چه جوری بگم نمیخوام ازدواج کنم؟

تب‌های اولیه

280 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چه جوری بگم نمیخوام ازدواج کنم؟

سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد راهنما

mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان


با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
امیدوارم نکاتی را که خدمتتون عرض می کنم راهگشا باشد
در ابتدا از اینکه شرایط ازدواج در سالهای قبل براتون از سوی خانواده فراهم نشده بسیار متاسفم
در سالهای بلوغ و بعد از آن به صورت طبیعی میل انسان به از دواج از جنبه های مختلف بالا است البته متاسفانه در جامعه ما سیر تربیت و آموزش و کار با این نیاز همراه نیست لذا می بینیم جوانی که از نظر جسمی و روحی برای ازدواج آماده است معمولا از نظر عقلی و علمی و کاری و درامدی برای این امر آمادگی ندارد حتی اگر آمادگی هم داشته باشد جامعه به سختی قبول می کند و این بسیار بد است .
این حسی که شما داشتید تا حدودی طبیعی بود و است که متاسفانه با فرهنگ غلط جامعه و نگرش نامناسب خانواده پاسخ مناسبی به آن داده نشد ولی برادر عزیز شما باید دقت نمایید کار اشتباه را با اشتباه جبران نمی کنند الان شما باید ازدواج نمایید البته این حس دوم شما هم (سرد شدن)تا حدودی طبیعی است ولی باید نگرش خود را تغییر دهید شناخت خود را نسبت به جنس مخالف و ازدواج بالا ببرید و هر چه زودتر ازدواج نمایید.

mohsen1990;662846 نوشت:
1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن.

یاد گذشته ها و ساختن آنها برای پل پرواز انسان درست است نه آنکه یاد گذشته ها سبب افسردگی و بی ارادگی و پس رفت شود که به هیچ وجه صحیح نمی باشد حتما با تغییر نگرش ازدواج نمایید .

mohsen1990;662846 نوشت:
2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟

ازدواج فواید و اهداف مهمی دارد.
برای اطلاع کامل و جامع به دو تاپیک زیر مراجعه نمایید:

  1. اهداف ازدواج

  1. ... ღ ღ ღ فوائد ، اهداف و انگيزه هاي ازدواج ღ ღ ღ ...

mohsen1990;662846 نوشت:
3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

آرامش در ضمن داشتن مسئولیت، مفید است و فایده ای دارد و الا هر انسان بی کاری و بی عاری آرامش بیشتر است که این آرامش به درد نمی خورد.آرامشی خوب است و به درد می خورد که نتیجه انجام درست کارها و دیدن حاصل کار باشد که از نمونه های حاصل کار ،موفقیت در زندگی و خانواده و کار و فرزندان و تربیت آنها می باشد.(...که آرامش روان و روح، دو مفهوم دارد: مفهوم مثبت و مفهوم منفی. آرامشی که همراه با خلاقیت نباشد، آرامش منفی است و آرامش مثبت، آرامشی است که همراه با خلاقیت و جولان هیجانات مثبت باشد. باید توجه داشته باشیم که آرامش تهی از خلاقیت و حساسیت‌های روحی، آرامش مثبت نیست...، آرامش مثبت، آرامشی است که به نحوی با ناآرامی در آمیخته و با حساسیت همراه است و البته آرامشی غافلانه نیست.
آرامش غافلانه این است که انسان حقایق را نفهمد و یا با فریب و تحذیر خود را آرام کند. این‌که انسان خود را به غفلت زند و از عواملی که به سرنوشت و حیات معنوی او ارتباط دارد غفلت بورزد، منفی است و آرامشی که همراه با بیم و اندوه و حساسیت نباشد، غیرقابل قبول است( علیرضا اعرافی .آرامش روان از دیدگاه اسلام...))

mohsen1990;662846 نوشت:
1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن

:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf: اییییییییییییییییییییییی ول برادر محسن. یعنی هیچ وقت در عمرم اینقدر احساس همدردی باهام نشده بود. مشکل خودت و من رو زحمت کشیدی و گفتی.

دوست عزیز ، وقتی مورد مناسب پیدا شد و بحث علاقه وسط اومد همچین انگیزه پیدا میکنی که مثل فشنگ تا ته کار میری ، همه ی این صحبتها و بحث ها رو هم میندازی دور ...
خربزه نخورده نمیدونه چه طعمی داره خربزه ، وقتی بهش بگن بلند شو برو اون خربزه رو بخور میگه نمیخوام ، حالشو ندارم ، چون طعمش رو نمیدونه !
حالا هزار و یه علت شرعی و عقلی و منطقی و ... بیارن باز هم شما قانع نمیشی ولی وقتی اون اتفاق افتاد دیگه مثل دومینو همه چی میره جلو .
فقط خیلی مراقب باش موردی که انتخاب میکنی و ایشالا میری جلو اکثر آیتم هاش با روحیات شما جور باشه چون افراد مثل شما اگه تو یه مورد شکست بخورن دیگه کلا دست از ازدواج و زندگی میکشن ...

سلام
یه نکته ممکنه بهتون پیشنهادبشه پیش روانپزشک(البته سایکولوژیست صحیحه)برید؛مطلقا قبول نکنید دلیل هم دارم....
ازدواج برای چی؟سوال خوبیه.شاید بگید اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.درسته.مثل شما یکم حادتر مشکلاتم.
آیا باید برای هر کاری هدف داشت؟کمی فکر کنید.
چرا به نیا اودیم؟روزی چندین نفر می میرن الحدلله ما زنده ایم.قراره چه کار کنیم؟چرا در زمان غیبت به دنیا اومدیم؟
سول ما اون هدف انتهایی ما تو زندگی هستش.تو این راه مثل موسی علیه السلام امنیه هایی هم داریم. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی
خداوند به موسی علیعه السلام سولش رو داد همه می خاست برای سولش خدا هم سولش رو بهشون دادن.اوتیت سولک یا موسی // ولقد مننا علیک مرة اخری
اینم یه داستان از تسویل شیطان برای تذکر:

پسری نزد من آمده بود و می خواست با دختر ی ازدواج کند که این دختر شهره آفاق بود، همه در آن شهر او را می شناختند، شیطان کار او را تزیین داده بود و این پسر طوری از او صحبت می کرد که گویی در کره زمین دیگر انسانی مثل او نیست. در حالی که این دختر حداقل 15 بار سابقه خودکشی داشت، زندان رفته بود، دچار فحشای مشهور بود، اما شیطان او را نزد این پسر تزیین کرده بود. مبادا برای شما تزیین کند. در برابر هر چیزی که زرق و برق دارد توقف کنید و بگویید باید بررسی شود، در این امور رد پای شیطان وجود خواهد داشت. امام علی علیه السلام فرمودند: مراقب همین زرق و برق های دنیا باشید.

واقعن همچیه این دنیا برعکسه

یکی همه شرایط لازمو داره ولی میلی به ازدواج نداره

اون یکی داره میمیره واسه ازدواج ولی کلی مشکل داره

Fool

راهنما;664322 نوشت:
آرامشی که همراه با بیم و اندوه و حساسیت نباشد، غیرقابل قبول است

سلام!!!
الان آرامش با ترس و لرز هم داریم مگه؟:Moteajeb!:
آرامش تعریف خاص خودش رو داره:khandeh!:
mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

ی دوستی داشتم باباش بهش گفته بود مدیونی اگر بخوای به گناه بیفتی و به خاطر مسائل مالی ازدواج نکنی خودم با تمام توان کمکت میکنم!!!(ملت بابا دارن ما هم ...)
سال آخر لیسانس عروسی کرد
ما هم که همچنان داریم از مجردی لذت میبریم :khandeh!:
من دقیقا با شما هم دردم و چند ماهیه تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم
مامانم هم چند بار گیر داد گفتم برو دنبال کارت!!!
اون موقع که زن به دردمون میخورد نگرفتید الان دیگه به چه کارم میاد
خودم بلدم پولام رو خرج کنم حوصله غرغر و وراجی هم ندارم
دوست ندارم کسی بهم دستور بده

معمولا با گذشت زمان خواسته ها و نیازهای آدم تغییر میکنه ممکنه چند سال بعد دوباره نیاز به ازدواج کنی منم الان تو فاز ازدواج نیستم ولی همیشه حسرت عمر رفته رو میخورم شاید 5 سال بعد حسرت موقعیت های الان بخوری هیچوقت فکر نکن الان پرفکتی دنیا و دنیات همیشه اینجوری میمونه دنیا همیشه یه چیزی داره تو کاسه آدم بذاره به نظر من یه پلن ب واسه خودت بذار کنار اگه مورد خوب گیرت اومد تا تنور داغ بچسبون به هر حال سن که بره بالا مجردی هم مشکلات خودشو نمایان می کنه مگر این که مثله من عطای این دنیا رو به لقاش ببخشی هر چی شد شد...

mohsen1990;662846 نوشت:
ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....

nashenas;664324 نوشت:
اییییییییییییییییییییییی ول برادر محسن. یعنی هیچ وقت در عمرم اینقدر احساس همدردی باهام نشده بود. مشکل خودت و من رو زحمت کشیدی و گفتی.

