک به سراغت خواهد آمد ولی شک بعد از یقین جایز نیست ... با این حساب در یک نگاه دروندینی همگان خدا را میشناسند اگرچه او را به یاد نیاورند ... برهانی که خدا را به ایشان بشناساند پس برهانی خواهد بود که آن فطرت تثبیت شده را از بایگانیاش خارج نماید و به ایشان بشناساند ... کافی است آن وجدانیات فراموش شده برای شخص تکرار شود، این یک یادآوری است و شخص در درون خود میفهمد که این کلام برایش آشناست اگرچه نداند این آشنایی از کجاست و چطور این تحولات و انقلابات درونی در او رخ میدهد ... در مورد مؤمنین مانند این مطلب در شناخت اهل بیت علیهمالسلام هم وارد شده است ... مثلاً در مورد روایت شناخت امیرمؤمنان علیهالسلام بالنورانیة آمده است که هر مؤمنی که این حدیث را بشنود اگرچه آن را درک نکند ولی در قلبش آن را میپذیرد! (یا چیزی به این مضمون) ...
این فطرت یا همان ROM در انسانها برگ برندهای است که انبیاء راستین نسبت به انبیاء دروغین دارند ... ایشان و دعوت ایشان به یاد آورده میشود و دلیلی نیاز ندارد ... بلکه صرفاً یادآوری کننده (مذکِّر) لازم دارد ... حال آنکه باقی مدعیان باید ادعای خود را اثبات کنند و کسی همینطوری مطلب ایشان را نمیپذیرد مگر آنکه در قلبش مرضی باشد ... به عبارت دیگر مطلبی را که انسان نداند میتواند یاد بگیرد یا بپذیرد ولی دعوت انبیاء را باید به یاد آورد ... نشانههایی هم که انبیاء علیهمالسلام میآوردند همگی در همین راستا بوده است ... خرقعادت بودن ظاهر آنها بهانه بوده است و البته برخی از آنها چندان هم خرقعادت نبودهاند ... مثل حملهی ملخها به کشتزارهای فرعونیان در مصر ... یا مثل خبر دادن از آنچه بنیاسرائیل در خانههایشان مخفی کردهاند که جنیان هم میتوانند به کمک ساحران آمده تا چنین اقداماتی را بکنند ... و الله العالم ... آنچه که سبب عجز دیگران در آوردن نشانهای مانند نشانهی انبیاء علیهمالسلام میشده است آن بحث باطنی مبتنی بر فطرت و وجدانیات بوده است ...
جا دارد که ملتزمین به فلسفه هم روی آن سخن امام معصوم علیهالسلام بیشتر فکر کنند که اگر خداوند به انسان فطرت را نمیبخشید و خودش را به ایشان نمیشناساند انسان چگونه میتوانست خدایش را بشناسد؟ آیا برهان صدیقین و برهان وجوب و امکان این توانایی را باز هم دارا بودند؟ آیا حکمت خدا را میشد با صرف استدلال و در یک بحث بروندینی و بدون تکیه بر فطرت الهی اثبات کرد؟
در حدیث غدیر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کلام بزرگی دارند ... اینکه خداوند اگر خودش به سوی خودش دلالت نکند شناخته نمیشود ... اسماء حسنای خدا که صفات اویند در مقام تجلیاش به عالم خلقت همگی توقیفی هستند و ما حق نداریم از خودمان صفتی را برای خداوند بشمریم ... مگر شاید صفات تنزیهی که نقصی را از او بزداید ... شاید هم اشتباه از برداشت حقیر باشد ...
[=Franklin Gothic Medium](ادامه در پست بعد ان شاء الله)
[=Franklin Gothic Medium](ادامه) -- و البته باز هم بسماللهالرحمن الرحیم
Naghi;731437 نوشت:
ظاهراً بستگی به مخاطب دارد که چقدر وجدانیاتش گرد و غبار گرفته و مورد غفلت واقع شده باشند ... اگر زیاد دنیازده نشده باشد ظاهراً آن کلام نبی را اگر نبی در ادعایش صادق باشد خودش میفهمد ... ولی اگر اینگونه نباشد صرف یادآوری شاید کمکش نکند و درست و شفاف بخاطرش نیاید ... در این صورت به سبک کسانی که حافظهاشان را در تصادفی از دست میدهند و گاهی باید شوکّی به ایشان وارد شود تا حافظهاشان برگردد خداوند ایشان را مواجه میکند با یک خرق عادت که ایشان را به وادی حیرت بکشاند و سپس در این حیرت ایشان به دنبال پاسخی برای آن خرق عادت بگردند که برایشان توضیح پذیر شود و توضیح ان را همانا وجدان خود بیابند که از آن در غفلت بودهاند ... در این صورت ایشان پی به الهی بودن دعوت پیامبر میبرند و در سر دو راهی ایمان و کفر قرار میگیرند که باید دست به انتخاب بزنند ...
