حوزه و اخلاق

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حوزه و اخلاق

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب و احترام
:Gol:
در ابتدای کلام، برای تیمن و تبرک، حدیثی اخلاقی مطرح می کنم:
« علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن محبوب، عن بعض اصحابه، عن ابن ابی یعفور، قال: سمعت ابا عبدالله، علیه السلام، یقول فیما ناجی الله عز و جل به موسی، علیه السلام: یا موسی لا ترکن الی الدنیا رکون الظالمین و رکون من اتخذها ابا و اما. یا موسی لو وکلتک الی نفسک لتنظر لها اذن لغلب علیک حب الدنیا و زهرتها، یا موسی نافس فی الخیر اهله و استبقهم الیه، فان الخیر کاسمه و اترک من الدنیا ما بک الغنی عنه و لا تنظر عینک الی کل مفتون بها و موکل الی نفسه؛ و اعلم ان کل فتنة بدوها حب الدنیا ولا تغبط احد بکثرة المال فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطن احدا برضی الناس عنه، حتی تعلم ان الله راض عنه و لا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له، فان طاعته الناس له و اتباعهم ایاه علی غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه.»
سند، مرسل است، ولی ظاهرا در احادیثی که حکمت و اخلاق و حقایق را برای انسان بیان می کنند، معلوم نیست که ارسال ضروری داشته باشد. حامل حکم فقهی هم نیست که انسان دنبال حجت باشد و بگوید نمی شود به خبر مرسل تعبد کرد.
حقایقی است که وقتی انسان مشاهده می کند، می بیند که صحت و اعتبار و اتقان اینها در خود او مندرج است. پیدا است که اینها، یا حتما کلمات معصوم، علیه اسلام، است یا متخذ از کلمات معصوم، علیه السلام، است یا متخذ از کلمات این بزرگواران می باشد. بنابراین، ارسال در سند این حدیث، نباید کمترین شبهه و ریبی در اخذ به مضمون این حدیث به وجود آورد.
البته منهای این ارسال، رجال سند هم ثقات عالی و جلیل القدری هستند: «علی بن ابراهیم» و «ابراهیم بن هاشم» که معلوم است. «ابن محبوب» هم که (حسن بن محبوب سراد) از ثقات و بزرگان و علی قول از اصحاب اجماع است. «ابن ابی یعفور» هم که همان مرد بزرگواری است که از قول او این حدیث نقل شده است:
«و الله لو فلقت رمانة بنصفین فقلت هذا حرام و هذا حلال لشهدت ان الذی قلت حلال حلال و ان الذی قلت حرام حرام».
و نیز همان کسی است که حضرت در جواب او دو بار فرمودند: «رحمک الله».
بعد از وفات او امام صادق، علیه الصلاة و السلام، نامه یی برای مفضل در کوفه نوشتند تا آن وکالتی را که قبلا «عبد الله بن ابی یعفور» امام می فرمایند:«صلوات الله علیه».
«... قال سمعت ابا عبد الله، علیه السلام، یقول فی ما ناجی الله عز و جل به موسی علیه السلام».
پیداست که پروردگار عالم می خواهد عالی ترین حقایق و حکمتها را برای پیامبر عظیم الشأن و بزرگوار خود بیان کند. در این فراز، تعبیر «اوحی» ندارد، بلکه از لفظ «ناجی» استفاده می شود. شاید به خاطر این است که پروردگار عالم مطلب بسیار مهمی را به صورت یک گفت و گوی نجوا گونه با
در نهج البلاغه از زهد زیاد گفته شده است؛ اما نشان دهنده این نیست که زهد عالی ترین تکالیف انسان است. خیر، در جاهایی زهد بالاتر است. موقعیت زمان را فرا بخوانیم؛ زیرا به سمت تموّل پیش می رود و ثروت در کشور رو به ازدیاد را از طریق مختلف به دست آورند و آن را «علی غیر حله» کسب و خرج کنند و اگر جمع آوری ثروت از طریق حلال هم باشد، مفتون دنیا و دچار عاقبتهای سؤ افتنان شوند؛ بخصوص در حوزه های علمیه و محدوده ای که معممین و روحانیون وعلما و طلاب و فضلا در آن زندگی می کنند.
موسی، علیه السلام، در میان می گذارد:«یا موسی لا ترکن الی الدنیا رکون الظالمین».
«رکون» به معنای میل قلبی و تکیه روحی است که اگر بخواهیم آن را به فارسی امروز ترجمه کنیم، به نظر می رسد که معنای دل دادن مناسب تر باشد. بنابراین، می شود این طور ترجمه کرد که: «به دنیا دل مده، آن چنان ستمگران به دنیا دل داده اند.» اگر دل دادگی به دنیا نباشد، انسان ستم نمی کند و بندگان خدا را مورد آزار قرار نمی دهد.
ظلم کردن نهایت میل و رغبت به دنیا را می رساند.
«و رکون من اتخذها ابا و اما». کسانی که دنیا را پدر و مادر خود اتخاذ کرده اند. یعنی همه فکرشان دنیاست و جز به دنیا به چیز دیگری نمی اندیشند و تمایل و رغبت نشان نمی دهند. اینها مثل کودکی هستند که به پدر و مادرش پناه می برد و جز به آنها به جیز دیگری نمی اندیشد. «یا موسی لو و کلتک الی نفسک لتنظر لها اذن لغلب علیک حب الدنیا و زهرتها». «لتنظرلها» با «لتنظر الیها» فرق دارد. نگاه کردن به دنیا کار مذمومی نیست، به دنیا اندیشیدن مذموم است. ای موسی اگر من تو را به حال خود می گذاشتم که به دنیا بیندیشی، آن گاه دوستی و زیباییهای دنیا بر تو غلبه پیدا می کرد.
این نکته را متذکر شوم که در این حدیث و احادیث مشابه، مراد از دنیا زمین و متعلقات آن و آبادانی و پرداختن به امور مردم و امثال این کارها نیست؛ بلکه جلوه هایی از دنیا (مال و جاه و مقام) مورد نظر است که انسان آنها را برای خود می خواهد. بنابراین، هر آنچه از نعم الهی در روی زمین و زیباییها و لذتها و تعیشها که به نفس انسان بر می گردد و برای خود می خواهد؛ در تعبیرات حدیثی «دنیا» تلقی می شود و مذموم است. پیداست که هر چه انسان بیشتر به دنیا بیندیشد و بپردازد، رغبت و شوق او بیشتر می شود و وقتی که از دنیا رو بر گرداند، به تدریج محبت دنیا هم از دل او کاسته می شود. مراد این روایت و امثال آن، این نیست که انسان فعالیت و تلاش در زندگی را رها کند و برود گوشه خانه بنشیند. برخی این گونه خیال کردند و سالها - بلکه بعضیها قرنها - رویه غلطی راکه منجر به انعزال و انزوا و دوری از فعالیتهاو تلاشهای زندگی شده است، در پیش گرفتند و آن را به اسلام نسبت دادند. بنابراین مراد از دنیا، این برداشت غلط نیست.
«یا موسی نافس فی الخیر اهله و استبقهم الیه». در کار خیر با اهلش منافست یعنی حالت رغبت رقابت آلودی که انسان به چیزی پدا می کند. «و استبقهم الیه»، یعنی به سوی خیر از همه اهل آن سبقت بجو. «فان الخیر کاسمه» «خیر» مثل اسم خودش نیکو و پسندیده است. ظاهرا مراد کارهای نیک و عمومی و احسان به مؤمنین و کمک به برادران و اتحاد و عبادت پرودگار و زهد در دنیا و دیگر صفات خوب است. لفظ «خیر» یک معنای افعل تفضیلی هم دارد که نشان دهنده بهتر می باشد. کارهای نیکی که انسان انجام می دهد، از هر آنچه که به ذهن بگذرد، بهتر است. اگر به عیادت مریض می روید، اگر به مؤمن احسان می کنید، اگر در کارها تعاون می کنید، اگر علم می آموزید، اگر به دنیا بی اعتنایید، اگر جهاد فی سبیل الله و یا امر به معروف و نهی از منکر می کنید و اگر عبادت خدا را انجام می دهید؛ همه اینها کارهای خیر است. این کارها از همه اموری که به ذهن انسان بگذرد، مثل مال و فرزند و جاه و مقام و دیگر ارزشهای گوناگون بهتر است. مرحوم مجلسی، (ره) هم در تحف العقول چند احتمال می دهند که یکی از آنها همین احتمال است. احتمالات دیگر هم می دهند که ظاهرا همین احتمال متیقن است.
«و ترک من الدنیا ما بک الغنی عنه» آن چیزی از دنیا که به آن نیاز نداری و جزو حاجات تو نیست و زیادی است، ترک کن. «و لا تنظر عینک الی کل مفتون بها». به چند روش می شود این عبارت را خواند: «و لا تنظر عینک» که عین فاعل تنظر باشد، یعنی «لا تنظر بعینک» یا «لا تنظر عینک» باشد، یعنی به چشم خود عرضه نکن. «الی کل مفتون بها». به کسانی که مفتون به دنیا و فریفته آن هستند، «و موکل الی نفسه»، کسی که به نفس خود یا به خود واگذار شده است و حمایت و توفیق الهی از او گرفته شده باشد.
«و اعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنیا، همه فتنه ها با دوستی دنیا آغاز می شود.
واقعش هم همین است. به دنیا که نگاه می کنیم، می بینیم که در طول تاریخ ریشه همه فتنه ها و گمراهیها و جاهایی که حق و باطل به هم مخلوط شده است، در حب دنیا ست. کسانی بوده اند و فتنه ایی را به وجود آورده اند. واقعاً این موضوع یکی از آن حکم عجیب است. هر جای دنیا که نگاه می کنید، می بینید که همین گونه است.
«و لا تغبط احدا بکثرة المال». به کسانی که مال زیاد دارند غبطه نخور. این از آن دردهای مبتلا به ماست که کم و بیش در زندگی بعضی افراد ضعاف النفوس جریان دارد و آنها به خاطر خانه های عالی و تجملات فراوان و مراکب زیاد غبطه می خورد! «فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق». مال که زیاد شد، حقوق هم زیاد می شود و به همین خاطر گناهان هم زیاد می شوند. معلوم می شود که وقتی حقوق زیاد شد، انسان نمی تواند آن را ادا کند و الا اگر می توانست ادا کند، گناهی در کار نبود. این در صورتی است که مال از حلال کسب شده باشد، اگراز حرام بود، شکل بدتری خواهد داشت. البته یک احتمال هم وجود دارد و آن این است که اشاره حدیث به کثرت مال از طریق حرام باشد؛ یعنی انسان وقتی که مال کسب می کند که از طریق حلال نیست، حقوق زیادی را باید پامال کرده باشد، تا مال زیادی به دست آورد. «و لاتغبطن احدا برضی الناس عنه».
به حال کسی که مردم از او راضیند یا به او محبت دارند، غبطه بخور. اما اگر مردم به کسی محبت دارند و برای او شعار می دهند و دور او جمع می شوند و به او تحبب و تقرب می کنند، به حال او غبطه نخور. شما چه می دانید، شاید خدای نکرده در باطن او خلل و فساد و عیبی باشد که خدا را از او ناراضی می کند. آن وقت رضای مردم به درد او نمی خورد. واقعاً رضای مردم - اگر واقعی هم باشد - چه فایده ای دارد؟ «ولا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له». اگر دیدی مردم از کسی اطاعت می کنند و دستور و فرمان و اراده اش را می پذیرند، باز هم جای غبطه ندارد. «فان طاعة الناس له و اتباعهم اباه علی غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه». اگر اتباع مردم از او - نستجیر بالله -، به حق نباشد، برای خود او و کسانی که از او متابعت می کنند، مایه هلاکت است. ان شأ الله خدای متعال به حرمت معصومین علیهم السلام ما را از تابع و متبوع شدن علی غیر الحق باز بدارد و آن وضعیت را برایمان پیش نیاورد.
اگر این روایت اصلا سند هم نمی داشت، حکمتهای عالی آن که هیچ شک و ریبی در آن نیست، برای ما راهگشا خواهد بود. این دستور العلما، معارف الهی و اسلامی هستند و جا دارد که به آنها تمسک کنیم. علت آن که این روایت را انتخاب کردم، این است که امروز جامعه ما در شرایطی قرار گرفته است که بایستی برایش رویایات زهد خواند. در نهج البلاغه از زهد زیاد گرفته شده است؛ اما نشان دهنده ای این نیست که زهد عالی ترین تکالیف انسان است. خیر، در جاهایی زهد بالاتر است و در جاهای دیگر جهاد و عبادت و تحصیل علم بالاتر است. موقعیت زمان را نشان می دهد و به نظر ما، امروز آن زمانی است که بایستی جامعه را به زهد فرا بخوانیم؛ زیرا به سمت تموّل پیش می رود و ثروت در کشور رو به ازدیاد است و جایی است که اگر چنانچه کسانی اهل دنیا باشند، می توانند ثروت را از طرق مختلف به دست آورند و آن را « علی غیر حله » کسب و خرج کنند و اگر جمع آوری ثروت از طریق حلال هم باشد، مفتون دنیا و دچار عاقبتهای سؤ افتنان شوند ؛ بخصوص در حوزه های علمیه و محدوده ای که معممین و روحانیون و علما و طلاب و فضلا در آن زندگی می کنند.
