❀•~•❀ دو بخش دارد : با...با ... ❀•~•❀ تقدیم به پدران آسمانی

تب‌های اولیه

53 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
❀•~•❀ دو بخش دارد : با...با ... ❀•~•❀ تقدیم به پدران آسمانی

یک روز دیگر
چشم پاك دختري از جمله‌اي تر مانده است
چشم‌هاي پاكش اما خيره بر در مانده است
روي ديوار اتاق
كوچك تنهايي‌اش
عكس بابايش كنار شعر مادر مانده است
قلب دختر مي‌تپد و روبه رويش عكس مرد
چون پرستويي كه بي‌آواز و
بي‌پر مانده است
كوچه‌ها آبي شد و بابا نيامد، مادرش
گفت تا برگشتنش يك روز ديگر مانده است

منبع: ماهنامه سبزسرخ


بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به پدران آسمانی




نگو که از تو سراغی... نگو نمی گیرم!

نبض دلتنگی ام این روزها بیشتر و محکم تر می کوبد.




می خواهم صدایت کنم،نه فقط یک بار

آنقدر زیاد که مجبور شوی صدایم را بی جواب نگذاری.....



[INDENT]پدر آسمانی ام روزت مبارک!


[/INDENT]

بسم الله الرحمن الرحیم

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا


همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم


نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی


اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست کشتی بگیرد او با من


و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم


و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هر جا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد


شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !


همین که نیست کند کارنامه ای امضا

چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد


چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی


نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد


و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق


و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب


آهای مرد حسابی بگیر دستم را

کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...


گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !



بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای برای پدر آسمانی ام

به نام او
پدرم می دانی
سال و ماهی است که دلتنگ توام
آرزو دارم باز
با تو باشم «بابا»
مادرم می گوید: «پدرت در همه جا همره ماست»
و خودت می دانی
خواب هایم همگی وقف تواند
پس
«تا ابد منتظرم»
به من یاد دادی که همیشه با یاد خدا کارهایم را آذین دهم و جز نامش افتتاحی نجویم و نگویم
پس به نامت ای مهربانترین مهربانان
بابایم سلام
گفته اند حرف دلم را برایت بنویسم. ولی مگر می شود یک دنیا حرف را در یک کاغذ کوچک جای داد؟! حرف های ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم. از دلتنگی هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن. از شاگرد اول شدن زهرا، از بزرگ شدن زینب، از زبان باز کردن نگار، از گریه های پنهانی مادر، از عکس پر از خاطرات روی دیوار.
خیالت راحت، همه هوایم را دارند. اما، دلم در هوای توست.
آخر هفته ها به هر بهانه ای راهی روستا می شوم تا بیایم و با تو حرف بزنم. جایی که آخرین بوسه را بر پیشانیت نشاندم؛ و آن لحظه، زیباترین، سخت ترین و باشکوه ترین لحظه زندگی ام بود.
پدرم!
آن روز با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که همه بگویند: «این یادگار شهید الهی است» و مایه افتخار تو باشم. سخت است ولی با تو می توانم.
پس یارم باش.


فرزند شهید عبدالله الهی، عماد الهی 14 ساله از خراسان جنوبی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدای حسین (ع)
پدرم سلام. امیدوارم که سلام خسته از رنج زمانه ام را پذیرا باشی.
سالهاست که در غم نبودن و عشق حضورت حیران مانده ام. هر روز و هر روز در پی رخصتی هستم تا صدایت کنم. خلوتکده سینه ام را می شناسی! می دانم گاه و بیگاه می آیی و می روی و مرا در این حال دنیازدگی به خود می آوری.
تو را می خوانم به عشق و می دانم که پاسخ خواهی گفت. گاه شانه هایم خسته¬ی کوله بار زندگی است و گاه سرمست لحظه ای ناب حس می کنم تو را می بینم. چهره¬ی بیتاب پدرانه عمویم را و دستان همیشه پر توانش را، قلب همیشه دعاگوی مادرم را، می دانستی که ما را به امانت دارانی خوب می سپاری که بی هیچ دغدغه ای خود را رها ساختی و حال در پی هاله ای از انوار بهشتی نظاره گر انتخاب شایسته خود هستی.
با هم بودنمان را کمتر به خاطر می آورم. ولی عطر حضورت مشام زندگیم را لبریز کرده. در جای جای صفحات قلبم ردی از عبور بی دریغت ثبت دشه و مرا می خواند که عاشقانه لبیک گوی معرفتت باشم. پیروی از راه تو در این دوران سخت شده، اما کدام سختی و سنگلاخی عاشق را درمانده می کند. پای زخم خورده از دوران خود نشانی است گویا، از طی طریقی عاشقانه. پس آسوده باش و دعاگو که ما ثابت خواهیم کرد که رفتنتان بیهوده نبود و ماندن ما هم إن شاء الله بی ثمر نخواهد بود.