جوجه اردک زشت;664346 نوشت:
من دقیقا با شما هم دردم و چند ماهیه تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم

ای بابا،قضیه انگار خیلی جدی تر از اونی که من فکر میکردم
یعنی یه سال دیگه حال و روز من هم میشه مثل شما؟؟؟:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
عجب داستانی شده این زندگی،الان احساسات و نیازهامونو سرکوب کنیم به خاطر خدا(تازه اگه خدا قبول کنه از ما:khandeh!:)،بعدش دو سال دیگه کلا از همه چی زده بشیم؟؟؟؟
پناه بر خدا من یه کم ترسیدم...

mohsen1990;662846 نوشت:
واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟

سلام
فکر کنم این جو همه گیر شده منظور عدم ازدواج کردن مجردهاست فقط مختص شما نیست
من قبلا هم تمایلی به ازدواج نداشتم همیشه آرزوم این بود مستقل و پولدار بشم روی پای خودم بایستم تا اینکه ازدواج کنم ولی الان هر سال که میگذره دیگه اصلا دوست ندارم اسمی از ازدواج برده شه
دوست ندارم آرامش الانم رو از دست بده مجبور بشم کس دیگه ایی رو تحمل کنم واقعیت اینه ازدواج یعنی شریک شدن در همه چی، باید با اخلاقیات طرف مقابلت کنار بیای دیگه نمیتونی اونجور که میخوای آزادانه تصمیم بگیری همیشه باید یادت بمونه یکی دیگه هم هست که تصمیمات تو روش تاثیر میزاره اینا باعث وحشت آدم از ازدواج میشه
از همه بدتر تحمل کردن بچه است امروزه درسته زوجها کمتر تمایل به بچه دار شدن دارند ولی خوب اینجور هم نیست که اصلا یه دونه بچه هم نخوان
همه بدون استثناء یک بچه رو دارن بچه برای من هیچ ارزشی نداره از بچه متنفرم از اینکه همه عمرم رو باید نگران بزرگ کردن، دردسرهاش باشم
بعد هم غصه زندگیش رو بخورم واقعا هیچ لذتی در این کارها نمی بینم
من بچه ها رو دوست دارم ولی از اینکه خودم صاحب بچه بشم اصلا خوشم نمیاد
واقعا دوست دارم به بچه های بی سرپرست کمک کنم یا بانی خیری برای آنان بشم ولی فقط برای بچه های غریبه این حس رو دارم

یه کم اوضاع جامعه ما خوب نیست از ازدواج باید بترسی از اون طرف هم باید از حرف مردم بترسی که چرا ازدواج نمیکنی
کاش فرهنگ مردم ما اینقدر بالا میرفت که زندگی هر شخص به خودش ربط داره ما هم مثل بقیه مردم جهان میتونستیم تنهایی و مجردی رو بدون دغدغه انتخاب کنیم

mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

میدونی چی آرامشی هنره ؟
اون آرامشی که با این که شخص از دنیا و شرایطش ، از خودش و خدا ، مسیر درست و مسیری که در حال پیش است ، با خبر باشه و بعد آروم باشه....

سلام
واقعا قصد سرزنش کردن ندارم هم خودمو میبینم هم نظرا رو تو انجمن میخونم فقط به این نتیجه میرسم نسل ما چقدر بچه و سوسول بار اومده. واقعا با این حد از شناخت وقت ازدواج آدمای مدل ما هنوز نرسیده

mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

سلام
خدا خانوادتون رو خیر بده که با اینکه شما لجبازی میکنید با خودتون اما راه درستی رو میرن
الانتون رو نگاه نکنید شما فکر کنید که چند سال بعد با این تنهایی میخواید چیکار کنید؟آدمایی که الان دور و برتون هستن اون موقع هم هستن؟شرایط همیشه همینجوری قراره بمونه؟سنتون بره بالا و از این حالت در بیاین بخواین ازدواج کنید دیگه نمیشه مورد مناسبی پیدا کنید. من که فکر میکنم یکم بگذره برمیگردید به حالت اولتون
در مورد سوال اولتون چون گذشته همچین مشکلی پیش اومده نباید آیندتون رو با لجبازی خراب کنید.اتفاقا کار خوبی میکنن میگن ازدواج کن:khandeh!:دستشون درد نکنه
در مورد سوال دومتون جواب خاصی ندارم فقط تا به جواب این نرسیدین ازدواج نکنید.
آره خب به نظرم چیزایی هست که نمیدونید منم خیلی چیزا رو خودم نمیدونم.فقط اینو میگم که زندگی مجردی عمر رو با خودخواهی میگذرونه اینکه یکی باشه آدم هم محبت کنه هم محبت بببینه بعضی جاها از خیلی چیزا بگذره و ....... آدمو بزرگ میکنه زندگی رو هم قشنگ میکنه.ببینید الان این همه آدم ازدواج کردن همه هم دارن زحمت میکشن برا زندگیشون از دور ما مجردا نگاه میکنیم میگیم اوهه اینا چطوری تحمل میکنن به نظرم اون آدما از مریخ نیومدن من فکر میکنم حتماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یه چیزی هست که تلاش رو براشون لذت بخش میکنه از خوردن و خوابیدن و گشتن هم قشنگ تر.یعنی خوش گذشتن به این نیست که بگیم یکی مشغله و کار و وظیفه ای نداره خوشبخت تره خوشبختی به حال آدماست .کار کردن و تلاش کردن هم طبق فرمایش امام علی(ع) مثل تفریحه.
بالاخره عمر باید با این مشغولیت ها بگذره متاهلا به خاطر مسئولیت و خواسته ها و شرایطشون جدیتر تلاش میکنن از عمرشون هم بهتر بهره میبرن ....

جوجه اردک زشت;664346 نوشت:
سلام!!!
اون موقع که زن به دردمون میخورد نگرفتید الان دیگه به چه کارم میاد
خودم بلدم پولام رو خرج کنم حوصله غرغر و وراجی هم ندارم
دوست ندارم کسی بهم دستور بده

