درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Georgia]

هاله نور;722406 نوشت:
اما علت خواب ترسناک؟

به نظرم هر مدل عیبی که ما در این دنیا داریم در آن عالم یه صورت زشت و قبیح و ترسناک به خودش میگیره

و تو عالم خواب هم با توجه حالات نفسانی ای که داریم ممکنه این معایب به صورت های متفاوتی خودشون رو به ما نشون بدهند!

(یعنی در واقع یه جور به ما می خواد بفهمونه یه جای رفتارت دچار اشتباه هست)

گرچه آغاز این خواب های ترسناک همراه با استمرار دستور العمل تفکر به ما میفهمونه که دار دروازه آروم آروم رو به ما باز میشه ...

با پاکسازی خودمون احتمالاً این خواب های ترسناک کم رنگ تر میشن و روح سبک تر و شفاف تر میشه تا جایی که توان پرواز میابه ...


مسلم است خوابهایی وحشتناکی که فرد بعد از انجام دستور العمل تفکر می بیند برخواسته از اوصاف و ملکات نفسانی خویش است و آنچه را که فرد در قالب صور حیوانات درنده مشاهده میکند تمثل برزخی ملکاتی است که در درون خود دارد اما سوال این است که تفکر چه خصوصیتی در خود دارد که موجب مشاهده صور حقیقی ملکات نفسانی فرد می شود؟!

هاله نور;723412 نوشت:
ما هیچی در ذهنمون نیست ... ما قبلاً نه چیزی دیدیم و نه چیزی شنیدیم ... همین حالا با قدرت ذهنی بالا به دنیا اومدیم! (به نظرم اینطوری گفته بودند)

سلام و عرض ادب
"ما هیچی در ذهنمون نیست "،بله یعنی بدون پیش فرض ذهنی ،میخوایم تفکر کنیم.
"همین حالا با قدرت ذهنی بالا به دنیا اومدیم!" بله یعنی با این میزان از عقل به دنیا اومدیم.
هاله نور;723412 نوشت:
ما قبلاً نه چیزی دیدیم و نه چیزی شنیدیم

فکر میکنم اینجا یه اشکال هست.اگر قبلا نه چیزی دیده باشیم و نه شنیده باشیم،این عبارت،یه مشکل در روند تفکر ما ایجاد میکنه.فکر میکنم الان متوجه شدم منظور شما از تاریکی مطلق چیه.خب این خیلی وحشتناک هست.این یعنی ما هیچ چیز نمیدونیم،اصلا تا حالا این جهان رو ندیدیم،مسلما نفس ما در این حالت ناخود آگاه میره به این سمت که دنبال چیزی برای دیدن میگردد.چیزی برای شنیدن،چون اولین ابزاری که نفس برای شناختن داره،حواس هستند و بدون حواس اصلا نمیتونه به شناخت برسه.
پس گمان میکنم که نباید فکر کنیم تا حالا نه چیزی دیدم نه شنیدم .چون نفس سر درگم میشه.بلکه باید با میزان فعلی عقل،و بدور از کثرات ذهنی،به تفکر بپردازیم.

جمله ای که از فرمایشات استاد ذکر کردم که " هیچ شناختی از اعضا و جوارحت نداری و آنها را تا تاکنون ندیده ای."،مبین این مطلب است که اگر فکر کنیم هیچ جسمی نداریم ،بازهم به خود یعنی به نفس خود متوجه ایم و این دلیلی بود برای بیان تجرد نفس.

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;722550 نوشت:
سلام و عرض ادب
به نظرم وقتی با اجرای دستور تفکر در بیداری،تلاش میکنیم نفس رو به واقعیت خودش آگاه کنیم ،در واقع داریم نفس رو وادار میکنیم که توجهش رو از شلوغی ها و مزاحمت ها از هر نوعی که هست برگرداند.نه اصوات بیرونی هست نه حتی جسم خودمان و نه حتی هیچ فکری در ذهنمان. پس نفس فقط و فقط به خودش توجه میکند.پس از چند روز از گذشت این تمرین ،حالا در حالت خواب که نفس از بدن فارغ میشود و دغدغه کمتری برای تدبیر بدن دارد،این روند توجه به خود را ادامه میدهد و فرصت می یابد که به نوعی به خود یابی بپردازد و عواملی که در عالم بیداری رهزن او هستند را کشف میکند و به صورت حیواناتی که به او حمله میکنند یا سرگشتگی در راههای تو در تو و بی پایان مشاهده میکند.
همانطور که بدون اجرای دستور العمل تفکر هم گاهی خوابهای این چنینی میبینیم که شاید نشان از علاقه نفس برای سیر در حقایق باشد .ولی با این تمرین در واقع نفس را به درون این مسیر هل می دهیم.

بله کاملا درست است . از جمله خواص تکوینی تفکر آن است که صورت باطنی اعمال و رفتار و ملکات انسانی را به وی می نماید. در حقیقت، سکوت و اندیشه در سرائر انسانی و نگاهی دفعی و نه تدریجی نسبت به عجائب نفس و بدن، حجاب عادات را از دیدگان انسان کنار زده و او را به جانب حقیقت و باطن اعمال رهنمون می سازد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;722556 نوشت:
ما به دلیل این که سالیان درازی با دنیا از طریق قوای حسی در ارتباط بوده ایم آنچنان به آن وابسته ایم که گویی همه دار ندار ما همین است. هرگاه بخواهیم این عادت را کنار گذاشته و از دید نوینی به جهان هستی بنگریم که از راه شناخت خود و رهایی از دنیای محسوسات می گذرد بسیار برایمان ترسناک و زجر آور است.
این تمرین گویی به ناخوداگاه ما می فهماند که آنچه ما در اثر استمرار و عادت، هستی خود می پنداشته ایم به راحتی قابل انقطاع است و حقیقت وجود ما چیز دیگریست. از این رو در خواب قوه خیال عذاب و سختی و وحشت از ترک این عادت بزرگ را بصورت خواب های وحشتناک برای ما ظاهر می کند.

بله این هم فرمایش صحیحی است. صور وحشتناک در عالم خواب لزوما ناشی از رذائل نفسانی فرد نیست بلکه این صور می تواند حاکی از صورت تمثلی خرق عادات باشد. در حقیقت صور مدهشه در عالم خواب برای آن است که زنگار عادات را از دیدگان انسان شسته و او را به جانب باطن هدایت کنند. تفکر این خاصیت را دارد که شخص را از ظاهر به باطن سفر دهد و همین سفر از ظاهر به باطن و مشاهده عجائب مقتضی دهشت و خرق عادات است که صورت تمثلی آن می تواند صور مدهشه در خواب باشد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;722627 نوشت:
به گمانم کسی که موفق به تطهیر قوه خیال گردد در بیداری مردم را با صوری که در نفوس آنها غالب است دیده

و به تعبیری چشم برزخی او بینا می گردد.(شاید)


بله به راستی اینچنین است. جوان آبمیوه فروشی می گفت: ما برای اینکه آبمیوه خنک شود، تکه‌ای یخ داخل لیوان می‌انداختیم و سپس آبمیوه روی آن می‌ریخیتم و به قیمت معمول می‌فروختیم. یخ قیمتی نداشته و ما هم تعهد کرده بودیم که یک لیوان آبمیوه (به قیمتی خاص) به مردم بدهیم. در حالی كه آن یخ مقداری از فضای لیوان را می‌گرفت.
یک روز صبح ، هنگام باز کردن مغازه مشاهده کردم، قالبهای یخی که معمولا صبحها، پیش از طلوع آفتاب جلوی در مغازه می‌گذاشتیم، شعله‌ور شده و زبانه آتش از آنها بلند است. خیلی زود متوجه مشکل شدم. غلّ و غش ما در فروش آبمیوه، آن آتش را شعله‌ور کرده بود، پس از آن لیوانهای بزرگ‌تری تهیه کردم و یک لیوان کامل آبمیوه، با یخ به مشتری می‌دهم.
آری خداوند در قرآن کریم می فرماید:«کَلّا لَو تَعلَمونَ عِلمَ الیَقین لَتَرَوُنَّ الجَحیم»(سوره تکاثر، آیات 5-6) چنان نیست که شما خیال می‌کنید؛ اگر شما علم‌الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی‌کرد)!، قطعا شما جهنم را خواهید دید!

[/]

[=Georgia]اجازه دهید مواردی چند از حالات اولیای الهی بعد از توجه عرفانی یا همان تفکر مصطلح را برایتان ذکر کنم:

حضرت علامه حسن زاده آملی در واقعه 6 از رساله گرانسنگ انسان در عرف عرفان میفرمایند:
در سحر شب يكشنبه 12 ج 1 سنه 1389 ه‍ ق = 5/5/1348 ه‍ ق ، بعد از اداى نافله شب و نافله و فريضه صبح ، در اربعينى كه ذكر جلاله «[=Georgia]الله[=Georgia]» را هر روز بعد از نماز صبح به عددى خاص داشتم ، بعد از اين ذكر به توجه نشستم كه ناگهان جذبه و حالتى دست داد و بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزيد آنچنان صدايى كه مثلا تراكتور روى سنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، ديدم كه جانم از بدنم مفارقت كرد و متصاعد شد ولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت رفت در ميان خانه اى هستم كه تيرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در اين خانه مانند پرنده اى كه در خانه اى در بسته گرفتار شده است و به اين طرف و آن طرف پرواز مى كند و راه خروج نمى يابد، تخمينا در مدت يك ربع ساعت گرفتار بودم و به اين سو و آن سو مى شتافتم ، ديدم در اين خانه زندانيم نمى توانم بدر بروم ، سخنى از گوينده اى شنيدم و خود او را نديدم كه به من گفت اين محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زياد و بيخود تو است ، چرا حرفها را نمى پايى ؟
من در آن حال چندين بار خداى متعال را به پيغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و به تضرع و زارى افتادم كه ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد كه ديدم دريچه اى كه يك شخص آدم بتواند بدر رود برويم گشوده شد از آنجا در رفتم، و پس از بدر آمدن چندى به سوى مشرق در طيران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم .
و هنگامى كه از آن حبس رهايى يافتم از خانه بدر آمدن آن خانه را بسيار بزرگ و مجلل ديدم كه در ميان باغى بنا شده است و آن باغ را نهايت نبود و آن را درختهاى گوناگون پر از شكوفه سفيد بود كه در عمرم چنان منظره اى نديدم .
و مى بينم كه به اندازه ارتفاع درختها در هوا سير مى كنم به گونه اى كه رويم يعنى مقاديم بدنم همه بسوى آسمان است و پشت بسوى زمين ، و به اراده و همت و فرمان خود نشيب و فراز دارم . و بسيار خداى متعال را به پيغمبر خاتم و همه انبياء قسم مى دادم كه كشف حقائقى برايم دست دهد، در همين حال به خود آمدم .
آن محبوس بودن چند دقيقه بسيار در من اثر بد گذشت به گونه اى كه بدنم خسته و كوفته شده است و سرم و شانه هايم همه سخت درد گرفت ، و قلب به شدت مى زد.

