جمع بندی تناقض عقل ناقص و انتظار اثبات توحید و نبوت و معاد از آن!
تبهای اولیه
اگر عقل انسان ناقص و محدود است چگونه مطمئن هستید که در براهین اثبات وجود خدا دچار اشکال نشدید؟ (به شخصه فکر میکنم تمام براهین خداشناسی دچار ضعف و مغالطه هستند مثلا این که میگویند جهان دارای نظم است و الی آخر) یا چطور مطمئن می شوید در اثبات نبوت محمد (ص) دچار اشتباه نشدید؟
چطور اثبات میکنید که عقل انسان در زمینه اثبات خدا و نبوت محدود نیست و آنچه که گفته میشود یقینا مطابق حقیقت است؟
[=microsoft sans serif]باسلام
[=microsoft sans serif]قبل از پاسخ به سوالی که مطرح کردید، یک مقدمه را عرض کنم.
[=microsoft sans serif]مسائل و آموزه هایی که از سوی یک دین وآئین مطرح میشود، بر دو دسته مسائل اصلی و فرعی است.
[=microsoft sans serif]مسائل اصلی، مباحثی است که بنیان آن دین مبتنی بر آن است، و مسائل فرعی، اموری جزیی است که قبول آن متوقف است بر قبول و اثبات مسائل اساسی آن دین.
[=microsoft sans serif]در تمام ادیان ابراهیمی و اسمانی، سه مسئله مورد اتفاق نظر است و تمام آنها این امور را به عنوان مباحث اساسی و اصلی مطرح کرده اند که عبارتند از توحید، نبوت و امامت.(1)
[=microsoft sans serif]مسائل فرعی نیز اموری جزیی در ادیان هستند که بر سه بخشند:
[=microsoft sans serif]الف. فروع اعتقادی مانند اینکه در زمانی خاص پیامبری ظهور کرده یا در زمانی خاصی، امامان امده اند، یا جزئیات مربوط به معاد
[=microsoft sans serif]ب. فروع احکام
[=microsoft sans serif]ج. فروع و جزئیات اخلاقی.
[=microsoft sans serif]اثبات مسائل اصلی ادیان که به نام اصول دین معروفند، بر عهده عقل انسانهاست. همان عقلی که در تمام انسانها به صورت مشترک قرار دارد. همان عقل ریاضی و روش هم همان روش برهان منطقی است.
[=microsoft sans serif]خداوند و توحید او، اصل نبوت(نه نبوت یک پیامبر خاص) و اصل وجود معاد و ضرورت این سه، سه اصلی است که به کمک عقل اثبات میشود.
[=microsoft sans serif]همانطور که گفته شد، این سه اصل به کمک عقل انسان اثبات میشود نه نقل. زیرا:
[=microsoft sans serif]اگر ابتدا به کمک عقل، وجود خدا و صفات اصلی مانند حکمت، عدالت، صداقت او را اثبات نکنیم، در آن صورت، نقل چه کسی را قرار است قبول کنیم.
[=microsoft sans serif]آیا وقتی هنوز وجود کسی اثبات نشده، میتوان به سخن او که میگوید من هستم، تمسک کرد. و آیا وقتی هنوز صداقت اواثبات نشده، میتوان به استناد سخن او که میگوید من صادقم، استناد کرد و او را صادق دانست.
[=microsoft sans serif]در این زمینه، نقل و ادله نقلی، صرفا نقش موید را دارد که پس از اثبات عقلی، برای اطمینان بیشتر دینداران، توضیحاتی را ارائه میدهد.
[=microsoft sans serif]نقل نه تنها دلیلی مستقل برای اثبات این مسائل نیست، بلکه نمیتواند نقش عقل را در مورد آنها انکار کند. زیرا اگر انکار کند، خود آن نقل و اعتبارش زیر سوال میرود.
[=microsoft sans serif]اما شناخت مسائل جزیی و فرعی ادیان، در حیطه عقل انسان نیست؛
[=microsoft sans serif]زیرا همانطور که بیان شد، این مسائل بر سه دسته است: احکام، عقائد جزیی و اخلاقیات جزیی.
[=microsoft sans serif]در مورد احکام، شناخت احکام الهی وابسته به این است که علت واقعی آن احکام را بشناسد، علتی که در واقع همان مفسده و مصلحتی نهفته در احکام است.
[=microsoft sans serif]شناخت این امور، وابسته است به علم کامل و همه جانبه انسان که علاوه بر مصالح فرد، مصالح اجتماع را نیز مدنظر داشته باشد، نه اینکه به نفع عده ای و به ضرر عده ای دیگر باشد.
[=microsoft sans serif]و از انجا که انسان چنین علم و اگاهی ای ندارد، بنابراین، نمیتواند خودش احکام دین خدا را به عقل خود در یابد.
[=microsoft sans serif]درمورد عقائد جزیی نیز، علت این است که این مسائل، اموری اند جزیی که عقل انسان راهی به آنها ندارد وابسته به تصمیم و اراده خداوند است.
[=microsoft sans serif]جزئیات اخلاق نیز چنین وضعیتی دارد.
[=microsoft sans serif]بنابراین، در اینگونه مسائل، عقل انسان نقش منبع ندارد.
[=microsoft sans serif]در متون روایی نیز هر موقع سخن از ضعف عقل انسان از شناخت دین خدا میشود، مربوط به احکام فرعی شرعی است و نهی مربوط به عمل کردن بر اساس قواعدی است که اهل سنت در فقه وارد کرده اند مانند قیاس و استحسان و غیره و ... نه اصول اعتقادات.(1)
[=microsoft sans serif]با توجه به این مقدمه نسبتا طولانی، پاسخ این است که حیطه این دو دسته از مسائل و اموزه های دینی را باید جدا کرد. البته این جدایی، امری قراردادی نیست بلکه واقعیت و حقیقت دارد. به این معنا که برخی از مسائل، در حیطه توان عقل انسان نیست و وقتی گفته میشود عقل انسان ناقص است، منظور نقصان در فهم این گونه مسائل است زیرا این مسائل، یا عقلی نیست و تابع اراده خداوند است، یا اگر هم هست، وابسته به شناخت علتش(مصلحت و مفسده اش) است که فهم آن در حیطه توان درک و فهم عقل انسان نیست.
[=microsoft sans serif]موفق باشید.
[=microsoft sans serif]ــــــــــــــ
[=microsoft sans serif]1. آشنایی با ادیان بزرگ، ص217( حسین توفیقی، تهران، انتشارات سمت، 1389)
[=microsoft sans serif]1. ر.ک: شرح اصول کافی، ملاصالح مازندرانی، ج1، ص375، تعلیقه1(تهران، مکتبه الاسلامیه، 1382ش)
[=microsoft sans serif]و منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج2، ص60( ابوالقاسم خویی، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1400م، چاپ چهارم)
اگر عقل انسان ناقص و محدود است چگونه مطمئن هستید که در براهین اثبات وجود خدا دچار اشکال نشدید؟ (به شخصه فکر میکنم تمام براهین خداشناسی دچار ضعف و مغالطه هستند مثلا این که میگویند جهان دارای نظم است و الی آخر) یا چطور مطمئن می شوید در اثبات نبوت محمد (ص) دچار اشتباه نشدید؟
چطور اثبات میکنید که عقل انسان در زمینه اثبات خدا و نبوت محدود نیست و آنچه که گفته میشود یقینا مطابق حقیقت است؟
سلام
منظور از نقص عقل داخل بودن نقص در تمام اندیشه ها و در نتیجه بی اعتبار بودن آن نیست چه اینکه اگر این را بپذیریم تمام اندیشه های بشری چه تجربی و چه غیر آن بی اعتبار میشود
مطمئنا عقل محدود است اما در محدوده خود می تواند احکام و نتایج صحیحی را ارائه کند
پس می توان پذیرفت که براهین عقلی اثبات خدا و نبوت پیامبران علیهم السلام هم می تواند در دایره همین احکام و نتایج صحیح باشد
البته این براهین قابل بررسی و نقد است
اما به صرف ناقص بودن عقل نمی توان آنها را رد کرد
یا علیم
انّ فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب .
( آل عمران آیه 19 )
حقّا كه در آفرينش آسمانها و اين زمين و آمد و رفت شب و روز نشانههايى است (از قدرت و علم و حكمت خدا) براى صاحبان عقل و خرد ناب .
عقل تعلق به ماده ندارد نه ذاتاَ و نه فعلاَ و عقل قوّه ایست حسابگر و اندیشه گر که خداوند به انسان موهبت فرموده تا به کمک آن نیک و بد را بشناسد و حق و باطل را تمیز دهد و مسیر خویش را به مقصد کمال و سعادت برگزیند عقل قطبیست که مدار تکلیف بر آنست ، و حاکم و فارق بین حق و باطل است و ثواب و عقاب بر وجود آن مترتب می باشد و جلب منافع و دفع ضررها منوط به وجود او خواهد بود .
اقسام عقل :
1 - عقل رشد نایافته ( ناقص ) :
مانند عقول عموم مردم که به دانه نخلی می مانند که اگر شرائط رشد برای آنها فراهم باشد و تحت نظر باغبانی الهی قرار بگیرند ، مسیر رشد و تعالی را طی و به نهالی سرسبز و بلند قامت و تنومند تبدیل گردیده و به ثمر خواهند نشست .
2 – عقل رشد یافته ( کامل ) :
مانند عقول انسان های کامل : عقول انبیای الهی و اوصیای آنان و در رأس همه چهارده وجود مقدس و معصوم سلام الله علیهم ، از این قبیل است تا اینان برای سایر انسانها حجت و هادی گردیده و باغبان عقل آنها شوند و بدینوسیله عقولشان را رشد داده آنان را به حقایق عالم وجود و خدای متعال آشنا نمایند ، تا با این شناخت و معرفت ، در مسیر تکامل و سعادت قدم بردارند
حال میتوان عقل را به دوقسمت
الف – طبیعت انسان با هزار و یک نیاز و غریزه .
ب – عقل یا همان قوّه تفکر و اندیشه که بالقوّه و ناقص است ، که در لسان حدیث آن را به نام حجت باطنی می شناسیم
تقسیم کرد که در مورد الف عقلی است که در نفسهای مختلف به انسان میرسد که از عالم جماد ونبات و حیوان است ولی در مورد ب همان روح انسانی است که خداوند در انسان به امانت گذاشته که در باطن و فطرت انسان است
اگر عقل انسان ناقص و محدود است چگونه مطمئن هستید که در براهین اثبات وجود خدا دچار اشکال نشدید؟ (به شخصه فکر میکنم تمام براهین خداشناسی دچار ضعف و مغالطه هستند مثلا این که میگویند جهان دارای نظم است و الی آخر) یا چطور مطمئن می شوید در اثبات نبوت محمد (ص) دچار اشتباه نشدید؟
چطور اثبات میکنید که عقل انسان در زمینه اثبات خدا و نبوت محدود نیست و آنچه که گفته میشود یقینا مطابق حقیقت است؟
سلام علیکم برادر عزیز،
شاید بهتر باشد دقت کنیم که عقل ناقص در مقابل عقل کامل است و نه در مقابل عقل صحیح، در روایات آمده است که عقل چراغ دل است، عقل نور میاندازد و دل درک میکند و میفهمد، عقل نور را به هر چیزی و تا هر جایی که بیاندازد دل آن را درک میکند، غلطی در کار نیست: عقل کامل همه جا را به طور کامل روشن میکند تا همه چیز با تمام جزئیاتشان مشخص گردند، حال آنکه عقل ناقص از یک طرف بُرد روشناییاش محدود است (و تنها شعاعی محدود حول موضع تفکر و تعقل را روشن مینماید) و از طرف دیگر شدت نورش کامل نیست تا تمام جزئیات اشیاء روشن شده را هم نشان دهد (مثل اینکه در نور شمع رنگها و بافت ظاهری اجسام درست دیده نمیشوند ولی حجمها و حرکتهای نزدیک درست دیده میشوند)، اما آنچه را که نشان میدهد (کلیات منهای جزئیات) درست هستند.
«عقل کل» نیازی به وحی ندارد چون همه چیز از «کلیات حقیقت» تا «جزئیات احکام» را با عقل خود میبیند و میفهمد: کلما أمر به العقل أمر به الشرع و کلما أمر به الشرع أمر به العقل، اما عقل ناقص تنها کلیات را میبیند و باید مراقب بود که با تغییر موضع نورافشانی حول یک شیء تمام سطوح آن مورد تابش قرار گرفته تا سایهای از ابهام در نتیجهی تعقل دیده نشود. با این حساب یک بحث روی کامل یا ناقص بودن عقل است و اینکه این چراغ خودش چقدر بُرد و روشنایی دارد، یک بحث هم روی کامل یا ناقص بودن فرایند تعقل است که آیا نور را تنها از یک جهت به موضوع مورد تعقل انداختهایم یا تعقلی همه جانبه در مورد آن داشتهایم.
اکنون دیگر نباید وجود دلایل عقلی برای فهم کلیات دین (اصول موشوعهی شرع مقدس) مطلب عجیبی به نظر برسد، اینکه برخی براهین عقلی هم اگرچه عقلی هستند ولی خالی از ابهام نیستند به همین سستی در تعقل بازمیگردد و نه به صحیح یا غلط بودن خروجی عقلی. پر سر راه درستی یک برهان عقلی دو حجاب وجود دارد، یک نقص عقل به کار گرفته شده و دیگری نقص در تعقل شخص، نقص اول برای ارائهی براهین برای اثبات وجود خداوند و سایر کلیات دینی مانع نیست و نقص دوم هم تنها لزوم افزایش دقت و داشتن نگاه همهجانبه را میرساند.
یا علی
ممنون از پاسخ های شما دوستان
اما ذکر چند مورد ضروریست که مختصرا عرض میکنم:
۱. دقت کنید این گونه بحث ها مقدم بر دین است و استفاده از روایات چیزی را به اثبات نمیرساند.
۲. عقل را به دو دسته تقسیم کردید عقل ناقص و عقل کامل. آنچه در پاسخهای شما مشاهده کردم تعریف عقل کامل بود. اما آیا واقعا عقل کاملی وجود دارد؟ از کجا معلوم...
۳. فرض میکنیم عقل کاملی وجود داشته باشد از کجا بفهمیم حرف یک موحد مبتنی بر عقل کامل است یا حرف یک ملحد؟ شاید پاسخ دهید با عقل! یعنی با عقل، باید عقل کامل را مشخص کنیم!
۴. مگر هرچه که عقل اندیشید درست است؟ شاید تا یک قرن پیش اتساع زمان بحثی عجیب و غیرعقلی بود. مگر میشود که زمان برای اجسام مختلف متفاوت باشد! زمان زمان است فارغ از جسم و ظاهرا این استدلال ها غیرعقلی نیستند. اما با پیدایش فیزیک نوین، از نظریه نسبیت استنتاج میشود که زمان برای اجسام متحرک کندتر میگذرد و ما نمیتوانیم نظریه نسبیت را صرفا به علت نامانوس بودن آن، کنار بگذاریم.
میخواهم بگویم فلاسفه اصولی به ظاهر عقلی را برای براهین خود در نظر میگیرند و بدیهی فرض میکنند. بعد بر این اساس برهان ارائه میکنند.
مثلا هر پدیده ای علتی دارد. و یا وجود از عدم حاصل نمیشود. شاید این اصول به ظاهر عقلی، درست نباشند! امروز، بسیاری از فیزیکدانان بزرگ به ایجاد جهان از عدم معتقدند و همین، نشان میدهد موارد بالا چندان هم که فکر میکنیم اصل عقلی نیستند.
سلام علیکم،
برادر عزیز شما وجود چیزی به نام عقل و کاری به نام تعقل را قبول دارید؟ وجود درجات در عقل را هم قبول دارید؟
فرض کنید یک نفر عقلش به اندازهی a باشد، عقل یک نفر دیگر به اندازهی a+da باشد (da>0) که تفاوت این دو نفر در تنها درک یک حقیقت باشد. حالا این شخص با عقل کاملتر میآید و آن یک گزارهی عقلی که او را متمایز کرده است را جلوی آن شخص با عقل ناقصتر میگذارد، آن شخص با عقل ناقصتر نمیتواند درستی آن گزاره را تشخیص دهد و آنرا نمیپذیرد، بعد شخص با عقل کاملتر میگوید بگذار برایت توضیح دهم، بعد از دانستههای آن شخص با عقل ناقصتر کمک میگیرد و موتور تعقل او را هم به راه میاندازد و خلاصه درستی آن گزاره را برای او اثبات میکند و او بعد از کلی کلنجار رفتن با خود این اثبات را میپذیرد، الآن هر دوی ایشان آن گزارهی عقلی را قبول داشته و عقلشان یکسان است، در واقع آن شخص با عقل ناقصتر در اینجا تعقلی به خرج داده و عقلش کاملتر شده است. تعقل راه کاملتر کردن عقل است و عقل کامل مقدار حدّی عقل است که از راه تعقل میتوان به آن دست یافت.
شما چه چیزی را این وسط قبول ندارید؟ میخواهید بگویید این حدّ وجود ندارد یا اینکه وجود دارد ولی نمیتوان به آن دست یافت؟ تعقل که بکنید دلایلی را خواهید یافت که شما را به پاسخ این سؤالات برساند. حقیر ابتدا آن گزارههایی که میتوانستم با عقل خیلی ناقص و صفرکیلومتر (نه عقل غلط در مقابل صحیح) خودم اثبات کنم را اثبات کردم، وجود خدا و سایر اصولالدین را و نهایتاً دین را و بعد حجیت متون دینی و قرآن و روایات را ... اکنون دیگر مطالب این متون دینی را میتوانم نتیجهی یک فعالیت عقلی بدانم (البته در مورد روایات به علت وجود یک شرط عدم قطعیت همواره استفاده باید با احتیاط عقلایی همراه باشد) و پذیرش آن را یک کار موازی تعقل نمیدانم بلکه در همان راستای تعقل میدانم. (البته در این وسط جزئیات بسیار زیادی مطرح است، گاهی یک مسأله راحت و سرراست نیست و لازم است احتیاطی عاقلانه انجام گردد، گاهی باید از روشی مانند Shooting Method استفاده کرد، یعنی مثلاً پای خود را جایی که با تعلق به آن رسیدهایم فیکس میکنیم و بعد یک سری نظریه به صورت احتمال تولید میکنیم و بعد با تعقل درستی هر کدام را بررسی میکنیم، این کار مثل شلیک مُنَوَّر در میدان جنگ است که بارقههایی از نور در جهات متفاوت ایجاد میکند تا بشود با دید بازتری نسبت به انتخاب راه درستتر گام برداریم)
از کجا بدانم که عقل ناقص با تعقل کامل میشود و اینطور نیست که عقل ناصحیح با تعقل صحیح شود؟ به سادگی! از آنجایی که با تعقل پاسخهای پیشین نفی و نقض نمیشوند بلکه کاملتر شده و جزئیاتشان بهتر مشخص میگردند و ارتباط بین دانستههای مجزا و منزوی در ذهن هم به هم برقرار شده و شخص در روند تعقل مدام در حال فریاد زدن «یافتم یافتم» است، یافتن ارتباط بین دو موضوعی که تا قبل از آن گمان نمیکرد به هم مرتبط باشند و یکی دیگری را تأیید نماید ولی الآن به عینه ارتباط آنها را میبیند و تشخیص میدهد.
روایات مورد اشاره همگی در تأیید همین روند تجربه شده هستند، دلیل ندارد آنها را به کناری بگذاریم :Gol:
حالا با این حساب:
۱. دقت کنید این گونه بحث ها مقدم بر دین است و استفاده از روایات چیزی را به اثبات نمیرساند.
عقل لزوم وجود دین را میفهمد و تأیید میکند، عقل حجیت متون دینی را هم میتواند تأیید میکند. سؤال شما میتواند سر تشخیص مصداقها و جزئیات با عقل باشد که آن هم باز پاسخش در تعقل بیشتر است، اگر کل پذیرفته شود جزئیات ذیل آن از آن تبعیت میکنند و به ناچار پذیرفتنی خواهند بود مگر آنکه جایی کل را به چالش بکشند، اگر اصلاً بتوانند چنین کنند ...
حقیقت به عنوان یک کل باید ساختاری خودسازگار داشته باشد، یعنی حقیقتی که در درون خود به تناقض عقلی برسد نمیتواند وجود داشته باشد، حقیقتی که تحقق نداشته باشد باطلی است با ظاهر حقیقت، تفاوت باطل و حقیقت را هم میشود با تعقل متوجه شد، کافی است خودمتناقض بودن آن را اثبات کنیم و بعد به صورت بدیهی نتیجه بگیریم که چنین چیزی نمیتواند حقیقت داشته باشد پس باطل است. (ممکن است بگویید تناقض عقلی در ذهن ما چه ارتباطی با تحقق یا عدم تحقق یک چیز در عالم خارج دارد؟ از کجا معلوم که کل این قضایا ساخته و پرداختهی ذهن انسان نباشند؟ برای درک بهتر پیدا کردن از معنی چنین سؤالهایی بگذارید یک تناقض عقلی بنیادی که بسیاری از اثباتهای عقلی را میتوان بر اساس آن سازمان داد برایتان بیاورم، اینکه یک چیزی هم باشد و هم در عین بودن همزمان همان چیزی که هست از همان جهتی که هست نباشد، مثل اینکه بگویم شما وجود دارید ولی در عین وجود داشتن از همان حیثی که وجود دارید وجود ندارید. چنین چیزی ممکن نیست، نه بخاطر اینکه تا کنون مشاهده نشده است بلکه عدم امکانش بدیهی است. چنین رویکردی در برهان خلف که از قویترین براهین اثبات است مورد استفاده قرار میگیرد. اگر شما یا هر کس دیگری چنین گزارهای را به چالش بکشید بعد از آن دیگر هیچ چیزی را به عنوان حقیقت نمیتوانید بپذیرید و اینکه فکر کنید میتوان سپس به جای دستآورد عقول بر مشاهدات تجربی تکیه کرد دیگر بیمعنا خواهد بود، هر گزارهی علمی که بگوید «فلان» میتوان گفت که اشکالی ندارد که هم «فلان» درست باشد و هم «نقیض فلان» و در نتیجه آن علم کارایی خود را به کل از دست میدهد. پس اگر بشود چیزی را عالمانه فهمید تعقل همواره اولویت دارد به هر روش دیگری.)
از یافتن تناقضها در گزارههای مسیحیت و یهودیت میتوان اسلام را برگزید و از یافتن تناقضها در گزارههای اهل سنت میتوان شیعه را پذیرفت و الی آخر. فقط باید دقت نمود که وقتی داریم بین دو دین تحقیق میکنیم باید گزارههای از مرتبهی اهمیت اصولالدین را نیز مورد معاینه قرار دهیم و معنا ندارد جزئیات احکام دو دین را با هم مقایسه نماییم. کل همیشه مقدم بر جزء است. اگر اشکال از کل باشد جزء نمیتواند آن اشکال را رفع نماید اما اگر اشکال در جزء تشخیص داده شود کل میتواند آن را توضیح دهد.
۲. عقل را به دو دسته تقسیم کردید عقل ناقص و عقل کامل. آنچه در پاسخهای شما مشاهده کردم تعریف عقل کامل بود. اما آیا واقعا عقل کاملی وجود دارد؟ از کجا معلوم...
اگر تمام عقول صحیح باشند و غلط نباشند همینکه همه در یک راستا هستند و وفقط مراتب کامل بودنشان متفاوت است میتواند کافی باشد که بگوییم یکی یا تعدادی از عقول در بالاترین رتبهی کمالی هستند، تشخیص اینکه این رتبهی کمالی بیشینه آیا لزوماً و مطلقاً کامل نیز هست یا هنوز جا برای کاملتر شدن دارد یک بحث ثانویه است. در واقع اینکه جایگاه عقل کل قابل دستیافتن باشد یا خیر قابل بحث است ولی برای انجام تعقل بیشتر نیازی هم به دانستن پاسخ آن هم نیست، تعقل یک پدیدهی موضعی است که ما را درجه به درجه بالا میبرد، لازم نیست انتهای این زنجیره مشخص باشد تا بتوان مسیر را طی کرد، جدای اینکه تنها هم صاحبان عقول کاملتر نیز میتواند خبر از وضعیت آن انتهاها بدهند، محتوی و صحت چنان اخباری را میتوان بعد از اثبات عقلی حجیت متون دینی مورد مطالعه قرار داد.
۳. فرض میکنیم عقل کاملی وجود داشته باشد از کجا بفهمیم حرف یک موحد مبتنی بر عقل کامل است یا حرف یک ملحد؟ شاید پاسخ دهید با عقل! یعنی با عقل، باید عقل کامل را مشخص کنیم!
حقیقت هرگز به تناقض در درون خودش نمیرسد. پس با عقل میشود هر ساختار فکری را مورد مطالعه قرار داد. بله با تعقل میتوان عقل کامل را مشخص نمود. ایراد شما وقتی وارد است که با عقل غلط و در واقع تکثر عقول بخواهیم عقل صحیح را که یکی در میان همهی عقول است تشخیص دهیم، حال آنکه عقل در همه یکی است و آنچه کثرت دارد ساختارهای فکری و ذهنی است، با عقل ناقص هم میشود ساختار فکری درستتر یا اصلاً درست را تشخیص داد، عقل کامل یک عقل در کنار بقیه نیست بلکه یک عقل در انتهای راستای تمام عقول است، در واقع درجهبندی و ترتیب در مجموعهی عقول یک ترتیب مشمولی است، یعنی عقل مرتبهی پایینتر زیرمجموعهای از عقل کاملتر است، به این ترتیب عقل کل محیط بر عقول ناقص است، الکل فی الکل (تقریباً همان ماجرای سی مرغ و سیمرغ عطار)، پس با تعقل میتوان در راستای عقل کامل حرکت کرد ولو اینکه در ابتدای استفاده از تعقل و در نتیجه در مراتب پایین عقلی باشیم. با توجه به توضیحات داده شده باید به اتحاد عقل و عاقل و معقول هم بتوانید پی ببرید. حقیقت چیزی جز معقول نیست و حقیقت چیزی هم جز عقل نیست و عقل هم چیزی جز عاقل نیست.
۴. مگر هرچه که عقل اندیشید درست است؟ شاید تا یک قرن پیش اتساع زمان بحثی عجیب و غیرعقلی بود. مگر میشود که زمان برای اجسام مختلف متفاوت باشد! زمان زمان است فارغ از جسم و ظاهرا این استدلال ها غیرعقلی نیستند. اما با پیدایش فیزیک نوین، از نظریه نسبیت استنتاج میشود که زمان برای اجسام متحرک کندتر میگذرد و ما نمیتوانیم نظریه نسبیت را صرفا به علت نامانوس بودن آن، کنار بگذاریم.
الآن یعنی نظریهی نسبیت نتیجهی تعقل است و نتایج آن عاقلانه است؟ :Gig:
اگر درست خاطرم باشد تا زمان ماکسول همه به این نتیجه رسیده بودند که سرعت نور ثابت است، ولی با درکی که از برداری بودن سرعت داشتند نمیتوانستند یک حدّ بالا برای سرعت اثبات کنند، انیشتین آمد و حکم مورد نظر ایشان را فرض خود قرار داد و گفت برای اینکه سرعت نور ثابت و برابر c باشد ساختار فیزیک جهان باید با آنچه ما تا کنون گمان میکردیم متفاوت باشد، سرعت هم بردار نیست و غیره ... تعقل در کجای این مطلب است؟ یک هوشمندی است و نبوغ در دست گذاشتن به روی موضعی کلیدی و بعد استفاده از ریاضیات که خود مبتنی بر قواعد منطق است، عقل کجای این داستان است؟ اگر تعقلی در استخراج نظریهی نسبیت باشد صرفاً در تشخیص تناقضی است که با فیزیک کلاسیک نمیتوان مشاهدات جدید را توضیح داد و باید از آن دل کند، اما چه دلیلی دارد که قبول کنیم که این نظریه یک تلاش عقلانی است و نه صرفاً هوشمندان؟ بدیهی است که فرضهای اساسی نسبیت انیشتین مشاهدات تجربی است مثلاً مبنی بر اینکه سرعت نور ثابت است و رفتار آن مانند یک بردار معمولی نیست، ولی یک ساختار منطقی و ریاضی وقتی بر روی زمین سست مشاهدات تجربی بنا شود نتیجهاش صلابت یک بحق عقلانی را ندارد و همواره این احتمال میرود که آن هم نقض شود، چنانکه تا امروز هم نتوانستهاند بین آن و فیزیک کوانتومی را جمع کنند و دارند به این نتیجه میرسند که این دو با هم جمعپذیر نیستند ... اصولاً مشاهدات تجربی جای خوبی برای بنا کردن یک بحث عقلانی بر روی آن نیستند
میخواهم بگویم فلاسفه اصولی به ظاهر عقلی را برای براهین خود در نظر میگیرند و بدیهی فرض میکنند. بعد بر این اساس برهان ارائه میکنند.
مثلا هر پدیده ای علتی دارد. و یا وجود از عدم حاصل نمیشود. شاید این اصول به ظاهر عقلی، درست نباشند! امروز، بسیاری از فیزیکدانان بزرگ به ایجاد جهان از عدم معتقدند و همین، نشان میدهد موارد بالا چندان هم که فکر میکنیم اصل عقلی نیستند.
چرا به ظاهر عقلی؟ با برهان خلف درستی خیلی از آنها قابل اثبات است. هر گزارهی غیربدیهی وقتی با استدلال عقلی اثبات میشود میتوان برای اثبات گزارههای دیگر آن را هم بدیهی فرض کرد. مثلاً وجود خداوند خودش در ابتدای کار امری غیربدیهی است، پس باید اثبات شود، فرض میشود که وجود نداشته باشد، میتوان نشان داد که این فرض به عدم وجود همه چیز در اطراف ما (عالم ممکن) منجر خواهد شد، پس فرضمان غلط بوده و خداوند به ناچار باید وجود داشته باشد. از اینجا به بعد دیگر میتوان وجود خداوند را بدیهی فرض کرد و اثبات گزارههای دیگر را ادامه داد. در اینجا فرق بزرگ بین روند تعقل و روند پیشرفت در علوم تجربی قابل تشخیص است. هم علوم تجربی میتواند به شناخت حقیقت متحقق (عالم خارج) ختم شود و هم تعقل میتواند عالم خارج را به صورت قطعی اثبات نماید، اما علوم تجربی نهایتاً در شناخت ظاهر عالم متوقف میشود حال آنکه به روش عقلی میتوان نشان داد که این ظاهر بر خودش استوار نیست و باطنی دارد که اصل آن باطن است و این عالم ظاهری فریبدهنده بر روی آن باطن است. از طرف دیگر در راه پیشرفت علوم تجربی و عقلی هم جای پای علوم تجربی همواره سست است، یک سری پدیدهها توضیح داده میشوند و یک سری پدیدهها قابل توضیح نیستند و در جهت رد کردن نظریهی قبلی هستند، اما در علوم عقلی هر مرتبه از علم همواره در صدد کاملتر کردن مرتبهی پیشین خود است و جای پای شخص عاقل همیشه محکم است، هر اطلاعات اضافهای که به شخص عاقل داده شود او را در تعقلش به پیش میبرد و نه اینکه او را متوقف کند یا لازم باشد کل بحثهای گذشتهاش را به زیر سؤال ببرد.
مشکل فیزیکدانان بزرگی مدّ نظر شما این است که ایشان فقط متفکرند ولی تعقلشان بسیار اندک و مرتبهی عقلیاشان بسیاری ابتدایی است. ایشان درست و غلط زندگی خودشان را هم نمیشناسند و در مورد خلقت خداوند نظریههای بچهگانه میدهند. تعقل نداشتن ایشان اصول عقلی را به چالش نمیکشاند بلکه هویت ایشان و ارتباط ایشان با علم حقیقی را به چالش میکشاند.
ان شاء الله هر جا که در بالا گزارهی اشتباه (مطلب خلاف عقل) دارم اساتید بزرگوار متذکر شوند تا اصلاحشان نمایم، ان شاء الله :Gol:
یا علی
[=arial narrow]باسلام
عقل را به دو دسته تقسیم کردید عقل ناقص و عقل کامل. آنچه در پاسخهای شما مشاهده کردم تعریف عقل کامل بود. اما آیا واقعا عقل کاملی وجود دارد؟ از کجا معلوم...