سلام
چیزی که همه مشاورا گفتن و ما خوندیم این بوده که آقایون تا آخر عمرشون به ازدواج نیاز دارن
خب تا وقتی زن رو تو پول خرج کردن و غرغر کردن و وراجی:Moteajeb!::Gig::nevisandeh:و دسسسسسسسستور دادن :eek::ajab!:میبینید انتظار دارید تمایلی به ازدواج کردن هم پیدا کنید؟

mohsen1990;662846 نوشت:
سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

سلام. خب دیگه دوستان زیادی میان تویه این بحث شرکت میکنن و راه های از زیر ازدواج در رفتن رو بهتون یاد میدن ک دیگه لزومی نداره بنده بگم ... ولی خب یه حرف اینکه شما کلا همه پسرای مجرد این سرزمین رو میگم ک دغدغه دین دارین دنبال چی میگردین؟ آقا تاهل بدبختی داره غرغرشنیدن داره سختی داره فشار داره تا کیس مناسبت هم پیدا کنی دیگه کلی باید بدبختی بکشی بی پولی داره همه چی داره ... آره ؟ همینا رو دوست دارین بشنوین تا خیال تون راحت باشه ک مثلا مرد هستین و زندگی مردونه میکنین؟دمتون گرم ...
دنبال چی میگردین؟ میدونین مرد بودن یعنی چی؟ چرا همش دنبال رفاه و آسایش محدود میگردین ... آخه نامردا شما ب این مملکت مدیونین میدونین بیرون این مملکت دارن ب ریش مون میخندن ک آمار تجردمون چ میدونم چقد بالا رفته آمار سن ازدواج چ میدونم چقد بالا رفته دارن جار میزنن ک تا چن سال دیگه ایران نابود میشه چون جوووناشو از ازدواج گرفتیم دقت کردین میگن ماااااااا گرفتیممممم نمیگم خوشی زده زیر دل جوونامونو نمیخوان ازدواج کنن نمیگن جووناشون مباحث جنسی رو بی خیال شدن و ازدواج نمیکنن نمیگن واسه راحت طلبیه ک ازدواج نمیکنن میگن مااااااااا ازدواج رو ازشون گرفتیم ماااااا جنگ نرم راه انداختیم مااااااا وجه دین رو خراب کردیم واستدلال مثلا عقلی رو جایگزینش کردیم ماااااااا بودیم ک نذاشتیم نسل شیعه زیاد بشه ...
بخدا خسته شدم از بس هرجا نشستم و بلند شدم مخ جوونا رو با عقل و منطق شستم ک برن ازدواج کنن بابا بخدا ازدواج هیچ ترسی نداره فقط یه نقل مکانه از خونه مادر ب خونه همسر چرا هیچ دینی نسبت ب این همه مادر شهید تویه خون مون حس نمیکنیم ؟ چرا فقط ما ک ادعای بهشت برین رو داریم راحتی این دنیا رو طلب میکنین ... بخدا کار سختی نیس فقط کافیه موقع عقد از شهدا کمک بگیرین باور کنین زندگی تون گلستون میشه باور کنین سختی هامون واسه اشتباهاتیه ک ما رو از شهدا و خدامون دور کرده وگرنه اینا منم دارم متاهلی زندگی میکنم کجام ب اینایی میخوره ک حسرت دوره مجردی شونو بخورن ک فقط کارمون خوردن و خوابیدن بود و از دنیا و هدف و شهدا هیچی حالیمون نبود ... من دیگه خسته شدم ... تا کی این خودبینی ها جلو جوون های بهتر از جون مونو بگیره ... یه ذره بزرگ تر از دنیای خودمون ببینیم و فکر کنیم قطعا خیلی بهتر میشه دید ... فقط یه کم فکر کنیم ... موفق باشین :Gol:

جزیره مجنون;664408 نوشت:
آخه نامردا شما ب این مملکت مدیونین میدونین بیرون این مملکت دارن ب ریش مون میخندن ک آمار تجردمون چ میدونم چقد بالا رفته آمار سن ازدواج چ میدونم چقد بالا رفته دارن جار میزنن ک تا چن سال دیگه ایران نابود میشه چون جوووناشو از ازدواج گرفتیم دقت کردین میگن ماااااااا گرفتیممممم نمیگم خوشی زده زیر دل جوونامونو نمیخوان ازدواج کنن نمیگن جووناشون مباحث جنسی رو بی خیال شدن و ازدواج نمیکنن نمیگن واسه راحت طلبیه ک ازدواج نمیکنن میگن مااااااااا ازدواج رو ازشون گرفتیم ماااااا جنگ نرم راه انداختیم مااااااا وجه دین رو خراب کردیم واستدلال مثلا عقلی رو جایگزینش کردیم ماااااااا بودیم ک نذاشتیم نسل شیعه زیاد بشه ...

والا ما که به این مملکت مدیون نیستیم این مملکته که به ما مدیونه
مدیونه به خاطر اینکه هیچ کاری واسمون نکرد
نه آموزش درست حسابی تو دانشگاه به دانشجوها داد نه هزینه های هنگفت تحصیل رو کاهش داد اون از افزایش قیمتها اون از تحریم
با آوردن یارانه ها هزاران نفر رو برد زیر خط فقر
با وجود اینکه سن جوانها بالا رفته به خاطر بی کاری و نداشتن درآمد و هزاران مشکل دیگه نمیتونن نه ازدواج کنند نه حتی مستقل بشن مسئولینی که مدام نگران کاهش آمار ازدواج و جمعیت هستند باید قبل از اینا به فکر جوانای بدبخت می افتادند کسی که نه کار داره نه سرمایه چطور میتونه علاوه بر خودش زندگی دو سه نفر دیگه رو نابود کنه

mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

اون هایی که سنشون بالا رفته حرف شما رو درک می کنند که دیگه الان می خواهم ازدواج کنم برای چه کاری؟
تا این سن مجرد هستم و در زمان اوج نیاز ازدواج نکردم حالا که نیاز ها رو به فروکش کردنه بروم یکی رو شریک پول و زندگی خودم بکنم؟

[="Arial"][="DarkGreen"]خانوادت دارن کار درستی میکنن. بچه ی خوبی باش، به حرفشون گوش بده برو زن بگیر.
الان هرکس که جواب نه میگیره یا شکست عشقی میخوره ی مدت جو میگیرتش و میخواد تا آخر عمر مجرد بمونه ولی خودش خوب میدونه ته دلش چی میخواد از خدا.
[/]

عاشق امام خامنه ای;664406 نوشت:
چیزی که همه مشاورا گفتن و ما خوندیم این بوده که آقایون تا آخر عمرشون به ازدواج نیاز دارن

خیر چنین چیزی نیست
نیاز به جنس مخالف در آقایان در سن بلوغ شروع می شود و تا سن خاصی رو به اوج می رود از آن به بعد دوباره به‌طور طبیعی این افزایش سن باعث کاهش تدریجی میل به ازدواج در مردان می‌شود و مردی که در اوج نیاز ازدواج نکرده در زمانی که این نیاز به میزان کمتری رسیده و همینطور در حال کم شدن است چه نیازی به ازدواج دارد؟

???;664423 نوشت:
خیر چنین چیزی نیست
نیاز به جنس مخالف در آقایان در سن بلوغ شروع می شود و تا سن خاصی رو به اوج می رود از آن به بعد دوباره به‌طور طبیعی این افزایش سن باعث کاهش تدریجی میل به ازدواج در مردان می‌شود و مردی که در اوج نیاز ازدواج نکرده در زمانی که این نیاز به میزان کمتری رسیده و همینطور در حال کم شدن است چه نیازی به ازدواج دارد؟

شما آقایون خیلی شیک بحث میکنید
کلا قوانینتون تابع بحثه
مثال میارم بحث تعدد زوجات که میشه ما میایم مخالفت میکنیم همتون میشین منبع نیاز اونم تا آخر عمر و حتی تو اون یکی دنیا یعنی میشینن واسه اون دنیاشونم برنامه میریزن که چند تا حوری گیرشون میاد
ولی وقتی طرف به خاطر فکرای منفی و خلاف واقع و ندیدن مزایای ازدواج قید ازدواج رو میزنه یه چیزی میگیم همتون میشین بی نیاز
به نظرم میخواین کلاس بذارین
الله اعلم

من واقعا تا به حال اینجوری شو ندیده بودم به عمرم نشنیده بودم نیاز آقایون کم بشه. من تا دیدم پیرمرد 100 ساله صاحب بچه شده. مگه شما چند سالتونه؟
شاید خودتون باعثش شدید برید دنبال دوا دکتر و درمان کنین خودتون رو چون این طوری که میرید بعد از یه مدت هدفی هم برای کار ی زندگی ندارید و افسرده میشید.

