راه رسیدن به خدا و تهذیب نفس

تب‌های اولیه

63 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
راه رسیدن به خدا و تهذیب نفس

نکته هاي اخلاقي از کلام امام راحل




مثل قلب مثل طائری است که دائماً از شاخه ای به شاخه ای پرواز می کند، مادامی که درخت آرزوی دنيا و حبّ آن در قلب برپاست، طائر قلب بر شاخه های آن متعلق است و اگر به رياضات و مجاهدات و تفکر در عواقب و معايب آن و تدبّر در آيات و اخبار و حالات اوليای خدا قطع اين درخت را نمود قلب ساکن و مطمئن می شوبه کمالات نفسانيه که از آن جمله حصول حضور قلب به همه مراتب آن است ممکن است بشودد و موفق .(1)
يکی از مسائلی که توجه به در همه عبادات ضروری است، داشتن حضور قلب و مراعات آن است. علمای اخلاق به اين نکته اشاره فرموده اند که حضور قلب در نماز (به عنوان يکی از ارکان قبولی) ابتداء به دو طريق حاصل می شود:



اول : فراغت وقت


و اين امر زمانی حاصل می شود که سالک اوقاتش را تقسيم نموده و برنامه ريزی وقتی داشته باشد. پس هرگاه امور خود را بر روی نظم قرار دهد و در بين تقسيم اوقات، وقت نماز را هميشه در اول قرار دهد و به گونه ای عمل کند که موقع نماز از لحاظ وقت در فراغت باشد در اين صورت تا اندازه ای حضور قلب حاصل می شود. پس اگر نماز را در آخر وقت بجا آورد، خوف قضا شدن دارد. بنابراين حضور قلب بدست نمی آيد و اگر در بين وقت انجام دهد در فکر دنيا و کارهای دنيايی خواهد بود و در اين صورت هم فراغت حاصل نمی شود.


یکی از راهایی که میتونیم حضور قلب در نماز رو بدست بیاریم اینه که
هرکاری خواستیم بکنیم اول ببینیم آیا رضایت خدا در این کار هست یا نه اگه دیدیم خدا این کار رو دوست داره نیت قربت بگیریم و آن کار رو انجام بدیم اگه فرد در طول روز مراقب کارهاش باشه و به این توجه داشته باشه که خدا داره میبیندش(ان الله بصیر بالعباد)این باعث میشه که توی نماز هم حواسش به خدا باشه ولی اگه در طول روز همش به چیزهای متفرق فکر کنه این باعث میشه توی نمازهم همش فکر و ذهنش مشغول اون افعال باشه
هرچیزی بیشتر ذهن ما رو به خودش مشغول کنه همون چیز باعث میشه خیلی از حضور قلب هامون رو از دست بدیم

بايد ذهن را از افكار آشفته و پراكنده و جسم را از خوردنيهاي شبه ناك و حرام دور نگاه داشت.

من احساس می کنم قدم اول برای همه اینها این است که ما عاشق خدا باشیم .اگه عاشق خدا باشیم بقیه ی مراحل هم خودشون به مراتب جور میشن . باید خدا رو بشناسیم تا بتونیم عاشقش بشیم . اون موقع هست که تشنه میشیم . بعد که تشنه شدیم خودشون همه چیز رو برامون درست می کنن. باید تشنه شد ............

خود سازی از نگاه امام خمینی و جمعی از عرفا

در تعریف علمای اخلاق و عارفان بالله، خودسازی عبارت است از شناخت نفس، به طوری که انسان در این شناخت، بتواند خود را از حیوانیت و صفات و ملکات آن رهانیده و به عالم نور و انسانیت داخل کند. پس به طورکلی شامل دو مرحله می‌شود:
اول: دفع رذایل و صفات زشت اخلاقی که از آن تعبیر به تخلیه می‌شود دوم: آراسته شدن به صفات نیک اخلاقی و فضایل پسندیده انسانی که از آن به عنوان تحلیه یاد می‌شود.
اینک باید بدانیم منظور از شناخت نفس چیست که در کلمات ائمه از آن به انفع‌المعارف یاد شده است؟ آیا همین‌که انسان گرسنه شد و دانست که باید در پی غذا رود تا گرسنگی خود را رفع کند و یا تشنه شد و فهمید که باید در پی آب باشد و یا برای سلامتی خود در پی دکتر و یا برای دفع غضب خود در پی انتقام باشد، برای نفس‌شناسی کافی است و آیا حقیقتاً می‌توان گفت کسی که به دنبال علم آن رفته و فهمیده است که برای این مخلوق الهی یعنی انسان غیر از این جسم خاکی، روحی ملکوتی است که ماندگار و پاینده می‌باشد به شناخت نفس دست یافته. با تتبّع و گشت و گذار در آثار علمای این علم که حقیقتاً به معرفتی از آن دست یافته‌اند معلوم می‌شود که در نظر ایشان شناخت نفس چیز دیگری است.
ادامه دارد ....

مرحوم عالم عامل حاج ملااحمد نراقی (قدس سره) در اوایل کتاب معراج‌السعاده در این باب چنین می‌فرمایند:
«و اما شناختن خود، موجب شوق در تحصیل کمالات و صفات عالیه و تهذیب اخلاق و باعث دفع رذایل می‌شود و آن به این علت است که چون آدمی حقیقت و جوهرة وجود خود را شناخت و دانست که ذات او چیزی است از عالم ملکوت که به این عالم جسمانی آمده به این فکر افتد که چنین جوهر شریفی را عبث و بیهوده به این عالم نفرستاده‌اند بدین سبب به تحصیل فوائد تعلق نفس به بدن برمی‌آید و اما شناختن نفس نه به این معناست که گوئی خود را شناخته‌ام و به حقیقت خود رسیده‌ام در حالی که شناخت تو از خود، چیزی جز سر و روی و چشم و گوش و پوست و گوشت نباشد و از باطن خود فقط همین شناسی که چون گرسنه شوی در پی غذا روی و چون تشنه شوی در پی آب و چون خشمناک شوی در صدد انتقام برآیی و غیره و این شناخت نفس نباشد و به این شناختن کلید سعادت را نشاید که در این شناخت تو با حیوانات برابری و از چه روی خدا تو را بر دیگر مخلوقاتش برتری بخشید و فرمود: و فَضَّلْنا هُم عَلی کَثیرٍ مِمَّن خَلَقْنا تَفْضیلاً»

.....ادامه

حال که فهمیدیم شناخت نفس چیزی فراتر از شناخت مادیات بدن است، باید بدانیم منظور از آن چیست و ما در این نوشتار در پی آن هستیم که چگونه می‌توان به معرفت نفس دست یافت و مراحل و روش‌های آن را درک کرد. حضرت امام خمینی در بیان اجمالی شناخت نفس می‌فرمایند: «بدانکه انسان اعجوبه‌ای است دارای دو نشئه و دو عالم: نشئه ظاهرة ملکیه دنیویه که آن بدن او است و نشئه باطنة غیبیة ملکوتیه که از عالم دیگر است و نفس او، که از عالم غیب و ملکوت است، دارای مقامات و درجاتی است که به طریق کلی گاهی تقسیم کرده‌اند آنرا به هفت قسمت، و گاهی به چهار قسمت و گاهی به سه قسمت و گاهی به دو قسمت و از برای هر یک از مقامات و درجات آن جنودی است رحمانی و عقلانی که آن را جذب به ملکوت اعلی و دعوت به سعادت می‌کنند و جنودی است شیطانی و جهلانی که آن را جذب به ملکوت سفلی و دعوت به شقاوت می‌کنند و همیشه بین این دو لشکر جدال و نزاع است و انسان میدان جنگ این دو طایفه است. اگر جنود رحمانی غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلک ملائکه منخرط، و در زمرة انبیا و اولیا و صالحین محشور است، و اگر جنود شیطانی و لشکر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است و در زمرة شیاطین و کفار و محرومین محشور است»
.......ادامه دارد

.....ادامه

از این رو، حضرت امام خمینی (سلام‌الله علیه) در کلمات و بیانات و سفارشات خود بارها و بارها سفارش به اصلاح نفس و تزکیه نموده و مؤمنین را به آن طریق راهنمائی فرموده‌اند از آنجمله در شرح حدیث جنود عقل و جهل فرمود:
«باید دانست اگر انسان از خود غفلت کند و درصدد اصلاح نفس و تزکیة آن بر نیاید و نفس را سرخود بار آورد هر روز، بلکه هر ساعت بر حجابهای آن افزوده شود و از پس هر حجابی، حجابی بلکه حجبی برای او پیدا شود تا آنجا که نور فطرت بکلی خاموش و منطفی شود و از محبت الهیه در آن اثری و خبری باقی نماند بلکه از حقتعالی و آنچه به او مربوط است... متنفر گردد و ریشه عداوت حق ـ جلّ و علا و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محکم و مستحکم گردد تا آنجا که به کلی درهای سعادت بر او بسته شود و راه آشتی با حقتعالی و شفعاء ـ علیهم‌السلام‌ ـ منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبیعت گردد که باطن آن در عالم دیگر جلوه کند و آن خلود در عذاب جهنم است»3
باید دانست، معرفت نفس، راهی است برای معرفت رب به این معنا که از طریق شناخت نفس می‌توان خدا را شناخت و به حقیقت دست یافت. بنابراین توضیحات و تفصیلات ما این علم را به نحوی و با موضوعی خاص از علوم دیگر جدا ساختیم زیرا علمای فن برای تمایز علوم از یکدیگر، برای هر علمی موضوعی تعیین کرده‌اند و علت طبقه‌بندی علوم را یکی شناخت علوم و دیگری سهولت در امر تعلیم و آموزش عنوان کرده‌اند. بر اساس تئوری و مدل ارسطو در تقسیم‌بندی علوم، علم اخلاق که مشتمل است بر بایدها و نبایدهای زندگی، در قسمت حکمت عملی قرار گرفته، بی‌آنکه او بخواهد در این زمینه بر تزکیه‌ن
و خودسازی تأکید کند. سخن در باب اینکه بخواهیم بدانیم این علم جزو کدام دسته از علوم قرار می‌گیرد به درازا می‌کشد و نیز برای بحث در این رابطه فایده‌ای مترتب نیست پس بهتر است بگذریم و صحبت را به وقتی دیگر موکول کنیم.
ادامه دارد......

