خاطراتی از سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم

تب‌های اولیه

28 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطراتی از سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم

خاطراتی از شهید حاج حسن مقدم

IMAGE(<a href="http://www.aviny.com/rahiyan_noor/aks-rahiannoor/65-moghadam" rel="nofollow">http://www.aviny.com/rahiyan_noor/aks-rahiannoor/65-moghadam</a>(1).jpg)

تنها خواص سپاه او را می شناختند

روحیه حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص سپاه، کسی او را نمی شناخت.

ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد.

اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد.

پایی که در کوهستان شکست

در همان روزگار و در سالهای پس از آن، یک برداشت مشترک بین ما و همه دوستان نزدیک حسن وجود داشت و آن اینکه وقتی به چهره اش نگاه می کردیم، مطمئن بودیم که به یک چهره بهشتی می نگریم.
انرژی که حسن برای کارش می گذاشت، در سال ۵۹ و ۶۰ تا همین اواخر در سال ۹۰ هیچ فرقی نداشت، با همان انرژی و روحیه کار می کرد و زمانی که کار به مراحلی میرسید که باید وقت جدی می گذاشت، این کار را می کرد.

ویژگی های خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مومنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفه ای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قله های مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری می کرد، پیاده طی کرده بود.

اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد.

یک بار یکی از دوستان تعریف می کرد که حسن را در نزدیکای قله دماوند دیده بود درحالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود. می گفت به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟ و حسن گفته بود می خوام روی این پایم را کم کنم! این طور خودش را تربیت کرده بود.

فرمانده ای که با نام کوچک صدایش می کردند

حسن در رعایت اخلاق سرآمد بود و این برخورد خوش با اطرافیان به گونه ای بود که هرکس با حسن آشنا می شد فکر می کرد بهترین و صمیمی ترین دوست اوست. اینقدر با دیگران صمیمی می شد که همه او را با نام کوچک صدا می کردند و این روحیه را از همان سالهای ابتدایی دفاع مقدس داشت.

باید توجه داشته باشیم که این رفتار خاکی و صمیمانه از طرف کسی بود که اگر بخواهیم به لحاظ موقعیت جایگاهی و فرماندهی، رده او را بدانیم باید بگویم حسن در سطح فرماندهان طراز اول جنگ مثل شهیدان خرازی، همت، باقری و کاظمی بود.

شاید ما بواسطه مسئولیتی که داریم، سرو کارمان با موضوعات مهم، ما را نسبت به برخی مسایل دیگر غافل کند اما حسن اینطور نبود.
سربازانش را با اسم کوچک صدا می کرد و من در مراسم تشییع او بسیاری از دوستان قدیمم را دیدم که بواسطه حسن آمده بودند.

یکی از این دوستان، راننده پایه یکی بود که در ایام دفاع مقدس، نیروی حسن بود و ما بعد از بیست و چهار سال او را می دیدم.
یکی دیگر می گفت من در مرز افغانستان بودم که خبر شهادت حسن را شنیدم و آمدم. بسیاری از این دوستان حتی از سپاه هم رفته بودند اما علاقه به حسن، آنها را در یک نقطه جمع کرده بود.

اگر به یقین رسیدی، عمل کن

اگر قرار بود برای یگان یا تیپی فرمانده ای انتخاب کند، وقتی به جمع بندی می رسید، حتی اگر طرفش یک جوان بیست ساله بود، به او میدان می داد و در واقع یکی از مهمترین دستاوردهایی که حسن از خود بجا گذاشت، همین پرورش مدیران و فرماندهان توانمند بود.

یکبار در اوج جنگ مشکلی برای سیستم آماده سازی موشکها بوجود آمد که دیگر نمی شد سوخت به آنها تزریق کرد.

هر کار کردیم نشد و در نهایت پیشنهادی دادیم که دارای ریسک بود. حسن ابتدا مخالفت کرد اما به او گفتیم این روش حتما جواب خواهد داد. او گفت من متقاعد نمیشم ولی اگر تو به این یقین رسیدی برو و انجام بده.

این یک تصمیم بسیار سخت بود و شاید اگر من جای او بودم چنین اجازه ای نمی دادم.

[=arial]خاطراتی از هید حاج حسن مقدم(سری دوم)

ما رفتیم این کار را کردیم و به شکر خدا جواب هم داد.

از سال ۶۳ تا آخرین روز حیاتش کاری جز در عرصه موشکی نکرد
در اولین روزهای جنگ که بکارگیری تسلیحات سبک برای ما یک فناوری محسوب می شد و همه به دنبال سلاح های سبکی مثل آر.پی.جی و تیربار و کلاش بودند، حسن به همراه شهید شفیع زاده در آبادان دنبال خمپاره بود.

وقتی در سال ۶۰، ما بواسطه توپهای غنیمتی که از عراق گرفتیم، به اوج امکانات در آن روزها رسیدیم، دیگر حسن، خمپاره را کنار گذاشت و رفت به دنبال تاسیس توپخانه تا اینکه در سال ۶۳، موضوع موشکی مطرح شد و از همان سال تا آخرین روز حیاتش هیچ کار دیگری جز کار موشکی نکرد.

صیاد همیشه می گفت مراقب حسن باشید

اخلاق و زبان حسن، حلال مشکلات و برطرف کننده موانع بود.
در همان سال ۶۱ که مسئولیت توپخانه را به همراه شفیع زاده برعهده گرفت، بیشترین ارتباط و نزدیکی را با شهید بزرگوار صیاد شیرازی داشت به گونه ای که در طول سال های دفاع مقدس، هروقت صیاد شیرازی، بنده و دیگر دوستان را می دید می گفت مراقب حسن باشید.

شهید صیاد می گفت من حسن را خیلی دوست دارم چون تعصب او به نظام و تعصب ملی او، فراتر از تعصب سازمانی است.

در واقع حسن تنها به فکر سپاه و نیروهای مسلح نبود بلکه تمام نظام و بلکه اسلام را در نظر می گرفت و بارها هم به ما تاکید می کرد که اگر این تعصب را داشته باشید، تعصب سازمانی هم در درون آن هست.

اولین کاتیوشا را سال ۶۳ ساختیم

وقتی توپهای عراقی را به غنیمت گرفتیم، به دلیل شرقی بودن این توپها و اینکه برادران ما در ارتش، آموزش توپهای آمریکایی را دیده بودند، ما چندان تخصص و آموزشی برای بکارگیری آنها نداشتیم اما یکی از کارهای بزرگ حسن در سال ۶۱، تاسیس مرکز تحفیقات فنی توپخانه در خوزستان بود که ۷ ماه بعد تبدیل به مرکز تعمیرات توپخانه شد و بعدها نیز آن را به تهران منتقل کردند.

بواسطه اقدامات او بود که در اواخر سال ۶۲ و اوایل ۶۳ امکان ساخت کاتیوشا را پیدا کردیم و اولین سامانه نیز با مدیریت خود او ساخته و به صنعت حدید وزارت سپاه که تحت مسئولیت سردار مصطفی‌نجار بود تحویل گردید.

