تو از وبلاگ نویسا متنفری، توییتر رو مسخره می کنی. تو حتی یه صفحه فیسبوک هم نداری، این تو هستی که وجود نداره. ======================= یک مرد خوب بابت اشتباهات گذشتش عذر خواهی میکنه ولی یک مرد بزرگ انها رو تصحیح میکنه. گوته
================== یک دوست هدیه ای هست که انسان به خودش میده...
========================== ما هرگز تسليم نمي شيم... يا پيروز مي شيم... يا مي ميريم... و فکر نمي کنم کار به مردن ختم بشه... ما نسل بعدي رو براي جنگ داريم... و همين طور بعدي... و بعدي... و در مورد من... من بيشتر از کسي که اعدامم مي کنه عمر مي کنم...
[=times new roman]ما بچه های معماری رو دست کم نگیرین... ما رشتمون نقشه کشیه پس میتونیم یه نقشه ای برات بکشیم که زندگیت نابود بشه..
ما اگه یه میلی متر کارمون رو اشتباه بکشیم باید کارو از اول بکشیم پس راحت میتونیم زندگیمونو عوض کنیم جوری که تو پیام بازرگانی وسطشم نباشی..
ما کارمون دیزاینه پس راحت میتونیم جای مناسبی تو زندگیمون بهت بدیم..
ما کارمون ترکیب رنگه پس میدونیم چجوری قهوه ایت کنیم که با هیچ ترکیب رنگی رنگت عوض نشه....
ما همونایی هستیم که اولین چیزی که تو طراحی یاد گرفتیم کشیدن خط راست بدون خط کش بود پس راحت میتونیم راهمونو بکشیم و بریم..
ما همونایی هستیم که اگه قراره خونه ای ساخته بشه به اسم و امضای ما نیاز داره،پس راحت میتونیم پایین اسمت روامضا کنیم و بگیم هررررری...
ما کپی کردن دو دیقه ای رو خوب بلدیم و فرق بین اصل و کپی رو هم خوب میدونیم پس به ما که میرسی خودت باش..
ما بچه های معماری چون خیلی باید صبورو با استعداد باشیم تا کارامون قشنگ بشه پس شاید صبورانه کنارت بمونیم وحرفی نزنیم اما یه روزی خیلی با استعداد میزاریمت کنار جوری که تو شوکش بمونی
که چیشد..
درکنار اینا خیلی هم مهربون با معرفتیما....:Nishkhand:
به راستی، گروهی خدا را برای چشم داشت پرستش نمایند که آن پرستش بازرگانان است
و گروهی او را بیمناکانه پرستش کنند که آن پرستش بردگان است
و گروهی وی را سپاسمندانه پرستند که آن پرستش آزادگان است که این بهترین پرستش است.
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود....ناگهان پسر 4 ساله اش سنگی برداشت و با ان چند خط روی بدنه ی ماشین کشید مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه شود با آچار فرانسه ای که در دست داشت،این کار را می کرد!
در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد،ا نگشتانش را از دست داد.
وقتی پسرک پدرش را دید،با نگاهی دردناک پرسید:
کی انگشتانم دوباره رشد می کنند؟!
مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد.او به سمت ماشین برگشت و از روی عصبانیت چندین بار به لگد به آن ضربه زد. در حالی که از کرده ی خود بسیار ناراحت و پشیمان بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد.
کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی می افته تو یه چاه بدون آب.کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ را از چاه بیرون بیاره.برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند که چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زودتر بمیره و زیاد زجر نکشه.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختن اما الاغ هر بار خاک ها رو از روی بدنش می تکوندو زیر پاش میریخت وقتی خاک زیر پاش بالا می امد الاغ سعی می کرد بره رو خاک ها.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون آمد. مشکلات زندگی مثل تلی از خاک روی سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم. اول اینکه اجازه بدیم مشکلات مارو زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود...
چند سال پیش، در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد..
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند».
[=arial] *گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
روزی روزگاری دختری 7 ساله به همراه مادرش در شهری کوچک زندگی می کردند. که بسیار فقیر بودند و از نواختن ساز سنتور در گوشه خیابان برای مردم پول کمی به دست می آوردند. آن ها در گوشه ای از خیابان چادر زده بودن و غذایشان چیزی جز نان خالی نبود.