حال می‌خواهیم بدانیم جایگاه خودسازی در اسلام چیست و این علم در چه مرتبه و پایه‌ای قرار می‌گیرد. این مطلب را تحت عنوان حدیثی از امام کاظم بیان می‌کنیم: عن ابی الحسن موسی(ع) قال: دَخَل رَسول‌الله(ص) المَسجِدَ فَاذِاً جَماعَة قَد اَطافُوا بِرَجُلٍ. فقال: ماهذا؟ فقیل: علّامه. فقال: وَ ماالعلاّمه؟ فقالوا له: اَعْلَمُ النّاس بانِسابِ العَرب و قائمِها و ایّام الجاهِلیة و الأشعار العَرَبیّه. قال: فقال النبی صلی‌الله علیه و آله: ذاکَ علمٌ لایضُرُّ من جهله و لاینفَع من عَلِمه ثم قال النبی(ص): انما العِلْمُ ثَلاثه: آیةٌ مُحکمَه؛ او فریضة عادِلَه، او سُنَّة قائمه و ما خَلا هُنَّ فَهُو فَضلٌ. 4
ترجمه امام موسی بن جعفر فرمود: پیغمبر به مسجدی داخل شد جماعتی را مشاهده فرمود که اطراف مردی دور می‌زنند فرمود: این چیست؟ گفته شد: علامه است. فرمود علامه چیست؟ گفتند به او داناترین مردم به انسان عرب و وقایع آن و روزگار جاهلیت و اشعار عربی است. پیغمبر فرمود: این علمی است که از ندانستن او ضرر و زیانی نرسد و از دانستن آن فایده‌ای همانا علم در سه چیز است: آیه محکمه، فریضة عادله، سنت قائمه و غیر از اینها زیادت است»

حضرت امام خمینی در شرح این حدیث در بیان آن سه علم فرموده‌اند:
«آیه محکمه عبارت است از علوم عقلیه و عقاید حقه و معارف الهیه و فریضه عادله عبارت است از علم اخلاق و تصفیة قلوب و سنت قائمه عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبیه... و اما دلیل بر آنکه فریضة عادله راجع به علم اخلاق است توصیف فریضه است به عادله. زیرا که خُلق حَسَن، چنانچه در آن علم مقرّر است، خروج از حد افراط و تفریط است و هر یک از دو طرف افراط و تفریط مذموم و عدالت که حد وسط و تعدیل بین آنهاست، مستحسن است... پس عادله بودن فریضه دلالت کند بر آنکه آن منطبق بر علم اخلاق است»5
پس، از این حدیث و احادیث دیگر جایگاه علم اخلاق و جویندگان این علم مشخص می‌شود. کما قال رسول‌الله(ص): مَن سَلَک طَریقاً یَطلبُ فیه عِلماً سَلَکَ الله به طریقاً اِلی الجَنَّة6 خلاصه کلام آنکه؛ این علم از علوم پایه‌ای اسلامی است که برای رسیدن به حقایق علوم دیگر باید آن را آموخت و عمل کرد تا به معنای و یُزَکّیهِم و یُعَلِّمُهُم الکِتابَ والحِکْمَةَ7 دست یافت در پایان این مقدمه اشاره‌ای می‌کنم به کلام عارف ربانی آیت‌الله میرزا جواد ملکی تبریزی در رساله لقاء الله ایشان می فرماید:

در خبر است که سؤال کردند از حضرت رسول(ص) کیف الطریق الی معرفة الرب؟ (چه راهی برای شناخت پروردگار است) فرمودند: معرفة‌النفس: (راهش شناختن نفس است) بالجمله این را داشته باش که انسان، انسانیتش بصورت نیست زیرا صورت آدمی را بر در حمام هم می‌کشند و به جسمانیت هم نیست زیرا که حیوانات خبیثه هم جسم دارند یا غریزة میل و حرص به طعام و جماع هم نیست زیرا که خرس و خنزیر هم شره و میلشان به اینها بیشتر از توست و یا غضب و قوه انتقام هم نیست چرا که سگ و گرگ هم قوه غضبیه‌شان خیلی است بلکه خاصه انسانیت و صفت ویژة تو که تو را انسان کند و در شرکاء دیگر یافت نشود، علم و معرفت و اخلاق حسنه است و علم و معرفت حاصل نشود مگر بوسیله تحصیل اخلاق.

بخش اول: روش خودسازی

فصل اول: روش خودسازی برای زمانی که استاد باشد

علم عرفان مشتمل بر دو پایه است: اول عرفان نظری، دوم عرفان عملی. پایه اول آن مشتمل است بر مباحث خداشناسی از جمله شناخت ذات و اسماء و صفات و افعال او و چگونگی خلق اسماء و صدور موجودات و اعیان ثابته و غیر آن. و پایه دوم آن شامل شناخت منازل و مراحل سلوک و نیز چگونگی طی طریق و گذر از هر منزل به منزل دیگر است. بنابراین برای عرفان عملی و خودسازی نیاز به استادی است که خود این مراحل را پیمود و به مقصد رسیده است تا به حقیقت بتواند راه را از چاه تشخیص دهد و سالک مبتدی را به اشتباه به مسیری ناصواب نیفکند یعنی اینکه سالک در اینجا موظف است دو چیز را از استاد خود بیاموزد: اول مراحل و منازل سلوک را؛ دوم کیفیت طی هر منزل و گذر از هر مرحله که این دو مربوط است به کیفیت سلوک و ما در بخش بعد اشاره‌ای به آن خواهیم کرد. پس بی‌تردید در ابتدای سلوک، سالک نیاز حتم به یک استاد راه پیموده دارد تا بتواند او را به راه صحیح هدایت کند و یا اینکه لااقل ابتدای مسیر را به او بنماید. حضرت امام خمینی در این رابطه می‌فرمایند:
«حق آن است که انسان در اوایل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند ولی با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوایل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند پس ناچار به عشرت است و چون به نهایات رسید باید مدتی به حال خود پردازد و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند

پس سالک برای اینکه راه را بشناسد و قطاع طریق را از خود دور کند و به صلاح و فساد امور آگاه شود و به الهامات الهی و شیطانی واقف گردد نیاز به استادی دارد تا بتواند این امور را تشخیص داده و به گمراهی در نیفتد. مرحوم عالم عامل ملا احمد نراقی (قدس سره) در کتاب خزائن خود فرمود:
«بعض از عرفا در بیان احتیاج به شیخ گفته که به ده وجه احتیاج به آن است: اول آنکه راه ظاهر به کعبة صورت بی‌دلیل راه‌شناس نمی‌تواند رفت با آنکه هم دیدة راه‌بین دارد و هم قوّت قدم و هم راه معین. دوّم آنکه همچنان که در راهِ صورت، قطاع طریق بسیار است هم‌چنین در راه حقیقت «زُیِّنَ للنِّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النّساء و البَنینَ و القَناطیرِ المُقَنطره...» 10 چگونه بی‌بدرقه توان رفت؟ سیم آنکه در این راه زلّات و شبهات بسیار است چنانکه فلاسفه به تنها روی به ورطه چندین شبهات افتادند و دین و ایمان به باد دادند و هم‌چنین دهری و طبیعی و مشبهه و معطّله و غیر هم مگر آنکه در حمایت ولایت مشایخ کمّل سلوک کردند و به توسط ایشان از آن زلّات عبور کردند. چهارم آنکه روندگان از ابتلاء و امتحان که در سرتاسر راهست وقفات و فترات بسیار افتد صاحب تصرفی باید که به لطایف حیل قبض و فسردگی از طبع او دفع کند و به عبارات و اشارات لطیفه داعیه شوق و گرمی طلب در او پدید آورد. پنجم رونده را در این راه علل و امراض نفسانی پدید آید و موادّ فاسد غالب گردد و به طبیب حاذق احتیاج افتد که به ادویه صالحه معالجه کند. ششم آنکه سالک در راه به بعض مقامات روحانی رسد که در آنجا روح از لباس بشریت بیرون آید و پرتوی از ظهور آثار و صفات حق در او پدید آید و چون آئینه دل صفا یافته است پذیرای نور تجلّی گردد و در این وقت اگر تصرف ولایت شیخ کامل نباشد بیم زوال ایمان و افتادن به ورطه حلول و اتّحاد باشد و شیخ مرتبه بالاتر به آن می‌نماید تا از اینجا خلاص شود. هفتم آنکه سالک را در راه نمایشها از غیب پدید آید که هر یک اشارتی بود از غیب به نقصان و زیاده مرتبه سالک و نشان صفا و کدورت دل و احوال شیطانی و نفسانی و رحمانی و دیگر معانی معالجه‌ای که در حصر نیاید و مبتدی بر آن اشارات وقوف ندارد. زبان غیب را اهل غیب داند پس شیخی باید تا معانی را بیان نماید تا از آن معانی محروم نماند. هشتم آنکه هرگاه سالک به سیر قوّت قدم خویش رود سالها مسافت یک مقام را طی نتواند کند و بعضی مقامات است که به طیران11 توان عبور نمود. نهم آنکه سلوک راه به ذکر شود و ذکر بی‌تلقین شیخ مؤثر نباشد12 دهم آنکه تحصیل مناصب ظاهریه از شاه و شاهان صورت بی‌حمایت مقرّبی، میسّر نگردد پس هم‌چنین رسیدن به مناصب حقیقی از پادشاه حقیقی

