درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

به نام خداوند حكيم:

با سلام و احترام فراوان بر استاد اويس:

استاد محترم ابتدا از توضيحات بسيار حكيمانه حضرتعالي متشكرم

گرچه حكمت چيزي نيست كه امثال من درك كنند.

اما اشكال از آنجا پيش آمد كه تصور گل در ذهن را دوستمان بخشي از وجود انسان تلقي فرمودند

همينطور سؤال بعدشان در باره فراموشي صورت

كه اينها اين شائبه را در ذهن بوجود مي آورد كه منظور ايشان از صورت همات تصوير ذهني گل مفروض است

در حاليكه صورت آثار وجودي است در مقابل ماده،كه با فرض اين اشتباه بايد صورت گل(تصوير آن) در ذهن حلول كرده باشد تا با نفس متحد گردد

(شايد منظور دوستمان را در برداشت بد فهميدم)

مورد ديگر آنكه اتحاد عاقل به معقول در مثال سركار نياز،آيا اتحاد گل با انسان است؟

مسلما ماهيت گل يك چيز و ماهيت انسان چيز ديگر است و اين دو هيچ نسبتي با يكديگر ندارند

بنابراين نه ماهيت گل منقلب به ماهيت انسان مي شود(گل انسان نمي شود)

و نه بر عكس.

اصولا اتحاد عاقل به معقول اتحاد دو ماهيت نيست تا به فرض فراموشي صورت گل خللي در اتحاد مزبور پديد آيد

بلكه به فرمايش جناب ملاصدرا اتحاد وجودي است به اين معنا كه مرتبه اي بالاتر از وجود مرتبه اي پايين تر را به نحو تشكيك دارا خواهد بود

و اين وجود نازل در طول آن وجود ارفع قرار خواهد گرفت.

و معلوم بالذات بنابر قاعده حركت جوهري نقش استكمالي براي نفس ايفا خواهد نمود.

اویس;262207 نوشت:
[=arial black]دوستان عزیز! خوب است بدانید از میان حالات مختلف نفس انسانی دو حالت است که بیش از حالات دیگر میتواند زمینه رسیدن انسان به خروج از عادات را فراهم سازد یکی از آنها تفکر در مورد اسرار و حقایق نفس خود و جهان پیرامونمان است که به حق تاثیر شگرفی در خروج انسان از عادات و روزمره گی هایش دارد و حالت دوم ترس شدید و مفرط است. اگر ترس بسیار شدیدی برای شخص ایجاد شود فاصله انسان به عالم وحدت کمتر می شود. چرا که ترس زیاد باعث می شود بسیاری از آنچه را که انسان در طی سالیانی با آنها خو و عادت کرده بود به یکبارگی از حالت عادی خود خارج شده و صورتی غیر از آنچه تا کنون داشت برایش جلوه گر سازد.
[=arial black]برای بسیاری از مردمان این حقیقت پیش می آید که در هنگام ترس شدید، درخواب یا بیداری، به یک لحظه اموری را ادراک کرده اند که زبان از گفتن آنها عاجز و قاصر است. گاه با یک ترس شدید چشم انسان نسبت به حقایقی که تاکنون از دیدنشان عاجز بود باز می شود.
[=arial black]البته از این دو حالت آنچه را که در آیات و روایات به ما برای رسیدن به حالت خروج از عادات توصیه شده است حالت تفکر است چرا که حالت ترس همیشه سوق دهنده انسان به ادراک حقایق عالم نیست، بلکه از آنجا که منشا ترس در بسیاری از افراد ممکن است بازیگریهای وهم و خیال بوده باشد این چنین ترسی نه تنها نمیتواند انسان را به مشاهده حقایق و عالم وحدت نزدیک کند بلکه او را به جهت واقعی پنداشتن امور موهوم و باطل، از ادراک حقایق باز میدارد.
[=arial black]در حقیقت آنچه برای عموم مردم در حالت موت طبیعی موجب خروج از عادات می شود و چشم ایشان را نسبت به بعضی حقایقی که پیرامونشان را احاطه کرده باز میکند حالت ترس است. ترس زیاد شخص برای انتقال به عالمی دیگر در هنگام موت طبیعی، به یکباره موجب می شود چیزهایی را در اطراف خود ببیند که کسانی که در اطراف او نشسته اند از دیدن و شنیدن آنها عاجز هستند. لذا میتوان گفت ترس مفرط در موت طبیعی و غیر ارادی زمینه ساز خروج از عادات است و تفکر و تعقل در موت ارادی و اختیاری زمینه ساز این مهم می باشد.

با سلام و عرض ارادت و احترام:

استاد اويس ممكن است انسان قبل از ترك همه محرمات و التزام كلي به واجبات

صفاي باطني براي معرفت نفس يا تفكر يا خوف يا غيره بيابد؟

[="Georgia"][="Blue"]

حبيبه;677516 نوشت:
مورد ديگر آنكه اتحاد عاقل به معقول در مثال سركار نياز،آيا اتحاد گل با انسان است؟

مسلما ماهيت گل يك چيز و ماهيت انسان چيز ديگر است و اين دو هيچ نسبتي با يكديگر ندارند

بنابراين نه ماهيت گل منقلب به ماهيت انسان مي شود(گل انسان نمي شود)

و نه بر عكس.

اصولا اتحاد عاقل به معقول اتحاد دو ماهيت نيست تا به فرض فراموشي صورت گل خللي در اتحاد مزبور پديد آيد

بلكه به فرمايش جناب ملاصدرا اتحاد وجودي است به اين معنا كه مرتبه اي بالاتر از وجود مرتبه اي پايين تر را به نحو تشكيك دارا خواهد بود

و اين وجود نازل در طول آن وجود ارفع قرار خواهد گرفت.

و معلوم بالذات بنابر قاعده حركت جوهري نقش استكمالي براي نفس ايفا خواهد نمود.


[=&quot]ضمن تشکر از حضرتعالی بخاطر دقت و عنایتی که بدین مباحث دارید باید عرض کنم بحث از اتحاد عاقل و معقول مربوط به اتحاد وجود عاقل و وجود معقول بالذات است نه ماهیت و مفاهیم آنها زیرا مفهموم عاقل و مفهوم معقول هریک دارای معنای خاصی هستند که هرگز از معنای انحصاری خود خارج نگردیده و منقلب به معانی دیگر نمی شوند.
[=&quot]در بحث اتحاد عاقل و معقول درصدد آنیم که بگوییم وجود شخص عاقل با وجود آنچه را که در متن ذات خود تصور نموده است یکی است و این دو مفهوم عاقل و معقول دو وجود جدای ازیکدیگر با هم ندارند. اما در عین حال این اتحاد وجود عاقل و معقول منافاتی با فراموشی صورت معقول در غالب سهو یا نسیان ندارد.
[=&quot]البته بنده حقیر حدود 10 پست از پستهای اخیر را مقدمه ورود به مطلب جدیدی قرار داده بودم و می خواستم از این مقدمات وارد بحث تطابق ضرروت امام شناسی و خودشناسی شوم . اما سوالات برخی از کاربرانی که از مباحث گذشته جا مانده بودند موجب خروج از مقدمات مذکور و بازگشت به مباحث پیشین شد که البته آنچنان که پیداست ظاهرا این منوال همچنان ادامه خواهد داشت و باز هم باید پیرامون مباحث گذشته و نیز مباحثی که می خواستیم در اینده به طور مبسوط تری بحث نماییم اینجا بحث کنیم.
[=&quot]متاسفانه این شیوه از بیان، از مخاطرات گریزناپذیر طرح مباحث معرفتی در غالب پست و تاپیک است زیرا به محضی که می خواهیم بعد از چندین روز مقدمه گیری وارد مطلب جدیدی شویم با یک سوال و یا یک شبهه ناچاریم از همه مقدمات صرف نظر کرده و به پاسخ آن سوال یا برطرف نمودن آن شبهه اقدام نماییم.
[=&quot]کاش سروران گرامی این تاپیک خصوصا آنها که به هر دلیلی با مباحث گذشته همراهی نداشتند ابتدا به مطالعه عمیق تمامی پستهای گذشته همت می گماردند و بعد در فرصتی مقتضی در جایی که مقدماتی برای مبحث جدید طرح نشده است سوال خود را بدون تعجیل برای پاسخگویی آن مطرح می نمودند.
[=&quot]در عین حال اکنون نیز به دلیل شبهات طرح شده از یکی از خوانندگان جدید این تاپیک ناچارم از مقدمات طرح شده صرف نظر نموده و توضیحاتی را در خصوص سهو و نسیان که میخواستم در اینده مطرح کنم محضرتان تقدیم نمایم.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

حبيبه;678128 نوشت:
با سلام و عرض ارادت و احترام:

استاد اويس ممكن است انسان قبل از ترك همه محرمات و التزام كلي به واجبات

صفاي باطني براي معرفت نفس يا تفكر يا خوف يا غيره بيابد؟


سلام علیکم
خیر چنین چیزی ممکن نیست همچنان که در مباحث گذشته بارها و بارها به این اصل اشاره کرده بودیم!
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]تعریف نسیان: فراموش کردن صورتهای ذهنی از اشیای گوناگون یا خاطرات مختلف به نحوی که امکان بازگشت آن صورتها نبوده و نفس آدمی برای یادآوری آن صورتها نیاز به یادگیری مجدد است

[=&quot]تعریف سهو: فراموشی صورتهای ذهنی از اشیای گوناگون و یاخاطرات مختلف به نحوی که با کمی تامل و اندیشه و اتکای به معلومات دیگر ذهنی بار دیگر یادآوری حاصل شده و صورتهای ذهنی مجددا در ذهن حاضر شوند.

[=&quot]در حقیقت فرق بین دو حالت سهو و نسیان در این است که در اولی، نفس آدمی برای یادآوری صورتهای ذهنی فراموش شده قدرت داشته و بدون اینکه نیاز به احساس و ادراک جدیدی باشد با کمی تامل قادر به یادآوری آنها خواهد بود اما در نسیان، نفس آدمی برای تصویر گری و یادآوری صورتهای ذهنی گذشته خود عاجز بوده و نیازمند به احساس و ادراک جدید می باشد.
[=&quot]آنچه مسلم است این است که نفس آدمی در هنگام ادراک صورتهای ذهنی خویش تا قبل از عروض حالت سهو و نسیان، بدانها اتحاد داشته و هیچ نحوه جدایی بین وجودات این عاقل و معقول محقق نیست منتهی به جهت اشتغالات نفس به امور مختلف و عدم اهتمام کافی نفس به حفظ و نگه داری صورتهای ذهنی گذشته، گاه چنان از صورتهای ادراک نموده و اتحاد یافته بدانها، غافل می شود که در حالت نسیان، ناچار به احساس جدیدی از آنها خواهد بود. در عین حال این نسیان نیز منافاتی با مساله اتحاد عاقل و معقول ندارد.
اما اینکه سرّ سهو و نسیان چیست و چگونه نفس در حالت سهو ملکه اقتدار بر یادآوری صور ذهنی دارد و در نسیان فاقد این ملکه اقتدار است؟ اینها مباحثی است که درگرو طرح مبحث عقل فعال است و هنوز هنگامه طرح آن نرسیده است.