ولی دخترک هر شب با رویای اینکه در خانه ای زیبا زندگی میکند و غذاهای خوب می خورد به خواب فرو می رفت. مادر همیشه می گفت : دخترم چرا این فکر ها را می کنی؟ این اتفاق هرگز نیفتاده و بعد از این هم نمی افتد. ولی دخترک با اطمینان می گفت : مادرم شما اشتباه می کنید من کودکی هستم با دلی پاک و هر چه از خدا بخواهم به من می دهد و سپس با چشمانی پر از اشک رو به آسمان می کرد و می گفت : خدای بزرگ مگر تو در کتابت نگفته ای که کودکان هیچ گناهی ندارند و قلبشان پاک است و هر آنچه از من بخواهند برآورده خواهد شد پس کجایی ای خدای بزرگ چرا جوابم را نمی دهی؟ ناگهان صدای رعد و برق مهیبی آمد و باران شدیدی سر گرفت مادر با غصه گفت : این هم جواب خدا به تو عزیزم! سریع تر به زیر چادر بیا. دخترک گفت : نه این جواب خدا نیست من منتظرم تا صدای خودش را بشنوم.
صبح روز بعد دخترک که همیشه در حال اندیشیدن به فکر های زیبا و قشنگ بود، از چادر درآمد و با آقایی بسیار محترم رو به رو شد مرد از دخترک خواست تا مادرش را صدا کند. مرد پس از سلام و علیک با مادر دخترک گفت : ما از طرف شهرداری طرحی را اجرا می کنیم و خانه های رایگان در اختیار خانم ها ی بی سرپرست قرار میدهیم آن ها میتوانند در موسسه های وابسته به شهرداری کار کنند و خرج زندگی خود را به دست آورند مادر در حالی که از خوشحالی و تعجب اشک در چشمانش جمع شده بود با صدایی لرزان گفت: خانه هایی برای همیشه؟ باورم نمی شود.
مرد لبخندی زد و دست در کیف خود کرد و برگه ای را بیرون آورد و به مادر گفت : فقط کافی است این برگه را امضا کنید و فردا به شهر داری بیایید. زن که از خوشحالی قطرات اشک از چشمانش سرازیر بود دخترش را در آغوش گرفت و برای روز های زیبا،نقشه های زیباتری کشید. با ایمان به خدا و جذب انرژی های مثبت به هر آنچه می خواهید دست بیابید.
یاد زهرا یاد قران خداست
درد های زندگی را او دواست
ای فروغ آفتاب زندگی
ای خدا را در جهان تابندگی
تو شفیع و ما شفاعت جوی تو
تو کریم وما گدایی کوی تو
ای خدا را جلوه گاه مهر داد
کن شفاعت نزد آن فرخند ه یاد
دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه دلتو بتکون از حرفا بُغضا آدما دلتو بتکون از هرچی که تو اين يک سال … يادش دلتو به درد آورد از خاطره هايی که گريه هاش بيشتر از خنده هاش بود از نفهميدنِ اونايی که هميشه فهميديشون دلتو بتکون از کوتاهی های خودت اگه با يه "ببخشيد! من هم مقصر بودم" يکی رو آروم می کنی آرومش کن دلتو بتکون… يه نفسِ عميق بکش سلام بده به بهار به اتفاقای خوب… ((من دلـَـــــــــمو تـکــــوندم)) تو هم بتکون… سال ٩٣ هم كم کم داره تموم میشه یادت باشه زندگی کوتاهه صادقانه عاشق باش خالصانه رفتارکن وبدون کنترل بخند….
جای تعجب است که به شخصیت ها و سخنان آنها اهمیت داده می شود و سخنرانی هایشان ضبط می شود، اما قرآن که در دست ما است، این طور نزد ما ارزش ندارد! همه می دانیم که دربارهی قرآن، مقصّریم!
رویاهایی که دارید احمقانه نیستند؛ آنها نقشه راهی هستند که شما را به مقصد الهی و کسی که مقدر شده باشید میرسانند! از رویاهایتان دست نکشید. اجازه ندهید نظر دیگران در مورد شما ارزشتان را تعیین کند. شانس زندگی فوق العادهای را که پیش رو دارید از دست ندهید. شما برای کوچک بودن آفریده نشدهاید.
