جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

توی مارپله ی زندگی ،
مهره نباش که هر چی گفتن،بگی باشه
تاس باش که هر چی گفتی، بگن باشه

هنوزم به یه معجزه دلخوشم
گـــــــره های کور منو باز کـن
منو نه به چشم گناهـای من
به چشم خـــدایی برانداز کن
شبیه دستت ندیدم هنــــــوز
کــــــــه دلتنگیامو نوازش کنه
خــــدا پاک کن اشکمو،حالمو
نزار گریه بیشتر خرابش کنــه

السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)

اللهم عجل لوليك الفرج

یاحسین(ع)
در [کــربلا] نبـودم...
تا برای یــاری امامَـم...
کاری حسینــﮯ بکنم...
اَمــــا...
حالا هستــــم...
تا با چـادرم کاری [زینبــﮯ] بکنم...
میدانــم کـﮧ..
یزیدیــان زمـان...
چشـم بــﮧ چــادرم دوختــﮧ اند...

هیچوقت دقیقا نمی دونید چقدر به هدفتون نزدیک شدید

پس به سادگی از رویاهاتون دست نکشید !...

درد هاتو دورت نچین تا دیوار شن !...

زیر ِ پات بذار تا پلّه شن !...

اگر خدا آرزويي را در دلت انداخت، بدان که توانايي رسيدن به آن را در تو ديده است...پس تلاش کن تا به آن برسی

حکمتتو شکر خدا
به فرشته ها شعور دادی بدون شهوت
به حیوان ها شهوت دادی بدون شعور
و به انسان هر دو رو دادی :
انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر...!!!

وقتی وارد می شوی لباست معرف توست و وقتی می روی حرف هایت… (تولستوی)

پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت بهت زنگ میزنه باس جوابشو بدی..

حشمت فردوس-ستایش۲

جا مانده ام از دنیا...

اما خوب شد!

مگر این دنیا کجا می رود که دل نگران رفتنش باشم.

آیات زيبا :

گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)

[=microsoft sans serif]

خدا را در دلت احساس كن ؛ به او توكل كن و قدمهايت را محكم بردار ؛

چرا كه وقتي ايمان شكست مي خورد ؛ ترس پيروزي اش را جشن مي گيرد.



[="Tahoma"][="Navy"]اگر تو قدسی شوی همه عالم قدسی است
اگر تو خدایی شوی تمام عالم خداست
[/]

محی الدین;620939 نوشت:

اگر تو قدسی شوی همه عالم قدسی است
اگر تو خدایی شوی تمام عالم خداست


باسلام بر محی الدین گرامی .
فراز اول زیبا وماندنش خوب است ولی فراز دوم جای تامل دارد بلکه نا درست است .
لطفا اصلاح فرماید .
چون عالم خدا نیست بلکه جلوه گاه خداست .
گفتنی است مظهر و جلوه وجه حق بدین معناست که عالم و آدم به عنوان آیات الهی محل تجلی نور حق و محل ظهور وجود متعالی خداوند است، یعنی نور وجود حق تعالی در این مجال و مظاهر تجلی کرده، بر این اساس گفته شده: مراد از جلوه، انوار الهی است. عالم و آدم همه جلوه انوار حق تعالی می‌باشد و همه اشعه و پرتوی از نور وجودند که به طور مختلف نمودار گردیده‌اند.(1)
نیز گفته شده: مراد از مظاهر هر جمال، جلوه‌های زیبایی حق است، از این رو موجودات عالم مظهر حق‌اند.(2)
پس عالم با تمام موجودات ریز و درشت آن، مظهر آیت و جلوه‌گاه وجود حق‌اند و خدا در مقام فعل بر آنها تجلی کرده، از راه این تجلی، فیض وجود نصیب آنها شده است.
گاهی نیز منظور تجلّی اسما و صفات خداوند در موجودات است، یعنی هر موجودی مانند آینه‌ای نشانگر صفتی از صفات الهی است. انسان که برترین مخلوق است؛ مظهر بسیاری از صفات الهی است و انسان کامل مانند وجود پیامبر(ص) مظهر جامع صفات الهی است.