اگر ما در گذشته علمایی داشتیم که حرف می زدند یا می نوشتند یا شبهات را بر طرف می کردند و یا معارف می گفتند، امروز چند برابر آن تعداد با کیفیتهای بالا مورد نیاز است. کتابها و جزوه ها و مجلات و رسانه هایی لازم است که همین رسالت را به عهده بگیرند و راجع به دین و معارف و اخلاق بنویسند و بگویند. کسانی هستند که اهل مطالعه اند از اینها استفاده کنند. کسانی هم هستند که از رسانه ها بهره می برند، رسانه ها از اینها نیز استفاده کنند. علمای دین بایستی نوشته های مربوط به معارف اسلامی را چه به صورت کتاب و جزوه و چه به صورت مجله و مطبوعات گوناگون فراهم کنند، تا هنرمندها از روی آنها - مثلاً - فیلم درست کنند و یا برنامه های گوناگون بسازند.
مطلبی را که امروز برای شما مطرح می کنم، از مقدمات بدیهی و واضح شروع می شود و به استنتاج بدیهی و واضح نیز می رسد ؛ لیکن به گمان من ( به عنوان یک طلبه و مسؤول در جمهوری اسلامی و به عنوان معتقد به رسالت علما در امور دین و دنیای مردم ) این استنساخ بدیهی از این مقدمات بدیهیه، کما هو حقه مورد عمل نگرفته است. البته کارهای خوبی هم شده است: « ولا تبخسوا الناس اشیأهم ». انسان نبایستی حق کسانی را که زحمت کشیدند و کار کردند، ضایع کند. انصافاً خیلی کار شده است ؛ اما آنچه که باید بشود، چند برابر آن چیزی است که تا کنون شده است.
اولین مقدمه بدیهی، بیان حاجت به فعالیتها و تلاشهای حوزه علمیه است. علت فعالیت حوزه های علمیه که امروز اهم و اشرف آنها حوزه علمیه قم و بعضی دیگر از حوزه های علمیه بزرگ ایران مثل حوزه علمیه مشهد و جاهای دیگر و ان شأالله حوزه علمیه نجف ( هنگامی که از زیر پنجه نامیمون اشرار و ستمگران خارج شود ) است ؛ اولاً نیاز حکومت امیرالمؤمنین و امام مجتبی، علیهما الصلاة والسلام، دیگر حکومتی با این خصوصیات متکابر احکام و مقررات دینی تا امروز تشکیل نشده است.
این اولین بار است که حکومتی براساس قرآن تشکیل می شود و جامعه ای اسلامی ( با همه مشکلات و زحماتی که این کار داشته و دارد ) به وجود آمده است. این نظام و حکومت الهی برای عمل، اولاً به معارف و مقررات اسلامی احتیاج دارد. ثانیاً در برخی از جاها به اشخاصی برای اداره بعضی از امور این نظام نیاز است که بایستی این دو نیاز را حوزه ها تامین کنند. البته منظور این نیست که بایستی همه امور با امور مهم را علما به دست گیرند. خیر، همه مؤمنین و صلحا و اهل فکر و اهل تحقیق در جای خودشان قرار دارند. برای کارهای گوناگون در کشور متخصصینی وجود دارد که آنها را انجام می دهند. بعضی از کارها هم وجود دارد که بایستی علمای دین آنها را متصدی شوند. این اشخاص را هم باید حوزه علمیه تربیت کند.
پس اگر نیاز جامعه و حکومت اسلامی و اقامه آن مطرح است، می بایست حوزه علمیه آن را تأمین کند. چنانچه جامعه ای بی دین شد، طبیعتاً احساس نیاز به علما نمی کند؛ اما وقتی جامعه متدین است، به علما و معلمین اخلاق و دین و معارف احساس نیاز می کند.
اگر ما در گذشته علمایی داشتیم که حرف می زدند یا می نوشتند یا شبهات رابر طرف می کردندو یا معارف می گفتند، امروز چند برابر آن تعداد با کیفیتهای بالا مورد نیاز است. کتابها و جزوه ها و مجلات و رسانه هایی لازم است که همین رسالت را به عهده بگیرند و راجع به دین و معارف و اخلاق بنویسند و بگویند. کسانی هستند که اهل مطالعه اند از اینها استفاده کنند. کسانی هم هستند که از رسانه ها بهره می برند، رسانه ها از اینها نیز استفاده کنند. علمای دین بایستی نوشته های مربوط به معارف اسلامی را چه به صورت کتاب و جزوه و چه به صورت مجله و مطبوعات گوناگون فراهم کنند، تا هنرمندها از روی آنها - مثلاً - فیلم درست کنند و یا برنامه های گوناگون بسازند.
حاجت سوم به فعالیتهای حوزه علمیه، نیاز روشنفکران و جوانان است. اینها قشری هستند که در مقابل شبهات قرار می گیرند.
در همه جا اولین مخاطب شبهه ها، روشنفکران و اهل فکر و اندیشه اند که غالباً در میان جوانان و صاحبان فکر و اندیشه و تحصیلکرده ها هستند. بسیاری از مردم شبهه به سراغشان نمی آید. آنها به شبهه کاری ندارد. ایمانی دارند و بر طبق ایمانشان زندگی خوبی را پیش می برند. کسانی که اهل مطالعه اند، با دنیا مواجه می شوند و درباره اصل دین و اسلام و معارف آن و نیز اصول و فروع و تاریخ دین حرف می زنند و مرتباً شبهه القا می کنند. کسانی باید باشند تا این شبهه ها را بر طرف کنند. تامین این افراد به عهده حوزه های علمیه است. البته کسانی که در غیر حوزه ها هستند، ممکن است بتوانند این کار را انجام دهند، لیکن متصدی اصلی انصافاً حوزه ها علمیه و علمای دینند، اینها اولین کسانی هستند که باید شبهه ها را بر طرف کنند.
حاجت چهارم، نیاز جوامع مسلمان و مردم نو مسلمان است. ملاحظه کنید الان در اطراف دنیا چه قدر مردم به اسلام رو کرده اند، چه آنهایی که مسلمان بوده اند، اما اسلام را با پیام زندگی آن نمی شناختند و فقط مجموعه ای از عبادات و خم و راست شدن و گوشه مسجد نشستن را می دانستند و چه آنهایی که قبلاً مسلمانان نبودند. امروز اسلام به عنوان پیام زندگی و پاسخ به معضلات اجتماعی و نیز به عنوان راه رهایی از مشکلات دنیای قرن بیستم و بیست و یکم که در حال حلول است، مطرح می باشد. آنها اسلام را با این دید نگاه می کنند و به اسلام می گروند. الان در کشورهای بزرگ اروپا، اسلام به سرعت در حال رشداست.
این ادعای یک منبری نیست که چیزی را شنیده باشد و بگوید. خیر، من از روی اطلاعاتت دقیق می گویم که بسیاری از افراد در کشورهای مسیحی و غربی، به اسلام گرایش پیدا کرده اند. آنها اسلام را شناخته اند و راجع به آن سؤال دارند و می خواهند این دین را بشناسند.
جوانهای طیب و طاهر و تحصیلکرده و با استعداد و ممتازی از اروپا که در دانشگاههای خودشان مسلمان شده اند پیش ما می آیند و درباره مسائل اسلامی راهنمایی کند؟ چه کسی باید به آن جا برود و در میان آنها سکونت کند و تعلیم دین و اخلاق بدهد؟ چه کسی باید برای آنها کتاب بفرستد؟ چه کسی باید برای آنها مسائل را تبیین کند؟ پاسخ همه این پرسشها به حوزه های علمیه مرتبط است.
بسیاری از جوامع غیر مسلمان به اسلام توجه پیدا کرده اند (و لو مسمان نشده اند) ولی می خواهند بدانند اسلام چیست که این دستگاه عظیم را به راه انداخته و حکومت تشکیل داده و با ابرقدرتها سینه به سینه شده است و از کسی هم نمی ترسد و دارد دنیا را اداره می کند؛ دینی که وارد میدان زندگی است و ضرورتها و فشارها و ترسها و لرزها و ضعفهای دولتهای دیگر به سراغش نمی آید. چه کسی باید این دین را بیان کند؟ آیا بمانیم تا بی سوادها و یا کسانی که ازاسلام هیچ اطلاعی ندارند و آن را از روی دهان دیگران شناخته اند، به آن جا بروند؟
من کسانی را می شناختم که درباره مسائل اسلامی عن عقیدة و اجتهاد حرف می زدند، ده حدیث بیشتر بلد نبودند، از اول تا آخر یک کتاب حدیث را نخوانده بودند و یک بار قرآن را با تأمل دوره نکرده بودند؛ بلکه از دهان دیگران حرفهایی را شنیده بودند و بعد به ذهن خودشان تطبیق می کردند و درباره اسلام چیزهایی می بافتند! آیا باید اینها درباره اسلام حرف بزنند یا علمای بالله و علمای دین و کسانی که با مسایل دینی سر و کار عمیق دارند و در کار خود خبره و متخصص اند؟
حاجت پنجم، نیاز حوزه ها تامین می شود. محققان و مدرسان و فنانان و بزرگان و مجتهدانی هستند که آماده کارند؛ لیکن اگر شما به بیست سال بعد حوزه علمیه نگاه کنید، می بینید اینهایی که هستند کمند. شما بیست سال بعد را با چشم دقیق نگاه کنید، ببینید چه لازم داریم؛ آن وقت خواهید دید بزرگانی که امروز در حوزه های علمیه حضور دارند، تعدادشان کم است. یکی از مهم ترین نیازهای ما همین است. حوزه های علمیه به قصد محقق پروری و ملا پروری، ملا تربیت کنند تا این نیاز بر طرف شود.
نباید یک ذره از امکانات حوزه علمیه که عمده اش نیروی انسانی است، هدر رود. نباید یک سرعت درس طلبه یا استاد زاید و بی فایده و غیر ناظر به آن نیازها باشد. طلبه یی که در حوزه درس می خواند باید در جهت سد یکی از حاجات و رفع یکی از نیازها حرکت کند؛ یعنی یا برای داخل و یا برای خارج، یا برای تالیف و یا برای تحقیق، یا برای تدریس و یا برای تعلیم، خود را آماده کند. بحمد الله در چند سال اخیر کارهای بسیار مهمی در این زمینه انجام گرفته است که لازم است از شورای عالی و دستگاه مدیریت حوزه علمیه تشکر بکنم در حوزه علمیه قم خیلی زحمت کشیده اند و خیلی تلاش شده است؛ منتهی آنچه باقی مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تا کنون انجام شده، چند برابر بیشتر است.
پس مطلب اول اثبات نیاز به یک حوزه علمیه فعال است و مطلب دوم این که همیشه انگیزه برای معارضه با حوزه های علمیه وجود داشته است. سلاطین قاجار با علما و حوزه های علمیه مخالف بودند و افراد حوزوی را هم لشکر علمای بزرگ قلمداد می کردند. آنها با علما مخالف بودند، چون در کارهای آنها دخالت می کردند. اگر می خواستند قرار داد رژی امضا کنند و با انگلیسیها رابطه داشته باشند و یا اگر می خواستند با دو خواهر ازدواج کنند! علما نمی گذاشتند و در مقابلشان می ایستادند.
بعدها در دوره پهلوی مسأله تفاوت کرد: از زمان رضا خان به این طرف، انگیزه های اساسی وارد کار شد و غرب، خصوصاً انگلیس - قصد داشت که کلاً ایران را قبضه کند. این تصرف یا به صورت ایجاد یک حکومت واقعاً انگلیسی بود که (البته نتوانستند این کار را بکنند) و یا این که حکومت ایرانی تشکیل دهند، ولی همه مقدراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حکومت پهلوی بر اساس این تصمیم شکل گرفت و رضا خان روی کار آمد.
