چگونه با دخالتهای خانواده همسرم کنار بیایم؟

تب‌های اولیه

91 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه با دخالتهای خانواده همسرم کنار بیایم؟

سلام
من یک سال و نیم هست که ازدواج کردم و هنوز نامزد هستم. تو این مدت تنها خاطره ی من دعوا و قهر و دخالت های خانواده ی همسرم بوده.
تا جاییکه قصاص قبل از جنایت می کنن و مدام به همسرم تلقین میکنن که مثلا فردا منت وسایل هاشو میذاره یا میخواد با ما قطع رابطه بکنه... یا خانوادش دخالت میکنن..اما خدا شاهده که خانواده ی من تو هیچ یک از دعوا های ما دخالت نکردن و به روشون نیاوردن و همیشه با هر بهانه ای بهشون خدمت کردن یا مهمونی دادن اما اونا ازشون تو اتاق کوچیک خونه شون پذیرایی کردن...بماند.
هروقت من با همسرم یا تلفنی با مادرم حرف میزنم گوششونو تیز میکنن و گاها میپرن وسط حرفم که تو چرا این حرف و زدی؟!
پدر شوهرم یه مرد ساده و زود باوریه و کل اعضای خانوادش کلا اهل غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن هستن و خودشونو علامه میدونن.
هر اتفاقی که بین من و همسرم می افته یا هر حرفی که خانوادم میزنن همسرم میره به خانوادش میگه و از من بد گویی میکنه. من یه خواهر شوهر هم دارم که هم سنمه و حسادت ها ی زیرکانشو دیدم و دلیل اصلی دخالت ها همونه و حسادت هاش.
هروقت با همسرم دعوام میشه فورا شوهرم قهر میکنه و فرداش پدرش به پدرم و خودم زنگ میزنه که چرا پسر منو اذیت میکنین و ... و آخرشم خودشون معذرت خواهی میکنن. به همسرم میگن باهاش بساز.
با این حال من همیشه ببه اونا و فامیلشون احترام گذاشتم و رفتارای جدی و سردش همسرم با خوانوادمو تحمل کردم و هربار بهانه آوردم که خسته است . مثلا یه روز میگه که فلان کارو برات میکنم اما تا فردا میشه انکار و فحش که من چرا باید بکنم. وقتای خوشیشو با خونوادش میگذرونه و هرچی
با این حال روز اول عید یه اتفاق بد افتاد و من به خاطر رفتارای شوهرم و خانوادش که جواب سلاممو هم نمیدادن خودمو گرفته بودم همین که رفتم خونشون پدر شوهرم هرچی از دهنش در میومد گفت و شوهرم هم جلوم حرفا رو به نفع خودش عوض کرد و شروع کرد که با من اینجوری رفتار میکنه و بد من و گفت. تا اومدم دفاع کنم جلوی همشون دست روم بلند کرد و خواهر شوهرم همشوم هرچی میتونستن گفتن شوهرمم رفت یه گوشه ای توجه نکرد...
چیکار کنم؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

دوست2;492387 نوشت:
سلام
من یک سال و نیم هست که ازدواج کردم و هنوز نامزد هستم. تو این مدت تنها خاطره ی من دعوا و قهر و دخالت های خانواده ی همسرم بوده.
تا جاییکه قصاص قبل از جنایت می کنن و مدام به همسرم تلقین میکنن که مثلا فردا منت وسایل هاشو میذاره یا میخواد با ما قطع رابطه بکنه... یا خانوادش دخالت میکنن..اما خدا شاهده که خانواده ی من تو هیچ یک از دعوا های ما دخالت نکردن و به روشون نیاوردن و همیشه با هر بهانه ای بهشون خدمت کردن یا مهمونی دادن اما اونا ازشون تو اتاق کوچیک خونه شون پذیرایی کردن...بماند.
هروقت من با همسرم یا تلفنی با مادرم حرف میزنم گوششونو تیز میکنن و گاها میپرن وسط حرفم که تو چرا این حرف و زدی؟!
پدر شوهرم یه مرد ساده و زود باوریه و کل اعضای خانوادش کلا اهل غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن هستن و خودشونو علامه میدونن.
هر اتفاقی که بین من و همسرم می افته یا هر حرفی که خانوادم میزنن همسرم میره به خانوادش میگه و از من بد گویی میکنه. من یه خواهر شوهر هم دارم که هم سنمه و حسادت ها ی زیرکانشو دیدم و دلیل اصلی دخالت ها همونه و حسادت هاش.
هروقت با همسرم دعوام میشه فورا شوهرم قهر میکنه و فرداش پدرش به پدرم و خودم زنگ میزنه که چرا پسر منو اذیت میکنین و ... و آخرشم خودشون معذرت خواهی میکنن. به همسرم میگن باهاش بساز.
با این حال من همیشه ببه اونا و فامیلشون احترام گذاشتم و رفتارای جدی و سردش همسرم با خوانوادمو تحمل کردم و هربار بهانه آوردم که خسته است . مثلا یه روز میگه که فلان کارو برات میکنم اما تا فردا میشه انکار و فحش که من چرا باید بکنم. وقتای خوشیشو با خونوادش میگذرونه و هرچی
با این حال روز اول عید یه اتفاق بد افتاد و من به خاطر رفتارای شوهرم و خانوادش که جواب سلاممو هم نمیدادن خودمو گرفته بودم همین که رفتم خونشون پدر شوهرم هرچی از دهنش در میومد گفت و شوهرم هم جلوم حرفا رو به نفع خودش عوض کرد و شروع کرد که با من اینجوری رفتار میکنه و بد من و گفت. تا اومدم دفاع کنم جلوی همشون دست روم بلند کرد و خواهر شوهرم همشوم هرچی میتونستن گفتن شوهرمم رفت یه گوشه ای توجه نکرد...
چیکار کنم؟

بسمه تعالی
با تقدیم سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد محضر جنابعالی

بر مبنای توضیحات ارائه شده فوق و نیز پیام خصوصی جنابعالی، لطفا به نکات زیر توجه بفرمایید:

_ بخشی از اختلافات پیش آمده ناشی از طولانی شدن دوره عقد شماست چرا که طولانی شدن این دوره به سبب بروز تعارضهای متعدد، آسیب زا خواهد بود.

_ نزاع و دعوا میان شما و همسرتان، با این فرض که شما با ایشان و خانواده شان کنار می آیید در بسیاری از موارد قابل توجیه و جمع نیست. یعنی نمی توان پذیرفت که دعوای میان شما با کوتاه آمدن شما استمرار بیابد.

_ رفتارهای همسر شما بیانگر رشد نایافتگی و عدم استقلال ایشان است، برطرف شدن چنین خصوصیاتی مستلزم پدیرش و مراجعه به روانشناس است، در غیر اینصورت تداوم چنین وضعیتی دور از انتظار نیست، هرچند که تغییر رفتار ایشان بر اثر تجربه و مهارت آموزی نیز ممکن است.

_ برخورد قهری ایشان و خانواده شان علاوه بر اینکه متاثر از وضعیت فرهنگی و شخصیتی آنهاست، با منفعلانه برخورد کردن جنابعالی نیز بی ارتباط نیست. لذا لازم است در بیان احساسات و توقعات خود قدری جسورتر باشید.

_ از اینکه بیان کرده اید مورد ضرب و شتم قرار گرفته اید، واقعا متاسفم. در این خصوص توصیه اکید می شود که با تنظیم رفتار خود، اجازه تکرار چنین رفتاری را ندهید. با کنار گذاشتن ترس و محافظه کاری، در ابتدا به صورت ملایم و دوستانه علت برخوردهای فیزیکی وی را جویا شوید، به او گوشزد کنید که نیازمند حمایت و توجه او هستید. در صورتی که ملاطفت شما کارگر نبود، قاطعانه از وی بخواهید که از این رفتار خود دست بردارد. به او بگویید که حق کتک زدن شما را ندارد و اجازه چنین کاری را به وی نخواهید داد. اگر اتمام حجت شما بی نتیجه بود در صورت تکرار این رفتار مانند خود او برخورد کنید و تسلیم نشوید. بدانید که بخشی از علت تکرارپدیری کتک کاری شما، به عملکرد ضعیف و انفعالی شما مربوط است. پس از خود ضعف نشان ندهید.

_ مادامیکه بخشی از رفتارهای ایشان اصلاح نشده و بزن بهادری را کنار نگذاشته باشند، ازدواج شما به مصلحت نیست.

_ با توصیفات مطرح شده مراجعه حضوری شما به اتفاق همسرتان به یک مشاور خانواده ضرورت دارد.

برای شما عزت و سلامتی را مسئلت دارم.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

دوست2;492387 نوشت:
سلام
من یک سال و نیم هست که ازدواج کردم و هنوز نامزد هستم. تو این مدت تنها خاطره ی من دعوا و قهر و دخالت های خانواده ی همسرم بوده.
تا جاییکه قصاص قبل از جنایت می کنن و مدام به همسرم تلقین میکنن که مثلا فردا منت وسایل هاشو میذاره یا میخواد با ما قطع رابطه بکنه... یا خانوادش دخالت میکنن..اما خدا شاهده که خانواده ی من تو هیچ یک از دعوا های ما دخالت نکردن و به روشون نیاوردن و همیشه با هر بهانه ای بهشون خدمت کردن یا مهمونی دادن اما اونا ازشون تو اتاق کوچیک خونه شون پذیرایی کردن...بماند.
هروقت من با همسرم یا تلفنی با مادرم حرف میزنم گوششونو تیز میکنن و گاها میپرن وسط حرفم که تو چرا این حرف و زدی؟!
پدر شوهرم یه مرد ساده و زود باوریه و کل اعضای خانوادش کلا اهل غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن هستن و خودشونو علامه میدونن.
هر اتفاقی که بین من و همسرم می افته یا هر حرفی که خانوادم میزنن همسرم میره به خانوادش میگه و از من بد گویی میکنه. من یه خواهر شوهر هم دارم که هم سنمه و حسادت ها ی زیرکانشو دیدم و دلیل اصلی دخالت ها همونه و حسادت هاش.
هروقت با همسرم دعوام میشه فورا شوهرم قهر میکنه و فرداش پدرش به پدرم و خودم زنگ میزنه که چرا پسر منو اذیت میکنین و ... و آخرشم خودشون معذرت خواهی میکنن. به همسرم میگن باهاش بساز.
با این حال من همیشه ببه اونا و فامیلشون احترام گذاشتم و رفتارای جدی و سردش همسرم با خوانوادمو تحمل کردم و هربار بهانه آوردم که خسته است . مثلا یه روز میگه که فلان کارو برات میکنم اما تا فردا میشه انکار و فحش که من چرا باید بکنم. وقتای خوشیشو با خونوادش میگذرونه و هرچی
با این حال روز اول عید یه اتفاق بد افتاد و من به خاطر رفتارای شوهرم و خانوادش که جواب سلاممو هم نمیدادن خودمو گرفته بودم همین که رفتم خونشون پدر شوهرم هرچی از دهنش در میومد گفت و شوهرم هم جلوم حرفا رو به نفع خودش عوض کرد و شروع کرد که با من اینجوری رفتار میکنه و بد من و گفت. تا اومدم دفاع کنم جلوی همشون دست روم بلند کرد و خواهر شوهرم همشوم هرچی میتونستن گفتن شوهرمم رفت یه گوشه ای توجه نکرد...
چیکار کنم؟