پی‌نوشت‌ها:
1. دکتر سجادی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 288، نشر کتابخانه طهوری تهران، 1370ش.
2. همان، ص 732.

زندگي را از طبيعت بياموزم ، چون بيد متواضع باشم ،




چون سرو ، راست قامت‌‌ ، مثل صنوبر ، صبور ،

مثل بلوط مقاوم ، مثل رود ،روان ، مثل خورشيد با

سخاوت و مثل ابر با كرامت باشم .



[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;620956 نوشت:
چون عالم خدا نیست بلکه جلوه گاه خداست .
گفتنی است مظهر و جلوه وجه حق بدین معناست که عالم و آدم به عنوان آیات الهی محل تجلی نور حق و محل ظهور وجود متعالی خداوند است، یعنی نور وجود حق تعالی در این مجال و مظاهر تجلی کرده، بر این اساس گفته شده: مراد از جلوه، انوار الهی است. عالم و آدم همه جلوه انوار حق تعالی می‌باشد و همه اشعه و پرتوی از نور وجودند که به طور مختلف نمودار گردیده‌اند.(1)
نیز گفته شده: مراد از مظاهر هر جمال، جلوه‌های زیبایی حق است، از این رو موجودات عالم مظهر حق‌اند.(2)
پس عالم با تمام موجودات ریز و درشت آن، مظهر آیت و جلوه‌گاه وجود حق‌اند و خدا در مقام فعل بر آنها تجلی کرده، از راه این تجلی، فیض وجود نصیب آنها شده است.
گاهی نیز منظور تجلّی اسما و صفات خداوند در موجودات است، یعنی هر موجودی مانند آینه‌ای نشانگر صفتی از صفات الهی است. انسان که برترین مخلوق است؛ مظهر بسیاری از صفات الهی است و انسان کامل مانند وجود پیامبر(ص) مظهر جامع صفات الهی است.

سلام
وقتی مظهر مفتقر حتی فی وجوده آنوقت ظاهر و مظهر یکی است
هوالاول والاخر والظاهر و الباطن...
فنعم ما قال : هردو عالم یک فروغ روی اوست
یا علیم[/]

[=times new roman]خدایا، شلوغی های روزگارم را
[=times new roman]اگر برای رسیدن به توست، پررنگ
[=times new roman]و اگر مسبب جدایی است، خلوتش کن
[=times new roman]مشغله های بی تو، همان بهتر که پاک شوند ...

امام علی (ع)

دنیا خوابی است که اگر آنرا باور کنی پشیمان می شوی

[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]

گاهي لازم است مقداري از وقتي كه براي قضاوت كردن

در باره

ديگران مي كنيم؛ صرف قضاوت كردن در باره خود كنيم
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]


محی الدین;621225 نوشت:

سلام
وقتی مظهر مفتقر حتی فی وجوده آنوقت ظاهر و مظهر یکی است
هوالاول والاخر والظاهر و الباطن...
فنعم ما قال : هردو عالم یک فروغ روی اوست
یا علیم

باسلام بر محی الدین عزیز .
در متن پیشین دقت بشتر نماید .
در همین مصراع از شعر حافظ که خودتان ذکر نموده اید دقت نماید
عالم وآدم همه همه یک فروغ رخ اوست
نه این که عالم او باشد ویا او عالم باشد .
مظهر فانی در ظاهر است نه این که ظاهر همان مظهر ویا بالعکس باشد .
در پیام عرفانی آیه دقت بشتر نماید .

محی الدین;621225 نوشت:

سلام
وقتی مظهر مفتقر حتی فی وجوده آنوقت ظاهر و مظهر یکی است
هوالاول والاخر والظاهر و الباطن...
فنعم ما قال : هردو عالم یک فروغ روی اوست
یا علیم

باسلام بر محی الدین عزیز .
در متن پیشین دقت بشتر نماید .
در همین مصراع از شعر حافظ که خودتان ذکر نموده اید دقت نماید
عالم وآدم همه همه یک فروغ رخ اوست
نه این که عالم او باشد ویا او عالم باشد .
مظهر فانی در ظاهر است نه این که ظاهر همان مظهر ویا بالعکس باشد .
در پیام عرفانی آیه دقت بشتر نماید .

