وضع عمومي ايران در آستانه بعثت

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
وضع عمومي ايران در آستانه بعثت

سلام

براى به دست آوردن ارزش نهضتى كه پيامبر اسلام(ص) بنيانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم:

‏1ـ محيطى كه اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو كرد.
‏2ـ محيط بيرون از جهان اسلام‏
در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشان‌ترين نقاط آن روز عالم به ما معرفى مى‏كند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مى‏پردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبه جزيره عربستان را در عناوين ديگر پى ‏مى‏گيريم.
ظهور اسلام و بعثت پيامبر اكرم (611 ميلادى)، با دوران پادشاهى خسرو پرويز (628 ـ590 م) مصادف بود و در زمان خسرو پرويز، پيامبر اسلام‏(ص‏) از مكه به مدينه هجرت فرمود (روز آدينه 16 ژوئيه 622) و اين واقعه، مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.

در اين ايام، دو دولت ‏بزرگ و نيرومند (روم شرقى و ايران ساسانى)، بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حكمرانى داشتند. از دير باز براى تسلط و حكمرانى جهان، با يكديگر در جنگ و ستيز بودند.

جنگ‌هاى ممتد ايرانيان با روميان، از دوران سلطنت انوشيروان (589ـ531 م) آغاز شد و تا زمان خسرو پرويز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد. خسارات سنگين و مخارج هنگفتى كه ايران و روم، در اين جنگها متحمل شده بودند، هر دو دولت را از كار انداخت و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود. براى اين كه اوضاع ايران را از جهات مختلف بخوبى مورد بررسى قرار دهيم، لازم است وضع حكومتها را از پايان سلطنت انوشيروان، تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم:

تجمل پرستى در دوران ساسانيان

پادشاهان ساسانى، عموماً تجمل پرست و پرتشريفات بودند.
دربار پرطم طراق ساسانى و زرق و برق آن، چشم‌ها را خيره مى‏ساخت.
در عهد ساسانيان، ايرانيان پرچمى داشتند به نام «درفش كاويانى» كه معمولاً در ميدان جنگ برافراشته مى‏شد و يا در جشن‌هاى پرتشريفات ساسانيان، بر فراز كاخ آنها نصب مى‏گرديد، و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزئين شده بود. به قول يكى از نويسندگان: «جواهرات و اشياء گرانبهاى اين پرچم بى‏همتا را به 1200000 درهم يا [30000 پوند] تخمين كرده‏اند.»

در كاخ‌هاى افسانه‏اى ساسانيان، از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى، و نقشه‏ها و تصويرهاى حيرت‌انگيز فراهم گرديده بود، ديده بينندگان را خيره مى‏كرد. اگر بخواهيم غرايب و عجايب اين كاخ‌ها را بدانيم، كافى است فقط نظر خود را به يك قالى سپيد و بزرگى بيندازيم كه در تالار يكى از كاخ‌ها انداخته بودند، به نام «بهارستان كسرى». «اين قالى را زمامداران ساسانى، براى اين تهيه كرده بودند كه موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرح‌انگيز فصل را تماشا كنند».

به طورى كه مى‏نويسند: «اين قالى،داراى يكصد و پنجاه ذراع طول، و هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود».

در ميان پادشاهان ساسانى، خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود. شمار زنان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مى‏شد. حمزه اصفهانى در كتاب «سنى ملوك الارض»، تجملات خسرو پرويز را بدين گونه شرح داده است:

«خسرو پرويز سه هزار زن داشت، و دوازده هزار كنيزك ساززن و بازيگر، و شش هزار مرد پاسبان او بودند، 8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل، 12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت». :Sham::Kaf:
سپس «طبرى» اضافه مى‏كند: «اين پادشاه بيش از هر كس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت».

وضع اجتماعى ايران
وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان، به هيچ وجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود. حكومت طبقاتى كه از دير زمان در ايران وجود داشت، در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.

طبقات اشراف و روحانيان، كاملاً از طبقه‏هاى ديگر ممتاز بودند. تمامى پست‌ها و شغل‌هاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود. پيشه‏وران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند. به جز پرداخت ماليات و شركت در جنگ‌ها وظيفه ديگرى نداشتند.
«نفيسى»، در باره امتيازات «طبقاتى ساسانى» مى‏نگارد:
«...چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران «نفاق» افكنده بود، «امتيازات طبقاتى» بسيار خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند. و ريشه آن در تمدن‌هاى پيشين بوده، اما در دوره ساسانى، بر سخت‌گيرى افزوده بودند.»