هم‌چنین ایشان برای اینکه سالک مبتدی برای کشف استاد حقیقی این راه، به اشتباه درنیفتد و بیگانه‌ای از حق را به مرادی نپذیرد برای شیخ و مرشد و مقامات و ارکانی ذکر می‌کند تا سالک با شناخت صحیح کسی را به استادی خود برگزیند. او در این زمینه می‌فرماید:
بعض عرفا در مقامات شیخ و صفات او گفته قال‌الله سبحانه «فَوَجَداً عبداً مِّن عِبادنا آتیناهُ رَحْمةً مِن عِندنا و عَلّمناه مِن لَدُنّا عِلْماً15 از اینجا پنج رکن مقام رکنیت به دست می‌آید: اول: عبدیّت حق که در بند هیچ چیز بجز خدا نباشد. دوّم:‌استحقاق قبول حقایق از حقتعالی بی‌واسطه. سوّم: خصوصیت دریافت رحمت خاص از مقام عبدیّت. چهارم: تعلّم علم از خدا بی‌واسطه. پنجم: تعلّم علم لَدنّی بی‌واسطه و مراد از علم لدنی علم به ذات و صفات آن حضرت است بی‌واسطه وسائط و علاوه بر این پنج ارکان بیست صفت دیگر باید در او موجود باشد: 1ـ به قدر حاجت از علم شریف باخبر باشد 16 2ـ آنکه اعتقاد اهل بدعت را نداشته باشد 3ـ عقل معاش 4ـ سخاوت 5 ـ شجاعت تا از ملامت خلق نیندیشد 6 ـ عفّت تا محل تهمت نشود 7ـ علو همّت که به دنیا و اهل آن التفات نکند 8ـ شفقت بر مرید و سایر ناس 9ـ حلم، به هر حرکت زود خشم نبود 10ـ عفو 11ـ حُسن خلق
12ـ ایثار 13ـ کرم 14ـ توکــــل 15ـ تسلیم 16ـ رضا به قضـــاء 17ـ وقـار 18ـ طمأنینه در امور
19ـ ثبات قدم و عزیمت 20ـ هیبت.

بنابراین توصیفات آنچه برای یک سالک در محضر استاد لازم و رعایت آن واجب است چند چیز است که در ذیل به آن اشاره می‌شود:
اول: رعایت ادب نزد استاد در همة موارد چه در زمینه سخن گفتن و گوش دادن به دستورات و چه در زمینه نشستن و برخاستن و امور دیگر. دوم: حسن خلق. سوم: بردباری و استقامت در راه سلوک که اگر کرامت و اثری ندید از سیر الی الله ناامید نشده و پا پس نکشد. چهارم: شجاعت تا از ملامتها و سرزنش‌ها و تمسخرهای دیگران نهراسد. پنجم: مجاهدت و ریاضت تا زمانی که نفس رام شده و مؤدب گردد. ششم: تسلیم شدن کامل در برابر دستورات شیخ و اجرای اوامر او به نحو احسن و هفتم: نصیحت شنوی از همه، چه استاد، چه غیر استاد زیرا که حقایق همیشه در یک جا جمع نمی‌شود. نتیجه اینکه: سالک هیچگاه نمی‌تواند بی‌نیاز از یک استاد مسیر خود را پیدا کند و به حقیقت راه یابد پس باید در ابتدا خصوصاً، به دنبال یک راهنما باشد آنگاه به دنبال راه.

نقل است مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی (رضوان‌الله علیه) می‌فرموده است: اَهَمّ از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیّه رسیده و انسان کامل است، که علاوه بر سیر الی‌الله، سه سفر دیگر را طیّ نموده و گردش و تماشای او در عالم خلق بالحق بوده باشد (این سفر شامل سفر چهارم از اسفار اربعه است)
مرحوم قاضی می‌فرموده است: «چنانچه کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید. ارزش دارد و می‌فرموده است. کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده است.»18

فصل دوم:روش خودسازی برای زمانی که استاد نباشد

حال فرض را بر این بگیریم که در زمان حاضر، استادی کامل که سالک را به مقصد راهنمایی کند پیدا نشد یا اینکه سالک از یافتن چنین استادی مأیوس شد. اگر او مشتاق به خودسازی و لقاءالله باشد وظیفه‌اش چیست و چه باید بکند؟ بهترین راه تفکر و غور در احادیث معصومین (علیهم‌السلام) و عمل به آنهاست زیرا دستورات علمای سلوک هم چیزی غیر از فرمایشات ائمه اطهار نیست و نیز تتّبع و تأمل در آثار و فرمایشات به جا مانده از عارفان بالله و سالکان واصل که تحقیق در احوالات و فرمایشات اینان نیز خود راهگشای بسیاری مسائل و مشکلات خواهد بود. اینک نویسنده این مقاله با بی‌بضاعتی تمام و قلّت عمل، در دو حال برای این قسم از اهل سلوک وظایفی بر طبق آنچه عاملان به معروف و سالکان طریق معبود بیان داشته‌اند، عنوان خواهد کرد، باشد که مفید فایده افتد. و امّا در زمانی که استادی برای راهنمایی نیست آنچه برای سالک مبتدی مفید و مهم است آن است که وظیفه خود را در خلوت و جلوت (جمع) بداند و آداب معاشرت را بیاموزد تا بتواند جلو بسیاری از مفاسد خود را بگیرد که این مطلب برای سالک امری است واجب و ضروری و ما اکنون اشاره‌ای اجمالی به بعضی موارد آن می‌نمائیم.

نکته اول آنکه هدف از رعایت تمام موازین در حالات مختلف چه صمت و سکوت و چه در زمان صحبت، چه در خلوت و چه در جمع و هکذا الی آخر رسیدن به حق و اجرای دستور خداوند و دوری از گناه است. یعنی آنکه سالک علاوه بر دوری از گناه باید تشخیص دهد چه کار در چه زمان لازم و در چه زمان غیرضروری است و کار غیر ضروری را حتی اگر گناه هم نباشد ترک گوید زیرا تکرار بسیاری از امور غیرضروری مثل حرف زدن زیاد باعث گناه می‌شود به این معنا که سالک باید از مقدمات گناه و آنچه باعث ورود در گناه می‌شود هم دوری کند. پس در یک نظر کلی، ورود در جمع یا خلوت و دوری از خلایق هرگاه باعث گناه و فراموشی یاد خدا بشود باید از آن اجتناب کرد هرچند در ظاهر مفید و شرعی باشد. بر فرض اگر ادای نماز به جماعت باعث ریا و عُجب شود باید از جماعت دوری کرد و نماز را فرادا ادا کرد تا زمانی که به خود مطمئن شود که دیگر دخول در مسجد برای او این مفاسد را ندارد. ای چه بسا که شخصی منافق به مسجد رفته و در بیرون آمدن مؤمن باشد و مؤمنی به مسجد رفته و موقع خروج منافق شده باشد. اولی به مسجد رفته و توبه می‌کند. دومی به مسجد رفته و دچار عجب و ریا می‌شود. کما قال امیرالمؤمنین(ع): «ثلاثُ علاماتٍ للمُرائی: یَنْشَطُ اذا رَأی الناس، وَ یَکْسَلُ اذا کان وَحْدَه، و یُحِبُّ اَنْ یُحْمَد فی جمیع امُور. 19 یعنی آنکه امیرالمؤمنین فرمود: «برای ریاکار سه نشانه است: بهجت و نشاط دارد وقتی که می‌بیند مردم را و وقتی تنهاست کسالت پیدا می‌کند و دوست دارد در جمیع امورش ثنا کرده شود.»

