فضیلت یاد امام علی علیه السلام

تب‌های اولیه

42 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فضیلت یاد امام علی علیه السلام





حضرت صادق علیه السلام از پدرانش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمی‌تواند آنها را شمارش کند.



هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همه‌ی جن و انس گناه کرده باشد.

هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد؛




هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.»



آن‌گاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»



پس بیایید با کمک هم فضایل مولا علی را متذکر شویم
گرچه می دونم که نمی توانیم حق مطلب را ادا کنیم ولی .............
یا علی

« مجالس خود را با یاد علی بن ابی طالب زینت بخشید.»

اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی گر علی(ع) را دست داری

اگر مهر علی در سینه ات نیست بسوزی گر هزاران پوست داری

در جنگ احد آنگاه لشکریان رسول الله میدان را رها کرده بودند. افرادی انگشت شمار کنار پیامبر مانده بودند و در این نقش برجسته و شجاعت علی علیه السلام در دفاع از پیامبر چشمگیر بود انگاه که با استقامت ایستاده بود و شیمشیر میزد از آسمان ندا آمد:

لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی

علی علیه السلام تنها مولود کعبه

آنگاه که مریم (ع) در معبد عبادت می کرد و زمان حمل او فرا رسید خداوند فرمود از خانه بیرون رو و به زیر درختی رو اما.... آنگاه که زمان حمل فاطمه بنت اسد رسید به دامان کعبه پناه آورد، کعبه برای او شکافته شد و فاطمه به داخل کعبه رفت و بعد از 3 روز علی علیه السلام در دستانش بیرون آمد.

زماني که سوره برائت بر پيامبر نازل شد پيامبر از طرف خداوند مامور گرديد که اين سوره را به مشرکان ابلاغ کند، پيامبر بلافاصله سوره را به ابوبکر دادند و او را روانه مکه نمودند تا اين سوره را در ايام حج بر مشرکان بخواند.

بعد از حرکت ابوبکر فرشته وحي بر پيامبر نازل شد و فرمود که خداوند مي فرمايد : اي رسول ما قرآن را جز تو يا کسي که از توست نمي تواند بر مردم ابلاغ کند.


پيامبر بلافاصله علي عليه السلام را طلبيد و به ايشان فرمود که دنبال ابوبکر روانه شود و هر جا که به او رسيد سوره برائت را از او گرفته به مکه برود و ابوبکر را به مدينه بازگرداند .

حضرت علی علیه السلام اولین کسی است که با پیامبر نماز خوندند.
حضرت علی علیه السلام غسل و کفن پیامبر را انجام دادند.


ام السلمه، یکی از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله، می گوید:

رسول خدا می‌فرمود:« هر گاه عده‌ای برای یادآوری فضائل علی بن ابی طالب جمع شوند، فرشتگانی از آسمان فرود می آیند و آنها را احاطه می کنند، و هر گاه آنها متفرق شوند، فرشتگان نیز به آسمان باز می‌گردند.

ملائکه دیگر آسمان به آنها می‌گویند:« از شما بوی خوشی به مشام ما می رسد که از فرشتگان دیگر نمی رسد و بویی خوشتر از آن نشنیده‌ایم.»

آنها می گویند:« ما نزد گروهی بودیم که محمد و اهل بیتش را یاد می کردند. بوی خوش آنها به ما هم رسید و ما نیز خوشبو شدیم.»

سایر فرشتگان می‌گویند:« ما را به سوی آنان ببرید.»
می گویند:« آنان متفرق شدند و هر کدام از آنها روانه منزل خود شد.»

فرشتگان می‌گویند:« پس ما را به مکانی که آنها در آن جمع شده بودند، ببرید تا ما نیز خوشبو و معطر شویم.»


اگر علی علیه السلام نبود همسری برای فاطمه الزهرا (س) نبود.



سعید بن جبیر نزد عبدالله بن عباس رفت و به او گفت:« ای پسرعموی
رسول خدا، نزد تو آمده‌‌ام تا از تو درباره مقام علی بن ابیطالب علیه السلام و اختلاف مردم درباره او سؤال کنم.»


عبدالله بن عباس گفت:« از من درباره بهترین خلق خدا بعد از پیامبر خدا می‌پرسی. نزد من آمده‌ای تا از مردی بپرسی که در شب قدر تنها سه هزار فضیلت داشت. (در آن شب، وقتی علی برای پیامبر و یارانش از چاه آب کشید، جبرئیل و میکائیل* و اسرافیل هر کدام با هزار فرشته بر او سلام کردند.)


ای پسر جبیر، آمده‌ای از من درباره وصی رسول خدا و وزیر و جانشین و صاحب حوض و پرچم و شفاعت او بپرسی. سوگند به خدایی که جان عبدالله بن عباس به دست اوست، اگر دریاها مرکب شوند، درختان قلم گردند و همه مردم دنیا ( از جن و انس ) نویسنده شوند و بخواهند فضائل علی را از آغاز دنیا تا پایانش بنویسند، یک دهم آنچه را خداوند به او عنایت کرده نمی‌توانند نویسند.»




جابر بن عبدالله انصاری می گوید:
از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:

علی ویژگی هایی دارد که اگر یکی از آنها به تمام مردم داده شود برایشان کافی است و آن امتیازات عبارتند از : فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره او:

« هر که من مولای اویم علی مولای اوست »
و « علی نسبت به من چون هارون نسبت به موسی ست »
و « علی از من است و من از علی »


و «علی نسبت به من چون جان من است اطاعت از او اطاعت از من و نافرمانی از او نافرمانی از من است »
و « جنگ با علی جنگ با خداست و سازش با علی سازش با خداست »
و « دوست علی دوست خدا و دشمن او دشمن خداست »
و « علی حجت و خلیفه خدا بر بندگان است»

و « دوستی علی نشانه ایمان و دشمنی با او نشانه کفر است »
و « حزب علی حزب خداست و حزب دشمنان او حزب شیطان است»
و «علی با حق است همان طور که حق با علی ست و این دو از هم جدا نمی شوند تا اینکه بر کنار حوض کوثر به من ملحق شوند »

و « علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است »
و « هرکس از علی جدا شود از من جدا شده و هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده است »
و « فقط شیعیان علی رستگاران روز قیامت هستند »

على (ع ) فقرا را به خود نزديك مى كرد و ضعفا را مورد رعايت خاص قرار مى داد. تنها ايمان ، تقوا، اخلاص ، جهاد و انسانيت در نزد او ارزش داشت و كسانى كه به ناحق و با پول و زور خود را مطرح و برجسته كرده بودند در پيش چشم على (ع ) با خاك يكسان بودند.



* رسول اللّه (ص ) به على (ع ) فرمودند:((اى على !خداوند متعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر و محبوب تر از آن آرايش نداده است . آن زينت عبارت است از:((زهد و بى رغبتى به دنيا.)) يعنى ؛ به اين ظواهر فريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد.


((دنيا)) معنايش آباد كردن دنيا نيست . اين كه دنيا را آباد كنند، زمين را با زينت هايى الهى مزين كنند، و بندگان خدا را برخوردار كنند، اين كه امير المؤ منين پيشتاز اين راه بود. ((دنيا))؛ يعنى اين كه من و شما از آن چه كه در زمين است براى استفاده و لذت خودمان فراهم بياوريم و استفاده كنيم ، در خوراك ، پوشاك ، مركب و شهوات جنسى . اين آن دنيايى است كه در روايات هست . البته مقدارى از آن مجاز و ممدوح است .

زياده روى در اين دنيا، به دو خبيث است كه ما را باز داشته است . پس ، زهد در دنيا، زينت على (ع ) است بعد فرمودند: ((خداوند جورى قرار داده است كه اين دنيا از تو هيچ چيز نخواهد برد

سعد بن ابی وقاص می گوید:

روز جمعه ای با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جماعت خواندیم. آن گاه پیامبر رو به ما کرد و بر خداوند متعال درود فرستاد و فرمود:

« روز قیامت من می آیم در حالی که علی بن ابیطالب علیه السلام پیش روی من است و به دستش لوای حمد دارد. لوای حمد دو تکه است، تکه ای از سُندس (حریر و دیبا) و تکه‌ای از استبرق (حریر زربفت).»