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی مراقبتی را که به نقل از جناب ابن سینا فرمودید،اگر در تمام طول روز در جهت حفظ و کنترل طائر خیال داشته و به محض ورود افکار مزاحم آن را مصروف به تفکر در

اسماء و صفات الهی و توحید گردانیم،چه آثاری خواهد داشت؟

[="Georgia"][="Blue"]عارفی می گفت: در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بود و صورت برزخی اشخاص را می دیدم. بسیاری از افراد سرشناس که برای آنها احترام فوق العاده ای قائل بودم، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد، ولی در میان اشخاصی که در حوزه نجف مطرح نبودند و یا در حوزه اخلاق و عرفان نیز معروفیتی نداشتند افرادی بودند که چهره برزخی شان بسیار زیبا و تماشایی بود، و همین امر باعث شده بود که کمتر در مجامع حاضر شوم و غالباً سعی می کردم با کسی مراوده نداشته باشم. به تدریج که این حالت فزونی می گرفت، به هنگام بیرون رفتن از خانه هراسی در من پدید می آمد که مبادا نگاهم ناخودآگاه به شخصی بیفتد که برای او مقام و منزلتی قائلم ولی چهره برزخی نامناسبی داشته باشد! به همین جهت حتی المقدور می کوشیدم که سرم به پایین باشد و نگاهم با اشخاص تلاقی پیدا نکند! یک روز که در خلوت خود به " محاسبه نفس " مشغول بودم و حالت مراقبه ای داشتم با خود گفتم: اگر چه در اثر باز شدن چشم برزخی به مراحل بیشتری از یقین قلبی رسیده ام، ولی در عوض نظرم نسبت به برخی اشخاص تغییر یافته و حسن ظن من درباره آنان دارد به سوء ظن مبدل می شود و این از نظر اخلاقی کار درستی نیست! زیرا امکان دارد که در آینده در اثر استغفار و یا انجام اعمال شایسته صورت کریه و زشت برزخی آنان عوض شود ولی من درباره آنان براساس همین صورت فعلی داوری کنم و قائده " استحصاب " را درباره آنان جاری سازم! و مرتکب خطا و اشتباه شوم!

لذا در فکر چاره جویی برآمدم و تصمیم گرفتم با مراجعه به اهل بصیرت مشکل خود را برطرف کنم. چند روزی گذشت و نزد یکی از عارفان وارسته و بلند پایه رسیدم، در همان نگاه اول به حالت من پی برد و به من گفت: به دست آوردن چشم برزخی خیلی دشوار است و از دست دادن آن بسیار آسان!

گفتم: طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم! گفت: امروز به قصابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله ای بخر و بگو در حیاط خانه در فضای باز آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن! مشکل تو فوراً بر طرف می گردد! طبق دستوری که داده بود عمل کردم، و با فرو بردن اولین لقمه کباب بود که چشم برزخی من بسته شد! و حالت عادی خود را پیدا کردم.
[/]

اویس;723732 نوشت:
گفتم: طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم! گفت: امروز به قصابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله ای بخر و بگو در حیاط خانه در فضای باز آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن!

به نام خدا

استاد گرامی عرض سلام و ادب

با این همه دقت که در صراط سلوک هست،(یعنی حتی حسرت بچه ی همسایه و میل او به جهت استشمام بوی غذا حجاب باطن می گردد) و این همه موانع باطنی بخصوص در این زمانه وا نفسا

حقیقتا چه باید کرد؟

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;723739 نوشت:
به نام خدا

استاد گرامی عرض سلام و ادب


سلام خواهرم

حبیبه;723739 نوشت:
با این همه دقت که در صراط سلوک هست،(یعنی حتی حسرت بچه ی همسایه و میل او به جهت استشمام بوی غذا حجاب باطن می گردد) و این همه موانع باطنی بخصوص در این زمانه وا نفسا

حقیقتا چه باید کرد؟

باید سر به آستان دوست نهاد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

هاله نور;723229 نوشت:
سلام، وقتی دوست مون جناب عقل فعال واژه «لطافت» رو به کاربردند ذهن ام رفت سمت ماه مبارک رمضان ...

عزیزی میگفت: آنقدر در خودتان و عالم تفکر کنید که داغ شوید آن هنگام که روشن شدید تازه به راه میافتید ...

من اون متن استاد رو سریع خوندم یه تصوری در ذهنم ایجاد شد برای همین تازه فهمیدم استاد از به کار بردن یک اصطلاح مفهومی رو در ذهن شون بود که اون اصطلاح مفهوم دیگه ای رو در ذهن من ایجاد میکرد

استاد لطفاً توضیح بفرمایید در گام بعدی عموماً چه رویدادی ممکن هست حادث بشه؟

فعلا بهتر است در همین گام تامل بیشتری به خرج داده و به مشاهده ملکات نفسانیتان اشتغال یابید زیرا مشاهده ملکات، خود چراغی برای گام های بعدیتان است...
[/]

[=Georgia]

حبیبه;723239 نوشت:
به نام خدا

با سلام و عرض ادب

استاد بزرگوار آیا این خوابهایی که فرمودید بعد از این نوع تفکر دیده می شود کلیّت دارد؟

یعنی یک قانون است؟

و یا بر حسب صفا یا کدورت نفوس خواب بینندگان متفاوت است؟

با سپاس


سلام خواهرم
این خوابها کلیت ندارد ولی در اکثر افراد وجود دارد علت آن نیز یکی بخاطر اصل خاصیت تفکر است که از جنس خرق عادات است و دیگری بخاطر رذایل نفسانی افراد است که در کمون ذاتشان نهفته و با چراغ تفکر هویدا می شود.
مسلما چنین خوابهایی به تعداد حالات و شئونات مختلف رفتاری افراد، متفاوت می باشد ولی همه آنها در یک اصل شریک است و آن اصل، همان حشر با بطون عالم است.

[="Georgia"][="Blue"]

من هی...؟;723281 نوشت:
با سلام خدمت استاد بزرگوار
در مورد سوالی که مطرح شده سعی کردم این تجربه را برای خودم داشته باشم ،اما فکر میکنم به محض اینکه اعضای بدنم به آرامش رسید به خواب رفتم و دیگر متوجه چیزی نشدم ،در کتاب عالم عجیب ارواح نویسنده کتاب عنوان کرده بودند که با سعی و تلاش باید این تسلط بر روح را پیدا کرد ، یعنی بتوان متوجه حرکت روح و اینکه وارد چه عالمی می شود و یا در سطح بالاتر کجا می خواهد برود شد .
بنده قبلا در جایی دیگر روشی مشابه این نظریه خوانده بودم مبنی بر اینکه آرام آرام از سر و فکر و ذهن شروع کرده و تا نوک انگشتان دست و پا ادامه داده و به خود تلقین کنم که خستگی را از وجودم خارج می کنم و به این ترتیب آرام آرام احساس معلق بودن در فضا یا روی ابرها و یا روی آب بودن را به خود تلقین کنم و به شرایط آرامش فکری و روحی برسم .
بارها هم زمانی که از نظر فکری و جسمی خسته بودم با این روش خیلی سریع به خواب رفته ام .
اگر بنده برداشت درستی از این دو موضوع داشته باشم ،کاملا با هم متفاوت هستند اولین راه مسیری برای تسلط بیشتر بر فکر و نفس است و راه دوم مسیری برای غفلت از خود و دوری از جسم و روح و فکر خسته .
در مجموع فکر می کنم قصد و نیتی که برای داشتن این تجربه داشتم اما نتیجه ای برایم در بر نداشت نشانه ضعف و کوچکی و ناتوانی روح بنده باشد .
جناب اویس آیا برداشت درستی داشته ام؟
آیا موضوعی که بابت تسلط بر روح یا نفس مطرح شد عملی است ؟یا اصلا راه درستی است ؟

با سلام خدمت خواهر گرامی ام
اگر ماحصل تفکرتان، خواب آلودگی و به خواب رفتن شد حتم داشته باشید که دستور العمل تفکر بدان نحو که گفته شده است محقق نگشته است زیرا تفکر کردن مانند شخم زدن مردی هشیار و سرحال است. آنکه در شرایط تفکر گفتیم که باید حالتی اعتدالی بر بدن شخص حاکم باشد از جمله مقتضیات این حالت اعتدالی، یکی آن است که شخص خسته و خواب آلود نباشد .
همچنین شخم زدن کاری پر مشقت است و هرگز کاری این چنین، آرامش و خواب آلودگی را به ارمغان نیاورد بلکه به عکس از جمله آثار تفکر هوشیاری بیشتر و دهشت و رفع خواب آلودگی است مگر آنکه از صراط مستقیم تفکری این چنین خارج شده و به دامن روشهایی چون ریلکشن و امثال آن بیفتیم و این یکی از مصادیق خروج از صراطی است که باریکتر از موی و تیزتر از شمشیر توصیفش نموده اند.
[/]

[=Georgia]


از سرکار خانم یکی دیگه بخاطر پاسخ دقیقشان در پست
http://www.askdin.com/thread21314-140.html#post723304
سپاسگزارم

[="Georgia"][="Blue"]

هاله نور;723364 نوشت:
در واقع در یک شرایط کاملاً آرام و راحت به پشت دراز میکشیم و در نهایت چشم ها رو میبندیم ...

