جمع بندی معیار شما برای انتخاب اسلام به عنوان راه حق و حقیقت چیست؟

تب‌های اولیه

150 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معیار شما برای انتخاب اسلام به عنوان راه حق و حقیقت چیست؟

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
در تاپیک‌های دیگری صحبت‌هایی بر سر چگونگی تشخیص حقیقت از میان این همه شبه‌حقیقت و باطل مخلوط به حق داشتیم و اینکه معیار سنجش عیار حقیقت برای کسی که به دنبال راه حق و حقیقت می‌گردد چیست ...
در واقع در تاپیک «http://www.askdin.com/thread47098.html» بحث نیمه‌مفصلی داشتیم بر سر اینکه پذیرش وجود حقیقت مطلق کار پیچیده و دشواری نیست و کسانی که نسبی بودن حقیقت و اخلاق و غیره را معتقد هستند به ناچار باید تبعات سنگین چنین اعتقادی را هم بپذیرند که ظاهراً افراد زیادی نباید باشند که چنین شأن پایینی برای خود قائل باشند ... اما اگر حقیقت خارجی وجود دارد ما چطور آن را از میان این همه فرقه و مذهب و آیین بیابیم؟ از کجا معلوم که اسلام تشیع که درش متولد شدیم همان آیین مبتنی بر حقّ ناب باشد؟
نظر جناب مصطفی۴ در آن تاپیک این بود که راهی نیست مگر سعی و خطا و بررسی تمام آیین‌ها و این کار هم نه در طول عمر یک فرد معمولی امکان‌پذیر نیست و در نتیجه با وجود قبول حقیقت خارجی هرگز نمی‌توان اطمینان داشت که ما به این راه دست یافته‌ایم و در نتیجه همه باید به عقاید هم احترام بگذارند و احتمالی بدهند که خودشان در اشتباه باشند ... حقیر دلایلی آوردم که این راه برای رسیدن به حق غیرعقلایی است، مسیری که می‌دانیم ما را به هدف مطلوبمان در زمان مقتضی نمی‌رساند و چه بسا نزدیکمان هم نکند و باز چه بسا دورمان کند منطقی نیست که فرض شود راه مناسبی برای هدف مورد نظر است ... مگر آنکه ادعا شود تنها راه است ... در همان تاپیک حقیر نظر خودم را بر اساس اعجاز قران دادم و وجه اعجاز قرآن را معیاری دانستم که در آن در کمترین زمان برای هر کسی با هر درجه از علم قابل استفاده است و شخص می‌تواند از همان ابتدا حق را شناخته و باقی عمرش را برای تثبیت حق و زدودن باطل، مخافظت از حق و مبارزه با باطل‌ها، صرف کند و خلاصه در جبهه‌ی حق قرار بگیرد ...
با توجه به اینکه جناب مصطفی این معیار را از حقیر قبول نکردند می‌خواستم بدانم کارشناسان بزرگوار و سایر دوستان چه معیاری برای تشخیص قطعی راه حقیقت در زندگی خود داشته‌اند که اگر مسلمان هستند بر این آیین و اگر غیرمسلمان هستند بر آیین خودشان استوار شده‌اند؟ آیا همگی در همان تردیدی هستند که جناب مصطفی از آن راه گریزی سراغ ندارند و یا هر کسی با روشی به یقین رسیده است و در این راه حاضر است کارهای بازگشت‌ناپذیری که در صورت وجود تردید نمی‌شود به آنها تن داد را نیز بپذیرد؟ مثل جنگ با اهل باطل و کشتن دشمنان و دفاع از حق ولو با بذل جان و غیره و غیره ...
شاید این مطلب علاوه بر اینکه ان شاء الله به دوستانی کمک می‌کند که به دنبال معیار سنجش عیار حق می‌گردند برای رسیدن به حق و محکم شدن جای پایشان بر آن و زدودن تردید از اعماق دلشان، برای سایر افراد هم کمکی باشد که بتوانند معیارهای دیگری بجز معیارهای خودشان را هم بشناسند و خدا می‌داند شاید جایی به کارشان بیاید
ممنون از همراهی‌اتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام خدمت شما دوست گرامی
مقدمه
مباحثی در معرفت شناسی به عنوان معیار صدق و حقیقت شناخت مطرح است که به صورت خیلی جزئی و مو شکافانه به چگونگی شناخت و مساله شناخت حقیقت و واقعیت و ملاک های صدق قضایا و... می پردازد که به نظر می رسد برای جلوگیری از برخی سوء فهم ها پرداخت به آن به عنوان پیش نیاز بحث ما ضروری باشد.
ما برای این که بحث خیلی تخصصی نشود وارد بحث شناخت نمی شویم و دوستان را به کتاب "مساله شناخت " شهید مطهری ارجاع می دهیم
نتیجه بحث در آن کتاب شریف این است که شناخت امکان دارد و اسلام آن را تایید کرده است"و علم الادم اسماء کلها" و به مساله شناخت دعوت کرده است"قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض"(یونس101) اما این شناخت ابزاری می خواهد که همان حس است قرآن می فرماید:
وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (نحل78)
و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد بيرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد كه سپاسگزارى كنيد
پس قرآن وسیله شناخت را ابزار حسی می داند البته به حواس اکتفا نکرده بلکه افئده را به عنوان قوه تحلیل گر اطلاعات بیان می دارد.
در کنار ابزار حسی ابزاری به نام "دل" هم برای رسیدن به شناخت مطلوب بیان شده است "و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین" (عنکبوت 69) فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیه(سوره شمس) و راه آن تذکیه و تقواست "ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا"(انفال29)و الذین اهتدوا زادهم هدی(محمد17)
منبع شناخت را هم طبیعت ، عقل و دل وتاریخ می داند.
در بحث امکان شناخت هم شناخت شناسان مسلمان شناخت را ممکن می دانند و ملاک هایی برای صدق قضایا بیان کرده اند:
صداقت یک قضیه ، در مطابقت آن قضیه با واقعی به حسب خودش است، گاهی مطابق با نفس الامرش است و گاهی با طبیعت موضوعِ خود و گاهی هم با عین وخارج.
پس اول این که شناخت امکان دارد و ابزار و منابع آن برای انسان فراهم است و برای صدق و کذب آنها نیز ما ملاک داریم
در بین همه نکات قبلی که امیدواریم دوستان برای پیشرفت بحث مراجعه کنند ملاک صدق قضایا را کمی بیشتر توضیح می دهم(حرف آخر در معرفت شناسی این است):

علما در منطق و فلسفه گفته‌اند اگر بخواهيم يک مسئله نظري را حل کرده و برهان بياوريم، بايد تمام مسائل نظري را به مسائل بديهي برگردانيم.

برخي از بديهيات عبارتند از: «اجتماع ضدين محال است»، «ارتفاع ضدين جايز است»، «اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است» .

همه استدلال‌ها بايد به امور بديهي ختم شوند. به عنوان مثال، سه زاويه مثلث به طور حتم مساوي با دو زاويه قائمه است چون اگر اين را نپذيريم لازمه‌اش ارتفاع نقيضين يا اجتماع نقيضين است. تمام مسائل نظري بايد به مسائل بديهي ختم شود وگرنه هيچ مشکلي حل نمي‌شود.

آفريدگار متعال يک سلسله علوم بديهي براي ما آفريده که همه افراد آن را قبول دارند. به عنوان مثال علم به «محال بودن اجتماع و ارتفاع نقيضين» در ما هست و به وسیله آن تمام مشکلاتمان را حل مي‌کنيم.

همان گونه که در علوم نظري، تمام مسائل نظري بايد به بديهي منتهي شود، در علوم عملي هم باید مسائل غير واضح به مسائل واضح منتهي شود. هيچ‌گاه امر مجهول، مجهول ديگري را حل نمي‌کند. هميشه بايد امور واضح، مشکلات را حل کنند.

در بديهيات دوگونه قضيه داريم: الف- خود معيار ب- غير خود معيار. اگر قضيه پيچيده باشد غير خود معيار است و اگر واضح باشد، خودمعيار است.

بايد تمام مسائل پيچيده و غير واضح »خواه در عقل نظري و خواه درعقل عملي« به قضاياي خود معيار منتهي شوند.

قضاياي خود معيار در عقل نظري «محال بودن اجتماع ارتفاع نقيضين» و در عقل عملي، «حسن و قبح عقلي» هستند.که حسن و قبح عقلی خود نیز به "عدل و ظلم " منتهی می شود.

بعد از بیان مقدمه :
باید عرض کنم که وقتی ماقائل شدیم که شناخت حقایق امکان دارد و ابزارش هم در اختیار ماست و برای درستی و نادرستی این شناخت ها ملاک داریم(برگشت به گزاره های بدیهی و حسن و قبح عقلی است ) درباره مهمترین شناخت زندگی خود یعنی شناخت راه کمال و سعادت و دین و برنامه صحیح زندگی حتما حتما ملاک خواهیم داشت و امکان رسیدن به آن برای انسان خواهد بود بدون شک.

اما ملاک در شناخت راه حقیقت و سعادت چیست؟
انسان با گزاره های قطعی که در وجود خود می یابد هم می تواند خدای خود را ثابت کند و هم می تواند صفات او را بشناسد و آنگاه که از راه شناخت صفات او به دین او پی ببرد ارسال رسل و انزال کتب را از جانب او بداند و به دین حق پی ببرد و حتی به مذهب حقه راه یابد فقط و فقط باید او از طریق عقلی که در وجود او روشنگری می کند منحرف نشود احساسات و گرایش های بیرونی و تعصبات او را به سوی خود نکشاند.
این خالی کردن وجود از هر چه که غیر حکم عقل است نیز مشکل است که خیلی از آدم ها نه تنها بدان تن نمی دهند بلکه اسیر و گرفتار تمایلات و کشش های بیرونی اند.

پس اولین کاری که برای شناخت حقیقت و راه سعادت کرد باید خالی الذهن شد حتی اگر شده برای برحه ای به همه داشته ها و نداشته ها و کشش ها و تمایلات و محبت ها و ...کافر شد و خود را در دست هیچ کس جز عقل نداد و خود باشد و یک امور بدهی که عقلش آن را تصدیق می کند ولاغیر.

حال با این ذهن خالی برود سراغ خودش .
اولین سوالی که می کند از خودش و داشته های خودش است که :
سوال:آیا من از اول بوده ام
جواب: خیر

سوال: آیا من در اینجا که هستم تنها هستم یا جز من کس دیگری هست ؟
جواب: بله به حس ظاهر می یابم که در اطرافم موجوداتی هستند

سوال:آیا آنها هم از اول بوده اند
جواب: با حس ظاهر برخی از این اطرافیان را می بیم که در حال تغییر هستند و برخی نبوده اند و شده اند .

سوال : آیا من که نبودم و این ها که نبوده اند وجودمان از خودمان است ؟
جواب : حتما که نه چرا که اگر از خودمان بود چرا تغییر می کنیم چرا به دست می آوریم و از دست می دهیم

سوال: خب این که به وجود می آییم خود به خودی باشد
جواب: نمی شود ضروریات عقلم قبول نمی کند یک شیء که نبوده (فقیر) بدون دلیل(غنی) بود شود

سوال: خب پس باید یک کسی این وجود را به ما داده باشد او کیست؟
جواب: خودمان که نمی توانیم باشیم چون که فقیریم و وجود را که خودمان نداریم چگونه می توانیم بدهیم شاید یکی از اطرافیانمان به ما وجود داده باشد سوال: او هم نبوده و بود شده؟ اگر این طور است چه کسی به او داده از خودش گفته یا از کسی ؟ جواب: از خودش که گفتی نمی شود بگیرد خب لابد از کسی گرفته

سوال : او وجوش را از کی گرفته ؟
جواب: خب شاید ما به او وجود داده باشیم؟

سوال : این که نمی شود عقل بدیهی من قبول نمی کند که من خود با چند واسطه به او نیاز داشته باشیم و او نیز در همان جنبه به ما(این دور است و لازم می آید تقدم شیء بر نفش که بدهاتا باطل است) پس او کیست ؟ جواب تسلسل باشد
جواب : تسلسل هم بدیهیا باطل است. اگر آن کس خودمان نباشیم و یک فرد نیازمند به علت وجود نباشد پس کیست؟ جواب:خب این گونه که گفتیم بایداو یکی باشد که به ما نیازی نداشته باشد و به کس دیگری نیز نیازی نداشته باشد و فقیر نباشد و غنی بالذات باشد درست است؟جواب: با این که نمی خواستم به این راحتی قبول کنم ولی انگار عقلم می گوید باید قبول کنم .

سوال: پس یکی هست که هیچ نیازی به غیر ندارد اسم او را چه بگذاریم کسی که باعث وجود ما شده ؟
جواب : بگذار واجب الوجود .

سوال:البته شاید این واجب دو تا سه تا یا چند تاباشد درست است؟
جواب:خب با هم بررسی می کنیم(البته با احکام ضروری عقل) این کسی که به ما وجود داد گفتیم خودش به هیچ کس نیاز ندارد و غنی است درس است ؟ خب این یعنی وجود را از خودش دارد و به وجود گرفتن از دیگری نیاز ندارد . این ها را که گفتیم پس باید کسی که وجودش از خودش است به کسی نیاز نداشته باشد یعنی وجودش کامل باشد چرا که اگر ناقش باشد در آن قسمت نداشته خودش به غیر نیاز داشته باشد.درست؟. پس باید وجودش کامل باشد و هیچ نقطه خالی نداشته باشد.

سوال: از کجا این را می گویی که نباید هیچ نقطه خالی از وجود داشته باشد
جواب : چون گفتیم که این کسی که به ما وجود داده نباید نیازمند باشد چرا که اگر نیازمند باشد باید کسی ما فوق او باشد و به او وجود بدهد که این خلف فرض است که او واجب الوجود است پس آن فرد بالاتری واجب الوجود است ما درباره او بحث می کنیم که او هیچ نقص وجودی ندارد.

سوال: این چه ربطی به یکی بودنش دارد
جواب: خب اگر دو تا بودند هر دو از یک جهتی که نفر دیگر را در بر ندارند می شدند ناقص و این خلف فرض است

سوال: با این تعبیر می خواهی بگویی که این فردی که به ما وجود داده یکی بیش نیست و همه وجودشان را از او گرفته اند ؟
جواب: درست است و هر فرضی غیر این موجب تناقض است .

سوال: این همان خدای موحدان نیست؟ خدایی که واخد است و احد است و غنی است و صمد است؟
جواب : آری . از این گذشته با این صفت غنی بالذات بودن خدا همه صفات کمالیه برای او ثابت می شود؟

سوال: چگونه؟
جواب: چون هر کدام از صفات کمالیه را نداشته باشد می شود ناقص و این خلاف فرض است.

سوال:این صفات کمالیه چیست؟
جواب: هر صفتی که کمالی در آن نهفته است و نقصی را باعث نمی شود را باید داشته باشد مثلا علم ،قدرت ،حیات ، حکمت ، عدل

سوال: خیلی زود می خواهی این صفات را ثابت کنی دیگر نیاز نیست که این فرد وجود دهنده علم داشته باشد یا حکمت و عدل داشته باشد ؟؟
جواب: خب اگر علم نداشته باشد آیا موجب نقص هست یا نه؟
جواب: بله هست
جواب: خب باید داشته باشد.پس این واجب الوجود عالم است و همچنین بقیه صفات کمالیه را دارا است.

پس ما با احکام ضروری عقل ثابت کردیم که خدایی داریم با جمیع صفات کمالیه
تا اینجا هنوز فقط من هستم و خدا و هیچ دین و آیین و راه وروشی را ثابت نکرده ام که بدان پایبند باشم
تنها چیزی که هست این که از بین بی خدایی و خدا داری من اکنون خدا دار هستم. و در بین همه خدا دار ها من معتقد به خدای موحدانی هستم که هیچ نقصی را برای خدای واحد لاشریک له قائل نیستند و هر صفتی را که موجب نقص برای او باشد را از او سلب می کنند مثل این که جسم باشد قابل رویت باشد و...که همه این ها موجب نقص است.


انشاء الله ادامه دارد...:Gol:



من که در مقابل استاد شعیب حرفی برای گفتن ندارم.
من شخصا کسی نیستم که همینجوری الکی چیزی رو بدونتفکر انتخاب کنم.
اما معیارهای زیر که من به اونا رسیدم به نظرم جالبند:

1. تطابق کامل تعالیم اسلام و گفته معصومین با فطرت خوبی گرای انسان.

2. تطابق 90 درصدی تعالیم و گفته معصومین با عقل و منطق.

3. اون 10 درصد هم با عقل تناقض ندارند و هنوز هیچکس نتونسته نقضشون کنه بلکه هنوز پاسخی براشون پیدا نشده.

4. جنبه های اعجاز علمی قرآن به خصوص در مورد مدارهای فضایی!

5. بی توجهی به قوم؛ نژاد و رنگ پوست و زبان ممردم.

6. تبعیت نکردن کورکورانه از عقاید جامعه.

7.ارزش قائل شدن برای جان انسان ها

8. ارزش قائل شدن برای علم.

9. بخشندگی و بخشایشگری خداوند.

10. لزوم برقرای عدالت در قضاوت در مورد حتی خویشاوندان.

11. لزوم توجه به سخنان همه افراد (چه کافر چه مسلمان چه یهودی و..) و پذیرش سخنان درست آنان بدون غرض (فبشر عبادی الذین یستمعون ...)

12. دعوت به تفکر و تعقل و علم.
اگر مکتبی نقصی داشته باشه هیچ وقت نمیااد به تفکر و تعقل دعوت کنه.
البته اینها برای اسلام واقعی که همون تشیعه صدق میکنه وگرنه وهابیت و داعش هم اسم اسلام رو واسه خودشون یدک میکشن.

شما اگر همچنین مکتب دیگری پیدا کردی که تا این حد به علم، عدالت ، مباحثه و منطق و بخشندگی و رفتار مناسب با دیگران اهمیت داده باشه پیدا کردی یه خبری به ما هم بده.

شعیب;673974 نوشت:
سوال: از کجا این را می گویی که نباید هیچ نقطه خالی از وجود داشته باشد
جواب : چون گفتیم که این کسی که به ما وجود داده نباید نیازمند باشد چرا که اگر نیازمند باشد باید کسی ما فوق او باشد و به او وجود بدهد که این خلف فرض است که او واجب الوجود است پس آن فرد بالاتری واجب الوجود است ما درباره او بحث می کنیم که او هیچ نقص وجودی ندارد.

سوال: این چه ربطی به یکی بودنش دارد
جواب: خب اگر دو تا بودند هر دو از یک جهتی که نفر دیگر را در بر ندارند می شدند ناقص و این خلف فرض است

سوال: با این تعبیر می خواهی بگویی که این فردی که به ما وجود داده یکی بیش نیست و همه وجودشان را از او گرفته اند ؟
جواب: درست است و هر فرضی غیر این موجب تناقض است .

سلام علیکم
می توانیم بگوییم چند واجب الوجود، وجود دارند که یکی علم می دهد، یکی حکمت، یکی حیات، ... و هر کدام هم به تعدادی از مخلوقات وجود می دهند. ولی به درجه ای از بلوغ رسیده اند که بتوانند با همکاری کامل این جهان را خلق کنند بدون اینکه درگیری یا فسادی ایجاد شود.

Mohammad-Za;674009 نوشت:
ما معیارهای زیر که من به اونا رسیدم به نظرم جالبند:

1. تطابق کامل تعالیم اسلام و گفته معصومین با فطرت خوبی گرای انسان.


خوش به حالتون

شعیب;673974 نوشت:

انشاء الله ادامه دارد...:Gol:


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
بی‌صبرانه منتظر ادامه‌ی فرمایشات شما هستیم ... :Gol:
شعیب;673974 نوشت:
قضاياي خود معيار در عقل نظري «محال بودن اجتماع ارتفاع نقيضين» و در عقل عملي، «حسن و قبح عقلي» هستند.که حسن و قبح عقلی خود نیز به "عدل و ظلم " منتهی می شود.

ممنون می‌شوم حسن و قبح عقلی را هم بیشتر توضیح دهید که چه هستند که بدیهی به حساب می‌آیند و آیا تعیین مصادیق آنها به صورت بدیهی در تمامی انسان‌ها به طور مطلق یکسان است؟ اگر نیست، چرا؟ و اگر نیست چطور متوجه شویم که چه کسی مصادیق آن را درست تشخیص داده است؟
با تشکر
یا علی علیه‌السلام

Mohammad-Za;674009 نوشت:
من که در مقابل استاد شعیب حرفی برای گفتن ندارم.
من شخصا کسی نیستم که همینجوری الکی چیزی رو بدونتفکر انتخاب کنم.
اما معیارهای زیر که من به اونا رسیدم به نظرم جالبند:

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اول اینکه ممنون از حضورتان در بحث و اینکه معیارهایتان را با ما به اشتراک گذاشتید، لطف کردید :Gol:
اما معیارهایی که بیان فرمودید، که خیلی هم خوب هستند، به زعم حقیر به خودی خود برای قرص شدن دل خوب هستند اما برای اثبات اسلام تشیع کافی نیست ... بسیاری از افراد می‌توانند روی این معیارها با شما وارد بحث شوند و مدعی شوند که شما چشمتان را بر کاستی‌ها بسته‌اید و تنها نیمه‌ی پر لیوان را دید‌ه‌اید و بعد هم مدعی شوند که این کار را کرده‌اید چون دوست داشته‌اید آنچه از والدین و جامعه و فرهنگتان به ارث برده‌اید را برای خود توجیه نمایید و روی آنها پافشاری نمایید ... قصد ندارم در این تاپیک وارد جزئیاتی شوم که شاید برخی از آنها در همین سایت در تاپیک‌های مجزای دیگری بررسی شده‌اند، آنچه در ادامه می‌گویم تنها یک اشاره‌ی کوتاه است برای روشن کردن آنچه که منظورم هست:
Mohammad-Za;674009 نوشت:

1. تطابق کامل تعالیم اسلام و گفته معصومین با فطرت خوبی گرای انسان.

در یک نگاه کلی بله ولی هستند کسانی که مصادیقی از جزئیات احکام اسلام را مقابل شما قرار دهند و بعد شما را قسم بدهند که آیا به راستی این حکم اسلام با فطرت شما تطابق کامل دارد؟ حتماً برای شما هم مواجهه با شبهاتی که سالهاست دشمنان اسلام در ذهن مخاطبان القاء می‌کنند پیش آمده است ... ایا به راستی تمامی احکام اسلام را مطابق با فطرت خوبی‌گرای انسانی یافته‌اید؟ چطور می‌دانید که آنچه که احکام اسلام در مورد شما با آن مطابق است فطرت انسانی باشد و خاصّ خود شما نباشد؟ از کجا می‌دانید که فطرت است و توسط خانواده و اجتماع در شما نهادینه نشده است؟ و سؤالات دیگر ...
Mohammad-Za;674009 نوشت:

5. بی توجهی به قوم؛ نژاد و رنگ پوست و زبان ممردم.

ممکن است بحث برده‌داری و یا تفاوت احکام زنان با مردان را به پیش بکشند و بگویند نه اسلام آنقدرها هم همه را به یک چشم ندیده است ... آن وقت با چه معیاری باید این دست مسائل را سنجید؟
Mohammad-Za;674009 نوشت:

7.ارزش قائل شدن برای جان انسان ها

ممکن است برای شما حکم ارتداد را و یا مجازات زنای محصنه و سنگسار را مطرح کنند و یا برخی از ایات قرآن را و سعی کنند اینطور نشان دهند که اسلام آنقدرها هم برای جان انسان‌ها ارزش قائل نیست ... برای کسانی که آنطور فکر کنند این معیارهای شما صرفاً توجیهاتی به نظر می‌رسد که قابل دفاع نیستند ... گرچه لزوماً اینطور نیست و اگر بفرمایید به این مواردی که فرمودید باور دارید برای حقیر قابل قبول است چون تمام آنها را خودم هم باور دارم ...
Mohammad-Za;674009 نوشت:

9. بخشندگی و بخشایشگری خداوند.

برایتان مثال از بیچارگی خیلی از مردم فقیر یا معلول با معلولیت‌های بالا یا با بیماری‌های صعب در کودکان و غیره می‌زنند و سعی می‌کنند خدا را نسبت به آنها نامهربان و غیربخشنده معرفی کنند ... خدا لعنتشان کند اگر قابل هدایت نیستند و تعمداً چنان مسائلی را مطرح می‌کنند
Mohammad-Za;674009 نوشت:

11. لزوم توجه به سخنان همه افراد (چه کافر چه مسلمان چه یهودی و..) و پذیرش سخنان درست آنان بدون غرض (فبشر عبادی الذین یستمعون ...)

این یکی را حقیر خیلی با آن موافق نیستم، گرچه مخالف جدی هم نیستم و تنها رویش بحث دارم ... اما شما که آنرا پذیرفته‌اید و آن را به صورت لازم معرفی کرده‌اید در مواجه با برخی از شبهات به مشکل خواهید خورد، به زعم حقیر ... بحث آزادی بیان در اسلام به این سادگی‌ها نیست و گاهی اجازه‌ی صحبت باطل به پیروان مکاتب باطل داده نمی‌شود ...

Mohammad-Za;674009 نوشت:
شما اگر همچنین مکتب دیگری پیدا کردی که تا این حد به علم، عدالت ، مباحثه و منطق و بخشندگی و رفتار مناسب با دیگران اهمیت داده باشه پیدا کردی یه خبری به ما هم بده.

اگر بر فرض محال پیدا کردم و به شما معرفی کردم آیا معیاری بالاتر از معیارهایی که بیان کردید می‌شناسید که با آنها بین آن دو دست به انتخاب بزنید؟
در پایان بگویم که تمامی شبهاتی که در بالا بیان کردم پاسخ دارند ... هدف این نبود که اعتقادات و معیارهای شما را به چالش بکشم، هدف این است که بگویم این معیارها به زعم حقیر شکننده هستند و اگر هم شکننده نباشند گاهی آنقدر در جزئیات وارد می‌شوند که امر بر شخص حقیقت‌جو مشتبه می‌شود و نمی‌تواند تصمیم بگیرد که بالأخره فلان مسأله مصداق ظلم هست یا نیست ... برای این تصمیم‌گیری نیاز به معیار و سنگ محکی خواهد داشت که گاهی آگاهی به آن ندارد ...
در پناه خدا باشید ان شاء‌الله
یا علی علیه‌السلام

سلام آنکس که وجود خدای واحد و عادل و هادی را فهمید و اصل نبوت را متوجه شد. به دنبال هادی و رسول حق میرود.
رسول حق کیست ؟
شناختن خود رسول و اخلاق او،
شناختن محتوای دین او
و شناختن معجزه ی او
و یا شهادت فعلی بر صدق رسالت او نشان می دهد که رسول حق کیست.

http://www.askdin.com/thread46640.html

kobram;674029 نوشت:
سلام علیکم
می توانیم بگوییم چند واجب الوجود، وجود دارند که یکی علم می دهد، یکی حکمت، یکی حیات، ... و هر کدام هم به تعدادی از مخلوقات وجود می دهند. ولی به درجه ای از بلوغ رسیده اند که بتوانند با همکاری کامل این جهان را خلق کنند بدون اینکه درگیری یا فسادی ایجاد شود.

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت الله
همکاری مدّ نظر شما یعنی پوشش دادن نقایص خود و آنها به این پوشش دادن نیاز دارند تا بتوانند کل خلقت را به خوبی هدایت کنند، اما نیاز داشتن خلاف تعریف واجب بودن ایشان است ...
در ضمن اینکه گاهی در تأیید سؤال شما اینطور می‌گویند که همانطور که چند باغبان در یک باغ بزرگ می‌توانند باغ را به زیبایی و در هماهنگی کامل با یکدیگر مرتب کرده و به آن برسند این جهان هم شاید چند خدا داشته باشد که با یکدیگر هماهنگ هستند ... اما فراموش می‌کنند که آن باغبان‌ها اگر مطابق یک نقشه‌ی واحد به باغبانی بپردازند محصول ایشان با یکدیگر هماهنگ خواهد بود و اگر هر کدام می‌خواست ساز خودش را بزند در آن باغ هرج و مرج پیش می‌امد ... و در واقع این مطلب را در مورد خدا می‌توان گفت ... خدا کسی است که اثر بگذارد ولی اثر نپذیرد (اثر نپذیرفتن خدا مطابق تعریف واجب‌الوجود بودن او واضح است)، حال اگر یک خدا بخواهد کاری کند و خدای دیگر خلاف آنرا اراده کند دو حالت خواهیم داشت، یا خدای دومی می‌تواند از خدای اولی مانع شود که در این صورت خدای اول مقهور او شده و این خلاف واجب‌الوجود بودن آن است، یا اینکه نمی‌تواند بر او اثر بگذارد که این مخالف اثرگذاری آن است ... اگر این اثرگذاری را بر عالم خلقت بررسی کنید متوجه اشتباه بودن بیش از یک خدا داشتن می‌شوید ... خدایی می‌خواهد در عالم خلقت فلان کار را کند و خدای دیگری می‌خواهد کار دیگری کند، هر کدام که پیروز شود دیگری نمی‌تواند خدا بوده باشد و به ناچار باید یک خدا داشته باشیم ... مشابه این برهان ولی با شکل‌های متفاوت هم در قرآن هست و هم در روایات:

قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَّابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْ‌شِ سَبِيلًا * سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرً‌ا * تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْ‌ضُ وَمَن فِيهِنَّ ۚ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورً‌ا [الإسراء، ۴۲-۴۴]

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا ۚ فَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَ‌بِّ الْعَرْ‌شِ عَمَّا يَصِفُونَ [الأنبیاء، ۲۲]

در ضمن اینکه مطلب بلوغ را برای خدا یا خدایان مطرح کردید در برهان سینوی به خوبی بیان می‌شود که واجب‌الوجود هرگز تغییر و تحولی ندارد و ازلی و ابدی است ... هر تغییر و تحولی منشأ خارجی دارد و موجودی که واجب است و متأثر از غیر نمی‌شود و وجودش بر ذات خودش قائم است هرگز هیچ تحولی نمی‌یابد ...
اگر فراتر از آن وارد بحث اثرگذاری خداوند بشوید این مطلب برایتان روشن‌تر هم خواهد شد ... اینکه در سوره‌ی توحید آمده است «لم یلد»، یعنی خداوند تولید هم نکرده است و در واقع تنها وجود در عالم خودش هست، یعنی نه اثر می‌گیرد از غیرخودش و نه اثرمی‌گذارد بر غیر خودش، چه آنکه غیرخدا هیچ وجودی نداریم ... خداوند منزوی است ... یعنی أحد است ... و بسیط است ... و ازلی و ابدی و فراتر از زمان است و فراتر از مکان است و فراتر از هر چیزی است که ما بشناسیم چه آنکه هر چه ما می‌شناسیم جلوه‌ای از اوست ... اگر کسی بگوید او یک نقطه است و نقاط دیگر فضا چه هستند او را در فضای ذهنی خودش تصور کرده است که مخلوق خداست و خدا فراتر از آن است ... با این حساب اینکه خداوند اثر دارد و اثر نمی‌پذیرد هم مشخص‌تر می‌شود ... اثرگذاری خدا هم بر غیرخودش نیست ... و غیر خدا هیچ کس و هیچ چیزی نبوده و نیست ... این مطالب در روایاتی هم بیان شده‌اند ... ولی ظاهراً مطابق روایت حضرت علی علیه‌السلام بحث وحدت وجود می‌تواند معانی متعددی داشته باشد که بیشتر کفر و شرک هستند و فقط یک یا دوتای آنها درست هستند ... حدیث را درست بخاطر ندارم ... فقط خواستم بگویم که این وادی که بیان کردم نیاز به دقت بالایی دارد و نمی‌شود درش زود از بیان یک گزاره گزاره‌ی دیگری را نتیجه گرفت ...

یا علی علیه‌السلام

سلام علیکم

باء;674115 نوشت:
اثر نپذیرفتن خدا مطابق تعریف واجب‌الوجود بودن او واضح است

واضح نیست :Labkhand:

باء;674107 نوشت:

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اول اینکه ممنون از حضورتان در بحث و اینکه معیارهایتان را با ما به اشتراک گذاشتید، لطف کردید :Gol:
اما معیارهایی که بیان فرمودید، که خیلی هم خوب هستند، به زعم حقیر به خودی خود برای قرص شدن دل خوب هستند اما برای اثبات اسلام تشیع کافی نیست ... بسیاری از افراد می‌توانند روی این معیارها با شما وارد بحث شوند و مدعی شوند که شما چشمتان را بر کاستی‌ها بسته‌اید و تنها نیمه‌ی پر لیوان را دید‌ه‌اید و بعد هم مدعی شوند که این کار را کرده‌اید چون دوست داشته‌اید آنچه از والدین و جامعه و فرهنگتان به ارث برده‌اید را برای خود توجیه نمایید و روی آنها پافشاری نمایید ... قصد ندارم در این تاپیک وارد جزئیاتی شوم که شاید برخی از آنها در همین سایت در تاپیک‌های مجزای دیگری بررسی شده‌اند، آنچه در ادامه می‌گویم تنها یک اشاره‌ی کوتاه است برای روشن کردن آنچه که منظورم هست:
در یک نگاه کلی بله ولی هستند کسانی که مصادیقی از جزئیات احکام اسلام را مقابل شما قرار دهند و بعد شما را قسم بدهند که آیا به راستی این حکم اسلام با فطرت شما تطابق کامل دارد؟ حتماً برای شما هم مواجهه با شبهاتی که سالهاست دشمنان اسلام در ذهن مخاطبان القاء می‌کنند پیش آمده است ... ایا به راستی تمامی احکام اسلام را مطابق با فطرت خوبی‌گرای انسانی یافته‌اید؟ چطور می‌دانید که آنچه که احکام اسلام در مورد شما با آن مطابق است فطرت انسانی باشد و خاصّ خود شما نباشد؟ از کجا می‌دانید که فطرت است و توسط خانواده و اجتماع در شما نهادینه نشده است؟ و سؤالات دیگر ...

ممکن است بحث برده‌داری و یا تفاوت احکام زنان با مردان را به پیش بکشند و بگویند نه اسلام آنقدرها هم همه را به یک چشم ندیده است ... آن وقت با چه معیاری باید این دست مسائل را سنجید؟

ممکن است برای شما حکم ارتداد را و یا مجازات زنای محصنه و سنگسار را مطرح کنند و یا برخی از ایات قرآن را و سعی کنند اینطور نشان دهند که اسلام آنقدرها هم برای جان انسان‌ها ارزش قائل نیست ... برای کسانی که آنطور فکر کنند این معیارهای شما صرفاً توجیهاتی به نظر می‌رسد که قابل دفاع نیستند ... گرچه لزوماً اینطور نیست و اگر بفرمایید به این مواردی که فرمودید باور دارید برای حقیر قابل قبول است چون تمام آنها را خودم هم باور دارم ...

برایتان مثال از بیچارگی خیلی از مردم فقیر یا معلول با معلولیت‌های بالا یا با بیماری‌های صعب در کودکان و غیره می‌زنند و سعی می‌کنند خدا را نسبت به آنها نامهربان و غیربخشنده معرفی کنند ... خدا لعنتشان کند اگر قابل هدایت نیستند و تعمداً چنان مسائلی را مطرح می‌کنند

این یکی را حقیر خیلی با آن موافق نیستم، گرچه مخالف جدی هم نیستم و تنها رویش بحث دارم ... اما شما که آنرا پذیرفته‌اید و آن را به صورت لازم معرفی کرده‌اید در مواجه با برخی از شبهات به مشکل خواهید خورد، به زعم حقیر ... بحث آزادی بیان در اسلام به این سادگی‌ها نیست و گاهی اجازه‌ی صحبت باطل به پیروان مکاتب باطل داده نمی‌شود ...

اگر بر فرض محال پیدا کردم و به شما معرفی کردم آیا معیاری بالاتر از معیارهایی که بیان کردید می‌شناسید که با آنها بین آن دو دست به انتخاب بزنید؟
در پایان بگویم که تمامی شبهاتی که در بالا بیان کردم پاسخ دارند ... هدف این نبود که اعتقادات و معیارهای شما را به چالش بکشم، هدف این است که بگویم این معیارها به زعم حقیر شکننده هستند و اگر هم شکننده نباشند گاهی آنقدر در جزئیات وارد می‌شوند که امر بر شخص حقیقت‌جو مشتبه می‌شود و نمی‌تواند تصمیم بگیرد که بالأخره فلان مسأله مصداق ظلم هست یا نیست ... برای این تصمیم‌گیری نیاز به معیار و سنگ محکی خواهد داشت که گاهی آگاهی به آن ندارد ...
در پناه خدا باشید ان شاء‌الله
یا علی علیه‌السلام

سلام.
بله نوشته های شما کاملا منطقی هستند.
ولی بی نهایت سوال میتواند پرسیده شود که من نمیتوانم به آنها پاسخ دهم. پس سه راه بیشتر باقی نمیماند:
1. بیخیال شدن و زندگی کردن بر معیارهای عقلی خودم
2. صرف تمام عمرم برای پاسخ به این سوال ها که بازهم عمرم کفاف نمیدهد. و اینطوری از زندگی هیچ چیزی جز یک سری مفاهیم به دست نمی آورم.
3.هیمنطوری بی دلیل و منطق احکام اسلام را پذیرفتن که به نظرم منطقی نیست و زیاد به درد نمیخورد.
چون اینطوری فرق من با اعراب جاهل 1400 سال پیش در این است که آنها از یک مفاهیم خاص خودشان کورکورانه پیروی میکردند و.من از اسلام.
پیشنهاد شما برای من چه چیزی است؟

kobram;674029 نوشت:
می توانیم بگوییم چند واجب الوجود، وجود دارند که یکی علم می دهد، یکی حکمت، یکی حیات، ... و هر کدام هم به تعدادی از مخلوقات وجود می دهند. ولی به درجه ای از بلوغ رسیده اند که بتوانند با همکاری کامل این جهان را خلق کنند بدون اینکه درگیری یا فسادی ایجاد شود.

با سلام خدمت شما دوست گرامی
قرار شد که برای رسیدن به حقیقت از بداهت های عقلی مان استفاده کنیم ؛
وقتی ما واجب الوجود را فرض کردیم گفتیم که آن وجودی که به موجودات وجود می دهد باید خود، وجودش را از کسی نگیرد و در وجود به کسی نیاز نداشته باشد یعنی غنی بالذات باشد .
وقتی که وجود موجودی غنی شد یعنی در هیچ جنبه ای از وجودش نیازی به غیر نداشت آن وجود می شود وجود تام و صرف . چرا که اگر بگوییم قسمتی از وجود را نداشته باشد یا یک کمال وجودی را نداشته باشد می شود نیازمند و فقیر نسبت به آن کمال و قسمت وجود و این خلاف فرض غنی بودن واجب الوجود است.
به عبارت دیگر از خود واجب و با تامل در ذات آن به ویژگی های آن پی می بریم
توضیح بیشتر : هر کدام از این خداهایی که شما فرض کردید که هرکدام متکفل قسمتی از کمالات وجودی موجودات باشند آیا خود همه این کمالات را دارند یا ندارند اگر دارند که می شوند عین هم و فقط ما آن ها را دو تا فرض کردیم در حالی که عین هم بوده اند. و اگر این کمالات را ندارند که نسبت به آن کمال می شوند فقیر و محتاج و این با فرض واجب الوجود که غنی است در تضاد است.

باء;674096 نوشت:
ممنون می‌شوم حسن و قبح عقلی را هم بیشتر توضیح دهید که چه هستند که بدیهی به حساب می‌آیند و آیا تعیین مصادیق آنها به صورت بدیهی در تمامی انسان‌ها به طور مطلق یکسان است؟ اگر نیست، چرا؟ و اگر نیست چطور متوجه شویم که چه کسی مصادیق آن را درست تشخیص داده است؟
با تشکر
یا علی علیه‌السلام

با سلام و عرض ادب
انشا الله خیرات این بحث برای شما ست که بحث را شروع کرده اید و انشا الله با قوت ادامه دهید.
در عقل عملی یک سری چیز هایی است که بین همه انسان ها جدای از این که چه دین و مذهب و یا گرایشی دارند مشترک است .که همه آنها به حسن عدل و قبح ظلم بر می گردد . همه مردم عالم از ظلم بدشان می آید و ظالم را ذم می کنند و ظلم را قبیح می دانند و عادل را تحسین می کنند و عدل را حسن می شمارند . و هر چه که ذیل این عناوین بیاید را با همین ملاک حسن و قبح می سنجند مثلا در تمامی دنیا تعدی به مال یتیم را بد می دانند و دفاع از او را خوب می دانند و ضرب یتیم را اگر برای تادیب باشد حسن و اگر برای ظلم باشد قبیح می شمارند .
در بحث ما نیز مخصوصا در بحث ارسال رسل و امامت و عصمت از حسن و قبح استفاده کرده و طبق قاعده لطف برخی از معارف دینی را ثابت می کنیم .
این ثابت کردن ما هم از همان راه اولیات ذهنی بشر است و وامدار جایی نیستیم.
انشا الله در بحث ارسال رسل بدان خواهیم رسید.

شعیب;674179 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی
قرار شد که برای رسیدن به حقیقت از بداهت های عقلی مان استفاده کنیم ؛
وقتی ما واجب الوجود را فرض کردیم گفتیم که آن وجودی که به موجودات وجود می دهد باید خود، وجودش را از کسی نگیرد و در وجود به کسی نیاز نداشته باشد یعنی غنی بالذات باشد .
وقتی که وجود موجودی غنی شد یعنی در هیچ جنبه ای از وجودش نیازی به غیر نداشت آن وجود می شود وجود تام و صرف . چرا که اگر بگوییم قسمتی از وجود را نداشته باشد یا یک کمال وجودی را نداشته باشد می شود نیازمند و فقیر نسبت به آن کمال و قسمت وجود و این خلاف فرض غنی بودن واجب الوجود است.
به عبارت دیگر از خود واجب و با تامل در ذات آن به ویژگی های آن پی می بریم
توضیح بیشتر : هر کدام از این خداهایی که شما فرض کردید که هرکدام متکفل قسمتی از کمالات وجودی موجودات باشند آیا خود همه این کمالات را دارند یا ندارند اگر دارند که می شوند عین هم و فقط ما آن ها را دو تا فرض کردیم در حالی که عین هم بوده اند. و اگر این کمالات را ندارند که نسبت به آن کمال می شوند فقیر و محتاج و این با فرض واجب الوجود که غنی است در تضاد است.