پس با توجه به این حدیث اگر کسی این سه علامت را در جمع در خود دید باید که روش سلوک خود را عوض کند و رو به خلوت آورد.
نکته دوم آنکه: اگر شرایط حضور در جمع را در خود دید باید که از معاشرت با نارفیقان دوری کند زیرا بر طبق آنچه علمای اخلاق به آن اشاره کرده‌اند، نفس انسان از بدیها و زشتی‌ها‌ زودتر اثر می‌پذیرد تا خوبیها و نیکیها و این به آن دلیل است که بیشتر قوای نفس را قوای شیطانی تشکیل می‌دهند از این رو خداوند در قرآن کریم مؤمنان و حتی پیغمبر را از معاشــرت با گــــروه
دنیاپرستان منع فرموده و به آن هشدار داده است از آنجمله فرمود:
و اذا رَأیْتَ الذینَ یَخُوضُونَ فی ایاتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهم. 20
و ذَرِ الّذینَ اتّخَذوا دینَهُم لَعِباً و لَهواً و غَرَّتْهُم الحَیوةُ الدٌّنیا. 21
یا اَیُّها الذّینَ امَنوا لا تَتَوَلّوا قَوماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهم. 22
و در بعضی موارد مؤمنان را به معاشرت با گروهی تحریک فرموده است.
وَ لاتَطرُد الذّینَ یَدعوُنَ رَبَّهم بالغَداوَةِ وَ العَشِیّ یُریدونَ وَجْهه. 23

بنابراین اولین و مهمترین چیز برای حضور در جمع، مراعات آداب معاشرت و کیفیت آن است که بخشی از احادیث معصومین به آن اشاره دارد از آنجمله می‌فرمایند امام صادق به یکی از یارانش که هر کدام از دوستانت سه بار بر تو خشم کرد و درباره تو بد نگفت او را دوست خود بگیر و باز امام صادق فرمود: حارث بن اعور به امیرمؤمنان گفت: ای امیرمؤمنان من به خدا دوستت دارم. فرمودش ای حارث اگـــر مـرا
دوست داری با من ستیزه مکن و بازی منما، و این سو و آنسو مرا مکش و از اندازه خودم پستم نکن و بالاتر مبر و نیز امیرالمؤمنین در وصیتش به امام حسن فرمود: با نیکـــان قرین باش تا از آنان باشی و از بدان جدا شو تا از آنها جدا باشی و نیز نقل است لقمان به پسرش گفت: پسر جانم یاد علماء باش، به آنها نزدیک شو، و همنشین شو، و در خانه‌هاشان از آنها دیدار کن تا بسا مانند آنها شوی و با آنها باشی، با نیکانشان بنشین بسا خدا رحمتی به آنها رساند و شامل تو هم بشود و اگر خودت خوبی، از بدان و سفیهان دور باش که بسا عذابی به آنها رسد از جانب خدا و به تو هم برسد باز امام باقر فرمود: «با چهار کس دوستی مکن. احمق، بخیل، ترسو، دروغگو. اما احمق خواهد سودت رساند به عوض زیانت رساند. بخیل از تو بگیرد و به تو ندهد و اما ترسو از تو و والدینش بگریزد و دروغگو بسا که راست گوید و باورش نکنند.» 24

نکته سوم آنکه برای حضور در جمع رعایت دو حال ضروری است اول صمت و سکوت دوم صحبت یعنی آنکه سالک باید به این مطلب واقف و آگاه باشد که چه زمان صحبت کند و چه زمان سکوت اختیار نماید تا از آن راه بتواند جلو گناه را بگیرد. زیرا همانطور که بر همة عزیزان معلوم است، بسیاری از مفاسد و معاصی از زبان حاصل می‌شود بنابراین سالک اگر توانست داخل جمع شود و خود را از آن مفاسد جدا کند و این قدرت را پیدا کرد که از ناحیه زبان گناهی را مرتکب نشود این اجازه را دارد که زبان گشوده و صحبت کند ولی اگر در خود یافت و یا به خود شک کرد که حقیقتاً قادر نیست جلو گناهش را بگیرد و یا اینکه ممکن است در اثنای صحبت مرتکب خلافی شود پس در اینجا لازم است که از حرف زدن خودداری کند زیرا مفاسد زبان بسیار و عقوبت آنها سنگین است. حضرت امام در این زمینه فرمود:
«بر جوانها لازم است که کیفیت معاشرت و مؤانست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب کنند گرچه دل آنها محکم به ایمان باشد. بلکه معاشرت با تبهکاران و اهل خُلق و عمل بد برای نوع طبقات ضرر دارد و هیچکس نباید از خود مطمئن باشد و به ایمان یا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد چنانچه در احادیث شریفه نهی از معاشرت با اهل معاصی شده.» 25

و نیز در باب صُمت و سکوت می‌فرمایند:
«این دستور کلی است برای صمت و سکوت و تکلّم و ارشاد که در اوایل امر که خود متعلّم است باید به بحث و درس و تعلّم اشتغال پیدا کند... و زبان از کلام به غیر ذکر خدا و آنچه مربوط به اوست بربندد تا افاضات ملکوتی بر قلب او سرشار شود و چون وجود او حقّانی شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد به سخن آید و به تربیت و تعلیم و دستگیری مردمان برخیزد و لحظه[‌ای] از خدمت آنان ننشیند تا خدای تعالی از او راضی شود... و اگر نقصی در میان داشته باشد به واسطه این خدمت خداوند تعالی جبران کند.»

بخش دوم: کیفیت و مراحل خودسازی

فصل اول: دور شدن از رذائل (تخلیه)

در این فصل می‌خواهیم زشتی‌ها را شناخته و راه و روش دور شدن از آنها را بدانیم بنابراین آن را به چند بند تقسیم می‌کنیم.
بند اول: در شناخت نفس و قوای آن

چون به اجمال دانستیم که از برای انسان این مخلوق الهی غیر از این جسم که با حواس ظاهری ادراک می‌شود روح و نفسی وجود دارد که می‌توان به طریق علمی و شهودی به کشف آن نائل شد اولین معرفتی که نسبت به این نفس باید حاصل کنیم شناخت قوای اصلی آن و حد افراط و تفریط آنها می‌باشد. پس می‌گوییم: جمهور علمای اخلاق به این نکته اعتراف کرده‌اند که از برای نفس، جنود بسیاری است و از آن میان چهار قوه غضبیه، شهویه، عاقله و واهمه در حکم سرلشکر و رئیس این قوا می‌باشند، که شأن قوه عاقله ادراک حقایق امور و تمیز میان خیر و شر و امر به افعال نیکو و نهی از رذائل است و فایده قوه شهویه بقای بدن و زندگی از خوردن و خوابیدن و تولید نسل است که آلت تحصیل کمالات نفس می‌باشد و ثمره قوه وهمیه فهمیدن امور جزئیه و دانستن دقایق اموری که به وسیلة آنها به مقاصد صحیحه می‌رسند است و وظیفه قوه غضبیه آن است که دفع ضررهای خارجی از بدن را نموده و اگر دو قوه وهمیه و شهویه ارادة خروج از صراط مستقیم و جاده شریعت را داشته باشند به اقتدار و نیروی تمام آنها را به جای خود بازمی‌گرداند. و اما بعد، از تهذیب قوه عاقله حکمت حاصل می‌شود که عبارت است از علم به وجود و حقایق موجودات از آنجهت که موجودند و مشتمل بر دو بخش است حکمت نظری که از وجود و خدا و صفات او بحث می‌کند و حکمت عملی که مشتمل بر اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدن است.

از تهذیب قوه وهمیه، ملکه عدالت حاصل می‌شود که عبارت است از فرمانبرداری این قوه از قوه عاقله در تمام موارد و از تهذیب غضبیه، شجاعت بوجود می‌آید که عبارت است از انقیاد کامل این قوه از قوه عاقله که به عنوان فرمانده مملکت بدن است یعنی جایی که عقل حکم به فرار و اجتناب می‌کند خود را به مهلکه نیندازد و جایی که حکم به عدم اضطراب می‌کند مضطرب نشود و از تهذیب قوه شهویه عفّت حاصل می‌شود که عبارت است از اطاعت کامل این قوه از قوه عاقله که از حد افراط و تفریط درآمده و از بندگی و عبودیت هوا و هوس خلاصی یابد.
حال که این چهار صفت مصدر و ریشه‌ای را شناختی بدانکه از این صفات دو جنس از صفات رذیله متحقق خواهد بود که یکی از آنها در جهت افراط و دیگری در طرف تفریط است که آن صفات مصدر در حد تعادل و میانه این صفات قرار دارند

