خاطره نماز شب خوندن(خاطره جالب - حتما بخوانید)

تب‌های اولیه

56 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

ﻋﻠﺎﻣﻪ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﺍﻭّﻝ ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ (ﺁﻗﺎ ﺍﺣﻤﺪ ﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﺣﻴﺪ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ (ﻣﺮﺁﺕ ﺍﻟﺎﺣﻮﺍﻝ ) ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﺪ: ﺍﺯ ﺑﻌﻀﻰ ﺛﻘﺎﺕ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻠﺎ ﻣﺤﻤّﺪ ﺗﻘﻰ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺒﻰ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺗﻬﺠّﺪ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻗﺎﺩﺭ ﻣﺘﻌﺎﻝ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻰ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺍﺣﺪﻳّﺖ ﻣﺴﺄ ﻟﺖ ﻛﻨﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻘﺮﻭﻥ، ﻭ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ؟ ﺍﻣﺮ ﺩﻧﻴﻮﻯ ﻳﺎ ﺍُﺧﺮﻭﻯ؟ ﻛﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺻﺪﺍﻯ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﺎﻗﺮ [ﻣﺠﻠﺴﻰ ﺩﻭّﻡ ] ﺍﺯ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ؛ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻣﺤﻤّﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤﻤّﺪ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﺭﺍ ﻣﺮﻭّﺝ ﺩﻳﻦ ﻭ ﻧﺎﺷﺮ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺳﻴّﺪﺍﻟﻤﺮﺳﻠﻴﻦ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﻣﻮﻓّﻖ ﻛﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻘﺎﺕ ﺑﻰ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺁﻗﺎ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻭ ﻣﺴﻠّﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﺭﻕ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺳﻴﺪﻩ، ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﻯ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﻯ. )

ﺩﻭﺵ ﻭﻗﺖ ﺳﺤﺮ ﺍﺯ ﻏﺼّﻪ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ

ﻭﺍﻧﺪﺭ ﺁﻥ ﻇﻠﻤﺖ ﺷﺐ ﺁﺏ ﺣﻴﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺑﻴﺨﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻌﺸﻌﻪ ﭘﺮﺗﻮ ﺫﺍﺗﻢ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺗﺠﻠّﻰ ﺻﻔﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﻥ
ﭼﻪ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺳﺤﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﻓﺮﺧﻨﺪﻩ ﺷﺒﻰ
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﺗﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ

باران☂;163780 نوشت:
از بچگی توبه شکن بودم!!!

ه ههههههههههههههه
کشتین ما را از خنده
کجایی نوجوانی یادت بخیررررررررررررر
ما را بردین به دوران نوجوانی با این تاپیک
دلمان برای معضومیت از دست رفته تنگ شده :Ghamgin::Ghamgin:

من ی چن باری قسمتم شده اما تا دلتون بخواد ریا کردم!:ok::ok:

من در کودکی نماز شب آنچنانی نداشتم
حدود 11 سالم بود، عاشق دیدار امام زمان و اهل بیت (ع) به صورت جسمانی بودم
در اتاقی میرفتم و شروع میکردم به گریه کردن و قسم دادن که بیایید این اتاق؛ از شما که چیزی کم نمیشه، تورو خدا و از این قبیل تعبیرات
دوران خوبی بود..
خدا از اون بهترشو بده Smile

[=arial]یادش بخیر..
من و خواهرم کلاس سوم و چهارم ابتدایی بودیم. شب از دیر وقت گذشته بود، خوابمون نمی‌برد. گفتیم پاشیم یه ثوابی بکنیم و نماز شب بخونیم.
:Kaf::Kaf:[=arial]
وضو گرفتیم، آماده شدیم واسه نماز شب!
چیز خاصی یادمون نبود، فقط می‌دونستیم که یازده رکعت نمازه. ماهم کم نذاشتیم.. شروع کردیم به خوندن..
حالا هرچی می‌خونیم تموم نمیشه. به جای پنج تا دو رکعتی و یه نماز وتر یک رکعتی، اومدیم یازده تا دو رکعتی خوندیم!!!!!
:khaneh::khaneh:[=arial]
یعنی ۲۲ رکعت! فکرکن!!
:Gig:[=arial]
آخرش همونجا خوابمون برد...
فرداش واسه مامان بابامون تعریف کردیم که ازمون خوشحال بشن، به جاش کلی بهمون خندیدن!!!
:Khandidan!::Khandidan!:[=arial]
جاتون خالی...

موضوع قفل شده است