اگر می بینید همه آدمهای حسابی ایران با رضا خان مخالفند، به خاطر آن است که آدم لات بی سر وپایی بود که اصلاً اسم دین را نشنیده و مزه آن را هم نچشیده بود. او در یک خانواده بی سواد لا ابالی و دور از معارف دینی تربیت شده بود و وقتی هم که بزرگ شد، در میان قهوه خانه ها و میخانه ها و الواتها پرسه می زد. اصلاً رضا خان کسی نبود که بادین سر و کار داشته باشد. مزاجش آماده معارضه با دین (آن هم به قصد بر اندازی) بود. آدمهای ضعاف النفس بد دل کج سلیقه ای هستند که گاهی از کارهای به اصطلاح عمرانی رضا خان تعریف می کنند و مثلاً می گویند او راه آهن کشیده و امنیت برای مردم بود یا برای قدرتهای خارجی؟ چه کسانی از این کارهای به اصطلاح عمرانی سود می بردند؟ در حقیقت رضا خان عاملی بود که انگلیسیها او را وارد صحنه کردند تا نظام دینی را در ایران به هم بریزد. به همین خاطر در سال 1314 شمسی گذاشتن عمامه و حضور روحانیت در جامعه را ممنوع کرد و نظام حوزه علمیه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه نشینی کرد. زمانی که او رفت و پسرش (محمد رضا) سر کار آمد و بر امور مسلط شد، همین نیت را داشت و همین هدف و راه را (البته به شکلهای مدرنتر و پیشرفته تر) دنبال کرد و تا روزی که انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت.
رژیم پهلوی ساقط شد، لیکن فتنه انگیزهای اساسی مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژیم ایالات متحده آمریکا که از کودتای 28 مرداد تا پیروزی انقلاب، پشت سر محمد رضا بود و علیه دین فعالیت می کرد، امروز به وسیله بعضی از ایادی خود (که شاید خودشان هم ملتفت نیستند) مشغول تخفیف و توهین دین و علمای دین و حوزه های علمیه است. در زمان رضا خان برای این که روحانیت را از چشمها بیندازد، می گفت: روحانیت مفتخور است! یعنی مثلاً عملگی و یا کار اداری نمی کند، در عین حال به زندگی خود ادامه می دهد. او با آن عقل ناقص خودش خیال می کرد که اگر کسی در بازار، داد و ستد نکرد و یا مثلاً بیل نزد و به اداره نرفت و شغلی پیدا نکرد، نباید نان بخورد و اگر خورد، مفتخوری کرده است! او، چون به رسالت دین معتقد نبود، این حرفها را می زد و کار عمل دین را باور نداشت.
امروز هم بعضیها همان حرف را به زبان دیگری می زنند. کسانی که مردم را تعلیم می دهند و برایشان زحمت می کشند و آنها را دیندار می کنند و بر هدایتشان می افزایند و زمینه تحقق آیه شریفه «اهدنا الصراط المستقیم» را فراهم می آورند، اینها اهل دین و هدایتند و هدات این راه محسوب می شوند. اینها کتاب می نویسند، درس می گویند، زحمت می کشند، کار می کنند و نان بخور و نمیری را هم به دست می آورند. مگر طلاب حوزه علمیه چه قدر از دنیا برخوردارند؟ حقوق یک طلبه فاضل معیل در قم (که بالاترین حوزه های علمیه است) نصف حقوق یک عمله که بیل می زند، نیست. در آمد اینها از حداقل حقوق اداری کمتر است. با این وضعیت آیا می شود گفت که روحانیت ما نان خود را از طریق دین می خورد؟ آیا این ظلم و حق کشی و بی انصافی نیست؟ حکومت ما اسلامی است و در آن آزادی بیان وجود دارد و این سخنان که از سر ی انصافی بیان شده، با استفاده از همین فضای آزاد مطرح شده است.
البته منظورم این نیست که به حرف یا دعوایی جواب بدهیم. خیر، منظور این است که شما بدانید انگیزه های مخالفت با حوزه زیاد و گسترده است. بعضی از کسانی که چنین انگیزه هایی دارند، خودشان هم نمی فهمند چه کار می کنند. نیتهای بدی ندارند، ولی ملتفت نیستند که حرف و عملشان چه تبعاتی دارد. در خود حوزه های علمیه نیز همیشه این طور بوده و حالا هم برای تضعیف حوزه انگیزه های تضعیف وجود دارد. طلبه جوانی که زندگیش در حوزه خوب نیست، برای امرار معاش مجبور است به حوزه پشت کند. حوزه یک نفر را تربیت می کند و استعدادش را پرورش می دهد و او را به مقامات علمی می رساند، بعد که وقت استفاده کردن از فرا می رسد، می بیند در فلان اداره و یا مرکز علمی برای تدریس باز است، مجبور می شود به آن جا رود و مشغول کار شود. نمی شود گفت این کار حرام است، بالاخره ضرورت و نیاز وجود دارد و بعضیها این کار را می کنند؛ لیکن این کار پشت کردن به حوزه است.
البته منظور کسانی نیستند که کاری را برای نظام به عهده می گیرند و آن را انجام می دهند.خیر، اینها باید بیایند و امور محوله را متصدی شوند. منظور من کسانی هستند که به حوزه و روحانیت پشت می کنند وکار روحانی انجام نمی دهند. پس ببینید انگیزه های تخفیف و تضعیف و توهین، در بیرون و درون حوزه وجود دارد.
ما هستیم و آن نیازهای عظیم و این دشمنیهای شکننده همراه با نقشه و بدخواهی. حوزه علمیه چه کار باید بکند؟
پاسخ این است که از امکاناتی که دارد، استفاده کند وبه احسن و اتقن وجه، خودش را بسازد. نباید یک ساعت درس طلبه یا استاد زاید و بی فایده و غیر ناظر به آن نیازها باشد. طلبه یی که در حوزه درس می خواند باید در جهت سد یکی از حاجات و رفع یکی از نیازها حرکت کند؛ یعنی یا برای داخل و یا برای خارج، یا برای تالیف و یا برای تحقیق، یا برای تدریس و یا برای تعلیم، خود را آماده کند. بحمد الله در چند سال اخیر کارهای بسیار مهمی در این زمینه انجام گرفته است که لازم است از شورای عالی و دستگاه مدیریت حوزه علمیه تشکر بکنم در حوزه علمیه قم خیلی زحمت کشیده اند و خیلی تلاش شده است؛ منتهی آنچه باقی مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تا کنون انجام نگرفته است، نسبت به آنچه باقی مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تا کنون انجام شده، چند برابر بیشتر است. این حرکت نباید کند شود، بلکه باید روز به روز سرعت و استقامت و صحت بیشتری پیدا کند و اگر در یک جا کار اشتباه و یا کند پیش می رود، تصحیح و تسریع شود.
بزرگانی که در رأس شورای عالی حوزه علمیه هستند باید به صحنه دنیا و داخل کشور نگاه کنند و ببینند چه نیازها را تامین و افرادی که رفع این نیازها را می کنند، تربیت کرد. اگر ما کتاب لازم داریم، پس مولف می خواهد یک مولف خوب چگونه تربیت می شود؟ باید روش تربیتش در برنامه های حوزه گنجانده شود. اگر ما مبلغهای مسلط می خواهیم البته نه به میزان پنج تا و ده تا و صدتا، بلکه هزارها مبلغ، تا بتوانند و در هر نقطه دنیا این کارها را انجام دهند؛ تربیت آنها چه شرایطی دارد؟ این شرایط در یک انسان چگونه و با چه چیزهایی تأمین می شود؟ آن موارد در برنامه ریزیها منظور شود باید بررسی شود که تدریس چه دروسی زیادی است و لازم نیست، تا حذف شود دوره ها باید طوری باشد که اگر کسی توانست بخشی از چند دوره را طی بکند، همان مقداری را که طی کرده است برای او مفید باشد. این که ما خیال کنیم حتما بایستی یک نفر بیست سال و یا بیست و پنج سال در حوزه علمیه سر بکند این گونه نیست. بعضی از نیازها با ماندن چهار سال در حوزه تامین می شود بعضی از نیازها با ماندن ده سال تامین می شود. برخی دیگر با ماندن پانزده سال و بعضی هم ممکن است با ماندن بیست سال در حوزه تامین شود؛ چرا آن کسی را که با چهار یا پنج سال تحصیل در حوزه می تواند بخشی از نیازهای ما را بر طرف کند، او را بی جهت ده سال در حوزه نگه داریم؟ باید برنامه ریزی کنیم و کسانی را به این حد برسانیم، امتیازاتی را قایل شویم و هر کس هم مشخص باشد که چه نیازی را می تواند تامین کند.
حوزه علمیه باید مثل یک کارخانه تامین کننده نیازهای جامعه، مرتب کار کند ومحصول خود را که همان محققان و مبلغان و مدرسان و مولفان و انواع قشرهای روحانی هستند، بیرون دهد. حوزه باید برنامه ریزی کند و مشخص باشد که مثلا پنج سال دیگر چه تعداد مبلغ مناسب برای مناطق گوناگون دنیا و داخل کشور تربیت می شود. همچنین در زمینه مسائل قرآنی و تفسیر و دیگر علوم حوزوی و نیز تربیت مدرس برای دانشگاهها و دروس معارف اسلامی و نیز تربیت محقق و مولف برای پاسخ گویی به مقابله با شبهات، برنامه ریزی منظم و مرتبی داشته باشد.
حوزه باید گواهی و تصدیق بدهد، من یک بار دیگر هم این نکته را گفته ام. تصدیق اجتهاد یکی از چیزهایی است که از قدیم در حوزه بوده است، امروز هم چیز خیلی خوبی است. بعضی از آقایان خیال می کنند که اگر ما بخواهیم درس طلبه ای را ارزشیابی کنیم، باید بگوییم این سطح از تحصیل در حوزه با فلان دوره دانشگاهی (مثلاً لیسانس یا فوق لیانس یا دکترا) معادل است. لزومی ندارد این کار را بکنیم دروس دانشگاهی چیز دیگر. البته ممکن است این کار در جای خود لازم باشد. مثلا ممکن است این شخص بخواهد دربعضی از دستگاههای اداری که احتیاج به مدرک دارند، مشغول به کار شود، طبیعی است که باید بدانند مدرک این فرد چه قدر ارزش دارد، لیکن مسأله نیاز حوزه فراتر از اینهاست. ما به انواع روحانیون در سطوح گوناگون و با تخصصها و تواناییهای مختلف نیاز داریم. استعدادهای مختلف است باید استعدادها شناخته شود، درسها خوانده شود دوره ها از هم تفکیک شوند و فضلای جوان در حوزه به کار گرفته شوند، چون برکات زیادی از این گروه عاید نخواهد شد.
حوزه علمیه باید مثل یک کارخانه تأمین کننده نیازهای جامعه، مرتب کار کند و محصول خود را که همان محققان و مبلغان و مدرسان و مولفان و انواع قشرهای روحانی هستند، بیرون دهد. حوزه باید برنامه ریزی کند و مشخص باشد که مثلا پنج سال دیگر چه تعداد مبلغ مناسب برای مناطق گوناگون دنیا و داخل کشور تربیت می شود.
همچنین در زمینه مسائل قرآنی و تفسیر و دیگر علوم حوزوی و نیز تربیت مدرس برای دانشگاهها و دروس معارف اسلامی و نیز تربیت محقق و مولف برای پاسخ گویی و مقابله با شبهات، برنامه ریزی منظم منظم و مرتبی داشته باشد.
امیدواریم که ان شأ الله خداوند، به آقایان محترم و فضلای بزرگوار توفیق دهد مشمول توجهات و ادعیه زاکیه حضرت بقیة الله، ارواحنا فداه، کند. ان شأ الله کارها به بهترین وجه انجام گیرد تا حوزه بتواند هر چه سریع تر شکلی را که پاسخ گوی نیاز این زمانه است، پیدا کند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
ادامه دارد...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
:Gol:
حوزه و اخلاق، عالم دینی و پارسایی و روحانیت و معنویت همراه و قرین یکدیگرند. به هم پیوسته اند و جدایی ناپذیر .
حوزه بدون اخلاق، عالم دینی بدون پارسایی و روحانیت بدون معنویت، تصور نمی شود. اگر هم باشد، پیوسته ای است درون تهی. خسی است بی مقدار بی ریشه است و زمامش در دست باد، به هر سو که بخواهد می کشدش .
پارسایی و زهد هم بدون ریشه در دانش و آگاهی، ره به جایی نمی برد، چراغی نمی افروزد، زاویه تاریکی را روشن نمی کند.
معنویت، با بال علم، می تواند حرکت کند و سرگشته ای را از وادی سرگشتگی رهایی بخشد و گرنه، نه خود راه می یابد و نه دیگری را می تواند راه نماید.
فلسفه وجودی حوزه ها، پرورش انسانهایی است که با این دو بال، حرکت کنند و جامعه انسانی بر این دو رکن استوار سازند.
از این روی، حوزه، نه حرکت صوفیانه و عزلت گزینی را می پذیرد و نه دانش اندوزی به دور از ریاضت نفس را. هر دو را می خواهد و بر آن پای می فشارد. حوزه ها، خاستگاه فضائل و مرکز ستیز با رذائل اند.