اما جالب است که حقیر بخاطر ندارم جایی خوانده باشم که پیامبری در مورد اعجازی که آورده است تحدی هم کرده باشد و گفته باشد اگر تردید دارید که این خرق عادت از طرف خداست مانند آن را بیاورید ...! تنها جایی که اثری از تحدی دیدهام در قرآن است و جالب است که قرآن تنها معجزهای هم هست که در ظاهرش اختلاف است و اگرچه برخی از بزرگواران همان ظاهر را به سبک معجزات دیگر خرقعادت میدانند ولی بسیاری از دوستان و حقجویان چنان خرقعادتی را در ظاهر قران نمییابند که بعد بخواهند برای یافتن توضیح برای علت حیرانی خود در مورد آن در درون خود غور کرده و واکاوی کنند تا در این واکاوی گمشدهی خود را که فطرت الهیاشان هست را بیابند ... به همین دلیل حقیر تحدی را عامل وادار کردن انسان به تدبر در قرآن میدانم که این فرصت را به طالبان حقیقت میدهد که در مورد اعجاز بودن یا نبودن قرآن به یقین برسند ... یقینی که گذشتگان از صرف دیدن خرق عادت به دست پیامبرشان کسب میکردند ... تازه بعد از آن است که مخاطب قرآن بر سر دوراهی ایمان و کفر قرار میگیرد ...
پس آیا اگر کسی به تحدی نپردازد و مخالف قرآن از دنیا برود معذور است؟ ... خیر! ... او اگرچه در کشف حقیقت قاصر بوده است ولی در فراموش کردن گوهر فطرت در درون خودش چه بسا مقصر باشد ... این مسأله البته برای همگان یکسان نیست و بحث مستضعف هم میتواند در این بین مطرح شود لیکن حقیر بعد از بحثی که اخیراً با جناب divoone1985 داشتم الآن نظرم با نظر چند هفتهی پیشم در این زمینه متفاوت است ... الآن به زعم حقیر أحدی از انسانها نیست که به طور کامل قاصر و معذور باشد اگر مجنون نبوده و طفل صغیر نیز نباشد ... چرا که اگرچه بسیاری از افراد مستقیماً دعوت انبیاء علیهمالسلام را نشنیده باشند ولی زمین هرگز از حجت خدا خالی نبوده و حجت خدا در هر عصری همگان در آن عصر را مدام دعوت باطنی به دین خدا میکند (تا در گمراهی رها شدن بر شخص مقرر نشده باشد که در این صورت خداوند شاید به حجتش میفرماید «ذرنی و من خلقته وحیداً» و یا «ما انت علیه بوکیل») ولو اینکه دعوت ظاهریاش به بسیاری از افراد نرسد ... این دعوت باطنی هم از طریق الهام است که به قلبش میافتد و در هر تصمیمگیری او را به درست و غلط متذکر میشود و سپس او را در انتخاب درست مختار رها میکند:[INDENT=2] سین;727118 نوشت:
سین;730540 نوشت:
[/INDENT]
حالا آیا هرگز فرا میرسد زمانی که شخص لازم باشد طلب بینهی عقلی به سبک فلسفی بنماید؟ قاعدتاً از نظر هدایت شدن خیر! چون اعجاز ادعا شده است که حجت بالغه باشد و اگر کسی با بررسی اعجاز ادعا شده حق را نیابد معذور است و حق دارد که ایمان نیاورد ... با این حساب در روایات بحثهایی میان اهل بیت علیهمالسلام و علمای متکلمین داشتهایم و ایشان پاسخگوی بحثهای عقلی ایشان بودهاند و برخی از ایشان هم در اثر همان پاسخهای عقلی ایمان آوردهاند که نمونهاش عمرانصائبی است که بعد از بحث عقلی با امام رضا علیهالسلام ایمان آورد ... این نشان میدهد که راه ایمان آوردن منحصر در بررسی اعجاز قرآن نیست لیکن آنچه حجت را بر همگان از کسی که قلبش پاک است تا هر کسی که هر جنایتی را تا کنون مرتکب شده است و از با سواد گرفته تا بیسواد تمام میکند اعجاز است و لا غیر ... در این میان اعجاز است که حجت بالغه است و سایر دلایل هر کدام از جهاتی یا ضعیفند و یا مخاطبات خاص دارند که این هم در نوع خودش نقصی است ...
در این میان خود اهل بیت علیهمالسلام آیاتاللهالکبری هستند و نشانهای بر وجود و صفات خدا بالاتر از خود ایشان نیست ... و البته رسول خدا صلیاللهعلیهواله هم در قرآن مانند خود قرآن «ذکر» نامیده شدهاند و اهل بیت ایشان هم اهلالذکری هستند که خداوند در قرآن دستور داده است از ایشان بپرسید اگر نمیدانید ... همینطور در سورهی بینّه منظور از صحفاًمطهّره باز اهل بیت علیهمالسلام هستند که به عنوان بینه بر مشرکان و اهل کتاب علیهمالسلام بیان شدهاند ... این بینّات از جنس بینّات فطری هستند که عقل منطقی راه به درک آنها ندارد و صرفاً در موردشان سکوت میکند و اگر فطرت نادیده گرفته شود چه بسا جا دارد که انسان تعجب کند که چطور این گزاره را بپذیریم و گزارهای دیگر را نپذیریم وقتی هیچ دلیل محکمهپسند و بروندینی برایش ارائه نشده است!؟!