بنده نگفتم که به پشت دراز بکشید. دراز کشیدن و فراوانی سطح تماس بدن با زمین، خود مانع فرو رفتن در حالت تفکر است.

هاله نور;723364 نوشت:
من در اون شرایط تنها متوجه میشم وجودی من رو آفریده و در این موقعیت قرار داده ...

اگر در اون شرایط به این فکر کنین که وجودی شما رو آفریده و در این موقعیت قرار داده از حالت دستور العمل تفکر خارج شده اید زیرا از جمله شرایط تفکر آن است که ذهنتان را از همه امور خالی کنید حتی از مفاهیمی چون آفریده شدن.

هاله نور;723364 نوشت:
من کسی رو نمیبینم ... سیاهی مطلق ... یعنی هیچکی اونجا نیست؟ !!!

من چیزی نمیشنوم ... سکوت مطلق ... یعنی هیچکس نیست که حرف بزنه؟ !!!

منظورم رو متوجه شدید؟ ... چه طور بتونم جواب سوال ها رو بدم در صورتی که نه میبینم و نه میشنوم تا بتونم به جواب سوالات ام برسم ...


اولا اشکالی که در تفکر شما هست این است که درصدد رسیدن به جواب سوالهایتان هستید و این اشتباه است. زیرا غرض از این تفکر ترک همه پاسخها و جواب ها است به تعبیری ما میخواهیم در حالت تفکر در پایان هر علم و آگاهی و دانسته ای، به جای نقطه، یک علامت سوال بگذاریم مثلا تا کنون میدانستیم که دست و پایی داریم و حال می گوییم دست چیست؟ پا چیست؟ ووو
توجه به این نکته مهم است که ما در حالت تفکر در پی یافتن پاسخ نیستیم بلکه در پی طرح سوال و خروج از عادتیم.
نکته دیگر اینکه اتفاقا غرض اصلی تفکر این است که شما در عین حالی که چیزی نمی بینید و چیزی نمی شنوید و از شنیدن و دیدن غافلید به یک حقیقتی که به نام «من» میشناسید واقف و معطوف شوید و به آن حقیقتِ «من»، بدون وسایطی چون دیدن و شنیدن و راه رفتن و خوردن و آشامیدن تقرب جویید.
[/]

[=Georgia]

حبیبه;723731 نوشت:
به نام خدا

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی مراقبتی را که به نقل از جناب ابن سینا فرمودید،اگر در تمام طول روز در جهت حفظ و کنترل طائر خیال داشته و به محض ورود افکار مزاحم آن را مصروف به تفکر در

اسماء و صفات الهی و توحید گردانیم،چه آثاری خواهد داشت؟


سلام و عرض ارادت

آثاری بسیاری در پی خواهد داشت که از جمله آنها فزونی میل آدمی به حالت سکوت و خلوت و نیز مشاهده ملکات خود و دیگران در حالت بیداری و نیز دلسوزی بیشتر نسبت به خلق الله و مهمتر از همه، تقویت بنیه توحید صمدی قرآنی است.

اویس;723779 نوشت:
اولا اشکالی که در تفکر شما هست این است که درصدد رسیدن به جواب سوالهایتان هستید و این اشتباه است. زیرا غرض از این تفکر ترک همه پاسخها و جواب ها است به تعبیری ما میخواهیم در حالت تفکر در پایان هر علم و آگاهی و دانسته ای، به جای نقطه، یک علامت سوال بگذاریم مثلا تا کنون میدانستیم که دست و پایی داریم و حال می گوییم دست چیست؟ پا چیست؟ ووو
توجه به این نکته مهم است که ما در حالت تفکر در پی یافتن پاسخ نیستیم بلکه در پی طرح سوال و خروج از عادتیم.
نکته دیگر اینکه اتفاقا غرض اصلی تفکر این است که شما در عین حالی که چیزی نمی بینید و چیزی نمی شنوید و از شنیدن و دیدن غافلید به یک حقیقتی که به نام «من» میشناسید واقف و معطوف شوید و به آن حقیقتِ «من»، بدون وسایطی چون دیدن و شنیدن و راه رفتن و خوردن و آشامیدن تقرب جویید.

استاد گرامی، تشکر ویژه از شما :Gol:

تازه متوجه شدم، اینطوری درست به نظر میاد، چون شیوه قبلی تفکر ام (که به نظرم داشتم به شیوه جناب ابن سینا انجام میدادم!!!) در افکارم به بن بست میرسید!

ولی این توضیحی که شما دادید جریان برام واضح تر شد

اویس;723764 نوشت:
یعنی حتی حسرت بچه ی همسایه و میل او به جهت استشمام بوی غذا حجاب باطن می گردد

بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش که بزرگواری خدمت عالم و عارف ربانی حجت هاشمی خراسانی سبط حاج شیخ حسنعلی نخودکی رسیده بودند از توصیه های اکید ایشان نخوردن غذا ی بازار بود فرموده بودند تا چهل روز شوق عبادت را از بین میبرد

شخصی دیگر که بسیار مشاهدات و حالات بسیار خوبی داشته اند که به اجبار برادرشان به سینما میروند که در اثر همین سینما رفتند حالاتشان گرفته شده بود
بزگواری میفرمود در سلوک این اتفاقات بسیارست و نمیشود هم که نباشد انسان در جامعه با افراد مختلف رو به رو میشود ولی باید با تهجد شبانه و وضو و ... این کدورت ها را برطرف کنید

اصل : نفس آنقدر لطیف است که بر هرچه روی آورد با او خو میکند
:Gol:

عقل فعال;723960 نوشت:
نخوردن غذا ی بازار بود

با سلام

موردی را که استاد اشاره فرمودند،در فضای باز کباب کردن گوشت ظاهرا مربوط به شبهه ناک بودن غذا نباشد.

حبیبه;724121 نوشت:
موردی را که استاد اشاره فرمودند،در فضای باز کباب کردن گوشت ظاهرا مربوط به شبهه ناک بودن غذا نباشد.

سلام
شاید در نخوردن غذای بازار ،منظور همان بوی غذا باشد که هزار و یک گرسنه و فقیر ممکن است استشمام کنند.... و این هم یکی از مصادیق شبهه ناک شدن است.نه؟

یکی دیگه.;724128 نوشت:
سلام
شاید در نخوردن غذای بازار ،منظور همان بوی غذا باشد که هزار و یک گرسنه و فقیر ممکن است استشمام کنند.... و این هم یکی از مصادیق شبهه ناک شدن است.نه؟

سلام خواهرم

شبهه ناک بودن به لحاظ فقهی تعریف خاص دارد.:Gol:

و تاثیرات باطنی قوی در کدورت باطن،آنچه استاد فرمودند گویا تاثیر آه گرسنه یا چیز دیگری باشد.(الله اعلم)

حبیبه;724132 نوشت:
شبهه ناک بودن به لحاظ فقهی تعریف خاص دارد

سلام.
همان شبهه ناکی هم بقدر خودش اثر منفی دارد.

کلوا من رزق الله حلالا طیبا.
حتی صرف یقین به حلال بودن هم کافی نیست...

هومن;724209 نوشت:
سلام.
همان شبهه ناکی هم بقدر خودش اثر منفی دارد.

سلام علیکم

این نکته را در همان پست اشاره کرده بودم:

حبیبه;724132 نوشت:
شبهه ناک بودن به لحاظ فقهی تعریف خاص دارد.

و تاثیرات باطنی قوی در کدورت باطن

با سپاس

با عرض سلام و تشکر بابت پاسخ های زیبایتان

اویس;723774 نوشت:
اگر ماحصل تفکرتان، خواب آلودگی و به خواب رفتن شد حتم داشته باشید که دستور العمل تفکر بدان نحو که گفته شده است محقق نگشته است زیرا تفکر کردن مانند شخم زدن مردی هشیار و سرحال است. آنکه در شرایط تفکر گفتیم که باید حالتی اعتدالی بر بدن شخص حاکم باشد از جمله مقتضیات این حالت اعتدالی، یکی آن است که شخص خسته و خواب آلود نباشد .

با مطالبی که بیان شده (البته اگر باز هم بنده حقیر اشتباه متوجه نشده باشم )ما دنبال ارتباط خواب های مختلف بعد از چنین تفکری با نوع زندگی مان هستیم ،و نیز ارتباط این خواب ها با اعمال و رفتار روزمره.
می خواستم بپرسم که اصلا اتصال این تفکر با این خواب چگونه است ،حد و مرز این دو حالت چیست ؟ گاه ممکن است بدون هیچ تفکری این خواب ها به سراغمان بیایند،آیا این خواب های اتفاقی جنبه تنبه و بیداری روحمان را ندارند؟و در نتیجه تلاش برای داشتن چنین حالت و پرسیدن چنین سوال هایی از خود جنبه خود آگاهی و یا خود تنبهی ندارد ؟
اصلا آیا این نوع اندیشیدن (با توجه به مثال جناب عالی مبنی بر شخم زدن )به معنی آماده کردن زمین روح برای پاشیدن بذر خود آگاهی و از آنجا رسیدن به خدا آگاهی نیست ؟
حال آیا این بذر ها سوال هایی است که قرار از خود بپرسیم و یا خیر این سوالات فقط همان زیر و رو کردن نفس و زمینه آمادگی او هستند و بذر ها چیز های دیگری هستد که باید منتظر مطرح شدنشان در آینده از طرف شما باشیم ؟
با تشکر
بی صبرانه منتظر پاسخ های شیوایتان هستم .

اویس;251440 نوشت:
تفکر میتواند تو را به آب حیات جوشان معرفت الهی رهنمون سازد به شرط آنکه آداب تفکر را خوب بدانی و آنگونه که شایسته است عاملش باشی، چرا که بین تعقل و تخیل تفاوت بسیاراندکی است و انسان چه بسا ساعتی را برای تفکر و تعقل در خلوتی بنشیند اما حاصل خلوتش جز تخیل و سفر در خاطرات گذشته و مرور حرفها و کارهای آینده و گذشته خود و دیگران نباشد. این تخیلات نه تنها کمکی برای معرفت نفس نمی کند بلکه او را از تعقل و تامل در حقایق باز می دارد چرا که تعقل با تعلق سازگاری ندارد.