عقل ناقص و کامل مربوط به شناخت فلسفه احکام و مصالح و مصالح احکام است نه هستی شناسی و شناخت مسائلی مانند بطلان دور و تسلسل و نیاز به علت و ...
فرض میکنیم عقل کاملی وجود داشته باشد از کجا بفهمیم حرف یک موحد مبتنی بر عقل کامل است یا حرف یک ملحد؟ شاید پاسخ دهید با عقل! یعنی با عقل، باید عقل کامل را مشخص کنیم!
شما با معیارهای عقلی بحث کنید. برای عقلی بودن یک استدلال، لازم است از برهان استفاده شود و برهان قیاسی است که از نظر شکلی باید صورتی معتبر داشته باشد و از نظر مواد، از مواد شش گانه یقینی بهره برده باشد.
مگر هرچه که عقل اندیشید درست است؟ شاید تا یک قرن پیش اتساع زمان بحثی عجیب و غیرعقلی بود. مگر میشود که زمان برای اجسام مختلف متفاوت باشد! زمان زمان است فارغ از جسم و ظاهرا این استدلال ها غیرعقلی نیستند. اما با پیدایش فیزیک نوین، از نظریه نسبیت استنتاج میشود که زمان برای اجسام متحرک کندتر میگذرد و ما نمیتوانیم نظریه نسبیت را صرفا به علت نامانوس بودن آن، کنار بگذاریم.
با توجه به نکته بالا، معلوم میشود که چه بحثی عقلی است وچه بحثی غیر عقلی.
مسئله اتساع زمان، نه اثباتش و نه انکارش هیچ یک استدلال عقلی نداشته و ندارد. بنابراین آنچه قبلا مایه انکار میشد صرفا استبعاد عقلایی بود نه عقلی.
میخواهم بگویم فلاسفه اصولی به ظاهر عقلی را برای براهین خود در نظر میگیرند و بدیهی فرض میکنند. بعد بر این اساس برهان ارائه میکنند. مثلا هر پدیده ای علتی دارد.
اصل علیت یک اصل بدیهی و وجدانی است و هر کسی در درون خود انرا می یابد. حتی انکار و یا تشکیک در آن نیز مستلزم قبولش است. زیرا هر استدلالی به صورت ضمنی، دربردارنده قبول رابطه علیت ضروری میان مقدمات استدلال و نتیجه آن است.
و یا وجود از عدم حاصل نمیشود. امروز، بسیاری از فیزیکدانان بزرگ به ایجاد جهان از عدم معتقدند و همین، نشان میدهد موارد بالا چندان هم که فکر میکنیم اصل عقلی نیستند.
به وجود نیامدن وجود ازعدم با ایجاد شدن موجودات از کتم عدم فرق دارد.
اولی مربوط به اصل هستی است و دومی مربوط به موجودات و مصداقهای وجود.
علت اینکه اصل هستی از عدم پدید نمیآید علاوه بر اینکه وجودو عدم نقیض هم هستند و هیچ چیزی تبدیل به نقیض خود نمیشود، این است که اگر بگوییم از عدم ایجاد شده، یعنی هم باید کتم عدم را ظرفی برای وجود قبلی اصل هستی بدانیم و هم عدم را دارای وجود بدانیم. در حالیکه عدم، نیستی است و نیستی نه میتواند ظرف برای وجود قرار بگیرد و نه هستی دارد.
موفق باشید.
[="Tahoma"][="Navy"] میخواهم بگویم فلاسفه اصولی به ظاهر عقلی را برای براهین خود در نظر میگیرند و بدیهی فرض میکنند. بعد بر این اساس برهان ارائه میکنند.ممنون از پاسخ های شما دوستان
اما ذکر چند مورد ضروریست که مختصرا عرض میکنم:
۱. دقت کنید این گونه بحث ها مقدم بر دین است و استفاده از روایات چیزی را به اثبات نمیرساند.
۲. عقل را به دو دسته تقسیم کردید عقل ناقص و عقل کامل. آنچه در پاسخهای شما مشاهده کردم تعریف عقل کامل بود. اما آیا واقعا عقل کاملی وجود دارد؟ از کجا معلوم...
۳. فرض میکنیم عقل کاملی وجود داشته باشد از کجا بفهمیم حرف یک موحد مبتنی بر عقل کامل است یا حرف یک ملحد؟ شاید پاسخ دهید با عقل! یعنی با عقل، باید عقل کامل را مشخص کنیم!
۴. مگر هرچه که عقل اندیشید درست است؟ شاید تا یک قرن پیش اتساع زمان بحثی عجیب و غیرعقلی بود. مگر میشود که زمان برای اجسام مختلف متفاوت باشد! زمان زمان است فارغ از جسم و ظاهرا این استدلال ها غیرعقلی نیستند. اما با پیدایش فیزیک نوین، از نظریه نسبیت استنتاج میشود که زمان برای اجسام متحرک کندتر میگذرد و ما نمیتوانیم نظریه نسبیت را صرفا به علت نامانوس بودن آن، کنار بگذاریم.
مثلا هر پدیده ای علتی دارد. و یا وجود از عدم حاصل نمیشود. شاید این اصول به ظاهر عقلی، درست نباشند! امروز، بسیاری از فیزیکدانان بزرگ به ایجاد جهان از عدم معتقدند و همین، نشان میدهد موارد بالا چندان هم که فکر میکنیم اصل عقلی نیستند.
سلام
اشکال شما عام است و هر علم و دانشی را شامل می شود لذا ترجیح فیزیک بر فلسفه در سوال شما معنایی ندارد
ما باید بپذیریم که یک سری نتایج صحیح در اندیشه ها هست
و اندیشه های صحیح هم معیار و میزان دارند
لذا می توان با آن معیارها صحت اندیشه ها را مورد بررسی قرار داد
و اما اینکه از عدم ، وجود ناشی شود بی معناست
بله می توان گفت فلان شان از وجود یا فلان مرتبه از وجود نبود و مرتبه مافوق آنرا ایجاد کرد اما اینکه از عدم وجود ناشی شود حرف بی اساسی است و فیزیکدانان داروینیستی دوست دارند چیزی را ثابت کنند که آخرش به حقیقتی ماورایی بنام خدا ختم نشود هرچند این مطلبی که شما میگویید بنده جایی ندیده ام بلکه اعتراف به عدم آگاهی را از آنان شنیده ام که می گویند ما نمی دانیم پیش از لحظات اولیه بیگ بنگ چه اتفاقی افتاده است
یا علیم[/]
ضمن عرض سلام دوباره و تسلیت به مناسبت ایام محرم
از پاسخ هایی که دادید تشکر میکنم
در پاسخ به با: اختلاف در درجات عقل بیان میکند که عقل برخی "نسبت به" دیگران ناقص تر یا کاملتر است و در مورد عقل "کامل به معنای واقعی" چیزی به دست نمیدهد.
اینکه عقل لزوم دین را میفهمد گزاره ایست که باید با "عقل کامل" اثبات شود و تا وقتی شبهه مطرح شده پاسخ داده نشود میتوان این ادعا را به نقصان عقل ربط داد. برای همین است که عرض کردم ذکر اینگونه روایات چیزی را به اثبات نمیرساند.
کاملترین عقل ارتباطی به عقل مطلقا کامل ندارد. صرفا نشان میدهد برخی عقل ها دچار نقص کمتری هستند.
اگر چیزی فعلا به تناقض نرسید دلیل بر آن نیست که حقیقت محض همان باشد. شاید عقل ما به حدی نرسیده تا تناقض آنرا بیابد. اگر تعقل بر پایه اصول غلط ولی به ظاهر درست، استوار شود به بیراهه میرود.
نظریه نسبیت را از آن جهت عرض کردم که بگویم هرچه عقل در نگاه اول اندیشید لزوما درست نیست. نظریه نسبیت هم احتمال دارد در همه جا صدق نکند و علم نیز هرگز ادعا نمیکند آنچه یافته عین حقیقت است. اما فلاسفه این ادعا را دارند که یافته هایشان حقیقت محض است و باید پاسخ دهند "چرا بپنداریم هرچه عقل اندیشید عین حقیقت است"؟
چرا گزاره ی "عدم به وجود تبدیل شده است" غلط است؟ با وارد کردن اتهاماتی از قبیل نظریات بچگانه و عقل ابتدایی نمیتوان نظریه ای را بی اعتبار کرد. چرا که عین همین جملات را میتوانند به شما برگردانند.
در پاسخ به صدیق:
عقل ناقص و کامل در هستی شناسی معنا پیدا نمیکند؟
نظریات انیشیتین هم بر پایه ریاضیات است و آن را مطابق با عقل و منطق خود میدانسته است.
چرا علیت را اصل بدانیم؟ اگر استدلال ها بر اساس علیت باشد یعنی همه جای عالم علیت برقرار است؟
جملات آخر شما را هم متوجه نشدم اگر بتوانید مبسوط تر بیان کنید ممنون میشوم.
چرا عدم نمیتواند به نقیض خود یعنی وجود تبدیل شود؟
در پاسخ به محی الدین:
شبهه مطرح شده، اشکال به عقل انسان است و ترجیحی میان علوم نیست.
آیا معیار صحت اندیشه ها عقل است؟ سوال همین است که چرا نپنداریم عقل هم اشتباه میکند و به بیان دیگر، عقل هم سراب میبیند.
درکش برای من نیز ممکن نیست ولی شاید در حد عقل و تجربیات ما حرف بی معنایی باشد و در واقع مطابق با حقیقت باشد. بنده جملات و مصاحباتی از فیزیکدانان بزرگ خوانده ام که چنین گزاره ای را غیرممکن ندانستند.
عزاداریهایتان قبول و تشکر
ضمن عرض سلام دوباره و تسلیت به مناسبت ایام محرم
از پاسخ هایی که دادید تشکر میکنم
در پاسخ به با: اختلاف در درجات عقل بیان میکند که عقل برخی "نسبت به" دیگران ناقص تر یا کاملتر است و در مورد عقل "کامل به معنای واقعی" چیزی به دست نمیدهد.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام
برادر عزیزم، اگر برای اینکه عقل کاملی وجود دارد یا خیر اثبات ریاضی میخواهید ابتدا شما را ارجاع میدهم به لِم زُرن (Zorn's Lemma) و توجه داشته باشید که رابطهی ترتیب برای عقل به صورت رابطهی مشمولیت است، یعنی عقل کاملتر شامل عقل ناقصتر است، طبیعی است که هر زنجیرهی از عقول داخل «مجموعهی تمام عقول» یک مقدار بیشینه داخل مجموعه دارد (همچنین رجوع کنید به مفهوم مجموعههای تقریباً مرتب: Partially Ordered Sets)، بنابراین مطابق لِم زُرن حداقل یک عضو بیشینه وجود خواهد داشت که کاملترین عقل ممکن است و این عقل شامل تمام عقلهای ذیل خود میشود و به عبارت دیگر عقل کلی عالم میشود که تطبیق آن در زبان روایات به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برمیگردد. این یعنی اثبات وجود کاملترین عقل، البته بحثهایی میتوان روی پذیرش یا عدم پذیرش «اصل انتخاب» داشت ولی به نظرم این بحثهای ثانویه بیمورد باشد. وقتی تمام عالم ممکنات معقول باشد عقل کل شامل تمام عالم ممکن میشود و برابر با آن میشود و این همان اتحاد عقل و عاقل و معقول است که نازلترین مرتبهی وحدت وجود هم هست.
حالا شما کاری با زبان روایات ندارید و میخواهید یک بحث فُرمال را پیش ببرید میتوانید از همان بحث عقل ناقصتر و عقل کاملتر به اثبات وجود کاملترین عقل برسید (مطابق با لِم زُرن) و بعد بررسی کنید که آیا این کاملترین عقل لزوماً عقل کامل مطلق نیز هست یا خیر. برای اثبات کامل بودن کاملترین عقل باید اثبات کرد که تمام ممکنات معقول هستند، یا به عبارت دیگر هیچ ممکنی نمیتواند نامعقول باشد، که این مطلب هم بدیهی است، در واقع هیچ کسی نمیتواند این گزاره را نقض کند مگراینکه اثبات او غیرعاقلانه و در نتیجه غیرقابل پذیرش خواهد بود. آیا شما مثالی حقیقی برای نامعقول میشناسید؟
حال ممکن است شما بفرمایید که ما محدود به درک از طریق عقل هستیم؟ برخی خواهند گفت خیر! دل هم میتواند مستقیماً منبع درک و شعور باشد، اما همانهایی که چنین صحبتی میکنند اگر دقت نمایند معترف خواهند بود بر اینکه این حرف تنها برای عقل ناقص درست است، نه برای عقل کامل، در واقع عقل ناقص از طریق دل به عقل کامل ارتباط مستقیم پیدا میکند و این ارتباط میتواند ضعف عقل ناقص در ایجاد درک را جبران نماید!
حال ممکن است شما بفرمایید که اینکه پذیرش یک حقیقت برای انسان متوقف بر عاقلانه بودن آن است (چه مستقیماً برای عقل کامل و چه مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق ارتباط دلی پیدا کردن با عقل کاملتر برای عقل ناقص) چطور دلیل میشود بر اینکه مستقل از انسان هم حقیقت همانطور باشد که انسان درک میکند یا میتواند در بهترین شرایط درک کند؟ یعنی حقیقت چرا نتواند مستقل از وجود ناظری باشد که انسان صاحب عقل کامل است؟ شاید حقیقت یا بخشی از حقیقت نامعقول باشد ولی انسان فقط حقایق معقول از آن را بتواند درک کند!؟ ابتدا باید گفت که در بالا ما هم حقیقت را به دو بخش کلی تقسیم کردیم، وجود واجب و وجود ممکن، در مورد وجود واجب آن را معقول نمیدانیم ولی در مورد وجود ممکن چرا، چنین موجودی را معقول گرفتیم، در واقع رابطهی مشمولیت بین عقول را باید همان رابطهی علّیت معرفی نمود و این امر از اتحاد عقل و عاقل و معقول نتیجه میگردد، معقول بودن هر ممکنی هم از معلول و ممکن بودن آن نتیجه میشده است، در این صورت کاملترین عقل از آنجا که جامع تمام معقول است پس معلول اول است و علت او دیگر نمیتواند ممکن باشد و باید واجب باشد، واجبی که علت هست بدون آنکه عقل کاملتری باشد. بنابراین ما هم قائل به وجود حقیقت نامعقول هستیم، همان علت نخستین که وجود واجب است، اما ممکنات از نظر ما حتماً معقول هستند. شما اگر معتقد هستید ممکن نامعقول هم میتواند وجود داشته باشد ولی هرگز قابل درک توسط عقل (و در نتیجه دل) نیست باید دلیلی برای این اعتقاد خودتان داشته باشید، وجود چنین دلیلی برای شما که صاحب عقل هستید ممکن نیست پس میماند اینکه دلیلی نداشته باشید و تنها ظن و گمان یا در واقع شک و تردید داشته باشید، شکّ و تردید هم در اینجا اعتباری ندارد چون تمام شواهد ممکنالوصول برای انسان بر خلاف آن خواهد بود و حتی یک مثال نقض برای انسان قابل دستیابی نیست و نخواهد بود. کسی که در چنین شکی باشد مثل کسی است که در همه چیز از جمله وجود خودش شک دارد و چنین کسی که عقاید سوفسطایی داشته باشد نمیشود با او بحث کرد ... شما هم که ان شاء الله سوفسطایی نیستید :Gol:
اینکه عقل لزوم دین را میفهمد گزاره ایست که باید با "عقل کامل" اثبات شود و تا وقتی شبهه مطرح شده پاسخ داده نشود میتوان این ادعا را به نقصان عقل ربط داد. برای همین است که عرض کردم ذکر اینگونه روایات چیزی را به اثبات نمیرساند.
یعنی عقل حقیر کامل است؟ حاشا و کلا! اثبات اصولالدین نیازی به عقل کامل ندارد، البته شاید بشود گفت که آورندگان براهین عقلی برای اثبات خداوند بهرهی زیادی از عقل داشتهاند اما براهین ایشان قابل درک توسط سایر عقول هم هست که البته در این صورت عقولی که چنان براهینی به ایشان تعلیم داده شده است اگر با تلاش و تفکر عاقبت این براهین را متوجه شوند در واقع عقلشان در آن راستا رشد کرده و عاقل بعد از دانستن آن براهین با عاقل قبل از دانستن آن براهین لااقل از یک یا چند جهت متفاوت است.
فکر نمیکنم با توجه به بحثهای بالا شبههی در این میان باقی بماند، شاید هم حقیر اشتباه میکنم :Gig:اما دقت کنید که اگر عقلی یک مطلب را دید دیگر آن مطلب را دیده است و صحبت کردن از اینکه آنچه عقل دیده است ممکن است غلط باشد درست نیست، بله ممکن است ناقص باشد ولی غلط نیست، البته اگرچه فرق میان عقل کامل و ناقص و عقل صحیح و غلط را در پستهای قبلی توضیح دادم اما باز برای فهم بهتر این مسأله دقت کنید که باید بین تعقل و تفکر و استنباط و ... تفاوت قائل شد. مثلاً بگذارید برایتان یک مثال بزنم. یک گروه از دانشمندان به آفریقا سفر میکنند، در آنجا بر سر یک تپه از دور یک حیوان اسبمانند عجیب با خالهای صورتی میبینند، زیستشناس گروه فریاد میزند که گلهای از اسبهای خالدار با خالهای صورتی پیدا کردهایم، دانشمند دیگری میگوید که خیر ما تنها یک اسب خالدار با خالهای صورتی پیدا کردهایم، بعد یک ریاضیدان یا فیلسوف هم در گروه بوده است که میگوید نه ما تنها میتوانیم بگوییم که یک اسب پیدا کردهایم که یک طرف بدنش خالهای صورتی دارد. آنچه استدلال عقلی در برمیگیرد تنها نوع آخر است، اینکه دقیقاً آنچه را که عقل حکم میکند بیان کنیم بدون هرگونه اضافه و کم کردنی که اثر از احساسات و برداشتهای شخصی ناظر داشته باشد، استنباطهای شخصی و غیره در یک بحث عقلی جایی ندارد، بله اگر بررسیهای عقلی بیشتر انجام بگیرد و مثلاً از آن تپه بالا بروند و سمت دیگر بدن آن اسب را هم ببینند نظر کاملتری میدهند ولی هر نظری که بعداً به آن برسند نقض کنندهی برداشت عقلی فعلی ایشان نخواهد بود بلکه تنها کاملتر کنندهی آن خواهد بود.
فکر میکنم تمام بحث ما سر این است که شما پیش خودتان تعریف خاصی از عقل و تعقل دارید که با فهم ما از این دو مقوله متفاوت است. خوب است اگر تعریف خودتان از عقل را بفرمایید تا بدانیم منظور شما از عقل ناقص و احتمال به خطا رفتن آن چیست. :ok::Gol:
کاملترین عقل ارتباطی به عقل مطلقا کامل ندارد. صرفا نشان میدهد برخی عقل ها دچار نقص کمتری هستند.
ارتباطش را در بالا توضیح دادم، آنجا که گفتم ما ممکن نامعقول نداریم و در نتیجه کاملترین عقل همان عقل مطلقاً کامل است. اگر اشکالی به آن وارد میدانید بفرمایید.
اگر چیزی فعلا به تناقض نرسید دلیل بر آن نیست که حقیقت محض همان باشد. شاید عقل ما به حدی نرسیده تا تناقض آنرا بیابد. اگر تعقل بر پایه اصول غلط ولی به ظاهر درست، استوار شود به بیراهه میرود.
با عقل ولو ناقص هرگز انسان تا ابد به تناقض نخواهد رسید چون عقل ناقص تنها عقل ناقص است و نه عقل غلط. عقل اگر نداند سکوت میکند و استنباطهای شخصی کسی را وارد گود نمیکند که بعداً تناقضی آن برداشت را دگرگون کند یا چیزی شبیه به آن.
برای مثال حقیر ماه را در آسمان زمین میبینم، تنها نتیجهی عقلی همان چیزی است که قطعی است، اما اینکه دیگر ماه با سطح مقطع مستدیر یک شیء کروی باشد یا تصویر یک استوانهی عمود بر سطح زمین که همواره به صورت دایرهای دیده میشود اینها نتایج عقلی نیستند و ظن و گمان هستند، فرضیه و نظریه هستند. آن بخش از این نظریهها که قطعی و عقلی باشند هرگز هم نقض نمیشوند ولی خود ظن و گمانها ممکن است بسیار تغییر نمایند.
نظریه نسبیت را از آن جهت عرض کردم که بگویم هرچه عقل در نگاه اول اندیشید لزوما درست نیست. نظریه نسبیت هم احتمال دارد در همه جا صدق نکند و علم نیز هرگز ادعا نمیکند آنچه یافته عین حقیقت است. اما فلاسفه این ادعا را دارند که یافته هایشان حقیقت محض است و باید پاسخ دهند "چرا بپنداریم هرچه عقل اندیشید عین حقیقت است"؟
همانطور که استاد هم فرمودند ممکن است کسی استبعاد عقلایی کند ولی عقل هرگز به خلاف واقع نمیرسد اگر درست مورد استفاده قرار گیرد. همچنین توجه نمایید که در یک برهان عقلی خود دادههای ابتدایی که باید روی آنها عمل تعقل انجام بگیرد پیشتر تأیید عقل را کسب کرده باشند. در واقع عقل تنها بر روی دادههای قطعی کار کرده و تنها خروجی قطعی تولید میکند، به همین دلیل درش خطا راه ندارد. بر خلاف نظریههای فیزیکی که اگرچه بدنهی آنها در بسیاری از اوقات ریاضی دقیقی دارد اما چون بر اساس فرضیات تجربی است هیچ لزومی ندارد که نتایجش هم دقیق و در حدّ صحت عقلایی باشد.
اگرچه آنچه که شما از آن تحت عنوان «علم» یاد میکنید در حقیقت علم نیست و تنها مخلوطی است از علم و توهم که اصطلاحاً از آن با عنوان «علم تجربی» یاد میشود، اما در هر صورت همانطور که شما فرمودید این علوم تجربی هرگز ادعای یافتن عین حقیقت را ندارند و در واقع نمیتوانند داشته باشند، برخلاف فلسفهی مبتنی بر وحی و ریاضیات. در فلسفهی مبتنی بر وحی دادههای خام از وحی گرفته میشوند که اگر پیشتر به صورتی عاقلانه وحی مورد نظر تأیید شده باشد دیگر نتایج چنین فلسفهای قابل اتکاست و علمی است، در ریاضیات هم بحث بر روی ممکنات است اگرچه برخی از آن ممکنات هنوز علت وجودیاش تامه نشده باشد.
چرا گزاره ی "عدم به وجود تبدیل شده است" غلط است؟ با وارد کردن اتهاماتی از قبیل نظریات بچگانه و عقل ابتدایی نمیتوان نظریه ای را بی اعتبار کرد. چرا که عین همین جملات را میتوانند به شما برگردانند.
اثبات وجود خداوند کار سختی نیست، وقتی شخصی بعد از سی سال کار فکری وجود بدیهیترین موجود و حقیقت را مورد شک و تردید قرار میدهد ما نمیگوییم بچهگانه شما چه میگویید؟ البته درست است که آنها هم به نظرات حقیر بچهگانه میگویند ولی حرف آنها همانقدر اعتبار دارد که مثلاً حرف آمریکا معتبر است در اینکه دشمنان خودش را میگوید تروریست و دوستانش را میگوید مدافعان حقوق بشر، مهم این است که ما اثبات وجود خداوند را داشته باشیم و آنها توانایی رد کردن آن اثبات را نداشته باشند و در واقع زندگی غیرعاقلانه را برای خودشان برگزیده باشند. شما نظر جناب داوکینز پیرامون آوردن حیات به زمین توسط موجودات فضایی را نگاه کنید و بعد بگویید نظرهای مرحوم ملاصدرا رحمهالله بچهگانه است یا نظرهای داوکینز.
در پایان حقیر هم برای شما قبولی عزاداریها و عبادات را آرزو میکنم و التماس دعا دارم، ان شاء الله اگر جایی هم لحنم به اندازهی کافی صمیمی نبود به بزرگی خودتان ببخشید. :Gol:
یا علی
عقل بعضیها نسبت به بعضی دیگر کامل تر است و این دلیلی بر وجود عقل کامل نیست. منظورتان از ممکن نامعقول بیان کنید تا ببینیم عقل کامل وجود دارد یا نه.
بگذارید مثال خودتان را به شما برگردانم. فرض کنید در بیابانی کمی آب دیده اید. حال باید بگوییم حقیقتا این آب وجود دارد؟ در این حالت فقط میتوانیم بگوییم چشم شما مقداری آب دیده است. ممکن است سراب باشد!
دوست عزیز من کاری به علوم تجربی ندارم و خودم هم سردر نمیآورم ولی لااقل فیزیکدانان و اخترشناسان را به توهم و عدم تعقل متهم نمیکنم. بگویید مثلا چرا امکان ندارد عدم به نقیض خود یعنی وجود تبدیل شود. به طور خلاصه : چرا باید بپذیریم قواعد عقل انسان = قواعد همه جهان هایی که میبینیم یا نمیبینیم؟
نمیخواهم این بحث را طولانی کنم. خود از طرق دیگر به حقایق رسیدم. میخواستم ببینم حرف عقل این وسط چیست که تا حال، جواب قانع کننده ای نیافتم.
علی یارتان
عقل بعضیها نسبت به بعضی دیگر کامل تر است و این دلیلی بر وجود عقل کامل نیست. منظورتان از ممکن نامعقول بیان کنید تا ببینیم عقل کامل وجود دارد یا نه.
بگذارید مثال خودتان را به شما برگردانم. فرض کنید در بیابانی کمی آب دیده اید. حال باید بگوییم حقیقتا این آب وجود دارد؟ در این حالت فقط میتوانیم بگوییم چشم شما مقداری آب دیده است. ممکن است سراب باشد!
دوست عزیز من کاری به علوم تجربی ندارم و خودم هم سردر نمیآورم ولی لااقل فیزیکدانان و اخترشناسان را به توهم و عدم تعقل متهم نمیکنم. بگویید مثلا چرا امکان ندارد عدم به نقیض خود یعنی وجود تبدیل شود. به طور خلاصه : چرا باید بپذیریم قواعد عقل انسان = قواعد همه جهان هایی که میبینیم یا نمیبینیم؟
نمیخواهم این بحث را طولانی کنم. خود از طرق دیگر به حقایق رسیدم. میخواستم ببینم حرف عقل این وسط چیست که تا حال، جواب قانع کننده ای نیافتم.علی یارتان
باسلام
باپذیرش وجودعقل کامل خیلی چیزای دیگه به مااثبات میشه
درموردسراب بایدبگم درسته ذهن وعقل,انسان خطامیکندامااین خطادال برعدم ماهیت شی نیست بلکه درکیفیت ونوع ان هست
یاحق
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام
عقل بعضیها نسبت به بعضی دیگر کامل تر است و این دلیلی بر وجود عقل کامل نیست. منظورتان از ممکن نامعقول بیان کنید تا ببینیم عقل کامل وجود دارد یا نه.
حقیر هم متوجه شدم که برداشت شما از مفهوم عقل با برداشت حقیر متفاوت است، به همین دلیل از شما خواستم اول برداشتتان از عقل را بفرمایید تا ببینیم در تعاریف ابتدایی خود موافقتی داریم که بعد روی خصوصیات و حجیت عقل بحث کنیم یا اینکه حقیر دارم روی یک تعریف از عقل بحث میکنم و شما بحث حقیر را با تعریف دیگری از عقل میسنجید و بالعکس.
در هر صورت اگر برای شما حقیقت خارجی لزوماً توسط عقل قابل فهم نباشد پس یعنی پذیرفتهاید که برخی حقایق مورد تعقل نمیتوانند قرار بگیرند که این هم یعنی باید مقولههایی نامعقول تلقی گردند. حقیر مدعی شدم که وجود واجب معقول نیست ولی مجموعهی ممکنات نامعقول تهی است، یعنی تمامی ممکنات معقول هستند و با تعقل قابل درک هستند، شاید هم اشتباه میکنم ولی اگر هم اشتباه کنم تنها ممکن نامعقولی که میتوانم حدس بزنم وجود داشته باشد همان موضع «أو أدنی» است و اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را نشناخت مگر خداوند، یعنی احاطهی ایشان بر خودشان ممکن نیست و در نتیجه عقل نمیتواند کل وجود معلول اول را درک نماید اگرچه کامل باشد. با این حساب کاملترین عقل با مطلق کمال خود به اندازهی «أو أدنی» میتواند فاصله داشته باشد و این مرتبهی معرفت نفس است که معرفت ربّ از آن نتیجه میشود (من عرف نفسه فقد عرف ربّه). اما این اختلاف بین عقل کامل و کمال عملی عقل از همان بخش از آیهی قرآن که بیان گردید (أو أدنی) مشخص است که بسیار اندک است و در نتیجه در مناسبات مورد نظر شما در بحث حجیت عقل برای اثبات توحید و غیره وارد نمیشود و میتوان حجیت عقل را کافی دانست.
حالا شما که قائل به این هستید که احتمال دارد (یا میپرسید که چرا احتمال نداشته باشد که) ممکنی وجود داشته باشد که معقول نبوده و از دسترس عقل ذاتاً به دور باشد ابتدا برداشت خودتان از عقل را بیان نمایید و سپس ممکن نامعقول را توضیح بدهید و در صورت امکان مثالی برای آن بیابید که در راستای عدم حجیت عقل برای اثبات اصولالدین بتواند مورد استناد قرار بگیرد.
بگذارید مثال خودتان را به شما برگردانم. فرض کنید در بیابانی کمی آب دیده اید. حال باید بگوییم حقیقتا این آب وجود دارد؟ در این حالت فقط میتوانیم بگوییم چشم شما مقداری آب دیده است. ممکن است سراب باشد!
هر مثالی از جهت یا جهاتی سبب نزدیک شدن موضوع به ذهن و از جهت یا جهتی سبب دور شدن مطلب از ذهن میشود، بنابراین در استفاده کردن از مثالهای معالفارق باید مراقب بود که اتفاقا نکتهی مورد استفاده قرار گرفته شده از جهت افتراقی آن مثال نباشد. حقیر وقتی مثال دیدن اسب با خالهای صورتی را مثال زدم وجهی که مورد نظرم بود برای نزدیکتر کردن مسأله به ذهن را خودم توضیح دادم و اگر قرار بود افتراقش با حقیقت را هم متذکر شوم حتماً میگفتم که چشم به علت اینکه میتواند دچار خطا و سهو شود باز کاملاً قابل اطمینان نیست. به همین دلیل حقیر تأکید داشتم که آن قسمت از مطالب علمی که به طور قطعی به ایشان رسیدهایم و عقل تأیید میکند را میتوان در ادامه دادن یک بحث عقلی وارد کرد. در مثال مورد نظر شما صرفاً دیدههای چشمی غیرقابل اطمینان بیان شده است، حقیر هم موافقم ولی ربطی به توضیحات این بندهی ضعیف خدا ندارد. ایرادی که شما وارد کردهاید به علوم تجربی است و نه علوم عقلی، نگاه کردن و تجربه دو نکتهی کلیدی در علوم تجربی است که در علوم عقلی دو کاربرد بیشتر برایشان سراغ ندارم (شاید سایر دوستان کاربردهای بیشتری از آن سراغ داشته باشند)، یکی به عنوان یک ایدهی اولیه که بذر تفکر را در ذهن میکارد تا تعقل حول آن انجام شود و دیگری در استفاده به عنوان مثال نقض که البته برای همان نقض کردن هم باید قطعیت دادهها تحلیل یا ضبط شوند، یعنی هم خود دادهها و هم خطای ثبت کردن دادهها هر دو لازم خواهند بود.
دوست عزیز من کاری به علوم تجربی ندارم و خودم هم سردر نمیآورم ولی لااقل فیزیکدانان و اخترشناسان را به توهم و عدم تعقل متهم نمیکنم.