صدیقه دهقانی – فرزند شهید عباس دهقانی – 22 ساله – فارس - آباده

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید همت



شهید مهدی باکری

شهید کاظمی و فرزندانش

شهید محمد حسین تسخیری با فرزندش


سلام علیکم
ممنون از سلیله الزهرای گرامی که زحمت کشیدند و این قسمت زیبا رو ایجاد کردند
اگر ایشون اجازه بدهند من حرفی از در مورد پدران آسمانی بزنم که شهید نشدند ولی آسمانی هستند

بسم الله الرحمن الرحیم

maryam;120640 نوشت:
سلام علیکم ممنون از سلیله الزهرای گرامی که زحمت کشیدند و این قسمت زیبا رو ایجاد کردند اگر ایشون اجازه بدهند من حرفی از در مورد پدران آسمانی بزنم که شهید نشدند ولی آسمانی هستند


سلام
این تاپیک برای تمام پدران آسمانی است
چه شهید شده باشن چه نشده باشن

:Sham:شعری برای بابا :Sham:



رفت و چشم مرا برايش خانه كردم بر نگشت





بس دعاها از دل ديوانه كردم بر نگشت





شب شنيدم زاهدي ميگفت او افسانه بود





در وفايش خويش را افسانه كردم برنگشت





زلف هايم را كه روزي مي ربود از او قرار





تاسحرگاهان برايش شانه كردم برنگشت





اين من مسجد نشين عاشق سجاده را





مدتي همساكن ميخانه كردم برنگشت





عاقبت هم در اميد اينكه بر ميگردد او





عالمي رااز غمش ديوانه كردم برنگشت


کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

سالروز میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر رو به همه پداران بزرگوار تبریک عرض می نمایم

شادی روح پدران آسمانی صلوات



خداوند انشالله آنان را قرین رحمت خود گرداند الهی آمین

.[b]content[/b]

[="Blue"]به نام خدا
[="DarkGreen"]تقدیم به همه پدرهای آسمانی[/]
فایل اشعار دختر شهید ناصری از اینجا
http://www.askdin.com/showpost.php?p=20901&postcount=92[/]

[=Trebuchet MS]این عکس سال 64 گرفته شده و من آن موقع حدود یک سال داشتم. اینجا هم امامزاده علی اصغر (ع) است در یکی از روستاهای نزدیک ما، پدرم موقع تولد من در مرخصی بود. او مرا خیلی دوست داشت و از بدنیا آمدن من هم خیلی خوشحال بود. پدر بزرگم معمولا وقتی بچه هایش صاحب پسر می شدند، برایشان قربانی می کرد، و چون من دختر بودم این کار را نکرد، اما پدرم خودش برایم قربانی داد.

[=Trebuchet MS]


[=Trebuchet MS]همیشه از مناطق جنگی که برمی گشت، برایم سوغاتی می آورد، از هویزه و جاهای مختلف، هنوز روسری ها و خیلی چیزهای دیگری را که برایم سوغاتی آورده بود، دارم. بابا صدایی خیلی جدی داشت هنوز نوارهای مداحی اش را دارم و هر وقت که دل تنگ پدر می شوم میذارم توی ضبط و با او زمزمه می کنم.
من دو سال بیشتر نداشتم که بابا شهید شد و اصلا شهادت بابا را به یاد ندارم، او مفقود الاثر بود و درست ده سال بعد بود، که پیکر قشنگش را آوردند، آن روز من یک احساس خاصی داشتم، خیلی خوشحال بودم. همه گریه می کردند ولی من خوشحال بودم، یک حس خاصی به من دست داده بود، خیلی هم افتخار می کنم که او سردار« اقبالیه » است و همه او را می شناسند.
حالا که سالها از آن روزها گذشته، خیلی دوست دارم در خواب ببینمش و باهاش حرف بزنم، بچه که بودم، زیاد به خوابم می آمد، ولی حالا اصلا. دعا هم زیاد می خوانم، اما باز هم نمی شود، شاید بابا دیگه مرا دوست ندارد! نه این چه حرفی است، مگر می شه باباها دختراشونو دوست نداشته باشن؟ البته همیشه احساس می کنم بابا کنارم هست ،حس می کنم عکس هایش با من حرف می زنند .
دیروز مامانم برای بابا حلوا درست کرده بود و من هم بردم کلاس قرآن و پخش کردم، همیشه هر وقت مامانم چیزی را به نیت بابا خیرات می کند، بابا به خواب اقوام می آید.
[=Trebuchet MS]
مامانم، خیلی بابام را دوست داشت و هر وقت بابا می خواست به جبهه برود، ساکش را آماده می کرد و بابا را با روی خوش و شاد بدرقه می کرد.
بابا هم از این موضوع خیلی خوشحال بود، حتی در وصیت نامه اش هم به این موضوع اشاره کرده است.
مامان می گه: بابا وقتی برای آخرین بار می خواست به جبهه برود، حسابی حلالیت طلبیده و گفته است: مرا حلال کن، شاید این دفعه، دفعه آخرم باشد که می روم و دیگر برنگردم.
و بابا دیگه برنگشت، اما من الان یک بابای کوچولو دارم، نذر کرده بودم که اگر بچه ام پسر بود ، اسم بابا رو براش بذارم و الان پسرم به نام بابا و شبیه باباست و من هم جز اینکه خدا را شکر کنم، کاری از دستم بر نمی آید.
[=Trebuchet MS]پس می گویم: «خدا جون! دوسِت دارم، قد بابام!»


