خنده حلال حكيمانه شعبه اسك دين (شکلات معنوی بدون عوارض)

تب‌های اولیه

1956 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خنده حلال حكيمانه شعبه اسك دين (شکلات معنوی بدون عوارض)

سلام
شب عیدی فکر کردم بد نیست کمی ما هم تر باشیم آخه میدونید آدم خشک هم میشکنه و هم میشکونی نه منظورم بشکن بشکن نبود اشتباه نشه منظور این بود که هم ضرب می زنه و هم ضرب می بینه البته منظورم از ضرب هم بزن بکوب نبود.آدم خشک کاری میکنه که بقیه نمی دونن با کدوم سازش برقصند پس باید کمی تر شویم تا بقیه بدونند باکدوم سازمون برقصند بابا اشتباه نشه منظور اینه که در ارتباط با دیگران موفق باشیم و دیگران از ما راضی. پس بزن بریم تو آب لطیفه های ریزه میزه.

اما
دوستان
فراموش نکنید
ایجا فقط و فقط جــــــــــــــــــــــوک و لــــــــــــــــــــــــطیفه
تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــربیتی می نویسیم




وگرنه قسمت سرگرمی و لطیفه جای دیگری در همین سایت است و گرنه مجبوریم قیچیش کنیم و به قولی کاتش کنیم.
اولیّش رو می نو یسم
شادید که مقبول تان بیفتد

کاری کنیم واسه ثواب
ازدواج موقت اگرچه در دین ما محلی از اعراب داره اما من نمی دونم چرا فقط یه عده عاشق انجام این عبادتند
گویند مردی سادات زیبا را گرفتندی و همی می بوسیدی به او گفتند: اي بي انصاف از خدا همی شرم بایدت و این کار مر تو را نشاید.
گفت : اخر چرا؟! من به خاطر سیادتش آنها را می بوسم . سیدی سخت نازیبا یافتندی و پیش او بردندی مر وی را گفتند بهر خدا این را با بوسه همی ملاطفت کن که او نیز یکی باشد از جمله سادات که نردبان قرب تو باشد به خدا،آن مرد اخم در هم کشید و بانک بر آورد که من ندانستمی که چه بي مروتي همي گفته که كل کارهای خیر را باید بر دوش من همي باشد.

..................
محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص45

دروغ
پدر: آره پسرم دروغ کار بدیه پسرم ما اندازه تو بودیم دروغ نمی گفتیم .
پسر: خب بابا جون میشه بگی دقیقا دروغگویی رو از چه سنی شروع کردید.
پیام:
1-دو صد گفته چو نیم کردار نیست.
2- «الگودهی» جالب نیست کاری کنیم تا خود« الگویابی» کنند.

توجه توجه
تمامی قوم های فارس،آذری، لر،بلوچ،لک،و........در این قسمت مصونیت دارند و هیچ کسی به آنها بی احترامی نخواهد کرد
چون با مسایل تربیت دینی جور در نمی آید که
قولوا للناس حسناً
البته
می توانید از اسامی مستعار و ... کمک بگیرید
یه روز گل آقا می ره
اولی....دومی...
ملانصر الدین..
جحا..

کم نیاریم
استاد : پسران و دختران عزیزم شما مثل فرزندان من هستید دوستی دوتا نامحرم آفات زیادی برای دین و دنیای ما داره .........اصلا آدم جهنمی میشه
بعد از کلاس
دختر رفت پیش استاد و با ناز و کرشمه گفت ،استاد می تونم یه سئوالی بپرسم استاد که سرش رو زیر انداخته بود گفت بله خواهش می کنم
دختر استاد همه دوستی ها بده
استاد بله فرزندم
دختر: با شما چی؟من میتونم با شما دوست بشم؟
استاد زیر چشمی نگاهی کرد و تو دلش کفت رد اون کفاران نعمته .بعد پوز خندی کرد و گفت ای شیطون میخوای بری بهشت.
پیام:
1- چرا حنای امر به معروف ها رنگی کمتری داره چون ما دینداری ما رنگ خوبی نداره
2- قرآن: اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم (با لحن توبیخی می فرماید: مردم را به کار خوب دعوت می کنید و خودتون فراموش می کنید)