برادر عزیزم، اگر درست خاطرم باشد شخصی به امام معصوم علیهالسلام گفت که خداوند را نشانم بده، امام علیهالسلام رو به خداوند فرمودند خدایا تو کِی نخفی شدهای که اکنون لازم باشد من تو را نشان دهم؟ در روایت دیگری امام علیهالسلام فرمودند که عقل انسان را جز به خداوند نمیرساند، پرسیدند که پس چرا معاویه با آن همه هوشمندی به خداوند نرسید؟ پاسخ دادند که آنچیزی که او داشت تعقل نبود بلکه زیرکی بود. حالا به نظر شما دانشمندی که ۵۰ سال در حال تفکر است و خداوندی که در تجلی است از در و دیوار را ندیده و گمان میکند خداوند یا وجود ندارد و یا دارد اما خود را مخفی کرده است و خلاصه دارد با بندگانش قایمباشک بازی میکند و فقط جریمهی کسی که او را پیدا نکند هم جهنم ابدی است و خلاصه خداوند منصفانه هم بازی نمیکند و غیره، اینها در این پنجاه سال چقدر تعقل کردهاند؟
علمی که انسان را به خداوند نرساند نور نیست ظلمت است، علم نیست جهالت است، انسان عاقل قبل از اینکه بفهمد در این جهان چه میکند نمیرود سراغ دیدن زیباییهای دنیا و بررسی آنها، آن هم وقتی چپ و راست میبیند که مردمی که تا دیروز با او همکلام بودهاند از دنیا میروند و دیگر هرگز به نزد ایشان برنمیگردند و خبری برای ایشان نمیآورند. عقل انسان را جز به خداوند نمیرساند، آیا تعریف شما از عقل با این خصوصیت سازگاری دارد؟ حقیر دانشمندان را متهم به عدم تعقل نمیکنم (البته در پستهای قبلی هم منظورم همهی دانشمندان نبوده است) شما بفرمایید کسی که در سن ۷۰ سالگی بعد از عمری تفکر شبانهروزی به این نتیجه میرسد که جهان بدون خداوند هم قادر به اداره شدن است چگونه باید وصف شود؟ آیا جز این است که میلیمتر را چسبیده و کیلومتر از دستش در رفته است؟ آیا چنین شخصی عاقل است؟ آیا جز این است که او هم سرگرم بازیچهی دنیا شده است؟ شیطان همه را یکجور فریب نمیدهد، یکی را از راه تفریحات ناسالم و یکی دیگر را هم از راه تفریحات سالم، یکی دوست دارد هر شب برود مهمانی نامشروع و دیگری دوست دارد تعداد مقالاتش رکورد بزند یا جایزهی نوبل بگیرد یا خلاصه معروف باشد و همه دوستش داشته باشند یا همه از نبوغش تعریف کنند و غیره، بازی بازی است، خیلی از ما کودکانی هستیم که تنها بدنهایمان بزرگ شده است و تفریحاتمان کمی با تفریحات دوران کودکیمان متفاوت شده است، ولی همچنان کودکیم، و همچنان برخی چیزها را باید بزرگتر شویم تا مگر عقلمان بالغ شود و برخی چیزها را که درکشان سخت هم نیست بفهمیم ...
بگویید مثلا چرا امکان ندارد عدم به نقیض خود یعنی وجود تبدیل شود.
شما بفرمایید عدم چه خصوصیاتی دارد تا حقیر وجود را از آن خصوصیات برایتان بسازم، عدم وجود ندارد و در نتیجه خصوصیتی هم ندارد و هیچ چیزی نیست که اصلاً بدل شدن و تغییر و تحول بتوان به آن نسبت داد، ما حتی نمیتوانیم در مورد چیستی عدم فکر کنیم چون تا قابلی نباشد حتی تفکری هم در موردش ممکن نیست، چون حدودی ندارد که بگوییم راجع به آن تفکر کردیم. تبدیل عدم به وجود ابتدا نیاز دارد که عدم یک چیزی باشد که بعد آن چیز به وجود تبدیل گردد و چیز بودن عدم خلاف عدم بودن عدم است، پس یا عدم نباید عدم باشد که غلط است و یا عدم نمیتواند چیز باشد و اگر چیزی نباشد هم قابل تبدیل شدن به چیز دیگر (وجود) نخواهد بود.
به طور خلاصه : چرا باید بپذیریم قواعد عقل انسان = قواعد همه جهان هایی که میبینیم یا نمیبینیم؟
این را بحث کردم، اگر پاسختان در توضیحاتم نبوده تکرار کردن آنها هم فایدهای نخواهد داشت :ok:
نمیخواهم این بحث را طولانی کنم. خود از طرق دیگر به حقایق رسیدم. میخواستم ببینم حرف عقل این وسط چیست که تا حال، جواب قانع کننده ای نیافتم.
علی یارتان
الحمد لله، اگرچه میتوان نشان داد که یا آن طرق دیگر عقلی هستند و یا فکر کنم فاقد هرگونه اعتبار حقیقی باشند اما بگذریم!
اینکه جواب قانعکنندهای از پستهای حقیر نگرفتهاید بخاطر این است که حقیر در این بحث از دو چیز رنج میبردم، یکی نقص علم و دیگری ضعف در بیان، ان شاء الله منتظر بمانید کارشناس محترم و سایر دوستان بحث مفیدی با شما داشته باشند، حقیر هم ان شاء الله از بحثهایتان با ایشان استفاده میبرم، ان شاء الله، :Gol:
یا علی
[=microsoft sans serif]باسلام و عرض تسلیت
عقل ناقص و کامل در هستی شناسی معنا پیدا نمیکند؟
ظریات انیشیتین هم بر پایه ریاضیات است و آن را مطابق با عقل و منطق خود میدانسته است.
دو نوع نگاه به کمال و نقصان عقل میتوان داشت.
یک نگاه ناظر به روایات است. یک نگاه هم مربوط به برداشت خودمان و برخوردی است که با دیگران داریم.
منظور بنده از اینکه تعبیر عقل ناقص مربوط به هستی شناسی نیست، این بود که با توجه به سوال شروع بحث، این اصطلاح ناظر به روایات است و بر اساس روایات، عقل ناقص مربوط به فهم عقل نسبت به مصالح و مفاسد احکام ودستورات الهی است.
و به هیچ وجه این اصطلاح ربطی به نگاه دوم ندارد و نه آنرا نفی میکند و نه اثبات.
اما بحثی که در انتهای پست قبلی داشتم:
جملات آخر شما را هم متوجه نشدم اگر بتوانید مبسوط تر بیان کنید ممنون میشوم.
چرا عدم نمیتواند به نقیض خود یعنی وجود تبدیل شود؟
اگر دقت کنید در همان تاپیک علت این امر را ارائه کردم.
یک موقع منظور شما از وجود، اصل بودن است بدون توجه به مصادیقش. یک موقع تک تک مصادیق موجود و بالقوه.
وقتی اصل بودن مدنظر شماست، وجود و عدم نقیض هم هستند و قابل تبدیل به هم نیستند.
اما یک موقع مصداقهای وجود و خود موجودات خارجی منظور شماست که در این صورت، این موجودات(حداقل بیشتر آنها) زمانی نبوده اند و به وسیله خالق، ایجاد شده اند. بنابراین از کتم عدم خارج شده و به وجود آمده اند.
در این صورت، وجود آنها تبدیل به عدم یا عدم آنها تبدیل به وجود نشده است بلکه تغییر وضعیت داده اند و از ماده ای به ماده دیگر و از حالتی به حالت دیگر در آمده اند.
ممکن است بگویید تناقض عقلی در ذهن ما چه ارتباطی با تحقق یا عدم تحقق یک چیز در عالم خارج دارد؟ از کجا معلوم که کل این قضایا ساخته و پرداختهی ذهن انسان نباشند؟ برای درک بهتر پیدا کردن از معنی چنین سؤالهایی بگذارید یک تناقض عقلی بنیادی که بسیاری از اثباتهای عقلی را میتوان بر اساس آن سازمان داد برایتان بیاورم، اینکه یک چیزی هم باشد و هم در عین بودن همزمان همان چیزی که هست از همان جهتی که هست نباشد، مثل اینکه بگویم شما وجود دارید ولی در عین وجود داشتن از همان حیثی که وجود دارید وجود ندارید. چنین چیزی ممکن نیست، نه بخاطر اینکه تا کنون مشاهده نشده است بلکه عدم امکانش بدیهی است. چنین رویکردی در برهان خلف که از قویترین براهین اثبات است مورد استفاده قرار میگیرد. اگر شما یا هر کس دیگری چنین گزارهای را به چالش بکشید بعد از آن دیگر هیچ چیزی را به عنوان حقیقت نمیتوانید بپذیرید و اینکه فکر کنید میتوان سپس به جای دستآورد عقول بر مشاهدات تجربی تکیه کرد دیگر بیمعنا خواهد بود، هر گزارهی علمی که بگوید «فلان» میتوان گفت که اشکالی ندارد که هم «فلان» درست باشد و هم «نقیض فلان» و در نتیجه آن علم کارایی خود را به کل از دست میدهد. پس اگر بشود چیزی را عالمانه فهمید تعقل همواره اولویت دارد به هر روش دیگری.
یا علی
اینی که من یا شما ... اجتماع میان بودن و نبودن رو محال میدونیم ... از کجا معلوم مغز ما به گونه ای طراحی نشده باشد که این مساله رو محال بدانیم ... اصلا محال چجوری تعریف میشه ... ما که دیدی نسبت به حقیقت نداریم که عقلمان بتواند محال را تعریف کند ... ما داریم پوسته ای از حقیقت رو با مغزمون استنتاج میکنیم ... و این عقل ممکن هست توسط پروردگارش یا طبیعت قفل شده باشه و یه چیز رو محال بدونه ...
در مثال اینکه آیا یک چیز هم میتواند باشد و هم نمیتواند باشد ...
اگر ما دیدی از حقیقته بودن و نبودن داشته باشیم ... میتونیم در موردش نظر بدیم ... ولی تا قبل از اون نمیتونیم نظر بدیم ...
چند مثال :
مثال اول : اتاقی رو فرض کنید ...
حالت دوم : در ساعت 13:35 میز را از اتاق بیرون میبریم .
حال مساله رو از دیده کسی که مستقل از زمان به این اتاق نگاه میکند بررسی میکنیم ... هم میز در درون اتاق وجود دارد و هم وجود ندارد ....
مثال دوم :
به نظره من به هیچ یک از حواس مون نمیتونیم تکیه کنیم و محال رو تعریف کنیم .
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام
سوال این هست ...
اینی که من یا شما ... اجتماع میان بودن و نبودن رو محال میدونیم ... از کجا معلوم مغز ما به گونه ای طراحی نشده باشد که این مساله رو محال بدانیم ... اصلا محال چجوری تعریف میشه ... ما که دیدی نسبت به حقیقت نداریم که عقلمان بتواند محال را تعریف کند ... ما داریم پوسته ای از حقیقت رو با مغزمون استنتاج میکنیم ... و این عقل ممکن هست توسط پروردگارش یا طبیعت قفل شده باشه و یه چیز رو محال بدونه ...در مثال اینکه آیا یک چیز هم میتواند باشد و هم نمیتواند باشد ...
اگر ما دیدی از حقیقته بودن و نبودن داشته باشیم ... میتونیم در موردش نظر بدیم ... ولی تا قبل از اون نمیتونیم نظر بدیم ...
سرکار الههی خشم،
عقل انسان تنها راه فهمیدن حقیقت است، اینکه دل گاهی فراتر از عقل میبیند و میفهمد بخاطر اتصال عقل ناقصتر به عقل کاملتری است، کسی که منکر حق بودن عقل باشد در همه چیز تردید باید بکند و در واقع هیچ شعبهای از علم را نمیتواند بپذیرد و کلاً باید با ظن و گمان زندگی کند و البته در اصل زنده بودنش هم باید تردید کند، اما تجربهی زندگی و خوشیها و دردهای آن آنقدر واقعی و متواتر و تکرارپذیر و در نتیجه علمی هست که نشود به آن تردید کفایت نمود، بنابراین ناچار باید علم و در نتیجه معقول بودن عالم خارج را که خودمان هم جزء آن هستیم بالأخره در یک سطحی بپذیریم، کسی که با وجود این همه تجربهی زندگی در هه چیز شک کند سوفسطایی است و دیدم که عالمی در بحث اثبات خداوند میفرمود که این اثبات برای هر کسی که سوفسطایی نباشد کافی است و کسی که سوفسطایی باشد بحث با او بیمورد است، او هر دلیلی که برایش بیاوری را انکار میکند، اگر بگویی روز است میگوید شاید شب باشد، اگر بگویید شب است میگوید شاید روز باشد، اگر از درون خودش دلیل بیاوری میگوید اول اثبات کن که خودم وجود دارم و غیره، چنین کسی تمام راههای رسیدن به حقیقت را در خودش گم کرده است، راهها وجود دارند ولی او در درستی همهی آنها تردید دارد، بجز این افراد باقی انسانها تنها راه درک حقیقت را عقل میدانند چه آنکه عالم را معقول میدانند و معقول با تعقل قابل دستیابی است و کسی که به معقول دست یافت میشود عاقل و علم همراه با عقل هست، آن هم علم غیرقابل خدشه که از احاطهی نفس بر ممکنِ معلوم به دست آمده است، نه علم به دور از عقل که تیری است در تاریکی و اصطلاحاً ظن و گمان است. این را پیشتر هم گفته بودم و ادامه دادنش بیشتر تکرار مکررات خواهد بود، قرار است ان شاء الله جناب
چند مثال :
مثال اول : اتاقی رو فرض کنید ...
حالت اول : در ساعت 12:10 یک میز رو در درون اتاق قرار میدهیم .
حالت دوم : در ساعت 13:35 میز را از اتاق بیرون میبریم .حال مساله رو از دیده کسی که مستقل از زمان به این اتاق نگاه میکند بررسی میکنیم ... هم میز در درون اتاق وجود دارد و هم وجود ندارد ....
کسی که لازمان باشد و تمام زمانها را با هم ببیند اینطور نیست که میز را در اتاق هم ببیند و هم نبیند، بلکه دو اتاق میبیند که در یکی میز هست و در دیگری نیست، مثل اینکه شما دو صفحهی متفاوت از یک کتاب را با هم ببینید که در هر کدام حوادثی رخ میدهد و اگر در متن داستان بخواهید جلو بروید برخی از حوادث مقدم بر برخی دیگر است اما در نگاه به کتاب از بالا میتوان تمام صفحات را با هم دید، مثال دیگرش حلقهی فیلم است که فریمهای متفاوت همزمان با هم است، میزی که در اتاق موجود در فریم ۱ است با اتاق خالی از میز در فریم ۱۰۰ در دو فریم مجزا هستند و اینطور نیست که در یک فریم هم میز باشد و هم نباشد، این خلاف عقل است و در نتیجه معقول نیست و در نتیجه ممکن نیست و در نتیجه یا باید واجب باشد (خدا باشد) که نیست و یا باید باطل باشد (ادعای حق بودن به دروغ) که هست.
مثال دوم :
ما با حواس و عقلمون بودن و نبودن رو تفسیر میکنیم ... که ممکن هست اینها توسط خالقشون قفل شده باشن ... فرض کنین ناظری در کره ای به فاصله 230 میلیون سال نوری از زمین قرار داره و به یه تلسکوپ داره به زمین نگاه میکنه ... چی میبینه ( دایاناسورها ) ... نوری از زمین رو میبینه که 230 میلیون سال در راه بوده ... بنابراین فکر میکنه در روی زمین داره دایاناسورها زندگی میکنن .فرض کنین ناظری در کره ای به فاصله 1 سال نوری با زمین قرار داره ... چی میبینه ... انسانهایی رو میبینه که دارن در سال 91 زندگی میکنن ... چون نوره زمین 1 سال در راه بوده تا به اونها برسه ... بنابراین ناظری نظاره گره انسانها بر رویه زمین است و ناظری ... نظاره کننده دایاناسورها ...
شما هم مانند برادر عزیزمان جناب mejzam برای به زیر سؤال بردن عقل حواس ظاهری و خطاپذیر بودن آنها را شاهد مثال میآورید. این مثال قطعیت علوم تجربی را به زیر سؤال میبرد نه عقل را. عقل خودش نور است و خودش نور را به چشم دل میرساند تا آنچه نادیدنی است آن را ببیند، اتکای عقل به چشم ظاهر در حد پیدا کردن نمونه و نشانه برای حقایق عالیتر است، دنیا نشانهی آخرت است، هر اتفاقی نشان دهندهی وجود علتی برای آن است، اینها کار عقل است و کار چشم ظاهر و گوش و بینی و ... تنها یافتن چیزهایی است که عقل بتواند بر روی آنها تعقل کرده و چیزی را ببیند که چشم و سایر حواس از دیدن آنها عاجز هستند. به این دیدن در روای حصار زمان و مکان اصطلاحاً بصیرت گفته میشود و شخص بصیر ابتدا باید عاقل باشد تا بتواند ببیند آنچه را که نادیدنی است. تحلیل کردن دیدهها از کارهای عقل است، ابزار این کار منطق است، عقل میتواند راستیآزمایی دادههای چشم و سایر حواسّ را هم انجام دهد و اینطور نیست که فریب چشم و گوش و غیره را بخورد، مگر اینکه تعقل را بلد نباشیم و آن را آلوده به استنباط و احساسات ظاهری و غیره نماییم.
به نظره من به هیچ یک از حواس مون نمیتونیم تکیه کنیم و محال رو تعریف کنیم .
مگر عقل جزء حواسّ پنجگانه است که نخواهیم به آن تکیه کنیم؟ باز حسّ ششم میگفتید بیشتر قابل بررسی بود ولی الآن ... :Gig:
یا علی
عقل انسان تنها راه فهمیدن حقیقت است، اینکه دل گاهی فراتر از عقل میبیند و میفهمد بخاطر اتصال عقل ناقصتر به عقل کاملتری است، کسی که منکر حق بودن عقل باشد در همه چیز تردید باید بکند و در واقع هیچ شعبهای از علم را نمیتواند بپذیرد و کلاً باید با ظن و گمان زندگی کند و البته در اصل زنده بودنش هم باید تردید کند، اما تجربهی زندگی و خوشیها و دردهای آن آنقدر واقعی و متواتر و تکرارپذیر و در نتیجه علمی هست که نشود به آن تردید کفایت نمود، بنابراین ناچار باید علم و در نتیجه معقول بودن عالم خارج را که خودمان هم جزء آن هستیم بالأخره در یک سطحی بپذیریم، کسی که با وجود این همه تجربهی زندگی در هه چیز شک کند سوفسطایی است و دیدم که عالمی در بحث اثبات خداوند میفرمود که این اثبات برای هر کسی که سوفسطایی نباشد کافی است و کسی که سوفسطایی باشد بحث با او بیمورد است، او هر دلیلی که برایش بیاوری را انکار میکند، اگر بگویی روز است میگوید شاید شب باشد، اگر بگویید شب است میگوید شاید روز باشد، اگر از درون خودش دلیل بیاوری میگوید اول اثبات کن که خودم وجود دارم و غیره، چنین کسی تمام راههای رسیدن به حقیقت را در خودش گم کرده است، راهها وجود دارند ولی او در درستی همهی آنها تردید دارد، بجز این افراد باقی انسانها تنها راه درک حقیقت را عقل میدانند چه آنکه عالم را معقول میدانند و معقول با تعقل قابل دستیابی است و کسی که به معقول دست یافت میشود عاقل و علم همراه با عقل هست، آن هم علم غیرقابل خدشه که از احاطهی نفس بر ممکنِ معلوم به دست آمده است، نه علم به دور از عقل که تیری است در تاریکی و اصطلاحاً ظن و گمان است. این را پیشتر هم گفته بودم و ادامه دادنش بیشتر تکرار مکررات خواهد بود، قرار است ان شاء الله جناب صدیق پاسخگو باشند چون حقیر نه علم درستی دارم و نه بیان مناسب و خوبی. :gol:یا علی
خوب من و شما از اساس در این بحث با هم تفاوت دیدگاه داریم ...
یک انسان علم گرا ... دقیقا با ظن و گمان زندگی میکند ... هیچ عقیده ای ندارد که فردا حتما حتما حتما خورشید طلوع میکنه ... شاید جرمی پسیار چگال فردا خورشید ما رو بلعید و دیگر طلوعی وجود نداشت . با یک لفظ عجیب که شما اون رو عنوان کردین مواجه شدم "سوفسطایی" ... واقعا دیدگاه و لفظی که شما بر رویه چنین انسانهایی میزارین من رو به وجد آورد ... خاطرم هست چند سال پیش داشتم یه کتاب معادلات دیفرانسیل میخوندم ... نویسنده داشت در مورد مطلبی صحبت میکرد و در درون کتاب عنوان کرده بود شخصی ادعا میکند معادله ای ( معادله اش همکنون خاطرم نیست ) همواره عدد اول تولید میکند ... ریاضی دانه دیگری 40 سال هر روز در درون آن معادله عدد میگذاشت و اعداد حاصل را چک میکرد که آیا اول هستند یا خیر ... و پس از 40 سال نظریه ایشون رو میپذیره ... چنتد سال بعد ریاضی دانی دیگر عددی دیگر که فرم عادی نداشت حالت عدد به این صورت بود (1-123^2) رو در درون معادله میگذاره و ثابت میکنه عدد حاصل اول نیست ...
کشکی کشکی که نمیشه اثبات کرد ... روش اثبات نیز باید اثبات شود ... اتفاقا هر جایی که علم پیشترفت کرده دقیقا از همینجا بوده ... دانشمندان و فیزیکدانان با خودشون گفتند ...
1- چرا باید کشتی رویه آب حرکت کنه مگه نمیتونه زیر آب حرکت کنه ( زیر دریایی ساخته شده )
2- چرا باید تعریف زمان برای یک جسم ثابت و یک جسم متحرک یکسان تعریف شود ( نسبیت طرح ریزی شده )
3- چرا باید فضا و زمان اقلیدسی باشد ... ( هندسه هذلولوی طرح ریزی شده است )
4- چرا باید در درون دنیا فقط اعداد حقیقی وجود داشته باشند چرا عددی خیالی با نام رادیکال منفی یک وجود نداشته باشد ... که بابته آن معادلات الکترومغناطیس که بیانگر فرم انتشار امواج رادار هستند طرح ریزی شده اند .
اتفاقا دنیا رو دارند سوفسطایی ها جلو میبرن ... وگرنه اون کسایی که شما اسمشون رو عالم میزارین همان ارسطو هایی هستند که در اصول منطقشون ادعا میکنند هر جامدی در درون مایعات فرو میرود ... چون چگال تر است ... و یه نگاهی به دور و اطرافشون نمیکنند و ببینند چگونه است که چوب بر رویه آب میایستد و زمانی که ازشون پرسیده میشود چرا چوب بر رویه آب میایستد جوابشون این هست که این اراده خداست ... یا چوب استثناست ... یا از این جور حرفها ...
ممنو از پاسخ های دوستان
اما سوال من در مورد همین عقل است و شما میگویید چون فلان چیز عقلا محال است پس نمیتواند وجود داشته باشد. مشکل من با همان قسمت است که میگوید "چون عقلا محال است". من این نگاه را خودبینانه میدانم که انسان عقل خود را عین حقیقت بداند و فکر کند هرچه با آن استدلال کرد همان است و لا غیر.
فرض کنید رباتهایی ساختید که کد " فقط اگر a1 آنگاه b" را تعریف کنیم. در صورتی که واقعا همینقدر نباشد و a2 و ... هم بتوانند علت b باشند. بعد آن ربات ها با هم که بنشینند و استدلال کنند پیش خود بگویند که فقط a1 میتواند عامل b باشند و بقیه گزینه ها محال عقلیست! اما آیا واقعا اینگونه است؟
اگر هم به علم اعتماد میکنیم چون میبینیم لااقل برای جهان محسوس ما جواب میدهد. اما در بحث های ماورایی و سرنوشت ساز چگونه به عقل اعتماد کنیم؟؟
ممنو از پاسخ های دوستان
اما سوال من در مورد همین عقل است و شما میگویید چون فلان چیز عقلا محال است پس نمیتواند وجود داشته باشد. مشکل من با همان قسمت است که میگوید "چون عقلا محال است". من این نگاه را خودبینانه میدانم که انسان عقل خود را عین حقیقت بداند و فکر کند هرچه با آن استدلال کرد همان است و لا غیر.
فرض کنید رباتهایی ساختید که کد " فقط اگر a1 آنگاه b" را تعریف کنیم. در صورتی که واقعا همینقدر نباشد و a2 و ... هم بتوانند علت b باشند. بعد آن ربات ها با هم که بنشینند و استدلال کنند پیش خود بگویند که فقط a1 میتواند عامل b باشند و بقیه گزینه ها محال عقلیست! اما آیا واقعا اینگونه است؟
اگر هم به علم اعتماد میکنیم چون میبینیم لااقل برای جهان محسوس ما جواب میدهد. اما در بحث های ماورایی و سرنوشت ساز چگونه به عقل اعتماد کنیم؟؟
زمانیکه گالیله عنوان میکنه زمین گرد هست ... علمای مسیحی حکم اعدام اون رو صادر میکنند ... علتش هم این بود که سخنی بر خلاف دین مسیحیت عنوان کرده ... برای کفر گالیله دو استدلال میارن ...
1- اگر زمین گرد باشه ...در اونصورت نیمی از آدمها رویه کره زمین و نیمی دیگر زیر کره زمین قرار میگیرند ... پس چگونه است اونهایی که در زیر کره زمین قرار دارند ... نمیافتن ؟؟؟
2- اگر زمین گرد باشد ... در آنصورت چگونه شیطان میتوند به پشت کره زمین نفوذ کنه و اونها رو هم گمراه کنه ؟؟؟ این کار محال است !!!
از نظر من هم نمیشه مساله ای رو محال تعریف کرد ... چون ما با حقایق اشیاء و قوانین در ارتباط نیسیتم ... و احاطه کامل بر رویه جهان نداریم که بتونیم محال بودن یا نبودن رو تعریف کنیم ...
خوب من و شما از اساس در این بحث با هم تفاوت دیدگاه داریم ...
یک انسان علم گرا ... دقیقا با ظن و گمان زندگی میکند ... هیچ عقیده ای ندارد که فردا حتما حتما حتما خورشید طلوع میکنه ... شاید جرمی پسیار چگال فردا خورشید ما رو بلعید و دیگر طلوعی وجود نداشت .
تفاوت داریم ولی تفاوتمان با آنچه گمان میکنید فرق دارد خواهر عزیز :ok:
انسان علمگرا با ظن و گمان زندگی میکند یعنی حتی اگر جایی پرتو نور حقیقت ببیند باز به دنبال ظن و گمان میرود که با همان خوش باشد؟ چنین کسی موش کور است، علم نور است و علمگرا به دنبال نور است و اگر به خودش میپیچد و ناآرام است هم در تقلای یافتن روزنهای از نور است، بنا ندارد که در ظن و گمان باشد یا باقی بماند، اگر اینطور بود یقین بدانید که عالمنما است و نه عالم!
با یک لفظ عجیب که شما اون رو عنوان کردین مواجه شدم "سوفسطایی" ... واقعا دیدگاه و لفظی که شما بر رویه چنین انسانهایی میزارین من رو به وجد آورد ...
متأسفم که باید شما را از وجدی شیرین بیرون آورم، درکی که شما از این لفظ کردهاید یا باید ناشی از بیان ناقص حقیر بوده باشد و یا از اینکه شما در خواندن مطالب حقیر تمرکز ندارید و همزمان مشغول چند کار فکری هستید.
شخص سوفسطايی کجا و ساحت علم کجا!؟ شما هر چه از علوم تجربی هم جلویش بگذارید میگوید اینها هیچ کدام واقعی نیستند، وقتی خودم واقعی نیستم اینها دیگر چه باشند!؟ البته افراد سوفسطایی دروغ میگویند، نه به ما که به خودشان دروغ میگویند که هیچ چیزی را نمیتوانند بپذیریند، ایشان مانند کسانی هستند که برای خودشان یک نظریه دارند و آن اینکه هر چیزی باید به نحو خاصی برایشان اثبات شود و اگر از راه دیگری اثبات شود اگرچه واقعاً هم اثبات بشود و ایشان بتوانند بگویند که فهمیدم ولی باز خواهند گفت که نفهمیدم و این فهمیدن را قبول ندارم ... این رویه از چند جهت نقص تعقل است ... مشابه وسواس است ولی در پایهایترین مسائل ... یک وسواس فکری ... وسواس هم که کار شیطان است ... اگرچه به قول بزرگواری ایشان صرفاً چیزهایی که نخواهند بپذیرند را اینطوری انکار میکنند وگرنه اگر کاری را دلشان بخواهد انجام دهند درش بهانه نمیآورند، چنین رویکردی را در طول تاریخ برخی کافران داشتهاند که به یکدیگر نصیحت میکردند که مسلمین هرچیزی به شما گفتند شما بگویید نه وگرنه اگر یک چیز را بپذیرید باید همه چیز ایشان را بپذیرید حتی تا آنجا که در وضو باید آب را از داخل آرنج روی دست ریخت یا از خارج آن.
خاطرم هست چند سال پیش داشتم یه کتاب معادلات دیفرانسیل میخوندم ... نویسنده داشت در مورد مطلبی صحبت میکرد و در درون کتاب عنوان کرده بود شخصی ادعا میکند معادله ای ( معادله اش همکنون خاطرم نیست ) همواره عدد اول تولید میکند ... ریاضی دانه دیگری 40 سال هر روز در درون آن معادله عدد میگذاشت و اعداد حاصل را چک میکرد که آیا اول هستند یا خیر ... و پس از 40 سال نظریه ایشون رو میپذیره ... چنتد سال بعد ریاضی دانی دیگر عددی دیگر که فرم عادی نداشت حالت عدد به این صورت بود (1-123^2) رو در درون معادله میگذاره و ثابت میکنه عدد حاصل اول نیست ...کشکی کشکی که نمیشه اثبات کرد ... روش اثبات نیز باید اثبات شود ... اتفاقا هر جایی که علم پیشترفت کرده دقیقا از همینجا بوده ... دانشمندان و فیزیکدانان با خودشون گفتند ...
1- چرا باید کشتی رویه آب حرکت کنه مگه نمیتونه زیر آب حرکت کنه ( زیر دریایی ساخته شده )
2- چرا باید تعریف زمان برای یک جسم ثابت و یک جسم متحرک یکسان تعریف شود ( نسبیت طرح ریزی شده )
3- چرا باید فضا و زمان اقلیدسی باشد ... ( هندسه هذلولوی طرح ریزی شده است )
4- چرا باید در درون دنیا فقط اعداد حقیقی وجود داشته باشند چرا عددی خیالی با نام رادیکال منفی یک وجود نداشته باشد ... که بابته آن معادلات الکترومغناطیس که بیانگر فرم انتشار امواج رادار هستند طرح ریزی شده اند .
شما هم ماشاءالله در کار جعل تاریخ علم هستید؟ نسبیت از طرح چنان سؤالی کلید خورد؟ هندسهی نااقلیدوسی از چنان سؤالی کلید خورد؟ عدد i با چنان سؤالی طرحریزی شد؟ (البته عدد موهومی i اسمش موهومی است وگرنه در اصل خود موهومی نیست و یک نماد است برای چرخش ماتریسها)
در هر صورت تمام تلاشهای علمی یا اکثر آنها برای فهمیدن قوانین علمی پشت سر طبیعت بوده است. میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه ابتدا قبول داشتهاند که قوانینی بر طبیعت حاکم است! میدانید یعنی چه؟ یعنی اصل علیت را پذیرفتهاند! میدانید یعنی چه؟ یعنی عقلانیت را پایهی کارشان میدانند ...