مسابقات فوتبال رزمندگان در کوران جنگ

در آن سالها تکیه اصلی ما بر نیروهای بسیج بود که این عزیزان در مقاطعی که عملیات نبود، به مرخصی می رفتند درحالی که می بایست یگانهای تخصصی را هم بر عهده همانها بگذاریم.

برای مثال، اوج کار توپخانه، در عملیات بود ولی با اتمام عملیات که بسیجی ها کاری نداشتند و به مرخصی می رفتند، کار توپخانه تمام نمیشد و باید پدافند خط را انجام می داد.

حسن برای حل این مشکل، مسابقات فوتبالی را ترتیب داد میان آتشبارها و گردانها و با این کار، عملا از پایان این عملیات تا شروع عملیات بعدی که محدوده زمانی پدافندی ما بود، همه بچه‌ها را با اشتیاق و علاقه و نه با زور، حفظ می‌کرد و جالب این جا بود که بچه‌های دور و بر ایشان هم همه از این جنس بودند.

سه "حسن" در سال ۹۰ بهم ملحق شدند

حالا که نام حسن شفیع زاده را بردیم، بد نیست به یکی دیگر از شهدای گمنام سپاه هم اشاره شود که شهید حسن قاضی بود.
این شهید قاضی، در حقیقت از گلهای سپاه و از شاگردان حسن بود که در عملیات خیبر در عین گمنامی به شهادت رسید و با شهادت شهید تهرانی مقدم، بالاخره این سه "حسن" (حسن شفیع زاده، حسن قاضی و حسن تهرانی مقدم) در سال ۹۰ به هم ملحق شدند.

تصمیمی که خرازی فقط بخاطر حسن گرفت

از آنجایی که بنیان توپخانه سپاه براساس توپ‌های غنیمتی گذاشته شده بود، این توپها در یگانای مختلف پخش شده اما زمانی که تصمیم گرفتند یگان مستقل توپخانه ای تشکیل شود، حسن برای جمع آوری این سامانه که با موانع زیادی هم روبرو بود، زحمات زیادی کشید.

به هرحال جمع کردن اینها سخت بود چون خود یگان‌ها می‌خواستند از آنها استفاده کنند اما تصمیم بر این بود تا توپخانه های با برد زیاد، در غالب گروه‌های توپخانه بکارگیری شوند.

به همین خاطر خیلی‌ها موافقت نمی‌کردند اما بسیاری از یگان‌ها، با اخلاق و نوع رفتاری که حسن داشت، متقاعد شده و توپها را منتقل کردند.

یادم هست وقتی برای گرفتن توپخانه‌های یکی از یگانها رفته بودیم، شهید خرازی می‌گفت فقط چون حسن گفته من قبول می‌کنم ولی می‌دانم نمی‌توانید این توپها را به کار بگیرید و اینها غیرعملیاتی می‌شود که همان روز با ایشان توافق کردیم که نیروهایی برای کار این توپها منتقل بشود که یکی از این نیروها همین شهید حسن قاضی بود که به مجموعه منتقل و بعدها فرمانده گروه شد و در عملیات خیبر هم به شهادت رسید.

همان روزها، حسن عده ای را برای تشکیل دانشکده و مرکز آموزش توپخانه با کمک دیگر دوستان مانند شهید ذوالانوار جدا کرد در حالی که بخاطر کمبود نیرو، این کار، کار سختی بود اما حسن این مرکز را در اصفهان تشکیل داد.

خاطرات شهید حاج حسن مقدم(سری سوم)

فرماندهی که جانشین شد/جانشینی که فرمانده شد

هیچ وقت با دید کوتاه مدت به کارها نگاه نمی کرد. درحالیکه در آن زمان خیلی‌ها تصور می‌کردند جنگ ۶ ماه دیگر تمام است و این عملیات، عملیات آخر خواهد بود، اما شهید تهرانی مقدم اینطور فکر نمی‌کرد و در عین حال که علاقه داشت این اتفاق بیفتد، ولی برنامه‌ریزی درازمدت هم سرجایش بود.

اما یک نکته مهمی که باید به آن توجه کنیم، این است که در رفتار و خصوصیات فردی فرماندهان شهید و زنده، بحث جایگاه‌ و فرماندهی و جانشینی اصلا مطرح نبود.

برای مثال در آبادان، شهید شفیع زاده، مسئولیت ادوات را برعهده داشت در حالی که حسن یک جوان تحت امر ایشان بود. بعد از مقطعی، شهید مقدم ارتقاء پیدا می‌کند و شفیع‌زاده مجروح می‌شود و می‌آید عقب و حسن مقدم می‌شود مسئول و شفیع‌زاده وقتی برمی‌گردد، حانشین حسن می شود درتوپخانه و به همین منوال کار ادامه پیدا می‌کند.

سردار مقدم تا سال ۶۳ مسئولیت توپخانه سپاه را به عهده داشت و وقتی وظیفه تشکیل یگان موشکی را به عهده گرفت، این دو از هم جدا شدند و شفیع زاده مسئول توپهانه شد.

ابداع، ناشی از نبوغ فرماندهان است و اینکه چطور از امکانات موجود، بهترین بهره‌برداری صورت بگیرد. در زمان فرماندهی شهید مقدم از امکانات، استفاده‌های مضاعفی چه در بخش کاهش آسیب‌پذیری و چه در افزایش توانمندیها شد درحالی که ما اصلا دروس کلاسیک ندیده بودیم.

در سال ۶۳، زمانی که سردار مقدم مسئولیت پادگان‌های موشکی را عهده‌دار شد، از همان ابتدا با همین روحیه، مثل بقیه کارها برخورد کرد.

دو موشکی که حسن اجازه شلیک آنها را نداد

در اوج جنگ که ما نیاز مبرمی به موشک داشتیم، اولین محموله موشکی اسکاد b، شامل ۸ فروند موشک به دستمان رسید اما حسن ۲ فروند از این ۸ فروند را جدا کرد و برای مهندسی معکوس برد.

خب این مسئله برای ما جا نیفتاد که چرا الان که ما به این موشک ها نیاز داریم و مردم در نمازجمعه شعار "موشک جواب موشک" می دادند، او این کار را کرد اما در جلسه ای که خدمت آقا (که آن زمان رییس جمهور بودند) رفتیم، ایشان هم بر موضوع خودکفایی تاکید کرده و حتی به وزیر سپاه ایراد گرفتند که چرا ساخت این موشک ها را شروع نکردید. انجا بود که ما به حکمت آن تصمیم پی بردیم.

این تصمیم، تصمیم بسیار مهمی بود و با راه انداختن گروه‌های مختلف در وزارت سپاه، تا روز آخر راهبری آن‌ها را خودش به عهده گرفت که نتیجه آن را امروز در بومی شدن صنعت موشکی در انواع بردها از ۳۰۰ کیلومتر تا ۲هزار کیلومتر می بینیم.