سلام علیکم
فرض غنی بودن واجب الوجود از کجا میاد؟
چه مشکلی پیش میاد اگر چند واجب الوجود داشته باشیم که هر کدوم نسبت به کمالی محتاج باشن و این نقص رو واجب الوجود دیگه پر کنه؟ علت بی نیاز بودن واجب الوجود رو گفتید اینه که اگر بخواد به چیزی نیاز داشته باشه یا دور ایجاد میشه یا تسلسل. ولی اگر قراره باشه چند واجب الوجود به همدیگه نیاز داشته باشن چه تسلسلی ایجاد میشه؟

kobram;674184 نوشت:
سلام علیکم
فرض غنی بودن واجب الوجود از کجا میاد؟
چه مشکلی پیش میاد اگر چند واجب الوجود داشته باشیم که هر کدوم نسبت به کمالی محتاج باشن و این نقص رو واجب الوجود دیگه پر کنه؟ علت بی نیاز بودن واجب الوجود رو گفتید اینه که اگر بخواد به چیزی نیاز داشته باشه یا دور ایجاد میشه یا تسلسل. ولی اگر قراره باشه چند واجب الوجود به همدیگه نیاز داشته باشن چه تسلسلی ایجاد میشه؟

سلام
خوب اینطور که شما میگویید باید وجود داشتن هر واجب الوجودی متوقف بر وجود دیگری باشد. و این یعنی ازلی نیستند و چیزی آنها را به وجود آورده است.
و اگر همه واجب الوجود ها از ابتدا این ها را داشته اند و یکی علت وجود دیگری نبوده است
به نظرم شبیه شبهه ی ابن کمونه است.

kobram;674133 نوشت:
سلام علیکم

واضح نیست :Labkhand:


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
خوب خودتان بفرمایید ... بنا بر تعریف، واجب‌الوجود وجودی است که قائم بر ذات خودش باشد و وامدار هیچ موجود دیگری نباشد، چه در اصل وجود و چه در ماهیت، حال اگر این وجود واجب بخواهد از وجود دیگری اثر بپذیرد این یعنی بعد از اثرپذیرفتن آن با قبل از آن متفاوت است و علت این تغییر آن اثری است که آن وجود دیگر به او داده است، در این صورت واجب الوجود ما در وضعیت فعلی از جهتی معلول آن وجود دیگر است و این بر خلاف تعریف واجب بودن آن است که باید فقط قائم به ذات خودش باشد ... بر اساس تعریف واجب‌الوجود اگر چنین وجودی وجود داشته باشد (که تمام بدنه‌ی برهان برای اثبات وجود آن است) آنگاه این وجود هیچ تغییر و تحولی نباید داشته باشد و طبیعی است که باید ازلی باشد (چون ابتدایی ندارد چون معلول نیست) و ابدی باشد (چون از چیزی اثر نمی‌پذیرد که باعث نابودی آن شود) و همچنین باید بسیط باشد و مرکب نباشد (چون در غیر این صورت وجودش متوقف بر وجود اجزائش می‌شود که آن هم یعنی نیازمند بودن به غیر ذات خود: توجه کنید که در تعریف «خود» آن اجزاء با هم در نظر گرفته می‌شوند و این یک اثر Cynergetic است که ایجاد ماهیت جدید و متفاوت از مجموع ماهیت اجزاء می‌نماید، یعنی هر یک از آن اجزاء برای خودشان یک «خود» دارند و روی‌هم‌رفته یک «خود» دیگر می‌شوند، اگر واجب‌الوجود مرکب باشد واجب‌الوجود مذکور یا تک‌تک آن اجزاء است و یا مجموعه‌ی آنها روی هم رفته و در هر دو صورت بر خلاف فرض است و در نتیجه واجب‌الوجود به ناچار باید بسیط باشد) و اتفاقا بر اساس همین بسیط بودن هم می‌شود باز یکتا بودن واجب‌الوجود را اثبات کرد چه آنکه موجودی که بسیط محض باشد نمی‌تواند با موجود بسیط دیگری وجه افتراق داشته باشد (وجه افتراق یعنی چیزی که بین دو چیز سبب تفاوت گردد و دو چیزی که هیچ جزئی نداشته باشند هیچ تفاوتی هم نمی‌توانند داشته باشند و البته باید دقت کرد که مشابه اثبات تنزیه جزء از واجب‌الوجود هرگونه ماهیت هم از او زدوده می‌شود و این معنا در نهج‌البلاغه هم آمده است که هر کس که خدا را وصف کرد او را محدود کرده است الی آخر) و در نتیجه هر دو خدایی که فرض شود به ناچار باید یکی باشند ... یعنی شما اگر اثبات کنید که واجب‌الوجود وجود دارد دیگر بسیاری از صفات و از جمله یکتایی او مستقیماً قابل اثبات است ...
kobram;674184 نوشت:
فرض غنی بودن واجب الوجود از کجا میاد؟
چه مشکلی پیش میاد اگر چند واجب الوجود داشته باشیم که هر کدوم نسبت به کمالی محتاج باشن و این نقص رو واجب الوجود دیگه پر کنه؟ علت بی نیاز بودن واجب الوجود رو گفتید اینه که اگر بخواد به چیزی نیاز داشته باشه یا دور ایجاد میشه یا تسلسل. ولی اگر قراره باشه چند واجب الوجود به همدیگه نیاز داشته باشن چه تسلسلی ایجاد میشه؟

از قائم بالذات بودن خداوند صمدیت و غنی بودنش معلوم می‌شود ... واجبی که نقصش با واجب دیگر پر شود در واقع در این جبران نقصش معلول و متأثر از آن واجب دیگر است و این بر خلاف فرض واجب بودن آن است ...
وقتی وجودی بسیط باشد چه از نظر نداشتن اجزاء و چه از نظر نداشتن ماهیت در این صورت وجود یک نقص در او یعنی تماماً نقص بودن وجودش و این همان فقر ذاتی است که ویژگی وجودهای ممکن است و نه وجود واجب ...

اگر اشتباهی در این پاسخ می‌بینید بفرمایید تا روی آن فکر کنم :Gol:
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیه‌السلام

Mohammad-Za;674137 نوشت:
سلام.
بله نوشته های شما کاملا منطقی هستند.
ولی بی نهایت سوال میتواند پرسیده شود که من نمیتوانم به آنها پاسخ دهم. پس سه راه بیشتر باقی نمیماند:
1. بیخیال شدن و زندگی کردن بر معیارهای عقلی خودم
2. صرف تمام عمرم برای پاسخ به این سوال ها که بازهم عمرم کفاف نمیدهد. و اینطوری از زندگی هیچ چیزی جز یک سری مفاهیم به دست نمی آورم.
3.هیمنطوری بی دلیل و منطق احکام اسلام را پذیرفتن که به نظرم منطقی نیست و زیاد به درد نمیخورد.
چون اینطوری فرق من با اعراب جاهل 1400 سال پیش در این است که آنها از یک مفاهیم خاص خودشان کورکورانه پیروی میکردند و.من از اسلام.
پیشنهاد شما برای من چه چیزی است؟

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،

۱. ما می‌دانیم که عقلمان ممکن است اشتباه بکند، در ضمن اینکه اگر منظورتان از عقل استفاده از استدلالهای منطقی و عقلایی باشد تمامی این استدلال‌ها بر اساس برخی پیش‌فرض‌های پذیرفته شده در ذهن ما صورت داده می‌شوند و همواره درستی آن پیش‌فرض‌ها محل تردید در مطلبی است که با استدلال اثبات کرده‌ایم و اگر بخواهیم آن پیش‌فرض‌ها را هم مورد بررسی قرار دهیم و هر کدام را با استدلال‌های دیگری اثبات نماییم دست آخر به پیش‌فرض‌هایی می‌رسیم که بدیهیات ذهن ما هستند و ما راهی برای اثبات آنها نخواهیم یافت، اگر بخواهیم برای آنها استدلال کنیم همان استدلال‌ها هم بر مبنای برخی پیش‌فرض‌ها و بدیهیات دیگر خواهند بود و خلاصه به جایی می‌رسیم که باید یک سری پیش‌فرض اولیه را به هر طریقی که هست بپذیریم ... برخی مدعی هستند که هیچ پیش‌فرض بدیهی که در تمام انسان‌ها در تمام زمان‌ها و در تمام جوامع بشری و فرهنگ‌ها یکسان باشد وجود ندارد و از همین جهت ایشان حقیقت را نسبی می‌دانند و اگرچه یک سری پیش‌فرض را در نظر بگیرند و بر همان اساس زندگی کنند ولی هرگز نمی‌توانند مطمئن شوند که راه درستی را انتخاب کرده باشند، گرچه از نظر ایشان درست حقیقی وجود هم ندارد و هر کسی هر راهی را که به دلخواه انتخاب کند آن راه همان قدر درست است که هر راه دیگری درست است یا می‌تواند باشد ... حتی اگر کسی بگوید من اصل زندگی‌ام را بر اساس نفع شخصی پایه‌گذاری می‌کنم و در نتیجه منفعت دیگران را هم اجازه دارم قربانی خواسته‌های خودم کنم و البته ریسک گیر افتادن و مورد انتقام واقع شدن را نیز می‌پذیرم چنین دیدگاهی هم از این نظر پذیرفته خواهد بود ... چون در این تفکر هیچ فرض ابتدایی بر فرض‌های دیگر ترجیح حقیقی ندارد ... با این تفکر قاچاقچی و آدم‌کش و اراذل و اوباش که مزاحم نوامیس مردم می‌شوند و هر فاسق دیگری را هم که در نظر بگیرید همانقدر آدم خوبی است که یک زاهد پارسا که روزها را روزه می‌گیرد و شبها را به نماز می‌ایستد و مدام در تلاش برای کمک به دیگران است و از رفاه خودش برای دیگران ایثار می‌کند آدم خوبی است، چون هر دو به ارزش‌هایی که فرض کرده‌اند وفادار مانده‌اند، و در عین حال هر دو به یک میزان بد هستند از آن جهت که اینجا اصلاً چیزی به اسم معیار حقیقی سنجش خوبی و بدی وجود ندارد و خوبی همان بدی است که از جهت دیگری بهش نگاه شده است و برعکس ... خصوصاً که یک نفر هم شاید بلند شود و بگوید اگر فرض‌ها دلخواه است من می‌خواهم مجموعه‌ای از پیش‌فرض‌های دلخواه را در نظر بگیرم و یک الگوی رفتاری خاص را دنبال نکنم، اصلاً وقتی فرض‌ها نقشی در ارزش‌گذاری رفتارها ندارند چه کاری است که چنان فرض‌هایی را داشته باشیم؟ فلسفه‌ای که ارزش عملی ندارد را چرا باید برای خود به رسمیت شناخته و به آن وفادار باشم؟ چنین کسانی هر زمان مطابق حال خودشان به طور آنی تصمیم می‌گیرند که چطور باشند، یک روز شاید به یک نفر کمک کنند و فردا ممکن است با دست خودشان همان شخص را بکشند یا شکنجه دهند ... واضح است که هر کسی زیر بار چنین تفکری نرود و هر کسی باید به دنبال معیاری برای تشخیص درست حق و باطل بگردد و اینکه آن پیش‌فرض‌ها و بدیهیات هر نظام فکری که استاد هم در پاسخ اولشان به آنها اشاره کردند چه چیزهایی اگر باشد درست و منطبق بر حقیقت است ... یعنی حقیقت باید به صورت مطلق وجود داشته باشد و نباید دلخواه و نسبی باشد ... باید به دنبال معیار بود و البته در اینجا همانطور که گفته شد استدلال‌های عقلی نمی‌توانند طرفی ببندند چون اینجا صحبت بر سر بدیهیات است که قابل اثبات نیستند! بنابراین گزینه‌ی نخست شما رد می‌شود ... البته عقل را رد نکردم خدای ناکرده بلکه استدلال‌های منطقی را رد کردم که در اینجا کاری از ایشان بر بیاید ... اما درست بعد از آنکه شما حق مطلق را بشناسید دیگر با استدلال‌های منطقی می‌توانید یک نظام فکری محکم مبتنی بر حق را بپذیرید و به همان اعتقاد داشته باشید و این اعتقاد هم حول حق و حقیقت خارجی است و ارزش خود را از آن می‌گیرد ...

۲. راه دومتان راه خوبی است به لحاظ نظری ولی همانطور که فرمودید در عمل به کار نمی‌آید ... خصوصاً که شاید شما بتوانید تمام ادیان را مطالعه کنید با تمام مذاهب و فرقه‌های آن و با تمام شاخه‌های فرعی هر کدام (البته اگر ۱۰۰۰ سال عمر کنید!) و آنها را بشناسید ولی این کار برای همه قابل انجام نیست و قرار نیست حق تنها برای نوابغ با طول عمر بالا که دسترسی به منابع اطلاعاتی زیادی دارند هم قابل کشف و شناخت باشد ... بماند که با این مطالعه و بررسی تنها می‌توان آراء متفاوت را شناخت ولی باز تا وقتی که معیار و خط‌کشی برای سنجش حق از باطل نداشته باشیم باز نمی‌شود گفت کدام درست و کدام غلط و یا کدام حق و کدام باطل و یا کدام از کدام جهات درست‌تر و کدام یک از کدام جهات ضعیف‌تر یا غلط‌تر است و غیره ... یعنی بر فرض محال که عمرتان را هم پای چنان کنکاشی بگذارید دست آخر تنها یک Data Base هستید برای دیگران که از شما یاد بگیرند وگرنه نمی‌توانید بین آنها مزیتی حقیقی بیابید ... یعنی باز هم سؤال اصلی سر همان بدیهیات است و اینکه چطور حق متحقق خارجی را تشخیص دهیم ...

۳. این گزینه هم همانطور که خودتان گفتید درست نیست، بخصوص که این آیین که می‌خواهید از آن بدون مبنای عقلایی درستی تبعیت کنید خودش از چنین کاری منع کرده است و شاهد مثال آورده است که پیامبری نزد مردم فرستادیم و مردم گفتند ما می‌خواهیم بر آیین پدرانمان باشیم، آیا حتی اگر پدران ایشان بخواهند راه جهنم را در پیش بگیرند هم اینها می‌خواهند از آنها تبعیت نمایند؟ به اصطلاح خودمان با طناب کس دیگری نباید به داخل چاه رفت، هر کسی باید دقیقاً برایش مشخص شود که مسیری که در پیش گرفته است مسیر حق و حقیقت است ... تنها در این صورت اعتقاد او صحیح است به معنای واقعی آن ...

پس پیشنهاد حقیر به خودم و شما و سایر دوستان این است که به دنبال شناختن پیش‌فرض‌های اولیه‌ی حقیقت باشیم، یعنی بدیهیاتی را بیابیم که این بدهیات را مطمئن باشیم که درست هستند و جایی برای شک و تردید در آنها نباشد ... این تاپیک هم در اصل برای همین کار است ... حقیر معیاری برای خودم دارم که در تاپیک معرفی شده در پست اول ذکرش کرده‌ام (به طور خلاصه معیار حقیر درک باطنی است، همان درکی که انسان از وجود خودش دارد و این مبنایی‌ترین و بدیهی‌ترین داده است که می‌توان به آن اطمینان کامل داشت، آیات‌البینات که ما آنها را تحت نام اعجاز انبیاء می‌شناسیم هم می‌توانند چنان درک محکمی در انسان ایجاد نمایند که بحث مفصل روی آن در همان تاپیک است و البته اینها همه نظر شخصی حقیر است و واضح است که این درک باطنی قابل انتقال به غیر نیست و شما هم تا خودتان تجربه‌اش نکرده باشید وجه عقلایی ندارد که همینطوری بپذیرید و البته شما هم به همین سادگی چیزی را نمی‌پذیرید بحمدالله :Gol:) اما ان شاء الله در پست‌های بعدی استاد بهتر به این مسائل پرداخته خواهد شد ...
در پست اول استاد بیان کردند که وجود خدا و برخی صفات او را می‌توان به صورت عقلایی و بر اساس برخی بدهیات مشترک میان همه‌ی ما پذیرفت و در واقع اثبات کرد ... یک نفر شاید بخواهد روی بدیهیاتی که استاد فرمودند شک کند، کما اینکه برخی از فلاسفه کردند و گفتند از کجا معلوم که ما وجود داریم و یا گفتند که ما وجود داریم ولی از کجا معلوم که بجز ما چیز دیگری وجود داشته باشد و شاید تمام تجربیات ذهنی ما ساخته و پرداخته‌ی ذهن خودمان باشد ... اینها قابل بحث هستند و البته برخی که در همه چیز شک دارند و اصطلاحاً سوفسطایی هستند از این راه به مشکل می‌خورند و با ایشان باید به طور مفصل روی بدیهیات بحث کرد که حقیر فکر می‌کنم امکانش وجود دارد ... از طریق همان نشانه‌ی الهی که در زمان ما قرآن است ... اما عموماً براهین دینی در فلسفه از بعد از پذیرش بدهیات شروع می‌شود و برخی از اختلافات میان فلاسفه هم شاید به همین مبناها بازگردد ... درست نمی‌دانم :Gig:
آنچه که ان شاء الله در پست‌های بعدی از استاد می‌شنویم در این راستاست که بعد از پذیرفتن اصول‌الدین که همگی برهان عقلی دارند وقتی کار به تعیین مصداق برای دین الهی می‌رسد چطور اسلام را بین این همه ادیان و مذاهب و فرقه‌های متفاوت انتخاب کنیم ... توضیحات استاد در این زمینه‌ها باید برای همه‌ی ما خیلی روشن‌گرانه و آموزنده باشد ان شاء الله ... حقیر تنها راهی که به ذهنم می‌رسد اعجاز است و به زعم حقیر باقی راه‌ها می‌توانند سبب قوت یا ضعف ایمان بشوند ولی قادر به اثبات قطعی خود نیستند، اما مشتاق هستم نظر استاد و سایر بزرگواران را هم در این زمینه‌ها بدانم :Gol:
با تشکر
یا علی علیه‌السلام

:Gol:ادامه.....

خب تا این جا من با خودم به این نتیجه رسیدم که باید یک موجود برتر که دارای تمامی صفات کمالیه است به ما وجود داده و ما را خلق کرده باشد این موجود برتر که غنی بالذات واست یکتاست و دومی ندارد و بسیط من جمیع الجهات است حکیم است قادر است علیم است غنی است و...

اما به خودم و اطرافم که نگاه می کنم درونم کشش ها و میل هایی برای حرکت به سوی خوبی ها و بدی ها دارم و گاه به یک سویی وگاه به جهت دیگر می روم گاه در مصداق خوبی ها بدی ها اشتباه می کنم درونم میل به پرستش خالقم و حس تمجید و تشکر از او برای این که مرا خلق کرده دارم درونم کشش هایی می بینم که گاه مرا بهخضوع و گاه به سرکشی وا می دارد ولی در سویدای وجودم میل به عبادت را حس می کنم

از طرفی با خود می اندیشم من انگار با بقیه موجودات فرق هایی دارم تفکر می کنم انتخاب می کنم برای خوب زیستن برنامه ریزی می کنم روند زندگی را تغییر می دهم گاه به اوج کرامت و گاه به حضیض پستی می رسم.
با خود می اندیشم آیا خدایی که ما را آفریده برای چه آفریده ؟؟ با این همه تفاوت . با این همه امکانات وجودی . آیا بیهوده آفریده ؟؟ این را که نمی توانم قبول کنم چرا که خدای من حکیم است و عبث انجام نمی دهد . خب پس برای هدفی آفریده آیا برای خواب و خوراک؟ خب حیوان هم این کار را می کند شاید خدا ما را هم برای همین آفریده باشد -خواب و خوراک و شهوت-!! اما نه! خدای من عالم به موجودات است پس این که انسان را خلق کرده با این همه امکانات فوق العاده حتما برای آن برناه و هدفی داشته است.

خوب که فکر می کنم مخصوصا که انسان دارای اختیار است یعنی دو جنبه ای است می تواند راهش را انتخاب کند(در حالی که موجودات دیگر این گونه نیستند پس باید برای این شاخصه اش فکری کرده باشد و الا دیگر حکیم نیست.
سوال: آیا ما را مهمل رها کرده ؟ جواب:حتما نه ؟ سوال : آیا برای موجودی که یکی از نیازمندی هایش انتخاب راه درست از غلط است فکری نکرده
جواب: الز خدایی که من می شناسم بعید است.

سوال : خب شاید او را به ادراکات عقلی اش واگذار کرده باشد یعنی عقل را راهنمای او قرار داده باشد برای یافتن راه سعادت
جواب: خب من هر چه نگاه می کنم این همه انسان با همین عقلشان دارند به اشتباه می روند دیگر.ظلم می کنند حق می خورند
از این گذشته عقل یک سری امور را اصلا نمی تواند به ما نشان دهد مثلا همین حسی که گفتم حس پرستش که خدا در من قرار داده راه عبادتش چگونه است
آیا خدا که در ما قرار داده که او را عبادت کنیم راهش را به ما نشان نداده است؟؟

سوال:
این خدایی که حکیم است برای امور جامعه از طرف خودش نمی خواهد فکری کند نمی خواهد پیامش را برای بهتر زندگی کردن به ما بدهد. راستی اگر خدا حکیم باشد برای بهتر زندگی کردن ما فکری می کند من اگر به جای خدا بودم که این کار را می کردم.
جواب:
راستی این گونه است اگر خدا حکیم باشد حتما برنامه اش را برای بهتر بودن بیان می کند

از این ها که بگذریم بهاطراف که نگاه می کنم می بینم در طول تاریخ انسان های زیادی آمده اند و ادعا کرده اند که از طرف خدا آمده اند و با او در ارتباط اند. با خود معجزه هم همراه داشته اند یعنی کاری که دیگران نمی توانستند انجام دهند . اگر این گونه بود که همه این ها دروغ بگویند از خدا بعید بود که برای مقابله با آنها کاری نکند . چرا که این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است. که هر دو فرض باطل است.

آری خدا از باب لطفش برای بندگان راهنمایانی می فرستد که اگر نفرستد در حق آنها کوتاهی کرده است چرا که آنها قابلیت رسیدن به درجات بالای کمالیه را دارا هستند که اگر ارسال رسل نکند آنها بدان نمی رسند .خدا برای انسانی که خلق کرده است برنامه هایی دارد که او به سعادت برسد پس باید از باب لطف آنها را به بندگانش برساند

از طرفی وقتی به خوم مراجعه می کنم یک حس بی نهایت طلبی در خود حس می کنم از مرگ بدم می آید اگر مرگ پایان باشد از آن متنفرم چون می خواهم دائم باشم خدایی که مرا با این حس آفریده حتما برای ابدیت من برنامه ای دارد که من آن را نمی دانم پس باید برایم آن را بفرستد.

این برنامه ها همان دین ها و آن فرستاده ها همان پیامبران الهی اند که لاجرم باید باشند. و از حکمت خدا به دور است که انسان را مهمل رها کند و برنامه ای را که انسان بدان نیاز دارد برای ابدیتش و برای دنیایش به او ندهد.

البته این رسولان باید مطمئنا از طرف خدا باشند و باز بر خدا لازم است که نشانه هایی برای تصدیق آنها و همراه آنها بفرستد

خوب که می گردم می بینم کم کم راهم دارد پیدا می شو :
من در گروه کسانی ام که خدا دارند و خدای آنها واحد است و خدای آنها صفات کمالیه را داراست و خدای آنها حکیم است و از روی حکمت راهنمایانی برای بشر می فرستد و این راهنمایان الهی نشانه هایی برای تصدیق خود به همراه دارند.
پس فعلا باید بگردم دنبال دین های الهی وحدانی با پیامبرانی که دارای معجزه هستند.

حد اقل دیگر دنبال لاییک ها بودایی ها اشو کالایلاما و پائولیو و...سیک و بت پرست ها ستاره پرست ها حیوان پرست ها و...نباید بروم
باید بروم ببینم کدام دین ها خدایشان خدای من است و پیامبرانشان نشانه دار اند از طرف خدا.

انشاء الله ادامه دارد...

[=times new roman]سلام علیکم

سوالی است از ابتدا تا نهایت شکل گیری یک اعتقاد و جهان بینی در یک فرد مسلمان که با ذکر جزئیاتش هفتاد من کاغذ ( شما بخوانید هفتاد ترابایت حجم ) میشود !!

اما بعد
سوال :
معیار شما برای انتخاب اسلام به عنوان راه حق و حقیقت چیست؟

سسیری خلاصه در چگونگی شکل گیری یک اعتقاد و جهان بینی را در خودم تیتر وار عرض میکنم :

1- سعی کردم خودم و نیازهایم را بشناسم

2- و بعد توانستم بفهمم که نیازهایم بطور حقیقی و نه موقتی چگونه بر طرف میشود .

3- فهمیدم کسی که نیازهایم را رفع میکند و راه حل درستی برای آن بیان فرموده و ابزارش را مهیا نموده کیست.

4- تنها در اسلام او بطوری شایسته توصیف شده بود و تنها در اسلام من توانستم خودم را ببینم و بشناسم و تنها در اسلام توانستم به جهان اطرافم و رابطه میان موجودات و نقش شان در هستی و نقش خودم در آن بین پی ببرم .

و همه اینها نه توسط من بلکه بواسطه طلبی بود که اجابت شد و در حد ظرف درک و توان فهمم اتفاق افتاد.
و نه آنچنان که قابلی بوده و باشم در برابر آنهمه لطف و عنایتش
و نه به اندازه ای شدم که شایسته بود

همین

یاحق

در فلسفه بدیهیات را چنین تعریف کرده اند: گزاره‌ای که به محض تصور صحیح توسط ذهن تصدیق شود. خصوصا گزاره‌های کلی.
تحقیق در صحت = درستی

شعیب;673974 نوشت:
در بديهيات دوگونه قضيه داريم: الف- خود معيار ب- غير خود معيار. بايد تمام مسائل پيچيده و غير واضح »خواه در عقل نظري و خواه درعقل عملی «به قضاياي خود معيار منتهي شوند.
خیر. هیچ قضیه ای خودمعیار نیست. همان‌طور که مفاهیم اولیه، معرفی حالات هستند، اصول اولیه نیز معرفی تغییرات هستند.پس معیار بدیهیات، خودشان نیستند، بلکه حواس انسان است.

شعیب;673974 نوشت:
صداقت یک قضیه، در مطابقت آن قضیه با واقعی به حسب خودش است، گاهی مطابق با نفس الامرش است و گاهی با طبیعت موضوعِ خود و گاهی هم با عین وخارج.
این فقط در مورد قضایایی صادق است که موضوع و محمولشان وجود خارجی دارند.
اگر یکی از این دو انتزاعی باشند، معیار صدق، فقط نبود تناقض است.


شعیب;673974 نوشت:
تمام مسائل نظري بايد به مسائل بديهي ختم شود وگرنه هيچ مشکلي حل نمي‌شود.
خیر. تمام برهان‌ها باید به مقدمات موجه (دارای دلیل و مدرک) وصل شوند.
حل مسائل نظری می‌تواند به روش‌های متعددی مانند سعی و خطا، پرسش، تمثیل
ی، تجربی، عقلی (روش شما و فلاسفه) و ... حل شود.
این روش‌ها سست نیستند. بلکه اگر درست به آنها عمل شود بسیار قوی اند.
به همین ترتیب اگر مقدمات صحیح نباشد و ساختمان برهان درست چیده نشود، روش عقلی ضعیف است.

تحقیق در واقعیت = وجود خارجی

شعیب;673974 نوشت:
علما در منطق و فلسفه گفته‌اند اگر بخواهيم يک مسئله نظري را حل کرده و برهان بياوريم، بايد تمام مسائل نظري را به مسائل بديهي برگردانيم.
این فقط در مورد قضایایی صادق است که موضوع و محمولشان انتزاعی هستند.
اگر یکی از این دو وجود خارجی باشند، باید مسائل بدیهی را از مدارک استقراء ناقص کنیم تا از حوزه صحت و احتمال صحت آنها آگاه شویم.


شعیب;673974 نوشت:
قضاياي خود معيار در عقل نظري «محال بودن اجتماع ارتفاع نقيضين» و در عقل عملي، «حسن و قبح عقلي» هستند. که حسن و قبح عقلی خود نیز به "عدل و ظلم " منتهی می شود.
اولا معیار خوب و بد «رنج» است، که انسان آن را بی‌ واسطه می‌فهمد.

«خوب و بد عقلی» بدیهی نیست و باید به کمک عقل نظری (کبری) + فهم ما از رنج (صغری) ثابت شود.
دوما
«محال بودن اجتماع نقيضين» بدیهی نیست.
تجربی است و از جمع تجربیات زیادی ساخته شده است.
مثلا سه دماسنج جدا ساخته شده، در زمان و مکان و محدوده خطای مشخص، دمای یکسانی را نشان می‌دهند.
سوما اجتماع نقیضین همیشه محال نیست.
مثلا در مورد ذرات بسیار کوچک با جرم و سرعت بسیار کم اجتماع نقیضین می‌تواند رخ دهد.
مثلا در مورد ذرات بسیار کم انرژی اجتماع نقیضین می‌تواند مدتی رخ دهد.

شعیب;673974 نوشت:
انسان با گزاره های قطعی که در وجود خود می یابد ... می تواند ...
هیچ گزاره‌ای قطعی نیست. احتمال صحت همه‌ی گزاره‌ها به قدر استحکام مبادی آنها است.
استحکام مبادی از محاسبات آماری بر مدارک منجر به آنها بدست می‌آید. مثلانتیجه‌ی تحقیقات تجربی جدید در حداقل 95% موارد به صورت غیرتصادفی صحیح است.
همچنین در حداکثر 3 هزارم موارد به صورت غیر تصادفی غلط است.
و در حد وسط 4.97% موارد نیز تصادفی است.

همچنین احتمال صحت گزاره‌های کلی به بزرگی نمونه بستگی دارد.
ضمنا گزاره‌های کلی فقط در محدوده‌ی متغیرهای کنترل شده صحیح هستند

اگر انسان باوری درون خود بیابد، و بفهمد این باور درونی است، فقط خود را شناخته است.
هر گونه شناختی که بخواهد از این خودشناسی بدست آید در بدترین حالت نیازمند تمثیل است و در بهترین حالت نیازمند استقرا ناقص، آنهم از روی فقط یک نمونه و سپس برهانی به سستی مقدمات حاصل از آن استقراء. به هر حال این شناخت به هیچ وجه نزدیک به شناخت‌ قطعی نیست.

تحقیق در فطرت

شعیب;673974 نوشت:
آفريدگار متعال يک سلسله علوم بديهي براي ما آفريده که همه افراد آن را قبول دارند.
خیر. آنچه باعث می‌شود آنها را واضح یا به قول شما بدیهی بپنداریم حجم فوق‌العاده عظیم مدارکی است که در دوران کودکی برای آنها بدست آورده ایم.
هر گاه گمان کردید بعضی چیزها بدیهی اند، وارد یک کودکستان شوید و بپرسید:

آی بچه‌ها، اجتماع تقیضین محاله دیگه، نه؟

یا
آهای کوچولوها. 2 بعلاوه‌ی 2 میشه 4 دیگه؟ نه؟

خواهید دید که همه تعجب می‌کنند.
کودکان از لحظه‌ی بدنیا آمدن در حال آزمودن و رد باورهای رقیب هستند و در نهایت در هفت سالگی به درکی می‌رسند که عوام به آن بدیهیات می‌گویند.

تحقیق در وجود خدا

نقل قول:
سوال:آیا من از اول بوده ام
جواب: خیر
1. هیچ چیز در دنیا به وجود نمی‌آید و از بین نمی‌رود. پس دنیا ازلی و ابدی است. اول ندارد.
2. همیشه بوده‌ام. اما این شکلی نبودم. زیرا هر ذره از وجودم در جایی بود.

نقل قول:
سوال: آیا من در اینجا که هستم تنها هستم یا جز من کس دیگری هست ؟
جواب: بله به حس ظاهر می یابم که در اطرافم موجوداتی هستند

سوال:آیا آنها هم از اول بوده اند
جواب: با حس ظاهر برخی از این اطرافیان را می بیم که در حال تغییر هستند و برخی نبوده اند و شده اند .

تا کنون ندیدم موجودی نباشد و بشود.
موجودات بوده اند، سپس شده اند.
موجودات وجود داشته اند. فقط تغییر شکل و حالت داده‌اند.

نقل قول:
سوال : آیا من که نبودم و این ها که نبوده اند وجودمان از خودمان است ؟
جواب : حتما که نه چرا که اگر از خودمان بود چرا تغییر می کنیم چرا به دست می آوریم و از دست می دهیم
وجود از کسی نیست. وجود خود مالک همه چیز است.
تغییر به خود وجود ربطی ندارد. به صفات آن ربط دارد.

نقل قول:
سوال: خب این که به وجود می آییم خود به خودی باشد
جواب: نمی شود ضروریات عقلم قبول نمی کند یک شیء که نبوده (فقیر) بدون دلیل(غنی) بود شود
موافقم. هیچ چیز از نیستی به هستی وارد نمی‌شود.

نقل قول:
سوال: خب پس باید یک کسی این وجود را به ما داده باشد او کیست؟
جواب: خودمان که نمی توانیم باشیم چون که فقیریم و وجود را که خودمان نداریم چگونه می توانیم بدهیم شاید یکی از اطرافیانمان به ما وجود داده باشد
بله. ما به وجود نمی‌آییم. فقط در شکم مادر شکل می‌گیریم.

[quote]سوال: او هم نبوده و بود شده؟ اگر این طور است چه کسی به او داده از خودش گفته یا از کسی ؟ جواب: از خودش که گفتی نمی شود بگیرد خب لابد از کسی گرفته[/quote]بله. مادرمان نیز وجودش را از اجدادش گرفته

نقل قول:
سوال : او وجوش را از کی گرفته ؟
جواب: خب شاید ما به او وجود داده باشیم؟

سوال : این که نمی شود عقل بدیهی من قبول نمی کند که من خود با چند واسطه به او نیاز داشته باشیم و او نیز در همان جنبه به ما(این دور است و لازم می آید تقدم شیء بر نفش که بدهاتا باطل است) پس او کیست؟ جواب تسلسل باشد
جواب : تسلسل هم بدیهیا باطل است.

قبول دارم اجدادم در گذشته بوده اند و من آنها را به دنیا نیاوردم. اما
1. شما الان دور را رد کردید. نه تسلسل را.
2. مگر تسلسل در علل چه اشکالی دارد، جز این که در قانون علیت خلل ایجاد می‌کند؟
3. علیت که قانون جهانی نیست. مثلا در ذرات بسیار کوچک و سریع علیت برقرار نیست. درون سیاهچال نیز گاه برقرار نیست. در ابتدای مهبانگ نیز برقرار نبود

نقل قول:
اگر آن کس خودمان نباشیم و یک فرد نیازمند به علت وجود نباشد پس کیست؟ جواب:خب این گونه که گفتیم باید او یکی باشد که به ما نیازی نداشته باشد و به کس دیگری نیز نیازی نداشته باشد و فقیر نباشد و غنی بالذات باشد درست است؟
جواب: با این که نمی خواستم به این راحتی قبول کنم ولی انگار عقلم می گوید باید قبول کنم.
خیر. جهان ما از وجود تشکیل شده‌ و با زمان شکل گرفته‌. کسی وجود را به آن نداده. ذات جهان همان موجودیت جهان است و در غنا است.

نقل قول:
سوال: پس یکی هست که هیچ نیازی به غیر ندارد اسم او را چه بگذاریم کسی که باعث وجود ما شده ؟
جواب : بگذار واجب الوجود .
اسمش هستی است.

تحقیق در صفات خدا

نقل قول:
سوال:البته شاید این واجب دو تا سه تا یا چند تاباشد درست است؟
جواب:خب با هم بررسی می کنیم(البته با احکام ضروری عقل) این کسی که به ما وجود داد گفتیم خودش به هیچ کس نیاز ندارد و غنی است درس است ؟ خب این یعنی وجود را از خودش دارد و به وجود گرفتن از دیگری نیاز ندارد . این ها را که گفتیم پس باید کسی که وجودش از خودش است به کسی نیاز نداشته باشد یعنی وجودش کامل باشد چرا که اگر ناقش باشد در آن قسمت نداشته خودش به غیر نیاز داشته باشد.درست؟. پس باید وجودش کامل باشد و هیچ نقطه خالی نداشته باشد.
اولا شمارش در ذهن ماست.
دوما هستی عین وجود است. دادن و گرفتن در وجود نیست. هستی نیاز به خالق ندارد.

نقل قول:
سوال: از کجا این را می گویی که نباید هیچ نقطه خالی از وجود داشته باشد.
جواب : چون گفتیم که این کسی که به ما وجود داده نباید نیازمند باشد چرا که اگر نیازمند باشد باید کسی ما فوق او باشد و به او وجود بدهد که این خلف فرض است که او واجب الوجود است پس آن فرد بالاتری واجب الوجود است ما درباره او بحث می کنیم که او هیچ نقص وجودی ندارد.
1. نیستی نیاز نیست. نیستی نیاز ندارد. اساسا نیستی هیچ صفتی نمی‌گیرد، حتی نیاز.
2. هستی نقاط خالی ندارد. اما مقدار وجود در بعضی مکان‌هایش متفاوت است.
3. کمبود وجود در بعضی نقاط هستی هرگز نمی‌تواند نیاز به خود وجود تلقی شود. فقط می‌تواند نیاز به مقدار وجود تلقی شود.
4. مقدار وجود در هر مکان و زمان طبیعی تغییر می‌کند. نیازی به یک مدبر ندارد.

نقل قول:
سوال: این چه ربطی به یکی بودنش دارد

جواب: خب اگر دو تا بودند هر دو از یک جهتی که نفر دیگر را در بر ندارند می شدند ناقص و این خلف فرض است

مرز و عدد در جهان واقعی وجود ندارد. ذهن قسمت‌های گوناگون جهان مرکب را بر حسب تفاوت مقدار در آنها مرزبندی، شمارش و درجه بندی می‌کند.
هستی یکنواخت نیست که یکتا تلقی شود.

نقل قول:
سوال: با این تعبیر می خواهی بگویی که این فردی که به ما وجود داده یکی بیش نیست و همه وجودشان را از او گرفته اند ؟
جواب: درست است و هر فرضی غیر این موجب تناقض است .

سوال: این همان خدای موحدان نیست؟ خدایی که واخد است و احد است و غنی است و صمد است؟
جواب : آری . از این گذشته با این صفت غنی بالذات بودن خدا همه صفات کمالیه برای او ثابت می شود؟

خیر. حتی اگر وجود دو مرتبه داشت که مرتبه‌ی مرکبش مخلوق مرتبه‌ی بسیطش بود، موحدان انواع و دسته های زیادی دارند که بر این تعریف برای خدا توافق ندارند.
عده‌ای خدا را فراتر از وجود می‌دانند. به نظر من خدای آنها تخیلی است
عده‌ای خدا را مبداء وجود می‌دانند، مثل ملاصدرا و برهمائیان
عده ای خدا را مبداء جهان و خود او را معادل جهان، دربردارنده‌ی جهان، خارج از جهان یا حتی جزئی از جهان می‌دانند. مانند اسپینوزا و ارسطو و متکلمین
و ابن‌سینا و یهودیان پیشین
عده ای خدا را روحی یا حتی فردی می‌دانند. مانند مسیحیان
همه‌ی این ها نیز خود را موحد می‌دانند. اگرچه گاه یکدیگر را کافر می‌خوانند

نقل قول:
سوال: چگونه؟
جواب: چون هر کدام از صفات کمالیه را نداشته باشد می شود ناقص و این خلاف فرض است.
خیر. غنای واجب الوجود یکتای بسیط در وجودش فرض شده است، نه در صفاتش.

نقل قول:
سوال:این صفات کمالیه چیست؟
جواب: هر صفتی که کمالی در آن نهفته است و نقصی را باعث نمی شود را باید داشته باشد مثلا علم ،قدرت ،حیات ، حکمت ، عدل
1. حیات در خدا همان وجود است. خدا موجود زنده نیست.
2. علم خدا به صورت علم حضوری به مخلوقات مانند علم انسان به حس و درد تعریف شده. اما این علم محدود به جزئیات است، نه کلیات، نه فنون، نه حتی الزاما حواس و درد.
بر فرض آنکه خدا علاوه بر وجود مسبب صفات جهان هم باشد و بنابرین بتواند عملی انجام دهد:
3. قدرت خدا در نیازمندی دائم وجود مخلوق به خالق است. در حالی که اثبات نشده که خدا جهان را خلق کرد و رها کرد، یا مثل چراغ آن را روشن نگه داشته. آیا اصلا می‌تواند آن را خاموش کند که به این بگوییم قدرت؟
4. حکمت خدا در هدفمندی اعمال خدا تعریف شده اما عملکرد جهان بر حسب طبیعتی ثابت و بی هدف است.

نقل قول:
سوال: خیلی زود می خواهی این صفات را ثابت کنی دیگر نیاز نیست که این فرد وجود دهنده علم داشته باشد یا حکمت و عدل داشته باشد ؟؟
جواب: خب اگر علم نداشته باشد آیا موجب نقص هست یا نه؟
جواب: بله هست
جواب: خب باید داشته باشد.پس این واجب الوجود عالم است و همچنین بقیه صفات کمالیه را دارا است.
خیر. صفات انسانی برای انسان عادی کمال مجسوب می‌شوند. برای خدا نقص محسوب می‌شوند.
مثلا علم غیر حضوری برای خدا به معنی عدم دسترسی به واقعیت و داشتن و ساختن تصویری از آن از طریق مشاهده است.

باء;674208 نوشت:
بنا بر تعریف، واجب‌الوجود وجودی است که قائم بر ذات خودش باشد و وامدار هیچ موجود دیگری نباشد، چه در اصل وجود و چه در ماهیت،

واجب الوجود ماهیتی جز اصل وجودش ندارد. عین وجود است. زیرا ماهیت از حد در نیستی هستی می‌شود و واجب الوجود در تعریفش حدّی جز وجود ندارد.

باء;674208 نوشت:
باید بسیط باشد و مرکب نباشد. چون در غیر این صورت وجودش متوقف بر وجود اجزائش می‌شود

خیر. باید بسیط باشد چون اگر در قسمتی از آن تفاوتی با قسمت دیگر مشاهد شود، دارای ماهیت می‌شود.
همانطور که یکتا است زیرا اگر در خارج از آن موجود متفاوت با آن مشاهده شود، حد تفاوت، هر چه جز وجود باشد، هر دو دارای ماهیت می‌شوند.

باء;674208 نوشت:
موجودی که بسیط محض باشد نمی‌تواند با موجود بسیط دیگری وجه افتراق داشته باشد

چرا، می‌تواند. بسیط الزاما نامحدود نیست. واجب الوجود هم الزاما تنها موجود بسیط در جهان نیست.