سمیه، فرزند شهید محمد اسماعیل عسگری

شهدا "عند ربهم یرزقون" هستند!
خدا به حرمت خون آنها نظری به ما کند!
خیلی جالب و اثر بخش بود!

گفتم: برام دعا میکنی؟!!!
گفت: چشم عزیزم!چی شده مگه؟
گفتم : چن روزه ازش خبری نیس!
گفت: غصه نخور ، انشالله تا روز مرد پیداش میشه!
گفتم: انشالله!
بیاد واسش ی لنگه جوراب بخرم!
باید باشه تا بهش بدم دیگه!
گفت : ای خسیس! جوراب اونم تازه ی لنگش! نه دو لنگه!
و بهم خندید!کلّییییی!
گفتم: آخه آقاییه من فقط ی پا داره!!!!!! فقط پای راست!



این زندگی قشنگ من مال شما

ایام سپید رنگ من مال شما

بابای همیشه خوب من را بدهید

این سهمیه های جنگ من مال شما...

تقدیم به تمام فرزندان شهید با عزت ایران
روز پدر و ولادت حضرت علی(ع) پیشاپیش مبارک


بسم الله الرحمن الرحیم

گفتند رفته ای تا پیش خدا بمانی
زیرا که ننگ دیدی با ظلم زندگانی

جرم شما همین بود عزت برای اسلام
شیطان* نمی پسندید او را چنین برانی

چونان حسین گفتی هیهات من الذله
چونان حسین سر تو ... بردند شمریانی

حالا چنان رقیه دارم بهانه ی تو
پیوسته در درونم یک بار هم عیانی

گفتم دلم گرفته بابا مرا بغل کن
سنگ مزارت اما دادند مرا نشانی

فردا به روی آن سنگ یک شاخه گل گزارم
روز پدر مبارک بابای آسمانی

بسم الله الرحمن الرحیم


[=Microsoft Sans Serif]گفتم بنويس! آب- بابا- نان داد

نقطه سر خط- خدا به ما باران داد

بغضش تركيد و گفت خانم ديروز

يك درس جديد داد- بابا جان داد

:Sham:پدران آســـــمانی روزتـــــان مبارکـــــــ:Sham:

پدر آسمانی روزت مبارک+عکس

بی انصافی بزرگیست تونباشی وپدرت تنهایت بگذاردوبرود... بی انصافی بزرگیست برود و هیچکس نفهمدکه رفت...



بی انصافی بزرگیست بدون حتی تنهایک خاطره کوچک ازپدربزرگ شوی وباشنیدن هزاران خاطره دوستان ازپدرانشان بسوزی وآب شوی...



بی انصافیست حتی حق دیدن صورت باباراازتوبگیرندوتنهاقاب عکسی برایت باقی بماند و یک دنیاخاطره ازمادروبرادر...



بی انصافیست....خیلی بی انصافیست...



می گوینددخترباباییست..درست می گویند ولی سوالی دارم...! باباکیست ،باباچیست؟؟؟

به نقل از:سلام بابا

نگفتم که می آیم. بی خبر آمدم. گفتم شاید توی بی خبری، خبری باشد. آمدم. اما فکه نیامدم. اصلا
آمدنم به چه درد میخورد وقتی تو قافیه غزلهایم نمی شوی. وقتی قاصدک نمی شوی برای چشمان کم
سویم ...
وقتی نیستی ...
وقتی بابا نمی شوی ...!
نیامدم
دیدی که نیامدم ...
اما قدمهایم من را برد شلمچه ... آنجا تمام دلگیر نوشت هایم را رج به رج توی دار قالی نبودنت بافتم.
نیامدم فکه. شاید هیچ وقت هم نیایم. وقتی هیچ صندوق پستی نگاهم را برایت نمی فرستد. وقتی هیچ
کتاب کلاس اولی "بابا آمد" را برایم بخش نمیکند.
نمی آیم
پای آمدن هم ندارم !!
دلم، پاهایم، چشمهایم تاول زده اند ...
می ترسم همین رمل هایی که تنها بهانه رفتنت بود، زمین گیرم کنند... بعد یادم برود که قرار است نفس
بکشم ... که قرار است تو پیدا شوی ... که قرار است برای آمدنت اسفند دود کنیم ...
که قرار است منتظر پیراهنت باشم تا بویت را توی چشمانم بچکاند.
نیامدم ...
نمی آیم ...
نوبتی هم که باشد، نوبت توست ...
کنار بیدمجنون، همانجا که بی قراری هایم را تازه میکند، دو قدم مانده به میعادگاه همیشگی مان
منتظرت می مانم.