[/]

اویس;270818 نوشت:
[=Arial Black]جهت رفع خستگی و تنوع، اشعاری را از جناب علامه حسن زاده آملی تقدیم محضر عزیزانم میکنم و سپس به ادامه بحث میپردازم. ایشان در غزلي بنام «من كيستم» چنين دُر فشاني نموده اند:
اي دوستـان مهـربــان مـن كيستـم مـن كيستم
اي همـرهــان كـاروان مـن كيستـم مـن كيستم
ايـن است دائـم پيشه‌ام كـز خويش درانديشـه‌ام
گشتــه مـرا ورد زبـان مـن كيستـم مـن كيستم
لفظ حسـن شـد نـام من از گفت باب و مـام من
گـر نـام خيـزد از ميـان مـن كيستم مـن كيستم
بگذشته‌ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم
آيا شـود گـردد عيــان مـن كيستـم مـن كيستم
اين درس و بحث و مدرسه افـزود بر من وسوسه
در انسجام جسم و جان مـن كيستـم مـن كيستم
اي آسـمــان و اي زميـن اي آفـتــاب آتشيــن
اي ماه و اي استـارگـان مـن كيستـم مـن كيستم
اي صاحـب دار وجـود اي از تـو هر بود و نمود
در ايـن جهـان بي‌كـران مـن كيستـم مـن كيستم
اي واقـف ســرّ و عيـان اي آشـكــارا و نهـان
از بنـد رنجـم وارهــان مـن كيستـم مـن كيستم
تا كي حسن نالد چو ني تا كي بمويد پـي به پـي
گويـد به روزان و شبـان مـن كيستـم مـن كيستم
اكنون بازمي‌گرديم و به تشريح باقي قواي نباتي مي‌پردازيم.

اي واي بر من يا حسن تو هم نمي داني چو من؟

چون تو بگويي كيستم؟ پس واي من پس واي من!

اویس;677170 نوشت:
آری با تحقیق و تلطیف و تقرب قدسیِ معرفتی به مقام شامخ امام، خصوصا حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، این حقیقت برای سالک الی الله مکشوف خواهد شود که نه تنها قرآن کریم آئینه تمام نمای انسان کامل برای مدارج و معارج بی پایان است بلکه امام معصوم نیز به عنوان مصداق اتم و عینی حقایق قرآن کریم صورت جامع کمالات علم
ی و عملی انسان است. در حقیقت کتاب تدوینی قرآن کریم و کتاب تکوینی امام معصوم با یکدیگر مطابقت کامل داشته و هر دو حقیقت درصدد تبیین و تجلی عینی مدارج بی نهایت انسان هستند.

سلام بر استاد اویس عزیز

لطفاً اگر امکان دارد بفرمایید آیا می توان آیه " کل شی احصیناه فی امام مبین" را با بحث اتحاد عاقل به معقول و معرفت امام علیه السلام ارتباط داد؟

اویس;674428 نوشت:
[=Georgia]
البته بنده ارتباط سوال شما با مطلبی که از این حقیر نقل نمودید نفهمیدم. در عین حال باید بگویم شیطان از هر راهی برای گمراه کردن انسان استفاده می کند. البته اگر سوال جزیی تر بود و در تاپیک مستقلی مطرح میشد شاید بهتر میتوانستم به سوالتان پاسخ گویم.

[=Georgia]شاید در این تاپیک محل چنین سئوالی نبود ولی نفس در ارتباط با خیر وشر است البته این امری بسیار واضح است اما اشکال برایم دراین موضوع این است که نفس انسان در ارتباط با الهامات و واردات غیبی هست بسیاری از مواقع این الهاامات و واردات را فقط حس می کند اما ممکن است به دلایلی گاهی مستقیما بشنود
انسان در مسیر آزمون است

می دانید بر طبق احادیث هرکسی باید از مسیر جهنم بگذرد
عبور انسان از مسیر رشد وبالندگی انسان مشکلات آن چنینی هم دارد
عبور از شرور لازمه نفس است
حال سریع ترین راه شناخت در مطالبی که سئوال کردم چطور حاصل می شود ؟

[="Georgia"][="Blue"]

متعلم;678730 نوشت:
سلام بر استاد اویس عزیز

لطفاً اگر امکان دارد بفرمایید آیا می توان آیه " کل شی احصیناه فی امام مبین" را با بحث اتحاد عاقل به معقول و معرفت امام علیه السلام ارتباط داد؟


سلام دوست گرامی
اگر هم چنین ارتباطی باشد فعلا بنده از بیان مباحث پیچیده ای که موجب ابهام و سرگردانی خوانندگان عزیز شود معذورم . لطفا سوالات را متناسب با مطالبی که عرضه شده است مطرح بفرمایید.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

رضا12;679753 نوشت:
شاید در این تاپیک محل چنین سئوالی نبود ولی نفس در ارتباط با خیر وشر است البته این امری بسیار واضح است اما اشکال برایم دراین موضوع این است که نفس انسان در ارتباط با الهامات و واردات غیبی هست بسیاری از مواقع این الهاامات و واردات را فقط حس می کند اما ممکن است به دلایلی گاهی مستقیما بشنود
انسان در مسیر آزمون است

می دانید بر طبق احادیث هرکسی باید از مسیر جهنم بگذرد
عبور انسان از مسیر رشد وبالندگی انسان مشکلات آن چنینی هم دارد
عبور از شرور لازمه نفس است
حال سریع ترین راه شناخت در مطالبی که سئوال کردم چطور حاصل می شود ؟


از آنجا که سوال حضرتعالی ارتباطی با مباحث طرح شده ندارد لطفا این سوال را در تاپیک مستقلی مطرح فرمایید.
[/]

[=Georgia]



با کسب اجازه از محضر جناب صائب تبریزی به جهت ضرورتی که در این جا برای تصرف اشعارشان پیش آمد
خدمت همه دوستان گرامی ام عرضه می دارم که :

مستـمع صاحـب سخـن را بـر سر کار آورد

تشنه ی جویای آب مشکی به چشمه آورد

گر نباشد یک سوال و پاسخی در خور باغ

بلبل خوش خوان بستان را کی نوایی آورد


اویس;680894 نوشت:
[=Georgia]


با کسب اجازه از محضر جناب صائب تبریزی به جهت ضرورتی که در این جا برای تصرف اشعارشان پیش آمد
خدمت همه دوستان گرامی ام عرضه می دارم که :

مستـمع صاحـب سخـن را بـر سر کار آورد

تشنه ی جویای آب مشکی به چشمه آورد

گر نباشد یک سوال و پاسخی در خور باغ

بلبل خوش خوان بستان را کی نوایی آورد


[=Georgia]سلام

[=Georgia]
خوب گفتن ، خوب شیندن را می طلبد
کلمات نکو چون بذر های آماده و پاکی هستند ، اما بذر پاشی در مرداب چه حاصلی دارد جز اصراف وخستگی و استغفار و آموختن یک نباید دیگر.
مولا علی روزی به خیر اندیشی که می خواست طلحه و زبیر را نصیحت کند . نصیحتی شگفت انگیزی کرد . مفصل این داستان راست د ر کتاب بیاد مانده از آن معصوم مکتوب است و شما آنرا می دانید.خلاصه نصحیت این بود که توصیه کردند :
ناصح بسوی یکی ازآن دو برود اما دومی را واگذارد ، واگذارد تا درمرداب وجود خویش گرفتار بماند
کلمات نکو چون بذر های آماده و پاکی هستند و چون در زمین های مستعد و توانا کشت شوند و خوب هم پرورده شوند ثمره نکویی خواهند داشت و با توجه اینکه در این تاپیک مسائل بنیادی مورد نیاز شناخت و معرفت نفس بررسی می شود و شناخت اصولی و کافی برایم ایجاد می کند نیازی به افزایش تاپیک ها نیست واز شما تشکر می کنم
[=Georgia]خداوند شما و همکاران شما را و خوانندگان پاکی طلب را عزت مرحمت فرماید

اویس;678193 نوشت:
[=Georgia]تعریف نسیان: فراموش کردن صورتهای ذهنی از اشیای گوناگون یا خاطرات مختلف به نحوی که امکان بازگشت آن صورتها نبوده و نفس آدمی برای یادآوری آن صورتها نیاز به یادگیری مجدد است

تعریف سهو: فراموشی صورتهای ذهنی از اشیای گوناگون و یاخاطرات مختلف به نحوی که با کمی تامل و اندیشه و اتکای به معلومات دیگر ذهنی بار دیگر یادآوری حاصل شده و صورتهای ذهنی مجددا در ذهن حاضر شوند.

در حقیقت فرق بین دو حالت سهو و نسیان در این است که در اولی، نفس آدمی برای یادآوری صورتهای ذهنی فراموش شده قدرت داشته و بدون اینکه نیاز به احساس و ادراک جدیدی باشد با کمی تامل قادر به یادآوری آنها خواهد بود اما در نسیان، نفس آدمی برای تصویر گری و یادآوری صورتهای ذهنی گذشته خود عاجز بوده و نیازمند به احساس و ادراک جدید می باشد.
آنچه مسلم است این است که نفس آدمی در هنگام ادراک صورتهای ذهنی خویش تا قبل از عروض حالت سهو و نسیان، بدانها اتحاد داشته و هیچ نحوه جدایی بین وجودات این عاقل و معقول محقق نیست منتهی به جهت اشتغالات نفس به امور مختلف و عدم اهتمام کافی نفس به حفظ و نگه داری صورتهای ذهنی گذشته، گاه چنان از صورتهای ادراک نموده و اتحاد یافته بدانها، غافل می شود که در حالت نسیان، ناچار به احساس جدیدی از آنها خواهد بود. در عین حال این نسیان نیز منافاتی با مساله اتحاد عاقل و معقول ندارد.
اما اینکه سرّ سهو و نسیان چیست و چگونه نفس در حالت سهو ملکه اقتدار بر یادآوری صور ذهنی دارد و در نسیان فاقد این ملکه اقتدار است؟ اینها مباحثی است که درگرو طرح مبحث عقل فعال است و هنوز هنگامه طرح آن نرسیده است.


[=Georgia]سلام
اینطور که من از مطالب متوجه شدم هنگامی که انسان چیزی را می آموزد هرگزفرامومش نمی کند وعلت بخاطر نیاوردن سهو و نسیان است وآیا ممکن نیست که انسان دجار فراموشی کامل شود ؟پس چگونه است که در قیامت انسانی که چیزی از قرآن را حفظ بوده بخاطر نمی آورد ؟

[="Georgia"][="Blue"]

رضا12;681761 نوشت:
ینطور که من از مطالب متوجه شدم هنگامی که انسان چیزی را می آموزد هرگزفرامومش نمی کند وعلت بخاطر نیاوردن سهو و نسیان است وآیا ممکن نیست که انسان دجار فراموشی کامل شود ؟پس چگونه است که در قیامت انسانی که چیزی از قرآن را حفظ بوده بخاطر نمی آورد ؟

با سلام
اگر در تعریف نسیان دقت می نمودید معلوم می شد که در حالت نسیان فراموشی کامل رخ داده و امکان بازگشت معلومات وجود ندارد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

اویس;680894 نوشت:
مستـمع صاحـب سخـن را بـر سر کار آورد

تشنه ی جویای آب مشکی به چشمه آورد

گر نباشد یک سوال و پاسخی در خور باغ

بلبل خوش خوان بستان را کی نوایی آورد


با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
یکی از سروران عزیز که افتخار همراهی ایشان را در این تاپیک داریم در پاسخ به اشعار حقیر بنده اشعار بسیار زیبایی در علت بی رونقی این تاپیک مطرح نمودند که حیفم امد آن را برایتان نیاورم . ایشان دلیل بی رونقی این تاپیک را عتاب و سرزنش بی مورد بنده ذکر نموده اند که البته حق دارند. زیرا من نیز معترفم که بر خلاف ظاهر اراسته ام انسان نیکو سیرتی نیستم البته من بسیار حقیرتر از انم که به خود اجازه عتاب و سرزنش کسی را بدهم زیرا همیشه معترفم علم و ادب و تقرب همگان از من کمترین بیشتر است. انچه موجب این گمان شده است صرفا واکنشی بود به سوالاتی از برخی کاربران محترم که لابلای مبحث مهمی که چندین پست مقدماتی برای ان ارائه شده بود طرح گردید. اتفاقا سرکار نیاز انقدر ادب به خرج دادند که ابتدا سوال خود را در پیام خصوصی به من دادند تا نظم بحث بر هم نخورد ولی بنده به جهت استفاده دیگران از ایشان خواستم که این سوال را در همین تاپیک مطرح نمایند منتهی به ایشان عرض کردم فقط ممکن است پاسخ سوالتان را در موضعی مناسب اراده دهم و ایشان نیز از روی بزرگواریشان پذیرفتند و سوال را طرح کردند.
در عین حال از همه کسانی که شائبه ای از بی احترامی این بنده حقیر احساس نموده اند با صراحت کامل عذر خواهی نموده و امیدوارم این بنده حقیر را به بزرگواریشان ببخشایند.
در ادامه به اشعار بسیار زیبای کاربر محترمی که در نقد اینجانب انها را سروده اند متبرک می شویم.

