جمع بندی نخستین وحی و احتمال ارسال آن از سوی غیر خدا

تب‌های اولیه

118 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=comic sans ms]عرض اردات خدمت عزیزان به ویژه جناب رئوف

درست میفرمایید مسئله خیلی ساده است ، علم خدا بیشتر از علم محمد است و خدا یه حرفهایی به محمد گفت و او مامور شد آن حرفها را به ما برساند . دو سئوال اساسی اینجا مطرح است .
اول : از کجا محمد میفهمید که این حرفها از جناب خداست آیا احتمال نمیداد این حرفها از جانب غیر خدا باشد ؟
دوم : اصلا قبول ، همه قرآن از جانب خداست از کجا معلوم که خدا به محمد راست گفته نه دروغ ؟

ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا او میل کند ما هم به دنبالش هستیم

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

غنی از فقر;487759 نوشت:
عرض اردات خدمت عزیزان به ویژه جناب رئوف درست میفرمایید مسئله خیلی ساده است ، علم خدا بیشتر از علم محمد است و خدا یه حرفهایی به محمد گفت و او مامور شد آن حرفها را به ما برساند . دو سئوال اساسی اینجا مطرح است . اول : که کجا محمد میفهمید که این حرفها از جناب خداست آیا احتمال نمیداد این حرفها از جانب غیر خدا باشد ؟ دوم : اصلا قبول ، همه قرآن از جانب خداست از کجا معلوم که خدا به محمد راست گفته نه دروغ ؟ ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا او میل کند ما هم به دنبالش هستیم

پاسخ سوال اول این است که وحی بر پیامبر اینطور نیست که در آن شکی باشد و کاملاً یقینی است.علتش هم کیفیت وحی است.علاوه بر ای پاسخ سوال اول باز به همان تحدی بر می گردد.اگر خود حضرت محمد (ص) هم شک داشت می توانست تحدی کند.
پاسخ سوال دوم این است که از خداوند جز راستی نمی آید و این را هم براهین عقلی ثابت می کنند و هم ادله نقلی.

لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

غنی از فقر;487759 نوشت:
[=comic sans ms]عرض اردات خدمت عزیزان به ویژه جناب رئوف

درست میفرمایید مسئله خیلی ساده است ، علم خدا بیشتر از علم محمد است و خدا یه حرفهایی به محمد گفت و او مامور شد آن حرفها را به ما برساند . دو سئوال اساسی اینجا مطرح است .
اول : از کجا محمد میفهمید که این حرفها از جناب خداست آیا احتمال نمیداد این حرفها از جانب غیر خدا باشد ؟
دوم : اصلا قبول ، همه قرآن از جانب خداست از کجا معلوم که خدا به محمد راست گفته نه دروغ ؟

ما فرزندان دلیل هستیم هر کجا او میل کند ما هم به دنبالش هستیم

با سلام مجدد خدمت شما دوست گرامی

همان طور که پیش از این عرض شد، در این تاپیک تنها در مورد سوال اصلی شما بحث می کنیم و سوالات دیگر شما که اتفاقا مهم هم هستند، باید به صورت مجزا مورد بحث قرار بگیرند.
سوال اصلی این بود که چگونه امکان دارد که پیامبر اسلام، از خدا خبر دهد در حالی که او نمی تواند بر خداوند احاطه پیدا کند. در مورد این سوال بحث شد و ظاهرا پاسخ قانع کننده بوده است.
اما در مورد دو سوال دیگر که مطرح کردید، باید عرض کنم که هر دوی این سوالات خارج از موضوع اصلی هستند و برای بررسی باید به صورت جداگانه در سایت مطرح شوند.

موفق باشید

[=book antiqua]سلام

[=book antiqua]
[=book antiqua]جناب رئوف امر شما مطاع به سئوالات دیگر نمی پردازیم هر چند هم این سئوالات به یک چیز باز میگردد .

[=book antiqua]
[=book antiqua]
دوستان توجه کنند یک معرفت حق داریم یک معرفت باطل و بین حق و باطل هم منزله و جایگاه دیگری هم نیست . محمد میگوید من به معرفت حق نرسیدم ( ماعرفناک حق معرفتک ) پس معرفت پیامبر به اعتراف خودش معرفت باطل است . چیزی که حق نباشد یعنی باطل باشد از دیدگاه قران کمترین اعتباری ندارد ( ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ) . چون محمد احاطه همه جانبه به خدا پیدا نکرد حقا و حقیقتا و قطعا معرفت به خدا پیدا نکرد اگر به خدا احاطه میافت آنوقت معرفت حق و حقیقی و قطعی پیدا میکرد با این اوصاف معرفت محمد از خدا ظنی و غیر حقیقی و غیر حق و باطل است و طبق خود قرآن کمترین اعتباری ندارد . لطفا دوستان مخصوصا جناب رئوف نظر دهند .

نحن ابناء الدلیل ، نمیل حیث یمیل

غنی از فقر;485132 نوشت:
[=comic sans ms]محمد بن عبدالله ناگهان صدایی در غار حراء شنیده است و مدعی است که آن صدا از جانب خداست . سئوال این است که او از کجا فهمیده است که صدایی را که برای اولین بار شنیده از جانب خدا است و نه غیر او ؟ محمد بن عبدالله از کجا و بر طبق چه منطقی اقراء باسم ربک الذی خلق را ندای خدایی شمرد ؟ آیا احتمال نداد که این صدا از غیر خدا باشد ؟

اگر از جانب خدا نبوده پس از جانب چه کسی بوده؟

1- از جانب شخص دیگر؟ در این صورت باید نتیجه گرفت (نعوذ بالله) پیامبر قادر به تشخیص انسان از غیر انسان نبوده است.

2-از جانب موجودی ماورای طبیعت؟در این صورت این موجود خیر بوده یا شر؟اگر شر بوده که انسان را به فساد دعوت میکرد و اگر خیر بوده چرا دروغ میگفته؟

[="Tahoma"][="Navy"]

غنی از فقر;487891 نوشت:
[=book antiqua]سلام

[=book antiqua]جناب رئوف امر شما مطاع به سئوالات دیگر نمی پردازیم هر چند هم این سئوالات به یک چیز باز میگردد .

دوستان توجه کنند یک معرفت حق داریم یک معرفت باطل و بین حق و باطل هم منزله و جایگاه دیگری هم نیست . محمد میگوید من به معرفت حق نرسیدم ( ماعرفناک حق معرفتک ) پس معرفت پیامبر به اعتراف خودش معرفت باطل است . چیزی که حق نباشد یعنی باطل باشد از دیدگاه قران کمترین اعتباری ندارد ( ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ) . چون محمد احاطه همه جانبه به خدا پیدا نکرد حقا و حقیقتا و قطعا معرفت به خدا پیدا نکرد اگر به خدا احاطه میافت آنوقت معرفت حق و حقیقی و قطعی پیدا میکرد با این اوصاف معرفت محمد از خدا ظنی و غیر حقیقی و غیر حق و باطل است و طبق خود قرآن کمترین اعتباری ندارد . لطفا دوستان مخصوصا جناب رئوف نظر دهند .

نحن ابناء الدلیل ، نمیل حیث یمیل



سلام
اگر سواد منکران نبوت و رسالت خاتم انبیاء در این حد است عوام مسلمین هم نباید غصه ای داشته باشند
شما که معنای یک جمله عربی را نمی دانید چطور خود را منتقد اسلام می دانید
شما که از شناخت و معرفت حروف اولیه اش را نمی شناسید چطور می خواهید از شناخت رسول اعظم ص سخن بگویید
بهتر است بروید کمی باسوادتر شوید بعد بیایید اشکال کنید
یا علیم

به نام الله

حضرت محمد (ص) بعد از شنیدن پیام خداوند از طریق جبرئیل به سوی خانه اش رهسپار شد و طبری از قول پیامبر به خدیجه(س) نقل می کند:

>

خدیجه (س) حکایت میکند که وقتی محمد به خانه رسید مشاهده کردم که رنگ صورتش پریده و به شدت خسته به نظر میرسد.وقتی خدیجه(س) رسول الله را دید دستش را گرفت و از وی پرسید برای تو چه اتفاقی افتاده که اینطور خسته هستی و مثل اینکه بیمار میباشی.
محمد(ص) واقعه را برای خدیجه تعریف کرد و گفت بسیار می ترسم.

روایت شده پیامبر برای آرام شدنش از خدیجه خواست با عبایی او را بپوشاند تا استراحت کند و وحشتش از بین برود.(عده ای معتقدند در این هنگام ممکن است پیامبر دچار تردید شده باشد که صدایی که شنیده از جانب خدا بوده یا دچار اشتباه شده است)
بعضی از تذکره نویسان روایت می کنند که در همان شب جبرئیل می آید و سوره ی هتاد و چهارم قرآن(سوره ی مدثر) برای پیامبر نازل میشود.(يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴿1﴾قُمْ فَأَنذِرْ ﴿2﴾)

حضرت خدیجه (س) پیامبر را نزد پسر عموی خود که شخصی حنیف بود برد و آن شخص به پیامبر گفت بدون شک این کلام خداوند همان پیامی است که در گذشته برای موسی نازل شده است.عده ای نیز بر این باورند که او گفته است که بدون تردید تو همان پیامبری هستی که عیسی (ع) وعده داده است.

طبق این مکتوبات اینکه پیامبر درجا بعد از اولین پیام الهی اعلام رسالت کند ممکن است اشتباه باشد و پیامبر اول به شرح اتفاقاتی که برای او افتاده برای خدیجه اکتفا کرده است.و بعد از تکرار پیام های الهی و تفکر،پیامبر به این یقین رسیده که پیام از جانب خداست.

( در ضمن این احتمال که در لحظه ی ارسال پیام،پیامبر در مورد اینکه پیام الهی است یا نه شک داشته رد است.پیام الهی دارای چنان کیفیتی است که هیچ جای شک و شبهه ای در آن نیست.این تردید ممکن است بعد از گذشتن اندک زمانی از ارسال پیام از جانب خدا برای پیامبر پیش بیاید)

غنی از فقر;487891 نوشت:
[=book antiqua]سلام

[=book antiqua]جناب رئوف امر شما مطاع به سئوالات دیگر نمی پردازیم هر چند هم این سئوالات به یک چیز باز میگردد .
[=book antiqua]
دوستان توجه کنند یک معرفت حق داریم یک معرفت باطل و بین حق و باطل هم منزله و جایگاه دیگری هم نیست . محمد میگوید من به معرفت حق نرسیدم ( ماعرفناک حق معرفتک ) پس معرفت پیامبر به اعتراف خودش معرفت باطل است . چیزی که حق نباشد یعنی باطل باشد از دیدگاه قران کمترین اعتباری ندارد ( ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ) . چون محمد احاطه همه جانبه به خدا پیدا نکرد حقا و حقیقتا و قطعا معرفت به خدا پیدا نکرد اگر به خدا احاطه میافت آنوقت معرفت حق و حقیقی و قطعی پیدا میکرد با این اوصاف معرفت محمد از خدا ظنی و غیر حقیقی و غیر حق و باطل است و طبق خود قرآن کمترین اعتباری ندارد . لطفا دوستان مخصوصا جناب رئوف نظر دهند .

نحن ابناء الدلیل ، نمیل حیث یمیل


با سلام خدمت شما دوست گرامی

دو مطلب در پاسخ شما در نظر گرفته بودم که فعلا یکی را بیان می کنم

- محمد (ص) خدا نیست. محمد (ص) واسطه و پیامبر = پیغام بر، خداوند است. او پیام "خدا" را برای بشر می رساند نه اینکه از "خودش" چیزی بگوید. به عبارت دیگر، اساسا در بحث ما مهم نیست که پیامبر چقدر می داند و چقدر نمی داند زیرا قرآن سخن پیامبر نیست بلکه سخن خداوند علیم و حکیم است که به نبی، رسول، پیغام بر خود گفته است تا به انسان ها برساند. پیامبری که حتی (به ظاهر) خواندن و نوشتن هم نمی دانست و حکمت آن هم این است که مردم او را متهم نکنند که تو قرآن را از خودت نوشته ای و سخنان تو است (و ای بسا کسی اشکال کند به پیامبر که علم تو ناقص است)
قرآن سخن خداوند است و در این مرحله ما اساسا کاری با میزان علم پیامبر نداریم.

