*** درسنامه ی فرجام شناسی ***
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام به همه ی دوستان:Gol:
در این تاپیک انشاالله به تدریج متن بخش فرجام شناسی کتاب آموزش عقاید استاد مصباح قرار داده میشه، در این تاپیک قرار نیست بحثی صورت بگیره و پست های از این دست حذف خواهند شد، دوستان هر نوع مطلبی در این رابطه داشتن می تونن در تاپیک دیگه ای مطرح بفرمان تا در اونجا راجع بهش صحبت بشه، شبیه این برنامه برای سه بخش دیگه ی این کتاب(خداشناسی، پیامبرشناسی، و امام شناسی) هم هست انشاالله، دوستان جهت اطلاع از مسائل اجرایی این طرح به این تاپیک مراجعه بفرمان:
طرح بزرگ جهادگران عرصه ی مجازی
سرکار نسیم گرامی قبول زحمت فرمودن و مدیریت این تاپیک رو به عهده گرفتن، همین جا صمیمانه ازشون تشکر می کنم و امیدوارم خداوند متعال به بهترین وجه ازشون قبول بفرماد...
- نام كتاب: آموزش عقايد (دوره سه جلدى در يك مجلد)
- ناشر: شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامى
- شمارگان: 2500 نسخه
- چاپ اول: تابستان 1377؛ چاپ هفدهم: بهار 1384
- قيمت: 3400 تومان
- مؤلف: آية الله مصباح يزدى
- چاپ و صحافى: سپهر
الحمد لله ربّ العالمين. و الصلوة و السّلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين. لاسيّما بقيّة الله فى الارضين عجل الله تعالى فرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره.
عقايد و انديشه هاى بنيادى، پايه و اساس هر نظام ارزشى و هر ايدئولوژى منسجم را تشكيل مىدهد و آگاهانه يا نيمه آگاهانه در شكل گيرى رفتار انسانها اثر مىگذارد. از اينروى، براى برقرارى و تحكيم نظام ارزشى و رفتارى اسلام بايد مبانى عقيدتى آنكه ريشه هاى اين درخت تنومند و پربركت بشمار مىرود در دل ها پابرجا گردد تا همواره ميوه هاى شيرين و گوارايش را ببار آورد و سعادت خوشبختى دو جهان را تأمين كند.
بهمين جهت، دانشمندان اسلامى از نخستين قرن ظهور اسلام به تبيين عقايد اسلامى در شكلهاى گوناگون و با شيوه هاى مختلف پرداختند و از جمله، علماء كلام، كتابهاى كلامى را در سطحهاى متفاوت، تدوين كردند. در عصر جديد هم با توجه به شبهات نوظهور، كتابهاى عقيدتى مختلفى نوشته و در دسترس همگان قرار داده شده است. اما غالباً اينگونه كتابها در دو سطح كاملا متفاوت، نگارش يافته است. يكى در سطح عمومى با بيانات ساده و توضيحات فراوان، و ديگرى در سطح تخصّصى با بيانات پيچيده و عبارات سنگين و اصطلاحات علمى. و در اين ميان، جاى كتابهايى كه براى تدريس در سطح متوسط، مناسب باشد خالى مانده، و سالهاست كه مدارس دينى احساس نياز شديد به چنين متون درسى مىكنند.
از اينروى، به پيشنهاد مسئولين محترم سازمان تبليغات اسلامى و با كمك گروهى از فضلاء مؤسسه در راه حق، اقدام به تهيه اين كتاب كرديم كه ويژگيهاى آن از اين قرار است:
2- كوشيدهايم تا مىتوانيم از عبارات روشن و ساده استفاده كنيم و از بكار گرفتن اصطلاحات پيچيده و عبارات دشوار پرهيز نماييم و نيز زوديابى معانى را فداى پيرايه هاى ادبى نسازيم.
3- سعى كردهايم براى اثبات مطالب، از دليلهاى متقن و نسبتاً روشن، بهره بگيريم و از انباشتن دلايل متعدد و احياناً سست بپرهيزيم.
4- نيز كوشيدهايم از توضيحات زائدى كه موجب خستگى دانشجويان مىشود پرهيز كرده، ايجاز مطلوب را رعايت كنيم.
5- چون اين كتاب براى تدريس در يك سطح متوسط در نظر گرفته شده و از آوردن استدلالات عميق و پيچيده كه نياز به آشنايى با فلسفه يا تفسير يا فقه الحديث دارد خوددارى، و در مورد ضرورت، به تبيين مقدمات لازم، بسنده كردهايم و تكميل و بررسى ديگر ابعاد مسائل را به كتب ديگر حواله دادهايم تا شوق ادامه تحصيل و تحقيق را در دانشجو برانگيزد.
6- محتواى كتاب بصورت درسهاى جداگانه، تقسيم و بطور متوسط، خوراك يك جلسه در يك درس، گنجانيده شده است.
7- نكات مهم بعضى از دروس، در درسهاى آينده، مورد تأكيد و گاهى مورد تكرار، واقع شده تا بهتر در ذهن دانشجو جايگزين شود.
8- در پايان هر درسى سؤالاتى طرح شده كه كمك شايانى به بهتر آموختن مىكند.
9- بى شك، اين كتاب نيز خالى از نقاط ضعف نخواهد بود و اميدواريم با استفاده از انتقادات و پيشنهادهاى اساتيد محترم، برخى از آنها در چاپهاى بعد، اصلاح شود.
به اميد آنكه اين خدمت كوچك در پيشگاه مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه و عجل اللّه فرجه الشريف مورد قبول واقع شود و بعنوان اداء بخشى از ديون ما به حوزه علميه و به شهداء والامقام، پذيرفته گردد.
قم محمدتقى مصباح يزدى
شهريور 1365 شمسى
بخش چهارم؛ فرجام شناسی
- درس 41: اهميت فرجامشناسى
- مقدمه
- اهميّت اعتقاد به معاد
- اهتمام قرآن به مسأله
- نتيجه
- درس 42: وابستگى مسأله معاد به مسأله روح
- ملاك وحدت در موجود زنده
- موقعيّت روح در وجود انسان
- درس 43: تجرّد روح
- مقدمه
- دلايل عقلى بر تجرّد روح
- شواهد قرآنى
- درس 44: اثبات معاد
- مقدمه
- برهان حكمت
- برهان عدالت
- درس 45: معاد در قرآن
- مقدمه
- انكار معاد، بى دليل است
- پديده هاى مشابه معاد:
- الف- رويش گياه
- ب- خواب اصحاب كهف
- ج- زنده شدن حيوانات
- د- زنده شدن بعضى از انسانها
- درس 46: پاسخ قرآن به شبهات منكرين
- شبهه اعاده معدوم
- شبهه عدم قابليّت بدن براى حيات مجدّد
- شبهه درباره قدرت فاعل
- شبهه درباره علم فاعل
- درس 47: وعده الهى در مورد قيامت
- مقدمه
- وعده حتمى الهى
- اشاره به براهين عقلى
- درس 48: مشخصات عالم آخرت
- مقدمه
- ويژگيهاى عالم آخرت از ديدگاه عقل
- درس 49: از مرگ تا قيامت
- مقدمه
- همه انسانها خواهند مُرد
- گيرنده جانها
- آسان يا سخت گرفتن جان
- عدم قبول ايمان و توبه در حال مرگ
- آرزوى بازگشت به دنيا
- عالم برزخ
- درس 50: تصوير رستاخيز در قرآن
- مقدمه
- وضع زمين و درياها و كوهها
- وضع آسمان و ستارگان
- شيپور مرگ
- شيپور حيات و آغاز رستاخيز
- ظهور حكومت الهى و انقطاع سَبَبها و نَسَبها
- محكمه عدل الهى
- بسوى اقامتگاه ابدى
- بهشت
- دوزخ
- درس 51: مقايسه دنيا با آخرت
- مقدمه
- فناپذيرى دنيا و ابديّت آخرت
- تفكيك نعمت از عذاب در آخرت
- اصالت آخرت
- نتيجه انتخاب زندگى دنيا
- درس 52: رابطه دنيا با آخرت
- مقدمه
- دنيا مزرعه آخرت است
- نعمتهاى دنيا موجب سعادت اخروى نمىشود
- نعمتهاى دنيا موجب شقاوت اخروى هم نمىشود
- نتيجه
- درس 53: نوع رابطه بين دنيا و آخرت
- مقدمه
- رابطه حقيقى يا قراردادى؟
- شواهد قرآنى
- درس 54: نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
- مقدمه
- حقيقت ايمان و كفر
- نصاب ايمان و كفر
- تأثير ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
- شواهد قرآنى
- درس 55: رابطه متقابل ايمان و عمل
- مقدمه
- رابطه ايمان با عمل
- رابطه عمل با ايمان
- نتيجه
- درس 56: چند نكته مهم
- مقدمه
- كمال حقيقى انسان
- تبيين عقلى
- نقش انگيزه و نيّت
- درس 57: حبط و تكفير
- مقدمه
- رابطه ايمان و كيفر
- رابطه اعمال نيك و بد
- درس 58: امتيازات مؤمنان
- مقدمه
- افزايش ثواب
- آمرزش صغائر
- استفاده از اعمال ديگران
- درس 59: شفاعت
- مقدمه
- مفهوم شفاعت
- ضوابط شفاعت
- درس 60: حل چند شبهه
درس چهل و يكم
اهميت فرجامشناسى
ـ مقدمه
ـ اهميّت اعتقاد به معاد
شامل: اهتمام قرآن به مسأله
ـ نتيجه
مقدمه
در آغاز اين كتاب، اهميّت تحقيق درباره دين و مبانى عقيدتى آن (توحيد، نبوت، معاد) را بيان كرديم و توضيح داديم كه انسانى بودنِ زندگى، در گرو حلّ صحيح اين مسائل است. و در بخش اول، مسائل خداشناسى؛ و در بخش دوم، مسائل راه و راهنماشناسى (نبوت و امامت) را مرود بحث قرار داديم و اينك به طرح مهمترين مباحث معاد، تحت عنوان «فرجام شناسى» مىپردازيم.