اگر عقل را انکار کنند یا بگویند چرا همه چیز باید معقول باشد ... آن وقت عمومیت اصل علیت زیر سؤال میرود ... آن وقت وجود خواهند داشت مواردی که در آنها یک چیزی داریم که علتی ندارد ... یعنی بدون داشتن دلیل یک پدیده رخ میدهد ... ان شاء الله بدانید که حتی مسائل Stochastic (تصادفی) هم واقعاً رندوم و بیقاعده نیستند و از نظر ریاضی چیزی به نام رندوم مطلق وجود ندارد ... در این صورت آن پدیده دیگر از دایرهی بررسی علمی خارج میشود ... پس ای دوستانی که اینقدر شیفتهی علم تجربی هستید بدانید که علم تجربی خودش به طور پیشفرض اصل علیت را عام و مطلق در نظر میگیرد، شما با چه چیزی مخالف هستید؟ با پایههای فکری خودتان؟
اتفاقا دنیا رو دارند سوفسطایی ها جلو میبرن ... وگرنه اون کسایی که شما اسمشون رو عالم میزارین همان ارسطو هایی هستند که در اصول منطقشون ادعا میکنند هر جامدی در درون مایعات فرو میرود ... چون چگال تر است ... و یه نگاهی به دور و اطرافشون نمیکنند و ببینند چگونه است که چوب بر رویه آب میایستد و زمانی که ازشون پرسیده میشود چرا چوب بر رویه آب میایستد جوابشون این هست که این اراده خداست ... یا چوب استثناست ... یا از این جور حرفها ...
بیایید فرض کنیم نیتون یک سوفسطایی بوده باشد ... سیب افتاد ... نیوتون گفت شاید این پدیده هیچ دلیلی نداشته باشد ... انگیزهای برای کشف قانونی که وجود ندارد هم وجود نخواهد داشت ... قانون جاذبهی نیوتون هرگز کشف نخواهد شد ...
شما دوست دارید سوفسطایی باشید باشید، عقل را انکار کنید و علم را بی هیچ پایه و اساسی در آغوش بگیرید و مدام به خود تلقین کنید که من علمگرا هستم و مخالفانم کوردل هستند که این همه پیشرفت غرب بدون خدا را نمیبینند ... :Gol:
یا علی
ممنو از پاسخ های دوستان
اما سوال من در مورد همین عقل است و شما میگویید چون فلان چیز عقلا محال است پس نمیتواند وجود داشته باشد. مشکل من با همان قسمت است که میگوید "چون عقلا محال است". من این نگاه را خودبینانه میدانم که انسان عقل خود را عین حقیقت بداند و فکر کند هرچه با آن استدلال کرد همان است و لا غیر.
فرض کنید رباتهایی ساختید که کد " فقط اگر a1 آنگاه b" را تعریف کنیم. در صورتی که واقعا همینقدر نباشد و a2 و ... هم بتوانند علت b باشند. بعد آن ربات ها با هم که بنشینند و استدلال کنند پیش خود بگویند که فقط a1 میتواند عامل b باشند و بقیه گزینه ها محال عقلیست! اما آیا واقعا اینگونه است؟
اگر هم به علم اعتماد میکنیم چون میبینیم لااقل برای جهان محسوس ما جواب میدهد. اما در بحث های ماورایی و سرنوشت ساز چگونه به عقل اعتماد کنیم؟؟
سلام علیکم برادر عزیزم،
این سؤال شما خیلی سؤال خوبی است، ان شاء الله کارشناس محترم پاسخگویتان باشند، حقیر فقط میتوانم بگویم که عقل بالاترین روش درک برای انسان است (البته برخی معتقدند که عقل در جایی متوقف میشود و از آن بالاتر تنها با تکیه بر وحی قابل درک است ولی از آنجایی که مدینةالعلم خودش عقل اول است به نظر نمیرسد این نظر ایشان درست باشد، در هر صورت وقتی کسی بحثش مقدم بر پذیرش اصولالدین باشد عقل بالاترین ابزار درک برای او خواهد بود) و تعقل تنها کاری است که میتوان انجام داد و اگر آنرا هم انجام ندهیم دیگر هیچ نخواهیم داشت ... (انکار عقل به انکار هر علمی منجر خواهد شد)
البته در مورد اینکه بهتان گفته بودم تمام ممکنات معقول (تعقلپذیر) هستند و تنها استثناء ممکن برای آن خود عقل کلی عالم است (چون احاطهی عقلی یک وجود بر خودش محال است و ضرورت بروز یک مقام «أو أدنی» مطرح خواهد شد) کمی تردید پیدا کردم، چه آنکه در روایتی دیدم که وقتی معصوم علیهالسلام فرمودند که عالم مطلق فقط خداست دلیل آنرا اینطور نگفتند که چون علم او هم بر تمام معقول است و هم بر خودش که معقول نیست، بلکه گفتند که برای خداوند عوالم وجود بسیاری است که ساختار منطقی ایشان با یکدیگر متفاوت و بعضاً متناقض است و معقول در یک عالم وجود نامعقول در عالم دیگر خواهد بود، به عبارت دیگر ممکنالوجود یکی در دیگری ناممکنالوجود خواهد بود، بنابراین میتوان گفت حتی ممکنات هم همگی اینطور نیستند که معقول باشند، اما تنها معقولات برای یک ناظر هستند که در زندگی او تأثیر داشته و با او در ارتباط هستند، معقولات عالمهای دیگر برای موجودات همان عوالم خودشان اثرگذاری دارند و دانستن یا ندانستن آنها و استفاده کردن یا نکردن از علم به آنها میتواند منشأ اثر در زندگی ایشان باشد، ذات خداوند هم نامعقول برای تمام آن عوالم است. این برداشت حقیر از آن روایت امام صادق علیهالسلام است. اگر این برداشت درست باشد بحث روباتهای شما در منطق اسلام تشیع بحث درستی خواهد بود ولی در پاسخ به آن میتوان گفت که آن روباتها همانقدر که لازم دارند را میتوانند از حقیقت درک نمایند و آنچه نمیتوانند درک کنند را نیازی هم ندارند که درک نمایند و اگر درکش برای ایشان مشکلی ایجاد نکند سودی هم ندارد. فقط این را هم اضافه میکنم که این برداشت آخری با نتیجهی فلسفی اسلامی پذیرفته شده در امروز روز کمی متفاوت است و نمیدانم این تفاوت رفع شدنی باشد یا اینکه ایجاد تناقض میکند. در هر صورت حقیر قائل به همین وجود عوالم وجود بیشمار هستم که هر کدام ساختار منطقی خودشان را دارند، دلیلم هم این است که عدالت خداوند ایجاب مینماید که او دست به انتخاب نزند و هر ممکنی را خلق نماید، همانطور که عدالت او ایجاب مینماید که پاسخ هر نیاز موجودات هر کدام از این عوالم وجود را برای ایشان دسترسپذیر قرار دهد، یعنی معقول برای موجودات همان عوالم، یعنی استقلال عوالم مجزا از هم و در عین حال کامل بودن عقل در هر یک از این عوالم. عدالت خداوند هم مانند وجود خداوند قابل اثبات عقلایی است و از اصولالدین است که تقلید در پذیرش آن جایز نیست. مطلبی هم که عقل اثباتش نماید بیمعنی است اگر بگوییم نامعقول است و قابل دسترس عقل نمیباشد، پس هم وجود خداوند و هم عدالت او غیرقابل خدشه است با این توضیحات.
حالا اگر اشتباه نکنم :Gig:
یا علی
تفاوت داریم ولی تفاوتمان با آنچه گمان میکنید فرق دارد خواهر عزیز :ok:
انسان علمگرا با ظن و گمان زندگی میکند یعنی حتی اگر جایی پرتو نور حقیقت ببیند باز به دنبال ظن و گمان میرود که با همان خوش باشد؟ چنین کسی موش کور است، علم نور است و علمگرا به دنبال نور است و اگر به خودش میپیچد و ناآرام است هم در تقلای یافتن روزنهای از نور است، بنا ندارد که در ظن و گمان باشد یا باقی بماند، اگر اینطور بود یقین بدانید که عالمنما است و نه عالم!
سلام ...
مطلب بسیار خوب و زیبایی رو به شیوا ترین حالت عنوان کردین ... بزارین منم طریقه دیدگاه خودم رو بگم ...
الف) زمانی هست که من یک بوئینگ 747 یا یه مازاراتی 2014 یا یک پروسسور 8 هسته رو میبینم ... خوب خوشم میاد ... از علمی که پشتش نهفته شده خوشم میاد و تصمیم میگیرم که برم و اون علم رو بدست بیارم ... 10 سال 20 سال درس میخونم سالیان سال تحقیق میکنم تا اینکه به علم هوافضا ایمان پیدا میکنم ( چون دارم بوئینگ 747 رو میبینم ) به علم معماری کامپیوتر ایمان پیدا میکنم ( چون پروسسورهای 8 هسته ای رو میبینم ) با این حال متوجه میشم که قدرت عقل و استنتاج و استدراک من خیلی خیلی اندک هست ... مثلا اگر من بخوام یه پروسسور 2 هسته ای طراحی کنم شاید 10 سال دیگه علمش رو بدست بیارم ... و چنین علمی 10 سال دیگه به هیچ دردی نمیخوره ... پس بنابراین چنین شخصی عنوان میکنه علم هوافضا صحیح است ... علم معماری کامپیوتر صحیح هست ... تا جایی که قدرت و نیرویه و شادابی و توانم اجازه داد جلو رفتم ... ولی از این به بعدش برای من دربهایی بسته هست که مرا قدرت کافی جهت گشودن آنها نیست و برای اینکه بتونم مغزم رو سالم نگه دارم ... با اینکه بسیار بسیار به باز کردن چنین دربهایی علاقه دارم اما سعی میکنم که این دربها رو باز نکنم ( نمیدونم شما تا حالا چنین دربهایی رو باز کردین یا نه ... من که از دسته خیلی هاشون فرار میکنم )
ب) زمانی هست که شما هیچ چیزی جلوتون ندارین ( نه یک بوئینگ 747 ) و نه یک ( پروسسور 8 هسته ای ) ... تنها مردمانی رو دارین که بر ایدیولوژی باور دارند و بدبخت ترین انسانهای روی زمین هستند و میگن همه انسانها اشتباه میکنند و ما هستیم که درست میگیم و بر حق هستیم ... در این حالت هیچ مصداقی برای صحت مسیر وجود ندارد ... یا اگر وجود دارد من نمیتوانم با حواسم متوجه شوم که آیا چنین ایدیولوژی باعث سعادت شده است یا نشده است ... در اینصورت تصمیم میگیرم مسیری که چنین ایدیولوژی جلوم میزاره رو بررسی کنم ... شاید بتونم در درون آن حقیقتی رو پیدا کنم ... اولین قدم اثبات وجود خداست .... اگر به من باشه میتونم هزاران دلیل تا فردا صبح براتون بیارم که خدا وجود دارد و میتوانم هزاران دلیل براتون بیارم که خدایی وجود ندارد ... در نهایت ( با اینکه هیچ مصداقی از صحت اون دین پیدا نمیکنم ) به همونجایی میرسم که یه مهندس هوافضا میرسه ... یا یه مهندس الکترونیک یا یه مهندس کامپیوتر به اونجا میرسه ... میگم برای اینکه بتونم سلامت عقل و مغز خودم رو حفظ کنم ... دیگه بهش فکر نمیکنم ... ولی این دلیلش این نیست که من علم گرا نیستم ... یا عقل رو قبول ندارم ... دلیل این مساله این هستش که من واقعا به اینجا رسیدم که عقل و علم و دانش من نمیتونه مسیر رو در درون این مساله خاص مشخص کنه ... یک بی نهایت محض هست که بهتر هست دربها رو بسته نگه دارم و بازشون نکنم . حال اساس بحث این هست که در مثال قبل عالمی که به دنبال علم رفته ( بوئینگ 747 ) یا ( پروسسور 8 هسته ای ) رو دیده ... به صحت این علوم اطمینان داره ... ولی من چون هیچ مصداقی از اون علم ندارم و در همون پله اول "ایمان به خدا" مانده ام ... سردرگم میمانم و برای حفظ سلامت عقل و تفکرم از فکر کرن به این مسیر فاصله میگیرم .
ج) حالت جیم هم که انسانهای خیلی خیلی زیادی رو شامل میشن ... انسانی که یک استدلال غلطی رو مبنی بر وجود خدا پذیرفتن و مسلمان هست ( و باید برن بهشت... نمیدونم چرا !!!!!!!! ) .... انسانهای که استدلال غلطی مبنی بر عدم وجود خدا رو پذیرفتن ( و باید برن جهنم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟!!!!!!!)
به هر حال .... در مورد قسمت اول صحبتهاتون ....
من خودم بسیار بسیار مشتاق هستم که واقعا این مسائل برام اثبات بشن ... ولی هیچ راهی وجود نداره ... من به این درک رسیدم که در چنین مسیری به قدری برگه های تقلبی وجود داره ... که به هیچ چیز نمیشه اطمینان کرد ... جناب باء توجه شما رو به چند تا داستان جلب میکنم ...
1- زمانیکه دین بهائیت ظهور میکنه ... باب رو گویا به دستور امیرکبیر میبرن اعدامش کنن و زمانیکه میخواستن اعدامش کنند طناب دار پاره میشه ... و انسانهای بسیار زیادی الان اعتقادشون همین چیزاست و این رو معجزه میدونن و میگن چطور طبق تعالیم اسلام امیر کبیر فرمان کشتن مجدد باب رو صادر میکنه ( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه ... نمیخواد با ما بازی بکنه ؟؟؟؟ )
2- یکی از دوستان سابق من بهائی بود ... ایشون یه مادر بزرگ داشتند که مسلمون بود ... و اتفاقا خیلی هم به مسلمون بودن خودش ارق داشت ... ایشون میگفت مادربزرگشون سالها درد پا داشتند ... تا اینکه یک شب خواب میبینند جناب "باب" اومده در خوابشون و دستشون رو میگیرن و میگن پاشو ... و فردا ایشون از جاشون پا میشن و از اون به بعد درد پا ندارن ... ( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه نمیخواد با ما بازی کنه ؟؟؟؟؟)
3- و سومین داستان هم دقیقا برای خوده من پیش اومد ... من تقریبا 10 ساله پیش ماجرای عشق و عاشقی رو با پسری داشتم و میخواستیم با هم ازدواج کنیم و شرایطی پیش اومد که نتونستیم ... ماه رمضان دو سال پیش بود که داشتم قرآن میخوندم و آرزوی مرگ داشتم که زودتر بمیرم و راحت شم ( لطفا از موضوع پرت نشین ) ناگهان بهم الهام شد که خدا اون پسره رو میخواد بهم برمیگردونه ... در همون حالی که داشتم نیت میکنم خدایا اگر اون پسر رو بهم برمیگردونی ... قرآن رو باز میکنم و دستم رو بر رویه یک آیه از قرآن میگذارم ... اگر در درون آن آیه نام ( عیسی مسیح ) بود یعنی چنین کاری رو برام انجام میدهی ... و دقیقا و دقیقا انگشتم بر رویه نام حضرت عیسی مسیح قرار گرفت . ( دو سال پیش بخاطر مشگلاتی که داشتم موضوع رو با جناب امیدوار به صورت خصوصی در میان گذاشتم ) . بعد از اینکه چنین اتفاقی افتاد ... چون من انسان عاقلی هستم ... لبخندی زدم و به هیچ چیز اطمینان نکردم و رفتم خوابیدم ... ( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه ... نمیخواد با ما بازی بکنه ؟؟؟؟ )
به هر حال این مسیر عقلانیتی که شما میخواین در موردش صحبت کنین آنقدر گنگ و نامفهوم هست ... اینقدر ابعادی داره که خارج از توانایی های انسان هست و از نظر من اینقدر اگر خالقی وجود داشته باشه برگه های تقلبی تو مسیر میندازه ... که کسی نتونه به جایی برسه ...
در مورد بقیه صحبتهاتون هم نقد زیاد دارم ... اگر وقتی بود ...
موفق باشین .
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام
سلام ...
... بزارین منم طریقه دیدگاه خودم رو بگم ...الف) زمانی هست که من یک بوئینگ 747 یا یه مازاراتی 2014 یا یک پروسسور 8 هسته رو میبینم ... خوب خوشم میاد ... از علمی که پشتش نهفته شده خوشم میاد و تصمیم میگیرم که برم و اون علم رو بدست بیارم ... 10 سال 20 سال درس میخونم سالیان سال تحقیق میکنم تا اینکه به علم هوافضا ایمان پیدا میکنم ( چون دارم بوئینگ 747 رو میبینم ) به علم معماری کامپیوتر ایمان پیدا میکنم ( چون پروسسورهای 8 هسته ای رو میبینم ) با این حال متوجه میشم که قدرت عقل و استنتاج و استدراک من خیلی خیلی اندک هست ... مثلا اگر من بخوام یه پروسسور 2 هسته ای طراحی کنم شاید 10 سال دیگه علمش رو بدست بیارم ... و چنین علمی 10 سال دیگه به هیچ دردی نمیخوره ... پس بنابراین چنین شخصی عنوان میکنه علم هوافضا صحیح است ... علم معماری کامپیوتر صحیح هست ... تا جایی که قدرت و نیرویه و شادابی و توانم اجازه داد جلو رفتم ... ولی از این به بعدش برای من دربهایی بسته هست که مرا قدرت کافی جهت گشودن آنها نیست و برای اینکه بتونم مغزم رو سالم نگه دارم ... با اینکه بسیار بسیار به باز کردن چنین دربهایی علاقه دارم اما سعی میکنم که این دربها رو باز نکنم ( نمیدونم شما تا حالا چنین دربهایی رو باز کردین یا نه ... من که از دسته خیلی هاشون فرار میکنم )
حقیر کمی در طراحی هواپیما کارهای مختصری کردهام و لااقل مطالب مختصری در شیوهی کار میدانم، همینطور در بحث طراحی اتوموبیل، اگرچه در مورد پروسسورها کاری نکردهام ولی با کسانی که در این زمینه درگیر بودهاند حشر و نشرهای مختصری داشتهام، هیچ کدام از این تکنولوژیها که نام بردید حقیر را حیران نمیکند، بخصوص وقتی بحث طراحی هواپیما و ماشین را مطرح میکنید. درست است که ما الآن در ایران تکنولوژی ساخت قوی نداریم ولی این دلیل بر آن نمیشود که فکر کنیم به کل هیچ درکی نمیتوانیم از عظمت علمی این سازهها و وسایل داشته باشیم. حقیر هم منکر نبوغ دانشمندانی که روی این وسایل کار میکنند نیستم، منکر تکنولوژی ساخت آنها هم نیستم، ولی میدانم که تکنولوژی تفاوت خیلی زیادی با مفهومی به نام علم دارد، شما ممکن است فقط یک سری فرمول پیش پا افتادهی علمی داشته باشید و بعد با همانها طراحیهای بزرگی بکنید و بعد دیگر با سعی و خطا و صرف بودجههای میلیاردی و تجربه کردنهای بسیار و بسیار بهینهسازیهایی را در طراحی خود صورت دهید و دست آخر به تکنولوژیهایی برسید که نه ناشی از علم بسیار که ناشی از تجربههای بسیار است. البته حتماً شما هم دیدهاید که در یک طراحی عظیم وقتی اجزاء زیادی با هم درگیر هستند روش محاسبات خطی نیست و شامل حلقههای سعی و خطای زیادی میشود که کار طراحی را مشکل میکند، اما باز چنین کاری یک کار مهندسی سنگین است و نه یک کار علمی سنگین. قواعدی مانند Area Ruling که نهایتاً ایجاب میکند تا هواپیمایی مانند بوئینگ ۷۴۷ لازم باشد در قسمت جلوی بدنه دو طبقه ساخته شود تا سطح مقطع هواپیما از جلو بتواند بزرگی بالهای هواپیما در عقب را جبران نماید چندان آنطور که گمان کردهاید علمی نیست و بیشتر مهندسی است، یا علم تجربی است، ارزش علم تجربی در مقابل علم عقلی مانند اعتبار پزشک تجربی است به یک پزشک آکادمیک، کار عظیمی است ولی سهم علم بما هو علم در آن آنقدر که به نظر میرسد زیاد نیست ... یک پروژهی مهندسی عظیم هست ولی یک کار علمی عظیم خیر! البته مثال نقض میتواند باشد برای بسیاری او توهمات علمی دیگر که استنباطهای غیرعقلایی سوار شده توسط دانشمندان گذشتهتر بوده است، مثل شکستن دیوار صوت که زمانی در ذهن کسی نمیگنجید، یا اصلاً مثل ساخت جنگندههایی که مانورهای عجیبی دارند که در خیلی کمتر از آنها به نظر میرسید هواپیما باید به شرایط stall رسیده و سقوط نماید ولی به علت موتورهای قوی در این هواپیماها چنان مانورهایی هم ممکن میشوند. اینها همگی نبوغهای مهندسی هستند نه کارهای سنگین علمی.
کارهای علمی صرف مثل همین نظریات فیزیک و غیره است که به اکثر آنها هم ایراد وارد است و در جایجای این سایت روی برخی از آنها بحث کردهایم یا کردهاند. مشکل ما شاید از اینجاست که یک مهندس وقتی میخواهد دکتری بگیرد این دکترا را PhD میگویند که یعنی دکترای فلسفه و منظورشان هم دکترا در فلسفهی علم است، حال آنکه فاصلهی مهندسی امروز از علم و فلسفه هر دو تا حدود زیادی بزرگ شده است!
ب) زمانی هست که شما هیچ چیزی جلوتون ندارین ( نه یک بوئینگ 747 ) و نه یک ( پروسسور 8 هسته ای ) ... تنها مردمانی رو دارین که بر ایدیولوژی باور دارند و بدبخت ترین انسانهای روی زمین هستند و میگن همه انسانها اشتباه میکنند و ما هستیم که درست میگیم و بر حق هستیم ... در این حالت هیچ مصداقی برای صحت مسیر وجود ندارد ... یا اگر وجود دارد من نمیتوانم با حواسم متوجه شوم که آیا چنین ایدیولوژی باعث سعادت شده است یا نشده است ... در اینصورت تصمیم میگیرم مسیری که چنین ایدیولوژی جلوم میزاره رو بررسی کنم ... شاید بتونم در درون آن حقیقتی رو پیدا کنم ... اولین قدم اثبات وجود خداست .... اگر به من باشه میتونم هزاران دلیل تا فردا صبح براتون بیارم که خدا وجود دارد و میتوانم هزاران دلیل براتون بیارم که خدایی وجود ندارد ... در نهایت ( با اینکه هیچ مصداقی از صحت اون دین پیدا نمیکنم ) به همونجایی میرسم که یه مهندس هوافضا میرسه ... یا یه مهندس الکترونیک یا یه مهندس کامپیوتر به اونجا میرسه ... میگم برای اینکه بتونم سلامت عقل و مغز خودم رو حفظ کنم ... دیگه بهش فکر نمیکنم ... ولی این دلیلش این نیست که من علم گرا نیستم ... یا عقل رو قبول ندارم ... دلیل این مساله این هستش که من واقعا به اینجا رسیدم که عقل و علم و دانش من نمیتونه مسیر رو در درون این مساله خاص مشخص کنه ... یک بی نهایت محض هست که بهتر هست دربها رو بسته نگه دارم و بازشون نکنم . حال اساس بحث این هست که در مثال قبل عالمی که به دنبال علم رفته ( بوئینگ 747 ) یا ( پروسسور 8 هسته ای ) رو دیده ... به صحت این علوم اطمینان داره ... ولی من چون هیچ مصداقی از اون علم ندارم و در همون پله اول "ایمان به خدا" مانده ام ... سردرگم میمانم و برای حفظ سلامت عقل و تفکرم از فکر کرن به این مسیر فاصله میگیرم .
خواهر عزیز شما مسأله را برعکس نگاه میکنید، اول سعادت و پیشرفت را با سبک زندگی غربی برای خودتان تعریف میکنید و بعد به دنبال مصداق آن تعاریف در زندگی مؤمنان میگردید، امام حسین علیهالسلام در ته گودال باشند میگویید نعوذبالله خدایش ذلیلش کرده است و کسی که سپاه بزرگتر و مجهزتر داشته باشد را میگویید در آسایش است و سعادت؟ شما که بحمدالله رویکرد عالمانه دارید و به قول خودتان در هر چیزی سؤال میپرسید و درستی آنرا به چالش میکشید تا برایتان مشخص شود که درست است یا خیر به نظر حقیر جا دارد که این کار را از تعاریف اولیه در ذهنتان آغاز نمایید:
حال مهمتر است یا گذشته؟ همه درکی از این دارند که حال است که اهمیت دارد، سختیها و دردها و خوشیها در حال درک میشوند و احساس میشوند و خلاصه حال است که حالت انسان را میسازد و ما همه دوست داریم همیشه حالت خوبی داشته باشیم
حال مهمتر است یا آینده؟ آینده مدام میآید و میشود حال و باز میآید و میشود حالی دیگر، پس از آنجا که حال در راستای آینده امتداد مییابد نباید از آینده غافل شد، در واقع ساختن آینده یعنی ساختن حالتهای بعدی خود
آینده چه خواهد شد؟ نظریات متفاوتی وجود دارد ... زندگی با سختی و خوشی ادامه دارد تا واقعیت مرموزی به نام مرگ، از اینجا به بعد چند نظریه هست، یکی میگوید مرگ پایان وجود داشتن و درک از حال است، یکی میگوید با مرگ دچار تناسخ میشوی و نهایتاً یکی هم میگوید که بعد از مرگ زندگی ادامه دارد در عالمی دیگر، پس خلاصه اینکه هر شخصی که وجودش و حالتش برایش اهمیت دارد باید برای ساختن حالهای آیندهاش روشی را برگزیند و خود را در راهی بیاندازد که حالتهایی که برای رسیدن به او به سرعت از آینده در حرکت به سوی حال هستند حالتهای خوب و خواستنیای باشند. علوم تجربی هیچ حرفی در مورد بعد از مرگ نمیزند، پس از دیدگاه اول که مرگ پایان زندگی و وجود داشتن است جوابی کافی دارد، اما از آن دو دیدگاه دیگر جوابش ناقص است، پس ناچار خواهیم بود ابتدا مطمئن شویم که زندگی با مرگ تمام میشود بعد به علوم تجربی چنگ بزنیم و بگوییم حسبنا علوم التجربی! اما اگر مطمئن شدیم که زندگی الی الأبد ادامه دارد دیگر طبیعی است که علوم تجربی که در مورد حداکثر ۱۰۰ سال از زندگی ما حرف برای گفتن دارد، آن هم دست و پا شکسته، نمیتواند تنها عصا و مرکب و مستمسک ما باشد، دیگر باید به دنبال راههای دیگر هم برای ایجاد رفاه و آرامش و حالتهای خواستنی برای خود باشیم ... در اینجا دیگر چارهای جز تعقل ندارم، هم برای انتخاب بین آن سه گزینه و هم برای تنظیم روش زندگی خود در مسیری که تا آخر وجود داشتنمان را در تجربهی حالتهای خوش تضمین نمایند ...
اینکه شما میفرمایید حقیر نمیتوانم بفهمم و دربش را به رویم میبندم مثل این است که فرزندتان به هر مسألهای که مثلاً در ریاضی رسید و با یک نگاه نتوانست حلّش کند آن را رد کند و بگوید قادر به حلّش نیستم و مدام پاسخنامه را سفید بگذارد و برود سراغ مسألهی بعدی ... خوب اگر آیندهاتان بعد از مرگ برایتان مهم است باید تلاش کنید و حقیر هم اصلاً نمیتوانم قبول کنم که شخص متفکری مانند شما نتواند چنین مسألهای را حل نماید.
اینکه میفرمایید تلاش هم کردهاید و میتوانید هزار دلیل بیاورید که خدا وجود دارد و بعد هزار دلیل بیاورید که خداوند وجود ندارد و خلاصه مرجّحی برای پذیرش یا انکار خداوند ندارید را پیشتر برایتان توضیح مفصل در این پست دادهام، در هر علمی که وارد شوید مهم است که طریقهی برخورد آن علم با مسائل را یاد بگیرید، باید دانست که اگر یک مسأله بروز کرد چطور باید برای حل آن به مسأله حمله نمود، که از کجا باید شروع کرد به حل مسأله ... در علوم عقلی هم برای اینکه در همین تضادهای ظاهری اسیر نشویم و سردرگمنشویم باید ابتدا به کلیات پرداخت و وارد جزئیات نشد، خاطرم هست که اما شما از ابتدا درگیر مثالها بودید، حقیر هم گفتم که در چنان مثالهایی چقدر احتمال اشتباه وجود دارد و باید مسائل عقلی را با نگاه از بالا بررسی کرد و در هر مرحله از دقت که حقیقت معلوم شد بعد برویم داخل چهارچوب عقلی آن حقیقت شده و جزئیات آن را برررسی نماییم، خواهید دید که وقتی کل معقول شما باشد اجزاء آن هم معقول شما خواهند شد و آنچه پیشتر گمان میکردید تضاد است هم همگی در کنار هم سر جای خود قرار میگیرند و جزئیات را هم متوجه میشوید بدون آنکه تضادی در بین آنها ببینید، همهی آن جزئیات هم در راستای تأیید آن کل خواهند بود ... اگر خداوند اثبات شود و عدالت خداوند و غیره هم اثبات شود دیگر پرداختن به اینکه چرا شخصی با یک بیماری مادرزاد به دنیا میآید و چرا گربه از آزار رساندن موش لذت میبرد و اینها مثالهایی که به نبودن خداوند دلالت کنند نخواهند بود و رحمت خداوند را هم به چالش نمیکشانند.
ج) حالت جیم هم که انسانهای خیلی خیلی زیادی رو شامل میشن ... انسانی که یک استدلال غلطی رو مبنی بر وجود خدا پذیرفتن و مسلمان هست ( و باید برن بهشت... نمیدونم چرا !!!!!!!! ) .... انسانهای که استدلال غلطی مبنی بر عدم وجود خدا رو پذیرفتن ( و باید برن جهنم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟!!!!!!!)
قاعدهی کلی این است که «لا یکلف الله نفساً الا وسعها»، مهم این است که انسان اگر جاهل است مقصر نباشد، اگر قاصر است عدالت خداوند ایجاب میکند که او را بخاطر جهلی که در آن نقش نداشته است و تعمدی نداشته است مؤاخذه نشود، با این حساب نه هر کس که بگوید مؤمن است لزوماً مؤمن است و نه هر کس که فعلاً بدون ایمان باشد لزوماً کافر است، نمیدانمچراهای شما با این توضیح به راحتی پاسخ مثبت یا منفی عقلایی داده میشوند.
به هر حال .... در مورد قسمت اول صحبتهاتون ....
من خودم بسیار بسیار مشتاق هستم که واقعا این مسائل برام اثبات بشن ... ولی هیچ راهی وجود نداره ... من به این درک رسیدم که در چنین مسیری به قدری برگه های تقلبی وجود داره ... که به هیچ چیز نمیشه اطمینان کرد ... جناب باء توجه شما رو به چند تا داستان جلب میکنم ...1- زمانیکه دین بهائیت ظهور میکنه ... باب رو گویا به دستور امیرکبیر میبرن اعدامش کنن و زمانیکه میخواستن اعدامش کنند طناب دار پاره میشه ... و انسانهای بسیار زیادی الان اعتقادشون همین چیزاست و این رو معجزه میدونن و میگن چطور طبق تعالیم اسلام امیر کبیر فرمان کشتن مجدد باب رو صادر میکنه ( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه ... نمیخواد با ما بازی بکنه ؟؟؟؟ )
2- یکی از دوستان سابق من بهائی بود ... ایشون یه مادر بزرگ داشتند که مسلمون بود ... و اتفاقا خیلی هم به مسلمون بودن خودش ارق داشت ... ایشون میگفت مادربزرگشون سالها درد پا داشتند ... تا اینکه یک شب خواب میبینند جناب "باب" اومده در خوابشون و دستشون رو میگیرن و میگن پاشو ... و فردا ایشون از جاشون پا میشن و از اون به بعد درد پا ندارن ... ( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه نمیخواد با ما بازی کنه ؟؟؟؟؟)
3- و سومین داستان هم دقیقا برای خوده من پیش اومد ... من تقریبا 10 ساله پیش ماجرای عشق و عاشقی رو با پسری داشتم و میخواستیم با هم ازدواج کنیم و شرایطی پیش اومد که نتونستیم ... ماه رمضان دو سال پیش بود که داشتم قرآن میخوندم و آرزوی مرگ داشتم که زودتر بمیرم و راحت شم ( لطفا از موضوع پرت نشین ) ناگهان بهم الهام شد که خدا اون پسره رو میخواد بهم برمیگردونه ... در همون حالی که داشتم نیت میکنم خدایا اگر اون پسر رو بهم برمیگردونی ... قرآن رو باز میکنم و دستم رو بر رویه یک آیه از قرآن میگذارم ... اگر در درون آن آیه نام ( عیسی مسیح ) بود یعنی چنین کاری رو برام انجام میدهی ... و دقیقا و دقیقا انگشتم بر رویه نام حضرت عیسی مسیح قرار گرفت . ( دو سال پیش بخاطر مشگلاتی که داشتم موضوع رو با جناب امیدوار به صورت خصوصی در میان گذاشتم ) . بعد از اینکه چنین اتفاقی افتاد ... چون من انسان عاقلی هستم ... لبخندی زدم و به هیچ چیز اطمینان نکردم و رفتم خوابیدم ...