در درجه اول، هفت ‏خانواده اشراف، و پس از ايشان، طبقات پنجگانه امتيازاتى داشتند و عامه مردم ‏از آن محروم بودند. تقريباً مالكيت‏، انحصار به آن هفت خانواده داشت.
ايران ساسانى... در حدود صد و چهل ميليون ‏جمعيت داشته است، اگر شماره افراد هر يك از هفت خاندان را صد هزار تن بگيريم، شماره مجموع آنها به‏هفت صدهزار مى‏رسد.
و اگر فرض كنيم كه مرزبانان و مالكان كه ايشان نيز تا اندازه‏اى از حق مالكيت ‏بهره‏مند بوده‏اند نيز هفتصد هزار بگيريم، تقريباً از اين صد و چهل ميليون، يك ميليون و نيم حق مالكيت داشته و ديگران همه از اين حق طبيعى خداداد محروم بوده‏اند.»

پيشه‏وران و كشاورزان كه از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند، ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمى‏بردند.لذا بسيارى از كشاورزان و طبقات پست و پايين اجتماع، كارهاى خود را ترك كرده و براى فرار از ماليات‌هاى كمرشكن، به ديرها پناهنده مى‏شدند.
مؤلف كتاب «ايران در زمان ساسانيان»، پس از آن كه از بدبختى كشاورزان و كارگران ايران مى‏نويسد؛ از قول يكى از مورخان غرب به نام «اميان مارسيلينوس»، چنين نقل‏ مى‏كند: «كشاورزان و كارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مى‏بردند.در موقع جنگ،پياده از عقب لشكر حركت مى‏كردند. طورى آنان را خوار و بى‏ارزش مى‏شمردند كه گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشته شده است و هيچ اجر و مزد در مقابل كار خود دريافت نمى‏كردند.»

‏در امپراطورى ساسانى،تنها اقليتى كمتر از يك و نيم درصد از جمعيت،صاحب همه چيز بوده‏اند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران،همانند بردگان حق حيات نداشتند.

حق تحصيل، ويژه طبقات ممتاز :Sham:

در دوره ساسانيان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصيل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و كسب فضيلت محروم بودند. اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان به قدرى واضح و روشن است كه حتى‏ «خداينامه پردازان» و «شاهنامه نويسان»، با اين كه هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نيز تصريح كرده‏اند.
«فردوسى»، حماسه سراى معروف ايران،درشاهنامه‏ داستانى آورده است كه بهترين شاهد اين مطلب است.اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده، يعنى درست در زمانى كه امپراطورى ساسانى، دوران طلائى خود را مى‏گذرانده است.
و اين داستان نشان مى‏دهد كه در دوره او نيز اكثريت قريب به اتفاق مردم،حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانش دوست هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم حق تحصيل علم بدهد.

فردوسى‏ مى‏گويد:كفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم،گنج‏سيم و زر نثار كند. با آن كه در آن زمان انوشيروان به كمك مالى احتياج بيشترى داشت؛ زيرا حدود سيصدهزار سپاهى ايران دچار كمبود غذا و اسلحه بودند. داد و فغان از لشكريان برمى‏خيزد، جريان را به خود شاه مى‏رسانند. انوشيروان از اين وضع پريشان خاطر مى‏گردد و بر فرجام خويش بيمناك مى‏شود.
بلافاصله‏ بزرگمهر، وزير انديشمند خود را براى چاره‏جوئى فرا مى‏خواند و دستور مى‏دهد هم اكنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم كند.ولى‏ بزرگمهرمى‏گويد:
خطرنزديك است، بايد فورى چاره كرد. آنگاه بزرگمهر،قرضه ملى پيشنهاد مى‏كند. انوشيروان پيشنهاد او را مى‏پسندد و دستور مى‏دهد هر چه فورى اقدام شود.بزرگمهر به نزديك‏ترين شهرها و قصبات مأمور مى‏فرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مى‏گذارد.

كفشگرى حاضر مى‏شود تمام هزينه جنگ را بپردازد.فقط توقعى كه دارد اين است كه به يگانه پسر او كه مشتاق تحصيل است،اجازه تحصيل داده بشود.بزرگمهر درخواست او را نسبت‏به عطاى او كوچك مى‏شمارد،به پيشگاه خسرو مى‏شتابد و آرزوى پير كفشگر را به شاه مى‏رساند.

انوشيروان خشمگين مى‏شود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مى‏كند و مى‏گويد: اين چه تقاضايى است كه تو مى‏كنى؟ و اين كار مصلحت نيست،زيرا با خروج او از طبقه‏بندى،سنت طبقات مملكت‏بر هم مى‏خورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مى‏دهد.