نخست، ويژگى اين اصل اعتقادى و تأثير خاصّ آن را در رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان، بيان مىكنيم. سپس توضيح مىدهيم كه داشتن تصوّر صحيحى از معاد، منوط به پذيرفتن روح نامحسوس و جاودانى است، و همانگونه كه «هستى شناسى» بدون اعتقاد به خداى يگانه، ناقص است؛ «انسان شناسى» هم بدون اعتقاد به روح جاودانى ناتمام است. آنگاه مسائل اساسى معاد را به شيوهاى متناسب با نگارش اين كتاب، مورد بررسى قرار خواهيم داد.
اهميت اعتقاد به معاد
انگيزه فعاليتهاى زندگى، تأمين نيازها و خواسته ها، و نيل به ارزشها و آرمانها، و در نهايت رسيدن به سعادت و كمال نهائى است و چندى و چونىِ كارها و كيفيّت جهت دادن به آنها بستگى به تشخيص اهدافى دارد كه تلاش هاى زندگى براى رسيدن به آنها انجام مىگيرد. بنابراين، شناخت هدف نهائى زندگى براى رسيدن، نقش اساسى را در جهت دادن به فعاليتها و
انتخاب و گزينش كارها ايفاء مىكند. و در واقع، عامل اصلى در تعيين خطّ مشى زندگى را نوع نگرش و بينش و شناخت انسان، نسبت به حقيقت خود و كمال و سعادتش تشكيل مىدهد و كسى كه حقيقت خود را تنها مجموعهاى از عناصر مادّى و فعل و انفعالات پيچيده آنها مىپندارد و حيات خود را منحصر به چند روزه زندگى دنيا مىانگارد و لذت و سعادت و كمالى را وراى بهره هاى مربوط به همين زندگى نمىشناسد، رفتارهاى خود را به گونهاى تنظيم مىكند كه تنها نيازهاى دنيوى و خواسته هاى اين جهانيش را تأمين كند، اما كسى كه حقيقت خود را فراتر از پديده هاى مادّى مىداند و مرگ را پايان زندگى ندانسته، آنرا نقطه انتقال از جهان گذرا به جهان جاودانى مىشناسد و رفتارهاى شايسته خود را وسيلهاى براى رسيدن به سعادت و كمال ابدى مىشمارد، برنامه زندگيش را به گونهاى طرح و اجراء مىكند كه هر چه بيشتر و بهتر براى زندگى ابديش سودمند باشد. و از سوى ديگر، سختيها و ناكاميهاى زندگى دنيا، او را دل سرد و نااميد نمىكند و از تلاش در راه انجام وظايف و كسب سعادت و كمال ابدى، باز نمىدارد.
تأثير اين دو نوع انسان شناسى، منحصر به زندگى فردى نيست بلكه در زندگى اجتماعى و رفتارهاى متقابل افراد نسبت به يكديگر نيز تأثير بسزائى دارد و اعتقاد به حيات اخروى و پاداش و كيفر ابدى، نقش مهمى را در رعايت حقوق ديگران و احساس و ايثار نسبت به نيازمندان، بازى مىكند و در جامعهاى كه چنين اعتقادى زنده باشد براى اجراى قوانين و مقررات عادلانه و جلوگيرى از ظلم و تجاوز به ديگران، كمتر نياز به اِعمال زور و فشار خواهد بود. و طبعاً در صورتى كه اين اعتقاد، جهانى و همگانى شود، مشكلات بين المللى هم بصورت چشمگيرى كاهش خواهد يافت.
با توجه به اين نكات اهميّت مسأله معاد و ارزش پژوهش و تحقيق درباره آن، روشن مىشود، و حتّى اعتقاد به توحيد، به تنهائى (و بدون اعتقاد به معاد) نمىتواند تأثير كامل و گستردهاى در بخشيدن جهت مطلوب به زندگى داشته باشد. و از اينجا راز اهتمام اديان آسمانى و بخصوص دين مقدّس اسلام به اين اصل اعتقادى، و تلاش فراوان انبياء الهى براى راسخ كردن اين عقيده در دلهاى مردم، آشكار مىگردد.
اعتقاد به زندگى اخروى در صورتى مىتواند نقش خود را در جهت دادن به رفتارهاى
فردى و اجتماعى، ايفاء كند كه نوعى رابطه عليّت بين فعاليتهاى اين جهانى و سعادت و شقاوتِ آن جهانى، پذيرفته شود و دستِ كَم، نعمتها و عذابهاى اخروى به عنوان پاداش و كيفر براى رفتارهاى شايسته و ناشايسته اين جهان، شناخته گردد. و گرنه، در صورتى كه چنين پنداشته شود كه سعادت اخروى را مىتوان در همان جهان، كسب كرد همچنان كه بهره هاى دنيوى را مىتوان در همان جهان بدست آورد اعتقاد به زندگى اخروى، نقش تعيين كننده خود را در رفتارهاى اين جهانى، از دست خواهد داد. زيرا طبق اين پندار مىتوان گفت كه: در اين دنيا براى تحصيل سعادت دنيوى، كوشش كرده، و براى رسيدن به سعادت اخروى بايد پس از مرگ و در همان عالم آخرت به تلاش پرداخت!
بنابراين، لازم است علاوه بر اثبات معاد و زندگى اخروى، رابطه بين دو زندگى (دنيا و آخرت) و تأثير رفتارهاى اختيارى در سعادت يا شقاوت ابدى نيز اثبات گردد.
اهتمام قرآن به مسأله معاد
بيش از ثلث آيات قرآن، ارتباط با زندگى ابدى دارد: در يك دسته از آيات، بر لزوم ايمان به آخرت تأكيد شده1؛ در دسته ديگر، پى آمدهاى انكار آن، گوشزد شده2؛ و در دسته سوم، نعمتهاى3 ابدى، و در دسته چهارمى عذابهاى جاودانى، بيان شده است4. همچنين در آيات فراوانى رابطه بين اعمال نيك و بد با نتايج اخروىِ آنها ذكر گرديده؛ و نيز با شيوه هاى گوناگونى امكان و ضرورت رستاخيز مورد تأكيد و تبيين قرار گرفته و به شبهات منكران، پاسخ داده شده؛ چنانكه منشأ تبهكاريها وكجرويها فراموش كردن يا انكار قيامت و روز حساب، معرّفى شده است5.
از دقت در آيات قرآنى بدست مىآيد كه بخش عمدهاى از سخنان پيامبران و بحثها و جدالهاى ايشان با مردم، اختصاص به موضوع معاد داشته است و حتى مىتوان گفت كه
--------------------------------------------
1. سوره بقره: آيه 4، سوره نمل: آيه 3 و...
2. سوره اسراء: آيه 10، سوره فرقان: آيه 11، سوره صبا: آيه 8، سوره مؤمنون: آيه 74 و...
3. سوره الرحمن: آيه 46 تا آخر، سوره الواقعه: آيه 15-38، سوره الدهر: آيه 11-21 و...
4. سوره الحاقه: آيه 20-27، سوره الملك: آيه 6-11، سوره الواقعه: آيه 42، 56 و...
5. سوره ص: آيه 26، سوره سجده: آيه 140.
تلاش آنها براى اثبات اين اصل، بيش از تلاشى بوده كه براى اثبات توحيد كردهاند زيرا اكثر مردم، سرسختى بيشترى براى پذيرفتن اين اصل، نشان مىداده اند. علت اين سرسختى را مىتوان در دو عامل، خلاصه كرد: يكى عامل مشترك در انكار هر امر غيبى و نامحسوس، و ديگرى عامل مختص به موضوع معاد يعنى ميل به بى بندوبارى و عدم مسئوليت. زيرا همانگونه كه اشاره شد اعتقاد به قيامت و حساب، پشتوانه نيرومندى براى احساس مسئوليت و پذيرفتن محدوديتهاى رفتارى و خوددارى از ظلم و تجاوز و فساد و گناه است و با انكار آن، راه براى هوسرانيها و شهوت پرستيها و خودكامگيها باز مىشود.
قرآن كريم با اشاره به اين عامل مىفرمايد:
«أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ. بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»1.
آيا انسان چنين مىپندارد كه استخوانهايش را (پس از متلاشى شدن) جمع نخواهيم كرد؟ چرا (اين كار را خواهيم كرد در حالى كه) تواناييم كه سر انگشتانشان را (مانند اول) هموار سازيم. بلكه انسان مىخواهد جلوى خويش را باز كند (و بى بندوبار باشد).
همين روحيه اباء و امتناع از پذيرفتن معاد به معناى حقيقى را مىتوان در كسانى يافت كه در گفتارها و نوشتارهايش مىكوشند كه «رستاخيز» و «روز واپسين» و ديگر تعبيرات قرآنى درباره معاد را بر پديده هاى اين جهانى و رستاخيز ملتها و تشكيل دادن جامعه بى طبقه و ساختن بهشت زمينى، تطبيق كنند يا عالم آخرت و مفاهيم مربوط به آن را مفاهيمى ارزشى و اعتبارى و اسطورهاى2 قلمداد نمايند!
قرآن كريم چنين كسانى را «شياطين انس» و «دشمنان انبياء» دانسته است كه با سخنان آراسته و فريبنده شان به راهزنى دلها مىپردازند و مردم را از ايمان و اعتقاد صحيح و پايبندى به احكام الهى، باز مىدارند:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ. وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ
----------------------------------------------
1. سوره القيامه، آيه 3-5.
2. سوره نمل: آيه 68، سوره احقاف، آيه 17.
بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ»1
و بدين سان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم كه براى فريفتن مردم پيرايه هاى سخن را به يكديگر الهام مىكنند و اگر خدا مىخواست (جبراً جلوى آنها را مىگرفت و) چنين كارهايى انجام نمىدادند (ولى خواست خدا اين است كه مردم در گزينش راه خوب و بد، آزاد باشند) پس آنان را با دروغهايشان واگذار. و تا دلهاى كسانى كه ايمان به آخرت ندارند به سخنان آراسته آنان فرا داده شود و آنها را بپسندند و آنچه را بخواهند مرتكب شوند.
نتيجه
براى اينكه شخص بتواند راهى را در زندگى برگزيند كه به سعادت حقيقى و كمال نهائيش بينجامد بايد بينديشد كه: آيا حيات انسانى با مرگ، پايان مىيابد يا پس از آن، حيات ديگرى خواهد داشت؟ و آيا انتقال از اين جهان به جهان ديگر، همانند مسافرت از شهرى به شهر ديگر است كه مىتوان لوازم و وسايل زيستن را در همان جا فراهم كرد يا اينكه حيات اين جهان، مقدّمه و زمينه ساز خوشيها و ناخوشيهاى آن جهان است و كار را بايد در اين جا انجام داد و نتيجه نهائيش را در آنجا يافت؟ و تا اين مسائل، حلّ نشود نوبت به شناختن راه و گزينش خطّ مشى و برنامه زندگى نمىرسد زيرا تا مقصد سير و سفر، معلوم نشود نمىتوان راه وصول به آنرا تشخيص داد.
در پايان، يادآور مىشويم كه احتمال وجود چنين حياتى هر قدر ضعيف، فرض شود كافى است كه انسان هوشيار و خردمند را وادار به تحقيق و پژوهش درباره آن كند زيرا «مقدار محتمَل» بى نهايت است.
--------------------------------------------
1. سوره انعام، آيه 112، 113.
پرسش
1- تفاوت اعتقاد به معاد و عدم آن در جهت دادن به فعاليتهاى زندگى را شرح دهيد.
2- اعتقاد به زندگى اخروى در چه صورتى مىتواند نقش عظيم خود را در جهت مطلوب بخشيدن به زندگى، ايفاء كند؟
3- اهتمام قرآن به موضوع معاد را شرح دهيد.
4- علت سرسختى مردم در برابر پذيرفتن معاد را توضيح دهيد.
5- نمونه تلاش بيماردلان براى تحريف اعتقاد به معاد را ذكر، و موضوع قرآن در برابر امثال اين تحريفات را بيان كنيد.
6- ضرورت تحقيق درباره معاد و برترى آن بر تحقيق در مسائل دنيوى را شرح دهيد.
وابستگى مسأله معاد به مسأله روح
ـ موقعيّت روح در وجود انسان
ملاك وحدت در موجود زنده
بدن انسان مانند همه حيوانات، مجموعهاى از ياخته ها (سلولها) است كه هر يك از آنها همواره در حال سوخت و ساز و تحوّل و تبدّل مىباشد و شماره آنها از آغاز تولّد تا پايان زندگى، عوض نشود يا تعداد ياخته هايش همواره ثابت بماند.
با توجه به اين تغييرات و تحوّلاتى كه در بدن حيوانات و بخصوص انسان، رخ مىدهد اين سؤال، مطرح مىشود كه به چه ملاكى بايد اين مجموعه متغيّر را، موجود واحدى به حساب آورد؛ با اينكه ممكن است اجزاء آن در طول زندگى، چندين بار عوض شود1؟
پاسخ سادهاى كه به اين سؤال، داده مىشود اين است كه ملاك وحدت در هر موجود زندهاى پيوستگى اجزاى همزمان و ناهمزمانِ آن است و هر چند سلولهايى تدريجاً مىميرند و سلولهاى تازهاى جاى آنها را مىگيرند اما به لحاظ پيوستگى اين جريان مىتوان اين مجموعه باز و در حال نوسان را موجود واحدى شمرد.
ولى اين، جواب قانع كنندهاى نيست، زيرا اگر ساختمانى را فرض كنيم كه از تعدادى آجر، تشكيل شده و آجرهاى آن را تدريجاً عوض مىكنند، بطورى كه بعد از مدتى هيچ يك از
----------------------------------------
1. قبل از طرح اين سؤال مىتوان سؤال ديگرى را مطرح كرد كه اساساً ملاك وحدت در مجموعه هاى ثابت و بسته چيست؟ و تركيبات شيميايى و ارگانيك را به چه ملاكى مىتوان موجود واحدى شمرد؟ ولى براى جلوگيرى از گسترش بحث، از مطرح كردن آن در اينجا خوددارى كرديم. رجوع كنيد به: آموزش فلسفه، جلد اول، درس 29.
آجرهاى قبلى، باقى نمىماند؛ نمىتوان مجموعه آجرهاى جديد را همان ساختمان قبلى دانست هر چند از روى مسامحه و به لحاظ شكل ظاهرى، چنين تعبيراتى بكار مىرود مخصوصاً از طرف كسانى كه اطلاعى از تعويض اجزاى مجموعه ندارند.
ممكن است پاسخ گذشته را به اين صورت، تكميل كرد كه اين تحوّلات تدريجى در صورتى به وحدت مجموعه، آسيبى نمىرساند كه براساس يك عامل طبيعى و درونى، انجام بگيرد چنانكه در موجودات زنده، ملاحظه مىشود. اما تبديل آجرهاى ساختمان بوسيله عامل بيرونى و قشرى، حاصل مىشود و از اينرو نمىتوان وحدت و اين همانىِ حقيقى را در طول جريان تعويض اجزاء، به آنها نسبت داد.
اين پاسخ، مبتنى بر پذيرفتن عامل طبيعى واحدى است كه در جريان تحولات، همواره باقى مىماند و نظم و هماهنگى اجزاء و اعضاى ارگانيسم را حفظ مىكند. پس سؤال درباره خود اين عامل، مطرح مىشود كه حقيقت آن چيست؟ و ملاك وحدت آن كدام است؟
طبق نظريه فلسفى معروف، ملاك وحدت در هر موجود طبيعى، امر بسيط (= غيرمركب) و نامحسوسى به نام «طبيعت» يا «صورت»1 است كه با تحوّلات مادّه، عوض نمىشود. و در موجودات زنده كه افعال مختلف و گوناگونى از قبيل تغذيه و نموّ و توليدمثل، انجام مىدهند اين عامل به نام «نفس» ناميده مىشود.
فلاسفه پيشين، نفس نباتى و حيوانى را «مادّى» و نفس انسانى را «مجرّد» مىدانستهاند ولى بسيارى از حكماى اسلامى و از جمله صدرالمتألّهين شيرازى، نفس حيوانى را نيز داراى مرتبهاى از تجرّد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرّد، قلمداد كرده اند. ولى ماترياليستها كه وجود را منحصر به مادّه و خواصّ آن مىدانند روح مجرّد را انكار مىكنند و مادّيين جديد (مانند پوزيتويست ها) اساساً منكر هر چيز نامحسوسى هستند و دست كم، امر غيرمحسوس را نيز مىپذيرند و طبعاً پاسخ صحيحى براى ملاك وحدت در موجودات زنده هم ندارند.
بنابر اينكه ملاك وحدت در نباتات، نفس نَباتىِ آنها باشد زندگى نباتىِ در گروى وجود
------------------------------------
1. بايد دانست كه هر يك از اين واژه ها، معانى اصطلاحى ديگرى نيز دارند و منظور از آنها در اينجا همان صورت نوعيّه است.
صورت و نفس نباتى خاصّ در موادّ مستعدّ مىباشد و هنگامى كه استعداد موادّ از بين برود صورت يا نفس نباتى هم نابود مىشود. و اگر فرض كنيم كه همان موادّ مجدداً استعداد پذيرفتن صورت نباتى را پيدا كنند نفس نباتى جديدى به آنها افاضه مىشود ولى دو گياه كهنه و نو با وجود مشابهت كامل نيز، وحدت حقيقى نخواهند داشت و با نظر دقيق نمىتوان نبات جديد را همان نبات قبلى دانست.
اما در مورد حيوان و انسان، چون نفس آنها مجرّد است مىتواند بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى باشد و هنگامى كه مجدّداً به بدن، تعلق بگيرد وحدت و «اين همانىِ» شخص را حفظ كند چنان كه قبل از مرگ هم همين وحدت روح، ملاك وحدت شخص مىباشد و تبدّل موادّ بدن، موجب تعدّد شخص نمىشود. ولى اگر كسى وجود حيوان و انسان را منحصر به همين بدن محسوس و خواصّ و اعراض آن بپندارد و روح را هم يكى يا مجموعهاى از خواصّ بدن بشمارد و حتّى اگر آن را صورتى نامحسوس ولى مادّى بداند كه با متلاشى شدن اندامهاى بدن، نابود مىشود چنين كسى نمىتواند تصوّر صحيحى از معاد داشته باشد زيرا به فرض اينكه بدن، استعداد جديدى براى حيات، پيدا كند خواص و اعراض نوينى در آنها پديد مىآيد و ديگر ملاك حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» آنها وجود نخواهد داشت زيرا فرض اين است كه خواصّ قبلى به كلّى نابود شده و خواصّ جديدى پديد آمده است.
حاصل آنكه: در صورتى مىتوان حيات پس از مرگ را بصورت صحيحى تصوّر كرد كه روح را غير از بدن و خواصّ و اعراض آن بدانيم و حتّى آن را صورت مادّى كه در بدن، حلول كرده باشد و با متلاشى شدنِ آن، نابود شود، ندانيم. پس اولا بايد وجود روح را پذيرفت، و ثانياً بايد آن را امرى جوهرى دانست نه از قبيل اعراض بدن، و ثالثاً بايد آن را قابل استقلال و قابل بقاى بعد از متلاشى شدن بدن دانست نه مانند صورتهاى حلول كننده (و به اصطلاح، منطبق در مادّه) كه با تلاش بدن، نابود مىشوند.