( به نظر شما اگر خدایی وجود داشته باشه یا وجود نداشته باشه ... نمیخواد با ما بازی بکنه ؟؟؟؟ )
اینکه میفرمایید آیا خداوندی اگر وجود دارد میخواهد با ما بازی کند یا نه از یک طرف درست است و از یک طرف اینطور به کار گیری الفاظ شایستهی خداوند نیست، در واقع آنچه شما اسمش را «بازی کردن» میگذارید این است که خداوند دنیا را محلی برای «رشد عقلی انسان» آفریده است که رشد عقلی انسان درجهی او را بالا میبرد و در واقع انسان را در رحمت خداوند تحقق بیشتری میبخشد، برای اینکه عقل رشد کند انسان باید در یک دو راهی قرار بگیرد و مجبور به اختیار یک راه از بین دو راه شود،مجبور به انتخاب گردد، توحید افعالی خداوند وقتی بروز متکثر به خود گرفت در این کثرت اراده هرچه انتخاب ارادی بیشتری صورت بگیرد آن صاحب اراده تحقق بالاتری یافته است، پس اصل بر ترجیح عقل بر حواس ظاهری و ترجیح اعمال و فعال بودن است در مقابل انتخاب انفعالی داشتن و خلاصه منفعل بودن.
مثلاً فرض کنید خداوند برای شما شرایطی را ایجاد میکند که امشب بروید یک جگرکی که جگرهایش را خیلی خوشمزه درست میکند طوری که شما موقع خوردن آنها هر مشکلی که دارید را فراموش خواهید کرد. در این جگرکی که با شکم خالی رفتهاید هم شهوت میگوید بخور که خوشمزه است (اگر میل به خوردن داشته باشید یعنی بدنتان هم به آن مواد غذایی نیاز دارد و شهوت خوردن در اصل خود نعمت است و چیز بدی نیست، اگر به دست خودمان با خوردن آشغال به جای غذا ذائقهامان را تنباه نکرده باشیم و مثلا تمایل به خوردن آشغال در ما ایجا ننماید! مثلاً تمایل به خوردن کالباس نمیتواند خدایی باشد و در اصل فریب ذائقه است که محصول صنعت نوپایی است به نام صنعت مزّه) و هم عقل میگوید بخور که بدنت برای سلامت خود به آن نیاز دارد. بعد میخورید و نوش جان میکنید تا یک لقمه قبل از سیر شدن، عقل میگوید «یکفی!» ولی شهوت میگوید هنوز خوشمزه است در شکمت جایی پیدا کن و تا میشود در آن غذا بچپان. اینجاست که عقل در مقابل شهوت قیام میکند، حالا شما سر یک دو راهی قرار بگیرید، دوست دارید بخورید ولی عقل میگوید من تأیید نمیکنم و بر عکس نهیت هم میکنم. اینجا اگر عقل را بپذیرید ارادهاتان در مقابل شهوت سبب رشد حقیقت وجودی شماشده و از حقیقت بهرهاتان بیشتر میشود و اگر منفعلانه هر چه شهوت گفت را بپذیرید عقل هم دیگر کمکم خسته میشود و با انسان قهر میکند و از خیر این مسأله میگذرد و دیگر نهی از منکر نمیکند (یکی از شرایط نهی از منکر امید داشتن به تأثیرگذاری آن است) ...
وقتی شهوت بر عقل مسلط گردد، آن وقت خود شهوت ساز و کاری دارد به نام توجیه که پیامهای آن را جایگزین پیامهای مخابره شده از طریق عقل میکند، عقل به کل از مدار کنار گذاشته شده و انسان درگیر یک زندگی به دو از عقل و در دل شهوت میشود، البته همچنان توجیهات قشنگی هم ارائه میدهد که خلأ ناشی از نبود عقل زیاد محسوس نباشد. دیگر تا چه شود یک اتفاق خلاف روال طبیعی بیافتد که انسان به خودش بیاید و عقلش قوی وارد میدان شود و بتازد و بنا بر آبادانی نفس بگذارد آن دیگر نظر لطف و رحمت خداست که به که بخواهد میدهد و البته خداوند هم هیچ کارش بدون حکمت و دلیل نیست ... (یعنی انتخاب بدون مرجح ندارد)
آن مثالها که شما زدید را حقیر هم در زندگیام دیدهام، در زندگی دیگران هم دیدهام، به نظرم از زیباییهای خلقت خداوند همین مثالهاست، اینکه خداوند حجتش را بر انسان تمام میکند اما او را در سه کنجی برای پذیرفتن حق نمیکند و همواره راه توجیه را برایش باز میگذارد، یعنی دو راهی که سر راه انسان قرار میدهد صوری نیست و واقعی است، انسان به کمک توجیه میتواند راه خلف عقل را انتخاب نماید و کسی هم مجبورش نمیکند که عقل را برگزیند، نه کسی از عالم باطن و نه معمولاً کسی از عالم خارج ... اما زیبایی این خلقت خداوند را فقط کسی که شیرینی انتخابهای عقلایی را چشیده باشد میداند، سایرین گاهی در حجیت عقل هم شک میکنند و شک دارند که وقتی چشمشان خلاق عقلشان را میگوید آیا واقعاً حق با عقل است یا باید آنچه چشمشان میبیند را بپذیریند؟ حضرت مسلم علیهالسلام سه بار آب طلب کردند و تا آمدند بنوشند قطره خونی در آن آب افتاد که یعنی خداوند دوست دارد که او از آن آب نخورد، حالا آیا خداوند کراهت دارد که ایشان از نعمت آب خداوند بنوشند یا نه خداوند برای او شهادت با عطش را پسندیده است که مشابه امام و سرورش در یک ماه بعد با عطش شهید شده باشد؟ فهم این مسأله برای کسی که عقلش را تعطیل کرده باشد و یا اصطلاحاً عقلش به چشمش باشد نتیجه میدهد چیزی را که ابن زیاد گفت و برای کسی که اهل تعقل باشد نتیجه میدهد چیزی را که امروز همهی ما به آن معترفیم. همینطور اینکه حضرت امام حسین علیهالسلام با آن وضع شهید شدند و همهی عزیزانشان کشته یا اسیر شدند را عقل تعطیل شده و بدل شده به فهم ظاهر بین میگوید خداوند با او قهر کرده است و عقل حقیقت بین عاشقانهای میبیند که در جایجای کربلا جریان داشته است و اوج آن در این کلمات امام حسین علیهالسلام بوده است در آن لحظات آخر در کف گودال که خدایا راضیم به قضاء تو تسلیمم برای امر تو که هیچ معبودی جز تو ندارم ...
در مورد مثال سومتان مشابه استخارهای که شما کردید را حقیر هم زمانی در کاربردی مشابه انجام دادم، هم از قرآن و هم از کتاب حافظ که البته اسمش میشود تفأل، هر دو در تأیید انتخابم بودند و البته انتخابم هم در راستای دلم بود نه عقلم، بعد قدم پیش گذاشتم و بعد از مدتی تقلا برای انجام شدنش قضیه به شکست خورد و نزدیک به یک سال و نیم طول کشید تا از آن وضعیت بیرون بیایم ولی در همان یک سال و نیم چیزهایی یاد گرفتم به لطف خدا که جای پایم را برای ادامهی زندگی خیلی محکمتر کرد، الآن خیلی خوشحالم که آن ازدواج سر نگرفت و اینکه با چیزهایی که در آن مدت یاد گرفتم توانستم معیارهایی داشته باشم که همسر فعلیام را بر اساس آنها انتخاب کنم، واقعاً شکر خداوند، چه بسیار چیزهایی که شما از آنها کراهت دارید و برای شما خوب است، شما نمیدانید و خدا میداند ... و اما عقل ... عقل ... عقل ... تا مجالی برای تعقل و مشورت برای بهبود تعقل باشد نوبت به استخاره و تفأل زدن نمیرسد.
در مورد مثال دومتان خواب از نظر شرعی حجت نیست، مثالهای معروفی از این دست وجود دارند مثل آن عالم بزرگ شیعه که در خواب سه شب متوالی دید که فردا اولین کسی که نزد درب مسجد آمد را به مسجد راه بده و احترامش کن که مورد نظر ماست و هر سه روز مقابل مسجد یک سگ میامد و میخواست وارد شود اما آن عالم میگفت ما در بیداری منع شدهایم از چنین کاری خواب نمیتواند آن منع را بردارد (خواب انبیاء متفاوت است) و دست آخر متوجه شدند که این یک امتحان برای او بوده است که آیا در کسوت زعامت شیعه درجات حجیت اخبار را رعایت مینماید یا خیر.
در مورد مثال اولتان ما بالاتر از این امتحانات را برای امت اسلام داریم. زمانی که امام زمان علیهالسلام ظهور کنند اولی و دومی را از قبر بیرون میکشند و همه میبینند که بدن آنها تر و تازه مانده است گویی تازه دیروز مرده باشند، برخی که تازه به امام ایمان آوردهاند و تا قبل از آن اهل سنت و موافق آن دو بودهاند پایشان سست میشود، بعد امام کمی درنگ میکنند تا شکها شکل بگیرند و افکار پخته شوند سپس آن اجساد را بر درختی خشکیده دار میزنند و ان درخت خشکیده سبز شده و برگ تازه میدهد، در اینجاست که دیگر عدهای تاب نمیآورند و مقابل امام قد علم میکنند، بعد از اینکه این افراد سستعقل همگی به عذاب اقوام گذشته هلاک شدند امام علیهآلسلام آن اجساد را پایین آورده و زنده میگردانند به اذن الهی و محاکمه کرده و بعد میسوزانند و خاکسترشان را به آب میریزند (همانطور که حضرت موسی علیهالسلام گوسالهی سامریّ را آتش زدند و خاکسترش را به آب انداختند) ... به نظر شما این ابتلائات سنگینتر است یا پاره شدن طناب دار؟ بیخود نیست که اهل بیت علیهمالسلام گفتهاند بسیار مراقب باشید که فتنههای آخرالزمان سنگین است، بیخود نیست که علما گفتهاند ابتلائات بعد از ظهور خیلی سنگینتر از هر آزمایشی است که در زمان غیبت به شما چشانده شود، الآن وقتی است که باید عقلانیتمان را درست کنیم، باید الآن به دنبال سنگ محک برای تشخیص درست و غلط باشیم تا فردا کم نیاوریم، فردا دجّال میآید و مرده زنده خواهد کرد و خود را خدا معرفی خواهد کرد و خدا میداند که مسیحیانی که حضرت مسیح علیهالسلام را چون مرده را زنده کرد خدا دانستند به راحتی به سوی او کشیده خواهند شد و شک در خدا بودن او و مسیح بوده او نخواهند کرد، حال آنکه او همان دجّال یا ضد مسیح است که به دست حضرت مسیح علیهالسلام بعد از هبوطشان کشته خواهد شد، ان شاء الله ... اگر اشتباه نفهمیده باشم
به هر حال این مسیر عقلانیتی که شما میخواین در موردش صحبت کنین آنقدر گنگ و نامفهوم هست ... اینقدر ابعادی داره که خارج از توانایی های انسان هست و از نظر من اینقدر اگر خالقی وجود داشته باشه برگه های تقلبی تو مسیر میندازه ... که کسی نتونه به جایی برسه ...
ویژگی عقل در روشن کردن مسیر است، حقیر مطلب گنگ خاصی که زمینگیرم کند در آن نمیبینم. ولی حق با شماست که راه تعقل راه سادهای نیست و تشخیص راه از چاه گاهی خیلی سخت است، باید سنگ محکهای محکمی برای خودمان بیابیم تا به هلاکت نیفتیم. در روایت مبارکه داریم که حتی آن ۳۱۳ نفر یار برگزیده هم وقتی دور امام جمع میشوند امام علیهآلسلام مطلبی به ایشان میگویند که برای آنها خیلی سنگین میآید و نمیتوانند تحمل نمایند و بجز چند نفر انگشتشمار باقی امام را رها کرده و دور میشوند ... سپس به خود میآیند که از خداوند و خلیفهی خداوند به چه کسی پناه میتوانند ببرند و بازمیگردند ... پذیرش حق همیشه ساده نیست ... گاهی خیلی سخت است ... میخواهید بدانید چقدر سخت است؟ تصور کنید مقابل یک درهی عمیق ایستادهاید که پلی بر روی ان نیست، به شما میگویند که وا بر روی هوا بگذار و رد شو! تا میآیید پا جلو بگذارید عمق دره را میبینید، اگر پا جلو بگذارید و چیزی نباشد چه؟ سقوط از ۱۰۰ متر ارتفاع با یک اشتباه ممکن است حتمی باشد! عقل به شما میگوید که درستی این خبر را تأیید میکنم ... ولی ما اگر پیشتر در طول عمرمان درستی عقل را راستیآزمایی نکرده باشیم نمیتوانیم به قول او اعتماد کنیم، تا وقتی فرق میان عقل و توجیه را ندانیم، تا وقتی تفاوت بین دل و هوس را ندانیم (مثل اینها که هر کاری شهوتشان بگوید انجام میدهند و بعد میگویند دلم خواست! حال آنکه دل کجا و شهوت کجا! دل جایگاه عقل است!
:Gig:)، از کجا بفهمیم آنچه که به ما میرسد پیام عقل است یا الهام شیطان و وسوسهی اوست؟ از کجا مطمئن شویم ... اصلاً آیا خداوند وجود دارد؟ ... ولی موقع عمل دیگر وقت فکر کردن به این موضوعات نیست ... موقع عمل دانستههای پیشین است که وارد گود میشوند ... این است که خداوند فرموده است در زمان ظهور، کسی که پیشتر ایمانی کسب نکرده باشد یا از ایمانش خیری نگرفته باشد دیگر اگر ایمانی بیاورد هم سودی برایش نخواهد داشت: ... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ... [الأنعام، ۱۵۸]... اما آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمانآوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاوردهاند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام ندادهاند، سودی به حالشان نخواهد داشت! ...
به نظر حقیر تا دیر نشده است آن دربهایی که برای حفظ مغزتان بستهاید را باز کنید و در میدانهای وسیع پشت درب گردش کنید و وارسیاش کنید و نگذارید تا دم مرگ یا حضور حضرت علیهالسلام متروکه باقی بماند ... وادی عقل وادی عجایب است ... تعقل شیرین است اگرچه سخت است
در مورد بقیه صحبتهاتون هم نقد زیاد دارم ... اگر وقتی بود ...
ان شاء الله
در پناه خداوند باشید ان شاء الله،
یا لیتنی کنت معهم فأفور فوزاً عظیماً
یا علی
حقیر کمی در طراحی هواپیما کارهای مختصری کردهام و لااقل مطالب مختصری در شیوهی کار میدانم، همینطور در بحث طراحی اتوموبیل، اگرچه در مورد پروسسورها کاری نکردهام ولی با کسانی که در این زمینه درگیر بودهاند حشر و نشرهای مختصری داشتهام، هیچ کدام از این تکنولوژیها که نام بردید حقیر را حیران نمیکند، بخصوص وقتی بحث طراحی هواپیما و ماشین را مطرح میکنید. درست است که ما الآن در ایران تکنولوژی ساخت قوی نداریم ولی این دلیل بر آن نمیشود که فکر کنیم به کل هیچ درکی نمیتوانیم از عظمت علمی این سازهها و وسایل داشته باشیم. حقیر هم منکر نبوغ دانشمندانی که روی این وسایل کار میکنند نیستم، منکر تکنولوژی ساخت آنها هم نیستم، ولی میدانم که تکنولوژی تفاوت خیلی زیادی با مفهومی به نام علم دارد، شما ممکن است فقط یک سری فرمول پیش پا افتادهی علمی داشته باشید و بعد با همانها طراحیهای بزرگی بکنید و بعد دیگر با سعی و خطا و صرف بودجههای میلیاردی و تجربه کردنهای بسیار و بسیار بهینهسازیهایی را در طراحی خود صورت دهید و دست آخر به تکنولوژیهایی برسید که نه ناشی از علم بسیار که ناشی از تجربههای بسیار است. البته حتماً شما هم دیدهاید که در یک طراحی عظیم وقتی اجزاء زیادی با هم درگیر هستند روش محاسبات خطی نیست و شامل حلقههای سعی و خطای زیادی میشود که کار طراحی را مشکل میکند، اما باز چنین کاری یک کار مهندسی سنگین است و نه یک کار علمی سنگین. قواعدی مانند Area Ruling که نهایتاً ایجاب میکند تا هواپیمایی مانند بوئینگ ۷۴۷ لازم باشد در قسمت جلوی بدنه دو طبقه ساخته شود تا سطح مقطع هواپیما از جلو بتواند بزرگی بالهای هواپیما در عقب را جبران نماید چندان آنطور که گمان کردهاید علمی نیست و بیشتر مهندسی است، یا علم تجربی است، ارزش علم تجربی در مقابل علم عقلی مانند اعتبار پزشک تجربی است به یک پزشک آکادمیک، کار عظیمی است ولی سهم علم بما هو علم در آن آنقدر که به نظر میرسد زیاد نیست ... یک پروژهی مهندسی عظیم هست ولی یک کار علمی عظیم خیر! البته مثال نقض میتواند باشد برای بسیاری او توهمات علمی دیگر که استنباطهای غیرعقلایی سوار شده توسط دانشمندان گذشتهتر بوده است، مثل شکستن دیوار صوت که زمانی در ذهن کسی نمیگنجید، یا اصلاً مثل ساخت جنگندههایی که مانورهای عجیبی دارند که در خیلی کمتر از آنها به نظر میرسید هواپیما باید به شرایط stall رسیده و سقوط نماید ولی به علت موتورهای قوی در این هواپیماها چنان مانورهایی هم ممکن میشوند. اینها همگی نبوغهای مهندسی هستند نه کارهای سنگین علمی.
کارهای علمی صرف مثل همین نظریات فیزیک و غیره است که به اکثر آنها هم ایراد وارد است و در جایجای این سایت روی برخی از آنها بحث کردهایم یا کردهاند. مشکل ما شاید از اینجاست که یک مهندس وقتی میخواهد دکتری بگیرد این دکترا را PhD میگویند که یعنی دکترای فلسفه و منظورشان هم دکترا در فلسفهی علم است، حال آنکه فاصلهی مهندسی امروز از علم و فلسفه هر دو تا حدود زیادی بزرگ شده است!
سلام ...
خوب نظر و عقیده من در مورد این گفتگو کاملا متفاوت هست ...
من انتظاری که ازتون داشتم این بود که معنی مثالم رو بگیرین و به دنبال حواشی نباشیم ... چون اگر اینجوری بخوایم جلو بریم به هیچ جایی نمیرسیم .... جناب باء منظور من از این گفتگو این بود که از نظره من علم یک مساله بی پایان هست .... منظوره من این بود که علم مانند دریایی هست که من نفسم رو حبس میکنم و در درون آن دریا میپرم و به زور سعی کنم خودم رو به کف دریا برسونم .... ولی به جایی میرسم که نه اکسیژن کافی دارم و نه تاب و توان تحمل فشار آبی که بالای سرم وجود دارد را ... و در ان زمان هست که تصمیم میگیرم برگردم .... منظور من این بود که برای من اثبات شده که یافتن سوال اینکه { آیا خدایی وجود دارد یا نه } همانند همین مساله است ... چراغ عقل من نمیتواند چنین سوالی رو پاسخ بده ... اون تلسکوپی که من میندازم و میخوام باهاش دنیا رو ببینم نمیتونه چنین عمقی از دنیا رو به تصویر بکشه .
خواهر عزیز شما مسأله را برعکس نگاه میکنید، اول سعادت و پیشرفت را با سبک زندگی غربی برای خودتان تعریف میکنید و بعد به دنبال مصداق آن تعاریف در زندگی مؤمنان میگردید، امام حسین علیهالسلام در ته گودال باشند میگویید نعوذبالله خدایش ذلیلش کرده است و کسی که سپاه بزرگتر و مجهزتر داشته باشد را میگویید در آسایش است و سعادت؟ شما که بحمدالله رویکرد عالمانه دارید و به قول خودتان در هر چیزی سؤال میپرسید و درستی آنرا به چالش میکشید تا برایتان مشخص شود که درست است یا خیر به نظر حقیر جا دارد که این کار را از تعاریف اولیه در ذهنتان آغاز نمایید:
حال مهمتر است یا گذشته؟ همه درکی از این دارند که حال است که اهمیت دارد، سختیها و دردها و خوشیها در حال درک میشوند و احساس میشوند و خلاصه حال است که حالت انسان را میسازد و ما همه دوست داریم همیشه حالت خوبی داشته باشیم
حال مهمتر است یا آینده؟ آینده مدام میآید و میشود حال و باز میآید و میشود حالی دیگر، پس از آنجا که حال در راستای آینده امتداد مییابد نباید از آینده غافل شد، در واقع ساختن آینده یعنی ساختن حالتهای بعدی خود
آینده چه خواهد شد؟ نظریات متفاوتی وجود دارد ... زندگی با سختی و خوشی ادامه دارد تا واقعیت مرموزی به نام مرگ، از اینجا به بعد چند نظریه هست، یکی میگوید مرگ پایان وجود داشتن و درک از حال است، یکی میگوید با مرگ دچار تناسخ میشوی و نهایتاً یکی هم میگوید که بعد از مرگ زندگی ادامه دارد در عالمی دیگر، پس خلاصه اینکه هر شخصی که وجودش و حالتش برایش اهمیت دارد باید برای ساختن حالهای آیندهاش روشی را برگزیند و خود را در راهی بیاندازد که حالتهایی که برای رسیدن به او به سرعت از آینده در حرکت به سوی حال هستند حالتهای خوب و خواستنیای باشند. علوم تجربی هیچ حرفی در مورد بعد از مرگ نمیزند، پس از دیدگاه اول که مرگ پایان زندگی و وجود داشتن است جوابی کافی دارد، اما از آن دو دیدگاه دیگر جوابش ناقص است، پس ناچار خواهیم بود ابتدا مطمئن شویم که زندگی با مرگ تمام میشود بعد به علوم تجربی چنگ بزنیم و بگوییم حسبنا علوم التجربی! اما اگر مطمئن شدیم که زندگی الی الأبد ادامه دارد دیگر طبیعی است که علوم تجربی که در مورد حداکثر ۱۰۰ سال از زندگی ما حرف برای گفتن دارد، آن هم دست و پا شکسته، نمیتواند تنها عصا و مرکب و مستمسک ما باشد، دیگر باید به دنبال راههای دیگر هم برای ایجاد رفاه و آرامش و حالتهای خواستنی برای خود باشیم ... در اینجا دیگر چارهای جز تعقل ندارم، هم برای انتخاب بین آن سه گزینه و هم برای تنظیم روش زندگی خود در مسیری که تا آخر وجود داشتنمان را در تجربهی حالتهای خوش تضمین نمایند ...
اینکه شما میفرمایید حقیر نمیتوانم بفهمم و دربش را به رویم میبندم مثل این است که فرزندتان به هر مسألهای که مثلاً در ریاضی رسید و با یک نگاه نتوانست حلّش کند آن را رد کند و بگوید قادر به حلّش نیستم و مدام پاسخنامه را سفید بگذارد و برود سراغ مسألهی بعدی ... خوب اگر آیندهاتان بعد از مرگ برایتان مهم است باید تلاش کنید و حقیر هم اصلاً نمیتوانم قبول کنم که شخص متفکری مانند شما نتواند چنین مسألهای را حل نماید.
اینکه میفرمایید تلاش هم کردهاید و میتوانید هزار دلیل بیاورید که خدا وجود دارد و بعد هزار دلیل بیاورید که خداوند وجود ندارد و خلاصه مرجّحی برای پذیرش یا انکار خداوند ندارید را پیشتر برایتان توضیح مفصل در این پست دادهام، در هر علمی که وارد شوید مهم است که طریقهی برخورد آن علم با مسائل را یاد بگیرید، باید دانست که اگر یک مسأله بروز کرد چطور باید برای حل آن به مسأله حمله نمود، که از کجا باید شروع کرد به حل مسأله ... در علوم عقلی هم برای اینکه در همین تضادهای ظاهری اسیر نشویم و سردرگمنشویم باید ابتدا به کلیات پرداخت و وارد جزئیات نشد، خاطرم هست که اما شما از ابتدا درگیر مثالها بودید، حقیر هم گفتم که در چنان مثالهایی چقدر احتمال اشتباه وجود دارد و باید مسائل عقلی را با نگاه از بالا بررسی کرد و در هر مرحله از دقت که حقیقت معلوم شد بعد برویم داخل چهارچوب عقلی آن حقیقت شده و جزئیات آن را برررسی نماییم، خواهید دید که وقتی کل معقول شما باشد اجزاء آن هم معقول شما خواهند شد و آنچه پیشتر گمان میکردید تضاد است هم همگی در کنار هم سر جای خود قرار میگیرند و جزئیات را هم متوجه میشوید بدون آنکه تضادی در بین آنها ببینید، همهی آن جزئیات هم در راستای تأیید آن کل خواهند بود ... اگر خداوند اثبات شود و عدالت خداوند و غیره هم اثبات شود دیگر پرداختن به اینکه چرا شخصی با یک بیماری مادرزاد به دنیا میآید و چرا گربه از آزار رساندن موش لذت میبرد و اینها مثالهایی که به نبودن خداوند دلالت کنند نخواهند بود و رحمت خداوند را هم به چالش نمیکشانند.
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
جناب باء ... خاطرم هست جایی شما فرهنگ غرب رو محکوم کردین ... بعلتت اینکه همجنسگرایی رو تائید کرده ... و عنوان کردین که غرب حتی راهکار داده که چگونه با انسانهای هم جنسگرا برخورد داشته باشیم ... و این رو قبیح میدونستین .... جناب باء فرق من و شما همینجاست !!! اجازه بدین کمی براتون بیشتر توضیح بدم ...
همونجور که قبلا گفتم من از مباحث روانشناسی ( علم انسان شناسی ) خیلی خوشم میاد ... جایی کنفرانسی وجود داشت و یه روانشناسی که خوب من خیلی قبولشون دارم هم حضور داشت ... کسی در درون جمع پرسید جناب .... آیا ما انسانهایه هم جنس گرا داریم یا نه ؟؟؟؟ آیا این مساله ژنتیکی هست و در ذات انسانها هست یا اینکه یک جور تنوع طلبی و ... هست . تقریبا جمع ساکت شد و همه منتظر شنیدن جواب ایشون بودند ... ایشون یک مثالی زدند .... ایشون عنوان کردند که فرض کنید دو نوع مربا داریم ... یکی مربای هلو و دیگری مربای تمشک و این دو مربا را در درون یخچال میگذاریم ... و به شخصی میگیم هر روز صبحانه میتونی از هر کدوم از این مرباها که دوست داری استفاده کنی ... 30 روز میگذره ... شما درب یخچال رو باز میکنید .... میبینید که مربای هلو تمام شده ولی به مربای تمشک دست نخورده ... درب یخچال را میبندید میروید و 30 روز دیگر میاید میبینید که باز به مربای تمشک دست نخورده ... میروید و 30 روز دیگر میاید ... میبنید که باز به مربای تمشک دست نخورده .... ایشون در نهایت عنوان کردند که انسانهای همجنسگرا همینگونه هستند ... از یک نوع مربا خوششون میاد و اصلا نمیتونند به فرم دیگری فکر کنند ... اگر هم به زور بخواین بهش مربای تمشک بدین حالش بد میشه .... در درون آپارتمان ما دختری هست که الان 35 سالشه و مجردی زندگی میکنه ... و از حرفاش فهمیدم که همجنس گراست ... باور کنین وقتی باهاش میرم پارک ... وقتی پسرهای پارک رو میبینه اصلا توجه نمیکنه ... تو دنیایه خودشه ... ولی هر بار دختری رو میبینه ... اینجوری میکنه .... { دیدی چقدر ناز بود و از این جور حرفا ... }
خوب تفاوت و دیدی که شما دارین نسبت به خوشبختی اصلا با دیدی که من دارم زمین تا آسمون فرق داره ... اصلا به مذاق من هم خوش نمیاد ... به قولی اگر نقشه با جنگل برابری نمیکنه ... جنگل رو آتیش نمیزنن ... نقشه رو میندازن دور .... این خوشبختی که شما دارین ازش دم میزنید رو من احساس نمیکنمش .... در ادامه سعی کردم دیده خودم رو نسبت به خوشبختی عنوان کنم ....
[SPOILER]
تعریف نکبت : فاصله میان یک شکست ... تا شکست برتر را نکبت مینامند ...
خوشبختی یعنی اینکه انسانی در نهایت توان فیزیکی و روانی خویش در حال حرکت باشد و همچنان از آرامش و حالت بی خطری برخوردار باشد ... به بیان دیگر معنای خوشبختی از نظره من فرو رفتن در هپروت و خواب و خیال نیست .... بالعکس .... معنای خوشبختی آن است که یک مجموعه با حداکثر توان و سرعت خویش در حاله حرکت باشد و به خود کوچکترین آسیبی نزند ... به عنوان مثال اتومبیلی را فرض کن که با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما موتور ... شاسی ... چرخ ها از طومانینه کاملی برخوردار هستند ... یا هواپیمایی رو فرض کن که با سرعت 1000 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما وقتی شما در درون این هواپیما نشسته اید هیچ گونه حرکتی رو احساس نمیکنید ....به بیان دیگر زمانی خوشبختی برای من حاصل میشود که من با نهایت سرعت در مسیر رشد و تکامل قرار دارم .... و در عین حال هیچ صدمه ای به خویشتن نمیزنم ... دانه ای را در نظر بگیر ... که در حال رشد و تکاپو است .... این دانه در بالاترین سرعت رشد و تکاپو قرار دارد ... در عین حال از آرامشی بی نظیر نیز برخوردار است ... به طوریکه شما اصلا صدای شکسته شدن دانه ... و بیرون آمدن جوانه را نخواهید شنید ...
احساس خوشبختی از نظره من حاصله بدست آوردن هست ... نه از دست دادن .... زمانیکه شما از یک دانه میپرسید که تو چه زمانی خوشحال و خوشبخت خواهی بود ... به شما پاسخ میدهد ... زمانیکه من درختی تنومندی شوم ... برای رسیدن به خوشبختی هم مسیر مشخص است ...
1- اولا من باید وارده فعالیت شوم (Activity)
2- آگاهانه و آزادانه باشد نه از طریق تقلید یا تلقین ...
3- مهربانانه باشد ...
4- سازنده باشد ...
5- مسئولانه و جوابگو باشد ...
6- اخلاقی و انسانی باشد ...
روزی که من هدفی مشخص بر اساس پارمترهای فوق در نظر گرفتم ... و توسط مسیری که 6 خصوصیت فوق را شامل شوند را برای رسیدن به هدفم انتخاب کردم ... میتونم به احساس خوشبختی برسم .... روزی که در حداکثر توان و سرعت فیزیکی خودم بودم و سواره BMW ای شده بودم ... و پام رو تا ته روی پدال گاز فشار داده بودم و هیچگونه تکان و اصطکاکی رو احساس نمیکردم ... حالت و احساس خوشبختی و سعادت در من تداعی میشود ... به بیان دیگر از نظر من انسان در این زمان احساس خوشبختی میکند ...