موفق باشید

غنی از فقر;485691 نوشت:
سلام بر اهل بصیرت
ما به عقل اعتماد داریم

سلام علیکم!
در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند که اینکه در قرآن آمده در دل ایشان مرض است یعنی چه؟ امام پاسخ دادند که یعنی به بدی میل دارند و از خوبی کراهت دارند، به عبارت ما میشه جای ارزش و ضد ارزش تو نظرش عوض شده، اونهایی که یک چیزهای گناهی را حقوق مسلم بشر می‌دانند هم یک همچنین مشکلاتی دارند. اما این یک کلام کاملاً صحیح است که «کلما امر به العقل امر به الشرع، کلما امر به الشرع امر به العقل»، رابطه‌ی دو سویه هم (هم از این بتوان بدون هیچ فرض اضافه‌ای به آن رسید و هم از آن بتوان بدون هیچ فرض اضافه‌ای به این رسید) به زبان ریاضی می‌شود «تساوی» با به عبارت دقیق‌تر «مورفیزم». یعنی در اسلام تساوی بین عقل و شروع پذیرفته شده ولی بدیهی هم هست که اینطور نیست که هر کسی بنشیند و بگوید که به نظر من می‌رسد که این درست است و برای آن هم استدلال عقلانی دارم ولی شرع چیز دیگر گفته است. طبق همان حدیث اولی این یعنی استدلال عقلانی ما ایراد داشته ولی آن ایراد از ذهن ما دور مانده است، یا اینکه در شرایطی وخیم‌تر عقل ما ناقص است، یا اگر باز هم وخیم‌تر باشد عقل ما فاسد شده (بخاطر گناهان.) عقل در تعبیر اسلامی مانند چراغی در صحنه‌ی دل است که نور آن دل (قلب) را روشن می‌کند و قلب هم که مطابق آیه‌ی قرآن در سینه است، البته نه آن قلب دقیقا همین قلب ظاهری است و نه آن سینه همین سینه‌ی ظاهری است، مراد از سینه هم همان است که مثلاً زیاد شدن صبر و تحمل را با شرح صدر توضیح می‌دهند. عقل که درست صحنه‌ی دل را روشن نکند نتیجه‌اش به انحراف افتادن است و اینجاست که وحی وارد می‌شود. در روایت مبارکه داریم که درد شما گناه است و درمان شما استغفار. در روایت دیگر آمده که عقل شما تباه شده است پس از شرع تبعیت بی‌چون و چرا کنید تا عقلتان اصلاح گردد (به عبارت مهندسین تنظیم و کالیبره شود). یعنی اگر از شرع تبعیت کنیم ان شاء الله کم‌کم عقلمان که در اثر اشتباهات عمدی و غیرعمدی و ... فاسد شده (اغواء شده، جای درست و غلط در آن تغییر داده شده) اصلاح می‌شود و از آن به بعد ان شاء الله گزاره‌ی تساوی عقل و شرع برای ما هم صادق خواهد بود. اما تا بدانجا نرسیده‌ایم ما که به عقل خود اعتماد کامل نداریم، پیشنهاد حقیر اینه که شما هم نداشته باشید که چه بسا به جای راه سمت چاه را برایتان روشن کند ...

پیامبر خدا صل الله علیه و آله که در زبان احادیث عقل اول هستند اگرچه همیشه یکتاپرست بودند (بر دین جدشان حضرت ابراهیم علیه‌السلام) ولی شاید بشود گفت که معلم خاصی در سلوک خود به سوی خداوند نداشتند، اما در عوض همانطور که گفته شد عقل اول عالم هستند و در چهل‌سالگی که مطابق قرآن انسان به بلوغ خود می‌رسد ایشان برگزیده شدند، یعنی کسی که خودش راه را رفت آن هم تا جایی که احدی پیش از او نرفته بود، با نور عقل، وقتی به مقصد رسید برگزیده شد به رسالت، که ای نجات یافته حالا برو دست دیگرانی که سرگردان هستند را بگیر ...

غنی از فقر;485691 نوشت:
دوستی امر فرمودنند که بیشتر راجع به سئوال توضیح دهم برای همین از یک داستان معروف بهره میگیرم و آن داستان فیل در دفتر سوم «مثنوی معنوی» با عنوان «اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل» است. خلاصه داستان به این شرح است که: “فیلی بود و انسان : هر یک از آنان دست بر اندام پیل می­سود و چیزی تجسم می­کرد؛ مثلا آن که دست به خرطوم پیل می­کشید، پیل را به صورت یک ناودان تصور می­کرد، آن دیگری که دست بر گوش آن حیوان می کشید، خیال می­کرد که پیل شبیه بادبزن است. همین طور کسی که دست به پای پیل می­کشید، آن را به صورت یک ستون تجسم می­کرد و بالاخره کسی که دست به کمر پیل می­کشید می­گفت: پیل مانند تخت است. حال آن که همه اینان در اشتباه بودند و در حد فهم خویش به توصیف فیل دست زدنند . در این داستان چون انسان به فیل احاطه نداشت هر کس آنچه را فهم کرده بود بیان نمود ولی هیچ یک تعریفی جامع از فیل ارائه نداند چون احاطه به فیل نداشتند .

به مطلب خود بازمیگردیم و میگوییم که هم نبوت و هم رسالت خاتمه یافته است و محمد بن عبدالله آخرین رسول و نبی بوده است . آیا محمد تعریف جامع از الله ارائه کرد ؟ لازمه ارائه تعریف جامع از الله احاطه محمد به الله است و گرنه اگر احاطه ای کامل نباشد داستان فیل پیش میاید . آیا محمد بن عبدالله احاطه کامل به الله و چگونگی و صفات الله پیدا کرد یا خیر ؟ اگر محمد محیط بر الله است پس مقام محمد از الله فراتر است و اگر الله محیط بر محمد است پس صفات و ویژگیهایی وجود دارد که محمد بدان احاطه و وقوف پیدا نکرده است ، اگر حالت سومی به نظر دوستان و مخصوصان کارشناسان محترم میرسد بفرمایند .

اما در مورد سؤالات بعدی‌اتان دوستان پاسخ‌های کافی داده‌اند، این دیگر تکرار مکررات است احتمالاً، باید ببخشید:

حضرت آیت الله جوادی آملی مثال خوبی میزنند. عین مثالشان یادم نیست ولی منظورشان را سعی میکنم برسانم. ما اگر صدایی بشنویم که مثلاً من از طرف خدا هستم باید شک کنیم، شاید وهم باشد، شاید القائات شیطان باشد، شاید هم خداوند باشد و من برگزیده‌ام؟ اما کسی که به آن درجه از پاکی رسیده که به پیامبری برگزیده شده از نظر باطن در جایگاه بالایی است که وهم و القائات شیاطین و ... در آن جایگاه جایی ندارد، آنجا آنقدر روشن است که چیزی مخفی نمی‌ماند، حقیقت از باطل کامل مشخص است.

در مورد احاطه داشتن یا نداشتن حضرت خاتم صل الله علیه و آله به ذات خداوند یک مثال برایتان میاورم: فرض کنید دارید کنکور می‌دهید. برای پاسخ دادن به یک سؤال چهارگزینه‌ای دو روش را می‌توانید در پیش بگیرید، یکی اینکه مسأله را حل کنید و جواب درست را بیابید، این مطمئناً احاطه‌ی شما بر سؤال را لازم دارد. اما راه دوم این است که از کنار گذاشتن گزینه‌های اشتباه گزینه‌ی درست را تنها تشخیص دهید، حتی اگر نتوانید درستی آن را هم اثبات کنید، یعنی بی‌آنکه لازم باشد به مسأله احاطه داشته باشید. در مورد خداوند اگر هیچ وحیی هم نباشد با عقل می‌توان پی برد به واجب‌الوجود و برخی صفات او. اما مهم‌ترین ویژگی در راه شناخت خداوند نه از راه صفات خداست که از راه تنزیه خداوند است از آنچه که نیست. یک نگاه به ستاره کنید و بگویید این خدای من است، بعد بگویید نه خدای من افول نمی‌کند، یک نگاه به ماه کنید که این خدای من است، اما نه خدای من رنگ نمی‌بازد، یک نگاه به خورشید کنید که این از همه پرنورتر است و این به خدایی شایسته‌تر است، اما باز هم نه آن هم زمانی در دسترس نیست. این تنزیه که تعبیر اسلامی آن تسبیح است، چیزی است که به شعور زیادی هم نیاز ندارد و هر ذره‌ی عالم هم در حال همین ذکر تسبیح است. اما همین راه می‌تواند در معرفت شما را تا قرب خدا بالا ببرد، کافی است بدانید خداوند چه‌ها نیست. آمریکا قدرت نظامی دارد؟ خداوند فرموده کید ایشان نزد من است اگرچه کیدشان کوه‌ها را هم جابجا کند. ستارگان بزرگ‌اند؟ خداوند خالق آنهاست با تمام جزئیات آنها و فراتر است. در کنار هر کوچه و پس‌کوچه‌ای، در کنار هر خرابه‌ای، در هر کوه و دشتی، علفهای هرزی است که هیچ کس به آنها اعتنایی هم ندارد و با تکبر از کنارشان می‌گذریم اما تمام این زمان‌ها که ما خواب و بداریم و سر کار هستیم و در حال تایپ هستیم آنها همگی سر جایشان هستند، با باد تکان می‌خورند، از نور خورشید فوتوسنتز می‌کنند و ساقه‌هایش در حال انتقال آب است و همه‌ی اینها را خداوند تقدیر کرده و به آنها لطیف است و خبیر. وقتی آنچه خداوند خلق کرده، وقتی حکمت‌های خداوند را مرور کنید می‌بیننید که این تنزیه خداوند از اینکه صفتی از صفات مخلوق را داشته باشد و اینکه او والاتر است شما را تا چه حد به توحید و قرب خدا می‌تواند نزدیک کند. خلقت خداوند همه آیات خداوند هستند.
اگر اینها را متوجه شدید بعد می‌توانید فکر کنید پیرامون اینکه چرا اساس اسلام همان تسبیحات اربعه هستند و اینکه اصلا چرا به همه‌ی آنها تسبیح گفته می‌شود:
سبحان الله، الحمد لله، لا اله الا الله، الله اکبر
با همین ذکر می‌شود به خدا رسید اگر عقل سالم داشته باشیم، اینها همان اذکاری هستند (البته گاهی لا حول و لا قوة الا بالله به جای یکی از این اذکار معرفی می‌شود، مطمئن نیستم) که اهل بیت علیهم‌السلام وقتی موجودات دیگری تازه خلق شدند و میخواستند ایشان را بپرستند گفتند تا به خداوند دلالت کنند و خداوند را منزه کنند از اینکه مشابه خلقتش انگاشته شود.