موقعيّت روح در وجود انسان
نكته ديگرى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه تركيب انسان از روح و بدن، مانند تركيب آب از اكسيژن و هيدروژن نيست كه با جدا شدن آنها از يكديگر، موجود مركّب به
عنوان يك «كلّ» نابود شود بلكه روح، عنصر اصلى انسان است و تا آن، باقى باشد انسانيّت انسان و شخصيّت شخص، محفوظ خواهد بود. و به همين جهت است كه عوض شدن سلولهاى بدن، آسيبى به وحدت شخص نمىرساند. زيرا ملاك وحدت حقيقىِ انسان، همان وحدت روح اوست.
قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت، در پاسخ منكرين معاد كه مىگفتند: «چگونه ممكن است انسان بعد از متلاشى شدن اجزاى بدنش حيات جديدى بيابد؟» مىفرمايد:
«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ»1.
بگو (شما نابود نمىشويد بلكه) فرشته مرگ شما را مىگيرد.
پس قوام انسانيّت و شخصيّت هر كسى به همان چيزى است كه ملك الموت آن را قبض و توفّى مىكند نه براى اجزاى بدنش كه در زمين، پراكنده مىشوند.
---------------------------------------------
1. سوره سجده، آيه 11.
پرسش
1- آيا پيوستگى اجزاى متغيّر يك مجموعه را مىتوان ملاك وحدت آن دانست؟ چرا؟
2- چه ملاك ديگرى را مىتوان براى وحدت تركيبات ارگانيك، ارائه داد؟
3- نظريه فلسفى معروف درباره وحدت موجودات مركّب و بخصوص موجودات زنده كدام است؟
4- فرق بين صورت طبيعى و نفس چيست؟
5- نفس نباتى چه فرقى با نفس حيوانى و انسانى دارد؟ و اين فرق، چه تأثيرى در مسأله معاد مىتواند داشته باشد؟
6- تصوّر صحيح معاد، نيازمند به چه اصولى است؟
7- تركيب انسان از روح و بدن، چه تفاوتى با تركيبات شيميايى دارد؟
مقدّمه
دانستيم كه مسأله معاد، مبتنى بر مسأله روح است، يعنى هنگامى مىتوان گفت: «كسى كه بعد از مرگ، زنده مىشود همان شخص سابق است» كه روح او بعد از متلاشى شدنِ بدن، باقى بماند، و به ديگر سخن: هر انسانى غير از بدن مادّى، داراى يك جوهر غيرمادّى و قابل استقلال از بدن مىباشد. در غير اين صورت، فرض حيات مجدّد براى همان شخص، فرض معقولى نخواهد بود.
پس، قبل از پرداختن به اثبات معاد و بيان معاد و بيان مسائل مربوط به آن، بايد اين مطلب به اثبات برسد. از اينرو، اين درس را اختصاص به همين موضوع مىدهيم و براى اثبات آن از دو راه، استدلال مىكنيم: يكى از راه عقل، و ديگرى از راه وحى1.
----------------------------------
1. ممكن است توهّم شود كه استدلال از راه وحى براى اثبات مسائل روح و معاد، استدلال دورى است. زيرا در برهانى كه براى ضرورت نبوت، اقامه گرديد حيات اخروى كه (مبتنى بر مسأله روح است) بعنوان «اصل موضوع» در نظر گرفته شد، پس اثبات خود اين اصل از راه وحى و نبوّت، مستلزم دور است.
ولى بايد توجه داشت كه صحّت استدلال به وحى، نيازمند به مسأله «ضرورت نبوّت» نيست بلكه مبتنى بر «وقوع» آن است كه از راه معجزه، ثابت مىشود (دقت كنيد). و چون قرآن كريم، خودبخود معجزه و دليل حقّانيت پيامبر اسلام(ص) است استدلال به آن، براى اثبات مسأله روح و معاد، صحيح است.
دلايل عقلى بر تجرّد روح
از ديرباز، فلاسفه و انديشمندان درباره روح (كه در اصطلاح فلسفى «نفس» ناميده مىشود)1 بحثهاى فراوانى كردهاند و مخصوصاً حكماى اسلامى اهتمام فراوانى به اين موضوع، مبذول داشتهاند و علاوه بر اينكه بخش مهمى از كتابهاى فلسفى خودشان را به بحث پيرامون آن، اختصاص دادهاند رساله ها و كتابهاى مستقلى نيز در اين زمينه نوشتهاند و آراى كسانى كه روح را عَرَضى از اعراض بدن يا صورتى مادّى (منطبع در مادّه بدن) مىپنداشتهاند را با دلايل زيادى ردّ كرده اند.
روشن است كه بحث گسترده پيرامون چنين موضوعى متناسب با اين كتاب نيست از اينرو، به بحث كوتاهى بسنده مىكنيم و مىكوشيم در اين باب بيان روشن و در عين حال متقنى را، ارائه دهيم. اين بيان را كه مشتمل بر چند برهان عقلى است با اين مقدمه، آغاز مىكنيم:
ما رنگ پوست و شكل بدن خودمان را با چشم مىبينيم و زبرى و نرمى اندامهاى آن را با حسّ لامسه، تشخيص مىدهيم و از اندرون بدنمان تنها بطور غيرمستقيم مىتوانيم اطلاع پيدا كنيم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و انديشه خودمان را بدون نياز به اندامهاى حسّى، درك مىكنيم و هم چنين از «من»ى كه داراى اين احساسات و عواطف حالات روانى است بدون بكارگيرى اندامهاى حسّى، آگاه هستيم.
پس انسان، بطور كلّى، از دو نوع ادراك، برخوردار است: يك نوع، ادراكى كه نيازمند به اندامهاى حسّى است، و نوع ديگرى كه نيازى به آنها ندارد.
نكته ديگر آنكه: با توجه به انواع خطاهايى كه در ادراكات حسّى، روى مىدهد ممكن است احتمال خطا در نوع اوّل از ادراكات، راه بيابد به خلاف نوع دوّم كه به هيچ وجه جاى خطا و اشتباه و شكّ و ترديد ندارد. مثلاً ممكن است كسى شكّ كند كه آيا رنگ پوستش در واقع، همانگونه است كه حسّ مىكند يا نه. ولى هيچ كس نمىتواند شك كند كه آيا انديشهاى دارد يا نه؛ آيا تصميمى گرفته است يا نه؛ و آيا شكّى دارد يا ندارد!
اين، همان مطلبى است كه در فلسفه با اين تعبير، بيان مىشود: علم حضورى مستقيماً به
--------------------------------------
1. بايد دانست كه اصطلاح فلسفى «نفس» غير از اخلاقى آن است كه در مقابل «عقل» و به عنوان ضدّ آن بكار مىرود.
خود واقعيّت، تعلّق مىگيرد و از اين جهت، قابل خطا نيست ولى علم حصولى چون با وساطت صورت ادراكى، حاصل مىشود ذاتاً قابل شكّ و ترديد است1.
يعنى يقينى ترين علوم و آگاهى هاى انسان، علوم حضورى و دريافت هاى شهودى است كه شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و ساير حالات روانى مىشود. بنابراين، وجود «منِ» درك كننده و انديشنده و تصميم گيرنده به هيچ وجه قابل شكّ و ترديد نيست چنانكه وجود ترس و مهر و خشم و انديشه و اراده هم ترديدناپذير است.
اكنون سؤال اين است كه آيا اين «من» همان بدن مادّى و محسوس است و اين حالات روانى هم از اعراض بدن مىباشد يا وجود آنها غير از وجود بدن است هر چند «من» رابطه نزديك و تنگاتنگى با بدن دارد و بسيارى از كارهاى خود را به وسيله بدن، انجام مىدهد و هم در آن، اثر مىگذارد و هم از آن، اثر مىپذيرد؟
با توجه به مقدمه مزبور، پاسخ اين سؤال، به آسانى بدست مىآيد، زيرا:
اولا «من» را با علم حضورى مىيابيم ولى بدن را بايد به كمك اندامهاى حسّى بشناسيم، پس من (= نفس و روح) غير از بدن است.
ثانياً «من» موجودى است كه در طول دهها سال، با وصف وحدت و شخصيّت حقيقى، باقى مىماند و اين وحدت و شخصيّت را با علم حضورىِ خطاناپذير مىيابيم در صورتى كه اجزاى بدن، بارها عوض مىشود و هيچ نوع ملاك حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» اجزاى سابق و لاحق، وجود ندارد.
ثالثاً «من» موجودى بسيط و تجزيه ناپذير است و فى المثل نمىتوان آن را به «نيمه تن» تقسيم كرد در صورتى كه اندامهاى بدن، متعدّد و تجزيه پذير است.
رابعاً هيچ يك از حالات روانى مانند احساس و اراده و... خاصيت اصلى مادّيات يعنى امتداد و قسمت پذيرى را ندارد و چنين امور غيرمادّى را نمىتوان از اعراض مادّه (بدن)
------------------------------------
1. رجوع كنيد به: آموزش فلسفه، ج 1، درس سيزدهم.
بشمار آورد. پس موضوع اين اعراض، جوهرى غيرمادّى (مجرّد) مىباشد1.
از جمله دلايل اطمينان بخش و دلنشين بر وجود روح و استقلال و بقاى آن بعد از مرگ، رؤياهاى صادقانهاى است كه اشخاصى بعد از مرگ، اطلّاعات صحيحى را در اختيار خواب بيننده، قرار داده اند. و نيز از كرامات اولياى خدا و حتّى از بعضى از كارهاى مرتاضان هم مىتوان براى اثبات روح و تجرّد آن، استفاده كرد. و بحث پيرامون اين مطالب در خور كتاب مستقلى است.
شواهد قرآنى
وجود روح انسانى از نظر قرآن كريم، جاى ترديد نيست روحى كه از فرط شرافت، به خداى متعال نسبت داده مىشود2 چنانكه درباره كيفيت آفرينش انسان مىفرمايد:
«وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِه»3.