اوّل: در مورد حکمت دو صفت رذیله است. یکی در حد افراط که جُربزه28 است و دیگری در حدّ تفریط که بلاهت29 است.
دوّم: در مقابل شجاعت دو صفت رذیله یکی تهوّر30 در طرف افراط و دیگری جُبن31 در طرف تفریط است.
و در برابر عفّت دو صفت رذیله، شره32 در حد افراط و خمودی33 در حد تفریط است. و در برابر عدالت دو صفت ظلم34 در حد افراط و تمکین ظالم از ظلم بر خود35 که در طرف تفریط است از صفات رذائل و مذموم است.
پس این 8 صفت که خصوصیات آن تا حدّی بیان شد به عنوان قوای اصلی و سرمنشأ بسیاری از خطاهای دیگر و صفات رذیله مذموم است. مهم در اخلاق رعایت حال تعادل آن سه قوه اصلی است که باید آنها را در تحت قوه عاقله درآورد نه اینکه آنها را بالکل تعطیل کرد و یا اینکه تمام همّ و غم خود را مصروف آنها داشت. حضرت امام خمینی در بیان معرفی این قوا چنین می‌فرمایند:
«بدانکه خداوند تبارک و تعالی به ید قدرت و حکمتش در عالم غیب و باطن نفس، قوایی خلق فرموده دارای منافع بیشمار و آنچه مورد بحث ما است در این مورد سه قوه است و آن واهمه و غضبیه و شهویه است و هر یک از این قوا منافع کثیره دارند از برای حفظ نوع و شخص و تعمیر دنیا و آخرت... انسان همینطور که در این دنیا یک صورت مُلکی دنیاوی دارد... کذلک از برای او یک صورت و شکل ملکوتی غیبی است که آن صورت تابع ملکات نفس و خُلق باطن است در عالم بعد از موت، چه برزخ باشد یا قیامت... اگر ملکه شهوت و بهیمیت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن حکم بهیمه شود انسان صورت ملکوتیش صورت یکی از بهایم است مناسب با آن خُلق و اگر ملکه غضب و سبعیّت بر باطن و سریره‌اش غلبه کند و حکم مملکت باطن سریره و حکم سبع شود صورت غیبیه ملکوتیه صورت یکی از سباع است و اگر وهم و شیطنت ملکه شد و باطن و سریره‌اش دارای ملکات شیطانیه شد از قبیل خُدعه، تقلب، نمیمه، غیبت، صورت غیب و ملکوتش صورت یکی از شیاطین است به مناسبت آن... و اگر خُلق و باطن او انسانی باشد صورتش نیز انسانی است.» 36

آنگاه حضرت امام در حکم تعدیل آنها چنین می‌فرمایند:
«بدانکه وهم و غضب و شهوت ممکن است از جنود رحمانی باشند و موجب سعادت و خوشبختی انسان گردند اگر آنها را تسلیم عقل سلیم و انبیاء عظیم‌الشأن نمایی و ممکن است از جنود شیطانی باشند اگر آنها را سر خود گردانی و «وهم» بر آن دو قوه با اطلاق عنان حکومت‌دهی و این نیز پوشیده نماند که هیچیک از انبیاء عظام علیهم‌السلام، جلو شهوت و غضب و وهم را به طور کلی نگرفته‌اند، و هیچ داعی الی الله تاکنون نگفته است باید شهوت را بکلی کشت و نائرة غضب را بکلی خاموش کرد و تدبیر وهم را از دست داد بلکه فرموده‌اند جلو آنها را گرفت که در تحت میزان عقلی و قانون الهی انجام وظیفه دهند زیرا این قوا هر یک می‌خواهند کار خود را انجام دهند و به مقصود خویش نائل شوند اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود.» 37
حال بدانکه چند چیز مقدمه تزکیه نفس است که پیش از شروع سیر و سلوک باید آنها را مورد توجه قرار داد.

اول: همانطور که گفته شد اجتناب و دوری از مصاحبت با اشرار و نارفیقان و همنشینی با نیکان و صاحبان اخلاق حسنه.
دوم: سیر و گردش و نیز تأمل و تدبر در احوال بزرگان گذشته از ائمه اطهار گرفته تا عارفان بالله و سالکان الی الله. هم‌چنین آنان را الگو قرار دادن در حد مقدور و عمل به فرامین و سخنان ایشان، آنچه باقی مانده.
سوم: مواظبت بر سه حال مشارطه، مراقبه و محاسبه چنانکه در دستور علمای اخلاق آمده است. حضرت امام در این زمینه می‌فرمایند:
«مشارطه آن است که در اول روز مثلاً با خود شرط کند که امروز برخلاف فرمودة خداوند تبارک و تعالی رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد... و پس از این مشارطه، باید وارد مراقبه شوی و آن چنان است که در تمام مدّت شرط متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی به عمل کردن به آن... و به همین حال باشی تا شب که موقع محاسبه است و آن عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدای خود کردی که آیا به جا آورد، و با ولی نعمت خود در این معاملة جزئی خیانت نکردی؟ اگر درست وفا کردی شکر خدا کن در این توفیق... و اگر خدای نخواسته در وقت محاسبه دیدی سستی و فتوری شده در شرطی که کردی از خدای تعالی معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنی.» 38
چهارم: دوری کردن از آنچه باعث تحریک قوه شهویه و غضبیه می‌شود به عنوان مثال نبیند آنچه را که نباید ببیند و نشنود آنچه را که نباید بشنود

پنجم: آنکه در احوالات خود تفتیش کند و معایب خود را بیابد و در رفع آنها بکوشد و آخر اینکه بر سلوک عزم و اراده‌ای قوی داشته باشد زیرا که طی این راه همت و استقامت و صبر و بردباری زیاد می‌طلبد چون به این شش مورد توجه کردی و خود را مهیّای هجرت الی‌الله و رسوله نمودی، شروع به حرکت نما و در غیر این صورت دست از طلب بدار که بیهوده در سفری. زیرا که نفس را یکباره از ظلمت خارج کردن و به نور بردن شکستگی به بار آورد و ممکن است از آن شانه خالی کند. بنابراین در این مورد نیاز به آرامش و طمأنینه زیاد و صبر و تحمل است تا نفس آن آمادگی لازم را برای سلوک کسب کند.

بند دوم: چگونگی دفع رذایل در یک بیان کلی

باید دانست که یک صفت و عمل بر اثر تکرار و مداومت در فرد به صورت ملکه درمی‌آید و هرگاه به شکل ملکه درآمد دفع و رفع آن کاری است بسیار مشکل ولی انجام آن ممکن. علمای اخلاق، داروی از بین بردن صفات زشت، هرچند که به شکل ملکه درآمده باشد را انجام عمل ضد آن می‌دانند و این کار را هرچند که بر نفس دشوار باشد پیشنهاد می‌کنند. آنان معتقدند اگرچه بر نفس مشکل است که ضد آن صفت ملکه را انجام دهد ولی بر اثر تکرار و مداومت، سختی از آن رفع شده و به آسانی تبدیل می‌شود. مثلاً برای دفع تکبر، متوجه امور جزئیه‌ای شود که ضد این صفت زشت است. مثل آب کشیدن، طعام از بازار خریدن و به خانه آوردن یا برای دفع بخل، بذل و بخشش و انفاق و ایثار بسیار کند.

حضرت امام می‌فرمایند:
«بهترین علاجها که علماء اخلاق و اهل سلوک از برای این مفاسد اخلاقی فرموده‌اند این است که هر یک از این ملکات زشت را که در خود می‌بینی، در نظر بگیری و برخلاف آن تا چندی مردانه قیام و اقدام کنی و همت بگماری برخلاف نفس تا مدتی و بر ضد خواهش آن رذیله رفتار کنی و از خدایتعالی در هر حال توفیق طلب کنی که با تو اعانت کند در این مجاهده. مسلماً بعد از مدت قلیلی آن خُلق زشت رفع شده و شیطان و جندش از این سنگر فرار کرده جنود رحمانی به جای آنها برقرار می‌شود»39
همچنانکه آیات الهی به این مطلب اشاره دارند آنجا که می‌فرمایند: وَ لا تَستَوی الحَسَنَةُ وَ لاالسَّیِّئَةُ اِدفَعْ بِالتّی هی اَحْسَنُ فَاِذَِا الذّی بَینَکَ و بَیْنهُ عَداوَةٌ کَاَنَّهُ وَلیٌّ حَمیم.40 و ایضاً قال: اِدفَع بالَّتِی هِی اَحْسَنُ السَّیِّئه41 و به بیانی دیگر برای دفع غضب و رفع این رذیله زشت که باعث بسیاری از معاصی است، بدی را با خوبی جواب بده تا دشمنی‌ها به دوستی‌ها تبدیل شود

فصل دوم: آراسته شدن به فضائل و نیکیها (تحلیه)

اعمال نیک به خودی خود فضیلت نیستند بلکه اتیان آن اعمال و به فعل درآوردن آنها فضیلت محسوب شده و فاعل آنها فاضل است. پس نیکیها بر دو قسمند: اول نیکی‌های بدنی، دوم نیکی‌های نفسانی که در اینجا نیکی‌های نفسانی مثل ایمان و اخلاص و آنچه که مربوط به نیّت و باطن آدمی است خود فضیلتند و قبول نیکی‌های بدنی منوط است به قبولی نیکی‌های نفسانی، پس برای اینکه عملی فضیلت محسوب شود رعایت دو نکته ضروری است: اول اینکه عمل باید حُسن فعلی داشته باشد. یعنی ظاهر آن پسندیده و مقبول پروردگار باشد. دوم اینکه حُسن فاعلی داشته باشد. یعنی نیت و هدف فاعل از انجام فعل، خدا و رضایت او باشد.
با توجه به اینکه در فصل قبل گفته شد، روش ضد و تحمل ریاضت برای ترک اعمال زشت خود وسیله‌ای است برای تقویت اعمال نیک و کسب فضیلت بر این اساس آنچه برای سالک لازم است برای کسب فضائل، ایجاد و تقویت ملکه عدالت است در خود و عدالت از تهذیب قوه عامله یا وهمیه و از انقیاد