ذوق افزون می کند استاد لیک

چون بگوید پاسخ درخورد و نیک

ور براند با عتاب و با خطاب

سرزنش گر می کند یا رد باب

ذوق بیگانه شود با قارحه

علم را توحید خوان با فاتحه!

من نگویم دائما در پیش باش

لیک فرزند خصال خویش باش

چون که شاگردی کنندت بی سؤال

علم را افزون نشاید جز ملال

[/]

[=arial]سلام علیکم
شرمنده از اینکه این سوال رو اینجا طرح میکنم
از نظر شما خواندن دروس معرفت النفس حضرت ابوالفضائل،علامه حسن زاده آملی همراه شرح دروس توسط استاد صمدی آملی (حفظهم الله تعالی)برای طلبه پایه یک یا دو،که مطالعات فلسفی تا بحال نداشته،از نظر شما چگونه است؟

اویس;682017 نوشت:
[=Georgia]

با سلام
اگر در تعریف نسیان دقت می نمودید معلوم می شد که در حالت نسیان فراموشی کامل رخ داده و امکان بازگشت معلومات وجود ندارد.

[=Georgia] سلام بر استاد عزیز

این مفهوم نسیان را هنوز بطور کامل ذهن من جذب نکرده است در قرآن آمده است به این مفهوم که موسی ورفیق همراهش که او هم خود پیامبربود به جستجوی خضر رفتند غذا آنها که ماهی پخته ای بود رفیق همراه موسی حمل می کرد آنها به آبی رسیدند که در کنار آن تخته سنگی بود ومردی بر روی آن تخته سنگ خوابیده بود . رفیق همراه موسی ماهی را در آب می شورد اما ماهی پخته شده زنده می شود و می رود . ازآن محل این دو گذر می کنند موسی به رفیق می گوید خسته شدیم غذا را بیا ور تا بخوریم . آن موقع رفیق موضوع ماهی را بخاطر می آورد و به موسی می گوید و نیز می گوید باعث فراموشی من نشد مگر شیطان منظور من کلمه که از مشتقات هست می باشد . قصدم این است که اگر فراموشی کامل بود پس چرا بخاطر آورد و مگر بگوییم کلام موسی با توجه به پیامبر الوالعزم بودنش عاملی بود تا نسیان برطرف شود. اما باورش برای من سخت است که انسان چنین موضوع بزرگی را بطور دائم فراموش کند و هرگز بعد ها بخاطر نیاورد .مورد کاملا مشایه در سوره یوسف است شیطان آنرا از خاطرش برد.......
هر دو موردعامل نسیان در انسان را به این خبیث نسبت داده شده است

[=Georgia] سلام

خوشبختانه باور و نگرش من نسبت سهو و نسیان اصلاح شد و اینطور یقینم شد که در علمی خاص با انسان هست وبخاطر نیاوردن آن بعلت یک نوع غفلتی است که در انسان است اما موضوعی بسیار مهمتر است در این حالت علم از انسان جدا شده و رها شده است و در حالت نسیان دیگر انسان آن علم را ندارد وبرقراری علم در انسان نیازبه عاملی دیگر دارد .اگرچه سهو و نسیان غیر مادی هستند و موضوعاتی معنوی اند اما اگربخواهیم مثالی مادی برای آن بزنیم مثل آنست که در جیب کسی یک سیب است اما صاحب سیب از آن غلفت کرده اما سیب واقعا با او هست این سهو است
اما در نسیان سیب ازجیب آن فرد به بیرون افتاده و دیگر سیب همراه آن فرد نیست وبازگشت سیب به جیب آن فرد نیاز به عاملی دیگر دارد این حالت نسیان است تا
نظر استاد اویس چه باشد ؟

رضا12;683569 نوشت:
اما در نسیان سیب ازجیب آن فرد به بیرون افتاده و دیگر سیب همراه آن فرد نیست وبازگشت سیب به جیب آن فرد نیاز به عاملی دیگر دارد این حالت نسیان است تا

با سلام
با توجه به برداشتی که من از متن گفته های استاد داشتم در هر دو حالت نفس انسان با آن علم اتحاد دارد و از او جدا نمی شود. بلکه در حالت نسیان مثل یافتن سوزن در انبار کاه است.
موفق باشید

رضا12;682704 نوشت:
[=Georgia] سلام بر استاد عزیز

این مفهوم نسیان را هنوز بطور کامل ذهن من جذب نکرده است در قرآن آمده است به این مفهوم که موسی ورفیق همراهش که او هم خود پیامبربود به جستجوی خضر رفتند غذا آنها که ماهی پخته ای بود رفیق همراه موسی حمل می کرد آنها به آبی رسیدند که در کنار آن تخته سنگی بود ومردی بر روی آن تخته سنگ خوابیده بود . رفیق همراه موسی ماهی را در آب می شورد اما ماهی پخته شده زنده می شود و می رود . ازآن محل این دو گذر می کنند موسی به رفیق می گوید خسته شدیم غذا را بیا ور تا بخوریم . آن موقع رفیق موضوع ماهی را بخاطر می آورد و به موسی می گوید و نیز می گوید باعث فراموشی من نشد مگر شیطان منظور من کلمه که از مشتقات هست می باشد . قصدم این است که اگر فراموشی کامل بود پس چرا بخاطر آورد و مگر بگوییم کلام موسی با توجه به پیامبر الوالعزم بودنش عاملی بود تا نسیان برطرف شود. اما باورش برای من سخت است که انسان چنین موضوع بزرگی را بطور دائم فراموش کند و هرگز بعد ها بخاطر نیاورد .مورد کاملا مشایه در سوره یوسف است شیطان آنرا از خاطرش برد.......
هر دو موردعامل نسیان در انسان را به این خبیث نسبت داده شده است

اویس;682017 نوشت:
[=Georgia]
با سلام
اگر در تعریف نسیان دقت می نمودید معلوم می شد که در حالت نسیان فراموشی کامل رخ داده و امکان بازگشت معلومات وجود ندارد.

aminjet;683573 نوشت:
با سلام
با توجه به برداشتی که من از متن گفته های استاد داشتم در هر دو حالت نفس انسان با آن علم اتحاد دارد و از او جدا نمی شود. بلکه در حالت نسیان مثل یافتن سوزن در انبار کاه است.
موفق باشید

[=Georgia] سلام

در پاسخ به سئوال من استاد گفته اند در نسیان فراموشی کامل رخ می نماید اما من نظر شما را هم ازدرس استاد می پسندم در واقع در علم ریاضیات چیزی مانند نظر شما وجود دارد . در نظریه گفته می شود مثلا چند چیز بی نهایت است اما بعضی وقت بی نهایت ها را می توان با هم مقایسه کرد و نتیجه گرفت که یک بی نهایت بزرگ تر و کدام کوچکتر است در اینجا شاید بشود نسیان ها را که همگی از جنس فراموشی کامل هستند را باهم مقایسه کرد یعنی نسیانی بزرگتر و نسیانی کوچکتر هست . اما این کار توانا یی خاصی را می طلبد

[="Georgia"][="Blue"]

مهدی59;682091 نوشت:
سلام علیکم
شرمنده از اینکه این سوال رو اینجا طرح میکنم
از نظر شما خواندن دروس معرفت النفس حضرت ابوالفضائل،علامه حسن زاده آملی همراه شرح دروس توسط استاد صمدی آملی (حفظهم الله تعالی)برای طلبه پایه یک یا دو،که مطالعات فلسفی تا بحال نداشته،از نظر شما چگونه است؟

با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
به نظر بنده برای شما که طلبه هستید ابتدا اشنایی به مبانی علم منطق و کتابهای فلسفی پایه مانند بدایه الحکمه ضرورت پیشتری دارد. بعد از خواندن کتابهای مذکور مطالعه شرح دروس معرفت نفس علامه حسن زاده املی با شرح استاد صمدی املی بسیار مفید خواهد بود.
[/]

[=Georgia]

رضا12;682704 نوشت:
سلام بر استاد عزیز

این مفهوم نسیان را هنوز بطور کامل ذهن من جذب نکرده است در قرآن آمده است به این مفهوم که موسی ورفیق همراهش که او هم خود پیامبربود به جستجوی خضر رفتند غذا آنها که ماهی پخته ای بود رفیق همراه موسی حمل می کرد آنها به آبی رسیدند که در کنار آن تخته سنگی بود ومردی بر روی آن تخته سنگ خوابیده بود . رفیق همراه موسی ماهی را در آب می شورد اما ماهی پخته شده زنده می شود و می رود . ازآن محل این دو گذر می کنند موسی به رفیق می گوید خسته شدیم غذا را بیا ور تا بخوریم . آن موقع رفیق موضوع ماهی را بخاطر می آورد و به موسی می گوید و نیز می گوید باعث فراموشی من نشد مگر شیطان منظور من کلمه که از مشتقات هست می باشد . قصدم این است که اگر فراموشی کامل بود پس چرا بخاطر آورد و مگر بگوییم کلام موسی با توجه به پیامبر الوالعزم بودنش عاملی بود تا نسیان برطرف شود. اما باورش برای من سخت است که انسان چنین موضوع بزرگی را بطور دائم فراموش کند و هرگز بعد ها بخاطر نیاورد .مورد کاملا مشایه در سوره یوسف است شیطان آنرا از خاطرش برد.......
هر دو موردعامل نسیان در انسان را به این خبیث نسبت داده شده است


باعرض سلام خدمت شما دوست گرامی
موردی را که شما نقل نمودید همان سهو است نه نسیان. باید توجه داشت که کلمه [=Georgia]ما انسانیه الا الشیطان در قران کریم که از ریشه نسیان است، به معنای سهو اراده شده است . نکته قابل توجه دیگر اینکه معنایی که ما از سهو و نسیان و تفاوت ان دو ارائه نمودیم مربوط به اصطلاح فلسفی و عرفانی بود که باید به محدوده اصطلاحات در هر علمی توجه و اهتمام بسیار داشت.