پس از پرداختن بدن، از روح منسوب به خودش در آن دميد.
(نه اينكه العياذباللّه چيزى از ذات خدا، جدا و به انسان، منتقل شود).
و در مورد آفرينش حضرت آدم(ع) مىفرمايد:
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»4.
همچنين از آيات ديگرى استفاده مىشود كه روح، غير از بدن و خواصّ و اعراض آن است و قابليّت بقاى بدون بدن را دارد. از جمله بعد از نقل سخن كافران كه مىگفتند:
«أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنّا لَفِي خَلْق جَدِيد»5.
هنگامى كه ما (مرديم و) در زمين گم شديم (و اجزاى بدن ما در خاك، پراكنده شد) آيا آفرينش جديدى خواهيم داشت؟
چنين پاسخ مىدهد: «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»6.
-----------------------------------------
1. ر. ك: آموزش فلسفه، ج 2، درس چهل و چهارم و چهل و پنجم.
2. ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 134.
3. سوره سجده، آيه 9.
4. سوره حجر، آيه 29.
5. سوره سجده، آيه 10.
6. سوره سجده، آيه 11.
بگو (شما گم نمىشويد بلكه) فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده شما را مىگيرد و سپس بسوى پروردگارتان بازگردانده مىشويد.
پس ملاك هويّت انسان، همان روح او است كه بوسيله فرشته مرگ، گرفته شود و محفوظ مىماند نه اجزاى بدن كه متلاشى مىشود و در زمين، پراكنده مىگردد.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى»1.
خداى متعال جانها (يا اشخاص) را هنگام مرگشان مىگيرد و نيز كسى را كه در خواب نمرده است (يعنى كسى كه به خواب رفته و مرگش فرا نرسيده است) پس آنكه مرگش فرا رسيده، نگه مىدارد و آن ديگرى را تا سرآمد معينى رها مىكند.
و در بيان كيفيّت مرگ ستمكاران مىفرمايد:
«إِذِ الظّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ...»2.
هنگامى كه ستمكاران در سكرات مرگند و فرشتگان دستهايشان را گشودهاند (و به آنان مىگويند) جانهاى خود را بيرون كنيد (= تسليم كنيد).
از اين آيات و آيات ديگرى كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها صرف نظر مىكنيم استفاده مىشود كه نفسيّت و شخصيّت هر كسى به چيزى است كه خدا و فرشته مرگ و فرشتگان گمارده بر قبض روح، آنرا مىگيرند و نابودى بدن، آسيبى به بقاى روح و وحدت شخصى انسان نمىزند.
نتيجه آنكه: اولا در انسان، چيزى به نام روح وجود دارد، ثانياً روح انسانى، قابل بقاء و استقلال از بدن مىباشد نه مانند اعراض و صور مادّى كه با تلاشى محلّ، نابود مىشوند، و ثالثاً هويّت هر فردى بستگى به روح او دارد، و به ديگر سخن: حقيقت هر انسان همان روح اوست و بدن، نقش ابزار را نسبت به روح، ايفاء مىكند.
------------------------------------
1. سوره زمر، آيه 42.
2. سوره انعام، آيه 93.
پرسش
1- علم حضورى و حصولى را تعريف و فرقهاى آنها را بيان كنيد.
2- دلايل عقلى بر تجرّد روح را شرح دهيد.
3- از چه راههاى ديگرى مىتوان براى اثبات تجرّد روح، استفاده كرد؟
4- آيات مربوط به اين بحث را ذكر كنيد.
5- چه نتايجى از اين آيات بدست مىآيد.
مقدّمه
چنانكه در آغاز اين كتاب، اشاره كرديم اعتقاد به معاد و زنده شدن هر فرد انسان در عالم آخرت، يكى از اصلى ترين اعتقادات در همه اديان آسمانى است و انبياى الهى تأكيد فراوانى بر اين اصل داشتهاند و براى تثبيت اين عقيده در دلهاى مردم، رنجهاى بسيارى برده اند. و در قرآن كريم، اعتقاد به معاد، عِدْل و همسنگ اعتقاد به خداى يگانه، دانسته شده و در بيست و چند آيه، كلمات «اللّه» و «اليوم الآخر» با هم بكار رفته است (علاوه بر مطالبى كه در حول و حوش عالم آخرت در بيش از دو هزار آيه آمده است.)
در آغاز اين بخش، اهميت تحقيق درباره فرجامشناسى را بيان كرديم و نيز توضيح داديم كه تصوّر صحيح معاد، مبتنى بر پذيرفتن روحى است كه ملاك هويّت هر انسانى باشد و بعد از مرگ، باقى بماند تا بتوان گفت: همان شخصى كه از دنيا رفته است بار ديگر در عالم آخرت، زنده مىشود. سپس به اثبات چنين روحى از راه عقل و وحى پرداختيم تا زمينه بحث هاى اصلى پيرامون زندگى ابدى انسان، فراهم شود. اينك نوبت آن رسيده است كه به اثبات اين اصل مهم اعتقادى بپردازيم.
همانگونه كه مسأله روح از دو راه (عقل و نقل) اثبات مىشد اين مسأله هم از دو راه، قابل اثبات است و ما در اين درس، دو دليل عقلى بر ضرورت معاد را بيان مىكنيم و بعداً به ذكر بخشى از بيانات قرآنى در زمينه امكان و ضرورت معاد مىپردازيم.
﴿ صفحه 363﴾
برهان حكمت
در بخش خداشناسى توضيح داديم كه آفرينش الهى بيهوده و بى هدف نيست بلكه محبت به خير و كمال كه عين ذات الهى است بالاصاله به خود ذات و بالتَّبَع به آثار آنكه داراى مراتبى از خير و كمال هستند تعلّق گرفته، و از اينرو، جهان را به گونهاى آفريده است كه بيشترين خير و كمال ممكن، بر آن مترتّب شود. و بدين ترتيب صفت حكمت را اثبات كرديم كه مقتضاى آن اين است كه مخلوقات را به غايت و كمال لايق به خودشان برساند. ولى از آنجا كه جهان مادّى، دار تزاحمات است و خيرات و كمالات بيشترى بر آنها طورى تنظيم كند كه مجموعاً خيرات و كمالات موجودات مادّى با يكديگر تعارض پيدا مىكند مقتضاى تدبير حكيمانه الهى اين است كه به صورتى آنها را تنظيم كند كه مجموعاً خيرات و كمالات بيشترى بر آنها مترتّب شود، و به ديگر سخن: جهان، داراى نظام احسن باشد. و به همين جهت است كه انواع عناصر و كميّت و كيفيّت و فعل و انفعالات و حركات آنها طورى تنظيم شده كه زمينه آفرينش گياهان و جانوران، و در نهايت، زمينه آفرينش انسان كه كاملترين موجودات اين جهانى است فراهم شود. و اگر جهان مادّى طورى آفريده شده بود كه پيدايش و رشد موجودات زنده را ناممكن مىساخت خلاف حكمت مىبود.
اكنون مىافزاييم: با توجه اينكه انسان، داراى روح قابل بقاء است و مىتواند واجد كمالات ابدى و جاودانى گردد آن هم كمالاتى كه از نظر مرتبه و ارزش وجودى، قابل مقايسه با كمالات مادّى نيست، اگر حيات او منحصر به همين حيات دنيوى محدود باشد با حكمت الهى، سازگار نخواهد بود. مخصوصاً با توجه به اينكه حيات دنيوى، توأم با رنجها و سختيها و ناگواريهاى فراوان است و غالباً تحصيل يك لذّت بدون تحمل رنج و زحمت، فراهم نمىشود بطورى كه حسابگران را به اين نتيجه مىرساند كه تحمل اين همه رنج و ناخوشى براى دستيابى به لذايذ محدود نمىارزد. و از همين محاسبات است كه گرايش به پوچى و بيهودگى پديد مىآيد و حتى كسانى را با وجود علاقه شديد فطرى به زندگى، به سوى خودكشى مىكشاند.
راستى، اگر زندگى انسان جز اين نمىبود كه پيوسته زحمت بكشد و با مشكلات طبيعى و اجتماعى، دست و پنجه نرم كند تا لحظاتى را با شادى و لذّت بگذراند و آنگاه از فرط خستگى
به خواب رود تا هنگامى كه بدنش آمادگى فعاليت جديد را پيدا كند و مجدداً «روز از نو روزى از نو» همى تلاش كند تا مثلاً لقمه نانى بدست آورد و لحظهاى از خوردن آن، لذّت ببرد و ديگر هيچ! چنين تسلسل زيان بار و ملال آورى را عقل نمىپسنديد و به گزينش آن، فتوى نمىداد. مَثَل چنين حياتى در بهترين شكل آن اين است كه رانندهاى تلاش كند اتومبيل خود را به پمپ بنزين برساند و ظرف بنزينش را پر كند آنگاه با مصرف كردن بنزين موجود، اتومبيل خود را به پمپ بنزين ديگرى برساند و اين سير را همچنان ادامه دهد تا هنگامى كه اتومبيلش فرسوده شود و از كار بيفتد يا در اثر برخورد با مانع ديگرى متلاشى شود!
بديهى است نتيجه منطقىِ چنين نگرشى به زندگى انسان، جز پوچ گرايى نخواهد بود. از سوى ديگر، يكى از غرايز اصيل انسان، حبّ به بقاء و جاودانگى است كه دست آفرينش الهى در فطرت او به وديعت نهاده است و حكم نيروى محرّك فزايندهاى را دارد كه او را بسوى ابديّت، سوق مىدهد و همواره بر شتاب حركتش مىافزايد. اكنون اگر فرض شود كه سرنوشت چنين متحرّكى جز اين نيست كه در اوج شتاب حركت، به صخرهاى برخورد كند و متلاشى شود آيا ايجاد آن نيروى فزاينده با چنين غايت و سرنوشتى متناسب خواهد بود؟!پس وجود چنين ميل فطرى، هنگامى با حكمت الهى سازگار است كه زندگى ديگرى جز اين زندگى محكوم به فنا و مرگ، در انتظار او باشد.