حوزه ها در طول تاریخ، پاسدار و منادی ارزشهای متعالی و رفتار و منش انسانی - اسلامی بوده اند.
تلاش داشته اند، با گسترش دانش و ارزش، راه بنمایانند، نور بگستردند و چراغ راه باشند، تا قافله بشری، ره گم نکند:
«و علامات و بالنجم هم یهتدون»
نحل، 16
این است که همیشه و همه جا همراه کلمه «طالب علم» و «حوزه علوم دینی» قداست، تقوا و خلوص به ذهن می آید و عالم دینی، جایگاه روحانی می یابد، یعنی جایگاه کسی که به عالم ما ورای طبیعت نظر دارد و از خاکدان به ملکوت پرکشیده است.
شاخصه عالم دینی، احیای معنویات و ارزشهای و الا و گسترش آنها در بین مردم، قبیله، خویشان و معاشران است.
با دشمنان، آنان که حریم انسانیت تجاوز می کنند، مانع رشد و کمال انسهایند، مردم را به سوی پستی سوق می دهند، بازار بی فرهنگی، بی هویتی، لاابالی گری، نامردمی، بی تفاوتی و... را گرم نگه می دارند، برخورد سخت و شدید دارند.
با یکدیگر مهربانند و همیشه عطر عطوفت و مهربانی در بین آنان به مشام می رسد.
گویی یک روح هستند، در جسمهای گونه گون.
غیبت، تهمت، تحقیر، حسد، کینه، اختلاف در بین آنان جایی ندارد.
بسان انبیأ مشی می کنند. همان گونه که در بین آنان، جای تاخت و تاز رذائل نبوده، در بین اینان هم نیست.
همان گونه که اگر انبیأ همگی در یک جامعه و در یک زمان می زیستند، به یکدیگر حسد نمی ورزیدند، به تحقیر یکدیگر نمی پرداختند. غیبت از یکدیگر نمیکرند، اختلافی با هم نداشتند، عالمان راستین هم، این گونه اند.
کرنش، فقط برای خدا می کنند.
برای هیچ کس، جز آن ذات بی نیاز، به خاک نمی افتند.
همیشه و در همه حال، جویای خشنودی خداوندند.
اینان، بر چهره نشان دارند.
نشان آنان، اثر سجده است که در سیماشان نقش بسته.
افتخار آن را دارند که به اقلیمی خاص، مربوط نیستند. همه باوران، آنان را می شناسند و به آنان عشق می ورزند. بسان دانه ای هستند که از دل خاک بیرون آیند، جوانه بزنند و محکم شوند. و قد بر افرازند و همگان را از این سیر به شکفتی وا دارند و باز دارندگان از رشد و تعالی را به خشم آورند.
این آمرزیدگان، پیروان راستین، محمد، رسول خدا، آن پیامبر مهربانی و مهر گسترند:
« محمد رسول الله والذین معه اشدأ علی الکفار رحمأ بینهم. تراهم رکّعاً سجّدایبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فی وجوههم من اثر السّجود ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزّرّاع لیغیظ بهم الکفّار وعدالله الذین امنوا و عملواالصالحات منهم مغفرة و اجراً عظیما ».
کان رحمت و مهرند. از هیچ کس، کینه به دل ندارند. چتر مهرشان بر همگان سایه می گستراند.
چنان در پیش خدا عزیزند و والامقام که با نخستین برخورد، قلبهای سالم را دگرگون می کنند و بر قلبها عزتمندانه حکم می رانند.
نفس گرمشان، شفای دردهاست. طبیب جانند. قلبهای زنگار گرفته را با دم مسیحایی خود صیقل می دهند و شفاف می کنند و قابل درخشش نور خدا در آن.
جان های مرده را زنده می کنند. گم گشتگان را، راه می نمایاند. گرفتاران در طوفان بلا را مهربانانه، دست می گیرند.
این دریاهای آرام، این باغهای سر سبز و خرم و بی خزان، این صخره ها صبور، همیشه و در همه حال چنین نمی مانند.
آرامند و پرخنده و صبور برای پرواپیشگان، آنان که امید به هدایتشان می رود، مظلومان، مستضعفان مادی و فکری و فرهنگی، نه رهزنان و ظلمت گستران.
هم جاذبه دارند و هم دافعه. هم مهر می ورزند و هم خشم می گیرند.
هم در برابر یتیمی و ستم دیده ای، اشک می ریزند و هم در برابر دشمنی دون، خنجر از نیام بر می کشند.
هم اهل سلوکند و هم اصل عمل در میدان اجتماع.
هم با خدا راز و نیاز دارند و هم گره از کار خلق می گشایند.
چه باید کرد که حوزه چنین بر قلّه باشد. این گونه همیشه و همه وقت بپرورد.
آیا با برنامه ریزی و نظم و کنترل درس و بحث طلاب و پر بودن وقت آنان و مراقبتهای معمول و رایج و امتحان و... می توان این گوهرهای ناب را از دل اقیانوس زندگی بیرون آورد.
آیا درسهای معمول و رابطه های عمومی وارستگان، انسانهای خود ساخته با خیل مشتاقان، می تواند کار ساز باشد و انسانهای والا بپرورد.
اساساً چه زمینه هایی باید ایجاد کرد که انسانهای لایق و با ظرفیت و آنان که قلبهای آماده دارند، بالاروند.
دگر گونیهای بزرگ، انقلاب درونی، چگونه به وجود می آید.
آیا با نصیحت و کلی گویی و ذکر زیباییهای بزرگان، می شود، حرکتی عظیم در درون انسانها به وجود آورد.
یا نه، مهم دم نیست، مهم دمنده است. اوست که باید مسیح باشد، تا دم مسیحا شود و مرده زنده کند.
آن قلبهای دگر گون شده است که دگرگونی و بالندگی و بالندگی به وجود آورد. آن نگاههای سوزان است که تا عمق جان می سوزاند. آن دلهای سوخته است که در جانها شعله می افروزد.
دل سوخته، عاشق، خدا باور بی قرار، «دل سوخته» به وجود می آورد.
از انسانهای معمولی، که به راه خود می روند و سر در گریبان خود دارند و به طور معمول به درس و بحث مشغول هستند، مثل هزاران هزار نفر دیگر، انسانی پر شور، تحول آفرین، شورانگیز و اتشفشان عظیم به وجود می آورد که همگان را مات و مبهوت خویش می سازد چه باید کرد که «قاضی» بزرگ تربیت شود، تا علامه طباطباییها در دامن مهر خود بپرود و مسیر زندگیها را تغییر دهد.
چه باید کرد اساتید والا مقدار و تالی تلو معصومی ساخته شوند، تا بسان آن روح بزرگ «امام تقوا پیشگان»، که امروز ملیونها انسان عشق او در سینه دارند و با عشق او حرکت می کنند و سر بر آستان مرگ می سایند، پیرو راه شوند.
آنان چگونه برنامه ریختند؟
آیا آنان، ابتدأ بر قلب خود حاکمیت نیافتند و هواها و هوسها خود را رام نکردند، دل از دنیا نبریدند و برنامه ریزی سخت و آهنین برای زندگی خود نریختند، آن گاه، بی آن که بخواهند، حرکتشان برنامه شد، گفتارشان قانون شد، نصیحت شان شور آفرید، سکوتشان، در دورنها غوغا به پا کرد.
آیا نباید پیش از برنامه ریزی برای دیگران، برای خود برنامه ریخت؟
آیا نباید آنان که برای خود برنامه دارند و با ریاضتهای مدام، رذائل را زدوده اند و فضیلتها را رویانده اند، به میان جمع آورد، تا شمع جمع شوند؟
برنامه ریزی درسی، کنترل رفت و آمدها، درس خواندنها و نخواندنها و... بجاست و طلاب قانونمند و منظم و برنامه ریز و مفید به وجود می آورد، امّا حرکتی است در سطح. آن گاه حرکت عمق می یابد و از لایه های رویین می گذرد که پیامبرانه پا به میدان بگذارند آنان که وارث پیامبرانند.
شاید امروز، کسی به سراغ آنان نیاید و در خواست رهنمود نکنند و در ساحل عشق سوزان آنان به تماشا گذارده و با کرشمه گری تمام، که پیرو و جوان را مست خویش می سازد، همه را به سوی خود فرا می خواند و فرار از این جاذبه ها و این دنیای پر تماشا برای هر کسی میسور نیست. از این روی، پیامبر خصالان، باید به در خانه ها روند و در کوی و بر زن سیر کنند و عطر آیات حق را بیفشانند، شاید، جانهای مشتاق پیدا شوند، چشم و دل از دنیا بکنند و سوی ندای حق روی آورند.
طالبان علم، آماده اند. آن جوانهای پاک و دارای قلبهای رخشان و شفاف که از خانواده های پایین جامعه اند و هنوز دنیا در اطراف آنان پیله نبسته و در تارهای عنکبوتی دنیا گرفتار نیامده اند، اگر استادانه و با ظرافت زخمه بر تارهای وجود آنان زده شود، نغمه های دل انگیزی سر خواهند داد و دنیای را به رقص در خواهند آورد و شور خواهند آفرید.
این سخن را از روی گمان و پندار نمی گوییم. تجربه شده است.
آیا همه ما ندیدیم آن روح بزرگ، آن اقیانوس نا آرام، آن طبیب دردها، چگونه به روح نوازی پرداخت و چگونه آرام گرفت و آن که عشق به شناگری داشت، در پرتو مهر خود، آموزشش داد و آن که بیمار بود به درمانش پرداخت؟
آیا آن روح بزرگ نبود که گروه گروه جوانان را به اشارتی به مسلخ عشق برد و آنان اسماعیل گونه گردن به زیر تیغ او نهادند؟
آیا آن عبد صالح خدا نبود که از جوانان بی برنامه، سر گردان، بی هدف، یا سر در لاک زندگی فرو برده، کوههای استوار ساخت که دنیا را مبهوت اراده خود کردند؟
پس می شود دگرگونی به وجود آورد.
فقط انسانهایی می خواهد خود ساخته و با اراده های آهنین که گام در راه نهند و سخن حق را به گوش جانها رمرمه کنند و بانک بیداری سر دهند.
شاید گفته شود: بله، مشکل همین جاست. کو آن انسانهای خود ساخته و کو آن اراده های آهنین و کو خمینی بزرگ و...
بله، ما هم درک می کنیم که مشکل همین جاست. امّا نباید دست روی دست گذاشت و نا امیدانه انزوا گزید که کو حق گویان و کو حق شنوان. کو « شاه آبادی »ها، کو آن شاگردان پارسا و کو « قاضی »ها و آن شاگردان تسلیم فرمان حق و...
باید حرکت کرد، خدا، راه می نماید و دست می گیرد. نفسها را گرم می کند، تأثیر می بخشد.
آن که برای خدا حرکت را بیاغازد، خدا جای گامهای او را استوار می کند.
آن که برای خدا صلا در دهد، خدا، صلای او را در عمق جانها، جای می دهد.
آن که برای خدا الگو معرفی کند و سیمای زیبای آنان را بنمایاند، خدا الگویش قرار می دهد و چراغ هدایت را به دستش می دهد، تا روشنایی دهد و تاریکیها را بزداید.
امروز، باید در پرتو معرفی الگوها، در پرتو خورشیدهای پر فروغ، آرام آرام زمینه تحول را به وجود آورد، یا تحولی که به وجود آمده به نفس گرم امام راحل، تداوم بخشید و نگذاشت آن گرما به سردی گراید.
آنچه در پیش روی دارید، تلاشی است در همین راستا.
خودمان، توان آن را نداشته ایم که از آن گل پر شهد، شهد برگیریم و به کامها بچشانیم و از آن آفتاب عالم تاب پرتو برگیریم و زاویه تاریکی را روشنایی بخشیم و کلبه سردی را گرما دهیم و دل فسرده ای را شادی بخشیم، ولی بر آن بوده ایم که عاجزانه بخواهیم:
نگذارید کلبه ها سرد شود و دلها بفسرد و کامها تلخ شود.
نگذارید با هجرت باغبان، آن همه گلهای خرم دلشاد، بپژمرد و آن همه بلبلان زیبا و نغمه خوان از ندا باز ایستند.
نگذارید آب جویبار که با کلنگ عشق از دامنه ها به دشت آورده شد، راکد شود و بگندد.
آری این اوراقی که در پیش روی دارید، با همه ضعف و کاستی که خود بدان واقفیم و به بی پر و بالی خود برای پرواز در این آسمان بلند، آگاه ؛ برگ سبزی است بر گرفته از آن باغ خرم و شاد و هدیه به پیشگاه آنان که آهنگ کوی دوست دارند.