به نظره من هم مهمترین مشگل زندگی شوهرتون این هستش که مهارت های زندگی رو بلد نیست .... زود داغ کردن هاش ... شکایت کردن پیش پدر ... برخی از آقایون به مرور زمان اینگونه مسائل رو یاد میگیرن و برخی همینجوری بچه میمونن ... همین مسائل رو بهشون بگین و بهش بگین باید مستقل بشی ... باید ا لحاظ اخلاقی ... عاطفی ... احساسی ... مستقل بشیم ...

پدر شوهرتون هر چی از دهنشون در اومد به شما گفت !!! معمولا خانواده شوهر همیشه از خانوم خونه دفاع میکنن ... اینجوری منطقی تر هستش .... و مشگلات سریعتر و بهتر حل میشه ... این پدر شوهر شما کار ندارن که میشن حرفه خاله زنکی میزنن ؟؟؟

بهش همین چیزها رو بگین ... رک بهش بگین که بچه هستی و باید زودتر بزرگ بشی ... و بهشون بگین که اگر زودتر بزرگ نشه اخلاقش خیلی خیلی تهوع آور میشه ... چ

مردی هم که جلویه بقیه دست رو زنش بلند کنه بدرد نمیخوره ... اونم بعد از یک سال آشنایی ... من بودم کمی سبک سنگین میکردم و جدا میشدم ... بدترین چیز تو زندگی مرده بچه ننه هست ... که هیچ کاری از دستش برنمیاد ... عوضش زود داغ میکنه و داد و بیدا راه میندازه ...

[="Indigo"]

والا اینجور که شما میگی ... خیلی یه جوریه شوهرتون...:Gig:

خانواده هارو جمع کنین یه تعهد از خودش و خانواده اش بگیرین ... رک و راست ازشون بخواین تعهد بدن دخالت بی جا نکنن تو زندگیتونو و شوهرتون هم تغییر رویه بده...

یه مدت تو همین مدت عقد حتما ببینید خودشو خانواده اش میتونن رفتاراشونو درست کنن یا نه...

اگه دیدید هیچی عوض نشد... به نظرم زیر یک سقف رفتن با همچین ادمی و همچین خانواده ای اشتباست...

چون اخرش کاری میشه که باید اول میشد...

شخصه من چون به شدت از مردایی که دست بلند میکنن متنفرم... اگه جای شما بودم میبردم یه تعهد رسمی و محضری درست حسابی ازش میگرفتم که اگه دوباره دست بلند کرد ... باید با دادن همه حق و حقوقتون بی حرف پس و پیش طلاقتون بده...

البته یه چیز بگم... حمایت خانواده خیلی مهمه.... از ته قلبم ارزو میکنم .. خانواده اتون همیشه و هرلحظه حمایتتون کنن....:Gol:

[/]

از کارشناس محترم و دوستان عزیز ممنونم.
من خیلی ابهاش صحبت کردم هرچی که بگین . با پدرشم منطقی بحث کردم یه مدت پدرش زنگ زد که مادرت دخالت میکنه .. باهاش منطقی بحث کردم حتی اون آخرین بار اما شوهرم که کلا بی منطقه و هیچی از زندگی نمیفهمه. فقط یه بار قبول کرد اونم بعد از یک ماه قهر بود که دو سه روز بیشتر طول نکشید.پدر شوهرم هرچقدرم قبول کنه بعد چند دقیقه با صدای بلند و داد زدن میگه تو چرا این حرف و میزنی ما خیلی خوبیم تو بدی و ... اونم روز اول عید.
از روزی که قهر کردم هیچ خبری ازشون نیست. اصلا باورم نمیشه چرا اونا اینجوری شدن الان میفهمم چرا حکایت واسم تعریف میکردن. اونا از لحاظ سواد و اقتصادی از ما خیلی پایین ترن فقط پسره با من یکیه و وضعش بد نیست. میدونم اشتباه کردم اما نمیخوام دوباره اشتباه کنم. دعا نین خدا فقط حقو بده به حق دار و عوض کارای خودشونو ببینن.
دقیقا موضع قدرت چیه من نمیدونم . مهریه رو بذارم اجرا؟ چون من زورم بهش نمیرسه منطقی هم اصلن نیستن هرچی میگم بدتر میشه

دوست2;494415 نوشت:
از کارشناس محترم و دوستان عزیز ممنونم.
من خیلی ابهاش صحبت کردم هرچی که بگین . با پدرشم منطقی بحث کردم یه مدت پدرش زنگ زد که مادرت دخالت میکنه .. باهاش منطقی بحث کردم حتی اون آخرین بار اما شوهرم که کلا بی منطقه و هیچی از زندگی نمیفهمه. فقط یه بار قبول کرد اونم بعد از یک ماه قهر بود که دو سه روز بیشتر طول نکشید.پدر شوهرم هرچقدرم قبول کنه بعد چند دقیقه با صدای بلند و داد زدن میگه تو چرا این حرف و میزنی ما خیلی خوبیم تو بدی و ... اونم روز اول عید.
از روزی که قهر کردم هیچ خبری ازشون نیست. اصلا باورم نمیشه چرا اونا اینجوری شدن الان میفهمم چرا حکایت واسم تعریف میکردن. اونا از لحاظ سواد و اقتصادی از ما خیلی پایین ترن فقط پسره با من یکیه و وضعش بد نیست. میدونم اشتباه کردم اما نمیخوام دوباره اشتباه کنم. دعا نین خدا فقط حقو بده به حق دار و عوض کارای خودشونو ببینن.
دقیقا موضع قدرت چیه من نمیدونم . مهریه رو بذارم اجرا؟ چون من زورم بهش نمیرسه منطقی هم اصلن نیستن هرچی میگم بدتر میشه

عزیزم به نکانی که استاد امیدوار گفتن مو به مو دقت کن و اجرائیش کن،

با توجه به اینکه از اولش شما خودتو دستکم گرفته بودی زود اخرین راهو انتخاب نکن،

با شوهرت خیلی جدی صحبت کن به شرطها شروطها از این ببعد اینجوری و اونجوری ... یه مهلت مشخص کن بگو تا این تاریخ فرصت فکر کردن داری ، بعد تصمیم جدی بگیر.

خواهشا این موارد رو تو خونه با هرکی صحبت نکنین که سوژه بشین ، چون هر کسی به هر نیتی میاد ابرو رو درست کنه میزنه چشمو کور میکنه.

فقط با یکنفر مطمئن که به دور از هر گونه احساس عاطفی فقط منطقی باشه صحبت کنید.

انشاله حل میشه نگران نباش.:Gol:

عزیزم مقصر خودتی
شما نامزد هستید...اصول نامزدی اینه که ارتباط زیادی با خانواده و فامیل داماد نداشته باشی...چون اونا سوء استفاده میکنن و بی عزت و احترام میکننت و روشون به روت باز میشه و اجازه هر حرف و رفتاری رو به خودشون میدن
ارتباطت رو باهاشون کمرنگ کن... بزار یه حد و مرزی بین تون باشه تا اصلاح بشن

خانوم دوست 2 یه پیشنهاد دیگه هم میخواستم بهت بدم ...

مهمترین مشگل شوهرتون اینه که نمیتونه زندگی مدیریت کنه ... و رویه احساسش ... اعمالش ... مشورت کردن هاش ... اندیشه کنه و بهتریین مسیر رو انتخاب کنه ...

پیشنهادم بهت این هستش که همش به عنوان یک مصرف کننده احساس ... مصرف کننده پول ... وارد نشی ... کم کم خودت هم تبدیل به یک تولید کننده مدیریت زندگی بدل بشی ... کسی که در صدد این هستش که زندگیش رو بسازه ... همه مردها تو مدیریت کردن هاشون مشگلاتی رو برخورد میکنن ... سعی کن مرهمی بر رویه اون مشگلات باشی ... همچنین خودت رو عاقل تر از اون نشون ندی ...

مثلا وقتی شما میرین خونه خانواده شوهرتون ... میتونین 2 رفتار رو در پیش بگیرین ...
1- خودتون رو بگیرین ... در اینصورت دیگران برای برخورد با شما نیاز به رفتار مدیریتی میکنن ... مثلا باید خواسته هاشون رو تا حد شما پایین بیارن و ....
2- فکر کنین یه مدیر قدرتمند هستین ... مثلا قبل از اینکه برین خونه پدر و مادرتون .. ببینین پدر شوهرتون به چه کالایی نیاز داره ... اون رو براش تهیه کنین .... به مادرشوهرتون کمک کنین ... اگر بهتون پرخاش کردن مثله یک مدیر خویشتن دار باشین ...

و کاری کنین که شوهرتون به مرور زمان راحت تر بتونه شما رو مدیریت کنه ... راحت تر بتونه تو این مسائل رشد کنه ... و راحت تر بتونه از پسه مدیریت خونه بر بیاد .... در اینصورت امکان داره شرایط زندگیتون بهتر بشه ....

راهش هم اینه که فکر کنین شما تنها مصرف کننده نیستین ... شما هم تو مدیریت خونه سهیم هستین ...

1- مثلا مواظب خرج تلفن باشین .
2- مثلا مواظبه حرمت نفس شوهرتون تو جمع باشین .
3- مثلا مواظبه خرج ماهانه باشین .
4- رویه سختی های کاری همسرتون مرهم بزارین .
و ...