باء;674208 نوشت:
وقتی وجودی بسیط باشد چه از نظر نداشتن اجزاء و چه از نظر نداشتن ماهیت در این صورت وجود یک نقص در او یعنی تماماً نقص بودن وجودش و این همان فقر ذاتی است که ویژگی وجودهای ممکن است و نه وجود واجب ...

بساطت یعنی نداشتن اجزاء. نداشتن ماهیت اصلا معادل بساطت نیست. اتفاقا بسیط در ماهیتش ناقص است.

شعیب;674231 نوشت:
آیا بیهوده آفریده؟؟ این را که نمی توانم قبول کنم چرا که خدای من حکیم است و عبث انجام نمی دهد.

شعیب;674231 نوشت:
اما نه! خدای من عالم به موجودات است پس این که انسان را خلق کرده با این همه امکانات فوق العاده حتما برای آن برناه و هدفی داشته است.

اگر علم خدا حصولی بود که بسیط و کامل نبود.
اگر علم خدا حضوری است که بر کلیاتی چون هدف، علم ندارد. زیرا کلیات وجود خارجی ندارند. فقط توصیف ذهن ما از تشابهات حسی اند.

شعیب;674231 نوشت:
عقل یک سری امور را اصلا نمی تواند به ما نشان دهد

بله. اغلب دانسته‌های ما یا حسی است، یا از ترکیب حس و عقل بدست آمده.

شعیب;674231 نوشت:
همین حسی که گفتم حس پرستش که خدا در من قرار داده راه عبادتش چگونه است؟ آیا خدا که در ما قرار داده که او را عبادت کنیم راهش را به ما نشان نداده است؟؟

پرستش تمایل است، حس نیست. اگر تمایل پرستش در انسان باشد، به این معنا نیست که خدا آن را در او قرار داده. ضمنا تمایل خودش به فرد جهت می‌دهد.

شعیب;674231 نوشت:
خدایی که حکیم است برای امور جامعه از طرف خودش نمی خواهد فکری کند؟

واجب الوجود اگر مطابق روش شما توسط درک فرد از خودش اثبات شود، این درک، درک یک ناظر از درون ذهنش است، نه درک یک انسان دو پا از جسمش. شما هنوز هیچ رابطه‌ای میان واجب الوجود و موجودات زنده و موجودات عاقل و جوامع نشان نداده‌اید. یعنی در تعریف شما از کمال خدا، عبث نقص نیست و حکمت کمال نیست.

شعیب;674231 نوشت:
این همه انسان با همین عقلشان دارند به اشتباه می روند دیگر.ظلم می کنند حق می خورند

انسان ها در پیروی از غضب ظلم می‌کنند و در پیروی از شهوت حق می‌خورند و در نادانی و بی‌فکری اشتباه می‌کنند، نه با دانش و عقل.

شعیب;674231 نوشت:
به اطراف که نگاه می کنم می بینم در طول تاریخ انسان های زیادی آمده اند و ادعا کرده اند که از طرف خدا آمده اند و با او در ارتباط اند. با خود معجزه هم همراه داشته اند یعنی کاری که دیگران نمی توانستند انجام دهند . اگر این گونه بود که همه این ها دروغ بگویند از خدا بعید بود که برای مقابله با آنها کاری نکند . چرا که این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است. که هر دو فرض باطل است. آری خدا از باب لطفش برای بندگان راهنمایانی می فرستد

اگر ارسال رسولان الهی فقط برای رد مدعیان غیر الهی بوده است، نیازی به شناساندن خدا نبوده. کافی بود رسولان الهی برهان مدعیان غیر الهی را رد کنند و بشر را به زندگی دنیوی اش برگردانند.

شعیب;674231 نوشت:
این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است.

خدا به فرض وجود در تغییر ماهیت‌ها چه توانی دارد؟ غنای خدا در وجودش است.

شعیب;674231 نوشت:
از طرفی وقتی به خوم مراجعه می کنم یک حس بی نهایت طلبی در خود حس می کنم از مرگ بدم می آید

مرگ را دوست دارم. آرامشی بالاتر از این نیست که بدانم جهنمی که محکومش بودم و بهشتی که هرگز نمی‌خواستم وجود ند

شعیب;674231 نوشت:
من در گروه کسانی ام که خدا دارند و خدای آنها واحد است و خدای آنها صفات کمالیه را داراست و خدای آنها حکیم است و از روی حکمت راهنمایانی برای بشر می فرستد و این راهنمایان الهی نشانه هایی برای تصدیق خود به همراه دارند.

به هیچ وجه.
حتی اگر واجب الوجود یکتای بسیط را بپذیریم، اغلب ادیان چند خدایی قائل به یک خدای بزرگ‌تر از همه هستند. در بعضی موارد او خالق جهان است.
حتی اگر واجب الوجود یکتای کامل را بپذیریم، او می‌تواند لطف کند و تدبیر جهان را به خدایان، فرشتگان، طبیعت یا ... بسپارد
حتی اگر بساطت و کمال همزمان ممکن باشند، خدای خالق و مدبر و خدایان مدبر نیز همزمان ممکن هستند.
اگر سپردن تدبیر جهان به شرکا مستلزم نقصی باشد، دادن اختیار به انسان نیز مستلزم همان نقص است.
حتی اگر کمال باعث حکمت خدا شود، خدا و فرشتگان، خدایان و حتی سرنوشت می‌توانند مستقیما بشر را هدایت کنند.
حتی اگر رسولان و معجزاتشان به هر دلیل به جای خدا و خدایان و فرشتگان نیاز باشند، خدا و فرستاده اش هنوز هم باید تمام مدعیان و معجزات دروغینشان را در جا رسوا کند.
حتی اگر به هر دلیل خدا مجبور باشد رسولی انسانی با معجزاتی بیاورد، او باید همان ابتدا بر تمام ادیان و رسل دروغین پیروز شود، و انسان‌ها دیگر گمراه نشوند. وگرنه ارسال رسل عبث است.
حتی اگز خدا قصد آزمودن بشر را داشته باشد، این آزمون در باید اعمال و دانسته‌ها باشد. اگر اعتقادات قابل آزمودن بود دیگر هدایت بی‌معنا بود.

شعیب;674231 نوشت:
پس فعلا باید بگردم دنبال دین های الهی وحدانی با پیامبرانی که دارای معجزه هستند.

شعیب;674231 نوشت:
حد اقل دیگر دنبال لاییک ها بودایی ها اشو کالایلاما و پائولیو و...سیک و بت پرست ها ستاره پرست ها حیوان پرست ها و...نباید بروم. باید بروم ببینم کدام دین ها خدایشان خدای من است و پیامبرانشان نشانه دار اند از طرف خدا.

گزینه‌هایی که شما کنار گذاشتید،
اولا مشابه شما فکر می‌کنند و
دوما بدون این همه فرض همان کاری را انجام می‌دهند
که شما با این همه فرض نتوانستید انجام دهید.

مثلاً:

لاییک ها مانند شما پیامبران دروغین را رد می‌کنند.

آشو زردشت با فکر و مراقبه‌ی شخصی خدا را دریافت و در مقابل خدایان دروغین ایستاد.
دالای‌لاما یک جامعه‌ی کامل و در تبعید را در تبت اداره می‌کند و نیاز به پرستش آنها را برآورده می‌کند. آنها مشابه ما نماز می‌خوانند.
پائولو کوئیلو درست مانند شما از درون خودش شروع می‌کند و به اخلاق می‌رسد.
سیک‌ها در قلب مشرکان هند، یکتاپرست اند.

شعیب;674179 نوشت:

با سلام و عرض ادب
انشا الله خیرات این بحث برای شما ست که بحث را شروع کرده اید و انشا الله با قوت ادامه دهید.


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
و ان شاء الله برای شماست که ان شاء الله همگی به برکت علم و نفس شما جای پای محکم‌تری برای خود در دین خدا بیابیم تا دیگر با شبهات نلرزد و ترس ناشی از تردید در درستی راهمان قدم‌هایمان را در راه حقیقت سست و لرزان نگرداند

شعیب;674179 نوشت:

در عقل عملی یک سری چیز هایی است که بین همه انسان ها جدای از این که چه دین و مذهب و یا گرایشی دارند مشترک است .که همه آنها به حسن عدل و قبح ظلم بر می گردد . همه مردم عالم از ظلم بدشان می آید و ظالم را ذم می کنند و ظلم را قبیح می دانند و عادل را تحسین می کنند و عدل را حسن می شمارند . و هر چه که ذیل این عناوین بیاید را با همین ملاک حسن و قبح می سنجند مثلا در تمامی دنیا تعدی به مال یتیم را بد می دانند و دفاع از او را خوب می دانند و ضرب یتیم را اگر برای تادیب باشد حسن و اگر برای ظلم باشد قبیح می شمارند .

با توجه به اینکه موضوع اصلی تاپیک سر معیارهای تشخیص حق است و شناخت و سنجش حقانیت «بدیهیات» به زعم حقیر در این عرصه نقش بنیادی دارد اگر اجازه دهید کمی در این قسمت بیشتر تأمل کنیم. :Gol:
اینکه همه‌ی انسان‌ها صرفنظر از نگاهشان به عالم در هر زمان و هر جامعه و هر فرهنگی از ظلم بدشان می‌آید و عدل را می‌پسندند برای حقیر قابل قبول است، ولی از آنجا که نگاه ایشان به مصادیق ظلم و عدل متفاوت است این شبهه برای حقیر پیش می‌آید که آیا تنفر از ظلم و دوست داشتن عدالت آیا حقیقتاً بخاطر بداهت بد بودن ظلم و خوب بودن عدالت است و یا اینکه اصلاً چیزی را که دوست داشته باشند می‌گوییم عدالت و چیزی را که بدشان بیاید را می‌گویند ظلم؟ به عبارت دیگر آیا ظلم و عدالت همان نام چیزهایی است که انسان‌ها بدشان می‌آید یا خوششان می‌آید و یا اینکه محتوایی بجز آن هم دارند؟ اگر فقط همان نامگذاری باشد آن وقت اینکه بگوییم همه‌ی انسان‌ها از ظلم بدشان می‌آید و از عدالت خوششان می‌آید مانند این است که بگوییم همه‌ی انسان‌ها از برخی چیزها خوششان می‌آید و بالتبع از سایر چیزها بدشان می‌آید. این عبارت اخیر البته بدیهی هست ولی اصطلاحاً trivial هم هست و کمکی به درک‌های بعدی و سطح بالاتر نمی‌کند، چه آنکه همه کس از یک چیز خوششان نمی‌آید ...
این مطلب جدای از آن است که انسان وقتی کار یک نفر در حق کس دیگری را می‌سنجد یک ارزش‌گذاری می‌کند و همان کار را در حق خودش یا وقتی خودش در حق دیگری انجام می‌دهد یک ارزش‌گذاری دیگر می‌نماید ... در این مورد انسان وقتی یک طرف فعل مورد نظر خودش قرار دارد می‌توانیم بگوییم که حب‌نفس مانع از این می‌شود که آنچه برای دیگران می‌پسندد را عیناً برای خودش هم همانطور بپسندد ... بنابراین اگر خودش کاری را بکند که دوست دارد آن را مصداق ظلم نمی‌داند ولی شاید اگر همان کار را بر علیه او کنند آن را ظلم و خود را مظلوم بشناسد و تنها اگر یک نفر در حق یک نفر دیگر آن کار را بکند و هر دوی آن اشخاص هم از نظر او یکسان باشند هست که می‌تواند در مورد خود آن فعل قضاوت منصفانه داشته باشد ... بنابراین منظور حقیر در پاراگراف بالایی وقتی است که شخص یک عمل را در فضای ذهنی خودش می‌سنجد بدون آنکه آن فعل یا نیت یا غیره صورت خارجی به خودش بگیرد و یا وقتی که یک نفر در حق کس دیگری انجام دهد و هر دوی ایشان برای او یکسان باشند ... با این حساب بستگی به اشخاص از این بحث حذف می‌شود و خطای بحث کاهش می‌یابد ...
حالا سؤالم اینجاست که ایا به راستی اینکه همه از ظلم بدشان می‌آید و نسبت به عدالت اقبال دارند یک عبارت معنادار و قابل استفاده است وقتی تعریف افراد از مصادیق ظلم و عدالت یکسان نیست؟
در این بین نکته‌ی دیگری هم مطرح است ... ممکن است ۹۹ درصد مردم مصادیق ظلم و عدالت را یکسان بدانند و ۱٪ طور دیگری فکر کنند و در بدترین حالت دقیقاً عکس آن ۹۹٪ فکر کنند، یعنی ظلم را عدالت و عدالت را ظلم بدانند، از نظر تفکر غالب در این اجتماع آن ۱٪ افراد مریض هستند ولی چطور باید چنین چیزی را به طور یقینی اثبات کرد و مثلاً چطور می‌شود اثبات کرد که آن ۹۹٪ مریض نباشند؟

با تشکر :Gol:
یا علی علیه‌السلام

فاتح;674241 نوشت:
[=times new roman]سلام علیکم

سوالی است از ابتدا تا نهایت شکل گیری یک اعتقاد و جهان بینی در یک فرد مسلمان که با ذکر جزئیاتش هفتاد من کاغذ ( شما بخوانید هفتاد ترابایت حجم ) میشود !!

اما بعد
سوال :
معیار شما برای انتخاب اسلام به عنوان راه حق و حقیقت چیست؟

سسیری خلاصه در چگونگی شکل گیری یک اعتقاد و جهان بینی را در خودم تیتر وار عرض میکنم :

1- سعی کردم خودم و نیازهایم را بشناسم

2- و بعد توانستم بفهمم که نیازهایم بطور حقیقی و نه موقتی چگونه بر طرف میشود .

3- فهمیدم کسی که نیازهایم را رفع میکند و راه حل درستی برای آن بیان فرموده و ابزارش را مهیا نموده کیست.

4- تنها در اسلام او بطوری شایسته توصیف شده بود و تنها در اسلام من توانستم خودم را ببینم و بشناسم و تنها در اسلام توانستم به جهان اطرافم و رابطه میان موجودات و نقش شان در هستی و نقش خودم در آن بین پی ببرم .

و همه اینها نه توسط من بلکه بواسطه طلبی بود که اجابت شد و در حد ظرف درک و توان فهمم اتفاق افتاد.
و نه آنچنان که قابلی بوده و باشم در برابر آنهمه لطف و عنایتش
و نه به اندازه ای شدم که شایسته بود

همین


یاحق

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
اول اینکه از حضورتان در تاپیک تشکر می‌کنم، خوش آمدید :Gol:
اما در مورد طلیعه‌ی سخنتان ... در واقع هدف اصلی این تاپیک این نیست که تمام اعتقادات یک مسلمان از ابتدا تا به انتها بیان شود، البته اگر فقط بحث بیان شدنش بود زیاد طول نمی‌کشید ولی از آنجا که در نقطه به نقطه‌ی آن ممکن است شبهاتی برای دوستان پیش بیاید و در واقع هر کدام از این شبهات نیازمند یک یا چند تاپیک برای بررسی جداگانه است طبیعی است که این تاپیک اگر بخواهد به تمام آنها بپردازد نه امکان دارد و نه دنبال کردنش برای دوستان متفاوت با دغدغه‌ها و سؤالات متفاوت امکان خواهد داشت ... به همین جهت سؤال اصلی تاپیک روی یک نقطه متمرکز است و آن معرفی معیاری که بر اساس آن بشود یک و تنها یک راه را به عنوان راه حقیقت شناخت و دنبال کرد ... اینکه چرا از بین این همه دین ما اسلام را انتخاب کرده‌ایم؟ آیا واقعاً همه‌ی ما تنها وارثان این دین از والدین و اجدادمان هستیم و اگر در جامعه‌ی دیگری به دنیا می‌آمدیم بر دین دیگری بوده و باز همین دفاعیات را از آن دین دیگر می‌کردیم؟ برای شناخت حقیقت باید معیار داشت و در این تاپیک به دنبال شناخت معیار برای سنجش عیرا حق بودن یک راه هستیم ... و حتی مخاطبان این تاپیک تنها مسلمانان هم نیستند و اگر از دوستان مسیحی یا یهودی هم نظری داشته باشند که چه معیاری برای شناخت حقیقت دارند ممکن است اظهار نظرشان به دیگران کمک کند ...

و اما در مورد بدنه‌ی مطالبتان ... خیلی خوب بود ولی اگر ممکن است مورد چهارم را کمی بازتر نمایید ... از موارد ۱ و ۲ و ۳ اینطور برداشت کردم که شما خدا را درون خودتان یافتید و بعد در مورد ۴ دیدید که بهترین دینی که این خدا را توصیف می‌کند اسلام است، درست فهمیدم؟ اگر اینطور است شاید از شما بپرسند که مگر شما تمام ادیان را می‌شناسید یا مطالعه کرده‌اید؟ هر دین و آیین خودش زیرشاخه‌های بسیاری دارد شما تمامی آنها را می‌شناسید؟ چطور متوجه شدید که روی اسلام می‌شود متوقف شد و لازم نیست کنکاش برای رسیدن به حق را ادامه داد تا شاید در دینی بهتر از اسلام تشیع به آن دست یافت؟ معیارتان برای توقف بر اسلام و تشخیص آن به عنوان دین حق چه بوده است؟ آیا اینکه فرمودید در حدّ ظرف درک و توان و فهم خودتان هدایت شده‌اید پس یعنی معیار شما برای توقف بر اسلام همین محدودیت توان بوده است و اینکه نمی‌شود تمام ادیان را بررسی کرد و در نتیجه مطالعه‌ی سطحی یا عمیق چند دین دیگر در کنار اسلام کفایت می‌کند تا بگوییم مشت نمونه‌ی خروار؟ اگر چنین باشد آیا شما می‌توانید روی حقانیت اسلام به یقین برسید یا همواره مقداری تردید در دل خود خواهید داشت؟

ممنون می‌شوم پاسخ بدهید ... چه آنکه اگرچه از نظر شما پاسخ این سؤالات واضح باشد ولی باز ان شاء الله دانستن پاسخ شما برای حقیر و شاید دوستانی دیگر مفید باشد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[SPOILER]سلام علیکم

و طاها;674189 نوشت:
به نظرم شبیه شبهه ی ابن کمونه است.

باء;674208 نوشت:
و اتفاقا بر اساس همین بسیط بودن هم می‌شود باز یکتا بودن واجب‌الوجود را اثبات کرد چه آنکه موجودی که بسیط محض باشد نمی‌تواند با موجود بسیط دیگری وجه افتراق داشته باشد (وجه افتراق یعنی چیزی که بین دو چیز سبب تفاوت گردد و دو چیزی که هیچ جزئی نداشته باشند هیچ تفاوتی هم نمی‌توانند داشته باشند و البته باید دقت کرد که مشابه اثبات تنزیه جزء از واجب‌الوجود هرگونه ماهیت هم از او زدوده می‌شود و این معنا در نهج‌البلاغه هم آمده است که هر کس که خدا را وصف کرد او را محدود کرده است الی آخر)

این مطلب رو با استفاده از جبر مجموعه ها میتونم بپذیرم. ولی درکی از خود جبر مجموعه ها هم ندارم و جبرا قبولش کردم!
فکر می کنم توی مفهوم جزء و بسیط و مرکب مشکل دارم
ببینید ما فرض می کنیم که چند واجب الوجود داریم که هر کدام بعضی از کمالات وجودی را ندارند ولی نیازی هم به آن ندارند. روی همدیگر اثر نمی گذارند ولی روی مخلوق اثر می گذارند. خودشان نمی خواهند کاری بر خلاف میل هم انجام دهند یا نمی توانند (مثلا فقط یکی اختیار دارد، هر دو حالت قابل بررسی است). حالا می گوییم این واجب الوجودها یا باید بسیط باشند یا مرکب.
اگر مرکب باشند چون موجود مرکب به اجزایش نیازمند است پس وجودش را از اجزایش گرفته و آن ها واجب الوجود می شوند نه خود آن موجود. اگر هم بسیط باشد نمی تواند با موجود دیگر وجه افتراق و اشتراک داشته باشد، چون لازمه اشتراک و افتراق ترکیب است.

من نمی توانم کمالات وجودی را به عنوان جزء بپذیرم. چون خداوندی که همه کمالات وجودی را داراست هم بسیط است. پس باید جزء معنای دیگری داشته باشد. چه اشکال دارد که چند موجود بسیط محدود داشته باشیم؟
نقل قول:

اما ممکن است سؤال شود چه اشكالی دارد كه دو خدا وجود داشته باشد كه در عین قدرت نامحدودی كه دارند، با عقل و حكمتی كه دارند و به جهت حفظ مصالح عالم با هم توافق كنند كه هر كدام تنها به بخشی از عالم بپردازد و بخش دیگر را به خدای دیگر بسپارد، و هر دو ازتداخل كار خود با دیگری اجتناب كنند تا فسادی در عالم رخ ندهد؟

مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه 22 سوره انبیاء كه می فرماید: «لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا » به جواب این سؤال می پردازند.

ایشان می فرماید: فرض فوق محال است؛ چرا كه رعایت مصالح عالم و اعمال عقل و تدبیر در آن به شكلی كه در بالا آمده است، در مورد انسان ها كه خود مقهور عالمند، صحیح است؛ چرا كه اساسا عقل در انسان بر اساس نظام عالم تعریف می شود.

به عبارت دیگر قوانین عقلی كه ما با مراجعه به خود آن را می یابیم (مثل امتناع اجتماع نقیضین ـ كل از جزء بزرگتر است و ....) همه ثبوتا از حقائق عالم خارج گرفته شده است، و به عبارتی تابع نظام عالم است.

ولی این معنا در مورد خداوند صادق نیست، چرا كه خدا خود عالم ساز است و هم اوست كه، به تبع نظامی كه می سازد، نظام عقلی پدید می آورد.

بر این اساس، اگر وجود دو خدا فرض شود، طبیعتا دو نظام برای عالم فرض شده، كه به تبع آن دو نظام عقلی وجود خواهد داشت. در این صورت توافق این دو خدا متصور نیست؛ چون هر توافقی محتاج یك مبنا و نظام عقلی مشترك است.

شاید گفته شود ممكن است دو نظامی كه توسط این دو خدا آفریده می شود، در بخش هایی مشترك باشند و توافق این دو خدا بر اساس مشتركات نظامشان واقع شود.

جواب این است كه وقتی به برهان عقلی از یك سو بساطت(عدم تركیب) خدا را اثبات كردیم [چرا كه تركب مستلزماحتیاج به غیر است و واجب الوجود بی نیاز مطلق است]، و از سوی دیگر دانستیم كه نظام عالم مقتضای ذات خدا است، در مورد دو خدای مفروض هیچ وجه مشتركی وجود نخواهد داشت،[چون بین دو بسیط هیچ اشتراكی نیست، و الا این دو یا مركب هستند و یا در واقع یك موجود می باشند] و به تبع، در دو نظامی كه می آفرینند ـ و از جمله نظام عقلی ـ هیچ وجه اشتراكی فرض نخواهد شد.

عدم فرض اشتراك مستلزم آن است كه توافق بین دو خدای مزبور تصویر نشود و عدم توافق بین دو خدای نامحدود مستلزم فساد دو عالم است، همان طور كه آیه شریفه(لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ) بدان تصریح داشت.


چرا عدم فرض اشتراک مستلزم آن است که توافق تصویر نشود؟ قرار نیست خود واجب الوجودها با هم مشترک باشند. قراره مخلوقی رو ایجاد کنند که مرکبه و هر جزئش رو واجب الوجودی ایجاد کرده
[SPOILER]
نقل قول:

به عبارت دیگر قوانین عقلی كه ما با مراجعه به خود آن را می یابیم (مثل امتناع اجتماع نقیضین ـ كل از جزء بزرگتر است و ....) همه ثبوتا از حقائق عالم خارج گرفته شده است، و به عبارتی تابع نظام عالم است.

ولی این معنا در مورد خداوند صادق نیست، چرا كه خدا خود عالم ساز است و هم اوست كه، به تبع نظامی كه می سازد، نظام عقلی پدید می آورد.


واقعا این طوریه؟ پس چرا در جواب شبهاتی که درباره قادر مطلق بودن خداوند بیان میشه می گیم خداوند قدیر علی کل شیء هست و اون شبهات از محالات عقلی سوال می کنند؟[/SPOILER]

باء;674225 نوشت:
(به طور خلاصه معیار حقیر درک باطنی است، همان درکی که انسان از وجود خودش دارد و این مبنایی‌ترین و بدیهی‌ترین داده است که می‌توان به آن اطمینان کامل داشت، آیات‌البینات که ما آنها را تحت نام اعجاز انبیاء می‌شناسیم هم می‌توانند چنان درک محکمی در انسان ایجاد نمایند که بحث مفصل روی آن در همان تاپیک است و البته اینها همه نظر شخصی حقیر است و واضح است که این درک باطنی قابل انتقال به غیر نیست و شما هم تا خودتان تجربه‌اش نکرده باشید وجه عقلایی ندارد که همینطوری بپذیرید و البته شما هم به همین سادگی چیزی را نمی‌پذیرید بحمدالله )

البته درک باطنی هم همون مشکلاتی که برای عقل شمردید رو داره. با این حال عقل با تمام خطاهاش حجته. ولی بزرگترین مشکلش همینه که قابل انتقال به غیر نیست، در حالی که دین یک چیز شخصی نیست و ما دینمون رو فقط برای خودمون نمی خواهیم که فقط برای خودمون اثباتش کنیم و کار تمام باشه
[/SPOILER]

شعیب;674231 نوشت:
خوب که فکر می کنم مخصوصا که انسان دارای اختیار است یعنی دو جنبه ای است می تواند راهش را انتخاب کند(در حالی که موجودات دیگر این گونه نیستند پس باید برای این شاخصه اش فکری کرده باشد و الا دیگر حکیم نیست.
سوال: آیا ما را مهمل رها کرده ؟ جواب:حتما نه ؟ سوال : آیا برای موجودی که یکی از نیازمندی هایش انتخاب راه درست از غلط است فکری نکرده
جواب: الز خدایی که من می شناسم بعید است.

از خدایی که من می شناسم بعید نیست. حالا شاید بخواهد بعضی بندگان را در راه رفع نیاز ها هدایت کند. اما اصراری ندارد که حتما همه هدایت شوند. اگر بعید بود پس استضعاف فکری از کجا میومد؟ هنوز هم گاهی سرزمین هایی کشف می شوند که مردمش به غیر از خودشون کسی رو ندیده اند و با هیچکس در ارتباط نیستند. حالا شاید بگوییم در اعصار گذشته ممکن است رسولانی برای آنن ها فرستاده شده باشد. اما امروز را که می دانیم پیامبری ندارند و راه ارتباطی هم ندارند.
ضمن اینکه اگر بگوییم خدا حکیم است قرار نیست ما از حکمتش سر در بیاوریم و کارهایش را با عقل خودمان متر کنیم و بگوییم این کار از خدا سر نمی زند چون خلاف حکمت و نقض غرض است.

شعیب;674231 نوشت:
با خود می اندیشم آیا خدایی که ما را آفریده برای چه آفریده ؟؟ با این همه تفاوت . با این همه امکانات وجودی . آیا بیهوده آفریده ؟؟ این را که نمی توانم قبول کنم چرا که خدای من حکیم است و عبث انجام نمی دهد . خب پس برای هدفی آفریده آیا برای خواب و خوراک؟ خب حیوان هم این کار را می کند شاید خدا ما را هم برای همین آفریده باشد -خواب و خوراک و شهوت-!! اما نه! خدای من عالم به موجودات است پس این که انسان را خلق کرده با این همه امکانات فوق العاده حتما برای آن برناه و هدفی داشته است.

شاید ما را دو ساحتی آفریده و قدرت انتخاب داده تا هر کس هر کار دوست داشت بکند. یا هر کار که با شرایطش جورتر بود بکند. به قولی لطف مضاعف می خواسته به ما بکند. یا اصلا می واسته تمام صورتهای ممکن وجودی را بیافریند و بعد اجازه دهد تا به تمام صورت های ممکن رشد کنند. باز هم صرفا از سر اینکه لطف کرده باشد بدون اینکه انتظار خاصی داشته باشد.
اصلا این هم می تواند نقض غرض باشد که خدا به انسان امکان انتخاب راه های گوناگون را بدهد ولی بگوید فقط باید از این طریق زندگی کنی. خوب از اول به همان شکل خلقشان می کرد که از مسیر تعیین شده حرکت کنند.

شعیب;674231 نوشت:
این خدایی که حکیم است برای امور جامعه از طرف خودش نمی خواهد فکری کند نمی خواهد پیامش را برای بهتر زندگی کردن به ما بدهد. راستی اگر خدا حکیم باشد برای بهتر زندگی کردن ما فکری می کند من اگر به جای خدا بودم که این کار را می کردم.

من اگر به جای خدا بودم خیلی کارهای دیگر هم می کردم. مهم اینه که من جای خدا نیستم و از حکمتش سر در نمیارم و نمیتونم با اطمینان بگم چیزی که من فکر می کنم بهترین گزینه موجوده

شعیب;674231 نوشت:
از این ها که بگذریم بهاطراف که نگاه می کنم می بینم در طول تاریخ انسان های زیادی آمده اند و ادعا کرده اند که از طرف خدا آمده اند و با او در ارتباط اند. با خود معجزه هم همراه داشته اند یعنی کاری که دیگران نمی توانستند انجام دهند . اگر این گونه بود که همه این ها دروغ بگویند از خدا بعید بود که برای مقابله با آنها کاری نکند . چرا که این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است. که هر دو فرض باطل است.

واقعا فکر می کنم ادیان غیر توحیدی که بیشترین جمعیت رو در جهان دارن، خدا رسواشون کرده و با این حال این همه طرفدار دارن یا اینکه خدا انتظار داشته که آدما خودشون به حکم عقل بفهمن وقتی پای چند خدایی اومد وسط یعنی این عقیده باطله، حالا من باب نمونه چند تا از اقوام مشرک رو هم عذاب کرده
به علاوه اینکه ما الان نگاه می کنیم می گیم این همه آدم بودن که همه شون به یک نفر دعوت می کردن. اما زمان نمرود و شداد و فرعون که این طوری نبوده. مردم یک نفر رو می دیدن که سال هاست داره ادعای خدایی میکنه، قدرت های عادی و خارق العاده هم داره و جان و مال و هستی شون هم از طرفش تهدید میشه. حالا یکی میاد میگه مردم به خدای یگانه ایمان بیارید که همه جهانیان رو آفریده. در حالی که شاید عمر بعضی از مردم اونقدری کفاف نمیداده تا بخوان رسوایی این آدم رو ببینن. یعنی خدا نسبت به بعضی بندگانش بی خیاله و فقط برای بعضی از اون ها تدبیر می کنه؟

شعیب;674231 نوشت:
ز طرفی وقتی به خوم مراجعه می کنم یک حس بی نهایت طلبی در خود حس می کنم از مرگ بدم می آید اگر مرگ پایان باشد از آن متنفرم چون می خواهم دائم باشم خدایی که مرا با این حس آفریده حتما برای ابدیت من برنامه ای دارد که من آن را نمی دانم پس باید برایم آن را بفرستد.

فکر کنم روی این مورد اگه بخوام ان قلت بذارم بیشتر جنبه مشاوره پیدا می کنه!

سلام علیکم

armandaneshjoo;674407 نوشت:
پرستش تمایل است، حس نیست. اگر تمایل پرستش در انسان باشد، به این معنا نیست که خدا آن را در او قرار داده. ضمنا تمایل خودش به فرد جهت می‌دهد.

پس چه کسی قرار داده؟

armandaneshjoo;674407 نوشت:
حتی اگر واجب الوجود یکتای کامل را بپذیریم، او می‌تواند لطف کند و تدبیر جهان را به خدایان، فرشتگان، طبیعت یا ... بسپارد

خوب بسپارد!!

باء;674414 نوشت:
و اما در مورد بدنه‌ی مطالبتان ... خیلی خوب بود ولی اگر ممکن است مورد چهارم را کمی بازتر نمایید ... از موارد ۱ و ۲ و ۳ اینطور برداشت کردم که شما خدا را درون خودتان یافتید و بعد در مورد ۴ دیدید که بهترین دینی که این خدا را توصیف می‌کند اسلام است، درست فهمیدم؟ اگر اینطور است شاید از شما بپرسند که مگر شما تمام ادیان را می‌شناسید یا مطالعه کرده‌اید؟ هر دین و آیین خودش زیرشاخه‌های بسیاری دارد شما تمامی آنها را می‌شناسید؟ چطور متوجه شدید که روی اسلام می‌شود متوقف شد و لازم نیست کنکاش برای رسیدن به حق را ادامه داد تا شاید در دینی بهتر از اسلام تشیع به آن دست یافت؟ معیارتان برای توقف بر اسلام و تشخیص آن به عنوان دین حق چه بوده است؟ آیا اینکه فرمودید در حدّ ظرف درک و توان و فهم خودتان هدایت شده‌اید پس یعنی معیار شما برای توقف بر اسلام همین محدودیت توان بوده است و اینکه نمی‌شود تمام ادیان را بررسی کرد و در نتیجه مطالعه‌ی سطحی یا عمیق چند دین دیگر در کنار اسلام کفایت می‌کند تا بگوییم مشت نمونه‌ی خروار؟ اگر چنین باشد آیا شما می‌توانید روی حقانیت اسلام به یقین برسید یا همواره مقداری تردید در دل خود خواهید داشت؟

هرچند که از جناب فاتح پرسیدید. ولی من فکر می کنم اگر حقانیت اسلام برای ما آشکار شود نیازی به مطالعه ادیان قبل از اون نیست. به طور طبیعی آخرین ورژن استفاده می کنیم. درباره ادیان بعد از اون هم که خود خدا خیالمون رو راحت کرده که بعد از حضرت محمد (ص) پیامبری نیست و در نتیجه دینی هم نیست.

باء;674413 نوشت:
با توجه به اینکه موضوع اصلی تاپیک سر معیارهای تشخیص حق است و شناخت و سنجش حقانیت «بدیهیات» به زعم حقیر در این عرصه نقش بنیادی دارد اگر اجازه دهید کمی در این قسمت بیشتر تأمل کنیم.
اینکه همه‌ی انسان‌ها صرفنظر از نگاهشان به عالم در هر زمان و هر جامعه و هر فرهنگی از ظلم بدشان می‌آید و عدل را می‌پسندند برای حقیر قابل قبول است، ولی از آنجا که نگاه ایشان به مصادیق ظلم و عدل متفاوت است این شبهه برای حقیر پیش می‌آید که آیا تنفر از ظلم و دوست داشتن عدالت آیا حقیقتاً بخاطر بداهت بد بودن ظلم و خوب بودن عدالت است و یا اینکه اصلاً چیزی را که دوست داشته باشند می‌گوییم عدالت و چیزی را که بدشان بیاید را می‌گویند ظلم؟ به عبارت دیگر آیا ظلم و عدالت همان نام چیزهایی است که انسان‌ها بدشان می‌آید یا خوششان می‌آید و یا اینکه محتوایی بجز آن هم دارند؟ اگر فقط همان نامگذاری باشد آن وقت اینکه بگوییم همه‌ی انسان‌ها از ظلم بدشان می‌آید و از عدالت خوششان می‌آید مانند این است که بگوییم همه‌ی انسان‌ها از برخی چیزها خوششان می‌آید و بالتبع از سایر چیزها بدشان می‌آید. این عبارت اخیر البته بدیهی هست ولی اصطلاحاً trivial هم هست و کمکی به درک‌های بعدی و سطح بالاتر نمی‌کند، چه آنکه همه کس از یک چیز خوششان نمی‌آید ...
این مطلب جدای از آن است که انسان وقتی کار یک نفر در حق کس دیگری را می‌سنجد یک ارزش‌گذاری می‌کند و همان کار را در حق خودش یا وقتی خودش در حق دیگری انجام می‌دهد یک ارزش‌گذاری دیگر می‌نماید ... در این مورد انسان وقتی یک طرف فعل مورد نظر خودش قرار دارد می‌توانیم بگوییم که حب‌نفس مانع از این می‌شود که آنچه برای دیگران می‌پسندد را عیناً برای خودش هم همانطور بپسندد ... بنابراین اگر خودش کاری را بکند که دوست دارد آن را مصداق ظلم نمی‌داند ولی شاید اگر همان کار را بر علیه او کنند آن را ظلم و خود را مظلوم بشناسد و تنها اگر یک نفر در حق یک نفر دیگر آن کار را بکند و هر دوی آن اشخاص هم از نظر او یکسان باشند هست که می‌تواند در مورد خود آن فعل قضاوت منصفانه داشته باشد ... بنابراین منظور حقیر در پاراگراف بالایی وقتی است که شخص یک عمل را در فضای ذهنی خودش می‌سنجد بدون آنکه آن فعل یا نیت یا غیره صورت خارجی به خودش بگیرد و یا وقتی که یک نفر در حق کس دیگری انجام دهد و هر دوی ایشان برای او یکسان باشند ... با این حساب بستگی به اشخاص از این بحث حذف می‌شود و خطای بحث کاهش می‌یابد ...
حالا سؤالم اینجاست که ایا به راستی اینکه همه از ظلم بدشان می‌آید و نسبت به عدالت اقبال دارند یک عبارت معنادار و قابل استفاده است وقتی تعریف افراد از مصادیق ظلم و عدالت یکسان نیست؟
در این بین نکته‌ی دیگری هم مطرح است ... ممکن است ۹۹ درصد مردم مصادیق ظلم و عدالت را یکسان بدانند و ۱٪ طور دیگری فکر کنند و در بدترین حالت دقیقاً عکس آن ۹۹٪ فکر کنند، یعنی ظلم را عدالت و عدالت را ظلم بدانند، از نظر تفکر غالب در این اجتماع آن ۱٪ افراد مریض هستند ولی چطور باید چنین چیزی را به طور یقینی اثبات کرد و مثلاً چطور می‌شود اثبات کرد که آن ۹۹٪ مریض نباشند؟

با تشکر
یا علی علیه‌السلام


با سلام و عرض ادب
در نحوه حکم عقل عملی به حسن و قبح منشا درک آن نظرات علما مختلف است ولی همه بر این که عقل اولیا و بالذات این حکم را دارد متفقند.
"حسن عدل و قبح ظلم و عدوان" از مدرکات عقلی، که داخل در احکام عقل عملی است و برگرفته از آراء بدیهی مشترک بین عقلاست و گاهی «قضایای مشهوره » و گاهی «آراء محموده » نامیده می شود، . نزد اهل منطق، صحت مواد اولیه قضایای برهانی، که منحصر در ضروریات شش گانه است، به مطابقت آنها با واقع و نفس الامر است. و صحت قضایای مشهوره و آراء محموده به مطابقت آنها با شیئی است که آراء عقلا بر آن اتفاق و اجماع یافته است. چه، این قضایا واقعیتی جز اتفاق و توافق آراء ندارند.
شیخ الرئیس (بوعلی سینا) در اشارات آورده است: «...و از آنها آرائی است که محموده و گاهی هم مشهوره نامیده می شود. و مراد، آرائی است که اگر انسان باشد و عقل مجردش یا وهمش یا حسش، و به قبول آن قضایا و اعتراف بدانها تربیت نشده باشد و استقرا از کثرت جزئیات، وی را به حکم کلی سوق ندهد و اموری مثل رحمت و خجلت و حمیت و جز آن هم که در طبیعت انسان به ودیعت نهاده شده، وی را بدان قضایا سوق ندهد، در این صورت انسان از جهت عقل یا وهم یا حس خویش، بدانها حکم نمی کند; مانند حکم انسان به این که اخذ اموال مردم قبیح است و این که کذب قبیح است و ارتکاب آن شایسته نیست و الی آخر».
بوعلی در آخر بحث خویش از این گونه قضایا به «تادیبات صلاحیه » تعبیر، و آن را به اقسامی تقسیم کرده است از جمله قضایایی که همه شرایع الهی بر آن متفقند و نیز قضایایی که ناشی از انفعالات و خلقیاتند.
علامه خواجه نصیرالدین طوسی(ره) در شرح کلام وی فرموده است: «قسمی از مشهورات مشتمل بر مصالحی است که عامه مردم را در بر می گیرد; مانند قضیه عدل نیکوست. و گاهی هم از آنها به شرایع غیر مکتوبه تعبیر می شود. چه، شرایع مکتوبه ممکن است مورد اذعان و اعتراف عموم قرار نگیرد و مراد شیخ از عبارت قضایایی که همه شرایع الهی بر آن متفق ند معنایی است که بیان کردیم. و قسم دیگری از مشهورات از مقتضیات اخلاق و انفعالات نفسانی است; مانند قضیه دفاع از حریم خود واجب است و ایذای حیوان، بدون جهت، قبیح است.... و آراء محموده عبارت است از قضایایی که مصلحت عمومی و اخلاق فاضله مقتضی آن است....»
علامه قطب الدین، صاحب محاکمات، نیز همین مسلک را اختیار کرده و گفته است که این قسم از مشهورات یا از تادیباتی است که صلاح عمومی در آن است، مانند قضیه «عدل حسن است » و «ظلم قبیح است »، یا از آنچه شرایع بر آن اتفاق و اطباق دارند، مانند قضیه «کشف عورت قبیح است » و «مراعات کردن ضعفا نیکوست ».
این حقیقت که عدل و احسان، مشتمل بر مصلحت عامه ای است که موجب حفظ نظام، و ظلم و عدوان مشتمل بر مفسده عامه ای که موجب اختلال نظام می گردد، امری است که همه انسانها آن را می یابند و لذا همه نیز بدان اعتراف و اذعان دارند.
در نهایت، این دریافتن، به لحاظ تفاوت افراد [و مصادیق] احسان و ظلم فرق می کند. (این تفاوت افراد احسان و ظلم نیز از جهت تعلقشان به اموری که مناسب با قوه ای از قوای انسانی است، حاصل می گردد.) و همین طور این حقیقت هم که هر عاقلی نفس خویش و آنچه را که بدان مربوط می شود دوست دارد، امری است وجدانی که هر انسانی آن را در وجدان خویش احساس می کند. و همین طور این حقیقت که هر مصلحتی با انسان ملائم است و هر مفسده ای با وی منافر، امری است وجدانی که انسان در هنگام تماس با مصالح و مفاسد، آن را وجدانا می یابد. بنابراین هر انسانی یقینا احسان را دوست دارد و اسائه را بد. همه این مطالب از واقعیات است و کسی را در آنها نزاعی نیست. نزاع در حسن عدل و قبح ظلم به معنی صحت مدح بر اولی و صحت ذم بر دومی است. مدعا در این مقام، ثبوت حسن و قبح است; آن هم به توافق آراء عقلا، نه ثبوتشان در افعال به همان شکلی که مشتمل بر مصلحت و مفسده اند.
روشن است که اقتضای افعال محبوب و مکروه نسبت به مدح و ذم به دو گونه است: یا به نحو اقتضای سبب نسبت به مسبب و مقتضی نسبت به مقتضا، و یا به نحو اقتضای غایت نسبت به ذوالغایت. اما اقتضا به معنای اول در جایی است که انسانی نسبت به دیگری اسائتی روا دارد. در این صورت در این شخص به مقتضای برخوردش با شیئی که با وی منافر بوده و از آن متالم گشته، انگیزه ای برای مذمت و عقوبت شخص مسی ء نمایان می گردد، تا بدین وسیله از وی انتقام بگیرد و تشفی خاطر حاصل کند.
در این مورد، سببیت فعل مکروه برای مذمت، سببیت واقعی است و در آن سلسله علل و معلولات در واقع ترتب دارند. و اما اقتضای به معنای دوم در جایی است که غرض از حکم به مدح و ذم، حفظ نظام باشد; نظر به این که در عدل و احسان، مصلحتی عام و در ظلم و عدوان، مفسده ای عام نهفته است. و در نتیجه، این مصلحت عام، عقلا را به حکم به مدح فاعل فعلی که مشتمل بر آن مصلحت است برمی انگیزد و همین طور آن مفسده عام، عقلا را به حکم به ذم فاعل فعلی که مشتمل بر آن مفسده است برمی انگیزد. پس این تحسین و تقبیح از عقلا موجب حفظ نظام و مانع از اخلال بدان می گردد.
حفظ نظام و بقای نوع مشترک برای همه امری محبوب است و خلاف آن مکروه. و همین موجب می شود که عقلا حکم به مدح فاعل فعلی کنند که مشتمل بر مصلحتی عام است و نیز حکم به ذم فاعل فعلی نمایند که مشتمل بر مفسده ای عام است. و به این ترتیب، مراد از این که عدل مستحق مدح و ظلم مستحق ذم است، حصول این معنی در نزد عقلا، به حسب تطابق آراء ایشان، است و نه در نفس الامر;همان گونه که محقق طوسی(قدس سره) در عبارات زیر بدان تصریح کرده است:
«احکام ضروریه باید با خارج مطابقت داشته باشد، و این قسم از مشهورات با آنچه آراء بر آن متفق است.»
شیخ الرئیس بوعلی سینا در اشارات می گوید:
«و اما مشهورات، پس قسمی از آن عبارت است از همین اولیات و امثال آن که قبول آنها لازم و واجب است، لکن دخول آنها در مشهورات، نه به لحاظ این است که قبول آنها واجب است، بلکه به لحاظ عموم اعتراف جوامع نسبت بدانهاست.».
و بعد از آن مشهورات بالمعنی الاخص را ذکر کرده که عین عباراتش را پیش از این آوردیم
و اما تنظیر اعانت حکم عقل عملی نسبت به حکم عقل نظری، به اعانت حس نسبت به حکم عقل نظری، جوابش آن است که اگر مراد از عقل عملی، نفس قوه مدرکه باشد، در این صورت باید گفت که کار این قوه جز ادراک نیست و ثبوت مدرک از ناحیه جوهر عاقل نیست

اما این که در مصداق یابی ظلم و عدل افراد گاها اختلاف می کنند دلیل بر عدم اعتبار حسن و قبح آن هم به نحو عقلی نمی شود .
هر انسانی فی نفسه احسان به غیر را نیکو می شمارد چه به خود او بشود چه به دیگران بخواهد بکند . فرقی دراین جنبه نیست. شاید در مصداقش نفس او دخالتی بکند و او را به غیر حق راهنمایی کند ولی جدای از مصادیق هیچ کس در هیچ جای دنیا نمی گوید نا عدالتی خوب است و احسان و عدل بد.
حال دخالت دواعی نفسانی افراد که مانع از مصداق یابی صحیح است جدا یا از درک وجدانی و اولی عقل عملی است و این دیگر می رود در بحث اخلاق و ملاکات خوب و بد . که آیا نفع شخصی ملاک است یا نفع نوعی ؟ که در فلسفه اخلاق بحث می شود. و در همانجا بحث می شود که در باره آن عده قلیلی که در جامعه انسانی خوب را بد می دانند و بد را خوب چه باید گفت که اجمالا عرض کنم که همان جا هم اگر بررسی کنیم در کلیات حسن عدل و قبح ظلم حتی آنها نیز اختلافی ندارند و اشکالشان در مصداق یابی است.