آیهآیهی قران نشانه است برای الهی بودن قرآن و میتواند در افراد ایجاد انقلاب باطنی نماید ... اما برخی آیات در برخی شرایط بر برخی افراد اثر بیشتری دارند و به همین دلیل وقتی بحث تحدی مطرح است که قرار است اعجاز قرآن بر همگان اثبات شود به جای تحدی به آیه تحدی به سوره میشود! ... هر سوره متشکل از آیاتی است و در میان آیات آن یافت میشوند ایاتی که بر هر کسی اثر مناسب حال او را بگذارد ... اینجاست که معلوم میشود سورههای کوتاه باید آیاتی اثرگذارتر داشته باشند تا سورهای مانند سورهی بقره که دویست و اندی آیه دارد ... اینکه سورههای مکی عموماً کوتاهتر ولی عموماً هم تأثیرگذارتر هستند میتواند از این جهت نیز بررسی گردد ... بخصوص که اصل دعوت به اسلام در همان زمان بوده است و بعد از هجرت دیگر اسلام پایگاهی داشته است و قدرتی داشته است و اسم و رسمی داشته است و مردم به همان دلیل هم بیشتر به آن توجه نشان میدادند ... و الله العالم
متوجه این فرمایش شما نشدم برادر ... لطفاً بیشتر توضیح دهید :Gol:
بله ... اگر اصل هدایت مبتنی بر براهین فطری باشد طعم این هدایت و کشف حقیقت تنها چیشدنی است و وصفکردنی نیست ... گرچه درست مانند براهین عقلی به سبک فلسفی میتوان فهم انها را نیز به دیگران انتقال داد ... نه با براهین منطقی و انکار باور به خدا تحت عنوان یک بحث بروندینی که بلکه از طریق یادآوری آنچه که همگان دارند و کمابیش فراموش کردهاند ... جالب است که این فراموشی آنقدر در انسان اصالت دارد که مطابق روایات انسان را انسان گفتند چون عهدش را فراموش کرده است (نسی عهده) و این در مورد حضرت آدم علیهالسلام در قران تصریح شده است ... (ظاهراً نساء به معنای زنان است که از ریشهی ا.ن.س به معنای انس گرفتن میآید و نه انسان، گرچه برای انسان هم ا.ن.س را به عنوان یک ریشهی احتمالی بیان کرده باشند، آنچه گفته شد برداشت حقیر از روایات بوده است) ... این فراموشی هم در انسان اصالت دارد چون بر مبنای این فراموشی است که شخص میتواند اختیارش در دنیا را به طور کامل احراز کرده و استفاده نماید ... با همین مکانیزم است که حتی بعد از مدتی عذاب وجدانش در انجام کار قبیح را نیز فراموش کرده و میتواند تا بدانجا پیش رود که از حدود انسانیت خارج شود و حتی درندهای شود در حدّ درندگان صحرای کربلا ...
جالب است که اول حدیث عقل و جهل را داریم و جهل در مقابل عقل معرفی میشود و نه علم، بعد روایتی داریم که در آن امام صادق علیهالسلام میفرمایند اصل خیر ما هستیم و هر خیری از فروع ماست و اصل شر دشمن ماست و هر قبیحی از فروع ایشان است و بعد امام علی علیهالسلام در کلمات قصار خود اصل هر شرّ را باز جهل معرفی میکنند ...
جهل به خودی خود مذموم است و هر جهلی میزانی از تقصیر را متوجه انسان میکند (یومالحسرة فقط حسرت برای غیرمؤمنان نیست و مؤمنان هم گرفتار حسرت خواهند شد) ولی اگر تقصیر بیواسطه و مستقیم شد آنجا جهالت معنای دشمنی با حقیقت را میدهد که شخص جاهل را از حد انسانیت خارج میکند ...
بله ولی اگر هیچ ترجیحی نداشته باشد که از کجا شروع کند ولی آیا به راستی هیچ ترجیحی هم در اینجا وجود ندارد؟ انتخاب طبیعی خودش یک ترجیح است ...
خدا خیرتان دهد داشتم از تنهایی دغ میکردم! :Gol::Gol::Gol:[=Franklin Gothic Medium]
با تشکر مجدد از حضورتان در بحث و شرمنده از زیادهنویسیهایم که البته تازگی هم ندارند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] شریعت عقلانی;731550 نوشت:
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
شریعت عقلانی;731550 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعتعقلانی
فکر کنم اختلاف ما از آنجایی بالا میگیرد که شما فهمیدن و به یقین رسیدن را در مثال تشبیه به خوش آمدن از یک طعم کرده و آن را سلیقهای معرفی مینمایید ... این بحث اما به پلورالیزم نمیرسد زیرا به هر حال معیار برای هر شخصی یقین اوست ... اگر بحث سلیقه بود حق با شما بود ... ما همه میدانیم که برخی مسائل سلیقهای است و نباید سلیقهی شخصی خود را به دیگران تحمیل کنیم و بیانصافی است که کسی را که همسلیقهی ما نیست را بدسلیقه بدانیم، لیکن اینجا صحبت از یقین و شناخت حقیقت و در نتیجه در مقابل آن شناخت باطل و یقین داشتن به باطل بودن آن است بخاطر انحرافی که از حق شناسایی شده دارد ... در اینجا اشخاصی که در مقابل این شخص قرار میگیرند تنها اشخاصی با سلیقهی متفاوت نیستند بلکه اشخاصی هستند که او یقین دارد بر باطلند ... آیا این تفاوت کوچک است که شما نادیدهاش میگیرید؟