نرفته نوشت :
اگر شد، نامه ای برایش پست کن !
بگو که سالهاست یعقوب منتظر پیراهن است ...

دلگیر نوشت :
بابا با " سـین" شروع نمی شود
اما
تمام سفره های هفت سین ما، بی بابا ست !!

به نقل از:دریا لباس خاکی درم بود

بابا آمد!
بابا با خودش یک دستگاه اکسیژن آورد
تابتواند مثل بابای دوستم نفس بکشد ولی بازهم سخت است برایش!
بابا کلی درد آورده که همه اش را با لبخند مخفی می کند
ولی
من درد کشیدنش را یواشکی دیده ام.
بابا نه آب داد و نه نان!!!

گرافیک/ روایتی از ولادت تا شهادت شهید مصطفی احمدی روشن


[="Tahoma"][="Black"]


گفتی : بنویسید آب ...
همه نوشتیم ...
گفتی : بنویسید بابا آمد ...
همه .... همه نوشتند به جز من ! یادت می آید خانم معلم ؟؟!!
همه نوشتند بابا آمد اما من نوشتم بابا رفت ...
همیشه از همان اول که اسم بابا می آمد بغضم می ترکید و گریه می کردم .
مثل روزی که تو دیکته می گفتی و من نبود بابا را آه می کشیدم .
خانم یادت می آید وقتی بغلم کردی چقدر اشک ریختم ؟!
یادت می آید گفتی : نباید گریه کنی چون بابا ناراحت می شود ؟!
من هم قول دادم که هر وقت اسم بابا آمد انقدر گریه نکنم ...
خانم معلم اجازه ؟! می شود یک چیزی بگویم ؟؟ راستش می خواستم
اعتراف کنم ...
خواستم بگویم من به قولم وفا نکردم. آخر می دانید سخت است
اسم بابا بیاید و من دلتنگ نشوم .
سخت است اسم بابا بیاید و چشمانم بارانی نشود ...
خانم معلم هنوزم که هنوز است بعد از 23 سال هر وقت اسم بابا می آید
مثل روزهای کلاساولم که تو دیکته "بابا آمد" را می گفتی ، گریه ام می گیرد .
هنوزم که هنوز است هر وقت بابای زهرا و سارا و مرضیه را می بینم
گریه ام می گیرد !!
بین خودمان باشد اما من دلم بابا می خواهد . بزرگ شده ام قبول اما
بدون بابا بزرگ شدنسخت است درست مثل درس غذای لذیذ آخر کتاب
که هیچ وقت یاد نگرفتمش ...
_______________________________________________________
التماس نوشت:
خانم معلم اجازه ..؟! می شود یک خواهشی کنم ؟
می شود شما از خدا جان بخواهید برای یک ساعت هم که شده
بابای من را از بهشت بفرستد
زمین تا یک دل سیر نگاهش کنم ؟


دلتنگ نوشت:
فصل دلتنگی هایم نزدیک است..،تولدت مبـــــــارک!

به نقل از وبلاگ: سلام بابا
[/]

بابای خوب مرا بدهید تمام این سهمیه های من مال شما ...


ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

دل که طوفانی باشد انگار که تمایل بیشتری دارد به نوشتن

به حرف زدن ، به درد دل کردن ، به ...

و الان عجیب گرفته س حالم

هوای گریه دارم ! هوای از ته داد زدن ...

دلم انگار که تنها مانده باشد !

بین تمام ِ مقایسه ها ...

بین تمام ِ حرف ها ...

دلم هوای بابایم را کرده

مثل وقت هایی که دلم پر است...

که از ترس گریه کردن بلند بلند با او حرف بزنم و شکایت کنم و او سکوت کند

و با خنده نگاهم کند و وقتی بلاخره بغضم شکست ...

دلم میخواهد در آغوشش یک دل ِ سیر گریه کنم !

چه آرامشی ...

صفایی دارد دردانه بودن ِ پدر ! ناز کشیدن پدر ! ساپورت کردن پدر ! آرامش پدر !

چه بهترم کنار تو و چه دلتنگم دور از تو ...

برای شادی روح همه پدران اسمانی و زمینی صلوات
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم


به نام خداوند بینا

با سلام و عرض تشکر از تمامی دوستان

این مطالب ارزنده و تصاویر که حتی نیاز به شرح نداشتند

یادآور عشق ؛

گذشت؛

صبر؛

و

ناگفته های بسیار هستند.