و من الله توفیق
:Gol:

باسلام وتقدیر از شما .:Gol:
ز اخلاق در سفتی ای هوش مند
سخن ساختی مثل کاخ بلند
حکیمان حکیمانه گویند سخن
شما هم حکیم ید ای ارجمند

انشاء الله موفق باشید .

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب:Gol:
بار سفر می بست . - از همه چیز و همه کس، بریده بود در عالمی دیگر سیر می کرد
از سطح این دنیای خاکی بالا رفته بود.
نگاه او، نگاه دیگر و سخن او دیگر بود.
گویی به دیدار حق می اندیشید، آن لحظه عظیم.
از این روی، می خواست اندیشه اش فارغ باشد، از هر چه غیر اوست.
به دیدار، رضا داده بود، امّا به مصاحبه هرگز.
دریغا! چنین مقدر شده بود که اولین و آخرین دیدار ما باشد با او.
بر آن امید بودیم که بارها به محضر او بار یابیم و از آن دریای مهر بهره گیریم، غافل از آن که سفری بود.
تشنه بودیم، تشنه تر شدیم. سوخته بودیم، سوخته تر شدیم
در این دیدار کوتاه، نسیم عطر آگین از سرچشمه های عشق وزاند، دریچه ای به سوی باغ عارفان ببریده از دنیا و پیوند خورده با ملکوت، گشود و لب فرو بست.
رضا نداد که لحظه ها را ثبت کنیم و صدای دلنشین و نصیحتهای آرامش بخش و روح نواز او را ضبط کنیم، گویا، خواست بفهماند در سینه ضبط کنید و با عمل ماندگار.
آنچه پیش روی دارید، یادداشتهایی است که با اصرار از سخنان آن عزیز سفر کرده برداشتم و اینک تقدیم همه علاقه مندان کوی دوست می کنیم، به امید آن که اثر بگذارد و تحول بیافریند.
حوزه: با تشکر از این که وقت گرانبهای بخود را در اختیار ما گذاردید، لطفاً سیر زندگی علمی و حوزوی خود رابه طور خلاصه بیان کنید.
نام من علیرضا، مشهور به جلیل ونام خانوادگی زر آبادی است. در یازدهم ذی القعده یکهزار و سیصد و سی و شش قمری، به دنیا آمدم. در کودکی پدر بزرگوارم را از دست دادم. آن مرحوم، من و برادرم را پس از به پایان رساندن دوران مکتب خانه، به مدرسه «الشفائیه» قزوین بود. متصدّی مدرسه، حاج آقا عماد حاج سید جوادی بود. مرحوم آقا عماد، از دست پروردگان و تربیت یافتگان عالم ربانی، مرحوم آقای الهیان بود. روح بسیار لطیفی داشت. به ریاست، ثروت، مسجد، محراب و... توجّهی نداشت.
خواسته هایش، از سطح این دنیای خاکی بالاتر رفته بود. با ملکوت مأنوس بود. با باطن عالم مراورده داشت. تمام همّش اداره مدرسه و تربیت طلاب بود. پس از آن مرحوم، شجاع الدین حاج سید جوادی، فرزند مرحوم قوام الأسلام، متصدی آن مدرسه شد.
حوزه: حضرت عالی، در حوزه قزوین تا چه مرحله از دروس حوزوی را فرا گرفتید و اساتید شما چه کسانی بودند.
حقیر سطوح عالی را در حوزه قزوین فرا گرفتم از جمله اساتید این جانب در حوزه قزوین، مرحوم آیة الله هبة الله تلاتری بود. وی، مکانت و مقام علمی و معنوی بالایی داشت. مرحوم آیة الله الهیان در توصیف ایشان فرمود:
«اگر آیة الله تلاتری، در نجف بود، در امر تقلید طرف شبهه قرار می گرفت».
منظور ایشان، این بود که اگر آیة الله تلاتری در حوزه نجف به تدریس می پرداخت و در آن جا حضور می داشت، در ردیف مراجع آن روزگار بود.
حوزه: در چه سالی از قزوین به قم هجرت کردید و در حوزه قم درس کدام یک از بزرگان، شرکت کردید.
در سال 1327 هجری شمسی، به قم مشرف شدم به خاطر این که منغمر در تحصیل شوم و تمام وقت خود را در کسب علم مصروف بدارم، خانواده و بچه ها را در قزوین گذاشتم و با خود نبردم. و در قم، ابتدا به مدرسه فیضیّه وارد شدم و در حجره مرحوم لاهوتی، سکنی گزیدم. سپس به خاطر این که بیشتر به خودم برسم و در حجره مرحوم لاهوتی، سکنی گزیدم. سپس به خاطر این که بیشتر به خودم برسم و در غوغای اجتماعات طلبگی مدرسه نباشم، در بیرون از مدرسه، خانه گرفتم.
در آن روزگار، آیة الله العظمی بروجردی، قدسّ سرّه، تدریس می فرمود. من با این که سطح را خیلی خوب خوانده بودم، ولی چون کوچک بودم، خجالت می کشیدم در درس ایشان شرکت کنم. چون مشهور بود که در درس آن بزرگوار فضلای بلند پایه شرکت می کنند، خودم را در ردیف آنان نمی دانستم، ولی از باب علاقه و کنجکاوی که داشتم، روزی در درس ایشان شرکت جستم. برای این که به چشم نیایم و خجالت نکشم، پشت ستون نشستم. پیش از درس، دیدم دو طلبه که گویا اهل آذربایجان بودند، مشغول مباحثه اند. بحث آنان در باب مشتق بود. در مسائل ابتدایی مشتق مانده بودند! من وقتی چنین دیدم جرأت پیدا کردم و از آن وقت به بعد، در درس معظم له، شرکت جستم.
حوزه: اگر خاطراتی از درس یا ویژگیهای درسی آیة الله العظمی بروجردی، قدس سرّه، به یاد دارید، بفرمایید.
آن مرحوم در درس سبک خاصی داشت. از تتبّع و روش تحقیقی ویژه ای برخوردار بود. ایشان مسأله را طرح می کرد آن گاه سیر بحث را در انظار قدما و پس از آن، پی می گرفت. اقوال فقهای اهل سنّت را مطمح نظر قرار می داد. پس از این مرحله، به سراغ مبانی و روایات می رفت، در پایان، نظر خود را اعلام می داشت.
آن بزرگوار بر انظار فقها و مبانی فقهی، خیلی مسلّط بود. به نظر من اگر مجتهد ایشان بود، مجتهد کم داریم. بسیار متواضع بود و با فروتنی خاص در رسیدن به حق مطلب، تلاش می کرد به یاد دارم درباره یکی از نظرات مرحوم شیخ انصاری پانزده روز، بحث کرد. رد و اثبات کرد، بالآخره در پایان درس روز پانزدهم، فرمود به جایی رسیدم که مطلب شیخ را فهمیدم! همیشه، در آخرین درس پیش از تعطیلات، مانند حضرت امام خمینی، رضوان الله علیهم، طلبه ها را نصیحت می فرمود: یکی از مواعظی که خیلی در روح من اثر گذاشت، قریب بدین مضمون بود:
«وقتی بیاید، نه اسمی که من باشد، نه اسمی از شما باشد و نه اسمی از این حوزه باشد. اگر می خواهید تحصیل کنید، چیزی تحصیل کنید که همیشه با شما باشد.»
من به منزل آن مرحوم نمی رفتم که حمل بر برخی مسائل نشود. دو مرتبه وقتی که از درشکه پایین می آمدم، از نزدیک با آن بزرگوار برخورد داشتم. از ایشان سؤال شد: به فلا آقا سهم امام بدهیم؟ فرمود:
«مادامی که محصّل یا مروّج دین است، اشکالی ندارد».
من از این جواب فهمیدم، محوز مجاز بودن مصرف سهم امام، تحصیل و ترویج دین است.
حوزه: در حوزه قم، غیر از آیة الله بروجردی، از محضر کدام یک از بزرگان بهره برده اید.
مدتی کوتاه، از محضر حضرات آیات: محقق داماد، حجّت، آقای محمد تقی خوانساری و شیخ عباسعلی شاهرودی بهره بردم.
بعدها، وقتی که با درس مرحوم امام خمینی، رضوان الله تعالی علیه، آشنا شدم، آن درس مرا مجذوب کرد و میخ کوب شدم و مدّت هفت سال، در درس ایشان شرکت کردم.
حوزه: اگر از امام خاطره ای دارید بفرمایید.
مرحوم امام خمینی، مانند آقای بروجردی در درس آخر سال، به نصیحت طلاب می پرداخت. در یکی از این جلسات فرمود:
«برخی به ملا صدرا جسارت کرده اند. ولی الصّدرا و ما ادراک ما الصّدرا. من می گویم: المحی الدیّن و ما ادراک ما المحی الدّین.»
امام، رحمة الله علیه، مرد استثنایی عصر ما بود. اگر این مسائل انقلاب و... هم نبود و در رأس حکومت هم قرار نمی گرفت، عظمت ایشان بیشتر بود، نه کمتر.
در کلمات ایشان، در مشی و رفتار ایشان، یک خلاف نبوده است. کلمات ایشان را بخوانید، چاپ شده است، یک کلمه خلاف اسلام ندارد.
او، به درجه ای رسیده بود که نمی توانست یک کلمه خلاف اسلام بزند.
حوزه: یکی از اساتید شما، مرحوم شیخ عباسعلی شاهرودی بوده، لطفاً ایشان را معرفی بفرمایید.
مرحوم شیخ عباسعلی شاهرودی، از نظر علمی خیلی خوب بود، ولی از نظر اجتماعی بسیار ساده بود. در دار الشّفا درس می گفت. در جریان ملی کردن نفت، ایشان و مرحوم سید محمّد روحانی فتوا به ملّی شدن نفت دادند. عکس مرحوم سید محمد روحانی در روزنامه ها چاپ شد، ولی عکس ایشان چاپ نشد. از روی سادگی که داشت، می گفت: «مگر من فتوا نداده ام؟ پس چرا عکس آقای روحانی چاپ شد، ولی عکس مرا چاپ نکرده اند! »
حوزه: آیا از محضر مرحوم علامه طباطبائی هم بهره برده اید.
بله، در درس حکمت مرحوم علامه طباطبائی نیز هشت سال، شرکت کردم. در این بین فقط یک سال تحت فشار قشریون درس ایشان تعطیل شد، از شرکت محروم شدیم.
حوزه: از اساتید حضرت عالی مرحوم «الهیان» بوده لطفاً ایشان را معرفی بفرمایید و اگر خاطره ای هم از آن مرحوم به یاد دارید، بیان کنید.
مرحوم شیخ علی اکبر الهیان، فرزند شیخ محمد تقی تنکابنی (م: 1327) بود و مرحوم تنکابنی از شاگردان میرزای شیرازی بزرگ.
وی به دستور میرزا، به قزوین آمده و در آن شهر، مرجع امور مردم شد. وجود آن مرحوم، برکات بسیاری برای مردم قزوین داشت. مرحوم الهیان از شاگردان مرحوم والد ما بوده، مرحوم والد، به ایشان بسیار توجه داشته است.
وی، در بعد معنوی و روحی به مقام و مکانت بسیار بالایی دست یافته بود. به اخلاق و تربیت طلاب بسیار اهمیت می داد. با این که هشتاد سال سن داشت و نحیف بود، بسیار به تهجد و انجام مستحبّات اهمیّت می داد.
در یکی از مسافرتها که در خدمت ایشان بودم با این که مریض بود و پاها مجروح و به خاطر سفر کوفته و خسته، امّا سحر که بیدار شدم دیدم، مشغول نماز است.
مرحوم امام خمینی، قدّس سرّه، مکرّر در غیر اوقات متعارف، خدمت ایشان می رسید.
بسیار زاهد بود و هیچ گونه تعلّقی به متاع دنیا نداشت. وقتی آن مرحوم به قم آمد، از زندگی پدرش، فقط کتاب مانده بود. وی، به آن کتابها بسیار علاقه داشت؛ زیرا کتابهای بسیار پر ارزش بود. آن کتابها را به حاج حسین آقای مصطفوی فروخت به پانصد تومان و خرده ای وسفارش کرد این پول را به تنکابن ببرند به فلان آقا بدهید.
زیرا من وقتی در تنکابن بودم، مرجع وجوهات شرعیه بودم، بعضی از آقایان معمّم می آمدند می رفتند پیش آن آقا، با توصیه من، سهم سادات می گرفتند. به آن آقا بگویید: این مبلغ از باب سهم سادات است، قبول کنند.
آن قدر مقیّد بود، اگر سیگار می کشید، ته سیگار را جمع می کرد، سپس آنها را دوباره می پیچید و به مصرف می رساند. اهل دعا و ریاضت بود و برخوردار از روحی بزرگ و اراده ای مصمّم.