حاصل آنكه: با ضميمه كردن اين دو مقدّمه يعنى حكمت الهى، و امكان زندگى ابدى براى انسان به اين نتيجه مىرسيم كه مىبايد زندگى ديگرى براى انسان، وراى اين زندگى محدود دنيوى، وجود داشته باشد تا مخالف حكمت الهى نباشد.
و مىتوان ميل فطرى به جاودانگى را مقدّمه ديگرى قرار داد و به ضميمه حكمت الهى، آن را برهان ديگرى به حساب آورد.
ضمناً روشن شد كه زندگى ابدى انسان بايد داراى نظام ديگرى باشد كه مانند زندگى دنيا مستلزم رنجهاى مضاعف نباشد. و گرنه، ادامه همين زندگى دنيوى حتى اگر تا ابد هم ممكن مىبود با حكمت الهى، سازگار نمىبود.
برهان عدالت
در اين جهان، انسانها در انتخاب و انجام كارهاى خوب و بد، آزادند: از يك سو، كسانى يافت مىشوند كه تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او مىكنند. و از سوى ديگر، تبهكارانى ديده مىشوند كه براى رسيدن به هوسهاى شيطانى خودشان، بدترين ستمها و زشت ترين گناهان را مرتكب مىگردند.
و اساساً هدف از آفرينش انسان در اين جهان و مجهّز ساختن او به گرايشهاى متضادّ و به نيروى اراده و انتخاب، و به انواع شناختهاى عقلى و نقلى، و فراهم كردن زمينه براى رفتارهاى گوناگون و قرار دادن وى بر سر دو راهيهاى حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است كه در معرض آزمايشهاى بى شمار، واقع شود و مسير تكامل خود را با اراده و اختيار برگزنيند تا به نتايج اعمال اختيارى و پاداش و كيفر آنها برسد.
و در حقيقت، سراسر زندگى دنيا براى انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويّت انسانى خويش است و حتّى در آخرين لحظات زندگى هم معاف از آزمايش و تكليف و انجام وظيفه نيست.
اما مىبينيم كه در اين جهان، نيكوكاران و تبهكاران، به پاداش و كيفرى كه در خورِ اعمالشان باشد نمىرسند و چه بسا تبهكارانى كه از نعمتهاى بيشترى برخوردار بوده و هستند. و اساساً زندگى دنيا ظرفيّت پاداش و كيفر بسيارى از كارها را ندارد. مثلاً كسى كه هزاران شخص بى گناه را به قتل رسانيده است نمىتوان او را جز يكبار، قصاص كرد و قطعاً ساير جناياتش بى كيفر مىماند در صورتى كه مقتضاى عدل الهى اين است كه هر كس كوچكترين كار خوب يا بدى انجام دهد به نتيجه آن برسد.
پس همچنان كه اين جهان، سراى آزمايش و تكليف است بايد جهان ديگرى باشد كه سراى پاداش و كيفر و ظهور نتايج اعمال باشد و هر فردى به آنچه شايسته آن است نايل گردد تا عدالت الهى، تحقق عينى يابد!
ضمناً از همين بيان، روشن مىشود كه جهان آخرت، جاى انتخاب راه و انجام تكاليف نيست و در آينده، بحث بيشترى در اين باره خواهد آمد.
پرسش
1- حكمت الهى و رابطه آن با نظام احسن را شرح دهيد.
2- برهان حكمت را با دو تقرير، بيان كنيد.
3- از اين برهان، چه نكته ديگرى غير از اثبات اصل معاد، استفاده مىشود؟
4- هدف از آفرينش انسان در اين جهان را توضيح دهيد.
5- برهان عدالت را مشروحاً بيان كنيد.
6- چه نكته خاصّى از اين برهان بدست مىآيد؟
درس چهل و پنجم
معاد در قرآن
ـ انكار معاد، بى دليل است
ـ پديده هاى مشابه معاد:
شامل:
الف- رويش گياه
ب- خواب اصحاب كهف
ج- زنده شدن حيوانات
د- زنده شدن بعضى از انسانها
مقدّمه
آيات قرآن كريم، پيرامون اثبات معاد و احتجاج با منكرينِ آن را مىتوان به پنج دسته، تقسيم كرد:
1- آياتى كه بر اين نكته، تأكيد مىكند كه برهانى بر نفى معاد، وجود ندارد. اين آيات، به منزله خلع سلاح منكرين است.
2- آياتى كه به پديده هاى مشابه معاد، اشاره مىكند تا جلوى استبعاد را بگيرد.
3- آياتى كه شبهات منكرين معاد را ردّ، و امكان وقوع آنرا تثبيت مىكند.
4- آياتى كه معاد را بعنوان وعده حتمى و تخلّف ناپذير الهى، معرّفى مىكند و در واقع، وقوع معاد را از راهِ اخبار مُخبر صادق، اثبات مىنمايد.
5- آياتى كه اشاره به برهان عقلى بر ضرورت معاد دارد.
در حقيقت، سه دسته اوّل، ناظر به امكان معاد، و دو دسته اخير، ناظر به وقوع و ضرورت آن است.
انكار معاد، بى دليل است
يكى از شيوه هاى احتجاج قرآن با صاحبان عقايد باطل اين است كه از آنان، مطالبه دليل مىكند تا روشن شود كه عقايد ايشان پايه عقلى و منطقى ندارد، چنانكه در چندين آيه، آمده است: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ...»1.
------------------------------------
1. سوره بقره: آيه 111، سوره انبياء: آيه 24، سوره نمل: آيه 64.
بگو (اى پيامبر) دليلتان را بياوريد.
و در موارد مشابهى با اين لحن مىفرمايد كه صاحبان اين عقايد نادرست، «علم» و اعتقاد مطابق با واقع و مستند به برهان ندارند بلكه به «ظنّ» و گمان بى دليل و مخالف با واقع، بسنده كرده اند1.
و در مورد منكرين معاد هم مىفرمايد:
«وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ»2.
و (كافران) گفتند: جز اين زندگى دنيا حياتى نيست كه مىميريم و زندگى مىكنيم و جز روزگار، چيزى ما را نابود نمىكند (در صورتى كه) به اين مطلب، علمى ندارد و تنها گمانى مىبرند.
همچنين در آيات ديگرى بر اين نكته، تأكيد شده كه انكار معاد، تنها گمان بى دليل و نادرستى است3. البته ممكن است گمانهاى بى دليل در صورتى كه موافق هواى نفس باشد مورد قبول هوى پرستان، واقع شود4 و در اثر رفتارهاى متناسب با آنها و ارتكاب گناهان تدريجاً به صورت اعتقاد جزمى، جلوه كند5 و حتى شخص بر چنين اعتقادى پافشارى نمايد6.
قرآن كريم، سخنان منكرين معاد را نقل كرده است كه غالباً چيزى بيش از استبعاد نيست و احياناً اشاره به شبهات ضعيفى دارد كه منشأ استبعاد و شك در امكان معاد شده است7. از اينرو، از يك سو، پديده هاى مشابه معاد را يادآور مىشود تا رفع استبعاد گردد8، و از سوى ديگر به پاسخ شبهات، اشاره مىكند تا هيچ گونه شبههاى باقى نماند و امكان وقوعىِ معاد، كاملا تثبيت شود. ولى به اين مقدار، اكتفاء نمىكند و علاوه بر حتمى بودن اين وعده الهى و
---------------------------------------------------
1. مؤمنون / 117، نساء / 157، انعام / 100، 119، 148، كهف / 5، حج / 3، 8، 71، عنكبوت / 8، روم / 29، لقمان / 20، غافر / 42، زخرف / 20، نجم / 28.
2. سوره جاثيه، آيه 24.
3. قصص / 39، كهف / 36، ص / 27، جاثيه / 32، انشقاق / 14.
4. سوره القيامه، آيه 5.
5. روم / 10، مطفّفين / 10-14.
6. سوره نحل، آيه 38.
7. هود / 7، اسراء / 51، صافات / 16، 53، دخان / 34-36، احقاف / 18، ق / 3، واقعه / 47-48، مطفّفين / 12-13، نازعات / 10-11.
8. امورى كه مثل يكديگرند در همان جهان مماثلت، حكم واحدى خواهند داشت؛ خواه حكم به امكان باشد و يا حكم به عدم امكان «حكم الامثال فى ما يجوز و ما لا يجوز واحد».
اتمام حجّت بر مردم به وسيله وحى، به برهان عقلى بر ضرورت معاد نيز اشاره مىكند چنان كه در درسهاى آينده، بيان خواهد شد.
پديده هاى مشابه معاد
الف- رويش گياه. زنده شدن انسان پس از مرگ، از آن جهت حيات مسبوق به موت است شبيه روييدن گياه در زمين، بعد از خشكى و مردگىِ آن است. از اينرو، تأمّل در اين پديده كه همواره در جلو چشم همه انسانها رخ مىدهد كافى است كه به امكان حيات خودشان بعد از مرگ، پى ببرند. و در واقع، آنچه موجب ساده شمردنِ اين پديده و غفلت از اهميت آن شده عادت كردن مردم به ديدن آن است و گرنه از جهت پيدايش حيات جديد، فرقى با زنده شدن انسان، بعد از مرگ ندارد.
قرآن كريم براى دريدن اين پرده عادت، مكرّراً توجه مردم را به اين پديده جلب، و رستاخيز انسانها را به آن، تشبيه مىكند1 و از جمله مىفرمايد:
«فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَُمحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ»2.
پس به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مرگش زنده مىكند. تحقيقاً (همان زنده كننده زمين) زنده كننده مردگان (هم) هست و او بر هر چيزى تواناست.