در این زمان هر روز من تبدیل به انسان جدید تری میشوم ... مانند دانه ای که با سرعت تمام در حال حرکت است ... و یک روز جوانه میزند ... یک روز برگ میدهد و روزی تبدیل به درختی تنومند میشود ... یعنی Complex و پیچیدگی و تغییر را هر روز تجربه میکند ... در مغز چه اتفاقی میوفتد ... در مغز این 100 هزار میلیارد سلول همبستگی و هارمونی و بستگی و وابستگی های دقیقتری نسبت به یکدیگر حاصل میکنند ... هیچ صدمه ای به هم نمیزنند ... روزی که مغز من با چنین هارمونی و بستگی و وابستگی با سرعت 10000 کیلومتر بر ساعت در حاله حرکت بدم... من خوشبختم !!! روزی که مغز و انرژی های من هماهنگ و همنوا با تمام بشریت و 7 میلیارد انسان بود ... من خوشبختم ... زمانیکه من یک ویالون ... در دستانم گرفتم و رفتم در جمع میلیون ها نفر انسانه دیگر ... و با اونها هم آهنگ و هم نوا شدم ... من خوشبختم ...
[/SPOILER]
علم آنچه هست رو توصیف میکنه ... قوانینی رو براش تصویب میکنه ... تا انسانها در واقعیت به موفقیت برسند ... اما دین بایدها و نبایدهایی رو تعیین میکنه و ادعا میکنه که در جهانی دیگر موفقیت و سعادت رو تجربه میکنند ... مقبول !!!! من برای این مساله نیاز به یک تضمین دارم ... تضمینی که نسبت به موضوع مطمئن باشم ... علم در بسیاری از جهات به من تضمین خوشبختی و سعادت رو میدهد ... اما شما چه تضمینی میتوانید به من بدهید ... یه هواپیمای بوئینگ تضمینی بر درست بودن آن مسیر است ... ولی شما چه تضمینی میتوانید به من بدهید ... { اگر منظورتان معجزات الهی هستند } که از نظر من میتونند اونها امتداد خوابه همان بهایی باشند اما در ابعادی گسترده تر .... شاید شاید فضانوردانی هستند که هدفشون کشاورزی کردن بر رویه زمین بوده و راکتورهایی دارند که با دعا و رواز و نیاز ما فعال میشن ... من نیاز به یک تضمین دارم .... تضمین هم برای من تنها دستورات خوب و درست و مناسب هستند نه یک معجزه ...
بهتون رک بگم ... اگر همین امشب حضرت محمد ظاهر شوند و شق القمر کنند یا اینکه حضرت عیسی مسیح ظاهر شوند و مرده ای را زنده کنند .... یا حضرت موسی ظاهر شوند و عسایی را تبدیل به مار کنند ... برام مهم نیست ... دروغ نگم شاید برای تماشا برم ... شاید بالا و پائین بپرم و کف و سوت بزنم و خیلی خوشحالی کنم ... ولی از فرداش میرم و همون کارهای گذشته خودم رو انجام میدم ... چرا ؟؟؟ چون من به دنبال راه و مسیری هستم که بهم جواب بده ... من رو خوشبخت کنه ... بهم احساس سعادت بده ... حتی حاضرم بابته این نصیحت ها و این معروف ها پول هم خرج کنم ... اما تبدیل کردن عصی به مار و شق القمر کردن و ... به درد من نمیخوره ...
[="Arial Black"][="Indigo"]سلام
آیا خدا محدود به عقل و منطق انسانه؟یعنی الزاما کاراش در این چارچوب قرار میگیره؟[/]
ویژگی عقل در روشن کردن مسیر است، حقیر مطلب گنگ خاصی که زمینگیرم کند در آن نمیبینم. ولی حق با شماست که راه تعقل راه سادهای نیست و تشخیص راه از چاه گاهی خیلی سخت است، باید سنگ محکهای محکمی برای خودمان بیابیم تا به هلاکت نیفتیم. در روایت مبارکه داریم که حتی آن ۳۱۳ نفر یار برگزیده هم وقتی دور امام جمع میشوند امام علیهآلسلام مطلبی به ایشان میگویند که برای آنها خیلی سنگین میآید و نمیتوانند تحمل نمایند و بجز چند نفر انگشتشمار باقی امام را رها کرده و دور میشوند ... سپس به خود میآیند که از خداوند و خلیفهی خداوند به چه کسی پناه میتوانند ببرند و بازمیگردند ... پذیرش حق همیشه ساده نیست ... گاهی خیلی سخت است ... میخواهید بدانید چقدر سخت است؟ تصور کنید مقابل یک درهی عمیق ایستادهاید که پلی بر روی ان نیست، به شما میگویند که وا بر روی هوا بگذار و رد شو! تا میآیید پا جلو بگذارید عمق دره را میبینید، اگر پا جلو بگذارید و چیزی نباشد چه؟ سقوط از ۱۰۰ متر ارتفاع با یک اشتباه ممکن است حتمی باشد! عقل به شما میگوید که درستی این خبر را تأیید میکنم ... ولی ما اگر پیشتر در طول عمرمان درستی عقل را راستیآزمایی نکرده باشیم نمیتوانیم به قول او اعتماد کنیم، تا وقتی فرق میان عقل و توجیه را ندانیم، تا وقتی تفاوت بین دل و هوس را ندانیم (مثل اینها که هر کاری شهوتشان بگوید انجام میدهند و بعد میگویند دلم خواست! حال آنکه دل کجا و شهوت کجا! دل جایگاه عقل است! :Gig:)، از کجا بفهمیم آنچه که به ما میرسد پیام عقل است یا الهام شیطان و وسوسهی اوست؟ از کجا مطمئن شویم ... اصلاً آیا خداوند وجود دارد؟ ... ولی موقع عمل دیگر وقت فکر کردن به این موضوعات نیست ... موقع عمل دانستههای پیشین است که وارد گود میشوند ... این است که خداوند فرموده است در زمان ظهور، کسی که پیشتر ایمانی کسب نکرده باشد یا از ایمانش خیری نگرفته باشد دیگر اگر ایمانی بیاورد هم سودی برایش نخواهد داشت: ... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ... [الأنعام، ۱۵۸]
... اما آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمانآوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاوردهاند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام ندادهاند، سودی به حالشان نخواهد داشت! ...
به نظر حقیر تا دیر نشده است آن دربهایی که برای حفظ مغزتان بستهاید را باز کنید و در میدانهای وسیع پشت درب گردش کنید و وارسیاش کنید و نگذارید تا دم مرگ یا حضور حضرت علیهالسلام متروکه باقی بماند ... وادی عقل وادی عجایب است ... تعقل شیرین است اگرچه سخت است
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
چرا !!!
اتفاقا من خیلی مطالبی رو میبینم که داره من رو زمین گیر میکنه .... اگر واقعا منظوره خداوند از این دنیا این هستش که انسانهایی رو بسازه که عقل گرا باشند ... پس چرا خداوند مسیری دیگر را پیموده ....
1- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو ترسونده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو بترسونی عقلانی تصمیم نمیگیره )
2- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو تطمیع کرده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو تطویع کنی عقلانی تصمیم نمیگیره )
چرا نوع دین و مذهب ارثی هست ... مثلا سیگار کشیدن یک عمل غیر عقلانی هست انسانها به وضوح فهمیده اند سیگار چیزه بدی هست ولی خیلی خیلی خیلی از انسانها حتی مراجع تقلیدی رو میشناسم که سیگار کشیده اند ... ( الان در قید حیات نیستند ) ... خوب واقعا خداوند دنبال کیست .... دنبال کسی هست که یه چیزی که با دو تا چشماش میبنه ضررش رو احساس میکنه ... خراب شدنه تنش رو میبینه و میتونه عقلانی کنارش بزاره ... رو انجام نده .... بعد به یه چیزی تو فضای لاپلاس یا امگا که درک کردنش از لحاظ عقلانی از نظره من کاره حضرت فیل هم نیست روی بیاره ...
مثلا فرض کنین الان کسی دچار افسردگی میشه ... وقتی شخصی افسردگی میگیره ... آنزیمی در درون مغزش تولید میشه که شروع میکنه مغز رو خراب کردن ... چشم ها زیرش گود میوفته ... تفکر و تعقل شخص کم میشه ... مسیر رو گم میکنه و روز به روز افسرده تر میشه و به جایی میرسه که دیگه نمیتونه خوب بشه .... چون سخت افزار مغزش به هم میریزه .... خیلی جالبه خداوند ساختار مغز انسان رو طوری درست کرده که اگر براش یه مشگل خیلی سخت ببوجود بیاد به غیر از اینکه خوده اون مشگل اذیتش میکنه و داغونش میکنه ... یه چماق هم برمیداره و میزنه تو سرش ( با اون آنزیم ساختار مغزیش رو به هم میزنه ) و جوابش هم تو اون دنیا این هست ... من میدونستم که تو در درون زندگیت پدر و مادرت رو از دست دادی و میدونستم یه پتک هم تو سرت کوبوندم که حسابی گیج بزنی .... ولی الان شرایط تو رو درک میکنم !!!!
والا چی بگم !!!
سلام ...
1- جناب باء اگر شما یه شاپرک باشین و شعاع نوری رو دنبال کنین که در فاصله 90 سالی شما باشه .... آیا این کار رو عقلانی میدونین ... آیا فکر نمیکنین اگر شاپرک عقل کافی داشت به اون سمت حرکت نمیکرد ...
2- جناب باء اگر شما یه ماهی بودین و در عمق دریاها زندگی میکردین و از اون دور دورا یه شعاع نوری رو میدیدین و ساختار عقلیتون اینگونه بود که برای رستگار شدن نور را دنبال کن .. و وقتی به منبع اون شعاع نوری میرسیدید توسط یک ماهی خورده میشدید .... آیا با خودتون میگفتید در دنیایی دیگر من به سعادت میرسم ؟؟؟
پی نوشت : در اعماق دریاها چنینی ماهیی وجود دارد . در ته اقیانوس ها .... جایی که نور خورشید وجود ندارد ... ماهی وجود دارد که در بالای آرواره هایش .... گویی دارد که در ظلمت از خود نور تولید میکند .
سلام بر کارشناس محترم
انشالله سوال من را هم جواب بدهید
اگر یک فردی هرچقدر فکر و تحقیق کنه اخرش نتونه به وجود خدا پی ببره و بی خدا باشه
البته بی خداییش از روی عناد با خدا نباشه از روی عقلش و احساسش باشه
یعنی نتونه با هیچ طریقی وجود خدا رو بپذیره
ایا این فرد کافره و عذاب می شود ؟
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...چرا !!!
اتفاقا من خیلی مطالبی رو میبینم که داره من رو زمین گیر میکنه .... اگر واقعا منظوره خداوند از این دنیا این هستش که انسانهایی رو بسازه که عقل گرا باشند ... پس چرا خداوند مسیری دیگر را پیموده ....1- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو ترسونده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو بترسونی عقلانی تصمیم نمیگیره )
2- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو تطمیع کرده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو تطویع کنی عقلانی تصمیم نمیگیره )چرا نوع دین و مذهب ارثی هست ... مثلا سیگار کشیدن یک عمل غیر عقلانی هست انسانها به وضوح فهمیده اند سیگار چیزه بدی هست ولی خیلی خیلی خیلی از انسانها حتی مراجع تقلیدی رو میشناسم که سیگار کشیده اند ... ( الان در قید حیات نیستند ) ... خوب واقعا خداوند دنبال کیست .... دنبال کسی هست که یه چیزی که با دو تا چشماش میبنه ضررش رو احساس میکنه ... خراب شدنه تنش رو میبینه و میتونه عقلانی کنارش بزاره ... رو انجام نده .... بعد به یه چیزی تو فضای لاپلاس یا امگا که درک کردنش از لحاظ عقلانی از نظره من کاره حضرت فیل هم نیست روی بیاره ...
مثلا فرض کنین الان کسی دچار افسردگی میشه ... وقتی شخصی افسردگی میگیره ... آنزیمی در درون مغزش تولید میشه که شروع میکنه مغز رو خراب کردن ... چشم ها زیرش گود میوفته ... تفکر و تعقل شخص کم میشه ... مسیر رو گم میکنه و روز به روز افسرده تر میشه و به جایی میرسه که دیگه نمیتونه خوب بشه .... چون سخت افزار مغزش به هم میریزه .... خیلی جالبه خداوند ساختار مغز انسان رو طوری درست کرده که اگر براش یه مشگل خیلی سخت ببوجود بیاد به غیر از اینکه خوده اون مشگل اذیتش میکنه و داغونش میکنه ... یه چماق هم برمیداره و میزنه تو سرش ( با اون آنزیم ساختار مغزیش رو به هم میزنه ) و جوابش هم تو اون دنیا این هست ... من میدونستم که تو در درون زندگیت پدر و مادرت رو از دست دادی و میدونستم یه پتک هم تو سرت کوبوندم که حسابی گیج بزنی .... ولی الان شرایط تو رو درک میکنم !!!!
والا چی بگم !!!
باسلام
چراوقتی مجرمی دستگیرمیشه مجازاتش میکنن بعدم برای همه درس عبرت میشه وبازدارندگی ایجادمیکنه
ایااگرغیراین بودانسان غیرمجرمی وجودداشت؟
این که ارثی هست به معنای عدم سعادت انان نیست
شماجوری درباره انسان صحبت میکنیدکه انگارفرشته اندواختیاری ندارد
حداقل وجودخدارامیتوانی درک کنی ازوجودخودت همانگونه که درهنگام تولددرک دنیا کارخضرت فیل بودبعدازمدتی برای توهم قابل درک شد
خداوندبرخی ازبندگان راسبب عبرت وازمایش برخی دیگرقرارمیدهد
روحیه نهایت طلبی انسان خوب است امااگرازمسیرش خارج نشوداگرشوددرمانش دیدن قبرثروتمندان است
یاحق
[=Arial Black]سلام
آیا خدا محدود به عقل و منطق انسانه؟یعنی الزاما کاراش در این چارچوب قرار میگیره؟
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
قسمت دوم سؤال شما با قسمت اولتان یکی نیست و نمیتواند با لفظ «یعنی» از آن نتیجه گرفته شود ... خداوند خودش محدود به هیچ چیزی نیست، عقل مخلوق خداست و خداوند محدود به مخلوق خود نیست و همه هم قبول دارند که خداوند هرگز قابل درک توسط انسان یا هر موجود دیگری نمیباشد ... اما کارهای خداوند با خود خداوند متفاوت است، مثلاً ما و شما هم مخلوق خداوند هستیم که یعنی کار خلقت بر روی ما انجام گرفته است، آیا ما قابل درک توسط عقل و منطق نیستیم؟ کل عالم وجود که کار خداست معقول است و کل معقول همان عقل اول است و عقل اول خودش عاقل کامل است و این عقل کلی عالم رسول خداست صلیاللهعلیهوآله.
بنابراین کارهای خداوند اگر مربوط به این عالم وجود باشد معقول هستند و محدود هستند به سنن الهی که اصول موضوعهی این عالم هستند، اما اگر عوالم وجودی دیگری به جز این عالم هم وجود داشته باشند (که ظاهراً دارند) در این صورت اصول موضوعهی آن عوالم دیگر لزومی ندارد که با اصول موضوعهی عوالم دیگر یکسان باشد و در نتیجه لزوماً معقول آن عوالم با عقول در این عالم قابل درک نخواهد بود و میتوان گفت برخی از افعال خداوند هستند که نامعقول هستند و قابل درک توسط عقل و منطق ما نیستند، اما وجود ما مستقل از وجود ایشان است و تنها اشتراک در داشتن خداوندی یکسان است که خداوند هم در ذات خود برای تمام عوالم وجود نامعقول است و قابل درک نیست. اگر درست فهمیده باشم
یا لیتنا کنا معهم فنفوز فوزاً عظیماً
یا علی
سلام ...
فرض کنین موجوداتی هستند که نیاز بسیار زیادی به آب دارند و زندگی اونها از آب تامین میشه ... این موجودات هر روز با یک لیوان آب میان به مرکز شهر و از حوض مرکز شهر یک لیوان آب مینوشند ... این حوض همیشه در حال پر شدن از منبعی دیگر هست .... به طوریکهاون موجودات هر چقدر که از حوض آب برمیدارند احساس میکنند که حوض دوباره پر از آب میشود ....
تا اینکه سالیان سال میگذره و یک موجود بسیار باهوش ثابت میکنه که در بالای این حوض یک ناوی هست که در درون آن اب باران جمع میشه ... و این آب توسط شلنگی که در درون این ناو قرار دارد در درون حوض شهر تخلیه میشود ... و این عمل موجب میشود که این موجودات بوجود آمده اند و به حیاتشان ادامه میدهند .
چند سال میگذره ... تا اینکه یه موجود باهوش دیگر دو تا ظرف برمیداره ... یکی از ظروف رو بالا قرار میده و دیگری رو پائین قرار میده و شلنگ آبی در درون این دو ظرف قرار میده .... میبینه که آبی که در درون ظرف بالاتر هست در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود .... تعجب میکنه .... میگه یه ظرف بالا داریم که پر از آب هست و ظرفی پائین داریم که آبی در درونش نیست ... پس چرا زمانی که من شلنگی رو در داخل هر دو ظرف قرار میدهم آب ظرف فوقانی در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود ... کمی فکر میکنه و با خودش میگه ... بزار کمی شلنگ را مک بزنم ... شلنگ را مک میزند و میبیند که داره آب میاد ... و تندی شلنگ را در داخل ظرف قرار میدهد ... میبند که آب از ظرف فوقانی به ظرف پائینی جریان دارد ... ذوق میکنه و خوشش میاد ... پس از کمی تامل میگه ... قبل از اینکه ما وجود داشته باشیم ... خالقی آگاه و توانا و دانا وجود داشته که اومده این شلنگ رو مک زده ... و آب رو به جریان انداخته ... سپس این موضوع رو به سایر دوستانش عنوان میکنه و همه خداپرست میشن و عابد و زاهد و ....
باز هم چند سالی میگذره .... یه موجودی که اونم باهوش بوده میاد و آزمایش ایشون رو تکرار میکنه ... اما این بار شلنگ را میک نمیزند ... بلکه دو سره شلنگی که دو سرش پر از آب هست را در درون ظرف فوقانی و تحتانی قرار میدهد ... میبیند آب باز هم جریان پیدا کرد و چون این موجود فیزیکش خوب هست ادعا میکند چون h1 بزرگتر از h2 است بنابراین جریان مایع از ظرف فوقانی به تحتانی برقرار میشود و هیچ نیازی به مک زننده نخواهد بود .... ناگهان این فرد با خودش میگه ... نکنه اصلا مک زننده ای وجود نداشته و این حوض از اول همینجوری بوده ... حوضی در بالا ... حوضی در پائین ... و شلنگی که از ابتدا در درون آن آب بوده ....
جناب باء ...
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که مک زننده ای وجود داشته آیا کار غیر عقلانی انجام دادند ؟؟؟
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که لزوما مک زننده ای وجود نداشته آیا کار غیر عقلانی انجام داده اند ؟؟؟
از کجا معلوم در ازل ( قبل از آنکه زمانی وجود داشته باشد ) ساختار ملکولی به صورت اتفاقی وجود نمیداشت ... که ملکولی در بالا و ملکولی در پائین و ملکولی به عنوان رابط وجود نمیداشت ... و این ساختار ملکولی تبدیل به موتور حیاط شده باشد و 10 میلیون سال بعد اولین سلول از این موتور حیاط ساخته شده باشد ؟؟؟
اینجا هست که من و دوستان میگیم باید ابتدا احاطه کامل بر علم و دانش داشته باشیم ... سپس عقلانیت به خرج بدیم ... زمانیکه علم ما ناقص هست ... مطمئنا نمیتونیم تصمیمات عقلانی بگیریم ...
[="Arial Black"][="Indigo"] سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
قسمت دوم سؤال شما با قسمت اولتان یکی نیست و نمیتواند با لفظ «یعنی» از آن نتیجه گرفته شود ... خداوند خودش محدود به هیچ چیزی نیست، عقل مخلوق خداست و خداوند محدود به مخلوق خود نیست و همه هم قبول دارند که خداوند هرگز قابل درک توسط انسان یا هر موجود دیگری نمیباشد ... اما کارهای خداوند با خود خداوند متفاوت است، مثلاً ما و شما هم مخلوق خداوند هستیم که یعنی کار خلقت بر روی ما انجام گرفته است، آیا ما قابل درک توسط عقل و منطق نیستیم؟ کل عالم وجود که کار خداست معقول است و کل معقول همان عقل اول است و عقل اول خودش عاقل کامل است و این عقل کلی عالم رسول خداست صلیاللهعلیهوآله.
بنابراین کارهای خداوند اگر مربوط به این عالم وجود باشد معقول هستند و محدود هستند به سنن الهی که اصول موضوعهی این عالم هستند، اما اگر عوالم وجودی دیگری به جز این عالم هم وجود داشته باشند (که ظاهراً دارند) در این صورت اصول موضوعهی آن عوالم دیگر لزومی ندارد که با اصول موضوعهی عوالم دیگر یکسان باشد و در نتیجه لزوماً معقول آن عوالم با عقول در این عالم قابل درک نخواهد بود و میتوان گفت برخی از افعال خداوند هستند که نامعقول هستند و قابل درک توسط عقل و منطق ما نیستند، اما وجود ما مستقل از وجود ایشان است و تنها اشتراک در داشتن خداوندی یکسان است که خداوند هم در ذات خود برای تمام عوالم وجود نامعقول است و قابل درک نیست. اگر درست فهمیده باشم
یا لیتنا کنا معهم فنفوز فوزاً عظیماً
یا علی
ممنون از پاسختون
وقتی فردی در انجام دادن کاری محدودیت داشته باشد، یعنی محدود است.نیست؟
اینطور که من برداشت کردم، خدا محدود نیست اما کارهایی که در این عالم انجام میدهد الزاما از فیلتر عقل و منطق انسان باید عبور کند یعنی خدا نمی تواند کاری انجام دهد که خارج از محدوده ی این فیلتر باشد[این محدودیت نیست؟][/]
پذیرفتید هستند چیزهایی که معقول ما نیستند.
حال ۱. چرا نپذیریم برخی از این چیزها، در جهان ما نباشند؟
۲. چرا نپذیریم ایجاد این جهان، حادثه ای غیر معقول برای ما بوده باشد؟
سلام بر کارشناس محترمانشالله سوال من را هم جواب بدهید
اگر یک فردی هرچقدر فکر و تحقیق کنه اخرش نتونه به وجود خدا پی ببره و بی خدا باشه
البته بی خداییش از روی عناد با خدا نباشه از روی عقلش و احساسش باشه
یعنی نتونه با هیچ طریقی وجود خدا رو بپذیره
ایا این فرد کافره و عذاب می شود ؟
و من یبتغ غیر الاسلام دینا "فلن یقبل منه" و هو فی الآخرة من الخاسرین
۸۵ آل عمران
سلام ...
خوب نظر و عقیده من در مورد این گفتگو کاملا متفاوت هست ...
من انتظاری که ازتون داشتم این بود که معنی مثالم رو بگیرین و به دنبال حواشی نباشیم ... چون اگر اینجوری بخوایم جلو بریم به هیچ جایی نمیرسیم .... جناب باء منظور من از این گفتگو این بود که از نظره من علم یک مساله بی پایان هست .... منظوره من این بود که علم مانند دریایی هست که من نفسم رو حبس میکنم و در درون آن دریا میپرم و به زور سعی کنم خودم رو به کف دریا برسونم .... ولی به جایی میرسم که نه اکسیژن کافی دارم و نه تاب و توان تحمل فشار آبی که بالای سرم وجود دارد را ... و در ان زمان هست که تصمیم میگیرم برگردم .... منظور من این بود که برای من اثبات شده که یافتن سوال اینکه { آیا خدایی وجود دارد یا نه } همانند همین مساله است ... چراغ عقل من نمیتواند چنین سوالی رو پاسخ بده ... اون تلسکوپی که من میندازم و میخوام باهاش دنیا رو ببینم نمیتونه چنین عمقی از دنیا رو به تصویر بکشه .
سلام علیکم سرکار الههی خشم و رحمت و برکات خداوند بر شما باد ان شاء الله،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
ببخشید اگر درگیر حواشی شدم، دیدم مثال آن هواپیما را خیلی زیاد تکرار میکردید گفتم نظرم را گفته باشم که تکنولوژی خیلی بزرگ را نباید پشت سرش لزوماً به دنبال علم خیلی زیاد هم گشت ...
بله مسیر علم و معرف و عرفان مسیر شُربِ مُدام است، یعنی اینطور نیست که خداوند در بینهایت دور از ما باشد و هر چقدر هم که به او نزدیک شویم باز از او بینهایت دور باشیم و بهرهامان از زندگی فرقی با وقتی که اصلاً در این حرکت علمی به سمتش حرکت نکردهایم نداشته باشد، بلکه در این مسیر هر یک قدم که برداریم این تقرب به خداوند آثار بسیاری با خودش به همراه خواهد داشت، این مسیر علم به قول شما بینهایت است و قدم برداشتن در این مسیر هم خودش لذت مداوم تقرب بیشتر را خواهد داشت. اما مثال دریای شما اشکال دارد، شما در دریا باید بیایید بالا نفس بگیرید و دوباره بروید پایین حال آنکه در مسیر کسب علم وقتی در دریای علم فرو میروید جزئی از عمقی میشوید که تا آنجا پایین رفتهاید، برای بیشتر پایین رفتن نیازی نیست به روی آب (سطح صفر از علم که از آن حرکت علمیاتان را شروع کردهاید) بیایید بلکه میتوانید هوای لازم را از همان عمقی که درش هستید تأمین کنید. مثال شما اینطور خواهد بود که کسب علم برای هر کسی مطابق فیزیک بدنی اوست که به او داده شده است و شما فیزیک بدنتان اگر تا عمق ۲۰ متر را اجازه میدهد پس عمق ۲۱ متر ورای درک شماست تا ابد، این چیزی نیست که ما قبولش داشته باشیم، با تجربهی کسب علم هیچ کسی سازگار نیست، شما اصرار دارید که اینطور هستید خوب «قل هاتوا برهانکم»، در واقع ما از شما میپرسیم که چرا اینطور فکر میکنید؟ چگونه انسان را اینطور شناختهاید؟ در این مثال شما انسان موجودی است که تلاشش در رشد وجودی او تأثیری ندارد و صرفاً امکاناتی را به صورت اضافه بر زندگی او حمل میکند بدون آنکه جوهر انسانی او تغییری کرده باشد ولی هرگز با آن امکانات خودش سنخیتی ایجاد نخواهد کرد. این مثال شما جالب است که در قرآن آمده است، وقتی که به قوم یهود میفرماید که شما مانند خرانی هستید که کتابهایی را حمل میکنند «كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا»، مثال خر از آن جهت است که هم حمل کنندهی بار است و هم در ارتباط با انسان از چهارپایان دیگر ظاهراً ضعیفتر است و خلاصه هیچ درکی از باری که میبرند نمیتوانند داشته باشند.
حقیر که شناخت زیادی از شما ندارم، اما همین شناخت اندکی هم که دارم حاضرم قسم بخورم که شما را از این نظر بهتر از خودتان میشناسم، شما اگر از راهش وارد شوید حتماً وجود خداوند را میتوانید برای خودتان اثبات نمایید. اگر شما که اهل تفکر هستید نتوانید انسان به خیلی چیزها شک خواهد کرد. حقیقتاً معتقدم که شما اهل تفکر و تعقل هستید ولی به مسائل از جهت اشتباهی حمله میکنید که خود را در بنبست میبینید.
یا علی
سلام ...فرض کنین موجوداتی هستند که نیاز بسیار زیادی به آب دارند و زندگی اونها از آب تامین میشه ... این موجودات هر روز با یک لیوان آب میان به مرکز شهر و از حوض مرکز شهر یک لیوان آب مینوشند ... این حوض همیشه در حال پر شدن از منبعی دیگر هست .... به طوریکهاون موجودات هر چقدر که از حوض آب برمیدارند احساس میکنند که حوض دوباره پر از آب میشود ....
تا اینکه سالیان سال میگذره و یک موجود بسیار باهوش ثابت میکنه که در بالای این حوض یک ناوی هست که در درون آن اب باران جمع میشه ... و این آب توسط شلنگی که در درون این ناو قرار دارد در درون حوض شهر تخلیه میشود ... و این عمل موجب میشود که این موجودات بوجود آمده اند و به حیاتشان ادامه میدهند .
چند سال میگذره ... تا اینکه یه موجود باهوش دیگر دو تا ظرف برمیداره ... یکی از ظروف رو بالا قرار میده و دیگری رو پائین قرار میده و شلنگ آبی در درون این دو ظرف قرار میده .... میبینه که آبی که در درون ظرف بالاتر هست در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود .... تعجب میکنه .... میگه یه ظرف بالا داریم که پر از آب هست و ظرفی پائین داریم که آبی در درونش نیست ... پس چرا زمانی که من شلنگی رو در داخل هر دو ظرف قرار میدهم آب ظرف فوقانی در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود ... کمی فکر میکنه و با خودش میگه ... بزار کمی شلنگ را مک بزنم ... شلنگ را مک میزند و میبیند که داره آب میاد ... و تندی شلنگ را در داخل ظرف قرار میدهد ... میبند که آب از ظرف فوقانی به ظرف پائینی جریان دارد ... ذوق میکنه و خوشش میاد ... پس از کمی تامل میگه ... قبل از اینکه ما وجود داشته باشیم ... خالقی آگاه و توانا و دانا وجود داشته که اومده این شلنگ رو مک زده ... و آب رو به جریان انداخته ... سپس این موضوع رو به سایر دوستانش عنوان میکنه و همه خداپرست میشن و عابد و زاهد و ....
باز هم چند سالی میگذره .... یه موجودی که اونم باهوش بوده میاد و آزمایش ایشون رو تکرار میکنه ... اما این بار شلنگ را میک نمیزند ... بلکه دو سره شلنگی که دو سرش پر از آب هست را در درون ظرف فوقانی و تحتانی قرار میدهد ... میبیند آب باز هم جریان پیدا کرد و چون این موجود فیزیکش خوب هست ادعا میکند چون h1 بزرگتر از h2 است بنابراین جریان مایع از ظرف فوقانی به تحتانی برقرار میشود و هیچ نیازی به مک زننده نخواهد بود .... ناگهان این فرد با خودش میگه ... نکنه اصلا مک زننده ای وجود نداشته و این حوض از اول همینجوری بوده ... حوضی در بالا ... حوضی در پائین ... و شلنگی که از ابتدا در درون آن آب بوده ....
جناب باء ...
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که مک زننده ای وجود داشته آیا کار غیر عقلانی انجام دادند ؟؟؟
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که لزوما مک زننده ای وجود نداشته آیا کار غیر عقلانی انجام داده اند ؟؟؟از کجا معلوم در ازل ( قبل از آنکه زمانی وجود داشته باشد ) ساختار ملکولی به صورت اتفاقی وجود نمیداشت ... که ملکولی در بالا و ملکولی در پائین و ملکولی به عنوان رابط وجود نمیداشت ... و این ساختار ملکولی تبدیل به موتور حیاط شده باشد و 10 میلیون سال بعد اولین سلول از این موتور حیاط ساخته شده باشد ؟؟؟
اینجا هست که من و دوستان میگیم باید ابتدا احاطه کامل بر علم و دانش داشته باشیم ... سپس عقلانیت به خرج بدیم ... زمانیکه علم ما ناقص هست ... مطمئنا نمیتونیم تصمیمات عقلانی بگیریم ...