حوزه: لطفاً برخی از موعظه های ایشان را برای استفاده ما، بفرمایید؟
می فرمود: آن قدر بدیها دیدم ولی با طرف طوری رفتار کردم که یقین می کرد، برای تربیت و تهذیب نفس، سه چیز را سفارش می کرد:
.1 بیداری آخر شب ونماز شب.
.2 خواندن قرآن، به هنگام نزدیک شدن نماز صبح که «انّ قرآن الفجر کان مشهودا».
.3 یکی از دو زیارت جامعه و عاشورا را.
حوزه: حضرت عالی، با شهید آیة الله سعیدی، هم مباحثه بوده اید، لطفاً از رفتار و ویژگیهای آن مرحوم برای ما بگویید؟
حالات معنوی بسیار خوبی داشت. در درس و بحث، بسیار جدی بود. با یکدیگر، مکاسب و درس مرحوم امام را مباحثه می کردیم. ایشان، پیش از اذان صبح، برای مباحثه به خانه ما می آمد.
بسیار پاک و بی آلایش بود. وقتی به خانه ایشان می رفتیم، بسیار ساده و نظیف بود و با گرمی پذیرایی می کرد.
برای ایشان، از پدرش، کتاب بسیار به جای مانده بود. مدّتی گذشت دیدم برای مطالعه حواشی و دیگر کتابها به کتابخانه می رود. پرسیدم: شما که کتاب زیاد داشتید.
گفت: پدرم، از ما یک سال نماز و روزه خواسته و برادرم عمل نمی کند. من این کتابها را فروختم، دادم برای پدرم نماز بخوانند.
از بدیها دور بود. اهل شوخی نبود. در درس امام خمینی شرکت می کرد، امام به سخنانش با عنایت گوش می داد.
حوزه: حضرت عالی معارف و اخلاق را از محضر کدام بزرگوار فرا گرفته اید.
استاد من در اخلاق و معارف، مرحوم حاج شیخ علی اکبر الهیان بود. از محضر ایشان خیلی بهره بردم.
حوزه: در پایان از مرحوم والد، اگر مواعظی به یاد دارید، بفرمایید.
مرحوم والد، بنابر روایت شاگردان و کسانی که محضر آن مرحوم را درک کرده بودند، از عظمت روحی ومقامات معنوی بالایی برخوردار بوده است. اگر بشود آثار وی را در علوم غریبه وفقه و اصول چاپ کرد، ایشان بهتر معرفی خواهند شد.
مرحوم والد می فرمود:
«من مبتلا به ترس شدم، جاهایی که مخوف بود، آهسته می رفتم. بعدها رفع ترس شد.»
در برخی مکتوبات آن بزرگوار آمده است:
از میان دعاها، افضل از همه«صلوات» است و سلام کردن بر محمد(ص) و آل محمد (ع). سپس دعای کمیل، دعای سحر، دعای افتتاح و دعای سمات.
از میان ذکرها، افضل از همه خواندن قرآن است. از بین زیارتها، زیارت عاشورا.
از سوره های قرآن، از همه افضل، سوره «یس»، سوره «تبارک»، «طه»، «نور» و... از میان آیات، خواندن آیات آخر سوره حشر، آیة الکرسی و آیه «آمن الرسول بما انزل...».
حوزه: ما محضر شما را غنیمت می داریم. خیلی مصدّع اوقات شدیم. در پایان لطفاً توصیه ای بفرمایید که ما و دیگر طلاب عزیز را به کار آید.
روایت دارد: «افضل الاعمال احمزها» بعضی از علما، مثل روزه در تابستان را از مصادیق آن شمرده اند، بعضی حجّ را گفته اند. ولی مرحوم پدرم، در رساله ای نوشته است:
«افضل الاعمال احمزها، ای الاخلاص فی النیة.» اخلاص، در انگیزه ها، خلوص در نیت و کارها، عمل بسیار دشواری است و در واقع، افضل الاعمال، به شمار می آید زیرا اگر اخلاص در نیّت نباشد، عمل هر چه منزلت داشته باشد، بی ریشه و بی پایه است. سعی کنید در همه کارهای خود، اخلاص داشته باشید. خداوند شما را موفق بدارد و عاقبت بخیر کند.
ان شاءالله موید و منصور باشید
:Rose:

بسمه تعالی
با صلوات بر محمد وآل محمد
وعرض سلام وادب واحترام خدمت دوستان گرامی مخصوصاً سرکار مهجبین
:Gol:
لطفا از این به بعد انتقادات و پیشنهادات خود را در خصوصی یا در پروفایل من مطرح بفرمایید تا رعایت کنم
از دوستانی که هم که مطالب را دنبال می کنند و به خوبی مطالعه می کنند سپاسگزارم
ان شاءالله موید و منصور باشید
:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
:Gol:
قله بر افراشته معرفت، تبلور معانی طریقت، و اصل به سرّ ولایت، فقیه بلند مقام، عارف بی بدیل، فرهیخته چهارده ستاره درخشان ولایت، مرحوم آقا محمّد بید آبادی، سر سلسله عارفان علوی و مبیّن حکومت صدرایی در سده های اخیر است.
او، دانشوری جامع و ذوفنون بود. غیر از علوم مرسوم زمان خویش، در دانشهایی چون: «کیمیا» مهارت داشت.
در حوزه اصفهان که آن روزگار عظیم ترین حوزه تشیّع بود، از محضر حکیمان، عارفان، فقیهان و محدثانی بزرگ بهره برد و رشد کرد.
در علوم منقول، چون رجال، درایة و فقه الحدیث، شاگرد حکیم و محدّث، مرحوم مولی محمد تقی الماسی بود. و راه و رسم استنباط معارف اعتقادی و اخلاقی را از جوامع روایی، از او بیاموخت.
در این باب، از حکیم سخن شناس، ملا اسماعیل خواجوی نیز، بهره گرفت.
در حکمت در محضر ملاّ عبد الله عکیم بود واز مرحوم خواجوی نیز، بهره ها برد.
در همین دوران، عرفان نظری و سلوک عملی را از عارفان بزرگی که به دور از غوغای روزگار بودند، نوش کرد و خود صاحب کمالات علمی و عملی شد و در بسیاری از علوم و فنون استاد گردید گر چه سیّد قطب الدیّن نیریزی شیرازی، استاد عرفان او بود، ولی طهارت نفس، تقرّب و توسّل به قطب دائره امکان، امام زمان، عجل الله تعالی فرجه، اورا به مقامات منیع و رفیعی رساند و برخوردار از کرامات و نوعی ولایت کرد و در جمع اوتاد و ابدال زمان خویش درآورد.
حوزه های درسی گوناگونی در اصول، فقه، فلسفه، عرفان و تفسیر داشت.
اسفار را از غربت و انزوای کتابخانه ها، به عرصه دروس فلسفی حوزه آورد و شاگردانی عالی مقام و پر آوازه در این زمینه پرورید.
بزرگانی که پس از او پرچم نشر حقایق و معارف بلند الهی و تبیین اسرار اسفار اربعه را بر دوش گرفته و این همه کتابهای پر مایه از خود به یادگار نهادند. آنان سالیانی دراز، حوزه اصفهان و دیگر حوزه ها را با شور و نشاط رهبری کردند و چونان اسلاف و اساتید خویش، هم دین مردم را پاس داشتند و هم علوم آل محمد (ص) را به نسلهای پس از خود، سپردند. بزرگانی چون حکیم نامور ملاعلی نوری، ملا محراب گیلانی، میرزا ابوالقاسم مدرس خاتون آبادی، سید اسماعیل بن سید مرتضی بن سید نورالدّین جزایری، آقا میر سیدمحمد علی میر محمّد صادقی، میرزا محمّد شهیدی، سید صدر الدیّن محمّد دزفولی، ملا عبد الکریم اشراق قاینی، سید حسن قزوینی، ملا نظر علی گیلانی، میرزا عبد الجواد شیرازی، حاج محمد ابراهیم کلباسی و دهها فقیه، حکیم، عارف و فاضل دیگر، خوشه چین علم، معرفت، اخلاق و کمالات معنوی و عرفانی او بودند. هر کدام آغاز گر و پایه گذار انظار، افکار و نظر گاههایی بدیع در تاریخ حوزه های شیعه شدند و در حراست از ایمان مردم این مرز و بوم حماسه ها، آفریدند.
آوازه پایگاه بلند او در علم وعمل، سطوت معنوی و هیبت و صلابت او در پاسداشت و تبیین موازین شریعت در آن روزگار، عالمان دیگر دیار را مشتاق وصال او کرد. برخی رنج سفر بر خویش هموار کرده به خدمتش رسیدند و برخی با مکاتبه از او راه جستند. میرزای قمی، با این که خود فقیهی نامدار است، از او راه و رسم سلوک می جوید و عالمانی از قزوین از راه نامه، دستور العمل می گیرند.
با اینکه جان او، در عالم ملکوت سیر می کرد و روح او در جنّت لقأ تفرّج و تن او منوّر به انوار فرایض و نوافل بود و در حالی که قلب او از آزمایش پذیرش سرّ ولایت سر بلند بر آمده بود و حامل سرّ دشوار اسرار ولایت علوی بود، در میان مردم پیامبر گونه غم امت بر جان داشت و داغ دستگیری درماندگان و سیر کردن گرسنگان بر تن. در قحط غلا و فشار زندگی، با محرومان معیشتی همسان برگزید.
با دستور قناعت و ساده زیستی به خویشان و مریدان و شاگردان و برخورداران زمان خود، مردم اصفهان به راحتی قحطی غلا را پشت سر نهادند.
او، بااینکه از ملک شخصی و پدری اش بر خوردار بود، به هنگام تنگی معیشت مردم، آذوقه سالانه خود رابه ناداران بخشید و این سر مشقی برای توانگران شد و اصفهان بر قحطی آن روزگار بدون دشواریها و تلفات، غلبه کرد.
خلاصه، او به مصداق«کونوا دعاة للنّاس بغیر السنتکم» تبلور عمل به مکتب بود. هم در خدمت به خلق خدا جلودار بود و هم در عمل به دستورها و آموزه هایی که هدیه شاگردان می کرد.
شیوه او نوشتن کتاب نبود. او، با یاری جستن از قلم اعلی بر لوح جانها، دلها، را رقم می زد و روح و باطن شاگردان خویش را به امر ولایت کبری پیوند می داد.
به جای این که معارف را در جانهای آغشته به دنیا بریزد و حجاب ظلمات نفس آنان را با اصطلاحات و دانشهای مرسوم زمان، غلیظتر و سخت تر کند، رفع حجب می کرد و با نشان دادن آیات الهی و انفسی، آنان را از این خاک دادن به باطن و ملکوت عالم عروج می داد. سخن در روش تربیتی و سلوکی او بسیار است که رساله ای، جدا می طلبد. با این همه، غیر از دستور العملهایی چند، نوشته هایی اندک از او به یادگار مانده است«رساله توحیدیه» د رمبد و معاد، تفسیری در قرآن، حواشی چند بر کتابهای فقهی، فلسفی و عرفانی که تنها، حواشی اسفار آن به جای مانده که گاهی آخوند ملا علی نوری، از او نقل کرده و مرحوم ملا عبد الله زنوزی، شاگرد بزرگ و نزدیک به ملا علی نوری، از او در برخی ازصفحات کتاب «لمعات الالهیه» آورده و نسخه ای از آن، در کتابخانه استاد جلال الدین آشتیانی، موجود است.
دستور العمل فرادیدمان «رساله سیر و سلوک» مرحوم بید آبادی است و مخاطب او، ملاّ حسینا قزوینی (ر. ک: مجلّه حوزه شماره 53)، که مضامین و اشاراتی مشکل و پیچیده دارد. تنها آنانی را که کتابهای این قوم را خوانده اند، مفید می افتد.
ما برای احیای این رساله و گشودن برخی اصطلاحات و اشارات آن، پاورقیها و منابعی، ارائه داده ایم امید آن که جرعه ای از این دریای بیکران و قبسی از این حقایق نورانی را، دلیل راه خویش کنیم.
در پایان، نا سپاسی است اگر از فرهیخته این وادی، فاضل وارسته حاج شیخ محمد حسین معزّی که بدون هیچ منتی، رنج استنساخ این راسله را پذیرا شده و برای چاپ و نشر در اختیار مجله قرار دادند، سپاس نگوییم. امید است صاحب حقیقت نبوت و ولایت مزد رسالتش را که مودّت عترت است، به او و ما ارزانی دارد.