با اجازه جناب حامی
پارچه فروشی پیوسته به جماعت نسوان زیر چشمی نظر می کرد وپس از هر بار نگاه کردن یک لا اله الا الله می گفت به گمان اینکه با این ذکر گناهش محو خواهد شد شاگرد پارچه فروش که اعمال استاد زیر نظر داشت متوجه شد که استاد به یکی از زنان نظر نکرده است که یکدفعه به استاد گفت :استاد یک لا اله الا الله پرید.

تساوی حق مرغ و خروس
خروس: من هم تساوی را قبول دارم
اما نه همه جا،از فردا مثل مرغ یک روز در میون تا لنگ ظهر می خوابم، تا گاهی نصف شب ها مرغ هم بلند شه بخونه. اما از من دیگه نخواهید تخم کنم.

سزارین مرغ
نامه مرغ به صاحبش: من دیگه تخم نمی کنم حسابی از ریخت و قیافه افتاده ام امروز خودم با چشمام دیدم شوهرنامردم به یک جوجه مرغ خوشگل زل زده بود. دیروز هم متوجه شدم تو گوشیش یک عکس مرغ خوش اندام بود لطف بفرمایید به من داغ دیده کمک کنیدو با سزارین من موافقت کنید از این به بعد هم غذای چرب به من نده من رژیم دارم.اگه ممکنه درب مرغ داری را صبح ها باز کن می خواهم کمی ورزش کنم حسابی هن شده ام.
دوستار شما
قدقد
امضا
تمام

حق ویزیت
پزشک: خانم دارو به شوهر معتاد شما تو این دوساله کمکی نکرده من حق ویزیت رو با اجازه شما سه برابر کردم.
همسر: دارو را زیاد کردید یا حق ویزیت رو؟
پزشک: حق ویزیت را زیاد کردم تا زود تر جواب بده، پولتون تموم بشه دیگه قدرت خرید مواد رو نخواهد داشت.

مشاوره كشيش
مادر دو فرزندش را كه حسابي شر بودند و محله را كفري كرده بودند براي مشاوره پیش كشيش برد.
كشيش گفت بايد يكي يكي با اونها مشاوره كنم
بچه اول وارد شد ،
كشيش با خود فكري كرد كه چگونه با او سر سخن را باز كنه با خود گفت راه غير مستقيم بهتر جواب ميده. بعد شروع كرد از آب و هوا وتعداد دوستان و ...سئوال پرسيد. وقتي پرسيد خوب پسر خوبم بگو ببينم خدا كجاست؟ . هان ؟ کجاست پسرم ؟ اگه گفتی جایزه داری؟بچه بلند شد و با سرعت از اتاق فرار كرد و به برادرش كه پشت در ايستاده بود گفت فرار كن كه جاي ايستادن نيست بيچاره شديم ،خداشون گم شده فكر مي كنن ما كش رفتيم.
(حقم دارن خوب سه تا خدا ممكنه يكيش گم شه ديگه)

ریئس مجلس
ظلم به زن در چهار چوب ازدواج مجدد و موقت صحیح نیست.
مجلسی ها: صحیح است، صحیح است.

بارهيجاني كلمات
مرد بي سياست: زن ضعفم زد سرم رفت يه دقيقه لالموني بگير.

