داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟
فرمود: یک قدم.
گفتند: این یک قدم کدام است؟
فرمود: پا بگذار روی خودت.

راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوت ها برای فرج حضرت ولی عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلقه زبان، بلکه دعای با خلوص و صدق نیت و همراه توبه.
آیت الله بهجت
.

دنیا را یکبار نگاه کن
آخرت را چند بار
و صاحبخانه را همیشه...
شیخ اسماعیل دولابی

آنان که در برابر عظمت خدا، رکوع و سجود نکنند، در برابر بندگانی مانند خود حقیرانه به خاک خواهند افتاد.
جواد محدثی

به فکر خود باشیم، خود را اصلاح کنیم. اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم نمی توانیم دیگران را اصلاح کنیم.
آیت الله بهجت

گفتم که به پیری رسم و توبه کنم
آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد
آیت الله مجتهدی

بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم؛ غافل اند از این که معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم کبیره است.
آیت الله بهجت
.

در زندگي هميشه از نظر مادي به پايينِ دست خود نگاه كنيد. اما از لحاظ علم و تقوا هميشه به بالاتر از خود نگاه كنيد.
شهيد ابوالقاسم نادري
.

به چيزي غير از توكل و ياد خدا براي انسان، آرامش حاصل نمي‌شود و چيزي غير از اعراض از ياد خدا و غفلت، زندگي را تلخ و ناگوار نمي‌سازد.
آیت الله بهجت

زهد، «نداشتن» نیست؛ بلکه «در بند داشته ها نبودن» است.
جواد محدثی

هیچ دشمنی برای انسان٬ ستمگرتر از نفس او نیست.(1)
امام علی(علیه السّلام)

خدایا نیت پاک عطا فرما، ما برای سیر شدن قیام نکردیم، برای سیر کردن قیام کردیم.
شهید مطهری(ره)

ياد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد.(2)
امام علی(علیه السّلام)
.

ما آمده ايم تا زندگي کنيم که قيمتي پيدا کنيم، نه اينکه به هر قيمتي زندگي کنيم.
حضرت آيت الله بهجت(ره)

باتقواترين مردم، كسى است كه در آنچه به نفع يا ضرر اوست، حق رابگويد.(3)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
.

بخندیم اما سرمایه خنده ما، گریه دیگران نباشد.
علامه محمد تقی جعفری(ره)

به يكديگر هديه بدهيد، زيرا كينه ها را از بين مى برد.(4)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
.

بهترین راه تبلیغ دین عمل به آن است.
آیت الله مکارم شیرازی

خوش اخلاقى عبادت است.(5)
امام حسین (علیه السلام)

الهی! رویم را نیکو کردی،خویم را هم نیکو گردان!
علامه حسن زاده آملی

پی نوشت:
1- غرر الحکم٬ ج ٢ / فصل ٨۶ (لا)٬حدیث٣٢۴.
2- غررالحكم، ج2، ص66، ح1858
3- نهج البلاغه، خطبه 178
4- كافى، ج5، ص 144، ح14
5- كنزالعمال، ج13، ص151، ح36472

[INDENT]

[=microsoft sans serif]

با ديگران زياد خودماني نشويم تا موجب كدورت نگرديم.(( كنفوسيوس))



[/INDENT]

[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
خوشبختی در خانه شماست بیهوده آن را در باغ همسایه مجویید .




[=microsoft sans serif]

مارک اورل

[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]

انتقام ،ناشی از ضعف روحی کسانی است که قادر نیستند ناملایمات را تحمل کنند

(لاروشفوکو)

[=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]

در خندیدن ، خطر دیوانه به نظر آمدن وجود دارد.