در این هنگام مردی بادیه نشین با شتاب به طرف رسول خدا رفت و گفت:« در باره علی بن ابی طالب چه می گویی، زیرا درباره او اختلاف فراوانی وجود دارد.»

رسول خدا لبخندی زد و فرمود:« ای اعرابی، چرا درباره علی اختلاف فراوانی وجود دارد؟ علی رابطه اش با من مانند سرم برای بدنم است و مانند دکمه برای لباسم. » (رسول خدا می‌خواهد بگوید همان گونه که بدن بدون سر حیاتی ندارد و لباس بدون دکمه کاربردی ندارد، پیامبر منهای علی برای هیچ کس فایده ندارد؛ باید در کنار رسول خدا، علی را پذیرفت و به او مؤمن بود.)

آن عرب بادیه نشین با خشم به پیامبر گفت:« ای محمد، من نیرو و قدرتم از علی بیشتر است. آیا علی می تواند لوای حمد را حمل کند؟!»

پیامبر فرمود:« آرام بگیر، اعرابی! همانا خداوند روز قیامت به علی ویژگی های گوناگونی عنایت می کند: به او زیبایی یوسف می دهد و زهد یحیی و صبر ایوب و بخشش آدم و نیروی جبرئیل. لوای حمد به دست اوست، همه مردم در زیر این لواء هستند و گرداگرد او را امامان و تلاوت کنندگان قرآن و اذان گویان گرفته اند. و آنها کسانی هستند که در قبرها به بدنهایشان کرم نمی‌افتد.»

عواطف على عليه السلام




و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.(سوره فتح آيه 29)



بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.



على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.



على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟



على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!



در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر .على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم



على عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.



شهد الانام بفضله حتى العدى‏
و الفضل ما شهدت به الاعداء



معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست بخورم و على‏بر من دست يابد باكى ندارم زيرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمى است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.



على عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فرارى نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد،در جنگ جمل كه پيروزى يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.



على عليه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد.بارى چنين احساسات عاليه و عواطف بى نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد على عليه السلام در تمام ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى منحصر بفرد بوده است



آنکه در لیلت المبیت جای پیامبر خوابید تا ایشان جان سالم به در ببرد. مو لای ما علی علیه السلام بود
در مهمانی خویشان پیامبر برای اعلان دعوت رسمی به اسلام اولین کسی که ه سه بار دعوت را پذیرفت، علی علیه السلام بود.

قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد ایمان به جز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم گفتا که علی نور بود، سایه ندارد

ايمان و عبادت على عليه السلام


لم اعبد ربا لم اره.(على عليه السلام)




على عليه السلام در ايمان و تقوى و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اينمورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على (1) .


يعنى اگر آسمانها و زمين در يك كفه ترازو و ايمان على در كفه ديگر گذاشته شوند بطور حتم ايمان على بر آنها فزونى ميكند.


على عليه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت ميكرد زيرا عبادت او براى رفع تكليف نبود بلكه او محب حقيقى بود و جز جمال دلرباى حقيقت چيزى در نظرش جلوه‏گر نميشد.


على عليه السلام در تقواى دينى و عبادت چنان كوشا بود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ كسانى كه از تندى على عليه السلام در نزد وى گله ميكردند فرمود:على را ملامت نكنيد زيرا او شيفته خدا است (2) !


على عليه السلام هنگاميكه مناجات ميكرد و مشغول نماز ميشد گوشش نمى‏شنيد و چشمش نميديد و زمين و آسمان،دنيا و مافيها از خاطرش فراموش ميشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقيقت معطوف ميداشت چنانكه مشهور است در يكى از جنگها پيكان تيرى بپايش فرو رفته و بقدرى دردناك بود كه نميتوانستند آنرا بيرون بياورند وقتيكه بنماز ايستاد بيرون كشيدند و او متوجه نشد!


على عليه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا ميلرزيد و لرزش خفيفى وجود مباركش را فرا ميگرفت و چون در محراب عبادت ميايستاد رعشه بر اندامش ميافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شريفش جارى ميشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش هميشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گويد،
هو البكاء فى المحراب ليلا
هو الضحاك اذا اشتد الضراب
يعنى او در محراب عبادت بشدت گريان و در شدت جنگ خندان بود.



ابو درداء كه يكى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله است گويد در شب تاريكى‏از نخلستانى عبور ميكردم آواز كسى را شنيدم كه با خدا مناجات ميكرد چون نزديك شدم ديدم على عليه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى كردم و ديدم كه او با خوف و خشيت تمام با آهنگ حزين مناجات ميكرد و از ترس آتش سوزان جهنم گريه مينمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مينمود و آنقدر گريه كرد كه بى حس و حركت افتاد!گفتم شايد خوابش برده است نزديكش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تكان دادم حركت نكرد گفتم حتما از دنيا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا عليها السلام رسانيدم فرمود مگر او را چگونه ديدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه عليها السلام گفت او نمرده بلكه از خوف خدا غش نموده است (3) .


على عليه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نيز انجام ميداد و هيچوقت نماز شب آنحضرت ترك نميشد حتى در موقع جنگ نيز از آن غفلت نمى‏نمود،در ليلة الهرير نزديكى‏هاى صبح بافق مينگريست ابن عباس پرسيد مگر از آنسو نگرانى داراى آيا گروهى از دشمنان در آنجا كمين كرده‏اند؟فرمود نه ميخواهم ببينم وقت نماز رسيده است يا نه!


حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه از كثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بكلمه سجاد و زين العابدين ملقب شده بود در برابر سؤال ديگران كه چرا اينقدر مشقت و رنج بر خود روا ميدارى فرمود:
و من يقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟
كيست كه بتواند مثل جدم على عليه السلام عبادت كند؟



ابن ابى الحديد بنحو ديگرى اين مطلب را بيان كرده و مينويسد بعلى بن الحسين عليهما السلام كه در مراسم عبادت بنهايت رسيده بود عرض كردند كه عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه ميزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله است (4) .


از ام سعيد كنيز آنحضرت پرسيدند كه على عليه السلام در ماه رمضان بيشتر عبادت ميكند يا در ساير ماه‏ها؟
كنيز گفت على عليه السلام هر شب با خداى خود به راز و نياز مشغول است و براى او رمضان و ديگر اوقات يكسان است.



وقتى كه آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طليعه فجر افكند و فرمود اى صبح تو شاهد باش كه على را فقط اكنون(بحكم اجبار) دراز كشيده مى‏بينى!


ابن ابى الحديد گويد عبادت على عليه السلام بيشتر از عبادت
همه كس بود زيرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نيز نمازش ترك نميشد،او عالمى بود با عمل كه نوافل و ادعيه و تهجد را بمردم آموخت.



على عليه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاك و توجه تام ميايستاد و براز و نياز مشغول ميشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص ديگر نبود زيرا هر كسى بنا بهدف خاصى كه دارد خدا را عبادت ميكند چنانكه خود آنحضرت فرمايد:
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (5) .



يعنى گروهى از مردم خدا را از روى ميل و رغبت(باميد نعمتهاى بهشت) بندگى كردند پس اين نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت كردند اين هم عبادت بندگان است و گروهى ديگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است .


و خود آنحضرت به پيشگاه خداى تعالى عرض ميكند:
الهى ما عبدتك طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتك مستحقا للعبادة.
خدايا من ترا بطمع بهشت و يا از ترس جهنم عبادت نميكنم بلكه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش يافتم.



علم و حكمت على عليه السلام


ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)






رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليأت الباب
همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:
انا دار الحكمة و على بابها



خود حضرت امير عليه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب
يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.



شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين
(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است



و از ابن عباس روايت شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.


على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است


على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:
عالم اندر ميانه جهال‏
مثلى گفته‏اند صديقان‏
شاهدى در ميان كوران است‏
مصحفى در سراى زنديقان



على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.


قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.


در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند،حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد


شريفترين علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده است بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.


على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند


على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.
يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.



سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!


على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.