مرد با سياست: عزيزم چقدر لب هات همديگر را در آغوش مي گيرن تو دل برو ميشي و زيبا.:Kaf:

خطر بهمن با احتياط برانيد

يه جوجه اي از يه جوجه اي خوشش اومد ازش قول گرفت وقتي بزرگ شد با او ازدواج كنه و جوجه هم قبول كرد
چند سال بعد

جوجه اول به ديدن جوجه دومي رفت تا باهاش ازدواج كنه ديد خروسه
ميگي نه
رك: http://askdin.com/showthread.php?t=1079&page=2

مرد: سلام كتاب مرد رئيس خانه را داريد
كتابفروش: بله چندبار تجديد چاپ شده برو سمت چپ قفسه سوم بخش موضوعات خرافي.

نگراني (تفاوت روان شناختي مرد و زن)
:Mohabbat:
زنان تا ازدواج نكرده اند نگرانند و مردان تا ازدواج كردند

نظريه پرداز ازدواج
ما براثر كمبود عقل ازدواج مي كنيم
بر اثر كمبود حوصله طلاق مي دهيم
و بالاخره بر اثر كمبود حافظه دوباره ازدواج مي كنيم

يارب آن دلبر شيرين كه سپردي به منش
آن قدر لوس و نُنُر بود كه سپردم به ننش

نظریه تکامل!!!
یه روز یه بچه ای از باباش می پرسه باباجان اجداد ما کیا بودن؟ :Gig:می گه میمونهای انسانی نما و نخستی ها!!
بعد بچه می ره از مادش می پرسه مادر جان اجداد ما کیا بودن؟ میگه آدم وحوا.
بچه می گه آخه پدر گفت اجداد ما نخستی ها هستند
مادر میگه پدرت اجداد خودش رو گفته من اجداد خودم را گفتم

سلام خوبم خوبید؟ طبق گزارش بهرام عضو تیم تحقیقاتی زمین به زورگ آسمانی ، گونه انسانهای درستکار و بی ریا در زمین در حال انقراض هست، پس مواظب خودتان باشید. :Mohabbat:

معصوم(ع)
شیعه ما از اضافی خاک ما خلق شده اند
و به آب محبت ما عجین شده اند
با شادی ما شاد
و با حزن ما محزون اند
ایام سوگ امام حسین(ع) برشما عزداران تسلیت

  • اعتماد نفس لطیفه های کوتاه
  • زنه از شوهرش مي پرسه از چيه من بيشتر خوشت مي آد؟ از صورت زيبا و يا هيکل متناسبم؟ مرده يه نگاهي به سر تا پاي زنش مي ندازه و ميگه از اعتماد به نفست!!!

یه روز یه نفر در حال احتضار بود ازش می پرسن اگه نماز و روزه ای بر گردن داری بگو تا بجا آوریم شخص می گه نه نماز ندارم ولی 30 سال برام وضو بگیرید :Nishkhand:

قبل از ازدواج
مرد: آره، ديگه نمي‌‌تونم بيش از اين منتظر بمونم
زن: مي‌‌خواهى من از پيشت برم؟
مرد: نه! فکرش را هم نکن
زن: منو دوست داري؟
مرد: البته!
زن: آيا تا حالا به من خيانت کردي؟
مرد: نه! چرا چنين سوالى مي‌‌کني؟
زن: منو مسافرت مي‌‌بري؟
مرد: مرتب!
زن: آيا منو مي‌‌زني؟
مرد: به هيچ وجه! من از اين آدما نيستم !
زن: مي‌‌تونم بهت اعتماد کنم؟
.

.

.

: بعد از ازدواج

متن را اين دفعه از پائين به بالا بخوانيد !!!

میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فر زندان من هستند و بهشت به همه فر زندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...