[=&quot][=arial]

[=&quot]

[=_L4i_Kamran]

[=_L4i_Kamran]سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

[=&quot]

[=_L4i_Kamran]دیدی که سخت نیست [=&quot]…[=_L4i_Kamran] تنها بدون من؟[=&quot]
[=_L4i_Kamran]دیدی که صبح می شود [=&quot]…[=_L4i_Kamran] شبها بدون من؟[=&quot]
[=_L4i_Kamran]این نبض زندگی [=&quot]…[=_L4i_Kamran] بی وقفه می زند[=&quot] …!
[=_L4i_Kamran]فرقی نمی کند [=&quot]…[=_L4i_Kamran] با من [=&quot]…[=_L4i_Kamran] بدون من[=&quot] …!
[=_L4i_Kamran]دیروز گرچه سخت [=&quot]…[=_L4i_Kamran] امروز هم گذشت[=&quot] …!
[=_L4i_Kamran]طوری نمی شود [=&quot]…[=_L4i_Kamran] فردا بدون من[=&quot] …![=_L4i_Kamran]
[=&quot]

صادق;621298 نوشت:
باسلام بر محی الدین عزیز .
در متن پیشین دقت بشتر نماید .
در همین مصراع از شعر حافظ که خودتان ذکر نموده اید دقت نماید
عالم وآدم همه همه یک فروغ رخ اوست
نه این که عالم او باشد ویا او عالم باشد .
مظهر فانی در ظاهر است نه این که ظاهر همان مظهر ویا بالعکس باشد .
در پیام عرفانی آیه دقت بشتر نماید .

سلام برادر بزرگوار
هر کس مراتب وجودی شما را تحلیل کند همین سخنان را در مورد شما می گوید
او می گوید کلام شما ظهور صفت تکلم شما و دیدن شما ظهور آن بینایی بی حد وووو است
اما شما که یک حقیقت واحده هستید در عین درست بودن تحلیل به آن می خندید چون با همه شوونات متکثرتان آنرا یک چیز می دانید و آن خود واحده شمایید
و من عرف نفسه عرف ربه
یا علیم

اگر هدایت طلبیدی انتظار داشته باش همه برایت علم هدایتی شوند
و اگر ضلالت طلبیدی منتظر باش همه علم گمراهی ات شوند

محی الدین;621353 نوشت:

سلام برادر بزرگوار
هر کس مراتب وجودی شما را تحلیل کند همین سخنان را در مورد شما می گوید
او می گوید کلام شما ظهور صفت تکلم شما و دیدن شما ظهور آن بینایی بی حد وووو است
اما شما که یک حقیقت واحده هستید در عین درست بودن تحلیل به آن می خندید چون با همه شوونات متکثرتان آنرا یک چیز می دانید و آن خود واحده شمایید
و من عرف نفسه عرف ربه
یا علیم