بسم الله الرحمن الرحیم،
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما
ممنون از اینکه در این تاپیک شرکت کردید و نگاه انتقادی دقیقاً چیزی است که در این بحث به آن احتیاج داریم تا بتوانیم معیارهای مناسبی برای سنجش عیار حقیقت برای انتخاب ایدئولوژی درست در زندگی بیابیم :Gol:

armandaneshjoo;674403 نوشت:
در فلسفه بدیهیات را چنین تعریف کرده اند: گزاره‌ای که به محض تصور صحیح توسط ذهن تصدیق شود. خصوصا گزاره‌های کلی.
تحقیق در صحت = درستی


تعریفی که در فلسفه ارائه دادید یک تعریف است، یعنی برای ادامه‌ی بحث‌ها بدیهی فرض می‌شود، اگر بدیهی تنها یک اسم باشد که محتوایی نداشته باشد دلخواه ماست که آنرا چطور تعریف کنیم و تنها می‌ماند که بگوییم آیا چنان تعریفی ارزش کاربردی دارد یا خیر، ولی اگر بدیهی محتوای مفهومی خاصی دارد در این صورت باید از تناظر دقیق آن محتوا بر چیزی که در تعریف به آن نسبت داده‌ایم اطمینان بیابیم تا بشود این تعریف را پذیرفت ... آیا چنین اطمینانی داریم؟ شما چطور این تعریف را محک می‌زنید و از دقیق بودنش اطمینان می‌یابید؟ آیا اینکه عمولاً کارمان با این تعریف راه بیفتد برای شما کفایت می‌کند؟ به عبارت دیگر آیا تجربیات ما و دیگران بر واسطه‌ی شناخت‌های حصولی می‌توانند معیار مناسبی برای تعریفی باشند که قرار است حتی مسائل انتزاعی را هم با آن بررسی نماییم؟
همچنین در این تعریف دو عبارت «تصور شدن» و «ذهن» نیز تعریف شده نیستند و می‌توانند منشأ ابهام گردند ...
از طرف دیگر مطابق فلسفه‌ی زبان اگر درست خاطرم باشد چهارچوب هر فلسفه‌ای بر روی مفاهیم شکل می‌گیرد و مفاهیم تنها از بعد از تمایز از هم در قالب یک زبان هستند که قابل درک می‌شوند و کسی که هیچ زبانی را نشناسد اصلاً نمی‌تواند فکر کند (به نظر می‌رسد خود این گزاره تنها یک نظریه باشد و نه یک اصل بدیهی!) ... احتمالاً البته باید زبان در اینجا را از زبان به معنای خاص آن تفکیک کرد (حقیر تخصصی ندارم، اگر اشتباه می‌کنم تصحیح بفرمایید)، یعنی باید یک زبان باطنی برای انسان شناسایی کرد که مفاهیم در ساختار آن زبان شکل بگیرند و بعد آن زبان قابل پیاده‌سازی در قالب مصداق‌های خارجی از زبان‌ بشود، مثل عربی یا فارسی یا انگلیسی یا چینی و غیره ... احتمالاً موافق باشید اگر اسم آن زبان باطنی را منطق بگذاریم که منظور از حیوان ناطق هم انسان باشد چون همین زبان باطنی را دارد، مگرنه تمام حیوانات مطابق قوای واهمه‌ی خود برای برطرف کردن نیازهایشان از زبان خارجی گونه‌ی خودشان بهره می‌برند (انسان هر وقت که با خودش فکر می‌کند در واقع با خودش اختلاط می‌کند، یعنی شروع می‌کند به حرف زدن با خودش، سؤال می‌پرسد و جواب می‌شنود و پله‌پله به سمت پاسخ نهایی هدایت می‌شود و البته همانطور که معروف است باید سؤال درست پرسید تا جواب درست گرفت و پرسیدن درست سؤال نیمی از جواب است، آن کسی که با او صحبت می‌کنیم به هر زبانی که با او صحبت کنیم می‌فهمد و پاسخ می‌دهد ولی پاسخی که می‌دهد را ما نمی‌شنویم و تنها در وجود خودمان آنرا به درک حضوری در می‌یابیم که به نوعی انگار به ما الهام یا وحی شده باشد، زبانی که ما با آن فکر می‌کنیم که منطق نیست پس زبان باطنی را باید کمی دقیق‌تر تعریف نمود که بتوانیم صورت خارجی آن را در درون خود شناسایی کنیم، ولی برای اینکه از بحث اصلی دور نشویم بگذریم ...) ... شما باید یک درک باطنی از مفهوم بدیهی داشته باشید که بعد تلاش کنید آن درک را به صورت جمله‌ای ساختارمند در قالب لغات بیان کنید ... با این حساب اگر شما بخواهید تعریفی که ارئه داده‌اید را بپذیرید به ناچار باید بپذیرید که آنچه بر پذیرش این تعریف مقدم است درک باطنی خودتان از این مفهوم است و اتفاقاً اگر قبول داشته باشید که تلاش ما برای بیان دقیق مفاهیم همیشه کاملاً موفق نیست باید به طور ضمنی بپذیرید که در این میان تنها همان درک باطنی است که به طور کامل قابل اطمینان است و حتی تعاریفی که در فلسفه داریم خودشان خالی از نقایص نیستند تا چه برسد به هر بحث عقلی که بر اساس آنها بخواهیم جلو ببریم ... البته قبول دارم که این گزاره‌ام دقیق نیست چون تفلسف هم یک بحث باطنی است و تنها نتایج بحث است که به صورت گزاره‌های جمله‌بندی‌شده بیان می‌گردند ... به عبارتی بیان‌های فلسفی تنها گزارشی ظاهری از یک تلاش باطنی برای درک حقایق است و در فلسفه بر خلاف بسیاری از علوم دیگر تلاش می‌شود تا این گزارش تا حدّ امکان دقیقتر تنظیم شده تا گویای بهتر حقیقت ان تلاش باطنی باشد ... اگر این برداشت درست باشد همه باید موافق باشیم که تنها مطلب قطعی در این میان درک باطنی ما از مفاهیم است، همان درک باطنی هم گاهی خطا و اعوجاج دارد یا ناقص است و در نتیجه این درک باید به اندازه‌ای باطنی باشد که به درک مستقیم شهود شده باشد و هر درک باواسطه‌ای را می‌توان دارای خطا در نظر گرفت ... یعنی تنها درک بی‌واسطه است که خالی از اشکال است و کاملاً قابل تکیه است ... اگر کسی بخواهد آنرا هم به چالش بکشد چاره‌ای نخواهد داشت جز اینکه در وجود خودش هم شک کند ... یعنی اگر ما به وجود حقیقت خارجی معتقد باشیم و بخواهیم به دنبال آن بوده و مسیر زندگی خودمان را بر سبیل حق قرار دهیم اصیل‌ترین کار این است که به درک مستقیم خود متمسک شویم، همان درکی که وجود داشتن خودمان را با آن درک می‌کنیم ... نه گزاره‌های فلسفی که ممکن است پر از اما و اگر باشند ... یا هر کسی ممکن است درکی از آن بیابد ...

ان شاء الله این بحث ایجاد سوء تفاهم نکند که حقیر مخالف جایگاه فلسفه هستم، اتفاقا فلسفه خیلی خوب است ولی نه در تعیین بدیهیات و تعاریف اولیه برای شناخت حق، بلکه برای طی کردن مسیر تعقل از بعد از شناسایی معیار حق و حقیقت و در نتیجه مسیر حق و حقیقت ... به عبارت دیگر حقیر مدعی هستم که اسلام را نمی‌توان با استدلال عقلی دریافت و به آن یقین پیدا کرد مگر بعد از آنکه بدیهیات بحث یا معیار حقیقت را درک درونی بدون‌واسطه کرده باشیم

با تمام این اوصاف حقیر می‌توانم ویرایشی از تعریف بدیهی شما را بپذیرم ... منظورم از ویرایش هم این نیست که بخواهم آنرا تغییر دهم، بلکه از این جمله برداشتی دارم که شاید دقیقاً همان برداشت شما نباشد، در این صورت هر کدام از ما یک ویرایش از این تعریف را می‌پذیریم که شاید چندان هم نتوانیم برداشت‌هایمان را دقیق بیان کنیم که بعد از آن متوجه شویم اختلاف برداشتمان چقدر است ... این اختلاف برداشت معمولاً‌ در به کار بردن مفاهیم و تعاریف اولیه است که خودشان را نشان می‌دهند ... پس تا بروز اولین اختلاف فعلاً با شما موافقم

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. هیچ قضیه ای خودمعیار نیست. همان‌طور که مفاهیم اولیه، معرفی حالات هستند، اصول اولیه نیز معرفی تغییرات هستند.پس معیار بدیهیات، خودشان نیستند، بلکه حواس انسان است.

به زعم حقیر معیار بدیهی بودن بدیهیات درک باطنی انسان از آنهاست اگر به صورت تصدیق باشد ...
البته حقیر وقتی مطلب استاد را می‌خواندم برداشتم این نبود که منظور ایشان هم این بوده باشد که یک امر بدیهی خودش معیار بدیهی درک شدنش باشد، بلکه همینکه به صورت بدیهی درک شود کافی است که بگوییم خودش دلیل خودش است و برای پذیرفتن آن نیازی به دلیل پایه‌ای‌تری نداریم
... احتمالاً عبارت خودمعیار یک اصطلاح باشد که خیلی دقیق نامگذاری نشده است و مثلاً می‌گفتند خوددلیل بهتر بود، یعنی در نهایت دلالت می‌کند به مفهومی که باطن انسان آن را می‌پذیرد و معیار سنجش درستی آن نیز همین پذیرش آن توسط باطن انسان است که شما اسمش را می‌گذارید ذهن و حقیر چون قلب را منشأ ادراکات می‌دانم اسمش را می‌گذارد دل.
armandaneshjoo;674403 نوشت:
این فقط در مورد قضایایی صادق است که موضوع و محمولشان وجود خارجی دارند.
اگر یکی از این دو انتزاعی باشند، معیار صدق، فقط نبود تناقض است.

اگر معیار صدق در موارد انتزاعی فقط نبود تناقض باشد آن وقت از شما می‌پرسند که آیا شما همه چیز را بررسی کردید و تناقضی ندیدید (که اگر بفرمایید بله باید بیشتر توضیح دهید که چطور متوجه شدید که همه چیز را بررسی کردید و هیچ چیزی را از قلم نیانداخته‌اید) و یا اینکه تا با تناقضی برنخورید فعلاً آن مورد انتزاعی را می‌پذیرید؟ اگر اینطور باشد شما یک معیار نهایی برای سنجش حقیقت ندارید و معیارتان نسبی است ... اما کسی که در بدهیات هم بر اساس معیار نسبی بخواهد کار کند هرگز در هیچ اعتقادی نمی‌تواند به اطمینان و یقین برسد و هر سازه‌ی فکری و اعتقادی که بر اساس عقل و تجربه بر روی فنداسیون بدیهیات و تعاریف اولیه‌اش بسازد در نهایت این سازه خانه‌ای است که بر روی مرداب بنا شده است و هر آن ممکن است پایه‌اش کج شده و فروبریزد و لازم باشد بنای جدیدی بر مبنای فرضیات ابتدایی دیگری بنا شود ...
پس گام اول در شناخت حقیقت این است که بدیهیاتمان را به صورت قطعی محک بزنیم و درستی انها را تشخیص دهیم ... آیا معیاری بجز نبودن تناقض سراغ نداریم؟ آیا همینکه باطن انسان آن مورد را که به صورت بدیهی شناخته تصدیق کرده است معیار نمی‌تواند باشد؟ آیا اگر باطن انسان به درک مستقیم مطلبی را تأیید کرد لازم است که باز در میان تجربیات در عالم خارج و بر اساس علوم حصولی به دنبال مدرک برای اثبات و یا رد کردن (مثل نقض) آن مطلب بگردیم؟ اگر مثال نقضی در عالم خارج برای آن پیدا شد آیا باید به درک مستقیم باطنی و بداهت آن بدیهی فرض شده شک کرد و یا در شناخت خود از تناقضی که ادعای کشف آنرا داریم؟

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. تمام برهان‌ها باید به مقدمات موجه (دارای دلیل و مدرک) وصل شوند.

هر دلیل و مدرکی باز نیاز به دلیل و مدرک دارد و دست آخر به جایی می‌رسیم که همان بدیهیات هستند ... متوجه نمی‌شوم چرا این مسأله را قبول ندارید؟
تنها چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که شما وجود معیار حقیقی برای سنجش حقیقت را انکار کنید و بفرمایید که تمام اثبات‌ها باید در عالم خارج و منطبق بر واقعیت خارجی اثبات گردند و در نتیجه تمام براهین نیاز به دلیل و مدرک هستند و هیچ چیزی نیست که خودش دلیل خودش باشد و بدون دلیل دیگری قابل تصدیق ۱۰۰٪ای باشد ... در این صورت معیار از حقیقت بودن یک مطلب این می‌شود که با تمام حقایق دیگر سازگار باشد و نقضی برای آن نشود یافت که رفع‌شدنی نباشد و این معیار از حق هم نیاز دارد که انسان ابتدا همه‌ی حقایق را بشناسد که در اینجا دور اتفاق می‌افتد ... تنها راه عملی آن یک راه غیرقطعی است به اسم سعی و خطا که در طول عمر یک انسان نمی‌تواند به بار بنشیند و در نتیجه انسان در تمام طول عمر باید به دنبال حقیقتی باشد که می‌داند فرصت یافتن آنرا ندارد و همیشه هم باید بداند که مقداری که شاید کم باشد یا زیاد از حقیقت فاصله دارد ...
این راه سعی و خطا برای شناخت حقیقت به دلیلی که بیان شد عقلایی نیست و باید جایگزینی برای آن یافت ... چون در غیر این صورت اعتقاد داشتن به وجود حقیقت غیرقابل شناخت چندان فرقی با اعتقاد نداشتن به وجود حقیقتی خارجی یکسان می‌شود، لااقل از نگاه کاربردی برای برنامه‌ریزی زندگی ... مثلاً هر کسی می‌تواند هر کاری خواست انجام دهد و هر کسی هم که منعش کرد بگوید از کجا می‌دانی شاید راه من الان به حقیقت نزدیکتر باشد تا راه تو ... پس باید و تأکید دارم که باید معیاری برای سنجش عیار حقیقت داشته باشیم و کار با سعی و خطا و بر اساس مدارک ظاهری و دلایل منطقی و عقلی صرف برنمی‌آید و به نتیجه‌ی از هر نظر قابل قبول نمی‌رسد
armandaneshjoo;674403 نوشت:
حل مسائل نظری می‌تواند به روش‌های متعددی مانند سعی و خطا، پرسش، تمثیلی، تجربی، عقلی (روش شما و فلاسفه) و ... حل شود.

کاربرد همه‌ی این روش‌ها در توسعه‌ی شناخت مبتنی بر حق می‌تواند قابل قبول باشد ولی برای تعیین خود مسیر حقیقت خیر! و این تاپیک متمرکز بر تعیین مسیر حق است و نه اینکه چطور بعد از یافتن آن در درون آن بتازیم و به پیش برویم و کسب معرفت نماییم.
armandaneshjoo;674403 نوشت:
این روش‌ها سست نیستند. بلکه اگر درست به آنها عمل شود بسیار قوی اند.

بله ولی از مصادیق استفاده‌ی درست از آنها این است که آنها را برای همان کاری که وضع شده‌اند به کار ببریم و در خارج از حیطه‌ی عملکردشان است که برای تعیین خود مسیر حق نیز به کار گرفته شوند
armandaneshjoo;674403 نوشت:
به همین ترتیب اگر مقدمات صحیح نباشد و ساختمان برهان درست چیده نشود، روش عقلی ضعیف است.

بله :Gol:
حتی می‌توان گفت اگر مقدمات غلط باشند برهان عقلی به کار گرفته شده برای اثبات حکم در واقع اثبات غلط بودن حکم است و نه اثبات درست بودن آن ... یعنی روش عقلی به کار رفته شده برای اثبات درستی حکم نه تنها ضعیف که حتی کاملاً بر خلاف واقعیت است
armandaneshjoo;674403 نوشت:
تحقیق در واقعیت = وجود خارجی

پیشنهاد حقیر این است که تحقیق (از ریشه‌ی ح.ق.ق) همانطور که از اسمش هم برمی‌آید باید در بررسی حقیقت باشد و اگر چنین باشد وجود باطنی و خارجی با هم اثبات می‌شوند ... ولی باید به دنبال معیار برای درک حقیقت باشیم ... معیار برای درک واقعیت اگر حواس ظاهری و تجربیات پیشین و تعقلات بر مبنای حقایق بدیهی فرض شده باشد به نظر شما معیار برای درک حقیقت چه می‌تواند باشد؟
آیا با آن معیار اگر بگردیم به اسلام می‌رسیم یا به دینی دیگر؟ چرا و چطور؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
اولا معیار خوب و بد «رنج» است، که انسان آن را بی‌ واسطه می‌فهمد.
«خوب و بد عقلی» بدیهی نیست و باید به کمک عقل نظری (کبری) + فهم ما از رنج (صغری) ثابت شود.


اینکه معیار خوب و بد را «رنج» بدانیم ایده‌ی جالب توجهی است ... رنجیدن یک درک باطنی از حالات خود است ... اما بعد سؤال پیش می‌آید که چرا گاهی انسان از برخی از رنج‌ها لذت می‌برد و به آنها اقبال می‌کند؟ آیا این اقبال کردن به معنای درک خوبی است یا بدی از آن رنج؟ در تمام انسانی‌ها ظاهراً چنین چیزی هست که از برخی رنج‌های خاص گاهی لذت ببرند و آنرا دوست داشته باشند، تنها اگر این مسأله از حدی بگذرد شخص را بیمار روانی تشخیص داده و مثلاً برای لذت بردن از دردهای جنسی اصطلاح مازوخیست را به کار می‌برند ... گرچه رنج‌های دیگری هم شاید باشد که باز منشأ لذت باشد، مثل رنجی که شخصی در ایثار کردن بر خود می‌خرد تا لذتی معنوی را برای خودش بخرد ... یک رضایت باطنی برای خودش بخرد ...
شاید باید این معیار رنجش باطنی را کمی چکش‌کاری کنم تا معیار دقیق‌تری به دست بیاوریم
:Gol:
armandaneshjoo;674403 نوشت:
دوما «محال بودن اجتماع نقيضين» بدیهی نیست. تجربی است و از جمع تجربیات زیادی ساخته شده است.
مثلا سه دماسنج جدا ساخته شده، در زمان و مکان و محدوده خطای مشخص، دمای یکسانی را نشان می‌دهند.
سوما اجتماع نقیضین همیشه محال نیست.
مثلا در مورد ذرات بسیار کوچک با جرم و سرعت بسیار کم اجتماع نقیضین می‌تواند رخ دهد.
مثلا در مورد ذرات بسیار کم انرژی اجتماع نقیضین می‌تواند مدتی رخ دهد.

یعنی شما به صورت انتزاعی می‌توانید مثلاً رخداد و عدم رخداد یک واقعه همزمان بپذیرید؟
در مورد «سوماً» به کل با شما مخالف هستم، این تنها ادعای برخی فیزیکدانان است که ادعایی پوچ و بی‌ارزش است، اثبات نشده است که بتوان آنرا به عنوان مثال نقض به کار گرفت ...
اما تازه اگر می‌توانستید مثال نقض بودن آنرا اثبات کنید باز نمی‌توانستید بدیهی نبودن «محال بودن اجتماع نقیضین» را رد کنید، چرا که اگر اجتماع نقیضین مشکلی نداشته باشد اشکالی هم ندارد که هم فرض کنیم که محال بودن آن قابل جمع است با محال نبودن آن ... پس باز هم «محال بودن اجتماع نقیضین» می‌تواند درست باشد ... گرچه باز تکرار می‌کنم که آن ادعای برخی از فیزیکدانان یک ادعای بی‌ارزش و بر روی هواست ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
هیچ گزاره‌ای قطعی نیست. احتمال صحت همه‌ی گزاره‌ها به قدر استحکام مبادی آنها است.
استحکام مبادی از محاسبات آماری بر مدارک منجر به آنها بدست می‌آید. مثلانتیجه‌ی تحقیقات تجربی جدید در حداقل 95% موارد به صورت غیرتصادفی صحیح است.
همچنین در حداکثر 3 هزارم موارد به صورت غیر تصادفی غلط است.
و در حد وسط 4.97% موارد نیز تصادفی است.

همچنین احتمال صحت گزاره‌های کلی به بزرگی نمونه بستگی دارد.
ضمنا گزاره‌های کلی فقط در محدوده‌ی متغیرهای کنترل شده صحیح هستند

با توجه به جمله‌ی نخست شما اگر مبادی یک گزاره قطعی باشد این امکان هست که آن گزاره هم قطعی بشود ... و این چیزی است که ما هم قبول داریم و به دنبال همان مبادی قطعی می‌گردیم ...
آنچه که در بقیه‌ی فرمایشتان آمده است در مورد علوم تجربی قابل استفاده است ... اینجا بحث ما سر حقیقت متحقق است و نه بر سر واقعیت تجربه شده ... ما می‌خواهیم یک ایدئولوژی داشته باشیم که از قطعاً درست بودن آن اطمینان داشته باشیم ... می‌خواهیم مسیر حق را به طور قطعی بشناسیم و بعد با ابزارهای معمول شناخت در آن طی طریق کنیم ... می‌خواهیم در این راه در حین گام برداشتن از درستی راهمان اطمینان داشته باشیم و تمام همّ و غمّ خود را معطوف به درست گام برداشتن در این راه کنیم و دیگر بر درستی راه شکی نداشته باشیم ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
اگر انسان باوری درون خود بیابد، و بفهمد این باور درونی است، فقط خود را شناخته است.
هر گونه شناختی که بخواهد از این خودشناسی بدست آید در بدترین حالت نیازمند تمثیل است و در بهترین حالت نیازمند استقرا ناقص، آنهم از روی فقط یک نمونه و سپس برهانی به سستی مقدمات حاصل از آن استقراء. به هر حال این شناخت به هیچ وجه نزدیک به شناخت‌ قطعی نیست.

در مورد خودشناسی که قبول دارید قطعی است؟ اگر همین را قبول داشته باشید می‌توان راه برای قطعی بودن شناخت غیر از خود هم پیدا کرد ... مثلاً پیشنهاد حقیر چیزی است که تحت عنوان آیات‌البینات توسط انبیاء علیهم‌السلام آورده می‌شد که در زمان حاضر تنها قرآن نزد ماست ... اگر قرآن بتواند اعتبار خود را در همان باطن و به صورت بدیهی اثبات کند دیگر یک مسیر خارجی از دل آن حقیقت باطنی به سمت حقیقت متحقق خارجی خواهیم یافت که کاملاً قابل اعتماد و اطمینان است ... این راه یک راه در کنار راه‌هایی است که فرمودید وجود دارند ولی قطعی نیستند ...

armandaneshjoo;674403 نوشت:
تحقیق در فطرت
...
خیر. آنچه باعث می‌شود آنها را واضح یا به قول شما بدیهی بپنداریم حجم فوق‌العاده عظیم مدارکی است که در دوران کودکی برای آنها بدست آورده ایم.
هر گاه گمان کردید بعضی چیزها بدیهی اند، وارد یک کودکستان شوید و بپرسید:
آی بچه‌ها، اجتماع تقیضین محاله دیگه، نه؟

یا
آهای کوچولوها. 2 بعلاوه‌ی 2 میشه 4 دیگه؟ نه؟

خواهید دید که همه تعجب می‌کنند.
کودکان از لحظه‌ی بدنیا آمدن در حال آزمودن و رد باورهای رقیب هستند و در نهایت در هفت سالگی به درکی می‌رسند که عوام به آن بدیهیات می‌گویند.

اگر مفهوم اجتماع نقیضین را برای کودکان که هنوز قوای عاقله در ایشان رشد کافی نداشته و مانند حیوانات عملکردی تحت سیطره‌ی قوای واهمه‌ی خود دارند با مصادیق جزئی توضیح دهید خواهید دید که آنها هم محال بودن آن را درک می‌کنند ... اول به او یک شکلات بدهید و بعد از او بپرسید که آیا امکان دارد که این شکلات هم فقط مال او باشد و هم مال شما؟ همانطور که گفتید با تعجب نگاهتان می‌کند ولی این تعجب بخاطر این است که نمی‌تواند این نکته را بپذیرد ... اینکه سریع رد نمی‌کند بخاطر این است که انتظار دارد نکته‌ای در آن مدّ نظرتان باشد که اگر برایش توضیح بدهید بتواند منظورتان را درک کند ... برخی هم که با تعجب نگاه نمی‌کنند و سریع مشتشان را می‌بندند و دستشان را می‌برند پشتشان و اخم می‌کنند و می‌گویند نخیر مال خودم هست ... برخی هم گریه می‌کنند و فکر می‌کنند که پشیمان شده‌اید و می‌خواهید شکلات را پس بگیرید ... برخی هم دلشان می‌سوزد و می‌گویند با هم نصف کنیم ... ولی اینکه یک چیز با تمامیت آن همزمان هم فقط مال او باشد و هم مال او نباشد برایش قابل درک نیست و محال بودنش را متوجه می‌شود، تازه با آنکه عقلش رشد زیادی نکرده است ...
مطلبی که در مورد بدیهیات فرمودید را حقیر اینطور برداشت می‌کنم که کودک هم می‌فهمد که یک مطلب محال است و یا قابل تصدیق است ولی تنها از بعد از ۷ سالگی است (با استناد به فرموده‌ی خودتان) که لیستی از آنها را در ذهن خود دارند که بر اساس آنها بتوانند بازی کنند و فکر کنند و غیره و غیره ... شما با این برداشت مخالف هستید؟ چرا و چطور؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
تحقیق در وجود خدا
1. هیچ چیز در دنیا به وجود نمی‌آید و از بین نمی‌رود. پس دنیا ازلی و ابدی است. اول ندارد.
2. همیشه بوده‌ام. اما این شکلی نبودم. زیرا هر ذره از وجودم در جایی بود.


همیشه بوده‌اید برادر؟ اولین درکی که انسان از خودش دارد را هم آیا همیشه داشته‌اید؟ اگر بخواهید از بودن امروزتان بودن قبل از تولدتان را با استقراء متوجه شوید باید در نظر داشته باشید که همین الآن هم بدنتان هر چند سال دارد نو به نو می‌شود و تغییر می‌کند ولی «من» شما در «من» بودنش و درکی که از آن دارید ثابت است، آیا قبل از اینکه اجزاء بدنتان در بدن مادر شکل بگیرد هم این «من» را داشته‌اید؟ از کی داشته‌اید؟ از ازل؟
آیا آن چیزی که از آن تعبیر به خود می‌کنید و درک باطنی که از خود دارید در همین بدن مادی رخ می‌دهد که وقتی اجزاء آن متفرق باشند باز هم شما بوده‌اید و فقط به شکلی دیگر بوده‌اید؟ اگر اینطور باشد باید با تغییر اجزاء بدنتان «من» شما هم مدام تغییر نماید، آیا تغییر می‌کند؟ درکی که از وجود داشتن دارید تغییر می‌کند؟ درکی که از اصل وجود دارید منظورم هست و نه شدت و ضعف آن ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
تا کنون ندیدم موجودی نباشد و بشود.
موجودات بوده اند، سپس شده اند.
موجودات وجود داشته اند. فقط تغییر شکل و حالت داده‌اند.


حقیر تا دلتان بخواهد دیده‌ام موجودی که نباشد و بشود ... مثلاً یک درخت را ببرید و از آن صندلی بسازید، این صندلی تا قبل از این نبوده است ولی امروز هست ... وجود نداشته و حالا وجود دارد ... تا قبل از آن موجود دیگری بود به اسم درخت که امروز دیگر وجود ندارد ... اگر بگویید این همان است آن وقت از شما می‌پرسند که اگر از یک درخت سه صندلی ساخته شود چه می‌گویید؟ آیا هر کدام از آن صندلی‌ها برای خودش جداگانه وجود ندارد؟ اگر بحث را به جای درخت به سمت اجزاء تشکیل دهنده‌ی درخت نسبت دهید حقیر واکنش شیمیایی سوختن را به شما پیشنهاد می‌دهم که آنرا هم تغییر دهد و درخت را به خاکستر و کلی دود تبدیل کند تا بگویم دود وجود نداشت و الآن دارد یا خاکستر نبود و الآن هست، اگر باز بحث را به عناصر آن ببرید حقیر واکنش هسته‌ای را پیشنهاد می‌دهم (که البته ساده نیست) و اگر هر جزء دیگری را مثال بزنید حقیر هم واکنشی پایه‌ای‌تر را مثال می‌زنم تا ببینیم بحث جایی متوقف می‌شود یا خیر (که به زعم حقیر می‌شود!)، اما حتی اگر متوقف شد آن وقت یک جزء از بدن کسی را برایتان مثال می‌زنم که هزار سال پیش در بدن کس دیگری بوده است، الآن این جزء به کدام یک از آنها تعلق دارد؟ (البته اگر راستش را بخواهید در حدیثی این مطلب هم توضیح داده شده است که جواب مشخص دارد، البته با کمال تعجب، ولی ترجیح می‌دهم وارد بحثش نشوم) ... و هزار و یک مثال دیگر که مانع از این می‌شود که حقیر بتوانم قبول کنم که شما همیشه بوده‌اید و تنها تغییرات در شکل و حالت داده‌اند ... باور داشتن به چین اعتقادی مانند باور داشتن به تناسخ است ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
وجود از کسی نیست. وجود خود مالک همه چیز است.
تغییر به خود وجود ربطی ندارد. به صفات آن ربط دارد.


چطور صفت مالکیت را به وجود نسبت می‌دهید؟
از کجا متوجه می‌شوید که دو وجود داریم که هر کدام صفاتشان ثابت است و یا یک وجود داریم که صفاتش قابل تغییر است؟ اصلاً بر چه مبنایی برای وجود صفت قائل هستید؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
موافقم. هیچ چیز از نیستی به هستی وارد نمی‌شود.
بله. ما به وجود نمی‌آییم. فقط در شکم مادر شکل می‌گیریم.


یادم هست زمانی جناب صادق بحث کاملی روی این مطلب داشتند و اینکه این بحث را علما مشکل داشتند اما در کلام معصومین علیهم‌السلام به خوبی پاسخ داده شد، اینکه خلقت چیزی که وجود نداشته است «من لا شیء» نیست بلکه «لا من شیء» است ... ولی تفسیر آن این می‌شود که در هر صورت چیزی که وجود نداشته امروز می‌تواند وجود داشته باشد و هست شود ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
بله. مادرمان نیز وجودش را از اجدادش گرفته
armandaneshjoo;674403 نوشت:


به قول خودتان وجود از کسی نیست ... البته واضح است که این ضعف زبان است مگرنه منظور شما چیز دیگری بوده است!
armandaneshjoo;674403 نوشت:
قبول دارم اجدادم در گذشته بوده اند و من آنها را به دنیا نیاوردم. اما
1. شما الان دور را رد کردید. نه تسلسل را.
2. مگر تسلسل در علل چه اشکالی دارد، جز این که در قانون علیت خلل ایجاد می‌کند؟
3. علیت که قانون جهانی نیست. مثلا در ذرات بسیار کوچک و سریع علیت برقرار نیست. درون سیاهچال نیز گاه برقرار نیست. در ابتدای مهبانگ نیز برقرار نبود


البته حقیر هم تسلسل را اشکال‌دار نمی‌دانم ولی در عین حال آن را مخلّ علیت نیز نمی‌دانم ...
مطالب مورد سومتان باز بر اساس نادانسته‌های برخی فیزیکدانان (و نه همه‌ی آنها) است که ادعا می‌کنند آنچه نمی‌دانیم در واقع همان چیزی است که می‌دانیم و گمان کرده‌اند اینکه بگویند می‌دانیم که نیست همانند این است که بگویند نمی‌دانیم که هست یا نیست ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. جهان ما از وجود تشکیل شده‌ و با زمان شکل گرفته‌. کسی وجود را به آن نداده. ذات جهان همان موجودیت جهان است و در غنا است.

... بگذریم
armandaneshjoo;674403 نوشت:
اسمش هستی است.

اگر منظورتان این است که اسم حقیقت وجود هستی است و منظور از هستی هم هست بودن است در این صورت این گزاره یعنی وجود متعاریف است با هست بودن، حقیر هم موافقم ...
اما اگر منظورتان از هستی همان اصطلاح به کار رفته برای جهان آفرینش است در این صورت خیر ... جهان آفرینش به عنوان کلی ساخته شده از اجزاء از جنس اجزاء آن است و ممکن‌الوجود است ... در این صورت اگر بخواهید هستی آن را واجب‌الوجود بدانید باید کل جهان آفرینش را مخلوق هستی خودش در نظر بگیرید و دیگر این هستی به آن معنای اصطلاحی نخواهد بود ... در واقع اصل وجود کل جهان آفرنیش فرقی هم با اصل وجود اجزاء آن از جمله جسم شما ندارد و اگر بخواهید اصل وجود را واجب بدانید لازم نیست قیدی بر روی آن بگذارید که این اصل وجود ذات جهان آفرینش است یا ذات خودتان ... پس باید کمی با دقت بیشتری از واژه‌های و اصطلاحات استفاده کرد ... البته به زعم حقیر
armandaneshjoo;674403 نوشت:
اولا شمارش در ذهن ماست.

چرا؟ این بیشتر شبیه به یک نظریه است تا یک گزاره‌ی بدیهی و قطعی ... برخی اینطور معتقد هستند ولی همه این مطلب را قبول ندارند
armandaneshjoo;674403 نوشت:
دوما هستی عین وجود است. دادن و گرفتن در وجود نیست. هستی نیاز به خالق ندارد.

اگر به خدا بگویید هستی در این صورت اینکه هستی نیاز به خالق ندارد مورد توافق همه‌ی خداباوران هست
armandaneshjoo;674403 نوشت:

1. نیستی نیاز نیست. نیستی نیاز ندارد. اساسا نیستی هیچ صفتی نمی‌گیرد، حتی نیاز.
2. هستی نقاط خالی ندارد. اما مقدار وجود در بعضی مکان‌هایش متفاوت است.
3. کمبود وجود در بعضی نقاط هستی هرگز نمی‌تواند نیاز به خود وجود تلقی شود. فقط می‌تواند نیاز به مقدار وجود تلقی شود.
4. مقدار وجود در هر مکان و زمان طبیعی تغییر می‌کند. نیازی به یک مدبر ندارد.

وجود را چطور مدرج کردید به درجات و مراتب و برایش شدت و ضعف قبول کردید؟ این انتساب را به اصل وجود می‌دهید و یا به ماهیتی که بر آن حمل شده است؟ این ماهیت آیا خودش وجود جداگانه‌ای دارد یا اعتباری است؟ این ماهیت دارای شدت و ضعف آیا نیاز به اصل وجود دارد یا خیر؟ شدت و ضعف ان چگونه تعیین شده یا تغییر می‌نمایند اگر قبول دارید که اعتباری است؟ به عبارت دیگر این اعتبار را اگر خودش به دست نگرفته و کنترل نمی‌کند پس نیاز به مدبر نداشتن آن را چطور نتیجه می‌گیرد؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
مرز و عدد در جهان واقعی وجود ندارد. ذهن قسمت‌های گوناگون جهان مرکب را بر حسب تفاوت مقدار در آنها مرزبندی، شمارش و درجه بندی می‌کند.

آیا دلیلی برای این گزاره دارید یا نظریه است؟
البته در فلسفه‌ی اسلامی از آنجا که انسان را کون جامع می‌دانند با تمام این نظریات موافق هستند ولی پذیرش این مطالب متوقف بر پذیرش پیش‌فرض‌های فلسفه‌ی اسلامی است و ما اکنون در سر راه تعیین حقانیت اسلام هستیم ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
هستی یکنواخت نیست که یکتا تلقی شود.

هستی آیا اصل وجود نیست؟ آیا اصل وجود هم شدت و ضعف دارد یا ماهیت سوار شده بر آن است که شدت و ضعف دارد؟ اگر قبول دارید که هستید شدت و ضعف ندارد پس قبول دارید که هستی یکنواخت است و یکتایی آن را هم از روی همین بسیط بودن از اجزاء و از صفات می‌توان نتیجه گرفت
armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. حتی اگر وجود دو مرتبه داشت که مرتبه‌ی مرکبش مخلوق مرتبه‌ی بسیطش بود، موحدان انواع و دسته های زیادی دارند که بر این تعریف برای خدا توافق ندارند.
عده‌ای خدا را فراتر از وجود می‌دانند. به نظر من خدای آنها تخیلی است
عده‌ای خدا را مبداء وجود می‌دانند، مثل ملاصدرا و برهمائیان
عده ای خدا را مبداء جهان و خود او را معادل جهان، دربردارنده‌ی جهان، خارج از جهان یا حتی جزئی از جهان می‌دانند. مانند اسپینوزا و ارسطو و متکلمین
و ابن‌سینا و یهودیان پیشین
عده ای خدا را روحی یا حتی فردی می‌دانند. مانند مسیحیان
همه‌ی این ها نیز خود را موحد می‌دانند. اگرچه گاه یکدیگر را کافر می‌خوانند


اگر موحد بودن پذیرفته شود در گام بعد می‌توان دید که برداشت کدام گروه از وحدت وجود قابل پذیرش است ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. غنای واجب الوجود یکتای بسیط در وجودش فرض شده است، نه در صفاتش.

بله ... و صفاتی که بر حقیقت وجود حمل می‌شوند خودشان وجودی در کنار حقیقت وجود ندارند ... این معنا اگرچه وجه عقلایی دارد ولی تنها به عنوان اشاره در نهج‌البلاغه هم آمده است که کسی که حتی به خداوند نسبت اسم یا صفت بدهد هم مشرک شده است اگر دقت نکند که معنای آن چیست ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:

1. حیات در خدا همان وجود است. خدا موجود زنده نیست.


عبارت اول و دوم شما در دو مرتبه‌ی از وجود بیان شده است ... در یک مرتبه خداوند فقط اصل و حقیقت وجود است و در مرتبه‌ی دیگر که عالم اسماء و صفات است خداوند موجود زنده است: الحیّ و البته این نام به اعتباری است که این اعتبار در مراتب پایین‌تر شرح و بسط می‌یابد ... هر مرتبه‌ی از وجود برای مراتب بالایی خود تنها اعتباری و بدون حقیقت خارجی است و برای مراتب پایین به عنوان حقیقت خارجی درک می‌شود
armandaneshjoo;674403 نوشت:

2. علم خدا به صورت علم حضوری به مخلوقات مانند علم انسان به حس و درد تعریف شده. اما این علم محدود به جزئیات است، نه کلیات، نه فنون، نه حتی الزاما حواس و درد.