سلام
دوستان
در این تاپیک تنها لطیفه های ترییتی (ازدواج،تحصیلی،تربیت فرزند و...)بنویسیم و بقیه لطیفه ها را در قسمت سرگرمی و آزاد سایت بیاوریم
با سپاس فراوان

:Gol:مردی در مقدمه کتابش نوشته بود
این کتاب را به همسر عزیزم :hamdel:تقدیم می کنم چون اگر قهر نمی کرد و خانه پدرش نمی رفت هرگز موفق نمی شدم آن را به پایان بر سانم

بوکسری در نامه عاشقانه اش به همسرش نوشته بود
زندگی خالی نیست
بوکس هست
لگد هست
داد هست فریاد هست
آری آری تا شقایق هست مشت بادید خورد

[=times new roman, new york, times, serif]تقاضای مرخصی همسر[/]


می گویند در دوران قبل که پاسگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دوراز شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط ديگر برای خدمت منتقل می شدند باید مدت زيادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همين خاطرمعدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران ديگر قرار می

گرفت.
همسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از

زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندين بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدرومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به
بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند. زن که در این مدت با چگونگی
برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی
قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:

" جناب .....

فرمانده محترم ...

اینجانب .... همسر حضرتعالی که مدت چندين ماه است پس از ازدواج با شما دور از
خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت ..
برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائيد."
" با احترام ..... همسر شما "

و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد.

چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد:

*"*سرکار خانم...
عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام *با درخواست شما به
شرط تامین جانشین موافقت میشود."*

فرمانده

ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم .
مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله ، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم ان شاءالله!

تغيير فضاي روان شناختي
سرباز با عجله رفت تا از فرمانده مرخصي شهري بگيريد فرمانده گفت موي سرت بلند است به شرطي كه اول موهاتو كوتاه كني موافقم
سرباز با عجله رفت ديد آرايشگاه پادگان تعطيله پكر شد ناراحت نشست و غصه مي خورد يه دفعه فكري به سرش زد پوتين هايش را حسابي برق انداخت و خدمت فرمانده رسيد احترام جانانه گذاشت و گفت قربان پوتين ها خوب براق شد فرمانده نگاه كرد و گفت بله تو كه مي تواني مرتب باشي چرا بايد تذكر بدهم بعد زير برگه مرخصي را امضا كرد
----------------------
راستي نكته سنجي و ريزبيني گاهي زندگي را راحت تر نمي كند؟

پسری پدرش رو جلوی چشم مردم کتک می زد بهش اعتراض کردن گفتن:به چه حقی این کارو می کنی؟ کار خیلی بدی می کنی!
پسره جواب داد:عجب دوره زمونه ای شده ! آدم اختیار باباشم نداره!!

شوخی اون هم تو شب عاشورا ؟! کی جرات این کارو داشته ؟!

حالا می بینیم!

«حبیب بن مظاهر» به سوی یارانش خارج شد در حالی که می خندید و در شادمانی فرورفته بود. «یزید بن حصین تمیمی» بر او اعتراض کرده می گوید: «اینک زمان خندیدن نیست؟!».
«حبیب» با ایمانی عمیق به وی پاسخ می دهد: «کدام جایگاه از این به شادمانی شایسته تر باشد؟! به خدا! طولی نمی کشد که این ستمکاران با شمشیرهایشان بر ما خواهند تاخت و آنگاه حورعین را در آغوش می گیریم» (1) .

«بریر» نیز با «عبدالرحمن انصاری» به شوخی پرداخت، او از این کار، در شگفت شد و به وی گفت: «اینک، زمان کار بیهوده نیست!!».
«بریر» به وی پاسخ داد: «قوم من می دانند که نه در پیری و نه در جوانی، کار بیهوده را دوست نداشتم، ولی من به آنچه با آن روبه رو می شویم شادمان هستم، به خدا! میان ما و حورعین فاصله ای نیست جز اینکه اینان با شمشیرهایشان بر ما بتازند و دوست دارم که هم اینک بر ما بتازند» (2) .

.....

منبع : تبیان
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=934&articleID=421583

...................

واقعا که گوارای وجودشان باد! هم شهادت هم حورالعین!

.