‏سپس فردوسى،از زبان انوشيروان،به تشريح‏ «فلسفه ماكياولى» او مى‏پردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبير
هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما بر نشيند به تخت
‏دبيرى ببايدش،پيروز بخت
‏هنر يابد ار مرد موزه فروش
‏سپارد بدو چشم بينا و گوش
‏به دست‏خردمند مردم نژاد
‏نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدين ترتيب، به فرمان‏ خسرو دادگر!، درم‏هاى مرد كفشگر را پس مى‏فرستند. كفشگر بيچاره‏، افسرده خاطر مى‏گردد و شبانگاه دست تظلم وزارى كه عادت مظلومان است، از اين همه ستمكارى و حق كشى بر درگاه داور بى‏پناهان بلند مى‏كند و زنگ عدل الهى را به صدا در مى‏آورد.

... فرستاده برگشت و شد با درم‏
‏دل كفشگر زان درم، پر زغم

‏شب آمد، غمى شد ز گفتار شاه
‏خروش جرس خواست از بارگاه
با همه اينها، دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل كرده است.ولى اين شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود، بلكه سبب شد تا بدبختي هاى اجتماعى زيادى دامنگير ايرانيان گردد. تنها در غائله مزدك هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زنده به گور كرد تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه بركند! غافل از اين كه اين ‏فتنه‏ ريشه كن نگرديد. زيرا اين‌گونه مجازات‌ها از بين بردن‏ «معلول» است نه «علت‏»؛ به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهكار است نه جرم. ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتكار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محروميت اكثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با كمك سرنيزه و فشار مى‏خواست تا مردم، خود را راضى جلوه دهند.

«ادوارد براون‏»، در مورد نسبت عدالت كه به انوشيروان مى‏دهند، مى‏نويسد: «اقدامات شديدى كه بر ضد زنادقه‏ به عمل آورد و موافقت و ستايش موبدان مجوس را جلب كرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...». در همين تواريخ رسمى، انوشيروان، پادشاهى نمونة عدل و انسانيت معرفى شده است و حكاياتى نقل كرده‏اند از قبيل اين كه: زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود تا مظلومان دست ‏بر آن زنند و با صداى زنگ، شاه را به داورى فراخوانند.

‏شگفتا! در اين مدت طولانى، هيچ مظلومى جز الاغ پيرى، اين زنگ را به صدا درنياورد. البته معلوم است، الاغ، جرم شهامت و جرأت‏ خود را نمى‏دانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديك نمى‏شد!
و نيز مى‏گويند: «سلطان روم، سفيرى به جانب سلطان عجم، انوشيروان مى‏فرستد. چون چشم سفير بر عظمت ‏سلطان عجم و بزرگى طاق كسرى مى‏افتد، مى‏بيند سلطان بر سرير نشسته و ملوك در خدمت او حاضرند. نگاهى به اطراف ايوان مى‏اندازد، ايوان را خيلى با شكوه مى‏بيند، در اطراف ايوان اعوجاج و كجى است.
از درباريان جريان را مى‏پرسد. به او مى‏گويند: اين كجى را كه ملاحظه مى‏كنى، براى اين است كه در اين جا خانه پيرزنى بود كه شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد. آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نكرد. لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و كجى اين ايوان گرديد. آن سفير قسم خورد كه‏اين كجى بهتر از راستى است.

‏واقعاً شگفت انگيز است، كسى كه مى‏خواهد همچو بنا و ايوان با شكوهى بسازد، آيا قبلاً نقشه آن را تهيه نمى‏كند و بدون نقشه و زمين كافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مى‏كند؟!
و در نتيجه كاخ به صورت بناى كج درمى‏آيد. آيا اين مطلب باور كردنى است؟
بعيد نيست اين نوع داستان‌ها را درباريان و موبدان، به پاس خدمات گرانبهائى كه خسرو با نابود كردن مزدكيان به آنها كرده، به نفع خسرو جعل كرده باشند.

به قول مؤلف كتاب‏ «ايران و اسلام‏»، از اينها عجيب‌تر اين است كه برخى براى آن كه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساخته‏اند.
مانند آن حديث معروف‏ «ولدت في زمن الملك العادل‏: من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم‏. پيامبر افتخار مى‏كند كه در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است، غافل از اين كه عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.

در خبر ديگر آمده است: على‏(ع‏) به مدائن تشريف‌آورد و در ايوان كسرى فرود آمد و انوشيروان را زنده كرد و از حال او پرسيد. او به امير مؤمنان خبر داد كه به خاطر كفر خود از بهشت محروم است، ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست.