سلام
بهشون بگو حداقل تا 30 سالگی که مستقل بشم و پیشرفت کنم و ... قصد دارم ازدواج رو به تاخیر بندازم.
30 سالگی باز تصمیم بگیر ببین می خوای ازدواج کنی یا نه ... اگر نه به تاخیر بنداز.
عد مثلاً می رسی به 35 سالگی ... اون زمان هم دیگه کسی نمی تونه برات تصمیم بگیره. هر تصمیمی که درست تر می دونی رو انجام میدی :ok:

راهنما;664322 نوشت:

آرامش در ضمن داشتن مسئولیت، مفید است و فایده ای دارد و الا هر انسان بی کاری و بی عاری آرامش بیشتر است که این آرامش به درد نمی خورد.آرامشی خوب است و به درد می خورد که نتیجه انجام درست کارها و دیدن حاصل کار باشد که از نمونه های حاصل کار ،موفقیت در زندگی و خانواده و کار و فرزندان و تربیت آنها می باشد

میدونم استاد.یه داستانم هست که میگه:پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، و بتدریج آنها را حذف کرد تا دو اثر ماند:
اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوه های عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جای آن می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوه ها را نمایش می داد. اما کوه ها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوه ها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، شاید اصلا تگرگ و بارانی سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.

پادشاه بالاخره درباریان را جمع کرد و برنده جایزه را اعلام نمود: جایزه بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.
بعد توضیح داد :
"آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی دغدغه یافت می شود، آرامش آن چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است."... ولی وقتی دور و برمو میبینم یه جور دوست داشتن ها مصنوعی شده.خانواده ها پر از طلاق.دغدغه.خودمو که جاشون میزارم خدا رو شکر میکنم مجردم.الان راحت هر موقع حسش باشه میگیرم میخابم.هرچیزی بخام میرم میخرم واسه خودم.ولی اون موقع نمیشه راحت خوابید باید حواست به دخل و خرجت باشه.زوج به معنای واقعی خوشبخت که از اول زندگی راحت با هم کنار بیان ندیدم تا حالا.

Zaker;664336 نوشت:
دوست عزیز ، وقتی مورد مناسب پیدا شد و بحث علاقه وسط اومد همچین انگیزه پیدا میکنی که مثل فشنگ تا ته کار میری ...
قبلا اینجوری بودم.که مثلا احساس عشق و عاشقی داشتم.الان همون حس عاشقی پوچ و ظاهری را هم ندارم.بعضی ادمها را دیدی با دیدن زیباترین قیافه ها هم هیچ حسی ندارن بهشون و بی تفاوتن.الان من اینجوریم.میدونم ممکنه کسی را ببینم یهویی و عاشقش بشم.ولی حتی اگه بشم باز این سوال میاد تو ذهنم.ازدواج !که چی بشه؟فراموش کردن خیلی راحت شده برام.از بس فراموش کردم.درجه سختیم رفته بالا.هرچند میدونم حرفتون درسته.اخرش ممکنه کسی را ببینم که خیلی خوشم بیاد ازش.و نتونم فراموش کنم.چون به نظرم خدا ادمها را جفت افریده و هرکس یه نیمه گمشده ای داره.
M3hrdad;664337 نوشت:

سول ما اون هدف انتهایی ما تو زندگی هستش
"سول"یعنی چی؟
جوجه اردک زشت;664346 نوشت:

ی دوستی داشتم باباش بهش گفته بود مدیونی اگر بخوای به گناه بیفتی و به خاطر مسائل مالی ازدواج نکنی خودم با تمام توان کمکت میکنم!!!(ملت بابا دارن ما هم ...)

منم ازین دوستا داشتم.بابای من میگفت تو اون موقع عرضه زن گرفتن داشتی.گفتم :شما برام اقدام میکردین بعد میدیدید چجوری میرم سر کار.میفهمیدین عرضه دارم یا نه.میگفتن تو اون موقع درس میخوندی.موقع زنت نبود.گفتم:وقتی فکر ادم همش پر از نیازهاش باشه درس تو مخ ادم نمیره.
گذر موقت;664351 نوشت:
معمولا با گذشت زمان خواسته ها و نیازهای آدم تغییر میکنه ممکنه چند سال بعد دوباره نیاز به ازدواج کنی منم الان تو فاز ازدواج نیستم ولی همیشه حسرت عمر رفته رو میخورم شاید 5 سال بعد حسرت موقعیت های الان بخوری .یه پلن ب واسه خودت بذار کنار اگه مورد خوب گیرت اومد تا تنور داغ بچسبون .

منم از همین میترسم که چندسال دیگه یه موقع پشیمون نشم.واسه همین سوالمو اینجا مطرح کردم که ببینم دلیل واسه ازدواج پیدا میکنم یا نه.اگه یه نفر که 100درصد بهم بخوره که میگیرم.ولی خوب معلوم نیست اون بخاد یا نه. یا اصلن هیچ دو نفری نمیگم 100درصد .حداقل 80درصدشون مثل هم هست پیدا میشه.میدونم زن و مرد مکملن.ولی یه چیزایی هست که هر دونفرشون باید مثل هم باشن وگرنه زندگیشون نمیشه.
دیوانه;664358 نوشت:

یعنی یه سال دیگه حال و روز من هم میشه مثل ...
خب شما از همین الان اقدام کن و به خونواده اصرار کن.اصلا این تاپیک را نشونشون بده تا حال و روز ما را ببینن و بفکرت باشن.

سول اون ارزو و هدف بزرگی براش زندگی می کنیم.امنیه اون ارزوهایی که برای رسین به اون سول نیاز داریم.
ما سربازی آقا امام زمان رو می خایم ، می گیم کار می خایم،ازدواج می کنم که لستکنوا به سکنیه و آرامش برسیم که نیم دینمون کامل بشه که البته قبلش برای نصف دیگش تلاش کردیم.

mohsen1990;662846 نوشت:
سلام.من نمیدونم چجوری به خانواده بفهمونم نمیخام ازدواج کنم.هیچ هدفی از ازدواج ندارم الان.از دوران بلوغ تا الان مراحل حس های من بدین صورت بوده:اولش که بلوغ بود و احساس های نیاز به جنس مخالف همدم همزبون... کم کم تا لیسانس ادامه داشت ترم های اول لیسانس وقتی جنس مخالف میدیدم دوس داشتم زودتر میتونستم برم خاستگاری و ازدواج کنم.همین حس در ترمهای 4-5 لیسانس داشتم تا کم کم فروکش کرد.تا قبل از اینکه ارشد را شروع کنم هم یه خورده میخاستم.ولی واقعا از بس نیازامو سرکوب کردم دیگه سرد شدم .اصلا هیچچچچ حسی ندارم.نه عاطفی نه جنسی نه ....فکر میکنم اینجوری راحتترم بدون هیچ دغدغه زندگی راحت میخورم میخابم کارمیکنم درس میخونم.خونواده گیر دادن الان وقتشه.وقتی میپرسم چرا قبلن کاری نکردین میگن اون موقع شرایطشو نداشتی.من که دختر شاه پریون نمیخاستم.مطمئنم با همون شرایط اون موقعمم دختر پیدا میشد واسه ازدواج.الان گفتم اگه میخاین بگیرین فقط دختره پزشکی چیزی باشه.مهریه هم نمیخام زیاد باشه.دختر خوبی هم باشه.میدونم ممکنه همچین موردی پیدا نشه برامم اصلا مهم نیست حداقل طولش میدم این ماجرا را تا ول کنن.سوالات من از دوستان: 1.مشکلم اینه خانواده هی میگن ازدواج.من یاده قبلنم میافتم و حسرت اون موقعها را میخورم که چقدر میخاست و نداشتم.و همین مسئله اعصابمو بهم میریزه چکار کنم دیگه نگن ازدواج کن. 2. واقعا هدف من از ازدواج با این شرایطی که دارم چی میتونه باشه!بنظرتون چیزی در ازدواج کردن هست که من نمیدونم.فایدش چیه؟شما خودتون هدفتون چیه از ازدواج؟3.(در جواب دوستانی که ممکنه بگن هدف ارامشه)من همین الانم ارامش دارم.حداقل بنظر خودم از یه ادم متاهل ارامشم بیشتر .راحت هیچ نگرانی ندارم.نگران اینده فرزندام نیستم و....