اونروز که فرياد زدي دوستت دارم گفتم بلندتر نمي شنوم

ولی امروز که توی گوشم آروم گفتي ديگه دوستت ندارم

گفتم آروم بگو بقیه میشنوند

:Gol:

دو نفر تازه عقد کرده بودند ساعت ها با هم نشستند و دل و قلوه رد و بدل کردند همین که پسر رفت دل دختر گرفت طبع شاعریش گل کرد و در پیامکی نوشت:
هم سوخت دلم ز دوریت هم جگرم،با دوری خود دوگانه سوزم کردی

پسری پدر خود را می زد و او را می کشید تا از خانه بیرون اندازد در پاشنه در که رسیدند پدر به پسر خود گفت پسر جان تا همین جا کافیه من بابام را از این جا به بعد نبردم

حامی از لطا یف زیبای شما تشکر می کند
شاد باشید و خرم

ببخشید اصلاح می کنم
شاد باشید و خرّم(با تشدید راء)

يه روشن فكر ازيه نويسنده ميپرسه :شما ازاصطلاح خلاء دردناك خيلي استفاده ميكنيد،مگه ممكنه چيزي هم خالي باشه هم درد بكنه؟
نويسنده ميگه؟عجيبه!مگه شما تاحالا سردردنگرفتيد؟

دعای یک زن موفق:
خدایا از تو خردمندی میخواهم تا همسرم را درک کنم،عشق میخواهم تا اورا ببخشم ،بردباری میخواهم تا شرایطش رابپذیرم،زیرا اگر ازتو قدرت بخواهم،اورا آنقدر میزنم تا بمیرد!

ده بار گفتمت که نه جار مگیر
با هشت مباش و هفت غمخوار مگیر
شش ول کن وپنج ،چار وسه را بگذار
بگذر ز دوئی وغیر یک یار مگیر

چه بد بود زن زشتی دراز هم باشد
به غیر از این دو صفت بی جهاز هم باشد
هم غرغرو وبی حیا وبد اخلاق
علاوه بر همه این نساز هم باشد
بدتر از همه خصلت به اسم اوچو رسی
به جای فاطمه ،اسمش سرو ناز هم باشد

با عرض معذرت از جماعت نسوان
ضرب المثل های طنز درباره زنان
ژاپنی:
زبان زن شمشیری است که هرگز زنگ نمی زند

گرجستانی:
اسلحه زن اشک اوست

یونانی:
وقتی نور نباشد زنان مثل یکدیگرند

سوئدی:
زن وآتش هم گرم میکنند هم میسوزانند

ایرانی:
زن نداری غم نداری
پیچ دهان زن هرز است
خانه که با دو کدبانوست،خاک تا زانوست

از چارلی چاپلین هنر پیشه معروف پرسیدند آیا شما از زن پرچانه خوشتان می آید؟جواب داد مگر نمونه دیگری هم وجود دارد؟!

زن:باز هم دیشب در خواب حرف میزدی
مرد:اقلا بگذار وقتی خواب هستی ،من چند کلمه حرف بزنم

زنی از زن دیگر پرسید:به نظر تو خوشبخت ترین زن دنیا چه کسی بوده است؟ گفت :حوا پرسید چرا؟ گفت : برای اینکه نه مادر شوهر داشته ونه خواهر شوهر

پیرمردی بی نماز می خواست پسرش را تنبیه کند که پسر به درون مسجد فرار کرد. پیر مرد جلوی در مسجد ایستاد وصدا زد این آخر عمری پایم را به مسجد باز نکن!!

محمد جان شاد باشید که شادمان کردید
خزانه دلت بی خزان باد
باقی بقایت جانم فدایت

سئوال پسر :بابا به چه رنگی بنفش میگن؟
بابا فکری کرد و گفت قرمز دیدی
بچه گفت بله
بابا گفت آبی اون

گنجشکه با شوهرش دعواش میشه بدون چادر می دود تو کوچه داد می زنه پیشی بیا منو بخور

شوهر گنجشکه معتاد شده بود خانم گنجشکه تو دادگاه داد می زد جیجه خسته شدم آقای قاضی ،جیجه نمی تونم

موضوع قفل شده است