در گریستن ، خطر احساساتی به نظر آمدن وجود دارد.
نزدیک شدن به دیگران ، خطر درگیری را در پی دارد.
در دوست داشتن ، خطر دوست نداشتن وجود دارد.
در زندگی کردن ، خطر مردن وجود دارد.
در آرزو کردن ، خطر ناامیدی وجود دارد.
در تلاش کردن ، خطر شکست خوردن وجود دارد.
اما باید خطر کرد ، به دلیل اینکه بزرگ ترین خطر در زندگی ، خطر نکردن است.
شاید افرادی که خطر نمی کنند ، بتوانند خود را از درد و رنج خلاص کنند ؛ ولی نمی توانند یاد بگیرند ، تغییر دهند ، رشد کنند ، دوست داشته باشند و زندگی کنند.
فقط شخصی که خطر می کند ؛ آزاد است.
تا خطرپذیر نباشید ، نمی توانید سرنوشت زندگی تان را به دست گیرید.

[=arial][B]برای فریب دادن ، عده ای را شیر میکنند و عده ای را خر

مواظب باشید حیوان صفت نشوید...

بازنده ، بازنده است چه درنده چه چرنده . . .



[/B]

موقع نمازش که می شد، فرشته چپ و راست، عزا می گرفتند که چه کنند؛ «إیاک نعبد» را جزء حرفهای خوبش بنویسند یا جزء دروغهایش

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]

انسان همچون رودخانه است ، هرچه عميقتر باشد

آرام تر و متواضع تر است .

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]منتسكيو

امام هادی علیه السلام :
غضب و تندى در مقابل آن کسى که توان مقابله با او را ندارى ، علامت عجز و ناتوانى است ،
ولى در مقابل کسى که توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است .

[=sans-serif].


[=sans-serif]از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید

[=sans-serif]آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
[=sans-serif](شکسپیر)

ک روز یک فقیری نالان و غمگین از خرابه ای رد می شد و کیسه ای که کمی گندم در آن بود بر دوش خود می کشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند شب را سیر بخوابند .
در راه با خود زمزمه کنان می گفت : ” خدایا این گره را از زندگی من بازکن ” همچنان که این دعا را زیر لب می گذارند ناگهان گره کیسه اش باز شد و تمام گندم هایش بر روی زمین و درون سنگ و سوراخ های خرابه ریخت.
عصبانی شد و به خدا گفت :” خدایا من گفتم گره ی زندگی ام را باز کن نه گره کیسه ام را ” و با عصبانیت تمام مشغول به جمع کردن گندم از لای سنگ ها شد که ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد.
همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا به خاطر قضاوت عجولانه اش معذرت خواست.

دو لنگه کفش

هیچوقت به کفشات نگاه کرده ای؟

دو همراه دو عاشق ، با هم کثیف میشوند و با هم تمیز

با هم با آب بارون خیس می شوند

اگه یکیشون نباشه اون یکی زندگی کردن براش بی معنا میشه

ای کاش ما آدما یه کم از کفشامون یاد می گرفتیم.

ﺣﺎﻝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ

ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆ ﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺟﻨﮓ ﻫﺎ، ﭘﻴﻜﺎﻥ ﻫﺎﻯ ﺗﻴﺮ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺷﺮﻳﻔﺶ ﻓﺮﻭ ﻣﻰ ﺭﻓﺖ، ﺟﺮﺍﺡ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ. ﭼﻮﻥ ﻛﻪ ﻗﻠﺐ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺪﺱ ﻭ ﺟﺒﺮﻭﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻧﻘﺼﻰ ﻣﻨﺰﻩ ﺍﺳﺖ.
-پندهای حکیمانه در اثار استاد حسن زاده املی

ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﺴﻴﻦ ( ﻉ ) ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﻏﺮﻕ

ﻭﺭﻉ ﻣﺘﻘﻰ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﺳﺎﻛﻦ ﺳﺮﻛﻮﻩ ﺩﺍﺭﺍﺏ ﻧﻘﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻨﻪ 1370 ﻛﺮﺑﻠﺎ ﻣﺸﺮﻑ ﺷﺪﻡ ﻭ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺑﻮﺩ ؛ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺳﺘﺸﻔﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺭﻭﺯ ﺍﺭﺑﻌﻴﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﺷﺮﻳﻌﻪ ﻓﺮﺍﺕ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﺴﻞ ﺯﻳﺎﺭﺕ، ﭘﺲ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺷﺮﻳﻌﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻏﺴﻞ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﺁﺏ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻰ ﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﻛﺴﻰ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻨﺎ ﻛﻨﺪ ﻭﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺑﺎ ﻛﻤﺎﻝ ﺷﻜﺴﺘﮕﻰ ﺩﻝ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﻠﺘﺠﻰ ﺷﺪﻩ ﻭﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﻃﻠﺐ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩﺗﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﮔﻔﺖ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻭﻟﻰ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﺎﺯﻭﻯ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﭘﺲ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺧﺪﺍﻯ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺩﻋﺎﻳﻢ ﺷﻜﺮ ﻧﻤﻮﺩﻡ.

(42) تضييع جوانيامام صادق عليه السلام فرمود:دوست ندارم جواني از شما را ببينم مگر آنكه روز او به يكي از دو حالت آغاز گردد. يا عالم باشد يا متعلم و دانشجو. اگر نه عالم باشد و نه متعلم، در انجام وظيفه كوتاهي كرده و كوتاهي در انجام وظيفه تضييع جواني است و تضييع جواني گناه است و سوگند به خداي محمد صلي الله عليه و آله جايگاه گناهكار در آتش خواهد بود.

عشق و عاشقی


[=lucida grande]در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در حالی که پاسی از نیمه

[=lucida grande]شب گذشت بود و برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها [=lucida grande]را

[=lucida grande]سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر

[=lucida grande]به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!

[=lucida grande]باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده!

[=lucida grande]جلو که رفتم دیدم او یک جوان است!

[=lucida grande]او را تکانی دادم!

[=lucida grande]بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!

[=lucida grande]گفتم جوان مثه اینکه متوجه نیستی!

[=lucida grande]برف برف!

[=lucida grande]روی سرت برف نشسته!

[=lucida grande]ظاهرا مدت هاست که اینجایی!

[=lucida grande]مریض می شوی!

[=lucida grande]خدای ناکرده می میری!

[=lucida grande]اینجا چه میکنی!؟!

[=lucida grande]جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد!

[=lucida grande]دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! فهمیدم عاشـق شده! نشـستم و [=lucida grande]بـا

[=lucida grande]تمـام [=lucida grande]وجود گریستم! جوان تعجب کرد! کنارم نشست! گفت تو را چه

[=lucida grande]شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟!

[=lucida grande]گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم![عاشق مهدی فاطمه]

[=lucida grande]ولی اکنون که تو را دیدم [که چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی

[=lucida grande]خود شده ای] فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده!

[=lucida grande]مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!

[=lucida grande]شیخ رجبعلی خیاط


[=arial]اکنون:

[=arial]اگر میخواهی بدون حساب وارد بهشت شوی کلیک کن!

[=arial]اگر میخواهی دلیل ترست از مرگ را بدانی کلیک کن!

[=arial]اگر میخواهی عقلت را کامل کنی کلیک کن!

[=arial]اگر میخواهی در قبر راحت باشی کلیک کن!

كودكي در مكتب وحيامام حسن عليه السلام در هفت سالگي در مجلس رسول خدا شركت مي كرد، آيات قرآني را مي شنيد و حفظ مي كرد. وقتي محضر مادرش مي آمد آنچه را كه حفظ كرده بود بيان مي نمود.امير المؤمنين عليه السلام به منزل كه مي آمد، فاطمه عليه السلام آيه تازه اي از قرآن را براي علي عليه السلام مي خواند.امير المؤمنين مي فرمود:فاطمه جان! اين آيه را از كجا ياد گرفته اي تو كه در مجلس پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبودي؟مي فرمود:پسرت حسن در مجلس بابايش ياد مي گيرد و برايم مي گويد:روزي علي عليه السلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن عليه السلام مانند روزهاي گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را كه از آيات قرآني شنيده بيان كند. زبانش به لكنت افتاد، نتوانست سخن بگويد، فاطمه عليه السلام از اين پيشامد تعجب كرد!امام حسن عرض كرد:مادر جان! تعجب نكن! حتما شخص بزرگواري سخنانم را مي شنود، گوش دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است.ناگاه علي عليه السلام بيرون آمد و فرزند عزيزش حسن را بغل گرفت و بوسيد.