یا علی

[=&quot]سلام و عرض اردات
[=&quot]جناب رئوف از شما بسیار دلگیر و ناراحت هستم ؛ چرا شما شان پیامبر را در حد یک طوطی و یک کبوتر نامه رسان تنزل میدهد ؟ خود محمد نمفهمید چه میگوید ؟ آیا محمد میگفت مسئولیت من فقط رساندن این قرآن است و راست و دروغش بر عهده خداست ؟ آیا محمد تبیین کننده قرآن نبود ؟ آیا محمد نمی بایست الله را به مردم بشناساند ؟ اصلا وظیفه محمد شناساندن الله به انسان است .
[=&quot]حال سوال من این است که فردی که به اعتراف خودش میگوید من حقیقتا خدا را نشناختم ( ما عرفناک حق معرفته ) چگونه مامور شناساندن خدا به تمام انسانهاست ؟ آیا محمد مامور است که شناخت غیر حقیقی و باطل خودش را به مردم تعلیم دهد ؟

غنی از فقر;488241 نوشت:
سوال من این است که فردی که به اعتراف خودش میگوید من حقیقتا خدا را نشناختم ( ما عرفناک حق معرفته ) چگونه مامور شناساندن خدا به تمام انسانهاست ؟ آیا محمد مامور است که شناخت غیر حقیقی و باطل خودش را به مردم تعلیم دهد ؟

مؤمن اینطور نیست که خداوند مفهومی در بی‌نهایت باشد که دسترسی به او نیست و هیچ کس حتی اگر پیامبر او هم باشد نمی‌تواند هیچ درک درست‌درمانی از او داشته باشد، بلکه بالعکس، این مسیر بی‌نهایت هست ولی از همینجا شروع می‌شود و تا بینهایت ادامه دارد. این مسیر کلش «شرب مدام» است، یعنی از اول که وارد مسیر می‌شویم با خداوند خواهید بود و از او بهره خواهید برد، همینطور که معرفت به خدا بیشتر شود بهره‌ی شما هم بیشتر خواهد شد. و این مسیر هرگز پایان نمی‌یابد. پیامبر خاتم در این مسیر جلودار هستند، یعنی بالاترین معرفت را دارند و از همه جلوتر هستند و خداوند او را مأمور کرده است تا دست در راه ماندگان را هم بگیرند، کسانی که ولی غرور و تکبر دارند و دست پیامبر خدا را رها می‌کنند و می‌گویند ما خودمان راه را بهتر بلد هستیم مدام به بیراهه می‌روند، یعنی مثلاً خداوند موجود و متحقق (حضرت حق) را رها می‌کنند و به دبنال خدایان باطل (خدایی که خدا نیست، بلکه مثلاً سنگ است، یا فرعون است، یا ...) می‌روند. این بی‌راهه رفتن‌ها هم که دور شدن از صراط مستقیم (کوتاه‌ترین مسیر به سوی خداوند و بی‌نیاز شدن با رحمات بی‌حد و حصر او) است همراه خواهد بود با رنج‌های روانی متعدد که صورت آن می‌شود عذاب‌های دنیایی و برزخی و آخرتی و ... .

شما در این روند مشکلی می‌بینید؟ خدا اگر یک نقطه در بینهایت بود مشکل شما درست بود ولی خداوند خودش بی‌نهایت است (البته خلط ماجرا نشود، اینها مثال مع‌الفارق است و خداوند بسیط است و باقی صحبت‌های از این دست).

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام

غنی از فقر;487891 نوشت:
چون محمد احاطه همه جانبه به خدا پیدا نکرد حقا و حقیقتا و قطعا معرفت به خدا پیدا نکرد اگر به خدا احاطه میافت آنوقت معرفت حق و حقیقی و قطعی پیدا میکرد با این اوصاف معرفت محمد از خدا ظنی و غیر حقیقی و غیر حق و باطل است و طبق خود قرآن کمترین اعتباری ندارد

یعنی هنوز متوجه نشدید که: «قرآن سخن خداست؟» و «خدا معرفت کامل به خودش دارد» «لذا کلامش بیشترین اعتبار را دارد؟»

غنی از فقر;488241 نوشت:
سلام و عرض اردات

جناب رئوف از شما بسیار دلگیر و ناراحت هستم ؛ چرا شما شان پیامبر را در حد یک طوطی و یک کبوتر نامه رسان تنزل میدهد ؟ خود محمد نمفهمید چه میگوید ؟ آیا محمد میگفت مسئولیت من فقط رساندن این قرآن است و راست و دروغش بر عهده خداست ؟ آیا محمد تبیین کننده قرآن نبود ؟ آیا محمد نمی بایست الله را به مردم بشناساند ؟ اصلا وظیفه محمد شناساندن الله به انسان است .

حال سوال من این است که فردی که به اعتراف خودش میگوید من حقیقتا خدا را نشناختم ( ما عرفناک حق معرفته ) چگونه مامور شناساندن خدا به تمام انسانهاست ؟ آیا محمد مامور است که شناخت غیر حقیقی و باطل خودش را به مردم تعلیم دهد ؟

با سلام خدمت شما دوست گرامی

دوست گرامی، چرا ناراحت شدید؟ بنده قصد نداشتم سخنان من موجب ناراحتی شما شود. شما به این مسئله توجه داشته باشید که در چند پست اخیر، مدعای خود را تکرار کردید و به پاسخ های بنده و بعضی از کاربران دیگر، توجه نکردید.
مجددا شما چند مسئله را با هم در آمیختید. اینکه پیامبر راست و دروغ بودن وحی را به خدا نسبت داده، مسئله ما نیست.
وظیفه پیامبر رساندن وحی است فاِن تولوا فاِنما عليك البلغ المبين (1) اگر روى بگردانيدند فقط بلاغ آشكار به عهده تو است. به این معنا که او تنها بشیر و نذیر است و باید پیامی که از سوی خداوند دریافت کرده را به بشر برساند.
بنابراین مجددا به این مسئله بازمی گردیم که از آنجایی که قرآن از سوی خداست و به منبع علم الهی بازمی گردد، نمی توان میزان علم پیامبر را به قرآن نسبت داد.

مطلب دیگر این است که پیامبر وظیفه تعلیم و تربیت نیز داشته است و طبیعتا فهم و درک پیامبر در مورد خداوند بسیار بیشتر از افرادی مانند من و امثال من است. فرض شما در این بحث یک فرض غلط است. آنجا که چنین فرض می کنید که یک شی یا کاملا شناخته شده است و یا کاملا مجهول. آیا نمی شود ما موجودی را تا حدی بشناسیم و نه به طور کامل؟
مثال ساده تر. اگر فرض کنیم که علم فیزیک 100 مسئله دارد که هرکسی آنها را بداند تمام قوانین فیزیکی جهان را خواهد دانست. حال فردی پیدا شده که 70 قانون از این 100 قانون را می داند. آیا این فرد نمی توان به فردی که اساسا نمی داند فیزیک چیست، درس فیزیک بدهد؟
این مثال در مورد پیامبر اگر چه موجب تقریب به ذهن می شود ولی کاملا هم دقیق نیست زیرا پیامبر در هر مسئله که مورد نیاز مردم باشد، اگر هم خودش علم نداشته باشد، از طریق وحی اطلاعات لازم در اختیار او قرار می گیرد و می تواند آن اطلاعات را به مردم ارائه کند. بنابراین لازم نیست که از ابتدا 100 درصد مطلب را بداند بلکه او با علم گسترده ی خویش می تواند چراغ راه بشریت باشد.

موفق باشید

1. نحل 82

[="Tahoma"][="Navy"]

غنی از فقر;488241 نوشت:
حال سوال من این است که فردی که به اعتراف خودش میگوید من حقیقتا خدا را نشناختم ( ما عرفناک حق معرفته ) چگونه مامور شناساندن خدا به تمام انسانهاست ؟ آیا محمد مامور است که شناخت غیر حقیقی و باطل خودش را به مردم تعلیم دهد ؟


سلام
پیامبر نمی فرماید معرفت من از خدای متعال حق نیست بلکه می فرماید معرفت من به اندازه خودم است و حق معرفت پروردگار آنستکه اورا همانطور که خودش هست اورا بشناسی و این مقدورنیست جز برای خود ذات مگر اینکه به عنایت حق تعالی فنای مطلق برای عبد حاصل شود و البته آنگاه دیگر از زبان محمد ص یا علی ع چیزی که بیانگر من و تو بین او و خدا باشد شنیده نمی شود چه اینکه فانی مطلق هرچه بگوید اخبار خدا از خودش خواهد بود و دیگر اثری از واسطه در خبر نیست
دیگر اینکه اگر محمد ص از خدای خود خبری دهد که بدان معرفت نداشته باشد به چه درد مردم عوام می خورد وقتی خود او بدان دانا نتواند بشود مردم عادی چگونه بشوند لذا تمام اخبار کتاب عزیز قرآن در دایره معرفت نبی اکرم است و حتی از هو در قل هوالله احد که بیان اسم ذات الهی هست هم خبری دارد که خبر می دهد و البته همه اینها اخبار به واسطه در مقام جذبه و فنای مطلق است که بیانش گذشت
یا علیم[/]

[=arial]

[=arial]با سلام خدمت دوستان بالاخص جناب محی الدین
[=arial]
[=arial]بنده فهم خویش را از فنای مطلق بیان میکنم شما اگر اشکالی مشاهده کردید بفرمایید .
[=arial]
[=arial]در یک کلام فنای مطلق یعنی رسیدن انسان به مقام الوهیت است . محمد به فنای مطلق رسید یعنی محمد ، خدا شد . آیا منظور شما هم از فنای مطلق همین است ؟
[=arial]

غنی از فقر;488614 نوشت:
[=arial]با سلام خدمت دوستان بالاخص جناب محی الدین
[=arial]بنده فهم خویش را از فنای مطلق بیان میکنم شما اگر اشکالی مشاهده کردید بفرمایید .

[=arial]در یک کلام فنای مطلق یعنی رسیدن انسان به مقام الوهیت است . محمد به فنای مطلق رسید یعنی محمد ، خدا شد . آیا منظور شما هم از فنای مطلق همین است ؟


سلام علیکم،
در روایت مبارکه‌ای داریم «العبودیة جوهر کنهه ربوبیة»، یعنی عبودیت گوهری است که در اعماق آن ربوبیت است ولی مراقب باشید ربوبیت خیلی با الوهیت متفاوت است! حضرت رسول صل‌الله‌علیه‌و‌آله در جای دیگر فرموده‌اند که آنقدر خود را در برابر خداوند کوچک دیدم که مانند ذره‌ای بودم یا کمتر از آن. این هیچ بودن در مقابل خداوند همان مقام فنای فی الله است، یعنی نه تنها در واجب و حرام کاملاً مطیع خدا بودن که در مستحب و مکروه هم کامل مطیع بودن و بلکه در مباح هم کامل مطیع خدا بودن. یعنی آنکه درباره‌ی نماز شب ایشان در حدیث هست که حضرت دو نماز میخواندند، بعد میخوابیدند آنقدر که خداوند میخواست، یعد بیدار میشدند دوباره دو نماز میخواندند و میخوابیدند آنقدر که خدا میخواست و ...، یا در جای دیگر حضرت رضا علیه‌آلسلام فرمودند که از میان خرماها خرمای خاصی (عجوه) را دوست داشتند چون پدرانشان آن خرما را دوست داشتند. یعنی حتی در اینکه چه دوست داشته باشند بخورند هم بندگی خدا میکردند، اینکه چقدر بخوابند و از کی تا کی بخوابند و ... همه بندگی خدا. در اینجاست که آنها می‌شوند اسوه‌ی حسنه و در اینجاست که خداوند درباره‌ی رسولش می‌فرماید «لا ینطق عن الهوی». کسی که از خودش سلب اراده کرده و تمام زندگی‌اش را خدایی کرده می‌شود اهل بیت علیهم‌السلام که اگر کسی را دوست داشته باشند خدا او را دوست دارد و اگر بر کسی غضب بگیرند خداوند بر او غضب دارد، کسی که آنها را دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که بر آنها غضب داشته باشد بر خداوند غضب داشته است. بعد خداوند کنترل تمام عالم را به ایشان می‌سپرد و این بزرگان نه برای خود که برای خداوند کار می‌کنند. آنها ربوبیت می‌کنند و در عالم تکوین قادر به تغییر خواهند بود و اراده‌ی آنها اراده‌ی خدا خواهد بود، اما این اوج بندگی است و نه خدایی، آنها هرگز دعوت به خود نکردند و از خودشان یک فلش درست کردند که فقط خدا را نشان دهد و شدند آیة کبری.
در استفاده‌ی از تعابیر باید خیلی دقت کنیم، مرز معرفت به خدا و کافر شدن باریک است ...

[="Tahoma"][="Navy"]

غنی از فقر;488614 نوشت:
[=arial]با سلام خدمت دوستان بالاخص جناب محی الدین
[=arial]بنده فهم خویش را از فنای مطلق بیان میکنم شما اگر اشکالی مشاهده کردید بفرمایید .