به بیان دیگه سعی کنین طوری رفتار نکنین که مشگلات فقط برای شوهرتون هست و شما تنها یک مصرف کننده هستین ... طوری رفتار کنین که احساس مسئولیت میکنین نسبت به زندگی ....

اگه دوران قهرشون تموم شد فعلا از اونا خبری نیست فک کنم دارن پرش میکنن باز....
دعا کنین تو این دوران بفهمم که عوض بشو هست یا نه چون به زمان ازدوا نزدیک میشیم

دوست2;494539 نوشت:
اگه دوران قهرشون تموم شد فعلا از اونا خبری نیست فک کنم دارن پرش میکنن باز....
دعا کنین تو این دوران بفهمم که عوض بشو هست یا نه چون به زمان ازدوا نزدیک میشیم

ازدواج رو عقب بنداز ...
خیلی راحت بگو نمیشناسمت ... فکره این هم نباش که اینو از دست دادی کسه دیگه ای نمیاد خواستگاریت ...
اگر یک تحقیقی بکنی ... درصد کسانی که برایه بار دوم ازدواج دوم میکنن .... بیشتر از کسانی هست که دارن ازدواج اولشون رو تجربه میکنن ...
الان تنها چیزی که برایه خیلی از زوجین مهم هستش تفاهم فکری هستش و به اینکه دختر خانوم قبل ازدواج کرده یا نکرده زیاد توجه نمیکنن .....

خودت رو دست کم نگیر ... مردی که بعد از 1 سال جلویه جمع روت دست بلند میکنه 20 سال بعد میخواد باهات چی کار کنه ...
تازه این 1 سال باید عشقولانه ترین روابط رو با هم تجربه میکردین ...

عروسی رو عقب بنداز ...

[="Times New Roman"][="Black"]وقتی با خانواده های مومن و متدین و با وقار وصلت نکنید این مسائل پیش میاد..
ازدواج بزرگترین تصمیم زندگی هرکسی هست که شما شریک زندگیتون رو برای نیمه ی دوم زندگیتون که معمولا طولانی تر هم هست انتخاب می کنید..
خیلی توی انتخاب همسرتون دقت کنید که در آینده مجبور نشید بسوزید و بسازید..:Gol:
[/]

زوجی که رازدار نباشه به درد زندگی مشترک نمیخوره. حکمت اینکه زوجین به لباس تشبیه شده اند همین است. لباس باید عورت را بپوشاند نه اینکه بر عکس آن را انگشت نمای خلق کند.

إذا كان الراعي ذئبا، فالشاة من يحفظها!

گلّه ی ما را گله از گرگ نیست
کاینهمه بیداد شبان میکند...

کسی که خداوند بزرگترین حامی شما قرار داده خودش بزرگترین دشمن شما شده! ازدواج باید سبب رسیدن به آرامش و سکونت شما بشه نه مایه ی یک عمر پریشان خاطری. این رو حتی توی کتاب درسی دانشگاه کمبریج که درمورد ازدواج در اسلام بود هم آورده اند حالا ما که مسلمونیم معمولا غافل میشیم و به خاطر زیبایی و پول و موقعیت اجتماعی و ... ازدواج میکنیم.

اگه قضیه اینجوریه که گفتید و الان فقط نامزدید الان جدا بشید بهتر از موقعیه که خدای ناکرده کار به فرزند طلاق و پخش کردن عکس ها و فیلم های عروسی و دعوای فیزیکی و دادگاه خانواده و ... کشیده بشه.
این رو هم توجه داشته باشید بعد از جداشدن، ممکن است خانواده تان آن نگاه سابق را به شما نداشته باشند.

ولی من موقعیت های خیلی بهتری داشتم و پولدارتر بودند اما فقط به خاطر مومن بودنشون خانوادم قبول کردن گفتن آدم مومن هرچقدرم بد باشه ظلم نمیکنه. پولدارم نیستن .اینا مذهبی و هیئتی هستن همه تعریف دینشون میکردن...اما همشون ظاهری بودن و دورویی... شوهرم کاملا دو رو و ظاهر سازه حتی جلوی خانواده خودم طوری رفتار میکنه که من متهم بشم اما خوب خودشو نشون داد... خونوادم هم میگن جدا شو ....طلاق هم مشکلات خاص خودشوداره نمیدونم بعدش خانوادم چجوری میشن ..خودمم حال و روز خوشی ندارم

دوست2;494778 نوشت:
ولی من موقعیت های خیلی بهتری داشتم و پولدارتر بودند اما فقط به خاطر مومن بودنشون خانوادم قبول کردن گفتن آدم مومن هرچقدرم بد باشه ظلم نمیکنه. پولدارم نیستن .اینا مذهبی و هیئتی هستن همه تعریف دینشون میکردن...اما همشون ظاهری بودن و دورویی... شوهرم کاملا دو رو و ظاهر سازه حتی جلوی خانواده خودم طوری رفتار میکنه که من متهم بشم اما خوب خودشو نشون داد... خونوادم هم میگن جدا شو ....طلاق هم مشکلات خاص خودشوداره نمیدونم بعدش خانوادم چجوری میشن ..خودمم حال و روز خوشی ندارم

سلام ...
اینقدر خودت رو ناراحت نکن ...
هر جور که راحت تری عمل کن .... اگر احساس میکنی که خونه پدریت راحت تری ... خونه پدریت بمون ... اگر هم احساس میکنی میتونی درستش کنی ... درستش کن ...
آمریکایی ها یه سیاست دارن میگن دشمنانت رو اونقدر محکم در درون سینه ات محکم بفشار که صدای شکسته شدن استخوانهایش را بشنوی ... معمولا چنین موقع هایی چنین سیاست هایی جواب میده ... اگر اون روزی که روت دست بلند کرده بود چنین سیاستی رو اندیشه میکردین ... حسابی غافل گیرشون میکردین ... مثلا همون روز شوهرت رو دعوت میکردی خونه پدریت ... اونوقت شوهرت از صبح آماده میشد و حرفاش رو میخواست درست کننه ... و میدونستن باید خجل و سرافکنده بیاد پیش شما و عذر خواهی کنن ...ولی وقتی درب رو پدرتون باز میکرد ... . چنان ایششون رو در آغوش میگرفت ... ماچ و بوسه راه مینداخت ... که از خجالت میمرد ... یه غذایه 20 نفره درست میکردین ... و همش رو میزاشتین جلویه ایشون .... ماست ... دوغ ... نوشابه ... 4مدل غذا ... اینقدر هم به زور تعارفش میکردین که همش رو میخورد .... معمولا چنین سیاست کاری در چنین موقع هایی خب جواب میده ....

دوست2;492387 نوشت:
سلام
من یک سال و نیم هست که ازدواج کردم و هنوز نامزد هستم. تو این مدت تنها خاطره ی من دعوا و قهر و دخالت های خانواده ی همسرم بوده.
تا جاییکه قصاص قبل از جنایت می کنن و مدام به همسرم تلقین میکنن که مثلا فردا منت وسایل هاشو میذاره یا میخواد با ما قطع رابطه بکنه... یا خانوادش دخالت میکنن..اما خدا شاهده که خانواده ی من تو هیچ یک از دعوا های ما دخالت نکردن و به روشون نیاوردن و همیشه با هر بهانه ای بهشون خدمت کردن یا مهمونی دادن اما اونا ازشون تو اتاق کوچیک خونه شون پذیرایی کردن...بماند.
هروقت من با همسرم یا تلفنی با مادرم حرف میزنم گوششونو تیز میکنن و گاها میپرن وسط حرفم که تو چرا این حرف و زدی؟!
پدر شوهرم یه مرد ساده و زود باوریه و کل اعضای خانوادش کلا اهل غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن هستن و خودشونو علامه میدونن.
هر اتفاقی که بین من و همسرم می افته یا هر حرفی که خانوادم میزنن همسرم میره به خانوادش میگه و از من بد گویی میکنه. من یه خواهر شوهر هم دارم که هم سنمه و حسادت ها ی زیرکانشو دیدم و دلیل اصلی دخالت ها همونه و حسادت هاش.
هروقت با همسرم دعوام میشه فورا شوهرم قهر میکنه و فرداش پدرش به پدرم و خودم زنگ میزنه که چرا پسر منو اذیت میکنین و ... و آخرشم خودشون معذرت خواهی میکنن. به همسرم میگن باهاش بساز.
با این حال من همیشه ببه اونا و فامیلشون احترام گذاشتم و رفتارای جدی و سردش همسرم با خوانوادمو تحمل کردم و هربار بهانه آوردم که خسته است . مثلا یه روز میگه که فلان کارو برات میکنم اما تا فردا میشه انکار و فحش که من چرا باید بکنم. وقتای خوشیشو با خونوادش میگذرونه و هرچی
با این حال روز اول عید یه اتفاق بد افتاد و من به خاطر رفتارای شوهرم و خانوادش که جواب سلاممو هم نمیدادن خودمو گرفته بودم همین که رفتم خونشون پدر شوهرم هرچی از دهنش در میومد گفت و شوهرم هم جلوم حرفا رو به نفع خودش عوض کرد و شروع کرد که با من اینجوری رفتار میکنه و بد من و گفت. تا اومدم دفاع کنم جلوی همشون دست روم بلند کرد و خواهر شوهرم همشوم هرچی میتونستن گفتن شوهرمم رفت یه گوشه ای توجه نکرد...
چیکار کنم؟