قال رسول اللهصل الله علیه و آله: ذکر علی عبادة.
عرش خاک سر کوی تو تمنا می کرد ... به حیات تو قسم خواهش بی جا میکرد
داشت گردی زسر کوی تو عیسای مسیح ... مرده را باعثش این بود که احیا میکرد
نوح گر یاد نمی کرد تو را در طوفان ... کشتی اش که به نجف منزل و مأوی میکرد
یونس ار عروة وثقای خیالش نشدی ... تیره عالم به دل حوت به دریا میکرد
گر نبودی رد پای تو بر دوش نبی ... دشمن ار بت شکنی تو حاشا میکرد

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسيدم ، دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند، تا اينكه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى شنيدنى گفت : اگر امت تو بر دوستى و مهر على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفريد


بسم الله الرحمن الرحیم
در زمانی که ذکر فضائل علی علیه السلام ممنوع بود و سب می شد عبدالله بن شداد صحابی چنین می گوید:
امام ذهبی می گوید: عبد الله ابن شداد:وددت انیِِّ قمت علی المنبر من غدوة ال الظهر ،فاذکر فضائل علی ابن ابی طالب [علیه السلام]عنه ثمّ انزل ،فیضرب عنقی.1
عبدالله ابن شداد میگوید:آرزو دارم به من اجازه دهند بالای منبر بروم و یک صبح تا ظهر فضائل علی را بگویم و سپس مرا اعدام کنند.
ذهبی در باره ابن شداد می گوید :ولد من زمن النبی و کان ثقة شیعیا؛ یعنی در زمان پیامبر صلی الله علیه واله به دنیا آمد و جزء شیعیان است یعنی صحابی شیعی است.
1-سیر اعلام النبلاء،ج3،ص48


وضوي امام علي (علیه السلام)

آن کسي که وضوي علي را شرح داده است مي گويد:
علي بن ابي طالب آمد وضو بگيرد. تا دست به آب برد -آن استحباب اولي که انسان دستش را مي شويد- گفت:
«بسم الله و بالله، اللهم اجعلني من التوابين و اجعلني من المتطهرين»
به نام تو و به واسطه تو، خدايا مرا از توبه کاران قرار بده، مرا از پاکيزگان قرار بده.

توبه يعني پاکيزه کردن خود. علي (ع) وقتي سراغ آب مي رود، چون آب رمز طهارت است به ياد توبه مي افتد. دستش را که تميز مي کند به ياد پاکيزه کردن روح خودش مي افتد.

به ما مي گويد وقتي با اين آب، با اين طهور، با اين ماده اي که خدا آن را وسيله پاکيزگي قرار داده است مواجه مي شوي. وقتي سراغ اين ماده مي روي، چشمت به آن مي افتد و دستت را با آن مي شوئي و پاکيزه مي کني، بفهم که يک پاکيزگي ديگري هم هست و يک آب ديگري هم هست که آن پاکيزگي، پاکيزگي روح است و آن آب، آب توبه است.

مي گويد علي (ع) دستهايش را که شست، روي صورتش آب ريخت و گفت:
«اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود وجهي يوم تبيض فيه الوجوه»

صورت را دارد مي شويد وبر حسب ظاهر نوراني مي کند. خوب! وقتي که صورتش را با آب مي شويد براق مي شود ولي علي که به اين قناعت نمي کند، اسلام هم به اين قناعت نمي کند. اين خوب است و بايد هم باشد اما بايد توأم با يک پاکيزگي ديگر، با يک نورانيت ديگر، با يک سفيدي چهره ديگر باشد.

فرمود: خدايا چهره مرا سفيد گردان آنجا که چهره ها تيره و سياه مي شود (قيامت). خدايا! آنجا که چهره هائي سفيد مي شود چهره مرا سياه مکن، مرا رو سفيد گردان. آنجا که افراد رو سياه و يا رو سفيد مي شوند، مرا رو سياه مکن.

بعد روي دست راستش آب ريخت و گفت:
«اللهم اعطني کتاب بيميني و الخلد في الجنان بيساري و حاسبني حسابا يسرا»

پروردگارا! در قيامت نامه عمل مرا به دست راستم بده (چون نامه عمل سعادتمندها بدست راستشان داده مي شود). خدايا! در آنجا از من آسان حساب بکش (به ياد حساب آخرت مي افتد).

بعد روي دست چپش آب ريخت و گفت:
«اللهم لا تعطني کتابي بشمالي و لا من وراء ظهري و لا تجعلها مغلولة الي عنقي و اعوذ بک من مقطعات النيران»

پروردگارا نامه عمل مرا بدست چپم مده و نيز آن را از پشت سر به من مده (نامه عمل عده اي را از پشت سر به آنها مي‌دهند نه از پيش رو که آن هم رمزي دارد). خدايا! اين دست مرا مغلول و غل شده در گردنم قرار مده. خدايا! از قطعات آتش جهنم به تو پناه مي برم.

مي گويد، بعد ديدم مسح سر کشيد و گفت:
«اللهم غشني برحمتک و برکاتک»
خدايا! مرا به رحمت و برکات خودت غرق کن.

مسح پا را کشيد و گفت:
«اللهم ثبت قدمي علي الصراط يوم تزل فيه الاقدام»
خدايا! اين دو پاي مرا بر صراط ثابت بدار و ملغزان، آنروزي که قدمها مي لغزند.

«واجعل سعيي فيما يرضيک عني»
خدايا عمل و سعي مرا، روش و حرکت مرا در راهي قرار بده که رضاي تو در آن است.

شجاعت و هيبت على عليه السلام (1)

انا وضعت فى الصغير بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.
(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يكى از اركان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك،و مظهر تام و مصداق حقيقى آن وجود على عليه السلام بود.

.
بنا بنقل مورخين رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مباركش درشت و جذاب،ابروانش پيوسته و پر پشت،دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود.دست و بازو و ساعد بى نهايت قوى و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محكمى عضلات مشهور بود چنانكه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

على عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور كلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهايت نيرومندى بود.مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندى على عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بكشتى وا ميداشت و آنحضرت با اينكه از جهت سن خيلى كوچكتر از آنان بود ولى با سرعت عجيبى آنها را بر زمين ميزد.از زبير بن عوام نقل كرده‏اند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعى نترسيدم مگر در مقابل على عليه السلام كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم.و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند چه خوب گفته شاعر:

اغمد السيف متى قابله‏
كل من جرد سيفا و شهر

هيبت على عليه السلام بحدى بود كه چون چشم مبارزى باو ميافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آنحضرت نيروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با كمال درماندگى طعمه شمشير او ميگشت چنانكه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال كه بچه چيزى بر مبارزان غلبه كردى فرمود كسى را ملاقات نكردم جز اينكه او مرا عليه جان خود كمك نمود

(سيد رضى عليه الرحمة دنبال كلام امام فرمايد مقصود حضرت تمكن هيبت او در دلها است) رشادتها و جانفشانيهاى او در غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وى در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت از يك قلب قوى و روح بزرگ حكايت ميكند،ثبات و پايدارى على عليه السلام در صحنه‏هاى كارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم ديگر محال و غير ممكن است.معاويه براى اينكه لشگر آرائى خود را بگوش على عليه السلام برساند در يكى از نامه‏هاى خود به آنحضرت نوشت كه سپاهى عظيم براى جنگ او آماده نموده است،طرماح بمعاويه گفت ترسانيدن تو على را از زيادى و انبوهى سپاه مثل ترسانيدن مرغابى است بزيادى آب!

حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبه‏اى كه خود را معرفى ميكرد بپاره‏اى از اوصاف و فضائل على عليه السلام اشاره نمود و فرمود:من پسر كسى هستم كه از همه قوى‏تر و شجاع‏تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليرى بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزه‏ها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادى كه در گياه خشگيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت

اين توصيفى كه امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلكه يك حقيقت غير قابل انكارى است كه يك امام از امام ديگر كه مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آنرا بيان نموده است.


سخاوت و ايثار على عليه السلام





اذا جادت الدنيا عليك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب
(على عليه السلام)



سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد،شخص سخى هر عيبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.
على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسى را فقر و نيازى ميرسيد دست حاجت پيش على عليه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروى سائل ريخته شود.