ب- خواب اصحاب كهف. قرآن كريم بعد از ذكر داستان شگفت انگيز اصحاب كهف كه حاوى نكته هاى آموزنده فراوانى است مىفرمايد:
«وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها...»3.
بدين سان مردم را بر ايشان (اصحاب كهف) آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا راست است و قيامت خواهد آمد و جاى شكّى در آن نيست.
بى شكّ، اطلاع از چنين حادثه عجيبى كه عدهاى در طول چند قرن (سيصد سال شمسى
---------------------------------
1. اعراف / 57، حج / 5، 6، روم / 19، فاطر / 9، فصلت / 19، زخرف / 11، ق / 11.
2. سوره روم، آيه 50.
3. سوره كهف، آيه 21.
= سيصد و نه سال قمرى) خواب باشند و سپس بيدار شوند تأثير خاصّى در توجه انسان به امكان معاد و رفع استبعاد آن خواهد داشت زيرا هر خواب رفتنى شبيه مردن است «النومُ اخُ الموت» و هر بيدار شدنى شبيه زنده شدن پس از مرگ، ليكن در خوابهاى عادى، اَعمال زيستى (بيولوژيك) بدن، بطور طبيعى ادامه مىيابد و بازگشت روح، تعجّبى را برنمى انگيزد اما بدنى كه سيصد سال از موادّ غذائى، استفاده نكند مىبايست طبق نظام جارى در طبيعت، بميرد و فاسد شود و آمادگى خود را براى بازگشت روح، از دست بدهد.
پس چنين حادثه خارق العادهاى مىتواند توجّه انسان را به ماوراى اين نظام عادى، جلب كند و بفهمد كه بازگشت روح به بدن، هميشه در گروى فراهم بودن اسباب و شرايط عادى و طبيعى نيست.
پس حيات مجدّد انسان هم هر چند برخلاف نظام مرگ و زندگى در اين عالم باشد، امتناعى نخواهد داشت و طبق وعده الهى، تحقق خواهد يافت.
ج- زنده شدن حيوانات. قرآن كريم هم چنين به زنده شدن غيرعادىِ چند حيوان اشاره مىكند كه از جمله آنها زنده شدن چهار مرغ به دست حضرت ابراهيم(ع)1 و زنده شدن مَركب سوارى يكى از پيامبران است كه به داستان آن، اشاره خواهد شد. و هنگامى كه زنده شدن حيوانى ممكن باشد زنده شدن انسان هم ناممكن نخواهد بود.
د- زنده شدن بعضى از انسانها در همين جهان. از همه مهمتر، زنده شدن بعضى از انسانها در همين جهان است كه قرآن كريم، چند نمونه از آنها را يادآور مىشود. از جمله، داستان يكى از انبياى بنى اسرائيل است كه در سفرى عبورش به مردمى افتاد كه هلاك و متلاشى شده بودند و ناگهان به ذهنش خطور كرد كه چگونه اين مردم، دوباره زنده خواهند شد! خداى متعال جان او را گرفت و بعد از يك صد سال دوباره زندهاش ساخت و به وى فرمود: چه مدت در اين مكان، توقّف كرده اى؟ او كه گويا از خوابى برخاسته است گفت: يك روز يا بخشى از روز!
خطاب شد: بلكه تو يك صد سال در اينجا مانده اى! پس بنگر كه از يك سوى، آب و نانت سالم مانده، و از سوى ديگر، مركب سواريت متلاشى شده است! اكنون بنگر كه ما چگونه استخوانهاى اين حيوان را بر روى هم سوار مىكنيم و دوباره گوشت بر آنها مىپوشانيم و آنرا
----------------------------------
1. سوره بقره، آيه 26.
زنده مىسازيم1.
مورد ديگر، داستان گروهى از بنى اسرائيل است كه به حضرت موسى(ع) گفتند: ما تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد! و خداى متعال آنان را با صاعقهاى هلاك كرد و سپس به درخواست حضرت موسى(ع) دوباره آنها را زنده ساخت2.
و نيز زنده شدن يكى از بنى اسرائيل كه در زمان حضرت موسى (ع) به قتل رسيده بود به وسيله زدن پارهاى از پيكر يك گاو ذبح شده به او كه داستان آن در سوره بقره، ذكر شده و سوره مزبور به همين مناسبت نامگذارى گرديده، و در ذيل آن آمده است:
«كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»3.
بدين سان خدا مردگان را زنده مىكند و نشانه هايش را به شما مىنماياند باشد كه با خرد دريابيد.
همچنين زنده شدن بعضى از مردگان به اعجاز حضرت عيسى(ع)4 را مىتوان نشانهاى بر امكان معاد، قلمداد كرد.
-------------------------------------
1. سوره بقره، آيه 259.
2. سوره بقر، آيه 55-56.
3. سوره بقره، آيه 67-73.
4. سوره آل عمران / 49، سوره مائده / 110.
پرسش
1- روش برخورد قرآن با منكران معاد را بيان كنيد.
2- رويش گياه چه شباهتى به رستاخيز دارد؟ و بيان قرآن در اين زمينه چيست؟
3- از داستان اصحاب كهف، چه نكتهاى مربوط به مسأله معاد، استفاده مىشود؟
4- داستان زنده شدن پرندگان به دست حضرت ابراهيم(ع) را بيان، و ارتباط آن را با موضوع معاد، شرح دهيد.
5- قرآن كريم از چه كسانى كه در اين جهان، زنده شدهاند ياد مىكند؟
درس چهل و ششم
پاسخ قرآن به شبهات منكرين
ـ مقدمه
1- شبهه اعاده معدوم
3- شبهه درباره قدرت فاعل
4- شبهه درباره علم فاعل
مقدّمه
از احتجاجاتى كه قرآن كريم با منكرين معاد دارد و از لحن پاسخهايى كه به سخنان آنان داده است مىآيد كه شبهاتى در اذهان ايشان بوده كه ما آنها را براساس مناسبتِ پاسخها به اين صورت، تنظيم مىكنيم:
1- شبهه اعاده معدوم
قبلا اشاره كرديم كه قرآن كريم در برابر كسانى كه مىگفتند: «چگونه ممكن است انسان، بعد از متلاشى شدن بدنش مجدّداً زنده شود؟» پاسخى مىدهد كه مفادش اين است: قوام هويّت شما به روحتان است نه به اندامهاى بدنتان كه در زمين، پراكنده مىشود1.
از اين گفتگو مىتوان استنباط كرد كه منشأ انكار كافران، همان شبههاى بوده كه در فلسفه به نام «محال بودن اعاده معدوم» ناميده مىشود. يعنى آنان مىپنداشتند كه انسان، همين بدن مادّى است كه با مرگ، متلاشى و نابود مىگردد و اگر مجدّداً زنده شود انسان ديگرى خواهد بود زيرا برگرداندن موجودى كه معدوم شده محال است و امكان ذاتى ندارد.
پاسخ اين شبهه از بيان قرآن كريم روشن مىشود و آن اين است كه هويّت شخصى هر انسانى، بستگى به روح او دارد، و به ديگر سخن: معاد، اعاده «معدوم» نيست بلكه بازگشت «روح موجود» است.
--------------------------------------
1. سوره سجده، آيه 10-11.
2- شبهه عدم قابليّت بدن براى حيات مجدّد
شبهه قبلى، مربوط به امكان ذاتى معاد بود، و اين شبهه، ناظر به امكان وقوعى آن است. يعنى هر چند بازگشت روح به بدن، محال عقلى نيست و در فرض آن، تناقضى وجود ندارد ولى وقوع آن، مشروط به قابليّت بدن است و ما مىبينيم كه پديد آمدنِ حيات، منوط به اسباب و شرايط خاصّى است كه مىبايست تدريجاً فراهم شود،مثلاً نطفهاى در رَحمِ، قرار گيرد و شرايط مناسبى براى رشد آن، وجود داشته باشد تا كم كم جنين كامل شود و به صورت انسان در آيد، ولى بدنى كه متلاشى شد ديگر قابليّت و استعداد حيات را ندارد.
پاسخ اين شبهه آن است كه اين نظام مشهود در عالم دنيا، تنها نظام ممكن نيست و اسباب و عللى كه در اين جهان، براساس تجربه، شناخته مىشوند اسباب و علل انحصارى نيستند، و شاهدش اين است كه در همين جهان، پديده هاى حياتى خارق العادهاى مانند زنده شدن بعضى از حيوانات و انسانها رخ داده است.
اين پاسخ را مىتوان از ذكر چنين پديده هاى خارق العادهاى در قرآن كريم بدست آورد.
3- شبهه درباره قدرت فاعل
شبهه ديگر اين است كه براى تحقّق يك پديده، علاوه بر امكان ذاتى و قابليّت قابل، قدرت فاعل هم شرط است و از كجا كه قدرت بر زنده كردن مردگان داشته باشد؟!
اين شبهه واهى، از طرف كسانى مطرح شده كه قدرت نامتناهى الهى را نشناخته بودند، و پاسخ آن اين است كه قدرت الهى، حدّ و مرزى ندارد و به هر چيز ممكن الوقوعى تعلّق مىگيرد، چنانكه اين جهان كران ناپيدا را با آن همه عظمت خيره كننده، آفريده است.
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ»1.
مگر نديدند (و ندانستند) خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفرينش آنها در نمانده است، مىتواند مردگان را زنده كند؟ چرا، او بر هر چيزى تواناست.
------------------------------------
1. سوره احقاف، آيه 33، و نيز رجوع كنيد به: يس / 81، اسراء / 99، الصافّات / 11، النازعات / 27.
افزودن بر اين، آفرينش مجدّد، سختتر از آفرينش نخستين نيست و نياز به قدرت بيشترى ندارد بلكه مىتوان گفت از آن هم آسانتر است زيرا چيزى بيش از بازگشت روح موجود نيست. «فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ...»1.