در اواخر سال ۱۳۶۳ یا اوایل ۶۴ بود که تعدادی از متخصصین وزارت سپاه آ‌مدند در غرب کشور در حضور شهید مقدم راهبرد صنعت موشکی را از ایشان سؤال می‌کردند که ما چه مسیری را باید برویم و چه چیزی را مبنا قرار دهیم و یا از چه سوختی استفاده کنیم و چه بردی را هدف‌گزاری کنیم؟ من بارها و بارها از متخصصین صنعت پرسیدم و شنیدم که آن راهنمایی که سردار مقدم آن روز در سمت فرماندهی موشکی داد و مسیری که برایشان ترسیم کرد، خیلی راهگشا بوده است.

حسن برای اوقات فراغت بچه ها، آنها را به خط مقدم می فرستاد
سردار مقدم در کنار سازماندهی موشکی، همان هسته اولیه را طوری سازماندهی کردند تا در یک زمان کوتاه بتوانیم جوابگوی نیازهای جنگ باشیم. با توجه به اینکه نفرات بسیار کم بود طوری که گاهی نفرات تا ۳ شب نمی‌توانستند بخوابند و محدودیت‌های زیادی وجود داشت.

همه افرادی که در کار موشکی بودند چون به نوعی از یگان‌های رزمی آمده بودند و بیشتر علاقه داشتند به جنگ بروند تا در یگان‌های توپخانه بمانند، سردار مقدم اگر فرصتی ایجاد می‌شد و اوقات فراغتی بود، اجازه می‌داد آنها در غالب یگان‌های رزمی به جبهه بروند و برگردند.

در آن زمان ما با تهاجمات هوایی رژیم بعث روبرو بودیم زیرا به دنبال هدف قرار دادن مجموعه موشکی ایران بودند و سردار مقدم با تاکتیک‌ها و استتار و رعایت پدافند غیرعامل عمل می‌کرد و کوچکترین آسیبی در طول جنگ از سوی هواپیماهای دشمن ندیدیم و به هسته اصلی نیروها و امکانات آسیبی نرسید که ما حتی ۲ ساعت کارمان به عقب بیافتد.

فکری که حسن در اولین سفر به سوریه داشت

یکی از خصوصیاتی که من در این سی سال رفاقت از حسن دیدم، اراده قوی بود.

وقتی در موضوعی به نتیجه می رسید، بعد از توکل به خدا، با قدرت عمل می کرد و من ندیدم هیچگاه در مسئله ای موقف شود.

در مقطعی از جنگ ما تصمیم به ساخت سلاح گرفتیم ولی بعد از بررسی معلوم شد که به خاطر ضعف زیرساختها در کشور، توان ساخت توپ را نداریم چون حتی برای ساخت لوله توپ هم مشکل داشتیم و حسن گفت فعلا همین ساخت قطعات توپ کافیه و بلافاصله سوییچ کرد روی ساخت کاتیوشا.

در موضوع موشکی هم او به شدت دنبال این بود که ما به موشک نیاز داریم و باید از این مسیر سخت عبور کنیم.

یک بار برای من گفت اولین باری که او با تعدادی از مسئولین سیاسی و نظامی به سوریه رفته بودند، آنجا موشکهای فراگ و اسکاد b را آورده و در میدان عملیاتی به آنها نشان دادند.
حسن می گفت من فقط تو این فکر بودم که چطور می شود اینها را به دست آورد.

این تفکر حسن در زمانی بود که کشورهای دیگر هیچ چیزی به ما نمی دادند.

می گفت زمین محل جمع کردن ثواب است

خیلی سخت است که انسان بخواهد در مورد کسی اینطور با قطعیت صحبت کند مگر اینکه مدت زیادی را با او زندگی کرده باشد.

بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش وضو بگیرد چون دائم الوضو بود و می گفت نباید بدون وضو بر روی زمین خدا راه رفت. می گفت زمین جای جمع کرده ثواب است.

ثواب کارت را به حضرت زهرا(س) هدیه کن

یک مرتبه بنده برای انجام یک کار بزرگ و سختی انتخاب شدم که در فناوری آن هم مشکل داشتیم.

حسن من را دید و گفت می خواهی در این کار موفق باشی؟ گفتم بله. گفت برو بچه های گروهت را جمع کن، دستانتون رو بهم بدید و هم قسم بشید و بگویید خدایا ما برای رضای تو این کار را می کنیم و هرچه ثوب هم دارد خودمان نمی خواهیم، تمام ثواب آن برسد به حضرت زهرا(س) و همین طور هم شد. البته بچه های هم خالصانه به حرف او عمل کردند و این کار در کوتاهترین زمان ممکن که کسی هم فکرش را نمی کرد، انجام شد.

اینکه آقا به او لقب "دانشمند برجسته" دادند، تعارف نبود

اولین قرارداد موشکی را که با صنعت بست، به لحاظ عملیاتی به در ما نمی خورد و من و چند نفر دیگه از دوستان به او ایراد گرفتیم که این چه قراردادیه بستید؟ اما حسن گفت توان صنعت ما همین است و باید کار در کشور از یکجا شروع شود.

کم کم صنعت را رشد داد و روزهای آخر، وقتی برای تست پای سیستم می رفت تا آن را تحویل بگیرد، خودش می رفت و محل اصابت را بررسی می کرد با دقت موشک را بسنجد.

احساس او در سالهای اخیر این بود که در حوزه عملیات به جایی رسیدیم که بقیه می توانند راه را ادامه بدهند و خودش می رفت جایی که احساس نیاز می کرد.

در حوزه عملیات در دروانی که مسئول بود، تلاش های زیادی کرد تا امروز یگانهای ما به حدی باشند که اگر دشمن تعر ض کند، بی شمار یگان جواب او را خواهند داد ولی هنوز در برخی حوزه های فنی و پژوهشی و خودکفایی احساس نیاز می کرد و این که حضرت اقا به ایشان لقب "دانشمند برجسته" را دادند، این یک تعارف نبود.

بارها تا مرز اسارت و شهادت رفت

در ایام دفاع مقدس، روزها و شبهای زیادی را با حسن گذراندم و اینکه می گویم وقتی به چهره اش نگاه می کردی، صورت یک انسان بهشتی را می دیدی، اینطور نیست که بخواهم درباره اش غلو کنم.

زیر آتش دشمن نمی توان فیلم بازی کرد و انسان در اینگونه مواقع، همانی را به زبان می آورد که در دل دارد.

بارها شد که ما به همراه حسن به دلیل اینکه در تاریکی شب، خط خودی را گم کردیم، در آستانه اسارت قرار گرفتیم اما به او که نگاه می کردیم، با قلبی مطمئن به کارش ادامه می داد.

دوره آموزش دوساله موشکی را ظرف سه ماه تمام کرد

در سالهای جنگ، طبق توافقی که با یکی از کشورهای عربی کرده بودیم، قرار شد تا به ما موشک بدهند اما گرفتن آموزش از آن کشور ممکن نبود و قرار شد این آموزش در سوریه باشد.

وقتی اولین هسته موشکی برای دوره آموزش به سوریه رفتند، مدت زمان آموزش موشک های زمین به زمین، حدود دوسال است اما حسن و دوستانش بخاطر ضرورت جنگ، این دوره را شبانه روزی سه ماهه گذراندند ولی تازه بعد از این آموزش، کار موشکی ما آغاز می شد.