سلام
توصیه می کنم کتاب بسیار پرمحتوای ""بهشت خانواده"" را از همین سایت دانلود کنید و بخوانید
احتمالاً بعد از خواندنش به ازدواج، علاقه مند شده و از پیشنهاد خانواده برای ازدواج، استقبال می کنید ان شاءالله...
همچنین پیشنهاد می کنم کتاب های ""جوشکاری"" را هم بخوانید...بسیاری از افرادی که تمایلی به ازدواج نداشتند پس از خواندن این کتاب، متمایل شدند!
این کتاب هم در همین سایت، معرفی شده ...
موفق و سلامت باشید...

شبـنم;664371 نوشت:

یه کم اوضاع جامعه ما خوب نیست از ازدواج باید بترسی از اون طرف هم باید از حرف مردم بترسی که چرا ازدواج نمیکنی
کاش فرهنگ مردم ما اینقدر بالا میرفت که زندگی هر شخص به خودش ربط داره ما هم مثل بقیه مردم جهان میتونستیم تنهایی و مجردی رو بدون دغدغه انتخاب کنیم

یکی از مشکلات همینه.البته برای اقایون ازدواج نکردن کمتر به چشم میاد.اگه ازدواج کنیم .فک و فامیل یه چیزی پیدا میکنن غیبت کنن.اگه نکنیم بازم همینطور.

عاشق امام خامنه ای;664406 نوشت:

خب تا وقتی زن رو تو پول خرج کردن و غرغر کردن و وراجی:Moteajeb!::Gig::nevisandeh:و دسسسسسسسستور دادن :eek::ajab!:میبینید انتظار دارید تمایلی به ازدواج کردن هم پیدا کنید؟
چون اکثر جوونا تا الان زوجی را ندیدن که اینجور چیزا بینشون نبوده باشه.و یه الگوی مناسب که دیده باشن را ندارن.هرچند خودم همیشه فکر میکنم اگه دو نفر منطقی باشن و بشینن حرف بزنن.چرا این مشکلات براشون پیش میاد!
جزیره مجنون;664408 نوشت:
تا کی این خودبینی ها جلو جوون های بهتر از جون مونو بگیره ... یه ذره بزرگ تر از دنیای خودمون ببینیم و فکر کنیم قطعا خیلی بهتر میشه دید ... فقط یه کم فکر کنیم ... موفق باشین :Gol:
همیشه نظرات خوبی میدید توی تاپیکها.اسم شهدا را که میارین از خودم خجالت میکشم.ولی زندگی الان مثل قبل نیست.دخترای الان مثل قبل نیست.معلوم نیست اگه لان شهدا بودن چی فکر میکردن راجب اوضاع الان جامعه و ما...
neɠïn;664415 نوشت:
نه کار داره نه سرمایه چطور میتونه علاوه بر خودش زندگی دو سه نفر دیگه رو نابود کنه

کار پیدا میشه.کار مرتبط با رشته با حقوق خوب پیدا نمیشه.
غربت نشین;664421 نوشت:

الان هرکس که جواب نه میگیره یا شکست عشقی میخوره ی مدت جو میگیرتش و میخواد تا آخر عمر مجرد بمونه .
من اینا را خیلی خیلی وقت پیش تجربه کردم.از یه مدت هم بیشتر شده.دیگه فکر نکنم اسمشو بشه جو گیری گذاشت:)

[="Arial"][="DarkGreen"]

mohsen1990;664462 نوشت:
من اینا را خیلی خیلی وقت پیش تجربه کردم.از یه مدت هم بیشتر شده.دیگه فکر نکنم اسمشو بشه جو گیری گذاشت:)

والا نمیدونم چی بگم چون خودم همچین مشکلی دارم ولی بیشتر از سر لجبازی این کارو میکنم تو هم سنی نداری که!
ی بار ی دوست اصفهانی که اسم اونم محسن بود بهم گفت اگه میدونی که با ازدواج کردن توی زندگی جلو میفتی حتمن برو ازدواج کن حالا تو هم اگه فکر میکنی با ازدواج توی زندگی جلو میفتی برو سعی کن دوباره نیازهایی که سرکوب کردی احیا کنی.[/]

روزنه;664438 نوشت:
من واقعا تا به حال اینجوری شو ندیده بودم به عمرم نشنیده بودم نیاز آقایون کم بشه. من تا دیدم پیرمرد 100 ساله صاحب بچه شده. مگه شما چند سالتونه؟
شاید خودتون باعثش شدید برید دنبال دوا دکتر و درمان کنین خودتون رو چون این طوری که میرید بعد از یه مدت هدفی هم برای کار ی زندگی ندارید و افسرده میشید.

اون پیرمردای قدیم هستن.دود از کنده بلند میشه... افسرده که شدم ... ادم باید خودش بخاد.روانشناس فایده نداره.

عاشق امام خامنه ای;664426 نوشت:
شما آقایون خیلی شیک بحث میکنید
کلا قوانینتون تابع بحثه
مثال میارم بحث تعدد زوجات که میشه ما میایم مخالفت میکنیم همتون میشین منبع نیاز اونم تا آخر عمر و حتی تو اون یکی دنیا یعنی میشینن واسه اون دنیاشونم برنامه میریزن که چند تا حوری گیرشون میاد
ولی وقتی طرف به خاطر فکرای منفی و خلاف واقع و ندیدن مزایای ازدواج قید ازدواج رو میزنه یه چیزی میگیم همتون میشین بی نیاز
به نظرم میخواین کلاس بذارین
الله اعلم
اون اقایونی که شما میگین موافقه 4 زنه هستن هنوز نیومدن اینجا نظر بدن.حداقل ازینایی که اینجا با من موافق بودن هیچکدومو ندیدم توی اونجور بحث ها.

سلام به همگی
خدارو شکر بالاخره بعد از مدتها تو این سایت ی موضوعی دیدم که توش بحث حاشیه ای انچنانی نداره و بحث حول و حوش خود موضوع است. البته از چند صفحه اینده ای که زده خواهد شد اطلاعی ندارم...

mohsen1990;664451 نوشت:
زوج به معنای واقعی خوشبخت که از اول زندگی راحت با هم کنار بیان ندیدم تا حالا.

این تیکه از صحبت شما رو که دیدم بی اختیار یاد اون لطیفه افتادم که شخصی رفت بدنسازی مربی بش گفت هفته اول بدنت درد میکنه برگشت گفت خب پس من از هفته دوم میام. خب واقعش اینه که قرار نیست تو همون اوله اول زندگی هیچ اختلافی وجود نداشته باشه و دو نفر مثل گل و بلبل زندگیشون رو شروع کنن و هیچ گونه تزاحمی هم بینشون نباشه نه اصلا اینطور نیست. شما اگه دوتا تیکه فلز رو هم بذاری رو هم و بهم بکشی ابتداش یه اصطکاکی بینشون بوجود میاد و کم کم که این حرکت تکرار بشه صیقل میخورن و شکل هم رو میگیرن... داستان زندگی ادما هم همینجوریه نمیخوام صحبتم خیلی مطول بشه بقیه قصه رو خودتون ننوشته بخونید.
و اما این مساله ای که برا شما ب وجود اومده متاسفانه انگار داره همه گیر میشه . منم مثل شما کم سن تر که بودم و اوج نیاز به ازدواج بود هیچگونه موقعیتی برای ازدواج فراهم نشد و اون دوران که میتونست خیلی زیباتر با وجود یک همراه شکل بگیره نگرفت و حالاهم که داره از فرصت جوانی میگذره و نیاز های غریزی به ازدواج افول میکنه دیگه رغبتم به ازدواج کمتر شده ولی با این وجود برخلاف دلایل شما؛دلیل من برای ازدواج نکردن متفاوت از دلایل شماست.واصلا نمیتونم ارامش متاهلی رو با مجردی قابل قیاس بدونم. و واقعا به این اعتقاد دارم که " و جعلنا من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها " و واقعا ارامش تاهلی رو یه جور حس معنوی شدید میدونم درحالیکه این ارامش مجردی که شما ازش حرف میزنی فقط میدان دادن به نفس برای راحت طلبی بیشتر است.