خواهند گفت: چه كسى ما را باز مىگرداند (و مجدّداً زنده مىكند)؟ بگو: همان كسى كه شما را نخستين بار آفريد. پس سرهايشان را نزد تو تكان خواهند داد (و از اين پاسخ، تعجّب خواهند كرد).
«وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»2.
و اوست كسى كه آفرينش را آغاز مىكند و سپس آن را برمى گرداند و آن (باز گرداندن) آسانتر است.
4- شبهه درباره علم فاعل
شبهه ديگر اين است كه اگر خدا انسانها را زنده كند و به پاداش و كيفر اعمالشان برساند بايد از سويى بدنهاى بى شمار را از يكديگر تشخيص بدهد تا هر روحى را به بدن خودش بازگرداند. و از سوى ديگر، همه كارهاى خوب و بد را به ياد داشته باشد تا پاداش و كيفر درخورى به هر يك از آنها بدهد. و چگونه ممكن است انسانى كه خاك شده و ذرات آنها در هم آميخته شده را از يكديگر باز شناخت؟ و چگونه مىتوان همه رفتارهاى انسانها را در طول هزاران بلكه ميليونها سال، ثبت و ضبط كرد و به آنها رسيدگى نمود؟
اين شبهه هم از طرف كسانى مطرح شده كه علم نامتناهى الهى را نشناخته بودند و آن را به علوم ناقص و محدود خودشان قياس مىكردند. و پاسخ آن اين است كه علم الهى حدّ و مرزى ندارد و بر همه چيز، احاطه دارد و هيچگاه خداى متعال چيزى را فراموش نمىكند.
قرآن كريم از قول فرعون، نقل مىكند كه به حضرت موسى (ع) گفت:
«فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى».
----------------------------------------
1. سوره اسراء، آيه 51، و نيز رجوع كنيد به: عنكبوت / 19-20، ق / 15، واقعه / 62، يس / 80، حج / 5، القيامه / 40، الصارق / 8.
2. سوره روم، آيه 37.
اگر خدا همه ما را زنده، و به اعمالمان رسيدگى مىكند پس وضع آن همه انسانهاى پيشين كه مرده و نابود شدهاند چه مىشود؟
حضرت موسى(ع) فرمود:
«عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتاب لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى»1.
علم همه آنها نزد پروردگارم در كتابى محفوظ است و پروردگار من گمراه نمىشود و چيزى را فراموش نمىكند.
و در آيهاى جواب دو شبهه اخير به اين صورت، بيان شده است:
«قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ»2.
بگو (اى پيامبر) مردگان را همان كسى زنده مىكند كه نخستين بار، ايشان را پديد آورده، و او به هر آفريدهاى داناست.
-------------------------------------
1. سوره طه، آيه 51-52، و نيز رجوع كنيد به: سوره ق، آيه 2-4.
2. سوره يس، آيه 79.
پرسش
1- شبهه محال بودن اعاده معدوم و پاسخ آن را بيان كنيد.
2- شبهه عدم قابليّت بدن براى حيات مجدّد و پاسخ آن را شرح دهيد.
3- شبهه درباره قدرت فاعل و پاسخ آن را بيان كنيد.
4- شبهه درباره علم فاعل و پاسخ آن را توضيح دهيد.
درس چهل و هفتم
وعده الهى در مورد قيامت
ـ مقدمه
شامل: وعده حتمى الهى
ـ اشاره به براهين عقلى
مقدّمه
قرآن كريم از يك سو، به عنوان پيامى كه از طرف خداى متعال به بندگانش فرستاده شده بر تحقق معاد، تأكيد مىكند و آن را وعده حتمى و تخلّف ناپذير الهى مىشمارد و بدين ترتيب حجّت را بر مردم تمام مىكند، و از سوى ديگر، به دلايل عقلى بر ضرورت معاد، اشاره مىكند تا رغبت انسان نسبت به شناخت عقلانى را ارضاء كند و حجّت را مضاعف سازد. از اينرو، بيانات قرآنى درباره اثبات معاد را به دو بخش، تقسيم مىكنيم و در هر بخش به ذكر نمونهاى از آيات مربوط مىپردازيم.
وعده حتمى الهى
قرآن كريم، برپايى قيامت و زنده شدن همه انسانها در جهان آخرت را امرى ترديدناپذير دانسته مىفرمايد: «إِنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها»1. و آن را وعدهاى راستين و تخلّف ناپذير شمرده مىفرمايد: «بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا»2 و بارها بر تحقّق آن، قسم ياد كرده و از جمله مىفرمايد: «قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ»3.
-------------------------------------
1. سوره غافر، آيه 59، و نيز رجوع كنيد به: آل عمران / 9، 25، نساء / 87، انعام / 12، كهف / 21، حج / 7، شورى / 7، جاثيه / 26 و 32.
2. سوره نحل، آيه 38، و نيز رجوع كنيد به: آل عمران / 9، 191، نساء / 122، يونس / 4، 55، كهف / 21، انبياء / 103، فرقان / 16، لقمان / 9، 33، فاطر / 5، زمر / 47، جاثيه / 32، احقاف / 17.
3. سوره تغابن، آيه 7، و نيز رجوع كنيد به: يونس / 53، سبأ / 3.
و هشدار دادن به مردم، نسبت به آن را از مهمترين وظايف انبياء دانسته چنانكه مىفرمايد: «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ»1 و براى منكرين آن، شقاوت ابدى و عذاب دوزخ را مقرّر فرموده است: «وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً»2.
بنابراين، كسى كه به حقانيّت اين كتاب آسمانى، پى برده باشد هيچ بهانهاى براى انكار معاد و شكّ درباره آن نخواهد داشت. و در بخش پيشين، روشن شد كه حقانيّت قرآن براى هر انسان حق جو و باانصافى قابل درك است و از اينرو، هيچ كس عذرى براى نپذيرفتن آن ندارد مگر كسى كه قصورى در عقلش باشد و يا به علت ديگرى نتواند پى به حقانيّت آن ببرد.
اشاره به براهين عقلى
بسيارى از آيات كريمه قرآن، لحن استدلال عقلى بر ضرورت معاد دارد و مىتوان آنها را ناظر به برهان هاى حكمت و عدالت دانست. از جمله به صورت استفهام انكارى مىفرمايد: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»3.
مگر پنداشتهايد كه شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما بازگردانده نمىشويد؟
اين آيه شريفه به روشنى دلالت دارد بر اينكه اگر معاد و بازگشت به سوى خداى متعال نباشد، آفرينش انسان در اين جهان، بيهوده خواهد بود. ولى خداى حكيم، كار عبث و بيهوده، انجام نمىدهد. پس جهان ديگرى براى بازگشت به سوى خودش برپا خواهد كرد.
اين برهان، يك قياس استثنائى است و مقدّمه اول آنكه يك قضيّه شرطيّه است دلالت دارد بر اينكه هنگامى آفرينش انسان در اين جهان، هدف حكيمانه خواهد داشت كه به دنبال اين زندگى دنيا، بازگشت به سوى خدا كند و در جهان آخرت، به نتايج اعمالش برسد. و ما اين ملازمه را در تقرير برهان حكمت، توضيح داديم و ديگر نيازى به تكرار نيست.
و اما مقدمه دوم (خدا كار بيهوده نمىكند) همان مسأله حكمت الهى و عبث نبودن
--------------------------------------
1. سوره غافر، آيه 15، و نيز رجوع كنيد به: انعام / 130، 154، رعد / 2، شورى / 7، زخرف / 61، زمر / 71.
2. سوره فرقان، آيه 11، و نيز رجوع كنيد به: اسراء / 10، سبأ / 8، مؤمنون / 74.
3. سوره مؤمنون، آيه 115.
كارهاى اوست كه در بخش خداشناسى به اثبات رسيد و در بيان برهان حكمت نيز توضيح داده شده. بنابراين، آيه مزبور كاملا قابل انطباق بر برهان نامبرده است.
اكنون مىافزاييم: با توجه به اينكه آفرينش انسان به منزله غايت و هدفى براى آفرينش جهان است اگر زندگى انسان در اين جهان، بيهوده و فاقد هدف حكيمانه باشد آفرينش جهان هم بيهوده و باطل خواهد بود. و اين نكته را مىتوان از آياتى استفاده كرد كه وجود عالم آخرت را مقتضاى حكيمانه بودن آفرينش جهان دانسته است. و از جمله در وصف خردمندان (اولولالباب) مىفرمايد:
«... وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ»1.
...و درباره آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و آنگاه مىگويند:) پروردگارا، اين (جهان) را باطل نيافريده اى، تو منزّهى (از اينكه كار باطل، انجام دهى) پس ما را از عذاب آتش نگهدار.
از اين آيه، استفاده مىشود كه تأمّل در كيفيّت آفرينش جهان، انسان را متوجّه حكمت الهى مىسازد، يعنى خداى حكيم از اين آفرينش عظيم، هدف حكيمانهاى را در نظر داشته و آن را گزاف و پوچ نيافريده است، و اگر جهان ديگرى نباشد كه هدف نهائى از آفرينش جهان، محسوب شود خلقت الهى، پوچ و بى هدف خواهد بود.
دسته ديگرى از آيات كريمه قرآن كه اشاره به برهان عقلى بر ضرورت معاد دارد قابل انطباق بر برهان عدالت است2. يعنى مقتضاى عدل الهى اين است كه نيكوكاران و تبهكاران را به پاداش و كيفر اعمالشان برساند و فرجام آنان را از يكديگر تفكيك كند و چون در اين جهان، چنين تفكيكى نيست ناچار جهان ديگرى برپا خواهد كرد تا عدالت خويش را عينيّت بخشد.
از جمله در سوره جاثيه مىفرمايد:
«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ. وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْس
-------------------------------------
1. سوره آل عمران، آيه 191.
2. سوره ص / 28، غافر / 58، قلم / 35، يونس / 4