[="Georgia"][="Blue"]

رضا12;683569 نوشت:
خوشبختانه باور و نگرش من نسبت سهو و نسیان اصلاح شد و اینطور یقینم شد که در علمی خاص با انسان هست وبخاطر نیاوردن آن بعلت یک نوع غفلتی است که در انسان است اما موضوعی بسیار مهمتر است در این حالت علم از انسان جدا شده و رها شده است و در حالت نسیان دیگر انسان آن علم را ندارد وبرقراری علم در انسان نیازبه عاملی دیگر دارد .اگرچه سهو و نسیان غیر مادی هستند و موضوعاتی معنوی اند اما اگربخواهیم مثالی مادی برای آن بزنیم مثل آنست که در جیب کسی یک سیب است اما صاحب سیب از آن غلفت کرده اما سیب واقعا با او هست این سهو است
اما در نسیان سیب ازجیب آن فرد به بیرون افتاده و دیگر سیب همراه آن فرد نیست وبازگشت سیب به جیب آن فرد نیاز به عاملی دیگر دارد این حالت نسیان است تا
نظر استاد اویس چه باشد ؟

در تصحیح مطلبی که ارائه فرمودید باید بگویم سهو و نسیان هر دو فراموشی هستند منتهی سهو فراموشی موقتی است و نسیان فراموشی دائمی. اما این بدان معنا نیست که در نسیان به طور کلی علم زائل و معدوم شده باشد بلکه بدین معنا است که انسان توجهش نسبت به معلوماتی که پیش از این دریافت نموده است زائل شده و دیگر توانایی یافتن آن معلوم را درمیان انبوه معلومات خویش ندارد اما در سهو این توانایی وجود دارد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;683573 نوشت:
با سلام
با توجه به برداشتی که من از متن گفته های استاد داشتم در هر دو حالت نفس انسان با آن علم اتحاد دارد و از او جدا نمی شود. بلکه در حالت نسیان مثل یافتن سوزن در انبار کاه است.
موفق باشید

برداشت شما کاملا درست است.
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]
حقیقت انتظار

[=&quot]با عرض سلام خدمت همه دوستان گرامی
[=&quot]میلاد فرخنده حضرت بقیه الله الاعظم را خدمت شما دوستان و سروران عزیز تبریک و تهنیت عرض نموده و از خداوند بهره مندی یکایک شما حضرات را از برکات این ایام الله خواستارم
[=&quot]اجازه دهید به مناسبت این میلاد خجسته عرایضی را پیرامون حقیقت انتظار به استحضارتان برسانم.
[=&quot]انتظار و ضرورت آن در عصر غیبت امت محمدی مورد تاکید بسیاری از احادیث واقع شده است تا جایی که جناب رسول خدا صلی الله علیه و آله انتظار فرج را برترین عبادت و افضل اعمال امتش می‌خوانند.(اکمال الدین: ج ۲، ب ۵۵، ح ۱[=&quot]٫)[=&quot]

[=&quot]امیرمؤمنان علی علیه‌السلام می‌فرماید: منتظران امر ما مانند کسانی هستند که در راه خدا به خون خود غلطیده‌اند.(خصال، صدوق: ج ۲، ب ۴۰۰، ح ۱۰[=&quot]٫[=&quot])

[=&quot]و امام سجاد علیه‌السلام دربارة ایشان می‌فرمایند: مننتظران ظهور برترین مردمان همه روزگارانند،([=&quot] [=&quot]الاحتجاج: ج ۲،‌ص ۵۰[=&quot]٫[=&quot]) و خداوند به ایشان اجر هزار شهید از شهدای بدر و احد عطا می‌کند.([=&quot] [=&quot]ینابیع المودة: ج ۳، ص ۱۶۴[=&quot]٫[=&quot])آنان به مجاهدان پیکارگری مانند که در پیش روی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با شمشیر نبرد می‌کنند.(اکمال الدین: ج ۱، ب ۳۱، ح ۲[=&quot]٫[=&quot])

[=&quot]امام کاظم علیه‌السلام دربارة شیعیان و منتظران عصر غیبت می‌فرمایند: خوشا به احوالشان، به خدا سوگند آنان در روز قیامت، در مرتبة ما و با ما خواهند بود.(اکمال الدین: ج ۱، ب ۳۲، ح ۱۵[=&quot]٫[=&quot])

[=&quot]سوالی که در این جا مطرح می شود این است که سِر[=&quot]ّ[=&quot]ِ برخورداری منتظران از چنین جایگاه رفیع و منزلت بی‌بدیلی که فرشتگان مقرب الهی نیز به آنان غبطه می‌خورند، در چه چیزی نهفته است؟ انتظار چه حقیقتی است که تا این حد کمال آفرین و تکامل بخش است؟ این چه حقیقتی است که انسان را به مرتبة ملکوتیان و بالاتر از آنان سوق می‌دهد؟

[=&quot]به امید الهی، بنده حقیر در پستهای آتی یکی از وجوه معانی حقیقت انتظار را که پیش از این مورد بیان قرار نگرفته است خدمتتان تقدیم خواهم کرد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]انسان برای ارتقا به مقامات والای انسانی ناگزیر از دانش بایسته و عمل شایسته است وعلم و عمل به منزله دو بال برای پرواز انسان به عوالم ملکوت می باشند.

[=&quot]اما علم و عمل به عنوان دو جوهر اصلی انسان سازی آنگاه مفید حقیقت انتظار در نهاد آدمی خواهند بود که ملازم با باور فرج و گشایش غایت کار باشند. یعنی علم و عمل بایسته و شایسته زمانی انسان را به حقیقت انتظار می رساند که فرد برای نیل به فرج حضرت قائم کار انجام دهد.

[=&quot]
به عبارت دیگر آنچه انتظار را در تمامی شئونات مختلف انسانی بارور می سازد اعتقاد به ثمر بخشی بذور علم بایسته و عمل شایسته از مجرای فیض انسان کامل است. اگر علم و عمل در صراط مستقیم ولایت تکوینی انسان کامل قرار گرفته و از بحر وجودی او متعین و متشخص گردند حقیقت انتظار محقق خواهد شد.

[=&quot]حال سوال اینجاست که به راستی اگر علم و عمل شایسته محقق شود ولی باوری به فرج و گشایش انجام کار نباشد آیا برای چنین علم و عملی ارزش و اعتباری در میان نخواهد بود؟

[=&quot]پاسخ این است که مسلما برای علم مفید و عمل صالح، قدر و ارزش است و خداوند اجر هیچ کسی را در صدور خیرات ضایع نخواهد ساخت اما سخن در مراتب ارزش گزاری علوم و اعمال است. علم و عمل اگر فاقد حقیقت انتظار باشند در نهایت انسان را اگر از جهنم دور نموده و بهشت غلمان و حوریان و انهار شیر و شراب گوارا و عسل مصفی و میوه ها و قصرهای باشکوه را فراهم می سازد اما او را به مراتب بالاتر از چنین بهشتی سوق نداده و کمالات بالاتر را برایش به ارمغان نمی آورد . آنچه انسان بهشتی را به کمالات بالاتر از حد علم و عمل خویش فرا می خواند حقیقت انتظار است .
[=&quot]اما حقیقت انتظار چیست که انسان را اینچنین لایق کمالات بی نهایت می سازد؟

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]تحقق حقیقت انتظار در گرو اعتلای نفسانی عبد و ارتقای وی به سرحد عبادت احرار است که صادق آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین فرمود: «اِنَّ الْعِبادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه تَباركَ وَ تَعالى طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلكَ عِبادَةُ الأُجَراءِ، وَقَوْمٌ عَبَدُوااللّه عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَةِ.» بحار الانوار جلد 67 صفحه 255

[=&quot]یعنی بندگان سه گروهند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مى كنند، كه اين عبادت بردگان است. گروهى خداى متعال را براى دريافت پاداش مى پرستند، اين نيز عبادت اجيران است. گروهى هم خداى متعال را از روى عشق و محبت عبادت مى كنند، اين «عبادت آزادگان» است و بهترين عبادت است.

[=&quot]
به عبارت دیگر اگر عبد آنچنان تعالی یابد که از حدود و قصور عبادت بردگان و عبادت اجیران فراتر رفته و اطاعت حق را صرفا برای ملاقات و انس با انیسش به جای آورد به حقیقت انتظار راه یافته است.

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]حقیقت انتظار که افضل عبادات است از آنِ افضل الناس است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در وصفشان فرمود:[=&quot] [=&quot]«[=&quot]اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَاَحَبَّها بِقَلْبِهِ، وَباشَرَها بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لايُبالي عَلى ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا، عَلى عُسْرٍ اَمْ عَلى يُسْرٍ».[=&quot] [=&quot]بحارالانوار: 253/70، از اصول كافى: 83/2 .

[=&quot]یعنی با فضيلت ‏ترين مردم كسى است كه عاشق عبادت و بندگى باشد و آن را درآغوش بگيرد و از جان و دل دوست بدارد، از نظر جسمى به آن عبادت مشغول ‏شود و از نظر فكرى، با فكر فارغ و راحت به عبادات بپردازد، آن‏گاه باكى ‏نداشته باشد كه در دنيا چگونه شب را به روز آورده است؛ به سختى يا به‏ آسانى.
[=&quot]
حقیقت انتظار همان باریابی به مقام ولایت عظمی و هم نوایی با لسان مناجات اوست که فرمود:اِلهى ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقابِکَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِکَ وَ لکِنْ وَجَدْتُکَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ (بحارالأنوار، ج 41 ، ص 14

[=&quot]یعنی خدایا، تو را به جهت ترس از عذابت و طمع در بهشت، عبادت نکردم، بلکه تو را شایسته عبادت یافتم و آنگاه به عبادت تو بر خاستم.
[/]

[=Georgia]بر این اساس معنای اصلی انتظار را باید با اتصال جدول وجودی سالک الی الله به روح ساری انسان کامل تلقی نمود چرا که اگر علم و عمل فاقد کمال اتصال به آن غایه الغایات باشند نهایتا ایصال به بهشت غلمان و حوریان را به ارمغان خواهند اورد و این غایت اگر چه به قیاس با محرومان از این مرتبه، کمال است اما کمال غایی و مفید معنای انتظار نیست و شان مطلوب حقیقی منتظران اخر الزمان به مراتب اجل از چنین غایت قاصری است.


آری حقیقت انتظار در گرو غایتمندی اعلای سالک الی الله در طریق علم و عمل خویش است که معشوق را نه برای کسب بهشت حوریان و فرار از قهر آتشین جهنم وار او بخواند بلکه با تقویت باور توحیدی خود، معشوق حقیقی را در تمامی زوایای علم و عمل خویش، خواهان و رضای او را جویا باشد.


بر اساس معنایی که از حقیقت انتظار تقدیم محضر انورتان شد باید بگوییم که انتظار امری اعتباری و مفهومی و ذهنی و محدود به ایام غیبت نیست بلکه انتظار اصلی راسخ و حکمی محکم برای ارتقای عبد به مراتب اعلای بندگی است که همواره طالب معشوق حقیقی بوده و در پس اعمال و رفتار خویش نیل به وجه الله را انتظار کشد و غیر از وصل وی هیچ غایت و مقصد دیگری را نیندیشد و در دل نپروراند.


اگر چنین است پس انتظار، حرم دل را محبوس دوست نمودن و دوستی با یار را به تجرد گزیدن است
یعنی انتظار آتش خوف و رجای دل را به آب محبت دوست خاموش نمودن و شیرینی طاعت محبوب را در مشاهده رضایت او جستن است.

:Gol::Gol:عید انتظار بر شما مبارک:Gol::Gol:


[=Arial Black][=arial black]اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ‏

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ‏

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي‏

از رهگذر خاک سر کوی شما بود ---------------- هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

ولادت با سعادت یگانه منجی عالم بشریت بر اساتید و همراهان جویای حقایق مبارک باد.