حسن، همان موقع تعدادی از بچه ها را فرستاد دانشگاه و برخی از دانشجویان با رشته های مرتبط را جذب کرد و اگر می شد این آموزش ها را از دیگر کشورها هم می گرفت و این گلوله برفی که حسن در سال ۶۳ درست کرد، امروز تبدیل به بهمن شده.

اگر امروز ما از تنوع موشکی بالایی با سوخت جامد و مایع و با انواع هدایت و کنترل ها برخورداریم و یا اینکه از این پایه برای تولید موشک‌های حامل ماهواره نیز استفاده می شود، اینها عمدتا مدیون فکر حسن مقدم بود.

مذاکره جالب پدر موشکی ایران با یک هیات خارجی

در یکی از سفرها، طرف مذاکره ما یک پروفسور خارجی بود اما در طول این مذاکرات به مشکل خوردیم به طوری که نه آنها حرف ما را قبول می کرد و نه ما حرف آنها را.

یک دفعه حسن یک پیشنهاد عجیب داد و گفت بهتر است یک مسابقه فوتبال بدهیم و هرکیس پیروز شد، به حرف او عمل کنیم.

این پیشنهاد اول برای طرف ما که پیرمردهای تحصیل کرده بودند، عجیب بود و فکر نمی کردند در چنین فضای تخصصی این پیشنهاد داده شود اما بعد قبول کردند.

البته اینها یک شوخی بود تا بواسطه‌ آن فضای خشک مذاکرات تلطیف شده و بحث از بن بست خارج شود.

وقتی رفیتم دیدیم آنها یک تیم حرفه ای آوردند و ما به حسن گفتیم این چه پیشنهادی بود دادی؟

اما حسن گفت چاره ای نیست و باید غیرتی عمل کنیم تا آبرویمان نرود.

ما در آن بازی پیروز شدیم و حسن همیشه می گفت فلانی آن روز غیرتی بازی کرد و بهترین بازی عمرش بود. هرچند بنده اصلا نه بازی بلد بودم و نه علاقه ای داشتنم برای بازی کردن.

چند نفر "آدم" داری؟

یک روز در قرارگاه کربلا بعد نماز مغرب در یک حسینیه حصیری، شهید بزرگوار حسن باقری به حسن گفت چند تا آدم داری؟ حسن جواب داد: حدود چهار پنج نفر!

ما تعجب کردیم و به او گفتیم تعدا بچه ها که بیش از اینهاست اما حسن گفت: وقتی می گویند "آدم" یعنی کسانی که بتوانند یک لشکر یا یگان را مدیریت کنند و منظورشان نفرات عادی نیست.

به حسن گفتم شما باید فرمانده نیرو شوی

بنده از همان سال ۶۱ که با حسن آشنا شدم، نیروی او بودم و در موشکی هم جانشینش شدم.

وقتی هم که پیشنهاد فرماندهی نیرو به بنده داده شد، رفتم خدمت حسن و گفتم شما همیشه فرمانده ما بودی و اینجا هم حق اینست که شما فرمانده شوی.

اما او من را تشویق کرد تا مسئولیت را بپذیرم و این، همان روحیه حسن بود که به جایگاه و مقام برای خدمت توجه نداشت.

دوستان شهیدش از دوستان زنده اش بیشتر بود

روز حادثه سه دقیقه بعد از انفجار به ما خبر رسید و حدود ده دقیقه بعد فهمیدیم که حسن شهید شده اما در مسیر به خودمان تلقین می کردیم که شاید شهید نشده باشد اما دقایقی بعد به این یقین رسیدیم.

بنده الان هم باور نمی کنم حسن شهید شده باشد. او هنوز هم برای ما زنده است.

ما انتظار نداشتیم که حسن به این زودی ها شهید شود و فکر می کردیم حالا حالاها از خدمات او بهره مند می شویم.

این برای ما بسیار سخت است که بنشینیم و از او صحبت کنیم. راجع به کسی که دوستان شهیدش از دوستان زنده اش بیشتر بودند.
به نقل از :سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران

[=arial]حاج حسن مقدم همه سعی اش را کرد که نشانمان دهدحاج احمد یک مدیر بود.او شروع کرد برایمان از صفات حاج احمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتابِ ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.او برایمان توضیح داد که حاجی یک نقطه نبوده، بلکه یک جریان بوده. یعنی در غیابش توانسته کارهایش را به ثمر برساند.
گفت که حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود هر روز کار رابا ابلاغ او شروع می کند. اگر اشتباه کند حاجی به او گوشزد می کند، انگار که همیشه هست و ما فهمیدیم که مدیر باید یک جریان باشد نه یک نقطه.نکته بعدی که اشاره کرد این بود که، جاهایی در جنگ که حاجی حضور داشت نقطه پیروزی ما و یاس دشمن بود.


[=arial]بسم رب الشهداء و الصدیقین


[=arial]مثلا در عملیات محرم دست منافقین را به کلی قطع کرد و یا در کردستان عراق، ناآرامی ها را خواباند. مسائل در مرام او باید ریشه ای حل می شدند ولو این که هر درد را موقتاً باید با مسکن آرام کرد، ولی درد نیازمند یک درمان واقعی است. یعنی در مدیریت بحران که جنگ یکی از بزرگترین بحران هاست، باید علاوه بر مقطعی و ضربتی عمل کردن، ترتیباتی به طور موازی چیده شود تا همراه با رشد آرامش، پایه محکم آن تدابیر بتواند اصل مرض را درمان کند. این ترتیبات نیاز به مطالعه، شناخت محیط و دانستن راه کارهای مشابه دارد و شاید در مواقع بحران خیلی ها اینقدرها طاقت دراز مدت فکر کردن را نداشته باشند و این یعنی عین تدبیر. پس مدیر باید مدبر هم باشد.
[=arial]
یکی از آفت های مدیریتی سکون مدیران است. مدیر وقتی بخواهد مجموعه را آن طور که هست حفظ کند، دیگر جایی برای ایده های نو، پیشرفت و تحول باقی نمی ماند.

آقای مقدم به ما گفت که سردار کاظمی در هر مجموعه ای که وارد می شدبه تحول فکر می کرد. تعریف می کرد که سردار کاظمی به من گفته بود، می روم شده پادگان ولیعصر را می فروشم، پول برایت می آورم فقط تو برو سلاحی که جنگ ما با دشمن را نامتقارن می کند بساز.

می گفت نتیجه آن طرز تفکر هم این شد که امروز نیروی هوایی سپاه، اولین هلی کوپتر تک سرنشین را کاملا موفق ساخته، آن هم از طراحی تا تولید. در بخش هواپیمای بدون سرنشین سه مدل هواپیما ساخته است که هرکدامش در محیط رزم خود نوآوری جدیدی است. در بخش پدافند موشکی زمین به هوا، ساماندهی پدافند موشکی سیستم های هوشمندی طراحی و ساخته شده است و همه این ها ثمره مدیریت شهید کاظمی است. ثمره روح آزادی خواه و تسلیم نشدنی اش.