در یک کلام فنای مطلق یعنی رسیدن انسان به مقام الوهیت است . محمد به فنای مطلق رسید یعنی محمد ، خدا شد . آیا منظور شما هم از فنای مطلق همین است ؟



سلام
الله لا اله الا هو
در دایره ذات باریتعای چیزی جز او نیست لذا در فنای مطلق سخن از این و آن به میان آوردن معنا ندارد و اگر عارف از آن مقام تنزل داده شد دیگر در آن مقام نیست که منسوب به الوهیت شود پس هیچکس در الوهیت حق تعالی شریک نمی شود چون وقتی مادون ذات است که اله نیست و هنگامی که به جذبه متنعم به تجلیات ذاتی شد از او بما هو هو چیزی نمی ماند تا در الوهیت با ذات شریک شود لذا لا اله الا الله یک حقیقت ازلی و ابدی است
یا علیم

بن موسی;487282 نوشت:
اگر بپذیریم نقش پیامبران واسطه بوده،در وحی جهل و نقصی نیست چون مستقیماً از سوی خود خداوند می آید و استوارترین راه است.

سلام
مگر در فلسفه اسلامي تعريف وحي خودآگاهي كامل(توسط انسان كامل) از هستي نيست؟ اگر غير ازين است چه ايرادي داشت كه خداوند با تك تك انسانها سخن ميگفت؟
منظورم اينه كه اگر وحي همان عقل انسان كامل نيست ، براي دريافت آن چه ضرورتي به استعداد و طهارت نفس است؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

با عرض پوزش

معلق;489247 نوشت:
اگر وحي همان عقل انسان كامل نيست ، براي دريافت آن چه ضرورتي به استعداد و طهارت نفس است؟

جناب بن موسی در چند پست قبل چیزی گفتند که حقیر رو به فکر واداشت، هر چند به جایی نرسیدم:khaneh:
بن موسی;487292 نوشت:
اگر قرآن کتاب خداوند یکتا باشد،در اینصورت از آنجا که توحید برقرار است،کلام خالق هم باید غیر از کلام مخلوق باشد.

خب کلام خدا کامل باشد، فهم انسان ناقص باشد، چه فایده ای خواهد داشت؟
یعنی چه کسی میتواند هر زمان که نیاز باشد، به قرآن نظر کند و احکام مورد نیاز رو استخراج کند؟
عقل ناکامل میتواند؟

منظورم اینه که «عقل کامل انسانی» «اگر کامل معنا داشته باشه» لازمه استفاده و بهره جویی کامل از «وحی» «کلام خداست»
نه اینکه: وحی = «عقل کامل انسانی»

مثل دانشجویان یک کلاس اونی که استعدادش بیشتر است، مسایل را برای دیگران خیلی راحت حل میکند
و دیگران حیرت زده میشوند که ای بابا اینکه راه حلش همان است که استاد گفته بود، فقط ما نمیدانم چرا نمیتوانیم به تنهایی حلش کنیم!!!!!:Gig:

در پناه خدا

[=&quot]سلام بر دوستان
[=&quot]بنظر من ما باید در مقابل هر طرز تفکر و هر آیین چشمانمان را باز کنیم ، حتی اسلام به ما نگفته که چشم و گوش بسته همه حرفهای من رو قبول کن ، اسلام گفته هر چیز را فهمیدی در مورد اون تکلیف داری و لا غیر ، ما خیلی چیزهای اسلام رو نمیفهمیم پس تکلیفی در مورد اون نداریم . اسلام به ما گفته که من ( اسلام ) حق هستم ولی نگفته چشم بسته بگو چشم . اسلام به ما گفته که بشناس و بفهم بعد بگو اسلام حقه نه اول بگو اسلام حقه بعد برو دنبال شناخت . اسلام گفته اگر عملی را که نمیدانی و انجام میدهی این عمل تو را از خدا دور میکند بجای اینکه با عملت به خدا نزدیک شوی حتی این عمل اگر قرآن خوندن باشه . حدیثی از مولا ذکر میکنم که فرمود : رب تال قرآن و القرآن یلعنه یعنی چه بسا تلاوت کننده قرآن که قرآن او را لعنت میکند . آری چه نمازگزارانی که نماز آنها را لعنت میکند ، چه روزه گیرانی که روزه آنها را لعنت میکند ، چه حاجیانی که حج آنها را لعنت میکند و ... پس تلاوت قرآن و نماز و روزه و حج هم به خدا نزدیک میکند و هم انسان را از خدا دور میکند ، اگر بفهمیم که چکار میکنیم به خدا نزدیک میشویم و اگر نفهمیم که چه میکنیم از خدا دور میشویم . آیا ما حقیقتا فهمیدیم که قرآن و وحی از جانب خداست ؟ آیا اصلا ما خدا را حقیقتا شناختیم ؟ اگر شناختیم که هیچ ولی اگر نشناختیم چرا هی دم از خدا میزنیم مگر خودش نفرمود : لا تقف ما لیس لک به علم : بر آنچه بر آن آگاه نیستی نایست 36/اسراء . آیا ما به وحی و صاحب وحی علم داریم که بروی آن ایستاده ایم ؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

غنی از فقر;489910 نوشت:
حتی اسلام به ما نگفته که چشم و گوش بسته همه حرفهای من رو قبول کن

میشه بفرمایید در کجا اسلام چنین حرفی زده ؟
اگر اون حرف حرف اسلام است و شما اسلام را از قبل پذیرفته اید، به چه دلیل نباید به آن عمل کنید؟

غنی از فقر;489910 نوشت:
اسلام گفته هر چیز را فهمیدی در مورد اون تکلیف داری و لا غیر ، ما خیلی چیزهای اسلام رو نمیفهمیم پس تکلیفی در مورد اون نداریم .

خب تکلیف جاهایی که قرآن فرموده: «خدا میداند و شما نمیداند» چه میشود؟
یعنی خودش گفته با اینکه من میدانم ولی شما نمیدانید، شما از نادانی خود تبعیت کنید و نه از دانایی من؟!

غنی از فقر;489910 نوشت:
اسلام گفته اگر عملی را که نمیدانی و انجام میدهی این عمل تو را از خدا دور میکند بجای اینکه با عملت به خدا نزدیک شوی حتی این عمل اگر قرآن خوندن باشه

پس تکلیف جاهایی که دستور تبعیت از پیامبر رو داده چی میشه؟
یعنی اسلام گفته در صورتیکه نمیدانی از پیامبر تبعیت نکن و هر وقت مسئله رو خودت دانستی و فهمیدی اون موقع از پیامبر تیعیت کن؟

غنی از فقر;489910 نوشت:
رب تال قرآن و القرآن یلعنه یعنی چه بسا تلاوت کننده قرآن که قرآن او را لعنت میکند . آری چه نمازگزارانی که نماز آنها را لعنت میکند ، چه روزه گیرانی که روزه آنها را لعنت میکند ، چه حاجیانی که حج آنها را لعنت میکند و ... پس تلاوت قرآن و نماز و روزه و حج هم به خدا نزدیک میکند و هم انسان را از خدا دور میکند ، اگر بفهمیم که چکار میکنیم به خدا نزدیک میشویم و اگر نفهمیم که چه میکنیم از خدا دور میشویم .

چطور از مقدمه به این نتیجه قرمز رنگ رسیدید؟
تالی قرآن میتواند با عمل نکردن و زیرپا و بی احترامی به قرآن از خدا دور شود و .... نه اینکه با ندانستن فلسفه برخی احکام

غنی از فقر;489910 نوشت:
آیا ما حقیقتا فهمیدیم که قرآن و وحی از جانب خداست ؟

این طرز سوال پرسیدن فقط خودتون رو گیج میکنه
اگه ایراد خاصی مد نظرتون هست، بنویسید، شاید رفع شد

غنی از فقر;489910 نوشت:
آیا اصلا ما خدا را حقیقتا شناختیم ؟ اگر شناختیم که هیچ ولی اگر نشناختیم چرا هی دم از خدا میزنیم مگر خودش نفرمود : لا تقف ما لیس لک به علم : بر آنچه بر آن آگاه نیستی نایست 36/اسراء .

کسی از شناخت کامل خدا توسط خودش حرف نزد
بلکه صحبت شد:
1- وحی کلام خداست
2- خدا خودش را میشناسد
3- پس توصیف خدا از خودش در قرآن برای ما بسیار بسیار کافی است

شما خیلی چیزها رو به اسلام نسبت دادید؟
آیا علم دارید که اینها گفته اسلام است؟

[=&quot]با سلام بر دوستان بویژه آقای سلمان 14
[=&quot]نکات زیادی راجع به مطلب جناب سلمان هست که به چند نکته اشاره میشود . اسلام دین عقل و علم و آگاهی است ، اسلام به ما میگوید هر عملی باید با آگاهی کامل صورت گیرد و گرنه عمل جاهلانه نه تنها ما را به مقصد نمیرساند بلکه ما را از هدف دور میکند . در اصول کافی و سایر کتب بابی است بنام کسیکه ندانسته عمل میکند بنده حدیث نخست این باب را عرض میکنم : [=&quot]عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السّيْرِ إِلّا بُعْداً : [=&quot]امام صادق عليه السلام مى‏فرمود: هر كه بدون بصيرت عمل كند مانند كسى است كه بيراهه ميرود هر چند شتاب كند از هدف دورتر گردد [=&quot].[=&quot]
[=&quot]اگر انسان بصیرت داشته باشد و بداند که چرا نماز صبح دو رکعت است و چرا نماز مغرب سه رکعت ؛ نماز دو رکعتی صبح و نماز سه رکعتی مغرب انسان را به خدا نزدیک میکند و اگر انسان ندانسته نماز صبح را دو رکعت بخواند بجای اینکه به خدا نزدیک شود از او دور میشود . خدا در آخرت از او میپرسد چرا نماز صبح را دو رکعت خواندی ؟ اگر بگوید خدا خودت گفتی دو رکعت بخوان ، خدا میپرسد من به تو نگفتم که هر عملت باید با بصیرت و آگاهی کامل انجام بدهی ؟ خدا برای هر نماز دو رکعتی که بدون بصیرت باشد نه تنها به ما پاداش نمیدهد بلکه مارا بخاطر هر نماز دو رکعتی بدون بصیرت عذاب میکند ، تاکید میکنم بدون بصیرت . مولا میگفت من خدا را در نماز میبینم و به همین خاطر نماز میخوانم آیا ما هم در نماز خدا را مشاهده میکنیم ؟ نمازی که خدا در آن دیده شود پاداش دارد و نمازی که در آن خدا دیده نشود عذاب دارد . حال ما جزء نمازگزارانی هستیم که نمازمان پاداش دارد یا عذاب ؟ مولا با بصیرت کامل به همه مسائل نماز ، نماز میخواند ما چطور ؟ آیا اصلا نماز بر ما واجب است ؟ آیا وقتی نمیدانیم که چرا نماز صبح دو رکعت است باید نماز صبح را دو رکعت بخوانیم ؟ از نگاه اسلام سن تکلیف دو شرط دارد یعنی انسان زمانی مکلف است که این دو شرط را دارا باشد اول توان جسمی دوم توان عقلی . توان جسمی مشخص است ولی توان عقلی یعنی اول باید انسان بفهمد بعد عمل کند و اگر نفهمیده هر عملی را انجام دهد مجازات میشود . نماز دو رکعتی صبح زمانی واجب است که انسان بفهمد چرا نماز صبح دو رکعت است و گرنه واجب نیست . اعتقاد به آسمانهای هفتگانه که در قرآن آمده زمانی واجب است که انسان بفهمد که آسمانهای هفتگانه چیست و انسان اگر ندانسته بگوید من آسمانهای هفتگانه را قبول دارم طبق خود متن قرآن و روایات مجازات میشود و از خدا دور میشود . در مورد قرآن و وحی برای من صد در صد اثبات نشده که از جانب خداست اگر برای شما صد در صد اثبات شده که قرآن و وحی از جانب خداست بنده را هم مطلع فرمایید که فرمود : زکاه العلم نشره .
[=&quot]با تشکر

غنی از فقر;489910 نوشت:

سلام بر دوستان
بنظر من ما باید در مقابل هر طرز تفکر و هر آیین چشمانمان را باز کنیم ، حتی اسلام به ما نگفته که چشم و گوش بسته همه حرفهای من رو قبول کن ، اسلام گفته هر چیز را فهمیدی در مورد اون تکلیف داری و لا غیر ، ما خیلی چیزهای اسلام رو نمیفهمیم پس تکلیفی در مورد اون نداریم . اسلام به ما گفته که من ( اسلام ) حق هستم ولی نگفته چشم بسته بگو چشم . اسلام به ما گفته که بشناس و بفهم بعد بگو اسلام حقه نه اول بگو اسلام حقه بعد برو دنبال شناخت . اسلام گفته اگر عملی را که نمیدانی و انجام میدهی این عمل تو را از خدا دور میکند بجای اینکه با عملت به خدا نزدیک شوی حتی این عمل اگر قرآن خوندن باشه . حدیثی از مولا ذکر میکنم که فرمود : رب تال قرآن و القرآن یلعنه یعنی چه بسا تلاوت کننده قرآن که قرآن او را لعنت میکند . آری چه نمازگزارانی که نماز آنها را لعنت میکند ، چه روزه گیرانی که روزه آنها را لعنت میکند ، چه حاجیانی که حج آنها را لعنت میکند و ... پس تلاوت قرآن و نماز و روزه و حج هم به خدا نزدیک میکند و هم انسان را از خدا دور میکند ، اگر بفهمیم که چکار میکنیم به خدا نزدیک میشویم و اگر نفهمیم که چه میکنیم از خدا دور میشویم . آیا ما حقیقتا فهمیدیم که قرآن و وحی از جانب خداست ؟ آیا اصلا ما خدا را حقیقتا شناختیم ؟ اگر شناختیم که هیچ ولی اگر نشناختیم چرا هی دم از خدا میزنیم مگر خودش نفرمود : لا تقف ما لیس لک به علم : بر آنچه بر آن آگاه نیستی نایست 36/اسراء . آیا ما به وحی و صاحب وحی علم داریم که بروی آن ایستاده ایم ؟




با سلام خدمت شما دوست گرامی

دوست گرامی

دغدغه شما در مورد شناخت اسلام و پیروی از روی علم، دغدغه صحیحی است و اساسا شکل گیری مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی، برای هموار کردن این راه است. اما مسئله ای که باید به آن توجه داشت این است که برای پاسخگویی چاره ای نداریم غیر از اینکه از یک نظم و نظامی پیروی کنیم تا سوالات و پاسخ ها در فضایی روشن و غیر مبهم، مطرح شوند. لازمه این کار آن است که سوالات خود را به صورت مشخص مطرح کنیم و تنها نیز به همان سوال مشخص بپردازیم. سوال مشخص شما در این تاپیک مطرح شد و دوستان نظرات خود را بیان کردند و بنده نیز پاسخ هایی عرض کردم.
اگر شما مایل هستید که سوالات و مطالب جدیدی طرح کنید، لطفا این کار را در تاپیک های جدید انجام دهید تا نظم و قوانین سایت هم رعایت شود.

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

غنی از فقر;490283 نوشت:
اگر انسان بصیرت داشته باشد و بداند که چرا نماز صبح دو رکعت است و چرا نماز مغرب سه رکعت ؛ نماز دو رکعتی صبح و نماز سه رکعتی مغرب انسان را به خدا نزدیک میکند و اگر انسان ندانسته نماز صبح را دو رکعت بخواند بجای اینکه به خدا نزدیک شود از او دور میشود .

نتیجه قرمز رنگ رو چطور گرفتید؟

غنی از فقر;490283 نوشت:
اگر بگوید خدا خودت گفتی دو رکعت بخوان ، خدا میپرسد من به تو نگفتم که هر عملت باید با بصیرت و آگاهی کامل انجام بدهی ؟

الان شما گفتگوی ویژه با خدا داشتی که اینطوری پاسخ میدهد؟

غنی از فقر;490283 نوشت:
خدا برای هر نماز دو رکعتی که بدون بصیرت باشد نه تنها به ما پاداش نمیدهد بلکه مارا بخاطر هر نماز دو رکعتی بدون بصیرت عذاب میکند ،

دست بردارید
بصیرت برای چه و به چه دلیل است؟
پس چرا امام صادق(ع) خودشان به شیعیان میفرمودند احکامتان را در عدم دسترسی به ما از فلانی و فلانی بپرسید

غنی از فقر;490283 نوشت:
مولا میگفت من خدا را در نماز میبینم و به همین خاطر نماز میخوانم

یعنی اگر کسی خدا را نبیند، نباید نماز بخواند؟

غنی از فقر;490283 نوشت:
نمازی که خدا در آن دیده شود پاداش دارد و نمازی که در آن خدا دیده نشود عذاب دارد

دین حدید است؟

غنی از فقر;490283 نوشت:
آیا وقتی نمیدانیم که چرا نماز صبح دو رکعت است باید نماز صبح را دو رکعت بخوانیم ؟

چرایی اش را از شما نخواسته اند
همینکه بدانید چند رکعت است کافی است

غنی از فقر;490283 نوشت:
در مورد قرآن و وحی برای من صد در صد اثبات نشده که از جانب خداست اگر برای شما صد در صد اثبات شده که قرآن و وحی از جانب خداست بنده را هم مطلع فرمایید که فرمود : زکاه العلم نشره .

بنده استدلالهایم را نوشتم
شما اصلاً صحبتی داشتی جز تکرار مکررات و ربط دادن موضوعات بی ربط به هم
استدلالهای را بخوانید در حد توان در خدمت هستم
البته اگر حس کنم شما محقق هستید
و حوصله هم داشته باشم

سلام و عرض ادب


جناب کارشناس فرمودنند که از بحث اصلی خارج نشوید پس بنده جواب کوتاهی به جناب سلمان 14 میدهم و به بحث اصلی میپردازم . جناب سلمان 14 بفرمایند طبق حدیث مذکور - العامل علی غیر بصیره -یعنی چه ؟ آیا حدیث به ما نمیگوید که هر عملی بدون بصیرت موجب دوری از خدا میشود ؟ آیا نماز و روزه و حج و غیره عمل نیست ؟ اگر عمل هست میرسیم به اعمال از جمله نماز بصیرانه و نماز غیر بصیرانه . من طبق حدیث میگویم نماز بصیرانه انسان را به خدا نزدیک میکند و نماز غیر بصیرانه انسان را از خدا دور میکند . مثلا بنده اگر بدانم چرا نماز صبح را دو رکعت میخوانم و نماز بخوانم به خدا نزدیک میشوم و اگر ندانم چرا نماز صبح را دو رکعت میخوانم و نماز صبح را دو رکعت بخوانم از خدا دور میشوم چون عامل علی غیر بصیرت هستم .


به موضوع اصلی بپردازیم و آن اینکه پیامبر طبق صریح روایتِ ما عرفناک حق معرفتک خودش را دارای معرفت حق نمیداند بنده از این جمله میفهمم که پیامبر معرفت حق و حقیقی به الله ندارد و هرچه حق و حقیقی نباشد باطل و غیر حقیقی است پس معرفت محمد به الله معرفتی غیر حق و غیر حقیقی است . اگر دوستان چیز دیگری از روایت ما عرفناک حق معرفتک دریافت میکنند بفرمایند .

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

غنی از فقر;490405 نوشت:
جناب سلمان 14 بفرمایند طبق حدیث مذکور - العامل علی غیر بصیره -یعنی چه ؟ آیا حدیث به ما نمیگوید که هر عملی بدون بصیرت موجب دوری از خدا میشود ؟

جوابتون داده شد
بصیرت به این معنا نیست که شما مد نظرتون هست
کسی که دستور خدا را بداند و بداند خدا دستور داده که 2 رکعت بخوان و نه دو رکعت و نیم،
و بدنبال دانستن چرایی آن است، برای اینکه اول بداند و بعد عمل کند
بصیر نیست
با عرض پوزش بلکه کور است و نادان
والله یعلم و انتم لا تعلمون

غنی از فقر;490405 نوشت:
به موضوع اصلی بپردازیم و آن اینکه پیامبر طبق صریح روایتِ ما عرفناک حق معرفتک خودش را دارای معرفت حق نمیداند بنده از این جمله میفهمم که پیامبر معرفت حق و حقیقی به الله ندارد و هرچه حق و حقیقی نباشد باطل و غیر حقیقی است پس معرفت محمد به الله معرفتی غیر حق و غیر حقیقی است . اگر دوستان چیز دیگری از روایت ما عرفناک حق معرفتک دریافت میکنند بفرمایند .

وقتی شما میتونی این حرف رو بزنی که نعوذبالله پیمبر خدا باشد و در شان یک خدا معرفت نداشته باشد
پیمبر یک انسان است و در شان یک انسان معرفت کامل دارد
اما شان انسان با شان خدا متفاوت است
و البته قرآن کلام خود خداست

غنی از فقر;490405 نوشت:
سلام و عرض ادب

....


به موضوع اصلی بپردازیم و آن اینکه پیامبر طبق صریح روایتِ ما عرفناک حق معرفتک خودش را دارای معرفت حق نمیداند بنده از این جمله میفهمم که پیامبر معرفت حق و حقیقی به الله ندارد و هرچه حق و حقیقی نباشد باطل و غیر حقیقی است پس معرفت محمد به الله معرفتی غیر حق و غیر حقیقی است . اگر دوستان چیز دیگری از روایت ما عرفناک حق معرفتک دریافت میکنند بفرمایند .



با سلام خدمت شما دوست گرامی

از توجه شما سپاسگزارم ولی مسئله ای که شما طرح میکنید چندین بار پاسخ داده شده و شما مکررا تکرار میکنید. اساسا محتوای قرآن از پیامبر نیست که شما بخواهید علم پیامبر را مورد بررسی قرار دهید. سوال اصلی شما این مسئله بود و پاسخ آن هم چندین بار داده شده است ولی شما هربار آن را مجددا تکرار می کنید.

مسئله دیگر (که در واقع موضوع بحث ما نیست ولی به جهت تکرارهای شما مجبورم به آن اشاره کنم) این است که چنین نیست که ما یا یک شی را صد در صد بشناسیم و یا اینکه صد در صد نشناسیم بلکه بسیاری از اوقات شناخت ما نسبی است به این معنا که مثلا پدیده الف را شما 70 درصد می شناسید و بنده 5 درصد. در چنین مواقعی شما می توانید بنده را راهنمایی کنید و حال که شما صد در صد امری را نمی شناسید، معنایش این نیست که ما از هفتاد درصد شما نیز استفاده نکنیم.

باز هم تاکید و تکرار می کنم که این بحث اساسا در مورد قرآن نیاز نیست زیرا محتوای قرآن از سوی پیامبر نیست.

موفق باشید

[=&quot]سلام بر دوستان بویژه جناب رئوف
[=&quot]من سئوال را مکررا تکرار میکنم چون شما شان پیامبر را در حد یک طوطی یا یک کبوتر نامه رسان تنزل میدهید . شما اگر تصریح بفرمایید محمد بن عبدالله یک طوطی یا یک کبوتر نامه رسان بود من دیگر ساکت میشوم .[=&quot]

بسم الله الرحمن الرحیم

سلمان14;489647 نوشت:
خب کلام خدا کامل باشد، فهم انسان ناقص باشد، چه فایده ای خواهد داشت؟
یعنی چه کسی میتواند هر زمان که نیاز باشد، به قرآن نظر کند و احکام مورد نیاز رو استخراج کند؟
عقل ناکامل میتواند؟

منظورم اینه که «عقل کامل انسانی» «اگر کامل معنا داشته باشه» لازمه استفاده و بهره جویی کامل از «وحی» «کلام خداست»
نه اینکه: وحی = «عقل کامل انسانی»

مثل دانشجویان یک کلاس اونی که استعدادش بیشتر است، مسایل را برای دیگران خیلی راحت حل میکند
و دیگران حیرت زده میشوند که ای بابا اینکه راه حلش همان است که استاد گفته بود، فقط ما نمیدانم چرا نمیتوانیم به تنهایی حلش کنیم!!!!!:Gig:

متوجه شدید: «کار هر کسی نیست که بتواند احکام مورد نیاز انسانها را از کلام خدا استخراج کند!!!»
و البته در عمل هم به آن پایبند باشد
و البته شایسته رهبری هم باشد
و .....