باسلام
من چون خیلی پرروام همه جایه نظری میدم امیدارم نارحت نشید چون مخاطب شماجناب باءهست
امایک سوال چگونه ممکن است کسی فرضاکسی زین اسب راقبول داشته باشدامامنکرخوداسب باشد
چگونه ممکن است کسی زندگی اجتماعی انسان راقبول داشته باشدامامنکرانسان شود
اینکه چگالی بیش ترهست و...نیازبه مک زدن نداردازبدهیاتیست که بایدکه خداوندان راافریدتاانسان باعقل خودتکاملش دهدومعنی عقل رابفهمید
به حقیربگیدایاان کسی که توانست باعقل خودچگالی رابفهمداگراب به خودی خودبود پس عقل خودان به اصطلاح حیوان چگونه به وجودامده ایاخالقی فاقدعقل میتواندعطاکننده ان باشدچراازفطریات انسان دقیقابرعکس حیوان است ایااین اتفاقیست
یاحق
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
همونجور که قبلا گفتم من از مباحث روانشناسی ( علم انسان شناسی ) خیلی خوشم میاد ... جایی کنفرانسی وجود داشت و یه روانشناسی که خوب من خیلی قبولشون دارم هم حضور داشت ... کسی در درون جمع پرسید جناب .... آیا ما انسانهایه هم جنس گرا داریم یا نه ؟؟؟؟ آیا این مساله ژنتیکی هست و در ذات انسانها هست یا اینکه یک جور تنوع طلبی و ... هست . تقریبا جمع ساکت شد و همه منتظر شنیدن جواب ایشون بودند ... ایشون یک مثالی زدند .... ایشون عنوان کردند که فرض کنید دو نوع مربا داریم ... یکی مربای هلو و دیگری مربای تمشک و این دو مربا را در درون یخچال میگذاریم ... و به شخصی میگیم هر روز صبحانه میتونی از هر کدوم از این مرباها که دوست داری استفاده کنی ... 30 روز میگذره ... شما درب یخچال رو باز میکنید .... میبینید که مربای هلو تمام شده ولی به مربای تمشک دست نخورده ... درب یخچال را میبندید میروید و 30 روز دیگر میاید میبینید که باز به مربای تمشک دست نخورده ... میروید و 30 روز دیگر میاید ... میبنید که باز به مربای تمشک دست نخورده .... ایشون در نهایت عنوان کردند که انسانهای همجنسگرا همینگونه هستند ... از یک نوع مربا خوششون میاد و اصلا نمیتونند به فرم دیگری فکر کنند ... اگر هم به زور بخواین بهش مربای تمشک بدین حالش بد میشه .... در درون آپارتمان ما دختری هست که الان 35 سالشه و مجردی زندگی میکنه ... و از حرفاش فهمیدم که همجنس گراست ... باور کنین وقتی باهاش میرم پارک ... وقتی پسرهای پارک رو میبینه اصلا توجه نمیکنه ... تو دنیایه خودشه ... ولی هر بار دختری رو میبینه ... اینجوری میکنه .... { دیدی چقدر ناز بود و از این جور حرفا ... }
روی «همجنسگرایی» و «همجنسبازی» پیشتر بحث زیاد شده است ولی فکر کنم اگر اینجا هم بخواهیم واردش شویم تاپیک خیلی از اصل بحث دور شود. در اینجا فقط تأکید میکنم که طبیعت انسان در تمایل داشتن به سمت جنس مخالف است و اگر اینطور نبود این یک اختلال است، مهم نیست که مادرزاد باشد یا در اثر تربیت غلط و غیره ایجاد شود به هر حال یک خلاف قاعده است. افرادی که همجنسگرا میشوند و بعد در صورت میدان داده شدن به ایشان همجنسباز میشوند (بدون اینکه مثلاً به صورت مشروع تغییر جنسیت بدهند یا در واقع از نظر جنسی در جای خود قرار بگیرند که میتواند از طریق مصرف هورمونهای مردانه یا زنانه هم انجام بگیرد) در صورت اول فقط بیمار هستند ولی در صورت دوم گناهکار هستند که البته بحث روی آن زیاد است و شاید اگر اینجا واردش نشویم بهتر باشد. اینکه بگوییم دختری یا پسری همجنسباز است ولی انسان خیلی خوبی است این شناخت محدود ما از انسانیت را نشان میدهد، در واقع انسانیت یک وسیله در ویترین انسانها نیست که آن را با چشم غیرمسلح ببینیم، مثلاً از روی قیافهی کسی بگوییم او انسان هست یا خیر، بلکه حقیقتی است باطنی که در ظاهر با نشانههایش باید شناخته شود، این نشانهها هم در ظاهر و صورت افراد میتواند باشد و هم در رفتار ایشان و هم در ترک برخی کارها و هم در انجام برخی کارها ... انجام گناه خودش نشانه از نبود یا معرفت کافی است و یا نبود تقوای کافی، هر دوی اینها هم مقابل انسانیت انسان را میگیرند و او را از جهاتی زمینگیر میکنند ...
خوب تفاوت و دیدی که شما دارین نسبت به خوشبختی اصلا با دیدی که من دارم زمین تا آسمون فرق داره ... اصلا به مذاق من هم خوش نمیاد ... به قولی اگر نقشه با جنگل برابری نمیکنه ... جنگل رو آتیش نمیزنن ... نقشه رو میندازن دور .... این خوشبختی که شما دارین ازش دم میزنید رو من احساس نمیکنمش .... در ادامه سعی کردم دیده خودم رو نسبت به خوشبختی عنوان کنم ....
بله متوجه این تفاوت هستم .. حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی ... بعضی لذتها اصلاً به نظر نمیآید واردش شدن چنان لذتی داشته باشند ولی وقتی انسان از آنها میچشد ... به نظر میرسد در نقشه نیست، نقشه را به سمت باطنش که نگاه کنید میبینید که خوشبختی روی سطح نقشه نیست بلکه در عمق آن است، برخی جنگل را آتش میزنند و برخی نقشه را میاندازند دور ولی فقط برخی هستند که نقشه را با دقت نگاه میکنند ...
تعریف خوشبختی : فاصله میان یک موفقیت ... تا موفقیت برتر را خوشبختی مینامند ...
تعریف نکبت : فاصله میان یک شکست ... تا شکست برتر را نکبت مینامند ...چرا «فاصلهی بین دو موفقیت» را خوشبختی میگیرید؟ فکر میکردم باید خود موفقیت را خوشبختی بدانید؟ منظورتان این است که حرکت به سمت موفقیت خوشبختی است؟ البته اگر منظورتان موفقیت دنیایی باشد کامل با این تعریف شما موافقم: هر چیزی در این دنیا که انسان آرزویش را داشته باشد وقتی برای رسیدن به آن آرزو تلاش میکند این تلاش برای او لذت بخش است و همراه خواهد بود با احساس رضایت درونی که احتمالاً منظور شما از خوشبختی هم همان باشد، احساس زنده بودن و فعال بودن آن هم در راستای رسیدن به آرزوی خود، اما جالب است که وقتی به آن چیزی که آرزو دارند میرسند میبینند که خیلی کمتر از چیزی است که فکرش را میکردند، برخی مأیوس میشوند و برخی آرزوهای بزرگتر میکنند و باز شروع میکنند به تلاش ... بخاطر همین است که شما نمیتوانید خود موفقیت را خوشبختی بدانید. این بیان در کلام معصومین علیهمالسلام هم آمده است، اینکه در دنیا هرچه که به آن برسند خواهند دید کوچکتر از آنی است که از ابتدا به نظر میرسید و در برعکس در آخرت هر چه به ایشان برسد خواهند دید بزرگتر از آنی است که از دنیا به نظر میرسید، چه نعماتش که بزرگتر هستند و از دنیا حتی قابل تصور هم نیستند و چه عذابش که بزرگتر هستند و از دنیا حتی قابل تصور هم نیستند.
با این حساب در یک نگاه جامع اگر بخواهید خوشبختی را حقیقتاً تعریف نمایید میتوانید هم حرکت به سمت موفقیتها (چه دنیایی و چه آخرتی) تعریف نمایید و هم خود موفقیتها را (البته دیگر فقط آخرتی). بله رسیدن به موفقیتهای مادی و دنیایی هم خالی از لذت نیست ولی فرقها در این میانه وجود دارد که قابل بررسی بیشتر هستند، اجالتاً همینکه شما نه رسیدن به موفقیت را که فاصلهی میان دو موفقیت را به عنوان تعریف خوشبختی گرفتهاید نشان میدهد که خودتان هم واقفید به اینکه این موفقیتها لزوماً به همراه آورندهی خوشبختی نیستند و کسی که در یک جای این حرکت به سمت آرزوهایش متوقف شود انسانی مأیوس است و پوچگرا ... بماند که کسی که آرزوهایش تمام شود هم پوچگرا میشود ... یکی از علل بروز شیطانپرستی و زیاد شدن آمارخودکشیها هم در اثر تعریف خوشبختی با صرف حرکت کرد بین موفقیتهاست، برخی وقتی به اوج رفاه مادی رسیدند دیگر اهداف باطل برای خود تعیین میکنند و برخی هم یک نگاه به زندگی خود میکنند و آنرا بیهودیه ارزشگذاری میکنند که مثلاً این همه تلاش کردم که به اینجا برسم! خوب که چی؟ بعدش چی؟ بله این تعریف خوشبختی تنها بخش کوچکی از حقیقت خوشبختی را میتواند نشان دهد ...الهه خشم;590754 نوشت:خوشبختی یعنی اینکه انسانی در نهایت توان فیزیکی و روانی خویش در حال حرکت باشد و همچنان از آرامش و حالت بی خطری برخوردار باشد ... به بیان دیگر معنای خوشبختی از نظره من فرو رفتن در هپروت و خواب و خیال نیست .... بالعکس .... معنای خوشبختی آن است که یک مجموعه با حداکثر توان و سرعت خویش در حاله حرکت باشد و به خود کوچکترین آسیبی نزند ... به عنوان مثال اتومبیلی را فرض کن که با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما موتور ... شاسی ... چرخ ها از طومانینه کاملی برخوردار هستند ... یا هواپیمایی رو فرض کن که با سرعت 1000 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما وقتی شما در درون این هواپیما نشسته اید هیچ گونه حرکتی رو احساس نمیکنید ....به بیان دیگر زمانی خوشبختی برای من حاصل میشود که من با نهایت سرعت در مسیر رشد و تکامل قرار دارم .... و در عین حال هیچ صدمه ای به خویشتن نمیزنم ... دانه ای را در نظر بگیر ... که در حال رشد و تکاپو است .... این دانه در بالاترین سرعت رشد و تکاپو قرار دارد ... در عین حال از آرامشی بی نظیر نیز برخوردار است ... به طوریکه شما اصلا صدای شکسته شدن دانه ... و بیرون آمدن جوانه را نخواهید شنید ...احساس خوشبختی از نظره من حاصله بدست آوردن هست ... نه از دست دادن .... زمانیکه شما از یک دانه میپرسید که تو چه زمانی خوشحال و خوشبخت خواهی بود ... به شما پاسخ میدهد ... زمانیکه من درختی تنومندی شوم ... برای رسیدن به خوشبختی هم مسیر مشخص است ...
1- اولا من باید وارده فعالیت شوم (Activity)
2- آگاهانه و آزادانه باشد نه از طریق تقلید یا تلقین ...
3- مهربانانه باشد ...
4- سازنده باشد ...
5- مسئولانه و جوابگو باشد ...
6- اخلاقی و انسانی باشد ...روزی که من هدفی مشخص بر اساس پارمترهای فوق در نظر گرفتم ... و توسط مسیری که 6 خصوصیت فوق را شامل شوند را برای رسیدن به هدفم انتخاب کردم ... میتونم به احساس خوشبختی برسم .... روزی که در حداکثر توان و سرعت فیزیکی خودم بودم و سواره BMW ای شده بودم ... و پام رو تا ته روی پدال گاز فشار داده بودم و هیچگونه تکان و اصطکاکی رو احساس نمیکردم ... حالت و احساس خوشبختی و سعادت در من تداعی میشود ... به بیان دیگر از نظر من انسان در این زمان احساس خوشبختی میکند ...
در این زمان هر روز من تبدیل به انسان جدید تری میشوم ... مانند دانه ای که با سرعت تمام در حال حرکت است ... و یک روز جوانه میزند ... یک روز برگ میدهد و روزی تبدیل به درختی تنومند میشود ... یعنی Complex و پیچیدگی و تغییر را هر روز تجربه میکند ... در مغز چه اتفاقی میوفتد ... در مغز این 100 هزار میلیارد سلول همبستگی و هارمونی و بستگی و وابستگی های دقیقتری نسبت به یکدیگر حاصل میکنند ... هیچ صدمه ای به هم نمیزنند ... روزی که مغز من با چنین هارمونی و بستگی و وابستگی با سرعت 10000 کیلومتر بر ساعت در حاله حرکت بدم... من خوشبختم !!! روزی که مغز و انرژی های من هماهنگ و همنوا با تمام بشریت و 7 میلیارد انسان بود ... من خوشبختم ... زمانیکه من یک ویالون ... در دستانم گرفتم و رفتم در جمع میلیون ها نفر انسانه دیگر ... و با اونها هم آهنگ و هم نوا شدم ... من خوشبختم ...
این جملاتتان بیشتر شاعرانه بود تا متفکرانه، اشتباه میکنم؟ از جنس جملاتی بود که در ایمیلها ردّ و بدل میشود ...
روی آنها باید با ریزبینی بررسی کرد و به نظرم میرسد که مثالهایتان اگرچه وجوه اشتراکی با هم دارند ولی در حقیقت اختلافهایی دارند که نمیشود آن اختلافات را نادیده گرفت. مثال جوانه زدن دانه و مثال آرامش در اوج هیجان و سرعت و شتاب و مثالهای دیگر، نتوانستم به درک دقیقی از تعبیر خوشبختی توسط شما برسم، اما اگر این مثالهایی که آوردید مثال بودند برای تعریفی که بالاتر از خوشبختی ارائه دادید نظرم را مستقیم روی همان تعریف دادم، اگر در فهمیدن منظور شما باز اشتباه نکرده باشم :Gig:
علم آنچه هست رو توصیف میکنه ... قوانینی رو براش تصویب میکنه ... تا انسانها در واقعیت به موفقیت برسند ... اما دین بایدها و نبایدهایی رو تعیین میکنه و ادعا میکنه که در جهانی دیگر موفقیت و سعادت رو تجربه میکنند ... مقبول !!!! من برای این مساله نیاز به یک تضمین دارم ... تضمینی که نسبت به موضوع مطمئن باشم ... علم در بسیاری از جهات به من تضمین خوشبختی و سعادت رو میدهد ... اما شما چه تضمینی میتوانید به من بدهید ... یه هواپیمای بوئینگ تضمینی بر درست بودن آن مسیر است ... ولی شما چه تضمینی میتوانید به من بدهید ... { اگر منظورتان معجزات الهی هستند } که از نظر من میتونند اونها امتداد خوابه همان بهایی باشند اما در ابعادی گسترده تر .... شاید شاید فضانوردانی هستند که هدفشون کشاورزی کردن بر رویه زمین بوده و راکتورهایی دارند که با دعا و رواز و نیاز ما فعال میشن ... من نیاز به یک تضمین دارم .... تضمین هم برای من تنها دستورات خوب و درست و مناسب هستند نه یک معجزه ...
علم آنچه هست را توصیف میکند؟ علوم دو دسته هستند، Ontic و Epistemic، شما دارید در مورد کدام علوم صحبت میکنید که گمان میکنید قادر به توصیف حقیقت هستند؟ علوم تجربی یا علوم عقلی و وحیانی؟
نمیفهمم شما چرا دین و علم را از هم جدا میکنید؟
منظورتان از دادن تضمین به شما هم متوجه نشدم ... علوم تجربی چه تضمینی میتوانند به شما بدهند که دین نمیتواند بدهد؟ تکنولوژی گواه این است که علوم تجربی درست هستند؟ شما که خودتان درگیر علوم هستید به نظرتان نقش کنترل حلقهبسته در طراحیهای مهندسی چیست؟ اگر علوم با تکنولوژی ضمانت میشوند این همه ضریب تصحیح در روابط مهندسی چیست؟ اینهمه ضریب اطمینان در روابط چه کار میکند؟
معجزات الهی را تضمین دین میگیرید؟ نمیدانم چقدر باید با این نظرتان موافق باشم، ارتباطش را نمیتوانم راحت متوجه شوم. تا جایی که حقیر فهمیدهام درک انسان ا طریق دل است و عقل چراغ این دل است، معجزات بجز قرآن هگی ظاهری بودهاند، مثل همان تکنولوژی، آنها حواس ظاهری را متأثر میکردند اما این ظواهر سپس دلالت میکردهاند به سمت حقایقی که دل درکشان میکند. مثلاً شتر حضرت صالح علیهالسلام وقتی از کوه بیرون آورده شد نبردندش در موزه که همه آن را ببینند بلکه از شیر آن کل روستا یک روز در میان میخوردند! ملخها که بهخ مصر حمله کردند همه را در دنیای واقعی زمینگیر کرده بودند و همه فهمیدند که از ایشان کاری بر نمیآید که از حضرت موسی علیهالسلام خواستند که خدایش آنها را ببرد، سفرهای که برای حواریون حضرت عیسی علیهالسلام نازل شد حواریون از آن خوردند، شما چطور ممکن است تکنولوژی را باور کنید ولی معجزات را باور نکنید؟ هر کسی که خواب است میگوید به من سیلی بزنید تا از دردش از خواب بیدار شوم، چطور ممکن است در خواب مار حضرت موسی علیهآلسلام نیشتان بزند و از درد به خود بپیچید و بیدار نشوید و بگویید میدانم که اینها خواب است؟
منظورتن از فضانوردان را اصلاً نفهمیدم!؟ :Gig:
خدا میداند که چه تضمینی باید به شما بدهد که حقیقت چیست، به نظر حقیر همینکه چیزی عقلایی باشد کافی است تا حقیقت باشد، چیزی که با هیچ حقیقت دیگر به تناقض ذاتی نرسد. در واقع میدانم که هر سیستم خودسازگاری (Self Consistent) ممکن الوجود است و خداوند هر ممکنی را خلق میکند اگر شرایط وجوداش را کسب نماید و اینکه الآن ما وجود داریم یعنی باید در یک سیستم ممکن و در نتیجه خودسازگار وجود داشته باشیم و در نتیجه تنها حقایقی در این سیستم وجود خواهند داشت که سازگار با این سیستم عقلایی باشند.
بهتون رک بگم ... اگر همین امشب حضرت محمد ظاهر شوند و شق القمر کنند یا اینکه حضرت عیسی مسیح ظاهر شوند و مرده ای را زنده کنند .... یا حضرت موسی ظاهر شوند و عسایی را تبدیل به مار کنند ... برام مهم نیست ... دروغ نگم شاید برای تماشا برم ... شاید بالا و پائین بپرم و کف و سوت بزنم و خیلی خوشحالی کنم ... ولی از فرداش میرم و همون کارهای گذشته خودم رو انجام میدم ... چرا ؟؟؟ چون من به دنبال راه و مسیری هستم که بهم جواب بده ... من رو خوشبخت کنه ... بهم احساس سعادت بده ... حتی حاضرم بابته این نصیحت ها و این معروف ها پول هم خرج کنم ... اما تبدیل کردن عصی به مار و شق القمر کردن و ... به درد من نمیخوره ...
شما معجزات را تا حدّ نمایش شعبدهبازی تصور نمودهاید ... دور است آنچه ما میگوییم از آنچه شما برداشت میکنید
اگر دنبال مسیری هستید که شما را خوشبخت کنه این خوب است ولی اگر این مسیر ظاهری از خوشبختی را به شما بچشاند و بعد ناگهان با مرگ متوجه شوید که اینها واقعاً خوشبختی نبودهاند چه؟ آیا علوم تجربی صحبتی از بعد از مرگ هم برای شما میکنند؟ چه تضمینی برای ادامه داشتن خوشبختی تا ابد به شما دادهاند؟
فیا لیتنا کنا معهم فنفوز معهم فوزاً عظیماً
یا علی
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...چرا !!!
اتفاقا من خیلی مطالبی رو میبینم که داره من رو زمین گیر میکنه .... اگر واقعا منظوره خداوند از این دنیا این هستش که انسانهایی رو بسازه که عقل گرا باشند ... پس چرا خداوند مسیری دیگر را پیموده ....1- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو ترسونده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو بترسونی عقلانی تصمیم نمیگیره )
2- چرا اینقدر در درون قرآن انسانها رو تطمیع کرده ( به تجربه بهم ثابت شده اگر کسی رو تطویع کنی عقلانی تصمیم نمیگیره )چرا نوع دین و مذهب ارثی هست ... مثلا سیگار کشیدن یک عمل غیر عقلانی هست انسانها به وضوح فهمیده اند سیگار چیزه بدی هست ولی خیلی خیلی خیلی از انسانها حتی مراجع تقلیدی رو میشناسم که سیگار کشیده اند ... ( الان در قید حیات نیستند ) ... خوب واقعا خداوند دنبال کیست .... دنبال کسی هست که یه چیزی که با دو تا چشماش میبنه ضررش رو احساس میکنه ... خراب شدنه تنش رو میبینه و میتونه عقلانی کنارش بزاره ... رو انجام نده .... بعد به یه چیزی تو فضای لاپلاس یا امگا که درک کردنش از لحاظ عقلانی از نظره من کاره حضرت فیل هم نیست روی بیاره ...
مثلا فرض کنین الان کسی دچار افسردگی میشه ... وقتی شخصی افسردگی میگیره ... آنزیمی در درون مغزش تولید میشه که شروع میکنه مغز رو خراب کردن ... چشم ها زیرش گود میوفته ... تفکر و تعقل شخص کم میشه ... مسیر رو گم میکنه و روز به روز افسرده تر میشه و به جایی میرسه که دیگه نمیتونه خوب بشه .... چون سخت افزار مغزش به هم میریزه .... خیلی جالبه خداوند ساختار مغز انسان رو طوری درست کرده که اگر براش یه مشگل خیلی سخت ببوجود بیاد به غیر از اینکه خوده اون مشگل اذیتش میکنه و داغونش میکنه ... یه چماق هم برمیداره و میزنه تو سرش ( با اون آنزیم ساختار مغزیش رو به هم میزنه ) و جوابش هم تو اون دنیا این هست ... من میدونستم که تو در درون زندگیت پدر و مادرت رو از دست دادی و میدونستم یه پتک هم تو سرت کوبوندم که حسابی گیج بزنی .... ولی الان شرایط تو رو درک میکنم !!!!
والا چی بگم !!!
خواهرم والا (=والله، قسم جلاله) حقیر هم دیگر نمیدانم چه بگویم! شما از راه درستش وارد بحث نمیشوید و مدام خود را در گیر کلاف سردرگم مثالهای تو در تو میاندازید، میخواهید تمام این تناقضات برایتان رفع شود؟ خداوکیلی اگر میخواهید از بالا به مسائل نگاه کنید! شما خورشید در وسط آسمان را رها کردهاید و دارید فقط سایهها را دنبال میکنید تا بتوانید بعد از روی سایهها جهت تابش خورشید را بیابید، خوب به جای آن یک بار سرتان را بالا بگیرید و دست از روی سایهها بردارید، خورشید را مستقیم که دیدید حالا بروید سراغ سایهها و ببینید چرا یک سایه اینطرفی است و چرا آن سایه آنطرفی است! اینکه یک سایه را این طرفی میبینید و یک سایه را آنطرفی میبینید به این خاطر نیست که دو خورشید در آسمان است بلکه خورشید یکی است ولی شیب زمین در محل ایجاد سایه متفاوت است. از مسیر سایهها و از شکل سایهها حقایقی زیادی را متوجه نمیتوانید بشوید، با مثالها و گیر کردن در جزئیات حق دارید اگر نتوانید خدا را اثبات کنید، اثبات خداوند نیاز به یک دید کلنگر دارد، نیاز به دیدی دارد که اگر شر بودن وجود مار را میبیند همزمان خیر موجود در خلقت آن را هم ببیند، مگرنه یک نفر که دارد به یک گوشه مینگرد فقط خوبی میبیند و یک نفر هم که دارد به گوشهی دیگری نگاه میکند فقط بدی میبیند. فکر کنید ببینید بچهای که در فلسطین اشغالی به دنیا آمده است تصورش از تمام عالم وجود نبود امنیت و ترس نیمه شب و دل نبستن به دنیاست و حتی دل کندن از والدین و همسر و فرزندانش، یک نفر هم که کشور دیگری زندگی میکند گمانش این است که همه جا مردم دارند مثل او زندگی میکنند، بعد باید در موقعیتهای خاصی قرار بگیرند که نگاهش به زندگی عوض شود و ببیند برخی از مردم در چه شرایطی دارند زندگی میکنند. نگاه شما هم به زندگی تنها از دید خودتان است و مثالهای شما با مثالهای در ذهن حقیر متفاوت است، ممکن است با رویکردی که شما در شناخت حقایق در پیش گرفتهاید شما با مثالهای در ذهنتان برسید به نبودن خدا و حقیر برسم به بودن خدا، اما آیا وجود یا عدم وجود خداوند باید به افق دید ناظر وابسته باشد یا اینکه خداوند بالآخره یا وجود دارد و یا ندارد؟ اگر این سؤال یک پاسخ بیشتر ندارد پس باید بستگی روش به استفادهکنندهی از آن را حذف نماییم، یعنی باید نگاهمان کل نگر باشد، در علوم تجربی هم در چنین مواقعی از متوسطگیری روی دادهها استفاده میشود و همان متوسطگیری هم در ذات خودش از یک انتگرالگیری استفاده میکند که آن هم در ذات خودش یک عملگر کلنگر است، شما که درس کنترل اتوماتیک را گذراندهاید میدانید که کنترلرهای انتگرالگیر چه نقشی دارند، آنها مانند کنترلرهای مشتقگیر نیستند که با هر جزئیاتی عکسالعمل نشان دهند، مانند کنترلرهای تناسبی هم نیستند که جزئیات را ببرند زیر ذرهبین، آنها کلنگر هستند و یک روند را بررسی میکنند، ما هم برای پاسخ دادن به سؤالاتی کلی از جنس اینکه آیا خدا وجود دارد یا خیر ناچار هستیم کل روند وجود را مطالعه کنیم و اگر درگیر جزئیات شویم هرگز به پاسخ نهایی نمیرسیم ...
این هم که فرمودید در قرآن انسانها ترسانده میشوند یا تطمیع میشوند پیشتر توضیح داده شد، این مقدار ترساندن و تطمیع کردن در راستای انگیزه دادن میتواند باشد ولی آنقدر شدید نیست که کسی از ترس ارادهی انجام گناه را از خود سلب شده ببیند یا تطمیع آن آنقدر قوی نیست که کسی از طمع حوری بهشتی دست از گناهانی که گریبانگیرش هست را بتواند ترک کند، البته بستگی به درک او از حقایق دارد ولی همینکه بحث وعده و وعید است باید برای شما کافی باشد که انسان تنها باید با عقلش بپذیرد که آیا نقد را بگیرد یا روی نسیه هم میتواند حساب کند، دنیا نقد است و آخرت نسیه و تنها شخص عاقلی که به رسیدن آن آخرت ایمان داشته باشد میتواند روی رسیدن به آن حساب کند و بر اساس چنین وعده یا وعیدی از دنیا به نفع آخرت بگذرد. بنابراین دست آخر این تعقل است که او را از عذاب آخرت نجات میدهد و به بهشت پر نعمت وارد میکند و نه تطمیع شدن یا ترسانده شدن. اگر اینها منجر به ایجاد جبر میشد باید همه اهل عبادت میبودند که هم حقیر و هم شما میدانیم که اینطور نیست.
فیا لیتنا کنا معهم فنفوز معهم فوزاً عظیماً
یا علی
پی نوشت : در اعماق دریاها چنینی ماهیی وجود دارد . در ته اقیانوس ها .... جایی که نور خورشید وجود ندارد ... ماهی وجود دارد که در بالای آرواره هایش .... گویی دارد که در ظلمت از خود نور تولید میکند .سلام ...
1- جناب باء اگر شما یه شاپرک باشین و شعاع نوری رو دنبال کنین که در فاصله 90 سالی شما باشه .... آیا این کار رو عقلانی میدونین ... آیا فکر نمیکنین اگر شاپرک عقل کافی داشت به اون سمت حرکت نمیکرد ...
2- جناب باء اگر شما یه ماهی بودین و در عمق دریاها زندگی میکردین و از اون دور دورا یه شعاع نوری رو میدیدین و ساختار عقلیتون اینگونه بود که برای رستگار شدن نور را دنبال کن .. و وقتی به منبع اون شعاع نوری میرسیدید توسط یک ماهی خورده میشدید .... آیا با خودتون میگفتید در دنیایی دیگر من به سعادت میرسم ؟؟؟
سلام علیکم،
بحث فقط وعده و وعید نیست، تکامل از طریق تعقل است، نهایت تکامل انسان رسیدن به مقام عاقل کامل است و در نتیجه اگر کل این مسیر را مدرج نماییم تا در آن پیش برویم رفتن از یک درجه به درجهی بالاتر از طریق تعقل خواهد بود. عقل انسان را جز به خداوند نمیرساند. اینکه ارتباط عقل و تقوا و ایمان و عمل صالح چه باشد قابل تبیین است
در واقع کار عقل دنبال کردن نور نیست که بعد ندانیم انتهای آن نور آیا حقیقت است یا فریب، عقل کلنگر از ابتدا دارد انتهای مسیر را میبیند و اگر نور را دنبال میکند برای این است که در جزئیات مسیر راه را گم نکند، اینکه ما با عقل اول خدا و بعد عدالت او و وجود قیامت و بعد نبوت و امامت را اثبات میکنیم اینها یعنی اینکه عقل دارد از ابتدا انتها را میبیند، دیگر تقلید دنبال کردن نوری است که به عنوان نور حقیقت شناسایی شده است برای گم نکردن راه در جزئیات. اگر فطرتمان پوشیده شده به غفلت نبود و اگر عقلمان کامل بود آن وقت نیازی به تقلید اصلاً نمیبود و عقل کل مسیر را میتوانست ببیند، اما الآن فقط تشخیص میدهد که حبل متینی که اگر به آن چنگ بیاویزد گمراه نمیشود کدام است.
یا علی
و من یبتغ غیر الاسلام دینا "فلن یقبل منه" و هو فی الآخرة من الخاسرین
۸۵ آل عمران
سلام
من فکر می کنم ایات قران رو باید باهمدیگر سنجید و کلی به اون نگاه کرد
برای همین نمیشه یک ایه رو به تنهایی ملاک قرار داد
ممکن است در جاهایی دیگر از قران اشاره به چنین مسائلی کرده باشد
چون فکر کنم در یک حدیث یا در قران هست که هرکس به اندازه عقلش سنجیده می شو د
من حتی از کارشناسان همین سایت در تاپیکی دیدم نوشته
مرتد اگر با تحقیق به ارتداد برسه حکمش اعدام نیست
بلکه مرتدی اعدام میشه که قصد عناد داشته باشه
برای همین بهتر است منتظر جواب کارشاس بمونیم
باسلام
به حقیربگیدایاان کسی که توانست باعقل خودچگالی رابفهمداگراب به خودی خودبود پس عقل خودان به اصطلاح حیوان چگونه به وجودامده ایاخالقی فاقدعقل میتواندعطاکننده ان باشدچراازفطریات انسان دقیقابرعکس حیوان است ایااین اتفاقیست
یاحق
سلام ...
خوب بله از نظر من چنین امکانی وجود داره ... اصلا از چنین رخدادی در علوم کامپیوتری ترسیده اند ...
یه مقاله در مورد ویروس های کامپیوتری میخوندم ... اگر شما در جریان باشین ... میدونین که ویروس های کامپیوتری یک سری برنامه های خیلی خیلی کوچک هستند ... که میتوانند در درون کامپیوتر خرابکاری کنند ... فرض کنین هسته یک ویروس قدرتمند کامپیوتری 500 بایت باشه ... یعنی یک برنامه 500 بایتی هسته اولیه ایجاد یک ویروس باشه ... این ویروس میتونه 2 جور بوجود بیاد ... یا خالق آگاه و عالم و دانشمندی اون رو بوجود بیاره ... یا اینکه بر اثر این همه انتقال داده ها در فضای مجازی ... 500 بایت به صورت اتفاقی در کناذ هم قرار بگیرند و به ناگاه هسته اولیه چنین ویروسی شکل بگیرد ... من 2 ...3 سال پیش که این مقاله رو خوندم ... نویسنده ادعا کرده بود که چنین ویروسی هنوز شناسایی نشده ... ولی اگر نرخ رشد ایجاد اطلاعات و نرخ جابجایی اطلاعات و ... همیگونه ادامه داشته باشد .... تا 10 سال آینده ما با چنین ویروسهایی برخورد میکنیم ... ویروسهایی که خود به خود بوجود میآیند و گاها امکان این وجود داره که ویروس های هوشمندی هم باشند و بتونن خرابکاری های بخصوصی انجام بدن ...
موجودی که هیچ خالقی نداره ....
سلام ...