... فکر می کنم لازم باشد کل مطالب تاپیک را یکبار دیگر مطالعه کنم ...
استاد بزرگوار لطفا در مورد مرز تفکر و تخیل و این خواب ها بیشتر برایمان توضیح دهید .
با تشکر

با سلام مجدد

اویس;253481 نوشت:
من كيستم؟ من كجا بودم؟ من كجا هستم؟ من به كجا مىروم؟ چرا آمده ام؟چرا گاهی شاد و گاهى ناشادم، چرا از أمرى خندان و از امري ديگر گريانم؛ شادی چيست؟ اندوه چيست؟ خنده چيست؟ گريه چيست؟می بينم، می شنوم، حرف میزنم، حفظ می كنم، ياد می گيرم، فراموش می شود، ضبط می شود، احساسات گوناگون دارم، ادراكات گوناگون دارم، میبويم، می جويم، می پويم، ردّ می كنم، طلب می كنم؛ اينها چيست؟ چرا اين حالات به من دست می دهد، از كجا می آيد؟ و چرا می آيد؟ كيست اين معمّا را حلّ كند؟! چرا خوابم می آيد خواب چيست؟ تشنه میشوم آب میخواهم تشنگی چيست آب چيست؟ خواب مىبينم خواب ديدن چيست؟ بيدار مىشوم بيدارى چيست چرابيدار میشوم چرا خوابم میآيد نه آن از دست من است و نه اين؟!

در کودکی بسیار از این دست سوال ها را از خود می پرسیدیم اما فکر میکنم حالا غرق در همین موضوعات شده ایم اصلا اصل موضوع را که چرا ، این چرا ؟آن چرا ...؟ را فراموش کرده ایم .
خوب به یاد دارم که زمانی که در کودکی سر درد داشتم و یا هر درد دیگری ، به خود می گفتنم اصلا درد یعنی چه ؟این که الان در سرم این احساس را دارم هم مثل همه احساس های دیگر است پس دلیلی برای اینکه از آن ناراحت شوم وجود ندارد اما فکر می کنم حالا دیگر آنطور مانند کودکی نیستم ، اصلا سوال پرسیدن را فراموش کرده ام ... وقتی سرم درد می کند فقط می فهمم که درد دارم و باید مثلا مسکن مصرف کنم .دیگر دنبال چیستی و چرایی آن نیستم ، چرا استاد اویس ؟

حبیبه;724505 نوشت:
چقدر برایم جالب بود،این دقیقا و عینا،جزء به جزء همان چیزهایی بود که در کودکی اگر دردی داشتم راجع به آن فکر می کردم و در بعضی مواقع به کلی آن درد رفع می شد!!!!!!!

سلامن علیکم خواهر بزرگوار
کاش بتوانم به درد ها و سوال های امروز هم پاسخ های اینقدر ساده و باور کردنی و با یقین بدهم .

[="Century Gothic"][="Black"]با سلام خدمت استاد گرامی:Rose:

«در ساعتی از شب از همه کناره بگیر و در تاریکی مطلق به سکوت نشسته و پیرامون حقیقت وجودی خود به تفکّر بپرداز.

یعنی در یک سکوت محض، سرت را خم کن و روی مشتت بگذار و در آن تاریکی از فکر هر چه این و آن است بیرون بیا، به طوری که هیچ گونه صدایی اعم از تیک تیک ساعت و صدای جیک جیک پرندگان و غیر آن و هیچ گونه شکل و رنگ و بو و اندازه ای و حتّی هیچ خاطره و حادثه ای از گذشته تو را مشغول نکند،

در آن هنگام اگر خوب از هرچه بیرون ذات تو است انقطاع یافته و حتّی از ظاهر اعضاء و جوارح خود نیز گذشتی و غرق در اندرون ذات خود شدی، خواهی دید معنای حقیقی زلزله چیست ...»

جلد اوّل شرح دروس معرفت نفس ، استاد صمدی آملی

بعد از این زلزله هست که ما می تونیم به مشاهده ملکات نفسانی خودمون بپردازیم؟

یعنی نفس با این زلزله آنچه را که در خود نهان کرده بود به بیرون میریزه ...

اگر قرار در آینده این اتفاق رخ بده چه بسا بهتره منتظر گذشت زمان نباشیم ... «اِذَا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزَالَهَا»[/]

[="Century Gothic"][="Black"]

اویس;723765 نوشت:
فعلا بهتر است در همین گام تامل بیشتری به خرج داده و به مشاهده ملکات نفسانیتان اشتغال یابید زیرا مشاهده ملکات، خود چراغی برای گام های بعدیتان است...

سلام بر استاد گرامی :Rose:

جناب استاد، اون تصویری که در ذهن بنده ایجاد شده رو مطرح میکنم اگر اشتباهی رخ داد لطفاً تصحیح بفرمایید

بر اساس ارزیابی که به طریق «محاسبه نفس» روی خودم انجام داده بودم به لیست بلند بالایی از عیوب رسیدم و در نهایت عیوب ریشه ای مشخص شد ...

یعنی در حال حاضر به گمان خودم به صورت کلی متوجه هستم که چه ملکات نفسانی ای متاسفانه بر بنده غالب شده ...

این مطالبی که تا این سطر بیان کردم چیز جدایی از روش تفکری که جناب ابن سینا (ره) مطرح کردند بود ... که در ادامه وارد آن میشم

من سعی میکنم با سوالاتی که درباره حقیقت وجودی ام از خویشتن میپرسم خودم رو به این حقیقت متوجه نگه دارم ...

اوایل متمرکز شدن سخت بود و این سیر تفکر خوب راه نمی افتاد ... که البته الحمد الله با تکرار این روش تمرکز روی خودم نسبت به قبل بهتر شد ...

همچنین سیر خواب ها روز به روز مسیر عادی خودش رو طی میکنه، که انگار در عالم خواب هم زندگی کاملاً آرام در گذر هست (شاید آرامش قبل از طوفان باشه ...)

که البته عیوب فراوانی وجود داره که در خواب نمایان نمیشه گرچه در زمان های خیلی دور در ریتم خواب های تکراری رخ نمایی میکردند که دیگر خبری از آنها نیست ...

اما تصوّر اصلی من:

گمان میکنم تنها زمانی می تونم به عینه ملکات نفسانی خودم رو ببینم که غرق در حقیقت وجودی ام بشم؟ که هم اکنون در آن سطح از تمرکز نیستم

(خنده دار هست ... من شبیه کودکی می مانم که در کنار ساحل دریا تنها توان آن را دارد که با کف هایی که آب به ساحل می آورد تنها انگشتان خود را تر کند و چه تفاوت است میان این کودک و غواصان دریای وجود که برای کشف نهان ها به عمق میزنند ...)

و سوال اصلی:

آیا آن هنگام که کاملاً در وجود خویش غرق گشته ام دیدگان وجودم ملکات نفسانی ام را به عینه مشاهده خواهند کرد؟ (نه در خواب بلکه در همان حالت) (من فکر میکنم بله، آیا درست متوجه شدم)[/]

با عرض سلام به استاد و همراهان محترم تاپیک

با سپاس از مطالب گرانقدر استاد اویس؛:Gol:

بنده هم سوالی داشتم، من به راحتی میتوانم روی هر موضوعی تمرکز کنم. وقتی ذهنم متمرکز هست حتی صداهای اطرافم را هم به سختی میشنوم....گاهی اصلا نمی شنوم.

در مورد تفکر در حقیقت وجودی خود هم شاید حدود یکی دوسال پیش بود که خیلی جدی پیش میرفتم. گاهی نصف شب خود به خود از خواب بلند مشدم. اصلا خواب زده میشدم. مدام به خودم و دنیایی که قرار است روزی واردش بشوم فکر میکردم. تمرکزم بیشتر در مورد آخرت بود و خدایی که هیچ از او و ذاتش نمیدانم! البته تفکر بنده نشات گرفته از هیچ کتاب و استادی نبود و کاملا سرخودانه بود.
خوابهایم هم متاثر بودند...خواب های آرامی نداشتم در کل....

اما نتیجه ای که حاصل آمد: تضعیف روحیه...عدم تغییر و تحول از نظر معنوی و اخلاقی در من و حتی پس رفت...ایجاد اضطراب بی دلیل و ترس بیش از حد از خداوند!

من متاسفانه یک تصویر ذهنی بد از تفکر روی خودم و خدا و انقطاع فکری از دنیا دارم که اصلا دلم نمیخواهد دستوراتی که دوستان در اینجا امتحان کرده اند را امتحان کنم. وقتی کمی توی خودم میروم سریع مشغول به کاری میشوم که حواسم پرت بشود...یک حالت ترس دارم از تفکر روی چیزی که از آن هیچ نمی دانم!!!
ایراد کار بنده کجاست؟

[="Georgia"][="Blue"]

من هی...؟;724437 نوشت:
با عرض سلام و تشکر بابت پاسخ های زیبایتان

با عرض سلام و ادب
من نیز از حسن عنایت شما به این مطالب سپاسگزارم

من هی...؟;724437 نوشت:
با مطالبی که بیان شده (البته اگر باز هم بنده حقیر اشتباه متوجه نشده باشم )ما دنبال ارتباط خواب های مختلف بعد از چنین تفکری با نوع زندگی مان هستیم ،و نیز ارتباط این خواب ها با اعمال و رفتار روزمره.
می خواستم بپرسم که اصلا اتصال این تفکر با این خواب چگونه است ،حد و مرز این دو حالت چیست ؟ گاه ممکن است بدون هیچ تفکری این خواب ها به سراغمان بیایند،آیا این خواب های اتفاقی جنبه تنبه و بیداری روحمان را ندارند؟و در نتیجه تلاش برای داشتن چنین حالت و پرسیدن چنین سوال هایی از خود جنبه خود آگاهی و یا خود تنبهی ندارد ؟
اصلا آیا این نوع اندیشیدن (با توجه به مثال جناب عالی مبنی بر شخم زدن )به معنی آماده کردن زمین روح برای پاشیدن بذر خود آگاهی و از آنجا رسیدن به خدا آگاهی نیست ؟
حال آیا این بذر ها سوال هایی است که قرار از خود بپرسیم و یا خیر این سوالات فقط همان زیر و رو کردن نفس و زمینه آمادگی او هستند و بذر ها چیز های دیگری هستد که باید منتظر مطرح شدنشان در آینده از طرف شما باشیم ؟