غنی از فقر;490793 نوشت:
سلام بر دوستان بویژه جناب رئوف
من سئوال را مکررا تکرار میکنم چون شما شان پیامبر را در حد یک طوطی یا یک کبوتر نامه رسان تنزل میدهید . شما اگر تصریح بفرمایید محمد بن عبدالله یک طوطی یا یک کبوتر نامه رسان بود من دیگر ساکت میشوم .



با سلام خدمت شما دوست گرامی

لطفا سعی نکنید با عنوانی مثل طوطی، مسیر بحث علمی را تغییر دهید.
پیامبر وحی را دریافت کرده است و به مردم انتقال داده است البته او معلم وحی نیز می باشد ولی این شان پیامبر نیز بر اساس چیزی است که خداوند در قرآن بیان میکند.
اینکه پیامبر وحی را دریافت کرده است و به بشر انتقال داده است، شان پایینی نیست و مقام والایی است که مخاطب خداوند واقع شده است.
اتفاقا مسئله ای که شما در پی بیان آن هستید، شان پیامبر را تحریف می کند و آن اینکه بگوییم محتوای قرآن از پیامبر است در حالی که چنین نیست و پیامبر سالها تلاش کرد تا پیام خداوند را به بشر برساند نه پیام خود را.

موفق باشید

نقل قول:
سلام
مگر در فلسفه اسلامي تعريف وحي خودآگاهي كامل(توسط انسان كامل) از هستي نيست؟ اگر غير ازين است چه ايرادي داشت كه خداوند با تك تك انسانها سخن ميگفت؟
منظورم اينه كه اگر وحي همان عقل انسان كامل نيست ، براي دريافت آن چه ضرورتي به استعداد و طهارت نفس است؟

سلام علیکم مؤمن،
از فلسفه‌ی اسلامی جز یک مقدار ناچیز نمی‌دانم ولی جسته گریخته مطالبی را خدمتتان عرض کنم شاید مفید باشد، ان شاء الله:

۱. عالم بزرگواری می‌فرمود وحی از مرتبه‌ای از معصوم است به مرتبه‌ی دیگری از معصوم. یعنی لوح و قلم و اسرافیل و میکائیل و جبرائیل تنها واسطه‌ی این مهم هستند. البته پذیرش این مطلب به هیچ عنوان هم مشکل نیست و با مطالب زیادی در دین ما سازگاری دارد، مثلاً:

  • سوره‌ی حمد که مفتاح قرآن است در معراج رسول خدا صل الله علیه و آله از زبان خود حضرت بیان گردید، همین‌طور اگر اشتباه نکنم دو آیه‌ی آخر سوره‌ی بقره که محاوره‌ی خداوند با رسولش است.
  • رسول خداوند سرچشمه‌ی رحمت خداوند به این عالم هستند و هیچ چیز از رحمت خداوند به این عالم نمی‌رسد مگر به واسطه‌ی وجود ایشان، مگر اینکه خداوند طور دیگری اراده کند. در حدیثی که به خلقت عقل اول (پیامبر خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله) اشاره دارد بیان شده است که سپس خداوند نفس آن عقل (حضرت امیر علیه‌السلام) را علم قرار داد و علم در نزد خداوند با فعل خداوند تفاوتی ندارد، یعنی علیم بودن خداوند عین خلقت خداوند است و او به خلقت خود لطیف و خبیر است، سمیع و بصیر است و ... و خلاصه اینکه اهل بیت علیهم‌السلام با محوریت رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله در باطن عالم جان عالم هستند و هر مخلوقی وجودش را از ایشان می‌گیرد. کلام خدا هم مخلوق خداست و این از مناظره‌ی امام رضا علیه‌السلام با عمران صائبی مشخص است وقتی گفته می‌شود که دوم چیزی که خداوند خلق نمود حروف بود که البته معنای آن وسیع‌تر از این ظاهری است که ما از آن برداشت می‌کنیم و مثلاً حضرت عیسی علیه‌السلام کلمة‌الله معرفی می‌شوند. خلاصه اینکه وحی هم از وجود رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله است.
  • در مقابل اینکه در زیارت جامعه و ... خطاب به ائمه اطهار علیهم‌السلام با عنوان «مهبط الوحی» سلام می‌دهیم در زیارت رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله در چند جا از جمله زیارت از بعید ایشان با عنوان «معدن الوحی» سلام می‌دهیم که باز رسول خدا را منحصر به جایگاه آغازین وحی خداوند می‌شناسیم.
بنابراین به نظر صحیح است که وحی را به جای بحث عمومی معصوم و انسان کامل (در بیان شما) به رسول خداوند صل‌الله‌علیه‌و‌اله منحصر نماییم که عقل کلی عالم هستند، اهل بیت علیهم‌السلام ولی همگی انسان کامل هستند. همچنین در تأیید این نظر روایتی داریم که امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند رسول خدا صاحب وحی هستند و من صاحب الهام. اینکه به پیامبران دیگر چگونه وحی می‌شده است در مبدأ وحی تفاوتی نخواهد بود و در مقصد تفاوت می‌شود، از خدا به واسطه‌ی رسول‌الله به لوح و قلم و ... تا برسد به دست نبی خدا در هر زمان. اما باز هم از روایت دیگر وقتی وحدت وجود مورد عنایت باشد می‌بینیم که هر پیامبری هم شیعه‌ی امیرالمؤمنین (نفس پیامبر) بوده است و شیعه بودن یعنی از شعاع نور ایشان بودن، تا آنجا که در روایت مبارکه داریم که حضرت امیر علیه‌السلام فرمودند استاد موسی علیه‌السلام (حضرت خضر) من بودم. پس باز هم وحی از مرتبه‌ای از معصوم به مرتبه‌ی دیگر از معصوم بوده است و این وحی وقتی کامل شد که گیرنده‌ی آن هم خود رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله شد.

۲. اگر درست خاطرم باشد آیت الله جوادی آملی فرموده باشند که وحی خداوند هیچ‌گاه منقطع نمی‌شود و خداوند هرگز خاموش نیست اما طهارت نفس لازم است که کلام خداوند درک و شنیده شود.

و نکته‌ی آخر اینکه قرآن کلام خداست و نه رسولش، پیامبر خدا رحمةللعالمین است و واسطه‌ی اعظم رحمت خدا به عالم خلقت، اگرچه وحی از مرتبه‌ای از معصوم است به مرتبه‌ی دیگر اما منشأ وحی به هر حال فاعلیت خداوند است که این فاعلیت بعد از خلقت مشیت او (خلقت اولی) به صورت قائلیت خداوند (گوینده بودن خداوند) قابل صورت خوردن می‌شود. واسطه در تمامی این مراحل را هم خود خداوند رسولش قرار داده است.

این آنقدر بود که حقیر توانستم بفهمم، درست آن را عالمان دین بهتر می‌دانند

سلام بر دوستان بویژه جناب رئوف
جناب رئوف فرمودند که پیامبر معلم وحی است . آیا معلم وحی به حقیقت وحی که یکی از اجزای مهم آن وحی ، الله است آگاهی کامل داشت یا خیر ؟ به گفته خود پیامبر که فرموده ما عرفناک حق معرفتک به معرفت حقیقی از الله که به جرات میتوان گفت مهمترین آموزه وحی است نرسید . قرآن یا همان وحی چیزی است که حتی اگر یک کلمه از آن فهمیده نشود نمیتوان در مورد آن سخن گفت چه رسد به این که فردی به شناخت حق از الله نرسیده و میخواهد معلم قرآن همه باشد ، نا گفته اعتبار صحبتهای او در مورد قرآن مشخص است . شاید آن قسمتی که معلم وحی بدان آگاه نیست ناسخ یا قید زننده یا خاص کننده قسمتی باشد که میداند .

غنی از فقر;491664 نوشت:
سلام بر دوستان بویژه جناب رئوف
جناب رئوف فرمودند که پیامبر معلم وحی است . آیا معلم وحی به حقیقت وحی که یکی از اجزای مهم آن وحی ، الله است آگاهی کامل داشت یا خیر ؟ به گفته خود پیامبر که فرموده ما عرفناک حق معرفتک به معرفت حقیقی از الله که به جرات میتوان گفت مهمترین آموزه وحی است نرسید . قرآن یا همان وحی چیزی است که حتی اگر یک کلمه از آن فهمیده نشود نمیتوان در مورد آن سخن گفت چه رسد به این که فردی به شناخت حق از الله نرسیده و میخواهد معلم قرآن همه باشد ، نا گفته اعتبار صحبتهای او در مورد قرآن مشخص است . شاید آن قسمتی که معلم وحی بدان آگاه نیست ناسخ یا قید زننده یا خاص کننده قسمتی باشد که میداند .



با سلام خدمت شما دوستان گرامی

دوست گرامی پاسخ این سوال شما نیز پیش از این داده شده است ولی مجددا عرض می کنم که چنین نیست که همه چیز را یا سفید ببینیم و یا سیاه و اینگونه فرض کنیم که امری یا برای ما کاملا شناخته شده است و یا کاملا مجهول است بلکه ممکن است تا میزانی به مسئله ای علم داشته باشیم و تا میزانی نیز علم نداشته باشیم.
اما اشکال شما در مورد اینکه شاید پیامبر چیزی را نداند که تخصیص زننده اموری است که می داند، باید دو نکته را عرض کنم:

1 هر آنچه که برای هدایت بشر لازم است توسط خداوند به پیامبر داده شده است و هر آنچه که برای دوری از گمراهی و ضلالت لازم است که دانسته شود توسط پیامبر بیان شده است. با وجود این مسئله، مطالبی که پیامبر علم بدان ها ندارد، قطعا مسئله ای نیست که به هدایت و ضلالت ما مربوط شود واگرنه خداوند آنها را بر نبی خویش عرضه میکرد.
2 این چنین نیست که پیامبر 70 درصد مسائل را بداند و در مورد 30 درصد چیزی نداند. به عبارت دیگر، شناخت خداوند را باید مانند شناخت قرآن در نظر گرفت. قرآن ظاهری دارد که همه می فهمند. بطون مختلفی نیز دارد که هر کسی به اندازه سعه ی علم و دانشش از آن بهره مند می شود. ممکن است فردی تا بطن ششم قرآن را بداند ولی بطن هفتم بر او مجهول باشد. در این حالت فرد نمی تواند ادعا کند که احاطه تام به قرآن دارد ولی نمی توان به او نیز گفت که تو نمی توانی معلم قرآن باشی زیرا بطون قرآن منافی یکدیگر نیستند بلکه مرحله عمیق تر و دقیق تر هستند. به عبارت دیگر مطالب بطن ششم با مطالب بطن هفتم، منافات یا تعارض ندارد بلکه عمق و دقت مطالب متفاوت است.
با توجه به این مثال، چنین نیست که علم پیامبر به خدا، غلط باشد و با علم دیگری تصحیح شود بلکه این علم صحیح است و در مراتب دیگر، تکمیل و تدقیق می شود و از این رو تعارض و منافاتی پیش نمی آید.

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام

غنی از فقر;491664 نوشت:
آیا معلم وحی به حقیقت وحی که یکی از اجزای مهم آن وحی ، الله است آگاهی کامل داشت یا خیر ؟

خدا جزء وحی نیست
بلکه کلام خدا وحی است و اجزایی کلام خدا، اجزای وحی است.

غنی از فقر;491664 نوشت:
ه گفته خود پیامبر که فرموده ما عرفناک حق معرفتک به معرفت حقیقی از الله که به جرات میتوان گفت مهمترین آموزه وحی است نرسید .