حارث حمدانى دست نياز پيش على عليه السلام برد،حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اى؟
عرض كرد بلى يا امير المؤمنين،على عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.
روزى مستمندى بعلى عليه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.
معاويه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از يكى پرسيد:از كجا ميآئى؟
آن شخص از راه تملق گفت از پيش على كه بخيل‏ترين مردم است!معاويه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى بدنيا نيامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه ميبخشد.



يكى از مباشران على عليه السلام عوائد ملك او را پيش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص على عليه السلام را ديد كه شمشيرش را ميفروشد تا براى خانواده خود نانى تهيه كند.



على عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميكرد و ميفرمود:اگر من احساس كنم كه كسى از من چيزى خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستى ميكنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.



على عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى كاغذ بنويسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود.على عليه السلام چهار درهم پول داشت يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:
الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون



كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد



پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.
آن مرد گفت شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!
حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل كرده‏اند على عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در ركوع بود كه سائلى در حاليكه سؤال ميكرد از كنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره باو بخشيد،سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه كسى اين انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى عليه السلام نمود و گفت اين شخص كه در ركوع است آنگاه آيه:انما وليكم الله و رسوله...كه آيه ولايت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد



على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام كسى بدان پايه نرسيده است.



ايثار مقدم داشتن ديگران است بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.



محدثين و مورخين،همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتى) هر يك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ايثار على عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته‏اند كه حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنين نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز بشكرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروى نمود.



چون خداوند لباس عافيت بآنها پوشانيد بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودى كه همسايه‏شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پيغمبر من مسكين و گرسنه‏ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام كنيد كه خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسكين داده و خود با آب افطار كردند.



روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار يتيمى پشت در خانه حرفهاى مسكين شب پيشين را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار كردند.روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسيرى پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مى‏برم بخدا كه شما سه روز است در چنين حاليد جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتى را (از آيه 5 تا آيه 22) در شأن آنها و توضيح مقامات عاليه‏شان در بهشت برين برسول اكرم صلى الله عليه و آله قرائت كرد كه يكى از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرمايد:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا



و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدردانى‏كرده و فرمايد:ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا.يعنى البته اين (مقامات و نعمتهاى بهشتى كه در آيه‏هاى پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضايت و قدردانى است



فصاحت و بلاغت على عليه السلام





اما الفصاحة فهو
(على عليه السلام)



امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن كلامه قيل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين.
(ابن ابى الحديد)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است كه خداوند بحكمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانكه فرمايد:خلق الانسان علمه البيان



گوهر نفس كه حقيقت آدمى است با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
و بهمين جهت خود امام فرمايد:المرء مخبوء تحت لسانه.يعنى مرد در زير زبانش نهفته است،و هر قدر شيوائى و رسائى سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.



در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القيس و غيره كه اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على عليه السلام همه فصحاى عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.



ابن ابى الحديد گويد او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه ميكند كه براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوين كنند



باز در جاى ديگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على عليه السلام گويد:
عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكيم و دانشمند و اديبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده كند بفصيح‏ترين وجهى بيان ميكند.



علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟بفارسى ترجمه شده چنين مينويسد:
شخصى از يك دانشمند مسيحى بنام (امين نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على عليه السلام را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :
از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنين نظرى را تأمين كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات على عليه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست باين ميماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بر دارم!سر انجام من اين كار را كردم و در حاليكه دستم ياقوت‏هاى درخشنده را پس و پيش ميكرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت!



باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين نو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على عليه السلام بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است



همچنين شهرستانى در كتاب ديگر مينويسد:از سخنان مستر گرنيكوى انگليسى استاد ادبيات عرب در دانشكده عليگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست كه در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم) و امكان آوردن نظير آن باشد ؟


على عليه السلام در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او خود بخود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وى استخراج نمود نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.



سخنان على عليه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقيقت و واقعيت را بيان ميكند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پيوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.



معاويه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قريش كسى غير از على نگشود و قانون سخن را غير از او كسى تعليم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آيين دادرسى و فرمان نويسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.



لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقايق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر كند،اين قوت فكر و كثرت ذكاء در على عليه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترين مطلبى ميشد تمام زواياى تاريك آنرا از فروغ انديشه خود روشن ميساخت.



كلام على عليه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بين جمله‏هاى آن برقرار است هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور ميكرد فورا به بهترين وجهى در قالب كلمات‏شيوا بر زبانش جارى ميشد و روى كاغذ نقش مى‏بست بدون اينكه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.



على عليه السلام در تعبيه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانيد و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد.على عليه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپا خاست و فى البديهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنين خطبه ديگرى دارد كه در كلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنين شروع ميشودـالحمد لله الملك المحمود المالك الودود و مصور كل مولود....كه براى پرهيز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى مزبور خود دارى گرديد.



كسى از حضرتش پرسيد امر واجب چيست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجيب چيست و عجيب‏تر كدام است،و چه چيزى سخت و مشكل و چه چيزى سخت‏تر است،و چه نزديك و چه نزديكتر است؟على عليه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنين فرمود:
وجب على الناس ان يتوبوا
لكن ترك الذنوب اوجب‏
و الدهر فى صرفه عجيب‏
و غفلة الناس فيه اعجب‏
و الصبر فى النائبات صعب‏
لكن فوت الثواب اصعب‏
و كل ما يرتجى قريب
و الموت من كل ذاك اقرب



البته واضح و روشن است كسى كه بداهة چنين پاسخى گويد و يا فورى و بيسابقه خطبه بى نقطه و يا خطبه هفتصد كلمه‏اى ايراد كند كه يك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبيات عرب خواهد داشت



خوراك و پوشاك على عليه السلام

ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه.
(نهج البلاغه از نامه 45)

اگر على عليه السلام را در خوراك و پوشاك با ديگران قياس كنند كسى را نميتوان يافت كه در اينمورد همانند او باشد،زيرا خوراك آنحضرت بسيار ساده و كم و بطور كلى نان جوينى بود كه سبوس آنرا پاك نميكردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد .

على عليه السلام هرگز دو خورشت يكجا صرف نكرد چنانكه در شب شهادتش نيز بدخترش ام كلثوم كه براى او نان و شير و نمك فراهم كرده بود فرمود مگر نميدانى پدرت تا كنون بيش از يك غذا نخورده است؟شير را بردار و همين نان و نمك كافى است!حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه على عليه السلام چنان بود كه مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مى‏نشست،دو پيراهن سنبلانى ميخريد و غلامش را مخير مينمود كه بهترين آنها را بردارد و خود آنديگرى را مى‏پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميكرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اى نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت‏ترين آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود و صورتش عرق ريخته بود و كسى را تاب و توان كردار او نبود

ابن جوزى مينويسد روزى عبد الله بن رزين بخانه على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت كمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط كرده و در كاسه‏اى ميجوشاند!عبد الله عرض كرد يا امير المؤمنين اين چه غذائى است كه شما ميخوريد؟شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد كه باندازه سد جوع از اغذيه قوى طعام بخوريد.على عليه السلام فرمود براى والى مسلمين بيش از اين جائز نيست!
عبد الله بن ابى رافع گويد روز عيد بخدمت على عليه السلام رفتم انبانى كه مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و كوبيده بديدم كه آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض كردم يا امير المؤمنين اين انبان را براى چه مهر ميكنيد؟فرمود:خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت.يعنى براى آن مهر ميكنم كه ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش كنند!

و هر وقت نان و خورشى خواستى بسركه و يا نمك اكتفاء كردى و اگر از اين برتر خواستى بسبزى و يا كمى شير شتر قناعت نمودى و گوشت بسيار كم ميخورد و ميفرمود:لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانـشكمهايتان را گورستان حيوانات قرار ميدهيد

ر كتاب ذخيرة الملوك است كه على عليه السلام در مسجد كوفه معتكف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على عليه السلام از انبان نان جو كوبيده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبى ديدم كه جز اين نان كوبيده جو چيزى نداشت و دلم برايش سوخت كمى از اين غذا براى او ببرم كه بخورد!حسنين عليهما السلام گريه كردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است كه با اين رياضت با نفسش مجاهدت ميكند

از سويد بن غفله نقل شده است كه گفت روزى خدمت على عليه السلام مشرف‏شدم ديدم شير ترشيده‏اى كه بويش بمشام من ميخورد در ظرفى جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگيده پر سبوسى هم در دست مباركش ميباشد و آن نان بقدرى خشگ بود كه آنجناب آنرا با زانويش ميشكست و در آن شير ترشيده نرم ميكرد و ميخورد و بمن فرمود نزديك بيا و از اين غذاى ما بخور عرض كردم من روزه دار هستم فرمود از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه دار باشد و ميل بطعامى كند و براى خدا نخورد خداوند از طعامهاى بهشتى باو بخوراند و از شرابهاى آن بنوشاند.