..

با سلام وتشکر

علت یا علل شکست سپاه قدرتمند ایران در جنگ قادسیه چه بود ؟

خیر البریه;576312 نوشت:
با سلام وتشکر

علت یا علل شکست سپاه قدرتمند ایران در جنگ قادسیه چه بود ؟


با سلام
خدمت برادر ارجمند جناب

خیر البریه
این تاپیک میتونه به شما کمک کند که علتهای شکست چه بوده در کل

http://www.askdin.com/thread4395.html

جنگ «قادسيه» يكي از مهم‌ترين جنگ‌هايي است كه بين اعراب مسلمان و سپاه ايران اتفاق افتاده است.
. پيروزي اعراب در اين جنگ مي‌توانست ضربه سختي به سپاه ايران وارد آورد و راه رسيدن به تيسفون، پايتخت زمستاني ساسانيان را آسان سازد. مورخان محل جنگ را جايي در پنجاه مايلي كوفه نزديكي قادسيه به نام «غريب» ذكر كرده‌اند.

مسعودي مي‌نويسد:

«جنگ قادسيه در ناحيه‌اي به نام غريب بر حاشيه صحرا و نزديكي قادسيه صورت گرفت»[1]

مقدسي «قادسيه» را شهري در ناحيه كوفه ذكر كرده است.[2]

ياقوت حموي مي‌نويسد: قادسيه جايي است كه تا كوفه پانزده فرسنگ و تا غريب چهل ميل فاصله دارد.[3]
مؤلفان در تاريخ وقوع جنگ قادسيه اختلاف دارند؛ طبري سال 14 هجري[4] و بلادزي 16 هجري[5] را ذكر كرده‌اند.

دينوري در مورد علت وقوع اين جنگ آورده است:

«چون يزدگرد پادشاه شد مردم را از هر سو فرا خواند و سپاهي فراهم ساخت و رستم، پير هرمز را بر آنان فرماندهي داد.
رستم به سوي قادسيه حركت كرد؛ چون اين خبر به جرير بن عبدالله و مثني بن حارثه رسيد، براي عمر نامه نوشتند و او را آگاه ساختند؛ عمر مردم را فرا خواند و آماده ساخت.
حدود 20 هزار نفر جمع شدند سپس سعد بن ابي وقاص را به فرماندهي ايشان گماشت. سعد با سپاهيانش حركت كرد و به قادسيه رسيد. سپاهيان عراق نيز به او پيوستند».[6]

مورخان در تعداد نيروهاي اعراب مسلمان و سپاه ايران، اعداد متفاوتي را ذكر كرده‌اند. بيشتر مورخان تعداد نيروهاي ايران را 120 هزار نفر نوشته‌اند.[7]

طبري مي‌نويسد: «ايرانيان 120 هزار نفر بودند و 30 فيل نيز به همراه داشتند».[8] مقدسي تعداد نيروهاي سپاه ايران را 60 هزار نفر ذكر كرده و مي‌نويسد: «اين نيروها همگي زره‌پوش بودند و جنگ افزارهاي زيادي به همراه داشتند».[9]
مسعودي شمار مسلمانان را 88 هزار نفر و شمار مشركان را 60 هزار نفر نوشته است.[10] برخي از مورخان تعداد سپاه اعراب را 9 تا 10 هزار نفر ذكر كرده‌اند.[11]
به نظر مي‌رسد بلاذري تنها تعداد آن دسته از نيروهاي مسلمان را كه در عراق حضور داشتند، ذكر كرده است و الّا نيروهاي كمكي كه از مدينه و شام به كمك مسلمانان آمدند، به يقين چند برابر سپاه اعراب در عراق بودند. دينوري مي‌نويسد:
«عمر به ابوموسي اشعري و ابوعبيده جراح جداگانه نامه نوشته و از اهالي مدينه و شام خواستند كه گروهي را به ياري سعد بن ابي‌وقاص بفرستند»[12]

مسعودي در اين زمينه مي‌نويسد:
«مردم از شام و جاهاي ديگر به سعدبن ابي‌وقاص پيوستند»[13]