کسی به معرفت خدا در شأن خدا نمیرسد
اما پیامبر(ص) به معرفت کامل از کلمات خدا(نه خود خدا) (یعنی به بالاترین معرفتی که برای یک بشر ممکن است) رسیده است

غنی از فقر;491664 نوشت:
قرآن یا همان وحی چیزی است که حتی اگر یک کلمه از آن فهمیده نشود نمیتوان در مورد آن سخن گفت چه رسد به این که فردی به شناخت حق از الله نرسیده و میخواهد معلم قرآن همه باشد ، نا گفته اعتبار صحبتهای او در مورد قرآن مشخص است . شاید آن قسمتی که معلم وحی بدان آگاه نیست ناسخ یا قید زننده یا خاص کننده قسمتی باشد که میداند .

معلم وحی به معرفت کامل از کلام خدا رسیده است

شما مدام، کلام خدا را با معرفت شأن خدایی از خدا اشتباه میگیرید:Gol:

سلام ، سال نو مبارک

رئوف;491672 نوشت:
مطالبی که پیامبر علم بدان ها ندارد، قطعا مسئله ای نیست که به هدایت و ضلالت ما مربوط شود واگرنه خداوند آنها را بر نبی خویش عرضه میکرد.

[=&quot]با توجه به مطلب مذکور نتیجه میشود که علومی نزد خدا هست که حتی پیامبر هم بدان آگاه نیست ؛ جناب رئوف آیا درست نتیجه گیری کردم ؟[=&quot]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام

غنی از فقر;491981 نوشت:
با توجه به مطلب مذکور نتیجه میشود که علومی نزد خدا هست که حتی پیامبر هم بدان آگاه نیست ؛ جناب رئوف آیا درست نتیجه گیری کردم ؟

سلمان14;485838 نوشت:
2- آیا مفهومی برای انسان قابل تصور است که برای آن مفهوم حضرت محمد(ص) ویژگی ای از خدا را بیان نکرده است؟
اگر هست آن مفهوم چیه؟
اگر نیست، پس:
منظورم اینه که ویژگی هایی از خدا که در قالب منطق انسانی قابل درک نیست، لاجرم شناخته نخواهد شد و البته چون در قالب منطق انسانی قابل شناخت نیست، انسان که صاحب منطق باشد و از منطق و عقل در حل مشکلات کمک بگیرد به آنها نیازی نخواهد داشت

یعنی عقل ما میگه که انسان به چنین شناختی نیاز ندارد.

به جای مفهوم بگذارید «علمی» جواب قبلاً بیان شده است

سلام بر دوستان و عرض تسلیت و تبریک
سال نو شد و بجاست سئوال با بیانی نو مطرح شود

طبق آیات صریح قرآن از جمله آیه 52 سوره شوری محمد بن عبدالله ابتدا کمترین درکی از کتاب و ایمان نداشته است ؛ ( ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ، تو نمی دانستی که کتاب و ایمان چیست ) .
سئوال اینجاست کسیکه هیچ شناختی نسبت به کتاب و ایمان و مفاهیمی از این دست ندارد چگونه وقتی برای نخستین بار صدا و تصویر کسی که حامل کتاب هست یعنی جبرئیل را میبیند و میشنود آن را از جانب خدا میداند ؟ گفته میشود فرق محمد با سایرین در وحی است یعنی به او وحی میشود و به دیگران وحی نمیشود پس طبق صریح قرآن و عقل محمد قبل از وحی بشری عادی مثل همگان بوده است که هیچ اطلاعی از مفاهیمی چون کتاب و ایمان نداشته است . اگر به فرض محال من نوعی که بشری هستم ناگهان صدا و تصویری از موجودی ناشناخته شنیدم و دیدم باید آنرا منسوب به خدا بدانم ؟ من نوعی که تا دیروز نمیدانستم که کتاب و ایمان چیست ، اگر امروز قاطعانه بگویم حرفهای من کتاب الله است مورد قبول واقع میشود ؟جالب این است که خود محمد بن عبدالله معترف است که ما عرفناک حق معرفتک . چطور میشود کسی که حق معرفت به خدا را ندارد ولی مدعی است از جانب خدا بدو وحی میشود . وحی که از حق معرفت نشات نگرفته باشد چقدر اعتبار دارد ؟ آیا اگر من نوعی اقرار کنم که حق معرفت به خدا ندارم آیا عقلانی است که از دیگران بخواهم به حرفهای من در زمینه معرفت الله گوش فرا دهند ؟

غنی از فقر;491981 نوشت:
سلام ، سال نو مبارک
با توجه به مطلب مذکور نتیجه میشود که علومی نزد خدا هست که حتی پیامبر هم بدان آگاه نیست ؛ جناب رئوف آیا درست نتیجه گیری کردم ؟


با سلام خدمت شما دوست گرامی

آنچه از مطالب بنده می توان نتیجه گرفت آن است که کنه ذات خداوند بر پیامبر هم معلوم نیست و پیامبر نیز خداوند را به صورت کامل و آنچنان که در حدیث آمده "حق معرفتک" نمی شناسد البته لازم به ذکر است که با این حال، علم پیامبر بسیار بیشتر از آنچیزی است که انسان های معمولی در مورد خداوند می دانند و این دو قابل مقابسه نیست و از این روست که پیامبر راهنما و هدایت گر انسان هاست.

موفق باشید

غنی از فقر;493887 نوشت:
سلام بر دوستان و عرض تسلیت و تبریک
سال نو شد و بجاست سئوال با بیانی نو مطرح شود

طبق آیات صریح قرآن از جمله آیه 52 سوره شوری محمد بن عبدالله ابتدا کمترین درکی از کتاب و ایمان نداشته است ؛ ( ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ، تو نمی دانستی که کتاب و ایمان چیست ) .
سئوال اینجاست کسیکه هیچ شناختی نسبت به کتاب و ایمان و مفاهیمی از این دست ندارد چگونه وقتی برای نخستین بار صدا و تصویر کسی که حامل کتاب هست یعنی جبرئیل را میبیند و میشنود آن را از جانب خدا میداند ؟ گفته میشود فرق محمد با سایرین در وحی است یعنی به او وحی میشود و به دیگران وحی نمیشود پس طبق صریح قرآن و عقل محمد قبل از وحی بشری عادی مثل همگان بوده است که هیچ اطلاعی از مفاهیمی چون کتاب و ایمان نداشته است . اگر به فرض محال من نوعی که بشری هستم ناگهان صدا و تصویری از موجودی ناشناخته شنیدم و دیدم باید آنرا منسوب به خدا بدانم ؟ من نوعی که تا دیروز نمیدانستم که کتاب و ایمان چیست ، اگر امروز قاطعانه بگویم حرفهای من کتاب الله است مورد قبول واقع میشود ؟جالب این است که خود محمد بن عبدالله معترف است که ما عرفناک حق معرفتک . چطور میشود کسی که حق معرفت به خدا را ندارد ولی مدعی است از جانب خدا بدو وحی میشود . وحی که از حق معرفت نشات نگرفته باشد چقدر اعتبار دارد ؟ آیا اگر من نوعی اقرار کنم که حق معرفت به خدا ندارم آیا عقلانی است که از دیگران بخواهم به حرفهای من در زمینه معرفت الله گوش فرا دهند ؟

با سلام مجدد

دوست گرامی پاسخ سوال شما چندین بار به بیانات مختلف داده شده است. لطفا از تکرار سوال بپرهیزید و تنها در صورتی که مطلب دیگری در سوال اصلی مبهم مانده است، مطرح کنید.
موفق باشید

عرض اردات خدمت همه مخصوصا جناب رئوف
سئوال اصلی که من هنوز قادر به هضم آن نشدم این است که پیامبری که حق معرفت را ندارد چگونه مامور میشود خدا را برای مردم تبیین کند و آنها را بسوی خدا ببرد ؟ مثلا در قرآن آمده که الحاقه – ما الحاقه – و ما ادراک ما الحاقه ؛ پیامبری که حاقه را درک نکرده چگونه میتواند مردم را از حاقه نجات دهد . مثالی دیگر و آن این که خنده دار نیست اگر بگوییم انیشتن قانون نسبیت عام را نفهمیده ولی میخواد نسبیت عام را تدریس کند و به دیگران یاد دهد . جان کلام این است که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء شود ؛ پیامبری که حق معرفت ندارد نمیتواند به مردم حق معرفت درباره خدا را یاد دهد . به عبارت دیگر کسی صلاحیت دارد در مورد خدا صحبت کند که حق معرفت را داشته باشد و محمد بن عبدالله به اعتراف خودش حق معرفت ندارد پس همه گزاره هایی که وی درباره معرفت الله بیان میکند زیر سئوال است .

غنی از فقر;497538 نوشت:
عرض اردات خدمت همه مخصوصا جناب رئوف
سئوال اصلی که من هنوز قادر به هضم آن نشدم این است که پیامبری که حق معرفت را ندارد چگونه مامور میشود خدا را برای مردم تبیین کند و آنها را بسوی خدا ببرد ؟ مثلا در قرآن آمده که الحاقه – ما الحاقه – و ما ادراک ما الحاقه ؛ پیامبری که حاقه را درک نکرده چگونه میتواند مردم را از حاقه نجات دهد . مثالی دیگر و آن این که خنده دار نیست اگر بگوییم انیشتن قانون نسبیت عام را نفهمیده ولی میخواد نسبیت عام را تدریس کند و به دیگران یاد دهد . جان کلام این است که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء شود ؛ پیامبری که حق معرفت ندارد نمیتواند به مردم حق معرفت درباره خدا را یاد دهد . به عبارت دیگر کسی صلاحیت دارد در مورد خدا صحبت کند که حق معرفت را داشته باشد و محمد بن عبدالله به اعتراف خودش حق معرفت ندارد پس همه گزاره هایی که وی درباره معرفت الله بیان میکند زیر سئوال است .



با سلام مجدد

همین سوال را چندین بار طرح کرده اید و بنده نیز چندین بار پاسخ داده ام که برای شناخت خداوند، لازم نیست معلم ما 100 درصد خداوند را بشناسد. بلکه اگر هفتاد درصد هم بشناسد، می تواند معلم ما باشد. من و امثال من که به اندازه یک درصد هم از خدا نمی دانیم، می توانیم از فردی که 70 درصد او را می شناسد، بیاموزیم و او را معلم خویش قرار دهیم. مسئله کاملا روشن است.

مطلب دیگر هم این بود (که این هم قبلا بیان شده است) که 70 درصد علم پیامبر به خدا (واضح است که اعداد حقیقی نیستند) نیز باید این طور در نظر گرفت که پیامبر معرفت به خداوند دارد و از آنجایی که این معرفت دارای سطوح و لایه های بسیاری است و یا به تعبیر قرآنی، بطون مختلفی دارد، علم پیامبر تا بطنی خاص راه دارد و از آنجایی که ظاهر با باطن تضادی ندارد بلکه باطن مطلب عمیق تر ظاهر است، مطالبی که پیامبر به ما می گوید، اشتباه یا خطا نیز نیستند.

لطفا پیش از تکرار مجدد سوال خود، در این پاسخ و نیز مطالبی که قبلا بیان شد، دقت کنید.

موفق باشید

با سلام خدمت همگان و تشکر از وقتی که جناب رئوف صرف میکنند

یک سئوال دارم و آن اینکه همه چیزهایی که محمد بن عبدالله در باب معرفت الله گفت ، حق معرفت بود یا نه ؟

آیا او حق معرفت را ادا کرد یا خیر ؟

هنگام مطالعه مطالب قبلی نکته ای قابل توجه یافتم .

باید گفت که قرآن اعم از ظاهر و باطن کتاب معرفت خداست که احادیثی هم در این زمینه موجود است از آن جمله که معصوم میفرماید : الله در کتابش قرآن تجلی کرده است . جناب رئوف معتقدند که کاملترین انسان 70 درصد معرفت به خدا پیدا کرده حال سئوال میشود خدا 30 درصد بقیه را بیهوده نازل کرده است ؟ قرآن که تجلی الله است آیا 30 درصد آن تا ابد بلا استفاده است ؟ بزعم جناب رئوف قرآن هفت بطن دارد و پیامبر تا بطن ششم رسیده است ؛ آیا بطن هفتم بیهوده است و غیر قابل استفاده ؟

رئوف عزیز میفرمایند علم پیامبر تا بطن خاصی راه دارد ، بطن های بعدی چه میشود ، آیا بطونی که علم پیامبر بدان راه ندارد عبث و بیهوده و بلا استفاده است ؟

غنی از فقر;497796 نوشت:
هنگام مطالعه مطالب قبلی نکته ای قابل توجه یافتم .