السلام علیکم أیها الشهداء والصدیقین
حتما سر بزنید:http://host13.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/223/4fadf8561dc6e5e1e99d88136e2bdbea668441.mp4

درد غربت بابا غنیمت از نبرده
شرافت و خون دل نشونه های مَرده

ای اونهایی که امروز دارین بهش می خندین
برای خنده هاتون دردشو می پسندین

امروزشو نبینین بابام یه قهرمونه
یه روز به هم میرسیم بازی داره زمونه

موج بابام کلید قفل در بهشته
دِرو کنه هر کسی هر چیزی رو که کِشته...
به یاد مرحوم اوالفضل سپهر
یاعلی:Gol:


خدا رحمت کنه جناب ابوالفضل سپهر رو انصافا چیزی واسه شهدا کم نذاشت ...
اتل متل یه بابا
ضعیف و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداکار
اتل متل بچه ها
ک اونا رو دوست دارن
آخه ب جز اون دوتا
هیچ کسی رو ندارن ...
عاشق این شعرشونم...

بنام خدا

عاقد دوباره‌ گفت‌: «وکیلم‌؟…» پدر نبود!
ای‌ کاش‌ در جهان‌ ره‌ و رسم‌ سفر نبود
گفتند: رفته‌ گل‌…. نه‌… گلی‌گم‌… دلش‌ گرفت‌
یعنی‌ که‌ از اجازة‌ بابا خبر نبود
“بیست و هشت ” بهار منتظرش‌ بود و برنگشت‌
آن‌ فصل‌های‌ سرد که‌ بی‌ دردسر نبود
ای‌ کاش‌ نامه‌ یا خبری‌، عطر چفیه‌ای‌
رؤیای‌ دخترانة‌ او بیشتر نبود
عکس‌ پدر، مقابل‌ آیینه‌، شمعدان‌
آن‌ روز دور سفره‌، جز چشمِ ‌تر نبود
عاقد دوباره‌ گفت‌: وکیلم‌؟… دلش‌ شکست‌
یعنی‌ به‌ قاب‌ عکس‌ امیدی‌ دگر نبود
او گفت‌: با اجازة‌ بابا… بله‌… بله
مردی‌ که‌ غیر آینه‌ای شعله‌ور نبود!


[/HR]
تصاویر زیر به مناسبت روز ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر برگزیده شده است. این تصاویر حتی نه قطره بلکه ذره‌ایست از اقیانوس بیکران پدرانی که عزیزترین‌هایشان را گذاشتند و جان دادند برای خدا. یادی می کینم از این مردان مرد که خود فرزندان حضرت روح الله (ره) بودند.


[/HR]
[SPOILER]

[/SPOILER]


منبع عکس: عصر ایران

اما دلم...

خواب بودم و تو آرام آمدی و مرا بوسیدی... داشتند فرشته ها با من بازی می کردند من خواب بودم ولی فرشته ها گریه کردند وقتی تو داشتی مرا می بوسیدی
تو حتی چشم های مرا هم ندیده بودی و من هم هنوز خوب تو را نشناخته بودم
همه می گویند دختر عزیز دل باباست... و بابا دلش برای دخترش می رود تا عمق وجود، پس تو دلت کجا رفت که دیگر پیش من نیامد
من در لا به لای لباس خاکی ات پیدا کردم عکس کودکی ام را... اما تو را باید در کجای وجودم پیدا کنم
چقدر آرام و بی صدا رفتی... من هنوز یاد نگرفته بودم نامت را... حالا اگر از من بپرسند بابا آب داد، چه بگویم... من که دروغ گفتن را یاد نگرفتم هنوز...
کاش بیدارم می کردی نه من، همه همسایه ها را... همه و همه خواب مانده ایم هنوز...
سهم کودکی ام از نوازش تو فقط همین یک عکس است... من در خواب و تو بیدار...
حالا دیگر فرشته ها هر چه می کنند تا من بخندم خنده ام نمی گیرد
بغض هایم را ببین... مدتهاست که بغض دلم کور شده از بس برایت به هق هق افتاد... و تو همانقدر آرامی و ...
هر چقدر موهایم انتظار دستانت را کشیدند تو نیامدی از مسافرتی که مادر می گفت... و من هم بلند کردم موهایم را برای تو... تا برایت ناز دهم... و تو برایم بابایی کنی...
بغض هایم سرد شدند و گرم... گریه شدند... اشک شدند و دریا... حالا بگویم با اجازه مادرم...
قاب عکس تو برایم لبخند می زند اما دلم می خواهد تو دستهایم را بسپاری به زندگی جدید...
تو رفتی و من هنوز خواب مانده ام... من می خوابم تا شاید این بار وقتی که مرا می بوسی چشم هایم را باز کنم... شاید آن موقع فرشته ها بخندند... و من دوباره تو را ببینم....
دلم برایت تنگ شده... دلم برای بابا گفتن هم...

منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 668

لاجوردی ترین گوشه آسمان

اینک دست به قلم برده ام و می خواهم از پس دریچه احساسم با تو حرف بزنم.
چه حرف های نگفته و چه درد های به زبان نیامده در آن نگاه آشنا بود! وقتی که قدم های استوارت از خانه دور می شد، کاش می دانستی در چشم های مادر چقدر کلمه صف کشیده یود.
لحظه ای به آن دو چشم جادو نگاه کردم؛ خیس بود، سرشار بود. من با همه کودکی ام آن زمان که به دنبال کبوترها و گنجشک ها می دویدم، مردانگی ات را، بزرگواری ات را و تمامیتت را به تماشا نشستم.
پدر جان! وقتی رفتی، پرستوها نگران بودند؛ وقتی رفتی، اشک های من چو نهر زلالی بود! بعد از تو اشک بود. مادر بود و تحملی ته کشیده، مادربزرگ بود، حوصله ای سر رفته از انتظار؛ بعد از تو همه چیز واویلا بود.
به مادرم گفتم: بر می گردد. به مادربزرگ گفتم: پسرت بر می گردد. ولی نه مادربزرگ قبول کرد، نه مادر.
بزرگ تر که شدم، خواب تو بود و حلقه های ستاره. غروب ها از شبکه شیشه ای، از پنجره به لاجوردی ترین گوشه آسمان چشم می دوختم. با او حرف می زدم و آسمان تیره تر از همیشه بود. بی تاب تر از هر روز.
من و آسمان از بچگی هم صحبت های خوبی برای هم بودیم. بارها از آسمان خواستم تو را با ستارها به خوابم بیاورد و آورد.
صبحگاهان که پرندگان ترانه های تازه شان را تمرین می کنند، به انتظار می ایستم تا گام هایت تو را بیاورند و من با اشک، پوتین خاک خورده ات را بشویم و با گیسوانم برق بیندازم.


منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 649



شرمنده ی همه ی شهداییم

·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙
برگرد تنها یک بغل بابای من باش
یا یک بغل بابا بیا و جای من باش

ای دستهایت مانده روی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

[=microsoft sans serif]

وقتی زمین گم کرده حتی رد پایت را
هرگز نباید دل کند دیگر هوایت را

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]تا کی بسوزم در تب دلواپسی‌هایم
برگرد و در جانم بریز اینک صدایت را

[=microsoft sans serif]امشب حنابندان تنها دخترت زهراست
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]بابا خودت گفتی که می‌بندم حنایت را
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]دارم عروسی می‌کنم بابا نمی‌آیی؟
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]این جشن کم دارد نگاه دلربایت را

یک تکه از پیراهنت برگشته، ای یوسف!
تا کم کند این انتظار بی‌نهایت را

هرگز فراموشت نخواهد کرد چشمانم
حتی اگر گم کرده باشد رد پایت را


[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
شاعر بهزاد پودات


پدر کاش بودی.....کاش این همه سال نبودنت رو خواب دیده بودم.......تقدیم به پدران آسمانی

[="Purple"]گفتم کجا ؟! گفتا به خون
گفتم چه وقت ؟! گفتا کنون
گفتم سبب؟! گفتا جنون
گفتم نرو... خندید و رفت ...
[/]

[=arial]برگرفته از زندگی شهدا

یکی ﺍﺯﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻔﺤﺺ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ می ﮔﻔﺖ:ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺷﻬﯿﺪ
ﺧﺒﺮﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪﺑﯿﺎﯾﺪ ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﻬﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮﻥ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺷﻬﺪﺍﺳﺖ،ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ
تﺤﻮﯾﻞﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ،ﻣﯽﮔﻔﺖ:ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭﺯﺩﯾﻢ ،ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪﺩﺭﺭﻭﺑﺎﺯﮐﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﭼﻪ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ.ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﮔﻔﺘﻢ:ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍﮐﺮﺩﻥ،میﺧﻮﺍﻥ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮﺑﯿﺎﺭﻥ .ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ،ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ،ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ
ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻇﻬﺮﻧﯿﺎﺭﯾﺪﺵﺷﺐ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭﺑﯿﺎﺭﯾﺪ.ﺷﺐ ﺷﺪ،ﻫﻤﻮﻥ
ﺭﻭﺯ ﻣﺪﻧﻈﺮﺗﺎﺑﻮﺕ ﺭﻭﺑﺎﺍﺳﺘﺨﻮﻥﻫﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺒﺮﯾﻢﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ،
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍﻍﺯﺩﻥ ،ﺭﯾﺴﻪﮐﺸﯿﺪﻥ، ﺷﻠﻮﻏﻪ،
ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻥ، ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﻪﺧﺒﺮﻩ؟ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ؟
ﮔﻔﺘﻦ:ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾــﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ!ﻣیگه ﺗﺎﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ،
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮﮐﻮﭼﻪ ، ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﻧﺒﺮﯾـﺪ،
ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮﺳﻔﺮﻩ ﯼﻋﻘﺪﺑﯿﺎﺩ، ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ،
ﻫﺮﮐﯽ ﺍﺯﺩﺭﻣﯿﺂﺩ ﻣیگه ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ!
ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﻋﻘﺪ،
استخوان دست باباش و برداشت کشیدروی سرش گفت بابا
دخترت عروس شده...