همچنان که پیش از این نیز گفته شد یکی از خواص تکوینی این تفکر مشاهده ملکات و صفات راسخ نفسانیمان است که این مشاهده در حالت خواب برای انسان محقق می شود. البته مشاهده ملکات اختصاص به تفکر ندارد و به عنایت حق سبحانه و تعالی ممکن است شخص به وفق حالات گوناگون خویش به مشاهده ملکات خویش نائل شود اما در این میان، تفکر کردن بیش از هر عمل دیگری خاصیت ظهور خفیات دارد که بعد از تفکر اعمالی چون ذکر گفتن و بعد از ذکر گفتن حالاتی چون ترس بسیار نیز در شمار علل مشاهده ملکات قرار میگیرند. یعنی ممکن است شخص بواسطه اذکار خاص و یا ترسیدن از شی خاصی در حالت خواب به مشاهده اوصاف راسخ نفسانی خود نائل شود که منشا همه این مشاهدات همان انصراف از عالم طبیعت و خروج از عادات است.
این تفکر و نگاه دفعی به آفرینش خود، علاوه بر اینکه زمین جان آدمی را شخم زده و وی را برای پرورش بذر معارف الهی آماده می سازد، خود تفکر نیز در ادامه راه به عنوان ریشه دارترین بذور و پرثمرترین آنها در نهاد آدمی پرورش یافته و برکات بسیاری را برای سالک الی الله به دنبال خواهد داشت.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

من هی...؟;724444 نوشت:
... فکر می کنم لازم باشد کل مطالب تاپیک را یکبار دیگر مطالعه کنم ...
استاد بزرگوار لطفا در مورد مرز تفکر و تخیل و این خواب ها بیشتر برایمان توضیح دهید .
با تشکر

یکی از مهمترین ملاکهای تشخیص تفکر از تخیل آن است که اگر در حالت تفکر ذهنتان به خاطرات گذشته و گشت و گزار در اتفاقات گوناگون و حرف و تصویر خود و دیگران معطوف گشت و به پوسته ی مقادیر اعمال و رفتار خود و دیگران اشتغال یافتید مطمان باشید که در تخیل به سر می برید اما اگر عقلتان منصرف از ظواهر و پوسته ی اعمال و رفتارتان گشته و چاهی عمیق برای راه یابی به کنه و ریشه هر یک از افعالتان حفر نمودید و درصدد نگاهی عاری از عادت به خود و اعمالتان شدید انشالله در مسیر تفکر و خودشناسی قرار گرفته اید.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

اهدنا الصراط المستقيم;724614 نوشت:
«در ساعتی از شب از همه کناره بگیر و در تاریکی مطلق به سکوت نشسته و پیرامون حقیقت وجودی خود به تفکّر بپرداز.

یعنی در یک سکوت محض، سرت را خم کن و روی مشتت بگذار و در آن تاریکی از فکر هر چه این و آن است بیرون بیا، به طوری که هیچ گونه صدایی اعم از تیک تیک ساعت و صدای جیک جیک پرندگان و غیر آن و هیچ گونه شکل و رنگ و بو و اندازه ای و حتّی هیچ خاطره و حادثه ای از گذشته تو را مشغول نکند،

در آن هنگام اگر خوب از هرچه بیرون ذات تو است انقطاع یافته و حتّی از ظاهر اعضاء و جوارح خود نیز گذشتی و غرق در اندرون ذات خود شدی، خواهی دید معنای حقیقی زلزله چیست ...»

جلد اوّل شرح دروس معرفت نفس ، استاد صمدی آملی

بعد از این زلزله هست که ما می تونیم به مشاهده ملکات نفسانی خودمون بپردازیم؟


بله کاملا درست است. یکی از بطون معانی کریمه ی اِذَا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزَالَهَا همین است که انسان در حالت تفکر و توجه عرفانی به مشاهده ملکات نفسانی خویش نائل آمده و آنجاست كه خورشيد عقلش در هم پيچيده شده و ستارگان دانایی اش بى‏فروغ می شوند.
كوه‏ها و صخره های پولادین عاداتش به حركت درآمده و باارزش‏ترين اموالش به دست فراموشى سپرده می شود.
آری آنگاه است که كه وحوش خوهای ناپسند خود را یک جا جمع می بیند و دریاهای اعمال نیک پنداشته ی خود را آتشی برافروخته مشاهده می کند.
وی در آن هنگام از هر کسی جز خود فارغ شده و در کهکشان نامتنهاهی غرائب وجود خود متحیر مانده و به قرائت نامه های اعمال گشوده خود فرو می رود.
به ناگاه پرده های ضخیم تعلقات از مقابل دیدگانش برداشته شده و نگاهش به افق بی منتهای آسمان جانش خیره گشته و خود را در برابر دوزخی شعله ور از اعمال ناپسندش حاضر می بیند.
اگر چه هر از چند گاه از شعله های برافروخته ی آتشِ دلبستگیهای مادی اش رها شده و به بهشت خیرات و مبرات خود نزدیک می شود اما تسلط و احاطه ی هوسهای دنیوی بار دیگر او را از بهشت لذات دور ساخته و این داغ حسرت فراق، بر برافروختگی شعله های عذابش می افزاید.
آرى در آن هنگامِ تفکر است که هر كس به عینه می بیند که چه چيزى را برای ابد خود مهیا كرده است!
و این قرآن کریم است که خود را تذکری برای حالات بوالعجب انسان معرفی نموده و اینچنین در توصیف مشاهدات انسان در حالت توجه عرفانی وی، هنرنمایی نموده است. اگر باور نداری پس از مطالعه سطوری که از شگفتیهای تفکر برایت گفتم این آیات را تلاوت کن:
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَإِذَا السَّمَاءُ كُشِطَتْ وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ ...

[="Georgia"][="Blue"]

اهدنا الصراط المستقيم;724831 نوشت:
و سوال اصلی:

آیا آن هنگام که کاملاً در وجود خویش غرق گشته ام دیدگان وجودم ملکات نفسانی ام را به عینه مشاهده خواهند کرد؟ (نه در خواب بلکه در همان حالت) (من فکر میکنم بله، آیا درست متوجه شدم)


بله.
درست متوجه شده اید.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;724884 نوشت:
با عرض سلام به استاد و همراهان محترم تاپیک

با سپاس از مطالب گرانقدر استاد اویس؛


با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
من نیز از حسن عنایت شما سپاسگزارم

Niyaz;724884 نوشت:
بنده هم سوالی داشتم، من به راحتی میتوانم روی هر موضوعی تمرکز کنم. وقتی ذهنم متمرکز هست حتی صداهای اطرافم را هم به سختی میشنوم....گاهی اصلا نمی شنوم.

توانایی تمرکز کردن روی موضوعات مهم و اساسی از جمله نشانه های قوت عقل است که باید این نعمت را شاکر بوده و درصدد تقویت آن باشید. اگر چه کمال بالاتر از این حد آن است که انسان مظهر اسم شریف یا من لایشغله شان عن شان شده و تمرکز در امور مهم او را از توجه به امور دیگر باز ندارد یعنی هم بتواند تفکری عمیق داشته باشد و هم اینکه همه صداها را شنیده و همه اتفاقات پیراموش را مدیریت کند که البته این کمال از آن اوحده ای از اولیای الهی است.

Niyaz;724884 نوشت:
در مورد تفکر در حقیقت وجودی خود هم شاید حدود یکی دوسال پیش بود که خیلی جدی پیش میرفتم. گاهی نصف شب خود به خود از خواب بلند مشدم. اصلا خواب زده میشدم. مدام به خودم و دنیایی که قرار است روزی واردش بشوم فکر میکردم. تمرکزم بیشتر در مورد آخرت بود و خدایی که هیچ از او و ذاتش نمیدانم! البته تفکر بنده نشات گرفته از هیچ کتاب و استادی نبود و کاملا سرخودانه بود.
خوابهایم هم متاثر بودند...خواب های آرامی نداشتم در کل....

اما نتیجه ای که حاصل آمد: تضعیف روحیه...عدم تغییر و تحول از نظر معنوی و اخلاقی در من و حتی پس رفت...ایجاد اضطراب بی دلیل و ترس بیش از حد از خداوند!

من متاسفانه یک تصویر ذهنی بد از تفکر روی خودم و خدا و انقطاع فکری از دنیا دارم که اصلا دلم نمیخواهد دستوراتی که دوستان در اینجا امتحان کرده اند را امتحان کنم. وقتی کمی توی خودم میروم سریع مشغول به کاری میشوم که حواسم پرت بشود...یک حالت ترس دارم از تفکر روی چیزی که از آن هیچ نمی دانم!!!
ایراد کار بنده کجاست؟


چند نکته قابل عرض است:
اول و دوم اینکه در صراط خودشناسی یکی از مهمترین لوازم، آگاهی است و بدون آگاهیِ لازم، قدم گرفتن در این راه خطرناک است. بر همین اساس است که پیشگامان توحید و پیشوایان تهذیب نفس، علم را امام عمل خوانده و همواره بر ضرورت فراگیری دانش و معرفت تاکید نموده اند. تا زمانی که انسان به سلاح معرفت مجهز نشده، عزم پیکار در معرکه ی عادات و تعلقات، ناصواب بوده و چالشها و گردنه های پر آسیبی را درانتظارش خواهد بود. لذا بدون سابقه ی علم و آگاهی، به ناگاه عزم جدی یافتن و امتحان این شیوه نمودن، آن هم بدون استادی که راهنمای طریق باشد بدیهی است که فزاینده ترس و پیدایش ناآرامی و تضعیف روحیه خواهد شد. پس از جمله لوازم اصلی تفکر، یکی دانش خودشناسی و دیگری استاد راهنما است.
سوم اینکه اعتدال و میانه روی، شرط دیگر سلامتِ دوامِ طی این طریق است. ظرفیات و قابلیات خاص هر انسانی، میزانی اعتدالی برای برخورداری شخص از دستورالعملهای عرفانی است. چه بسا چینه دانِ قابلیت ابتدایی فردی، چنان تنگ و ضیق باشد که اندکی تفکر نیز به صلاح وی نباشد چه رسد به تفکرات بسیار که دقایقی بسیار از شبانه روز شخص را دربرگرفته و او را به سرگردانی و اضطراب مبتلا سازد. شخص باید به فراخور حال خویش آهسته اما پیوسته گام بردارد. عجله ای برای نیل به مقصد نیست آنچه مهم است خوف از توقف است.
نکته چهارم اینکه قرائت قرآن کریم و تامل در معانی آن یکی از بهترین راهکارهای افزایش سعه صدر و مقابله با هجمه های تجسم ملکات نفسانی است که باید به عنوان برنامه ای روزانه برای سالک الی الله قرار گیرد.
پنجم اینکه هرگاه از مشاهده ملکات نفسانی خود به ترس وافری مبتلا گشتید به ذکر «وجود» متمسک شوید که انشالله رافع تمامی ماهیات و حدود خواهد بود.