با سلام وسپاس .
عارفانه تان خوب است ولی این تقریر از وحدت وجود کمی تا قسمتی چالش بر انگیز است .
بخصوص تعبیر نخست تان که زمینه این گفته بنده وجناب عالی را فراهم آورد در واقع رویکرد غیر قابل قبول از وجودت وجود است آن عبارت نخست تان را مجددا ملاحظه فرماید .
در تبین بحث وحدت وجود این تحلیل را با دیده عمیق تر ملاحظه فرماید :
نظریه وحدت وجود در طول تاریخ فرهنگ بشری به گونه های متفاوت و متعددی مطرح گشته است . اما ما در این جا تنها از وحدت وجود از منظر عرفان و فلسفه اسلامی که بیشتر محل بحث و بررسی بوده و ظاهرا مورد سوال شماست بحث می کنیم . در میان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است :
1- وحدت وجود یعنی وحدت شهود. این گونه تفسیر به تعبیر شهید مطهری از سوی متوسطان عرفا بیان شده و کسی نیز ایرادی بر آن نگرفته است (1).
در این نظریه هر چند گفته می شود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور این است که ذات حق وجود لا یتناهی می باشد و عارف با روئیت عظمت حق , موجودات متناهی را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا می بیند، این نوع وحدت در حقیقت وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
2- تمام عالم مساوی با خداست و ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و مجالی ، بالفعل متحقق نیست و خداوند مجموع عالم ظاهری باشد.
این نظریه به (( جاهلان از صوفیه )) نسبت داده شده و از سوی عرفای بزرگ تکذیب و تکفیر شده است . ملا صدرا این قول را کفر آشکار می داند (2).
3- وحدت تشکیکی وجود.
این وحدت عبارت است از این که حقیقت وجود واحد ، صاحب مراتب است .
یک مرتبه از آن حقیقت ، واجب است و مرتبه دیگر ممکن . این وحدت وجود در آرای اولیه صدر المتائلهین شیرازی وجود دارد که مبتنی بر فهم اصالت وجود است . در مواجهه با اشیای خارجی دو مفهوم به دست می آوریم :
یکی وجود و هستی که در میان همه موجودات مشترک است (اشتراک معنوی وجود) و دیگری چیستی و ماهیت که تنها به بخش خاصی از اشیا اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت .
به عبارت دیگر, از یک سو همه اشیا موجودند و از طرفی این اشیا اموری گوناگونند؛ یعنی ذهن ما دو حیثیت اشتراک وجود و هستی و تفاوت و اختلاف را تشخیص می دهد. این مساله مطرح می شود که کدام یک از این دو مفهوم ذهنی اصالت دارد و کدام یک اعتباری است .
چون بر اساس نظر فلسفی اشیای خارجی تنها یک واقعیت دارند. فقط یکی از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازای آن واقعیت خارجی قرار می گیرند. مدعای حکمت متعالیه و صدر المتألهین آن است که وجود اصل است؛ یعنی واقعیت خارجی ما به ازای مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالب های وجود عینی است که در ذهن منعکس می شود, (3).
آیا حقیقت وجود که طارد عدم و تشکیل دهنده خارج است، واحد است یا کثیر؟
اگر واحد است ،چگونه امر واحد (که از تمام جهات واحد است) منشاء انتزاع ماهیات کثیر و گوناگون شده ، یعنی چرا ذهن ما انواع کثیر و افراد مختلف دریافت می کند؟ و اگر کثیر است , وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
در پاسخ , سه نظریه مطرح شده است که مجال برای طرح همه آنها نیست ,(4)
یک پاسخ، همین گونه سوم از وحدت وجود ، یعنی وحدت تشکیکی وجود است . ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به این بحث می پردازد که آیا وجود خارجی همانند مفهوم وجود امری واحد است یا وجودات متباینی در خارج داریم .
وی پس از اثبات این نکات که وجود خارجی نیز امر واحدی است، به چگونگی تحلیل این وحدت می پردازد. به اعتقاد وی از آن جا که در خارج چیزی جز وجود محض نیست و ماهیت اعتباری است , وحدت موجودات را باید براساس وجود تفسیر کرد، نه براساس ماهیت .
از سوی دیگر, کثرت و تمایزات موجودات امری بدیهی و مشهود است ؛ بنابراین کثرت نیز نیازمند توجیه و تفسیر است . به نظر ایشان چون ماهیت امری اعتباری است ، نمی توان کثرت خارجی را به کثرت ماهوی باز گرداند ؛ بلکه کثرت را نیز باید بر اساس وجود تفسیر کرد. به این ترتیب , وحدت و کثرت هر دو به وجود باز می گردند ؛یعنی وجود هم بیانگر وحدت موجود است و هم توجیه کننده کثرت آنها.
اشتراک موجودات ((وجود)) است و امتیاز آنها نیز وجود است ، مانند مراتب اعداد که کثرت غیرمتناهی را تشکیل می دهند و امتیازشان از گونه اشتراک است . زیرا, اعداد اشتراکشان همان عددیت است و عدد یعنی مجموعه ای از وحدات.
پس هر عددی با عدد دیگر در این جهت شریک است که هر دو مجموعه ای از وحدت ها هستند و البته هر عددی از عدد دیگر متمایز است ،زیرا واضح است که عدد چهار غیر از عدد پنج , شش و هفت است .
اما امتیاز هر عددی از عدد دیگر با اشتراک آنها مغایر نیست ؛ یعنی از دو سنخ و از دو جنس نیست، زیرا امتیاز هر عددی از عدد دیگر، به اضافه شدن واحد یا واحدهایی است؛ یعنی همان چیزی که مناط عددیت و مناط اشتراک اعداد است ،مناط اختلاف , کثرت و امتیاز آنها واقع شده است . یا مثلا" نور ضعیف و قوی در اصل حقیقت نوریت ،با هم شریکند و در عین حال نور قوی و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر متمایزند.
این تمایز به شدت و ضعف است ، ولی شدت و ضعف نور خارج از حقیقت نور نیست ؛یعنی نه این است که نور در اثر اختلاط غیر نور به نور دارای شدت یا ضعف شده و نور شدید مرکب است از نور و غیر نور و نور ضعیف مرکب است از نور و غیر نور. پس اشتراک نور قوی و ضعیف همان خود نوریت است و امتیاز آنها نیز تراکم و عدم تراکم نور است و ترکم نور امری خارج از نور نیست که با نور مختلط شده باشد, (5).
موجودات نیز این چنین هستنند؛ یعنی اشتراکشان همان وجود است و امتیازشان نیز باز وجود است . این موضوع همان وحدت تشکیکی وجود است (6)
از این رو صدق وجود بر واجب ،اولی و اشد است بر صدق وجود بر ممکن . هم واجب و هم ممکن هر دو اشتراکشان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است، ولی صدق وجود بر علت العلل که واجب است، اولی و اقدم است بر صدق وجود بر ممکن که معلول است .
4- تفسیر چهارم از وحدت وجود که صدر المتائلهین به تدریج آن را در جلدهای دیگر کتاب گرانسنگ خود اسفار بر می گزیند, (7) تحلیل خاص عرفا است که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. این حقیقت واحد ،خداست و غیر او وجود نیست، بلکه وجود نما است.
به عبارت دیگر کثرت ها نمود است، نه بود.
وجود خلق و کثرت در نمود است
:Gol: نه هر چه آن نماید عین بود است
نظریه ((تجلی )) که در صدر تبیین کثرت های ظاهری و رابطه آنها با حق تعالی است , همچنین تحلیل مراحل و مراتب تجلی ذات الهی , بر اساس همین نگرش است ,
(8)
بر اساس این دیدگاه نسبت کثرات به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا آیینه به صاحب تصویر است . همه عالم هستی از جمله آدمیان سایه آن وجود واحد است و همه موجودات تجلی آن ذات یگانه و آیت اوستو رابطه عالم با و آدم با خدا رابط مظهر با ظاهر و آیت با با ذی الایت. و موج نسبت به دریا است. البته باید توجه داشت که
این بدان معنا نیست که وجود کثرات و وجود ممکنات همان وجود خداست و یا خدا در این موجودات حلول کرده است . اینها ادعاهایی بی پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عرفای بزرگ اسلامی و حکیمان متاله نبوده و نیست و نخواهد بود.