@Khademinekoolebar

پدر جان ...
کاش بودی و می دیدی حس پدر نداشتن چقدر دردآور است ،
شعری مرا به اوج خاطرات برد ،
شعری که جانم را سوزاند :

" من که با هر بند انگشت تو در دستان خود ،
ذکر میگویم پدر ،تسبیح میخواهم چکار …؟! "

ولی موردی ندارد ،
چون هنوز در کنار ما هستی پدر ،
به شهادتت افتخار می کنم پدر جانم ...

سروان پاسدار شهید مدافع حرم کربلایی محمدرضا شیبانی مجد


بسم الله الرحمن الرحیم
یلدا دارد میآید ومن یک دقیقه بیشتر دلتنگت میشوم بابا شبـــے تاریڪ ،آسمانِ بی ستاره خالی از نور ماه پشت ابرها پنهان شده عروس برف آهسته ،بدون جشن در سکوت محض راهی خانه ی بخت شده آسمان ڪوچه ها تاریک و زمینش از دامان عروسِ برف پاک و روشن شده است نه رهروی هست و نه برگی خشک که زیر پای کسی خزخز کند راستی زمستان فصل سکوت است ڪمی آنطرف تر خانه ی ماست گرچه یلداشده است زمستان پشت در های خانه ی ما حبس شده خانه گرم و پر از نور خدا ڪرسی گرم آغوش پدر دانه اناری سرخ و یاقوتی رنگ میرقصد بین دستان پر مهر مادر یلدا شده اما اینجا صوت پاییز هنوز جریان دارد برگ خشکیده ی سینه ی بابا زیر پای تقدیر هنوز هم خزخز میکند خزخزش غرق میکند مرا در اضطراب اما راضی ام هرچه باشد صوت است وسڪوت نیست سڪوت رعب آور ترین قصه ی شب های زمستان است خوشحالم ڪه در خانه ی ما پاییز هست اما زمستان نیست اصلا زمستان فقط برای بیرون خانه زیباست و خانه فقط با صوت نفس های بابا زیباست خزخز سینه اش گرچه خوشایند نیست اما مزه ی بودن میدهد چه شبی ست امشب یلدا یعنی یک دقیقه بیشتر از سایر شبهامیشود بهره برد از حضور از نور و از نفس های بابا دیوان حافظ در دست من است ڪنارت مینشینم بابا چشم هایم نیمه باز میخواهم تو را ببینم و بگویم که نیتم تویی ،تو بابا تفأل میزنم به دیوان حافظ بسم الله الرحمن الرحیم هر کسي با شمع رخسارت به وجهي عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختي گنج عشق خود نهادي در دل ويران ما سايه دولت بر اين کنج خراب انداختي زينهار از آب آن عارض که شيران را از آن تشنه لب کردي و گردان را در آب انداختي پرده از رخ برفکندي يک نظر در جلوه گاه و از حيا حور و پري را در حجاب انداختي و از براي صيد دل در گردنم زنجير زلف چون کمند خسرو مالک رقاب انداختي
دوستان بابام یلدا مبارک

فرزند #شهیدزنده_سیدنورخداموسوی

یلدای من
تمام نمی‌شود؛
تا بابا از سفر نیاید...

زبان حال ابوالفضل وزینب بچه های
شهید مدافع حرم
#جاوید_الاثر #مهدی_نظری

‌ سلام بابایی

امشب یلدا داشتیم؛
یادم میاد دو سال پیش مثل امشب داشتی آماده میشدی بیای خونه بیایی و به دلتنگی من و نازنین زینب و همه پایان بدی ولی انگار یلدا اون سال تقدیر دیگه‌ای برایمان رقم زده بود هر چه بود رنگ فراق و جدایی بیشتر خودنمایی میکرد و من و خواهرم باید دیگر دنیایی بدون حضور تو را تجربه میکردیم .
حال دو سال گذشت و تو به آرزوی خود که شهادت بود رسیدی و ما در آروزی دیدن تو در همان سال ماندیم
پدر شهادتت مبارک
برای همه سالهای گذشته و همه سالی که در راه است دوستت داریم...
برای بهترین بابای دنیا

❣️دخترانت مبینا و نازنین زینب
شهید مدافع حرم #علی_اکبر_زوار ❣️

‍ (https://attach.fahares.com/vLwFKUiXAIwIT4ZYoYQXMA==) من هميشه،به ياد او هستم
#پدرم بوی سيب را می داد
پدرم با نفس كشيدن خود
عطر #امن_يجيب را می داد
رفت اما هنوز یادم هست
وقت رفتن چگونه می خندید
یا همان بغض ها زمانی که
#مادرم را کنار خود می دید
پدرم بی صدا،تكلم كرد
با نگاهی كه غرق پاكی بود
ياد کارون،شروع اشك پدر
ياد آن #چفيه‌ای كه خاكی بود
ياد چشمان منتظر به در
و ياد آن #لاله ای كه پرپر شد
ياد آن سنگری كه تركش خورد
ياد همسنگری،كه بی سر شد
قصه ی كودكی من اين است
پدرم، عاشقانه می جنگيد
زیر باران تیر و ترکش ها
#كربلا را به چشم خود می ديد

به یاد شهزاده سه ساله
حضرت رقیه سلام الله
و به یاد لاله های پرپر امنیت و دفاع

#مادرانہ

گفتـند :
قـدبلـندی
خـوش چهره ای
خـوش تیـپی
خـوش لبـاسی
حـال دارم لـا به لـای
استـخوان های خاک خـورده ات
دنبـال حـرف مـردم میـگردم ...