چرا علم حضوری محدود به جزئیات باشد؟ ایا خداوند با این علم به ذات خودش علم ندارد؟ ایا شما به اصل وجود داشتن خودتان علم حضوری ندارید؟ آیا کلی‌تر از علم خدا به خودش می‌توان سراغ داشت؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
بر فرض آنکه خدا علاوه بر وجود مسبب صفات جهان هم باشد و بنابرین بتواند عملی انجام دهد:
3. قدرت خدا در نیازمندی دائم وجود مخلوق به خالق است. در حالی که اثبات نشده که خدا جهان را خلق کرد و رها کرد، یا مثل چراغ آن را روشن نگه داشته. آیا اصلا می‌تواند آن را خاموش کند که به این بگوییم قدرت؟


... یعنی آیا می‌تواند اصل وجود که خودش هست را از بین ببرد یا ماهیات را که مدبر آنهاست از بین ببرد؟
اگر منظورتان اصل وجود است که می‌دانید وجود به عدم تبدیل نمی‌شود و این محال عقلی است ... ولی اینکه ماهیت را نابود کند این در واقع کاری است که در قران گفته است قرار است در آستانه‌ی قیامت انجام دهد و کل شیء هالک الا وجه که یعنی تمام مراتب پایین‌تر از عالم اسماء و صفات (عالم لاهوت) هویت‌هایشان سلب می‌شود تا نابود شوند ... و این حتی شامل فرشتگان عالم عقل (جبروت) هم می‌شود ... نه اینکه ماده نابود شود بلکه «من»ها اخذ می‌شوند ... شاید هم اشتباه کنم هنوز در برخی از این مسائل نقاط ابهامی برایم هست ...
armandaneshjoo;674403 نوشت:

4. حکمت خدا در هدفمندی اعمال خدا تعریف شده اما عملکرد جهان بر حسب طبیعتی ثابت و بی هدف است.


خوب این نظر شخصی شماست که ناشی از ایدئولوژی شما می‌شود و ما در اینجا به دنبال مبنایی هستیم برای بررسی حقانیت ایدئولوژی‌ها ... به دنبال عیار سنجش عیار حقیقت هستیم ... شما معیارتان چیست؟
armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. صفات انسانی برای انسان عادی کمال مجسوب می‌شوند. برای خدا نقص محسوب می‌شوند.
مثلا علم غیر حضوری برای خدا به معنی عدم دسترسی به واقعیت و داشتن و ساختن تصویری از آن از طریق مشاهده است.

بله ... حرف استاد اشتباه نیست ولی حرف شما هم درست است ... حرف استاد از این نظر اشتباه نیست که ما نمی‌گوییم خداوند فلان صفت کمالیه را دارد و بعد تصور کنیم که یعنی مانند فلان شخص فاضل است، این می‌شود شرک، بلکه می‌گوییم خداوند فلان صفت کمالیه را دارد که فلان شخص فاضل از مرتبه‌ای از ان بهره‌مند است ... خداوند در تمام صفات کمالیه‌ی خود افضلیتی دارد که دست‌یافتنی نیست و اینکه گفته می‌شود خداوند در ذات و صفات بی‌همتاست از همین جهت است ... مگرنه صفاتی که برای خودش شمرده است همان صفاتی هستند که انسان در مقام خلیفة‌اللهی باید در خودش تجلی دهد و هر انسانی هر چقدر که بیشتر و بهتر صفات خداوند را در ظاهر و باطن خود تجلی دهد بیشتر از وجود خداوند برخوردار می‌شود و در تحقق خود بیشتر از خق برخوردار می‌شود و هر وجودی هم که متحقق‌تر شود پس به مراتب بالاتر وجود که شدت وجود در آن بیشتر است بالا رفته است ... این می‌شود رشد انسان در جهت قرب الهی ...

ان شاء الله اگر تمایل و حوصله داشتید پیرامون اینکه چطور ایدئولوژی خود را برای خود برگزیدید نیز صحبت بفرمایید ... فرمایشات شما برای حقیر و شاید برای سایر دوستان نیز کارگشا باشد
در پناه خداوند باشید
یا علی علیه‌السلام

armandaneshjoo;674405 نوشت:
واجب الوجود ماهیتی جز اصل وجودش ندارد. عین وجود است. زیرا ماهیت از حد در نیستی هستی می‌شود و واجب الوجود در تعریفش حدّی جز وجود ندارد.

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
گرچه با شما موافق هستم ولی آنچه گفتم هم اشتباه نبود برادر ... حقیر گفتم وجود واجب وجودی است که به طور کامل بر خودش قائم باشد و بعد توضیح داخل پرانتز دادم که از هر نظر، یعنی چه از نظر اصل وجود و چه از نظر ماهیات اگر ماهیتی داشته باشد، اینکه بعد می‌توان نشان داد که چنین وجودی نمی‌تواند ماهیت داشته باشد منافاتی با تعریف ندارد. حقیر اصرار نکردم که حتماً ماهیت هم دارد :Gol:
armandaneshjoo;674405 نوشت:
خیر. باید بسیط باشد چون اگر در قسمتی از آن تفاوتی با قسمت دیگر مشاهد شود، دارای ماهیت می‌شود.
همانطور که یکتا است زیرا اگر در خارج از آن موجود متفاوت با آن مشاهده شود، حد تفاوت، هر چه جز وجود باشد، هر دو دارای ماهیت می‌شوند.

واجب‌الوجود بسیط محض است، چه از نظر نداشتن اجزاء و چه از نظر نداشتن صفت و ماهیت ... فرقی میان استدلال شما و خودم ندیدم اگرچه اختلافی در تعاریف داشته باشیم که اهمیتی ندارد
armandaneshjoo;674405 نوشت:
چرا، می‌تواند. بسیط الزاما نامحدود نیست. واجب الوجود هم الزاما تنها موجود بسیط در جهان نیست.

بسیطی که ماهیت و صفتی ندارد بدون حد و مرز است ... شما صحبت از جهان می‌کنید بدون اینکه بخاطر بیاورید که جهان ظرف ظهور وجودهای ممکن است ... در جهانی که جهان نیست وجودی با وجود واجب نیست و در جهانی که جهان هست وجود واجب در کنار سایر موجودات نیست که موجود بسیط دیگری با او باشد یا نباشد ...
اما اینکه فرمودید بجز وجود واجب در مراتب دیگر وجود هم می‌توان موجود بسیط داشت را با شما موافقم اگر این موجود بسیط صرفاً بسیط از اجزاء باشد ... که منظور شما هم همین است ... با شما موافقم :Gol: اگرچه در این زمینه هنوز ابهامی دارم که ان شاد الله به برکت بحث با شما و سایر بزرگواران نزدیک به رفع شدن است :Gol::Gol:
armandaneshjoo;674405 نوشت:
بساطت یعنی نداشتن اجزاء. نداشتن ماهیت اصلا معادل بساطت نیست. اتفاقا بسیط در ماهیتش ناقص است.

... بگذریم ... می‌ترسم از بحث اصلی دور شویم :ok:
ممنون :Gol:
یا علی علیه‌السلام


سلام علیکم و رحمه الله

باء;674414 نوشت:
اینکه چرا از بین این همه دین ما اسلام را انتخاب کرده‌ایم؟ آیا واقعاً همه‌ی ما تنها وارثان این دین از والدین و اجدادمان هستیم و اگر در جامعه‌ی دیگری به دنیا می‌آمدیم بر دین دیگری بوده و باز همین دفاعیات را از آن دین دیگر می‌کردیم؟ برای شناخت حقیقت باید معیار داشت و در این تاپیک به دنبال شناخت معیار برای سنجش عیرا حق بودن یک راه هستیم ...

[=times new roman]
خب اینکه چطور ما این مسیر را طی کردیم و اشکالات موجود در مکاتب و ادیان چه بود که دست از پذیرفتن و دفاع از آنها برداشتیم یعنی البدایه الی النهایه

من به شخصه از دوره دبیرستان از داروینیسم تا کمونیسم بر اساس مطالب صحیح شان دفاع کرده ام و حتی متعصبانه پیگیر بودم تا جائیکه بدلیل اهانت هائی که به دبیران داشتم و متاسفنه فرزند یکی از آنها در کلاس ما بود و بدلیل اهانت به پدرش ناراحت شده بود و اعتراض کرد شبهه اخراجم از دبیرستان دهان به دهان میگشت. ( خداوند عوض این مساعی شان را بدهد بنده که نتوانستم ایشان را بیابم و حق را ادا کنم )

اینکه هیچ مکتبی بدون حرف صحیح و بدون منطق است دیدگاه اشتباهی است هر مکتبی و مذهبی به نسبه میتواند مطالب صحیح و مفیدی داشته باشد والا از طرف طرفدارانش پذیرفته نشده و طرد میشود.
انسان فطرتی دارد که اگر مطلب سیاه غیر قابل انکاری را ببیند نه پیش عقل و وجدانش میتواند توجیهی برای تبعیت و دفاع بیاورد و نزد دیگران. لذا مکاتب و ادیان مختلف دارای مطالب صحیح و مفید هستند ولی این انحرافات و اشتباهات است که آنها را از دین حنیف جدا و متمایز میسازد.

تبئین علمی شناخت و تمایز حق از باطل و درست از غلط در شناخت شناسی مفاهیم صورت میگیرد که فلسفی است ولی معیار دیگری وجود دارد که نه در علوم فلسفی بلکه در ضمیر انسانی نهفته است

و آن ارزش انسانی است که در فطرت انسان وجود دارد و او بدون آنکه حتی آن را بتواند توصیف کند از آن دفاع میکند . متن طولانی شد...

باء;674414 نوشت:
ولی اگر ممکن است مورد چهارم را کمی بازتر نمایید ... از موارد ۱ و ۲ و ۳ اینطور برداشت کردم که شما خدا را درون خودتان یافتید و بعد در مورد ۴ دیدید که بهترین دینی که این خدا را توصیف می‌کند اسلام است، درست فهمیدم؟ اگر اینطور است شاید از شما بپرسند که مگر شما تمام ادیان را می‌شناسید یا مطالعه کرده‌اید؟ هر دین و آیین خودش زیرشاخه‌های بسیاری دارد شما تمامی آنها را می‌شناسید؟ چطور متوجه شدید که روی اسلام می‌شود متوقف شد و لازم نیست کنکاش برای رسیدن به حق را ادامه داد تا شاید در دینی بهتر از اسلام تشیع به آن دست یافت؟ معیارتان برای توقف بر اسلام و تشخیص آن به عنوان دین حق چه بوده است؟ آیا اینکه فرمودید در حدّ ظرف درک و توان و فهم خودتان هدایت شده‌اید پس یعنی معیار شما برای توقف بر اسلام همین محدودیت توان بوده است و اینکه نمی‌شود تمام ادیان را بررسی کرد و در نتیجه مطالعه‌ی سطحی یا عمیق چند دین دیگر در کنار اسلام کفایت می‌کند تا بگوییم مشت نمونه‌ی خروار؟ اگر چنین باشد آیا شما می‌توانید روی حقانیت اسلام به یقین برسید یا همواره مقداری تردید در دل خود خواهید داشت؟

[=times new roman] خیر , فقط نیازهایم را حس میکردم مانند دیگران . ولی از آنجائیکه شناخت درستی از نیازهایم نداشتم مسیر اشتباه زیادی را برای رفع این نیازها طی کردم .

نقطه اشتراک تمام مسیرهای اشتباه در یک چیز است : تاوان مسیر اشتباه را دادن

ولی اگر مسیری درست باشد برکت و خیر آن نصیب انسان میشود .

در اسلام هر انچه که امر میشود نتیجه اش برکت است و هرچه نهی میشود نتیجه انجامش تاوان . آنچه که در من باعث تائید اسلام و شناخت او از باطل شد همین هدایت بود.

این مساله با فطرت انسانی و همزیستی امن انسانی و ورای آن تطابق و همخوانی دارد . یعنی در مجموعه این امر و نهی ها شما یک نظامی را شاهدید که منتج به منفعت و برکت همگانی میشود .
و از طرفی با ارزش های انسانی همانقدر نزدیک است که از ذلیل شدن و پستی انسان دور

این تطابق احکام با درون انسان و در بین روابط انسانی و نتیجه مطلوبی که بجا میگذارد گویای این مطلب است که کسی که این احکام را بیان فرموده مرا و دیگران را و تمام هستی را بهتر از خودشان می شناسد. و میتواند آنها را به سوی سعادت هدایت نماید .
و اینکه
کسی که تا این حد من را میشناسد که خودم هرگز توانائی چنین شناختی را نداشتم و تا این حد به نیازهایم واقف است که راه حل صحیح را برایم تبئین میکند آیا میتواند بجز خالق من و دیگران و جهان هستی بوده باشد ؟

فقط یک صانع است که تا این حد از مصنوع خود خبر دارد ؟ و این مفاهیم تمام و کمال در اسلام آمده بود نواقص ادیان و مذاهب و مکاتب دیگر نه تنها در این آئین نبود بلکه در آن دلیل انحرافات تبئین میشد.

یاحق

سلام علیکم و رحمه الله
[SPOILER]به به جناب آرمان دانشجو !! خوش آمدید برادر گرامی, چند سالی میشد که به ما سر نمی زدید.
انشالله که اوقات خوبی در سایت داشته باشید....بنده که خیلی از حضورتان خوشحال شدم.[/SPOILER]
و اما:

باء;674489 نوشت:
بسیطی که ماهیت و صفتی ندارد بدون حد و مرز است ... شما صحبت از جهان می‌کنید بدون اینکه بخاطر بیاورید که جهان ظرف ظهور وجودهای ممکن است ... در جهانی که جهان نیست وجودی با وجود واجب نیست و در جهانی که جهان هست وجود واجب در کنار سایر موجودات نیست که موجود بسیط دیگری با او باشد یا نباشد ...
اما اینکه فرمودید بجز وجود واجب در مراتب دیگر وجود هم می‌توان موجود بسیط داشت را با شما موافقم اگر این موجود بسیط صرفاً بسیط از اجزاء باشد ... که منظور شما هم همین است ...

دوستان...دوستان..اصلا لازم نیست این مباحث!
فاین تذهبون!
اصلا اینطوری نمیشه دین اسلام را انتخاب کرد!(البته نظر شخصیمه)
البته این تیپ مباحث برای اثبات عقلی و فلسفی و ....خیلی خوبه ولی برای ایمان آوردن به دین مبین اسلام ...فکر نمی کنم.چرا که اگر اینطور بود, حداقل در محاجه با پیامبر و امامان همه ایمان می آوردند....که اینطور نبود!
اصل داستان:
هفته پیش یک اتفاقی افتاد که خیلی دست دست کردم یه تاپیک براش بزنم ولی به دو دلیل این کار را نکردم.
1- تنبلی اینجانب
2-شنیدن کی بود مانند دیدن
ولی حالا که دوست و برادر عزیزم جناب باء زحمت کشیدند و این تاپیک را زدند خیلی مختصر داستان را عرض می کنم
حدودا یک هفته پیش بود که سر ظهر توفیقی شد به مسجد جامعه خیابان جمهوری (تقاطع جمهوری-ولیعصر تهران) رفتم.بین دو نماز امام جماعت فرمودن اگر وقت دارید بعد از نماز دقایقی بمانید ...که عزیزی تازه مسلمان شدهو چند کلامی می خواهد صحبت کند (البته به تقاضای بنده)
---
من هم موندم...جوانی در حدود 40-43 سال ....گفتند که:
در خانواده ای به دنیا امدم که پدر من زرتشتی و مادرم مسیحی بودند. هر موقع سوالاتی در مورد خدا و دین می کردم هر کدام به زبان خودش توضیحاتی می دادند که معمولا با هم متفاوت بود.....تا اینکه بزرگتر که شدم خودم شروع کردم به مطالعه و تحقیق.....(البته ایشان اذعان داشتند که موحد بودم ....)
کتابهائی که را نام بردند که بنده از خودم خجالت کشیدم) فقط کتابهائی که یادم هست :از انواع تورات و اناجیل گرفته تا صحف ابراهیم و زبور داوود و مصاحبه با کشیشها و خاخامها و ....تا اینکه رسید به قرآن...
وقتی قرآن را خواندم اول چیزی که متوجه شدم این بود که نویسنده قرآن نیز همان نویسنده کتب آسمانی قبلی است.
در تمام کتبی که قبلا خوانده بودم همیشه جاهای خالی پازلی را حس می کردم که نمیتونستم با مطالب اون کتابها آنها را پر کنم...ولی قرآن به تمام سوالاتم در مورد ادیان دیگر پاسخ می داد.
با برخی از علمای اسلام نیز مباحثی داشتم و ......نهایتا اسلام آوردم.(یعنی هفته پیش ایشان 4.5 ماه بود که مسلمان شده بودند.)
بعد دیدم که اسلام نیز فرقه هائی دارد و دوباره شروع کردم به مطالعه در مورد شیعه و سنی ....
دوستان کلیه کتابهایی مانند صحیح مسلم , صحیح بخاری بحار الانوار-اصول کافی الغدیر-نهج البلاغه و ....را نیز خوانده بود...و نهایتا شیعه شده بود:Gol:
----------------------------
مطالبی که برام جالب بود:
پدرش آدم اهل مطالعه ای بود و به 11 زبان زنده صحبت می کرد و خیلی هم آدم دین داری بود.
می گفت پدرم وقتی فهمید که مسلمان شده ام خیلی عصبانی شد و گفت این پدر سوخته آخوندهابالاخره گولت زدند؟.( البته بنده را ببخشید ولی همینطوری تعریف کردند ) پای هر تار ریش اینها یک شیط....نشسته....ولی من با صعهصدر با ایشان صحبت می کردم و از قرآن برایش می خواندم و در مورد نظر اصل اسلام باایشان صحبت میکردم...اوایل خیلی سرسختی نشان می دادند ....ولی الآن شهادتین را گفته اند ...خیلی جالبه هر وقت با هم صحبت می کنیم پدرم خیلی مشتاقانه از قرآن سخن می گوید و همش میگه فلان جا رو دیدی که در قرآن آمده ...... در تورات اینطوری بودا ....
اما مادرم:
وقتی آیات در مورد عیسی مسیح و حضرت مریم را برایش می خوانم وقتی میگم که در قرآن آمده که مسیح کشته نشده و به امر خدا زنده است و به آسمانها رفته و اینکه مریم چگونه زنی بود و .. انگار هیپنوتیزم میشه ...اشک از چشمانش جاری میشه...ولی آخر حرفهام نمیدونم چی میشه یهو میگه من اینها را قبول ندارم....من هم خیلی باهاش بحث نمی کنم و کم کم با هاش صحبت می کنم.
[SPOILER][h=1][=arial narrow](بخشهائی از مطالب زیر را گفتند بقیه را خودم اضافه کردم تا مطلب کامل باشه)
«حضرت مسیح در قرآن کریم»[/h]
width: 100% align: center

[TD="width: 100%"]
[/TD]

در دین مقدس اسلام، اگرچه حضرت محمد (ص) نسبت به سایر انبیاء ازجایگاه و مقام بالاتری برخوردار می باشد، اما دراین دین تمامی پیامبران الهی، قابل تکریم و احترام هستند؛ چرا که آنان برگزیدگان پروردگار بوده اند و مسلمین موظفند که به جمیع رسولان الهی محبت داشته و آنها را محترم بشمارند.
در کتاب مقدس مسلمانان، قرآن کریم، سرگذشت برخی از پیامبران الهی ذکر گردیده، از آن جمله است؛ سرگذشت زندگی حضرت عیسی (ع) که به طور اجمالی به آن می پردازیم:
width: 100% align: center

[TD="width: 100%"]
[/TD]

[h=3]"نحوه تولد ایشان"[/h]خداوند پس از بیان وقایع تولد حضرت مریم علیهاالسلام، چگونگی خدمتگزاری او در معبد، به ذکر نحوه مادرشدن وی می پردازد و چنین می فرماید:- (ای رسول خدا) در این کتاب – قرآن– از مریم یاد کن، آن هنگام که از خانواده اش جدا شد و درناحیه شرقی قرارگرفت. (مریم/16)
او می خواست مکانی خلوت و فارغ از دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خدای خود بپردازد و چیزی او را از یاد محبوب غافل نکند، به همین دلیل طرف شرقی بیت المقدس را برگزید.
- در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بی عیب و نقص بر مریم ظاهر شد.(مریم/17)
این وضعیت برای مریم بسیار سخت بود. او که همواره پاکدامن زیسته، در دامان پاکان پرورش یافته و درمیان مردم ضرب المثل عفت و تقوا است، با دیدن این صحنه که مرد بیگانه و زیبایی به خلوتگاهش راه یافته دچار ترس و وحشت می شود، لذا:
- صدا زد:من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزگار هستی.(مریم/18)
مریم با گفتن این سخن درانتظار عکس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظاری آمیخته با وحشت و نگرانی. پس از لحظاتی او چنین پاسخی را شنید:
- من فرستاده پروردگار توام، من آمده ام تا پسر پاکیزه ای از نظر خلق و خوی و جسم و جان به تو ببخشم.(مریم/19)
حضرت مریم از شنیدن این سخن سخت به لرزه افتاد و در نگرانی عمیقی فرورفت:
- گفت: چگونه ممکن است من صاحب پسری شوم، در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده ای نبوده ام؟!(مریم/20)
فرستاده خدا با صراحت گفت:
"مطلب همین است که پروردگارت فرموده، این کار بر من سهل و آسان است."
دراین آیات تلویحاً به این مطلب اشاره شده که: ای مریم! خوب از قدرت من آگاهی، تو که میوه های بهشتی را در فصلی که در دنیا شبیه آن وجود نداشت، درکنار محراب عبادت خود دیده ای، تو که آوای فرشتگان را که شهادت به پاکیت می دادند شنیده ای، تو که می دانی جـَدَّت آدم از خاک آفریده شده، پس نباید ازاین امرخدا نیز تعجب بنمایی.
- ما می خواهیم او (پسر) را آیه و اعجازی برای مردم قرار دهیم، می خواهیم او را رحمتی از سوی خود برای بندگان بنماییم. این امری حتمی است و جای گفتگو ندارد. (مریم/21)
- سرانجام(مریم) باردار شد و او را به نقطه دوری برد. (مریم/22)
- درد وضع حمل، او را به کنار تنه درخت خرمائی کشاند (که خشکیده بود)، در این حال گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش می شدم. (مریم/23)
-ناگهان از پائین پای خود صدایی شنید که غمگین مباش. پروردگارت زیر پای تو چشمه آب (گوارایی) قرار داده است.(مریم/24)
- و نظری به بالای سرت بیفکن، بنگر چگونه ساقه خشکیده به درخت نخل باروری تبدیل شده که میوه ها، شاخه هایش را زینت بخشیده اند.
- تکانی به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد.(مریم/25)
- از این (غذای لذیذ) بخور، و از آن (آب گورا) بنوش، و چشمت را (به این مولود جدید) روشن دار، و هرگاه کسی را دیدی با اشاره بگو:من برای خدای رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدی سخن نمی گویم. (این نوزاد خودش از تو دفاع خواهد کرد) (مریم/26)
- سرانجام مریم در حالی که کودکش را در آغوش داشت، از بیابان به سوی اقوامش آمد.(مریم/27)
- هنگامی که آنها کودک را در آغوش او دیدند، دهانشان از تعجب بازماند. آنها که آوازه تقوا و کرامت او را شنیده بودند، سخت نگرانش شده و به شک و تردید افتادند، برخی در قضاوت، عجله کرده و زبان به ملامت و سرزنش او گشوده و گفتند:
- "ای خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره ای!(مریم/28)
اما چرا مریم را خواهر هارون گفتند؟ چون هارون مرد پاک و صالحی بود و در میان بنی اسرائیل ضرب المثل شده بود، هر کس را می خواستند به پاکی معرفی کنند، می گفتند: او برادر یا خواهر هارون است. در این هنگام، مریم به فرمان خدا سکوت کرد، و"به نوزادش عیسی، اشاره نمود".
"مردم به او گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم."(مریم/29)
و پس از لحظاتی نوزاد لب به سخن گشود:
- "من بنده خدایم، او به من کتاب (آسمانی) عطا نموده و مرا پیامبر قرار داده است." (مریم/30)
- "(و خداوند) مرا وجودی پربرکت قرار داده در هر کجا که باشم و مرا توصیه به نماز و زکات نموده تا زمانی که زنده ام."(مریم/31)
- مرا نسبت به مادرم، نیکوکار، قدردان و خیرخواه قرار داده و مرا جبار و شقی قرار نداده است. (مریم/32)
و در نهایت حضرت عیسی می فرماید:
- "سلام و درود خدا بر من باد، آن روز که متولد شدم، آن روز که می میرم و آن روز که زنده برانگیخته می شوم."(مریم/33)
width: 100% align: center

[TD="width: 100%"]
[/TD]

[h=3]معجزات حضرت عیسی[/h]... "و آتـَینا عیسی ابنَ مَریَمَ البـَیـِنات وَ اَیَّدناهُ بـِروُحُ القُدُس ... " (بقره /253)ما به عیسی بن مریم نشانه های روشن دادیم و او را با روح القدس تأیید کردیم.
بر اساس تاریخ، "نشانه های روشن"، اشاره به معجزاتی مانند: شفای بیماران غیر قابل علاج، احیای مردگان و معارف عالی دینی دارد.
- «وَیـُکـَلِّمُ الناسَ فی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِنَ الصالِحین.» (آل عمران/46)
در این آیه به یکی از معجزات حضرت مسیح علیه السلام اشاره می شود که:"او با مردم در گهواره آنگونه سخن گفت که در کهولت سخن می گوید و او از صالحان است."
- "و (خداوند) او را رسول و فرستاده ای به سوی بنی اسرائیل قرار می دهد. (و حضرت عیسی می گوید)من از گل چیزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم که به فرمان خدا پرنده ای می گردد. من کور مادرزاد و مبتلا به بیماری برص (پیسی) را بهبودی می بخشم. من مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خورید و در خانه ها ذخیره می کنید، خبر می دهم."(آل عمران/49)
در آیه 110مائده، خداوند به معجزات حضرت عیسی که درآیه (49/ آل عمران) ذکر شده، اشاره می نماید وچنین می گوید که این معجزات به اذن خدا صورت گرفته، وتو به اذن من مرده را زنده نمودی، کور مادرزاد را شفا دادی، بیماری برص را بهبود بخشیدی.
width: 100% align: center

[TD="width: 100%"]
[/TD]

[h=3]حواریون چه کسانی هستند؟[/h]در قرآن مجید پنج بار از حواریون حضرت مسیح علیه السلام یاد شده، که دو مرتبه آن در سوره صف است. این تعبیر اشاره به دوازده نفر از یاران خاص حضرت مسیح است، که نام آنها در انجیل های کنونی (انجیل متی و لوقا – باب6) ذکر شده، این واژه از ماده"حور" به معنی شستن و سفید کردن است، و چون آنها قلبی پاک و روحی با صفا داشتند و در شستشوی روح و جان خود و دیگران تلاش و کوشش می کردند، این واژه بر آنها اطلاق شده است.در بعضی از روایات آمده که حضرت عیسی (ع) هر یک از آنها را به عنوان نماینده خود به یکی از مناطق مختلف جهان فرستاد، آنها افرادی مخلص، ایثارگر، مجاهد و مبارز بودند و شدیدا به حضرت عیسی (ع) عشق می ورزیدند.

[/SPOILER]
مورد اینکه برام جالب بود:
می گفت 17بار کل قرآن را خوانده ام و 12 بار فارسی آن را خوانده ام...همیشه یه قلم و دفتر در دست داشتم و از تمام کتبی که میخوندم و مخصوصا از قران نت می نوشتم.
دوستان گرامی اسک دینی! اصلا دنبال این فلسفه گوئیها نبود...مثلا در مورد اینکه شیعه شده بود:می گفت وقتی زندگی امامان را می خواندم دیدم همه آنها شهید شده اند و چیزی از مال دنیا نمی خواستند...این حضرت علی بود که آن شب جای پیامبر خوابید و از جان خود گذشت در حالیکه پیامبر می دانست که حضرت ابوبکر ممکن است از ترس حضرت رسول را لو دهد و لذا ایشان را با خورد برد و ....
و یا اینکه در مورد خدا از آیه نور صحبت کردن که خیلی برایشان جالب بود و این آیه را خواندند :
[=arial]اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

(ترجمه: خدا نور آسمان‌ها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشه‌اى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‌شود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد. روشنىِ بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‌کند، و این مَثَل‌ها را خدا براى مردم مى‌زند و خدا به هر چیزى داناست. (ترجمهٔ فولادوند))
یک نکته جالب دیگه اینکه می گفت پدرم خیلی آدم خوبیست (از منظر دوستان و همسایه ها و خانواده) همیشه نون بازواش را خورده م مال مردم نمیخورد
و گاهی اوایل می گفت که این چه دینیه که مردم الآن دارن تو جامعه این کارا رو میکننو پدر ما رو درآوردن...اینها مگه مسلمون نیستن؟ تو هم میخوای مسلمون بشی؟! مثل اونا بشی؟
بهش می گفتم پدر جان این چه حرفیه...حالا اگه توی یه شهری مردم همه خوب بودن باید چشم بسته بریم و دین آنها را انتخاب کنیم؟!

یاباید خودمون تحقیق کنیم و نفکر و تعقل .؟....
---------------------------
دوستان گرامی هر کدام که علاقمند هستند و امکانش را دارند میتونن به همان مسجد مراجعه کنند و با یک پیگیری ساده میتونن آن جوان را پیدا کنند.
البته بنده چون علاقمند بودم شماره تلفن ایشان را گرفتم و هر کسی خواست خصوصی بهم پیام بده...اسم جدیدش را هم علیرضا گذاشته بود و فکر کنم قبلش آرش بود...یا خشایار ...شاید هم چیز دیگه ای بود...یادم نیست.
------------------------
خلاصه اینکه پیدا کردن راه حق خیلی هم سخت نیست به شرط اینکه انسان تعصب و حسادت و کینه و .... را کنار بزاره و مطمئن باشه که خداوند راه را بهش نشان خواهد داد.
ببخشید سرتون را درد آوردم.
موفق باشید.

Mohammad-Za;674009 نوشت:
جنبه های اعجاز علمی قرآن به خصوص در مورد مدارهای فضایی!

سلام
توصیه می کنم تاپیک زیر رو مطالعه بفرمایید
http://www.askquran.ir/thread47302.html
Mohammad-Za;674009 نوشت:
بی توجهی به قوم؛ نژاد و رنگ پوست و زبان ممردم.

بین حقوق مسلمان، غیر مسلمان اهل کتاب و غیر مسلمان غیر اهل کتاب تفاوت وجود دارد.
Mohammad-Za;674009 نوشت:
7.ارزش قائل شدن برای جان انسان ها

احترام جان، مال، ناموس و آبرو مخصوص کسانی است که یا اسلام را بپذیرند یا حاکمیت مسلمانان را. اما بین این دو گروه هم تفاوت هست. کسی که اسلام را می پذیرد احترام ذاتی دارد و کسی که حاکمیت مسلمانان را می پذیرد احترام عرضی.
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/86126
همچنین در صدر اسلام در مورد زنان دشمن که در جنگ به اسارت گرفته می شدند هم احکامی وجود داشته که ... توصیه می کنم آیه 24 سوره نساء را مطالعه بفرمایید.
Mohammad-Za;674009 نوشت:
9. بخشندگی و بخشایشگری خداوند.

گفته شده که نپذیرفتن اسلام گناهی نابخشودی است.

شعیب;674231 نوشت:
سوال:
این خدایی که حکیم است برای امور جامعه از طرف خودش نمی خواهد فکری کند نمی خواهد پیامش را برای بهتر زندگی کردن به ما بدهد. راستی اگر خدا حکیم باشد برای بهتر زندگی کردن ما فکری می کند من اگر به جای خدا بودم که این کار را می کردم.
جواب:
راستی این گونه است اگر خدا حکیم باشد حتما برنامه اش را برای بهتر بودن بیان می کند

شعیب;674231 نوشت:
این برنامه ها همان دین ها و آن فرستاده ها همان پیامبران الهی اند که لاجرم باید باشند. و از حکمت خدا به دور است که انسان را مهمل رها کند و برنامه ای را که انسان بدان نیاز دارد برای ابدیتش و برای دنیایش به او ندهد.

سلام شعیب گرامی
آیا از این گفته می توان نتیجه گرفت که امکان دسترسی به دین صحیح در "تمام زمانها" و "تمام مکانها" باید وجود داشته باشد؟ و اگر این دسترسی وجود نداشته باشد آیا با حکمت خدا در تضاد خواهد بود؟
یک بحثی هست تحت عنوان جاهل قاصر و جاهل مقصر.
مثلاً می گویند که افرادی که در اعمال جنگلهای آمازون هستند و به دلیل مانع زبانی امکان دسترسی به کتب دینی مورد قبول ما را ندارند، در قیامت عذر خواهند داشت. پس عدم دسترسی آنها به امام و پیامبر و کتاب با حکمت خدا در تضاد نیست، چرا که خدا به آنها عقل داده و می توانند با استفاده از عقل تا حدودی راهشان را بیابند. بلکه عدالت خدا اقتضا می کند که در همان حدی که امکان پیدا کردن راه را با استفاده از عقلشان و امکانات در دسترسشان دارند از آنها تکلیف خواسته شود.

شعیب;674231 نوشت:
از این ها که بگذریم بهاطراف که نگاه می کنم می بینم در طول تاریخ انسان های زیادی آمده اند و ادعا کرده اند که از طرف خدا آمده اند و با او در ارتباط اند. با خود معجزه هم همراه داشته اند یعنی کاری که دیگران نمی توانستند انجام دهند . اگر این گونه بود که همه این ها دروغ بگویند از خدا بعید بود که برای مقابله با آنها کاری نکند . چرا که این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است. که هر دو فرض باطل است.

پس اگر کسی ادعای پیامبری کرد و خدا برای مقابله با او کاری نکرد، می توان نتیجه گرفت که از طرف خدا آمده است؟
در مورد معجزه، گفته اند که برخی دروایش کراماتی مانند تبدیل سنگ به گلابی هم داشته اند نمی دانم این درست است یا نه، اما اگر کسی سنگ را به گلابی تبدیل کرد آیا باید پیامبری اش را بپذیریم؟ اگر از دیوار چین رد شد چی؟ از کجا بدانیم کدام معجزه است و کدام نیست؟
در مورد پیشوایان هر یک از مذاهب (حتی آنهایی که مورد تایید اسلام نیستند) هم کرامات و معجزاتی نقل شده. از کجا بدانیم کدامیک از این نقلها درست است؟

ثانیاً گفته می شود که یکی از معجزات پیامبر اسلام، آوردن کتابی با فصاحت و بلاغت فوق بشری است. ما در تاپیک نکات ادبی سوره مسد به بررسی موضوعی آن پرداختیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که شاید واقعاً سوره مسد در اوج فصاحت و بلاغت باشد اما ما و کارشناسان سایت نتوانسته باشیم متوجه این فصاحت و بلاغت شویم ... خب ما که متوجهش نمیشیم چطور مطمئن باشیم که واقعاً چنین فصاحت و بلاغت فوق بشری (بلاتر از تمام شاهکارهای ادبیات بشر) در این کتاب موجوده؟
خب ما که نمی تونیم متوجه وجود این فصاحت و بلاغت شویم از کجا بدونیم که این گفته درسته؟ شاید گفته بشه که ما هم باید ادبیات عرب یاد بگیریم، اما مسئله اینه که حتی کارشناسان سایت که سالها دروس حوزوی خوانده اند و با عربی آشنایی خوبی دارند هم نتوانستند نکته آنچنانی در مورد فصاحت و بلاغت آن ذکر کنند.


شعیب;674231 نوشت:
از طرفی وقتی به خوم مراجعه می کنم یک حس بی نهایت طلبی در خود حس می کنم از مرگ بدم می آید اگر مرگ پایان باشد از آن متنفرم چون می خواهم دائم باشم خدایی که مرا با این حس آفریده حتما برای ابدیت من برنامه ای دارد که من آن را نمی دانم پس باید برایم آن را بفرستد.

شاید دوستمون آقای Masood11 بتونند این حس رو بر اساس نظریه تکامل توجیه کنند ...

عارف;674506 نوشت:
وقتی آیات در مورد عیسی مسیح و حضرت مریم را برایش می خوانم وقتی میگم که در قرآن آمده که مسیح کشته نشده و به امر خدا زنده است و به آسمانها رفته و اینکه مریم چگونه زنی بود و .. انگار هیپنوتیزم میشه ...اشک از چشمانش جاری میشه...

سلام عارف گرامی
خوبه ر کنار این آیات، فرضا، آیه 29 سوره توبه رو هم برای ایشون بخونید. منظورم اینه که سعی بفرمایید مطالب از جنبه های مختلف بیان بشن. ممنون

سلام دوست مهربان و صبور.
من به ترتیب قبلی پاسخ دادم. اما ترتیب استنتاجی مطالب جنین است:1. معیار صحت
2. عدم قطعیت در صحت + راه چاره
3. معیار واقعیت
4. مرز بین صحت و واقعیت
5. عدم قطعیت در واقعیت + راه چاره
6. معیار حقیقت
7. عدم قطعیت در حقیقت + راه چاره
8. معیار اخلاق

1. معیار صحت

باء;674486 نوشت:
کافی است که بگوییم خودش دلیل خودش است و برای پذیرفتن آن نیازی به دلیل پایه‌ای‌تری نداریم ...

هیچ چیز دلیل خودش نیست. تایید ذهن دلیل بر صحت نیست

باء;674486 نوشت:
گر معیار صدق در موارد انتزاعی فقط نبود تناقض باشد آن وقت از شما می‌پرسند که آیا شما همه چیز را بررسی کردید و تناقضی ندیدید

لازم نیست من همه‌ی افکار ممکن از ازل تا ابد را بررسی کنم. کافی است در افکار خودم تا این لحظه تناقض نباشد.

باء;674486 نوشت:
گر اینطور باشد شما یک معیار نهایی برای سنجش حقیقت ندارید و معیارتان نسبی است ...

فعلا صحبت از سنجش افکار انتزاعی مانند ریاضی و هندسه محض است، نه واقعیت و حقیقت.

3. معیار واقعیت
تعریف «بدیهیات» از من نیست. از فلاسفه است. همانطور که گفتم مبادی تفکر من بر حواس بنا شده اند، نه بدیهیات.

باء;674486 نوشت:
به زعم حقیر معیار بدیهی بودن بدیهیات درک باطنی انسان از آنهاست اگر به صورت تصدیق باشد ...

منظور از درک باطنی را نفهمیدم.
معیار حواس اند. هم می‌توانند تصور باشند هم تصدیق.

باء;674486 نوشت:
هر سازه‌ی فکری و اعتقادی که بر اساس عقل و تجربه بر روی فنداسیون بدیهیات و تعاریف [نسبی] اولیه‌اش بسازد در نهایت این سازه خانه‌ای است که بر روی مرداب بنا شده است و هر آن ممکن است پایه‌اش کج شده و فروبریزد و لازم باشد بنای جدیدی بر مبنای فرضیات ابتدایی دیگری بنا شود ...

خیر. اگر مبادی عقلی رد شوند، دانسته‌های تجربی رد نمی‌شوند. زیرا مبادی عقلی کلیات‌اند و مبادی تجربی جزئیات حسی.

باء;674486 نوشت:
پس گام اول در شناخت حقیقت این است که بدیهیاتمان را به صورت قطعی محک بزنیم و درستی انها را تشخیص دهیم ... آیا معیاری بجز نبودن تناقض سراغ نداریم؟ آیا همینکه باطن انسان آن مورد را که به صورت بدیهی شناخته تصدیق کرده است معیار نمی‌تواند باشد؟ آیا اگر باطن انسان به درک مستقیم مطلبی را تأیید کرد لازم است که باز در میان تجربیات در عالم خارج و بر اساس علوم حصولی به دنبال مدرک برای اثبات و یا رد کردن (مثل نقض) آن مطلب بگردیم؟ اگر مثال نقضی در عالم خارج برای آن پیدا شد آیا باید به درک مستقیم باطنی و بداهت آن بدیهی فرض شده شک کرد و یا در شناخت خود از تناقضی که ادعای کشف آنرا داریم؟

باء;674486 نوشت:
هر دلیل و مدرکی باز نیاز به دلیل و مدرک دارد و دست آخر به جایی می‌رسیم که همان بدیهیات هستند ... متوجه نمی‌شوم چرا این مسأله را قبول ندارید؟

در این پست کامل شرح دادم. لطفا کلیک کنید.

برای رفع سوء تفاهم:
1. بدیهیات (آنچه ذهن می‌پذیرد) در بسیاری از موارد نادرست هستند
2. مبادی کلی برهان بدیهیات نیستند. مفاهیم و اصول اولیه هستند.
3. مفاهیم و اصول اولیه اثبات عقلی ندارند. اثبات تجربی دارند، یعنی از استقراء ناقص بدست آمده اند.
خلاصه این که ما ابتدا از حس و جزئیات به مبادی کلی تفکر می‌رسیم (استقراء)
سپس از مبادی کلی تفکر به سمت درک جزئیاتی که نمی‌توانیم حس کنیم بر‌می‌گردیم.
یعنی مبادی تفکر، وسط راه اکتشاف هستند، نه اول راه.