ﺑﻌﺾ ﺍﺯ ﻣﻮﺛﻘﻴﻦ ﺍﻫﻞ ﻋﻠﻢ ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻴﺦ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﺷﻴﺦ ﻣﺸﻜﻮﺭ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅ ﻳﺎ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﺸﺮﻑ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻋﺮﺏ ﻣﻌﻴﺪﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﻣﺸﺮﻑ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺗﻮﻗﻒ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﺏ ﻣﻌﻴﺪﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺿﺮﻳﺢ ﻣﻘﺪﺱ ﺭﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭﻟﻰ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﻥ ﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﺯﺣﺮﻡ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﻋﻘﺒﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺳﺒﺐ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻭﺗﻔﺼﻴﻞ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ؟
ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﺳﺨﻰ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺳﺎﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺷﺒﻬﺎﻯ ﺟﻤﻌﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ ﻳﻚ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﻟﺎﻍ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻡ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺒﺮﻯ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﺒﺎﺷﻢ. ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺭﺩ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ، ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪﻡ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻫﺮﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻛﻪ ﻣﺸﺮﻑ ﻣﻰ ﺷﻮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺒﺴﻢ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ. ﺍﺯﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺩﻳﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻭﺭﺿﺎﻳﺖ ﺁﻧﻬﺎ
ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻭﺭﺯﻯ ﻭ ﺧﺪﻣﺘﮕﺰﺍﺭﻯ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻭ ﺑﺎﻟﺎ ﺧﺺ ﺯﻭﺍﺭ ﻗﺒﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﻰ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﺳﺖ.

امام رضا (ع) خطاب به یکی از یاران:

اى پسر شبیب! اگر بر حسین علیه‌السّلام گریه کنى تا اشک‌هایت بر گونه‏ هایت روان شود،

خداوند هر گناهى که کردى از کوچک و بزرگ و کم و زیاد می ‏آمرزد.

… اى پسر شبیب! اگر شاد می‏شوی که خدا را ملاقات کنی در حالی که گناهى نداری،

حسین علیه‌السّلام را زیارت

کن.

اى پسر شبیب! اگر شاد می‏شوی که در غرفه‏ هاى ساخته‌شده در بهشت

با پیغمبر و آلش علیهم ‌السّلام ساکن شوى، بر قاتلان حسین علیه‌السّلام لعنت بفرست.

اى پسر شبیب! اگر شاد می‏شوی که ثوابی مانند ثواب کسانی که با حسین علیه‌السّلام شهید شدند

برای تو باشد، هر وقت به یادش افتادى بگو: «یا لَیتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً»:

«ای کاش با آن‏ها بودم تا به فوز عظیمى مى ‏رسیدم».

… اى ابن شبیب! اگر دوست دارى با ما در درجات عالى بهشت همراه باشى،

در اندوه ما اندوهگین و در خوشحالى ما، خوشحال باش، و بر تو باد به ولایت ما،

زیرا اگر کسى سنگى را دوست

داشته باشد،

خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد.


حاج میرزا اسماعیل دولابی(ره):

ماه محرّم یکی از ماه‎های تکامل است و محبّت و عزاداری برای امام حسین، انسان را زود به مقصد می‎رساند.
کلّنا سفن النّجاه و سفینه الحسین اسرع: همه‎ی ما اهل بیت کشتی‎های نجاتیم ولی کشتی امام حسین سریعتر است.

* همه‎ی اهل بیت کشتی نجاتند، امّا کشتی امام حسین سریعتر است و وقتی که حرکت می‎کند، سایر کشتی‎ها کنار می‎کشند و راه را برای آن باز می‎کنند.