سلام وقتی مشکلتو خوندم یاد خودم افتادم من ده ماه عقد بودم از روز اول شروع شد همین اتفاقا که واسه تو افتاده .مشکل طولانی شدن نامزدی و این حرفا نیست مشکل فرهنگه درسته وضعیت اقتصادی شوهرم خوب نبود ولی مشکل من مسایل مالی نبود بی فرهنگی بودمشکل دیگه خودم که زود کوتاه می اومدم و گذشت میکردم کمتر گله و بیشتر صورت خودمو با سیلی سرخ میکردم و مخصوصا که مشکلاتمو از خونواده و حتی مشاور مخفی میکردم و این اونا رو وحشی تر میکرد الان یه پسر 2 ساله دارم که عاشقشم ولی از سازش خودم پشیمونم اگه برگردم عقب محکمتر برخورد میکنم الانم اگه زندگیم قابل تحمل شده به خاطر اینه که کارمندم م با تمام نامردی هایی که دیدم مثل یه مرد کنار شوهرمم و کمک و همراهشم خواهش میکنم حق و حقوقتو بگو شاید نمیفهمه . اگه کتک کاری کرد ازش شکایت کن و پیگیر باش وگرنه مثل من پشیمون میشی یکبار که این کارو بکنی حساب دستش میاد و احترامی که حقت هست رو رعایت میکنه. 4قل و آیت الکرسی به من تو زمان های سخت و رنج آور کمک کرد به تو هم میکنه. به مادر شوهرت بگو یادت نره که دختر داری. بعد از من خواهرشوهرم عقد کرد 4 ساله که تو عقدن و معلوم نیست چی میشه ... بماند. شوهرم میگه تو اونو نفرین کردی . به خاطر مشابهت روزگارمون به خودم جرعت میدم و میگم :"تا آدم نشده عروسی نکن.که اگه اشتباهی شده الان باید جلوشو بگیری نه بعد عروسی . . . . نه با بچه . . . ." خدا حافظت

[="Times New Roman"][="Black"]

دوست2;494778 نوشت:
ولی من موقعیت های خیلی بهتری داشتم و پولدارتر بودند اما فقط به خاطر مومن بودنشون خانوادم قبول کردن گفتن آدم مومن هرچقدرم بد باشه ظلم نمیکنه. پولدارم نیستن .اینا مذهبی و هیئتی هستن همه تعریف دینشون میکردن...اما همشون ظاهری بودن و دورویی... شوهرم کاملا دو رو و ظاهر سازه حتی جلوی خانواده خودم طوری رفتار میکنه که من متهم بشم اما خوب خودشو نشون داد... خونوادم هم میگن جدا شو ....طلاق هم مشکلات خاص خودشوداره نمیدونم بعدش خانوادم چجوری میشن ..خودمم حال و روز خوشی ندارم

باید خیلی خوب و درست حسابی در مورد خانواده ی شوهرتون تحقیق کنید ، تحقیق رو اگر سر سری بگیرید مشکل ساز میشه..
از دوستانش خوب سوال کنید ، یا کسی رو بفرستید دقیق سوال بپرسه..
قصد نا امید کردنتون رو ندارم ولی به نظرم همسر مناسبی نیست ، خیلی بچه و ضعیف به نظر میرسه ، یاد دعوای دوران دبستان میفتم که زورم به هرکسی نمی رسید و نمی تونستم بهش یه پورت باز کنم مادرمو می بردم مدرسه..:Gig::khaneh:[/]

Im_Masoud.Freeman;494609 نوشت:
[=Times New Roman]وقتی با خانواده های مومن و متدین و با وقار وصلت نکنید این مسائل پیش میاد..
ازدواج بزرگترین تصمیم زندگی هرکسی هست که شما شریک زندگیتون رو برای نیمه ی دوم زندگیتون که معمولا طولانی تر هم هست انتخاب می کنید..
خیلی توی انتخاب همسرتون دقت کنید که در آینده مجبور نشید بسوزید و بسازید..:Gol:

با نظر تون بطور کلی موافقم، ولی اگر وارد جزئیات بشین اونجوری که تو جامعه رواج پیدا کرده که فقط پسر میره هیئت بهش میگن متدین، یا دختر حجاب کاملی داره بهش میگن مومن درست نیست.

مومن به کسی میگن که تقوی داشته باشه، تقوا هم دامنه گسترده ای داره به داشتن ریش و رفتن به هیئت مذهبی ختم نمیشه.

متقی کسیه که هر چیزی که برا خودش میخواد برا دیگری هم بخواد و همچنین چیزی که برا خودش نمیخواد برا دیگری هم نخواد.

[="Times New Roman"][="Black"]

ریحانه النبی;494874 نوشت:
با نظر تون بطور کلی موافقم، ولی اگر وارد جزئیات بشین اونجوری که تو جامعه رواج پیدا کرده که فقط پسر میره هیئت بهش میگن متدین، یا دختر حجاب کاملی داره بهش میگن مومن درست نیست.

مومن به کسی میگن که تقوی داشته باشه، تقوا هم دامنه گسترده ای داره به داشتن ریش و رفتن به هیئت مذهبی ختم نمیشه.

متقی کسیه که هر چیزی که برا خودش میخواد برا دیگری هم بخواد و همچنین چیزی که برا خودش نمیخواد برا دیگری هم نخواد.

منظور منم همین بود که شما فرمودید..ولی شما کامل تر و دقیق تر بیان کردید..ممنون..:Gol::Gol::Gol:[/]

نفرنفر;494797 نوشت:
سلام ...
اینقدر خودت رو ناراحت نکن ...
هر جور که راحت تری عمل کن .... اگر احساس میکنی که خونه پدریت راحت تری ... خونه پدریت بمون ... اگر هم احساس میکنی میتونی درستش کنی ... درستش کن ...
آمریکایی ها یه سیاست دارن میگن دشمنانت رو اونقدر محکم در درون سینه ات محکم بفشار که صدای شکسته شدن استخوانهایش را بشنوی ... معمولا چنین موقع هایی چنین سیاست هایی جواب میده ... اگر اون روزی که روت دست بلند کرده بود چنین سیاستی رو اندیشه میکردین ... حسابی غافل گیرشون میکردین ... مثلا همون روز شوهرت رو دعوت میکردی خونه پدریت ... اونوقت شوهرت از صبح آماده میشد و حرفاش رو میخواست درست کننه ... و میدونستن باید خجل و سرافکنده بیاد پیش شما و عذر خواهی کنن ...ولی وقتی درب رو پدرتون باز میکرد ... . چنان ایششون رو در آغوش میگرفت ... ماچ و بوسه راه مینداخت ... که از خجالت میمرد ... یه غذایه 20 نفره درست میکردین ... و همش رو میزاشتین جلویه ایشون .... ماست ... دوغ ... نوشابه ... 4مدل غذا ... اینقدر هم به زور تعارفش میکردین که همش رو میخورد .... معمولا چنین سیاست کاری در چنین موقع هایی خب جواب میده ....

اون جور که عصبانی بودن بعید میدونم

parvizi;494818 نوشت:
سلام وقتی مشکلتو خوندم یاد خودم افتادم من ده ماه عقد بودم از روز اول شروع شد همین اتفاقا که واسه تو افتاده .مشکل طولانی شدن نامزدی و این حرفا نیست مشکل فرهنگه درسته وضعیت اقتصادی شوهرم خوب نبود ولی مشکل من مسایل مالی نبود بی فرهنگی بودمشکل دیگه خودم که زود کوتاه می اومدم و گذشت میکردم کمتر گله و بیشتر صورت خودمو با سیلی سرخ میکردم و مخصوصا که مشکلاتمو از خونواده و حتی مشاور مخفی میکردم و این اونا رو وحشی تر میکرد الان یه پسر 2 ساله دارم که عاشقشم ولی از سازش خودم پشیمونم اگه برگردم عقب محکمتر برخورد میکنم الانم اگه زندگیم قابل تحمل شده به خاطر اینه که کارمندم م با تمام نامردی هایی که دیدم مثل یه مرد کنار شوهرمم و کمک و همراهشم خواهش میکنم حق و حقوقتو بگو شاید نمیفهمه . اگه کتک کاری کرد ازش شکایت کن و پیگیر باش وگرنه مثل من پشیمون میشی یکبار که این کارو بکنی حساب دستش میاد و احترامی که حقت هست رو رعایت میکنه. 4قل و آیت الکرسی به من تو زمان های سخت و رنج آور کمک کرد به تو هم میکنه. به مادر شوهرت بگو یادت نره که دختر داری. بعد از من خواهرشوهرم عقد کرد 4 ساله که تو عقدن و معلوم نیست چی میشه ... بماند. شوهرم میگه تو اونو نفرین کردی . به خاطر مشابهت روزگارمون به خودم جرعت میدم و میگم :"تا آدم نشده عروسی نکن.که اگه اشتباهی شده الان باید جلوشو بگیری نه بعد عروسی . . . . نه با بچه . . . ." خدا حافظت

سلام
خیلی متاسفم
دقیقا مشکل منم مادی نیست بلکه فرهنگیه ... مشکل اینه که حرف منو متوجه نمیشن یا متوجه میشن میخوان زیاده روی کنن. از هر دری وارد شدم
اما اینبار میخوام جلوشون وایسم ایشالا خدا کمکم کنه و راه درست و نشون بده و. صبر بده
ایشالا شما موفق باشین

سلام
لطفا اگه از لحاظ قانونی و حقوقی آشنایی دارین جواب بدین
الان میتونم ازش شکایت کنم. کجا باید برم آیا دکتر معمولی برگه بده قبول می کنن

دوست2;495971 نوشت:
سلام
لطفا اگه از لحاظ قانونی و حقوقی آشنایی دارین جواب بدین
الان میتونم ازش شکایت کنم. کجا باید برم آیا دکتر معمولی برگه بده قبول می کنن

به چه اتهامی میخواهید شکایت کنید؟ میتونید اتهام وارده رو ثابت کنید؟
شکایت های دادسرا خیلی خیلی طول میکشه و آدم (شاکی!) از کار و زندگی میوفته.
قضیه هرچی هست بین خودتون حل و فصل کنید.