این گونه فکر کردن خلاقیت می خواهد و البته جرأت، آن هم جرأتی که از یک اعتقاد مقدس سرچشمه بگیرد و در وجودت یقینی شده باشد. تنها ققنوس می تواند در دامنه آتشفشان مسکن کند. پس مدیر باید آزاده باشد و به یک زندگی عادی تن درندهد.

[=arial]
سردار مقدم برایمان یک داستان تعریف کرد؛ گفت در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”

آقای مقدم می گفت خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاٌ الی الله دشمن را نابود کرد.

[=arial]همه ی این خصوصیات را که گفتیم شاید کم و بیش با شرح و تفسیر بشود توی کتاب های مدیریتی پیدا کرد. هر چند که بررسی رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم می کند و فکر می کنم بعضی از این دکترین ها با ظرافت های خاص، عملیاتی کردنشان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد. اما هیچ کجا نمی نویسند مدیر باید برای رضای خدا کار کند، نمی نویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط، خدا باشد و آخرش هم خدا، طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند. اما فکر می کنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خدایی اش. که سردار مقدم هم با آن همه صفات ریز و درشت که گفت مبهوت همین یکی مانده بود.

[=arial]نامه ی تایپ شده را خواند، دید طرح خودش درباره ی ساماندهی خمپاره اندازها به منظور پشتیبانی از نیروهای پیاده است. نامه خطاب به فرماندهان قرارگاه قدس ،نصر، فجر و فتح سپاه در جبهه های جنوب بود.«برادر حسن مقدم، به عنوان فرمانده پشتیبانی کننده آتش های خمپاره سپاه معرفی می شوند... لازم است با او همکاری کنید.»حسن مقدم سپاهی جوانی بود که پا به پای دیگر دوستانش از روزهای نخست تجاوز دشمن، وارد جنگ شد و از همان موقع خصوصاً بعد از عملیات ثامن الائمه(ع) متوجه ضعف آتش های پشتیبانی خودی از نیروهای رزمنده مستقر در خطوط مقدم جنگ شد.مدت ها روی این موضوع فکر کرد و سرانجام در پاییز 1360 طرح ساماندهی آتش های پشتیبانی (خمپاره اندازها) را به صورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد.حسن باقری در مقام جانشین نیروی زمینی سپاه و از طراحان خوش فکر عملیات های رزندگان اسلام، موضوع طرح را به خوبی درک کرد و خودش نیز مطالبی بر آن افزود و به فرمانده کل سپاه داد. چند روز بعد، حسن باقری در حالی که نامه ی محسن رضایی را به حسن مقدم می داد، گفت : برو طرحت رو اجرا کن...
[=arial]- من اجرا کنم؟!
[=arial]- مگه طرح تو نبود! مگه تو این حرف رو نزدی؟
[=arial]- چرا...؟!
[=arial]- پس خودت برو آتیش های خمپاره ای پشتیبانی سپاه رو سازماندهی کن.

[=arial]بسمه تعالی
[=arial]هرگز یادم نمی رود اواخر سال 65 بود که در طرح و عملیات سپاه خدمت می کردم و بنابر مسئولیتی که داشتم با اکثریت مسئولین معاونت ارتباط داشتم شاید بعد از سالهایی که در کردستان در کنار حاج احمد و عباس کریمی و دوستان دیگرم همچون رضا چراغی و رضا دستواره و دیگران خدمت می کردم و
[=arial]همواره آن روزها را دوران درخشان زندگیم می دیدم در برهه ای دیگر خدمت کردن در کنار مردانی از جنس حاج احمد بود که هرگز از خاطرم نرفته است و از آن زمان هرگز سیمای زیبای شهید شفیع زاده با آن لهجه زیبای آذریش از یادم نمی رود شهید آزادی شهید جنگروی و بسیاری از عزیزانی که هر وقت بعد از عملیاتهای مختلف به تهران می آمدند من افتخار دیدارشان را داشتم و در این میان بودن در کنار شهید سرلشگر پاسدار و یا بقول آن روزهای قدیم حسن مقدم افتخاری دیگر بود همان روزها بود که با دکتر حسن عباسی که جوانی 18 ، 19 ساله بود و از نیروهای حسن مقدم بود آشنا شدم اما خود حسن مقدم از همان زمان یک اسطوره بود دیدنش برایم از همان زمان افتخار بود باور کنید هر وقت تهران می آمد یک پارچه شور و نشاط انقلابی گری را برایمان به ارمغان می آورد آن زمان حسن مقدم فرماندهی گروه هفتم حدید که در واقع یگان موشکی سپاه بود را برعهده داشت .

حسن مقدم بچه جنوب تهران بود که بعدها فهمیدم بچه محله عباسی تهران است شاید از آن زمان که تقریبا در یک معاونت با ایشان همکار بودم بیش از 25 سال می گذرد اما هرگز چهره و نگاه نافذ او را فراموش نکردم هر وقت دوستان قدیم را که در معاونت همکار بودیم می دیدم جویای حالش می شدم اما انگار هنوز مثل آن روزها مثل برق می آید و مثل برق می رود برایم یادکردنش مثل یاد کردن نبرد مقدسی بود که او فرمانده اش بود .

ناگهان اس ام اسی برای سردار رسید سردار با تاثری بسیار رو به من کرد و گفت خبر دادند حسن مقدم توی انفجار شهید شده است شوکه شده بودم گفتم حسن مقدم موشکی و ایشان تایید کرد. خدا خدا می کردم خبر درست نباشد تا اینکه شب دوستان گفتند خبر تایید شده است

وقتی انفجار در پادگانی از سپاه بوقع پیوست خواهر گرامی خانم موسوی با من تماس گرفت من تا زمانی که ایشان موضوع انفجار را گفت از موضوع انفجار خبر نداشتم اولش شوکه شده بودم ایشان از من اطلاعاتی می خواست و من سریع با دوستانم تماس گرفتم و خبر انفجار تایید شد نگرانی عجیبی همه وجودم را فرا گرفته بود اما چه می توانستم بکنم فردای انفجار صبح برای دیدن یکی از دوستان به وزارت دفاع رفتم در آنجا اطلاعاتی را که در خصوص انفجار و فضاسازی هایی که شبکه های معاند نظام در این خصوص پخش می کردند را با دوستان از جمله یکی از سرداران بزرگواری که زمانی در کردستان در خدمتش بودم عرض می کردم ناگهان اس ام اسی برای سردار رسید سردار با تاثری بسیار رو به من کرد و گفت خبر دادند حسن مقدم توی انفجار شهید شده است شوکه شده بودم گفتم حسن مقدم موشکی و ایشان تایید کرد. خدا خدا می کردم خبر درست نباشد تا اینکه شب دوستان گفتند خبر تایید شده است.