در پایان، منابع چند که جسته، گریخته از صاحب این رساله یاد کرده اند، می آوریم:
طریق الحقایق، ج 216 / 3؛ روضات الجنّات، ج 624 / 7؛ رستم التّواریخ / 407؛ اعیان الشیعه ج /321 45، چاپ اول؛ ریحانة الادب، ج 188 / 1؛ تاریخ حکما و عرفا متأخّر از نقبأ البشر؛ منتخباتی از آثار حکمأ الهی ایران، ج 4؛ مکارم الآثار ج 1؛ خدمات متقابل اسلام و ایران / 594؛ تذکرة القبور؛ مجلّه حوزه، شماره 10، تیر 1364 ؛ شمار 35، آذر 1365؛ شرح مقدمه قیصری / 31، استاد جلال الدین آشتیانی، مقدمه شرح مشاعر ملا صدرا / 67، از استاد آشتیانی و دیگر کتابهای تراجم تراجم مشهور و برخی تاریخهای اصفهان.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الحلیم الکریم العلی العظیم و الصلواة علی النبی المصطفی و الولی المرتضی و عترتهما اصحاب التسلیم و الرّضا
امّا بعد، چون مقتضای عبودیت حقیقی، اشتغال قلب و قالب عبد است به عبادت معبود به استحقاق(1)و توجه ظاهر و باطن به طاعت مقصود(2)علی الأطلاق، تعالی شانه و عظم برهانه، چنانکه گوش ظاهر و باطن او نشنود جز کلام حق را و دیده سر و سرّ او نبیند جز کتاب حق را و زبان قلب و قالب او نگوید جز نام حق را تا در مسلک فرقه «صمّ بکمو عمی»(3)منسلک نباشد و در تحت زمره
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها»(4)
مندرج نگردد و همچنین سایر اعضأ و جوارح و باطن و باطن و ظاهر و باقی حوارس و قوی و مدارک و مشاعر.
لهذا، همچنانکه عبادت قلب، بعد از تحصیل عقاید حقه، اشتغال لسان قلب است به ذکر علی الدّوام، به حسب اجازه صاحب نفس مأذون از امام معصوم، علیه السّلام، کما قول الله تعالی:
«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب»(6)
و استغراق عین قلب در مشاهده صور نقوش مکتوبه بر لوح قلب به واسطه قلم اعلی،که عبارت از روح اعظم(7)است، کمال قال الله سبحانه:
«اولئک کتب فی قلوبهم الأیمان و أیّدهم بروح منه»(8)
و اشتغال أذن قلب مر تلقی واردات و الهامات ربّانیه و حکم و خطابات سبحانیّه را کمال قال عزّ و جل:
«و تعیها أذن و اعیه»(9)
همچنین عبادت قالب، بعد از أقامه ارکان ظاهر شرعیه، علی صاردها و آله ألف صلواة و سلام و تحیّة، مشغول ساختن جوارح و ارکان است به خدمت آن صاحب نفس مأذون که شیخ راه و پیر آگاه، عبارت از آن کامل ذو فنون است.
و همچنین مشغول ساختن لسان به تلاوت أو راد وارده از صاحب نفس و أجازه شیخ راه، أو(یا) «من ینوب عنه» که مأخوذ است از انفاس و اجازات مشایخ سلسله طریقت و مرشدان راه حقیقت که سلسله اجازه ایشان یداً بید و نفساً به نفس، منتهی می شود به امام، علیه السلام.
و چون (به هر حال) مقصود از تحریر این صحیفه، بیان اوراد موظّفه است، به جهت یکی از فرزندان با توفیق، اذاقه الله رحیق التحقیق.
و آن دو قسم است:
قسمی است مداومت بر آن منتّج قرب نوافل و مداومت بر آن موجب عروج بر معارج و منازل است و مهما امکن ترک نباید تا وقتی معیّن و مدّتی معهود .
و قسمی که در هنگام جمعیّت و اقبال و فرصت و فراغ بال، به آن اشتغال باید نمود واگر حضور و جمعیت (تمرکز دل) و فرصت و فراغت نباشد، ترک آن خسران و ضرری ندارد.
لهذا، آنچه بیان آن متصوّر است، در ضمن دو فصل ایراد می شود، بعد از تقدیم مقدمه جامعه و من الله تعالی أفاضه الانوار اللاّمعه.
مقدمه جامعه
بدان ای عزیز! با توفیق، ثبتّک الله علی سوأ الطریق، که سالک طریق قویم و ناهج صراط مستقیم را اشتغال به پنج عبادت از عبادات قلبیه و مداومت بر پنج طاعت جنانیه و لسانیه و ارکانیه، بدون حضور، نافع نیست و چون (به هر حال)به حکم حدیث قدسی:
«لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»(10)
محل نور خدا و آینه تجلیات حضور مولی، حقیقت قلب است که لطیفه ای است ربّانی و مجرّدی است روحانی و حقیقت قلب را صورتی است جسمانی، که عبارت از مضغه صنوبریّه واقعه در أیسر تجویف صدر است و هر تجلّی که در قلب معنوی واقع می شود، در این قلب صنوبری، که به منزله آن روزنه لطیفه ربّانی و به مثابه خلیفه آن مجرّد روحانی است، صورتی مطابق آن معنی و مثالی موافق آن تجلّی، جلوه گر می گردد و هر گاه آن تجلّی، از تجلّیات جامعه باشد، لا محاله، صورت تمثیلیه، صورتی جامع خواهد بود در جمیع صور، به حکم:
«خلق الله آدم علی صورته»(11)
و بر طبق:«علّم آدم الأسمأ کلّها»(12)صورت انسان است چنانکه علی بن موسی الرّضا، علیه آلاف التحیة و الثنأ، در شرح سکینه قلبیه مذکور در آیه شریفه:
«هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین»(13)
فرموده:
«السکینة ریح تفوح من الجّنة لها وجه کوجه الانسان»(14)
گاه باشد که آن تجلّی قلبی، به حدّی قوّت کند که از باطن به ظاهر بروز کند و در خاج ممثّل گردد و ملحوظ چشم ظاهر شود، چنانکه حکایت تمثّل جبرئیل به صورت انسان مستوی الاجزأ و الأرکان از برای مریم بنت عمران در قرآن مذکور(15).
و از جمله انفاس الهیّه، که از لسان حقایق ترجمان حضرت فیّاض الحقائق مولانا ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق، علیه السلام، ظهور کرده، این کلمات شریفه است که:
«الصوّرة الانسانیة هی اکبر حجّة الله علی خلقه و هی الکتاب المبین الّذی کتبه بیده، و هی الهیکل الّذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی الطریق المستقیم الی کل خیر، و هی الحبل الممدود بین الجنة و النّار.»(16)
بنأ علی هذه المقدمات، سالک را لازم است که در مجامع، احوال و افعال و اقوال و حرکات و سکنات و لهجات و لمسات و لمحات و در هنگام ذکر و ورد و طاعات و خدمت، مراقب قلب صنوبری باشد، تا انواع تمثیلات که در انواع تجلیّات بر قلب صنوبری از قلب معنوی،
منعکس می گردد، ملحوظ چشم دل گردد، چنانکه عارفی فرمود: نظم.
عجائب نقشها بینی خلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی زدنیا و آخرت غافل
ادله بر صحّت این مطلب، از آیات الهیّه و اخبار معصومیّه، صلواة الله علیهم، به اضافه ادله عقلیّه و شواهد کشفیّه بسیار است که در این مقام، نگنجد و من الله الا عانة (17).
فصل اوّل، در ذکر قسمی از اوراد که مداومت بر آن منتح قرب نوافل و موجب عروج به معارج و منازل و مهما امکن (هر طور شده) نباید ترک نمود، تا وقتی معیّن و مدتی معهوده، چون به مقتضی حدیث:
« کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون»(18).
نوم و یقظه انسان، که عبارت از توجّه روح است از ظاهر به باطن و التفات آن از باطن به ظاهر، نمونه موت و بعثت (بعث) است.
پس بنابراین، سالک راه را، لازم است که هنگام بیدار شدن از خواب و هنگام اراده خواب، متذکّر حالتین مذکور تین باشد. و از این جاست که غالب اورادی که در این فصل مذکور می شود تعلّق به این دو وقت دارد(19)
که صبح از خواب بیدار می شود و از مستی هوشیار، قبل از تکلّم به کلام و اشتغال به همه اقوال و افعال بالتّمام بر طبق آیه کریمه:
«انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ...»(20)
متخلّق به اخلاق الله و متأدّب به آداب ملائکة الله گردیده، چونانکه صباح به امر فالق الأصباح، به مقتضای:«و الصّبح اذا تنفّس» (21)به نفس رحمانی (22)می گردد، سالک نیز متنفّس به نفس (23) رحیمی گردیده، کلمه محمّدیه اجمالیّه (24) را به عدد معصومین، صلواة الله علیهم اجمعین، بر زبان عقیدت ترجمان، جاری گرداند. و همچنانکه از ظلمت لیل، بیرون آمده، داخل نور نهار ظاهری می گردد و بر وفق کریمه:
«هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظّلمات الی النّور و کان بالمؤمنین رحیماً»(25).
به واسطه تأثیر «نفس رحیمی»از ظلمات حجب بیرون آمده، داخل نور نهار شود و ظهور و تجلّی و حضور گردد(26)، به همان عدد (چهارده)اقلاّ به اقامه صلوة کبری 27 و مراقبه سکینه قلبیه (28)باید بود تا از أدای فریضه فجر فارغ شود بعد از فراغ، به تلاوت «آیة العظیمه»(29)که صراط المستقیم عقاید حقه است و به اسرار اصول معارف محتوی، به سر علوّ و دنو ذات تعالی مجده منطوری و به نفی تعطیل و تشبیه و اثبات امر بین الامرین در صفات و نفی جبر و تفویض و امر بین الامرین در افعال، بیشتر اشتغال نماید(یعنی به قرأت آیة الکرسی با توجه به معانی بلندی که شمردند مشغول شود)
و به قرأت کلمه ظاهره، یعنی«سبّحه (30) ظاهره» که کتاب اجمالی معارف الهیه و علوم ربّانیه،(است) مشغول گردد و این دو ورد، یعنی «آیة العظیمة تامة» و «قرأت سبّحه ظاهره» اختصاص به صلوة فجر ندارد، بلکه بعد از مجموع صلواة خمس، بروجهی که از أئمّه هدی، صلواة الله علیهم، مأثور است، باید خوانده شود.(31)بعد از آن، متخلّق به خلق لاهوتی(32)و متأدّب به ادب ملکوتی (33) گردیده، یک دفعه(با تمام وجود) به کلمه محمّدیه اجمالیه متکلّم و به نفس رحیمی اجمالی، متنفّس گردد. چون سالک را از صورت به معنی انتقالی و از شهادت به غیب، توجهی می باشد و مقرر است که صورت و ظاهر و شهادت و نبوّت محمّد، صلی الله علیه و آله، را معنی و باطنی و غیبی به غیر از ولایت علویّه نیست (34). لهذا، باید بعد از تخلق به خلق حضرت لاهوت و تأدب به ادب حضرت ملکوت و استنزال رحمت رحیمة از حضرت ذات، به صاحب نبوت و امین رسالت، علیه افضل الصلوات، از ظاهر نبوت به باطن ولایت توجه نموده یک دفعه به کلمه«جبرئیلیة» که مانند کلمه «توحیدیّه»(36) بر نفی و اثبات مشتمل است تکلّم نماید.
به واسطه تخلیه اولی، اثبات مروت و کرم و کمال فتوّت و نعم و جمال از برای ولی حضرت ذوالجلال نماید که:
«الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی الی النّور و الّذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الی الظلمات»(37)
و به واسطه تخلیه ثانیه، به نفی حول و قوه و سلطنت و قدرت و قهر و قوّت و اختیار و ارادت از برای غیر صاحب اختیار، مالک اقتدار؛ یعنی ذوالفقار نماید که:
«الّذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الّذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیأ الشیطان، انّ کید الشّیطان کان ضعیفاً»(38)
و این نفی و اثبات، مجاهده ای است باطنیه. و همچنانکه صاحب مجاهده در مقام نفی کفّار و فجار ظاهر، اثبات اخیار و ابرار ظاهر می باشد، صاحب این مجاهده نیز، کفّار و فجار باطنی را، که عبارت از «جنود جهلّیه دنیّة»(39)است نفی می نماید که:«ألا انّ حزب الشّیطان هم الخاسرون» (40)، و ابرار و اخیار باطن باطن را که عبارت از «جنودعقلیه علّیّه»(41)است، اثبات می فرماید که: «انّ حزب الله هم المفلحون» (42).
بعد از آن، از مقام مجاهده، به مقام مشاهده (43)عروج نمود، اغیار را بالکلیّه، فراموش و نقش جمال یار را بر لوح سینه منقوش فرموده، به اقبال کلّی و توجّه تام متوجّه حضرت ولایت (44) کلیه گردیده یک دفعه به کلمه علوّیه(45)اجمالیّه که سبب اشتمال بر چهار اسم عظیم الاقتدار، محیط بر چهار قائمه عرش اسرار و چهار رکن کرسی انوار،(46)است، تکلم نماید.