این قوه از قوه عاقله‌ها حاصل می‌شود و عدالت هر چیز را در حد اعتدال خود قرار می‌دهد و بر سه قسم است:
اول آنکه میان بندگان و خالق ایشان است به این معنا که چون حق سبحانه و تعالی بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات از آنچه هر موجود زنده به آن احتیاج دارد می‌باشد و نعمت‌های بسیار که زبان از بیان و احصاء آنها عاجز و الکن است، بر بندگان واجب است که شکر نعمت به جا آورده و سعی در کسب معارف الهی و تحصیل محبت او و اطاعت فرامینش نمایند در غیر این صورت، عدالت اجرا نشده و ظلمی (در حقیقت به خود) پایه‌گذاری شده است

دوّم عدالتی که در بین مردم است و از بعضی نسبت به بعضی دیگر حاصل می‌شود از ادا کردن حقوق دیگران گرفته تا دستگیری مستضعفان و انصاف در معاملات و... و عدالت در این مورد زمانی حاصل می‌شود که فرد به حقوق خود قانع بوده و زیادت نطلبد و حرص نکند و نیز به قدر استطاعت حقوق برادران دینی خو را به جا آورد. چنانکه امام سجاد در رساله حقوق به بعضی از آن اشاره فرموده است از آنجمله فرمود: «حق استاد بر تو این است که بزرگش داری و مجلسش را محترم شماری و خوب به او گوش کنی و به او رو نمایی و یاریش کنی برای خودت در آن دانشی که بدان نیاز داری به اینکه عقل و فهم و هوشت را به او بسپاری... و حق کسی که به تو احسانی کرده این است که از او تشکر نمایی و برایش گفتار خوب نشر کنی و میان خود و خدا برایش دعای خالصانه نمایی که اگر چنین کنی در نهان و عیان شکرش کردی و اگر برایت ممکن شد عوضش را بدهی وگرنه در انتظار آن باشی و در دل نگیری... حق پدر این است که بدانی اصل تو است و تو شاخه اوئی و اگر نبود تو نبودی و هرگاه در خود چیزی بینی که خوشت آید بدانکه پدرت پایه آن نعمتی است که داری و خدا را به اندازه آن شکر کنی...» 42
سوم: عدالتی است که میان زندگان و ذوی‌الحقوق ایشان است از اموات مثل ادای قروض مردگان و اجرای وصیت ایشان و...
نتیجه کلام آنکه حاصل تخلیه و تحلیه، تجلیه است، که در آن قلب صاف شده از جمیع شوائب و آلودگی‌های معاصی، نقشه تجلیات الهی شده و قابلیت دریافت انوار الهی را پیدا می‌کند که صحبت پیرامون آن مربوط است به آثار سلوک که در جای دیگر باید از آن بحث شود

فصل سوّم: شناخت منازل سلوک
بند اول (منزل اول): تفکر

این منزل بین جمعی از عرفا مورد اختلاف است. گروهی چون شیخ‌الرئیس در اشارات در بیان مقامات عارفین اول منزل را اراده دانسته گروهی عزم، برخی بیداری و جمعی نیز چون حضرت امام اول منزل را تفکر دانسته‌اند. وقوف به این نکته لازم است که مقصود ما از منزل، آن عملی است که سالک باید انجام دهد تا از آن حالتی بیرونی پدید آید پس در اینجا منزل یا عبارت از آن عمل است و یا عبارت از آن حالت بیرونی مثل رضا.
بیداری، عزم و اراده هر سه مربوط است به حالتی درونی، که از ثمرات و فواید تفکر صحیحه‌اند یعنی آنکه با تفکر سالم، سالک بیدار شده و عزم و اراده‌ای راسخ برای سلوک در او پدید می‌آید و اما تفکر سالک باید در چند چیز باشد که در ذیل بر حسب مرتبه به آنها اشاره می‌شود

اول: تفکر در اسماء و صفات خداوند، خصوصاً اسماء جمال و لطیفه او تا امید برای وصول تقویت شود. دوم: تفکر در آلاء و نعماء الهی تا شوق و محبت در سالک تقویت شود. سوم: تفکر در افعال و کرامات الهی تا به این وسیله دریابد که خداوند نسبت به مخلوقاتش چه مهربان و رحیم است. چهارم: تفکر در احوالات مرگ و قبر و قیامت و برزخ و بهشت و دوزخ تا به این وسیله به عمل واداشته شده و از مناهی بازداشته شود. پنجم: تفکر در احوالات عرفا و بزرگان دین تا از اعمال و رفتار آنها درس عبرت بگیرد و ششم: تفکر در احوالات نفس خود و معایب و مصالحش تا به معرفت نفس دست یابد

پس آنچه در اینجا برای سالک ضروری است آن است که ساعتی را در هر روز که بهتر است در اواخر شب یا اوایل صبح باشد به تفکر در امور فوق بر حسب مرتبه، اختصاص دهد تا آتش اشتیاق برای سلوک در او تقویت شود و عزم و اراده قوت گیرد. حضرت امام می‌فرمایند:
«تفکر در این مقام عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری ولو کم هم باشد فکر کند در اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده... و از طرفی هم این همه انبیاء فرستاده و کتابها نازل کرده و راهنماییها نموده و دعوتها کرده آیا وظیفة ما با این مولای مالک‌الملوک چیست؟

و در جایی دیگر می‌فرمایند:
«بدانکه از برای تفکر فضیلت بسیار است و تفکر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمة لازمة حتمیة سلوک انسانیت است و در قرآن شریف و احادیث کریمه تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردیده و از تارک آن تعییر و تکذیب شده. و در کافی شریف سند به حضرت صادق علیه‌السلام رساند که فرمود: اَفضَل العِبادَة اِدمانُ التَّفَکُر فِی الله و فِی قُدْرَته44 و در حدیث دیگر یک ساعت تفکر را از عبادت یک شب بهتر دانسته و در حدیث نبوی صلی‌الله علیه و آله است که تفکر یک ساعت از عبادت یکسال بهتر است و در حدیث دیگر است که تفکر یک ساعت بهتر است از عبادت شصت سال و در حدیث دیگر هفتاد سال.»

تأکید آیات خداوند بیشتر در باب تفکر در صنایع و مخلوقات و کرامات و افعال اوست کما قال:

اِنَّ فی خَلقِ السّمواتِ والاَرْضِ وَاخْتِلافِ اللّیلِ وَالنَّهارَ لَایاتٍ لِاوُلیِ الَاَلبابِ. 46

یا اَیُّها النّاسُ اذْکُروا نِعمَتَ اللهِ عَلَیکُم هَل مِن خالقٍ غَیرُ اللهِ. 47

و ایَةٌ لَهُمُ الاَرْضُ المَیْتَة اَحْیَیْناها و اَخْرَجْنا مِنها حَبَّاً فَمِنْهُ یَاْکُلُونَ. 48

و ایَةٌ لَهُمُ اللّیْلُ نَسْلَخُ مِنهُ النَّهارَ فَاِذا هُم مُظلِمُون. 49

و ایَةٌ لَهُمْ اَنّا حَمَلْنا ذُریَّتُهم فِی الفُلکِ المَشْحُونِ. 50

و مِن ایاتِه اَن یُرسِلَ الرّیاحَ مُبَشِّراتٍ و لِیُذیقَکُم مِن رَحْمَتِه و لِتَجْرِیَ الْفُلکُ بِاَمْرِه و لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِه. 51

و مِن ایاتِه اَن تَقُومَ السّمآءُ والاَرْضُ بِاَمْره. 52

یادآوری خداوند نعمات و کرامات خود در آیات گوناگون که عدد آنها بسیار است مدعای مطلب ماست با این حال آنچه بیشتر نشان می‌دهد این است که آنچه در باب برتری تفکر از عبادت یکساله و شصت ساله و هفتاد ساله ذکر شده مربوط به همین نوع تفکر باشد با اشاره به این نکته که بعضی بیداری را حاصل تفکر و بعضی دیگر تفکر را حاصل بیداری دانسته‌اند.