اگر یقین دارید که حقیقت الف است پس اگر کسی گفت حقیقت باء میباشد شما به پشتوانهی آن یقینتان میگویید او اشتباه میکند ... حالا در توضیح اینکه او کجای کار را اشتباه رفته است میتوانید به دنبال علل متفاوتی بگردید و مستضعف بودن یک دلیل ممکن است و سیاه بودن قلب برای فهم حقیقت یک دلیل دیگر است و شناختن حقیقت و پشت کردن به آن و به دروغ گفتن اینکه حقیقتی در این مسأله نیافته است هم دلیل محتمل دیگری است ... اگر به معنای یقین توجه داشته باشید کسی که یقین دارد مقصود اعتقادی او قطعاً درست است نمیتواند ولو به اندازهی اپسیلون احتمال بدهد که خودش بر اشتباه باشد و آن شخص دیگر بر حقیقت باشد ... اگر این احتمال را دادید فرض اینکه بر یقین بودهاید را نقض کردهاید ... ایا با وجود تناقض بحث را ادامه دهیم؟
آنها مجاز هستند اگر واقعاً بر یقین باشند ولی اگر ما بر یقین باشیم که حق الف است و اصرار آنها بر باء باشد در این صورت میگوییم آنها بر یقین نیستند و ظن و گمانشان چنین است و بر حق بودن باطل نمیتوان به یقین حقیقی دست یافت ... با این حساب اگر ما بر یقین باشیم (و عقل عبرتبین تأیید کند که این یقین حقیقی است و ناشی از درک نادرست و متأثر از نفسانیاتمان نیست) آنها بر یقین نیستند و در نتیجه مجاز نیستند ما را گمراه بدانند ولی واقعیت این است که خواهند دانست کما اینکه همین الآن هم هر قومی خودش را بر حقیقت میداند:
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ [المؤمنون، ۵۳]
آیا خداوند خواسته انسانها گمراه شوند یا خداوند ایشان و ما را هدایت کرده است و برخی راه هدایت را پذیرفته و برخی انکار کردهاند (الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) یا فراموش کردهاند (الضَّالِّينَ)؟ آیا دنیای پر از الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و پر از الضَّالِّينَ دنیای خوبی است؟ خیر! دنیای پس از ظهور دنیای خوبی است که يُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ
اگر یقین داشته باشید که راهتان درست است و حق است این حق برایتان ایجاد میشود که برای برپا کردن حق تلاش کرده و با ظلمی که شناسایی کردهاید مبارزه نمایید ... این کاری است که همه میکنند اگر یقین و ارادهی کافی را توأمان داشته باشند، در قرآن آمده که مسلمین هم بکنند ولو اینکه یک نفر باشند: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ ۖ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ... [سبأ، ۴۶]
باور ما این است که امام خمینی رحمهالله اقدام به چنین جهادی کردند ... ایشان ایستادند زمانی که همه نشسته بودند ... اگر یقین نداشتند کارشان اشتباه بود ولی اگر یقین داشته بوده باشند کار صحیحی کردهاند ... نتیجهی قیام ایشان هم درست عکس سکولاریزم شد چون نتیجهی چنین یقینی نمیتواند سکولاریزم باشد بلکه میشود تبلور این معنا که سیاست ما عین دیانت ماست ...
حداقل بودن اهمیتی ندارد ... اگر به قرآن یقین داشته باشیم میگوییم «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» ...
بله و البته آن اشخاص مقابل ما هم این مطلب را خواهند گفت و بسیاری از ایشان هم چه بسا از موضع دشمنی و دروغی که خود متوجه گفتنش باشند چنین موضعی نسبت به ما نمیگیرند ... برخورد با ایشان در این صورت تا علم دشمنی بر علیه ما بلند نکرده باشند بر سبیل مداراست ... اگر اشتباه نکنم :Gig:
برخی روانشناسان معتقدند که اینکه انسان تمایل به پرستش خدا دارد این تمایل یک واکنش طبیعی است برای اینکه انسان همواره میخواهد امیدوار باشد و اینکه در سختیها به یاد خدا میافتد برای همین است که نمیخواهد تا آخرین لحظات هم امیدش را از دست بدهد ... به عبارت دیگر آنچه را که ما اثبات فطری خدا مینامیم ایشان یک عکسالعمل دفاعی روانی در انسان میدانند و آن را زائیدهی ذهن پیچیده و ناشناختهی انسان معرفی میکنند ... و البته خدا میداند که ایشان چیزی را ادعا میکنند که به آن علم ندارند آنچنان که آنرا به ذهنی نسبت میدهند که میگویند برای ما ناشناخته است ...