پی نوشت ها:
1.تماشاگه راز, ص 142 - 145.
2.صدر الدین شیرازی , الاسفار الاربعه , قم , منشورات مصطفوی , ج 2, ص 345.
در باب این دو دیدگاه مراجعه کنید به : جوادی آملی , رحیق مختوم , قم , نشر اسرائ, چاپ اول , 1375 ش , بخش یکم از جلد اول , ص 472 - 492 و رنجکار، آشنایی با علوم اسلامی ،تهران و قم , سمت و طه , چاپ اول , 1378 ش , ص 153.
3.علامه طباطبایی , بدایه الحکمه , دفتر انتشارات اسلامی , قم , بی تا, ص 12 - 13 و مصباح یزدی , آموزش فلسفه , تهران , سازمان تبلیغات اسلامی , چاپ اول , 136, ج اول , ص 306 - 308.
4. اصول فلسفه و روش رئالیزم , قم , دفتر انتشارات اسلامی , بی تا, ج 1 - 5, ص 387 - 390.
5. همان , قسمت پاورقی , ص 390 - 394.
6.اسفار, ج 1, ص 36.
7.همان, ج 2, ص 286 - 347.
8.شرح رساله المشاعر به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی , تهران , امیر کبیر, 1376 ش , ص 35 - 41, شرح مقدمه قیصری , سید جلال الدین آشتیانی , قم , مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی , 1365 ش , ص 139 - 141, مهر تابان , سید محمدحسین حسینی طهرانی , تهران , انتشارات باقر العلوم , بی تا, ص 121 - 148.