اویس;725945 نوشت:
اول و دوم اینکه در صراط خودشناسی یکی از مهمترین لوازم، آگاهی است و بدون آگاهیِ لازم، قدم گرفتن در این راه خطرناک است. بر همین اساس است که پیشگامان توحید و پیشوایان تهذیب نفس، علم را امام عمل خوانده و همواره بر ضرورت فراگیری دانش و معرفت تاکید نموده اند. تا زمانی که انسان به سلاح معرفت مجهز نشده، عزم پیکار در معرکه ی عادات و تعلقات، ناصواب بوده و چالشها و گردنه های پر آسیبی را درانتظارش خواهد بود. لذا بدون سابقه ی علم و آگاهی، به ناگاه عزم جدی یافتن و امتحان این شیوه نمودن، آن هم بدون استادی که راهنمای طریق باشد بدیهی است که فزاینده ترس و پیدایش ناآرامی و تضعیف روحیه خواهد شد. پس از جمله لوازم اصلی تفکر، یکی دانش خودشناسی و دیگری استاد راهنما است.
سوم اینکه اعتدال و میانه روی، شرط دیگر سلامتِ دوامِ طی این طریق است. ظرفیات و قابلیات خاص هر انسانی، میزانی اعتدالی برای برخورداری شخص از دستورالعملهای عرفانی است. چه بسا چینه دانِ قابلیت ابتدایی فردی، چنان تنگ و ضیق باشد که اندکی تفکر نیز به صلاح وی نباشد چه رسد به تفکرات بسیار که دقایقی بسیار از شبانه روز شخص را دربرگرفته و او را به سرگردانی و اضطراب مبتلا سازد. شخص باید به فراخور حال خویش آهسته اما پیوسته گام بردارد. عجله ای برای نیل به مقصد نیست آنچه مهم است خوف از توقف است.
نکته چهارم اینکه قرائت قرآن کریم و تامل در معانی آن یکی از بهترین راهکارهای افزایش سعه صدر و مقابله با هجمه های تجسم ملکات نفسانی است که باید به عنوان برنامه ای روزانه برای سالک الی الله قرار گیرد.
پنجم اینکه هرگاه از مشاهده ملکات نفسانی خود به ترس وافری مبتلا گشتید به ذکر «وجود» متمسک شوید که انشالله رافع تمامی ماهیات و حدود خواهد بود.
با سلام من چند روز منتظر موندم تا این سوال رو جواب بدهید ...بسیار ممنونم از پاسخ کاملتون ولی استاد ..از چه کسانی می بایست راهنما یی بگیریم .:Gol:ممنون

[=Georgia]

همای رحمت;725959 نوشت:
با سلام من چند روز منتظر موندم تا این سوال رو جواب بدهید ...بسیار ممنونم از پاسخ کاملتون ولی استاد ..از چه کسانی می بایست راهنما یی بگیریم .ممنون

سلام. در صراط بندگی قدم صدق برداشته و مردانه کمر همت به رعایت مراتب طهارت و ادب مع الله ببندید خداوند هرجا که صلاح فرماید برایتان استادی مقرر می نماید انشاالله

[=Georgia]

ملاali;720292 نوشت:
اما شبهاتی به این نظریه وارد شد که پاسخ ندادید
فرض تعلق به جسم در برزخ مشکل تکامل برزخی را حل میکند...
اما معاد جسمانی را منتفی میکند
معاد جسمانی در فلسفه اسلامی مبتنی بر توقف حرکت در برزخ تابت شده...

《وقتی موجودی به مرتبه مثالی رسید حرکت در حقیقت امتدادیه اش توقف پیدا میکند چون اگر فرض شود که آنجا هم حرکت ادامه دارد...دیگر معاد جسمانی نخواهد بود بلکه معاد روحانی واقع میشود.چنانچه بعضی از انجیل نقل کرده اند که بعد از چند هزار سال همه تبدیل به ملایکه میشوند. ولی اینطور نیست زیرا عالم مثال حرکت ندارد.》

ت.ف.امام خمینی 3 . 572


باید به این نکته توجه وافر داشت که جسم متکاثف دنیوی یعنی جسمی که درگیر زنگار ماده است قابلیت ارتقا به عالم عقبی و نیل به دیار مرسلات و مجردات را ندارد زیرا اقتضای اصلی عوالم ماورای مادی برهنگی از جرم مادی است و موجود جسمانی با فرض حفظ جسمانیت آن، فاقد برآوری این شرط است.
همچنین توجه به این نکته ضروری است که آخرت غير از دنياست و اگر قرار باشد در آنجا هم سخن از همين ماده و جسم در میان باشد دیگر آخرتی معنا نداشته بلکه دنياي مجددی برپا شده و هركسي همان كاري را كه كرده تكرار مي كند.
در عین حال باید اذعان نمود که مطابق امهات و اصول قرآن و عرفان و برهان، حق مسلم جمع بین معادین روحانى و جسمانى است منتهی در فهم و شهود معنای معاد جسمانی که مرتکز از آیا ت وروایات است باید تلطیف سر به خرج داده و با طهارتی دوصد چندان به ادراک آنها نائل شد. و به راستی چگونه ممکن است انسانی که غرق مادیت است به بطون اسرار آیات و روایات راه یابد؟!
در این آیه شریف تامل نما: «و ان الساعه آتيه لاريب فيها و أن الله يبعث من في القبور» (حج/7) به راستی آیا ممکن نیست این آیه شریفه که به خروج از خاک و برانگيخته شدن از قبور تصريح دارد معنایی عمیق تر از خاک و قبور مادی را اشاره کرده باشد؟ آیا نمی توان یکی از وجوه معانی قبور را، اجساد و ابدان معرفی نموده و آنها را قبور ارواح دانست و بدنهاي طبيعي، را قبور اجساد برزخي و اخروي معرفی نمود؟
اگر اندکی اندیشه نمایی و به توفیق تفکر در سحرگاهان نائل شوی خواهی یافت که قبور حسي قالب هاي صور خيالي هستند که در حکم ارواح براي آن قبورند و قبور خيالي قالب هاي صور عقليه هستند و حشر بدنهاي طبيعي به سوي بدن هاي اخروي است و حشر ابدان اخروي به صورتهاي عقلي و صورتهاي عقلي به سوي خدا مي باشد.
اما آنکه از معمار انقابلمان امام عزیز نقل نمودید که فرمود:
وقتی موجودی به مرتبه مثالی رسید حرکت در حقیقت امتدادیه اش توقف پیدا میکند چون اگر فرض شود که آنجا هم حرکت ادامه دارد... دیگر معاد جسمانی نخواهد بود بلکه معاد روحانی واقع میشود.چنانچه بعضی از انجیل نقل کرده اند که بعد از چند هزار سال همه تبدیل به ملایکه میشوند. ولی اینطور نیست زیرا عالم مثال حرکت ندارد.
مراد از توقف حرکت در این عبارت امام توقف حرکت جوهری است و آن حرکتی است که اختصاص به جوهر مادی دارد. و حتی عالم مثال نیز فاقد این حرکت است.
اگر بخواهیم حرکت به معنای اعم آن را که شامل حرکت استکمالی نیز می شود در عالم برزخ منتفی بدانیم پس معنای پاک شدن گناهان افراد پس از عذاب چند هزار ساله ی آنها چه خواهد بود؟ و یا آیا شفاعتی که مورد تاکید روایات بسیار است بدون پذیرش اصل استکمال نفسانی در عوالم مافوق، قابل قبول خواهد بود؟
این مقدار را گفتم که سوال دوست گرامیمان بی پاسخ نمانده باشد وگرنه فعلا از طرح مبسوط مباحث مربوط به معاد جسمانی که متفرع بر اصول ومبانی بسیار معرفت نفس است معذورم و آن را به آینده واگذار می نمایم.