سويد گويد دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه كه خادمه منزل بود گفتم از خدا نميترسى كه سبوس جو را نميگيرى؟گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده كه سبوسش را نگرفته نان بپزم!حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتى؟عرض كردم باو گفتم چرا سبوس غله را نميگيرد فرمود پدر و مادرم فداى رسول خدا صلى الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نميگرفت و از نان گندم سه روز سير نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود

عدى بن حاتم نزد على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت مشغول غذا خوردن است،چون بغذاى او دقت نمود ديد يك كاسه آب و مقدارى تكه‏هاى نان جوين و كمى نمك است!!

عرض كرد يا امير المؤمنين شما روزها اينهمه زحمت ميكشيد و شبها را در عبادت خدا بسر مى‏بريد و غذاى شما هم همين است على عليه السلام فرمود نفس سركش را بايد برياضيت عادت داد تا طغيان نكند آنگاه فرمود:
علل النفس بالقنوع و الا
طلبت منك فوق ما يكفيها.
يعنى نفس را بوسيله قناعت بيمار و ضعيف گردان و الا از تو بيش از استحقاقش طلب كند

يكى از رجال ثروتمند حلوائى پخته و مقدارى از آنرا بعنوان تحفه نزد على‏عليه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و ديد رنگ و بوى خوبى دارد فرمود از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوبى هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه خود را بطعم تو آشنا كنم شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد!

از احنف بن قيس روايت كرده‏اند كه ميگفت روزى نزد معاويه بودم چون موقع غذا شد براى معاويه سفره رنگينى چيدند كه در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاويه مرد اكولى بود در خوراك خود دقت بيشترى مينمود كه از نظر كم و كيف بطور مطلوب باشد.

احنف از ديدن سفره عريض و طويل معاويه گريه كرد،معاويه علت گريه را پرسيد احنف گفت بحال على عليه السلام گريه ميكنم زيرا روزى در خدمت او بودم موقع افطار كه شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنين عليهما السلام افطار كنيم،چون غذاى مخصوص آنحضرت را آوردند ديدم انبانى است كه بمهر خود او ممهور شده است على عليه السلام مهر از او برگرفت و تكه‏اى از آن نان خشگ را با سركه خورد و مجددا سر كيسه را مهر كرد و بفضه داد!گفتم مگر غير از شما كس ديگرى هم ميتواند از اين نان بخورد كه انبان را مهر ميكنيد؟

على عليه السلام فرمود مهر اين كيسه از نظر بخل و امساك نيست بلكه براى اينست كه در غياب من فرزندان من اين نان‏ها را بروغن يا بزيت آغشته ميكنند و من براى اينكه آنها باحترام اين مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر ميكنم!معاويه گفت راست ميگوئى اى احنف احدى نميتواند مثل على عليه السلام باشد و باز كسى نميتواند منكر فضيلت او باشد.لباس آنحضرت هم متناسب با خوراك او بود شلوارش زبر و خشن و پيراهنش هم كرباس بود در حاليكه بغير از شام بتمام بلاد اسلامى فرمانروا بود.

اغلب روى خاك مى‏نشست و بهمين جهت ابو تراب ناميده شد فرش خانه‏اش هم حصير بود كفش خود را وصله ميزد و ساير كارهايش را هم خودش انجام ميداد.ميفرمود بخدا سوگند اين رداى من آنقدر وصله خورده است كه از وصال آن خجالت ميكشم!و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها

در نامه‏اى كه بعثمان بن حنيف والى بصره نوشته است فرمايد:من كه امام شما هستم بدو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفاء كرده‏ام در صورتيكه ميتوانم از جامه‏هاى حرير لباسى فاخر بپوشم و از عسل مصفى و مغز گندم غذاى لذيذ و مقوى تناول كنم ولى هيهات كه هوى و هوس نفس بر من غلبه نمايد!آيا بهمين قناعت كنم كه گويند من امام و خليفه هستم اما در اندوه و پريشانى فقراء شركت نكنم؟أاقنع من نفسى بان يقال امير المؤمنين و لا أشاركهم فى مكاره الدهر ؟على عليه السلام مى‏فرمود من در خوراك و پوشاك طورى هستم كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند ميتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضع و حال خود راضى ميشود.

و باز ميفرمود من ميدانم كه كسى مثل من نميتواند زندگى كند اما آيا بين امام و مأموم نبايد وجه تشابهى وجود داشته باشد؟پس تا ميتوانيد از روش من پيروى كنيد.




علم و حكمت على عليه السلام



ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)



رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليأت الباب
همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:
انا دار الحكمة و على بابها

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب
يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.

شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين
(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است

و از ابن عباس روايت شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.


على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است


على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:
عالم اندر ميانه جهال‏
مثلى گفته‏اند صديقان‏
شاهدى در ميان كوران است‏
مصحفى در سراى زنديقان

على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند،حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد

شريفترين علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده است بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.


على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند

على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.
يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.




رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسيدم ، دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند، تا اينكه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى شنيدنى گفت : اگر امت تو بر دوستى و مهر على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفريد


عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام (1)

فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق

على عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدرى شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشى يكسان ميديد،آنحضرت از عمال خود باز جوئى ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود:بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند.حكومت على عليه السلام بر پايه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امرى و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأى و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد.على عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقيقتى آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضى را حتى در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزى اضافه بر سهم مقررى خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراى قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد:و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام.. .

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارهابكشند در نزد من بسى خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدت طولانى در زير خاك خواهد ماند بكسى ستم نمايم؟

و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...
بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش خود را رها كرده‏ام!
فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...

پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد!از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازيچه و شوخى گداخته است ناله ميكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است ميكشانى؟آيا تو از اين درد كوچك مينالى و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديه‏اى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا باقى آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمده‏اى كه مرافريب دهى؟آيا بخبط دماغ دچار گشته‏اى يا ديوانه شده‏اى يا هذيان ميگوئى (كه براى فريفتن على آمده‏اى) ؟

و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته...
بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنها است بمن بدهند كه خدا را درباره مورچه‏اى كه پوست جوى را از آن بگيرم نا فرمانى كنم هرگز نميكنم و اين دنياى شما در نظر من پست‏تر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان خود ميجود،على را با نعمت زودگذر دنيا و لذتى كه پايدار نيست چكار است؟ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يكى از دختران على عليه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شركت در يك مهمانى عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند على عليه السلام دختر خود را ديد كه گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد اين گردن بند را از كجا بدست آورده‏اى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاريه گرفته‏ام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمين خيانت ميكنى؟عرض كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت كنم!
فرمود چگونه گردن بندى را كه در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه داده‏اى؟
عرض كردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار ديگر چنين كارى مرتكب شوى كه گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود كه دستش را مى‏بريدم،دخترش وقتى اين سخن را شنيد عرض‏كرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابيطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاى مهاجرين در عيد چنين گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد طلحه و زبير در زمان خلافت على عليه السلام با اينكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على عليه السلام فرمود دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟
عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بيشتر بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض كردند مانند ساير مردم على عليه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كنم يا از روش عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كرده‏ايم و سوابقى داريم!على عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا اميد برگشتند.

عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام (2)


على عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميكرد و از ظلم و ستم بيزارى ميجست،او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميكرد انجام ميداد دستورات وى كه بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نكات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاى شايانى برده و در مورد حقيقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده‏اند.جرجى زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد:ما كه على بن ابيطالب و معاوية بن ابى سفيان را نديده‏ايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و بميزان ارزش وجود آنها پى ببريم؟

ما از روى سخنان و نامه‏ها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى ميتوانيم درباره آنها قضاوت كنيم.معاويه در نامه‏هائى كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقيه را براى او بفرستند ولى على بن ابيطالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنيا است

هيچيك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات.اجتماع را با حكام دولتى مانند آنحضرت بيان ننموده‏اند،على عليه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر كنار بود.موقعيكه بخلافت رسيد و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عده‏اى از يارانش عرض كردند كه عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نميدارد،على عليه السلام فرمود من براى يكساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حكمروا بينم .

گروهى كوته نظر را عقيده بر اينست كه على عليه السلام بسياست آشنائى نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميكرد بعدا ميتوانست او را معزول كند و يا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حكميت پيش نميآيد و و...سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادى امر صحيح بنظر ميرسد ولى بايد دانست كه على عليه السلام مردم كريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمى‏توانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والى نمايد زيرا حكومت او كه همان خلافت الهيه بود با حكومت ديگران فرق داشت،حكومت الهيه با توجه بمبانى عاليه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوى‏و فضيلت و حكمت و امثال آنها پى ريزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمين را در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشى ديده نميشود،على عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روى زمين است و اعمالى كه انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهى باشد.

سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيله‏گر و نيرنگ باز و فريبكار است براى على عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينكه او نميتوانست مانند ديگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرمايد:و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و با هوش‏تر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور ميگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.يعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميكرد.

درباره عدالت على عليه السلام نوشته‏اند كه سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شكايت از حاكم معاويه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را كه در جنگ صفين مردم را بطرفدارى على عليه السلام عليه معاويه تحريك ميكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست كه اينجا آمده‏اى؟

سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى نكرديم اكنون اگر بشكايت ما برسى از تو متشكر ميشويم و الا ترا نا سپاسى كنيم معاويه گفت اى سوده مرا تهديد ميكنى؟سوده لختى سر بزير انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها
قبر فاصبح فيها العدل مدفونا

يعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد.معاويه گفت مقصودت كيست؟
سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين على عليه السلام است كه در زمان‏خلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براى شكايت پيش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسيدم كه آنجناب براى نماز در مصلى ايستاده و ميخواست تكبير بگويد چون مرا ديد با كمال شفقت و مهربانى پرسيد آيا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بيان كردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو ميدانى كه من اين عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستى از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مباركات قرآن بدو نوشت كه بمحض رؤيت اين نامه،ديگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دريافت كرده‏اى داشته باش تا ديگرى را بفرستم كه از تو تحويل گيرد،و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال ديگران كوتاه گرديد.

معاويه چون اين سخن شنيد بكاتب خود دستور داد كه نامه‏اى به بسر بن ارطاة بنويسد كه آنچه از اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد

عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام (3)



بارى على عليه السلام در تمام نامه‏هائى كه بحكام و فرمانداران خود مينوشت همچنانكه جرجى زيدان نيز تصريح كرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصيه ميفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعى مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش على عليه السلام در حكومت،مصداق خارجى عدالت بود كه از تقوى و حقيقتخواهى او سرچشمه ميگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمكار در آنجا بوده‏اند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مينگرند كه تو در كارهاى حكمرانان قبيل مينگرى و همان سخنان را درباره تو گويند كه تو در مورد پيشينيان گوئى و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيكان بر زبان مردم جارى ميكند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيره‏ها در نزد تو ذخيره عمل نيك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل ورز كه بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشى كه خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا (اگر همكيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطايائى سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصيان و نا فرمانى ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نيز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است

.
(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نياز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى كه درباره ديگران كرده‏اى پشيمان مباش و بكيفر و عقوبتى هم كه ديگران را نموده‏اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى يابى شتاب مكن و نبايد بگوئى كه بمن امارت داده‏اند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديكى جستن بحوادث و تغيير نعمت‏ها است.

(اى مالك) زمانيكه اين حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پديد آورد بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودت‏بدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستى نظر كن و بينديش كه اين نگاه كردن و انديشيدن كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوى تو باز ميگردد،و از اينكه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گيرى و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك نمايد.

(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديكانت و هر كسى كه از زير دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنين نكنى ستمكار باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس با خدا در حال جنگ است تا موقعيكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گرايد،و هيچ چيز مانند پايدارى بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاى ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.

(اى مالك) بايد كه دورترين و دشمن‏ترين زير دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بيش از همه در صدد عيبجوئى مردم ميباشد زيرا كه مردم را عيوب و نقاط ضعفى ميباشد كه براى پوشانيدن آنها والى و حاكم از ديگران شايسته‏تر است پس مبادا عيوب پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشيده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط عيوبى را كه آشكار است بايد پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حكم ميكند،بنا بر اين تا ميتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را كه از عيوب تو دوست دارى از مردم پوشيده باشد بپوشاند.

(اى مالك) گره هر گونه كينه‏اى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره ديگران از خود قطع كن و خود را از هر چيزى كه بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته‏هاى سخن چين عجله مكن زيرا كه سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند كند خيانتكار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستى ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زيرا كه بخل و جبن و حرص غرايز مختلفى هستند كه بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .
(اى مالك) تا ميتوانى بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و بعلت كار نا صوابى كه نكرده‏اى شادمانت نگردانند زيرا اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بين و خود پسند كرده و كبر و سر كشى پديد آورد.و نبايد كه نيكو كار و بدكار در نزد تو بيك درجه و پايه باشند زيرا اين روش،نيكوكاران را به نيكو كارى دلسرد و بى ميل ميكند و بدكاران را به بدكارى عادت دهد،و هر يك از آنان را بدانچه براى خود ملزم نموده‏اند الزام كن (نيكوكاران را پاداش بده و بدكاران را بكيفر رسان) و بايد اقامه فرائضى كه انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد كه بوسيله آن دينت را خالص ميگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بكار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديكى جوئى كاملا وفا كرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين كار بدن ترا برنج و تعب افكند.

و موقعيكه با مردم بنماز جماعت برخيزى نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود يعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه عليل و بيمار بوده و يا كارهاى فورى دارند.



عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام (4)


(اى مالك) از خود بينى و خود خواهى و از اعتماد بچيزى كه ترا بخود پسندى وادارت كند و از اينكه بخواهى ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئن‏ترين فرصت‏هاى شيطان است كه بوسيله آنها هر گونه نيكى نيكو كاران را باطل و تباه سازد،و بپرهيز از اينكه در برابر نيكى و احسانى كه بمردم زير فرمانت نموده‏اى براى آنان منتى نهى و يا كارى را كه براى آنها انجام داده‏اى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زياده از حد جلوه دهى و يا وعده‏اى بآنان دهى و وفا نكنى زيرا كه منت نهادن احسان را باطل ميكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مى‏برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانكه خداى تعالى فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينكه بگوئيد آنچه را كه نميكنيد) .

و از تعجيل و شتابزدگى در انجام كارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت كوشيدن در هنگام دسترسى بدانها و يا از لجاجت و ستيزگى در كارى كه راه صحيح آنرا ندانى و همچنين از سستى بهنگامى كه طريق وصول بدان روشن است بپرهيز،پس هر چيزى را بجاى خود بنه و هر كارى را بجاى خويش بگذار.

و بر تو واجب است كه آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احكامى كه بعدل و داد صادر كرده و يا روش نيكى كه بكار بسته‏اند و يا حديثى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبى كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده‏اند بياد آرى و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده كردى كه ما بدان رفتار كرديم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كنى و در پيروى كردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش نمائى و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعيكه نفس تو بسوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانه‏اى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز كسى از بدى نگه نميدارد و به نيكى توفيق نميدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصاياى خود بمن تأكيد فرمود ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را كه بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

بطوريكه ملاحظه ميشود تمام دستورات على عليه السلام از تقوى و عدالت و حقيقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حكايت ميكند و اين دستورات تنها براى مالك نبود بلكه براى كليه حكام خود فرامينى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است

عواطف على عليه السلام

و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.
(سوره فتح آيه 29)



بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.