"دوستت دارم" را من، دلاویزترین شعرِ جهان یافته ام

این گلِ سرخِ من است

دامنی پر کن از این گل که دَهی هدیه به خلق

که بری خانه ی دشمن، که فشانی بر دوست

رازِ خوشبختیِ هر کس به پراکندنِ اوست...


" فریدون مشیری

در دلِ من چیزیست، مثلِ یک بیشه ی نور
مثلِ خواب دمِ صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد، بدوم تا تهِ دشت
بروم تا سرِ کوه
دورها آواییست که مرا می خواند...

قلب، مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند...
قلب، لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته می شود
و در پاییز باد آن را با خودش می برد...
قلب؟ راستش نمی دانم چیست!
اما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است

...زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم...

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...

[=times new roman]مردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت :
[=times new roman]"من مردی گناهکارم و از معصیت پرهیز نمی کنم ، مرا پند و اندرز بده "
[=times new roman] امام فرمودند: پنج کار انجام بده و هر چه می خواهی گناه کن .
[=times new roman] اول : روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی گناه کن .
[=times new roman] دوم : از ولایت و حکومت خدا خارج شو و هر چه می خواهی گناه کن .
[=times new roman] سوم : جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن .
[=times new roman]چهارم : وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو می آید، او را از خود دور کن و هر چه می خواهی گناه کن .
[=times new roman] پنجم : وقتی مأمور و مالک جهنم می خواهد تو را در آتش بیندازد، در آتش نرو و هر چه می خواهی گناه کن .

خداوند قادرترین کارگردانی ست که

با رسیدن سپیده دم میگوید:

نور، صدا،حرکت !

او زیبا ترین فیلم هستی را کلید میزند ...

اگر به شخصی حرفی را که نباید همه بفهمند را بگویید،

تا زمانی که با آن شخص دوست هستید،آن حرف نامش
" راز" است،


اما اگر با همان شخص دشمن شوید همان حرف نامش "
آتو" میشود.

خدایا مرا ببخش بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود...

روی هر پله ای که باشی خدا یک پله بالا ترست نه به خاطر این که خداست به خاطر این که دست تورا بگیرد.

لحظه هایت زیباست چون خدا عشق امید در وجودت جاریست

گفتم خدایا از همه دلگیرم.
گفت:حتی من؟!
گفتم خدایا چقدر دوری؟!
گفت:تو یا من؟
گفتم خدایا تنهاترینم!
گفت:پس من؟!
گفتم خدایا کمک خواستم!
گفت:از غیر من؟!
گفتم خدایا دوستت دارم!
گفت:بیش از من؟!

من وخداوند هرروز صبح فراموش میکنیم اوخطاهای مرا ومن لطف اورا....

مطمئن باش هر روز خدا را می بینی , فقط او را تشخیص نمی دهی.