سالهای زیادیست که راه رفتن در بهشت زهرا در میان قبور شهدا و سر زدن به مزار دوستان عزیزم همچون رضا چراغی و عباس کریمی و رضا دستواره محمد متوسلیان و صادق سرابی نوبخت و داودعجب گل و غلامرضا مهدی سلطانی و... برایم یک عبادت شده است هروقت سختیها و دردهای روزگار امانم را می برد تنها جایی که تسکینم می دهد فرار از شهر و پناه بردن به دوستانی است که از آن زمانها زنده ترند قطعه 24 اولین جایی است که به دیدار شهدا می روم و این روزها در این قطعه که قطعه ای از بهشت خداست ولوله ای برپاست .

جمعه رفتم بهشت زهرا تنها بودم ماشینم را که پارک کردم روبروی قطعه 24 و پیاده شدم بغضم ترکید انگار هاله های نور از قطعه 24 خورشید را خجل کرده بود پرچمهای سرمزارها موج داشتند نگاه شهیدان انگار پر از تبسم بود انگار یک مهمانی بزرگ اینجا برقرار است پیش خودم گفتم امروز مرا چه می شود چرا این قطعه اینجوریست چرا شهیدان اینقدر شادند چرا اشگ امانم را بریده این چه حالیست به سمت مزار شهید محمد بروجردی و عباس کریمی و رضا چراغی حرکت کردم مردانی از جنس عشق وقتی رسیدم نگاهم ناخوداگاه به پشت قبر شهید بروجردی در سمت راست افتاد قبری تازه مزاری با عکس کسی که همیشه عاشق دیدنش بودم به وجودش افتخار می کردم شاید او هرگز مرا به یاد هم نمی آورد اما او همیشه در ذهن من بود او برایم یادآور مردانی از جنس حاج احمد بود پاهایم سست شده بود .

بی خود نبود شهدا اینقدر شاد بودند بی خود نبود که ناصر کاظمی می خندید اینجا جشن است ….و ما مانده ودر جا زده و اسیر در عوالمی که پایمان را سخت به زمین میخکوب کرده ، نشئه سروری که در قطعه 24 بود مرا مست کرده بود خوشا به سعادتش حسن مقدم آسمانی شد حیف بود حسن مقدم در بستر و مرگ طبیعی بمیرد هر چند شهادتش ضربه ای سنگین به سپاه زد اما رفتنش نشان داد شهادت ثمره استقامت در راه خداست و وعده خدا برای مردان الهی چنین است ، شهادت ارمغات خداست.
یاد و خاطره و راهش همواره زنده باد

شهدا برای ما دعا کنید... اگرچه لایق نیستیم....

ریشه ها

زمزمه های انقلاب که بلندتر شد، شور و نشاطی به وجود آمد که خیلی از نوجوانها و جوانها را تحت تاثیر قرار داده و به سمت مسائل مذهبی سوق داد، اما حسن اینگونه نبود! حضورش در صحنه برای آن بود که ریشه های دینی و اعتقادی اش به شور و نشاط آن روز ها خلاصه نمی شد. از آن هایی بود که معنای اسلام در تمام جانش تاثیر گذاشته و قلبش لبریز از محبت اهل بیت:doa(6): بود... روز های سرنوشت ساز انقلاب، او هم مثل خیلی ها که باورشان ریشه و قدمت داشت، در صحنه ماند...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

مسجد زینب کبری:doa(8):

محله، یک محله کاملا مذهبی بود... خیابان سرچشمه، کوچه میرزا محمود وزیر، مسجد زینب کبری:doa(8):. آیت الله سید علی لواسانی هم _ روحانی مسجد _ خانه اش کنار مسجد بود... همه چیز هم از همان مسجد شروع شد. حاج آقا لواسانی کلاسهای سرود گذاشته بود و اینگونه نوجوانها را جذب مکتب سازنده اسلام می کرد. اینطوری بود که شد پیر و مراد همه جوانهایی که راهشان را به هدایت نگاه و کلام او می یافتند... مسجد خیلی پر رونق و پر رفت و آمد بود. همه جوانهای خوب انقلابی هم دور هم جمع می شدند... روزی اگر یکیشان غیبت می کرد، حتما آقا لواسانی کسی را می فرستاد دنبالش...

***

بچه های با اخلاص

سه تا بودند؛ محمد، حسن و علی _ که بعدها

شهید شد _ و هر سه تایشان خوب و نجیب و سر به زیر. مادر خیلی متدین و مومن بود. دستشان را گرفته و برده بود مسجد پیش آقای لواسانی... از همان روز هم شروع شده بود... حاج آقا برایشان کلاسهای احکام و قرآن و سرود گذاشته بود. همیشه می گفت این برادرها خیلی مخلص هستند... گروه سرود مسجد در مناسبتهای مختلف برنامه اجرا می کرد. مضمون همه سرودها هم انقلابی و ضد رژیم پهلوی بود... بعد از مراسم هم متواری می شدند! روحیات حسن هم روحیات انقلابی گری بود. به مسائل انقلاب و حضرت امام شناخت وسیع و خوبی داشت...

خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

یگان ادوات

جنگ که شروع شد حسن وارد سپاه شد. اولین حضورش در منطقه آبادان بود... همان ایامی که آبادان محاصره شد... اوایل سال 60؛ چون رشته تحصیلی اش ریاضی بود و خودش هم به شدت باهوش و باذکاوت بود، بلافاصله یگان ادوات سپاه را راه اندازی کرد. کسی که این مسئولیت را به عهده می گرفت می باید اطلاعات فنی ریاضی بالایی داشته باشد و حسن واقعا توانایی اش را داشت...


***


ایستگاه هفت آبادان

سن و سال خیلی کمی داشت وقتی یگان ادوات یا همان خمپاره انداز سپاه را راه انداخت، آن هم با کمترین آموزش تخصصی...
کار کردن با قبضه، پلاتین برد، نقشه و گرا، زمینه های فنی زیادی می خواست اما حسن نبوغ و توانایی خودش را همان ابتدا ثابت کرده بود؛
در منطقه ایستگاه هفت آبادان یک خمپاره انداز تحویل گرفت و این در زمان اوج محاصره آبادان بود. عراقیها خیلی تلاش می کردند از سمت ذوالفقاری،
مثل خرمشهر، آبادان را هم اشغال کنند!


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

جوان نابغه

پیام تاریخی امام، همه معادلات عراقیها را به هم ریخت. از همه جای مملکت، جوان ها خودشان را به آبادان رساندند. همان یک خمپاره انداز نقطه عطف کار و زندگی حسن شد. کار با همان یک خمپاره انداز شروع شد و برکتش سپاه و نظام را بهره مند کرد. بعد از شکست حصر آبادان و آزاد سازی سوسنگرد و خرمشهر، حسن از فرماندهی یگان ادوات به یگان توپخانه رسید. اما برایش فرق نمی کرد کجا باشد و سمتش چه باشد. فقط خدمت کردن برایش حائز اهمیت بود. خدمت کردنی خالصانه و صادقانه... او به راستی نبوغ عجیب و زیادی داشت. نبوغ و توانایی که او را از سفارش شدن مستغنی می کرد... او همه این نبوغ و توانایی و استعداد را به تمامی صرف انقلاب نمود.