خوب بله از نظر من چنین امکانی وجود داره ... اصلا از چنین رخدادی در علوم کامپیوتری ترسیده اند ...
یه مقاله در مورد ویروس های کامپیوتری میخوندم ... اگر شما در جریان باشین ... میدونین که ویروس های کامپیوتری یک سری برنامه های خیلی خیلی کوچک هستند ... که میتوانند در درون کامپیوتر خرابکاری کنند ... فرض کنین هسته یک ویروس قدرتمند کامپیوتری 500 بایت باشه ... یعنی یک برنامه 500 بایتی هسته اولیه ایجاد یک ویروس باشه ... این ویروس میتونه 2 جور بوجود بیاد ... یا خالق آگاه و عالم و دانشمندی اون رو بوجود بیاره ... یا اینکه بر اثر این همه انتقال داده ها در فضای مجازی ... 500 بایت به صورت اتفاقی در کناذ هم قرار بگیرند و به ناگاه هسته اولیه چنین ویروسی شکل بگیرد ... من 2 ...3 سال پیش که این مقاله رو خوندم ... نویسنده ادعا کرده بود که چنین ویروسی هنوز شناسایی نشده ... ولی اگر نرخ رشد ایجاد اطلاعات و نرخ جابجایی اطلاعات و ... همیگونه ادامه داشته باشد .... تا 10 سال آینده ما با چنین ویروسهایی برخورد میکنیم ... ویروسهایی که خود به خود بوجود میآیند و گاها امکان این وجود داره که ویروس های هوشمندی هم باشند و بتونن خرابکاری های بخصوصی انجام بدن ...موجودی که هیچ خالقی نداره ....
باسلام
پس شماهم مخالف خلق ازعدم هستید
چون میفرمایدازطریق فرضاانتقال داده هاایجادبشه
خب اینکه جواب خودتون هست
انتقال داده یاچندنوع برنامه اولیه وجودداردیانه؟!!!
ایااین انتقال دهنده هاپتانسیل تبدیل شدن به چنین ویروسی رادارند؟
اگرنه که ویروس به وجودنمیادواگربله
این پتانسیل وجودی برنامه انتقال داده هافاقد انچه ویروس رابه وجودمیاره نبوده
دقیقا مثل عقل انسان اگردنیارابه خودی خودبدانیم میدانیم عالم ماده پتانسیل عقل وشعورراندارند وفاقدان هستند
امابرتری انسان نسبت به فرضا زنبورعسل چیست که طی میلیارد هاسال هنوزخانه اش رابه شیوه قدیم میسازد
اماخداوندماده رابه حالت بالقوه دراورده وبه انسان عقل وشعوردادچیزی که ماده فاقدان است تاان راازبالقوه به به الفعل دربیاورد
یاحق
فرض کنین موجوداتی هستند که نیاز بسیار زیادی به آب دارند و زندگی اونها از آب تامین میشه ... این موجودات هر روز با یک لیوان آب میان به مرکز شهر و از حوض مرکز شهر یک لیوان آب مینوشند ... این حوض همیشه در حال پر شدن از منبعی دیگر هست .... به طوریکهاون موجودات هر چقدر که از حوض آب برمیدارند احساس میکنند که حوض دوباره پر از آب میشود .... تا اینکه سالیان سال میگذره و یک موجود بسیار باهوش ثابت میکنه که در بالای این حوض یک ناوی هست که در درون آن اب باران جمع میشه ... و این آب توسط شلنگی که در درون این ناو قرار دارد در درون حوض شهر تخلیه میشود ... و این عمل موجب میشود که این موجودات بوجود آمده اند و به حیاتشان ادامه میدهند . چند سال میگذره ... تا اینکه یه موجود باهوش دیگر دو تا ظرف برمیداره ... یکی از ظروف رو بالا قرار میده و دیگری رو پائین قرار میده و شلنگ آبی در درون این دو ظرف قرار میده .... میبینه که آبی که در درون ظرف بالاتر هست در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود .... تعجب میکنه .... میگه یه ظرف بالا داریم که پر از آب هست و ظرفی پائین داریم که آبی در درونش نیست ... پس چرا زمانی که من شلنگی رو در داخل هر دو ظرف قرار میدهم آب ظرف فوقانی در درون ظرف پائینی تخلیه نمیشود ... کمی فکر میکنه و با خودش میگه ... بزار کمی شلنگ را مک بزنم ... شلنگ را مک میزند و میبیند که داره آب میاد ... و تندی شلنگ را در داخل ظرف قرار میدهد ... میبند که آب از ظرف فوقانی به ظرف پائینی جریان دارد ... ذوق میکنه و خوشش میاد ... پس از کمی تامل میگه ... قبل از اینکه ما وجود داشته باشیم ... خالقی آگاه و توانا و دانا وجود داشته که اومده این شلنگ رو مک زده ... و آب رو به جریان انداخته ... سپس این موضوع رو به سایر دوستانش عنوان میکنه و همه خداپرست میشن و عابد و زاهد و .... باز هم چند سالی میگذره .... یه موجودی که اونم باهوش بوده میاد و آزمایش ایشون رو تکرار میکنه ... اما این بار شلنگ را میک نمیزند ... بلکه دو سره شلنگی که دو سرش پر از آب هست را در درون ظرف فوقانی و تحتانی قرار میدهد ... میبیند آب باز هم جریان پیدا کرد و چون این موجود فیزیکش خوب هست ادعا میکند چون h1 بزرگتر از h2 است بنابراین جریان مایع از ظرف فوقانی به تحتانی برقرار میشود و هیچ نیازی به مک زننده نخواهد بود .... ناگهان این فرد با خودش میگه ... نکنه اصلا مک زننده ای وجود نداشته و این حوض از اول همینجوری بوده ... حوضی در بالا ... حوضی در پائین ... و شلنگی که از ابتدا در درون آن آب بوده .... جناب باء ... از کجا معلوم در ازل ( قبل از آنکه زمانی وجود داشته باشد ) ساختار ملکولی به صورت اتفاقی وجود نمیداشت ... که ملکولی در بالا و ملکولی در پائین و ملکولی به عنوان رابط وجود نمیداشت ... و این ساختار ملکولی تبدیل به موتور حیاط شده باشد و 10 میلیون سال بعد اولین سلول از این موتور حیاط ساخته شده باشد ؟؟؟ اینجا هست که من و دوستان میگیم باید ابتدا احاطه کامل بر علم و دانش داشته باشیم ... سپس عقلانیت به خرج بدیم ... زمانیکه علم ما ناقص هست ... مطمئنا نمیتونیم تصمیمات عقلانی بگیریم ...سلام ...
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که مک زننده ای وجود داشته آیا کار غیر عقلانی انجام دادند ؟؟؟
آیا مردمانی که با علمی که داشتند پذیرفتند که لزوما مک زننده ای وجود نداشته آیا کار غیر عقلانی انجام داده اند ؟؟؟
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة سیدنا المظلوم الحسین بن علی علیهالسلام ... الذی قتلوه عطشاناً :god::geryeh:
أحسنت به این مثال هوشمندانه! اینکه پرسیدید آیا آن مردمان کار عقلی کردهاند یا خیر پاسخ این است که خیر! کار ایشان دقیقاً مبتنی بر علوم تجربی بوده است! کارشان آنقدر که علمی بوده است البته عقلایی هم بوده است و با انکار عقل نمیتوان چنان گزارههایی را از خود صادر کرد ولی منظور از علوم عقلی آنچه شما در این مثال میفرمایید نیست. بگذارید کمی بیشتر منظورم را باز کنم:
برای حل علمی هر مسألهای یک سری فرض داریم که بعد روی آن تعقل میکنیم و با قواعد پذیرفته شدهی منطقی از آن فرضها استفاده نموده و یک سری حکم را اثبات میکنیم. این فرضها گاهی همگی شفاف و روشن بیان میشوند، گاهی برخی بیان میشوند ولی برخی به طور ضمنی پذیرفته میشوند و اصطلاحاً پیشفرضهای بحث هستند. این فرضها و پیشفرضها مجموعاً چند منبع میتوانند داشته باشند، گاهی فرضها ذهنی هستند و هیچ کسی اصراری بر درست بودن آنها ندارد (مثلاً در ریاضی)، گاهی فرضها مبنای تجربی دارند و از مشاهدات تجربی نتیجه گرفته شده و فرض میشوند برای محاسبات بعدی (مثلاً در فیزیک و شیمی و سایر علوم تجربی)، برخی هم خودشان نتیجهی تعقلهای پیشین هستند و حکم قضایایی ابتداییتر هستند و اگر این روند را ادامه دهیم به یک سری اصول موضوعه میرسیم که قرار است برای همه بدیهی باشند یا به عبارت دیگر وجدانی یا شهودی باشند (مثلاً در فلسفه)، برخی هم مبنای وحیانی دارند که البته باید ابتدا خود حقانیت وحی توسط بدیهیات عقلی اثبات شده باشد (مثلاً در فلسفهی اسلامی) ...
در ریاضی هیچ کسی اصراری ندارد بر اینکه فرضیاتش در عالم واقع درست هستند یا نه! هر فرض دلخواهی که بخواهند میکنند و بر روی آن یک ساختار ریاضی میسازند و این ساختار در عالم ریاضیات درست است، کافی است خودسازگار باشد ... مثلاً بدون اینکه کاری داشته باشیم که در دنیای خارج چیزی به نام هندسهی نااقلیدوسی وجود دارد یا خیر میتوان اصول موضوعهی اوقلیدوس را تغییر داد و هندسهی جدیدی تولید کرد که جالب است، میشود در دنیای جدیدی که با این کار خلق شده است کار کرد و اصلاً هم مقید نیستیم به اینکه آیا چنین فضایی در عالم خارج خودمان هم کاربردی خواهد داشت یا خیر، این میشود بخشی از ریاضیات محض. اما یک فیزیکدان برایش مهم است که نتایج بحثش در عالم خارج کاربرد داشته باشد، یعنی ادعایش این است که اینطور هست، بنابراین هر فرضی که بخواهد بکند نمیتواند انجام داده باشد، برای اینکه بتواند درستی نتایج ادعایی خودش را اثبات نماید باید ابتدا بیاید و درستی فرضهای خود را اثبات نماید، اگر این کار را بکند کارش علمی است ولی در واقع راهی برای این کار ندارد و از همینجا هم هست که این علوم از علوم حقیقی و عقلی صرف خارج شده و لقب «تجربی» را به خود میگیرند، خصوصاً که معمولاً نه فقط در ابتدا که حتی در میانههای راه هم فرضهای بعضاً بسیاری هم برای سادهسازی روابطش انجام میدهد تا بتواند آنها را حل نماید، گاهی هم اصلاً روش حلشان تقریبی میشود و از حل منطقی قوی فاصله میگیرد، مثل مثلاً روشهایی مانند Perturbation Methods که حتماً با آن آشنایی دارید، فرض استقلال توانهای اپسیلون بخاطر بسیار کوچک بودن اپسیلون فرض از نظر منطقی بیمعنایی است، یعنی تقریباً بامعناست ولی نه دقیقاً! بنابراین علوم تجربی بخصوص وقتی بخواهند مسائل غیرخطی را حل نمایند که ریاضی ما برای این کار خیلی ابتدایی و ضعیف است در این صورت نه فرضهای قوی دارد و نه همیشه روششان کاملاً منطقی و عاقلانه است، بلکه تقریبی و تخمینی است. با این حساب علوم تجربی در حاشیهی علوم حقیقی قرار میگیرند که در بهترین صورت میشود با تقریب زدن خطای آنها پاسخشان را در یک نوار حول پاسخ حقیقی در نظر گرفت، این خطا هم مطابق اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و تعمیمهای آن به مسائل دیگر هرگز به صفر مطلق نمیرسد و همیشه اختلافی بین پیشبینی این علوم و حقیقت باید قائل بود ... با این حساب خیلی نمیشود روی نتایج علوم تجربی به عنوان یک علم حساب باز کرد، چون فرضها و روششان هر دو روی هواست و از حقیقت فاصله دارد ... اگر مسأله طبیعتی خطی داشته باشد معمولاً این موارد خیلی مشکل ساز نیستند چون خطای موجود در فرضها معمولاً به همان میزان هم در نتایج بحث خواهند بود، یعنی اگر خطای فرضها قابل قبول باشد خطای نتایج هم قابل قبول خواهند بود، اما اگر مسأله غیرخطی باشد این امکان وجود دارد که آشوب (chaos) روی دهد که در این صورت رشد خطا از فرض تا حکم را میتوان با Lyapunov Exponent یا تعمیمی از آن اندازه گرفت که این احتمال هست که خطا به صورت نمایی رشد کند و در این صورت اگرچه فرض انجام شده قابل قبول باشد ولی نتیجهی به دست امده از حل انجام شده به هیچ دردی نخواهد خورد، کمترین خطایی به خطای بینهایت بزرگ در نتایج منجر خواهد شد، مثل پیشبینی بلند مدت آب و هوا که بخاطر غیرخطی بودن معادلات نویر-استوکس (حاکم بر جریانهای سیال نیوتونی که در درون خودش هم کلی تقریب دارد) در عمل بیش از چند روز را نمیشود قابل قبول دانست و اگر مثلاً امروز بخواهید تا سال آینده را پیشبینی کنید میتوانید این کار را بکنید ولی ممکن است سال بعد که بیاید ببینید پاسخ به کل با آنچه گمان میکردهاید متفاوت شد.
حالا با این حساب برسیم به مثال شما، آنچه شما بیان کردهاید به فرض کاملاً قابل قبول هستند، هر دو روش برای ایجاد جریان سیال درست هستند، تا اینجای کار به فرض که نظریات داده شده عقلایی باشد، اما بعد که میگویند پس لابد کسی بوده که این جریان را با میک زدن ایجاد کرده است و یا اینکه بگویند پس شاید از ابتدا شلنگ پر از آب بوده است، اینها هر دو بحث بر روی شایدهای در فرض مسأله است، تا این فرضها اثبات عقلی نداشته باشند دلیل بر پذیرش هیچ یک از دو نظریه نخواهد بود، شما اول بحث را بگذارید بر روی اینکه در گذشتهی دور که این ظرفها نصب شدهاند آن شلنگ آب داشته است یا خیر بعد حقیر به صورت عقلایی به شما میگویم که کدام یک درست گفتهاند، اگرچه مطابق بحث عقلی صاحب نظریهی دوم باید الآن همچنین توضیح دهد که آن دو ظرف و شلنگ پر چطور آنجا با آن وضعیت ظاهر شدهاند!؟ اگر این مسائل در عالم ریاضی بودند اصلاً اشکالی نداشت و اصلاً بحثی بر روی فرضیاتشان نمیکردیم ولی الآن میخواهیم نتیجهای را برای دنیای خارج بگیریم پس باید فرضهایمان هم متعلق به دنیای خارج باشند ...
مثال شما به خوبی یکی از ضعفهای بزرگ در علوم تجربی را نشان میدهد، اینکه فرضهایشان تیری است در تاریکی، بعد روی این فرضها در حالی که پایشان روی هواست استدلالهای منطقی سوار میکنند و سازههای زیبای عقلانی و ریاضی میسازند، ولی اگرچه آنچه ساختهاند آثار هنری زیبایی باشد اما گاهی هیچ ارزش حقیقی ندارند! واقعیتی که تلخ است ولی در بسیاری از اوقات هست ...
یا علی
[=Arial Black]
ممنون از پاسختون
وقتی فردی در انجام دادن کاری محدودیت داشته باشد، یعنی محدود است.نیست؟
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عطشاناً :god::geryeh:
خیر لزوماً، به معنای محدودیت در آن فرد نیست، ممکن است باشد و ممکن هم هست که نباشد ...
در انجام هر کاری هم توانایی فاعل لازم است هم امکان مفعول و هم امکانات لازم برای انجام فعل. در مورد خلقت خداوند فاعلیت فاعل تامّ است اما قابلیت مفعول همیشه کافی نیست، لوازمی هم که برای خلقت خداوند لازم نیست ...
سؤال: آیا خداوند میتواند موجودی مانند خودش را بیافریند که هیچ نقصی نداشته باشد؟ خیر! اثبات: دو وجود واجب با هم ممکن نیست! واجبالوجود یکتاست پس خلقت خداوند نمیتواند بدون هیچ نقصی باشد، چه آنکه حداقل این نقص را دارد که برای وجودش نیاز به خالق داشته است.
با این حساب هر چیزی که خداوند خلق نماید نقایصی خواهد داشت، وجود این نقایص و محدودیتها پس واجب است، اینکه کار خداوند محدودیت داشته باشد یک امر واجب است و نه اینکه احتمال داشته باشد محدودیتی در خلقت او باشد. در واقع این نشاندهندهی محدودیت خداوند نیست بلکه تنها چیزهایی قابل خلقت هستند که محدودیتهایی داشته باشند.
[=Arial Black]
اینطور که من برداشت کردم، خدا محدود نیست اما کارهایی که در این عالم انجام میدهد الزاما از فیلتر عقل و منطق انسان باید عبور کند یعنی خدا نمی تواند کاری انجام دهد که خارج از محدوده ی این فیلتر باشد[این محدودیت نیست؟]
اینطور نیست که بگوییم کارهای خداوند باید از فیلتر عقل و منطق انسان عبور کنند، در واقع ممکنالوجودهای این عالم وجود (آنهایی که خلقت خداوند به آنها میرسد) همگی باید از «شرایط امکانی» این عالم وجود تبعیت کنند نه از عقل انسان، انسان خودش جزئی از این خلقت است و در نتیجه از قوانین آن تبعیت مینماید، اما از آنجا که این قوانین برای تمام این عالم وجود یکسان و یکتا هست پس قواعد منطقی حاکم بر انسان و تفکرات انسان هم خارج از این قواعد نیست و انسان خودش از همین قواعد برای فکر کردن استفاده میکند، بنابراین یکتا بودن منطق این عالم وجود است که باعث میشود همه چیز این عالم وجود برای انسان منطقی به حساب بیاید و این تصور برای شما پیش بیاید که همه چیز از فیلتر عقل و منطق انسان عبور کرده است.
با این وجود در نگاهی دیگر که بیشتر جنبهی اعتقادی در تشیع دارد (یعنی پذیرفتن آن متوقف بر اثبات حجیت وحی و حدیث است) اینطور نیست که انسان مخلوقی در کنار مخلوقهای دیگر خداوند باشد، موجودی در کنار موجودهای دیگر، بلکه تمام عالم وجود در ذیل وجود انسان و در ذیل عقل کل که رسول خداست صلیاللهعلیهوآله قرار میگیرند و بر همین اساس آنچه شما فرمودید در حقیقت درست هم هست، یعنی تنها چیزی در این عالم وجود ممکن میباشد که مطابق عقل انسان کامل ممکن باشد، به عبارت دیگر فقط اگر معقول باشد ممکن هم میشود.
یا لیتنا کنا معهم فنفوز معهم فوزاً عظیماً
یا علی
پذیرفتید هستند چیزهایی که معقول ما نیستند.
حال ۱. چرا نپذیریم برخی از این چیزها، در جهان ما نباشند؟
۲. چرا نپذیریم ایجاد این جهان، حادثه ای غیر معقول برای ما بوده باشد؟
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانا المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عطشاناً :god::geryeh:
به فرض که بله درست باشد، باشند چیزهایی که معقول ما نباشند، البته بجز یک استثناء حقیر گفتم باقی در عوالم وجود دیگر هستند، ولی به قول شما بالأخره هستند ...
۱. دو حالت دارد، یا عقل ما در موردشان سکوت میکند و حکمی نمیدهد (نامعقول به عنوان چیزی که تیر تعقل به آن نمیرسد و فراتر از دسترس عقل است)، یا اینکه با عقل ما در تعارض هستند و عقل وجود ایشان را نفی میکند (نامعقول به عنوان خلاف عقل). مورد اول امکانش هست ولی مورد دوم امکان عقلی ندارد چون اگر هر دو موجود متعلق به یک عالم وجود باشیم این عالم وجود عقلاً فقط وقتی میتواند متحقق باشد که خودسازگار عقلایی باشد حال آنکه در فرض دوم اینچنین نخواهد بود. در حالت اول که عقل سکوت میکند مشکلی برای اعتقادات ما پیش نمیآید چون چیزی را که به آن رسیدهایم درست است و به هر حال آنچه عقل به آن رسیده است دیگر آن را فهمیدهایم و اینطور نیست که هم عاقل باشد و هم نامعقول، اما در مورد دوم در اثباتمان باز از عقل خود مدد گرفتهایم و این وقتی که بپذیریم خلاف عقل هم ممکن است حقیقتی وجود داشته باشد چالشبرانگیز است. در این حالت ما عقل را اگرچه کلاً نفی نکردهایم ولی معیاری هم برای تشخیص اینکه کجا حق با عقل است و کجا نیست نداریم و در نتیجه حجیت عقل در همه جا به زیر سؤال میرود و در نتیجهی آن حق با سوفسطائیان خواهد بود و نه تنها تعقل که تعلم هم به زیر سؤال میرود و اصل وجود علم به زیر سؤال میرود. اگر شما با وجود علم مشکل داشته باشید طبق صحبتهای پیشین حقیر هم معترفم که بحث با شما هیچ فایدهای نخواهد داشت، ولی اگر سوفسطایی نیستید که بحمدالله هم نیستید پس ناچار خواهید بود آنچه که شکار تعقل میشود را حق فرض نمایید و در این صورت آنچه که به عقل دانسته شود معقول است و نمیتواند همزمان حقیقتی نامعقول هم باشد. پس فقط میماند احتمال نخست که آنها هم مشکلی برایمان ایجاد نمیکنند. یعنی مثلاً اثبات اصولالدین را که خدشهدار نکنند برای اثیات باقی مطالب مورد نیازمان میتوانیم از وحی استمداد کنیم.
۲. منظورتان را درست متوجه نشدم :Gig: منظورتان لزوم خالق داشتن است؟ اثبات وجود خداوند به صورت عقلایی ممکن است و در نتیجه وجود خداوند امری معقول است و چیزی را که عقل در موردش سکوت نکرده است و حکم میدهد دیگر مطابق صحبتهای بالایی معقول است و نمیتواند همزمان نامعقول باشد. یعنی اگر وجود خداوند به صورت عقلایی ثابت شد دیگر نمیتوان این احتمال را هم مطرح کرد که شاید خداوند وجود نداشته باشد ولی عقل قادر به درک وجود نداشتن او نشود و یا به عبارت دیگر عقل به اشتباه فکر کند که خداوند وجود دارد. توجه شود که در این بیان عقل هویتی مشخص دارد و از عقل بودن آن در این اثبات استفاده شده است (چون نفی عقل تمام ادراکات را به چالش میکشد و فقط میماند احتمال سوفسطایی بودن که هیچ انسان سالمی خود را به آن وصف معرفی نمینماید)، اگر به جای عقل مفهوم دیگری مدّ نظر بود چه بسا این استدلال اشکال داشت و در واقع احتمال اشتباه نتوانستن دادن است که این برهان را سرپا نگه میدارد.
یا لیتنا کنّا معهم فنفوز فوزاً عظیماً
یا علی
سلام علیکم سرکار الههی خشم و رحمت و برکات خداوند بر شما باد ان شاء الله،
أحسن الله لکم العزاء فی مصیبة مولانه المظلوم علیهالسلام ... الذی قتلوه عظشاناً :geryeh:
ببخشید اگر درگیر حواشی شدم، دیدم مثال آن هواپیما را خیلی زیاد تکرار میکردید گفتم نظرم را گفته باشم که تکنولوژی خیلی بزرگ را نباید پشت سرش لزوماً به دنبال علم خیلی زیاد هم گشت ...
بله مسیر علم و معرف و عرفان مسیر شُربِ مُدام است، یعنی اینطور نیست که خداوند در بینهایت دور از ما باشد و هر چقدر هم که به او نزدیک شویم باز از او بینهایت دور باشیم و بهرهامان از زندگی فرقی با وقتی که اصلاً در این حرکت علمی به سمتش حرکت نکردهایم نداشته باشد، بلکه در این مسیر هر یک قدم که برداریم این تقرب به خداوند آثار بسیاری با خودش به همراه خواهد داشت، این مسیر علم به قول شما بینهایت است و قدم برداشتن در این مسیر هم خودش لذت مداوم تقرب بیشتر را خواهد داشت. اما مثال دریای شما اشکال دارد، شما در دریا باید بیایید بالا نفس بگیرید و دوباره بروید پایین حال آنکه در مسیر کسب علم وقتی در دریای علم فرو میروید جزئی از عمقی میشوید که تا آنجا پایین رفتهاید، برای بیشتر پایین رفتن نیازی نیست به روی آب (سطح صفر از علم که از آن حرکت علمیاتان را شروع کردهاید) بیایید بلکه میتوانید هوای لازم را از همان عمقی که درش هستید تأمین کنید. مثال شما اینطور خواهد بود که کسب علم برای هر کسی مطابق فیزیک بدنی اوست که به او داده شده است و شما فیزیک بدنتان اگر تا عمق ۲۰ متر را اجازه میدهد پس عمق ۲۱ متر ورای درک شماست تا ابد، این چیزی نیست که ما قبولش داشته باشیم، با تجربهی کسب علم هیچ کسی سازگار نیست، شما اصرار دارید که اینطور هستید خوب «قل هاتوا برهانکم»، در واقع ما از شما میپرسیم که چرا اینطور فکر میکنید؟ چگونه انسان را اینطور شناختهاید؟ در این مثال شما انسان موجودی است که تلاشش در رشد وجودی او تأثیری ندارد و صرفاً امکاناتی را به صورت اضافه بر زندگی او حمل میکند بدون آنکه جوهر انسانی او تغییری کرده باشد ولی هرگز با آن امکانات خودش سنخیتی ایجاد نخواهد کرد. این مثال شما جالب است که در قرآن آمده است، وقتی که به قوم یهود میفرماید که شما مانند خرانی هستید که کتابهایی را حمل میکنند «كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا»، مثال خر از آن جهت است که هم حمل کنندهی بار است و هم در ارتباط با انسان از چهارپایان دیگر ظاهراً ضعیفتر است و خلاصه هیچ درکی از باری که میبرند نمیتوانند داشته باشند.
حقیر که شناخت زیادی از شما ندارم، اما همین شناخت اندکی هم که دارم حاضرم قسم بخورم که شما را از این نظر بهتر از خودتان میشناسم، شما اگر از راهش وارد شوید حتماً وجود خداوند را میتوانید برای خودتان اثبات نمایید. اگر شما که اهل تفکر هستید نتوانید انسان به خیلی چیزها شک خواهد کرد. حقیقتاً معتقدم که شما اهل تفکر و تعقل هستید ولی به مسائل از جهت اشتباهی حمله میکنید که خود را در بنبست میبینید.
یا علی
سلام جناب باء امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
ابتدائا بابته اینکه صبوری میکنین و پستهای من رو میخونین و بهم جواب میدین ازتون تشکر میکنم ... واقعا کمتر کسی رو اینجوری دیدم ... و اما در مورد مطلبی که عنوان کردین ... جناب باء من با طرز تفکری که شما نسبت به علم دارین کمی مخالف هستم ... اجازه بدین چندین نمونه براتون مثال بزنم ... تا منظورم رو متوجه بشین ...
1- شما سالیان سال تحقیق میکنین و از نظرتون DDT یه ماده شمیایی خیلی خوب و یه آفت کش خوب به نظر میاد ... انرژی بسیار زیادی صرف تحقیقات در این زمینه میکنین ... عمرتون رو سرش میزارین ... سرمایه زیادی رو بابته تحقیقات میزارین ... و در نهایت وقتی اون رو تولی میکنین و ارائه اش میکنین ... میفهمین که چقدر مشگل داشته و راه رو اشتباه اومدین و در اینصورت ... نه دیگه عمری ازتون باقی مونده ... نه انرژی تحقیقات دارین ... نه سرمایه کافی براتون مونده و نه اعتماد به نفسی که بخواین ادامه بدین ...
2- همکنون شما میاین و مثلا در مورده CPU های دو هسته ای تحقیق میکنین ... وقتی 10 سال گذشت به تکنولوژی اون دسترسی پیدا میکنین ... ولی تا 10 سال دیگه ممکن هست اصلا فرم CPU ها تغییر کنه و تکنولوژی به سمت DNA Computer ها یا Quantum Computer ها رفته باشه و کل تحقیقات و سرمایه و انرژی هایه شما از بین رفته باشه ...
البته از نظره من این مسائل ... مسائلی مع الفارق نیستند ... هستند کسانی که از راه . مسیر . ایمان و دعاهاشون نتیجه گرفتند و هستند کسانی که از راه . مسیر . ایمان و دعاهاشون نتیجه نگرفتند . من بهتون رک بگم ... ایدیولوژی که نتونه در درون این دنیا بهم جواب بده ... در درون اون دنیا هم نمیتونه بهم جواب بده ... روش اثباته مسیر درست هم .... معجزه نیست ... روش اثبات مسیر درست ... خوده مسیر هست ... وقتی کسی به من میگه این مسیر به مشهد ختم میشه ... باهاش مسیر رو طی میکنم ... اگر به مشهد رسیدم ... میگم اون راه و مسیر درست هست ... و اگر دیدم دارم از مسیر دور میشم ... میگم این راه به ترکستان هست نه مشهد ....
و من این آزمابیش را نه یک بار بلکه 3 بار انجام دادم ... یک دوره 3 ماهه و یه دوره 9 ماهه و یه دوره 6 ماهه ... بعد از زمانیکه عاقل شدم داشتم ... تا قبل از اون هم مذهبی بودم ولی مذهبی که تحت تاثیر محیط بود ...
جناب باء هر بار که در این دوره های زمانی من مسیر دین و مذهب رو طی میکردم ... از خوشبختی و سعادتی فاصله میگرفتم ... انسان ساده تری میشدم ... خرج و دخلم کفاف همدیگه رو نمیداد ... زرنگی های اجتماعیموم رو نمیتونستم داشته باشم .... خرج اجاره خونم رو نمیتونستم بدم ... و هزاران مشگل دیگه که اینجا نمیتونم عنوانشون کنم ... پس بنابراین تصمیم میگرفتم که اون دوره زمانی رو Cut کنم ... ببینید جناب باء من خودم به کمپلکس های اقتصادی و عقیدتی اعتقاد دارم ... کسی که میخواد سعادتی رو کسب کنه یا در درون اقتصاد موفق باشه ... باید حاضر باشه مدت زمانی بر خلاف عقیده اش سختی تحمل کنه ... تا فرم اندیشه و فرم تفکرش تغییر کنه ... تا بتونه اون نوع سعادت رو بدست بیاره ... و گاها خیلی از انسانها نمیتونن با انرژی هاشون از رویه کمپلکس های عقیدتی عبور کنند ...
وجود همین کمپلکس های عقیدتی ... همون دریایی هست که من خدمتتون گفتم ... من انرژی هام رو جزم میکنم و میپرم در درون دریا ... و هر چقدر که در عمق دریا فرو میرم میبینم فشاری که روم هست زیاد و زیادتر شده و اکسیژنی که در درون ریه هام هست داره تموم میشه ... پس بنابراین تصمیم میگیرم برگردم ... رفتن و گام برداشتن در درون مسیر دین و مذهب هم برای من چنین خصویتی رو داره ... وقتی در درونش گام برمیدارم ... میفهمم که دارم عوض میشم ... میفهمم که اتصالات مغز من داره تغییر میکنه ... میفهمم که داره نوع نگرش من نسبت به زندگی تغییر میکنه ...
اما میترسم ... واقعا میترسم ...
چون زمانهایی بوده که پس از عوض شدنم ... تنها و سرگردون در درون هپروت گیر افتادم ... و هیچ کمکی هم نداشتم ... تمام دوستام رو از دست دادم ... فرم نگرشم عوض شده ... ولی نه از ایمانم نتیجه گرفتم .. نه از دعاهام ...فقط ساده تر شدم ... مهربانتر شدم ... و به خاطره این سادگی هام نتونستم از پس خرج زندگیم بربیام و زرنگی های اجتماعیم رو نتونستم خرج کنم ... و مسائل بسیار بیشتیری که نمیتونم اینجا عنوان کنم .
بنابراین تندی گذاشتمشون کنار ... و از نظر من این راهها به ترکستان است ... نه به مشهد ....