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]در ادامه مطالبی که در پست شماره 1143 در صفحه 115 و صفحات پیش از آن پیرامون تطابق معرفت امام با معرفت نفس، تقدیم نمودیم باید بگویم که [=&quot]در حقیقت، انسان کامل و امام مبین از چنان وجود منبسط و وسیعی است برخوردار است که کمالات تمامی کائنات از انزل مراتب وجود تا اعلی مراتب وجود همه را بدون استثنا دربرمیگیرد و انسان به عنوان اشرف کائنات از حیث قوه و استعداد و کمالات بالفعلش میتواند با نصب العین قرار دادن این امام مبین به تمامی کمالات لایق انسانیت خویش نائل شود.

[=&quot][=&quot]به عبارت دیگر آحاد افراد انسان در پیشگاه انسان کامل حکم قابلیتی تام در برابر فاعلیت تام را دارا هستند که با تشرف به محضر انسان کامل و اتصاف و تشبه به اوصاف الهیه وی می تواند به غایت فسحت قلبی و انشراح صدری برای تلقی حقایق قرآنی دست یابند.

[=&quot]بر این اساس معرفت نبی و امام، به عنوان انسانهای بالفعل و کامل ، در حقیقت بارزترین مصداق معرفت انسانی بوده و مساوق با معرفت خدا سبحانه و تعالی است. لذا امیر مومنان علی علیه السلام فرمودند: «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» یعنی شناخت من با وجود نوری ام ، همانا شناخت خدای عزّ و جلّ ست.»

[=&quot]و رسول اکرم صلی الله علیه و آله، خطاب امیرمومنان علیه السلام فرمودند: «مَنْ عَرَفَنَا فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَنَا فَقَدْ أَنْكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل» یعنی هر که ما را شناخت ، یقیناً خدا را شناخته است و هر که منکر ما شد خدا را انکار نموده است .

[=&quot] شخصی از امام حسین علیه السلام پرسید: « مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»‏ معرفت خدا چیست؟ فرمودند: معرفت اهل هر زمان است نسبت به آن امامی که اطاعتش بر آنان واجب شده است.

[=&quot]آری امام کاملترین واسطه فیض الهی برای ارتقای روحانی و تعالی معنوی خلق الله است و هر انسانی بر اساس معرفت امام می تواند به قابلیتهای موجود در نفس مجرد خویش آگاهی یافته و مراتب استکمالی نفسانی خویش را به وزان مقامات صعودی امام پایه ریزی نماید زیرا به فرمود حضرت وصی علیه السلام ، عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جايگاه اسرار خداوندى و پناهگاه فرمان الهى و مخزن علم خدا و مرجع احكام اسلامى، و نگهبان كتاب‏هاى آسمانى و كوه‏هاى هميشه استوار دين خدايند.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

در پستهای آتی یکی از وجوه تطابق معرفت امام با معرفت نفس را تقدیم محضر انورتان خواهم کرد.

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]از جمله مقامات بلند مرتبه حضرت امام عصر مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، مقام شریف «کون جامع» است.

[=&quot]«کون» در لغت، به معناي هستي و در اصطلاح فلاسفه و حکما، به معنی وجود محض یعنی اعم از وجود حق و خلق است ولی در اصطلاح عرفا، «کون» به جهان هستى از آن جهت كه داراى نظام استوار است، نه از آن جهت كه حق است، اطلاق مى ‏شود.

[=&quot]اتصاف حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف به مقام «کون جامع» در لسان اهل الله، به چند وجه می تواند معنا داشته باشد که در اینجا به یکی از آنها اشاره می نماییم.
[=&quot]و آن اینکه مقصود از «کون» در این اتصاف انسان کامل، «کون» در اصطلاح عارف است یعنی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به عنوان یکی از کاملترین مصادیق انسان کامل، حائز مقام جمعی مراتب وجودی عالم است.
[=&quot]برای توضیح این وجه از معانی کون، لازم است مقدمتا بگوییم که عوالم امکانی به سه قسم عالم ناسوت و عالم ملکوت و عالم جبروت تقسیم می شوند.

[=&quot]ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]«عالم ناسوت» یا «عالم ماده» یا «عالم طبیعت» یا «عالم مرکبات» همین عالمی است که ما هم اکنون به صورت مادی در آن زندگی می کنیم. بارزترین مشخصه این عالم، زمان و حرکت از حالت بالقوّه به سوی حالت بالفعل است. این عالم از حیث وجودی دارای ضعیفترین مرتبه از عوالم امکانی است؛ و زمان و مکان از خصوصیات ذاتی و جوهری آن است.


[=&quot]موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم دیگر دائماً درحال تغییر و استکمال می باشند و مقصد نهایی موجودات این عالم، عالم ملکوت و عالم جبروت است. یعنی موجودات این عالم در اثر حرکت جوهری به سوی مجرد شدن می روند. در واقع موت موجودات مادی از این عالم، همان لحظه رسیدن آنها به تجرد برزخی و ورود به عالم ملکوت است .
[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]«عالم ملکوت» یا «عالم برزخ» یا «عالم مفارقات غیر تام» یا «عالم خیال منفصل» عبارت است از عالمی که از ماده و برخی آثار ماده مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است؛ ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد؛ لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال این مقولاتند.

[=&quot]این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل بوده و معلول آن به شمار می آید ولی از عالم مادّه قویتر بوده و بر آن احاطه وجودی داشته و علت آن قلمداد می شود. موجودات این عالم از نظر غیر مادی و لامکان و لازمان بودن شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن خود تصور می کند. این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوه خیال انسان دارد، عالم خیال منفصل نیز می نامند؛ و از آن جهت که از نظر وجودی بین عالم عقل و عالم ماده واقع شده است عالم برزخ می گویند.

[=&quot]در مورد این عالَم پرسش از«کی و کجا بودن» بی معنی است؛ چون منزه از زمان و مکان است. این عالم به اعتبار سیر نزولی موجودات مادی در جریان خلقت و سیرصعودی آنها در بازگشت به مبداء خویش به دو قسم برزخ نزولی و برزخ صعودی یا مثال نزولی و صعودی تقسیم می شود. لذا مراد از عالم برزخ در زبان متشرعه همان برزخ صعودی است که آدمی بعد از مرگ وارد آن می شود.

[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]«عالم جبروت» یا «عالم عقول» یا «عالم مفارقات تام» یا «عالم ارواح» نیز عبارت است از عالمی که از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کمیت و کیفیت منزه است؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است؛ و از حیث شرافت تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. به عبارت دیگر این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه وجودی داشته و علت آنهاست. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن (ملائک) همگی از سنخ عقلند، «عالم عقل» می نامند.

[=&quot] لازم به ذکر است این عوالم سه گانه طولی چنین نیست که صرفا پس از پشت سر گذاشتن انسان از عالم ماده و نشأ دنیا واقع شود آنچنان که عموم مردم می پندارند، بلکه این عوالم سه گانه طولی، فی الحال نیز با هم حاضرند و بشر در حقیقت، نه تنها در آن عوالم سیر می‌کند و بر آن عوالم به سهم خودش تأثیر می‌گذارد و آینده برزخی و قیامتی خود را می‌سازد، بلکه در همین جا بر اثر علم و عمل خویش از هریک از این عوالم سه گانه نیز تاثیر می پذیرد.
[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]پس از روشن شدن این معنا از عوالم سه گانه امکانی گوییم که مقام انسان، در مراتب وجود، مقام جمع است؛ يعني هر سه مرتبة وجودي عوالم امکانی را یک جا در خود به صورت جمعی دارد. بدین صورت که مقام تعقّلش در حقایق معقول، به ‌ازاء عالم جبروت است و مقام تخيّلش به صور گوناگون، به ‌ازاء عالم ملكوت است، و مرتبة تعلّقش به عالم ماده و طبیعت بدن، به‌ ازاء عالم ماده يا عالم ناسوت است. پس انسان کامل، هر سه مقام هستي را يك‌جا دارد، منتها به شدّت و ضعف، يعني مقام عقل انساني، مظهري از عقل كل است، و مقام مثال و خيال انساني، مظهري از مقام و عالم مثال منفصل و يا برزخ است و انسان در هنگام خواب كه جنبة بدني و مادّي آن ضعيف مي‌شود، به نشئة مثال مي‌رود و همين انسان در جنبة بدني‌اش در مقام مادّي و طبيعت، در عالم مادّه است.

[=&quot]ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]اين خصوصیت را كه انسان کامل به تنهایی در هر سه مقام یعنی در مرتبة عقل و خيال و بدن حاضر است، «مقام جمع» ‌گويند، اگر آدمی در «مقام جمع» جامع تمامی حقایق عوالم سه گانه شود در اصطلاح عرفان وی را حائز مقام «كون جامع» می دانند و انسان كامل حائز این مقام شریف به نحو اَتَمّ مي‌باشد.

[=&quot] به تعبیر دیگر انسان کامل، زُبده و خلاصه همه هستی است و سه نشئه عالم عقل و عالم مثال و عالم ارض را مطلقاً در قبضه خود دارد، لذا از این حیث به انسان کامل «جام جهان نما» نیز می گویند.

[=&quot]اما در تطبیق کمال جامعیت کون حضرت بقیه الله الاعظم با معرفت نفس ناطقه انسانی می توان گفت مَثَلِ جایگاه انسان كامل در عالم هستي، مَثَل جایگاه نفس است در بدن. یعنی با پذیرش این اصل متقن فلسفی که بدن مادی مرتبه نازل نفس است می توان گفت همچنانکه نفس انسانی در وجود وحدانی خود یک تنه حائز مرتبه ماده و خیال و عقل است امام در مجموعه عوالم امکانی نیز همه کمالات عوالم ماده و مثال و عقل را یک تنه داراست.

[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]به عبارت دیگر همچنان که جسمی جامد به حركت جوهرى، در تحت تدبير پروردگار عالم، نطفه و علقه و مضغه مى‏شود و به مقام خيال و عقل مجرد مى‏رسد و روحانى مى ‏شود و با عقل فعّال كه روح القدس است پیوند می خورد، انسان کامل نیز به حرکت تکمیلی خویش همه مراتب وجودی عوالم امکانی را درنوردیده و جامع و عصاره همه حقایق و کمالات عوالم ثلاث امکانی می شود.

[=&quot]بنابراین، یکی از وجوه معانی کمال کون جامع در مورد انسان کامل این است که «کون» را در اصطلاح عارف، که عبارت از ماسوای الله است، معنا کنیم و بگوییم مراد از این وصف آن است که انسان کامل همه کمالات عوالم امکانی را دارا بوده و مغز و عصارة همه نشئات سه گانه است و مجموعه کمالات سه نشئه عالم عقل و عالم مثال و عالم ارض را به صورت جمعی در خود دارد همچنان که نفس ناطقه انسانی نیز یک تنه حائز تمامی کمالات عالم ماده و خیال و معقولات و مافوق آن است. پس در این معنا خوب تدبر نما!
[/]

اویس;686307 نوشت:
این عوالم سه گانه طولی، فی الحال نیز با هم حاضرند و بشر در حقیقت، نه تنها در آن عوالم سیر می‌کند و بر آن عوالم به سهم خودش تأثیر می‌گذارد و آینده برزخی و قیامتی خود را می‌سازد، بلکه در همین جا بر اثر علم و عمل خویش از هریک از این عوالم سه گانه نیز تاثیر می پذیرد.