باید گفت که قرآن اعم از ظاهر و باطن کتاب معرفت خداست که احادیثی هم در این زمینه موجود است از آن جمله که معصوم میفرماید : الله در کتابش قرآن تجلی کرده است . جناب رئوف معتقدند که کاملترین انسان 70 درصد معرفت به خدا پیدا کرده حال سئوال میشود خدا 30 درصد بقیه را بیهوده نازل کرده است ؟ قرآن که تجلی الله است آیا 30 درصد آن تا ابد بلا استفاده است ؟ بزعم جناب رئوف قرآن هفت بطن دارد و پیامبر تا بطن ششم رسیده است ؛ آیا بطن هفتم بیهوده است و غیر قابل استفاده ؟


رئوف عزیز میفرمایند علم پیامبر تا بطن خاصی راه دارد ، بطن های بعدی چه میشود ، آیا بطونی که علم پیامبر بدان راه ندارد عبث و بیهوده و بلا استفاده است ؟


با سلام خدمت شما دوست گرامی

توجه به چند نکته لازم است:

- اولا ارقام و اعدادی که بیان شد صرفا برای تقریب به ذهن و انتقال مفاهیم است و به هیچ وجه حکایتگر واقع نیست. نسبت و میزان علم پیامبر به خداوند امری نیست که ما بتوانیم آن را تعیین کنیم.

- مسئله دوم این است که قرآن تجلی عظیم خداوند است (طبق احادیث) و اگرچه ما راهی برای شناختن خداوند غیر از تجلیات او نداریم ولی باید به این مسئله نیز توجه کرد که تجلی، تجلی است و ذات خداوند نیست و نباید این دو را دقیقا یکی دانست.

- مسئله دیگر نیز این است که علم پیامبر نیز رو به کمال است، هر چند این کمال در افقی بسیار بالاتر از آن چیزی باشد که برای ما قابل تصور باشد. به عبارت دیگر، اگر هم بطونی و نیز معارفی باشد که پیامبر بالفعل آنها را نداند، با توجه به گسترش یافتن علم پیامبر، در آینده می تواند متعلق علم او واقع شود.

موفق باشید

عرض ادب

رئوف;498384 نوشت:
علم پیامبر نیز رو به کمال است

بنده هم با فرمایش جناب رئوف موافقم که علم پیامبر هم رو به کمال است یعنی در ابتدا علم پیامبر غیر کامل ( ناقص ) بوده و این علم غیر کامل ( ناقص ) رو به کمال است .

غنی از فقر;498401 نوشت:
عرض ادب

بنده هم با فرمایش جناب رئوف موافقم که علم پیامبر هم رو به کمال است یعنی در ابتدا علم پیامبر غیر کامل ( ناقص ) بوده و این علم غیر کامل ( ناقص ) رو به کمال است .



با سلام خدمت شما دوست گرامی

تعبیر "ناقص" تعبیر خوبی نیست زیرا می تواند موجب سوء تفاهم شود. علم پیامبر کمال پیدا می کند ولی این بدان معنا نیست که مطالب اولیه که پیامبر در هدایت بشر فرموده است، اشتباه باشد یا دارای نقصان باشد، علم پیامبر برای هدایت بشر کافی بوده است. به عبارت دیگر، علم پیامبر از همان ابتدای بعثت برای هدایت بشر کافی بوده است و تکامل علم پیامبر مربوط به معرفت خویش به خداوند است و تغییری در دریافت و ابلاغ فرامین الهی ندارد.

موفق باشید

بزرگترین سند عقلی بر حقیقت و حجیت کلام الله و وحی الهی قاعده لطف الهی است ! یعنی اگر شما با براهین عقلی پی به وجود واجب الوجود_ خدای یکتا _ برده اید پس اقتضا میکند این خدا برنامه ای به سوی شما بفرستد و از سویی برنامه حقیقی خود را یاری کند و مانع گمراهی مخلوقات و بندگانش شود .... خدایی که ازدل سرزمین خشک بی اب و علف و از میان قوم وحشی چنین پیامبر خود را برتری داد که امروزه صدای دین و قرانش به سراسر جهان بشریت رسیده است و طبق امار سایت جهانی ویکیپدیا دومین دین بزرگ جهان هست و روز به روز در حال افزایش پیروان است همین سند بزرگترین نشانه ای است که شما را به حقیقت بودن کلام الله دعوت میکند ... امید است که متذکر شوید

حال دلایل دیگر پیشکش[=Calibri]!

سلام و خدا قوت
خدمت عالم مقدس ملکوت عرض کنم که اولا بحث قاعده لطف قبلا در این مقال بررسی شد . بنده هم بدان دوست عرض کردم وقتی شما مریض شدی به طبیب مراجعه نکن چون مرض لطف خداست در ضمن حکمایی مثل ابراهیمی دینانی قاعده لطف را به صورت حتمی و جزمی قبول ندارند . دوما اکثریت به هیچ وجه نشان حقانیت نیست ممکن است شش میلیارد انسان خطا بگویند و یک نفر درست بگوید مگر نشنیده اید بعد از رحلت رسول همه بجز 4 نفر مرتد شدند . پس باید به دنبال دستگیره محکمتر از قاعده لطف و اکثریت گشت .

بسم الله و الصلاه و السلام علی رسول الله و اله الاطهار

دوست گرامی جناب غنی از فقر ! شما قاعده لطف را درک نکردید و الا مصداق ان را مرض که از امور طبیعی جاری بر خلقت است قرار نمیدادید ! مریضی یک پدیده طبیعی است که بر اثر عدم رعایت قوانین صحت باعث بروز میشود ولی بحث یک دین و عقیده که از امور احداث شده هست اون هم نسبت به واجب الوجود که قدرت تام را در اختیار دارد با این قضیه متفاوت است ! دین یک قانون طبیعی در خلقت نیست بلکه قانون ایجاد شده توسط شارعی که خود را پیامبر خدا نامیده بر بشر عرضه شده .... اینکه جناب ابراهیم دینانی قاعده لطف را نپذیرفتند باید ادله منطقی خود را بازگو کنند زیرا قاعده لطف برای کسانی که اصل واجب الوجود را قبول دارند یک امر ضروری و بدیهی است که عقل ان را از سوی واجب الوجود واجب میداند ! در ثانی اگر ایشان قاعده بدین واضحی را قبول ندارند همه حکما وعلمای بزرگ قبول داشته و دارند ! اینکه خدا باشد ولی پیامی نفرستد !!! و یا به کسی که به او دروغ بزرگی تحت ایجاد یک دین وسیع با این همه تشکیلات و پیرو دروغ بسته مقابله نکند کاری محال است که وجود خداوند را زیر سوال میبرد !

من راجع به صحت عقیده اکثریت سخن نگفتم ولی دلیل رای اکثریت بیخودی به وجود نیامده و طی یک سری قضایا پدیدار شده است ... اینکه بعد از وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و اله همه مرتد شدند !!!!!! یک سخن احمقانه و ناشایسته است که توسط غالیان مفرط به اندیشه عده ای نفوذ کرده .. و الا خود حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در خطبه فدکیه ابتدا به ستایش انصار و صحابه میپردازند و ایشان را بازوان قوی اسلام معرفی میکنند .... و در مشورت هایی که مولا علی علیه السلام به خلیفه دوم میدهد وعده پیروزی مسلمین را در فتوحات میدهد و میگوید خداوند همیشه با مسلمین بوده و خواهد بود

عقل در مرحله اول در صورت پذیرش واجب الوجود با همه خصوصیات لازمش ! وقتی به مردی برمیخورد که با اون وضعیتی که تاریخ حکایت میکند از سرزمین سوسمار خور ادم کش به پا خواست و ندای خود را به سراسر جهان کشاند و قدرت های عظیمی مثل کسرای ایران را به ذلت کشاند و در دل ها ان چنان نفوذ کرد که هیچ گاه تعصب به دینش خشک نگردد ان را به عنوان پیامبری که حد اقل بالای 90 درصد باید از سوی یک قدرت لایزال قوی ساپورت شده باشد میپذیرد !

عالم مقدس ملکوت;498544 نوشت:
بسم الله و الصلاه و السلام علی رسول الله و اله الاطهار

دوست گرامی جناب غنی از فقر ! شما قاعده لطف را درک نکردید و الا مصداق ان را مرض که از امور طبیعی جاری بر خلقت است قرار نمیدادید ! مریضی یک پدیده طبیعی است که بر اثر عدم رعایت قوانین صحت باعث بروز میشود ولی بحث یک دین و عقیده که از امور احداث شده هست اون هم نسبت به واجب الوجود که قدرت تام را در اختیار دارد با این قضیه متفاوت است ! دین یک قانون طبیعی در خلقت نیست بلکه قانون ایجاد شده توسط شارعی که خود را پیامبر خدا نامیده بر بشر عرضه شده .... اینکه جناب ابراهیم دینانی قاعده لطف را نپذیرفتند باید ادله منطقی خود را بازگو کنند زیرا قاعده لطف برای کسانی که اصل واجب الوجود را قبول دارند یک امر ضروری و بدیهی است که عقل ان را از سوی واجب الوجود واجب میداند ! در ثانی اگر ایشان قاعده بدین واضحی را قبول ندارند همه حکما وعلمای بزرگ قبول داشته و دارند ! اینکه خدا باشد ولی پیامی نفرستد !!! و یا به کسی که به او دروغ بزرگی تحت ایجاد یک دین وسیع با این همه تشکیلات و پیرو دروغ بسته مقابله نکند کاری محال است که وجود خداوند را زیر سوال میبرد !

من راجع به صحت عقیده اکثریت سخن نگفتم ولی دلیل رای اکثریت بیخودی به وجود نیامده و طی یک سری قضایا پدیدار شده است ... اینکه بعد از وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و اله همه مرتد شدند !!!!!! یک سخن احمقانه و ناشایسته است که توسط غالیان مفرط به اندیشه عده ای نفوذ کرده .. و الا خود حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در خطبه فدکیه ابتدا به ستایش انصار و صحابه میپردازند و ایشان را بازوان قوی اسلام معرفی میکنند .... و در مشورت هایی که مولا علی علیه السلام به خلیفه دوم میدهد وعده پیروزی مسلمین را در فتوحات میدهد و میگوید خداوند همیشه با مسلمین بوده و خواهد بود

عقل در مرحله اول در صورت پذیرش واجب الوجود با همه خصوصیات لازمش ! وقتی به مردی برمیخورد که با اون وضعیتی که تاریخ حکایت میکند از سرزمین سوسمار خور ادم کش به پا خواست و ندای خود را به سراسر جهان کشاند و قدرت های عظیمی مثل کسرای ایران را به ذلت کشاند و در دل ها ان چنان نفوذ کرد که هیچ گاه تعصب به دینش خشک نگردد ان را به عنوان پیامبری که حد اقل بالای 90 درصد باید از سوی یک قدرت لایزال قوی ساپورت شده باشد میپذیرد !

من یکمی رد این زمینه مطالعه داشتم، البته نمی خوام قاطی بحث شم فقط یه سری گفتنی داشتم گفتم بگم بلکه کمک کرد ...

برهانهای مختلف متأسفانه دارای پیوستگی نیستن ... از یه طریق وجود واجب توجیه میشه (من اشکالات وارده توسط فلاسفه ی غرب به برهان را وارد می دانم) از طریق دیگه خصوصیات این وجود برداشت می شه ... و پیوستگی این دو طریق با هم قابل توضیح نیست ... و توجیهی ارائه می شه که صادق در دنیای ما نیست، یا حداقل با هیچ کدام از شواهد ما از دنیا مطابقت نداره ... :Gol:

موضوع قفل شده است