باسلام

اویس;727678 نوشت:
به راستی آیا ممکن نیست این آیه شریفه که به خروج از خاک و برانگيخته شدن از قبور تصريح دارد معنایی عمیق تر از خاک و قبور مادی را اشاره کرده باشد؟ آیا نمی توان یکی از وجوه معانی قبور را، اجساد و ابدان معرفی نموده و آنها را قبور ارواح دانست و بدنهاي طبيعي، را قبور اجساد برزخي و اخروي معرفی نمود؟
بله میتوان
منظور بنده هم معاد جسمانی مادی نبود بلکه معاد مثالی بود

اویس;727678 نوشت:
مراد از توقف حرکت در این عبارت امام توقف حرکت جوهری است و آن حرکتی است که اختصاص به جوهر مادی دارد. و حتی عالم مثال نیز فاقد این حرکت است.
اگر بخواهیم حرکت به معنای اعم آن را که شامل حرکت استکمالی نیز می شود در عالم برزخ منتفی بدانیم پس معنای پاک شدن گناهان افراد پس از عذاب چند هزار ساله ی آنها چه خواهد بود؟ و یا آیا شفاعتی که مورد تاکید روایات بسیار است بدون پذیرش اصل استکمال نفسانی در عوالم مافوق، قابل قبول خواهد بود؟

ولی طرح بحث تعلق به ماده که ابتدا از سوی فارابی و ابن سینا بیان شده جهت بهره مندی نفس از حرکت جوهری است ، در نظر ایشان هر حرکت و استکمالی مستلزم حرکت جوهری است
اساسا مبنای این نظریه بر این استوار است که اکثر عموم انسانها در حیات دنیایی به حیات و عالم عقلی نمیرسند لذا بعد از مرگ بواسطه تعلق به ماده حرکت جوهری را ادامه میدهند تا کامل شوند..یعنی به عالم عقلی رسند(نه عالم مثالی) و شما خود خوب میدانید که معاد جسمانی در عالم عقلی متحقق نمیشود بلکه مربوط به عالم مثال است اینجاست که سخن امام روشن میشود و به خاطر همین هم جناب صدرا در مسئله تکامل برزخی سراغ این نظریه نرفت

اویس;727678 نوشت:
این مقدار را گفتم که سوال دوست گرامیمان بی پاسخ نمانده باشد وگرنه فعلا از طرح مبسوط مباحث مربوط به معاد جسمانی که متفرع بر اصول ومبانی بسیار معرفت نفس است معذورم و آن را به آینده واگذار می نمایم.

ممنون و تشکر
بنده هم منتظر میمانم تا وقتش شود

یاحق

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]وهم و ارتقای آن با دستور العمل تفکر[=&quot]
پیش از این در بخش شمارش قوای انسانی گفتیم که وهم به عنوان قوه ای از قوای نفس انسانی مرتبه ای نازل از عقل اوست و به عبارت دیگر اگر وهم تعالی یافته شده و اعتلای وجودی پیدا کند بر نورانیت و تجردش افزوده شده و به مرتبه عقل و ادراک کلیات نائل می شود. از این روی، حکمای الهی، وهم را قوه ای جدای از عقل ذکر نکرده و آن را رقیقت و مرتبه ای نازل از عقل دانسته اند.

[=&quot]حال گوییم از جمله اموری که باعث تعالی و ارتقای وجودی وهم، به سرحد مرتبه ی عقل می شود همین دستور العمل تفکر است. زیرا در آغاز که شخص به دستور العمل تفکر روی می آورد درگیر و دار انصراف ذهنش به امورات جزیی است و همواره سعی می کند ذهن خود ر ا از گردش در وقایع جزیی خارج ساخته و به امورات کلی متمرکز سازد. این ورزش ذهن، موجب ورزیدگی وهم و تنور آن گشته و ارتقای آن تا سطح ادراک معقولات را به دنبال خواهد داشت.
[=&quot] البته باید توجه داشت که چون عالم معقولات منزه از زنگارها و مقتضیات عالم مادی است هرگونه بی طهارتی و آلودگی همچون سدی عظیم مانع اتصال به عالم مفارقات است لذا شرط دیگر ارتقای وهم به سرحد عقل، طهارت ظاهری و باطنی فرد است تا جایی که اگر فرد همواره در سحرگاهان به دستور العمل تفکر اشتغال داشته اما در روز گوش و چشم و زبان به محرمات آلوده سازد تا ابدالدهر نیز قابلیت تلقی اسرار از عالم معقولات را نخواهد یافت. لذا تفکر آنگاه شخص را از محدوده خیالات و توهمات به آستان مقدس عقل و معقولات بالا می برد که شخص، خود را از شوائب کثرات و مادیات منزه ساخته و از تیرگیهای گناهان و زشتیها برحذر باشد تا سنخیت لازم را برای مشاهده حقایق عالم معقولات کسب نماید.
[/]

[=Georgia]از جمله نکات ارزشمندی که از پست قبلی استخراج می شود این است که هر امر موهومی به واسطه اعتلای نوری نفس ناطقه انسانی قابلیت ارتقا به معقول شدن را داراست همچنان که مخیلات و محسوسات نیز قابلیت ارتقا به سرحد معقولات را دارا می باشند. به عبارت دیگر موهوم و مخیل و محسوس می توانند عقل و معقول شوند و آنگاه که نور عقل تابیدن گرفت اساس همه کثرات برچیده شده و نقشی از حس و خیال و وهم در میان نخواهد بود و این یکی از وجوه معانی ان الحسنات یذهبن السیئات خواهد بود. فتدبر

[=Georgia]با توجه به نکته یاد شده می توان این حقیقت را در یافت که یکی از وجوه معانی شیطان در لسان آیات و روایات رهزنی وهم و خیال در سیر و سلوک معنوی انسان از جمله در میان پیاده سازی دستور العمل تفکر است. و آنکه پیامبر عظیم الشان صلوات الله علیه فرمود: اسلم شیطانی بیدی مراد همین ارتقای نفس از سرحد خیالات و موهومات به آستان قدس عقل وفوق عقل است.
البته باید توجه داشت که شان و منزلت ذوات قدسیه معصومین علیهم السلام و در راس آنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هزاران رتبه بالاتر از مرتبه اندیشه و تفکر است چرا که ایشان در سیر عروجی خود به مرتبه عقل مستفاد راه یافته و هر آنچه را بخواهند بدون تکلف فکر و اندیشه خواهند دانست.
غرض در این گفتار ارتقا و اعتلای وجودی نفس است که بواسطه تقرب به عالم مجردات می تواند شیطان وهم و خیال خود را نیز مسلمان ساخته و تمامی ادراکاتشان را معقول و منور سازد.
حال با معنایی که محضرت تقدیم داشتم به این ابیات شیرین جناب مولوی عزیز نگاهی بینداز:

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد

همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا

آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین

با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی

نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی

نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی

ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد

اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا

بر روح برافزودی تا بود چنین بودی

فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد

ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا

از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش

این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد

این بود همه آن شد تا باد چنین بادا

خاموش که سرمستم بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

:Gol:


[=Arial Black]جناب استاد اویس عزیز
عرض سلام و ادب

سوالی دارم که شاید چندان مرتبط با دروس حاضر نباشد. اگر صلاح بود پاسخ بفرمایید.

در درس‌ها و کتابها تعبیراتی وجود دارد از قبیل اینکه:

ما باید نفس خود را مهار کنیم
باید نفس خود را تکامل بخشیم
نفس انسان روگردان می‌شود
نفس سرکشی می‌کند
با نفس چنین و چنان کنیم
و ...

در درس ۲۴ دروس معرفت نفس آمده است:
«این بنده نیز گوید که آن گوهری که به لفظ «من» بدان اشاره می‌کنیم و موجودی غیر از بدن است در کتب علمی فلاسفه و حکما و در السنه رجال علم فلسفه و حکمت به نام «نفس» و یا «نفس ناطقه» رایج است. ما نیز به پیروی آنان همین نام را به کار می‌بریم و چه نیازی که نام دیگر بر آن نهیم.»

اگر «نفس» همان گوهری است که از آن تعبیر به «من» می‌شود، پس
ارتباط ما با نفس چه معنایی دارد؟
آیا می‌توان بین یک شیء با خودش ارتباطی فرض کرد؟
نفس انسان که سرکشی می‌کند یعنی خود انسان سرکشی می‌کند. پس مهار نفس چه معنایی دارد؟ یعنی انسان خودش را مهار کند؟ مگر می‌شود یک شیء خودش را مهار کند؟
آیا کسی می‌تواند از خودش روی برگرداند؟

و به طور کلی ارتباط بین «من» و «نفس» برایم مبهم و پیچیده است.

برایتان عزت آرزو می‌کنم

والسلام علی من اتبع الهدی

[=Georgia]

Ruhollah;728530 نوشت:
جناب استاد اویس عزیز
عرض سلام و ادب

سوالی دارم که شاید چندان مرتبط با دروس حاضر نباشد. اگر صلاح بود پاسخ بفرمایید.

در درس‌ها و کتابها تعبیراتی وجود دارد از قبیل اینکه:

ما باید نفس خود را مهار کنیم
باید نفس خود را تکامل بخشیم
نفس انسان روگردان می‌شود
نفس سرکشی می‌کند
با نفس چنین و چنان کنیم
و ...

در درس ۲۴ دروس معرفت نفس آمده است:
«این بنده نیز گوید که آن گوهری که به لفظ «من» بدان اشاره می‌کنیم و موجودی غیر از بدن است در کتب علمی فلاسفه و حکما و در السنه رجال علم فلسفه و حکمت به نام «نفس» و یا «نفس ناطقه» رایج است. ما نیز به پیروی آنان همین نام را به کار می‌بریم و چه نیازی که نام دیگر بر آن نهیم.»

اگر «نفس» همان گوهری است که از آن تعبیر به «من» می‌شود، پس
ارتباط ما با نفس چه معنایی دارد؟
آیا می‌توان بین یک شیء با خودش ارتباطی فرض کرد؟
نفس انسان که سرکشی می‌کند یعنی خود انسان سرکشی می‌کند. پس مهار نفس چه معنایی دارد؟ یعنی انسان خودش را مهار کند؟ مگر می‌شود یک شیء خودش را مهار کند؟
آیا کسی می‌تواند از خودش روی برگرداند؟

و به طور کلی ارتباط بین «من» و «نفس» برایم مبهم و پیچیده است.

برایتان عزت آرزو می‌کنم

والسلام علی من اتبع الهدی


سلام برادر گرامی ام
بله فرمایش شما کاملا درست است. اتفاقا یکی از موضوعاتی که باید در دستورالعمل تفکر مورد دقت قرار گیرد همین سوال جنابعالی است و آن اینکه اگر همه هویت ما همان نفس و به تعبیری من خودمان است پس این که می گوییم: «نفس من» و یا «روح من» به چه معناست؟
فعلا تا رسیدن به پاسخ این سوال راه بسیار درازی در پیش داریم.
با این سوال سعی کنید ساعت تفکرتان را پرشورتر و کاوش گرانه تر و متحیرانه تر نمایید تا انشالله موعد فتح فرا رسد.