با عرض سلام خدمت استاد محترم و همراهان گرامی تاپیک معرفت نفس؛ :Gol:

1.سوالم این است که موجوداتی که در عوالم قوی تر هستند بر عالم ضعیف تر میتوانند کامل احاطه داشته باشند و آن را درک کنند؟ ملائکه در عالم جبروت و ارواح انسانهای از دنیا رفته در عالم ملکوت از احوال ما که در عالم مادی هستیم آگاه هستند؟ ارواح مطهر اولیای الهی چطور؟ اینکه ارواح مطهر مومنین بعد از مرگ آزاد تر می شوند به چه معناست؟

2.فرمودید هر سه عالم هستی را انسان در وجودش دارد. میتواند با هر مقام وجودی اش با عالم مربوط به خودش مرتبط شود؟ مثلا عقل اگر تقویت شود امکانش هست انسان در دنیا بتواند کمی با عالم جبروت ارتباط برقرار کند؟؟!!!

3.یک سوالی دارم. ببخشید اگر سطحش خیلی ضعیف است اما واقعا برایم سوال است. مجددا پوزش میطلبم ؛ ذات مقدس خداوند در کدام یک از این عوالم وجود دارد؟ میدانم آفریده ها نشان از او دارند اما منظورم ذات اقدس و یگانه ی اوست که عرفا آرزوی لقای آن را دارند.

با سپاس :Gol:

Niyaz;687281 نوشت:
1.سوالم این است که موجوداتی که در عوالم قوی تر هستند بر عالم ضعیف تر میتوانند کامل احاطه داشته باشند و آن را درک کنند؟ ملائکه در عالم جبروت و ارواح انسانهای از دنیا رفته در عالم ملکوت از احوال ما که در عالم مادی هستیم آگاه هستند؟ ارواح مطهر اولیای الهی چطور؟ اینکه ارواح مطهر مومنین بعد از مرگ آزاد تر می شوند به چه معناست؟

با سلام
تصوری که من از این سه عالم و ساکنانش دارم این است که هیچ یک از مراتب بالا بدون تنزل نمی تواند وارد عالم مادون شود. به آن معنا که در عالم مادون قابل ادراک باشد. اما از آنجا که استاد فرمودند هر سه عالم همزمان وجود دارند، من برداشتم این است که هر سه عالم یک حقیقتند که از زوایای متفاوتی مشاهده می شود. انسان قادر است آن حقیقت را با هر سه زاویه دید مشاهده نماید. به این ترتیب من فکر کنم ملائکه و ارواح و ... که در عالمی ما فوق ناسوت هستند قادرند با احوال ما در عالم خودشان ارتباط برقرار کنند که طبیعتا مشرف و کاملتر از ادراک به احوال ما در عالم ناسوت است. یعنی به نظر من ترجمه احوال ما به زبان عالم ملکوت یا جبروت مورد علم آنان است نه ناسوت. البته این یعنی علمی کاملتر.

Niyaz;687281 نوشت:
فرمودید هر سه عالم هستی را انسان در وجودش دارد. میتواند با هر مقام وجودی اش با عالم مربوط به خودش مرتبط شود؟ مثلا عقل اگر تقویت شود امکانش هست انسان در دنیا بتواند کمی با عالم جبروت ارتباط برقرار کند؟؟!!!

پیامبر این کار را کرده اند. پس می شود.

Niyaz;687281 نوشت:
یک سوالی دارم. ببخشید اگر سطحش خیلی ضعیف است اما واقعا برایم سوال است. مجددا پوزش میطلبم ؛ ذات مقدس خداوند در کدام یک از این عوالم وجود دارد؟ میدانم آفریده ها نشان از او دارند اما منظورم ذات اقدس و یگانه ی اوست که عرفا آرزوی لقای آن را دارند.

عوالم سه گانه ما سوی الله بودند. و خارج از ذاتند. هرچند ذات به آن ها علم دارد. فکر کنم حضراتی بالاتر از حضرت جبروت هم داشتیم و استاد قبلاً به آن اشاره کرده اند مثل حضرت احدیت.

موفق باشید.

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;687281 نوشت:
سوالم این است که موجوداتی که در عوالم قوی تر هستند بر عالم ضعیف تر میتوانند کامل احاطه داشته باشند و آن را درک کنند؟ ملائکه در عالم جبروت و ارواح انسانهای از دنیا رفته در عالم ملکوت از احوال ما که در عالم مادی هستیم آگاه هستند؟ ارواح مطهر اولیای الهی چطور؟ اینکه ارواح مطهر مومنین بعد از مرگ آزاد تر می شوند به چه معناست؟

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی
بله از جمله قواعد نظام احسن عالم این است که هر موجود عالی محیط و مسلط بر موجود دانی است یعنی هر موجودی که در رتبه بالاتری قرار دارد احاطه وجودی بر موجود مرتبه پایین داشته و با اراده خویش میتواند از احوالات وی باخبر شود..
مراد از آزاد شدن ارواح مومنین پس از مرگ آن است که بواسطه قطع تعلق از جهان مادی و قیودات عالم جسمانی، روح مجردشان موانع پرواز در عالم ملکوت را کنار زده و میتواند بدون توجه به مادیات و اقتضائات آن، هرجا که خواست سفر کند.

Niyaz;687281 نوشت:
فرمودید هر سه عالم هستی را انسان در وجودش دارد. میتواند با هر مقام وجودی اش با عالم مربوط به خودش مرتبط شود؟ مثلا عقل اگر تقویت شود امکانش هست انسان در دنیا بتواند کمی با عالم جبروت ارتباط برقرار کند؟؟!!!

بله مسلما همین طور است یکی از حکمتهای ذو مراتب بودن نفس انسانی آن است که در هر مرتبه وجودی خود می تواند با عوالم طولی بیرونی ارتباط برقرار کند یعنی با مرتبه خیال خود با عالم برزخ و با مرتبه عقل خود با عالم عقول و جبروت ارتباط برقرار نماید.

Niyaz;687281 نوشت:
یک سوالی دارم. ببخشید اگر سطحش خیلی ضعیف است اما واقعا برایم سوال است. مجددا پوزش میطلبم ؛ ذات مقدس خداوند در کدام یک از این عوالم وجود دارد؟ میدانم آفریده ها نشان از او دارند اما منظورم ذات اقدس و یگانه ی اوست که عرفا آرزوی لقای آن را دارند.

برای ادراک کامل پاسخ این سوال باید به تقویت بنیه توحیدی خود بپردازیم. به طور کلی وجود حق سبحانه و تعالی وجودی یکپارچه و مطلق است که در تمامی شئونات گوناگون موجودات حضور تام دارد و هیچ ذره ای خالی از نور حق و وجود رب نیست. اما باید توجه داشت که مرتبه ذات احدیت حق مرتبه ای است که فراتر از تمامی حدود خلائق است و احدی را به آن مقام غیببیه راه نیست. به عبارت دیگر مرتبه ذات احدیه غیبیه حق را نمی توان در حدود و قیود موجودات امکانی یافت اگر چه تمامی این حدود امکانی نشات یافته از همان مقام غیبیه ذات الهی حق هستند.
[/]

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی و دوستان همراه
وقتی این تاپیک ارزشمند و جذاب و پستهای ابتدایی رو خوندم،مشتاق تر به دانستن شدم و...
علی الخصوص که بیان شیرین و شیوای استاد را شخصا در جای دیگری نیافتم.
اما چند سوال در صفحات اولیه برایم پیش آمد که در پیام های خصوصی مزاحم استاد شدم و حظ و بهره ی وافری را که از وجود ایشان نصیبم شد،با دوستان به اشتراک می گذارم.البته با اجازه استاد.
هر چند سوالات بنده ابتدایی است ولی شاید روزی به کار تازه واردی آمد.

در پست 203،صفحه 21:
[=georgia][=georgia][=&amp]مطلبی که در اینجا ذکرش ضروری است این است که اصطلاح عالم خیال یا عالم مثال داراى دو مرتبه متصل و منفصل، يا مطلق و مقيد است: [/][=&amp]
[/]
[=&amp]مثال منفصل: جهاني است كه قائم به خود بوده و از نفوس جزئيه متخيله بي نياز و مستقل مي‏باشد و در آن صورت همه حقايق جهان مادی متحقق است.[/][=&amp]
[/]
[=&amp]مثال متصل: جهاني است قائم به نفوس جزئيه و پيوسته در متخيله افراد آدمي ظهور مي‏كند[/].[=&amp]
[/]
[=&amp]به تعبیر دیگر مثال متصل همان قوه متخيله حيوان و انسان است. یعنی هرگاه نفس انسان به مرتبه ادراك صورت های مثالی برسد در واقع با عالم مثال منفصل يا همان خيال مطلق ارتباط برقرار مى كند و دارای خيال متصل می شود. [/][=&amp]
[/]
[=&amp]لازم به ذکر است صورت های مثالی انسان همیشه مطابق با واقع نيست؛ به اين معنا كه صورت های موجود در خيال مقيد انسانی هميشه با صورت های موجود در مثال منفصل تطابق ندارد و اين ناشی از اسباب متعددی هم چون ضعف قوه متخيله يا تصرفات آن است. [/][=&amp]
[/]
[=&amp]انسان با زدودن موانع ادراك، مى تواند در آغاز به صورت مقطعى و سپس به طور مستمر با مثال مطلق ارتباط برقرار كند و همواره موجودات آن عالم را ادراك كند، چرا كه خيال های مقيد انسانی نسبت به مثال مطلق همچون جويبارهای كوچكی هستند كه به نهر بزرگی مى پيوندند.
[/]
[=&amp]
[/]
[/]
[/][=georgia]

نقل قول:

[=georgia][=&amp]هرگاه نفس انسان به مرتبه ادراك صورت های مثالی برسد در واقع با عالم مثال منفصل يا همان خيال مطلق ارتباط برقرار مى كند و دارای خيال متصل می شود. [/]
[/]
مرتبه ادراک صورت های مثالی؟
در ابتدا دو تا برداشت میشه کرد:1- وقتی نوزادی به مرتبه یادراک صورت های خیالی می رسد و میتواند خیال کند
2-وقتی بعدش گفته میشود
[=georgia][=&amp]:[/][=&amp]"[/][=&amp]در واقع با عالم مثال منفصل يا همان خيال مطلق ارتباط برقرار مى كند" [/][/]،احساس میکنم منظور انسانی بوده که با زدودن موانع ادراک،می تواند در آغاز به صورت مقطعی و سپس به طور مستمر با مثال مطلق ارتباط برقرار کند.[=georgia]
[=georgia][=georgia]
برداشت اولتان درست است یعنی همان که گفتید: 1- وقتی نوزادی به مرتبه یادراک صورت های خیالی می رسد و میتواند خیال کند
منتهی زمانی میتوانیم ادراک خیالی نوزاد را مرتبط با خیال منفصل بدانیم که اشتباهی در ادراکش پیش نیامده باشد یعنی ادراکش کاملا درست و حقانی باشد.
پس با این حساب درست است که ادراک خیالی در همه افراد وجود دارد منتهی چون معمولا خیال افراد تطهیرشده نیست ممکن است ایشان در این ادراکاتشان خطا نمایند و وقتی خطا کنند نمیتوان گفت که به عالم مثال منفصل ارتباط پیدا کرده اند.

[=georgia][=&amp]پس می شود به جای این عبارت:[/]

[=&amp]هرگاه نفس انسان به مرتبه ادراك صورت های مثالی برسد در واقع با عالم مثال منفصل يا همان خيال مطلق ارتباط برقرار مى كند و دارای خيال متصل می شود.[/]
[=&amp]، این طور گفت:به تعبیر دیگر مثال متصل همان قوه متخیله حیوان و انسان است . یعنی هر گاه نفس انسان به مرتبه ادراک صورت های مثالی برسد،دارای خیال متصل میشود.و اگر ادراکش کاملا درست و حقانی باشد ،و اشتباهی در ادراکش صورت نگرفته باشد،در واقع با عالم مثال منفصل ارتباط برقرار کرده است.