6. معیار حقیقت

باء;674486 نوشت:
هر دلیل و مدرکی باز نیاز به دلیل و مدرک دارد و دست آخر به جایی می‌رسیم که همان بدیهیات هستند ... متوجه نمی‌شوم چرا این مسأله را قبول ندارید؟
تنها چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که شما وجود معیار حقیقی برای سنجش حقیقت را انکار کنید و بفرمایید که تمام اثبات‌ها باید در عالم خارج و منطبق بر واقعیت خارجی اثبات گردند و در نتیجه تمام براهین نیاز به دلیل و مدرک هستند و هیچ چیزی نیست که خودش دلیل خودش باشد و بدون دلیل دیگری قابل تصدیق ۱۰۰٪ای باشد ... در این صورت معیار از حقیقت بودن یک مطلب این می‌شود که با تمام حقایق دیگر سازگار باشد و نقضی برای آن نشود یافت که رفع‌شدنی نباشد و این معیار از حق هم نیاز دارد که انسان ابتدا همه‌ی حقایق را بشناسد که در اینجا دور اتفاق می‌افتد ... تنها راه عملی آن یک راه غیرقطعی است به اسم سعی و خطا که در طول عمر یک انسان نمی‌تواند به بار بنشیند و در نتیجه انسان در تمام طول عمر باید به دنبال حقیقتی باشد که می‌داند فرصت یافتن آنرا ندارد و همیشه هم باید بداند که مقداری که شاید کم باشد یا زیاد از حقیقت فاصله دارد ...
این راه سعی و خطا برای شناخت حقیقت به دلیلی که بیان شد عقلایی نیست و باید جایگزینی برای آن یافت ... چون در غیر این صورت اعتقاد داشتن به وجود حقیقت غیرقابل شناخت چندان فرقی با اعتقاد نداشتن به وجود حقیقتی خارجی یکسان می‌شود، لااقل از نگاه کاربردی برای برنامه‌ریزی زندگی ... مثلاً هر کسی می‌تواند هر کاری خواست انجام دهد و هر کسی هم که منعش کرد بگوید از کجا می‌دانی شاید راه من الان به حقیقت نزدیکتر باشد تا راه تو ... پس باید و تأکید دارم که باید معیاری برای سنجش عیار حقیقت داشته باشیم و کار با سعی و خطا و بر اساس مدارک ظاهری و دلایل منطقی و عقلی صرف برنمی‌آید و به نتیجه‌ی از هر نظر قابل قبول نمی‌رسد

هدف از شناخت، درمان دردهاست، نه کشف حقیقت نهایی جهان و زدن حرف آخر. اساسا در شناخت، حرف آخر معنا ندارد.

باء;674486 نوشت:
armandaneshjoo نوشت:
حل مسائل نظری می‌تواند به روش‌های متعددی مانند سعی و خطا، پرسش، تمثیلی، تجربی، عقلی (روش شما و فلاسفه) و ... حل شود.
پیشنهاد حقیر این است که تحقیق (از ریشه‌ی ح.ق.ق) همانطور که از اسمش هم برمی‌آید باید در بررسی حقیقت باشد و اگر چنین باشد وجود باطنی و خارجی با هم اثبات می‌شوند ... ولی باید به دنبال معیار برای درک حقیقت باشیم ... معیار برای درک واقعیت اگر حواس ظاهری و تجربیات پیشین و تعقلات بر مبنای حقایق بدیهی فرض شده باشد به نظر شما معیار برای درک حقیقت چه می‌تواند باشد؟
آیا با آن معیار اگر بگردیم به اسلام می‌رسیم یا به دینی دیگر؟ چرا و چطور؟

باء;674486 نوشت:
کاربرد همه‌ی این روش‌ها در توسعه‌ی شناخت مبتنی بر حق می‌تواند قابل قبول باشد ولی برای تعیین خود مسیر حقیقت خیر! و این تاپیک متمرکز بر تعیین مسیر حق است و نه اینکه چطور بعد از یافتن آن در درون آن بتازیم و به پیش برویم و کسب معرفت نماییم.

تصور شما این است که اول باید یکی از ادیان را انتخاب کنید و سپس کسب معرفت نمایید. در حالی که برعکس. اول باید 10 علم را بیاموزید و سپس برسید به انتخاب یک دین.
1. انفورماتیک: منطق کاربردی علی اصغر خندان
2. ریاضیات: ریاضیات 1 مبتکران
3. هستی شناسی: آموزش فلسفه محمد تقی مصباح یزدی
4. فیزیک: فیزیک دبیرستان + فیزیک جدید کنت اس کرین
5. شیمی: شیمی دبیرستان (کتابای اندیشه سازان = مبتکران خوبه)
6. جهان‌شناسی: نجوم به زبان ساده مایر دگانی + زمین شناسی دبیرستان
7. زیست شناسی: زیست شناسی تکمیلی آموزش و پرورش
8. روان‌شناسی: مبانی روان شناسی عمومی دکتر حمزه گنجی
9. جامعه شناسی: مبانی جامعه شناسی منصور وثوقی و علی اکبر نیک خلق
10. فرهنگ‌شناسی: آشنایی با ادیان بزرگ حسین توفیقی
حرکت در مسیر حقیقت بیشتر از جنس عمل است و کمتر از جنس کسب معرفت. یعنی پس از انتخاب دین فقط می‌ماند عمل به احکام و کسب رزق حلال و تزکیه نفس و ...

8. معیار اخلاق

باء;674486 نوشت:
اینکه معیار خوب و بد را «رنج» بدانیم ایده‌ی جالب توجهی است ... رنجیدن یک درک باطنی از حالات خود است ... اما بعد سؤال پیش می‌آید که چرا گاهی انسان از برخی از رنج‌ها لذت می‌برد و به آنها اقبال می‌کند؟ آیا این اقبال کردن به معنای درک خوبی است یا بدی از آن رنج؟ در تمام انسانی‌ها ظاهراً چنین چیزی هست که از برخی رنج‌های خاص گاهی لذت ببرند و آنرا دوست داشته باشند، تنها اگر این مسأله از حدی بگذرد شخص را بیمار روانی تشخیص داده و مثلاً برای لذت بردن از دردهای جنسی اصطلاح مازوخیست را به کار می‌برند ... گرچه رنج‌های دیگری هم شاید باشد که باز منشأ لذت باشد، مثل رنجی که شخصی در ایثار کردن بر خود می‌خرد تا لذتی معنوی را برای خودش بخرد ... یک رضایت باطنی برای خودش بخرد ...

رنج و شادی درکی باطنی اند. درد و لذت سیگنال عصبی اند.
هیچکس از رنج لذت نمی‌برد. بعضی افراد از درد شاد می‌شوند.
حالت طبیعی اش خارش است. علّتش تداخل اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک است که اشتباها به جای سیگنال درد، سیگنال لذت ارسال می‌کنند. این تداخل اغلب با خارش رفع می‌شود.
نام بیماری اش مازوخیسم است. علتش بیشتر آسیب عصبی به خود مغذ یا آسیب روانی است که باعث شرطی شدن می‌شود.

4. مرز بین صحت و واقیعت

باء;674486 نوشت:
یعنی شما به صورت انتزاعی می‌توانید مثلاً رخداد و عدم رخداد یک واقعه همزمان بپذیرید؟
باء;674486 نوشت:
اگر می‌توانستید مثال نقض بودن آنرا اثبات کنید باز نمی‌توانستید بدیهی نبودن «محال بودن اجتماع نقیضین» را رد کنید. اما تازه ، چرا که اگر اجتماع نقیضین مشکلی نداشته باشد اشکالی هم ندارد که هم فرض کنیم که محال بودن آن قابل جمع است با محال نبودن آن ... پس باز هم «محال بودن اجتماع نقیضین» می‌تواند درست باشد ...
شما دو مورد را باهم اشتباه گرفته اید:
  1. اصل رد اجتماع نقیضین که اصلی است انتزاعی که می‌گوید معیار نادرستی، وجود تناقض است. بر همین اساس بنده قبلا گفتم معیار صدق، وجود تناقض است.
  2. اصل محال بودن اجتماع نقیضین که اصلی است تجربی و می‌گوید نقیضین در جهان خارج رخ نمی‌دهند.
اصل اول از آنجا که انتزاعی است معیار صحت است و نه معیار واقعیت. یعنی بدون دانستن واقعیات دیگر به هیچ دردی نمی‌خورد و با دانستن آنها نیز فقط به این درد می‌خورد که فرد بداند فعلا در تفکرات خودش تناقض وجود ندارد. این همان چیزیست که شما را نگران کرده بود که «نکند با آن نشود به حقیقت رسید». و من گفتم «با آن نمی‌شود به حقیقت نهایی رسید.»
اصل دوم که تجربی است از وافعیت های مطالعه شده بدست می‌آید و معیار واقعیت های مطالعه نشده است. مثلا در مورد دماسنج صحیح و در مورد ذرات ریز غلط است.

5. عدم قطعیت در واقعیت + راه چاره

نقل قول:
در مورد «سوماً» به کل با شما مخالف هستم، این تنها ادعای برخی فیزیکدانان است که ادعایی پوچ و بی‌ارزش است، اثبات نشده است که بتوان آنرا به عنوان مثال نقض به کار گرفت ... گرچه باز تکرار می‌کنم که آن ادعای برخی از فیزیکدانان یک ادعای بی‌ارزش و بر روی هواست ...
نامش اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است. اثبات تجربی شده است. تمام فیزیک‌دانان بر آن توافق دارند. اساس فیزیک کوانتوم است.
بسیار پر ارزش است. اساس ساختار و کارکرد اتم است. در بسیاری از فناوری‌های روزمره مانند میکروسکوپ تونل‌زنی کاربرد دارد.
خودش را نقض نمی‌کند، زیرا اصول تجربی حوزه‌ی کاربرد دارند و حوزه‌ی کاربرد این اصل ذرات کوچک و سریع هستند. نه اصول انتزاعی.

باء;674486 نوشت:
نقل قول:
هیچ گزاره‌ای قطعی نیست. احتمال صحت همه‌ی گزاره‌ها به قدر استحکام مبادی آنها است.
استحکام مبادی از محاسبات آماری بر مدارک منجر به آنها بدست می‌آید. مثلانتیجه‌ی تحقیقات تجربی جدید در حداقل 95% موارد به صورت غیرتصادفی صحیح است.
همچنین در حداکثر 3 هزارم موارد به صورت غیر تصادفی غلط است.
و در حد وسط 4.97% موارد نیز تصادفی است.


همچنین احتمال صحت گزاره‌های کلی به بزرگی نمونه بستگی دارد.
ضمنا گزاره‌های کلی فقط در محدوده‌ی متغیرهای کنترل شده صحیح هستند

با توجه به جمله‌ی نخست شما اگر مبادی یک گزاره قطعی باشد این امکان هست که آن گزاره هم قطعی بشود ... و این چیزی است که ما هم قبول داریم و به دنبال همان مبادی قطعی می‌گردیم ...

بله. اما مبادی قطعی فقط در بررسی صحت وجود دارند. در بررسی واقعیت و حقیقت، هیچ مبادی 100% قطعی ای وجود ندارد. زیرا مبادی، چه صغری و چه کبری دچار نقص‌هایی است که عرض شد.

7. عدم قطعیت در حقیقت + راه چاره

باء;674486 نوشت:
اینجا بحث ما سر حقیقت متحقق است و نه بر سر واقعیت تجربه شده ... ما می‌خواهیم یک ایدئولوژی داشته باشیم که از قطعاً درست بودن آن اطمینان داشته باشیم ... می‌خواهیم مسیر حق را به طور قطعی بشناسیم و بعد با ابزارهای معمول شناخت در آن طی طریق کنیم ... می‌خواهیم در این راه در حین گام برداشتن از درستی راهمان اطمینان داشته باشیم و تمام همّ و غمّ خود را معطوف به درست گام برداشتن در این راه کنیم و دیگر بر درستی راه شکی نداشته باشیم ...

کافیست در حد نیازتان بدانید. در تمام ادیان و فرهنگ‌ها باید از جان و مال دفاع کرد، رزق حلال خورد و حدود جنسی را رعایت کرد. خب شما ورزش کنید، تحصیل کنید و به رزق حلال برسید، ازدواج کنید و فرزندتان را به این راه بیاورید (90%)، بقیه اش را در آن 10 کتابی که عرض شد نوشته (9%) اون 1% رو هم بی خیال. لازم نیست در پایان همین تاپیک قدیس شوید.

باء;674486 نوشت:
در مورد خودشناسی که قبول دارید قطعی است؟ اگر همین را قبول داشته باشید می‌توان راه برای قطعی بودن شناخت غیر از خود هم پیدا کرد ... مثلاً پیشنهاد حقیر چیزی است که تحت عنوان آیات‌البینات توسط انبیاء علیهم‌السلام آورده می‌شد که در زمان حاضر تنها قرآن نزد ماست ... اگر قرآن بتواند اعتبار خود را در همان باطن و به صورت بدیهی اثبات کند دیگر یک مسیر خارجی از دل آن حقیقت باطنی به سمت حقیقت متحقق خارجی خواهیم یافت که کاملاً قابل اعتماد و اطمینان است ... این راه یک راه در کنار راه‌هایی است که فرمودید وجود دارند ولی قطعی نیستند ...

اغلب بله. 100% خیر. بقیه رو اصلا نفهمیدم. با توجه به این که این اصلی ترین موضوع تاپیک است، لطفا با دقت در پستی جداگانه در همین تاپیک شرح دهید.

2. عدم قطعیت در صحت بدیهیات + راه چاره

باء;674487 نوشت:
اگر مفهوم اجتماع نقیضین را برای کودکان که هنوز قوای عاقله در ایشان رشد کافی نداشته و مانند حیوانات عملکردی تحت سیطره‌ی قوای واهمه‌ی خود دارند با مصادیق جزئی توضیح دهید خواهید دید که آنها هم محال بودن آن را درک می‌کنند ... اول به او یک شکلات بدهید و بعد از او بپرسید که آیا امکان دارد که این شکلات هم فقط مال او باشد و هم مال شما؟ همانطور که گفتید با تعجب نگاهتان می‌کند ولی این تعجب بخاطر این است که نمی‌تواند این نکته را بپذیرد ... اینکه سریع رد نمی‌کند بخاطر این است که انتظار دارد نکته‌ای در آن مدّ نظرتان باشد که اگر برایش توضیح بدهید بتواند منظورتان را درک کند ... برخی هم که با تعجب نگاه نمی‌کنند و سریع مشتشان را می‌بندند و دستشان را می‌برند پشتشان و اخم می‌کنند و می‌گویند نخیر مال خودم هست ... برخی هم گریه می‌کنند و فکر می‌کنند که پشیمان شده‌اید و می‌خواهید شکلات را پس بگیرید ... برخی هم دلشان می‌سوزد و می‌گویند با هم نصف کنیم ... ولی اینکه یک چیز با تمامیت آن همزمان هم فقط مال او باشد و هم مال او نباشد برایش قابل درک نیست و محال بودنش را متوجه می‌شود، تازه با آنکه عقلش رشد زیادی نکرده است ...
مطلبی که در مورد بدیهیات فرمودید را حقیر اینطور برداشت می‌کنم که کودک هم می‌فهمد که یک مطلب محال است و یا قابل تصدیق است ولی تنها از بعد از ۷ سالگی است (با استناد به فرموده‌ی خودتان) که لیستی از آنها را در ذهن خود دارند که بر اساس آنها بتوانند بازی کنند و فکر کنند و غیره و غیره ... شما با این برداشت مخالف هستید؟ چرا و چطور؟

کارشناس گفتند خدا یک سری بدیهیات را در ما آفریده. من می‌گویم کودک تصوری که مادرزادی باشد ندارد، چه رسد به تصدیق مادرزادی.
اگر بپذیریم که عاقله در کودک باید رشد کند تا اینها را تایید کند، دیگر حق نداریم به این ها بگوییم بدیهیات.
اگر بپذیریم کودک نیازمند توضیح و تصور است، پس چرا نپذیریم که او این تصور و تصدیق را نیز مانند بقیه مفاهیم از تجرید و تعمیم بدست آورده. یعنی اکتسابی است، نه مادرزادی.

Mostafa4;674566 نوشت:
سلام عارف گرامی
خوبه ر کنار این آیات، فرضا، آیه 29 سوره توبه رو هم برای ایشون بخونید. منظورم اینه که سعی بفرمایید مطالب از جنبه های مختلف بیان بشن. ممنون

سلام علیکم ورحمه الله
جناب مصطفای عزیز مطالبی که عرض کردم نقل قولهای پسری بود از مصاحبت با مادرش!
یعنی بنده آیات را نمی خواندم بلکه پسری که 17 بار قرآن را به عربی و 12 بار به فارسی خوانده بود, داشت برای مادرش از قرآن می خواند.(یعنی چندین بار سوره توبه را خوانده!)
در ضمن انصافا که شما را خدا فرستاد...آیه ای می آورم که تعجب کنی!
چرا توبه 82 را برایش بخوانم, مائده 82 و 83 را برایش می خوانم!
این کلام خداست, که بعد از 1400 سال عینا در چهره این زن هم مشاهده شد!
مسلّما سرسخت ترین مردم را در دشمنی با کسانی که ایمان آورده اند ، یهود و مشرکان خواهی یافت و نزدیکترین آنها را در دوستی با مؤمنان کسانی می یابی که گفتند: ما نصاراییم. این بدان سبب است که گروهی از آنان کشیشان و راهبان اند و آنها تکبر و بزرگ منشی نمی ورزند. 82
و چون آنچه را که به فرستاده ما نازل شده بشنوند دیدگانشان را بینی که به خاطر آنکه حق را شناخته اند اشک می بارد ، می گویند: پروردگارا ، ایمان آوردیم ، پس ما را با شاهدان ( دائم در حضورت ، و گواهان عالم آخرت ) مقرر دار.83

سلام عارف جان

عارف;674588 نوشت:
چرا توبه 82 را برایش بخوانم, مائده 82 و 83 را برایش می خوانم!

بهتر است هم آیه 29 سوره توبه و 24 سوره نساء گفته شود، هم آیات 82 و 83 سوره مائده. واقعیتش اینها در شرایط مختلف نازل شده اند و هر دو باید گفته شود تا فرد بتواند راهش را با چشم باز انتخاب کند.

یه مثال می زنم خدمتتون:
پیامبر اسلام، در زمانهای قبل از به قدرت رسیدن و بعد از به قدرت رسیدنشان، در برخورد با توهین کنندگان دو روش مختلف داشته اند. اما در کتب درسی ما تنها روش برخورد پیامبر قبل از زمان هجرت ذکر شده و برخی دیگر از روایات سانسور شده اند. استفاده از سانسور روش مناسبی در تبلیغ دین نیست و باید سعی کرد افراد با چشم باز دین را بپذیرند. در ادامه دو دسته از حکایاتی که در این باره هست را آورده ام. برای اطلاعات بیشتر می توانید به لینکهای زیر رجوع فرمایید:
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/78253
http://www.askquran.ir/thread31496.html

نقل قول:
حضرت همسايه اي يهودي داشت كه وي را بسيار اذيت مي كرد، هر روز از پشت بام خاكستر همراه آتش بر روي سر آن حضرت مي ريخت و پيامبر كريمانه از كنار آن مي گذشت. تا اينكه يك روز خبري از مرد يهودي نشد، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) از غيبت آن مرد سوال كرد.
گفتند: خوشبختانه بيمار گشته، و بر اثر بيماري مزاحمتهايش قطع شده است. فرمود: بايد به عيادتش برويم! به سمت خانه اش حركت كرد. در خانه يهودي را كوبيد. همسرش به پشت درآمد و سوال كرد: كيست؟ حضرت فرمود: پيامبر مسلمانان به ديدار و عيادت همسايه بيمار خود آمده است!
زن ماجرا را به شوهرش گفت. مرد يهودي كه بسيار تعجب كرده بود، و در مقابل عملي غير قابل پيش بيني قرار گرفته بود، گفت: در را باز كن تا داخل شوند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد شد، و كنار بستر بيمار نشست. و از حال بيمار پرسيد، و به گونه اي برخورد كرد كه گويا هيچ اذيت و آزاري از اين مرد يهودي به آن حضرت نرسيده است.
مرد يهودي كه از فرط خجالت صورت خويش را مي پوشانيد و در برخورد با اين اخلاق كريمانه پيامبر اسلام مبهوت شده بود، از آن حضرت پرسيد:اين نوع برخورد آيا اخلاق شخصي شماست، يا جزء دستورات ديني محسوب مي شود؟ حضرت فرمود: جزء دستورات ديني است، و ما به همه مسلمين سفارش مي كنيم كه چنين كنند.مرد يهودي با برخورد زيبا و پرجاذبه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)مسلمان شد.

نقل قول:
روایت اول
درباره دستور پیامبر مبنی بر کشتن هتاک خاصی است،‌ امام باقر می فرماید:
إن رجلا من هذيل‏ كان‏ يسب‏ رسول الله ص فبلغ ذلك النبي ص فقال من لهذا فقام رجلان من الأنصار فقالا نحن يا رسول الله فانطلقا حتى أتيا عربة فسألا عنه فإذا هو يتلقى غنمه فلحقاه بين أهله و غنمه فلم يسلما عليه فقال من أنتما و ما اسمكما فقالا له أنت فلان بن فلان فقال نعم فنزلا و ضربا عنقه قال محمد بن مسلم فقلت لأبي جعفر ع أ رأيت لو أن رجلا الآن سب النبي ص أ يقتل قال إن لم تخف على نفسك فاقتله. مردي از قبيله هذيل رسول الله را سبّ مي نمود (دشنام می داد). گزارش و خبر آن به پيامبر رسيد. پيامبر فرمود: کيست اين مرد را کيفر دهد؟ دو مرد از انصار بلند شدند و عرض کردند: ما اي پيامبر خدا! آن دو رفتند، به عربه محل اقامت مرد هذيلي رسيدند. جست و جو کردند، او را يافتند. او مشغول گوسفند چراني بود. به وي سلام نکردند. او پرسيد: شما کيستيد و نامتان چيست؟ گفتند: آيا تو فلاني فرزند فلاني هستي؟ پاسخ داد: آري. از مرکب فرود آمدند، گردن او را زدند و برگشتند. محمدبن مسلم مي گويد: پس از شنيدن اين داستان، از امام باقر(ع) پرسيدم: آيا اگر امروز مردي پيامبر را سبّ نمايد کشته مي شود؟ امام فرمود: اگر بر جانت نترسي، پس او را بکش.(1)

روایت دوم
درباره دستور کلی پیامبر درباره هر هتاکی است، بدون هیچ محدودیت زمانی و مکانی، امام صادق فرمودند:
أخبرني أبي أن رسول الله قال: من سمع أحدا يذكرني، فالواجب عليه أن يقتل‏ من شتمني‏ و لا یرفع الی السلطان، هر کس توهینی درباره من از کسی شنید بر او واجب است که توهین کننده را بکُشد،‌ و نیازی به رفتن نزد حاکم نیست.(2)

روایت فوق یکی از مستندات فتوای تاریخی امام خمینی (رحمة الله علیه) مبنی بر قتل سلمان رشدی است، ایشان کشتن سلمان رشدی را بدون نیاز رجوع به قاضی،‌ واجب شمردند.

جالب اینجاست که هیچ فقیهی (سنی و شیعه)‌ یافت نشد که مخالف این حکم باشد.
روایت سوم
درباره این است که میان توهین به پیامبر و امام معصوم فرقی نیست،‌ امام رضا از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم نقل کردند که:
من سب نبياً من الانبياء فاقتلوه، ومن سب وصياً فقد سب نبيّاً، هر پیامبری را دشنام دهد او را بکشید و هر که وصیّ پیامبر را دشنام دهد پیامبر را دشنام داده است.(3)

امامان معصوم علیهم السلام در عصر خودشان مشوق کسانی بودند که توهین کنندگان به امیرالمؤمنین را به قتل می رساندند، گرچه در بعضی روایات، اذن امام برای چنین مجازاتی لازم شمرده شده است.

خلاصه اینکه

کیفر قتل برای مجازات ساب النبی نزد علماء سنی و شیعه اجماعی بوده (گرچه شیعه برای ساب الامام نیز کیفر قتل را لازم می داند) و به قتل رساندن توهین کننده پیامبر و امام، تکلیف شرعی است و باعث خشنودی خدا می شود.

موفق باشید.
ــــــــــــــــ
(1)کافی ج 7 ص 267.
(2) همان.
(3) بحار الانوار ج 76 ص 221.


با سلام مجدد خدمت دوست صبور و مهربان. پاسخ مطالب پست دوم شما تا آنجا که مربوط به هستی شناسی بود به همان ترتیب آورده شده. اما ترتیب استنتاجی مطالب در ادامه‌ی پست قبل چنین است:
10. کلیات انتزاعی
12. مرز ماهیت و وجود + پایستگی وجود مادی
13. اصالت وجود
9. باز هم عدم قطعیت در واقعیت
14. هستی‌شناسی مادی
11. باز هم کلیات انتزاعی
15. جهان شناسی

10. کلیات انتزاعی

باء;674487 نوشت:
همیشه بوده‌اید برادر؟ اولین درکی که انسان از خودش دارد را هم آیا همیشه داشته‌اید؟ اگر بخواهید از بودن امروزتان بودن قبل از تولدتان را با استقراء متوجه شوید باید در نظر داشته باشید که همین الآن هم بدنتان هر چند سال دارد نو به نو می‌شود و تغییر می‌کند ولی «من» شما در «من» بودنش و درکی که از آن دارید ثابت است، آیا قبل از اینکه اجزاء بدنتان در بدن مادر شکل بگیرد هم این «من» را داشته‌اید؟ از کی داشته‌اید؟ از ازل؟
آیا آن چیزی که از آن تعبیر به خود می‌کنید و درک باطنی که از خود دارید در همین بدن مادی رخ می‌دهد که وقتی اجزاء آن متفرق باشند باز هم شما بوده‌اید و فقط به شکلی دیگر بوده‌اید؟ اگر اینطور باشد باید با تغییر اجزاء بدنتان «من» شما هم مدام تغییر نماید، آیا تغییر می‌کند؟ درکی که از وجود داشتن دارید تغییر می‌کند؟ درکی که از اصل وجود دارید منظورم هست و نه شدت و ضعف آن ...

شما وجود را با ماهیت اشتباه گرفته اید.
مفاهیم چهار دسته اند:
4. جزئیات
3. کلیات خارجی: مفاهیمی دارای مصداق که از واقعیات استخاج می‌شوند. مثل درخت، صندلی، بدن من. روان من، هویت من.
2. کلیات انتزاعی: مفاهیمی بدون مصداق که از واقعیات استخراج می‌شوند. مثل وجود، ماهیت، رنگ، عدد، ...
1. کلیات ذهنی: مفاهیمی بدون مصداق که از مطالعه‌ی ذهنیات بدست می‌آیند. مثل جزئی، کلی، صحیح، غلط، من ناظر، ...

12. مرز ماهیت و وجود + پایستگی وجود مادی
وجود ازلی است. ذراتی که می خورم و دفع می‌کنم نه به وجود می‌آیند و نه از بین می‌روند.
اما حد واقعی و ماهیت خارجی مادرزادی است. بدن من در شکم مادر شکل گرفت و همین الان هم تغییر می‌کند.
مفهوم من حد انتزاعی و ماهیت اکتسابی است. به معنای «بدن» هم نیست. به معنای «ناظر» است.

باء;674487 نوشت:
حقیر تا دلتان بخواهد دیده‌ام موجودی که نباشد و بشود ... مثلاً یک درخت را ببرید و از آن صندلی بسازید، این صندلی تا قبل از این نبوده است ولی امروز هست ... وجود نداشته و حالا وجود دارد ... تا قبل از آن موجود دیگری بود به اسم درخت که امروز دیگر وجود ندارد ... اگر بگویید این همان است آن وقت از شما می‌پرسند که اگر از یک درخت سه صندلی ساخته شود چه می‌گویید؟ آیا هر کدام از آن صندلی‌ها برای خودش جداگانه وجود ندارد؟

حدود درخت تغییر کرده و به صندلی تبدیل شده. وجودش تغییر نکرده است.

باء;674487 نوشت:
اگر بحث را به جای درخت به سمت اجزاء تشکیل دهنده‌ی درخت نسبت دهید حقیر واکنش شیمیایی سوختن را به شما پیشنهاد می‌دهم که آنرا هم تغییر دهد و درخت را به خاکستر و کلی دود تبدیل کند تا بگویم دود وجود نداشت و الآن دارد یا خاکستر نبود و الآن هست،

قسمت کمی از چوب درخت به خاکستر تبدیل می‌شود و قسمت زیادی به بخار آب و گاز دی اکسید کربن. باز هم حدود ماده تغییر کرده، نه وجود آن.

باء;674487 نوشت:
اگر باز بحث را به عناصر آن ببرید حقیر واکنش هسته‌ای را پیشنهاد می‌دهم (که البته ساده نیست)

ساده است. نوترون به پروتون و ویکون تبدیل می‌شود.
ویکون به الکترون و الکترونوترینو تبدیل می‌شود.
یکی ماده و یکی پادماده.
پادماده در برخورد با ماده به فوتون تبدیل می‌شود.
یعنی جرم و بار و انرژی از یک ذره به ذره‌ی دیگر منتقل می‌شود. این تغییرات در حدود انتزاعی هستند.
اما مقدار ماده ثابت می‌ماند و قانون پایستگی ماده برقرار است.

باء;674487 نوشت:
اگر هر جزء دیگری را مثال بزنید حقیر هم واکنشی پایه‌ای‌تر را مثال می‌زنم تا ببینیم بحث جایی متوقف می‌شود یا خیر (که به زعم حقیر می‌شود!)

واکنش هر قدر هم پایه‌ای باشد فقط می‌تواند به صورت جابجایی ماده بین بسته‌بندی‌های ذهنی ما باشد. این بسته‌بندی‌ها مثل درخت و صندلی و خاکستر و گاز و ذرات زیر اتمی واقعیت خارج از ذهن ندارند. بلکه نامگذاری ذهنی ما هستند. می‌توانید از استاد صدیق هم بپرسید. آنچه واقعیت خارج از ذهن دارد وجود است. پس چیزی به وجود نمی‌آید و از بین نمی‌رود. فقط تغییر شکل و حالت می‌دهد. لطفا باز هم مثال بزنید از چیزی که به وجود بیاید یا از بین برود.

باء;674487 نوشت:
اما حتی اگر متوقف شد آن وقت یک جزء از بدن کسی را برایتان مثال می‌زنم که هزار سال پیش در بدن کس دیگری بوده است، الآن این جزء به کدام یک از آنها تعلق دارد؟ (البته اگر راستش را بخواهید در حدیثی این مطلب هم توضیح داده شده است که جواب مشخص دارد، البته با کمال تعجب، ولی ترجیح می‌دهم وارد بحثش نشوم) ... و هزار و یک مثال دیگر که مانع از این می‌شود که حقیر بتوانم قبول کنم که شما همیشه بوده‌اید و تنها تغییرات در شکل و حالت داده‌اند ... باور داشتن به چین اعتقادی مانند باور داشتن به تناسخ است ...

البته قبلا آن جزء در بدن آن فرد قبل بود و الان در بدن فرد جدید. اما فکر کنم اشکال شما اینجاست:
بدن نیز یک ماهیت و حد (3) است. یعنی مفهوم کلی خارجی. یعنی دارای مصداق.
آن مفهوم جزئی (4) به نام «آرمان دانشجو» که در خارج هست فقط وجود این مصداق است.
ماهیتش (3) فقط در ذهن ماست. (دقت کنید)

13. اصالت وجود
باء;674487 نوشت:
بر چه مبنایی برای وجود صفت قائل هستید؟

تعریف
من به اصالت وجود قائلم. یعنی آنچه در خارج است وجود است و ما در ذهنمان برایش صفت اثبات می‌کنیم = قائل می‌شویم. مثلا من می‌گویم درخت و صندلی و اتم در خارج وجود دارند، اما مرزبندی ندارند. این ما هستیم که در ذهنمان آنها را مرزبندی می‌کنیم. وقتی مواد از جعبه های ذهنی ما خارج شوند )مثلا درخت بسوزد و به هوا برود من می گویم تبدیل شد.
به نظر می‌آید شما به اصالت ماهیت قائلید. یعنی می‌گویید آنچه در خارج است ماهیت است و ما برایش وجود اثبات می‌کنیم. مثلا می‌گویید مرزهای درخت و صندلی در خارج به وجود می‌آید و از بین می‌رود. این صفات مال وجود نیستند. وجود است که به صفات تعلق می‌گیرد و آنها را به وجود می‌آورد یا از بین می‌برد.
اثبات
مبنای من برای انتخاب دیدگاهم تجربی است. زیرا با دیدگاه شما هر مقدار چیزی می‌تواند به وجود بیاید و از بین برود. اما من دیده ام که جرم ماده‌ای که از سوختن چوب کبریت به محفظه بسته آزمایشگاهی می‌رود با جرم چوب کبریت برابر است. همچنین در واکنش هسته ای انرژی بستگی هسته قبل از واکنش با انرژی هسته ای آزادشده برابر است. پس وجود الکی همینطور کم و زیاد نمی‌شود.

9. باز هم عدم قطعیت در واقعیت

باء;674487 نوشت:
مطالب مورد سومتان باز بر اساس نادانسته‌های برخی فیزیکدانان (و نه همه‌ی آنها) است که ادعا می‌کنند آنچه نمی‌دانیم در واقع همان چیزی است که می‌دانیم و گمان کرده‌اند اینکه بگویند می‌دانیم که نیست همانند این است که بگویند نمی‌دانیم که هست یا نیست ...

قائده‌ای در دانش‌شناسی هست به نام تیغ اوکّکام: تا زمانی که یک مفهوم یا فرض، مدرک یا استفاده ای نداشته باشد، باید از فرضیه حذف شود. یعنی فرضیه اصلا مهم نیست که بخواهد درست یا غلط باشد. من نمی‌گویم «نمیدانیم که هست» = «می‌دانیم که نیست». می‌گویم تا کنون پایستگی ماده نقض نشده. یعنی محکم‌ترین استقراء ناقص. اگر شما مثال نقضی دارید بیاورید. تا زمانی که مثال نقض نیاورید من اصلا به این موضوع اهمیتی نمی‌دهم. می‌خواهد باشد، می‌خواهد نباشد. در زندگی من تاکنون بی تاثیر بوده و بنا بر استقراء ناقص بی‌تاثیر خواهد بود.
ضمنا مورد سوم بر اساس اصل عدم قطعیت هایزنبرگ بود که قبلا از آن دفاع کردم، نه قانون پایستگی ماده. البته این اصل هم تا کنون نقض نشده.

14. هستی‌شناسی مادی

باء;674487 نوشت:
اگر منظورتان این است که اسم حقیقت وجود هستی است و منظور از هستی هم هست بودن است در این صورت این گزاره یعنی وجود متعاریف است با هست بودن، حقیر هم موافقم ...
باء;674487 نوشت:
اما اگر منظورتان از هستی همان اصطلاح به کار رفته برای جهان آفرینش است در این صورت خیر ... جهان آفرینش به عنوان کلی ساخته شده از اجزاء از جنس اجزاء آن است و ممکن‌الوجود است ... در این صورت اگر بخواهید هستی آن را واجب‌الوجود بدانید باید کل جهان آفرینش را مخلوق هستی خودش در نظر بگیرید و دیگر این هستی به آن معنای اصطلاحی نخواهد بود ... در واقع اصل وجود کل جهان آفرنیش فرقی هم با اصل وجود اجزاء آن از جمله جسم شما ندارد و اگر بخواهید اصل وجود را واجب بدانید لازم نیست قیدی بر روی آن بگذارید که این اصل وجود ذات جهان آفرینش است یا ذات خودتان ... پس باید کمی با دقت بیشتری از واژه‌های و اصطلاحات استفاده کرد ... البته به زعم حقیر

هیچکدام. هستی یعنی ماهیت موجود.
هستی: وجودش ثابت و ماهیتش ممکن است. زیرا سه حالت منطقی داریم:
1. هستی وجودی بی حد باشد. که در آن صورت درک نمی‌شود.
2. هستی وجودی محدود باشد.
3. هستی موجود نباشد. که این هم درک نمی‌شود.

و اما در مورد واجب الوجود و ممکن الوجود. تعریف آنها چیزی نیست که از سخن شما بر می‌آید.
واجب الوجود: چیزی که وجود و ماهیتش واجب است.
ممکن الوجود: چیزی که وجود و ماهیتش ممکن است.
این دو عبارت کاملا بی معنا هستند. زیرا برای من وجوب و امکان به وجود راه ندارد (زیرا مدرکی نیافته ام)، فقط به ماهیت راه دارد.

11. باز هم کلیات انتزاعی

نقل قول:
چرا؟ این بیشتر شبیه به یک نظریه است تا یک گزاره‌ی بدیهی و قطعی ... برخی اینطور معتقد هستند ولی همه این مطلب را قبول ندارند

زیرا در جهان خارج شیئی به نام یک و دو و سه به تنهایی وجود ندارد. همانطور که شیئی به نام نارنجی وجود ندارد.
یک سنگ و دو سنگ و سه سنگ داریم.
یک پرتقال و دو پرتقال و سه پرتقال داریم.
همانطور که از شباهت پرتقال‌ها مفهوم نارنجی را استخراج می‌کنیم،
از شباهت یک پرتقال با یک سنگ، دو پرتقال با دو سنگ و سه پرتقال با سه سنگ مفهوم یک و دو و سه را استخراج می‌کنیم.

وجود را چطور مدرج کردید به درجات و مراتب و برایش شدت و ضعف قبول کردید؟ انتسابی
این انتساب را به اصل وجود می‌دهید و یا به ماهیتی که بر آن حمل شده است؟ به ماهیت
این ماهیت آیا خودش وجود جداگانه‌ای دارد یا اعتباری است؟ انتزاعی است. از مشاهده بدست آمده و در ذهن دخیره شده
این ماهیت دارای شدت و ضعف آیا نیاز به اصل وجود دارد یا خیر؟ بله. وابسته است.
شدت و ضعف ان چگونه تعیین شده یا تغییر می‌نمایند اگر قبول دارید که اعتباری است؟ انتزاعی است. از مشاهده بدست آمده و در ذهن دخیره شده

به نظر می رسد باز هم مفاهیم انتزاعی را فراموش کرده اید. مفاهیم کلی فقط اعتباری و خارجی نیستند:
مفاهیم خارجی مصداق دارند و از مشاهده مصادیق بدست می‌آیند. مثل درخت
مفاهیم انتزاعی اگرچه مصداق ندارند، اما از مشاهده مصادیق بدست می‌آیند. مثل وجود
مفاهیم ذهنی مصداق ندارند و از تفکر در مفاهیم انتزاعی و ذهنی بدست می‌آیند. مثل اعتباری بودن
این ماهیت اگرچه اعتباری و ذهنی است اما شدت و ضعف آن از مشاهده‌ی خارجی بدست می‌آید. این دو قابل جمع هستند. در واقع تمام مفاهیم هستی‌شناسی مانند وجود و بسیاری از مفاهیم ریاضی مثل عدد و جمع و تفریف و مجموعه و عضو و مفاهیم حسی مثل رنگ و بو از همین دسته اند.

15. جهان شناسی

نقل قول:
به عبارت دیگر این اعتبار را اگر خودش به دست نگرفته و کنترل نمی‌کند پس نیاز به مدبر نداشتن آن را چطور نتیجه می‌گیرد؟

اولا گفتم جهان نیاز به یک مدبر ندارد. دوما اعتباریات در ذهن اند. در مغذ اند. مانند بقیه‌ی جهان تدبیر می‌شوند. چه با یک مدبر و چه با چند تا. خصوصا ذهن من که خود را مختار می‌داند، خود را مدبر اعتباریات می‌داند.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
اگر علم خدا حصولی بود که بسیط و کامل نبود.
اگر علم خدا حضوری است که بر کلیاتی چون هدف، علم ندارد. زیرا کلیات وجود خارجی ندارند. فقط توصیف ذهن ما از تشابهات حسی اند.

با سلام و عرض خوش آمد گویی
درباره علم خدا بحث های فراوانی هست که خود تاپیکی جداگانه می طلبد
اما بر آن مبنایی که ما به اثبات خدا پرداختیم اگر بخواهیم پیش برویم (ساده و با اولیات ذهنی) این گونه می گوییم که : وقتی خدای ما غنی بالذات بود و دارای تمامی کمالات وجودی بود و علم که از کمالات وجودی است را به نحو اتم و اشرف و کامل دارا خواهد بود و این را ثابت کردیم و این که باید خدای ما بسیط من جمیع الجهات باشد و هیچ نحو ترکیبی در او راه ندارد چرا که اگر مرکب باشد به جزء خود نیازمند خواهد شد پس علم او عین ذاتش خواهد بود و حضوری است. این از نظر اصل قضیه ثبوت علم برای خدا.
یک بحثی باقی می ماند درباره کیفیت این علم که اگر توانستیم بدان پی ببریم چه بهتر و الا درباره کیفیت آن علماگر اطلاعی هم نداشته باشیم از استدلال ما بر وجود خدا چیزی کاسته نمی شود. و اگر بتوانیم بدان راهیابیم چه بهتر؟
به عبارت دیگر ما اجمالا می دانیم که خدا به همه چیز علم دارد ولی کیفیت آن را حتی اگر ندانیم ضربه ای به بحث ما نمی زند.
البته نظریات متفاوتی در علم کلام برای علم الهی مطرح شده که بهترین و صائب ترین آنها نظر ملاصدرا در باب علم الهی است که هم از ترکیب مبری است و هم علم همه جانبه او را اثبات می کند(علم حضوری اجمالی در عین کشف تفصیلی)

armandaneshjoo;674407 نوشت:
پرستش تمایل است، حس نیست. اگر تمایل پرستش در انسان باشد، به این معنا نیست که خدا آن را در او قرار داده. ضمنا تمایل خودش به فرد جهت می‌دهد.

این بیان یکی از سه راهی بود که بنده از استدلال بر نیاز به ارسال رسد بیان کردم اگر این برایتان قابل قبول نیست دو راه دیگر هم در کنارش بیان شده.
اما این که حس پرستش یک حس خدادادی است نه یک تمایل شخصی علتش این است که خدا در خلقت انسان حکیمانه عمل کرده است و اگر یک حالت ، حس و یا تمایلی در همه انسان ها رخ بنمایاند نشان از آن می دهد که درون نهاد الهسی است نه یمک تمایل شخصی.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
واجب الوجود اگر مطابق روش شما توسط درک فرد از خودش اثبات شود، این درک، درک یک ناظر از درون ذهنش است، نه درک یک انسان دو پا از جسمش. شما هنوز هیچ رابطه‌ای میان واجب الوجود و موجودات زنده و موجودات عاقل و جوامع نشان نداده‌اید. یعنی در تعریف شما از کمال خدا، عبث نقص نیست و حکمت کمال نیست.

دوست عزیز می شود این را بیشتر توضیح دهید مخصوصا خط آخر را ؟

armandaneshjoo;674407 نوشت:
انسان ها در پیروی از غضب ظلم می‌کنند و در پیروی از شهوت حق می‌خورند و در نادانی و بی‌فکری اشتباه می‌کنند، نه با دانش و عقل.