امام حسین رو به خدا سریع است، تجلّی خدا هم به سوی او سریع است. راه خدا سخت است امّا با امام حسین خیلی آسان و کم کار است.*


*كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا: همه‌ی روزها عاشورا و همه‌ی زمين‌ها كربلاست. پس بگرد و در خودت امام حسين را پیدا كن

[=nassim-bold]اامام حسین (ع) در خانه اش مشغول نماز بود، یك نفر اعرابی (بادیه نشین) كه از فقر به تنگ آمده بود، به مدینه وارد شد و یكراست به در خانه امام حسین (ع) آمد و در را زد و این دو شعر را خواند:
لم یخب الیوم من رجاك و من
حرك من خلف بابك الحلقه
فانت ذوالجود، انت معدنه
ابوك قد كان قاتل الفسقه
امروز كسی كه امید به تو داشته باشد و حلقه در خانه تو را حركت دهد نا امید نخواهد شد، تو سخاوتمند و معدن عطا و كرم هستی ، پدرت كشنده فاسقان بود.
امام حسین (ع) نماز خود را كوتاه كرد و پس از نماز به سوی آن اعرابی بیرون آمد آثار فقر و تهیدستی را از چهره او مشاهده كرد آنگاه بازگشت و قنبر را صدا زد، قنبر پیش دوید امام علی (ع) به او فرمود: از مخارج زندگی ما چقدر در نزد تو باقی مانده است ؟ قنبر گفت : دویست درهم باقی مانده كه به من فرمودی آن را بین بستگانت تقسیم كنم .
امام فرمود: آن را بیاور، كسی كه از آن ها سزاوارتر است آمده ، قنبر رفت و آن را آورد، امام حسین (ع) آنرا گفت و به آن اعرابی داد، و در جواب شعر او، انی سه شعر را خواند:
خذها فانی الیك معتذر
و اعلم بانی علیك ذو شفقه
لوكان فی سیرنا الغداه عصا
كانت سمانا علیك مندفقه
لكن ریب الزمان ذونكد
والكف منا قلیله النفقه
این پول را از من بگیر، و از تو معذرت می خواهم و بدان كه من به تو مهربانم و تورا دوست دارم ، اگر دست ما پر بود، تو را همواره بهره مند می كردیم ، ولی سختیهای زمانه كم عطا شده ، و دستمان خالی است .
اعرابی آن را گرفت و با كمال خوشحالی اشعاری را به عنوان تشكر خواند و رفت.
طبق نقل بعضی از روایات وقتی كه اعرابی آن پولها را گرفت سخت گریه كرد حضرت فرمود: گویا عطای ما را كم شمردی ؟ اعرابی گفت : نه بلكه ، گریه ام برای آن است كه دست با این جود و سخا، چگونه رواست كه زیر خاك برود؟

مادر خطاب به کودک خردسالش:

هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه میکرد؟

کودک: آره مامان جون!

مادر: و فکر میکنی به تو چیزی میگفت؟

کودک: میگفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری !


" خداوند امید شجاعان است، نه بهانه ترسوها"


استادی از شاگردان خود پرسید : دو مرد پیش من می آیند . یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
شاگردان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! استاد گفت : نه ، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا شاگردان می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
باز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد وکثیفه به حمام احتیاج دارد.خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟
هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم پاسخ به نظر منطقی است
استاد در پاسخ گفت :خودتان میگویید به نظر منطقی است ،یک گنجشک را هم اگر رنگ کنید به نظر میرسد که یک قناری است !
این ها که شما ها گفتید همگی به نظر منطقی هستند ولی این ها تنها احتمالاتی هستند که شما ها نسبت به یک موضوع بیان کرده اید و ممکن است روی دهند یا ندهند و این دیگر بسته به آن افراد دارد که خودشان بخواهند به حمام بروند یا نه !
نکته ای که من در این کلاس درس میخواهم به شما بیاموزم این است که :
هر احتمالی ممکن است منطقی باشد ولی هیچ منطقی احتمال نیست؟!