با دلی پر خون تو را چه به نامم ؟
با قلبی محزون و داغدار تو را چه بخوانم ؟ نمیدانم .!
اگر چه برادر کشتی و تخم کین کاشتی ،
لاکن تو را از قول پیامبرم که فرمود :
مسلمان ، برادر مسلمان است ، برادر خطاب می کنم !
این نامه ای است از یک مسلمان به برادر مسلمانش _
دیگر فرق نمی کند که
یتیمی باشد بر سر قبر پدر نشسته و یا مادری داغدار طفلی سر بریده_
پس برادرم سلام ...
تو را به سلام سوگند لحظه ای گوش کن به درد دلم که با تو حرف دارم !
تو را به خالق هستی سوگند این مذهب از که آموخته ای ؟
این دین و آیین از که به ارث برده ای ؟
از پیامبری که فرمود : مسلمان برادر مسلمان است .
از رسولی که برای شادی دل کودکی مرکبش می شد؟
از پیامبری که حتی بر دشمن خویش نفرین نکرد ؟
گمان نمی کنم که تو را مقتدایی چنین باشد !
که آنچه من دیده ام یا شنیده ام سر بریدن آیین شمر است و
طفل به خون نشاندن مذهب حرمله .
در محضر خالقی که سمیع است و بصیر چگونه سر از تن مخلوش
جدا می کنی که او را سزاوار جان دیده و هستیش بخشیده ...!
من نه عابدم ، نه زاهد و نه سیاست مدار
من بنده ای هستم از بندگان خدا
که از دیو و دد ملول گشته و انسانش آرزوست _
یک نفر که به عمر دو روزه ی خویش
هم سر به خون بریده برادر دیده و هم طفل در خون شناور .
خدای ما رحیم است ، تو را به رحمت قسم
خدای ما رئوف است ، تو را به رافت قسم تفنگت را زمین بگذار
چگونه صدای خنده شیطان را در این میان نمی شنوی ؟
دشمنت مست از این خونریزی و آتش افروزی آرام و بی صدا
به تماشا نشسته است به این مصداق که سر مار به دست دشمن بکوبد .
مکن که دلم از این تیره تر شود ، مرا هنوز در سر آرزوی دوستی
با توست اگر که نفس بگذارد اگر که شیطان امان دهد _
بیگمان این همان فتنه ایست که رسول خدا ما را از آن خبر داده بود _
فتنه ای که رهایی از آن یاری من و تو میخواهد برای ما شدن
پس چه کس می خواهد من و تو ما نشویم ؛ خانه اش ویران باد _
این آیین و مذهب به هزاران خون دل حاصل گشت ؛
به بهای هجرت شبانه اشرف انبیاء ؛ به قیمت شکستن دندان رسول خدا
مرا با تو سر جنگ نیست ، سلاحت را زمین بگذار
بیا با من دست به دعا بردار که :
خدایا ! دادگستری بفرست که بساط ظلم از جهان برچیند .
عیسی دمی که کودکان به خون خفته را به آغوش
مادران داغ دیده برگرداند ،پس
تو را من چشم در راهم /

کاش آسمان حرف کویررامی فهمیدو اشک خودرانثارگونه های خسک کویر می کرد. کاش دلها آنقدرخالص بودکه دعاها قبل ازپایین آمدن دستها مستجاب می شد.
کاش مهتاب باکوچه های تاریک شب آشناتربود.
کاش بهار آن قدرمهربان بود که باغ رابه دست خزان نمی سپرد.
کاش مرگ معنای عاطفه رامی فهمید .

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد

اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.
اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.
اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.
امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!
خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !
اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.
دوباره می خریم و دوباره می خندیم.

این ها جملات فریبنده است
فقط با علی بودن بهشتی میشی
والسلام

امروز همسایه طبقه بالایی ما واسه پسر کوچولوش آرش
یه جفت جوجه رنگی خریده بود
جوجه های که از لطافت
مثه گلبرگ می موندن

واسشون آرش چیپس و پفک ریخته بودتوی یه جعبه
؛ حیوونیا کز کرده بودن یه گوشه
صدای جیک جیک شون توی راه پله ها میومد _
فکر کنم داشتن مامانشون رو صدا میزدند _
کی می فهمه ! شایدم داشتن
شکایت ما آدما رو پیش خدا می کردند ،
آرش پر و بالشون رو میکشید تابیشتر جیغ بزنن !
با ماشین کوکی واسش فرقی نداشت _
آرش از صدای ناله شون شوق میکرد
و مامان از صدای آرش .
تحمل صداشون رو نداشتم ، اومدم بیرون

غروب که برگشتم دیدم هردو شون رو
با جعبه گذاشتن پایین راه پله !
با این تفاوت که دیگه نفس
نمی کشیدند و کسی رو صدا نمی زدند !
آروم و بی صدا خوابیده بودند !
بی اختیار اشک از گونه هام سرازیر شد _
نمی دونم کجا بودند ؟
اما هر جا بودن پیش خدا و مامان بودند !