و چون سالک را بعد از توجّه کلی، به حضرت «ولایت کلیّه»(47)، آثار جلال مولی ظاهر می شود و نظر به ضعف وجود(سالک)، بسا باشد که تزلزل به ارکان و اطمینان او، راه یابد. به حکم«لا ملجا الاّ الیک»(48)، باز ملتجی به ملجأ ولایت و متمسک به عروة الوثقی هدایت گردیده، یک دفعه به «کلمه علویّه تفصیلیه» تکلّم نماید و چون انسان، انموذح عالم کبیر است و از حقایق الوهیّت و ولایت و نبوّت و مراتب ملکوت و جبروت و لا هوت در عالم، او نمونه و نشانه، می باشد، لا جرم، باید اول به لسان جبرئیل کلی روح در جناب حضرت نبّوت کلیه(49)، قلب را، که مبعوث به مقابله کفار جنود نفس است، امر به ندا کردن حضرت ولایت کلیّه (50) فرموده، به فتح اوّل کلمه علویّه تفصیلیّه، که مسمّی است به باب الظّاهر و باب النبوة المحمدیّه و باب الأمر و باب الباطن و باب ثانی از کلمه«علویّه تفصیلیه»، که مسمّی است به باب الباطن و باب الولایة و باب العلویة و باب الولایة و باب العلویة و باب الامتثال و باب الاجابة، اختتام فرماید، (51)تا به واسطه تأییدات ربانیة الهیّه و الهامات ملکوتیه جبروتیه و شفاعات محمدیه و نشأت علویه، جذبات و لویّه بر باطن او فایض شود.
و باید حروف آخر را از کلمه علویّه تفصیلیه (52) که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع (53) مکرّر نماید و (چون) از غلبه نشأة علویّه و قوّه جذبه ولویّه، کار سالک به جایی می رسد که عنان سالک از دست او بیرون رود.
و مجذوب مطلق، اگر چه گلیم خویش از امواج خطرات بیرون می آورد، لیکن غریقان شطاط بحار جهالت را دستگیری نمی تواند نمود. و اگر قانون سلوک که نتیجه مقام نبوّت از میانه مرتفع شود، راه افاضه علیا بر سافل و استفاضه سافل از علیا، منقطع گردد ؛ چرا که وصول فیض موقوف بر وجود برزخ ذوجهتین و متوسط بین العالمین، که عبارت از انسان کامل که نتیجه انسان سالک مجذوب و مجذوب سالک است، منقطع است ؛ لهذا سالک باید از جذب مطلق، رجوع به سلوک نموده، نشأه «شراب زنجبیل»(54) جذب را با کیفیّت «شراب کافوری» سلوک بیامیزد و عمود به مقام نبوت که «فرق بعد الجمع»(55)است فرموده.
ثانیاً، متخلّق به خلق لاهوتی و متأدّب به ادب ملکوتی گردیده یک دفعه به «کلمه محمدیّه تفصیلیه» که عبارت از نفس رحیمی تفصیلی است، تکلم نماید و کام جان و مذاق روان را از نشأت مقامات محمدیه اولوّیه و اوسطّیه و آخریه که مستفاد است که مستفاد است از کلمه جامعه:«اوّلنا محمد و آخرنا محمد، صلی الله علیه و آله»(56)ملتّذ فرماید و چون به واسطه اشتغال به لوازم سلوک و تربیت قوای بدنیه، آینه قلب را با غباری، عارض، می گردد و حجابی رقیق چهره خواطر را می پوشاند، می باید در خود تقسیم اعمال و اوراد موظّفه، یعنی در ختم سجده شکر نماز عشأ، با حضور تام و مراقبه قلب و توجه به حضرت الوهیّت ذات تعالی، و استشفاع از حضرت انسان کامل که جامع میان ظاهر صورت نبوّت محمدی، صل الله علیه و آله، و باطن معنی ولایت علوی است به «کلمه فتحیه»(57) که مفتاح ابواب کنوز دل است، تکلّم نماید، اقلاً، سه دفعه یا پنج دفعه. و اگر حضور در وقتی باشی هر قدر که خواهد این کلمه را تکرار می تواند نمود و اوراد صلواة فجر و عشا را به زیارت حضرت سید الشهدا و قرّة عین الاولیأ، سبط النبّی و ابن الولی مولینا ابا عبدالله الحسین، صلواة الله علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین، و حضرت مصدر سلاسل الاولیأ و منبع الولایة للأصفیأ، مولینا ابو الحسن علی بن موسی الرّضا، صلوات الله و سلامه علیهما و علی الطّاهرین من آبائهما و ابنائهما، ختم نماید.(58)
و در هنگام خواب که به موجب:«النّوم اخ الموت»(59)به مثابه حالت نزع و احتضار اموات و مناسب وقت مرگ و تودیع حیات و صورت مقام فنا و مقدمّه منزل بقاست، باید محتضر وار بر پشت خوابیده (60)به تلاوت اوراد صلوة فجر، طیب اللّسان، گردیده، یعنی یک دفعه به «کلمه محمّدیه اجمالیه» و یک دفعه «کلمه جبرئیلیه» و یک دفعه به «کلمه علویّه اجمالیّه» و یک دفعه به «کلمه علویه تفصیلیه» به شرط تکرار حروف اخیر که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع شود یک دفعه به کلمه محمدیّه تفصیلیه، تکلم نماید آن گاه تختّم باب قلب به خاتم سکینه صدریّه و ترقیم لوح ناصیه به رقم(بر قسم) سکینه عقلیه ابواب ظاهره را که مدخل اغیارند مغلق (بسته) نموده و باب باطن را که مدخل یار است بر رخسار یار گشاید و در هنگام ختم باب قلب، به خاتم سکینه صدریّه، تشهد کامل را به ختم مذکور منضم سازد (61) بروجهی که افتتاح تختّم با افتتاح تشهّد، مقارن باشد، با شرایط مأخوذه شفاهیه. و در هنگام ترقیم لوح ناصیه به رقم سکینه عقلیه، دفعه دیگر به کلمه «محمّدیه تفصیلیّه» تکلّم نماید بر این وجه که افتتاح ترقیم با افتتاح تکلّم و اختتام ترقیم با اختتام تکلم، مقارن باشد، با شرائط مقررّه معهوده. و چون سکینه صدریه، خلیفه سکینه قلبیه و سکینه عقلیه، خلیفه سکینه صدریه است، صلواة کبری، که اشاره به بطون محض ودالّ است بر مظاهر حقّه تفصیلیه و مراتب نوریه ظهوریّه:«اوّلنا واوسطنا و آخرنا»(62)،مقارن باشد و با سکینه صدریّه که جامع است بین الظهور والبطون و برزخ است بین الغیب و الشّهود، تشهد کامل که جامع مراتب الوهیّت و رسالت و ولایت و مشتمل بر مراتب ثلاث غیب مطلق و شهادت مطلق و غیب مضاف است (63)، مقارن باشد، تا استیفأ حقوق منازل و معارج و استقصأ واجبات مقامات و مدارج به عمل آمده باشد.
بدان! همچنان که سالک را مراقب سکینه قلبیه، که از اعمال مستمرّه عین قلب است، در هنگام اقامه صلوة کبری که از فرائض دائیه لسان القلب است علی الدوام فی اللّیالی و الأیّام در مجامع حرکات و سکنات لازم است؛ هم چنین مراقبه سکینه صدریّه و سکینه عقلیّه از باطن، منتج نشأة جامعه بین الجذب و السلوک و البطون و الظّهور است. و گاهب که حجاب مراقبه سکینه قلبیّه نشود خالی از تقویتی نخواهد بود.
مخفی نماند که در مراقبه سکینه قلبیه، که فی الحقیقه توجه به جانب کعبه باطنیه (64) و تولّی به سوی شطر قبله معنویه است، در هنگام اقامه صلوة کبری، خصوصاً بر تقدیری که اقامه مذکور به کلمه سرالسرّ (65)، باشد، رموز خفیّه عظیمه و کنوز مخفیّه جلیله است که در این مختصر نمی گنجد و از عنایت جناب مولی، مترقّب ترقیم رساله علی حدّه می باشد. ان شأ الله تعالی.
و بدان که مجموع عبادات سالک، بعد از عقاید حقّه و ارکان شرعیّه (66)، منحصر بر دو قسم است:
اوّل، صلوة کبری و صلوة صغری.
دوّم، مراقبه سکینه قلبیه و صدریه و عقلیه.
و اقامه صلوة کبری از مقوله عبادات لسانیّه است قلبا و اقامه صلوة صغری از مقوله عبادات لسانیه است قالباً. و لا محاله عبادت سمعیّه لازمه عبادت لسانیه است. از آن جا که هر چه لسان قلب به آن ناطق گردد،
سمع قلب آن را داعی شود و هر چه لسان به آن تکلّم نماید، از أذن قالب آن را سامع گردد. و مراقبه سکینه قلبیه از مقوله عبادات بصریّه است قلبا، و مراقبه سکینه عقلیه و صوریه از مقوله عبادات بصریّه است، مثالاً و خیالاً و دراین مقام، عبادات ارکانیه نیز هست و آن ختم باب قلب است به قلب ذوشفتین؛ اعنی صورت معنی «قلب المؤمن بین الاصبعین»(67)و همچنین ترقیم لوح ناصیه به قلم مصوّره قلبیه که خلیفه قلم اعلی (68) و مظهر اسم «المصور»(69) است و مشتمل بر دو شق: جمع و فرق و مجلات هر دو اسم راتق و فاتق کما قال سبحانه:
«اولم یر الّذین کفروا انّ السّموات و الأرض کانتارتقا ففتقنا هما»(70)
و از این مقام است ظهور قرآنی که نزول جمع اجمالی است و ظهور فرقانی(71)، که نزول تفصیلی بیانی است کما قال بحانه و عزّ شأنه:
«انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا فرأناه قرآنه، ثمّ انّ علینا بیانه».
و از آن جمعیّت است فصل و جمع یوم القیامه که یوم الجمع و یوم الفصل عبارت از آن است، کما قال جلّ سلطانه:
«هذا یوم الفصل جمعنا کم و الاوّلین»(72)
و این بابی عظیم است از علم، که مجمع علوم و صناعات ظاهره و باطنه از آن استخراج می شود.
و سرّ این اعمال لسانیّه و سمعیّه و بصریة ظاهریّه و باطنیّه آن است که هر اسم از اسمهای حسنی آلهیّه که لا محاله در عالم غیب حقیقتی مجرّده دارد چون به عالم شهادت ظهور کند، ظهور آن بر دو نوع ممکن است.
نوع اوّل، ظهور آن در عالم اصوات و حروف و الفاظ و کلمات و عبارت که از اسمأ ملفوظه است.
نوع دوّم، ظهور در عالم نقوش و خطوط و ارقام و کتابات که عبارت از اسمأ مکتوبه است.
و همچنین ظهور اسمأ در عالم مثال که خیال حقیقی غیر و همی و برزخی میان دو عالم غیب و شهادت است، به دو نوع تواند بود:
نوع اوّل، ظهور در عالم اصوات و حروف قلبیّه، که منطوق لسان و قلب است و مسموع سمع قلب.
نوع دوّم، ظهور در عالم خطوط و نقوش قلبیه، که مکتوب لوح قلب و ملحوظ عین قلب است.(73)
و چون سالک راه خدا را باید مجامع باطن و ظاهر و معنی و قلب و قالب به حق مشغول باشد، پس همچنانکه حقیقت قلب او باید مشغول باشد، به اقامه صلوة کبری، که نطق قلبی است و عین قلب او در مراقبه سکینه قلبیه، که رقم قلبی است مستغرق باشد و لسان قالب او به اقامه صلوة صغری که نطق قالبی است، اشتغال، و سمع باطن او به استماع صلوة کبری و سمع ظاهر او به استماع صلوة صغری، ملتّذ گردد.
و باب قلب او که عنوان صدر است، به رقم سکینه صدر مرقّم گردد و لوح ناصیه به نفس سکینه قلبیّه منقش باشد، تا هیچ یک از اجزأ ظاهره و باطنه او از حق تعالی خالی نباشد و راهزنان شیاطین الجن و الانس را به هیچ حال و از هیچ منفذ در او مجال تطرّق و نفوذ نماند، چنانکه عالم لا ریب(74) حضرت لسان الغیب، قدس سره، فرمود: خواجه
من آن نیم که دهم دل به نقد هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه تست (75)
و من الله تعالی التوفیق

موضوع قفل شده است