این اصلا چیز خوبی نیست که درصد ادم هایی که دارن برای بار دوم ازدواج می کنن داره زیاد میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Gig::Gig:

سلام دوست خوبم:Gol:
من سوال شما رو خوندم
خواهرانه دارم با شما صحبت می کنم لطفا فقط حرفهامو بزار سر حرف های یه دوست و بهش فکر کنم
:Sokhan:دوست خوبم نظرات دوستان رو خوندم بیشترشون رفتن تو فاز جناح گیری و طرفداری از شما
ولی من میگم برای حفظ زندگیت تمام تلاشتو بکن و تمام توانتو بزار
دوست گلم فکر نکن اگه طلاق بگیری همه مشکلاتت حل میشه و زندگیت خیلی عالی میشه(اینو دیدم که میگم)من با اطمینان میگم همه تقصیرها گردن همسر شما و خانوادشون نیست منظورم این نیست که رفتارشون درسته/نه/منظورم اینه شاید اگه شما عکسالعمل بهتری نشون میدادین شاید شرایط تغییر میکرد
من به عنوان یه خواهر کوچولو بهت چند تا پیشنهاد دارم خواهش میکنم بهش فکر کن:
لطفا صحبت های جناب اقای دکتر شاهین فرهنگ در مورد خانواده موفق رو گوش کن تازه با گوش دادن حرف های ارزشمند دکتر تازه متوجه میشیم تو زندگی هامون درست رفتار نکردیم و چقدر زود در برابر مشکلاتمون جبهه گرفتیم و زود تسلیم شدیم (تو اینترنت هست دانلود کن)
کتاب راز هایی در مورد مردان از باربارا دی انجلیس رو حتما بخون با خوندن اون نظرت در مورد عملکرد مردها کلی عوض میشه و دید تازه ای پیدا میکنی تازه متوجه میشی چقدر ما خانوم ها و اقایون تو برداشت حرف های همدیگه متفاوتیم(اینم تو اینترنت هست)
دوست خوبم با دعوا و جبهه گیری و دهن به دهن کردن چیزی حل نمیشه
دووست گلم/خانومم برای حفظ همین زندگیت تمام تلاشتو بکن/میدونم سخته/میدونم خیلی سخته/ولی حفظش کن
مواظب باش حواست به حرف ها و برخوردهایی که تو دعوا با همسرت مخصوصا خونوادش داری باشه
دوستم با توکل به خدا
دوست خوبم بیخود و الکی کار رو به دادگاه و شکایت نکش این کار مشکلتون رو حل نمیکنه بلکه مشکل شما بحر انی تر میشه

دوست خوبم حتما سخنرانی و کتاب رو بخون

دوست خوبم امیدوارم موفق باشی

ممنونم. من سخنرانی های آقای فرهنگ ودانلود کردم و دو جلسه شو گوش دادم خیلی مفید بود. اون کتابم خونده بودم.
مشکل من اینه که من هیچه هیچ تقصیری ندارم و نداشتم با اون همه کار شوهرم گفتم بیا عید و سر کنیم بعد قبول نکرد که من دیگه خونه تون نمیام!( یعنی خودشو خانوادشو و اون رفتاراشونو حق میدونست) مادر شوهرم میگه اینبار حرفاش و ضبط کن تو دروغ میگی . چرا پسرم اینقدر عیدی داد. ( عیدی رو گرفت گذاشت جیبش چیزی هم نگفت) میگم من چیکار کنم عیدی داد. پدر شوهرم میگه فلان روز ظرفا رو نشستی . تولد پسرم دستشو نفشردی. خودتو میگیری( من چاره ای نداشتم چون خواهر شوهرم نمیذاشت و اونا خودشونو گرفته بودن) جلوی خودم شوهرم مادر و خواهرش و برد راه پله و باهم گردهمایی که من چه کارایی کردم تشکیل دادن رفتم در و باز کردم متفرق شدن. رفتم اتاق شنیدم همونایی که میگفتن ما اصلا در مورد زندگی تو حرف نمیزنیم همیشه تعریفت و می کنیم و شوهرم همش دعوا میکرد و اعصابم و خورد میکرد که اونا اینوری نیست. میگفتن ببخشین پسرا زود خر میشن. عیب نداره عوضش برادرت خوبه. اون بده ...
واقعا مشکلاتی که اونا با من دارن ظرف شستنمه؟؟؟ اینجا عروسا به خونه ی پدر شوهر نمیرن چیزی نمیشه.
تازه به من نه پیامی داده نه زنگی زده.
فقط پدرشوهرم پیام داده بود که بیام بیارمت خونمون. منم جوابشونو ندادم...(واقعا در این حدن!!!)
روز سیزده هم پیام داده بی ما برو خوش باش خدای مهربان و عادل شاهده!!!!!!!!!!!!!!!!
قشیه ی قهرو توبه ی شوهرم تکرار شده اما من از خانوادشون گذشتم و بی احترامی نکردم. اینبار بازم آشتی کنم حتی با شرط و شروط بازم بعد چند روز همینه... به نظرتون درخواست طلاق بهتره یا زوده؟
اگه مهریه مو بذارم اجرا آیا فقط صدتاشو قانونا میدن؟
آیا این حرکات اونا به معنی این نیست که از طلاق راضین؟
ریسک طلاق گرفتن خوبه؟ چون وقتی به یاد کاراش می افتم متنفر میشم ازش بدم میاد

دوست گلم من خودم زنم و میدونم شرایط برات چقدر سخته
دوستم خونوادت چی میگن؟
نظر بزرگترهای خودت چیه؟
ببین اگه مهریه خودتو بزاری اجرا/یعنی ته خط/یعنی اخرش/یعنی دیگه برگشتن به زندگیت خیلی سخته/ برای همین همه میگیم سریع نرو سراغ اجرا گذاشتن مهریه
در ضمن فکر نکن میتونی به راحتی مهریه رو بگیری
اگه شوهرت نخواهد بده به راحتی میتونه با چند ترفند این کار رو بکنه و یا تقسیط کنه که در اون صورت جونتو به لبت میرسونه که اخر خودت مهریه رو حلالش میکنی
ببین تا حالا فکر کردی بری پیش یه مشاور خوب؟؟؟
شاید همسرت خیلی خیلی به خونوادش وابسته هستش
من اینو میدونم که اگه عروسی کنی برین خونه خودتون تا حد زیادی دخالت ها کم میشه ولی شما باید یه سری مشکلات رو تو دوران نامزدی حل کنید

اگه واقعا شرایط برات سخته /واقعا به ته خط رسیدی /واقعا نظر خونوادت هم همینه /اگه واقعا راهی نداری /اگه تمام تمام تلاشتو برای حفظ زندگیت کردی ولی جواب نداد/اگه دخالت بزرگترهاتم جواب نداد

اون وقت با مشورت همون بزرگترهات برو سراغ گزینه اخر اخر یعنی طلاق
ولی یادت باشه طل اق اخرین گزینه هستش

seyedeh khanom;497982 نوشت:
دوست گلم من خودم زنم و میدونم شرایط برات چقدر سخته
دوستم خونوادت چی میگن؟
نظر بزرگترهای خودت چیه؟
ببین اگه مهریه خودتو بزاری اجرا/یعنی ته خط/یعنی اخرش/یعنی دیگه برگشتن به زندگیت خیلی سخته/ برای همین همه میگیم سریع نرو سراغ اجرا گذاشتن مهریه
در ضمن فکر نکن میتونی به راحتی مهریه رو بگیری
اگه شوهرت نخواهد بده به راحتی میتونه با چند ترفند این کار رو بکنه و یا تقسیط کنه که در اون صورت جونتو به لبت میرسونه که اخر خودت مهریه رو حلالش میکنی
ببین تا حالا فکر کردی بری پیش یه مشاور خوب؟؟؟
شاید همسرت خیلی خیلی به خونوادش وابسته هستش
من اینو میدونم که اگه عروسی کنی برین خونه خودتون تا حد زیادی دخالت ها کم میشه ولی شما باید یه سری مشکلات رو تو دوران نامزدی حل کنید

اگه واقعا شرایط برات سخته /واقعا به ته خط رسیدی /واقعا نظر خونوادت هم همینه /اگه واقعا راهی نداری /اگه تمام تمام تلاشتو برای حفظ زندگیت کردی ولی جواب نداد/اگه دخالت بزرگترهاتم جواب نداد

اون وقت با مشورت همون بزرگترهات برو سراغ گزینه اخر اخر یعنی طلاق
ولی یادت باشه طل اق اخرین گزینه هستش

مردی که تو دوران نامزدی دست بلند کنه بدرد نمیخوره ...

دوست2;497449 نوشت:
ممنونم. من سخنرانی های آقای فرهنگ ودانلود کردم و دو جلسه شو گوش دادم خیلی مفید بود. اون کتابم خونده بودم.
مشکل من اینه که من هیچه هیچ تقصیری ندارم و نداشتم با اون همه کار شوهرم گفتم بیا عید و سر کنیم بعد قبول نکرد که من دیگه خونه تون نمیام!( یعنی خودشو خانوادشو و اون رفتاراشونو حق میدونست) مادر شوهرم میگه اینبار حرفاش و ضبط کن تو دروغ میگی . چرا پسرم اینقدر عیدی داد. ( عیدی رو گرفت گذاشت جیبش چیزی هم نگفت) میگم من چیکار کنم عیدی داد. پدر شوهرم میگه فلان روز ظرفا رو نشستی . تولد پسرم دستشو نفشردی. خودتو میگیری( من چاره ای نداشتم چون خواهر شوهرم نمیذاشت و اونا خودشونو گرفته بودن) جلوی خودم شوهرم مادر و خواهرش و برد راه پله و باهم گردهمایی که من چه کارایی کردم تشکیل دادن رفتم در و باز کردم متفرق شدن. رفتم اتاق شنیدم همونایی که میگفتن ما اصلا در مورد زندگی تو حرف نمیزنیم همیشه تعریفت و می کنیم و شوهرم همش دعوا میکرد و اعصابم و خورد میکرد که اونا اینوری نیست. میگفتن ببخشین پسرا زود خر میشن. عیب نداره عوضش برادرت خوبه. اون بده ...
واقعا مشکلاتی که اونا با من دارن ظرف شستنمه؟؟؟ اینجا عروسا به خونه ی پدر شوهر نمیرن چیزی نمیشه.
تازه به من نه پیامی داده نه زنگی زده.
فقط پدرشوهرم پیام داده بود که بیام بیارمت خونمون. منم جوابشونو ندادم...(واقعا در این حدن!!!)
روز سیزده هم پیام داده بی ما برو خوش باش خدای مهربان و عادل شاهده!!!!!!!!!!!!!!!!
قشیه ی قهرو توبه ی شوهرم تکرار شده اما من از خانوادشون گذشتم و بی احترامی نکردم. اینبار بازم آشتی کنم حتی با شرط و شروط بازم بعد چند روز همینه... به نظرتون درخواست طلاق بهتره یا زوده؟
اگه مهریه مو بذارم اجرا آیا فقط صدتاشو قانونا میدن؟
آیا این حرکات اونا به معنی این نیست که از طلاق راضین؟
ریسک طلاق گرفتن خوبه؟ چون وقتی به یاد کاراش می افتم متنفر میشم ازش بدم میاد

سلام خانوم دوست ...
کمی مراقب باش ... من احتمال میدم که اونا به طلاق راضی هستن ...
و میخوان این امر از سمته شما باشه ... یعنی شما این کار رو بکنین ....