[=georgia][=georgia]پست 204 صفحه 21:
[=&amp]جامي در تعريف عالم مثال مي‏نويسد: عالم مثال يك عالم روحاني است نه از يك جوهر نوراني به لحاظ داشتن مقدار و نيز به دليل محسوس بودن، شبيه جوهر جسماني است و از طرف ديگر به دليل نورانيت، شبيه جوهر مجرّد عقلي است.عرفا با اين برزخ مرتبط هستند و هركسي به نسبت قوت و استعداد و صفاي باطن مي‏تواند احوال بندگان را مشاهده كند. و[/]
[/]
[/][/]

[/]
[/]
[/]
[/]ديگري[/][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia][=&amp] برزخي است كه بعد از مردن انسانها به آنجا انتقال مي‏يابند و كمتر اتفاق مي‏افتد كه كسي با آنجا ارتباط برقرار كند. [/][=&amp]

[/]


[/]
[/][/]
[/]
[/]
[/]
[/]
نقل قول:
[=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp]کدام عالم مثال را می گوید؟متصل یا منفصل؟
دیگری؟؟
[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia]
[=georgia][=georgia] مراد جامی همان خیال متصل هست
[=georgia][=georgia][=&amp]عالم مثال يك عالم روحاني است، نه از يك جوهر نوراني به لحاظ داشتن مقدار و نيز به دليل محسوس بودن، شبيه جوهر جسماني است و از طرف ديگر به دليل نورانيت، شبيه جوهر مجرّد عقلي است.[/]
[=&amp]این که جامی گفته :عالم مثال يك عالم روحاني است، نه از يك جوهر نوراني به لحاظ داشتن مقدار [/]: معنایش این است که عالم مثال متصل به لحاظ داشتن مقدار و اندازه مثل یک عالم روحانی محض نیست .
مرادش از دیگری نیز عالم مثال منفصل است. چون جامی در قسمت اول کلامش درمورد مثال متصل صحبت می کرد.

[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/][/]
[/]
[/]
[/]
[/]
نقل قول:
[=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp]فرمودید جامی در قسمت اول کلامش در مورد مثال متصل صحبت میکرد. اما در قسمت اول گفته:[/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp] عرفا با اين برزخ مرتبط هستند و هركسي به نسبت قوت و استعداد و صفاي باطن مي‏تواند احوال بندگان را مشاهده كند[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/][/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp]عرفا که میتوانند احوال بندگان را مشاهده کنند،مگر در واقع با مثال منفصل مرتبط نیستند؟اگر اینو درست میگم،پس تگلیف"دیگری "چه میشود؟[/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/][/]
[=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=georgia][=&amp]
مراد از ارتباط عرفا با این برزخ ارتباط بواسطه طهارت تام قوه خیالشان می باشد یعنی اگر چه همه مردم بواسطه قوه خیال خودشان با این برزخ مرتبطند منتهی امتیاز عرفا با دیگر مردم در این ارتباط این است که عرفا بواسطه طهارت کامل قوه خیالشان ارتباط تام و تمام با این عالم دارند و هیچ ناخالصی در آن یافت نمیشود اگر این ارتباط با مثال متصل بواسطه طهارت کامل صورت بگیرد ارتباط با عالم مثال منفصل هم بدون انحراف و اعوجاج خواهد بود. لذا ارتباط عرفا با عالم مثال منفصل از طریق طهارتی است که در عالم مثال متصلشان دارند[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/]
[/][/]
[/]
[/]
[/]
[/]

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی
دو سوال:
پست378#:
[=Georgia][=georgia]جناب حاجي سبزواري در اسرارالحكم دربارة قوة واهمه مي‌فرمايد:
«وهم قوتي است كه ادراك معاني جزئيه كند مثل ادراك كردن زيد محبت عمرو را و عداوت بكر را،‌ و اين قوت در حيوانات نيز هست، چه (زیرا)گوسفند ادراك كند معنايي را از گرگ كه عداوت(دشمنی) او باشد و مي‌گريزد از آن،‌ و برّه ادراك كند محبت مادرش را و ميل كند به جانب آن و موش كه از حشرات است ادراك كند عداوت گربه را، و گربه ادراك كند ترس و نفرت آن را كه در كمين باشد كه اثر نفرت و خوف كه هرب (فرار) است از آن به وقوع
[=georgia]نيايد[=georgia]، و اين معاني چون از جزئيات است نشايد مدرِكشان عقل باشد، و چون از صور محسوسه نيست نشايد مدرِكاتشان مشاعر ظاهره و حس مشترك باشد، پس قوتي ديگر بايد كه ادراك معاني جزئيه كند و آن وهم است.
فکر میکنم مفهوم قوه وهم را درک کردم ،بره مفهوم کلی محبت را ادراک نمی کند اما محبتِ مادرش را ادراک میکند(معنای جزئی).
مشکلم با فعل «نیاید»است.
گربه ترس و نفرت را درک نمیکند ولی ترس و نفرتِ آن را که در کمین است ،درک میکند.
اثر«ترس و نفرت » چیست؟ و اثر «ترس و نفرت ِ آن که در کمین است»چیست؟
شاید منظور این بوده که فرار ،اثر ترس و نفرت است ،نه اثر ترس و نفرت ِکسی که در کمین است،ولی فکر میکنم گربه وقتی ترس و نفرت کسی که در کمین است را حس میکند فرار میکند.
سوال دوم:
در پست 428،بیان شد که در حیوانات اساسا مثبت و منفی بودن مطرح نمی شود چرا که به دلیل نداشتن عقل ،امکان استفاده عقلانی از این قوا منتفی است .
میدانیم که حیوانات به سوی معاد در حرکتند ولی رسیدن آنان به مبدا با رسیدن انسان به مبدا هستی مسلما متفاوت است ولی آیا حیوانات مورد محاسبه قرار نمی گیرند؟
گاها میبینیم مثلا در بین مرغ ها،یکی به بقیه ظلم میکند و باعث آزارشان میشود و رسما بقیه مجبور می شوند از حقشان بگذرند و...،این تفاوت رفتار حیوانات از کجا ناشی می شود؟
[SPOILER]امیدوارم جواب سوالم در پست های بعدی نباشد![/SPOILER]
با تقدیم احترام و سپاس

  • :Gol:

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;691179 نوشت:
عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی
دو سوال:
پست378#:
جناب حاجي سبزواري در اسرارالحكم دربارة قوة واهمه مي‌فرمايد:
«وهم قوتي است كه ادراك معاني جزئيه كند مثل ادراك كردن زيد محبت عمرو را و عداوت بكر را،‌ و اين قوت در حيوانات نيز هست، چه (زیرا)گوسفند ادراك كند معنايي را از گرگ كه عداوت(دشمنی) او باشد و مي‌گريزد از آن،‌ و برّه ادراك كند محبت مادرش را و ميل كند به جانب آن و موش كه از حشرات است ادراك كند عداوت گربه را، و گربه ادراك كند ترس و نفرت آن را كه در كمين باشد كه اثر نفرت و خوف كه هرب (فرار) است از آن به وقوع نيايد، و اين معاني چون از جزئيات است نشايد مدرِكشان عقل باشد، و چون از صور محسوسه نيست نشايد مدرِكاتشان مشاعر ظاهره و حس مشترك باشد، پس قوتي ديگر بايد كه ادراك معاني جزئيه كند و آن وهم است.
فکر میکنم مفهوم قوه وهم را درک کردم ،بره مفهوم کلی محبت را ادراک نمی کند اما محبتِ مادرش را ادراک میکند(معنای جزئی).
مشکلم با فعل «نیاید»است.
گربه ترس و نفرت را درک نمیکند ولی ترس و نفرتِ آن را که در کمین است ،درک میکند.
اثر«ترس و نفرت » چیست؟ و اثر «ترس و نفرت ِ آن که در کمین است»چیست؟
شاید منظور این بوده که فرار ،اثر ترس و نفرت است ،نه اثر ترس و نفرت ِکسی که در کمین است،ولی فکر میکنم گربه وقتی ترس و نفرت کسی که در کمین است را حس میکند فرار میکند.

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر از شما بخاطر دقت بالایی که در مباحث مبذول می دارید.
حق باشماست این اشکال به درستی وارد است. در ابتدا که عبارت را نقل نمودید بنده گمان کردم که در نقل عبارت دچار اشتباه شده ام. ولی وقتی به کتاب مراجعه کردم دیدم عبارت همین است. به نظر بنده اشتباهی در عبارت منقوله پیش امده است و باید کلمه بیاید بجای نیاید باشد یعنی بدین صورت:
و گربه ادراك كند ترس و نفرت آن را كه در كمين باشد كه اثر نفرت و خوف كه هرب (فرار) است از آن به وقوع بيايد.[/]

[=Georgia]

یکی دیگه.;691179 نوشت:
سوال دوم:
در پست 428،بیان شد که در حیوانات اساسا مثبت و منفی بودن مطرح نمی شود چرا که به دلیل نداشتن عقل ،امکان استفاده عقلانی از این قوا منتفی است .
میدانیم که حیوانات به سوی معاد در حرکتند ولی رسیدن آنان به مبدا با رسیدن انسان به مبدا هستی مسلما متفاوت است ولی آیا حیوانات مورد محاسبه قرار نمی گیرند؟
گاها میبینیم مثلا در بین مرغ ها،یکی به بقیه ظلم میکند و باعث آزارشان میشود و رسما بقیه مجبور می شوند از حقشان بگذرند و...،این تفاوت رفتار حیوانات از کجا ناشی می شود؟

با تقدیم احترام و سپاس

اما در خصوص سوال دومتان باید بگویم:
بر اساس صریح آیات کریمه «و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الّا امم أمثالكم ما فرّطنا في الكتاب من شيء ثمّ الي ربّهم يحشرون»؛ (الانعام، آيه38). «نيست هيچ جنبده اي در زمين و نيست هيچ پرنده اي كه با دو بال خود پرواز مي كند، مگر اين كه همه آنها مانند شما انسان ها، امت ها و هستند و ما در كتاب تكوين، چيزي را بي حساب به وجود نياورده ايم. و سپس همه اين جنبنده ها و پرنده ها، به سوي پروردگارشان محشور مي شوند.»

و نیز آیه کریمه « و إذا الوحوش حشرت» (تكوير، آيه 5) حيوانات نيز مانند همه موجودات، به سوي معاد در حركت بوده و همه آنها محشور می شوند و این معنا مورد تایید روایات نیز هست مثلا از ابوذر نقل شده که مى ‏گوید: "ما خدمت پیامبر اکرم (ص) بودیم که در پیش روى ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند، پیغمبر (ص) فرمود: مى ‏دانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض کردند: نه، پیامبر (ص) فرمود: "ولى خدا مى‏داند چرا، و به زودى در میان آنها داورى خواهد کرد".(تفسیر نورالثقلین، همان، ج 1، ص 715، حدیث 69.)

و نیز در روایتى از طرق اهل تسنن از پیامبر (ص) نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: "خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت بر مى ‏انگیزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى ‏گیرد، حتى قصاص حیوانى که شاخ نداشته و دیگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت.(برای آگاهی بیشتر به بحارالانوار، ج 7، ص 353 تا 377 مراجعه شود.)