احسنت .
منظور همین است انسان با آنچه که در درونش است که سرشته ای از عقل و غضب و شهوت است این همه به گمراهی و خطا می رود به عبارت دیگر این عقل به تنهایی اکثر تحت فرمان غضب و شهوت عمل می کند مگر این که تربیت شود. و این نشان از نیازش به تربیت بیرونی دارد.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط شعیب نمایش پست ها
به اطراف که نگاه می کنم می بینم در طول تاریخ انسان های زیادی آمده اند و ادعا کرده اند که از طرف خدا آمده اند و با او در ارتباط اند. با خود معجزه هم همراه داشته اند یعنی کاری که دیگران نمی توانستند انجام دهند . اگر این گونه بود که همه این ها دروغ بگویند از خدا بعید بود که برای مقابله با آنها کاری نکند . چرا که این خدا یا عاجز است که بنده های خودش را تدبیر کند یا لاغی است و بی خیال بندگانش است. که هر دو فرض باطل است. آری خدا از باب لطفش برای بندگان راهنمایانی می فرستد
اگر ارسال رسولان الهی فقط برای رد مدعیان غیر الهی بوده است، نیازی به شناساندن خدا نبوده. کافی بود رسولان الهی برهان مدعیان غیر الهی را رد کنند و بشر را به زندگی دنیوی اش برگردانند.

نه دوست گرامی
منظورم را متوجه نشدید . منظورم این است که آمدن کسانی با ادعای این که فرستاده خدایند مویدی است برای این که خدا فرستادگانی دارد چرا که این فرستاده های مدعی رسالت نشانه هایی داشته اند که اگر دروغ گو بودند و بر باطل بودند باید خدا این ادعا را به واسطه ابطال نشانه اعجاز گونه شان باطل می کرد که اینکار را نکرده پس این ارسال ها را امضا نموده است.(به دلیل حکمت) این خود دلیل بر مدعاست

armandaneshjoo;674407 نوشت:
خدا به فرض وجود در تغییر ماهیت‌ها چه توانی دارد؟ غنای خدا در وجودش است.

ماهیات حدود وجود اند و به خودی خود چیزی نیستند و با تغییر وجود ماهیات هم متغیر می شوند پس خدا با غنایی که در خود دارد هرگونه تغییری که در وجود خلق خود بخواهد می تواند ایجاد کند تغییر در وجود سبب تغییر در ماهیات می شود و الا ماهیات که اصالت ندارند که بخواهد جدای وجد چیزی باشد.
armandaneshjoo;674407 نوشت:
مرگ را دوست دارم. آرامشی بالاتر از این نیست که بدانم جهنمی که محکومش بودم و بهشتی که هرگز نمی‌خواستم وجود ند

بنده نگفتم که در وجود شما حس بی نهایت طلبی هست بلکه درون خود را واکاوی کردم
از طرفی همین که به آرامش بعد از مرگ فکر می کنید یعنی جاودانه دارید فکر می کنید می خواهید به آرامشی برسید وجود خودتان را بعد از مرگ قبول کرده اید تا درباره آن صحبت از آرامش می کنید.
از طرفی تفکر نا صحیح شما از بهشت و جهنم شما را به این تفکر واردار می کند و الا صرف وجود انسان بعد از مرگ و حس کمال طلبی انسان فطری و در درون او نهاده شده است و اگر امور مزاحم -مثل تفکرات منفی -را کنار بگذاریم لو خلی و نفسه این حس در همه انسان ها هست.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
به هیچ وجه.
حتی اگر واجب الوجود یکتای بسیط را بپذیریم، اغلب ادیان چند خدایی قائل به یک خدای بزرگ‌تر از همه هستند. در بعضی موارد او خالق جهان است.
حتی اگر واجب الوجود یکتای کامل را بپذیریم، او می‌تواند لطف کند و تدبیر جهان را به خدایان، فرشتگان، طبیعت یا ... بسپارد
حتی اگر بساطت و کمال همزمان ممکن باشند، خدای خالق و مدبر و خدایان مدبر نیز همزمان ممکن هستند.
اگر سپردن تدبیر جهان به شرکا مستلزم نقصی باشد، دادن اختیار به انسان نیز مستلزم همان نقص است.
حتی اگر کمال باعث حکمت خدا شود، خدا و فرشتگان، خدایان و حتی سرنوشت می‌توانند مستقیما بشر را هدایت کنند.
حتی اگر رسولان و معجزاتشان به هر دلیل به جای خدا و خدایان و فرشتگان نیاز باشند، خدا و فرستاده اش هنوز هم باید تمام مدعیان و معجزات دروغینشان را در جا رسوا کند.
حتی اگر به هر دلیل خدا مجبور باشد رسولی انسانی با معجزاتی بیاورد، او باید همان ابتدا بر تمام ادیان و رسل دروغین پیروز شود، و انسان‌ها دیگر گمراه نشوند. وگرنه ارسال رسل عبث است.
حتی اگز خدا قصد آزمودن بشر را داشته باشد، این آزمون در باید اعمال و دانسته‌ها باشد. اگر اعتقادات قابل آزمودن بود دیگر هدایت بی‌معنا بود.

بزرگوار
یک شیوه ای در بحث های علمی هست که اصل اساسی است که اگر این را رعایت کنیم کمتر به مشکل بر می خوریم و آن این که:
"بحث نقد و نقض و ابرام بایستی در مقدمات باشد نه در نتیجه . چرا که نتیجه تالیف یافته از مقدمات است و ایراد در نتیجه با پذیرفتن مقدمات اصلا علمی نیست پس ما باید روی مقدمات بحث کنیم نه این که شما بعد از بیان مقدمات من بیایید و بگویید:

armandaneshjoo;674407 نوشت:
به هیچ وجه.

بگذریم !

armandaneshjoo;674407 نوشت:
حتی اگر واجب الوجود یکتای بسیط را بپذیریم، اغلب ادیان چند خدایی قائل به یک خدای بزرگ‌تر از همه هستند. در بعضی موارد او خالق جهان است.
حتی اگر واجب الوجود یکتای کامل را بپذیریم، او می‌تواند لطف کند و تدبیر جهان را به خدایان، فرشتگان، طبیعت یا ... بسپارد

خب این سپردن تدبیر به چه نحو است ؟ به این صورت که برخی از افراد را مجرای فیض خود در عالم قرار دهد با این که خود تسلط کامل بر امور دارد . این وجه را می شود پذیرفت و هیچ بعدی ندارد اما این که برخی امور را به بعضی بسپارد به این نحو که آن اختیار از خودش سلب شود این وجه را نمی شود پذیرفت چرا که قدرت خدا محدود می شود یعنی یک چیزی در عرض خدا می تواند خدایی کند و خدا را محدود کند.
اگر این ادیان چند خدایی، خدایی خدایانشان به نحو اولی- دادن اختیار کاری با تسلط بر او - این ادیان در حقیقت موحد اند و الا اگر خدایانشان در ربوبیت مستقل باشند چند خدای در عرض هم است و اصلا قابل اعتنا نیستند و باطل اند.(با روش عقل ضروری که در مقدمات عرض شد(

armandaneshjoo;674407 نوشت:
اگر سپردن تدبیر جهان به شرکا مستلزم نقصی باشد، دادن اختیار به انسان نیز مستلزم همان نقص است.

کدام اختیار، اختیاری که قدرت خدا را محدود کند و هیج کاری در مقابل افعال اختیاری انسان نتواند انجام دهد ؟؟ بله این اختیار همان سپردن و موجب نقص است و ما همچین اختیاری را برای انسان قائل نیستیم من نمی خواهستم به این زودی بیایم سراغ جبر و اختیار ولی با این فرمایش شما همین جا اعلام می کنم در پویش ها و جستجو های عقلی خود مکتبی را که خدا را مجبور به پذیرش اعمال اختیاری انسان بکند را نیز کنار می گذارم (معتزله) چون با اولیات عقلی ام سازگار نیست .

armandaneshjoo;674407 نوشت:
حتی اگر کمال باعث حکمت خدا شود، خدا و فرشتگان، خدایان و حتی سرنوشت می‌توانند مستقیما بشر را هدایت کنند.
حتی اگر رسولان و معجزاتشان به هر دلیل به جای خدا و خدایان و فرشتگان نیاز باشند، خدا و فرستاده اش هنوز هم باید تمام مدعیان و معجزات دروغینشان را در جا رسوا کند.

اصلا مفهوم نیست.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
حتی اگر به هر دلیل خدا مجبور باشد رسولی انسانی با معجزاتی بیاورد، او باید همان ابتدا بر تمام ادیان و رسل دروغین پیروز شود، و انسان‌ها دیگر گمراه نشوند. وگرنه ارسال رسل عبث است.

این را قبول دارم اما نه در جنبه عمل بلکه در جنبه علم. بدین معنا که رسولی که از طرف خدا می آید باید با معجزه در برابر هر مدعی دروغ گویی بتواند غالب آید اما در میدان عملیاتی انسان ها مختار اند که به هر سو که می خواهند(حق یا باطل) گرایش بیابند.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
حتی اگز خدا قصد آزمودن بشر را داشته باشد، این آزمون در باید اعمال و دانسته‌ها باشد. اگر اعتقادات قابل آزمودن بود دیگر هدایت بی‌معنا بود.

البته این را نباید فراموش کرد که انسان در قبول اعتقاد حق یا باطل نیز مختار است چه بسا خود ما که عقیده حقی را به تمامه عقلا پذیرفته ایم ولی به علت های نفسانی آن را در صحنه عمل کنار می زنیم.

armandaneshjoo;674407 نوشت:
گزینه‌هایی که شما کنار گذاشتید،
اولا مشابه شما فکر می‌کنند و
دوما بدون این همه فرض همان کاری را انجام می‌دهند
که شما با این همه فرض نتوانستید انجام دهید.
مثلاً:

لاییک ها مانند شما پیامبران دروغین را رد می‌کنند.

آشو زردشت با فکر و مراقبه‌ی شخصی خدا را دریافت و در مقابل خدایان دروغین ایستاد.
دالای‌لاما یک جامعه‌ی کامل و در تبعید را در تبت اداره می‌کند و نیاز به پرستش آنها را برآورده می‌کند. آنها مشابه ما نماز می‌خوانند.
پائولو کوئیلو درست مانند شما از درون خودش شروع می‌کند و به اخلاق می‌رسد.
سیک‌ها در قلب مشرکان هند، یکتاپرست اند.


بزرگوار
ما مقدماتی راحت و همه پذیر(اولیات ذهنی) آوردیم هر کجا اشکال داری بگو نه این که در نتیجه اشکال کنی.
این که این ها هم مثل من فکر می کنند را قبول ندارم مگر می شود دو فکر مشابه دو نتیجه متفاوت داشته باشند بنده از اولیات از صفر شروع کردم و بر پایه هایی که از صفر با عقل ضروری چیدم ادامه می دهم مگر این که مقدمات را قبول نداشته باشید که نتیجه تان متفاوت شود این که یک نفر با مراقبات خود ساخته حقیقت(یا عیر حقیقتی ) را شهود کند برای من نمی تواند یقین آفرین باشد شاید نفر دوم با مراقبه ای دیگر به نتیجه دیگری برسد اما من از اصول مشترک انسانی(عقل بدیهی) شروع کردم که اگر درست پیش بروم باید مورد قبول همه باشد چون مشترک بین همه است و این راهی ساده برای رسیدن به حقیقت است و الا دو شهود از دو نفر با دو نتیجه متفاوت نشان از باطل بودن حد اقل یکی از آن دو می دهد(اگر نگوییم هر دو باطل اند)

با سلام و عرض ادب و احترام.

نقل قول:
بزرگوار. ما مقدماتی راحت و همه پذیر(اولیات ذهنی) آوردیم هر کجا اشکال داری بگو نه این که در نتیجه اشکال کنی.

شعیب;674639 نوشت:
یک شیوه ای در بحث های علمی هست که اصل اساسی است که اگر این را رعایت کنیم کمتر به مشکل بر می خوریم و آن این که:
"بحث نقد و نقض و ابرام بایستی در مقدمات باشد نه در نتیجه . چرا که نتیجه تالیف یافته از مقدمات است و ایراد در نتیجه با پذیرفتن مقدمات اصلا علمی نیست

بنده در دو پست قبلی نقد خود بر تمام مقدمات شما در دانش شناسی، هستی شناسی و خداشناسی به دقت مطرح کردم.
میتوانید اینجا را ملاحظه بفرمایید.

جناب باء نیز تمام آنها را پاسخ دادند. من نیز پاسخ ایشان را در این دو پست دادم:
دانش شناسی
و
هستی شناسی

Mostafa4;674555 نوشت:
آیا از این گفته می توان نتیجه گرفت که امکان دسترسی به دین صحیح در "تمام زمانها" و "تمام مکانها" باید وجود داشته باشد؟ و اگر این دسترسی وجود نداشته باشد آیا با حکمت خدا در تضاد خواهد بود؟
یک بحثی هست تحت عنوان جاهل قاصر و جاهل مقصر.
مثلاً می گویند که افرادی که در اعمال جنگلهای آمازون هستند و به دلیل مانع زبانی امکان دسترسی به کتب دینی مورد قبول ما را ندارند، در قیامت عذر خواهند داشت. پس عدم دسترسی آنها به امام و پیامبر و کتاب با حکمت خدا در تضاد نیست، چرا که خدا به آنها عقل داده و می توانند با استفاده از عقل تا حدودی راهشان را بیابند. بلکه عدالت خدا اقتضا می کند که در همان حدی که امکان پیدا کردن راه را با استفاده از عقلشان و امکانات در دسترسشان دارند از آنها تکلیف خواسته شود.

با سلام خدمت شما دوست گرامی
از هم بحثی با شما خرسندم:Gol:
اولا در حکمت بحث رعایت نوع بشر است یعنی خدا باید برای این بشر و رعایت استعداد های او فکری بکند و رسول برای او بفرستد اگر چه در این ارسال به علت موانع طبیعی(که لازمه عالم ماده است) عده کمی هم محروم شوند اما نوع بشر به آن دست یابی دارند و مصلحت نوع در نظر گرفته شده است پس اولیا و بالذات حکمت حکم می کند برای بشر رسول فرستاده شد اما وقتی که یک مانعی به نام طبیعت مانع از رسیدن عده ای محدود شد توسط یک مکملی از سوی خدا جبران می شود. لهی بدان ها رسید بود که آن همان برخورد حد اقلی با آنها یعنی حکم عقل . اما اگر همین عده قلیل احکام الهی بدان ها رسید بود نیز جا داشت اما یک سنتی اولی از این رسیدن به حد اقل هست به نام رعایت احوال امور طبیعی و بر هم نزدن قوانین طبیعی که اولی است از رسیدن احکام به آن حد اقل
توضیح این که عالم طبیعت به گونه ای است که عالم تزاحمات است و تمامی افراد در نمی توانند به حد اکثر امکانات برسند ولی با همه این ها ظرف خوبی برای امتحان بشر است ولی اگر خدا بخواهد این تزاحم را به هم بزند که به آن عده قلیل هم احکام برسد باید یک مصلحت بزرگ به نام ظرفیت امتحان را نادیده بگیرد. و این با حکمت الهی سازگار نیست به خاطر همین از باب رحمت احکام عقلی آنها را به عنوان امتحان می پذیرد.

Mostafa4;674555 نوشت:
پس اگر کسی ادعای پیامبری کرد و خدا برای مقابله با او کاری نکرد، می توان نتیجه گرفت که از طرف خدا آمده است؟
در مورد معجزه، گفته اند که برخی دروایش کراماتی مانند تبدیل سنگ به گلابی هم داشته اند نمی دانم این درست است یا نه، اما اگر کسی سنگ را به گلابی تبدیل کرد آیا باید پیامبری اش را بپذیریم؟ اگر از دیوار چین رد شد چی؟ از کجا بدانیم کدام معجزه است و کدام نیست؟
در مورد پیشوایان هر یک از مذاهب (حتی آنهایی که مورد تایید اسلام نیستند) هم کرامات و معجزاتی نقل شده. از کجا بدانیم کدامیک از این نقلها درست است؟

آری اگر کسی ادعای پیامبری کرد و نشانه ای آورد که مردم از آوردن مثلش عاجز بودند خدا باید برای مقابله با او کاری بکند (که کرده است)
اما این بحث کار های خارق العاده ای که در اطراف می بینیم چند تا بحث دارد : 1. آیا این کار خارق العاده با ادعای پیامبری همراه است 2. آیا ردی از سوی خدا بر این ادعا نیامده است؟3- آیا این کارها ملاک معجزه را دارد یا نه؟
اکثر اقدامات عجیب که اطراف می بینیم حتما در یک یا جند تا از این مباحث مشکل دارند یا همراه ادعا نیست فقط به عنوان یک کاسبی یا شهرت طلبی یا کسب درآمد می باشد یا ملاک معجزه بودن را ندارد یعنی همراه تحدی نیست و یا کاری آموزشی است(همان گونه که امروزه بیشتر کارهای عجیب و غریب که ما می بینیم تبلیغاتی هستند برای موسسات آموزشی آنها ) و با ممارست و عمر گذاشتن به دست می آیند
و از همه مهمتر(که خیلی حاز اهمیت است) از طرف خدا ردی بر آنها صورت گرفته است رد خدا یا فعلی است یا قولی . که بعد از پیامبر خاتم یک رد قولی کلی برای همه آمد که پیامبر اسلام پیامبر خاتم است و بعد از او وحی قطع شده و رسولی نخواهد آمد و هر کار و اقدامی به نام معجزه بعد آن حضرت مردود است.

Mostafa4;674555 نوشت:
ثانیاً گفته می شود که یکی از معجزات پیامبر اسلام، آوردن کتابی با فصاحت و بلاغت فوق بشری است. ما در تاپیک نکات ادبی سوره مسد به بررسی موضوعی آن پرداختیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که شاید واقعاً سوره مسد در اوج فصاحت و بلاغت باشد اما ما و کارشناسان سایت نتوانسته باشیم متوجه این فصاحت و بلاغت شویم ... خب ما که متوجهش نمیشیم چطور مطمئن باشیم که واقعاً چنین فصاحت و بلاغت فوق بشری (بلاتر از تمام شاهکارهای ادبیات بشر) در این کتاب موجوده؟
خب ما که نمی تونیم متوجه وجود این فصاحت و بلاغت شویم از کجا بدونیم که این گفته درسته؟ شاید گفته بشه که ما هم باید ادبیات عرب یاد بگیریم، اما مسئله اینه که حتی کارشناسان سایت که سالها دروس حوزوی خوانده اند و با عربی آشنایی خوبی دارند هم نتوانستند نکته آنچنانی در مورد فصاحت و بلاغت آن ذکر کنند.

ببینید این که وجه اعجاز یک امری را انسان بتواند وتوجه شود باید آشنایی با آن فن داشته باشد مثلا در قضیه موسی و عسای او که سحر ساحران رابلعید چرا سحره به خاک افتادند و کار موسی را فراتر از سحر دانستند چون که با ساز و کار سحر آشنایی داشتند و وجه کار موسی را فهمیدند که غیر بشری است و الا اگر کسی آشنایی نداشته باشد که نمی تواند قضاوت کند .
پس باید در شناخت اعجاز یک چیزی یا باید خود خبره باشیم یا باید به خبره مراجعه کنیم .
درباره قرآن شواهد فراوانی بر اقرار بزرگان فن درباره اعجاز ادبی قرآن داریم که از همان ابتدای نزول تا به امروز صدای اقرارشان بلند است و در کنار آن صدای تحدی قرآن هر روز بلند تر از فبل است که اگر کسی می تواند بیاورد.
از این گذشته اعجاز قرآن فقط در جنبه ادبی آن خلاصه نمی شود در جنبه علمی امروزه داریم می بینیم که چه قوانینی را قرآن 1400 سال قبل در دل یک قوم بدون علم و آگاهی و به دور از هر نوع تمدنی آن هم از یک فرد درس نخوانده آورده که تازه به برخی از آن ها دست پیدا کرده ایم .
البته ما در این تاپیک قصد بررسی جزئی مباحث را نداریم

Mostafa4;674630 نوشت:
یه مثال می زنم خدمتتون:

سلام علیکم ورحمه الله
متوجه منظورتان از این مطالب نشدم.
بنده داستان کسی را گفتم که حدوداً شاید 20 سال مطالعه کرده و اسلام آورده و خودش نیز حی و حاضر است و مطمئنا خیلی بیشتر از خیلیها کتب روائی و آسمانی شیعه و سنی و یهودی و مسیحی را خوانده است ...واقعا نمیدانم منظور شما از این پاسخ چه بود!
کسی قرآن را خوانده و آیات مربوط به ارتداد, کافر و مشرک و بهشت و جهنم و همه و همه را خوانده (نه تنها ایشان بلکه همه کسانی که از غیر اسلام به اسلام روی می آورند) همه آنها این مسائل را می دانند و نیازی به اینهمه فلسفه های سنگین در حد دکترا نداشته اند!
حالا واقعا نمی دانم این مطالب شما چه سنخیتی با عنوان تاپیک یا نوشته های بنده دارد.
هر چه که از امامان یا پیامبران بگوئید, 2 حالت دارد یا اشتباه است یا درست.
اگر اشتباه باشد که هیچ , اگر هم درست باشد, در واقع اصل خود اسلام است!
حالا هر کسی که اسلام را قبول می کند در واقع اصل اسلام را قبول کرده یعنی قرآن و سنت را.
موفق باشید

باء;673090 نوشت:

می‌خواستم بدانم کارشناسان بزرگوار و سایر دوستان چه معیاری برای تشخیص قطعی راه حقیقت در زندگی خود داشته‌اند

بنام خدا
سلام
بنده از جناب باء تشکر میکنم بابت ایده این تاپیک
1- در قسمتی از دعای طوفانی افتتاح داریم وبهجة مونقة قد ارانی . این عبارت را در مفاتیح ترجمه کرده چه بسیار شادمانیهای شگفت انگیز را نمودارم ساختی .
اما باید کل این دعا را در فضای شبهای ماه مبارک خواند تا طوفان عبارات را دریافت .
این یک واقعیت است .
از ایمان یک شیرینیهایی گاهی چشیده میشود که مانند ندارد و انسان را شارژ میکند
عبارت بعد وبهجة مونقة قد ارانی اینست
فاثنی علیه حامدا و اذکره مسبحا پس من هم اورا بستایش ثنا گویم و بپاکی منزه از هر عیب بودن یاد کنم

2- برای بنده آنچه که در دنیای امروز از کثافت ها میبینم یک دلیل محکم بر دین است .
از لنجن زار مفاسد جنسی که روز به روز بیشتر در آن غرق میشوند
از کشتار انسانها و سلاح های نامتعارف
از چپاول دارایی های مردم ضعیف دنیا توسط مستکبران

الف - در مقابل تمام این ها قرآن میفرماید هرکس ذره ای بدی یا خوبی کند نتیجه اش را میبیند و این فقط در آیات قرآن نیست بلکه در عمل کسانیکه به آن مقید هستند نیز هست . ممکن است گفته شود عبارات در کتابهای دیگر هم یافت میشود . پاسخم اینست کدام کتاب می تواند پیروانی اینچنین تربیت کند مثل بزرگان دین ما .
یک سری به عملکرد کشیشان مسیحی بزنید و مقایسه کنید

ب - کدام فرهنگ امروز تمام قد مقابل این انحراف ها ایستاده ؟ غیر از اسلام؟

3- مبانی که در قرآن مطرح میشود یکی از دلائل حقانیت اسلام است
مثال
در قرآن حضرت ابراهیم به عنوان اسوه مطرح شده . این اسوه قرآنی چه حساب بزرگی برای فرزندانش باز کرده است .
این را بزارین کنار این تفکر که امروز نشر داده میشود که ازدواج نکنید .
چقدر یک تفکر باید احمقانه باشد که از ازدواج نهی کند !

شعیب;674652 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی
از هم بحثی با شما خرسندم

سلام
من نیز از دسترسی به کارشناسان محترمی مانند شما خوشنودم :Gol:

شعیب;674652 نوشت:
اما اگر همین عده قلیل احکام الهی بدان ها رسید بود نیز جا داشت اما یک سنتی اولی از این رسیدن به حد اقل هست به نام رعایت احوال امور طبیعی و بر هم نزدن قوانین طبیعی که اولی است از رسیدن احکام به آن حد اقل

خب وحی و معجزه هم به نوعی بر هم زدن قوانین طبیعتند. چرا در یک جا حکمت این طور اقتضا می کند و در جای دیگر طور دیگر؟
اگر در زمانهای قدیم برای حتی یک قبیله هم می توانسته پیامبر مبعوث شود، چرا حکمت خدا حکم نمی کند که در حال حاضر هم برای آن قبایل پیامبر بیاید؟ آیا بعثت پیامبر خاتم باعث بی نیازی آنها از بعثت پیامبر در میان قبیله شان شده؟

شاید بفرمایید که "ممکن است که ما کاملاً از حکمت خدا مطلع نباشیم". خب از این صورت این روش استدلال ما نادرست می شود. ما فرض کرده این که حکمت خدا را می شناسیم و بر اسسش نتیجه می گیریم که "حکمت خدا حکم می کند که پیامبر بفرستند".


شعیب;674652 نوشت:
رد خدا یا فعلی است یا قولی .

این که باید رد فعلی یا قولی بیاید به نظر نمی رسد که جزء بدیهیات عقلی باشد، پس باید ثابت شود. از آنجا که بحث در مورد اثبات درستی اسلام است، برای این اثبات به منابع درون دینی نمی توان تکیه کرد.
شعیب;674652 نوشت:
در جنبه علمی امروزه داریم می بینیم که چه قوانینی را قرآن 1400 سال قبل در دل یک قوم بدون علم و آگاهی و به دور از هر نوع تمدنی آن هم از یک فرد درس نخوانده آورده که تازه به برخی از آن ها دست پیدا کرده ایم .

خواندن این تاپیک را به شما توصیه می کنم:
آیا اعجاز علمی وحیانی بودن را اثبات می کند؟
به طور خلاصه خدمت شما عرض کنم: متنهایی که دارای ویژگیهایی مثل عدم ذکر جرئیات، وجود تشبیهات بدون ذکر وجه شبه، استفاده از کلمات چند معنا بدون شخص سازی معنای مورد نظر گوینده و ... هستند، امکان تفسیر به روشهای مختلف را دارند. این ویژگی این امکان را فراهم می آورد که از میان تفاسیر ممکن، تفسیری را برگزینیم که با علم جدید تطابق داشته باشد.
این ویژگی را در برخی کتب بشری هم داریم که در آن تاپیک نمونه هایش را ذکر نموده ام.

عارف;674691 نوشت:
بنده داستان کسی را گفتم که حدوداً شاید 20 سال مطالعه کرده و اسلام آورده و خودش نیز حی و حاضر است و مطمئنا خیلی بیشتر از خیلیها کتب روائی و آسمانی شیعه و سنی و یهودی و مسیحی را خوانده است ...واقعا نمیدانم منظور شما از این پاسخ چه بود!

دوست گرامی، اگر کسی همه قرآن و احادیث و ... رو خونده که پس نیازی به راهنمایی من و شما نداره. اما اگر خواستیم بهش اسلام رو معرفی کنیم باید تمام حقایق رو بهش بگیم.

ممنون :Gol:

بپاخیزیم;674715 نوشت:
از لنجن زار مفاسد جنسی که روز به روز بیشتر در آن غرق میشوند
از کشتار انسانها و سلاح های نامتعارف

سلام دوست گرامی
از نظر اونها هم ممکنه چند همسری زشت باشه. یا ممکنه اسارت گرفتن زنان شوهر دار در جنگ و استفاده جنسی از اونها که در آیه 24 سوره نساء ذکر شده رو ناپسند بدونند (البته همینجا بگم که اجرای این حکم نیازمند اجازه معصومه که بعد از پیامبر هیچیک از معصومین چنین اجازه ای رو صادر نکردند. بر همین اساس برخی گفته اند که شاید هدف اسلام بر انداختن تدریجی این رسم جاهلی بوده باشه)
همچنین ممکنه کشتن انسانها به خاطر عقاید رو نادرست بدونند.

بنابراین ما نیازمند یک معیار محکمتریم که به دور از بررسی های سلیقه ای بتونیم مسئله رو بسنجیم.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. هیچ قضیه ای خودمعیار نیست. همان‌طور که مفاهیم اولیه، معرفی حالات هستند، اصول اولیه نیز معرفی تغییرات هستند.پس معیار بدیهیات، خودشان نیستند، بلکه حواس انسان است.

با سلام
در معیار بدیهیات حرف بسیار است و قول حق برگشت آن به علم حضوری است

armandaneshjoo;674403 نوشت:
این فقط در مورد قضایایی صادق است که موضوع و محمولشان وجود خارجی دارند.
اگر یکی از این دو انتزاعی باشند، معیار صدق، فقط نبود تناقض است.

اگر دقت می فرمودید این عبارت بنده قضایای انتزاعی را هم در بر گرفته است مطابقت هر شیء به حسب خود است اگر آن قضیه خارجی باشد صدق آن به تطابق خارجی است و اگر ذهنی باشد به تطابق ذهنی است .
پس مورد بحث ما قضایایی نیست که فقط موضوع محمولشان خارجی باشد و معیار صدق تطابق است آن هم به حسب منشا نتزاع آن قضیه خارجیا او ذهنا
در هر صورت ام القضایا استحاله اجتماع نقیضین است که برای بداهت هر قضیه ای به حسب نگاه مفهومی اش باید بدان ختم شود چه خارجی چه ذهنی(دقت کنید)
شعیب;673974 نوشت:
صداقت یک قضیه ، در مطابقت آن قضیه با واقعی به حسب خودش است، گاهی مطابق با نفس الامرش است و گاهی با طبیعت موضوعِ خود و گاهی هم با عین وخارج.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. تمام برهان‌ها باید به مقدمات موجه (دارای دلیل و مدرک) وصل شوند.
حل مسائل نظری می‌تواند به روش‌های متعددی مانند سعی و خطا، پرسش، تمثیلی، تجربی، عقلی (روش شما و فلاسفه) و ... حل شود.
این روش‌ها سست نیستند. بلکه اگر درست به آنها عمل شود بسیار قوی اند.
به همین ترتیب اگر مقدمات صحیح نباشد و ساختمان برهان درست چیده نشود، روش عقلی ضعیف است.

خب حرف ما در همین دلیل و مدرک است هر مساله نظری که به بدیهی منتهی نشود قابل خدشه است .
روش هایی که شما بیان می کنید مثل سعی و خطا تمثیل و ... هیچ کدام یقین آور و اطمینان بخش نیستند و گاه عمر انسان در یک تجربه و آزمون و خطا تمام می شود و این مطلوب نیست و یا باید از تجربه دیگران استفاده کند که این هم یک تقلید بدو معیار است
پس روش عقل بدیهی بهترین روش استدلالی است اطمینان بخش و کارا .
این که شما می گویید مقدمات درست چیده نشود همین است که خودتان با کنار گذاشتن معیار صدق گرفتارش شده اید معیار صدق قضایا یباید یقینی باشد و به عقل قطعی برگردد نه توهم ظنی.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
اولا معیار خوب و بد «رنج» است، که انسان آن را بی‌ واسطه می‌فهمد.
«خوب و بد عقلی» بدیهی نیست و باید به کمک عقل نظری (کبری) + فهم ما از رنج (صغری) ثابت شود.
دوما «محال بودن اجتماع نقيضين» بدیهی نیست. تجربی است و از جمع تجربیات زیادی ساخته شده است.
مثلا سه دماسنج جدا ساخته شده، در زمان و مکان و محدوده خطای مشخص، دمای یکسانی را نشان می‌دهند.
سوما اجتماع نقیضین همیشه محال نیست.
مثلا در مورد ذرات بسیار کوچک با جرم و سرعت بسیار کم اجتماع نقیضین می‌تواند رخ دهد.
مثلا در مورد ذرات بسیار کم انرژی اجتماع نقیضین می‌تواند مدتی رخ دهد

این ها یک سری ادعاهای بدون دلیل است که چون دلیلی در آن مشاهده نکردم ردی هم نمی کنم
فقط صرف ادعاست و ردش به یک کلمه است "نه اینگونه نیست"
چرا که عقلی که استحاله اجنماع نقیضین را نپذیرد هیچ امیدی به آن نیست.
یا شما اجتماع نقیضین را نمی دانید که چیست یا ...!!!
اصلا در این بحث هم شما درست می گویید هم من!
هم اجتماع نقیضین محال هست هم نیست!
...

armandaneshjoo;674403 نوشت:
هیچ گزاره‌ای قطعی نیست.

حتی همین گزاره ای که شما ذکر کردید
پس از روی غیر قطعیت حرف می زنید؟آری؟

armandaneshjoo;674403 نوشت:
اگر انسان باوری درون خود بیابد، و بفهمد این باور درونی است، فقط خود را شناخته است.

من از قطعیات عقل نظری انسانی صحبت می کنم نه شخصی .
البته به نظرم شما اول باید بروید و مبانی خود را اثبات کنید و بعد به اشاعه آن بپردازید
کسی که استحاله اجتماع نقیضین را قبول نکند اصلا نمی شود با او به گفتمان علمی پرداخت چون اصل و ام القضایا را قبول ندارد
گفتگو با او بی فایده است
چون هر لحظه می تواند نقیض حرف خود را بگوید و آن را قبول کند .

armandaneshjoo;674403 نوشت:
هر گونه شناختی که بخواهد از این خودشناسی بدست آید در بدترین حالت نیازمند تمثیل است و در بهترین حالت نیازمند استقرا ناقص، آنهم از روی فقط یک نمونه و سپس برهانی به سستی مقدمات حاصل از آن استقراء. به هر حال این شناخت به هیچ وجه نزدیک به شناخت‌ قطعی نیست.

شناخت از خود با رسیدن به قطعیات نه ظنیات آن هم بدیهیات عقلی .
که ام المسائل آن استحاله اجتماع نقیضین است.
تا این را برای خود حل نکنید هیچ حرفی را نمی توانید نه بزنید و نه قبول کنید.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. آنچه باعث می‌شود آنها را واضح یا به قول شما بدیهی بپنداریم حجم فوق‌العاده عظیم مدارکی است که در دوران کودکی برای آنها بدست آورده ایم.
هر گاه گمان کردید بعضی چیزها بدیهی اند، وارد یک کودکستان شوید و بپرسید:
آی بچه‌ها، اجتماع تقیضین محاله دیگه، نه؟
یا
آهای کوچولوها. 2 بعلاوه‌ی 2 میشه 4 دیگه؟ نه؟
خواهید دید که همه تعجب می‌کنند.
کودکان از لحظه‌ی بدنیا آمدن در حال آزمودن و رد باورهای رقیب هستند و در نهایت در هفت سالگی به درکی می‌رسند که عوام به آن بدیهیات می‌گویند.

اولا زمان بروز این بدیهیات در سن خاصی است
ثانیا این بدیهیات عقلی را اگر از تجربیات کودکی به دست می آورند چرا همه یکسان به دست می آورند با این که تجربه هاشان یکسان نیست
سلمنا از تجربیات به دست بیاورند معیار این تجربیات در عالم آن چنان ثابت است که همه یک شناخت را و یک بداهت را از آن بدست می آورند

armandaneshjoo;674403 نوشت:
هیچ چیز در دنیا به وجود نمی‌آید و از بین نمی‌رود. پس دنیا ازلی و ابدی است. اول ندارد.
2. همیشه بوده‌ام. اما این شکلی نبودم. زیرا هر ذره از وجودم در جایی بود.

همین تغییری را که قبول کردید نشانه حاجت است یعنی در این گونه بودن نیاز به علت دارید
ماده که خود در حال تغییر است نشان از حاجت در بودن دارد اگر چه زمانا به ازلی بودن آن قائل شویم ولی در اصل وجودش که نمی تواند ازلی باشد آخر چیزی که بگوییم قدیم زمانی و حادث ذاتی
شما که الحمد لله عالم به مسائل بیگ بنگ و این ها هستی این انتشار علت می خواهد دیگر.
نکته ای دیگر این صورت هایی که ماده به خود می گیرد یک نوع وجود و عدم است کلا هر تغییری علت می خواهد العالم حادث و کل حادث له محدث العالم حادث.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
تا کنون ندیدم موجودی نباشد و بشود.
موجودات بوده اند، سپس شده اند.
موجودات وجود داشته اند. فقط تغییر شکل و حالت داده‌اند.

تغییر ملاک حاجت است

armandaneshjoo;674403 نوشت:
وجود از کسی نیست. وجود خود مالک همه چیز است.
تغییر به خود وجود ربطی ندارد. به صفات آن ربط دارد.

همین وجودی را که می گویید از کجا انتزاع کرده اید آیا صفات یک شی بی ربط به خودش هستند ؟
تغییر در ثفت نشانه تغییر در وجود است صفات عوارض وجود اند تا اصل تغییر نکند فرع تغییر نمی کند.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
بله. ما به وجود نمی‌آییم. فقط در شکم مادر شکل می‌گیریم.

آیا انسان 40 ساله همان نطفه است ؟ یا تغییر کردی ؟ این تغییر نشانه حاجت شماست
نیاز به کسی دارید که شما را تغییر دهد وجود دهد
اگر وجود شما که ضعیف بوده و حال که تغییر پیدا کرده اید و کامل شده اید این تغییر را خودتان داده اید البته که خودتان نداشته اید آیا کسی این را در شما داده است اگر بگویید طبیعت که او خود محتاج است چون دائم در حال تغییر است و نیاز به تغییر دهنده دارد و اگر بگویید غیر آن غیر کیست؟

armandaneshjoo;674403 نوشت:
قبول دارم اجدادم در گذشته بوده اند و من آنها را به دنیا نیاوردم. اما
1. شما الان دور را رد کردید. نه تسلسل را.
2. مگر تسلسل در علل چه اشکالی دارد، جز این که در قانون علیت خلل ایجاد می‌کند؟
3. علیت که قانون جهانی نیست. مثلا در ذرات بسیار کوچک و سریع علیت برقرار نیست. درون سیاهچال نیز گاه برقرار نیست. در ابتدای مهبانگ نیز برقرار نبود

دور که بطلانش واضح است
اما تسلسل در علل.:
مجموعه ای را در نظر بگیرید که خود همه نیاز به علت دارند آیا این همه معلول نیازمند به علت می توانند علت کل باشند یک عده فقیر نیازمند بشوند غنی؟؟!! آن هم فقیری که تا غنی بالذات نباشد به وجود نمی آید.
بی نهایت معلول که خود به علت دارند هر چقدر هم که پیش روند باز معلول اند و نیاز به علت دارند و این احتیاج تا به یک علت بدون علت برنخورد ادامه دارد .
ادعای ما این است که معلول بدون علت به وجود نمی آیند آیا مجموعه ای از معلول(فقیر) بدون علت موجده می توانند به وجود بیایند؟؟؟
این که در جاهایی علیت برقرار نبوده و نیست فرضیه های بدون دلیلی است که به ثبوت نرسیده
اگر کسی قانون علیت را نپذیرد اصلا نمی تواند حرف بزند چرا که هیچ چیز ثابتی را نمی تواند قبول کند
کسی که علیت را نپذیرد حتی نمی تواند بنویسد راه برود و یا بنشیند اگر ما این کار هارا انجام می دهیم دلیل بر این است که علیت را به عنوان یکم قانون کلی قبول کرده ایم
قانون استحاله اجتماع نقیضین و علیت دو قانونی است که انسان وجودش با آن سرشته شده است.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. جهان ما از وجود تشکیل شده‌ و با زمان شکل گرفته‌. کسی وجود را به آن نداده. ذات جهان همان موجودیت جهان است و در غنا است.

الذاتی لا یغیر .
اگر ذاتی اش بود تغییر نمی کرد
تغییر نشانه فقر است.

بگذار همین جا این بحث را بگویم:
به پنج دلیل مدعای شما باطل است:
1.این عالم (عالم ماده و طبیعت) که شما ادعا می کنید واجب است و وجودش را از کسی نگرفته می بینم که اولا دائم در حال تغییر است و آن چه که تغییر کند از حالی به حالی یا از شدت به ضعف یا ... شود نشان از این دارد که وجود از خودش نیست چرا که چیزی که وجود از خودش باشد هیچ گاه دستخوش تغییر نمی شود تغییر یعنی چیزی را گرفتن یا از دست دادن این دادن و گرفتن یعنی این که واجب نیست و از دیگران تاثیر می پذیرد.
2.عالم ماده دائم در حال حرکت است و حرکت یعنی از قوه به فعل رسیدن قوه ینی نداری و فعل یعنی واجدیت چیزی که از قوه به فعل برسد یعنی چیزی را به دست می اورد یعنی نداشته است
3. همین زمان مندی عالم ماده نشان از حرکت است و اگر حرکت را از چیزی بگیریم دیگر زمان منتفی می شود چیزی که ذاتش با زمان(حرکت=از قوه به فعل رسیدن) باشد نمی تواند واجب باشد و حتما ممکن است
4. عالم ماده دارای اجزائی است که دائم در حال تغیر و تبدیل اند چیزی که دارای اجزا باشد حد اقل به اجزاء خود نیازمند است و نیازمندی با وجوب وجود نمی سازد.
5.ما چیزی به نام هستی(طبیعت) به معنای کلی نداریم و هر چه هست موجودات مادی هستند که در کنار هم قرار گرفته اند و ما چیزی به نام طبیعت به معنای کلی نداریم چرا کل یک مفهوم انتزاعی از اجزاء است

armandaneshjoo;674403 نوشت:
اسمش هستی است.

چه اسم زیبایی برای خدای ما انتخاب کردی
"هستی"
زیباست.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
اولا شمارش در ذهن ماست.
دوما هستی عین وجود است. دادن و گرفتن در وجود نیست. هستی نیاز به خالق ندارد.

درست است که شمارش در ذهن است اما منشا آن در خارج و یا ذهن می تواند باشد.
بر فرض که هستی (طبیعت) عین وجود باشد اما کون و فساد ها تغیر و تبدیل ها همه نشان از شدت و ضعف در این وجودند(وجودش ثابت نیست پس ذاتی اش نیست)
که بحثش گذشت.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
نیستی نیاز نیست. نیستی نیاز ندارد. اساسا نیستی هیچ صفتی نمی‌گیرد، حتی نیاز.
2. هستی نقاط خالی ندارد. اما مقدار وجود در بعضی مکان‌هایش متفاوت است.
3. کمبود وجود در بعضی نقاط هستی هرگز نمی‌تواند نیاز به خود وجود تلقی شود. فقط می‌تواند نیاز به مقدار وجود تلقی شود.
4. مقدار وجود در هر مکان و زمان طبیعی تغییر می‌کند. نیازی به یک مدبر ندارد.