پیشنهادی که بهت میدم اینه که مراحل رو به درستی طی کنی ...
مثلا تندی نری عنوان کنی طلاق میخوام ... دادگاه پدرت رو در میاره ...
باید نشون بدی که میخوای زندگی کنی و اونها هستن که میخوان شما رو طلاق بدن ....

10 جلسه برو پیشه روانشناس ... فیشی اگر بهت میده نگه دار ... جلساتی که با روانشناس میری رو ظبط کن ... تا بتونی در درون دادگاه ازشون استفاده کنی ...
حداقل در ظاهر هم که شده یک سری مطالب رو رعایت کن ...

اميدوار;494329 نوشت:
بخشی از اختلافات پیش آمده ناشی از طولانی شدن دوره عقد شماست چرا که طولانی شدن این دوره به سبب بروز تعارضهای متعدد، آسیب زا خواهد بود.

سلام

معمولاً دیدم میگن هر چی دوران عقد طولانی تر باشه شناخت زوجین بیشتر میشه و احتمال طلاق و ناسازگاری کمتر.
اگر هم در این دوران مشکلی بروز کرد بهترین زمان برای تشخیص طلاق و جدایی است. غیر از اینه :Gig:

شبـنم;497999 نوشت:
سلام

معمولاً دیدم میگن هر چی دوران عقد طولانی تر باشه شناخت زوجین بیشتر میشه و احتمال طلاق و ناسازگاری کمتر.
اگر هم در این دوران مشکلی بروز کرد بهترین زمان برای تشخیص طلاق و جدایی است. غیر از اینه :Gig:


دوستم من که دیدم چند تا مشاور که تو تلویزیون حرف زدن/همشون می گفتن طولانی شدن دوران عقد سبب خیلی از مشکلات میشه و اصلا خوب نیست

خواهرم من هم مشکلی شبیه مشکل شما داشتم و دارم البته مدت عقد من 4 ماه بود و الان حدود 7 ساله که ازدواج کردیم وضعیت من یه کمی با شما فرق می کنه اونم اینکه من عاشقانه شوهرم رو دوست داشتم و ایرادات اون و خانوادش رو نمی دیدم و کم کم بعد از ازدواج و مخصوصا بعد از به دنیا اومدن فرزندم فهمیدم که دیگه دیر شده بود به نظر من از خودت عزت نفس نشون بده و رفتارایی که دوستان گفته بودن که محبت و کمک کن به نظرم زیاد انجام نده چون میشه وظیفه همیشگیت و مشکل جدیدتری درست میشه فقط برای خودت ارزش قائل باش و یه مدت از همه چی حتی دیدار محرومش کن اگه اشتبلاهش رو پذیرفت و اصلاح کرد میشه به زندگی با اون فکر کنی والا تصمیم جدی تری بگیر که مثل من بعدها پشیمون نشی که دیگه کار از کار گذشته باشه ولی اینو بدون که وضعیت من شاید از تو هم بدتر باشه ولی به خدا امید داشته باش و فقط دعا کن و از خودش کمک بخواه چون من از همین امید تام به خدا داشتن نتیجه خوب دیدم

طلاق................

دوست2;492387 نوشت:
چیکار کنم؟

سلام
توصیه می‌شود حتما به سفارشات استاد امیدوار عمل کنید
مخصوصا مراجعه به روان شناس مذهبی برای بررسی علت اختلاف و کتک کاری و اینکه آیا راه اصلاح شوهر و یا شما چگونه است؟

موفق باشید

دیگه نمیدونم چیکار کنم هیچ تقصیری ندارم اما اونا میگن من باید تعهد بدم . خودشونم نمیدونن چی میگن نمیدتنن ازم ایراد جدی بگیرن همون حرفای تکراری...میدونین من اگه طلاق نگیرم وقتی حس میکنم دوستش ندارم و تو آینده قراره چه بلایی سرم بیاد و اگه برم خونه ش بعدا مجبور میشم طلاق بگیرم اگه بازم برگشت سر خونه ی اول تنم میلرزه.اگه طلاق بگیرم یه دختر مطلقه هستم و بازم سرنوشتم خوب نمیشه از اینی که هست...خیلی تو فشارم نمیدونم خدا انگار نیست

seyedeh khanom;498326 نوشت:
دوستم من که دیدم چند تا مشاور که تو تلویزیون حرف زدن/همشون می گفتن طولانی شدن دوران عقد سبب خیلی از مشکلات میشه و اصلا خوب نیست


سلام
به نظر من یک سال یا دو سال زیاد طولانی نیست و بهترین فرصته برای آشنا شدن با اخلاق همدیگر
و اگر هم مشکلی وجود داشته باشه در این دوران به راحتی میشه راجع به آن تصمیم گیری کرد
در صورتی که بعد از ازدواج و بخصوص بچه دار شدن شرایط متفاوته و تصمیم گیری رو سخت تر میکنه

عزیزم اگر شوهر آدم عاقل باشه هزار تا مشکل هم خانواده اش داشته باشن بالاخره آدم یه جور تحمل میکنه، مثلا نمیذاره خانواده اش دخالت کنن.
مشکل شما همسرته، جدی باهاش صحبت کن و حتما باهم برید پیش مشاور، اگه اون نمیاد یا نمیپذیره این حتما علامت خطره.
عقد طولانی هم اصلا خوب نیست چون خانواده ها تو جریان همه چی بچه هاشون هستن و زمینه ی دخالت خیلی زیاده. همه ی مشاورا میگن 6 تا 9 ماه نهایت عقد باشید.
من فکر میکنم مشکل شما اینه که از اول روی شما و خانواده ی همسرتون خیلی تو روی هم باز شده که راحت هر حرفی رو به شما میزنن. که توقع دارن شما که هیچی نشده عقدی خونه شون ظرف بشوری!
خوبه ادم کمک کنه در یه حدی اما اگر از اول خیلی زیادی صمیمی و مهربون باشی همه چیز برات حالت وظیفه میشه و بعدا دیگه کاریش نمیشه کرد.
در مورد طلاق هم اگر به این نتیجه رسیدید که طلاق بگیرید اصلا خودتو با یه خانومی که سالها زندگی مشترک کرده مقایسه نکن شما عقد بودی، پس زود اسم مطلقه نذار روی خودت و خودتو پایین نیار.
ازترس اینکه طلاق بگیرم بعدا نتونم ازدواج کنم نه بسوز نه بساز. عاقلانه تصمیم بگیر.
بازم میگن حتما باهم برید مشاور و حتما کتابها و سخنرانی هایی که خودت استفاده کردی در اختیار همسرت بذار که اونم گوش بده ، یه نفری فایده نداره. البته نه یه جوری که توهین حساب کنه و بهش بربخوره... خیلی منطقی.
ان شا الله بتونی بهترین تصمیم رو بگیری

سلام
ما باهم حرف زدیم اما من قبلا پیش مشاور رفتم راهنماییم کرد و اشتباهات خودمو گفت تازه فهمیدم نباید مثل بقیه باهاش رفتار کنم.. اوضاع کلا بهتر شد انگار یه جور بهانه گیری بود .. تو این قضیه تنها کسایی ضرر کردن که کمر به طلاق و فحش بهم بسته بودن اونم حرفای چرت و پرت. قرار شد بریم پیش مشاوره خانواده هردو..
اونایی که گفتیم مشکل حل شدنی نیست آیا تا به حال پیش مشاور رفتین؟ به نظرتون مشکل اساسی چیه که نمیشه حلش کرد. من نمیدونم آیا اینطوری دوام میاره یا نه؟
اما خودم مشکل اساسی ندیدم نه معتاده نه فلانه نه ...
کسی تجربه مثل منو داشته که الان موفق شده و زندگیش خوبه؟
برام دعا کنین

البته منظورم از اونایی که میگفتن طلاق بگیر دوستایی نیستن که نظراشون و دادن و ازشون ممنونم که تنهام نذاشتین و باعث آرامش و کمک شدین منظورم مادر شوهرم و خواهر شوهرم بودن که نمیدونم چجوری میخوان باهام روبه رو بشن.

اما مشکل اصلی ما همیونجوری پا برجاست و نمیدونم با مشاور رفتن میشه حلش کرد فعلا من کوتاه میام و با آرامش خیلی بیشتر باهاش حرف میزنم اما نمیدونم تا کی دوام میاره

دوست2;501236 نوشت:
اما مشکل اصلی ما همیونجوری پا برجاست و نمیدونم با مشاور رفتن میشه حلش کرد فعلا من کوتاه میام و با آرامش خیلی بیشتر باهاش حرف میزنم اما نمیدونم تا کی دوام میاره

سلام دوستم
نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که گفتی رفتی پیش مشاور و شرایط داره خوب میشه
دوست گلم با شهامت به مبارزه برای حفظ زندگیت تلاش کن
صبور باش صبر خیلی از مسائل رو حل میکنه
برات دعا میکنم
موفق میشی

نرم افزار مشاوره ازدواج :نرم افزار مشاوره ازدواج به زبان فارسی منتشر شده است و برای تمامی اقشار و تمامی سنین مناسب می باشد. نرم افزار مشاوره ازدواج با بررسی سؤالات غالب مردم در جامعه اسلامی کشورمان تهیه شده است تا با پاسخ به آنها به نوعی مشکلات آنها را به نحوی حل نماید.

http://file.tebyan.net/933823519076137129644313223821096211144/nokate-ezdevaj.zip

سلام مرسی سیده خانوم و دوست عزیز narmaki دارم دانلودش میکنم :Gol:
راستش ما خیلی قهر کرده بودیم به خاطر حرفای معمولی حدود حتی یک ماه اما اینبار واقعا خدا فقط خودش میدونه که من چی کشیدم خونوادم میدیدن هی میبردنم دکتر میگفتن چیزیش نیست روحا داغونه. 5 کیلو لاغر شدم. اما تو این مدت خدا دوتا هدیه بهم داد یکی صبر بود و توکل بر خدا علی رغم اینکه امیدت خیلی کمه و بدبینی به اوجش رسیده . یکی دعا در حق دیگران وسط نمازم بود که چقدر خدا به سرعت هرچی ازش خواستم بهم داد. و دیدم دعاهایی که میکردم و قبول شده اما من متوجهش نشده بود. یکی هم سیاست و مدیریت زندگی بود که دارم آشنا میشم تازه میفهمم باید زندگی مجردی رو و صداقت اون دوران و بذارمش کنار نه اینکه صادق نباشم باید ساده نباشم. من خیلی ساده هستم و ازم سو استفاده کردن.
الانم باهم میریم میگردیم طوری که کسی ببینه حس میکنه ما خیلی خوشبختیم واقعا هم خوش میگذره و فعلا هرچی میگم قبول میکنه اما تا به حال از خونوادش بد نگفتم و قول دادم هرچی گفتن بازم نشنیده بگیرم و برم و قطع رابطه نکنم. اما خواهر شوهرم وقتی دیده همه چیز باز خوب شد و علی رغم حرفاش و تحریکاش ما تا مرز طلاق رفتیم اما جدا نشدیم اومده میگه آدم انقدر عصبانی میشه که یه کارایی میکنه و پشیمون میشه. شوهرم هنوزم تعصبشو بهم نمیده و میگه چهار روز بعد دعوامون گفته در حالیکه ده روز بعد دعوامون صداش از گوشی میومد که باید من برم تعهد کتبی بدم. و نمیگه بهت چه ربطی داره و من ترس از آینده دارم اگه بازم این اتفاق بیافته شوهرم میگه نه نترس ولی من نمیتونم از رفتن به خونشون به شدت میترسم. از زندگی با شوهرم علی رغم اینکه دوستش دارم.