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

آقای فرمانده

بعد از عملیات طریق القدس، او یگان ادوات را گسترش داد و نیروهای زیادی را تربیت کرد. اولین توپهایی که سپاه در فتح المبین به غنیمت گرفت ( توپهای 122 میلی متری ) و بعد ها در بیت المقدس ( توپهای 130 ) ابزار او در تشکیل یگان توپخانه سپاه شدند... اوایل سال 60 جبهه رفت و اوایل سال 61 فرمانده یگان توپخانه سپاه بود. یگان توپخانه سپاه با غنیمت ها و سازماندهی هایی که می شد تا سال 65 فعالیتش را ادامه داد... همین سالها بود که حسن یگان را تحویل دوست و همرزمش، شهید حسن شفیع زاده ( شفیع زاده در کربلای 10 شهید شد ) داد...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

همیشه گمنام

اواسط جنگ، برای راه اندازی یگان موشکی وارد عمل شد. همیشه به دنبال گسترش و توسعه بود. وقتی وارد یگان موشکی سپاه شد، نقش استراتژیکش را به نمایش گذاشت و هرگز متوقف نشد. او همیشه به دنبال پیشرفت و حرکت سریع رو به جلو بود و برای همین بعد از چند سال به فکر گسترش علمی نه تاکتیکی و ظاهری و تشکیلاتی یگان موشکی افتاد و در همین زمینه هم گمنام بود. در جهاد خودکفایی نیروهای فراوانی تربیت کرد... اما سیره او همیشه گمنامی بود!


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

دائم الوضو

نمازهای اول وقت سردار معروف بود. محال بود نماز را از اول وقتش به تاخیر بیفکند. همیشه دقایقی پیش از اذان خود را آماده می کرد و همیشه هم وضو داشت. فقط هم، این نبود! یعنی علاوه بر نماز اول وقت، حضور قلب فراوانی هم در نمازهایش داشت... می گویند از همان جوانی اش اینگونه بود. وقتی صدای اذان را می شنید، به نزدیکترین مسجد می رفت و اگر مسجدی نمی یافت، کنار خیابان بدون خجالت نمازش را می خواند. حتی در ماموریتهایش هم همینگونه بود و تا صدای اذان می آمد، همه کارهایش را تعطیل می کرد و به نماز می ایستاد...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

شخصیت چندبعدی

او را نمی توان از یک بعد و جنبه تعریف کرد ( اگر چه شاید نتوان اصلا بزرگی روحش را تعریف و توصیف نمود. ) از تمام ابعاد روی خودش کار کرده بود و رشد یافته بود. نگاه و دیدگاهش به مسائل اخلاقی و تربیتی، رفتاری و مدیریتی متفاوت و جدای از موضوعات مادی بود. در مورد خودش هم همینگونه بود؛ یعنی به سهولت از همه منافع مادی و دنیای اش برای رضای خدا می گذشت. همیشه و همه جا رضای خدا و اطاعت از اوامر ولایت برایش مهم ترین بود...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

رفتار خاص

شخصیت ویژه اش در مسائل مدیریتی، او را فردی بسیار پرکار و پر انرژی و فعال نشان می داد. همیشه حرکتش رو به جلو، با نشاط و نگاهش به آینده مملو از امید بود. اصلا و ابدا سستی در کارها و افعالش راه نداشت. مصمم و با اراده بود و چون کمی دقت می کردی متوجه می شدی این اراده آهنین برخاسته از ایمان و باورهای اوست... حقیقتا رفتارهایش منحصر بفرد و خاص خودش بود.

خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

حاج حسن آقا

می گویند خیلی راحت و آسان می توانستی با او ارتباط برقرار کنی؛ بس که متواضع و خاکی بود. در اندک زمانی با او صمیمی می شدی، آنگونه که تو گویی سالهاست او را می شناسی و بعد از مدتی کوتاه که از شناختش می گذشت، با اسم کوچک صدایت می کرد و تو هم خیلی خودمانی و صمیمی « حاج حسن آقا » صدایش
می کردی. ایثار در تک تک افعال و گفتارش موج می زد. با زیر دست و بالا دست متواضع و فداکار و صمیمی بود و مرام سادگی و بی تکلف بودنش را کماکان بعد از جنگ حفظ کرده بود...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

گریز از نام و نشان

با آنکه خدمات فراوانی در زمان دفاع مقدس و در سپاه انجام داد اما هرگز علاقه ای به مطرح شدن نداشت. دلیلش هم فقط اقتضای کارش نبود که می بایست گمنام باشد...
خودش هیچ رغبتی به نام و نشان نداشت. از همان زمان جنگ و حصر آبادان، که سامانه ادوات سنگین سپاه را سامان داد. سامانه توپخانه و خمپاره انداز سپاه که منسجم نبود او با یک کار بزرگ آن را تبدیل به یک واحد منظم کرد، هیچ ادعایی نداشت و همه افعالش با خلوص نیت فی سبیل الله بود. همیشه کارهای بزرگ و مشکل را به نحو احسن انجام می داد. با جرئت و توکل کار را به سرانجام می رساند و بی آنکه خستگی در وجودش راه پیدا کند، می رفت سراغ کار بعدی...

خاطره ای از فرمانده سازمان جهاد خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

دانشمند مخلص

بعد از سامانه توپخانه به دنبال هدف بزرگتری رفت و آن تشکیل واحد موشکی سپاه بود. اول بار این او بود که این کار بزرگ را بنیان نهاد. با این روحیه کار اجرایی قوی اما یک پژوهشگر، محقق، عالم و دانشمند متخصص و در کنار تمام اینها، همیشه و همواره مخلص بود که هیچ ادعایی نداشت. بعد هم جهاد خودکفایی سپاه را به سامان رساند. روحیه او همیشه همین گونه بود؛ مسئولیت پذیر، مدیر، و سامان ده و مجاهدی همواره خستگی ناپذیر... و مخلص!
با اینکه کارهای بزرگی را با حداقل امکانات به ثمر رسانده بود و با اینکه حتی صدام برای کشتنش جایزه گذاشته بود و ... هرگز دنبال مطرح کردن خودش نبود.


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649

اسوه

می گویند الگوی خوبی بود برای همه دوستان و همرزمانش...
تواضع و افتادگی از او مدیری متدین ساخته بود که هرگز در دام موفقیتهایش گرفتار نشد. هرگز اسیر میز و دفتر و دنیا نشد. همیشه در تلاش بود و مجاهدانه می زیست و خلاها را در نظام شناسایی کرده و با آن همت و اراده آهنین آنها را برطرف می کرد. یک الگوی مدیریتی، ایمانی و قلبی را به رغم مشکلات فراوان ساخته بود. نگاهش به مجموعه اش، از صدر تا ساقه یکدست بود و دلیلش هم ارتباط خوبی بود که با همه برقرار می کرد. در دوران دفاع مقدس که فرمانده دلها بود و بعد از آن هم باز مدیریت دلها می کرد...


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649


خلق محمدی

این شدنی نبود که او را ببینی و نخواهی بار دیگر ببینی اش و یا ببینی و بتوانی به سهولت از او دل بکنی و دلیلش هم خلق و خوی محمدی او بود...
صحبتهایش همه دلیل و برهان داشت. اگر در مورد موضوعی اطلاعی نداشت وارد بحث نمی شد. با دیگران مشورت می کرد و همین هم باز نشان از درایت و عقلانیت و در عین حال تواضعش داشت.