بند دوم (منزل دوم):توبه

بدان که این منزل از ارکان منازل سلوک است و عارفان بالله و مشایخ سلوک الی‌الله به این منزل اهمیت بسیار داده و بر آن تأکید زیادی نموده‌اند گویی این منزل را اول منزل عملی از منازل سلوک دانسته‌اند و سالکان و مریدان را بر روی آن تأمل و توقف داده‌اند و ما این منزل را در ضمن چند نکته معرفی می‌نمائیم.
نکته اول آنکه توبه را درجاتی است: توبه انبیاء بازگشت از اضطرابات درونی، توبه اولیاء بازگشت از خطورات قلبیه، توبه خواص بازگشت از توجه به غیر خدا و توبه عوام بازگشت از گناهان است که فعلاً شرح آن مدّ نظر ما نیست.
نکته دوم آنکه اصل توبه به معنای بازگشت از طبیعت به سوی روحانیت نفس است همچنانکه حضرت امام به این نکته اشاره دارند.53
نکته سوم آنکه با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین در باب توبه، از برای آن دو رکن است که بدون آنها هرچند شرایط محقق شود توبه‌ای صورت نگرفته. اول ندم و پشیمانی به این معنا که تا شیرینی و حلاوت گناه در دل گناهکار باقی است و به گناهی که کرده احساس لذت و شادی می‌کند توبه او هرچند با اشک و ناله و حسرت باشد قبول نمی‌شود. دوم رکن از ارکان آن عزم به عدم بازگشت به گناهان برای همیشه است مگر آنچه بی‌اختیار از او صادر شود

امام می‌فرمایند:
«بدانکه از برای توبة کامله ارکان و شرایطی است که تا آنها محقق نشود توبه صحیحه حاصل نشود... یکی از آنها که رکن رکین اوست، ندامت و پشیمانی است از گناهان و تقصیرات گذشته و دیگر عزم بر برگشت ننمودن بر آن است همیشه... و نتیجة این پشیمانی و ندامت خیلی بزرگ است و آثار آن خیلی نیکو است و عزم بر ترک مخالفت و معصیت بر اثر ندامت حاصل شود و همینکه این دو رکن توبه حاصل شد، کار سالک طریق آخرت آسان شود و توفیقات الهیه شامل حال او شود و به حسب نصّ آیه شریفه اِنّ الله یُحبِ التّوابین... محبوب حقتعالی شود اگر در توبه خالص باشد.» 54
نکته چهارم در زمینة توبه، توجه به شرایط توبه با عنایت به فرمایش امیرالمؤمنین است. روایت است که گوینده‌ای در محضر حضرت امیر علیه‌السلام گفت: استغفرالله. پس به او فرمود: مادرت در عزایت گریه کناد آیا می‌دانی استغفرالله چیست؟ همانا استغفار درجه علیین است. و آن اسمی است که واقع می‌شود بر شش معنی. اول آنها پشیمانی بر گذشته است. دوم، عزم بر برگشت
ننمودن است به سوی آن همیشه. سوم، حق مخلوق را به آنها ادا کنی تا اینکه خداوند متعال را ملاقات کنی پاک در حالی که ذمّه‌ای از کســی بر عهده تو نباشد. چهارم، آنکه روی آوری بــــه سوی هر فریضه که بر تو است و آن را ضایع کرده‌ای و حق آن را ادا کنی. پنجم، گوشتی از حرام که بر تن تو روئیده را با اندوهها آب کنی تا گوشت به استخوان بچسبد پس گوشت تازه بروید. ششم، بچشانی به جسم درد فرمانبرداری همچنانکه شیرینی نافرمانی را به آن چشاندی.» 55

نکته پنجم توجه به بعضی فرمایشات بزرگان عارف در باب توبه از آنجمله امام خمینی که فرمود:
«از اموری که بر شخص تائب لازم است بدان اقدام کند پناه بردن به مقام غفّاریت حقتعالی و تحصیل حالت استغفار است از حضرت حق جل جلاله و مقام غفّاریت آن ذات مقدس با زبان قال و حال و سرّ و علن در خلوات با عجز و ناله و تضرع و زاری طلب کند که بر او ستر کند ذنوب و تبعات آن را البته مقام غفّاریت و ستّاریت ذات مقدس اقتضا مـی‌کند ستر عیوب و غفـــران تبعــات
ذنوب را.» 56
مرحوم عارف کامل میرزا جواد ملکی تبریزی (سلام‌الله علیه) در بیان امیدواری به رحمت حق در توبه می‌فرمایند:
«سالک باید بداند که شیطان همّش این است که انسان را در هر حال که هست از راه خدا منع نماید و اگر از راههای معمولی هوای نفس نتوانست برگرداند آن وقت از طریق سرپوشیدة عقل و شرع که آدمی را به اشتباه اندازد می‌آید و اگر از اینها هم نتوانست غلبه کند، می‌گوید: امر تو گذشته است تو نمی‌توانی توبه حقیقی کنی. توبة حقیقی شرایط دارد. تو کجا و عمل به شرایط توبة حقیقی کجا؟ علاوه بر این می‌گوید: تو آنقدر گناه کرده‌ای که از قابلیت و سعادت قبولی توبه و توفیق توبه افتاده‌ای اگر سالک این حرفهای او را قبول بکند مادامیکه قبول کرده است مغلوب شده و آن ملعون مقصودش را بدست آورده و اگر این حرفهای او را رد کرد به نجات رسیده است.»

و نیز شیخ محمد بهاری در رساله‌ای که در باب توبه نوشته می‌فرمایند:
«بدانکه خداوند جل و علا توبه صحیح را قبول می‌فرماید به شرط آنکه به آب چشم بشوری کثافات معاصی را از قلب بعد از برانگیزاندن آتش ندم در دل و هرقدر این آتش در قلب بیشتر است اسباب امید بر تکفیر ذنوب و علامت صدق است چه اینکه باید حلاوت تشهیات معاصی مبدل به تلخی ندم و پشیمانی گردد تا نشانة تبدیل سیئات بر حسنات باشد و هم‌چنین باید قصدش تعلق بگیرد به ترک هر محرمی و اداء هر واجبی فی‌الحال و علی الدوام فی‌الاستقبال الی حین الموت و تدارک کند هر چه از او فوت شده در زمان گذشته و باید فکر را جولان دهد از حین بلوغ بلکه قبل از بلوغ هم یکی یکی حالات ماضیه را یاد بیاورد و ببیند چه کرده؟ با که نشسته؟ مال که را تفریط کرده؟ اعم از عمد و خطا و تکلیف داشتن و نداشتن، اینها را حساب نموده اگر صاحبانش موجود است ولو ورثه از آنها استحلال کند و الا مظلمه بدهد و ببیند از طاعات چه ترک کرده؟ قضا نماید... بدانکه انسان بالنسبه به معاصی سه حال دارد: حالی دارد پیش از ارتکاب به معصیت و حالی دارد در حین عمل و حالی دارد بعد از عمل و احکام این هر سه مختلف است اما قبل از ارتکاب به عمل باید اخبار خوف بر خودش بخواند بلکه خودش را منصرف نماید به خود بگوید شاید این عمل را مرتکب شدی و انّی لا اّغفِرلک ابداً را مستحق گردیدی و هم‌چنین در حال معصیت باید بیشتر خود را بترساند زیرا که ملک الملوک جل شأنه ایستاده حاضر و ناظر و بندة او در مقدس حضورش هتک حرمت او را می‌کند با اینکه در نقاط عالم صف کشیده لشکر او هستند که اگر اشاره فرماید به هر نقطه فوراً او را فانی و معدوم می‌سازند در آن حال باید خیلی خائف باشد از هر جای عمل برگردد خوب است و اگر شهوت غالب آمد و برنگشت معصیت را کرد بعد از کردن پیشمان شد حالا دیگر وقت خواندن اخبار رجاء است بر خود تا اینکه شیطان ملعون او را مأیوس نکند از توبه.»

و آیات الهی نیز به این مورد اشاره دارد از آنجمله می‌فرماید:
ـ یا اَیُّها الّذینَ امَنوا تُوبُوا اِلَی‌اللهِ تَوبةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکُم اَنْ یُّکَفِّرَ عَنْکُم سَیِّئاتِکُم. 59
ـ وَاسْتَغْفِراللهَ اِنَّ الله کانَ غَفوراً رحیماً. 60
ـ اِنَّ اللهَ لایَغْفِرُ اَن یُشرکَ بِه وَ یَغْفِرُ مادُونَ ذلِک لِمَن یَشاء. 61
ـ وَ لَو اَنَّهم اِِذ ظَلَموا اَنْفُسَهُم جاوُکَ فَاسْتَغْفِرُالله وَاسْتَغْفَرَلَهُم الرَّسُولُ لَوَجَدُوا الله تَواباً رحیماً. 62
ـ اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِر ما تُنْهَون عَنه نُکَفِّرْ عَنکُم سَیّئاتکم. 63
ـ اِنّما التّوبَة عَلی الله لِلّذینَ یَعْمَلونَ السّوءَ بِجِهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَریبٍ فَاولئِک یَتوبُ اللهُ عَلَیهم و کان اللهُ عَلیماً حَکیماً وَ لَیْسَتِ التّوبةُ لِلّذینَ یَعْمَلُونَ السّیئاتِ حَتّی اِذاحَضَر اَحَدَهُم المَوتُ قال اِنّی تُبْتُ الانَ وَ لَاالّذینَ یَمُوتُونَ و هُم کُفّارٌ

دعوت خداوند به بخشش گناهان و پوشاندن معاصی و ستر عیوب در آیات بسیاری اشاره شده است که ذکر همة آنها به طول می‌انجامد و لکن آنچه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که ناامیدی از رحمت و غفران الهی گناهی است که به هیچ وجه گناهی بزرگتر از آن نیست.
بند سوم (منزل سوم): دوری از دنیا و هر چه غیر خداست
پس از آنکه سالک از گذشته خود توبه کرد و معاصی را جبران نمود حال نوبت آن است که کاری کند تا معاصی دیگر رو به او نکنند یعنی مقدمات ورود در معاصی را بر خود ببندد بنابراین مهمترین کار برای این مقصود دوری از دنیاست که حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلُّ خَطیئةٍ و باید دانست که هر گروه، دنیا را بر حسب مسلک خود تعریف کرده است نزد گروهی دنیا زرق و برق و مادیات است و نزد گروهی دیگر دنیا عبارت از هرچه غیر خدا و یاد اوست. حضرت امام دنیا را چنین تعریف می‌کند:
«مقصود از دنیا هر چیزی است که انسان را از حقتعالی به خود مشغول کند.» 65
و باز فرمود:
«توجه به غیر حقتعالی، خیانت به حق است و حب به غیر ذات مقدس و خاصان او، که حب اوست خیانت است در مشرب عرفان.»