عجیب است ولی در واقع ما هم با ایشان از جهاتی موافق هستیم ... در تفکر اسلامی انسان در طول خداست و در واقع هر وجودی در طول خداست و تجلی خداست و جز خدا نیست ... با این حساب انسان اگر در درون خودش به بالا نگاهی بیاندازد تا جایی از ان را که میبیند خودش هست و بالاتر از ان دیگر خودش نیست ... اینکه هیچ تعریفی را نمیتوان گفت که به طور کاملاً جامع و مانع باشد از همین جهت است که وجودها در عالم وجود متباین و جدای از هم نیستند ... انسان محبتش به خداست ولی اگر حجاب ظلمانی بر قلبش افتاد و نگاهش از جایی به بالاتر نرفت این محبت را به خودش مییابد و شخص به جای خدا در دوست داشتن خودش تلاش میکند ... این میشود خودپسندی و این خودپسندی میشود منشأ تمام رذائل اخلاقی ... این انسان دیگر به جای آنکه همه کارش در محبت خدا و برای خدا باشد همه کارش برای خودش و در راستای کسب رضایت خودش منهای خدا میشود ... وقتی کسی محبوبش خودش باشد دوست دارد محبوبش محبوب همه باشد و این میشود منشأ حسادت (اینکه دیگری محبوب مردم باشد به جای او) و به همین ترتیب میتوان تمام صفات رذیله را از همین یک معنا استخراج کرد ... یک حجاب ظلمانی و یک اشتباه در تشخیص محبوب و دیگر تمام رذائل اخلاقی یکی پشت دیگری ردیف میشوند ... در این حالت در سختیها هم که شخص گیر میکند و امیدش از همه جا قطع شود دست آخر نوری از بالا میبیند ولی این نور را چه کسی تشخیص میدهد؟ به جای خداوند خودش! البته این نور شناسنامهدار است و انسان میفهمد که از طرف خداست ولی بعد توجیه میکند که چیست؟ که محصول ذهن پیچیدهی انسان است و ناشی از تلقینهای بیستساله است و واکنش طبیعی روانی انسان برای مقاومت در سختیهاست ... بعد هم این واکنشطبیعی که در جهت حفظ بقاء و سلامت روانی است را یک عامل کمکی برای انتخاب طبیعی در نظریهی فرگشت میشمرد ...!
برادر عزیزم البته منظورم نیست که شما چنین اعتقادهایی داشته باشید ... به قول خودتان در آن بحثها شما اگرچه مخالف بندهی حقیر هستید ولی در امضای خودتان مطالب عاشقانهای را قرار دادهاید که در آن درست بر معرفت قلبی انگشت گذاشتهاید (درست مانند جناب استوار که اگرچه مخالف شدید حقیر هستند ولی در فریادشان نوشتهاند عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!) ... حالا آیا انتظار دارید چیزی را برای شما اثبات کنم که خودتان بیشتر و پیشتر از حقیر قبول دارید؟ ... چیزی که نمیفهمم این است که در یک بحث علمی دانستههای خود را کنار گذاشته و با شرایط غیرواقعی بحث کنیم ... که چه شود؟ که دیگرانی که آن فرضها را ندارند هم بتوانند از بحث ما استفاده کنند؟ خوب آیا نمیشود از فرضیات خود ایشان در بحث با ایشان استفاده نمود؟ ... شما چرا نمایندهی ایشان میشوید و گزارههایی را به چالش میکشید که خودتان قبولشان دارید؟ ... بگذارید هر وقت ایشان طرف بحث ما بودند با ایشان مطابق حال خودشان بحث کنیم :Gol:
بله آنها که میگویند شاید اینها اثرات تلقینهای ۲۰ ساله باشد و ان دیدن نور خدا و آن امید نهایی شاید یک واکنش روانی مقام ذهن انسان در مقابل سختیهای کمرشکن باشد ایشان دارند همان بحث روی کاغذی را میکنند که بدون درک باطنی از آن ارزشی ندارد ... کسی که آن یقین را چشیده باشد در زمانی که در حال چشیدن آن است نمیتواند حرف ایشان را بپذیرد ... حالا ایشان از آن حالت خارج شوند و شروع کنند به توجیه کردن آن و انکار خدا این چیز عجیبی نیست و دلیلش هم برای ما مشخص است ...
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ﴿٢٢﴾فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ۗ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنفُسِكُم ۖ مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٢٣﴾
ان شاء الله که آن دانشمندانی که چنان احتمالاتی را مطرح میکنند لااقل جزء گروه الضَّالِّينَ باشند و نه جزء گروه الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و خدایشان به حال ایشان آگاهتر است ... شاید ایشان این موضوع را درک نمیکنند چون گمانشان این است که خداوند جدای از انسان است و چون این اثر یک اثر باطنی در درون انسان است پس کار مغز انسان و قوای روانی اوست نه کار خدا ... اما در تفکر انسانی این نگاه غلط است و انسان در طول خداست ... در روایتی از امام صادق علیهالسلام وقتی میخواستند آثار وجود خدا را در درون مخاطبشان بیان کنند فرمودند که مثلاً تو به چیزی میل داری و خدا آن را مبدل به کراهت میکند، از چیز کراهت داری و خداوند آن را بدل به تمایل میکند و الی ما شاء الله تأثیر دیگر که آنجا امام علیهالسلام چندین اثر آن را برمیشمرند ... اگر هیچ اتفاقی رخ ندهد و شرایط ثابت باشد و باز نظر انسان عوض شود این تغییر باید یک تغییر خارجی باشد (حرکت با عامل خارجی انجام میشود) و این اثر خارجی که از مسیر باطنی به انسان میرسد دیگر اثر خود انسان و پیچیدگی ذهن انسان و قوای روانی خود انسان نیست ...
[INDENT=2] توحيد مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: ۱۶-۱۸
پس ابن ابى العوجاء به طرف آن حضرت [امام صادق علیهالسلام] روان شد.
راوى مىگويد: من و ابن مقفّع مانديم تا برگردد، طولى نكشيد كه برگشت و به ابن مقفّع گفت: «اين شخص از جنس بشر نيست و اگر در دنيا يك روحانى مجرّد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتى.» ... به او گفتم ... اين صانع چرا خودش را براى خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از بين برداشته شود؟ چرا خود را از خلق پنهان كرد و رسول فرستاد؟ اگر خود را پنهان نكرده بود مردم بهتر به او ايمان مىآوردند.