خاطره ای از زندگی فرمانده سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649

برتر فکر کردن

بزرگترین دلیل اینکه همه را مجذوب اخلاق خودش می کرد این بود که به همه احترام می گذاشت. بسیار مودب و مهربان و خونگرم بود. همیشه دوست داشت همه را دور خود جمع کند و ایده ها و تفکرات اطرافیان را بشنود. کار گروهی را می پسندید. در اکثر مواقع با مشورت دوستانه و شنیدن نظرات اطرافیان تصمیم می گرفت. خودش بهترین ایده پرداز بود و نوآوری و تصمیمات تازه داشت اما باز هم از مشورت و خرد جمعی بهره می گرفت. افکار نو و بدیعش همه را حیرت زده می کرد اما هرگز خودش زا برتر از دیگران نمی دید. خوشفکر بودن و بدیع اندیشیدنش باعث می شد مورد مشورت قرار بگیرد. عمیق به مسائل می نگریست و برتر فکر کردن را به دوستانش هم متذکر
می شد. از ایده های نو استقبال می کرد، حتی اگر این ایده از ذهن فردی می بود که از لحاظ مسئولیتی و مقام و سمت از وی پاییت تر باشد...


خاطره ای از زندگی فرماند سازمان خودکفایی سپاه سردار
شهید حاج حسن تهرانی مقدم
نوشته م. اشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649

ورزشکار با اخلاق

حاج حسن خودش هم ورزشکار بود!
عضو هیئت مدیره فوتبال بود و بعد از آن هم به هیات کوهنوردی رفت. بعدها که مشغله های کاری اش زیاد شد که بیشتر وقتش را گرفت، اما بازهم در ورزش از نظراتش استفاده می شد. سال اولی هم که فدراسیون تیر و کمان راه اندازی شد او از هیئت رئیسه بود. خودش هم ورزش می کرد. در فوتبال، بازیکن چابک و خوبی بود. در برنامه های کوهنوردی هم حضور داشت. زمانی که به کوهنوردی رفت اولین همایش بزرگ کوهنوردی را برگزار کرد که در آن 5 هزار کوهنورد قله دماوند را فتح کردند. خودش هم زودتر از همه در محل حاضر شده و به همه روحیه می داد...

********************


همه جا متعلق به این خاندان است

وقتی برنامه کوهنوردی ترتیب می داد اولین نفری که در محل قرار حاضر می شد خودش بود. بسیار خوش قول بود. به انتظار دیگران می ماند
اما بدقولی نمی کرد...
برنامه زیارت عاشورایش هرگز ترک نمی شد. در کوهستان روی صخره ای می نشست و با صدای سوزناکی زیارت عاشورا می خواند. می گفتند حاجی اینجا جای زیارت عاشورا است در بالای کوه و در سرمایی که تحملش سخته؟ جواب می داد که همه جا متعلق به این خاندان است و همه جا باید یاد این خاندان بود حتی در بالای کوه!

خاطره ای از زندگی فرماند سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
نوشته م. اشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649






شیدای گل یاس

همیشه حرفهایش را با سلام و صلوات بر حضرت صدیقه

شهیده:doa(8): شروع می کرد.
امکان نداشت فراموش کند و بی اینکه عرض ارادت به حضرتش کرده باشد ابتدای سخن کند....
علاقه و اردات عجیب و وافری به حضرت فاطمه:doa(8): داشت و همیشه از ایشان مدد خواسته و به ساحتش متوسل می شد و همواره خودش را مدیون ایشان می دانست...

خاطره ای از زندگی فرماند سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
نوشته م. اشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649


اولین موشک

وقتی بنا شد اولین موشک را خود برادران سپاه به سمت بغداد شلیک کنند، رفتند کرمانشاه. مقدمات کار فراهم شد و باشگاه افسران بغداد را هدف گرفتند.
حاج حسن پیشنهاد کرد اول دعای توسل بخوانند و بعد از دعا به زبان فرسی با خدا صحبت کرد و گفت: «خدایا ما نمی خواهیم مردم عراق را بکشیم، ما می خواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را می کشند، تو ای خدا این موشکها را به باشگاه افسران ببر!»
موشک شلیک شد و همه پای رادیو نشستند. بعد از چند دقیقه رادیو بی بی سی اعلام کرد یک موشک باشگاه افسران بغداد را منهدم کرد و تعداد زیادی از افراد حاضر در آنجا کشته شدند...
محسن رفیق دوست، پیشانی حاج حسن را بوسید و گفت: این هدف خوردن نتیجه اخلاص و پاکی تو بود..


خاطره ای از زندگی فرماند سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
نوشته م. اشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649


از آنجایی که بنیان توپخانه سپاه براساس توپ‌های غنیمتی گذاشته شده بود، این توپها در یگان های مختلف پخش شده اما زمانی که تصمیم گرفتند یگان مستقل توپخانه ای تشکیل شود، حسن برای جمع آوری این سامانه که با موانع زیادی هم روبرو بود، زحمات زیادی کشید. به هرحال جمع کردن اینها سخت بود چون خود یگان‌ها می‌خواستند از آنها استفاده کنند اما تصمیم بر این بود تا توپخانه های با برد زیاد، در غالب گروه‌های توپخانه بکارگیری شوند.به همین خاطر خیلی‌ها موافقت نمی‌کردند... همان روزها، حسن عده ای را برای تشکیل دانشکده و مرکز آموزش توپخانه با کمک دیگر دوستان مانند شهید ذوالانوار جدا کرد در حالی که بخاطر کمبود نیرو، این کار، کار سختی بود اما حسن این مرکز را در اصفهان تشکیل داد. شهید حسن تهراني مقدم
منبع : برگرفته از سايت آويني

ان اکرمکم عندالله...

برایش فقیر و غنی و رئیس و مرئوس و سردار و سرباز فرقی نداشت. همه را به یک چشم می دید. مردم دار بود و جوانمرد و با گذشت. روحیه لطیفی داشت.
به درجه دنیایی و ظاهری افراد توجهی نداشت. ملاک و معیارش همیشه همان بود که کلام الله معرفی می کند: « ان اکرمکم عندالله اتقیکم ».
با همه خوب رابطه برقرر می کرد و بزرگ و کوچک برایش فرقی نداشت...
یک بار رفقایش خواستند با او شوخی کرده باشند و به محض اینکه وارد اتاق شد او را خیس کنند. این کار را انجام دادند و در کمال تعجب، نه تنها سردار عصبانی و ناراحت نشد و خم به ابرو نیاورد بلکه با خشرویی و خنده گفت: « ضمن اینکه نامردید و چند نفری برایم نقشه کشیدید، خیلی هم شجاع هستید! »
و همیشه همین طوری بود؛ خوش خلق و خوشرو.

خاطره ای از زندگی فرماند سازمان خودکفایی سپاه سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم
نوشته م. اشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 649