#دلنوشته_ای_تقدیم_به_همسر_شهید_مدافع_حرم_حاج_محمد_بلباسی :

اگر محمد ما شهید مدافع حرم شد,دلیل عمده اش رشادت های مدافع حریم خانواده اش (همسرش )بود.
مادر زینب نورسیده، سپاس
اسطوره صبر وایمان، سپاس
سپاس بخاطر تحمل سالها تنهایی در بهترین ایام زندگی ات.
سپاس بخاطر بدوش کشیدن بار سنگین تربیت وپرورش فرزندان.
سپاس بخاطر صبر و درایت بسیارت در اداره امور داخل وخارج از منزل.
از صبوری وایمان تو همین بس،که پس از شهادت محمد نماز شکرانه بجا آوردی وگفتی همه غمها ودردهای من,فدای یک لحظه ظهر عاشورا...
تنها رفیق همیشگی ومهربان محمد,در طول سالهای زندگی ات آنقدر از خودت گذشتی ,که تنها هدفت رسیدن به خدا بود وهیچگاه به لذت بردن از این زندگی زودگذر دنیایی فکر نکردی.
وتمام تلاشت این بود که بار زندگی را به تنهایی بدوش بکشی ,تا محمد فقط باخیال راحت به اهداف بلند خود برسد ونام ویاد شهدا را زنده کند.
پس از شهادت محمد صبر وایمانت چندین برابر شد وآنقدر خود رامحکم واستوار کردی که کوه در برابر تو سر تعظیم فرود می اورد.
ومیدانیم که زین پس نیز مادری مهربان ودلسوز برای فرزندان دلبندت خواهی بود ومانند همسرت تنها دغدغه زندگی ات پیمودن راه سعادت است.
دستان ما در برابر این همه خوبیهایت خالی است وفقط خود را مدیون وخدمتگزار همیشگی تو وفرزندانت میدانیم.
ودعا میکنیم ,انشاءلله درقیامت,حضرت زینب(س)به استقبالت بیاید, وحضرت زهرا(ع)تورا درآغوش بگیرد.

#شهید_محمد_آقا_بلباسی..

‍ (http://axnegar.fahares.com/axnegar/5017UNsR8soAhO/7362062.jpg) #مصطفی نام ها گویا عاقبت بخیری ویژه ای دارند

#میروند و شهید می شوند

#میروند و راهشان می ماند

#مصطفی نام ها حصار زمان و مکان را در می نوردند و به مبدأ لایزال عشق می پیوندند

#لایمکن الفرار من العشق

خدایا مصطفی مان کن

#إن الله أصطفی

دلنوشته #فرزند_شهيد

پدرم دست هاى قدرتمندى داشت
اما اين روز هاى آخر
قرص ها
قوى تر از بازوانش شده بودند
با هر قرص و شربت و مُسَكنى
براى مدتى به مرخصى ميرفت
و دوباره ساعتى بعد
با فريادى بلند
به جبهه برميگشت!!!

براى ما كه تمام نشده است
خانه ما هنوز هم خط مقدم است
هنوز بوى خَردِل جانمان را ميسوزاند...

می‌دانستم!
يك روز از دنیا خسته می‌شوی و می‌روی
و من می‌مانم و يك عمر...دلتنگی
از تو گُفتَن کارِ اشْکِ چَشم باشَد بِهتَر است
گِریه وَقتی هَست، دیگر جایِ صُحبت نیسْت که...

‍ (https://attach.fahares.com/t8vVxZivkbj+rcA6Li+nGQ==) یکی #نفس کم می‌آورد؛
یکی سال‌هاسٺ ڪه
تخٺ مونس او شده است؛
و یکی شان هم ڪه
هر وقت #موج_انفجار او را میگیرد، دیگر هیچ کس را نمی‌شناسد...

این‌ها همان جوانان رشید دهه شصت‌اند ڪه روزی چشم امید پدر و مادر به آن‌ها بود نه فقط به بهانه‌ی #روز_جانباز که معتقدیم باید همیشه به دیدارشان رفت، می‌توانیم کنارشان واحدهای عملی ِ اخلاق را بگذرانیم، این‌ها اسطوره‌های دورانند و خوب میتوانند در خنثی سازی مین‌هاے تظاهر و منیٺ‌ها برایمان استادے کنند...

مے نخورده کے ٺوانی
وصف مستان را کنے