يك مرتبه به من توپيد و گفت: چگونه خدا خود را پنهان كرده؟ ... چگونه پنهان است از تو كسى كه پيوسته هر طور بخواهد در وجود تو تصرفات مىنمايد؟
[/INDENT]
و گاهى كه شاد هستى تو را محزون مىكند و گاهى كه محزونى تو را شاد مىكند،
كسى را مبغوض داشته تو را به او محبت مىدهد و كسى را كه محبت داشته مبدل به بغض مىنمايد،
و گاهى از كارى اباء و امتناع داشته تصميم به جا آوردن آن به تو مىدهد و به چيزى تصميم داشته به تو اباء و امتناع از آن مىدهد،
گاهى از چيزى ترسيده تو را به آن رغبت مىدهد، گاهى به چيزى رغبت داشته به تو ترس از آن مىدهد،
گاهى به چيزى اميدوار بوده به تو يأس مىدهد، گاهى از چيزى يأس داشته به تو اميدوارى مىدهد،
گاهى چيزى كه هيچ وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور مىدهد و بر عكس چيزى كه كاملا آن را دانسته از خاطر تو محو مىنمايد كه هر چه خواسته باشى آن را به خاطر خود بياورى به خاطرت نمىآيد.
[INDENT=2]ابن ابى العوجاء گفت: اين شخص (يعنى جعفر بن محمّد عليه السّلام) آن قدر از آثار قدرت خداى خود كه در نفس خودم هست برايم شمرد و ديدم نمىتوانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم: الآن است كه خداى خود را ما بين خود و من مجسم مىكند به ناچار از نزدش جستم.
[/INDENT]
[=Franklin Gothic Medium]در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر جناب شریعت عقلانی و سایر بزرگواران؛ [پاسخ جناب سین در فرصت بعدی ان شاء الله عرض می شود.]
بنده معمولاً پاسخی که خطابش بنده است را چند مرتبه میخوانم و سعی میکنم هسته اصلی کلام را از منظر نویسنده محترم پیدا کنم و پاسخ خودم را حول همان هسته اصلی عرض کنم تا محوریت بحث حفظ شود. این را از این جهت عرض کردم که عدم استفاده از نقلقولهای مکرر توسط بنده (بخصوص در بحثهای "غیرجدالی" نظیر این تاپیک) اسائه ادب و بیتوجهی به اصل متن بزرگواران تلقی نشود (گرچه استفاده از نقلقولهای مکرر در بحثهای جدالی جزء لاینفک کار است)
یکسان سازی واژه ها: اجازه بدهید این رویکرد جناب سین را از این به بعد با عنوان "معرفت فطری" نامگذاری کنیم و با این نام یکسان به آن اشاره نمائیم.
مرور اهم مطلب:
ضرورت بحث در مورد موضوع تاپیک: این بحث کاملاً مرتبط با تاپیک است؛ چرا که برای فهم هر موضوعی (از جمله اینکه آیا قرآن نشانه پیامبری پیامبر خاتم است یا خیر) باید بالاخره بفهمم که فهم من اصالت دارد یا نه. - تفاوت بنده و شما در نحوه نگاه به بحث:
- آیا چنین مطلبی یعنی پذیرش اینکه همه بر حق هستند؟
آیا آرامش درونی بازخورد نوع تربیت است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر جناب سین بزرگوار؛ خداوند گوهر تواضع را به بنده نیز عنایت بفرماید.:Gol:
برداشت اشتباه شما از نوشته بنده
روشنتر از موضوع خطر احتمالی به عنوان نقطه شروع؟
توضیح در مورد عزم فهمیدن معنای مورد نظر صاحب کلام به جای حدس زدن معنای مورد نظر او
این نحوه نگرش، نتیجه مستقیم همان عنصر کلیدی است که جناب آرمان فرمودند که همانا خواندن قرآن برای فهمیدن منظور صاحب کلام است؛ بدون اینکه لازم باشد در ذهن خودم کار خاصی انجام دهم. در این نحوه نگرش، وظیفه عاقلانه مسلمان و شیعه و غیرمسلمان همین است که بدون هر گونه پیش فرض فلسفی و غیرفلسفی ببینیم صاحب کلام میخواسته چه پیامی را به من برساند.
درک حقیقت زندگی عالم آخرت اعم از برزخ و قیامت برای ما انسان ها که در عالمي مادي زندگي كرده و هنوز آن عالم را تجربه نكرده ايم ، امري بسیار دشوار بلکه غیر ممکن است. در نتیجه برای شناخت و اطلاع یافتن از ویژگی های عالم بعد از مرگ جز از طریق وحی و اخبار اهل البیت (ع) راهی نداريم . در قرآن و اخبار نیز در این خصوص به تفصیل سخن به میان نیامده، بلکه به صورت اجمالی، موضوعاتی مطرح شده است، چون آگاهی از خصوصیات و جزئیات آن، تأثیر زیادی بر مسایل اعتقادی و عملکرد انسان نمی گذارد.