آن چه درباره عدم گفته شده مورد قبول است
اما این که هستی نقطه خالی ندارد و وجود در آن درجات دارد با نگاه میانی قابل قبول است(که به آن تشکیک در وجود می گویند:البته با نگاه بالاتر باید قائل به وحدت وجود شد ) که در این فرض هم یک وجد عالی باید باشد که هیچ فضای خالی حتی ضعف وجودی هم نداشته باشد (وجود صرف) که ما بدو خدا می گوییم و بقیه وجودها از او پایین تر و در درجات خود ضعیف تر هستند.
اما در باره بند 3 در یک نگاه دقیق فرقی بین وجود و مقدار وجود نیست به همان مقدار که ضعف وجودی دارد وجود ندارد مثلا سنگ علم ندارد قدرت ندارد پس در این قسمت وجود ندارد.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
مرز و عدد در جهان واقعی وجود ندارد. ذهن قسمت‌های گوناگون جهان مرکب را بر حسب تفاوت مقدار در آنها مرزبندی، شمارش و درجه بندی می‌کند.
هستی یکنواخت نیست که یکتا تلقی شود.

گفته شد که عدد گرجه وجود خارجی ندارد ولی منشا اتتزاعش خارج است به عبارت اخری ما دو در خارج نداریم ولی از دو شیء خارجی که با هم لحاظ می شوند دویت برداشت می شود به قول علما اتصافشان در در خارج و عروضشان در ذهن است..

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. حتی اگر وجود دو مرتبه داشت که مرتبه‌ی مرکبش مخلوق مرتبه‌ی بسیطش بود، موحدان انواع و دسته های زیادی دارند که بر این تعریف برای خدا توافق ندارند.

منظور ما موحدانی اند که خدا را به این گونه قبول دارند تثلیث و دوگانه پرستی خیر و شر و.... از بحث ما خارج می شوند.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
عده‌ای خدا را فراتر از وجود می‌دانند. به نظر من خدای آنها تخیلی است
عده‌ای خدا را مبداء وجود می‌دانند، مثل ملاصدرا و برهمائیان
عده ای خدا را مبداء جهان و خود او را معادل جهان، دربردارنده‌ی جهان، خارج از جهان یا حتی جزئی از جهان می‌دانند. مانند اسپینوزا و ارسطو و متکلمین و ابن‌سینا و یهودیان پیشین
عده ای خدا را روحی یا حتی فردی می‌دانند. مانند مسیحیان
همه‌ی این ها نیز خود را موحد می‌دانند. اگرچه گاه یکدیگر را کافر می‌خوانند

حق و باطل را به هم در آمیختید و نوشتید کجا نتکلمین خدا را معادل جهان می دانند ؟ کجا ابن سینا خدا را جزء جهان می داند کجا برهمائیان خدا را مبدئ وجود می دانند و چه کسی خدا را فراتر از وجودمی داند؟؟

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. غنای واجب الوجود یکتای بسیط در وجودش فرض شده است، نه در صفاتش.

بارها عرض شد صفت هر شیء جدای از وجود او نیست صفت رقیقه ای از حقیقت وجود است شانی از شئون وجود است. ولاغیر

armandaneshjoo;674403 نوشت:
. حیات در خدا همان وجود است. خدا موجود زنده نیست.

از بین همه حرف هایی که تا به حال زده اید این حرفتان را کاملا قبول دارم و طبق مبناست(عینیت صفات الهی با ذات)

armandaneshjoo;674403 نوشت:
علم خدا به صورت علم حضوری به مخلوقات مانند علم انسان به حس و درد تعریف شده. اما این علم محدود به جزئیات است، نه کلیات، نه فنون، نه حتی الزاما حواس و درد.

تعریفتان از علم حضوری ناقص است قبلا بحث آن را عرض کرده ام
علم خدا به مخلوقاتش علم حضوری اجمالی در عین کشف تفصیلی است

armandaneshjoo;674403 نوشت:
بر فرض آنکه خدا علاوه بر وجود مسبب صفات جهان هم باشد و بنابرین بتواند عملی انجام دهد:

همچین فرضی صحیح نیست صفات شانی از شئون وجود اند نه چیزی دیگر.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
قدرت خدا در نیازمندی دائم وجود مخلوق به خالق است. در حالی که اثبات نشده که خدا جهان را خلق کرد و رها کرد، یا مثل چراغ آن را روشن نگه داشته. آیا اصلا می‌تواند آن را خاموش کند که به این بگوییم قدرت؟

درباره اصل قدرت در خدا که برهانش گذشت اما درباره معنا و کیفیت آن:
قدرتی عبارت است از نیرویی که کاری از آن از روی آگاهی و اراده سر می زند. بنا بر این قدرت مربوط به موجودی است که حیات دارد تا علم و اراده در مورد آن معنا داشته باشد. پس فاعلیت از روی علم و اراده را قدرت گویند
اما در مورد این که خلق عالم چگونه است : خلق عالم عین ربط معلول به علت است چرا که نیازمندی به عالم به فاعل(خدا) بعد از خلق هم ادامه دارد و قطع نمی شود پسخلق او استدامه ای است. و آیا می تواند این وجود را رفع کند جواب: آری عدم افاضه در ادامه وجود به معنای رفع آن است.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
حکمت خدا در هدفمندی اعمال خدا تعریف شده اما عملکرد جهان بر حسب طبیعتی ثابت و بی هدف است.

جهان فعل خداست پس دارای هدف است. و خدا حکیمانه آن را تدبیر می کند.

armandaneshjoo;674403 نوشت:
خیر. صفات انسانی برای انسان عادی کمال مجسوب می‌شوند. برای خدا نقص محسوب می‌شوند.

مورد سخن در صفات کمالیه است که از شوب مادیت و ماهیت بری است نحوه و ماهیت و نوع این کمالات مراد نیست اصل آن صفت چون کمال است باید در خدا باشد چون از سنخ وجود است که به آن کمالات وجودی گویند .
مثلا دست دار بودن کمال وجودی نیست بلکه کمال انسان مادی است اما قدرت که از مبادی آن است کمال وجودی است همچنین مغز داشتن کمال انسانی و مادی است اما مبدا آن یعنی علم داشتن کمال وجودی است.
هر صفتی که مبری از نقص باشد وجودی و هر صفتی که آمیخته با نقص باشد ماهوی است.

kobram;674434 نوشت:
سلام علیکم
...
این مطلب رو با استفاده از جبر مجموعه ها میتونم بپذیرم. ولی درکی از خود جبر مجموعه ها هم ندارم و جبرا قبولش کردم!
فکر می کنم توی مفهوم جزء و بسیط و مرکب مشکل دارم
ببینید ما فرض می کنیم که چند واجب الوجود داریم که هر کدام بعضی از کمالات وجودی را ندارند ولی نیازی هم به آن ندارند. روی همدیگر اثر نمی گذارند ولی روی مخلوق اثر می گذارند. خودشان نمی خواهند کاری بر خلاف میل هم انجام دهند یا نمی توانند (مثلا فقط یکی اختیار دارد، هر دو حالت قابل بررسی است). حالا می گوییم این واجب الوجودها یا باید بسیط باشند یا مرکب.
اگر مرکب باشند چون موجود مرکب به اجزایش نیازمند است پس وجودش را از اجزایش گرفته و آن ها واجب الوجود می شوند نه خود آن موجود. اگر هم بسیط باشد نمی تواند با موجود دیگر وجه افتراق و اشتراک داشته باشد، چون لازمه اشتراک و افتراق ترکیب است.

من نمی توانم کمالات وجودی را به عنوان جزء بپذیرم. چون خداوندی که همه کمالات وجودی را داراست هم بسیط است. پس باید جزء معنای دیگری داشته باشد. چه اشکال دارد که چند موجود بسیط محدود داشته باشیم؟
چرا عدم فرض اشتراک مستلزم آن است که توافق تصویر نشود؟ قرار نیست خود واجب الوجودها با هم مشترک باشند. قراره مخلوقی رو ایجاد کنند که مرکبه و هر جزئش رو واجب الوجودی ایجاد کرده

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته ... و عذرخواهی بابت تأخیر
آن مثال باغبان‌ها و یک باغ بزرگ پاسخ شما را در دل خود ندارد؟ هر باغبان به کار خودش می‌رسد و کاری با باغبان‌های دیگر ندارد، مثلاً یکی فقط گل فصل می‌کارد و دیگری درخت‌ها را حرص می‌کند و سومی هم آب و کود می‌دهد، به نظر می‌رسد هر کدام کاری جدای از دیگران دارد و کاری به آنها ندارد، حتی شاید گلهای مثلاً باغچه‌ی شمالی را یک باغبان بکارد با طرح خاص خودش و گلهای باغچه‌ی کناری را باغبان دیگری بکارد با طرح خاص خودش ولی در مجمع وقتی یک بازدید کننده به باغ می‌رود در مجموع یک نظم ملموس و زیبایی مجموعه‌ای در آن ببیند که ناشی از هماهنگی و سایر پارامترهای زیبایی‌شناسی است ... یک هارمونی در آنها ببیند ... اگر به او بگویند که این باغ محصول مثلاً ۵ باغبان است او می‌داند که این کار محصول ۵ سلیقه‌ی مستقل نیست بلکه دست آخر یک طرح و نقشه به این باغبان‌ها داده شده است که آنها اجرا کننده‌ی آن هستند ... اگر ۵ اراده و سلیقه‌ی مستقل بود دلیلی برای وجود یا بقای این نظم و هماهنگی نبود ... دلیلی برای دخالت کردن آنها در کار یکدیگر هم نبود ... اصطلاح آشپز که دو تا شود آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک برای وقتی است که سرآشپز دو تا بشود مگرنه در یک آشپزخانه‌ی بزرگ در یک رستوران یا هتل آشپز زیاد است ... باید دید حرف آخر را چه کسی می‌زند ... فصل‌الخطاب به دست کیست ... حرف آخر را اگر بیش از یک نفر بزند، اگر حرف آخر را بیش از یک اراده‌ی مستقل بزند، نتیجه‌ی طبیعی آن هرج و مرج است و اگر هم زمانی هماهنگی بین آنها دیده شود این هماهنگی استثناء بر قاعده است و البته با آن هرج و مرج بقای سیستم در خطر قرار می‌گیرد و اینطور نیست که زمان تجربه شدن آن هماهنگی‌های استثنائی هم فرا برسد تا هماهنگی هم تجربه شود ...
در مورد اینکه چرا واجب‌الوجود محدود نیست باید به این سؤال پاسخ داد که آیا این محدودیت را چیزی بر آن وارد کرده است و یا خیر، اگر چیزی وارد کرده باشد پس این وجود واجب عملاً در این محدود شدن معلول آن چیز دیگر است که در اعمال محدودیت نقش فاعلی داشته است، اگر هم چیزی به آن محدودیت وارد کند طبیعی است که محدودیتی برایش نشود تصور کرد ... یعنی محدودیت منشأ خارجی دارد که البته فکر نکنم در این مورد بتوانید تردید کنید ... محدودیت به نوعی در تعامل با موجودات یا پدیده‌های دیگر ایجاد می‌شود و مرزبندی و تعیین حدّ اثر وجود موجودات دیگر بر این موجود است ... اینها قیودی هستند که موجودات دیگر بر موجود مورد نظر ما می‌گذارند و اگر موجود مورد نظر ما واجب باشد طبیعی است که هیچ موجود دیگری ولو اینکه واجب باشد نمی‌تواند آن را محدود و مقید نماید و در نتیجه موجود واجب باید بدون مرز و حدّ باشد و همین نداشتن محدودیت در اثبات یکتایی آن استفاده می‌شود، وقتی حدّی ندارد یعنی هیچ وجودی خارج از آن وجود ندارد، چه واجب و چه ممکن ... این است که گاهی به جای اینکه گفته شود با خدا خدای دیگری نیست به طرز دقیق‌تری گفته می‌شود با خدا هیچ چیز دیگری نیست و به عبارت دیگر خدا هست و غیر از خدا هیچ چیزی نیست ...
kobram;674434 نوشت:
واقعا این طوریه؟ پس چرا در جواب شبهاتی که درباره قادر مطلق بودن خداوند بیان میشه می گیم خداوند قدیر علی کل شیء هست و اون شبهات از محالات عقلی سوال می کنند؟

مطمئن نیستم منظورتان را درست متوجه شده باشم، اما اگر منظورتان این است که چرا در مورد خداوند صحبت از محالات عقلی می‌نماییم با اینکه خداوند ورای عقل است و خودش خالق عقل است، این مسأله از دو جنبه باید نگاه شود:
۱. در این عالم همه چیز از یک سری اصول موضوعه تبعیت می‌کنند که نظام عالم بر آنها استوار است، عوالم دیگری هم شاید باشند --که احتمالاً هم هستند-- که از اصول موضوعه‌ی خودشان تبعیت می‌کنند و منطقشان با منطق این عالم متفاوت است (چه آنکه خداوند هر ممکنی را خلق می‌کند و دست به انتخاب نمی‌زند)، در این عالم که منطق یکتاست عقلانیت نیز همین منطق را دنبال می‌کند و خلاصه تنها چیزی ممکن است که سازگار با این منطق بوده و اصطلاحاً معقول باشد ... چیزی که خلاف عقل باشد در این عالم وجود محال عقلی است و درنتیجه قابلیت قابل برای ایجاد شدن وجود ندارد و یا کامل نیست ... حال آنکه در عوالم دیگری همان محال عقلی شاید کاملاً معقول باشد، البته معقول منطبق بر منطق همان عالم خاص ... آیا خداوند می‌تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند بلند کند سؤالی است که در ظرف این عالم پرسیده شده است چه آنکه سؤالی است حسی که پاسخش اگر مثبت باشد باید تجربه‌پذیر یا تصور‌پذیر باشد ... خلاف تجربه را می‌توان تصور کرد ولی خلاف عقل را تصور هم نمی‌توان کرد، تصور کامل و همه‌جانبه نمی‌توان کرد مگرنه تصور جزئی می‌توان کرد وقتی که اجزاء آن معقول بودن و در کل خلاف عقل باشد ... اما برخی از گزاره‌ها را احتمالاً بتوان راهی پیدا کرد که در هر عالم ممکنی با منطقی که دارد قابل اثبات باشد ... چه آنکه همین ممکن بودن قیدی است که نشان می‌دهد تمامی عوالم مخلوق باید اشتراکی داشته باشند و همین مبنای اشتراکی می‌تواند برای اثبات گزار‌ه‌هایی که در تمامی آنها برقرار باشند استفاده گردند ... با این حساب خیلی بعید نیست اگر کسی ادعا کند که فلان گزاره در تمام عوالم وجود (که کل عالم وجود ما با دنیا و بهشت و جهنم آن و ۱۴ معصوم علیهم‌السلام به عنوان ارکان آن هستند) تنها یکی از آن همه عوالم بی‌شمار هستند غلط است و هرگز و در هیچ منطقی امکان درستی ندارد ... گرچه فعلاً چنین اثباتی به زعم حقیر بعید می‌رسد ... منطق‌ها اشتراکاتی دارند ولی نمی‌دانم چطور باید آن اشتراکات را پیدا کرد ...
kobram;674434 نوشت:
البته درک باطنی هم همون مشکلاتی که برای عقل شمردید رو داره.

ممنون می‌شوم این بند را بیشتر توضیح بدهید ... چرا مشکل دارد؟ و در واقع چرا قابل اعتماد و اطمینان نیست؟ لطفاً حتماً این بخش را جواب بدهید چون به زعم حقیر یک بحث کلیدی نقد معیارهای ارائه شده برای سنجش حقیقت است ... حقیر مهم‌ترین و در واقع ریشه‌ای‌ترین معیار خودم را درک باطنی می‌دانم که البته دلیل آن را هم بیان کردم، حالا شاید شما توانستید نشانم دهید که راهم غلط است و باید در آن تجدید نظر کنم ... :Gol:
kobram;674434 نوشت:
با این حال عقل با تمام خطاهاش حجته. ولی بزرگترین مشکلش همینه که قابل انتقال به غیر نیست، در حالی که دین یک چیز شخصی نیست و ما دینمون رو فقط برای خودمون نمی خواهیم که فقط برای خودمون اثباتش کنیم و کار تمام باشه

عقل اگر خطا داشته باشد حجت قطعی نمی‌شود ... ولی مگر حقیر عقل را دارای خطا معرفی کردم؟ :Gig:
دلیل عقلی چرا قابل انتقال به غیر نیست؟ فکر کنم همه قبول داشته باشند که هست و در واقع جزء بهترین راه‌هاست!؟
تا جایی که حقیر فهمیده‌ام دین دقیقاً یک امر شخصی است ... هر کسی مسؤول سعادت و شقاوت خودش هست ... دقیقاً باید برای خودمان به دنبال هدایت باشیم ... این اصل دین است ... اگر در تعاملات اجتماعی هم دین وظایفی را بر عهده‌ی ما گذاشته است این وظایف حکمت‌های دیگری دارند ...
kobram;674434 نوشت:
از خدایی که من می شناسم بعید نیست. حالا شاید بخواهد بعضی بندگان را در راه رفع نیاز ها هدایت کند. اما اصراری ندارد که حتما همه هدایت شوند. اگر بعید بود پس استضعاف فکری از کجا میومد؟ هنوز هم گاهی سرزمین هایی کشف می شوند که مردمش به غیر از خودشون کسی رو ندیده اند و با هیچکس در ارتباط نیستند. حالا شاید بگوییم در اعصار گذشته ممکن است رسولانی برای آنن ها فرستاده شده باشد. اما امروز را که می دانیم پیامبری ندارند و راه ارتباطی هم ندارند.
ضمن اینکه اگر بگوییم خدا حکیم است قرار نیست ما از حکمتش سر در بیاوریم و کارهایش را با عقل خودمان متر کنیم و بگوییم این کار از خدا سر نمی زند چون خلاف حکمت و نقض غرض است.

خوب با شما تا حدود زیادی موافقم ... اینکه خدا اصرار نداشته باشد همه هدایت شوند ظاهراً درست است ولی نیاز به توضیح دارد ... نتیجه‌ی آخر بحث‌ها ولی شاید این باشد که همه‌ی ما قبول کنیم که خداوند از هر کسی به اندازه‌ای که او امکانات و توانایی داده است انتظار دارد ... اینکه ما را مسلمان به دنیا آورد یک کرامت است چنانکه مثلاً در زیارت عاشورا هم می‌خوانیم که خدا ما را به واسطه‌ی شناخت اهل بیت علیهم‌السلام و اولیاء ایشان و برائت جستن از دشمنان ایشان کرامت داده است[h=3][=arial,helvetica,sans-serif] فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَرائَةَ مِنْ اَعْدائِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْاٰخِرَةِ
[/h]کسی که ایشان را نشناسد اینطور نیست که هیچ هدایت نشده باشد بلکه شناختن ایشان یک کرامت اضافه بر هدایت شدن دیگران است ... این کرامت البته خیلی بزرگ است و فضیلت اعتقاد شیعه قابل قیاس نیست با اعتقادهای دیگر، اما نه اینکه دیگران هیچ نداشته باشند و خداوند رهایشان کرده باشد ... ایشان اگر عاقل و بالغ باشند، اگر نبی ظاهری هم برایشان نیاید در اطاعت از نبی‌باطنی که عقل است از ایشان انتظار می‌رود و احیاناً مورد سؤال واقع خواهند شد ... از این نظر دیگر فرقی میان هیچ انسانی در هیچ زمان و مکان و موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و عیره نیست ... خداست که «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَ‌هَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» ... کار رسول این نبوده که مطلب جدیدی برای افراد بگوید، بلکه رسولان و انبیاء الهی عموماً مذکر بوده‌اند، یعنی تنها تذکر می‌داده‌اند، یعنی چیزی که ایشان خودشان باطناً می‌دانسته‌اند و شاید به آن توجهی آنطور که باید نمی‌کرده‌اند را در ظاهر که توجه ایشان معطوف به آن بوده است هم برایشان تکرار می‌کردند تا از باطن و ظاهر حجت بر ایشان تمام شود ...
این‌ها مؤید همان معیار باطنی است که حقیر چه در شناخت راه حق و چه در بحث معنای معجزات انبیاء و بخصوص بحث تحدی قرآن گفته‌ام ... همه چیز نهایتاً باطنی است گرچه تلاشی در ظاهر انجام گیرد یا تذکری در ظاهر داده شود ... اما وجود تذکر برای هدایت واجب نیست ... همان باطن هم امکان دارد که حجت را بر شخص تمام کند ... فقط شدت و ضعف دارد ... همانطور که اعمال ما در زمان غیبت با اعمال مسلمین در زمان ظهور حجت خدا بر زمین با یک خط‌کش محاسبه نمی‌شود ... آنهایی که مثلاً خبری از اسلام به ایشان نرسیده باشد هم چه بسا مطابق ندای قلبشان اگر زندگی کنند همانقدر ثواب ببرند که ما با خواندن روایات و عمل به آنها ببریم، شاید هم بیش از ما ... تفاوت‌های ما با ایشان از چند جهت است، یکی عالی‌ترین شکل معرفت به خدا و خلفای خدا بر زمین و یکی هم عمل کردن به کاملترین شکل دین خدا که مایه‌ی تقرب است اگرچه در زمان غیبت همان هم ناقص باشد ... در عوض این کرامت و امکانات بیشتر که می‌تواند سود بزرگتری برای ما داشته باشد چه بسا گناهکاران و فاجران این امت به مجازاتهایی برسند که امت‌های نامسلمان نرسند، چنانکه بعضاً همینطور هم هست و اولی و دومی و سومی و ابن‌ملجم و معاویه و غیره عموماً یا همگی مسلمان بوده‌اند و یا در هر صورت حجت ظاهری هم بر ایشان به بهترین نحو تمام شده بود ... امت‌های دیگر اگر این کرامت را ندارند ولی سود و زیانشان هم محدودتر است و ریسکشان کمتر است ... هر که بامش بیش برفش بیشتر ...
kobram;674434 نوشت:
شاید ما را دو ساحتی آفریده و قدرت انتخاب داده تا هر کس هر کار دوست داشت بکند. یا هر کار که با شرایطش جورتر بود بکند. به قولی لطف مضاعف می خواسته به ما بکند.

فی‌البداهه چنین امکانی هست ولی بعداً می‌توان بررسی کرد و دید که اینطور نیست ... در واقع از بعد از اثبات قیامت و بهشت و جهنم دیگر چنین امکانی را نمی‌توان پذیرفت ... گرچه باز هم به نوعی می‌توان مطلب شما را پذیرفت ولی بحثش زیاد است ... همینکه انسان مختار است و می‌تواند انجام گناه را هم انتخاب کند در جهت تأیید فرمایش شماست
kobram;674434 نوشت:
یا اصلا می واسته تمام صورتهای ممکن وجودی را بیافریند و بعد اجازه دهد تا به تمام صورت های ممکن رشد کنند. باز هم صرفا از سر اینکه لطف کرده باشد بدون اینکه انتظار خاصی داشته باشد.

این هم تا حدودی پذیرفته است ولی باز بحث دارد ... در کل مطالبی که جناب شعیب می‌فرمایند یک بحث همه‌جانبه نیست و روی هر نقطه از فرمایشات ایشان می‌توان تاپیکی باز کرد و شروع کرد به بحث، خود ایشان هم به این مطلب واقف هستند ... اما همه‌ی سؤالات برای همه‌ی افراد پیش نمی‌آید و هر کسی در راه رسیدن به پاسخ سؤالات با سؤالات محدودی مواجه می‌شود و پاسخش را هم از میان مطالب محدودی که به ذهنش می‌رسد می‌دهد و اگر تعداد سؤالات بیشتر شود نیاز می‌شود که بیشتر بر روی جزئیات فکر نماید ... البته این به معنای این نیست که ایرادهای شما و سایر دوستان وارد نباشد، فقط خواستم به زعم خودم دیدگاهی که جناب شعیب در پیش گرفته‌اند را تبیین کنم ... بحث ایشان تنها یک بحث ابتدایی است که کلیات مسیر را روشن کند ... البته باز به زعم حقیر
kobram;674434 نوشت:
اصلا این هم می تواند نقض غرض باشد که خدا به انسان امکان انتخاب راه های گوناگون را بدهد ولی بگوید فقط باید از این طریق زندگی کنی. خوب از اول به همان شکل خلقشان می کرد که از مسیر تعیین شده حرکت کنند.

این برمی‌گردد به اینکه چرا از میان تمام موجودات به انسان و جن باید چنین چیزی بگوید، بنابراین مقدم بر این بحث این است که انسان و جن را بهتر بشناسیم، بعد معلوم می‌شود که چرا انسان را از ابتدا در همان شکل نهایی خلقتش خلق نکرده با آنکه موجودات دیگری مانند فرشتگان را با مقام معلوم خلق کرده است که یعنی در همان صورت حدّی خودشان ...
kobram;674434 نوشت:
واقعا فکر می کنم ادیان غیر توحیدی که بیشترین جمعیت رو در جهان دارن، خدا رسواشون کرده و با این حال این همه طرفدار دارن یا اینکه خدا انتظار داشته که آدما خودشون به حکم عقل بفهمن وقتی پای چند خدایی اومد وسط یعنی این عقیده باطله، حالا من باب نمونه چند تا از اقوام مشرک رو هم عذاب کرده

در فقه اسلام اگر کسی یک لیوان اب را با فرض آنکه شراب است و با علم به اینکه حرام است بخورد با آنکه آب خورده ولی گناه کرده است و اگر کسی یک لیوان شراب را فکر کند که آب است و بخورد و در میانه‌ی راه بفهمد که شراب بوده و متوقف شود در آن مقدار که خورده است گناه نکرده است ... پس رویکرد خدا در انتظار داشتن از بندگان ظاهری نیست ... الأعمال بالنیات ... موضوع رویکرد باطن انسان است که تسلیم قلبش که حرم خداست باشد و یا بخاطر هوی و هوس پا بر روی الهام تقوایی که به او شده است بگذارد و نفسش را آلوده کند ... با این وصف انتقاد شما به زعم حقیر وارد است و برای دقیق‌تر کردن بحث باید مدّ نظر قرار داده شود ...
kobram;674434 نوشت:
به علاوه اینکه ما الان نگاه می کنیم می گیم این همه آدم بودن که همه شون به یک نفر دعوت می کردن. اما زمان نمرود و شداد و فرعون که این طوری نبوده. مردم یک نفر رو می دیدن که سال هاست داره ادعای خدایی میکنه، قدرت های عادی و خارق العاده هم داره و جان و مال و هستی شون هم از طرفش تهدید میشه. حالا یکی میاد میگه مردم به خدای یگانه ایمان بیارید که همه جهانیان رو آفریده. در حالی که شاید عمر بعضی از مردم اونقدری کفاف نمیداده تا بخوان رسوایی این آدم رو ببینن. یعنی خدا نسبت به بعضی بندگانش بی خیاله و فقط برای بعضی از اون ها تدبیر می کنه؟

آنها دعوت به ظاهری می‌کردند که خرق عادت بوده است ولی پیامبران دعوت به ظاهری می‌کردند که باطن آنرا باطن ایشان می‌شناخته ون تصدیق می‌کرده است ... در واقع اینجا بحث بر سر همان معیار حق داشتن است که از نظر حقیر این معیار تنها می‌تواند باطنی باشد و استدلال‌بردار نیست ... تشخیص حق از باطل به طور مطلق و بدون تردید در کنه وجود انسان تنها امکان دارد و لا غیر ... آن افراد چه بسا در درون خودشان می‌دانسته‌اند که فرعونیان بر حق نیستند ولی باز ظاهر ایشان را می‌فریفت تا پا بر روی حقیقتی که مکشوف باطن ایشان بوده بگذارند ... پس انتظار خداوند از ایشان اگر حجت ظاهری برایشان قرار ندهد بر مبنای همان حجت باطنی است که عقل و بالاتر از آن قلب است ...
یا علی علیه‌السلام

شعیب;674652 نوشت:
ببینید این که وجه اعجاز یک امری را انسان بتواند وتوجه شود باید آشنایی با آن فن داشته باشد مثلا در قضیه موسی و عسای او که سحر ساحران رابلعید چرا سحره به خاک افتادند و کار موسی را فراتر از سحر دانستند چون که با ساز و کار سحر آشنایی داشتند و وجه کار موسی را فهمیدند که غیر بشری است و الا اگر کسی آشنایی نداشته باشد که نمی تواند قضاوت کند .
پس باید در شناخت اعجاز یک چیزی یا باید خود خبره باشیم یا باید به خبره مراجعه کنیم .
درباره قرآن شواهد فراوانی بر اقرار بزرگان فن درباره اعجاز ادبی قرآن داریم که از همان ابتدای نزول تا به امروز صدای اقرارشان بلند است و در کنار آن صدای تحدی قرآن هر روز بلند تر از فبل است که اگر کسی می تواند بیاورد.
از این گذشته اعجاز قرآن فقط در جنبه ادبی آن خلاصه نمی شود در جنبه علمی امروزه داریم می بینیم که چه قوانینی را قرآن 1400 سال قبل در دل یک قوم بدون علم و آگاهی و به دور از هر نوع تمدنی آن هم از یک فرد درس نخوانده آورده که تازه به برخی از آن ها دست پیدا کرده ایم .
البته ما در این تاپیک قصد بررسی جزئی مباحث را نداریم

سلام علیکم
استاد قبول دارید که از مادربزرگ من تا دختربچه ای که قراره دو سال دیگه به سن تکلیف برسه باید بتونه حقانیت دین رو درک کنه؟
به نظرتون چقدر میشه ایمان رو بر اساس نظر دیگران بنا کرد؟ اون هم وقتی که معلوم نیست سود زیان بقیه توی راستگوییه یا دروغگویی
در مورد همین ساحران، مردم می تونستن فکر کنن که اونام با حضرت موسی (ع) تبانی کردن و میخوان حکومت رو به دست بگیرن یا هر فکر دیگه ای
یا درباره خود قرآن، ممکنه نزدیک ترین کسی که اونا بشناسن یکی باشه که چند تا مدرک دانشگاه آکسفورد(!) هم نشون بده که متخصص ادبیات عربه و بگه قرآن یه کتاب معمولیه و این متنی که من براتون میذارم خیلی بالاتر از قرآنه. حیف که شما تخصص ندارید، وگرنه خودتون می فهمیدید که متن من چقدر از قرآن بهتره!!
حالا ما که در خانواده مسلمان به دنیا می آییم و در بهترین حالت سعی می کنیم دینمون رو توجیه کنیم. ولی زمان صدر اسلام آدما با همین قرآن ایمان پیدا می کردن، در حالی که باید برای این ایمانشون هزینه میدادن. از قبیله طرد می شدن، شکنجه می شدن، شهید می شدن. اونا که همه شون ادیب نبودن. اگر هم می خواستن به خبره مراجعه کنن باید به ابوجهل مراجعه می کردن که خودش دشمن پیامبر (ص) بود. این ایمان محکم اونا از کجا اومده بود؟ حقانیت اسلام چطوری براشون مسجل می شد که به خاطرش حاضر بودن به همه دنیاشون پشت پا بزنن؟

kobram;674438 نوشت:
هرچند که از جناب فاتح پرسیدید. ولی من فکر می کنم اگر حقانیت اسلام برای ما آشکار شود نیازی به مطالعه ادیان قبل از اون نیست. به طور طبیعی آخرین ورژن استفاده می کنیم. درباره ادیان بعد از اون هم که خود خدا خیالمون رو راحت کرده که بعد از حضرت محمد (ص) پیامبری نیست و در نتیجه دینی هم نیست.

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
اگر به صورت قطعی متوجه حقانیت اسلام بشوید بله و اتفاقاً ما هم به دنبال چنین شناختی هستیم چون اگر غیر از این باشد و لازم باشد تمام ادیان دیگر مطالعه و فهمیده شوند این کار نه در توان هر کسی هست و نه در فرصت عمر محدود بشری عملاً امکان دارد، بماند که دست آخر هم اگر معیار مشخصی برای شناخت حقیقت نداشته باشیم نمی‌توانیم بین ادیان مطالعه شده دست به انتخاب قطعی بزنیم، تنها می‌توانیم بگوییم با اطلاعات فعلی و درک فعلی از درست و غلط به نظر می‌رسد این دین بر آن دین از این جهان ارجح باشد ولی اظهار نظر قطعی نمی‌توان کرد و چه بسا معیارهای درستی و غلط بودن هم با گذر زمان در نظر انسان تغییر کنند ... پس یافتن معیارهای قطعی لازمه‌ی هر اقدامی و تلاشی است که در راستای کشف حقیقت و مصداق خارجی آن لارم است برداشته شود ....
حالا معیار شما برای آنکه حقانیت اسلام برایتان با آن درجه‌ی نهایی از قطعیت مشخص شود چیست؟
با تشکر
یا علی علیه‌السلام

سلام علیکم
این توضیحیه که درباره معیار عقل دادید

باء;674225 نوشت:
۱. ما می‌دانیم که عقلمان ممکن است اشتباه بکند، در ضمن اینکه اگر منظورتان از عقل استفاده از استدلالهای منطقی و عقلایی باشد تمامی این استدلال‌ها بر اساس برخی پیش‌فرض‌های پذیرفته شده در ذهن ما صورت داده می‌شوند و همواره درستی آن پیش‌فرض‌ها محل تردید در مطلبی است که با استدلال اثبات کرده‌ایم و اگر بخواهیم آن پیش‌فرض‌ها را هم مورد بررسی قرار دهیم و هر کدام را با استدلال‌های دیگری اثبات نماییم دست آخر به پیش‌فرض‌هایی می‌رسیم که بدیهیات ذهن ما هستند و ما راهی برای اثبات آنها نخواهیم یافت، اگر بخواهیم برای آنها استدلال کنیم همان استدلال‌ها هم بر مبنای برخی پیش‌فرض‌ها و بدیهیات دیگر خواهند بود و خلاصه به جایی می‌رسیم که باید یک سری پیش‌فرض اولیه را به هر طریقی که هست بپذیریم ...
. . .

و بعد در ادامه
باء;674225 نوشت:
(به طور خلاصه معیار حقیر درک باطنی است، همان درکی که انسان از وجود خودش دارد و این مبنایی‌ترین و بدیهی‌ترین داده است که می‌توان به آن اطمینان کامل داشت، آیات‌البینات که ما آنها را تحت نام اعجاز انبیاء می‌شناسیم هم می‌توانند چنان درک محکمی در انسان ایجاد نمایند که بحث مفصل روی آن در همان تاپیک است و البته اینها همه نظر شخصی حقیر است و واضح است که این درک باطنی قابل انتقال به غیر نیست و شما هم تا خودتان تجربه‌اش نکرده باشید وجه عقلایی ندارد که همینطوری بپذیرید و البته شما هم به همین سادگی چیزی را نمی‌پذیرید بحمدالله )

و بعد این نظر من بود که بد بیانش کردم
kobram;674434 نوشت:
البته درک باطنی هم همون مشکلاتی که برای عقل شمردید رو داره. با این حال عقل با تمام خطاهاش حجته. ولی بزرگترین مشکلش همینه که قابل انتقال به غیر نیست، در حالی که دین یک چیز شخصی نیست و ما دینمون رو فقط برای خودمون نمی خواهیم که فقط برای خودمون اثباتش کنیم و کار تمام باشه

منظورم این بود:
عقل مشکلاتی داره، ولی با وجود اون مشکلات باز هم حجته. چون اولین ابزار انسان برای سنجش حق از باطله
درک باطنی هم مثل عقل خطاپذیره. ولی بزرگترین مشکلش همینه که قابل انتقال به غیر نیست، در حالی که دین یک چیز شخصی نیست و ما دینمون رو فقط برای خودمون نمی خواهیم که فقط برای خودمون اثباتش کنیم و کار تمام باشه
چرا درک باطنی خطاپذیره؟ چون اون هم میتونه تحت تاثیر پیشفرض های انسان، ویژگی های شخصیتی و تربیتی، محیط زندگی و حتی القائات شیطانی قرار بگیره
به طور کلی ایمان برای آدم حس امنیت و آرامش رو به همراه میاره و انسان تلاش می کنه که به اون ایمان دست پیدا کنه. نتیجه میشه اینکه توی هر دین و مسلکی آدمایی رو می بینیم که عمیقا به اون عقیده مومن هستند، و حتی برخی از ادیان شعارشون همینه که راه رسیدن به حقیقت فقط از طریق باطنه
اتفاقا این راه از راه های دیگه اطمینان آورتره، ولی احتمال خطا در اون صفر نیست.
چرا دین یک چیز شخصی نیست؟ به خاطر اینکه دین به همراه خودش یک جهانبینی رو به دنبال میاره و لازمه که فرد اون رو توی زندگی اجتماعیش هم پیاده کنه، پس دیگه نمیتونه با قوانینی که بدون توجه به اون جهانبینی وضع شدن زندگی کنه و لازمه فرادی رو با خودش همراه کنه تا بتونن با هم جامعه ای رو تشکیل بدن که در اون امکان اجرای تمام ابعاد دین باشه. این دیدگاه خودخواهانه اش بود. دیدگاه غیر خودخواهانه اش هم احساس مسوولیتیه که آدما در قبال همنوعانشون حس می کنن و اگه راه اونا رو هلاکت ببینن نمیتونن دست روی دست بگذارن و شاهد نابودی دیگران باشن.

بقیه رو در متن پنهان قرار میدم که برای پاسخ دادن در محذور قرار نگیرید. چون چند بار اعلام کردید که طالب شکل گیری و گستردگی این بحث ها در تاپیک نیستید
[SPOILER]

باء;674826 نوشت:
آن مثال باغبان‌ها و یک باغ بزرگ پاسخ شما را در دل خود ندارد؟ هر باغبان به کار خودش می‌رسد و کاری با باغبان‌های دیگر ندارد، مثلاً یکی فقط گل فصل می‌کارد و دیگری درخت‌ها را حرص می‌کند و سومی هم آب و کود می‌دهد، به نظر می‌رسد هر کدام کاری جدای از دیگران دارد و کاری به آنها ندارد، حتی شاید گلهای مثلاً باغچه‌ی شمالی را یک باغبان بکارد با طرح خاص خودش و گلهای باغچه‌ی کناری را باغبان دیگری بکارد با طرح خاص خودش ولی در مجمع وقتی یک بازدید کننده به باغ می‌رود در مجموع یک نظم ملموس و زیبایی مجموعه‌ای در آن ببیند که ناشی از هماهنگی و سایر پارامترهای زیبایی‌شناسی است ... یک هارمونی در آنها ببیند ... اگر به او بگویند که این باغ محصول مثلاً ۵ باغبان است او می‌داند که این کار محصول ۵ سلیقه‌ی مستقل نیست بلکه دست آخر یک طرح و نقشه به این باغبان‌ها داده شده است که آنها اجرا کننده‌ی آن هستند ... اگر ۵ اراده و سلیقه‌ی مستقل بود دلیلی برای وجود یا بقای این نظم و هماهنگی نبود ... دلیلی برای دخالت کردن آنها در کار یکدیگر هم نبود ... اصطلاح آشپز که دو تا شود آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک برای وقتی است که سرآشپز دو تا بشود مگرنه در یک آشپزخانه‌ی بزرگ در یک رستوران یا هتل آشپز زیاد است ... باید دید حرف آخر را چه کسی می‌زند ... فصل‌الخطاب به دست کیست ... حرف آخر را اگر بیش از یک نفر بزند، اگر حرف آخر را بیش از یک اراده‌ی مستقل بزند، نتیجه‌ی طبیعی آن هرج و مرج است و اگر هم زمانی هماهنگی بین آنها دیده شود این هماهنگی استثناء بر قاعده است و البته با آن هرج و مرج بقای سیستم در خطر قرار می‌گیرد و اینطور نیست که زمان تجربه شدن آن هماهنگی‌های استثنائی هم فرا برسد تا هماهنگی هم تجربه شود ...

در اون مثال گفتید باغبان ها به این دلیل با هم مشکل پیدا نمی کنند که بر اساس یک نقشه عمل می کنند. خوب چرا نشه تصور کرد که چند واجب الوجود هم براساس یک نقشه عمل می کنند؟ حرف شما اینه که تبعیت همه اونا از یه نقشه نشانه مقهور شدن و اثرپذیری اون هاست، چرا برعکس نشانه کمال اون ها نباشه که با اینکه میتونن با هم مخالفت کنن ولی همه در راستای رسیدن به بهترین نظام با هم همکاری می کنن؟ مثل دو تا بچه که خیلی زود سر یه اسباب بازی دعواشون میشه ولی دو انسان بالغ میتونن سال ها با هم مشارکت داشته باشن. یا مثل فرشتگان که با وجود داشتن اختیار عصیان نمی کنند.
یه احتمال دیگه هم اینکه همه واجب الوجودها دارای اختیار نباشن. اصلا فرض ما همین بود که چند واجب الوجود داریم که هرکدام بعضی از کمالات وجودی رو دارا نیستند. اجبار حتما باید عامل بیرونی داشته باشه؟ نبود اختیار خودش جبر نیست؟

باء;674826 نوشت:
در مورد اینکه چرا واجب‌الوجود محدود نیست باید به این سؤال پاسخ داد که آیا این محدودیت را چیزی بر آن وارد کرده است و یا خیر، اگر چیزی وارد کرده باشد پس این وجود واجب عملاً در این محدود شدن معلول آن چیز دیگر است که در اعمال محدودیت نقش فاعلی داشته است، اگر هم چیزی به آن محدودیت وارد کند طبیعی است که محدودیتی برایش نشود تصور کرد ... یعنی محدودیت منشأ خارجی دارد که البته فکر نکنم در این مورد بتوانید تردید کنید ... محدودیت به نوعی در تعامل با موجودات یا پدیده‌های دیگر ایجاد می‌شود و مرزبندی و تعیین حدّ اثر وجود موجودات دیگر بر این موجود است ... اینها قیودی هستند که موجودات دیگر بر موجود مورد نظر ما می‌گذارند و اگر موجود مورد نظر ما واجب باشد طبیعی است که هیچ موجود دیگری ولو اینکه واجب باشد نمی‌تواند آن را محدود و مقید نماید و در نتیجه موجود واجب باید بدون مرز و حدّ باشد و همین نداشتن محدودیت در اثبات یکتایی آن استفاده می‌شود، وقتی حدّی ندارد یعنی هیچ وجودی خارج از آن وجود ندارد، چه واجب و چه ممکن ... این است که گاهی به جای اینکه گفته شود با خدا خدای دیگری نیست به طرز دقیق‌تری گفته می‌شود با خدا هیچ چیز دیگری نیست و به عبارت دیگر خدا هست و غیر از خدا هیچ چیزی نیست ...

با اجازه تون میتونم تردید کنم. فرضا من یک ظرفیت وجودی مشخص دارم، پس محدودم. استعدادهای خاصی دارم که اگر هیچ مانعی نباشه در بهترین حالت میتونم در اون استعدادها به کمال برسم. حالا اگر هیچ موجود دیگری در جهان وجود نداشت در من قابلیت رسیدن به کمال در همه ابعاد پدید میومد؟

[/SPOILER]

موضوع قفل شده است