[="Century Gothic"][="Black"]

اویس;728853 نوشت:
می گوییم: «نفس من» و یا «روح من» به چه معناست؟

سلام بر استاد عزیز و گرامی

با اجازه استاد نظر خودم رو اعلام میکنم (خودم به صورت زیر فکر میکنم با این حال احتمال اشتباه هم وجود داره)

بعد از اینکه دوست عزیز مون جناب روح الله این سوال رو مطرح کردند این جمله به ذهنم اومد ...

* همه «این» ها از «من» هست و «من» چیز جدایی از «این» ها نیستم.

* من همه «این» ها هستم

منظورم از واژه «این» ها تمامی حالات، خصوصیات، مَلَکات ووووو حتی زمانی یکی از اسماء الهی بر «من» ظهور میکند هست.

پس رحم، محبت، بخشش، شجاعت، ترس، غرور ووو خواستن، طلب کردن، رد کردن ووو ... همه «این» ها در «من» هست و از «من» هست و «من» از خدا هستم (وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ)

به عبارت دیگه «من» با توجه به استعداد و قابلیتی که در حال حاضر در اختیار داره میتونه هریک از «این» ها رو در خودش ظهور بده

«هر انسانی به خودش بصیرت دارد» و «شرّ و خیر را به او الهام کردیم»

در واقع از این دو موردی که در بالا مطرح کردم دو چیز رو متوجه میشم: «من» شرّ و خیر را درک میکند و نسبت به وضعیتی که در آن قرار دارد آگاهی دارد.

به فرض؛ «من» باید نفس خود را مهار کنم ... یعنی از آنجایی که «من» خیر و شرّ رو میفهمم و نسبت به وضعیتی که در آن هستم آگاهی دارم باید مراقبت کنم و اجازه ندم شرایطی پیش بیاد که فعلی یا حالت ناشایستی (مثل غرور) در «من» ظهور کند. پس «من» خود را مهار میکند از اینکه شرّ در وجودش ظهور کند.

«من» ::: «نفس»--> ---> --(تهذیب نفس)--> --> -->«روح»

مثلاً به تعبیری ...

«دانش» ::: «دبستان» --> --> --(کسب علم)--> --> -->«دانشگاه»

که با این نگاه به نظم درست میشه ...

این امکان هست که نگاه من ناصحیح باشه (در انتظار نظر استاد گرامی :Gol: هستیم ... )[/]

[="Georgia"][="Blue"]

اهدنا الصراط المستقيم;728900 نوشت:
سلام بر استاد عزیز و گرامی

با اجازه استاد نظر خودم رو اعلام میکنم (خودم به صورت زیر فکر میکنم با این حال احتمال اشتباه هم وجود داره)

بعد از اینکه دوست عزیز مون جناب روح الله این سوال رو مطرح کردند این جمله به ذهنم اومد ...

* همه «این» ها از «من» هست و «من» چیز جدایی از «این» ها نیستم.

* من همه «این» ها هستم

منظورم از واژه «این» ها تمامی حالات، خصوصیات، مَلَکات ووووو حتی زمانی یکی از اسماء الهی بر «من» ظهور میکند هست.

پس رحم، محبت، بخشش، شجاعت، ترس، غرور ووو خواستن، طلب کردن، رد کردن ووو ... همه «این» ها در «من» هست و از «من» هست و «من» از خدا هستم (وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ)

به عبارت دیگه «من» با توجه به استعداد و قابلیتی که در حال حاضر در اختیار داره میتونه هریک از «این» ها رو در خودش ظهور بده

«هر انسانی به خودش بصیرت دارد» و «شرّ و خیر را به او الهام کردیم»

در واقع از این دو موردی که در بالا مطرح کردم دو چیز رو متوجه میشم: «من» شرّ و خیر را درک میکند و نسبت به وضعیتی که در آن قرار دارد آگاهی دارد.

به فرض؛ «من» باید نفس خود را مهار کنم ... یعنی از آنجایی که «من» خیر و شرّ رو میفهمم و نسبت به وضعیتی که در آن هستم آگاهی دارم باید مراقبت کنم و اجازه ندم شرایطی پیش بیاد که فعلی یا حالت ناشایستی (مثل غرور) در «من» ظهور کند. پس «من» خود را مهار میکند از اینکه شرّ در وجودش ظهور کند.

«من» ::: «نفس»--> ---> --(تهذیب نفس)--> --> -->«روح»

مثلاً به تعبیری ...

«دانش» ::: «دبستان» --> --> --(کسب علم)--> --> -->«دانشگاه»

که با این نگاه به نظم درست میشه ...

این امکان هست که نگاه من ناصحیح باشه (در انتظار نظر استاد گرامی هستیم ... )


سلام بر برادر عزیز و گرامی ام
پاسخ به سوال «من کیستم» فراتر از دایره الفاظ و مفاهیم و اصطلاحات است. این سوالی است که پاسخ بدان در گروه معرفت شهودی سالک الی الله و ادراک حقیقی توحید حقه حقیقیه صمدیه قرانیه است و همه این مباحث و دروس زمینه ای برای آن ادراک و معرفت شهودی است انشالله.
[/]

به نام حق

یک من نیست بیش در عالم و زان میان

مَنهای بیشمار همه عکس آن من است

تفسیر المؤمنُ مرآة خوانده ای؟

مؤمن وی و عالم همه مرآة مؤمن است.(1)

پ.ن

سوره مبارکه حشر:هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ....

با سلام محضر استاد اویس در تفکر شبانه به این فکر رسیدم که باید "نفس "به مقام "نفس مطمئنه "برسد . استاد چگونه میتوان به این مقام رسید؟ آیا با نزدیک شدن به امام حسین علیه السلام و منش و رفتار ایشان؟ با رسیدن به مقام رضا و تسلیم و یا.....؟ با تشکر:Sham:

[=Georgia][=palatino linotype]

مرید;730215 نوشت:
با سلام محضر استاد اویس در تفکر شبانه به این فکر رسیدم که باید "نفس "به مقام "نفس مطمئنه "برسد . استاد چگونه میتوان به این مقام رسید؟ آیا با نزدیک شدن به امام حسین علیه السلام و منش و رفتار ایشان؟ با رسیدن به مقام رضا و تسلیم و یا.....؟ با تشکر

با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی ام
خوشابه حال كسانى كه به خطاب [=palatino linotype]يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية[=palatino linotype] مخاطب اند و به دعوت [=palatino linotype] فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى[=palatino linotype] مشرّف.
دوست عزیزم! برای نیل به مقام نفس مطمئنه باید عقل بلکه قلب را در مملکت جان امیر نمایی و نفس را در تحت سیطره اش اسیر بدانی! چنان که خاتم رسل صلی الله علیه و آله فرمود: «
[=palatino linotype]طوبی لم‍َن كان عقل‍ُه‌ُ امیرا‌ً و نفسه‌ُ اسیرا‌ً[=palatino linotype]» کسی به نفس مطمئنه راه می یابد که همواره برای تقر‌ّب به حضرت حق سبحانه و تعالی در جهاد اکبر و ستیز با نفس اماره ی خویش باشد و هرگز از رهزنیهای وی غافل نشود و عنان اختیارات خویش را به ید سرکش نفس اماره نسپارد و از اعدا عدو خویش، که همان نفس بدخواه است، همواره اجتناب نماید.
خلاصه باید چونان رستمی بود که سهراب نفس پلیدش را با تمامی وابستگیها و دلبستگیها ذبح نماید. اگرچه در میدان مبارزه ی جهاد اکبر، گاه ممکن است که قوت سهراب نفس اماره بر قوت رستم غالب گشته و موجبات هبوط آدم را از بهشت به سرزمین دنیا رقم زند اما اگر همت افزون شود و طهارت و ادب مع الله قرین آدمی گردد این فراق و هجر از حق به طول نینجامد و بار دیگر رستم بر سهراب غالب شود.
آری قصه ی ستیز رستم و غلبه وی بر سهراب، همان قصه ی پر غصه ی ذبحِ نفسِ دنیاطلبِ اسماعیل، به ید خداخواه ابراهیم نبی است که تا از خود نگذری به خدا راه نیابی و سپر و گرز و تیغ و سنان این معرکه، همان سپر توکل و توسل مومن است.
اشک رستم بعد از قتل سهراب، گواه چشم گشوده ی وی و اوج معرفت و سینه ی انشراح یافته ی مالامال از دردش است آنگاه که می بیند آن گنجی که از بیگانه تمنا می کرد در خود داشت و نیل بدان در گرو قتل نفس هواخواه دنیاطلب بود.
آنگاه در می یابد حجاب میان سالك و حق، هستیِ موهومِ سالك است که وقتی این سرابِ وهم و خیال مرتفع شود و ظلمتِ تعی‍ّن و خود نماییِ حدود و خلائق، بر کنار رود، حق است که عیان و هویدا می گردد و آن نوشدارو بعد از مرگ سهراب، که گفته اند، اشاره به همین شراب ربانی فیض حق است که موجب اطمینان و آرامش نفسانی سالک الی الله می گردد.
آری آدمی آنگاه به قله ی معرفت نفس و نهایت بیداری راه می یابد که معرفتش به فنای خویشتن، معرفتش را به سیطره ی تام حضرت حق رقم زند و سرّ کلام قدسی «
[=palatino linotype]من عرف نفسه فقد عرف ربه[=palatino linotype]» برایش مکشوف گردد. و آنگاه از لذت تام موانست و معاشقت با حضرت حق به چشم می‌گرید اگر چه نامحرمان و اغیار که از بیرون گود شاهد ماجرایند، می پندارند که ناله ی حزین وی از هجر فرزند و فراغ مونس دنیایی است بگذار ایشان در پندار خود بمانند.
آری و این است رمز گریه سیدالشهدا در پایانه ی واقعه ی کربلا...
حال اگر می خواهی به مقام تسلیم و رضا راه یابی ناگزیری که توشه ی بار، به اندازه گذر از دشت پربلای کربلا، به همراه گیری...