بدون شك رسيدن نيروهاي كمكي از شام و مدينه تأثير فراواني در روحيه مسلمانان داشت و يكي از عوامل پيروزي اعراب مسلمان بود. رستم و نيروهاي سپاه ايران پيشنهاد پذيرفتن اسلام و يا پرداخت جزيه را رد كردند و تنها راه سوم يعني جنگ را پذيرفتند.[14]
نبرد قادسيه تقريباً چهار روز طول كشيد.
هر يك از روزهاي جنگ به نام خاصي مشهور شده‌اند.
روز اوّل جنگ «ارماث» روز دوم را «اغواث» و روز سوم را «عماس» گفته‌اند.[15]
جنگ در اين چند روز به شدت ادامه داشت.
شب چهارم به «ليلة الهرير»[16] مشهور شده است.
در اين شب جنگ تا هنگام صبح ادامه يافت و مسلمانان پيروز ميدان بودند.[17] در اين جنگ تعداد زيادي از نيروهاي سپاه ايران كشته شدند و عده‌اي نيز فرار كردند و به مدائن رفتند.[18]
فرمانده نيروهاي ايران (رستم) در اين نبرد كشته شد.[19]
بدون شك با كشته شدن وي بيم و هراس در دل ايرانيان بيشتر شد و موجبات شكست آن‌ها را فراهم آورد. بنابر نقل مسعودي «بعضي غرق و بعضي كشته شدند.
سي هزار نفر ديگر آن‌ها كه پايمردي مي‌كردند آن‌ها نيز سرانجام از پاي درآمدند.[20] از سپاه اعراب مسلمان نيز 2500 نفر كشته شدند.[21]
با اين پيروزي سراسر سواد (اعراق) به جز مدائن تحت نفوذ لشكر اسلام قرار گرفت.[22]

بلاذري مي‌نويسد:

«پارسيان به مدائن گريختند و به يزدگرد پيوستند. سعد بن ابي‌وقاص خبر پيروزي مسلمانان و نيز نام مسلماناني را كه در اين نبرد به شهادت رسيده بودند، براي عمر نوشت».[23]

در اين نبرد مهم‌ترين شكست ايراني‌ها رقم خورد و اين جنگ ضعف قدرت ساسانيان را نشان داد. رسول جعفريان مي‌نويسد: در اين جنگ «درفش كاوياني» كه نشان سپاه دولت ساساني بود، به دست مسلمانان افتاد و اين نشان دهنده ضربه مهلكي بود كه بر پيكره اين دولت رو به زوال خورده بود.[24]
پيروزي دراين جنگ موجبات دست‌يابي اعراب را به پايتخت ساسانيان فراهم آورد و پس از مدتي تمامي مدائن به تصرف مسلمانان درآمد.

[1]- مسعودي، علي بن حسين؛ ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي، 1374، چاپ پنجم، ج1، ص 669.
[2]- مقدسي، مطهر بن طاهر؛ احسن التفاسير، ترجمه علي نقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، چاپ اوّل، ج1، ص 42.
[3]- حموي، ياقوت؛ معجم البلدان، بيروت- لبنان، دار صادر، چاپ دوّم، 1995م.، ج2، ص 690.
[4]- طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الطبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375،چاپ پنجم، ج5، ص 1713.
[5]- بلادزي، احمد بن يحيي؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نقره، 1337، چاپ اوّل، ص 365.
[6]- دينوري، احمد بن داود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر ني، 1371، ج4، ص 152-151.
[7]- بلاذري، احمد بن يحيي؛ پيشين، ص 365.
[8]- طبري، محمد بن جرير؛ پيشين، ج5، ص 1711.
[9]- مقدسي، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعي كركني، تهران، آگه، 1371، چاپ اوّل، ج2، ص 850.
[10]- مسعودي، علي بن حسين؛ پيشين، ص 669.
[11]- بلاذري، احمد بن يحيي؛ پيشين، ص 365.
[12]- دينوري، احمد بن يحيي؛ پيشين، ص 154.
[13]- مسعودي، علي بن حسين؛ پيشين، ص 669.
[14]- كوفي، ابن اعثم؛ الفتوح، هند، 1393ه.ق.، ج1، ص 197.
[15]- ابن‌اثير، عزالدين؛ الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، عباس خليلي، تهران، مؤسسه مطبوعاتي علمي، 1371، ج8، ص 261-246.
[16]- همان، ص 267؛ در جنگ صفين نيز يكي ازشب‌هاي اوج جنگ به ليلة الهرير مشهور است.
[17]- همان.
[18]- يعقوبي، ابن واضح؛ تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1382، چاپ نهم، ج2، ص 29-28.
[19]- همان.
[20]- مسعودي، علي بن حسين؛ پيشين، ج1، ص 675.
[21]- مقدسي، مطهر بن طاهر؛ پيشين، ص 852.
[22]- همان، ص 853.
[23]- بلاذري، احمد بن يحيي؛ پيشين، ص 370.
[24]- جعفريان، رسول؛ تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، قم، دليل، 1379، چاپ اوّل، ج2،ص 117.