خودت باش دختر
ریچل هالیس
تو از وبلاگ نویسا متنفری،
توییتر رو مسخره می کنی.
تو حتی یه صفحه فیسبوک هم نداری،
این تو هستی که وجود نداره.
=======================
یک مرد خوب بابت اشتباهات گذشتش عذر خواهی میکنه ولی یک مرد بزرگ انها رو تصحیح میکنه.
گوته
==================
یک دوست هدیه ای هست که انسان به خودش میده...
==========================
ما هرگز تسليم نمي شيم...
يا پيروز مي شيم... يا مي ميريم...
و فکر نمي کنم کار به مردن ختم بشه...
ما نسل بعدي رو براي جنگ داريم... و همين طور بعدي... و بعدي...
و در مورد من...
من بيشتر از کسي که اعدامم مي کنه عمر مي کنم...
[=times new roman]ما بچه های معماری رو دست کم نگیرین...
ما رشتمون نقشه کشیه پس میتونیم یه نقشه ای برات بکشیم که زندگیت نابود بشه..
ما اگه یه میلی متر کارمون رو اشتباه بکشیم باید کارو از اول بکشیم پس راحت میتونیم زندگیمونو عوض کنیم جوری که تو پیام بازرگانی وسطشم نباشی..
ما کارمون دیزاینه پس راحت میتونیم جای مناسبی تو زندگیمون بهت بدیم..
ما کارمون ترکیب رنگه پس میدونیم چجوری قهوه ایت کنیم که با هیچ ترکیب رنگی رنگت عوض نشه....
ما همونایی هستیم که اولین چیزی که تو طراحی یاد گرفتیم کشیدن خط راست بدون خط کش بود پس راحت میتونیم راهمونو بکشیم و بریم..
ما همونایی هستیم که اگه قراره خونه ای ساخته بشه به اسم و امضای ما نیاز داره،پس راحت میتونیم پایین اسمت روامضا کنیم و بگیم هررررری...
ما کپی کردن دو دیقه ای رو خوب بلدیم و فرق بین اصل و کپی رو هم خوب میدونیم پس به ما که میرسی خودت باش..
ما بچه های معماری چون خیلی باید صبورو با استعداد باشیم تا کارامون قشنگ بشه پس شاید صبورانه کنارت بمونیم وحرفی نزنیم اما یه روزی خیلی با استعداد میزاریمت کنار جوری که تو شوکش بمونی
که چیشد..
درکنار اینا خیلی هم مهربون با معرفتیما....:Nishkhand:
به راستی، گروهی خدا را برای چشم داشت پرستش نمایند که آن پرستش بازرگانان است
و گروهی او را بیمناکانه پرستش کنند که آن پرستش بردگان است
و گروهی وی را سپاسمندانه پرستند که آن پرستش آزادگان است که این بهترین پرستش است.
امام حسین(ع)
ایمان،ترانه آدمی است.قناري بی ترانه می میرد و آدمی بی ایمان .
از کتاب" بالهایت راکجاجاگذاشتی؟"نویسنده عرفان نظر آهاری
هیچگاه باطن زندگی خویش را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکن..............((لئون تولستوی))
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ” ﺳﺎﻋﺖ ﻃﻼﯾﯽ ” ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ ﺻﺮﻑ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ...
(ﺑﺮﺍﯾﺎﻥ ﺗﺮﯾﺴﯽ)
کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی می افته تو یه چاه بدون آب.کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ را از چاه بیرون بیاره.برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند که چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زودتر بمیره و زیاد زجر نکشه.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختن اما الاغ هر بار خاک ها رو از روی بدنش می تکوندو زیر پاش میریخت وقتی خاک زیر پاش بالا می امد الاغ سعی می کرد بره رو خاک ها.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون آمد.
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک روی سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم. اول اینکه اجازه بدیم مشکلات مارو زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود...
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند».
*گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
ولی دخترک هر شب با رویای اینکه در خانه ای زیبا زندگی میکند و غذاهای خوب می خورد به خواب فرو می رفت. مادر همیشه می گفت : دخترم چرا این فکر ها را می کنی؟ این اتفاق هرگز نیفتاده و بعد از این هم نمی افتد. ولی دخترک با اطمینان می گفت : مادرم شما اشتباه می کنید من کودکی هستم با دلی پاک و هر چه از خدا بخواهم به من می دهد و سپس با چشمانی پر از اشک رو به آسمان می کرد و می گفت : خدای بزرگ مگر تو در کتابت نگفته ای که کودکان هیچ گناهی ندارند و قلبشان پاک است و هر آنچه از من بخواهند برآورده خواهد شد پس کجایی ای خدای بزرگ چرا جوابم را نمی دهی؟ ناگهان صدای رعد و برق مهیبی آمد و باران شدیدی سر گرفت مادر با غصه گفت : این هم جواب خدا به تو عزیزم! سریع تر به زیر چادر بیا. دخترک گفت : نه این جواب خدا نیست من منتظرم تا صدای خودش را بشنوم.
صبح روز بعد دخترک که همیشه در حال اندیشیدن به فکر های زیبا و قشنگ بود، از چادر درآمد و با آقایی بسیار محترم رو به رو شد مرد از دخترک خواست تا مادرش را صدا کند. مرد پس از سلام و علیک با مادر دخترک گفت : ما از طرف شهرداری طرحی را اجرا می کنیم و خانه های رایگان در اختیار خانم ها ی بی سرپرست قرار میدهیم آن ها میتوانند در موسسه های وابسته به شهرداری کار کنند و خرج زندگی خود را به دست آورند مادر در حالی که از خوشحالی و تعجب اشک در چشمانش جمع شده بود با صدایی لرزان گفت: خانه هایی برای همیشه؟ باورم نمی شود.
مرد لبخندی زد و دست در کیف خود کرد و برگه ای را بیرون آورد و به مادر گفت : فقط کافی است این برگه را امضا کنید و فردا به شهر داری بیایید. زن که از خوشحالی قطرات اشک از چشمانش سرازیر بود دخترش را در آغوش گرفت و برای روز های زیبا،نقشه های زیباتری کشید.
با ایمان به خدا و جذب انرژی های مثبت به هر آنچه می خواهید دست بیابید.
معبودم...
اگر گناه می کنم یعنی...
هنوز عاشقت نشده ام...!
آخر...عاشق که روی حرف معشوقش...
حرف نـــــــمیزند...!
مـــرا بــبخــش...
1
ای کاش ، در کنار انواع و اقسام فرمول های سخت و پیچیده ی ریاضی ، فیزیک و شیمی ، فرمول ساده ی بــنــدگــی را نیز به ما یاد می دادند...
یاد زهرا یاد قران خداست
درد های زندگی را او دواست
ای فروغ آفتاب زندگی
ای خدا را در جهان تابندگی
تو شفیع و ما شفاعت جوی تو
تو کریم وما گدایی کوی تو
ای خدا را جلوه گاه مهر داد
کن شفاعت نزد آن فرخند ه یاد
دلتو بتکون
از حرفا
بُغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی که تو اين يک سال …
يادش دلتو به درد آورد
از خاطره هايی که گريه هاش بيشتر از خنده هاش بود
از نفهميدنِ اونايی که هميشه فهميديشون
دلتو بتکون از کوتاهی های خودت
اگه با يه
"ببخشيد! من هم مقصر بودم" يکی رو آروم می کنی
آرومش کن
دلتو بتکون…
يه نفسِ عميق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقای خوب…
((من دلـَـــــــــمو تـکــــوندم))
تو هم بتکون…
سال ٩٣ هم كم کم داره تموم میشه
یادت باشه زندگی کوتاهه
صادقانه عاشق باش
خالصانه رفتارکن
وبدون کنترل بخند….
قـلبها از ايـمان و نـور مـعرفـت خـشكيده است، قـلب آبـاد بـه ايـمان و يـاد خـدا پـيدا كـنيد تـا بـراي شـما امـضا كنـيم كـه امـام زمان«عج» آنـجا هـست. آيـت الله بـهـجـت(ره)
جای تعجب است که به شخصیت ها و سخنان آنها اهمیت داده می شود و سخنرانی هایشان ضبط می شود، اما قرآن که در دست ما است، این طور نزد ما ارزش ندارد! همه می دانیم که دربارهی قرآن، مقصّریم!
آیت الله العظمی بهجت
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد
گاهی بهشت در دل آتش میسر است
این است که:
" به چه قیمتی عادت می کنیم ؟! " ...
ژوزه ساراماگو