على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر .على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم

على عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.
شهد الانام بفضله حتى العدى‏
و الفضل ما شهدت به الاعداء

معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست بخورم و على‏بر من دست يابد باكى ندارم زيرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمى است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

على عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فرارى نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد،در جنگ جمل كه پيروزى يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

على عليه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد.بارى چنين احساسات عاليه و عواطف بى نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد على عليه السلام در تمام ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى منحصر بفرد بوده است بدينجهت ابن ابى الحديد گويد:سبحان الله!يك فرد و اينهمه فضايل؟!توضيح و بيان شخصيت على عليه السلام بر هيچكس مقدور نيست و مطالبى كه طى چند فصل گذشته در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است

امیر المومنین (علیه السلام ) ، الگویی برای مسلمین



اميرالمؤمنين امام ماست. امام همه‌ى مسلمين است و همه او را به عنوان امام قبول دارند. امام يعنى چه؟ يعنى ما بايد ابعاد اين شخصيت را در نظر بگيريم مثل الگويى كه شما جلو خودتان مى‌گذاريد، و بعد تمرين مى‌كنيد كه چيزى شبيه آن بسازيد و تمرين كنيم كه شخصيت خودمان را از لحاظ فرديتمان، از لحاظ رفتارمان، از لحاظ علاقه و رابطه‌ى خودمان با خدا و كارى كه روى شخص خودمان مى‌كنيم، از لحاظ رفتارى كه با مردم مى‌كنيم، از لحاظ رفتارى كه با بيت‌المال مى‌كنيم اين امكانى كه در اختيار ماست؛ پولى كه در اختيار ماست، ابزارى كه در اختيار ماست از لحاظ رفتارى كه با مردم به عنوان يك مجموعه‌ى بشرى داريم كه ما راعى آنها هستيم و بر بخشى از زندگى آنها حاكم هستيم، از لحاظ دلسوزى‌اى كه براى محرومين مى‌كنيم چه فقرا، چه محرومين ذهنى، چه محرومين علمى و اعتقادى از لحاظ رفتارى كه با دين خدا مى‌كنيم كه چگونه بايد از آن دفاع كرد و چگونه بايد نسبت به آن دقت ورزيد از لحاظ رفتارى كه با دشمنان مى‌كنيم؛ در تمام اينها الگوى ما اميرالمؤمنين باشد و سعى كنيم خودمان را به آن بزرگوار شبيه كنيم.


چطور مى‌شود كسى خود را شيعه‌ى على‌بن‌ابى‌طالب بداند؟ آن بزرگوار، همه‌ى عمرش را به عبادت خدا گذراند. از اولى كه در وجود آن بزرگوار به‌وسيله‌ى پيغمبر اكرم نقطه‌ى نورى از هدايت الهى به وجود آمد، تا لحظه‌اى كه با شمشير دشمنان خدا به لقاءالله شتافت، يك‌جا شما آن بزرگوار را پيدا كنيد كه از عبادت و توجه به خدا و رابطه گرفتن با خدا غفلت كرده باشد

امير مومنان در كلام فاطمه زهرا سلام الله عليها

حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

ان السعید، حق السعید من أحب علیــا فی حیاته و بعد موته

همانا سعادتمند به معنای حقیقی کسی است که امام علـی عليه السلام را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد



مجمع‌ الزوائد علامه‌ هیثمى‌ ، ج‌ 9 ، ص‌ 132

[=&quot] -حضرت علی(ع) درکلام اندیشمندان غیرشیعه وغربی
[/]
[=&quot]-جبران خليل جبران[/][=&quot]

که از علماي بزرگ مسيحيت، مرد هنر و صاحب ذوق بديعي است لب به ستايش علي گشوده و چنين مي گويد:" به عقيده من علي بن ابيطالب ( پس از پيامبر) نخستين مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خويش دميد و آهنگ آن را به گوش مردمي رسانيد که پيش از آن مانند آن را نشنيده بودند و در بين تاريکي هاي جاهليت از روش روشن او متحير ماندند؛ پس کسي که طريق علي را پسنديد به فطرت سليم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهيلت را ترجيح داد."جبران معتقد بود که:" دو طايفه شيفته روش علي بودند يکي خردمندان پاکدل و ديگري نيکو سرشتان با ذوق، علي بن ابيطالب شهيد عظمت خويش گشت او از دنيا رفت در حالي که نماز بر زبانش جاري و دلش از شوق خدا لبريز بود. مردم عرب، حقيقت مقام او را درک نکردند تا گروهي از مردم کشور همسايه آنها( ايران) برخاسته، اين گوهر گرانبها را از سنگ تشخيص داده و او را شناختند."

جبران اضافه مي کند که:" علي (ع) مانند پيغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصيرت و بينايي چون پيغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصيتي بين المللي داشت."

جبران هميشه نام علي (ع) را در مجالس خاص و عام به زبان مي آورد، تعظيم مي کرد و مي گفت علي از جهان رفت درحالي که هنوز رسالتش را به کمال، تبليغ نکرده بود.

-شبلي شميل

دانشمندي است که در سال 1335 هجري درگذشت، وي شاگرد برجسته مکتب داروين بود و نخستين کسي است که نظريه" قوه" را در شرق منتشر کرد سپس برخلاف مکتب استاد خود که فردي الهي بود، به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبيعت برخاست وتا لحظه مرگ از مکتب ماديگري پيروي نمود.وي با اصراري که در انکار توحيد داشت، در برابر شخصيت علي ( ع) سرتعظيم فرود آورده و در مورد او چنين مي گويد:" امام و پيشواي انسان ها علي بن ابيطالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است که با اصل خود «پيامبر( ص)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنراني نظير او در گذشته و حال نديده است."

-ميخائيل نعيمه

که از دانشمندان مسيحي است در مقدمه اي که بر کتاب " صوت العدالة الانسانية" نوشته درباره حضرت علي (ع) چنين مي گويد:" پهلواني امام( ع) تنها در ميدان جنگ نبود بلکه او در روشن بيني، پاکدلي، بلاغت، سحر بيان، اخلاق فاضله، شور ايمان، بلندي همت، ياري ستمديدگان و نااميدان، متابعت حق و راستي و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگر چه مدت زيادي از حضور او گذشته، اما هر گاه بخواهيم بنياد زندگي نيکو و سعادتمندي را بگذاريم بايد به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگيريم."- " جرج جرداق"مسيحي، نويسنده معروف لبناني در کتاب " صوت العدالة الانسانية " درباره علي ( ع) چنين مي نويسد: اي دنيا چه مي شد اگر همه نيروهايت را در هم مي فشردي و دوباره شخصيتي مانند علي با آن عقل، قلب ، زبان و شمشير نمودار مي کردي؟"

-کارلايل

فيلسوف انگليسي، هر گاه به نام علي (ع) مي رسيد بزرگي علي چنان او را به وجد مي آورد و نيروي عظمت آن حضرت چنان تحريکش مي کرد که از بحث علمي بيرون مي شد و بي اختيار شروع به مديحه سرايي او مي کرد، او درباره علي چنين مي گويد: " ما نمي توانيم علي را دوست نداشته باشيم و به وي عشق نورزيم زيرا هر چه خوبي هست که ما آن را دوست داريم همه در علي جمع است. او جوانمرد شريف و بزرگواري بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دليري بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آميخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.پيش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود مي دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختيار با شماست، اگر مي خواهيد او را قصاص کنيد يک ضربت بيشتر به او نزنيد و اگر عفو کنيد به تقوا نزديک تر است."

[/]

لامنس

يک کشيش بلژيکي است که در زبان عربي و تاريخ عرب مهارت داشت. او درباره علي (ع) مي گويد:" براي عظمت علي اين بس که تمام اخبار و تواريخ علمي اسلامي از او سرچشمه مي گيرد. او حافظه و قوه شگفت انگيزي داشت. علماي اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علي مستند دارند چرا که گفتار او حجيت قطعي داشت، او باب مدينه علم بود و با روح کلي پيوستگي تام داشت.