چند روز قبل استاد قرائتی اومده بودن دانشگاه مون صحبتای قشنگی داشتن هرچند که وقت صحبت بسیار بسیار کم بود ولی خب نکته ای گفتن که فکر کنم بی مناسبت با این تایپیک نباشه. البته حرفشون کامل تو ذهنم نیست ولی نقل به مضمونش رو میگم . ایشون میگفتن شما دوتا نخ نازک رو در نظر بگیر اگه شما بیایی و این دوتا نخ رو بهم گره بزنی خیلی راحت و محکم و خوب بهم گره میخورن و اگه یه روز بخوایی اینارو ازهم جدا کنی خیلی سخت میشه جداشون کرد. حتی ممکنه از یه جای دیگه پاره بشه ولی از جای گره جدا نشه. ولی اگه دو تاطناب گردن کلفت رو بخوای بهم گره بزنی گره نمیخورن اگرم بخورن خیلی شل و سست بهم گره میخورن و با کوچکترین نیروی ازهم جدا میشن. حالا قصه ما ادما هم همینه... ای کاش زندگی ها به وقتش بهم گره میخوردن و ای کاش تر نوش دارو به وقتش به سهراب میرسید...

آقا mohsen1990 عزیز، اولا همونطور که گفتم بدجوری هم دردیم.:khandeh!:
منم خیلی از طرف خانواده تحت فشارم به حدی که مسیر 18 ساعته از خونه برام مثل قند شیرینه ( اگر ناشکری نباشه محض احساس میزان فشار گفتم وگرنه فدای یه لحظه پیششون بودنم):ok:

اونقدر گیر می دن که اندازه نداره.
ولی این معنی این گیردادن ها رو وقتی می فهمیم که یکی دو هفته از ازدواجمون بگذزه. من دوستی دارم که انشا... قراره ماه بعد عقد محضری کنه خانومشو و دیشب شیرینی ازدواجشو خوردیم. میگه درسته 10 پونزده روزه که عقد کردیم ولی وقتی با هم صحبت می کنیم انگار صد ساله همدیگه رو میشناسیم.
خیلی با انرژی و خیلی شاداب تر از قبله.
منم می دونم که اگه ازدواج کنم به همین شکل می شم اما یه سری مسایل هست که باید رفع بشه، انشا.. بعد از اونا اقدام می کنم.

به نظرم دوای درد شما و ما هم یه درخواست کوچیک ولی پر از اخلاص از خداست و البته صبر هم باید داشته باشیم. یه بار بهش بگی
"خدایا به خاطر رضای تو می خوام ازدواج کنم و یه همچین دختری رو می خوام خودت سر راهم قرار بده".
کمی صبر می کنی و بعد میبینی که چطور داره مهره هاش رو حرکت میده. اونقدر که همین یه جمله کارسازه هیچ چیزی کارساز نیست. بعد که عقد کردی و نشستی با خانومت به گل و بلبل، مطمئنا اونم برات میگه :"منم حرف دلم رو تو شیشه کردم و به امید اینکه خدا به دست تو برسونه انداختم تو دریا."

من نماد اونی ام که لالایی بلده و نمی خوابه. بعله.

منظورم روانشناس نیست منظورم دکتر هست که دارو بخورید.

Miss Chadoriii;664345 نوشت:
واقعن همچیه این دنیا برعکسه

یکی همه شرایط لازمو داره ولی میلی به ازدواج نداره

اون یکی داره میمیره واسه ازدواج ولی کلی مشکل داره

:|

خب نکته اش اینجاست که اونی که عاشق ازدواجه دلیلش اینه که هیچی نداره! و برای فرار از این وضعیتش (یعنی ازدواج کنه که حداقل یک چیزی داشته باشه و کمتر یاد نداشته هاش بیفته) فکر میکنه اگر بره زن بگیره یک گشایشی میشه و وضعش بهتر میشه.

ولی اونی که دیگه به یک سنی میرسه که عقلش درست و حسابی کار میکنه و دیگه یک مدرکی داره و یک کاری پیدا میکنه و کم کم داشته هایی بدست میاره میگه خب مگه من دیوانه ام خودمو به بدبختی بندازم! دارم راحت زندگیمو میکنم دیگه!!

اصلا فلسفه اینکه خدا میل جنسی رو در سن پایین فعال میکنه و اینقدر هم شدیدش میکنه دقیقا همینه که پسر تحت شرایط اول قرار بگیره و ازدواج کنه که نسل بشر منقرض نشه! اگر پسری به هر دلیل اون سنین رو رد کرد(به نظر من این سن الان حدود ۲۵ ساله) دیگه از اون شرایط اولی خارج میشه و وارد شرایط دوم میشه و یهو انگیزه و میلش به ازدواج به شدت سقوط میکنه!

گذر موقت;664351 نوشت:
معمولا با گذشت زمان خواسته ها و نیازهای آدم تغییر میکنه ممکنه چند سال بعد دوباره نیاز به ازدواج کنی منم الان تو فاز ازدواج نیستم ولی همیشه حسرت عمر رفته رو میخورم شاید 5 سال بعد حسرت موقعیت های الان بخوری هیچوقت فکر نکن الان پرفکتی دنیا و دنیات همیشه اینجوری میمونه دنیا همیشه یه چیزی داره تو کاسه آدم بذاره به نظر من یه پلن ب واسه خودت بذار کنار اگه مورد خوب گیرت اومد تا تنور داغ بچسبون به هر حال سن که بره بالا مجردی هم مشکلات خودشو نمایان می کنه مگر این که مثله من عطای این دنیا رو به لقاش ببخشی هر چی شد شد...

این حرف هم کاملا درسته
احتمالا از سن ۳۵ سالگی به بعد موج بعدی نیاز به ازدواج شروع میشه! البته با انگیزه ها و اهدافی کاملا متفاوت(به نظرم ازدواج با این پسر برای اون خانوم اگر فکر زندگی عاطفی و عاشقی و اینها باشه کار ۱۰۰٪ غلطیه! ولی میشه رو آسایش و رفاه و احتمالا پول هاش حساب کرد!)

دیوانه;664358 نوشت:
ای بابا،قضیه انگار خیلی جدی تر از اونی که من فکر میکردم
یعنی یه سال دیگه حال و روز من هم میشه مثل شما؟؟؟:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
عجب داستانی شده این زندگی،الان احساسات و نیازهامونو سرکوب کنیم به خاطر خدا(تازه اگه خدا قبول کنه از ما:khandeh!:)،بعدش دو سال دیگه کلا از همه چی زده بشیم؟؟؟؟
پناه بر خدا من یه کم ترسیدم...

خب مشکل ما از دین نفهمی ما(البته بیشتر جامعه ما) هستش دیگه! وگرنه خدا کجا گفته همه جوونها سرکوبگر بشن!! ولی طوری به ما یاد دادن و شرایطو فراهم کردن که همه ما سرکوبگر شدیم!

nashenas;664498 نوشت:
یه درخواست کوچیک ولی پر از اخلاص از خداست و البته صبر هم باید داشته باشیم. یه بار بهش بگی
"خدایا به خاطر رضای تو می خوام ازدواج کنم و یه همچین دختری رو می خوام خودت سر راهم قرار بده".
کمی صبر می کنی و بعد میبینی که چطور داره مهره هاش رو حرکت میده..
شاید باورت نشه من از همون روزی که احساس نسبت به جنس مخالف پیدا کردم همینو پیدا میگفتم تا همین چند وقته پیش.البته اگه جوابای منو توی تاپیکای مختلف بخونی میبینی که همیشه به همه گفتم توکل کنید به خدا.خودش همه چیزو درست میکنه. خودمم همینجوریم.نمیدونم.ولی خب الان واقعا هیچ هدفی نمیبینم تو ازدواج .فکر میکنم تنهایی باهام یکی شده.اینده خودمو تو یه خونه.تک و تنها .تصور میکنم.که همینجور که دارم به ادمای توی شهر از پنجره نگاه میکنم.به موزیک گوش میدم.و راحت روی صندلی لم دادم.شاید این اینده ای باشه که خدا میخاد.اگه خدا کسی را سر راهم قرار نده.همین نتیجه گیری درسته؟؟(به شانه ام زدی. که تنهایی ام را تکانده باشی.به چه دل خوش کرده ای ؟! تکاندن برف. از شانه های آدم برفی !!)