[=arial]استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
[=arial]شاگردان جواب دادند نمی دانیم.
[=arial]استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقاً وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
[=arial]شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
[=arial]استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
[=arial]یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد می گیرد.
[=arial]حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
[=arial]شاگرد دیگری جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود.عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید! و همه شاگردان خندیدند.
[=arial]استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
[=arial]شاگردان جواب دادند: نه
[=arial]پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
[=arial]شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
[=arial]استاد گفت: دقیقاً!
[=arial]مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید[=arial]!
[=arial]دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز [=arial]زمین بگذاری[=arial]. زندگی همین است..

ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ . ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺩﯾﺪﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ. ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ :
ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟ ﮔﻔﺖ : ﯾﻚﺩﺭﻫﻢ . ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ . ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ . ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺑﺎﻥ ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ. ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ . عتیقه است.


علامه محمدتقی جعفری (رحمه‌الله علیه) می‌فرمودند: عده‌ای از جامعه‌شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است. اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست؟
هر کدام از جامعه‌شناسان صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشقش یک خانه دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان خانه است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناس‌ها صحبت‌های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه‌السلام) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» یعنی «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد.»
وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. حضرت علامه در ادامه می‌فرمودند: عشق حلال به این است که انسان مثلاً عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: آی! پنجاه میلیونی! چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی‌ارزش است! اینجاست که ارزش «ثارالله» معلوم می‌شود. خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش‌گذاری است و ارزش آن به اندازه خدای متعال است.

روزی شاگردی به استاد خویش گفت: «استاد می‌خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان‌ها را به من بیاموزی؟»
استاد گفت: «واقعا می‌خواهی آن را فرا گیری؟»
شاگرد گفت: «بله، با کمال میل.»
استاد گفت: «پس آماده شو با هم به جایی برویم.»
شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: «خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.»
مکالمات بین کودکان به این صورت بود: «الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی. نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی. اصلا چرا من هیچ وقت نباید فرار کنم؟ و حرف‌هایی از این قبیل...»
استاد ادامه داد: «همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. آدم بزرگ نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود روبرو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی‌دهد. تو از من خواستی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه می کنم؛ تلاش برای فرار از زندگی!»

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: «فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟»
استاد اندکی تامل کرد و گفت: «فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!»
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جانشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی‌شود.»
دومی کمی فکر کرد و گفت: «اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق‌تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می‌دانند. استاد منظور دیگری داشت.»
آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله‌اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت: «وقتی یک انسان دچار مشکل می‌شود، باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می‌زند و از او مدد می‌جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می‌تواند بر پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می‌گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.»

درس های زندگی

از زندگی آموختم
هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست
آموختم
از آدمها بت نسازم
آموختم
اگر به من حسادت میکنندحتما از آنها برترم
آموختم خنده بعضی ها از گریشون غمناک تره
آموختم
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد
آموختم
کم آوردن قسمتی از زندگیست
آموختم
هر چه می خواهد دل تنگت ساکت کسی درک نخواهد کرد
آموختم
که گاهی وقتها هیچ واژه ای آرامت نمیکند
آموختم
به بودنها دیر عادت کنم و به نبودنها زود آدمها نبودن را بهتر بلدند
آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی
آموختم
گاهی یک کلمه پتک است و تمام وجود من از شیشه
آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم
آموختم
گاهی برای بودن باید محو شد
آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند
آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد باشم حیفم میکنن
آموختم
فیتیله احساسات پایین بالا باشه آدمها هوا برشون میداره
آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."

سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"

مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."

سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.

[=arial]پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

کـــــاش بجای این همه باشگاه زیبایی انــــــــــــدام در هر شهـر
یک باشگاه زیبایی افکــــــــــــــــــار داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستند
افکــــــــــــــــارند..
موضوع قفل شده است