اصولا به دلیل تفاوت ماهیت این دو عالم تبیین حقایق و امور عینی در عالم آخرت برای اهل دنیا بسیار دشوار و تا حدودی بی نتیجه است و در نتیجه رقیق کردن آن حقایق و توصیف آن ها درقالب امور محسوس و مادی دنیایی تنها چاره کار است و چه بسا توصیفات قرآن و روایات نیز بهره مند از همین اصل باشد .
به عنوان مثال وقتی قرآن کریم از میوه های گوناگون بهشتی سخن می گوید، حسب ظاهر مرادش این است که به آدمیان می فهماند همین مواهب و نعمت هایی که در دنیا از آن ها استفاده می کنید ،به صورت کامل تر و لذیذتر و مطبوعتر در بهشت وجود دارد، از این رو به همین مساله تصریح فرمود که :
«و بشر الذین امنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجری من تحتها الانهار کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به متشابها؛ (1) ای پیامبر! کسانی را که ایمان آوردند و نیکوکاری پیشه کردند ،مژده ده، که جایگاه آن ها باغهایی است که از زیر درختان آن نهرهایی جاری است، چون از میوه های گوناگون آن بهرهمند شوند، گویند: این همان میوههایی است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و مانند آن به آنان داده شود».
اگر مراد شما از تمثیلی بودن بیان آیات و روایات چنین حقیقتی است، باید گفت که بله توصیف نعمت های بهشتی یا عذاب های جهنم نوعی تشابه و تنظیر است یا به تعبیر شما تمثیلی است یعنی حقیقت نعمت های بهشتی و عذابهای جهنمی فراتر از این توصیفات مادی است.
اما اگر مرادتان ،تمثیلی در مقابل عینی و واقعی است، یعنی منظور از تمثیلی بودن، واقعی نبودن باشد، باید گفت: در قرآن کریم، نزدیک به 300 آیه به توصیف بهشت اختصاص یافته، قرآن کریم به گونه ای درباره بهشت سخن گفته که هرگز شائبه تمثیلی بودن بهشت مطرح نخواهد بود، زیرا قرآن کریم نعمتهای بهشتی را به طور کلی به دو نوع جسمانی و روحانی تقسیم کرده که هر کدام ناظر به عینی بودن آن نعمتهاست و نه تمثیلی بودنش. از توصیف نعمتهای بهشتی به روشنی معلوم می شود که قرآن کریم بهشت و نعمتهای آن را حقیقت عینی میداند که دو نوع نعمت مادی و معنوی در آن وجود دارد . بهشتیان از لذت های مادی و معنوی آن برخوردارند .
به همین نسبت حجم بالایی از آیات قرآن نیز به کم و کیف عذاب اهل جهنم اشاره دارد و هرچند می توان درک کرد که حقیقت خارجی این نعمت ها و عذاب ها با آنچه به طور اجمالی در قرآن بیان می شود فاصله دارد و حقیقت عینی به مراتب عظیم تر از آنچه در قالب الفاظ بیان شده است می باشد، اما واقعیت امر چیزی نیست که بتوان آن را مغایر با این توصیفات مشخص دانست.
آدمی در آخرت با وجود ،جسمانی و روحانی حضور مییابد . حیات اخروی او حیاتی دو بعدی است. مبنای انسان شناختی این سخن آن است که انسان موجود دو ساحتی است که از دو بعد جسمانی و روحانی فراهم آمده ،به گونهای که هر دو در حقیقت او دخیلاند. چنین نیست که یکی عارضی و دیگری اصیل باشد، بلکه دو ساحت وجود انسان در ذات او دخیل است. حضور حقیقت هر فرد در سرای آخرت ضروری است، چرا که در غیر این صورت حیات ابدی و پاداش و کیفر عملکرد آدمی تامین نخواهد شد. (2)
از این بیان نیز به دست میآید که هرگز با تمثیلی بودن مواهب بهشتی یا عذاب های جهنم ، حیات ابدی انسان که یک واقعیت عینی و خارجی است تامین نمیگردد، زیرا حیات عینی و واقعی نیازمند محل زندگی عینی و واقعی است .نمیتوان حیات اخروی را عینی و واقعی دانست، ولی مثلا مواهب بهشتی تمثیلی تلقی کرد.
پینوشتها:
1. بقره (2) آیه 25.
2. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید شرکت چاپ و نشر بین الملل ، ج 2، ص 256.
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;731667 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته
خدا خیرتان بدهد ... شاید تا صد سال دیگر هم نمیتوانستم منظورم را به این خوبی بیان کنم :Gol:
تعیبر جالبی بود ... در باطن ما نسبت به فهمیدن منفعل هستیم گرچه در ظاهر خلاف عقل عمل کرده و در واقع تظاهر به نفهمیدن کنیم ... گویا اختیار محدود به مرتبهای به پایین است و در عمق وجود انسان این خطاب است که لمن الملک؟ لله الواحد القهار ... این بیان شما در تطابق کامل با آیات و روایاتی است که اشاره دارند به اینکه در اعماق وجود انسان قیامت و بهشت و جهنم اخروی هماکنون نیز جریان دارند ... :Gol:
ممنون از مثالهای خوبتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
کارشناس گرامی، جناب صادق.
احتمالا پست شماره 196 حضرتعالی، مربوط به تاپیک «آیا لذات بهشت فقط روحانی است؟» میباشد که اشتباها در این تاپیک درج شده.