منتهی نکته ای را که باید بدان اهتمام داشت این است که سلطان شعور و اراده و اختیاری که در حیوانات است وهم است و بدیهی است که از این جهت نوع محاسبه اعمال حیوان با انسان که سلطان قوای او عقل است متفاوت می باشد. و خداوند هر موجودی را به حسب سلطان قوای او مورد محاسبه قرار می دهد.
مثالی برایتان می زنم که این معنا دقیق تر دانسته شود.
دو کودک دوساله ای را در نظر بگیرید که در کنار هم نشسته و بازی می کنند و در میانه بازی یکی از اندو دست به چاقو کنار افتاده ای برده و با آن چاقو خراشی در دست کودک مقابل ایجاد می کند. به همین منوان دو انسان بالغ و عاقلی (مثلا 40 ساله) در نظر بگیرید که با همدیگر دعوا میکنند و یکی از اندو دست به چاقو برده و طرف مقابل را صدمه میزند.
سوال اینجاست که ایا مجازات آن کودک چاقوکش با مجازات آن عاقل چاقوکش یکی است؟
نهایت مجازات شما در مقابل آن کودک این است که به او اخمی کرده و زبانا با لحنی خاص به او می فهمانید که کار اشتباهی مرتکب شده و نه بیشتر و حتی اجازه تنبیه بدنی او را به خود نمی دهید اگر چه سعی می کنید کودک چاقو خورده را مورد محبت بیشتر خویش قرار دهید. اما در مورد آن عاقل بالغ چاقوکش نه تنها وی را سزاوار محاکمه می دانید بلکه حدودی چون تازیانه و زندان و حتی اعدام را نیز برایش صادر می کنید.
به همین منوال است محاسبه اعمال حیوانات که چون سلطان قوای حاکم در آنها وهم است محاسبه اعمال انها نیز میزانی غیر از میزان محاسبه اعمال انسان دارد.

با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی و همراهان این تاپیک

ضمن تشکر بابت پاسخ های ارزشمندتان
ابتدا خواهش می کنم کند ذهنی بنده را تحمل بفرمایید و عذرخواهی ام را بپذیرید .
باز هم چند سوال و اشتیاق به بهره بردن از دریای وجود استاد بزرگوار

1-در پست 574:

نقل قول:
[=Georgia][=Georgia][=garamond]در كتب عقليه قوه‏ اى را كه اشياى جزئى مشكّل و مصور با طول و عرض و ارتفاع و شكل آنها را ادراك مى‏ كند قوه خيال و [=garamond]متخيّله[=garamond]، و آن صور مدركه را [=garamond]متخيّله [=garamond]و خيال هم مى‏ گويند؛ و فعل قوه خيال را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى ‏نامند.

این هر دو متخیله هست؟
و سوال دیگر اینکه مخیله چیست؟

[=Georgia]2-
در پست 575:
نظر علامه شعرانی :

.[=Georgia]طفل پيش از آن كه زبان بگشايد و سخن گويد ادراك كليات مي‌كند اما به تحقيق نمي‌دانيم آغاز ادراك وی از چه هنگام شروع می شود چون سخن گفتن با قصد معني بی ادراك كلي ممكن نيست

در پست 556 هم گفته شد که "وقتی میگوییم این ایستاده است و او نشسته است،این نشسته بودن یا نبودن ،یک ادراک عقلی است ."
کودک هم از یک زمانی مفهوم کلی ایستادن و نشستن را میفهمد ،بدون اینکه این مفهوم را صرفا در ارتباط با شخص خاصی ،مطرح کند.بلکه این تشخیص کلی را میتواند بدهد. درست می گویم؟
لذا به نظرم میاد ،فرمایش علامه شعرانی درست باشد.ولی ایشان درباره قوه وهم چه نظری دارند؟به نظر ایشان ،قوه واهمه انسان در کجا نمود پیدا میکند؟لابد قبل از مرحله ای که بتواند با قصد معنی سخن بگوید.ولی ایشان فرمودند طفل پیش از آنکه زبان بگشاید،ادراک کلیات میکند!!وبعد فرمودند سخن گفتن با قصد معنی.!

3-در پست 576:

نقل قول:
[=Georgia][=Georgia]كلماتي كه انسان در سخن به كار مي‌برد همه مفهوم كلّي است و هر كس به شمارش كلمات عبارت كتب و غير آن مي‌تواند اين حقيقت را به رأي‌العين ببيند
[=Georgia]
شمارش کلمات عبارات کتاب ،چه ارتباطی با مفهوم کلی دارد؟

4-در پست 581:

[=Georgia]اين مرحله را از آن جهت عقل بالفعل ناميده ‏اند كه معقولات نظری بالفعل در آن موجود است، و نيازی به اكتساب جديد آن‏ها نيست، در حقيقت مي‏توان گفت عقل بالفعل، استعداد حاضر كردن معقولات نظري است پس از حصول آن است.

گفته شد در این مرحله،استنتاج صورت میگیرد.
منظور از اینکه نیاز به اکتساب نیست،این است که چیز جدیدی نباید کسب شود و صرفا روی همان مفاهیمی که قبلا حاصل شده بود،تامل میشود و نتیجه گیری های جدید حاصل میشود؟

5-در پست 584:


[=Georgia]مرتبه سوم که متناظر با عقل بالفعل است بگونه‌ای است که فرد می‌تواند به صورت بالفعل تمام خیر و شرها را مشاهده کند

منظور از مشاهده اینست که با استنتاج،آنها را ذهن خود ،مجسم میبیند؟

با تقدیم احترام و سپاس فراوان

  • :Gol:

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;693359 نوشت:
ابتدا خواهش می کنم کند ذهنی بنده را تحمل بفرمایید و عذرخواهی ام را بپذیرید .

ضمن عرض سلام و ادب این سولات نه تنها دلالت بر کند ذهنی ندارد بلکه دال بر ذکاوت و دقت و تیز هوشی حضرتعالی در مطالب طرح شده دارد.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
باز هم چند سوال و اشتیاق به بهره بردن از دریای وجود استاد بزرگوار

بنده حقیر کاسه ای آب قلیل هم نیستم چه رسد به دریای وجود.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
در پست 574:
در كتب عقليه قوه‏ اى را كه اشياى جزئى مشكّل و مصور با طول و عرض و ارتفاع و شكل آنها را ادراك مى‏ كند قوه خيال و متخيّله، و آن صور مدركه را متخيّله و خيال هم مى‏ گويند؛ و فعل قوه خيال را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى ‏نامند.
این هر دو متخیله هست؟

قوه‏ اى را كه اشياى جزئى مشكّل و مصور با طول و عرض و ارتفاع و شكل آنها را ادراك مى‏ كند قوه خيال و متخيِّله( به کسر یاء یعنی تخیل کننده) و آن صور مدركه را متخيَّله(به فتح یاء یعنی تخیل شونده) و خيال هم مى‏ گويند.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
و سوال دیگر اینکه مخیله چیست؟

مخیله همان متخیِّله یعنی قوه تخیل کننده است.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
-
در پست 575:
نظر علامه شعرانی :
.طفل پيش از آن كه زبان بگشايد و سخن گويد ادراك كليات مي‌كند اما به تحقيق نمي‌دانيم آغاز ادراك وی از چه هنگام شروع می شود چون سخن گفتن با قصد معني بی ادراك كلي ممكن نيست

در پست 556 هم گفته شد که "وقتی میگوییم این ایستاده است و او نشسته است،این نشسته بودن یا نبودن ،یک ادراک عقلی است ."
کودک هم از یک زمانی مفهوم کلی ایستادن و نشستن را میفهمد ،بدون اینکه این مفهوم را صرفا در ارتباط با شخص خاصی ،مطرح کند.بلکه این تشخیص کلی را میتواند بدهد. درست می گویم؟
لذا به نظرم میاد ،فرمایش علامه شعرانی درست باشد.ولی ایشان درباره قوه وهم چه نظری دارند؟به نظر ایشان ،قوه واهمه انسان در کجا نمود پیدا میکند؟لابد قبل از مرحله ای که بتواند با قصد معنی سخن بگوید.ولی ایشان فرمودند طفل پیش از آنکه زبان بگشاید،ادراک کلیات میکند!!وبعد فرمودند سخن گفتن با قصد معنی.!


برداشتتان در مورد عبارت جناب علامه شعرانی پیرامون ادراک عقلی کاملا درست است.
در خصوص نمود قوه واهمه نیز باید توجه داشت که قوه واهمه در انسان قوه ای جدای از عقل نیست بلکه اگر ادراک عقلی به شرط جزییت همراه باشد بدان قوه واهمه می گویند یعنی اگر مثلا همان مفهوم نشستن بواسطه نشستن زید مورد ادراک واقع شود به آن ادراک وهمی گویند. فرق ادراک وهم با عقل در کلیت و جزییت است.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
در پست 576:
كلماتي كه انسان در سخن به كار مي‌برد همه مفهوم كلّي است و هر كس به شمارش كلمات عبارت كتب و غير آن مي‌تواند اين حقيقت را به رأي‌العين ببيند

شمارش کلمات عبارات کتاب ،چه ارتباطی با مفهوم کلی دارد؟


مراد از این عبارت جناب علامه شعرانی خود شمردن کلمات کتابها نیست بلکه منظورشان این است که یکایک کلمات استفاده شده در کتابها حاکی از بهره مندی انسان از ادراک کلیات می باشد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;693359 نوشت:
-در پست 581:
اين مرحله را از آن جهت عقل بالفعل ناميده ‏اند كه معقولات نظری بالفعل در آن موجود است، و نيازی به اكتساب جديد آن‏ها نيست، در حقيقت مي‏توان گفت عقل بالفعل، استعداد حاضر كردن معقولات نظري است پس از حصول آن است.

گفته شد در این مرحله،استنتاج صورت میگیرد.
منظور از اینکه نیاز به اکتساب نیست،این است که چیز جدیدی نباید کسب شود و صرفا روی همان مفاهیمی که قبلا حاصل شده بود،تامل میشود و نتیجه گیری های جدید حاصل میشود؟


کاملا درست است.

یکی دیگه.;693359 نوشت:
-در پست 584:
مرتبه سوم که متناظر با عقل بالفعل است بگونه‌ای است که فرد می‌تواند به صورت بالفعل تمام خیر و شرها را مشاهده کند

منظور از مشاهده اینست که با استنتاج،آنها را ذهن خود ،مجسم میبیند؟


کاملا درست است.
[/]

اویس;693802 نوشت:
در خصوص نمود قوه واهمه نیز باید توجه داشت که قوه واهمه در انسان قوه ای جدای از عقل نیست بلکه اگر ادراک عقلی به شرط جزییت همراه باشد بدان قوه واهمه می گویند یعنی اگر مثلا همان مفهوم نشستن بواسطه نشستن زید مورد ادراک واقع شود به آن ادراک وهمی گویند. فرق ادراک وهم با عقل در کلیت و جزییت است.

با سلام خدمت استاد بزرگوار و سایر دوستان

اکنون که مروری بر مباحث گذشته داریم و اندکی پیرامون قوای مدرکه در حال صحبتیم، سوالی هم در ذهن من ایجاد شده است.
چرا برای ثبت معانی جزئی و صور ادراک شده دو قوه مجزا باید وجود داشته باشد. چرا نگوییم مکان ذخیره صور ادراکی و معانی جزئی هر دو حافظه است؟ چرا یکی را به قوه خیال و دیگری را به قوه حافظه نسبت دهیم؟
سوال دیگر اینکه مکان ذخیره معانی کلی ادراکی توسط عقل هم حافظه است؟

ممنون