دوست2;501822 نوشت:
سلام مرسی سیده خانوم و دوست عزیز narmaki دارم دانلودش میکنم :Gol:
راستش ما خیلی قهر کرده بودیم به خاطر حرفای معمولی حدود حتی یک ماه اما اینبار واقعا خدا فقط خودش میدونه که من چی کشیدم خونوادم میدیدن هی میبردنم دکتر میگفتن چیزیش نیست روحا داغونه. 5 کیلو لاغر شدم. اما تو این مدت خدا دوتا هدیه بهم داد یکی صبر بود و توکل بر خدا علی رغم اینکه امیدت خیلی کمه و بدبینی به اوجش رسیده . یکی دعا در حق دیگران وسط نمازم بود که چقدر خدا به سرعت هرچی ازش خواستم بهم داد. و دیدم دعاهایی که میکردم و قبول شده اما من متوجهش نشده بود. یکی هم سیاست و مدیریت زندگی بود که دارم آشنا میشم تازه میفهمم باید زندگی مجردی رو و صداقت اون دوران و بذارمش کنار نه اینکه صادق نباشم باید ساده نباشم. من خیلی ساده هستم و ازم سو استفاده کردن.
الانم باهم میریم میگردیم طوری که کسی ببینه حس میکنه ما خیلی خوشبختیم واقعا هم خوش میگذره و فعلا هرچی میگم قبول میکنه اما تا به حال از خونوادش بد نگفتم و قول دادم هرچی گفتن بازم نشنیده بگیرم و برم و قطع رابطه نکنم. اما خواهر شوهرم وقتی دیده همه چیز باز خوب شد و علی رغم حرفاش و تحریکاش ما تا مرز طلاق رفتیم اما جدا نشدیم اومده میگه آدم انقدر عصبانی میشه که یه کارایی میکنه و پشیمون میشه. شوهرم هنوزم تعصبشو بهم نمیده و میگه چهار روز بعد دعوامون گفته در حالیکه ده روز بعد دعوامون صداش از گوشی میومد که باید من برم تعهد کتبی بدم. و نمیگه بهت چه ربطی داره و من ترس از آینده دارم اگه بازم این اتفاق بیافته شوهرم میگه نه نترس ولی من نمیتونم از رفتن به خونشون به شدت میترسم. از زندگی با شوهرم علی رغم اینکه دوستش دارم.

دوست خوبم بهت تبریک میگم
چقدر عالی پیش رفتی
اصلا نترس
به خدا توکل کن
به شوهرت خیلی محبت کن اما اصولی و به جا
یه پیشنهاد هم دارم
اوایل که میری خونه خونواده شوهرت /سعی کن حتما با شوهرت بری یعنی وقتی تو اونجایی اونم خونه باشه/و زیاد اونجا نمون و اصلا سعی کن زیاد باهاشون هم صحبت نشی تا حرفاشون اذیتت نکنه/وقتی کمتر حرف بشنوی کم تر اذیت میشی
منظورم این نیست که بی احترامی بشه یا تحویلشون نگیری
فقط میگم حدود رو رعایت کن
یادت نره تو فقط باید کاری کنی شوهرت قدرتمند ترین پشتیبان تو باشه
کار خوبی هم میکنی که پیش شوهرت از خونوادش بد نمیگی
افرین گل نازم

سلام به شما خانوم دوست2
این مسئله ای که تو زندگی شما هست متاسفانه توی خیلی از خونواده ها پیش میاد.
من خودم آشنایی دارم که به خاطر همین چیزا خانمشو 14 سال!!! تو عقد نگه داشته و رفتارش تقریبا مث شوهر شماست.
این چیزا رو از نزدیک زیاد دیدم. خوب میدونم مشکل از شما نیست و شما اینجا یکه به قاضی نرفتید. به اینجور اخلاقها خیلی آشنا هستم از بس که دیدم. حالا من اینجا از شخصیتشون میگم شاید به دردتون بخوره.
دلیل این رفتار خانواده شوهر شما(خانوماشون) حسادت مفرط نسبت به عروس و همچنین ترس بسیار از سرکشی کردن شماست.(دومی خیلی مهمه)
اونا تمام خواستشون از شما اینه که مث کنیز خونشون باشین و همیشه در ضعیفترین موضع باشید تا خیالشون راحت باشه هیچ وقت براشون گردن کشی نمیکنید.
روحیشون متاسفانه ضعیف و دیکتاتوری توامانه! اینجور افراد باید مطلقا اطاعت بشن و اگه این اتفاق نیفته که نبایدم بیفته زود میرنجند و شروع میکنند به حرص خوردن! اینقدر به خاطر عدم توان در عوض کردن شرایط عذاب میکشند که یه دوره از زندگیشون کابووس میشه. حالا هم میخوان گربه رو دم حجله بکشند تا خیالشون راحت باشه در آینده عروسشون براشون کابووس نمیسازه.
راه برخورد با اینا خیلی سخته چون تقریبا بیمار هستند و خودشونم برا خودشون عذابند.
اما شوهرتون...
تقریبا تو اکثر ازدواج ها این چیزا به خاطر ضعف اخلاقی بعضی خانوما هست. گاهی شروع کننده شر عروس و مادرشن و گاهی مادر شوهر و دخترش
این هنر یک داماد عاقل و با فرهنگه که یه سطح از نظر فهم از زنها بالاتر باشه و بدونه ریشه مشکل کجاست! اونوقت با توجه به موقعیت مهمی که بین دو خانواده داره میتونه راحت با عامل خراب کننده رابطه برخورد کنه و یکبار برای همیشه اونو از ادامه رفتارش باز بداره.
این نقش خیلی خیلی مهمه ولی متاسفانه خیلی از پسرا هنوز نمی تونن بفهمن که نباید در سطح زنها باشند و پای حرفشون بشینن و شریک دعوا باشند.
به خاطر مشکلاتی که این دامادهای ناپخته به وجود میارن و من خیلی زیاد دیدم بهتون توصیه اکید میکنم قبل از ازدواج با یک مشاور خبره در حد حداقل 5 جلسه مشورت کنید تا در آینده در موقعیت بدتری مجبور به جدایی نشید.
تجربه نشون داده این آشتی شوهرتون پایدار نیست(البته نمیخوام حرفای نا امید کننده بزنم) . تا خودش تا مادر و خواهرش اصلاح نشن وصلت کردن صلاح نیست همونطور که کارشناس محترم فرمودند.

seyedeh khanom;502173 نوشت:
دوست خوبم بهت تبریک میگم
چقدر عالی پیش رفتی
اصلا نترس
به خدا توکل کن
به شوهرت خیلی محبت کن اما اصولی و به جا
یه پیشنهاد هم دارم
اوایل که میری خونه خونواده شوهرت /سعی کن حتما با شوهرت بری یعنی وقتی تو اونجایی اونم خونه باشه/و زیاد اونجا نمون و اصلا سعی کن زیاد باهاشون هم صحبت نشی تا حرفاشون اذیتت نکنه/وقتی کمتر حرف بشنوی کم تر اذیت میشی
منظورم این نیست که بی احترامی بشه یا تحویلشون نگیری
فقط میگم حدود رو رعایت کن
یادت نره تو فقط باید کاری کنی شوهرت قدرتمند ترین پشتیبان تو باشه
کار خوبی هم میکنی که پیش شوهرت از خونوادش بد نمیگی
افرین گل نازم

ممنونم سیده خانوم
بله همین حرفای شما رو هم ددقیقا مشاور بهم گفته بود. همین رعایت حدود و خودم بلد نیستم گاها من خیلی محبت میکنم هم به شوهرم و هم خونوادش . ولی وقتی از شوهرم یه چیزی میبینم فقط سکوت میکنم و شوهرم فرد در عین حال اجتماعی اما چیزی شبیه ترسو هست که نمیتونه بیاد جلو و بهم نزدیک بشه و نمیتونه سکوتم و تحمل کنه و باز مجبورم خودم برم جلو.
شوهرم و راضی کردم بریم مشاور اما تا زنگ میزنیم وقت نمیده میترسم دیگه نره.