شبـنم;664371 نوشت:
سلام
فکر کنم این جو همه گیر شده منظور عدم ازدواج کردن مجردهاست فقط مختص شما نیست
من قبلا هم تمایلی به ازدواج نداشتم همیشه آرزوم این بود مستقل و پولدار بشم روی پای خودم بایستم تا اینکه ازدواج کنم ولی الان هر سال که میگذره دیگه اصلا دوست ندارم اسمی از ازدواج برده شه
دوست ندارم آرامش الانم رو از دست بده مجبور بشم کس دیگه ایی رو تحمل کنم واقعیت اینه ازدواج یعنی شریک شدن در همه چی، باید با اخلاقیات طرف مقابلت کنار بیای دیگه نمیتونی اونجور که میخوای آزادانه تصمیم بگیری همیشه باید یادت بمونه یکی دیگه هم هست که تصمیمات تو روش تاثیر میزاره اینا باعث وحشت آدم از ازدواج میشه
از همه بدتر تحمل کردن بچه است امروزه درسته زوجها کمتر تمایل به بچه دار شدن دارند ولی خوب اینجور هم نیست که اصلا یه دونه بچه هم نخوان
همه بدون استثناء یک بچه رو دارن بچه برای من هیچ ارزشی نداره از بچه متنفرم از اینکه همه عمرم رو باید نگران بزرگ کردن، دردسرهاش باشم
بعد هم غصه زندگیش رو بخورم واقعا هیچ لذتی در این کارها نمی بینم
من بچه ها رو دوست دارم ولی از اینکه خودم صاحب بچه بشم اصلا خوشم نمیاد
واقعا دوست دارم به بچه های بی سرپرست کمک کنم یا بانی خیری برای آنان بشم ولی فقط برای بچه های غریبه این حس رو دارم

یه کم اوضاع جامعه ما خوب نیست از ازدواج باید بترسی از اون طرف هم باید از حرف مردم بترسی که چرا ازدواج نمیکنی
کاش فرهنگ مردم ما اینقدر بالا میرفت که زندگی هر شخص به خودش ربط داره ما هم مثل بقیه مردم جهان میتونستیم تنهایی و مجردی رو بدون دغدغه انتخاب کنیم

حالا شما هم دیگه اینقدر شورش نکن!
بالاخره یک بلایی سر ما آوردن که ما دلمون میخواد از جامعه- از خانواده- از گذشته خودمون به خاطر این وضع انتقام بگیریم و بیشتر داریم لج بازی میکنیم!
درسته حق ما خیلی خورده شده و خیلی از احساسات و آرزوهای ما دیگه مرده ولی ما هرچقدر آتش این لج بازی رو تندتر کنیم بازم دودش به چشم خودمون میره!

الان خود من چند ساله دلم میخواد برم و یک خونه مستقل بگیرم و تنها زندگی کنم. ولی همش میگم این پدر مادر من اینطوری خیلی ناراحت میشن و همچنین حرف مردم و فامیل و اینا که چی شده که پسره رفته تنها زندگی میکنه و ......
خلاصه حق ما بازم داره ضایع میشه!
آخرشم فکر کنم خیلی از ماها به خاطر مستقل شدن مجبوره ازدواج کنه!!

روزنه;664501 نوشت:
منظورم روانشناس نیست منظورم دکتر هست که دارو بخورید.

در اون حد نیستم دیگه.منظورم اینه مثل قبل نیستم که با دیدن خانمهای بد حجاب تحریک بشم .یا فکرم مثل قبل کنجکاو باشه راجبه اینجور مسایل و بره دنبالش.دیگه چیزی تحریکم نمیکنه.رابطه هم که تا حالا نداشتم که ببینم میشم یا نمیشم.

عاشق امام خامنه ای;664377 نوشت:
سلام
واقعا قصد سرزنش کردن ندارم هم خودمو میبینم هم نظرا رو تو انجمن میخونم فقط به این نتیجه میرسم نسل ما چقدر بچه و سوسول بار اومده. واقعا با این حد از شناخت وقت ازدواج آدمای مدل ما هنوز نرسیده

شاید سوسول تعریف خیلی خوبی براش نباشه.... بنظرم بیشتر داریم لج بازی میکنیم! البته حقم داریم ها.... ولی خب آخرش میترسم بازم به ضرر خودمون بشه!

وگرنه من قبول ندارم ماها مسئولیت پذیر نیستیم یا نسبت به نسل های قبل کمتر مسئولیت پذیریم! نه اصلا اینطوری نیست.... منتهی ماها حاظر نیستیم زیر باز مسئولیتی بریم که دوسش نداشته باشیم!

جزیره مجنون;664408 نوشت:
سلام. خب دیگه دوستان زیادی میان تویه این بحث شرکت میکنن و راه های از زیر ازدواج در رفتن رو بهتون یاد میدن ک دیگه لزومی نداره بنده بگم ... ولی خب یه حرف اینکه شما کلا همه پسرای مجرد این سرزمین رو میگم ک دغدغه دین دارین دنبال چی میگردین؟ آقا تاهل بدبختی داره غرغرشنیدن داره سختی داره فشار داره تا کیس مناسبت هم پیدا کنی دیگه کلی باید بدبختی بکشی بی پولی داره همه چی داره ... آره ؟ همینا رو دوست دارین بشنوین تا خیال تون راحت باشه ک مثلا مرد هستین و زندگی مردونه میکنین؟دمتون گرم ...
دنبال چی میگردین؟ میدونین مرد بودن یعنی چی؟ چرا همش دنبال رفاه و آسایش محدود میگردین ... آخه نامردا شما ب این مملکت مدیونین میدونین بیرون این مملکت دارن ب ریش مون میخندن ک آمار تجردمون چ میدونم چقد بالا رفته آمار سن ازدواج چ میدونم چقد بالا رفته دارن جار میزنن ک تا چن سال دیگه ایران نابود میشه چون جوووناشو از ازدواج گرفتیم دقت کردین میگن ماااااااا گرفتیممممم نمیگم خوشی زده زیر دل جوونامونو نمیخوان ازدواج کنن نمیگن جووناشون مباحث جنسی رو بی خیال شدن و ازدواج نمیکنن نمیگن واسه راحت طلبیه ک ازدواج نمیکنن میگن مااااااااا ازدواج رو ازشون گرفتیم ماااااا جنگ نرم راه انداختیم مااااااا وجه دین رو خراب کردیم واستدلال مثلا عقلی رو جایگزینش کردیم ماااااااا بودیم ک نذاشتیم نسل شیعه زیاد بشه ...
بخدا خسته شدم از بس هرجا نشستم و بلند شدم مخ جوونا رو با عقل و منطق شستم ک برن ازدواج کنن بابا بخدا ازدواج هیچ ترسی نداره فقط یه نقل مکانه از خونه مادر ب خونه همسر چرا هیچ دینی نسبت ب این همه مادر شهید تویه خون مون حس نمیکنیم ؟ چرا فقط ما ک ادعای بهشت برین رو داریم راحتی این دنیا رو طلب میکنین ... بخدا کار سختی نیس فقط کافیه موقع عقد از شهدا کمک بگیرین باور کنین زندگی تون گلستون میشه باور کنین سختی هامون واسه اشتباهاتیه ک ما رو از شهدا و خدامون دور کرده وگرنه اینا منم دارم متاهلی زندگی میکنم کجام ب اینایی میخوره ک حسرت دوره مجردی شونو بخورن ک فقط کارمون خوردن و خوابیدن بود و از دنیا و هدف و شهدا هیچی حالیمون نبود ... من دیگه خسته شدم ... تا کی این خودبینی ها جلو جوون های بهتر از جون مونو بگیره ... یه ذره بزرگ تر از دنیای خودمون ببینیم و فکر کنیم قطعا خیلی بهتر میشه دید ... فقط یه کم فکر کنیم ... موفق باشین :Gol:

من که از حرفای شما فقط اینو فهمیدم که ما باید بریم فداکاری! کنیم و زن بگیریم!!
آخه برادر/خواهر من اینطوری که نمیشه! اصلا سعی کنید از این استدلال استفاده نکنید چون به نظرم بیشتر به ضررتون بشه و بحث به ناکجا آباد برسه!
برای همین من اصلا وارد این بحث نمیشم!