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;731695 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نفی، و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از توضیحاتتان، فکر کنم این بار بهتر متوجه منظورتان شده باشم، ظاهراً در پاسخ به این سؤال که کدام پیامبر تا کنون مقدمات اثبات عقلی فلسفی را آورده است شما معتقد هستید این مقدمات از طریق براهین فطری فراهم شده بودهاند که اگر منظورتان این باشد نظر جناب صدیق و استوار هم از نظر حقیر قابل قبول میشوند ولو اینکه تنها راه تعریف معجزه نباشند، ان شاء الله باز هم کمی روی مطالبتان فکر کنم و بعد اگر عمری بود همین پست را ویرایش کنم تا اگر سؤالی یا شبههای بود در مورد آن بپرسم و اگر نبود هم تشکر کنم :Gol:
در پناه خدا باشید
تبیین قرآن قبل از هر چیز وظیفهی زبان عربی و خود قرآن است. بقیهی مبینها را نیز قبل از هر چیز خود قرآن باید تعیین کند.
سلام علیکم و رحمه الله
نگرشی افراطی که سابقه ای طولانی در اسلام دارد ( تفکر خوارج ) دقیقا بر همین قسمتی که مشخص کردم استوار است . گرچه خود شما مخالف این دیدگاه هستید اما نقل آن فرصت خوبی است تا ارتباط آنرا با موضوع مشخص کنم .
اگرچه دوستان به ندای قلب توصیه می کنند ، اما آیا به پذیرش هر ندائی هم معتقد هستند یا ... ، یا آنکه قلب هر انسانی باید همانی را فریاد بزند که ایشان دریافته اند ؟
به باور من دوستان داعی ، امید دارند که بقیه به کلیت برداشت آنها برسند ، در غیر اینصورت احتمالا قلوب دیگر مومنان و غیر مومنان را سیاه ، بیمار و مختوم بدانند ...
واقعیت اجتماعی نیز تاکنون ثابت بوده و مورد خلافی وجود ندارد ( اقلا من ندیده ام ) . قشر سنتی معتقد به دین ( همراه با عموم مراجع تقلید ) هیچ گاه تفاسیر و برداشت های تازه ی به اصطلاح روشنفکران دینی را بر نمی تابند، از این نیز فراتر رفته آنان را به بازگشت به آغوش اسلام دعوت می کنند . گو اینکه مرتد شده اند !!
با این حساب سخن همان است که نخست اشاره کردم ، فهمی از دین را به عنوان اصل دین جا زده و ترویج می کنند . و سوال اصلی هم همین جاست که چرا ندای قلب دوستان صحیح است ، اما ندای قلب کسی چون من که قرآن را جوشش درونی پیامبر می داند و نه وحی منزل ، غلط و باطل ؟!
همین را تعمیم بدهید به شروع کننده گرامی موضوع ، به چه دلیل ندای قلب مخالفان ایشان حق است ، اما ندای قلب شخص ایشان ناحق؟!
با تشکر .
سلام و عرض ادب.
فطرت در دو ناحیه متبلور است: تمایلات و ادرکات.
ناحیه اول منجر به حقیقت گرائی انسان میشود
ناحیه دوم منجر به پذیرش factها یا همان بدیهیات توسط عقل میشود. امور و قضایائی که عقل بدون نیاز به هرگونه استدلال، به عنوان بدیهیات میپذیرد.
در قرآن، فطرت امری عمومی معرفی شده و مربوط به همه مردم است: فطرة اللَّه الّتي فطر النّاس عليها
اما در مورد تعقل و اندیشیدن، آن را مربوط به گروهی از مردم میداند: لآيات لقوم يعقلون
برخی از آن نشانهها که در آیه فوق میفرماید، بدیهیات و factها هستند که عقل آنها را درمییابد بدون هیچ استدلالی و آنگاه از آنها به عنوان مقدمات در براهین بهره میبرد.
به عبارت دیگر، فطرت در ناحیه ادراکات (یا همان فطرتِ عقل) ، شناخت بدیهیات است نه شناخت همه حقایق.
زیرا هر حقیقتی، بدیهی نیست.
اینجاست که براهین عقلی برای اثبات حقیقت نمود پیدا میکنند.
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر جناب آرمان؛
با اين بيان شما موافقم و کاملاً هم منطقي است.
به نظر بنده، جناب سين در بيان نکته اي که شما با اين عبارت به آن پاسخ فرموده ايد کمي تعجيل داشتند؛ در پاسخ به اين فرمايش شما اين امکان وجود دارد که جناب سين يا کساني که در اين موضوع چون ايشان مي انديشند دلائل خود را از قرآن ارائه نمايند؛ اما شايد راه منطقي تر و مبتني بر اسلوب پاسخگويي به سوال اصلي تاپيک اين باشد که هر کس با همان نگاهي که فرموديد (فهم معناي مورد نظر صاحب کلام)قرآن را بخواند و ببيند که آيا چنان بياني که جناب سين داشته اند، اشاره روشن و بسيار واضحي دارد يا خير. با اين وجود همانطور هم که عرض شد، اصل فرمايش شما مبني بر اينکه آنچه جناب سين بيان داشته اند حتماً بايد در خود قرآن نيز به من گفته شده باشد، صحيح است.
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم؛
به نظرم اصل سوال و فرمايش شما همان سوال جناب شريعت عقلاني است که اينگونه در پاسخ اشاره شده است:
امکان دارد نظر خود را نسبت به اين عرايض بفرمائيد؟