mohamad313;502208 نوشت:
سلام به شما خانوم دوست2
این مسئله ای که تو زندگی شما هست متاسفانه توی خیلی از خونواده ها پیش میاد.
من خودم آشنایی دارم که به خاطر همین چیزا خانمشو 14 سال!!! تو عقد نگه داشته و رفتارش تقریبا مث شوهر شماست.
این چیزا رو از نزدیک زیاد دیدم. خوب میدونم مشکل از شما نیست و شما اینجا یکه به قاضی نرفتید. به اینجور اخلاقها خیلی آشنا هستم از بس که دیدم. حالا من اینجا از شخصیتشون میگم شاید به دردتون بخوره.
دلیل این رفتار خانواده شوهر شما(خانوماشون) حسادت مفرط نسبت به عروس و همچنین ترس بسیار از سرکشی کردن شماست.(دومی خیلی مهمه)
اونا تمام خواستشون از شما اینه که مث کنیز خونشون باشین و همیشه در ضعیفترین موضع باشید تا خیالشون راحت باشه هیچ وقت براشون گردن کشی نمیکنید.
روحیشون متاسفانه ضعیف و دیکتاتوری توامانه! اینجور افراد باید مطلقا اطاعت بشن و اگه این اتفاق نیفته که نبایدم بیفته زود میرنجند و شروع میکنند به حرص خوردن! اینقدر به خاطر عدم توان در عوض کردن شرایط عذاب میکشند که یه دوره از زندگیشون کابووس میشه. حالا هم میخوان گربه رو دم حجله بکشند تا خیالشون راحت باشه در آینده عروسشون براشون کابووس نمیسازه.
راه برخورد با اینا خیلی سخته چون تقریبا بیمار هستند و خودشونم برا خودشون عذابند.
اما شوهرتون...
تقریبا تو اکثر ازدواج ها این چیزا به خاطر ضعف اخلاقی بعضی خانوما هست. گاهی شروع کننده شر عروس و مادرشن و گاهی مادر شوهر و دخترش
این هنر یک داماد عاقل و با فرهنگه که یه سطح از نظر فهم از زنها بالاتر باشه و بدونه ریشه مشکل کجاست! اونوقت با توجه به موقعیت مهمی که بین دو خانواده داره میتونه راحت با عامل خراب کننده رابطه برخورد کنه و یکبار برای همیشه اونو از ادامه رفتارش باز بداره.
این نقش خیلی خیلی مهمه ولی متاسفانه خیلی از پسرا هنوز نمی تونن بفهمن که نباید در سطح زنها باشند و پای حرفشون بشینن و شریک دعوا باشند.
به خاطر مشکلاتی که این دامادهای ناپخته به وجود میارن و من خیلی زیاد دیدم بهتون توصیه اکید میکنم قبل از ازدواج با یک مشاور خبره در حد حداقل 5 جلسه مشورت کنید تا در آینده در موقعیت بدتری مجبور به جدایی نشید.
تجربه نشون داده این آشتی شوهرتون پایدار نیست(البته نمیخوام حرفای نا امید کننده بزنم) . تا خودش تا مادر و خواهرش اصلاح نشن وصلت کردن صلاح نیست همونطور که کارشناس محترم فرمودند.

ممنون از راهنماییتون دقیقا هرچی گفتین درسته.
شوهر من مهارت زندگی کردن اصلا بلد نیست حتی فکر میکنه زنا هم مثل مردا هستن منم چقدر باید بهش با ذکر مثال توضیح بدم خوب خسته میشه. چقدر باید روانشناسانه برخورد بکنم کی راه می افته؟
همینی که میگین زیاد دوام نمیاره درسته باز یک مدت میگذره روز از نو و روزی از نو حرفای خاله زنکی و میشنوه من سعی میکنم زیاد همدیگر و بیرون ببینیم تا همو بشناسیم و دوست داشته باشیم و اینطوری زیاد تو محیط خاله زنکی خونشون نمونه خیلی تلاش میکنم اما اون اصلا میگه خسته میشم . راستم میگه میگه باید زود بریم خونمون تا مشکلات برطرف بشن میگم نه به یک شکلی جدید ظاهر میشن.
یه اخلاق بد هم که داره دروغ گفتنشه میخواد مثلا من با خانوادش مهربون باشم دروغ میگه یا به زور و دعوا و قهر متوسل میشه . امروز پوشیده با ذکر مثال از فامیل دورشون گفتم مثلا میخوای عمه ات ..... که رک و مستقیم بهم بگو من دلم میخواد این کار و بکنی. دروغ گفتن اون به من باعث میشه ازم فاصله بگیره و باهم راحت نباشیم علی رغم تلاش زیاد من.
امروز بهش گفتم برمیگردی سرکارت با سر جواب داد آره. رفتیم پارک مادرش زنگ زد . گفتم چی گفت؟ گفت خونمون مادربزرگمینا بودن مامانم میگفت میای خونه برو اتاق الان ز زد گفت میای خونه راحت باش رفتن. گفتم میگی میرم شرکت ... بهش گفتم خواهش میکنم ازم پنهان نکن و یا دروغ نگو چون من کاملا متوجهم. انگار باهام رودروایستی داره و انقدر رودروایستی هاش جمع میشن تا انفجار و دعواهای رکیک و زشت تا آخرین درجه...چقدر مشکل داره

عزیزم اصلا و ابدا جلوی شوهرت از مادر و خواهرش بد نگو، حتی اگه از دستون ناراحتی تا جایی که میتونی به روی خودت نیار، یه مدت بگذره اونا هم درست میشن ایشالا. بالاخره مادر و خواهرشن، ببینه باهاشون بدی یا ازشون خوشت نمیاد نسبت به شما دل چرکین میشه.
بعدم تا میتونی از حرف بردن و حرف اوردن و منتقل کردن حرفای این و اون دوری کن، به همسرتم بفهمون این رفتارها در شان شما نیست، به خدا بیشتر مشکلاتتون مال همین حرفای جسارتا خاله زنکیه. مامان ِ من اینو گفت مامان ِ تو اونو گفت.
حتی خیلی از حرفای همسرتم نباید پیش پدر مادرت بازگو کنی و اونو خراب کنی...
دعواهای زن و شوهری تموم میشه اما وجهه ای که شما از همسرت و خانواده اش پیش خانواده ات ترسیم میکنی هرگز از یادشون نمیره.
سعی کنید جوری رفتار کنید شوهرتون حس کنه شما همسرشید نه رقیبش
زنشید و بهش به عنوان تکیه گاه نیاز دارید
این تکیه گاه بودنو تو همسرتون خیلی باید تقویت کنید، باید حس کنه حمایتگر شماست.
نذارید روتون بیشتر از این تو روی هم باز بشه که به حرفای رکیک برسه...
من مورد مثل شما ندیدم اما چند مورد از نزدیکانم بودن که مشکلات زیادی داشتن با شوهرشون یکی دوران عقد جدا شد و الان ازدواج موفقی کرده. یکی دیگه ام 6 سال عقد بود و بعدش بعد یکسال زندگی زیر یه سقف طلاق گرفت، اونم بعدا ازدواج موفقی کرد خوشبختانه. اولی شوهرش مجرد بود و ایشون دوران عقد روابط محدودی داشت البته... دومی همسرش هم تجربه ی طلاق داشت...

ایشالا شما بهترین تصمیم رو بگیری و خدا کمکت میکنه حتما

من اصلا حرفی ازشون نمیزنم.
باور کنین خیلی سعی کردم و می کنم که پیشم راحت باشه همش چشم همش اجازه میدی. نمیدونم چرا انقدر ناز میکنه گاهاا شک میکنم دوستم داره یا نه خودش دیده خواسته باهام ازدواج کنه تا به حالم نگفته دوستم نداره برعکس اما چرا زندگیش براش مهم نیست . با حرف امروزم انگار ناراحت شده... هردو یا شایدم من نقش بازی میکنم شاد خوب خوش و سرحال و موفق.
زندگی من طلاق آخر خطه به خدا نمیتونم فقط از خدا میخوام این نوع سرنوشتو نه واسه من که واسه هیچ کسی ننویسه نه اجباری بلکه زندگی خوش بده به همه.
شایدم من عجله میکنم

بازم سلام
به نظرم فقط دو حالت داره که ازدواج شما موفقیت آمیز باشه.
1-اینکه اخلاق زنونه خواهر و مادرش عوض بشه که خیلی خیلی بعیده و کار شما هم نیست . مشاورها معمولا میگن آدم نمیتونه اخلاق کسی رو تغییر بده.
2- دیدگاه شوهرتون نسبت به شما و از همه مهمتر خانوادش عوض بشه و بتونه درست تشخیص بده مشکل اصلی از کیه.
این راه شاید اگه با مشاوره مناسب و تدبیر مناسب خودتون طی بشه به نظرم مفید تر باشه. شوهر شما شدیدا به شما بد بین شده!
به خاطر همین به شما دروغ میگه و کارای پنهانی میکنه.
عین همین اتفاق شما برا یکی از نزدیکان افتاد و من همش نظاره گر بودم. تمام مدت تنها نتیجه گیری من از این دعواها این بود که کاش خانوم مدیریت داشت و میتونست کمی بیشتر تحمل کنه و کم کم اعتماد شوهرشو جلب کنه.
این غیبت هایی که پشت سر شما شده نظر شوهرتونو عوض کرده اما من میگم آدمی که ازش غیبت میشه اگه نتونه خودشو از موضع اتهام با بهترین روش خارج کنه خودشم در غیبت خودش نقش داره. خانوم دوست 2 اصلا چه معنی داره این همه مدت پشت سر شما حرف میزدند و شما با رفتار زیبا و کریمانه مانع از القا دیدگاه منفی در ذهن شوهرتون نشدید؟!
روی شوهرتون کار کنین امیدوارم زیاد از حد تعصب بیجا روی خواهر و مادرش نداشته باشه.
اگه بهش درست فکر کردنو یاد بدین دیگه اونا این کارای مخفی رو تموم میکنن چون میبینن بیفایده شده.
بازم حرف دارم اگه خواستین بعدا میگم...
یا علی

یه چیز دیگه، هرکار همسرتو قرار نیست به روشون بیاری
بعضی جاها باید آدم خودشو به ندیدن و نشنیدن بزنه چون طرفش قبح اون کار بدش براش میریزه.
مثل همین دروغ گفتن همسرتون
تو روایات هم داریم اینو، اصل تغافل. یعنی دلیلی نداره به روی همسرتون بیارید تو فلان دروغو گفتی یا چرا دروغ گفتی.
اگر واقعا جدایی براتون آخرین راهه خیلی باید تلاش کنید و کسب مهارت. کتاب بخونید پیش مشاور برید، کلاسهای مهارت زندگی هم زیاده، اگر تهران باشید و همسرتونم همراهتون باشن تا ان شا الله به مرور زندگیتون بهتر بشه.
خدا واسه هیچ کس بد نمیخواد که. بخش اصلی سرنوشتمون رو خودمون میسازیم. با رفتارمون، با انتخابمون و... زندگی که جبر نیست. ان شا الله برای شما هم روزهای خوبی رقم بخوره.
همش دنبال مقصر نباشید، دنبال پیدا کردن علت مشکل و راه حل باشید.

موضوع قفل شده است