???;664423 نوشت:
خیر چنین چیزی نیست
نیاز به جنس مخالف در آقایان در سن بلوغ شروع می شود و تا سن خاصی رو به اوج می رود از آن به بعد دوباره به‌طور طبیعی این افزایش سن باعث کاهش تدریجی میل به ازدواج در مردان می‌شود و مردی که در اوج نیاز ازدواج نکرده در زمانی که این نیاز به میزان کمتری رسیده و همینطور در حال کم شدن است چه نیازی به ازدواج دارد؟

مردی که تو سن بالا ازدواج میکنه دنبال یک کلفت برای ایام پیری و یک میراث خور برای پس از مرگش هستش!

عاشق امام خامنه ای;664426 نوشت:
شما آقایون خیلی شیک بحث میکنید
کلا قوانینتون تابع بحثه
مثال میارم بحث تعدد زوجات که میشه ما میایم مخالفت میکنیم همتون میشین منبع نیاز اونم تا آخر عمر و حتی تو اون یکی دنیا یعنی میشینن واسه اون دنیاشونم برنامه میریزن که چند تا حوری گیرشون میاد
ولی وقتی طرف به خاطر فکرای منفی و خلاف واقع و ندیدن مزایای ازدواج قید ازدواج رو میزنه یه چیزی میگیم همتون میشین بی نیاز
به نظرم میخواین کلاس بذارین
الله اعلم

اتفاقا منم چند سال پیش این پسرهارو میدیدم مخصوصا تو فیلمها که مادره هی میگه زن بگیرم پسرم و پسره میگه نه من زن نمیخوام! زن میخوام چکار!
منم دقیقا فکر میکردم داره کلاس میذاره و میگفتم کاش من جای این بودم!!! ولی الان درک میکنم که اصلا هیچ کلاسی در کار نیست و واقعا خیلی از پسرها دیگه نمیخوان زن بگیرن!!

روزنه;664438 نوشت:
من واقعا تا به حال اینجوری شو ندیده بودم به عمرم نشنیده بودم نیاز آقایون کم بشه. من تا دیدم پیرمرد 100 ساله صاحب بچه شده. مگه شما چند سالتونه؟
شاید خودتون باعثش شدید برید دنبال دوا دکتر و درمان کنین خودتون رو چون این طوری که میرید بعد از یه مدت هدفی هم برای کار ی زندگی ندارید و افسرده میشید.

دست شما درد نکنه که نیاز ما به ازدواج رو فقط جنسی میدونید!!(متاسفم برای تبلیغاتی که در جامعه ما شده که نیاز ازدواج مردارو چطور میبینن!!)
اتفاقا همون دوران بلوغ هم نیاز ما بیشتر عاطفیه نه جنسی! ولی بعد از ۱۰ سال که ازش گذشت و شخصیت مستقل و ثابت پیدا کردیم دیگه نیاز عاطفی هم نداریم مثل قدیم و برای همین نیازی به زن گرفتن پیدا نمیکنیم!

دلیل واقعیتون رو طوری بگید تا قانع شن

Mostafa4;664445 نوشت:
سلام
بهشون بگو حداقل تا 30 سالگی که مستقل بشم و پیشرفت کنم و ... قصد دارم ازدواج رو به تاخیر بندازم.
30 سالگی باز تصمیم بگیر ببین می خوای ازدواج کنی یا نه ... اگر نه به تاخیر بنداز.
عد مثلاً می رسی به 35 سالگی ... اون زمان هم دیگه کسی نمی تونه برات تصمیم بگیره. هر تصمیمی که درست تر می دونی رو انجام میدی :ok:

منطقی ترین پستی که تا اینجا خوندم همین بود!
خیلی حرف درستی زد. راه ایشون رو بری فکر کنم ۲ سال دیگه دوباره موج ازدواج درت بیدار میشه :ghash:
جدی دارم میگم. اینطوری که واقعا به خودت میگی من تا فلان زمان این قضیه رو تعلیق میکنم، وسطاش دوباره این فکر به سرت میزنه تعلیق رو بشکنی! اصلا موجود عجیبی هستش آدمیزاد

با تمامی دلایلی که خوندم شما باید ازدواج کنی اینطوری خانمتون نمیذاره دوباره ازدواج کنیدباور ندارید امتحان کنید

M3hrdad;664458 نوشت:
سول اون ارزو و هدف بزرگی براش زندگی می کنیم.امنیه اون ارزوهایی که برای رسین به اون سول نیاز داریم.
ما سربازی آقا امام زمان رو می خایم ، می گیم کار می خایم،ازدواج می کنم که لستکنوا به سکنیه و آرامش برسیم که نیم دینمون کامل بشه که البته قبلش برای نصف دیگش تلاش کردیم.

آقا این آرامش رسیدن با زن گرفتن برای زمانی بود که سنمون ۱۸ سال بود و به ۸۰٪ دخترها راضی میشدیم. الان همونطور که تو پست های قبلی دوستمون هست چندبار داره میگه کسی که ۱۰۰٪ باشه ...یا خیلی خاص باشه که دلمو ببره و .....

اینها همه نشونگر اینه که جوانی که سنش از یه حدی گذشت دیگه به کمتر کسی راضی میشه! و رمز آرامش هم توی همین رضایته!
مگر اینکه بگردیم یک دلیل دیگه پیدا کنیم! مثلا ما زن بگیریم و به قول اونیکی دوستمون برای اسلام فداکاری کنیم و از این کار احساس رضایت کنیم(نه از اصل ازدواج)

لبیک یا علی النقی;664459 نوشت:
سلام
توصیه می کنم کتاب بسیار پرمحتوای ""بهشت خانواده"" را از همین سایت دانلود کنید و بخوانید
احتمالاً بعد از خواندنش به ازدواج، علاقه مند شده و از پیشنهاد خانواده برای ازدواج، استقبال می کنید ان شاءالله...
همچنین پیشنهاد می کنم کتاب های ""جوشکاری"" را هم بخوانید...بسیاری از افرادی که تمایلی به ازدواج نداشتند پس از خواندن این کتاب، متمایل شدند!
این کتاب هم در همین سایت، معرفی شده ...
موفق و سلامت باشید...

لطفا اگر شما این کتابهارو خوندید اون نتیجه نهایی و اصل مطلبش رو بگید ما هم استفاده کنیم(چون میدونم خیلی ها وقت و یا علاقه به خوندن این کتابها ندارند)

rezaee;664532 نوشت:
آقا این آرامش رسیدن با زن گرفتن برای زمانی بود که سنمون ۱۸ سال بود و به ۸۰٪ دخترها راضی میشدیم. الان همونطور که تو پست های قبلی دوستمون هست چندبار داره میگه کسی که ۱۰۰٪ باشه ...یا خیلی خاص باشه که دلمو ببره و .....

اینها همه نشونگر اینه که جوانی که سنش از یه حدی گذشت دیگه به کمتر کسی راضی میشه! و رمز آرامش هم توی همین رضایته!
مگر اینکه بگردیم یک دلیل دیگه پیدا کنیم! مثلا ما زن بگیریم و به قول اونیکی دوستمون برای اسلام فداکاری کنیم و از این کار احساس رضایت کنیم(نه از اصل ازدواج)

شما باید عاشق بشید و طوری هم عاشق میشیدکه چند سال باید تحمل کنید اینو منکه میدونم خبر میدم بهتون
اینقدر هم نگید نمیخوام اگه به انتهای قلبتون رجوع کنید میبینید هنوز دوست دارید ازدواج کنید
دلیلتون اصلا قانع کننده نیست
اگه مادرتون رو میدیدم میگفتم برای شما به زو رهم که شده زن بگیره
تا افکارتون درست بشه و طرز نگاهتون به زندگی کامل بشه

موضوع قفل شده است