نکته اول آنکه بر حسب آیه ما جَعَلَ الله لِرَجُلٍ مِن قَلبَینِ فی جَوفِه67 حب دنیا و آخرت یک جا در یک دل جمع نمی‌شود اگر حب دنیا در قلبی قرار گرفت این محبت در اعضا سرایت کرده و دیگر جایی برای حب آخرت نخواهد گذاشت و اگر محبت خدا و آخرت در دلی جایگزین شد و قلب مأوای الله گردید و عبد «خانه را به دست غاصب نداد، خود صاحبخانه در آن تجلی می‌کند و البته تجلی غنی مطلق غنای مطلق آورد و دل را غرق دریای عزت و غنا نماید و قلب مملو از بی‌نیازی شود و لِله العِزَّةُ و لِرَسُولِه و لِلمُؤمِنینَ68 و خود متصرف در جمیع امور عبد شود.»

نکته دوم که علماء اخلاق بر آن تأکید بسیار داشته‌اند آن است که محبت بیش از حد به چیزی سبب آن می‌شود که شیطان در پایان عمر و در احتضار آدمی را بی‌ایمان از دنیا ببرد و این مطلبی است که به تجربه ثابت شده. بنابراین حضرات علماء بر این نکته بسیار تأکید کرده‌اند که دل را از هر چه محبت غیر خدا و اولیاء اوست باید خالی گردانید تا راهی برای ورود شیطان به دل نباشد. خالی از لطف نیست که حکایتی در این رابطه از کتاب منتخب‌التواریخ نقل کنیم تا مایه عبرتی برای خوانندگان عزیز باشد.

«نقل است از آقا میرزا محمد شیرازی پسر عم مرحوم میرزا حسن شیرازی (قدس سرهما) که در نجف اشرف شخصی از صلحا و اهل علم از من استدعا نمود که به عیادت مریضی برویم از اهل علم و فضل. پس من اجابت نمودم و با ایشان رفتم به عیادت آن مریض و او را در شدت دیدم حتی آنکه گمان کردم تا شام هم زنده نخواهد ماند. چون دیدم کسانش خیلی مضطربند یک دوائی که یقیناً مضرّ نبود را گفتم و از خانه بیرون شدم. چون فردا صبح شد، مشرف شدم به حرم حضرت امیر علیه‌السلام. دیدم همان شخص که دیروز با او به عیادت آن مریض رفته بودیم میان حرم است. از حال مریض پرسیدم. گفت دیروز که شما رفتید آن شخص محتضر شد یکی از رفقایش مشغول خواندن دعای عدیله شد چون به این فقره رسید و اَشْهَدُ اَنَّ الاَئِمَةَ الاَبْرار والخُلَفآء الاَخیار مریض اعراض کرد و صورت برگردانید و به فارسی گفت: این اوّل حرف است. ما خیلی مضطرب شدیم دو مرتبه مشغول خواندن دعای عدیله شد چون باز به این فقره رسید ثانیاً گفت این اول حرف است. اضطراب ما زیادتر شد. دفعه سوم باز مشغول به خواندن شد پس مریض در حال اغما رفت و چشمش را روی هم گذاشت و بعد اندک زمانی پیشانیش عرق کرد و نفسش به شماره افتاد پس ما مأیوس شدیم از زندگیش. قدری نگذشت که عرق تمامی بدنش را فرا گرفت و چشمهایش را باز کرد با دستش اشاره کرد به صندوقی که در گوشة خانه بود و امر کرد که سر او را باز کنند و از میان آن یک ورقه بیرون آورد و پاره کرد. من که شنیدم رفتم بدیدن او، دیدم که نشسته و تکیه کرده. سئوال کردم از قضیه‌اش گفت من به کسی پنج تومان (از پول رایج آن زمان) پول قرض داده بودم و سند از او گرفته بودم هر وقت که می‌گفت و اشهد ان الائمة الابرار می‌دیدم شخص محاسن سفیدی سر صندوق ایستاده و همین سند را بدست گرفته می‌گوید: اگر این کلمه شهادت را بگوئی این سند را پاره می‌کنم. من از کثرت محبتی که داشتم راضی نمی‌شدم که کلمه شهادت را بگویم و چون خداوند بر من منت نهاد و مرا شفا داد سند را پاره کردم و فعلاً مانعی از اقرار به شهادت حقّه ندارم.»

آری مسأله جدّی و واقعاً هم جدی است و در آن جای هیچ تردید و شک و شبهه‌ای هم وجود ندارد. اگر می‌بینی علمای اخلاق و حضرات عرفا و یا ائمه معصومین آنقدر از دوستی و علاقه و عشق و محبت به دنیا، مؤمنین را برحذر داشته‌اند و تشویق به آخرت و سلوک الی‌الله نموده‌اند بدان که بی‌جهت و بدون سبب نیست. حضرت امام سلام‌الله علیه در کلمات و گفتار و کتب خود بارها و بارها مؤمنین را از توجه به دنیا برحذر داشته و محبت دنیا و نفس را مغایر با سلوک الی‌الله دانسته‌اند از آنجمه فرمودند:
«با حب دنیا و نفس، هوس معرفت الله در سر پختن هوس خامی است و اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز با محبت دنیا... متحلّی71 به یکی از حلیه‌های فضائل نفسانیه نخواهد شد... و اگر درصدد تعمیر آخرت و جنّت اعمال است از راه تقوا و اعمال صالحه نیز با حب دنیا موفق به هیچ یک از مراتب آن نشود.»

و نیز فرمود:
«اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منکوس هستند و میزان در انتکاس قلوب غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.»

نکته سوم شناختن حقیقت دنیا و آخرت است. در نظر جمعی از علماء، دنیا عبارت است از دنیای مذموم و دنیای ممدوح. دنیای مذموم مرکب است از اموری که انسان را از اطاعت حقتعالی بازدارد و آخرت، هرچه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود، می‌باشد. پس دنیا و آخرت با هم متقابلند. هرچه باعث رضای خدا شود، از آخرت است اگر چه به ظاهر از دنیا باشد مثل تجارات و زراعات که مقصود از آنها گذران زندگی و معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا و هرچه باعث رضای خدا نباشد از دنیاست هر چند به ظاهر از آخرت باشد مثل ریاضات مبتدعه و اعمال ریائیه

ایضاً ملااحمد نراقی می‌فرماید: «آنچه پیش از مردن برای ایشان (مردم) حاصل می‌شود دنیا و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است. پس آنچه پیش از مردن از برای بنده است از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است: یکی علاقه دل، و دیگری گرفتاری بدن که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است تا استیفای حظ خود را از آن کند. 75 و حقیقت دنیا در حق بندگان همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسانیه است، که حاصل می‌شود. و آنچه را که آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است: یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او برسد مثل علم نافع و عمل صالح و دوم آنکه فایده‌اش در همین دنیا برای او باشد یعنی آن لذتی که وسیله لذت در آخرت نباشد.» 76 آنگاه در مذمت دنیا دوستی و بی‌ارزشی آن می‌فرمایند:
«دنیا دشمن است با خدا و بندگان خدا و دشمنی او با خدا آن است که بندگانش را از راه صواب باز می‌زند و ایشان را به زیورهای دنیا وامی‌دارد و عداوت آن با دوستانش به این است که خود را هر لحظه به نوعی آراید و در نظر ایشان جلوه دهد و نعمت‌های خود را برایشان عرضه دارد تا صبر برایشان دشوار گردد و غیر از آن با دشمنان خدا هم دشمن است زیرا که دام خود را در راه ایشان افکنده و به مکر و فریب آنان را به دام می‌کشد قال‌الله تعالی اولئِکَ الّذینَ اشْتَرَوا الحَیاةَ الدُّنیا بالاخِرةِ فَلا یُخَفّفُ عَنهم العَذابَ و لا هم یُنصَرون.»

موضوع قفل شده است