مادام ديالافوا

در مقام تعريف حضرت علي (ع) چنين مي نويسد:" احترام علي (ع) در نزد شيعه به منتها درجه است و حقاً هم بايد اين طور باشد زيرا اين مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداکاري هايي که براي پيشرفت اسلام کرد، در دانش، فضائل ، عدالت و صفات نيک بي نظير بود و نسلي پاک و مقدس نيزاز خود باقي گذارد. فرزندانش نيز از او پيروي کردند و براي پيشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علي(ع) کسي است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار مي کرد و در اجراي قوانين الهي اصرار و پافشاري داشت. علي کسي است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسي است که تهديد و نويدش قطعي بود. "

ميخائيل نعيمه، نويسنده صاحب نظر و متفكر انساني مسيحي عرب:

" هيچ مورخ و نويسنده اي هر اندازه هم كه از نبوغ و رادمردي ممتاز برخوردار بوده باشد، نمي تواند قيافه كاملي از انسان بزرگي مانند علي(ع) در مجموعه اي كه حتي داراي هزار صفحه باشد، ترسيم نمايد و دوراني پر از رويدادهاي بزرگ مانند دوران او را توضيح بدهد. تفكرات و انديشه هاي آن مرد عرب و گفتار و كرداري را كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشي شنيده و نه چشمي ديده است. تفكرات ، ايده ها و گفتار و كردار او خيلي بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وي بروز كرده و در تاريخ ثبت شده است."(10)

- خليفه دوم مي گويد:" تعجب من از اين كه علي بن ابيطالب برتمام مسائل علمي، قضائي و فقهي احاطه دارد ، نيست ، بلكه تعجب من ازاين است كه اوهرگونه سؤال مشكلي را درهرموردي كه باشد بلافاصله وفوري وبدون انديشه وتامل جواب مي دهد."(11)

- عبدالفتاح عبدالمقصود، ( نويسنده و دانشمند مشهور مصري) مي نويسد:

" پس از محمد (ص) كسي را نديده ام كه شايسته باشد پس از او قرار گيرد، يا بتواند در رديفش بيايد، جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيغمبر( علي بن ابي طالب) و من در اين سخن به طرفداري تشيع وارد نشده ام، بلكه اين رايي است كه حقايق تاريخ به آن گوياست. او، برترين مردي است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد، و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوي اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبري براي آنان شعاعي مي درخشد، آري او مجسمه اي از كمال است كه در قالب بشريت ريخته شده است."(12)

- جبران خليل جبران ( نويسنده معروف مسيحي) مي نويسد:" علي از جهان درگذشت، در حاليكه شهيد عظمت خود شد. در حالي كه نماز ميان دو لبش بود و دلش از شوق پروردگار لبريز بود. عرب حقيقت مقام و قدر علي را نشناخت، تا از ميان همسايگان پارسي آنان، مردمي به پا خاستند و بين گوهر و سنگ ريزه را فرق گذاشتند. "(13)

- بارون كاردايفو ( دانشمند فرانسوي) مي نويسد:

" علي مولود حوادث نبود، بلكه حوادث را او به وجود آورده بود، اعمال او مخلوق فكر وعاطفه و مخيله خود اوست، پهلواني بود كه درعين دليري ، دلسوز و رقيق القلب، و شهسواري بود كه در هنگام رزم آرايي، زاهد از دنيا گذشته بود. به مال و منصب دنيا اعتنايي نداشت و در حقيقت ، جان خود را فدا نمود. روحي بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهي آن را فرا گرفته بود. "(14)

در حقيقت بايد گفت، سخن گفتن درباره علي (ع) ، ابرمرد جهان اسلام و انسانيت ، كاري است بس دشوار و سنگين كه هر كس را توان قلم رسايي و سخن گفتن درباره آن نيست. علي(ع) وجودي است چند بعدي و جامع اضداد؛ شجاع است و پرصلابت ، سخنوري است بليغ و فصيح. در محراب عبادت ، عابدي است، گريان و لرزان و زاهدي است خدا ترس. حاكمي است مدير، سياستمداري است مدبر و بخشنده ، ايثارگري است توانا، رهبري است قاطع ، پيوسته با حق است و حق با او، در اجراي حق پر صلابت و سخت گير، خصم ظالمان است و ياور مظلومان. او اميرمؤمنان است و سرور عارفان و در عين حال پناهگاه يتيمان و بي سرپرستان و ستم ديدگان، دلي دارد جوشان از عواطف انساني و ترحم به زيردستان، در عين قدرت و سخاوت ، ژنده پوشي است كارگر و كشاورز، حكيمي است بصير و داوري است دادگر و بي گذشت . به راستي كه شناخت گوشه اي از اين درياي ناپيدا و اسوه فضيلت و تقوا و دانش ، براي كسي امكان ندارد، مگر خدايي كه خالق اوست و پيغمبري كه مربي و معلم اوست و اولاد طاهرينش (ع) كه پرورش يافتگان مكتب اويند.(15)

امام علي(ع) ، بنده راستين حق بود كه حجاب هاي نور را در نورديده و به محبوب خويش پيوسته بود . علي(ع) همان شخصي است كه پا بر شانه پيامبر گذاشت و بت هاي جاهليت را شكست، او همان شيرمردي است كه در ليلة المبيت در بستر پيامبر خوابيد و نقشه شوم كفار را نقش برآب كرد، او كه گنجينه اسرار خدايي است، خود را با فرودست ترين انسان ها يكسان مي بيند، با آن ها هم سفره مي شود و در كنار تنورشان مي نشيند، آتش را به جان مي خرد تا براي كودكان يتيم كه گمان مي كنند علي از يادشان غافل مانده است، ناني تهيه كند، شب هنگام تنها و بي ياور، انبان آذوقه و آرد را بر شانه مي گذارد و به صورت ناشناس خانه به خانه درها را به صدا در مي آورد تا فقيران با شكم گرسنه سر بر بالين نگذارند.


علي (ع) اگر رنگ خدا نمي داشت و مردي الهي نبود، فراموش شده بود. علي (ع) نه تنها با كشته شدنش نمرد، بلكه زنده و زنده تر شد.

حضرت صادق علیه السلام از پدرانش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمی‌تواند آنها را شمارش کند.

هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همه‌ی جن و انس گناه کرده باشد.

هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد؛

هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.»

آن‌گاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»




رسول اللّه (ص ) به على (ع ) فرمودند:
((اى على !خداوند متعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر و محبوب تر از آن آرايش نداده است .


آن زينت عبارت است از:((زهد و بى رغبتى به دنيا.))
يعنى ؛ به اين ظواهر فريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد




نیایش;29792 نوشت:

حضرت صادق علیه السلام از پدرانش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمی‌تواند آنها را شمارش کند.

هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همه‌ی جن و انس گناه کرده باشد.

هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد؛

هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.»

آن‌گاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»


یا علی



[=Microsoft Sans Serif]در مذهب ما کلام حق ناد علی است

طاعت که قبول حق بود یاد علی است

از جمله ی آفرینش کون و مکان

مقصود خدا علی و اولاد علی است

سلام
دستتون درد نکنه عالیه:Kaf:
ولی کاش برای تمامی ارسالی ها منبع ذکر میشد:Gol:

نیایش;29792 نوشت:




حضرت صادق علیه السلام از پدرانش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمی‌تواند آنها را شمارش کند.



هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همه‌ی جن و انس گناه کرده باشد.

هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد؛




هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.»



آن‌گاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»



پس بیایید با کمک هم فضایل مولا علی را متذکر شویم
گرچه می دونم که نمی توانیم حق مطلب را ادا کنیم ولی .............
یا علی



فی بحار الانوار جلد 38 صفحه 981

نیایش;29792 نوشت:




حضرت صادق علیه السلام از پدرانش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمی‌تواند آنها را شمارش کند.



هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همه‌ی جن و انس گناه کرده باشد.

هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد؛




هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.»



آن‌گاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»



پس بیایید با کمک هم فضایل مولا علی را متذکر شویم
گرچه می دونم که نمی توانیم حق مطلب را ادا کنیم ولی .............
یا علی


سلام علیک خدا خیرتان دهد لطفا مطالبی که ذکر می کنید منبعشان را هم بفرمایید.
یا علی علیه السلام

موضوع قفل شده است